الكتاب: الغاية القصوى (فارسي)
المؤلف: لليزدي ترجمة الشيخ عباس قمي
الجزء: ١
الوفاة: ١٣٥٩
المجموعة: فقه الشيعة ( فتاوى المراجع )
تحقيق:
الطبعة:
سنة الطبع:
المطبعة:
الناشر: إنتشارات المكتبة المرتضوية لإحياء الآثار الجعفرية - طهران
ردمك:
ملاحظات:

جلد اول
غاية القصوى
در ترجمة عروة الوثقى
حضرت آية الله فى الارضين السيد محمد كاظم
الطباطبائى اليزدي قدس سره
ترجمه خاتم المحدثين آقاى حاج شيخ عباس قمى ره
انتشارات المكتبة المرتضوية لاحياء الاثار الجعفرية
تهران ناصر خسرو پاساژ مجيدي
1

بسم الله الرحمن الرحيم
(عمل به اين رساله شريفه انشاء الله تعالى صحيح ومجزيست) (الاحقر محمد كاظم الطباطبائى)
بسم الله الرحمن الرحيم
و به ثقتى
الحمد لله ربه العالمين على آلائه ونعمائه والصلوة والسلام على مبلغ احكامه واشرف سفرائه محمد سيد
المرسلين و خاتم انبيائه وعلى آله المعصومين سيما على سيد اوصيائه " و بعد " چنين گويد اين فقير بى
بضاعت عباس القمى ختم الله له بالحسنى والسعادة كه مدتها بود در خاطرم خطور مىكرد كه چه قدر
شايسته و لازم بود كه براى مكلفين فراهم شود يك رساله جامعه كه مشتمل باشد بر كثرت فروع
و مهمات مسائل و مغنى باشد ايشان را در مقام حاجت از جمع آوردن اسفار و رسائل و اگر چه رسائله هاى
عمليه بسيار بود لكن در بين انها نمىديدم رساله را كه از هر جهت جامع و براى كافه مقلدين نافع باشد
مگر در اين ايام كه برخوردم به رساله شريفه عروة الوثقى فيما تعم به البلوى كه از قلم درربار حضرت
حجة الاسلام و آية الله فى الانام مبين الحلال والحرام وفقيه اهل البيت عليهم السلام سيدنا الاعظم وملاذنا
المعظم ابو المكارم مولانا السيد محمد كاظم الطباطبائى ادام الله ظله العالى بيرون آمده ديدم الحق همان
كتاب است كه هميشه ديدار آن را متمنى و طالب و زيارت مثل آن را شائق و راغب بودم چه آن رساله
ايست سهل التناول و مرغوب در نهايت جودت تاليف وحسن اسلوب جامع جميع رسائل وحاوي
كافه مسائل وكافل انواع فروع فقهيه بل ناسخ رساله هاي عمليه: ولقد اجاد من قال فيها وفى مؤلفها
فقيه بيت الوحى ماخاب فى × عروته الوثقى من استمسكا
فان اهل البيت ادرى بما × فى البيت من احكامه مدركا
2

و لكن چون آن كتاب شريف عربى بود و فارسى زبانان را از آن بهره نبود بخاطرم رسيد كه آن را
فارسى كنم تا نفعش عام و ذخيره اين مجرم كثير الاثام گردد پس نصرت و توفيق خود را از حق تعالى
خواستم و بنگارش ترجمه (1) آن پرداختم و ناميدم آن را (بالغاية القصوى فى ترجمة عروة الوثقى)
و مرتب گردانيدم آن را بر يك مقدمه و پنج كتاب والله الموفق للصواب
(مقدمة در مسائل متعلقه به تقليد و در آن چند مسألة است)
(مسألة 1) واجب است بر هر مكلفى كه در عبادات ومعاملات خود يا عمل به اجتهاد نمايد و يا تقليد كند
و يا عمل به احتياط
(مسألة 2) اقوى جواز عمل به احتياط است مطلقا اگر چه مستلزم تكرار باشد لكن
واجب است كه عارف باشد به كيفيت احتياط از روي اجتهاد يا تقليد چنانچه در مسألة جواز احتياط
نيز بايد يا مجتهد باشد يا مقلد به جهت خلافى بودن مسألة آن
(مسألة 3) احتياط گاهى در بجا آوردن فعل
است مثل آنكه احتمال بدهد وجوب آن فعل را و قطع هم داشته باشد بعدم حرمت آن و گاهى در ترك
فعل است وان در وقتى است كه احتمال بدهد حرمت آن فعل را و قاطع باشد بعدم وجوب آن و گاهى
احتياط در جمع بين دو امر است با تكرار مثل آنكه نمىداند وظيفه اش قصر است يا تمام
(مسألة 4) در ضروريات حاجت به تقليد نيست مثل وجوب نماز و روزه و نحو اينها و هم چنين است در يقينيات
هر گاه از براى مكلف حاصل شود يقين بان و در غير اين دو واجب است تقليد اگر مجتهد نباشد
و احتياط هم براى او ممكن نشود و اگر احتياط ممكن باشد مخير است ما بين او و بين عمل به تقليد
(مسألة 5) عمل عامى بدون تقليد و احتياط باطل است
(مسألة 6) تقليد ملتزم شدن و عقد قلب
نمودن بر عمل كردن بقول مجتهد معين است و اگر چه بعد عمل نكند بلكه اگر چه اخذ فتوى هم نكند
پس هر گاه گرفت رساله مجتهد را و ملتزم شد به عمل كردن به آنچه در آن است كفايت مىكند در تحقق تقليد
(مسألة 7) اقوى جايز بودن بقاء بر تقليد ميت است و جايز نيست تقليد ميت ابتداء
× (هامش) × (1) مخفى نماند كه در اين رساله شريفه اقتصار بر صرف ترجمه نشده بلكه برخى از فروع مهمه ديگر كه مخصوص سائر
رسائل عمليه آن بزرگوار بود مطابق فتوى و راى مبارك به طرز مسائل برمز ممتاز در ذيل بعضى از فصول ملحق
ساختم تا نفع آن اعم و فائده اش اتم باشد چنانچه نادري از فروع غير دائره كه مخصوص اهل علم وعربيت بود صرف
نظر از آن نموده محول بر همان كتاب شريف داشتم (×)
3

(مسألة 8) هر گاه عدول كرد از تقليد ميت بحى جايز نيست ديگر از براى او عود كردن به تقليد ميت
(مسألة 9) جايز نيست رجوع كردن از حى بحى مگر آنكه ثانى اعلم باشد
(مسألة 10) احوط وجوب
تقليد اعلم است با امكان و واجب است فحص در پيدا كردن اعلم و در زمان فحص در اعمال خود بايد
احتياط كند
(مسألة 11) هر گاه دو مجتهد باشند متساوي در فضيلت مكلف مختار است در تقليد
كردن از هر كدام كه خواهد مگر آنكه يكى از آن دو مجتهد اورع باشد پس بايد او را اختيار كند
(مسألة 12) هر گاه مسألة اعلم فتوى نداده باشد جايز است در آن مسألة رجوع
به غير اعلم و اگر چه احتياط هم ممكن باشد
(مسألة 13) هر گاه شخص تقليد كرد مجتهد كه جايز مىدانست بقاء
بر تقليد ميت را و وفات كرد آن مجتهد جايز نيست بقاء بر تقليد او در اين مسألة بلكه واجب است رجوع
بحى اعلم در جواز بقاء و عدم آن
(مسألة 14) عمل جاهل مقصر ملتفت باطل است و اگر چه مطابق
با واقع باشد و اما جاهل قاصر يا مقصرى كه غافل بوده در حين عمل و حاصل شده باشد از او قصد قربه
پس اگر علم او مطابق باشد با فتواى مجتهدى كه تقليد كرد او را بعد از اين آن عمل صحيح است و احوط
آنست كه مطابق باشد نيز با رأى مجتهدى كه در حين عمل تكليف او بوده تقليد كردن از او
(مسألة 15)
مراد از اعلم كسى است كه در قواعد و مدارك مسألة اعرف باشد و در نظائر و اخبار مسألة اطلاعش
بيشتر وجودت فهم او در اخبار زيادتر باشد حاصل آنست كه استادتر باشد در بيرون آوردن حكم الله و فهميدن
آن از ادله شرعيه و مرجع در تعيين اعلم اهل خبره و استنباط است
(مسألة 16) احوط عدم تقليد مفضول
است حتى در مسألة كه موافق باشد فتواى او با فتواى مجتهد افضل
(مسألة 17) جايز نيست تقليد كردن
از غير مجتهد اگر چه از اهل علم باشد چنانچه واجب است و غير مجتهد تقليد كردن و اگر چه از اهل علم باشد
(مسألة 18) شناخته مىشود اجتهاد مجتهد به علم وجدانى مثل آنكه مقلد از اهل خبره باشد و علم
پيدا كند به اجتهاد شخص و شناخته مىشود نيز به شهادة دو عادل از اهل خبره به شرط آنكه معارضه نكند
باشهادة آن دو عادل شهادة دو عادل ديگر بنفى اجتهاد از او و نيز شناخته مىشود اجتهاد بشياعيكه مفيد علم
باشد چنانچه شناخته مىشود نيز اعلميت مجتهد به علم وبينه غير معارضه وشياع مفيد علم
(مسألة 19) هر گاه دو مجتهدى باشد كه ممكن نباشد تحصيل علم با علميت يكى از آن دو وبينه هم نباشد پس اگر
حاصل شد مظنه با علميت يكى از آن دو نفر معين است تقليد او بلكه هر گاه در يكى از آن دو مجتهد
4

احتمال اعلميت برود او مقدم است چنانچه اگر هر گاه بداند كه هر دو انها يا مساويند يا يك نفر معين
از آن دو اعلم است و احتمال ندهد اعلميت آن ديگرى را پس احوط مقدم داشتن آن مجتهدى است كه
احتمال اعلميت در او مىرود
(مسألة 20) شرط است در مجتهد چند امر بلوغ. و عقل. و ايمان. و عدالت.
ورجولية. و حريت بنابر قولى و بودن او " مجتهد مطلق " يعنى بايد قوه استنباط اغلب احكام را داشته
باشد پس جايز نيست تقليد متجزي يعنى كسى كه در يك مسألة يا در چند مسألة قوه استنباط دارد و قوه
باقى را ندارد " وحيوة " پس جايز نيست تقليد ميت ابتداء بلى جايز است بقاء چنانچه گذشت " واعلميت "
پس جايز نيست بنابر احوط تقليد مفضول با تمكن از افضل " و شرط است " كه متولد از زنا نباشد
" و آنكه مقبل بر دنيا نباشد " يعنى همت او وجد وجهد او در تحصيل دنيا و جمع آورى اوضاع دنيويه
زائده بر متعارف نباشد و محبت دنيا و عشق آن من حيث هى در قلب او محكم نباشد و در توقيع شريف
حضرت عسكري سلام الله عليه است " و اما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواه
مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه "
(مسألة 21) عدالت عبارتست از ملكه اتيان به واجبات
و ترك محرمات و شناخته مىشود به حسن ظاهرى كه كاشف از ملكه است علما ياظنا و ثابت مىشود بشهادة
عدلين وشياعيكه مفيد علم باشد
(مسألة 22) هر گاه عارض شود از براى مجتهد چيزى كه مفقود
سازد شرايط اجتهاد از او واجب است بر مقلد كه عدول كند به غير او
(مسألة 23) هر گاه شخص
تقليد كرد مجتهدى را كه جامع شرايط نبود و گذشت بر او مقدارى از زمان حكم او حكم كسى است كه
اصلا تقليد نكرده پس حال او حال جاهل قاصر يا مقصر است
(مسألة 24) هر گاه شخص تقليد
كرد مجتهدى را كه حرام مىدانست بقاء بر تقليد ميت را وان مجتهد وفات كرد پس مقلد او تقليد كرد
مجتهدى را كه جايز مىداند بقارا پس مقلد مىتواند كه باقى بماند بر تقليد مجتهد اول در جميع مسائل مگر
مسألة حرمت بقاء
(مسألة 25) واجب است بر مكلف علم با جزاء عبادات و شرائط و موانع
و مقدمات آن و اگر بانها ندارد لكن علم اجمالى دارد به آنكه عمليكه مىكند دار است جميع اجزاء
و شرائط را و فاقد است جميع موانع را عملش صحيح است و اگر چه نداند انها را تفصيلا
(مسألة 26) واجب است بر مكلف كه ياد بگيرد مسائل شك و سهو را به مقدارى كه محل ابتلاء او است غالبا بلى
هر گاه مطمئن باشد از خود كه مبتلا به شك و سهو نمىشود صحيح است عمل او و اگر چه تصحيل نكرده
5

باشد علم به احكام شك و سهو را
(مسألة 27) هم چنان كه واجب است تقليد در واجبات و محرمات
واجب است نيز در مستحبات و مكروهات و مباحات بلكه واجب است ياد گرفتن حكم هر فعلى كه
صادر مىشود از او خواه از عبادات باشد و خواه از معاملات و يا عاديات باشد
(مسألة 28) هر گاه
بداند كه فلان فعل مثلا حرام نيست و نداند كه واجب است يا مباح يا مستحب يا مكروه جايز است
كه آن فعل را بجا آورد به احتمال آنكه آن فعل مطلوب باشد وبرجاء ثواب و اگر دانست كه آن فعل
واجب نيست و ندانست كه حرام است يا مكروه يا مباح از براى او است ترك آن به جهت احتمال
مبغوضيت آن
(مسألة 29) هر گاه مجتهد در مسألة از راى خود برگشت جايز نيست كه مقلد بر
راى اول او باقى بماند
(مسألة 30) هر گاه عدول كرد مجتهد از فتوى به توقف و تردد واجب است
بر مقلد كه احتياط كند يا عدول نمايد با علم بعد از اين مجتهد
(مسألة 31) هر گاه دو مجتهدى باشند
متساوى در علم جايز است از براى مقلد تقليد كند هر كدام را كه بخواهد و جايز است نيز تبعيض
در مسائل كند و اگر يكى از آن دو مجتهد ارجح باشد از ديگرى در عدالت يا ورع يا نحو آن پس اولى
بلكه احوط اختيار آن است
(مسألة 32) هر گاه تقليد كرد از كسى كه حرام مىدانست عدول را
اگر چه با علم باشد پس يافت مجتهدى را كه اعلم از مجتهد او است در اين صورت احوط عدول بان اعلم
است و اگر چه مجتهد اول جايز نداند
(مسألة 33) هر گاه تقليد كرد شخصى را به خيال آنكه زيد
است پس ظاهر شد كه او عمرو است پس اگر هر دو متساويند در فضيلت و تقليد او هم بر وجه تقييد
نبوده صحيح است و الا مشكل است
(مسألة 34) دانسته مىشود فتواى مجتهد به يكى از چند امر
" اول " به شنيدن از زبان او " دويم " به خبر دادن دو عادل " سيم " به خبر يك عادل بلكه كفايت مىكند
خبر شخص موثق كه قول او موجب اطمينان باشد و اگر چه عادل نباشد " چهارم " يافتن در رساله او
و بايد مامون از غلط باشد
(مسألة 35) هر گاه تقليد كرد كسى را كه اهليت فتوى نداشت پس
ازان ملتفت شد واجب است بر او عدول كردن و حال اعمال سابقه او حال عمل جاهل غير مقلد است
و هم چنين است هر گاه تقليد كرد غير اعلم را واجب بنابر احوط عدول با علم و هر گاه تقليد اعلم
كرد و بعد غير او اعلم از او شد واجب است عدول بثانى بنابر احوط
(مسألة 36) اگر اعلم منحصر
باشد در دو شخص و ممكن نباشد تعيين پس اگر ممكن است احتياط بين دو قولين پس آن احوط است
6

و الا مخير است بين آن دو شخص
(مسألة 37) هر گاه شك كرد در موت مجتهد يا در تبدل راى آن
يا عارض شدن چيزى كه موجب عدم جواز تقليد او است جايز است از براى او بقاء بر تقليد او تا ظاهر
شود حال او
(مسألة 38) هر گاه علم حاصل كرد به آنكه مدتى از زمان در عبادت خود بدون تقليد
بوده و لكن نمىداند مقدار انمدة را پس اگر بداند كيفيت و موافقت آن را با واقع يا با فتواى مجتهدى كه
تكليفش رجوع به او است پس صحيح است و الا قضا كند آن مقدارى را كه علم حاصل كند به برائت ذمه
خود بنابر احوط و اگر چه بعيد نيست جواز اكتفاء به قدر متيقن
(مسألة 39) هر گاه بداند كه
اعمال سابقه اش با تقليد بوده لكن نمىداند كه از روى تقليد صحيح بوده يا نه بنا را بر صحة گذارد
(مسألة 40) هر گاه تقليد كرد مجتهدى را پس شك كرد در آنكه آيا او جامع شرايط است يا نه
واجب است بر او فحص
(مسألة 41) كسى كه اهليت فتوى ندارد حرام است بر او فتوى دادن چنانچه
كسى كه اهليت قضاوت ندارد حرام است بر او حكم كردن بين مردم و حكم او نافذ نيست و جايز
نسيت مرافعه در نزد او و نه شهادت نزد او و مالى كه گرفته مىشود به حكم او حرام است و اگر چه
گيرنده محق باشد مگر در وقتى كه منحصر باشد استنقاذ حق او بترافع نزد آن قاضى
(مسألة 42) واجب است در مفتى و قاضى عدالت و ثابت مىشود عدالت بشهادت دو عادل و به معاشرتى كه مفيد باشد
علم بملكه يا اطمينان بان را و ثابت مىشود نيز بشياعى كه مفيد علم باشد
(مسألة 43) هر گاه گذشت
مدتى از بلوغ او و شك كرد بعد از آن در اين كه اعمال او از تقليد صحيح بوده يا نه جايز است از براى او
كه بنا را بر صحت گذارد در اعمال گذشته و در اعمال بعد واجب است بالفعل بر او تصحيح انها
(مسألة 44) واجب است بر عامى كه تقليد اعلم كند در مسألة وجوب تقليد اعلم يا عدم وجوب آن
و جايز نيست كه تقليد غير اعلم كند هر گاه فتوى دهد به واجب نبودن تقليد اعلم بلكه اگر اعلم فتوى
دهد به واجب نبودن تقليد اعلم مشكل است جواز اعتماد بر او پس قدر متيقن از براى عامى تقليد اعلم است
در فرعيات
(مسألة 45) هر گاه دو مجتهد باشند كه يكى از آن دو اعلم باشد در عبادات و ديگري اعلم
باشد در معاملات احوط تبعيض در تقليد است و هم چنين است هر گاه يكى از آن دو مجتهد اعلم باشد در
بعض عبادات مثلا و ديگري در بعض ديگر
(مسألة 46) هر گاه شخص خطا كرد در نقل فتواى
مجتهد واجب است بر او كه اعلام كند كسانى را كه از او آن فتوى را آموخته اند و هم چنين هر گاه مجتهد
7

خطا كرد در بيان فتواى خود واجب است بر او اعلام
(مسألة 47) هر گاه اتفاق افتاد در اثناء نماز مسألة كه نمىداند حكم آن را جايز است كه بنا را بر يكى از دو طرف گذارد
به قصد آنكه سوال كند از حكم آن بعد از نماز و آنكه اگر آنچه كرده بر خلاف واقع باشد اعاده كند پس هر گاه چنين كرد و اتفاقا
آنچه كرده مطابق باواقع شد واجب نيست بر او اعاده
(مسألة 48) مأذون و وكيل از مجتهد در
تصرف در اوقاف يا در اموال صغار منعزل مىشود به موت مجتهد به خلاف منصوب از قبل آن مثل آنكه
نصب كند مجتهد او را متولى بر وقف يا قيم بر صغار كه باطل نمىشود توليت و قيموميت آن بنابر اظهر
(مسألة 49) هر گاه شخص باقى بماند بر تقليد ميت بدون آنكه تقليد حى كند در آن مسألة حكمش حكم
كسى است كه بدون تقليد عمل كند
(مسألة 50) هر گاه تقليد كرد كسى را كه اكتفا نمايد به يك دفعه
در تسبيحات اربعه مثلا و عمل خود بر آن مقرر دارد يا تقليد كند كسى را كه اكتفا كند در تيمم به يك
ضربه را وان مجتهد وفات كرد و مقلد او تقليد كرد مجتهدى را كه قائل به وجوب تعدد است واجب نيست
بر مقلد اعاده اعمال سابقه كند و هم چنين است هر گاه واقع ساخت عقدي يا ايقاعى را به تقليد مجتهدى كه
حكم به صحت آن مىكرد پس آن مجتهد وفات كرد و مقلد او تقليد كرد مجتهدى را كه حكم به بطلان مىكند
جايز است براى مقلد كه بنا را بر صحة گذارد در آنچه واقع شده بلى در آنچه كه بعد ميابد واجب است
عمل كند به فتواى مجتهد ثانى و اما هر گاه تقليد كرد مجتهدى را كه قائل به طهارت است در بعضى چيزها
مثل غساله مثلا و بعد از فوت او تقليد كرد مجتهدى را كه قائل بنجاسة است پس نمازها و اعمال سابقه
او محكوم بصحة است اگر چه با استعمال آن چيزى بوده كه به تفواى مجتهد ثانى نجس است و اما خودان
چيز اگر باقى است بعد از اين ديگر حكم به طهارت او نمىشود و هم چنين است در حليت و حرمت پس
هر گاه فتوى داد مجتهد اول به جواز ذبح كردن به غير آهن مثلا پس وفات كرد و مقلد او تقليد كرد
مجتهدى را كه حرام مىدانست اين ذبح را پس هر گاه آن مذبوح را فروخته ياخرده است بيع او محكوم بصحة
واكل او محكوم باباحه است و اگر موجود است پس ديگر جايز نيست بيع واكل ان وهكذا -
(مسألة 51)
وكيل در عمل غير مثل اجراء عقد ياايقاع يادادن خمس وزكوة ياكفارة وامثال اينها واجب است
كه عمل كند بمقتضاي تقليد موكل نه بمقتضاي تقليد خود هر گاه مختلف باشند در تقليد و هم چنين
است وصى در وقتى كه وصايت داشته باشد در مثل استيجار نماز از براى موصى ميت واجب است
8

كه بر وفق فتواى مجتهد موصى ميت باشد
(مسألة 52) هر گاه بايع تقليد مىكند مجتهدى را كه قائل
است بصحة معاطاة مثلا يا صيغه به فارسى و مشترى مقلد كسى است كه قائل به بطلان است پس اگر
معامله ايشان بمعاطاة يا بصيغة فارسى واقع شده آن معامله باطل است حتى نسبت ببايع نيز به جهت آنكه
معامله متقوم به دو طرف است و لازم است كه صحيح باشد از طرفين و هم چنين است حكم در هر عقدى كه
مذهب يكى از دو طرف بر بطلان آن است و مذهب ديگري بر صحت آن
(مسألة 53) در مرافعات
اختيار تعيين حاكم بدست مدعى است مگر آنكه آن حاكمى كه مدعى عليه تعيين مىكند اعلم باشد بلكه
با وجود اعلم و امكان ترافع بسوى او احوط رجوع است به او مطلقا
(مسألة 54) جايز نيست نقض
حكم حاكم جامع الشرائط اگر چه مجتهد ديگر خواسته باشد نقض كند مگر در وقتى كه ظاهر شود
خطاى او
(مسألة 55) هر گاه نقل كرد ناقلى فتواى مجتهد را براى غير خود بعد راى مجتهد برگشت
در آن مسألة واجب نيست بر ناقل اعلام كند آن كس را كه فتواى اول را براى او نقل كرده و اگر چه احوط
است به خلاف آن وقتى كه ظاهر شود كه ناقل خطا كرده در نقل چه آنكه در آن وقت واجب است بر او اعلام
(مسألة 56) هر گاه معارضه شد ما بين دو ناقل در نقل فتوى نقل هر دو ساقط است
و هم چنين است حكم در تعارض ما بين دو بينه و هر گاه معارضه كرد نقل باسماع از مجتهد آنچه از زبان
مجتهد شنيده شده مقدم است و هم چنين است هر گاه معارضه كرد فتواى در رساله با شنيدن آن مجتهد
و اگر معارضه كرد نقل با آنچه در رساله است رساله مقدم است با ايمنى از غلط بودن آن
(مسألة 57) هر گاه عارض شد از براى عامى مسألة كه حكم آن را نمىداند و مجتهد اعلم هم حاضر نيست پس اگر ممكن است
تاخير واقعه تاوقتى كه دستش برسد و سوال كند واجب است تاخير و الا پس اگر ممكن است احتياط
معين است احتياط و اگر آن هم ممكن نيست جايز است رجوع به مجتهد ديگر الاعلم فالاعلم و اگر آن هم
نباشد و رساله او هم نباشد جايز است عمل بقول مشهور بين علماء هر گاه كسى قدرت داشته باشد
بر تعيين قول مشهور و هر گاه عمل كرد بقول مشهور و بعد معلوم شد مخالفت آن با قول مجتهدى كه تقليد
او را مىكرد بايد اعاده يا قضا كند و اگر قدرت ندارد بر تعيين قول مشهور رجوع كند بسوى اوثق
اموات و اگر آن هم ممكن نباشد عمل كند بمظنه خود و اگر مظنه به هيچ طرف ندارد بنا گذارد بر يك طرف
و بر همه تقديرات بعد از اطلاع بر فتواى مجتهد اگر آنچه عمل كرده مخالف است با فتواى او بايد آن عمل را
9

اعاده كند يا قضاء
(مسألة 58) هر گاه تقليد كرد مجتهدى را و آن مجتهد وفات كرد پس تقليد
ديگر كرد وان هم وفات نمود پس تقليد كرد مجتهدى را كه قائل است به وجوب بقاء بر تقليد ميت يا بجواز
بقاء پس آيا باقى بماند بر تقليد مجتهد اول يا بر تقليد مجتهد ثانى اظهر بقاء بر تقليد ثانى و احوط مراعات
احتياط است
(مسألة 59) كفايت مىكند در تحقق تقليد گرفتن رساله و ملتزم شدن به عمل كردن
به آنچه در رساله است و اگر چه نداند كه چه در رساله نوشته شده و عمل هم نكند پس نكند پس اگر وفات كرد
مجتهد او جايز است از براى او بقاء و اگر چه احوط با عدم علم به آنچه در رساله است بلكه با عدم عمل
و اگر چه بعد از علم باشد عدم بقاء و عدول بحى است بلكه احوط به احتياط استحبابى عدم بقاء است
مطلقا و اگر چه بعد از علم و عمل بوده باشد
(مسألة 60) در احتياطات اعلم هر گاه از براى او
فتوائى نباشد مقلد مخير است ما بين عمل باحتياطات و بين رجوع به غير اعلم با ملاحظه الاعلم فالاعلم
(مسألة 61) احتياطاتى كه مذكور است در رساله يا استحبابى است وان در وقتى است كه پيش از
آن يا بعد از آن فتوائى باشد و با وجوبى است وان در وقتى است كه با او فتوائى نباشد و آن را احتياط مطلق
مىنامند و در چنين احتياطات مقلد مخير است ما بين عمل بان و يا رجوع به مجتهد ديگر و اما در قسم اول كه
احتياط استحبابى باشد رجوع به غير جايز نيست و عمل بان هم واجب نيست بلكه مقلد مخير است ما بين
عمل به مقتضاى فتوى و بين عمل كردن بان احتياط
(مسألة 62) هر گاه دو مجتهد در همه جهت با هم
مساوى باشند عامى مخير است ما بين تقليد هر كدام كه خواسته باشد و جايز است نيز كه تبعيض كند
در تقليد حتى در احكام عمل واحد مثل آنكه فتواى يكى از آن دو مجتهد مثلا وجوب جلسه استراحه
و استحباب سه مرتبه گفتن تسبيحات اربع باشد و فتواى ديگرى به عكس جايز است كه عامى در استحباب
تثليث تقليد مجتهد اول كند و در استحباب جلسه استراحه تقليد ثانى
(مسألة 63) مخفى نماند كه تشخيص
موارد احتياط از براى عامى كه خواسته باشد عمل به احتياط كند مشكل است زيرا كه لا بد است
از اطلاع تام و با وجود اين گاهى مىشود كه دو احتياط با هم معارض است ولا بد است از آنكه قوه داشته
باشد كه بتواند ترجيح دهد يكى را بر ديگرى و گاهى مىشود كه عامى ابدا ملتفت نيست به اشكال مسألة
تا احتياط كند و گاه است كه احتياط در ترك احتياط است مثلا احوط ترك وضو گرفتن بابى است
كه استعمال شده در رفع حدث اكبر لكن هر گاه فرض شد كه آب منحصر بان شد در اينجا احتياط
10

در وضو گرفتن بان آب است بلكه آن احتياط واجب است هر گاه احتياط ترك وضو گرفتن بان
استحبابى باشد و احوط جمع است ما بين وضوء بان آب و بين تيمم و نيز احوط تثليث است در تسبيحات
اربع لكن هر گاه وقت تنگ باشد و لازم بيايد از تثليث واقع شدن بعض نماز در خارج وقت پس
احوط بلكه لازم ترك اين احتياط است و هم چنين تيمم به گچ خلاف احتياط است لكن هر گاه با او نباشد
غير از آن پس احوط تيمم كردن بان است و اگر گل باشد نزد او مثلا پس احوط جمع است و هكذا
(مسألة 64) محل تقليد و مورد آن احكام فرعيه عمليه است پس تقليد جارى نمىشود در اصول دين
و نه در مسائل اصول فقه و نه در مبادي استنباط مثل نحو و صرف و نحو اين دو و نه در موضوعات
مستنبطه عرفيه يا لغويه و نه در موضوعات صرفه پس هر گاه مقلد شك كرد در مايعى كه آيا خمر است
يا سركه مثلا و مجتهد گفت كه آن خمر است جايز نيست تقليد او بلى قبول مىشود قول او از حيث
آنكه مخبر عادل است نظير خبر دادن عامى عادل و هكذا و اما موضوعات مستنبطه شرعيه مثل نماز
و روزه و نحو انها پس تقليد در انها جارى است مثل احكام عمليه
(مسألة 65) معتبر نيست اعلميت
در چيزهائى كه امرش راجع به مجتهد است مگر در تقليد و اما ولايت بر ايتام و ديوانگان و اوقافى كه متولى
ندارد و وصايائى كه وصى نيست از براى آن و نحو انها پس معتبر نيست در انها اعلميت مجتهد بلى احوط
در قاضى آنست كه اعلم اهل بلد باشد و غير بلد نيز از جاهائى كه حرجى نيست در مرافعه كردن بنزد آن
(مسألة 66) هر گاه راى مجتهد از مسألة برگشت آيا واجب است كه مقلدين خود را اعلام بان نمايد
يا نه در آن تفصيل است به اين نحو كه اگر فتواى سابق او موافق است با احتياط ظاهر آنست كه اعلام
واجب نباشد و اگر مخالف است با احتياط احوط بلكه اقوى اعلام است
(مسألة 67) جايز نيست
از براى مقلد اجراء اصالة برائة واصالة طهارة و استصحاب در شبهات حكمية و اما در شبهات موضوعية
پس جايز است به شرط آنكه مجتهد او قائل به حجيت انها باشد مثلا هر گاه شك كرد در عرق جنب
از حرام كه آيا نجس يا نجس نيست نمىتواند اجراء اصل طهارة كند در آن لكن اگر شك كرد
در آنكه آيا به اين آب مثلا نجاستى ملاقات كرد يا نه جايز است كه اجراء اصل طهاره كند بعد
از آنكه مجتهد او جايز بداند اجراء آن اصل را
(مسألة 68) مجتهدى كه عادل نيست يا مجهول الحال
است جايز نيست تقليد او و اگر چه موثق باشد در نقل فتاوى خود و لكن فتاوى او براى عمل خود او
11

معتبر است چنانچه نافذ نيست حكم او و نه تصرفات او در امور عامه و نه ولايت او در اوقاف
و وصايا و اموال صغار و غائبين
(مسألة 69) اگر پيش از نماز ملتفت بود جهل يا نسيان خود را و بدون
عذر تحصيل مسألة نكرد و مشغول به نماز شد نمازش باطل است به جهت تردد و متزلزل بودن حتى در مسألة
جهر واخفات در صورت التفات بجهل در حكم جهر واخفات كه لازم است تحصيل آن
(مسألة 70)
رجوع بكتب معتبره از علماء رضوان الله عليهم به جهت عمل كردن بادعيه و زيارات و مستحبات و مكروهات
مانند زاد المعاد و اقبال الاعمال و مصباح سيد و كفعمى وحلية المتقين وغيرها جايز است مادامى كه
احتمال حرمت ذاتيه نرود و مشتمل بر هيئت منكره نباشد چون چهار ركعت نافله به يك سلام و هشت
ركعت به دو سلام و احتمال حرمت بدعية ضرر ندارد و نمىرود به جهت اين كه اتيان شئ لانه المامور به
بدعت مىباشد نه اتيان بشى لعله مامور به حاصل آنكه در عمل بسنن و آداب كه در كتب علماء شيعه
است با شرط مذكور اگر قصد خصوصيت ورود ننمايد بلكه برجاء بجا اورد انشاء الله مثاب خواهد
بود و احتياج به تقليد در خصوص انها ندارد
(مسألة 71) هر گاه عارض شود مجتهد را جنون يا فسق
يا موت يا عدول كند از مسألة و مقلد عالم نشود و همان فتوى عمل كند احوط الحاق آن است بجاهل
قاصر يعنى اعاده كند در صورت مخالفت آن باواقع
(مسألة 72) شخص عامى كه مسأله سؤال نمايد
از عالمى در صورتى كه تقليد آن عالمى صحيح ومفتى او جايز التقليد يا محتمل باشد كه چنين است واجب
است بر جواب دهنده كه براى مجتهد خود آن عامى جواب گويند اگر بداند چرا كه حكم درباره
اونست پس جايز نيست كه به غير آن او را وادارد و اگر تقليد او صحيح نباشد بمعنى اين كه مجتهدى كه
تقليد او مىكند معلوم باشد كه جايز التقليد نيست مىتواند به فتواى مجتهد ديگر كه جايز التقليد است
اگر چه خود مسئول باشد جواب بگويد بلكه لازم است از باب ارشاد جاهل وعلى الظاهر لازم
نيست تعيين مفتى را براى او احوط تعيين است و اگر هيچ تقليد نكرده يا معنى تقليد را نمىداند بايد
او را ارشاد كرد اگر چه بعيد نيست كه جايز باشد قناعت به ذكر فتواى مجتهد جايز التقليد و وادارى
او را بر عمل اگر چه معنى آن را به او نفهمانند.
(كتاب الطهارة)
و در آن چند باب است (باب اول) در اقسام انها است و در آن نه فصل است
12

(فصل اول در آب مطلق و مضاف است)
بدان كه آب مطلق است يعنى آنچه را كه آب توان گفت بى اضافه چيزى اگر چه مضاف هم استعمال
بشود پس آب شور مثلا مطلق است چونكه آب خالى هم او را مىگويند و يا مضاف است وان به عكس
مطلق است مانند ابهائى كه فشرده شده از اجسام يا مخلوط شده به غير آن به نحوى كه اسم آب بر او صدق
نمىكند مانند آب غوره و آب دوغ و امثال اينها و آب مطلق بر چند قسم است. جاري. ونابع غير
جاري. و آب چاه. و باران. و آب كر. و آب قليل. و هر يك از اين آبها بدون ملاقات با نجاست
پاك و پاك كننده حدث و خبث است
(مسألة 1) آب مضاف هر گاه ملاقات با نجاست نكرده
پاك است و لكن پاك كننده نيست نه حدث و نه خبث را و اگر چه در حال اضطرار باشد و هر گاه
با نجاست ملاقات كند نجس مىشود و اگر چه آب كثير باشد بلكه اگر به قدر هزار كر باشد به مجرد
ملاقات با نجاست اگر چه به قدر سر سوزنى باشد تمام آن نجس مىشود بلى هر گاه آب مضاف جارى
باشد از بالا به پائين و پائين او ملاقات با نجاست كند بالاى او نجس نمىشود مثل آنكه از گلاب پاچ
بدست كافر گلاب بريزد كه گلاب در ظرف نجس نمىشود و اگر چه آن گلابى كه در دست كافر
ريخته شده نجس است
(مسألة 2) آب مطلق را هر گاه عرق گيرى كنند از اطلاق بيرون نمىرود
بلى هر گاه چيزى ديگر را با آن ممزوج كنند و عرق بگيرند مثل گلاب مثلا مضاف مىشود چنانچه
عرق مضاف نيز مضاف است
(مسألة 3) آب مطلق نجس يا مضاف نجس هر گاه عرق شود پاك
است بجهة آنكه استحاله ببخار مىشود و بعد آب مىگردد
(مسألة 4) هر گاه شك كرد در چيز مايعى
كه آيا آب مطلق است يا مضاف پس اگر حالت سابقه او را مىداند اخذ بان كند و اگر نمىداند پس
نه محكوم با طلاق است و نه به اضافه لكن نه رفع حدث مىكند و نه رفع خبث و نجس مىشود به ملاقات
نجاست اگر قليل باشد و نجس نمىشود اگر به قدر كر باشد به جهت احتمال اطلاق آن واصالة طهارة
(مسألة 5) مضاف نجس پاك مىشود به عرق شدن چنانچه گذشت و بمستهلك شدن در آب كر يا جارى
(مسألة 6) هر گاه ريخته شد مضاف نجس در آب كر و او را مضاف كرد پيش از آنكه مستهلك
شود نجس مىشود و اگر دفعة هم مستهلك شود و هم مضاف دور نيست حكم بعدم نجاست آن ازوجهى
اگر چه مشكل است
(مسألة 7)
هر گاه منحصر شد آب در آب گل آلود مضاف پس هر گاه وقت
13

وسعت دارد صبر كند تا آن آب گل آلود صاف شود و وضو بگيرد بنابر احوط و اگر وقت تنگ باشد
تيمم كند
(مسألة 8) جميع اقسام آب مطلق حتى جارى نجس مىشود هر گاه تغير كند يكى از
اوصاف ثلاثه او كه آن طعم و بو و رنگ باشد به نجاست به چند شرط يكى آنكه تغير بسبب ملاقات
با نجاست باشد و اما هر گاه بسبب مجاورت با نجس تغيير كند نجس نمىشود مثل آنكه در كنار آب
مردارى افتاده باشد و آب بسبب مجاورت با آن بوى ميته برداشته باشد و شرط ديگر آنكه تغيير باوصاف
نجاست باشد نه باوصاف متنجس پس اگر شيره نجس در آب ريخته شود و رنگ آن سرخ يا زرد شود
نجس نمىشود مگر آنكه او را مضاف سازد بلى اگر به ملاقات متنجس متغير شود به وصف نجس نجس مىشود نيز
و شرط سيم آنكه تغيير حسى باشد پس تغيير تقديرى عيبى ندارد مثل آنكه رنگ آب سرخ يا زرد
باشد و مقدارى خون در آن بريزد كه حسا آن را تغيير ندهد و اگر چه خون بقدرى باشد كه اگر رنگ
آب سرخ يا زرد نبود او را تغيير ميداد و هم چنين است هر گاه بول بسيارى كه رنگ نداشته باشد در
آب بريزد كه اگر رنگ مىداشت آن را تغيير ميداد يا آنكه بد بو باشد و مردارى در آن بيفتد كه اگر
آب بد بو نبود آن را تغيير ميداد پس در جميع اين صورتها ما دامى كه آب از صدق اطلاق خارج نشده
محكوم بطهارة است بنابر اقوى
(مسألة 9) هر گاه تغيير كند آب بما عداى اوصاف مذكوره از
اوصاف نجاست مثل حرارت وبرودت ورقت و غلظت و خفت و ثقل نجس نمىشود مادامى كه مضاف
نشده
(مسألة 10) معتبر نيست در نجس شدن آب آنكه تغيير به وصف نجس بعينه باشد پس اگر
تغيير كرد يكى از اوصاف ثلاثه آب به ملاقات نجس لكن بدون مطابقه وصف حادث با وصف نجس
مثل آنكه خون ريخت در آب و رنگ زرد شد نجس خواهد بود و هم چنين است هر گاه بسبب ريختن
بول ياعذره در او بوئى در آن حادث شود غير بوى آن دو پس مناط تغيير يكى از اوصاف ثلاثه
مذكوره است بسبب نجاست و اگر چه از غير سنخ نجس باشد
(مسألة 11) فرق نيست در حكم
به نجاست ما بين اين كه وصف اصلى آب تغيير كند يا وصف عارضى او پس هر گاه آبى كه سرخ شده
باشد به بقم مثلا پس به ريختن بول در آن سفيد شود نجس مىشود و هم چنين است حكم هر گاه زائل
شود طعم عرضى يا بوى عرضى آن
(مسألة 12) اگر بسبب ورود نجاست بر حوض گوشه از آن
متغير شود همان گوشه نجس مىشود و بقيه آن اگر به قدر كر نباشد نيز به ملاقات نجس مىشود و اگر به قدر
14

كر باشد باقى بر طهارت و اگر تغيير آن مقدار متغير نيز زائل شود بسبب اتصال پاك مىشود و اگر چه
امتزاج حاصل نشود بنابر اقوى
(مسألة 13) هر گاه نجاستى در آب واقع شود و تغيير نكند لكن بعد از مدتى
تغيير حاصل شود پس اگر معلوم باشد تغيير مستند بان نجاست است نجس خواهد بود و الا نجس نيست
(مسألة 14) هر گاه ميته در كنار آب باشد كه قدرى از آن داخل در آب شده باشد وان آب متغير
شود به بوى ميته نجس است اگر چه تغيير بسبب مجموع از داخل و خارج باشد به خلاف آنكه تمام آن
خارج از آب باشد
(مسألة 15) هر گاه بعد از ورود نجاست شك كند كه آيا تغيير حاصل شد يا نه
محكوم به طهارت است و هم چنين است هر گاه شك كند كه تغييرى كه حاصل شده بسبب مجاورت است
يا ملاقات يا آنكه بسبب ملاقات با نجس است يا با طاهر مثل آنكه بقم و خون در آب ريخته و رنگ آن
سرخ شده و شك مىكند كه اين لون بقم است يا خون در تمام اين صورت حكم نمىشود به نجاست آب چنانچه
در صورت آخر اگر سرخى رنگ آب مستند به مجموع خون وبقم باشد نيز چنين است
(مسألة 16)
آبى كه تغيير كرده هر گاه زوال تغيير او بشود به خودى خود بدون اتصال بكر و جارى پاك نمىشود بلى آب
جارى ونابع هر گاه زائل شود تغيير آن به خودى خود پاك مىشود به جهت اتصال آن بماده و هم چنين است
بعض از حوض هر گاه باقى آن به قدر كر يا بيشتر باشد چنانچه گذشت
(فصل دوم) در حكم آب
جارى است وان آبى است كه از زمين بجوشد و جارى شود خواه در ظاهر زمين جارى باشد يا در باطن
آن مثل قنوات و آن نجس نمىشود بملاقات نجاست ما دامى كه تغيير نكند خواه كر باشد يا كمتر از كر
و خواه جوشيدن به نحو فوران باشد يا به نحو رشح و در حكم آن است آنچه (از زمين بجوشد و اگر چه ايستاده
باشد
(مسألة 1) آبى كه جارى باشد بر روى زمين لكن ماده نابعه ياراشحه نداشته باشد هر گاه كر
نباشد نجس مىشود بملاقات نجس بلى هر گاه از بالا به پائين جارى باشد اگر پائين آن نجس شود بالاى
آن نجس نمىشود و اگر چه قليل باشد
(مسألة 2) هر گاه آب قليلى مشكوك باشد در آنكه ماده دارد
يا ندارد و ملاقات با نجاست كند نجس مىشود
(مسألة 3) معتبر است در نجس نشدن جارى اتصال
آن به ماده پس اگر ماده آن از بالا باشد مثل آنچه در كوهها غالبا اتفاق مىافتد كه آب از بالا مىجوشد
و ترشح و تقاطر مىكند حكم آن اين است كه آن قطرات كه در بالا هستند و متصل در تقاطرند به ملاقات
نجاست نجس نمىشوند بلكه تطهير نجس هم مىكنند و اما آنچه در پائين جمع شده پس كريت در آن
15

معتبر است
(مسألة 4) معتبر است در ماده اين كه دوام داشته باشد پس اگر جمع شود آب باران يا
آب ديگر در زير ريگ در حكم راكد است كه معتبر است در آن كريت
(مسألة 5) اگر ته چشمه
را لاى گرفت كه مانع شد از جوشيدن حكم آن حكم راكد مىشود پس اگر لاى آن را ازاله كنند حكم جارى
پيدا مىكند و اگر چه از زمين چيزى نجوشد پس لازم مجرد اتصال است
(مسألة 6) ابى كه متصل
بجارى است در حكم جارى است هر چند جريان فعلى نداشته باشد مثل اطراف نهر مثل حوضى كه
در كنار نهر باشد و متصل باشد به نهر بساقيه
(مسألة 7) چشمهائى كه در زمستان جوشش دارد
مثلا و در تابستان قطع مىشود در زمان جوشيدن حكم جارى دارد و بس
(مسألة 8) اگر قدرى
از آب جارى متغير شد آنچه متغير شده است نجس است و آنچه متغير نشده اگر در طرف ماده باشد
پاك است و اگر در طرف ديگر باشد اگر تمام رشته آب متغير نشده به اين معنى كه اتصال به ماده
باقى است نيز پاك است و اگر قطع شده بايد ملاحظه كريت شود در آن
(فصل سيم) در حكم
آب راكد و مسائل كر است آب راكد يعنى ايستاده كه بى ماده باشد اگر كمتر از كر باشد آن را قليل
مىگويند و بملاقات نجس نجس مىشود اگر چه آن نجاست به مقدار سر سوزنى از خون باشد كه به چشم نيايد
خواه آن آب قليل در يك جا جمع شده باشد يا متفرق باشد وبساقيه ها به هم ديگر اتصل داشته باشند
پس اگر در چند كودى آب جمع شده باشد و به هم ديگر اتصال داشته باشند و مجموع به قدر كر نباشند
اگر يكى از انها ملاقات با نجاست كرد مجموع نجس مىشوند و اگر به قدر كر باشند نجس نمىشوند و اگر
چه هر يك از آن كوديها به قدر كر نباشد
(مسألة 1) فرق نمىكند در نجس شدن آب قليل ما بين اين كه
وارد بر نجاست شود يا نجاست بر آن وارد شود
(مسألة 2) كر بحسب وزن هزار و دويست رطل
عراقى است كه به وزن من شاه كه هزار و دويست و هشتاد مثقال است شصت و چهار من بيست مثقال
كم مىشود وبحقه اسلامبول كه دويست و هشتاد مثقال است دويست و نود و دو حقه و نيم حقه مىشود
و به حسب مساحت چهل و سه وجب الا ثمن وجب مىشود
(مسألة 3) اگر آب به قدر يك مثقال كمتر
از كر باشد بملاقات نجس مىشود
(مسألة 4) هر گاه سطح قليل مساوى نشد نجس مىشود عالى آن
بملاقات سافل با نجس مثل عكس بلى هر گاه جارى باشد از اعلى باسفل عالى بملاقات سافل نجس
نمىشود خواه علو بر وجه تسليم باشد يا تسريح
(مسألة 5) هر گاه در زمستان حوض يخ كرد و مقدارى
16

از آن كه كمتر از كر باشد يخ نكرد هر گاه نجاست بان بر خورد نجس مىشود هر چه از يخ كم كم آب
شود نيز نجس مىشود چنانچه هر گاه برف بسيارى باشد و مقدارى از آن كه كمتر از كر باشد آب شود
آن هم بملاقات نجاسة نجس مىشود پس يخ و برف هر چه زياد باشد حكم ماده ندارد
(مسألة 6) هر گاه
در آبى شك شود كه به قدر كر است يا نه اگر حالت سابقه او معلوم است حكم آن حالت بر او جارى
است و الا در حكم قليل است بنابر احوط و اگر چه اقوى عدم تنجس آن است بملاقات بلى جارى
نمىشود بر او حكم كر پس پاك نمىكند آن چيزى را كه در تطهير محتاج است به ريختن كر بر او و حكم نمىشود
به طهارت متنجسى كه در آن شسته شود
(مسألة 7) ابى كه در سابق قليل بوده و بعد كثير شده
و ملاقات با نجاست هم كرده و معلوم نيست كه ملاقات پيش بوده يا كريت اگر تاريخ هر دو مجهول
است يا تاريخ كريت معلوم باشد حكم به طهارت آن مىشود و اگر چه احوط اجتناب است و اگر تاريخ
ملاقات معلوم باشد حكم به نجاست مىشود و اما آبى كه در سابق كر بوده و بعد قليل شده و ملاقات
با نجاست هم كرده در صورت جهل به تاريخ هر دو يا علم به تاريخ ملاقات نيز محكوم بطهارتست و احتياط
پيش هم در آن جارى است و اگر تاريخ قلت معلوم باشد محكوم به نجاست است
(مسألة 8) هر گاه
نجاستى در كر ديد و ندانست كه نجاست پيش از كريت در آن واقع شده يا بعد حكم مىشود به طهارت
آن مكر در وقتى كه بداند تاريخ وقوع را
(مسألة 9) اگر كريت و ملاقات با نجس در آن واحد
حاصل شود آن آب پاك است و اگر چه احوط اجتناب است
(مسألة 10) هر گاه دو آب باشد
يكى كر و ديگر قليل و معلوم نيست كه كدام يك از آن دو كر است پس از نجاستى واقع شده در يكى معين
يا غير معين از آن دو حكم به نجاست نمىشود و اگر چه احوط در صورت تعين اجتناب است
(مسألة 11)
هر گاه دو آب باشد كه يكى معين از آن نجس باشد و نجاست ملاقات كند به يكى غير معين از آن دو
آب حكم نمىشود به نجاست آب طاهر از آن
(مسألة 12) هر گاه آب كرى باشد مشكوك كه آيا
مطلق است يا مضاف و نجاست بان ملاقات كند حكم نمىشود به نجاست آن و اگر دو كر باشد يكى مطلق
و ديگر مضاف و بدانيم كه نجاست به يكى غير معين از آن دو برخورده حكم مىشود به طهارت هر دو
(مسألة 13) آب قليل نجس را هر گاه آب طاهر يا نجس بران داخل كنند تا به حد كر برسد نجس
است بنابر اقوى
[فصل چهارم] در بيان حكم آب باران است آب باران در حال باريدن مثل
17

جارى است پس نجس نمىشود مادامى كه تغيير نكند و اگر چه قليل باشد خواه جارى بشود از ناودان
يا به روى زمين يا جارى نشود بلكه قطراتى باشد نيز چنين است به شرط آنكه باران بر او صدق
كند و هر گاه باران در جائى جمع شود و چيزى متنجس در آن شسته شود پاك مىشود اگر چه قليل باشد
لكن مادامى كه از آسمان بر او ببارد
(مسألة 1) جامه يا فرش نجس هر گاه باران بر او ببارد كه به همه
جاى او برسد ظاهر و باطن آن پاك مىشود و محتاج به فشردن ياتعدد نيست و اگر به بعض آن برسد
همان بعض كه باران به او رسيده پاك مىشود و اين حكم در وقتى است كه عين نجاست در آن جامه
يا فرش نباشد و الا پاك نمىشود مگر در حالى كه باران بر او ببارد بعد از زوال عين نجس
(مسألة 2)
ظرفى كه آب نجس در آن باشد مثل حب وشربه وكاسه و كوزه و امثال انها هر گاه در زير باران گذارند
نجس است مثل پشت و اطراف آن كه آب بان نرسيد موقوف است پاك شدن آن به رسيدن باران
بان و معتبر نيست در تطهير آن آب نجس امتزاج باران و نه وصول باران به تمام سطح ظاهر آن و اگر چه
احوط اعتبار امتزاج و وصول به تمام سطح است
(مسألة 3) زمين نجس به باريدن باران بر آن پاك
مىشود به شرط آنكه از آسمان ببارد و اگر چه باعانت باد باشد و اگر ببارد بر مكانى و بعد ترشح كند و به مكان
نجس برسد آن را پاك نمىكند بلى هر گاه بر روى زمين جارى شود و به مكان مسقف برسد پاك مىشود
(مسألة 4) حوض نجس كه در زير آسمان به باريدن باران بران پاك مىشود و هم چنين است
هر گاه در زير سقف باشد و در سقف سوراخى باشد كه بواسطه آن باران بر حوض ببارد بلكه همچنين
است هر گاه در حال باريدن باد بار آن را حركت دهد و به حوض برساند و هم چنين است هر گاه از ناودان
جارى شود بران
(مسألة 5) هر گاه آب باران از سقف تقاطر كند حكم باران ندارد بلكه اگر
بريزد بر برگ درخت و از آن تقاطر كند مشكل است مطهريت آن پس اگر زمين زير درخت نجس
باشد به اين نحو طاهر شدن آن مشكل است بلى اگر در حال باريدن بر خورد به برگ و بريزد بر زمين
طاهر مىشود پس مجرد مرور آن به برگ ضرر ندارد
(مسألة 6) اگر باران ببارد بر عين نجس و از آن
ترشح كند بجاى ديگر نجس نمىكند آن را به شرط آنكه با آن عين نجاست نباشد و تغيير هم نكرده باشد
(مسألة 7) هر گاه پشت بام نجس باشد و بر آن باران ببارد و نفوذ كند در سقف و از آن تقاطر كند
18

بر زمين آن قطرات نجس نخواهد بود و اگر چه عين نجاست بر بام موجود باشد و باران هم بر او ببارد
لكن به شرط آنكه آن تقاطر وقت باريدن از آسمان باشد و اما اگر هر گاه باران بايستد پس از آن تقاطر
كند از سقف با آنكه به نجاست برخورده باشد نجس است وبعينه همين حكم است در بارانى كه
از ناودان شود بعد از وقوع آن بر بام نجس
(مسألة 8) خاك نجس پاك مىشود به باريدن باران
بران هر گاه برسد بجوف آن و گل شود
(مسألة 9) حصير نجس و فرش نجس كه به روى زمين
باشد به باريدن باران پاك مىشود و هر گاه زمين زير آن هم نجس باشد پاك مىشود اگر باران بان
برسد بلى اگر فرش و حصير منفصل از زمين باشد و باران بران ببارد و از آن تقاطر كند بر زمين نجس
در پاك شدن زمين اشكال است نظير آنچه گذشت در باريدن باران به برگ درخت و تقاطر از آن
بر زمين
(مسألة 10) ظرف نجس به باران پاك مىشود اگر باران به جميع مواضع نجس از آن برسد
بلى هر گاه بولوغ كلب نجس مشكل است طهارت آن بدون تعفير يعنى خاك مالى بلى اگر بعد
از تعفير باشد پاك مىشود بدون حاجت بتعدد
(فصل پنجم) در حكم آب حمام است آب حمام
بمنزله جارى است به شرط اتصال آن به خزانه پس حوضهاى كوچك در حمام هر گاه به خزانه متصل باشد
بملاقات نجس نجس نمىشود به شرط آنكه آن ابى كه در خزانه است به تنهائى يا با آنچه در حوضها است
به قدر كر باشد خواه سطح انها با سطح خزانه مساوى باشد يا نباشد و اگر نجس شد آن حوضها پاك
مىشود بسبب اتصال به خزانه به شرط آنكه آب در خزانه به قدر كر باشد و اگر چه خزانه بالاتر باشد و اتصال
هم بسبب شير باشد و اين حكم در غير حمام نيز جارى است پس هر گاه در منبع اعلى مقدار كر يا زيادتر
باشد و در زير آن حوض كوچكى باشد نجس شده باشد و متصل شود به منبع بواسطه شير پاك مىشود
و هم چنين است هر گاه چيز متنجسى در آن شسته شود پاك مىشود با اتصال
(فصل ششم) در آب
چاه و بعض مسائل متعلقه باب است آب چاه كه نابع باشد بمنزله جارى است و نجس نمىشود مگر
آنكه متغير شود خواه به قدر كر باشد يا كمتر و هر گاه تغيير كرد پس زائل شد تغيير آن به خودى خود
پاك مىشود بسبب آنكه ماده دارد ونزح مقدرات وارده در صورت عدم تغير مستحب است و اما
هر گاه ماده نابعه نداشته باشد معتبر است در نجس نشدن آن كريت و اگر چه آن را چاه نامند مثل
آبانبارى كه آب باران در آن جمع شده باشد ونبع هم نداشته باشد
(مسألة 1) آب چاه كه متصل بماده
19

باشد هر گاه بسبب تغير نجس شود پاك شدن آن بزوال تغيير است اگر چه به خودى خود زائل شود
تا چه برسد به باريدن باران بر آن يا كشيدن آب او تا تغيير آن زائل شود ومتعبر نيست بيرون آمدن آب
از ماده در تطهير آن
(مسألة 2) آب راكد نجس خواه به قدر كر باشد يا كمتر پاك مىشود هر گاه
متصل شود بكر طاهر يا بجاري يا بنابع غير جاري و اگر چه امتزاج حاصل نشود بنابر اقوى و هم چنين
است هر گاه باران بر او ببارد
(مسألة 3) فرقى نيست ما بين اقسام اتصال در حصول تطهير پس طهارت
حاصل مىشود به مجرد اتصال و اگر چه كر مطهر مثلا بالا باشد و نجس در پائين و بنابر اين هر گاه القاء
كر كرد لازم نيست نزول جميع آن پس اگر متصل شد كر و بعد منقطع شد كافى است در تطهير بلى
هر گاه كر طاهر اسفل باشد و آب نجس از بالا بر آن جاري شود فوقانى پاك نمىشود به اين اتصال
(مسألة 4) كوزه مملو از آب نجس را هر گاه در آب حوض فرو ببرند پاك مىشود و لازم نيست
آب آن را خالى كنند و بشويند آن را
(مسألة 5) آبى كه متغير شده هر گاه كر بر او القاء شد و تغير
آن زائل گرديد پاك مىشود و حاجت ندارد بالقاء كر ديگر بر آن لكن به شرط آنكه كر باقى بماند بر حال
خود از اتصال اجزاء و عدم تغيير پس اگر تغيير كرد بعض از آن پيش از آنكه تغير نجس زائل شود
يا آنكه اجزاء كر تفرق پيدا كرد بطورى كه باقى نماند مقدار كر متصلا و باقى بر حال خود نجس
مىشود و كافى نيست در تطهير نجس و اولى ازاله تغيير است اولا بعد القاء كر بر آن يا اتصال بكر است
(مسألة 6) ثابت مىشود نجاست آب مثل نجاست غير آب به علم وبينه و بخبر عدل واحد مشكل
است و ترك نشود احتياط در آن و ثابت مىشود نيز به قول ذي اليد و اگر چه عادل نباشد و ثابت نمىشود
به ظن مطلق بنابر اقوى
(مسألة 7) هر گاه ذو اليد خبر داد به نجاست آب و دو عادل شهادت دارند
به پاكى آن بينه مقدم است و هر گاه دو بينه با هم تعارض كرد يعنى دو عادل خبر دادند به نجاست و دو عادل
ديگر خبر دادند به طهارت قول هر دو بينه ساقط مىشود اگر قول بينه طهارت مستند به علم باشد و اگر مستند
به اصل طهارت باشد بينه نجاست مقدم است
(مسألة 8) اگر دو عادل خبر دادند به طهارت و چهار
عادل خبر دادند به نجاست ممكن است بلكه بعيد نيست قول به نجاست مقدم باشد بسبب آنكه قول بينه
طهارت با قول دو نفر از بينه نجاست ساقط مىشود و قول دو نفر ديگر باقى است و هم چنين است در
عكس
(مسألة 9) ثابت مىشود كريت به علم وبينه و در ثبوت آن بقول ذي اليد وجهى است و اگر
20

