الكتاب: توضيح المسائل (فارسي)
المؤلف: الشيخ محمد تقي بهجت
الجزء:
الوفاة: معاصر
المجموعة: فقه الشيعة ( فتاوى المراجع )
تحقيق:
الطبعة: السادس عشر
سنة الطبع: ١٣٧٧ ش
المطبعة: امير - قم
الناشر: مكتب سماحة آية الله العظمى بهجت
ردمك:
ملاحظات: توزيع : انتشارات شفق - قم

بسم الله الرحمن الرحيم
1

رساله توضيح المسائل
العبد محمد تقى بهجت
3

رساله توضيح المسائل
حضرت آية الله العظمى محمد تقى بهجت
چاپ: امير / قم
ناشر: دفتر معظم له
نوبت چاپ بيست و يكم / 1378
انتشارات شفق / قم
4

" به موارد ذيل توجه شود "
الف: كليه جملاتى كه در آن " بايد "، " لازم است "،
" بنا بر اظهر "، " بنا بر اقوى "، " بعيد نيست "، " خالى از وجه نيست " به
كار رفته است به منزله فتواى صريح مىباشد و لازم است به آن عمل
شود.
ب: كليه جملاتى كه در آن عبارت " بنا بر احوط "،
" بنا بر احتياط " به كار رفته است اگر در آن مسأله، قبل از اين كلمات و
يا بعد از آن فتوايى داده نشده احتياط واجب است، و در غير اين
صورت احتياط مستحب مىباشد.
ج: در هر مسأله اى كه احتياط واجب باشد، مقلد مىتواند به
آن عمل كرده و يا به مجتهد ديگرى كه جامع شرايط تقليد بوده و از
ديگر مجتهدين اعلم باشد، رجوع كند. و اين در صورتى است كه
مجتهد دوم در آن مسأله احتياط نكرده و فتوا داده باشد.
د: در هر مسأله اى كه عبارت " محل تأمل است " يا " محل اشكال
است " به كار رفته به منزله احتياط واجب است، بنابر اين اگر جايز بودن
چيزى مورد تأمل يا اشكال بود، احتياط واجب در ترك كردن آن
است.
5

الحمد لله رب العالمين
والصلاة والسلام على خير
خلقه محمد وآله الطاهرين
ولعنة الله على اعدائهم
اجمعين الى يوم الدين
6

احكام تقليد
دين اسلام بر اساس اعتقادات صحيح و حق و هم چنين اعمال و دستوراتى در
زمينه هاى گوناگون بنا شده است. در اعتقادات تقليد جايز نيست، هم چنين در
اعمال و دستورات غير اعتقادى كه ضرورى دين باشد تقليد در آن لازم نيست، ولى
در غير ضروريات اگر شخص مجتهد باشد يعنى بتواند از روى دلايل شرعى وظيفه
خود را تشخيص دهد، بايد طبق نظريه خود عمل كند و در غير اين صورت عقل
براى او دو راه معين خواهد كرد:
الف: تقليد، يعنى طبق فتاوى و نظريات مجتهدى كه واجد شرايط است عمل كند.
ب: احتياط، يعنى بر اساس نظريه تمامى و يا گروهى از مجتهدين وظيفه خود را انجام
دهد. به اين معنى كه اگر مجتهدى كارى را جايز و ديگرى حرام مىداند، آن كار را
ترك كند، و اگر مجتهدى كارى را واجب و ديگرى مباح مىداند، آن را بجا آورد.
(1) تقليد از مجتهدى كه مرد، بالغ، عاقل، شيعه دوازده امامى، حلال زاده،
آزاد، زنده و عادل باشد، جايز است و بنا بر اظهر بايد از مجتهدين ديگر اعلم باشد
يعنى در استنباط احكام الهى تواناتر باشد، و يا اين كه از نظر علمى و اجتهاد مساوى
7

ديگر مجتهدين باشد، و در صورتى كه شناختن اعلم يا به دست آوردن فتاواى او
مشكل باشد (مستلزم عسر و حرج باشد) مىتواند با رعايت الاعلم فالاعلم و ساير
شرايط، از غير اعلم تقليد نمايد.
(2) اگر دو مجتهد يكى اعلم و ديگرى اورع باشد و در ساير جهات با هم
مساوى باشند، اظهر رجوع به اعلم است. و اگر هر دو در علم مساوى باشند ولى
يكى اعدل واورع از ديگرى باشد، ترجيح قول اعدل خالى از وجه نيست.
(3) مجتهد و اعلم را از سه راه مىتوان شناخت:
اول: خود انسان يقين كند، مثل آن كه از اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را
بشناسد.
دوم: آن كه دو نفر عالم عادل كه مىتوانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند،
مجتهد بودن يا اعلم بودن كسى را تصديق كنند، به شرط آن كه دو نفر عالم عادل
ديگر با گفته ‌آنان مخالفت ننمايند.
سوم: آن كه عده اى از اهل علم كه مىتوانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند، و
از گفته ‌آنان اطمينان پيدا مىشود، مجتهد بودن يا اعلم بودن كسى را تصديق كنند،
بلكه از هر راهى كه انسان اطمينان به اعلم بودن كسى پيدا كند بنا بر اظهر مىتواند به
همان اكتفا نمايد.
(4) اگر شناختن اعلم مشكل باشد و انسان گمان به اعلم بودن كسى دارد،
در صورتى كه گمانش به حد اطمينان برسد بايد از او تقليد كند. بلكه اگر اطمينان
براى او حاصل نشد بعيد نيست ترجيح كسى كه فقط به اعلم بودن او گمان دارد يا
احتمال مىدهد، ولى بهتر اين است كه در اين صورت به قول كسى عمل كند كه
موافق احتياط باشد، اما اگر احتمال ضعيفى هم بدهد كه كسى اعلم است و بداند
ديگرى از او اعلم نيست، بايد از او تقليد نمايد. و اگر چند نفر در نظر او اعلم از
ديگران و با يكديگر مساوى باشند بايد از يكى از آنان تقليد كند.
(5) در صورت مساوى بودن دو مجتهد، جايز است انسان در مسائلى كه
ارتباطى با هم ندارند، بعضى مسائل را از يكى و بعضى ديگر را از مجتهد ديگر تقليد
نمايد.
8

(6) عدول از مجتهد زنده به مجتهد ديگر، در صورت تساوى دو مجتهد در
اعلميت، در جميع مسائل يا در بعض مسائل كه ارتباطى با هم ندارند، جايز است،
ولى احوط ترك عدول است مگر به اعلم، و حكم اورعيت نيز مانند اعلميت است.
(7) به دست آوردن فتوا (يعنى دستور مجتهد) چهار راه دارد:
1 - شنيدن از خود مجتهد.
2 - شنيدن از دو نفر عادل كه فتواى مجتهد را نقل كنند.
3 - شنيدن از كسى كه مورد اطمينان و راستگوست، اگر اطمينان به كلام او دارد،
بنا بر احوط.
4 - ديدن در رساله مجتهد، در صورتى كه به درستى آن رساله اطمينان داشته
باشد، بنا بر احوط.
(8) تا انسان يقين نكند كه فتواى مجتهد عوض شده است، مىتواند به
آنچه در رساله نوشته شده عمل نمايد. و اگر احتمال دهد كه فتواى او عوض شده،
جستجو لازم نيست، ولى اگر بعدا معلوم شود كه فتوايش عوض شده بود، بايد
نسبت به گذشته، به وظيفه عمل نمايد.
(9) اگر مجتهد اعلم در مسأله اى فتوا دهد، مقلد آن مجتهد (يعنى كسى كه
از او تقليد مىكند) نمىتواند در آن مسأله به فتواى مجتهد ديگر عمل كند، در
صورتى كه به فتواى آن مجتهد عمل كرده باشد و عدول از او هم جايز نباشد. ولى
اگر فتوا ندهد و بفرمايد: احتياط آن است كه فلان طور عمل شود، مثلا بفرمايد:
" احتياط آن است كه در ركعت سوم و چهارم نماز سه مرتبه تسبيحات اربعه (يعنى
" سبحان الله والحمد لله ولا إله الا الله والله اكبر " بگويند) مقلد بايد يا به اين احتياط
- كه احتياط واجبش مىگويند - عمل كند و سه مرتبه بگويد و يا بنا بر احتياط واجب
به فتواى مجتهدى كه علم او از مجتهد اعلم كمتر و از مجتهدهاى ديگر بيشتر و يا
مساوى است - با احراز ساير شرايط تقليد - عمل نمايد، پس اگر او يك مرتبه گفتن را
كافى بداند، مىتواند يك مرتبه بگويد. و هم چنين است اگر مجتهد اعلم بفرمايد:
" مسأله محل تأمل يا محل اشكال است ".
9

(10) اگر مجتهد اعلم بعد از آن كه در مسأله اى فتوا داده، احتياط كند، مثلا
بفرمايد: " ظرف نجس را كه يك مرتبه در آب كر بشويند پاك مىشود، اگر چه
احتياط آن است كه سه مرتبه بشويند "، مقلد او نمىتواند در آن مسأله به فتواى
مجتهد ديگر عمل كند، بلكه بايد يا به فتوا عمل كند، يا به احتياط بعد از فتوا كه آن
را احتياط مستحب مىگويند عمل نمايد.
(11) فقها حيات را شرط مىدانند، يعنى مىگويند براى ابتداى تقليد بايد از
مجتهد زنده تقليد كرد. اما اگر مرجع تقليد انسان از دنيا رفت، در اين كه آيا مىتواند
بر تقليد او باقى بماند يا بايد به مجتهد زنده مراجعه نمايد، اختلاف است، پس اگر
كسى در اين مسأله مجتهد بود، طبق نظر خودش عمل مىكند، و اگر نه طبق نظر
مجتهد زنده اعلم عمل مىنمايد.
(12) باقى ماندن بر تقليد ميت در مسائلى كه در آنها تقليد و عمل كرده
است، در صورتى كه مجتهد از دنيا رفته با مجتهد زنده از نظر علمى مساوى باشند،
بنا بر اقوى جايز است، هر چند با اجازه مجتهدى ديگر بر تقليد باقى بوده و عمل
كرده باشد. و اگر مجتهدى كه از دنيا رفته اعلم باشد، واجب است بر تقليد او باقى
بماند. و اگر مجتهد زنده بعدا اعلم شد، واجب است در تمامى مسائل به او عدول
نمايد.
(13) اگر مسائلى را از مجتهد ميت ياد گرفته و بنا داشته عمل كند، چنانچه
عمل نكرده و يا شك در عمل كردن دارد (در صورت بقاء بر تقليد ميت) نمىتواند
در آن مسائل بر تقليد باقى بماند، هر چند مجتهد ميت اعلم باشد.
(14) شخصى كه مقلد مرجعى بوده و بعد از وفات او بر طبق نظر مرجعى
ديگر بر تقليد باقى مانده، ولى در بعضى از فتاوى (از قبيل بلاد كبيره و شب مهتاب
يا هر مسأله ديگر) به مرجع دوم عدول كرده، بعد از وفات مرجع دوم، در صورت
بقاء، نمىتواند در اين مسائل به مرجع اول برگردد ولى مىتواند به تقليد مرجع دوم
باقى باشد.
(15) كسى كه مقلد مرجعى بوده و بعد از وفات او به فتواى مرجعى ديگر به
تقليد اول باقى بوده، پس از وفات مرجع دوم، در صورت جواز بقاء، تنها در مسائلى
10

كه طبق فتواى مجتهد اول عمل كرده مىتواند باقى بماند. و اگر چند مرجع داشته و
بعد از وفات هر كدام طبق موازين از ديگرى تقليد كرده و با اجازه بعدى بر تقليد
باقى مانده و در نتيجه از هر مجتهد چند مسأله عمل كرده است، در آن مسائل
مىتواند بر تقليد مجتهدين قبلى باقى بماند. ولى در هر صورت در مسائلى كه عمل
نكرده بايد به فتواى مجتهد زنده عمل كند.
(16) شخصى كه مقلد مرجعى بوده، بعد از فوت آن مرجع اگر احراز و يا
احتمال اعلميت ميت در بين نباشد، رجوع به مجتهد زنده جايز است، و در صورتى كه
مجتهد زنده اعلم باشد يا احتمال اعلميت او در بين باشد رجوع به او واجب است.
(17) مسائلى را كه انسان غالبا به آنها احتياج دارد، واجب است ياد بگيرد.
(18) اگر براى انسان مسأله اى پيش آيد كه حكم آن را نمىداند، مىتواند
صبر كند تا فتواى مجتهد اعلم را به دست آورد يا اگر احتياط ممكن است به احتياط
عمل نمايد، بلكه اگر احتياط ممكن نباشد چنانچه از انجام عمل، محذورى لازم
نيايد مىتواند عمل را بجا آورد. پس اگر معلوم شد كه مخالف واقع يا مخالف نظر
مجتهد بوده، بايد دوباره انجام دهد.
(19) اگر كسى فتواى مجتهدى را به ديگرى بگويد، چنانچه فتواى آن مجتهد
عوض شود لازم نيست به او خبر دهد كه فتوا عوض شده. ولى اگر بعد از گفتن فتوا
بفهمد اشتباه كرده، در صورتى كه ممكن باشد بايد اشتباه را بر طرف كند.
(20) اگر مكلف مدتى اعمال خود را بدون تقليد انجام دهد، در صورتى
اعمال او صحيح است كه بفهمد به وظيفه واقعى خود رفتار كرده است، يا عمل او
با فتواى مجتهدى كه وظيفه اش تقليد از او بوده، يا با فتواى مجتهدى كه فعلا بايد از
او تقليد كند مطابق باشد، و عباداتى را كه قبلا انجام داده با قصد قربت انجام داده
باشد.
11

احكام طهارت
" اقسام آب ها "
آب يا مطلق است يا مضاف. آب مضاف آبى است كه آن را از چيزى بگيرند،
مثل آب هندوانه و گلاب، يا با چيزى مخلوط باشد، مثل آبى كه به قدرى با گل و
مانند آن مخلوط شود كه ديگر به آن آب نگويند. و غير اينها آب مطلق است و آن بر
پنج قسم است: 1 - آب كر 2 - آب قليل
3 - آب جارى 4 - آب باران 5 - آب چاه
آب كر
(21) آب كر - بنابر اقوى - مقدار آبى است كه اگر در ظرفى كه در عرض و پهنا و
گودى آن هر يك سه وجب است بريزند، آن ظرف را پر كند، و زن آن از
صد و بيست و هشت من تبريز بيست مثقال كمتر است و كافى است به حسب كيلو
740 / 376 كيلو گرم باشد، و به حسب ليتر هم به همين مقدار مىباشد.
(22) اگر عين نجس (مانند بول و خون) يا چيزى كه نجس شده است
(مانند لباس نجس) به آب كر برسد، و آب بو يا رنگ يا مزه ‌نجاست را بگيرد،
نجس مىشود و اگر تغيير نكند نجس نمىشود.
(23) اگر بوى آب كر به واسطه‌ غير نجاست تغيير كند، نجس نمىشود، و تا
وقتى كه مضاف نشده، پاك كننده است.
12

(24) اگر عين نجس مانند خون به آبى كه بيشتر از كر است برسد و بو يا رنگ
يا مزه ‌قسمتى از آن را تغيير دهد، چنانچه مقدارى كه تغيير نكرده كمتر از كر باشد
تمام آب نجس مىشود. و اگر به اندازه ‌كر يا بيشتر باشد، فقط مقدارى كه بو يا رنگ
يا مزه ‌آن تغيير كرده نجس است.
(25) آب فواره اگر متصل به كر باشد، آب نجس و هر متنجس را كه قابل
تطهير با آب است پاك مىكند، ولى اگر قطره قطره روى آب نجس بريزد، آن را پاك
نمىكند، مگر آن كه چيزى روى فواره بگيرند، تا آب آن قبل از قطره قطره شدن به
آب نجس متصل شود و بهتر اين است كه آب فواره با آن آب نجس، مخلوط گردد.
(26) اگر چيز نجس را زير شيرى كه متصل به كر است بشويند، آبى كه از آن
چيز مىريزد اگر متصل به كر باشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد و عين
نجاست هم در آن نباشد، پاك است.
(27) اگر مقدارى از آب كر يخ ببندد و باقى آن به قدر كر نباشد، چنانچه
نجاست به آن برسد نجس مىشود، و هر قدر از يخ هم آب شود نجس است.
(28) آبى كه به اندازه كر بوده، اگر انسان شك كند كه از كر كمتر شده يا نه،
مثل آب كر است، يعنى نجاست را پاك مىكند در صورتى كه تفاوت بين آبى كه الان
هست و آنچه قبلا بوده كم باشد، و اگر نجاستى هم به آن برسد نجس نمىشود. اما
آبى كه كمتر از كر بوده و انسان شك دارد به مقدار كر رسيده يا نه، حكم آب كر را
ندارد.
(29) كر بودن آب به سه راه ثابت مىشود:
1 - خود انسان يقين كند يا اطمينان داشته باشد بنابر اظهر.
2 - دو مرد عادل خبر دهند.
3 - كسى كه آب در اختيار او است بگويد آب كر است. مثلا صاحب منزل بگويد:
حوض منزل كر است.
13

آب قليل
(30) آب قليل، آبى است كه از زمين نجوشد و از كر كمتر باشد و آب باران
(در حال باريدن) هم نباشد.
(31) اگر آب قليل روى چيز نجس بريزد، يا چيز نجس به آن برسد نجس
مىشود. ولى اگر از بالا با فشار بلكه با مطلق حركت از بالا به پايين روى چيز نجس
بريزد، مقدارى كه به آن چيز مىرسد نجس و هر چه بالاتر از آن است پاك مىباشد،
و نيز اگر مثل فواره با فشار از پايين به بالا رود در صورتى كه نجاست به بالا برسد
پايين نجس نمىشود، و اگر نجاست به پايين برسد بالا نجس مىشود.
(32) آب قليلى كه براى بر طرف كردن عين نجاست روى چيز نجس ريخته
شود و از آن جدا گردد، نجس است. و بنابر احتياط واجب بايد از آب قليلى هم كه
بعد از بر طرف شدن عين نجاست، براى آب كشيدن چيز نجس روى آن مىريزند و
از آن جدا مىشود اجتناب كنند. ولى آبى كه با آن مخرج غائط را مىشويند با پنج
شرط پاك است:
1 - بو يا رنگ يا مزه ‌نجاست نگرفته باشد.
2 - نجاستى از خارج به آن نرسيده باشد.
3 - نجاست ديگرى مثل خون يا بول با غائط بيرون نيامده باشد.
4 - ذره هاى غائط در آب پيدا نباشد.
5 - بيشتر از مقدار معمول، نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد.
آب جارى
(33) آب جارى، آبى است كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد، مانند
آب چشمه و قنات.
(34) آب جارى اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد تا وقتى
14

بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده، پاك است.
(35) اگر نجاستى به آب جارى برسد، مقدارى از آن، كه بو يا رنگ يا مزه اش
به واسطه نجاست تغيير كرده، نجس است. و طرفى كه متصل به چشمه است اگر
چه كمتر از كر باشد پاك است. و آبهاى ديگر نهر اگر به اندازه ‌كر باشد يا به واسطه‌ آبى
كه تغيير نكرده به آب طرف چشمه متصل باشد، پاك و اگر نه نجس است.
(36) آب چشمه اى كه جارى نيست ولى طورى است كه اگر از آن بردارند باز
مىجوشد، حكم آب جارى را دارد، يعنى اگر نجاست به آن برسد، تا وقتى بو يا
رنگ يا مزه ‌آن بواسطه نجاست تغيير نكرده، پاك است.
(37) آبى كه كنار نهر ايستاده و متصل به آب جارى است، حكم آب جارى را
دارد.
(38) چشمه اى كه مثلا در زمستان مىجوشد و در تابستان از جوشش
مىافتد، فقط وقتى كه مىجوشد حكم آب جارى را دارد.
(39) آب حوض حمام اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه به خزينه اى كه آب
آن به اندازه كر است متصل باشد، مثل آب جارى است.
(40) آب لوله هاى حمام كه از شيرها و دوشها مىريزد و آب لوله هاى
ساختمان، اگر متصل به كر باشد در حكم آب كر است.
(41) آبى كه روى زمين جريان دارد ولى از زمين نمىجوشد، چنانچه كمتر از
كر باشد و نجاست به آن برسد نجس مىشود. اما اگر از بالا با فشار به پايين بريزد،
چنانچه نجاست به پايين آن برسد بالاى آن نجس نمىشود.
آب باران
(42) اگر به چيز نجسى كه عين نجاست در آن نيست، يك مرتبه باران ببارد،
جايى كه باران به آن برسد پاك مىشود، و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم
نيست. ولى باريدن دو سه قطره فايده ندارد، بلكه بايد بنا بر احوط طورى باشد كه
بگويند باران مىآيد، و به حد جريان برسد، و اگر زمين طورى است كه آب به آن
15

جريان پيدا نمىكند، كافى است به حدى ببارد كه اگر زمين سخت بود بر آن جارى
مىشد.
(43) اگر باران، به عين نجس ببارد و به جاى ديگر ترشح كند، چنانچه عين
نجاست همراه آن نباشد، و بو يا رنگ يا مزه‌ نجاست نگرفته باشد پاك است. پس اگر
باران بر خون ببارد و ترشح كند، چنانچه ذره اى خون در آن باشد، يا آن كه بو يا رنگ
يا مزه خون گرفته باشد، نجس مىباشد.
(44) اگر بر روى بام عمارت، عين نجاست باشد، تا وقتى باران بر بام
مىبارد، آبى كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مىريزد در صورتى كه
صفات عين نجس را نداشته باشد و مضاف نشده باشد پاك است، و بعد از قطع
شدن باران اگر معلوم باشد آبى كه مىريزد به چيز نجس رسيده است، نجس
مىباشد.
(45) زمين نجسى كه باران بر آن ببارد پاك مىشود. و اگر باران بر زمين جارى
شود و در موقع آمدن باران به جاى نجسى كه زير سقف است برسد آن را نيز پاك
مىكند، اگر مضاف يا متغير به نجاست نشده باشد.
(46) خاك نجسى كه به واسطه باران گل شود پاك است، اگر آب باران به همه
خاك برسد و بنا بر احوط موقع مخلوط شدن با خاك مضاف نشده باشد.
(47) هر گاه آب باران در جايى جمع شود، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه
موقعى كه باران مىآيد، چيز نجسى را در آن بشويند و آب، بو يا رنگ يا مزه نجاست
نگيرد، آن چيز نجس پاك مىشود.
(48) اگر بر فرش پاكى كه روى زمين نجس است باران ببارد و بر زمين نجس
جارى شود، فرش نجس نمىشود و زمين هم پاك مىگردد، مگر اين كه آب، مضاف
يا متغير شود.
(49) اگر آب باران بعد از آن كه از باريدن افتاد، در گودالى جمع شود و كمتر
از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد نجس مىشود.
16

آب چاه
(50) آب چاهى كه از زمين مىجوشد، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه
نجاست به آن برسد، تا وقتى بو يا رنگ يا مزه ‌آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك
است، ولى مستحب است پس از رسيدن بعضى از نجاست ها به چاه، به مقدارى كه
در كتاب هاى مفصل گفته شده از آن چاه، آب بكشند.
(51) اگر نجاستى در چاه بريزد و بو يا رنگ يا مزه ‌آب آن را تغيير دهد،
چنانچه تغيير آب چاه از بين برود، بنابر احتياط واجب آن آب موقعى پاك مىشود
كه به آبى كه از چاه مىجوشد متصل باشد.
" احكام آب ها "
(52) آب مضاف - كه معنى آن گفته شد - چيز نجس را پاك نمىكند، وضو و
غسل هم با آن باطل است.
(53) آب مضاف هر قدر زياد باشد اگر ذره اى نجاست به آن برسد، نجس
مىشود - البته در موارد متعارف كه احتمال نجس شدن به وسيله ملاقات داده
شود - ولى چنانچه از بالا با فشار روى چيز نجس بريزد، مقدارى كه به چيز نجس
رسيده نجس و مقدارى كه بالاتر از آن است پاك مىباشد. مثلا اگر گلاب را از
گلابدان روى دست نجس بريزند، آنچه به دست رسيده نجس، و آنچه به دست
نرسيده پاك است. بلكه در بعضى از موارد كه آب مضاف جريان دارد، اگر قسمت
آخر آب، نجس شود نجس شدن قسمت اول آن، خالى از تأمل نيست، اگر چه
سطح اول و آخر آب يكى باشد و از بالا به پايين جريان نداشته باشد، در صورتى كه
عرفا به سبب ملاقات، تأثر و انفعال حاصل نشود، بلكه نجس نشدن قسمت اول،
خالى از وجه نيست.
(54) اگر آب مضاف نجس، طورى با آب كر يا جارى مخلوط شود، كه ديگر
17

به آن آب مضاف نگويند بلكه مردم بگويند آب است (بدون ضميمه كردن كلمه
ديگرى به آن)، پاك مىشود.
(55) آبى كه مطلق بوده و معلوم نيست مضاف شده يا نه، و با مختصر تحقيق
و بررسى هم نشود وضع آن را روشن كرد، مثل آب مطلق است، يعنى چيز نجس را
پاك مىكند، وضو و غسل هم با آن صحيح است. و آبى كه مضاف بوده و معلوم
نيست مطلق شده يا نه، مثل آب مضاف است، يعنى چيز نجس را پاك نمىكند،
وضو و غسل هم با آن باطل است.
(56) آبى كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف و معلوم نيست كه قبلا مطلق
يا مضاف بوده، نجاست را پاك نمىكند، وضو و غسل هم با آن باطل است. ولى اگر
به اندازه ‌كر يا بيشتر باشد و نجاست به آن برسد حكم به نجس بودن آن نمىشود.
(57) آبى كه عين نجاست مثل خون و بول به آن برسد و بو يا رنگ يا مزه ‌آن
را تغيير دهد، اگر چه كر يا جارى باشد نجس مىشود. ولى اگر بو يا رنگ يا مزه ‌آن به
واسطه نجاستى كه بيرون آن است عوض شود، مثلا مردارى كه پهلوى آب است
بوى آن را تغيير دهد، نجس نمىشود.
(58) آبى كه عين نجاست مثل خون و بول در آن ريخته و بو يا رنگ يا مزه ‌آن
را تغيير داده، چنانچه به كر يا جارى متصل شود، يا باران بر آن ببارد، يا باد باران را
در آن بريزد، يا آب باران از ناودان در آن جارى شود، و تغيير آن از بين برود پاك
مىشود. و اگر قبل از اتصال به كر يا جارى يا باريدن باران تغيير از بين برود همين
قدر كه آب كر يا جارى به آن متصل شود و يا آب باران به آن برسد پاك مىشود و
لازم نيست با آن مخلوط شود.
(59) اگر چيز نجس را در كر يا جارى آب بكشند، آبى كه بعد از بيرون آوردن
از آن مىريزد پاك و پاك كننده است.
(60) آبى كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه، پاك است و پاك
كننده نيز هست. و آبى كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه، نجس است.
(61) نيم خورده ‌سگ، خوك و كافر، نجس و خوردن آن حرام است. و
نيم خورده حيوانات حرام گوشت، پاك است ولى خوردن آن مكروه مىباشد.
18

" احكام تخلى "
(62) واجب است انسان وقت تخلى و مواقع ديگر، عورت خود را از كسانى
كه مكلفند، اگر چه مثل خواهر و مادر با او محرم باشند، و هم چنين از ديوانه و
بچه هاى مميز كه خوب و بد را مىفهمند بپوشاند، ولى زن و شوهر لازم نيست
عورت خود را از يكديگر بپوشانند.
(63) لازم نيست با چيز مخصوصى عورت خود را بپوشاند، بلكه در غير
نماز با دست هم اگر آن را بپوشاند كافى است.
(64) موقع تخلى بايد طرف جلوى بدن، يعنى شكم و سينه، رو به قبله و
پشت به قبله نباشد.
(65) بنا بر احتياط نبايد موقع تخلى طرف جلو بدن رو به قبله يا پشت به قبله
باشد، هر چند عورت را از قبله بگرداند. و اگر جلو بدن او رو به قبله يا پشت به قبله
نباشد، احتياط واجب آن است كه عورت را هم رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد.
(66) در موقع تطهير مخرج بول و غائط، رو به قبله و پشت به قبله بودن
اشكال ندارد. ولى اگر در موقع استبراء، بول از مخرج بيرون آيد يا اين كه بداند بول
يا آب مشكوكى در حال استبراء خارج خواهد شد، در اين حال رو به قبله و پشت
به قبله بودن، حرام است.
(67) اگر براى آن كه نامحرم او را نبيند ناچار شود رو به قبله يا پشت به قبله
بنشيند، بايد رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند. و نيز اگر از جهت ديگر ناچار باشد
كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند مانعى ندارد.
(68) احتياط واجب آن است كه بچه را در وقت تخلى رو به قبله يا پشت به
قبله ننشانند، ولى اگر خود بچه بنشيند جلوگيرى از او واجب نيست.
(69) تخلى در چهار مكان حرام است:
1 - در كوچه هاى بن بست، در صورتى كه صاحبانش اجازه نداده باشند.
2 - در ملك كسى كه اجازه تخلى نداده است.
19

3 - در جايى كه براى عده مخصوصى وقف شده است، مثل بعضى از مدرسه ها.
4 - روى قبر مؤمنين يا ساير مقامات مقدسه دينى و مذهبى، در صورتى كه
بى احترامى به آنان باشد.
(70) در سه صورت مخرج غائط فقط با آب پاك مىشود:
1 - با غائط نجاست ديگرى مثل خون بيرون آمده باشد.
2 - نجاستى از خارج به مخرج غائط رسيده باشد.
3 - اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد.
در غير اين سه صورت مىشود مخرج را با آب شست و يا به دستورى كه بعدا
گفته مىشود با پارچه و سنگ و مانند اينها پاك كرد، اگر چه شستن با آب بهتر
است.
(71) مخرج بول با غير آب پاك نمىشود، و اگر بعد از بر طرف شدن بول يك
مرتبه بشويند كافى است. ولى كسانى كه بولشان از غير مجراى طبيعى مىآيد و يا
اين كه از مخرج طبيعى مىآيد ولى از محلى كه معمولا نجس مىشود به جاهاى
ديگر نيز برسد، احتياط واجب آن است كه بعد از بر طرف شدن بول دو مرتبه
بشويند. و زن نيز حكم مرد را دارد.
(72) اگر مخرج غائط را با آب بشويند، بايد چيزى از غائط در آن نماند، ولى
باقى ماندن رنگ و بوى آن مانعى ندارد. و اگر در دفعه اول طورى شسته شود كه
ذره اى از غائط در آن نماند، دوباره شستن لازم نيست.
(73) هر گاه با سنگ و كلوخ و مانند اينها، غائط را از مخرج با شرايطى كه ذكر
مىشود، بر طرف كنند، بنا بر اظهر مخرج پاك مىشود و نماز خواندن مانعى ندارد
و چنانچه چيزى هم به آن برسد، نجس نمىشود و ذره هاى كوچك و لزوجت
محل، اشكال ندارد مگر اين كه آن مقدارى كه معمولا به وسيله‌ سنگ و كهنه از بين
مىرود باقى بماند.
(74) لازم نيست با سه سنگ يا سه پارچه مخرج را پاك كنند بلكه با اطراف
يك سنگ يا يك پارچه هم كافى است، بلكه اگر با يك مرتبه هم غائط بر طرف شد
كفايت مىكند، و اگر با سرگين يا استخوان پاك كنند بنا بر اظهر پاك مىشود.
20

(75) پاك كردن مخرج غائط با چيزهاى مقدس كه احترام آنها لازم است
مانند كاغذى كه اسم خدا يا پيامبران بر آن نوشته شده حرام است و ممكن است در
صورت علم و عمد موجب كفر شود كه در اين صورت به سبب كافر شدن تمام بدن
نجس مىشود. ولى در صورت عدم علم و عمد، يا غفلت يا خوانا نبودن نوشته،
اظهر حصول طهارت است.
(76) اگر شك كند مخرج را تطهير كرده يا نه، اگر چه هميشه بعد از بول يا
غائط فورا تطهير مىكرده، احتياط واجب آن است كه خود را تطهير نمايد.
(77) اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز، مخرج را تطهير كرده يا نه،
نمازى كه خوانده صحيح است ولى براى نمازهاى بعد بايد تطهير كند.
استبراء
استبراء عملى است مستحب، كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مىدهند
و آن داراى اقسامى است و يك قسم آن كه مطابق احتياط است به اين صورت
مىباشد كه بعد از قطع شدن بول، اگر مخرج غائط نجس شده، اول آن را تطهير
كنند، بعد سه دفعه با انگشت ميانه ‌دست چپ از مخرج غائط تا بيخ آلت بكشند و
بعد شست را روى آلت و انگشت پهلوى شست را زير آن بگذارند و سه مرتبه تا
ختنه گاه بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.
(78) آبى كه بعد از ملاعبه و بازى كردن از انسان خارج مىشود و به آن
" مذى " مىگويند، و آبى كه گاهى بعد از منى بيرون مىآيد و به آن " وذى " گفته
مىشود، و آبى كه گاهى بعد از بول بيرون مىآيد و به آن " ودى " مىگويند (اگر بعد
از خروج، بول به آن نرسيده باشد) پاك است. و چنانچه بعد از بول استبراء كند و
بعد آبى از او خارج شود، و شك كند كه بول است يا يكى از اينها و يا مخلوط
است، پاك مىباشد.
(79) اگر انسان شك كند كه استبراء كرده يا نه و رطوبتى از او بيرون آيد كه
نداند پاك است يا نه، نجس مىباشد و چنانچه وضو گرفته باشد، باطل مىشود.
21

ولى اگر شك كند استبرائى كه كرده درست بوده يا نه و رطوبتى از او بيرون آيد كه
نداند پاك است يا نه، پاك مىباشد و وضو را هم باطل نمىكند.
(80) كسى كه استبراء نكرده اگر به واسطه ‌آن كه مدتى از بول كردن او گذشته،
يقين كند بول در مجرا نمانده است و رطوبتى ببيند و شك كند كه پاك است يا نه، آن
رطوبت پاك مىباشد و وضو را هم باطل نمىكند.
(81) اگر انسان بعد از بول استبراء كند و وضو بگيرد، چنانچه بعد از وضو
رطوبتى ببيند كه بداند يا بول است يا منى، واجب است احتياطا غسل كند و وضو
هم بگيرد. ولى اگر وضو نگرفته باشد، فقط گرفتن وضو كافى است.
(82) براى زن استبراء از بول نيست و اگر رطوبتى ببيند و شك كند كه پاك
است يا نه، پاك مىباشد و وضو و غسل او را هم باطل نمىكند.
آداب تخلى
(83) مستحب است در موقع تخلى، جايى بنشيند كه كسى او را نبيند، و
موقع وارد شدن به مكان تخلى، اول پاى چپ و موقع بيرون آمدن، اول پاى راست
را بگذارد، و هم چنين مستحب است در حال تخلى سر را بپوشاند وسنگينى بدن را
بر پاى چپ بيندازد.
(84) نشستن روبروى خورشيد و ماه در موقع تخلى مكروه است ولى اگر
عورت خود را به وسيله اى بپوشاند مكروه نيست. و هم چنين در موقع تخلى،
نشستن روبروى باد و در جاده، خيابان، كوچه، درب خانه و زير درختى كه ميوه
مىدهد، مكروه است، و چيز خوردن و توقف زياد در مكان تخلى و تطهير كردن با
دست راست نيز مكروه مىباشد. و هم چنين است حرف زدن در حال تخلى، ولى
اگر ناچار باشد يا ذكر خدا بگويد كراهت ندارد.
(85) ايستاده بول كردن و بول كردن در زمين سخت و سوراخ جانوران و در
آب، خصوصا آب ايستاده، مكروه است.
22

(86) خوددارى كردن از بول و غائط مكروه است، و اگر به حدى ضرر
برساند كه در حكم ضرر زدن حرام باشد، نبايد خوددارى كند.
(87) مستحب است انسان پيش از نماز و پيش از خواب و پيش از جماع و
بعد از بيرون آمدن منى، بول كند.
23

نجاسات
نجاسات ده چيز است:
1 - بول 2 - غائط 3 - منى 4 - مردار 5 - خون
6 و 7: سگ و خوك 8 - كافر 9 - شراب 10 - فقاع
و مسائل مربوط به عرق جنب از حرام و عرق شتر نجاستخوار نيز در ادامه ‌همين
مسائل خواهد آمد.
بول و غائط
(88) بول و غائط انسان و هر حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده دارد (يعنى
اگر رگ آن را ببرند، خون از آن جستن مىكند) نجس است. و بنا بر احتياط از بول و
غائط حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده ندارد در صورتى كه عسر و حرج لازم
نمىآيد اجتناب نمايند. ولى فضله حيوانات كوچك مثل پشه و مگس كه گوشت
ندارند پاك است.
(89) فضله پرندگان حرام گوشت نجس است و فضله خفاش بنا بر احتياط
نجس است.
(90) بول و غائط حيوان نجاستخوار كه عادت به خوردن فقط نجاست انسان
بدون اختلاط به چيز ديگرى، پيدا كرده، تا زمانى كه استبراء نشده است نجس
است. و حيوانى كه انسان آن را وطى كرده، يعنى با آن نزديكى نموده، و
24

گوسفندى كه گوشت آن از خوردن شير خوك روئيده شده است، بنا بر احوط ملحق
به نجاستخوار است.
منى
(91) منى حيوانى كه خون جهنده دارد نجس است.
مردار
(92) مردار حيوانى كه خون جهنده دارد، نجس است، چه خودش مرده
باشد، يا به غير دستورى كه در شرع معين شده آن را كشته باشند. و ماهى چون
خون جهنده ندارد، اگر چه در آب بميرد پاك است.
(93) چيزهايى از مردار مثل پشم، مو، كرك، استخوان و دندان كه روح
ندارند، پاك مىباشند.
(94) اگر از بدن انسان يا حيوانى كه خون جهنده دارد، در حالى كه زنده است
گوشت يا چيز ديگرى را كه روح دارد جدا كنند، نجس است.
(95) پوست هاى مختصر لب و جاهاى ديگر بدن كه موقع افتاد نشان رسيده
اگر چه آنها را بكنند پاك است، ولى بنا بر احتياط واجب بايد از پوستى كه موقع
افتادنش نرسيده و آن را كنده اند اجتناب نمايند.
(96) تخم مرغى كه از شكم مرغ مرده بيرون مىآيد، پاك است و بنا بر
احتياط بايد پوست روى آن سفت شده باشد ولى ظاهر آن را بايد آب كشيد.
(97) اگر بره و بزغاله پيش از آن كه علف خوار شوند بميرند، پنير مايه اى كه
در شيردان آنها مىباشد پاك است، ولى ظاهر آن را بايد آب كشيد.
(98) دواجات مايع، عطر، روغن، واكس و صابونى كه از كشورهاى
غير اسلامى مىآورند، اگر انسان يقين به نجاست آنها نداشته باشد پاك است.
(99) گوشت و پيه و چرمى كه در بازار مسلمانان فروخته مىشود پاك است
25

و هم چنين است اگر يكى از اينها در دست مسلمان باشد. ولى اگر بدانند آن مسلمان
از كافر گرفته و رسيدگى نكرده كه از حيوانى است كه به دستور شرع كشته شده يا نه،
نجس مىباشد.
خون
(100) خون انسان و هر حيوانى كه خون جهنده دارد - يعنى حيوانى كه اگر رگ
آن را ببرند خون از آن جستن مىكند - نجس است، پس خون حيوانى كه مانند ماهى
و پشه خون جهنده ندارد، پاك مىباشد.
(101) اگر حيوان حلال گوشت را به دستورى كه در شرع معين شده بكشند و
خون آن به مقدار معمول بيرون آيد، خونى كه در بدنش مىماند پاك است، ولى اگر
به علت نفس كشيدن يا به واسطه‌ اين كه سر حيوان در جاى بلندى بوده خون به
بدن حيوان برگردد، آن خون نجس است و هم چنين چيزى كه با آن خون ملاقات
كند آن هم نجس است.
(102) از خونى كه در تخم مرغ مىباشد بنا بر احتياط بايد اجتناب كرد، ولى
اگر خون در زرده باشد سفيده پاك است و اگر در سفيده باشد زرده پاك است.
(103) خونى كه هنگام دوشيدن شير ديده مىشود نجس است و شير را نجس
مىكند.
(104) خونى كه از لاى دندان ها مىآيد، اگر به واسطه مخلوط شدن با آب
دهان از بين برود پاك است.
(105) خونى كه به واسطه كوبيده شدن زير ناخن يا زير پوست مىميرد، اگر
طورى شود كه ديگر به آن خون نگويند پاك است، و اگر به آن خون بگويند نجس
است. و در صورتى كه ناخن يا پوست سوراخ شود، اگر مشقت ندارد بايد براى
وضو و غسل، خون را بيرون آورند و اگر مشقت دارد بايد اطراف آن را به طورى كه
نجاست زياد نشود بشويند و پارچه يا چيزى مثل پارچه بر آن بگذارند و رويش
دست تر بكشند همان طورى كه وضو يا غسل جبيره اى مىنمايند.
26

(106) اگر انسان نداند كه زير پوست خون مرده يا گوشت به واسطه كوبيده
شدن به آن حالت در آمده، پاك است.
(107) اگر موقع جوشيدن غذا ذره اى خون در آن بيفتد، تمام غذا و ظرف آن
نجس مىشود، و جوشيدن و حرارت و آتش، پاك كننده آن نيست.
(108) زردابه اى كه در حال بهبودى زخم در اطراف آن پيدا مىشود، اگر معلوم
نباشد كه با خون مخلوط است و به آن خون زرد نيز نگويند، پاك است. اما اگر قبلا
مىدانستيم خون بوده ولى حالا شك در خون بودن آن داشته باشيم، نجس است.
سگ و خوك
(109) سگ و خوكى كه در خشكى زندگى مىكنند، همه‌ اجزاء، حتى مو،
استخوان، پنجه، ناخن و رطوبت آنها، نجس است، ولى سگ و خوك دريايى پاك
است.
كافر
(110) كسى كه منكر خدا يا براى خدا شريك قائل است يا پيامبرى حضرت
خاتم الانبياء محمد بن عبد الله (صلى الله عليه وآله و سلم) را قبول ندارد و همين طور كسى كه ايمان به
خدا و پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلم) نداشته باشد، كافر و نجس مىباشد. همچنين كسى كه يكى از
ضروريات دين اسلام مثل نماز يا روزه را با علم به اين كه ضرورى دين است انكار
نمايد، نجس مىباشد. و اگر از روى تقصير نداند و انكار نمايد، احتياطا بايد از او
اجتناب كرد.
(111) تمام بدن كافر، حتى مو، ناخن و رطوبتهاى او نجس است.
(112) اگر پدر و مادر و جد و جده بچه نابالغ، كافر باشند، آن بچه هم نجس
است، و اگر يكى از اينها مسلمان باشد بچه نيز پاك است.
(113) كسى كه معلوم نيست مسلمان است يا نه، پاك مىباشد ولى احكام
27

ديگر مسلمانان را ندارد، مثلا نمىتواند زن مسلمان بگيرد و نبايد در قبرستان
مسلمانان دفن شود.
(114) اگر كسى (اعم از مسلمان و غير مسلمان) به يكى از دوازده امام (عليهم السلام)
دشنام دهد، يا با آنان دشمنى نمايد، نجس است.
شراب
(115) شراب و هر چيزى كه زياد آن انسان را مست مىكند، چنانچه به خودى
خود مايع باشد، نجس و خوردن آن حرام است، اگر چه كم باشد يا مست كنندگى
آن خفيف باشد، ولى اگر مثل بنگ و حشيش مايع نباشد، اگر چه چيزى در آن
بريزند كه مايع شود پاك است.
(116) الكل صنعتى كه براى رنگ كردن درب، پنجره، ميز، صندلى و مانند
اينها به كار مىبرند، اگر انسان نداند از چيزى كه به تنهايى مست كننده و مايع است
درست كرده اند، پاك مىباشد.
(117) اگر انگور و آب انگور به واسطه‌ پختن يا غير آن، جوش بيايد، بنا بر
اقوى و احوط نجس و خوردنش حرام است و بايد از آن اجتناب نمود.
(118) خرما، مويز، كشمش و آب آنها اگر خود به خود يا با پختن جوش بيايند،
پاك بودن و خوردن آن محل اشكال است.
فقاع
(119) فقاع كه غالبا از جو گرفته مىشود و به آن آب جو مىگويند نجس و
خوردن آن حرام است، ولى آبى كه به دستور طبيب از جو مىگيرند و به آن
ماء الشعير مىگويند پاك مىباشد.
28

عرق جنب از حرام
(120) عرق جنب از حرام نجس نيست ولى بنا بر اظهر و احوط با بدن يا
لباسى كه به آن آلوده شده تا خشك نشده است نماز نخوانند.
(121) اگر در زمانى كه نزديكى با زن حرام است (مثلا در روزه ماه رمضان يا در
حال حيض) با زن خود نزديكى كند، در صورتى كه عرق او خشك نشده و اگر
وظيفه اش تيمم باشد تيمم نكرده، بنا بر احتياط واجب بايد از عرق خود، در حال
نماز، اجتناب نمايد. و اگر تيمم كرده، بنا بر اظهر اجتناب از عرقى كه بعد از تيمم
فوق حاصل شده، حتى اگر خشك نشده باشد، لازم نيست.
(122) اگر جنب از حرام، بدون عذر به جاى غسل تيمم نمايد و بعد از تيمم
عرق كند، بنا بر احتياط واجب بايد از عرق خود در حال نماز اجتناب نمايد.
(123) اگر كسى از حرام جنب شود و بعد با حلال خود نزديكى كند بايد از
عرق خود اجتناب كند، و اگر اول با حلال نزديكى كند و سپس از حرام جنب شود،
مىتواند با آن نماز بخواند.
عرق شتر نجاستخوار
(124) عرق شتر نجاستخوار بنا بر اظهر پاك است اگر چه احتياط مستحب در
اجتناب است، ولى اگر حيوانات ديگر نجاستخوار شوند، اجتناب از عرق آنها لازم
نيست.
29

" راه ثابت شدن نجاست "
(125) نجاست هر چيز از سه راه ثابت مىشود:
1 - آن كه خود انسان يقين يا ظن اطمينان آور پيدا كند كه چيزى نجس است، و
گرنه لازم نيست از آن اجتناب نمايد. بنا بر اين در قهوه خانه و مهمانخانه هايى كه
مردمان بى مبالات و كسانى كه پاكى و نجسى را مراعات نمىكنند در آنها غذا
مىخورند، اگر انسان يقين نداشته باشد غذايى را كه براى او آورده اند نجس است،
غذا خوردن اشكال ندارد.
2 - كسى كه چيزى در اختيار او است بگويد آن چيز نجس است و از گفته او
اطمينان حاصل گردد، مثلا همسر يا خدمتكار بگويد ظرف يا چيز ديگرى كه در
اختيار او است نجس مىباشد.
3 - آن كه دو مرد عادل بگويند چيزى نجس است، و هم چنين اگر يك نفر عادل
هم بگويد چيزى نجس است بنابر احتياط واجب بايد از آن اجتناب كرد.
(126) اگر به واسطه ندانستن مسأله، نجس بودن و پاك بودن چيزى را نداند
مثلا نداند عرق جنب از حرام پاك است يا نه، بايد مسأله را بپرسد يا احتياط نمايد.
ولى اگر با اين كه مسأله را مىداند، در چيزى شك كند كه پاك است يا نه مثلا شك
كند كه آن چيز خون است يا نه يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان، پاك
مىباشد
30

نجاست اشياء
(127) اگر چيز پاك به نجس برسد و هر دو يا يكى از آنها به طورى تر باشد كه
ترى يكى به ديگرى برسد، چيز پاك نجس مىشود. و اگر ترى به قدرى كم باشد كه
به ديگرى نرسد، چيزى كه پاك بوده نجس نمىشود. ولى اگر دست انسان به بدن
ميتى كه هنوز او را غسل نداده اند برسد اگر چه بدن ميت خشك باشد، احتياط در
اين است كه دست را بشويد.
(128) اگر چيز پاكى به نجس برسد و انسان شك كند كه هر دو يا يكى از آنها تر
بوده يا نه، آن چيز پاك، نجس نمىشود.
(129) دو چيزى كه انسان نمىداند كدام پاك و كدام نجس است، اگر چيز
پاكى با رطوبت به يكى از آنها برسد نجس نمىشود. ولى اگر يكى از آنها قبلا نجس
بوده و انسان نداند پاك شده يا نه، چنانچه چيز پاكى با رطوبت به آن برسد نجس
مىشود.
(130) زمين و پارچه و مانند اينها اگر رطوبت داشته باشد، هر قسمتى كه
نجاست به آن برسد نجس مىشود و جاهاى ديگر آن پاك است. و هم چنين است
خيار و خربزه و مانند اينها.
(131) هر گاه شيره و روغن، مايع باشد به طورى كه اگر قدرى از آن برداشته
شود جاى آن پر مىشود، همين كه يك نقطه از آن نجس شد، تمام آن نجس
مىشود. ولى اگر مايع نباشد و يا اين كه مايع باشد ولى نجاست به جاى ديگر
سرايت نكند نجس نمىشود.
(132) اگر مگس يا حيوانى مانند آن، روى چيز نجسى كه تر است بنشيند و
بعد روى چيز پاكى كه آن هم تر است بنشيند، چنانچه انسان بداند نجاست همراه
آن حيوان بوده، چيز پاك نجس مىشود و اگر نداند پاك است.
(133) اگر جايى از بدن كه عرق دارد نجس شود و عرق از آنجا به جاى ديگر
برود، هر جا كه عرق نجس به آن برسد نجس مىشود، و اگر عرق به جاى ديگر
31

نرود جاهاى ديگر بدن پاك است.
(134) اخلاطى كه از بينى يا گلو مىآيد، اگر خون داشته باشد، جايى كه خون
دارد نجس و بقيه‌ آن پاك است پس اگر به بيرون دهان يا بينى برسد، مقدارى را كه
انسان يقين دارد جاى نجس اخلاط به آن رسيده نجس است، و محلى را كه شك
دارد جاى نجس به آن رسيده يا نه، پاك مىباشد.
(135) اگر آفتابه اى را كه ته آن سوراخ است روى زمين نجس بگذارند،
چنانچه آب طورى زير آن جمع گردد كه با آب آفتابه يكى حساب شود، آب آفتابه
نجس مىشود. ولى اگر آب آفتابه از داخل به بيرون با فشار جريان داشته باشد يا
احتمال برود كه نجاست بيرون به داخل سرايت نمىكند، حتى اگر سطح آب بيرون
و داخل مساوى هم باشد، آب آفتابه نجس نمىشود.
" احكام نجاسات "
(136) نجس كردن خط و ورق قرآن حرام است، و اگر نجس شود بايد فورا آن
را آب بكشند.
(137) اگر جلد قرآن نجس شود در صورتى كه نجس شدن موجب بى احترامى
به قرآن باشد، بايد آن را آب بكشند.
(138) گذاشتن قرآن روى عين نجس مانند خون و مردار، اگر چه آن عين نجس
خشك باشد حرام است و برداشتن قرآن از روى آن واجب مىباشد.
(139) نوشتن قرآن با مركب نجس، اگر چه يك حرف آن باشد، حرام است. و
اگر نوشته شود بايد آن را آب بكشند، يا به وسيله تراشيدن و مانند آن، كارى كنند كه
عين مركب نجس از بين برود و ورق متنجس به آن، آب كشيده شود
(140) احتياط واجب آن است كه از دادن قرآن به كافر خوددارى كنند و اگر
قرآن در دست او است در صورت امكان از او بگيرند.
(141) اگر ورق قرآن يا چيزى كه احترام آن لازم است، مثل كاغذى كه اسم
خدا يا پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) يا امام (عليه السلام) بر آن نوشته شده، در مستراح بيفتد، بيرون آوردن
32

و آب كشيدن آن اگر چه خرج داشته باشد بر كسى كه آن را انداخته واجب است و
اگر او اين كار را نكرد يا نتوانست انجام دهد، بر ديگران واجب مىشود و خرج آن از
بيت المال داده مىشود. و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد، كسانى كه مطلع هستند
نبايد به آن مستراح بروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده شده است. ولى وجوب
اعلام، محل تأمل است. و هم چنين اگر تربت در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن
ممكن نباشد، تا وقتى يقين نكرده اند كه كاملا از بين رفته، نبايد به آن مستراح
بروند.
(142) خوردن و آشاميدن چيز نجس حرام است و نيز خورانيدن عين نجس به
اطفال در صورتى كه ضرر داشته باشد، حرام مىباشد بلكه اگر ضرر هم نداشته
باشد بنا بر احتياط واجب بايد از آن خوددارى كنند، و هم چنين است چيزهايى كه
پاك است ولى خوردنش حرام است، بنا بر احتياط. ولى خوراندن غذاهايى كه
نجس شده است به طفل حرام نيست اما احتياط مستحب در اجتناب است.
(143) فروختن و عاريه دادن چيز نجسى كه مىشود آن را آب كشيد، اگر
نجس بودن آن را به طرف نگويند، اشكال ندارد ولى چنانچه انسان بداند كه عاريه
گيرنده يا خريدار آن را در خوردن و آشاميدن استعمال مىكند بايد نجاستش را به
آنها بگويد. و اگر بداند كه آن را در كار حرامى استعمال مىكند اصل فروختن يا
عاريه دادن محل اشكال است.
(144) اگر انسان ببيند كسى چيز نجسى را مىخورد يا با لباس نجس نماز
مىخواند، لازم نيست به او بگويد مگر اين كه با او طورى معاشرت داشته باشد كه
اگر نگويد لوازم مشترك بين آن دو نجس خواهد شد.
(145) اگر جايى از خانه يا فرش كسى نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا چيز
ديگر كسانى كه وارد خانه او مىشوند با رطوبت به جاى نجس رسيده است لازم
نيست به آنان بگويد مگر اين كه مثل مسأله ‌فوق با آنها معاشرت داشته باشد.
(146) اگر صاحبخانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است، بايد به
مهمانها بگويد. اما اگر يكى از مهمانها بفهمد، لازم نيست به ديگران خبر دهد ولى
چنانچه طورى با آنان معاشرت دارد كه مىداند به واسطه نگفتن، لوازم خود او هم
33

نجس مىشود بايد بعد از غذا به آنان بگويد.
(147) چيز نجسى كه انسان شك دارد پاك شده يا نه، نجس است و چيز پاك
را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است. و اگر چه بتواند نجس بودن يا پاك بودن
آن را بفهمد لازم نيست جستجو كند.
(148) اگر بداند يكى از دو ظرف يا دو لباس كه از هر دو استفاده مىكند، نجس
شده و نداند كدام است، بايد از هر دو اجتناب كند.
(149) اگر چيزى را كه عاريه گرفته نجس شود، اگر بداند كه صاحبش آن چيز را
در خوردن و آشاميدن استعمال مىكند، واجب است به او بگويد
(150) بچه مميزى كه خوب و بد را مىفهمد اگر چه زمان تكليفش هم نزديك
باشد، اگر بگويد چيزى را آب كشيدم، بايد دوباره آن را آب كشيد مگر اين كه انسان
بداند آن را درست آب كشيده است. ولى اگر بگويد چيزى كه در اختيار او است
نجس است، احتياط واجب آن است كه از آن اجتناب كنند.
34

مطهرات
يازده چيز نجاست را پاك مى كند و آنها را مطهرات گويند:
1 - آب 7 - اسلام
2 - زمين 8 - تبعيت
3 - آفتاب 9 - بر طرف شدن عين نجاست
4 - استحاله و انقلاب 10 - استبراء حيوان نجاستخوار
5 - كم شدن دو سوم آب انگور 11 - غايب شدن مسلمان
6 - انتقال
و احكام اينها به طور تفصيل در مسائل آينده ذكر مىشود.
آب
(151) آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مىكند: اول: مطلق باشد، پس آب
مضاف مانند گلاب و عرق بيد، چيز نجس را پاك نمىكند. دوم: پاك باشد.
سوم: وقتى چيز نجس را مىشويند آب مضاف نشود، مگر اين كه قبل از مضاف
شدن، چيز نجس پاك شده باشد و آب هم بو يا رنگ يا مزه‌ نجاست را نگرفته باشد.
چهارم: بعد از آب كشيدن چيز نجس، عين نجاست يا چيزى كه نجس شده و پاك
نشده است در آن نباشد. و پاك شدن چيز نجس با آب قليل يعنى آب كمتر از كر
شرط هاى ديگرى هم دارد كه بعدا گفته مىشود.
(152) ظرفى كه به غير بول نجس شده اگر يك مرتبه شسته شود پاك مىشود
35

حتى اگر با آب قليل باشد بنا بر اقوى، ولى ظرفى را كه سگ ليسيده يا از آن، آب يا
چيز مايع ديگر خورده، اظهر اين است كه اگر با خاك ممزوج با آب، خاك مالى
شود، و بعد از آن دو مرتبه با آب قليل، يا يك مرتبه با آب كر يا جارى شسته شود
كافى است. و احوط آن است كه قبل از همه‌ اينها با خاك تنها خاك مالى شود. و
همچنين ظرفى را كه آب دهان سگ در آن ريخته شود بنا بر احتياط بايد پيش از
شستن خاك مال كرد.
(153) اگر دهانه‌ ظرفى كه سگ دهن زده، تنگ باشد و به راحتى نشود آن را
خاك مال كرد، چنانچه ممكن است بايد پارچه به چوبى بپيچند و به وسيله‌ آن،
خاك را درون آن ظرف بمالند، و در غير اين صورت پاك شدن ظرف اشكال دارد،
ولى ممكن است خاك مالى را با حركت دادن شديد خاك ممزوج با آب در همه
اطراف داخل ظرف انجام داد.
(154) ظرفى را كه خوك از آن چيز مايع بخورد، با آب قليل بنا بر احتياط بايد
هفت مرتبه شست و در كر و جارى نيز بنا بر احتياط واجب هفت مرتبه بايد شست،
و بنا بر اظهر لازم نيست آن را خاك مال كنند، و نيز بنا بر احتياط واجب ليسيدن
خوك مانند آب خوردن آن است.
(155) اگر بخواهند ظرفى را كه به شراب نجس شده با آب قليل آب بكشند،
بنابر احتياط بايد سه مرتبه بشويند، ولى بنا بر اقوى شستن يك مرتبه كافى است.
(156) كوزه اى كه از گل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته اگر در
آب كر يا جارى بگذارند، به هر جاى آن كه آب برسد پاك مىشود. و اگر بخواهند
باطن آن هم پاك شود، بايد بخشكانند و بعد به قدرى در آب كر يا جارى بگذارند كه
آب به تمام آن فرو رود و احتياط مستحب اين است كه دو مرتبه بلكه سه مرتبه در
آب به همين صورت قرار دهند، مخصوصا اگر به شراب و يا مردن موش بزرگ
صحرايى نجس شود.
(157) ظرفى را كه به غير بول نجس شده با آب قليل به دو صورت مىتوان
آب كشيد:
اول: آن كه بنا بر اقوى يك مرتبه از آب پر كنند و خالى كنند.
36

دوم: يك بار قدرى آب در آن بريزند، و آب را طورى در آن بگردانند كه به
جاهاى نجس آن برسد و بيرون بريزند.
و اگر به بول نجس شده باشد اين كار را دو بار انجام دهند.
(158) اگر ظرف بزرگى مثل پاتيل و خمره نجس شود، چنانچه يك مرتبه آن را
از آب پر كنند و خالى كنند بنا بر اظهر پاك مىشود، و هم چنين است اگر يك مرتبه
از بالا آب در آن بريزند، به طورى كه تمام اطراف آن را بگيرد، و بايد آبى كه ته آن
جمع مىشود بيرون آورند.
(159) اگر مس نجس و مانند آن را آب كنند و آب بكشند ظاهرش پاك مىشود.
(160) تنورى كه به بول نجس شده است، اگر دو مرتبه از بالا آب در آن بريزند
به طورى كه تمام اطراف آن را بگيرد پاك مىشود. و در غير بول اگر بعد از بر طرف
شدن نجاست يك مرتبه به دستورى كه گفته شده آب در آن بريزند كافى است. و
بهتر است كه گودالى ته آن حفر كنند تا آب ها در آن جمع شود و بيرون بياورند، بعد
آن گودال را با خاك پاك پر كنند
(161) اگر چيز نجس را بعد از بر طرف كردن عين نجاست يك مرتبه در آب كر
يا جارى فرو برند كه آب به تمام جاهاى نجس آن برسد، پاك مىشود، و احتياط
واجب آن است كه فرش و لباس و مانند اينها را اگر با آب قليل شسته شود طورى
فشار يا حركت دهند كه آب داخل آن خارج شود.
(162) اگر بخواهند چيزى را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند،
چنانچه يك مرتبه آب روى آن بريزند و از آن جدا شود، و در صورتى كه بول در آن
چيز نمانده باشد، يك مرتبه ديگر آب روى آن بريزند پاك مىشود، ولى در لباس و
فرش و مانند اينها بايد بعد از هر دفعه فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد (و غساله
آبى است كه معمولا در وقت شستن و بعد از آن، از چيزى كه شسته مىشود خود
به خود يا به وسيله‌ فشار مىريزد).
(163) اگر چيزى به بول پسر شيرخوارى كه غذا خور نشده نجس شود،
چنانچه يك مرتبه آب روى آن بريزند كه به تمام جاهاى نجس آن برسد پاك
مىشود و شستن و فشار دادن آن لازم نيست، و بنا بر احوط بايد شير كافر و شير
37

نجس و شير غير پسر نيز نخورده باشد، و احوط اين است كه به وسيله آب ريختن
خود بول از بين برود يا اين كه قبلا خشك شده باشد.
(164) اگر چيزى به غير بول نجس شود، چنانچه بعد از بر طرف كردن نجاست
يك مرتبه آب روى آن بريزند و از آن جدا شود پاك مىگردد. و نيز اگر در دفعه‌ اولى
كه آب روى آن مىريزند نجاست آن بر طرف شود و بعد از بر طرف شدن نجاست
هم آب روى آن بيايد پاك مىشود. و اگر با آب قليل چيزى را مىخواهند پاك كنند
بهتر اين است كه دو مرتبه آن را بشويند ولى در هر صورت لباس و مانند آن را بايد
فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.
(165) اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده در آب كر يا جارى فرو برند، بعد
از بر طرف شدن عين نجاست اگر آب به همه جاى نجس رسيده باشد پاك مىشود.
و اگر با آب قليل آب بكشند در هر دفعه كه شسته مىشود، بنا بر احوط بايد غساله را
خارج كنند.
(166) اگر ظاهر گندم، برنج، صابون و مانند اينها نجس شود، به وسيله ‌آب
قليل يا فرو بردن در آب كر و جارى پاك مىشود، و اگر باطن آنها نجس شود با آب
قليل ظاهر آنها پاك مىشود ولى باطن آنها پاك نمىشود، مگر اين كه در كر يا جارى
به قدرى بماند كه آب به باطن آنها نفوذ كند يعنى آب به هر جايى از باطن كه يقين
دارد نجاست به آنجا رسيده بود، برسد، و بنا بر احوط بايد آب مطلق به باطن آنها
برود نه آب مضاف، و قبلا آنها را براى تطهير باطن خشك كنند.
(167) اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه، باطن آن
پاك است.
(168) اگر ظاهر برنج و گوشت يا چيزى مانند اينها نجس شده باشد، چنانچه
آن را در ظرفى بگذارند و يك مرتبه آب روى آن بريزند و خالى كنند پاك مىشود، و
ظرف آن هم پاك مىگردد. ولى اگر بخواهند لباس يا چيزى را كه فشار لازم دارد در
ظرفى بگذارند و آب بكشند، بايد بعد از آن كه آب روى آن مىريزند آن را فشار
دهند و ظرف را كج كنند، تا غساله اى كه در آن جمع شده بيرون بريزد.
(169) لباس نجسى را كه به نيل و مانند آن رنگ شده اگر در آب كر يا جارى فرو
38

برند و آب پيش از آن كه به واسطه رنگ پارچه مضاف شود به تمام آن برسد، آن
لباس پاك مىشود اگر چه موقع فشار دادن، آب مضاف يا رنگين از آن بيرون آيد. و
همچنين است در شستن با آب قليل با ساير شرايط.
(170) اگر لباسى را در آب كر يا جارى آب بكشند و بعد مثلا لجن در آن ببينند،
چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيرى از رسيدن آب كرده، آن لباس پاك است.
(171) اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن، خرده ‌گل يا اشنان در آن ديده
شود پاك است، ولى اگر آب نجس به باطن گل يا اشنان رسيده باشد ظاهر گل و
اشنان پاك و باطن آنها نجس است (اشنان گياهى است كه در شستشو استفاده
مىشود).
(172) هر چيز نجس، تا عين نجاست را از آن بر طرف نكنند پاك نمىشود،
ولى اگر بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد، پس اگر خون را از لباس
بر طرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مىباشد، اما
چنانچه به واسطه‌ بو يا رنگ يقين كنند يا احتمال دهند كه ذره هاى نجاست در آن
چيز مانده، نجس است.
(173) حناى نجس را اگر به سر يا ريش ببندند، بعد از شستن ريش و سر، رنگ
آن پاك است. و آنچه از اجزاء كوچك آن باقى بماند، بعد از شستن، ظاهر آنها پاك
مىشود.
(174) اگر نجاست بدن را در آب كر يا جارى بر طرف كنند، بدن پاك مىشود و
بيرون آمدن و دوباره در آب رفتن لازم نيست.
(175) غذاى نجسى كه لاى دندان ها مانده، اگر آب در دهان بگردانند و به
تمام غذاى نجس برسد پاك مىشود در صورتى كه يقين كند آب مطلق به همه جاى
نجس رسيده، با تعدد در آنچه تعدد در آن لازم است.
(176) اگر موى سر و صورت را با آب قليل آب بكشند، بنا بر احتياط واجب
بايد فشار دهند كه غساله آن جدا شود اگر چه محتاج به تعدد شستن نباشد در
صورتى كه آب در لابلاى موها فرو رفته باشد.
(177) اگر جايى از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند، اطراف آن جا كه
39

متصل به آن است و معمولا موقع آب كشيدن آن جا نجس مىشود، با پاك شدن
جاى نجس پاك مىشود، و در صورتى كه بيش از يك مرتبه بايد شسته شود، آب
دوم بايد به تمام جاهايى كه آب اول رسيده و با آن نجس شده بود برسد، و هم چنين
است اگر چيز پاكى را پهلوى چيز نجس بگذارند و روى هر دو آب بريزند. پس اگر
براى آب كشيدن يك انگشت نجس، روى همه انگشت ها آب بريزند و آب نجس به
همه‌ آنها برسد، بعد از پاك شدن انگشت نجس، تمام انگشت ها پاك مىشوند.
(178) چيز نجسى را كه عين نجاست در آن نيست، اگر زير شيرى كه متصل به
كر است يك دفعه بشويند، پاك مىشود، و نيز اگر عين نجاست در آن باشد،
چنانچه عين نجاست آن، زير شير يا به وسيله ديگر بر طرف شود و آبى كه از آن چيز
مىريزد بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد، با آب شير پاك مىگردد. اما اگر آبى
كه از آن مىريزد در اول زمان اتصال، بو يا رنگ يا مزه نجاست گرفته باشد، بايد به
قدرى آب شير روى آن بريزند تا در آبى كه از آن جدا مىشود بو يا رنگ يا مزه
نجاست نباشد.
(179) اگر چيزى را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين
نجاست را از آن بر طرف كرده يا نه، چنانچه موقع آب كشيدن متوجه بر طرف كردن
عين نجاست بوده، آن چيز پاك است، و اگر متوجه بر طرف كردن عين نجاست
نبوده بنا بر احتياط واجب بايد دوباره آن را آب بكشد، مگر آن كه احتمال بدهد كه
بعد از علم به نجاست متوجه بوده كه بايد عين را بر طرف نمايد.
(180) زمينى كه آب روى آن جارى نمىشود، اگر نجس شود، با آب قليل
پاك نمىگردد بلكه فقط ظاهر آن پاك مىشود. و زمينى كه روى آن شن يا ريگ
باشد، چون آبى كه روى آن مىريزند از آن جدا شده و در شن و ريگ فرو مىرود، با
آب قليل پاك مىشود، اما زير ريگ ها نجس مىماند.
(181) زمين سنگ فرش و آجر فرش و زمين سختى كه آب در آن فرو نمىرود،
اگر نجس شود، با آب قليل پاك مىگردد، ولى براى اخراج غساله بايد به قدرى آب
روى آن بريزند كه جارى شود. و چنانچه آبى كه روى آن ريخته اند از سوراخى
بيرون رود همه زمين پاك مىشود. و اگر بيرون نرود جايى كه آب ها جمع مىشود
40

نجس مىماند، و براى پاك شدن آنجا بايد گودالى حفر كنند، كه آب در آن جمع
شود، بعد آب را بيرون بياورند و گودال را با خاك پاك پر كنند.
(182) اگر ظاهر سنگ نمك و مانند آن نجس شود، با آب كمتر از كر هم پاك
مىشود.
(183) اگر از شكر آب شده ‌نجس، قند بسازند و در آب كر يا جارى بگذارند
پاك نمىشود
زمين
(184) زمين با پنج شرط، كف پا و ته كفش نجس را پاك مىكند:
اول: آن كه زمين بنا بر احوط از عين نجاست و آنچه در حكم نجاست است پاك
باشد، بنا بر اين زمينى كه آلوده به بول شده و هنوز تطهير نشده، پاك كننده نيست،
هر چند خشك شده باشد.
دوم: آن كه زمين خشك باشد و رطوبتى كه سرايت به جاى ديگر كند نداشته
باشد بنا بر احوط.
سوم: آن كه اگر عين نجس مثل خون و بول، يا متنجس مثل گلى كه نجس شده
در كف پا و ته كفش باشد، به واسطه‌ راه رفتن يا ماليدن پا به زمين يا به هر سبب
ديگرى بر طرف شود.
چهارم: آن كه زمين بايد خاك يا سنگ يا آجر فرش و مانند اينها باشد، پس با راه
رفتن روى فرش و حصير و سبزه، كف پا و ته كفش نجس پاك نمىشود.
پنجم: آن كه كف پا و ته كفش به واسطه‌ راه رفتن نجس شده باشد، پس اگر به
واسطه‌ غير راه رفتن نجس شده باشد، بنا بر اظهر به واسطه‌ راه رفتن پاك نمىشود.
(185) پاك شدن كف پا و ته كفش نجس، به واسطه‌ راه رفتن روى آسفالت و
روى زمينى كه با چوب فرش شده يا هر چيزى كه به آن زمين نگويند، محل اشكال
است، واظهر بقاء نجاست است.
(186) بعد از بر طرف شدن عين نجاست، بنا بر اظهر تماس كف پا و ته كفش
41

با زمين كافى است اگر چه راه رفتن و ماليدن صدق ننمايد. ولى براى پاك شدن كف
پا و ته كفش بهتر است پانزده قدم يا بيشتر راه بروند اگر چه به كمتر از پانزده قدم يا
ماليدن پا به زمين، عين نجاست بر طرف شود.
(187) لازم نيست كف پا و ته كفش نجس، تر باشد بلكه اگر خشك هم باشد
به وسيله ‌راه رفتن پاك مىشود.
(188) بعد از آن كه كف پا يا ته كفش نجس به راه رفتن پاك شد مقدارى از
اطراف آن هم كه معمولا به گل آلوده مىشود پاك مىگردد.
(189) كسى كه با دست و زانو راه مىرود، اگر دست يا زانوى او نجس شود،
با راه رفتن پاك مىگردد. و هم چنين است ته عصا و ته پاى مصنوعى و نعل
چهار پايان و چرخ اتومبيل و گارى و مانند اينها بنا بر اظهر.
(190) اگر بعد از راه رفتن، بو يا رنگ نجاست در كف پا يا ته كفش بماند اشكال
ندارد ولى ذره هاى كوچك كه معلوم باشد اشكال دارد.
(191) درون كفش و مقدارى از كف پا كه به زمين نمىرسد به واسطه‌ راه رفتن
پاك نمىشود، ولى جورابى كه به جاى كفش از آن استفاده مىشود با راه رفتن پاك
مىشود اگر چه جوراب از پوست درست نشده باشد.
آفتاب
(192) آفتاب با پنج شرط، زمين و ساختمان و چيزهايى مانند درب و پنجره كه
در ساختمان به كار برده شده، و هم چنين ميخى را كه به ديوار كوبيده اند پاك مىكند:
1 - چيز نجس به طورى تر باشد كه اگر چيز ديگرى به آن برسد تر شود، پس اگر
خشك باشد بايد به وسيله اى آن را تر كنند تا آفتاب خشك كند.
2 - اگر عين نجاست در آن چيز باشد پيش از تابيدن آفتاب آن را بر طرف كنند.
3 - چيزى از تابيدن آفتاب جلوگيرى نكند، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و
مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن چيز پاك نمىشود، ولى اگر ابر به
قدرى نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيرى نكند اشكال ندارد.
42

4 - آفتاب به تنهايى چيز نجس را خشك كند، پس اگر مثلا چيز نجس به واسطه
باد و آفتاب خشك شود پاك نمىگردد. ولى اگر باد به قدرى كم باشد كه نگويند به
خشك شدن چيز نجس كمك كرده، اشكال ندارد.
5 - آفتاب مقدارى از زمين و ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته، يك مرتبه با
هم خشك كند. پس اگر يك بار بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روى آن را خشك
كند و دفعه ديگر زير يا درون آن را خشك نمايد، فقط روى آن پاك مىشود و زير و
درون آن نجس مىماند.
(193) منقولاتى كه در اصل از زمين بوده ولى به صورتى در آمده كه در حال
حاضر به آن " زمين " نمىگويند، مثل كوزه و تسبيح و مهر، به آفتاب پاك نمىشود،
و آنچه در حال حاضر از زمين شمرده مىشود مانند پاره سنگ و امثال آن، با آفتاب
پاك مىشود، هر چند منقول (قابل نقل و انتقال) باشد.
(194) آفتاب، درخت و گياه و حصير نجس را پاك مىكند
(195) اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه زمين موقع
تابيدن آفتاب تر بوده يا نه، و يا شك كند كه ترى آن به واسطه آفتاب خشك شده يا
نه، و يا شك كند كه پيش از تابش آفتاب، عين نجاست از آن بر طرف شده يا نه،
آن زمين نجس است. مگر اين كه از قبيل شك در تطهيرات سابقه باشد يا شك كند
كه چيزى مانع تابش آفتاب بوده يا نه، كه در اين صورت پاك است.
(196) اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد، طرفى كه آفتاب به آن نتابيده
پاك نمىشود.
استحاله و انقلاب
(197) اگر چيز نجس استحاله شود يعنى جنس آن به طورى عوض شود كه به
صورت چيز پاكى در آيد پاك مىشود، مثل آن كه چوب نجس بسوزد و خاكستر
گردد، يا سگ در نمكزار فرو رود و نمك شود، ولى اگر جنس آن عوض نشود مثل
آن كه گندم نجس را آرد كنند و يا آرد نجس را نان بپزند، پاك نمىشود.
43

(198) بخار و دود و شعله اى كه از چيز نجس يا متنجس بر مىخيزد پاك است
ولى اگر بخار به صورت عرق و مايع در آيد، چه از نجس باشد و چه از متنجس،
نجس است، و نيز بنا بر احتياط واجب بايد از ذرات چربى و روغنى كه از دود نجس
و متنجس حاصل مىشود و بر سطوح مجاور آن مى نشيند اجتناب شود.
(199) كوزه گلى و مانند آن كه از گل نجس ساخته شده نجس است. و بنا بر
احتياط واجب بايد از زغالى كه از چوب نجس درست شده اجتناب نمايند.
(200) چيز نجسى كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، نجس است.
(201) اگر شراب به خودى خود يا به واسطه ‌آن كه چيزى مثل سركه و نمك
در آن ريخته اند سركه شود، پاك مىگردد در صورتى كه شراب با چيز نجس ديگرى
مخلوط نشده باشد. و اين از مطهريت انقلاب است.
(202) سركه اى كه از انگور و كشمش و خرماى نجس درست كنند نجس است.
و در طهارت آن بعد از انقلاب به شراب و انقلاب شراب به سركه، تأمل است.
(203) اگر پوشال ريز انگور يا خرما با آنها باشد و سركه بريزند اشكال ندارد. و
نيز اگر پيش از آن كه خرما و كشمش و انگور سركه شود خيار و بادمجان و مانند اينها
در آن بريزند بنا بر اظهر اشكال ندارد.
كم شدن دو سوم آب انگور
(204) آب انگورى كه جوش آمده پيش از آن كه دو سوم آن به واسطه
جوشيدن كم شود و يك سوم آن باقى بماند، بنابر اقوى و احوط نجس است، و بنا
بر اظهر و احوط فرقى نيست در اين كه به وسيله‌ آتش جوش بيايد يا به وسيله‌ ديگر،
ولى همين كه دو سوم آن كم شد يا مبدل به سركه گرديد، پاك مىشود.
(205) اگر مثلا در يك خوشه‌ غوره، يك دانه يا دو دانه‌ انگور باشد، چنانچه
به آبى كه از آن خوشه گرفته مىشود آبغوره بگويند و اثرى از شيرينى دانه‌ انگور در
آن نباشد و بجوشد، پاك و خوردن آن حلال است.
(206) چيزى كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد نجس
44

نمىشود. و نيز اگر شك در جوشيدن آب انگور داشته باشيم، پاك و خوردن آن
حلال است. اما اگر يقين به جوشيدن آب انگور پيدا شد، بايد يقين به كم شدن دو
سوم آن يا سركه شدن آن پيدا كنيم تا پاك و حلال شود.
(207) هر گاه انگور را در ميان تيزاب بگذارند كه سبزه شود، در صورتى كه
علم به جوشيدن حاصل نشود پاك است.
انتقال
(208) اگر خون بدن انسان يا خون حيوانى كه خون جهنده دارد به بدن
حيوانى كه خون جهنده ندارد برود و خون آن حيوان حساب شود پاك مىگردد و
اين را انتقال گويند، پس خونى كه زالو از انسان مىمكد چون خون زالو به آن گفته
نمىشود و مى گويند خون انسان است، تا وقتى كه چنين است نجس مىباشد.
(209) اگر كسى پشه اى را كه به بدنش نشسته بكشد، و نداند خونى كه از پشه
بيرون آمده از او مكيده يا از خود پشه مىباشد، پاك است، و هم چنين است اگر
بداند از او مكيده ولى جزو بدن پشه حساب شود. اما اگر فاصله بين مكيدن خون و
كشتن پشه به قدرى كم باشد كه بگويند خون انسان است، يا معلوم نباشد كه به آن
خون پشه مىگويند يا خون انسان، نجس مىباشد.
اسلام
(210) اگر كافر شهادتين بگويد يعنى أشهد ان لا إله الا الله وأشهد ان محمدا
رسول الله يا معناى اين دو جمله را به زبان ديگرى بگويد مسلمان مىشود، و بعد از
مسلمان شدن، بدن و آب دهان و بينى و عرق او پاك است. و اگر موقع مسلمان
شدن، عين نجاست به بدن او باشد، بايد بر طرف كند و جاى آن را آب بكشد. ولى
اگر پيش از مسلمان شدن، عين نجاست بر طرف شده باشد، لازم نيست جاى آن را
آب بكشد.
45

(211) اگر موقعى كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن
لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او نباشد، آن لباس نجس است، ولى اگر در
بدن او باشد، بنا بر اظهر پاك مىشود.
(212) اگر كافر شهادتين بگويد، و انسان نداند قلبا مسلمان شده يا نه، پاك
است. ولى اگر بداند قلبا مسلمان نشده نجس بودن او خالى از وجه نيست.
تبعيت
(213) تبعيت آن است كه چيز نجسى به واسطه‌ پاك شدن چيز نجس ديگر،
پاك شود، و همين طور است كودكى كه در جنگ با مسلمانان از كفار اسير مىشود،
كه به سبب تبعيت مسلمان اسير كننده پاك مىگردد.
(214) اگر شراب سركه شود اطراف داخل ظرف نيز با پاك شدن آن پاك
مىشود.
(215) تخته يا سنگى كه روى آن، ميت را غسل مىدهند و پارچه اى كه با آن
عورت ميت را مىپوشانند و دست كسى كه او را غسل مىدهد، بعد از تمام شدن
غسل پاك مىشود.
(216) كسى كه چيزى را با دست خود آب مىكشد، بعد از پاك شدن آن چيز،
دست او هم پاك مىشود.
(217) اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه معمول فشار
دهند تا آبى كه روى آن ريخته اند جدا شود، آبى كه در آن مىماند پاك است.
(218) ظرف نجس را كه با آب قليل آب مىكشند، بعد از جدا شدن آبى كه
براى پاك شدن، روى آن ريخته اند، آب كمى كه در آن مىماند پاك است.
46

بر طرف شدن عين نجاست
(219) اگر بدن حيوانى و يا منقار مرغى به عين نجس مثل خون، يا متنجس
مثل آب نجس، آلوده شود، چنانچه آنها بر طرف شوند بدن آن حيوان پاك
مىشود، و هم چنين است باطن بدن انسان، مثل داخل دهان و بينى، مثلا اگر
خونى از لاى دندان بيرون آيد و در آب دهان از بين برود، آب كشيدن داخل دهان
لازم نيست، ولى اگر دندان مصنوعى در دهان نجس شود، بايد آن را آب بكشند.
(220) اگر غذا لاى دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد، چنانچه
انسان نداند كه خون به غذا رسيده يا نه، آن غذا پاك است. و اگر خون به آن برسد
ظاهر آن نجس مىشود.
استبراء حيوان نجاستخوار
(221) بول و غائط حيوانى كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نجس
است (چنانچه در مسأله 90 گفته شد). و اگر بخواهند پاك شود، بايد آن حيوان را
استبراء كنند يعنى تا مدتى كه بعد از آن مدت، ديگر به آن نجاستخوار نگويند،
نگذارند نجاست بخورد و غذاى پاك به آن بدهند. و بنا بر احتياط واجب بايد شتر
نجاستخوار را چهل روز و گاو را بيست روز و گوسفند را ده روز و مرغابى را هفت يا
پنج روز و مرغ خانگى را سه روز از خوردن نجاست جلوگيرى كنند و غذاى پاك به
آنها بدهند.
غايب شدن مسلمان
(222) اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيز ديگرى كه مانند ظرف و فرش در اختيار
او است، نجس شود و آن مسلمان با آن چيزى كه در اختيار او است غايب گردد و
47

انسان احتمال بدهد كه آن چيز را آب كشيده يا به واسطه اى (مثلا آن چيز در آب
جارى افتاده) پاك شده است، اجتناب از آن لازم نيست.
" پاك شدن اشياء نجس "
(223) اگر خود انسان يقين كند چيزى كه نجس بوده پاك شده است، يا دو
عادل به پاك شدن آن خبر دهند، آن چيز پاك است، و هم چنين است اگر كسى كه
چيز نجس در اختيار او است بگويد آن چيز پاك شده، يا مسلمانى چيز نجس را آب
كشيده باشد اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه.
(224) كسى كه وكيل شده است لباس انسان را آب بكشد و لباس هم در اختيار
او باشد، اگر بگويد آب كشيدم، در صورتى كه ظن به خلاف گفته ‌او نباشد، آن
لباس پاك است.
(225) اگر انسان حالى دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين پيدا نمىكند،
مىتواند به گمان اكتفا نمايد. و در صورتى كه مىتواند يقين تقديرى متعارف را
تشخيص دهد آن مقدم است (يعنى با اين كه يقين پيدا نمىكند، به مقدارى بشويد
كه ساير مسلمان ها مىشويند وبيش از آن لازم نيست).
" احكام ظرف ها "
(226) ظرفى كه از پوست سگ يا خوك يا مردار ساخته شده، خوردن و
آشاميدن از آن ظرف حرام است در صورتى كه بداند ظرف موجب نجاست
خوردنى مىشود، ولى اگر علم نداشت بنا بر احتياط اجتناب كند، و هم چنين نبايد
آن ظرف را در وضو و غسل و كارهايى كه بايد با چيز پاك انجام داد، استعمال كند.
بلكه احتياط واجب آن است كه چرم سگ و خوك و مردار را، اگر چه ظرف هم
نباشد در استعمالاتى كه مشروط به طهارت نيست هم استعمال نكنند.
(227) خوردن و آشاميدن از ظرف طلا و نقره حرام است ولى نگهدارى و يا
48

استعمال آنها در زينت اطاق حرام نمىباشد و در غير زينت محل احتياط است.
(228) ساختن ظرف طلا و نقره براى استعمال حرام، حرام است، و در غير
اين صورت حرام نيست و نيز مزدى كه براى آن مىگيرند حرام نيست.
(229) خريد و فروش ظرف طلا و نقره براى غير استعمالات حرام اشكالى
ندارد و پول و عوضى هم كه فروشنده مىگيرد حرام نيست.
(230) گيره استكان كه از طلا يا نقره مىسازند اگر بعد از برداشتن استكان،
ظرف به آن گفته شود، استعمال آن، چه به تنهايى و چه با استكان حرام است، و اگر
ظرف به آن گفته نشود استعمال آن مانعى ندارد.
(231) استعمال ظرفى كه روى آن را آب طلا يا آب نقره داده اند اشكال دارد،
اگر چه به حدى نباشد كه دو ظرف متصل به حساب بيايد.
(232) اگر فلزى را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند، چنانچه مقدار
آن فلز به قدرى زياد باشد كه عرفا به آن ظرف، ظرف طلا يا نقره نگويند، استعمال
آن مانعى ندارد.
(233) اگر انسان غذايى را كه در ظرف طلا يا نقره است در ظرف ديگر بريزد
اين استعمال جايز است. ولى اگر بخواهد از ظرف دوم غذا بخورد و خالى كردن
ظرف اول براى آن نباشد كه غذا خوردن از ظرف طلا يا نقره جايز نيست، اين
استعمال حرام مىباشد.
(234) استعمال ظرف طلا يا نقره در حال ناچارى براى غير وضو و غسل
اشكال ندارد.
(235) استعمال ظرفى كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر،
اشكال ندارد.
(236) استعمال بادگير قليان و غلاف شمشير و كارد و قاب قرآن و عطردان و
سرمه دان اگر از طلا و نقره باشد خالى از اشكال نيست بلكه اظهر در عطردان و
سرمه دان منع است.
49

وضو
(237) در وضو واجب است با نيت، صورت و دست ها را بشويند و جلو سر و
روى پاها را مسح كنند.
(238) در ازاى صورت را بايد از بالاى پيشانى جايى كه موى سر بيرون
مىآيد، تا آخر چانه شست، و پهناى آن به مقدارى كه بين انگشت وسط و شست
(يعنى انگشت ميانى كه وسطى و انگشت بزرگ كه ابهام است) قرار مىگيرد بايد
شسته شود، و اگر مختصرى از اين مقدار را هم نشويد وضو باطل است. و براى آن
كه يقين كند اين مقدار كاملا شسته شده بايد كمى اطراف آن را هم بشويد. و ميزان
در رستنگاه مو و در انگشتان، افراد مستوى الخلقه و عادى مىباشد، پس كسانى كه
رستنگاه مو يا انگشتان آنها غير عادى است، در مقدار شستن، افراد عادى را ميزان
قرار دهند.
(239) اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگرى در ابروها و گوشه هاى چشم و لب
او هست كه نمىگذارد آب به آنها برسد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد،
بايد پيش از وضو يا وقت شستن آنها وارسى كند كه اگر هست بر طرف نمايد.
(240) اگر پوست صورت از لاى مو پيدا باشد، علاوه بر شستن ظاهر موها، بنا
بر احوط بايد آب را به پوست هم برساند، و اگر پيدا نباشد شستن ظاهر مو كافى
است و رساندن آب به زير آن لازم نيست.
(241) اگر شك كند كه پوست صورت از لاى مو پيداست يا نه، بنا بر احتياط
واجب بايد مو را بشويد و آب را به پوست هم برساند.
(242) شستن داخل بينى و مقدارى از لب و چشم كه در وقت بستن ديده
50

نمىشود واجب نيست، ولى براى آن كه يقين كند از جاهايى كه بايد شسته شود
چيزى باقى نمانده، واجب است مقدارى از آنها را هم بشويد. و كسى كه نمىدانسته
بايد اين مقدار را بشويد، اگر نداند در وضوهايى كه گرفته اين مقدار را شسته يا نه،
نمازهايى كه خوانده صحيح است.
(243) بايد صورت و دست ها را از بالا به پايين شست و اگر از پايين به بالا
بشويد و به همان شستن اكتفا كند، بلكه مطلقا در بعضى موارد، وضو باطل است و
احتياط واجب آن است كه در هر عضو ابتدا قسمت هاى بالاتر و سپس قسمت هاى
پايين تر را بشويد و رعايت ترتيب عرفى، كافى است.
(244) اگر دست را تر كند و به صورت و دست ها بكشد، بايد بنا بر احتياط
ترى دست به قدرى باشد كه به واسطه كشيدن دست، كمى آب بر آنها جارى شود.
(245) بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از
آرنج تا سر انگشت ها بشويد به طورى كه دست ها كاملا شسته شود.
(246) براى آن كه يقين كند آرنج را كاملا شسته بايد مقدارى بالاتر از آرنج را
هم بشويد.
(247) كسى كه پيش از شستن صورت، دست هاى خود را تا مچ شسته، در
موقع شستن دست ها براى وضو بايد تا سر انگشتان را بشويد، و اگر فقط تا مچ را
بشويد وضوى او باطل است.
(248) در وضو شستن صورت و دست ها مرتبه ‌اول واجب و مرتبه‌ دوم
مستحب و مرتبه ‌سوم و بيشتر از آن حرام مىباشد و مقصود از هر مرتبه، شستن
تمام عضو است.
(249) بعد از شستن هر دو دست بايد جلو سر را با ترى آب وضو كه در دست
مانده مسح كند. اگر ترى در دست نمانده باشد وظيفه اش در مسأله 257 بيان
خواهد شد. و احتياط واجب در مسح سر از بالا به پايين است، و مسح كردن با
دست راست بهتر است.
(250) جلوى سر (يك قسمت از چهار قسمت سر، كه مقابل پيشانى است)
جاى مسح مىباشد و هر جاى اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافى است، اگر
51

چه احتياط مستحب آن است كه از در ازا به اندازه در ازاى يك انگشت و از پهنا به
اندازه پهناى سه انگشت بسته مسح نمايد، و واجب است در صورت امكان مسح
با كف دست باشد نه با پشت آن.
(251) لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد بلكه بر موى جلو سر هم
صحيح است ولى كسى كه موى جلو سر او به اندازه اى بلند است كه اگر مثلا
شانه كند به صورتش مىريزد، يا به جاهاى ديگر سر مىرسد، بايد بيخ موها را مسح
كند يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد. و اگر مقدارى را كه به صورت
مىريزد يا به جاهاى ديگر سر مىرسد جلو سر جمع كند و بر آنها مسح نمايد، يا بر
موى جاهاى ديگر سر، كه جلو آن آمده مسح كند باطل است
(252) بعد از مسح سر بايد با ترى آب وضو كه در دست مانده روى پاها را از
سر يكى از انگشت ها تا برآمدگى روى پا مسح كند. و احتياط مستحب اين است كه
تا مفصل پا مسح نمايد.
(253) پهناى مسح پا به هر اندازه باشد كافى است، ولى بهتر آن است كه به
اندازه پهناى سه انگشت بسته مسح نمايد، و بهتر از آن مسح تمام روى پا است.
(254) اگر در مسح پا، همه‌ دست را روى همه‌ پا بگذارد و كمى بكشد صحيح
است.
(255) در مسح سر و روى پا بايد دست را روى آنها بكشد پس اگر دست را
نگهدارد و سر يا پا را به آن بكشد وضو باطل است، ولى اگر موقعى كه دست را
مىكشد سر يا پا مختصرى حركت نمايد اشكال ندارد.
(256) جاى مسح بايد خشك باشد، و اگر به قدرى تر باشد كه رطوبت كف
دست به آن اثر نكند مسح باطل است، ولى اگر ترى آن به قدرى كم باشد كه
رطوبتى كه بعد از مسح در آن ديده مىشود بگويند فقط از ترى كف دست است،
اشكال ندارد.
(257) اگر براى مسح رطوبتى در كف دست نمانده باشد نمىتواند دست را با
آب خارج تر كند، بلكه بايد از اعضاى ديگر وضو رطوبت بگيرد و با آن مسح
نمايد، و بنا بر احتياط بايد اول از ترى موى ريش و ابرو كمك بگيرد و اگر در آنها
52

ترى نبود از دست ها رطوبت مىگيرد.
(258) هر گاه به سبب گرمى هوا يا جهات ديگر هيچ رطوبتى در اعضا براى
مسح باقى نمىماند، بنا بر احتياط واجب هم با آب خارج مسح كند و هم بعد از
وضو تيمم كند.
(259) اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه‌ مسح سر باشد، احتياط واجب آن
است كه سر را با همان رطوبت مسح كند، و براى مسح پاها از اعضاى ديگر وضو
رطوبت بگيرد، و بنا بر احتياط واجب بايد اول از ترى موى ريش و ابرو كمك بگيرد
و اگر در آنها ترى نبود از دست ها رطوبت بگيرد.
(260) مسح كردن از روى جوراب و كفش باطل است ولى اگر به سبب سرماى
شديد يا ترس از دزد و درنده و مانند اينها نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد،
مسح كردن بر آنها اشكال ندارد، و اگر روى كفش نجس باشد بايد چيز پاكى بر آن
بيندازد و بر آن چيز مسح كند و احتياطا تيمم هم بنمايد.
(261) اگر روى پا نجس باشد و نتواند براى مسح، آن را آب بكشد، اگر جبيره
ممكن نباشد بايد تيمم نمايد. و اگر جبيره ممكن بود بايد هم وضوى جبيره اى
بگيرد و هم تيمم كند بنا بر احوط.
(262) تكرار مسح موجب بطلان وضو نيست خصوصا اگر براى رعايت
احتياط باشد، مگر آن كه از روى تشريع يا وسوسه باشد.
وضوى ارتماسى
(263) وضوى ارتماسى آن است كه انسان صورت و دست ها را به قصد وضو
در آب داخل كند يا آنها را بعد از اين كه در آب فرو برد، به قصد وضو بيرون آورد. و
اگر موقعى كه دست ها را در آب فرو مىبرد نيت وضو كند و تا وقتى كه آنها را از آب
بيرون مىآورد و ريزش آب تمام مىشود به قصد وضو باشد، وضوى او صحيح
است، و نيز اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو كند و تا وقتى كه ريزش آب
تمام مىشود به قصد وضو باشد وضوى او صحيح مىباشد.
53

(264) در وضوى ارتماسى نيز بايد صورت و دست ها از بالا به پايين شسته
شود، پس اگر وقتى كه صورت و دست ها را در آب فرو مىبرد قصد وضو كند، بايد
صورت را از طرف پيشانى و دست ها را از طرف آرنج در آب فرو برد، و اگر موقع
بيرون آوردن از آب قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشانى و دست ها را از
طرف آرنج بيرون آورد.
(265) اگر وضوى بعضى از اعضاء را ارتماسى و بعضى را غير ارتماسى انجام
دهد اشكال ندارد.
(266) شخصى كه مىتواند بدون كمك ديگران وضوى ارتماسى بگيرد نبايد
به كمك ديگران وضوى غير ارتماسى (ترتيبى) بگيرد.
دعاهاى وضو
(267) كسى كه وضو مىگيرد مستحب است موقعى كه نگاهش به آب مىافتد
بگويد: بسم الله و بالله والحمد لله الذي جعل الماء طهورا و لم يجعله نجسا، و
موقعى كه پيش از وضو دست خود را مىشويد بگويد: اللهم اجعلني من التوابين و
اجعلنى من المتطهرين، و در وقت مضمضه كردن يعنى آب در دهان گردانيدن
بگويد: اللهم لقنى حجتي يوم القاك وأطلق لسانى بذكرك، و در وقت استنشاق
يعنى آب در بينى كردن بگويد: اللهم لا تحرم علي ريح الجنة واجعلني ممن يشم
ريحها وروحها وطيبها، و موقع شستن صورت بگويد: اللهم بيض وجهي يوم
تسود فيه الوجوه ولا تسود وجهي يوم تبيض فيه الوجوه، و در وقت شستن دست
راست بگويد: اللهم أعطنى كتابي بيميني والخلد في الجنان بيسارى وحاسبني
حسابا يسيرا، و موقع شستن دست چپ بگويد: اللهم لا تعطنى كتابي بشمالي و
لا من وراء ظهري ولا تجعلها مغلولة إلى عنقي واعوذ بك من مقطعات النيران، و
موقعى كه سر را مسح مىكند بگويد: اللهم غشني برحمتك وبركاتك وعفوك، و
در وقت مسح پا بگويد: اللهم ثبتني على الصراط يوم تزل فيه الاقدام واجعل
سعيي فيما يرضيك عني يا ذاالجلال والإكرام.
54

" شرايط وضو "
شرايط صحيح بودن وضو سيزده چيز است:
1 - آب وضو پاك باشد.
2 - آب وضو مطلق باشد.
3 - وضو گرفتن مستلزم تصرف غاصبانه نباشد.
4 - ظرف آب وضو مباح باشد (غصبى نباشد).
5 - ظرف آب وضو، طلا و نقره نباشد.
6 - اعضاى وضو موقع شستن و مسح كردن پاك باشد.
7 - وقت براى وضو و نماز كافى باشد.
8 - به قصد قربت يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم وضو بگيرد.
9 - ترتيب.
10 - موالات.
11 - مباشرت در اعمال وضو.
12 - استعمال آب ضرر نداشته باشد.
13 - در اعضاى وضو مانعى از رسيدن آب نباشد.
و تفصيل اينها به ترتيب در مسائل بعدى ذكر مىشود.
شرط اول و دوم: آب وضو پاك و مطلق باشد.
(268) وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است، اگر چه انسان نجس بودن
يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد، و اگر با آن وضو نمازى هم خوانده
باشد، بايد آن نماز را دوباره با وضوى صحيح بخواند.
(269) اگر غير از آب گل آلود و مضاف آب ديگرى براى وضو ندارد، چنانچه
وقت نماز تنگ است به طورى كه براى وضو و يك ركعت نماز وقت ندارد بايد تيمم
كند، و اگر وقت دارد، احتياط واجب آن است كه صبر كند تا آب، صاف شود و
55

وضو بگيرد و مبادرت به تيمم ننمايد، اما اگر براى يك ركعت نماز با وضو و يا چهار
ركعت با تيمم وقت دارد، بنا بر اظهر مىتواند هر كدام را خواست انجام دهد.
شرط سوم: وضو گرفتن مستلزم تصرف غاصبانه نباشد.
(270) اگر كسى به قصد وضو آب غصبى را به صورت يا دستهاى خود بريزد و
موقع آب ريختن ملتفت غصبى بودن آب باشد وضويش باطل است. ولى اگر بدون
توجه به غصبى بودن آب، وضو گرفت، اگر چه در اثناء وضو فهميد و بقيه ‌وضو را با
آب مباح انجام داد، وضويش صحيح است. اما قيمت آن آب غصبى را ضامن
است.
(271) اگر كسى بدون قصد وضو، آب غصبى را به صورت و دست هاى خود
ريخت و پس از آن كه عرفا آب از بين رفت به قصد وضو گرفتن به صورت و
دست هاى خود كه تر شده است، دست كشيد، وضويش صحيح است.
(272) وضو گرفتن از حوض مدرسه اى كه انسان نمىداند آن حوض را براى
همه مردم وقف كرده اند يا براى محصلين همان مدرسه، در صورتى كه معمولا مردم
از آب آن وضو بگيرند و معلوم نباشد كه از روى غفلت و يا عدم مبالات وضو
مىگيرند، اشكال ندارد اگر با ساكنين مزاحمت نداشته باشد.
(273) كسى كه نمىخواهد در مسجدى نماز بخواند اگر نداند حوض آن را
براى همه مردم وقف كرده اند يا براى كسانى كه در آن جا نماز مىخوانند، نمىتواند
از حوض آن وضو بگيرد، ولى اگر معمولا كسانى هم كه نمىخواهند در آن جا نماز
بخوانند از حوض آن وضو مىگيرند، مىتواند از حوض آن وضو بگيرد.
(274) وضو گرفتن از حوض تيمچه ها و مسافر خانه ها و مانند اينها براى
كسانى كه ساكن آن جاها نيستند، در صورتى صحيح است كه معمولا كسانى هم كه
ساكن آن جاها نيستند از آب آن جا وضو بگيرند.
(275) وضو گرفتن در نهرهاى بزرگ اگر چه انسان نداند كه صاحب آنها راضى
است يا نه، اشكال ندارد، ولى اگر صاحب آنها از وضو گرفتن نهى كند در صورتى
كه سيره و روش مسلمين استفاده از آن آبها باشد وضو صحيح و اگر نه باطل است.
56

(276) اگر در صحن يكى از امامان يا امام زادگان كه سابقا قبرستان بوده حوض
يا نهرى بسازند، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براى قبرستان وقف كرده اند،
وضو گرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد. ولى اگر فهميد زمين براى قبرستان
وقف شده و نشود زير حوض يا نهر ميتى را دفن كرد وضو اشكال دارد. و نيز اگر
ايجاد حوض يا نهر موجب بى حرمتى به بدن مسلمان بشود مثلا آب به بدن او
برسد، وضو اشكال دارد، اگر چه زمين قبرستان مباح بوده و موقوفه هم نباشد.
(277) اگر فراموش كند آب غصبى است و با آن وضو بگيرد، وضو صحيح
است.
شرط چهارم: ظرف آب وضو مباح باشد (غصبى نباشد)، ولى مانند شرط سوم
ممكن است كسى وضوى صحيح بگيرد به اين صورت كه موقع آب برداشتن قصد
وضو نداشته باشد چنان كه در مسأله 271 گذشت.
شرط پنجم: ظرف آب وضو، طلا و نقره نباشد.
(278) اگر آب وضو در ظرف غصبى يا طلا يا نقره باشد و غير از آن، آب
ديگرى ندارد و نمى تواند آب را در ظرف ديگرى بريزد بايد تيمم كند. و اگر آب
ديگرى دارد چنانچه در ظرف غصبى يا طلا و نقره وضوى ارتماسى بگيرد يا با آنها
آب را به صورت و دست ها بريزد، وضوى او باطل است مگر به صورتى كه در
مسأله 271 گذشت.
شرط ششم: اعضاى وضو موقع شستن و مسح كردن پاك باشد، مگر اين كه به وسيله
وضو گرفتن و شستن صورت و يا دست ها، اعضاى وضو خود به خود پاك شود.
(279) اگر پيش از تمام شدن وضو جايى را كه شسته يا مسح كرده نجس شود،
وضو صحيح است.
(280) اگر غير از اعضاى وضو جايى از بدن نجس باشد وضو صحيح است.
ولى اگر مخرج را از بول يا غائط تطهير نكرده باشد احتياط مستحب آن است كه اول
57

آن را تطهير كند بعد وضو بگيرد
.
(281) اگر يكى از اعضاى وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش از
وضو آن جا را آب كشيده يا نه، چنانچه در موقع وضو ملتفت پاك بودن و نجس
بودن آن جا نبوده وضو باطل است بنابر احوط، در صورتى كه با وضو گرفتن و يا
غير آن به طور اتفاقى پاك نشده باشد. و اگر ملتفت بوده، يا شك دارد كه ملتفت
بوده يا نه وضو صحيح است. و در هر صورت بايد بنا بر احوط براى نماز و مانند
آن، جايى را كه نجس بوده، آب بكشد.
(282) اگر در صورت يا دست ها بريدگى يا زخمى است كه خون آن بند
نمىآيد و آب براى آن ضرر ندارد، بايد در آب كر يا جارى فرو برد و قدرى فشار
دهد كه خون بند بيايد، بعد به دستورى كه گفته شد وضوى ارتماسى بگيرد. و اگر
بعد از بند آمدن دو مرتبه خون جارى شد وضو به طور ارتماسى صحيح است و اگر
خون جارى نشد به صورت ترتيبى هم مىشود وضو گرفت.
شرط هفتم: وقت براى وضو و نماز كافى باشد.
(283) هر گاه وقت به قدرى تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد تمام نماز بعد از وقت
خوانده مىشود، بايد تيمم كند، ولى اگر براى وضو و تيمم يك اندازه وقت لازم
باشد بايد وضو بگيرد براى انجام يك ركعت با وضو. و اگر با وضو، وقت يك ركعت
نماز و با تيمم، وقت چهار ركعت را دارد مىتواند هر كدام را خواست انتخاب كند
بنابر اظهر.
(284) كسى كه در تنگى وقت نماز بايد تيمم كند اگر به قصد قربت يا براى كار
مستحبى مثل خواندن قرآن وضو بگيرد، صحيح است ولى اگر براى خواندن آن
نماز وضو بگيرد باطل است.
شرط هشتم: به قصد قربت يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم وضو بگيرد، و اگر
براى خنك شدن يا به قصد ديگرى وضو بگيرد باطل است. ولى اگر به قصد قربت
وضو بگيرد و قصد ديگرى مثل خنك شدن تابع قصد وضو باشد، اشكال ندارد.
58

(285) لازم نيست نيت وضو را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند ولى بايد
در تمام وضو متوجه باشد كه وضو مىگيرد، به طورى كه اگر از او بپرسند: چه
مىكنى؟ بگويد: وضو مىگيرم.
شرط نهم: وضو را به ترتيبى كه گفته مىشود بجا آورد، يعنى اول صورت و بعد
دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد، و
اگر به ترتيب وضو نگيرد باطل است، و در مسح دو پا احتياط مستحب آن است كه
مسح پاى راست را با دست راست بر مسح پاى چپ با دست چپ مقدم بدارد.
(286) هر گاه كسى شستن عضو قبلى را فراموش كرد و عضو بعدى را شست،
مثلا اول دست چپ را شست بعد دست راست را، بايد بعد از دست راست دست
چپ را بشويد تا ترتيب مراعات شود به شرط اين كه با اين شستن بى جا موالات به هم
نخورد، و اگر موالات به هم خورد، بايد وضو را از سر بگيرد.
شرط دهم: موالات، يعنى كارهاى وضو را پشت سر هم انجام دهد.
(287) اگر بين كارهاى وضو به قدرى فاصله شود كه وقتى مىخواهد جايى را
بشويد يا مسح كند رطوبت جاهايى كه پيش از آن شسته يا مسح كرده خشك شده
باشد، وضو باطل است. و اگر فقط رطوبت جايى كه جلوتر از محلى است كه
مىخواهد بشويد يا مسح كند، خشك شده باشد مثلا موقعى كه مىخواهد دست
چپ را بشويد رطوبت دست راست خشك شده باشد و صورت، تر باشد، احتياط
واجب آن است كه وضو را باطل كند و از سر بگيرد.
(288) اگر كارهاى وضو را پشت سر هم بجا آورد ولى به واسطه گرماى هوا يا
حرارت زياد بدن و مانند اينها رطوبت خشك شود وضوى او صحيح است.
(289) راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد، پس اگر بعد از شستن صورت و
دست ها چند قدم راه برود و بعد سر و پاها را مسح كند وضوى او صحيح است.
59

شرط يازدهم: مباشرت، يعنى شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها را خود
انسان انجام دهد. و اگر ديگرى او را وضو دهد، يا در رساندن آب به صورت و
دست ها و مسح سر و پاها به او كمك نمايد، وضو باطل است، و منظور كمك در
اصل شستن و مسح كردن است، ولى اگر در مقدمات اينها كمك بگيرد مثل اين كه
ديگرى آب را به صورت او بريزد ولى شخص خودش صورت را بشويد، مانعى
ندارد.
(290) كسى كه نمىتواند وضو بگيرد بايد نايب بگيرد كه او را وضو دهد، و
چنانچه مزد هم بخواهد، در صورتى كه بتواند بايد بدهد، ولى بايد خود او نيت
وضو كند و با دست خود مسح نمايد، و اگر نمىتواند، بايد نايبش دست او را بگيرد
و به جاى مسح او بكشد، و اگر اين هم ممكن نيست بايد از دست او رطوبت بگيرند
و با آن رطوبت، سر و پاى او را مسح كنند و احوط اين است كه تيمم هم بنمايد، اگر
در تيمم كردن محذورى نبوده يا محذور كمترى باشد.
(291) هر كدام از كارهاى وضو را كه مىتواند به تنهايى انجام دهد، نبايد در آن
كمك بگيرد.
شرط دوازدهم: استعمال آب براى او مانعى نداشته باشد چنان كه در مسائل تيمم
خواهد آمد.
(292) كسى كه مىترسد اگر وضو بگيرد مريض شود، يا اگر آب را به مصرف
وضو برساند تشنه بماند، نبايد وضو بگيرد. ولى اگر نداند كه آب براى او ضرر دارد
و ترس از استعمال آب هم نداشته باشد و وضو بگيرد، اگر چه بعد بفهمد ضرر
داشته، وضوى او صحيح است. و اگر ترس ضرر را داشت ولى به اميد ضرر
نداشتن، وضو گرفت و بعد فهميد ضرر نداشته وضويش صحيح است.
(293) اگر رساندن آب به صورت و دست ها به مقدار كمى كه وضو با آن
صحيح است ضرر ندارد و بيشتر از آن ضرر داشته باشد، بايد با همان مقدار وضو
بگيرد.
60

شرط سيزدهم: در اعضاى وضو مانعى از رسيدن آب نباشد و اگر نه وظيفه ‌او وضوى
جبيره اى يا تيمم خواهد بود.
(294) اگر مىداند چيزى به اعضاى وضو چسبيده ولى شك دارد كه از
رسيدن آب جلوگيرى مىكند يا نه، بايد آن را بر طرف كند يا آب را به زير آن برساند.
(295) اگر زير ناخن چرك باشد، وضو اشكال ندارد ولى اگر ناخن را بگيرند
بايد براى وضو آن چرك را بر طرف كنند، و نيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد،
بايد چرك زير مقدارى را كه از معمول بلند تر است بر طرف نمايند.
(296) اگر در صورت و دست ها و جلوى سر و روى پاها به سبب سوختن يا
چيز ديگر، برآمدگى پيدا شود، مثل بلند شدن پوست به سبب باد كردن محل آن، تا
وقتى كه جزو بدن به حساب مىآيد شستن و مسح روى آن كافى است و چنانچه
سوراخ شود رساندن آب به زير پوست لازم نيست، بلكه اگر پوست يك قسمت آن
كنده شود، لازم نيست آب را به زير قسمتى كه كنده نشده برساند، ولى چنانچه
پوستى كه كنده شده گاهى به بدن مىچسبد و گاهى بلند مىشود، مىتواند آن را
قطع كند يا آب را به زير آن برساند يا آن كه در هر وقتى به وظيفه ‌آن وقت عمل نمايد.
(297) اگر انسان شك كند كه به اعضاى وضوى او چيزى چسبيده يا نه
چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، مثل آن كه بعد از گل كارى شك كند گل به
دست او چسبيده يا نه، بايد وارسى كند يا به قدرى دست بمالد كه اطمينان پيدا كند
كه اگر بوده بر طرف شده يا آب به زير آن رسيده است، و اگر از روى غفلت وضو
گرفت و بعد معلوم شد كه مانعى بوده، وضويش باطل است، و اگر احتمال داد كه
مانعى در كار نيست و به اميد عدم مانع وضو گرفت يا غافل شد، و بعد معلوم شد
مانعى در كار نبوده، صحيح بودن وضو خالى از وجه نيست.
(298) جايى را كه بايد شست و مسح كرد هر قدر چرك باشد، اگر چرك مانع از
رسيدن آب به بدن نباشد اشكال ندارد، و هم چنين است اگر بعد از گچ كارى و مانند
آن چيز سفيدى كه جلوگيرى از رسيدن آب به پوست نمىنمايد بر دست بماند،
ولى اگر شك كند كه با بودن آنها آب به بدن مىرسد يا نه، بايد آنها را بر طرف كند.
61

(299) كسى كه پوست بدن او چرب است اگر چربى آن جرم ندارد كه مانع
رسيدن آب به پوست باشد اشكال ندارد. و اگر احراز كند كه محل وضو به طورى
چرب است كه مانع رسيدن آب مىشود اول خشك كند بعد وضو بگيرد.
(300) اگر پيش از وضو بداند كه در بعضى از اعضاى وضو مانعى از رسيدن
آب هست و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آن جا رسانده يا نه، در
صورتى كه احتمال بدهد موقع وضو ملتفت و متوجه بوده و مانع را بر طرف كرده
است وضوى او صحيح است.
(301) اگر در بعضى از اعضاى وضو مانعى باشد كه گاهى آب به خودى خود
زير آن مىرسد و گاهى نمىرسد و انسان بعد از وضو شك كند كه آب زير آن رسيده
يا نه، چنانچه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده، احتياط واجب
آن است كه دوباره وضو بگيرد.
(302) اگر بعد از وضو چيزى كه مانع از رسيدن آب است در اعضاى وضو
ببيند و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده، وضوى او صحيح است، ولى اگر
بداند كه در وقت وضو ملتفت آن مانع نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره
وضو بگيرد.
(303) اگر بعد از وضو شك كند چيزى كه مانع رسيدن آب است در اعضاى
وضو بوده يا نه، وضو صحيح است.
62

" احكام وضو "
(304) كسى كه در كارهاى وضو و شرايط آن مثل پاك بودن آب و غصبى
نبودن آن خيلى شك مىكند بايد به شك خود اعتنا نكند.
(305) اگر شك كند كه وضوى او باطل شده يا نه، بنا مىگذارد كه وضوى او
باقى است، ولى اگر بعد از بول استبراء نكرده و وضو گرفته باشد و بعد از وضو
رطوبتى از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگر وضوى او باطل است.
(306) كسى كه شك دارد وضو گرفته يا نه بايد وضو بگيرد.
(307) اگر بعد از وضو يا در اثناء آن يقين كند كه بعضى جاها را نشسته يا مسح
نكرده است چنانچه رطوبت جاهايى كه پيش از آن است خشك شده باشد بايد
دوباره وضو بگيرد. و اگر خشك نشده باشد، جايى را كه فراموش كرده و آنچه بعد
از آن است بايد بشويد يا مسح كند. و اگر در اثناء وضو در شستن يا مسح كردن
جايى شك كند بايد به همين دستور عمل كند.
(308) اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او صحيح است، ولى
بايد براى نمازهاى بعد وضو بگيرد.
(309) اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او باطل است و بايد
وضو بگيرد و نماز را بخواند، مگر اين كه به اميد صحيح بودن، نماز را بخواند بعد
اگر فهميد كه وضو داشته نمازش بنا بر اظهر صحيح است. و هم چنين است اگر قبل
از نماز شك كرد كه وضو دارد يا نه ولى گمان به وضو داشت.
(310) اگر بعد از نماز شك كند، كه قبل از نماز وضوى او باطل شده يا بعد از
نماز، نمازى كه خوانده صحيح است.
(311) كسى كه مىداند وضو گرفته و حدثى هم از او سر زده مثلا بول كرده
است، اگر نداند كدام جلوتر بوده، چنانچه پيش از نماز است بايد وضو بگيرد، و
اگر در اثناء نماز است بايد نماز را بشكند و وضو بگيرد، و اگر بعد از نماز است
نمازى كه خوانده صحيح است و براى نماز بعد بايد وضو بگيرد.
63

(312) اگر انسان مرضى دارد كه بول او قطره قطره مىريزد يا نمىتواند از
بيرون آمدن غائط خوددارى كند، چنانچه يقين دارد كه از اول وقت نماز تا آخر آن به
مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن مهلت پيدا مىكند، بايد نماز را در وقتى كه مهلت
پيدا مىكند بخواند، و اگر مهلت او به مقدار كارهاى واجب نماز است، بايد در وقتى
كه مهلت دارد فقط كارهاى واجب نماز را بجا آورد و كارهاى مستحب آن مانند اذان
و اقامه را ترك نمايد، اگر در مراقبت آن وقت، عسر و حرج و مشكلى براى او پيش
نيايد
(313) اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمىكند و در بين نماز چند دفعه
بول يا غائط از او خارج مىشود، اگر وضو گرفتن بعد از هر دفعه برايش سخت
نيست و عسر و حرج در كار نيست و كارى كه نمازش را باطل كند پيش نمىآيد،
بايد ظرف آبى پهلوى خود بگذارد و هر وقت بول يا غائط از او خارج شد فورا وضو
بگيرد و بقيه نماز را بخواند، و احتياط مستحب آن است كه همان نماز را دوباره با
يك وضو بخواند و اگر در بين آن نماز وضوى او باطل شد اعتنا نكند.
(314) كسى كه بول يا غائط پى در پى از او خارج مىشود و وضو گرفتن بعد از
هر دفعه براى او سخت است، اگر بتواند مقدارى از نماز را با وضو بخواند، بايد براى
هر نماز يك وضو بگيرد.
(315) كسى كه بول يا غائط پى در پى از او خارج مىشود اگر نتواند هيچ مقدار
از نماز را با وضو بخواند احتياط واجب آن است كه براى هر نماز يك وضو بگيرد و
اگر با تيمم مىتواند مقدارى از نماز را با تيمم بخواند تيمم هم بنمايد.
(316) اگر مرضى دارد كه نمىتواند از خارج شدن باد جلوگيرى كند، بايد به
وظيفه كسانى كه نمىتوانند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كنند عمل نمايد.
(317) كسى كه بول يا غائط پى در پى از او خارج مىشود، بايد براى هر نماز
وضو بگيرد و فورا مشغول نماز شود، ولى براى بجا آوردن سجده و تشهد فراموش
شده و نماز احتياط كه بايد بعد از نماز انجام داد در صورتى كه آنها را بعد از نماز بجا
بياورد، وضو گرفتن لازم نيست.
(318) كسى كه بول او قطره قطره مىريزد بايد براى نماز به وسيله‌ كيسه اى كه
64

در آن، پنبه يا چيز ديگرى است كه از رسيدن بول به جاهاى ديگر جلوگيرى مىكند،
خود را حفظ نمايد، و احتياط واجب آن است كه پيش از هر نماز مخرج بول و
كيسه اى را كه نجس شده آب بكشد يا عوض كند. و نيز كسى كه نمىتواند از بيرون
آمدن غائط خوددارى كند، چنانچه ممكن باشد به مقدار نماز از رسيدن غائط به
جاهاى ديگر بايد جلوگيرى نمايد، و احتياط واجب آن است كه اگر مشقت ندارد،
براى هر نماز مخرج غائط را آب بكشد.
(319) كسى كه نمىتواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند در صورتى
كه ممكن باشد و مشقت و زحمت وخوف ضرر نداشته باشد بايد به مقدار نماز از
خارج شدن بول و غائط جلوگيرى نمايد اگر چه خرج داشته باشد و خرج آن به او
ضرر زيادى نزند، بلكه اگر مرض او به آسانى يعنى بدون عسر شخصى معالجه
شود، احتياط واجب آن است كه خود را معالجه نمايد.
(320) كسى كه نمىتواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند، بعد از آن
كه مرض او خوب شد، لازم نيست نمازهايى را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش
خوانده قضا نمايد. ولى اگر در بين وقت نماز مرض او خوب شود، بايد بنا بر احتياط
مستحب نمازى را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند.
وضوهاى واجب و مستحب
براى شش چيز وضو گرفتن واجب است:
1 - براى نمازهاى واجب غير از نماز ميت.
2 - براى سجده و تشهد فراموش شده، اگر بين آنها و نماز حدثى از او سر زده
مثلا بول كرده باشد، و احتياط واجب آن است كه براى سجده ‌سهو هم وضو بگيرد.
3 - براى طواف واجب خانه ‌كعبه.
4 - اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد.
5 - اگر نذر كرده باشد كه جايى از بدن خود را به خط قرآن برساند.
6 - براى آب كشيدن قرآنى كه نجس شده يا بيرون آوردن آن از مستراح و مانند
65

آن، در صورتى كه مجبور باشد دست يا جاى ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند،
ولى چنانچه معطل شدن به مقدار وضو بى احترامى به قرآن باشد بايد بدون اين كه
وضو بگيرد، قرآن را از مستراح و مانند آن بيرون آورد، يا اگر نجس شده آب بكشد،
و در صورت پنجم و ششم بنا بر احتياط واجب اسم پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) و ائمه
طاهرين (عليهم السلام) و حضرت زهرا (عليها السلام) هم مثل قرآن است.
(321) مس نمودن خط قرآن، يعنى رساندن جايى از بدن به خط قرآن براى
كسى كه وضو ندارد حرام است، ولى تماس موى انسان با خط قرآن بنابر اظهر مانعى
ندارد، حتى اگر كوتاه باشد. و اگر قرآن را به زبان فارسى يا به زبان ديگر ترجمه كنند
مس آن اشكال ندارد.
(322) جلوگيرى بچه و ديوانه از مس خط قرآن واجب نيست، ولى اگر مس
نمودن آنان بى احترامى به قرآن باشد، بايد از آنان جلوگيرى كنند.
(323) كسى كه وضو ندارد، حرام است اسم خداوند متعال را به هر زبانى كه
نوشته شده باشد مس نمايد. و احتياط واجب آن است كه اسم پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) و
امام (عليه السلام) و حضرت زهرا (عليها السلام) را هم مس ننمايد.
(324) اگر پيش از وقت نماز به قصد اين كه با طهارت باشد وضو بگيرد يا
غسل كند صحيح است.
(325) كسى كه يقين دارد وقت داخل شده اگر نيت وضوى واجب كند و بعد
از وضو بفهمد وقت داخل نشده، وضوى او صحيح است.
(326) مستحب است انسان براى امور زير وضو بگيرد: براى نماز ميت،
زيارت اهل قبور، رفتن به مسجد و حرم ائمه (عليهم السلام)، براى همراه داشتن قرآن و
خواندن و نوشتن آن، و نيز براى مس حاشيه‌ قرآن، و براى خوابيدن. و نيز مستحب
است كسى كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد. و اگر براى يكى از اين كارها وضو
بگيرد هر كارى را كه بايد با وضو انجام داد، مىتواند بجا آورد، مثلا مىتواند با آن
وضو نماز بخواند.
66

مبطلات وضو
(327) هفت چيز وضو را باطل مىكند:
1 - بول. و در حكم بول است رطوبتى كه انسان نداند بول است يا نه، اگر قبل از
استبراء كردن از او خارج شود.
2 - غائط. 3 - باد معده و روده كه از مخرج غائط خارج مىشود، و يا از غير
مخرج اگر اين عنوان بر آن صدق نمايد.
4 - خوابى كه به واسطه ‌آن چشم نبيند و گوش نشنود. ولى اگر چشم نبيند و
گوش بشنود وضو باطل نمىشود، و هم چنين است اگر گوش هم نشنود ولى
نخوابيده باشد، مثل اين كه به ادامه ‌فكر سابق مشغول باشد.
5 - چيزهايى كه عقل را از بين مىبرد: مانند ديوانگى، مستى و بيهوشى.
6 - استحاضه زنان كه بعدا گفته مىشود.
7 - جنابت، و بنا بر احوط مس ميت. اگر غسل براى آن كافى نبوده و نياز به
وضو نيز داشته باشد.
وضوى جبيره
چيزى كه با آن زخم و شكسته را مىبندند و دوايى كه روى زخم و مانند آن
مىگذارند جبيره ناميده مىشود.
(328) اگر در يكى از جاهاى وضو زخم يا دمل يا شكستگى باشد، چنانچه
روى آن باز است و آب براى آن ضرر ندارد، بايد به طور معمول وضو گرفت.
(329) اگر زخم يا دمل يا شكستگى در صورت و دستها باشد و روى آن باز
بوده و آب ريختن به كمترين مقدار و شستن روى آن ضرر دارد، چنانچه كشيدن
دست تر بر آن - با آبى كه در دست هست - ضرر ندارد ولى شستن صدق نمىكند،
احتياط واجب آن است كه دست تر بر آن بكشد و بعد احتياطا پارچه پاكى روى آن
67