چه خالى از اشكال نيست هم چنان كه در خبر عدل واحد نيز اشكال است
(مسألة 10) حرام است
آشاميدن آب نجس مگر در حال ضرورت و جايز است خورانيدن آن به حيوانات بلكه به اطفال و جايز
است فروختن آن با اعلام به نجاست آن
(فصل هفتم) در احكام غساله است آبى كه استعمال شده
در وضو پاك و پاك كننده است از حدث و خبث و هم چنين است ابى كه استعمال شده در اغسال مستحبه
و اما آبى كه استعمال شده در حدث اكبر پس با طهارت بدن اشكالى نيست در طهارت آن و پاك كردن
او خبث را و اقوى جايز بودن استعمال آن است در رفع حدث نيز و اگر چه احتياط در تجنب از آن است
با بودن غير آن و اما آبى كه استعمال شده در استنجاء و اگر چه استنجاء از بول باشد پس با شروطى كه بعد
از اين ذكر خواهد شد پاك و پاك كننده خبث است نيز لكن جايز نيست استعمال آن در رفع حدث
و نه در وضو و غسل مندوبين و اما آب مستعمل در رفع خبث غير استنجاء پس جايز نيست استعمال
آن در وضو و غسل و در طهارت و نجاست آن خلاف است و اقوى آنست كه غساله كه ازاله عين بان
شده نجس است و در غسله غير مزبله احوط اجتناب است
(مسألة 1) قطرات آبى كه در وقت
غسل كردن در ظرف آب آن مىريزد اشكال ندارد و اگر چه قائل شويم به جايز نبودن استعمال غساله
حدث اكبر
(مسألة 2) شرط است در طهارت آب استنجاء چند امر " اول " آنكه تغيير نكرده
باشد يكى از اوصاف ثلثه آن " دويم " آنكه از خارج نجاستى بان نرسيده باشد " سيم " آنكه تعدي
فاحش نكرده باشد " چهارم " آنكه با بول يا غائط نجاستى ديگر مثل خون بيرون نيامده باشد بلى
خونى كه جزء بول يا غائط حساب مىشود باكى ندارد " پنجم " آنكه نباشد در آب استنجاء اجزائى از
غايط بطورى كه تميز داده شود اما هر گاه بوده باشد با او كرمى يا جزئى از غذا كه هضم نشده باشد يا چيز
ديگر كه صدق غايط نكند باكى ندارد
(مسألة 3) شرط نيست در طهارت آب استنجاء كه اول
آب بريزد بعد دست بمالد اگر چه احوط اشتراط است
(مسألة 4) اگر به قصد استنجاء دست به نجاست
رسانيد بعد اعراض كرد از استنجاء كردن و بعد عود كرد اگر همان حين عود كند ضرر ندارد و الا
حكم آب استنجاء را ندارد
(مسألة 5) در طهارت آب استنجاء فرق نيست ما بين غسله اولى و ثانيه
در مثل بول كه تعدد در آن معتبر است
(مسألة 6) هر گاه غايط از غير مخرج طبيعى بيرون آمد پس اگر
هما مخرج معتاد شده حكمش حكم طبيعى است و اگر معتاد نشده حكم آن حكم ساير نجاسات است
21

در وجوب احتياط از غساله آن
(مسألة 7) اگر در آبى شك كند كه غساله استنجاء است تا پاك
باشد يا از غسالهاى ديگر محكوم است به طهارت اگر چه اجتناب از آن احوط است
(مسألة 8)
هر گاه غسل كند در آب كر مثل خزانه حمام يا استنجاء كند در آن صدق نمىكند بران غساله حدث
اكبر يا غساله استنجاء يا خبث
(مسألة 9) هر گاه شك كرد در رسيدن نجاست از خارج باب استنجاء
يا بيرون آمدن نجاست يا غايط بنابر عدم گذارد
(مسألة 10) مسلوب شدن طهارت يا طهوريت
از آب مستعمل در رفع حدث اكبر يا رفع خبث چه استنجاء باشد چه غير استنجاء جارى در آب قليل
است نه در آب كثير مانند خزانه حمام و نحو آن
(مسألة 11) هر گاه جامه را شست و فشار داد
آنچه از آب بعد از فشار دادن باقى مىماند پاك است و حكم ندارد و هم چنين است آن قطراتى كه
باقى مىماند در ته ظرف بعد از شستن آن و ريختن غساله آن
(مسألة 12) هر گاه جامه را تطهير كرد
بعد از پاك شدن آن دست نيز بالتبع پاك مىشود و حاجت بشستن ندارد و هم چنين است ظرفى كه
جامه در آن شسته مىشود
(مسألة 13) هر گاه شخص جارى كرد آب را بر محل نجس زيادتر از
مقدارى كه پاكى بان حاصل مىشود آن مقدار زيادى بعد از حصول پاكى پاك است و اگر چه تمام آن
يك غسله حساب شود و لكن مراعات احتياط اولى است
(مسألة 14) غساله نجاستى كه تعدد
مىخواهد مانند بول مثلا اگر ملاقات كند چيزى را كفايت مىكند در آن شستن يك دفعه و معتبر نيست
در آن تعدد اگر چه احوط است
(مسألة 15) غساله چيزى كه احتياط مىشويند مثل خود آن
چيز احتياط دارد اگر مستحبى است مستحبا و اگر وجوبى است وجوبا
(م 16) در غساله استنجا
قطراتى كه مستصحب اجزاء متميزه نباشد پاك است اگر چه آنچه مجتمع در مكانى شده مستصحب
اجزاء غير مستهلكه باشد و وجوب اجتناب از او منافات ندارد با عفو از آن قطرات بلكه اگر دو حصه
شود بعضى در مكانى جمع شود بدون استصحاب و بعضى در مكان ديگر با استصحاب اولى پاك است
و دومى نجس
(فصل هشتم) در آب مشتبه است آب مشكوك النجاسة پاك است مگر آنكه علم
پيدا كند به آنكه حالت سابقه او نجاست بوده و اگر آب مشكوك الاطلاق يعنى مشتبه به مضاف باشد
حكم آب مطلق ندارد مگر آنكه معلوم شود كه در سابق مطلق بوده و اگر مشكوك الاباحة يعنى مشتبه
به غصبى باشد محكوم است باباحه و جميع تصرفات در آن جايز است مگر اين كه حالت سابقه آن ملكيت
22

غير باشد يا در يد غيرى باشد كه احتمال برود در اين كه مال او باشد و بيان مىشود مسائل آب مشتبه
در ضمن چند مسأله
(مسألة 1) هر گاه مشتبه شود آب نجس يا غصبى در عدد محصور مثل آنكه
ده ظرف آب دارد و يكى از انها نجس يا غصبى مىباشد واجب است از جميع اجتناب كند و اگر مشتبه
شد در غير محصور مثل آنكه مشتبه شد يكى در هزار مثلا واجب نيست اجتناب از هيچ كدام از انها
(مسألة 2) هر گاه مشتبه شد مضاف در عدد محصور جايز است آنكه مكرر كند غسل يا وضو را در
عددى كه علم پيدا كند به استعمال مطلق در ضمن او مثلا هر گاه دو آب دارد كه يكى مضاف است
و ديگري مطلق و به هم مشتبه شده است به هر دو وضو بگيرد و اگر سه آب دارد و مضاف در آن يكى است
كفايت مىكند وضو گرفتن به دو آب از آنها و اگر مضاف دو تا است بهر سه وضو بگيرد و اگر چهار
آب دارد و مضاف دو تا است به سه آب وضو بگيرد حاصل آنست كه بر عدد مضاف يكى زيادتر استعمال
كند و اگر مشتبه شد مضاف در غير محصور جايز است استعمال هر يك از انها مثل آنكه يك مضاف
مشتبه شود در هزار و معيار در غير محصور آنست كه علم اجمالى علم حساب نشود و مضاف مشتبه به حكم عدم
قرار داده پس جارى نشود بر او حكم شبهه بدويه نيز و لكن احتياط اولى است
(مسألة 3)
هر گاه نبوده باشد نزد شخص مگر يك آب مشكوك به مطلق و مضاف و يقين هم ندارد كه در سابق
مطلق بوده تيمم كند براى نماز و اولى جمع است ما بين تيمم و وضو گرفتن بان آب
(مسألة 4) هر گاه
شخص علم اجمالى دارد بر اين كه ابى كه در نزد او است يا نجس است يا مضاف جايز است آشاميدن آن
و جايز نيست وضو گرفتن بان و هم چنين هر گاه بداند كه آبى كه دارد يا مضاف است يا مغصوب و اما
اگر بداند كه آن آب يا نجس يا مغصوب پس جايز نيست آشاميدن آن چنانچه جايز نيست وضو
گرفتن بان و قول بجواز وضو گرفتن بان بسيار ضعيف است
(مسألة 5) هر گاه بريزد يكى از دو
مشتبه به نجس يا مشتبه بغصبيت جايز نيست وضو گرفتن بان ديگر و اگر چه علم اجمالى زائل شده
باشد و اگر دو آب مشتبه به مضاف باشد و يكى از آن بريزد كفايت نمىكند وضو گرفتن به ديگرى بلكه
احوط جمع است ما بين تيمم و وضو گرفتن بان
(مسألة 6) در شبهه محصوره حكم نمىشود به نجاست
لكن احوط اجتناب است
(مسألة 7) هر گاه منحصر شد آب در دو آب مشتبه به نجس بايد تيمم كند
و آيا واجب است كه اول آن دو آب را بريزد و بعد تيمم كند يا واجب نيست اقوى ثانى و احوط اول
23

است
(مسألة 8) اگر دو آب باشد يكى معين و ديگرى طاهر و يكى غير معين از آن دو آب
بريزد و معلوم نشود كه كدام بوده حكم مىشود به طهارت آن آبى كه باقى مانده است به جهت آنكه در حكم
شبهه بدويه است به خلاف اين كه اگر علم اجمالى به نجاست احدهما باشد و يكى بريزد كه در اين صورت
اجتناب از باقى مانده واجب است چون قبل از ريختن محكوم شد بوجوب اجتناب پس فرق است
ما بين مثالين
(مسألة 9) اگر ظرف ابى باشد كه نداند مال زيد است يا مال عمرو از جانب زيد
فقط ماذون باشد در تصرف در مال او جايز نيست براى او استعمال آن آب و هم چنين است هر گاه
بداند كه آن آب مال زيد است و لكن نمىداند كه از قبل زيد ماذون است يا از قبل عمرو
(مسألة 10)
اگر دو آب مشتبه به نجس داشته باشد وضو بگيرد يا غسل كند از يكى و بعد از آب ديگري مواضع وضو
را بشويد و وضو بگيرد و اگر غسل كرده بدن خود را بشويد و غسل كند وضو و غسلش صحيح است
بنابر اقوى لكن احوط ترك اين نحو وضو و غسل است با وجدان آب ديگر و با انحصار احوط ضم تيمم
است بان
(مسألة 11) اگر دو آب حاضر بود و شخصى وضو گرفت يا غسل كرد به يكى از آن دو و بعد
از فراغ علم حاصل كرد به آنكه يكى از آن دو آب نجس بوده و لكن نمىداند كه نجس همان بوده كه استعمال
كرده يا ديگرى است در اينجا صحيح بودن وضو يا غسل او مشكل است چه آنكه جريان قاعده فراغ
در اينجا محل اشكال است و اما اگر شخص مىدانست كه يكى معين از آن دو نجس است و ديگرى طاهر
و وضو گرفت و بعد از فراغ شك كرد كه وضو از طاهر گرفت يا از نجس در اينجا ظاهر صحت وضوء
است به جهت جريان قاعده فراغ بلى اگر بداند كه در حين وضو گرفتن غافل بوده از نجاست احدهما
مشكل است جريان قاعده
(مسألة 12) هر گاه استعمال كرد يكى از دو آب مشتبه به غصبيت را
حكم نمىشود بر او به ضمان مگر بعد از آنكه ظاهر بشود كه مغصوب همان بوده كه استعمال كرده
(فصل نهم) در اسئار است سؤر نجس العين يعنى آب پيش مانده سگ و خوك و كافر نجس
است وسؤر طاهر العين پاك است و اگر چه گوشت او حرام باشد يا از مسوخات و يا جلال باشد
پس بنابر اين پيش مانده گرگ و شغال و موش و ساير حيوانات غير از سگ و خوك است بلى
استعمال سؤر حرام گوشت كراهت دارد مگر مومن (چنانچه بحر العلوم قدس سره فرموده واستثن
من ذلك سؤر المؤمن) فانه افضل من ماء قنى) و بعضى استثناء كرده انداز اسئار مكروهه سؤر گربه را
24

نيز و هم چنين كراهت دارد استعمال سؤر حيوان مكروه اللحم مانند اسب و حمار و هم چنين مكروه
است سؤر زن حائض كه چندان تقوائى ندارد بلكه هر كس كه خاطر جمعى از او حاصل نيست
چنين است (م) حكم به نجاست سؤر نجس العين مختص است باب قليل و اما كراهت در آنچه مكروه
است پس اگر چه محتمل است شمول آن بعض افراد كثير را نيز لكن بعيد نيست اختصاص آن نيز
باب قليل پس در كثير كراهت معلوم نيست
(باب دوم در نجاست است و در آن چند فصل است)
(فصل اول) در عدد نجاساتست دوازده است " اول و دوم " بول و غايط حيوان حرام گوشت
خواه انسان باشد يا غير انسان صحرائى باشد يا دريائى صغير باشد يا كبير به شرط آنكه خون جهنده داشته
باشد وقت ذبح بلى در طيور محرمه اقوى عدم نجاست است لكن احوط در انها نيز اجتناب است
خصوص در شب پره و خصوص از بول آن و فرق نيست در حرام گوشت ما بين اين كه حرمت آن
اصلى باشد مثل حيوانات درنده و امثال انها يا عارضى باشد مثل حيوان جلال و موطوء انسان
و گوسفندى كه شير خوك خورده باشد و اما بول و غايط حلال گوشت پاك است حتى حمار و استر و اسب
و هم چنين پاك است بول و غايط حيوان حرام گوشت كه خون جهنده نداشته باشد مثل ماهى حرام
گوشت و نحو آن و در اينجا چهار مسألة است
(مسألة 1) اگر چيزى در باطن ملاقات با غايط كند
و بيرون ايد نجس نيست مثل حسته يا كرم كه از انسان بيرون ايد به شرط آنكه آلوده بغايط نباشد و اگر
چه در باطن با او ملاقات كرده باشد بلى اگر چيزى از خارج داخل كرد و در باطن ملاقات بغايط كرد
مثل شيشه اماله هر گاه علم پيدا كرد كه ملاقات كرده احوط اجتناب از آن است و اما هر گاه شك
داشته باشد در ملاقات آن با غايط پاك است پس آب اماله اگر بيرون ايد و مخلوط به نجاست نباشد
و ملاقات آن نيز معلوم نباشد پاك است
(مسألة 2) جايز است فروختن بول و غايط حيوان جلال
گوشت و از حرام گوشت جايز نيست بلى جايز است انتفاع بانها در تسميد يعنى آنكه در پاى اشجار
و زمين زراعات بريزند و امثال آن مثل حمام گرم كردن بانها و نحو اينها
(مسألة 3) هر گاه حيوانى
باشد معين و معلوم نباشد كه حلال گوشت است يا حرام گوشت بول و سرگين او محكوم به طهارت است
و اگر چه گوشت او به مقتضاى اصل محكوم به حرمت است و هم چنين است اگر معلوم نباشد كه صاحب
25

خون جهنده است يا نه چنانچه اگر شك كند در چيزى كه آيا از فضله حلال گوشت است يا حرام
گوشت يا آنكه شك كرد كه آن از فلان حيوان است تا نجس باشد يا از حيوان فلانى است تا پاك باشد
مثل آنكه فضله ديد و ندانست كه از موش است يا از خنفساء در جميع اين صورتها بنا را بر طهارت
بايد گذاشت
(مسألة 4) فضله مار و نهنگ پاك است چون معلوم نيست كه صاحب خون جهنده
باشند بلى نقل شده است از بعض سادات عظام كه مار خون جهنده دارد و بعيد نيست كه مارها
مختلف باشند و از شيخ شهيد عليه الرحمه نقل شده كه حيوانات دريائى صاحب خون جهنده نيستند
مگر نهنگ لكن معلوم نيست چنانچه كلى مذكور نيز غير معلوم است
" سيم " از نجاسات منى حيوانى
است كه خون جهنده داشته باشد چه حرام گوشت باشد چه حلال گوشت چه صحرائى و چه دريائى
و اما ساير رطوبات حيوانات ما عداى كافر و سگ و خوك مثل لعاب دهن و آب بينى و چشم و غير اينها
پاك است اگر چه از مخرج بول و غايط باشد مثل مذي وودي ووذي و هم چنين رطوبت فرج ودبر
از انسان يا حيوان
(چهارم) ميته حيوانى كه صاحب خون جهنده باشد چه آدمى چه غير آدمى حرام
گوشت باشد يا حلال گوشت و هم چنين است اجزائى كه از ميته جدا مىشود هر چند بسيار كوچك
باشد مگر اجزائى كه حيوة در انها حلول نكرده باشد مانند پشم و موى و كرك و پر و استخوان و شاخ
و منقار و دندان و ناخن و چنگال و سم مثل گاو گوسفند و نحو اين دو و بيضه كه پوست بالائى آن بسته
باشد چه از حلال گوشت باشد چه از حرام گوشت پس اين اجزاء مذكوره طاهر مىباشد چه
بطريق بريدن جدا شوند چه بطريق كندن لكن اگر كنده شدند بايد موضع اتصال را شست حتى
موى و پشم و كرك و پر كه از ميته كنده شود و هم چنين در بيضه بايد آن را از رطوبات ميته شست و در
حكم اجزاء مذكوره است انفحه كه شيردان بره و بزغاله باشد كه مشتمل است بر پنير مايه پس آن هم
پاك است اگر چه از ميته جدا شود لكن بايد ظاهر آن را كه ملاقات با ميته نجس كرده بشويند و هم چنين
پاك است شيري كه در پستان ميته است مطلقا و به ملاقات محل و موضع خروج نجس نمىشود لكن احوط
اجتناب از آن است خصوصا اگر از غير ماكول اللحم باشد و معلوم باشد كه طهارت اين اجزاء مذكوره
از ميته در وقتى است كه آن ميته نجس العين نباشد پس در كافر و سگ و خوك جميع اجزاء انها نجس
است اگر چه حيوة در انها حلول نكرده باشد
(مسألة 1) در حكم ميته است اجزائى كه از زنده
26

جدا مىشود هر گاه حيوة در انها حلول كرده باشد پس انها نجس است نيز مگر اجزاء صغارى كه جدا
مىشود از بدن انسان در بعض اوقات مانند ثالول وبثور و بعض صله هاي زخمها و دملها و مثل پوستى
كه از لب جدا مىشود و شورهائى كه از بدن اجرب در وقت خاروندن مىريزد و هم چنين است آنچه
در بن موى است كه از بدن كنده مىشود
(مسألة 2) نافه مشك كه از اهوى زنده جدا مىشود
پاك است بنابر اقوى اگر چه احوط اجتناب از آن است اما مشك آن بى اشكال پاك است و اما نافه
اهوى مرده پس در طهارت آن اشكال است و هم چنين در مشك آن بلى مشكى كه گرفته مىشود از
دست مسلم كه معلوم نيست از حى است يا از ميت پاك است
(مسألة 3) ميته حيوانى كه خون
جهنده ندارد پاك است مثل وزغ و عقرب و سوسك و ماهى و هم چنين است مار و نهنگ و اگر چه قولى
هست به اين كه مار و نهنگ خون جهنده دارند و لكن چون معلوم نشده پاك است با آنكه و اگر ثابت شد
كه بعضى از مارها خون جهنده دارند باز لازم نيست اجتناب از ميته ماريكه مشكوك باشد كه صاحب
خون جهنده باشد
(مسألة 4) هر گاه شك كرد در چيزى كه آيا از اجزاء حيوان است يا نه محكوم
است به طهارت و هم چنين است هر گاه بداند كه از حيوان است لكن شك داشته باشد در آنكه صاحب
خون جهنده است يا نه
(مسألة 5) مراد بميته آنست كه تذكيه شرعيه نشده باشد خواه آنكه بميرد
يا كشته شود يا به غير وجه شرعى ذبح شود
(مسألة 6) گوشت و پيه و پوست كه از دست مسلم
گرفته مىشود محكوم به طهارت است و اگر چه نداند تذكيه آن را و هم چنين است آنچه كه مطروح
باشد در ارض مسلمين و بر او باشد اثر استعمال لكن احوط اجتناب است از آن
(مسألة 7) گوشت
و پوست كه از دست كافر گرفته شود يا در اراضى ايشان افتاده باشد محكوم به نجاست است مگر در وقتى
كه معلوم باشد سبق يد مسلم بر آن
(مسألة 8) پوست ميته بدباغى پاك نمىشود و هيچ ميتى قبول
طهارت نمىكند مگر ميت آدم مسلمان كه بسبب غسل پاك مىشود
(مسألة 9) سقط پيش از دميدن
روح در آن نجس است و هم چنين است جوجه كه در تخم است
(مسألة 10) ملاقات با ميته بدون
رطوبت مسريه موجب نجاست نيست بنابر اقوى و اگر چه احوط شستن ملاقى است خصوص اگر
با ميته انسانى پيش از غسل ملاقات كرده باشد
(مسألة 11) شرط است در نجاست ميته بيرون
آمدن روح از جميع جسد بس اگر مرد بعض جسد و بيرون نرفت روح از تمام بدن نجس نمىباشد
27

(مسألة 12) مجرد بيرون رفتن روح باعث نجاست بدن است و اگر چه سرد نشده باشد بدون
فرقى ما بين انسان و غير انسان بلى وجوب غسل مس ميت انسانى مخصوص است به بعد از سرد شدن
(مسألة 13) مضغه نجس است و هم چنين است بچه دان و قطعه گوشتى كه در وقت زائيدن با بچه
بيرون مى آيد
(مسألة 14) هر گاه عضوى از زنده قطع شود لكن به پوستى آويخته باشد پاك است ما دام كه
اتصال باقى باشد و نجس است اگر بالمره جدا شود بلى اگر قطع شد دست انسان مثلا و آويخته شد به پوست
نازكى احوط اجتناب است
(مسألة 15) جند كه معروف است خصيه سگ ابى است اگر معلوم
نباشد اين مطلب و احتمال برود نبودن آن از اجزاء حيوان پاك و حلال است و اگر معلوم باشد كه همان
خصيه سگ ابى است بى اشكال حرام است لكن محكوم به طهارت است چون معلوم نيست كه صاحب
خون جهنده باشد
(مسألة 16) در حين دندان كندن يا ناخن گرفتن اگر گوشتى با آن جدا شود
اگر خيلى كم باشد پاك است و الا نجس است
(مسألة 17) هر گاه شخص مجردى يافت و شك كرد
كه استخوان طاهر العين است يا نجس العين پاك است اگر چه معلوم باشد كه از انسان است و نداند كه از كافر
است يا از مسلم
(مسألة 18) پوست مطروح كه معلوم نباشد از حيوان صاحب خون جهنده است يا از غير
آن مثل ماهى مثلا محكوم به طهارت است
(مسألة 19) حرام است بيع ميته لكن اقوى جواز انتفاع بان
است در جائى كه طهارت در آن شرط نيست
" پنجم " از نجاسات خون از هر حيوانى است كه صاحب
خون جهنده باشد چه آدمى چه غير آدمى كبير باشد يا صغير كم باشد خون يا بسيار و اما خون حيوانى كه
صاحب نفس سائله نباشد پس پاك است خواه بزرگ باشد يا كوچك مانند ماهى و پشه و كيك و هم چنين
است خونى كه از غير حيوان باشد مثل خونى كه در زير احجار يافت شد بعد از قتل حضرت سيد
الشهداء ارواحنا فداه و استثناء شده از خون نجس حيوان آن خونى كه باقى مىماند در ذبيحة بعد از بيرون
آمدن خون متعارف خواه در عروق باشد يا در گوشت يا در دل يا در جگر در هر جا كه باشد پاك
است بلى اگر خون مذبح كه از محل خود حركت كرده است بر گردد بجوف بسبب نفس كشيدن
مذبوح يا به جهت بودن سر ذبيحه در علو آن خون برگشته نجس است و شرط است بنابر احوط در
طهارت خون متخلف در ذبيحه آنكه آن ذبيحه حلال گوشت باشد پس خون متخلف از غير ماكول اللحم
نجس است بنابر احوط
(مسألة 1) علقه كه خون مستحيل از نطفه باشد نجس است چه از آدمى
28

باشد چه از غير او حتى علقه تخم مرغ و احوط اجتناب است از نقطه خونى كه در تخم پيدا مىشود
وعلقه نشده است لكن اگر در زرده باشد بسبب آن پرده نازل كه بر روى زرده است سفيده نجس
نمىشود مگر آنكه آن پرده پاره شود
(مسألة 2) خون باقى مانده در ذبيحه اگر چه طاهر است
لكن حرام است مگر آن خونى كه با گوشت است و جزء آن حساب مىشود
(مسألة 3) خونى كه
در ميان شير پيدا مىشود وقت دوشيدن نجس و منجس است
(مسألة 4) بره كه بتذكيه مادرش
محكوم بتذكيه شود تمام خون او پاك است لكن خالى از اشكال نيست
(مسألة 5) حيوانى كه به تير
يا سگ شكارى صيد شده است كه تذكيه آن به غير ذبح و نحر شده آن خونى كه از او خارج شده بى
اشكال نجس است و اما آنچه كه باقى مانده است بعد از بيرون رفتن روح آن پس در طهارت آن اشكال
است و اگر چه حكم به طهارت خالى از وجه نيست
(مسألة 6) اگر شخص خونى ديد و شك كرد
كه از حيوان است يا از غير آن محكوم به طهارت است چنانچه هر گاه قرمزى ديد و شك كرد كه
آن خون است يا غير خون نيز پاك است و هم چنين پاك است هر گاه دانست كه آن خون فلان حيوان
است و لكن نمىداند كه آن حيوان صاحب نفس سائله است يا نه مانند خون مار و نهنگ و هم چنين است
هر گاه نداند كه آن خون گوسفند است يا ماهى پس هر گاه ديد در جامه خود خونى را و ندانست كه
از خودش است يا از پشه و كيك پاك است بلى اگر شك كند در خون مانده در جوف ذبيحه كه
آيا قسم طاهر آن است يا قسم نجس از جهت شك در اين كه آيا على المتعارف خون او خارج شده است
يا نه اصل در آن نجاست است از جهت استصحاب حالت سابقه لكن خالى از اشكال نيست ومحتمل
است تفصيل ما بين اين كه سبب شك اگر احتمال برگشتن خون است به جهت نفس كشيدن در اينجا
پاك است و اگر به جهت احتمال آنست كه سر مذبوح در موضع بلندى بوده نجس است به جهت اصالة عدم
رد در اول واصالة عدم خروج مقدار متعارف در ثانى
(مسألة 7) هر گاه آب زردى از زخم يا دمل
بيرون آمد و شخص شك كرد در آنكه آن خون است يا غير خون پاك است و هم چنين پاك است اگر
در تاريكى چيزى بيرون آمد و شك كرد كه آن خون است يا چرك و واجب نيست بر او استعلام
(مسألة 8) هر گاه در وقت خاروندن بدن رطوبتى بيرون آمد و ندانست كه آن خون است يا آب
زرد پاك است
(مسألة 9) زردابه كه بسته مىشود بر روى زخم وقت خوب شدن آن پاك است
29

مگر آنكه معلوم باشد كه آن خون بوده يا مخلوط به خون بوده كه در اين هنكام نجس است مگر آنكه مستحيل
به پوست شده باشد
(مسألة 10) اگر خون در آب گوشت يا غير آن بريزد در حالى كه مىجوشد آن را
نجس مىكند اگر چه خيلى كم باشد و قول به طهارت آن از جهت اين كه آتش مطهر است چنانچه در
حديث است ان النار تاكله ضعيف است " سيد بحر العلوم رحمه الله فرموده والدم لا يزال بالبصاق
او غليان منه فى الامراق "
(مسألة 11) هر گاه سوزن يا چاقو در بدن فرو رود و بيرون آيد و خون
آلوده نباشد پس اگر معلوم نباشد كه ملاقات با خون كرده در باطن پاك است و اگر معلوم شود كه
ملاقات كرده احوط اجتناب است
(مسألة 12) هر گاه از بين دندانها خون بيرون ايد و در آب
دهن مستهلك شود پس ظاهر طهارت آن بلكه جواز فرو بردن آن است بلى اگر خونى از خارج داخل
دهن شود و مستهلك شود احوط اجتناب است از آن و بهتر اين است كه بمضمضه دهن را تطهير كند
(مسألة 13) خون مرده كه در زير ناخن يا پوست بدن باشد اگر مستحيل نشده و صدق خون بر آن
مىكند نجس است پس اگر پوست روى آن سوراخ شود كه آب بان برسد نجس مىكند و مشكل
است با آن وضو و غسل پس واجب است كه تمام آن را بيرون او رد و اگر جرح داشته باشد واجب است
كه چيزى بر روى آن بچسباند مثل جبيرة پس وضو بگيرد يا غسل كند اين در وقتى است كه بداند خون
مرده است و اگر احتمال دهد كه گوشت است و كوبيده شده چنانچه غالبا چنين است پس پاك است
(م 14) خونى كه در اجزاء محرمه ذبيحه است مثل طحال كه سپر زمى باشد احوط اجتناب از آن است
(م 15) خونى كه در موضع ذبح در دهن هاى عروق و استخوان مىماند كه طاهر است و بعد شستن
خون ذبح باقى است اگر از خود آن عروق و استخوان است كه متخلف شده پاك است و اگر از جاى
ديگر به آنجا رسيده بايد ازاله شود
" ششم و هفتم " از نجاسات سگ و خوك صحرائى است نه دريائى
و هم چنين است رطوبات و اجزاء هر يك هر چند باشد كه حيوة در انها حلول نكرده باشد مثل
مو و استخوان و نحو اين دو و اگر جمع شود يكى از اين دو با ديگري يا با حيوانى ديگر و از ايشان حيوانى
متولد شود پس در طهارت و نجاست تابع اسم است پس اگر صدق كرد بر آن اسم سگ يا خوك
نجس است و اگر صدق كرد بر او اسم يكى از حيوانات ديگر يا آنكه مثلى در خارج نداشته باشد طاهر
است و اگر چه احوط اجتناب است از حيوانى كه متولد از سگ و خوك شود هر گاه صدق نكند بر او
30

اسم يكى از حيوانات طاهر العين بلكه احوط اجتناب است از متولد از يكى از آن دو با طاهر ديگر هر گاه
صدق نكند بر او اسم آن طاهر پس اگر به جهد سگى بر گوسفندى يا به عكس و بچه از انها متولد شود و اسم
گوسفند بر آن صدق نكند احوط اجتناب است از آن و اگر چه صدق نكند بر آن اسم سگ
" هشتم "
كافر است به جميع اقسامش حتى مرتد هر دو قسم آن و يهود و نصارى و مجوس و هم چنين است رطوبات
و اجزاء كافر خواه از اجزائى باشد كه حيوة در آن حلول بكند يا نكند و مراد به كافر آن كسى است
كه انكار الوهيت يا توحيد يا رسالت يا ضرورى از ضروريات دين نمايد با التفات به ضرورى بودن آن بحيثى
كه بر گردد انكار او به انكار رسالت و احوط اجتناب است از منكر ضرورى مطلقا و اگر چه ملتفت
نباشد به ضرورى بودن آن و فرزند كافر با كفر ابوين تابع ايشان است در نجاست مگر در وقتى كه اسلام
بياورد بعد از بلوغ يا مسلمان شود بنابر اقوى پيش از بلوغ با فرض آنكه عاقل و مميز باشد و اسلام او از
روى بصيرة بوده باشد و فرق نيست در اولاد كفار ما بين اين كه حلال زاده باشند يا حرام زاده و اگر
يكى از پدر و مادر مسلمان باشد فرزند تابع او است اگر از زنا نباشد بلكه مطلقا تابع است بنابر وجهى
كه مطابق است با اصالة طهارة
(مسألة 1) فرزند متولد از دو مسلم پاك است اگر چه از زنا باشد
بلكه پاك است نيز اگر احد ابوين مسلم باشد چنانچه گذشت
(مسألة 2) هيچ اشكالى نيست در
نجاست " غلات " و ايشان جماعتى هستند كه العياذ بالله قائل به خدائى حضرت امير المؤمنين صلوات
الله عليه هستند " و خوارج " يعنى كسانى كه متدين هستند به بغض و دشمنى آن حضرت " و نواصب "
و ايشان دشمنان اهل بيت عليهم السلام مىباشد پس اين سه فرقه بى اشكال نجسند و اما نجاست
" مجسمه " يعنى كسانى كه العياذ بالله خدا را جسم مىداند " ومجبره " يعنى كسانى كه معتقدند به اين كه
مردم در افعال خود مجبورند " و قائلين به وحدت وجود " از طوائف صوفيه كه ملتزم به احكام اسلام
باشند پس محل اشكال است چون محتمل است كه ملتفت و معتقد بلوازم و مفاسد اين اعتقادات نباشد
و الا اين سه فرقه نيز كافر و نجس مىباشند
(مسألة 3) سائر فرق شيعه كه اثنى عشري نيستند مثل
واقفيه وفطحيه و كسانى كه شش امام يا كمتر يا بيشتر قائلند پاك مىباشند مگر اين كه نسبت به باقى ائمة عليهم
السلام كه به امامت ايشان قائل نيستند اظهار عداوت يا سب كنند كه در اين صورت داخل در نواصبند
و نجس مىباشند
(مسألة 4) كسى كه مشكوك است اسلام و كفر او پاك است و اگر چه سائر
31

احكام اسلام بر او جارى نشود
(م 5) بدان كه اطفال قبل از بلوغ به حد تكليف در اسلام و كفر تابع
ابوين مىباشند چنانچه مذكور شد و اما بعد از بلوغ و عقل تبعيت ايشان منقطع مىشود و بايد ملاحظه
خود ايشان بشود پس اگر معتقد به عقائد حقه شدند وصف اسلام در ايشان حاصل و احكام مسلمين بر
ايشان جارى مىشود بنابر اين هر گاه پسر يا دختر بالغ شد و معرفة اصول دين را به مقدار كفايت در اسلام
تحصيل نكرده و ندانست يا در شك ماند امر بسيار مشكل مىشود از بابت نجاست ايشان و از بابت
ميراث و نكاح و اين حكم در دختران بسيار مشكل مىشود زيرا كه بعد از اتمام نه سال بايد اصول اسلام را
معتقد شوند بلكه نسبت به پسران نيز بنابر قول بعضى از اعاظم علماء مانند شيخ طوسى ره كه قائل شده
كه تكليف ايشان به اصول دين بعد از اتمام ده سال است و اين دخلى ندارد به احكام ديگر كه بلوغ در
انها شرط است و ملاحظه اين قول احوط است پس معلوم شد كه تكليف به معرفه عقايد اهم تكاليف
است و در احكام خدا از او مهم تر نيست چونكه ندانستن آن باعث عذاب ابدى است و اول تكاليف
است كه بايد پيش از همه واجبات تحصيل آن كرد حتى اين كه تا آن را درست نكرده اگر نماز كرد
باطل است و اشكال تكاليف است از اين جهت كه گاهى بى تقصير در آن احكام نجاست بر شخص مترتب
مىشود هر گاه خلاف واقع را معتقد باشد مثل بسيارى از مردان يا زنان كه از بابت غفلت و بىمعرفتى
خدا را تصور جسم نموده يا در آسمان مىدانند يا اعتقاد كرده العياذ بالله كه خدا نورى است در عرش
قرار گرفته حكم به طهارت ايشان مشكل است هر چند مستضعف باشند و مقصر نباشند
(م 6) هم چنان كه انكار ضروريات دين مثل وجوب نماز و روزه و حج يا استحباب جماعت يا حرمت پول ديوان
كه از كسبه و اصناف جبرا مىگيرند و امثال اينها در صورتى كه راجع به انكار پيغمبر (ص) و دين شود باعث
كفر و نجاست همچنين است اعتراض در حكمى كه حق تعالى كرده است وازين بابت ابليس
كافر شده و الا قائل بتوحيد و نبوت ومعاد و همه احكام بود وانها را بطريق يقين مىدانست و مدرس
ملائكه بوده است و دو ركعت نماز در مدت شش هزار سال بجا آورد بواسطه يك اعتراض بر خداوند
عالم كه چرا مرا امر كردى كه سجده آدم كنم و حال آنكه من از او بهترم كافر و ملعون و مطرود درگاه
الهى شد و از همين قبيل است اعتراضات بعضى از ملاحده بر خدا و رسول (ص) كه چرا خمس را براى
سادات قرار داد تا آنها فقير و ذليل و بيكار شوند يا چرا قرار داد كه مردم هر گاه مستطيع شدند مكه
32

روند و اموال و ثروت خود را در آن سفر تمام كنند و حاصلى بدست نياورند جز آنكه مانند حيوانات
كه دور خرمن مىگردند طواف كنند و يا مانند حيوانات وحشى كه فرار نمايند در ما بين صفا و مروه سعى
وهروله كنند يا چرا قرار داد كه حاجى ها در صحراى منى قربانى كنند تا گوشت گران و بر مردم لنگ
شود و هواى مكه متعفن شود و امثال اين اعتراضات كه در قلوب والسنه ملاحده بسيار است و در
زمان ائمة عليهم السلام زنادقه نيز از اين اعتراضات مىكردند و جواب مىشنيدند مانند ابن ابى العوجاء
وابن المقفع و امثال ايشان كه در زمان حضرت صادق عليه السلام بودند و اين رساله را مقام اين حرفها
نيست و الا در اين مقام كلام را بسط مىدادم
(م 7) تارك الصلواة اگر منكر وجوب نماز باشد بى شبهه
كافر و نجس است و اگر منكر وجوب نباشد نقل شده كه بعضى از علماء بسبب ظاهر بعض احاديث
حكم بكفر و نجاست او كرده اند و اين قول خلاف مشهور و مستلزم عسر و حرج است چونكه مراد
از تارك الصلواة كسى است هيچ نماز نكند يا نماز باطل كند پس كار طهارت در اكثر مردم بسيار
مشكل مىشود و اقوى اين است كه هر گاه شخص انكار وجوب نماز كرد كافر و نجس است و هر گاه
استخفاف بان يعنى استخفاف به اصل قرار دادن او كرد مرتد است و هر گاه معتقد وجوب آن هست
لكن آن را سبك برداشته و سهل انگارى در آن مىكند از بابت ترك آن يا باطل بجا آوردن آن يا درست
نكردن مسائل آن يا تضييع آن از بابت تاخير از بى مبالاتى در همه صور شخص اگر چه كافر نيست
و پاك است لكن فاصله با كفر ندارد و در احاديث وارد شده كه شفاعت حضرت پيغمبر و ائمة عليهم
السلام به او نمىرسد و بر حوض كوثر بر ايشان وارد نخواهد شد و در وقت مردن بر دين پيغمبر (ص)
از عالم نخواهد رفت و اينها كه گفته شد نيز جارى است در ترك نماز قضا كه بر ذمه شخص ثابت است
و تاخير مىكند به حد تهاون و توسعه را عذر قرار مىدهد
" نهم " از نجاسات خمر است بلكه هر چيزى كه
مست كند و در اصل روان باشد اگر چه بالعرض جامد شود و اما مسكر جامد مثل بنك مثلا پاك
است و اگر چه بالعرض مايه شود
(مسألة 1) مشهور الحاق نموده اند به خمر آب انگور جوش آمده را
كه هنوز دو ثلث آن نرفته باشد وان اگر چه احوط است لكن اقوى طهارت آن است بلى حرمت آن
به مجرد غليان بلكه به مجرد نشيش اگر چه به حد غليان نرسيد بى اشكال است چه به آتش باشد يا به آفتاب وبذهاب
ثلثين به هر نحو كه باشد حتى به آفتاب و به هوا حلال مىشود و فرق نيست در اين حكم ما بين آب انگور و خود
33

انگور و اما خرما و زبيب و آب آن دو تا هر گاه بجوشد علاوه بر عدم نجاست اقوى عدم حرمت است
و اگر چه احوط اجتناب از آن دو است از حيث خوردن بلكه اجتناب از حيث نجاست نيز احوط
است
(مسألة 2) هر گاه آب انگور بعد از جوش آمدن و پيش از رفتن دو ثلث آن شيره شود
احوط حرمت آن است و اگر چه از براى حليت آن نيز وجهى است و بنابر اين پس هر گاه مستلزم
باشد ذهاب دو ثلث آن سوختن آن را پس بهتر آنست كه مقدارى آب بر آن بريزند و بجوشانند پس وقتى كه
دو ثلث او رفت حلال مىشود بى اشكال
(مسألة 3) جايز است خوردن زبيب و كشمش و خرما
كه در آب گوشت وطبيخ باشد و اگر چه جوش آمده باشند پس پاك و حلال است خوردن انها به هر
نحو و كيفيت كه باشد على الاقوى
" دهم " فقاع است وان شرابى است كه از جو به عمل مىاورند بوجه
مخصوصى و مىگويند سكر خفى دارد و اگر چه از غير جو باشد حرمت و نجاست آن معلوم نيست مگر آنكه
مسكر باشد
(مسألة) ماء الشعير كه اطبا در معالجات خود استعمال مىكنند فقاع نيست پس پاك
و حلال است
" يازدهم " عرق جنب از حرام است چه در حين جنب شدن بيايد چه بعد از آن از
گرمى هوا باشد يا از حركت خواه در مرد باشد خواه در زن از زنا باشد يا لواط يا وطى بهيمه يا استمناء
يا غير اينها از آنچه حرمت انها ذاتى باشد بلكه اقوى چنين است در وطى حايض و جماع در روز روزه
واجب معين و وطى در ظهار پيش از كفاره دادن
(مسألة 1) كسى كه جنب از حرام هر گاه
غسل كند و پيش از تمام شدن غسل عرق كند آن عرق نجس است و بنابر اين پس بايد غسل كند
باب سرد و اگر متمكن از آن نيست پس فرو رود در آب گرم و نيت غسل كند وقت بيرون آمدن يا در زير
آب به قصد غسل خود را حركت دهد
(مسألة 2) اگر بعد از جنابت از حرام هنوز غسل نكرده
جنب به حلال شد يا بعد از جنابت از حلال جنب به حرام شد در هر دو صورت عرق او نجس است
خصوص در صورت اول
(مسألة 3) مجنب از حرام هر گاه تيمم كرد به جهت عدم تمكن از غسل
ظاهر آنست كه عرق او نجس نباشد و اگر چه احوط اجتناب از آن است مادامى كه غسل نكرده
و هر گاه متمكن از آب شد و غسل نكرد عرقى كه مىكند نجس است بسبب بطلان تيمم او به جهت وجدان
ماء
(مسألة 4) اگر طفل نا بالغ جنب شد بطريق حرام در نجاست عرق او اشكال است و احوط
آنست كه او را بدارند كه غسل كند زيرا كه صحيح است غسل از او پيش از بلوغ بنابر اقوى
34

" دوازدهم " از نجاسات عرق شتر جلال بلكه مطلق حيوان جلال است بنابر احوط
(مسألة 1)
احوط اجتناب است از روباه و خرگوش و وزغ و عقرب و موش بلكه مطلق مسوخات و اگر چه اقوى
طهارت جميع است
(مسألة 2) هر چيزي كه شك شود در طهارت و نجاست آن محكوم به طهارت است
خواه سبب شبهه احتمال آن باشد كه او از اعيان نجسه است يا احتمال تنجس او باشد با آنكه از اعيان طاهره باشد
و بعضى گفته اند كه اصل در خون نجاست است يعنى اگر خونى ديد و شك كرد كه از قسم طاهر است يا از
قسم نجس نجس است و اين قول ضعيف است بلى استثناء شده از آنچه كه ذكر شد رطوبتى كه بيرون مىآيد
بعد از بول پيش از استبراء يا رطوبتى كه بيرون مىآيد بعد از خروج منى پيش از استبراء به بول چه آنكه اين
دو رطوبت در حالى كه مشتبهه باشد محكوم به نجاست است
(مسألة 3) اقوى طهارت غساله حمام
است و اگر چه ظن به نجاست آن باشد لكن احوط اجتناب است از آن
(مسألة 4) مستحب است
پاشيدن آب اگر اراده كند كه نماز بخواند در معابد يهود و نصارى با شك در نجاست آن و اگر چه
محكوم به طهارت است
(مسألة 5) در جائى كه شك در طهارت و نجاست دارد واجب نيست فحص
كردن بلكه بنا را بر طهارت گذارد هر گاه مسبوق به نجاست نبوده باشد اگر چه ممكن باشد حصول
علم به حال پيدا كند در همان حال
(فصل دوم) در بيان ثبوت نجاست است طريق ثابت شدن
نجاست وتنجس شى علم وجدانى وبينه عادله است و در كفايت قول عدل واحد اشكال است و مراعات
احتياط در آن ترك نشود و ثابت مىشود نيز بقول ذي اليد يعنى صاحب تصرف بواسطه ملكيت
يا اجاره ياعارية يا امانت بلكه يغصب نيز و اعتباري نيست به مطلق مظنه و اگر چه ظن قوي باشد پس روغن
و ماست و پنير يكه از دست صحرانشينان گرفته مىشود محكوم به طهارت است اگر چه مظنه به نجاست آن
داشته باشد بلكه گفته مىشود كه رجحانى نيست در احتياط به اجتناب از آن بلكه گاهى شود كه احتياط
به اجتناب از آن مكروه يا حرام شود اگر در معرض حصول وسواس باشد
(مسألة 1) علم وسواسى
در طهارت و نجاست اعتبار ندارد
(مسألة 2) علم اجمالى مانند علم تفصيلى است پس اگر عالم شود
به نجاست يكى از دو چيزي واجب است اجتناب از هر دو مگر آنكه يكى از آن دو محل ابتلاى او نباشد كه
در اين صورت اجتناب از آن ديگري كه محل ابتلاء است واجب نيست
(مسألة 3) معتبر نيست
در بينه كه مظنه به صدق آن حاصل نمايد بلى معتبر است كه بينه ديگر با آن معارضه نكند
(مسألة 4)
35

معتبر نيست در بينه كه مستند شهادت خود را ذكر كنند بلى اگر شاهدين مستند شهادت خود را
در حكم به نجاست ذكر نمودند و دانسته كه مستند ايشان صحيح نيست حكم به نجاست نمىشود
(مسألة 5) اگر شاهدين شهادت بر نجاست ندهند بلكه موجب آن را ذكر نمايند كفايت مىكند در حكم به نجاست
و اگر چه هر دو يا يكى از ايشان آن را موجب نجاست ندانند پس اگر بگويند اين جامه ملاقات نموده
با عرق مجنب به حرام يا ملاقات كرده با آب غساله حكم مىشود به نجاست آن نزد كسى كه عرق جنب به حرام
و آب غساله را نجس مىداند اگر چه خود شاهدين آن را پاك شمارند
(مسألة 6) اگر شاهدين شهادت
به نجاست دهند و لكن مختلف باشد مستند ايشان كافى است در ثبوت نجاست و اگر چه خصوصيت
هر يك از آن دو مستند ثابت نگردد چنانچه يكى گويد كه اين جامه ملاقات با بول نموده وان ديگر
گويد ملاقات خون كرده در اين صورت اصل نجاست ثابت مىشود لكن نه نجاست بولى و نه نجاست
خونى بلكه همان نجاست كه قدر مشترك است ثابت مىشود و اين در وقتى است كه هر يك نافى ديگر
نباشند اما در صورتى كه هر يك نفى ديگر كنند چنانچه يكى گويد ملاقات با بول نموده وان ديگري
گويند نه چنين است بلكه با خون ملاقات كرده در اين صورت حكم به نجاست مشكل است
(مسألة 7)
شهادت اجمالى نيز در ثبوت نجاست كافى است مثل آنكه شاهدين گويند يكى از اين دو چيز نجس است
پس واجب مىشود اجتناب نمودن از هر دو و اما اگر يكى شهادت اجمالى دهد وان ديگر شهادت
بر معين دهد چنانچه يكى گويد كه يكى از اين دو چيز نجس است و ديگري گويد كه اين چيز معين
نجس است در اين مسألة چند وجه است وجوب اجتناب از هر دو و اجتناب از معين فقط و عدم
وجوب اصلا
(مسألة 8) اگر يكى از دو شاهد گويد كه اين چيز فعلا نجس است و ديگري گويد
كه من مىدانم كه پيش از اين نجس بوده و فعلا حال آن را نمىدانم پس ظاهر وجوب اجتناب است
و هم چنين است هر گاه هر دو شهادت دهند به نجاست سابقه به جهت جريان استصحاب
(مسألة 9) اگر
يكى از دو شاهد گويد كه فلان چيز نجس است و ديگري گويد كه پيش از اين نجس بود و الان
طاهر است پس ظاهر عدم كفايت و عدم حكم به نجاست است
(مسألة 10) هر گاه زن يا خدمتكار
يا كنيز خبر دهند به نجاست چيزى كه دريد ايشان است از رخت مرد يا ظروف خانه كفايت مىكند
در حكم به نجاست و هم چنين اگر خبر دهد مربيه طفل يا ديوانه به نجاست ايشان يا نجاست رخت ايشان
36

بلكه چنين است اگر آقائى خبر دهد به نجاست بدن بنده يا كنيز خود يا رختهاى ايشان در صورتى كه آن
بنده و كنيز نزد آقا يا در خانه او باشند
(مسألة 11) هر گاه چيزي در دست دو شخصى باشد مثل
دو شريك قول هر يك در نجاست آن مسموع است بلى اگر يكى گويد كه آن نجس است و ديگري
گويد كه آن پاك است قول هر دو ساقط است چنانچه اگر دو بينه با هم نمايند هر دو ساقط
مىشوند و اگر بينه معارضه كند با قول ذي اليد بينه مقدم است
(مسألة 12) قول ذي اليد در نجاست
معتبر است خواه فاسق باشد يا عادل بلكه مسلمان باشد يا كافر
(مسألة 13) در اعتبار قول ذي اليد
در صورتى كه طفل باشد اشكال است و اگر چه بعيد نيست قبول آن هر گاه مراهق يعنى نزديك به بلوغ
باشد
(مسألة 14) شرط نيست در قبول قول ذي اليد آنكه پيش از استعمال باشد چنانچه بعضى
گفته اند پس اگر با ابى وضو گيرد و بعد از آن ذو اليد اخبار به نجاست آن كند وضوى او محكوم به بطلان
است و هم چنين شرط نيست كه اخبار او در حالى باشد كه در يد او است پس اگر بعد از آنكه يد او
خارج شده خبر دهد كه در وقتى كه در يد او بوده نجس بوده در اين زمان محكوم به نجاست خواهد
بود و اگر شك در زوال نجاست دارد استصحاب كند
(فصل سيم) در كيفيت نجس شدن
متنجسات است شرط است در نجس شدن ملاقى نجس يا متنجس آنكه در يك طرف يا در هر دو طرف
رطوبت مسريه باشد پس هر گاه هر دو طرف خشك باشند نجس نشود و اگر چه ملاقات با ميته باشد
لكن احوط شستن ملاقى ميته انسان است پيش از غسل او و اگر چه هر دو طرف خشك باشند
و هم چنين نجس نشود اگر در هر دو طرف يا در يك طرف رطوبتى باشد كه مسري نباشد وملاقى نجس
يا متنجس اگر روان باشد همه آن نجس مىشود چون آب قليل مطلق و مثل مضاف هر چه باشد قليل
يا كثير آن و مثل روغن روان و امثال آن از مايعات بلى آنچه كه در طرف بالا باشد به نجس شدن پائين
آن نجس نشود اگر به نحو جريان باشد مانند آب ابريق كه در بيت الخلا استعمال مىشود بلكه آب سافل
نيز نجس نمىشود به ملاقات عالى با نجاست اگر از سافل به عالى جارى باشد مانند فواره و فرقى نيست در
اين باب ما بين آب و غير آن از ساير مايعات و اگر ملاقات كننده با نجس جامد باشد يعنى روان نباشد
نجاست در آن مختص به موضع ملاقات است چه خشك باشد مانند جامه خشكى كه يك جزء از آن ملاقات
با نجس كند يا تر باشد مانند جامه مرطوب و زمين مرطوب پس اگر ملاقات كند نجاست به جزئى
37

از آن جامه يا زمين آن جزء ديگر متصل بان نجس نشود و اگر چه رطوبت مسريه در آن جامه يا زمين
باشد بلكه نجاست مختص به محل ملاقى است و از اين قبيل است روغن و شيره غير روان اگر جزء
مجاور نجس منفصل از آن جزء متنجس شود و باز متصل شود آن محل ملاقى نجس شود پس اتصال
قبل الملاقات مسري و منجس نيست به خلاف اتصال بعد از آن و بنابر اين خربزه و خيار و امثال اين
دو از چيزهائى كه در آن رطوبت مسريه مىباشد هر گاه ملاقات كند نجاست با جزئى از آن اجزاء
ديگر از آن نجس نمىشود بلكه كفايت مىكند شستن همان محل ملاقى مگر آنكه بعد از ملاقات منفصل
شود و باز متصل گردد
(مسألة 1) هر گاه چيزي با نجس ملاقات كرد لكن معلوم نيست كه رطوبت
در يكى از آن دو بوده يا نبوده يا آنكه معلوم است كه رطوبت داشته لكن معلوم نيست كه آن رطوبت
مسريه بوده يا نه آن چيز ملاقى محكوم به نجاست نخواهد بود و اما اگر معلوم بوده كه در سابق رطوبت
مسريه بوده لكن بقاء آن مشكوك باشد پس احوط اجتناب است و اگر چه حكم بعدم نجاست خالى
از وجه نيست
(مسألة 2) هر گاه مگسى كه بر روى نجاست تر نشسته بود خواست و بر جامه
يا بدن شخص نشست حكم به نجاست انجامه و بدن نمىشود و اگر چه رطوبت مسريه در انها باشد به شرط
آنكه معلوم نباشد بودن عين نجاست با آن مگس و مجرد نشستن بر نجاست مستلزم نجاست پاى او
نمىشود چرا كه ممكن است پاى مگس از چيزهائى كه قبول نجاست نمىكند و بر فرض قبول هم
زوال عين كافى است در طهارت حيوانات
(مسألة 3) هر گاه فضله موش در روغن يا شيره غير
روان بيوفتد كفايت مىكند در تطهير آنكه آن را با مقدارى از اطراف آن را بردارد و دور افكند و اجتناب
از بقيه واجب نيست و هم چنين است هر گاه سگ بر روى گل راه رود پس حكم نمىشود به نجاست غير
جاى پاى او مگر آنكه گل شل باشد و معيار در روان و غير روان آنست كه اگر چيزي از او بر گيرند همان
وقت جاى آن پر شود و اصلا خالى نماند آن چيز روان است و اگر جاى او خالى بماند در حال برداشتن
اگر چه بعد پر شود جامد است
(مسألة 4) شخصى كه بدن او عرق كرده هر گاه نجاست به جزئى
از بدن او برسد نجاست از آن موضع به ساير اجزاء بدن او سرايت نخواهد كرد مگر در صورتى كه عرق
جارى باشد
(مسألة 5) هر گاه در ته آفتابه سوراخى باشد وان آفتابه را پر از آب كرده و بر زمين
نجس گذارند اگر ابى از آن سوراخ بيرون مىآيد در زير آفتابه نايستد بلكه جارى شود يا در زمين
38

فرو رود آب افتاده نجس نمىشود و اگر آب در زير آن بايستد به حيثى كه با آب ابريق متحد حساب شود
بواسطه آن سوراخ نجس مىشود و هم چنين است حكم در كوزه و كاسه و حب و نحو اينها
(مسألة 6) هر گاه آب دماغ غليظ باشد و در آن نقطه خونى باشد نجاست مختص همان گوشه است پس اگر شك
دارد كه آن خون ملاقات به ظاهر دماغ كرده يا نه واجب نيست شستن دماغ و هم چنين است حكم در
بلغمى كه از سينه كنده مىشود
(مسألة 7) جامه و فرشى كه آلوده شده به خاك خشك نجس بتكانيدن
پاك مىشود و شستن واجب ندارد و احتمال بقاء خاك ضرر ندارد بعد از علم به ريختن قدر متيقنى از آن
(مسألة 8) شرط است در نجس شدن ملاقى نجس اين كه قابل تاثر باشد و بعبارة ديگر بايد رطوبت
مسريه در يكى از دو طرف بوده باشد و مجرد ذوبان وميعان كفايت نمىكند و لهذا اگر زيبق را
در ظرف نجس كنند يا چوب نجس خشك به آن بزنند نجس نمىشود و هم چنين اگر طلا يا نقره يا غير انها
از فلزات ديگر را در بوته نجس آب كنند نجس نمىشود مگر آنكه ظرف رطوبت داشته باشد يا از خارج
رطوبتى بان برسد
(مسألة 9) بدان كه چيزي كه به ملاقات نجس نجس شده به ملاقات نجس ديگر
دو مرتبه نجس نمىشود لكن اگر مختلف باشد حكم آن دو نجس حكم دويمى نيز جارى مىشود مثلا اگر
چيزي ملاقات كرد به خون و شستن به يك دفعه را در ملاقات به خون كافى دانستيم و بعد از ملاقات به خون
ملاقات به بول كرد كه محتاج بتعدد است اگر دو مرتبه نشده است و لكن بايد دو دفعه آن را
شست و هم چنين اگر ظرفى آب نجس داشت و سگ در آن آب خورد اگر چه بولوغ نجس تر نشده
و لكن محتاج به خاك ماليدن است و احتمال مىرود كه از براى نجاسات مراتبى باشد در شدت و ضعف
و بنابر اين پس هر يك از انها موثر مىباشد و اشكالى ندارد
(مسألة 10) هر گاه جامه نجس شود
به ملاقات نجاستى كه محتاج بتعدد نيست مثل خون مثلا و بعد شك كند كه آيا ملاقات كرد با بول كه محتاج
بتعدد است يا نه يك دفعه شستن كفايت است و استصحاب بقاء نجاست جارى نيست چون نجاست
خونى معلوم الارتفاع است و نجاست بولى از اصل مشكوك است و هم چنين اگر ظرفى نجس بود و بعد
شك كرد كه آيا بولوغ كلب هم نجس شده است يا نه بنا گذارد بر عدم تحقق ولوغ و ديگر محتاج بتعفير
نيست بلى اگر بداند كه نجاستى بظرف مثلا رسيده است و نمىداند كه خون بوده يا بول بوده يا ولوغ
واجب است اجراء حكم اشد از تعدد وتعفير نمايد
(مسألة 11) اقوى آنست كه متنجس مثل نجس
39

منجس است لكن جميع احكام نجس بر آن جارى نمىشود مثلا هر گاه ظرف نجس شد بولوغ واجب
است لكن اگر ظرف ديگر بملاقات آن نجس شد يا آب ولوغ در ظرف ديگر ريخت واجب نيست
در تطهير ظرف دومى خاك مالى كردن و اگر چه احوط است خصوص در فرض دوم و هم چنين اگر
جامه به بول نجس شده واجب است در شستن آن تعدد لكن اگر جامه ديگري بملاقات آن نجس شود
تعدد واجب ندارد و هم چنين است اگر نجس شود بغساله بول بنابر نجاست غساله
(مسألة 12)
گذشت كه شرط است در نجس شدن چيز بملاقات تاثر آن پس بنابر اين اگر فرض شده كه جسمى
باشد كه باب و رطوبت متأثر نشود اصلا مثل آنكه او را بجوري روغن ماليده اند كه اگر در آب
فرو ببرى اصلا تر نمىشود ممكن است كه گفته شود چنين جسمى بملاقات نجاست نجس نمىشود و اگر
چه با رطوبت مسرية هم باشد بسبب عدم تاثير ومحتمل است كه پاى زنبور و مگس و پشه از اين قبيل
باشد
(مسألة 13) ملاقات با نجاست در باطن موجب نجاست ملاقى نمىشود پس آب دماغ كه بيرون
مىآيد از دماغ پاك است و اگر چه در باطن دماغ با خون ملاقات كرده باشد بلى اگر از خارج چيزي
داخل در باطن كند و ملاقات با خون نمايد احوط است اجتناب است
(فصل چهارم) در احكام نجاسات
و متنجسات است بدان كه شرط است در صحت نماز چه واجبى باشد يا مستحبى ازاله نجاست از بدن حتى
از ناخن و مو و از لباس چه ساتر باشد يا غير ساتر و هم چنين شرط است در توابع نماز مانند نماز احتياط
و قضاء تشهد و سجده كه فراموش شده باشند و هم چنين در سجده سهو بنابر احوط و شرط نيست از براى
مقدمات نماز مثل اذان و اقامه و دعاهاى قبل از تكبيرة الاحرام و نه از براى موخرات آن مثل تعقيب
وملحق به لباس است بنابر احوط لحاف مريضى كه خود را بان پوشانيده و خوابيده وبايماء نماز مىخواند
خواه عورت خود را هم ستر كرده يا نكرده باشد و اگر چه در صورتى كه به چيز ديگر خود را ستر
كرده باشد و لحاف را از جهت گرمى و نحو آن روى خود انداخته باشد اقوى عدم اشتراط است و شرط
است در صحت نماز نيز ازاله كردن نجاست از موضع سجود نه ساير مواضع پس باكى نيست در نجاست
فرشى كه بر روى آن نماز مىكند مگر آنكه نجاست آن مسريه باشد به لباس يا بدن مصلى
(مسألة 1) اگر شخص پيشانى خود را گذاشت در وقت سجده بر محلى كه بعض آن پاك و بعض آن نجس است
صحيح است هر گاه پاكى به مقدار واجب از آن بوده باشد و اگر چه احوط آنست كه موضعى كه پيشانى
40