گذاشته و دست تر را روى پارچه هم بكشد به قصد وظيفه كه مسح يا غسل باشد. و
اگر اين مقدار هم ضرر دارد يا زخم نجس است و نمى شود آب كشيد، بايد اطراف
زخم را به طورى كه در وضو گفته شد، از بالا به پايين بشويد و بنا بر احتياط واجب
پارچه‌ پاكى روى زخم گذاشته و دست تر روى آن بكشد، و اگر گذاشتن پارچه
ممكن نيست بايد اطراف زخم را بشويد و بنا بر احتياط مستحب تيمم هم بنمايد.
(330) اگر زخم يا دمل يا شكستگى در جلو سر يا روى پاها باشد و روى آن باز
باشد، چنانچه نتواند آن را مسح كند، بايد پارچه ‌پاكى روى آن بگذارد و روى پارچه
را با ترى آب وضو كه در دست مانده مسح كند، و اگر گذاشتن پارچه ممكن نباشد
مسح لازم نيست ولى بايد بعد از وضو احتياطا تيمم نمايد.
(331) اگر روى دمل يا زخم يا شكستگى بسته باشد، چنانچه باز كردن آن
ممكن است و آب هم براى آن ضرر ندارد، بايد روى آن را باز كند و وضو بگيرد، چه
زخم و مانند آن در صورت و دست ها باشد، و چه جلو سر و روى پاها.
(332) اگر زخم يا دمل يا شكستگى در صورت يا دست ها باشد و بشود روى
آن را باز كرد، چنانچه ريختن آب روى آن ضرر دارد و كشيدن دست تر ضرر ندارد،
بنا بر اظهر بايد دست تر روى آن بكشد و بعد پارچه پاكى روى آن بگذارد و روى
پارچه را هم دست تر بكشد به نحوى كه در محل مسح و غسل گذشت، و اگر صدق
غسل جبيره در محل غسل ننمايد احتياط اين است كه تيمم هم بنمايد.
(333) اگر نمىشود روى زخم را باز كرد ولى زخم و چيزى كه روى آن گذاشته
پاك است و رسانيدن آب به زخم ممكن است و ضرر هم ندارد، بايد آب را به روى
زخم برساند، به طورى كه شسته شود، و اگر زخم يا چيزى كه روى آن گذاشته
نجس است، چنانچه آب كشيدن آن و رساندن آب بر روى زخم به طورى كه شسته
شود ممكن باشد، بايد آن را آب بكشد و موقع وضو آب را به زخم برساند به طورى
كه گذشت، و در صورتى كه آب براى زخم ضرر دارد، يا آن كه رساندن آب به روى
زخم ممكن نيست، يا زخم نجس است و نمى شود آن را آب كشيد، بايد اطراف
زخم را بشويد و اگر جبيره پاك است روى آن را مسح كند، و اگر جبيره نجس است
يا نمىشود روى آن را دست تر كشيد، مثلا دوايى است كه به دست مىچسبد،
68

پارچه پاكى را به طورى كه جزو جبيره حساب شود، روى آن بگذارد و دست تر
روى آن بكشد، به طورى كه شسته و مسح شود بنابر احوط، و اگر اين هم ممكن
نيست احتياط واجب آن است كه وضو بگيرد با شستن يا مسح كردن اطراف زخم،
و تيمم هم بنمايد.
(334) اگر جبيره تمام صورت يا تمام يكى از دست ها يا تمام هر دو دست را
گرفته باشد، بايد وضوى جبيره اى بگيرد و بنا بر احتياط واجب تيمم هم بنمايد.
(335) اگر جبيره تمام اعضاى وضو را گرفته باشد بنا بر اظهر بايد تيمم بنمايد.
ولى اگر تيمم هم جبيره اى است احتياط در جمع بين وضو و تيمم است.
(336) كسى كه در كف دست و انگشت ها جبيره دارد و در موقع وضو دست
تر روى آن كشيده است، مىتواند سر و پا را با همان رطوبت مسح كند.
(337) اگر جبيره تمام پهناى روى پا را گرفته ولى مقدارى از طرف انگشتان و
مقدارى از طرف بالاى پا باز است، بايد جاهايى كه باز است روى پا را و جايى كه
جبيره است روى جبيره را مسح كند.
(338) اگر در صورت يا دست ها چند جبيره باشد، بايد بين آنها را بشويد و اگر
جبيره ها در سر يا روى پاها باشد، بايد بين آنها را مسح كند و در جاهايى كه جبيره
است بايد به دستور جبيره عمل نمايد.
(339) اگر جبيره بيشتر از معمول، اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن ممكن
نيست، بايد به دستور جبيره عمل كند و بنا بر احتياط واجب تيمم هم بنمايد، و اگر
برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بردارد، پس اگر زخم در صورت و
دستهاست اطراف آن را بشويد و اگر در سر يا روى پاها است اطراف آن را مسح كند
و براى جاى زخم به دستور جبيره عمل نمايد.
(340) اگر در جاى وضو زخم و جراحت و شكستگى نيست، ولى به جهت
ديگرى آب براى آن ضرر دارد، بايد تيمم كند و احتياط واجب آن است كه وضوى
جبيره اى هم بگيرد اگر ضرر در تمام اعضا نيست بلكه در يك عضو است. و حكم
وضوى جبيره اى از آنچه كه گذشت معلوم مىشود.
(341) اگر جايى از اعضاى وضو را رگ زده است و نمى تواند آن را آب بكشد
69

يا آب براى آن ضرر دارد، بايد به دستور جبيره عمل كرده و احتياطا تيمم نمايد.
(342) اگر در جاى وضو يا غسل چيزى چسبيده است كه برداشتن آن ممكن
نيست، يا به قدرى مشقت دارد كه نمىشود تحمل كرد، بايد بنا بر اظهر به دستور
جبيره عمل كند. و احتياط در جمع بين تيمم و وضوى جبيره اى است.
(343) غسل جبيره اى مثل وضوى جبيره اى است، ولى بايد بنا بر احوط آن را
ترتيبى بجا آورند.
(344) كسى كه وظيفه او تيمم است اگر در بعضى از جاهاى تيمم او زخم يا
دمل يا شكستگى باشد، بايد به دستور وضوى جبيره اى تيمم جبيره اى نمايد.
(345) كسى كه بايد با وضو يا غسل جبيره اى نماز بخواند، چنانچه بداند كه تا
آخر وقت عذر او بر طرف نمىشود، مىتواند در اول وقت نماز بخواند و اگر بعد از
نماز عذر زائل شد اعاده‌ نماز لازم نيست، بلكه با همان وضوى جبيره اى مىتواند
كارهاى ديگرى هم كه وضو لازم دارد انجام دهد. ولى اگر اميد دارد كه تا آخر وقت
عذر او بر طرف مىشود، احتياط واجب آن است كه صبر كند و اگر عذر او بر طرف
نشد در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اى بجا آورد.
(346) اگر انسان براى مرضى كه در چشم او است موى چشم خود را بچسباند،
به طورى كه آب به تمام ظاهر بشره و موها نرسد، بايد وضو و غسل را جبيره اى
انجام دهد و احتياطا تيمم هم بنمايد.
(347) كسى كه نمىداند وظيفه اش تيمم است يا وضوى جبيره اى، در صورتى
كه حجتى بر تعيين يكى ندارد بنا بر احتياط واجب بايد هر دو را بجا آورد.
(348) نمازهايى را كه انسان با وضوى جبيره اى خوانده صحيح است و بعد از
آن كه عذرش بر طرف شد، با همان وضو مىتواند نمازهاى بعد را نيز بخواند. ولى
اگر براى آن كه نمىدانسته تكليفش وضوى جبيره اى است يا تيمم هر دو را انجام
داده باشد، بنا بر احتياط واجب در صورت بقاى جهل، براى نمازهاى بعد وضو
بگيرد.
70

غسل
غسل هاى واجب هفت قسم مىباشد:
1 - غسل جنابت. 2 - غسل استحاضه. 3 - غسل حيض.
4 - غسل نفاس. 5 - غسل ميت. 6 - غسل مس ميت.
7 - غسلى كه به واسطه‌ نذر و قسم و مانند اينها واجب مىشود.
به مناسبت ذكر غسل ميت و مس ميت، احكام ديگر مربوط به اموات نيز ذكر
مىشود.
" احكام جنابت "
(349) به دو چيز انسان جنب مىشود، اول: جماع. دوم: بيرون آمدن منى،
چه در خواب باشد چه در بيدارى، با اختيار باشد يا بى اختيار، كم باشد يا زياد، با
شهوت باشد يا بى شهوت.
(350) اگر رطوبتى از انسان خارج شود و نداند منى است يا بول يا غير اينها،
چنانچه با شهوت و جستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدن آن، بدن سست شده،
آن رطوبت حكم منى را دارد بلكه اگر فقط با شهوت و جستن باشد ثابت شدن
حكم منى خالى از وجه نيست، و اگر هيچ يك از اين سه نشانه را نداشته باشد،
حكم منى ندارد. و در مريض لازم نيست آن آب، با جستن بيرون آمده باشد، بلكه
اگر با شهوت بيرون آمده باشد در حكم منى است بنا بر اظهر، و هم چنين در زن
مريض بنا بر احوط، و لازم نيست بدن او سست شود، بلكه خالى از وجه نيست كه
71

حكم زن در صحت و مرض مانند مرد باشد.
(351) مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن منى بول كند، و اگر بول نكند و
بعد از غسل رطوبتى از او بيرون آيد، كه نداند منى است يا رطوبت ديگر، حكم منى
را دارد. و اگر نمىتواند بول كند بنا بر احوط بايد استبراء كند به كيفيتى كه در احكام
تخلى گذشت و اگر به اين صورت استبراء كرد و يا بول نمود و بعد رطوبتى خارج
شد كه ندانست بول است يا منى، حكم بول را دارد.
(352) اگر كسى در قبل زن جماع كند و به اندازه ختنه گاه داخل شود هر دو
جنب مىشوند، و هم چنين است بنا بر اظهر اگر در دبر زن نزديكى كند بلكه بنا بر
اظهر و احوط اگر در دبر مردى نزديكى كند نيز همين طور است و در نزديكى با
حيوان نيز بنا بر احتياط حكم همين است.
(353) اگر شك كند كه به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه، غسل بر او واجب
نيست.
(354) اگر - نعوذ بالله - حيوانى را وطى كند يعنى با او نزديكى نمايد و منى از
او بيرون آيد غسل تنها كافى است. و اگر منى بيرون نيايد، چنانچه پيش از وطى
وضو داشته باز هم غسل تنها كافى بوده و احتياطى است و اگر وضو نداشته احتياط
واجب آن است كه غسل كند، وضو هم بگيرد.
(355) اگر منى از جاى خود حركت كند و بيرون نيايد، يا انسان شك كند كه
منى از او بيرون آمده يا نه، غسل بر او واجب نيست. و هم چنين است اگر خواب
ببيند كه محتلم شده ولى بعد از بيدار شدن اثرى از منى نبيند.
(356) هر گاه بعد از غسل، منى مرد از زن خارج شود غسل واجب نيست و
همچنين است اگر شك كند كه منى بيرون آمده از خود او است يا از مرد، اما اگر علم
يا اطمينان داشته باشد كه منى خارج شده از خود او است و يا مخلوط با منى مرد
است، غسل بر او واجب است.
(357) كسى كه نمىتواند غسل كند ولى تيمم برايش ممكن است، بعد از
داخل شدن وقت نماز هم مىتواند با عيال خود نزديكى كند.
(358) اگر در لباس خود منى ببيند و بداند كه از خود او است و براى آن غسل
72

نكرده، بايد غسل كند و نمازهايى را كه يقين يا اطمينان دارد كه بعد از بيرون آمدن
منى خوانده، قضا يا اعاده كند.
آنچه كه بر جنب حرام است
(359) پنج چيز بر جنب حرام است:
1 - رساندن جايى از بدن به خط قرآن، يا به اسم خدا و بنا بر احتياط به اسم
پيغمبران و امامان و اسم حضرت زهرا (عليهم السلام) به طورى كه در وضو گفته شد.
2 - رفتن به مسجد الحرام و مسجد پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) اگر چه از يك در داخل و از در
ديگر خارج شود، و هم چنين داخل شدن به آن جا براى برداشتن چيزى بنا بر
احوط.
3 - توقف در مساجد ديگر ولى اگر از يك در داخل و از در ديگر خارج شود، يا
براى برداشتن چيزى برود مانعى ندارد. و احتياط واجب آن است كه در حرم امامان
هم توقف نكند بلكه عبور نيز ننمايد و هم چنين در رواق ها.
4 - گذاشتن چيزى در مسجد.
5 - خواندن سوره اى كه سجده واجب دارد و آن چهار سوره است:
1 - سجده (سوره 32)، 2 - فصلت (41)، 3 - نجم (53)، 4 - علق (96)، و اگر
يك كلمه از اين چهار سوره را هم بخواند حرام است.
آنچه كه بر جنب مكروه است
(360) چند چيز بر جنب مكروه است:
1 و 2 - خوردن و آشاميدن، ولى اگر وضو بگيرد مكروه نيست، و اگر دست و
صورت را بشويد و مضمضه و استنشاق كند كراهت كمتر مىشود.
3 - خواندن بيشتر از هفت آيه تا هفتاد آيه از سوره هايى كه سجده واجب ندارد
بنا بر احوط، ولى بيشتر از هفتاد آيه كراهت شديدترى دارد.
73

4 - رساندن جايى از بدن به جلد و حاشيه و بين خط هاى قرآن. 5 - همراه داشتن
قرآن. 6 - خوابيدن ولى اگر وضو بگيرد يا به واسطه‌ اين كه نمىتواند غسل كند بدل
از غسل تيمم كند خوابيدن او مكروه نيست. 7 - خضاب كردن به حنا و مانند آن.
غسل جنابت
(361) غسل جنابت به خودى خود مستحب است و براى خواندن نماز
واجب و مانند آن واجب مىشود. ولى براى نماز ميت و سجده ‌شكر و سجده هاى
واجب قرآن غسل جنابت لازم نيست
(362) غسل را چه واجب باشد و چه مستحب، به دو صورت مىشود انجام
داد: ترتيبى و ارتماسى، و غسل ترتيبى افضل از ارتماسى است.
غسل ترتيبى
(363) در غسل ترتيبى بايد به نيت غسل، اول سر و گردن، بعد طرف راست،
بعد طرف چپ بدن را بشويد، و اگر عمدا يا از روى فراموشى يا به سبب ندانستن
مسأله به اين ترتيب عمل نكند غسل او باطل است ولى چنانچه قصد قربت داشته
و آنچه را كه مقدم داشته اعاده نمايد غسل صحيح است، و احتياط واجب رعايت
ترتيب در هر عضو از غسل ترتيبى است، به اين صورت كه از بالا شروع كند و به
قسمت هاى پايين عضو ختم كند.
(364) نصف ناف و نصف عورت را بايد با طرف راست بدن و نصف ديگر را
بايد با طرف چپ بشويد.
(365) براى آن كه يقين كند هر سه قسمت يعنى سر و گردن و طرف راست و
طرف چپ را كاملا شسته، بايد هر قسمتى را كه مىشويد مقدارى از قسمت هاى
ديگر را هم با آن قسمت بشويد.
(366) اگر بعد از غسل بفهمد جايى از بدن را نشسته و نداند كجاى بدن است
74

بايد دوباره غسل كند.
(367) اگر بعد از غسل بفهمد مقدارى از بدن را نشسته ولى هنوز چيزى كه
وضو را باطل مىكند از او سر نزده است چنانچه از طرف چپ باشد شستن همان
مقدار كافى است، و اگر از طرف راست باشد بايد بعد از شستن آن مقدار دوباره
طرف چپ را بشويد، بنا بر اظهر در اعتبار ترتيب سر با دو جانب و احوط در ترتيب
بين دو جانب واظهر در عدم اعتبار ترتيب از بالا به پايين در حال نسيان. و اگر از سر
و گردن باشد بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف راست و بعد طرف چپ را
بشويد. و اگر در اثناء غسل چيزى كه وضو را باطل مىكند از او سر زده، احتياط در
اين است كه غسل را دو مرتبه به طور كامل انجام دهد و براى نماز و كارى كه براى
آن وضو لازم است وضو بگيرد.
غسل ارتماسى
(368) در غسل ارتماسى اگر به نيت غسل ارتماسى به تدريج در آب فرو رود
تا تمام بدن زير آب رود غسل او صحيح است، و احتياط آن است كه از اول فرو
رفتن در آب نيت غسل كردن را داشته باشد به آنچه غسل ارتماسى با آن محقق و
تمام مىشود واظهر كفايت نيت در حال فرو رفتن مجموع بدن در آب است.
(369) در غسل ارتماسى اگر همه بدن زير آب باشد و بعد از نيت غسل، بدن
را حركت دهد غسل او صحيح است.
(370) اگر بلا فاصله بعد از غسل ارتماسى بفهمد كه به جايى از بدن آب
نرسيده، اگر جاى آن را بداند، شستن همان مقدار كافى است، و اگر جاى آن را نداند
يا بعد از مدتى متوجه شود، بايد دوباره غسل كند.
75

" احكام غسل "
(371) در غسل ارتماسى بايد تمام بدن پاك باشد مگر اين كه در آن واحد هم
بدن پاك شود و هم غسل انجام گيرد، و در غسل ترتيبى پاك بودن تمام بدن لازم
نيست، و اگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتى را پيش از غسل دادن آن قسمت
آب بكشد كافى است. ولى پاك بودن تمام بدن قبل از شروع در غسل مطلقا، موافق
احتياط است.
(372) اگر در غسل مقدارى از بدن نشسته بماند غسل باطل است ولى شستن
جاهايى از بدن كه ديده نمىشود، مثل داخل گوش و بينى واجب نيست.
(373) جايى را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن، شستن آن لازم
نيست ولى احتياط در شستن است.
(374) چيزى را كه مانع رسيدن آب به بدن است، بايد بر طرف كند.
(375) اگر موقع غسل شك كند كه چيزى كه مانع از رسيدن آب باشد، در بدن
او هست يا نه، بايد بنا بر احوط وارسى كند تا مطمئن شود كه مانعى نيست. و اگر
وارسى نكرد و پس از غسل معلوم شد مانعى نبوده و قصد قربت داشته، غسل
صحيح است.
(376) لزوم شستن موهاى كوتاه كه پوست از لاى آنها ديده مىشود در موقع
غسل كردن خالى از قوت نيست ولى موهاى بلند لازم نيست.
(377) تمام شرطهايى كه براى صحيح بودن وضو گفته شد، مثل پاك بودن
آب، در صحيح بودن غسل هم شرط است. ولى در غسل لازم نيست بدن را از بالا
به پايين بشويد، اما در ترتيبى احوط است، و نيز در غسل ترتيبى لازم نيست بعد از
شستن هر قسمت فورا قسمت ديگر را بشويد، بلكه اگر بعد از شستن سر و گردن
مقدارى صبر كند و بعد طرف راست را بشويد و بعد از مدتى طرف چپ را بشويد
اشكال ندارد.
(378) كسى كه نمىتواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند، اگر به
76

اندازه اى كه غسل كند و نماز بخواند، بول و غائط از او بيرون نمىآيد چنانچه وقت
تنگ باشد، بايد هر قسمت را فورا بعد از قسمت ديگر بشويد و بعد از غسل هم
فورا نماز بخواند، و هم چنين است حكم زن مستحاضه كه بعدا گفته مىشود.
(379) اگر در بين غسل، حدث اصغر از او سر زند مثلا بول كند، اتمام غسل
لازم نيست بلكه كافى است كه به قصد وظيفه واقعيه (اعم از تمام يا اتمام) غسل
را دوباره از سر شروع كند و بنابر احتياط براى نماز و كارى كه وضو لازم دارد وضو
بگيرد.
(380) كسى كه چند غسل بر او واجب است مىتواند به نيت همه‌ آنها يك
غسل بجا آورد، يا آنها را جدا جدا انجام دهد.
(381) كسى كه غسل جنابت كرده، نبايد براى نماز وضو بگيرد ولى در
غسل هاى ديگر براى نماز بايد وضو بگيرد.
77

" خون هاى سه گانه "
1 - استحاضه
يكى از خون هايى كه از زن خارج مىشود، خون استحاضه است و زن را در
موقع ديدن اين خون، مستحاضه مىگويند. خون استحاضه غالبا زرد رنگ و سرد و
بدون فشار و سوزش بيرون مىآيد، و ممكن است گاهى بر خلاف اوصاف مذكوره
باشد.
استحاضه سه قسم است: قليله، متوسطه و كثيره. استحاضه قليله آن است كه
خون در پنبه اى كه زن داخل فرج مىنمايد نفوذ نكند. استحاضه متوسطه آن است
كه خون در پنبه فرو رود ولى از آن نگذرد. استحاضه كثيره آن است كه خون از پنبه
گذشته و به دستمال برسد.
وظيفه مستحاضه در مورد روزه، در مسأله 1321 ذكر خواهد شد.
احكام استحاضه
(382) در استحاضه قليله بايد زن براى هر نماز يك وضو بگيرد و بنا بر احتياط
پنبه را عوض كند يا آب بكشد و ظاهر فرج را هم اگر خون به آن رسيده، آب بكشد.
(383) در استحاضه متوسطه بايد زن براى نماز صبح غسل كند و تا صبح ديگر
براى نمازهاى خود بنا بر احتياط واجب پنبه را اگر خونى شده عوض كند يا آب
بكشد، و هم چنين ظاهر فرج اگر نجس شده است، و وجوب وضو براى هر نماز در
اين صورت خالى از وجه نيست و اين در صورتى است كه استحاضه متوسطه پيش
از نماز صبح يا در بين آن پيدا شود. ولى اگر بعد از نماز صبح تا پيش از نماز ظهر يا
بين آن حاصل شود بايد براى نماز ظهر غسل كند، و به همين ترتيب پيش از هر نماز
يا بين هر نمازى كه استحاضه متوسطه شده بايد براى آن غسل كند. و اگر عمدا يا از
78

روى فراموشى براى نماز صبح غسل نكند بايد براى نماز ظهر و عصر غسل كند و
اگر براى نماز ظهر و عصر غسل نكند بايد پيش از نماز مغرب و عشا غسل نمايد چه
آن كه خون بيايد يا قطع شده باشد.
(384) در استحاضه كثيره علاوه بر كارهاى استحاضه متوسطه كه در مسأله
پيش گفته شد، بايد براى هر نماز دستمال را عوض كند يا آب بكشد و يك غسل
براى نماز ظهر و عصر و يكى براى نماز مغرب و عشا بجا آورد و بنا بر احتياط
واجب با هر غسلى يك وضو هم بگيرد، بلكه براى نماز عصر و نماز عشا نيز بايد بنا
بر احتياط واجب وضو بگيرد، و هم چنين بايد بين نماز ظهر و عصر فاصله نيندازد.
و اگر فاصله بيندازد، بايد براى نماز عصر دوباره غسل كند، و نيز اگر بين نماز مغرب
و عشا فاصله بيندازد بايد براى نماز عشا دوباره غسل نمايد.
(385) اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز هم بيايد اگر چه زن براى آن
خون، وضو و غسل را انجام داده باشد بايد در موقع نماز وضو و غسل را بجا آورد.
(386) اگر استحاضه قليله زن بعد از نماز صبح متوسطه شود، بايد براى نماز
ظهر و عصر غسل كند، و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود بايد براى نماز
مغرب و عشا غسل نمايد.
(387) اگر استحاضه قليله يا متوسطه‌ زن بعد از نماز صبح كثيره شود بايد براى
نماز ظهر و عصر يك غسل و براى نماز مغرب و عشا غسل ديگرى بجا آورد، و اگر
بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود، بايد براى نماز مغرب و عشا غسل نمايد.
(388) زن مستحاضه بعد از آن كه خونش قطع شد، فقط براى نماز اولى كه
مىخواند، بايد كارهاى استحاضه را انجام دهد و براى نمازهاى بعد لازم نيست.
(389) اگر زن نداند استحاضه او از چه قسم است، در صورت امكان بايد
مقدارى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند و بيرون آورد و بعد از آن كه فهميد
استحاضه او كدام يك از آن سه قسم است، كارهايى را كه براى آن قسم دستور داده
شده انجام دهد.
(390) زن مستحاضه اگر پيش از آن كه خود را وارسى كند، مشغول نماز شود با
اين كه مىتوانسته خود را وارسى كند، چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفه خود
79

عمل كرده مثلا استحاضه‌اش قليله بوده و به وظيفه استحاضه قليله عمل نموده،
نماز او صحيح است. و اگر قصد قربت نداشته يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده
مثل آن كه استحاضه او متوسطه بوده و به وظيفه قليله رفتار كرده، نماز او باطل
است.
(391) زن مستحاضه اگر نتواند خود را وارسى نمايد، بنا بر احوط بايد به آنچه
مشكل تر است عمل كند، مثلا اگر نمىداند استحاضه او قليله است يا متوسطه، بايد
كارهاى استحاضه متوسطه را بنا بر احوط انجام دهد و اگر نمىداند متوسطه است
يا كثيره، بايد كارهاى استحاضه كثيره را بنا بر احوط انجام دهد، ولى اگر بداند سابقا
كدام يك از آن سه قسم بوده بايد به وظيفه همان قسم عمل كند.
(392) زن مستحاضه اگر بداند از وقتى كه مشغول وضو يا غسل شده خونى از
او بيرون نيامده و تا بعد از نماز هم خون در داخل فرج نيست و بيرون نمىآيد،
مىتواند خواندن نماز را تأخير بيندازد.
(393) مستحاضه كثيره و متوسطه وقتى كاملا از خون پاك شد بايد غسل كند،
ولى اگر بداند از وقتى كه براى نماز قبلى مشغول غسل شده ديگر خون نيامده، لازم
نيست دوباره غسل كند.
(394) زن مستحاضه اگر بين غسل و نماز فاصله بيندازد، بايد دوباره غسل كند
و بلا فاصله مشغول نماز شود ولى اگر خون در داخل فضاى فرج نيايد غسل لازم
نيست.
(395) زن مستحاضه بايد موقع غسل و وضو و بعد از آن تا آخر نماز، خود را
از بيرون آمدن خون (در صورتى كه براى او ضرر نداشته باشد) حفظ كند، و اگر
مسامحه كرد و خونى خارج شد بنا بر احتياط هر چه بجا آورده از غسل يا وضو يا
نماز، دو مرتبه انجام دهد.
(396) اگر استحاضه قليله زن پيش از نماز، متوسطه يا كثيره شود بايد كارهاى
متوسطه يا كثيره را كه گفته شد انجام دهد و اگر استحاضه متوسطه كثيره شود بايد
كارهاى استحاضه كثيره را انجام دهد.
(397) اگر استحاضه كثيره زن متوسطه شود، بايد براى نماز اول عمل كثيره و
80

براى نمازهاى بعد عمل متوسطه را بجا آورد. مثلا اگر پيش از نماز ظهر استحاضه
كثيره متوسطه شود، بايد براى نماز ظهر غسل كند و براى نماز عصر و مغرب و عشا
فقط وضو بگيرد.
(398) اگر استحاضه كثيره، قليله شود، بايد براى نماز اول عمل كثيره و براى
نمازهاى بعد عمل قليله را انجام دهد. و نيز اگر استحاضه متوسطه، قليله شود بايد
براى نماز اول، عمل متوسطه و براى نمازهاى بعد عمل قليله را بجا آورد.
2 - حيض
خون حيض خونى است كه غالبا در هر ماه چند روزى از رحم زن ها خارج
مىشود، و زن را در موقع ديدن خون حيض، حائض مىگويند.
خون حيض در بيشتر اوقات غليظ و گرم، و رنگ آن سرخ مايل به سياه يا سرخ
است و با فشار و كمى سوزش بيرون مىآيد.
(399) زن هاى سيده بعد از تمام شدن شصت سال قمرى يائسه مىشوند،
يعنى خون حيض نمىبينند، و زن هايى كه سيده نيستند، بعد از تمام شدن پنجاه
سال قمرى يائسه مىشوند.
(400) خونى كه دختر پيش از تمام شدن نه سال مىبيند، در صورتى كه
معلوم باشد نه سال او تمام نشده است و علامت و نشانه ديگرى غير از سن، بر بلوغ
او نباشد، و هم چنين خونى كه زن بعد از يائسه شدن مىبيند حيض نيست.
(401) زن حامله و زنى كه بچه شير مىدهد ممكن است حيض ببيند بنا بر
اقوى، ولى اگر بيست روز از ايام عادت ديرتر بود هم وظيفه حائض و هم
مستحاضه را احتياطا انجام دهد.
(402) اگر دخترى نمىداند كه نه سالش تمام شده يا نه و خونى ديد كه يقين
كرد خون حيض است بايد آن را خون حيض قرار دهد.
(403) زنى كه شك دارد يائسه شده يا نه، اگر خونى ببيند و نداند حيض است
يا نه بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است.
81

(404) مدت حيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمىشود، و اگر
مختصرى هم از سه روز كمتر باشد حيض نيست.
(405) بايد سه روز اول حيض پشت سر هم باشد، پس اگر مثلا دو روز خون
ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند حيض نيست.
(406) اگر سه روز پشت سر هم خون ببيند و سپس پاك شود، چنانچه دوباره
خون ببيند و روزهايى كه خون ديده و در وسط پاك بوده، روى هم از ده روز بيشتر
نشود، تمام اين مدت را حيض قرار مىدهد.
(407) اگر زنى بيش از سه روز خون ديد و ده روزه يا كمتر از آن پاك شد،
چنانچه نمىداند خون زخم و جراحت است يا نه، اگر در ايام عادت زن باشد يا
اين كه شرايط حيض را داشته باشد آن را خون حيض قرار مىدهد.
(408) اگر خونى ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون
حيض است يا زخم، اگر قبلا حيض بوده، يعنى خون حيض ديده و ممكن است اين
خون دنباله ‌آن باشد حيض است ليكن اظهر اعتبار خروج از چپ براى حيض و
خروج از طرف راست براى زخم است، و با عدم امكان وارسى، عمل به حالت
سابقه مىنمايد و اگر سابقا پاك بوده وظيفه اى نسبت به حيض ندارد.
(409) اگر خونى ببيند و شك كند كه خون حيض است يا خون نفاس، اگر در
ايام عادت زن باشد آن را خون حيض قرار مىدهد و اگر نه بايد به وظيفه اى كه
مشترك بين حيض و نفاس است عمل كند، يعنى لازم نيست آنچه بر حائض واجب
است ولى بر نفساء واجب نيست و آنچه بر نفساء واجب است و بر حائض واجب
نيست بجا آورد. گرچه انجام دادن مجموع وظايف حائض و وظايف نفساء، مطابق
احتياط است بلكه اين احتياط در صورت امكان ترك نشود و در صورت عدم امكان
احتياط، مخالفت قطعيه ننمايد.
(410) اگر خونى ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت، ولى احتمال
خون ديگرى مثل خون جراحت و زخم را هم نمىدهد، بايد خود را وارسى كند،
يعنى مقدارى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند، بعد بيرون آورد پس اگر
اطراف آن آلوده باشد، خون بكارت است و اگر به همه ‌آن رسيده، حيض مىباشد.
82

البته بايد خون زياد نباشد تا به وسيله‌ فوق بتواند بين خون حيض و بكارت فرق
بگذارد. و در صورت عدم امكان تشخيص و عدم حصول يقين، در ايام عادت حكم
به حيض بودن مى كند و اگر نه عمل به حالت سابقه مىنمايد.
(411) اگر كمتر از سه روز خون ببيند و سپس پاك شود و بعد سه روز خون
ببيند، خون دوم حيض است و خون اول اگر چه در روزهاى عادتش باشد حيض
نيست.
(412) اگر حائض پاك شد و بعد از گذشتن ده روز يا بيشتر، دوباره خون ديد،
اگر از سه روز بيشتر طول بكشد ولى از ده روز بيشتر نباشد و ساير شرايط حيض را
داشته باشد، خون دوم نيز حيض است.
اقسام زن هاى حائض
(413) زن هاى حائض بر شش قسمند:
1 - صاحب عادت وقتيه و عدديه، و آن زنى است كه دو ماه پشت سر هم در
وقت معين خون حيض ببيند و شماره روزهاى حيض او هم در هر دو ماه يك اندازه
باشد، مثل آن كه دو ماه پشت سر هم از اول ماه تا هفتم آن خون ببيند.
2 - صاحب عادت وقتيه، و آن زنى است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين،
خون حيض ببيند ولى شماره روزهاى حيض او در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلا
دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند ولى ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز
هشتم از خون پاك شود.
3 - صاحب عادت عدديه، و آن زنى است كه شماره روزهاى حيض او در دو ماه
پشت سر هم به يك اندازه باشد، ولى وقت ديدن آن دو خون يكى نباشد، مثل آن
كه ماه اول از پنجم تا دهم و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند.
4 - مضطربه، و آن زنى است كه چند ماه خون ديده ولى عادت معينى پيدا
نكرده، يا عادتش به هم خورده و عادت تازه اى پيدا نكرده است.
5 - مبتدئه، و آن زنى است كه دفعه‌ اول خون ديدن او است.
83

6 - ناسيه، و آن زنى است كه عادت خود را فراموش كرده است.
و هر كدام از اينها احكامى دارند كه در مسائل بعدى گفته مىشود.
(414) زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت يا دو سه روز
جلوتر يا دو سه روز عقب تر خون ببيند، به طورى كه بگويند حيض را جلو يا عقب
انداخته اگر چه آن خون، نشانه هاى حيض را نداشته باشد، بايد به احكامى كه براى
زن حائض گفته شد عمل كند. و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده، مثل اين كه پيش از
سه روز پاك شود، بايد عبادت هايى را كه بجا نياورده قضا نمايد.
(415) زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد اگر چند روز پيش از عادت و همه
روزهاى عادت و چند روز بعد از عادت خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر
نشود، همه حيض است، و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط خونى را كه در روزهاى
عادت خود ديده، حيض است و خونى كه پيش از آن و بعد از آن ديده استحاضه
مىباشد، و بايد عبادتهايى را كه در روزهاى پيش از عادت و بعد از عادت بجا
نياورده قضا نمايد. و اگر همه‌ روزهاى عادت را با چند روز پيش از عادت خون
ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است، و اگر از ده روز بيشتر
شود، فقط روزهاى عادت او حيض است و خونى كه جلوتر از آن ديده استحاضه
مىباشد و چنانچه در آن روزها عبادت نكرده بايد قضا نمايد. و اگر همه‌ روزهاى
عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه
حيض است، و اگر بيشتر شود فقط روزهاى عادت حيض و باقى استحاضه است.
(416) زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد اگر مقدارى از روزهاى عادت را با
چند روز پيش از عادت خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض
است، و اگر از ده روز بيشتر شود روزهايى كه در عادت خون ديده با چند روز پيش
از آن، كه روى هم به مقدار عادت او شود، حيض، و روزهاى اول را استحاضه قرار
مىدهد. و اگر مقدارى از روزهاى عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و
روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است، و اگر بيشتر شود، بايد روزهايى
كه در عادت، خون ديده با چند روز بعد از آن كه روى هم به مقدار عادت او شود،
حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.
84

(417) زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند،
خونى كه در روزهاى عادت ديده اگر چه نشانه هاى حيض را نداشته باشد، حيض
است، و خونى كه بعد از روزهاى عادت ديده اگر چه نشانه هاى حيض را داشته باشد
استحاضه است. مثلا زنى كه عادت حيض او از اول ماه تا هفتم است، اگر از اول تا
دوازدهم خون ببيند، هفت روز اول آن حيض و پنج روز بعد استحاضه مىباشد.
(418) زنى كه عادت وقتيه دارد، اگر در وقت عادت خود يا دو سه روز پيش از
عادت يا دو سه روز بعد از عادت خون ببيند به طورى كه بگويند حيض را جلو يا
عقب انداخته، اگر چه آن خون نشانه هاى حيض را نداشته باشد، بايد به احكامى كه
براى زن هاى حائض گفته خواهد شد عمل نمايد. و اگر بعد بفهمد حيض نبوده،
مثل آن كه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادت هايى را كه بجا نياورده قضا نمايد.
(419) زنى كه عادت عدديه دارد، اگر بيشتر از شماره عادت خود خون ببيند
و از ده روز بيشتر شود، چنانچه همه‌ خون هايى كه ديده يك جور باشد بايد از موقع
ديدن خون به شماره روزهاى عادتش حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد. و اگر
همه ‌خون هايى كه ديده يك جور نباشد، بلكه چند روز از آن نشانه ‌حيض و چند روز
ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، اگر روزهايى كه خون، نشانه حيض را دارد با
شماره روزهاى عادت او يك اندازه است، بايد همان روزها را حيض و بقيه را
استحاضه قرار دهد، و اگر روزهايى كه خون نشانه ‌حيض دارد، از روزهاى عادت او
بيشتر است، فقط به اندازه روزهاى عادت او حيض، و بقيه استحاضه است، و اگر
روزهايى كه خون نشانه‌ حيض دارد از روزهاى عادت او كمتر است، بايد آن روزها
را با چند روز ديگر كه روى هم به اندازه روزهاى عادتش شود، حيض و بقيه را
استحاضه قرار دهد.
(420) مضطربه (زنى كه چند ماه خون ديده ولى عادت معينى پيدا نكرده)
اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه‌ خون هايى كه ديده يك جور باشد، چنانچه
عادت خويشان او مشخص است آن مقدار را براى خود حيض و بقيه را استحاضه
قرار مىدهد.
(421) مضطربه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانه‌ حيض و
85

چند روز ديگر آن نشانه استحاضه دارد، چنانچه خونى كه نشانه ‌حيض دارد كمتر از
سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همه ‌آن حيض است، و اگر خونى كه نشانه ‌حيض
را دارد كمتر از سه روز باشد بايد بنابر احتياط تا هفت روز را حيض قرار دهد.
(422) مبتدئه، يعنى زنى كه دفعه‌ اول خون ديدن او است، اگر بيشتر از ده روز
خون ببيند و همه ‌خون هايى كه ديده يك جور باشد بايد عادت خويشان خود را به
طورى كه در مضطربه گفته شد حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.
(423) مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانه ‌حيض و
چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، چنانچه خونى كه نشانه‌ حيض دارد
كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همه‌ آن حيض است. ولى اگر پيش از
گذشتن ده روز از خونى كه نشانه حيض دارد دوباره خونى ببيند كه آن هم نشانه
خون حيض داشته باشد، مثل آن كه پنج روز خون سياه و نه روز خون زرد و دوباره
پنج روز خون سياه ببيند، بايد از اول خون اول كه نشانه‌ حيض دارد، حيض قرار
دهد و در عدد رجوع به خويشاوندان خود كند و بقيه را استحاضه قرار دهد.
(424) مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانه‌ حيض و
چند روز ديگر آن نشانه استحاضه داشته باشد، چنانچه خونى كه نشانه حيض دارد
از سه روز كمتر يا از ده روز بيشتر باشد، بايد از اولى كه خون نشانه‌ حيض دارد،
حيض قرار دهد و در عدد به خويشاوندان خود رجوع كند و بقيه را استحاضه قرار
دهد.
(425) ناسيه، يعنى زنى كه وقت و عدد عادت خود را فراموش كرده است،
اگر بيشتر از ده روز خون ببيند بايد روزهايى را كه خون او نشانه حيض دارد تا ده
روز، حيض قرار دهد و بقيه را استحاضه قرار دهد. و اگر نتواند حيض را به واسطه
نشانه هاى آن تشخيص دهد، بنا بر احتياط واجب بايد هفت روز اول را حيض و
بقيه را استحاضه قرار دهد، مگر اين كه بداند به طور مسلم در روزهاى اول، حيض
نمىشده است كه در آن صورت بعد از آن روزها را بايد حيض قرار دهد، و اگر ظن
اطمينانى پيدا كرد كه ايام عادتش مثل خويشان خود است عادت آنها را براى خود
انتخاب مىكند.
86

احكام حائض
(426) چند چيز بر حائض حرام است:
1 - عبادت هايى كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمم بجا آورده شود، ولى
بجا آوردن عبادت هايى كه وضو و غسل و تيمم براى آنها لازم نيست، مانند نماز
ميت، مانعى ندارد.
2 - تمام چيزهايى كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد.
3 - جماع كردن در فرج، كه هم براى مرد حرام است و هم براى زن، اگر چه به
مقدار ختنه گاه داخل شود و منى هم بيرون نيايد.
(427) جماع كردن در روزهايى هم كه حيض زن قطعى نيست ولى شرعا بايد
براى خود حيض قرار دهد حرام است. پس زنى كه بيشتر از ده روز خون مىبيند و
بايد به دستورى كه قبلا ذكر شده روزهاى عادت خويشان خود را حيض قرار دهد،
شوهرش نمىتواند در آن روزها با او نزديكى نمايد.
(428) اگر شماره روزهاى حيض زن به سه قسمت تقسيم شود و مرد در
قسمت اول آن با زن خود در قبل جماع كند، بايد هجده نخود طلا كفاره به فقير
بدهد و اگر در قسمت دوم جماع كند، نه نخود و اگر در قسمت سوم جماع كند، بايد
چهار نخود و نيم بدهد، مثلا زنى كه شش روز خون حيض مىبيند، اگر شوهرش در
شب يا روز اول و دوم با او جماع كند بايد هيجده نخود طلا بدهد و در شب يا روز
سوم و چهارم نه نخود و در شب يا روز پنجم و ششم بايد چهار نخود و نيم بدهد.
(429) طلاق دادن زن در حال حيض، به طورى كه در كتاب طلاق گفته
مىشود، باطل است.
(430) اگر زن بگويد حائضم يا از حيض پاك شده ام، بايد حرف او را قبول
كرد، مگر اين كه اطمينان پيدا شود كه دروغ مىگويد.
(431) اگر زن در بين نماز حائض شود، نماز او باطل است.
87

(432) بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد، واجب است براى نماز و روزه
و عبادت هاى ديگرى كه بايد با طهارت (وضو يا غسل يا تيمم) بجا آورده شود،
غسل كند، و دستور آن مثل غسل جنابت است، ولى بنابر اظهر براى نماز بايد پيش
از غسل يا بعد از آن وضو هم بگيرد، و اگر پيش از غسل وضو بگيرد بهتر است.
(433) نمازهاى يوميه اى كه زن در حال حيض نخوانده، قضا ندارد ولى
روزه هاى واجب را بايد قضا نمايد.
مسائل متفرقه حيض
(434) مبتدئه، مضطربه، ناسيه و زنى كه عادت عدديه دارد، اگر خونى ببينند
كه نشانه هاى حيض را داشته باشد، يا يقين كنند كه سه روز طول مىكشد، بايد
عبادت را ترك كنند و چنانچه بعد بفهمند حيض نبوده بايد عبادت هايى را كه بجا
نياورده اند قضا نمايند، ولى اگر يقين نكنند كه تا سه روز طول مىكشد و نشانه هاى
حيض را هم نداشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد تا سه روز كارهاى استحاضه را
بجا آورند و كارهايى را كه بر حائض حرام است ترك نمايند و چنانچه پيش از سه
روز پاك نشدند، بايد آن را حيض قرار دهند.
(435) اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست، بايد
براى عبادت هاى خود غسل كند، ولى اگر يقين داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده
روز دوباره خون مىبيند نبايد غسل كند و نمى تواند نماز بخواند و بايد به احكام
حائض عمل نمايد.
(436) زنى كه در حيض عادت عدديه دارد، اگر بيش از مقدار عادت خود
خون ديد در صورتى كه نشانه هاى حيض را داشته باشد و بداند يا احتمال دهد كه
قبل از ده روز پاك خواهد شد، عبادت هاى خود را ترك مىكند، و اگر در اثناء ده
روز در ظاهر پاك شد، بنا بر احتياط بايد مقدارى پنبه داخل فرج خود كرده، كمى
صبر كند و بعد بيرون آورد، اگر پاك بود غسل مىكند و اگر پاك نبود مىتواند
عبادت هاى خود را ترك كند تا از داخل هم پاك شود. ولى در صورتى كه مىداند
88

خون بيش از ده روز ادامه خواهد داشت، مقدار عادت خود را حيض و بقيه را
استحاضه قرار مىدهد.
(437) اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند، بعد بفهمد حيض نبوده
است، بايد نماز و روزه اى را كه در آن روزها بجا نياورده قضا نمايد. و اگر چند روز را
به گمان اين كه حيض نيست عبادت كند، بعد بفهمد حيض بوده، چنانچه آن روزها
روزهايى بوده كه بايد روزه مىگرفته، واجب است قضا نمايد.
3 - نفاس
از وقتى كه اولين جزء بچه از شكم مادر بيرون مىآيد، هر خونى كه زن مىبيند،
اگر پيش از ده روز يا سر ده روز قطع شود، خون نفاس است. و زن را در حال نفاس
نفساء مىگويند.
(438) خونى كه زن پيش از بيرون آمدن اولين جزء بچه مىبيند نفاس نيست.
(439) لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد، بلكه اگر خون بسته اى هم از
رحم زن خارج شود، و خود زن بداند يا چهار نفر قابله بگويند كه اگر در رحم
مىماند انسان مىشد، خونى كه تا ده روز ببيند خون نفاس است، بنا بر احوط.
(440) ممكن است خون نفاس يك لحظه بيشتر نيايد، ولى بيشتر از ده روز
نمىشود.
(441) توقف در مسجد و رساندن جايى از بدن به خط قرآن و كارهاى ديگرى
كه بر حائض حرام است، بر نفساء هم حرام است و آنچه بر حائض واجب و
مستحب و مكروه است، بر نفساء هم واجب، مستحب و مكروه مىباشد.
(442) طلاق دادن زنى كه در حال نفاس مىباشد باطل است و نزديكى كردن
با او حرام مىباشد. و اگر شوهرش با او نزديكى كند احتياط واجب آن است كه به
دستورى كه در احكام حيض (مسأله 428) گفته شد كفاره بدهد.
(443) وقتى زن از خون نفاس پاك شد بايد غسل كند و عبادت هاى خود را
بجا آورد، و اگر دوباره خون ببيند چنانچه روزهايى كه خون ديده با روزهايى كه در
89

وسط پاك بوده روى هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد تمام آن نفاس است، و اگر
روزهايى كه پاك بوده روزه گرفته باشد بايد قضا نمايد.
(444) اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال بدهد كه در باطن خون هست،
بايد مقدارى پنبه داخل فرج نمايد كه اگر پاك است، براى عبادت هاى خود غسل
كند.
(445) اگر خون نفاس زن از ده روز بگذرد چنانچه در حيض عادت دارد به
اندازه روزهاى عادت او نفاس و بقيه استحاضه است، و اگر عادت ندارد، تا ده روز
بنا بر اظهر نفاس و بقيه استحاضه مىباشد. و احتياط مستحب آن است كسى كه
عادت دارد از روز بعد از عادت و كسى كه عادت ندارد بعد از روز دهم تا روز
هيجدهم زايمان، كارهاى استحاضه را بجا آورد و كارهايى را كه بر نفساء حرام
است ترك كند.
(446) زنى كه عادت حيضش كمتر از ده روز است، اگر بيشتر از روزهاى
عادتش خون نفاس ببيند در صورتى كه از ده روز بيشتر نشود بنا بر اظهر تمام آن
مدت را نفاس قرار مىدهد.
90

" احكام اموات "
(447) مسلمانى را كه محتضر است يعنى در حال جان دادن مىباشد، مرد
باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك، بايد بنا بر احتياط واجب به پشت بخوابانند به
طورى كه كف پاهايش به طرف قبله باشد.
(448) غسل، كفن، نماز و دفن مسلمان (يعنى ميتى كه به حسب اظهار
شهادتين و عدم منافى، حكم به اسلام او مىشود) بر هر مكلفى واجب است، و
اگر بعضى انجام دهند، از ديگران ساقط مىشود و چنانچه هيچ كس انجام ندهد
همه معصيت كرده اند.
(449) اگر كسى مشغول كارهاى ميت شود بر ديگران واجب نيست اقدام
نمايند، ولى اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد، بايد ديگران تمام كنند.
(450) اگر انسان يقين كند كه ديگرى مشغول كارهاى ميت شده، واجب
نيست به كارهاى ميت اقدام كند.
(451) اگر كسى بداند غسل يا كفن يا نماز يا دفن ميت را باطل انجام داده اند،
بايد دوباره انجام دهد.
(452) براى غسل، كفن، نماز و دفن ميت، بايد از ولى او اجازه بگيرند.
(453) ولى زن كه در غسل و كفن و دفن او دخالت مىكند شوهر او است و در
مرتبه بعد از او، مردهايى كه از ميت ارث مىبرند مقدم بر زن هاى ايشانند و هر كدام
كه در ارث بردن مقدم هستند در اين امر نيز مقدمند.
(454) اگر ميت براى غسل، كفن، دفن و نماز خود غير از ولى شخص ديگرى
را معين كند، بنا بر اظهر لازم است آن شخص از ولى ميت براى اين كارها اجازه
بگيرد.
91

غسل ميت
(455) واجب است ميت را سه غسل بدهند: اول غسل با آبى كه به سدر
مخلوط باشد. دوم غسل با آبى كه به كافور مخلوط باشد. سوم غسل با آب خالص،
و مراعات اين ترتيب لازم است و در صورت به هم خوردن ترتيب، از همان جا كه
به هم خورده اعاده كنند.
(456) سدر و كافور بايد به اندازه اى زياد نباشد كه آب را مضاف كند و به
اندازه اى كم نباشد كه عرفا نگويند سدر و كافور با آب مخلوط شده است.
(457) اگر سدر و كافور يا يكى از اينها پيدا نشود، يا استعمال آن جايز نباشد،
مثل آن كه غصبى باشد، بايد به جاى هر كدام كه ممكن نيست بنابر احتياط واجب
ميت را با آب خالص غسل بدهند، و اقوى در مكان غسل اين است كه بايد مباح
باشد.
(458) كسى كه ميت را غسل مىدهد، بايد مسلمان و دوازده امامى و عاقل
باشد و مسائل غسل را هم بداند.
(459) كسى كه ميت را غسل مىدهد، بايد قصد قربت داشته باشد يعنى
غسل را براى انجام فرمان خداوند عالم بجا آورد، و اگر به همين نيت تا آخر غسل
سوم باقى باشد كافى است و تجديد نيت لازم نيست، اگر چه احوط است.
(460) غسل بچه مسلمان اگر چه از زنا باشد، بنا بر احتياط، واجب است. و
غسل، كفن، دفن كافر و اولاد او، جايز نيست. و كسى كه از بچگى ديوانه بوده و به
حال ديوانگى بالغ شده، چنانچه پدر و مادر او يا يكى از آنان مسلمان باشند، بايد
او را غسل داد و اگر هيچ كدام از آنان مسلمان نباشند، غسل دادن او جايز نيست.
(461) بچه سقط شده را، اگر چهار ماه يا بيشتر دارد، بايد بنا بر احتياط واجب
غسل بدهند و اگر چهار ماه ندارد، بايد در پارچه اى بپيچند و بدون غسل دفن
كنند.
(462) كسى كه كشتن او به رجم يا قصاص و مانند اينها واجب شده است در
92

صورتى كه قبل از اجراى حكم، غسل هاى سه گانه ‌ميت را به امر حاكم شرع يا بدون
امر او انجام داده باشد، غسل دادنش واجب نيست، اگر چه بعد از غسل، از او
حدث اصغر يا اكبر سر زده باشد.
(463) اگر مرد، زن را و زن، مرد را در غير موارد ضرورت غسل بدهد باطل
است، ولى زن مىتواند شوهر خود را غسل دهد و شوهر هم مىتواند زن خود را
غسل دهد، و احتياط مستحب در غسل زوجين، از زير لباس است اگر چه احتياط
مستحب آن است كه زن، شوهر خود و شوهر، زن خود را غسل ندهد.
(464) مرد مىتواند در غير حال ضرورت دختر بچه اى را كه سن او از سه سال
بيشتر نيست غسل دهد، زن هم مىتواند در غير حال ضرورت پسر بچه اى را كه سه
سال بيشتر ندارد، غسل دهد.
(465) اگر براى غسل دادن ميتى كه مرد است مرد پيدا نشود، زنانى كه با او
نسبت دارند و محرمند، مثل مادر و خواهر و عمه و خاله، يا به واسطه‌ شير خوردن
با او محرم شده اند، بنا بر احوط بايد از زير لباس يا چيزى كه بدن او را بپوشاند
غسلش بدهند. و نيز اگر براى غسل ميت زن، زن ديگرى نباشد، مردهايى كه با او
نسبت دارند و محرمند، يا به واسطه ‌شير خوردن با او محرم شده اند بعد از اين كه از
ساير اولياى ميت خصوصا شوهر او اجازه بگيرند، بنا بر احوط بايد از زير لباس او
را غسل دهند.
(466) اگر ميت و كسى كه او را غسل مىدهد هر دو مرد يا هر دو زن باشند،
جايز است كه غير از عورت، جاهاى ديگر ميت برهنه باشد.
(467) نگاه كردن به عورت ميت حرام است، و كسى كه او را غسل مىدهد اگر
نگاه كند معصيت كرده، ولى غسل باطل نمىشود.
(468) اگر جايى از بدن ميت نجس باشد، بايد پيش از آن كه آن جا را غسل
بدهند، آب بكشند.
(469) غسل ميت مثل غسل جنابت است، و احتياط مستحب آن است كه تا
غسل ترتيبى ممكن است، ميت را غسل ارتماسى ندهند، و در صورت غسل
ارتماسى بايد آب قليل نباشد.
93

(470) كسى را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده، لازم نيست غسل
حيض يا غسل جنابت بدهند، بلكه همان غسل ميت براى او كافى است ولى بنابر
احتياط موقع غسل دادن نيت غسل جنابت و يا حيض را نيز بنمايند.
(471) اگر آب پيدا نشود، يا استعمال آن مانعى داشته باشد بايد بنا بر احتياط
واجب ميت را سه تيمم بدهند و تيمم اول را به قصد ما في الذمه انجام دهند. و اما
اگر آب هست ولى فقط براى يك غسل كافى است مسأله دو صورت دارد:
اول: آن كه آب طورى است كه فقط در غسل معينى قابل استفاده است.
دوم: آن كه غسل معين نيست.
اگر غسل معين است، مثل اين كه آب مخلوط با سدر يا كافور شده باشد، در اين
صورت آن آب را در غسل مربوط به خودش استفاده مىكنند و به جاى دو غسل
ديگر ميت را تيمم مىدهند و در اين اعمال ترتيب معتبر در غسل ميت را رعايت
مىكنند.
اما اگر غسل معين نباشد مثل اين كه آب خالص است و سدر و كافور هم موجود
است، بنا بر احوط در اين صورت قدرى سدر با آب مخلوط مىكنند به طورى كه
مضاف نشود و با آن غسل اول را به قصد وظيفه فعليه انجام مىدهند و سپس ميت
را بدل از دو غسل بعدى دو تيمم مىدهند.
(472) اگر به علت نبودن آب، ميت را تيمم دهند و بعد از آن آب پيدا شود،
در صورتى كه خوفى بر ميت در تأخير دفن نيست بايد آن را غسل بدهند و حنوط و
كفن كنند، و اگر نماز بر او خوانده اند بنا بر احوط دوباره بخوانند.
(473) كسى كه ميت را تيمم مىدهد بنا بر اظهر بايد دست خود را به زمين زده
و به صورت و پشت دست هاى ميت بكشد به اين ترتيب كه در صورت امكان و
نبودن مشكل، ميت را بايد بنشاند و پشت سر او قرار گرفته و او را تيمم بدهد، ولى
احتياط در اين است كه با دست خود ميت نيز او را تيمم بدهند.
94

غسل مس ميت
(474) اگر كسى بدن انسان مرده اى را كه سرد شده (چه مسلمان باشد چه
كافر) و غسلش نداده اند مس كند - يعنى جايى از بدن خود را به آن برساند - بايد
غسل مس ميت نمايد، چه در خواب مس كند چه در بيدارى، با اختيار مس كند يا
بى اختيار، ولى اگر حيوان مرده اى را مس كند غسل بر او واجب نيست. و اگر وظيفه
به جاى غسل، تيمم دادن ميت است اگر بعد از تيمم، كسى به ميت مثلا دست
بزند، بنا بر اظهر غسل كردن بر او واجب نمىشود اگر چه احتياط مستحب اين
است كه غسل كند.
(475) براى مس مرده اى كه تمام بدن او سرد نشده، غسل واجب نيست اگر
چه جايى را كه سرد شده مس نمايد.
(476) اگر موى خود را به بدن ميت برساند يا بدن خود را به موى ميت يا موى
خود را به موى ميت برساند، غسل واجب نيست.
(477) بچه اى كه بعد از مردن مادر به دنيا مىآيد، وقتى بالغ شد واجب است
غسل مس ميت كند.
(478) اگر انسان، ميتى را كه سه غسل او كاملا تمام شده مس نمايد، غسل بر
او واجب نمىشود ولى اگر پيش از آن كه غسل سوم تمام شود جايى از بدن او را
مس كند اگر چه غسل سوم آن جا تمام شده باشد، بايد غسل مس ميت نمايد
(479) اگر از بدن زنده يا مرده اى كه غسلش نداده اند، قسمتى كه داراى
استخوان است جدا شود و پيش از آن كه قسمت جدا شده را غسل دهند، انسان آن
را مس نمايد، بايد غسل مس ميت كند.
(480) براى مس استخوان و دندانى كه از مرده جدا شده باشد و آن را غسل
نداده اند، بنابر احتياط واجب بايد غسل كرد، و هم چنين براى مس استخوانى كه از
زنده جدا شده و گوشت ندارد، بنابر احوط غسل واجب است.
(481) غسل مس ميت را بايد مثل غسل جنابت انجام دهند ولى كسى كه
95

غسل مس ميت كرده، اگر بخواهد نماز بخواند، بايد بنابر احوط وضو هم بگيرد.
(482) اگر چند ميت را مس كند يا يك ميت را چند بار مس نمايد، يك غسل
كافى است.
(483) براى كسى كه بعد از مس ميت غسل نكرده است، جايز بودن توقف در
مسجد و خواندن سوره هايى كه سجده واجب دارد، خالى از وجه نيست گرچه
احتياط در اجتناب است ولى براى نماز و مانند آن بايد غسل كند بلكه وضو نيز بنابر
احتياط بگيرد.
(484) كسى كه غسل مس ميت بر او واجب شده اما غافل از تكليف به غسل
مس ميت، غسل جنابت انجام داده در صورتى كه اين غسل به قصد انجام وظيفه
واقع شده، كفايت از غسل مس ميت مىكند.
(485) بدن ميتى كه سرد نشده چنانچه با رطوبت مس شود، موجب نجاست
است، اگر چه موجب غسل نيست.
(486) اگر ديوانه يا بچه نا بالغ ميت را مس كند بعد از آن كه ديوانه، عاقل شد و
بچه بالغ گرديد، بايد غسل مس ميت نمايد.
(487) مس ميت اجمالا ناقض وضو مىباشد.
(488) با مس ميت غسل واجب مىشود و فرقى نيست بين اين كه با رطوبت
مس كند يا بدون رطوبت.
(489) در صورتى كه ميتى را مس كند ولى معلوم نشود قبل از سرد شدن بوده
يا بعد از سرد شدن، غسل واجب نيست.
(490) شهيد مانند كسى است كه غسل داده شده، بنا بر اين مس بدن او
موجب غسل نيست، و هم چنين كسى كه قتل او به عنوان قصاص و يا حد واجب
باشد و قبل از اجراى قصاص يا حد غسل كرده باشد.
96

كفن ميت
(491) ميت مسلمان را بايد با سه پارچه كه آنها را لنگ و پيراهن و سر تا سرى
مىگويند كفن نمايند.
(492) بنا بر احتياط لنگ بايد از ناف تا زانو اطراف بدن را بپوشاند، و بهتر آن
است كه از سينه تا روى پا برسد، و پيراهن بايد از سر شانه تا نصف ساق پا، تمام
بدن را بپوشاند و بهتر است تا روى پا برسد با توجه به اين كه عرفا آن را پيراهن
بگويند، و در ازاى سر تا سرى بايد به قدرى باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد و
پهناى آن بايد به اندازه اى باشد كه يك طرف آن روى طرف ديگر بيايد.
(493) اگر سه پارچه (لنگ، پيراهن، سرتاسرى) براى كفن ميت ميسر نشود،
به هر كدام كه ميسر باشد اكتفا مىشود، اگر چه اسم هيچ يك از اين سه پارچه بر او
صدق نكند. بلكه اگر هيچ پارچه اى مقدور نشود و فقط مقدارى جهت پوشاندن
عورتين موجود باشد، واجب است با آن عورتين را بپوشانند.
(494) اگر ورثه بالغ باشند و اجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را، كه
در مسأله 492 گفته شد، از سهم آنان بردارند، اشكال ندارد، و احتياط واجب آن
است كه بيشتر از مقدار واجب كفن و هم چنين مقدارى را كه احتياطا لازم است از
سهم و ارثى كه بالغ نشده بر ندارند.
(495) اگر كسى وصيت كرده باشد كه مقدار مستحب كفن را، كه در مسأله
492 گفته شد، از ثلث مال او بردارند، يا وصيت كرده باشد كه ثلث مال را به
مصرف خود او برسانند ولى مصرف آن را معين نكرده باشد يا فقط مصرف مقدارى
از آن را معين كرده باشد، مىتوانند مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند.
(496) اگر ميت وصيت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند مىتوانند
به طور متعارف كه لايق شأن ميت باشد كفن و چيزهاى ديگرى را كه از واجبات دفن
است از اصل مال بردارند.
(497) كفن زن بر شوهر است اگر چه زن از خود مال داشته باشد، در صورتى كه
97

شوهر او مالى داشته باشد كه بتواند زن خود را كفن نمايد و اگر نه بنا بر اظهر بايد از
تركه‌ زن بردارند. و هم چنين بنابر اظهر اگر زن را به ‌شرحى كه در كتاب طلاق گفته
مىشود، طلاق رجعى بدهند و پيش از تمام شدن عده بميرد، شوهرش بايد كفن او
را بدهد و احتياط در اين است كه شوهر با ورثه ميت در اين مصارف مصالحه
نمايند، و چنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد ولى شوهر بايد از مال او كفن زن
را بدهد.
(498) كفن ميت بر خويشان او واجب نيست، اگر چه مخارج او در حال
زندگى بر آنان واجب باشد.
(499) بايد مقدار واجب از سه پارچه‌ كفن به قدرى نازك نباشد، كه بدن ميت
از زير آن پيدا باشد. و در بيشتر از مقدار واجب بنا بر احوط واظهر بايد اين مسأله
رعايت شود.
(500) كفن كردن با چيز غصبى، اگر چيز ديگرى هم پيدا نشود، جايز نيست، و
چنانچه كفن ميت غصبى باشد و صاحب آن راضى نباشد، بايد از تنش بيرون
آورند.
(501) كفن كردن ميت با چيز نجس جايز نيست و بنا بر احتياط در چيز نجسى
كه نماز با آن جايز است نيز كفن نكنند.
(502) كفن كردن با پارچه اى كه از پشم يا موى حيوان حرام گوشت تهيه شده،
در حال اختيار جايز نيست، و بنا بر احتياط واجب با پوست حيوان حلال گوشت
هم ميت را كفن نكنند ولى اگر كفن را از مو، پشم يا كرك حيوان حلال گوشت طورى
درست كنند كه به آن جامه و لباس بگويند اشكال ندارد.
(503) اگر كفن ميت به نجاست خود او، يا به نجاست ديگرى نجس شود،
چنانچه كفن ضايع نمىشود، بايد مقدار نجس را بشويند اگر چه جواز بريدن
مقدارى از كفن كه بيشتر از مقدار ساتر عورت است و نجس شده است خالى از
وجه نيست، پس اگر در قبر گذاشته باشند جايز است كه ببرند، بلكه اگر بيرون
آوردن ميت توهين به او باشد بريدن واجب مىشود، و اگر شستن يا بريدن آن
ممكن نيست، در صورتى كه عوض كردن آن ممكن باشد، بايد عوض نمايند.
98

(504) ميت اگر مرد باشد نبايد با پارچه ابريشمى خالص كفن شود، و هم چنين
است بنا بر احتياط واجب اگر ميت زن باشد.
حنوط
(505) بعد از غسل واجب است ميت را حنوط كنند، يعنى به پيشانى و كف
دست ها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاى او كافور بمالند، و مستحب
است به سر بينى ميت هم كافور بمالند. و بايد كافور، سائيده و تازه باشد و اگر به
علت كهنه بودن، عطر آن از بين رفته باشد كافى نيست.
(506) احتياط مستحب آن است كه اول كافور را به پيشانى ميت بمالند، و در
جاهاى ديگر ترتيب لازم نيست.
(507) بهتر آن است كه ميت را پيش از كفن كردن، حنوط نمايند اگر چه در بين
كفن كردن و بعد از آن هم مانعى ندارد.
(508) كسى كه براى حج احرام بسته است، اگر پيش از تمام كردن سعى بين
صفا و مروه بميرد، حنوط كردن او جايز نيست و نيز اگر در احرام عمره پيش از آن
كه تقصير كند بميرد نبايد او را حنوط كنند.
(509) زنى كه شوهر او مرده و هنوز عده اش تمام نشده، اگر چه حرام است
خود را خوشبو كند ولى چنانچه بميرد حنوط او واجب است.
(510) مكروه است ميت را با مشك، عنبر، عود و عطرهاى ديگر خوشبو كنند
يا براى حنوط، اينها را با كافور مخلوط نمايند.
(511) مستحب است قدرى تربت حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) با كافور
مخلوط كنند ولى بايد از آن كافور به جاهايى كه بى احترامى مىشود نرسانند و نيز
بايد تربت به قدرى زياد نباشد كه وقتى با كافور مخلوط شد آن را كافور نگويند.
(512) اگر كافور به اندازه ‌غسل و حنوط نباشد، بنا بر احتياط واجب غسل را
مقدم دارند و اگر براى هفت عضو نرسد پيشانى را مقدم دارند.
(513) مستحب است دو چوب تر و تازه در كفن همراه ميت بگذارند، يكى را
99

در ترقوه طرف چپ بين پيراهن و لنگ و يكى را در ترقوه راست به بدن ميت
برسانند.
نماز ميت
(514) نماز خواندن بر ميت شيعه‌ اثنى عشرى واجب است بلكه بر
هر مسلمان كه شهادتين مىگويد تا وقتى كه چيزى كه منافات با شهادتين دارد از او
صادر نشده باشد، بنابر اقوى واجب است و خواندن نماز ميت بر كسانى كه محكوم
به كفر هستند مثل غلاة و خوارج و نواصب جايز نيست. نماز ميت بر بچه اگر شش
سالش تمام شده باشد واجب است، بلكه بنا بر احتياط اگر عارف به نماز باشد و
كمتر از شش سال هم داشته باشد بايد بر او نماز بخوانند، ولى بايد پدر و مادر آن
بچه يا يكى از آنان مسلمان باشند، و اگر عارف به نماز نيست بايد شش سالش تمام
شده باشد.
(515) نماز بر ميت ديوانه اى كه پدر يا مادرش مسلمان هستند واجب است، و
همچنين است نماز بر مرده اى كه در بلاد اسلامى پيدا شود. و همين طور است
مرده اى كه در بلاد كفر پيدا شود و در آن جا مسلمانان هم زندگى كنند، و احتمال
برود كه اين ميت مسلمان باشد و يا از مسلمان متولد شده باشد.
(516) نماز ميت واجب
كفايى است، كه با خواندن يك نفر از ديگران ساقط
مىشود، به شرط آن كه نمازگزار شيعه اثنى عشرى و بنا بر احوط بالغ باشد.
(517) نماز ميت بايد بعد از غسل و حنوط و كفن كردن خوانده شود، و اگر
وظيفه غير از غسل و حنوط و كفن است آنچه وظيفه است انجام بگيرد و بعد از آن
نماز خوانده شود. و اگر پيش از اينها، يا در بين اينها بخوانند، اگر چه از روى
فراموشى يا ندانستن مسأله باشد كافى نيست.
(518) كسى كه مىخواهد نماز ميت بخواند، لازم نيست با وضو يا غسل يا
تيمم باشد و بدن و لباسش پاك باشد و اگر لباس او غصبى هم باشد اشكال ندارد،
ولى احتياط در اين است كه اگر غسل بر او واجب است، بدون غسل، و اگر
100

وظيفه اش تيمم بدل از غسل است بدون تيمم نماز نخواند.
(519) نماز خواندن زن بر ميت با شرايطش مجزى است و از ديگران ساقط
مىشود.
(520) كسى كه به ميت نماز مىخواند، بايد رو به قبله باشد و نيز واجب است
ميت را مقابل او به پشت بخوابانند، به طورى كه سر او به طرف راست نمازگزار و
پاى او به طرف چپ نمازگزار باشد.
(521) مكان نمازگزار نبايد از جاى ميت به قدرى پست تر يا بلند تر باشد كه
عرفا نماز بر اين ميت صدق نكند، ولى پستى و بلندى مختصر اشكال ندارد.
(522) نمازگزار نبايد به قدرى از ميت دور باشد كه عرفا نماز بر اين ميت
صدق نكند، ولى كسى كه نماز ميت را به جماعت مىخواند، اگر از ميت دور
باشد، چنانچه صف ها به يكديگر متصل باشند اشكال ندارد.
(523) نمازگزار بايد مقابل ميت بايستد، ولى اگر نماز به جماعت خوانده شود
وصف جماعت از دو طرف ميت بگذرد، نماز كسانى كه مقابل ميت نيستند اشكال
ندارد.
(524) اگر كسى موقعى به نماز جماعت ميت رسيد كه بعضى از تكبيرات آن
خوانده شده، مىتواند اقتدا كند ولى بايد در هر تكبير به وظيفه خود عمل كند،
يعنى دعاى مربوط به همان تكبير را خودش بخواند و بعد از فراغ امام بقيه تكبيرات
را تمام كند.
(525) بين ميت و نماز گزار، نبايد پرده و ديوار يا چيزى مانند اينها باشد، به
طورى كه نماز بر آن ميت عرفا صدق نكند، ولى اگر ميت در تابوت و مانند آن باشد
اشكال ندارد.
(526) در وقت خواندن نماز، بايد عورت ميت پوشيده باشد و اگر كفن كردن
او ممكن نيست، بايد عورتش را، اگر چه با تخته و آجر و مانند اينها باشد،
بپوشانند.
(527) نماز ميت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند، و در موقع نيت ميت
را معين كند، مثلا نيت كند نماز مىخوانم بر اين ميت قربة الى الله.
101

(528) اگر كسى نباشد كه بتواند نماز ميت را ايستاده بخواند، مىشود نشسته
بر او نماز خواند. و چنانچه بعد از خواندن تمام نماز و يا قسمتى از آن به طور
نشسته، شخصى كه قادر بر نماز خواندن به طور ايستاده است پيدا شود، بنا بر
احتياط واجب بايد نماز اعاده شود.
(529) اگر چند ميت با هم حاضر بودند، مىتواند براى همه يك نماز بخواند
ولى در دعاهايى كه بعد از تكبير چهارم خوانده مىشود بايد ضماير به صورت
جمع گفته شود، و مى تواند براى هر كدام يك نماز بخواند.
(530) مكروه است بر ميت چند مرتبه نماز بخوانند، در صورتى كه هر دو نماز
از هر نظر مثل هم باشند، ولى اگر ميت صاحب فضيلت ايمانى مانند حضرت حمزه
و فاطمه بنت اسد و سهل بن حنيف باشد مكروه نيست.
(531) اگر ميت را عمدا يا از روى فراموشى يا به جهت عذرى بدون نماز دفن
كنند، يا بعد از دفن معلوم شود نمازى كه بر او خوانده شده باطل بوده است، اگر
خارج كردن ميت از قبر ممكن نيست يا موجب بى احترامى به او مىشود، واجب
است به قبر او نماز بخوانند. و اگر نه احتمال دارد مثل غسل دادن و كفن كردن ميت،
بيرون آوردن ميت و خواندن نماز بر بدن او واجب باشد. و اما اگر بعد از نماز
خواندن به قبر ميت، بدن او به سببى مثل سيل و نظير آن خارج شد، بنا بر احتياط
واجب اين نماز اعاده شود.
(532) در صورت مزاحمت نماز فريضه با نماز ميت هر كدام كه وقتش تنگ
است مقدم است، و اگر وقت هر دو وسعت دارد مخير است، و در صورتى كه وقت
هر دو تنگ شده باشد، به طورى كه در تأخير دفن، خوف بر ميت وجود دارد اظهر
تقديم فريضه و نماز خواندن بر قبر ميت بعد از دفن او است.
102

دستور نماز ميت
(533) نماز ميت پنج تكبير دارد و اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد
كافى است:
بعد از نيت و تكبير اول بگويد: " اشهد ان لا إله الا الله وان محمدا رسول الله ".
و بعد از تكبير دوم بگويد: " اللهم صل على محمد وآل محمد ".
و بعد از تكبير سوم بگويد: " اللهم اغفر للمؤمنين والمؤمنات ".
و بعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است بگويد: " اللهم اغفر لهذا الميت " و اگر
زن است بگويد: " اللهم اغفر لهذه الميت ".
و بعد تكبير پنجم را بگويد.
و بهتر است بعد از تكبير اول بگويد: " اشهد ان لا إله الا الله وحده لا شريك له،
و اشهد ان محمدا عبده ورسوله أرسله بالحق بشيرا ونذيرا بين يدى الساعة ".
و بعد از تكبير دوم بگويد:
" اللهم صل على محمد وآل محمد، وبارك على محمد وآل محمد، وارحم
محمدا وآل محمد، كأفضل ما صليت وباركت وترحمت على ابراهيم وآل
ابراهيم، انك حميد مجيد، وصل على جميع الانبياء والمرسلين، والشهداء
والصديقين، و جميع عباد الله الصالحين ".
و بعد از تكبير سوم بگويد: " اللهم اغفر للمؤمنين والمؤمنات والمسلمين
والمسلمات، الاحياء منهم والاموات، تابع بيننا وبينهم بالخيرات، انك مجيب
الدعوات، انك على كل شئ قدير ".
وبعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است بگويد: " اللهم ان هذا عبدك وابن
عبدك وابن أمتك نزل بك وأنت خير منزول به، اللهم انا لانعلم منه الا خيرا وانت
أعلم به منا، اللهم ان كان محسنا فزد في احسانه، وان كان مسيئا فتجاوز عنه
واغفر له، اللهم اجعله عندك في أعلى عليين واخلف على أهله في الغابرين
وارحمه برحمتك يا أرحم الراحمين " وبعد تكبير پنجم را بگويد.
103

ولى اگر ميت زن است بعد از تكبير چهارم بگويد:
" اللهم ان هذه أمتك وابنة عبدك وابنة أمتك نزلت بك وانت خير منزول به،
اللهم انا لانعلم منها الا خيرا، وانت أعلم بها منا، اللهم ان كانت محسنة فزد في
احسانها، وان كانت مسيئة فتجاوز عنها واغفر لها، اللهم اجعلها عندك في اعلى
عليين واخلف على أهلها في الغابرين، وارحمها برحمتك يا أرحم الراحمين ".
(534) بايد تكبيرها و دعاها را طورى پشت سر هم بخواند، كه نماز از صورت
خود خارج نشود. و اگر مأموم عمدا يا سهوا در غير تكبير اول از امام جلو افتاد،
مستحب است همان تكبير را با امام اعاده كند.
(535) كسى كه نماز ميت را به جماعت مىخواند بايد تكبيرها و دعاهاى آن
را هم بخواند
.
مستحبات نماز ميت
(536) چند چيز در نماز ميت مستحب است:
1 - كسى كه نماز ميت مىخواند با وضو يا غسل يا تيمم باشد، و احتياط
مستحب آن است كه در صورتى تيمم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد، يا بترسد
كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند به نماز ميت نرسد.
2 - اگر ميت مرد است، امام جماعت يا كسى كه فرادى بر او نماز مىخواند
مقابل وسط قامت يا سينه‌ او بايستد، و اگر ميت زن است مقابل سينه يا سر او
بايستد.
3 - پا برهنه نماز بخواند.
4 - در هر تكبير دست ها را بلند كند، بنا بر اظهر.
5 - فاصله او با ميت به قدرى كم باشد، كه اگر باد لباسش را حركت دهد به جنازه
برسد.
6 - نماز ميت را به جماعت بخواند.
7 - امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند و كسانى كه با او نماز مىخوانند،
104

آهسته بخوانند.
8 - در جماعت اگر چه مأموم يك نفر باشد، پشت سر امام بايستد.
9 - نمازگزار به ميت و مؤمنين زياد دعا كند.
10 - پيش از نماز سه مرتبه بگويد: " الصلاة ".
11 - نماز را در جايى بخوانند كه مردم براى نماز ميت بيشتر به آن جا مىروند.
12 - زن حائض اگر نماز ميت را به جماعت مىخواند، در صفى تنها بايستد.
دفن ميت
(537) واجب است ميت را طورى در زمين دفن كنند، كه بوى او بيرون نيايد و
درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند.
(538) اگر دفن ميت در زمين ممكن نباشد، مىتوانند به جاى دفن، او را در بنا
يا تابوت بگذارند.
(539) ميت را بايد در قبر به پهلوى راست طورى بخوابانند كه جلو بدن او رو
به قبله باشد.
(540) اگر كسى در كشتى بميرد، چنانچه جسد او فاسد نمىشود و بودن او
در كشتى مانعى ندارد، بايد صبر كنند تا به خشكى برسند و او را در زمين دفن كنند،
و اگر نه، بايد در كشتى غسلش بدهند و حنوط و كفن كنند و پس از خواندن نماز
ميت او را در خمره بگذارند و درش را ببندند و به دريا بيندازند، و اگر اين كار
مشكل است چيز سنگينى به پايش ببندند و به دريا بيندازند و اگر ممكن است بايد
او را در جايى بيندازند كه فورا طعمه حيوانات نشود.
(541) مخارج انداختن در دريا و مخارج محكم كردن قبر ميت را، در صورتى
كه لازم باشد، احتمال دارد كه از اصل مال ميت بردارند ولى احتياط مستحب اين
است كه رضايت طلبكار و ورثه را در اين صورت به دست آورند.
(542) اگر زن كافره بميرد و بچه در شكم او مرده باشد، چنانچه پدر بچه
مسلمان باشد بايد بنا بر احتياط واجب زن را در قبر به پهلوى چپ پشت به قبله
105

بخوابانند كه روى بچه به طرف قبله باشد حتى اگر هنوز روح هم به بدن او داخل
نشده باشد.
(543) چيزى كه از ميت جدا مىشود، اگر چه مو و ناخن و دندانش باشد،
بايد با او دفن شود ولى اگر مستلزم نبش باشد احتياط آن است كه جدا دفن شود.
(544) اگر كسى در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد پس اگر ممكن
است همان مقدار از چاه را كه بدن او قرار گرفته مسدود مىنمايند و اگر ممكن
نيست بايد در چاه را ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند، و در صورتى كه چاه
مال غير باشد بايد به نحوى او را راضى كنند، اگر چه با پرداخت قيمت چاه باشد.
مسائل متفرقه ميت
(545) اگر بچه در رحم مادر بميرد و ماندنش در رحم براى مادر خطر داشته
باشد، بايد به آسان ترين راه او را بيرون آورند و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه
قطعه كنند اشكال ندارد، ولى بايد به وسيله شوهرش - اگر اهل فن است - انجام
بگيرد، و اگر نشد، به وسيله زنى كه اهل فن باشد او را بيرون بياورند، و اگر ممكن
نيست، مرد محرمى كه اهل فن باشد، و اگر آن هم ممكن نشود مرد نامحرمى كه
اهل فن باشد بچه را بيرون بياورد، و در صورتى كه آن هم پيدا نشود كسى كه اهل
فن نباشد مىتواند بچه را بيرون آورد.
(546) هر گاه مادر بميرد و بچه در شكمش زنده باشد، اگر چه اميد زنده ماندن
طفل را نداشته باشند، بايد به وسيله كسانى كه در مسأله پيش گفته شد از هر طرفى
كه بچه سالم بيرون مىآيد بچه را بيرون آورند و دوباره بدوزند، ولى اگر بين پهلوى
چپ وراست در سالم بودن بچه فرقى نباشد بايد از پهلوى چپ بيرون آورند.
(547) جايز نيست انسان در مرگ كسى صورت و بدن را بخراشد و به خود
لطمه بزند و بنا بر احتياط فرقى بين مرد و زن نيست.
(548) پاره كردن يقه در مرگ غير پدر و برادر جايز نيست.
106

نبش قبر
(549) نبش قبر مسلمان، يعنى شكافتن قبر او اگر چه طفل يا ديوانه باشد
حرام است، ولى اگر بدنش از بين رفته و خاك شده باشد اشكال ندارد.
(550) فرموده اند شكافتن قبر در چند مورد جايز است:
1 - ميت در زمين غصبى دفن شده باشد و مالك زمين راضى نشود كه در آنجا
بماند.
2 - كفن يا چيز ديگرى كه با ميت دفن شده غصبى باشد و صاحب آن راضى
نشود كه در قبر بماند. و هم چنين است اگر چيز گرانبهايى با او دفن شود و بدون
نبش قبر نشود آن را بيرون آورد.
3 - ميت بدون غسل يا كفن يا حنوط دفن شده باشد، يا بفهمند غسلش باطل
بوده، يا به غير دستور شرع كفن شده، يا در قبر او را رو به قبله نگذاشته اند. ولى
احوط اين است كه اگر موجب هتك و بى احترامى ميت شود نبش قبر نشود و اگر
برهنه دفن شده بايد ملاحظه كنند كه كفن كردن مهمتر است يا نبش قبر نكردن، و
هر كدام براى ميت اهميت بيشترى دارد رعايت نمايند.
4 - بترسند درنده اى بدن ميت را پاره كند، يا سيل او را ببرد، يا دشمن بيرون
آورد، يا بخواهند ميت را به مشاهد مشرفه منتقل كنند، اگر چه وصيت به اين
مطلب نكرده باشد، بنا بر اظهر.
107

" غسل هاى مستحب "
غسل هاى مستحب در شرع مقدس اسلام بسيار است و از آن جمله است:
1 - غسل جمعه، و وقت آن از اذان صبح است تا ظهر، و بهتر است نزديك ظهر
بجا آورده شود، و اگر تا ظهر انجام ندهد، بنابر احوط بدون نيت ادا و قضا تا عصر
جمعه بجا آورد، و اگر در روز جمعه غسل نكند، مستحب است از صبح شنبه تا
غروب قضاى آن را بجا آورد، و كسى كه مىترسد در روز جمعه آب پيدا نكند
مىتواند روز پنجشنبه غسل را انجام دهد، و مستحب است انسان در موقع غسل
جمعه بگويد:
" اشهد ان لا إله الا الله وحده لا شريك له وان محمدا عبده ورسوله اللهم صل
على محمد وآل محمد واجعلني من التوابين واجعلني من المتطهرين ".
2 - غسل شب اول ماه رمضان و تمام شب هاى فرد مثل شب سوم و پنجم و
هفتم، ولى از شب بيست و يكم به بعد مستحب است همه شب غسل كند، و براى
غسل شب اول، پانزدهم، هفدهم، نوزدهم، بيست و يكم، بيست و سوم،
بيست و پنجم، بيست و هفتم، بيست و نهم بيشتر سفارش شده است، و زمان
مخصوصى براى اين غسل ها معين نيست ولى بهتر است كه در اول شب، آنها را
بجا آورد، و نيز مستحب است در شب بيست و سوم غير از غسل اول شب، يك
غسل هم در آخر شب انجام دهد.
3 - غسل روز عيد فطر و عيد قربان، و وقت آن از اذان صبح است تا غروب، و
بهتر است آن را پيش از نماز عيد بجا آورد و اگر از ظهر تا غروب بجا آورد، به قصد
رجاء انجام دهد.
4 - غسل شب عيد فطر، و وقت آن از اول مغرب است تا اذان صبح و بهتر است
در اول شب بجا آورده شود.
5 - غسل روز هشتم و نهم ذى الحجة.
6 - غسل روز اول، پانزدهم، بيست و هفتم و آخر ماه رجب.
108

7 - غسل روز عيد غدير.
8 - غسل روز بيست و چهارم ذى الحجة.
9 - غسل روز عيد نوروز، پانزدهم شعبان و هفدهم ربيع الاول.
10 - غسل كسى كه در موقع گرفتن خورشيد و ماه، نماز آيات را عمدا نخوانده،
در صورتى كه تمام ماه و خورشيد گرفته باشد.
11 - غسل كسى كه براى تماشاى دار آويخته رفته و آن را ديده باشد.
12 - غسل براى احرام، طواف، وقوف به عرفات و مشعر، براى قربانى كردن و
سر تراشيدن در منى و براى توبه از معاصى، اگر چه گناه صغيره باشد، و براى طلب
حاجت، و استخاره يعنى طلب خير از خداوند.
(551) پيش از داخل شدن در حرم مكه، شهر مكه، مسجد الحرام، خانه‌ كعبه،
حرم مدينه، شهر مدينه، مسجد پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) و حرم امامان (عليهم السلام) مستحب است
انسان غسل كند، و اگر در يك روز چند مرتبه مشرف شود، يك غسل كافى است،
بلكه اگر در روز غسل كند، مىتواند اين اعمال را در شبى كه متصل به آن است نيز
انجام دهد و هم چنين به عكس، و براى زيارت پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) و امامان (عليهم السلام) از دور
يا نزديك، مستحب است انسان غسل كند.
اگر يكى از غسل هايى را كه در اين مسأله گفته شد بجا آورد و بعد كارى كند كه
وضو را باطل مىنمايد، مثلا بخوابد، غسل او باطل نمىشود ولى مستحب است
دوباره غسل را بجا آورد.
تذكر داده مىشود كه هيچ يك از غسل هاى مستحب، كفايت از وضو
نمىكند.
109

تيمم
در هفت مورد به جاى وضو و غسل بايد تيمم كرد:
1 - پيدا نكردن آب.
2 - مشقت بيش از حد.
3 - ترس از ضرر.
4 - نياز به آب براى حفظ جان.
5 - نياز به آب براى تطهير.
6 - نداشتن آب مباح.
7 - نداشتن وقت براى وضو يا غسل.
و تفصيل هر كدام به ترتيب ذكر مىشود.
1 - پيدا نكردن آب:
(552) اگر انسان در آبادى باشد، بايد براى تهيه آب وضو و غسل، به قدرى
جستجو كند كه از پيدا كردن آب نا اميد شود و اگر در بيابان باشد، چنانچه زمين آن
سخت است و يا پست و بلند است و يا به سبب وجود درخت و مانند آن عبور در
آن زمين مشكل است، بايد در هر يك از چهار طرف به اندازه پرتاب يك تير - كه در
قديم با كمان پرتاب مىكردند و در حدود دويست قدم مىشود - در جستجوى آب
برود و اگر زمين آن اين طور نيست، بايد در هر طرف به اندازه پرتاب دو تير جستجو
نمايد.
(553) اگر بعضى از چهار طرف هموار و بعضى ديگر پست و بلند يا عبور در
110

آن مشكل باشد، بايد در طرفى كه هموار است به اندازه پرتاب دو تير و در طرفى كه
اين طور نيست به اندازه پرتاب يك تير جستجو كند، و همين طور است اگر در يك
طرف قسمتى هموار و قسمت ديگر ناهموار باشد.
(554) كسى كه وقت نماز او تنگ نيست و براى تهيه‌ آب وقت دارد اگر يقين يا
اطمينان دارد كه در محلى دور تر از مقدارى كه بايد جستجو كند آب هست، در
صورتى كه مانعى نباشد و مشقت هم نداشته باشد بايد براى تهيه‌ آب برود.
(555) لازم نيست خود انسان در جستجوى آب برود، بلكه مىتواند كسى را
كه به گفته‌ او اطمينان دارد بفرستد و در اين صورت اگر يك نفر از طرف چند نفر برود
كافى است، و هم چنين اگر كسى اهل آن ناحيه باشد و خبر از نبودن آب بدهد به
همان اكتفا مىشود.
(556) اگر احتمال دهد كه داخل بار سفر خود، يا در منزل يا در قافله آب
هست، بايد به قدرى جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين كند، يا از پيدا كردن آن
نا اميد شود.
(557) اگر پيش از وقت نماز جستجو نمايد و آب پيدا نكند و تا وقت نماز
همان جا بماند، لازم نيست كه دوباره در جستجوى آب برود.
(558) اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت
نماز ديگر در همان جا بماند، جستجوى دوباره لازم نيست.
(559) اگر از درنده بترسد، يا جستجوى آب به قدرى سخت باشد كه نتواند
تحمل كند، يا وقت نماز به قدرى تنگ باشد كه هيچ نتواند جستجو كند، جستجو
لازم نيست ولى اگر بتواند مقدارى جستجو كند همان مقدار جستجو لازم است، و
اگر از دزد بر جان يا مال خودش بترسد نبايد در جستجوى آب برود.
(560) اگر در جستجوى آب نرود تا وقت نماز تنگ شود، معصيت كرده ولى
نمازش با تيمم صحيح است.
(561) كسى كه يقين دارد آب پيدا نمىكند، چنانچه دنبال آب نرود و با تيمم
نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مىكرد آب پيدا مىشد، بايد بنا بر
احتياط واجب نماز را اعاده نمايد.
111

(562) اگر بعد از جستجو آب پيدا نكند و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز
بفهمد در جايى كه جستجو كرده آب بوده، نماز را احتياطا اعاده كند گرچه واجب
نبودن اعاده خالى از وجه نيست.
(563) اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند كه اگر
وضوى خود را باطل كند نمىتواند وضو بگيرد، چنانچه بتواند بدون ضرر و مشقت
وضوى خود را نگاه دارد، نبايد آن را باطل نمايد. و هم چنين است اگر بداند كه تهيه
آب براى او ممكن نيست.
(564) اگر پيش از وقت نماز وضو داشته باشد و بداند يا احتمال عقلايى دهد
يا دو شاهد عادل خبر دهند كه اگر وضوى خود را باطل كند، تهيه آب براى او ممكن
نيست، چنانچه بتواند بدون ضرر و مشقت وضوى خود را نگاه دارد، احتياط در آن
است كه آن را باطل نكند.
(565) كسى كه فقط به مقدار وضو يا به مقدار غسل آب دارد اگر بداند كه اگر
آن را بريزد آب پيدا نمىكند، چنانچه وقت نماز داخل شده باشد، ريختن آن حرام
است و احتياط در آن است كه پيش از وقت نماز هم آن را نريزد.
(566) كسى كه مىداند يا دو شاهد عادل خبر دهند كه آب پيدا نمىكند، اگر
بعد از داخل شدن وقت نماز وضوى خود را باطل كند يا آبى كه دارد بريزد معصيت
كرده ولى نمازش با تيمم صحيح است.
2 - مشقت بيش از حد:
(567) اگر به سبب پيرى يا ترس از دزد و جانور و مانند اينها، يا نداشتن
وسيله اى كه آب از چاه بكشد، دسترسى به آب نداشته باشد، بايد تيمم كند. و
همچنين است اگر تهيه كردن آب يا استعمال آن به قدرى مشقت داشته باشد كه
مردم آن را تحمل نكنند.
(568) اگر براى كشيدن آب از چاه، دلو و ريسمان و مانند اينها لازم دارد و
مجبور است بخرد يا كرايه نمايد، اگر چه قيمت آن چند برابر معمول باشد، در
صورتى كه اجحاف نباشد بايد تهيه كند، و هم چنين است اگر آب را به چندين برابر
112

قيمتش بفروشند. ولى اگر تهيه آنها به قدرى پول مىخواهد كه نسبت به حال او آن
مقدار ضرر دارد، واجب نيست تهيه نمايد.
(569) اگر ناچار شود كه براى تهيه آب قرض كند، بايد قرض نمايد، ولى كسى
كه مىترسد نتواند قرض خود را بدهد واجب نيست قرض كند.
(570) اگر حفر چاه مشقت ندارد، بايد براى تهيه آب، چاه حفر كند. مگر اين
كه ضرر غير مالى مهمى در اين كار باشد كه به خاطر آن، ديگر اين كار واجب نباشد.
(571) اگر كسى مقدارى آب بى منت به او ببخشد بايد قبول كند
3 - ترس از ضرر:
(572) اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد، يا بترسد كه به علت استعمال
آن، مرض يا عيبى در او پيدا شود، يا مرضش طول بكشد، يا شدت كند، يا به
سختى معالجه شود، بايد تيمم نمايد، ولى اگر آب گرم براى او ضرر ندارد، بايد با
آب گرم وضو بگيرد يا غسل كند، در صورتى كه مخارج گرم كردن در حد متعارف
باشد نه خارج از حد معمول.
(573) لازم نيست يقين كند كه آب براى او ضرر دارد، بلكه اگر احتمال ضرر
بدهد، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد و از آن احتمال ترس براى او پيدا
شود، بايد تيمم كند
(574) كسى كه مبتلا به درد چشم است و آب براى او ضرر دارد، بايد تيمم
نمايد.
(575) اگر به دليل يقين يا ترس به ضرر، تيمم كند و قبل از نماز بفهمد كه آب
برايش ضرر ندارد، تيمم او باطل است، و اگر بعد از نماز بفهمد، اگر قطع او بر
اساس منشأ و علامت معتبرى بوده نمازش صحيح است، و اگر نه بنا بر احتياط
نمازش را بايد دو مرتبه بخواند.
(576) كسى كه مىداند آب برايش ضرر ندارد، چنانچه غسل كند يا وضو
بگيرد و بعد بفهمد كه آب براى او ضرر داشته، وضو و غسل او صحيح است.
113

4 - نياز به آب براى حفظ جان:
(577) هر گاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضو يا غسل برساند خود او يا
عيال و اولاد او، يا رفيقش و كسانى كه به او مربوطند، مانند خدمتكار از تشنگى
بميرند يا مريض شوند، يا به قدرى تشنه شوند كه تحمل آن مشقت دارد، بايد به
جاى وضو و غسل تيمم نمايد. و نيز اگر بترسد حيوانى از تشنگى تلف شود در
صورتى كه ذبح آن حيوان براى او ضرر داشته باشد، بايد آب را به آن بدهد و تيمم
نمايد اگر چه حيوان مال خودش نباشد، و هم چنين است اگر كسى كه حفظ جان او
واجب است به طورى تشنه باشد كه اگر انسان آب را به او ندهد تلف شود.
(578) اگر غير از آب پاكى كه براى وضو يا غسل دارد آب نجسى هم به مقدار
آشاميدن خود و كسانى كه به او مربوطند داشته باشد، بايد آب پاك را براى
آشاميدن بگذارد و با تيمم نماز بخواند، ولى چنانچه آب را براى حيوانش بخواهد
بايد آب نجس را به آن بدهد و با آب پاك وضو و غسل را انجام دهد.
5 - نياز به آب براى تطهير:
(579) كسى كه بدن يا لباسش نجس است و كمى آب دارد كه اگر با آن وضو
بگيرد يا غسل كند براى آب كشيدن بدن يا لباس او نمىماند، بايد بدن يا لباس را
آب بكشد و با تيمم نماز بخواند. ولى اگر چيزى نداشته باشد كه بر آن تيمم كند،
بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.
6 - نداشتن آب مباح:
(580) اگر غير از آب يا ظرفى كه استعمال آن حرام است آب يا ظرف ديگرى
ندارد، مثلا آب يا ظرفش غصبى است، بايد به جاى وضو و غسل تيمم كند.
7 - نداشتن فرصت براى وضو يا غسل:
(581) هر گاه وقت به قدرى تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند، تمام
114

نماز بعد از وقت خوانده مىشود، بايد تيمم كند. و در صورتى كه اگر وضو بگيرد
يك ركعت از نماز را در وقت مىخواند و بقيه را خارج وقت، ولى اگر تيمم كند تمام
نماز را در وقت مىخواند، مىتواند بنا بر اظهر هر كدام را خواست انجام دهد ولى
احتياط مستحب در تيمم و خواندن تمام نماز در وقت است. و اگر با تيمم هم تمام
نماز را نمىتواند در وقت بخواند بايد بنا بر احوط بلكه اقرب وضو بگيرد و يك
ركعت نماز را در وقت با وضو بخواند.
(582) اگر عمدا نماز را به قدرى تأخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته
باشد، معصيت كرده ولى نماز او با تيمم صحيح است.
(583) كسى كه شك دارد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند وقت براى نماز او
مىماند يا نه، بايد تيمم كند.
(584) كسى كه به واسطه‌ تنگى وقت تيمم كرده، چنانچه بعد از نماز آبى كه
داشته از دستش برود، اگر چه تيمم خود را نشكسته باشد، در صورتى كه براى
نمازهاى بعد وظيفه اش تيمم باشد، بايد دوباره تيمم نمايد.
(585) كسى كه آب دارد، اگر به واسطه تنگى وقت با تيمم مشغول نماز شود و
در بين نماز آبى كه داشته از دستش برود، براى نمازهاى بعد مىتواند با همان تيمم
نماز بخواند.
(586) اگر انسان به قدرى وقت دارد كه مىتواند وضو بگيرد يا غسل كند و
نماز را بدون كارهاى مستحبى آن مثل اقامه و قنوت بخواند، بايد غسل كند يا وضو
بگيرد و نماز را بدون كارهاى مستحبى آن بجا آورد، بلكه اگر به اندازه سوره هم
وقت ندارد، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند.
چيزهايى كه تيمم بر آنها صحيح است
(587) تيمم به خاك، ريگ، كلوخ و سنگ اگر پاك باشند صحيح است، و به
آجر و كوزه قبل از پخته شدن نيز صحيح است، ولى اگر پخته شده باشد و چيز
ديگرى براى تيمم ندارد، احتياطا هم به اينها و هم به مانند گل يا غبار تيمم نمايد.
115

(588) تيمم بر سنگ گچ و سنگ آهك قبل از پخته شدن صحيح است، و اگر
سنگ گچ و آهك پخته شده است و چيز ديگرى ندارد احتياطا هم به آنها و هم به
گل يا غبار، اگر برايش ممكن است، تيمم نمايد. ولى تيمم به جواهر، مانند سنگ
عقيق و فيروزه باطل مىباشد.
(589) اگر خاك، ريگ، كلوخ و سنگ پيدا نشود، بايد با تكان دادن لباس و
فرش و مانند آن خاك تهيه كند. همچنين اگر با خشك كردن گل بتواند خاك تهيه كند
بايد اين كار را انجام دهد، و اگر تهيه خاك به هيچ صورتى ممكن نيست، دست خود
را بر لباس يا فرش و مانند آن بزند تا روى آن غبار آلود شود و بر آن تيمم كند و اگر
غبار در لاى لباس يا فرش باشد تيمم بر آن صحيح نيست، چنانچه گرد و غبار هم
پيدا نشود بايد به گل تيمم كند و اگر گل هم پيدا نشود، احتياط مستحب آن است كه
نماز را بدون تيمم بخواند و بنابر اقوى بعدا قضاى آن را بجا آورد.
(590) كسى كه آب ندارد اگر برف يا يخ داشته باشد، چنانچه ممكن است بايد
آن را آب كند و با آن وضو بگيرد يا غسل نمايد، و اگر ممكن نيست و چيزى هم كه
تيمم به آن صحيح است ندارد، احتياط مستحب آن است كه نماز را بدون وضو و
تيمم بخواند و بعدا بايد قضاى آن را هم بخواند.
(591) اگر با خاك و ريگ چيزى مانند كاه، كه تيمم به آن باطل است مخلوط
شود، نمىتواند به آن تيمم كند ولى اگر آن چيز به قدرى كم باشد كه در خاك يا
ريگ، از بين رفته حساب شود، تيمم به آن خاك و ريگ صحيح است، بلكه اگر آن
چيز كم باشد و از بين رفته هم حساب نشود ولى عرفا خاك و ريگ گفته شود، بعيد
نيست تيمم صحيح باشد.
(592) تيمم به ديوار گلى صحيح است و هم چنين است تيمم به زمين و خاك
نمناك و تيمم به گل سفت شده نيز صحيح است. بنا بر اين گلى كه تيمم به آن با
وجود زمين و خاك خشك صحيح نيست، گلى است كه تر باشد.
(593) چيزى كه بر آن تيمم مىكند بايد پاك باشد و اگر چيز پاكى كه تيمم به آن
صحيح است ندارد احتياط در اين است كه نماز را بدون تيمم بخواند و بعدا با وضو
يا غسل يا تيمم نماز را دو مرتبه بخواند.
116

(594) چيزى كه بر آن تيمم مىكند نبايد غصبى باشد.
(595) كسى كه در جاى غصبى محبوس است، اگر آب و خاك او غصبى
است، بايد با تيمم نماز بخواند در صورتى كه تيمم موجب تصرفى بيشتر از ماندن
در آنجا نشود يا صاحب آن زمين به تيمم كردن او راضى باشد.
(596) مستحب است بعد از زدن دست بر چيزى كه تيمم بر آن صحيح است،
دست را بتكاند كه گرد آن بريزد.
دستور تيمم
(597) در تيمم چهار چيز واجب است:
اول: نيت. دوم: زدن تمام كف دو دست با هم بر چيزى كه تيمم به آن
صحيح است. و بنا بر احتياط واجب همراه با ضربه باشد و گذاشتن دو دست بر
زمين كافى نيست.
سوم: كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشانى و دو طرف آن، از جايى كه موى
سر مىرويد تا ابروها و بالاى بينى، و بنا بر احتياط واجب بايد دست ها روى ابروها
هم كشيده شود.
چهارم: كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست و بعد از آن كشيدن
كف دست راست به تمام پشت دست چپ.
(598) تيمم بدل از غسل و بدل از وضو با هم فرقى ندارند ولى احتياط
مستحب آن است كه در تيمم بدل از غسل بلكه در هر تيممى، بعد از مسح پيشانى،
يك بار ديگر كف دست ها را به زمين بزند و پشت دست ها را به همان صورتى كه
گفته شد با كف دست ديگر مسح نمايد.
117

احكام تيمم
(599) پيشانى و پشت دست ها را بايد از بالا به پايين مسح نمايد، و كارهاى
تيمم را بايد پشت سر هم بجا آورد و اگر بين آنها به قدرى فاصله دهد كه نگويند
تيمم مىكند باطل است.
(600) در تيمم بايد پيشانى و كف دست ها و پشت دست ها پاك باشد. و اگر
كف دست نجس باشد و نتواند آن را آب بكشد، بايد با همان كف دست نجس
تيمم كند، و احتياط واجب در اين است كه اگر روى دست نجس نيست، هم با كف
دست و هم با روى دست تيمم نمايد
(601) انسان بايد براى تيمم انگشتر را از دست بيرون آورد و اگر در پيشانى يا
پشت دست ها يا در كف دست ها مانعى باشد، مثلا چيزى به آنها چسبيده باشد،
بايد بر طرف نمايد.
(602) اگر پيشانى يا پشت دست ها زخم است و پارچه يا چيز ديگرى را كه بر
آن بسته نمىتواند باز كند، بايد دست را روى آن بكشد. و نيز اگر كف دست زخم
باشد و پارچه يا چيز ديگرى را كه بر آن بسته نتواند باز كند، بايد دست را با همان
پارچه به چيزى كه تيمم به آن صحيح است بزند و به پيشانى و پشت دست ها
بكشد. و اگر كف دست به سبب شكستگى يا عارضه ديگرى به طورى در ميان گچ
باشد كه قابل برداشتن نيست، براى تيمم از ديگران كمك بگيرد.
(603) اگر پيشانى و پشت دست ها مو داشته باشد اشكال ندارد. ولى اگر موى
سر روى پيشانى آمده باشد وبيش از حد معمول باشد، بايد آن را عقب بزند.
(604) كسى كه وظيفه اش تيمم است بنابر احتياط واجب نبايد پيش از وقت
نماز براى نماز تيمم كند، ولى اگر براى كار واجب ديگر يا مستحبى تيمم كند و تا
وقت نماز عذر او باقى باشد، مىتواند با همان تيمم نماز بخواند.
(605) كسى كه وظيفه اش تيمم است، اگر بداند تا آخر وقت عذر او باقى
مىماند، در وسعت وقت مىتواند با تيمم نماز بخواند. و هم چنين اگر اميد بر طرف
118

شدن عذر در آخر وقت را دارد اظهر جواز مبادرت به نماز با تيمم است، اگر چه
تأخير افضل و احوط است.
(606) كسى كه نمىتواند وضو بگيرد يا غسل كند، مىتواند نمازهاى قضاى
خود را با تيمم بخواند هر چند احتمال بدهد كه به زودى عذر او بر طرف مىشود.
(607) كسى كه نمىتواند وضو بگيرد يا غسل كند، جايز است نمازهاى
مستحبى را كه مثل نافله هاى شبانه روز وقت معين دارد با تيمم بخواند، حتى در اول
وقت.
(608) اگر به واسطه نداشتن آب يا عذر ديگرى تيمم كند، بعد از بر طرف شدن
عذر، تيمم او باطل مىشود.
(609) كسى كه وظيفه اش تيمم است اگر براى كارى تيمم كند، تا تيمم و عذر
او باقى است، كارهايى را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد، مىتواند بجا آورد،
ولى اگر عذرش تنگى وقت بوده، يا با داشتن آب، براى نماز ميت يا خوابيدن تيمم
كرده، فقط كارى را كه براى آن تيمم نموده مىتواند انجام دهد.
119

نماز
نماز مهمترين اعمال دينى است كه اگر قبول درگاه خداوند عالم شود،
عبادت هاى ديگر هم قبول مىشود و اگر پذيرفته نشود اعمال ديگر هم قبول
نمىشود. و همان طور كه اگر انسان هر شبانه روز پنج نوبت در نهر آبى شستشو
كند، چرك در بدنش نمىماند، نمازهاى پنجگانه هم انسان را از گناهان پاك
مىكند. سزاوار است كه انسان نماز را در اول وقت بخواند. كسى كه نماز را پست و
سبك شمارد، مانند كسى است كه نماز نمىخواند، پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله و سلم) فرمودند:
" كسى كه به نماز اهميت ندهد و آن را سبك شمارد، سزاوار عذاب آخرت
است ". روزى حضرت در مسجد تشريف داشتند، مردى وارد و مشغول نماز شد،
ركوع و سجودش را كاملا به جا نياورد. حضرت فرمودند: " اگر اين مرد در حالى كه
نمازش اين طور است از دنيا برود، به دين من از دنيا نرفته است ". پس انسان بايد
مواظب باشد كه به عجله و شتابزدگى نماز نخواند و در حال نماز به ياد خدا و با
خضوع و خشوع و وقار باشد و متوجه باشد كه با چه كسى سخن مىگويد و خود را
در مقابل عظمت و بزرگى خداوند عالم بسيار پست و ناچيز ببيند و اگر انسان در
موقع نماز كاملا به اين مطلب توجه كند، از خود بى خبر مىشود، چنان كه در حال
نماز تير را از پاى مبارك أمير المؤمنين (عليه السلام) بيرون كشيدند و آن حضرت متوجه
نشدند. و نيز بايد نمازگزار توبه و استغفار نمايد و گناهانى كه مانع قبول شدن نماز
است، مانند حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات و ندادن خمس و
زكات بلكه هر معصيتى را ترك كند. و هم چنين سزاوار است كارهايى كه ثواب نماز
را كم مىكند بجا نياورد، مثلا در حال خواب آلودگى و خوددارى از بول به نماز
120

نايستد و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند و نيز كارهايى كه ثواب نماز را زياد
مىكند به جا آورد، مثلا انگشترى عقيق به دست كند و لباس پاكيزه بپوشد و شانه و
مسواك كند و خود را خوشبو نمايد.
" نمازهاى واجب "
نمازهاى واجب به شرح ذيل مىباشد:
1 - نماز يوميه و آنچه ملحق به آن است، مانند نماز جمعه، نماز احتياط، نماز
قضا و نمازى كه نمازگزار دوباره آن را اعاده مىكند، كه احكام هر يك گفته خواهد
شد.
2 - نماز آيات، كه شامل زلزله و خسوف و كسوف و مانند اينها مىشود.
3 - نماز ميت.
4 - نماز طواف واجب خانه كعبه براى حج و عمره اى كه واجب شده باشند.
5 - نماز قضاى والدين بر پسر بزرگ.
6 - نمازى كه به سبب اجير شدن يا نذر و قسم و عهد واجب مىشود
نمازهاى يوميه
پنج نماز در هر شبانه روز واجب مىباشد: 1 و 2 - ظهر و عصر هر كدام چهار
ركعت 3 - مغرب سه ركعت 4 - عشا چهار ركعت 5 - صبح دو ركعت.
(610) در سفر بايد نمازهاى چهار ركعتى را با شرايطى كه در احكام نماز مسافر
گفته مىشود دو ركعت خواند.
(611) نمازگزار براى بجا آوردن نماز صحيح، چند شرط را بايد قبل از نماز
رعايت كند:
اول: طهارت، كه مسائل آن گذشت.
دوم: وقت هر نماز.
121

سوم: قبله.
چهارم: پوشش در حال نماز و شرايط آن.
پنجم: مكان نماز و مسائل مربوط به آن، و تفصيل هر يك از شرايط و ساير
مستحبات بيان خواهد شد.
وقت نماز ظهر و عصر
(612) براى تعيين ظهر شرعى مىتوان از " شاخص " استفاده كرد و آن چوب
يا چيزى مانند آن است كه به صورت عمودى در زمين مسطح فرو مىبرند. صبح كه
خورشيد بيرون مىآيد، سايه اين شاخص به طرف مغرب مىافتد و هر چه آفتاب
بالا مىآيد اين سايه كم مىشود و در اكثر شهرها در اول ظهر شرعى به آخرين درجه
كمى مىرسد و ظهر كه گذشت، سايه آن به طرف مشرق بر مىگردد و هر چه
خورشيد رو به مغرب مىرود، سايه زيادتر مىشود، بنا بر اين وقتى سايه به آخرين
درجه‌ كمى رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت معلوم مىشود ظهر شرعى
شده است. ولى در بعضى شهرها مثل مكه كه گاهى موقع ظهر سايه به كلى از بين
مىرود، بعد از آن كه سايه دوباره پيدا شد، معلوم مىشود ظهر شده است.
(613) نماز ظهر و عصر هر كدام وقت مخصوص و مشتركى دارند، وقت
مخصوص نماز ظهر: از اول ظهر است تا وقتى كه از ظهر به اندازه خواندن نماز ظهر
و تحصيل شرايط نماز - اگر تحصيل نكرده است - بگذرد، و اگر كسى اشتباها عصر را
در اين وقت بخواند نمازش باطل است. و وقت مخصوص نماز عصر: هنگامى
است كه به اندازه خواندن نماز عصر، وقت به مغرب مانده باشد، كه اگر كسى تا اين
موقع نماز ظهر را نخواند، نماز ظهر او قضا شده و بايد نماز عصر را بخواند. و ما بين
اين دو وقت مخصوص، وقت مشترك نماز ظهر و عصر است.
(614) وقت مخصوص و مشترك - كه معنى آن در مسأله قبل گفته شد - براى
اشخاص فرق مىكند، مثلا اگر به اندازه خواندن دو ركعت نماز از اول ظهر بگذرد،
وقت مخصوص نماز ظهر كسى كه مسافر است تمام شده و داخل وقت مشترك
122

مىشود، و براى كسى كه مسافر نيست، بايد به اندازه خواندن چهار ركعت نماز
بگذرد.
(615) اگر پيش از خواندن نماز ظهر، سهوا مشغول نماز عصر شود و در بين
نماز بفهمد اشتباه كرده است، چنانچه در وقت مشترك باشد، بايد نيت را به نماز
ظهر برگرداند، يعنى نيت كند كه آنچه تا حال خوانده ام و آنچه را مشغولم و آنچه بعد
مىخوانم همه نماز ظهر باشد، و بعد از آن كه نماز را تمام كرد، نماز عصر را بخواند.
و اگر در وقت مخصوص به ظهر باشد پس اگر بعد از نماز فهميد، نمازش باطل است
مگر آن كه به قصد آنچه الآن وظيفه اوست بجا آورده و در تطبيق آن بر عصر اشتباه
كرده باشد نظير اين كه به جاى ظهر، كلمه‌ عصر بگويد، و اگر در اثناء متوجه شود
بايد عدول كرده، نيت را به نماز ظهر برگرداند، و احتياط به اعاده ‌هر دو نماز بعد از
آن ترك نشود. و اگر موقعى ملتفت شد كه داخل وقت مشترك شده است عدول به
نماز ظهر مىنمايد، و اگر بعد از نماز فهميد نماز او صحيح است و عصر حساب
مىشود و اعاده ‌عصر بعد از نماز ظهر لازم نيست.
(616) اگر در وقت مشترك سهوا نماز عصر را بر ظهر مقدم داشت و در وقت
مختص به نماز عصر فهميد، آن را با همان نيت نماز عصر تمام كند و سپس احتياطا
نماز ظهر را به قصد ما في الذمه (يعنى آنچه بر ذمه ‌اوست) بخواند.
(617) اگر مسافر، فقط وقت چهار ركعت نماز را داشت و نيت ظهر كرد و در
اثناء نماز نيت اقامت ده روز يا بيشتر نمود، نماز او باطل است، پس آن نماز را قطع
مىكند و شروع به نماز عصر مىنمايد و بعد قضاى ظهر را بجا مىآورد، ولى اگر اين
نيت اقامت با اختيار او است، احتياطا اين كار را نكند
(618) در روز جمعه انسان مىتواند بنا بر اظهر به جاى نماز ظهر دو ركعت
نماز جمعه بخواند، و در عصر غيبت وجوب آن تخييرى است يعنى نماز جمعه
كفايت از نماز ظهر مىكند. شرايط و احكام نماز جمعه در بخش مربوط به آن بيان
خواهد شد.
123

وقت نماز مغرب و عشا
(619) مغرب موقعى است كه آفتاب از زمينى كه مسطح است غروب كند. و
منطقه اى كه پستى و بلندى دارد، مغرب آن موقعى است كه اگر زمين مسطح بود
آفتاب غروب مىكرد، ولى احتياط مستحب اين است كه سرخى طرف مشرق كه
بعد از غروب آفتاب پيدا مىشود از بين برود.
(620) نماز مغرب و عشا هر كدام وقت مخصوص و مشترك و وقت فضيلتى
دارند، وقت مخصوص نماز مغرب: از اول مغرب است، تا وقتى كه از مغرب به
اندازه خواندن سه ركعت نماز بگذرد، كه اگر كسى مثلا مسافر باشد و تمام نماز عشا
را سهوا در اين وقت بخواند نمازش باطل است، و وقت مخصوص نماز عشا: براى
شخص مختار، موقعى است كه به اندازه خواندن نماز عشا به نصف شب مانده
باشد كه اگر كسى تا اين موقع نماز مغرب را نخواند، بايد اول نماز عشا و بعد از آن
نماز مغرب را بخواند، ولى احتياط در اين است كه در صورت اضطرار و تأخير نماز
از نيمه شب، آخر شب را ملاك براى وقت مخصوص نماز عشا قرار دهد، بنا بر اين
اگر به مقدار پنج ركعت به آخر شب وقت دارد هر دو نماز را به قصد ما في الذمه
بخواند، و اگر كمتر وقت دارد اگر چه يك ركعت باشد اول نماز عشا را به قصد اين
كه احتمالا وظيفه او نماز عشا است بخواند بعد نماز مغرب را قضا كند و بعد از آن
احتياطا نماز عشا را دو مرتبه به نيت قضا بخواند. و بين وقت مخصوص نماز مغرب
و وقت مخصوص نماز عشا، وقت مشترك نماز مغرب و عشا است كه اگر كسى در
اين وقت اشتباها نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند و بعد از نماز ملتفت شود،
نمازش صحيح است و بايد نماز مغرب را بعد از آن بجا آورد.
(
(621) اگر پيش از خواندن نماز مغرب، سهوا مشغول نماز عشا شود و در بين
نماز بفهمد كه اشتباه كرده، چنانچه تمام آنچه را خوانده يا مقدارى از آن را، در وقت
مشترك خوانده و به ركوع ركعت چهارم نرفته، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و
نماز را تمام كند و بعد نماز عشا را بخواند، و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته بايد نماز
124

را تمام كند، بعد نماز مغرب را بخواند. اما اگر تمام آنچه را خوانده در وقت
مخصوص نماز مغرب خوانده باشد نمازش خالى از اشكال نيست حتى اگر به
مغرب عدول كرده باشد.
(622) آخر وقت نماز عشا نصف شب است ولى رعايت احتياطى كه در
مسأله 620 گفته شد بنمايد. و مقصود از نصف شب نصف ما بين غروب آفتاب و
طلوع فجر است نه طلوع آفتاب.
(623) اگر از روى معصيت يا به واسطه‌ عذرى نماز مغرب يا نماز عشا را تا
نصف شب نخواند، بنا بر احتياط واجب بايد تا قبل از اذان صبح، بدون اين كه نيت
ادا و قضا كند بجا آورد.
وقت نماز صبح
(624) نزديك اذان صبح از طرف مشرق نور سفيدى رو به بالا حركت مىكند
كه آن را فجر اول گويند، موقعى كه آن سفيدى پهن شد، فجر دوم و اول وقت نماز
صبح است، و آخر وقت نماز صبح موقعى است كه آفتاب بيرون مىآيد.
احكام اوقات نماز
(625) در حال توانائى بر تحصيل علم موقعى انسان مىتواند مشغول نماز
شود كه يقين كند وقت داخل شده است، و يا اين كه بنابر اظهر شخص عادلى كه
آشنا با اوقات نماز است اذان بگويد، و يا دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر
دهند.
(626) نابينا يا كسى كه در زندان است همين قدر كه گمان به داخل شدن وقت
پيدا كرد، داخل نماز مىشود، ولى احتياط در اين است كه نماز را تأخير بيندازد تا
يقين و يا اطمينان و يا گمان قويتر به داخل شدن وقت پيدا كند. و اشخاص ديگر
- غير از نابينا و زندانى - كه به واسطه‌ ابر و غبار و مانند اينها توانائى بر تحصيل يقين
125

يا علامات معتبر را ندارند، در صورتى كه احتمال مىدهند دسترسى به چيزى پيدا
كنند كه به واسطه ‌آن علم و يا ظن به وقت پيدا مىكنند، احتياط در تأخير نماز
است. ولى اگر به خاطر تأخير، خود به خود علم و يا ظن به وقت پيدا مىشود
احتمال دارد همين قدر كه گمان به وقت پيدا كردند بتوانند نماز بخوانند ولى اگر
عسر و حرج نباشد احتياط در تأخير نماز است.
(627) اگر با ملاك هايى كه گفته شد داخل شدن وقت را احراز كند و مشغول
نماز شود و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده، نماز او باطل است، مگر
اين كه بتواند عدول كند به نماز نافله و يا نمازى كه از او قضا شده باشد، و هم چنين
است اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده، ولى اگر در بين
نماز بفهمد وقت داخل شده، يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده،
نماز او صحيح است.
(628) اگر انسان نداند و يا فراموش كند كه بايد با يقين به داخل شدن وقت
مشغول نماز شود، چنانچه بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را در وقت خوانده، نماز
او صحيح است در صورتى كه موقع نماز قصد قربت داشته باشد.
(629) اگر وقت نماز به قدرى تنگ است كه به سبب بجا آوردن بعضى از
كارهاى مستحب نماز، مقدارى از آن بعد از وقت خوانده مىشود، بايد آن مستحب
را بجا نياورد. مثلا اگر به سبب خواندن قنوت مقدارى از نماز بعد از وقت خوانده
مىشود، بايد قنوت نخواند.
(630) كسى كه فقط به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز را
به نيت ادا بخواند.
(631) كسى كه مسافر نيست، اگر تا مغرب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز
وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر هر دو را بخواند و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط نماز
عصر را بخواند و بعدا نماز ظهر را قضا كند، و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن
پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد،
بايد فقط عشا را بخواند و بعدا بايد نماز مغرب را به قصد ما في الذمه بخواند.
(632) كسى كه مسافر است اگر تا مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز
126

وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عصر را
بخواند و بعدا نماز ظهر را قضا كند. و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن چهار
ركعت نماز وقت دارد بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد بايد
فقط عشا را بخواند و بلا فاصله مغرب را احتياطا به قصد ما في الذمه بجا آورد.
(633) مستحب است انسان نماز را در اول وقت آن بخواند و راجع به آن
خيلى سفارش شده است و هر چه به اول وقت نزديكتر باشد بهتر است، مگر
مواردى كه شارع مقدس استثنا كرده است، كه خواهد آمد.
ترتيب نمازها
(634) انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر و نماز عشا را بعد از نماز مغرب
بخواند و اگر عمدا نماز عصر را پيش از نماز ظهر و نماز عشا را پيش از نماز مغرب
بخواند باطل است.
(635) اگر به نيت نماز ظهر مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد كه نماز
ظهر را خوانده است، نمىتواند نيت را به نماز عصر برگرداند مگر اين كه قصدش اين
بوده كه نمازى كه بر او واجب است بخواند و اشتباها كلمه ظهر را در نيت آورده
است و يا اين كه خيال كرده ظهر را بايد بخواند، و در صورت جائز نبودن عدول بايد
نماز را بشكند و نماز عصر را بخواند. و همين طور است در نماز مغرب و عشا.
(636) اگر بعد از خواندن نماز عصر شك كرد كه نماز ظهر را خوانده يا نه، بنا بر
اظهر خواندن نماز ظهر واجب نيست اگر چه در وقت مشترك احوط است، و اگر در
اثناء نماز عصر شك كرد كه ظهر را خوانده يا نه، در صورتى كه در وقت مشترك
باشد عدول كردن او به نماز ظهر واجب نيست بلكه محل تأمل است و احتياط
مستحب آن است كه بعد از نماز عصر، ظهر را بخواند، و اگر وقت گذشته آن را قضا
كند. و چنانچه وقت به قدرى كم است كه بعد از خواندن نماز، مغرب مىشود
(يعنى در وقت مختص به عصر شك كرد نماز ظهر را خوانده يا نه) بايد به همان نيت
نماز عصر را تمام كند و نماز ظهرش قضا ندارد. اگر چه در قضا احتياط خوب است.
127

(637) اگر در نماز عشا، چه بعد از ركوع و چه پيش از ركوع ركعت چهارم شك
كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، حكم آن مانند نماز عصر است كه در مسأله قبل
بيان شد.
" نمازهاى مستحب "
(638) نمازهاى مستحبى زياد است و آنها را نافله گويند. در بين نمازهاى
مستحبى به خواندن نافله هاى شبانه روز بيشتر سفارش شده و آنها، در غير روز
جمعه، سى و چهار ركعتند كه هشت ركعت آن نافله ظهر و هشت ركعت نافله عصر
و چهار ركعت نافله مغرب و دو ركعت نافله‌ عشا و يازده ركعت نافله ‌شب و دو
ركعت نافله‌ صبح مىباشد. و چون دو ركعت نافله‌ عشا را بايد نشسته خواند، يك
ركعت حساب مىشود. ولى در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر و عصر، چهار
ركعت اضافه مىشود كه تمام آن را مىتوان قبل از ظهر بجا آورد.
(639) از يازده ركعت نافله ‌شب، هشت ركعت آن بايد به نيت نافله ‌شب و دو
ركعت آن به نيت نماز " شفع " و يك ركعت آن به نيت نماز " وتر " خوانده شود. و
دستور كامل نافله شب در كتاب هاى دعا گفته شده است.
(640) نافله ظهر و عصر را در سفر يعنى در جايى كه بايد نماز ظهر و عصر را
شكسته بخواند ساقط مىشود، و اما در جايى كه مخير است نمازش را تمام و يا
شكسته بخواند اظهر عدم سقوط نافله ظهر و عصر است، و اما در نافله عشا اظهر
عدم سقوط آن در سفر است ولى احتياط اين است كه به نيت اين كه شايد مطلوب
باشد بجا آورد.
128