بر آن گذاشته مىشود پاك باشد و كافى است در طهارت موضع سجده پا كى سطح ظاهر آن و اگر چه
باطن آن يا سطح ديگر يا زير آن نجس باشد پس هر گاه مهر خود را گذاشت بر محل نجس و خود مهر
پاك بود تمام آن يا سطح ظاهر آن نماز صحيح است
(مسألة 2) واجب است ازاله كردن نجاست از
مساجد كه مراد داخل آن و سقف و بام و طرف داخل از ديوارهاى آن باشد بلكه از طرف خارج
از آن بنابر احوط مگر آنكه ديوار را واقف جزء مسجد قرار نداده باشد بلكه اگر واقف مكان مخصوصى
از مسجد را جزء قرار ندهد حكم مسجد بر آن جارى نمىشود و وجوب ازاله نجاست از مساجد
فورى است كه تاخير آن بدون عذر معصيت است پس جايز نيست تاخير انداختن به مقدارى كه عرفا
منافى با فوريت باشد و حرام است نجس كردن مساجد بلكه جايز نيست داخل كردن نجاست عينيه
در آن و اگر چه موجب تنجيس نباشد ما دامى كه موجب هتك حرمت مسجد باشد بلكه مطلقا جايز
نيست بنابر احوط و اما داخل كردن چيز متنجس ضرر ندارد مادامى كه مستلزم هتك نباشد
(مسألة 3) ازاله نجاست از مساجد واجب كفائى است و اختصاص ندارد به آن كسى كه نجس كرده يا سبب تنجيس
آن شده بلكه واجب است بر هر كسى و بقيام بعض از ديگر آن ساقط مىشود
(مسألة 4) هر گاه
نجاستى ديد در مسجد و وقت نماز هم داخل شده پس اگر وقت نماز وسعت دارد ازاله را مقدم دارد و إلا
نماز را مقدم دارد و در صورت اول هر گاه قبل از ازاله مشغول نماز شود در صحت آن اشكال است
چه در همان مسجد نماز كند چه در غير آن لكن اقوى صحت است اگر چه معصيت كرده بسبب ترك
مبادرت بازاله و اگر قدرت بر ازاله نداشته باشد مطلقا يا تا زمان معينى نماز كردن او در زمان عدم
قدرت چه در آن مسجد چه در غير آن مانعى ندارد و هم چنين هر گاه با قدرتش كسى ديگر مشغول بازاله
شد او مانعى ندارد از مبادرت به نماز پيش از تحقق ازاله
(مسألة 5) هر گاه شخص نماز كرد و بعد
از نماز معلوم او شد كه مسجد نجس بوده نمازش صحيح است و هم چنين است هر گاه مىدانست نجاست
مسجد را لكن از روى غفلت نماز خوانده و اما اگر در بين نماز علم پيدا كند يا ملتفت شود پس آيا واجب
است كه نماز را تمام كند و بعد ازاله كند يا آنكه نماز را باطل نمايد و مبادرت بازاله كند دو وجه يا چند
وجه است در اينجا و اقوى آنست كه نماز تمام كند
(مسألة 6) هر گاه موضعى از مسجد نجس باشد
جايز نيست نجس كردن آن موضع ثانيا به نحوى كه باعث تلويث باشد بلكه با عدم تلويث نيز جايز نيست
41

هر گاه نجاست دوم اشد واغلظ از اولى باشد و إلا در تحريم آن تامل بلكه منع است هر گاه مستلزم
نباشد تنجيس موضع طاهرى كه مجاور با آن موضع نجس است لكن عدم جواز احوط است
(مسألة 7)
هر گاه تطهير مسجد متوقف باشد بر كندن زمين آن جايز است بلكه واجب است و هم چنين است
هر گاه متوقف باشد بر خراب كردن قدرى از آن و واجب نيست پر كردن آن موضعى را كه كنده
و ساختن آن موضعى كه خراب كرده بلى اگر مانند اجر و سنگ باشد كه ممكن باشد رد كردن آن به موضع
خود بعد از تطهير واجب است
(مسألة 8) هر گاه حصير مسجد نجس شد واجب است تطهير آن
يا قطع كردن موضع نجس از آن هر گاه بريدن آن اصلح باشد از بيرون بردن و تطهير كردن چنانچه غالبا
چنين است
(مسألة 9) هر گاه توقف داشته باشد تطهير مسجد بر خراب كردن جميع آن مثل آنكه آن را
با گچ نجس ساخته باشند يا استادى كه مباشر ساختن آن بوده كافر بوده پس اگر كسى باشد كه بعد
از خراب كردن مصارف تعمير آن را متحمل شود و تعمير آن نمايد جايز است و إلا مشكل است
(مسألة 10) هر گاه مسجدى خراب شود و كسى در آن نماز نكند حكم حرمت تنجيس و وجوب تطهير
آن باقى است
(مسألة 11) هر گاه تطهير مسجد توقف داشته باشد بر تنجيس قدرى ديگر از آن
مانعى ندارد هر گاه ازاله آن ممكن باشد مثل آنكه موضعى از آن نجس شده و بايد آب بر آن بريزد
تا آفتاب آن را خشك كند و آب ريختن مستلزم باشد نجس شدن قدرى از موضع پاك آن را ضرر ندارد
(مسألة 12) هر گاه تطهير مسجد توقف داشته باشد بر بذل مال واجب است و آيا آنكه نجس كرده
ضامن است يا نه محل اشكال است و عدم ضمان خالى از قوت نيست
(مسألة 13) هر گاه عنوان
مسجدى تغيير كرد به اين نحو كه غاصبى غصب كرد و آن را خانه يا حمام كرد يا آنكه مسجد خراب شد
به نحوى كه ممكن نبود تعمير آن و نماز كردن در آن و جايز دانستيم كه آن را مكان زراعت قرار دهند پس
آيا جايز است تنجيس آن و واجب نيست تطهير آن چنانچه بعضى گفته اند مشكل است واظهر عدم
جواز تنجيس بلكه وجوب تطهير آن است
(مسألة 14) هر گاه جنب نجاستى در مسجد ديد اگر
ازاله آن ممكن باشد در حال مرور بدون مكث واجب است و إلا ظاهر وجوب تاخير است تا بعد از
غسل لكن واجب است كه مبادرت كند به غسل كردن به جهت حفظ فوريت ازاله به قدر امكان بلى اگر
تطهير مسجد ممكن نباشد مگر به مكث كردن با حال جنابت بعيد نيست جواز بلكه وجوب آن و هم چنين
42

است هر گاه تاخير انداختن ازاله تا بعد از غسل موجب هتك حرمت مسجد باشد
(مسألة 15)
در جواز نجس كردن مساجد يهود و نصارى اشكال است و اما مساجد مسلمانها پس همه در يك حكم است
و فرق نيست ما بين فرق ايشان
(مسألة 16) هر گاه بداند كه واقف صحن مسجد يا سقف آن يا ديوار
آن را جزء مسجد قرار نداده است حكم وجوب تطهير و حرمت تنجيس در آن ملحق نمىشود بلكه همچنين
است اگر شك كند در وقفيت آن و اگر چه احوط الحاق آن است
(مسألة 17) هر گاه علم اجمالى
دارد به نجاست يكى از دو مسجد واجب است هر دو را تطهير كند چنانچه اگر مىداند كه موضعى از مسجد
معين نجس شده وان موضع معين را نمىداند و مردد است ما بين دو جاى از آن مسجد هر دو جا را بايد تطهير
كند
(مسألة 18) فرقى نيست در ترتب احكام مذكوره بر مسجد ما بين اين كه مسجد وقف عام
باشد يا وقف خاص و اما مكانى را كه شخص در خانه خود معد از براى نماز كرده حكم مسجد ندارد
(مسألة 19) هر گاه شخص مسجدى را نجس ديد و متمكن از ازاله نبود آيا واجب است كه ديگرى را
إعلام كند يا نه ظاهر آنست كه واجب نيست اگر آن نجاست موجب هتك مسجد نباشد و إلا احوط
إعلام است
(مسألة 20) مشاهد مشرفه مثل مساجدند در حرمت تنجيس بلكه در وجوب ازاله
نجاست از انها اگر بودن نجاست باعث هتك شود بلكه مطلقا بنا بر احوط لكن اقوى عدم وجوب
ازاله است در صورت عدم هتك و فرقى نيست در مشاهد ما بين ضريح مقدس و روپوش آن و ساير
مواضع متبركه آن مگر در حيث تاكيد و عدم تاكيد
(مسألة 21) واجب است ازاله نجاست از
ورق قرآن مجيد و خط آن بلكه از جلد و غلاف آن در صورت هتك هم چنان كه حرام است در صورت
هتك مس خط قرآن يا ورق آن به عضو متنجس و اگر چه طاهر از حدث باشد و اما در صورتى كه يكى از
اين كارها به قصد اهانت باشد پس اشكالى نيست در حرمت آن
(مسألة 22) حرام است نوشتن قرآن
بمركب نجس و اگر از روى جهل يا عمد نوشت واجب است محو آن هم چنان كه اگر نجس شد خط قرآن
و ممكن نشد تطهير آن واجب است آن خط را محو كنند
(مسألة 23) حرام است قرآن را بدست
كافر دادن و اگر در دست او باشد واجب است از او بگيرند
(مسألة 24) حرام است گذاشتن
قرآن شريف بر روى عين نجاست و اگر نجاست بر روى آن باشد واجب است بردارند و اگر چه
خشك باشد
(مسألة 25) واجب است ازاله نجاست از تربت حسينيه بلكه از تربت حضرت
43

رسول و ساير ائمه اطهار صلوات الله عليهم اجمعين كه از قبور منوره ايشان برداشته شده باشد و حرام
است تنجيس آن تربتها و فرق نيست در تربت حضرت سيد الشهداء ارواحنا فداه كه از قبر شريف
آن مظلوم برداشته باشند يا آنكه از خارج آورده و به قصد تبرك و استشفاء بر قبر مطهر گذاشته باشند
و هم چنين است تسبيح و تربتى كه گرفته مىشود به قصد تبرك و به جهت نماز
(مسألة 26) هر گاه ورق
قرآن يا غير آن از چيزهاى محترم در بيت الخلا يا در بالوعه واقع شد واجب است بيرون آوردن آن اگر
چه با جرت باشد و اگر ممكن نشد بيرون آوردن پس احوط و اولى آنست كه در آن را به بندند و ديگر در
آن تخلى نكنند تا مضمحل شود
(مسألة 27) نجس كردن قرآن غير باعث ضمان نقص آن است كه از
تطهير آن حاصل مىشود
(مسألة 28) وجوب تطهير قرآن كفائى است پس مختص نيست به كسى كه
آن را نجس كرده و اگر تطهير آن مستلزم صرف مال باشد واجب است و ضامن نيست آنكه آن را نجس
كرده هر گاه مال غير نباشد و اگر چه او سبب شده از براى تكليف صرف كردن مال و هم چنين است
اگر قرآن را در بالوعه افكنده باشد كه بيرون آوردن آن واجب است بر هر كسى و اگر چه اخراج مؤنه
لازم داشته باشد پس اگر كسى مالى صرف كرد و آن را بيرون آورد واجب نيست بر آن كسى كه افكنده
است غرامت بكشد به جهت آنكه اين ضررى است كه از قبل تكليف شرعى آمده است و احتمال
مىرود كه همان كسى كه انداخته و سبب شده ضامن باشد چنانچه بعضى گفته اند بلكه گفته شده
است كه اخراج آن بر خصوص همان كسى كه انداخته واجب است و اگر امتناع كند حاكم شرع او را
اجبار بر آن كند يا آنكه كسى را براى اخراج آن اجير كند و اجرت آن را از آن شخص بگيرد
(مسألة 29)
اگر قرآنى كه نجس شده است مال غير باشد آيا واجب است بدون اذن صاحبش تطهير نمايد يا نه مشكل
است بلى اگر نجاستى باشد كه موجب هتك باشد بعيد نيست وجوب آن در صورتى كه استيذان از
مالك ممكن نباشد
(مسألة 30) واجب است ازاله نجاست از چيزهاى خوردنى و از ظروف اكل
وشرب هر گاه استعمال آن مستلزم شود نجاست ماكول و مشروب را
(مسألة 31) احوط ترك
انتفاع است به اعيان نجسه خصوصا ميته بلكه به اعيان متنجسه نيز هر گاه قبول تطهير نكند مگر آنچه
جارى شده است سيره بر آن از انتفاع بعذرات و غير آن به جهت تسميد و مگر انتفاع به روغن متنجس
به جهت سوزانيدن لكن اقوى جواز انتفاع است به جميع حتى ميته مطلقا در غير آنچه طهارت در آن
44

شرط است بلى جايز نيست فروختن انها براى خوردن و نحو آن از استعمالات محرمه و در بعضى از انها
جايز نيست فروختن مطلقا مثل ميته و عذرات
(مسألة 32) هم چنان كه حرام است خوردن
و آشاميدن چيز نجس همچنين حرام است سبب شدن از براى خوردن و آشاميدن ديگرى و هم چنين
سبب شدن از براى استعمال آن در چيزى كه طهارت در آن شرط است پس اگر فروخت يا عاريه داد
چيز نجسى را كه قابل تطهير است واجب است إعلام به نجاست آن كند و اما اگر او سبب در استعمال
آن نشده مثل آنكه ديد شخصى را كه ماكول يا مشروب آن يا لباسى كه در بردارد و با آن نماز مىكند
نجس است واجب نيست كه آن را اعلام كند
(مسألة 33) جايز نيست خورانيدن مسكرات به اطفال
بلكه واجب است كه ايشان را ردع از آن كنند و هم چنين است ساير اعيان نجسه هر گاه مضر باشد
براى ايشان بلكه مطلقا جايز نيست و اما خورانيدن چيز متنجس به اطفال پس اگر نجس شدن آن بسبب
آن بوده كه دست طفل نجس بوده ظاهرا باكى نداشته باشد و اگر از سابق نجس شده بوده پس اقوى
جواز سبب شدن در خوردن ايشان است و اگر چه احوط ترك آن است و اما ردع ايشان از خوردن
و آشاميدن چيز متنجس هر گاه شخص سبب نشده باشد پس واجب نيست بلا اشكال
(مسألة 34) هر گاه موضعى از خانه يا فرش شخص نجس باشد و ميهمانى بر او وارد شود و با رطوبت مسريه آن موضع
نجس را ملاقات كند آيا واجب است اعلام آن يا نه محل اشكال است و اگر چه اعلان احوط بلكه
خالى از قوت نيست و هم چنين است هر گاه طعام براى او حاضر كرد و بعد علم به نجاست آن پيدا كرد
بلكه همچنين است هر گاه طعام از غير بوده و جماعتى مشغول به خوردن بودند پس يكى از آن جماعت در
آن طعام نجاستى ديد و اگر چه در اين صورت عدم وجوب اعلام ديگر آن خالى از قوت نيست به جهت
آنكه او سبب خوردن طعام نجس نشده به خلاف صورت پيش
(مسألة 35) هر گاه شخص از همسايه
خود عاريه گرفت ظرفى يا فرشى يا چيز ديگر و در نزد او نجس شد پس در وقتى كه آن را به صاحبش رد
مىكند واجب است كه او را اعلام كند يا نه در مسألة اشكال است و احوط اعلام است بلكه خالى
از قوت نيست هر گاه آن چيزى كه عاريه گرفته و نجس كرده چيزى باشد كه مالك آن را استعمال
كند در چيزى كه طهارت در آن شرط است
(م 36) اگر شخصى مال كسى را كه قابل تطهير است
مثل خرما و انگور مثلا نجس كرد و به مالك اعلام نكرد آن مالك فروخت معامله آن صحيح است چون
45

كه قابل تطهير است و احوط اعلان كردن است مشترى را تا آن را تطهير كند اگر قبل از خوردن
باشد و نسبت به صاحب اولى بر او چيزى نيست بلى اگر به تنجيس آن معيب شده باشد از جهت اين كه از
شستن آن نقصانى لازم مىآيد ضامن آن است
(فصل پنجم) در بيان فراموش شدن ومشتبه گرديدن
نجاست است هر گاه شخص نماز كرد در حالى كه بدن يا لباس او نجس بود پس اگر مىدانست نجاست
را و عمدا با آن نماز كرده آن نماز باطل است و هم چنين است هر گاه جاهل به حكم تكليفى باشد به اين معنى
كه مىداند مثلا بدن يا لباس او آلوده به عرق جنب از حرام است اما نمىداند كه عرق جنب از حرام
نجس است يا آنكه جاهل به حكم وضعى باشد يعنى نداند كه طهارت شرط نماز است و اما هر گاه جاهل
به موضوع باشد به اين كه نمىدانست كه جامه يا بدن او ملاقات با بول كرده مثلا و مشغول به نماز شد پس
هر گاه ملتفت نشد اصلا يا آنكه ملتفت شد اما بعد از نماز نمازش صحيح است و قضا واجب ندارد
بلكه در وقت اعاده هم واجب نيست و اگر چه احوط است و اگر در اثناء نماز ملتفت به نجاست شد
و دانست نيز كه نجاست از پيش بوده و بعض نماز هم با نجاست واقع شده پس با سعه وقت باطل است
و بايد اعاده كند و اگر چه احوط آنست كه تمام كند و بعد اعاده كند و با تنگى وقت هر گاه ممكن باشد
او را كه تطهير يا تبديل جامه نجس كند بدون آنكه منافى بجا آورد بايد چنين كند و نماز را تمام نمايد
و صحيح است و اگر ممكن هم نباشد باز نماز را تمام كند و صحيح است نمازش و اگر در اثناء نماز ملتفت شود
به نجاست و بداند كه در همان حال حادث شده به طريقى كه هيچ جزء از نماز را با نجاست بجا نياورده
يا آنكه شك داشته باشد كه آيا از پيش بوده يا حالا حادث شده پس با وسعت وقت و امكان تطهير
يا تبديل چنين كند و نماز را تمام نمايد و اگر ممكن نباشد نماز را به هم زند و خود را تطهير يا جامه را تبديل
نمايد و نماز را از سر بخواند و اگر وقت تنگ است نماز را با نجاست تمام كند و نمازش صحيح است و اما
اگر شخص فراموش كرد كه جامه يا بدنش نجس است و به همان حال نماز خواند پس اقوى وجوب اعاده
است اگر وقت باقى باشد و وجوب قضا است اگر وقت گذشته باشد مطلقا خواه بعد از نماز ملتفت
شود يا در بين نماز ممكن باشد تطهير يا تبديل يا نباشد
(مسألة 1) كسى كه فراموش كرده حكم تكليفى
يا وضعى را حكم او حكم جاهل بان است در وجوب اعاده و قضا و معنى حكم تكليفى و وضعى در اول
فصل گذشت
(مسألة 2) اگر جامه نجس را شست و يقين كرد به طهارت آن و با آن نماز كرد و بعد
46

از نماز ديد نجاست آن باقى است ظاهر آنست كه اين فرض از باب جهل به موضوع است و نمازش صحيح
است و اعاده و قضا بر او واجب نيست و هم چنين است هر گاه شك كرد در نجاست آن بعد از نماز ظاهر
شد كه نجس بوده و هم چنين است هر گاه علم داشت به نجاست آن و خبر داد وكيل در تطهير آن به پاكى
آن يا بينه شهادت داد به پاكى آن و بعد خلاف قول آنها معلوم شد و هم چنين است هر گاه قطره بول
با خونى چكيد و شك كرد كه بر جامه او چكيد يا بر زمين و بعد معلوم شد كه بر جامه او چكيده
بوده و هم چنين است هر گاه شخص به بيند در بدن يا جامه خود خونى و يقين كند كه خون پشه يا خون
قروح است كه در نماز معفو است يا يقين كند كه كمتر از درهم است بعد معلوم شود خونى است كه
نماز با آن جايز نيست و هم چنين است در هر جائى كه شك كند در چيزى از اين نجاسات و به مقتضاى
اصل طهارت در آن نماز كند و بعد ظاهر شود كه جايز نبوده در آن نماز پس جميع اين صورتها از باب
جهل به موضوع است پس هر گاه با آنها نماز خوانده شود و بعد كه حال معلوم شده اعاده و قضا واجب ندارد
(مسألة 3) هر گاه چيزى را نجس مىدانست و نجاست آن را فراموش كرده با رطوبت آن را ملاقات
كرد و نماز گذارد و بعد از نماز ملتفت شد كه فلان چيز نجس بوده و دست او نيز به ملاقات آن نجس
شده و با آن نماز خوانده ظاهر اين است كه اينجا نيز از باب جهل به موضوع است نه داخل در فرض نسيان
به جهت آن كه سابق دست خود را نجس نمىدانست تا فراموش كرده باشد بلكه نسيان او در نجاست چيز
ديگر بوده كه با آن نماز خوانده نشده بلى هر گاه وضو گرفت يا غسل كرد بدون آن كه دست نجس
خود را تطهير كند و نماز بخواند نماز او باطل است از جهت بطلان وضوء يا غسل آن
(مسألة 4)
هر گاه منحصر شد جامه شخص در جامه نجس پس اگر ممكن نيست كه در حال نماز آن را از خود دور
كند به جهت سرما يا نحو آن نماز كند در همان جامه و واجب نيست بر او اعاده يا قضا و اگر بتواند آن را بيرون
كند پس آيا واجب است كه برهنه نماز كند يا آنكه در همان جامه نماز كند يا آنكه اختيار دارد از براى
هر كدام وجهى است اقوى ثانى و احوط تكرار نماز است
(مسألة 5) هر گاه شخص دو جامه دارد
و مى داند كه يكى از آن دو پاك و ديگرى نجس است و لكن به هم مشتبه شده بايد دو مرتبه نماز كند هر مرتبه در
يكى و اگر وقت تنگ باشد و نتواند در هر دو نماز كند نماز بخواند در يكى از دو آن جامه نه عريانا احوط آنست كه
در خارج وقت هم قضا كند در جامه ديگر اگر ممكن باشد و الا عريان نماز بخواند
(مسألة 6) هر گاه
47

شخص دو جامه مشتبه به نجس دارد و يك جامه پاك يقينى هم دارد جايز نيست تكرار در نماز در آن دو جامه
بلكه بايد در آن لباس طاهر نماز بخواند بلى هر گاه غرض عقلائى داشته باشد در نماز نكردن در آن جامه
باكى نيست در تكرار در آن دو جامه
(مسألة 7) هر گاه اطراف شبهه سه جامه باشد كفايت مىكند
تكرار نماز در دو جامه از آن خواه علم داشته باشد به نجاست يكى و به طهارت دوتاى آن يا علم داشته باشد
به نجاست يكى و شك داشته باشد در نجاست آن دوتاى ديگر يا يكى از آن دو تا به جهت آنكه زايد بر معلوم
محكوم به طهارت است و اگر چه تميز داده نشود و اگر در فرض مذكور كه اطراف شبهه سه جامه باشد
علم پيدا كرد به نجاست دوتاى از انها واجب است سه نماز كند و اگر علم دارد به نجاست دو جامه در بين چهار تا
كفايت مىكند تكرار سه نماز و معيار آنست كه چندان نماز را تكرار كند كه علم پيدا كند به وقوع يكى
از انها در لباس پاك و به عبارت اخرى ميزان كلى آنست كه بر عدد معلوم النجاسة يكى بيفزايد
(مسألة 8)
هر گاه بدن وجامه شخص هر دو نجس باشد و آب نداشته باشد مگر به قدر تطهير يكى از آن دو بعيد
نيست مختار باشد در تطهير هر دو كدام كه بخواهد و احوط تطهير بدن است و اگر نجاست يكى از آن
دو بيشتر يا اشد باشد بعيد نيست ترجيح آن
(مسألة 9) هر گاه دو موضع از بدن يا جامه شخص
نجس باشد و تطهير به يكى ممكن باشد نه هر دو واجب است تطهير همان يكى و مختار است در تعيين آن
مگر در صورتى كه امر دائر باشد بين اقل و اكثر واخف واشد و متحد العنوان و متعدد العنوان كه در
جميع اين صور لازم است اختيار تطهير دوم بلكه هر گاه يك موضع نجس باشد و ممكن باشد تطهير
بعض از آن نه تمام آن ساقط نمىشود مقدار ميسور بلكه هر گاه ممكن نشد تطهير لكن ممكن شد ازاله
عين واجب است ازاله بلكه هر گاه آن نجاست نجاستى باشد كه در تطهير محتاج بتعدد غسل باشد
و به قدر يك غسله آب داشته باشد احوط عدم ترك آن غسله است به جهت آنكه موجب خفه نجاست
است مگر آنكه مستلزم باشد خلاف احتياط را از جهت ديگر مثل آنكه آب غساله به محل طاهر برسد
(مسألة 10) هر گاه شخص آب به قدر يكى از تطهير از حدث و خبث بيشتر ندارد بايد تطهير از خبث
بان نموده و از جهت حدث تيمم كند و بهتر اين است كه بعد از صرف آب تيمم كند تا معلوم باشد عدم
وجدان ماء
(مسألة 11) هر گاه به جهت اضطرار با جامه نجس نماز كرد و بعد از نماز متمكن شد از
تطهير اعاده لازم نيست بلى اگر در اثناء نماز متمكن شد و وقت وسعت دارد نماز را از سر گيرد و احوط
48

اتمام و اعاده است
(مسألة 12) هر گاه به جهت اضطرار بر موضع نجس سجده كرد نمازش صحيح است
و بعد از تمكن از محل طاهر اعاده واجب نيست
(مسألة 13) هر گاه سجده كرد بر موضع نجس
از روى جهل يا فراموشى واجب نيست اعاده نماز و اگر چه احوط است
(فصل ششم) در بيان
نجاساتى كه وجود انها در نماز معفو است وان چند چيز است (اول) خون جروح وقروح است مادام
كه خوب نشده است چه در رخت باشد يا بدن چه كم باشد يا زياد ممكن باشد ازاله يا تبديل جامه
بدون مشقت يا نه بلى معتبر است كه در ازاله و تبديل مشقت نوعيه باشد و الا احوط ازاله يا تبديل است
و معتبر است آنكه جراحت معتلبها باشد و ثبات و استقرار داشته باشد پس خون زخمهاى جزئى كه
در بدن حادث مىشود معفو نيست و واجب نيست در خون جروح وقروح منع كردن آن از تنجيس بلى
واجب است بستن روى آن به دستمال و نحو آن هر گاه در جائى باشد كه متعارف است بستن آن و اختصاص
ندارد عفو به خون همان محل پس اگر تعدى كند به اطراف آن از بدن و لباس نيز عفو است لكن بان
قدرى كه متعارف است در مثل آن زخم تعدى كند و اين مطلب مختلف مىشود به بزرگى و كوچگى
زخم و از جهت محل نيز چه آنكه گاهى زخم در محلى است كه لازمه آن تعدى بسيار است يا آنكه در
محلى است كه ممكن نيست بستن آن پس مناط متعارف آن زخم است
(مسألة 1) هم چنان كه از خون
جروح عفو است همچنين عفو است از چركى كه با آن خون بيرون مىآيد و هم چنين از دواء و مرهمى
كه بر روى آن زخم گذاشته شده و متنجس شده و هم چنين از عرقى كه متصل بان است در متعارف
اما اگر از خارج رطوبتى بان برسد و تعدى به اطراف كند جريان عفو در آن مشكل است پس واجب
است شستن آن اگر مشقت و خرج در آن نباشد
(مسألة 2) اگر شخص دست بر زخم گذاشت كه
ملوث به خون شد معفو نيست هم چنان كه اگر جراحت تعدى كننده نباشد پس اطراف خود را ملوث
كند بسبب گذاشتن دست خون آلوده يا دستمال ملوث شده بر آنجا باز عفو نيست
(مسألة 3) معفو
است خون بواسير خواه بيرون بيايد يا در داخل باشد و هم چنين است سائر قروح و جروح باطنيه كه
خون آن به ظاهر مىرسد
(مسألة 4) خون دماغ داخل در جروح نيست ومعفو نيست
(مسألة 5) مستحب است از براى صاحب قروح و جروح كه جامه خود را هر روزى يك دفعه تطهير كند
(مسألة 6) اگر خونى باشد مشكوك كه آيا از جروح يا قروح است يا نه و به قدر درهم يا زياده باشد
49

احوط عدم عفو است از آن
(مسألة 7) هر گاه در بدن قروح يا جروح متعدد باشد پس اگر نزديك
به هم باشند به نحوى كه عرفا يك جراحت حساب شود حكم واحد بران جارى است به اين معنى كه اگر
بعضى از انها خوب شود شستن آن واجب نيست بلكه معفو است تا جميع خوب شوند و اگر جراحتها
از همديگر دور باشند كه عرفا انها را يكى حساب نكنند هر كدام حكم خود را دارد پس اگر بعضى
از انها خوب شود شستن آن واجب است و عفو از آن ثابت نيست
(مسألة 8) خونى كه از فرو رفتن
خار يا فصد و نحو آن باشد خون جروح است لكن در فرو رفتن خار بايد زخم معتد به باشد نه مطلقا پس
مادام لم يبرء وهو سائل معفو است
(دوم) از نجاساتى كه در نماز معفو است
خون كمتر از درهم است خواه در بدن باشد يا در لباس خواه از خود شخص باشد يا از غير به شرط آنكه از دماء ثلاثه يعنى خون
حيض و نفاس واستحاضه و از نجس العين چون كافر و سگ و خوك و از ميته نباشد بلكه از غير ماكول
سواى انسان نباشد بنابر احوط بلكه اقوى و اگر خون متفرق باشد در بدن يا در لباس يا در هر دو
پس اگر مجموع به قدر درهم باشد احوط عدم عفو است ومناط سعه درهم است نه وزن آن و حد آن به مقدار
گودى كف دست است و لكن چون بعضى تحديد كرده اند به قدر بند انگشت ابهام و بعضى به قدر
بند انگشت ميان و بعض ديگر به بند انگشت سبابه پس احوط اكتفا كردن بر اقل است كه آن
بند انگشت سبابه باشد
(مسألة 1) هر گاه خون از طرف جامه پس داد به طرف ديگر يك خون
حساب مىشود و مناط در ملاحظه درهم اوسع الطرفين است پس هر گاه از يك طرف به مقدار درهم باشد
معفو نيست اگر چه از طرف ديگر كمتر باشد و هر گاه جامه چند لا باشد و خون از يك طرف
به طرف ديگر پس دهد پس ظاهر آنست كه متعدد حساب شود و اگر چه از قبيل رو واستر باشد هم چنان كه
اگر خون ديگر برسد به طرف ديگر حكم بتعدد مىشود و اگر چه دولا نباشد
(مسألة 2) اگر
رطوبتى از خارج به خون كمتر از درهم برسد و مجموع به قدر درهم يا زيادتر شود بى اشكال معفو نيست
و اگر به قدر درهم نشود پس اگر از روى خون تعدى نكند و سبب تنجيس جزئى از محل پهلوى خون
نشود پس ظاهر بقاء عفو است و اگر تعدى كرد لكن مجموع به قدر درهم نشد در آن اشكال است
و احوط عدم عفو است
(مسألة 3) هر گاه شك كند در خون كمتر از درهم كه آيا از مستثنيات
است يا نه يعنى نداند خون حيض است مثلا يا نه حكم عفو جارى است و اما اگر شك دارد در آنكه
50

آيا به قدر درهم است يا كمتر پس احوط عدم عفو است مگر اين كه بداند كه از اولى كه به جامه رسيد كمتر
از درهم بود و بعد شك شده در زيادتى آن
(مسألة 4) متنجس به خون حكم خون ندارد پس در كمتر
از درهم آن هم عفو نيست
(مسألة 5) اگر خون كمتر از درهم را پاك كرد به تراشيدن و نحو آن ظاهر
بقاء حكم عفو است
(مسألة 6) هر گاه خون كمتر از درهم در موضعى از جامه باشد مثلا و دفعه
ديگر هم خون كمى به همان موضع برسد و تعدى از آن محل نكند يا تعدى كند و لكن مجموع به قدر درهم
نباشد حكم عفو در آن باقى است
(مسألة 7) هر گاه خون غليظ مجتمعى باشد كه در حال اجتماع كمتر
از درهم است و اگر پهن شود به قدر درهم يا زياده مىشود ضرر ندارد
(مسألة 8) هر گاه نجاستى غير
از خون مثل قطره بول مثلا واقع شود بر خون كمتر از درهم و تعدى نكند از روى خون به محل طاهر
وبجامه هم نرسد آيا عفو باقى است يا نه اشكال است و احتياط ترك نشود
(سيم) از چيزهائى كه عفو
است در نماز خواندن با نجاست آن لباسى است كه نماز در آن به تنهائى تمام نشود يعنى به مقدار ساتر عورت
نباشد مثل كلاه و عرقچين و بند زير جامه و جوراب و كفش و انگشتر و خلخال و نحو اينها به شرط
آنكه از ميته و از اجزاء نجس العين نباشد و مناط در ساتر آنست كه ستر عورت كند بدون علاج پس
هر گاه كسى دستمالى را كه ستر عورت نمىكند مگر به بستن ريسمان و نحو آن عمامه يا شال خود كرده
مانعى نيست از نماز كردن در آن هر گاه نجس شود و اما مثل عمامه پيچيده كه ستر عورت مىكند
هر گاه از هم باز شود معفو نيست مگر آنكه بعد از پيچيدن او را بدوزند كه حكم كلاه پيدا كند
(چهارم) محمول متنجس است كه به قدر ساتر نباشد مثل چاقو و پول نجس و اما اگر به قدر ساتر باشد
مثل آنكه جامه نجس را در جيب خود گذارد مثلا پس در آن اشكال است و احوط اجتناب است
و هم چنين احوط اجتناب است از همراه داشتن اعيان نجسه در حال نماز مانند ميته و خون و موى سگ
و خوك
(مسألة 1) ريسمان متنجسى كه زخم را بان بخيه زده اند در حكم محمول است به خلاف ريسمان
وقيطان و دكمه و نوار كه در جامه به كار رفته و با آن دوخته شده كه اينها از اجزاء لباس حساب مىشوند
و در نجاست انها عفو نيست
(پنجم) جامه زن تربيت كننده طفل است هر گاه به بول آن طفل
نجس شود خواه مادر باشد يا دايه تبرعا تربيت آن طفل كند يا مستأجره باشد آن طفل پسر باشد
يا دختر و اگر چه احوط اكتفا كردن بر بول پسر است پس نجاست جامه آن زن معفو است به شرط
51

آنكه در هر روز يك مرتبه بشويد در هر ساعتى كه مىخواهد و اگر چه بهتر آنست كه در آخر روز بشويد
كه بتواند نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را در جامه پاك يا با خفت نجاست بخواند و اگر در هر روز
يك مرتبه نشويد پس نمازهائى كه با انجامه نجس مىكند باطل است و شرط است نيز كه جامه آن زن
منحصر باشد در همان جامه كه پوشيده يا آنكه اگر زيادتر دارد محتاج باشد بپوشيدن جميع انها با هم و فرقى
نيست در عفو مذكور كه زن متمكن باشد از پيدا كردن جامه پاكى به خريدن يا به اجاره يا به عاريه يا متمكن
نباشد و اگر چه احوط اكتفا كردن به صورت عدم تمكن است
(مسألة 1) در ملحق شدن بدن زن
مربيه بجامه آن در حكم عفو اشكال است و اگر چه خالى از وجه نيست
(مسألة 2) در ملحق شدن
مرد مربى بزن مربيه در حكم مذكور اشكال است و هم چنين اشكال است در الحاق كسى كه بولش
متواتر مىچكد
(ششم) هر نجاستى چه در بدن و چه در لباس در حال اضطرار معفو است.
(باب سيم در مطهرات و حكم اوانى است و در آن چند فصل است)
(فصل اول) در مطهرات است وان چند امر است (اول) آب وان عمده مطهرات است زيرا كه سائر
مطهرات هر يك چيز مخصوصى را پاك مىكنند و آب پاك مىكند جميع اعيان متنجسه را حتى آب مضاف
متنجس را به استهلاك بلكه پاك مىكند بعض اعيان نجسه را نيز مثل مرده انسانى كه پاك مىشود به تمام شدن غسل
آن و شرط است در پاك شدن متنجسات باب چند امر كه بعضى از آن شرط است در مطلق آب چه قليل
باشد چه كثير و بعضى از آن مختص است باب قليل اما اول پس يكى ازاله عين نجاست و اثر آن است
كه عبارت باشد از اجزاء صغاريكه از عين در محل متنجس گاهى باقى مىماند و بدست ماليدن و نحو آن
زائل مىشود نه آنكه مراد رنگ و طعم و نحو آن دو باشد و ديگر تغيير نكردن آب است در اثناء استعمال
و ديگر پاك بودن آب است اگر چه بحسب ظاهر شرع باشد و ديگر اطلاق آب است يعنى بايد آب
از اطلاق خارج نشود در اثناء استعمال (و اما دوم) پس تعدد است در بعض متنجسات مثل متنجس به بول
و مثل ظروف و تعفير است در مثل متنجس بولوغ يعنى ظرفى كه سگ آب يا مايع ديگر از آن خورده باشد
و فشار است در مثل جامه و فرش و غير اينها از چيزهائى كه قبول فشار مىكند و ورود يعنى وارد شدن
آب است بر متنجس نه عكس آن بنابر احوط
(مسألة 1) مدار در پاك شدن و متنجس بر طرف شدن
عين نجاست است نه اوصاف آن پس هر گاه بوى يا رنگ نجاست باقى باشد و بدانيم كه عين آن
52

بر طرف شده كافى است مگر آنكه بقاء انها كاشف باشد از بقاء اجزاء صغار نجاست يا باعث شك در
بقاء نجاست شود پس در اين حال حكم به طهارت نمىشود
(مسألة 2) شرط است در تطهير پاك بودن
آب پيش از استعمال پس ضرر ندارد نجس شدن آن در حين رسيدن به نجاست و اما مطلق بودن آب
پس آن شرط است در قبل از استعمال و در حين استعمال پس هر گاه آب مطلق برسد به محل نجس و مضاف
شود چنانچه در جامه رنگين اتفاق مىافتد كفايت نمىكند زيرا كه شرط است در پاك شدن آن باب
قليل بقاء آب بر اطلاق حتى در حال فشار دادن پس ما دامى كه آب رنگين از آن بيرون بيايد پاك نشده
مگر آنكه رنگ آن كم باشد كه به حد مضاف شدن نرسد و اما هر گاه جامه رنگين متنجس در آب كثير
شسته شود كفايت مىكند در آن رسيدن آب به جميع اجزاء آن به وصف مطلق بودن و اگر چه بسبب
فشار مضاف گردد بلكه آن آبى كه به فشار مضاف مىگردد محكوم به طهارت است نيز و اما اگر رنگ جامه
چنان باشد كه آب را مضاف كند به مجرد وصول آب بان بحيثى كه آب نفوذ نكند در آن مگر در حالى كه
مضاف باشد پس پاك نمىشود ما دامى كه چنين است و ظاهر اين است كه اشتراط عدم تغير نيز چنين
است پس هر گاه آب متغير شد بسبب استعمال كافى در تطهير نيست و حساب هم نمىشود در غسلات
در جائى كه تعدد در آنجا معتبر است
(مسألة 3) جايز است استعمال غساله استنجاء در تطهير بنابر
اقوى و هم چنين است غساله ساير نجاسات بنابر قول به طهارت آن و اما بنابر آنچه ما اختيار كرديم از
وجوب اجتناب از آن احتياطا پس جايز نيست استعمال آن
(مسألة 4) هر گاه جامه يا بدن به بول غير
رضيع نجس شده باشد واجب است در تطهير آن باب قليل دو مرتبه شستن و اما هر گاه متنجس باشد
به بول رضيع غير معتاد به غذا پس كافى است در تطهير آن ريختن آب بر آن يك دفعه و اگر چه دو مرتبه
احوط است و اما اگر متنجس باشد به ساير نجاسات سواى ولوغ پس اقوى كفايت شستن آن است يك دفعه
بعد از زوال عين پس كفايت نمىكند در تطهير آن غسله مزيله عين مگر آنكه بعد از زوال عين آب را
مستمر بريزد و احوط در سائر نجاسات نيز تعدد است بلكه احوط آنست كه غير از غسله مزيله باشد
(مسألة 5) هر گاه ظروف نجس شود به غير ولوغ در تطهير آن واجب است سه مرتبه شستن و اگر
بولوغ نجس شده بايد يك دفعه آن را خاك بمالند و بعد دو مرتبه او را بشويند و بهتر اين است كه يك مرتبه
خاك مال كند به خاك خشك و بعد قدرى آب بريزد در آن و گل مال كند و اگر چه اقوى كفايت
53

اول است فقط بلكه كفايت دوم است نيز و ماليدن چيز ديگر غير از خاك از قبيل خاكستر و اشنان
و آهك و نحو اينها كفايت نمىكند بلى رمل كفايت مىكند و فرقى نيست در اقسام خاك ها (از سياه
و سرخ و زرد و سفيد و گل ارمنى و گل شوره و كلوخ و امثال اينها) و مراد از ولوغ اين است كه سگ
به طرف زبان خود از ظرف آب يا مايع ديگر بخورد و اقوى الحاق ليسيدن سگ است ظرف را نيز بولوغ
و اما در افتادن لعاب دهن او در ظرف حكم مذكور جارى نيست و اگر چه احوط است بلكه احوط
اجراء حكم مذكور است در مطلق مباشرت سگ و اگر چه به غير از زبان باشد از ساير اعظائش حتى
افتادن مو و ريختن عرق او در ظرف
(مسألة 6) واجب است در ولوغ خوك شستن ظرف را هفت
مرتبه و هم چنين است در مردن موش صحرائى و احوط در ولوغ خوك خاك مالى است نيز پيش از
هفت مرتبه شستن لكن اقوى واجب نبودن آنست
(مسألة 7) مستحب است در شستن ظرف
شراب هفت مرتبه و اقوى كفايت سه مرتبه است مثل ساير ظروف
(مسألة 8) خاكى كه در تطهير
ولوغ استعمال مىشود واجب است كه پاك باشد
(مسألة 9) هر گاه سر ظرف تنگ باشد كه ممكن
نباشد خاك مال كرد ظاهر آنست كه كفايت مىكند كه خاك در آن بريزد و آن را حركت دهد تا به جميع
اطراف آن برسد و اما اگر ظرفى باشد كه ممكن نباشد اصلا خاك مالى كردن آن ظاهر آنست كه بر نجاست
باقى است ابدا مگر نزد كسى كه قائل است به سقوط تعفير در شستن باب كثير
(مسألة 10) جارى
نمىشود حكم تعفير در غير ظروف از آنچه بسبب سگ نجس شود و اگر چه باب ولوغ يا به ليسيدن سگ
نجس شود بلى فرقى نيست در اقسام ظروف در وجوب تعفير حتى مثل دلو اگر بياشامد سگ از آن
بلكه همچنين است خيك و مطهره و اشباه اينها
(مسألة 11) هر گاه مكر و سگ از ظرف بياشامد
يا آنكه چند سگ از يك ظرف بياشامند در تطهير آن يك دفعه خاك مالى كافى است
(مسألة 12)
در تطهير ظرف از ولوغ بايد خاك مالى مقدم بر دو شستن باشد پس اگر عكس كند پاك نخواهد شد
(مسألة 13) هر گاه ظرف نجس را در آب كثير بشويند يك دفعه كافى است و سه دفعه لازم نيست
حتى در ظرف متنجس بولوغ بلى در ولوغ احوط بلكه اقوى عدم سقوط تعفير است و احوط سه
مرتبه شستن است حتى در آب كثير
(مسألة 14) هر گاه در تطهير ظروف باب قليل قدرى آب
در انها كرده بگرداند به اطراف انها و بريزد يك دفعه شستن محسوب است پس در جائى كه تعدد نخواهد
54

هر گاه در هر دفعه چنين كند كفايت مىكند چنانچه كفايت مىكند كه از آب پر كند و بريزد
(مسألة 15) هر گاه شك كرد در متنجسى كه آيا از ظروف است تا سه دفعه او را بشويد يا آنكه غير
ظرف است تا يك دفعه شستن كفايت كند ظاهر آنست كه در آنجا يك دفعه كفايت مىكند
(مسألة 16)
شرط است در شستن متنجس باب قليل جدا شدن غساله از آن به نحو متعارف پس در مثل بدن و نحو آن
از چيزهائى كه آب در آن نفوذ نمىكند كفايت مىكند ريختن آب بر آن و جدا شدن معظم آب آن و در
مثل جامه و فرش از چيزهائى كه نفوذ مىكند در آن آب چاره نيست از فشار دادن يا چيزى كه بمنزله فشار
دادن است مثل آنكه آن را لگد كند يا دست روى او گذارد و قوت كند ونحو اينها و لازم نيست جدا
شدن تمام آب و دست ماليدن لازم نيست مگر در وقتى كه در آن عين نجس يا متنجس باشد و در مثل
صابون و گل ونحو اين دو از چيزهائى كه نفوذ مىكند در آن آب و ممكن نيست فشار آن پاك مىشود
ظاهرش به اجراء آب بر آن و ضرر نمىرساند آن را بقاء نجاست باطن بر فرض نفوذ نجاست در آن و اما در
شستن باب كثير پس معتبر نيست جدا شدن غساله و نه فشار و نه تعدد بلكه به مجرد فرو بردن در آب بعد
از زوال عين پاك مىشود و كفايت مىكند در طهارت اعماق آن اگر نجاست بان رسيده باشد نفوذ
آب پاك در آن هر گاه در آب كثير باشد و لازم نيست خشكانيدن او را اولا بلى هر گاه نفوذ كرده در آن
عين بول مثلا و باقى مانده در آن معتبر است او را بخشكانند به خلاف آنكه آب نجس در آن موجود باشد
كه بسبب اتصال باب كثير پاك مىشود و حاجتى به خشك كردن ندارد
(مسألة 17) معتبر نيست
فشار ونحو آن در متنجس به بول شيرخوار و اگر چه مانند جامه و فرش ونحو آن باشد بلكه كفايت
مىكند ريختن آب بر آن يك دفعه به نحوى كه فرو گيرد جميع اجزاء آن را و اگر چه احوط دو مرتبه است
لكن شرط است كه آن طفل معتاد به غذا نباشد و ضرر ندارد اتفاقا چيز كمى بخورد و شرط ديگر آنست كه
پسر باشد نه دختر بنابر احوط و شرط نيست كه دو ساله يا كمتر باشد بلكه مناط شيرخوار و غير متغذى
بودن است و اگر چه بعد از دو سال باشد هم چنان كه اگر معتاد به غذا شود پيش از دو سال جارى
نمىشود در آن حكم مذكور بلكه بول او مثل ساير بولها است و نيز شرط است كه شير زن مسلمان خورده
باشد پس اگر شير كافره يا شير خوك خورده باشد حكم مذكور در او جارى نيست
(مسألة 18)
هر گاه شك كرد در نفوذ آب نجس در باطن در مثل صابون ونحو آن بنا گذارد بر نفوذ نكردن مثل
55

آنكه اگر شك كرد در نفوذ آب طاهر در آن بعد از علم به نفوذ آب نجس بنا گذارد بر نفوذ نكردن آب
طاهر در آن پس حكم مىشود در صورت اول ببقاء طهارت در ثانى ببقاء نجاست
(مسألة 19)
بعضى گفته اند كه اگر روغن متنجس را در آب كثير گرم بريزند به نحوى كه مخلوط با آب شود پاك
مىشود و بعد از سرد شدن آن را از بالاى آب گرفته و استعمال كنند لكن مشكل است زيرا كه علم حاصل
نمىشود به رسيدن آب به جميع اجزاء آن و اگر چه بعيد نيست در وقتى كه آب بجوشد مقدارى از زمان
(مسألة 20) هر گاه برنج يا ماش يا نحو اين دو نجس شود و بخواهند او را پاك كنند او را در دستمالى
كرده در ميان آب كر گذارند پاك مىشود و اگر نجاست به باطن آن نفوذ كرده بايد صبر كنند تا آب
پاك به باطن آن نفوذ كند به همان مقدارى كه آب نجس در آن نفوذ كرده است بلكه بعيد نيست پاك شدن
آن باب قليل به اين نحو كه آن را در ظرفى كرده و آب بر آن بريزند و بعد غساله او را بريزند و ظرف نيز
بالتبع پاك مىشود و حاجتى به سه مرتبه شستن ندارد و اگر چه احوط است بلى اگر ظرف نيز نجس باشد
سه مرتبه بايد شسته شود
(مسألة 21) جامه هر گاه نجس باشد ممكن است او را تطهير كنند به اين
نحو كه آن را در ميان طشتى گذارند و آب بر او بريزند و بعد او را فشار دهند و غساله او را بيرون كنند
و هم چنين است تطهير گوشت متنجس و كفايت مىكند در تطهير آن يك دفعه شستن هر گاه نجاست
آن غير بول باشد و دو دفعه هر گاه بول باشد به شرط آنكه طشت از پيش از ريختن آب نجس نبوده
باشد و الا بايد سه مرتبه شسته شود و احوط سه مرتبه است مطلقا
(مسألة 22) گوشتى كه باب
نجس يا متنجس پخته شود ممكن است تطهير آن در آب كثير بلكه در آب قليل هر گاه آب بر او بريزند
و نفوذ كند در آن به همان مقدار يكه آب نجس بان نفوذ كرده است
(مسألة 23) گل نجس كه
به ابريق چسبيده پاك مىشود به فرو بردن آن در كر و نفوذ كردن آب به اعماق آن و اگر گل به نحوى باشد
كه آب بان نفوذ نكند ظاهر آن پاك مىشود پس قطراتى كه از آن مىچكد بعد از بيرون آوردن از آب
پاك است و هم چنين است گلى كه به كفش چسبيده است بلكه پاك مىشود ظاهر اين گلها باب قليل
نيز بلكه هر گاه به باطن آن برسد باطن آن نيز پاك مىشود
(مسألة 24) آرد و خمير نجس را ممكن است
تطهير كردن به اين نحو كه آن را نان كنند و بعد آن را در كر گذارند تا آب به جميع اجزاء آن برسد و هم چنين
است شير نجس هر گاه آن را پنير كنند و در آب كر گذارند پاك مىشود
(مسألة 25) هر گاه تنور
56

نجس شود پاك مىشود به اين طريق كه آب از بالا بر اطراف آن بريزند تا به پائين رود و سه مرتبه شستن
لازم نيست چونكه او از ظروف نيست پس كفايت مىكند يك دفعه شستن هر گاه نجاست آن غير
از بول باشد و دو مرتبه هر گاه بول بوده باشد و بهتر آن است كه در ته تنور گودى بكنند كه غساله
در آن جمع شود و بعد آن را با گل پاك پر كنند
(مسألة 26) زمين نجس هر گاه سخت وصلب باشد
يا به سنگ و آجر مفروش باشد پاك مىشود باجراء آب قليل بر آن لكن آن محلى كه آب غساله در آن جمع
شده نجس است و اگر خواسته باشند كه همه اطاق يا ايوان مثلا طاهر شود پس اگر ممكن است
بيرون كردن آب غساله به اين نحو كه سوراخى داشته باشد از براى بيرون كردن غساله پس اشكالى ندارد
و الا گودى در آن بكنند كه آب غساله در آن جمع شود بعد آن را با گل پاك پر كنند چنانچه در تنور
ذكر شد و اگر زمين سست باشد بطورى كه ممكن نباشد آب بر آن جارى شود پاك نخواهد شد مگر
به ريختن كر بر آن يا باريدن باران يا بتافتن آفتاب بر آن بلى اگر زمين ريگ باشد ممكن است تطهير
ظاهر آن به ريختن آب بر آن و فرو رفتن آن در اعماق آن پس باقى مىماند باطن به نجاست بسبب آب غساله
و اگر چه خالى از اشكال نيست از جهت احتمال عدم صدق انفصال غساله
(مسألة 27) جامه
كه به خون رنگين شده پاك نمىشود مادامى كه آب سرخ از آن بيرون مىآيد بلى هر گاه آب سرخ از او
بيرون نيايد پاك مىشود به فرو بردن در كر يا شستن باب قليل به خلاف آنكه اگر به نيل نجس رنگ شود
زيرا كه اگر در آب كثير او را داخل كردى و آب به وصف اطلاق در آن نفوذ كرد پاك مىشود و اگر چه
بعد از فشار دادن مضاف يا رنگين شود چنانچه گذشت
(مسألة 28) در جائى كه تعدد معتبر است
لازم نيست توالى ما بين غسلتين يا غسلات پس هر گاه يك دفعه آن را امروز بشويد و دفعه ديگر را در
روز ديگر كفايت مىكند بلى در فشار معتبر است فوريت بعد از ريختن آب بر چيز نجس
(مسألة 29) غسله كه زايل كننده عين است به نحوى كه باقى نماند بعد از آن چيزى از عين حساب مىشود از
غسلات در جائى كه معتبر است در آن تعدد پس يك دفعه حساب مىشود به خلاف آنكه بعد از آن غسله
چيزى از اجزاء عين باقى بماند كه در آن حال حساب نمىشود و بنا بر اين پس اگر زايل كرد عين را باب
مطلق در جائى كه واجب است در آن شستن دو مرتبه كفايت مىكند شستن آن يك دفعه ديگر و اگر
ازاله كرد عين را باب مضاف واجب است بعد از آن دو مرتبه ديگر شستن
(مسألة 30) كفش
57

نجس را در كر و جارى فرو برند پاك مىشود و حاجت به فشار ندارد نه از جهت
تيماجش و نه از جهت خيوطى كه در آن است و هم چنين است بوريائى كه به ريسمان دوخته اند بلكه ممكن است گفته شود كه
در آب قليل هم حاجت به فشار ندارند چونكه ريسمان جزء كفش وبوريا شده وان دو محتاج به فشار
نيستند و هم چنين است حال در تنك ستوران كه از پوست درست شده خواه در آن ريسمان باشد
يا نباشد
(مسألة 31) طلاى آب كرده ونحو آن از فلزات هر گاه ريخته شود در آب نجس يا آنكه طلا
ونحو آن متنجس باشد و بعد آب كرده شود نجس خواهد شد ظاهر باطن آن و قبول تطهير نخواهد
كرد مگر ظاهر آن پس هر گاه بعد از تطهير ظاهر آب كرده شود ثانيا نجس مىشود ظاهر آن ثانيا بلى
اگر احتمال دهد نرسيدن نجاست به جميع اجزاء و آنكه ظاهر آن از همان اجزاء طاهره است حكم مىشود
به طهارت آن و بنا بر هر حال بعد از تطهير ظاهر آن مانعى ندارد از استعمال و اگر چه مثل ديگ مسى
باشد
(مسألة 32) الات طلا و نقره كه كفار بسازند اگر معلوم نباشد كه به رطوبت ولو عرق
دست ملاقات كرده اند پاك است و اگر معلوم باشد نجاست آن واجب است شستن آن و پاك مىشود
ظاهر آن و اگر چه باطن آن بر نجاست باقى باشد هر گاه نجس شده باشد پيش از آب شدن
(مسألة 33) نبات نجس پاك مىشود به فرو بردن در آب كثير بلكه باب قليل نيز هر گاه معلوم باشد
جريان آب بر آن به وصف اطلاق و هم چنين است نمك سنگ بلى اگر نبات را از شكر نجس درست
كردند يا آنكه نمك در حالى كه مايع بود نجس شد و بعد منجمد شد ديگر در اين هنگام قابل پاك شدن
نيست
(مسألة 34) كوزه هر گاه از گل نجس ساخته شد يا آنكه كافر آن را ساخت پاك مىشود
ظاهر آن باب قليل و باطن آن نيز پاك مىشود هر گاه در آب كثير بگذارند كه آب در اعماق آن نفوذ
كند
(مسألة 35) دستى كه آلوده به چربى است هر گاه نجس شود پاك مىشود در آب كثير و قليل
هر گاه از براى چربى آن جرمى نباشد و الا بايد اول ازاله آن شود و هم چنين است گوشت و دنبه پس
اين مقدار از چربى مانع نمىشود از رسيدن آب به آن چيز
(مسألة 36) ظروف كبار مثل پاتيل و خم
و حب چه در زمين ثبت باشند يا نه اگر نجس شوند به چند طريق مىشود تطهير نمود يكى آنكه انها را
تا سه دفعه از آب پر كنند و خالى كنند ولو به ظرفى مثل كاسه ونحو آن ديگر آنكه قدرى آب در انها
بريزند و به دست يا غير آن به همه اطراف انها برسانند وان آب را بريزند و اين كار را سه دفعه كنند
58

(سيم) آنكه آب را از بالا به اطراف آنها بريزند تا پائين و بعد آبها را بيرون آورند تا سه دفعه و اشكال
به اين كه در اين صورت آب غساله در ته انها جمع مىشود به ريختن آب از بالا پس آب پاك بته انها نمىرسد
مدفوع است به اين كه مجموع يك غسل است و تمام آبهائى كه ريخته مىشود تا اخر همه آب غسل است
پس ابى كه به پائين مىرسد پائين را نيز غسل مىكند و بعد از اين كه مجموع ريخته شد غساله مىشود طريق
(چهارم) كه اشكال مذكور نيز ندارد آنكه از پائين ابتدا كرده آب به اطراف دور دهند تا بالا و بعد
آبها را بيرون آورند تا سه دفعه و همه اين اقسام خوب است و در هر دفعه كه آب غساله را خالى مىكنند
اگر بالتى باشد لازم نيست كه آن را تطهير يا تبديل كنند تا از تطهير فارغ شوند و بعد از آن هم بالتبع
پاك مىشود و اگر چه تطهير در هر مرتبه احوط خواهد بود و لازم است كه در هر شستن مبادرت
كنند عرفا به بيرون آوردن آب غساله لكن ضرر ندارد فاصله شدن بين غسلات و قطراتى كه مىچكد
در آن ظروف در حال بيرون آوردن غساله ضرر ندارد و از آنچه كه ذكر شد معلوم شد حال تطهير
كردن حوض باب قليل
(مسألة 37) در تطهير موى زن و ريش مرد هر گاه نجس شده باشد
حاجت به فشار ندارد اگر چه باب قليل شسته شود زيرا كه معظم غساله آن بدون فشار منفصل
خواهد شد
(مسألة 38) هر گاه جامه نجس را شست و بعد خورده اشنان يا قدرى گل يا نحو اين
دو در آن ديد ضرر ندارد چرا كه اشنان و گل هم مثلا همراه جامه پاك شده است
(مسألة 39) در
حال اجراء آب بر محل نجس از بدن يا جامه هر گاه برسد غساله به موضع طاهرى كه متصل است بانموضع
نجس بنابر آنچه متعارف است ملحق نمىشود آن را حكم ملاقى غساله تا واجب باشد شستن آن ثانيا بلكه
پاك مىشود به پاك شدن محل نجس و هم چنين است هر گاه جزئى از جامه نجس باشد پس بشويد مجموع
جامه را پس گفته نشود كه مقدار طاهر نجس شد به اين شستن پس كفايت نمىكند در طهارت آن
همين شستن بلكه حال چنين است هر گاه منضم كند با متنجس چيز ديگرى كه طاهر باشد و به ريزد
آب بر مجموع اگر يكى از انگشتان او نجس باشد وضم كند با او بقيه انگشتان را و آب بر انها
جارى كند بطورى كه برسد آبى كه جارى بر محل نجس است به بقيه پس منفصل شود پاك
مىشود به پاك شدن انگشت نجس و هم چنين است حكم هر گاه بند دستش نجس باشد پس جارى كند آب بر آن
پس غساله آن جارى شود بر كف دست و انگشتان و از آنجا فرو ريزد لازم نيست كه كف و انگشتان را
59