وقت نافله هاى يوميه
(641) نافله‌ نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مىشود و وقت آن از اول ظهر
است تا موقعى كه آن مقدار از سايه‌ شاخص كه بعد از ظهر پيدا مىشود، به اندازه
دو هفتم آن شود، مثلا اگر درازى شاخص هفت وجب باشد، هر وقت مقدار
سايه اى كه بعد از ظهر پيدا مىشود به دو وجب رسيد، آخر وقت نافله ظهر است.
اما بعد از اين وقت تا موقعى كه سايه به اندازه خود شاخص بشود باز هم نافله ظهر
فضيلت دارد ولى از نظر فضيلت به وقت قبلى نمىرسد، و قبل از اذان ظهر و بعد از
اين كه سايه به اندازه شاخص شد به اميد اين كه الآن خواندن آن خوب باشد
مىتوانند نافله‌ ظهر را بخوانند ولى بنا بر احتياط اگر قبل از ظهر مىخوانند نيت ادا
و اگر بعد از نماز مىخوانند نيت ادا و قضا ننمايند.
(642) نافله‌ عصر پيش از نماز عصر خوانده مىشود و وقت آن تا موقعى است
كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مىشود، به چهار هفتم آن برسد و
اگر تا اين وقت نخواند، تا موقعى كه سايه به اندازه دو برابر شاخص بشود وقت
فضيلت خواندن نافله‌ عصر است ولى از نظر فضيلت به وقت قبلى يعنى چهار هفتم
شاخص نمىرسد، و چنانچه بخواهد نافله ظهر يا نافله عصر را بعد از وقت آنها
بخواند، بهتر است بنا بر اظهر نافله‌ ظهر را بعد از نماز ظهر و نافله‌ عصر را بعد از نماز
عصر بخواند و بايد نيت ادا و قضا نكند.
(643) وقت نافله مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است تا وقتى كه سرخى
طرف مغرب، كه بعد از غروب كردن آفتاب در آسمان پيدا مىشود، از بين برود.
(644) وقت نافله عشا بعد از تمام شدن نماز عشا تا آخر وقت عشا است و
احتياط در اين است كه بعد از نماز عشا بلا فاصله خوانده شود.
(645) نافله صبح را بعد از تمام شدن نماز شب تا طلوع سرخى از طرف
مشرق مىشود خواند و بعد از آن، اول نماز صبح و بعد از آن نافله‌ صبح را بخوانند.
(646) وقت نافله شب از نصف شب است تا اذان صبح و بهتر است نزديك
129

اذان صبح خوانده شود، و اگر كسى چهار ركعت يا بيشتر از نافله شب را خوانده و
وقت فريضه صبح رسيده، مىتواند نماز شب را تمام كند و مى تواند نافله و فريضه
صبح را بخواند و بعدا باقيمانده نماز شب را قضا كند، و اما اگر چيزى از نماز شب را
بجا نياورده و يا كمتر از چهار ركعت بجا آورده، در اين دو صورت مقدم داشتن نافله
و فريضه صبح بر قضاى نماز شب افضل است.
(647) مسافر و كسى كه براى او سخت است نافله شب را بعد از نصف شب
بخواند، مىتواند آن را در اول شب بجا آورد.
(648) نافله خواندن در وقت فريضه، ولو نافله غير يوميه باشد، در صورتى كه
باعث فوت فريضه نشود جايز است و هم چنين جايز است نافله خواندن براى كسى
كه نماز قضا يا واجب ديگر مثل نماز استيجارى به گردن دارد.
نماز غفيله
(649) يكى از نمازهاى مستحبى نماز غفيله است كه بين نماز مغرب و عشا
خوانده مىشود. و وقت آن بنا بر احوط بعد از نماز مغرب است تا وقتى كه سرخى
طرف مغرب از بين برود گرچه احتمال دارد بين نماز مغرب و عشا هر وقت كه بود
بشود خواند و بنا بر اظهر مىتوانند نماز غفيله را با نافله مغرب با هم در يك نماز
نيت كرده بجا آورند. و در ركعت اول آن، بعد از حمد بايد يا بهتر است به جاى
سوره اين آيه را بخوانند:
" و ذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادى في الظلمات ان لا إله الا
انت سبحانك اني كنت من الظالمين فاستجبنا له ونجيناه من الغم وكذلك ننجى
المؤمنين ".
و در ركعت دوم بعد از حمد به جاى سوره اين آيه را بخوانند:
" وعنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو ويعلم ما في البر والبحر و ما تسقط من
ورقة الا يعلمها ولاحبة في ظلمات الارض ولارطب ولا يابس الا في كتاب
مبين ".
130

و در قنوت آن بگويند:
" اللهم اني أسئلك به مفاتح الغيب التي لا يعلمها الا أنت أن تصلى على محمد و
آل محمد وان تفعل بي... سپس حاجت هاى خود را ذكر كنند وبعد بگويند: اللهم
أنت ولى نعمتي والقادر على طلبتي تعلم حاجتي فأسألك بحق محمد وآل
محمد عليه وعليهم السلام لما قضيتها لي "
" قبله "
(650) خانه كعبه كه در مكه معظمه مىباشد قبله است، و بايد رو به روى آن
نماز خواند و همين قدر كه گمان بكند رو به روى قبله است و گمان او عقلايى باشد
كافى است اگر چه در صورت امكان، احتياط مستحب در تحصيل علم و يا اطمينان
به قبله است و هم چنين اگر بتواند گمان قويترى پيدا كند در صورتى كه مشكل نباشد
احتياط مستحب در تحصيل آن است.
(651) نماز احتياط و سجده و تشهد فراموش شده را بايد رو به قبله بجا آورد.
(652) نماز مستحبى را مىشود در حال راه رفتن و سوارى و در كشتى خواند و
اگر انسان در اين دو حال، نماز مستحبى بخواند، لازم نيست رو به قبله باشد حتى
در تكبيرة الاحرام بنا بر اظهر، گرچه احتياط مستحب اين است كه موقع گفتن
تكبيرة الاحرام و بلكه در بقيه نماز نيز رو به قبله باشد. ولى در حال كار كردن در
منزل على الاحوط قبله بايد در نماز مستحبى مراعات شود.
(653) نماز واجب را هنگام ناچارى و وقتى كه ضرورتى از پياده شدن
جلوگيرى كند مىتواند در حال سوارى بخواند ولى اگر كسى مىداند كه در آخر
وقت مىتواند بدون اين كه دچار سختى شود نمازش را در حال استقرار بجا آورد
بنابر اظهر واجب است نماز را تأخير بيندازد.
(654) كسى كه مىخواهد نماز بخواند، مىتواند به گفته دو شاهد عادل كه از
روى نشانه هاى حسى شهادت مىدهند يا به قول كسى كه از روى قاعده‌ علمى قبله
را مىشناسد و مورد اطمينان است عمل كند و مى تواند به گمانى كه از محراب
131

مسجد مسلمانان يا قبرهاى آنان يا از راه هاى ديگر پيدا مىشود عمل نمايد، حتى
اگر از گفته فاسق يا كافرى كه به واسطه قواعد علمى قبله را مىشناسد گمان به قبله
پيدا كند كافى است.
(655) كسى كه گمان به قبله دارد، اگر بتواند گمان قويترى پيدا كند مىتواند بنا
بر اظهر به گمان خود عمل نمايد ولى اگر مشكل نباشد احتياط در تحصيل علم و يا
گمان قويتر است. مثلا اگر ميهمان از گفته صاحبخانه گمان به قبله پيدا كند ولى
بتواند از راه ديگر گمان قويترى پيدا كند بنا بر احتياط گمان قويتر را تحصيل
مىنمايد.
(656) اگر براى پيدا كردن قبله وسيله اى ندارد، يا با اين كه كوشش كرده،
گمانش به طرفى نمىرود، چنانچه وقت نماز وسعت دارد بايد از روى احتياط چهار
نماز به چهار طرف بخواند، اگر چه بعيد نيست فقط يك نماز به يكى از چهار طرف
كه بخواند كافى باشد و سه نماز ديگر مستحب و از روى احتياط باشد، و اگر به
اندازه چهار نماز وقت ندارد، بايد به اندازه اى كه وقت دارد نماز بخواند، مثلا اگر
فقط به اندازه‌ يك نماز وقت دارد، بايد يك نماز به هر طرفى كه مىخواهد بخواند. و
در مواردى كه نماز متعدد مىخواند بايد نمازها را طورى بخواند كه يقين كند يكى
از آنها رو به قبله بوده، يا اگر از قبله كج بوده به طرف دست راست و دست چپ قبله
نرسيده است.
(657) اگر يقين يا گمان كند كه قبله در يكى از دو طرف است، بايد به هر دو
طرف نماز بخواند.
(658) كسى كه مىخواهد به چند طرف نماز بخواند، اگر بخواهد نماز ظهر و
عصر يا مغرب و عشا را بخواند مىتواند بنا بر اظهر نماز ظهر را به يك طرف بخواند
بعد نماز عصر را به همان طرف بخواند و بعد همين طور به طرف هاى ديگر، و لازم
نيست ظهر را به چهار طرف بخواند و بعد شروع در نماز عصر كند.
(659) اگر در بين نماز فهميد كه از قبله منحرف است، پس اگر انحراف در بين
طرف راست و چپ او بوده و قبله در جهت پشت قرار نگرفته باشد، به طرف قبله
متوجه مىشود و بقيه نمازش را مىخواند و صحيح است، ولى اگر پشت به قبله
132

بوده و يا كاملا به طرف راست يا چپ بوده، نماز را قطع مىكند و دوباره رو به قبله
نماز مىخواند.
(660) كسى كه يقين به قبله ندارد اگر بخواهد غير از نماز كارى كند كه بايد رو
به قبله انجام داد، مثلا بخواهد سر حيوانى را ببرد، بايد به گمان عمل نمايد و اگر
گمان ممكن نيست به هر طرف كه انجام دهد صحيح است.
" پوشاندن بدن در نماز "
(661) مرد بايد در حال نماز، اگر چه كسى او را نمىبيند عورتين خود را
بپوشاند. و بهتر است از ناف تا زانو را هم بپوشاند.
(662) زن در موقع نماز، بايد تمام بدن حتى سر و موى خود را بپوشاند حتى
اگر كسى او را نبيند. ولى پوشاندن صورت و دست ها تا مچ و پاها تا مچ پا لازم
نيست، ولى احتياط در اين است كه صورت بيش از آنچه شستن آن در موقع وضو
واجب است در حال نماز باز نباشد و هم چنين كف پا و درون دست نيز باز نباشد.
اما براى آن كه يقين كند كه مقدار واجب را پوشانده است، بايد مقدارى از اطراف
صورت و قدرى پايين تر از مچ را هم بپوشاند.
(663) موقعى كه انسان نماز احتياط مىخواند و يا قضاى سجده فراموش شده
يا تشهد فراموش شده را بجا مىآورد، بايد خود را مثل موقع نماز بپوشاند.
(664) اگر انسان عمدا در نماز عورتش را نپوشاند، نمازش باطل است.
(665) اگر در بين نماز بفهمد كه عورتش پيداست، بايد آن را بپوشاند بدون
اين كه پوشاندن عورت زياد طول بكشد ولى احتياط در آن است كه نماز را تمام كند
و دوباره بخواند، ولى اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده، نمازش
صحيح است.
(666) انسان مىتواند در نماز خود را به علف و برگ درختان بپوشاند ولى
احتياط در آن است موقعى خود را با اينها بپوشاند كه چيز ديگرى نداشته باشد.
(667) اگر غير از گل هيچ چيز ندارد كه در نماز خود را بپوشاند واجب نيست
133

خود را با گل بپوشاند ولى بنا بر احتياط براى اين كه ركوع و سجود بجا آورد خود را
با گل بپوشاند با عدم مشقت.
(668) تهيه‌ ساتر براى نماز واجب است اگر چه به خريدن باشد و يا اجاره اى
كه مضر به حالش نباشد، و اگر مضر به حالش باشد يا موجب خوارى و تحمل منت
باشد لازم نيست، و احوط تأخير نماز است تا آخر وقت براى تهيه‌ ساتر، مگر آن كه
از تهيه ‌آن تا آخر وقت مأيوس باشد.
(669) كسى كه مىخواهد نماز بخواند، اگر براى پوشاندن خود حتى برگ
درخت و علف هم نداشته باشد و احتمال ندهد كه تا آخر وقت چيزى پيدا كند كه
خود را با آن بپوشاند، در صورتى كه نامحرم او را مىبيند بايد نشسته نماز بخواند و
عورت خود را با ران خود بپوشاند. و اگر كسى او را نمىبيند، ايستاده نماز بخواند و
جلوى خود را با دست بپوشاند و اگر در ركوع و سجود بيشتر عورت او ديده شود
مىتواند ركوع و سجود را در حال قيام با اشاره انجام دهد و براى سجود سر را
قدرى پايين تر آورد.
134

" لباس نمازگزار "
لباس نمازگزار شش شرط دارد:
1 - آن كه پاك باشد.
2 - آن كه مباح باشد.
3 - آن كه از اجزاء مردار نباشد.
4 - آن كه از اجزاء حيوان حرام گوشت نباشد.
5 و 6 - آن كه اگر نمازگزار مرد است، لباس او ابريشم خالص و طلا باف نباشد.
و تفصيل اينها در مسائل آينده گفته مىشود.
شرط اول:
(670) لباس نمازگزار بايد پاك باشد و اگر كسى در حال اختيار با بدن يا لباس
نجس نماز بخواند، نمازش باطل است. مگر در مواردى كه استثنا شده و بعدا
خواهد آمد.
(671) كسى كه از روى تقصير نمىداند با بدن و لباس نجس، نماز باطل است،
اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است.
(672) اگر به واسطه ندانستن مسأله از روى تقصير، چيز نجس را نداند نجس
است، مثلا نداند عرق كافر نجس است، و با آن نماز بخواند، نمازش باطل است.
(673) اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد نجس بوده،
نمازش صحيح است.
(674) اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است، و در بين نماز يا بعد از
آن يادش بيايد، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.
(675) كسى كه در وسعت وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن يا
لباسش نجس شود و نجس طورى نباشد كه نماز با آن بى اشكال باشد (كه بعدا
خواهد آمد) بلكه طورى نجس شود كه نماز خواندن با آن صحيح نباشد و پيش از
135

آن كه چيزى از نماز را با نجاست بخواند، ملتفت شود كه نجس شده يا بفهمد بدن يا
لباسش نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در
صورتى كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس يا بيرون آوردن آن، نماز را
به هم نمىزند، بايد در بين نماز بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض نمايد يا
اگر چيز ديگرى عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد. ولى چنانچه طورى
باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض كند يا بيرون آورد، نماز به هم
مىخورد، يا اگر لباس را بيرون آورد، برهنه مىماند، بايد نماز را بشكند و با بدن و
لباس پاك نماز بخواند. و همين حكم در مورد كسى كه در بين نماز فهميد كه قبلا
بدن يا لباسش نجس شده است ولى تا به حال نمىدانسته، در مورد بقيه‌ نماز كه
مىخواهد بخواند، بنا بر اظهر جارى است.
(676) كسى كه در تنگى وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز لباس او
نجس شود و پيش از آن كه چيزى از نماز را با نجاست بخواند، بفهمد كه نجس شده
يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش
نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردن لباس، نماز را
به هم نمىزند و مى تواند لباس را بيرون آورد بايد لباس را آب بكشد يا عوض كند يا
اگر چيز ديگرى عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد و نماز را تمام كند. اما اگر
چيز ديگرى عورت او را نپوشانده و لباس را هم نمىتواند آب بكشد يا عوض كند،
در صورتى كه مىتواند لباس نجس را كم كند يعنى مقدارى كه لازم نيست را از بدن
بيرون آورد، بايد اين كار را انجام دهد و در غير اين صورت بايد با همان لباس نجس
نماز بخواند.
(677) كسى كه در تنگى وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن او نجس
شود و پيش از آن كه چيزى از نماز را با نجاست بخواند ملتفت شود كه نجس شده،
يا بفهمد بدن او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس
بوده يا اين كه در بين نماز بفهمد كه قبلا در حال نماز بدنش نجس شده و تا به حال
نمىدانسته، در تمامى اين موارد در صورتى كه آب كشيدن بدن، نماز را به هم
نمىزند، بدن را آب بكشد و اگر نماز را به هم مىزند، بايد با همان حال نماز را تمام
136

كند و نماز او صحيح است.
(678) كسى كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد، چنانچه نماز بخواند
و بعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده، نماز او صحيح است، اما اگر
مىدانسته كه قبلا نجس بوده و بعد شك كرد كه پاك شده يا نه و به همان حال نماز
خواند و بعد از نماز فهميد كه پاك نشده بود، در اين صورت نمازش باطل است.
(679) اگر لباس را آب بكشد و يقين كند پاك شده است و با آن نماز بخواند و
بعد از نماز بفهمد پاك نشده، نمازش صحيح است و هم چنين اگر ديگرى لباس او را
آب بكشد - كه اين كار را به او واگذار كرده بود - و بعد بفهمد كه پاك نشده يا اين كه
فهميد بدن يا لباسش نجس شده، و همان طور نماز خواند و بعد از نماز فهميد كه
اشتباه كرده و پاك بوده است، در تمامى اين موارد نمازش صحيح است
(680) اگر خونى در بدن يا لباس خود ببيند و يقين كند كه از خونهاى نجس
نيست، مثلا يقين كند كه خون پشه است، چنانچه بعد از نماز بفهمد از خونهايى
بوده كه نمىشود با آن نماز خواند، نمازش صحيح است.
(681) اگر يقين كند خونى كه در بدن يا لباس او است، خون نجسى است كه
نماز با آن صحيح است، مثلا يقين كند خون زخم و دمل است، چنانچه بعد از نماز
بفهمد خونى بوده كه نماز با آن باطل است، نمازش صحيح است.
(682) اگر نجس بودن چيزى را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت به آن
برسد و در حال فراموشى نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نمازش صحيح
است. ولى اگر بدنش با رطوبت به چيزى كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد، و
بدون اين كه خود را آب بكشد، غسل كند و نماز بخواند، غسل و نمازش باطل
است، مگر اين كه طورى باشد كه به غسل نمودن، بدن نيز پاك شود. و نيز اگر
جايى از اعضاى وضو با رطوبت به چيزى كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و
پيش از آن كه آنجا را آب بكشد، وضو بگيرد و نماز بخواند، وضو و نمازش باطل
مىباشد مگر اين كه طورى باشد كه به وضو گرفتن، اعضاى وضو نيز پاك شود.
(683) كسى كه يك لباس دارد، اگر بدن و لباسش نجس شود و به اندازه ‌آب
كشيدن يكى از آنها آب داشته باشد، احتياط در اين است كه بدن را آب بكشد و با
137

لباس نجس نماز بخواند، ولى در صورتى كه نجاست يكى از آنها بيشتر باشد، لازم
است بنا بر احتياط آن را آب بكشد، بلكه بعيد نيست وظيفه اش همين باشد.
(684) كسى كه غير از لباس نجس، لباس ديگرى ندارد و در اثر تنگى وقت يا به
علت ديگرى نمىتواند آن را تطهير كند، بايد با آن نماز بخواند و نمازش صحيح
است.
(685) كسى كه دو لباس دارد، اگر بداند يكى از آنها نجس است و نداند كدام
است، چنانچه وقت دارد بايد با هر دو لباس نماز بخواند، مثلا اگر مىخواهد نماز
ظهر و عصر بخواند، بايد با هر كدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند ولى اگر
وقت تنگ است، با هر كدام نماز بخواند كافى است.
شرط دوم:
(686) لباس نمازگزار بايد مباح باشد و كسى كه مىداند پوشيدن لباس غصبى
حرام است، اگر عمدا در لباس غصبى نماز بخواند، بنا بر احتياط بايد آن نماز را
دوباره با لباس غير غصبى بخواند، گرچه با تحقق قصد قربت، اظهر صحت نماز
است. و در صورت غصبى بودن چيزهايى كه به تنهايى عورت را نمىپوشاند مثل
عرقچين، و هم چنين چيزهايى كه نمازگزار آنها را پوشيده ولى ساتر مباح ديگرى
دارد نيز همين حكم جارى است.
(687) كسى كه مىداند پوشيدن لباس غصبى حرام است، ولى نمىداند نماز
را باطل مىكند، اگر عمدا با لباس غصبى نماز بخواند حكمش همان است كه در
مسأله قبل گفته شد.
(688) اگر لباسى را با رنگ غصبى رنگ نمايند و عين آن باقى باشد، يا با نخ
غصبى دوخته باشند به طورى كه آن نخ عرفا تلف شده حساب نشود، نماز با آن
حرام و بنا بر احتياط باطل است.
(689) اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبى است اگر چه خودش آن
لباس را غصب كرده باشد و با آن نماز بخواند، نمازش بنابر اظهر صحيح است.
(690) اگر صاحب لباس غصبى در خصوص نماز در آن لباس اذن داد و يا به
138

طريقى علم به رضايت او حاصل شد، نماز خواندن در آن لباس صحيح است.
(691) اگر با عين پولى كه خمس يا زكات آن را نداده لباس بخرد تا زمانى كه از
پول ديگرى خمس يا زكات آن را نداده است نماز خواندن در آن لباس حرام و بنا بر
احتياط باطل است.
شرط سوم:
(692) لباس نمازگزار بايد از اجزاى حيوان مرده اى كه خون جهنده دارد
نباشد. ولى اگر از اجزاى حيوان حلال گوشت مرده اى كه مانند ماهى، خون جهنده
ندارد لباس تهيه كند، نماز در آن مانعى ندارد.
(693) اگر چيزى از مردار حلال گوشت مانند مو و پشم كه روح ندارد همراه
نمازگزار باشد، يا با لباسى كه از آنها تهيه كرده اند نماز بخواند، نمازش صحيح
است.
شرط چهارم:
(694) لباس نماز گزار بايد از اجزاى حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده دارد
نباشد و اگر مويى از آن هم همراه نمازگزار باشد، نماز او بنا بر اظهر و احوط باطل
است، و اگر خون جهنده ندارد احتياط در اجتناب است بلكه اجتناب بى وجه
نيست اگر چه بشود آن را تذكيه كرد يعنى به دستور شرع آن را ذبح كرد و يا تذكيه‌ آن
مشكوك باشد.
(695) اگر آب دهان يا بينى يا رطوبت ديگرى از حيوان حرام گوشت مانند
گربه بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، بايد در حال نماز از آن اجتناب كرد.
(696) اگر مو، عرق و آب دهان انسانى بر بدن يا لباس نمازگزار باشد و آنها پاك
باشند نماز اشكال ندارد.
(697) اگر شك داشته باشد كه لباسى از مو يا پشم يا كرك حيوان حلال گوشت
است يا حرام گوشت، چه در كشورهاى اسلامى تهيه شده باشد چه در كشورهاى
غير اسلامى، نماز خواندن با آن مانعى ندارد، و اگر جنس آن از پوست و چرم و
139

مانند آن باشد حكم آن در احكام طهارت، بحث مردار، گفته شد.
(698) اگر انسان احتمال دهد دكمه‌ صدفى و مانند آن، از حيوان است نماز
خواندن با آن مانعى ندارد و اگر بداند صدف است و احتمال بدهد صدف گوشت
نداشته باشد نماز خواندن با آن مانع ندارد.
(699) با پوست سنجاب و خز نماز خواندن بنابر اظهر اشكال ندارد، بعد از
اين كه بدانيم به دستور شرع تذكيه شده است، ولى احتياط، اجتناب از سنجاب
است.
(700) اگر با لباسى كه نمىداند كه از حيوان حرام گوشت است نماز بخواند
نمازش صحيح است.
شرط پنجم:
(701) پوشيدن لباس طلا باف براى مرد حرام است. و باطل شدن نماز با آن به
طور مطلق در همه‌ موارد محل تأمل است و احتياط در باطل بودن نماز است بلكه
بى وجه نيست، ولى براى زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.
(702) زينت كردن به طلا مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشتر طلا به
دست كردن و بستن ساعت مچى طلا به دست براى مرد در نماز و غير نماز حرام
است، و در باطل بودن نماز با آنها تأمل است اگر چه مطابق احتياط بلكه خالى از
وجه نيست. و همراه داشتن طلا و حمل آن بدون اين كه صدق پوشش بكند، و
همچنين دندانى كه پوشش طلا دارد براى مرد در نماز مانعى ندارد. ولى زينت
كردن به طلا براى زن، در نماز و غير نماز اشكال ندارد
شرط ششم:
(703) لباس مرد نمازگزار بايد ابريشم خالص نباشد و در غير نماز هم پوشيدن آن
براى مرد حرام است ولى چيزهايى مثل عرقچين و يا بند شلوار و جوراب و مانند
آن - كه به تنهايى عورت را نمىپوشاند - اگر ابريشم خالص باشد بنا بر اظهر نماز با
آنها صحيح است گرچه خلاف احتياط است.
140

(704) اگر آستر تمام لباس يا آستر مقدارى از آن ابريشم خالص باشد، پوشيدن
آن براى مرد خالى از اشكال نيست.
(705) دستمال ابريشمى و مانند آن، اگر در جيب مرد باشد اشكال ندارد و
نماز را باطل نمىكند.
(706) پوشيدن لباس ابريشمى براى زن و خنثاى مشكل بنا بر اظهر در نماز و
غير نماز اشكال ندارد، ولى صحت نماز پسر غير مكلف با لباس ابريشمى در حال
اختيار، بنا بر شرعيت نماز او، محل تأمل است.
(707) پوشيدن لباس غصبى و ابريشمى خالص و طلا باف و لباسى كه از مردار
تهيه شده، در حال ناچارى مانعى ندارد، و نيز كسى كه ناچار است لباس بپوشد و
لباس ديگرى غير از اينها ندارد و تا آخر وقت هم ناچارى او از بين نمىرود،
مىتواند با اين لباسها نماز بخواند.
(708) اگر غير از لباس غصبى و لباسى كه از مردار تهيه شده، لباس ديگرى
ندارد و ناچار نيست لباس بپوشد، بايد به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز
بخواند.
(709) اگر غير از لباسى كه از حيوان حرام گوشت تهيه شده لباس ديگرى
ندارد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار باشد، مىتواند با همان لباس نماز بخواند و
اگر ناچار نباشد، بايد به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز را بجا آورد.
(710) اگر مرد غير از لباس ابريشمى خالص يا طلا باف، لباس ديگرى نداشته
باشد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار نباشد، بايد به دستورى كه براى برهنگان
گفته شد نماز بخواند.
(711) پوشيدن لباس مخصوص زنان براى مرد، و هم چنين پوشيدن لباس
مخصوص مردان براى زن، حرام است، اگر چه حرام بودن تا موقعى كه داخل در
لباس شهرت نباشد، مورد تأمل است، و نيز تزيين هر يك از مرد و زن به زينت
ديگرى، حرام است، و لباس شهرت عبارت از لباسى است كه از جهت جنس يا
رنگ يا نحوه‌ برش و دوخت و مانند آن خلاف شأن وزى پوشنده لباس باشد.
141

موارد استثناء بدن و لباس نمازگزار
(712) در چهار صورت كه تفصيل آنها بعدا گفته مىشود، اگر بدن يا لباس
نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است:
1 - به واسطه‌ زخم يا جراحت يا دملى كه در بدن او است، لباس يا بدنش به
خون آلوده شده باشد.
2 - بدن يا لباس او به مقدار كمتر از درهم، - كه تقريبا به اندازه‌ بند سر انگشت
سبابه (انگشت شهادت) مىشود -، به خون آلوده باشد.
3 - ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.
4 - لباس هاى كوچك او مانند جوراب و عرقچين، نجس باشد.
احكام اين چهار صورت به تفصيل در مسائل بعد گفته مىشود.
(713) اگر در بدن يا لباس نمازگزار خون زخم يا جراحت يا دمل باشد،
چنانچه طورى است كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس براى بيشتر
مردم سخت است، تا وقتى كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده است، مىتواند
با آن خون نماز بخواند، و اگر طورى است كه براى مردم آب كشيدن آن سخت
نيست، ولى براى شخص او سخت و مشكل است، صحت نماز با اين لباس يا بدن
خالى از وجه نيست، و هم چنين است اگر چركى كه با خون بيرون آمده يا دوايى كه
روى زخم گذاشته اند و نجس شده، در بدن يا لباس او باشد.
(714) اگر خون بريدگى و زخمى كه به زودى خوب مىشود و شستن آن آسان
است، در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است.
(715) اگر جايى از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد، به رطوبت زخم نجس
شود، جايز نيست با آن نماز بخواند. ولى مقدارى از بدن يا لباس كه معمولا به
رطوبت زخم آلوده مىشود، نماز خواندن با آن مانعى ندارد.
(716) اگر از بواسيرى كه دانه هاى آن بيرون نباشد يا زخمى كه توى دهان و
بينى و مانند اينها است، خونى به بدن يا لباس برسد، بنابر اظهر نمىتواند با آن نماز
142

بخواند مگر اين كه عرفا مضطر و مجبور باشد با همين بدن يا لباس نماز بخواند يا براى
شخص او آب كشيدن يا تعويض آنها مشكل و سخت باشد. و اما خون بواسيرى كه
دانه هاى آن بيرون است و يا اين كه در داخل بوده ولى مثل بواسيرى كه در بيرون
است بدن يا لباسش را نجس مىكند، بدون اشكال نماز خواندن با آن جايز است.
(717) كسى كه بدنش زخم است، اگر در بدن يا لباس خود خونى كه بيشتر از
درهم است ببيند و نداند از زخم است يا خون ديگر، بنا بر اظهر جايز است با آن
نماز بخواند.
(718) اگر سر سوزنى خون سگ، خوك، كافر، مردار و حيوان حرام گوشت بنا
بر احوط، در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است و بنا بر احتياط خون
حيض، نفاس، استحاضه، نيز چنين است. ولى خون هاى ديگر مثل خون بدن
انسان يا خون حيوان حلال گوشت، اگر چه در چند جاى بدن و لباس باشد، در
صورتى كه روى هم كمتر از درهم باشد، نماز خواندن با آن اشكال ندارد.
(719) اگر چند زخم در بدن باشد چنانچه مىشود آنها را موقع آب كشيدن،
جداى از يكديگر تطهير كرد و براى آن شخص مشكل نباشد، هر كدام يك زخم
حساب مىشود، اگر چه زخم ها نزديك به هم باشد، و هر كدام كه خوب شد بايد
بدن يا لباس را از خون آن آب كشيد.
(720) بايد مجموع خونى كه در لباس است از مقدار يك درهم بيشتر نباشد،
بنا بر اين خونى كه به پشت لباس رسيده يا به آستر لباس هم سرايت كرده جداگانه
حساب مىشود و بايد مجموع جاهايى را كه خونى شده، در نظر گرفت كه اگر از يك
درهم كمتر بود، مانعى ندارد و اگر نه بايد آب كشيده يا تعويض شود.
(721) اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد و رطوبتى به آن برسد كه
اطراف را آلوده كند، در صورتى كه خون و رطوبتى كه به آن رسيده، به اندازه درهم
نباشد، بنا بر اظهر نماز صحيح است.
(722) اگر بدن يا لباس خونى نشود، ولى با رطوبت به خون برسد و نجس
شود، اگر مقدارى كه نجس شده كمتر از درهم باشد، بنا بر اظهر مىشود با آن نماز
خواند.
143

(723) اگر خونى كه در بدن يا لباس است كمتر از درهم باشد و نجاست
ديگرى به آن برسد مثلا يك قطره بول روى آن بريزد، و به بدن يا لباس برسد، نماز
خواندن با آن جايز نيست.
(724) اگر لباس هاى كوچك نمازگزار مثل عرقچين و جوراب، كه نمىشود با
آنها عورت را پوشانيد، نجس باشد، چنانچه از مردار و حيوان نجس العين درست
نشده باشد، نماز با آن صحيح است و بنا بر احتياط بايد از ساير حيوانات حرام
گوشت نيز درست نشده باشد و يا با رطوبت با آنها ملاقات نكرده باشد. و اگر با
انگشتر نجس نماز بخواند اشكال ندارد.
(725) چيز نجس مانند دستمال و كليد و چاقوى نجس جايز است همراه
نمازگزار باشد و اگر لباسى كه ساتر عورت نيست، همراه او باشد ولى آن را نپوشيده
و نجس است، نماز با آن اشكال ندارد. و اگر ساتر عورت باشد احوط اجتناب
است.
(726) اگر مىداند خونى كه در بدن يا لباس او است، كمتر از درهم است ولى
احتمال مىدهد از خون هايى باشد كه نماز را باطل مىكند، جايز است كه با آن خون
نماز بخواند و شستن لازم نيست.
(727) اگر خونى كه در لباس يا بدن است كمتر از درهم باشد و نداند كه از
خون هايى است كه نماز با آن باطل است و نماز بخواند و بعد معلوم شود كه از
خون هايى بوده كه نماز با آن باطل است، اعاده‌ نماز لازم نيست، و هم چنين است
اگر اعتقاد پيدا كند كه كمتر از درهم است و نماز بخواند و بعد معلوم شود كه به
مقدار درهم يا بيشتر بوده كه در اين صورت نيز اعاده لازم نيست.
مكروهات لباس نمازگزار
(728) اگر نمازگزار چند چيز را به اميد اين كه ثواب نمازش زياد شود ترك كند
خوب است. قسمتى از آنها عبارتند از: پوشيدن لباس سياه غير از عمامه و كساء، و
لباس نازك كه ساتر عورت باشد، و شلوار را روى پيراهن قرار دادن، و بدون حنك با
144

عمامه نماز خواندن، و بدون رداء امام شدن، و پوشيدن لباس كسى كه از نجاست
پرهيز نمىكند، و لباسى كه نقش صورت دارد، و دست كردن انگشترى كه نقش
صورت دارد، و نماز خواندن با نقاب و خلخال (زيورى كه زنان در پا مىكنند و صدا
مىكند) براى زنان و با نقاب براى مردان.
" مكان نمازگزار "
مكان نمازگزار دو شرط دارد:
شرط اول: مكان مباح باشد.
شرط دوم: مكان نمازگزار از نجاست مرطوبى كه به بدن و لباس نمازگزار سرايت كند
خالى باشد.
(729) كسى كه در ملك غصبى نماز مىخواند اگر چه روى فرش و تخت و
مانند اينها باشد، نمازش باطل است، اگر قصد قربت در نماز نداشته باشد، و
همچنين است بنا بر احتياط اگر قصد قربت داشت، ولى نماز خواندن در زير سقف
و خيمه غصبى و در جائى كه فقط ديوار آن غصبى است بنا بر اظهر مانعى ندارد.
(730) نماز خواندن در ملكى كه منفعت آن مال ديگرى است، بدون اجازه‌ او
باطل است مثلا در خانه اجاره اى اگر صاحب خانه يا ديگرى بدون اجازه ‌كسى كه
آن خانه را اجاره كرده نماز بخواند، نمازش باطل است، مگر اين كه بداند و يا
نشانه هايى در كار باشد كه گمان كند مستأجر به نماز خواندن او راضى است بنا بر
اظهر، بلكه اگر نداند يا نشانه هايى نسبت به عدم رضايت مستأجر در كار نباشد تا
موجب گمان به عدم رضايت مستأجر شود باز مىتواند بنا بر اظهر نماز بخواند، و
همچنين است اگر در ملكى كه ديگرى در آن حقى دارد نماز بخواند، مثلا اگر ميت
وصيت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفى برسانند، تا وقتى ثلث را جدا نكنند،
نمىشود در ملك او نماز خواند.
(731) نماز خواندن در خانه پدر، مادر، فرزند، جد، جده، برادر، خواهر،
145

عمو، عمه، دايى و خاله بدون اذن آنها جايز نيست و حال آنها، با ساير مردم
مساوى است.
(732) شخص معذور، مثل محبوس در مكان غصبى و يا مضطر، اگر اميد
تمكن و بر طرف شدن عذر را تا آخر وقت دارد بنا بر احوط بايد نماز را تأخير
بيندازد، و در صورتى كه تمكن بيرون رفتن از آن مكان را ندارد نماز در آن جا
صحيح است.
(733) اگر در جايى نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه غصبى بوده يا در جايى
كه غصبى بودن آن را فراموش كرده، نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او
بنا بر اظهر صحيح است اگر چه خودش غصب كرده باشد. ولى اگر در بين نماز
فهميد كه آن مكان غصبى است در صورت امكان بدون اين كه نماز را به هم بزند
بايد بقيه نماز را در مكان مباح انجام دهد، و در صورتى كه ممكن نباشد بايد نماز را
قطع كند و در جايى مباح، نماز را از سر بگيرد، و اگر وقت تنگ است آنچه از نماز
بجا آورده صحيح است و بقيه نماز را در حين خروج از آن مكان بجا مىآورد.
(734) اگر بداند جايى غصبى است ولى نداند كه در جاى غصبى نماز باطل
است و در ندانستن مسأله هم كوتاهى كرده و مقصر باشد و در آنجا نماز بخواند، نماز
او باطل است، اگر قصد قربت نداشت، و اگر قصد قربت در نماز داشت باز بنابر
احتياط نمازش باطل است.
(735) كسى كه در ملكى با ديگرى شريك است، اگر سهم او جدا نباشد،
بدون اجازه شريكش نمىتواند در آن ملك تصرف كند و نماز بخواند.
(736) نماز خواندن در مسافر خانه و حمام و مانند اينها كه براى واردين آماده
است اشكال ندارد مگر اين كه انسان بداند يا نشانه هايى در كار باشد كه گمان كند
صاحبش به نماز خواندن او راضى نيست. و جاهاى ديگر كه ملك كسى مىباشد
نيز در اين مسأله مانند اين مكان هاى عمومى است كه در صورتى نماز صحيح
نيست كه بداند و يا نشانه هايى در كار باشد كه گمان كند صاحبش راضى نيست.
(737) در زمين بسيار وسيعى كه از آبادى دور و چراگاه حيوانات است نماز
خواندن و نشستن و خوابيدن اشكال ندارد مگر اين كه انسان بداند و يا نشانه هايى
146

در كار باشد كه گمان كند صاحبش راضى نيست بنا بر اظهر، و هم چنين در زمين هاى
زراعتى هم كه نزديك ده است و ديوار ندارد، اگر چه در ميان مالكين آنها صغير و
ديوانه باشد، نماز و عبور و تصرفات جزئى اشكال ندارد، ولى اگر يكى از
صاحبانش ناراضى باشند تصرف در آن حرام و نماز باطل است.
(738) نماز خواندن جلوتر يا مساوى قبر پيامبر (عليه السلام) و امام (صلى الله عليه وآله و سلم) در صورتى
كه بى ادبى نسبت به آنها نباشد بنابر اظهر مكروه است ولى احتياط مستحب اين
است كه به طور كلى از اين كار مخصوصا از جلوتر ايستادن اجتناب شود.
(739) اگر در نماز چيزى مانند ديوار بين او و قبر مطهر باشد كه مساوى يا
جلوتر از قبر ايستادن بى احترامى نشود اشكال ندارد، ولى صندوق شريف و ضريح
و پارچه اى كه روى آن افتاده براى فاصله شدن كافى نيست.
(740) مكان نمازگزار اگر نجس است نبايد به طورى تر باشد كه رطوبت آن به
بدن يا لباس او برسد مگر اين كه طورى تر باشد كه اگر نجاست به بدن يا لباس
سرايت كرد نماز را باطل نكند چنان كه خواهد آمد، ولى جايى كه پيشانى را بر آن
مىگذارد اگر نجس باشد در صورتى كه خشك هم باشد نماز باطل است.
(741) نماز خواندن زن جلوتر از مرد يا مساوى و هم دوش با مرد مكروه است
بنا بر اظهر، مگر اين كه بين آن دو، چيزى مانند پرده و مانند آن حائل بشود و يا اين
كه بين آن دو به مقدار حد اقل يك وجب و حد اكثر ده ذراع كه حدود پنج متر
مىشود فاصله باشد كه در اين صورت كراهت كم و يا برداشته مىشود.
147

" احكام مسجد "
(742) بنا بر اظهر، در قرار دادن مكانى به عنوان مسجد، صيغه وقف لازم
نيست بلكه هر عملى كه دلالت بر آن كند كافى است، اگر چه به كار بردن لفظ در
ايجاب آن، و تلفظ به وقفيت به عنوان مسجديت احوط است. و هم چنين در قبول
متولى يا حاكم شرع، واظهر اعتبار قصد قربت است در وقف مسجد، و كافى است
كه با نيت و اراده بگويد: " جعلته مسجدا لله " ومسجديت را اعلام كند، به معنايى
كه در عرف مسلمين معمول است (در مقابل مسجد به معناى لغوى)، و در قبضش
كافى است يك نفر كه نمازش محكوم به صحت باشد با اذن واقف در آن جا نماز
بخواند، واقرب ترتيب آثار مسجديت است بر مساجد مخالفين، در صورتى كه
محكوم به كفر نباشند، و كليساها و كنيسه ها در جهت حصول تقرب مانند مساجد
مخالفين است ولى در ساير جهات محل تأمل است.
(743) نجس كردن زمين، سقف، بام، ظاهر و باطن مسجد حرام است و
هر كس بفهمد كه نجس شده است بايد فورا نجاست آن را بر طرف كند، و احتياط
واجب آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكنند و اگر نجس شود
نجاستش را بر طرف نمايند مگر آن كه واقف آن را جزء مسجد قرار نداده باشد. و بنا
بر احوط كافر نبايد وارد مساجد مسلمين شود.
(744) گذاشتن لباس نجس و ساير چيزهاى نجس و متنجس در مسجد، در
صورتى كه نجاست آن به مسجد سرايت نكند و موجب بى احترامى به آن نباشد،
مانعى ندارد.
(745) بنا بر احتياط واجب مسجد را به طلا نبايد زينت نمايند و هم چنين
نبايد صورت چيزى را نقاشى كنند و بكشند، مخصوصا چيزهايى كه مثل انسان و
حيوان روح دارد، كه در غير مسجد هم اشكال دارد، و احتمال دارد نماز خواندن در
اين مساجد هم مكروه باشد، ولى نوشتن قرآن و احاديث صحيحه در مسجد مانعى
ندارد.
148

(746) اگر مسجد خراب هم شود نمىتوانند آن را بفروشند، يا داخل ملك و
جاده نمايند.
(747) فروختن در و پنجره و چيزهاى ديگر مسجد حرام است و اگر مسجد
خراب شود، بايد اينها را صرف تعمير همان مسجد كنند، و چنانچه در آن مسجد
قابل مصرف نيست، بايد در مسجد ديگر مصرف شود ولى اگر قابل مصرف در
مسجدهاى ديگر هم نيست، مىتوانند آن را بفروشند و پول آن را، اگر ممكن است
صرف تعمير همان مسجد و اگر نه صرف تعمير مسجد ديگر نمايند. و غله و نذوراتى
كه براى مسجد معينى قرار داده شده، در صورت بى نياز بودن آن مسجد و يا معذور
بودن مصرف در آن مسجد مىتوان آنها را در ساير مساجد مصرف كرد، و هم چنين
است حكم غلات و نذورات موقوفه مشاهد مشرفه، و با تعذر مصرف در موارد
معين شده و يا مماثل آن، مىتوان آن غلات و نذورات را در مطلق خيرات و مبرات
مصرف نمود.
(748) ساختن مسجد و تعمير مسجدى كه نزديك به خرابى مىباشد
مستحب است و اگر مسجد طورى خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد، مىتوانند
آن را خراب كنند و دوباره بسازند بلكه مىتوانند مسجدى را كه خراب نشده، براى
احتياج مردم خراب كنند و بزرگتر بسازند.
(749) چند چيز در مسجد مستحب است، از جمله: تميز كردن مسجد،
روشن كردن چراغ آن و قرار دادن محل تطهير از بول و غايط در خارج مسجد، و نيز
مستحب است كسى كه مىخواهد مسجد برود، ته كفش خود را وارسى كند كه
نجاستى در آن نباشد و موقع داخل شدن به مسجد، اول پاى راست و موقع بيرون
آمدن، اول پاى چپ را بگذارد.
(750) مستحب است مسجد داراى سقف نباشد، بلكه سايبان قرار دادن بر آن
به غير بوريا، مكروه است، مگر به سبب ضرورت و يا مرجحات ديگرى كه با
وجود آنها، بنا بر اقرب اين كراهت از بين مىرود.
(751) خوابيدن در مسجد، اگر انسان ناچار نباشد، و صحبت كردن راجع به
كارهاى دنيا و مشغول صنعت شدن و خواندن شعرى كه نصيحت و مانند آن نباشد
149

در مسجد مكروه است، و نيز مكروه است آب دهان و بينى و اخلاط سينه را در
مسجد بيندازد و گمشده اى را طلب كند و صداى خود را بلند كند و در هر صورت
بايد از كارهايى كه با احترام مسجد منافات دارد يا مزاحم نماز گزاران است اجتناب
كند، ولى بلند كردن صدا براى اذان مانعى ندارد.
(752) مستحب است كه در مسجد از خريد و فروش و ساير معاملات (عقود
وايقاعات) غير عبادى خوددارى شود و اما مانند نذر و وقف و نكاح چون حيثيت
عبادى دارند اشكالى ندارد، و مستحب است از ورود ديوانگان و اطفال غير مميز كه
مراعات آداب مساجد را نمىنمايند به مساجد، خوددارى شود، و مكروه است
كسى كه بوى بدى از او استشمام مىشود مثل بوى سير و پياز، داخل مسجد شود،
و بعيد نيست نمازى را كه با اين حال خوانده اعاده اش مستحب باشد
(753) تعرض به معابد يهوديان و مسيحيان كه در ذمه اسلام هستند و آن
معابد هم در دست خود آنهاست جايز نيست، و آن اماكن مثل مساجد محترم است
و جايز نيست خراب كردن آنها مگر با شرايطى كه در مساجد هم جارى است.
مكان هايى كه نماز خواندن در آنها مستحب است
(754) نماز در مسجد از نماز در غير مسجد افضل است، و بهتر از همه
مسجد الحرام است و بعد مسجد النبى و بعد مسجد كوفه و بعد مسجد سهله و
مسجد خيف و مسجد غدير و مسجد بيت المقدس و مسجد براثا و مسجد قبا و
مسجد جامع هر شهر و بعد مسجد قبيله و بعد مسجد بازار، و از جمله مواضع
مستحب و با فضيلت، مشاهد مشرفه انبياء و اوصياء آنان و ائمه (عليهم السلام) است.
150

" اذان و اقامه "
(755) براى مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاى يوميه اذان و اقامه
بگويند، اما احتياط مستحب اين است كه اقامه ترك نشود مخصوصا در نماز صبح و
مغرب و براى كسى كه به جماعت نماز نمىخواند، ولى پيش از نماز عيد فطر و
قربان، مستحب است سه مرتبه بگويند: " الصلاة "، و هم چنين براى اين كه به
ديگران اعلام شود كه وقت نماز داخل شده است، استحباب اذان بعيد نيست، و
گفتن اذان و اقامه در غير اين موارد به قصد ورود در شرع حرام است.
(756) مستحب است در گوش راست بچه اى كه به دنيا آمده اذان و در گوش
چپش اقامه بگويند.
(757) اذان هيجده جمله است: " الله اكبر " چهار مرتبه، " اشهد ان لا إله الا
الله "، " اشهد ان محمدا رسول الله "، " حى على الصلاة "، " حى على الفلاح "،
" حى على خير العمل "، " الله اكبر "، " لا إله الا الله " هر يك دو مرتبه.
و اقامه هفده جمله است يعنى دو مرتبه " الله اكبر " از اول اذان و يك مرتبه " لا إله الا
الله " از آخر آن كم مىشود، و بعد از گفتن " حى على خير العمل " بايد دو مرتبه
" قدقامت الصلاة " اضافه نمود.
(758) بعيد نيست مستحب بودن اقرار به ولايت أمير المؤمنين على بن
ابي طالب (عليه السلام) در اذان مستحبى، در صورتى كه به نيت مطلوب بودن گفته شود، به
عبارات مختلفى كه در " نهايه " و " فقيه " و " احتجاج " نقل شده است كه " ان عليا
ولى الله " و يا " على امير المؤمنين " و يا به عبارت " اشهد ان عليا ولى الله " باشد، و
اما اقرار به ولايت اگر چه در غير اذان باشد خوب است، پس احتياج به دليل
مخصوص ندارد، و كامل ترين عبارتى كه در اينجا گفته مىشود آن است كه اقرار به
خليفه بودن يا وصى بودن حضرت أمير المؤمنين (عليه السلام) و ائمه طاهرين (عليهم السلام) در آن
باشد.
(759) در پنج نماز، اذان ساقط مىشود:
151

اول: نماز عصر روز جمعه در صورتى كه با نماز جمعه با هم خوانده شود.
دوم: نماز عصر روز عرفه كه روز نهم ذى حجه است در صورتى كه با نماز ظهر
جمع شود.
سوم: نماز عشاء شب عيد قربان، براى كسى كه در مشعر الحرام باشد در
صورتى كه با نماز مغرب جمع شود و بنا بر احتياط در اين سه صورت كه گفته شد
بايد اصلا اذان نگويند نه اين كه مستحب نباشد و گفتن آن بى اشكال باشد، ولى در
جايى كه نماز عصر را با نماز ظهر با هم مىخوانند خوب است براى نماز عصر اذان
گفته نشود.
چهارم: نماز عصر و عشاء زن مستحاضه.
پنجم: نماز عصر و عشاء كسى كه نمىتواند از بيرون آمدن بول و غائط
خوددارى كند. و در اين پنج نماز در صورتى اذان ساقط مىشود كه با نماز قبلى
فاصله نداشته باشد، يا فاصله كمى بين آنها باشد و اگر فاصله پيدا كرد يا نافله بين
آنها خوانده شد، بنا بر اظهر اذان گفتن به استحباب خود باقى است.
(760) اگر براى نماز جماعتى اذان و اقامه گفته باشند، كسى كه با آن جماعت
نماز مىخواند، مىتواند براى نماز خود اذان و اقامه نگويد.
(761) اگر براى خواندن نماز جماعت به مسجد رود و ببيند جماعت تمام
شده، تا وقتى كه صف ها به هم نخورده و جمعيت متفرق نشده بنا بر اظهر لازم
نيست براى نماز خود اذان و اقامه بگويد، در صورتى كه براى جماعت اذان و اقامه
گفته شده باشد.
(762) در جايى كه عده اى مشغول نماز جماعتند، يا نماز آنان تازه تمام شده و
صف ها به هم نخورده است، اگر انسان بخواهد فرادى (به تنهايى) يا با جماعت
ديگرى كه بر پا شده نماز بخواند، با سه شرط اذان و اقامه از او ساقط مىشود بنا بر
اظهر، اول آن كه براى آن نماز، اذان و اقامه گفته باشند. دوم آن كه نماز جماعت
باطل نباشد. سوم آن كه نماز او و نماز جماعت در يك مكان باشد و بنا بر احتياط
بايد طورى باشد كه ملحق به صف بشود، پس اگر نماز جماعت داخل مسجد باشد
و او بخواهد در بام مسجد نماز بخواند، مستحب است اذان و اقامه بگويد.
152

(763) كسى كه اذان و اقامه ديگرى را مىشنود مستحب است هر قسمتى را كه
مىشنود بگويد ولى از " حى على الصلاة " تا " حى على خير العمل " را به جاى
هر كدام " لاحول ولاقوة الا بالله العلى العظيم " مىگويد.
(764) كسى كه اذان و اقامه ديگرى را شنيده، چه با او گفته باشد يا نه،
مىتواند براى نماز خود اذان و اقامه نگويد.
(765) اقامه بايد بعد از اذان گفته شود و اگر قبل از اذان بگويند صحيح نيست.
(766) اگر كلمات اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد، مثلا " حى على الفلاح "
را پيش از " حى على الصلاة " بگويد، بايد از جايى كه ترتيب به هم خورده، دوباره
بگويد.
(767) بنا بر احتياط بايد بين اذان و اقامه فاصله ندهد و اگر بين آنها به قدرى
فاصله دهد كه اذانى را كه گفته اذان اين اقامه حساب نشود، مستحب است دوباره
اذان و اقامه را بگويد، و نيز اگر بين اذان و اقامه و نماز به قدرى فاصله دهد كه اذان و
اقامه ‌آن نماز حساب نشود، مستحب است دوباره براى آن نماز، اذان و اقامه بگويد.
(768) اذان و اقامه بايد بنا بر احتياط به عربى صحيح گفته شود بلكه لزوم آن
خالى از وجه نيست، پس اگر به عربى غلط بگويد، اگر چه معنى را تغيير ندهد، يا به
جاى حرفى حرف ديگر بگويد يا مثلا ترجمه‌ آنها را به فارسى بگويد، صحيح
نيست.
(769) اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود و اگر عمدا يا
از روى فراموشى پيش از وقت بگويد باطل است، مگر براى اين كه مردم مهيا براى
نماز شوند و يا كارهاى خود را رها كنند، كه بعيد نيست يك اذان قبلا گفته شود - اگر
مردم را به اشتباه نيندازد - و بعد اذان ديگرى براى نماز گفته شود.
(770) اگر كسى اذان و اقامه را فراموش كرد و بعد از ركوع يادش آمد براى
درك آنها نمىتواند نماز را قطع كند، ولى اگر قبل از ركوع يادش آمد، مستحب است
به قصد تحصيل ثواب اذان و اقامه نماز را قطع كند و بعد از اذان و اقامه نماز را از سر
بگيرد، و اگر فقط اذان را به تنهايى فراموش كرده، بنا بر اظهر قطع نماز جايز نيست،
و اگر فقط اقامه را فراموش كرده، جواز قطع نماز خالى از وجه نيست، اگر چه
153

خلاف احتياط است.
(771) اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه، بايد اذان را بگويد،
ولى اگر مشغول اقامه شود و شك كند كه اذان گفته يا نه، گفتن اذان لازم نيست.
(772) اگر در بين اذان يا اقامه، پيش از آن كه قسمتى را بگويد شك كند كه
قسمت پيش از آن را گفته يا نه، بايد قسمتى را كه در گفتن آن شك كرده بگويد، ولى
اگر در حال گفتن قسمتى از اذان يا اقامه شك كند جمله‌ قبلى را گفته يا نه، بعيد
نيست گفتن آن لازم نباشد.
(773) مستحب است انسان در موقع گفتن اذان، رو به قبله بايستد و با وضو يا
غسل باشد. ولى در اقامه بنا بر احوط با وضو يا غسل بودن شرط است، و در اذانى
كه براى اعلام داخل شدن وقت است مستحب است جاى بلندى بايستد و دستها
را به گوش بگذارد و صدا را بلند نمايد و بكشد و بين جمله هاى اذان كمى فاصله
دهد و بين آنها حرف نزند.
(774) مستحب است بدن انسان در موقع گفتن اقامه آرام باشد و آن را از اذان
آهسته تر بگويد و بين جمله هاى آن كمتر از اذان فاصله دهد ولى جمله ها را به هم
نچسباند، و به خلاف اذان كه با تأنى گفته مىشود اقامه را سريع تر بگويد.
(775) مستحب است بين اذان و اقامه - در غير نماز مغرب - دو ركعت نماز
بخواند و در صورت نخواندن نافله قدرى بنشيند يا سجده نمايد يا قدمى بردارد، و
در مغرب كافى است قدرى ساكت شود يا قدمى بردارد، و حرف زدن بين اذان و
اقامه نماز صبح، اگر ذكر نباشد مكروه است.
(776) مستحب است كسى را كه براى گفتن اذان معين مىكنند عادل و بينا و
وقت شناس باشد يا اين كه راهنما داشته باشد، و صدايش بلند باشد و اذان را در
جاى بلند بگويد.
(777) مؤذن در مقابل اذان گفتن بنا بر احتياط واجب نبايد مزد بگيرد و اما
چيزى كه عنوان مزد ندارد جايز است، مثل ارتزاق از بيت المال و يا موقوفه اى كه از
در آمد آن براى مؤذن سهمى در نظر گرفته شده است.
154

" واجبات نماز "
واجبات نماز يازده چيز است:
اول: نيت. دوم: قيام. سوم: تكبيرة الاحرام يعنى گفتن " الله اكبر " در اول نماز.
چهارم: ركوع. پنجم: سجود. ششم: قرائت. هفتم: ذكر. هشتم: تشهد.
نهم: سلام. دهم: ترتيب. يازدهم: موالات، يعنى پى در پى بودن اجزاء نماز.
(778) بعضى از واجبات نماز ركن است، يعنى اگر انسان آنها را بجا نياورد، يا
در نماز اضافه كند، عمدا باشد يا اشتباها، نماز باطل مىشود. و بعضى ديگر ركن
نيست، يعنى اگر عمدا كم يا زياد شود، نماز باطل مىشود و چنانچه اشتباها كم يا
زياد گردد، نماز باطل نمىشود.
و اركان نماز پنج چيز است:
اول: نيت. دوم: تكبيرة الاحرام. سوم: قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام
متصل به ركوع، يعنى ايستادن پيش از ركوع. چهارم: ركوع. پنجم: دو سجده.
نيت
(779) انسان بايد نماز را به نيت قربت، يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم
بجا آورد و لازم نيست نيت را از قلب خود بگذراند يا مثلا به زبان بگويد كه چهار
ركعت نماز ظهر مىخوانم قربة الى الله، بلكه همين قدر كه انگيزه انسان از اين كار
نماز خواندن براى خدا باشد در تحقق نيت كافى است. ولى بهتر وافضل اين است
كه نيت نماز را از قلب خود بگذراند مگر اين كه نزديك به حد وسوسه برسد.
(780) اگر در نماز ظهر يا در نماز عصر نيت كند كه چهار ركعت نماز مىخوانم
و معين نكند ظهر است يا عصر و تصميم هيچ كدام از اين دو را نداشته باشد نماز او
باطل است. و نيز كسى كه مثلا قضاى نماز ظهر بر او واجب است، اگر در وقت نماز
ظهر بخواهد نماز قضا يا نماز ظهر را بخواند، بايد نمازى را كه مىخواند، در نيت
155

معين كند بنا بر احوط.
(781) انسان بايد از اول تا آخر نماز به نيت خود باقى باشد، پس اگر در بين
نماز به طورى غافل شود كه اگر بپرسند چه مىكنى؟ نداند چه بگويد، نمازش
باطل است.
(782) انسان بايد فقط براى انجام امر خداوند عالم نماز بخواند، پس كسى كه
ريا كند، يعنى براى نشان دادن به مردم نماز بخواند، نمازش بنابر احوط باطل است،
خواه فقط براى مردم باشد، يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد.
(783) اگر قسمتى از نماز را هم براى غير خدا به جا آورد، نماز باطل است،
چه آن قسمت، واجب باشد مثل حمد و سوره و چه مستحب باشد مانند قنوت، و
چه از افعال نماز باشد يا از قبيل دعا و ذكر باشد، مگر اين كه از چيزهايى باشد كه
شرط صحيح بودن نماز است ولى قصد قربت در انجام آن لازم نيست، مثل
پوشاندن عورت.
(784) اگر كسى مثلا خواست نماز ظهر بخواند ولى موقع شروع در نماز
اشتباها بجاى لفظ ظهر لفظ عصر به زبان او آمد يا اين كه در قلبش به جاى ظهر مثلا
عصر اشتباها خطور كرد ولى انگيزه‌ او از اين عمل نماز ظهر بود، مانعى ندارد و نماز
او صحيح است.
(785) عدول نيت از نافله به فريضه و بالعكس جايز نيست و در صورت
عدول در مورد اول، نماز نه نافله حساب مىشود و نه فريضه ولى در مورد دوم
بعضى از موارد استثناء شده است، چنانچه در مسائل نماز جماعت خواهد آمد.
قيام (ايستادن)
(786) قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام بنا بر ظاهر و قيام پيش از ركوع كه آن
را قيام متصل به ركوع مىگويند ركن است. ولى قيام در موقع خواندن حمد و سوره
و قيام بعد از ركوع ركن نيست و اگر كسى آن را از روى فراموشى ترك كند، نمازش
صحيح است.
156

(787) اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه
ركوع نكرده، بايد اول بايستد و سپس به ركوع رود و اگر بدون اين كه بايستد، به حال
خميدگى به ركوع برگردد، چون قيام متصل به ركوع را بجا نياورده، نماز او باطل
است.
(788) موقعى كه ايستاده، بايد بدن را عمدا حركت ندهد و به طرفى خم
نشود و به جايى تكيه نكند ولى اگر از روى ناچارى باشد، يا در خم شدن براى ركوع
پاها را حركت دهد اشكال ندارد.
(789) اگر موقعى كه ايستاده، از روى فراموشى بدن را حركت دهد، يا به
طرفى خم شود، يا به جايى تكيه كند، اشكال ندارد ولى در قيام موقع گفتن
تكبيرة الاحرام و قيام متصل به ركوع اگر از روى فراموشى هم باشد، بنابر احتياط
واجب، بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند.
(790) احتياط واجب آن است كه در موقع ايستادن هر دو پا روى زمين باشد،
ولى لازم نيست سنگينى بدن روى هر دو پا باشد و اگر روى يك پا هم باشد اشكال
ندارد. و اگر ايستادن صدق كرد و از روى فراموشى روى يك پا قرار گرفت نمازش
باطل نيست، گرچه محل احتياط است.
(791) كسى كه مىتواند درست بايستد لازم است پاها را طورى گشاد نگذارد
كه به حال ايستادن معمولى نباشد ولى اگر بگويند ايستاده است و يا از روى
فراموشى پاها را بيش از متعارف باز كرد نمازش باطل نمىشود، گرچه محل احتياط
است.
(792) حركت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد و ساير حالات
اشكال ندارد.
(793) اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود، بايد بنشيند و اگر از نشستن هم،
به همه اقسامش عاجز شود، بايد بخوابد، ولى تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزى
نخواند.
(794) انسان تا مىتواند ايستاده نماز بخواند، نبايد بنشيند مثلا كسى كه در
موقع ايستادن بدنش حركت مىكند، يا مجبور است به چيزى تكيه دهد، يا بدنش را
157

كج كند، يا خم شود، يا پاها را بيشتر از معمول گشاد بگذارد، بايد به هر طورى كه
مىتواند ايستاده نماز بخواند، ولى اگر به هيچ صورتى نتواند بايستد، بايد راست
بنشيند و نشسته نماز بخواند.
(795) اگر كسى نمىتواند هم بايستد و هم ركوع و سجود را انجام دهد، بلكه
يا بايد بايستد و براى ركوع و سجود اشاره كند و يا بنشيند و ركوع و سجود را بدون
اشاره انجام دهد، بنا بر اظهر بايد صورت اول را اختيار كند.
(796) انسان تا مىتواند بنشيند نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست
بنشيند، بايد هر طور كه مىتواند بنشيند و اگر به هيچ صورتى نمىتواند بنشيند،
بايد به پهلوى راست بخوابد، و اگر نمىتواند، بنا بر احوط به پهلوى چپ بخوابد،
و اگر آن هم ممكن نيست، به پشت بخوابد به طورى كه كف پاهاى او رو به قبله
باشد و اگر آن هم ممكن نيست به هر صورتى كه ممكن است نماز بخواند ولى تا حد
امكان طورى باشد كه نزديكتر به نماز كسى كه به طور عادى ايستاده نماز مىخواند
باشد و اگر نه بايد نزديكتر به نماز كسى كه ايستاده نمىخواند، با رعايت مراتبى كه
گفته شد باشد.
(797) كسى كه نشسته نماز مىخواند، اگر بعد از خواندن حمد و سوره بتواند
بايستد، و ركوع را ايستاده به جا آورد، بايد بايستد و از حال ايستاده به ركوع رود و
اگر نتواند، بايد ركوع را هم نشسته بجا آورد.
(798) كسى كه نشسته نماز مىخواند اگر در بين نماز بتواند بايستد، بايد
مقدارى را كه مىتواند، ايستاده بخواند ولى تا بدنش آرام نگرفته، بايد چيزى
نخواند.
(799) كسى كه خوابيده نماز مىخواند، اگر در بين نماز بتواند بنشيند، بايد
مقدارى را كه مىتواند، نشسته بخواند، و نيز اگر مىتواند بايستد، بايد مقدارى را كه
مىتواند، ايستاده بخواند. ولى تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزى نخواند.
(800) كسى كه مىتواند بايستد اگر بترسد كه به سبب ايستادن مريض شود يا
ضررى به او برسد، مىتواند نشسته نماز بخواند و اگر از نشستن هم بترسد، مىتواند
خوابيده نماز بخواند.
158

تكبيرة الاحرام
(801) گفتن " الله اكبر " در اول هر نماز، واجب و ركن است و بايد بنا بر احوط
حروف " الله " و حروف " اكبر " و دو كلمه " الله اكبر " را پشت سر هم بگويد و نيز
بايد كسى كه مىتواند، اين دو كلمه را به عربى صحيح بگويد و اگر به عربى غلط
بگويد، يا مثلا ترجمه‌ آن را به فارسى بگويد صحيح نيست
(802) موقع گفتن تكبيرة الاحرام بايد بدن آرام باشد و اگر عمدا در حالى كه
بدنش حركت دارد، تكبيرة الاحرام را بگويد باطل است و هم چنين بنابر احتياط اگر
سهوا يا از روى فراموشى باشد نيز باطل است.
(803) كسى كه لال است يا زبان او مرضى دارد كه نمىتواند " الله اكبر " را
درست بگويد، بايد به هر طورى كه مىتواند بگويد و اگر هيچ نمىتواند بگويد براى
تكبير بنا بر احوط با انگشت اشاره كند و اگر مىتواند، زبانش را هم حركت دهد.
(804) مستحب است موقع گفتن تكبير اول نماز و تكبيرهاى بين نماز،
دست ها را تا مقابل گوش ها يا مقابل صورت يا گونه ها يا مقابل پايين گردن، بالا ببرد.
و نبايد دست ها را از مقابل گوش ها و سر بالاتر ببرد، و مستحب است در نماز
جماعت امام تكبير را بلند و مأموم آهسته بگويد.
قرائت
(805) در ركعت اول و دوم نمازهاى واجب يوميه، انسان بايد اول سوره حمد
و بعد از آن بنا بر احتياط در صورتى كه مىداند يا مىتواند ياد بگيرد، يك سوره‌ تمام
بخواند. و بنا بر اظهر اگر سوره ضحى را مىخواند بايد سوره " الم نشرح " را هم به
دنبال آن بخواند و اگر سوره فيل را خواند سوره قريش را هم بخواند.
(806) اگر وقت نماز تنگ باشد، يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند، مثلا
بترسد كه اگر سوره را بخواند، دزد يا درنده، يا چيز ديگرى به او صدمه بزند، نبايد
159

سوره را بخواند، و اگر در كارى عجله داشته باشد به طورى كه اگر سوره را بخواند
ضررى به او مىرسد، مىتواند سوره را نخواند.
(807) اگر عمدا سوره را پيش از حمد بخواند و قصد او اين باشد كه سوره
جزء نماز باشد نمازش باطل است، ولى اگر قصد او قرآن خواندن باشد مانعى ندارد
و بعد از حمد يك سوره بنا بر احتياطى كه قبلا ذكر شد مىخواند، و اگر اشتباها
سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد، بايد سوره را رها كند و بعد از
خواندن حمد، سوره را از اول بخواند.
(808) اگر حمد و سوره يا يكى از آنها را فراموش كند و بعد از رسيدن به ركوع
بفهمد، نمازش صحيح است ولى بايد دو سجده سهو به خاطر فراموش كردن
قرائت بجا آورد.
(809) اگر پيش از آن كه براى ركوع خم شود، بفهمد كه حمد و سوره را
نخوانده، بايد بخواند. و اگر بفهمد سوره را نخوانده، بايد فقط سوره را بنا بر
احتياطى كه گذشت بخواند، ولى اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده، بايد اول حمد و
بعد از آن دوباره سوره را بخواند و بعد از نماز دو سجده‌ سهو به خاطر زياد شدن
سوره بجا آورد، و نيز اگر خم شود و پيش از آن كه به ركوع برسد، بفهمد حمد و
سوره، يا سوره‌ تنها، يا حمد تنها را نخوانده، بايد بايستد و به همين دستور عمل
نمايد.
(810) اگر در نماز يكى از چهار سوره اى را كه آيه‌ سجده دارد، عمدا بخواند
نمازش بنابر احتياط باطل است. ولى در نماز مستحبى خواندن يكى از آنها جايز
است و در بين نماز سجده مىكند.
(811) اگر اشتباها مشغول خواندن سوره اى شود كه سجده‌ واجب دارد،
چنانچه پيش از رسيدن به آيه‌ سجده بفهمد، بايد آن سوره را رها كند و بنا بر احتياط
سوره ديگر بخواند، و اگر بعد از خواندن آيه ‌سجده بفهمد، بايد بنا بر احتياط سوره
ديگرى بخواند و بعد از نماز، سجده‌ آن آيه اى كه سجده‌ واجب داشته است بجا
آورد.
(812) اگر در نماز آيه ‌سجده را بشنود، بنا بر احوط بعد از نماز سجده‌ آن را بجا
160

مىآورد و نمازش صحيح است.
(813) در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه مستحب است در ركعت اول بعد
از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد، سوره منافقين بخواند بلكه
احتياط مستحب در اين است كه بدون عذر اينها را ترك نكند، و اگر مشغول يكى از
اينها شود، بنا بر احتياط واجب نمىتواند آن را رها كند و سوره ‌ديگر بخواند.
(814) اگر بعد از حمد مشغول خواندن سوره " قل هو الله احد " يا سوره
" قل يا أيها الكافرون " شود، نمىتواند آن را رها كند و سوره ‌ديگر بخواند ولى در
نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه اگر به نصف نرسيده، مىتواند آن را رها كند و
سوره‌ جمعه و منافقين را بخواند.
(815) اگر در نماز، غير سوره " قل هو الله احد " و " قل يا ايها الكافرون " سوره
ديگرى بخواند، تا به نصف نرسيده مىتواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند.
(816) اگر مقدارى از سوره را فراموش كند يا از روى ناچارى، مثلا به واسطه
تنگى وقت يا جهت ديگر، نشود به هيچ وجه آن را تمام نمايد، مىتواند آن سوره را
رها كند و سوره ‌ديگر بخواند، اگر چه از نصف گذشته باشد، و احتياط در اين است
كه به سوره " قل هو الله احد " يا " قل يا ايها الكافرون " عدول نمايد و در ظهر جمعه
به سوره جمعه و منافقين، اگر مانعى در كار نباشد.
(817) بر مرد واجب است حمد و سوره ‌نماز صبح و مغرب و عشا را بلند
بخواند و بر مرد و زن واجب است حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند،
مگر در ظهر جمعه كه مستحب است دو ركعت اول را بلند بخوانند.
(818) زن مىتواند حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند يا آهسته
بخواند، ولى اگر نامحرم صدايش را بشنود بايد آهسته بخواند، در صورتى كه
شنيدن صداى او حرام باشد، مثلا ترس فتنه و لذت بردن در بين باشد بنابر اظهر.
(819) اگر در جايى كه بايد نماز را بلند بخواند عمدا آهسته بخواند، يا در
جايى كه بايد آهسته بخواند عمدا بلند بخواند، نمازش باطل است، ولى اگر از روى
فراموشى باشد، يا مسأله را نداند و احتمال خلاف هم ندهد و ترديد در صحت
عملش نداشته باشد، به طورى كه قصد قربت از او حاصل بشود، نمازش صحيح
161

است و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد اشتباه كرده، بنابر اظهر لازم
نيست مقدارى را كه خوانده دوباره بخواند.
(820) اگر كسى در خواندن حمد و سوره بيشتر از معمول صدايش را بلند كند،
مثل آن كه آنها را با فرياد بخواند، نمازش بنا بر احتياط باطل است.
(821) انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند و كسى كه به هيچ وجه
نمىتواند صحيح آن را ياد بگيرد، بايد هر طور كه مىتواند بخواند و احتياط
مستحب در آن است كه نماز را به جماعت بجا آورد.
(822) كسى كه حمد و سوره و چيزهاى ديگر نماز را به خوبى نمىداند، و
مىتواند ياد بگيرد، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بايد ياد بگيرد، و اگر وقت تنگ
است، دو صورت دارد: 1 - اگر در ياد گرفتن كوتاهى كرده، در صورتى كه عسر و
حرج نباشد بنا بر اظهر بايد نمازش را به جماعت بخواند، يا كسى بخواند و او هم
همراه او بخواند يا اگر ممكن است از روى نوشته اى بخواند. 2 - اگر كوتاهى نكرده
بنا بر احتياط مستحب اين كارها را انجام دهد.
اگر كسى از قرآن هيچ نمىداند، به مقدارى كه واجب است در نماز از قرآن
بخواند تسبيح و تهليل و تكبير مىگويد.
(823) اگر يكى از كلمات حمد يا سوره را نداند، يا عمدا آن را نگويد يا به
جاى حرفى حرف ديگر بگويد مثلا به جاى " ض "، " ظ " بگويد به طورى كه در
زبان عربى بگويند آن حرف را تلفظ نكرده، و موافق هيچ يك از قرائت هاى هفتگانه
نباشد، يا جايى كه بايد بدون زير وزبر خوانده شود، زير وزبر بدهد، يا تشديد را
نگويد، نماز او باطل است بنا بر احتياط.
(824) اگر زير وزبر كلمه اى را نداند بايد ياد بگيرد ولى اگر كلمه اى را كه وقف
كردن آخر آن جايز است هميشه وقف كند ياد گرفتن زير وزبر آن لازم نيست. ولى
اگر نداند مثلا كلمه اى با " س " است يا با " ص " بايد ياد بگيرد و چنانچه دو جور يا
بيشتر بخواند، مثل آن كه در " اهدنا الصراط المستقيم "، مستقيم را يك مرتبه با
سين و يك مرتبه با صاد بخواند، نمازش باطل است، مگر آن كه هر دو جور قرائت
شده باشد و به اميد رسيدن به واقع بخواند.
162

(825) رعايت مدى كه در يك كلمه واقع شده واجب است، يعنى اگر در
كلمه اى " واو " باشد و حرف قبل از " واو " در آن كلمه پيش (ضمه) داشته باشد و
حرف بعد از واو در آن كلمه همزه () باشد، مثل كلمه‌ سوء، بايد آن واو را مد
بدهد يعنى آن را بكشد، و هم چنين اگر در كلمه اى " الف " باشد و حرف قبل از الف
در آن كلمه زبر (فتحه) داشته باشد و حرف بعد از الف در آن كلمه همزه باشد، مثل
جاء، بايد الف آن را بكشد، و نيز اگر در كلمه اى " ى " باشد و حرف پيش از " ى "
در آن كلمه زير (كسره) داشته باشد و حرف بعد از " ى " در آن كلمه همزه باشد،
مثل جئ، بايد " ى " را با مد بخواند، و اگر بعد از اين " واو " و " الف " و " ى " به
جاى همزه () حرفى باشد كه ساكن است يعنى زير وزبر و پيش ندارد، باز هم بايد
اين سه حرف را با مد بخواند، مثلا در " ولا الضآلين " كه بعد از الف حرف لام ساكن
است بايد الف آن را با مد بخواند.
(826) احتياط در آن است كه در نماز عمدا و بدون عذر وقف به حركت و
وصل به سكون ننمايد. و معناى وقف به حركت آن است كه زير يا زبر يا پيش آخر
كلمه اى را بگويد و بين آن كلمه و كلمه بعدش فاصله دهد، مثلا بگويد " الرحمن
الرحيم " و ميم الرحيم را زير بدهد و بعد قدرى فاصله دهد و بگويد " مالك يوم
الدين ". و معناى وصل به سكون آن است كه زير يا زبر يا پيش كلمه اى را نگويد و
آن كلمه را به كلمه‌ بعد بچسباند مثل آن كه بگويد " الرحمن الرحيم " و ميم الرحيم
را زير ندهد و فورا " مالك يوم الدين " را بگويد
(827) تنوين ونون ساكن اگر به كلمه اى كه با يكى از حروف " ى، ر، م، ل، و،
ن " شروع مىشود برسد، احتياط واجب آن است كه ادغام كند يعنى نون را به آن
حرف تبديل كند و با تشديد بگويد.
(828) در ركعت سوم و چهارم نماز مىتواند فقط يك حمد بخواند، يا سه
مرتبه تسبيحات اربعه بگويد يعنى سه مرتبه بگويد: " سبحان الله والحمد لله ولا إله
الا الله والله اكبر "، و اگر يك مرتبه هم تسبيحات اربعه را بگويد بنا بر اقوى كافى
است ولى سه مرتبه فضيلت بيشتر دارد و موافق احتياط است، و مى تواند در يك
ركعت حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد و بهتر است در هر دو ركعت
163

تسبيحات بخواند.
(829) در تنگى وقت بايد تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد.
(830) بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد يا
تسبيحات را آهسته بخوانند.
(831) اگر در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد
" بسم الله " آن را هم آهسته بگويد.
(832) كسى كه نمىتواند تسبيحات را ياد بگيرد يا درست بخواند، بايد در
ركعت سوم و چهارم حمد بخواند.
(833) اگر در دو ركعت اول نماز به خيال اين كه دو ركعت آخر است تسبيحات
بگويد، چنانچه پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر در ركوع
بفهمد، نمازش صحيح است.
(834) اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اين كه در دو ركعت اول است حمد
بخواند، يا در دو ركعت اول نماز با گمان به اين كه در دو ركعت آخر است حمد
بخواند، چه پيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن، نمازش صحيح است.
(835) اگر در ركعت سوم يا چهارم مىخواست حمد بخواند ولى تسبيحات به
زبانش آمد، يا مىخواست تسبيحات بخواند ولى حمد به زبانش آمد بايد آن را رها
كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند. ولى اگر عادتش خواندن چيزى بوده كه به
زبانش آمده، و در خزانه قلبش آن را قصد داشته مىتواند همان را تمام كند و نمازش
صحيح است.
(836) كسى كه عادت دارد در ركعت سوم و چهارم تسبيحات بخواند اگر
بدون قصد مشغول خواندن حمد شود بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا
تسبيحات را بخواند.
(837) مستحب است در ركعت اول پيش از خواندن حمد، آهسته بگويد:
" أعوذ بالله من الشيطان الرجيم "، و در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر، " بسم
الله الرحمن الرحيم " را بلند بگويد. و نيز مستحب است حمد و سوره را شمرده
بخواند و در آخر هر آيه وقف كند، يعنى آن را به آيه‌ بعد نچسباند، و در حال
164

خواندن حمد و سوره به معناى آيه توجه داشته باشد، و اگر نماز را به جماعت
مىخواند، بعد از تمام شدن حمد امام و اگر فرادى مىخواند، بعد از آن كه حمد
خودش تمام شد، بگويد: " الحمد لله رب العالمين "، و بعد از خواندن سوره " قل
هو الله أحد " يك يا دو مرتبه " كذلك الله ربي " يا سه مرتبه " كذلك الله ربنا " بگويد،
و بعد از خواندن سوره كمى صبر كند بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد يا قنوت را
بخواند.
ركوع
(838) در هر ركعت بعد از قرائت بايد به اندازه اى خم شود كه بتواند دست را
به زانو بگذارد و اين عمل را ركوع مىگويند.
(839) اگر به اندازه ركوع خم شود، ولى دست ها را به زانو نگذارد اشكال
ندارد.
(840) هر گاه ركوع را به طور غير معمول به جا آورد، مثلا به چپ يا راست خم
شود، اگر چه دست هاى او به زانو برسد، صحيح نيست.
(841) ركوع بايد با قصد باشد اگر چه بعد از خم شدن پديد آيد، پس اگر به
قصد كار ديگر مثلا براى كشتن جانورى خم شود، و قصد ركوع بعد از خم شدن به
وجود آمد بنا بر اظهر كافى است.
(842) كسى كه دست يا زانوى او با دست و زانوى ديگران فرق دارد، مثلا
دستش خيلى بلند است كه اگر كمى خم شود به زانو مىرسد، يا زانوى او پائين تر از
مردم ديگر است كه بايد خيلى خم شود تا دستش به زانو برسد، بايد به اندازه
معمول خم شود.
(843) كافى بودن هر ذكرى كه خواست بگويد در ركوع خالى از وجه نيست.
ولى احتياط مستحب آن است كه سه مرتبه " سبحان الله " يا يك مرتبه " سبحان ربى
العظيم وبحمده " بگويد.
(844) در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد. و آرام گرفتن بدن در
165

حدى كه بگويند آرام گرفت داخل در ركن ركوعى است و زائد بر آن مثل خود ذكر
ركوع، داخل در ركن نيست، اگر چه واجب است.
(845) اگر موقعى كه ذكر واجب ركوع را مىگويد، بى اختيار به قدرى حركت
كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود بايد بعد از آرام گرفتن بدن، دوباره ذكر را
بگويد ولى اگر كمى حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج نشود، يا انگشتان را
حركت دهد اشكال ندارد.
(846) اگر نتواند به مقدار ذكر در ركوع بماند، در صورتى كه بتواند پيش از آن
كه از حد ركوع بيرون رود ذكر را بگويد، بايد در آن حال تمام كند.
(847) اگر بدن به واسطه‌ مرض و مانند آن در ركوع آرام نگيرد نماز صحيح
است ولى بايد پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود ذكر واجب را بگويد.
(848) هر گاه نتواند به اندازه ركوع خم شود، بايد به چيزى تكيه دهد و ركوع
كند، و اگر موقعى هم كه تكيه داده نتواند به طور معمول ركوع كند بايد به هر اندازه
مىتواند خم شود، و اگر هيچ نتواند خم شود بايد با سر اشاره نمايد و اگر آن هم
ممكن نشد با چشم، به وسيله‌ بستن براى ركوع و باز كردن براى برخاستن از ركوع
اشاره نمايد و اگر از اين هم عاجز است بايد در قلب، نيت ركوع كند و ذكر آن را بگويد.
(849) كسى كه نمىتواند ايستاده يا نشسته ركوع كند و براى ركوع فقط
مىتواند در حالى كه نشسته است كمى خم شود، يا در حالى كه ايستاده است با سر
اشاره كند، بايد ايستاده نماز بخواند و براى ركوع با سر اشاره نمايد.
(850) بعد از تمام شدن ذكر ركوع، بايد راست بايستد و بعد از آن كه بدن آرام
گرفت به سجده رود و اگر عمدا پيش از ايستادن، يا پيش از آرام گرفتن بدن به
سجده رود نمازش باطل است.
(851) اگر ركوع را فراموش كند و پيش از آن كه به سجده برسد، يادش بيايد، اگر
به قصد ركوع خم شده بود و مختصر مكثى در ركوع كرد، فقط قيام بعد از ركوع را
انجام نداده، بنا بر اين بر مىگردد و آن قيام را به جا آورده و به سجده مىرود و الا
بايد ايستاده و بعد به ركوع رود، و احتياط مستحب است اگر فراموش كردن ركوع
قبل از خم شدن باشد، نماز را دو مرتبه بخواند، و چنانچه به حالت خميدگى به
166

ركوع برگردد، نمازش باطل است.
(852) مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالى كه راست ايستاده تكبير
بگويد و در ركوع زانوها را به عقب دهد و پشت را صاف نگه دارد و گردن را بكشد و
مساوى پشت نگه دارد و بين دو قدم را نگاه كند و پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات
بفرستد و بعد از آن كه از ركوع برخاست وراست ايستاد، در حال آرامى بدن بگويد:
" سمع الله لمن حمده "، و در حال ركوع بلكه در تمام احوال نماز، گذاشتن دست ها
در زير همه لباس ها مكروه است.
(853) مستحب است در ركوع زن ها دست را از زانو بالاتر بگذارند و زانوها را
به عقب ندهند.
سجود
(854) نماز گزار بايد در هر ركعت از نمازهاى واجب و مستحب، بعد از ركوع
دو سجده كند و سجده آن است كه پيشانى و تمام كف دو دست و سر دو زانو و سر
دو انگشت بزرگ پاها را بر زمين بگذارند.
(855) بنا بر احتياط مقدار پيشانى كه به زمين گذاشته مىشود نبايد كمتر از
مقدار پهناى يك ناخن باشد، گرچه كفايت مطلق گذاشتن پيشانى روى زمين بدون
تعيين مقدار، خالى از وجه نيست، و در صورت رعايت احتياط در مقدار
سجده گاه، يعنى پهناى يك ناخن، احوط اتصال اين مقدار از زمين است به
همديگر، پس سجود بر دانه هاى تسبيح متعارف خلاف احتياط است.
(856) دو سجده روى هم يك ركن است كه اگر كسى در نماز واجب عمدا يا از
روى فراموشى هر دو را ترك كند، يا دو سجده‌ ديگر به آنها اضافه نمايد، نمازش
باطل است.
(857) اگر عمدا يك سجده كم يا زياد كند، نماز باطل مىشود، و اگر سهوا يك
سجده كم كند حكم آن بعدا گفته خواهد شد.
(858) اگر پيشانى را عمدا يا سهوا بر زمين نگذارد، سجده نكرده است، اگر
167

چه جاهاى ديگر به زمين برسد. ولى اگر پيشانى را به زمين بگذارد و سهوا جاهاى
ديگر را به زمين نرساند، يا سهوا ذكر نگويد سجده صحيح است.
(859) كفايت هر ذكرى كه در سجده بگويد خالى از وجه نيست. ولى احتياط
مستحب آن است كه سه مرتبه " سبحان الله " يا يك مرتبه " سبحان ربى الاعلى و
بحمده " بگويد و مستحب است " سبحان ربى الأعلى وبحمده " را سه يا پنج يا
هفت مرتبه بگويد.
(860) در سجود بايد به مقدار ذكر واجب، بدن آرام باشد. و اگر نتوانست به
اندازه ذكر واجب آرامش بدن داشته باشد، اصل وجوب ذكر ساقط نمىشود، و اگر
به هيچ وجه بدنش آرام نمىگيرد احوط اين است كه نماز ديگرى هم بخواند و
سجده‌ آن را با اشاره انجام دهد و منظور از آرامش بدن، توقف و مكث بين سر
گذاشتن و برداشتن است.
(861) اگر پيش از آن كه پيشانى به زمين برسد و بدن آرام بگيرد عمدا ذكر
سجده را بگويد، يا پيش از تمام شدن ذكر عمدا سر از سجده بردارد، نماز
باطل است.
(862) اگر پيش از آن كه پيشانى به زمين برسد و بدن آرام گيرد، سهوا ذكر
سجده را بگويد و پيش از آن كه سر از سجده بردارد، بفهمد اشتباه كرده بايد دوباره
در حال آرام بودن، ذكر را بگويد.
(863) اگر بعد از آن كه سر از سجده برداشت، بفهمد كه پيش از آرام گرفتن بدن
ذكر را گفته يا پيش از آن كه ذكر سجده تمام شود سر بر داشته نمازش صحيح است.
(864) موقعى كه ذكر سجده را مىگويد بايد تمام هفت عضو روى زمين باشند
و از زمين برداشته نشوند ولى موقعى كه مشغول گفتن ذكر نيست، اگر غير پيشانى
جاهاى ديگر را از زمين بردارد و دوباره بگذارد اشكال ندارد.
(865) اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده سهوا پيشانى را از زمين بردارد
نمىتواند دوباره به زمين بگذارد و بايد آن را يك سجده حساب كند. ولى اگر
جاهاى ديگر را سهوا از زمين بردارد، بايد دو مرتبه به زمين بگذارد و ذكر را بگويد.
(866) بعد از تمام شدن ذكر سجده‌ اول بايد بنشيند تا بدن آرام بگيرد و بعد به
168

سجده رود.
(867) جاى پيشانى نمازگزار از محل ايستادن او در قيام و محل دو انگشت
بزرگ پا در موقع سجده به اندازه ‌يك خشت كه چهار انگشت بسته است بايد بلند تر
نباشد و احتياط در اين است كه پايين تر از چهار انگشت بسته هم نباشد.
(868) در زمين سراشيب كه سراشيبى آن درست معلوم نيست، بايد جاى
پيشانى نماز گزار از جاى انگشتهاى پا بيش از چهار انگشت بسته بلند تر نباشد و بنا
بر احتياط بايد پايين تر نيز نباشد.
(869) اگر پيشانى را سهوا به چيزى بگذارد كه از جاى انگشتهاى پا و سر
زانوهاى او بلند تر از چهار انگشت بسته است، چنانچه بلندى آن به قدرى است كه
نمىگويند در حال سجده است، مىتواند سر را بردارد و به چيزى كه بلندى آن به
اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بگذارد، و مى تواند سر را كم كم بكشد تا به
روى آنچه به اندازه چهار انگشت يا كمتر است برسد، و اگر بلندى آن به قدرى
است كه مىگويند در حال سجده است احتياط واجب آن است كه پيشانى را از
روى آن بكشد تا به روى چيزى كه بلندى آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر
است برسد، و اگر كشيدن پيشانى ممكن نيست، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را
تمام كند و دوباره بخواند.
(870) بايد بين پيشانى و آنچه بر آن سجده مىكند چيزى نباشد پس اگر مهر به
قدرى چرك باشد كه پيشانى به خود مهر نرسد، سجده باطل است، ولى اگر مثلا
رنگ مهر تغيير كرده باشد اشكال ندارد.
(871) در سجده بايد تمام كف دست را بر زمين بگذارد ولى در حال ناچارى
پشت دست هم مانعى ندارد. و اگر پشت دست ممكن نباشد، بايد مچ دست را
بگذارد و چنانچه آن را هم نتواند، بايد تا آرنج هر جا را كه مىتواند بر زمين بگذارد و
اگر آن هم ممكن نيست، گذاشتن بازو كافى است.
(872) در سجده بايد سر دو انگشت بزرگ پاها را به زمين بگذارد و اگر روى
انگشت بزرگ پا يعنى طرف ناخن و يا پشت آن را هم به زمين بگذارد كافى بودنش
خالى از وجه نيست ولى خلاف احتياط است. و اگر فقط انگشت هاى ديگر پا، يا
169

روى پا را به زمين بگذارد، يا به واسطه‌ بلند بودن ناخن، سر شست به زمين نرسد
نماز باطل است.
(873) كسى كه مقدارى از شست پايش بريده، بايد بقيه آن را به زمين بگذارد،
و اگر چيزى از آن نمانده، يا اگر مانده خيلى كوتاه است، بايد بقيه انگشتان را بگذارد
و اگر هيچ انگشت ندارد، بايد هر مقدارى از پا باقى مانده به زمين بگذارد.
(874) مهر يا چيز ديگرى كه بر آن سجده مىكند، بايد پاك باشد ولى اگر مثلا
مهر را روى فرش نجس بگذارد، يا يك طرف مهر نجس باشد و پيشانى را به طرف
پاك آن بگذارد اشكال ندارد.
(875) كسى كه فراموش كرده كه موضع سجده او نجس بوده و يا نمىدانسته و
بعد از نماز فهميده، در صورتى كه قصد قربت داشته، نمازش صحيح است، و اگر در
بين نماز فهميد، اگر در حال سجده است پيشانى را از موضع نجس كم كم بكشد تا
به موضع پاك برسد و اگر بعد از سجده فهميد، سجده هاى گذشته صحيح است.
(876) اگر محل سجده منحصر در نجس شد، سقوط شرطيت طهارت خالى از
وجه نيست، و اگر امر دائر است كه به محل نجس سجده كند يا بر لباس پاك، تخيير
خالى از وجه نيست و در صورتى كه اميد بر طرف شدن عذر را دارد، احوط تأخير
نماز براى آخر وقت است.
(877) اگر موضعى كه پيشانى بر آن گذاشته مىشود نجس باشد و حالت
سرايت هم نداشته باشد ولى قسمتى از آن به مقدارى كه براى سجده لازم است
پاك باشد، سجده بر آن كفايت مىكند.
(878) اگر در روى پيشانى دمل و مانند آن باشد، چنانچه ممكن است بايد با
جاى سالم پيشانى سجده كند و اگر ممكن نيست بايد زمين را گود كند و دمل را در
گودال و جاى سالم را به مقدارى كه براى سجده كافى باشد بر زمين بگذارد.
(879) اگر دمل يا زخم تمام پيشانى را گرفته باشد بايد به يكى از دو طرف
پيشانى سجده كند و احتياط در اين است كه اگر طرف راست ممكن است آن را بر
طرف چپ پيشانى مقدم بدارد و اگر ممكن نيست به چانه و اگر به چانه هم ممكن
نيست بايد با سر اشاره كند و اگر آن هم نشد با بستن و باز كردن چشمها سجده را
170

انجام دهد.
(880) كسى كه نمىتواند پيشانى را به زمين برساند بايد به قدرى كه مىتواند
خم شود و مهر يا چيز ديگرى را كه سجده بر آن صحيح است روى چيز بلندى
گذاشته و طورى پيشانى را بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است، ولى بايد بنابر
احتياط كف دستها و زانوها و انگشتان پا را به طور معمول به زمين بگذارد.
(881) كسى كه هيچ نمىتواند خم شود، براى سجده بايد سر را به قصد
سجده خم كند و براى برخاستن از سجده، سر را بلند كند و اگر اين هم ممكن نشد،
به قصد سجده چشم را مىبندد و به قصد برخاستن، چشم را باز مىكند و لازم
نيست در اين صورت بقيه اعضا يعنى كف دست و زانو و انگشت بزرگ پا روى
زمين باشد، گرچه اين كار در صورت امكان موافق احتياط است.
(882) اگر پيشانى بى اختيار از جاى سجده بلند شود، چنانچه در موقع سجده
استقرار پيدا كرده بود و حالا مىتواند خود را نگه دارد و به سجده برنگردد، بايد
نگذارد دوباره به جاى سجده برسد، و اين يك سجده حساب مىشود، چه ذكر
سجده را گفته باشد يا نه، و اگر نتواند سر را نگه دارد و بى اختيار دوباره به جاى
سجده برسد، روى هم يك سجده حساب مىشود و اگر ذكر نگفته باشد بايد
بگويد. و اگر استقرار پيدا نكرده بود حتى اگر مىتواند خود را نگه دارد، بايد به
سجده برگردد و روى هم يك سجده حساب مىشود و بايد ذكر را بگويد، و اگر
سجده اول است يك سجده ديگر بجا آورد.
(883) اگر روى چيزى كه بدن روى آن آرام نمىگيرد سجده كند باطل است
ولى روى تشك يا چيز ديگرى كه بعد از سر گذاشتن و مقدارى پايين رفتن آرام
مىگيرد، سجده اشكال ندارد.
(884) در ركعت اول و سوم كه تشهد ندارد مثل ركعت سوم نماز ظهر و عصر و
عشاء، اگر بعد از سجده دوم بدون آن كه مقدارى بنشيند براى ركعت بعد برخيزد،
بنا بر اظهر نمازش صحيح است. ولى بنا بر احتياط مستحب بعد از سجده‌ دوم بايد
قدرى بى حركت نشسته و بعد برخيزد.
(885) مستحب است تكبير گفتن در موقع رفتن به سجده و بعد از سر بر داشتن
171

از آن، و مستحب است در حال تكبير دستها را بلند كند، و براى مرد مستحب است
در موقع سجده رفتن، دست ها را زودتر از زانوها بر زمين بگذارد و در موقع بلند
شدن براى قيام، زانوها را زودتر از دست ها از زمين بردارد وزن در حال رفتن به
سجده، اول زانوها را به زمين مىگذارد بعد دست ها را، و مستحب است در حال
سجده بينى نيز به خاك و يا هر چه سجده بر آن جايز است گذاشته شود و بين دو
سجده دعاهايى كه وارد شده بخواند، مثل استغفار و مانند آن و مستحب است در
بين دو سجده به حال تورك بنشيند (يعنى بر ران چپ بنشيند و قدم راست را بر
كف قدم چپ بگذارد) و بر روى دو پا نشستن مكروه است، و براى زن مستحب
است نشستن بر نشيمنگاه و بالا آوردن زانوها و چسباندن ران ها به يكديگر، و
همچنين مستحب است نمازگزار در وقت بلند شدن براى ايستادن بگويد: " بحول
الله وقوته اقوم واقعد ".
چيزهايى كه سجده بر آنها صحيح است
(886) بايد بر زمين و چيزهاى غير خوراكى و پوشاكى كه از زمين مىرويد،
سجده كرد و سجده بر چيزهاى خوراكى و پوشاكى صحيح نيست. و منظور از
خوراكى، چيزهايى است كه خام يا پخته آن عادتا خورده مىشود، پس سجده بر
گندم و جو و نخاله آنها كه در ضمن خورده مىشود صحيح نيست، ولى سجده بر
پوست برنج و خربزه و هندوانه و انار، حتى در حال اتصال مانعى ندارد، و هم چنين
سجده بر گياهان دارويى كه اختصاص به مريض دارد و به هيچ وجه از آن در حال
سلامت استفاده نمىشود جايز است، و سجده بر تنباكو و مانند آن، كه خوراكى
نيست جايز است به خلاف مثل قهوه و چاى. و منظور از پوشاكى چيزى است كه
عادتا پوشيده مىشود ولو بعد از ريسيدن و بافتن، مثل پنبه و كتان و كنف، ولى
سجده بر برگ درختان و چوب ها و آنچه كه از چوب ساخته مىشود و حصير و
باد بزن و امثال آن جايز است.
(887) سجده كردن بر چيزهاى معدنى مانند طلا، نقره، عقيق و فيروزه و مرمر
172

اصيل باطل است و اما سجده كردن بر سنگ هاى معدنى مانند سنگ مرمر معمولى
و سنگ هاى سياه بنا بر اظهر اشكال ندارد.
(888) سجده بر چيزهايى كه از زمين مىرويد و خوراك حيوان است مثل
علف و كاه صحيح است.
(889) سجده بر گياهى كه خوردن آن در بعضى از شهرها معمول است در آن
شهرها جايز نيست، و بنا بر احتياط در شهرهاى ديگر نيز كه خورده نمىشود،
سجده نكنند و نيز سجده بر ميوه نارس صحيح نيست.
(890) بنا بر اظهر سجده بر سنگ آهك و سنگ گچ صحيح است، بلكه به گچ
و آهك پخته و آجر و كوزه گلى و مانند آن هم مىشود سجده كرد.
(891) اگر كاغذ را از چيزى كه سجده بر آن صحيح است مثلا از كاه ساخته
باشند، مىشود بر آن سجده كرد و جواز سجده بر كاغذى كه احتمال دارد از
چيزهايى درست شده باشد كه سجده بر آن جايز نيست، مورد تأمل است، لذا
احتياطا سجده ننمايند.
(892) براى سجده، بهتر از هر چيز تربت حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) مىباشد،
بعد از آن خاك است
(893) اگر چيزى كه سجده بر آن صحيح است ندارد، يا اگر دارد به واسطه
سرما يا گرماى زياد و مانند اينها نمىتواند بر آن سجده كند، بايد به لباسش كه از
كتان يا پنبه است، سجده كند و اگر نه اگر از چيز ديگر است بر همان چيز سجده كند،
و اگر آن هم نيست بايد بر پشت دست و چنانچه آن هم ممكن نباشد به چيز معدنى
مانند انگشتر عقيق سجده نمايد بنا بر اظهر، و اگر آن هم نشد، تا نزديك زمين خم
مىشود و يا اين كه با اشاره سر سجده مىنمايد.
(894) سجده بر گل و خاك سستى كه پيشانى روى آن آرام نمىگيرد، اگر بعد از
آن كه مقدارى فرو رفت آرام بگيرد اشكال ندارد.
(895) اگر در سجده اول، مهر به پيشانى بچسبد و بدون اين كه مهر را بردارد
دوباره به سجده رود، اشكال ندارد اگر چه خلاف احتياط است.
(896) اگر در بين نماز چيزى كه بر آن سجده مىكند گم شود و چيزى كه
173

سجده بر آن صحيح است نداشته باشد چنانچه وقت وسعت دارد، بايد نماز را
بشكند و اگر وقت تنگ است، بايد به لباسش اگر از پنبه يا كتان است سجده كند و
اگر از چيز ديگر است بر همان چيز و اگر آن هم ممكن نيست بر پشت دست، و اگر
آن هم نمىشود به چيز معدنى مانند انگشتر عقيق سجده نمايد.
(897) هر گاه در حال سجده بفهمد پيشانى را بر چيزى گذاشته كه سجده بر آن
باطل است، اگر ممكن باشد بايد پيشانى را از روى آن به روى چيزى كه سجده بر آن
صحيح است بكشد و اگر وقت تنگ است، به دستورى كه در مسأله‌ پيش گفته شد
عمل كند.
سجده واجب قرآن
(898) در هر يك از چهار سوره: " سجده " (سوره 32)، " فصلت " (سوره 41)
، " نجم " (سوره 53)، " علق " (سوره 96)، يك آيه سجده است كه اگر
انسان بخواند يا به آن گوش دهد، بعد از تمام شدن آن آيه، بايد فورا سجده كند، و
اگر فراموش كرد هر وقت يادش آمد بايد سجده نمايد.
(899) اگر انسان موقعى كه آيه سجده را مىخواند، از ديگرى هم بشنود،
چنانچه گوش داده دو سجده نمايد و اگر به گوشش خورد، يك سجده كافى است
اگر چه احتياط در دو سجده است. و اگر انسان چند دفعه آيه سجده را شنيد و يا
خود قرائت كرد اگر بعد از اولى سجده كرد واجب است باز هم براى دفعات بعد
سجده كند، و اگر سجده نكرد بنابر احتياط واجب براى هر قرائت يا شنيدن آيه
سجده كند.
(900) در غير نماز اگر در حال سجده آيه ‌سجده را بخواند يا به آن گوش بدهد
بايد سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند.
(901) اگر آيه ‌سجده را از كسى كه قصد خواندن قرآن ندارد، بشنود، يا از ضبط
صوت بشنود لازم نيست سجده نمايد، ولى اگر از وسيله اى كه مثل بلندگو صداى
خود انسان را مىرساند بشنود، واجب است سجده كند.
174

(902) در وجوب سجده براى كسى كه آيه سجده را مىشنود، فرق نمىكند كه
قرائت كننده مكلف باشد يا نباشد، و آنكه قرائت كننده خودش هم سجده كند يا
نكند، و آنكه صحيح قرائت كند يا غلط، اما به صورتى كه معلوم و مشخص باشد كه
آيه سجده را تلاوت كرده، و همين طور فرق نمىكند كه به صورت حرام، مثل غنا
بخواند يا نه، و آنكه شنيدن به صورت حرام باشد مثل التذاذ از صداى اجنبيه يا نه،
و باز هم فرق نمىكند كه وقت گوش دادن بداند كه به آيه سجده گوش مىدهد و يا
بعد از گوش دادن بفهمد آيه سجده بوده است. و اما اگر قرائت كننده طفل غير مميز
باشد و يا از شخص خواب بشنود سجده واجب نمىشود و هم چنين است اگر
شنونده كلمات و حروف را تشخيص ندهد و فقط همهمه اى بشنود.
(903) در سجده واجب قرآن بايد نيت سجده كردن را داشته باشد و مكان هم
مباح باشد و طورى باشد كه اگر مردم ديدند، بگويند سجده كرد، ولى ساير شرايطى
كه در سجده‌ نماز معتبر است لازم نيست مانند پوشانيدن عورت و پاك بودن مهر يا
چيزى كه بر آن سجده مىكنند و بلندتر نبودن محل سجده از محل پا و گذاشتن
دست ها و زانوها و نوك انگشتان بزرگ پا بر زمين و مانند اينها، اگر چه رعايت اين
امور مورد احتياط است.
(904) هر گاه در سجده‌ واجب قرآن پيشانى را به قصد سجده به زمين بگذارد،
اگر چه ذكر نگويد كافى است، و گفتن ذكر مستحب است، و بهتر است بگويد:
" لا إله الا الله حقا حقا لا إله ا لا الله ايمانا و تصديقا لا إله الا الله عبودية ورقا
سجدت لك يا رب تعبدا ورقا لا مستنكفا ولا مستكبرا بل انا عبد ذليل ضعيف
خائف مستجير ".
تشهد
(905) در ركعت دوم تمام نمازهاى واجب و ركعت سوم نماز مغرب و ركعت
چهارم نماز ظهر و عصر و عشا بايد انسان بعد از سجده دوم بنشيند و در حال آرام
بودن بدن تشهد بخواند، و ذكر تشهد بنا بر احتياط عبارت است از:
175

" اشهد ان لا إله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده ورسوله أللهم
صل على محمد وآل محمد ".
(906) كلمات تشهد بايد به عربى صحيح و به طورى كه معمول است پشت
سر هم گفته شود.
(907) كسى كه تشهد را نمىداند واجب است ياد بگيرد، و در تنگى وقت در
صورتى كه نتواند از غير خود متابعت كند و يا از روى نوشته بخواند، ترجمه آن را به
زبان خودش، بخواند و اگر از ترجمه هم عاجز بود ذكر يا ترجمه ذكرى را به جاى آن
بخواند.
(908) اگر تشهد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه تشهد
را نخوانده، بايد بنشيند و تشهد را بخواند و بقيه نماز را مطابق معمول بخواند سپس
بعد از اتمام نماز دو سجده ‌سهو براى ايستادن بى جا و دو سجده سهو براى قرائت
يا تسبيحات زيادى در صورتى كه خوانده باشد نيز بجا آورد، و اگر در ركوع يا بعد از
آن يادش بيايد، بايد نماز را مطابق معمول تمام كند و بعد از سلام نماز، تشهد را
قضا كند و بنا بر احتياط واجب براى تشهد فراموش شده دو سجده سهو بجا آورد.
(909) مستحب است در حال تشهد بر ران چپ بنشيند و روى پاى راست را
به كف پاى چپ بگذارد و پيش از تشهد بگويد: " الحمد لله " يا بگويد: " بسم الله و
بالله والحمد لله و خير الاسماء لله " و نيز مستحب است دست ها را بر ران ها
بگذارد و انگشت ها را به يكديگر بچسباند و به دامان خود نگاه كند و بعد از تمام
شدن تشهد بگويد: " و تقبل شفاعته وارفع درجته ".
سلام نماز
(910) بعد از تشهد ركعت آخر نماز، در حالى كه نشسته و بدن آرام است بايد
سلام نماز را بگويد و مستحب است ابتدا بگويد: " السلام عليك ايها النبي ورحمة
الله وبركاته " و بعد از آن بايد بگويد: " السلام علينا وعلى عباد الله الصالحين ". و
يا اين كه بگويد: " السلام عليكم " و بنا بر اظهر، مستحب است بلكه موافق احتياط
176

است كه بعد از آن بگويد: " ورحمة الله وبركاته ". و بهتر آن است كه هر سه سلام را
به ترتيبى كه ذكر شد بگويد.
ترتيب
(911) اگر عمدا ترتيب نماز را به هم بزند، مثلا سوره را پيش از حمد بخواند، يا
سجود را پيش از ركوع بجا آورد، بنابر احتياط نماز باطل مىشود.
(912) اگر ركنى از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را بجا آورد، مثلا پيش از
آن كه ركوع كند دو سجده نمايد، نماز باطل است.
(913) اگر ركنى را فراموش كند و چيزى را كه بعد از آن است و ركن نيست بجا
آورد، مثلا پيش از آن كه دو سجده كند تشهد بخواند، بايد ركن را بجا آورد و آنچه را
اشتباها پيش از آن خوانده دوباره بخواند.
(914) اگر چيزى را كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را بجا آورد،
مثلا حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود، و در ركوع يادش بيايد كه حمد را
نخوانده، بايد بگذرد و نمازش صحيح است.
(915) اگر چيزى را كه ركن نيست فراموش كند و چيزى را كه بعد از آن است و
آن هم ركن نيست بجا آورد، مثلا حمد را فراموش كند و سوره را بخواند، چنانچه
مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آنچه را فراموش كرده بجا آورد، و بعد از آن،
چيزى را كه اشتباها جلوتر خوانده دوباره بخواند.
موالات
(916) انسان بايد نماز را با موالات بخواند، يعنى كارهاى نماز مانند ركوع و
سجود و تشهد را پشت سر هم بجا آورد و چيزهايى را كه در نماز مىخواند به
طورى كه معمول است پشت سر هم بخواند و اگر به قدرى بين آنها فاصله بيندازد
كه نگويند نماز مىخواند، نمازش باطل است.
177

(917) اگر در نماز سهوا بين حرفها يا كلمات فاصله بيندازد و فاصله به قدرى
نباشد كه صورت نماز از بين برود، چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آن
حرفها يا كلمات را به طور معمول بخواند و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نمازش
صحيح است و احتياط در اين است كه بدون عذر و سهو از پى در پى آوردن
مسامحه نكند اگر چه طورى نيست كه موالات را به هم بزند.
(918) طول دادن ركوع و سجود و خواندن سوره هاى بزرگ، موالات را به هم
نمىزند. مگر آن قدر طول بدهد كه وقت نماز فوت شود. مثل عمدا خواندن سوره
بزرگ در نماز صبح.
178

" قنوت "
(919) در تمام نمازهاى واجب و مستحب پيش از ركوع ركعت دوم مستحب
است قنوت بخواند، بلكه احتياط در اين است كه قنوت را در نمازهاى واجب ترك
نكند، و در نماز وتر با آن كه يك ركعت مى باشد، خواندن قنوت پيش از ركوع
مستحب است، و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد، در ركعت اول قبل از
ركوع و در ركعت دوم بعد از ركوع، و نماز آيات پنج قنوت و نماز عيد فطر و قربان
در ركعت اول پنج قنوت و در ركعت دوم چهار قنوت دارد.
(920) اگر بخواهد قنوت بخواند خوب است دست ها را مقابل صورت بلند
كند بلكه احتياط در اين است كه در غير موقع تقيه آن را ترك نكند و مستحب است
كه كف آنها را رو به آسمان و پهلوى هم نگه دارد.
(921) در قنوت هر ذكرى بگويد، اگر چه يك " سبحان الله " باشد، كافى است
و بهتر است بگويد: " لا إله الا الله الحليم الكريم لا إله الا الله العلي العظيم سبحان الله
رب السموات السبع و رب الارضين السبع و ما فيهن و ما بينهن و رب العرش
العظيم والحمد لله رب العالمين ".
(922) اظهر جواز قنوت به غير عربى است و بايد به هر لغتى كه مىخواند
صحيح بخواند تا وظيفه قنوتى را انجام داده باشد و هم چنين بنا بر احتياط واجب
بايد دعا خواندن به صورت غلط را، در هر جاى نماز كه باشد، ترك كند.
(923) مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند ولى براى كسى كه نماز را به
جماعت مىخواند، اگر امام جماعت صداى او را بشنود بلند خواندن قنوت
مستحب نيست.
(924) اگر عمدا قنوت نخواند قضا ندارد، و اگر فراموش كند و پيش از آن كه
به اندازه ركوع خم شود يادش بيايد، مستحب است بايستد و بخواند، و اگر در ركوع
يادش بيايد، مستحب است بعد از ركوع قضا كند، و اگر در سجده يادش بيايد
مستحب است بعد از سلام نماز، قضا نمايد و احتمال دارد هر جاى نماز كه يادش
آمد بتواند قنوت را بجا آورد.
179

" مستحبات نماز "
(925) مستحب است در حال قيام نگاه كردن به محل سجده، و نيز بعيد
نيست استحباب نگاه كردن بين دو قدم در حال ركوع و به طرف بينى در حال سجود
و به دامن خود در حال نشسته و به كف دو دست در حال قنوت، و مستحب است
در حال قيام گذاشتن دستها روى رانها مقابل زانو و در حال قنوت قرار دادن آنها
مقابل صورت به طورى كه كف آنها رو به آسمان باشد، و در حال سجده گذاشتن
دست ها مقابل گوش ها يا صورت يا شانه ها، و در حال نشسته روى ران ها و در حال
ركوع روى زانو براى مردها.
تعقيبات نماز
(926) مستحب است انسان بعد از نماز مشغول تعقيب، يعنى خواندن ذكر و
دعا و قرآن شود. و بهتر است پيش از آن كه از جاى خود حركت كند و وضو و غسل
و تيمم او باطل شود، رو به قبله تعقيب را بخواند، و لازم نيست تعقيب به عربى
باشد ولى بهتر است چيزهايى را كه در كتابهاى دعا دستور داده اند بخواند و از
تعقيبهايى كه خيلى سفارش شده است، تسبيح حضرت زهرا (عليها السلام) است كه بايد به
اين ترتيب گفته شود: 34 مرتبه " الله اكبر "، سپس 33 مرتبه " الحمد لله " و بعد از آن
33 مرتبه " سبحان الله "، و بنا بر اظهر مىشود " سبحان الله " را پيش از " الحمد لله "
گفت، ولى بهتر است بعد از " الحمد لله " گفته شود.
(927) مستحب است بعد از نماز سجده ‌شكر نمايد و همين قدر كه پيشانى را
به قصد شكر بر زمين بگذارد كافى است، ولى بهتر است صد مرتبه يا سه مرتبه يا
يك مرتبه، " شكرا لله " يا " شكرا " يا " عفوا " بگويد و نيز مستحب است هر وقت
نعمتى به انسان مىرسد يا بلايى از او دور مىشود سجده شكر بجا آورد.
180

" مبطلات نماز "
دوازده چيز نماز را باطل مىكند و آنها را " مبطلات " مىگويند:
1 - از بين رفتن يكى از شروط در اثناء نماز.
2 - باطل شدن وضو يا غسل در اثناء نماز عمدا يا سهوا.
3 - گذاشتن دست ها روى هم عمدا با قصد اين كه جزء نماز است.
4 - گفتن " آمين " عمدا بعد از حمد.
5 - برگرداندن عمدى تمام بدن به پشت سر (روى برگرداندن از قبله).
6 - حرف زدن عمدى.
7 - خنديدن عمدى (قهقهه كردن).
8 - براى امور دنيا با صداى بلند عمدا گريه كردن.
9 - كار زيادى كه صورت نماز را به هم بزند.
10 - خوردن و آشاميدن در بين نماز.
11 - شك در ركعت هاى نماز دو يا سه ركعتى.
12 - كم و زياد كردن ركن نماز عمدا يا سهوا.
و تفصيل موارد ذكر شده به ترتيب در مسائل بعدى ذكر مىشود.
اول: آن كه در بين نماز يكى از شرط هاى آن از بين برود، مثلا در بين نماز بفهمد
مكانش غصبى است.
دوم: آن كه در بين نماز عمدا يا سهوا يا از روى ناچارى، چيزى كه وضو يا غسل
را باطل مىكند پيش آيد، مثلا بول از او بيرون آيد، ولى كسى كه نمىتواند از بيرون
آمدن بول و غائط خوددارى كند، اگر در بين نماز بول يا غائط از او خارج شود
چنانچه به دستورى كه در احكام وضو گفته شد، عمل نمايد نمازش باطل
نمىشود، و نيز اگر در بين نماز از زن مستحاضه خون خارج شود، در صورتى كه به
وظيفه مستحاضه عمل كرده باشد، نمازش صحيح است.
سوم: آن كه مثل بعضى از كسانى كه شيعه نيستند دست ها را روى هم بگذارد و
181

قصدش اين باشد كه اين كار جزء نماز است يا انجام دادن آن لازم است، در غير اين
صورت اگر عمدا اين كار را بكند، از روى احتياط نمازش را بايد دوباره بخواند.
(928) هر گاه براى ادب دست ها را روى هم بگذارد، بنا بر احتياط واجب بايد
نماز را دوباره بخواند، ولى اگر از روى فراموشى يا ناچارى يا براى كار ديگر مثل
خاراندن دست و مانند آن، دست ها را روى هم بگذارد بنا بر اظهر اشكال ندارد.
چهارم: بنا بر احتياط آن كه بعد از خواندن حمد، آمين بگويد و گفتن آن حرام
است. ولى اگر اشتباها يا از روى تقيه بگويد، نمازش باطل نمىشود.
پنجم: آن كه عمدا با تمام بدن به پشت سر يعنى بيش از سمت راست و چپ
توجه كند و اگر فقط با صورت به طرف راست يا چپ توجه كند نمازش باطل
نمىشود، و اگر عمدا با تمام بدن به راست يا چپ و يا فقط با صورت به پشت سر
توجه نمايد، بنا بر اظهر و احوط نمازش باطل است. و اگر سهوا و يا از روى
فراموشى باشد، مانعى ندارد در اولى و محل احتياط است در دومى.
ششم: آن كه عمدا كلمه اى بگويد كه دو حرف يا بيشتر داشته، ولى بى معنا باشد
و يا اين كه يك حرف يا بيشتر بوده ولى معنا داشته باشد.
(929) سرفه كردن، آروغ زدن و آه كشيدن در نماز اشكال ندارد ولى گفتن آخ و
آه و مانند اينها كه دو حرف است، اگر عمدى باشد نماز را باطل مىكند. ولى اگر
بگويد: " آه من ذنوبي " اشكال ندارد.
(930) اگر كلمه اى را به قصد ذكر بگويد، مثلا به قصد ذكر بگويد " الله اكبر "، و
در موقع گفتن آن صدا را بلند كند كه چيزى را به ديگرى بفهماند، اشكال ندارد، ولى
اگر به قصد اين كه چيزى را به كسى بفهماند كلمه اى را، مناسب مقصودش بگويد،
اگر چه قصد ذكر هم داشته باشد، نماز باطل مىشود.
(931) قرآن يا دعا خواندن در نماز اشكال ندارد مگر چهار آيه اى كه سجده
واجب دارند - و در مسأله 898 گذشت - يا اين كه دعا خواندن به طورى كه به نظم
واجب در قرائت و يا ذكر واجب صدمه بزند و يا نفرين بر مؤمن باشد كه در اين
صورت نماز باطل خواهد بود.
(932) دعا يا ذكر خداوند متعال به هر لغتى كه مخصوص نمازگزار باشد، در
182

بين نماز، اگر چه به عربى نباشد، مانعى ندارد ولى خلاف احتياط است حتى در
قنوت. ولى بنا بر احتياط واجب ذكرهاى مستحبى ركوع، سجود و تشهد را به غير
عربى نخواند.
(933) اگر چيزى از حمد و سوره و ذكرهاى نماز را عمدا يا احتياطا چند مرتبه
بگويد، اشكال ندارد. مگر اين كه به نظم واجب ديگر، مثل قرائت و يا ذكر واجب
صدمه بزند.
(934) در حال نماز، انسان نبايد به ديگرى سلام كند و اگر ديگرى به او سلام
كند، بايد مثل سلام او جواب بدهد. بنا بر اين اگر گفت: سلام عليكم، جواب
بگويد: سلام عليكم، و اگر گفت: السلام عليك، بايد در جواب بگويد: السلام
عليك.
(935) انسان بايد جواب سلام را در نماز و غير نماز فورا بگويد، و اگر عمدا يا
از روى فراموشى جواب سلام را به قدرى طول دهد كه اگر جواب بگويد جواب آن
سلام حساب نشود، چنانچه در نماز باشد نبايد جواب بدهد، و در غير نماز، ديگر
جواب دادن واجب نيست.
(936) بايد جواب سلام را طورى بگويد كه سلام كننده بشنود، ولى اگر سلام
كننده كر باشد، چنانچه انسان به طور معمول جواب او را بدهد كافى است.
(937) نمازگزار مىتواند به جاى رد سلام جواب سلام را به قصد دعاء بگويد.
(938) اگر زن يا مرد نامحرم يا بچه مميز يعنى بچه اى كه خوب و بد را
مىفهمد و به معناى سلام آگاه است، به نمازگزار سلام كند، نمازگزار بايد جواب او
را بدهد.
(939) اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد معصيت كرده ولى نمازش صحيح
است.
(940) اگر كسى به نمازگزار غلط سلام كند به طورى كه سلام حساب نشود،
جواب او واجب نيست، مگر اين كه احتمال بدهد كه سلام كننده نمىتواند به طور
صحيح سلام دهد، كه در اين صورت رد سلام واجب است.
(941) جواب سلام كسى كه مسلمان نيست، در نماز، واجب نيست بلكه
183

جايز هم نيست، ولى در غير نماز ممكن است جواب به لفظ سلام فقط يا عليك
فقط، جايز باشد، مگر اين كه مصلحتى در كار باشد كه در اين صورت با قصد قرآن
خواندن، سلام عليك يا سلام عليكم مىگويد كه در اين صورت جايز و گاهى خوب
و گاهى واجب مىشود.
(942) اگر كسى به عده اى سلام كند، جواب سلام او بر همه‌ آنان واجب است
ولى اگر يكى از آنان جواب دهد كافى است.
(943) سلام كردن مستحب است و خيلى سفارش شده است كه سواره به
پياده و ايستاده به نشسته و كوچكتر به بزرگتر سلام كند.
(944) اگر به عده اى سلام كند و كسى كه بين آنها مشغول نماز است شك كند
كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه، نبايد جواب بدهد و
همچنين است اگر بداند كه او را هم قصد كرده ولى ديگرى جواب سلام را بدهد،
اما اگر بداند كه او را هم قصد كرده يا اين كه به وسيله اى بفهمد كه فقط او را قصد
كرده است و ديگرى جواب ندهد، بايد جواب او را بگويد. ولى اگر بچه مميزى هم
جواب سلام را داد بنا بر اظهر از نمازگزار و ديگران ساقط مىشود.
(945) اگر دو نفر با هم در يك زمان به يكديگر سلام كنند، بر هر يك واجب
است جواب سلام ديگرى را بدهد ولى احتمال دارد كه بر هيچ كدام رد سلام
واجب نباشد، و اگر كسى به يكى از دو نفر بدون تعيين سلام كرد، جواب سلام بر
هيچ كدام واجب نيست و در حال نماز جايز نيست.
هفتم: از مبطلات نماز، عمدا قهقهه كردن (يعنى خنديدن شديد) است، ولى
اگر سهوا يا از روى فراموشى قهقهه كرد، نمازش صحيح است، و اگر كسى با صدا
بخندد ولى به حد قهقهه نرسد، در صورتى كه مقدمه خنديدن به اختيار و توجه او
بوده است، بنا بر اظهر نمازش باطل است و اگر نه باطل بودن نماز مطابق احتياط
است كه نماز را تمام كرده و بعد از روى احتياط دو مرتبه اعاده نمايد.
(946) اگر براى جلوگيرى از صداى خنده حالش تغيير كند مثلا رنگش سرخ
شود، نمازش صحيح است.
هشتم: آن كه براى كار دنيا عمدا با صدا گريه كند، ولى اگر براى كار دنيا بى صدا
184