ثانيا بشويد بلى اگر در حين شستن متنجس ترشحى برخيزد و بچكد به محل طاهر از دست يا جامه
واجب است شستن آن بنا بر نجاست غساله و هم چنين است هر گاه برسد بعد از آن كه جدا شد از محل
به محل طاهر منفصل و فرق اين است كه متصل به محل نجس با او در حكم يك مغسول است به خلاف محل
منفصل
(مسألة 40) اگر لقمه از غذاى نجس در دهان گذارد وبجايد آنچه از آن در ميان دندانها
مىماند نجس است و پاك مىشود بمضمضه كردن و اما اگر غذاى طاهرى در دهان باشد و از بين دندانها
خون در ايد پس اگر بان غذا بر نخورد نجس نمىشود زيرا كه آب دهان به محض اتصال بان خون نجس
نمىشود و اگر آن خون بان غذا بر خورد در نجس شدن آن اشكال است از جهت آنكه در باطن
ملاقات با نجس كرده لكن احوط اجتناب از آن است به جهت آنكه قدر معلوم آنست كه نجاست در
باطن نجس نمىكند آنچه را كه ملاقات مىكند از چيزهاى باطنى نه آن چيزى را كه از خارج داخل
در باطن شده پس هر گاه در دماغ شخص نقطه از خون باشد نجس نمىكند باطن دماغ و نه رطوبت
آن را به خلاف آنكه اگر انگشت خود را داخل در دماغ كند كه با آن خون ملاقات كند پس احوط
در اينجا شستن انگشت است
(مسألة 41) الات تطهير مثل دست و ظرفى كه چيز نجس در آن
شسته مىشود بتبع پاك شدن آن چيز نجس پاك مىشوند پس حاجتى نيست بشستن انها على حده و در
ظرف سه مرتبه شستن واجب نيست به خلاف آنكه اگر پيش از استعمال نجس بوده باشد كه در
اين صورت واجب است سه مرتبه او را بشويند چنانچه گذشت
(دوم) از مطهرات زمين است وان
پاك مىكند ته قدم و كفش را به راه رفتن يا ماليدن بر آن به شرط زوال عين نجاست اگر داشته باشد
و احوط اقتصار است بر نجاستى كه حاصل شده باشد از راه رفتن بر زمين نجس نه از خارج و كفايت
مىكند مسماى راه رفتن يا ماليدن و اگر چه احوط راه رفتن به قدر پانزده ذراع است و در كفايت
مجرد مماسه و گذاشتن بر زمين بدون راه رفتن و ماليدن اشكال است و هم چنين اشكال است در كفايت
ماليدن خاك بر آن و فرق نيست در زمين ما بين اين كه خاك باشد يا ريگ يا سنگ اصلى بلكه ظاهر
كفايت زمين مفروش به سنگ است بلكه مفروش به آجر و گچ و آهك نيز چنين است بلى مشكل است
كفايت اندوده به قير و فرش كرده بتخته ونحو آن از آنچه از صدق زمين خارج باشد و اشكالى نيست
در كفايت نكردن راه رفتن بر روى فرش و حصير وبوريا و بر زمين علف زارى كه علف و گياه
60

روى آن را گرفته باشد مگر آنكه گياه آن كم باشد كه مانع نباشد از صدق راه رفتن بر روى زمين
و معتبر نيست كه در ته قدم يا كفش رطوبت باشد و معتبر نيست نيز كه زوال عين به ماليدن يا راه رفتن
بشود و شرط است طهارت زمين و خشكى آن بلى رطوبت غير مسريه ضرر ندارد وملحق است بته
قدم و كفش حواشى آنها به مقدارى كه در متعارف آلوده مىشود به گل و خاك در وقت راه رفتن و در الحاق
ظاهر قدم يا كفش باطن انها در حق كسى كه بواسطه كجى پا بر ظاهر قدمش راه مىرود وجه قوى
است اگر چه خالى از اشكال نيست هم چنان كه الحاق كردن زانوها و دستها بالنسبة به كسى كه با انها راه
مىرود نيز مشكل است و هم چنين است نعلهاى دو آب و ته عصاى اعرج و چوبى كه اقطع بان راه مىرود
و فرق نيست در كفش ما بين اين كه از چرم باشد يا تخته يا ريسمان يا غير اينها از آنچه متعارف باشد
پوشيدن انها و در جوراب اشكال است مگر آنكه متعارف باشد پوشيدن آن عوض كفش و كفايت
مىكند در طهارت زوال عين نجاست و اگر چه باقى بماند اثر آن از مثل رنگ و بو بلكه همچنين است
اجزاء صغارى كه متميز نباشد چنانچه در استنجاء نيز چنين است لكن احوط اعتبار زوال آن است
هم چنان كه احوط زوال اجزاء از ميته نجسه است كه در ته قدم و كفش مىماند اگر چه طهارت انها
نيز بعيد نيست
(مسألة 1) اگر نجاست از ته كفش باند رون آن رسيده باشد به راه رفتن پاك
نمىشود بلكه قدر متيقن طهارت سطح ظاهر ته كفش است و اما باطن وجوف آن كه نجاست نفوذ
كرده باشد اگر چه بعضى گفته اند كه به تبعيت پاك مىشود لكن مشكل است
(مسألة 2) در
طهارت ما بين انگشتان پا اشكال است و اما گودى كف پايش اگر به زمين برسد پاك مىشود و الا پاك
نمىشود پس آنچه لازم است رسيدن تمام اجزاء نجسه است بر زمين پس اگر تمام باطن قدم
نجس باشد و راه رود بر بعض قدم پاك نمىشود جميع بلكه خصوص آنچه كه بر زمين رسيده پاك مىشود
(مسألة 3) ظاهر آنست كه كفايت مىكند در حصول طهارت ماليدن پا يا كفش را به ديوار و اگر چه
خالى از اشكال نيست
(مسألة 4) هر گاه شك كند در طهارت زمين بنابر طهارت گذارد مگر
آنكه حالت سابقه آن نجاست باشد و اگر شك در خشكى آن دارد مطهر نخواهد مگر آنكه حالت
سابقه آن خشكى باشد پس استصحاب كند مثل آنكه زمين خشك بود و قدرى باران آمد نمىداند
آن قدر تر شد كه مضر باشد يا نه استصحاب بقاء خشكى جارى است
(مسألة 5) هر گاه بداند وجود
61

عين نجاست يا متنجس را چاره نيست از آنكه بايد علم بزوال آن پيدا كند و اما اگر شك در وجود
آن دارد پس ظاهر كفايت راه رفتن است و اگر چه علم بزوال پيدا نكند بر فرض وجود داشتن آن
(مسألة 6) شخص در تاريكى است و نمىداند كه در زير قدمش زمين يا فرش ونحو آن است كفايت
نمىكند در پاك كردن راه رفتن بر روى آن بلكه لابد است از آنكه بايد علم پيدا كند به آنكه زمين است
بلكه هر گاه شك در حدوث فرش يا نحو آن بعد از علم بعدم آن مشكل است حكم بمطهريت آن
نيز
(مسألة 7) هر گاه شخص پينه كرد كفش خود را بوصله طاهرى پس نجس شد پاك مىشود
به راه رفتن و اما هر گاه پينه كرد آن را بوصله نجسى به راه رفتن مشكل است پاك بشود به جهت آنچه كه
گذشت كه زمين پاك مىكند نجاستى را كه حاصل شده باشد از راه رفتن بر زمين نجس
(سيم) از
مطهرات آفتاب است وان پاك مىكند زمين و غير آن از چيزهاى غير منقول را مثل ابنيه و ديوار
و آنچه متصل به آنها است از درها و چوبها و ميخها و درختها و برگها و ميوها و سبزيها و گياه ها مادامى كه
قطع نشده باشد و اگر چه رسيده باشد زمان چيدن و قطع كردن انها بلكه اگر چه خشك شده باشد
مادامى كه متصل است به زمين يا درخت و هم چنين است ظروفى كه ثابت در زمين يا در ديوار باشد
و هم چنين است كه به ديوار وابنيه ماليده باشند مانند گچ و قير ونحو انها پس آفتاب پاك مىكند
اين چيزها را از نجاست بول بلكه از ساير نجاسات و متنجسات و پاك نمىكند از چيزهاى منقول مگر
حصير وبوريا را بنابر اقوى و ظاهر آنست كه كشتى وطراده ملحق به غير منقول است و در كارى ونحو آن
اشكال است و هم چنين است مانند چلابى وقفه و شرط است در تطهير مذكورات به آفتاب آنكه در انها
رطوبت مسرى باشد و خشك شود به تابش خود آفتاب بر انها بدون واسطه وحجاب پس اگر آن
متنجس خشك باشد يا تر باشد و لكن حقيقة خشك نشود يا بشود لكن به حرارت آفتاب نه به تابش آن
يا اين كه آفتاب در زير ابر باشد يا از پشت شيشه و بلور بتابد يا چيزى از قبيل پرده بر روى متنجس
افتاده باشد يا اين كه آفتاب بضميمه باد ونحو آن بخشكاند پاك نمىشود بلى اگر ابر يا باد كمى باشد كه منافى
با صدق استناد به آفتاب نباشد ضرر ندارد و در كفايت تابيدن آفتاب بر آينه و واقع شدن عكس آن بر
زمين اشكال است
(مسألة 1) هم چنان كه پاك مىشود ظاهر زمين همچنين پاك مىشود باطن آن
كه متصل باشد به ظاهر نجس به شرط تابيدن آفتاب بر آن و خشك شدن آن به خلاف آنكه باطن فقط
62

نجس باشد يا متصل به ظاهر نباشد مثل آنكه بين ظاهر و باطن فاصله باشد هوائى يا مقدار طاهرى يا آنكه
باطن خشك نشود يا خشك بشود لكن بدون تابش آفتاب بر ظاهر آن يا آنكه فاصله شود زمانى ما بين
خشك شدن ظاهر و خشك شدن باطن مثل آنكه ظاهر در يك روز خشك شود و باطن در روز
ديگر پس در جميع اين صورتها باطن پاك نخواهد شد
(مسألة 2) هر گاه زمين يا نحو آن خشك باشد
و بخواهد او را به آفتاب تطهير كند مقدارى آب پاك يا نجس يا غير آن از چيزهائى كه باعث رطوبت
مىشود بر آن بريزند تا آفتاب آن را خشك كند پاك مىشود
(مسألة 3) بعض علما ملحق فرموده
خرمن بزرگ را به غير منقول و اين مشكل است
(مسألة 4) سنگ ريزه و خاك و سنگ ونحو اينها
مادامى كه روى زمين افتاده است در حكم زمين است و اگر برداشته شود ملحق مىشود به منقولات
و اگر ثانيا عود كرد به حال اول حكم آن نيز عود مىكند يعنى حكم غير منقول را پيدا مىكند و هم چنين
است ميخى كه در زمين يا در بناء ثابت باشد مادامى كه ثابت است حكم غير منقول را دارد و چون
كنده شود حكم منقول پيدا مىكند و هر گاه ثانيا ثابت شد حكم اول آن عود مىكند و هم چنين است
حكم در چيزهائى كه شبيه به اين باشد
(مسألة 5) شرط است در تطهير به آفتاب زوال عين نجاست
اگر عين داشته باشد
(مسألة 6) هر گاه شك كرد در رطوبت زمين هنگام تابيدن آفتاب بر آن
يا شك كرد در زوال عين بعد از علم بوجود آن يا در حصول جفاف يا در آنكه جفاف به آفتاب واقع شده
يا به غير آن يا بمعونه غير حكم به طهارت نمىشود و اگر شك كرد در حدوث مانعى از تابيش آفتاب بنا گذارد
بر عدم مانع بنابر اشكالى كه مقدم شد نظير آن در مطهريت زمين
(مسألة 7) حصير پاك مىشود
به تابيدن آفتاب بر يكى از دو طرف آن طرف ديگر آن نيز و اما هر گاه زمين زير آن نجس باشد پس پاك
نمىشود بتبعيت آن و اگر چه خشك شود و هم چنين پاك نمىشود حصير ديگرى كه در زير آن باشد مگر
آنكه دوخته شود بحصير بالائى بطورى كه يك حصير حساب شود و اما ديوار متنجس هر گاه بتابد آفتاب
بر يك جانب آن بعيد نيست كه پاك شود جانب ديگر آن هر گاه بان تابيدن خشك شود و اگر چه خالى
از اشكال نيست و اما هر گاه بتابد بر جانب ديگرش نيز پس اشكالى نيست
(چهارم) از مطهرات
استحاله است وان مبدل شدن حقيقت شى و صورت نوعيه آن است به صورت ديگر كه بواسطه آن
نجس و متنجس پاك مىشود مثل آنكه عذره خاك شود و چوب نجس خاكستر شود و بول يا آب
63

متنجس بخار شود و سگ در نمك زار نمك شود و هم چنين است نطفه حيوان طاهر شود و طعام نجس
جزء حيوان شود و اما مبدل شدن اوصاف وتفرق اجزاء پس اعتبارى ندارد مثل آنكه گندم آرد يا
خمير يا نان شود و شير پنير شود و در صدق استحاله بر چوب هر گاه زغال شود تامل است و هم چنين در
گرديدن گل به صورت سفال يا آجر و هر گاه شك كرد در استحاله محكوم به طهارت نخواهد شد
(پنجم)
از مطهرات انقلاب است مثل شراب كه منقلب به سركه شود پاك مىشود خواه به خودى خود منقلب
شود يا بعلاجى مثل آنكه مقدارى سركه با نمك در آن بريزند خواه مستهلك شود يا بر حال خود باقى
بماند و شرط است در طهارت خمر بسبب انقلاب نرسيدن نجاست خارجى بان پس اگر در حالى كه
خمر بوده بول يا غير آن در آن واقع شد يا با نجاست ملاقات كرد پاك نمىشود به انقلاب
(مسألة 1)
هر گاه انگور يا خرماى متنجس سركه شود پاك نمىشود و هم چنين است هر گاه خمر بشود پس از آن
سركه شود
(مسألة 2) هر گاه ريخته شود در خمر چيزى كه سكر آن را زايل كند پاك نمىشود و بر
حرمت خود باقى است
(مسألة 3) بخار بول يا آب متنجس پاك است پس باكى نيست بقطرهائى
كه مىچكد از سقف حمام مگر آنكه علم داشته باشد به نجاست سقف
(مسألة 4) هر گاه واقع شود
قطره از خمر در خم سركه ومستهلك شود در آن پاك نمىشود و نجس مىكند سركه را مگر در وقتى كه
علم پيدا شود به انقلاب آن به سركه كه به مجرد واقع شدن در آن
(مسألة 5) انقلاب غير از استحاله است زيرا
كه مبدل نمىشود در آن حقيقت نوعيه به خلاف استحاله و لذا پاك نمىشود متنجسات به انقلاب و پاك
مىشود به استحاله
(مسألة 6) هر گاه نجس شود عصير بخمر و بعد منقلب شود بخمر و بعد از آن منقلب
شود به سركه بعيد نيست طهارت آن بسبب آنكه نجاست عرضيه آن ذاتيه شد بواسطه انقلاب آن
بخمر به خلاف آنكه نجس شود عصير به نجاسات ديگر غير از خمر كه انقلاب آن بخمر زايل نمىكند آن را
وذاتيه نمىگرداند آن را پس اثر نجاست آن باقى است بعد از انقلاب نيز
(مسألة 7) تفرق اجزاء
باستهلاك غير از استحاله است و لذا اگر مقدارى از خون در كر آب ريخته شود و مستهلك شود در آن
محكوم به طهارت است لكن اگر آن آب را تجزيه كنند و خون را از آن بيرون كشند عود به نجاست خواهد
كرد به خلاف استحاله زيرا كه هر گاه بول بخار شود پس از آن آب گردد حكم به نجاست آن نمىشود به جهت
آنكه حقيقت آن تغيير كرده بلى اگر فرض شد كه بعد از آنكه آب گرديد بول بر آن صدق كرد محكوم
64

به نجاست خواهد بود و از اينجا ظاهر مىشود حال عرق بعض اعيان نجسه يا محرمه مثل عرق گوشت
خوك يا عرق عذره ونحو اين دو پس هر گاه صدق كرد بر او اسم سابق و يافت شد در آن اثار
و خواص آن چيزى كه عرق او را كشيده اند محكوم خواهد بود به نجاست يا حرمت و اگر صدق نكرد
بر آن اسم سابق بلكه حقيقت ديگرى شد كه اثر و خاصيت آن هم تغيير كرد طاهر است و حلال و اما
نجاست عرق خمر پس از جهت آنست كه او مسكر مايع است و هر مسكر مايعى نجس است
(مسألة 8)
هر گاه شك شد در انقلاب بر نجاست باقى خواهد بود
(ششم) از مطهرات ذهاب دو ثلث است
در عصير عنبى بنابر قول به نجاست آن به جوش آمدن لكن از پيش دانستى كه مختار عدم نجاست آن
است و اگر چه احوط اجتناب از آن است پس بنابر آنچه اختيار شد فائده ذهاب دو ثلث ظاهر
مىشود بالنسبة بحرمة كه حرمت آن را زائل مىكند و اما نسبت به نجاست پس فائده آن عدم اشكال
است براى آنكه اراده احتياط داشته باشد و فرقى نيست ما بين آنكه ذهاب ثلثين بسبب آتش باشد
يا به خورشيد يا به هواء هم چنان كه فرقى نيست در جوش آمدنى كه موجب حرمت و نجاست است بنابر قول
به نجاست بين مذكورات و تقدير ثلث و دو ثلث يا به وزن است يا بكيل با بمساحة و ثابت مىشود به علم وبينه
ومظنه كفايت نمىكند و در خبر عدل واحد اشكال است مگر آنكه ذى اليد باشد و خبر به طهارت
وحليت آن دهد و در اين هنگام قول او قبول است و اگر چه عادل هم نباشد به شرط آنكه حلال نداند
عصير عنبى را قبل از ذهاب ثلثين
(مسألة 1) بنابر نجاست عصير هر گاه بعد از غليان قطره از آن
بچكد بر جامه يا بدن شخصى پاك مىشود به خشكيدن يا به رفتن دو ثلث آن بنابر آنچه ما ذكر كرديم كه فرقى
نيست در اين باب ما بين آتش و هواء و بنابر اين الات مستعمله در طبخ آن نيز پاك مىشود به خشك
شدن و اگر چه آنچه كه در ديگ است دو ثلثش كم نشده باشد و محتاج نيست باجراء حكم تبعيت لكن
خالى از اشكال نيست از جهت آنكه محل آن قطره كه اولا به ريختن آن نجس شد نفعى نمىرساند بان
خشكيدن آن يا كم شدن دو ثلث آن و قدرى كه متيقن است از پاك شدن به تبعيت محلى است كه مهيا شده باشد
از براى طبخ مثل ديگ والات آن نه هر محلى مثل جامه و بدن ونحو اينها
(مسألة 2) هر گاه
در غوره يك دانه يا دو دانه انگور باشد و فشار داده شود ومستهلك شود به جوش آمدن نه نجس مىشود
و نه حرام اما هر گاه يك دانه انگور در ديگ آش يا شوربا يا آب گوشت و غيره واقع شود و جوش ايد
65

حرام مىگردد و نجس هم مىشود بنابر قول به نجاست آن
(مسألة 3) هر گاه از عصير جوش آمده كه
دو ثلث آن كم نشده باشد ريخته شود در آنكه دو ثلثش كم شده است مشكل است طهارت آن و اگر
چه دو ثلث مجموع برود به جهت آنكه ورود عصير نجس بر پاك شده منجس آن است به خلاف آنكه اگر
ريخته شود در عصيريكه دو ثلث آن كم نشده باشد و اگر چه نزديك باشد و اگر عصير جوش نياميده
را در جوش آمده بريزند ظاهرا اشكال نداشته باشد و شايد سرش آن باشد كه نجاست عرضيه كه
عصير جوش نيامده از جوش آمده پيدا كرد ذاتيه شد به جوش آمدن خودش و اگر چه فرق ما بين او
و صورت اول خالى از اشكال نيست و محتاج بتأمل است
(مسألة 4) هر گاه دو ثلث عصير بدون جوش
آمدن كم شود ديگر به جوش آمدن بعد نجس نمىشود و از اينجا گفته مىشود كه در مويز و كشمش ذهاب
ثلثين انها شده است به هوا يا آفتاب
(مسألة 5) عصير تمرى يا زبيبى به جوش آمدن نه
حرام مىشود و نه نجس بنابر اقوى بلكه مناط حرمت و نجاست در اين دو اسكار است يعنى مستى آورنده
(مسألة 6) هر گاه شك كرد در آنكه عصر جوش آمده بنا گذارد بر عدم جوش آمدن كما اين كه هر گاه شك
كرد كه دو ثلث آن كم شده يا نه بنا گذارد بر كم نشدن
(مسألة 7) هر گاه شك كرد در اين كه غوره
است يا انگور بگويد غوره است
(مسألة 8) هر گاه شخص انگور يا زبيب يا خرما را در خم ريخت
كه سركه شود باكى نيست هر گاه بادنجان يا خيار يا نحو آن را با آن بريزد و اگر چه بعد از آن باشد كه
انگور يا مويز يا خرما را ريخته باشد خواه بعد از غليان باشد يا پيش از غليان
(مسألة 9) سركه انگور
هر گاه ترشى او زائل شود به نحوى كه مثل آب گردد باكى ندارد مگر در وقتى كه بجوشد چه در اين هنگام بايد
يا دو ثلث آن برود يا دوباره سركه شود
(مسألة 10) شيره كه از خرما گرفته اند يا آن شيره كه
از خرما بيرون مىآيد بدون عصر و در ته ظرف جمع مىشود مانعى ندارد از آنكه در آب گوشت ريخته
شود و لازم نيست كه دو ثلث آن برود مثل خود خرما
(هفتم) از مطهرات انتقال است مثل منتقل
شدن خون انسان يا حيوانى كه خون جهنده دارد بجوف حيوانى كه صاحب خون جهنده نباشد چون
پشه و شپش و باز مثل منتقل شدن بول نجس به گياه و درخت ونحو اينها و شرط است در انتقال آنكه
آن خونى كه منتقل شده ديگر نسبت بمنتقل عنه ندهند يعنى مثلا خون شپش را نگويند خون انسان است
و الا پاك نخواهد شد مثل خونى كه زالو مكيده از آدمى كه بعد از مكيدن هيچ كس نمىگويد كه اين
66

خون خود زالو است بلكه مىگويند خون انسان است كه زالو مكيده
(مسألة 1) هر گاه پشه بر
بدن شخص نشست وان شخص او را بكشت و خونى از او بيرون آمد آن خون محكوم به نجاست نخواهد
بود مگر در وقتى كه علم پيدا كند كه اين همان خونى است كه از بدن او مكيده و الان هم مستند به او
خواهد بود نه به پشه پس در اين حال حكم او حكم خون زالو است
(هشتم) از مطهرات اسلام است
وان پاك كننده است بدن كافر و رطوبات متصله بان را مانند آب دهان و عرق و آب بينى و چركهاى
بدن او را و اما نجاست هاى خارجى كه به بدن او رسيده و عين آن زائل شده پس در پاك شدن او
بسبب اسلام او اشكال است و اگر چه طهارت اقوى است بلى جامه را كه در حال كفر با رطوبت
ملاقات كرده پاك نمىشود بنابر احوط بلكه چنين است در جامه كه در حال اسلام آوردن در بدنش
نباشد بنابر اقوى
(مسألة 1) فرقى نيست در كافر ما بين اصلى ومرتد ملى بلكه در فطرى نيز بنابر
اقوى چه آنكه قبول مىشود توبه او باطنا و ظاهرا نيز پس قبول مىشود عبادات او و پاك مىشود بدن او بلى
واجب است كشتن او اگر ممكن شود و جدا مىشود از او زوجه او وعده وفات مىگيرد و منتقل مىشود اموال
موجوده حال ارتداد او به ورثه او و ساقط نمىشود اين احكام از او بسبب توبه لكن بتوبه مالك مىشود اموالى را
كه بعد از توبه مالك شود و صحيح است كه رجوع كند به زوجه خود به عقد جديد حتى پيش از خروج
از عده بنابر اقوى ومرتد ملى آن كسى است كه بر حكم اسلام متولد نشده و بعد از بلوغ اسلام آورده
و بعد مرتد شده ومرتد فطري آنست كه شخص بر حكم اسلام متولد شده باشد و در وقت بلوغ هم با سلام
اقرار نموده و بعد سبب ارتداد در او يافت شود
(مسألة 2) كافى است در حكم با سلام كافر اظهار
كردن او شهادتين را و اگر چه معلوم نشود موافقت قلب او با زبان او نه آنكه معلوم باشد مخالفت از او
(مسألة 3) اقوى قبول شدن اسلام صبى مميز است هر گاه از روى بصيرة باشد
(مسألة 4) واجب
نيست بر مرتد فطرى كه بعد از توبه خود را در معرض كشتن در آورد بلكه جايز است از براى او
ممانعت از قتل خود و اگر چه واجب باشد قتل او بر غير او
(نهم) از مطهرات تبعيت است وان در چند
مورد است (اول) تبعيت فضلات كافر است كه متصل به بدن او است چنانچه گذشت (دويم)
تبعيت فرزند كافر است از براى او در اسلام خواه پدر او مسلمان شود يا جد او و يا جده او كه
در اين صورتها فرزند تابع است در اسلام (سيم) تبعيت اسير است از براى مسلمانى كه او را اسير كرده
67

است هر گاه آن اسير غير بالغ باشد و با او پدر يا جد او نباشد (چهارم) تبعيت ظرف خمر است از براى
او هنگاميكه منقلب شود به سركه (پنجم) آلات غسل دادن ميت است كه بعد از اغسال ميت به تبعيت
پاك مىشوند مانند تخته و جامه كه ميت را در آن غسل مىدهند و دست غسل دهنده نه جامه آن
بلكه اولى و احوط اكتفا كردن بر دست غسل دهنده است (ششم) تبعيت اطراف چاه و دلو و ريسمان
و جامه آب كشنده است كه به تبعيت پاك شدن چاه پاك مىشوند بنابر قول به نجاست چاه بملاقات
نجس لكن مختار ما نجس نشدن چاه است مگر در وقتى كه تغيير كند يكى از اوصاف ثلاثه آن به نجاست
و در آن حال مشكل است جريان حكم تبعيت در اين چيزها (هفتم) تبعيت آلات معموله در طبخ عصير
است بنابر قول به نجاست آن كه هر گاه ذهاب ثلثين شود آن آلات نيز بالتبع پاك مىشود (هشتم)
دست شوينده و آلات شستن در تطهير نجاسات و بقيه غساله باقيه در محل بعد از منفصل شدن
غساله (نهم) هر گاه انگور يا خرما را سركه بريزند و خيار و بادمجان ونحو انها در آن بيندازند به تبعيت
پاك مىشوند مثل چوب و عود كه نجس مىشود به تبعيت آن وقت جوش آمدن آن بنابر قول به نجاست و پاك
مىشود به تبعيت آن بعد از آنكه سركه گردد
(دهم) از مطهرات زوال عين نجاست يا متنجس است از
جسد حيوان غير انسان بهر نحو كه بوده باشد خواه كسى آن را زائل كند يا از پيش خود زائل شود
پس منقار مرغ هر گاه ملوث بعذره شود پاك مىشود بزوال عين آن و خشك شدن رطوبت آن و هم چنين
هر گاه پشت حيوانات مانند اسب واستر وحمار مجروح شود و خون بيايد همين كه خونش زائل شود
بهر نحو كه باشد پاك مىشود و هم چنين فرزند حيوانات كه ملوث به خون زائيده مىشوند همين كه زائل
شد پاك مىشوند و هم چنين زوال عين نجاست يا متنجس از بواطن انسان مثل دهان و بينى و گوش از
مطهراتست پس هر گاه شخص طعام نجس خورد پاك مىشود دهان او به مجرد بلعيدن و اين در وقتى است
كه ما قائل شويم كه بواطن نجس مىشود بملاقات نجس و هم چنين جسد حيوان و لكن ممكن است گفته شود كه
باطن انسان و جسد حيوان اصلا نجس نمىشوند بلكه نجس همان عين موجوده در باطن يا بر جسد حيوان
است و بنابر اين وجهي ندارد كه زوال عين از مطهرات شمرده شود وان وجه بسيار قريب است و فائده
اين اختلاف در اينجا ظاهر مىشود كه هر گاه شخص در دهانش خون آمد پس آب دهن او نجس است ما دامى كه
خون موجود است بنا بر وجه اول پس هر گاه آن آب دهن ملاقات كرد با چيز طاهرى آن را نجس خواهد
68

كرد به خلاف وجه دوم كه آب دهن پاك خواهد بود و نجس همان خون خواهد بود و پس اگر داخل
كرد انگشت خود را در دهن خود و ملاقات با خون نكرد نجس نخواهد بود و اگر ملاقات با خون كرد
نجس خواهد شد اگر قائل شويم به آنكه ملاقات نجس در باطن نيز موجب تنجيس است و الا نجس نخواهد
شد اصلا مگر در وقتى كه انگشت بيرون آيد در حالى كه ملوث به خون باشد
(مسألة 1) هر گاه شك
كرد در چيزى كه آيا از ظاهر حساب مىشود يا از باطن محكوم خواهد بود به باقى بودن بر نجاست بعد
از زوال عين بنابر وجه اول از دو وجهى كه گذشت و باقى بر طهارت خواهد بود بنابر وجه دوم به جهت
آنكه شك بر مىگردد به شك در اصل تنجس
(مسألة 2) محل انطباق دو لب نيز از باطن محسوب
است و هم چنين محل انطباق پلكهاى چشم پس آنچه در حال بر هم گذاردن دو لب و چشم ها پيدا است
از ظاهر است و آنچه پيدا نيست از باطن است
(يازدهم) از مطهرات استبراء حيوان جلال است كه
بسبب استبراء پاك مىشود بول وسركين و مراد از جلال هر حيوان حلال گوشتى است كه معتاد
شود به خوردن عذره يعنى غائط انسان و مراد از استبراء آن است كه آن حيوان را منع كنند از اين
خوراك و او را علف پاك بخورانند تا اسم جلال از او بر طرف شود و احوط آنست كه بعلاوه زوال اسم
بگذرد بر او مدتى كه نص رسيده براى هر حيوانى به اين تفصيل در شتر چهل روز و در گاو سى روز
و در گوسفند ده روز و در مرغابى پنج روز يا هفت روز و در مرغ خانه گى سه روز و در غير اين
حيوانات كفايت مىكند زوال اسم جلل
(دوازدهم) از مطهرات سنگ استنجاء است به تفصيلى كه خواهد آمد
(سيزدهم) بيرون آمدن خون
ذبيحه است به اندازه متعارف كه مطهر باقى مانده خون
در جوف است
(چهاردهم) كشيدن آب چاه است بمقادير منصوصه بمحض وقوع نجاست در آن ولو
متغير نشود بنابر قول به نجاست
(پانزدهم) تيمم دادن ميت است در صورت عدم امكان غسل كه
مطهر بدن او است بنابر اقوى اگر چه احوط حكم به نجاست است
(شانزدهم) استبراء بخرطات است
بعد از بول واستبراء به بول است بعد از خروج منى كه موجب حكم به طهارت رطوبت مشتبه به بول يا منى
است
(هفدهم) زوال تغيير است در آب جارى و چاه بلكه مطلق نابع وزوال تغيير بهر وجه كه خواهد
بشود اگر چه به هوا يا به خودى خود باشد و در شمردن اين دو از مطهرات مسامحه است چه در حقيقت
استبراء مانع از حكم به نجاست است و در اينجا مطهر آب موجود در ماده است
(هيجدهم) غيبت مسلم
69

است كه موجب حكم به طهارت بدن و لباس و فرش و ظرف و ساير توابع او است كه نجس بوده اند به
پنج شرط (اول) آنكه آن مسلم عالم باشد بملاقات اشياء مذكوره بفلان نجاست (دوم) آنكه آن
چيز نجس را از روى اجتهاد يا تقليد نجس بداند (سيم) اين كه استعمال كند او را در چيزى كه مشروط
به طهارت است بر وجهى كه اماره نوعيه باشد بر طهارت از باب حمل فعل مسلم بر صحت مثل آنكه با
آن نماز كند يا وضو بگيرد يا اكل وشرب نمايد وهكذا (چهارم) آنكه استعمال مفروض را مشروط
به طهارت بداند (پنجم) اين كه احتمال بدهى كه در زمان غياب تطهير نموده است و الا پس اگر بدانى
كه تطهير ننموده ثمر ندارد بلكه هر گاه از حال او معلوم باشد كه بى مبالات است و نجس و پاك پيش
او يكسان است باز مشكل است حكم به طهارت و اگر چه احتمال تطهير هم برود و آيا شرط است كه آن
مسلم بالغ باشد يا كفايت مىكند اگر چه صبى مميز باشد دو وجه است و احوط اشتراط است بلى هر گاه
ديديم كه ولى صبى با عملش به نجاست بدن يا جامه صبى اثار طهارت بر او جارى كرد بعد از غيبت او
بعيد نيست بنابر طهارت گذاشته شود و ظاهر آنست كه ظلمت وكورى نيز ملحق بغيبت است با تحقق
شروط مذكوره و مخفى نماند كه غيبت و استبراء مطهر ظاهرى است كه در ظاهر با جهل به حال حكم مىشود
به پاكى و بعد از اطلاع بر واقع ترتيب اثار واقع مىشود بخالف مطهرات ديگر كه واقعا پاك
مىكنند
(مسألة 1) مطهرات معتبره همان اشياء است كه ذكر شد و اما قول به مطهر بودن اشياء
ديگر كه آب مضاف و مسح نجس از جسم صيقلى مانند شيشه ونحو آن وازاله خون به آب دهان
و جوشيدن خون در آب گوشت و نان كردن خمير نجس و دباغى كردن جلد ميته و مزج روغن نجس
به آب كر باشد پس ضعيف است
(مسألة 2) جايز است استعمال پوست حيوان غير ماكول اللحم بعد
از تذكيه و اگر چه استعمال بود در چيزهائى كه مشروط بطهارتست و اگر چه دباغى هم نشده باشد بنابر
اقوى بلى مستحب است كه آن را استعمال نكنند مگر بعد از دباغى كردن
(مسألة 3) جلوديكه از دست
مسلمانان يا از بازار ايشان گرفته مىشود محكوم بتذكيه است حتى از مسلميكه دباغى جلد ميته را مطهر
آن بداند
(مسألة 4) جميع حيوانات غير ماكول اللحم غير از سگ و خوك قابل تذكيه مىباشند و بسبب
تذكيه پوست و گوشت آن حيوان پاك مىشود اگر چه خوردن آن حرام است
(مسألة 5) چند چيز
است كه ملاقات آن با آنكه موجب نجاست نيست باعث استحباب غسل يعنى شستن مىشود مثل
70

بول است و قاطر و الاغ كه بجامه يا بدن برسد و موش زنده كه با رطوبت ملاقات كند با چيزى و اثر
آن ظاهر باشد ومصافحه با ناصبى بدون رطوبت (و در چند مورد) مستحب است رش يعنى آب پاشيدن
وان ملاقات كردن با سگ و خوك و كافر است بدون رطوبت و با عرق جنب از حلال و آن چه شك
شود كه ملاقات با بول است و قاطر و الاغ كرده است وملاقى موش زنده با رطوبت اگر اثر آن ظاهر
نباشد و آن چه شك شود كه ملاقات با بول يا خون يا منى كرده است يا نه وملاقى زردى كه از دبر صاحب
بواسير بيرون مىآيد ومعبد يهود و نصارى و مسكن مجوس هر گاه بخواهد كه نماز در آن جاها بخواند
(و چند مورد است) كه مستحب است به خاك يا به ديوار ماليدن وان مصافحه با كافر كتابى است بدون رطوبت
و مس سگ وخنزير است بدون رطوبت بلكه در مس روباه و خرگوش نيز چنين است
(فصل دوم)
در طريق ثبوت طهارت در چيزهاى نجس بدان كه هر گاه معلوم شد نجاست چيزى محكوم خواهد
بود ببقاء تا زمانيكه طهارت آن ثابت شود و طريق ثبوت طهارت چند چيز است (اول) علم وجدانى
(دوم) شهادت عدلين بتطهير يا بسبب طهارت و اگر چه آن سبب مطهر نباشد نزد آن دو عادل يا نزد
يكى از ايشان مثل اين كه شهادت بدهند بر باريدن باران بر فلان آب نجس به مقدارى كه نزد ايشان كافى
در تطهير نيست با آنكه نزد شنونده كافى باشد يا آنكه بگويند فلان چيز نجس شسته شد اما اعتقاد
ايشان آن است كه بمضاف شسته شده و شنونده بداند كه آب است و هكذا (سيم) خبر دادن ذو اليد
به طهارت و اگر چه عادل نباشد (چهارم) غيبت مسلم با استعمال او آن چيز متنجس را به تفصيلى كه گذشت
(پنجم) خبر دادن وكيل در تطهير به طهارت (ششم) آنكه مسلمانى آن را بعنوان تطهير شسته باشد اگر
چه ندانيم كه بر وجه شرعى تطهير كرده باشد چه آنكه فعل او محمول بر صحت است (هفتم) شهادت
عدل واحد بنابر مذهب بعضى از علما مشكل است
(مسألة 1) هر گاه دو بينه با هم معارضه كرد
يا آنكه خبر دو صاحب يد با هم معارضه كرد در تطهير و عدم تطهير قول هر دو ساقط است و محكوم
خواهد بود ببقاء بر نجاست و در تعارض بينه با يكى از طرق متقدمه غير از علم وجدانى بينه مقدم است
(مسألة 2) هر گاه دو چيز نجس باشد وبينه قائم شود بر تطهير يكى غير معين يا يكى معين لكن
مشتبه شده باشد بر ايشان هر دو محكوم به نجاست خواهند بود بلكه ملاقى هر يك نجس است لكن اگر
آن دو چيز دو جامه باشد و شخص بتكرار نماز كند در هر دو نمازش صحيح است
(مسألة 3) هر گاه
71

متنجسى را شست و يقين كرد به طهارت آن و بعد از زمانى شك كرد در اين كه آيا ازاله عين كردم يا نه يا بقاعده شرعيه تطهير كردم يا نه
حكم مىشود به پاكى مگر آنكه عين نجاست سابقه در آن به بيند
و اگر نجاستى در آن ببيند و شك كند كه آيا نجاست سابقه است يا اين كه بعد طارى شده است
(مسألة 4) هر گاه بداند نجاست چيزى را و لكن شك داشته باشد
در اين كه عين دارد يا نه مىتواند بنا را بر نداشتن عين گذارد پس لازم نيست چندان بشويد كه علم پيدا
كند بزوال عين بر تقدير وجود آن و اگر چه احوط است
(مسألة 5) وسواسى رجوع كند در
تطهير بمتعارف و لازم نيست كه علم وجدانى حاصل بزوال نجاست
(فصل سيم) در حكم
ظروف است بدان كه جائز نيست استعمال ظروف معموله از پوست نجس العين يا از پوست ميته در
چيزهائى كه طهارت در آن شرط است از خوردن و آشاميدن و وضو و غسل بلكه احوط عدم استعمال
آن است در غير چيزهاى مشروط به طهارت نيز بلكه احوط عدم استعمال
غير ظرف از انها و غير استعمال از سائر انتفاعات ديگر است پس احوط ترك جميع انتفاعات است از انها و اما استعمال وانتفاع بميته
غير نجس مانند جلد ماهى پس حرمت آن معلوم نيست اگر چه احوط در آن ترك است و هم چنين
جايز نيست استعمال ظروف مغصوبه مطلقا و وضو و غسل بان در حال علم وانحصار باطل است بلكه
با عدم انحصار نيز باطل است بلى اگر آب آن را در ظرف مباح بريزد و وضو و غسل كند صحيح است
و اگر چه از جهت تصرف در غصبى معصيت كرده
(مسألة 1) ظروف مشركين و كفار محكوم
به طهارت است ما دامى كه معلوم نباشد كه با رطوبت مسريه انها را مباشرت كرده اند و هم به شرط آنكه
از پوست حيوان نباشد و الا محكوم به نجاست خواهد بود مگر در وقتى كه معلوم باشد تذكيه حيوانش
يا سبق يد مسلم بر آن و در حكم پوست است چيزهاى ديگر كه محتاج بتذكيه است و در يد ايشان
است مانند گوشت و پيه و دنبه كه اينها نيز ميته محسوب است و نجس خواهد بود مگر با علم بتذكيه
يا سبق يد مسلم بر آن و اما چيزهائى كه محتاج بتذكيه نيست پس محكوم به طهارت است مگر با علم به نجاست
و كفايت نمىكند مظنه كردن بملاقات ايشان انها را با رطوبت و آن چه مشكوك باشد كه آيا از پوست
حيوان است يا از پيه و دنبه آن يا نه محكوم است به نبودن از آن و محكوم است به طهارت و اگر چه از
كافر گرفته شود
(مسألة 2) جايز است استعمال ظروف خمر بعد از تطهير و اگر چه از چوب يا كدو
72

يا سفال غير مقير باشد وبعبارة اخرى اگر چه از ظرفهاى گلى باشد كه صينى دار نباشد و ضرر ندارد
نجاست باطن بعد از تطهير ظاهرش كه دو طرف داخل و خارج باشد بلكه كافى است تطهير
داخل آن فقط بلى مكروه است استعمال آنچه كه اجزاء خمر در آن نفوذ كرده باشد مگر به نحوى شسته
شود كه باطنش نيز پاك شود
(مسألة 3) حرام است استعمال ظروف طلا و نقره در اكل وشرب
و وضوء و غسل و تطهير نجاسات و ساير استعمالات ديگر اگر چه به جهت زينت خانه و اطاق
و طاقچه بوده باشد بلكه تزيين مساجد و مشاهد و اماكن مشرفه بانها حرام است بلكه مطلق نگاه داشتن انها
اگر چه استعمال نشود حرام است وايضا بيع وشراء و ساختن و اجرت گرفتن بر ساختن آنها حرام است
بلكه نفس آن اجرت حرام است به جهت آنكه عوض فعل حرام است واذا حرم الله شيئا حرم ثمنه
(مسألة 4) هر گاه مس يا غير آن را ملبس به طلا و نقره كنند يعنى طلا و نقره را لباس و روكش آن
قرار دهند پس اگر به نحوى است كه اگر از هم جدا كنند ظرف مستقلى محسوب خواهد شد حرام
است استعمال آن و الا حرام نيست مثل آنكه طلا و نقره چند قطعه منفصل باشد كه آن را روكش
ظرف مسى كرده باشند
(مسألة 5) باكى نيست بظرف مفضض ومطلا ومموه يعنى آب داده شده
به طلا و نقره بلى كراهت دارد استعمال مفضض بلكه حرام است آشاميدن از آن هر گاه دهان را بر
موضع نقره گذارد و احوط در مطلا نيز چنين است
(مسألة 6) حرام نيست استعمال ظرف مس
يا برنج و غيره كه ممزوج باشد به يكى از اين دو بر وجهى كه صدق طلا و نقره بر آن نكند
(مسألة 7)
حرام است استعمال ظرفى كه از طلا و نقره ممزوج ساخته باشند و اگر چه اسم هيچ يك بر آن صدق نكند
و هم چنين است ظرفى كه مركب از اين دو باشد به اين معنى كه يك قطعه آن طلا و يك قطعه آن نقره باشد
(مسألة 8) باكى نيست در چيزهاى غير از اوانى هر گاه از طلا و نقره باشند مثل لوح يعنى صفحه طلا و نقره
و زيورهاى زنانه حتى خلخال مجوف بلكه غلاف شمشير و كارد وامامه شطب بلكه مثل قنديل و هم چنين
نقش كتب و سقف ها و ديوارها بان دو جائز است
(مسألة 9) ظاهر اين است كه مراد از اوانى ظروف
است از قبيل كاسه و كوزه و سينى و ديگ و سماور و فنجان و قهوه جوش و امثال اينها مثل كوزه قليان
بلكه مثل چلو صاف كن و بشقاب و نعلبكى نه هر چيزى كه ظرفيت داشته باشد پس معلوم نيست شمول
آن از براى مثل سر قليان و سر شطب و غلاف شمشير و خنجر و كارد و قاب ساعت و ظرف غاليه و سرمه
73

دان و ظرف عنبر و معجون و ترياك دان ونحو اينها و اگر چه ظروف مىباشند زيرا كه موجود در اخبار
لفظ آنيه است و بودن آن مرادف با ظرف غير معلوم است بلكه معلوم العدم است و اگر چه احوط
در جمله از مذكورات اجتناب است بلى باكى نيست به لوله دعاى از نقره بلكه از طلا نيز وبالجمله مناط
صدق انيه است و با شك در آن محكوم است به برائت
(مسألة 10) در حرمت خوردن و آشاميدن
از ظرف طلا فرقى نيست ما بين آنكه لب و دهان بر آن گذارد يا لقمه از آن بردارد و در دهان گذارد بلكه
حرام است اگر ظرف طعام را در سينى طلا يا نقره گذارد و هم چنين است هر گاه فنجان را در نعلبكى
طلا يا نقره گذارد و هم چنين است اگر چيزى در ظرف طلا يا نقره باشد و آن را خالى كنند در ظرف
ديگر به جهت خوردن و آشاميدن نه از براى مجرد خالى كردن ظاهر آنست كه در اين صورت نيز حرام باشد
به جهت آنكه اين را استعمال مىگويند بلكه بعيد نيست حرمت چايى خوردن در موردى كه سماور طلا
يا نقره باشد و اگر چه بقيه اسباب از غير طلا و نقره باشد حاصل اين كه در مذكورات چنانچه استعمال
حرام است فعل اكل و شرب نيز حرام است بلى ماكول و مشروب حرام نيست پس اگر در نهار ماه
رمضان باشد صدق نمىكند كه افطار به حرام كرده است تا كفاره جمع در آن باشد اگر چه اصل افطار
حرام و بر وجه حرام نيز واقع شده است و هم چنين است حال در اكل وشرب از ظرف غصبى
(مسألة 11) بعضى علما فرموده اند كه اگر كسى خادم خود را امر كند كه چاى از مثل قورى
طلا يا نقره بريزد در فنجان چينى مثلا و بدهد به شخص ديگر چنانچه آن خادم وآمر معصيت كرده اند
همچنان شخص كه گرفته و آشاميده بعيد نيست كه معصيت كرده باشد
(مسألة 12) هر گاه
ماكولى يا مشروبى در ظرف طلا يا نقره باشد و آن را خالى كنند در ظرف ديگر به قصد خلاصى از خوردن
در آن ظرف اين تصرف حرام نيست
(مسألة 13) هر گاه آب وضو يا غسل منحصر باشد در آبى كه
در ظرف طلا يا نقره است پس اگر ممكن باشد كه آن را خالى كند در ظرف ديگر واجب است و اگر
ممكن نيست مامور است به تيمم و اگر وضو يا غسل كند با آن ظرف باطل است به هر قسم كه باشد چه
آب را بدست ونحو آن برداشته استعمال كند و چه به همان ظرف آب را بر محل وضو يا غسل بريزد و چه
ارتماس كند در آن و اگر آب ديگر داشته باشد يا ممكن باشد خالى كردن در ظرف ديگر ومع ذلك
وضو يا غسل كند از آن باز اقوى بطلان آن است زيرا كه ولو مامور به تيمم نبوده الا آنكه چون وضو
74

و غسل از آن استعمال از آن ظرف محسوب مىشود وان حرام است پس باطل است بلكه اگر ظرف طلا
و نقره را محل ريختن آب وضو و غسل قرار دهد نيز حكم به بطلان بعيد نيست بلى اگر اتفاقا آب وضو يا غسل
بريزد در آن ممكن است حكم بعدم بطلان اگر چه آن ريختن را حرام بدانيم زيرا كه در عرف وضو
گرفتن بر اين وجه را مثلا استعمال آن ظرف نمىگويند ومع ذلك خالى از اشكال نيست مگر اين كه آب
ريختن بر اين وجه استعمال نباشد چنانچه بعيد نيست
(مسألة 14) در طلا و نقره فرقى نيست ما بين
خوب و بد و معدنى و مصنوعى و مغشوش و خالص اگر غش به اندازه نباشد كه از صدق اسم بيافتد
و مركب محسوب شود و بعضى از علما گفته اند كه بايد خالص باشد پس اگر صدق اسم بكند لكن
صدق خلوص نكند استعمال آن جايز است نظير حرير كه حرمت پوشيدن آن بر مردان مشروط بخلوص
است و اين قول بغايت ضعيف است و فرق ما بين اين مسأله ومسألة حرير است كه در حرير خالص
و محض بودن شرط حرمت است در لسان دليل به خلاف ما نحن فيه كه حكم معلق است بر صدق اسم
بدون اشتراط خلوص
(مسألة 15) هر گاه شخص وضو گرفت يا غسل كرد از ظرف طلا يا نقره
در حالى كه جاهل به حكم يا موضوع بود وضو و غسلش صحيح است
(مسألة 16) ظروف غير طلا و نقره
هر چند اعلى و در قيمت گران تر باشند استعمال انها جايز است هر چند از جواهرات گرانها مانند
ياقوت وفيروزج باشند
(مسألة 17) استعمال ظرفى كه از طلاى فرنگى ساخته شده جايز است
چونكه حقيقة طلا نيست و هم چنين فضه كه آن را ورشو مىگويند استعمال آن جايز است چونكه آن هم
نقره نيست بلكه مس سفيد است
(مسألة 18) هر گاه شخص مضطر شود به استعمال ظرف طلا
يا نقره در اكل وشرب وغيرهما جايز است استعمال آن بلى جايز نيست استعمال آن در وضو و غسل بلكه
بايد تيمم كند
(مسألة 19) هر گاه در حال ضرورت امر دائر شود ما بين استعمال ظرف طلا و نقره
يا استعمال ظرف غصبى ظرف طلا و نقره را مقدم دارد
(مسألة 20) اجير شدن از براى ساختن
ظرف طلا و نقره حرام است و اجرتش هم حرام است چنانچه گذشت
(مسألة 21) واجب
است بر صاحب ظروف طلا و نقره شكستن انها و اما از براى غير صاحبش پس اگر بداند كه صاحب
آن تقليد مىكند كسى را نگاه داشتن آن را حرام مىداند و هم آن ظرف از افراد معلوم الحرمة بوده
باشد واجب است بر او كه نهى از منكر كند و اگر توقف داشته باشد نهى از منكر بر شكستن آن جايز
75

است آن را بشكند و ضامن نيست قيمت ساختن آن را بلى اگر از اصل آن چيزى تلف كند ضامن است
و اگر احتمال دهد كه صاحب آن تقليد مىكند كسى را كه جايز مىداند نگاه داشتن آن را يا آنكه در آنيه
بودن آن خلاف باشد جايز نيست متعرض آن شدن
(مسألة 22) اگر شك شود در ظرفى كه آيا از
طلا و نقره است يا از چيز ديگر استعمال آن جايز است و هم چنين است اگر شك شود در صدق اتيه
بودن بر آن در اين صورت نيز مانعى از استعمال ندارد
(مسألة 23) بست تفنگ و طپانچه و عصاى نقره
گرفته و لوح و صفحه كه لب گردان ندارد و قنديل مشبك به قسمى كه چيزى در آن قرار نگيرد عيب
ندارد و نقره كوب و طلا كوب ومطلا ومفضض عيب ندارد و ظرفى كه بميل يا مفتول طلا و نقره بست
زده باشند يا دور لب آن را طلا يا نقره گرفته باشند عيب ندارد لكن اگر چيزى از آن بياشامد بايد لب را
بر آن كناره نگذارند و بقلم و ميل طلا و نقره چيزى نوشتن و سرمه كشيدن حلال است.
باب چهارم در احكام و مسائل متعلقه به تخلى و در آن چند فصل است
(فصل اول) در احكام تخلى است (مسألة 1) واجب است در حال تخلى بلكه در سائر احوال
پوشانيدن عورت خود را از ناظر محترم يعنى كسى كه نظر كردن او حرام باشد خواه محرم باشد يا غير
محرم مرد باشد يا زن حتى از مجنون و طفل مميز نيز و عورت مرد قبل و دبر و بيضتان است و در زن قبل
ودبر است و آن چه لازم است پوشانيدن لون بشره است نه حجم اگر چه ستر آن نيز احوط است و اما
شبح ولو آن چيزى است كه ديده مىشود در حالى كه ساتر رقيق و نازك باشد ستر آن لازم است و در
حقيقت ستر آن ستر لون است
(مسألة 2) فرقى نيست در حرمت نظر كردن ما بين عورت مسلم
و كافر بنا بر اقوى
(مسألة 3) مراد از ناظر محترم من عداى طفل غير مميز وزوج وزوجه ومملوكه ومحلله
است پس نظر كردن هر يك از زوجين به عورت ديگرى و هر يك از مالك ومملوكه به ديگرى و هر يك
از محلله و محلل له جايز است و جايز نيست نظر كردن زن به عورت مملوكه يا مملوك خود و هكذا به عكس
(مسألة 4) جايز نيست از براى مالك نظر كردن به عورت مملوكه خود هر گاه زوجه غير يا محلله غير
يا در عده ديگرى باشد و هر گاه كنيز مشترك ما بين دو مالك باشد جايز نيست از براى هيچ كدام نظر
كردن به عورت آن كنيز و هم چنين است عكس
(مسألة 5) واجب نيست پوشانيدن رانها و موهائى
كه روئيده است اطراف عورت بلى مستحب است پوشانيدن ناف تا زانو بلكه تا نصف ساق
76

(مسألة 6) در ساتر فرقى ما بين افراد آن نيست پس جايز است پوشانيدن بهر چه كه ستر بان عمل
ايد حتى بدست خود يا دست زوجه و كنيز خود
(مسألة 7) واجب نيست ستر عورت در تاريكى
كه مانع رؤيت باشد يا كسى حضور نداشته باشد يا آنكه كور باشد يا معلوم باشد كه نظر نخواهد كرد
(مسألة 8) جايز نيست نظر كردن بنا محرم يا به عورت غير از پشت شيشه يا در اينه يا در آب صاف كه
عكس آن نمايان باشد
(مسألة 9) جايز نيست ايستادن در مكانى كه علم دارد به اين كه نظرش به عورت
غير ميافتد بلكه واجب است از آنجا برود يا چشم خود را به پوشد و اگر علم نداشته باشد بلكه شك
يا مظنه داشته باشد جايز است و لكن احوط نيز نه ايستادن يا پوشانيدن چشم است
(مسألة 10) هر گاه
شك داشته باشد در وجود ناظر يا در بودن نظر آن محترم پس احوط پوشانيدن است
(مسألة 11)
هر گاه شخص مضطر شد به نظر كردن به عورت غير مثل آنكه در مقام معالجه باشد پس احوط آنست كه
اينه را مقابل عورت او گذارد و در آن نظر كند اگر كفايت كند و اگر چاره نباشد جز نظر كردن
پس باكى ندارد
(مسألة 12) حرام است در حال تخلى رو به قبله و پشت به قبله كردن بجميع مقاديم
بدن هر چند عورت خود را از آن سمت بگرداند و مراد بمقاديم بدن سينه و شكم و زانوها است و احوط
ترك استقبال واستدبار به عورت تنها است هر چند مقاديم بدن منحرف باشد و فرق نيست در حرمت
استقبال واستدبار ما بين ابنيه وصحارى وقول بعدم حرمت در اول ضعيف است و قبله منسوخه مثل
بيت المقدس حكم قبله فعلى ندارد و اقوى عدم حرمت استقبال واستدبار است در حال استبراء و استنجاء
و اگر چه ترك احوط است و اگر مضطر شود بارتكاب يكى از اين دو يا كشف عورت در نزد ناظر
محترم اختيار كند يكى از اين دو را و اگر قبله مشتبه باشد فحص و اجتهاد كند و با عدم علم بعيد نيست
عمل بمظنه و اگر قبله مردد شد ما بين دو جهت متقابل اختيار كند يكى از دو جهت ديگر را و اگر قبله
مردد شد ما بين دو جهت متصل پس مثل آنست كه مردد ما بين چهار جانب باشد كه تكليف ساقط
است و مخير است ما بين جهات اربعه
(مسألة 13) احوط آنست كه طفل را در حال تخلى رو به قبله
و پشت به قبله ننشاند و هر گاه صبى يا مجنون در حالى تخلى رو به قبله يا پشت به قبله نشسته باشند واجب
نيست منع انها و واجب است ردع بالغ عاقل عالم به حكم و موضوع از باب نهى از منكر و اگر جاهل به حكم
77

باشد واجب است ارشاد او و اگر جاهل بموضوع باشد واجب نيست ردع او و اگر از شخصى سؤال
قبله كنند ظاهر آنست كه واجب نباشد بر او بيان بلى جايز نيست كه او را بر خلاف واقع واقع سازد
(مسألة 14) مجرد ميل بسوى يمين ويسار قبله كفايت مىكند در رفع حرمت و لازم نيست كه
به حد مشرق يا مغرب برسد اگر چه احوط است
(مسألة 15) در مسلوس ومبطون كه بى اختيار از
ايشان بول و غائط دفع مىشود وجوب مراعات قبله معلوم نيست اگر چه مهما امكن بهتر است
(مسألة 16)
در جائى كه از جهت اشتباه قبله مخير است ما بين چند جهت اگر اختيار جهتى كرد واجب نيست
استمرار بر آن جهت مادام الاشتباه پس مىتواند در دفعه ديگر عدول به طرف مقابل
بلكه غير مقابل نيز بكند بلكه در دفعات متعدده بهر چهار سمت مىتواند و لكن در دفعه واحده كه فعل واحد حساب
شود مشكل است بلكه اگر بول واحد به چهار طرف دور دهد جايز نيست قطعا
(مسألة 17)
هر گاه شخص بداند كه بقيه از بول در مجرى باقى مانده و خارج مىشود باستبراء جواز استقبال واستدبار
در آن حال مشكل و احتياط به ترك اشد است
(مسألة 18) حرام است تخليه كردن در ملك غير
بدون اذن صاحبش حتى در وقف خاص بلكه در كوچه هائى كه آخر آنها بسته است بدون رضاى
اشخاصى كه در آن كوچه ها حق دارند و هم چنين حرام است تخلى بر قبور مؤمنين اگر موجب هتك
حرمت ايشان شود
(مسألة 19) جايز نيست تخلى در مثل مدرسه هائى كه معلوم نيست چگونگى
وقف انها كه آيا مختص بطلاب است يا مختص بساكنين همان مدرسه يا اعم است بطلاب و غير ايشان
و كفايت مىكند اذن متولى اگر معلوم نباشد كه بر خلاف واقع است و ظاهر آنست كه كافى باشد جريان
عادت مردم نيز در اين خصوص و هم چنين نسبت به غير تخلى از تصرفات ديگر
(فصل دوم) در مسائل
استنجاء است واجب است شستن مخرج بول به آب دو دفعه وافضل سه مرتبه است و بايد آب در هر
مرتبه آن قدر باشد كه صدق شستن بكند و كفايت نمىكند غير از آب و فرق نيست ما بين مرد وزن
و خنثى و ما بين اين كه از مخرج طبيعى باشد يا غير طبيعى معتاد باشد يا غير معتاد و در مخرج غائط مخير
است ما بين شستن به آب يا ماليدن سنگ يا كهنه ونحو آن اگر تعدى نكرده باشد از محلى بحيثيكه از صدق
استنجاء خارج شود و الا معين است شستن به آب و اگر تعدى كرده غائط بر وجه انفصال مثل اين كه قدرى
از آن برانش رسيد بدون اتصال به محل باز مخير است ما بين آب و سنگ يا كهنه نسبت به آن چه در محل
78

است و معين است آب نسبت به آن چه بران رسيدن وافضل در استنجاء تطهير به آب است و جمع ما بين آب
و سنگ يا كهنه اكمل است وحد شستن پاك شدن محل است و تعدد لازم نيست و در سنگ و كهنه بايد
سه بار بمالد و اگر چه به كمتر پاك شود و اگر بسه پاك نشد بايد زيادتر بمالد تا پاك شود و كفايت مىكند
يك سنگ سه گوشه دار با يك كهنه بزرگ كه در هر دفعه گوشه از آن را بمالد و احوط اين است كه
سه سنگ يا سه پارچه از هم جدا باشد و كفايت مىكند هر جسم پاك كننده اگر چه انگشتان باشد
و واجب است كه پاك باشد و شرط نيست بكر بودن آن سنگ بمعنى اين كه استعمال در استنجاء نشده
باشد و كفايت نمىكند چيز نجس و كافى است متنجس هر گاه او را تطهير كنند و هر گاه چيز نجس
يا متنجس را بر خود بمالد ديگر پاك نمىشود مگر به آب مگر اين كه آن عين نجس با رطوبت مسريه به محل بر
نخورده باشد بلكه با عين نجاست ملاقات كرده باشد و واجب است در شستن به آب ازاله
عين و ازاله اثر بمعنى اجزاء صغار از نجاست كه به چشم ديده نمىشود نه آنكه مراد رنگ و بو باشد و اما در سنگ
و كهنه ماليدن ازاله عين لازم است و بقاء اثر ضرر ندارد
(مسألة 1) جايز نيست استنجاء به چيزهاى
محترمه و نه به استخوان و سرگين و اگر بكند معصيت كرده لكن محل پاك خواهد شد بنابر اقوى
(مسألة 2) در استنجاء به غير آب لازم است ازاله رطوبت باقيه در محل پس بابقاء آن حكم به طهارت
مشكل است
(مسألة 3) در استنجاء به غير آب بايد جسمى كه بان استنجاء مىكنند رطوبت مسريه
نداشته باشد پس كافى نيست مثل گل و كهنه تر بلى نمى كه مسرى نباشد ضرر ندارد
(مسألة 4)
هر گاه نجاستى ديگر مثل خون با غائط بيرون بيايد يا از خارج نجاستى به محل برسد متعين است شستن
به آب و اگر شك كند در خروج نجاست ديگر يا رسيدن نجاست از خارج بنا را بر عدم گذارد پس
مختار است در استنجاء باب يا به سنگ و كهنه
(مسألة 5) هر گاه از بيت الخلا بيرون آمد و شك كرد
كه آيا استنجاء كرده يا نه احوط آنست كه بنا را بر عدم گذارد و اگر چه عادت باستنجاء داشته باشد بلكه
همچنين است حكم هر گاه داخل در نماز شده باشد و شك كند بلى اگر شك بعد از فراغ از نماز باشد
نمازش صحيح است لكن بايد استنجاء كند براى نمازهاى بعد لكن بعيد نيست جريان قاعده تجاوز
در صورت اعتياد باستنجاء
(مسألة 6) واجب نيست در وقت شستن مخرج بول دست ماليدن
و اگر شك كرد در بيرون آمدن مثل مذى بنا را بر بيرون نيامدن گذارد لكن احوط در اين صورت
79

دست ماليدن است
(مسألة 7) هر گاه محل استنجاء را سه دفعه بر زمين پاك بمالد هر دفعه بموضعى با فرض
زوال عين كفايت مىكند
(مسألة 8) جايز است استنجاء به چيزى كه شك دارد كه استخوان
يا سرگين يا از محرمات است و پاك مىكند محل را و اما هر گاه مايعى دارد و شك مىكند كه آب مطلق
است يا مضاف كفايت نمىكند در تطهير محل بلكه بايد علم پيدا كند به آنكه آن آب است
(مسألة 9)
در شستن مخرج بول دست ماليدن واجب نيست مگر آنكه خشك شود يا مخلوط با وذى ومذى شود
كه در اين حال بايد دست بمالد تا علم بازاله حاصل شود و احوط در صورت شك در خروج مذى
يا وذى دست ماليدنست
(فصل سيم) در احكام استبراء است و بهتر در كيفيت آن اين است كه
صبر كند تا ريزش بول قطع شود پس مخرج غائط را تطهير كند و بعد از آن انگشت ميانى از دست
چپ را بر مخرج گذارده بكشد تا بيخ ذكر سه مرتبه و بعد از آن انگشت سبابه را در زير ذكر گذاشته
و انگشت ابهام را بالا و به قوت بكشد و فشار دهد به نحو دوشيدن تا سر ذكر سه مرتبه و بعد از آن سه
مرتبه سر ذكر را فشار دهد و كفايت مىكند ساير كيفيات ديگر با مراعات سه مرتبه و فائده استبراء
آنست كه هر گاه بعد از بول رطوبتى مشتبه بيرون ايد كه ندانى بول است يا چيز ديگر پس اگر عمل
مذكور را كرده باشى آن رطوبت محكوم است به طهارت و اگر وضو هم گرفته باشى آن وضو باطل نخواهد
شد و الا نجس و مبطل وضو خواهد بود وملحق است به استبراء طول مدت بر وجهى كه قطع كند به اين كه
چيزى از بول در مجرى نمانده و اما اگر قطع نكند بلكه احتمال بدهد بقاء را هر چند آن احتمال
ضعيف باشد ملحق نيست به خلاف استبراء كه با احتمال بقاء نيز حكم مذكور در او جارى است هر گاه
بوجه صحيح واقع شده باشد و در حق زنان استبرائى نيست بلى اولى اين است كه اندكى صبر كنند
وتنحنح نمايند و عرض فرج خود را فشار دهند وغلى اى حال رطوبت مشتبه ايشان پاك است و ناقض
هم نيست مادامى كه معلوم نباشد بول بودن آن
(مسألة 1) كسى كه ذكر او را بريده باشند مسح كند
آن قدرى را كه موجود است
(مسألة 2) هر گاه كسى نتواند استبراء كند باز رطوبت مشتبه از او
محكوم به نجاست و ناقضيت است
(مسألة 3) لازم نيست كه خود شخص مباشر استبراء خود شود
پس كفايت مىكند در ترتب فائده و حصول استحباب آنكه زوجه با كنيزش مباشر شود
(مسألة 4)
هر گاه رطوبتى خارج شود از شخص نائم كه بعد از بول استبراء نكرده است و غيرى شك كند در اين كه
80

بول است يا نه محكوم به نجاست است و هم چنين است در غير نائم پس لازم نيست كه شك كننده
خود شخص بول كننده باشد و طفل صغير نيز مثل كبير است كه رطوبت مشتبه او باسبق استبراء
اگر چه غيرى مباشر شده باشد محكوم به طهارت است و الا نجس است
(مسألة 5) هر گاه بعد از
زمانى شك كند در اين كه استبراء كرده يا نه بنا را بر عدم گذارد بلكه اگر چه معتاد به استبراء نيز بوده
باشد بنابر احوط و اگر مىداند كه استبراء كرده لكن نمىداند كه كيفيت معتبره در آن را به عمل
آورده است يا نه بنا را بر صحت گذارد
(مسألة 6) كسى كه استبراء نكرده باشد هر گاه شك كند
در خروج رطوبت از او بنا را بر عدم گذارد هر چند ظن به خروج داشته باشد مثل اين كه رطوبتى در
جامه خود به بيند و نداند كه از كجا است وفحص هم لازم نيست
(مسألة 7) هر گاه بداند كه رطوبت
خارجه از او مذى است و نداند كه بول هم از او خارج شده است يا نه محكوم است به پاكى مگر اين كه بر
وجهى باشد كه بر آن موجود خارجى رطوبت مشتبه صدق كند به اين كه نداند اين رطوبت به تمامى مذى
است يا مركب از مذى و بول است
(مسألة 8) هر گاه بول كرد و استبراء نكرد و رطوبتى از او خارج
شد مردد بين بول و منى آن را بول قرار دهد و غسل واجب نيست به خلاف اين كه اگر استبراء كرده باشد
كه احتياطا هم وضو واجب است و هم غسل
(فصل چهارم در مستحبات و مكروهات تخلى است) اما
مستحبات پس سزاوار است از براى شخص متخلى اين كه طلب كند مكان خلوتى را يا دور شود بقدرى كه كسى
او را نه بيند و اين كه موضع مناسبى كه بلند باشد يا زمين سستى باشد از براى بول پيدا كند و اين كه
مقدم دارد پاى چپ را بر پاى راست در وقت داخل شدن در بيت الخلا و مقدم دارد پاى راست را
وقت بيرون آمدن و آنكه سر خود را به پوشاند در وقت قضاء حاجت و آنكه چيزى مانند عبا يا مثل آن
بر سر خود كشد مانند كسى كه حيا مىكند و در وقت كشف عورت بسم الله بگويد تا شيطان نظر
به عورت او نكند و در وقت نشستن تكيه كند بر پاى چپ و گشاده كند پاى راست را و آنكه استبراء
كند بكيفيتى كه گذشت و آنكه تنحنح كند پيش از استبراء و آنكه بخواند دعاهاى وارده در آن حال را
پس بگويد وقت داخل شدن در بيت الخلا (اللهم انى اعوذ بك من الرجس النجس الخبيث
المخبث الشيطان الرجيم) يا بگويد (الحمد الله الحافظ المؤدى) و اولى آنست كه هر دو را بگويد و در وقت بيرون
آمدن غائط بگويد (الحمد لله الذى اطعمينه طيبا في عافية واخرجه خبيثا في عافية) و چون نظر بغائط افكند
81

بگويد (اللهم ارزقنى الحلال وجنبنى الحرام) و در وقت ديدن آب استنجاء و توجه به او بگويد (الحمد لله
الذى جعل الماء طهورا و لم يجعله نجسا) و در وقت استنجاء بگويد (اللهم حصن فرجى واعفه واستر عورتى
وحرمنى على النار ووقفنى لما يقربنى منك يا ذا الجلال والاكرام) و چون از استنجاء فارغ شود بگويد
(الحمد لله الذى عافانى من البلاء واماط عنى الاذى) و چون از جاى خود برخواست دست راست را بر
شكم بمالد و بگويد (الحمد لله الذى اماط عنى الاذى وهنانى طعامى وشرابى وعافانى من البلوى) و در وقت
بيرون آمدن يا بعد از آن بگويد (الحمد لله الذى عرفنى لذته وابقى في جسدى قوته واخرج عنى اذاه يالها
نعمة يالها نعمة يالها نعمة لا يقدر القادرون قدرها) و مستحب است كه استنجاء از غايط را مقدم دارد بر
استنجاء از بول و در استنجاء باحجار اگر به پيش از سه پارچه محتاج شد آن را طاق قرار دهد به اين معنى كه
اگر به چهار سنگ يا به چهار پارچه كهنه پاك شد يكى ديگر زياد كند كه طاق شود و اگر به شش پاك
شد نيز يكى زياد كند و هكذا و اين كه استنجاء و استبراء را بدست چپ كند و مستحب است كه تدبر
و تفكر كند و به نظر عبرت ملاحظه نمايد كه چيزى كه سعى بسيار وجد وجهد بيشمار در تحصيل
و تحسين او كرده بود عاقبت او چه شد و بچه مرتبه از خساست رسيد و هم ملاحظه كند قدرت پروردگار
خود را كه چگونه او را از اذيت اين كثافت خلاص كرد وبراحت انداخت تا شكر گذارى كند
و تكبر نكند و زهد وورع را پيشه سازد و در دعاى آخر اشاره به عظمت اين نعمت شده و آنكه مردم
قدر اين نعمت را چندان كه بايد نمىشناسند
(و اما مكروهات) پس آن استقبال ماه و خورشيد است به بول
و غائط كه متحقق مىشود در اول به استقبال متخلى و در ثانى باستدبار او جرم نيرين را و كراهت بر طرف
مىشود به پوشانيدن عورت خود را بساترى و اگر چه دست باشد يا داخل شدن در بنايى يا پشت ديوارى
ورو بباد بول كردن بلكه غائط نمودن نيز و نشستن در شارع مسلمانان و در مشارع يعنى مكانهائى كه
مسلمانان به جهت آب برداشتن از نهر يا چاه يا آب انبار مىخواهند تردد كنند و در جاهائى كه قافله انداز
و منزل گاه ايشان است و در درب مساجد و خانها و در زير درختان ميوه دار بلكه ميوه هر چند
در غير وقت ميوه او باشد و ايستاده بول كردن مگر در حالى كه نوره كشيده باشد و در حمام و در زمين
صلب و در سوراخ جانوران و در آب خصوص ايستاده و خصوص در شب بول كردن و بول را به هوا
پاشيدن و خوردن و آشاميدن و مسواك كردن در حال تخلى بلكه در بيت الخلا مطلقا واستنجاء نمودن
82

با دست راست و با دست چپ هر گاه در آن انگشترى باشد كه نام خدا در آن نقش باشد به شرط آنكه
ملوث نشود و الا حرام است و طول دادن در بيت الخلا وتخلى بر قبور مؤمنين هر گاه موجب هتك
ايشان نباشد و الا حرام است و همراه داشتن پول سفيد بلكه مطلقا هر گاه اسم خدا بر آن نقش باشد
مگر آنكه پنهان باشد (و بعيد نيست الحاق هر چه محترم باشد مثل قرآن بعضا او كلا و تربت سيد
الشهداء عليه السلام و مانند اينها) و مكروه است سخن گفتن در غير مقام ضرورت مگر آنكه ذكر خدا
يا آية الكرسى يا حكايت اذان يا دعاى در حق عطسه كننده به گفتن يرحمك الله باشد
(مسألة 1) مكروه است حبس كردن بول يا غائط و گاهى حرام مىشود مثل آنكه ضرر داشته باشد و گاهى واجب
مىشود مثل اين كه شخص با وضو باشد و وقت نماز هم تنگ شده باشد به حدى كه اگر بخواهد تخلى كند
ديگر وقت گنجايش وضو و نماز نداشته باشد و گاهى مستحب مىشود مثل اين كه ادراك امر اهمى موقوف
بر آن باشد
(مسألة 2) در چند وقت بول كردن مستحب است وقت اراده نماز و وقت اراده خواب
و پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن منى و پيش از سوار شدن بر حيوانات در جائى كه پياده شدن
و سوار شدن بر او مشكل باشد و پيش از سوار شدن در كشتى هر گاه بيرون آمدن دشوار باشد
(مسألة 3) اگر لقمه نانى در بيت الخلا افتاده باشد مستحب است آن را برداشته بعد از بيرون آمدن
از بيت الخلا آن را بشويد و بخورد.
(باب پنجم در احكام وضو و در آن چند فصل است)
(فصل اول) در موجبات و نواقض وضو وان چند امر است (اول و دوم) بول و غائط است كه
خارج شود از موضع اصلى چه معتاد باشد چه غير معتاد يا از موضع عارضى با انسداد اصلى يا بدون آن
به شرط آنكه معتاد باشد يا خروج آن بر حسب خروج معتاد باشد پس در عارضى غير معتاد كه خروج
آن بر حسب خروج متعارف نباشد اشكال است و احوط ناقض بودن آن است مطلقا خصوص هر گاه
در پائين معده باشد و فرق نيست ما بين اين كه كم باشد يا زياد حتى اگر به قدر يك قطره بول باشد يا آنكه
سر شيشه اماله كه بيرون مىآيد آلوده بغائط باشد بلى رطوبات ديگر غير بول و غائط كه از مخرجين
بيرون مىآيد ناقض نيست و هم چنين است كرم و هسته خرما و شياف و امثال اينها هر گاه آلوده بغائط
نباشند (سيم) بادى است كه خارج شود از مخرج غائط به شرط آنكه آن از معده باشد خواه با صدا
83

باشد يا بى صدا و اما اگر از معده نباشد بلكه هوا از خارج داخل شود و بيرون ايد ناقض نيست چنانچه
بادى از قبل باشد نيز ناقض نيست و هم چنين است آنچه شيطان در خيال انسان بيندازد و علم بريح
بودن آن نباشد (چهارم) خواب رفتن در هر حال حتى در حال راه رفتن به شرط اين كه غالب باشد
بر حواس بحيثيتى كه نه بيند و نشنود و قلب حاضر نباشد پس مثل پينكى كه خواب نيست مگر آنكه
برسد به حد مذكور و هم چنين كردن كج شدن و چشم به هم آمدن و ديدن بعض خيالات كه مثل خواب
ديدن است مجرد اينها كفايت نمىكند (پنجم) هر چه عقل را زائل كند مثل بيهوشى و مستى و ديوانگى
و اما مبهوت شدن پس آن زوال عقل نيست (ششم) استحاضه قليله بلكه كثيره و متوسطه نيز و اگر
چه در اين دو غسل نيز لازم است و اما جنابت پس ناقض وضو است لكن موجب غسل تنها است
(مسألة 1) هر گاه شك كند در خروج يا تحقق يكى از مذكورات بنا را بر عدم گذارد يعنى وضوى
خود را شكسته حساب نكند و هم چنين اگر رطوبتى از او بيرون ايد و شك كند كه بول است يا مذى
مثلا بلى اگر پيش از استبراء باشد محكوم به بول خواهد بود و اگر وضو داشته باشد باطل خواهد شد
چنانچه گذشت
(مسألة 2) هر گاه آب اماله بيرون ايد در حالى كه از نجاست چيزى در آن نباشد
نجس وناقض نخواهد بود
(مسألة 3) هر گاه از مخرجين چرك محض بيرون ايد نجس وناقض نخواهد
بود و هم چنين ناقض نيست خونى كه بيرون ايد مگر آنكه معلوم شود كه آن خون بول يا غائط بوده
مبدل به خون شده و هم چنين است مذى وان ابيست كه بعد از ملاعبه مىآيد و ودى بمهمله ابى است
كه بعد از بول مىآيد و وذى بمعجمه ابيست كه بعد از منى مىآيد
(مسألة 4) جماعتى از علما امورى را
موجب استحباب تجديد وضوء دانسته اند هر چند ناقض نيستند خروج مذى و وذى و دروغ و ظلم
و تكثير در شعر باطل و قى و خون دماغ و بوسه كردن از روى شهوت و مس كلب و مس فرج و اگر چه
عورت خودش باشد و مس باطن دبر واحليل و نسيان استنجاء پيش از وضو و خنده كردن در نماز
و خلال كردن كه موجب خون آمدن بشود لكن استحباب در اين موارد معلوم نيست و بهتر اين است كه
وضو بگيرد به قصد احتمال مطلوبيت و در موارد مذكوره اگر وضو ساخت و بعد معلوم شد كه يكى از
نواقض معلومه متحقق بوده و او در واقع محدث بوده همين وضو او را كافى است و واجب نيست ثانيا
وضو بگيرد چنانچه در هر جا كه احتمال خللى در وضو يا حدثى بعد از وضو بدهد ثانيا وضوئى احتياطا
84

بگيرد پس از آن معلوم شود كه پيش از وضوى احتياطى محدث بوده همان وضوى احتياطى او را
كافى است و ثانيا واجب نيست
(فصل دوم) در غايات وضوءات واجبه ومستحبه است يعنى
امورى كه وضوء را از براى انها خواسته اند چه شرط صحت باشد مثل نماز يا شرط كمال مثل قرائت
قرآن يا شرط تحقق مثل كون بر طهارت يا شرط جواز مثل مس كتابت قرآن يا رافع كراهت مثل اكل
وشرب يا هيچ يك از انها نباشد مثل اين كه نذر كرده باشد وضوء گرفتن را كه غايت وضو در اين
صورت امتثال امر نذر است و ممكن است درج اين قسم در آنچه شرط تحقق آن است اما غايات وضوء
واجب پس بدان كه وضو واجب مىشود از براى نماز واجب چه اداء باشد چه قضاء قضاء از خود
شخص باشد يا از غير و از براى اجزاء فراموش شده آن بلكه سجده سهو بنا بر احوط و واجب است نيز
از براى طواف واجب وان طوافيست كه جزء حج يا عمره باشد و اگر چه حج و عمره مندوب باشند
بلى طواف مستحبى يعنى آنكه جزء حج و عمره نيست طهارت از براى آن واجب نيست اگر چه
شرط صحت نماز آن است و واجب مىشود نيز بسبب نذر و عهد ويمين و واجب است نيز از براى مس
كتابت قرآن اگر واجب شود به نذر يا نحو آن يا آنكه در موضع نامناسبى افتاده باشد كه واجب باشد بر
داشتن آن وموقوف باشد بر مس خط آن يا نجس شده باشد و تطهير آن موقوف باشد بر مس خط آن
و لكن وجوب وضو در اين دو صورت بر تقديريست كه تأخيرى كه بواسطه وضو گرفتن واقع مىشود
موجب هتك حرمت قرآن نباشد و الا واجب است مبادرت بان بدون وضو وملحق است به قرآن اسماء
الهى و صفات خاصه او نه اسماء پيغمبران و امامان عليهم السلام و اگر چه احوط است و مخفى نيست كه
وجوب وضو در جميع مواردى كه شمرده شد ر صورتى است كه به نذر ونحو آن واجب شده باشد تابع
نذر است پس اگر نذر كرده كون بر طهارت را واجب نيست مگر در وقتى كه محدث باشد و اگر نذر
كرده وضو تجديدى بگيرد واجب است و اگر چه با وضو باشد
(مسألة 1) هر گاه نذر كرد كه
از براى هر نماز وضو رافع حدث بگيرد پس اگر وضو داشته باشد واجب است كه آن را باطل كند
و دو مرتبه وضو بگيرد لكن در صحت مثل اين نذر با طلاق آن تامل است
(مسألة 2) وضوئى كه
به جهت نذر واجب مىشود چند صورت دارد (اول) اين كه نذر كند عملى را كه صحت آن مشروط
85

به وضوء است مثل نماز (دوم) آنكه نذر كند وضو بگيرد از براى عمليكه مشروط به وضو نباشد مثل
اين كه نذر كند كه قرآن نخواند مگر با وضو پس در اين هنگام واجب نيست بر او قرائت قرآن لكن اگر
خواست قرائت كند واجب است كه وضو بگيرد (سيم) آنكه نذر كند اتيان همان عمل را با وضو
يعنى نذر كند كه قرآن بخواند و با وضو هم باشد پس در اين هنگام واجب است وضو و قرائت قرآن
(چهارم) آنكه نذر كند وضو بگيرد كه با طهارت باشد (پنجم) آنكه نذر كند وضو بگيرد بدون
قصد كون بر طهارت و جميع اين اقسام صحيح است لكن بسا باشد كه اشكال كرده شود در صورت
پنجم از جهت آنكه صحت آن موقوف است بر ثبوت استحباب نفسى از براى وضو وان محل اشكال
است لكن اقوى صحت است
(مسألة 3) مراد به مس كتابت قرآن كه بدون وضوء حرام است اين كه
بمالد جزئى از بدن را چه ظاهر و چه باطن اگر چه به طرف زبان باشد به خط قرآن حتى مثل دندان و ناخن ونحو
آن بلى حرمت ماليدن موى معلوم نيست احوط است
(مسألة 4) فرقى نيست ما بين مس
ابتدا او استدامة پس اگر دست شخص بر خط قرآن باشد كه محدث شود واجب است كه فورا
بردارد و هم چنين اگر غفلة گذاشت بمجردى كه ملتفت شد كه محدث است بردارد
(مسألة 5) مسى
كه محو كننده خط قرآن باشد از براى محدث نيز حرام است پس جايز نيست از براى او كه با زبان
يا با دست تر خط قرآن را محو كند
(مسألة 6) در كتابت قرآن فرقى نيست ما بين انواع خطوط حتى
خطى كه مهجور باشد مثل خط كوفى و اقسام كتابت آن قلمى و چاپى و خط
بريده با كاغذ و خط كنده راست يا معكوس مثل مهر ثبت
(مسألة 7) فرقى نيست در قرآن ما بين آيه و كلمه بلكه يك حرف
از آن و اگر چه نوشته شود و خوانده نشود مثل الف در اخر قالوا وامنوا بلكه همچنين است حروفى كه
خوانده مىشوند و نوشته نمىشوند اگر نوشته شوند مثل و او دوم در داود هر گاه به دو و او نوشته شود
وياء اشباعى كه خوانده مىشود در مثل فيه مهانا اگر فيهى نوشته شود والف در رحمن ولقمن اگر
رحمان و لقمان با الف نوشته شود و هكذا
(مسألة 8) فرقى نيست در كلمات قرآن
ما بين اين كه در قرآن باشد يا در كتاب بلكه اگر كلمه از قران بريده شود بلكه نصف كلمه بلكه يك حرف از آن كه در كاغذى
بماند حرام است از براى محدث مس آن
(مسألة 9) در كلمات مشتركه ما بين قرآن و غير آن مناط
قصد كاتب است
(مسألة 10) فرقى نيست در آن چيزى كه قرآن بر آن نوشته شده ما بين آنكه كاغذ
86

باشد يا تخته يا زمين يا ديوار يا جامه يا بدن انسان پس هر گاه بر دست خود نوشت جايز نيست مس آن
كند وقت وضو گرفتن بلكه واجب است كه آن را اول محو كند پس وضو بگيرد
(مسألة 11)
هر گاه از قران بقلم بيمداد بر كاغذ نوشت ظاهرا مس آن منعى نداشته باشد به جهت آنكه آن را خط
نمىگويند بلى اگر بنويسد با چيزى كه اثرش بعد ظاهر مىشود ظاهر حرمت مس آن باشد مثل آنكه
باب پياز بنويسد كه اثر آن ظاهر نمىشود مگر بعد از گرفتن روى آتش
(مسألة 12) حرام نيست
بر محدث مس شيشه يا كاغذى نازكى كه روى قرآن گذاشته شده كه خط از زير آن نمايان باشد
و هم چنين آينه كه قرآن در آن منطبع باشد بلى اگر از طرف كاغذى مركب نشر كند به طرف ديگر
جواز مس آن مشكل است خصوصا اگر به عكس نوشته باشد كه از طرف ديگر بقاعده خوانده شود
(مسألة 13) در مس مسافت خاليه كه مثل خا يا عين مثلا بر آن احاطه كرده است اشكال است
احوط ترك است
(مسألة 14) در جواز نوشتن محدث آيه از قرآن را به انگشت خود بر زمين يا بر چيز
ديگر مثل نوشتن با شيره بر روى نان مثلا اشكال است و بعيد نيست عدم حرمت به جهت آنكه خط
يافت مىشود بعد از مس بعبارة اخرى در حال مس به انگشت خطى موجود نيست بلكه بان موجود
مىشود و انگشت از آن مىگذرد و اما خط نوشتن به بدن محدث و اگر چه كاتب با وضو باشد ظاهر
حرمت آن است خصوصا هر گاه اثر انخط باقى بماند
(مسألة 15) حرمت مس مختص بمكلفين است
پس منع كردن اطفال و ديوانگان از مس كلمات قرآن واجب نيست مگر آنكه مستلزم هتك قرآن باشد
و احوط اين است كه سبب مس ايشان نشوند و هر گاه طفل مميز وضو گرفت اشكالى در مس آن
نيست بنا بر اقوى از اين كه وضوى او صحيح و رافع حدث است مثل ساير عباداتش
(مسألة 16)
حرام نيست بر محدث مس غير خط از ورق قرآن حتى ما بين سطور و جلد و غلاف آن بلى كراهت
دارد چنانچه آويزان نمودن و حمل نمودن آن بدون طهارت مكروه است
(مسألة 17) ترجمه
قرآن به هر زبانى كه باشد حكم قرآن ندارد پس باكى نيست به مس آن از براى محدث بلى فرقى نيست در
اسم خداى تعالى به هر لغتى كه باشد
(مسألة 18) جايز نيست چيز نجس را روى قرآن گذاشتن و اگر
چه خشك باشد زيرا كه موجب هتك است و اما چيز منجس را پس ظاهر آنست كه باكى ندارد اگر
خشك باشد پس جايز است براى شخصى كه با وضو است مس قرآن با دست متنجس و اگر چه بهتر
87

ترك آن است
(مسألة 19) هر گاه آيه از قرآن را بر نان نويسند جايز نيست كه محدث آن را بخورد
و اما از براى متطهر پس مانعى ندارد خصوص هر گاه به نيت شفاء يا تبرك باشد
(فصل سيم) در
وضوءات مستحبه است (مسألة 1) اقوى آنست كه وضو في حد نفسه مستحب است اگر چه قصد
هيچ غايتى از غايات را نكند حتى كون بر طهارت را لكن احوط آنست كه قصد كند در آن يكى از غايات را
(مسألة 2) بدان كه وضوء مستحب چند قسم است (اول) آنكه مستحب است در حال حدث
اصغر وان مفيد طهارت است (دوم) آنكه مستحب است در حالى كه با وضو باشد وان وضوء تجديدى
است (سيم) آنكه مستحب است در حال حدث اكبر وان مفيد طهارت نيست بلكه به جهت رفع
كراهت يا حدوث كمال است در فعليكه اتيان بان مىنمايد مثل وضوء جنب از براى خوابيدن و وضوء
حائض براى ذكر كردن (اما قسم اول) پس آن از براى چند چيزى است (اول) نماز مستحب و وضوء
شرط است در صحت آن نيز (دوم) طواف مستحب وان طوافى است كه جزء حج يا عمره نباشد
و اگر چه مندوبين باشند و نيست شرط در صحت آن بلى شرط است در صحت نماز آن (سيم) مهيا
شدن پيش از وقت از براى نماز در وقت و بايد نزديك بدخول وقت باشد كه صدق تهيوء كند و اگر
بداند كه نماز در اول وقت ممكن نمىشود بعيد نيست كه باز هم وضو به قصد مذكور مستحب باشد
و كفايت كند اين كه قصد كند بان وضو نماز كردن در اول اوقات امكان را (چهارم) دخول در
مساجد (پنجم) دخول در مشاهد مشرفه (ششم) اعمال و مناسك حج غير از طواف و نماز آن
(هفتم) نماز اموات (هشتم) زيارت اهل قبول (نهم) قرائت قرآن يا نوشتن يا حمل كردن يا لمس
كردن حواشى آن غير از خط آن (دهم) دعا كردن و طلب كردن حاجت از خداى تعالى (يازدهم)
زيارت كردن ائمه طاهرين عليهم السلام اگر چه از دور باشد (دوازدهم) سجده شكر و سجده تلاوت
(سيزدهم) اذان و اقامه واظهر شرطيت وضوء است براى اقامه (چهاردهم) دخول زوج وزوجه بر
يكديگر شب زفاف كه براى هر دو وضو مستحب است (پانزدهم) ورود مسافر بر اهل خود كه مستحب
است پيش از دخول در خانه وضو بگيرد (شانزدهم) خوابيدن (هفدهم) مقاربت با زوجه
خود كه حامله باشد (هيجدهم) نشستن قاضى در مجلس قضاء (نوزدهم) كون بر طهارت (بيستم)
مس كتابت قرآن در صورتى كه واجب نباشد و وضو شرط است در جواز آن چنانچه گذشت و در
88

سابق دانستى كه اقوى استحباب وضو است في نفسه نيز (اما قسم دوم) كه وضوء تجديدى باشد
و ظاهر آنست كه در آن عددى معتبر نباشد پس جايز است ثالثا ورابعا و بالاتر نيز و اما در غسل تجديد
نيست پس غسل تجديدى مشروع نيست بلكه بعد از غسل جنابت ما دامى كه غسل او باطل نشده
وضو مشروع نيست و اگر چه مدت هم طول كشيده باشد (و اما قسم سيم) پس آن نيز براى چند
چيز است (اول) از براى حائض در وقت هر نماز به جهت ذكر خدا نمودن به قدر آن نماز (دوم) از
براى خوابيدن جنب و از براى خوردن و آشاميدن و جماع كردن او و غسل دادن او ميت را (سيم)
از براى كسى كه مس ميت كرده و غسل مس نكرده مىخواهد جماع كند (چهارم) براى كسى كه
ميت را غسل داده و غسل نكرده مىخواهد ميت را كفن كند يا در قبر بسپارد
(مسألة 3) بدان كه
مختص نيست وضوى قسم اول از وضوءات مستحبه به همان غايتى كه وضو براى آن به عمل آمده است
بلكه مباح مىشود بان جميع غاياتى كه مشروط است بوضو و هم چنين در وضوء تجديدى اگر منكشف
شود كه خللى در وضوء اول بوده يا بعد از او حدثى سر زده بوده يا به خيال اين كه وضو گرفته در سابق
لهذا به قصد تجديد وضو گرفته باشد و در واقع وضوء سابقا نگرفته بوده مىتواند با آن نماز و ساير غايات را
بجا بياورد بلكه در قسم سيم اگر در واقع محدث باكبر نبوده است بلكه محدث باصغر بوده است
و به خيال حدث اكبر به قصد يكى از امور مذكوره گرفته نيز چنين است
(مسألة 4) واجب نيست
در وضو قصد موجب آن مثل اين كه قصد كند كه وضو مىگيرم به جهت بيرون آمدن بول يا به جهت آنكه
خواب رفتم بلكه اگر قصد كرد يكى از موجبات وضو را و بعد ظاهر شد كه در واقع آن موجب
نبوده بلكه غير او بوده صحيح است مگر آنكه بر وجه تقييد بوده باشد
(مسألة 5) اگر حدثهاى
متعدده از شخص سر زده باشد يك وضو بگيرد به قصد رفع همه يا به قصد رفع طبيعت حدث يا به قصد
قربت بدون قصد رفع حدث كفايت مىكند و اگر قصد يكى معين كند نيز كافى است و بقيه نيز
مرتفع مىشود مگر آنكه قصد كند رفع بعض دون بعض را كه در اينجا باطل است زيرا كه مرجع
آن به قصد عدم رفع مىگردد
(مسألة 6) هر گاه از براى وضوء واجب چند غايت باشد مثل نماز
واجب و مس كتابت واجب و طواف واجب مثلا پس يك وضو بگيرد به قصد جميع امتثال امر همه شده
و ثواب همه را دارد و اگر قصد بعضى از انها كند حاصل مىشود امتثال نسبت بان و ثواب همان را
89

دارد لكن صحيح است نسبت به جميع و اداء مىباشد نسبت به آن چه كه قصد نكرده و هم چنين است هر گاه
از براى وضوء مستحب چند غايت باشد و هم چنين است هر گاه جمع شود غايات واجبه ومستحبه نيز
پس جايز است آنكه قصد جميع كند و ثواب همه را درك كند و آنكه قصد بعض كند نه همه و اگر
چه آنچه را كه قصد كرده غايت مندوبه باشد و صحيح است با آن اتيان جميع غايات
(فصل چهارم)
در بعض مستحبات وضوء است (اول) اين كه آب وضو به قدر يك مد باشد كه چهار يك صاع است
وصاع ششصد و چهارده مثقال وربع است پس مد صد و پنجاه و سه مثقال و نيم و يك نخود و نيم است
و از يك چارك من تبريزى شش مثقال و ده نخود و نيم كمتر است (دوم) مسواك كردن پيش از وضو
وان ماليدن چيزى است به دندان به جهت پاك كردن چرك اگر چه به انگشت باشد لكن افضل اين است
كه از چوب تر باشد و بهتر آنست كه از چوب درخت اراك باشد (سيم) آنكه اگر از ظرف وضو
مىگيرد آن را در طرف راست خود گذارد (چهارم) آنكه دستها را پيش از آنكه در آن ظرف كند
يك دفعه از بند دست بشويد اگر بول يا خواب كرده باشد و دو نوبت بشويد اگر غائط كرده باشد
(پنجم) مضمضه و استنشاق كند هر كدام سه مرتبه بسه كف و از براى سه مرتبه هر كدام يك
كف نيز كافى است (ششم) نام خدا بردن در وقت گذاردن دست در آب يا ريختن آن بر دست
واقل آن بسم الله وافضل ان بسم الله الرحمن الرحيم گفتن است وافضل از هر دو اين است كه بگويد
بسم الله و بالله اللهم الجعلنى من التوابين واجعلنى من المتطهرين (هفتم) آنكه آب را بدست راست بردارد
حتى از براى شستن دست راست كه بان بردارد و به كف دست چپ بريزد و به آن دست راست را
بشويد (هشتم) آنكه بخواند دعاهاى مأثوره را در وقت مضمضه و استنشاق و شستن صورت و دستها
و مسح سر و پاها (نهم) آنكه صورت و دستها را دو مرتبه بشويد (دهم) آنكه مرد در شستن دستها
ابتدا كند به ظاهر ذراع وزن به باطن آن و در شستن دوم به عكس كنند (يازدهم) آنكه صورت و دستها را
بريختن آب بر آن بشويد نه آنكه در زير آب فرو برد (سيزدهم) آنكه دست بمالد در مواضع غسلات
اگر چه بدون آن نيز غسل حاصل شود (چهاردهم) آنكه در جميع افعال وضو حضور قلب داشته باشد
به نحوى كه آثار خوف از او ظاهر شود چنانچه از حضرت سجاد عليه السلام منقولستكه رنگ مباركش
90

در وقت وضو تغيير ميافت (پانزدهم) خواندن سوره انا انزلناه در حال وضو (شانزدهم) خواندن آية
الكرسى بعد از آن (هفدهم) آنكه در وقت شستن صورت چشمهاى خود را باز كند
(فصل پنجم)
در مكروهات وضوء است (اول) استعانت به غير كردن در مقدمات قربيه آن مثل اين كه غير آب
بريزد در دست او و اما شستن غير اعضاى وضوء او را پس جايز نيست (دوم) خشك كردن آب
وضوء را به دامن وآستين ونحو آن بلكه مطلق خشك كردن اگر چه به آتش و آفتاب باشد (سيم)
وضو گرفتن در مكانى كه استنجاء كرده است در آنجا (چهارم) وضو گرفتن از ظرفى كه طلا كوب
يا نقره كوب باشد يا صورت در آن نقش كرده باشند (پنجم) وضو گرفتن به آبهاى مكروهه مثل آب
در آفتاب گرم شده و آب غساله از حدث اكبر و آب متعفن و آب چاه پيش از نزح مقدار آن و آب
قليلى كه در آن مار يا عقرب يا وزغ مرده باشد و آبى كه دست حائض بان رسيده باشد و آب نيم
خورده موش و اسب و قاطر و الاغ و حيوان نجاست خوار و مرده خوار بلكه هر حيوانى كه گوشت
آن ماكول نباشد
(فصل ششم) در افعال وضوء است (اول) شستن روى و حد آن از رستنگاه
موى تا اخر زنخ است طولا و مقدارى كه انگشت ابهام و وسطى فرا گيرند عرضا و كسى كه انزع است يعنى
موى پيش سر نداشته باشد يا اغم است يعنى زياده از متعارف موى پيش سر داشته باشد يا صورت
و دست او از حد متعارف خارج باشد بايد هر كدام از اينها رجوع بمتعارف كنند پس انزع واغم
ملاحظه كنند كه كسى كه صورت او از متعارف خارج نيست موى پيش سر او كجا است و در وضو
چه مقدار شسته مىشود انها نيز اين مقدار را بشويند و هكذا نسبت به كسى كه دست و صورت او از متعارف
خارج باشد و واجب است اجراء آب پس كفايت نمىكند مسح و حد جريان آنست كه آب از جزئى
بجزء ديگر منتقل شود و اگر چه باعانت دست ماليدن باشد و كفايت مىكند استيلاء آب بر محل و اگر
چه جارى نشود به شرط آنكه شستن صدق كند و واجب است ابتداء با على و شستن از بالا به پائين
به نحوى كه در عرف صدق كند كه از بالا به پائين شست و جايز نيست عكس آن و واجب نيست شستن
زير موى بلكه واجب است شستن ظاهر آن و مساوى است موى ريش وشارب و ابرو در اين حكم
به شرط آنكه صدق كند احاطه مو بر محل و الا لازم است شستن به شرط كه ظاهر است در ميان موها
(مسألة 1) واجب است داخل كردن مقدارى از اطراف حد از باب مقدمه و هم چنين جزئى از
91

باطن دماغ ونحو آن وان قدرى كه ظاهر نمىشود از لبها بعد از هم گذاشتن از باطن محسوب است و واجب
نيست شستن آن
(مسألة 2) واجب نيست شستن موئى كه از حد روى بيرون رفته باشد مثل مقدار
بلندى از ريش از طرف عرض كه خارج از ما بين ابهام و وسطى است و از طرف طول كه پائين تر از
اخر زنخ است
(مسألة 3) هر گاه زن ريش داشته باشد حكم آن مثل ريش مرد است
(مسألة 4)
واجب نيست شستن باطن چشم و بينى و دهن مگر جزئى از انها از باب مقدمه
(مسألة 5) در جائى
كه موى احاطه ببشره كرده است شستن بشره زير موى مجزى نيست از شستن روى موى
(مسألة 6)
موهاى نازكى كه از بشره محسوب است واجب است كه با بشره شسته شود
(مسألة 7) اگر شك
داشته باشد در موئى كه آيا احاطه دارد بر بشره يا نه بايد ظاهر آن را با بشره هر دو من باب المقدمه بشويد
(مسألة 8) هر گاه از حد صورت به قدر سر سوزنى شسته نشود وضو صحيح نخواهد بود پس واجب
است كه ملاحظه گوشه هاى چشم خود را نمايد كه چرك يا سرمه جرم دارى كه مانع از رسيدن آب
است در آن نباشد و هم چنين زن بايد ملتفت ابروها باشد كه چرك يا وسمه و خطاطى كه جرم دارد
و مانع است نبوده باشد
(مسألة 9) هر گاه يقين بوجود حاجب دارد و شك دارد در مانع بودن آن
بايد يقين بزوال آن يا يقين به رسيدن آب در زير آن نمايد و اگر شك در اصل وجود آن دارد واجب است
فحص يا مبالغه در شستن آن موضع نمايد تا اطمينان پيدا كند بعدم آن يا به رسيدن آب ببشره
(مسألة 10)
هر گاه بينى را سوراخ كرده باشند به جهت آنكه حلقه يا خزامه در آن كنند شستن باطن آن سوراخ لازم
نيست بلكه كفايت مىكند شستن ظاهر آن خواه حلقه داخل در آن باشد يا نباشد
(دوم) از افعال
وضو شستن دستها است از مرفق تا سر انگشتان و بايد شستن دست راست مقدم بر دست چب باشد
و واجب است كه در شستن ابتداء از مرفق كند و سرازير بشويد تا پائين به نحوى كه عرفا صدق كند
كه از بالا به پائين شسته شده و عكس آن كه از پائين به بالا باشد
جايز نيست ومرفق محل اجتماع استخوان
بازو وذراع است و واجب است كه تمام مرفق شسته شود و بعلاوه قدرى هم از استخوان بازو را من
باب مقدمه بشويد و آن چه در حد دست است بايد شسته شود و اگر چه گوشت
زائد يا انگشت زيادى باشد و واجب است شستن مويها با بشره و كسى كه دست او از بالاى مرفق قطع شده واجب
نيست بر او شستن بازو و اگر چه اولى است و هم چنين است هر گاه تمام مرفق بريده شده باشد و اگر
92

از پائين تر قطع شده واجب است بر او شستن بقيه هر چه مانده باشد و اگر از مرافق قطع شده به اين طريق
كه مفصل را جدا كرده اند بايد آن قدر از استخوان بازو كه جزء مرفق بوده بشويد
(مسألة 11)
هر گاه شخص يك دست زيادى داشته باشد پس اگر پائين از مرفق است واجب است شستن آن نيز
مثل گوشت زيادى و اگر بالاى مرفق است پس اگر معلوم باشد زيادتى آن واجب نيست شستن
آن و كفايت مىكند شستن دست اصلى و اگر معلوم نباشد زيادى از اصلى واجب است كه هر دو را
بشويد و مسح سر و پا را بهر دو بايد بكشد از باب احتياط و اگر هر دو اصلى باشند واجب است نيز كه
هر دو را بشويد و كفايت مىكند مسح كشيدن بهر كدام كه خواهد
(مسألة 12) چرك زير ناخن
هر گاه زايد از قدر متعارف نباشد واجب نيست ازاله آن مگر در وقتى كه زير آن چرك از ظاهر
محسوب شود كه در اين حال احوط ازاله آن است و اگر زائد بر متعارف باشد واجب است ازاله آن
چنانچه اگر ناخن خود را گرفت كه زير آن ظاهر شد واجب است شستن آن بعد از ازاله چرك آن
(مسألة 13) آنچه متعارف بين عوام است كه از مرفق تا بند دست مىشويند نه تا سر انگشتان چون
كفين را از اول شروع در وضو شسته اند به گمان اين كه وظيفه واجبى وضو بوده است اين بلا اشكال
جايز نيست و وضوى ايشان باطل است
(مسألة 14) هر گاه جزئى از موضع شستن كنده شود
بايد زير آن كه ظاهر شده شسته شود هر چند هنوز به پوستى آويخته باشد بلكه خود آنچه را كه آويخته
است نيز مادام كه بالمره قطع نشده بايد شست اگر چه اتصال آن خيلى ضعيف باشد و لازم نيست
كه آن را قطع كند تا تمام موضع اتصال شسته شود اگر چه در صورتى كه حرج نباشد و در نظر عرف
شئ خارجى حساب شود قطع آن احوط است
(مسألة 15) هر گاه دست تركيده باشد اگر تركها
وسيع است بطورى كه توى انها ديده مىشود واجب است كه آب به آن جا برسد و الا لازم نيست و اگر
محل شك شود واجب نيست به جهت عمل به استصحاب عدم وجوب و اگر چه احوط شستن است
(مسألة 16) آبله هائى كه در دست مىشود مادام كه هست شستن روى آن كافى است بلكه اگر پاره
شود و پوست آن باقى باشد نيز چنين است و لازم نيست كه آن پوست را بكند و اگر بعض آن كنده
شده است شستن زير آن كه ظاهر شده لازم است و در بقيه شستن روى آن بس است بلى اگر آن
پوست برخواسته است و گاهى مىچسبد به محل خود و گاهى دور مىشود در اين صورت شستن زير آن
93

لازم است
(مسألة 17) صله كه روى زخم مىبندد مادام كه كنده نشده است و جزء بدن
محسوب است شستن روى آن كافى است هر چند آن زخم خوب شده باشد و كندن آن سهل باشد
و اگر بر روى زخم دوائى گذارده اند كه بان چسبيده وبمنزله پوست شده است حكم جبيره را دارد
و بعد از خوب شدن زخم اگر كندن آن مشقت نداشته باشد بايد آن را بكند
(مسألة 18) چركى
كه در ظاهر بشره است هر گاه جرم مرئى نباشد واجب نيست ازاله آن و اگر چه وقت كيسه كشيدن
فتيله شود و بسيار باشد ما دامى كه صدق كند بر آن شستن بشره و هم چنين پرده از گل يا گچ يا آهك
كه روى بشره را گرفته باشد كه آب به زير آن برسد بر وجهى كه صدق شستن كند ازاله آن لازم
نيست بلى هر گاه شك كند در آنكه آيا آب به زير آن مىرسد يا نه واجب است ازاله آن
(مسألة 19)
شخص وسواسى كه يقين بحصول غسل نمىكند رجوع كند بمتعارف از مردم
(مسألة 20) هر گاه
در دست يا در جاى ديگر از مواضع وضو خارى رفت واجب نيست كه به جهت وضو يا غسل آن را بيرون
آورند بلى اگر به نحوى باشد كه اگر آن را بيرون بياورند موضع آن ظاهر حساب شود در اين صورت لازم
است كه آن را بيرون آورند اگر مشقت نداشته باشد
(مسألة 21) وضوء ارتماسى صحيح است با مراعات
الاعلى فالاعلى لكن در دست چپ بايد در وقت بيرون آوردن دست از آب قصد شستن كند يعنى
قصد كند كه هر جزء جزئى كه مشرف بر بيرون آمدن از آب مىشود جريان آب بر آن غسل وضوئى
باشد تا مسح به آب جديد نشود و در شستن دست راست نيز بايد چنين كند مگر آنكه قدرى از دست
چپ را بطريق غير ارتماس بشويد كه دست راست در آن اعمال شود
(مسألة 22) اگر كسى در
زير باران بايستد و بباريدن باران بر صورتش به قصد وضو دست بمالد از بالا به پائين و هم چنين كند در
دستها وضوء او صحيح است با مراعات اين كه مسح ببقيه آب وضو شود نه به آب جديد و هم چنين است
اگر در زير ناودان بايستد بلكه اگر باران همه اعضاى او را تر كرده باشد و او دست بمالد بر صورت
و دستها به قصد وضو كافى است اگر جريان صدق كند و هم چنين است اگر برود زير آب و بعد كه
بيرون آمد و بدن او تر است چنين كند
(مسألة 23) هر گاه شك كند در چيزى كه آيا از ظاهر
محسوب است يا از باطن احوط آنست كه او را بشويد مگر اين كه در سابق از باطن محسوب مىشده و حالا
شك مىكند كه آيا ظاهر گرديده يا نه چنانچه شستن آن معين است هر گاه در سابق ظاهر بوده
94

و حالا شك مىكند كه آيا باطن گرديده يا نه
(سيم) از واجبات وضو مسح سر است به رطوبت آب
وضو كه در دست باقى مىماند و واجب است كه بر پيش سر واقع شود يعنى ربع مقدم از سر پس كافى
نيست مسح بر غير آن موضع و اولى و احوط مسح بر ناصيه است كه ميان دو سفيدى دو جانب بالاى
پيشانى است از مقدم سر و كفايت مىكند در آن مسمى اگر چه به قدر عرض يك انگشت يا كمتر باشد
وافضل بلكه احوط آنست كه به قدر عرض سه انگشت باشد و بهتر آنست كه بسه انگشت هم باشد و در
پائين كشيدن مسماى آن كافى است اگر چه بهتر اين است كه به قدر طول يك انگشت بكشد پس
بنابر اين اگر بخواهد درك افضل كند بايد سه انگشت بگذارد بر ناصيه و همه را با هم به قدر درازى
يك انگشت بكشد از بالا به پائين و جايز است مسح از پائين به بالا لكن احوط خلاف آن است و واجب
نيست وقوع مسح بر بشره بلكه جايز است مسح كردن بر روى موى مقدم از سر كه بكشيدن از حد
سر تجاوز نكند پس جايز نيست مسح بر مقدارى كه تجاوز مىكند و اگر چه آن را جمع كرده باشد در ناصيه
و هم چنين كفايت نمىكند مسح بر موئى كه از پيش سر نباشد و اگر چه در پيش سر جمع شده باشد
و جايز نيست مسح بر حائل مثل حنا يا نحو آن كه بسر ماليده باشد چنانچه جايز نيست مسح از روى
كلاه و عمامه و مقنعه و امثال اينها اگر چه پارچه نازكى باشد كه مانع از رسيدن رطوبت به محل مسح نباشد
بلى در حال اضطرار مسح بر حائل جايز است مثل آنكه از سرما نتواند حائل را دور كند يا چيزى بان
جا چسبيده باشد كه نتواند آن را بكند و بايد مسح به باطن كف دست باشد و احوط اين است كه بدست
راست باشد و اولى اين است كه به انگشتهاى دست راست باشد
(مسألة 24) در مسح مقدم سر فرق
نيست ما بين اين كه طولا مسح كند يا عرضا يا منحرفا (چهارم) از واجبات وضو مسح پاها است بحسب
طول از سر انگشتان تا كعبين بنابر مشهور ومفصل بنابر قول بعضى و احتياط به مراعات اين قول ترك
نشود وكعبين بر آمدگى در وسط قدم است و مفصل ما بين ساق و قدم است
و در عرض مسمى كافى است اگر چه به عرض يك انگشت يا كمتر باشد وافضل آنست كه به مقدار عرض سه انگشت باشد وافضل از آن
مسح تمام پشت پا است و كفايت مىكند در مسح آنكه ابتداء از انگشتان كند يا از كعبين لكن احوط ابتدا
كردن به انگشتان است چنان كه احوط مقدم داشتن مسح پاى راست است بر پاى چپ اگر چه اقوى
جواز مسح هر دو است با هم بلى جايز نيست مقدم داشتن مسح پاى چپ را بر راست و احوط اين
95

است كه مسح پاى راست را بدست راست و مسح پاى چپ را بدست چپ بكند اگر چه قول
بجواز مسح هر دو به يك دست بعيد نيست و اگر بر پشت پاها موئى باشد احوط اين است كه جمع كند
ما بين مسح ان و مسح بشره و اكتفا نكند بمسح روى موى هر چند محيط ببشره باشد و بهتر ازاله آن
مو است چنانچه در حايل هاى ديگر از چرك ونحو آن كه مانع از وصول آب باشد ببشره واجب است
ازاله انها و بايد يقين كند به وصول آب و شك وظن كافى نيست و كسى كه بعض پاى او قطع شده بايد
مسح كند بقيه آن را و اگر تمام موضع مسح بريده باشد ساقط است
(مسألة 25) بايد مسح سر و پاها
ببقيه رطوبت وضو باشد پس جايز نيست مسح كردن به آب جديد و احوط اين است كه بعد از فراغ
از دست چپ دست خود را به ساير اعضاء وضو نگذارد تا رطوبت آن اعضا داخل رطوبت دست
نشود بلى مكرر دست كشيدن از بالا به پائين به جهت زيادتى يقين كه آب بالاى دست را ممزوج مىكند
باب كف دست ضرر ندارد لكن اقوى جواز مزج است مطلقا و اگر رطوبت كف دست بخشكد
جايز است گرفتن رطوبت از بقيه اعضاء وضوء بدون ترتيب فيما بين انها اگر چه احوط مقدم داشتن
ريش وابروها است بر ساير اعضا و احوط نگرفتن رطوبت است از مقدار زائد بر حد روى از ريش
چه در طرف عرض باشد چه در طرف طول و اگر رطوبت كف دست از براى بيش از مسح سر كافى
نباشد اولا بان مسح سر كند و بعد از براى پاها از بقيه اعضا بگيرد بنا بر احوط
(مسألة 26) معتبر
است در مسح اين كه رطوبت ماسح تاثير كند در ممسوح پس اگر تاثير ننمايد كافى نيست و بايد تاثير
آن بواسطه ماسح باشد پس اگر رطوبت برسد به محل مسح بسبب ديگرى كفايت نمىكند و اگر موضع
مسح از سر و پاها رطوبتى داشته باشد اگر كم باشد كه مانع از تاثير رطوبت ماسح در آن نباشد ضرر ندارد
و اگر رطوبت آن زياد باشد مضر است پس لازم است آن را اولا رفع كند و بعد مسح كند و شك
وظن در تاثير كافى نيست بلكه بايد يقين به تاثير حاصل شود (و ضرر ندارد مكرر كشيدن دست از براى
حصول يقين به تاثير)
(مسألة 27) در مسح بايد دست را بلا واسطه بكشد پس اگر كهنه مثلا
بدست به بندد و به آن مسح كند كفايت نمىكند هر چند رطوبت دست بماليدن آن بممسوح برسد
(مسألة 28) هر گاه ممكن نباشد مسح به باطن كف از جهت مرض ونحو آن جايز است مسح به ظاهر
كف و اگر رطوبت نداشته باشد از جاى ديگر نقل كند بان و به آن مسح كند چنانچه در باطن نيز
96

چنين بود و اگر مسح به ظاهر كف نيز متعذر باشد مسح كند به ذراع و اگر رطوبت نداشته باشد از
جاى ديگر بگيرد و هر گاه ممكن نبودن مسح به باطن از جهت بى رطوبتى باشد و نتواند از جاى ديگر هم
بگيرد وضو را بايد اعاده كند نه آنكه عدول به ظاهر كف كند و هم چنين است حكم در عدول از ظاهر
به ذراع
(مسألة 29) هر گاه رطوبت دست زياد باشد كه بماليدن آن بر ممسوح آب جارى شود از
جزئى بجزئى واجب نيست تقليل آن بتكانيدن ونحو آن اگر چه صدق غسل كند بلكه همين كه به قصد
مسح دست مىكشد كفايت مىكند و اگر تقليل كند بهتر است
(مسألة 30) در مسح مطلقا بايد
دست بر محل مسح كشيده شود پس اگر عكس كند به اين نحو كه دست را بگذارد بر ممسوح وممسوح
را بكشد باطل است بلى كمى حرمت كردن ممسوح كه منافى با صدق ماسح بودن دست نباشد ضرر ندارد
(مسألة 31) هر گاه ممكن نباشد نگاه داشتن رطوبت وضو در دست يا گرفتن از اعضاء ديگر از
جهت شدت گرمى هوا يا گرمى بدن يا نحو آن و اگر چه آب زياد استعمال كند و هر چند وضو را اعاده
كند نفعى نبخشد اقوى آنست كه جايز است مسح به آب جديد و احوط مسح است اولا به همان دست
خشك بعد به آب جديد بعد تيمم هم بكند
(مسألة 32) واجب نيست در مسح پاها كه دست را بر سر
انگشتان گذارد و بتدريج بكشد بلكه جايز است كه تمام كف را بر تمام پشت پا بگذارد از سر انگشتان
تا مفصل و كمى او را بكشد به مقدارى كه صدق مسح كند
(مسألة 33) جايز است در حال ضرورت
مسح كردن بر حائل مثل مقنعه و چكمه و جوراب ونحو اينها چه آن ضرورت تقيه باشد يا شدت سردى
هوا كه نتواند كفش خود را بكند يا بترسد بر عضو خود يا بترسد از درنده يا دزد ونحو اينها از مقاماتى كه
بر آن اضطرار صدق كند كه در همه اين صورتها مسح بر حائل جايز است چه در مسح سر چه در مسح
پاها و اگر حايل متعدد باشد تخفيف آن احوط است اگر چه واجب نيست و در مسح بر حائل نيز
بايد به رطوبت دست باشد و تاثير در محل كند و هر چه معتبر بود در مسح بشره در اينجا نيز معتبر است
(مسألة 34) اگر وقت تنگ باشد كه بكندن كفش يا نحو آن قدرى از نماز در خارج وقت واقع
شود و مانع ديگرى از مسح بر بشره نباشد آيا جايز است مسح بر حائل بعيد نيست جواز لكن هر گاه
تيمم كردن مفوت وقت نباشد احوط جمع است ما بين مسح بر حائل و تيمم و اين احتياط ترك نشود
(مسألة 35) ضرورات غير از تقيه بايد به نحوى باشد كه به هيچ وجه چاره آن نتوان كرد به رفتن مكان
97

ديگر يا آب گرم كردن يا نحو آن بلكه بتأخير وضو اگر وقت وسعت داشته باشد پس با امكان چاره جايز
نيست مسح بر حائل لكن در تقيه امر اوسع است پس رفتن به مكانى كه تقيه نباشد اگر چه ممكن
باشد لازم نيست بلى اگر در همانجا بتواند چاره كند بدون مشقت به اين كه چنين بنمايد كه مسح بر
حائل مىكند و نكند بايد چنين كند و اگر موقوف باشد ترك تقيه ببذل مال واجب نيست به خلاف
ساير اعذار و احوط چاره كردن است مادام كه ممكن باشد بدون مشقت مطلقا
(مسألة 36) در
جائى كه مامور است بتقيه اگر نكند و مسح كند بر بشره صحت آن وضو مشكل است
(مسألة 37)
هر گاه بداند كه اگر قدرى از وقت بگذرد مضطر مىشود بمسح بر حائل پس اگر بعد از دخول وقت
باشد واجب است مبادرت به وضو گرفتن پيش از حصول اضطرار و اگر پيش از دخول وقت بداند
كه اگر تاخير بيندازد تا دخول وقت عذر طارى مىشود مبادرت لازم نيست و هم چنين اگر با وضوء
صحيح باشد و بخواهد آن را باطل كند مىتواند پيش از وقت باطل كند و اگر چه بداند كه عذر او را
طارى مىشود اينها در غير تقيه است و اما در تقيه پس بعيد نيست جواز تاخير و باطل كردن وضو هر
چند بعد از دخول وقت باشد لكن احوط خلاف آن است
(مسألة 38) فرق نيست در جواز مسح بر
حائل در حال ضرورت ما بين وضوء واجب و مستحب
(مسألة 39) هر گاه مسح كرد بر حائل
به گمان اين كه مورد تقيه است بعد معلوم شد كه مورد آن نبوده صحت آن مشكل است و هم چنين در
ضرورتهاى ديگر
(مسألة 40) هر گاه تقيه به عمل ايد بشستن پاها عوض مسح احوط تعين همان
است و اگر چه اقوى جواز مسح است بر حائل نيز
(مسألة 41) هر گاه سببى كه باعث مسح بر حائل
بود زائل شد خواه تقيه بوده باشد يا ضرورت ديگر پس هر گاه بعد از وضوء است اقوى واجب
نبودن اعاده آن است و اگر چه پيش از نماز باشد مگر آنكه رطوبت دست باقى باشد پس واجب است
اعاده مسح و اگر زوال عذر در اثناء وضو باشد اقوى اعاده وضو است هر گاه رطوبتى باقى نمانده
باشد
(مسألة 42) هر گاه در مقام تقيه عمل كند بر خلاف مذهب كسى كه از او تقيه مىكند به اين معنى
كه كارى كند كه به مذهب او هم باطل باشد صحت آن مشكل است مثل اين كه آن شخصى كه از او تقيه
مىكند واجب بداند شستن پاها را و او مسح كند بر حائل يا به عكس چنانچه اگر بالمره مسح بر حائل
و شستن پاها را ترك كند نيز وضوء او باطل است هر چند چاره تقيه بان بشود
(مسألة 43) جايز
98