گريه كند اشكال ندارد، و اگر از ترس خدا يا براى آخرت گريه كند، آهسته باشد يا
بلند، اشكال ندارد، بلكه از بهترين اعمال است.
نهم: از مبطلات نماز كار زيادى است كه نزد افراد متشرعه صورت نماز را به هم
بزند، مثل دست زدن و به هوا پريدن و مانند اينها، كم باشد يا زياد، عمدا باشد يا
از روى فراموشى، ولى كارى كه صورت نماز را به هم نزند، مثل كشتن عقرب،
حفظ كردن مال، ساكت كردن و بغل كردن و شير دادن بچه، و اشاره كردن با دست،
اشكال ندارد.
(947) اگر در بين نماز به قدرى ساكت بماند كه نگويند نماز مىخواند، نمازش
باطل است.
دهم: از مبطلات نماز، خوردن و آشاميدن است كه اگر در نماز طورى بخورد يا
بياشامد كه نگويند نماز مىخواند، نمازش باطل مىشود.
(948) اگر عمدا در نماز چيز كمى بخورد به طورى كه موالات يعنى پى در پى
آوردن كارهاى نماز به هم نخورد و از صورت نمازگزار هم خارج نشود، بنا بر احتياط
واجب، نمازش را بايد دو مرتبه بخواند ولى اگر سهوا باشد، بنابر اظهر نماز صحيح
است.
(949) اگر در بين نماز، غذايى را كه لاى دندانها مانده فرو ببرد، نمازش باطل
نمىشود، و هم چنين اگر قند يا شكر و مانند اينها در دهان مانده باشد و در حال نماز
كم كم آب شود و فرو رود بنابر اظهر نماز اشكال پيدا نمىكند
يازدهم: از مبطلات نماز شك در ركعتهاى نماز دو ركعتى يا سه ركعتى، يا در دو
ركعت اول نمازهاى چهار ركعتى است.
دوازدهم: آن است كه ركن نماز را عمدا يا سهوا كم يا زياد كند، يا چيزى از
واجبات را كه ركن نيست عمدا كم يا زياد نمايد.
(950) اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كارى كه نماز را باطل مىكند
انجام داده يا نه، نمازش صحيح است.
185

مكروهات نماز
(951) در نماز چند چيز مكروه است: گرداندن صورت به مقدار كم به طرف
راست يا چپ، بستن چشم ها، گرداندن چشم به چپ وراست، فوت كردن محل
سجده، خميازه كشيدن، بازى كردن با ريش يا دست، داخل هم كردن انگشتان، آب
دهان انداختن، گرفتن آب بينى و خلط سينه، نگاه كردن به خط قرآن يا كتاب يا خط
انگشترى و هر كار ديگرى كه خضوع و خشوع را از بين ببرد.
(952) موقعى كه انسان خوابش مىآيد و نيز موقع خوددارى كردن از بول و
غائط، نماز خواندن مكروه است. و غير از اينها مكروهات ديگرى هم در كتاب هاى
مفصل ذكر شده است.
186

" شكيات نماز "
شك هاى نماز 23 قسم است: هشت قسم آن شك هايى است كه نماز را باطل
مىكند و به شش قسم آن نبايد اعتنا كرد و نه قسم ديگر آن صحيح است.
شك هاى مبطل
شك هايى كه نماز را باطل مىكند از اين قرار است:
1 - شك در شماره ركعت هاى نماز دو ركعتى مثل نماز صبح و نماز مسافر، ولى
شك در نماز مستحب دو ركعتى و بعضى از نمازهاى احتياط نماز را باطل نمىكند.
2 - شك در شماره ركعت هاى نماز سه ركعتى.
3 - اگر در نماز چهار ركعتى شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر.
4 - اگر در نماز چهار ركعتى پيش از تمام شدن سجده‌ دوم، شك كند كه دو
ركعت خوانده يا بيشتر، كه در اين صورت نمازش باطل است و بايد اعاده كند، و
بهتر آن است كه عمل به حكم شك كرده و نماز را اعاده نمايد.
5 - شك بين دو و پنج يا دو و بيشتر از پنج.
6 - شك بين سه و شش يا سه و بيشتر از شش.
7 - شك در ركعت هاى نماز، كه نداند چند ركعت خوانده است.
8 - شك بين چهار و شش يا چهار و بيشتر از شش، چه پيش از تمام شدن سجده
دوم باشد و چه بعد از آن.
(953) اگر يكى از شك هاى باطل كننده براى انسان پيش آيد، بنا بر احوط
نمىتواند نماز را به هم بزند بلكه بايد ابتدا قدرى فكر كند تا علم يا گمان به يك
طرف پيدا كند، ولى اگر بعد از فكر كردن هم شك او از بين نرود به هم زدن نماز بنا
بر اظهر مانعى ندارد، و لازم نيست آن قدر صبر كند تا خود از حالت نمازگزار بيرون
رود.
187

شك هايى كه نبايد به آنها اعتنا كرد
(954) شك هايى كه نبايد به آنها اعتنا كرد از اين قرار است:
1 - شك در چيزى كه محل بجا آوردن آن گذشته است، مثل آن كه در ركوع شك
كند كه حمد را خوانده يا نه.
2 - شك بعد از سلام نماز.
3 - شك بعد از گذشتن وقت نماز.
4 - شك كثير الشك، يعنى كسى كه زياد شك مىكند.
5 - شك امام در شماره ركعت هاى نماز، در صورتى كه مأموم شماره‌ آنها را بداند
و هم چنين شك مأموم در صورتى كه امام شماره ركعت هاى نماز را بداند.
6 - شك در نماز مستحبى.
و تفصيل هر يك از اين شش مورد در مسائل بعدى بيان خواهد شد.
1 - شك بعد از محل
(955) اگر در بين نماز شك كند كه يكى از كارهاى واجب آن را انجام داده يا
نه، مثلا شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه مشغول كارى كه بايد بعد از آن
انجام دهد نشده، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده بجا آورد و اگر مشغول كارى
كه بايد بعد از آن انجام دهد شده، به شك خود اعتنا نكند.
(956) اگر در بين خواندن آيه اى شك كند كه آيه‌ پيش را خوانده يا نه، يا وقتى
آخر آيه را مىخواند شك كند كه اول آن را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.
(957) اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاى واجب آن، مانند ذكر و
آرام بودن بدن را انجام داده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.
(958) اگر در حالى كه به سجده مىرود شك كند كه ركوع كرده يا نه، بنا بر
احتياط بايد برگردد و ركوع را انجام دهد و اگر شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه،
188

بايد آن را بنا بر احتياط انجام دهد.
(959) اگر در حال برخاستن شك كند كه تشهد را بجا آورده يا نه، يا اگر شك
كند كه سجده را بجا آورده يا نه، بنا بر احتياط بايد برگردد و بجا آورد، بلكه در
دومى وجوب برگشتن اظهر است.
(960) كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مىخواند، اگر موقعى كه حمد يا
تسبيحات مىخواند، شك كند كه سجده يا تشهد را بجا آورده يا نه، بايد به شك
خود اعتنا نكند و اگر پيش از آن كه مشغول حمد يا تسبيحات شود، شك كند كه
سجده يا تشهد را بجا آورده يا نه، بايد بجا آورد.
(961) اگر شك كند كه يكى از ركنهاى نماز را بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول
كارى كه بعد از آن است نشده، بايد آن را بجا آورد مثلا اگر پيش از خواندن تشهد
شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه، بايد بجا آورد ولى چنانچه بعد يادش بيايد
كه آن ركن را بجا آورده، چون ركن زياد شده نمازش باطل است.
(962) اگر شك كند عملى را كه ركن نيست بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول
كارى كه بعد از آن است نشده، بايد آن را بجا آورد، مثلا اگر پيش از خواندن سوره
شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد حمد را بخواند و اگر بعد از انجام آن يادش
بيايد كه آن را بجا آورده بوده چون ركن زياد نشده نماز صحيح است.
(963) اگر شك كند ركنى را بجا آورده يا نه، مثلا چنانچه مشغول تشهد است
اگر شك كند كه دو سجده را بجا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر
يادش بيايد آن ركن را بجا نياورده، در صورتى كه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را
بجا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است، مثلا اگر پيش از ركوع
ركعت بعد يادش بيايد كه دو سجده را بجا نياورده، بايد بجا آورد و اگر در ركوع يا
بعد از آن يادش بيايد نمازش باطل است.
(964) اگر شك كند عملى را كه ركن نيست بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول
كارى كه بعد از آن است شده، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلا موقعى كه مشغول
خواندن سوره است، اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا
نكند و اگر بعد يادش بيايد كه آن را بجا نياورده، در صورتى كه مشغول ركن بعد
189

نشده، بايد بجا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش صحيح است، بنابر اين اگر
مثلا در قنوت يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد
نماز او صحيح است.
(965) اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه، در صورتى كه مشغول تعقيب
نماز شده يا به سبب انجام كارى كه نماز را به هم مىزند از حال نمازگزار خارج شده، به
شك خود اعتنا نمىكند، و در صورت دوم در بعضى از موارد احتياط مستحب در
اعاده است، و اگر پيش از اينها شك كند بايد سلام را بگويد، و اما اگر در صحيح
بودن سلام شك كند، چه مشغول كار ديگر شده باشد يا نه، بايد به شك خود اعتنا
ننمايد.
(966) اگر در صحيح بودن چيزى شك كند، مثلا تكبيرة الاحرام گفت يا حمد
خواند و يا آيه اى را خواند و شك كرد صحيح گفته يا نه، نبايد به شك خود اعتنا كند.
(967) اگر كسى در نماز شك كرد كه ظهر را قصد كرده يا عصر را، و مى داند كه
قبلا ظهر را نخوانده يا شك در خواندن آن دارد، پس اگر در وقت مختص به ظهر يا
وقت مشترك است، قصد نماز ظهر را مىكند، و اگر در وقت مختص به عصر است
اگر تا حال قصد انجام تكليف فعلى را داشته قصد نماز عصر مىنمايد و آن را تمام
مىكند، و اگر مىداند كه نماز ظهر را قبلا خوانده، پس با قصد انجام تكليف فعلى
قصد نماز عصر مىكند و آن را تمام مىكند، چه در وقت مشترك باشد و چه در
وقت مختص به عصر.
2 - شك بعد از سلام
(968) اگر بعد از سلام شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه، مثلا شك كند
ركوع كرده يا نه، يا بعد از سلام نماز چهار ركعتى شك كند كه چهار ركعت خوانده يا
پنج ركعت، به شك خود اعتنا نكند، ولى اگر هر دو طرف شك او باطل باشد، مثلا
بعد از سلام نماز چهار ركعتى شك كند كه سه يا پنج ركعت خوانده، نمازش باطل
است.
190

(969) اگر در نماز بين دو و چهار شك كرد و بنا را بر چهار گذاشت، و بعد از
سلام شك او به شك بين سه و چهار تبديل شد، يا آن كه بين دو و سه و چهار شك
كرد و بنا را بر چهار گذاشت و بعد از سلام شك او به شك بين سه و چهار تبديل
شد، احوط اين است كه به وظيفه شك دوم عمل كند، و اگر بين دو و چهار شك
كرد و بنا را بر چهار گذاشت و بعد از سلام شك او به شك بين دو و سه تبديل شد،
علاوه بر انجام وظيفه مربوط به شك بين دو و سه، دو سجده سهو نيز براى سلام
بى جا بجا مىآورد.
(970) اگر بعد از نماز شك كند كه نمازى كه خوانده به قصد ظهر خوانده يا
عصر، اگر مسافر نيست يك نماز چهار ركعتى و اگر مسافر است يك نماز دو ركعتى
به قصد ما فى الذمه بخواند كافى است، و اگر شك كرد نمازى كه خوانده واجب
بوده يا مستحب، بايد نماز واجب را بخواند.
3 - شك بعد از وقت
(971) اگر بعد از گذشتن وقت نماز شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند
كه نخوانده، خواندن آن لازم نيست مگر گمانى كه در حد اطمينان باشد، ولى اگر
پيش از گذشتن وقت، شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، بايد
آن نماز را بخواند بلكه اگر گمان كند كه خوانده، بايد آن را بجا آورد.
(972) اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه نماز را درست خوانده يا نه، به
شك خود اعتنا نكند.
4 - كثير الشك
(973) كسى كه زياد شك مىكند، نبايد به شك خود اعتنا كند. و كثير الشك
شدن به اين است كه مردم بگويند تو زياد شك مىكنى و زياد شك كردن به اين
صورت محقق مىشود كه در يك نماز سه مرتبه شك كند، يا در سه نماز پشت سر
191

هم مثلا در نماز صبح و ظهر و عصر شك كند.
(974) كثير الشك اگر در بجا آوردن چيزى شك كند، چنانچه بجا نياوردن آن
نماز را باطل مىكند، بايد بنا بگذارد كه آن را بجا آورده، مثلا اگر شك كند كه ركوع
كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است، و نيز اگر بجا آوردن آن نماز را باطل
مىكند بايد بنا بگذارد كه آن را انجام نداده، مثلا اگر شك كند كه يك ركوع كرده يا
بيشتر، چون زياد شدن ركوع نماز را باطل مىكند، بايد بنا بگذارد كه بيشتر از يك
ركوع نكرده است.
(975) كسى كه در يك چيز نماز زياد شك مىكند، چنانچه در چيزهاى ديگر
نماز شك كند بايد به دستور آن عمل نمايد، مثلا كسى كه زياد شك مىكند سجده
كرده يا نه، اگر در بجا آوردن ركوع شك كند بايد به دستور آن عمل نمايد يعنى اگر
ايستاده است ركوع را بجا آورد و اگر به سجده رفته اعتنا نكند.
(976) اگر انسان شك كند كه كثير الشك شده يا نه، بايد به دستور شك عمل
نمايد. و كثير الشك تا وقتى يقين نكند كه به حال معمولى مردم برگشته بايد به شك
خود اعتنا نكند.
5 - شك امام و مأموم
(977) اگر امام جماعت در شماره ركعتهاى نماز شك كند، مثلا شك كند كه
سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنانچه مأموم يقين يا گمان داشته باشد كه چهار
ركعت خوانده و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است، امام بايد نماز را تمام
كند و خواندن نماز احتياط لازم نيست. و هم چنين اگر امام يقين يا گمان داشته باشد
كه چند ركعت خوانده است و مأموم در شماره ركعت هاى نماز شك كند، بايد به
شك خود اعتنا ننمايد.
(978) اگر در نماز جماعت، هم امام و هم مأموم شك كنند و شك هر كدام با
ديگرى فرق دارد، هر كدام به وظيفه‌ خود عمل مىكند، و حكم سهو امام يا مأموم
يا هر دو نيز همين است.
192

6 - شك در نماز مستحبى
(979) اگر در شماره ركعت هاى نماز مستحبى شك كند، چنانچه طرف بيشتر
شك، نماز را باطل مىكند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد، مثلا اگر در نافله‌ صبح شك
كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است،
و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمىكند، مثلا شك كند كه دو ركعت خوانده يا
يك ركعت، به هر طرف شك عمل كند نمازش صحيح است.
(980) اگر در يكى از كارهاى نافله شك كند، خواه ركن باشد يا غير ركن،
بنابر اظهر مىتواند به شك خود اعتنا نكند، ولى چنانچه محل آن نگذشته، احتياط
مستحب در اين است كه آن را بجا آورد و اگر محل آن گذشته، به شك خود اعتنا
نكند.
(981) اگر در نماز نافله كارى كند كه براى آن سجده سهو واجب مىشود و يا
يك سجده يا تشهد را فراموش نمايد، لازم نيست بعد از نماز، سجده ‌سهو يا قضاى
سجده و تشهد را بجا آورد.
(982) اگر در نماز مستحبى كارى را فراموش كرد، چنانچه محل آن باقى است
بنا بر اظهر بايد آن را بجا آورد، و در اين جهت مثل نماز واجب است.
شك هاى صحيح
(983) در نه صورت، اگر در شماره ركعت هاى نماز چهار ركعتى شك كند، بنا
بر احتياط بايد فكر نمايد، پس اگر يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا كرد، همان
طرف را بگيرد و نماز را تمام كند و اگر نه به دستورهايى كه گفته مىشود عمل نمايد و
آن نه صورت از اين قرار است:
1 - شك بين دو و سه بعد از سر برداشتن از سجده‌ دوم بنا بر اظهر، كه بايد بنا
بگذارد سه ركعت خوانده و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز
193

يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به دستورى كه بعدا گفته
مىشود بجا آورد، ولى احتياط در اين است كه يك ركعت ايستاده بخواند.
2 - شك بين دو و چهار بعد از سر برداشتن از سجده‌ دوم، كه بايد بنا بگذارد
چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده
بخواند و بعيد نيست استحباب دو سجده ‌سهو بعد از نماز احتياط.
3 - شك بين دو و سه و چهار بعد از سر برداشتن از سجده‌ دوم، كه بايد بنا را بر
چهار بگذارد و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته
بجا آورد، ولى اگر بعد از سجده‌ اول يا پيش از سر برداشتن از سجده‌ دوم يكى از اين
سه شك برايش پيش آيد بايد نماز را رها كند و دوباره بخواند.
4 - شك بين چهار و پنج بعد از سر برداشتن از سجده‌ دوم، كه بايد بنا را بر چهار
بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده ‌سهو بجا آورد، ولى اگر بعد از
ركوع ركعتى كه در آن شك كرده و پيش از سر برداشتن از سجده‌ دوم، اين شك براى
او پيش آيد، بنا بر احتياط واجب بايد به دستورى كه گفته شد عمل كند و نماز را
دوباره هم بخواند.
5 - شك بين سه و چهار، كه در هر جاى نماز باشد، بايد بنا را بر چهار بگذارد و
نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته
بجا آورد.
6 - شك بين چهار و پنج در حال ايستاده قبل از ركوع، كه بايد بنشيند و تشهد
بخواند و نماز را سلام دهد و يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته
بجا آورد و بنا بر احتياط دو سجده ‌سهو نيز انجام دهد.
7 - شك بين سه و پنج در حال ايستاده قبل از ركوع، كه بايد بنشيند و تشهد
بخواند و نماز را سلام دهد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده بجا آورد و بعيد نيست
استحباب دو سجده ‌سهو براى آنچه زياد شده است، و اگر اين شك بعد از ركوع
باشد احوط اين است كه آن ركعت را تمام كند و يك ركعت ديگر هم بخواند و بعد
از سلام، نماز را اعاده كند، و هم چنين احتياط اين است كه در شك بين دو و پنج
بعد از سر برداشتن از سجده دوم نماز را تمام كند و دوباره آن را بخواند.
194

8 - شك بين سه و چهار و پنج در حال ايستاده قبل از ركوع، كه بايد بنشيند و
تشهد بخواند و بعد از سلام نماز، دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت
نشسته بجا آورد و سپس دو سجده ‌سهو براى كارهاى زيادى كه انجام داده بجا آورد.
9 - شك بين پنج و شش در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهد بخواند و نماز
را سلام دهد و دو سجده ‌سهو بجا آورد.
(984) اگر يكى از شك هاى صحيح براى انسان پيش آيد، نبايد نماز را بشكند
و چنانچه نماز را بشكند معصيت كرده است.
(985) اگر يكى از شك هايى كه نماز احتياط براى آنها واجب است در نماز
پيش آيد، چنانچه انسان نماز را تمام كند و بدون خواندن نماز احتياط، نماز را از
سر بگيرد معصيت كرده است و در صورتى كه قصد قربت حاصل شود، مثل اين كه
بعد از انجام كارى كه نماز را باطل مىكند مشغول نماز شده، نماز دومش صحيح
است.
(986) اگر موقعى كه ايستاده، بين سه و چهار يا بين سه و چهار و پنج شك كند
و يادش بيايد كه يك سجده يا دو سجده از ركعت پيش بجا نياورده، نمازش بنا بر
اظهر باطل است.
موارد شكستن نماز
(987) شكستن نماز واجب از روى اختيار حرام است، ولى براى حفظ مال و
جلوگيرى از ضرر مالى يا بدنى مانعى ندارد و هم چنين شكستن نماز مستحبى از
روى اختيار مانعى ندارد.
(988) اگر حفظ جان خود يا كسى كه حفظ جان او واجب است يا حفظ مالى
كه نگهدارى آن واجب مىباشد، بدون شكستن نماز ممكن نباشد بايد نماز را
بشكند.
(989) كسى كه بايد نماز را بشكند، اگر نماز را تمام كند معصيت كرده ولى
صحيح بودن نمازش خالى از وجه نيست.
195

" نماز احتياط "
(990) كسى كه نماز احتياط بر او واجب است بعد از سلام نماز بايد فورا نيت
نماز احتياط كند و تكبير بگويد و بنابر اظهر حمد را بخواند و به ركوع برود و دو
سجده نمايد پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده،
تشهد بخواند و سلام دهد و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است بعد از دو
سجده يك ركعت ديگر مثل ركعت اول بجا آورد و بعد از تشهد سلام دهد.
(991) نماز احتياط سوره و قنوت ندارد، و بايد آن را آهسته بخواند - بنا بر لزوم
آهسته خواندن در قرائت ركعت سوم و چهارم - و نيت آن را به زبان نياورد.
(992) اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد، نمازى كه خوانده درست بوده،
لازم نيست نماز احتياط را بخواند، و اگر در بين نماز احتياط بفهمد، لازم نيست آن
را تمام نمايد بلكه مثل نماز نافله مىشود، كه قطع و ادامه ‌آن هر دو جايز است.
(993) اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسرى نمازش به مقدار نماز احتياط بوده،
مثلا در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز احتياط بخواند بعد بفهمد نماز را سه
ركعت خوانده، نمازش صحيح است.
(994) اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسرى نماز بيشتر از نماز احتياط
بوده، مثلا در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز
را دو ركعت خوانده، چنانچه بعد از نماز احتياط كارى كه نماز را باطل مىكند انجام
داده، مثلا پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر كارى كه نماز را باطل
مىكند انجام نداده بايد يك ركعت ديگر نماز بخواند و بنا بر احتياط نمازش را
دو مرتبه اعاده كند.
(995) اگر بين دو و سه و چهار شك كند و بعد از خواندن دو ركعت نماز
احتياط ايستاده، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده بنابر اظهر لازم نيست دو
ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند.
(996) اگر بين سه و چهار شك كند و موقعى كه يك ركعت نماز احتياط
ايستاده را مىخواند، يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده بايد نماز احتياط را
196

تمام كند و نمازش بنا بر اظهر صحيح است، ولى اگر در اثناء دو ركعت نماز احتياط
نشسته يادش بيايد، بايد احتياطا نمازش را اعاده كند.
(997) اگر بين دو و سه و چهار شك كند و موقعى كه دو ركعت نماز احتياط
ايستاده را مىخواند پيش از ركوع ركعت دوم يادش بيايد كه نماز را سه ركعت
خوانده، بايد بنشيند و نماز احتياط را يك ركعتى تمام كند و بنا بر اظهر نمازش
صحيح است.
(998) اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسرى نمازش بيشتر يا كمتر از نماز
احتياط بوده، چنانچه نتواند نماز احتياط را مطابق كسرى نمازش تمام كند، بايد آن
را تمام كند و بنابر احتياط واجب، نماز را دوباره بخواند مثلا در شك بين سه و چهار
اگر موقعى كه دو ركعت نماز احتياط نشسته را مىخواند، يادش بيايد كه نماز را دو
ركعت خوانده، چون نمىتواند دو ركعت نشسته را بجاى دو ركعت ايستاده حساب
كند، بايد بعد از تمام كردن نماز احتياط، نماز را احتياطا اعاده نمايد، و احتياط
بيشتر در اين است كه اگر قبل از ركوع ركعت اول متوجه نقصان نماز شد، بايستد و
دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند و بعد نمازش را دو مرتبه اعاده كند.
(999) اگر شك كند نماز احتياطى كه بر او واجب بوده بجا آورده يا نه، بنا
مىگذارد كه خوانده است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه در صورتى كه از
حال نماز خارج نشده آن را بجا آورد.
(1000) اگر در نماز احتياط، ركنى را كم يا زياد كند، يا مثلا به جاى يك ركعت
دو ركعت بخواند، نماز احتياط باطل مىشود. و احتياط در جايى كه سهوا نماز
احتياط را باطل كرده باشد اين است كه نماز احتياط و اصل نماز را دوباره بخواند.
(1001) موقعى كه مشغول نماز احتياط است اگر در يكى از كارهاى آن شك كند
بايد به شك خود اعتنا نكند اگر چه محل آن نگذشته باشد بنابر اظهر.
(1002) اگر در عدد ركعات نماز احتياط شك كند به آن اعتنا نمىكند و بنا بر
اظهر بنا را بر صحيح بودن نماز مىگذارد. و اگر بعد از نماز شك كرد كه احتياط لازم
يك ركعت است يا دو ركعت، احتياطا هر دو را بجا مىآورد و سپس نماز را اعاده
مىكند.
197

(1003) اگر بعد از سلام نماز احتياط شك كند كه يكى از اجزاء يا شرايط آن را
بجا آورده يا نه، به شك خود اعتنا نكند. و اگر سهوا در نماز احتياط كلام بى جا
گفت، بنا بر اظهر سجده سهو واجب نيست، اگر چه احتياط در بجا آوردن است.
(1004) حكم گمان در ركعت هاى نماز حكم يقين است، مثلا اگر در نماز چهار
ركعتى انسان گمان دارد كه نماز را چهار ركعت خوانده، نبايد نماز احتياط بخواند،
و هم چنين اگر به افعال نماز گمان پيدا كرد، مثلا گمان كرد كه حمد خوانده است مثل
اين است كه يقين كرده و لازم نيست بخواند و اگر گمان كرد كه نخوانده بايد دو مرتبه
بخواند. چه گمان به چيزى پيدا كند كه موجب صحيح بودن نماز است يا به چيزى
كه نماز را باطل مىكند، به ركنى از اركان نماز گمان پيدا كند يا به غير ركن، موقع
شك يا فراموشى گمان حاصل شود يا خود به خود گمان پيدا كند، در تمام اين
صورت ها، گمان داشتن مانند يقين است و حكم يقين را دارد، اگر چه احتياط
مستحب در اين است كه اگر گمان به انجام دادن فعلى پيدا كرد كه ركن نيست، دو
مرتبه آن را انجام بدهد.
(1005) اگر هم نماز احتياط و هم سجده سهو بر نمازگزار لازم شد بنابر اظهر بايد
نماز احتياط را بر سجده سهو مقدم بدارد، و اگر همراه با نماز احتياط قضاى سجده
يا تشهد هم بر او واجب شد پس در لزوم تقديم آنها بر نماز احتياط و يا تأخير، تأمل
است، و در هر صورت علاوه بر بجا آوردن آن دو، احوط اعاده نماز است.
198

" سجده سهو "
براى پنج چيز بعد از سلام نماز، انسان بايد دو سجده سهو به دستورى كه بعدا
گفته مىشود بجا آورد:
1 - اگر در بين نماز سهوا حرف بزند.
2 - اگر يك سجده را فراموش كند.
3 - اگر در نماز چهار ركعتى بعد از سجده‌ دوم شك كند كه چهار ركعت خوانده يا
پنج ركعت، ولى اگر قبل از تمام شدن سجده‌ دوم شك كند، عمل به وظيفه اى كه
قبلا گفته شد مىنمايد و بنا بر احتياط دو سجده ‌سهو بجا مىآورد، و هم چنين اگر در
حال ايستاده شك كرد كه شش ركعت خوانده يا پنج ركعت، بدون ركوع مىنشيند و
تشهد خوانده، سلام مىدهد و دو سجده ‌سهو براى ايستادن بى جا و دو سجده
ديگر براى شكى كه كرده، بنا بر احتياط انجام مىدهد.
4 - جايى كه نبايد نماز را سلام دهد، مثلا در ركعت اول، سهوا سلام بدهد.
5 - اگر سهوا چيزى از غير ركن را كم يا زياد كند، بنابر احتياط دو سجده ‌سهو بجا
مىآورد.
(1006) اگر انسان اشتباها يا به خيال اين كه نمازش تمام شده حرف بزند بايد دو
سجده سهو بجا آورد.
(1007) اگر چيزى را كه غلط خوانده دوباره به طور صحيح بخواند براى دوباره
خواندن آن سجده ‌سهو واجب نيست، و هم چنين اگر در بين نماز احتياط موجبات
سجده سهو پيش بيايد، بنابر اظهر سجده سهو واجب نمىشود.
(1008) اگر در نماز سهوا مدتى حرف بزند و تمام آنها يك مرتبه حساب شود،
دو سجده سهو بعد از سلام نماز كافى است.
(1009) اگر سهوا تسبيحات اربعه را نگويد يا كمتر از يك مرتبه بگويد بايد دو
سجده ‌سهو بجا آورد.
(1010) اگر در جايى كه نبايد سلام دهد، به نيت سلام اشتباها هر سه سلام را
199

بگويد دو سجده سهو كافى است.
(1011) اگر يك سجده يا تشهد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش
بيايد، و يا گمان كند كه سجده را از ركعت پيش فراموش كرده است، بايد برگردد و
بجا آورد، و بعد از نماز براى قيام بى جا احتياطا دو سجده سهو بجا آورد و هم چنين
بنا بر احوط دو سجده سهو ديگر براى زياد شدن قرائت يا تسبيحات - اگر آنها را
خوانده باشد - بجا آورد.
(1012) اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده يا تشهد را از ركعت
پيش فراموش كرده، بايد بعد از سلام بنا بر اظهر سجده يا تشهد را قضا نمايد و بعد
از آن براى تشهد فراموش شده دو سجده ‌سهو و بنا بر احتياط واجب براى يك
سجده فراموش شده نيز دو سجده سهو بجا آورد.
(1013) اگر سجده ‌سهو را بعد از سلام نماز عمدا بجا نياورد، معصيت كرده و
واجب است هر چه زودتر آن را انجام دهد و چنانچه سهوا بجا نياورد، هر وقت
يادش آمد بايد فورا انجام دهد و لازم نيست نماز را دوباره بخواند.
(1014) اگر شك دارد كه سجده ‌سهو بر او واجب شده يا نه، لازم نيست بجا
آورد.
(1015) كسى كه شك دارد دو سجده ‌سهو بر او واجب شده يا چهار سجده، اگر
دو سجده بنمايد كافى است.
(1016) اگر بداند يكى از دو سجده ‌سهو را بجا نياورده، بايد دو سجده ‌سهو بجا
آورد و اگر بداند سهوا سه سجده كرده، بايد دوباره دو سجده ‌سهو بنمايد.
(1017) اگر واجبى از واجبات سجده سهو را فراموش كرد، اگر محل آن
نگذشته آن را بجا مىآورد و اگر بعد از سلام فهميد، بنابر احتياط سجده سهو را
اعاده كند.
(1018) اگر در سجده ‌سهو شك كرد كه دو سجده بجا آورده يا يك سجده، بنا را
بر دو مىگذارد، اگر چه قبل از تشهد باشد، و اگر شك كرد كه دو سجده بجا آورده يا
سه سجده، بنا را بر دو مىگذارد و هم چنين به شك در ذكر يا طمأنينه اعتنا
نمىكند، اگر چه قبل از سر بر داشتن از سجده باشد، اما اگر شك كرد كه اصل سجده
200

را بجا آورده يا نه، بايد بجا آورد.
دستور سجده سهو
(1019) دستور سجده ‌سهو اين است كه بعد از سلام نماز فورا نيت سجده ‌سهو
كند و پيشانى را به چيزى كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و بنا بر احتياط
واجب به نحو مأثور بگويد:
" بسم الله و بالله و صلى الله على محمد وآله " يا " بسم الله و بالله اللهم صل على
محمد وآل محمد "، ولى بهتر است بگويد: " بسم الله و بالله السلام عليك ايها
النبى ورحمة الله وبركاته "، بعد بايد بنشيند و دوباره به سجده رود و يكى از
ذكرهايى را كه گفته شد بگويد و بنا بر اظهر وقتى سر از سجده برداشت تشهد
بخواند سپس سلام بدهد.
(1020) آنچه در سجده نماز واجب است، از قبيل گذاشتن مواضع هفتگانه بر
زمين، گذاشتن پيشانى بر چيزى كه سجده بر آن صحيح است، نشستن بين دو
سجده و طمأنينه در آنها، طهارت، پوشش و رو به قبله بودن، بنا بر احوط بايد در
سجده سهو رعايت شود.
قضاى سجده و تشهد فراموش شده
(1021) سجده و تشهدى را كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز قضاى آن را
بجا مىآورد بايد تمام شرايط نماز مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و
شرط هاى ديگر را داشته باشد.
(1022) اگر بين سلام نماز و قضاى سجده يا تشهد كارى كند كه اگر عمدا يا
سهوا در نماز اتفاق بيفتد نماز باطل مىشود، مثلا پشت به قبله نمايد، بايد قضاى
سجده و تشهد را بجا آورد و بنا بر احتياط نمازش را اعاده نمايد.
(1023) اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك سجده از ركعت آخر را فراموش
201

كرده، بايد سجده را نه به قصد ادا و نه به قصد قضا، بجا آورد، و ما بعد آن را كه
تشهد و سلام است انجام دهد، و بنابر احتياط واجب دو سجده سهو براى سجده
فراموش شده و دو سجده سهو براى زياد شدن تشهد و سلام بجا آورد، و اگر تشهد
ركعت آخر را فراموش كرده باشد و بعد از سلام يادش بيايد، در صورتى كه چيزى كه
نماز را باطل كند انجام نداده باشد، بنابر احتياط واجب آن تشهد را نه به قصد ادا و
نه قضا بجا آورد و سلام را هم بگويد و سپس دو سجده سهو به قصد وظيفه فعليه
انجام دهد.
كم و زياد كردن اجزاء و شرايط نماز
(1024) هر گاه چيزى از واجبات نماز را عمدا كم يا زياد كند، اگر چه يك حرف
آن باشد، نماز باطل است.
(1025) اگر در بين نماز بفهمد وضو يا غسلش باطل بوده، يا بدون وضو يا غسل
مشغول نماز شده، بايد نماز را به هم بزند و دوباره با وضو يا غسل بخواند و اگر بعد از
نماز بفهمد بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بجا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
(1026) اگر بعد از رسيدن به ركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش
فراموش كرده، نمازش باطل است، و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد، بايد
برگردد و دو سجده را بجا آورد و برخيزد و حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند و
نماز را تمام كند.
(1027) اگر پيش از گفتن " السلام علينا " و " السلام عليكم " يادش بيايد كه دو
سجده‌ ركعت آخر را بجا نياورده، بايد دو سجده را بجا آورد و دوباره تشهد بخواند
و نماز را سلام دهد.
(1028) اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز
نخوانده، بايد مقدارى را كه فراموش كرده بجا آورد.
(1029) اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را
نخوانده، چنانچه كارى انجام داده كه اگر در نماز عمدا يا سهوا اتفاق بيفتد نماز را
202

باطل مىكند، مثلا پشت به قبله كرده، نمازش باطل است، و در غير اين صورت بايد
فورا مقدارى كه فراموش كرده بجا آورد.
(1030) هر گاه بعد از سلام عملى انجام دهد كه اگر در نماز عمدا يا سهوا اتفاق
بيفتد نماز را باطل مىكند، مثلا پشت به قبله نمايد و بعد يادش بيايد، كه دو سجده
آخر را بجا نياورده نمازش باطل است بلكه اگر پيش از انجام كارى هم كه نماز را
باطل مىكند، يادش بيايد، دو سجده اى را كه فراموش كرده بجا مىآورد و دوباره
تشهد مىخواند و نماز را سلام مىدهد و براى سلامى كه اول گفته است دو سجده
سهو بجا مىآورد و بنا بر احتياط واجب بايد نماز را اعاده كند.
(1031) اگر بفهمد نمازش را پيش از وقت خوانده، يا پشت به قبله يا با انحراف
بيشتر از طرف راست و طرف چپ قبله بجا آورده، بايد دوباره بخواند، و اگر وقت
گذشته در صورتى كه قبل از وقت خوانده بايد قضا كند و اگر پشت به قبله خوانده بنا
بر احوط قضا نمايد.
203

" نماز مسافر "
مسافر بايد نماز ظهر و عصر و عشا را با هشت شرط، شكسته بجا آورد يعنى دو
ركعت بخواند:
1 - آن كه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعى نباشد.
2 - از اول مسافرت، قصد هشت فرسخ را داشته باشد.
3 - در بين راه از قصد خود برنگردد.
4 - قبل از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود يا جايى كه مىخواهد ده روز يا
بيشتر در آنجا بماند نگذرد.
5 - براى كار حرام سفر نكند.
6 - از صحرانشين هايى نباشد كه در بيابان ها گردش مىكنند.
7 - شغل او مسافرت نباشد.
8 - از شهر خارج شده به حد ترخص برسد.
تفصيل شروط ذكر شده در مسائل بعدى بيان مىشود.
شرط اول: آن كه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعى نباشد.
(1032) كسى كه مجموع مسافت رفت و برگشت او هشت فرسخ است، و
بخواهد همان روز كه رفته است برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند. و هم چنين اگر
رفت و برگشت در شب يا در روز و شب باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.
(1033) اگر مجموع رفت و برگشت هشت فرسخ باشد ولى همان روز كه رفته
نمىخواهد برگردد، مىتواند نماز را شكسته و يا تمام بخواند و روزه را بگيرد يا
افطار كند، ولى احتياط در اين است كه نماز را شكسته بخواند و روزه را افطار نمايد،
ولى اگر رفت و برگشت به تنهايى هشت فرسخ يا بيشتر باشد، و در بين راه و مقصد،
قصد ماندن ده روز نكرده باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و روزه را افطار نمايد.
(1034) اگر علم يا اطمينان داشته باشد و يا دو نفر عادل بگويند كه سفر او
204

هشت فرسخ است بايد ترتيب اثر بدهد و نماز را شكسته بخواند، بلكه كافى بودن
مطلق گمان اگر چه اطمينان نداشته باشد خالى از وجه نيست، و اگر براى او سؤال
كردن مشكل نيست و حرج ندارد بايد بنابر احتياط سؤال كند.
(1035) اگر دو نفر عادل بگويند سفر هشت فرسخ است و دو نفر عادل ديگر
بگويند نيست، بنابر احوط بايد قول دوم را بگيرد و نماز را تمام بخواند و اگر شكسته
خوانده اعاده كند، حتى اگر بعدا هم معلوم شود كه هشت فرسخ بوده، مگر اين كه
نماز اول را با قصد قربت خوانده باشد كه در اين صورت همان نماز كافى است.
(1036) كسى كه يقين دارد سفرش هشت فرسخ نيست، يا شك دارد كه هشت
فرسخ هست يا نه، چنانچه در بين راه بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده، اگر چه
كمى از راه باقى باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر تمام خوانده دوباره شكسته
بجا آورد.
(1037) اگر طفل مميزى كه قصد سفر دارد در بين راه بالغ شود، در صورتى كه
مجموع حركت از ابتداى سفر هشت فرسخ باشد، واجب است از زمان بلوغ نماز را
شكسته بخواند.
(1038) اگر دو همسفر يكى معتقد به مقدار مسافت شرعى يعنى هشت فرسخ
است و ديگرى معتقد است كه هشت فرسخ نيست، بايد هر كدام به وظيفه‌ خود
عمل كند و بنا بر احتياط واجب هيچ كدام به ديگرى اقتدا نكند.
(1039) اگر بين دو محلى كه فاصله‌ آنها كمتر از چهار فرسخ است چند مرتبه
رفت و آمد كند به نحوى كه به حد ترخص برگردد، اگر چه روى هم رفته هشت
فرسخ شود، بايد نماز را تمام بخواند.
(1040) اگر محلى دو راه داشته باشد، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ و راه
ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنانچه انسان از راهى كه هشت فرسخ است،
به آنجا برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از راه ديگر بدون قصد برگشت برود،
بايد تمام بخواند.
(1041) اگر شهر ديوار دارد، بايد ابتداى مسافت را از ديوار شهر حساب كند، و
اگر ديوار ندارد، بايد از خانه هاى آخر شهر حساب نمايد.
205

شرط دوم: از اول مسافرت، قصد هشت فرسخ را داشته باشد، پس اگر به جايى كه
كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند و بعد از رسيدن به آنجا قصد كند جايى برود
كه با مقدارى كه آمده هشت فرسخ شود، چون از اول قصد هشت فرسخ را نداشته،
بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود يا چهار فرسخ
برود و به وطنش يا به جايى كه مىخواهد ده روز بماند برگردد بايد نماز را شكسته
بخواند.
(1042) كسى كه نمىداند سفرش چند فرسخ است، مثلا براى پيدا كردن
گمشده اى مسافرت مىكند و نمى داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند، بايد
نماز را تمام بخواند، ولى در برگشتن، چنانچه تا وطنش يا جايى كه مىخواهد ده
روز در آنجا بماند، هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد نماز را شكسته بخواند، و نيز اگر
در بين رفتن مثلا قصد كند كه چهار فرسخ برود و برگردد، چنانچه رفت و برگشت
هشت فرسخ شود، بايد نماز را شكسته بخواند.
(1043) مسافر در صورتى بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد
هشت فرسخ برود، پس كسى كه از شهر بيرون مىرود و مثلا قصدش اين است كه
اگر رفيق پيدا كند، سفر هشت فرسخى برود چنانچه اطمينان دارد كه رفيق پيدا
مىكند، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان ندارد بايد تمام بخواند و احتمال
دارد كه مطلق گمان كافى باشد.
(1044) كسى كه در سفر به اختيار ديگرى است مانند نوكرى كه با آقاى خود
مسافرت مىكند، چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته
بخواند.
(1045) كسى كه در سفر به اختيار ديگرى است، اگر بداند يا گمان داشته باشد،
بلكه اگر احتمال نيز بدهد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مىشود و
بر مىگردد، بايد نماز را تمام بخواند.
(1046) كسى كه در سفر به اختيار ديگرى است، اگر نداند كه آن ديگرى قصد
هشت فرسخ را دارد يا نه، بنابر احوط بايد تحقيق كند و اگر تحقيق ممكن نيست بايد
206

نماز را تمام بخواند، و اگر معلوم شد كه از اول قصد هشت فرسخ را داشته بنابر اظهر
بايد نماز را شكسته بخواند، و احوط جمع بين شكسته و تمام است مگر اين كه
مسافت باقيمانده هشت فرسخ باشد كه در اين صورت بايد شكسته بخواند.
شرط سوم: در بين راه از قصد خود برنگردد، پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ
از قصد خود برگردد، يا مردد شود، بايد نماز را تمام بخواند.
(1047) اگر براى رفتن به محلى حركت كند و بعد از رفتن مقدارى از راه بخواهد
جاى ديگرى برود، چنانچه از محل اولى كه حركت كرده تا جايى كه مىخواهد
برود، هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.
(1048) اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد مردد شود كه بقيه‌ راه را برود يا
نه، و در موقعى كه مردد است راه نرود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود، بايد
تا آخر مسافرت نماز را شكسته بخواند.
(1049) اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد مردد شود كه بقيه‌ راه را برود يا
نه، و در موقعى كه مردد است مقدارى راه برود و بعد تصميم بگيرد كه هشت فرسخ
ديگر برود يا چهار فرسخ رفته و برگردد و يا اين كه تصميم بگيرد بقيه‌ راه را برود و
باقيمانده سفر او هشت فرسخ باشد يا چهار فرسخ باشد ولى بخواهد برود و
برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.
(1050) اگر در حال سفر بعد از گذشتن از حد ترخص مانعى براى مسافرت
پيش بيايد، تا وقتى كه تصميم او بر سفر باقى است و مشروط به تحقق امر ديگر
نيست، بايد نماز را شكسته بخواند، ولى اگر از تصميم سفر برگردد و يا بخواهد در
همان مكان ده روز بماند بايد نماز را تمام بخواند.
شرط چهارم: قبل از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود نگذرد، يا نخواهد ده روز
يا بيشتر در جايى بماند، پس كسى كه مىخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از
وطنش بگذرد، يا ده روز در محلى بماند، بايد نماز را تمام بخواند.
(1051) كسى كه نمىداند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مىگذرد يا
207

نه، يا ده روز در محلى مىماند يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.
(1052) كسى كه مىخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا
ده روز در محلى بماند، و نيز كسى كه مردد است كه از وطنش بگذرد يا ده روز در
محلى بماند، اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود، باز هم بايد نماز را
تمام بخواند. ولى اگر باقيمانده راهش هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد و
بخواهد برود و برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.
شرط پنجم: براى كار حرام سفر نكند، و اگر براى كار حرامى مانند دزدى سفر كند،
بايد نماز را تمام بخواند، و هم چنين است اگر خود سفر حرام باشد، مثل آن كه براى
او ضرر داشته باشد، يا زن بدون اجازه‌ شوهر و فرزند با وجود نهى پدر و مادر سفرى
بروند كه بر آنان واجب نباشد، ولى اگر مثل سفر حج واجب باشد، بايد نماز را
شكسته بخوانند.
(1053) كسى كه سفر او حرام نيست و براى كار حرام هم سفر نمىكند، اگر چه
در سفر، معصيتى انجام دهد، مثلا - نعوذ بالله - غيبت كند يا شراب بخورد، بايد نماز
را شكسته بخواند. و اگر مقصود از سفر هم طاعت و هم معصيت باشد اگر هر دو
قصد مستقل باشد بايد نماز را تمام بخواند ولى اگر مقصود اصلى طاعت است و
معصيت مقصود فرعى و تبعى است، نماز را شكسته مىخواند.
(1054) اگر مخصوصا براى آن كه كار واجبى را ترك كند، مسافرت نمايد نمازش
تمام است، پس كسى كه بدهكار است، اگر بتواند بدهى خود را بدهد و طلبكار هم
مطالبه كند، چنانچه در سفر نتواند بدهى خود را بدهد و مخصوصا براى فرار از
دادن بدهى مسافرت نمايد، بايد نماز را تمام بخواند. ولى مسافرت براى ترك
روزه، حرام نيست.
(1055) اگر سفر او سفر حرام نباشد ولى حيوان سوارى يا مركب ديگرى كه
سوار است غصبى باشد، و يا اين كه در زمين غصبى سفر مىكند، بنا بر اظهر نمازش
تمام است.
(1056) كسى كه با ظالم مسافرت مىكند اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به
208

ظالم باشد، بايد نماز را تمام بخواند، و اگر ناچار باشد يا مثلا براى نجات دادن
مظلومى با او مسافرت كند، نمازش شكسته است.
(1057) اگر به قصد تفريح و گردش مسافرت كند حرام نيست و بايد نماز را
شكسته بخواند.
(1058) اگر براى لهو و خوشگذرانى به شكار رود نمازش تمام است و چنانچه
براى تهيه‌ معاش به شكار رود، نمازش شكسته است و اگر براى كسب و زياد كردن
مال برود، پس اگر از كسانى مىشود كه شغلشان در مسافرت كردن است نمازش
تمام است و روزه مىگيرد. و اگر نه احتياط واجب در جمع بين شكسته و تمام است
ولى روزه را افطار مىكند.
(1059) كسى كه سفرش براى معصيت است اگر در بين راه توبه كرده، در
صورتى كه باقيمانده سفر به اندازه مسافت شرعى باشد نمازش شكسته است و اگر
توبه نكرده و پس از ارتكاب معصيت و يا بدون آن برگشت در صورتى كه بقيه ‌سفر
به اندازه مسافت شرعى باشد بنابر اظهر نماز را شكسته مىخواند.
(1060) اگر قسمتى از سفر براى كار حرام و قسمتى ديگر براى كار غير حرام
باشد آن قسمت سفر كه براى غير حرام است ملاك شروع مسافت شرعى براى
شكسته بودن نماز است.
شرط ششم: از صحرانشين هايى نباشد كه در بيابان ها گردش مىكنند و هر جا آب و
خوراك براى خود و حيواناتشان پيدا كنند مىمانند و بعد از چندى به جاى ديگر
مىروند، و صحرا نشين ها در اين مسافرت ها بايد نماز را تمام بخوانند.
شرط هفتم: شغل او مسافرت نباشد، بنا بر اين شتردار و راننده و چوبدار و كشتيبان
و مانند اينها، اگر چه براى بردن اثاثيه منزل خود مسافرت كنند، نمازشان تمام
است.
(1061) كسى كه شغلش مسافرت است اگر براى كار ديگرى، مثلا براى زيارت
يا حج مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند، ولى اگر مثلا راننده، عده اى را
209

براى زيارت با اتومبيل خود ببرد و در ضمن خودش هم زيارت كند، بايد نماز را
تمام بخواند.
(1062) مسافرت هايى كه هميشه لازمه شغل انسان است، مثل سفر براى
پيدا كردن منزل قبل از حركت كاروان، مانند همان شغل است به خلاف مسافرت هاى
اتفاقى كه نماز در آن شكسته است.
(1063) كسى كه در مقدارى از سال شغلش مسافرت است، مثل راننده اى كه
فقط در تابستان يا زمستان اتومبيل خود را كرايه مىدهد، در سفرى كه مشغول به
كارش است اگر به او راننده گفته مىشود، بايد نماز را تمام بخواند و احتياط
مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.
(1064) در كثير السفر لازم نيست كه انسان سفرهاى متعدد داشته باشد بلكه
يك سفر طولانى كه بيشتر سال را فرا گيرد مثل سفرهاى متعدد است، پس همين كه
بگويند فلانى راننده است و يا شغلش سفر است اگر چه در يك سفر طولانى و
بدون تكرار وتعدد باشد كافى است.
(1065) راننده و دوره گردى كه در دو سه فرسخى شهر رفت و آمد مىكند،
چنانچه اتفاقا سفر هشت فرسخى برود ولى اين سفر جزء شغل او باشد، بايد نماز را
تمام بخواند.
(1066) كسى كه شغلش مسافرت است، اگر در وطن يا غير وطن خود ده روز
بماند در سفر اولى كه بعد از ده روز مىرود، مانند سفر اولى است كه اين شغل را
در ابتدا شروع كرده بود و بنابر اين تا زمانى كه اين سفر، عرفا شغل او حساب
نمىشود، بايد نماز را شكسته بخواند. بلى ماندن ده روز متصل در غير وطن، بايد با
قصد اقامه باشد، ولى در وطن اگر چه بدون قصد هم باشد، همين حكم را دارد.
(1067) كسى كه در شهرها سياحت مىكند و براى خود وطنى اختيار نكرده،
بايد نماز را تمام بخواند.
(1068) كسى كه شغلش مسافرت نيست، اگر مثلا در شهرى يا در دهى جنسى
دارد كه براى حمل آن مسافرت هاى پى در پى مىكند، بايد نماز را شكسته بخواند.
210

شرط هشتم: به حد ترخص برسد، يعنى از وطنش يا جايى كه قصد كرده ده روز در
آنجا بماند، به قدرى دور شود كه ديوار شهر را نبيند و صداى اذان آن را نشنود ولى
بايد در هوا غبار يا چيز ديگرى نباشد كه از ديدن ديوار و شنيدن اذان جلوگيرى كند،
و لازم نيست به قدرى دور شود كه مناره ها و گنبدها را نبيند، يا ديوارها هيچ پيدا
نباشد، بلكه همين قدر كه ديوارها كاملا معلوم نباشد، كافى است.
(1069) كسى كه به سفر مىرود اگر به جايى برسد كه اذان را نشنود ولى ديوار
شهر را ببيند، يا ديوارها را نبيند و صداى اذان را بشنود، چنانچه بخواهد در آنجا
نماز بخواند، بنابر احتياط واجب بايد هم شكسته و هم تمام بخواند.
(1070) اگر كسى بدون قصد سفر تا حد ترخص رفته و از آن جا قصد سفر كرده،
همين كه از آن محل شروع به حركت كرد به طورى كه عرفا بگويند سفرش را آغاز
كرده، بايد نمازش را شكسته بخواند و در اين صورت ديگر خروج از حد ترخص آن
محل اعتبارى ندارد و ابتداى مسافت شرعى را هم بايد از همان جا حساب كرد، و
همچنين اگر در جايى بود كه نه وطن او بود و نه قصد ماندن ده روز را در آن جا
داشت و نه سى و يك روز به طور ترديد در آنجا مانده بود و در عين حال نمازش در
آن شهر يا محل تمام بود مثل اين كه به دنبال گمشده اى، بدون قصد سفر به آن جا
رسيده بود و از آن جا قصد سفر كرد، خروج از حد ترخص آن محل اعتبارى ندارد و
همين كه مسافت شرعى را عرفا شروع كرد، نمازش را شكسته مىخواند.
(1071) اگر مسافر به اجبار يا به اختيار خود بدون اين كه از قصد سفر برگردد به
كمتر از حد ترخص برگشت، نمازش در آن جا تمام است، ولى اگر برگشتن او به كمتر
از حد ترخص نبود نماز شكسته است، مگر آن كه از قصد سفر برگردد.
(1072) مسافرى كه به وطن خود بر مىگردد، براى اين كه نماز را تمام بخواند بنا
بر احتياط بايد هم ديوار وطن را ببيند و هم اذان آن جا را بشنود، اگر چه اظهر
كفايت شنيدن اذان است. ولى مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلى بماند، اگر به
جايى برسد كه ديوار آن محل را ببيند و صداى اذانش را بشنود، چنانچه بخواهد در
آنجا نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد هم شكسته و هم تمام بخواند.
211

(1073) هر گاه شهرى در بلندى باشد كه از دور ديده شود، يا به قدرى گود باشد
كه اگر انسان كمى دور شود ديوار آن را نبيند، كسى كه از آن شهر مسافرت مىكند،
وقتى به اندازه اى دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود، ديوارش از آنجا ديده
نمىشد، بايد نماز خود را شكسته بخواند، و نيز اگر پستى و بلندى خانه ها بيشتر از
معمول باشد، بايد ملاحظه معمول را بنمايد.
(1074) در شهرهاى بزرگى، مثل تهران، همين كه عرفا صدق كند كسى كه در آن
شهر زندگى مىكند به راحتى مىتواند در نواحى مختلف شهر رفت و آمد كند بدون
اين كه عرف او را مسافر حساب كند، بنابر اظهر آن شهر حكم شهرهاى ديگر را دارد.
(1075) اگر از محلى مسافرت كند كه خانه و ديوار ندارد، وقتى به جايى برسد
كه اگر آن محل ديوار داشت از آنجا ديده نمىشد، بايد نماز را شكسته بخواند.
(1076) اگر به قدرى دور شود كه اذان خانه ها را نشنود ولى اذان شهر را كه
معمولا در جاى بلند مىگويند بشنود، بايد نماز را تمام بخواند
(1077) اگر به جايى برسد كه اذان شهر را كه معمولا در جاى بلند مىگويند
نشنود ولى اذانى را كه در جاى خيلى بلند مىگويند بشنود، بايد نماز را شكسته
بخواند.
(1078) اگر چشم يا گوش او يا صداى اذان، غير معمول باشد، در محلى بايد
نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسط ديوار خانه ها را نبيند و گوش متوسط
صداى اذان معمولى را نشنود.
(1079) مسافرى كه در سفر از وطن خود عبور مىكند، وقتى به جايى برسد كه
ديوار وطن خود را ببيند و صداى اذان آن را بشنود بايد نماز را تمام بخواند.
(1080) مسافرى كه در بين مسافرت به وطنش رسيده، تا وقتى در آنجا هست
بايد نماز را تمام بخواند. ولى اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ
برود و برگردد، وقتى به جايى برسد كه ديوار وطن را نبيند و صداى اذان آن را
نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.
(1081) محلى را كه انسان براى اقامت و زندگى خود اختيار كرده وطن او است،
چه در آنجا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، يا خودش آنجا را براى زندگى
212

اختيار كرده باشد، پس وطن انسان بنا بر اقوى جايى است كه عرفا آنجا را وطن
شخص بدانند و لازم نيست در آنجا ملكى داشته باشد و يا اين كه شش ماه آنجا
زندگى كرده باشد بلكه همين قدر كه عرفا آنجا وطن او به حساب بيايد كافى است.
(1082) كسى كه در دو محل زندگى مىكند، مثلا شش ماه در شهرى و شش ماه
ديگر در شهرى ديگر مىماند، هر دو وطن او است، و نيز اگر بيشتر از دو محل را
براى زندگى خود اختيار كرده باشد، همه‌ آنها وطن او حساب مىشود. و زن در
صورتى كه زندگيش در اين گونه وطن به همراه شوهرش است در مسأله وطن تابع
شوهر خواهد بود. و در صورتى كه فاصله بين دو وطن به اندازه مسافت شرعى
باشد، نمازش در آن فاصله شكسته است و در غير اين صورت نمازش تمام است.
(1083) غير از وطن اصلى و وطن غير اصلى كه ذكر شد در جاهاى ديگر اگر
قصد اقامت ده روز نكند نمازش شكسته است ولى اگر جايى وطن او بوده و در آنجا
شش ماه به قصد وطن بودن مانده است وملك هم داشته و حالا اعراض كرده
است، احتياط كردن در جمع بين نماز قصر و تمام و هم چنين گرفتن روزه و قضاى آن
خوب است، و همين احتياط جارى است اگر در جايى شش ماه بدون قصد وطن
بودن بماند و ملكى داشته باشد.
(
(1084) اگر به جايى برسد كه وطن او بوده و از آنجا صرف نظر كرده نبايد نماز را
تمام بخواند مگر اين كه قبلا شش ماه با داشتن ملك در آنجا مانده باشد كه خوب
است احتياط مسأله قبلى رعايت شود، اگر چه وطن ديگر هم براى خود اختيار
نكرده باشد.
(1085) مسافرى كه قصد دارد، ده روز پشت سر هم در محلى بماند، يا مىداند
كه بدون اختيار ده روز در محلى مىماند، در آن محل بايد نماز را تمام بخواند.
(1086) مسافرى كه مىخواهد ده روز در محلى بماند، لازم نيست قصد ماندن
شب اول يا شب يازدهم را داشته باشد، و همين كه قصد كند از اذان صبح روز اول تا
غروب روز دهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند، و هم چنين اگر مثلا قصدش اين
باشد كه از ظهر روز اول تا ظهر روز يازدهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند، و احوط
اين است كه جبران كمبود را از شب يازدهم حساب نكند.
213

(1087) مسافرى كه مىخواهد ده روز در محلى بماند، اگر از اول قصد داشته
باشد كه در بين ده روز به اطراف آنجا برود، چنانچه جايى كه مىخواهد برود از
مقدار ترخص دور تر نباشد، بايد در همه ده روز نماز را تمام بخواند، و اگر از مقدار
ترخص دور تر باشد ولى كمتر از مقدار مسافت يعنى چهار فرسخ شرعى باشد،
چنانچه قسمت عمده روز را در محل اقامت باشد كافى است و نمازش تمام است و
عرفا صدق اقامت ده روز در آنجا مىكند.
(1088) مسافرى كه تصميم ندارد ده روز در جايى بماند، مثلا قصدش اين
است كه اگر رفيقش بيايد يا منزل خوبى پيدا كند، ده روز بماند، بايد نماز را شكسته
بخواند.
(1089) اگر مسافر قصد كند ده روز در محلى بماند، چنانچه پيش از خواندن
يك نماز چهار ركعتى از ماندن منصرف شود، يا مردد شود كه در آنجا بماند يا به
جاى ديگر برود، بايد نماز را شكسته بخواند، و اگر بعد از خواندن يك نماز چهار
ركعتى از ماندن منصرف شود يا مردد شود، تا وقتى در آنجا هست، بايد نماز را تمام
بخواند. و بنابر اظهر چه اين نماز چهار ركعتى را به طور اداء خوانده باشد يا قضاى
يك نماز چهار ركعتى باشد كه در همان محل از او فوت شده باشد، ولى فقط
گذشتن وقت نماز چهار ركعتى كافى نيست، مثل اين كه در تمام وقت حائض يا
بيهوش يا در حال جنون باشد، و اگر قبل از قضاى نمازش از نيت عدول كرده، بايد
نمازش را شكسته بخواند.
(1090) مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر روزه بگيرد و
بعد از ظهر از ماندن در آنجا منصرف شود، چنانچه يك نماز چهار ركعتى خوانده
باشد، روزه اش صحيح است و تا وقتى در آنجا هست بايد نمازهاى خود را تمام
بخواند و اگر يك نماز چهار ركعتى نخوانده باشد، روزه ‌آن روزش صحيح است، اما
نمازهاى خود را بايد شكسته بخواند و روزهاى بعد هم نمىتواند روزه بگيرد.
(1091) اگر مسافر به نيت اين كه نماز را شكسته بخواند مشغول نماز شود و در
بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند، بايد نماز را چهار ركعتى تمام نمايد.
و اگر بعد از سلام نماز از نيت خود برگشت، بنابر اظهر اين برگشت از نيت بعد از
214

خواندن يك نماز چهار ركعتى تأثيرى ندارد، و بقيه نمازهايش نيز تمام است.
(1092) مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند، اگر در بين نماز چهار
ركعتى از قصد خود برگردد، چنانچه مشغول ركعت سوم نشده، بايد نماز را دو
ركعتى تمام نمايد و بقيه نمازهاى خود را شكسته بخواند. و اگر داخل ركوع ركعت
سوم شده و قبل از سلام نماز از قصد اقامت منصرف شود احتياط در تمام كردن آن
نماز و اعاده آن به صورت شكسته است و در بقيه‌ مدتى كه در آنجا مىماند بنابر
احتياط نمازها را هم شكسته و هم تمام مىخواند.
(1093) مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر بيشتر از ده روز در
آنجا بماند، تا وقتى مسافرت نكرده بايد نمازش را تمام بخواند و لازم نيست دوباره
قصد ماندن ده روز كند.
(1094) مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، بايد روزه واجب را بگيرد
و مى تواند روزه مستحبى هم بگيرد و نافله ‌ظهر و عصر و عشا را هم بخواند.
(1095) مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند اگر بعد از خواندن يك
نماز چهار ركعتى بخواهد به جايى كه كمتر از چهار فرسخ است برود و به محل
اقامت خود برگردد تا وقتى كه سفر شرعى جديدى را آغاز نكرده، بايد نماز را تمام
بخواند. حتى اگر طورى خارج شود كه به اقامه‌ او صدمه بزند، مثل اين كه يك روز
آنجا بماند، تا وقتى كه قصد سفر جديد شرعى نكرده، نماز تمام است.
(1096) مسافرى كه قصد كرده ده روز در جايى بماند اگر بعد از خواندن يك
نماز چهار ركعتى بخواهد به جاى ديگرى كه كمتر از هشت فرسخ است برود و ده
روز در آنجا بماند، بايد در رفتن و در جايى كه قصد ماندن ده روز كرده، نمازهاى
خود را تمام بخواند، ولى اگر جايى كه مىخواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد
بايد موقع رفتن نمازهاى خود را شكسته بخواند و چنانچه در آنجا قصد ماندن ده
روز كرد نمازش را تمام بخواند.
(1097) مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند اگر بعد از خواندن يك
نماز چهار ركعتى بخواهد به جايى كه كمتر از چهار فرسخ است برود، چنانچه مردد
باشد كه به محل اولش برگردد يا نه، يا به كلى از برگشتن به آنجا غافل باشد، يا
215

بخواهد برگردد ولى مردد باشد كه ده روز در آنجا بماند يا نه، يا آن كه از ده روز
ماندن در آنجا و مسافرت از آنجا غافل باشد، بايد در طول مدتى كه مىرود و
بر مىگردد و بعد از برگشتن، نمازهاى خود را تمام بخواند.
(1098) اگر به خيال اين كه رفقايش مىخواهند ده روز در محلى بمانند، قصد
كند كه ده روز در آنجا بماند و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى بفهمد كه آنها
قصد نكرده اند، اگر چه خودش هم از ماندن منصرف شود، تا مدتى كه در آنجا
هست، بايد نماز را تمام بخواند.
(1099) اگر مسافر بعد از رسيدن به هشت فرسخ، سى روز در محلى بماند و در
تمام سى روز در رفتن و ماندن مردد باشد، بعد از گذشتن سى روز اگر چه مقدار
كمى در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند.
(1100) مسافرى كه مىخواهد نه روز يا كمتر در محلى بماند اگر بعد از آن كه نه
روز يا كمتر در آنجا ماند، بخواهد دوباره نه روز ديگر يا كمتر بماند، و همين طور تا
سى روز، روز سى و يكم بايد نماز را تمام بخواند.
(1101) مسافرى كه سى روز مردد بوده، در صورتى بايد نماز را تمام بخواند كه
سى روز در يك جا بماند، پس اگر مقدارى از آن را در جايى و مقدارى را در جاى
ديگر بماند، بعد از سى روز هم بايد نماز را شكسته بخواند، مگر اين كه قسمت
عمده روز را در جايى بماند و بقيه روز را در جاى ديگرى كه كمتر از چهار فرسخ
شرعى است به طورى كه عرفا صدق كند سى روز يك جا مانده است، كه در اين
صورت بعد از سى روز مثل محل اقامت، نماز را در آنجا تمام مىخواند.
مسائل متفرقه نماز مسافر
(1102) مسافر مىتواند در مسجد الحرام و مسجد النبى (صلى الله عليه وآله و سلم) و مسجد كوفه
نمازش را تمام بخواند، و احتياط در اين است كه نماز را شكسته بخواند. ولى اگر
بخواهد در جايى كه اول جزء اين مساجد نبوده و بعد به آنها اضافه شده نماز
بخواند، احتياط واجب آن است كه شكسته بخواند، و نيز مسافر مىتواند در كنار
216

حرم مطهر حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) نماز را تمام بخواند، ولى اگر در اين چهار
مكان نماز او قضا شد، بنا بر احتياط واجب به طور شكسته قضا نمايد، اگر چه در
همان مكان باشد.
(1103) كسى كه مىداند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر در غير
چهار مكانى كه در مسأله پيش گفته شد عمدا تمام بخواند، نمازش باطل است.
(1104) مسافرى كه نمىداند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر تمام بخواند و
قصد قربت در نماز داشته باشد نمازش صحيح است.
(1105) مسافرى كه مىداند بايد نماز را شكسته بخواند اگر بعضى از
خصوصيات آن را نداند، مثلا نداند كه در سفر هشت فرسخى بايد شكسته بخواند،
چنانچه تمام بخواند، در صورتى كه وقت باقى است بايد بنا بر احوط نماز را
شكسته بخواند و اگر وقت گذشته به طور شكسته قضا نمايد.
(1106) مسافرى كه مىداند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر به گمان اين كه سفر
او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند، وقتى بفهمد كه سفرش هشت فرسخ
بوده، نمازى را كه تمام خوانده، بنا بر احتياط واجب بايد دوباره شكسته بخواند و
اگر وقت هم گذشته، قضا نمايد.
(1107) اگر فراموش كند كه مسافر است و نماز را تمام بخواند، چنانچه در وقت
يادش بيايد، بايد شكسته بجا آورد ولى اگر بعد از وقت يادش بيايد، قضاى آن نماز
بر او واجب نيست.
(1108) اگر از روى فراموشى نماز را شكسته بخواند با اين كه نمىدانست
سفرش به اندازه مسافت شرعى هست يا نه، يا اين كه مىدانست به اندازه مسافت
نيست ولى بعد معلوم شد كه به اندازه مسافت بوده، بنا بر اظهر اگر نيت قربت
داشت، اعاده لازم نيست.
(1109) مسافرى كه نماز نخوانده، اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش برسد،
يا به جايى برسد كه مىخواهد ده روز در آنجا بماند، بنابر اصح بايد نماز را تمام
بخواند، و كسى كه مسافر نيست، اگر در اول وقت نماز نخواند و مسافرت كند، بنا بر
اقوى در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.
217

(1110) اگر از مسافرى كه بايد نماز را شكسته بخواند نماز ظهر يا عصر يا عشا
قضا شود، بايد آن را دو ركعتى قضا نمايد، اگر چه در غير سفر بخواهد قضاى آن را
بجا آورد، و اگر از كسى كه مسافر نيست يكى از اين سه نماز قضا شود، بايد چهار
ركعتى قضا نمايد اگر چه در سفر بخواهد آن را قضا نمايد.
(1111) مستحب است مسافر بعد از هر نمازى كه شكسته مىخواند سى مرتبه
بگويد: " سبحان الله والحمد لله ولا إله الا الله والله اكبر ".
218

" نماز قضا "
(1112) كسى كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده، بايد قضاى آن را بجا
آورد، اگر چه در تمام وقت نماز، خواب مانده يا به سبب مستى نماز نخوانده باشد،
ولى كسى كه در تمام وقت نماز، هنوز بالغ نشده و يا ديوانه و يا بيهوش است و يا
زنى كه در تمام وقت نماز در حال حيض يا نفاس است، نمازى كه اينها نخوانده اند
قضا ندارد، مگر اين كه قبل از تمام شدن وقت نماز، اين افراد از چنين حالى خارج
شوند يعنى شخص غير بالغ به تكليف برسد و بيهوش به هوش آيد و زن از حيض و
نفاس پاك شود و مجنون عاقل شود، كه در اين صورت نمازى را كه لا اقل يك ركعت
از آن را ولو با تيمم و حذف مستحبات، در وقت مىتوانسته بخواند و نخوانده، بايد
قضا نمايد.
(1113) اگر كسى به اختيار خود سبب حصول ديوانگى يا بيهوشى، يا حيض و
نفاس در خود شود، بنابر احتياط واجب بايد نمازهاى فوت شده در آن حال را قضا
نمايد، خصوصا اگر اين عمل بعد از دخول وقت باشد.
(1114) نمازهايى كه واجب است قرائت در آنها بلند خوانده شود هنگام قضا
هم بايد بلند خوانده شود و هم چنين نمازهايى كه واجب است آهسته بخواند
هنگام قضا نيز واجب است آهسته بخواند. و بلند يا آهسته خواندن قضاى نافله ها
تابع خود آنها است.
(1115) كسى كه وضو، غسل و تيمم برايش ممكن نيست، در خود وقت، نماز
بر او واجب نيست و بنابر احتياط واجب بايد در وقتى كه قادر بر تحصيل طهارت
است نماز را قضا نمايد، خصوصا اگر خودش با اختيار سبب از بين رفتن تمكن شده
باشد، بلكه اگر اين عمل بعد از گذشتن وقت كافى براى انجام نماز صورت گيرد،
بايد نمازش را قضا كند.
(1116) كافر اصلى، به جميع اقسام آن، در صورتى كه مسلمان شود، نمازهاى
سابق او قضا ندارد، و اما مسلمانى كه نماز نخوانده اگر چه معذور بوده يا مسلمانى
219

كه مرتد شده، اگر چه مرتد فطرى باشد بنابر اظهر، و يا مسلمانى كه محكوم به كفر
است، مثل خوارج، در صورت توبه بر همه اينها قضا لازم است، ولى مسلمانى كه
شيعه شده و نمازهايش را قبلا مطابق مذهب خودش يا مطابق مذهب شيعه با نيت
قربت خوانده است بنابر اظهر قضا بر او واجب نيست. و اما اگر اصلا نمازش را
نخوانده بايد قضا كند.
(1117) اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازى را كه خوانده باطل بوده، بايد قضاى
آن را بخواند.
(1118) كسى كه نماز قضا دارد، بايد در خواندن آن كوتاهى نكند ولى واجب
نيست فورا آن را بجا آورد، و كسى كه نماز قضا دارد تا وقتى كه وقت فريضه تنگ
نشده مىتواند نماز قضا يا نماز مستحبى بخواند.
(1119) قضاى نمازهاى يوميه در صورتى كه ترتيب آنها معلوم باشد بايد به
ترتيب خوانده شود، مثلا كسى كه يك روز نماز عصر و روز بعد نماز ظهر را
نخوانده، بنا بر اظهر و احوط بايد اول نماز عصر و بعد از آن نماز ظهر را قضا نمايد.
(1120) اگر بخواهد قضاى چند نماز غير يوميه، مانند نماز آيات را بخواند يا
مثلا بخواهد قضاى يك نماز يوميه و چند نماز غير يوميه را بخواند، لازم نيست آنها
را به ترتيب بجا آورد.
(1121) اگر كسى نداند و گمان هم ندارد كه نمازهايى كه از او قضا شده كدام يك
جلوتر بوده، بنابر اقوى لازم نيست به طورى بخواند كه ترتيب حاصل شود و
مىتواند هر كدام را خواست مقدم بدارد، اگر چه احتياط، در صورتى كه عسر و
حرج پيش نيايد و موجب فوت آنچه يقينا فوت شده، نشود، تحصيل يقين به
ترتيب است، پس اگر نداند نماز مغرب و ظهر كه از او فوت شده كدام يك جلوتر
بوده يك نماز مغرب بين دو ظهر يا يك نماز ظهر بين دو مغرب بنابر احتياط
مستحب بخواند.
(1122) اگر نماز ظهر و عصر از او قضا شده ولى نمىداند از يك روز بوده يا از
دو روز و نمى داند كدام زودتر قضا شده، مىتواند دو نماز چهار ركعتى بخواند: چهار
ركعت اول به قصد نمازى كه اول فوت شده و چهار ركعت دوم به قصد نماز دوم.
220

(1123) كسى كه چند نماز از او قضا شده و تعداد آنها را نمىداند مثلا نمىداند
چهار تا بوده يا پنج تا، چنانچه براى او مشكل نيست و عسر و حرج در كار نباشد،
لازم است آن قدر نماز بخواند تا علم پيدا كند به مقدار نمازهاى قضا شده يا اين كه
بيشتر نماز قضا خوانده است، و اگر تحصيل علم ممكن نيست، به مقدارى كه
اطمينان پيدا كند نماز بخواند، و اگر آن هم نشد به قدرى كه گمان پيدا كند، و اين
احتياطات در صورتى است كه مىداند يا احتمال مىدهد كه سابقا مقدار آنها را
مىدانسته و الا فقط به قدرى كه يقين دارد نماز بخواند و در مورد مقدار بيشتر،
احتياط كردن خوب است ولى ظاهر اين است كه لازم نيست.
(1124) كسى كه نماز قضا از همين روز يا روزهاى پيش دارد، مىتواند قبل از
خواندن نمازى كه قضا شده، نماز ادايى را بخواند و لازم نيست نماز قضا را جلو
بيندازد، گر چه مطابق احتياط است.
(1125) كسى كه مىداند يك نماز چهار ركعتى نخوانده و نمى داند نماز ظهر
است يا عصر است يا عشا، اگر يك نماز چهار ركعتى به نيت قضاى نمازى كه
نخوانده بخواند كافى است.
(1126) كسى كه مىداند يكى از نمازهاى پنجگانه از او فوت شده و نمى داند
كدام بوده، كافى است يك نماز صبح و يك مغرب و يك چهار ركعتى به قصد
ما في الذمه بخواند، و در بلند يا آهسته خواندن آن مخير است، و اگر مسافر بوده،
كافى است يك مغرب و يك دو ركعتى به قصد ما في الذمه بخواند.
(1127) اگر از روزهاى گذشته نمازهاى قضا دارد و يك نماز يا بيشتر هم از همان
روز از او قضا شده، چنانچه براى قضاى تمام آنها وقت ندارد، يا نمىخواهد همه را
در آن روز بخواند، مستحب است نماز قضاى آن روز را پيش از نماز ادا بخواند، بلكه
مطابق احتياط است.
(1128) نماز قضا را با جماعت مىشود خواند، چه نماز امام جماعت ادا باشد
يا قضا، و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند مثلا اگر نماز قضاى صبح را با نماز
ظهر يا عصر امام بخواند اشكال ندارد.
(1129) نمازهاى مستحبى كه وقت خاص دارند در صورت ترك، قضاى آنها
221

مستحب است ولى اگر در اثر بيمارى فوت شد، استحباب قضا تأكد ندارد، و اگر
نمازهاى مستحبى فوت شده را قضا نكرد مستحب است براى هر نماز فوت شده
يك مد طعام صدقه بدهد.
" نماز جماعت "
مستحب است نمازهاى واجب خصوصا نمازهاى يوميه را به جماعت
بخوانند، و در نماز صبح، مغرب و عشاء بيشتر سفارش شده و در روايتى وارد شده
است كه اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند، هر ركعت از نماز آنان ثواب صد و
پنجاه نماز دارد و اگر دو نفر اقتدا كنند هر ركعت ثواب ششصد نماز دارد و هر چه
بيشتر شوند ثواب نمازشان بيشتر مىشود تا به ده نفر برسند و عده ‌آنان كه از ده
گذشت، اگر تمام آسمان ها كاغذ، و درياها مركب، و درخت ها قلم، و جن و انس و
ملائكه نويسنده شوند، نمىتوانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند.
(1130) وقتى كه جماعت برپا مىشود، مستحب است كسى كه نمازش را
فرادى خوانده دوباره با جماعت بخواند، و اگر بعد بفهمد كه نماز اولش باطل بوده،
نماز دوم او كافى است.
(1131) اگر امام يا مأموم بخواهد نمازى را كه به جماعت خوانده دوباره با
جماعت بخواند، جواز جماعت محل تأمل است ولى در صورتى كه جماعت دوم
داراى مزايايى باشد كه در شرع رجحان داشته باشد و كسى بخواهد به اميد مطلوب
بودن دو مرتبه نمازش را به جماعت بخواند، بنا بر اظهر جايز است.
(1132) نمازهاى مستحبى را نمىشود به جماعت خواند، ولى خواندن نماز
عيد فطر و قربان در زمان غيبت امام (عليه السلام) به جماعت مستحب است در صورتى كه
شروط وجوب موجود نباشد، همچنين خواندن نماز استسقاء كه براى طلب باران
مىخوانند به جماعت مستحب است و بعيد نيست استحباب جماعت در نماز
غدير كه به اميد مطلوبيت خوانده شود.
(1133) موقعى كه امام جماعت نماز يوميه مىخواند، هر كدام از نمازهاى
222

يوميه را مىشود به او اقتدا كرد ولى اگر نماز يوميه اش را احتياطا دوباره مى خواند،
فقط در صورتى كه مأموم احتياطش با امام يكى باشد مىتواند به او اقتدا كند.
(1134) اگر امام جماعت قضاى نماز يوميه خود را مىخواند، مىشود به او
اقتدا كرد ولى اگر نمازش را احتياطا قضا مىكند، يا قضاى نماز شخص ديگر را تبرعا
مىخواند، اقتدا به او اشكال دارد.
(1135) اگر امام در محراب باشد و كسى پشت سر او اقتدا نكرده باشد، كسانى
كه دو طرف محراب ايستاده اند و به واسطه ديوار محراب امام را نمىبينند
نمىتوانند اقتدا كنند.
(1136) اگر به واسطه طولانى بودن صف اول، كسانى كه دو طرف صف
ايستاده اند امام را نبينند مىتوانند اقتدا كنند، و نيز اگر به واسطه درازى يكى از
صفهاى ديگر، كسانى كه دو طرف آن ايستاده اند، صف جلوى خود را نبينند
مىتوانند اقتدا نمايند.
(1137) اگر صفهاى جماعت تا درب مسجد برسد، كسى كه مقابل درب، پشت
صف ايستاده، نمازش صحيح است و نيز نماز كسانى كه با ديدن او اقتدا مىكنند
صحيح مىباشد.
(1138) كسى كه پشت ستون ايستاده، اگر از طرف راست يا چپ به واسطه
مأموم ديگر به امام متصل نباشد، نمىتواند اقتدا كند، ولى اگر از دو طرف يا يك
طرف متصل باشد و مأموم كسى را كه امام را مىبيند مشاهده كند، جماعتش
صحيح است، و منظور از ديدن امام اين است كه اگر مأمومين نباشند بتواند امام را
ببيند ولى غير از مأمومين هر چه حائل شود موجب فرادى شدن نماز است.
(1139) محل ايستادن امام بايد از محل مأموم بلند تر نباشد، ولى اگر مكان امام
مقدار خيلى كمى، مثلا كمتر از يك وجب بلند تر باشد، اشكال ندارد، و نيز اگر زمين
سراشيب باشد و امام در طرفى كه بلند تر است بايستد، در صورتى كه سراشيبى آن
زياد نباشد و طورى باشد كه به آن، زمين مسطح بگويند مانعى ندارد.
(1140) اگر مكان مأموم بلند تر از مكان امام باشد و ساير لوازم و شرايط اقتدا
رعايت شود، اشكال ندارد.
223

(1141) هر گاه بداند نماز امام باطل است، مثلا بداند امام وضو ندارد، اگر چه
خود امام ملتفت نباشد، نمىتواند به او اقتدا كند.
(1142) اگر مأموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده يا كافر بوده، يا به جهتى
نمازش باطل بوده، مثلا بى وضو نماز خوانده، نمازش صحيح است، و هم چنين اگر
در اثناء نماز به يكى از اين سه امر اطلاع پيدا كرد، نيت فرادى مىكند و بقيه نماز را
مىخواند و نمازش صحيح است.
(1143) انسان در بين نماز جماعتى كه خواندن آن به جماعت واجب نيست
بنابر اظهر مىتواند نيت فرادى كند اگر چه از اول نماز قصد فرادى داشته باشد، مثلا
نيت كند كه دو نماز خود را با يك نماز امام بخواند يعنى قصد كند كه بين نماز فرادى
كند و زودتر تمام كند و دوباره نماز دوم را به او اقتدا كند. ولى ممكن است از جهت
اخلال به نظم جماعت و اشتباه انداختن مأمومين ممنوع باشد.
(1144) اگر مأموم به واسطه‌ عذرى بعد از حمد و سوره امام نيت فرادى كند
لازم نيست حمد و سوره را بخواند، ولى اگر پيش از تمام شدن حمد و سوره نيت
فرادى نمايد، بايد مقدارى را كه امام نخوانده بخواند.
(1145) اگر در بين نماز جماعت نيت فرادى نمايد، بنا بر احتياط واجب نبايد
دوباره نيت جماعت كند، ولى اگر مردد شود كه نيت فرادى كند يا نه، و بعد تصميم
بگيرد نماز را با جماعت تمام كند، نمازش صحيح است.
(1146) اگر موقعى كه امام در ركوع است، مأموم اقتدا كند و به ركوع امام برسد،
اگر چه ذكر امام تمام شده باشد، نمازش به طور جماعت صحيح است و يك ركعت
حساب مىشود. اما اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد نمازش به طور
فرادى صحيح مىباشد و بايد آن را تمام نمايد.
(1147) اگر موقعى كه امام در ركوع است اقتدا كند و به مقدار ركوع خم شود
ولى شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه، نمازش صحيح است و بنا بر احتياط
فرادى مىشود.
(1148) اگر موقعى كه امام در ركوع است اقتدا كند و پيش از آن كه به اندازه ركوع
خم شود، امام سر از ركوع بردارد، مىتواند نيت فرادى كند يا مىتواند صبر كند تا
224

در ركعت بعد به امام ملحق شود و در صورت ملحق شدن، تكبير ديگر لازم نيست.
(1149) چنانچه مأموم بترسد كه اگر ملحق به صف شود و اقتدا كند، امام سر از
ركوع بردارد مىتواند در همان مكانى كه ايستاده اقتدا كند و تكبير بگويد و به ركوع
برود به شرط آن كه مانعى از اقتدا در آن مكان نباشد، مثل وجود حائل يا بلند بودن
جاى امام، بنا بر اين دور بودن فاصله بين مأموم و امام يا صف جماعت بنا بر اظهر
مانع از اقتدا نيست پس مأموم بعد از رسيدن به ركوع امام، در حال ركوع و يا بعد از
ركوع و بنا بر احتياط بعد از سجود، ولو به چند دفعه حركت، خود را به امام يا صف
ملحق مىكند، و بنا بر احتياط واجب در حال ذكر حركت نكند و اگر توانست، راه
رفتن را به بعد از سجده تأخير بيندازد اين كار را مىكند، ولى در هر صورت طى
كردن اين فاصله نبايد فعل كثير حساب شود.
(1150) اگر كسى بعد از سر برداشتن امام از ركوع رسيد، مىتواند به امام اقتدا
كند و تكبيرة الاحرام بگويد، اما ركوع بجا نياورد ولى در يك سجده يا دو سجده
امام را متابعت كند و در ركعت بعد كه امام بر مىخيزد ركعت اول مأموم حساب
مىشود و بنا بر اظهر تجديد تكبيرة الاحرام لازم نيست.
(1151) اگر موقعى برسد كه امام مشغول خواندن تشهد آخر نماز است،
چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد، بايد بعد از نيت و گفتن تكبيرة الاحرام
بنشيند و تشهد را با امام بخواند ولى سلام را نگويد و صبر كند تا امام سلام نماز را
بدهد، و بنا بر احتياط مستحب در اين حال به صورت تجافى بنشيند، كه توضيح آن
خواهد آمد، بعد بايستد و بدون آن كه دوباره نيت كند و تكبير بگويد، حمد و سوره
را بخواند و آن را ركعت اول نماز خود حساب كند، و هم چنين بنابر اظهر در غير
تشهد ركعت آخر هم مىتواند چنين كند.
(1152) در نماز جماعت بايد بين مأموم و امام پرده و مانند آن، كه پشت آن
ديده نمىشود، فاصله نباشد، و هم چنين است بين انسان و مأموم ديگرى كه انسان
به واسطه‌ او به امام متصل شده است، ولى اگر امام مرد و مأموم زن باشد، چنانچه
بين آن زن و امام، يا بين آن زن و مأموم ديگرى كه مرد است و زن به واسطه‌ او به امام
متصل شده است، پرده و مانند آن باشد اشكال ندارد.
225

(1153) مأموم نبايد بنابر اظهر جلوتر از امام بايستد واظهر اين است كه مىتواند
مساوى امام بايستد، ولى احتياط در اين است كه مساوى هم نايستد بلكه از امام
عقب تر باشد، وافضل آن است كه اگر مأموم يك نفر است در طرف راست امام
بايستد و اگر بيشتر هستند پشت سر او قرار بگيرند.
(1154) اگر بعد از شروع نماز، بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسى كه مأموم به
واسطه‌ او متصل به امام است، پرده يا چيز ديگرى كه پشت آن را نمىتوان ديد
فاصله شود، نماز فرادى مىشود و صحيح است.
(1155) بايد بين جاى سجده‌ مأموم و جاى ايستادن امام به قدر يك انسان كه به
سجده رفته است فاصله نباشد، بنا بر اين اگر بين آن دو اين مقدار فاصله بود - يعنى
از سر تا نوك انگشتان پاى يك نفر كه در سجده است -، بنا بر اظهر نماز جماعت
اشكال دارد، و هم چنين اگر بين انسان و مأمومى كه جلوى او ايستاده و به وسيله او
به امام متصل است به همين مقدار فاصله باشد نمازش اشكال دارد، و احتياط
مستحب آن است كه جاى سجده‌ مأموم با جاى كسى كه جلوى او ايستاده، هيچ
فاصله نداشته باشد، و اگر فاصله به قدر يك گام متعارف و معمولى باشد، بنا بر
اظهر اشكالى ندارد.
(1156) اگر مأموم به واسطه‌ كسى كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده به امام
متصل باشد و از جلو به امام متصل نباشد، چنانچه كمتر از مقدارى كه در مسأله‌ فوق
گفته شد فاصله داشته باشد، نماز و جماعتش صحيح است.
(1157) اگر در اثناء نماز، بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسى كه مأموم به
واسطه‌ او به امام متصل است به مقدار فوق فاصله پيدا شود، نمازش فرادى
مىشود و صحيح است.
(1158) اگر نماز همه كسانى كه در صف جلو هستند تمام شود، يا همه نيت
فرادى نمايند، چنانچه فاصله به اندازه فوق نباشد نماز صف بعد به طور جماعت
صحيح و اگر نه نمازشان فرادى مىشود و صحيح است.
(1159) اگر در ركعت دوم اقتدا كند، مستحب است قنوت و تشهد را با امام
بخواند و احتياط مستحب آن است كه موقع خواندن تشهد، به حال تجافى بنشيند،
226

يعنى انگشتان دست وسينه‌ پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند كند، و بايد بعد از
تشهد، با امام برخيزد و حمد و سوره را بخواند، و اگر براى سوره وقت ندارد، حمد
را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند، و چنانچه طورى است كه اگر بخواهد
حمد را بخواند و يا تمام كند به ركوع امام نمىرسد اظهر تمام كردن حمد است اگر
چه احتياط در قصد فرادى است.
(1160) اگر موقعى كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتى است اقتدا كند، بايد
در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است بعد از دو سجده بنشيند و تشهد را
به مقدار واجب بخواند و برخيزد و چنانچه براى گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت
ندارد، يك مرتبه بگويد و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند، و اگر يك مرتبه
تسبيحات را هم وقت ندارد كمتر از آن بگويد و به ركوع امام برسد و اگر اصلا وقت
ندارد، قريب است كه هيچ ذكر نگويد و با امام ركوع كند، اگر چه احتياط در قصد
انفراد و اتمام است.
(1161) اگر در ركعت سوم يا چهارم در حالى كه امام ايستاده اقتدا كند، بنابر
احوط بايد حمد و سوره را بخواند و اگر براى سوره وقت ندارد، بايد حمد را تمام
كند و در ركوع خود را به امام برساند، و چنانچه طورى است كه اگر حمد بخواند يا
حمد را بخواهد تمام كند به ركوع نخواهد رسيد احتياط در اين است كه قصد
فرادى كند و حمد را تمام كرده و بقيه نماز را هم خودش بخواند، ولى اگر مأموم در
ركعت دوم خود چنانچه طورى است كه اگر بخواهد حمد را تمام كند به ركوع امام
نمىرسد، نمىتواند حمد را رها كرده و همراه امام به ركوع برود، بلكه بايد حمد را
تمام كند و خود را در سجده به امام برساند، گرچه احوط در اين صورت قصد
فرادى است.
(1162) كسى كه مىداند اگر سوره را بخواند در ركوع به امام نمىرسد، بايد
سوره را نخواند.
(1163) كسى كه اطمينان دارد كه اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد به ركوع
امام مىرسد، احتياط واجب آن است كه سوره را شروع كند، يا اگر شروع كرده تمام
نمايد.
227

(1164) اگر امام ايستاده باشد و مأموم نداند كه در كدام ركعت است مىتواند
اقتدا كند، ولى بايد حمد و سوره را به قصد قربت بخواند و اگر بعدا بفهمد كه امام
در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است.
(1165) اگر به خيال اين كه امام در ركعت اول يا دوم است حمد و سوره نخواند
و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوم يا چهارم بوده، نمازش صحيح است، ولى اگر
پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر وقت ندارد، فقط حمد را
بخواند و بعد خود را به امام برساند.
(1166) اگر به خيال اين كه امام در ركعت سوم يا چهارم است حمد و سوره
بخواند و پيش از ركوع يا بعد از آن بفهمد كه در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش
صحيح است.
(1167) اگر موقعى كه مشغول نماز مستحبى است جماعت بر پا شود، چنانچه
اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت مىرسد، مستحب است نماز را
رها كند و مشغول نماز جماعت شود، بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به ركعت
اول برسد مستحب است به همين كيفيت عمل نمايد.
(1168) اگر موقعى كه مشغول نماز سه ركعتى يا چهار ركعتى است جماعت بر
پا شود چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به
جماعت برسد، مستحب است به نيت نماز مستحبى نماز را دو ركعتى تمام كند و
خود را به جماعت برساند.
(1169) اگر نماز امام تمام شود و مأموم مشغول تشهد يا سلام اول باشد، لازم
نيست نيت فرادى كند.
228

شرايط امام جماعت
(1170) امام جماعت بايد شيعه دوازده امامى، عاقل، عادل و حلال زاده باشد
و نماز را به طور صحيح بخواند و بنا بر احتياط بايد بالغ باشد و نيز اگر مأموم مرد
است امام او هم بايد مرد باشد.
(1171) عدالت معتبر در امام جماعت عبارت است از حسن ظاهر يعنى دورى
جستن از گناهان كبيره، بطورى كه ظاهر احوال شخص بطور ظنى دلالت كند كه او
بناى بر ترك گناه دارد، نه آن كه اتفاقا چند روزى گناه را ترك كرده باشد، و مأموم بايد
اين حسن ظاهر را احراز كند، و اصرار بر گناهان صغيره به منزله‌ گناه كبيره است.
(1172) كسى كه ايستاده نماز مىخواند، بنا بر اظهر نمىتواند به كسى كه
نشسته يا خوابيده نماز مىخواند اقتدا كند، و هم چنين بنا بر احوط كسى كه نشسته
نماز مىخواند، نمىتواند به كسى كه خوابيده نماز مىخواند اقتدا نمايد، و كسى كه
در حال ايستاده به تكيه كردن نياز ندارد، اقتداى او به كسى كه نياز دارد محل اشكال
و احتياط است.
(1173) اگر امام جماعت در بين نماز از قيام عاجز شد، لازم است مأموم نيت
فرادى كند و نماز خود را بخواند، و هم چنين است هر نقصى كه مانع از اقتدا است.
(1174) كسى كه نشسته نماز مىخواند، مىتواند به كسى كه نشسته نماز
مىخواند اقتدا كند، و با تساوى در هر نقص اقتدا جايز است، مثل اقتداى نشسته به
نشسته، ولى با اختلاف جهات كمال و نقص، مثل اقتداى ايستاده اى كه براى ركوع
اشاره مىكند به نشسته اى كه براى ركوع خم مىشود محل اشكال است.
(1175) اگر امام جماعت به واسطه‌ عذرى با تيمم يا با وضوى جبيره اى نماز
مىخواند، كسى كه وظيفه اش وضو بوده مىتواند به او اقتدا كند، ولى اگر امام با
لباس نجس نماز مىخواند، بنابر احتياط واجب نبايد به او اقتدا كرد.
(1176) اگر امام مرضى دارد كه نمىتواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى
كند بنا بر احتياط واجب نمىشود به او اقتدا كرد، و نيز زنى كه مستحاضه نيست،
229

نمىتواند بنا بر احتياط به زن مستحاضه اقتدا نمايد.
(1177) امامت كسى كه مرض خوره يا پيسى دارد، مكروه است مگر براى كسى
كه مثل او است، و امامت براى كسانى كه تمايل به امامت او ندارند مكروه است و
همچنين كسى كه حد شرعى بر او اجرا شده، هر چند توبه كرده و حكم به عدالت
او شده باشد، مگر براى مثل خودش على الاظهر، همچنين امامت كسى كه با تيمم
نماز مىخواند براى كسى كه با وضو نماز مىخواند، مكروه است.
احكام جماعت
(1178) موقعى كه مأموم نيت مىكند، بايد امام را معين نمايد ولى دانستن اسم
او لازم نيست، مثلا اگر نيت كند: اقتدا مىكنم به امام حاضر، نمازش صحيح
است.
(1179) اگر كسى به قصد اين كه فلانى است اقتدا كند بعدا معلوم شود كه شخص
ديگرى است، نماز او به جماعت باطل است ولو آن ديگرى هم نزد او عادل باشد، و
اگر به صورت وجوب يا استحباب يا احتياط، مأموم قرائت نماز خود را خوانده
باشد نماز او به طور فرادى صحيح است، ولى اگر طورى بوده كه اگر قبل از نماز
مىفهميد كه دومى است، به او هم مثل اولى اقتدامى كرد، نمازش به جماعت نيز
صحيح است.
(1180) مأموم بايد غير از حمد و سوره، همه چيز نماز را خودش بخواند، ولى
اگر ركعت اول يا دوم او ركعت سوم يا چهارم امام باشد، بايد حمد و سوره خود را
بخواند.
(1181) مأموم در نماز با مخالفين (غير شيعه) واجب است به وظيفه منفرد
عمل كند، و اگر لازم است تقيه كند، حمد و سوره ولا اقل حمد را به صورت آهسته
بخواند، ولى در غير اين صورت نماز را اعاده نمايد.
(1182) اگر مأموم در ركعت اول و دوم نماز صبح، مغرب و عشا صداى حمد و
سوره‌ امام را بشنود، اگر چه كلمات را تشخيص ندهد، بايد بنا بر احتياط حمد و
230

سوره را نخواند، و اگر صداى امام را نشنود، مستحب است حمد و سوره بخواند
ولى بايد آهسته بخواند و چنانچه سهوا بلند بخواند اشكال ندارد.
(1183) اگر مأموم بعضى از كلمات حمد و سوره‌ امام را بشنود بايد بنابر احتياط
همان قدر از حمد و سوره را نخواند.
(1184) حمد و سوره خواندن مأموم در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر
كراهت دارد و مستحب است به جاى آن ذكر بگويد.
(1185) مأموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد، بلكه احتياط واجب
آن است كه تا تكبير امام تمام نشده تكبير نگويد.
(1186) اگر مأموم پيش از امام عمدا هم سلام دهد بنا بر اقوى نمازش صحيح
است، ولى احتياط در اين است كه اگر عذرى ندارد و مى خواهد قبل از امام سلام
دهد قصد انفراد كند.
(1187) اگر مأموم غير از تكبيرة الاحرام و سلام - كه حكم آن گذشت -،
چيزهاى ديگر نماز را پيش از امام بگويد اشكال ندارد، ولى مستحب آن است كه
پيش از امام نگويد.
(1188) مأموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مى شود و حكم آن گفته شد،
كارهاى ديگر نماز، مانند ركوع و سجود را با امام يا كمى بعد از امام بجا آورد و نبايد
پيش از امام انجام دهد، و هم چنين نبايد زياد از امام عقب بماند به طورى كه مثلا
امام از ركوع برخيزد ولى مأموم هنوز به ركوع نرفته باشد، و احتياط در اين است كه با
امام هم انجام ندهد بلكه كمى بعد از امام انجام دهد. ولى اگر پيش از امام مشغول
افعال نماز شود يا اين كه از او زياد عقب بماند، چنانچه تكبيرة الاحرام را بعد از امام
گفته و جماعت منعقد شده باشد نمازش بنابر اقوى صحيح است، ولى معصيت
كرده است، و اگر اين مخالفت در نماز زياد واقع شود، مخصوصا اگر در چند ركن
انجام بگيرد ممكن است از نماز جماعت خارج شود، ولى اصل نماز صحيح است.
(1189) اگر مأموم عمدا زودتر از امام سر از ركوع بردارد، بايد بايستد تا امام سر
از ركوع بردارد، و اگر به قصد متابعت، دوباره به ركوع برگردد نمازش باطل است.
(1190) اگر مأموم عمدا در غير ركعت اول خودش، زودتر از امام به ركوع برود،
231

بايد صبر كند تا امام به او برسد و با او ركوع را تمام كند و برگشتن جايز نيست و در
صورتى كه تمام قرائت امام را درك كرده باشد نماز او صحيح است و اگر به حالت
ايستاده برگشت و با امام دوباره ركوع كرد، نمازش باطل است، و اگر دوباره ركوع
نكرد نماز و جماعتش صحيح است، اگر چه معصيت كرده است.
(1191) اگر سهوا پيش از امام سر از ركوع بردارد، چنانچه امام در ركوع باشد،
بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد و در اين صورت زياد شدن ركوع كه ركن
است نماز را باطل نمىكند، ولى اگر به ركوع برگردد و پيش از آن كه به ركوع برسد،
امام سر بردارد بنا بر اظهر نمازش باطل است، و هم چنين در حكم سهو است اگر
فراموش كند كه مأموم است، و يا گمان كند كه امام سر از ركوع برداشته، و يا هر
عذرى كه موجب ترك متابعت شده باشد.
(1192) اگر مأموم سهوا قبل از امام سر از ركوع برداشت در حالى كه ذكر واجب
را نگفته بود، بايد به قصد متابعت به ركوع برگردد و ذكر را بگويد ولى اگر ديد كه
نمىتواند به ركوع امام برسد و امام زود سر بر مىدارد، به ركوع برنگردد و به سبب
نگفتن ذكر، نمازش باطل نيست.
(1193) اگر اشتباها سر بردارد و ببيند امام در سجده است بايد به سجده برگردد
و چنانچه در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد براى زياد شدن دو سجده كه ركن است
نماز باطل نمىشود.
(1194) كسى كه اشتباها پيش از امام سر از سجده برداشته هر گاه به سجده
برگردد، و هنوز به سجده نرسيده امام سر بردارد، نمازش صحيح است، ولى اگر در
هر دو سجده اين اتفاق بيفتد نمازش باطل است.
(1195) اگر اشتباها سر از ركوع يا سجده بردارد و سهوا يا به خيال اين كه به امام
نمىرسد، به ركوع يا سجده نرود، نمازش صحيح است.
(1196) اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است، چنانچه به خيال
اين كه سجده‌ اول امام است، به قصد اين كه با امام سجده كند به سجده رود و
بفهمد سجده‌ دوم امام بوده، سجده‌ دوم مأموم حساب مىشود و نمازش صحيح
است، و اگر به خيال اين كه سجده‌ دوم امام است به سجده رود و بفهمد سجده اول
232

امام بوده، سجده‌ اول او خواهد بود و بقيه ‌نماز را با امام مىخواند.
(1197) اگر سهوا پيش از امام به ركوع رود و طورى باشد كه اگر سر بردارد به
مقدارى از قرائت امام مىرسد، بايد سر بردارد و با امام به ركوع رود و نمازش
صحيح است.
(1198) اگر سهوا پيش از امام به ركوع رود و طورى باشد كه اگر برگردد به چيزى
از قرائت امام نمىرسد، بايد سر بردارد و با امام نماز را تمام كند و نمازش صحيح
است و اگر سر بر ندارد تا امام برسد باز هم نمازش صحيح است.
(1199) اگر پيش از امام سهوا به سجده رود، بايد سر بردارد و با امام به سجده
رود و اگر بر نداشت نمازش صحيح است.
(1200) اگر امام در ركعتى كه قنوت ندارد اشتباها قنوت بخواند، يا در ركعتى كه
تشهد ندارد اشتباها مشغول خواندن تشهد شود مأموم نبايد قنوت و تشهد را
بخواند ولى نمىتواند پيش از امام به ركوع رود، يا پيش از ايستادن امام بايستد بلكه
بايد صبر كند تا قنوت و تشهد امام تمام شود و بقيه نماز را با او بخواند.
(1201) در تحقق جماعت فقط كافى است كه مأموم نيت اقتدا داشته باشد و
نيت امامت براى امام معتبر نيست و بدون نيت او جماعت از طرفين محقق مىشود
و احكام آن، از قبيل متابعت و شك جارى است، اما در استحقاق ثواب جماعت
براى امام بدون نيت تأمل است و در اين صورت احوط براى امام اين است كه
احكام جماعت را بر اين نماز جارى نكند.
(1202) صاحب مسجد و امام راتب (امامى كه براى امامت آن مسجد معين
شده)، و صاحب منزل يا مستأجر آن در صورت واجد شرايط بودن، از ديگران در
امامت براى جماعت مقدم هستند و مستحب است كسى را كه فقيه تر يا قرائتش از
ديگران بهتر يا مسن تر يا هاشمى است امام جماعت قرار دهند.
(1203) امام جماعت بايد يك نفر باشد ولى اگر در بين نماز براى امام حادثه اى
پيش آمد، مثل مردن، بيهوشى، ديوانگى، حدث، مرض، جارى شدن خون از بينى،
احتياج به قضاى حاجت، و همين طور است اگر امام متوجه شود كه طهارت نداشته
و يا نماز او شكسته بوده است، امام يا مأمومين مىتوانند ديگرى را امام قرار دهند،
233

خواه آن فرد از اعضاى جماعت باشد و يا كسى باشد كه ابتداءا مىخواهد نماز
بخواند.
مستحبات نماز جماعت
(1204) اگر مأموم يك مرد باشد، مستحب است طرف راست امام بايستد، و
اگر يك زن باشد، مستحب است پشت سر امام بايستد، و اگر يك مرد و يك زن، يا
يك مرد و چند زن باشند، مستحب است مرد طرف راست امام و بقيه پشت سر
امام بايستند، و اگر چند مرد يا چند زن باشند، مستحب است پشت سر امام
بايستند، و اگر چند مرد و چند زن باشند، مستحب است مردها پشت سر امام و زنها
پشت مردها بايستند.
(1205) اگر امام و مأموم هر دو زن باشند، بدون تقدم امام بر مأموم كنار هم
مىايستند.
(1206) مستحب است امام در وسط صف بايستد و اهل علم، كمال و تقوى در
صف اول بايستند.
(1207) مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهايى كه بلند
مىخواند صداى خود را به قدرى بلند كند كه ديگران بشنوند، ولى بايد بيش از
اندازه صدا را بلند نكند.
(1208) مستحب مؤكد است كه امام بعد از نماز خود بنشيند تا همه مأمومين از
نماز فارغ شوند.
234

مكروهات نماز جماعت
(1209) اگر در صف هاى جماعت جا باشد، مكروه است انسان تنها بايستد. راه
دادن افرادى كه از كمال عقل برخوردار نيستند مثل طفل، ديوانه و ابله در صف اول
و به خصوص نزديك امام و يا در جايى كه گمان مىرود موجب فساد نماز ديگران
شود، مكروه است.
(1210) مكروه است مأموم ذكرهاى نماز را طورى بگويد كه امام بشنود.
(1211) در صورتى كه جماعت برپا شد و " قد قامت الصلاة " گفته شود،
خواندن نافله براى مأموم مكروه است و بنا بر اقرب اين كراهت قبل از " قد قامت
الصلاة " نيز هست، در صورتى كه بداند به اول جماعت نمىرسد.
(1212) اقتداى مسافر به غير مسافر و هم چنين بر عكس مكروه است و كراهت
در اين موارد به معناى كم شدن ثواب جماعت است.
235

" نماز جمعه "
نماز جمعه دو ركعت است مانند نماز صبح و به جاى نماز ظهر خوانده مىشود
و داراى دو خطبه و شرائط خاصى است كه خواهد آمد.
مسأله 1 - وقت نماز جمعه اول ظهر شرعى كه زوال شمس است مىباشد مثل
نماز ظهر. و بنا بر احوط بايد اول زوال مبادرت به انجام آن بشود با مراعات وقت
خطبه ها چنان كه خواهد آمد. و در موقعى كه واجب تعيينى باشد اگر مبادرت
مذكور صورت نگرفت، احوط در صورت امكان جمع بين آن و نماز ظهر است كه
اول جمعه را اقامه مىكنند و پس از آن ظهر را.
مسأله 2 - در زمان غيبت، نماز جمعه واجب تخييرى است و كفايت از نماز ظهر
مىكند.
مسأله 3 - لازم نيست كه امام جمعه فقيه باشد، اگر چه در صورت امكان، احوط
است.
مسأله 4 - هنگامى كه نماز جمعه وجوب تعيينى دارد، در همان حال بر مسافرى
كه نماز را شكسته مىخواند، زن، پير، كور، بنده، و هر كسى كه حضور او باعث
مشقت و حرج برايش باشد مثل مريض، واجب نيست، اگر چه نماز جمعه از آنها
در صورتى كه شركت بكنند صحيح است و كفايت از ظهر مىكند. و اما وجوب
تخييرى پس براى جميع آنها ثابت است و فرقى با ديگران ندارند، بلكه مىتوانند
نماز جمعه‌ مستقل (مثل جماعت مسافرين) تشكيل بدهند، ولى به جماعت زنان
به تنهايى، جمعه‌ مستقل منعقد نمىشود.
مسأله 5 - فاصله‌ بين دو نماز جمعه كه هر دو واجد شرائط صحت باشند از يك
فرسخ بايد كمتر نباشد، و اگر كمتر بود هر كدام كه ديرتر شروع كرده باشند (يعنى در
تكبيرة الاحرام متأخر باشند) نماز آنها باطل است، خواه از همديگر مطلع باشند يا
نه. و اگر مقارن يكديگر شروع كرده اند هر دو نماز باطل است، و در صورتى كه وقت
باقى است مىتوانند از اول، يك نماز جمعه در آن وقت باقيمانده بخوانند.
236

مسأله 6 - براى تشكيل نماز جمعه بايد جمعيت آنها از پنج نفر مرد كمتر نباشد
كه يكى از آنها خود امام مىباشد، بنا بر اين غير از امام اگر چهار نفر مرد هم كه نماز
جمعه براى آنها وجوب تخييرى دارد (اگر چه وجوب تعيينى نداشته باشد) براى
نماز جمعه حاضر شوند، انعقاد آن جائز و مشروع مىشود.
مسأله 7 - خواندن دو خطبه و مقدم بودن آنها بر نماز، شرط صحت نماز جمعه
است، پس اگر عمدا نماز را بدون خطبه خواندند، دوباره بعد از خواندن خطبه ها
نماز را اعاده مىكنند، و اگر از روى فراموشى خطبه را ترك كردند، بنا بر احتياط
واجب نماز را پس از خطبه اعاده مىكنند.
مسأله 8 - بنا بر اظهر واجب است واجبات خطبه ها را بعد از زوال (ظهر شرعى)
بخوانند، پس اگر خطبه ها قبل از زوال واقع شد، بايد واجبات آنها را بعد از زوال
اعاده كنند.
مسأله 9 - بايد هر يك از دو خطبه مشتمل بر حمد الهى باشد، و نيز بنا بر اظهر
مشتمل بر صلوات بر پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلم) وآل او (عليهم السلام) باشد، و نيز بايد در مجموع دو
خطبه، موعظه و قرائت قرآن كريم را ترك نكند، بلكه بنا بر احتياط واجب هر يك از
دو خطبه بايد مشتمل بر موعظه (پند و نصيحت) و قرائت قرآن باشد، بلكه احوط
رعايت ترتيب مذكور و نيز قرائت سوره‌ كامل در هر يك از دو خطبه است. و نيز
احوط لزوم اشتمال خطبه‌ دوم بر صلوات بر معصومين (عليهم السلام) به نحو تفصيل است.
مسأله 10 - بنا بر احتياط واجب بايد خود امام جمعه خطبه ها را بخواند، ولى
اگر ممكن نشد مىتواند ديگرى بخواند.
مسأله 11 - بنا بر احتياط واجب بايد خطبه ها طورى خوانده شود كه مستمعين
تمام محتواى آن را بفهمند اگر چه به غير عربى بيان شود، و اين احتياط در بخش
موعظه‌ خطبه مؤكدتر است.
مسأله 12 - واجب است خطيب در حال خواندن خطبه ايستاده باشد، و نيز
واجب است بين دو خطبه به مقدار كمى بنشيند، و واجب است كه به نحو متعارف
صداى خود را بلند كند تا آن عده اى كه مىتوانند بشنوند به سمع آنها برساند،
اگر چه صحت جمعه با اسماع عدد لازم خالى از وجه نيست.
237

مسأله 13 - بهتر است كه خطيب در هنگام ايراد خطبه با طهارت باشد، اگر چه بنا
بر اظهر صحت خطبه مشروط به طهارت (وضوء و غسل و تيمم) نيست. و همين
حكم در مورد مأمومين هم جارى است.
و هم چنين صحت خطبه مشروط به پاك بودن بدن و لباس هم نيست.
مسأله 14 - حرف زدن خطيب به غير خطبه در اثناء خطبه باطل كننده ‌آن نيست،
مادامى كه باعث به هم خوردن موالات و وحدت عرفيه اى كه در يك خطبه شرط
است و نيز باعث فوت وقت نماز جمعه نباشد. و هم چنين است اگر مثلا در اثناء
خطبه وضوء بگيرد.
مسأله 15 - اگر ممكن است كه به وسيله بلندگو كلام خطيب به گوش تمام
جمعيت نمازگزار برسد، بعيد نيست كه واجب باشد.
مسأله 16 - در صورتى كه مأموم در شرائطى است كه اگر خطبه ها را گوش بدهد
مىشنود، واجب است گوش بدهد. و نيز حرف زدنى كه او را از اين گوش دادن
واجب باز دارد حرام است، اگر چه باعث بطلان خطبه و نماز جمعه نسبت به او
نيست. و احتياط مستحب آن است كه مأموم از حرف زدنى كه او را از گوش دادن
واجب هم باز نمى دارد اجتناب كند.
مسأله 17 - اگر مأموم به خطبه ها نرسيد ولى يك ركعت از نماز جمعه را درك
كرد، نماز جمعه‌ او صحيح است.
مسأله 18 - واجب است نماز جمعه را به جماعت بخوانند، و نيز جماعت شرط
صحت آن است، ولى اگر بعدا معلوم شد كه امام، فاسق بوده و يا طهارت نداشته،
بنا بر اظهر نماز جمعه صحيح است.
مسأله 19 - امام جماعت در نماز جمعه بايد از كمال عقل برخوردار باشد و مرد
و عادل و بالغ و حلال زاده و شيعه دوازده امامى باشد. و لازم نيست نماز جمعه در
اصل بر او واجب تعيينى باشد، پس مسافر مىتواند امام جمعه شود. و نيز ساير
امورى كه در جماعت نمازهاى يوميه شرط است (مثل فاصله نداشتن و غير آن) در
اينجا نيز معتبر است.
مسأله 20 - در نماز جمعه لازم است كه مأمومين قصد اقتداء به امام را داشته
238

باشند. و احتياط مستحب براى امام نيز اين است كه نيت امامت كند، اگر چه با عدم
نيت امامت و تنها قصد وظيفه فعليه، نماز جمعه از همگى صحيح است.
مسأله 21 - در نماز جمعه سوره‌ معينى معتبر نيست، ولى مستحب است در
ركعت اول پس از حمد، سوره‌ جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد، سوره منافقون
خوانده شود.
مسأله 22 - مستحب است كه حمد و سوره در نماز جمعه بلند خوانده شود.
مسأله 23 - در نماز جمعه دو قنوت مستحب است: يكى در ركعت اول قبل از
ركوع كه پس از خواندن قنوت به ركوع مىرود، و ديگرى در ركعت دوم بعد از ركوع
كه پس از پايان قنوت به سجده مىرود.
مسأله 24 - اگر نمازگزار اشتباها در ركعت دوم پس از قنوت به ركوع رود و پيش
از رسيدن به حد ركوع يادش بيايد، بايد به سجده برود. و نيز اگر در حال رسيدن به
حد ركوع ملتفت شد و در آن حال هيچ مكث ركوعى نكرد، به سجده مىرود و
نمازش صحيح است، اما اگر مكث كرد نمازش باطل است.
مسأله 25 - اگر مأموم به ركعت اول نماز جمعه نرسيد ولى به ركعت دوم آن كه در
وقت نماز جمعه به جا آورده مىشود رسيد، اگر چه تنها به ركوع امام برسد نماز
جمعه‌ او صحيح است و ركعت دوم را خودش فرادى مىخواند. ولى اگر شك كند
كه ركوع امام را درك كرده يا نه، نماز جمعه‌ او باطل است و نماز ظهر مى خواند.
مسأله 26 - در موقعى كه نماز جمعه بر واجد شرائط، وجوب تعيينى دارد، اگر
بداند كه در صورت حركت براى حضور در جمعه به ركوع ركعت آخر هم
نمىرسد، مىتواند نماز ظهر را شروع كند و لازم نيست يقين كند كه نماز جمعه
تمام شده است.
و هم چنين نماز ظهر صحيح است اگر آن را با نيت قربت خواند و در اثناء آن يا بعد از
فراغ معلوم شد كه از اول متمكن از انجام نماز جمعه نبوده است.
مسأله 27 - شخص خنثى اگر به نماز جمعه حاضر شود نمازش صحيح است،
ولى نمىتواند خود امام شود و يا تكميل عدد لازم كند.
مسأله 28 - اگر بعد از زوال، اذان نماز براى جمعه گفته شد، براى دفعه دوم اذان
239

گفتن (به نحوى كه مخالفين انجام مىدهند) بدعت و حرام است. و نيز بعد از
خواندن نماز جمعه احتياط واجب آن است كه براى نماز عصر اذان نگويند.
مسأله 29 - اگر در بين نماز، براى امام، موت يا بى هوشى پيش آيد، مأمومين
يك نفر از خود را كه با آنها مشغول نماز بود و واجد شرائط امامت است پيش
مىاندازند و بقيه‌ نماز را با او مىخوانند، و واجب است كه نيت اقتداء را تجديد
كنند.
و هم چنين اگر از امام حدثى سر زد، خود او يا سايرين، ديگرى را امام قرار مىدهند
و نماز مأمومين صحيح است.
مسأله 30 - اگر تعيين شخصى به جاى امام ممكن نشد، پس اگر يك ركعت نماز
را با جماعت تمام كرده بودند، ممكن است گفته شود كه ركعت بعد را به عنوان
نماز جمعه ولى فرادى تمام كنند (مثل مأمومى كه فقط يك ركعت امام را درك
كند). و اگر يك ركعت را تمام نكرده بودند، ممكن است گفته شود كه نماز خود را
به عنوان ظهر تمام كنند و صحيح باشد، لكن احتياط به تمام كردن جمعه و پس از
آن خواندن ظهر در صورت دوم ترك نشود.
مسأله 31 - اگر در بين خطبه، افراد پراكنده شدند و براى نماز باز نگشتند و تعداد
افراد شركت كننده از پنج نفر كمتر شد، بر هر كدام از آنها نماز ظهر واجب است.
مسأله 32 - اگر بعد از تحقق مقدار واجب خطبه يا بعد از تمام شدن خطبه
پراكنده شدند و سپس بازگشتند، در صورتى كه وقت نماز جمعه نگذشته باشد،
اعاده خطبه لازم نيست، اگر چه طول بكشد. و اگر افراد ديگرى غير از كسانى كه
خطبه را گوش داده اند حاضر شدند، خطبه اعاده مىشود و نماز جمعه مىخوانند.
مسأله 33 - اگر بعد از آن كه عدد لازم در نماز جمعه همگى تكبيرة الاحرام را
گفتند متفرق شدن آنها پيش آمد، پس اگر يك ركعت نماز را با جماعت تمام
كرده اند و سپس متفرق شده اند، كسى كه نمازش را ادامه مىدهد، به عنوان جمعه
تمام مىكند و صحيح است. و اگر قبل از آن متفرق شده اند، احتياط واجب در تمام
كردن نماز به عنوان جمعه و پس از آن خواندن نماز ظهر است.
مسأله 34 - اگر مأموم در اثر ازدحام جمعيت نتوانست دو سجده‌ ركعت اول را
240

همراه امام انجام دهد، پس اگر بعد توانست انجام دهد و تا امام سر از ركوع ركعت
دوم برنداشته خود را به او برساند، نماز جمعه‌ او صحيح است، و اگر نتوانست،
همراه امام در ركعت دوم سجده مىكند به نيت ركعت اول خودش و بعد از آن يك
ركعت ديگر مىخواند و نماز جمعه‌ او صحيح است.
" نماز آيات "
(1213) نماز آيات كه دستور آن بعدا گفته خواهد شد به واسطه‌ چهار چيز
واجب مىشود:
1 و 2 - گرفتن خورشيد و گرفتن ماه، اگر چه مقدار كمى از آنها گرفته شود و كسى
هم از آن نترسد.
3 - زلزله، اگر چه كسى هم نترسد.
4 - رعد و برق، بادهاى سياه و سرخ و صيحه ترسناك و مانند اينها از چيزهايى
كه از آيات آسمانى و زمينى بوده و موجب ترس بيشتر مردم مىشود بنا بر اظهر.
(1214) اگر از چيزهايى كه نماز آيات براى آنها واجب است بيشتر از يكى اتفاق
بيفتد، انسان بايد براى هر يك از آنها يك نماز آيات بخواند، مثلا اگر خورشيد بگيرد
و زلزله هم بشود، بايد دو نماز آيات بخواند.
(1215) چيزهايى كه نماز آيات براى آنها واجب است، در هر جايى اتفاق بيفتد،
فقط مردم همان جا بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاى ديگر واجب نيست،
اگر چه از توابع يكديگر و به يك اسم معروف باشند.
(1216) از وقتى كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مىكند، انسان بايد نماز آيات
را بخواند و بايد به قدرى تأخير نيندازد كه شروع به باز شدن كند.
(1217) اگر خواندن نماز آيات را به قدرى تأخير بيندازد كه خورشيد يا ماه
شروع به باز شدن كند، بنا بر احتياط واجب بايد نيت ادا و قضا نكند ولى اگر بعد از
باز شدن تمام آن نماز بخواند بايد نيت قضا نمايد.
(1218) اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه بيشتر از خواندن يك ركعت باشد ولى
241

انسان نماز را نخواند، تا وقتى كه به اندازه خواندن يك ركعت به وقت باز شدن مانده
باشد، بايد نيت ادا كند.
(1219) موقعى كه زلزله ورعد و برق و مانند اينها اتفاق مىافتد، انسان بايد
فورا نماز آيات را بخواند و اگر نخواند معصيت كرده و تا آخر عمر بر او واجب است
و هر وقت بخواند ادا است.
(1220) اگر بعد از باز شدن خورشيد يا ماه بفهمد كه تمام آن گرفته بوده، بايد
قضاى نماز آيات را بخواند، ولى اگر بفهمد مقدارى از آن گرفته بوده قضا بر او
واجب نيست.
(1221) اگر عده اى بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است، چنانچه انسان از گفته
آنان يقين پيدا نكند و نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود راست گفته اند و يا اين كه
دو نفر كه عادل بودن آنها معلوم نيست شهادت بدهند و عادل بودن آنها ثابت نشود
و انسان نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود كه عادل بوده اند، در صورتى كه تمام
خورشيد يا ماه گرفته باشد، بايد نماز آيات را بخواند. بلكه اگر معلوم شود كه
مقدارى از آن گرفته، احتياط در آن است كه نماز آيات را بخواند.
(1222) اگر در وقت نماز يوميه نماز آيات نيز بر انسان واجب شود، چنانچه
براى هر دو نماز وقت دارد، هر كدام را اول بخواند اشكال ندارد، و اگر وقت يكى از
آن دو تنگ باشد، بايد اول آن را بخواند، و اگر وقت هر دو تنگ باشد، بايد اول نماز
يوميه را بخواند
(1223) اگر در بين نماز يوميه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است، چنانچه
وقت نماز يوميه تنگ نباشد، بايد آن را بشكند و اول نماز آيات، بعد نماز يوميه را
بجا آورد، و اگر وقت نماز يوميه هم تنگ باشد، بايد آن را تمام كند بعد نماز آيات را
بخواند.
(1224) اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميه تنگ است، بايد نماز
آيات را رها كند و مشغول نماز يوميه شود و بعد از آن كه نماز را تمام كرد، پيش از
انجام كارى كه نماز را به هم بزند، بقيه‌ نماز آيات را از همان جا كه رها كرده بخواند.
242

دستور نماز آيات
(1225) نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد و دستور آن،
اين است كه انسان بعد از نيت، تكبير بگويد و يك حمد و يك سوره‌ تمام بخواند و
به ركوع رود و سر از ركوع بردارد، دوباره يك حمد و يك سوره بخواند، باز به ركوع
رود تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد و برخيزد و ركعت
دوم را هم مثل ركعت اول بجا آورد و تشهد بخواند و سلام دهد.
(1226) در نماز آيات ممكن است انسان بعد از نيت و تكبير و خواندن حمد،
آيه هاى يك سوره را پنج قسمت كند و يك آيه يا بيشتر از آن را بخواند و به ركوع
رود و سر بردارد و بدون اين كه حمد بخواند، قسمت دوم از همان سوره را بخواند و
به ركوع رود و همين طور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد، مثلا به قصد
سوره‌ توحيد، " بسم الله الرحمن الرحيم " بگويد و به ركوع رود، بعد بايستد و
بگويد: " قل هو الله احد " دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد:
" الله الصمد " باز به ركوع رود و بايستد و بگويد: " لم يلد و لم يولد " و به ركوع برود
و باز هم سر بردارد و بگويد: " و لم يكن له كفوا احد " و بعد از آن به ركوع پنجم رود
و بعد از سر برداشتن، دو سجده كند و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول بجا آورد و
بعد از سجده‌ دوم تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.
(1227) اگر در يك ركعت از نماز آيات، پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در
ركعت ديگر يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند مانعى ندارد.
(1228) چيزهايى كه در نماز يوميه واجب و مستحب است، در نماز آيات هم
واجب و مستحب مىباشد ولى در نماز آيات مستحب است به جاى اذان و اقامه
سه مرتبه به قصد اميد ثواب بگويند: " الصلاة "، و مستحب است نماز آيات را به
جماعت بخوانند و در اين صورت مثل نمازهاى يوميه قرائت هاى نماز را امام
مىخواند و مستحب است قرائت اين نماز را، حتى در آفتاب گرفتگى بلند بخوانند.
(1229) مستحب است بعد از ركوع پنجم و دهم بگويد: " سمع الله لمن
243

حمده "، و نيز قبل از هر ركوع و بعد از آن تكبير بگويد ولى بعد از ركوع پنجم و دهم
گفتن تكبير مستحب نيست.
(1230) مستحب است پيش از ركوع دوم، چهارم، ششم، هشتم و دهم قنوت
بخواند و اگر فقط يك قنوت پيش از ركوع دهم و يا دو قنوت پيش از ركوع پنجم و
دهم بخواند كافى است.
(1231) اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اول است يا در ركوع اول ركعت
دوم و فكرش به جايى نرسد، نماز باطل است، ولى اگر مثلا شك كند كه چهار ركوع
كرده يا پنج ركوع، چنانچه هنوز به سجده نرفته بايد ركوعى را كه شك دارد بجا
آورده يا نه، بجا آورد و اگر به سجده رفته به شك خود اعتنا نكند.
(1232) هر يك از ركوع هاى نماز آيات ركن است كه اگر عمدا يا اشتباها كم يا
زياد شود نماز باطل است، و اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و
فكرش به جايى نرسد، نمازش باطل است.
244

" نماز عيد فطر و قربان "
نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام (عليه السلام) واجب است و بايد به جماعت
خوانده شود، و در زمان ما كه امام (عليه السلام) غايب است، بنا بر اظهر مستحب مىباشد.
(1233) محل دو خطبه در نماز عيد فطر و قربان بعد از نماز است و هر خطبه بنا
بر احوط بايد مشتمل بر همان چيزهايى باشد كه خطبه‌ جمعه مشتمل بر آن است،
يعنى: حمد و ثناى الهى و شهادتين و سفارش به تقوى و قرائت سوره كوتاه قرآن و
نشستن امام بين دو خطبه.
(1234) در صورتى كه عيد فطر بعد از ظهر ثابت شود، بعيد نيست كه نماز عيد
فطر به جماعت در فرداى آن روز، بعد از طلوع آفتاب و قبل از ظهر، به اميد
مطلوبيت، بدون قصد قضا مستحب باشد.
(1235) وقت نماز عيد فطر و قربان از اول آفتاب روز عيد است تا ظهر.
(1236) مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند و بعد
از آن قربانى كنند و از گوشت قربانى قدرى بخورند، ولى در عيد فطر مستحب
است، بعد از بلند شدن خورشيد افطار كنند و زكات فطره را هم بدهند، بعد نماز
عيد را بخوانند.
(1237) نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است كه نمازگزار در ركعت اول بعد از
خواندن حمد و سوره بنابر احوط پنج تكبير مىگويد و بعد از هر تكبير يك قنوت
مىخواند و بعد از قنوت پنجم تكبير ديگرى مىگويد و به ركوع مىرود و دو سجده
بجا مىآورد و بر مى خيزد، و در ركعت دوم بعد از حمد و سوره چهار تكبير مىگويد
و بعد از هر تكبير قنوت مىخواند و تكبير پنجم را مىگويد و به ركوع مىرود و بعد
از ركوع دو سجده بجا مىآورد و تشهد مىخواند و نماز را سلام مىدهد.
(1238) در قنوت نماز عيد فطر و قربان هر دعا و ذكرى بخوانند كافى است ولى
بهتر است اين دعا را به قصد اميد ثواب بخوانند:
" اللهم اهل الكبرياء والعظمة، و اهل الجود والجبروت، و اهل العفو و
245

الرحمة، و اهل التقوى والمغفرة، أسألك به حق هذا اليوم، الذي جعلته للمسلمين
عيدا، ولمحمد صلى الله عليه وآله ذخرا و شرفا وكرامة و مزيدا، ان تصلى على
محمد وآل محمد، وان تدخلني في كل خير ادخلت فيه محمدا وآل محمد، و
ان تخرجني من كل سوء اخرجت منه محمدا وآل محمد، صلواتك عليه و
عليهم، اللهم اني أسألك خير ما سألك به عبادك الصالحون، واعوذ بك مما
استعاذ منه عبادك المخلصون ".
(1239) مستحب است در نماز عيد فطر و قربان قرائت را بلند بخواند.
(1240) نماز عيد سوره مخصوصى ندارد ولى بهتر است كه در ركعت اول آن
سوره شمس (سوره 91) و در ركعت دوم سوره‌ غاشيه (سوره 88) و يا به عكس،
را بخوانند يا در ركعت اول سوره‌ اعلى (سوره 87) و در ركعت دوم سوره‌ شمس
يا به عكس، را بخوانند.
(1241) مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند و در حال گفتن تكبيرها
دست ها را بلند كنند.
(1242) شب عيد فطر بعد از نماز مغرب و عشاء و روز عيد بعد از نماز صبح و
نيز بعد از نماز عيد فطر مستحب است اين تكبيرها را بگويد: " الله اكبر، الله اكبر،
لا إله الا الله والله اكبر، و لله الحمد على ما هدانا، والحمد لله على ما ابلانا.
(1243) مستحب است در عيد قربان بعد از ده نماز كه اول آنها نماز ظهر روز
عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است، اين تكبيرها را بگويد: " الله اكبر، الله
اكبر، لا إله الا الله والله اكبر، الله اكبر و لله الحمد، الله اكبر على ما هدانا، الله اكبر على
ما رزقنا من بهيمة الانعام، ولى اگر عيد قربان را در منى باشد، مستحب است بعد از
پانزده نماز، كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذيحجه
است، اين تكبيرها را بگويد.
(1244) مستحب است نماز عيد را زير آسمان بخواند.
(1245) اگر در تكبيرهاى نماز و قنوت هاى آن شك كند اگر از محل آن تجاوز
نكرده است بنا را بر كمتر بگذارد و اگر بعد معلوم شد كه گفته بوده اشكال ندارد، و
اگر در حال قنوت شك كرد كه تكبير گفته يا نه، بنابر اظهر به اين شك اعتنا نكند.
246

(1246) اگر قرائت يا تكبيرها يا قنوت ها را فراموش كند و بجا نياورد نمازش
صحيح است.
(1247) اگر كارى كند كه در نمازهاى يوميه براى آن سجده سهو لازم است، بنا
بر اظهر در نماز عيد سجده سهو لازم نيست، اگر چه احوط آن است كه سجده سهو
بجا آورد.
" اجير گرفتن براى نماز "
(1248) بعد از مرگ انسان، مىتوان براى نماز و عبادت هاى ديگر او كه در زمان
حيات بجا نياورده ديگرى را اجير نمود، يعنى به كسى مزد دهند كه آنها را بجا آورد
و اگر او بدون مزد هم آنها را انجام دهد صحيح و مجزى است و در اين صورت بر
وصى يا ولى اجير گرفتن لازم نيست.
(1249) كسى كه براى نماز قضاى ميت اجير شده بايد يا مجتهد باشد يا مسائل
نماز را از روى تقليد صحيح، بداند.
(1250) اجير بايد هنگام نيت، ميت را معين نمايد ولى لازم نيست اسم او را
بداند، پس اگر نيت كند كه از طرف كسى نماز مىخوانم كه براى او اجير شده ام،
كافى است.
(1251) اجير بايد خود را به جاى ميت فرض كند و عبادتهاى او را به نيابت از او
قضا نمايد و يا به قصد بجا آوردن آنچه بر عهده ميت است، انجام دهد، ولى اگر
عملى را انجام دهد و ثواب آن را براى ميت هديه كند كافى نيست.
(1252) بايد كسى را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند نماز را به صورت
صحيح مىخواند.
(1253) كسى كه ديگرى را براى نمازهاى ميت اجير كرده اگر بفهمد كه عمل را
بجا نياورده و يا باطل انجام داده، بايد دوباره اجير بگيرد.
(1254) هر گاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه، اگر اجير بگويد، انجام
داده ام، گفته او قبول است، و اگر شك كند كه عمل او صحيح بوده يا نه، حمل بر
247

صحت مىشود يعنى بنا بر اين مىگذارند كه عمل را صحيح انجام داده است.
(1255) كسى را كه عذرى دارد، مثلا نشسته نماز مىخواند، بنابر احتياط
نمىتوان براى نمازهاى ميت اجير كرد، بلكه كسى را هم كه با تيمم يا وضوى جبيره
نماز مىخواند، بنا بر احتياط نمىشود اجير كرد.
(1256) مرد براى زن و زن براى مرد مىتواند اجير شود و در بلند خواندن و
آهسته خواندن نماز بايد هر يك به وظيفه‌ خود عمل نمايد.
(1257) اگر ترتيب قضا شدن نمازهاى ميت معلوم است، قضاى آنها هم بايد به
ترتيب خوانده شود و اگر ترتيب نمازها را نمىدانند، چنانچه رعايت ترتيب مستلزم
تكرار عمل باشد لازم نيست، حتى اگر بدانند كه ميت ترتيب نمازهاى خود را
مىدانسته است.
(1258) اگر با اجير شرط كنند كه عمل را به صورت مخصوص انجام دهد، بايد
همان طور بجا آورد، و اگر با او شرط نكنند، بايد در آن عمل به تكليف خود عمل
نمايد.
(1259) اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن بخواند،
مىتواند بدون مستحبات نماز را بجا آورد.
(1260) اگر انسان چند نفر را براى نماز قضاى ميت اجير كند، در صورتى كه
ترتيب قضا شدن نمازها براى مستأجر معلوم است، بايد براى هر كدام آنها وقتى را
معين نمايد، مثلا اگر با يكى از آنها قرار گذاشت كه از صبح تا ظهر نماز بخواند، با
ديگرى قرار بگذارد كه از ظهر تا شب بخواند، و نيز بايد نماز را كه در هر دفعه شروع
مىكند معين نمايد، مثلا قرار بگذارد نماز اولى كه مىخواند صبح باشد يا ظهر يا
عصر، و با نفر دوم طورى قرار بگذارد كه ترتيب رعايت شود.
(1261) اگر كسى اجير شود كه مثلا در مدت يك سال نمازهاى ميت را بخواند
و پيش از تمام شدن سال بميرد، بايد براى نمازهايى كه مىدانند اجير بجا نياورده،
ديگرى را اجير نمايند، بلكه براى نمازهايى كه احتمال مىدهند بجا نياورده بنا بر
احتياط واجب بايد اجير بگيرند.
(1262) كسى را كه براى نمازهاى ميت اجير كرده اند اگر پيش از تمام كردن
248

نمازها بميرد و اجرت همه آنها را گرفته باشد، چنانچه شرط كرده باشد كه تمام
نمازها را خودش بخواند، بايد اجرت مقدارى را كه نخوانده از مال او به ولى ميتى
كه براى نماز او اجير شده بود، بدهند، مثلا اگر نصف آنها را نخوانده بايد نصف
پولى را كه گرفته از مال او به ولى ميت بدهند، و اگر شرط نكرده باشند، ورثه اجير
بايد از مال او كسى را اجير بگيرند تا نمازهاى باقيمانده را بخواند، و اگر مال نداشته
باشد، بر ورثه چيزى واجب نيست، و احتياط در اعلام به مستأجر است كه در
صورت تمكن فرد ديگرى را اجير نمايد.
(1263) اگر اجير تمام اجرت را بگيرد و پيش از تمام كردن نمازهاى ميت بميرد
و خودش هم نماز قضا داشته باشد، بايد از مال او براى نمازهايى كه اجير بوده
ديگرى را اجير نمايند و قضاى نماز خودش بر ولى او است.
249

روزه
روزه آن است كه انسان براى انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب از
چيزهايى كه روزه را باطل مىكند و شرح آنها بعدا گفته مىشود خوددارى نمايد.
نيت روزه
(1264) انسان مىتواند در هر شب از ماه رمضان براى روزه‌ فرداى آن نيت كند و
همچنين جايز است كه شب اول ماه، نيت روزه همه ماه را بنمايد، و احتياط به
تجديد نيت در هر شب ترك نشود.
(1265) از اول شب ماه رمضان تا اذان صبح هر وقت نيت روزه فردا را بكند،
اشكال ندارد.
(1266) لازم نيست انسان نيت روزه را از قلب بگذراند يا به زبان جارى كند،
مثلا بگويد: فردا را روزه مىگيرم قربة الى الله، بلكه همين قدر كه براى انجام فرمان
خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب كارى كه روزه را باطل مىكند انجام ندهد كافى
است.
(1267) وقت نيت روزه مستحبى از اول شب است تا موقعى كه به اندازه نيت
كردن به مغرب وقت مانده باشد، و اگر تا اين وقت كارى كه روزه را باطل مىكند
انجام نداده باشد و نيت روزه مستحبى كند، روزه‌ او صحيح است.
(1268) كسى كه پيش از اذان صبح در غير روزه‌ معين واجب، مثل روزه‌ ماه
مبارك رمضان، بدون نيت روزه خوابيده است، اگر پيش از ظهر بيدار شود و در حال
250

اختيار نيت كند، روزه‌ او صحيح است چه روزه‌ او واجب باشد چه مستحب، و اگر
بعد از ظهر بيدار شود، نمىتواند نيت روزه‌ واجب نمايد
(1269) اگر بخواهد غير روزه ‌رمضان روزه‌ واجب ديگرى بگيرد، در صورتى كه
آنچه بر او واجب شده است انواع متعددى باشد، بنا بر اقوى بايد آن را معين
نمايد، مثلا نيت كند كه روزه ‌قضا يا روزه ‌نذر مىگيرم، ولى در ماه رمضان لازم
نيست نيت كند كه روزه‌ ماه رمضان مىگيرم، بلكه اگر نداند ماه رمضان است يا
فراموش نمايد، و روزه ديگرى را نيت كند، روزه ماه رمضان حساب مىشود، مگر
اين كه روزه براى ميت گرفته باشد كه در اين صورت روزه‌ ماه رمضان حساب
نمىشود، و صحيح بودن آن مورد تأمل است مگر اين كه مقصود او به دو قسمت
جداگانه تقسيم شود: يكى روزه‌ واجب و يكى هم براى ديگرى بودن روزه، كه در
اين صورت بنا بر اظهر روزه‌ ماه رمضان محسوب مىشود.
(1270) هر گاه در ماه رمضان يا روزه واجب معين، نيت روزه را عمدا ترك نمايد
تا صبح داخل شود، روزه آن روزش صحيح نيست و قضا بر او واجب است ولى
وجوب كفاره محل تأمل است.
(1271) اگر بداند ماه رمضان است و عمدا نيت روزه‌ غير رمضان كند نه روزه
رمضان حساب مىشود و نه روزه اى كه قصد كرده است.
(1272) اگر مثلا به نيت روز اول ماه روزه بگيرد، بعد بفهمد دوم يا سوم بوده،
روزه او صحيح است.
(1273) كسى كه در سراسر روز بيهوش بوده در صورتى كه روزه واجب معين
باشد روزه بر او واجب نيست ولى اگر قبل از ظهر به هوش آيد بنابر احتياط واجب
بايد روزه آن روز را تمام كرده و قضاى آن را نيز بگيرد و همين احتياط در مورد
مخالف، اگر قبل از ظهر شيعه شود نيز جارى است.
(1274) اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و پيش از ظهر ملتفت
شود، چنانچه كارى كه روزه را باطل مىكند انجام نداده باشد، بايد فورا نيت كند و
گرنه روزه او باطل مىشود.
(1275) اگر بچه قبل از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود، بايد روزه بگيرد، و اگر
251

بعد از اذان و قبل از ظهر بالغ شود، اگر چيزى كه روزه را باطل مىكند انجام نداده
باشد احتياط واجب در اين است كه بقيه آن روز را روزه بگيرد و بعدا قضاى آن روز
را نيز بگيرد، و هم چنين است اگر شخصى كه جنون دارد جنونش از بين برود. و اين
احتياط در باره غير بالغى است كه از اول صبح نيت روزه نداشته است، ولى چون
روزه بچه مميز صحيح است - اگر چه بر او واجب نيست - اگر نيت روزه داشته باشد
و در بين روز بالغ شود، روزه آن روز او صحيح است و قضا ندارد.
(1276) كسى كه براى بجا آوردن روزه‌ ميتى اجير شده، اگر روزه مستحبى بگيرد
اشكال ندارد، ولى كسى كه روزه ‌قضا دارد، نمىتواند روزه مستحبى بگيرد.
(1277) اگر در ماه رمضان، پيش از ظهر، كافر مسلمان شود بنا بر احتياط
مستحب بايد نيت روزه كند و روزه را تمام نمايد.
(1278) اگر مريض در ماه رمضان، پيش از ظهر خوب شود و تا آن وقت كارى كه
روزه را باطل مىكند انجام نداده باشد، واجب بودن روزه و صحيح بودنش، خالى از
وجه نيست.
(1279) روزى را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان، واجب
نيست روزه بگيرد، و اگر بخواهد روزه بگيرد، نمىتواند نيت روزه ‌رمضان كند بلكه
بايد نيت روزه ‌قضا و مانند آن بنمايد و چنانچه بعد معلوم شود رمضان بوده، از
رمضان حساب مىشود، و در صورتى كه قصد كند آنچه را كه فعلا خدا از او
خواسته است انجام دهد و بعد معلوم شود رمضان بوده نيز كافى است.
(1280) اگر روزى را كه شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان، به نيت روزه
قضا يا روزه مستحبى و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است،
بايد نيت روزه ‌رمضان كند.
252

" مبطلات روزه "
نه چيز روزه را باطل مى كند:
1 - خوردن و آشاميدن.
2 - جماع.
3 - استمناء، (استمناء آن است كه انسان با خود كارى كند كه منى از او بيرون
آيد).
4 - دروغ بستن به خدا و پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) و جانشينان پيغمبر و معصومين (عليهم السلام).
5 - رساندن غبار به حلق.
6 - فرو بردن تمام سر در آب.
7 - باقى ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح.
8 - اماله كردن با چيزهاى روان.
9 - قى كردن.
و احكام اينها به ترتيب در مسائل بعدى ذكر مىشود.
خوردن و آشاميدن
(1281) اگر روزه دار عمدا چيزى بخورد يا بياشامد، روزه‌ او باطل مىشود، چه
خوردن و آشاميدن آن چيز معمول باشد مثل نان و آب، چه معمول نباشد مثل خاك
و شيره درخت، و چه كم باشد يا زياد.
(1282) اگر موقعى كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده، بايد لقمه را
از دهان بيرون آورد و چنانچه عمدا فرود برد روزه اش باطل است و به دستورى كه
بعدا گفته خواهد شد كفاره هم بر او واجب مىشود.
(1283) اگر روزه دار سهوا چيزى بخورد يا بياشامد، روزه اش باطل نمىشود.
(1284) احتياط واجب آن است كه روزه دار از استعمال آمپولى كه به جاى غذا
253

به كار مىرود خوددارى كند، بلكه اجتناب خالى از وجه نيست، ولى تزريق آمپولى
كه عضو را بى حس مىكند يا به جهت ديگر استعمال مىشود اشكال ندارد و
اجتناب از آمپولى كه معلوم نيست از قسم اول باشد يا نه، لازم نيست.
(1285) اگر روزه دار چيزى را كه لاى دندان مانده است عمدا فرو ببرد، روزه اش
باطل مىشود.
(1286) كسى كه مىخواهد روزه بگيرد، لازم نيست پيش از اذان دندانهايش را
خلال كند، ولى اگر بداند غذايى كه لاى دندان مانده در روز فرو مىرود بايد خلال
كند و چنانچه خلال نكند و چيزى از آن فرو رود، روزه اش باطل مىشود و اگر هم
فرو نرود باز اخلال به نيت كرده، ولى اگر نمىداند كه غذا فرو خواهد رفت يا نه،
مستحب است خلال كند و اگر هم اتفاقا و سهوا فرو برد روزه باطل نيست.
(1287) جواز فرو بردن اخلاط سر و سينه، در صورتى كه در غير حال روزه
امرى عادى باشد و به فضاى دهان نرسيده باشد خالى از وجه نيست و اگر به فضاى
دهان رسيد و آن را فرو برد، بنابر احتياط واجب روزه را باطل مىكند.
(1288) اگر روزه دار به قدرى تشنه شود كه بترسد از تشنگى بميرد، مىتواند به
اندازه اى كه از مردن نجات پيدا كند آب بياشامد ولى روزه‌ او باطل مىشود اما در
ماه رمضان تا مغرب از ساير مفطرات اجتناب كند.
(1289) جويدن غذا براى بچه يا پرنده و چشيدن غذا و مانند اينها كه معمولا به
حلق نمىرسد، اگر چه اتفاقا به حلق برسد، روزه را باطل نمىكند و احتياط
مستحب است كه اين امور را در صورت عدم حاجت و ضرورت ترك كنند.
(1290) انسان نمىتواند براى ضعف روزه را بخورد، ولى اگر ضعف او به قدرى
است كه مشقت شديدى داشته، به طورى كه معمولا نمىشود آن را تحمل كرد،
خوردن روزه اشكال ندارد ولى اگر تا سال ديگر خوب شد بايد قضاى آن را بگيرد.
254

جماع
(1291) نزديكى روزه را باطل مىكند، اگر چه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود
و منى هم بيرون نيايد
(1292) اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و منى هم بيرون نيايد، روزه باطل
نمىشود، ولى اگر كسى كه آلتش را بريده اند كمتر از ختنه گاه را داخل كند بطلان و
عدم بطلان روزه اش، محل اشكال است.
(1293) اگر فراموش كند كه روزه است و نزديكى نمايد، يا او را به نزديكى
مجبور نمايند، روزه‌ او باطل نمىشود، ولى چنانچه در هنگام نزديكى يادش بيايد،
يا ديگر مجبور نباشد، بايد فورا از حال نزديكى خارج شود و اگر خارج نشود، روزه
او باطل است.
استمناء
(1294) اگر روزه دار استمناء كند، يعنى با خود كارى كند كه منى از او بيرون
آيد، روزه اش باطل مىشود.
(1295) اگر بى اختيار منى از او بيرون آيد، روزه اش باطل نيست، ولى اگر عمدا
كارى كند كه بى اختيار منى از او بيرون آيد روزه اش باطل مىشود، در صورتى كه
بداند يا اطمينان داشته باشد كه به سبب آن كار، منى بى اختيار خارج خواهد شد.
دروغ بستن به خدا و پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم)
(1296) اگر روزه دار به گفتن يا به نوشتن يا به اشاره و مانند اينها به خدا و پيغمبر
و جانشينان آن حضرت (عليهم السلام) عمدا نسبت دروغ بدهد روزه‌ او باطل است. و خالى
از وجه نيست كه دروغ بستن به پيغمبران و جانشينان آنها و حضرت زهرا، ملحق به
255

دروغ بستن به خدا باشد و روزه را باطل كند، ولى اگر شك داشته باشد كه سخنى
كذب است يا نه، و به يكى از آنان نسبت دهد، بنا بر اقوى روزه اش باطل نمىشود.
رساندن غبار به حلق
(1297) رساندن غبار يا دود غليظ به حلق بنابر اظهر روزه را باطل مىكند، چه
غبار چيزى كه خوردن آن حلال است مثل آرد، يا غبار چيزى كه خوردن آن حرام باشد.
(1298) عدم افساد روزه به وسيله غبار يا دود غير غليظ و غير جايگزين غذا و
غير مقوى خالى از وجه نيست ولى احوط اجتناب است.
(1299) اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند، يا بى اختيار غبار و
مانند آن به حلق برسد روزه اش باطل نمىشود.
فرو بردن سر در آب
(1300) اگر روزه دار عمدا تمام سر را در آب فرو برد، اگر چه بقيه‌ بدن از آب
بيرون باشد بنابر اقوى روزه اش باطل مىشود، ولى اگر تمام بدن را آب بگيرد و
مقدارى از سر بيرون باشد، روزه باطل نمىشود. و هم چنين در حالى كه مانع و
حائل غليظى دور سر را فرا گرفته و يا سر به چيزى آغشته شده كه مانع از رسيدن آب
به آن باشد، فرو بردن تمام سر در آب، بنا بر اظهر روزه را باطل نمىكند.
(1301) اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر آن را دفعه‌ ديگر در آب فرو
برد، بنا بر اظهر روزه اش باطل نمىشود.
(1302) فرو بردن سر در آب مضاف، بنابر احوط روزه را باطل مىكند.
(1303) اگر روزه دار بى اختيار در آب بيفتد و تمام سر او را آب بگيرد، يا
فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، روزه‌ او باطل نمىشود.
(1304) اگر فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، يا ديگرى به زور
سر او را در آب فرو برد، چنانچه در زير آب يادش بيايد كه روزه است، يا آن شخص
256

دست خود را بردارد، بايد فورا سر را بيرون آورد و چنانچه بيرون نياورد، روزه اش
باطل مىشود.
باقى ماندن بر جنابت، حيض و نفاس تا اذان صبح
(1305) اگر جنب عمدا تا اذان صبح غسل نكند، روزه اش باطل مىشود و
كسى كه وظيفه او تيمم است اگر عمدا تيمم ننمايد، روزه اش باطل است و حكم
قضاى روزه ماه رمضان بعدا خواهد آمد.
(1306) اگر در روزه‌ واجبى كه مثل روزه ماه رمضان وقت آن معين است، تا اذان
صبح غسل نكند و تيمم هم ننمايد، ولى از روى عمد نباشد، مثل آن كه ديگرى به
اجبار نگذارد غسل و تيمم كند و ناچار شود، روزه اش صحيح است، ولى در
صورت فراموش كردن، روزه‌ ماه رمضان باطل است.
(1307) كسى كه جنب است و مى خواهد روزه واجبى بگيرد كه وقت آن معين
است مثل روزه رمضان، اگر عمدا غسل نكند تا وقت تنگ شود، بايد با تيمم روزه
بگيرد وروزه‌ او بنا بر اظهر صحيح است.
(1308) كسى كه در شب ماه رمضان يا روزه واجب معين ديگرى، براى هيچ
كدام از غسل و تيمم وقت ندارد، نبايد خود را جنب كند، و هم چنين است بنا بر
اظهر اگر فقط براى تيمم وقت دارد، و اگر معصيت كرد و خود را جنب نمود بنا بر
احتياط واجب بايد روزه اش را با تيمم بگيرد و قضاى آن را نيز بجا آورد.
(1309) كسى كه در شب ماه رمضان يا روزه واجب معين، جنب است و
مىداند كه اگر بخوابد تا صبح بيدار نمىشود، در صورتى كه در نخوابيدن عسر و
حرج براى او نباشد، نبايد بخوابد مگر بعد از غسل، و چنانچه بخوابد و تا صبح
بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفاره بر او واجب مىشود.
(1310) هر گاه جنب در شب ماه رمضان يا روزه واجب معين بخوابد و بيدار
شود، اگر اطمينان به بيدار شدن پيش از اذان صبح براى غسل را ندارد، بايد نخوابد
اگر چه احتمال بدهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مىشود.
257

(1311) كسى كه در شب ماه رمضان يا روزه واجب معين جنب است و مى داند
يا اطمينان دارد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مىشود، چنانچه تصميم
داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان خواب
بماند، بايد روزه بگيرد و روزه اش صحيح مىباشد.
(1312) كسى كه در شب ماه رمضان يا روزه واجب معين جنب است و مى داند
يا احتمال مىدهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مىشود، چنانچه نخواهد
بعد از بيدار شدن غسل كند، يا ترديد داشته باشد كه غسل كند يا نه، در صورتى كه
بخوابد و بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفاره لازم است.
(1313) اگر جنب در شب ماه رمضان يا روزه واجب معين بعد از جنب شدن
خوابيد و بيدار شد، در صورتى كه اطمينان دارد كه اگر دو مرتبه بخوابد قبل از اذان
صبح بيدار مىشود خوابيدن دفعه دوم بر او حرام نيست ولى خلاف احتياط
است، و اگر دوباره خوابيد و بيدار نشد، بايد قضاى آن را بگيرد و بنا بر احتياط
واجب كفاره هم بدهد و اگر بيدار شد باز دفعه سوم خوابيد و تا اذان صبح بيدار
نشد قضاى آن روز را بايد بگيرد و وجوب كفاره مطابق احتياط بلكه اقوى است.
(1314) خوابى را كه در آن محتلم شده خواب اول حساب نمىشود بلكه اگر
از آن خواب بيدار شود و دوباره بخوابد خواب اول حساب مىشود.
(1315) اگر روزه دار در روز محتلم شود، واجب نيست فورا غسل كند.
(1316) هر گاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده،
اگر چه بداند پيش از اذان بوده، روزه او صحيح است.
(1317) كسى كه مىخواهد قضاى روزه ‌رمضان را بگيرد، هر گاه تا اذان صبح
جنب بماند، اگر چه از روى عمد نباشد بنا بر اظهر روزه‌ او باطل است و در صورتى
كه وقت گرفتن روزه ‌قضا طورى تنگ است كه اگر روزه اش باطل باشد ديگر فرصتى
براى گرفتن روزه ‌قضا ندارد، احتمال دارد ملحق به روزه‌ ماه رمضان باشد.
(1318) اگر زن در ماه رمضان پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و
عمدا غسل نكند، يا اگر وظيفه‌ او تيمم است عمدا تيمم نكند، روزه اش باطل است.
و وجوب كفاره خالى از وجه نيست.
258

(1319) اگر زن نزديك اذان صبح از حيض و نفاس پاك شود و براى هيچ كدام از
غسل و تيمم وقت نداشته باشد، يا بعد از اذان بفهمد كه پيش از اذان پاك شده،
روزه‌ او صحيح است.
(1320) اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود، يا در بين روز
خون حيض يا نفاس ببيند، اگر چه نزديك مغرب باشد، روزه او باطل است.
(1321) اگر زنى كه در حال استحاضه است غسلهاى خود را به تفصيلى كه در
احكام استحاضه گفته شد بجا آورد، روزه او صحيح است، و بى وجه نيست كه
صحت روزه‌ او مشروط به انجام غسلى باشد كه بايد براى نماز صبح انجام دهد،
ولى بنا بر اظهر غسل نمازهاى مغرب و عشاى شب گذشته و شب آينده در صحيح
بودن روزه او شرط نيست، و بنا بر احتياط واجب مستحاضه متوسطه هم مثل
كثيره، انجام غسلى كه بر او واجب است در صحيح بودن روزه اش شرط است ولى
وضوى واجب بر مستحاضه قليله، شرط صحت روزه نيست.
(1322) در تمام مواردى كه غسل واجب است، اگر نتوانست غسل كند،
وجوب تيمم خالى از وجه نيست، و بنا بر احتياط واجب بعد از تيمم بايد تا اذان
صبح بيدار بماند.
اماله كردن
(1323) اماله كردن با چيز مايع اگر چه از روى ناچارى و براى معالجه باشد، بنا
بر اظهر روزه را باطل مىكند.
قى كردن
(1324) هر گاه روزه دار عمدا قى كند، اگر چه به واسطه‌ مرض و مانند آن ناچار
باشد، روزه اش باطل مىشود، ولى اگر سهوا يا بى اختيار قى كند اشكال ندارد، ولى
نبايد آن را عمدا فرو ببرد.
259

(1325) اگر روزه دار بتواند از قى كردن خوددارى كند، چنانچه براى او ضرر و
مشقت نداشته باشد، بايد خوددارى نمايد.
(1326) اگر يقين داشته باشد كه به واسطه‌ آروغ زدن، چيزى از گلو بيرون
مىآيد، نبايد عمدا آروغ بزند ولى اگر يقين نداشته باشد اشكال ندارد.
(1327) اگر آروغ بزند و بدون اختيار چيزى در گلو يا دهانش بيايد، بايد آن را
بيرون بريزد و اگر بى اختيار فرو رود، روزه اش صحيح است. و در صورت فرو بردن
عمدى، روزه اش باطل، و قضا و كفاره بر او واجب مىشود.
(1328) اگر روزه دار با علم و عمد قصد انجام فعلى را بنمايد كه روزه را باطل
مىكند، روزه اش باطل است ولى كفاره ندارد
" كفاره روزه "
(1329) كسى كه روزه‌ ماه مبارك رمضان بر او واجب است، اگر به عمد يا شبه
عمد، روزه‌ خود را باطل كند، بايد علاوه بر قضاى آن، كفاره بدهد مگر در مواردى
كه بعدا گفته خواهد شد.
(1330) كسى كه كفاره روزه رمضان بر او واجب است، بايد يك بنده آزاد كند، يا
به دستورى كه در مسأله بعد گفته مىشود دو ماه روزه بگيرد، يا شصت فقير را سير
كند يا به هر كدام يك مد - كه تقريبا ده سير است - طعام، يعنى گندم يا جو و مانند
اينها بدهد، و دادن پول كافى نيست، ولى اگر فقير را در خريد و قبول آن وكيل كند و
فقير نيز انجام دهد، كافى است.
(1331) كسى كه مىخواهد دو ماه روزه كفاره رمضان را بگيرد، بايد سى و يك
روز آن را پى در پى بگيرد و اگر بقيه ‌آن پى در پى نباشد اشكال ندارد، بنابر اين كسى
كه مىخواهد سى و يك روز پى در پى روزه بگيرد بايد زمانى را انتخاب كند كه در
بين اين سى و يك روز، روزى كه روزه داشتن در آن حرام است، مثل عيد قربان،
وجود نداشته باشد، و هم چنين روزى نباشد كه روزه آن بر او واجب باشد، مثل
اين كه نذر كرده باشد يا ماه مبارك رمضان پيش آيد.
260

(1332) اگر به چيز حرامى روزه خود را باطل كند، چه آن ذاتا حرام باشد مثل
شراب و زنا، يا به جهتى حرام شده باشد، مثل نزديكى با همسر در حال حيض،
بنابر احتياط كفاره جمع بر او واجب مىشود، يعنى بايد يك بنده آزاد كند و دو ماه
روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند يا به هر كدام آنها يك مد گندم يا جو يا نان و
مانند اينها بدهد، و چنانچه هر سه برايش ممكن نباشد، هر كدام كه ممكن است
بايد انجام دهد.
(1333) اگر نذر كند كه روز معينى را روزه بگيرد، چنانچه در آن روز عمدا روزه
خود را باطل كند، بايد يك بنده آزاد نمايد يا دو ماه پى در پى روزه بگيرد يا به
شصت فقير طعام دهد، ولى اگر نذر او مطلق باشد و روزى را براى آن روزه بگيرد،
مانند روزه مستحبى مىتواند در آن روز چه پيش از ظهر و چه بعد از ظهر افطار كند و
در روز ديگرى براى اداى نذرش روزه بگيرد.
(1334) كسى كه قضاى روزه ماه رمضان گرفته است، در صورت وسعت وقت
پيش از ظهر مىتواند افطار كند و آن قضا را در وقت ديگرى انجام دهد ولى افطار
بعد از ظهر حرام است، و اگر بعد از ظهر افطار كند بايد كفاره بدهد و كفاره او اطعام
ده فقير و در صورت عدم توانايى سه روز روزه گرفتن است.
(1335) كسى كه مىتواند وقت را تشخيص دهد، اگر به گفته ‌كسى كه مى گويد
مغرب شده افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده است، قضا و كفاره بر او واجب
مىشود.
(1336) كسى كه عمدا روزه‌ خود را باطل كرده، اگر براى فرار از كفاره به سفر
برود، اگر چه پيش از ظهر، كفاره از او ساقط نمى شود.
(1337) اگر يقين كند كه روز اول ماه رمضان است و عمدا روزه‌ خود را باطل
كند، بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده، كفاره بر او واجب نيست.
(1338) اگر انسان شك كند كه آخر رمضان است يا اول شوال، و عمدا روزه
خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه اول شوال بوده، كفاره بر او واجب نيست.
(1339) اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه روزه دار است نزديكى كند،
چنانچه زن را مجبور كرده باشد، كفاره روزه خودش و روزه زن را بايد بدهد ولى اگر
261

در اثناء زن راضى شود، بنا بر احتياط واجب مرد دو كفاره بدهد و زن يك كفاره و اگر
زن به نزديكى راضى بوده، بر هر كدام يك كفاره واجب مىشود.
(1340) اگر زنى شوهر روزه دار خود را مجبور كند كه نزديكى نمايد يا كار ديگرى
كه روزه را باطل مىكند انجام دهد، واجب نيست كفاره روزه شوهر را بدهد.
(1341) كسى كه به سبب مسافرت يا بيمارى روزه نمىگيرد، نمىتواند زن
روزه دار خود را مجبور به نزديكى كند.
(1342) اگر كفاره واجب شود نبايد در بجا آوردن آن كوتاهى كرد ولى لازم
نيست فورا آن را انجام داد.
(1343) اگر كفاره واجب شود و چند سال آن را بجا نياورد، چيزى بر آن اضافه
نمىشود.
مواردى كه فقط قضاى روزه واجب است
(1344) غير از مواردى كه در مسائل گذشته بيان شد در چند صورت ديگر هم
فقط قضاى روزه بر انسان واجب است و كفاره واجب نيست:
1 - در شب ماه رمضان جنب باشد و به تفصيلى كه در مسائل قبلى گفته شد تا
اذان صبح از خواب دوم بيدار نشود ولى چنان كه گفته شد علاوه بر قضا، احتياط
واجب نيز در دادن كفاره است.
2 - كسى كه مىتواند از صبح شدن مطلع شود، بدون تحقيق، كارى كه روزه را
باطل مىكند انجام دهد و بعد معلوم شود كه صبح بوده است، ولى اگر چنين كسى
تحقيق كرد و اطمينان پيدا كرد كه صبح نشده ولى بعد معلوم شد كه صبح شده بود،
قضا بر او واجب نيست.
3 - كسى كه قادر به تحقيق است، به قول كسى كه مىگويد: صبح نشده، اعتماد
كند اگر چه از حرف او اطمينان پيدا كند كه شب است، و كارى كه روزه را باطل
مىكند انجام دهد و بعد معلوم شود صبح بوده است، و هم چنين است اگر دو نفر
عادل شهادت دهند صبح نشده و انسان يقين به شب بودن نداشته باشد، حتى اگر از
262

حرف آنها اطمينان پيدا كند.
4 - اين كه كسى بگويد صبح شده و انسان گمان كند شوخى مىكند يا دروغ
مىگويد و چيزى بخورد بعد معلوم شود صبح بوده است، در حالى كه خودش به
تنهايى مىتوانست تحقيق كند.
5 - دو نفر عادل يا شخص موثقى بگويد كه مغرب شده است، و انسان از گفته
آنان اطمينان پيدا كند و افطار نمايد، اما بعدا بفهمد مغرب نشده بود.
6 - انسان به خاطر تاريكى افطار كند، بعد بفهمد مغرب نبوده است، ولى بنابر
احتياط واجب نيز در اين صورت بايد كفاره بدهد، ولى اگر به خاطر تاريكى اطمينان
داشت مغرب شده و افطار كرد، بعد معلوم شد مغرب نبوده، كفاره ندارد، بلكه بنا بر
اظهر قضا هم واجب نيست.
7 - كسى كه غسل جنابت را فراموش كند و روزه بگيرد، يا اين كه تمام روز را
خواب باشد و نيت روزه نكرده باشد، يا روزه گرفتن را فراموش كند.
8 - شخص نابينا يا زندانى بدون سؤال و تحقيق از صبح شدن، كارى كه روزه
را باطل مىكند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.
(1345) اگر كسى عمدا قى كند روزه اش باطل است و قضا دارد، ولى كفاره
واجب نيست و در صورت اماله كردن با چيز روان، بنابر احتياط واجب، كفاره لازم
است.
(1346) مضمضه كردن، يعنى آب در دهان گردانيدن، براى روزه دار جايز است
حتى اگر براى غير وضو، مثل خنك شدن باشد، و بهتر است در غير وضو اين كار را
انجام ندهد، و مستحب است بعد از مضمضه، سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد،
ولى اگر براى غير وضوى واجب و غير مداوا مضمضه يا استنشاق كرد، و بدون
اختيار آب در حلق او فرو رفت، بنا بر احتياط واجب بايد قضاى اين روزه را بگيرد.
(1347) اگر روزه دار براى درمان غير ضرورى در بينى يا گوش دارو بريزد يا
سرمه بكشد اگر نداند كه دارو به حلق مىرسد ولى اتفاقا از اين مجارى به حلق
رسيد و پائين رفت بنا بر احتياط واجب بايد قضاى روزه را بگيرد اما اگر بداند كه به
حلق مىرسد، بنا بر اظهر روزه باطل و قضاى آن واجب است.
263

(1348) مسواك كردن براى روزه دار، مانند مضمضه جايز و بلكه مستحب
است، ولى اگر مسواك را از دهان بيرون آورد و دوباره در دهان وارد كند، نگذارد آب
آن داخل حلق شود، ولى اگر آب مسواك به قدرى كم باشد كه در آب دهان
مستهلك مىشود، مانعى ندارد.
(1349) اگر در ماه رمضان، بعد از تحقيق يقين كند كه صبح نشده و كارى كه روزه
را باطل مىكند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، قضا لازم نيست.
(1350) اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه، نمىتواند افطار كند، ولى اگر
شك كند كه صبح شده يا نه، پيش از تحقيق هم مىتواند كارى كه روزه را باطل
مىكند انجام دهد.
احكام روزه قضا
(1351) اگر ديوانه عاقل شود، واجب نيست روزه هاى زمانى را كه ديوانه بوده
قضا نمايد.
(1352) اگر كافر مسلمان شود، واجب نيست روزه هاى زمانى را كه كافر بوده
قضا نمايد، ولى اگر مسلمانى كافر شود و دوباره مسلمان گردد، روزه هاى زمانى را كه
كافر بوده بايد قضا نمايد.
(1353) روزه اى كه از انسان به علت مستى فوت شده، بايد قضا نمايد، اگر چه
چيزى را كه به واسطه ‌آن مست شده، براى معالجه خورده باشد.
(1354) اگر از چند ماه رمضان روزه ‌قضا داشته باشد، قضاى هر كدام را كه اول
بگيرد مانعى ندارد. ولى اگر وقت قضاى رمضان آخر تنگ باشد، مثلا پنج روز از
رمضان گذشته قضا داشته باشد و پنج روز هم به رمضان بعدى مانده باشد، بايد اول
قضاى رمضان گذشته را بگيرد.
264

احكام روزه مسافر
(1355) مسافر نمىتواند در سفر روزه بگيرد، مگر اين كه روزه گرفتن در سفر را
نذر كرده باشد، كه در اين صورت روزه گرفتن صحيح است، و بنابر احتياط واجب
روزه مستحبى را در سفر به نيت رجاء بايد گرفت، مگر در مدينه مشرفه كه بنا بر
روايت، مسافر مىتواند براى بر آورده شدن حاجت سه روز روزه بگيرد.
(1356) مسافرى كه نماز چهار ركعتى او شكسته است، نمىتواند در سفر روزه
بگيرد، ولى مسافرى كه نماز او تمام، يعنى چهار ركعتى است بايد در حال سفر هم
روزه اش را بگيرد، و تفصيل مسائل در نماز مسافر گذشت.
(1357) اگر مسافر قبل از ظهر به سفر رود روزه اش باطل مىشود، چه از شب
نيت مسافرت داشته باشد يا نه، ولى احتياط مستحب اين است كه اگر از شب قبل
تصميم مسافرت نداشته، مسافرت نكند.
(1358) اگر مسافر بعد از ظهر از مسافرت برگردد و ظهر آن روز در جايى كه نماز
تمام است نباشد، روزه ‌آن روز باطل است، ولى اگر قبل از ظهر برگردد، در صورتى
كه افطار نكرده باشد، روزه آن روز بر او واجب مىشود، بنابر اين بايد نيت روزه بكند
و روزه اش هم صحيح است.
(1359) اگر فراموش كند كه مسافر است، يا فراموش كند كه روزه ‌مسافر باطل
است و در سفر روزه بگيرد، روزه اش باطل است.
(1360) اگر مسافر نداند كه روزه در سفر صحيح نيست و روزه بگيرد روزه اش
صحيح است.
265

كسانى كه روزه بر آنها واجب نيست
(1361) اگر كسى مريض باشد به طورى كه بداند يا گمان كند روزه گرفتن براى او
ضرر دارد، نبايد روزه بگيرد، و اگر روزه بگيرد روزه اش صحيح نيست، و در صورت
خوف ضرر در صورتى كه خوف او عقلايى باشد، مىتواند روزه اش را افطار كند.
(1362) كسى كه به علت پيرى نمىتواند روزه بگيرد يا براى او مشقت دارد،
روزه بر او واجب نيست، و چنانچه تا رمضان بعد بتواند روزه بگيرد، اقوى وجوب
قضا است، و در صورتى كه نتواند تا رمضان بعد روزه را قضا كند، واجب است براى
هر روز، يك مد طعام - كه تقريبا ده سير است - از گندم يا جو و مانند اينها صدقه
دهد، و هم چنين كسى كه توانايى قضاى روزه را داشته ولى به سبب ندانستن حكم،
قضاى آن را تا رمضان بعد تأخير انداخته، بايد علاوه بر قضاى روزه به مقدارى كه
گفته شد كفاره بدهد.
(1363) بر پسر يا دخترى كه تازه بالغ شده اند و قدرت بر روزه گرفتن ندارند،
روزه واجب نيست و كفاره هم ندارد، ولى قضاء دارد.
(1364) اگر انسان مرضى دارد كه زياد تشنه مىشود و نمى تواند تشنگى را
تحمل كند، يا براى او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست، ولى اگر تا رمضان بعد
بتواند روزه بگيرد واجب است قضاى آن را بگيرد، و در صورت عدم توانايى
واجب است براى هر روز يك مد طعام از گندم و جو و مانند اينها صدقه دهد.
(1365) زنى كه زاييدن او نزديك است و روزه براى حملش يا خودش ضرر
دارد، واجب است افطار نمايد و براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و در هر دو
صورت روزه هايى را كه نگرفته، بعدا بايد قضا نمايد.
(1366) زنى كه بچه شير مىدهد و شير او كم است، چه مادر بچه باشد يا دايه
او، چه با اجرت شير بدهد يا بى اجرت، اگر روزه براى خودش يا بچه اى كه شير
مىدهد ضرر داد، واجب است افطار كند و براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد،
و در هر دو صورت روزه هايى را كه نگرفته بعد از بر طرف شدن عذر، بايد قضا
266

نمايد، و اگر كسى پيدا شود كه بى اجرت بچه را شير دهد، يا براى شير دادن بچه،
از پدر يا مادر بچه يا از شخص ديگرى كه اجرت او را بدهد اجرت بگيرد، واجب
است كه بچه را به او بدهد و روزه بگيرد.
روزه حرام - روزه مستحب
(1367) روزه عيد فطر و قربان حرام است.
(1368) بنا بر احتياط روزه مستحبى براى زن، بدون اذن شوهر صحيح نيست،
چه منافات با حق شوهر داشته باشد و چه نداشته باشد، و اگر شوهر به خاطر
منافات با حقش، زن را از روزه اى كه به نحوى بر خود واجب نموده منع كند، در
صورتى كه وقت روزه وسعت دارد زن نبايد روزه بگيرد، ولى اگر وقت روزه تنگ
شود اذن شوهر شرط نيست.
(1369) بنا بر احتياط مستحب در صحيح بودن روزه مستحبى فرزند، اذن پدر و
مادر شرط است، گرچه بنا بر اقوى همين كه موجب ناراحتى آنها نشود و يا نهى
نكرده باشند روزه اش صحيح است.
267

" راه ثابت شدن اول ماه "
اول ماه به پنج طريق ثابت مىشود:
اول: خود انسان ماه را ببيند.
دوم: عده اى كه از گفته‌ آنان يقين يا اطمينان پيدا مىشود، بگويند ماه را
ديده ايم، و هم چنين است هر چيز كه به واسطه ‌آن يقين پيدا شود، و ممكن است از
اين قبيل باشد، هنگامى كه ماه جديد به صورت طوق دار مشاهده شود، يعنى
علاوه بر نيم دايره‌ هلال كه كاملا نورانى است، نيمه‌ ديگر آن كه تاريك است همراه
با هاله اى از نور كم ديده شود، كه چنين حالتى مىتواند نشانه اين باشد كه روز
گذشته روز اول ماه بوده و فردا روز دوم است. همچنين اگر به دليل ديده نشدن ماه
در شب سى ام ماه گذشته بنا بر استصحاب حكم شود كه آن روز، روز سى ام است،
اما در شب سيزدهم ماه آينده، ماه به صورت بدر كامل ديده شود، كه همين
علامت، مىتواند نشانه‌ اين باشد كه آن شب در واقع شب چهاردهم ماه است و ماه
گذشته بيست و نه روز بوده است.
سوم: دو مرد عادل بگويند كه در شب ماه را ديده ايم يا اين كه يكى بگويد ماه را
ديدم، و ديگرى بگويد سى روز قبل، ماه شعبان را ديدم، ولى اگر صفت ماه را بر
خلاف يكديگر بگويند، يا شهادتشان خلاف واقع باشد مثل اين كه بگويند داخل
دايره‌ ماه طرف افق بود، اول ماه ثابت نمىشود.
چهارم: سى روز از اول ماه شعبان بگذرد كه به واسطه ‌آن، اول ماه رمضان ثابت
مىشود و سى روز از اول رمضان بگذرد كه به واسطه ‌آن، اول ماه شوال ثابت
مىشود.
پنجم: حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است بنا بر اظهر.
(1370) اول ماه با پيشگويى منجمين ثابت نمىشود، ولى اگر انسان از گفته‌ آنان
يقين يا اطمينان پيدا كند، بايد به آن عمل نمايد.
(1371) اگر اول ماه رمضان براى كسى ثابت نشود و روزه نگيرد. بعد ثابت شود
268

كه شب پيش ماه را ديده اند، بايد روزه آن روز را قضا نمايد.
(1372) اگر در شهرى ماه ديده شد در صورتى براى ساكنين شهر ديگر مفيد
است كه يقين يا اطمينان بكنند اگر در آسمان يا زمين مانعى نبود در آنجا هم ماه
ديده مىشد، چه در شرق باشد يا در غرب، ولى اگر به اين مطلب يقين نداشته
باشند نمىتوانند به ديدن ماه در شهر ديگر اكتفا كنند.
(1373) اول ماه به تلگراف ثابت نمىشود، مگر اين كه انسان بداند تلگراف از
راهى بوده كه شرعا معتبر است، مثلا دو نفر شاهد عادل شهادت داده اند يا آن كه
سبب اطمينان شود، اگر چه با ضميمه نشانه ها و امارات ديگر باشد.
(1374) روزى را كه انسان نمىداند آخر رمضان است يا اول شوال، بايد روزه
بگيرد ولى اگر تا پيش از مغرب بفهمد كه اول شوال است بايد افطار كند.
269

خمس
در هفت چيز خمس واجب مىشود:
1 - منفعت كسب.
2 - معدن.
3 - گنج.
4 - مال حلال مخلوط به حرام.
5 - جواهرى كه به واسطه غواصى، يعنى فرو رفتن در دريا به دست مىآيد.
6 - غنيمت جنگ.
7 - زمينى كه كافر ذمى از مسلمان بخرد.
و احكام اينها به ترتيب در مسائل بعدى ذكر خواهد شد.
منفعت كسب
(1375) هر گاه انسان از تجارت يا صنعت يا كسبهاى ديگر مالى به دست آورد،
اگر چه مثلا نماز و روزه ميتى را بجا آورد و از اجرت آن، مالى تهيه كند، چنانچه از
مخارج سال او و عيالاتش زياد بيايد، بايد خمس، يعنى يك پنجم آن را به دستورى
كه بعدا گفته مىشود بدهد.
(1376) جهيزيه اى كه پدر به دخترش مىدهد و دختر آن را به منزل خود
مىبرد، آنچه از جهيزيه كه تا آخر سال استفاده نكرده، خمس دارد، مگر آن كه
استفاده نكردن او اتفاقى بوده و آن چيز نياز منزل او است و يا چيزى است كه نداشتن
270

آن خلاف شأن او است كه در اين صورت خمس ندارد.
(1377) اگر از غير كسب مالى به دست آورد، مثلا چيزى به او ببخشند يا جايزه
بدهند، يا اين كه از راه وصيت يا نذر شخصى يا عمومى يا وقف، چيزى به او برسد،
اگر از مخارج سالش زياد بيايد، بنابر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.
(1378) مهرى را كه زن مىگيرد و ارثى كه به انسان از خويشاوندى مىرسد كه
نمىداند با او خويشاوند است، بنابر احتياط واجب اگر از مخارج سالش اضافه آمد،
بايد خمس بدهد، ولى ارثهاى ديگر كه از خويشاوندى مىرسد كه مىداند با او
خويشاوند است، اگر چه از مخارج سالش زياد بيايد خمس ندارد، ولى اگر علم
دارد كه مورث خمس مال را نداده، واجب است خمس آن را بدهد.
(1379) پولى را كه انسان قرض گرفته و سر سال در دست او است بايد خمس آن
را بدهد. و هم چنين بر شخص قرض دهنده، در صورتى كه سر سال امكان وصول
آن قرض باشد، خمس واجب است اگر چه وصول نكرده باشد، و در صورتى كه سر
سال امكان وصول نداشت، هر وقت كه وصول كرد فورا بايد خمس آن را بدهد.
(1380) اگر به واسطه قناعت كردن، منفعت كسب را كمتر مصرف كند و چيزى
از مخارج سال زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد. و هم چنين اگر كسى بيشتر از
متعارف و متناسب با شأن خود در سال از در آمد مصرف كند خمس مقدار زائد را
بايد بدهد.
(1381) كسى كه ديگرى مخارج او را مىدهد، مثل زنى كه شوهر مخارج او را
مىدهد، اگر خودش كسبى داشته باشد بايد خمس تمام مالى را كه به دست
مىآورد بدهد، ولى اگر مقدارى از آن را خرج زيارت و مانند آن كرده باشد، فقط بايد
خمس باقيمانده را بدهد.
(1382) اگر ملكى را بر افراد معينى مثلا بر اولاد خود وقف نمايد، چنانچه آنها
در آن ملك زراعت و درختكارى كنند و از آن چيزى به دست آورند و از مخارج سال
آنان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهند.
(1383) اگر مالى را كه فقير بابت خمس و زكات و صدقه مستحبى گرفته، از
مخارج سالش زياد بيايد و شخص با گرفتن اين مال، ديگر فقير نباشد واجب است
271

خمس آن را بدهد.
(1384) تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها از وقتى كه شروع به كاسبى
مىكنند يك سال كه بگذرد، بايد خمس آنچه را كه از خرج سالشان زياد مىآيد
بدهند، و كسى كه شغلش كاسبى نيست، اگر اتفاقا معامله اى كند و منفعتى ببرد،
بعد از آن كه يك سال از موقعى كه فايده برده بگذرد، بايد خمس مقدارى را كه از
خرج سالش زياد آمده بدهد.
(1385) انسان مىتواند در بين سال هر وقت منفعتى به دستش آيد، خمس آن
را بدهد و جايز است دادن خمس را تا آخر سال قمرى، تأخير بيندازد و اگر براى
دادن خمس زراعت و مانند آن، كه مطابق سال شمسى انجام مىشود، سال خمسى
را شمسى قرار دهد، اشكال ندارد.
(1386) كسى كه مانند تاجر و كاسب بايد براى دادن خمس، سال قرار دهد، اگر
منفعتى به دست آورد و در بين سال بميرد، بايد مخارج تا موقع مرگش را از آن
منفعت كسر كنند و خمس باقيمانده را بدهند.
(1387) اگر قيمت جنسى كه براى تجارت خريده بالا رود، و آن را نفروشد و در
بين سال قيمتش پايين آيد، خمس مقدارى كه بالا رفته بر او واجب نيست.
(1388) كسى كه چند رشته كسب دارد، مثلا اجاره ملك مىگيرد و خريد و
فروش و زراعت هم مىكند، مىتواند براى همه درآمدهاى خود يك روز از سال را
معين كند و آن را براى خود سال قرار دهد و آنچه از مخارج سالش زياد آمد، خمس
دهد.
(1389) خرج هايى را كه انسان براى به دست آوردن فايده مىكند، مانند دلالى
و حمالى، مىتواند جزء مخارج ساليانه حساب نمايد.
(1390) آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك، پوشاك، خريد
اثاثيه، خريد منزل، جهيزيه دختر، عروسى، زيارت و مانند اينها مىرساند، در
صورتى كه از شأن او زياد نباشد و زياده روى هم نكرده باشد، خمس ندارد.
(1391) چيزهايى كه در زندگى به آن احتياج دارد، مانند خانه، اثاثيه و جهيزيه
دختر اگر نمىتواند يك دفعه آن را تهيه نمايد ولى مىتواند تدريجا در طول چند
272

سال آنها را تهيه نمايد خمس ندارد مثلا اگر يك سال زمين را و در سال بعد قسمتى
از وسايل ساختمان را بخرد كه در اين صورت اگر چه زمين يا آهن و آجر و يا ساير
وسايل مدتى بدون استفاده مىماند، خمس ندارد، حتى اگر پولى را براى تهيه اينها
پس انداز نمايد در صورتى كه با آن پول در يك مرتبه نمىشود تمام آن چيز را خريد
و در مدت كمى، مثلا دو سال و سه سال مىتواند آن چيز را بخرد و عرفا مىگويند
محتاج به آن چيز است و پس انداز كردن هم براى خريدن آن چيز باشد باز هم
خمس ندارد، ولى اگر بخواهد بعد از مدت طولانى مثلا بعد از بيست سال آن چيز
را بخرد به طورى كه عرفا نگويند فعلا به آن محتاج است، در اين صورت پولى كه
پس انداز كرده، اگر از يك سال گذشت خمس دارد
(1392) اگر كسى در بعضى از موارد مخارج شك كند كه جزء مخارج سال
هست كه مستثناى از خمس است يا نه، و تعيين آن به تحقيق و مانند آن ممكن
نباشد، اظهر عدم تعلق خمس در آن مورد است، ولى احتياط مستحب در اداى
خمس مىباشد
(1393) اگر در سال سود عايدش گرديد و وقت پرداخت خمس هم قبل از
ماه‌هاى حج باشد، بايد خمس آن سود را بدهد، و اگر وقت پرداخت بعد از ماه حج
باشد و در همان سال مستطيع شد، مىتواند اين سود را در مخارج حج مصرف كند،
و اما اگر سود مربوط به سالهاى قبل باشد، بايد خمس آن را بدهد جز آن مقدار از
در آمد اين سال كه استطاعت او را تكميل كرده، كه از مئونه حساب مىشود، و اگر از
روى معصيت در سال استطاعت حج بجا نياورد، بنا بر اظهر بايد خمس مالى را كه
اختصاص به حج داده شده بپردازد، و اگر تخميس مال موجب بجا نياوردن حجى
شود كه بر او مستقر شده، بعيد نيست از مئونه سالى حساب شود كه در آن مىتواند
حج بجا آورد.
(1394) مالى را كه انسان به مصرف نذر و كفاره مىرساند، جزو مخارج سال
است و نيز مالى را كه به كسى ببخشد يا جايزه دهد، در صورتى كه از شأن او زياد
نباشد، از مخارج سال حساب مىشود.
(1395) كسى كه از كسب و تجارت فايده اى برده، اگر مال ديگرى هم دارد كه
273

خمس آن واجب نيست، احتياط اين است كه مخارج سال خود را از آن مال بردارد
ولى اظهر اين است كه مىتواند از در آمد سال هم حساب كند.
(1396) اگر كسى پولى را به صاحب منزلى بدهد براى اين كه در منزل او
سكونت كند، اگر بدون اين پول نياز مسكن او تأمين نمىشود اين پول جزو مئونه
سال او حساب مىشود.
(1397) اگر از منفعت كسب، آذوقه اى براى مصرف سالش خريده باشد، و در
آخر سال زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.
(1398) اگر از منفعت كسب، پيش از دادن خمس، اثاثيه اى براى منزل بخرد كه
خود آن اثاثيه باقى است، و از آن استفاده مىنمايند، خمس آن واجب نيست.
(1399) كفن و برد يمانى و قبرى كه از سود بين سال قبل خريد مىكنند، وقتى
سال بر آنها گذشت، بايد خمس آن را بدهند و اگر يك بار خمس آن را بدهند در
سال هاى بعد خمس تعلق نمىگيرد.
(1400) اگر شخصى نتواند خرج سال خود را تأمين كند و سر سال پول و يا
چيزهايى از مئونه در خانه زياد بيايد، مىتواند آنها را در مخارج مورد نياز صرف كند
و خمس ندارد.
(1401) سرمايه و آلاتى را كه در وقت كسب به آنها و يا تكميل آنها نياز دارد اگر
از پولى تهيه كند كه بايد خمس آن را بدهد، حكم همان پول را دارد، و اگر از پولى
مثل ارث تهيه شده باشد خمس ندارد، و اگر از دستمزد كارى كه كرده سرمايه يا آن
وسايل را تهيه كند، در صورتى كه در همان سال كسب با آن سرمايه و وسايل،
مقصودى عقلايى و متناسب با شأن خود دارد، اصل سرمايه و وسايل خمس
ندارد، ولى واجب است خمس سودى كه از آنها مىبرد بدهد، و اين كه گفته شد
سرمايه خمس ندارد منظور، آن مقدار از سرمايه است كه زندگى مطابق شأن او
بدون آن تأمين نمىشود پس اگر سرمايه زيادتر از اين بود آن مقدار زيادتر خمس
دارد.
(1402) در مواردى كه براى كم كردن اجاره منزل، دادن قرض شرط مىشود،
اگر بدون اين پول نياز مسكن او تأمين نمىشود، اين قرض خمس ندارد حتى اگر
274

چند سال در دست صاحب منزل باقى بماند.
(1403) اگر در اول سال منفعتى نبرد و از سرمايه خرج كند، و پيش از تمام شدن
سال منفعتى به دستش آيد، مىتواند مقدارى را كه از سرمايه برداشته از منافع كسر
كند.
(1404) اجناس مغازه اى كه به عنوان سرمايه حساب شده و خمس آن پرداخت
گرديده، اگر در رأس سال خمسى آينده به سبب گران شدن اجناس، قيمت آن بالا
رفته باشد، ملاك در حساب سرمايه، قيمت فعلى آن است در صورتى كه فروش آن
جنس به نرخ روز سود آور باشد.
(1405) اگر غير از سرمايه چيز ديگرى از مالهاى او از بين برود، نمىتواند از
منفعتى كه به دستش مىآيد آن چيز را تهيه كند، ولى اگر در همان سال به آن چيز
احتياج داشته باشد، مىتواند در بين سال از منافع كسب آن را تهيه نمايد.
(1406) اگر در اول سال براى مخارج خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال
منفعتى ببرد، مىتواند مقدار قرض خود را از آن منفعت بپردازد.
(1407) اگر در تمام سال منفعتى نبرد و براى مخارج خود قرض كند، مىتواند از
منافع سالهاى بعد قرض خود را ادا نمايد.
(1408) در معاشرت و استفاده از اموال كسانى كه انسان مىداند خمس مال
خود را نمىدهند، تا علم به بودن خمس در مال مورد ابتلا ندارد، تصرف در آنها
مانعى ندارد.
(1409) بعد از گذشت سال تا خمس مال خود را ندهد نمىتواند در آن مال
تصرف كند اگر چه قصد دادن خمس را داشته باشد.
(1410) كسى كه با ديگرى در مالى شريك است، اگر خمس منافع خود را بدهد
و شريك او ندهد، براى تصرف در آن مال بايد از حاكم شرع اجازه بگيرد.
(1411) كسى كه خمس بدهكار است نمىتواند آن را به ذمه بگيرد يعنى خود را
بدهكار اهل خمس بداند و در تمام مال تصرف كند مگر اين كه با حاكم شرع
مصالحه كند يا از او اجازه بگيرد، و چنانچه تصرف كند و آن مال تلف شود، بايد
خمس آن را بدهد.
275

(1412) كسى كه خمس بدهكار است، اگر با حاكم شرع مصالحه كند، مىتواند
در تمام مال تصرف نمايد و بعد از مصالحه، منافعى كه از آن به دست مىآيد مال
خود او است.
(1413) اگر از مالى كه خمس آن واجب شده ولى خمس آن را نپرداخته و به
ذمه هم نگرفته، سودى ببرد، مقدارى از سود كه در مقابل خمس آن مال است مال
شخص نخواهد بود، و بايد خمس اصل مال و تمام سودى كه در مقابل خمس
بدست آورده و خمس بقيه سود را بدهد، مثلا صد تومان مال خمس نداده داشته و
از آن پنجاه تومان سود برده، بيست تومان بابت خمس اصل مال و ده تومان بابت
سود اين بيست تومان و هشت تومان بابت خمس چهل تومان باقيمانده، بايد
خمس بدهد.
(1414) در تعلق خمس به سودى كه به مال طفل تعلق مىگيرد اشكال است و
ظاهر عدم تعلق خمس است به مال طفل، ولى احوط اداى خمس بعد از بلوغ است
و وقت تعلق آن گذشتن سال بر اولين سودى است كه علم به وقت آن دارد.
(1415) كسى كه خمس مال خود را نداده و فقير شده، و يا اگر الان بدهد فقير
مىشود، همان طور كه ساير بدهى ها ساقط نمىشود، خمس مال او نيز ساقط
نمىشود و بايد به حاكم شرع مراجعه كند.
كسى كه از اول تكليف خمس نداده، اگر ملكى بخرد و قيمت آن بالا رود،
چنانچه آن ملك را براى ترقى قيمت نخريده باشد، مثلا زمينى را براى زراعت
خريده است، اگر پول آن را بعد از تعلق خمس به فروشنده داده، خمس همان پول
را فعلا بايد بدهد و تفاوت ارزش پول را با حاكم مصالحه نمايد. و با پرداخت
خمس تصرفات قبلى بدون اشكال مىشود، و اگر آن پول مشكوك در تعلق خمس
بوده، احتياطا با حاكم مصالحه نمايد.
كسى كه از اول تكليف خمس نداده، اگر از منافع كسب، چيزى كه به آن
احتياج ندارد خريده و يك سال از خريد آن گذشته، بايد خمس آن را بدهد، ولى
اثاث خانه و چيزهاى ديگرى كه نياز داشته و مطابق شأن خود خريده، اگر بداند كه
از فايده در بين سال خود آنها را خريده، خمس واجب نيست، و اگر نداند كه از
276

منافع در بين سال خريده يا بعد از گذشت سال، احتياطا با حاكم شرع مصالحه
نمايد.
معدن
(1416) اگر از معدن طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، زغال سنگ، فيروزه،
عقيق، زاج، نمك، و معادن ديگر چيزى به دست آورد، در صورتى كه به مقدار
نصاب برسد، بنابر اقوى بايد خمس آن را بدهد، و بر خلاف منفعت كسب، خمس
معدن را نمىتواند تا سر سال به تأخير بيندازد.
(1417) نصاب معدن 15 مثقال معمولى طلاى سكه دار است، يعنى اگر قيمت
چيزى را كه از معدن بيرون آورده، بعد از كم كردن هزينه اخراج به 15 مثقال طلاى
سكه دار برسد، بايد خمس آن را بدهد.
(1418) سودى كه از معدن برده، اگر قيمت آن به 15 مثقال طلاى سكه دار
نرسد، بنا بر اقوى خمس آن در صورتى لازم است كه به تنهايى يا با منفعت هاى
ديگر كسب او، از مخارج سالش زياد بيايد.
(
(1419) لازم نيست كه معدن را يك دفعه اخراج كند بلكه اگر مدتى اعراض كند
و دوباره مشغول شود نيز كافى است.
(1420) اگر چند نفر با شراكت، معدن را استخراج كنند، چنانچه بعد از كسر
هزينه استخراج، نصيب هر كدام به حد نصاب برسد بايد خمس آن را بدهند، و بنا
بر احتياط واجب، اگر نصيب مجموع همه به حد نصاب برسد، بايد هر كدام خمس
نصيب خود را بدهد.
(1421) لازم نيست كه معدن يكى باشد بلكه اگر متعدد هم باشد و درآمد
مجموع بعد از كسر هزينه به حد نصاب برسد خمس دارد و هم چنين لازم نيست كه
معدن از يك نوع باشد، بلكه اگر از چند نوع هم باشد، خمس واجب است.
277

گنج
(1422) گنج، مالى است كه در زمين يا در درخت يا كوه يا ديوار پنهان باشد و
كسى آن را پيدا كند و طورى باشد كه به آن، گنج بگويند.
(1423) اگر انسان در زمينى كه ملك كسى نيست، گنجى پيدا كند مال خود او
است و بايد خمس آن را بدهد.
(1424) نصاب گنج 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا است، يعنى اگر قيمت
چيزى را كه از گنج به دست مىآورد، بعد از كم كردن هزينه اخراج، به 105 مثقال
نقره سكه دار يا 15 مثقال طلاى سكه دار برسد بايد خمس آن را بدهد، و در تعلق
خمس به گنج نيز گذشتن سال معتبر نيست.
(1425) اگر در زمينى كه از ديگرى خريده گنجى پيدا كند و احتمال بدهد كه مال
فروشنده است، بايد به او اطلاع دهد و اگر آن فروشنده ادعا كرد كه مال او است و
راست گفتن او محتمل بود، به او داده مىشود، و اگر گفت مال من نيست
بنابر احتياط واجب به فروشنده قبل از او اطلاع داده مىشود، و اگر هيچ كدام از
فروشندگان مدعى مالكيت نبودند، مال پيدا كننده است و خمس آن بر او واجب
مىشود، و هم چنين است در موردى كه گنج در ملك ديگرى پيدا شود، اگر چه
احتياط مستحب آن است كه همه را صدقه بدهد تا در مواردى كه بين خمس و
صدقه مشترك است مصرف شود.
(1426) اگر كسى حيوانى از چهار پايان را بخرد و در شكم او مالى از قبيل طلا و
نقره باشد، چنانچه احتمال بدهد مال فروشنده و يا فروشنده قبل از او است، بايد به
او خبر دهد، و تمام مراتبى كه در مسألة گذشته در مورد خبر دادن گفته شد، اينجا
هم جارى مىشود، ولى اگر در شكم ماهى دريا و يا آهوى صحرا و مانند اينها كه
مالك مشخصى ندارد، مالى از قبيل طلا و نقره پيدا كرد، اطلاع دادن به كسى لازم
نيست و مانند وقتى است كه فروشندگان حيوان همه نفى مالكيت كنند. بنابر اين
احوط آن است كه بعد از پرداخت خمس، بقيه ‌آن را صدقه بدهد، اگر چه اظهر آن
278

است كه اصلا گنج نيست و از قبيل مال پيدا شده است.
مال حلال مخلوط به حرام
(1427) اگر مال حلال با مال حرام به طورى مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را
از يكديگر تشخيص دهد و صاحب مال حرام و مقدار آن، هيچ كدام معلوم نباشد،
بايد خمس تمام مال را بدهد و بعد از دادن خمس، بقيه مال حلال مىشود.
(1428) اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را بداند ولى
صاحب آن را نشناسد، بايد آن مقدار را به نيت صاحبش صدقه بدهد، و احتياط
واجب آن است كه از حاكم شرع هم اذن بگيرد.
(1429) اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند ولى
صاحبش را بشناسد، در صورتى كه انسان بداند چيز معينى مال او است و شك كند
كه بيشتر از آن مال هم مال او هست يا نه، بايد چيزى را كه يقين دارد مال او است به
او بدهد، و احتياط در اين است كه با او در مقدارى كه احتمال مىدهد مال او باشد
مصالحه نمايد، در صورتى كه مصالحه ممكن باشد، و اگر مصالحه ممكن نشد بنابر
اظهر دادن زيادتر از مقدارى كه يقين دارد مال او است بر اين شخص واجب نيست.
(1430) اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد كه مقدار
حرام بيشتر از خمس بوده، بايد در مقدارى كه مىداند از خمس بيشتر است، به
وظيفه‌ فعلى خود عمل نمايد و در مقدارى كه نمىداند و احتمال مىدهد، مطابق
مسأله قبلى عمل نمايد.
(1431) اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد، يا مالى كه صاحبش را
نمىشناسد به نيت او صدقه بدهد و بعدا صاحبش پيدا شود، اگر عين مال باقى
باشد و يا هنگام پرداخت خمس به اهلش، جهت آن را اعلام كرده باشد، به كسى كه
مال در دست او است رجوع مىشود و اين شخص صدقه دهنده يا خمس دهنده
ضامن نيست، در غير اين صورت بنابر احتياط واجب، بايد به مقدار مالش به او
بدهد يا اين كه مصالحه نمايد، و در مواردى كه از طرف صاحب مال صدقه داده
279

است، مالك مىتواند ثواب صدقه را براى خود اختيار كند يا اين كه مالش را از اين
شخص بگيرد.
(1432) اگر مال حلالى با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد و انسان
بداند كه صاحب آن از چند نفر معين بيرون نيست ولى نتواند بفهمد كيست، بايد بنا
بر احتياط با آنها مصالحه نمايد، و اگر مصالحه ممكن نيست بنا بر اظهر بين آنها به
نسبت سهم هر كدام تقسيم نمايد.
(1433) اگر عمدا مال حلالى را به قصد اكتفا كردن به خمس با مال حرام
مخلوط كند، بنا بر اظهر مورد مورد خمس نيست، و بنا بر احتياط واجب بايد
آن قدر صدقه بدهد تا يقين كند كه ذمه‌ او برئ شده است.
جواهرى كه با غواصى به دست مىآيد
(1434) اگر به وسيله غواصى، يعنى فرو رفتن در دريا، لؤلؤ و مرجان يا جواهر
ديگرى كه با فرو رفتن در دريا بيرون مىآيد بدست آورند، خواه روييدنى باشد، يا
معدنى، چنانچه بعد از كسر هزينه غواصى، قيمت آن به 18 نخود طلا برسد، بايد
خمس آن را بدهند، خواه در يك نوبت آن را از دريا بيرون آورده باشند يا در چند
نوبت.
(1435) اگر از روى آب دريا يا از كنار دريا جواهر بگيرد، در صورتى بايد خمس
آن را بدهد كه اين كار شغلش باشد و از مخارج سالش به تنهايى يا با منفعت ديگر
زياد بيايد، و اگر به وسيله اسبابى جواهر را بيرون آورد ملحق شدن آن، به صورتى
كه خودش روى آب آمده باشد كه خمس ندارد، بى وجه نيست.
(1436) خمس ماهى و حيوانات ديگرى كه بدون فرو رفتن در دريا صيد
مىشوند در صورتى واجب است كه براى كسب، صيد كند و به تنهايى يا با
منفعتهاى ديگر، از مخارج سالش زيادتر باشد.
(1437) اگر انسان بدون قصد اين كه چيزى از دريا بيرون آورد در دريا فرو رود و
اتفاقا جواهرى به دستش آيد، در صورتى كه قصد كند كه آن چيز ملكش باشد بنابر
280

اظهر بايد خمس آن را بدهد.
(1438) اگر انسان در دريا فرو رود و حيوانى را صيد كند، آن حيوان خمس
ندارد ولى اگر در شكم آن حيوان جواهرى پيدا شود، مثل جواهر پيدا شده در شكم
حيوان صحرايى است كه حكم آن گذشت.
(1439) اگر در رودخانه هاى بزرگ مانند دجله و فرات فرو رود و جواهرى
بيرون آورد، چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مىآيد، بايد خمس آن را بدهد.
(1440) اگر در آب فرو رود و مقدارى عنبر بيرون آورد كه قيمت آن 18 نخود
طلا يا بيشتر باشد، بايد خمس آن را بدهد، و چنانچه از روى آب يا از كنار دريا به
دست آورد، اگر قيمت آن به مقدار 18 نخود طلا هم نرسد، در صورتى كه اين كار
كسبش باشد و به تنهايى يا با منفعت هاى ديگر از مخارج سالش زياد بيايد، بايد
خمس آن را بدهد.
غنيمت
(1441) اگر مسلمانان به امر امام (عليه السلام) با كفار جنگ كنند و چيزهايى در جنگ به
دست آورند، به آنها غنيمت گفته مىشود، و بايد مخارجى را كه براى غنيمت
كرده اند، مانند هزينه نگهدارى و حمل و نقل آن و نيز مقدارى را كه امام (عليه السلام) صلاح
مىداند به مصرفى برساند و چيزهايى كه مخصوص به امام (عليه السلام) است، از غنيمت
كنار بگذارند و خمس بقيه آن را بدهند.
زمينى كه كافر ذمى از مسلمان بخرد
(1442) اگر كافر ذمى زمينى را از مسلمان بخرد، يا به طريقى ديگر مثل صلح به
او منتقل شود، بايد خمس آن را بدهد و اگر پول آن را هم بدهد اشكال ندارد، و بنا
بر اظهر بين زمين مزروعى و يا غير مزروعى فرقى نيست، ولى اگر خانه و دكان و
مانند اينها را از مسلمان بخرد، در صورتى كه مقصود اصلى او از اين معامله زمين
281

باشد و يا زمين و بنا هر كدام جداگانه قيمت گذارى و مورد معامله واقع شود، بايد
خمس زمين آنها را بدهد و در صورتى كه مقصود او از خريد، بناى آن باشد، ولو
زمين هم به تبع بنا داخل معامله است خمس ندارد، و بنابر احتياط واجب كسى كه
خمس را از ذمى مىگيرد و به اهلش مىدهد بايد در وقت گرفتن و دادن نيت داشته
باشد.
(1443) اگر كافر ذمى زمينى را كه از مسلمان خريده به مسلمان ديگرى هم
بفروشد، بايد خمس آن را بدهد و نيز اگر بميرد و مسلمانى آن زمين را از او ارث
ببرد، بايد خمس آن را از همان زمين، يا از مال ديگرش بدهند.
(1444) اگر كافر ذمى موقع خريد زمين شرط كند كه خمس ندهد، شرط باطل و
معامله صحيح است و بنابر اظهر بايد خمس آن را بدهد، و اگر شرط كند كه
فروشنده خمس آن را بدهد، معامله و شرط هر دو صحيح است.
(1445) اگر كافر ذمى، صغير يا ديوانه باشد و ولى او برايش زمينى بخرد، بنا بر
احتياط واجب بايد ولى خمس آن را بدهد.
282

" مصرف خمس "
(1446) خمس را بايد دو قسمت كنند، يك قسمت آن سهم سادات است كه بنا
بر احتياط واجب بايد با اذن مجتهد جامع الشرايط به سيد فقير، يا سيد يتيم، يا به
سيدى كه در سفر درمانده شده بدهند و نصف ديگر آن سهم امام (عليه السلام) است كه در
اين زمان بايد به مجتهد جامع الشرايط بدهند، و در صورت عدم مطالبه مجتهد، به
مصرفى كه او اجازه مىدهد برسانند، ولى اگر انسان بخواهد سهم امام (عليه السلام) را به
مجتهدى كه از او تقليد نمىكند بدهد، در صورتى به او اذن داده مىشود كه بداند
آن مجتهد و مجتهدى كه از او تقليد مىكند، سهم امام (عليه السلام) را از نظر كميت و كيفيت
به يك نحو مصرف مىكنند.
(1447) كسى كه خمس مىدهد، هنگام دادن خمس به مجتهد يا نماينده‌ او يا
در صورتى كه مجاز است، هنگام رساندن خمس به موارد مصرف آن، بايد قصد
قربت نمايد، يعنى خمس را به قصد انجام فرمان خداوند و براى نزديك شدن به او
بدهد، ولى اگر ديگرى را براى رساندن خمس وكيل كرده باشد، همين كه وكيل
قصد قربت كند كافى است.
(1448) سيد يتيمى كه به او خمس مىدهند، بايد فقير باشد ولى به سيدى كه
در سفر درمانده شده، اگر در وطنش فقير هم نباشد، مىشود خمس داد.
(1449) به سيدى كه در سفر درمانده شده، اگر سفر او سفر معصيت باشد، نبايد
خمس بدهند.
(1450) به سيدى كه عادل نيست مىشود خمس داد ولى به سيدى كه دوازده
امامى نيست بنا بر اظهر نبايد خمس بدهند.
(1451) به سيدى كه معصيت كار است، اگر خمس دادن كمك به معصيت او
باشد، بنا بر احوط نمىشود خمس داد، و به سيدى هم كه آشكارا معصيت مىكند،
اگر چه دادن خمس كمك به معصيت او نباشد، بهتر اين است كه خمس ندهند.
(1452) اگر كسى بگويد سيدم نمىشود به او خمس داد مگر آن كه دو نفر
283

عادل، سيد بودن او را تصديق كنند يا در بين مردم به طورى معروف باشد كه انسان
يقين يا اطمينان پيدا كند كه سيد است، و بنا بر اظهر اگر انسان به سيد بودن كسى
گمان داشت ولى دو نفر عادل هم سيد بودنش را تصديق نكردند و در بين مردم و يا
شهر خودش هم معروف به سيد بودن نبود باز هم كافى است و مى شود به او خمس
داد.
(1453) به كسى كه در شهر خودش به سيد بودن مشهور باشد، اگر انسان به سيد
بودن او اطمينان يا گمان پيدا كند، مىشود خمس داد.
(1454) كسى كه زنش سيده است خمسش را بنابر احتياط واجب نبايد به او
بدهد كه به مصرف مخارج خودش برساند ولى اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب
باشد و نتواند مخارج آنان را بدهد، جايز است انسان خمس به آن زن بدهد كه به
مصرف آنان برساند.
(1455) اگر مخارج سيدى كه زوجه‌ انسان نيست بر انسان واجب باشد بنابر
احتياط واجب، نمىتواند خوراك و پوشاك او را از خمس بدهد، ولى اگر مقدارى
خمس ملك او كند كه به مصرف ديگرى غير مخارج خودش - كه بر خمس دهنده
واجب است - برساند مانعى ندارد.
(1456) به سيد فقيرى كه مخارجش بر ديگرى واجب است و او نمىتواند
مخارج آن سيد را بدهد، مىشود خمس داد.
(1457) احتياط مستحب آن است كه بيشتر از مخارج يك سال به يك سيد فقير
خمس ندهند.
(1458) اگر در شهر سيد مستحقى نباشد و احتمال هم ندهد كه پيدا شود، يا
نگهدارى خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن نباشد، بايد خمس را به شهر ديگرى
ببرد و به مستحق برساند و هزينه بردن خمس، بنابر اظهر از خمس برداشته مىشود
اگر چه خلاف احتياط است، و اگر خمس از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن
كوتاهى كرده، بايد عوض آن را بدهد و اگر كوتاهى نكرده، چيزى بر او واجب
نيست.
(1459) هر گاه در شهر خودش مستحقى نباشد ولى احتمال دهد كه پيدا شود،
284

اگر چه نگهدارى خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد، مىتواند خمس را به
شهر ديگر ببرد و چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى نكند و تلف شود، لازم نيست
چيزى بدهد. ولى نمىتواند هزينه بردن آن را از خمس بر دارد.
(1460) اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، باز هم مىتواند خمس را به شهر
ديگر ببرد و به مستحق برساند ولى مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد و در
صورتى كه خمس از بين برود، اگر چه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد ضامن
است.
(1461) اگر خمس را از خود مال ندهد و از جنس ديگر بدهد، بايد به قيمت
واقعى آن جنس حساب كند و چنانچه گرانتر از قيمت حساب كند، اگر چه مستحق
به آن قيمت راضى شده باشد بايد مقدارى را كه زياد حساب كرده بدهد.
(1462) كسى كه از مستحق طلبكار است و مى خواهد طلب خود را بابت
خمس حساب كند، بنابر احتياط واجب بايد خمس را به او بدهد و بعد مستحق
بابت بدهى خود به او برگرداند، ولى اگر با اذن حاكم شرع باشد اين احتياط لازم
نيست.
(1463) مستحق نمىتواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد، ولى كسى كه
مقدار زيادى خمس بدهكار است و فقير شده و اميد ثروتمند شدنش هم نمىرود و
مىخواهد مديون اهل خمس نباشد، اگر مستحق راضى شود كه خمس را از او
بگيرد و به او ببخشد، اشكال ندارد.
(1464) اگر خمس را با حاكم شرع يا وكيل او يا با سيد دستگردان كند و بخواهد
در سال بعد بپردازد نمىتواند از منافع آن سال كسر نمايد مثلا اگر هزار تومان
دستگردان كرده و از منافع سال بعد دو هزار تومان بيشتر از مخارجش داشته باشد،
بايد اول خمس دو هزار تومان را بدهد و سپس هزار تومانى را كه بابت خمس
بدهكار است از بقيه بپردازد.
285

زكات
در نه چيز زكات واجب است:
1 - گندم. 2 - جو. 3 - خرما. 4 - كشمش. 5 - طلا. 6 - نقره. 7 - شتر. 8 - گاو
9 - گوسفند.
اگر كسى مالك يكى از اين چيزها باشد، با شرايطى كه بعدا گفته مىشود بايد
مقدارى كه معين شده، به يكى از مصرفهايى كه دستور داده اند برساند.
(1465) " سلت " كه دانه اى است به نرمى گندم و خاصيت جو را دارد و
" علس " كه مثل گندم است و خوراك مردم صنعا مىباشد، در صورتى كه به آنها جو
و گندم بگويند زكات دارد و در غير اين صورت زكات در آنها واجب نيست.
" شرايط وجوب زكات "
(1466) زكات در صورتى واجب مىشود كه مال به مقدار نصاب - كه بعدا گفته
مىشود - برسد و مالك آن، بالغ، عاقل و آزاد باشد و بتواند در آن مال تصرف كند.
(1467) بعد از آن كه انسان يازده ماه مالك گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره باشد
با ديده شدن هلال ماه دوازدهم، بنابر اظهر زكات بر او واجب مىشود، ولى بنابر
اظهر ماه دوازدهم را نبايد از سال دوم حساب كند، و از اول ماه دوازدهم نمىتواند
طورى در مال تصرف كند كه مال از بين برود، و اگر چنين تصرف كند ضامن است.
(1468) اگر مالك گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره در بين سال بالغ شود زكات بر او
واجب نيست.
286

(1469) بنابر اظهر و احوط زكات گندم و جو وقتى واجب مىشود كه دانه آنها
سفت و محكم شود، و زكات كشمش وقتى واجب مىشود كه به صورت غوره
است، و خرما هم موقعى كه شروع به زرد يا قرمز شدن كند زكات آن واجب
مىشود. ولى وقت دادن زكات در گندم و جو، موقع خرمن شدن و جدا كردن كاه
آنها و در خرما موقع چيدن و در كشمش هنگامى است كه خشك شده باشد.
(1470) اگر موقع واجب شدن زكات گندم، جو، كشمش و خرما - كه در مسأله
پيش گفته شد - صاحب آنها بالغ باشد بايد زكات آنها را بدهد.
(1471) اگر صاحب گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره در تمام سال ديوانه باشد،
زكات بر او واجب نيست و اگر در مقدارى از سال هم ديوانه شود نيز زكات بر او
واجب نيست.
(1472) اگر صاحب گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره در مقدارى از سال مست يا
بيهوش شود، بنا بر احوط زكات از او ساقط نمىشود و هم چنين است اگر موقع
واجب شدن زكات گندم، جو، خرما و كشمش مست يا بيهوش باشد.
(1473) مالى را كه از انسان غصب كرده اند و نمى تواند به هيچ وجه در آن
تصرف كند زكات ندارد، و نيز اگر زراعتى را از او غصب كنند و موقعى كه زكات آن
واجب مىشود، در دست غصب كننده باشد، هنگامى كه به صاحبش بر مىگردد
زكات ندارد.
(1474) اگر كسى طلا و نقره يا چيز ديگرى را كه زكات آن واجب است قرض
كند و يك سال نزد او بماند، بايد زكات آن را بدهد و بر كسى كه قرض داده چيزى
واجب نيست، اگر چه در پرداخت قرض تأخير شده باشد و علت تأخير هم خود
قرض دهنده باشد بنا بر اظهر، هر چند در صورت اخير، احتياط مستحب در
پرداخت زكات است.
(1475) اگر مالى را براى انسان وصيت كنند، در صورتى كه از مردن وصيت
كننده و قبول وصيت يك سال بگذرد و آن مال از چيزهايى باشد كه زكات آن واجب
است، شخص قبول كننده بايد زكات آن را بدهد.
(1476) اگر در بين سال، مالى كه زكات به آن تعلق مىگيرد، مثل گاو، گوسفند،
287

شتر، طلا و نقره به علت انتقال يا صدقه يا نذر به عين مال، از حد نصاب خارج شود
زكات واجب نمىشود.
(1477) اگر به علت رسيدن مال به حد نصاب، مستطيع شود و رسيدن سال
زكات بعد از زمان حج باشد، حج واجب مىشود، و اگر از روى معصيت حج
بجا نياورد تا سال زكات فرا برسد، زكات واجب مىشود اگر چه به سبب تقصير در
انجام حج و پرداخت زكات استطاعت او براى حج، در سالهاى آينده از بين برود، و
اگر فرا رسيدن سال زكات قبل از اولين ماه از ماه‌هاى سه گانه حج (شوال، ذيقعده و
ذيحجه) باشد در اين صورت زكات واجب است و حج واجب نمىشود، مگر آن كه
با بقيه مال مستطيع براى حج باشد.
(1478) كسى كه زكات يا خمس يا واجبات ماليه ديگرى كه به عين مال تعلق
مىگيرد و هم كفاره يا قرض و مانند آن كه به عين مال تعلق نمىگيرد بدهكار است،
اگر بميرد و اموالش براى اداى همه‌ آنها كافى نباشد، اداى زكات و خمس و واجبات
مالى كه به عين مال تعلق مىگيرد، مقدم است.
(1479) كسى كه حج و زكات بر عهده دارد، اگر بميرد و مالش براى هر دو كافى
نباشد چنانچه مالى كه متعلق زكات است باقى باشد اداى زكات مقدم است، و اگر نه
مالش بين حج و زكات تقسيم مىشود، و اين در صورتى است كه سهم حج براى
كمترين مراتب حج كافى باشد، و اگر كافى نباشد احتمال دارد بين اداى زكات و
انجام حج مخير باشند، اگر چه احتياط واجب در اختيار نمودن حج است،
خصوصا اگر با انجام حج مقدارى مال براى زكات باقى بماند.
(1480) غير از گندم، جو، خرما و كشمش، در چيزهايى كه از زمين مىرويد و با
پيمانه يا وزن معامله مىشود و از چيزهايى نيست كه مثل سبزيجات زود فاسد
شود، زكات مستحب است و نصاب اين گونه چيزها همان " سيصد من تبريز "
است.
(1481) اگر چند نفر در مالى شريك باشند، كسى كه سهمش به مقدار نصاب
رسيده زكات بر او واجب است، و هم چنين اگر كسى در چند جا مالى داشته باشد
در صورتى كه مجموع آنها به حد نصاب برسد، زكات بر او واجب مىشود.
288

(1482) دادن زكات مال التجاره، يعنى مالى كه انسان آن را سرمايه كسب قرار
مىدهد با شرايطى مستحب است، كه از جمله اين شرايط، رسيدن آن به حد نصاب
طلا يا نقره در تمام سال است، پس اگر مدتى از حد نصاب كمتر شود، زكات
استحبابى ندارد.
زكات گندم، جو، خرما و كشمش
(1483) زكات گندم، جو، خرما و كشمش وقتى واجب مىشود كه به مقدار
نصاب برسند و نصاب آنها " سيصد من تبريز " است.
(1484) اگر پيش از دادن زكات، از انگور، خرما، جو و گندمى كه زكات آنها
واجب شده، خود و افراد تحت تكفل او بخورند، يا مثلا به فقير بدهد، بايد زكات
مقدارى را كه مصرف شده بدهد.
(1485) اگر بعد از آن كه زكات گندم، جو، خرما و انگور واجب شد مالك آن
بميرد، بايد مقدار زكات را از مال او بدهند، ولى اگر پيش از واجب شدن زكات
بميرد، هر يك از ورثه كه سهم او به اندازه نصاب است، بايد زكات سهم خود را
بدهد.
(1486) كسى كه از طرف حاكم شرع مأمور جمع آورى زكات است، موقع
خرمن كه گندم و جو را از كاه جدا مىكنند و بعد از خشك شدن خرما و انگور،
مىتواند زكات را مطالبه كند.
(1487) كسى كه زكات را جمع آورى مىكند مىتواند در زمانى كه معلوم باشد
ميوه از آفات محفوظ خواهد ماند، با رضايت مالك مقدار زكات را تخمين بزند تا
مالك بتواند در نصاب تصرف كند.
(1488) اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور يا زراعت گندم و جو زكات
آنها واجب شود، مثلا خرما در ملك او زرد يا سرخ شود، بايد زكات آن را بدهد.
(1489) اگر بعد از آن كه زكات گندم، جو، خرما و انگور واجب شد، زراعت و
درخت را بفروشد، بايد زكات آنها را بدهد.
289

(1490) اگر وزن گندم و جو و خرما و كشمش موقعى كه تر است به سيصد من
تبريز برسد و بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود، زكات آن واجب نيست.
(1491) خرمايى كه تازه‌ آن را مىخورند و اگر بماند وزن آن خيلى كم مىشود،
چنانچه مقدارى باشد كه خشك آن به سيصد من تبريز برسد، زكات آن واجب
است.
(1492) گندم، جو، خرما و كشمشى كه زكات آنها را داده، اگر چند سال هم نزد
او بماند زكات ندارد.
(1493) اگر گندم، جو، خرما و انگور از آب باران يا نهر آبيارى شود يا مثل
زراعت هاى مصر از رطوبت زمين استفاده كند، زكات آن " ده يك " است، و اگر با
دست، همچون دلو و موتور آب و مانند آن آبيارى شود، زكات آن " بيست يك "
است و اگر مقدارى از باران يا نهر يا رطوبت زمين استفاده كند و به همان مقدار از
آبيارى با دلو و موتور آب و مانند آن استفاده نمايد، زكات نصف آن ده يك و زكات
نصف ديگر آن بيست يك مىباشد، يعنى از چهل قسمت بايد سه قسمت، آن را
بابت زكات بدهند.
(1494) اگر گندم، جو، خرما و انگور، از آب باران يا مانند آن و هم از آب دلو و
موتور آب يا مانند آن استفاده كند، چنانچه از يكى از اين دو راه بيشتر آبيارى
مىشود، همان را بايد ملاك قرار داد.
(1495) هزينه اى را كه براى گندم، جو، خرما و انگور پرداخت كرده است،
مىتواند از محصول كسر كند، و چنانچه پيش از كم كردن هزينه، وزن آنها به سيصد
من تبريز برسد، ولى بعد از كم كردن به اين مقدار نرسد، بنابر اظهر زكات واجب
نيست.
(1496) اگر در يك زمين جو و گندم و چيزى مثل برنج و لوبيا كه زكات آن
واجب نيست بكارد، خرج هايى كه تنها براى يكى از آنها كرده فقط از همان كسر
مىشود، ولى اگر براى هر دو مخارجى كرده، بايد به هر دو قسمت نمايد، مثلا اگر
هر دو به يك اندازه بوده، مىتواند نصف مخارج را از جنسى كه زكات دارد كسر
نمايد.
290

(1497) اگر براى سال اول كارى مانند شخم زدن انجام دهد اگر چه براى
سال هاى بعد هم فايده داشته باشد، بايد مخارج آن را از سال اول كسر كند، و اگر
كارى را براى چند سال انجام دهد، مىتواند از مخارج سال اول حساب كند و يا بين
آنها تقسيم نمايد.
(1498) اگر انسان در چند شهر كه فصل آنها با يكديگر اختلاف دارد، و زراعت
و ميوه ‌آنها در يك وقت به دست نمىآيد، گندم يا جو يا خرما يا انگور داشته باشد و
همه‌ آنها محصول يك سال حساب شود، چنانچه چيزى كه اول مىرسد به اندازه
نصاب (يعنى سيصد من تبريز) باشد، بايد زكات آن را هنگامى كه مىرسد بدهد و
زكات بقيه را هر وقت كه به دست مىآيد ادا كند، و اگر آنچه اول مىرسد به اندازه
نصاب نباشد، صبر مىكند تا بقيه ‌آن برسد، پس اگر روى هم به مقدار نصاب برسد،
زكات آن واجب است و اگر به مقدار نصاب نرسد، زكات آن واجب نيست.
(1499) اگر درخت خرما يا انگور در يك سال دو مرتبه ميوه دهد، چنانچه روى
هم به مقدار نصاب باشد، بنا بر اظهر زكات آن واجب است.
(1500) اگر مقدارى خرما يا انگور تازه دارد كه خشك آن به اندازه نصاب
مىشود، چنانچه به قصد زكات از تازه‌ آن قدرى به مستحق بدهد كه اگر خشك شود
به اندازه زكاتى باشد كه بر او واجب است، اشكال ندارد.
(1501) كسى كه بدهكار است و مالى هم دارد كه زكات آن واجب شده، اگر
بميرد بايد بنا بر اظهر، اول تمام زكات را از مالى كه زكات آن واجب شده بدهند،
بعد قرض او را ادا كنند.
(1502) كسى كه بدهكار است و گندم يا جو يا خرما يا انگور هم دارد، اگر بميرد
و قبل از آن كه زكات اينها واجب شود، ورثه قرض او را از مال ديگر بدهند، هر كدام
كه سهمشان به سيصد من تبريز برسد، بايد زكات بدهد، و اگر قبل از آن كه زكات آنها
واجب شود، قرض او را ندهند، چنانچه مال ميت فقط به اندازه بدهى او باشد نيز
زكات چنان كه گفته شد واجب است بنا بر اظهر، چه مرگ مالك پيش از ظهور ثمره
باشد و خواه بعد از آن و قبل از وجوب زكات، كه در صورت دوم بدون اشكال
نيست، و هم چنين است اگر مال ميت بيشتر از بدهى او باشد دادن زكات واجب
291

است بنا بر اظهر.
(1503) اگر گندم، جو، خرما و كشمشى كه زكات آنها واجب شده خوب و بد
دارد بايد زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آنها بدهد و زكات همه را نمىتواند
از جنس بد بدهد.
نصاب طلا
(1504) طلا دو نصاب دارد:
نصاب اول: بيست مثقال شرعى است كه هر مثقال آن 18 نخود است، پس اگر
طلا به بيست مثقال شرعى، كه پانزده مثقال معمولى است برسد، اگر شرايط ديگر را
هم كه قبلا گفته شد داشته باشد، بايد " چهل يك " آن را، كه نه نخود مىشود، به
عنوان زكات داد، و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست.
نصاب دوم: چهار مثقال شرعى است كه سه مثقال معمولى مىشود، يعنى اگر
سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 18 مثقال را از قرار
" چهل يك " بدهد، و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 15 مثقال
آن را بدهد و زيادى آن زكات ندارد، و هم چنين است هر چه بالا رود، يعنى اگر سه
مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقدارى كه
اضافه شده زكات ندارد.
نصاب نقره
(1505) نقره دو نصاب دارد:
نصاب اول: 105 مثقال معمولى است، كه اگر نقره به 105 مثقال برسد و شرايط
ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد، بايد " چهل يك " آن را كه دو مثقال و پانزده
نخود مىشود، به عنوان زكات داد، و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب
نيست.
292

نصاب دوم: 21 مثقال است، يعنى اگر 21 مثقال به 105 مثقال اضافه شود، بايد
زكات تمام 126 مثقال را بطورى كه گفته شد - بدهد، و اگر كمتر از 21 مثقال اضافه
شود، فقط بايد زكات 105 مثقال آن را بدهد و زيادى آن زكات ندارد، و هم چنين
است هر چه بالا رود، يعنى اگر 21 مثقال اضافه شود بايد زكات تمام آنها را بدهد و
اگر كمتر اضافه شود مقدارى كه اضافه شده زكات ندارد. بنابر اين اگر انسان چهل
يك هر چه طلا و نقره دارد بدهد، زكاتى را كه بر او واجب بوده داده و گاهى هم
بيشتر از مقدار واجب داده است، مثلا كسى كه 110 مثقال نقره دارد، اگر چهل يك
آن را بدهد، زكات 105 مثقال آن را كه واجب بوده داده و مقدارى هم براى 5 مثقال
آن داده كه واجب نبوده است.
(1506) زكات طلا و نقره در صورتى واجب مىشود كه آن را سكه زده باشند و
معامله ‌با آن رايج باشد، و اگر چه سكه ‌آن نيز از بين رفته باشد، بايد زكات آن را
بدهند.
(1507) طلا و نقره سكه دارى كه زنها براى زينت به كار مىبرند، اگر معامله با آن
رايج باشد، زكات دارد ولى اگر طورى شود كه معامله با آن به عنوان مسكوك رايج
نباشد زكات ندارد.
(1508) همان طور كه سابقا گفته شد زكات طلا و نقره در صورتى واجب
مىشود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد و اگر در بين يازده ماه، طلا و
نقره او از نصاب اول كمتر شود، زكات بر او واجب نيست.
(1509) اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره اى را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز ديگر
عوض نمايد يا آنها را آب كند، بنابر اظهر زكات بر او واجب نيست، ولى مكروه
است كه براى فرار از دادن زكات اين كارها را بكند.
(1510) اگر طلا و نقره اى را كه دارد خوب و بد داشته باشد، مىتواند زكات
هر كدام از خوب و بد را از خود آن بدهد، ولى بهتر است زكات همه‌ آنها را از طلا و
نقره خوب بدهد، اگر چه بنا بر اظهر جايز است زكات همه را از جنس بد بدهد.
(1511) طلا و نقره اى كه بيشتر از اندازه معمول ناخالصى دارد، اگر خالص آن به
اندازه نصاب - كه مقدار آن گفته شد - برسد، انسان بايد زكات آن را بدهد، و چنانچه
293

شك دارد كه خالص آن به اندازه نصاب هست يا نه، زكات آن واجب نيست، ولى
احتياط در اين است كه با تصفيه كردن و مانند آن تحقيق كند، تا بداند اگر خالص آن
به مقدار نصاب است زكاتش را بپردازد، يا اين كه بدون تصفيه و تحقيق، احتياط
كرده و زكاتى را كه احتمال مىدهد واجب شده، بپردازد.
(1512) اگر طلا و نقره اى را كه دارد، به مقدار معمول، فلز ديگر با آن مخلوط
باشد، نمىتواند زكات آن را از طلا و نقره اى بدهد كه بيشتر از معمول فلز ديگر دارد،
ولى اگر به قدرى بدهد كه يقين كند طلا و نقره خالصى كه در آن هست، به اندازه
زكاتى مىباشد كه بر او واجب است اشكال ندارد، و نيت كند مقدارى را كه زيادتر
داده است به عنوان زكات نباشد، بلكه به عنوان هديه و احسان بدهد.
زكات شتر، گاو و گوسفند
(1513) زكات شتر، گاو و گوسفند غير از شرط هايى كه گفته شد، دو شرط ديگر
دارد:
1 - حيوان در تمام سال بيكار باشد، و ملاك تشخيص بيكار بودن نظر مردم و
عرف است.
2 - در تمام سال از علف بيابان بچرد، پس اگر تمام سال يا مقدارى از آن را از
علف چيده شده، يا از زراعتى كه ملك مالك يا ملك ديگرى است بچرد، زكات
ندارد.
نصاب شتر
(1514) شتر دوازده نصاب دارد:
1 - پنج شتر، و زكات آن يك گوسفند است و تا شماره‌ شتر به اين مقدار نرسد
زكات ندارد.
2 - ده شتر، و زكات آن دو گوسفند است.
294

3 - پانزده شتر، و زكات آن سه گوسفند است.
4 - بيست شتر، و زكات آن چهار گوسفند است.
5 - 25 شتر، و زكات آن پنج گوسفند است.
6 - 26 شتر، و زكات آن يك شتر است كه داخل سال دوم شده باشد و مادرش
قابليت حمل را داشته باشد.
7 - 36 شتر، و زكات آن يك شتر است كه داخل سال سوم شده باشد، و مادرش
قابليت حمل و مقاربت را داشته باشد.
8 - 46 شتر، و زكات آن يك شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد و قابليت
حمل را داشته باشد.
9 - 61 شتر، و زكات آن يك شتر است كه داخل سال پنجم شده باشد.
10 - 76 شتر، و زكات آن دو شتر است كه داخل سال سوم شده باشند.
11 - 91 شتر، و زكات آن دو شتر است كه داخل سال چهارم شده باشند.
12 - 121 شتر، و بالاتر از آن، كه بايد يا چهل تا، چهل تا، حساب كند و براى
هر چهل تا، يك شتر بدهد كه داخل سال سوم شده باشد، يا پنجاه تا، پنجاه تا،
حساب كند و براى هر پنجاه تا، يك شتر بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد و يا
با هر دو راه، يعنى چهل تايى و پنجاه تايى حساب كند، ولى در هر صورت بايد طورى
حساب كند كه چيزى باقى نماند، يا اگر چيزى باقى مىماند، از نه تا بيشتر نباشد،
مثلا اگر 140 شتر دارد، بايد براى صدتا، دو شترى كه داخل سال چهارم شده و
براى چهل تا، يك شترى كه داخل سال سوم شده بدهد.
(1515) شترى كه به عنوان زكات داده مىشود، بايد ماده باشد.
295

نصاب گاو
(1516) گاو و گاوميش دو نصاب دارد:
نصاب اول: سى گاو است. هنگامى كه تعداد گاوها به سى برسد، اگر شرايطى را
كه گفته شد داشته باشد، بايد يك گوساله كه داخل سال دوم شده و مادرش قابليت
حمل را داشته باشد به عنوان زكات داد.
نصاب دوم: چهل گاو است، و زكات آن يك گوساله ماده است كه داخل سال
سوم شده و مادرش قابليت حمل را داشته باشد.
(1517) زكات ما بين سى و چهل گاو واجب نيست، مثلا كسى كه 39 گاو دارد،
فقط بايد زكات سى تاى آنها را بدهد، و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد، تا به
شصت نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاى آن را بدهد و بعد از آن كه به شصت
رسيد، چون دو برابر نصاب اول را دارد، بايد دو گوساله كه داخل سال دوم شده
باشند زكات بدهد، و هم چنين هر چه بالا رود بايد يا سى تا، سى تا، حساب كند يا
چهل تا، چهل تا، يا با سى و چهل حساب كند و زكات آن را به دستورى كه گفته شد
بدهد، ولى بايد طورى حساب كند كه چيزى باقى نماند، يا اگر چيزى باقى مىماند
از نه تا بيشتر نباشد، مثلا اگر هفتاد گاو دارد، بايد به حساب سى و چهل حساب كند
و براى سى تاى آن، زكات سى تا، و براى چهل تاى آن، زكات چهل تا را بدهد، چون
اگر تنها با روش سى تايى، حساب كند، ده گاو زكات نداده باقى مىماند.
نصاب گوسفند
(1518) گوسفند پنج نصاب دارد:
اول: چهل گوسفند، و زكات آن يك گوسفند است، و تا گوسفند به چهل نرسد
زكات ندارد.
دوم: 121 گوسفند، و زكات آن دو گوسفند است.
296

سوم: 201 گوسفند، و زكات آن سه گوسفند است.
چهارم: 301 گوسفند، و زكات آن چهار گوسفند است.
پنجم: چهار صد و بالاتر از آن، كه بايد آنها را صدتا، صدتا، حساب كند و براى
هر صدتاى آنها يك گوسفند بدهد، و لازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد،
بلكه اگر گوسفند ديگرى بدهد، يا مطابق قيمت گوسفند، پول بدهد كافى است،
ولى اگر بخواهد جنس ديگر بدهد در صورتى كه براى فقرا بهتر باشد، اشكال ندارد.
(1519) زكات ما بين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شماره گوسفندهاى
كسى از نصاب اول كه چهل است بيشتر باشد تا به نصاب دوم كه 121 است
نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاى آن را بدهد و زيادى آن زكات ندارد و همچنين
است در نصابهاى بعد.
(1520) گوسفندى را كه براى زكات مىدهد اگر داخل سال دوم شده باشد
كافى است، ولى اظهر اين است كه اگر هفت ماه گوسفند هم تمام شده باشد كافى
است، و اگر بز را به عنوان زكات بدهد، بايد داخل سال سوم شده باشد.
(1521) اگر يك نفر در چند جا، گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد و روى هم به
اندازه نصاب باشند، بايد زكات آنها را بدهد.
(1522) اگر گاو، گوسفند و شترى كه دارد همه مريض يا معيوب يا پير باشند،
مىتواند زكات را از خود آنها بدهد، ولى اگر همه سالم و بى عيب و جوان باشند
نمىتواند زكات آنها را از حيوان مريض يا معيوب يا پير بدهد، بلكه اگر بعضى از آنها
سالم و بعضى مريض و دسته اى معيوب و دسته ديگر بى عيب و مقدارى پير و
مقدارى جوان باشند، مستحب آن است كه براى زكات آنها، همه را در مجموع و به
طور متوسط در نظر بگيرد، گرچه اظهر آن است كه پرداخت آنچه كه اسم حيوان بر
او صدق كند كافى است.
(1523) اگر قبل از تمام شدن ماه يازدهم، گاو، گوسفند و شتر را با چيز ديگر
عوض كند، يا نصابى را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد، مثلا
چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او واجب نيست.
297

" مصرف زكات "
در هشت مورد مىتوان زكات را مصرف كرد:
1 - فقير، و آن كسى است كه مخارج سال خود و افراد تحت تكفلش را ندارد، و
كسى كه صنعت يا ملك يا سرمايه اى دارد كه مىتواند مخارج سال خود را بگذارند
فقير نيست.
2 - مسكين، و آن كسى است كه زندگيش را سخت تر از فقير مىگذراند.
3 - كسى كه از طرف امام (عليه السلام) يا نايب امام مأمور است كه زكات را جمع و
نگهدارى نمايد و به حساب آن رسيدگى كند و آن را به امام (عليه السلام) يا نايب امام يا فقرا
برساند.
4 - كافرهايى كه اگر زكات به آنان بدهند به دين اسلام مايل مىشوند، يا در
جنگ به مسلمانان كمك مىكنند.
5 - خريدارى بنده ها و آزاد كردن آنان.
6 - پرداخت بدهى كسى كه نمىتواند قرض خود را ادا كند.
7 - في سبيل الله، يعنى كارى كه مانند ساختن مسجد، پل، راهسازى و مدرسه
منفعت عمومى و دينى دارد كه نفع آن به عموم مسلمانان مىرسد و براى اسلام نفع
داشته باشد.
8 - ابن السبيل، يعنى مسافرى كه در سفر درمانده شده است.
و احكام اينها به ترتيب در مسائل بعدى ذكر خواهد شد.
(1524) انسان مىتواند به فقير و مسكين بيش از مخارج ساليانه اش زكات بدهد
ولى اگر اين كار موجب بى انصافى شده و به ديگر فقرا اجحاف شود، مثل اين كه
همه‌ مردم بخواهند زكاتشان را به يك فقير بدهند و بقيه‌ فقرا تنگدست بمانند،
خالى از اشكال نيست. و مستحب است كه به هر فقير كمتر از زكات نصاب اول طلا
و نقره كه قبلا گفته شد ندهند.
(1525) صنعتگر يا مالك يا تاجرى كه در آمد او از مخارج سالش كمتر است،
298

مىتواند براى كسرى مخارجش زكات بگيرد، و لازم نيست ابزار كار يا ملك يا
سرمايه خود را به مصرف مخارج برساند، مگر اين كه ابزار كار يا سرمايه او به قدرى
زياد باشد كه بتواند آن را تعويض يا تبديل به چيز ديگر كند و مقدارى برايش بماند
كه براى زندگى بدون مشقت و عسر كافى باشد، كه در اين صورت لازم است اين كار
را انجام بدهد.
(1526) فقيرى كه خرج سال خود و افراد تحت تكفلش را ندارد، اگر خانه اى
دارد كه ملك او است و در آن ساكن است، يا حيوان سوارى دارد، چنانچه بدون اينها
نتواند زندگى كند، يا اين كه براى حفظ آبرويش لازم داشته باشد، مىتواند زكات
بگيرد، و هم چنين است اگر اثاث خانه، ظرف، لباس تابستانى و زمستانى و چيزهاى
ضرورى زندگى را نداشته باشد و به اينها احتياج داشته باشد، مىتواند از مالى كه به
عنوان زكات به او مىدهند خريدارى نمايد.
(1527) فقيرى كه ياد گرفتن صنعت براى او مشكل نيست، بنابر احتياط واجب
بايد ياد بگيرد و با گرفتن زكات زندگى نكند، ولى تا وقتى كه مشغول ياد گرفتن
است، مىتواند زكات بگيرد.
(1528) كسى كه قبلا فقير بوده و مى گويد فقيرم، اگر از گفته او اطمينان يا گمان
پيدا شود، مىشود به او زكات داد.
(1529) كسى كه مىگويد فقيرم و قبلا فقير نبوده، يا معلوم نيست فقير بوده يا نه،
اگر از ظاهر حالش گمان پيدا شود كه فقير است، مىشود به او زكات داد.
(1530) موقع دادن زكات به فقير لازم نيست به او بگويد كه زكات است.
(1531) اگر به خيال اين كه شخصى فقير است به او زكات بدهد، بعد بفهمد
فقير نبوده، يا از روى ندانستن مسأله به كسى كه مىداند فقير نيست زكات بدهد،
چنانچه چيزى را كه به او داده باقى باشد، مىتواند از او بگيرد و به مستحق بدهد و
اگر از بين رفته باشد، اظهر اين است كه گيرنده در صورت جهل ضامن نيست، اما اگر
كسى كه آن چيز را گرفته مىدانسته يا احتمال مىداده كه زكات است و مى دانسته
كه خودش فقير نيست و ممكن است آن چيز يا عوضش را از او بگيرند، اگر مىتواند
بايد عوض آن را از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر گيرنده ادعا كند نمىدانسته آن
299

مال زكات است، همين كه دهنده زكات مىگويد، به عنوان زكات دادم، پذيرفته
مىشود، و در صورت بقاى عين آن مال، حق پس گرفتن آن را دارد ولى مىتواند
پس نگيرد و از مال خود دوباره بدهد.
(1532) مسافرى كه خرجى او تمام شده يا مركبش از كار افتاده، چنانچه سفر او
سفر معصيت نباشد و نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزى خود را به مقصد
برساند، اگر چه در وطن خود فقير نباشد، مىتواند زكات بگيرد، ولى اگر بتواند در
جاى ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزى مخارج بقيه ‌سفر خود را فراهم كند، فقط
به مقدارى كه به آنجا برسد، مىتواند زكات بگيرد.
(1533) مسافرى كه در سفر درمانده شده و زكات گرفته، بعد از آن كه به وطنش
رسيد، اگر چيزى از زكات باقى مانده باشد، در صورتى كه باز گرداندن آن به صاحب
مال يا نايب او مشقت داشته باشد، بايد آن را به حاكم شرع بدهد و بگويد آن زكات
است، و اگر به حاكم شرع هم ممكن نشد به مؤمنين عادل مىدهد كه آنها به مصرف
زكات برسانند. و اگر آن هم ممكن نشد، خودش مىتواند آن را در موارد مصرف
زكات صرف كند.
شرايط مستحقين زكات
(1534) مستحق زكات بايد مؤمن (شيعه) باشد مگر مورد چهارم و هفتم از
مصارف زكات، كه شرايط خاص خود را دارد.
(1535) اگر طفل يا ديوانه اى از شيعه فقير باشد، انسان مىتواند به ولى او زكات
بدهد كه به مصرف او برساند.
(1536) اگر به ولى طفل و ديوانه دسترسى ندارد، مىتواند خودش يا به وسيله
فردى امين زكات را به مصرف طفل يا ديوانه برساند، و بايد موقعى كه زكات را به
مصرف آنان مىرساند، نيت زكات كند. و اگر طفل مميز است و اطمينان دارد كه در
همان مواردى صرف مىكند كه ولى او صرف مىكرد، مىتوان به خود طفل نيز داد
و هم چنين به سفيه، با اطلاع ولى او، مىتوان زكات داد.
300

(1537) به كسى كه معصيت كبيره و امورى كه در اسلام منكر و قبيح هست
مرتكب مىشود، مخصوصا كسى كه آشكارا معصيت انجام مىدهد بنابر احتياط
واجب نبايد زكات بدهند، مگر به قدر ضروريات او و خانواده اش.
(1538) انسان نمىتواند مخارج كسانى، مثل اولاد، كه خرجشان بر او واجب
است از زكات بدهد، ولى اگر مخارج آنان را ندهد، ديگران مىتوانند به آنان زكات
بدهند.
(1539) اگر انسان زكات به پسرش بدهد كه خرج زن و خدمتكار خود كند
اشكال ندارد.
(1540) زنى كه صيغه شده اگر فقير باشد، شوهرش و ديگران مىتوانند به او
زكات بدهند، ولى اگر شوهرش در ضمن عقد شرط كند كه مخارج او را بدهد يا به
جهت ديگرى دادن مخارجش بر او واجب باشد، در صورتى كه بتواند مخارج آن
زن را بدهد يا زن بتواند او را مجبور كند، نمىشود به آن زن از سهم فقرا زكات داد.
(1541) زن مىتواند به شوهر فقير خود زكات بدهد، اگر چه شوهر، زكات را
صرف مخارج خود آن زن نمايد.
(1542) سيد نمىتواند از غير سيد زكات بگيرد، ولى اگر خمس و ساير
وجوهات كفايت مخارج او را نكند و ناچار به گرفتن زكات باشد، مىتواند از غير
سيد زكات بگيرد، ولى احتياط واجب آن است كه اگر ممكن باشد فقط به مقدارى
كه براى مخارج سالانه اش ضرورى باشد بگيرد و اگر در اثناى سال از زكات بى نياز
شد آن را عودت يا با اذن زكات دهنده به مصرف مستحقين زكات برساند و خودش
از خمس استفاده كند.
نيت زكات
(1543) انسان بايد زكات را به قصد قربت يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم
بدهد و اگر غير از زكات، مال ديگرى هم بر او واجب شده است، در نيت معين كند
كه آنچه را مىدهد زكات است، ولى اگر هم زكات مال بر او واجب شده است و هم
301

زكات فطره، لازم نيست موقع ادا كردن، نيت كند كه آنچه را مىدهد زكات مال
است، بلكه اگر به نيت " آنچه بر او واجب است " بدهد از هر دو كفايت مىكند، و
همچنين اگر مثلا زكات گندم و جو بر او واجب باشد، لازم نيست معين كند چيزى را
كه مىدهد زكات گندم است يا جو.
(1544) كسى كه زكات چند مال بر او واجب شده اگر مقدارى زكات بدهد و
نيت هيچ كدام آنها را نكند، بلكه نيت كند كه " زكات مىدهم " كافى است.
(1545) اگر كسى را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، چنانچه وكيل موقع دادن
زكات به فقير، از طرف مالك نيت زكات كند، بنابر اظهر كافى است.
(1546) اگر مالك يا وكيل او بدون قصد قربت زكات را به فقير بدهد و پيش از آن
كه آن مال از بين برود، خود مالك نيت زكات كند، زكات حساب مىشود.
(1547) مسلمانى كه مستبصر (شيعه) شد عباداتى كه موافق مذهب خودش
انجام داده اعاده ندارد مگر زكات كه بايد آن را به فقير شيعه بدهد ولى اگر از اول آن
را به فقير شيعه و با قصد قربت داده باشد، اعاده ندارد.
(1548) در حال غيبت نبايد به كسانى كه منصب امام را غصب كرده اند زكات
داد، ولى دادن زكات به مجتهد جامع الشرايط بنا بر اقوى مثل دادن زكات به امام
معصوم (عليه السلام) است.
مسائل متفرقه زكات
(1549) هنگام جدا كردن گندم و جو از كاه و هنگام چيدن خرما و انگور، بايد
زكات آن را به فقير داد يا از مال خود جدا كرد. و زكات طلا، نقره، گاو، گوسفند، شتر
را بعد از تمام شدن ماه دوازدهم بايد به فقير بدهد يا از مال خود جدا نمايد، ولى
اگر منتظر فقير معينى باشد يا بخواهد به فقيرى بدهد كه از جهتى برترى دارد،
مىتواند زكات را جدا كند و اداى آن را به خاطر آن فقير تأخير بيندازد.
(1550) زكات گندم، جو، خرما، كشمش، طلا و نقره را مىتوان از خود آنها داد
و مى توان قيمت آن را حساب كرد، و هم چنين است بنابر اظهر در زكات شتر، گاو و
302

گوسفند، و اگر قيمت را مىدهد، بنابر احتياط واجب بايد پول نقد بدهد، مگر آن كه
گيرنده رضايت داشته باشد، و منظور از قيمت، قيمت وقت اخراج زكات و دادن به
مستحق است.
(1551) بعد از جدا كردن زكات، لازم نيست فورا آن را به مستحق بدهد، ولى
اگر به كسى كه مىشود زكات داد دسترسى دارد يا ساير مصارف زكات براى او
ممكن است، احتياط مستحب آن است كه دادن زكات را تأخير نيندازد. و اگر با
وجود آن كه مىتواند زكات را به اهل آن برساند، تأخير بيندازد و زكات از بين برود،
بنا بر اظهر ضامن است.
(1552) انسان نمىتواند زكاتى را كه كنار گذاشته براى خود بردارد و چيز
ديگرى به جاى آن بگذارد.
(1553) اگر با عين مالى كه براى زكات كنار گذاشته براى خودش تجارت كند
اصل مال و سود آن مال فقير است و اگر ضرر كند جبران آن بر عهده‌ زكات دهنده
است.
(1554) مستحب است زكات گاو، گوسفند و شتر را به فقراى آبرومند بدهد و
در دادن زكات، خويشان را بر ديگران، و اهل علم و كمال را بر غير آنان و كسانى را
كه اهل سؤال نيستند بر اهل سؤال مقدم بدارد.
(1555) اگر در شهر زكات دهنده مستحقى نباشد و نتواند زكات را به مصرف
ديگرى كه براى آن معين شده برساند، چنانچه اميد نداشته باشد كه بعدا مستحق
پيدا كند، بايد زكات را به شهر ديگر ببرد و به مصرف زكات برساند، و مخارج بردن
به شهر ديگر به عهده‌ او نيست، گرچه احتياط مستحب در اين است كه خودش
مخارج را بپردازد و اگر زكات تلف شود ضامن نيست.
(1556) اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود مىتواند زكات را به شهر ديگر
ببرد، ولى مخارج بردن به آن شهر را بايد از خودش بدهد، و اگر زكات تلف شود
ضامن است، مگر آن كه به درخواست حاكم شرع برده باشد.
(1557) اجرت وزن و پيمانه كردن گندم، جو، كشمش و خرمايى را كه براى
زكات مىدهد اگر مالك پرداخت نكرد و با فقير هم در مورد اجرت آن مصالحه
303

نكردند، بنابر اظهر از زكات پرداخت مىشود.
(1558) مكروه است انسان از مستحق در خواست كند كه زكاتى را كه از او گرفته
به او بفروشد، ولى اگر مستحق بخواهد چيزى را كه گرفته بفروشد، بعد از آن كه به
قيمت رساند، كسى كه زكات را به او داده در خريدن آن، بر ديگران مقدم است.
(1559) كسى كه مالك حد نصاب طلا و نقره بوده و چند سال بر آن گذشته و
زكات آن را نداده است، در صورتى كه زكات فعلى آن را پرداخت كند كافى است.
" زكات فطره "
(1560) كسى كه موقع رؤيت شدن هلال ماه شوال بالغ، عاقل و هوشيار است و
فقير و بنده ‌كس ديگر نيست، بايد براى خودش و كسانى كه نان خور او هستند، به
ازاى هر نفر يك صاع طعام (تقريبا سه كيلو) از گندم يا جو يا خرما يا كشمش يا برنج
يا ذرت و مانند اينها، از چيزهايى كه خوراك بيشتر مردم است، به مستحق بدهد و
اگر پول يكى از اينها را هم بدهد كافى است ولى احتياط مستحب اين است كه
زكات فطره را از گندم يا جو يا خرما يا كشمش بدهد و يا پول يكى از اينها را حساب
كند.
(1561) كسى كه مخارج سال خود و خانواده اش را ندارد و كسبى هم ندارد كه
بتواند مخارج سال خود و آنان را تهيه كند، فقير است و دادن زكات فطره بر او
واجب نيست.
(1562) كسى كه فقط به اندازه يك صاع (تقريبا سه كيلو) گندم و مانند آن دارد،
مستحب است زكات فطره را بدهد و چنانچه افرادى تحت تكفل داشته باشد و
بخواهد فطره ‌آنها را هم بدهد، مىتواند به قصد فطره، آن يك صاع را به يكى از اين
افراد بدهد و او هم به همين قصد به ديگرى بدهد و همين طور ادامه دهند تا به نفر آخر
برسد، و بهتر است نفر آخر چيزى را كه مىگيرد به كسى بدهد كه از خودشان نباشد
(1563) كسى كه خرج سال خود، و خانواده اش را دارد، فقير نيست و دادن
زكات فطره بر او واجب است، و كسى كه فعلا خرج سال را ندارد، ولى به تدريج به
304