است در هر يك از غسلات وضو آنكه ده كف آن آب به قصد يك شستن بر عضو بريزد پس مناط
در تعدد غسلى كه دوم آن مستحب وسيم آن حرام است تعدد ريختن آب نيست بلكه تعدد غعسل است
با قصد
(مسألة 44) واجب است در شستن اعضاى وضو ابتدا كردن باعلى لكن واجب نيست در
ريختن آب اين كه باعلى بريزد پس اگر به پائين آب بريزد لكن شستن را باعانت دست از اعلى قرار دهد
صحيح است
(مسألة 45) بدان كه اسراف كردن در آب وضو مكروه است چنانچه اسباغ يعنى
شاد آب كردن مستحب است و گذشت آنكه مستحب است كه آب وضو به مقدار يك مد باشد و ظاهرا اين
يك مد در تمام افعال وضوء و مقدمات آن مانند مضمضه و استنشاق و شستن دستها بايد صرف شود
(مسألة 46) جايز است در وضوء اعضا را به ارتماس بشويد چنانچه گذشت و جايز است نيز كه يكى
از اعضا را به ارتماس بشويد و بقيه را بطريق متعارف بلكه جايز است تبعيض در يك عضو يعنى بعض
آن عضو را به ارتماس بشويد و بعض ديگرى را بطور متعارف و در همه صور بايد مراعات شروط وضو
بشود مثل ابتداء باعلى و مسح نكردن به آب جديد و غير اينها
(مسألة 47) هر گاه وسواسى در شستن
دست چپ بعد از تحقق شستن آن على المتعارف آب زياد بريزد صحت وضوء او مشكل است از جهت
لزوم مسح به آب جديد
(مسألة 48) غير وسواسى هر گاه بعد از يقين به آنكه دست چپ را تمام شسته
باز دست بمالد بر آن به جهت زيادتى يقين ضرر ندارد مادام كه غسل واحد حساب شود عرفا بلى اگر
آب خارجى بريزد مشكل است و اگر چه غرض او زيادتى يقين هم باشد چون در عرف اين شستن را
شستن ديگر حساب مىكنند بلى اگر در شستن دست چپ آب از ابريق مثلا بر آن جارى مىكند
و زيادتر از مقدار حاجت بر آن مىريزد با اتصال ضرر ندارد مادام كه يك شستن محسوب مىشود
(مسألة 49) بر هر يك از انگشتهاى پا كه مسح كند تا كعب حتى انگشت كوچك كفايت
مىكند
(م 50) لازم نيست از براى مسح سر اين كه كلاه يا عمامه يا مقنعه را بردارد بلكه جايز است
كه دست را ببرد زير آن و مسح كند اگر چه از اسفل باعلى باشد بلى مستحب موكد است از براى
زن اين كه در خصوص نماز صبح خمار يا مقنعه را بردارد و مسح كند و هم چنين در نماز مغرب لكن تاكد
استحباب در آن كمتر است از نماز صبح
(فصل هفتم) در شرائط صحت وضوء است وان چند چيز
است (اول) اين كه آب‌ مطلق باشد پس صحيح نيست وضو به آب مضاف و اگر آب در اصل مطلق
99

باشد لكن چون بر محل وضو ريخته شود مضاف شود از جهت كثرث غبار با چرك و امثال اينها
كه در محل وضو باشد صحت مشكل است پس لازم آنست كه آب به وصف اطلاق باقى باشد تا تمام غسل
(دوم) اين كه آب وضو و هم چنين مواضع وضو پاك باشد و لازم نيست پاك بودن تمام اعضاء وضو
قبل از شروع در وضو پس اگر هر عضوى را قبل از استعمالش در وضو تطهير كند كافى است اگر منافى
با موالات نباشد اما يك شستن از براى تطهير و وضو هر دو كافى نيست اگر چه در آب كر يا جارى فرو
ببرد بلى اگر به فرو بردن قصد تطهير كند و در بيرون آوردن قصد وضو ضرر ندارد و نجس شدن هر
عضوى بعد از فراغ از استعمالش در وضو ضرر به صحت وضو ندارد
(مسألة 1) آب قليان تا مضاف
نشده استعمال آن در تطهير و وضو جايز و صحيح است
(مسألة 2) شرط نيست در صحت وضو پاك
بودن غير محل وضو از سائر بدن بلى احوط ترك نكردن استنجاء است پيش از وضو
(مسألة 3)
هر گاه در بعض از مواضع وضو جراحتى باشد كه خون از آن بيايد و قطع نشود و آب هم براى او ضرر
نداشته باشد آن را در آب كرد يا جارى فرود برد و قدرى آن را فشار دهد كه آنى خون آن بايستد بعد به قصد
وضو آن عضو را حركت دهد كفايت مىكند و بيرون آمدن خون بعد از آن ضرر به صحت وضوء ندارد
لكن بايد ملاحظه شود كه مسح به آب جديد نشود به اين كه اگر آن عضو دست چپ باشد بلكه دست
راست نيز در بعض صور بايد در وقت بيرون آوردن از آب قصد وضو كند
(سيم) اين كه در محل
وضو حايلى نباشد و با شك در وجود آن بايد كاوش كند تا يقين يا مظنه به نبودن آن پيدا كند و با علم
بوجود آن واجب است يقين بزوال آن پيدا كند
(چهارم) اين كه آب وضو و ظرف آن و محل ريختن
آن و مكان وضو مباح باشد پس اگر يكى از اينها غصبى باشد وضو صحيح نيست بدون فرق ما بين
صورت انحصار و عدم انحصار زيرا كه در صورت عدم انحصار اگر چه مامور به تيمم نيست الا آنكه
آن وضوئى كه گرفته حرام است به جهت آنكه آن وضو تصرف است يا مستلزم تصرف است در مال غير
از اين جهت باطل است بلى هر گاه بريزد آب مباح را از ظرف غصبى در ظرف مباح پس از آن وضو
بگيرد صحيح است و اگر چه تصرف سابق بر وضو حرام است و در اين صورت فرقى نيست ما بين صورت
انحصار و عدم آن چونكه بعد از ريختن در ظرف مباح متمكن مىشود از وضو و مامور مىشود بان و اگر
چه پيش از ريختن در صورت انحصار مامور به تيمم بوده و گاهى مىشود كه خالى كردن حرام نيست
100

بلكه واجب مىشود مثل اين كه آب مملوك خود را عصيانا يا نسيانا در ظرف غصبى ريخته و ماندن آب
در آن ظرف تصرف در مال غير است پس واجب مىشود كه آن را خالى كند و در اين صورت از اول
مامور بوضو بوده اگر چه آب منحصر در همان باشد
(مسألة 4) پاك بودن آب وضو و محل آن
و مطلق بودن آب و حائل نبودن چيزى در محل وضو از شروط واقعيه مىباشند كه با فقد يكى از انها
وضو باطل است هر چند از روى جهل يا نسيان باشد و اما اشتراط مباح بودن آب و مكان و ظرف پس
علمى است پس اگر وضو بگيرد با غصبيت يكى از اينها از روى جهل يا نسيان باطل نيست بلكه اگر
جاهل به حكم حرمت باشد هر گاه قاصر باشد نيز باطل نيست بلكه در جاهل مقصر نيز هر گاه قصد قربت
از او حاصل شود و اگر چه احوط در صورت جهل به حكم خصوص در مقصر اعاده است
(مسألة 5) هر گاه در اثناء وضو معلوم شد كه آب وضو غصبى بوده آنچه اتيان كرده صحيح است و بقيه را به آب
مباح تمام كند و اگر روى دستها را شست و بعد معلوم شد غصبيت آب آيا جايز است مسح بان ترى
دست دو قول است اول جواز به جهت آنكه آن ترى از ماليت افتاده و ممكن هم نيست رد آن
به مالك آن قول دوم اعاده است يا استيذان از مالك اگر ممكن باشد اقوى قول اول و احوط ثانى است و هم چنين
است هر گاه وضو گرفت به آب غصبى عمدا و بعد خواست اعاده كند آيا واجب است كه اول اعضاء را
از رطوبت آب غصبى بخشكاند يا صبر كند تا خشك شود يا مىتواند با ترى انها وضو كرد اقوى اين
است كه مىتواند و احوط اول است و اگر مالك آب بگويد من راضى نيستم كه به اين رطوبت مسح
كنى قول او مسموع نيست به آن جهتى كه گفته شد بلى اگر فرض شود كه مالك بتواند انتفاع از آن ببرد
جايز نيست مسح بان ترى
(مسألة 6) با شك در رضاى مالك حكم غصب جاريست پس بايد
ماذون باشد در تصرف در مال غير باذن صريح يا فحوى يا شاهد حال قطعى
(مسألة 7) جايز است
وضو گرفتن و آب آشاميدن از نهرهاى بزرگ چه از قنوة باشد و چه جدا كرده از شطوط و رودخانها
و اگر چه معلوم نباشد رضاى مالكين انها بلكه هر چند صغير و مجنون در جمله مالكين باشند بلى اگر
مالكين نهى كنند مشكل است جواز و اگر غاصبى انها را غصب كرد باز باقى است جواز تصرف از
براى غير غاصب ما دامى كه در همان نهر ومجرى است بلكه ممكن است بقاء جواز تصرف مطلقا و اما
از براى غاصب جايز نيست تصرف در آن و هم چنين از براى اتباع يعنى كسانى كه بملاحظه تعلق به او
101

و از بابت اين كه در دست او است تصرف مىكنند مثل زوجه و اولاد و نوكر و ميهمان او ونحو اينها
و هم چنين است حال در اراضى وسيعه كه وضو گرفتن در انها بدون مالك آن جايز است مثل راه
رفتن و نشستن و خوابيدن در انها ونحو اينها مادام كه مالك نهى نكند و علم به كراهت مالك نداشته باشد
بلكه با ظن به كراهت نيز احوط ترك است
(مسألة 8) حوضهاى مساجد و مدارس كه كيفيت وقف
انها معلوم نباشد كه آيا وقفشان خاص است به طلاب آنجا و به كسانى كه در آن مساجد نماز كنند يا آن كه
اختصاص به ايشان ندارد در اين صورت غير اهل آن مدارس و كسانى كه در آن مساجد نماز نمىكنند
نمىتوانند از آب آنجا وضو بگيرند مگر آنكه عادت جارى شده باشد كه هر كس برسد وضو بگيرد و منعى
هم نباشد كه در اين صورت چون كشف از عموم اذن مىكند جايز است و هم چنين است حال در مثل
حوضهاى كاروانسراها ونحو انها
(مسألة 9) هر گاه نهرى يا قنوتى را شق كردند بدون رضاى مالكين
آن وضو گرفتن از آب آن شق جايز نيست اگر چه مكان نشستن مباح يا مملوك باشد بلكه جايز نيست
كه آب از آن شق بردارند و در جاى ديگر وضو بگيرند و اگر چه اخذ آب از اصل نهر يا قنوة جايز باشد
(مسألة 10) هر گاه شخصى مجراى نهرى را بدون اذن مالك آن تغيير داد بدون آنكه آب آن را
غصب كند آيا اشخاصى كه غير غاصب هستند به همان نحو كه سابق استعمال مىكردند در وضو وشرب
حالا هم مىتوانند مشكل است و اگر چه بعيد نيست كه بتوانند اين حكم كه گفته شد در مجراى جديد
است و الا از بالاى نهر پيش از ورود در اين مجرى و هم چنين در ما بعد آن اشكالى ندارد
(مسألة 11) حوض مسجدى كه معلوم باشد كه وقف بر نماز كنندگان در آن مسجد است يا مشكوك الحال باشد و عادت
جارى نشده باشد بر استعمال غير مصلين در آن اگر از آن وضو بگيرد به قصد نماز كردن در جاى ديگر
جايز نيست و اگر وضو بگيرد به قصد نماز در آنجا و بعد بنايش بر آن شود كه در جاى ديگر نماز بخواند
يا آنكه عذرى پيدا كند در خواندن نماز در آنجا ظاهر آنست كه وضوى او صحيح است چنانچه صحيح
است هر گاه از روى غفلت يا به اعتقاد عدم اشتراط وضو گرفت و واجب نيست كه در همان مسجد نماز
كند و اگر چه احوط است بلكه اين احتياط ترك نشود در صورت اول كه وضو به قصد نماز كردن
در آنجا گرفته است
(مسألة 12) هر گاه حوضى آب و زمين و اطراف آن جميعا مباح باشد مگر آنكه
در بعض اطراف آن آجر يا سنگ غصبى نصب كرده باشد وضو گرفتن از آن حوض مشكل است
102

مثل ظرفى مىماند كه يك طرف آن غصبى باشد
(مسألة 13) هر گاه مكان نشستن مباح باشد لكن
فضائى كه در آن حركات وضوئيه واقع مىشود غصب باشد وضو صحيح نيست به جهت آنكه در حركات
دستش تصرف در مال غير كرده
(مسألة 14) هر گاه وضو گرفتن مستلزم شود حركت دادن
چيز مغصوبرا آن وضو باطل است
(مسألة 15) در زير خيمه غصبى وضو گرفتن اگر آن عمل را تصرف
در آن خيمه حساب كنند مثل رفتن در زير آن از براى خوابيدن يا از گرما و سرما محفوظ ماندن
آن وضو حرام و باطل است
(مسألة 16) هر گاه تعدى كند آب مباح از مكان مغصوب به مكان مباح
اشكال ندارد وضو گرفتن از آن
(مسألة 17) هر گاه جمع شود آب مباح مثل باران مثلا در ملك
غير پس اگر مالك قصد كرد تملك آن را ملك او مىشود و الا بر اباحه خود باقى است پس اگر ديگرى
آن را اخذ كند و تملك كند ملك او مىشود لكن معصيت كرده كه تصرف در ملك غير نموده كه آب را
از آنجا برداشته و هم چنين است حكم در غير آب از مباحات ديگر مثل صيدى كه در آنجا گير مىكند
و خاشاكى كه باد در آنجا مىآورد
(مسألة 18) هر گاه وضو گيرد در حال بيرون آمدن از مكان غصبى
به نحوى كه منافى با فوريت و سبب تاخير نباشد اگر دخول در اينجا بر وجه غفلت پا جهل بوده يا آنكه
خروجش به قصد تخلص و بعد از توبه باشد صحيح است و اگر به قصد تخلص نباشد مشكل است چون
تصرف خروجى نيز مثل دخول و بقاء حرام است
(مسألة 19) هر گاه قدر كمى از آب غصبى داخل
حوض مباح شود پس اگر ممكن است رد آن به صاحبش جايز نيست تصرف در آن حوض و اگر
ممكن نباشد رد آن ممكن است گفته شود بجواز تصرف در آن حوض به جهت اين كه آب مغصوب تالف
محسوب مىشود لكن مشكل است بدون رضاى مالك آن
(م) هر گاه زمين مباح باشد لكن فرشى
كه در حال وضو گرفتن بر روى آن نشسته يا كفش يا جوراب پايش غصبى باشد مشكل است
(شرط پنجم) آنكه ظرف آب وضو طلا يا نقره نباشد و الا باطل خواهد بود چه آب از آن بردارد
يا آب از همان ظرف بريزد بر اعضا و خواه آب منحصر در آن باشد يا نباشد و در صورت انحصار واجب
است كه آب آن را خالى كند در ظرف ديگر و وضو بگيرد و اگر خالى كردن نمىشود الا به وضو گرفتن
جايز است وضو بگيرد به قصد خالى كردن و اين شرط شرط علمى است پس اگر از روى جهل يا نسيان
يا غفلت وضو بگيرد صحيح است مثل ظرف مغصوب و اگر ظرفى مشكوك باشد طلا يا نقره بودن آن
103

جايز است از آن وضو گرفتن و هكذا ساير استعمالات
(مسألة 20) هر گاه از ظرفى وضو گرفت
به اعتقاد آنكه غصب است يا آنكه طلا و نقره است بعد معلوم شد كه چنين نبوده صحت وضويش
مشكل است و دور نيست صحت اگر قصد قربت از او حاصل شده باشد
(شرط ششم) اين كه آب
وضو آب مستعمل در رفع خبث نباشد هر چند پاك باشد مثل غساله استنجاء با شرائط و فرق نيست
بنابر اقوى ما بين وضوء واجب و مستحب حتى مثل وضوء حائض كه در حقيقت صورت
وضو است و اما آب مستعمل در حدث اصغر مثل آب وضو جايز است وضوء گرفتن با آن بلا اشكال و اقوى
جواز وضو است از آب مستعمل در حدث اكبر و اگر چه احوط ترك است با بودن آب ديگر بلى
مستعمل در اغسال مندوبه بى اشكال جايز است و مراد به آب مستعمل در حدث اكبر كه محل احتياط
است آن آبى است كه بر بدن وارد شده و ريخته و جمع شده باشد و اما آن آبى كه به بدن نرسيده
و از دست يا ظرف در حين غسل كردن مىريزد آن مستعمل نيست چنانچه بقيه آبى كه در ظرف
مىماند نيز مستعمل نيست هر چند در اثناء غسل بدست از آن آب برداشته باشد و هم چنين قطراتى كه از
بدن مىچكد در آب انها نيز مغتفر است و اين شرط شرط واقعى است پس اگر از روى جهل يا غفلت
يا نسيان وضو بگيرد بغساله خبث وضويش باطل است و اگر از آب مستعمل در حدث اكبر بگيرد
احتياطا اعاده كند
(هفتم) آنكه مانعى از استعمال آب مثل مرض يا عطش يا خوف ضررى ديگر
نباشد و الا مامور است به تيمم و اگر وضو بگيرد باطل است اگر عالم باشد به ضرر و اگر جاهل باشد وخوف
هم نداشته باشد وضو صحيح است هر چند در واقع مضر بوده است و احوط اعاده يا تيمم است
(هشتم)
اين كه وقت وسعت از براى وضوء و نماز داشته باشد به اين معنى كه بشود با اين وضوئى كه مىگيرد تمام نمازش
در وقت واقع شود و الا واجب است تيمم كند مگر آنكه با تيمم نيز چنين باشد يعنى زمان آن به قدر وضو
يا بيشتر باشد كه در اين صورت معين است وضو و در فرض اول كه مامور به تيمم است اگر به قصد كون
بر طهارت يا غايتى ديگر وضو بگيرد صحيح است و اگر به قصد خصوص آن نمازى كه وقت آن تنگ
است وضو بگيرد باطل است از جهت اين كه امر به اين وضو ندارد بلى اگر قصد او به نحو داعى باشد نه
تقييد صحت آن نيز بعيد نيست
(مسألة 21) هر گاه در جائى كه استعمال آب ضرر داشته باشد شخص
اول آن موضع را كه آب براى او ضرر دارد در آب گذارد يا آب بر آن بريزد كه ضرر خود را بكند
104

و بعد ديگر به زيادى استعمال آب متضرر نشود آن وقت وضو بگيرد صحيح است لكن در مقدمه آن معصيت
كرده
(نهم) مباشرت است يعنى خودش مباشر افعال وضو شود در حال اختيار پس هر گاه با تمكن
خودش كس ديگر مباشر شستن يا مسح كشيدن اعضاى وضوء او شود باطل است و اما مقدمات افعال
پس چند قسم است (اول) مقدمات بعيده مثل آب كشيدن يا آوردن يا گرم كردن ونحو اينها و در
اين قسم متصدى شدن غير ضرر ندارد (دوم) مقدمات قريبه است مثل ريختن آب در كف وضو
گيرنده در اين قسم نيز تصدى غير ضرر ندارد هر گاه خود شخص مباشر شستن شود لكن مكروه است
(سيم) آب ريختن بر صورت و دستها و تصدى غير در اين قسم نيز با فرض اين كه خود شخص مباشر
شستن انها شود اگر چه خالى از اشكال نيست الا اين كه ظاهر صحت است پس منحصر است بطلان
در صورتى كه غير مباشرت كند در شستن اعضا يا اعانت كند به اين طريق كه اجراء آب بر اعضا
و شستن آنها از هر دو واقع شود
(مسألة 22) هر گاه آب از ناودان ونحو آن جارى باشد شخص
صورت يا دست خود را در زير آن بگيرد به قصد وضو و آب بر آن عوض جارى شود صحيح است و اين
كار منافات با وجوب مباشرت ندارد بلكه هر گاه شخصى از مكان بلندى آب بريزد نه به قصد آنكه
كسى را وضو بدهد ديگرى صورت يا دست خود را زير آن بگيرد به قصد وضو صحيح است نيز و اين
اعانت غير حساب نمىشود
(مسألة 23) هر گاه كسى متمكن نباشد از مباشرت مىتواند نائب بگيرد
كه او را وضو بدهد بلكه واجب است نائب گرفتن اگر چه موقوف بر اجرت باشد هر چند زياد باشد
مادام كه مضر به حال او نباشد و نيت وضو را خودش بايد بكند و لازم نيست كه نائب آب را بر كف
دست او بريزد و از دست او اجراء بر محل كند اگر چه احوط است بلى مسح بايد بدست خودش
باشد نه دست نائب يعنى نائب دست او را بگيرد و بمالد بر محل مسح او و اگر ممكن نباشد رطوبت باقيه
در دست او را بگيرد و به آن مسح كند سر و پاهاى او را و اگر از بعض افعال وضو عجز دارد نه همه نائب
بگيرد براى همان مقدارى كه عجز دارد
(شرط دهم) ترتيب ما بين افعال وضوء است به مقدم داشتن
صورت پس دست راست پس دست چپ پس مسح سر پس از آن مسح پاها و ما بين اجزاء اعضا
ترتيب لازم نيست بلى واجب است مراعات الاعلى فالاعلى چنانچه گذشت و اگر اخلال كند
به ترتيب و اگر چه از روى جهل يا نسيان باشد باطل است هر گاه بعد از فراغ وفوات موالات ملتفت
105

شود و اگر در اثناء ملتفت شد لكن نيتش فاسد بوده به اين معنى كه بر وجه تشريع نيت به اين وجه نموده
باز باطل است و اگر بر وجهى بوده كه نيتش فاسد نشده برگردد واتيان كند بر وجهى كه ترتيب
به عمل ايد صحيح است و فرقى نيست در وجوب ترتيب ما بين وضوء ترتيبى و ارتماسى
(يازدهم) موالات
است يعنى اين كه در حين شروع در عضو لاحق رطوبت در تمام اعضاء سابقه خشك نشده باشد پس
هر گاه پيش از شروع در عضو لاحق تمام اعضاء پيش خشك شده باشد باطل است بلكه هر گاه
خشك بشود خصوص عضوى كه تازه از آن فارغ شده و مىخواهد عضو بعد از آن را بشويد احوط
استيناف است و اگر چه رطوبت در اعضاى سابق بر آن عضو يافت شود و مخفى نماند كه اعتبار اين
شرط كه خشك نشدن باشد در صورتى است كه به جهت طول زمان و فاصله بين اعضاء باشد و اما اگر
پى در پى افعال وضو را بجا آورد و با اين حال اعضاء هم خشك شد به جهت شدت حرارت بدن يا حرارت
هوا يا باد و امثال اينها وضو باطل نيست پس در حقيقت يكى از دو چيز شرط است يا باقى بودن رطوبت
وضو در اعضاء سابقه به هر جهت كه باشد يا موالات عرفى يعنى عدم فصل زمانى و پى در پى شستن
اعضاء هر چند اعضاء تماما خشك شده باشد يا خشكانيده باشد و بعضى از علما موالات بمعنى ثانى را
واجب تعبدى دانسته اند و اگر چه باطل نمىشود وضو به ترك آن هر گاه موالات بمعنى اول كه عدم
جفاف باشد محقق باشد و بدان كه واجب نيست بودن رطوبت در تمام اجزاء يك عضو بلكه اگر قدرى
از آن خشك نشده باشد كفايت مىكند
(مسألة 24) هر گاه شخص وضو گرفت و شروع به نماز كرد
در بين نماز ملتفت شد كه مسح سر يا پا يا تمام انها را فراموش كرده نماز او باطل است و وضو نيز باطل
است اگر رطوبت در اعضاء وضويش باقى نباشد و الا از رطوبت انها بگيرد و مسح كند و نماز را از سر
گيرد
(مسألة 25) بعد از شستن دست چپ يا در حين شستن آن شخص چند قدم برود و بعد از آن
مسح كند ضرر ندارد (و هم چنين اگر قدرى معطل شود به جهت كندن كفش يا جوراب ونحو آن)
و جايز است وضو گرفتن در حال راه رفتن
(مسألة 26) هر گاه شخص ترك كند موالات را نسيانا
باطل است وضوء او با فرض اين كه موالات عرفى به عمل نيامده باشد و هم چنين است هر گاه اعتقاد كند
جفاف را بعد خلاف آن معلوم شود
(مسألة 27) هر گاه در حين شروع بدست راست صورت
خشك شد لكن باقى است رطوبت در آنچه از ريش تجاوز كرده است از حد وجه در كفايت آن
106

اشكال است
(دوازدهم) نيت است وان عبارت است از قصد فعل كه وضو باشد بداعى امر خداوند
تعالى يا به جهت اين كه جناب اقدس الهى سزاوار طاعت است و اين اعلاى درجه نيت است وادناى آن
بجا آوردن عمل است به جهت دخول بهشت يا فرار از آتش و در ما بين مراتب و وسائط بسيار است و لازم
نيست تلفظ به نيت و نه به خاطر آوردن عبادت را بر وجه تفصيل بلكه كفايت مىكند وجود داعى در
دل به نحوى كه اگر به پرسند از او كه مشغول چه كارى بلا فاصله بگويد كه وضو مىگيرم مثلا و اما اگر
غافل باشد به نحوى كه در جواب متحير بماند كفايت نمىكند و اگر چه مسبوق بعزم و قصد باشد در حين
مقدمات آن و واجب است كه نيت بمعنى داعى مستمر باشد از حين شروع تا آخر عمل و اگر غافل محض
شود يا متردد شود در كردن و نكردن و يا نيت خلاف نمايد پس آنچه در اين احوال كند باطل است
و اگر عود كند به نيت سابق پس اگر موالات فوت نشده صحيح است به شرط اعاده كردن آنچه در آن
احوال كرده و اگر موالات فوت شده اصل وضو باطل است و واجب نيست در وضو بلكه سائر
عبادات قصد وجوب وندب نه وصفى و نه غائى و نه قصد وجه وجوب وندب پس واجب نيست اين كه
قصد كند وضوى واجب مىگيرم يا وضوى مستحب مىگيرم يا اين كه قصد كند وضو مىگيرم به علت
اين كه واجب است يا مستحب است يا وضو مىگيرم از جهت مصلحتى كه در آن است كه موجب امر
بان شده است و بنابر اين اگر نداند كه وضو مثلا واجب است شرعا يا مستحب اتيان آن به قصد قربت
كافى است و هم چنين اگر نمىداند وقت داخل شده تا وضو واجب باشد يا نشده تا مستحب باشد يا بعد
كون بر طهارت يا غايت ديگرى اتيان آن به قصد قربت كافى است و اگر وقت داخل شده باشد يا بعد
بشود با آن وضو نماز وغايات ديگر را مىتواند بكند بلكه اگر در وضوى واجب قصد استحباب كند
يا به عكس اگر راجع بتشريع نشود و بر وجه تقييد هم نباشد صحيح است بلى اگر بر وجه تشريع باشد
حرام و باطل است و اگر بر وجه تقييد باشد به اين معنى كه بگويد وضوى واجب
مىگيرم كه اگر واجب نيست وضو نباشد باطل است از جهت رجوع آن بعدم قصد امتثال
(مسألة 28) واجب نيست
در وضو قصد رفع حدث يا استباحه آن عملى كه مىخواهد بكند بنابر اقوى و نه قصد آن غايتى كه به جهت
آن مامور بوضو شده مثل نماز يا قرائت قرآن ونحو اينها و نه تعين حدثى كه موجب آن شده مثل بول
يا خواب ونحو اينها بلى آنچه گفتيم كه قصد غايت لازم نيست مقصود اين است كه شرط صحت وضو
107

نيست و الا از براى امتثال امر آن غايت معتبر است پس اگر قصد نكند نماز يا قرائت قرآن يا نحو
آن را امتثال امرى كه دارد از بابت نماز يا قرائت مثلا نكرده است اگر چه اداء آن شده است بمعنى
اين كه ديگر امر ندارد از جهت آن مادام كه وضو باقى است بلى اگر نذر كند وضو گرفتن به جهت
غايت معينى پس اگر قصد آن غايت نكند اداء هم نشده است پس آن امر نذرى باقى است و بايد
بعد از آن بياورد اگر موسع بوده است
(شرط سيزدهم) خلوص است يعنى بايد عمل را خالصا لوجه
الله تعالى بجا آورد پس اگر منضم شود بان قصد رياء باطل است به هر نحو كه باشد خواه نيت قربت
مستقل باشد وريا بالتبع يا به عكس يا هر دو مستقل باشند و خواهد ريا در اصل عمل باشد يا در كيفيات
يا در اجزاء آن حتى اگر ريا در جزء مستحبى آن باشد تمام عمل باطل است بنابر اقوى و خواه نيت ريا
از اول عمل كند يا در اثناء آن و خواه از آن توبه كند يا نكند پس ريا در عمل به هر وجهى كه باشد
مبطل آن است چنانچه در اخبار وارد شده كه حق تعالى فرموده انا خير شريك من عمل لى ولغيرى
تركته لغيرى و مبطل بودن رياء در صورتى است كه محرك يا جزء محرك بر عمل باشد پس مجرد خطور
در خاطر با اين كه تمام محرك داعى قربت باشد ضرر ندارد چنانچه اگر محرك ريا باشد و به خاطر بگذارند
قربت را ثمر ندارد و اگر در حين عمل ريا و قربت هر دو در خاطرش موجود است و نمىداند كه آيا رياء
جزء داعى است يا مجرد خطور است صحت عمل مشكل است بلى اگر عملى كرد و بعد از آن شك
كرد كه آيا رياء منضم بود بداعى يا نه محكوم است به صحت از باب قاعده شك بعد از فراغ و اما عجب
پس مبطل بودن آن معلوم نيست اگر چه احوط در عجب مقارن عمل اعاده آن است و اما سمعه پس
اگر داعى بر عمل يا دخيل در آن باشد مثل ريا مبطل است و اما اگر عمل را قربة الى الله مىكند لكن
از اطلاع مردم بر عمل او خوشش مىآيد بدون اين كه داخل در قصد او باشد كه مدخليت در عملش
داشته باشد بالمره ضرر ندارد لكن آدمى بايد ملتفت باشد كه شيطان كه دشمن مبين است در كمين
است و نفس آدمى دزد وخداع است مبادا كه فريب بخورد و بس است براى تنبيه انسان در اين مقام
فرمايش حضرت يوسف صديق عليه السلام (و ما ابرى نفسى ان النفس لامارة بالسوء الا مارحم ربي)
و اما ضمائم ديگر غير از رياء وسمعه پس اگر رحجان داشته باشد مثل اين كه وضو مىگيرد به قصد قربت
و تعليم مثلا بر وجهى كه ضميمه راحجه تبع باشد يا هر دو داعى مستقل باشند ضرر ندارد و اگر نيت
108

قربت تبع باشد يا آنكه داعى مجموع از هر دو باشد كه بر تقدير آنكه اگر هر دو نبودند عمل را بجا
نمىآورد باطل است و اگر ضميمه مباحه باشد مثل خشك شدن ونحو آن نيز چنين است لكن احوط دو
صورت استقلال هر دو يعنى قربت و ضميمه مباحه اعاده است و اگر ضميمه محرمه باشد غير از رياء
وسمعه در حكم رياء است در ابطال عمل چونكه فعل به قصد حرام محرم است پس باطل است بلى فرقى كه
هست اين است كه اگر در اثناء عمل داعى محرمى از براى يكى از اجزاء طارى شود با اين كه از اول
نيت صحيحه كرده باشد آن جزء تنها باطل مىشود پس اگر آن را تدارك كند بدون فوات موالات
عمل صحيح مىشود به خلاف رياء كه نظير حدث است در ابطال
(مسألة 29) رياء بعد از عمل مبطل نيست
(مسألة 30) اگر زنى وضو بگيرد در مكانى كه نامحرم نظر مىكند بدست او باطل نيست
(مسألة 31) اشكالى نيست در امكان اجتماع غايات متعدده از براى وضو مثل اين كه بعد از
وقت است و بر ذمه شخصى است نماز قضا و نذر هم كرده كه مس مصحف كند و مىخواهد قرآن بخواند
و زيارة مشاهد مشرفه نيز بنمايد پس اگر يك وضو بگيرد به نيت جميع كفايت مىكند و امتثال امر تمام
انها را نموده و اگر نيت يكى از اين غايات را بكند باز هم كفايت از همه مىكند لكن نسبت بان غايتى
كه به قصد او بجا آورده امتثال كرده نه نسبت به همه و نيز اشكالى نيست در اين كه امر در اينجا متعدد
است بلى اشكال در اين است كه آيا مامور به نيز متعدد است و كفايت يك وضوء از باب تداخل است يا آنكه
مامور به متعدد نيست بعضى از علما قول اول را اختيار فرموده اند و گفته اند در اين صورت بايد در
وقت وضو گرفتن تعيين كند يكى معين را و الا باطل است و بعضى ديگر قول ثاني را اختيار كرده اند
و گفته اند وضو متعدد نمىشود وتعدد در امر يا در جهات امر است و بعضى فرموده اند كه به نذر ونحو
آن متعدد مىشود و اين قول قريب است مثلا اگر نذر كند كه تا زمان كذا يك وضو به قصد قرائت
قران بگيرد و نيز نذر كند كه يك وضوء به جهت دخول در مسجد بگيرد در اين صورت دو وضو فعلا در
ذمه او است پس اگر وضو بگيرد و از اين دو هيچ يك را معين نكند هيچ يك واقع نمىشود اگر چه
اصل وضو صحيح است چون في حد نفسه از جهت هر يك از كون و طهارت و قرائت و دخول در
مسجد و امثال اينها مستحب است و امر واقعى دارد و اگر احدهما را معين كند همان واقع مىشود
و ديگرى بر ذمه او مىماند
(مسألة 32) هر گاه قبل از دخول وقت كه وضو واجب نيست شروع
109

كند در وضو گرفتن و در اثناء آن وقت داخل شود آن وضو هم واجب است هم مستحب هر يك به اعتبار
بعضى از آن و اگر خواسته باشد نيت وجوب وندب كند نيت كند اول را بعد از وقت و دوم را پيش از وقت
(مسألة 33) هر گاه شخص بر ذمه او نماز واجبى باشد خواه ادا يا قضا و قصد بجا آوردن
آن را فعلا نداشته باشد پس وضو بگيرد براى قرائت قرآن اين وضو متصف است بوجوب و اگر چه
داعى بر آن امر وجوبى نبوده پس اگر بخواهد قصد وجوب وندب كند بايد قصد وجوب وصفى
وندب غائى كند به اين نحو كه بگويد وضوء واجب مىگيرم به جهت امتثال امر بان از براى قرائت قرآن
و اقوى اين است كه وضو متصف مىشود بوجوب و استحباب با هم و مانعى نيست از اجتماع هر دو
(مسألة 34) هر گاه استعمال آب به قدر اقل آنچه شستن بان محقق مىشود مضر نباشد لكن زيادتر
استعمال كردن مضر باشد واجب است وضو بگيرد به نحو اول و اگر زيادتر استعمال كرد از روى عمد و علم
باطل است مگر اين كه فرض شود كه استعمال زياده بعد از تحقق شستن باقل بوده باشد و اگر از روى
جهل يا نسيان زيادتر استعمال كرد باطل نيست به خلاف اين كه اگر اصل وضو گرفتن ضرر داشته باشد
كه اگر وضوء بگيرد جهلا يا نسيانا ممكن است حكم به بطلان آن به جهت اين كه در اينجا مامور است
واقعا به تيمم به خلاف مسألة ما نحن فيه
(مسألة 35) هر گاه شخص وضو گرفت و بعد از آن مرتد شد
وضوء آن باطل نمىشود پس اگر توبه كرد واجب نيست اعاده وضو بلكه اگر در اثناى وضو گرفتن
مرتد شد و قبل از فوات موالات توبه كرد استيناف واجب نيست بلى آن رطوبتى كه در محل وضو
بوده وبارتداد نجس شده بايد آن را تطهير كند چون پاك شدن آن بتوبه و عود با سلام مشكل است
و بنابر اين هر گاه ارتداد وتوبه بعد از شستن دست چپ و پيش از مسح باشد مشكل مىشود امر مسح
(مسألة 36) وضو گرفتن زوجه وعبد در سعه وقت با نهى زوج ومولى در صورتى كه مفوت
حق ايشان باشد مشكل است و هم چنين اجير خاص با منع مستأجر و امثال اينها
(فصل هشتم)
در احكام شكوك است (مسألة 1) هر گاه شخص شك كند در حدوث حدث بعد از آنكه وضو
داشته بنا را بر باقى بودن وضو گذارد مگر آنكه سبب شكش خروج رطوبت مشتبهه به بول بوده باشد
در صورتى كه استبراء نكرده باشد كه در اين هنگام محكوم به بول خواهد بود و هر گاه محدث بوده و شك
كند كه آيا وضو گرفته بعد از آن يا نه بنا را بر بقاء حدث گذارد و وضو بگيرد وظن غير معتبر در هر دو
110

مسألة در حكم شك است و اگر علم دارد به آنكه هر دو امر واقع شده لكن نمىداند كه كدام مقدم است
و كدام مؤخر بايد خود را محدث بداند و وضو بگيرد در حالتى كه جاهل به تاريخ هر دو يا جاهل به تاريخ
وضو باشد و اما هر گاه جهل دارد به تاريخ حدث و علم دارد به تاريخ وضو بنا را بر بقاء بگذارد
و احوط در اين صورت وضو گرفتن است نيز
(مسألة 2) هر گاه شخص محدث كه شك دارد در
وضو و شرعا بايد وضو بگيرد فراموش كرد وضو را و نماز كرد هيچ اشكالى نيست در بطلان اين نماز
بحسب ظاهر و واجب است وضو بگيرد و نماز را اعاده كند اگر وقت باقى باشد و الا قضا كند و اما
اگر شخص مامور به وضو باشد از جهت جهل به حالت سابقه و فراموش كند كه وضو بگيرد و نماز بخواند ممكن
است حكم به صحت نماز او از باب قاعده فراغ لكن مشكل است و احوط اعاده يا قضاء است نيز
(مسألة 3) هر گاه شخص متطهر وضوء تجديدى گرفت و نماز كرد و بعد يقين كرد كه يكى از آن دو وضو باطل
بوده و لكن نمىداند كدام است اشكالى نيست در صحت نمازش و واجب نيست براى نمازهاى بعد هم وضو
گيرد و اما اگر بعد از هر يك از دو وضو نمازى كرده و بعد يقين به بطلان يكى از دو وضو نموده نماز دوم
صحيح است و اما نماز اول احوط اعاده است و اگر چه بعيد نيست اجراء قاعده فراغ در آن
(مسألة 4) هر گاه دو وضو گرفت و بعد از آن دو وضو نمازى كرد و بعد علم پيدا كرد به اين كه بعد
از يكى از آن دو وضو حدثى از او صادر شده و نمىداند بعد از كدام بوده ممكن است حكم به صحت آن نماز
از باب قاعده فراغ لكن بايد از براى نمازهاى بعد وضو بگيرد چون مرجع مسألة به اين مىشود كه وضو
و حدثى مىداند و شك در تقدم وتاخر احدهما دارد
(مسألة 5) هر گاه دو وضو گرفت و بعد از هر
يك نمازى كرد و بعد يقين كرد به اين كه حدثى بعد از يكى از آن دو صادر شده و نمىداند كدام بوده در
اين صورت واجب است اعاده هر دو نماز اگر مختلف باشند در عدد و اگر در عدد متحد باشند و در
جهر واخفات هم مثل يكديگر باشند يك نماز به قصد ما في الذمة كفايت مىكند بلكه اگر در جهر
واخفات هم مختلف باشند كفايت مىكند يك نماز به قصد ما في الذمة و در جهر واخفات مخير است لكن
احوط اعاده هر دو است در اين صورت
(مسألة 6) هر گاه بعد از وضوء يقين كند به اين كه نمازى
كرده و حدثى هم از او صادر شده نمىداند نماز مقدم بوده تا صحيح باشد يا حدث تا نماز باطل باشد ظاهر
حكم به صحت نماز است خصوصا اگر تاريخ نماز معلوم باشد به جهت استصحاب بقاء طهارت الى اخر
111

الصلاة وعلى اى حال از براى نمازهاى بعد بايد وضو بگيرد
(مسألة 7) هر گاه بعد از فراغ از وضو
يقين كند به اين كه يا واجبى از واجبات وضو
را ترك كرده يا يكى از مستحبات آن را غرض آنكه يقين دارد
كه يك جزء غير معين از او فوت شده وضوء او محكوم به صحت است از جهت جريان قاعده فراغ بلا
معارض چرا كه بر ترك مستحب اثرى مترتب نيست پس حال مسألة حال شبهه بدويه است
كه آيا ترك واجبى كرده يا نه و هم چنين است حال اگر يك وضوى مستحبى گرفته است و با آن قرائت
قرآن كرده است و در وقت ديگرى وضوء واجبى گرفته است از براى نماز و بعد يقين مىكند كه يكى
از اين دو وضوها باطل بوده در اينجا نيز حكم مىشود به صحت وضوى اخرى از جهت قاعده فراغ
ومعارض نيست به جريان آن در وضوء سابق چون فعلا اثرى بر آن مترتب نيست
(مسألة 8) هر گاه
شخص متوضى يقين كند به ترك عضوى از اعضاى وضو يا بعض عضوى هر چند به قدر سر سوزنى باشد
يا به ترك شرطى از شروط آن پس اگر موالات فوت نشده برگردد و آن را تدارك كند با ما بعد آن و اگر
نه وضو را از سر گيرد و اگر يقين نكند بلكه شك كند پس شكش يا بعد از فراغ از وضوء است يا در
اثناء آن پس اگر در اثناء باشد برگردد و مشكوك فيه را بجا آورد با ما بعدش و اگر چه پيش از مسح
كشيدن پاى چپ در شستن صورت يا در جزئى از آن شك كند و اگر شك بعد از فراغ از وضو
باشد پس اگر شك در غير جزء اخير است وضويش محكوم به صحت است به جهت قاعده فراغ و اگر
در جزء اخير است پس اگر داخل در فعل ديگرى شده يا نشستن او طول كشيده و بعد از طول
نشستن شك عارض شده يا از محل وضو برخواسته باز محكوم است به صحت و اعتنا به شك نيست و الا
برگردد وان جزء اخير را بجا آورد به شرط بقاء موالات و با فوات آن از سر گيرد
(مسألة 9) شك كثير الشك در اجزاء و شرايط يا موانع اعتبار ندارد
(مسألة 10) بعضى ملحق كرده اند غسل و تيمم را
به وضو در اين كه هر گاه شك اگر در جزء يا شرطى از انها بكند اگر پيش از فراغ است برگردد و اگر
بعد از فراغ است بگذرد به تفصيلى كه ذكر شد و اين اگر چه احوط است لكن اقوى عدم الحاق است
پس همين كه از محل مشكوك فيه گذشته بنا را بر وقوع و صحت گذارد هر چند در اثناء باشد مثلا در
تيمم هر گاه بعد از شروع در مسح جبهه شك كرد در اين كه دست خود را بر زمين زده يا نه اعتنا
نكند و هم چنين هر گاه در غسل بعد از شروع در طرف راست شك كرد كه سر خود را شسته يا نه
112

اعتنا نكند بلى اگر شك پيش از دخول در جزء بعد باشد اعتنا كرده و مشكوك فيه را بياورد
(مسألة 11) هر گاه بعد از فراغ از وضو يقين كرد كه مسح بر حائل كرده يا در موضع مسح غسل
نموده يا در موضع غسل مسح نموده و لكن شك دارد كه آيا بر غير وجه شرعى بوده يا به جهت ضرورتى از
تقية يا جبيره يا برودت هوا بوده ظاهر حكم به صحت است و لكن احوط اعاده است و هم چنين است اگر
بداند كه مسح به آب جديد كرده و نداند كه مسوغ داشته يا نه
(مسألة 12) هر گاه يقين كند كه
مشغول وضو شد و لكن نمىداند كه آن را تمام كرد يا تمام نكرد به احتمال اين كه اختيارا يا اضطرارا عدول
كرده باشد از وضو گرفتن در اين صورت بايد وضوء گيرد و قاعده فراغ در اينجا جارى نيست چون
مورد قاعده جائى است كه بداند بانى و عازم بر اتمام عمل و تصحيح آن بوده الا اين كه شك دارد كه آيا
فلان جزء را اتيان كرده يا نه و بعبارة اخرى در جائى است كه شك از جهت احتمال عروض نسيان
باشد نه از جهت احتمال ترك عمدى و عدول از قصد
(مسألة 13) هر گاه پيش از وضو يا در اثناء
آن شك داشته باشد در وجود حاجب واجب است فحص كند تا يقين يا مظنه پيدا كند بعدم آن
و اگر يقين بوجود آن داشته باشد و شك كند در حاجب بودن آن بايد يقين كند بحصول آب در تحت آن
و اگر بعد از فراغ شك كند در اين كه حاجبى بوده يا نه بنا را بر عدم گذارد و وضوء او صحيح است
و هم چنين اگر يقين كند بوجود آن و شك كند در اين كه آيا آن را از جهت ايصال آب به بشره حركت
داد يا تخليل يا ازاله كرد يا نه بلى هر گاه حاجبى باشد كه گاهى آب زير آن مىرسد و گاهى نمىرسد و مىداند
كه در حين وضو ملتفت بان نبود و لكن شك دارد در اين كه آيا از باب اتفاق آب به زير آن رسيده يا نه
احتياط باعاده را ترك نكند و هر گاه بعد از وضو حاجب معلوم الحاجبية يا مشكوك الحاجبية به بيند
و شك كند كه آيا در حال وضو بوده يا بعد حادث شده در اين صورت نيز بنا را بر صحت گذارد مگر
اين كه بداند كه حال وضو گرفتن ملتفت اين كه حاجبى هست يا نه نبوده كه در اين صورت احوط اعاده
است
(مسألة 14) هر گاه مانعى به بيند و تاريخ حدوث آن را هم بداند و شك كند كه آيا وضو پيش
از حدوث مانع بوده يا بعد از آن بنا را بر صحت گذارد به جهت قاعده فراغ بلى هر گاه بداند كه در حين وضو ملتفت آن نبوده احوط اعاده
است
(مسألة 15) هر گاه موضعى از مواضع وضوى شخص
نجس بود و نمىداند كه پيش
از وضو تطهير كرده يا نه وضويش محكوم به صحت است مگر در صورتى
113

كه بداند عدم التفات حين الوضوء را كه در اين صورت احوط بطلان است وعلى اى حال بايد بدن را
تطهير كند از براى نماز بعد بلكه هر جا كه يقين دارد كه آب وضو بان رسيده بايد تطهير كند و هم چنين
است اگر بداند كه آبى كه از آن وضو گرفته در سابق نجس بوده و نمىداند كه پيش از وضو آن را
به اتصال بكثير يا به باران تطهير كرده است يا نه كه وضويش صحيح است و لكن آن آب محكوم به نجاست
است و هم چنين اعضاء وضويش و ساير آنچه از آن آب به آنها رسيده است محكوم به نجاست است
(مسألة 16) هر گاه بعد از نماز شك كرد كه آيا با وضو بوده است يا نه نمازش صحيح است لكن واجب
است كه از براى نمازهاى بعد وضو گيرد و اگر اين شك در اثناء نماز رو داد وضو بگيرد و نماز را از سر
گيرد و احوط آن است كه اين نماز را تمام كند و بعد وضو بگيرد و اعاده كند
(مسألة 17) هر گاه
بعد از فراغ از وضو يقين كرد كه وضويش باطل بوده بسبب ترك عضوى يا شرطى يا وجود مانعى بعد
يقينش مبدل به شك شد بنا را بر حصت گذارد به جهت قاعده فراغ و اگر بعد از وضو يقين كرد به صحت
آن و بعد شك كرد نيز چنين است و اگر بعد از وضو شك كرد در يكى از امور مذكوره و بعد شكش
مبدل بيقين شد عمل كند بر طبق آن
(مسألة 18) هر گاه پيش از تمام شدن مسحها يقين كرد كه
دست چپ را نشسته يا شك در شستن آن كرد برگشت و شست و وضو را تمام كرد بعد از وضو علم
پيدا كرد به آنكه دست چپ را شسته بوده است ممكن است حكم به بطلان وضو از جهت لزوم مسح
به آب جديد و ممكن است حكم به صحت از جهت اين كه اين غساله ثانيه مستحبه محسوب مىشود اگر چه
قصد آن را نكرده است مگر اين كه گفته شود كه غسله ثانيه شدن فرع قصد آن است لكن اوجه صحت
است اگر چه احوط اعاده است و اگر معلوم شود كه دو دفعه شسته بوده است كه اين غسله ثالثه
مىشود در اين صورت حكم به بطلان متوجه است از جهت لزوم مسح به آب جديد
(فصل نهم) در
احكام جباير است وان در اصل تختهائى است كه بر شكسته يا بر در رفته مىبندند و مراد بان در اينجا
مطلق چيزهائى است كه بر روى شكسته يا زخم يا قرح مىبندند يا مىگذارند يا مىمالند از تخته و كهنه
و مرهم و دوا ونحو اينها بدان كه كسى كه در محل وضويش زخم يا دمل يا شكستگى ونحو اينها باشد
يا مكشوف است يا جبيره دارد و بر اين دو تقدير يا در موضع غسل است يا مسح وايضا يا تمام عضو
يا اعضا را گرفته يا بعض آن را وعلى التقادير يا ممكن است شستن و مسح كردن محل وضو يا ممكن نيست
114

پس اگر ممكن باشد بدون مشقت واجب است شستن و اگر چه بريختن آب پى در پى يا به فرو بردن
در آب باشد تا آب برسد به زير آن اگر جبيره بر روى آن باشد
به شرط اين كه جبيره و محل هر دو پاك باشند يا ممكن باشد تطهير انها و اگر ممكن نباشد رسانيدن آب به موضع جبيره يا به جهت
ضرر رسانيدن آب يا به جهت نجاست آن و ممكن نشدن تطهير يا از جهت آنكه ممكن نباشد آب به زير جبيره برسد يا آنكه جبيره بر
* * * * * * * * * * * * * *
داشته شود پس اگر مكشوف باشد واجب است شستن اطراف آن و گذاشتن كهنه پاكى بر روى آن
و مسح كردن روى آن كهنه با رطوبت و اگر ممكن باشد مسح بدون گذاشتن كهنه معين است چنين
كند اگر ممكن نباشد شستن آن چنان كه فرض اينجا است و اگر ممكن نباشد گذاشتن كهنه بر روى آن
نيز اكتفا كند به همان شستن اطراف و احوط ضم تيمم است بان و اگر در موضع مسح باشد و ممكن
نباشد بر روى آن مسح كردن واجب است كه كهنه پاكى روى آن گذارد و مسح كند به رطوبت دست
و اگر ممكن نشد گذاشتن كهنه بر روى آن و مسح كردن ساقط مىشود مسح آن و بايد تيمم با آن ضم كند
و اگر محل جبيره غير مكشوف است واجب است شستن اطراف آن با مراعات شرايط و مسح كردن
بر جبيره اگر طاهر باشد يا ممكن باشد تطهير آن و بايد مسح كند اگر چه در موضع شستن باشد و ظاهر
عدم تعين مسح است در اين حال پس جايز است شستن نيز و احوط اجراء آب است بر روى جبيره
با امكان بامراريد بدون قصد غسل يا مسح ولازم نيست كه مسح برطوبت آب وضو باشد هر گاه
در موضع غسل باشد ولازم است كه رطوبت بتمام جبيره برسد بلى در خلل وفرج آن دقت لازم
نيست همينكه عرفا صدق كند كه مسح برطوبت مستوعب شد كافى است اينها در وقتى است كه
ممكن نباشد برداشتن جبيره ومسح بر بشره والا احوط بلكه اقوى تعين مسح بر بشره است اگر ممكن
نباشد غسل آن چنانكه مفروض اينجا است واحوط جمع ما بين مسح بر جبيره وبر محل است نيز واگر
ممكن نباشد مسح بر جبيره بجهت نجاست آن يا از جهت مانع ديگر پس اگر ممكن باشد گذاشتن كهنه
پاكى بر روى آن ومسح بر آن واجب است چنين كند واگر ممكن نباشد احوط آنست كه اكتفا كند
بشستن اطراف آن با ضم تيمم بان
(مسألة 1) هر گاه جبيره در موضع مسح باشد وممكن نباشد كه
آن را بردارند وروى بشره را مسح كنند لكن ممكن باشد كه مكرر آب بريزند تا بمحل برسد ايا بايد چنين
كنند يا همان مسح بر جبيره كنند دو وجه است واحتياط بجمع ما بين هر دو ترك نشود
(مسألة 2)
115

هر گاه جبيره تمام يكعضو را فرو گرفته باشد ظاهر آنست كه باز حكم آن جارى است واگر تمام اعضاء
وضو را گرفته باشد مشكل است واحتياط بجمع ما بين جبيره وتيمم ترك نشود
(مسألة 3) هر گاه
جبيره در ماسح باشد پس مسح كند بر آن ماسح بدل از شستن محل بايد وقتى كه مسح سر يا پا را مىكند
بهمان رطوبتى كه از بقيه مسح در ماسح مانده مسح كند
(مسألة 4) در جبيره بر موضع مسح انتقال
بمسح بر جبيره در وقتى است كه جبيره تمام موضع مسح را گرفته باشد كه اگر بقدر مسماى مسح باقى
باشد بايد همان را مسح كند پس اگر در پشت يا بعرض انگشتى بلكه كمتر از سر يكى از انگشتان
تا مفصل خالى باشد همان را مسح كند اگر چه انگشت كوچك باشد واگر در عرض باتمام را
گرفته باشد نه در طول طرفين را بر بشره مسح كند ومقدار موضع جبيره را بر جبيره
(مسألة 5)
اگر در يكعضو چند جبيره باشد در فاصله ما بين انها بايد بشره را بشويد واگر در موضع مسح است مسح كند
(مسألة 6) هر گاه جبيره قدرى از موضع صحيح را گرفته باشد پس اگر بقدر متعارف واز
لوازم عاديه آن بوده باشد ضرر ندارد ومسح بر آن كافى است واگر زايد از قدر حاجت در عادت باشد
اگر مىتواند آن را بردارد وان موضع صحيح را غسل يا مسح كند چنين كند واگر ممكن نيست يا آب
رسانيدن بان موضع صحيح نيز مضر بزخم است بعيد نيست كفايت مسح بر آن خصوصا در صورت
اولى كه عدم امكان برداشتن باشد واحوط جمع است ما بين اين وتيمم خصوصا در صورت دوم كه
آب رسانيدن مضر باشد
(مسألة 7) در جرح مكشوف كه مىخواهد روى آن را وصله بگذارد وبجهت
وضو مسح كند واجب است اولا آنچه از اطراف آن را كه ممكن است بشويد بشويد بعد وضع جبيره كند
(مسألة 8) هر گاه در اطراف جرح زيادتر از قدر متعارف را هم نتوان شست بجهت ضرر رسانيدن
آب بآن مشكل است كفايت كردن مسح بر جبيره پس احوط شستن مقدار ممكن از آن ومسح بر
جبيره وتيمم است
(مسألة 9) اگر در عضوى يا در بعض آن مرضى باشد غير از شكست وجرح
وقرح مثل ورم يا وجع مفاصل ومانند آن كه استعمال آب در آن مضر باشد متعين است تيمم لكن احوط
بجا اوردن عمل جبيره است نيز
(مسألة 10) هر گاه دمل يا جرح در موضع بالاتر از اعضاء وضو
باشد لكن استعمال آب در اعضاء وضوء مضر بان باشد متعين است تيمم
(مسألة 11) در چشم درد
اگر اصل استعمال آب مضر باشد معين است تيمم واگر رسيدن آب بخود چشم مضر باشد وشستن
116

اطراف آن مضر نباشد در اين صورت احوط جمع است ما بين وضوء با جبيره باين كه اطراف چشم را
بشويد وچيزى بر روى چشم بگذارد وبر آن مسح كند وما بين تيمم
(مسألة 12) محل فصد داخل
در جروح است پس اگر تطهير وشستن آن مضر باشد كفايت مىكند مسح بر كهنه كه بر آن گذاشته
اگر از يد از متعارف را نگرفته باشد والا آن را باز كند ومقدار زايد از متعارف را بشويد وبعد كهنه را
بگذارد بر موضع فصد وبر آن مسح كند واگر از اصل مكشوف است نيز اطراف آن را بشويد وروى
آن را كهنه گذارد ومسح كند واگر اطراف فصد زيادتر از قدر متعارف خونين باشد ونتواند تطهير
كند آن را جمع كند ما بين جبيره وتيمم
(مسألة 13) در جريان حكم جبيره فرق نيست ما بين اين كه
آن جرح ونحو آن باختيار خود شخص حادث شده باشد يا بدون اختيار
(مسألة 14) هر گاه چيزى
چسبيده باشد بر عضوى از اعضاء صحيحه وضو وممكن نباشد ازاله آن يا انكه در ازاله آن جرح
ومشقتى باشد كه متحمل آن نتواند بشود مانند قير ونحو آن حكم جبيره در آن جارى است واحوط بجا
اوردن تيمم است نيز
(مسألة 15) هر گاه ظاهر جبيره پاك باشد ضرر نمىرساند نجس بودن باطن آن
(مسألة 16) اگر ظاهر جبيره مغصوب باشد جايز نيست مسح بر آن پس واجب است آن را تبديل
كند بلكه اگر باطن آن مغصوب باشد نيز مشكل است مگر بر وجهى باشد كه مسح ظاهر تصرف
در آن نباشد واين هم مشكل است واگر ممكن نباشد تبديل مغصوب يا مضر باشد پس اگر تالف
محسوب باشد جايز است مسح بر آن وعوض آن را بايد بدهد واحوط استرضاء از مالك است واگر چيزى
است كه بعد از برء مىتواند آن را بمالكش رد كند واجب است استرضاء از مالك اگر ممكن باشد ولو
بمثل خريدن يا اجاره كردن واگر ممكن نباشد احوط جمع است ما بين تيمم ووضوء باقتصار بر شستن اطراف آن
(مسألة 17) شرط نيست در جبيره اين كه مما تصح فيه الصلوة باشد پس اگر حرير يا طلا
يا جزء حيوان غير ماكول اللحم باشد ضرر ندارد پس آنچه مضر است نجس بودن ظاهر آن يا مغصوب
بودن آن است
(مسألة 18) مادام كه خوف دارد از برداشتن جبيره حكم آن جارى است هر چند
احتمال برء زخم يا نحو آن بدهد واگر بعد معلوم شد كه پيشتر برء حاصل بوده است وحاجت ببقاء
آن نبوده اعاده اعمال گذشته لازم نيست بلى اگر مظنه دارد كه برء حاصل شده وخوف برداشتن
جبيره هم نباشد واجب است برداشتن آن
(مسألة 19) هر گاه ممكن باشد برداشتن جبيره وشستن
117

محل آن لكن وقت تنگ باشد كه اگر چنين كند ووضو بگيرد وقت فوت خواهد شد ايا در اين صورت
جايز است كه عمل جبيره كند يا نه اظهر عدم جواز وعدول به تيمم است
(مسألة 20) هر گاه
دوائى كه بر زخم ريخته اند با خون جوش خورده وسخت شده باشد وبعد از خوب شدن بر ظاهر بدن
بماند وازاله كردن آن موجب زخم شدن بدن شود ازاله آن لازم نيست پس اگر خون ودواء مستحيل
شده اند واز صدق اسم خون واسم آن دواء متنجس بيرون رفته اند حكم جبيره بر آن جارى مىشود
واگر مستحيل نشده اند بايد در وقت وضو چيز طاهرى بر روى آن گذاشته روى آن را مسح كنند واحوط
در هر دو صورت ضم تيمم است نيز
(مسألة 21) در شستن مواضع وضوء كفايت مىكند همين
قدر كه آب از جزئى بجزئى ديگر منتقل شود اگر چه باعانت دست ماليدن باشد پس اگر بزند دست را
بآب وبكشد بر محل وضو صدق شستن بان محقق مىشود و بنابر اين در بسيارى از جاها كه شخص
خيال مىكند وضو گرفتن ضرر دارد اين قسم از آن ضرر ندارد خصوص اگر آب را گرم كند پس
بايد ملتفت اين جهت باشد وبخيال اين كه بايد آب زيادى ريخت بر محل وان مضر است حكم جبيره
يا تيمم را اعمال نكند
(مسألة 22) هر گاه روى جبيره چرب باشد مسح كردن بر روى آن ضرر
ندارد اگر پاك باشد
(مسألة 23) هر گاه عضوى يا بعض عضوى از اعضاء وضو نجس باشد بدون
اين كه عليل باشد ونتواند آن را تطهير كند حكم جبيره در آن جارى نمىشود بلكه معين است تيمم بلى اگر
عين نجاست بان چسبيده باشد وممكن نباشد ازاله آن حكم جبيره بر آن جارى است واحوط ضم تيمم
است نيز
(مسألة 24) تخفيف كهنه جبيره لازم نيست ماداميكه از متعارف خارج نباشد هر چند
زائد بر قدر ضرورت باشد بلى اگر بدون ضرورت كهنه ديگرى بالاى كهنه اولى به بندد كه جزء
آن جبيره محسوب نشود بايد آن را ازاله كند
(مسألة 25) وضوء جبيره رافع حدث است نه مبيح
تنها
(مسألة 26) بدان كه ما بين جبيره بر موضع غسل وجبيره بر موضع مسح چند فرق است
چنانچه از ما سبق مستفاد مىشود (اول) اين كه مسح در اول بدل غسل است ودر ثانى بدل مسح
بر بشره است (دوم) اين كه در ثانى متعين است مسح ودر اول جايز است غسل نيز بنابر اقوى
(سيم) اين كه مسح در ثانى بايد بكف دست ورطوبت باقى مانده از وضو باشد ودر اول لازم
نيست بكف باشد بلكه بهر چيزى كه مسح بان محقق شود كافى است ولازم هم نيست كه برطوبت
118

باقى مانده باشد بلكه بآب جديد نيز جايز است (چهارم) اين كه در اول استيعاب لازم است مگر
ما بين خيوط وخلل وفرج آن ودر ثانى مسمى كافى است مثل خود بشره (پنجم) اين كه در اول بهتر
اين است كه آب بر جبيره جارى شود كه شبيه بغسل باشد ودر ثانى بهتر اين است كه شبيه بغسل
نشود (ششم) اين كه در اول بقدر ايصال مجرد نداوت بس نيست بخلاف ثانى كه چون بدل مسح
بشره است مجرد تاثير محل كفايت مىكند در آن (هفتم) اين كه در اول اگر قبل از مسح تر باشد
لازم نيست كه آن را خشك كند بخلاف ثانى كه بايد رطوبت ماسح در آن اثر كند (هشتم) اين كه در
اول بايد مراعات الاعلى فالاعلى بشود چون بدل غسل است بخلاف ثانى (نهم) اين كه در اول فرق
نيست ما بين اين كه ماسح را بر آن بكشد يا آن را بر ماسح بخلاف ثانى كه بايد ماسح را بر ممسوح بكشد
(مسألة 27) فرقى نيست در احكام جبيره ما بين وضوهاى واجبى ومستحبى
(مسألة 28) غسل بجميع اقسامه از واجب ومستحب مثل وضوء است در حكم جبيره ودر جرح مكشوف بدون تفاوت
در احكام مذكوره بلى كلام در اين است كه ايا بايد اختيار غسل ترتيبى كند يا ارتماسى نيز صحيح
است وبر تقدير صحت ارتماسى ايا بايد در زير آب مسح كند روى جبيره را يا نه اقوى اين است كه
مىتواند ارتماسى بكند ومسح كردن هم لازم نيست اگر چه احوط اختيار ترتيبى است وبر تقديرى
كه اختيار ارتماسى نمود احوط مسح كردن در زير آب است لكن جواز غسل ارتماسى در صورتى
است كه مانعى ديگر نباشد از نجس بودن عضو وسرايت كردن ببقيه اعضاء يا ضرر رسانيدن آب بسبب
وصول آن بزير جبيره وغير اينها
(مسألة 29) اگر در موضع تيمم جبيره باشد ونتواند آن را بردارد
بهمان حال تيمم كند چه در ماسح باشد چه در ممسوح
(مسألة 30) در جواز استيجار صاحب جبيره
از براى اعمال مشروطه بطهارت اشكال است بلكه اگر بعد از اجاره عذر طارى شود بعيد نيست
كه با شرط مباشرت وضيق وقت اجاره منفسخ شود واما قضاى نمازهاى خودش را مىتواند بكند
اگر رجاء زوال عذر نداشته باشد ابدا والا در آن نيز اشكال است واگر بكند بايأس از زوال عذر
وبعد عذرش زائل شود احوط اعاده انها است هر چند وجوب آن معلوم نيست ودر تبرع از براى
غير نيز اشكال است
(مسألة 31) هر گاه عذر مرتفع شد بعد از وضوء ونماز اعاده نماز لازم نيست
بلكه اعاده وضو از براى اعمال بعد نيز لازم نيست اگر چه احوط است لكن اين در وقتى است كه
119

معلوم باشد كه تكليف او عمل جبيره بوده است واما در موارديكه از باب احتياط جمع كرده ما بين
عمل جبيره وتيمم پس بايد وضوء را اعاده كند از براى اتيه بى اشكال واگر در اثناء وضوء عذر
مرتفع شد استيناف كند يا عود كند به شستن جبيره كه مسح كرده بر آن اگر موالات فوت نشده باشد
(مسألة 32) صاحب جبيره مىتواند در اول وقت نماز كند اگر يأس داشته باشد از زوال
عذر تا اخر وقت والا احوط تاخير است
(مسألة 33) اگر باعتقاد ضرر داشتن غسل موضع جبيره
عمل جبيره كرد بعد معلوم شد كه ضرر نداشته اعمال او صحيح است واگر باعتقاد ضرر نداشتن
شست موضع را وبعدم معلوم شد كه ضرر داشته نيز صحيح است واگر با اعتقاد ضرر داشتن مع ذلك
شست ودر واقع ضرر نبوده اگر قصد قربت از او بعمل امده صحيح است واحوط در هر سه صورت
اعاده است واگر با اعتقاد عدم ضرر باز عمل جبيره كرد ودر واقع ضرر بوده كه وظيفه او جبيره بوده
با تمشى قصد قربت صحيح است ودر اين صورت نيز احوط اعاده است
(مسألة 34) در هر مورديكه
شك دارد در اين كه وظيفه او وضو با جبيره مىباشد يا تيمم احوط جمع ما بين هر دو است
(فصل دهم)
در حكم وضوء دائم الحدث است بدان كه كسيكه سلس البول دارد يعنى بى ا ختيار بولش ميچكد
وكسيكه مبطون است يعنى ناخوشى شكم روش دارد يا از براى ايشان فتره هست كه وسعت نماز
داشته باشد اگر چه باقتصار بر خصوص واجبات باشد يا نيست وبر تقدير دوم يا در هر نمازى دو دفعه
يا سه دفعه بيش نيست يا بيشتر است اما اگر فتره واسعه داشته باشد واجب است نماز خود را در آن
فتره واقع سازند واگر گنجايش بيش از واجبات ندارد بايد همه مستحبات را ترك كنند پس اگر
اول وقت باشد واجب است مبادرت كنند واگر در وسط يا اخر وقت باشد بايد صبر كنند تا آن
وقت واگر قبل از آن وقت نماز كنند نماز ايشان باطل است هر چند بر طبق حكمشان عمل كنند بلى
اگر اتفاقا نماز ايشان در غير آن وقت سالم ماند با فرض اين كه قصد قربت هم از ايشان حاصل شده
باشد صحيح است واگر در صورتى كه بايد مبادرت كنند تاخير بيندازند معصيت كرده اند ولكن
اگر بر طبق حكمشان عمل كنند نماز ايشان صحيح است واما اگر فتره واسعه نداشته باشد پس اگر مىتواند
بدون مشقت بعد از خروج حدث وضو بگيرند باين كه در هر نمازى دو سه دفعه بيش بيرون نيايد
ومستلزم منافى از استدبار ونحو آن هم نباشد باين طريق كه آب را پهلوى خود بگذارند وبعد از حدث
120

بلا فاصله وضو بگيرند وبنا بگذارند يعنى از همان جا كه رسيده اند بگيرند وتمام كنند
بايد چنين كنند بدون فرق ما بين سلس ومبطون لكن احوط اين است كه يك نماز ديگرى هم بكنند بيك وضو پيش
از آن نماز يا بعد از آن خصوصا در مسلوس بلكه در او اين احتياط مهما امكن ترك نشود واگر حدث
بنحوى اتصال دارد كه عمل بنحو مذكور ممكن نباشد يا حرج داشته باشد پس اگر بعد از وضو قدرى
از نماز با طهارت واقع مىشود هر چند قليلى باشد بايد از براى هر نمازى يك وضو بگيرد وديگر هر چه
حدث بيايد معفو است بدون فرق ما بين نماز فريضه ونافله پس در صورت مذكوره دو نافله را نيز
نمىتواند بيك وضوء بجا اورد واگر چيزى از نماز ممكن نيست كه با طهارت واقع شود اقوى اين است بيك
وضو مىتواند چند نماز بكند هر چند همه فريضه باشند وبحكم متطهر است تا اين كه حدث ديگرى غير
از اين حدث مثل خواب ونحو آن از او صادر شود يا همين حدث بر وجه متعارف خود بيايد لكن
احوط تجديد وضوء است از براى هر نمازى وظاهر اين است كه صاحب سلس الريح نيز حكمش چنين است
(مسألة 1) شخص دائم الحدث بايد بعد از وضو بلا فاصله مشغول نماز شود و نمىتواند بعد از
وضو نماز را تاخير بيندازد
(مسألة 2) در جائيكه بايد از براى هر نمازى وضوئى بگيرد اگر سجده يا تشهد
فراموش شده داشته باشد كه بايد بعد از نماز قضا كند تجديد وضو از براى انها لازم نيست بلكه
بهمان وضوء نماز انها را نيز مىتواند اتيان كند بلكه در نماز احتياط نيز چنين است اگر چه احوط تجديد
است اگر زياد طول نكشد واستدبار هم بعمل نيايد واما نوافل هر نمازى پس كفايت نمىكند از براى
آن وضوء فريضه آن بلكه شرط است از براى هر دو ركعت از آن كه پيش از آن وضو بگيرد پس
از براى فريضه ظهر ونوافلش پنج وضو بايد بگيرد وهكذا
(مسألة 3) واجب است بر مسلوس كه
حفظ كند بول خود را از تعدى برخت وبدن وبهتر اين است كه الت خود را در كيسه كند كه در
آن پنبه كرده است واحوط شستن حشفه است پيش از هر نماز واما تغيير كيسه يا تطهير آن پس لازم
نيست و اگر چه احوط است ومبطون نيزاگر بتواند خود را حفظ كند بچيزى كه مناسب با آن محل
باشد واجب است كما اين كه تطهير محل از نجاست نيز براى او احوط است اگر ممكن باشد بدون حرج
(مسألة 4) ايا لازم است معالجه سلس وبطن يا نه در مسألة اشكال است واحوط معالجه كردن
است با امكان بسهولت بلى اگر ممكن باشد تحفظ بكيفيت خاصه بقدر بجا اوردن نماز واجب است
121

واگر چه محتاج باشد ببذل كردن مال بسيار
(مسألة 5) ايا جايز است از براى مسلوس ومبطون مس
كتابت قرآن بعد از وضوء با فرض دوام حدث وخروج آن بعد از آن وضو محل اشكال است حتى در
حال نماز نيز مشكل است مگر انكه مس واجب باشد
(مسألة 6) هر گاه مسلوس ومبطون احتمال
فتره واسعه دهند احوط صبر وانتظار آن است بلكه احوط صبر است نيز تا فتره كه حدث در آن
اخف است هر گاه علم بان فتره داشته باشد بلكه در صورت احتمال نيز چنين است اگر چه اقوى عدم
وجوب آن است
(مسألة 7) هر گاه باعتقاد عدم فتره واسعه مشغول بنماز شد در اثناء نماز حدث
منقطع شد ومعلوم شد گنجايش آن زمان از براى نماز با طهارت واجب است قطع نماز واستيناف آن
با طهارت واگر در صورت مفروضه بعد از نماز معلوم شد كه فتره واسعه دارد احوط اعاده وضو ونماز
است در آن فتره بلكه خالى از قوة نيست
(مسألة 8) بعضى گفته اند كه اگر از براى مسلوس
يا مبطون فتره باشد كه بتواند نماز اضطرارى بكند ولو باين كه در هر ركعت يك تسبيحه بگويد واز
براى ركوع وسجود ايماء كند مثل نماز غريق احوط جمع است ما بين آن ونماز بكيفيت سابقه واين احتياط
اگر چه نيكو است لكن لازم نيست بلكه بهمان كيفيت متقدمه كافى است
(مسألة 9) از جمله افراد
دائم الحدث مستحاضه است وحكم آن خواهد امد كه از براى هر نمازى بايد وضو بگيرد
(مسألة 10) مسلوس ومبطون بعد از زوال عذر نمازهاى گذشته ايشان قضا ندارد لكن اگر در وقت باشد بايد
بعد از وضو اعاده كنند
(مسألة 11) كسيكه نذر كرده باشد كه هميشه با وضو باشد اگر مبتلا شد بيكى
از مذكورات بايد بقدرى كه حرج نباشد وضو بگيرد وممكن است كه نذرش منحل شود چنانچه اظهر است.
(باب ششم در غسل است ودر آن چند فصل است)
(فصل اول) در بيان غسلهاى واجبى است بدان كه غسل واجب هفت است غسل جنابت وحيض
ونفاس واستحاضه ومس ميت وغسل اموات وغسلى كه واجب شود بنذر ونحو آن مثل اين كه نذر كند
غسل جمعه يا غسل زيارت را يا زيارت با غسل را وفرق ما بين نذر زيارت مع الغسل وغسل زيارت
اين است كه در اول زيارت هم واجب مىشود ودر ثانى واجب نيست بلكه اگر خواسته باشد زيارت
كند واجب است كه غسل كند و هم چنين است هر گاه نذر كند غسل را براى ساير اعمالى كه
غسل براى انها مستحب است
(مسألة 1) بدان كه نذريكه متعلق است بغسل زيارت ونحوان آن بر
122

چند وجه تصوير مىشود (اول) انكه نذر كند زيارت با غسل را ودر اين صورت اصل منذور
زيارت است لكن بكيفيت خاصه پس اگر ترك زيارت كند بايد كفاره بدهد (دوم) انكه نذر كند كه هر وقت زيارت
بكند غسل كند براى آن در اين صورت منذور غسل است لكن نه مطلقا بلكه بشرط انكه زيارت بكند پس
اگر هر دو را ترك كند چيزى بر او نيست واگر زيارت كند بدون غسل واجب است كفاره بدهد
(سيم) انكه نذر كند منجزا غسل زيارتى بكند در اين صورت نيز منذور غسل است لكن بايد من
باب المقدمه زيارت را هم بكند پس اگر هر دو را ترك كند بايد يك كفاره بدهد واگر يكى از آن دو را
ترك كند نيز بايد يك كفاره بدهد وكفايت نمىكند در سقوط واجب وكفاره اتيان غسل بدون
زيارت هر چند حين الغسل عازم بوده باشد بر زيارت چون منذور غسلى بوده كه مقدمه فعليه زيارت
باشد نه غسل بقصد زيارت پس اگر زيارت نكند آن منذور بعمل نيامده است (چهارم) انكه نذر كند
هر دو را يعنى هم زيارت كند وهم غسل كند از براى آن ودر اين صورت چون منذور دو چيز
است اگر يكى از آن دو را ترك كند يك كفاره بايد بدهد واگر هر دو را ترك كند دو كفاره بايد
بدهد (پنجم) اين كه نذر كند غسلى را كه زيارت بعد از آن باشد وزيارتى را كه با غسل باشد ودر
اين فرض اگر هر دو را ترك كند دو كفاره است واگر يكى از آن دو را ترك كند نيز دو كفاره است
بجهت انكه بترك يكى از آن دو قيد ديگرى ترك شده است پس آن هم ترك شده است
وهم چنين است حال در اغسال مستحبه ديگر كه بجهت اتيان بيكعمل مستحبى بايد بكند
(فصل دوم) در غسل
جنابت است بدان كه سبب جنابت يكى از دو چيز است (اول) بيرون امدن منى است اگر چه در
حال نوم يا اضطرار باشد خواه زياد باشد يا كم اگر چه بمقدار سر سوزنى باشد وخواه بسبب وطى باشد
يا بغير آن با شهوة باشد يا بدون آن جامع صفات باشد يا فاقد آن بشرط انكه منى بودن آن معلوم باشد
ودر حكم او است رطوبت مشتبه كه بيرون بيايد بعد از غسل هر گاه استبراء ببول نكرده باشد وفرقى نيست
ما بين بيرون امدن منى از مخرج معتاد يا غير آن وانچه معتبر است بيرون امدن او است بخارج بدن پس
اگر حركت كرد از محل خود وبيرون نيامد موجب جنابت نخواهد بود چنانچه بيرون امدن منى مرد
از فرج زن بعد از غسل موجب جنابت زن نمىشود مگر انكه بداند كه با منى خودش مشغول است
123

واگر ابى از شخص بيرون ايد ونداند كه آن منى است يا نه رجوع كند بصفات از جهندگى وسستى
وشهوة پس اگر داراى اين سه صفت شد محكوم است بمنى بودن واگر چه علم بان حاصل نكند
واگر اين صفات جمع نشد واگر چه يكى از انها را فاقد شد محكوم نيست بمنى بودن مگر انكه علم بان
حاصل شود ودر زن ومريض كفايت مىكند اجتماع دو صفت كه آن شهوة وسستى باشد (دوم)
جماع است اگر چه انزال نشود وجماع محقق مىشود بادخال حشفه يا مقدار از آن از مقطوع الحشفه
در قبل يا دبر بدون فرق ما بين واطى وموطوء وزن ومرد صغير وكبير حى وميت باختيار يا اضطرار در
خواب يا بيدارى حتى اگر حشفه طفل شير خواريرا داخل كند هر دو جنب مىشوند وهم چنين است اگر
حشفه ميتى را داخل كند يا حشفه خود را بر ميت داخل كند واحوط در وطى بهائم اگر انزال نشود
جمع ما بين غسل ووضوء است اگر مسبوق بحدث اصغر باشد ووطى در دبر خنثى موجب جنابت
است نه در قبل مگر انكه انزال شود كه واجب است بر فاعل غسل بجهت انزال بخلاف خنثى
مگر انكه او نيز انزال كند واگر دخول كرد خنثى بمرد يا بزن وانزال او نشد واجب نيست بر واطى
وموطوء غسل كردن واگر دخول كرد مردى بخنثى وخنثى دخول كرد بانثى يعنى بزنى واجب است
غسل بر خنثى بخلاف مرد وانثى
(مسألة 1) هر گاه شخص در جامه خود منى ديد وعلم حاصل كرد
منى خودش است واز براى آن غسل نكرده است واجب است بر او غسل وبايد اعاده يا قضاء كند
نمازهائى را كه يقين دارد با آن جنابت كرده است واما نمازهائى كه يقين ندارد بلكه احتمال مىدهد كه
بعد از آن باشد واجب نيست قضاء انها واگر در آن منى كه در جامه خود ديده شك كرد كه ايا از
خودش است يا از غير او واجب نيست بر او غسل واگر چه احوط است خصوصا در جامه مختص
خود واگر بداند كه از خودش است ولكن احتمال بدهد كه از جنابت سابقه باشد كه از جهت آن غسل
كرده در اين صورت نيز وجوب غسل معلوم نيست لكن احوط است
(مسألة 2) اگر كسى غسل
كرده است وجنب هم شده است و نمىداند اين غسلى كه كرده براى همين جنابت بوده يا غسل را پيش
كرده براى جنابتى ديگر واجب است كه غسل كند مگر انكه زمان غسل را بداند نه جنابت را پس
ممكن است كه استصحاب طهارت كند در اينهنگام
(مسألة 3) هر گاه منى ديده شود در جامه كه
مشترك ما بين دو نفر يا سه نفر است ويقين كند كه از يكى از ايشان است ولكن ندانند كه از كدام
124

يك است بر هيچ يك غسل واجب نيست ومظنه در اينجا در حكم شك است واگر چه احوط در آن
مراعات احتياط است پس اگر يكى از ايشان مظنه كرد بانكه او جنب است نه ديگرى غسل كند
ووضو هم بگيرد اگر مسبوق بحدث اصغر باشد
(مسألة 4) هر گاه جنابت دائر شد ما بين دو نفر جايز
نيست از براى يك از اين دو اقتدا كردن بان ديگرى چرا كه علم حاصل مىشود ببطلان نماز آن ماموم
از جهت اين كه يا خودش جنب است يا امامش بلى اگر دائر ما بين سه نفر باشد مىشود يكى يا دو نفر از
ايشان اقتدا كند بان ديگر چون جنب بودن خودش يا امامش معلوم نيست وهر گاه كسى علم داشته
باشد بجنابت يكى از دو نفر اجمالا جايز نيست بنابر احوط كه اقتدا كند بهيچ يك از ايشان هر چند
خودشان ما بين خود علم اجمالى نداشته باشند مگر انكه يكى از ايشان محل ابتلاء او نباشد باين كه او را
عادل نداند كه در اين صورت جايز است اقتداء باو واگر ما بين خودشان علم اجمالى دارند لكن اين شخص
كه مىخواهد اقتدا كند احتمال مىدهد كه هيچ يك جنب نباشند جايز است از براى او اقتدا كند بهر
يك از ايشان
(مسألة 5) اگر منى بصورت خون بيرون بيايد با علم بمنى بودن آن واجب است غسل
(مسألة 6) زن هم مثل مرد محتلم مىشود واگر منى زن بيرون امد واجب است كه غسل كند وقول
باين كه زن محتلم نمىشود ضعيف است
(مسألة 7) هر گاه منى از محل اصلى خود كنده شد وهنوز
بخارج نيامده از خواب بيدار شد در صورتى كه بداند كه از جهت نبودن آب يا عذر ديگر نمىتواند
غسل كند وجوب حبس آن معلوم نيست هر چند بعد از دخول وقت باشد ومتمكن از حبس باشد
پس جايز است ترك حبس وتيمم كردن از براى نماز بلى احوط با عدم حرج وضرر حبس كردن است
بلكه وجوب آن بشرط مذكور در صورتى كه ترك حبس آن موجب فوت نماز بشود باين كه در بيدارى
باشد ووضو هم داشته باشد وآب وخاك بجهت غسل يا تيمم نداشته باشد بعيد نيست
(مسألة 8) هر گاه
شخص مىداند كه اگر خود را جنب كند نمىتواند غسل كند وبايد تيمم كند جايز است كه خود را
جنب كند اگر چه بعد از دخول در وقت باشد بلى اگر تيمم هم نمىتواند بكند مشكل است ودر وضو
مطلقا مشكل است اگر بعد از دخول در وقت باشد مگر انكه حفظ وضو بر او حرج باشد
(مسألة 9) اگر شك كند در اين كه دخول شد يا نه يا بقدر حشفه داخل شد يا نه غسل واجب نمىشود وهم چنين
است اگر شك كند در اين كه مدخول فيه فرج يا دبر بود يا موضع ديگر
(مسألة 10) فرق نيست
125

در وجوب غسل ما بين اين كه الت مجرد باشد يا اين كه كهنه يا دستمالى بر آن پيچيده ادخال كند
مگر انكه بنحوى باشد از كثرت لف كه صدق جماع نكند
(مسألة 11) در موارديكه از باب احتياط
بايد جمع ما بين غسل ووضو كرد اولى آنست كه غسل را باطل كند بعد وضو بگيرد بجهت انكه وضو
با غسل جنابت جايز نيست ومحتمل است كه اين غسل غسل جنابت باشد
(مسألة 12) اگر مردى
واطى خنثى وموطوء او واقع شود بر هر دو غسل واجب مىشود
(فصل سيم) در امورى كه توقف
دارد بر غسل جنابت وان چند چيز است (اول) نماز چه واجب چه مستحب هر نمازى كه باشد
ماعداى نماز بر ميت كه شرط آن طهارت نيست وهم چنين شرط است از براى نماز احتياط وقضاء اجزاء
منسيه نماز وسجده سهو واما سجده شكر وسجده تلاوت پس طهارت در انها شرط نيست (دوم)
طواف واجب هر چند جزء حج وعمره مستحبى باشد واما طواف مندوب پس طهارت در آن شرط
نيست لكن بر جنب حرام است داخل شدن در مسجد الحرام پس ثمر عدم شرطيت ظاهر مىشود در
آنجا كه نسيانا داخل شود وطواف كند وبعد معلوم شود كه جنب بوده بلى در نماز طواف شرط است
مطلقا چنانچه گذشت (سيم) روزه ماه رمضان وقضاى آن است لكن شرطيت طهارت باين معنى
است كه روزه صحيح نيست هر گاه صبح كند با جنابت متعمدا يا در حاليكه فراموش كرده باشد
جنابت را واما روزه غير ماه رمضان وقضاى آن باطل نمىشود بصبح كردن با حال جنابت واگر چه
روزه واجبى هم باشد بلى احوط در واجبى آن آنست كه عمدا با حال جنابت داخل صبح نشود بلى اگر
در اثناء روز كسى عمدا خود را جنب كند روزه او باطل مىشود هر روزه كه باشد اگر چه مستحبى
باشد واما محتلم شدن در روز ضرر بروزه ندارد اگر چه در روز ماه رمضان محتلم شود بلى مستحب است
كه مبادرت كند بغسل كردن
(فصل چهارم) در امورى كه حرام است بر جنب وان نيز چند
چيز است (اول) مس كتابت قرآن بتفصيلى كه در وضو گذشت وهم چنين است مس اسم خداى
تعالى وساير اسماء وصفات مختصه او جل شانه وهم چنين است مس اسماء انبياء وائمه عليهم السلام بنا بر
احوط (دوم) دخول در مسجد الحرام ومسجد النبى ص واگر چه بجهت مرور وگذشتن باشد (سيم)
مكث در ساير مساجد است بلكه مطلق دخول درانها هر گاه بجهت مرور نباشد واما مرور در انها
باين كه از درى داخل شود واز در ديگر بيرون رود باكى ندارد وهم چنين باكى نيست در دخول بقصد
126

برداشتن چيزى از آنجا ومشاهد مشرفه در حكم ساير مساجدند در حرمت مكث جنب در انها
(چهارم) دخول در مساجد است بقصد گذاشتند چيزى در انها بلكه مطلق گذاردن چيزى در آن
هر چند از خارج يا در حال عبور باشد (پنجم) خواندن سور عزائم است كه سوره اقرء والنجم والم
تنزيل وحم السجدة باشد واگر چه بعض يكى از انها حتى بسمله يا بعض از آن بقصد يكى از اين چهار سوره
باشد بنابر احوط لكن اقوى اختصاص حرمت است بخواندن آيات سجده از اينها
(مسألة 1) هر گاه
كسى در مسجد الحرام يا مسجد رسول ص بخوابد ومحتلم شود يا از خارج جنب شده سهوا يا جهلا يا عمدا
داخل آن دو شود واجب است بجهت بيرون امدن تيمم كند مگر انكه زمان بيرون امدن كمتر باشد
از مكث بجهت تيمم يا زمان غسل در همانجا مساوى يا كمتر باشد از زمان تيمم وهم چنين است حكم در
حائض ونفساء
(مسألة 2) فرق نيست در حرمت دخول جنب در مساجد ما بين مسجدى كه
معمور باشد يا خراب هر چند كسى در آن نماز نكند وهر چند اثار مسجديت آن رفته باشد بلى مساجديكه
در اراضى مفتوحة العنوة خراب شود واثار انها برود ممكن است گفته شود كه از مسجديت افتاده اند
چون مسجديت انها تابع اثار وبناء انها است
(مسألة 3) هر گاه شخص در خانه خود جائى را معين
كرده باشد از براى نماز وانرا مسجد خانه قرار داده باشد حكم مساجد بر آن مترتب نمىشود
(مسألة 4) دالان وصحن وحجرات ومنار وباغچه مسجد اگر معلوم نباشد مسجديت انها حكم مسجد
بر انها جارى نيست اگر چه احوط اجراء است مگر با عمل بخروج از آن
(مسألة 5) جنب وحائض
اگر دعاى كميل بخوانند احوط واولى اين است كه آيه افمن كان مومنا كمن كان فاسقا لا يستون كه جزء
آن است نخوانند چون جزء سوره حم سجده است اگر چه قرائت غير ايه سجده حرام نيست على
الاقوى چنانچه گذشت
(مسألة 6) احوط عدم ادخال جنب است در مسجد واگر چه آن جنب
كودك يا ديوانه يا جاهل بجنابت خود باشد
(مسألة 7) جايز نيست اجير كردن جنب را از براى
كنس مسجد در زمان جنابت بلكه اجاره نيز فاسد است ومستحق اجرت نمىشود بلى اگر اجير كند
او را مطلقا واو در حال جنابت جاروب كند مستحق اجرت مىشود اگر جاهل يا ناسى جنابت باشد
واما اگر عالم باشد مشكل است چون اخذ اجرت بر حرام است و هم چنين است حكم در حايض ونفساء
واگر موجر ومستاجر هر دو جاهل باشند بعيد نيست صحت اجاره واستحقاق اجرت واما اگر اجير كند
127

جنب يا حايض يا نفسا را از براى نفس دخول يا مكث يا عبور در مسجدين پس اجاره فاسد است
هر چند جاهل باشند پس اگر اجير كند ايشان را از براى طواف مستحب اجاره باطل است حتى با جهل
وهم چنين اگر اجاره كند ايشان را از براى قرائت عزائم چرا كه نفس متعلق اجاره حرام است بخلاف
جاروب كردن كه حرام در آن كنس بما هو كنس نيست بلكه آنچه حرام است دخول ولبث است
(مسألة 8) اگر شخص جنب باشد وآب منحصر باشد در مسجد واجب است كه تيمم كند وداخل
شود بجهت آب برداشتن يا غسل كردن واز جهت وجدان آب تيمم او باطل نمىشود تا بيرون آيد يا غسل را
در آنجا تمام كند ودر حال اين تيمم نمىتواند ساير چيزهائيكه مشروط بطهارت است اتيان كند بلكه
اباحه مىكند دخول ولبث را فقط پس جايز نيست در انحال مس كتابت قرآن ونه قرائت عزائم
اگر واجب فورى نباشد چنانچه ماندن بيش از مقدار حاجت جايز نيست
(مسألة 9) اگر علم داشته
باشد اجمالا بجنابت احد شخصين جايز نيست از براى او اجير كردن آن دو يا يكى از آن دو نفر را براى
خواندن عزائم يا دخول مساجد يا نحو اينها از چيزهائيكه حرام است بر جنب
(مسألة 10) محرمات
مذكوره در وقتى است كه جنابت معلوم باشد والا هيچ يك حرام نيستند مگر انكه حالت سابقه
شخص جنابت باشد
(فصل پنجم) در چيزهائيكه مكروه است از براى جنب وانها چند امر است
(اول) خوردن واشاميدن است ورفع مىشود كراهت آن بوضو يا شستن دستها ومضمضه واستنشاق
با شستن دستهاى تنها (دوم) خواندن زيادتر از هفت ايه از غير سورهاى عزائم وخواندن زيادتر از
هفتاد ايه كراهتش اشد است (سيم) مس ماعداى خط مصحف است از جلد واوراق وحواشى
وما بين سطور (چهارم) خوابيدن بدون وضو يا تيمم بدل غسل اگر واجد آب نباشد وبهتر تعجيل
غسل است (پنجم) خضاب كردن بحناء يا وسمه ونحو آن بدست يا پا يا ريش يا موى سر چه مرد باشد
چه زن وهم چنين مكروه است كه كسيكه خضاب كرده پيش از تمام رنگ گرفتن خود را جنب كند
(ششم) روغن ماليدن ببدن (هفتم) جماع كردن اگر از احتلام جنب شده باشد (هشتم) حمل
مصحف (نهم) تعليق يعنى اويختن آن
(فصل ششم) در احكام غسل جنابت است بدان كه غسل
جنابت مستحب نفسى است وواجب غيرى است از براى غايات واجبه ومستحب غيرى است از براى
غايات مستحبه وقول بوجوب نفسى آن ضعيف است وواجب نيست در آن قصد وجوب وندب بلكه
128

اگر در آن قصد خلاف كند باطل نمىشود هر گاه از روى جهل باشد بلكه با عمل هم باطل نمىشود هر گاه
بقصد تشريع نباشد وقصد قربت هم از او متحقق شده باشد پس هر گاه وقت نماز داخل نشده باشد
واو باعتقاد انكه وقت داخل شده قصد وجوب كرد باطل نمىباشد وهم چنين است در عكس آن وبا شك
در دخول وقت كفايت مىكند اتيان بان بقصد قربت يا بقصد يكى از غايات مستحبه مشروطه بان
يا بقصد ما في الواقع از امر وجوبى يا ندبى وانچه واجب است در غسل بعد از نيت شستن ظاهر تمام
بدن است وشستن بواطن لازم نيست پس واجب نيست شستن باطن چشم ودماغ وگوش ودهان
ونحو اينها وواجب نيست شستن موى مثل ريش بلكه واجب است شستن بشره زير انها وشستن
موى كفايت از شستن بشره نمىكند بلى واجب است شستن مويهاى نازك ريزه كه جزء بدن حساب
مىشوند با بشره و سوراخيكه در گوش يا دماغ مىكنند براى حلقه اگر شك باشد كه باطن آن ديده
نشود واجب نيست شستن واگر فراخ باشد كه از ظاهر شمرده شود واجب است شستن آن
واز براى
غسل دو كيفيت است (اول) ترتيب وان اين است كه مقارن نيت اول سر وگردن را بشويد وبعد
نصف بدن از طرف راست وبعد نصف بدن از طرف چپ را بشويد واحوط اين است كه نصف
طرف راست از گردن را نيز با راست ونصف طرف چپ آن را با چپ بشويد وناف وعورت را تنصيف كند
واحوط شستن تمام آن است هم با طرف راست وهم با طرف چپ ودر هر يك از سه شستن قدرى من
باب المقدمه از طرف ديگر را هم بشويد تا يقين كند به شستن تمام آن وآب ريختن بر زيادتر از هر طرفى
ضرر ندارد بعد از انكه قصد او شستن همان مقدار لازم باشد وترتيب بنحو مذكور شرط واقعى است
كه با اخلال بان ولو سهوا غسل باطل مىشود ودر شستن ابتداء باعلى وسرازير شستن لازم نيست
هر چند بهتر است وترتيب ما بين اجزاء هر عضوى هم لازم نيست وهم چنين لازم نيست موالات نه
ما بين اعضاء ثلاثه ونه ما بين ابعاض انها نه بمعنى پى در پى ونه بمعنى عدم جفاف مجموع اعضاء سابقه
پس جايز است كه سر را در اول روز بشويد وطرف راست را در وسط آن وطرف چپ را در اخر آن
بلى مستحب است پى در پى شستن واگر بعد از فراغ آن غسل متذكر شود كه جزئى از عضوى شسته
نشده است پس اگر در جانب چپ باشد كفايت مىكند شستن همان جزء وشستن بقيه طرف چپ
لازم نيست هر چند آن جزء سر شانه باشد واگر در جانب راست باشد بايد آن را بشويد با اعاده تمام
129

طرف چپ و هم چنين اگر در سر بوده باشد كه واجب است آن را باتمام طرف راست وتمام طرف چپ
بترتيب بشويد واگر موضع آن جزء غير مغسول مشتبه باشد بايد تمام مواضع احتمال را بشويد
با مراعات ترتيب واگر محل اشتباه تمام اجزاء بدن باشد بايد غسل را از سر گيرد
(دوم) ارتماس وان
فرو رفتن در آب است بجميع بدن يكدفعه به نيت غسل ولازم نيست كه دفعه دفعه عقليه حكميه باشد
بلكه همينكه در عرف بگويند يكدفعه فرو رفت كفايت مىكند چنانچه لازم نيست كه تمام بدن
يا بيشتر آن بيرون از آب باشد ودر آب فرو رود بلكه اگر بعض بدن حتى مثل سر وگردن بيرون باشد كفايت مىكند بلكه اگر تمام بدن
در زير آب باشد پس خود را حركت دهد بقصد غسل كفايت
مىكند بنابر اقوى ودر اين قسم ترتيب معتبر نيست حتى در نيت وقصد بلى لازم است كه تمام بدن
در يك وقت زير آب باشد پس اگر در حين فرو رفتن هنوز سر او زير آب نرفته پاى او بيرون آيد
يا بعكس يا پاى او در گل فرو رود كفايت نمىكند ودر غسل ارتماسى اگر بعد از بيرون امدن از آب
فهميد كه آب بيكجزئى از بدنش نرسيده است بايد استيناف كند چه طول كشيده باشد يا نه واگر
در زير آب شك داشته باشد كه آب بزير موى يا نحو آن مىرسد يا نه بايد در همان جا تخليل كند واين
مقدار ضرر ندارد با يكدفعه بودن ودر كيفيت غسل باين دو نحو فرقى ما بين غسل جنابت وساير غسلها
نيست چه واجبى وچه مستحبى بلى فرقى كه هست اين است كه غسل جنابت كفايت از وضو هم مىكند
بله جايز نيست كه با آن وضو بگيرد بخلاف باقى غسلها همچنانكه خواهد امد احكام انها انشاء الله
تعالى
(مسألة 1) غسل ترتيبى افضل است از غسل ارتماسى
(مسألة 2) گاهى واجب مىشود كه
غسل را بنحو ارتماس بكنند مثل انكه وقت تنگ باشد كه اگر ترتيبى كنند وقت نماز بگذرد وگاهى
واجب مىشود ترتيبى مثل اين كه در روز روزه واجب باشد يا در حال احرام كه فرو رفتن در زير آب
جايز نيست يا انكه آب منحصر باشد در آب حوضى از مال غير كه صاحبش راضى نباشد كه كسى در
آن حوض برود
(مسألة 3) در غسل ترتيبى مىتواند در ميان آب هر سه عضو را با ترتيب بنحو ارتماس
بشويد بلكه اگر سه دفعه برود در زير آب ودر اول قصد كند شستن سر را ودر ثانى طرف راست
ودر سيم طرف چپ را كفايت مىكند بلكه اگر برود بزير آب بقصد سر وگردن وخود را در زير
آب حركت دهد بقصد طرف راست ودر حال بيرون امدن قصد كند طرف چپ را نيز كافى است
130

وجايز است بعض اعضا را بدست ماليدن بشويد وبعض ديگر را بارتماس يا بعض يك عضو را بدست
ماليدن وبعض آن را بارتماس
(مسألة 4) بدان كه غسل ارتماسى بدو نحو متصور است يكى اين كه در
حين فرو رفتن در آب اول جزئى كه فرو مىرود وشسته مىشود آن را اول غسل قرار دهد وهم چنين
تا آخر وبر اين تقدير غسلش بتدريج حاصل شده است ديگر اين كه قصد كند غسل را بفرا گرفتن
آب تمام اعضاء را پس غسل بر اين تقدير بتمامه در يك آن متحقق شده است كه آن فرا گرفتن تمام
بدن باشد پس غسل ارتماسى مىشود تدريجى الحصول باشد و مىشود آنى الحصول يعنى هر يك را
قصد كند صحيح است واگر قصد هيچ يك را نكند نيز صحيح است وظاهر اين است كه بر اين
تقدير تدريجى محسوب شود
(مسألة 5) شرط است در هر عضوى اين كه پيش از غسل آن پاك
باشد پس اگر نجس باشد بايد اول آن را تطهير كند بعد آن را بشويد ويك شستن براى رفع خبث
وحدث كفايت نمىكند چنانچه در وضوء ذكر شد ولازم نيست پاك بودن جميع اعضاء پيش از
شروع در غسل واگر چه احوط است
(مسألة 6) واجب است در غسل يقين كردن برسيدن آب
بجميع اعضاء پس اگر حائلى باشد واجب است ازاله آن وواجب است كه يقين كند بزوال آن
با سبق وجود آن واگر در سابق وجود نداشته كفايت مىكند اطمينان بعدم آن بعد از فحص
(مسألة 7) هر گاه در چيزى شك كرد كه آيا از ظاهر محسوب است يا از باطن بايد آن را بشويد مگر انكه حالت
سابقه آن باطن بودن باشد كه در اين صورت مىتواند استصحاب باطن بودن جارى كند واما در تطهير از
نجاسات پس لازم نيست شستن مشكوك الباطنيه بجهت اين كه نجس شدن آن معلوم نيست تا لازم
باشد شستن آن بلى اگر حالت سابقه آن ظاهر بودن باشد واجب است شستن آن
(مسألة 8) در غسل ترتيبى موالات لازم نيست چنانچه گذشت لكن در استحاضه ودر سلس ومبطون واجب است
مبادرت با تمام غسل ومبادرت بنماز بعد از آن از جهت خوف خروج حدث يا زيادتى آن
(مسألة 9)
جايز است در زير باران وناودان كه آب از آن جاريست غسل ترتيبى كردن نه ارتماسى بلى اگر نهر
بزرگى باشد كه آب آن از بالا به پائين بريزد بعيد نيست جواز ارتماس در زير آن هر گاه آب جميع بدن
را فرو گيرد يكدفعه چنانچه كه در زير آب فرو مىگيرد
(مسألة 10) جايز است عدول از ترتيب
بارتماس در اثناء غسل وبعكس ومراد از عدول اين است كه دست بردارد از آنچه شسته است
131

و استيناف كند غسل را بنحو ديگر
(مسألة 11) غسل ارتماسى در حوضى كه كمتر از كر باشد
با طهارت بدن صحيح است واشكالى در اول دفعه آن نيست بلى دفعه ديگر اگر كسى خواسته باشد
در آن غسل كند يا وضو بگيرد چون در رفع حدث استعمال شده وكثير هم نبوده بى اشكال نيست
چنانچه اگر در ميان آن بنشيند يا بايستد وغسل ترتيبى كند كه آب غسل در آن بريزد اشكال مذكور
را دارد واما اگر آب بقدر كر يا بيشتر باشد چنين نيست بلى بعيد نيست صدق مستعمل بر آب حوض
هر گاه بقدر كر بدون زياده باشد ومكرر در آن غسل كند لكن اقوى چنانچه گذشت جواز اغتسال
است از آب مستعمل
(مسألة 12) شرط است در صحت غسل همان شرايطى كه در وضو گذشت
از نيت واستدامه آن تا اخر عمل واطلاق آب وطهارت آن ونبودن آن آب غساله وعدم ضرر در استعمال
آن ومباح بودن آن ومباح بودن ظرف آن ونبودن آن از طلا ونقره واباحه مكان غسل واباحه محل
ريختن اب آن وطهارت بدن وتنگ نبودن وقت وترتيب در تريبى وحرام نبودن ارتماس اگر غسل
ارتماسى خواسته باشد بكند مثل انكه در روز روزه وحال احرام نباشد وشرط است مباشرت در حال
اختيار وما سواى شرط اباحه وشرط نبودن ظرف از طلا ونقره وشرط عدم حرمت ارتماس
در ارتماسى شرطهاى ديگر از شروط واقعيه مىباشند كه بتخلف يكى از انها غسل باطل است حتى در حال جهل
يا نسيان
(مسألة 13) هر گاه شخص از خانه در امد بقصد انكه برود حمام غسل كند پس داخل
حمام شد وغسل كرد بهمان داعى اول كه مركوز در ذهن او بود لكن اگر بنحوى باشد كه اگر به پرسند
از او چه مىكنى بگويد غسل مىكنم صحيح است واگر بالمره غفلت از براى او حاصل شده ومع ذلك
غسل كند صحيح نيست
(مسألة 14) هر گاه حمام رفت بجهت غسل كردن وبعد از انكه از حمام
در امد شك كرد كه ايا غسل كرد يا نه بنا گذارد بنكردن وبرود غسل كند واگر يقين دارد كه غسل كرده لكن شك دارد كه
ايا بر وجه صحيح غسل كرده يا نه بنا را بر صحت گذارد
(مسألة 15) هر گاه باعتقاد سعه وقت از براى غسل ونماز غسل كرد وبعد معلوم شد كه وقت وسعت نداشته اگر
غسل كرده بقصد امر بان از بابت آن نماز خاص بر وجه تقييد غسل او باطل است چون مامور بان
نبوده واگر بر وجه تقييد نبوده صحيح است واگر اعتقاد كرد كه وقت تنگ است وتيمم كرد عوض
غسل ونماز كرد پس ظاهر شد كه وقت تنگ نبوده در صحت غسل ونمازش اشكال است
(مسألة 16)
132

هر گاه شخص قصد دادن اجرت حمامى را ندارد يا قصد تمام دادن ندارد غسلش باطل است هر چند
بعد او را راضى كند بلكه زيادتر هم بدهد وهم چنين اگر بدون رضاى او يا بدون علم برضاى او خواسته
باشد تاخير بيندازد اجرت را كه بعنوان نسيئه باشد وهم چنين است اگر قصد داشته باشد كه پول
حرام بدهد بلكه اگر بعنوان نسيئه برود با رضاى حمامى ولكن عازم باشد كه از پول حرام آن دين را
ادا كند صحت غسل مشكل است چون در حقيقت برمىگردد باين كه قصد اجرت دادن را ندارد بلى
اگر حمامى بداند كه اين پول معين كه مىدهد با پولى كه بعد بناء است بدهد حرام است ومع ذلك
راضى باشد بعيد نيست صحت غسل چون برگشت آن باباحه مىشود لكن خالى از اشكال نيست
بلكه مشكل است مگر انكه ازن حمامى بعنوان اجرت گيرى نباشد باين معنى كه بر تقديرى كه آن
شخص اين پول حرام را باو بدهد او راضى است كه در حمام او بمفتى وبلا عوض غسل كند
(مسألة 17) اگر آب حمام مباح باشد لكن بهيزم غصبى آن را گرم كرده باشند مانعى از غسل كردن در آن
ندارد بجهت اين كه صاحب هيزم مستحق عوض هيزم است ودر آب حمام شريك نيست وصاحب
حق در آب هم نمىشود
(مسألة 18) غسل كردن در حوض مدرسه از براى غير اهلش مشكل بلكه
باطل است بلكه از براى اهلش نيز چنين است مگر انكه معلوم باشد عموم وقفيت يا اباحه آن
(مسألة 19) ابى كه سبيل مىكنند گرفتن آن بجهت غسل ووضو مشكل است اگر چه معارض
با تشنه نباشد فعلا مگر انكه معلوم باشد از حال سبيل كننده كه مراد او مطلق انتفاعات است والا
استعمال آن در مثل طبخ طعام نيز مشكل است
(مسألة 20) غسل با لنگ غصبى اگر مستلزم تصرف
در آن باشد چه به تر كردن چه بحركت دادن چه بغير اين باطل است
(مسألة 21) اقوى اين است
كه اب غسل جنابت وحيض ونفاس زوجه بر زوج باشد وهم چنين اجرت گرم كردن اگر محتاج بان
باشد چون عرفا جزء نفقه محسوب است بلى اگر ناشزه يا منقطه باشد بر خود زوجه است
(مسألة 22) هر گاه شخص جنب در ماه رمضان يا در روز روزه غير رمضان يا در حال احرام از روى نسيان
غسل ارتماسى كند غسلش صحيح است چنانچه روزه واحرامش نيز صحيح است واگر عمدا ارتماس
كند غسل وروزه اش باطل است ولكن احرامش باطل نمىشود واگر چه گناه كرده وبعضى گفته
اند كه اگر نيت غسل كند در حال بيرون امدن از آب غسلش صحيح است ولكن اين در روزه رمضان
133

مشكل است بجهت حرمت اتيان بمفطر بعد از بطلان نيز پس بيرون امدن از آب مثل مكث در آب
حرام است بلكه ممكن است گفته شود كه ارتماس يك فعلى است مركب از فرو رفتن در آب
وبيرون آمدن از آن پس تمام آن حرام است وبنابر اين مشكل است صحت روزه غير رمضان نيز بلى
اگر توبه كند وبقصد غسل بيرون ايد صحيح است
(مسألة 23) چينهاى شكم در وقت چاقى يا لاغرى
بعد از چاقى داخل در بواطن نيست پس شستن زير انها لازم است وهم چنين
زير پستان زنها وهم چنين پشت گوشها كه بسر چسبيده باشد
(مسألة 24) وجوب شستن موى ابرو كه پر پشت باشد معلوم
نيست و هم چنين موى زير بغل كه زياد باشد پس اگر چرك بانها چسبيده باشد يا جرم وسمه بابروها
چسبيده باشد بر وجهى كه آب به بشره زير انها برسد ضرر بغسل ندارد لكن احوط شستن انها
است بلكه اولى واحوط شستن تمام موها است حتى موى سر زنها وموى ريش
(مسألة 25) در غسل
ارتماسى احوط اين است كه پيش از فرو رفتن در آب بقصد غسل موانع وحواجب را رفع كند وبعد
فرو رود اگر چه هر گاه بقصد ارتماسى تدريجى در آب فرو رود ودر زير آب رفع موانع كند يا مثل
انگشتر ودست بند را حركت دهد يا موى را تخليل كند بعيد نيست كه كافى باشد هر گاه زياد
طول نكشد كه منافى صدق عرفى دفعه باشد واما اگر قصد دفعى كند پس غسل در آنى محقق مىشود
كه همه حواجب رفع شده باشد
(مسألة 26) اگر آب كوزه نجس بود آن را با وصف اين كه مملو بود
فرو برد در آب كثير غصبى پاك مىشود بمجرد اتصال واگر قدرى از سر آن كوزه را خالى كند كه
معلوم باشد آب غصبى مخلوط بان نيست وضو وغسل با آن صحيح است
(مسألة 27) اگر بدن شخص نجس
بود وفراموش كرد كه خود را بشويد وبا بدن نجس غسل كرد ترتيبا يا ارتماسا غسلش باطل است
ونمازهائى كه كرده بايد اعاده كند ودر صورت اولى غالبا بدنش نيز نجس است وآب غسلش بهر جا
رسيده بايد تطهير كند وهم چنين هر چه را با رطوبت ملاقات كرده بلى در صورت دوم بارتماس
بدنش پاك شده باشد واگر بعد از غسل شك كند در اين كه ايا بدن را تطهير كرده است يا نه غسلش
محكوم بصحت است مگر اين كه بداند كه در حين غسل ملتفت طهارت ونجاست نبود كه در اين صورت
صحت غسل هم مشكل است وعلى اى حال بدنش باقى بر نجاست است وبهر جا كه علم دارد كه ملاقات
كرده بايد آن را تطهير كند واگر قبل از غسل متذكر شد وشك كرد در اين كه ايا تطهير كرده يا نه بايد
134

خود را تطهير كند واگر فراموش كرد كه خود را تطهير كند وغسل كرد غسلش باطل است از جهت
اين كه بحكم استصحاب محكوم بود ببقاء بر نجاست ومورد قاعده فراغ نيست
(مسألة 28) اگر در يكى از
اعضاء شخص جبيره يا جرح مكشوف باشد حكم مثل آن است كه در باب وضو گذشت چنانچه حكم
سلس ومبطون در اينجا نيز مثل وضو است
(فصل هفتم) در مستحبات غسل جنابت است وان
چند چيز است (اول) استبراء از منى ببول كردن است پيش از غسل وفائده آن پاك بودن
وناقض نبودن رطوبت مشتبه بمنى است (دوم) شستن دستها سه مرتبه بدون فرق ما بين غسل ترتيبى
وارتماسى ومجزى است شستن تا بند دست لكن بهتر شستن تا مرفق ودون آن تا نصف ذراع است
(سيم) مضمضه واستنشاق بعد از شستن دستها وبهتر اين است كه هر يك سه دفعه باشد لكن يكدفعه
نيز كافى است (چهارم) اين كه آب در غسل ترتيبى بقدر يك صاع باشد وان ششصد وچهارده
مثقال وربع مثقال است كه يك من تبريز باشد الا بيست وپنج مثقال وسه ربع مثقال (پنجم)
كشيدن دست بر جسد براى زيادتى استظهار اگر وصول آب توقف بر آن نداشته باشد والا واجب
است (ششم) تخليل چيزهائيكه مانع نباشند از وصول آب بجهت زيادتى استظهار وبا فرض اين كه
مانع باشند يا مشكوك باشد مانع بودن انها واجب است مانند انگشتر وموى ودست بند وامثال اينها
(هفتم) مكرر شستن هر يك از اعضاء ثلاثه در غسل ترتيبى تا سه دفعه (هشتم) تسميه در حين
شروع واقل آن گفتن بسم الله وافضل بسم الله الرحمن الرحيم است (نهم) خواندن دعاى ماثور در
حال اشتغال بغسل واندعا اين است (اللهم طهر قلبى وتقبل سعيى واجعل ما عندك خير الى اللهم اجعلنى
من التوابين واجعلنى من المتطهرين) واگر اين دعا نيز بخواند خوب است (اللهم طهر قلبى واشرح صدرى
واجر على لسانى مدحتك والثناء عليك اللهم اجعله لى طهورا وشفاء ونورا انك على كل شئ قدير)
واگر اين دعا را بعد از فراغ از غسل نيز بخواند اولى است (دهم) موالات وابتداء باعلى است در هر يك
از اعضاء در غسل ترتيبى
(مسألة 1) مكروه است در غسل استعانت بغير در مقدمات قريبه آن
بنحوى كه در وضو گذشت
(مسألة 2) استبراء كردن ببول پيش از غسل شرط در صحت غسل
نيست بلكه فائده آن واجب نبودن غسل است هر گاه رطوبت مشتبه بمنى از او بيرون ايد پس هر گاه
استبراء نكرده غسل كرد ونماز خواند بعد از او منى يا رطوبت مشتبه بيرون امد نمازش باطل نيست
135

لكن واجب است غسل كند چنانچه بعد مذكور مىشود
(مسألة 3) هر گاه شخصى كه بسبب
انزال منى جنب شده بود غسل كرد پس از آن رطوبت مشتبه ما بين بول ومنى از او خارج شد پس
اگر پيش از غسل استبراء ببول نكرده اين رطوبت حكم منى دارد پس واجب است غسل كند براى
آن واگر استبراء ببول كرده بوده لكن بعد از بول استبراء بخرطات نكرده انرطوبت محكوم ببول خواهد
بود پس واجب است وضو واگر استبراء ببول وخرطات هر دو كرده واجب است احتياط كند بجمع
ما بين غسل ووضو اگر احتمال ندهد غير اين دو يعنى بول ومنى را واگر احتمال دهد كه شايد مذى
باشد باين كه امر انرطوبت دائر باشد ما بين بول ومنى ومذى پس چيزى بر او واجب نيست وهم چنين
است حال رطوبتى كه بدوا بدون سبق جنابت خارج شود پس او نيز اگر امرش دائر ما بين بول ومنى
است واجب است احتياط بوضو وغسل واگر امرش دائر ما بين بول ومنى ومذى يا منى ومذى
يا بول ومذى باشد وچيزى بر او نيست
(مسألة 4) اگر بعد از غسل رطوبت مشتبه بمنى به بيند وشك
داشته باشد در اين كه پيش از غسل استبراء ببول كرده است يا نه بايد غسل را اعاده كند واحوط
اين است كه بعد از غسل وضو هم بگيرد
(مسألة 5) فرقى نيست در جريان حكم رطوبت مشتبه
ما بين اين كه اشتباه بعد از فحص واختبار باشد يا اين كه نتواند اختبار كند مثل اين كه كور باشد يا در
تاريكى باشد ونحو اينها كه نتواند بفهمد
(مسألة 6) رطوبت مشتبه كه از زن بيرون مىآيد حكمى
ندارد واگر چه استبراء نكرده باشد پس نه نجس است ونه ناقض وضو است مگر در حاليكه معلوم باشد
كه آن بول است يا منى
(مسألة 7) رطوبت مشتبه كه پيش از استبراء ببول از مرد خارج مىشود
ناقض است خواه استبراء بخرطات كرده باشد يا نه وبعضى گفته اند كه اگر بولش نمىآيد استبراء
بخرطات كفايت از بول مىكند واين قول ضعيف است
(مسألة 8) هر گاه در اثناء غسل جنابت
حدث اصغر سر زد اقوى باطل نشدن غسل است بلى واجب است كه بعد از آن وضو بگيرد لكن
احوط اعاده غسل است بعد از اتمام آن ووضو گرفتن بعد از آن يا انكه غسل را استيناف كند ووضو
بگيرد بعد از او وهم چنين است حكم در ساير اغسال وفرق نيست ما بين اين كه غسل ترتيبى باشد
يا ارتماسى هر گاه بنحو تدريجى باشد واما اگر بنحو آنى الحصول باشد پس تصور نمىشود وقوع حدث
در اثناء آن
(مسألة 9) اگر در اثناء غسل حدث اكبر صادر شود پس اگر مجانس همان باشد
136

مثل جنابت در اثناء غسل جنابت يا مس ميت در اثناء غسل ميت اشكالى در بطلان ووجوب
سر گرفتن نيست واگر غير مجانس باشد مثل جنابت در اثناء غسل حيض يا بعكس وجنابت در اثناء
غسل مس يا بعكس وهكذا پس اقوى عدم بطلان آن است پس آن را تمام كند واز براى حدث دوم نيز
غسل كند وجايز است كه غسل را از سر گرفته بنيت هر دو بجا اورد وواجب است وضو بعد از
غسل اگر هر دو غير جنابت باشند يا اولى جنابت باشد حتى در صورتيكه استيناف كند ويكغسل
براى هر دو بجا اورد بنابر احوط واگر دومى جنابت باشد پس حاجتى ديگر بوضو نيست خواه غسل
اولرا تمام كند واز براى جنابت بعد غسل كند يا يكغسل بنيت هر دو بجا اورد
(مسألة 10) حدث اصغر در اثناء غسل مستحبى نيز باطل نيمكند آن را بلى در غسلهاى مستحبى كه براى فعلى بجا
مياورند مثل غسل زيارت واحرام بعيد نيست بطلان هم چنانكه اگر حدث بعد از غسل وپيش از
بجا آوردن آن فعل سر زند نيز چنين است چنانچه خواهد امد
(مسألة 11) هر گاه شك كرد در
شستن عضوى از اعضاء ثلثه غسل يا شك كرد در شرط آن پيش از دخول در عضو ديگر برگردد
واتيان بان نمايد واگر بعد از دخول در عضو ديگر است اعتناء نكند بشك وبنارا بر اتيان گذارد
بنابر اقوى واگر چه احوط آنست كه مادامى كه در اثناء غسل است وفارغ نشده است اعتناء بشك
نمايد وبرگردد تدارك نمايد مثل وضو بلى اگر شك كرد در شستن طرف چپ اتيان بان نمايد واگر چه
زمان طويلى گذشته باشد بجهت انكه فراغ تحقق پيدا نكرده براى انكه موالات در غسل معتبر
نيست واگر چه احتمال دارد كه اعتناء نكند هر گاه معتاد بموالات باشد
(مسألة 12) هر گاه شخص
بعنوان غسل در آب فرو رفت پس شك كرد كه ايا قصد غسل ارتماسى كرده بوده تا فارغ شده باشد
يا قصد سر وگردن كرده كه غسل ترتيبى باشد بايد غسلرا از سر گيرد بلى اگر دو طرف ديگر را بعنوان
ترتيب بقصد غسل ترتيبى بشويد قطع بغسل صحيح حاصل مىشود زيرا كه اگر بقصد غسل ارتماسى
بوده پس غسل بهمان اولى حاصل شده واگر بقصد ترتيبى بوده نيز بشستن طرفين غسل بعمل امده است
(مسألة 13) هر گاه بقصد غسل ارتماسى در آب فرو رفت بعد ديد كه يكجزء از بدنش
نشسته مانده است واجب است كه غسل را از سر گيرد و نمىتواند آن ارتماس را سر وگردن در غسل
ترتيبى قرار داده بقيه را بترتيب تمام كند
(مسألة 14) هر گاه بعد از نماز شك كرد كه ايا غسل
137