دست مىآورد و مصرف مىكند، اگر غير از آنچه خرج مىكند، با قرض كردن و مانند
آن بتواند زكات فطره را بدهد به طورى كه نظم امور او بر هم نخورد و موجب حرج و
اجحاف نباشد، بنابر احتياط واجب بايد زكات فطره را بدهد.
(1564) انسان بايد فطره‌ كسانى را كه در غروب شب عيد فطر نان خور او
حساب مىشوند بدهد، كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج
آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر، ولى زنى كه
ناشزه شده و از تمكين شوهر خوددارى مىكند، اگر نان خور او حساب نشود، فطره
او بر شوهر واجب نيست.
(1565) اگر كسى را كه نان خور او است و در شهر ديگر است وكيل كند كه از مال
او فطره‌ خود را بدهد، چنانچه اطمينان داشته باشد كه فطره را مىدهد، لازم نيست
خودش فطره‌ او را بدهد.
(1566) فطره‌ كسى كه پيش از بر آمدن هلال ماه شوال مهمان شخص ديگرى
شده است بر ميزبان واجب است، به شرط آن كه براى خوردن غذا به منزل او آمده
باشد، ولو بعدا مانعى پيش آيد كه نتواند غذا صرف كند، اما اگر وقت رؤيت هلال،
غذايى براى كسى هديه بفرستد، در صورتى كه اين گونه هديه مستمر نبوده و صدق
نان خور يا مهمان بر او نكند، فطره‌ او بر هديه دهنده واجب نيست، هر چند با مال
او افطار كرده باشد
(1567) اگر كسى موقع غروب شب عيد فطر ديوانه يا بيهوش باشد، زكات فطره
بر او واجب نيست، ولى اگر يكى از افراد تحت تكفل او در اين موقع ديوانه يا
بيهوش باشد، فطره او بر ولى واجب است.
(1568) اگر بچه پيش از غروب بالغ شود، يا ديوانه عاقل گردد، يا فقير غنى
شود در صورتى كه ساير شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد، بايد زكات فطره را
بدهد، و هم چنين است اگر كافرى قبل از غروب شب عيد فطر، مسلمان شود و يا
بيهوشى به هوش آيد.
(1569) كسى كه موقع غروب شب عيد فطر، زكات فطره بر او واجب نيست،
اگر تا پيش از ظهر روز عيد شرطهاى واجب شدن فطره در او پيدا شود، مستحب
305

است زكات فطره را بدهد.
(1570) كافرى كه بعد از غروب شب عيد فطر مسلمان شده، فطره بر او واجب
نيست، ولى مسلمانى كه شيعه نبوده، اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود، بايد زكات
فطره را بدهد.
(1571) اگر كسى بعد از غروب شب عيد فطر بچه دار شود، يا كسى نان خور او
حساب شود، واجب نيست فطره‌ او را بدهد، اگر چه مستحب است فطره‌ كسانى را
كه بعد از غروب، تا پيش از ظهر روز عيد، نان خور او حساب مى شوند بدهد.
(1572) اگر انسان نان خور كسى باشد و پيش از غروب نان خور ديگرى شود،
فطره‌ او بر كسى كه نان خور او شده واجب است، مثلا اگر دختر پيش از غروب به
خانه‌ شوهر رود، شوهرش بايد فطره‌ او را بدهد.
(1573) كسى كه ديگرى بايد فطره‌ او را بدهد، واجب نيست فطره خود را بدهد.
(1574) اگر فطره‌ا نسان بر كسى واجب باشد و او فطره را ندهد، بر خود انسان
واجب نمىشود.
(1575) اگر كسى كه فطره‌ او بر ديگرى واجب است خودش فطره را بدهد، بنا
بر احوط از كسى كه فطره بر او واجب شده ساقط نمىشود، مگر اين كه با اذن
مكلف و به قصد نيابت از او باشد، كه كفايت آن بعيد نيست.
(1576) زنى كه شوهرش مخارج او را نمىدهد، چنانچه نان خور ديگرى باشد،
فطره اش بر او واجب است، و اگر نان خور ديگرى نيست، در صورتى كه فقير نباشد،
بايد فطره‌ خود را بدهد، و اگر از روى شدت احتياج شوهر، زن به او انفاق مىكند،
فطره او نيز بر زن واجب است، ولى اگر شوهر با همين سختى فطره زن را بدهد
ساقط شدن فطره از گردن زن خالى از وجه نيست.
(1577) كسى كه سيد نيست نمىتواند به سيد فطره بدهد و حتى اگر سيدى
نان خور او باشد، نمىتواند فطره‌ او را به سيد ديگر بدهد.
(1578) فطره‌ طفلى كه از مادر يا دايه شير مىخورد، بر كسى است كه مخارج
مادر يا دايه را مىدهد، ولى اگر مادر يا دايه مخارج را از مال طفل بر مىدارد، فطره
طفل بر كسى واجب نيست.
306

(1579) انسان اگر چه مخارج افراد تحت تكفل خود را از مال حرام بدهد، بايد
فطره آنان را از مال حلال بدهد.
(1580) اگر انسان كسى را اجير نمايد و شرط كند كه مخارج او را بدهد در
صورتى كه به شرط خود عمل كند و اجير نان خور او حساب شود، بايد فطره‌ او را
هم بدهد.
(1581) اگر كسى بعد از غروب شب عيد فطر بميرد، بايد فطره‌ او و افراد تحت
تكفل او را از مال او بدهند، ولى اگر پيش از غروب بميرد، واجب نيست فطره او و
خانواده اش را از مال او بدهند.
مصرف زكات فطره
(1582) اگر زكات فطره را به يكى از هشت مصرفى كه سابقا براى زكات گفته شد
برسانند، بنا بر اظهر كافى است، ولى احتياط در آن است كه فقط به فقراى شيعه
بدهند.
(1583) بنا بر اظهر جايز است زكات فطره را به فقير مستضعف، يعنى كسى كه
نه اهل ولايت است و نه دشمن شيعه، بدهند.
(1584) اگر طفل شيعه اى فقير باشد، انسان مىتواند فطره را به مصرف او
برساند، يا به وسيله‌ دادن به ولى طفل، ملك طفل نمايد.
(1585) به يك فقير نبايد بيشتر از مخارج سالش فطره بدهند و بنابر احتياط
واجب كمتر از يك صاع (تقريبا سه كيلو) نيز فطره ندهند.
(1586) مستحب است در دادن زكات فطره، خويشان فقير را بر ديگران مقدم
دارد و بعد همسايگان فقير را و بعد اهل علم فقير را، ولى اگر ديگران از جهتى
برترى داشته باشند، مستحب است آنها را مقدم بدارد.
307

مسائل متفرقه زكات فطره
(1587) انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت، يعنى براى انجام فرمان
خداوند بدهد و موقعى كه آن را مىدهد، نيت دادن فطره نمايد.
(1588) اگر پيش از ماه رمضان يا در ماه رمضان به فقير قرض بدهد و بعد از آن
كه فطره بر او واجب شد، طلب خود را بابت فطره حساب كند مانعى ندارد.
(1589) گندم يا چيز ديگرى كه براى فطره مىدهد، بايد با جنس ديگر يا خاك
مخلوط نباشد يا اگر مخلوط است، چيزى كه مخلوط شده به قدرى كم باشد كه
قابل توجه نباشد و اگر بيش از اين مقدار باشد در صورتى صحيح است كه خالص
آن به يك صاع برسد، ولى اگر مثلا يك صاع گندم با چندين من خاك مخلوط باشد،
كه خالص كردن آن خرج يا كار بيشتر از متعارف دارد، دادن آن كافى نيست.
(1590) اگر فطره را از چيز معيوب بدهد كافى نيست.
(1591) كسى كه فطره‌ چند نفر را مىدهد، لازم نيست همه را از يك جنس
بدهد و اگر مثلا فطره‌ بعضى را گندم و فطره‌ بعض ديگر را جو بدهد كافى است، و
همچنين مىتواند بعضى را جنس و بعضى ديگر را قيمت بدهد، خواه قيمت همان
جنس يا قيمت جنس ديگر، ولى بنا بر احتياط واجب يك فطره را از دو جنس ندهد
و اگر قيمت را مىدهد قيمت دو جنس را مخلوط نكند.
(1592) افضل اين است كه زكات فطره را از خرما بدهد و بعد از آن كشمش و
بعد از آن خوراك غالب مردم شهر، ولى اگر شخصى خوراك غالبش غير از خوراك
غالب مردم شهر بود، بعيد نيست كه بعد از خرما و كشمش، دادن فطره از همان
خوراك خودش افضل باشد، نه خوراك غالب مردم شهر.
(1593) كسى كه نماز عيد فطر مىخواند، بنابر احتياط واجب بايد فطره را پيش
از نماز عيد بدهد، ولى اگر نماز عيد نمىخواند، مىتواند فطره را تا ظهر به تأخير
بيندازد، و ابتداى وقت واجب شدن فطره، وقت رؤيت هلال عيد است.
(1594) اگر موقعى كه دادن زكات فطره واجب است، فطره را ندهد و كنار هم
308

نگذارد، احتياط مستحب آن است كه بعدا قضا كند، ولى اظهر اين است كه زكات
فطره ديگر بر او واجب نيست ولى معصيت كرده است.
(1595) اگر مالى را كه براى فطره كنار گذاشته از بين برود، چنانچه دسترسى به
فقير داشته و دادن فطره را تأخير انداخته، بايد عوض آن را بدهد، و هم چنين است
اگر دسترسى به فقير نداشته ولى در نگهدارى آن كوتاهى كرده باشد، و اگر در
نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد نيز بنابر احتياط واجب ضامن است.
(1596) اگر در محل خودش مستحق پيدا شود، احتياط مستحب آن است كه
فطره را به جاى ديگر نبرد و اگر به جاى ديگر ببرد و تلف شود، بايد بنا بر احتياط
عوض آن را بدهد.
309

حج
زيارت كردن خانه‌ خدا و انجام اعمالى مخصوص در زمانى خاص را حج گويند.
حج از اركان دين است و با شرايط ذيل يك بار در تمام عمر بر انسان واجب
مىشود:
1 - بالغ باشد. 2 - عاقل و آزاد باشد.
3 - به واسطه‌ رفتن به حج مجبور نشود كه كار حرامى را كه اهميتش در شرع از
حج بيشتر است انجام دهد يا عمل واجبى را كه از حج مهمتر است ترك نمايد.
4 - مستطيع باشد و مستطيع بودن با امور ذيل حاصل مىشود:
اول: توشه‌ راه و چيزهايى را كه بر حسب حالش در سفر به آن محتاج است، و در
كتابهاى مناسك حج گفته شده، دارا باشد و نيز مركب سوارى يا مالى كه بتواند آن را
تهيه كند، داشته باشد.
دوم: داشتن توانايى جسمى، جهت انجام اعمال حج.
سوم: در راه مانعى از رفتن نباشد، و اگر راه بسته باشد يا انسان بترسد كه در راه
جان يا آبروى او از بين برود يا مال او را ببرند، حج بر او واجب نيست، ولى اگر از راه
ديگرى بتواند برود اگر چه دور تر باشد، در صورتى كه مشقت زياد نداشته باشد و
خيلى غير متعارف نباشد، بايد از آن راه برود.
چهارم: داشتن وقت كافى براى رسيدن به مكه و انجام اعمال حج.
پنجم: داشتن مخارج عائله تا برگشت هر چند واجب النفقه او نباشند ولى مردم
تأمين مخارج آنها را لازم بدانند.
ششم: داشتن مال يا كسب و كارى كه بعد از بازگشت بتواند با آن زندگى كند و به
310

زحمت نيفتد (رجوع به كفايت).
(1597) كسى كه بدون خانه‌ ملكى احتياجش رفع نمىشود، وقتى حج بر او
واجب است كه پول خانه را هم داشته باشد.
(1598) اگر كسى توشه‌ راه و مركب سوارى نداشته باشد و ديگرى به او ببخشد
- با وجود ساير شرايط استطاعت - حج بر او واجب مىشود، و فرقى در اين نيست
كه خود توشه و مركب سوارى را بدهند، يا پولش را، و هم چنين ملك او كنند يا به او
ببخشند
(1599) اگر مخارج رفتن و برگشتن و مخارج افراد تحت تكفل كسى را در مدتى
كه مكه مىرود و بر مى گردد به او ببخشند و با او شرط كنند كه حج بجا آورد، لازم
نيست قبول كند، ولى اگر قبول كرد حج بر او واجب مىشود.
(1600) اگر مقدارى مال، كه براى حج كافى است به كسى بدهند و با او شرط
كنند كه در راه مكه به كسى كه مال را داده خدمت نمايد، لازم نيست قبول كند، ولى
اگر قبول كرد حج بر او واجب مىشود.
(1601) اگر مقدارى مال به كسى بدهند و حج بر او واجب شود، چنانچه حج
نمايد، هر چند بعدا مالى از خود پيدا كند، ديگر حج بر او واجب نيست.
(1602) اگر براى تجارت، مثلا تا جده برود و مالى بدست آورد كه اگر بخواهد از
آنجا به مكه رود مستطيع باشد، بايد حج كند و در صورتى كه حج نمايد، اگر چه
بعدا مالى پيدا كند كه بتواند از وطن خود به مكه رود، ديگر حج بر او واجب نيست.
(1603) اگر انسان اجير شود كه از طرف ديگرى به حج برود، چنانچه خودش
نتواند برود و بخواهد ديگرى را از طرف خودش بفرستد، بايد از كسى كه او را اجير
كرده اجازه بگيرد.
(1604) اگر كسى مستطيع شود و حج را بجا نياورد و فقير شود، بايد حج بجا
آورد، اگر چه به زحمت باشد.
(1605) اگر در سال اولى كه مستطيع شده به مكه رود و در وقت معينى كه
دستور داده اند به عرفات و مشعر الحرام نرسد، چنانچه در سالهاى بعد مستطيع
نباشد، حج بر او واجب نيست، ولى اگر از سالهاى پيش مستطيع بوده و نرفته بايد
311

حج بجا آورد، اگر چه به زحمت باشد.
(1606) اگر در سال اولى كه مستطيع شده حج نكند و بعد به علت پيرى يا
بيمارى و ناتوانى نتواند حج نمايد و از اين كه بعدا خودش حج بجا آورد، نا اميد
باشد بايد ديگرى را از طرف خود بفرستد.
(1607) اگر كسى مخارج حج و كسانى كه واجب النفقه‌ او هستند را دارد ولى
بعضى مخارج را هم بايد براى حفظ آبروى خود، به خاطر حج رفتن بنمايد، در
صورتى كه حج رفتن با اين وضع براى او عسر و حرج دارد، يعنى مشكلاتى را به
همراه دارد كه عادتا نمىشود تحمل كرد، حج رفتن لازم نيست. در غير اين صورت
بنا بر احتياط واجب بايد به حج برود.
312

امر به معروف و نهى از منكر
اگر كسى واجبى را انجام نمىدهد و يا معصيتى را بجا مىآورد، در صورت تحقق
شرايط ذيل، بر ديگران واجب است او را امر به معروف و نهى از منكر بنمايند، و اگر
مستحبى را ترك و يا مكروهى را بجا مىآورد، امر به معروف و نهى از منكر مستحب
است، و اگر يك نفر به اين وظيفه قيام كند، بنابر اظهر از ديگران ساقط مىشود.
(1608) امر به معروف و نهى از منكر با وجود شرايط ذيل واجب مىشود:
اول: علم، پس كسى كه عالم به حكم شرعى نيست، نمىتواند امر به معروف و يا
نهى از منكر بنمايد، بنابر اين در ابتدا لازم است شخص آمر و يا ناهى خودش از
احكام شرعى اطلاع كافى داشته باشد.
دوم: احتمال تأثير، پس در صورتى كه انسان مىداند سخن او تأثيرى در ديگرى
ندارد، بر او لازم نيست امر به معروف و يا نهى از منكر بنمايد، اما جواز بلكه
رجحان آن در صورت عدم خوف ضرر، خالى از وجه نيست.
سوم: اصرار بر ترك واجب و يا انجام دادن معصيت، پس در صورتى كه انسان بداند
شخصى از معصيتى كه انجام داده توبه كرده است و يا نشانه هايى بر پشيمانى او
دلالت كند، امر به معروف و يا نهى از منكر واجب نيست.
چهارم: عدم مفسده، پس اگر كسى به خاطر امر به معروف و يا نهى از منكر ترس از
وقوع مفسده اى دارد، و آن مفسده عبارت از ضرر جانى يا آبرويى و يا مالى قابل
اعتنايى است، اين كار بر او واجب نيست.
بنا بر اين با وجود اين شرايط، امر به معروف و نهى از منكر واجب مىشود، و در امر
به معروف و نهى از منكر عدالت شرط نيست.
313

(1609) جايز است اطفال را براى تمرين و عادت دادن به ترك معصيت و يا
انجام دادن واجبات، تأديب كرد، خصوصا در مراحل آخر كه به انجام واجب و ترك
معصيت نزديكتر است، كه اگر تاديب نشوند، در بعضى از موارد منجر به ترك
واجبات و انجام معاصى از طرف آنها مىشود.
(1610) امر به معروف و نهى از منكر مراتبى دارد:
اول: انكار قلبى مىباشد، دوم: اظهار كردن به زبان، سوم: متألم كردن معصيت
كار به قدرى از زدن، كه تفصيل مراتب در مسأله بعد خواهد آمد.
بنا بر اين اگر انسان بدون گفتن، به هر وسيله ديگر ناراحتى قلبى خود را به معصيتكار
نشان دهد و اين كار موجب ترك معصيت شود، لازم نيست با زبان امر به معروف و
يا نهى از منكر بنمايد، البته در صورتى كه هيچ گونه اشكال شرعى ديگرى در اين كار
نباشد، و اگر چاره اى در اين كار بجز اظهار زبانى نيست، باز بايد درجات خفيف تر را
در انجام اين كار ملاحظه نمايد.
(1611) اگر انسان بداند در صورتى كه بخواهد جلوگيرى از معصيتى بنمايد
منجر به ايجاد جرح و يا قتل خواهد شد، بنا بر اظهر بدون اجازه امام معصوم (عليه السلام) يا
كسى كه از طرف آن حضرت مستقيما نايب مخصوص است، نبايد اين كار را بكند.
و آيا با اجازه مجتهد جامع الشرايط مىتواند اين كار را انجام دهد؟ مورد تأمل
است، ولى اگر نمىداند كه اين كار منجر به مجروح كردن و يا قتل مىشود ولى
احتمال اين را مىدهد، بنا بر احتياط واجب بايد مستقيما از طرف امام معصوم (عليه السلام)
و يا نايب مخصوص آن حضرت و يا از طرف مجتهد جامع الشرايط اجازه داشته
باشد.
314

خريد و فروش
" اقسام معاملات "
معاملات چند قسم مىباشد:
1 - معاملات باطل.
2 - معاملات مكروه.
3 - خريد و فروش ميوه.
4 - معامله سلف.
5 - خريد و فروش طلا به طلا يا نقره به نقره.
كه تفصيل هر كدام از آنها به ترتيب در مسائل بعدى ذكر خواهد شد.
معاملات باطل
در چند مورد معامله باطل است:
1 - خريد و فروش عين نجس، براى استفاده هايى كه شرط آن، پاك بودن آن چيز
باشد.
2 - خريد و فروش مال غصبى، مگر آن كه صاحبش معامله را اجازه دهد.
3 - خريد و فروش چيزهايى كه ارزش مالى ندارند.
4 - معامله چيزى كه منافع معمولى آن حرام باشد، با توضيحى كه بعدا خواهد
آمد، مثل آلات قمار و موسيقى.
315

5 - معامله اى كه در آن ربا باشد.
(1612) فروختن چيز پاكى كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است، اشكال
ندارد، ولى اگر مشترى بخواهد آن چيز را بخورد، فروشنده بايد نجس بودن آن را به
او بگويد.
(1613) چيزهاى روان مضاف كه گاهى به اتصال واستهلاك در آب زياد مطلق،
قابل تطهير است اگر ممكن باشد به طريقى به حالت اول خود برگردد و از آن
استفاده شود، خريد و فروش آن در حال نجاست جايز است، و اين در صورتى
است كه مقصود از معامله، منافع بعد از پاك شدن باشد، و اگر مقصود منافعى است
كه مشروط به پاك بودن آن نيست، در صورتى كه ماليت داشته باشد بدون قابليت
تطهير هم خريد و فروش آن بنا بر اظهر جايز است.
(1614) اگر چيز پاكى مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس
شود، چنانچه روغن نجس را براى خوردن به خريدار بدهند معامله باطل و عمل
حرام است و اگر براى كارى بخواهند كه شرط آن پاك بودن نيست، مثلا بخواهند
روغن نجس را بسوزانند، يا براى روغن مالى بدن مريض استعمال كنند، فروش آن
اشكال ندارد.
(1615) خريد و فروش دارويى كه موقع درست كردن با شراب مخلوط كرده
باشند، در صورتى كه شخص مريض چاره اى به جز استفاده از آن دارو را ندارد، بنابر
جواز استشفا به حرام، بعيد نيست جايز باشد.
(1616) خريد و فروش روغن، دارو و عطرهايى كه از كشورهاى غير اسلامى
مىآورند، اگر نجس بودن آنها معلوم نباشد اشكال ندارد، ولى دارو يا روغنى كه از
حيوان، بعد از جان دادن آن مىگيرند، چنانچه در شهر كفار از دست كافر بگيرند، و
از حيوانى باشد كه خون جهنده دارد، نجس است و معامله ‌آن باطل مىباشد، بلكه
اگر در شهر مسلمانان هم از دست كافر بگيرند، معامله آن باطل است، مگر آن كه
بدانند كه آن كافر از مسلمان خريده است.
(1617) اگر روباه را به غير دستورى كه در شرع معين شده كشته باشند، يا خودش
مرده باشد، پوست آن نجس است، بنابر اين خريد و فروش پوست آن، در صورتى
316

كه هيچ استفاده مشروع و حلالى از آن برده نشود، حرام و معامله آن باطل است.
(1618) خريد و فروش گوشت، پيه و چرمى كه از كشورهاى غير اسلامى
مىآورند يا از دست كافر گرفته مىشود، باطل است، ولى اگر انسان بداند كه آنها از
حيوانى است كه به دستور شرع كشته شده، خريد و فروش آنها اشكال ندارد.
(1619) خريد و فروش گوشت، پيه و چرمى كه از دست مسلمان گرفته شود
اشكال ندارد ولى اگر انسان بداند كه آن مسلمان آن را از دست كافر گرفته و تحقيق
نكرده كه از حيوانى است كه بدستور شرع كشته شده يا نه، خريدن آن حرام و
معامله ‌آن باطل است.
(1620) خريد و فروش خوك و سگ حرام است، مگر سگ شكارى، سگ گله
و سگ محافظ باغ و بستان، كه بنا بر اظهر خريد و فروش آنها به قصد همين منافع
جايز است.
(1621) خريد و فروش چيزهاى مست كننده حرام و معامله آنها باطل است.
(1622) چيزهايى كه نجس نيستند ولى منافع حلالى كه مورد قصد عقلاء باشد
ندارند، از قبيل حشرات و بعضى حيوانات و فضله ها كه نجس نيستند، و مردار
حيواناتى كه خون جهنده ندارند، معامله آنها باطل است، مگر اين كه به حسب
زمان ها و مكان هاى مختلف منافعى عقلايى داشته باشد، مثل گرفتن روغن از ماهى
مرده، كه در اين صورت معامله صحيح است.
(1623) فروختن مال غصبى باطل است، و فروشنده بايد پولى را كه از خريدار
گرفته به او برگرداند.
(1624) خريد و فروش آلات لهو، مثل تار و حتى سازهاى كوچك و هم چنين
آلات قمار از قبيل نرد و شطرنج حرام است، مگر اين كه منفعت مشروع و حلالى از
آن برده شود، و معامله براى آن منفعت حلال واقع شود، كه بنا بر اظهر در اين
صورت معامله صحيح است، و اگر معامله براى مواد تشكيل دهنده آنها صورت
گيرد، بايد يا شكسته شود و يا مطمئن باشد كه خريدار خود مىشكند.
(1625) اگر چيزى را كه مىشود استفاده حلال از آن ببرند، به اين شرط بفروشد
كه آن را در حرام مصرف كنند، مثلا انگور را به اين شرط بفروشد كه از آن شراب
317

تهيه نمايند، معامله ‌آن حرام و باطل است، اما اگر معلوم باشد كه خريدار در حرام
مصرف مىكند ولى فروشنده شرط نمىكند و هم چنين قصد او، مصرف در حرام و
كمك به خريدار در اين امر نيست، بنابر اظهر معامله جايز است، اگر چه در صورت
عدم عسر و حرج اولى و احوط ترك آن است، و همين حكم براى فروختن غذا به
كسى كه در ماه رمضان از روى معصيت افطار مىكند جارى است.
(1626) ساختن مجسمه موجودات جاندار حرام است اما نگهدارى آن براى
مقاصد غير حرام بنا بر اظهر جايز است، و نيز معامله به همين مقصود مانعى ندارد،
اگر چه احتياط مستحب در ترك آن است، و نقاشى موجودات جاندار بنا بر اظهر
حرام نيست، اگر چه احتياط در ناقص يا جدا كشيدن آن است.
(1627) خريدن چيزى كه از قمار يا دزدى يا از معامله باطل تهيه شده، باطل و
تصرف در آن چيز حرام است، و اگر كسى آن را بخرد، بايد به صاحب اصليش
برگرداند.
(1628) غش در معامله، كه عبارت است از مخفى كردن عيب چيزى و فروختن
آن به اسم صحيح و سالم، مثل مخلوط كردن شير با آب يا گندم خوب با گندم بد يا
روغن با پيه و مانند آن، در صورتى كه مشخص نباشد و فروشنده به خريدار نگويد،
حرام است و مشترى حق به هم زدن معامله و يا گرفتن تفاوت قيمت را دارد.
(1629) اگر مقدارى از جنسى را كه با وزن يا پيمانه مىفروشند به زيادتر از همان
جنس بفروشد، مثلا يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشد، ربا و حرام است
و گناه يك درهم ربا بزرگتر از آن است كه انسان هفتاد مرتبه با محرم خود زنا كند،
بلكه اگر يكى از دو جنس، سالم و ديگرى معيوب، يا جنس يكى خوب و جنس
ديگرى بد باشد، يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند، چنانچه بيشتر از مقدارى
كه مىدهد بگيرد، باز هم ربا و حرام است، پس اگر مس درست را بدهد و بيشتر از
آن مس شكسته بگيرد، يا برنج مرغوب را بدهد و بيشتر از آن برنج نامرغوب بگيرد،
يا طلاى ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاى نساخته بگيرد، ربا و حرام مىباشد.
(1630) اگر چيزى را كه اضافه مىگيرد غير از جنسى باشد كه مىفروشد، مثلا
يك من گندم را به يك من گندم و يك ريال پول بفروشد، باز هم ربا و حرام است.
318

(1631) اگر كسى كه مقدار كمتر را مىدهد چيزى به آن اضافه كند، مثلا يك من
گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم بفروشد، اشكال ندارد، و هم چنين
است اگر هر دو طرف چيزى زياد كنند، مثلا يك من گندم و يك دستمال را به يك
من و نيم گندم و يك دستمال بفروشند.
(1632) اگر چيزى را كه مثل پارچه با متر و ذرع مىفروشند، يا چيزى را كه مثل
گردو عددى معامله مىكنند، بفروشد و زيادتر بگيرد، مثلا ده عدد تخم مرغ بدهد و
يازده عدد بگيرد، اشكال ندارد ولى در بعضى از موارد كراهت دارد.
(1633) جنسى را كه در بعضى از شهرها با وزن يا پيمانه مىفروشند و در بعضى
از شهرها عددى معامله مىكنند، اگر در شهرى كه آن را با وزن يا پيمانه مىفروشند
زيادتر بگيرد ربا و حرام است و در شهر ديگر اگر عددى معامله كند و زيادتر بگيرد
ربا نيست.
(1634) اگر چيزى را كه مىفروشد و عوضى را كه مىگيرد از يك جنس نباشد،
زيادى گرفتن اشكال ندارد، پس اگر يك من برنج بفروشد و دو من گندم بگيرد
معامله صحيح است.
(1635) اگر جنسى را كه مىفروشد و عوضى را كه مىگيرد از يك چيز به دست
آمده باشد، و به عبارت ديگر، حقيقت نوعيه‌ آنها يكى بوده و اصناف مختلف
باشند، بايد در معامله زيادى نگيرد، پس اگر يك من كره‌ حيوانى بفروشد و در
عوض آن يك من و نيم پنير بگيرد، ربا و حرام است.
(1636) جو و گندم در ربا يك جنس حساب مىشوند، پس اگر يك من گندم
بدهد و يك من و پنج سير جو بگيرد، ربا و حرام است، و نيز اگر مثلا ده من جو
بخرد كه سر خرمن ده من گندم بدهد، چون جو را نقد گرفته و بعد از مدتى گندم را
مىدهد، مثل آن است كه زيادى گرفته و حرام مىباشد.
(1637) اگر مسلمان از كافرى كه در پناه اسلام نيست ربا بگيرد اشكال ندارد،
ولى مسلمان نمىتواند به كافر ربا و زيادتى در معامله بدهد. و هم چنين پدر و
فرزند، زن و شوهر مىتوانند از يكديگر ربا بگيرند.
319

معاملات مكروه
(1638) بعضى از معاملات مكروه عبارتند از: كسب كردن به چيزهايى كه غالبا
به حرام يا مكروه مىانجامد، مثل مواردى كه غالبا ابتلا به ربا در آن است، فروختن
غذا به كسى كه براى وقت گرانى احتكار مىكند، شغل خود را سر بريدن حيوانات
قرار دادن، معامله كردن با كسانى كه عادت بر اجتناب از محرمات ندارند و هم چنين
با اطفال، كه اصل معامله با آنها شرعا صحيح ولى مورد شبهه است.
خريد و فروش ميوه
(1639) فروش ميوه اى كه گل آن ريخته و دانه بسته، پيش از چيدن
صحيح است.
(1640) اگر بخواهند ميوه اى را كه روى درخت است، پيش از آن كه گل آن
بريزد بفروشند، بايد چيزى از حاصل زمين، مانند سبزى را با آن بفروشند كه در
اصل، چيز ديگرى معامله شود و فروختن ميوه تابع و ضميمه باشد و يا به صورت
شرط يا مصالحه در ضمن معامله ديگرى باشد.
(1641) اگر خرمايى را كه زرد يا سرخ شده، روى درخت بفروشند اشكال
ندارد. ولى بنا بر اظهر نبايد عوض آن را خرما بگيرند، اما اگر كسى يك درخت خرما
در خانه يا باغ ديگرى داشته باشد، در صورتى كه مقدار محصول آن را تخمين بزنند
و صاحب درخت آن را به صاحب خانه يا باغ بفروشد و عوض آن، خرما بگيرد،
چنانچه خرمايى كه مىگيرد كمتر يا زيادتر از مقدارى كه تخمين زده اند نباشد اشكال
ندارد.
(1642) فروختن خيار، بادنجان، سبزيجات و مانند آنها، كه سالى چند مرتبه
چيده مىشود، در صورتى كه ظاهر و نمايان شده باشد و معين كنند كه مشترى در
سال چند مرتبه آن را بچيند، اشكال ندارد.
320

(1643) اگر خوشه‌ گندم و جو را بعد از آن كه دانه بسته، به چيز ديگرى، غير
گندم و جو بفروشند، اشكال ندارد.
(1644) انسان مىتواند از ميوه‌ درختى كه در مسير عبور عمومى است، حتى
اگر مالك مشخص داشته باشد، بخورد، ولى نبايد موجب افساد يا از بين رفتن
درخت و ميوه شود، و بنا بر احوط بايد چيزى از ميوه را با خود نبرد.
معامله سلف
(1645) معامله سلف آن است كه مشترى پول را بدهد كه بعد از مدتى جنس را
تحويل بگيرد، و اگر بگويد اين پول را مىدهم كه مثلا بعد از شش ماه فلان جنس را
بگيرم و فروشنده بگويد قبول كردم، يا فروشنده پول را بگيرد و بگويد فلان جنس را
فروختم كه بعد از شش ماه تحويل بدهم، معامله صحيح است.
(1646) اگر پولى را سلف بفروشد و عوض آن را پول بگيرد معامله باطل است،
ولى اگر جنسى را سلف بفروشد و عوض آن را جنس ديگر يا پول بگيرد، معامله
صحيح است.
شرايط معامله سلف
(1647) معامله سلف شش شرط دارد:
1 - بايد خصوصياتى را كه قيمت جنس به واسطه‌ آنها فرق مىكند، معين نمايند.
ولى دقت زياد هم لازم نيست، همين قدر كه مردم بگويند خصوصيات آن معلوم
شده كافى است، پس معامله سلف در نان، گوشت، پوست حيوان و مانند آنها، در
صورتى كه نشود خصوصياتشان را به طورى معين كنند كه براى مشترى مجهول
نباشد و معامله غررى باشد، باطل است.
2 - پيش از آن كه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند، خريدار تمام قيمت را به
فروشنده بدهد و اگر خريدار از فروشنده طلبكار است خلاف احتياط است كه پول
321

را از طلب خود حساب كند، گر چه جايز بودن اين كار خالى از وجه نيست، و
چنانچه مقدارى از قيمت آن را بدهد، اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است، ولى
فروشنده مىتواند معامله همان مقدار را به هم بزند.
3 - بنا بر احتياط واجب، زمان دريافت جنس را كاملا معين كنند، و چنانچه زمان
را معين نكنند و به طور فعلى بفروشند معامله صحيح است ولى معامله سلف نيست.
4 - وقتى را براى تحويل جنس معين كنند كه در آن وقت، به قدرى از آن جنس
وجود داشته باشد كه اطمينان داشته باشند كه ناياب نخواهد بود.
5 - بنا بر اظهر محل تحويل جنس را معين نمايند، بطورى كه هيچ يك مغبون
نشوند، ولى اگر از نوع معامله جاى آن معلوم باشد، لازم نيست اسم آنجا را ببرند، و
همچنين كرايه ‌حمل بار بايد مشخص شود كه به عهده‌ كدام يك مىباشد.
6 - وزن يا پيمانه ‌آن را معين كنند، و جنسى را هم كه معمولا با ديدن، معامله
مىكنند اگر سلف بفروشند، اشكال ندارد، ولى بايد مثل بعضى از اقسام گردو و
تخم مرغ تفاوت افراد آن به قدرى كم باشد كه مردم به آن اهميت ندهند، به هر حال
در معامله سلف بايد طورى جنس را مشخص كنند كه هيچ يك از فروشنده و
خريدار مغبون نشوند.
احكام معامله سلف
(1648) انسان نمىتواند جنسى را كه سلف خريده پيش از تمام شدن مدت
بفروشد، و بعد از تمام شدن مدت، اگر چه آن را تحويل نگرفته باشد، فروختن آن
اشكال ندارد.
(1649) در معامله سلف اگر فروشنده جنسى را كه قرارداد كرده بدهد، مشترى
بايد قبول كند، و نيز اگر بهتر از آنچه قرار گذاشته بدهد، يعنى همان اوصاف را با
زيادتى كمال دارا باشد، مشترى بايد قبول نمايد، مگر اين كه در معامله مشخص
كرده باشند كه بهتر يا بدتر تحويل داده نشود كه اگر طبق قرارداد، نباشد، لازم نيست
قبول كند.
322

(1650) اگر جنسى را كه فروشنده مىدهد، پست تر از جنسى باشد كه قرارداد
كرده مشترى مىتواند قبول نكند.
(1651) اگر فروشنده به جاى جنسى كه قرار داد كرده، جنس ديگرى بدهد، در
صورتى كه مشترى راضى شود اشكال ندارد.
فروش طلا به طلا و نقره به نقره
(1652) اگر طلا را به طلا يا نقره را به نقره بفروشد، سكه دار باشند يا بى سكه، در
صورتى كه وزن يكى از آنها زيادتر از ديگرى باشد، معامله حرام و باطل است.
(1653) اگر طلا را به نقره يا نقره را به طلا بفروشد، معامله صحيح است، و لازم
نيست وزن آنها مساوى باشد.
(1654) اگر طلا را به طلا، يا نقره را به نقره بفروشند، بايد فروشنده و خريدار
پيش از آن كه از يكديگر جدا شوند، جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند و
اگر هيچ مقدار از چيزى را كه قرار گذاشته اند تحويل ندهند، معامله باطل است. و
اگر مقدارى تحويل داده شد، معامله نسبت به آن مقدار صحيح و ثابت است.
(1655) اگر فروشنده يا خريدار تمام چيزى را كه قرار گذاشته، تحويل دهد و
ديگرى مقدارى از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند، اگر چه معامله به آن
مقدار صحيح است، ولى اختيار فسخ معامله براى كسى كه حق خود را به طور
ناقص دريافت كرده، ثابت است.
(1656) اگر مقدارى خاك نقره‌ معدن را به همان مقدار نقره‌ خالص، يا مقدارى
خاك طلاى معدن را به آن مقدار طلاى خالص بفروشند، بنا بر اظهر معامله باطل
است. ولى فروختن خاك نقره به طلا و خاك طلا به نقره به هر صورت كه باشد
اشكال ندارد.
323

" شرايط فروشنده و خريدار "
براى فروشنده و خريدار شش شرط است:
1 - بالغ باشند.
2 - عاقل باشند.
3 - حاكم شرع آنان را از تصرف در اموالشان منع نكرده باشد.
4 - قصد خريد و فروش داشته باشند، پس اگر مثلا به شوخى بگويد: مال خود را
فروختم، معامله باطل است.
5 - كسى آنها را مجبور نكرده باشد.
6 - جنس و عوضى را كه مىدهند مالك باشند، يا مثل پدر و جد صغير، اختيار مال
در دست آنان باشد، و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.
(1657) اگر بچه نا بالغ چيزى را با اجازه پدر يا جد پدرى خود بخرد يا بفروشد،
در صورتى كه بتواند معامله كند، بنا بر اظهر صحيح است. ولى اگر نمىتواند انشاء
معامله نمايد و يا قبلا نمىتوانسته ولى حالا شك داريم كه مىتواند انشاء معامله
كند يا نه، اگر چه با اجازه‌ ولى باشد معامله اش صحيح نيست.
خريد و فروش و معامله طفل غير مميز، ديوانه، مست، غافل، بيهوش و
كسى كه از روى شوخى و بدون قصد جدى معامله مىكند، باطل است.
(1658) اگر ظالمى خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كند، چنانچه بعد از
معامله راضى شود و بگويد راضى هستم، در صورتى معامله صحيح است كه موقع
خريد يا فروش قصد معامله كرده باشد. ولى اگر خود مالك، شخصى را بر اجراى
صيغه مجبور كند، بنا بر اظهر معامله صحيح است و احتياج به رضايت بعدى
ندارد.
(1659) اگر انسان مال كسى را بدون اجازه‌ او بفروشد، چنانچه صاحب مال به
فروش آن راضى نشود و اجازه نكند، معامله باطل است.
(1660) پدر و جد پدرى طفل، در صورتى مىتوانند مال طفل را بفروشند كه
324

براى او مفسده نداشته باشد.
(1661) اگر كسى مالى را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش، صاحب مال
معامله را براى خود اجازه دهد، معامله صحيح است.
(1662) اگر كسى مالى را غصب كند و به قصد اين كه پول آن، مال خودش باشد
آن را بفروشد، چنانچه صاحب مال معامله را اجازه نكند معامله باطل است.
" شرايط جنس و عوض آن "
(1663) جنسى كه مىفروشند و چيزى كه عوض آن مىگيرند پنج شرط دارد:
1 - مقدار آن با وزن يا پيمانه يا عدد و مانند اينها معلوم باشد.
2 - بتواند آن را تحويل دهد، بنا بر اين فروختن اسبى كه فرار كرده است صحيح
نيست.
3 - خصوصياتى را كه در جنس و عوض هست و به واسطه‌ آنها ميل مردم به معامله
فرق مىكند، معين نمايد.
4 - مال در رهن يا گرو نباشد مگر اين كه از مالك آن اجازه فروش داشته باشد.
5 - خود جنس را بفروشد نه منفعت آن را، پس اگر مثلا منفعت يك ساله‌ خانه را
بفروشد صحيح نيست. ولى چنانچه خريدار به جاى پول، منفعت ملك خود را
بدهد، مثلا فرشى را از كسى بخرد و عوض آن منفعت يك سال خانه‌ خود را به او
واگذار كند، اشكال ندارد، و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.
(1664) جنسى را كه در شهرى با وزن يا پيمانه معامله مىكنند، در آن شهر
انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد، ولى مىتواند همان جنس را در شهرى كه با ديدن
معامله مىكنند، با ديدن خريدارى نمايد.
(1665) چيزى را كه با وزن خريد و فروش مىكنند با پيمانه هم مىشود معامله
كرد، به اين صورت كه اگر مثلا مىخواهد ده من گندم بفروشد با پيمانه اى كه يك
من گندم گنجايش دارد، ده پيمانه بدهد.
(1666) اگر يكى از شرطهايى كه گفته شد در معامله نباشد معامله باطل است،
325

ولى اگر خريدار و فروشنده راضى باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند، تصرف
آنها اشكال ندارد.
(1667) معامله چيزى كه وقف شده باطل است ولى اگر معلوم شود وقف باطل
بوده مثل آن كه واقف بالغ نبوده، يا در نفروختن آن مفسده بزرگترى چون قتل نفس
و هتك عرض باشد، يا معلوم باشد كه واقف محل خاصى در نظر نداشته مثل
زمينى كه براى حمام ده وقف كرده باشد، در اين صور فروختن جايز است. اما در
صورت اول، خود واقف يا وارث او مىتواند آن را براى خود بفروشد، و در صورت
دوم، موقوفه فروخته مىشود و تبديل به چيزى كه به نظر واقف نزديكتر است
مىشود، و در صورت سوم، به مثل آن تبديل مىگردد مثلا در جاى ديگر همان ده
حمام ساخته مىشود. و هم چنين وقفى كه در آن اختلاف شده به طورى كه علم يا
اطمينان به خرابى وقف پيدا شود، بنا بر اظهر مىتوان آن را فروخت.
صيغه خريد و فروش
(1668) در خريد و فروش لازم نيست صيغه‌ عربى بخوانند، مثلا اگر فروشنده
به فارسى بگويد: اين مال را در عوض اين پول فروختم، و مشترى بگويد: قبول
كردم، معامله صحيح است. و بنا بر اظهر لازم نيست ايجاب بر قبول مقدم باشد
(مقصود از ايجاب، كلام فروشنده و مقصود از قبول، كلام خريدار است). و
احتياط مستحب آن است كه به هر زبانى معامله مىكنند، صحيح گفته شود و كاملا
بيانگر مقصود طرفين باشد.
(1669) اگر در موقع معامله صيغه نخوانند، ولى فروشنده در مقابل مالى كه از
خريدار مىگيرد، مال خود را ملك او كند و او بگيرد، معامله صحيح است و هر دو
مالك مىشوند.
326

" موارد فسخ معامله "
حق به هم زدن معامله را " خيار " گويند و خريدار و فروشنده در يازده صورت،
مىتوانند معامله را به هم بزنند:
1 - آن كه از مجلس معامله متفرق نشده باشند و اين خيار را " خيار مجلس "
گويند.
2 - آن كه مغبون شده باشند، (خيار غبن).
3 - در معامله قرارداد كنند كه تا مدت معينى هر دو يا يكى از آنان بتواند معامله را
به هم بزند (خيار شرط).
4 - فروشنده يا خريدار مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد و طورى كند كه
قيمت مال در نظر طرف مقابل زياد شود (خيار تدليس).
5 - فروشنده يا خريدار شرط كند كه كارى انجام دهد، يا شرط كند مالى را كه
مىدهد به طور مخصوصى باشد، و به آن شرط عمل نكند كه در اين صورت
ديگرى مىتواند معامله را به هم بزند (خيار تخلف شرط).
6 - در جنس يا عوض آن عيبى باشد (خيار عيب).
7 - معلوم شود مقدارى از جنس را كه فروخته اند، مال ديگرى است، كه اگر
صاحب آن به معامله راضى نشود، خريدار مىتواند تمام معامله را به هم بزند يا
پول آن مقدار را از فروشنده بگيرد، و نيز اگر معلوم شود مقدارى از چيزى را كه
خريدار به عنوان عوض داده، مال ديگرى است و صاحب آن راضى نشود،
فروشنده مىتواند تمام معامله را به هم بزند، يا عوض آن مقدار را از خريدار بگيرد
(خيار شركت).
8 - فروشنده خصوصيات جنس معينى را كه مشترى نديده به او بگويد و بعد
معلوم شود آن گونه كه گفته، نبوده است، كه در اين صورت مشترى مىتواند معامله
را به هم بزند، و نيز اگر مشترى خصوصيات عوض معينى را كه مىدهد بگويد، بعد
327

معلوم شود به طورى كه گفته نبوده است، فروشنده مىتواند معامله را به هم بزند
(خيار رؤيت).
9 - مشترى پول جنسى را كه نقد خريده، تا سه روز ندهد و فروشنده هم جنس را
تحويل ندهد، كه اگر مشترى شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد و شرط
تأخير جنس هم نشده باشد، فروشنده مىتواند معامله را به هم بزند، ولى اگر جنسى
را كه خريده مثل بعضى از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند فاسد مىشود، چنانچه
تا شب پول آن را ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد و شرط
تأخير جنس هم نشده باشد، فروشنده مىتواند معامله را به هم بزند (خيار تأخير).
10 - اگر مورد معامله حيوان باشد، خريدار تا سه روز مىتواند معامله را به هم
بزند (خيار حيوان).
11 - فروشنده نتواند جنسى را كه فروخته تحويل دهد، مثلا اسبى را كه فروخته
فرار نمايد، كه در اين صورت مشترى مىتواند معامله را به هم بزند (خيار تعذر
تسليم).
و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.
(1670) اگر خريدار قيمت جنس را نداند، يا در موقع معامله غفلت كند و جنس
را گرانتر از قيمت معمولى آن بخرد، چنانچه به قدرى گران خريده كه مردم او را
مغبون مىدانند و به كمى و زيادى آن اهميت مىدهند، مىتواند معامله را به هم
بزند، و نيز اگر فروشنده قيمت جنس را نداند، يا موقع معامله غفلت كند و جنس را
ارزانتر از قيمت آن بفروشد در صورتى كه مردم به مقدارى كه ارزان فروخته اهميت
بدهند و او را مغبون بدانند، مىتواند معامله را به هم بزند.
(1671) در معامله‌ بيع شرط، كه مثلا جنس هزار تومانى را به هزار تومان يا كمتر
مىفروشند و قرار مىگذارند كه اگر فروشنده تا مدت معينى پول را بدهد بتواند
معامله را به هم بزند، در صورتى كه خريدار و فروشنده قصد خريد و فروش داشته
باشند معامله صحيح است.
(1672) اگر چاى اعلا را با چاى پست مخلوط كند و به اسم چاى اعلا بفروشد،
مشترى مىتواند معامله را به هم بزند.
328

(1673) اگر خريدار بفهمد مالى را كه گرفته عيبى دارد، مثلا حيوانى را بخرد و
بفهمد كه يك چشم آن كور است، چنانچه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او
نمىدانسته، مىتواند معامله را به هم بزند، يا ما به التفاوت قيمت سالم و معيوب
آن را بگيرد.
(1674) اگر فروشنده بفهمد در عوضى كه گرفته عيبى هست، چنانچه آن عيب
پيش از معامله در عوض بوده و او نمىدانسته، مىتواند معامله را به هم بزند، يا
ما به التفاوت قيمت سالم و معيوب را بگيرد.
(1675) اگر بعد از معامله و قبل از تحويل گرفتن مال، عيبى در آن پيدا شود،
خريدار مىتواند معامله را به هم بزند، و نيز اگر در عوض مال بعد از معامله و قبل از
تحويل گرفتن، عيبى پيدا شود، فروشنده مىتواند معامله را به هم بزند، ولى اگر
بخواهند تفاوت قيمت بگيرند، اشكال دارد.
(1676) اگر بعد از معامله عيب مال را بفهمد و فورا معامله را به هم نزند، ديگر
حق به هم زدن معامله را ندارد، و براى فسخ معامله كافى است كه به طرف مقابل
اطلاع دهد و يا اگر ممكن نيست به ديگران اطلاع دهد كه معامله را فسخ كرده
است.
(1677) هر گاه بعد از خريدن جنس عيب آن را بفهمد، اگر چه فروشنده حاضر
نباشد، مىتواند معامله‌ را به هم بزند.
(1678) در چهار صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبى دارد، نمىتواند معامله را
به هم بزند، يا تفاوت قيمت بگيرد:
1 - موقع خريدن، عيب مال را بداند.
2 - به عيب مال راضى شود.
3 - در وقت معامله بگويد، اگر مال عيبى داشته باشد، پس نمىدهم و تفاوت
قيمت هم نمىگيرم.
4 - فروشنده در وقت معامله بگويد، اين مال را با هر عيبى كه دارد مىفروشم،
ولى اگر عيبى را معين كند و بگويد مال را با اين عيب مىفروشم و معلوم شود عيب
329

ديگرى هم دارد، خريدار مىتواند براى عيبى كه فروشنده معين نكرده مال را پس
دهد، يا تفاوت بگيرد.
(1679) در سه صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبى دارد، نمىتواند معامله را به
هم بزند، ولى مىتواند تفاوت قيمت بگيرد:
1 - بعد از معامله تغييرى در مال بدهد كه مردم بگويند: آن گونه كه خريدارى و
تحويل داده شده باقى نمانده است.
2 - بعد از معامله بفهمد مال عيب دارد و فقط حق بر گرداندن آن را ساقط كرده
باشد.
3 - بعد از تحويل گرفتن مال، عيب ديگرى در آن پيدا شود، ولى اگر حيوان معيوبى
را بخرد و پيش از گذشتن سه روز عيب ديگرى پيدا كند، اگر چه آن را تحويل گرفته
باشد باز هم مىتواند آن را پس دهد، و هم چنين اگر فقط خريدار تا مدتى كه حق به
هم زدن معامله را داشته باشد و در آن مدت، مال عيب ديگرى پيدا كند، اگر چه آن
را تحويل گرفته باشد، مىتواند معامله را به هم بزند.
330

شركت
(1680) اگر دو نفر بخواهند با يكديگر شريك شوند، چنانچه هر كدام مقدارى
از مال خود را با مال ديگرى، طورى مخلوط كند كه از يكديگر تشخيص داده نشود
و به عربى يا به زبان ديگر صيغه ‌شركت را بخوانند، يا كارى كنند كه معلوم باشد
مىخواهند با يكديگر شريك باشند، شركت آنان صحيح است.
(1681) مورد شركت يا عين است، يا دين در ذمه مديون، يا منفعت، مثل
اجاره، و يا حق است.
(1682) اگر چند نفر قرار بگذارند كه در مزدى كه از كار خودشان مىگيرند با
يكديگر شريك شوند، مثل كارگرهايى كه قرار مىگذارند هر قدر مزد گرفتند با
يكديگر تقسيم كنند، شركت آنان صحيح نيست، ولى اگر يك چيز را به عنوان مزد
به همه بدهند، هر كدام به نسبت سهم اجرت خود در آن شريك مىشوند، همچنين
اگر چند نفر با هم يك كار را، كه اجرت معينى دارد انجام دهند، در اجرت آن شريك
هستند.
(1683) اگر دو شريك هر كدام به اعتبار خود جنسى بخرد و قيمت آن را
خودش بدهكار شود ولى هر كدام در سود معامله ديگرى شريك باشد صحيح
نيست، اما اگر هر كدام ديگرى را وكيل كند كه جنس را براى او نسيه بخرد بعد
هر شريكى جنس را براى خودش و شريكش بخرد، كه هر دو بدهكار شوند، شركت
صحيح است.
(1684) كسانى كه به واسطه‌ عقد شركت با هم شريك مىشوند، بايد مكلف و
عاقل باشند و از روى قصد و اختيار شريك شوند و نيز بايد بتوانند در مال خود
331

تصرف نمايند، پس سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مىكند،
اگر شركت كند صحيح نيست.
(1685) اگر در عقد شركت شرط كنند كسى كه كار مىكند، يا بيشتر از شريك
ديگر كار مىكند بيشتر منفعت ببرد، بايد به شرطى كه كرده اند عمل نمايند، و
همچنين است بنا بر اظهر، اگر شرط كنند كسى كه كار نمىكند، يا كمتر كار مىكند
بيشتر منفعت ببرد، در صورتى كه چنين شرطى عقلايى باشد.
(1686) اگر شرط نكنند كه يكى از شريك ها بيشتر منفعت ببرد، چنانچه سرمايه
آنان يك اندازه باشد، منفعت و ضرر را هم به يك اندازه مىبرند و اگر سرمايه آنان
يك اندازه نباشد، بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند، مثلا اگر دو
نفر شريك شوند و سرمايه يكى از آنان دو برابر سرمايه ديگرى باشد، سهم او از
منفعت و ضرر، دو برابر سهم ديگرى است اگر چه هر دو به يك اندازه كار كنند يا
يكى كمتر كار كند، يا هيچ كار نكند.
(1687) اگر در عقد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند، يا
هر كدام به تنهايى معامله كنند، يا فقط يكى از آنان معامله كند، بايد به قرارداد عمل
نمايند، و اگر معين نكنند كه كدام يك با سرمايه خريد و فروش نمايند، هيچ كدام
بدون اجازه ديگرى، نمىتوانند با آن سرمايه معامله كنند.
(1688) شريكى كه اختيار سرمايه شركت با او است بايد به قرارداد شركت عمل
كند، مثلا اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد، يا نقد بفروشد، يا جنس را از محل
مخصوصى بخرد، بايد به همان قرارداد رفتار نمايد، و اگر با او قرارى نگذاشته
باشند، بايد داد و ستدى نمايد كه براى شركت ضرر نداشته باشد ومعاملات را آن
گونه كه متعارف است انجام دهد، پس اگر معمول است كه نقد بفروشد، يا مال
شركت را در مسافرت همراه خود نبرد، بايد همين طور عمل نمايد، و اگر معمول
است كه نسيه بدهد يا مال را به سفر ببرد، مىتواند همين طور عمل كند.
(1689) شريكى كه با سرمايه شركت معامله مىكند، اگر بر خلاف قرار دادى كه
با او كرده اند، خريد و فروش كند و خسارتى براى شركت پيش آيد، ضامن است، و
332

همچنين اگر با او قراردادى نكرده باشند و بر خلاف معمول معامله كند، نيز ضامن
است ولى معاملاتى كه بعد از خسارت بر طبق قرارداد يا طبق معمول انجام دهد
صحيح مىباشد.
(1690) شريكى كه با سرمايه شركت معامله مىكند، اگر زياده روى ننمايد و در
نگهدارى سرمايه كوتاهى نكند و اتفاقا مقدارى از آن تلف شود ضامن نيست.
(1691) شريكى كه با سرمايه شركت معامله مىكند، اگر بگويد سرمايه تلف
شده و پيش حاكم شرع قسم بخورد، بايد حرف او را قبول كرد.
(1692) اگر تمام شركاء از اجازه اى كه براى تصرف در مال يكديگر داده اند
برگردند، هيچ كدام نمىتوانند در مال شركت تصرف كنند، حتى اگر يكى از آنان از
اجازه‌ خود برگردد، شركاء ديگر حق تصرف ندارند ولى كسى كه از اجازه خود
برگشته، مىتواند در مال شركت تصرف كند.
(1693) هر گاه يكى از شركاء تقاضا كند كه سرمايه شركت را قسمت كنند، اگر
چه شركت مدت داشته باشد، ديگران بايد قبول نمايند.
(1694) اگر يكى از شركاء بميرد يا ديوانه يا بيهوش يا سفيه شود و حاكم شرع او
را از تصرف در اموالش منع كند، شركاء ديگر نمىتوانند در مال شركت تصرف
كنند، ولى اصل شركت و تقسيم سود به حال خود باقى است و وارث متوفى يا ولى
شريك، در امور آن شركت، جايگزين خواهد شد.
(1695) اگر شريك، چيزى را نسيه براى خود بخرد، نفع و ضررش مال خود
او است ولى اگر براى شركت بخرد و شريك ديگر بگويد به آن معامله راضى هستم،
نفع و ضررش مال هر دوى آنان است.
(1696) اگر با سرمايه شركت معامله اى كنند و بعد بفهمند شركت باطل بوده،
چنانچه طورى باشد كه اگر مىدانستند شركت درست نيست، باز هم به تصرف در
مال يكديگر راضى بودند، معامله صحيح است و هر چه از آن معامله به دست آيد،
مال همه‌ آنان است، و اگر اين طور نباشد، در صورتى معامله صحيح است كه آنانى
كه ابتدا به تصرف ديگران راضى نبوده اند، به آن معامله راضى شوند و اگر نه معامله
333

باطل است، و در هر صورت هر كدام از آنان كه براى شركت كارى كرده است، اگر
شرط شده باشد كه هر كس كار كرد استفاده بيشتر ببرد بايد مزد كارى كه كرده است
به او داده شود، در غير اين صورت اگر اصلا شرط نشده بود كسى كار كند ولى
شخص به اختيار خود كار كرده و مدعى است كه قصد كار مجانى و تبرع نداشته،
استحقاق مزد خالى از وجه نيست.
334

مضاربه
مضاربه عبارت است از عقد خاصى بين دو نفر بدين صورت كه سرمايه از يك
طرف معين و كار از ديگرى باشد و سود بين آن دو به نسبتى كه قرار مىگذارند
تقسيم گردد. در مضاربه بايد طرفين بالغ، عاقل و مختار باشند، و مالك شرعا
محجور (يعنى ممنوع التصرف در مال 1697) نباشد.
(1697) در مضاربه تعيين نسبت منفعت لازم است، بنا بر اين اگر شخصى
سرمايه به ديگرى دهد و از قرائن معلوم شود كه قصد بخشش يا قرض و مانند آن
ندارد، و بدون اين كه قرارى در مورد سود ونحوه تقسيم آن بگذارند، ديگرى با آن
كسب كند، اين مضاربه نيست. نتيجه آن كه، سود حاصل، متعلق به صاحب
سرمايه است و عامل، فقط مستحق اجرة المثل است، يعنى فقط مىتواند به اندازه
كارى كه انجام داده اجرت دريافت كند.
(1698) مضاربه عقد جايز است، يعنى طرفين هر وقت بخواهند، مىتوانند
عقد را به هم بزنند، و حتى اگر در متن عقد مدت معينى را شرط كنند، مضاربه
تبديل به عقد لازم نمىشود، واقرب صحت عقد و شرط است و لازمه ‌آن اين است
كه بعد از سپرى شدن مدت، تصرف عامل منوط به اجازه مالك است.
(1699) لازم است در مضاربه، سرمايه طلا، نقره سكه دار و عين باشد، بنا بر
اين منفعت يا دينى كه بر عهده ‌شخصى است نمىتواند سرمايه قرار گيرد، و بنا بر
اقرب، مضاربه با پول رايج هر زمان، مثل اسكناس، كه معمولا در مقابل جنس
پرداخت مىشود جايز است.
(1700) در عقد مضاربه، خسارت مربوط به مالك است، ولى اگر سودى به
335

دست آيد جبران خسارت با آن مىشود، و چنانچه شرط كنند كه عامل تمام
خسارت يا مقدارى از آن را به عهده گيرد، اظهر صحت شرط است.
(1701) مخارج عامل در سفر، در صورتى كه سفر براى آن مضاربه باشد، از
اصل مال كم مىشود، مگر آن كه در عقد مضاربه شرط نمايد كه مخارج عامل به
عهده خود او باشد، كه در اين صورت مطابق شرط بايد عمل شود، و چنانچه عامل
در مخارج، از قبيل مهمانيها و هدايا، كه مربوط به تجارت نيست، زياده روى كرده
باشد از مخارج مضاربه حساب نمىشود، مگر اين كه در عقد مضاربه شرط كرده
باشد، و اگر صرفه جويى كند مقدار زيادى، مال او نمىشود.
(1702) در مضاربه چنانچه خريد كالاى خاصى شرط شده باشد، عامل نبايد بر
خلاف شرط عمل كند، و در صورت مخالفت، ضامن سرمايه و خسارت وارده
مىباشد، مگر آن كه مالك اجازه بدهد كه در صورت اجازه، سود حاصله مطابق قرار
داد خواهد بود و خسارت احتمالى بر عهده مالك است.
(1703) اگر مقدارى از مال مضاربه بدون كوتاهى عامل به سوختن يا دزدى و
مانند آن از بين برود، در جبران كردن آن به سود حاصل، تأمل است و مقتضاى
قاعده عدم جبران است.
(1704) اگر در مضاربه قسمتى از مال التجاره به نسيه فروخته شود و مالك از
اين كار اطلاع داشته باشد و بخواهد مضاربه را فسخ نمايد، مطالبه بدهيها و تحصيل
آن به عهده عامل نيست، و اگر عامل مضاربه را فسخ نمايد و جمع آورى مطالبات
بدون دخالت او در خطر باشد، لزوم تحصيل مطالبات توسط عامل در صورت
تقاضاى مالك، موافق احتياط است.
(1705) اگر عقد مضاربه فاسد باشد، چنانچه مالك معامله هاى عامل را اجازه
دهد، تمام سود حاصله مال مالك خواهد بود، خواه هر دو فساد مضاربه را بدانند يا
ندانند، و يا يكى بداند و ديگرى نداند، و اگر عامل جاهل به فساد مضاربه باشد،
حق گرفتن اجرة المثل كارهايش را دارد.
(1706) عامل مىتواند با اجازه مالك با عاملى ديگر مضاربه كند، خواه به اين
صورت كه دومى را عامل مالك قرار دهد و خود كنار برود، يعنى مضاربه‌ اول را
336

فسخ نموده و به عنوان وكيل مالك، مضاربه‌ دوم را برقرار كند، و خواه دومى را
عامل خودش قرار دهد، كه در صورت دوم اگر مثلا نصف سود سهم او بوده براى
عامل دوم نسبت معينى از اين نصف را قرار دهد. بنابر اين عامل دوم حسابش با
عامل اول است نه با مالك.
(1707) اگر كسى با مال ديگرى بدون اذن يا وكالت يا ولايت مضاربه نمايد،
مضاربه فضولى است و با اجازه مالك اصل مضاربه صحيح است، و در صورتى كه
خسارتى پيدا شود به عهده‌ مالك است، ولى سود حاصله بر طبق قرار داد، بين
مالك و عامل تقسيم مى شود.
(1708) مضاربه محل اجتماع يا تبادل احكام متعدد است، زيرا عامل در
صورت صحت عقد مضاربه و نداشتن سود امانتدار است، و در صورت وجود سود
شريك در سود است، و در تصرفات وكيل است، و با تجاوز از مورد تعيين شده در
مضاربه، غاصب است، و با فساد در عقد مضاربه، اجير صاحب مال است.
(1709) اگر مالك مال خود را در اختيار كسى بگذارد و بگويد، اگر با اين مال
تجارت كردى سود حاصله به نصف يا ثلث از آن تو باشد، اين عمل مضاربه نيست،
بلكه جعاله است كه فايده مضاربه را دارد، ولى شرايط مضاربه در آن لازم نيست.
(1710) پدر و جد پدرى صغير مىتوانند در صورت وجود مصلحت و نبودن
مفسده با مال آن صغير مضاربه نمايند، و هم چنين وصى پدر و جد و بعد از آنان
حاكم شرع، با رعايت عدم مفسده ووجود مصلحت مجاز به چنين تصرفى هستند.
(1711) اگر بين مالك و عامل شرطى در بين نباشد، تصرفات عامل در صورت
رعايت مصلحت، نافذ است، مثل فروختن نقد و با قيمت متعارف، و اگر عامل از
محدوده اذنى كه مالك داده تجاوز كند، مثل اين كه به نسيه يا قيمتى كمتر از حدود
متعارف معامله نمايد، معامله اش صحيح نيست مگر آن كه مالك اجازه دهد.
337

صلح
صلح آن است كه انسان با ديگرى توافق كند كه مقدارى از مال يا منفعت مال
خود را ملك او كند، يا از طلب يا حق خود بگذرد كه او هم در عوض، مقدارى از
مال يا منفعت مال خود را به او واگذار نمايد يا از طلب يا حقى كه دارد بگذرد.
(1712) بنا بر اظهر، صلح عقد مستقلى است و در احكام و شرايط، تابع ساير
عقود نيست، و فرقى نمىكند كه صلح بعد از نزاع انجام گيرد و يا اصلا نزاعى در بين
نباشد، بنا بر اظهر، ولى لازم است در عقد صلح حرامى را حلال و يا حلالى را حرام
نكنند، كه در اين صورت صلح، صحيح و نافذ نيست.
(1713) دو نفر كه چيزى را با يكديگر صلح مىكنند، بايد بالغ و عاقل باشند و
كسى آنها را مجبور نكرده باشد و قصد صلح داشته باشند و حاكم شرع هم آنان را از
تصرف در اموالشان جلوگيرى نكرده باشد.
(1714) لازم نيست صيغه‌ صلح به عربى خوانده شود، بلكه با هر لفظ يا فعلى
كه بفهماند با هم صلح و سازش كرده اند صحيح است
(1715) اگر كسى بخواهد طلب يا حق خود را با ديگرى صلح كند در صورتى
صحيح است كه او قبول نمايد.
(1716) اگر انسان مقدار بدهى خود را بداند و طلبكار او نداند، چنانچه طلبكار
طلب خود را به كمتر از مقدارى كه هست صلح كند، مثلا پنجاه تومان طلبكار باشد
و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد، زيادى براى بدهكار حلال نيست، مگر آن
كه مقدار بدهى خود را به او بگويد و او را راضى كند، يا طورى باشد كه اگر مقدار
طلب خود را مىدانست، باز هم به آن مقدار صلح مىكرد.
338

(1717) در عقد صلح كه در آن دو چيز با يكديگر معاوضه مىشوند، اگر يكى از
آن دو قابل ملكيت و معامله نباشد، اصل عقد باطل است، و اگر بعد از صلح معلوم
شد كه يكى از دو چيزى كه مورد مصالحه واقع شده معيوب است، حق فسخ براى
كسى كه ضرر ديده ثابت است، و هم چنين است اگر يكى از دو طرف مغبون شده
باشد.
(1718) اگر بخواهند دو چيزى را كه از يك جنس و زن آن معلوم است با
يكديگر صلح كنند، بنا بر احتياط در صورتى صحيح است كه وزن يكى بيشتر از
ديگرى نباشد، ولى اگر وزن آنها معلوم نباشد، اگر چه احتمال دهند كه وزن يكى
بيشتر از ديگرى است صلح صحيح است.
339

اجاره
(1719) اجاره دهنده و كسى كه چيزى را اجاره مىكند بايد مكلف و عاقل
باشند و به اختيار خودشان اجاره را انجام دهند، و نيز بايد در مال خود حق تصرف
داشته باشند، پس سفيه چون حق ندارد در مال خود تصرف كند، اگر چيزى را
اجاره كند يا اجاره دهد صحيح نيست. ولى بنا بر اظهر اگر طفل مميز با اجازه‌ ولى،
چيزى را اجاره دهد صحيح است و هم چنين است اگر بعد از بلوغ به اجاره سابقش
رضايت دهد، ولى در مجنون اگر چه ولى هم اجازه دهد، اجاره او صحيح نيست.
(1720) انسان مىتواند از طرف ديگرى وكيل شود و مال او را اجاره دهد.
همچنين ولى يا قيم يا وصى مىتواند مال طفل را اجاره دهد، و يا خود آن طفل را
اجير ديگرى نمايد، اما وقتى كه علم به بلوغ همراه با رشد او پيدا شد، ولايت او
ساقط است و ادامه ‌آن اجاره بستگى به اجازه خودش دارد.
(1721) اجاره دهنده و مستأجر لازم نيست صيغه‌ اجاره را به عربى بخوانند،
بلكه اگر مالك به كسى بگويد، ملك خود را به تو اجاره دادم، و او بگويد، قبول
كردم، اجاره صحيح است. و هم چنين اگر حرفى نزنند و مالك به قصد اين كه ملك
را اجاره دهد، آن را به مستأجر واگذار كند و او هم به قصد اجاره كردن بگيرد، اجاره
صحيح است.
(1722) اگر انسان بدون صيغه‌ اجاره بخواهد براى انجام عملى اجير شود،
همين كه مشغول آن عمل شد اجاره صحيح است، يعنى كار او دلالت بر قبول دارد.
(1723) كسى كه نمىتواند حرف بزند، اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره
داده يا اجاره كرده، صحيح است.
340

(1724) اگر خانه يا دكان يا اطاقى را اجاره كند و صاحب ملك با او شرط كند كه
فقط خود او از آنها استفاده نمايد، مستأجر نمىتواند آن را به ديگرى اجاره دهد، و
اگر شرط نكند مىتواند آن را به ديگرى اجاره دهد، اگر چه به خود اجاره دهنده
باشد، و اگر استفاده بردن از آن مال احتياج به تحويل عين مال دارد، بنا بر اظهر
تحويل آن هم جايز است، ولى اگر بخواهد به زيادتر از مقدارى كه اجاره كرده آن را
اجاره دهد، بايد در آن، كارى مانند تعمير و سفيد كارى انجام داده باشد، يا به
غير جنسى كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، مثلا اگر با پول اجاره كرده به گندم يا چيز
ديگر اجاره دهد، و در غير اين دو صورت، بنابر اظهر اجاره به مقدار زيادتر جايز
نيست.
(1725) اگر اجير با انسان شرط كند كه فقط براى او كار كند، نمىشود او را به
ديگرى اجاره داد و اگر شرط نكند، چنانچه او را به چيزى كه اجرت او قرار داده
اجاره دهد، بايد زيادتر نگيرد و اگر به چيز ديگرى اجاره دهد، مىتواند زيادتر
بگيرد، و اگر خودش اجير كسى شود و هنگام قرار داد شرط نكرده باشند كه خود او
شخصا كار را انجام دهد، بنا بر اظهر نمىتواند شخص ديگرى را به مزد كمتر اجير
نمايد، ولى اگر مقدارى از آن كار را انجام داده باشد، مىتواند در باقيمانده كار،
ديگرى را به مزد كمترى اجير نمايد.
(1726) اگر مورد اجاره چيزى غير از خانه، دكان و اجير باشد مثلا زمين باشد و
مالك شرط استفاده از آن را منحصر به او نكرده باشد مستأجر مىتواند آن را اجاره
دهد هر چند به بيشتر از مقدارى كه اجاره كرده است.
(1727) اگر خانه يا دكانى را، مثلا يك ساله به صد تومان اجاره كند و از نصف
آن خودش استفاده نمايد، بنا بر اظهر مىتواند نصف ديگر آن را به صد تومان اجاره
دهد، ولى اگر بخواهد نصف آن را به زيادتر از مقدارى كه اجاره كرده، مثلا به صد و
بيست تومان اجاره دهد، بايد در آن، كارى مانند تعمير انجام داده باشد يا به
غير جنسى كه اجاره كرده، اجاره دهد.
(1728) در تمام مواردى كه مستأجر مىتواند مورد اجاره را به ديگرى اجاره
دهد مقدار استفاده مجاز در اجاره‌ دوم نبايد با اجاره‌ اول مخالف باشد، مثلا مركب
341

سوارى را كه براى سوارى يك نفر اجاره كرده نمىتواند براى سوارى دو نفر اجاره
دهد.
شرايط مال مورد اجاره
مالى را كه اجاره مىدهند چند شرط دارد:
1 - معين باشد، پس اگر بگويد، يكى از خانه هاى خود را اجاره دادم درست نيست.
2 - مستأجر آن را ببيند، يا كسى كه آن را اجاره مىدهد طورى خصوصيات آن را
بگويد كه كاملا معلوم باشد. و اگر بعضى خصوصيات طورى است كه در اين قبيل
اجاره ها متعارف و عادى است، لازم به گفتن نيست و فقط بايد طورى باشد كه
اجاره از نزاع بعدى محفوظ باشد.
3 - تحويل دادن آن ممكن باشد، پس اجاره دادن اسبى كه فرار كرده باطل است.
4 - آن مال به واسطه استفاده كردن از بين نرود، پس اجاره دادن نان و ميوه و
خوردنيهاى ديگر صحيح نيست.
5 - استفاده اى كه مال را براى آن اجاره داده اند ممكن باشد، پس اجاره دادن زمين
براى زراعت در صورتى كه آب باران كفايت آن را نكند و از آب نهر هم آبيارى نشود
صحيح نيست.
6 - چيزى را كه اجاره مىدهد مال خود او باشد. بنا بر اين اجاره دادن مباحات كه
مؤجر و مستأجر در آنها مساوى مىباشند، صحيح نيست، و اگر مال شخص ديگر
را اجاره دهد، در صورتى صحيح است كه صاحبش رضايت دهد.
(1729) اجاره دادن چيزى كه منفعت آن فعلا موجود نيست صحيح است، مثل
اجاره دادن درخت براى ميوه اش، كه هنوز موجود نيست و اجاره دادن حيوان براى
شير آن، و اجرت اجاره نيز مىتواند چنين باشد ولى تا وقتى كه منفعت موجود
نشد، حق مطالبه ندارد.
(1730) زن مىتواند براى آن كه از شيرش استفاده كنند اجير شود، و اگر
اطمينان دارد حق شرعى شوهرش از بين نمىرود، لازم نيست از شوهر خود اجازه
342

بگيرد، ولى اگر به سبب شير دادن حق شوهر از بين برود، بدون اجازه‌ او نمىتواند
اجير شود، مگر اين كه شوهر، خودش او را براى شير دادن طفل ديگر اجير كند.
(1731) در صورتى كه زن براى اعمالى غير از شير دادن، اجير غير شوهر شود،
چنانچه اين اجير شدن با حق شوهر منافات داشته باشد، بايد با اجازه شوهر باشد.
شرايط استفاده از مال مورد اجاره
(1732) استفاده اى كه مال را براى آن اجاره مىدهند سه شرط دارد:
1 - حلال باشد، بنا بر اين اجاره دادن دكان براى شراب فروشى يا نگهدارى شراب،
يا كرايه دادن حيوان براى حمل و نقل شراب، باطل است.
2 - اگر چيزى را كه اجاره مىدهند چند استفاده دارد، استفاده اى را كه مستأجر بايد
از آن ببرد، معين نمايند، مثلا اگر حيوانى را كه سوارى مىدهد و بار هم مىبرد اجاره
دهند، بايد در موقع اجاره معين كنند كه سوارى يا باربرى آن مال مستأجر است يا
همه استفاده هاى آن، و اگر استفاده اى را معين نكردند و معلوم هم نباشد كه بعضى
استفاده هاى خاص را قصد كرده اند، همه استفاده ها جايز است.
3 - مدت استفاده را معين نمايند، و اگر مدت معلوم نباشد ولى عمل را معين كنند،
مثلا با خياط قرار بگذارند كه لباس معينى را به طور خاصى بدوزد، كافى است.
(1733) اگر ابتداى مدت اجاره را معين نكنند، ابتداى آن بعد از خواندن صيغه
اجاره است.
(1734) اگر خانه اى را مثلا يك ساله اجاره دهند و ابتداى آن را يك ماه بعد از
خواندن صيغه قرار دهند، بنابر اظهر اجاره صحيح است، اگر چه هنگامى كه صيغه
مىخوانند، خانه در اجاره ديگرى باشد.
(1735) اگر مدت اجاره را معلوم نكند و بگويد، هر وقت در خانه نشستى اجاره
آن، ماهى ده تومان است، اجاره صحيح نيست، چون ابتدا و انتهاى اجاره معلوم
نيست.
(1736) اگر به مستأجر بگويد، خانه را يك ماهه به هزار تومان به تو اجاره دادم
343

و بعد از آن هر قدر بنشينى اجاره آن به همين قيمت است، يا بگويد، خانه را ماهى
هزار تومان به تو اجاره مىدهم و اول و آخر آن را معلوم نكند، ولى از قرائن معلوم
باشد كه ماه اول، همان ماه متصل به عقد اجاره است، بنا بر اظهر اجاره براى ماه
اول صحيح است، اما براى ماه هاى بعد صحيح نيست، مگر آن كه در ضمن عقد
اجاره ‌ماه اول شرط كنند كه اگر بيش از يك ماه در آنجا سكونت كرد، هر ماهى هزار
تومان بدهد كه در اين صورت مشخص نكردن مدت اشكال ندارد، و همين طور
است اگر مستأجر به صورت جعاله قرار بگذارد كه اگر خانه را به من بدهى تا از آن
استفاده كنم، ماهى هزار تومان به تو مىدهم، يا بر اين امر صلح كنند، تا همان نتيجه
اجاره حاصل شود، و اگر در مقابل عوض خاص، مثلا هزار تومان، استفاده از منزل
را براى طرف مقابل مباح كند صحيح است، ولى هر وقت بخواهد مىتواند مبلغ
اجاره را تغيير دهد و يا درخواست تخليه نمايد.
مسائل متفرقه اجاره
(1737) چيزى كه مستأجر به عنوان مال الاجاره مىدهد بايد معلوم باشد، پس
اگر از چيزهايى است كه مثل گندم با وزن معامله مىكنند، بايد وزن آن معلوم باشد و
اگر از چيزهايى است كه مثل گردو، به صورت عددى معامله مىكنند بايد تعداد آن
معين باشد و اگر مثل اسب و گوسفند است كه با مشاهده آنها را مىخرند، بايد
اجاره دهنده آن را ببيند، يا مستأجر خصوصيات آن را به او بگويد.
(1738) اگر زمينى را براى زراعت اجاره دهد و مال الاجاره را حاصل همان
زمين قرار دهد، در صورتى كه حاصل موجود باشد كه بتوان آن را درو كرد، اجاره
صحيح است، و اگر حاصل، موجود نباشد اجاره صحيح نيست، ولى در همين
صورت اخير اگر مستأجر مال الاجاره را به ذمه بگيرد و شرط كند كه آن را از حاصل
همان زمين پرداخت كند، اجاره صحيح است
(1739) كسى كه چيزى را اجاره داده، تا آن را تحويل ندهد، حق مطالبه اجرت
را ندارد و هم چنين اگر براى انجام عملى اجير شده باشد، پيش از انجام عمل حق
344

مطالبه اجرت را ندارد.
(1740) هر گاه چيزى را كه اجاره داده در اختيار مستأجر قرار دهد، اگر چه
مستأجر تحويل نگيرد، يا تحويل بگيرد و تا آخر مدت اجاره از آن استفاده نكند،
بايد مال الاجاره ‌آن را بدهد.
(1741) اگر انسان اجير شود كه در روز معينى، كارى را انجام دهد و در آن روز
براى انجام آن كار حاضر شود، كسى كه او را اجير كرده اگر چه براى انجام آن كار به او
مراجعه نكند، بايد اجرت او را بدهد، مثلا اگر خياطى را در روز معينى براى دوختن
لباسى اجير نمايد و خياط در آن روز آماده‌ كار باشد، اگر چه پارچه را به او ندهد كه
بدوزد، بايد اجرتش را بدهد، چه خياط در آن روز بيكار باشد، يا براى خودش يا
ديگرى كار كند.
(1742) اگر بعد از تمام شدن مدت اجاره، معلوم شود كه اجاره باطل بوده،
مستأجر بايد مال الاجاره را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد، مثلا اگر اتاقى را
يك ساله به هزار تومان اجاره كند بعد بفهمد اجاره باطل بوده، چنانچه اجاره‌ آن
خانه معمولا پانصد تومان است، بايد پانصد تومان بدهد و اگر دو هزار تومان است،
بايد دو هزار تومان بپردازد، و نيز اگر بعد از گذشتن مقدارى از مدت اجاره معلوم
شود كه اجاره باطل بوده، بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول به صاحب ملك
بدهد، و اين در صورتى است كه صاحب ملك عالم به بطلان اجاره نباشد، كه در
صورت علم، استحقاق گرفتن اجرة المثل توسط مالك، محل تأمل است، و اگر
علت بطلان اجاره، نداشتن اجرت باشد، بعيد نيست كه عمل مجانى و تبرعى باشد
و استحقاق اجرت در آن نباشد.
(1743) اگر چيزى را كه اجاره كرده از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى
نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روى ننموده ضامن نيست، و هم چنين اگر
مثلا پارچه اى را كه به خياط داده از بين برود، در صورتى كه خياط زياده روى نكرده
و در نگهدارى آن هم كوتاهى نكرده باشد، لازم نيست عوض آن را بدهد. و ادعاى
آنها در اين باره مسموع است.
(1744) هر گاه صنعتگر چيزى را كه گرفته ضايع كند، ضامن است.
345

(1745) اگر حيوانى را اجاره كند و معين نمايد كه چه مقدار بار بر آن بگذارد،
چنانچه بيشتر از آن مقدار بار كند و آن حيوان بميرد يا معيوب شود ضامن است، و
همچنين اگر مقدار بار را معين نكرده باشند و بيشتر از معمول بار كند و حيوان تلف
شود، يا معيوب گردد ضامن است، و در هر صورت اجرت استفاده بيش از آن را نيز
بايد بر حسب معمول بپردازد.
(1746) اگر كسى بچه اى را ختنه كند و ضررى به آن بچه برسد يا بميرد، چنانچه
بيشتر از معمول بريده باشد، به طورى كه بگويند تعدى كرده ضامن است، ولى اگر
بيشتر از معمول نبريده ضامن نيست، و اين در صورتى است كه به ولى بچه گفته
باشد كه در صورت حدوث ضرر، او ضامن نيست.
(1747) اگر دكتر با دست خود به مريض دارو بدهد، يا درد و داروى مريض را به
او بگويد و مريض دارو را بخورد، چنانچه در معالجه خطا كند و به مريض ضررى
برسد يا بميرد، دكتر ضامن است.
(1748) هر گاه دكتر به مريض يا ولى او بگويد، اگر ضررى به مريض برسد من
ضامن نيستم، در صورتى كه دقت و احتياط خود را بكند و به مريض ضررى برسد يا
بميرد، دكتر ضامن نيست.
(1749) مستأجر و مؤجر با رضايت يكديگر مىتوانند معامله را به هم بزنند، و
همچنين اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكى از آنان حق به هم زدن معامله را
داشته باشند، مىتوانند مطابق قرار داد، اجاره را به هم بزنند.
(1750) اگر اجاره دهنده يا مستأجر بفهمد كه مغبون شده است، چنانچه در
موقع خواندن صيغه ملتفت نباشد كه مغبون است، مىتواند اجاره را به هم بزند، ولى
اگر در صيغه‌ اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حق به هم زدن معامله را نداشته
باشند، نمىتوانند اجاره را به هم بزنند.
(1751) اگر چيزى را اجاره دهد و پيش از آن كه تحويل دهد كسى آن را غصب
نمايد، مستأجر مىتواند اجاره را به هم بزند و چيزى را كه به مؤجر داده پس بگيرد، يا
اجاره را به هم نزند و اجاره مدتى را كه در تصرف غاصب بوده به ميزان معمول از او
بگيرد، پس اگر حيوانى را يك ماهه به صد تومان اجاره نمايد و كسى آن را ده روز
346

غصب كند و اجاره معمولى ده روز آن سى تومان باشد، مىتواند سى تومان از
غاصب بگيرد.
(1752) اگر چيزى را كه اجاره كرده تحويل بگيرد، و بعدا ديگرى آن را غصب
كند، نمىتواند اجاره را به هم بزند و فقط حق دارد كرايه‌ آن چيز را به مقدار
معمول، از غاصب بگيرد.
(1753) اگر پيش از آن كه مدت اجاره تمام شود، ملك را به مستأجر بفروشد
اجاره به هم نمىخورد و مستأجر بايد مال الاجاره را به فروشنده بدهد، و هم چنين
است اگر آن را به ديگرى بفروشد، و اگر شخص ديگرى كه ملك را خريده از اين كه
ملك در اجاره است بى خبر بوده، مىتواند آن بيع را به هم بزند، و اگر مستأجر در
بين مدت، اجاره را فسخ كند منفعت مال، در بقيه مدت اجاره از آن فروشنده است
نه خريدار.
(1754) اگر قبل از شروع مدت اجاره، ملك بطورى خراب شود كه هيچ قابل
استفاده نباشد، يا قابل استفاده اى كه شرط كرده اند نباشد، اجاره باطل مىشود، و
پولى كه مستأجر به صاحب ملك داده به او بر مىگردد، بلكه اگر بطورى باشد كه
فقط بتواند استفاده مختصرى از آن ببرد، مىتواند اجاره را به هم بزند.
(1755) اگر ملكى را اجاره كند و بعد از گذشتن مقدارى از مدت اجاره، بطورى
خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اى كه شرط كرده اند نباشد،
اجاره مدتى كه باقى مانده باطل مىشود، و اگر استفاده مختصرى هم بتواند از آن
ببرد، مىتواند اجاره مدت باقيمانده را به هم بزند.
(1756) اگر خانه اى را كه مثلا دو اطاق دارد اجاره دهد و يك اطاق آن خراب
شود، چنانچه فورا آن را بسازد و هيچ مقدار از استفاده آن از بين نرود، اجاره باطل
نمىشود و مستأجر هم نمىتواند اجاره را به هم بزند، ولى اگر ساختن آن به قدرى
طول بكشد كه مقدارى از استفاده مستأجر از بين برود، اجاره به آن مقدار باطل
مىشود و مستأجر مىتواند اجاره مدت باقيمانده را به هم بزند.
(1757) اگر موجر يا مستأجر بميرد، بنابر اظهر اجاره باطل نمىشود، ولى اگر
خانه، ملك مؤجر نباشد، مثلا ديگرى وصيت كرده كه تا او زنده است منفعت خانه
347

مال او باشد، چنانچه آن خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدت اجاره بميرد،
از وقتى كه مرده اجاره باطل است، مگر آن كه مالك آن منفعت، بقيه مدت اجاره را
اجازه دهد. همچنين اگر خانه را به مستأجر به اين صورت اجاره داده باشند كه
شخص ديگرى، حق نداشته باشد در آن سكونت كند، باز هنگام موت مستأجر
اجاره باطل خواهد شد.
(1758) اگر صاحب كار، بنا را وكيل كند كه براى او كارگر بگيرد، چنانچه بنا كمتر
از مقدارى كه از صاحب كار مىگيرد به كارگر بدهد، زيادى آن بر او حرام است و
بايد آن را به صاحب كار برگرداند و اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و به او
اختيار داده شود كه خودش بسازد يا به ديگرى بدهد، اگر ديگرى را براى تمام كردن
همان ساختمان، به مبلغى كمتر از آنچه از صاحب ساختمان، خودش اجاره كرده،
اجير كند، بنا بر اظهر جايز نيست.
348

جعاله
جعاله آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كارى كه براى او انجام مىدهند
مال معينى بدهد، مثلا بگويد: هر كسى گمشده‌ مرا پيدا كند ده تومان به او مىدهم،
و به كسى كه اين قرار را مىگذارد " جاعل " و به كسى كه كار را انجام مىدهد
" عامل " گويند و فرق بين جعاله و اجير كردن ديگرى براى كار، اين است كه در
اجاره، بعد از خواندن صيغه، اجير بايد عمل را انجام دهد و كسى هم كه او را اجير
كرده اجرت را به او بدهكار مىشود، ولى در جعاله عامل مىتواند مشغول عمل
نشود و تا عمل را انجام ندهد، جاعل بدهكار نمىشود.
(1759) جاعل بايد بالغ، عاقل و از روى قصد و اختيار قرار داد كند و شرعا
بتواند در مال خود تصرف نمايد.
(1760) كارى كه جاعل مىگويد براى او انجام دهند، بايد حرام نباشد و نيز بايد
بى فايده نباشد و از واجباتى نباشد كه شرعا خود عامل لازم است بجا آورد، پس اگر
بگويد، هر كس شراب بخورد، يا در شب تاريك به مكانى مخوف برود، يا نماز
واجب خود را بخواند صد تومان به او مىدهم، جعاله نيست.
(1761) اگر مالى را كه قرار مىگذارد بدهد معين كند، مثلا بگويد، هر كس اسب
مرا پيدا كند، اين كيسه گندم را به او مىدهم، لازم نيست بگويد، اين گندم مال
كجاست و قيمت آن چقدر است، ولى اگر مال را معين نكند، مثلا بگويد، كسى كه
اسب مرا پيدا كند، ده من گندم به او مىدهم، بايد خصوصيات آن را كاملا معين
نمايد.
(1762) اگر جاعل، مزد معين براى كار قرار ندهد، مثلا بگويد، هر كسى بچه مرا
349

پيدا كند پولى به او مىدهم، و مقدار آن را معين نكند، چنانچه كسى آن عمل را
انجام دهد بايد مزد او را به مقدارى كه كار او در نظر مردم ارزش دارد، يعنى
اجرت المثل، پرداخت نمايد.
(1763) اگر شخصى كارى را بدون جعاله يا با جعاله انجام دهد و قصد او اين
باشد كه پولى نگيرد، مستحق اجرت نخواهد بود.
(1764) جاعل مىتواند پيش از آن كه عامل، شروع به كار كند جعاله را به هم
بزند، و بعد از شروع به كار نيز مىتواند، به هم بزند ولى بايد مزد مقدار عملى كه عامل
انجام داده به او بدهد.
(1765) اگر عامل كار را ناتمام بگذارد، چنانچه آن كار مثل پيدا كردن اسب
است كه تا تمام نشود براى جاعل فايده اى ندارد، در اين صورت نمىتواند چيزى
مطالبه نمايد، و هم چنين است اگر جاعل مزد را براى تمام كردن عمل قرار دهد،
مثلا بگويد، هر كسى لباس مرا بدوزد صد تومان به او مىدهم، و اما اگر مقصودش
اين باشد كه هر مقدار از عمل انجام گيرد براى آن مقدار هم مزد هست، جاعل بايد
مزد مقدار كارى را كه انجام شده به عامل بدهد، اگر چه احتياط اين است كه با
مصالحه، يكديگر را راضى نمايند.
350

مزارعه
مزارعه معامله اى است بين مالك و زارع بدين صورت كه مالك زمين را در
اختيار زارع مىگذارد تا زراعت كند و در عوض مقدارى از حاصل آن را زارع به
مالك بدهد.
(1766) مزارعه چند شرط دارد:
1 - مالك به زارع بگويد: زمين را به تو واگذار كردم، و زارع هم بگويد: قبول
كردم، يا بدون اين كه حرفى بزنند مالك، زمين را براى مزارعه واگذار كند و زارع
تحويل بگيرد.
2 - مالك و زارع هر دو بالغ و عاقل باشند و با قصد و اختيار خود مزارعه را انجام
دهند و حاكم شرع آنان را از تصرف در اموالشان منع نكرده باشد، بلكه اگر سفيه
باشند، اگر چه حاكم شرع جلوگيرى نكرده باشد نمىتوانند مزارعه را انجام دهند و
اين حكم در همه معاملات جارى است.
3 - تمام محصول زمين به يكى از آن دو اختصاص داده نشود.
4 - سهم هر كدام به طور مشاع باشد، مثل نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها، و
بايد تعيين شده باشد پس اگر قرار بگذارند كه حاصل يك قطعه، مال يكى و حاصل
قطعه‌ ديگر، مال ديگرى باشد صحيح نيست، و نيز اگر مالك بگويد: در اين زمين
زراعت كن و هر چه مىخواهى به من بده، صحيح نيست.
5 - مدتى را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معين كنند، و بايد مدت به قدرى
باشد كه در آن مدت به دست آمدن محصول ممكن باشد.
6 - زمين قابل زراعت باشد، و اگر زراعت در آن ممكن نباشد، اما بتوانند كارى
351

كنند كه زراعت ممكن شود، مزارعه صحيح است.
7 - اگر در محلى هستند كه مثلا يك نوع زراعت مىكنند چنانچه اسم هم نبرند
همان زراعت معين مىشود، و اگر چند نوع زراعت مىكنند بايد زراعتى را كه
مىخواهد انجام دهد معين نمايد، مگر آن كه نوع خاصى متعارف باشد كه به همان
نوع بايد عمل شود.
8 - مالك، زمين را معين كند، پس كسى كه چند قطعه زمين دارد و با هم تفاوت
دارند، اگر به زارع بگويد در يكى از اين زمين ها زراعت كن و آن را معين نكند،
مزارعه باطل است.
9 - خرجى را كه هر كدام از آنان بايد بكنند معين نمايند، ولى اگر خرجى را كه
هر كدام بايد بكنند معلوم باشد، لازم نيست آن را معين نمايند.
(1767) اگر مالك با زارع قرار بگذارد كه مقدارى از حاصل براى او باشد و بقيه
را بين خودشان قسمت كنند، چنانچه به صورت شرطى در ضمن عقد مزارعه باشد
كه شرط كنند زارع يك قسمت از حاصل را ملك مالك نمايد، صحيح است.
(1768) اگر مدت مزارعه تمام شود و بدون اين كه زارع كوتاهى يا سهل انگارى
كرده باشد، محصول به دست نيايد، پس در اين كه مالك بتواند خودش زراعت را
بچيند يا زارع را وادار كند كه محصول را بچيند و زمين را خالى كند اشكال است، و
بنا بر اظهر چون هر دو قصد زراعت را داشته اند، مالك استحقاق اجرت براى
نگهداشتن زرع تا زمان درو را ندارد. و اگر نرسيدن محصول به علت كوتاهى زارع
باشد، احتمال است كه مالك مستحق اجرت المثل زمين در اين مدت زيادى بقاء
زرع باشد ولى عدم استحقاق سهم خود از مزارعه، خالى از وجه نيست.
(1769) در مسأله قبل، چنانچه در عقد مزارعه شرط كنند كه اگر در مدت معين
شده، محصول آماده درو نشد، تا زمان درو، زراعت در زمين باقى بماند، و يا شرط
كنند كه بعد از رسيدن محصول، تا مدتى زرع در زمين بماند، اين شرط لازم الوفاء
است و مالك حق مطالبه اجرت المثل زمين را ندارد، و اگر چنين شرطى نكرده
باشد، پس از رسيدن محصول در صورت دوم، مالك مىتواند زارع را وادار به كندن
352

و درو كردن زرع كند و يا خود اين كار را انجام دهد و حكم صورت اول در مسأله قبل
گذشت.
(1770) اگر به سبب حوادثى زراعت در زمين ممكن نباشد، مثلا آب از زمين
قطع شود، در صورتى كه مقدارى از زراعت، حتى مثل قصيل كه بتوان به حيوانات
داد به دست آمده باشد، آن مقدار مطابق قرارداد مال هر دوى آنهاست و در بقيه،
مزارعه باطل است، و اگر زارع زراعت نكند، چنانچه زمين در تصرف او بوده و
مالك در آن تصرفى نداشته است، بايد اجاره‌ آن مدت را به مقدار معمول به مالك
بدهد.
(1771) اگر مالك و زارع صيغه خوانده باشند، بدون رضايت يكديگر
نمىتوانند مزارعه را به هم بزنند، و هم چنين است اگر مالك به قصد مزارعه زمين را به
كسى واگذار كند و او هم به همين قصد بگيرد، ولى اگر در ضمن خواندن صيغه
مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكى از آنان حق به هم زدن معامله را داشته
باشند، مىتوانند مطابق قرارى كه گذاشته اند معامله را به هم بزنند.
(1772) اگر بعد از قرارداد مزارعه، مالك يا زارع بميرد، مزارعه به هم نمىخورد و
وراث به جاى آنان مىباشند، و اگر مالك در عقد مزارعه شرط كند كه زارع خودش
كار مزارعه را انجام دهد، ولى زارع قبل از عمل بميرد، عقد باطل نمىشود ولى
مالك اختيار فسخ پيدا مىكند. و اگر بعد از آن كه مقدارى از عمل را انجام داد
بميرد، باز هم مزارعه باطل نمىشود، پس اگر مقصود از شرط اين بوده كه خودش از
اول تا آخر كار كند به طورى كه اگر قبل از اتمام كار عاجز شد شرط آنها محقق نشده،
مالك مىتواند مزارعه را نسبت به گذشته و آينده فسخ كند، و اگر مقصود از شرط
اين بوده كه تا وقتى هست و مى تواند، خودش انجام دهد، در اين صورت تنها
نسبت به آينده حق فسخ دارد و ارزش كار زارع تا وقت مردن، براى وراث او محفوظ
است.
(1773) اگر با وجود تسليم زمين، زارع اختيارا زراعت نكرد، و يا با حاضر بودن
زارع، مالك زمين را تسليم ننمود، هر كدام به مقدارى كه حق ديگرى را ضايع كرده
ضامن است. همچنين اگر عامل كوتاهى كند و به سبب زراعت نكردن نقصى در
353

زمين حاصل شود، بى وجه نيست كه مالك حق گرفتن خسارت را داشته باشد.
(1774) اگر زمين مزارعه بدون آب باشد و امكان جارى كردن آب هم بر آن
وجود نداشته باشد، مزارعه باطل است، ولى اگر امكان جارى كردن آب بوده ولى
زارع از موضوع خبر نداشته باشد، در صورتى كه تهيه‌ آب و آبيارى زراعت به اين
صورت براى زارع مستلزم ضرر باشد، مىتواند عقد مزارعه را فسخ نمايد.
(1775) اگر بعد از زراعت بفهمند مزارعه باطل بوده، چنانچه بذر، مال مالك
بوده، محصولى كه به دست مىآيد مال او است و بايد مزد زارع و مخارجى را كه كرده
و كرايه گاو يا حيوان ديگرى را كه مال زارع بوده و با آنها در آن زمين كار كرده به او
بدهد، و اگر بذر مال زارع بوده، زراعت هم مال او است و بايد اجاره ‌زمين و
خرج هايى را كه مالك كرده و كرايه‌ گاو يا حيوان ديگرى كه مال او بوده و با آنها در آن
مزرعه كار كرده به او بدهد.
(1776) اگر بعد از جمع كردن محصول و تمام شدن مدت مزارعه، ريشه زراعت
در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه محصول دهد، چنانچه مالك و زارع از آن صرف
نظر نكرده باشند، محصول مال صاحب بذر خواهد بود و اگر صاحب بذر مالك
زمين نباشد، بايد اجرت زمين را به مالك بدهد.
354

مساقات
واگذارى مقدارى از محصولات درختان ميوه از طرف مالك آنها يا كسى كه
اختيار درختان در دست او است در مقابل آبيارى، باغبانى و مراقبت درختان در
مدتى معين را مساقات گويند.
(1777) معامله مساقات در درخت هايى مثل درخت حنا كه از برگ آن استفاده
مىكنند، يا درختى كه از گل آن استفاده مىكنند، اشكال ندارد.
(1778) در معامله مساقات لازم نيست صيغه بخوانند بلكه اگر صاحب درخت
به قصد مساقات، آن را واگذار كند و كسى كه كار مىكند به همين قصد، تحويل
بگيرد معامله صحيح است.
(1779) مالك و كسى كه مراقبت از درخت ها را به عهده مىگيرد، بايد بالغ و
عاقل باشند و كسى آنها را مجبور نكرده باشد، و نيز بايد حاكم شرع آنان را از تصرف
در مال خودشان منع نكرده باشد، بلكه اگر سفيه باشند اگر چه حاكم شرع از تصرف
در مال خودشان منع نكرده باشد، معامله آنان صحيح نيست.
(1780) مدت مساقات بايد معلوم باشد، و اگر اول آن را معين كنند و آخر آن را
موقعى قرار دهند كه ميوه ‌آن سال به دست مىآيد، صحيح است.
(1781) بايد سهم هر كدام به صورت نسبت معين شود، مثلا نصف يا ثلث
حاصل و مانند اينها باشد، و اگر قرار بگذارند كه مثلا صد من از ميوه ها مال مالك و
بقيه مال كسى باشد كه كار مىكند، معامله باطل است، مگر به صورتى كه در مزارعه
گذشت و اگر درخت ها مختلف باشند و مقدار حاصل هر نوع معلوم باشد،
مىتوانند براى هر نوعى، سهم مخصوصى، براى هر كدام از طرفين قرار دهند.
355

(1782) بايد قرار معامله مساقات را پيش از ظاهر شدن ميوه بگذارند و اگر بعد
از ظاهر شدن ميوه و پيش از رسيدن آن قرار بگذارند، پس اگر كارى مانند آبيارى كه
براى زياد شدن يا بهتر شدن ميوه لازم است، باقى مانده باشد، معامله صحيح است
و اگر نه اشكال دارد، اگر چه احتياج به كارى مانند چيدن ميوه و نگهدارى آن داشته
باشد.
(1783) در عقد مساقات اگر نسبت به تقسيم امور چيزى را تعيين نكنند، آنچه
از كارهاى مساقات كه در هر سال تكرار مىشود به عهده عامل است، از قبيل، كشت
و وسايل كار و اصلاح درخت ها و آنچه موجب ميوه دادن و ازدياد آن است، و آنچه
از مقدمات كه در يك سال ايجاد مىشود و براى سال ها باقى مىماند، مثل
ديواركشى و وسايل آبيارى و احداث جدول ها، به عهده مالك است.
(1784) ماليات زمين زراعتى يا باغ، به عهده‌ مالك است، نه بر عامل مساقات يا
مزارعه، مگر آن كه در عقد شرط كرده باشند، كه بايد بر طبق آن عمل كنند.
(1785) اگر در عقد مساقات شرط كنند كه مالك تمام كار مساقات را انجام دهد،
عقد باطل است، زيرا با مقتضاى عقد مساقات مخالفت دارد، چون در اين عقد،
عامل در مقابل كارى كه انجام مىدهد استحقاق سهمى از محصول را پيدا مىكند و
بدون كار حقى ندارد.
(1786) دو نفر كه قرار مساقات گذاشته اند، با رضايت يكديگر مىتوانند معامله
را به هم بزنند، و نيز اگر در ضمن خواندن صيغه مساقات شرط كنند كه هر دو، يا
يكى از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مطابق قرارى كه گذاشته اند، به
هم زدن معامله اشكال ندارد بلكه اگر در معامله شرطى كنند و عملى نشود، كسى كه
شرط به نفع او بوده، مىتواند معامله را به هم بزند.
(1787) مساقات با مردن يكى از طرفين قرار داد باطل نمىشود، بلكه وراث او
جايگزين مىشوند، و در صورتى كه شرط كرده باشند خود زارع مساقات را انجام
دهد، حكم آن در احكام مزراعه گذشت.
(1788) اگر زمين را به ديگرى واگذار كند كه در آن درخت بكارد و آنچه عمل
مىآيد مال هر دو باشد، معامله به اين صورت باطل است، ولى در صورت توافق
356

طرفين مىتوان همين نتيجه را با صلح و يا اجاره به دست آورد.
(1789) اگر عقد مساقات باطل باشد درخت هاى غرس شده ملك كسى است
كه نهال ها از آن او بوده، پس اگر مال مالك بوده، عامل اجرت المثل مىبرد، و اگر نه
مال كسى است كه آنها را كاشته است، ولى صاحب زمين هم حق كندن آنها را دارد،
و در صورت كندن بايد خسارتى را كه بر درخت ها وارد شده به صاحب درخت
بدهد، و در صورتى كه مالك نمىدانست عقد مساقات باطل بوده، مىتواند اجرت
زمين از اول تا آخر، يا تا زمان كندن درخت ها و نيز اجرت پر كردن گودال ها را كه در
اثر كندن درخت ها ايجاد مىشود، از صاحب درخت بگيرد، ولى نمىتواند صاحب
درخت را مجبور كند كه آنها را نكند و به او بفروشد، و هم چنين صاحب درخت حق
ندارد كه مالك زمين را مجبور كند كه اجازه دهد درخت ها در زمين او باقى بماند و
تنها اجرت زمين را بگيرد.
357

احكام محجور
بچه اى كه بالغ نشده شرعا نمىتواند در مال خود تصرف كند و نشانه بالغ شدن
يكى از سه چيز است. بنا بر اين هر يك از اين سه نشانه به تنهايى علامت بلوغ و
رسيدن به حد تكليف شرعى است:
1 - روييدن موى درشت در زير شكم بالاى عورت.
2 - بيرون آمدن منى، در خواب يا بيدارى با اختيار يا بى اختيار.
3 - تمام شدن پانزده سال قمرى در مرد و تمام شدن نه سال قمرى در زن.
(1790) روييدن موى درشت در صورت و پشت لب و در سينه و زير بغل و
درشت شدن صدا و مانند اينها بعيد نيست كه نشانه‌ بلوغ باشد.
(1791) روييدن مو اگر به سبب معالجه و استعمال دارو باشد، بنابر اظهر نشانه
بلوغ نيست مگر آن كه معالجه از قبيل تقويت و تفريحات باشد كه در رشد قوه بدنى
مؤثر است.
(1792) اگر بچه‌ مميزى كه بلوغ او نزديك است ادعاى بلوغ به احتلام كرد،
قبول آن بدون بينه و قسم خالى از وجه نيست، و هم چنين است اگر دو نفر عادل
خبر دهند، يا علم و يا اطمينان نزديك به علم حاصل شود.
(1793) سفيه، يعنى كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مىكند و در
تدبير امور مالى و اصلاح آن، عقل او كمتر از مردم متعارف مىباشد. اگر سفيه باشد
يا حاكم شرع او را از تصرف در اموالش منع كرده باشد، نمىتواند در مال خود
تصرف نمايد، ولى تصرفات غير مالى او اشكالى ندارد، و به هر صورت تمام
358

عقدهاى او با اجازه ولى صحيح است، و نيز مىتواند در اجراى صيغه عقد، وكيل
ديگرى شود.
(1794) كسى كه گاهى عاقل و گاهى ديوانه است، تصرفى كه در هنگام ديوانگى
در مال خود مىكند صحيح نيست.
(1795) انسان در مرضى كه به آن از دنيا مىرود، بنا بر اقرب مىتواند هر مقدار
از مال خود را كه بخواهد به مصرف خود و عيال و مهمان و كارهايى كه اسراف
شمرده نمىشود برساند، و نيز اگر مال خود را به كسى ببخشد يا ارزانتر از قيمت
بفروشد يا اجاره دهد، صحيح است.
359

وكالت
وكالت آن است كه انسان كارى را كه مى تواند در آن دخالت كند، به ديگرى
واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد، مثلا كسى را وكيل كند كه خانه‌ او را بفروشد
يا زنى را براى او عقد نمايد، پس شخص سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده
مصرف مىكند، نمىتواند براى فروش مال خودش، كسى را وكيل نمايد.
(1796) در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند و اگر انسان به ديگرى بفهماند كه
او را وكيل كرده و او هم بفهماند كه قبول نموده، مثلا مال خود را به كسى بدهد كه
براى او بفروشد و او مال را بگيرد، وكالت صحيح است.
(1797) موكل، يعنى كسى كه ديگرى را وكيل مىكند و نيز كسى كه وكيل
مىشود، بايد بالغ و عاقل باشند و از روى قصد و اختيار اقدام كنند.
(1798) كارى را كه انسان نمىتواند انجام دهد، يا شرعا نبايد انجام دهد
نمىتواند براى انجام آن از طرف ديگرى وكيل شود، مثلا كسى كه در احرام حج
است چون نبايد صيغه‌ عقد زناشويى را بخواند، نمىتواند براى خواندن صيغه از
طرف ديگرى وكيل شود.
(1799) اگر انسان كسى را براى انجام تمام كارهاى خودش وكيل كند، صحيح
است، ولى اگر براى يكى از كارهاى خود وكيل نمايد و آن كار را معين نكند، وكالت
صحيح نيست.
(1800) اگر وكيل را عزل كند، يعنى از وكالت بر كنار نمايد، بعد از آن كه خبر به
او رسيد، نمىتواند آن كار را انجام دهد، ولى اگر قبل از رسيدن خبر، آن كار را انجام
داده باشد، صحيح است.
360

(1801) وكيل مىتواند از وكالت كناره گيرى كند و اگر موكل غايب هم باشد
اشكال ندارد.
(1802) وكيل نمىتواند براى انجام كارى كه به او واگذار شده، ديگرى را وكيل
نمايد، ولى اگر موكل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد، به هر صورتى كه به او
اجازه داده، مىتواند رفتار نمايد، پس اگر گفته باشد براى من وكيل بگير، بايد از
طرف او وكيل بگيرد و نمى تواند كسى را از طرف خودش وكيل كند.
(1803) اگر وكيل با اجازه‌ موكل، كسى را از طرف او وكيل كند، نمىتواند آن
وكيل را عزل نمايد، و اگر وكيل اول بميرد، يا موكل او را عزل كند، وكالت دومى،
باطل نمىشود
(1804) اگر وكيل با اجازه موكل، كسى را از طرف خودش وكيل كند موكل و
وكيل اول مىتوانند آن وكيل را عزل كنند و اگر وكيل اول بميرد يا عزل شود، وكالت
دومى باطل مىشود و اگر موكل اول بميرد يا ديوانه يا بيهوش شود، وكالت هر دو
وكيل باطل مىشود، و هم چنين است در مسألة قبلى.
(1805) اگر چند نفر را براى انجام كارى وكيل كند و به آنها اجازه دهد كه هر
كدام به تنهايى در آن كار اقدام كنند، هر يك از آنان مىتواند آن كار را انجام دهد و
چنانچه يكى از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل نمىشود، و هم چنين است
بنابر اظهر، اگر تعيين نكرده باشد كه با هم يا به تنهايى اقدام كنند. ولى اگر گفته باشد
كه با هم انجام دهند، نمىتوانند به تنهايى اقدام نمايند، و اگر با هم وكيل شده باشند
در صورتى كه يكى از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل مىشود.
(1806) اگر وكيل يا موكل بميرد، يا ديوانه هميشگى شود، وكالت باطل
مى شود، و نيز اگر گاه گاهى ديوانه يا بيهوش شود بنابر احتياط واجب، بايد بعد از
زوال ديوانگى يا بيهوشى وكالت تجديد شود، و نيز اگر چيزى كه براى تصرف در آن
وكيل شده است از بين برود، مثلا گوسفندى كه براى فروش آن وكيل شده بميرد،
وكالت باطل مىشود.
(1807) اگر انسان كسى را براى كارى وكيل كند و چيزى به عنوان مزد براى او
قرار بگذارد، بعد از انجام آن كار، چيزى را كه قرار گذاشته بايد به او بدهد.
361

(1808) اگر وكيل در نگهدارى مالى كه در اختيار او است كوتاهى نكند و غير از
تصرفى كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگرى در آن ننمايد و اتفاقا آن مال از بين
برود، لازم نيست عوض آن را بدهد. و اگر وكيل ادعا كند كه مال بدون تجاوز و
كوتاهى تلف شده، چنانچه بينه بر خلافش نباشد، ادعايش قبول مىشود.
(1809) اگر وكيل در نگهدارى مالى كه در اختيار او است كوتاهى كند، يا غير از
تصرفى كه به او اجازه داده اند تصرف ديگرى در آن بنمايد و آن مال از بين برود،
ضامن است، پس اگر لباسى را كه گفته اند به فروش، بپوشد و آن لباس تلف شود، بايد
عوض آن را بدهد.
(1810) اگر وكيل غير از تصرفى كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگرى در مال
بكند، مثلا لباسى را كه گفته اند به فروش، بپوشد و بعدا تصرفى را كه به او اجازه
داده اند بنمايد، آن تصرف صحيح است.
(1811) اگر وكيل در چيزى كه به وكالت خريده عيبى ببيند، لازم است آن
معامله را از جهت خيار عيب فسخ كند، چه موكل حاضر باشد يا غايب، و اگر موكل
او را از فسخ كردن معامله منع كند، وكيل نمىتواند فسخ كند.
(1812) زن مىتواند براى طلاق دادن زن ديگر شوهرش يا طلاق زن مرد ديگر
وكيل شود، بلكه مىتواند براى طلاق خودش از طرف شوهرش وكيل شود.
362

قرض
قرض دادن از كارهاى مستحبى است كه در قرآن و روايات به آن زياد سفارش
شده است، از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله و سلم) روايت شده:
" هر كس به برادر مسلمان خود قرض بدهد، مال او زياد مىشود و ملائكه بر او
رحمت مىفرستند، و اگر با بدهكار خود مدارا كند، بدون حساب و به سرعت از
صراط مىگذرد و كسى كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد، بهشت بر
او حرام مىشود ".
(1814) در قرض لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر چيزى را به نيت قرض به
كسى بدهد و او هم به همين قصد بگيرد، صحيح است، ولى مقدار آن بايد كاملا
معلوم باشد.
(1815) اگر در صيغه‌ قرض براى پرداخت آن مدتى قرار دهند، بنا بر احتياط
واجب، طلبكار قبل از تمام شدن آن مدت نمىتواند طلب خود را مطالبه نمايد،
ولى بدهكار مىتواند هر وقت خواست قرض را بپردازد، ولى اگر مدت نداشته
باشد، طلبكار هر وقت بخواهد، مىتواند طلب خود را مطالبه نمايد.
(1816) اگر طلبكار طلب خود را مطالبه كند، چنانچه بدهكار بتواند بدهى خود
را بدهد بايد فورا آن را بپردازد و اگر تأخير بيندازد گناهكار است.
(1817) اگر طلبكار ناپديد شد، بدهكار بايد جستجو كرده و مال او را نگهدارى
كند تا به او برساند، و اگر هيچ گونه اميدى به يافتن طلبكار ندارد، بايد مال را يا به
حاكم شرع بدهد و يا با اجازه‌ او به قصد " آنچه در واقع وظيفه او است " به فقير
صدقه بدهد، و اگر اتفاقا طلبكار پيدا شد، مخير است بين اين كه طلب خود را از
بدهكار بگيرد و يا به ثواب صدقه اى كه داده شده، براى خودش راضى شود.
363

(1818) اگر مال ميت بيشتر از خرج واجب كفن، و دفن و بدهى او نباشد، بايد
مالش را به همين مصرفها برسانند و به وارث او چيزى نمىرسد.
(1819) اگر كسى مقدارى پول طلا يا نقره قرض كند و قيمت آن كم شود، يا چند
برابر گردد، چنانچه همان مقدار را كه گرفته پس بدهد، كافى است ولى اگر هر دو به
غير آن راضى شوند اشكال ندارد.
(1820) اگر كسى كه قرض مى دهد شرط كند كه زيادتر از مقدارى كه مىدهد
بگيرد، مثلا يك من گندم بدهد و شرط كند كه يك من و پنج سير بگيرد، يا ده عدد
تخم مرغ بدهد كه يازده عدد پس بگيرد، ربا و حرام است، بلكه اگر قرار بگذارد كه
بدهكار كارى براى او انجام دهد، يا چيزى را كه قرض كرده با مقدارى جنس ديگر
پس دهد، مثلا شرط كند يك تومانى را كه قرض كرده با يك كبريت پس دهد، ربا و
حرام است، همچنين اگر با او شرط كند كه چيزى را كه قرض مىگيرد بطور خاصى
پس دهد، مثلا مقدارى طلاى نساخته به او بدهد و شرط كند كه ساخته پس بگيرد،
باز هم ربا و حرام مىباشد. ولى اگر بدون اين كه شرط كند، خود بدهكار زيادتر از
آنچه قرض كرده پس بدهد بنا بر اظهر اشكال ندارد و بلكه مستحب است.
(1821) اگر گندم، يا چيزى مانند آن را بطور قرض ربايى بگيرد و با آن زراعت
كند، محصولى كه از آن به دست مىآيد، مال قرض دهنده است.
364

رهن
رهن آن است كه بدهكار، مقدارى از مال خود را نزد طلبكار گرو بگذارد
كه اگر طلب او را ندهد، طلبش را از آن مال به دست آورد.
(1822) در رهن بنابر اقرب، لازم نيست صيغه بخوانند و همين قدر كه بدهكار
مال خود را به قصد گرو، به طلبكار بدهد و طلبكار هم به همين قصد بگيرد، رهن
صحيح است.
(1823) گرو دهنده و كسى كه مال را گرو مىگيرد بايد بالغ و عاقل باشند و كسى
آنها را مجبور نكرده باشد، و نيز گرو دهنده بايد سفيه نباشد، بلكه اگر به علت
ورشكستگى يا براى آن كه بعد از بالغ شدن سفيه شده حاكم شرع او را از تصرف در
اموالش جلوگيرى كرده باشد، نمىتواند مال خود را گرو بگذارد، اما ولى طفل و
ديوانه مىتواند از طرف آنها گرو بدهد يا گرو بگيرد، در صورتى كه به مصلحت آنها
باشد.
(1824) انسان مالى را مىتواند گرو بگذارد كه شرعا بتواند در آن مال تصرف
كند، و اگر مال شخص ديگرى را گرو بگذارد، در صورتى صحيح است كه صاحب
مال بگويد: به گرو گذاشتن راضى هستم.
(1825) اگر گرو گيرنده مالى را با اجازه گرو دهنده به عنوان گرو گرفت، ديگر
گرو دهنده نمىتواند آن مال را از او بگيرد، مگر آن كه قرض خود را پرداخت كند.
(1826) چيزى را كه گرو مىگذارند، بايد خريد و فروش آن صحيح باشد، پس
اگر شراب و مانند آن را گرو بگذارند صحيح نيست.
(1827) اگر چيزى را كه گرو مىگذارند، قبل از رسيدن وقت اداى قرض، فاسد
365

مىشود و مى توان از فساد آن جلوگيرى كرد، بايد جلوگيرى شود، مثل آبيارى باغ، و
چنانچه گرو گيرنده شرط كرد كه آن را قبل از فاسد شدن بفروشد، جايز است
بفروشد و قيمت آن گرو مىشود.
(1828) طلبكار و بدهكار نمىتوانند مالى را كه گرو گذاشته شده، بدون اجازه
يكديگر ملك كسى كنند، مثلا ببخشند يا بفروشند، ولى اگر يكى از آنان آن را
ببخشد يا بفروشد، بعد ديگرى بگويد راضى هستم، اشكال ندارد.
(1829) گرو گيرنده بدون اجازه گرو دهنده جايز نيست در مالى كه آن را گرو
گرفته تصرف كند، و اگر تصرفى مثل سوارى حيوان يا سكونت در خانه كرد، بايد
اجرة المثل استفاده را بدهد، و اگر به سبب تصرف، تلف شد ضامن است. هم چنين
گرو دهنده نيز بدون اذن گرو گيرنده نمىتواند در مالى كه گرو گذاشته تصرفى نمايد
كه با رهن منافات دارد و سبب تغيير مال يا كم شدن قيمت آن مىشود، ولى تصرفى
كه اين چنين نباشد جايز است و هم چنين تصرفى كه براى حفظ و اصلاح آن باشد،
از قبيل آب و علف دادن و چرانيدن حيوان، يا اصلاح و آب دادن درخت، جايز
مىباشد.
(1830) رهن در دست گرو گيرنده امانت است، زيرا با اجازه گرو دهنده است،
بنا بر اين اگر بدون تعدى و تفريط در دست او تلف شود، ضامن نيست.
(1831) اگر طلبكار چيزى را كه گرو برداشته با اجازه بدهكار بفروشد پول آن هم
مثل خود مال، گرو مىباشد.
(1832) اگر وقت بدهى تمام شد و بدهكار بدهى خود را با وجود مطالبه
طلبكار نداد، چنانچه طلبكار از طرف بدهكار، وكيل در فروش آنچه گرو گذاشته
شده باشد، مىتواند اقدام به فروش آن كند، و اگر وكيل نبود بايد مراجعه به حاكم
شرع كرده و حاكم شرع به هر صورت كه صلاح بداند در مورد فروش گرو اقدام
مىكند، و اگر طلبكار دسترسى به حاكم شرع ندارد و يا دسترسى به او مشكل است
و يا محذور ديگرى در كار است، مراجعه به مؤمن عادل كرده و اين كار به وسيله‌ او
انجام مىگيرد.
(1833) در صورتى كه جايز باشد طلبكار گرو را بفروشد، بايد به مقدار طلبش
366

اكتفا نمايد و اگر وصول طلبش متوقف بر فروختن تمام آن باشد، در صورتى كه بعد
از فروش، مبلغ حاصله بيش از طلبش باشد مقدار زيادى را به صورت امانت نزد
خود نگه مىدارد، و اگر بدهكار حاضر به فروختن تمام مال نباشد، طلبكار به حاكم
رجوع مىنمايد، و در صورت عدم امكان رجوع به حاكم، به مؤمن عادل مراجعه
مىكند، و اگر تمام مال كمتر از طلبش باشد، باقى را از بدهكار طلبكار مىشود، و
چنانچه گرو دهنده بخواهد با فروش مال قرضش را ادا كند، بايد از گرو گيرنده اجازه
بگيرد و اگر اجازه نداد به حاكم مراجعه مىنمايد.
(1834) در مواردى كه خانه مثلا به اجرت كمترى اجاره داده مىشود و همراه
آن پولى به عنوان قرض يا رهن در اختيار مالك قرار مىگيرد، كه پس از پايان مدت
اجاره به صاحبش برگردانده شود، در صورتى كه در ضمن اجاره، شرط قرض كرده
باشد و معامله متعارف باشد، اشكالى ندارد.
367

وديعه (امانت)
اگر انسان مال خود را به كسى بدهد و بگويد نزد تو امانت باشد، و او هم قبول
كند، يا بدون اين كه حرفى بزنند صاحب مال بفهماند كه مال را براى نگهدارى به او
مىدهد و او هم به قصد نگهدارى كردن بگيرد، بايد به احكام وديعه و امانت دارى
كه بعدا گفته مىشود عمل نمايد.
(1835) امانت دار و امانت گذار، بايد هر دو بالغ و عاقل باشند، پس اگر مالى را
پيش بچه يا ديوانه امانت بگذارند، يا ديوانه و بچه مالى را پيش كسى امانت
بگذارند، صحيح نيست.
(1836) اگر كسى را در قبول و نگهدارى امانت مجبور كنند حكم امانت بر او
مترتب نمىشود، مگر اين كه بعد از بر طرف شدن اجبار، به آن راضى شود
(1837) اگر از بچه يا ديوانه چيزى را به طور امانت قبول كند، بايد آن را به
صاحبش بدهد و اگر آن چيز، مال خود بچه يا ديوانه است، بايد به ولى او برساند و
چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد، ولى اگر براى اين كه مال از بين نرود
آن را از بچه گرفته، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد، ضامن نيست.
(1838) اگر انسان به صاحب مال بفهماند كه براى نگهدارى مال او حاضر
نيست، چنانچه او مال را بگذارد و برود، و اين شخص هم مال را بر ندارد و آن مال
تلف شود، كسى كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست، ولى احتياط مستحب آن
است كه اگر ممكن باشد آن را نگهدارى نمايد.
(1839) امانت گذار هر وقت بخواهد مىتواند امانت را پس بگيرد و هم چنين
امانتدار، هر وقت بخواهد مىتواند امانت را به صاحبش برگرداند، و اگر مالك
368

امانت را طلب كند و امانت دار با اين كه رد امانت برايش ممكن است، امانت را
ندهد، ضامن است و بعد از آن حكم غصب را پيدا مىكند، زيرا بدون رضايت
مالك نزد او مىماند.
(1840) اگر امانتدار از نگهدارى امانت منصرف شود و وديعه را به هم بزند، بايد
سريعا امانت را به صاحب آن يا وكيل يا ولى صاحبش برساند، يا به آنان خبر دهد كه
حاضر به نگهدارى نيست، و اگر بدون عذر امانت را به آنان نرساند و خبر هم ندهد،
چنانچه مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.
(1841) امانتدار، اگر براى نگهدارى، جاى مناسبى ندارد، بايد جاى مناسب،
تهيه نمايد و طورى آن را نگهدارى كند كه عرفا نگويند در امانت خيانت كرده و در
نگهدارى آن كوتاهى نموده است، و اگر آن را در جايى كه مناسب نيست بگذارد و
تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.
(1842) اگر امانت گذار جايى را براى حفظ امانت تعيين كند بايد امانت دار آن را
آنجا بگذارد، و اگر آنجا نگذارد چنانچه امانت را در جايى گذاشته كه در حفظ مال به
حد جايى كه مالك معين كرده نمىرسد، بنابر اظهر ضامن است. اما اگر امانت را به
جايى برده كه در حفظ و نگهدارى بهتر يا مثل جاى تعيين شده است و امانت دار
هم بداند كه آنجا در نظر امانت گذار بهتر يا مساوى با جاى معين شده است،
بنابر اظهر، اشكال ندارد و در صورت تلف، ضامن نيست.
(1843) امانتدار، اگر در نگهدارى امانت كوتاهى نكند و تعدى يعنى، زياده روى
هم ننمايد و اتفاقا مال تلف شود، ضامن نيست، و اگر به طورى كوتاهى يا تعدى
كرده كه بگويند خيانت كرده و مال تلف شود، ضامن است اگر چه تلف به سبب
آفات آسمانى باشد.
(1844) اگر مال كسى را گرفت، ولى نه به عنوان امانت، و نه به عنوان ديگر،
ضامن است.
(1845) اگر امانت را با اكراه قبول كرد و بعد از آن كه اكراه بر طرف شد باز هم مال
را نگه داشت، ولى قصد قبول امانت يا قصد رضايت به عقد اكراهى را نداشت
ضامن است.
369

(1846) اگر كسى امانت دار را با اكراه به تلف كردن مال وادار كرد، وادار كننده
ضامن است و بنابر اقرب تلف كننده ضامن نيست به شرط آن كه از آنچه بر آن اكراه
شده بود، تجاوز نكرده باشد.
(1847) اگر ظالمى بخواهد امانت را غصب كند و شخص امين توانايى دفع
ظالم را داشته باشد، واجب است او را دفع كند، و چنانچه دفع نكند با اين كه
حرجى هم بر او نداشته، و ظالم امانت را غصب كند، امانت دار ضامن است، و
همچنين اگر حفظ امانت بستگى به دادن قسمتى از آن داشته باشد، لازم است
بدهد تا بقيه مال حفظ شود، و چنانچه ندهد و در نتيجه ظالم همه‌ مال را غصب
كند، مقدارى را كه قابل حفظ كردن بود، ضامن است. و اگر دفع ظالم متوقف بر اين
باشد كه شخص امين مالى را پرداخت كند، جايز است و بلكه اگر ضرر و حرجى
براى او ندارد در صورتى كه امكان اذن گرفتن از امانت گذار يا ولى او (ولو حاكم
شرع) نباشد، واجب است آن مال را بپردازد، و مى تواند به اين قصد بدهد كه بعدا
به امانت گذار رجوع كند و از او بگيرد.
(1848) اگر حفظ امانت متوقف بر آن باشد كه دروغ بگويد، پس اگر مىتواند،
بايد توريه كند، و اگر نمىتواند، واجب است دروغ بگويد تا امانت حفظ شود و اگر
دروغ نگفت و امانت محفوظ نماند ضامن است، بلكه اگر قسم دروغ لازم شد،
واجب است قسم بخورد، و اگر نه ضامن است.
(1849) اگر امانت گذار مالى را از امانت گيرنده غصب كرده، امانت گيرنده
مىتواند از مال امانت به همان مقدار به عنوان تقاص بردارد و پس ندهد، و اگر
امانت گذار مال شخص ديگرى را غصب كرده و آن را امانت گذاشته، پس بر امين
واجب است آن مال را به غاصب پس ندهد، بلكه در صورت امكان بايد از رسيدن
آن به دست غاصب جلوگيرى نمايد، و اگر غاصب بميرد و ورثه ‌او امانت را مطالبه
كنند، واجب است امين منكر وجود امانت شود، ولى در صورت علم به غصبى
بودن جايز نيست آن را به عنوان امانت قبول كند، مگر آن كه اطمينان داشته باشد كه
مىتواند به مالك اصلى برگرداند.
(1850) اگر براى حفظ امانت مسافرت لازم باشد، واجب است مسافرت نمايد
370

يا امانت را رد نمايد.
(1851) اگر مال تلف شود و كوتاهى امانت گيرنده هم در حفظ امانت ثابت شود
يا خودش اعتراف كند، ولى در قيمت آن اختلاف شود، قول امين كه منكر زيادى
قيمت است، مقدم مىشود.
(1852) اگر صاحب مال ديوانه شود، كسى كه امانت را قبول كرده بايد فورا
امانت را به ولى او برساند و يا به ولى او خبر دهد، و اگر بدون عذر شرعى مال را به
ولى او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهى كند و مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.
(1853) اگر صاحب مال بميرد، امانت دار بايد مال را به وراث او برساند. يا به
وراث او خبر دهد، و چنانچه مال را به وراث او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهى كند
و مال تلف شود، ضامن است، ولى اگر براى آن كه مىخواهد بفهمد كسى كه
مىگويد من وارث ميت هستم، راست مىگويد يا نه، يا ميت وارث ديگرى دارد يا
نه، مال را ندهد و از خبر دادن هم خوددارى كند و مال تلف شود، بنابر اقرب ضامن
نيست.
(1854) اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد، كسى كه امانت را
قبول كرده بايد مال را به همه‌ ورثه بدهد، يا به كسى بدهد كه همه‌ آنان گرفتن مال را
به او واگذار كرده اند، پس اگر بدون اجازه ديگران تمام مال را به يكى از ورثه بدهد،
ضامن سهم ديگران است.
(1855) اگر كسى كه امانت را قبول كرده بميرد، يا ديوانه شود، وارث يا ولى او
بايد هر چه زودتر به صاحب مال اطلاع دهد، يا امانت را به او برساند.
(1856) اگر امانت دار نشانه هاى مرگ را در خود ببيند به طورى كه اطمينان به
مرگ خود پيدا كند، چنانچه ممكن است بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او
برساند، و اگر ممكن نيست بايد آن را به حاكم شرع، و اگر آن هم نشد به مؤمنين
عادل بدهد، و چنانچه به حاكم شرع و مؤمنين عادل دسترسى ندارد، در صورتى كه
وارث او امين است و از امانت اطلاع دارد، لازم نيست وصيت كند، و اگر نه بايد
وصيت كند و شاهد بگيرد و به وصى و شاهد، اسم صاحب مال و جنس و
خصوصيات مال و محل آن را بگويد.
371

(1857) اگر امانت دار نشانه هاى مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اى كه در
مسأله قبل گفته شد عمل نكند، چنانچه آن امانت از بين برود بايد عوضش را بدهد،
اگر چه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد.
(1858) اگر از فاسق يا كافر امانتى گرفته و او آن را مطالبه كند، واجب است آن را
رد نمايد، ولى بنابر اظهر واجب نيست كه امانت كافر حربى را رد كند و جايز است
مسلمان آن را براى خودش تملك نمايد، بلكه اگر امانت وسايل جنگى باشد، رد
كردن آن در زمان جنگ جايز نيست.
372

عاريه
عاريه آن است كه انسان مال خود را به ديگرى بدهد كه از آن استفاده كند و در
عوض، چيزى هم از او نگيرد.
(1859) در عاريه، استفاده هايى جايز است كه عادتا و به حسب زمان و مكان
مناسب آن چيز باشد و استفاده هايى غير از منافع ظاهره‌ آن جايز نيست، مگر اين كه
بداند يا قرينه باشد كه مىتواند از همه‌ منافع آن استفاده كند، و اگر چيزى بود كه
منافع متعددى داشت، و قرينه اى هم بر منع بعضى از منافع وجود نداشت، استفاده
از تمام منافع آن، جايز است.
(1860) اگر از مقدارى كه در عاريه معين شده تعدى و تجاوز نمايد، مثلا زيادتر
از مقدارى كه مجاز بوده بر حيوان عاريه اى حمل كرد يا سوار بر آن شد، يا زمين را
زيادتر از مقدارى كه اجازه داشت زراعت كرد، پس اجرت استفاده هاى زيادتر از آن
مقدار را ضامن است، و اگر آن را براى استفاده معينى عاريه كرده ولى استفاده
ديگرى از آن نموده پس اجرت تمام آن را ضامن است، و اگر آن مال تلف شود عين
آن را هم ضامن است.
(1861) لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند، و اگر مثلا لباس را به قصد عاريه به
كسى بدهد و او به همين قصد بگيرد، عاريه صحيح است.
(1862) عاريه دادن چيز غصبى و چيزى كه مال انسان است ولى منفعت آن را
به ديگران واگذار كرده، مثلا آن را اجاره داده، در صورتى صحيح است كه مالك چيز
غصبى يا كسى كه آن چيز را اجاره كرده، بگويد، به عاريه دادن راضى هستم.
(1863) چيزى را كه منفعتش مال انسان است مثلا آن را اجاره كرده مىتواند
373

عاريه بدهد، ولى اگر در اجاره شرط كرده باشند كه خودش از آن استفاده كند،
نمىتواند آن را به ديگرى عاريه دهد.
(1864) اگر ديوانه و بچه، مال خود را عاريه بدهند صحيح نيست، اما اگر ولى
بچه مصلحت بداند كه مال او را عاريه دهد و بچه آن مال را به دستور ولى به عاريه
كننده برساند، اشكال ندارد.
(1865) اگر در نگهدارى چيزى كه عاريه كرده كوتاهى نكند و در استفاده‌ از آن
هم زياده روى ننمايد و اتفاقا آن چيز تلف شود ضامن نيست، ولى چنانچه شرط
كنند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد، يا چيزى را كه عاريه كرده طلا و نقره
باشد، بنابر اظهر بايد عوض آن را بدهد.
(1866) اگر طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر تلف شود ضامن نباشد،
چنانچه تلف شود ضامن نيست.
(1867) اگر عاريه دهنده بميرد، گيرنده بايد چيزى را كه عاريه كرده به ورثه‌ او
بدهد.
(1868) اگر عاريه دهنده طورى شود كه شرعا نتواند در مال خود تصرف كند،
مثلا ديوانه شود، عاريه كننده بايد مالى را كه عاريه كرده به ولى او بدهد.
(1869) كسى كه چيزى عاريه داده هر وقت بخواهد مىتواند آن را پس بگيرد، و
كسى هم كه عاريه كرده هر وقت بخواهد مىتواند آن را پس دهد.
(1870) اگر زمينى را براى دفن ميت مسلمان يا كسى كه در حكم مسلمان است
عاريه داد و بعد از دفن از عاريه برگشت، نمىتواند عاريه گيرنده را وادار به نبش قبر
نمايد، مگر آن كه بدن ميت از بين رفته باشد.
(1871) اگر ظرف طلا و نقره را براى زينت اطاق عاريه بدهند، اشكال ندارد،
ولى اگر براى استفاده حرام بدهند باطل است.
(1872) عاريه دادن گوسفند براى استفاده از شير و پشم آن، و عاريه دادن
حيوان نر براى جفت گيرى صحيح است.
(1873) اگر چيزى را كه عاريه كرده به مالك يا ولى او بدهد و بعد آن چيز تلف
شود، عاريه كننده ضامن نيست، و در غير اين صورت ضامن است، اگر چه مثلا آن
374

را به جايى ببرد كه صاحبش معمولا به آنجا مىبرده، مثلا اسب را در اصطبلى كه
صاحبش براى آن درست كرده ببندد.
(1874) چيزى را كه عاريه كرده بدون اجازه صاحب آن، نمىتواند به ديگرى
اجاره يا عاريه دهد.
(1875) اگر چيزى را كه عاريه كرده با اجازه صاحب آن، به ديگرى عاريه دهد،
چنانچه كسى كه اول آن چيز را عاريه كرده، بميرد يا ديوانه شود، عاريه‌ دومى باطل
نمىشود.
(1876) اگر بداند مالى را كه عاريه كرده غصبى است، بايد آن را به صاحبش
برساند و نمى تواند به عاريه دهنده بدهد.
(1877) اگر مالى را كه مىداند غصبى است عاريه كند و از آن استفاده اى ببرد و
در دست او از بين برود، مالك مىتواند عوض مال را از او يا از كسى كه مال را
غصب كرده مطالبه كند، و هم چنين مىتواند عوض استفاده هايى را كه عاريه گيرنده
برده، از او و يا از غاصب مطالبه نمايد، و اگر مالك چيزى از غاصب گرفت، غاصب
مىتواند عوض آن را از عاريه گيرنده بگيرد، و اگر مالك، عوض مال يا عوض
استفاده آن را از عاريه كننده بگيرد، او نمىتواند چيزى را كه به مالك مىدهد از عاريه
دهنده مطالبه نمايد.
(1878) اگر نداند مالى را كه عاريه كرده غصبى است و در دست او از بين برود،
چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد، او هم مىتواند آنچه را به صاحب مال
داده از عاريه دهنده مطالبه نمايد، ولى اگر چيزى را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد،
يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود، بايد عوضش را
بدهد، نمىتواند چيزى را كه به صاحب مال مىدهد، از عاريه دهنده مطالبه نمايد.
375

ازدواج
عقد نكاح يا ازدواج عقدى است كه به وسيله ‌آن زن به مرد حلال مىشود و آن
بر دو قسم است:
1 - عقد دائم، و آن عبارت است از ازدواجى كه مدت در آن معين نشود و زنى را
كه به اين صورت عقد مىكنند " دائمه " گويند.
2 - عقد غير دائم، و آن عبارت است از ازدواجى كه مدت در آن معين شود وزنى
را كه به اين صورت عقد كنند " متعه " يا " صيغه " مىنامند، مثل آن كه به مدت يك
ساعت يا يك روز يا يك ماه يا بيشتر عقد نمايند.
احكام عقد
(1879) در زناشويى دائم يا غير دائم، بايد صيغه عقد خوانده شود و تنها راضى
بودن زن و مرد كافى نيست، و صيغه را يا خود زن و مرد مىخوانند، يا ديگرى را
وكيل مىكنند كه از طرف آنان بخواند.
(1880) وكيل لازم نيست مرد باشد، زن هم مىتواند براى خواندن صيغه از
طرف ديگرى وكيل شود.
(1881) اگر زن كسى را وكيل كند كه او را مثلا ده روز به عقد مردى در آورد و
ابتداى ده روز را معين نكند، در صورتى كه از گفته‌ زن معلوم شود كه به وكيل اختيار
كامل داده، آن وكيل مىتواند هر وقت كه بخواهد او را ده روز به عقد آن مرد
376

در آورد، و اگر معلوم باشد كه زن، روز يا ساعت معينى را قصد كرده، بايد صيغه را
مطابق قصد او بخواند.
صيغه عقد دائم
(1882) اگر صيغه‌ عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند و اول زن بگويد:
" زوجتك نفسي على الصداق المعلوم "، يعنى: " خود را زن تو نمودم به مهرى كه
معين شده "، و پس از آن مرد بلا فاصله بگويد: " قبلت التزويج "، يعنى: " ازدواج
را قبول كردم "، عقد صحيح است، و اگر ديگرى را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه
عقد را بخواند، چنانچه مثلا اسم مرد احمد و اسم زن فاطمه باشد و وكيل زن
بگويد: " زوجت موكلتي فاطمة، موكلك احمد، على الصداق المعلوم "، و سپس
وكيل مرد بلا فاصله بگويد: " قبلت لموكلي احمد، على الصداق "، صحيح
مىباشد.
صيغه عقد غير دائم
(1883) اگر خود زن و مرد بخواهند صيغه عقد غير دائم را بخوانند، بعد از آن
كه مدت و مهر را معين كردند، چنانچه زن بگويد: " زوجتك نفسي في المدة
المعلومة على المهر المعلوم "، و سپس مرد بلا فاصله بگويد: " قبلت "، صحيح
است، و اگر ديگرى را وكيل كنند و اول وكيل زن به وكيل مرد بگويد: " متعت
موكلتي موكلك في المدة المعلومة على المهر المعلوم "، پس بلا فاصله وكيل مرد
بگويد: " قبلت لموكلي هكذا "، صحيح مىباشد.
377

شرايط عقد
(1884) بنا بر اظهر، ترجمه صيغه عقد به فارسى يا زبان ديگر با وجود قدرت بر
عربى كافى است، و احتياط مستحب عربى بودن صيغه است، و براى كسى كه
آشنا به معناى عربى صيغه نيست و فقط مىداند كه صيغه‌ عقد، به اين لفظ جارى
مىشود، احتياط مستحب اين است كه هم صيغه عربى و هم ترجمه اش را بخواند،
و اكتفا كردن او به عربى خالى از تأمل نيست، و اگر نمىتوانند صيغه عربى را
بخوانند و يا وكيل بگيرند، قطعا ترجمه كافى است.
(1885) كسى كه صيغه عقد را مىخواند، چه براى خود و چه به عنوان وكيل،
بنا بر احتياط واجب، بايد بالغ و عاقل باشد و در هنگام خواندن صيغه قصد ايجاد
عقد نكاح داشته باشد، و اگر در حال مستى صيغه را بخوانند، عقد صحيح نيست.
(1886) ولى يا وكيل زن يا مرد كه صيغه عقد را مىخوانند، بايد زن و شوهر را
به قصد و لفظ معين كنند و در صورتى كه زن يا شوهر به لفظ يا قصد معين نشود، چه
از روى غفلت باشد يا با قصد خلاف، عقد باطل است.
(1887) حضور دو شاهد عادل، در عقد دائم و غير دائم لازم نيست، ولى
احتياط مستحب آن است كه حضور داشته باشند.
(1888) زن و مرد بايد به عقد راضى باشند، ولى اگر زنى را براى مردى بدون
اجازه‌ آنان عقد كنند و بعدا زن و مرد بگويند به آن عقد راضى هستيم، عقد صحيح
است.
(1889) اگر زن و مرد يا يكى از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از
خواندن عقد راضى شوند و بگويند به آن عقد راضى هستيم، عقد صحيح است.
(1890) پدر و جد پدرى مىتوانند براى فرزند نا بالغ يا ديوانه ‌خود، كه در حال
ديوانگى بالغ شده است، در صورتى كه مصلحت باشد ازدواج كنند و بعد از آن كه
آن طفل بالغ شد يا ديوانه عاقل گرديد، نمىتواند آن را به هم بزند، حتى اگر طفل،
پسر باشد بنا بر اظهر.
378

(1891) دخترى كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است، يعنى مصلحت خود را
تشخيص مىدهد، اگر بخواهد شوهر كند، چنانچه باكره باشد بنا بر احتياط تكليفا
بايد از پدر يا جد پدرى خود اجازه بگيرد، ولى در غير باكره در صورتى كه بكارتش
به سبب شوهر كردن از بين رفته باشد، اجازه‌ پدر و جد پدرى لازم نيست.
(1892) اگر پدر و جد پدرى غايب باشند، به طورى كه نشود از آنان اذن گرفت
و ازدواج براى دختر لازم باشد، يا در ازدواج نكردن ضرر يا حرج (يعنى مشقت
شديدى) باشد، و هم چنين اگر پدر يا جد پدرى از ازدواج او با كسى كه هم كفو
او است، با وجود تمام مقدمات و شرايط، ممانعت كنند، و او نيز تمايل به ازدواج
دارد و ازدواج هم به مصلحت او باشد، با اجتماع تمام شرايط مىتواند ازدواج
نمايد.
موارد فسخ عقد
(1893) اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكى از اين هفت عيب را دارد،
مىتواند عقد را به هم بزند:
1 - ديوانگى. 2 - بيمارى خوره. 3 - بيمارى برص. 4 - كورى.
5 - شل بودن، به طورى كه معلوم باشد. 6 - افضا شده باشد، يعنى مجراى
بول و حيض يا مجراى حيض و غائط او يكى شده باشد، ولى اگر مجراى حيض و
غائط او يكى شده باشد، به هم زدن عقد مشكل است و بايد احتياط شود.
7 - گوشت يا استخوان يا غده‌اى در فرج او باشد، كه مانع نزديكى شود.
(1894) اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او ديوانه است، يا آلت مردى ندارد،
يا عنين است و نمى تواند نزديكى نمايد، يا بيضه هاى او را كشيده اند، مىتواند عقد
را به هم بزند.
(1895) اگر مرد يا زن، به سبب يكى از عيوب كه در دو مسأله قبل گفته شد عقد
را به هم بزند، از هم جدا مىشوند و طلاق لازم نيست.
(1896) اگر به علت آن كه مرد عنين است و نمى تواند نزديكى كند، زن عقد را
379

به هم بزند، شوهر بايد نصف مهر را بدهد، ولى اگر به علت يكى از عيوب ديگر كه
گفته شد، مرد يا زن عقد را به هم بزند، چنانچه مرد با زن نزديكى نكرده باشد،
چيزى بر او نيست و اگر نزديكى كرده، بايد تمام مهر را بدهد.
احكام عقد دائم
(1897) زنى كه عقد دائم شده، نبايد بدون اجازه‌ شوهر از خانه بيرون رود، و
بايد خود را براى هر لذتى كه او مىخواهد تسليم نمايد و بدون عذر شرعى از
نزديكى كردن او جلوگيرى نكند، و اگر در اين امور از شوهر اطاعت كند، تهيه‌ غذا،
لباس، منزل و لوازم ديگرى كه در كتب فقهى ذكر شده بر شوهر واجب است، و اگر
تهيه نكند، چه توانايى داشته باشد، يا نداشته باشد، مديون زن است.
(1898) اگر زن در كارهايى كه در مسأله پيش گفته شد، اطاعت شوهر را نكند،
گناهكار است و حق غذا، لباس، منزل و هم خوابى ندارد، ولى مهر او از بين نمىرود.
(1899) اگر در عقد دائم مهر را معين نكنند، عقد صحيح است و چنانچه مرد با
زن نزديكى كند، بايد مهر او را مطابق مهر زنانى كه مثل او هستند، بدهد.
(1900) اگر هنگام خواندن عقد دائم براى دادن مهر، مدتى معين نكرده باشند،
زن مىتواند قبل از گرفتن مهر از نزديكى كردن شوهر جلوگيرى كند، چه شوهر
توانايى دادن مهر را داشته باشد چه نداشته باشد. ولى اگر قبل از گرفتن مهر به
نزديكى راضى شود و شوهر با او نزديكى كند، ديگر نمىتواند بدون عذر شرعى از
نزديكى شوهر، جلوگيرى نمايد.
(1901) در صورت فوت زن يا مرد قبل از دخول، بنا بر اقوى، مهر نصف
مىشود.
380

متعه (يا صيغه)
(1902) صيغه كردن زن، اگر چه براى لذت بردن نيز نباشد، صحيح است.
(1903) زنى كه صيغه مىشود اگر در عقد شرط كند كه شوهر با او نزديكى
نكند، عقد و شرط او صحيح است و شوهر فقط مىتواند، لذت هاى ديگر از او
ببرد، ولى اگر بعدا به نزديكى راضى شود، شوهر مىتواند با او نزديكى نمايد.
(1904) مرد مىتواند زنى را كه صيغه او بوده و هنوز عده اش تمام نشده، بعد از
تمام شدن مدت ازدواج يا بخشيدن آن مدت، به عقد دائم خود در آورد.
" ازدواج هاى حرام "
(1905) ازدواج با زن هايى كه به انسان محرم هستند مثل مادر و خواهر و مادر
زن حرام است.
(1906) اگر كسى زنى را براى خود عقد نمايد، اگر چه با او نزديكى نكند، مادر و
مادر مادر آن زن و مادر پدر او، هر چه بالا روند به آن مرد محرم مىشوند.
(1907) اگر زنى را عقد كند و با او نزديكى نمايد، دختر و نوه ‌دخترى و پسرى
آن زن هر چه پايين آيند، چه در وقت عقد باشند، يا بعدا به دنيا بيايند، به آن مرد
محرم مىشوند.
(1908) اگر با زنى كه براى خود عقد كرده، نزديكى هم نكرده باشد، تا وقتى كه
آن زن در عقد او است نمىتواند با دختر او ازدواج كند.
(1909) عمه و خاله ‌پدر، عمه و خاله ‌پدر پدر، عمه و خاله‌ مادر، و عمه و خاله
مادر مادر هر چه بالا روند، به انسان محرم هستند.
(1910) پدر و جد مرد، هر چه بالا روند، و پسر و نوه ‌پسرى و دخترى او هر چه
پايين آيند، چه در موقع عقد باشند، يا بعدا به دنيا بيايند، به زن او محرم هستند.
(1911) اگر زنى را براى خود عقد كند، دائم باشد، يا غير دائم، تا وقتى كه آن زن
381

در عقد او است، نمىتواند با خواهر آن زن، ازدواج نمايد.
(1912) انسان نمىتواند بدون اجازه ‌زن خود، با خواهر زاده و برادر زاده‌ او
ازدواج كند، ولى اگر بدون اجازه‌ زنش آنان را عقد نمايد و بعدا زن بگويد به آن عقد
راضى هستم، بنا بر اقرب اشكال ندارد.
(1913) اگر انسان قبل از آن كه دختر عمه يا دختر خاله خود را بگيرد، نعوذ بالله
با مادر آنان زنا كند، بنا بر احوط، ديگر نمىتواند با آنان ازدواج نمايد.
(1914) اگر با دختر عمه يا دختر خاله‌ خود ازدواج نمايد و پيش از آن كه با آنان
نزديكى كند، با مادرشان زنا نمايد، عقد آنان اشكال ندارد.
(1915) اگر با زنى غير از عمه و خاله خود زنا كند، بنا بر اظهر، مىتواند با دختر
او ازدواج نمايد، ولى احتياط در عدم ازدواج است، ولى اگر زنى را عقد نمايد و با
او نزديكى كند بعد با مادر او زنا كند، آن زن بر او حرام نمىشود، و هم چنين است
اگر پيش از آن كه با او نزديكى كند با مادر او زنا نمايد.
(1916) زن مسلمان، نمىتواند با مرد غير مسلمان ازدواج نمايد و مرد مسلمان
هم نمىتواند با زنان كافرى كه اهل كتاب نيستند، ازدواج كند، ولى با زنانى كه
يهودى و يا نصرانى باشند، موقتا به صورت صيغه مىتواند ازدواج نمايد.
(1917) اگر با زنى كه در عده طلاق رجعى است زنا كند، آن زن بر او حرام
مىشود، و اگر با زنى كه در عده طلاق بائن، يا عده وفات است زنا كند، بعدا
مىتواند او را عقد نمايد.
(1918) اگر با زن بى شوهرى كه در عده نيست، زنا كند، بنا بر اظهر مكروه است
كه بعدا آن زن را براى خود عقد نمايد، بلكه احتياط مستحب آن است كه با او
ازدواج ننمايد، مگر اين كه زن از كار خود توبه نموده باشد.
(1919) اگر زنى را كه در عده ديگرى است براى خود عقد كند، چنانچه مرد و
زن، يا يكى از آنان بدانند كه عده زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عده حرام
است، آن زن بر او حرام مىشود، اگر چه مرد بعد از عقد با آن زن نزديكى نكرده
باشد.
(1920) اگر زنى را براى خود عقد كند و بعد معلوم شود كه در عده بوده،
382

چنانچه هيچ كدام نمىدانسته اند كه زن در عده است و يا اين كه نمىدانسته اند كه
عقد كردن زن در عده حرام است، در صورتى كه مرد با او در زمان عده نزديكى كرده
باشد، آن زن بر او حرام مىشود و اگر نزديكى كردن بعد از زمان عده بوده، عقد
باطل است، ولى زن بر او حرام نمىشود، بلكه مىتواند بعدا زن را عقد نمايد.
(1921) اگر انسان بداند زنى شوهر دارد و با او ازدواج كند، بايد از او جدا شود
و بعدا هم نمىتواند او را براى خود عقد كند، مگر اين كه نداند زن شوهر دارد و با
او هم نزديكى نكرده باشد، كه در اين صورت فقط عقد باطل است، ولى بعد از
طلاق او و تمام شدن ايام عده، ازدواج با آن زن، بنابر اظهر مانعى ندارد
(1922) اگر زن شوهردار - نعوذ بالله - زنا كند، بر شوهر خود حرام نمىشود و
چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقى باشد، بهتر است كه شوهر، او را طلاق دهد
ولى بايد مهرش را بدهد.
(1923) مادر، خواهر و دختر كسى كه لواط داده، بر لواط كننده حرام است، اگر
چه لواط كننده و لواط دهنده بالغ نباشند، ولى اگر گمان كند كه دخول شده، يا شك
كند كه دخول شده يا نه، بر او حرام نمىشوند.
(1924) اگر با مادر يا خواهر يا دختر كسى ازدواج نمايد و بعد از ازدواج، با آن
شخص لواط كند، بنا بر اظهر آنان بر او حرام نمىشوند، گر چه احوط باطل كردن
عقد است به سبب طلاق.
(1925) اگر كسى در حال احرام، كه يكى از اعمال حج است، با زنى ازدواج
نمايد عقد او باطل است، و چنانچه مىدانسته كه در حال احرام زن گرفتن بر او
حرام است، ديگر نمىتواند آن زن را عقد كند.
(1926) اگر زنى كه در حال احرام است، با مردى كه در حال احرام نيست،
ازدواج كند، عقد او باطل است، و اگر زن مىدانسته كه ازدواج كردن در حال احرام،
حرام است، احتياط واجب آن است، كه بعدا با آن مرد ازدواج نكند.
(1927) اگر مرد طواف نساء را، كه يكى از اعمال حج است، بجا نياورد، زنش
كه به واسطه محرم شدن بر او حرام شده بود، حلال نمىشود، و نيز اگر زن طواف
383

نساء نكند، شوهرش بر او حلال نمىشود، ولى اگر بعدا طواف نساء را انجام دهند
به يكديگر حلال مىشوند.
(1928) اگر كسى دختر نا بالغى را براى خود عقد كند و پيش از آن كه نه سال
دختر تمام شود، با او نزديكى و دخول كند، چنانچه او را افضا نمايد بنا بر احتياط
واجب، ديگر هيچ وقت نبايد با او نزديكى كند. ولى از زوجيت او بدون طلاق
بيرون نمىرود، در هر صورت تا وقتى هر دو زنده هستند نفقه‌ زن بر مرد است و غير
از مهر، ديه هم بر مرد واجب مىشود، و چنانچه افضا نكرده باشد، هر چند مرتكب
حرام شده، ولى بنا بر اظهر آن زن بر او حرام نمىشود.
(1929) زنى را كه سه مرتبه طلاق داده اند بر شوهرش حرام مىشود، ولى اگر با
شرايطى كه در كتاب طلاق گفته مىشود با مرد ديگرى ازدواج كند، آنگاه آن مرد او
را طلاق دهد، شوهر اول مىتواند دوباره او را براى خود عقد نمايد.
(1930) ازدواج دائم با زن پنجم براى كسى كه چهار زن دائم دارد، جايز نيست
مگر آن كه بعضى از آنها را طلاق دهد، كه اگر طلاق رجعى است بايد عده به سر آيد
و اگر طلاق بائن است سر آمدن عده لازم نيست، اگر چه در زمان عده مكروه است و
بلكه خلاف احتياط است.
احكام نگاه كردن
(1931) نگاه كردن مرد به بدن زنان نامحرم و هم چنين نگاه كردن به موى آنان
چه با قصد لذت و چه بدون آن، حرام است. و نگاه كردن به صورت و دست هاى
آنها اگر به قصد لذت باشد، حرام است، و اما بدون قصد لذت، نگاه به آنها بنا بر
اظهر جايز است.
(1932) بنا بر احتياط واجب نگاه كردن مرد به بدن و موى دخترى كه نه سالش
تمام نشده ولى خوب و بد را مىفهمد جايز نيست، اگر چه بدون قصد لذت هم باشد.
(1933) نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم، بنا بر احتياط واجب، حرام است. و
همچنين نگاه كردن زن به بدن پسرى كه بالغ نشده ولى خوب و بد را مىفهمد،
384

جايز نيست. و اما جواز نگاه كردن زن به قسمتى از بدن مرد نامحرم كه غالبا باز
است، مثل سر، خالى از وجه نيست، مگر اين كه اين نگاه كردن كمك به معصيت
باشد.
(1934) دست زدن مرد به بدن زن نامحرم يا دست زدن زن به بدن مرد نامحرم،
مثل نگاه كردن، حرام است. و دست زدن مرد به صورت و دست هاى زن نامحرم و
بالعكس نيز بنا بر اظهر جايز نيست.
(1935) نگاه كردن به زنان اهل ذمه بلكه به زنان كافرى كه از هنگام تولد محكوم
به كفر هستند به جاهايى از بدن آنها كه عادتا پوشانيده نمىشود، بدون قصد لذت
و در صورتى كه خوف واقع شدن در حرام نباشد، جايز است. و بنا بر اظهر نگاه
كردن به زنان باديه نشين و غير آنها كه عادت به پوشاندن ندارند، بدون قصد لذت،
جايز است مگر در صورت خوف وقوع در حرام، پس معاشرت با آنها در داد و ستد
و ساير نيازها، جايز است.
(1936) شنيدن صداى زن نامحرم بدون قصد لذت، جايز است.
(1937) زن بايد بدن و موى خود را از مرد نامحرم بپوشاند اگر چه كمك به حرام
و قصد لذتى در بين نباشد، بلكه احتياط واجب آن است كه از پسر غير بالغ كه
خوب و بد را مىفهمد نيز خود را بپوشاند. و هم چنين احتياط واجب آن است كه
مرد هم بدن خود را از زن نامحرم بپوشاند اگر چه كمك بر حرام نباشد، و اگر كمك
بر حرام باشد پوشاندن بدن قطعا واجب است، همان طور كه پوشاندن عورت از زن
نامحرم واجب است. و نيز احتياط واجب آن است كه مرد بدن خود را از دختر
نامحرمى كه نه سالش تمام نشده ولى خوب و بد را مىفهمد بپوشاند، اگر چه قصد
لذتى در بين نباشد.
(1938) نگاه كردن به عورت ديگرى، حتى به عورت بچه مميزى كه خوب و بد
را مىفهمد، حرام است، ولى زن و شوهر مىتوانند به تمام بدن يكديگر، چه ظاهر
و چه باطن، نگاه كنند.
(1939) مرد و زنى كه با يكديگر محرمند، اگر قصد لذت نداشته باشند
مىتوانند غير از عورت، به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.
385

(1940) نگاه كردن مرد به بدن مرد ديگر با قصد لذت و هم چنين نگاه كردن زن
به بدن زن ديگر با قصد لذت، حرام است، ولى بدون قصد لذت جايز است.
(1941) اگر مرد براى معالجه زن نامحرم و يا زن براى معالجه مرد نامحرم ناچار
شود كه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند، اشكال ندارد، ولى اگر با نگاه كردن
بتواند معالجه كند نبايد دست به بدن او بزند، و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند
نبايد نگاه كند.
(1942) اگر انسان براى معالجه كسى ناچار شود كه به عورت او نگاه كند اشكال
ندارد.
(1943) نگاه كردن و دست زدن به بدن پيرزن و بچه غير مميز كه خوب و بد را
نمىفهمد، بدون قصد لذت، جايز است.
(1944) نگاه كردن مرد به صورت زنى كه مىخواهد با او ازدواج كند جايز است
به شرط آن كه بداند كه مانع شرعى از ازدواج با او نيست و احتمال هم بدهد كه زن
ازدواج را قبول مىكند و احتمال بدهد كه با اين نگاه كردن اطلاع تازه اى پيدا
مىكند. و با اين شرايط، نگاه كردن فقط براى اين مرد جايز است، اگر چه چند
مرتبه باشد، بلكه چنين نگاه كردنى براى جلوگيرى از نزاع بعد از عقد، مستحب نيز
هست و اجازه ‌زن هم در آن لازم نيست، و بنا بر اظهر نگاه كردن به مو و محاسن
ديگر آن زن هم با همين شرايط جايز است. و وجهى دارد كه زن هم بتواند به مردى
كه مىخواهد با او ازدواج كند با شرايطى كه گفته شد نگاه كند.
مسائل متفرقه ازدواج
(1945) اگر مرد در عقد شرط كند كه زن باكره باشد و بعد از عقد معلوم شود كه
باكره نبوده، بنابر اظهر، مىتواند عقد را به هم بزند، ولى اگر به گمان باكره بودن با زنى
ازدواج كرد و بعدا معلوم شود كه باكره نيست، اختيار فسخ ندارد، مگر در صورتى
كه تدليسى در كار باشد.
(1946) مسلمانى كه منكر خدا يا پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) شود، يا حكم ضرورى دين
386

يعنى حكمى را كه مسلمانان جزء دين اسلام مىدانند، مثل واجب بودن نماز و روزه
را انكار كند، در صورتى كه منكر شدن آن حكم به تكذيب خدا يا پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم)
برگردد، مرتد است.
(1947) كسى كه پدر يا مادرش در موقع بسته شدن نطفه‌ او مسلمان بوده اند،
چنانچه بعد از بالغ شدن اظهار اسلام كند، و بعدا مرتد شود، زنش بر او حرام
مىشود و بايد به مقدارى كه در احكام طلاق گفته مىشود عده وفات نگه دارد.
(1948) مردى كه از پدر و مادر غير مسلمان به دنيا آمده و مسلمان شده، اگر
پيش از نزديكى با همسرش مرتد شود، عقد او باطل مىگردد، و اگر بعد از نزديكى
مرتد شود، چنانچه زن او در سن زنهايى باشد كه حيض مىبينند، بايد آن زن به
مقدارى كه در احكام طلاق گفته مىشود، عده نگاه دارد، پس اگر پيش از تمام شدن
عده، شوهر او مسلمان شود عقد باقى و اگر نه باطل است.
(1949) اگر زن پيش از آن كه شوهر با او نزديكى كند، به طورى كه در مسأله
1946 گفته شد، مرتد شود، عقد او باطل مىگردد، و هم چنين است اگر بعد از
نزديكى مرتد شود ولى يائسه باشد، اما اگر يائسه نباشد، بايد به دستورى كه در
احكام طلاق گفته خواهد شد عده نگه دارد، پس اگر قبل از اتمام عده مسلمان
شود، عقد باقى است و اگر تا آخر عده مرتد بماند، عقد باطل است.
(1950) اگر زن در عقد با مرد شرط كند كه او را از شهر بيرون نبرد و مرد هم قبول
كند، نبايد زن را از آن شهر بيرون ببرد.
(1951) اگر زن از شوهر قبلى دخترى داشته باشد شوهر فعلى مىتواند آن دختر
را براى پسر خود كه از آن زن نيست عقد كند، و نيز اگر دخترى را براى پسر خود
عقد كند، مىتواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد.
(1952) اگر زنى از زنا آبستن شود، جايز نيست بچه اش را سقط كند.
(1953) كسى كه از زنا به دنيا آمده، اگر زن بگيرد و اولاد دار شود آن اولاد
حلال زاده است.
(1954) هر گاه مرد در روزه‌ ماه رمضان يا در حال حيض با زن نزديكى كند
معصيت كرده، ولى اگر بچه اى از آنان به دنيا بيايد حلال زاده است.
387

احكام شير دادن
(1955) اگر زن بچه اى را با شرايطى كه بعدا گفته خواهد شد، شير دهد، آن بچه
به واسطه ‌شير خوردن به افراد ذيل محرم مىشود:
1 - خود زن، و او را مادر رضاعى مىگويند. 2 - شوهر زن كه شير مال او است، و
او را پدر رضاعى مى گويند. 3 - پدر و مادر آن زن هر چه بالا روند، اگر چه پدر و مادر
رضاعى او باشند. 4 - بچه هايى كه از آن زن به دنيا آمده اند، يا بعدا به دنيا مىآيند.
5 - بچه هاى اولاد آن زن هر چه پايين آيند، چه از اولاد او به دنيا آمده، يا اولاد او آن
بچه ها را شير داده باشند. 6 - خواهر و برادر آن زن، اگر چه رضاعى باشند، يعنى به
واسطه ‌شير خوردن، با آن زن خواهر و برادر شده باشند. 7 - عمو و عمه ‌آن زن، اگر
چه رضاعى باشند. 8 - دايى و خاله آن زن، اگر چه رضاعى باشند. 9 - اولاد شوهر
آن زن، كه شير مال آن شوهر است، هر چه پايين آيند. 10 - پدر و مادر شوهر آن زن،
كه شير مال آن شوهر است، هر چه بالا روند. 11 - خواهر و برادر شوهر كه شير مال
او است، اگر چه خواهر و برادر رضاعى او باشند. 12 - عمو، عمه، دايى و خاله
شوهر كه شير مال او است، هر چه بالا روند، اگر چه رضاعى باشند. همچنين عده
ديگرى كه در مسائل بعد گفته مىشود.
(1956) اگر زن بچه اى را با شرايطى كه بعدا گفته مىشود شير دهد، پدر آن بچه
بنا بر اظهر و احوط، نمىتواند با دخترهايى كه از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج كند.
همچنين نمىتواند با دخترهاى شوهر كه شير مال او است ازدواج نمايد، بلكه
احتياط واجب آن است كه دخترهاى رضاعى او را هم براى خود عقد ننمايد، ولى
جايز است با دخترهاى رضاعى آن زن ازدواج كند.
388

(1957) اگر زن بچه اى را با شرايطى كه گفته مىشود شير دهد، شوهر آن زن، كه
صاحب شير است، به خواهرهاى آن بچه، محرم نمىشود.
(1958) اگر زن بچه اى را شير دهد، به برادرهاى آن بچه محرم نمىشود.
همچنين خويشان آن زن، به برادر و خواهر بچه اى كه شير خورده، محرم نمىشوند.
(1959) اگر مرد با زنى كه دخترى را شير كامل داده، ازدواج و با آن زن نزديكى
نمايد، ديگر نمىتواند آن دختر را براى خود عقد كند.
(1960) اگر مرد با دخترى ازدواج كند، بنابر احتياط واجب ديگر نمىتواند با
زنى كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج نمايد.
(1961) مرد با دخترى كه مادر يا مادر بزرگ مرد، او را شير كامل داده نمىتواند
ازدواج نمايد. همچنين اگر زن پدر مرد، از شير پدر او، دخترى را شير داده باشد، آن
مرد نمىتواند با آن دختر ازدواج نمايد، و چنانچه شخصى دختر شير خوارى را
براى خود عقد كند، و بعدا مادر يا مادر بزرگ، يا زن پدر او از شير پدر آن شخص، آن
دختر را شير دهد، عقد باطل مىشود.
(1962) با دخترى كه خواهر، يا زن برادر انسان از شير برادرش او را شير كامل
داده، نمىتوان ازدواج كرد، و هم چنين است اگر خواهر زاده يا برادر زاده يا نوه
خواهر، يا نوه ‌برادر انسان آن دختر را شير داده باشد.
(1963) اگر زن نوه‌ دخترى خود را شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام
مىشود، و هم چنين است اگر بچه اى را كه شوهر دخترش، از زن ديگر دارد شير
دهد، ولى اگر نوه‌ پسرى خود را شير دهد، زن پسرش، كه مادر طفل شير خوار
است، بر شوهر خود حرام نمىشود.
(1964) اگر زن پدر دخترى، بچه ‌شوهر آن دختر را از شير آن پدر شير دهد، آن
دختر به شوهر خود حرام مىشود، چه بچه از همان دختر يا از زن ديگر شوهر او
باشد.
389

شرايط شير دادن
(1965) شير دادنى كه موجب محرم شدن است، هشت شرط دارد:
1 - بچه، شير زن زنده را بخورد، پس اگر از پستان زنى كه مرده است شير بخورد،
بچه به كسى محرم نمى شود.
2 - شير آن زن از حرام نباشد، پس اگر شير بچه اى را كه از زنا به دنيا آمده به بچه
ديگر بدهند، به واسطه ‌آن شير، بچه به كسى محرم نمىشود.
3 - بچه، شير را از پستان بمكد، پس اگر شير را در گلوى او بريزند، محرم
نمىشود.
4 - دو سال بچه تمام نشده باشد، و اگر بعد از تمام شدن دو سال او را شير دهند
به كسى محرم نمىشود.
5 - شير از يك شوهر باشد.
6 - بچه به واسطه بيمارى شير را قى نكند، ولى اگر قى كند، باز هم بنا بر احتياط
واجب كسانى كه به واسطه ‌شير خوردن به آن بچه محرم مىشوند، بايد با او ازدواج
نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.
7 - پانزده مرتبه، يا يك شبانه روز به طورى كه در مسأله 1967 گفته مىشود شير
كامل بخورد، يا مقدارى شير به او بدهند كه بگويند از آن شير استخوانش محكم
شده و گوشت در بدنش روييده است، بلكه اگر ده مرتبه هم به او شير دهند، بنا بر
اظهر كافى است، ولى احوط اين است كه اگر بخواهند محرميت به وجود آيد،
پانزده مرتبه شير بدهند.
8 - شير، خالص باشد و با چيز ديگر مخلوط نباشد.
(1966) اگر پيش از تمام شدن دو سال، نه مرتبه و بعد از آن، شش مرتبه شير
بخورد، به كسى محرم نمىشود، ولى چنانچه از موقع زاييدن زن شيرده، بيشتر از
دو سال گذشته باشد و شير او باقى باشد و بچه اى را شير دهد، بنا بر اظهر آن بچه به
كسانى كه گفته شد، محرم مىشود.
390

(1967) بايد بچه در بين يك شبانه روز غذا يا شير زن ديگر را نخورد، ولى اگر
كمى غذا بخورد كه نگويند در بين دفعات شير خوردن، غذا خورده اشكال ندارد، و
نيز پانزده مرتبه را از شير يك زن بخورد و در بين پانزده مرتبه، شير زن ديگر را
نخورد و در هر دفعه بدون فاصله شير بخورد، ولى اگر در بين شير خوردن نفس تازه
كند يا كمى صبر كند، به طورى كه از وقتى كه پستان در دهان مىگيرد تا وقتى كه سير
مىشود يك دفعه حساب شود، اشكال ندارد.
(1968) اگر زنى بچه اى را شير داد كه شير از شوهر اولش بود ولى هنوز ده مرتبه
نشده، مثلا بعد از طلاق از شوهر اول و تمام شدن عده با كسى ازدواج نمود و از او
آبستن و داراى شير شد، اگر بقيه ‌شير را از اين شير دوم به بچه بدهد، موجب محرم
شدن نمىشود.
(1969) اگر زن از شير شوهر خود بچه اى را شير دهد، بعد شوهر ديگرى اختيار
كند و از شير آن شوهر هم بچه‌ ديگرى را شير دهد، آن دو بچه به يكديگر محرم
نمىشوند.
(1970) اگر زن از شير يك شوهر چندين بچه را شير دهد، همه‌ آنان به يكديگر و
به شوهر و به زنى كه آنان را شير داده محرم مىشوند.
(1971) اگر كسى چند زن داشته باشد و هر كدام آنان با شرايطى كه گفته شد
بچه اى را شير دهند، همه ‌آن بچه ها به يكديگر و به آن مرد و به همه ‌آن زن ها محرم
مىشوند.
(1972) اگر كسى دو زن شيرده داشته باشد و يكى از آنان بچه اى را مثلا هشت
مرتبه و ديگرى هفت مرتبه شير بدهد، آن بچه به كسى محرم نمىشود.
(1973) اگر زنى از شير يك شوهر، پسر و دخترى را شير كامل بدهد، خواهر و
برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمىشوند.
(1974) زنى كه برادر انسان را شير داده، به او محرم نمىشود.
(1975) انسان نمىتواند با دو خواهر، اگر چه رضاعى باشند، يعنى به واسطه
شير خوردن، خواهر يكديگر شده باشند ازدواج كند، و چنانچه دو زن را عقد كند و
بعد بفهمد خواهر بوده اند، در صورتى كه عقد آنان در يك وقت بوده، هر دو باطل
391

است، و اگر در يك وقت نبوده، عقد اولى صحيح و عقد دومى، باطل مىباشد.
(1976) اگر كسى دختر عمه يا دختر خاله انسان را شير دهد، به انسان محرم
نمىشود.
آداب شير دادن
(1977) مستحب است دايه اى را كه براى طفل مىگيرند، دوازده امامى و داراى
عقل، عفت، صورت نيكو باشد، و مكروه است كم عقل يا غير دوازده امامى يا
بد صورت، يا بد خلق، يا زنازاده باشد، و نيز مكروه است دايه اى بگيرند كه بچه او از
زنا به دنيا آمده باشد.
مسائل متفرقه ‌شير دادن
(1978) اگر مرد پيش از آن كه زنى را براى خود عقد كند، بگويد به واسطه ‌شير
خوردن، آن زن بر او حرام شده، مثلا بگويد، شير مادر او را خورده ام نمىتواند با آن
زن ازدواج كند، و اگر بعد از عقد بگويد، و خود زن هم حرف او را قبول نمايد، عقد
باطل است، پس اگر مرد با او نزديكى نكرده باشد، يا نزديكى كرده باشد، ولى در
وقت نزديكى كردن، زن بداند كه بر آن مرد حرام است، مهر ندارد، و اگر بعد از
نزديكى بفهمد كه بر آن مرد حرام بوده، شوهر بايد مهر او را مطابق زنهايى كه مثل او
هستند بدهد.
(1979) اگر زن پيش از عقد بگويد به واسطه ‌شير خوردن بر مردى حرام شده،
نمىتواند با آن مرد ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد، مثل صورتى است كه مرد
بعد از عقد بگويد كه زن بر او حرام است و حكم آن در مسأله قبل گفته شد.
(1980) شير دادنى كه موجب محرم شدن است به دو چيز ثابت مىشود:
1 - خبر دادن عده اى كه انسان از گفته‌ آنان يقين يا اطمينان پيدا كند.
2 - شهادت دو مرد عادل يا چهار زن كه عادل باشند، ولى بايد شرايط شير دادن
392

را هم بگويند مثلا بگويند، ما ديده ايم كه فلان بچه بيست و چهار ساعت از پستان
فلان زن شير خورده و چيز ديگرى در اين مدت نخورده، و هم چنين ساير شرطها را
كه قبلا گفته شد شرح دهند، ولى اگر معلوم باشد كه شرايط را مىدانند و در مورد
اين شرايط، هم عقيده هستند و هم چنين با مرد و زنى كه هم شير بوده اند در اعتقاد
به محرميت موافق باشند لازم نيست شرايط را شرح دهند، و اگر كمتر از اين تعداد
شهادت دهند، در قبول كردن حرف آنها تأمل است، اگر چه موافق احتياط است.
(1981) اگر شك كنند بچه به مقدارى كه علت محرم شدن است و با ساير
شرايط شير خورده يا نه، بچه به كسى محرم نمىشود، و هم چنين است اگر گمان
داشته باشند ولى گمان به حد اطمينان نرسد.
احكام اولاد، حضانت و نفقه
(1982) فرزندى كه از زن متولد مىشود ملحق به شوهر مىشود، به شرط آن كه
بين نزديكى و زايمان، حد اقل شش ماه هلالى كه كمترين مدت حمل است، فاصله
شده باشد، و نيز بيشتر از نه ماه فاصله نشود، اگر چه رعايت احتياط متناسب با يك
سال است.
(1983) اگر زن شوهردار زنا كند، در صورتى كه امكان داشته باشد بچه متولد از
او و از شوهرش باشد ملحق به شوهر مىشود و متولد از زنا حساب نمىشود.
(1984) حق سرپرستى طفل پسر باشد يا دختر، بنابر اظهر تا دو سال براى مادر
است، اما بعد از دو سال تا هفت سال پدر هم حق سرپرستى دارد، و در اين پنج
سال احوط آن است كه حق سرپرستى پسر با پدر و دختر با مادر است، ولى بعد از
هفت سال حق سرپرستى، فقط از آن پدر است.
(1985) اگر زنى كه آزاد، مسلمان و عاقل است دخترى داشته باشد، تا هفت
سال دختر تمام نشده، پدر نمىتواند او را از مادرش جدا كند.
(1986) در ايام سرپرستى هر كدام از پدر و مادر، اگر ديگرى خواست بچه اش را
ببيند يا اين كه به او چيزى برساند، يا مشكل و ضررى از او بر طرف كند، و يا اين كه
393

مدتى در كنار هم باشند، ديگرى نبايد مانع شود.
(1987) هر يك از پدر و مادر، اگر چه مثل پدر قبل از رسيدن نوبت سرپرستيش
از دنيا برود، حق سرپرستى مخصوص ديگرى مىشود، نه وصى يا نزديكان متوفى،
و در صورت وفات پدر، اگر مادر ازدواج كند در حق سرپرستى او تأمل است، و
احوط رعايت رضايت كسى است كه شرعا بعد از پدر و مادر صاحب حق است.
(1988) اگر پدر و مادر مفقود شوند، بنابر اظهر حق سرپرستى براى جد پدرى به
جاى پدر و جده ‌مادرى به جاى مادر به همان صورتى كه در پدر و مادر گفته شد
ثابت است، و احتياط در رعايت رضايت جد پدرى است، و اگر اينها هم مفقود
شوند، حق سرپرستى براى كسى كه از نظر ارث به بچه نزديكتر است، يعنى اگر بچه
بميرد از او ارث مىبرد، خالى از وجه نيست.
(1989) انفاق و تأمين مخارج زندگى پدر و مادر و پدر بزرگ و مادر بزرگ هر چه
بالا روند بر فرزند واجب است، و هم چنين تأمين مخارج فرزندان و اولاد آنها هر چه
پايين آيند. و اين دو حكم در صورتى است كه آنها فقير باشند، و انفاق بر غير اينها،
از برادران و خواهران و عموها و دائى ها واجب نيست، اگر چه مستحب مؤكد
است.
394

طلاق
مرد با شرايط ذيل مىتواند زن خود را طلاق دهد:
1 - بالغ باشد.
2 - عاقل باشد.
3 - مجبور نباشد.
4 - قصد طلاق داشته باشد. پس اگر صيغه طلاق را به شوخى بگويد طلاق
صحيح نيست.
(1990) طلاق دادن بچه مميزى كه ده سال او تمام شده بنا بر اظهر صحيح
است ولى خلاف احتياط مىباشد و بهتر است او طلاق ندهد.
(1991) اگر مرد را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد، طلاق باطل است و بنا بر
اظهر در تحقق اجبار همين مقدار كافى است كه اگر مثلا طلاق ندهد، مالى را كه به
آن نياز دارد و اگر از او بگيرند به حالش ضرر دارد به ناحق از او بگيرند، ولى اگر
مىتواند توريه كند و با توجه والتفات در حين طلاق توريه نكرد بنا بر اظهر طلاق
صحيح است.
(1992) زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد و شوهرش در
آن پاكى يا در حال نفاس و حيضى كه قبل از اين پاكى بود، با او نزديكى نكرده باشد،
و تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده گفته مىشود.
(1993) طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:
1 - آن كه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكى نكرده باشد.
2 - آبستن باشد، و اگر معلوم نباشد كه آبستن است و شوهر در حال حيض
395

طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، اشكال ندارد.
3 - مرد به واسطه غايب بودن، نتواند يا برايش مشكل باشد كه پاك بودن زن را
بفهمد، ولى احتياط مستحب در اين است كه در اين صورت يك ماه صبر كند و بعد
طلاق بدهد.
(1994) اگر با اعتقاد به اين كه زن از خون حيض پاك است طلاقش دهد، بعد
معلوم شود كه موقع طلاق در حال حيض بوده، طلاق او باطل است و اگر با اعتقاد
به اين كه در حال حيض است طلاقش دهد، بعد معلوم شود پاك بوده، طلاق او
صحيح است.
(1995) كسى كه مىداند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غايب شود،
مثلا مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد، بايد تا مدتى كه معمولا زنها از حيض
يا نفاس پاك مىشوند، صبر كند تا يقين كند كه او پاك شده است.
(1996) مردى كه غايب است اگر بخواهد زن خود را طلاق دهد چنانچه بتواند
اطلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه، بايد تحقيق كند، ولى اگر
اطلاع او از روى عادت حيض زن، يا نشانه هاى ديگرى باشد كه در شرع معين شده،
بايد تا مدتى كه معمولا زن ها از حيض يا نفاس پاك مىشوند صبر كند.
(1997) اگر با عيالش، كه از خون حيض و نفاس پاك است، نزديكى كند و
بخواهد طلاقش دهد، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود. ولى زنى را كه
نه سالش تمام نشده، يا آبستن است، اگر بعد از نزديكى طلاق دهند، اشكال ندارد،
و هم چنين است اگر يائسه باشد.
(1998) هر گاه با زنى كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكى كند و در
همان پاكى طلاقش دهد، اگر بعدا معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده، بنابر اظهر
طلاق صحيح است.
(1999) اگر با زنى كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكى كند و مسافرت
نمايد، چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد، بايد به قدرى كه زن معمولا بعد از آن
پاكى، خون مىبيند و دوباره پاك مىشود صبر كند.
(2000) اگر مرد بخواهد زن خود را كه به دليل بيمارى، حيض نمىبيند طلاق
396

دهد، بايد از وقتى كه با او نزديكى كرده، تا سه ماه از نزديكى با او خود دارى نمايد و
بعد او را طلاق دهد.
(2001) طلاق بايد به صيغه عربى صحيح خوانده شود، و اگر خواندن به عربى
صحيح ممكن نبود، با ساير زبانها به صورت صحيح بايد خوانده شود، و اگر به
عربى مىتواند بخواند ولى عربى صحيح را نمىداند، احتياط در اين است كه هم به
عربى غير صحيح و هم به لغت صحيح كسى كه صيغه‌ طلاق را مىخواند خوانده
شود، و بايد دو مرد عادل صيغه‌ طلاق را بشنوند، و اگر خود شوهر بخواهد صيغه
طلاق را بخواند و اسم زن او مثلا فاطمه باشد بايد بگويد: " زوجتي فاطمة طالق "
يعنى: " زن من فاطمه رها است "، و اگر ديگرى را وكيل كند، آن وكيل بايد بگويد:
" زوجة موكلي فاطمة طالق ".
(2002) كسى كه قدرت خواندن صيغه طلاق ندارد، مثل گنگ و لال، همين كه
اشاره‌ او يقينا به طلاق باشد كافى است، و هم چنين است نوشته اى كه مقصود از آن
انشاء طلاق باشد.
(2003) طلاق دادن مكروه است، و طلاق دادن زنى كه در حال بيمارى است،
كراهتش شديدتر است.
(2004) متعه يعنى عقد غير دائم، طلاق ندارد بنا بر اين شاهد گرفتن و پاك بودن
زن از حيض لازم نيست و جدايى آن بدين صورت است كه مدت عقد تمام شود يا
مرد بگويد: " باقى مدت عقد را بخشيدم ".
عده طلاق
(2005) زنى كه نه سالش تمام نشده يا زن يائسه، اگر چه شوهر با او نزديكى
كرده باشد عده ندارد، و بعد از طلاق مىتواند فورا شوهر كند.
(2006) زنى كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست، اگر شوهر با او نزديكى كند
و طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عده نگاه دارد، يعنى بعد از آن كه در پاكى طلاقش
داد، به قدرى صبر كند كه دو بار، حيض ببيند و پاك شود، و همين كه حيض سوم را
397

ديد عده او تمام مىشود و مى تواند شوهر كند، ولى اگر پيش از نزديكى كردن با او
طلاقش بدهد عده ندارد.
(2007) زنى كه حيض نمىبيند، اگر در سن زنهايى باشد كه حيض مىبينند،
چنانچه شوهرش بعد از نزديكى كردن او را طلاق دهد، بايد بعد از طلاق تا سه ماه
عده نگاه دارد.
(2008) زنى كه عده‌ او سه ماه است، اگر اول ماه طلاقش بدهند بايد سه ماه
هلالى، يعنى از موقعى كه ماه ديده مىشود تا سه ماه عده نگاه دارد، و اگر در بين ماه
طلاقش بدهند، بايد باقى ماه را با دو ماه بعد از آن و نيز كسرى ماه اول را از ماه
چهارم، عده نگاه دارد تا سه ماه تمام شود، مثلا اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش
بدهند و آن ماه بيست و نه روز باشد، بايد نه روز باقيمانده ماه را با دو ماه بعد از آن و
بيست روز از ماه چهارم عده نگاه دارد، و احتياط مستحب آن است كه از ماه چهارم
بيست و يك روز عده نگاه دارد تا با مقدارى كه از ماه اول عده نگاه داشته، سى روز
شود.
(2009) اگر زن آبستن را طلاق دهند، عده اش تا دنيا آمدن يا سقط شدن بچه
او است، بنا بر اين اگر مثلا يك ساعت بعد از طلاق، بچه‌ او به دنيا آيد، عده اش تمام
مىشود.
(2010) ابتداى عده طلاق از موقعى است كه خواندن صيغه‌ طلاق تمام
مىشود، چه زن بداند طلاقش داده اند يا نداند، پس اگر بعد از تمام شدن عده
بفهمد كه او را طلاق داده اند، لازم نيست دوباره عده نگاه دارد.
عده وفات
(2011) زنى كه شوهرش مرده بايد تا چهار ماه و ده روز عده نگاه دارد، يعنى از
شوهر كردن خود دارى نمايد اگر چه يائسه يا صيغه يا نه سالش تمام نشده باشد، يا
شوهرش با او نزديكى نكرده باشد، و اگر آبستن باشد، بايد تا موقع زاييدن عده نگاه
دارد، ولى اگر قبل از چهار ماه و ده روز بچه اش به دنيا آيد، بايد تا چهار ماه و ده روز
398

از مرگ شوهرش صبر كند و اين را عده وفات مىگويند.
(2012) زنى كه در عده‌ وفات مىباشد، حرام است لباسهاى رنگارنگ بپوشد و
سرمه بكشد، و هم چنين كارهاى ديگرى كه زينت حساب شود بر او حرام مىباشد.
(2013) اگر زن يقين كند كه شوهرش مرده و بعد از تمام شدن عده‌ وفات، شوهر
كند، چنانچه معلوم شود شوهر او بعدا مرده است، بايد از شوهر دوم جدا شود، و
در صورتى كه آبستن باشد، به مقدارى كه در عده طلاق گفته شد، براى شوهر دوم
عده‌ طلاق و بعد براى شوهر اول عده وفات نگاه دارد، و اگر آبستن نباشد، براى
شوهر اول عده وفات و بعد براى شوهر دوم عده طلاق نگاه دارد.
(2014) ابتداى عده‌ وفات از موقعى است كه زن از مرگ شوهر مطلع شود.
(2015) اگر زن بگويد، عده ام تمام شده، با دو شرط از او قبول مىشود:
اول: آن كه مورد تهمت نباشد. و دوم: آن كه از طلاق يا مردن شوهرش به قدرى
گذشته باشد كه در آن مدت تمام شدن عده ممكن باشد.
(2016) اگر زنى را كه حامله نيست طلاق رجعى داد و قبل از اتمام عده‌ طلاق،
شوهر وفات كرد، زن بايد از زمان مرگ شوهر، عده‌ وفات نگه دارد.
طلاق بائن و رجعى
(2017) طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق، مرد حق ندارد به زن خود رجوع
كند، يعنى بدون عقد او را به همسرى قبول نمايد، و آن بر پنج قسم است:
1 - طلاق زنى كه نه سالش تمام نشده باشد. 2 - طلاق زنى كه يائسه باشد.
3 - طلاق زنى كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكى نكرده باشد. 4 - طلاق زنى
كه او را سه دفعه طلاق داده اند. 5 - طلاق خلع و مبارات.
و احكام اينها بعدا گفته خواهد شد. غير از اين موارد، طلاق رجعى است كه بعد از
طلاق تا وقتى زن در عده است، مرد مىتواند به او رجوع نمايد و عقد مجدد لازم
نيست.
(2018) كسى كه زنش را طلاق رجعى داده، حرام است او را از خانه اى كه موقع
399

طلاق در آن بوده، بيرون كند، ولى در بعضى از مواقع كه در كتاب هاى مفصل گفته
شده، بيرون كردن او اشكال ندارد، و نيز حرام است زن براى كارهاى غير لازم از آن
خانه بيرون رود.
احكام رجوع كردن
(2019) در طلاق رجعى مرد به دو صورت مىتواند به زن خود رجوع كند:
1 - حرفى بزند كه معنايش اين باشد كه او را دوباره زن خود قرار داده است.
2 - كارى كند كه زن از آن بفهمد رجوع كرده است.
(2020) براى رجوع كردن لازم نيست دو مرد شاهد بگيرد، يا به زن خبر دهد،
بلكه اگر بدون اين كه كسى بفهمد، بگويد، به زنم رجوع كردم، صحيح است.
(2021) اگر زنى را دوبار طلاق داد و بعد از طلاق دوباره رجوع كرد يا عقد
مجدد نمود، و يا بعد از يك طلاق رجوع و بعد از طلاق ديگر او را عقد كرد، در هر
صورت بعد از طلاق سوم، آن زن بر او حرام مىشود، ولى اگر زن بعد از طلاق سوم
به مرد ديگرى شوهر كند، با شرايط ذيل به شوهر اول حلال مىشود يعنى شوهر
اول مىتواند دوباره او را عقد نمايد: 1 - شوهر دوم بايد بالغ باشد. 2 - شوهر
دوم از جلو با او نزديكى كند كه موجب غسل باشد، و بنا بر احوط بايد انزال شود.
3 - عقد شوهر دوم دائمى باشد. 4 - شوهر دوم طلاقش بدهد يا بميرد.
5 - عده‌ طلاق يا وفات شوهر دوم تمام شود.
طلاق خلع
(2022) طلاق زنى را كه به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگر خود را به
شوهر مىبخشد تا طلاقش دهد، خلع گويند.
(2023) اگر شوهر بخواهد صيغه‌ طلاق خلع را بخواند، چنانچه اسم زن مثلا
فاطمه باشد مىگويد: " زوجتي فاطمة خالعتها على ما بذلت هى طالق "، يعنى:
400

" زنم فاطمه را طلاق خلع دادم، او رها است ".
(2024) اگر زنى، شخصى را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد و شوهر،
همان شخص را وكيل كند كه زن را طلاق دهد، چنانچه اسم شوهر محمد و اسم زن
فاطمه باشد وكيل، صيغه طلاق را به اين صورت مىخواند: " عن موكلتي فاطمة
بذلت مهرها لموكلي محمد، ليخلعها عليه "، پس از آن بلا فاصله مىگويد: " زوجة
موكلي خالعتها على ما بذلت هى طالق "، و اگر زنى كسى را وكيل كند كه غير از مهر
چيز ديگرى را به شوهر او ببخشد كه او را طلاق دهد وكيل بايد به جاى كلمه
" مهرها " آن چيز را بگويد، مثلا اگر صد تومان داده بايد بگويد: " بذلت مأة
تومان ".
طلاق مبارات
(2025) اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند و زن مالى به مرد بدهد كه او را
طلاق دهد آن طلاق را مبارات گويند.
(2026) اگر شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند، چنانچه مثلا اسم زن فاطمه
باشد، بايد بگويد: " بارأت زوجتي فاطمة على مهرها فهى طالق "، يعنى:
" مبارات كردم زنم فاطمه را در مقابل مهر او، پس او رهاست "، و اگر ديگرى را
وكيل كند، وكيل بايد بگويد: " بارأت زوجة موكلي فاطمة على مهرها فهى طالق ".
(2027) صيغه‌ طلاق خلع و مبارات بايد به عربى صحيح خوانده شود، ولى اگر
زن براى آن كه مال خود را به شوهر ببخشد، مثلا به فارسى بگويد: براى طلاق،
فلان مال را به تو بخشيدم، اشكال ندارد.
(2028) اگر زن در بين عده طلاق خلع يا مبارات، از بخشش خود برگردد،
شوهر مىتواند رجوع كند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.
(2029) مالى را كه شوهر براى طلاق مبارات مىگيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد
ولى در طلاق خلع اگر بيشتر باشد اشكال ندارد.
(2030) شرايطى كه در طلاق خلع نسبت به زن و شوهر معتبر است و در كتب
401

مفصل آمده، در طلاق مبارات نيز معتبر است و شرايطى كه در اصل طلاق معتبر
بود، در هر يك از طلاق خلع و مبارات نيز معتبر است.
مسائل متفرقه طلاق
(2031) اگر با زن نامحرمى به گمان اين كه همسر خود او است نزديكى كند، چه
زن بداند كه او شوهرش نيست، يا گمان كند شوهرش مىباشد، بايد عده نگاه دارد.
(2032) زنى كه به عقد دائم در آمده و شوهرش گم شده، اگر بخواهد به ديگرى
شوهر كند، بايد نزد مجتهد عادل برود و به دستور او عمل نمايد.
(2033) پدر و جد پدرى ديوانه در صورتى كه مفسده و ضررى در كار نباشد،
مىتوانند زن او را طلاق بدهند.
(2034) اگر شوهر از روى علاماتى كه در شرع معين شده، دو نفر را عادل بداند
و زن خود را در حضور آنان طلاق دهد، ديگرى كه آن دو را فاسق مىداند بنا بر اظهر
نبايد آن زن را براى خود يا براى شخص ديگر عقد كند، و در صورت جهل اگر
احتمال بدهد آن دو نفر پيش كسى كه طلاق مىدهد عادل هستند، بنا بر اظهر كافى
است.
402

غصب
غصب آن است كه انسان از روى ظلم، بر مال يا حق كسى مسلط شود، و اين
يكى از گناهان بزرگ است كه اگر كسى انجام دهد، در قيامت به عذاب سخت گرفتار
مىشود، از حضرت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله و سلم) روايت شده است كه: " من غصب شبرا
من الارض طوقه الله من سبع أرضين يوم القيمة "، يعنى: " هر كسى يك وجب از
زمين ديگرى غصب كند، خداوند در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق
به گردن او مىاندازد "، و هم چنين روايت شده است: " من خان جاره شبرا من
الارض، جعله الله طوقا في عنقه من تخوم الارض السابعة حتى يلقى الله يوم القيمة
مطوقا الا ان يتوب أو يرجع "، يعنى: " اگر كسى به همسايه اش به اندازه ‌يك وجب
زمين خيانت كند، خداوند آن را از قعر زمين هفتم به گردن او مىاندازد تا خدا را در
چنين حالتى ملاقات كند، مگر اين كه از گناهش توبه كند يا برگردد ". و باز
فرموده اند: " من أخذ أرضا به غير حق، كلف أن يحمل ترابها الى المحشر "، يعنى:
" اگر كسى بدون حق، زمينى را بگيرد، او را وادار مىكنند كه خاك آن زمين را تا
محشر حمل نمايد ".
(2035) اگر انسان نگذارد مردم از مسجد، مدرسه، پل و جاهاى ديگرى كه براى
عموم ساخته شده استفاده كنند، حق آنان را غصب نموده، و هم چنين است اگر
كسى در مسجد جايى براى خود بگيرد و ديگرى را نگذارد كه از آن جا استفاده
نمايد.
(2036) چيزى را كه انسان پيش طلبكار گرو مىگذارد بايد نزد او بماند كه اگر
طلب او را نداد، طلب خود را از آن بدست آورد. پس اگر پيش از آن كه طلب او را
403

بدهد، آن چيز را از او بگيرد، اگر چه غصب نيست، اما كار حرامى انجام داده است.
(2037) مالى را كه نزد كسى گرو گذاشته اند، اگر ديگرى غصب كند صاحب مال
و طلبكار مىتوانند چيزى را كه غصب كرده از او مطالبه نمايند و چنانچه آن چيز را
از او بگيرند باز هم در گرو است و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن
عوض هم مثل خود آن چيز گرو مىباشد.
(2038) اگر انسان چيزى را غصب كند، بايد به صاحبش برگرداند، و اگر آن چيز
از بين برود، بايد عوض آن را به او بدهد.
(2039) اگر از چيزى كه غصب كرده منفعتى به دست آيد، مثلا از گوسفندى كه
غصب كرده بره اى پيدا شود، تعلق به صاحب مال دارد، و نيز كسى كه خانه اى را
غصب كرده، اگر چه در آن ننشيند، بايد اجاره‌ آن را بدهد.
(2040) اگر از بچه يا ديوانه چيزى را غصب كند، بايد آن را به ولى او بدهد و اگر
از بين برود بايد عوض آن را بدهد.
(2041) اگر چيزى را كه غصب كرده با چيز ديگرى مخلوط كند، مثلا گندمى را
كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جدا كردن آنها ممكن است، اگر چه
زحمت داشته باشد، بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند.
(2042) هر گاه دو نفر با هم چيزى را غصب كنند، اگر چه هر يك به تنهايى
مىتوانست آن را غصب نمايد، هر كدام از آنان ضامن نصف آن است.
(2043) اگر چيزى را كه غصب كرده به طورى تغيير دهد كه از اولش بهتر شود
مثلا طلايى را كه غصب كرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد: مال را به
همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمى تواند براى زحمتى كه كشيده مزد بگيرد،
بلكه بدون اجازه مالك حق ندارد آن را به صورت اولش در آورد.
(2044) اگر چيزى را غصب كند كه باقى ماندن آن چيز با آن شكل حرام است،
مثل بت و صليب و آلات لهو كه شكستن آنها واجب است. پس اگر غاصب آن را
خراب كند، بايد اصل مواد آنها را به صاحبش بدهد و مزد ساخت آن به عهده‌ او
نيست، ولى اگر آن چيز منفعت حلالى هم داشته، مثل ظروف طلا و نقره (بنا بر
جواز نگاه داشتن آنها) پس بى وجه نيست كه مزد ساخت آن را هم ضامن باشد.
404

(2045) اگر چيزى را كه غصب كرده به طورى تغيير دهد كه از اولش بهتر شود،
و صاحب مال بگويد: بايد آن را به صورت اول در آورى، واجب است آن را به
صورت اولش در آورد، و چنانچه قيمت آن به علت تغيير دادن، از اولش كمتر شود،
بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد، پس طلايى را كه غصب كرده اگر گوشواره
بسازد و صاحب آن بگويد: بايد به صورت اولش در آورى، در صورتى كه بعد از آب
كردن قيمت آن از پيش از گوشواره ساختن كمتر شود، بايد تفاوت آن را بدهد.
(2046) اگر در زمينى كه غصب كرده زراعت كند، يا درخت بنشاند، زراعت و
درخت و ميوه آن مال خود او است و چنانچه صاحب زمين راضى نباشد كه زراعت
و درخت در زمين بماند، كسى كه غصب كرده بايد فورا زراعت يا درخت خود را،
اگر چه ضرر نمايد، از زمين بكند، و نيز بايد اجاره ‌زمين را در مدتى كه زراعت و
درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد و خرابى هايى را كه در زمين پيدا شده،
درست كند، مثلا جاى درخت ها را پر نمايد. و اگر به سبب اينها قيمت زمين از
اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را هم بدهد، و نمى تواند صاحب زمين را مجبور
كند كه زمين را به او بفروشد، يا اجاره دهد، و صاحب زمين نيز نمىتواند او را
مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.
(2047) اگر صاحب زمين راضى شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند،
كسى كه آن را غصب كرده، لازم نيست درخت و زراعت را بكند ولى بايد اجاره‌ آن
زمين را از وقتى كه غصب كرده تا وقتى كه صاحب زمين راضى شده بدهد.
(2048) اگر در زمينى كه غصب كرده بدون اذن مالك چاهى حفر نمايد، پس اگر
مالك به باقى بودن آن چاه راضى باشد، غاصب ضامن پر كردن آن نيست، و اگر
راضى نباشد غاصب بايد آن چاه را پر كند، ولى تصرف در پر كردن بايد به اذن مالك
باشد، و اگر مالك بخواهد خود، چاه را پر كند مىتواند اجرت آن را از او بگيرد
(2049) اگر چيزى كه غصب كرده از بين برود، در صورتى كه از نظر اسم يا
صفت يا رغبت مردم به آن، امثالى ندارد بايد قيمت آن را بدهد. و منظور از قيمت،
قيمت زمان مطالبه است، بلكه خالى از وجه نيست كه بالاترين قيمت از زمان
غصب تا زمان پرداخت را بدهد، اگر چه احتياط در اين است كه روى يكى از
405

قيمت هايى كه آن چيز در اين فاصله پيدا كرده يا متوسط آنها با هم صلح نمايند.
(2050) اگر چيزى را كه غصب كرده و از بين رفته، از نظر اسم يا صفت و يا
رغبت مردم به آن امثالى دارد، مانند گندم و برنج، بايد مثل همان چيزى را كه
غصب كرده بدهد، ولى چيزى را كه مىدهد بايد خصوصياتش مثل چيزى باشد كه
آن را غصب كرده و از بين رفته است.
(2051) اگر چيزى را كه مثل گوسفند قيمت اجزاى آن با هم فرق دارد غصب
نمايد و از بين برود، چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد ولى در مدتى كه پيش
او بوده مثلا چاق شده باشد، و حتى اگر چاقى به سبب رسيدگى غاصب به آن
حيوان بوده، بايد قيمت وقتى را كه چاق بوده بدهد، اگر چه بعد از آن، حيوان خود
به خود لاغر شده باشد.
(2052) اگر چيزى را كه غصب كرده ديگرى از او غصب نمايد و از بين برود،
صاحب مال مىتواند عوض آن را از هر كدام كه خواست بگيرد، و اگر از اولى
بگيرد، چنانچه مال نزد دومى تلف شده باشد، او مىتواند از دومى مطالبه كند، ولى
اگر دومى به اولى برگردانده و پيش او تلف شده نمىتواند از او مطالبه كند، و اگر
صاحب مال عوض را از دومى كه مال پيش او تلف شده بگيرد، او نمى تواند آنچه را
داده از اولى مطالبه نمايد.
(2053) اگر شخصى مال غصبى را از غاصب بخرد و مالك، آن معامله را اجازه
ندهد، مشترى هم مثل غاصب ضامن آن مال و منافع آن است، و مالك مىتواند
عوض آن مال و منافع آن را، حتى منفعتهايى را كه در دست مشترى يا غاصب اول
پيدا شده و نزد مشترى باقى مانده از هر كدام كه خواست بگيرد، پس اگر آنها را از
مشترى گرفت، در صورتى كه مشترى از غصب اطلاع داشته و مال در دست او تلف
شده، نمىتواند آنچه را داده از غاصب بگيرد، و اگر صاحب مال از غاصب گرفت،
او مىتواند آنچه را داده از مشترى كه مال پيش او تلف شده بگيرد، اما اگر مشترى
جاهل به غصب بود و مالك از او گرفت، مشترى پولى را كه در معامله به فروشنده
داده بود از او مىگيرد، حتى اگر آنچه به مالك داده بيشتر از آن پول بوده، بنا بر اظهر
زيادى را هم از فروشنده مىگيرد.
406

(2054) اگر چيزى را كه مىفروشند يكى از شرط هاى معامله در آن نباشد، مثلا
چيزى را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند بدون وزن معامله نمايند، معامله باطل
است، و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله راضى باشند كه در مال
يكديگر تصرف كنند اشكال ندارد، و اگر نه چيزى را كه از يكديگر گرفته اند، مثل مال
غصبى است و هر كدام بايد آن را به صاحبش برگرداند، و در صورتى كه هر يك از
مشترى يا فروشنده بدانند كه معامله باطل است و مال او در دست ديگرى از بين
برود، بنابر اظهر نمىتواند عوض آن را بگيرد.
(2055) هر گاه مال را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند يا مدتى نزد خود نگاه دارد
تا اگر پسنديد بخرد، اگر با اجازه فروشنده باشد، در صورتى كه آن مال تلف شود، بنا
بر اقرب لازم نيست عوض آن را به صاحبش بدهد.
407

" احكام مالى كه پيدا شده "
(2056) مالى را كه انسان پيدا مىكند، اگر نشانه اى نداشته باشد كه به وسيله ‌آن
صاحبش پيدا شود، و حيوان هم نباشد و ارزش آن از يك درهم، يعنى 6 / 12 نخود
نقره ‌سكه دار كمتر نباشد، مىتواند از طرف صاحبش صدقه دهد، و يا به حاكم شرع
بدهد.
(2057) اگر مالى را پيدا كند كه نشانه دارد و قيمت آن كمتر از يك درهم باشد و
صاحب آن معلوم نباشد، مىتواند به قصد اين كه ملك خودش شود بردارد ولى اگر
صاحب آن پيدا شد و آن را مطالبه كرد، در صورتى كه براى او مشقت ندارد، بنابر
احتياط واجب بايد عين مال او را برگرداند، و اگر تلف شده باشد بنابر اظهر ضامن
مثل يا قيمت آن نيست.
(2058) هر گاه چيزى را كه پيدا كرده نشانه اى دارد كه به وسيله ‌آن مىتواند
صاحبش را پيدا كند، در صورتى كه قيمت آن در زمان برداشتن آن كمتر از يك درهم
نباشد، واجب است از همان وقت اعلان كند، يعنى تا يك سال در محل اجتماع
مردم بگويد يا بنويسد و در محل مناسب نصب كند.
(2059) اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند، مىتواند به كسى كه اطمينان دارد
بگويد كه از طرف او اعلان نمايد.
(2060) اگر تا يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد، چنانچه در غير حرم
مكه پيدا كرده، مىتواند از طرف صاحبش صدقه بدهد يا به عنوان امانت براى
صاحبش نزد خود نگهدارى كند، يا به حاكم شرع بدهد يا براى خود بردارد و قصد
كند كه اگر صاحبش پيدا شد عوض آن را به او بدهد، و اگر در حرم مكه پيدا كرد،
چنانچه قصد ندارد كه به عنوان امانت نگه دارد، ظاهر اين است كه صدقه مىدهد.
(2061) اگر صاحب مال بعد از يك سال اعلان پيدا شد، چنانچه مال را صدقه
يا به حاكم شرع داده، بنابر اقرب ضامن نيست و هم چنين اگر بدون افراط و تفريط
تلف شده نيز ضامن نيست، و اگر به عنوان امانت نگاه داشته، تحويل مىدهد، و اگر
408

براى خود برداشته عوض آن را بايد بدهد.
(
2062) كسى كه مالى را پيدا كرده اگر عمدا به دستورى كه گفته شد اعلان نكند
گذشته از اين كه معصيت كرده باز هم واجب است اعلان كند، و در سالى كه اعلان
نكرده نمىتواند كارهايى را كه در مسائل قبل گفته شد انجام دهد.
(2063) اگر بچه‌ نابالغ يا ديوانه چيزى را پيدا كند، ولى او بايد وظايفى را كه گفته
شد، انجام دهد.
(2064) اگر انسان در بين سالى كه اعلان مىكند از پيدا شدن صاحب مال نا اميد
شود، بنا بر اظهر ديگر اعلان واجب نيست و مى تواند به وظايفى كه گفته شد عمل
نمايد.
(2065) اگر در بين سالى كه اعلان مىكند مال از بين برود، چنانچه در نگهدارى
آن كوتاهى يا زياده روى كرده بايد عوض آن را به صاحبش بدهد، و اگر نه چيزى بر
عهده‌ او نخواهد بود، ولى اگر قبل از تمام شدن سال براى خودش بردارد و تلف
شود، ضامن است.
(2066) اگر مال نشانه دارى را كه ارزش آن به يك درهم مىرسد در جايى پيدا
كند كه معلوم است به وسيله‌ اعلان صاحب آن پيدا نمىشود، مثل بيابانها يا
خرابه ها و مانند آن، اگر مالك آن ولو اجمالا معلوم نباشد حكم كمتر از يك درهم را
دارد، و اگر مالك آن ولو اجمالا معلوم باشد بايد به وظايفى كه براى بعد از اعلان
گفته شد عمل نمايد.
(2067) در موقع اعلان بعضى از اوصاف مال پيدا شده را مىگويد كه تا
حدودى آن را بشناساند و بعضى ديگر را نمىگويد تا مالك حقيقى را بشناسد.
(2068) اگر كسى چيزى را پيدا كند و ديگرى بگويد مال من است، اگر يقين يا
اطمينان پيدا كند كه راست مىگويد يا دو شاهد عادل شهادت دهند و يا ادعا كننده
قسم بخورد كه مال او است، واجب است به او داده شود، ولى اگر از نشانه دادن او
فقط گمان برايش حاصل شود يا يك شاهد عادل شهادت دهد، مخير است به او
بدهد يا ندهد، و در صورتى كه گمان قوى پيدا كند، وجوب تحويل به او خالى از
وجه نيست.
409

(2069) هر گاه چيزى را پيدا كند كه اگر بماند فاسد مىشود، مىتواند آن را
قيمت كند و براى خود بردارد، و ميزان، قيمت زمانى است كه در آن تصرف
مىنمايد، و تمام وظايفى كه براى اصل مال بود، از قبيل اعلان و ساير وظايف، در
اينجا براى عوض مال ثابت است، و مى تواند به حاكم مراجعه كرده و از او كسب
تكليف نمايد.
410

ذبح و شكار
(2070) اگر حيوان حلال گوشت را به دستورى كه بعدا گفته مىشود سر ببرند،
وحشى باشد يا اهلى، بعد از جان دادن، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است، ولى
حيوان نجاستخوار كه استبراء نشده و هم چنين حيوانى كه انسان با آن نزديكى كرده
گوشت آن حلال نيست.
(2071) حيوان حلال گوشت وحشى، مانند آهو، كبك و بز كوهى، و حيوان
حلال گوشتى كه اهلى بوده و بعدا وحشى شده، مثل گاو و شترى كه فرار كرده و
وحشى شده است، اگر به دستورى كه بعدا گفته مىشود آنها را شكار كنند، پاك و
حلال است، ولى حيوان حلال گوشت اهلى، مانند گوسفند و مرغ خانگى، با شكار
كردن پاك و حلال نمىشود.
(2072) حيوان حلال گوشت وحشى در صورتى با شكار كردن پاك و حلال
مىشود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد. بنابر اين، بچه ‌آهو كه نمىتواند فرار كند و
بچه‌ كبك كه نمىتواند پرواز نمايد، با شكار كردن پاك و حلال نمىشود.
(2073) حيوان حلال گوشتى كه مانند ماهى خون جهنده ندارد، اگر به خودى
خود بميرد، پاك است ولى گوشت آن را نمىشود خورد.
(2074) حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده ندارد، مانند مار، با سر بريدن
حلال نمىشود.
(2075) سگ و خوك به وسيله ‌سر بريدن و شكار كردن پاك نمىشوند، و
خوردن گوشت آنها هم حرام است، و حيوان حرام گوشت درنده و گوشتخوار،
مانند گرگ و پلنگ، اگر به دستورى كه گفته مىشود سر ببرند، بنابر اظهر پاك است
411

ولى گوشت آن حلال نمىشود.
(2076) فيل، خرس، بوزينه، سوسمار، موش و حيوان هايى كه مانند مار در
داخل زمين زندگى مىكنند، اگر خون جهنده داشته باشند و به خودى خود بميرند
نجسند، ولى اگر سر آنها را ببرند پاك شدن بدنشان در سه مورد اول خالى از وجه
نيست، ولى در بقيه خلاف احتياط است.
(2077) اگر هنگام بريدن سر حيوان، پيش از بيرون آمدن روح، سر حيوان را از
بدنش جدا كنند مانعى ندارد و حيوان پاك و حلال است، ولى اگر عمدا بخواهند
سرش را از بدن جدا كنند، بنابر اظهر خوردن گوشت آن مكروه است، بلكه خلاف
احتياط است.
(2078) اگر از شكم حيوان زنده، بچه‌ مرده اى بيرون آيد يا آن را بيرون آورند،
خوردن گوشت آن حرام است
(2079) پيش از بيرون آمدن روح و سرد شدن بدن حيوان، مكروه است بلكه
خلاف احتياط است پوست حيوان را بكنند و يا اين كه اعضاى بدنش را قطع كنند.
دستور ذبح
(2080) دستور سر بريدن حيوان آن است كه چهار رگ بزرگ گردن آن را از پايين
برآمدگى زير گلو به طور كامل ببرند، و آن چهار رگ عبارتند از: " حلقوم " كه مجراى
تنفس حيوان است، و " مرى " كه زير حلقوم است و مجراى غذاى حيوان است، و
دو رگ خونى ديگر، كه دو طرف حلقوم است و به آنها " ودج " گفته مىشود، و اگر
آنها را بشكافند كافى نيست.
(2081) اگر بعضى از چهار رگ را در حال اختيار ببرند و صبر كنند تا حيوان
بميرد بعد بقيه را ببرند، فايده ندارد.
(2082) اگر گرگ گلوى گوسفندى را به طورى بكند كه از چهار رگى كه در گردن
است و بايد بريده شود، چيزى نماند، آن حيوان حرام مىشود، ولى اگر مقدارى از
گردن را بكند و چهار رگ باقى باشد، يا جاى ديگر بدن را بكند، در صورتى كه
412

گوسفند زنده باشد، و به دستورى كه گفته مىشود سر آن را ببرند، حلال و پاك
مىباشد.
شرايط ذبح
(2083) سر بريدن حيوان پنج شرط دارد:
1 - كسى كه سر حيوان را مىبرد، چه مرد باشد يا زن و يا بچه مميز، بايد
مسلمان باشد و اظهار دشمنى با اهل بيت پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) نكند. و مرتد از مسلمين،
غلاة، خوارج و منكر ضروريات اسلام، محكوم به حكم كافر است.
2 - سر حيوان را با چيزى ببرند كه از آهن باشد، ولى چنانچه آهن پيدا نشود و
طورى باشد كه اگر سر حيوان را نبرند مىميرد، يا ذبح آن حيوان عرفا براى انسان
ضرورت داشته باشد، با چيز تيزى كه چهار رگ آن را جدا كند، مانند شيشه و سنگ
تيز، مىشود سر آن را بريد. بلكه اگر آلت ذبح غير آهن باشد ولى در حدت و
استحكام و تيزى و اطراد تا آخر ذبح مثل آهن باشد به نحو يقين، بعيد نيست به
الغاء خصوصيت ملحق به آهن باشد.
3 - در موقع سر بريدن، جلو بدن حيوان رو به قبله باشد، و كسى كه مىداند بايد
رو به قبله سر ببرد، اگر عمدا حيوان را رو به قبله نكند، حيوان حرام مىشود، ولى
اگر فراموش كند، يا مسأله را نداند، يا قبله را اشتباه كند، يا نداند قبله كدام طرف
است، يا نتواند حيوان را رو به قبله كند، بنابر اظهر، اشكال ندارد.
4 - وقتى مىخواهد سر حيوان را ببرد، يا كارد به گلويش بگذارد، به نيت سر
بريدن، نام خدا را ببرد و همين قدر كه بگويد: " بسم الله "، كافى است، و اگر بدون
قصد سر بريدن، نام خدا را ببرد آن حيوان، بنا بر اظهر پاك نمىشود و گوشت آن
هم حرام است، ولى اگر از روى فراموشى نام خدا را نبرد، اشكال ندارد.
5 - حيوان بعد از سر بريدن حركتى بكند، اگر چه مثلا چشم يا دم خود را حركت
دهد، يا پاى خود را به زمين زند كه معلوم شود زنده بوده، و لازم نيست خون از
بدنش خارج شود.
413

دستور كشتن شتر
(2084) اگر بخواهند شتر را بكشند كه بعد از جان دادن پاك و حلال باشد، بايد
با پنج شرطى كه - در مسأله قبل - براى سر بريدن حيوانات گفته شد، كارد يا چيز
ديگرى را كه از آهن و برنده باشد، در گودى بين گردن و سينه اش فرو كنند.
(2085) اگر شتر در حالى كه زانوها را به زمين زده، يا به پهلو خوابيده و جلو
بدنش رو به قبله است، كارد را در گودى گردنش فرو كنند، اشكال ندارد.
(2086) اگر به جاى اين كه كارد در گودى گردن شتر فرو كنند، سر آن را ببرند، يا
گوسفند و گاو و مانند اينها را مثل شتر بكشند، يعنى كارد در گودى گردنشان فرو
كنند، گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است. ولى اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا
زنده است به دستورى كه گفته شد كارد در گودى گردنش فرو كنند، گوشت آن حلال
و بدن آن پاك است، و نيز اگر كارد در گودى گردن گاو يا گوسفند يا مانند اينها فرو
كنند و تا زنده است سر آن را ببرند، حلال و پاك مىباشد.
(2087) اگر حيوانى سركش شود و نتوانند آن را به دستورى كه در شرع معين
شده بكشند، يا مثلا در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آنجا بميرد و كشتن آن به
دستور شرع ممكن نباشد، هر جاى بدنش را كه زخم بزنند و در اثر زخم زدن جان
بدهد حلال مىشود، و رو به قبله بودن آن لازم نيست، ولى بايد شرط هاى ديگرى
را كه براى سر بريدن حيوانات گفته شد، دارا باشد.
شكار با اسلحه
(2088) اگر حيوان حلال گوشت وحشى را با اسلحه شكار كنند، با پنج شرط
حلال و بدنش پاك است:
1 - اسلحه شكار مثل كارد و شمشير برنده باشد، يا مثل نيزه و تير، تيز باشد كه به
واسطه تيز بودن، بدن حيوان را پاره كند، و اگر به وسيله‌ دام يا چوب و سنگ و مانند
414

اينها حيوانى را شكار كنند بنابر اظهر پاك نمىشود و خوردن آن هم حرام است، و
اگر حيوانى را با تفنگ شكار كنند، چنانچه گلوله آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو
رود و آن را پاره كند پاك و حلال است، و اگر گلوله تيز نباشد، بلكه با فشار در بدن
حيوان فرو رود و حيوان را بكشد، يا به سبب حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در
اثر سوزاندن، حيوان بميرد، پاك و حلال بودنش، اشكال دارد.
2 - كسى كه شكار مىكند بايد مسلمان باشد يا بچه ‌مسلمان باشد كه خوب و بد
را بفهمد، و اگر كافر يا كسى كه اظهار دشمنى با اهل بيت پيغمبر (ص) مىكند،
حيوانى را شكار نمايد، آن شكار حلال نيست.
3 - اسلحه را براى شكار كردن حيوان به كار ببرد، و اگر مثلا جايى را نشانه گيرى
كند و نا خواسته حيوانى را بكشد، آن حيوان پاك نيست و خوردن آن هم حرام
است.
4 - در وقت به كار بردن اسلحه، نام خدا را ببرد و چنانچه عمدا نام خدا را نبرد
شكار حلال نمىشود. ولى اگر فراموش كند، در صورتى كه معتقد به وجوب بردن
نام خدا در اين هنگام بوده، و يا اگر معتقد نبوده، عادت به بردن نام خدا را داشت،
اشكال ندارد.
5 - وقتى به حيوان برسد كه مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه ‌سر بريدن آن
وقت نباشد، و چنانچه به اندازه سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد،
حرام مىشود.
(2089) اگر دو نفر حيوانى را شكار كنند، و يكى از آنان مسلمان و ديگرى كافر
باشد، يا يكى از آن دو نام خدا را نبرد، آن حيوان حلال نيست.
(2090) اگر بعد از آن كه حيوانى را تير زدند در آب بيفتد، و انسان بداند كه
حيوان به سبب تير و افتادن در آب جان داده، حلال نيست، بلكه اگر شك كند كه
مردن حيوان فقط در اثر تير بوده يا نه، حلال نمىباشد.
(2091) اگر با سگ غصبى يا اسلحه ‌غصبى حيوانى را شكار كند، شكار حلال
است و مال خود او مىشود ولى علاوه بر اين كه گناه كرده بايد اجرت اسلحه يا
سگ را به صاحبش بدهد.
415

(2092) اگر با شمشير يا چيز ديگرى كه شكار كردن با آن صحيح است با
شرط هايى كه در مسائل گذشته گفته شد، حيوانى را شكار كنند و در اثر آن، حيوان
دو قسمت شود، و سر و گردن در يك قسمت بماند و وقتى انسان برسد كه حيوان
جان داده باشد، هر دو قسمت حلال است، در صورتى كه به همين قطع كردن جان
داده باشد، و اگر حيوان زنده باشد، آن قسمت كه سر ندارد حرام است و آن قسمت
ديگر، اگر سر آن را به دستورى كه در شرع معين شده ببرند، حلال است.
(2093) اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگرى كه شكار كردن با آن صحيح نيست
حيوانى را دو قسمت كنند، قسمتى كه سر و گردن ندارد، حرام است، و قسمتى كه
سر و گردن دارد، اگر زنده باشد، و سر آن را به دستورى كه در شرع معين شده ببرند
حلال است.
(2094) اگر حيوانى را شكار كنند، يا سر ببرند و بچه‌ زنده اى از آن بيرون آيد،
چنانچه آن بچه را به دستورى كه در شرع معين شده سر ببرند، حلال است و اگر
خودش بميرد، حرام مىباشد.
(2095) اگر حيوانى را شكار كنند يا سر ببرند و بچه ‌مرده اى از شكمش بيرون
آيد، چنانچه خلقت آن بچه كامل باشد و مو يا پشم در بدنش روييده باشد، پاك و
حلال است.
شكار با سگ شكارى
(2096) اگر سگ شكارى، حيوان وحشى حلال گوشتى را شكار كند، پاك و
حلال بودن حيوان شش شرط دارد:
1 - سگ به طورى تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براى گرفتن شكار بفرستند
برود و هر وقت از رفتن جلو گيرى كنند بايستد، ولى اگر در وقت نزديك شدن به
شكار با جلو گيرى نايستد مانع ندارد، و تربيت شدن سگ به اين است كه غالبا موقع
كشتن شكار آن را نخورد، ولى اگر اتفاقا شكار را بخورد، اشكال ندارد.
2 - صاحبش آن را بفرستد، و اگر از پيش خود دنبال شكار رود و حيوانى را شكار
416

كند خوردن آن حيوان حرام است، بلكه اگر از پيش خود دنبال شكار رود و بعدا
صاحبش بانگ بزند كه زودتر خود را به شكار برساند، اگر چه به واسطه‌ صداى
صاحبش شتاب كند، بنابر اظهر بايد از خوردن آن شكار، خوددارى نمايند.
3 - كسى كه سگ را مىفرستد بايد مسلمان باشد يا بچه ‌مسلمان باشد كه خوب
و بد را مىفهمد، و اگر كافر يا كسى كه اظهار دشمنى با اهل بيت پيغمبر (ص) مىكند
سگ را بفرستد، شكار آن سگ، حرام است.
4 - وقت فرستادن سگ، نام خدا را ببرد، و اگر عمدا نام خدا را نبرد، آن شكار
حرام است، ولى اگر از روى فراموشى باشد، در صورتى كه معتقد به وجوب بردن
نام خدا در اين هنگام بود و يا اگر معتقد نبوده عادت به بردن نام خدا داشت،
اشكال ندارد، و اگر وقت فرستادن، نام خدا را عمدا نبرد و پيش از آن كه سگ به
شكار برسد نام خدا را ببرد بنابر احتياط، بايد از آن شكار اجتناب نمايند، اگر چه
بنابر اظهر مانعى ندارد.
5 - شكار به وسيله‌ زخمى كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد، پس اگر سگ شكار
را خفه كند، يا شكار به دليل دويدن يا ترس بميرد، حلال نيست.
6 - كسى كه سگ را فرستاده، وقتى برسد كه حيوان مرده باشد، يا اگر زنده است
به اندازه ‌سر بريدن آن وقت نباشد، و چنانچه وقتى برسد كه به اندازه سر بريدن
وقت باشد، مثلا حيوان چشم يا دم خود را حركت دهد، يا پاى خود را به زمين
بزند، چنانچه سر حيوان را نبرد تا بميرد، حلال نيست. و بنا بر احوط، شكارچى
بايد خودش را زود به شكار برساند كه اگر زنده است، آن را به دستور شرع سر ببرد،
و اگر عجله نكرد، چه معذور باشد يا نه، و احتمال بدهد كه بعد از شكار كردن هنوز
زنده بوده و بعدا مرده است، پاك و حلال بودن شكار، مشكل است.
(2097) اگر چند سگ را بفرستد و با هم حيوانى را شكار كنند، چنانچه همه‌ آنها
داراى شرايطى كه در مسأله قبل گفته شد بوده اند، شكار حلال است و اگر يكى از
آنها داراى آن شرايط نبود، شكار حرام است.
(2098) اگر سگ را براى شكار حيوانى بفرستد و آن سگ حيوان ديگرى را
شكار كند، آن شكار حلال و پاك است، و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگرى شكار
417

كند، هر دوى آنها حلال و پاك مىباشند.
(2099) اگر چند نفر با هم سگ را بفرستند و يكى از آنها كافر باشد يا عمدا نام
خدا را نبرد، آن شكار حرام است، و نيز اگر يكى از سگ هايى را كه فرستاده اند به
صورتى كه در مسأله 2096 گفته شد تربيت شده نباشد، آن شكار حرام مىباشد.
(2100) اگر باز يا حيوان ديگرى غير از سگ شكارى، حيوانى را شكار كند، آن
شكار حلال نيست، ولى اگر وقتى برسند كه حيوان زنده باشد و به دستورى كه در
شرع معين شده سر آن را ببرند، حلال است.
صيد ماهى
(2101) اگر ماهى فلس دار را زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد، پاك و
خوردن آن حلال است، و چنانچه در آب بميرد پاك است ولى خوردن آن حرام
مىباشد. و ماهى بى فلس را اگر چه از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد، حرام
است. وفلس، همان پولك هايى است كه روى پوست ماهى مىباشد.
(2102) اگر ماهى بيرون از آب بيفتد، يا آب فرو رود و ماهى در خشكى بماند،
چنانچه پيش از آن كه بميرد، كسى با دست يا به وسيله‌ ديگر آن را بگيرد، بعد از
جان دادن حلال است.
(2103) كسى كه ماهى را صيد مىكند، لازم نيست مسلمان باشد و در موقع
گرفتن، نام خدا را ببرد ولى مسلمان بايد بداند يا اطمينان داشته باشد كه آن را زنده
گرفته اند و در خارج آب مرده است
(2104) ماهى مرده اى كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده،
چنانچه در دست مسلمان باشد، حلال است، و اگر در دست كافر باشد، اگر چه
بگويد آن را زنده گرفته ام، حرام مىباشد، مگر آن كه از حرف او يا از راه ديگر علم
يا اطمينان حاصل شود.
(2105) خوردن ماهى زنده، بنا بر احوط جايز نيست.
418

صيد ملخ
(2106) اگر ملخ را با دست يا به وسيله ديگرى زنده بگيرند، بعد از جان دادن
خوردن آن حلال است، و لازم نيست كسى كه آن را مىگيرد مسلمان باشد و در
موقع گرفتن نام خدا را ببرد، ولى اگر ملخ مرده اى در دست كافر باشد و معلوم نباشد
كه آن را زنده گرفته يا نه، اگر چه بگويد زنده گرفته ام، حلال نيست مگر اين كه انسان
بداند يا اطمينان داشته باشد كه آن را زنده گرفته است.
(2107) خوردن ملخى كه بال در نياورده و نمى تواند پرواز كند، حرام است.
419

خوردنيها و آشاميدنيها
(2108) خوردن گوشت مرغى كه مثل شاهين چنگال دارد حرام است. و
خوردن گوشت هدهد مكروه مىباشد و هم چنين پرستو، بنا بر اظهر.
(2109) اگر چيزى را كه روح دارد از حيوان زنده جدا نمايند، مثلا دنبه يا
مقدارى گوشت از گوسفند زنده ببرند، نجس و حرام مىباشد
(2110) خوردن پنج چيز از حيوانى كه حلال گوشت است و به دستور شرع آن
را سر بريده اند حرام است كه عبارتند از:
1 - طحال (سپرز). 2 - نرى. 3 - دنبلان. 4 - خون. 5 - فضله و سرگين.
(2111) هر چه در نظر مردم جزء چيزهاى خبيث باشد و متعارف مردم از آنها
متنفر باشند، خوردن آنها حرام است، و بنا بر احتياط واجب بايد از خوردن ده چيز
اجتناب كرد، اگر چه جزء چيزهاى خبيث نباشند، كه عبارتند از:
1 - مثانه (بول دان).
2 - زهره دان.
3 - بچه دان.
4 - فرج.
5 - غدد، كه آنها را دشول هم مىگويند.
6 - نخاع (مغز حرام)، كه داخل ستون فقرات و گردن است.
7 - نخود مغز (و آن چيزى است در مغز به شكل نخود).
8 - چيزى كه در ميان سم است و به آن ذات الاشاجع هم مىگويند.
9 - حدقه چشم.
420

10 - پى دو طرف تيره پشت.
(2112) خوردن كمى از تربت حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) براى شفا به اندازه
يك نخود، كه از قبر مطهر آن حضرت يا از اطراف آن برداشته باشند، اشكال ندارد،
و مظنون اين است كه خوردن تربت حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله و سلم) و ساير
ائمه طاهرين (عليهم السلام) براى شفا، در اين حكم مثل تربت امام حسين (عليه السلام) باشد اگر چه
احوط اين است كه آن را در آب مخلوط كنند به طورى كه مستهلك شود، و خوردن
گل داغستان و گل ارمنى براى معالجه، اگر علاج منحصر به خوردن آنها باشد، بنا بر
اظهر اشكال ندارد.
(2113) خوردن گوشت اسب، و قاطر و الاغ مكروه است و اگر كسى با آنها وطى
كند، يعنى نزديكى نمايد، حرام مىشوند و بايد آنها را از شهر بيرون ببرند و در جاى
ديگر بفروشند.
(2114) خرگوش و سوسمار و همه حشرات، حرام گوشت هستند.
(2115) اگر - نعوذ بالله - با گاو، گوسفند و شتر نزديكى كنند، بول و سرگين آنها
نجس مىشود و آشاميدن شير و خوردن گوشت آنها هم حرام است و بايد بدون آن
كه تأخير بيفتد آن حيوان را بكشند و بسوزانند و كسى كه با آن وطى كرده پول آن را
به صاحبش بدهد.
(2116) آشاميدن شراب حرام و در بعضى از روايات بزرگترين گناه شمرده شده
است، و اگر كسى آن را حلال بداند، در صورتى كه ملتفت باشد كه لازمه‌ حلال
دانستن آن تكذيب خدا و پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) مىباشد، كافر است. از حضرت امام جعفر
صادق (عليه السلام) روايت شده است كه فرمودند: " شراب ريشه‌ بدى ها و منشأ گناهان
است و كسى كه شراب مىخورد، عقل خود را از دست مىدهد و در آن موقع،
خدا را نمىشناسد و از هيچ گناهى باك ندارد و احترام هيچ كس را نگه نمىدارد و
حق خويشان نزديك را رعايت نمىكند و از زشتى هاى آشكار رو نمىگرداند و روح
ايمان و خدا شناسى از او بيرون مىرود و روح ناقص خبيثى كه از رحمت خدا دور
است در او مىماند، و خدا و فرشتگان و پيغمبران و مؤمنين او را لعنت مىكنند، و
تا چهل روز نماز او قبول نمىشود، و روز قيامت روى او سياه است و زبان از
421

دهانش بيرون مىآيد و آب دهان او به سينه اش مىريزد و فرياد تشنگى او بلند
است ".
(2117) سر سفره اى كه در آن شراب مىخورند، اگر انسان يكى از آنان حساب
شود، بنا بر احتياط واجب نبايد نشست و از چيز خوردن از آن سفره هم بايد
اجتناب كرد.
آداب غذا خوردن
(2118) چند چيز در غذا خوردن مستحب است:
1 - هر دو دست را پيش از غذا بشويد.
2 - بعد از غذا دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند.
3 - ميزبان پيش از همه شروع به غذا خوردن كند و بعد از همه دست بكشد، و
پيش از غذا اول ميزبان دست خود را بشويد، بعد كسى كه طرف راست او نشسته و
همين طور تا برسد به كسى كه طرف چپ او نشسته، و بعد از غذا اول كسى كه
طرف چپ ميزبان نشسته دست خود را بشويد و همين طور تا به طرف راست
ميزبان برسد.
4 - در اول غذا " بسم الله " بگويد، و اگر سر يك سفره چند جور غذا باشد، در
وقت خوردن هر يك از آنها، نيز " بسم الله " بگويد.
5 - با دست راست غذا بخورد.
6 - با سه انگشت يا بيشتر غذا بخورد و با دو انگشت نخورد.
7 - اگر چند نفر سر يك سفره نشسته اند هر كسى از غذاى جلو خودش بخورد.
8 - سر سفره زياد بنشيند و غذا خوردن را طول بدهد.
9 - بعد از غذا خداوند عالم را حمد كند.
10 - آنچه بيرون سفره مىريزد جمع كند و بخورد ولى اگر در بيابان غذا بخورد،
مستحب است آنچه بيرون مىريزد، براى پرندگان و حيوانات بگذارد.
11 - بعد از خوردن غذا به پشت بخوابد و پاى راست را روى پاى چپ بيندازد.
422

12 - اول غذا و آخر آن نمك بخورد.
13 - مستحب است يك سوم معده را براى غذا و يك سوم براى آب و يك سوم
براى راحت تنفس كردن قرار دهد.
(2119) غذا خوردن در حال راه رفتن و هم چنين به اندازه سير شدن مكروه
است.
423

احكام قسم
(2120) انسان مىتواند با قسم خوردن، انجام كارى را كه مطلوب شارع است و
يا ترك كارى را كه نهى شده است، بر خود واجب كند.
(2121) اگر قسم بخورد كارى را انجام دهد يا ترك كند، مثلا قسم بخورد كه روزه
بگيرد يا سيگار نكشد، چنانچه عمدا مخالفت كند، بايد كفاره بدهد، يعنى يك بنده
آزاد كند يا ده فقير را سير كند يا آنان را بپوشاند، و اگر نتواند آنها را انجام دهد، بايد
سه روز روزه بگيرد.
(2122) قسم چند شرط دارد:
1 - كسى كه قسم مىخورد بايد بالغ و عاقل باشد و از روى قصد و اختيار قسم
بخورد، پس قسم خوردن بچه، ديوانه، مست و كسى كه مجبورش كرده اند درست
نيست، و هم چنين است اگر در حال عصبانيت بدون قصد قسم بخورد.
2 - كارى را كه قسم مىخورد انجام دهد، بايد حرام و مكروه نباشد و كارى را كه
قسم مىخورد ترك كند، بايد واجب يا مستحب نباشد و قسم بر ترك امرى كه راجح
است، هر چند دنيوى باشد، منعقد نمىشود، و متعلق قسم با رجحان به طور قطع
كفايت مىكند ولى انعقاد قسم در امر متساوى الطرفين، يعنى مباح، مبنى بر احتياط
است.
3 - به يكى از اسامى خداوند عالم قسم بخورد كه به غير ذات مقدس او گفته
نمىشود، مانند " خدا " و " الله "، و نيز اگر به اسمى قسم بخورد كه به غير خدا هم
مىگويند ولى به قدرى بر خدا اطلاق مىشود كه هر وقت كسى آن اسم را بگويد
424

ذات مقدس حق در نظر مىآيد، مثل آن كه به " خالق " و " رازق " قسم بخورد،
صحيح است.
4 - قسم را به زبان بياورد، و اگر بنويسد يا در قلبش آن را قصد كند، صحيح
نيست، ولى شخص لال اگر با اشاره قسم بخورد، صحيح است.
5 - عمل كردن به قسم براى او ممكن باشد، و اگر موقعى كه قسم مىخورد
ممكن بوده ولى بعدا تا آخر وقتى كه براى قسم معين كرده عاجز شود، يا برايش
مشقت داشته باشد، قسم او از وقتى كه عاجز شده به هم مىخورد.
(2123) اگر پدر، فرزند را از قسم خوردن نهى كند و يا شوهر، همسرش را از
قسم خوردن نهى نمايد، قسم آنان صحيح نيست، بلكه اگر پسر بدون اذن پدر، و زن
بدون اذن شوهر قسم بخورد، قسم آنان نيز منعقد نخواهد شد.
(2124) اگر انسان قسم بخورد كه كار واجب يا مستحبى را انجام دهد، و يا
معصيت يا مكروهى را ترك كند، بايد به مفاد قسم عمل كند و مخالفت آن كفاره
دارد.
(2125) تخلف از قسم در صورت اضطرار يا فراموشى كفاره ندارد.
(2126) اگر انسان بدون اين كه تصميم قلبى بر انجام يا ترك كارى داشته باشد
قسم بخورد، مثلا در مكالمات روزمره بگويد: به خدا چنين شد يا چنين نشد، اين
گونه قسم موجب كفاره نيست ولى اگر راست باشد مكروه است، و اگر دروغ باشد
گناه است.
(2127) اگر براى از بين بردن حق مسلمانى قسم بخورد حرام است، و اگر براى
اين كه خودش يا مسلمان ديگرى را از شر ظالمى، نجات دهد قسم دروغ بخورد
اشكالى ندارد، بلكه گاهى واجب مىشود.
425

نذر و عهد
(2128) انسان مىتواند با نذر كردن، انجام كارى كه مطلوب شارع است و يا ترك
كارى را كه مورد نهى واقع شده بر خود واجب كند.
(2129) كسى كه نذر مىكند بايد عاقل، بالغ و مسلمان باشد. بنا بر اين نذر از
غير بالغ يا ديوانه، يا كافر صحيح نيست.
(2130) كسى كه نذر مىكند بايد به اختيار خود نذر كند، بنابر اين اگر كسى
مجبور شده باشد، يا عصبانى باشد به طورى كه بى اختيار شده باشد، يا كسى در
حال غفلت و بى توجهى يا اشتباهى و بدون تصميم نذر كند، نذر او صحيح نيست.
(2131) سفيه و كسى كه مفلس است يعنى ورشكست شده، نذرى كه مربوط به
مسائل مالى باشد از آنان صحيح نيست.
(2132) كسى كه نذر مىكند بايد به قصد قربت و نزديك شدن به خداوند متعال
نذر كند، بنابر اين اگر براى خدا نذر نكند، صحيح نيست، بنابر اين كافى است موقع
نذر كردن بنا بر اظهر بگويد: " لله على "، يعنى: " براى خداوند، به عهده‌ من باشد
كه فلان كار را انجام بدهم "، و اگر كسى كه عربى نمىداند ترجمه‌ آن را به هر زبانى
بگويد كافى است.
(2133) اگر نذر كند كارى را انجام دهد، بايد بنابر اقرب، آن كار واجب يا
مستحب باشد، پس اگر نذر كند كار مباحى انجام دهد، صحيح نيست، و اگر نذر كند
كارى را ترك كند، بايد آن كار حرام يا مكروه باشد.
(2134) بايد به آنچه كه نذر كرده قدرت و توانايى داشته باشد، بنابر اين اگر به
چيزى عقلا يا عادتا قدرت نداشت و نذر كرد، صحيح نيست.
426

(2135) اگر در نذر خصوصيت معينى قرار دهد، مثلا نذر كند، اين پول را در
فلان مسجد مصرف كنم، يا فلان روز را روزه بگيرم، يا اين مال را خرج روضه
حضرت سيد الشهداء نمايم، بايد به همان صورتى كه نذر كرده عمل كند و مخالفت
با آن نمىتواند بكند.
(2136) نذر زن، بدون اجازه شوهر، بنا بر احتياط واجب وضعا منعقد
مىشود
(2137) اگر از روى اختيار به نذر خود عمل نكند، بايد كفاره بدهد، يعنى يك
بنده آزاد كند، يا به شصت فقير طعام دهد، يا دو ماه پى در پى روزه بگيرد.
(2138) اگر نذر كند كه در هر هفته، مثلا روز جمعه را روزه بگيرد، چنانچه يكى
از جمعه ها عيد فطر يا قربان باشد كه روزه گرفتن در آن حرام است، يا عذرى جهت
روزه گرفتن دارد، مثلا حيض براى او پيدا شد، بايد آن روز را روزه نگيرد، بلكه
قضاى آن را بجا آورد.
(2139) اگر نذر كند كه مقدار معينى از مال را صدقه دهد، چنانچه پيش از دادن
صدقه بميرد، بايد آن مقدار از مال او صدقه داده شود.
(2140) اگر نذر كند كه به فقير معينى صدقه دهد، نمىتواند آن را به فقير ديگر
بدهد، و اگر آن فقير بميرد بايد به ورثه‌ او بدهد.
(2141) اگر براى حرم يكى از امامان يا امام زادگان چيزى نذر كند، بايد آن را در
تعمير و روشنايى و فرش حرم و مانند اينها مصرف كند.
(2142) اگر چيزى را براى يكى از امامان نذر كند، چنانچه مصرف معينى را
قصد كرده، بايد به همان مصرف برساند، و اگر مصرف معينى را قصد نكرده، بايد
به فقرا و زوار بدهد و يا مسجد و مانند آن بسازد و ثواب آن را به آن امام هديه كند،
و هم چنين است اگر چيزى را براى امامزاده نذر كند.
(2143) هر گاه گوسفند معينى را براى صدقه، يا يكى از امامان نذر كند، پشم و
چاقى و آنچه از او متولد مىشود بعد از نذر، جزء نذر خواهد بود.
(2144) هر گاه نذر كند كه اگر مريض او خوب شود و يا مسافرش به سلامت
برسد، عملى را انجام دهد و بعدا معلوم شود كه قبل از نذر مريض خوب شده و
427

مسافر به سلامت برگشته، عمل به نذر واجب نيست.
(2145) عهد آن است كه انسان با خداوند پيمان مىبندد كه كارى را انجام دهد
يا ترك نمايد و تمام شرايطى كه براى صحيح بودن نذر بيان شد، در عهد نيز معتبر
است.
(2146) صيغه‌ عهد براى كسى كه مىخواهد انجام كار يا ترك كارى را بر خود
واجب كند، چنين است: " عاهدت الله ان افعل كذا او اترك كذا " يا " على عهد الله ان
افعل كذا او اترك كذا "، به جاى " افعل كذا " تا آخر، آن كار را به زبان بياورد، و
مىتواند هنگام خواندن صيغه‌ عهد، انجام كار يا ترك آن كار را مشروط به تحقق امر
ديگرى نمايد و يا به طور مطلق بگويد، و شرايط عهد كننده مثل شرايطى است كه
در نذر و قسم بيان شد.
(2147) هر گاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعى خود برسد كار خيرى را
انجام دهد بايد بعد از آن كه حاجتش بر آورده شد آن كار را انجام دهد، و نيز اگر
بدون اين كه حاجتى داشته باشد عهد كند كه عمل خيرى را انجام دهد، آن عمل بر
او واجب مىشود.
(2148) اگر به عهد خود وفا نكند بايد كفاره بدهد و كفاره‌ آن بنابر احتياط مثل
كفاره نذر است.
428

وقف
وقف آن است كه انسان مالى را به صورت مخصوص به موارد و مصارف معينى،
اختصاص دهد، و احكام آن در مسائل آينده گفته خواهد شد.
(2149) اگر كسى چيزى را وقف كند، از ملك او خارج مىشود و خود او و
ديگران نمىتوانند آن را ببخشند يا بفروشند و كسى هم از آن ملك ارث نمىبرد،
ولى در بعضى از موارد بسيار نادر كه در كتاب هاى مفصل بيان شده است به طور
استثنايى، فروختن آن جايز است.
(2150) لازم نيست صيغه‌ وقف را به عربى بخوانند، بلكه اگر مثلا بگويد، خانه
خود را وقف كردم، وقف صحيح است و محتاج به قبول هم نيست، ولى در وقف
خاص، قبول كردن مطابق احتياط است.
(2151) اگر ملكى را براى وقف معين كند و پيش از خواندن صيغه‌ وقف پشيمان
شود يا بميرد، وقف درست نيست.
(2152) كسى كه مالى را وقف مىكند، بنا بر اظهر مىتواند شرط كند كه تا مدتى
و يا تا وقتى زنده است خودش و يا متعلقين او از مال موقوفه، استفاده نمايند و
منافع آن مال به آنها برسد.
(2153) وقف در صورتى صحيح است كه مال وقف را به تصرف كسى كه براى
او وقف شده يا وكيل، يا ولى او بدهند، ولى اگر چيزى را بر اولاد صغير خود وقف
كند و به قصد اين كه آن چيز ملك آنان شود، از طرف آنان نگهدارى نمايد وقف
صحيح است.
(2154) اگر مسجد را وقف كنند، بعد از آن كه واقف به قصد واگذار كردن اجازه
429

دهد كه در آن مسجد نماز بخوانند، همين كه يك نفر در آن مسجد نماز خواند، وقف
درست مىشود.
(2155) وقف كننده بايد بالغ، عاقل و با قصد و اختيار باشد و شرعا بتواند در
مال خود تصرف كند، بنا بر اين سفيه چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد، اگر
چيزى را وقف كند صحيح نيست.
(2156) اگر مالى را براى كسانى كه به دنيا نيامده اند وقف كند درست نيست،
ولى وقف براى اشخاصى كه بعضى از آنها به دنيا آمده اند صحيح و آنها كه به دنيا
نيامده اند بعد از تولد با ديگران شريك مىشوند.
(2157) اگر چيزى را بر خودش وقف كند، مثل آن كه دكانى را وقف كند كه
عايدى آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند صحيح نيست، ولى اگر مثلا مالى
را بر فقرا وقف كند و خودش فقير شود، مىتواند از منافع وقف استفاده نمايد.
(2158) اگر براى چيزى كه وقف كرده متولى معين كند، بايد مطابق قرار داد او
رفتار نمايند. و اگر معين نكند، چنانچه بر افراد مخصوصى، مثلا بر اولاد خود وقف
كرده باشد، در مورد چيزهايى كه مربوط به مصلحت وقف است، كه در نفع بردن
طبقات بعد نيز دخالت دارد، اختيار با حاكم شرع است ولى در مورد چيزهايى كه
مربوط به نفع بردن طبقه‌ موجود است، اگر آنها بالغ باشند، اختيار با خود آنان است،
و اگر بالغ نباشند اختيار با ولى ايشان است و براى استفاده‌ از وقف اجازه‌ حاكم شرع
لازم نيست.
(2159) اگر ملكى را، مثلا بر فقرا يا سادات وقف كند يا وقف كند كه منافع آن
به مصرف خيرات برسد، در صورتى كه براى آن ملك متولى معين نكرده باشد،
اختيار آن با حاكم شرع است.
(2160) اگر ملكى را بر افراد مخصوصى، مثلا بر اولاد خود وقف كند كه هر
طبقه اى بعد از طبقه‌ ديگر از آن استفاده كنند، چنانچه متولى ملك، آن را اجاره دهد
و بميرد، در صورتى كه مراعات مصلحت وقف يا مصلحت طبقه‌ بعد را كرده باشد
اجاره باطل نمىشود. ولى اگر متولى نداشته باشد و يك طبقه از كسانى كه ملك بر
آنها وقف شده آن را اجاره دهند و در بين مدت اجاره بميرند، در صورتى كه طبقه
430

بعد اجازه ندهند، اجاره باطل مىشود، و در صورتى كه مستأجر مال الاجاره تمام
مدت را داده باشد، مال الاجاره‌ از زمان مردنشان تا آخر مدت اجاره را از مال آنان
مىگيرد.
(2161) اگر متولى وقف خيانت كند و عايدات آن را به مصرفى كه معين شده
نرساند، چنانچه براى عموم وقف شده باشد، در صورت امكان، حاكم شرع بايد به
جاى او متولى امينى معين نمايد.
(2162) فرشى را كه براى حسينيه وقف كرده اند، نمىتوان براى استفاده هاى
ديگر، حتى براى نماز به مسجد يا غير مسجد ببرند، اگر چه آن مسجد نزديك
حسينيه باشد.
431

وصيت
وصيت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براى او كارهايى انجام
دهند، يا بگويد بعد از مرگش چيزى از مال او ملك كسى باشد، يا براى اولاد خود و
كسانى كه اختيار آنان با او است قيم و سر پرست معين كند، و كسى را كه به او وصيت
مىكنند، وصى مىگويند.
(2162) پدر و جد پدرى كه بر اطفال ولايت دارند در صورتى كه يكى از آنها
زنده است، مىتواند وصيت كند كه سرپرستى اطفالش براى شخص ديگرى باشد،
و همين طور مىتواند وصيت كند كه شخص دوم نيز، بعد از خود شخص سومى را
به عنوان سرپرست اطفال انتخاب كند، ولى اين حق براى مادر ثابت نيست، بلكه
قيم اطفال ولى شرعى آنها است.
(2164) كسى كه مىخواهد وصيت كند، بنابر اظهر مىتواند با اشاره اى كه
مقصودش را بفهماند، وصيت كند اگر چه لال هم نباشد.
(2165) بنا بر اظهر انسان مىتواند وصيت خود را به وسيله نوشتن انجام دهد.
(2166) وصيت به صرف كردن مالى در معصيت جايز نيست، پس وصيتى كه
مشتمل بر كمك ظالم در ظلمش و فاسق در فسقش است باطل مىباشد، به شرط
اين كه مقصود او منحصرا اين مصرف خاص بوده باشد، و اگر نه اصل وصيت صحيح
است، ولى در راههاى خير مصرف مىگردد و هم چنين اگر مورد وصيت مشترك بين
حلال و حرام باشد، حمل بر حلال مىشود، مگر آن كه بدانيم كه در وصيت قصد
حرام نموده، كه در اين صورت صحيح نيست، و اگر وصيت به چيزى كرد كه
استفاده‌ از آن غالبا در حرام است ولى بدانيم كه مقصود او منفعت حلال بوده است
432

و اطمينان به مصرف در حلال باشد و عرفا كمك به انجام معصيت نباشد، وصيت
صحيح است.
(2167) مالى كه مورد وصيت قرار مىگيرد بايد قابليت تملك داشته باشد، پس
وصيت به شراب يا سگ و خوك و امثال آنها باطل است، مگر آن كه مقصود او
جهت حلالى، مثل وصيت به شراب براى سركه كردن باشد.
(2168) وصيت نمودن به سكونت موقت يا هميشگى در خانه اى صحيح
است، و هم چنين است وصيت به ميوه‌ درختى، كه در اين صورت شامل ميوه
موجود در حال وصيت هم مىشود، مگر آن كه قرينه اى بر خروج آن از مورد
وصيت وجود داشته باشد.
(2169) وصيت شخص سفيه صحيح نيست مگر اين كه عقلايى باشد و مربوط
به امور مالى نباشد كه بخواهد چيزى را مال كسى كند، و وصيت كسى كه
ورشكست شده، اگر وصيت او مزاحمت با حقوق طلبكارهايش نداشته باشد،
صحيح است.
(2170) كسى كه وصيت مىكند بايد بالغ و عاقل باشد، ولى بچه ده ساله اى كه
خوب و بد را تميز مىدهد، اگر وصيت او مثل افراد بالغ عاقل باشد، بنابر اظهر،
وصيت او صحيح است، و نيز وصيت كننده بايد از روى اختيار وصيت كند و كسى
او را مجبور نكرده باشد و در غير اين صورت صحيح نيست.
(2171) كسى كه از روى عمد مثلا زخمى به خود زده، و همين طور بنابر اظهر
كسى كه سمى خورده است كه به واسطه ‌آن، يقين يا گمان به مردن او پيدا مىشود،
اگر وصيت كند كه مقدارى از مال او را به مصرفى برسانند صحيح نيست، و اگر بعد
از اين عمل وصيت كرد ولى نمرد، در نفوذ اين وصيت تأمل است و احتياط در
تجديد وصيت است، و اگر تجديد نكرد، بايد در عمل به وصيت بر طبق احتياط
مناسب عمل شود.
(2172) اگر انسان وصيت كند كه چيزى را به شخصى بدهند، بنابر احوط، در
صورتى آن شخص آن چيز را مالك مىشود كه آن را قبول كند، اگر چه در حال
حيات وصيت كننده باشد، و اگر قبول كرد و بعد از مردن وصيت كننده رد كرد، مال
433

از آن او است ورد او بى فايده است.
(2173) وصى بايد بالغ و عاقل و مورد اطمينان باشد، پس اگر خيانتى از او
ظاهر شد، وصايتش باطل مىگردد و حق تصرفات از او سلب مىشود، و وصى
مىتواند مرد باشد يا زن، نابينا باشد يا بينا، وارث وصيت كننده باشد يا غير آن، و
وصى ميت مسلمان بايد مسلمان باشد.
(2174) اگر كسى چند وصى براى خود معين كند، چنانچه اجازه داده باشد كه
هر كدام به تنهايى به وصيت عمل كنند، لازم نيست در انجام وصيت از يكديگر
اجازه بگيرند، و هم چنين است بنا بر اظهر اگر در اين مورد چيزى اظهار نكرده باشد،
و اگر اجازه نداده باشد، بايد با نظر يكديگر به وصيت عمل نمايند، و اگر حاضر
نشوند كه با يكديگر به وصيت عمل كنند، و در تشخيص مصلحت اختلاف داشته
باشند، در صورتى كه تأخير و مهلت دادن موجب شود كه عمل به وصيت معطل
بماند، حاكم شرع آنها را مجبور مىكند كه تسليم نظر كسى شوند كه صلاح را
تشخيص مىدهد، و اگر اطاعت نكنند، به جاى آنان ديگران را معين مىنمايد، و اگر
يكى از آنان قبول نكرد يك نفر ديگر را به جاى او تعيين مىنمايد.
(2175) اگر شخصى را وصى و ديگرى را ناظر قرار دهد، بنابر اظهر تصرف
وصى مشروط به رأى موافق ناظر است، و ناظر هم نمىتواند مستقلا تصرف كند، و
اگر ناظر وفات نمود يا از مداخله امتناع كرد، بنابر احوط تصرف وصى منوط به نظر
حاكم است، و اگر وصى وفات كرد حاكم مداخله مىنمايد.
(2176) اگر انسان از وصيت خود برگردد، مثلا بگويد ثلث مالش را به كسى
بدهند، بعد بگويد به او ندهند، وصيت باطل مىشود، و اگر وصيت خود را تغيير
دهد، مثل آن كه قيمى براى بچه هاى خود معين كند بعد ديگرى را به جاى او قيم
نمايد، وصيت اولش باطل مىشود و بايد به وصيت دوم او عمل نمايند.
(2177) اگر كارى كند كه معلوم شود از وصيت خود بر گشته، مثلا خانه اى را كه
وصيت كرده به كسى بدهند، بفروشد، يا ديگرى را براى فروش آن وكيل نمايد،
وصيت باطل مىشود.
(2178) اگر وصيت كند چيز معينى را به كسى بدهند، بعد وصيت كند كه نصف
434

همان را به ديگرى بدهند، بايد آن چيز را دو قسمت كنند و به هر كدام از آن دو نفر
يك قسمت آن را بدهند.
(2179) اگر كسى در مرضى كه به آن مرض مىميرد، مقدارى از مالش را به
شخصى ببخشد و وصيت كند كه بعد از مردن او هم مقدارى به شخصى ديگر
بدهند، آنچه را كه در حال زندگى بخشيده، از اصل مال است و احتياج به اذن ورثه
ندارد، و چيزى را كه وصيت كرده، اگر به مقدار ثلث ميراث يا كمتر باشد، وصيت
نافذ است و اگر زيادتر از ثلث باشد، زيادى آن احتياج به اذن ورثه دارد.
(2180) اگر وصيت كند كه ثلث مال او را بفروشند و عايدى آن را به مصرفى
برسانند، بايد مطابق گفته ‌او عمل نمايند.
(2181) اگر در مرضى كه به آن مىميرد، بگويد مقدارى به شخصى بدهكار
است، چنانچه متهم باشد كه براى ضرر زدن به ورثه گفته است، بايد مقدارى را كه
معين كرده از ثلث او بدهند، و اگر متهم نباشد و كسى هم منكر گفته ‌او نشود، بايد از
اصل مالش بدهند.
(2182) اگر انسان وصيت كند كه چيزى را به كسى بدهند، بايد آن شخص
وجود داشته باشد، پس اگر وصيت كند به بچه اى كه ممكن است فلان زن حامله
شود چيزى بدهند، باطل است، ولى اگر وصيت كند به بچه اى كه در شكم مادر
است چيزى بدهند، اگر چه هنوز روح نداشته باشد، وصيت صحيح است، پس اگر
زنده به دنيا آمد، بايد آنچه را كه وصيت كرده به او بدهند، و اگر مرده به دنيا آمد،
وصيت باطل مىشود و آنچه را كه براى او وصيت كرده، ورثه ميان خودشان
قسمت مىكنند.
(2183) اگر وصيت كرد براى گروهى كه موصوف به صفت خاصى هستند، مثل
فقرا، بايد صفت فقر در هنگام مرگ وصيت كننده هم موجود باشد و وجودش در
زمان وصيت كافى نيست.
(2184) اگر انسان بفهمد كسى او را وصى قرار داده، چنانچه به اطلاع وصيت
كننده برساند كه براى انجام وصيت او حاضر نيست، لازم نيست بعد از مردن او به
وصيت عمل كند. ولى اگر پيش از مردن او نفهمد كه او را وصى قرار داده، يا بفهمد و
435

به او اطلاع ندهد كه براى عمل كردن به وصيت حاضر نيست، يا اطلاع بدهد ولى به
او نرسد، در صورتى كه مشقت نداشته باشد، بايد وصيت او را انجام دهد.
(2185) اگر كسى دو نفر را وصى قرار دهد، چنانچه يكى از آن دو بميرد، يا
ديوانه، يا كافر شود، حاكم شرع يك نفر را به جاى او معين مىكند، در صورتى كه
وصيت كننده، بودن هر دو را شرط كرده باشد، و اگر هر دو بميرند، يا ديوانه، يا كافر
شوند، حاكم شرع دو نفر ديگر را معين مىكند. ولى اگر يك نفر بتواند وصيت را
عملى كند، معين كردن نفر دوم، لازم نيست.
(2186) اگر وصى نتواند به تنهايى كارهاى ميت را انجام دهد، حاكم شرع براى
كمك او يك نفر ديگر را معين مىكند.
(2187) اگر مقدارى از مال ميت در دست وصى تلف شود، چنانچه در
نگهدارى آن كوتاهى كرده و يا تعدى نموده، مثلا ميت وصيت كرده است كه فلان
مقدار به فقراى فلان شهر بده و او مال را به شهر ديگرى برده و در راه از بين رفته،
ضامن است، و اگر كوتاهى نكرده و تعدى هم ننموده، ضامن نيست.
(2188) هر گاه انسان شخصى را وصى كند و بگويد كه اگر آن شخص بميرد
فلان شخص ديگر وصى باشد، بعد از آن كه وصى او مرد، وصى دوم بايد كارهاى
ميت را انجام دهد.
(2189) حجى كه بر ميت واجب است و بدهكارى و حقوقى را كه مثل خمس و
زكات و مظالم، ادا كردن آنها واجب مىباشد، بايد از اصل تركه ميت بدهند، اگر چه
ميت براى آنها وصيت نكرده باشد.
(2190) اگر مال ميت از بدهى و حج واجب و حقوقى كه مثل خمس و زكات و
مظالم بر او واجب است زياد بيايد، چنانچه وصيت كرده باشد كه ثلث يا مقدارى از
ثلث را به مصرفى برسانند، بايد به وصيت او عمل كنند، و اگر وصيت نكرده باشد،
آنچه مىماند، مال ورثه است.
(2191) اگر مصرفى را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، وصيت او
در بيشتر از ثلث در صورتى صحيح است كه ورثه حرفى بزنند، يا كارى كنند كه
معلوم شود عملى شدن وصيت را اجازه داده اند و تنها راضى بودن آنان كافى
436

نيست، و اگر مدتى بعد از مردن او هم اجازه بدهند، صحيح است.
(2192) اگر مصرفى را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، و ورثه ‌او
پيش از مردنش اجازه بدهند كه وصيت او عملى شود، بعد از مردن او بنابر اظهر
نمىتوانند از اجازه‌ خود برگردند.
(2193) مقصود از ثلث مال كه وصيت در آن نافذ است، ثلث مال در وقت
وفات وصيت كننده است، پس اگر در اثر نقصان اموال، مقدار ثلث اموالش در وقت
وفات كمتر از زمان وصيت شده باشد، وصيت او در ثلث اموال موجود، نافذ است.
(2194) اگر ميت وصيت به ثلث كند ولى مصرفى را معين نكند، در امور خيريه
مصرف مىشود.
(2195) اگر مالى را براى عده معينى مثلا براى طلاب مدرسه خاصى وصيت
كرد، بايد به طور مساوى بين آنها تقسيم شود اما اگر آن عده غير معين بودند، مثلا
براى عنوان كلى طلاب وصيت كرد، صرف كردن در بعضى از آنها كافى است ولو به
سه نفر هم نرسد.
(2196) اگر مالى را براى شخصى وصيت كرد و معين نكرد كه در چه راهى
مصرف كند و او هم قبول كرد، آن مال را مالك مىشود، اما چنانچه تعيين كرد كه
چگونه مصرف شود، اگر تخلف كند، ضامن است.
(2197) اگر وصيت كند كه از ثلث مال او خمس و زكات يا بدهى ديگر او را
بدهند و براى نماز وروزه‌ او اجير بگيرند و كار مستحبى هم مثل اطعام به فقرا انجام
دهند، چنانچه ثلث مال او به اندازه‌ اين كارها بود، به آن عمل مىشود، و اگر كمتر
بود، اول واجبات مالى او، مثل خمس، زكات، بدهى و حج واجب را انجام
مىدهند و اگر اضافه آمد واجبات بدنى مثل نماز و روزه، و اگر باز هم چيزى از ثلث
اضافه آمد به مصرف مستحبات مىرسانند، مگر اين كه معلوم باشد كه منظور ميت
اين نبوده كه فقط از ثلث مصرف شود كه در اين صورت واجبات مالى - كه قسم اول
است - از اصل مال ميت برداشته مىشود و بقيه از ثلث، و اگر منظور ميت مبهم بود،
احتياط در اين است كه آنچه بيش از ثلث مصرف مىشود، با اجازه‌ ورثه باشد.
437

(2198) اگر وصيت كند كه بدهى او را بدهند و براى نماز وروزه‌ او اجير بگيرند
و كار مستحبى هم انجام دهند، چنانچه وصيت نكرده باشد كه اينها را از ثلث
بدهند، بايد بدهى او را از اصل مال بدهند و اگر چيزى زياد آمد، ثلث آن را به
مصرف نماز و روزه و كارهاى مستحبى كه معين كرده برسانند، و در صورتى كه ثلث
كافى نباشد، اگر ورثه اجازه بدهند بايد وصيت او عملى شود و اگر اجازه ندهند،
بايد نماز را از ثلث بدهند و اگر چيزى زياد آمد به مصرف كار مستحبى كه معين كرده
برسانند.
(2199) اگر كسى بگويد كه ميت وصيت كرده فلان مبلغ را به من بدهند،
چنانچه دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند، يا قسم بخورد و يك مرد عادل هم
گفته ‌او را تصديق نمايد، يا يك مرد و دو زن عادل يا چهار زن عادل به گفته ‌او
شهادت دهند، بايد مقدارى را كه مىگويد به او بدهند، و اگر يك زن عادل شهادت
دهد، بايد يك چهارم چيزى را كه مطالبه مىكند به او بدهند. و اگر دو زن عادل
شهادت دهند نصف آن را و اگر سه زن عادل شهادت دهند بايد سه چهارم آن را به
او بدهند، و نيز اگر دو مرد كافر ذمى كه در دين خود عادل باشند و مورد وثوق به
راستگوئى و عدم خيانت باشند گفته ‌او را تصديق كنند، در صورتى كه ميت ناچار
بوده است كه وصيت كند و مرد و زن عادلى هم در موقع وصيت نبوده، بايد چيزى را
كه مطالبه مىكند به او بدهند.
(2200) اگر كسى بگويد من وصى ميتم كه مال او را به مصرفى برسانم، يا ميت
مرا قيم بچه هاى خود قرار داده، در صورتى كه دو مرد عادل گفته ‌او را تصديق
نمايند، حرف او را بايد قبول كرد، و صورتهاى ديگر، مثل شهادت يك مرد عادل با
قسم خوردن يا شهادت چند زن با يك مرد عادل يا بدون آن، مورد تأمل است.
(2201) اگر وصيت كند چيزى به شخصى بدهند و آن شخص پيش از آن كه
قبول يا رد كند بميرد، تا وقتى ورثه‌ او وصيت را رد نكرده اند، مىتوانند آن را قبول
نمايند، ولى اين در صورتى است كه وصيت كننده از وصيت خود بر نگردد و اگر نه
ورثه ‌آن شخص حقى به آن چيز ندارند. و اگر آن شخص بعد از قبول فوت كرد، مال
438

از آن وارث او است و نيازى به قبول مجدد وارث نيست. مگر آن كه وصيت كننده از
وصيتش برگردد.
(2202) مستحب است انسان براى خويشان و نزديكان خود مالى را وصيت
كند اگر چه آن اشخاص از او ارث هم مىبرند، و مكروه است براى نزديكانى كه از او
ارث نميرند، هيچ وصيتى نكند.
439

ارث
(2203) كسانى كه به واسطه خويشى ارث مىبرند سه دسته يا طبقه هستند:
طبقه اول: پدر و مادر و اولاد ميت است و با نبودن اولاد، اولاد اولاد، هر چه
پايين آيند، كه هر كدام آنان كه به ميت نزديكتر است ارث مىبرد بدين معنى كه مثلا
اگر نوه ميت هست نتيجه او ارث نمىبرد. و تا يك نفر از اين طبقه هست طبقه دوم
ارث نمىبرند، مگر اين كه كسى كه از طبقه اول وجود دارد، شرعا از ارث ممنوع
شود، كه در اين صورت نوبت به طبقه دوم مىرسد.
طبقه دوم: جد، يعنى پدر بزرگ و پدر او، هر چه بالا رود، و جده، يعنى مادر بزرگ
و مادر او، هر چه بالا رود، پدرى باشد يا مادرى، و خواهر و برادر، و با نبودن برادر
و خواهر، اولاد ايشان، هر كدام آنان كه به ميت نزديكتر است ارث مىبرد كه معناى
آن طبقه اول گفته شد. و تا يك نفر از اين طبقه هست طبقه سوم ارث نمىبرد.
طبقه سوم: عمو، عمه، دايى، خاله، هر چه بالا روند، و اولاد آنان هر چه پايين
آيند، و تا يك نفر از عموها، عمه ها، دايى ها، و خاله هاى ميت زنده اند، اولاد آنان
ارث نمىبرند، ولى اگر ميت عموى پدرى و پسر عموى پدر و مادرى داشته باشد،
و غير از اينها و ارثى نداشته باشد، ارث به پسر عموى پدر و مادرى مىرسد و
عموى پدرى ارث نمىبرد. اگر ميت و ارثى از قبيل پسر يا دختر عمو، يا پسر يا
دختر عمه، يا پسر يا دختر خاله كه از طرف پدر و مادر هستند
و از طرف ديگر عمو يا عمه يا دايى يا خاله از طرف پدر يا فقط مادر دارد، احتياط
در اين است كه دو طبقه با هم صلح نمايند.
(2204) اگر عمو، عمه، دايى و خاله خود ميت و اولاد آنان و اولاد اولاد آنان
440

نباشند، عمو، عمه، دايى و خاله پدر و مادر ميت ارث مىبرند، و اگر اينها نباشند
اولادشان ارث مىبرند، و اگر آنها هم نباشند، عمو، عمه، دايى و خاله جد و جده
ميت، و اگر اينها هم نباشند، اولادشان ارث مىبرند.
(2205) زن و شوهر به تفصيلى كه گفته خواهد شد از يكديگر ارث مىبرند.
ارث طبقه اول
(2206) اگر وارث ميت فقط يك نفر از طبقه اول باشد، مثلا پدر يا مادر يا يك
پسر يا يك دختر باشد، همه مال ميت به او مىرسد، و اگر چند پسر يا چند دختر
باشند، همه مال به طور مساوى بين آنان تقسيم مىشود، و اگر يك پسر و يك دختر
باشد، مال را سه قسمت مىكنند، دو قسمت را پسر و يك قسمت را دختر مىبرد، و
اگر چند پسر و چند دختر باشند، مال را طورى تقسيم مىكنند كه هر پسرى دو برابر
دختر ببرد.
(2207) اگر وارث ميت فقط پدر و مادر او باشند، مال سه قسمت مىشود، دو
قسمت آن را پدر و يك قسمت را مادر مىبرد، ولى ميت دو برابر، يا چهار
خواهر، يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همه آنان پدرى باشند، يعنى پدر
آنان با پدر ميت يكى باشد، خواه مادرشان هم با مادر ميت يكى باشد يا نه اگر چه تا
پدر و مادر ميت هستند اين افراد ارث نمىبرند، ولى وجود آنها موجب مىشود كه
مادر شش يك (يك ششم) مال را ببرد و بقيه به پدر برسد، به شرط آن كه برادران يا
خواهران كافر نباشند و در حالى كه مادرشان آزاد و مسلمان است آنها بنده نباشند،
و هنگام مردن ميت، از مادر متولد شده باشند.
(2208) اگر وارث ميت فقط پدر و مادر و يك دختر باشد، چنانچه ميت دو
برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدرى نداشته باشد، مال را پنج
قسمت مىكنند، پدر و مادر، هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت آن را مىبرد،
و اگر دو برابر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدرى داشته باشد، مال را
شش قسمت مىكنند، پدر و مادر، هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت مىبرد و
441

يك قسمت باقيمانده را چهار قسمت مىكنند يك قسمت را به پدر و سه قسمت را
به دختر مىدهند، مثلا اگر مال ميت را 24 قسمت كنند 15 قسمت آن را به دختر و
5 قسمت آن را به پدر و 4 قسمت آن را به مادر مىدهند، ولى در آن تامل است
(2209) اگر وارث ميت فقط پدر، مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت
مىكنند، پدر و مادر هر كدام يك قسمت و پسر چهار قسمت آن را مىبرد و اگر چند
پسر يا چند دختر باشند، آن چهار قسمت را بطور مساوى بين خودشان قسمت
مىكنند و اگر پسر و دختر باشند، آن چهار قسمت را طورى تقسيم مىكنند كه هر
پسرى دو برابر دختر ببرد.
(2210) اگر وارث ميت فقط پدر و يك پسر يا مادر و يك پسر باشند مال را شش
قسمت مىكنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر و پنج قسمت را پسر مىبرد.
(2211) اگر وارث ميت فقط پدر يا مادر، با پسر و دختر باشد، مال را به شش
قسمت مساوى تقسيم مىكنند، يك قسمت آن را، پدر يا مادر مىبرد و بقيه را
طورى قسمت مىكنند كه هر پسرى دو برابر دختر ببرد.
(2212) اگر وارث ميت فقط پدر و يك دختر، يا مادر و يك دختر باشد، مال را
چهار قسمت مىكنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر و بقيه را دختر مىبرد.
(2213) اگر وارث ميت فقط پدر و چند دختر، يا مادر و چند دختر باشند، مال
را پنج قسمت مىكنند، يك قسمت را پدر يا مادر مىبرد و چهار قسمت را دخترها
به طور مساوى بين خودشان تقسيم مىكنند.
(2214) اگر ميت اولاد نداشته باشد، نوه پسرى او، اگر چه دختر باشد، سهم
پسر ميت را مىبرد و نوه دخترى او، اگر چه پسر باشد، سهم دختر ميت را مىبرد،
مثلا اگر ميت يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد، مال را سه
قسمت مىكنند، يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت را به دختر پسر مىدهند.
442

ارث طبقه دوم
(2215) طبقه دوم از كسانى كه به واسطه خويشى ارث مىبرند، جد و جده،
يعنى پدر بزرگ و مادر بزرگ، و هم چنين برادر و خواهر ميت است، و اگر برادر و
خواهر نداشته باشد، اولادشان ارث مىبرند.
(2216) اگر وارث ميت فقط يك برادر يا يك خواهر باشد، همه مال به او
مىرسد، و اگر چند برادر پدر و مادرى، يا چند خواهر پدر و مادرى باشد، مال به
طور مساوى بين آنان تقسيم مىشود، و اگر برادر و خواهر پدر و مادرى با هم باشند،
هر برادرى دو برابر خواهر مىبرد، مثلا اگر دو برابر و يك خواهر پدر و مادرى دارد،
مال را پنج قسمت مىكنند، هر يك از برادرها دو قسمت و خواهر يك قسمت آن را
مىبرد.
(2217) اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادرى دارد، برادر و خواهر پدرى كه از
مادر با ميت جداست ارث نمىبرند، و اگر برادر و خواهر پدر و مادرى ندارد،
چنانچه فقط يك خواهر يا يك برادر پدرى داشته باشد همه مال به او مىرسد، و اگر
چند برادر يا چند خواهر پدرى داشته باشد، مال به طور مساوى بين آنان تقسيم
مىشود، و اگر هم برادر و هم خواهر پدرى داشته باشد، هر برادرى دو برابر خواهر
مىبرد.
(2218) اگر وارث ميت فقط يك خواهر يا يك برادر مادرى باشد كه از پدر با
ميت جداست، همه مال به او مىرسد، و اگر چند برادر مادرى يا چند خواهر
مادرى يا چند برادر و خواهر مادرى باشند، مال به طور مساوى بين آنان تقسيم
مىشود.
(2219) اگر ميت برادر و خواهر پدرى و مادرى، و برادر و خواهر پدرى، و يك
برادر يا يك خواهر مادرى داشته باشد، برادر و خواهر پدرى ارث نمىبرد و مال را
شش قسمت مىكنند، يك قسمت آن را به برادر يا خواهر مادرى و بقيه را به برادر و
خواهر پدر و مادرى مىدهند و هر برادرى دو برابر خواهر مىبرد.
443

(2220) اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادرى، و برادر و خواهر پدرى، و برادر و
خواهر مادرى داشته باشد، برادر و خواهر پدرى ارث نمىبرد و مال را سه قسمت
مىكنند، يك قسمت آن را برادر و خواهر مادرى به طور مساوى بين خودشان
تقسيم مىكنند و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادرى مىدهند و هر برادرى دو
برابر خواهر مىبرد.
(2221) اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدرى و يك برادر مادرى يا يك
خواهر مادرى باشد، مال را شش قسمت مىكنند، يك قسمت آن را برادر يا خواهر
مادرى مىبرد و بقيه را به برادر و خواهر پدرى مىدهند و هر برادرى دو برابر
خواهر مىبرد.
(2222) اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدرى و چند برادر و خواهر مادرى
باشد، مال را سه قسمت مىكنند، يك قسمت آن را برادر و خواهر مادرى به طور
مساوى بين خودشان قسمت مىكنند و بقيه را به برادر و خواهر پدرى مىدهند و
هر برادرى دو برابر خواهر مىبرد.
(2223) اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر و زن او باشد، زن ارث خود را به
تفصيلى كه بعدا گفته مىشود مىبرد و خواهر و برادر به طورى كه در مسائل گذشته
گفته شد ارث خود را مىبرند، و نيز اگر زنى بميرد و وارث او فقط خواهر و برادر و
شوهر او باشد، شوهر نصف مال او را مىبرد و خواهر و برادر به طورى كه در مسائل قبل گفته شد ارث خود را مىبرند، ولى ارث بردن زن يا شوهر موجب نمىشود كه
از سهم برادر و خواهر مادرى چيزى كم شود اما از سهم برادر و خواهر پدر و مادرى
يا پدرى كم مىشود مثلا اگر وارث ميت شوهر و برادر و خواهر مادرى و برادر و
خواهر پدر و مادرى او باشد، نصف مال به شوهر مىرسد و يك قسمت از سه
قسمت اصل مال را به برادر و خواهر مادرى مىدهند و آنچه مىماند مال برادر و
خواهر پدر و مادرى است، پس اگر همه مال او شش تومان باشد، سه تومان به
شوهر و دو تومان به برادر و خواهر مادرى و يك تومان به برادر و خواهر پدر و
مادرى مىدهند.
(2244) اگر ميت خواهر و برادر نداشته باشد، سهم ارث آنان را به اولادشان
444

مىدهند و سهم برادر زاده و خواهر زاده مادرى به طور مساوى بين آنان تقسيم
مىشود و از سهمى كه به برادر زاده پدرى يا پدر و مادرى مىرسد هر
پسرى دو برابر دختر مىبرد.
(2225) اگر وارث ميت فقط يك جد يا يك جده باشد، چه پدرى باشد يا
مادرى، همه مال به او مىرسد، و با بودن جد ميت، پدر جد او ارث نمىبرد.
(2226) اگر وارث ميت فقط جد و جده پدرى باشد، مال سه قسمت مىشود،
دو قسمت را جد و يك قسمت را جده مىبرد، و اگر جد و جده مادرى باشد، مال را
به طور مساوى بين خودشان تقسيم مىكنند.
(2227) اگر وارث ميت فقط يك جد يا جده پدرى و يك جد يا جده مادرى
باشد بنابر اظهر مال سه قسمت مىشود، دو قسمت را جد يا جده پدرى و يك
قسمت را جد يا جده مادرى مىبرد.
(2228) اگر وارث ميت جد و جده پدرى و جد و جده مادرى باشد مال سه
قسمت مىشود، يك قسمت آن را جد و جده مادرى به طور مساوى بين خودشان
تقسيم مىكنند و دو قسمت آن را به جد و جده پدرى مىدهند، و جد دو برابر جده
مىبرد.
(2229) اگر وارث ميت فقط زن و جد و جده پدرى و جد و جده مادرى او
باشد، زن ارث خود را به تفصيلى كه بعدا گفته مىشود مىبرد، و يك قسمت از سه
قسمت اصل مال را به جد و جده مادرى مىدهند كه به طور مساوى بين خودشان
تقسيم مىكنند، و بقيه را به جد و جده پدرى مىدهند و جد دو برابر جده مىبرد،
و اگر وارث ميت شوهر و جد و جده باشد، شوهر نصف مال را مىبرد و جد و جده
به دستورى كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مىبرند.
445

ارث طبقه سوم
(2230) طبقه سوم عمو، عمه، دايى، خاله و اولاد آنان است به تفصيلى كه گفته
شد، كه اگر از طبقه اول و دوم كسى نباشد، اينها ارث مىبرند.
(2231) اگر وارث ميت فقط يك عمو يا يك عمه است، چه پدر و مادرى باشد
يعنى با پدر ميت از يك پدر و مادر باشد، يا پدرى باشد يا مادرى، همه مال به او
مىرسد، و اگر چند عمو يا چند عمه باشند و همه پدر و مادرى، يا همه پدرى، يا
همه مادرى باشند، مال به طور مساوى بين آنان تقسيم مىشود، و اگر عمو و عمه
هر دو باشند، مال به طور مساوى بين آنان تقسيم مىشود، عمو دو برابر عمه مىبرد،
مثلا اگر وارث ميت دو عمو و يك عمه باشد، مال را پنج قسمت مىكنند، يك
قسمت را به عمه مىدهند و چهار قسمت را عموها به طور مساوى بين خودشان
تقسيم مىكنند.
(2232) اگر وارث ميت فقط چند عموى مادرى يا چند عمه مادرى باشند مال
به طور مساوى بين آنان تقسيم مىشود، و هم چنين است اگر فقط چند عمو و عمه
مادرى داشته باشد ولى در صورت اخير، بنابر احتياط بايد با هم صلح كنند.
(2233) اگر وارث ميت عمو و عمه باشد بعضى پدرى و بعضى مادرى و بعضى
پدر و مادرى باشند، عمو و عمه پدرى ارث نمىبرند، پس اگر ميت يك عمو يا يك
عمه مادرى دارد، مال را شش قسمت مىكنند، يك قسمت را به عمو يا عمه مادرى
و بقيه را به عمو و عمه پدر و مادرى مىدهند، و عموى پدر و مادرى دو برابر عمه
پدر و مادرى مىبرد، و اگر هم عمو و هم عمه مادرى دارد، مال را سه قسمت
مىكنند دو قسمت را به عمو و عمه پدر و مادرى مىدهند، و عمو دو برابر عمه
مىبرد، و يك قسمت را به عمو و عمه مادرى مىدهند، كه به طور مساوى با هم
تقسيم نمايند.
(2234) اگر وارث ميت فقط يك دايى يا يك خاله باشد، همه مال به او مىرسد
و اگر هم دايى و هم خاله باشد و همه پدر و مادرى، يا پدرى، يا مادرى باشند، مال
446

به طور مساوى بين آنان قسمت مىشود، و احتياط در افرادى كه فقط از طرف مادر
ارث مىبرند اين است كه در تقسيم بين خود صلح نمايند.
(2235) اگر وارث ميت فقط يك دايى، يا يك خاله مادرى و دايى و خاله پدر و
مادرى و دايى و خاله پدرى باشد، دايى و خاله پدرى ارث نمىبرند، و مال را شش
قسمت مىكنند، يك قسمت را به دايى يا خاله مادرى و بقيه را به دايى و خاله پدر و
مادرى مىدهند كه به طور مساوى بين خودشان قسمت
نمايند و احتياط در مصالحه است، و بقيه را به دايى و خاله پدر و مادرى بدهند كه
به طور مساوى بين خودشان تقسيم كنند.
(2236) اگر وارث ميت فقط دايى و خاله پدرى و دايى و خاله مادرى و دايى و
خاله پدرى و مادرى باشد، دايى و خاله پدرى ارث نمىبرد و بايد مال را سه قسمت
كنند، يك قسمت آن را دايى و خاله مادرى به طور مساوى بين خودشان قسمت
نمايند و احتياط در مصالحه است، و بقيه را به دايى و خاله پدر و مادرى بدهند كه
به طور مساوى بين خودشان تقسيم كنند.
(2237) اگر وارث يك دايى يا يك خاله و يك عمو و يا يك عمه باشد مال را سه
قسمت مىكنند، يك قسمت را دايى يا خاله و بقيه را عمو يا عمه مىبرد.
(2238) اگر وارث ميت يا دايى يا يك خاله و عمو و عمه باشد چنانچه عمو و
عمه پدر و مادرى يا پدرى باشند، مال را سه قسمت مىكنند، يك قسمت را دايى يا
خاله مىبرد و از بقيه، دو قسمت به عمو و يك قسمت به عمه مىدهند، بنابر اين
اگر مال را نه قسمت كنند سه قسمت را به دايى يا خاله و چهار قسمت را به عمو و
دو قسمت را به عمه مىدهند.
(2239) اگر وارث ميت يك دايى يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه مادرى و
عمو و عمه پدر و مادرى يا پدرى باشد، مال را سه قسمت مىكنند، يك قسمت آن
را به دايى يا خاله يا عمه مادرى و بقيه را به عمو و عمه پدر و مادرى يا پدرى
مىدهند و عمو دو برابر مىبرد، بنابر اين اگر مال را نه قسمت كنند، سه قسمت
را به دايى يا خاله و يك قسمت را به عمو يا عمه مادرى و پنج قسمت ديگر را به
عمو و عمه پدر و مادرى يا پدرى مىدهند.
(2240) اگر وارث ميت يك دايى يا يك خاله و عمو و عمه مادرى و عمو و عمه
447

پدر و مادرى يا پدرى باشد، مال را سه قسمت را دايى يا خاله
مىبرد و دو قسمت باقيمانده را سه سهم مىكنند، يك سهم آن را به عمو و عمه
مادرى مىدهند كه بين خود تقسيم مىنمايند، و احتياط در مصالحه بين خودشان
است، و دو سهم ديگر را بين عمو و عمه پدر و مادرى يا پدرى تقسيم مىنمايند و
عمو دو برابر عمه مىبرد، بنابر اين مال را نه قسمت كنند، سه قسمت آن، سهم
خاله يا دايى و دو قسمت سهم عمو و عمه مادرى و چهار قسمت سهم عمو و عمه
پدر و مادرى يا پدرى مىباشد.
(2241) اگر وارث ميت چند دايى و چند خاله باشند كه همه پدر و مادرى يا
پدرى يا مادرى باشند و عمو و عمه هم داشته باشد، مال سه سهم مىشود، دو
سهم آن را به دستورى كه در مسأله قبل گفته شد، عمو و عمه بين خودشان قسمت
مىكنند و يك سهم آن را دايى ها و خاله ها به طور مساوى بين خودشان تقسيم
مىنمايند.
(2242) اگر وارث ميت دايى يا خاله مادرى و چند دايى و خاله پدر و مادرى يا
پدرى و عمو و عمه باشد، مال سه سهم مىشود، دو سهم آن را به دستورى كه
سابقا گفته شد عمو و عمه بين خودشان تقسيم مىكنند، پس اگر ميت يك دايى يا
يك خاله مادرى دارد، يك سهم ديگر آن شش قسمت مىكنند، يك قسمت را به
دايى يا خاله مادرى مىدهند و بقيه را به دايى و خاله پدر و مادرى يا پدرى مىدهند
و به طور مساوى قسمت مىكنند، و اگر چند دايى مادرى يا چند خاله مادرى يا هم
دايى مادرى و هم خاله مادرى دارد، آن يك سهم را سه قسمت مىكنند، يك
قسمت را دايى ها و خاله هاى مادرى به طور مساوى بين خودشان قسمت مىكنند،
گر چه احتياط در مصالحه بين آنهاست، و بقيه را به دايى و خاله پدر و مادرى يا
پدرى مىدهند كه به طور مساوى بين خود تقسيم كنند.
(2243) اگر ميت عمو و عمه و دايى و خاله نداشته باشد مقدارى كه به دايى و خاله مىرسد، به اولاد آنان داده
مىشود.
(2244) اگر وارث ميت عمو، عمه، دايى و خاله پدر و عمو، عمه، دايى و خاله
448

مادر او باشند، مال سه سهم مىشود، يك سهم آن مال عمو، عمه، دايى و خاله
مادر ميت است به طور مساوى، ولى احتياط آن است كه با هم صلح كنند، و دو
سهم ديگر آن را سه قسمت مىكنند يك قسمت را دايى و خاله پدر ميت به طور
مساوى بين خودشان قسمت مىنمايند و دو قسمت ديگر آن را به عمو و عمه پدر
ميت مىدهند و عمو دو برابر عمه مىبرد.
(2245) كسى كه دو نسبت در او جمع شود از هر دو سبب ارث مىبرد، مثل اين
كه كسى هم پسر عموى پدرى باشد و هم پسر دايى مادرى، يا كسى هم شوهر ميت
باشد و هم پسر عموى او، يا زنى هم عمه پدرى ميت باشد و هم خاله مادرى او،
مگر آن كه دو نسبت او در دو طبقه باشد، مثل اين كه هم برادر مادرى باشد و هم
پسر عمو كه فقط ارث برادر بودن را مىبرد.
ارث زن و شوهر
(2246) زن و شوهر در ازدواج دائم با وجود جميع طبقات سه گانه اى كه گفته
شد از يكديگر ارث مىبرند، ووجود هيچ يك از اين طبقات مانه ارث بردن آن دو
از يكديگر نيست.
(2247) اگر زنى بميرد و اولاد نداشته باشد، نصف همه مال را شوهر او، و بقيه
را ورثه ديگر مىبرند، و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد، چهار يك
(يك چهارم) همه مال را شوهر و بقيه را ورثه ديگر مىبرند.
(2248) اگر مردى بميرد و اولاد نداشته باشد، چهار يك (يك چهارم) مال او را زن، و
بقيه را ورثه ديگر مىبرند، و اگر از آن زن يا از زن ديگر اولاد داشته باشد، هشت يك
(يك هشتم) مال را زن، و بقيه را ورثه ديگر مىبرند. و زن از همه اموال منقول ارث مىبرد
ولى از زمين و قيمت آن ارث نمىبرد، چه زمين خانه مسكونى باشد يا زمين باغ و
زراعت و غير آن، و از قيمت هوايى مثل بنا و درخت ارث مىبرد، و بنابر اظهر با
رضايت وارثان از خود هوائى هم مىتواند ارث ببرد، و بنابر اظهر در آنچه كه گفته
شد فرق ندارد، زن از اين شوهر اولاد داشته باشد يا نه، اگر چه احتياط در مورد زن
449

بچه دار در ارث بردن از زمين، خوب است.
(2249) اگر زن غير از شوهر و ارثى ندارد، بنابر اقوى همه مال به شوهر
مىرسد، ولى اگر شوهر غير از زن وارث ندارد زن سهم خود را كه چهار يك (يك چهارم)
است مىبرد و بقيه بنابر اقرب، از آن امام عليه السلام است.
(2250) اگر براى پرداخت سهم زن بخواهند بنا و درخت و مانند آن را قيمت
نمايند بايد اجزاى آن را قيمت كنند، ولى احتياط مستحب در اين است كه ببينند اگر
آنها بدون اجاره در زمين بمانند تا از بين بروند چقدر ارزش دارند، وان را براى
پرداخت مبنا قرار دهند.
(2251) اگر ميت بيش از يك زن داشته باشد، چنانچه اولاد نداشته باشد چهار
يك (يك چهارم) مال، و اگر اولاد داشته باشد هشت يك (يك هشتم) مال به شرحى كه گفته شد، به
طور مساوى بين زنهاى دائمى او تقسيم مىشود، اگر چه شوهر با هيچ يك از آنان يا
بعض آنان نزديكى نكرده باشد.
(2252) اگر مردى در حال مرض با زنى ازدواج دائم نمايد و در آن مرض بميرد
و نزديكى هم نكرده باشد، زن از آن مرد ارث نمىبرد و حق مهر هم ندارد، و اگر
نزديكى كرده باشد و يا از آن مرض خوب شده و به غير آن مرض از دنيا رفته باشد
آن زن هم از او ارث مىبرد و هم حق مهر دارد، و اگر زنى كه شوهرش با او نزديكى
نكرده در زمان مريضى شوهر از دنيا رفت شوهر از آن زن ارث نمىبرد و حق مهر هم
براى زن نيست بنابر اظهر، اگر چه احتياط مستحب در صلح است.
(2253) اگر زن را به ترتيبى كه در احكام طلاق گفته شد طلاق رجعى بدهد وان
زن قبل از اتمام عده بميرد، شوهر از او ارث مىبرد، و نيز اگر شوهر قبل از اتمام
عده زن بميرد، زن از او ارث مىبرد، ولى اگر بعد از اتمام عده رجعى يا در عده
طلاق بائن يكى از آنان بميرد، ديگرى از او ارث نمىبرد.
(2254) اگر شوهر در حال مرض عيالش را طلاق دهد، اگر چه طلاق بائن باشد،
و قبل از گذشتن دوازده ماه هلالى بميرد، زن با دو شرط از او ارث مىبرد: اول آن كه
در اين مدت شوهر ديگر نكرده باشد. دوم آن كه شوهر در ادامه همان مرضى كه در
آن مرض زن را طلاق داده، به واسطه آن مرض يا به جهت ديگرى بميرد، پس اگر از
450

آن مرض خوب شود و به جهت ديگرى از دنيا برود، زن از او ارث نمىبرد.
(2255) زنى كه به عقد موقت به نكاح مردى در آمده از مرد ارث نمىبرد و مرد
نيز از او ارث نمىبرد اما ارث بين پدر و فرزند يا مادر و فرزند ثابت است.
مسائل متفرقه ارث
(2256) قران، انگشتر، شمشير ميت و لباسى را كه پوشيده باشد، در صورتى كه براى مصرف واستفاده
كردن، نه فقط براى ملكيت، آنها را گرفته باشد، مال پسر بزرگتر است اگر چه فرزند
بزرگتر دختر باشد، و بر پسر بزرگ نيز واجب است كه نمازها و روزه هايى كه از
پدرش قضا شده بجا آورد و حكم رسيدن اين اموال به پسر بزرگ، بنابر احتياط
واجب در صورتى است كه ميت غير از اينها مال ديگرى نيز داشته باشد.
(2257) اگر پسر بزرگ ميت بيش از يكى باشد، مثلا از دو زن او در يك وقت دو
پسر به دنيا آمده باشد اگر چنين فرضى صحيح باشد، بايد لباس، قران، انگشتر و
شمشير ميت را به طور مساوى بين خودشان قسمت كنند.
(2258) اگر ميت قرض داشته باشد، چنانچه قرضش به اندازه مال او يا زيادتر
باشد، بايد چهار چيزى را هم كه مال پسر بزرگتر است و در مساله 2256 گفته شد،
براى اداى قرض او بدهند، و اگر قرضش كمتر از مال او باشد، بنابر اظهر بايد از آن
چهار چيز هم كه به پسر بزرگتر مىرسد به نسبت، براى اداى قرض او بدهند، مثلا
اگر همه دارايى او شصت تومان است و به مقدار بيست تومان آن از چيزهايى است
كه مال پسر بزرگتر است و سى تومان هم قرض دارد پسر بزرگ بايد به مقدار ده
تومان از آن چهار چيز را بابت قرض ميت بدهد.
(2259) مسلمان از كافر ارث مىبرد ولى كافر اگر چه پدر يا پسر ميت باشد از
مسلمان ارث نمىبرد. ولى اگر ميت مسلمان پسرى كافر دارد و او پسرى مسلمان
دارد، آن مسلمان از جد خود ارث مىبرد، و هم چنين اگر پسر ميت مسلمان،
كافر باشد ولى عموى ميت يا برادر ميت مسلمان باشد ارث به آنها مىرسد، و در
451

صورت كافر بودن اين دو، پسران مسلمان عمو و برادر ارث مىبرند.
(2260) اسلام آوردن وارث قبل از تقسيم كردن ارث، در صورت تعدد ورثه
مسلمان، مثل اسلام آوردن آن وارث قبل از مردن آن ميت است پس اگر قبل از
تقسيم مال اسلام آورد، در استحقاق ارث مانند بقية ورثه است، پس اگر طبقه او
مقدم است بر طبقه بقيه، تمام ارث مال او خواهد بود چه ميت كافر باشد يا
مسلمان، و اگر اسلام آوردن او بخش كه تقسيم شده ارث نمى برد.
(2261) افراد تمام مذاهب مختلفى كه محكوم به اسلام هستند، همه از يكديگر
ارث مىبرند، چه حق باشند چه باطل، مگر غلاة و خوارج و نواصب و منكرين
ضرورى دين، كه محكوم به كفرند و از مسلمان ارث نمىبرند ولى مسلمان از آنها
ارث مىبرد چنان كه از كافر ارث مىبرد.
(2262) اگر كسى يكى از خويشان خود را عمدا و به ناحق بكشد، از او ارث
نمىبرد، ولى اگر از روى خطا باشد، چه خطاى محض باشد يا خطاى شبيه به عمد،
بنابر اظهر از او ارث مىبرد، ولى از ديه او بنابر اظهر ارث نمىبرد، فرقى نيست بين
اين كه خودش مستقيما اقدام به قتل نمايد و يا طورى واسطه قتل باشد كه قتل به او
نسبت داده شود.
(2263) مرد و زن زناكار و خويشان آنها از فرزندى كه از زنا به دنيا آمده ارث
نمىبرند، ولى اولاد چنين فرزندى و شوهر يا زن او، از او ارث مىبرند.
(2264) هر گاه بخواهند ارث را تقسيم كنند در صورتى كه ميت بچه اى داشته
باشد كه در شكم مادر است و در طبقه او وارث ديگرى هم مانند اولاد و پدر و مادر
باشد، براى بچه اى كه در شكم است، كه اگر زنده به دنيا بيايد ارث مىبرد، بنابر
احتياط واجب سهم دو پسر را كنار مىگذارند، البته سهم كسانى كه ميت چه اولادى
احتياط واجب سهم دو پسر را كنار مىگذارند، البته سهم كسانى كه ميت چه اولادى
داشته باشد يا نه در هر صورت از ميت ارث مىبرند، مانند كمترين سهم زن، بايد از
اول داده شود، و هم چنين كمترين سهم پدر و مادر را نيز بايد به آنها بدهند. و اگر
احتمال بدهند بيشتر است مثلا احتمال بدهند كه زن سه قلو حامله باشد، سهم سه
452

پسر را كنار مىگذارند، و چنانچه مثلا يك پسر يا يك دختر به دنيا آمد، ورثه، زيادى
آن را بين خودشان تقسيم مىكنند. و براى كنار گذاشتن سهم بچه، انعقاد نطفه و
وجود حمل در وقت مردن آن ميت كافى است و دميده شدن روح در آن حمل
شرط نيست، ولى زنده به دنيا آمدن شرط است، پس اگر زنده به دنيا آمد و در همان
ساعت مرد باز هم ارث مىبرد و ديگران هم از او ارث مىبرند.
(2265) شخص مفقود الاثرى كه زنده بودنش معلوم نيست و وارث هم دارد
مالش را كنار مىگذارند و بنابر اظهر تا مدت چهار سال وضعيت او را پيگيرى
مىكنند سپس مالش بين ورثه تقسيم مىكنند، ولى اگر بعدا زنده بودن او معلوم
شد آن تقسيم مال از بين مىرود و تمام مال به خود او بر مىگردد، و احتياط
مستحب آن است كه منتظر بمانند تا وقتى كه علم عادى يا اطمينانى به مردن او پيدا
شود.
(2266) اگر چند نفر كه هر كدام وارث ديگرى است با هم مثلا زير آوار بمانند،
در صورتى كه معلوم نباشد كدام زودتر مرده، هر كدام از ديگرى ارث مىبرد، ولى
اگر معلوم شود كه كدام يك زودتر مرده، كسى كه ديرتر مرده ارث مىبرد.
453

ديه
قتل بر سه قسم واقع مىشود:
1 - قتل عمدى، كه شخصى به قصد كشتن، كسى را به ناحق به قتل مىرساند.
2 - قتل شبه عمد، كه شخصى به قصد ديگرى غير از كشتن، مثل ادب كردن يا
كتك زدن (با وسيله اى كه غالبا كشنده نيست، مثل عصا) صدمه اى به كسى مىزند
كه موجب قتل او مىشود.
3 - قتل خطايى، كه شخصى بدون قصد كشتن و بدون اين كه بخواهد به مقتول
آسيبى برساند كارى كند كه او كشته شود، مثلا به حيوانى سنگ پرتاب كند اتفاقا
موجب قتل كسى شود.
(2267) اگر طفل يا ديوانه، كسى را بكشد، اگر چه عمدى باشد، ملحق به قتل
خطايى است. و اگر شخص ديگرى را به تصور اين كه مستحق كشته شدن است،
مثل كفر و قصاص، بكشد و بعدا معلوم شود كه استحقاق كشته شدن را نداشته، اين
قتل ملحق به شبه عمد است.
(2268) اگر كسى عمدا و به ناحق ديگرى را بكشد، ولى مقتول مىتواند قاتل را
عفو كند يا بكشد، يا به مقدارى كه در مساله بعد گفته مىشود از او ديه بگيرد، اما اگر
از روى خطا بكشد، ولى مقتول حق ندارد او را بكشد، اما مىتواند ديه بگيرد.
(2269) اگر قتل عمدى واقع شود ديه اى كه قاتل بايد بدهد يكى از شش چيز
است:
1 - صد شتر كه داخل سال ششم شده باشند، وافضل و احوط اين است كه
شترها نر باشند، گر چه بنابر اظهر اين شرط لازم نيست.
454

2 - دويست گاو. 3 - هزار گوسفند. 4 - دويست حله، و هر حله دو پارچه
ردا وازار است، و احتياط در اين است كه از بردهاى يمنى باشد، كه در يمن
مىبافند.
5 - هزار مثقال، شرعى طلاى سكه دار كه هر مثقال آن 18 نخود است و بنابر اظهر
نمىتواند طلاى غير سكه دار بدهد.
6 - ده هزار درهم، كه هر ده درهمى در زمان تشريع اين قانون در اسلام به قيمت
يك دينار كه 18 نخود طلاى سكه دار است بوده. و اختيار تعيين هر كدام از اين شش
چيز به دست قاتل است.
(2270) ديه قتل شبه عمد و قتل خطا هر يك صد شتر است ولى سنن شترها در
هر كدام مختلف است كه توضيح آن در كتاب هاى مفصل داده شده است.
(2271) ديه چند چيز مثل ديه قتل است كه مقدار آن در مساله 2269 گفته شد:
1 - اگر دو چشم كسى را كور كند، يا چهار پلك چشم او را از بين ببرد، و اگر يك
چشم او را كور كند، بايد نصف ديه قتل را بدهد.
2 - اگر دو گوش كسى را ببرد، يا كارى كند كه هر دو گوش او كر شود، و اگر يك
گوش او را ببرد يا كر كند، بايد نصف ديه قتل را بدهد، و اگر نرمه گوش او را ببرد
بايد ثلث ديه قتل را بدهد.
3 - اگر تمام بينى يا نرمه بينى كسى را ببرد.
4 - زبان كسى را از بيخ ببرد، در صورتى كه شخص لال نباشد.
5 - تمام دندان هاى كسى را از بين ببرد. و ديه هر كدام از دوازده دندان جلو
دهان كه شش عدد بالا و شش عدد پايين مىباشد، پنجاه مثقال شرعى طلا است و
هر مثقال شرعى 18 نخود است، و اگر يكى از شانزده دندان عقب را كه هشت عدد
انها بالا و هشت عدد پايين است از بين ببرد، بايد 25 مثقال شرعى طلا بدهد.
6 - اگر هر دو دست كسى را از مچ جدا كند، و اما اگر يك دست را از مچ جدا
كند، بايد نصف ديه قتل را بدهد.
7 - اگر ده انگشت كسى را ببرد. و ديه هر انگشت، ده يك (يك دهم) ديه قتل است.
8 - اگر پشت كسى را طورى بشكند كه ديگر درست نشود و يا خميده بماند.
455

9 - اگر هر دو پستان زنى را ببرد، و اما اگر يكى از انها را ببرد، بايد نصف ديه قتل
را بدهد.
10 - اگر هر دو پاى كسى را تا مفصل يا بالاتر، يا همه ده انگشت پا را قطع كند، و
ديه هر انگشت، ده يك (يك دهم) ديه قتل است.
11 - اگر بيضه هاى مردى را از بين ببرد و يا آلت مردى كسى را از ختنه گاه يا
بيشتر قطع كند، و براى حكم ديه زن ها در اين مورد بايد به كتاب هاى مفصل مراجعه شود.
12 - اگر طورى به كسى آسيب برساند كه عقل او از بين برود.
13 - اگر به كسى صدمه اى بزند كه ديگر بوها را احساس نكند.
14 - اگر تمام موى سر و يا موى ريش كسى را از بين ببرد، به طورى كه ديگر
نرويد، و اگر موى ريش بعدا برويد، بنابر اظهر و احوط، يك سوم ديه بايد داده
شود، و اگر موى سر برويد بايد تفاوت قيمت كسى كه بنده است و چنين نقصى
پيدا كرده داده شود.
15 - شكسته يا كوبيده شدن تمام گردن، به طورى كه نتواند آن را به طرف ديگر
برگرداند.
16 - كندن و يا قطع كردن تمام دو استخوان فك به طورى كه همراه دندان ها
نباشد (مانند كودك يا پير كه دندان ندارند) و اگر نه براى از بين رفتن دندان ها ديه
جداگانه لازم است.
17 - از بين بردن يا قطع نخاع، اگر چه صاحبش بعدا زندگى كند.
18 - افضا كردن زن به طورى كه ديگر سالم نشود، البته اگر شوهر او بعد از تمام
شدن نه سال زن به وسيله نزديكى موجب اين كار بشود ديه بر او لازم نيست
19 - اگر دو قسمت برجسته پشت (اليتين) كسى را از بين ببرند.
20 - اگر هر دو لب كسى را ببرند.
21 - اگر كارى كنند كه شخص ديد چشمش از بين برود و يا صدايش بيرون نيايد
و صوت او از بين برود و يا مبتلا به بيمارى ريزش بول شده و نتواند جلو ادرار خود
را بگيرد كه هر در هر يك از اين موارد ديه كامل است. و بعضى موارد ديگر نيز موجب
456

ديه كامل مىشود كه به كتابهاى مفصل مراجعه شود.
(2272) اگر انسان كسى را عمدا و به ناحق بكشد، در صورت عفو و يا گرفتن
ديه علاوه بر توبه، به عنوان كفاره بايد دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند و
يك بنده آزاد كند و اگر نتواند بنده آزاد كند دو ماه روزه بگيرد و اگر اين را
هم نتواند، شصت فقير را سير كند.
(2273) كسى كه سوار حيوان است، اگر كارى كند كه آن حيوان مضطرب شده
به كسى آسيب برساند، ضامن است، و نيز اگر ديگرى كارى كند، كه حيوان به سوار
خود يا به كس ديگر صدمه بزند، ضامن مىباشد.
(2274) اگر انسان كارى كند كه زن حامله سقط كند، چنانچه چيزى كه سقط
شده نطفه باشد، ديه اش بيست مثقال شرعى طلا است، كه هر مثقال آن هجده
نخود مىباشد، و اگر علقه، يعنى خون بسته شده باشد، چهل مثقال، و اگر مضغه، يعنى
پاره گوشت باشد، شصت مثقال، و اگر داراى استخوان شده باشد، هشتاد مثقال، و
اگر گوشت آورده ولى هنوز روح در او دميده نشده، صد مثقال است، اگر چه افضل و
احوط در اين صورت ديه كامل است، و اگر روح در او دميده شده، چنانچه پسر
باشد ديه او هزار مثقال و اگر دختر باشد، ديه او پانصد مثقال شرعى است.
(2275) اگر زن حامله كارى كند كه بچه اش سقط شود، بايد ديه آن را به تفضيلى
كه در مسأله قبل گفته شد، به وارث بچه بدهد و به خود زن چيزى نمى رسد.
(2276) اگر كسى زن حامله را بكشد، بايد ديه زن و بچه، هر دو را بدهد.
(2277) اگر پوست سر يا صورت مردى را پاره كند و خون خارج نشود بايد يك شتر به او بدهد. و اگر به گوشت برسد و قدرى از آن را هم ببرد، بايد بنا بر اظهر دو
شتر بده، و اگر خيلى از گوشت را پاره كند، بايد سه شتر بدهد. و اگر به پرده نازك
استخوان برسد، چهار شتر، و اگر استخوان نمايان شود، پنج شتر، و اگر استخوان
بشكند، ده شتر، و اگر بعضى از ريزه هاى استخوان از جاى خود بيرون آيد، پانزده
شتر، و اگر به پرده مغز برسد بايد يك سوم ديه كامل را بدهد.
(2278) اگر به صورت كسى سيلى يا چيز ديگر بزند به طورى كه صورت او
457

سرخ شود، بايد يك مثقال و نيم شرعى طلا، كه هر مثقال آن هجده نخود است
بدهد، و اگر كبود شود، سه مثقال، و اگر سياه شود، بنا بر اظهر بايد شش مثقال
شرعى طلا بدهد، ولى اگر جاى ديگر بدن كسى را بوسيله زدن، سرخ يا كبود يا سياه
كند، بايد نصف آنچه را كه گفته شد بدهد.
(2279) اگر به حيوان حلال گوشت زخم بزند، يا چيزى از بدن آن را ببرد،
بايد تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را به صاحبش بدهد.
(2280) اگر انسان سگ شكارى كسى را بكشد، بنا بر احوط بايد بر چهل دينار كه
هر دينار هجده نخود طلاى سكه دار است توافق نمايد، بنا بر احتياط بايد بيست درهم و يا
يك گوسفند بدهد، و اگر كسى كه باغ را حفاظت مىكند، بكشد، بايد بيست درهم و
با قيمت فعلى آن را بدهد
458

احكام بانكها
(2281) وام گرفتن از بانكها در صورتى است كه در آن شرط سود شده باشد، جايز نيست
و ربا و حرام است.
(2282) كسى كه مىخواهد از بانك وام بگيرد مىتواند كالا و جنسى را از بانك و يا
وكيل او به نسبت معينى، مثلا ده درصد و يا بيست درصد از قيمت بازار گرانتر بخرد به
شرط اين كه مبلغ مورد تقاضاى او را تا مدت معينى به او قرض دهد.
(2283) اگر كسى بخواهد به بانك وام دهد در صورتى كه بانك، كالا و جنسى را
بيشتر از قيمت بازار از او بخرد به شرط اين كه او مبلغ مورد نظر را به بانك قرض دهد، يا
اين كه بانك كالا و جنسى را به كمتر از قيمت بازار به او بفروشد به شرط اين كه مبلغى را
تا مدت معينى به بانك قرض دهد، صحيح است و با اين كار مىتوان از ربا دور شد.
(2284) فروختن مبلغى به ضميمه چيزى، به مبلغ بيشترى تا مدت معينى، مانند اين
كه صد تومان را به ضميمه يك قوطى كبريت و يا يك عدد استكان مثلا، به صد و ده
تومان به مدت دو يا سه ماه يا بيشتر بفروشند، جايز نيست و اين عمل در واقع همان وام
دادن با سود است كه به صورت خريد و فروش انجام مىشود و حرام است.
(2285) در مسائل قبل گفته شد كه حكم قرض دادن به بانكها مانند حكم قرض
گرفتن از بانك است، و چنانچه قرار داد وام شرط سود شده باشد ربا و حرام است، و
فرق نمىكند كه پولى كه به بانك داده مىشود به صورت " سپرده ثابت " باشد، يعنى
صاحب پول بر حسب قرار داد تا مدت معينى نمىتواند از پول خود استفاده كند، يا به
نحو " حساب در گردش " باشد، كه هر موقع بخواهد مىتواند از پول خود استفاده كند، و
در هر دو صورت حرام است
459

(2286) كسى كه پول به بانك مىدهد چنانچه شرط سود نشده باشد و صاحب پول
به اين قصد پول خود را به بانك ندهد كه از آن فايده اى عايد او گردد و اگر بانك سودى
هم به او ندهد خود را طلبكار ندانسته و مطالبه نكند و در اين صورت گذاشتن پول نزد آن
بانك جايز است و سود آن هم اشكال ندارد.
(2287) اگر بخواهد در پولى كه از بانكها گرفته تصرف كند و با آن معامله نمايد، بعد
از آن جايز بودن اصل معامله و گرفتن پول از بانك، از نظر شرعى ثابت شده باشد، در
مورد تعيين آن قسمت از پول كه مخلوط با غير شده است بايد از مجتهد جامع الشرائط
اجازه گرفته شود، و اگر در اين فرض بانك مبلغى بعنوان اضافه به او بدهد، اشكال ندارد.
(2288) قرض گرفتن از بانكها در صورتى كه شرط سود در آن شده باشد جايز
نيست و ربا و حرام است، و فرق نمىكند كه قرض با وثيقه بوده باشد يا بدون وثيقه، و
وثيقه سند ملكى باشد يا اسناد اعتبارى مانند سفته و غيره.
(2289) چنانچه پول را به عنوان مجهول المالك و با اجازه حاكم شرع يا وكيل او از
بانكها گرفته باشد، نه به عنوان قرض، يعنى قصد و تصميم پول دهنده و پول گيرنده
متفاوت باشد، قرض گرفتن جايز است و اشكال ندارد. و اين كه مىداند بانك اصل پول
و سود آن را به طور حتمى از او خواهد گرفت در جواز تصرف در آن پول اشكالى ايجاد
نمىكند، و اگر نتواند از دادن آن خود دارى كند، پرداخت آن نيز جايز است.
(2290) سپردن پول به بانك به قصد زياد شدن و گرفتن سود و فايده بر آن پول
جايز نيست، و ربا و حرام است، ولى براى جلوگيرى از گرفتار شدن به ربا و حرام، مىتواند
در تصميم و نيت خود شرط گرفتن سود را نكند و بناى كار خود را بر اين بگذارد كه اگر
بانك فايده اى به او داد مىتواند با اجازه حاكم شرع يا وكيل او، آن فايده را به عنوان
مجهول المالك بگيرد و در آن تصرف كند، و اگر بداند كه در صورت نگرفتن سود از
بانك، كارمند بانك سود را به مصرف شخصى خود خواهد رسانيد، مىتواند سود را به
قصد اين كه پول مجهول المالك است، و بايد شرعا به مصارف خاصى برسد، از بانك
مطالبه كرده و به مصارف برساند.
(2291) حكم بانك هايى كه به صورت شركت با دولت سرمايه گذارى شده است،
460

از دو مسأله اى كه قبلا گفته شد معلوم مى گردد چون پول موجود در اين بانك ها مخلوط
با مجهول المالك است و حكم بانك هاى دولتى را دارد.
(2292) گرفتن پول از بانكهاى غير اسلامى مانند بانكهاى كشورى كفر، چه
دولتى باشد و چه شخصى جايز است، ولى نه به عنوان قرض، و تصرف در آن احتياج به
اجازه حاكم شرع و يا وكيل او ندارد، مگر آن كه مال مسلمانى در بانك كفار باشد كه بايد
نسبت به سهم آن مسلمان به وظيفه مخصوصى كه در مورد بانك هاى كشورهاى اسلامى
گفته شد عمل نمايد.
اعتبارات بانكى
قبل از بيان مسائل، بخشى از آنچه به عنوان اعتبارات بانكى و مقررات صادرات و
واردات معمول و متعارف است بين مىشود:
واردات كالا
كسى كه بخواهد جنس و كالاى اجنبى را از كشور هاى خارجى وارد كند بايد بنا بر
مقررات بين المللى در نزد يكى از بانكهاى كشور وارد كننده كالا، گشايش اعتبار كند و
بانكى كه در نزد او گشايش اعتبار شده متعهد مىشود كه پس از انجام گرفتن مقدمات
معامله بين طرفين فروشنده و خريدار، چه از طريق مكاتبه يا از طريق نمايندگى فروشنده
در كشور خريدار به موجب فاكتور صادر شده از طرف فروشنده با تمام مشخصات و
اوصاف كالاى مورد معامله از جهت كيفيت و كميت، مبلغ مورد اتفاق طرفين را به وسيله
بانك كشور فروشنده به فروشنده بپردازد، و با اين اقدام ده درصد يا بيست درصد كل
بهاى مورد سفارش را از سفارش دهنده دريافت مىكند تا تماميت معامله را از طرف
خريدار به فروشنده اعلام تا اسناد حمل را جهت دريافت بهاى كالا به بانك تحويل دهد
و يا تحويل گرفتن اسناد حمل كالا بر طبق مشخصات مذكور در موقع گشايش اعتبار،
تمام مبلغ را به فروشنده مىپردازد.
461

صادرات كالا
كسى كه بخواهد جنس و كالايى را به خارج از كشور صادر كند بايد طبق مقررات،
اعتبارى در بانك گشايش شود تا بانك طبق تعهد خود نسبت به پرداخت قيمت كالا و
دريافت اسناد بر حسب مقررات جارى اقدام نمايد و در نتيجه عمل بانك در هر مورد
صادرات و واردات يك چيز است و در واقع فرقى با هم ندارد و بر اساس تعهد پرداخت
مبلغ كالاى مورد معامله و گرفتن اسناد حمل و تحويل آن به سفارش دهنده انجام مىگيرد.
و يك نوع ديگر از اعتبار بانكى آن است كه فروشنده كالا و يا نماينده او صورت و قائمه
كالا را با ذكر تمام مشخصات آن از لحاظ كمى و كيفى بدون اين كه قبلا مذاكره و
معامله اى با طرف مقابل يعنى خريدار انجام داده باشد به بانك مىفرستد و به بانك
وكالت مىدهد كه اسناد را به طرف مقابل كه خريدار باشد عرضه كند. اگر خريدار به
قيمت عرضه شده قبول كرد، تقاضاى گشايش اعتبار مىكند و آن موقع بانك بر حسب
مقررات خود با دريافت ده درصد يا بيست درصد مثلا از مبلغ قيمت كالا قرار داد انجام
معامله را با خريدار مىبندد و تعهد مىكند كه تمام مبلغ را به فروشنده پرداخت نمايد و
اسناد حمل آن را گرفته و به خريدار تسليم نمايد.
(2293) مجموع كارهايى كه در مورد گشايش اعتبارات بانكى در قسمت بالا گفته
شد در صورتى كه كشور صادر كننده و وارد كننده، دولتى داشته باشد و آن را به منزله
يك نفر مالك شخصى فرض كنيم و بانك به منزله وكيل آن شخص باشد، بدين معنى كه
اجراى معاملات خاص، بانك به عنوان وكيل دولت مشغول اين عمليات مىشود و
كارهايى كه وكيل مىتواند انجام دهد به عهده مىگيرد، در صورتى كه حلال بودن
پول هاى بانك معلوم باشد ومعاملات و عملياتى كه بانك انجام مىدهد از تمام جهات
حلال و جايز باشد گشايش اعتباراتى كه گفته شد بى اشكال است.
(2294) جايز است بانك براى انجام عمل گشايش اعتبار و تعهدات مربوطه، مبلغى
از سفارش دهنده و خريدار به عنوان كار مزد دريافت كند و اين عمل بانك را مىتوان از
نظر شرعى، نوعى عقد جعاله دانست، يعنى سفارش دهنده با بانك قرار مىگذارد كه اگر
بانك عمل گشايش اعتبار را براى او انجام دهد، مبلغى را بعنوان كار مزد به بانك بپردازد،
و بانك پس از انجام عمل گشايش اعتبار، حق دارد كه آن مبلغ را از او دريافت كند.
(2295) اگر بانك بر حسب عمل تقاضاى سفارش دهنده مبلغ كالاى مورد سفارش را تا مدت
معينى مطالبه نكند و بابت آن مبلغى از سفارش دهنده بگيرد، خالى از اشكال نيست.
462

مسائل متفرقة
463

مسائل متفرقه
(1) رقصيدن زن در مجالس زنان، و يا مرد در مجالس مردان اشكال دارد و احتياط واجب در ترك است.
(2) ديدن نامحرم از طريق تلويزيون و شنيدن صداى آنها، كه مقرون به فساد
وريبه اسن اشكال دارد و بعض اقسام آن حرام يقينى است.
(3) سن بلوغ دختر تمام شدن نه سال قمرى است، ولى تكاليفى كه قدرت بر
انجام آن نداشته باشد، مثل روزه، از جهت عدم قدرت ساقط است، ولى بعدا بايد قضا
نمايد. ولى اگر مىتواند در همان رمضان بطور منفصل انجام دهد بايد انجام دهد.
(4) تراشيدن و ازاله موى صورت جايز نيست، چه تمام ريش يا قسمتى از آن
باشد، و تراشيدن زير گلو و روى گونه‌ها در احد اصلاح مانعى ندارد، و ماشين كردنى
كه مثل تراشيدن باشد بايد ترك شود.
(5) عطرهايى مثل ادوكلن، كه مقدارى الكل دارد در صورتى كه علم به
نجاست آن نداشته باشد در غير موارد اضطرار مقتضاى احتياط اجتناب است و اگر
داشتن الكل مشكوك باشد استعمال آن مانعى ندارد.
(6) در مواردى كه براى كم كردن اجاره منزل، پرداخت قرض شرط مىشود،
اگر بدون ان پول نياز مسكن او تأمين نمىشود، اين قرض خمس ندارد حتى اگر چند
سال در دست صاحب منزل باقى بماند.
(7) استفاده كردن زن از قرص براى جلو گيرى از عادت ماهانه، براى اين كه
465

بتواند در ماه رمضان روزه بگيرد چنانچه ضرر مرض آور داشته باشد جايز نيست.
(8) قضاى نماز و روزه پدر، به عهده پسر بزرگتر است، و بنابر احتياط واجب
قضاى نماز و روزه مادر هم بر او است.
(9) بازى كردن با آلات قمار، از قبيل نرد و پاسور و شطرنج، با برد و باخت
حرام قطعى است، و بدون برد و باخت احتياط در ترك آن است و در شطرنج احتياط اشد است.
(10) مالياتى كه مردم به دولت پرداخت مىنمايند بابت خمس حساب نمىشود
و اگر در بين سال داده شود در حكم مخارج سال است.
(11) جلو گيرى كردن زن از باردارى قبل از انعقاد نطفه اشكال ندارد و عمل
جراحى براى آن، اگر ضرورت لازم عقلائى داشته و با رضايت شوهر انجام
شود، مانعى ندارد به شرط آن كه از لمس و نظر حرام اجتناب شود ولى عقيم كردن
جايز نيست.
(12) اگر زنى علم پيدا كرد كه شوهرش مرده است و شوهر كرد و بعدا شوهر
اولش پيدا شد، آن زن زوجه شوهر اول است و نسبت به دومى شبهه است و بايد عده
وطى به شبه نگه دارد.
(13) كار كردن براى كسى كه مالش مخلوط به حرام است، و دستمزد گرفتن از
او، در صورتى كه شخص يقين ندارد كه در مال مورد ابتلاى او، حرام وجود دارد،
مانعى ندارد و حلال است.
(14) در موردى كه به تشخيص دكتر حمل براى مادر ضرر دارد و ادامه حمل
ممكن است منجر به مرگ مادر شود، چنانچه اشكالى در تشخيص دكتر نباشد و
تحقيق كامل هم در اين جهت شده باشد، سقط جنين قبل از دميده شدن روح مانعى
ندارد.
(15) خون اگر عرفا داراى ماليت باشد و منافع حلالى داشته باشد كه در
معامله مورد قصد قرار مىگيرد، فروش آن اشكال ندارد.
466

(16) رشوه داده و رشوه گرفتن حرام است و در آن فرقى نيست كه از مسلمان
بگيرد يا از غير مسلمانى كه مالش محترم باشد، و اگر رشوه بگيرند مالك آن نمىشود
و سود حاصله از ان نيز، مال مالك است.
(17) اگر پدر، خانه و زمين و امثال آن را به فرزند خود ببخشد و در زمان
حياتش تحويل او داده باشد، آن مال ملك فرزند شده و پدر بعد از آن حق رجوع
نداشته و ورثه هم بعد از فوت پدر در آن حقى ندارند.
(18) زن بايد براى بيرون رفتن از منزل از شوهر خود اجازه بگيرد و يا علم به
رضايت او داشته باشد، مگر در واجبات شرعى، و چنانچه در ضمن عقد شرط كرده
باشد كه زن براش شغلش مثلا بتواند به خارج از منزل برود، و يا عقد مبتنى بر اين شرط
واقع شده باشد، اين شرط نافذ است.
(19) متنجس نجس كننده است، هر چند متعدد باش.
(20) استعمال آلات مختص به لهو در غير لهو بنابر احتياط واجب جايز
نيست، و استعمال آنها در لهو مطلقا حرام است، و موسيقى مطرب استماع آن هم
حرام است، و ميزان در مطرب بودن اطراب شأنى است نه فعلى، و تشخيص آن با
خود مكلف است.
(21) فروش اشياء و لوازم مسجد كه در عرف زمان، استعمال آن معمول
نيست، مانند سينى هاى مسى يا پارچ هاى بزرگ، و تبديل آن به اشياء و لوازم مورد
احتياج، زير نظر متولى شرعى مانعى ندارد.
(22) پول گذاشتن در بانك به عنوان قرض الحسنه اشكالى ندارد و هم چنين
جايزه‌اى كه بانك در مقابل آن به بعضى از مشتركين پرداخت مىكند حلال است.
(23) پول و مالى كه از شخص متوفى به صورت امانت نزد انسان موجود
است، و در عين حال اين متوفى به شخصى كه مال نزد او است و يا به شخص ديگر
بدهكارى دارد در صورتى كه دانسته شود كه ورثه او از پرداخت بدهى متوفى امتناع
مىورزند، مىتوان از آن مال براى اداى دين استفاده نمود و در صورتى كه زيادتر بود
467

مازاد به ورثه بر مىگردد.
(24) اگر شخصى بخواهد عضوى از اعضاء بدن خود، مثلا كليه را به ديگرى
بدهد، و يا وصيت كند كه بعد از مردن خود، آن عضو در مقابل پول يا مجانى برداشته و
به ديگرى داده شود، در صورتى كه نجات مسلمانى متوقف بر آن عضو باشد، يعنى
راه نجات آن مسلمان منحصر در دادن عضو به او باشد، و تهيه آن از غير مسلمان هم ممكن نباشد اشكالى ندارد.
(25) قصد اقامت در دو محل نزديك به هم در صورتى كه يك محل حساب
نشود و به حد مسافت شرعى هم نرسد صحيح نيست، مگر اينك با تعدد محل،
اقامت واحده محسوب شود ولى اگر شخص در يك محل قصد اقامت كند و شب ها و
قسمت عمده روز را در آن محل كه قصد اقامت كرده بماند و براى انجام كارى كه در
محل ديگر دارد مقدارى از روز را به آن محل برود به طورى كه به اقامت او در محل
اول ضررى نزند، و سپس به محل اقامت برگرده مانعى ندارد.
(26) زنى كه شوهر كرده و از وطن اصلى خود به شهر ديگر مىرود در
صورتى كه از وطن اصلى خود اعراض نكرده باشد، هر وقت به آنجا مىرود نمازش
تمام است و روزه را بايد بگيرد، و اگر به سبب تبعيت از شوهر يا جهات ديگر اعراض
كرده، در وطن اصلى حكم مسافر را دارد.
(27) در موردى كه شوهر به وطن اصلى خود كه از آنجا اعراض نكرده، رفته
و همسر وى با او به آن محل مىرود، در صورتى كه زن قصد اقامت ده روز نداشته
باشد
نمازش شكسته است، و ميزان قصد خود زن است ولو قصد از جهت تبعيت
شوهر باشد.
(28) عكسبردارى، اگر مستلزم كار حرام نباشد، مانعى ندارد.
(29) در موردى كه شخصى متاعى را فروخته و قيمت را به صورت چك
مدت دار گرفته، فروش اين چك به مبلغى كمتر از آن، در صورتى كه در ما به التفاوت
معامله شرعى انجام گيرد و در ضمن آن، شرط قرض يا فروش بقيه به مساوى بشود
468

مانعى ندارد
(30) دست زدن (كف زدن) در مجالس جشن و سخنرانى جهت تشويق
افراد اگر به حد لهو نرسد مانعى ندارد.
(31) خريد و فروش راديو و تلويزيون، كه داراى منافع حلال و حرام است،
به قصد منفعت حلال مانعى ندارد، و هم چنين است استفاده از آن در جهت حلال،
ولى به هيچ وجه نبايد از آن استفاده حرام بكنند، و نيز بايد در دسترس كسى كه
استفاده حرام مىكند قرار ندهند.
469

واژه ها و اصطلاحات
فقهى
" الف "
آب جارى: آب در حال جريان، مانند آب چشمه و قنات كه از زمين مىجوشد و
رودخانه كه از كوه ها جارى است و آب لوله كشى شهرى.
آب قليل: آبى است كمتر از كر، كه از زمين هم نجوشد.
آب كر مقدار معينى از آب است كه اندازه و كيفيت آن در احكام آبها بيان شده است.
آب مضاف: آبى است كه با چيزى آميخته شده باشد مانند شربت و يا از چيزى گرفته
شده مانند گلاب.
آب مطلق: به آن آب خالص نيز گفته مىشود.
آلات لهو: اسباب عياشى و خوشگذرانى نامشروع مانند تار و ضرب و غيره.
ابن السبيل: مسافرى كه در سفر درمانده باشد، و مخارج سفر و زندگى نداشته باشد.
اتقى: با تقوى تر.
اجاره: قراردادى است كه طى آن منافع مال يا كار يك طرف در قبال اجرت و
مدت معين به طرف ديگر واگذار مىشود.
اجرت المثل: اجرت همانند. مثل اين كه شخصى بدون تعيين اجرت، كارى انجام دهد،
براى تشخيص قيمت كار انجام شده گفته مىشود: اگر همين كار را
شخص مشابه اين فرد است انجام مىداد چقدر مىشد؟ پاسخ هر چه
باشد، قيمت و اجرت المثل همان است.
اجزاء و شرايط: هر امرى كه فقدان آن به اصل يك چيز لطمه زند، جزء آن محسوب
470

مىگردد و هر امرى كه فقدان آن صفت يا حالت چيزى را متغير كند،
شرط آن محسوب مىشود. مثلا عدم انجام ركوع و سجود به اصل نماز
خلل مىآورد ولى فقدان حضور قلب " كمال " نماز را زايل مىكند،
يعنى نماز هست ولى كامل نيست.
اجير: به مزد گرفته شده مانند كسى كه طبق قرارداد در برابر كارى كه انجام
مىدهد مستحق اجرت مىشود.
احتلام: نشانه بلوغ - خارج شدن منى از انسان در حالت خواب.
احتياط لازم: رعايت جوانب نمودن در اين صورت موجب اطمينان انسان به رسيدن به
واقع مىشود.
احتياط مستحب احتياطى است كه مجتهد لزوم رعايت آن را از طريق ادله عقليه يافته است.
احتياطى است غير فتواى فقيه و رعايت آن واجب نيست.
احتياط واجب: عبارت از امرى است كه مطابق احتياط است اما فقيه همراه آن فتوى
نداده است. در چنين مواردى مقلد مىتواند به فتواى مجتهد ديگر كه در
رتبه بعد قرار دارد عمل نمايد.
احتياط را ترك نكند: هر موردى كه فتوايى از فقيه نسبت به آن ذكر نشده است به معنى احتياط
واجب است و اگر در همان مورد، فتوايى ذكر نشده باشد به معنى تأكيد
بر حسن احتياط مىباشد.
احراز: بدست آوردن، فراهم آوردن، دريافتن.
احوط: منطبق با احتياط.
ادعا: داد خواهى.
اذن: اجازه.
ارباح مكاسب منافع كسب و كار، هر نوع درآمدى كه از طريق حرفه و كار عايد شود.
ارتماس: فرو رفتن در آب (غسل) - فرو كردن در آب (وضوء).
471

ارث: ماترك متوفى كه براى ورثه باقى مىماند.
استبراء: سعى در برائت و پاكى از آلودگى و نجاست. در سه مورد به كار رفته است:
1 - استبراء از بول.
2 - استبراء از منى يعنى ادرار كردن پس از خروج منى به قصد اطمينان از
اين كه ذرات منى در مجراى بول نمانده باشد.
3 - استبراء حيوان نجاستخوار يعنى باز داشتن آن از خوردن نجاست
انسان تا وقتى كه به خوراك طبيعى خود عادت كند.
استحاضه: نام حالات خون ديدگى زنان، اين خون اگر زياد باشد استحاضه كثيره و
اگر كم باشد استحاضه قليله و در صورت بينابين استحاضه متوسطه
ناميده مىشود.
استحاله دگرگونى شئ به صورتى كه به حقيقت ديگرى مبدل شود. مانند چوب نجسى
كه بسوزد و خاكستر شود يا سگى كه در نمكزار فرو رفته و تبديل به نمك شود
كه با اين گونه استحاله شدن پاك مىشوند بر خلاف جايى كه حقيقت آن عوض
نشود مثل آرد شدن گندم نجس.
استفتاء مطالبه فتوى، سؤال كردن و كسب نظر مجتهد در باره حكم شرعى يك مسألة.
استطاعت: توانايى انجام فريضه حج از حيث بدن، مال و راه.
استمناء: انجام عملى با خود كه موجب انزال منى مىشود، كه به آن جلق زدن نيز
مىگويند.
اشكال دارد: چنانچه عملى انجام شود، آن عمل موجب اسقاط تكليف نيست و
نمىشود به آن اكتفا كرد.
اضطرار: ناگزيرى، ناچارى.
اظهر: ظاهرتر، روشن تر، فتواست، مقلد بايستى طبق آن عمل نمايد.
اعدل: عادل تر.
472

اعراض از وطن: تصميم انسان بر روى گردانى از وطن و ترك هميشگى آن.
اعلان: آگاه ساختن.
اعلم: عالم تر.
افضاء باز شدن - يكى شدن و تداخل مجارى بول و حيض يا مجارى حيض و
غائط يا هر سه اين مجارى.
افطار: باز كردن روزه.
اقامه معروف به پا داشتن سنتى كه از نظر شرعى معتبر شناخته شده است.
اقرب اين است فتوى اين است (مگر آن كه قرينه اى بر عدم فتوى باشد).
اقوى اين است نظر قوى بر اين است. فتواى صريح است بايستى طبق آن عمل شود.
اكتفا به رفع ضرورت كند: به اندازه اجبار اكتفا كند و بيشتر از آن انجام ندهد.
الزام كردن: اجبار نمودن.
امام: رهبر و پيشوا.
امام جماعت كسى كه در نماز به او اقتدا مىكنند.
امرار معاش: گذراندن زندگى.
امر به معروف: واداشتن افراد به انجام احكام و سنتى كه از نظر شارع پسنديده است.
امساك: امتناع كردن، خود را از انجام كارى باز داشتن.
اموال محترمه: اموالى كه بنابر ضوابط اسلامى داراى احترام است.
انتقال: جابه جايى، جابه جا شدن چيز نجس به نحوى كه ديگر شئ اول
محسوب نشود مانند انتقال خون انسان به پشه.
انزال: بيرون ريختن منى.
اوداج اربعه: شاهرگ هاى چهار گانه حيوانات.
اورع: پرهيز كارتر. كسى كه تقواى او بيشتر است.
اولى: سزاوار تر - بهتر.
ايقا: هر نوع قرارى كه يك جانبه انجام گيرد و نياز به قبول طرف ديگر نداشته
باشد، مانند طلاق كه شرعا احتياجى به قبول زوجه ندارد.
473

اهل الكتاب غير مسلمانى كه خود را پيرو يكى از پيامبران صاحب كتاب مىداند
مانند يهودى و مسيحى.
" ب "
بالغ: رسيده - فردى كه به سن بلوغ رسيده باشد.
بدل از وضوء: به جاى وضوء. در جايى كه آب نباشد وظيفه مكلف تيمم است و اين
تيمم جايگزين وضوء خواهد شد.
بدل از غسل: به جاى غسل. در جايى كه آب نباشد، وظيفه مكلف تيمم است و اين
تيمم جايگزين غسل خواهد شد.
برائت ذمه در موارد شك، مكلف بايستى عمل را بگونه اى انجام دهد كه يقين پيدا
كند تكليف خود را انجام داده است.
بعيد است: دور از ذهن است - فتوا بر آن منطبق نيست.
بعيد نيست فتوى اين است (مگر قرينه اى بر خلاف آن در كلام پيدا شود)
بلاد كبيره: شهرهاى بسيار بزرگ.
بلوغ ظهور يكى از علائم سه گانه در انسان كه نشانه بالغ شدن است - رسيدن به سن
تكليف به ظهور يكى از نشانه هاى سه گانه بلوغ در انسان.
بيع مثل به مثل: خريد و فروش دو شئ هم جنس به صورت مبادله، مانند گندم با گندم.
به صورت معمول
بهيمه: حيوان چهار پا.
474

" ت "
تبعيت: پيروى كردن - پاك گشتن چيز نجس به تبع پاك شدن چيز نجس ديگر
مانند پاكى ظرفى كه در آن انگور جوشيده است، پس از آن كه دو سوم آب
انگور تبخير شده باشد.
تجافى: نيم خيز نشستن - مأمومى كه به ركعت اول نماز جماعت نرسيده، هنگام
تشهد خواندن امام به حالت نيم خيز مىنشيند.
تحت الحنك: زير چانه. آن قسمت از عمامه كه زير گلو آويخته مىشود.
تحلى: تخليه كردن - بول و غائط كردن.
تخميس يك پنجم كردن - خارج كردن خمس مال - خمس مال را تأديه كردن.
تروى: تفكر - تفكر در افعال نماز براى كشف چگونگى نمازى كه خوانده شده است.
تزكيه شده: حيوانى كه با رعايت موازين شرع ذبح شده باشد.
تسبيحات اربعه: سبحان الله والحمد لله ولا إله ا لا الله والله اكبر.
تسبيح حضرت زهراء (س): گفتن سى و چهار مرتبه الله اكبر و سى و سه مرتبه الحمد لله
و سى و سه مرتبه سبحان الله.
تستر: خود را پوشاندن.
تسميه: نام بردن - جارى كردن اسم خدا بر زبان.
تشريح پاره كردن بدن انسان يا حيوان مرده براى اطلاعات پزشكى و غيره.
تصديق گواهى نمودن، تأييد كردن.
تطهير: پاك كردن.
تطهير: زياده روى، ستم كردن، دست درازى، تجاوز.
تعقيب: دنبال كردن - پس از نماز با ذكر دعا و قرآن، خود را مشغول كردن.
تفاوت: قيمت (صحيح و معيوب): مقدار اختلافى كه از نظر قيمت بين جنس سالم و غير سالم وجود دارد.
تفريط: كوتاهى كردن، مسامحه نمودن.
475

تقاص: قصاص كردن - تهاتر - مال مديون را بابت طلب خود برداشتن.
تقليد: تبعيت از فتاوى مجتهد و عمل نمودن به دستور وى.
تكبيرة الاحرام: به قصد اقامه نماز الله اكبر گفتن.
تلف شدن: از بين رفتن.
تلقيح: نطفه مرد را با وسيله اى نظير سرنگ به رحم زن رساندن.
تمكن دارايى.
تملك به ضمان: مالك شدن با ضمانت. انسان مال استقراضى را مالك مىشود به شرط
ضمانت اداى آن.
تيمم: در موارد عدم دسترسى به آب به جاى وضوء و غسل در هفت مورد بايد
تيمم كرد.
تيمم بدل از غسل: در جايى كه غسل، ممكن نباشد و يا آبى براى غسل موجود نباشد،
تيمم جايگزين غسل خواهد شد.
تيم جبيره اى: تيمم كسى كه بر اعضاء تيمم او مرهم يا پوشش است.
توكيل: وكيل يا نماينده قرار دادن.
توريه: نوعى حرف زدن است كه در آن نه دروغ گفته مىشود و نه راست. اين روش نوعى
پنهان كارى است كه به منظور خلاص شدن از دروغ به كار گرفته مىشود.
تهمت: افترا بستن، نسبت ناروا دادن.
" ث "
ثلثان: دو سوم - تبخير شدن دو سوم آب انگور و كشمش جوشيده كه موجب پاكى آن است.
ثمن: قيمت كالا.
476

" ج "
جاعل: كسى كه قرار داد جعاله را منعقد مىكند.
جاهل به مسألة: نا آشنا به مسألة. كسى كه مسألةء شرعى خود را نمىداند.
جاهل قاصر: جاهلى كه در شرايط عدم امكان دسترسى به حكم خدا قرار دارد و به
جهل خود نيز وقوف دارد.
جاهل مقصر: جاهلى كه امكان آموختن مسائل را داشته ولى عمدا در فرا گيرى آن كوتاهى كرده است.
جبيره مرهم - پارچه و پوششى كه زخم يا شكستگى را با آن ببندند.
جرح - جروح: جراحت، زخم.
جنب: كسى كه منى از او خارج شده يا با ديگرى مقاربت كرده است.
جعاله: قرارى كه طى آن فردى اعلام مىكند هر كس براى او كار معينى را انجام
دهد، اجرت مشخصى به او پرداخت مىشود. مثلا هر كس گمشده مرا
پيدا كند، هزار تومان به او مژدگانى مىدهم.
قرار گذارنده را " جاعل " و عمل كننده به آن را " عامل " مىگويند.
جلال: حيوانى كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده است.
جماع: مقاربت - آميزش جنسى.
جهر: صداى بلند - با صداى بلند چيزى را قرائت كردن.
" ح "
حائض: زنى كه در عادت ماهيانه باشد.
حاكم شرع: مجتهدى كه بر اساس موازين شرعى داراى قدرت بر فتوى است.
حج: زيارت خانه خدا و انجام اعمالى مخصوص در زمانى خاص.
حج نيابتى: زيارت خانه خدا به نيابت از طرف شخص ديگر با انجام مناسك آن.
477

حدث اصغر: هر علتى كه باعث وضو شود و آن هفت چيز است:
1 - بول. 2 - مدفوع. 3 - باد شكم. 4 - خواب كامل. 5 - امور زايل كننده
عقل. 6 - استحاضه. 7 - موجبات غسل.
حدث اكبر: هر كارى كه غسل براى نماز را سبب شود مانند احتلام و جماع.
حد ترخص: حدى از مسافت كه در آن صداى مؤذن و ديوار محل اقامت قابل تشخيص نباشد.
حرام: ممنوع - هر عملى كه از نظر شرعى تركش لازم باشد.
حرج: مشقت - سختى، دشوارى.
حصه: سهم.
حضر: محل حضور (وطن).
حنوط: ماليدن كافور بر اعضاى مرده از جمله به پيشانى، كف دستها، سر زانوها
و سر دو انگشت بزرگ پاها.
حواله: ارجاع طلبكار به شخص ثالث براى دريافت طلبش.
حيض: قاعدگى، عادت ماهيانه زنان.
حين عروض شك: وقت پديد شدن شك.
" خ "
خارق العاده: خلاف عادت - غير معمول - بيش از انتظار.
خالى از قوت نيست: معتبر است - فتوى اين است (مگر در ضمن كلام قرينه اى بر غير اين
معنى ديده شود).
خالى از وجه نيست: بى مورد نيست. فتوى اين است (مگر در ضمن كلام قرينه اى بر غير اين
معنى مشاهده شود).
خبره: كارشناس.
خبيث: پليد، زشت.
478

خسارت: زيان، ضرر.
خصوصيات: ويژگيها.
خمس: يك پنجم - بيست درصد در آمد ساليانه و غيره كه بايد به مجتهد جامع
الشرائط و مرجع تقليد پرداخت شود.
خوارج: كسانى كه عليه امام معصوم " ع " قيام مسلحانه نمايند مثل خوارج نهروان.
ترس، هراس، واهمه.
خوف: يعنى حيوانى كه وقتى رگ آن را ببرند خون از آن جستن مىكند.
خيار: بهتر گزينى - اختيار بر هم زدن معامله كه در يازده مورد مشخص شده
براى طرفين يا يكى از آنها ممكن است.
" د "
دائمه: زنى كه طى عقد دائم به همسرى مردى در آمده باشد.
دبر: پشت، مقعد.
دعوى: داد خواهى.
دفاع: دفع دشمن، مقاومت در برابر دشمن.
ديه: مالى كه بنابر تقويم شرعى به جبران خون مسلمان يا نقص بدنى او تأديه شود.
" ذ "
ذبح شرعى: كشتن حيوانات حلال گوشت با رعايت ضوابط شرعى.
ذمه: تعهد به اداى چيزى يا انجام عملى.
ذمى: كافران اهل كتاب مانند يهود و نصارى در مقابل تعهدشان نسبت به رعايت
قوانين اجتماعى اسلامى از حمايت و امنيت حكومت اسلامى برخوردار
مىشوند و در بلاد مسلمين زندگى خواهند كرد.
479

" ر "
ربا: زيادت، اضافه، بدست آوردن مال زائد بر سرمايه.
رباء قرضى: اضافه اى كه پرداخت آن در ضمن قرض شرط گردد.
رجوع: بازگشتن، بازگشت.
رضاعى: همشير، پسر و دخترى كه از يك زن شير خورده باشند با شرائطى كه در
مسأله بيان شده نسبت به هم برادر و خواهر رضاعى مىشوند و محرم
ابدى مىباشند.
رفع ضرورت: بر طرف شدن حال اضطرار.
ركن - اركان: پايه - اساسى ترين جزء هر عبادت.
ركوع خم شدن - يكى از اركان نماز كه براى انجام آن شخص نماز گزار در برابر
عظمت خداوند خم مىشود كه دستهايش به زانو برسد.
رهن: گرو، گروى
ريبه: ترديد، شك، شبهه. و " نظر به ريبه " خواهد آمد.
" ز "
زائد بر مئونه: مازاد بر مخارج، اضافه بر هزينه زندگى.
زكات: پاكى از آلودگى - مقدار معينى از اموال خاص انسان كه به شرط رسيدن
به حد نصاب بايد در موارد مشخص خود مصرف شود. اين اموال
اختصاص به نه مورد دارد.
زكات فطره: مقدار حدود 3 كيلوگرم گندم، جو، ذرت و غيره يا قيمت آن كه بايد در
عيد فطر به فقرا بدهند و يا در مصارف ديگر زكات صرف كنند.
زمان غيبت كبرى: مثل زمان ما، كه امام دوازدهم " ع " در پرده غيبت به سر مىبرند.
زينت: زيور، آرايش.
480

" س - ش "
سال شمسى: مدت يك بار حركت انتقالى زمين به دور خورشيد كه 365 روز و چند
ساعت كه برابر 12 برج از فروردين تا اسفند مىباشد.
سال القرى: مدت 12 بار گردش ماه به دور زمين كه 354 روز و چند ساعت برابر 12
ماه عربى از محرم تا ذى حجه مىباشد.
سال خمسى: يك سال تمام كه از تاريخ رسيدگى انسان به حساب اموال خود براى
پرداخت خمس آغاز مىگردد و بايد هر سال همان تاريخ را مبدأ
رسيدگى مجدد قرار دهد.
سجده - سجود: بر زمين گذاردن پيشانى و كف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ
پاها براى ستايش خداوند. يكى از اركان نماز.
سجده سهو: سجده اى كه نماز گزار در برابر اشتباهاتى كه سهوا از او سر زده به جاى آورد.
سجده شكر: پيشانى بر زمين نهادن به منظور سپاسگزارى از نعمتهاى خداوند.
سرگين: مدفوع حيوانات.
سفيه: كم عقل، كسى كه قدرت نگهدارى مال خودش را ندارد و سرمايه اش را
در كارهاى بيهوده مصرف مىكند.
سقط شده: افتاده، جنين نارس يا مرده كه قبل از موعد تولد از رحم خارج شده باشد.
شاخص: چوب يا آلتى كه براى تعيين وقت ظهر در زمين نصب مىكنند.
شارع: بنيانگذار شريعت اسلامى - خداوند. پيغمبر اكرم " ص ".
شاهد: گواه.
شرايط ذمه: شرايطى كه اگر اهل كتاب در بلاد مسلمين به آنها عمل كنند جان و
مالشان در پناه حكومت اسلامى است.
شهادت: گواهى دادن.
شهادتين: شهادت به يگانگى الله و رسالت رسول الله " ص ".
481

شيوع: شايع شدن، همگانى شدن.
شهرت: مشهور شدن، آشكار شدن براى همه افراد.
شير كامل: منظور انجام يافتن تمام شرايط نه گانه اى است كه در مسأله گفته شده و
موجب محرم شدن است.
" ص - ض "
صاع: پيمانه اى داراى گنجايش حدود 3 كيلوگرم.
صحت: درستى.
صراط: منظور پل صراط در روز قيامت است.
صغيره: دخترى كه به سن بلوغ نرسيده است.
صلح: سازش طرفين - اين كه كسى مال يا حق خود را براى توافق و سازش به
ديگرى واگذار كند.
صيغه: خواندن كلماتى كه وسيله تحقق عقد است.
ضامن: عهده دار - متعهد.
ضرورت: وجوب، حتميت.
ضرورى دين: آنچه بدون ترديد جزء دين است مانند وجوب نماز و روزه.
" ط "
طلاق: رهايى - گسستن پيمان زناشويى.
طلاق بائن: طلاقى است كه پس از آن مرد حق رجوع به همسرش را ندارد مگر آن كه
وى را عقد مجدد كند.
طلاق خلع: طلاق زنى كه به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگرش را در قبال
اين كراهت به او مىبخشد تا طلاق بگيرد.
482

طلاق رجعى: طلاقى است كه مرد در عده زن مىتواند به او رجوع نمايد.
طلاق مبارات: طلاقى است كه در نتيجه عدم سازش زن و مرد با يكديگر و دادن
مقدارى مال از طرف زن به شوهر واقع مىشود.
طواف نساء: آخرين طواف حج و عمره مفرده است كه ترك آن موجب استمرار
حرمت همبسترى براى طواف كننده با همسرش مىشود.
طوق: گردن بند، آنچه در گردن بياويزند.
طهارت: پاكى - حالتى معنوى كه در نتيجه وضوء و غسل يا تيمم حاصل شود.
چيزى كه بر اساس نظر شارع مقدس محكوم به پاكى است هر چند در
واقع نجس باشد مثل اين كه شخصى وارد خانه مسلمانى شود مادام كه
او نجاست چيزى را مطرح ننمايد تمام اشياء آن خانه محكوم به پاكى
است.
" ظ "
ظاهر اين است: فتوى اين است. (مگر اين كه در كلام قرينه اى براى مقصود ديگر باشد).
ظهر شرعى: وقت اذان ظهر كه سايه شاخص محو مىشود يا به كمترين حد آن
مىرسد. و ساعت آن نسبت به فصول مختلف و افق هاى گوناگون فرق
مىكند.
" ع "
عاجز: ناتوان، درمانده.
عادت ماهيانه: قاعدگى، حيض.
عادت وقتيه و عدديه: زن هايى كه عادت ماهيانه آنها داراى وقت مشخص و مقدار زمان معين
باشد، عادتشان " وقتيه و عدديه " است.
483

عادل: شخصى كه داراى ملكه عدالت است.
عاريه: دادن مال خود به ديگرى براى استفاده موقت و بلا عوض از آن.
عاصى: عصيان كننده، كسى كه نسبت به احكام الهى نافرمان است.
عامل: عمل كننده: 1 - كسى كه به قرار داد جعاله عمل مىكند. 2 - كسى كه
متصدى جمع آورى، حسابرسى و تقسيم و ساير امور مربوط به زكات
است. 3 - اجير.
عايدات: در آمد.
عدول: اشخاص عادل. و به معناى برگشت هم آمده، مثل آن كه از نظر خود
عدول نموده.
عذر شرعى: توجيه شرعى، بهانه شرعى.
عرف: فرهنگ عموم مردم.
عرق جنب از جرام: عرقى كه پس از آميزش نامشروع يا استمناء از بدن خارج گردد.
عزل: كنار گذاشتن. 1 - انزال نمودن در خارج از رحم براى جلوگيرى از آبستنى
زن. 2 - بر كنار كردن وكيل يا مأمور خود از كار مانند بركنارى وصى يا
متولى خائن توسط حاكم شرع.
عسرت: سختى، تنگدستى.
عقد: گره، پيمان زناشويى، پيوند
عقد بيع: قرارداد خريد و فروش.
عقد دائم: ازدواج مادام العمر
عقد غير دائم: ازدواج موقت، متعه، صيغه.
عقود: قرار دادهاى دو طرفه مثل خريد و فروش، ازدواج، مصالحه.
عمال: كار گزاران
عمدا: از روى قصد، كارى را با علم و آگاهى انجام دادن.
عمره: زيارت خانه خدا و انجام اعمال مخصوص خانه كعبه كه تا حدودى
شبيه حج است و آن بر دو قسم است: عمره تمتع كه قبل از حج
484

تمتع انجام مىگيرد و عمره مفرده كه پس از حج قران و افراد يا بدون
حج انجام مىگيرد.
عمل به احتياط: مكلف تكليف خود را بگونه اى عمل نمايد كه يقين پيدا كند تكليف شرعيش را انجام
داده است. طريقه احتياط در كتابهاى فقهى مطرح شده است.
عنين: مردى كه قادر به انجام آميزش جنسى نيست.
عورت: آنچه انسان از ظاهر كردنش حياء مىكند - اعضاء تناسلى.
عهد: پيمان، تعهد انسان در برابر خداوند براى انجام كار پسنديده يا ترك
ناپسند كه با صيغه مخصوص اداء مىشود.
عيال: زن - همسر - نان خور.
عيد فطر: نخستين روز ماه شوال كه يكى از دو عيد بزرگ اسلامى است.
عيد قربان دهمين روز ماه ذى الحجه كه يكى از دو عيد بزرگ اسلامى است.
" غ "
غايب شدن: پنهان شدن، غايب شدن شوهر براى مدتى معين كه موجب در خواست
طلاق زوجه از حاكم شرع مىشود.
غائط: مدفوع
غرض عقلائي: هدفى كه از نظر عقلا قابل قبول و پسنديده باشد.
غساله: آبى كه معمولا پس از شستن چيزى خود به خود يا با فشار از آن مىچكد.
شستن - شستشو - شستشوى بدن با كيفيت مخصوصى كه بر دو نوع
است: 1 - ترتيبى. 2 - ارتماسى.
غسل واجب: غسلى كه انجام دادن آن الزامى است و اقسام آن عبارت است از:
1 - غسل جنابت. 2 - غسل حيض. 3 - غسل نفاس. 4 - غسل
استحاضه. 5 - غسل مس ميت. 6 - غسل ميت. 7 - غسلى كه بواسطه
نذر و قسم و مانند اينها واجب مىشود.
485

غسل مستحب: غسلى كه به مناسبت ايام و ليالى خاص يا عبادات و زيارات مخصوص
رواست مانند غسل جمعه و غسل زيارت و غيره.
غسل ارتماسى: به نيت غسل يك مرتبه در آب فرو رفتن.
غسل ترتيب: به نيت غسل، اول سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ را
شستن.
غسل جبيره: غسلى كه با وجود جبيره بر اعضاى بدن انجام مىگيرد و الزاما بايد به
صورت غسل ترتيبى باشد.
غلات: گروهى از مسلمانان هستند كه در باره أمير المؤمنين على " ع " غلو مىكنند
و آن حضرت را خدا مىشمارند.
" ف "
فتوى: رأى مجتهد در مسائل شرعيه.
فجر: سپيده صبح.
فجر اول و دوم: نزديك اذان صبح از طرف مشرق سپيده اى رو به بالا حركت مىكند كه
آن را فجر اول مىگويند. موقعى كه آن سپيده گسترده شد، فجر دوم و
اول نماز صبح است.
فجر صادق: منظور فجر دوم است.
فجر كاذب: منظور فجر اول است.
فرادى: نمازى كه انسان به طور انفرادى مىگذارد.
فرج: عورت انسان (زن و مرد - قبل ودبر).
فرض: امر الزامى، امرى كه انجام يا اداى آن واجب است.
فضله مدفوع حيوانات.
فطرية: زكات فطره.
486

فقاع: آب جو.
فقير محتاج - كسى كه نيازمند تأمين مخارج سال خود و عيالاتش است. و
چيزى هم ندارد كه به طور روزانه قادر به تأمين هزينه زندگيش باشد.
في سبيل الله: در راه خدا انجام كار خيرى كه نفعش به عموم مسلمانان برسد مثل
ساختن مسجد، پل، جاده و غيره.
" ق "
قبل: پيش (كنايه از عضو جنسى كه در جلو بدن قرار دارد).
قتل: كشتن.
قتل نفس محترمه: كشتن كسى كه خونش از نظر شرعى محترم است و نبايد كشته شود.
قرائت: خواندن - خواندن حمد و سوره در نمازهاى يوميه.
قروح: دملها، زخمهاى چركين.
قريب: نزديك به واقع و حقيقت.
قرينه: نشانه، علامت، همانند.
قسم: سوگند - سوگند به يكى از اسامى خداوند براى انجام امور پسنديده، يا
ترك ناپسند.
قصاص: كيفر، نوعى از مجازات است كه مشابه با جنايت انجام شده مىباشد
مثل اين كه شخصى كسى را عمدا بكشد او را خواهند كشت.
قصد اقامه: قصد مسافر به ماندن ده روز يا بيشتر در يك محل.
487

قصد انشاء: تصميم به ايجاد يك امر اعتبارى مانند بيع وشراء و غيره همراه با اداى
كلمات مربوطه.
قصد وجه: در جايى كه مكلف عمل را با حفظ وصف وجوب و يا استحباب انجام دهد،
يعنى بگويد اين عمل واجب و يا اين عمل مستحب را انجام مىدهم.
قصد رجاء در موردى است كه مكلف عمل را به احتمال اين كه به خدا نزديك
مىكند انجام مىدهد.
قصد قربت: در جايى متصور است كه مكلف عنوان عمل را مىداند و آن را به قصد قربت
انجام مىدهد مثل اين كه بداند واجب است يا مستحب و يا...
قضاء: 1 - بجا آوردن عملى كه در وقت فوت شده است. 2 - قضاوت كردن.
اطاعت - تواضع در برابر خدا - در ركعت دوم نماز پس از قرائت سوره ها،
دست ها را در مقابل صورت قرار دادن و ذكر و دعا خواندن.
قيام متصل به ركوع: قيامى كه بايد نماز گزار در آخرين لحظه قبل از ركوع داشته باشد و ركن نماز است.
قى: استفراغ.
قيم: سرپرست - كسى كه بر اساس وصيت يا حكم حاكم شرع مسئول امور
يتيم و غيره مى شود.
" ك "
كافر: كسى كه به توحيد و نبوت يا هر دوى آنها معتقد نيست، يعنى:
1 - كسى كه وجود خدا را انكار مىكند.
2 - كسى كه براى خدا شريك مى تراشد.
3 - كسى كه پيغمبرى پيغمبر اسلام را قبول ندارد.
4 - كسى كه در امور فوق شك دارد.
5 - كسى كه منكر ضرورى دين است و انكار او به انكار خدا و
رسول (صلى الله عليه وآله و سلم) مىانجامد.
488

كافر حربى: كافرى كه با مسلمين در حال جنگ مىباشد.
كافر ذمى: اهل كتابى كه در بلاد اسلامى با شرايط مخصوص اهل ذمه در پناه
حكومت اسلامى قرار گرفته و زندگى مىكند.
كثير الشك: كسى كه زياد به شك مىافتد.
كشف خلاف شدن: آشكار شدن خلاف يك چيز.
كفاره: كارى كه انسان براى جبران گناهش انجام دهد.
كفاره جمع: كفاره سه گانه (60 روز روزه گرفتن، 60 فقير را سير كردن و بنده اى را آزاد نمودن).
كفالت: ضمانت
كفيل: ضامن.
كيفيت: چگونگى.
" ل "
لازم: واجب - اگر مجتهد دليل الزامى بودن امرى را از آيات و روايات كشف
كند و بتواند آن را به شارع نسبت دهد، تعبير به واجب مىكند و اگر
الزامى بودن آن را به طريق ديگر نظير ادله عقليه استفاده كند طورى كه
استناد آن به شارع ميسر نباشد، تعبير به لازم مىكند. همين تفاوت را
بايد در احتياط لازم و احتياط واجب در نظر داشت، لذا در مقام عمل
براى مقلد تفاوت بين لازم و واجب نيست.
لازم الوفاء: بايد به آن عمل شود.
لزوجت محل: لغزندگى همراه با چسبندگى كه در محلى وجود دارد.
لغو: بى فايده، بى معنا، بيهوده.
489

" م "
ما به التفوات: مقدار تفاوت بين دو شئ، رجوع به " تفاوت قيمت صحيح و معيوب "
مال الاجاره: مالى كه بايد مستأجر بابت اجاره بپردازد.
مال المصالحه: مالى كه مورد صلح قرار گرفته است.
ماليت شرعى: چيزهايى كه از نظر شارع مقدس مال محسوب مىشود مانند همه
اموال مشروع (كه ضوابط آن توسط شارع مقدس بيان گرديده است).
ماليت عرفى: چيزهايى كه از نظر فرهنگ عموم مردم (عرف) مال محسوب
مىشود. هر چند از نظر دين اسلام ماليت نداشته باشد، مثل خوك و
مشروب.
ماه هلالى: ماه قمرى، مدت 29 يا 30 روز از رؤيت هلال ماه تا هلال ديگر كه يك
ماه (يا " شهر " در زبان عرب) است و تكرار 12 بار آن، سال قمرى
است از محرم تا ذى الحجه.
مأموم: پيرو - كسى كه در نماز به امام جماعت اقتدا نمايد.
مئونه: مخارج يا هزينه.
مباح: هر فعلى كه از نظر شرعى نه پسنديده است و نه ناپسند (در برابر واجب
و حرام و مستحب و مكروه).
مبتدئه: زنى كه براى اولين بار عادت شود.
مبطلات امورى كه باطل كننده عبادت مىباشد.
متعه: زنى كه با عقد موقت به همسرى مردى در آمده است.
متنجس: هر چيزى كه ذاتا پاك است، اما در اثر بر خورد با شئ نجس، آلوده شده است.
متولى: سرپرست
مجتهد: كوشا - كسى كه در فهم احكام الهى به درجه اجتهاد رسيده و داراى
قدرت علمى مناسبى است كه مىتواند احكام اسلام را از روى كتاب و
سنت استنباط نمايد.
490

مجتهد جامع الشرائط: مجتهدى است كه شرايط مرجعيت تقليد را دارا مىباشد.
مجراى طبيعى: مسير طبيعى هر چيز.
مجهول المالك: مالى كه معلوم نيست به چه كسى متعلق است.
مجزى است: كافى است - ساقط كننده تكليف است.
محتضر: كسى كه در حال جان كندن است.
محتلم كسى كه در خواب از او منى خارج شده باشد.
محذور: مانع - كنار گذاشته شده - آنچه از آن پرهيز گشته است.
محرم (محرمات) چيزى كه حرام است - اولين ماه از سال قمرى
محرم فاميل هاى نزديك، كسانى كه ازدواج با آنها حرام ابدى است مانند:
خواهر، مادر، دختر و دختر دختر، جدات، عمه وعمات، خاله و
خالات، ربائب، مادر زن و مادر او، دختر و خواهر رضاعى.
محرم: كسى كه در حال احرام حج يا عمره باشد.
محجور: كسى كه از تصرف در اموال ممنوع شود.
محظور: ممنوع.
محفوظ: حفظ شده، نگهدارى شده.
محل اشكال است: اشكال دارد - قبول صحت و تماميت آن مشكل مىباشد.
محل تأمل است: بايد احتياط كرد.
مخير است: فتواست. مقلد بايستى يكى از دو طرف و يا بيشتر را انتخاب نمايد و يا
به مجتهد ديگرى مراجعه نمايد.
مخرج بول و غائط: مجراى طبيعى خروج ادرار و مدفوع.
مخمس: مالى كه خمس آن خارج شده باشد.
مد: پيمانه اى كه تقريبا ده سير گنجايش داشته باشد.
مدعى: خواهان، كسى كه براى خودش حقى قائل است.
مذى: رطوبتى كه پس از ملاعبه از انسان خارج مىگردد.
491

مرتد: مسلمانى كه منكر خدا و رسول يا حكمى از ضروريات دين شده كه
انكارش به انكار خدا و رسول باز مىگردد.
مرتد فطرى: كسى كه از پدر يا مادر مسلمان متولد شده و خودش نيز مسلمان بوده و
سپس از دين خارج شده است.
مرتد ملى: كافرى كه از پدر و مادر غير مسلمان متولد شده ولى پس از اظهار اسلام
مجددا كافر گرديده است.
مرجوح (مرجوح شرعى): چيزى كه كراهت شرعى داشته باشد.
مردار: حيوانى كه خود به خود مرده يا بدون شرايط لازم كشته شده باشد.
مزارعه: قرار دادى كه بين مالك زمين و زارع منعقد مىشود كه بر اساس آن مالك
در صدى از محصول زراعى را صاحب مىشود.
مس: لمس كردن.
مس ميت: لمس كردن انسان مرده.
مساقات: آبيارى كردن - قرار دادى بين صاحب باغ و باغبان كه بر اساس آن باغبان
در برابر آبيارى و تربيت درختان، حق استفاده از مقدار معينى از ميوه باغ
را پيدا مىكند.
مستحب: پسنديده، مطلوب - چيزى كه مطلوب شارع است ولى واجب نيست -
هر حكم شرعى كه اطاعت آن موجب ثواب است ولى مخالفت آن
عقاب ندارد.
مستطيع: توانا - كسى كه امكانات و شرايط سفر حج را دارا باشد.
مستهلك: از ميان رفته، نابود شده، نيست شده.
مسح: دست كشيدن بر چيزى - دست كشيدن به فرق سر و روى پاها با رطوبت
باقيمانده از شستشوى صورت و دستها در وضوء.
مسكين بيچاره - مفلوك - كسى كه از فقير هم، زندگى را سخت تر مىگذراند.
مسكرات چيزهاى مست كننده
492

مشقت: سختى، رنج، دشوارى.
مصالحه: سازش، آشتى.
مضطربه: زنى كه عادت ماهيانه اش بى نظم است.
مضمضه: چرخانيدن آب در دهان.
مطهرات: پاك كننده ها.
مظالم: آنچه كه در ذمه انسان است ولى صاحب آن معلوم نيست و يا دسترسى
به آن ممكن نمىباشد. مانند اين كه كسى بدهكار است ولى صاحب آن را
نمىشناسد و دسترسى به او ندارد.
مفطر: چيزى كه روزه را مىشكند.
مفلس: كسى كه دارائيش كمتر از بدهكاريش مىباشد.
مقررات شرعيه: آنچه از طرف خداوند به عنوان تكليف شرعى معين گرديده است.
مكروه: ناپسند، نامطلوب - آنچه انجام آن حرام نيست ولى تركش اولى است.
مكلف: هر انسانى كه بالغ و عاقل است.
ملاعبه: بازى كردن - معاشقه كردن.
مميز: خردسالى كه خوب و بد را تميز مىدهد.
موالات: پشت سر هم - پياپى انجام دادن.
مؤجر: اجاره دهنده.
موقوف عليهم: كسانى كه به نفع آنها وقف شده است.
موقوفه: وقف شده.
موكل: وكيل كننده.
منع كردن: جلوگيرى كردن، باز داشتن.
ميت: مرده، جسد بى جان انسان.
493

" ن "
ناسيه: زنى كه وقت عادت ماهيانه خود را از ياد برده است.
نافله: نماز مستحبى.
نذر: واجب نمودن كار مطلوب يا ترك كار غير مطلوب بر خود براى خدا.
نرى: بيضه.
نبش قبر: شكافتن قبر.
نصاب: حد مشخص - حد يا مقدر معين.
نصاب زكات: حد مشخصى كه براى هر يك از موارد وجوب زكات در نظر گرفته شده
است.
نظر به ريبه: نگاه كردن به گونه اى كه ديگران را بدگمان كند - نگاهى كه موجب فتنه
شود.
نجس: پليد، ناپاك.
نفاس: خونى كه پس از زايمان از رحم زن خارج مىگردد.
نفساء زنى كه خون نفاس ببيند.
نكاح: ازدواج كردن - زناشويى.
نماز آيات: دو ركعت نماز مخصوص كه در مواردى نظير زلزله و كسوف و خسوف
واجب است.
نماز احتياط: نماز بدون سوره اى كه براى جبران ركعات مورد شك به جا آورده
مىشود.
نماز استسقاء: نمازى كه با كيفيت مخصوص براى طلب باران خوانده شود.
نماز جماعت: نماز واجبى كه دو نفر يا بيشتر با امامت يكى از آنها بجا مىآورند.
نماز جمعه: دو ركعت نماز مخصوص كه در زوال جمعه به جاى نماز ظهر و به طور
جماعت برگزار مىگردد و با كمتر از 5 نفر انجام پذير نيست.
494

نماز خوف: نماز يوميه انسان در حال جنگ و امثال آن كه با كيفيت مخصوص و به
طور مختصر به جا آورده شود.
نماز شب: هشت ركعت نماز مستحبى كه به صورت 4 دو ركعتى در ثلث آخر شب
گزارده مىشود.
نماز شفع: دو ركعت نماز مستحبى كه پس از هشت ركعت نافله هاى شب، پيش از
نماز وتر گزارده مىشود.
نماز طواف: دو ركعت نماز مخصوص كه در مراسم حج و عمره پس از طواف گزارده
مىشود.
نماز طواف: دو ركعت نماز مخصوص كه روز عيد فطر و قربان مىخوانند.
نماز عيد: دو ركعت نماز مخصوص كه پس از نماز مغرب تا وقتى كه سرخى
مغرب از بين نرفته مستحب است.
نماز غفيله: نماز كوتاه - نمازهاى چهار ركعتى كه در سفر دو ركعت خوانده مىشود.
نمازى است كه به جبران نمازهاى فوت شده گزارده مىشود.
نماز مستحب: هر نمازى كه بجا آوردن آن پسنديده است ولى واجب نيست.
نماز ميت: نماز مخصوصى كه بايد بر جنازه مسلمان خوانده شود.
نماز واجب: نمازى كه بجا آوردن آن بر هر مكلفى لازم است و اقسام آن عبارت است از:
1 - نمازهاى يوميه. 2 - نماز آيات. 3 - نماز ميت. 4 - نماز طواف.
5 - نماز قضاى پدر و مادر. 6 - نمازى كه انسان با نذر و عهد و قسم بر
خود واجب كرده است.
نماز وحشت: دو ركعت نماز كه براى شب اول قبر متوفى خوانده مىشود.
نماز يوميه: نماز روزانه - نمازهاى واجب در هر شبانه روز كه مجموعا 17 ركعت است.
نوافل يوميه: نمازهاى مستحبى روزانه كه هر شبانه روز 34 ركعت و در جمعه 38 ركعت است.
نهى از منكر: باز داشتن ديگران از هر عملى كه به حكم شارع ناپسند است.
نيت: قصد - تصميم انجام عمل دينى با هدف تقرب به خداوند.
495

" و "
واجب: هر امرى كه انجام آن از نظر شرع الزامى و اجبارى است.
واجب تخييرى: امرى كه وجوب بين آن و ديگرى دوران دارد مانند كفاره روزه كه مخير
است بين سه امر:
1 - آزاد كردن برده. 2 - شصت روز روزه گرفتن. 3 - شصت مسكين را
اطعام كردن.
واجب عينى: واجبى كه بر هر فردى با قطع نظر از ديگران واجب است مانند نماز و
روزه.
واجب كفايى: واجبى كه اگر به حد كافى كسانى نسبت به آن اقدام نمايند از ديگران
ساقط مىشود مانند غسل و ساير تجهيزات ميت كه بر همه واجب
است ولى وقتى كه عده اى اقدام كنند، از ديگران ساقط مىشود.
واجب موسع: واجبى است كه وقت انجام آن وسيع است مانند نماز ظهر و عصر كه از
ظهر تا غروب وقت دارد.
واجب مضيق: واجبى است كه داراى وقت مشخص و محدود است مانند روزه گرفتن
در ماه رمضان.
وارث: كسى كه ارث مىبرد.
وراث: كسانى كه ارث مىبرند.
واقف: وقف كننده.
وثيقه: سپرده، گرويى.
وجه: صورت - دليل - عنوان.
ودى: رطوبتى كه گاهى پس از خروج بول مشاهده مىشود.
وديعه: امانت
وذى: رطوبتى كه گاهى پس از خروج منى مشاهده مىشود.
496

وصل به سكون: حركت آخر كلمه اى را انداختن و بدون توقف آن را به كلمه بعد چسباندن.
وصى: كسى كه مسئول انجام وصيتى شود.
وصيت: سفارش - توصيه هايى كه انسان براى كارهاى پس از مرگش به ديگرى مىكند.
وضوء شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها براى برپا داشتن نماز.
وضو - ارتماسى: وضويى كه انسان به عوض آن كه آب را روى صورت و دستهايش بريزد،
صورت و دستهايش را در آب فرو مىبرد و در حال فرو بردن يا بيرون
آوردن آن قصد وضوء مىكند.
وضوء ترتيبى: وضويى كه انسان با ريختن آب به قصد وضوء روى صورت و
دستهايش آنها را مىشويد.
وضوء جبيره: آن است كه در محل وضوء جبيره باشد.
وطن: جايى كه انسان براى اقامت و زندگى خود اختيار كند.
وطى: لگد مال كردن - كنايه از عمل جنسى است.
وقف به حركت: در حين اداى حركت آخرين حرف يك كلمه، بين آن و كلمه بعد فاصله
انداختن.
وكيل: نماينده، كسى كه از طرف شخصى اختيار انجام كارى را داشته باشد.
ولايت: سرپرستى، صاحب اختيار بودن.
ولى (يا قيم) كسى كه به دستور شارع مقدس، سرپرست ديگرى است مانند پدر و
پدر بزرگ و مجتهد جامع الشرايط.
هبه: بخشش
هديه: تحفه، ارمغان.
" ى "
يائسه: زنى كه سنش به حدى رسيده كه ديگر عادت ماهيانه نمىشود.
497