جنابت كه بر ذمه داشت كرده يا نه نمازش صحيح است ولكن محكوم است بجنابت وبايد از براى اعمال
اينده غسل كند واگر در اثناء نماز شك كند نمازش باطل است واحوط اتمام واعاده آن است بعد از
غسل كردن
(مسألة 15) هر گاه جمع شد بر انسان غسلهاى متعدده پس يا جميع انها واجب است
يا انكه جميع مستحب است يا انكه بعضى واجب وبعضى مستحب است پس با نيت جميع آن غسلها را
مىنمايد يا نيت بعضى از انها را مىكند پس اگر يكغسل كند به نيت جميع در همه صورت صحيح است
وامتثال جميع غسلها شده است و هم چنين است اگر نيت رفع حدث يا استباحه كند هر گاه جميع
يا بعض انها از براى رفع حدث واستباحه باشد و هم چنين است اگر نيت قربت كند ودر اين هنگام
پس اگر در آن غسلها غسل جنابت باشد حاجت بوضو نيست والا واجب است وضو واگر نيت كند
يكى از غسلها را وانواجب باشد كفايت از جميع مىكند نيز بنابر اقوى واگر چه اين غسل واجب غير
از جنابت باشد وجنابت در بين باشد لكن بنابر اين نسبت
بانچه نيت كرده امتثال است ونسبت ببقيه اداء است وحاجتى هم بوضو نيست اگر جنابت
در بين باشد واگر چه احوط در صورتيكه جنابت در بين است آنست كه نيت غسل جنابت
كند واگر نيت كرد بعض مستحبات را كفايت مىكند از
غير خودش از غسلهاى مستحب ديگر واما كفايتش از واجب اشكال است واگر چه بعيد نيست
لكن احتياط ترك نشود
(مسألة 16) هر گاه علم اجمالى دارد بر انكه چند غسل بر ذمه او است ولكن
نمىداند بعض انها را بعينه كفايت مىكند او را انكه قصد كند جميع غسلهائى را كه بر ذمه دارد
چنانچه كفايت مىكند او را نيز انكه قصد كند بعض معينى را چه انكه قصد همان معين كفايت
مىكند از غير معين بلكه اگر نيت كند غسل معينى را ونداند ولو اجمالا غير آن را ودر واقع غير از آن
غسل معين غسل ديگر هم در ذمه او باشد باز كفايت مىكند اين غسل از او واگر چه امر آن امتثال نشده بلى
اگر نيت كند يكى از اغسال را ونيت كند عدم تحقق غسل ديگر را در اين صورت در كفايت كردن او از آن
غسلى كه قصد آن نكرده اشكال است بلكه صحت آنچه را كه قصد كرده نيز خالى از اشكال نيست
بعد از اين كه حقيقت اغسال يكى شد واز اينجا اشكال پيدا مىكند بنا گذاشتن بر عدم تداخل باين
نحو كه اغسال متعدده در ذمه داشته باشد براى هر يك يكغسلى بجا اورد لكن اشكالى ندارد اگر
ما سواى اول را برجاء صحت ومطلوبيت بجا اورد
(مسألة 17) تداخل در اسباب وضو تداخلى قهرى
138

سببى است ودر اغسال مسببى است يعنى در وضو چند سبب يكموجب شده اند از براى وضوء پس
اگر ترك كند يكمعصيت بيش نكرده است ودر اسباب غسل اگر همه اغسال را ترك كند چند
معصيت كرده است واگر اتيان كند بقصد همه چند امتثال كرده است.
(باب هفتم در غسل حيض واستحاضه ونفاس واحكام انها است ودران چند فصل است
(فصل اول) در بيان حيض است بدان كه حيض خونى است كه خداوند عالم آن را در رحم زنها قرار
داده است بجهت حكم ومصالحى كه از جمله انها اين است كه در زمان حمل طفل بان تغذى مىكند
وبعد از وضع حمل مبدل مىشود بشير از جهت غذاى طفل ودر ازمنه ديگر در آنجا جمع مىشود ودر
اوقات مخصوصه از رحم بخارج مىآيد وگاهى از جهت زيادتى آن در زمان حمل ورضاع نيز بخارج
مىآيد ودر غالب در هر ماهى شش يا هفت روز مىآيد وكمتر وبيشتر هم مىشود بحسب اختلاف امزجه
در حرارت وبرودت ودر غالب سياه يا سرخ وغليظ وتازه وگرم است وبقوت بيرون
مىآيد ودر بيرون امدنش سوزش بهم مىرسد در باطن فرج وخون استحاضه بعكس حيض است وشرط است كه بعد از
بلوغ وپيش از يأس باشد پس خون پيش از بلوغ وبعد از يأس خون حيض نيست واگر چه بصفات
حيض باشد وبلوغ در زن حاصل مىشود بتمام شدن نه سال ويأس برسيدن شصت سال در قرشيه
وپنجاه سال در غير قرشيه وقرشيه زنى است كه نسب بنضر بن كنانه برساند واگر شك دارد در
قرشى بودن بنا گذارد بر عدم و هم چنين اگر شك در بلوغ ويأس دارد بنا بر عدم گذارد
(مسألة 1)
زنى كه شك دارد در بلوغ خود هر گاه خوني از او بيرون امد بصفات حيض انخون محكوم بحيضيت
است وعلامت بلوغ او است واگر يقين دارد كه مانع نشده محكوم بحيضيت نخواهد بود ومراد از
شرطيت بلوغ همين است
(مسألة 2) فرق نيست در بودن يأس ببلوغ پنجاه يا شصت ما بين حره
وامه وحار المزاج وبارد المزاج واهل مكانهاى مختلفه
(مسألة 3) اشكالى نيست در اين كه حيض
با ارضاع جمع مىشود ودر اجتماع آن با حمل دو قول است اقوى اين است كه جمع مىشود با آن خواه
پيش از استبانه وظهور حمل باشد يا بعد از آن وخواه در ايام عادت باشد يا پيش از آن يا بعد از آن بلى
اگر از عادت تاخير افتد تا بيست روز احوط جمع است ما بين تروك حائض واعمال مستحاضه
(مسألة 4) هر گاه خون از رحم بفضاء فرج ريخت واز آنجا بخارج درامد اگر چه بقدر سر سوزنى
139

باشد اشكالى نيست در حيضيت آن واما اگر از داخل فرج بخارج نيايد واگر چه ممكن باشد اخراج
آن بداخل كردن انگشت يا پنبه در فرج در جريان احكام حيض اشكال است وترك نشود احتياط
بجمع ما بين احكام طاهر وحائض وفرق نيست ما بين خروج آن از مخرج اصلى يا عارضى
(مسألة 5)
هر گاه شك كرد در انكه آنچه خارج شده خون است يا غير خون يا انكه ديد خونى را در جامه خود
وشك كرد در اين كه انخون از رحم است يا از غير آن جارى نمىشود احكام حيض بر آن واگر علم پيدا
كرد بانكه آنچه خارج شده خون است لكن مشتبه شد بر او پس يا مشتبه شده بخون استحاضه يا بخون
بكارت يا بخون قرحه پس اگر مشتبه شده بخون استحاضه رجوع كند بصفات پس اگر بصفت حيض
باشد محكوم بحيضيت است والا پس اگر در ايام عادت باشد باز حيض محسوب است والا محكوم
باستحاضه است واگر مشتبه باشد بخون بكارت اختبار كرده مىشود باين نحو كه قدرى پنبه در فرج
خود داخل مىكند وزمان كمى صبر مىكند پس پنبه را بارامى بيرون مىآورد پس اگر خون دور پنبه
طوق زده است خون بكارت است واگر در آن فرو رفت خون حيض است واختبار مذكور واجب
است پس اگر بدون اختيار نماز كند نمازش باطل است هر چند بعد معلوم شود كه حيض نبوده بلى
اگر قصد قربت از او حاصل شود مثل انكه جاهل بوده يا انكه عالم بوده لكن فرض شده حصول
قصد قربت از او صحيح است وهر گاه اختبار متعذر باشد اگر حالت سابقه او معلوم است رجوع
بان كند از طهر وحيض واگر معلوم نباشد بنابر طهارت از حدث گذارد وبهتر مراعات احتياط است
وملحق نيست ببكارت در رجوع باختبار مذكور خون ديگرى كه مثل خون بكارت باشد مانند خون
جرح محيط باطراف فرج واگر مشتبه شود بخون قرحه مشهور گفته اند كه اختبار كند بخوابيدن
بر پشت وبلند كردن پاها وادخال انگشت ميانين در فرج پس اگر خون از طرف چپ مىآيد حيض
است والا از قرحه است مگر انكه معلوم باشد كه قرحه در طرف چپ است لكن حكم مذكور
مشكل است واحتياط بجمع ما بين اعمال طاهر وتروك حائض ترك نشود واگر مشتبه شود بخون ديگر
غير از مذكورات محكوم بطهارت است مگر انكه حالت سابقه او حيضيت باشد
(مسألة 6) بدان كه
اقل حيض سه روز واكثر آن ده روز است پس اگر خون ديد بمقدار يك روز يا دو روز يا سه روز
لكن يك ساعت كمتر هيچ كدام حيض نيست همچنانكه اقل طهر ده روز است واكثرش حدى ندارد
140

وكفايت مىكند در حيض بودن خون هر گاه سه روز ملفق باشد باين معنى كه در وسط روز خون
به بيند تا وسط روز چهارم ومشهور اعتبار كرده اند در سه روز اقل حيض توالى ايام را بلى بعد از تحقق
سه روز متوالى در اول كفايت مىكند در حيض بودن بقيه ايام ديدن خون هر چند متفرق باشد
پس هر گاه سه روز متفرق در بين ده روز خون به بيند كفايت نمىكند در حيضيت لكن محل اشكال
است پس ترك نشود احتياط بجمع كردن ما بين اعمال مستحاضه وتروك حائض در آن ايام ونيز شرط
كرده اند استمرار خون در سه روز مذكور اگر چه در باطن باشد بر وجهى كه هر وقت پنبه بگذارد
وبيرون اورد خون الود باشد لكن اقوى كفايت استمرار عرفى است باين معنى كه فترات يسيره در
بين ضرر باستمرار ندارد بلكه با عدم استمرار عرفى نيز همينكه در هر سه روز مقدار معتد به به بيند كه
صدق كند كه سه روز خون ديده مراعات احتياط را ترك نكند بشرط اين كه سه روز كمتر نشود
باين كه در اول روز اول وآخر روز آخر ديده شود والا لازم مىآيد كه كمتر از سه روز شود وشبهاى
متوسط داخل است پس بنابر استمرار بايد در انها نيز ديده شود واما شب اول وشب چهارم پس خارج
است بمعنى اين كه كفايت مىكند ديدن سه روز ودو شب در بين بلى در سه روز ملفق سه شب در
بين محسوب است
(مسألة 7) دانستى كه اقل طهر ده روز است پس هر گاه بعد از حيض سابق
روز نهم يا دهم خون به بيند محكوم بحيضيت نخواهد بود واما اگر روز يازدهم به بيند محكوم بحيض است
اگر مانعى ديگر نداشته باشد ومشهور اعتبار اين شرط كرده اند يعنى فاصله شدن ده روز را ما بين
در حيض ولهذا گفته اند كه اگر سه روز خون ديد ويك روز يا زيادتر بعد از آن خون منقطع شد
پس از آن باز خون ديد وسر ده روز منقطع شد گفته اند مجموع يكحيض است وطهر متوسط نيز
حيض است والا لازم مىآيد كه مدت طهر اقل از ده روز باشد وانچه مشهور گفته اند محل اشكال
است بلكه مسلم آنست كه ما بين دو حيض كمتر از ده روز فاصله نمىشود واما ما بين اجزاء يك حيض
پس معلوم نيست لهذا در پاكى متخلل در بين احوط مراعات احتياط بجمع ما بين وظيفتين است
(مسألة 8) بدان كه حائض يا ذات العاده است يا غير ذات العاده واول يا ذات العاده وقتيه وعدديه
است يا وقتيه تنها يا عدديه تنها وغير ذات العادة يا مبتدئه است يعنى اول خون ديدن او است وپيش
از آن خون نديده است يا مضطر به است يعنى مكرر خون ديده لكن عادتى براى او مستقر نشده
141

است يا متحيره است واو آن زنى است كه عادت خود را فراموش كرده باشد واو را ناسيه نيز مىگويند
وگاهى مضطر به نيز بر او اطلاق مىشود چنانچه گاهى اطلاق مىشود مبتدئه بر اعم از مضطربه
(مسألة 9) بدان كه عادت محقق مىشود بديدن خون دو دفعه بقدر هم وبيك دفعه محقق نمىشود پس
اگر در زمان وعدد هر دو مساوى باشند ذات العادة وقتيه عدديه است مثل انكه در اول ماه پنج روز
خون به بيند ودر ماه ديگر نيز از اول تا پنجروز به بيند واگر در زمان مثل هم باشند نه در عدد مثل انكه
در يك ماه از اول تا پنج روز به بيند ودر ماه دوم از اول تا هفت روز يا شش روز به بيند ذات العادة
وقتيه است واگر در عدد مساوى باشند نه در زمان مثل اين كه در يك ماه دو بار هر دفعه پنج روز
به بيند با فصل اقل طهر ذات العادة عدديه است
(مسألة 10) هر گاه صاحب عادت دو حيض
متوالى بر خلاف عادت سابقه به بيند عادت سابقه منسوخ مىشود وعادت ثانويه براى او ثابت مىشود
پس اعتبار در مسألة رجوع بعادت بان عادت ثانويه است واما هر گاه دو حيض بر خلاف عادت
اولى به بيند لكن مثل هم نباشند كه عادت ثانويه حاصل شود پس حكم عادت اولى باقى است بلى اگر
مكرر بر خلاف آن به بيند كه از صدق ذات العاده بيافتد حكم آن نيز باقى نمىماند بلكه ملحق مىشود
بمضطر به
(مسألة 11) هر گاه عدد خون مختلف باشد لكن مكرر بهمان نحو از اختلاف به بيند ايا عادة
مركبه محقق وثابت مىشود يا نه مثل انكه در ماه اول سه روز به بيند ودر ماه
دوم چهار روز ودر ماه سيم باز سه روز ودر ماه چهارم چهار روز يا اين كه دو ماه پى در پى سه روز ودو ماه پى در پى چهار
روز باز دو ماه سه روز ودر ماه چهار روز وهم چنين در وقت اگر اول ماه به بيند واخر ماه نيز به بيند
ودر ماه ديگر نيز اول ماه به بيند واخر آن نيز به بيند ايا عادت مركبه وقتيه ثابت مىشود يا نه ميگويم
اما اگر تكرار بيش از دو دفعه باشد بلكه اگر بحدى برسد كه عرفا صدق عادت وايام دم بر آن
بكند پس ثابت مىشود وعند الحاجة رجوع بان جايز است غاية الامر اين كه اين عادت عرفيه است
نه شرعيه واما اگر تكرار بيش از دو دفعه نشده باشد يا بحد مذكور نرسيده باشد لكن بنسق واحد دو
دفعه شده باشد پس بعيد نيست تحقق آن نيز وبعبارة اخرى تحقق عادت شرعية نيز بنحو مذكور بعيد
نيست چرا كه صدق مىكند كه دو دفعه بنحو واحد خون ديده است لكن خالى از اشكال نيست
خصوصا در صورتى كه دو دفعه دو دفعه مكرر شود كه ممكن است گفته شود كه هر دو دفعه كه مخالف
142

است با سابق ناسخ سابق است پس مراعات احتياط بهتر است
(مسألة 12) گاهى عادت حاصل
مىشود به تميز مثل انكه در مرأه مستمرة الدم پنجروز اول هر ماهى مثلا بصفات حيض باشد وبقيه
بصفات استحاضه پس اين صاحب عادت وقتيه عدديه مىشود يا در يك ماه پنج روز اول آن بصفات
حيض باشد ودر ماه دوم شش روز آن پس صاحب عادت وقتيه مىشود يا در هر ماهى پنجروز آن
بصفات باشد لكن بحسب وقت مختلف باشد پس اين صاحب عادت عدديه مىشود
(مسألة 13)
هر گاه دو حيض به بيند كه در هر يك نقاء متخلل باشد مثل اين كه سه روز خون به بيند بعد پاك شود
يك روز پس باز دو روز ديگر به بيند ايا نقاء نيز جزء عادت او است پس در مثال مفروض عادت او
شش روز مىشود يا نه اظهر اين است كه عادت او مقدار ايام دم است كه در اين مثال پنجروز باشد
وقول بجزئيت نقاء ضعيف است واضعف از آن است آنچه از بعض ديگر نقل شده كه نقاء وما بعد
آن هر دو خارج است پس در مفروض عادت او سه روز است وبنابر مختار هر گاه دم تجاوز كند پنج
روز متصل را حيض قرار مىدهد وعادت نسبت به بقاء ثابت نمىشود پس لازم نيست كه در وقت
رجوع در يك روز حكم نقاء را جارى كند كه احتياط بجمع است بنابر آنچه سابقا ذكر شد
(مسألة 14) در تحقق عادت عدديه چه وقتيه هم باشد يا نباشد معتبر است عدم زيادة احدهما بر ديگرى حتى بنصف
روز يا كمتر پس اگر در يك ماه پنج روز به بيند ودر ماه ديگر پنج روز ونصف روز عادت عدديه محقق
نشده است بلى زيادة جزء يسيرى از روز در احدهما ضرر ندارد واز بعض علماء ظاهر مىشود كه
مناط تساوى در عدد ايام است پس اگر احدهما بيك شب يا دو شب زيادتر باشد مضر نيست واين
مشكل است ودر عادت وقتيه نيز تفاوت وقت بمقدار يسيرى ضرر ندارد
(مسألة 15) بدان كه
صاحب عادت وقتيه خواه عدديه هم باشد يا نه بمجرد رؤيت خون در ايام عادت يا قبل از آن بيك روز
يا دو روز يا زيادتر بر وجهى كه صدق كند كه عادت او پيش افتاده يا بعد از عادت بيك روز يا دو روز
يا بيشتر بر وجهى كه صدق كند كه عادت او پس افتاده ترك عبادت مىكند وانرا حيض قرار مىدهد
نسبت بجميع احكام آن هر چند خون بصفت حيض نباشد لكن اگر بعد معلوم شد كه حيض نبوده
باين كه بر كمتر از سه روز منقطع شد بايد قضا كند عبادات را واما ذات العادة مذكوره مثل
مبتدئه ومضطر به وناسيه بلكه ذات العاده اگر قبل از عادت يا بعد از آن بكثيرى به بيند پس اگر خون
143

بصفت حيض است ترك كند عبادت را والا پس احوط پيش از گذشتن سه روز جمع است مابين
احكام حائض ومستحاضه مگر انكه بداند كه سه روز خواهد ديد كه در اين صورت بمجرد ديدن ترك
عبادت مىكند مطلقا واگر تبين خلاف شد قضاء مىكند عبادات متروكه را
(مسألة 16) صاحب
عادت مستقره در وقت وعدد هر گاه آن عدد را در غير وقت خود به بيند ودر ايام عادت نه بيند آن را
حيض قرار دهد خواه پيش از وقت باشد يا بعد از وقت
(مسألة 17) هر گاه پيش از عادت خون
به بيند ومستمر بماند در تمام ايام عادت ومجموع از ده تجاوز نكند تمام حيض است وهم چنين اگر در ايام
عادت وبعد از آن به بيند ومجموع از ده تجاوز نكند يا قبل از عادت ودر عادت وبعد از عادت به بيند
ومجموع از ده تجاوز نكند مجموع حيض است واگر تجاوز كند همان عادت تنها حيض است وبقيه
از احد طرفين يا هر دو استحاضه است
(مسألة 18) اگر سه روز متوالى يا بيشتر خون به بيند وبعد
قطع شود باز سه روز يا بيشتر به بيند اگر مجموع طرفين ونقاء متخلل از ده تجاوز نكرده طرفين حيض
است ودر نقاع متخلل بايد احتياط كند بجمع ما بين وظيفه حائض وطاهر واگر مجموع از ده تجاوز
كرده پس هر يك از دو خون طرفين كه در عادت است حيض است واگر هيچ يك در عادت نيست
پس اگر احدهما واجد صفات است دون ديگرى آن را حيض قرار دهد والا احوط حيض قرار دادن
خون اول است واگر بعض احدهما در عادت است آن را حيض قرار دهد واگر بعض از هر يك در
عادت است پس هر گاه مقدار واقع در عادت از طرف اول سه روز كمتر نيست طرفين عادت را
استحاضه ومقدار عادت از طرفين را حيض قرار دهد ودر نقاء متخلل احتياط كند وهر گاه آنچه در عادت
واقع شده از طرف اول از سه روز كمتر باشد بايد احتياط كند در جميع ايام دمين ونقاء متخلل بجمع
ما بين وظيفتين
(مسألة 19) هر گاه در ذات العاده وقتيه عدديه معارضه كند مراعات وقت
با مراعات عدد باين كه دو خون به بيند يكى بعدد عادت در غير وقت ويكى در وقت عادت كمتر يا بيشتر
از عدد وممكن نباشد اخذ بهر دو مراعات وقت كند بنابر اقوى وبعضى ترجيح داده اند اسبق را
واحوط بالاحق بودن وقت مراعات احتياط است در هر دو
(مسألة 20) ذات عادت عدديه
هر گاه خون زيادتر از عدد ديد وتجاوز نكرد از ده مجموع حيض است و هم چنين است ذات عادت
وقتيه يعنى اگر زيادتر از وقت خود ديد واز ده تجاوز نكرد مجموع حيض است
(مسألة 21)
144

هر گاه عادت او در ماهى يك مرتبه بود پس دو مرتبه به بيند با فصل اقل طهر وهر دو واجد صفت
باشند هر دو را حيض قرار دهد چه ذات العاده باشد وقتا يا عددا يا وقتا وعددا وچه هر دو مخالف باشند
با وقت وعدد يا احدهما موافق باشد در هر دو يا در احدهما
(مسألة 22) هر گاه عادت زن در هر ماهى
يكدفعه بود پس اتفاق افتاد كه در ماهى دو خون ديد با فصل اقل طهر پس اگر يكى از اين دو خون
در ايام عادت واقع شده وديگرى در غير وقت عادت واقع شده وبصفت حيض هم نيست انخون را
كه در ايام عادت است حيض قرار دهد واگر چه بصفت حيض هم نباشد ودر ديگرى احتياط كند
واگر هر دو در غير ايام عادت واقع شده پس اگر هر دو بصفت حيض باشند هر دو را حيض قرار
دهد واگر يكى بصفت حيض است همان را حيض قرار دهد ودر ديگرى احتياط كند واگر هر دو
فاقد صفات باشند يكى را بايد حيض قرار دهد واحوط آنست كه اولى را حيض قرار دهد ودر ديگرى
احتياط كند
(مسألة 23) بدان كه هر گاه خون بر كمتر از ده روز قطع شد پس اگر قطع دارد
به پاكى وعدم وجود آن در باطن پس واجب است غسل كند ونماز كند وحاجت باستبرائى نيست
واگر احتمال مىدهد بقاء آن را در باطن واجب است استبراء كند بادخال پنبه بجهت استعلام حال
وبهتر در كيفيت آن اين است كه بايستد وشكم خود را بديوار بچسباند وپاى راست يا چپ را وان
بهتر است بلند كند وپنبه را داخل كند وقدرى صبر كند پس پنبه را بيرون اورد اگر پاك است
غسل كند ونماز كند واگر الوده باشد بخون اگر چه بكمى از زردى باشد پس حكم او حكم زنى است
كه بدون استبراء بداند خون قطع نشده يعنى بايد صبر كند تا پاك شود يا ده روز بگذرد اگر ذات العاده
نباشد مثل مبتدأه و مضطربه ويا عادت او ده روز باشد و هم چنين اگر عادت او كمتر از ده روز باشد
لكن بداند كه از ده نميگذرد واما اگر كمتر باشد واحتمال بدهد گذشتن را پس بايد استظهار كند بترك
عبادت ودر وجوب واستحباب آن و هم چنين در عدد ايام آن خلاف است واقوى استحباب آن است ودر
عدد مخير است ما بين يك روز ودو روز تا ده روز ودر همه اقسام هر گاه بر ده يا كمتر منقطع شد تمام
حيض بوده است واگر تجاوز كرد حكم آن خواهد امد
(مسألة 24) هر گاه خون از عادت بگذرد
وضعيفه بداند كه انخون از ده تجاوز مىكند از همان وقت عمل استحاضه كند وحاجت باستظهار ندارد
(مسألة 25) هر گاه خود بالمره قطع شود واجب است غسل ونماز هر چند احتمال بلكه مظنه
145

عود پيش از ده روز داشته باشد بلكه اگر عادت او عود باشد بر وجهى كه مطمئن باشد بعود بلكه
اگر علم نيز داشته باشد احوط غسل كردن وعبادت كردن است بنا بر آنچه سابقا ذكر شد از وجوب
احتياط در نقاء متخلل در حيض واحد
(مسألة 26) هر گاه با احتمال بقاء خون در باطن استبراء
نكرده غسل ونماز كرده باطل است اگر چه منكشف شود كه پاك بوده مگر انكه نيت قربت از او حاصل شود
(مسألة 27) هر گاه با احتمال بقاء خون در باطن ممكن نباشد استبراء از جهت كورى
يا تاريكى يا غير اينها احوط غسل وعبادت كردن است تا وقتى كه يقين كند به پاكى پس اعاده كند غسل را
واگر روزه گرفته قضا كند وبهتر اين است كه در هر وقت كه احتمال نقاء مىدهد مجددا غسل كند
از براى نماز بعد
(فصل دوم) در حكم خون متجاوز از ده روز است (مسألة 1) هر گاه خون
از ده روز تجاوز كند چه مستمر بماند تا يك ماه يا بيشتر يا كمتر همه آن خونها حيض نيست چونكه
حيض بيش از ده روز نمىشود پس بعضى از آن حيض وبعضى استحاضه است وتفصيل حكم آن اين
است آن زن با صاحب عادت مستقره است يا مبتدئه يا مضطربه يا ناسيه ومتحيره اما اول كه صاحب
عادت وقتيه وعدديه باشد پس ايام عادت را حيض قرار مىدهد وبقيه را استحاضه هر چند صفات
حيض نداشته باشد بلكه هر چند آن را كه در غير ايام عادت ديده صفات حيض داشته باشد واما ثانى
وثالث كه مبتدئه ومضطربه باشد پس اگر صاحب تميز باشد يعنى خونها در صفات مختلف باشند
رجوع مىكند به تميز وانچه بصفت حيض است حيض قرار مىدهد وانچه بصفت استحاضه است
استحاضه قرار مىدهد لكن بشرط اين كه كمتر از سه روز وبيشتر از ده روز نباشد واينكه معارض نباشد
بخون ديگرى كه آن نيز واجد صفات باشد وحيض قرار دادن هر دو ممكن نباشد مثل انكه چهار روز
خون سياه به بيند وبعد چهار روز خون زرد وبعد از آن باز چهار روز سياه وبا فقد يكى از اين دو
شرط صاحب تميز نخواهد بود لكن احوط با فقد شرط اول اين است كه آنچه را حيض قرار مىدهد
از عدد خويشان يا عدد روايات مهما امكن در اين مورد تميز قرار دهد و هم چنين اگر خونها
بيك لون باشد صاحب تميز نيست چه همه بصفت حيض باشد يا بصفت استحاضه وهر گاه صاحب تميز
نباشد چه از جهت فقد شرطين يا از جهت تشابه در لون پس رجوع مىكند بعادت خويشان خود چه
عادت ايشان وقتيه عدديه باشد يا عدديه تنها واما وقتيه تنها پس اعتبارى بان نيست اگر چه مراعات
146

آن با امكان بهتر است وشرط است در رجوع بايشان اين كه همه متفق باشند در عادت يا غالب ايشان
متفق باشند بنحوى كه مخالف نادر كالمعدوم باشد وبعضى اعتبار كرده اند علاوه اتحاد بلد را يعنى بلدان زن
با خويشان يكى باشد واقوى عدم اعتبار آن است وهر گاه خوش نداشته باشد يا مختلف باشند يا نتواند
علم بعادت ايشان حاصل كند مخير است ما بين اين كه سه روز قرار دهد يا شش روز يا هفت روز در
هر ماهى مادام كه مستمرة الدم است بدون فرق ما بين ماهها حتى در ماه اول اگر بداند از اول امر
اين كه خون او تجاوز مىكند باز مخير است ما بين مذكورات
واولى اين است كه در اختيار مذكورات ملاحظه حال خود كند از قوت وضعف مزاج پس با ضعف آن
اختيار سه روز كند وبا قوت آن اختيار شش يا هفت بلكه بعيد نيست جواز عمل او بمظنه بملاحظه ضعف وقوة مزاج مطلقا از سه
روز تا ده روز پس هر قدر مظنون او است از عدد آن را بگيرد واما رابع كه متحيره وناسيه باشد يعنى
كسيكه عادت او از دست رفته باشد يا از جهت كثرت اختلاف دم بر وجهى كه ديگر او را ذات
العاده نگويند يا از جهت نسيان باين كه عادت را فراموش كرده باشد بر وجهى كه نه وقت آن را بداند
ونه عدد آن را پس رجوع مىكند بتميز وبا عدم آن مخير است بنحو مذكور در مبتدئه ومضطربه واحوط
از براى او اختيار هفت روز است در هر ماهى
(مسألة 2) مراد بماه از ابتداى رؤيت خون است
تا سى روز هر چند در اواسط ماه يا اواخر ماه باشد
(مسألة 3) احوط اين است كه عدد مختار را در
اول رؤيت دم قرار دد مگر اين كه مرحجى از براى غير آن باشد
(مسألة 4) معتبر است موافقت
در وقت تحيض ما بين ماهها مثلا اگر در ماه اول اول زمان خون ديدن را اول حيض قرار داد در ماه
دوم موافق همان زمان تحيض كند نه پيشتر يا بعدتر پس نمىتواند در يك ماه در اول آن تحيض كند
ودر ماه ديگر در اخر آن يا بعكس
(مسألة 5) هر گاه بعد از تحيض در زمانى وگذشتن آن معلوم
شد كه آن زمان حيض نبوده بايد تدارك كند اعمال گذشته را وهم چنين اگر متبين شود زيادى يا كمى
عددى كه اختيار كرده است
(مسألة 6) صاحب عادت وقتيه فقط هر گاه خون او از ده تجاوز
كند در عدد حال او حال مبتدئه است در رجوع بخويشان ودر عمل بتخيير با فقد ايشان يا اختلاف
ايشان بلى اگر بداند كه كمتر از هفت روز است نمىتواند آن را بگيرد
(مسألة 7) صاحب عادت
عدديه فقط اگر خون او از ده تجاوز كند در عدد رجوع مىكند بعادت خود واما در زمان پس اگر
147

تميزى دارد در آن ماه موافق آن عدد حيض خود را در آن تميز قرار دهد واگر اصلا تميز ندارد
در آن ماه احوط قرار دادن است در اول واگر تميز دارد لكن موافق با عدد نيست احوط در
اين صورت اختيار تميز است پس آن را حيض قرار دهد وبا نقصان تكميل كند از غير وبا زياده
تنقيص كند
(مسألة 8) در رجوع بتميز فرق نيست ما بين مراتب سياه وسرخ در شدت وضعف
وهم چنين ما بين سياه وسرخ پس اگر سه روز مثلا سياه به بيند وسه روز سرخ وبعد بصفات استحاضه
باشد شش روز را حيض قرار دهد
(مسألة 9) اگر سه روز بصفت حيض به بينه وسه روز بصفت
استحاضه وبعد بصفت حيض پس اگر از ده تجاوز كرد همان سه روز اول را حيض قرار دهد واگر
تجاوز نكرد طرفين را كه بصفت حيض است حيض قرار مىدهد ودر خون ما بين كه بصفت استحاضه
است احتياط مىكند
(مسألة 10) هر گاه ما بين دو خونى كه بصفت حيض است ده روز خون
بصفت استحاضه متخلل شود دو خون طرفين را حيض قرار دهد بشرط انكه هر يك از انها از سه روز
كمتر نباشد
(مسألة 11) در خون مستمر هر گاه سه روز يا بيشتر متفرق در ضمن ده روز بصفات
حيض باشد مراعات احتياط كند در همه آن ده روز
(مسألة 12) هر گاه خون تفاوت داشته باشد
در اوصاف حيض مثل انكه چند روز حار باشد وچند روز حرقت وسوزندگى داشته باشد يا چند روز
سرخ باشد وچند روز سياه اين محقق تميز نيست بلكه تميز باين است كه بعضى بصفات حيض باشد
بعضى بصفات استحاضه
(مسألة 13) بعضى از علما گفته اند كه بايد رجوع كند بعادت اقران
بعد از فقد اقارب وخويشان پس از آن رجوع كند بتخيير ما بين اعداد واين فرمايش دليلى ندارد پس بايد
رجوع كند بتخيير بعد از فقد اقارب
(مسألة 14) مراد باقارب وخويشان اعم است از پدر ومادرى
يا پدرى تنها بلكه يا مادرى تنها وزنده بودن ايشان شرط نيست پس خويش مرده مثل زنده است
در اعتبار
(مسألة 15) در جائى كه مخير است در تعيين عدد ما بين شهر يا بعض آن اگر زوج يا سيد با او
معارضه كند واو را منع نمايد از اختيار زمان خاصى از آن ظاهر وجوب اطاعت او است در جائى كه
منافى حق استمتاع يا غير آن باشد پس اگر خواسته باشد در اول شهر قرار دهد وسيد يا زوج خواسته
باشد مقاربت كند مىتواند زوجه را منع كند بلكه در هر جا كه زوجه خواسته باشد احتياط استحبابى
بعمل اورد زوج وسيد مىتوانند معارضه كنند با فرض منافات با حق ايشان بلى اگر احتياط وجوبى
148

باشد نمىتوانند منع كنند
(مسألة 16) در هر مورديكه بعد از تحيض از جهت اخذ بعادت با تميز
يا رجوع باقارب يا تخيير كشف خلاف شود ومعلوم شود كه حيض در زمان ديگر است عمل مىكند
بر آنچه معلوم شده وتدارك مىكند ما مضى را
(فصل سيم) در احكام حائض است وان چند چيز
است (اول) حرام است بر او عبادات مشروطه بطهارت مثل نماز وروزه وطواف واعتكاف (دوم)
حرام است بر او مس اسم الله وصفات خاصه الهى بلكه غير خاصه نيز در صورتى كه خدا از آن اراده
شده باشد و هم چنين است مس اسامى انبيا وائمه عليهم السلام بنابر احوط و هم چنين است مس كتابت
قرآن بتفصيلى كه در وضو گذشت (سيم) حرام است بر او قرائت آيات سجده بلكه سور انها بنابر
احوط (چهارم) حرام است بر او لبث در مساجد (پنجم) حرام است بر حائض گذاشتن چيزى در
مساجد اگر مستلزم دخول باشد (ششم) حرام است بر او اجتياز يعنى عبور در مسجدين ومشاهد
مشرفه ملحق است بمساجد بنابر اقوى بلكه رواق انها بنابر احوط لكن اقوى عدم حرمت است مگر
انكه مستلزم هتك باشد واگر در مسجدين حائض شد واجب است تيمم كند بجهت بيرون رفتن
مگر انكه زمان بيرون رفتن كمتر باشد از مكث براى تيمم يا مساوى باشد
(مسألة 1) هر گاه در
اثناء نماز حائض شد اگر چه قبل از سلام باشد نمازش باطل است وهر گاه شك بكند كه حائض شد
يا نه فحص واجب نيست پس مىتواند نماز را تمام كند پس اگر معلوم شد كه حيض شده بوده نمازش
باطل است واگر معلوم نشد صحيح است هر چند بر شك بماند ومظنه در حكم شك است
(مسألة 2)
جايز است از براى حائض سجده شكر وواجب است بر او سجده تلاوت اگر بخواند ايه سجده را
يا گوش بدهد بان بلكه چنين است هر گاه بشنود آن را اگر چه گوش نداده باشد وجايز است كه عبور
كند در غير مسجدين لكن مكروه است و هم چنين جايز است عبور كردن در مشاهد مشرفه
(مسألة 3)
جايز نيست از براى حائض دخول در مساجد مگر بجهت عبور كردن وبجهت عبور نيز جايز نيست
هر گاه مستلزم تلويث مسجد شود (هفتم) از احكام حائض حرمت وطى او است در قبل حتى
بادخال حشفه بدون انزال بلكه بادخال بعض حشفه بنابر احوط وحرمت ثابت است نسبت بهر دو
از مرد وزن وجايز است استمتاع باو بغير وطى از تقبيل وتفخيذ وضم بلى مكروه است استمتاع بما بين سره
وركبه از زير لباس بمباشرت بدن واما از بالاى لباس پس مكروه نيست واما وطى در دبر او پس جواز
149

آن محل اشكال است
(مسألة 4) هر گاه زوجه خبر دهد بحايض بودن يا نبودن خود قول او مسموع
است
(مسألة 5) فرق نيست در حرمت وطى حائض ما بين زوجه دائمه ومتعه وازاد وكنيز واجنبيه
چنانچه فرق نيست ما بين اين كه حيض قطعى وجدانى باشد يا از روى رجوع بتميز يا نحو آن و هم چنين
حرام است وطى در ايام استظهار كه تحيض كرده باشد واگر در حال مقاربت حائض شود واجب
است مبادرت نمايد باخراج (هشتم) از احكام حايض وجوب كفاره است بوطى آن وان يك دينار
است در اول حيض ونصف دينار در وسط آن وربع دينار در اخر آن هر گاه حائض زوجه او باشد
خواه ازاد باشد يا كنيز ودائمه باشد يا منقطعه واگر مملوكه واطى باشد كفاره آن سه مد از طعام است
كه تصدق كند بر سه مسكين هر يك مدى ووجوب كفاره در حق زوج است نه زوجه پس بر
زوجه واجب نيست هر چند مطاوعه بلكه راضيه باشد ومشروط است بعلم وعمد وبلوغ وعقل پس
برناسى وساهى وصبى ومجنون وجاهل بموضوع حيض واجب نيست بلكه با جهل بحكم حرمت وطى حال
الحيض نيز وجوب آن معلوم نيست اگر چه احوط است بلى با جهل بوجوب كفاره بعد از علم بحرمت
در ثبوت كفاره اشكالى نيست
(مسألة 6) مراد باول حيض ثلث اول است ومراد بوسط ثلث
دوم وبآخر ثلث سيم است پس اگر ايام حيض او شش روز باشد هر دو روزى يك ثلث است واگر
هفت روز باشد پس هر ثلثى دو روز وثلث روز است وهكذا
(مسألة 7) در وطى حائض در دبر
وجوب كفاره معلوم نيست لكن احوط است
(مسألة 8) هر گاه زنا كند با حائضى يا وطى او كند
بشبهه احوط دادن كفاره است بلكه خالى از قوة نيست
(مسألة 9) هر گاه حيض زن از غير
فرج بيايد وطى او در فرج هر چند خالى است از خون موجب كفاره است بخلاف وطى آن در محل
خروج خون كه موجب نيست
(مسألة 10) فرق نيست در اين كه زوجه موطوئه زنده باشد
يا مرده در وجوب كفاره
(مسألة 11) ادخال بعض حشفه كافى است در ثبوت كفاره بنابر احوط
(مسألة 12) هر گاه با علم بحيضيت بخيال اين كه زوجه است مقاربت كرد بعد معلوم شد كه كنيز
است كفاره مد بايد بدهد چنانچه در عكس كفاره دينار بايد بدهد پس مناط واقع است بعد از
اين كه عالم وعامد باشد وهم چنين نيست باول واخر ووسط بودن پس اگر وطى كند باعتقاد اين كه اخر
حيض است مثلا پس معلوم شد كه اول يا وسط بوده است حكم آن را جارى كند وهم چنين در عكس
150

(مسألة 13) هر گاه مقاربت كرد باعتقاد حيضيت بعد معلوم شد كه طاهر بوده است كفاره
ثابت نيست هر چند معصيت كرده باشد
(مسألة 14) عجز از كفاره كلا يا بعضا موجب سقوط
نيست پس هر وقت ميسر شد بايد بدهد واحوط استغفار است در حال عجز بدل از كفاره مادام
العجز
(مسألة 15) هر گاه در حال مقاربت حيض اتفاق افتاد وتعمد كرد در بيرون نياوردن كفاره
ثابت مىشود
(مسألة 16) قول زن در حيض مسموع است پس اگر با اخبار او بحيض عمدا با او
مقاربت كند كفاره بدهد بلكه بعيد نيست سماع قول او در اول ووسط واخر بودن حيض
(مسألة 17) جايز است در كفاره قيمت دينار بدهد ومناط قيمت وقت دادن است واحوط دادن
عين است
(مسألة 18) كفاره امداد را بايد بسه مسكين بدهد بنابر احوط لكن كفاره بدينار را
مىتواند بيك نفر بدهد اگر چه احوط صرف آن است برده يا هفت مسكين از براى قوت روز ايشان
(مسألة 19) هر گاه در ثلث اول وثانى وثالث هر سه وطى كرد هر سه كفاره را بايد بدهد وهر گاه
در يك ثلث مكرر كند وطى را پس با تخلل تكفير مكرر مىشود كفاره بلكه با عدم آن نيز احوط
تكرر آن است
(مسألة 20) بعضى ملحق كرده اند بحائض نفساء را در وجوب كفاره وان معلوم
نيست بلى حرمت وطى او بى اشكال است (نهم) از احكام حائض اين است كه صحيح نيست
طلاق او وهم چنين ظهار او بشرط اين كه مدخول بها باشد ولو دبر او زوج او حاضر
يا در حكم حاضر باشد وابستن هم نباشد پس اگر مدخول بها نباشد يا زوج او غائب يا در حكم غائب باشد باين معنى كه
متمكن نباشد از استعلام حال او يا انكه حامله باشد صحيح است طلاق او ومراد بانكه در حكم حاضر
باشد اين است كه با دورى وغيبت از او متمكن از استعلام واستخبار از حال او باشد
(مسألة 21)
اگر زوج غائب وكيل كند شخص حاضرى را كه استعلام مىتواند بكند جايز نيست طلاق او در حال
حيض
(مسألة 22) هر گاه طلاق داد زوجه را باعتقاد انكه پاك است وبعد ظاهر شد كه حائض
بوده باطل است ودر عكس صحيح است
(مسألة 23) فرق نيست در بطلان طلاق در حال حيض
ما بين اين كه حيض قطعى وجدانى باشد يا از روى تميز يا اختيار تحيض در صورت تخيير واگر طلاق داد
در زمانى كه تخيير دارد در تحيض پيش از اختيار او تحيض يا عدم آن را پس اگر اختيار كرد تحيض را
باطل است واگر اختيار كرد عدم آن را صحيح است واگر پيش از اختيار مرد باطل است وهم چنين
151

اگر اختيار نكرد تا شهر او تمام شد
(مسألة 24) بدان كه عدم صحت طلاق وظهار وحرمت وطى
وكفاره از احكام حيض است پس هر گاه پاك شده باشد ولكن هنوز غسل نكرده باشد طلاق وظهار
او صحيح است ووطى او نيز جايز است بخلاف ساير محرمات كه ثابت است مادام كه غسل نكرده
است (دهم) وجوب غسل است بعد از انقطاع حيض از براى اعمال واجبه كه طهارت از حدث
اكبر شرط انها است مانند نماز وطواف وروزه و استحباب آن از براى اعمالى كه طهارت از براى انها
مستحب است وشرطيت آن از براى اعمال غير واجبه كه طهارت در انها شرط است
(مسألة 25) غسل
حيض مثل غسل جنابت مستحب نفسى است وكيفيت آن مثل غسل جنابت است در ترتيب وارتماس
وغيرهما بلى فرقى كه هست اين است كه غسل جنابت كافى از وضوء است بخلاف غسل حيض
كه بايد وضو بگيرد پيش از آن يا بعد از آن يا در بين آن هر گاه ترتيبى كند وافضل پيش انداختن
وضوء است در جميع اغسال
(مسألة 26) هر گاه غسل كرد چيزهائيكه بجهت حيض بر او حرام
بود مثل دخول در مساجد وقرائت عزائم ونحو اينها حلال مىشود هر چند هنوز وضو نگرفته باشد
پس وضو جزء رافع حدث حيض نيست بلكه شرط است در عملى كه حدث اصغر مانع صحت آن
است مانند نماز وامثال آن
(مسألة 27) هر گاه حائض پاك شد وغسل متعذر باشد تيمم كند بدل
از غسل واگر وضو هم متعذر باشد نيز تيمم كند واگر آب بقدر كفايت يكى از آن دو دارد غسل را
مقدم دارد
(مسألة 28) جواز وطى توقف بر غسل ندارد بلكه هيمنكه از حيض پاك شد جايز
است اگر چه غسل نكرده باشد بنابر اقوى هر چند مكروه است بلكه احوط ترك است وشستن فرج
لازم نيست هر چند مستحب است بلكه موجب خفت كراهت بلكه احوط است نيز
(مسألة 29)
آب غسل زوجه وكنيز بر زوج وسيد است بنابر اقوى
(مسألة 30) هر گاه تيمم كرد بدل از غسل
تيمم اوبحدث اصغر باطل نمىشود پس مادام كه عذر دارد از غسل كردن تيمم او باقى است (يازدهم)
وجوب قضاء آنچه در حال حيض از او فوت شده است از روزه شهر رمضان وغير آن از روزه هاى واجب واما نمازهاى
يوميه پس قضاى انها واجب نيست بخلاف غير يوميه مثل نماز طواف
ونذر معين ونماز آيات كه واجب است قضاء آنها بنابر احوط بلكه اقوى
(مسألة 31) اگر حائض
شود بعد از دخول وقت پس اگر درك كرده است از وقت بقدر اداء اقل واجب از نماز را بحسب
152

حال خود از كندى وتندى وصحت ومرض وقصر وتمام وتحصيل شرائط صحت بحسب حال خود از
غسل يا وضو يا تيمم وغير اينها از شرائط غير حاصله ونماز نكرده باشد واجب است قضاء آن نماز چنانچه
با علم بمفاجات حيض واجب است مبادرت باداء آن ودر مواطن تخيير كفايت مىكند سعة وقت از
براى قصر هر چند وسعت تمام را نداشته باشد واگر كمتر از اين قدر را درك كرده باشد با پاكى از
حيض پس واجب نيست قضاء اگر چه احوط قضا كردن است اگر بقدر اقل واجب درك كرده
باشد بدون تحصيل ماعداى طهارت از شرائط بلكه احوط قضا كردن است اگر درك كرده باشد
بقدر اكثر نماز را يعنى بيش از نصف را بلكه احوط قضا است بمجرد حصول حيض بعد از وقت
هر چند نتواند هيچ از نماز بكند
(مسألة 32) اگر از حيض پاك شود قبل از خروج وقت بقدرى
كه بتواند غسل كند ويك ركعت از نماز را با شرايط آن بجاى اورد واجب است مبادرت كند بان
ونماز او صحيح است واگر ترك كند قضاء آن واجب است واگر كمتر از اين باشد واجب نيست
قضاء اگر چه احوط قضاء است در صورتى كه درك كند يك ركعت را با طهارت هر چند بقدر تحصيل
سائر شرايط وسعت نباشد بلكه احوط قضاء است اگر پيش از طلوع يا غروب افتاب پاك شود
مطلقا وتحقق ركعت بتماميت ذكر سجده اخيره است بنابر اقوى نه رفع راس وهر گاه يك ركعت
از آخر وقت را درك كند با تيمم كفايت در وجوب نمىكند مگر انكه وظيفه او تيمم باشد با قطع
نظر از ضيق وقت لكن احوط اتيان آن است با تيمم مطلقا
(مسألة 33) هر گاه ضعيفه پيش از
دخول وقت شرائط نماز را تحصيل كرده بود وبعد از دخول وقت حائض شد كفايت مىكند بنابر اقوى
در وجوب از او قضاء گذشتن مقدار اداء اقل واجب از نماز هر چند بقدر تحصيل شرائط بر تقدير
عدم حصول انها وقت نداشته باشد پس اعتبار گذشتن بقدر تحصيل شرائط در صورت عدم حصول
انها است نه مطلقا
(مسألة 34) هر گاه بگمان تكى وقت از ادراك يك ركعت ترك كرد نماز را بعد
معلوم شد وقت وسعت داشته واجب است قضا كند
(مسألة 35) هر گاه شك كرد در وسعت
وقت وعدم آن واجب است مبادرت كند بنماز
(مسألة 36) هر گاه در اول وقت بداند كه حائض
مىشود واجب است مبادرت باداء بلكه اگر شك داشته باشد در وسعت وقت پيش از مفاجاة
حيض واجب است نيز مبادرت واگر ترك كرد واجب است قضاء مگر انكه معلوم شود عدم سعه
153

آن
(مسألة 37) اگر پاك شد از حيض ووقت دارد بقدر يك نماز نماز دوم را بكند واگر بقدر نماز
اول ويك ركعت از دوم دارد هر دو را بكند
(مسألة 38) هر گاه پاك شود در وقت عشائين
وبقدر چهار ركعت وقت داشته باشد معين است عشاء واگر مسافر باشد واجب است هر دو را
بكند هر چند در مواطن تخيير باشد پس نمىتواند اختيار تمام بكند واقتصار كند بر عشاء
(مسألة 39)
هر گاه باعتقاد وسعت مقدم داشت نماز اول را بعد معلوم شد كه وسعت نداشته ومعين بوده است
كه نماز دوم را بكند واجب است نماز دوم را قضا كند ونمازى كه كرده باطل است وهر گاه باعتقاد
ضيق مقدم داشت دوم را بعد معلوم شد سعه وقت براى هر دو نمازى كه كرده صحيح است وواجب
است نماز اول را بكند هر چند وقت مختص به دوم باشد واگر در خارج وقت معلوم شد واجب
آن را قضا كند
(مسألة 40) هر گاه پاك شد وبقدر يك نماز وقت دارد لكن قبله مشتبه است
واجب است يك نماز كند مخيرة بين الجهات و هم چنين است هر گاه وقت بقدر دو نماز باشد
(مسألة 41) مستحب است از براى حائض در وقت هر نمازى از نمازهاى يوميه واجبه بلكه واجبه
غير يوميه كه موقت باشد كه خود را پاكيزه كند وپنبه وكهنه خود را تبديل كند وبنشيند رو به قبله
در مصلى خود وبمقدار اداء نماز مشغول تسبيح وتهليل وتحميد وذكر شود وبهتر اختيار تسبيح اربع
است وهم چنين مستحب است استغفار وصلوات بر پيغمبر وآل او صلوات الله عليهم اجمعين وقرائت
قران نيز مستحب است هر چند در غير اين حال مكروه است وتيمم با عدم تمكن از وضو بدل آن است
وبهتر عدم فصل است ما بين وضوء يا تيمم وبين اشتغال بمذكورات وبعيد نيست بدليت قيام اگر چه
متمكن از نشستن باشد وظاهر انتقاض وضوء مذكور است بنواقض معهوده
(مسألة 42) كراهت
دارد از براى حائض خضاب كردن چه بحنا چه بغير آن وهم چنين مكروه است براى او قرائت قرآن
هر چند كمتر از هفت آيه باشد و هم چنين حمل آن ولمس حاشيه وما بين سطور آن اگر مس خط نشود
والا حرام است
(مسألة 43) مستحب است براى حائض اغسال مندوبه مثل غسل جمعه واحرام
وتوبه ونحو اينها واما اغسال واجبه پس بعضى گفته اند كه از حايض صحيح نيست ورفع حدث او
هم نمىشود وهم چنين وضوءات مستحبه وبعضى خصوص غسل جنابت را صحيح دانسته اند واقوى
صحت جميع اغسال واجبيه است وارتفاع حدث هم بانها مىشود واگر چه حدث حيض باقى است
154

بلكه اقوى صحت وضوءات مستحبه است نيز بدون رفع حدث
(فصل چهارم) در احكام
استحاضه است بدان كه خون استحاضه يكى از احداث موجبه وضو وغسل است اگر بيرون آيد بخارج
فرج اگر چه بقدر سر سوزنى باشد وكفايت مىكند در بقاء واستمرار حدث بقاء آن در باطن بلكه
مجرد بيرون امدن آن از ركى كه مسمى بعاذل است كافى است در تحقق حدث بنابر احوط هر چند
هنوز در فضاء فرج باشد وبخارج نيامده باشد وان در غالب زرد وسرد وصاف ورقيق وفاسد است
كه بسستى بيرون مىايد بدون سوزش وگزندگى بعكس خون حيض وگاهى بصفات حيض مىباشد مثل
اين كه گاهى حيض بصفات او است واز براى قليل وكثير آن حدى نيست وهر خونى كه از نفاس
وجرح وقرح نباشد ومحكوم بحيضيت هم نباشد محكوم باستحاضه است وهر گاه مشتبه شود بخونهاى
ديگر و بامارات وعلامات معلوم نشود اگر صفات استحاضه دارد محكوم باستحاضه است بنابر احوط
(مسألة 1) بدان كه استحاضه بر سه قسم است قليله ومتوسطه وكثيره (اول) آنست كه خون بظاهر
پنبه برسد وان را سوراخ نكند ودر اين قسم واجب است از براى هر نمازى چه فريضه وچه نافله وضو
بگيرد وپنبه را عوض كند يا تطهير نمايد (دوم) آنست كه خون در پنبه فرو رود لكن بكهنه نرسد ودر
اين قسم واجب است علاوه بر وضوء از براى هر نماز وتغيير پنبه انكه يكغسل بكند پيش از نماز
صبح (سيم) آن است كه خون سيلان كرده از پنبه بگذرد وبكهنه برسد ودر اين قسم واجب است
تغيير پنبه وكهنه يا شستن انها وشستن ظاهر فرج كه نجس شده است ووضوء از براى هر نمازى وسه
غسل يكى پيش از نماز صبح ويكى پيش از نماز ظهر وعصر كه جمع كند ما بين آن دو ويكى از براى
نماز مغرب وعشاء كه جمع كند ما بين آن دو وبهتر اين است كه نماز اول را بتاخير بيندازد تا آخر وقت
فضيلت آن ونماز دوم را در اول وقت فضيلت آن اتيان كند تا هر دو در وقت فضيلت واقع شوند وجايز
است كه جمع ما بين دو نماز نكند واز براى هر نمازى جداگانه غسل كند وجايز نيست جمع ما بين
بيش از دو نماز فريضه بيك غسل بلى كفايت مىكند از براى نوافل روز وشب غسل از براى فرايض
انها لكن واجب است براى هر دو ركعتى از نوافل يك وضوء
(مسألة 2) هر گاه استحاضه متوسطه
بعد از نماز صبح حادث شود از براى نماز صبح غسل واجب نيست وايا واجب است غسل براى
نماز ظهرين يا نه اقوى وجوب است وهم چنين هر گاه حادث شود بعد از ظهرين بايد براى عشائين
155

غسل كند پس استحاضه متوسطه يكغسل لازم دارد اگر پيش از نماز فجر حادث شد بايد براى
نماز صبح غسل كند واگر بعد از آن حادث شد براى ظهرين غسل كند واگر هم بعد از آن است
براى عشائين غسل كند همچنانكه اگر پيش از نماز فجر حادث شد واو عصيانا يا نسيانا غسل نكرد
واجب است اتيان بغسل براى ظهرين واگر چه خون منقطع شود پيش از وقت ظهرين بلكه پيش
از فجر نيز واگر استحاضه كثيره بعد از نماز صبح حادث شد واجب است در آن روز دو غسل يكى
براى ظهرين ديگرى براى عشائين واگر بعد از ظهرين حادث شد واجب است يكغسل براى عشائين
(مسألة 3) غسل استحاضه كثيره ومتوسطه بايد بعد از طلوع فجر باشد هر چند خون در شب حادث
شده باشد مگر در صورتى كه خواسته باشد نماز شب بجا آورد
(مسألة 4) واجب است بر مستحاضه كه
خود را اختبار كند تا بداند كه استحاضه او از كدام اقسام ثلاثه است باين كه قدرى پنبه باندازه
كه متعارف ما بين زنها است بخود بر دارد كه نه پر بهم كوفته باشد كه مانع نفوذ خون باشد ونه زياد
شيد باشد پس قدرى كه متعارف است صبر كند بعد بيرون اورده ملاحظه كند كه خون بچه نحو
بآن رسيده بر طبق آن عمل كند وهر گاه اختبار نكرده نماز كرد باطل است مگر انكه مطابق واقع
اتفاق افتاده وقصد قربت هم از او حاصل شده باشد مثل حال غفلت وهر گاه متمكن از اختبار نباشد
بايد اخذ بقدر متيقن كند مگر اين كه حالت سابقه داشته باشد از يكى از سه قسم كه اخذ بان حالت
مىكند وكفايت نمىكند اختبار پيش از وقت از براى نماز در وقت مگر انكه علم داشته باشد كه
حال او تغيير نكرده وبهمان حال باقى است
(مسألة 5) واجب است بر مستحاضه تجديد وضو از براى
هر نمازى واگر چه نافله باشد وهم چنين واجب است تبديل پنبه يا تطهير آن وهم چنين است كهنه هر گاه
ملوث شده باشد واگر ظاهر فرج ملوث شده آن را نيز بشويد وواجب نيست تجديد اين اعمال از براى
اجزاء منسيه ونه از براى سجود سهو هر گاه متصل بنماز اتيان بان نمايد و هم چنين در ركعات احتياط
در شكوك تجديد اين اعمال لازم نيست وكفايت مىكند اتيان بانها از براى اصل نماز بلى اگر خواست
نماز را اعاده كند احتياطا يا بجماعت واجب است تجديد آن اعمال
(مسألة 6) معلوم باشد كه
وجوب تجديد وضو واعمال مذكوره در وقتى است كه خون مستمر وباقى باشد پس اگر فرض شد
انقطاع خون پيش از نماز ظهر واجب است اعمال مذكوره از براى همان نماز ظهر وواجب نيست
156

براى نماز عصر ونه مغرب وعشاء واگر منقطع شد بعد از ظهر واجب است براى نماز عصر فقط
وهكذا بلكه در صورت اول هر گاه وضوى ظهر او باقى ماند تا مغرب واجب نيست تجديد آن براى
نماز مغرب وعشاء
(مسألة 7) در هر مورديكه واجب است بر مستحاضه غسل ووضو جايز است
كه هر كدام را كه خواهد تقديم دارد لكن بهتر آنست كه وضو را بر غسل مقدم دارد
(مسألة 8) واجب است بر مستحاضه كه بعد از وضو وغسل مبادرت كند بنماز لكن اشتغال باذان واقامه وادعيه
ماثوره ضرر ندارد وهم چنين جايز است كه اتيان كند بمستحبات نماز و واجب نيست كه اقتصار
بر واجبات كند واگر اول وقت وضو گرفت وغسل كرد ونماز را تأخير انداخت صحيح نيست مگر
انكه بداند عدم خروج خون ونبودن آن را در فضاء فرج نيز از حين وضو تا انوقتى كه نماز را اتيان
مىكند وبعبارة اخرى تاخير ضرر ندارد هر گاه خون منقطع شده باشد هر چند انقطاع فتره باشد نه
انقطاع برء
(مسألة 9) واجب است بر مستحاضه كه بعد از غسل ووضو تحفظ كند از بيرون امدن خون
باين كه فرج خود را پر كند از پنبه وكهنه را محكم ببندد وبهتر در صورت زيادتى خون اين است كه
استثفار كند وان اين است كه ريسمانى ببندد بكمر خود وخرقه را برداشته دو طرف آن را شق كند
ويك طرف آن را در پيش رو ببندد بان ريسمان وطرف ديگر را بعقب پس اگر تقصير كند در تحفظ
وخون بيرون آيد بايد نماز را اعاده كند بلكه احوط اين است كه غسل ووضو را نيز اعاده كند
واحوط آنست كه تحفظ كند بقدر امكان در تمام روز هر گاه روزه دار باشد
(مسألة 10) هر گاه
مقدم داشت غسل فجر را بر فجر بجهت نماز شب احوط تاخير نماز شب است تا آخر وقت كه بعد از
غسل بلا فاصله نماز شب را بجا اورد وبعد از آن وقت نماز صبح داخل شده آن را نيز بلا فاصله بجا
اورد
(مسألة 11) هر گاه غسل كرد قبل از وقت بجهت غايتى ديگر غير از نماز وبلا فاصله وقت
داخل شد مىتواند اكتفا بان نمايد از براى نماز
(مسألة 12) بدان كه اغسال مستحاضه چه كثيره
وچه متوسطه چنانچه شرط صحت نماز مىباشند هم چنين شرط اند در صحت صوم لكن در نهاريه تنها
واما غسل عشائين پس ترك آن مضر بصوم نيست اگر چه احوط مراعات آن است نيز واما وضوءات
او پس مدخليت در صحت صوم ندارد پس ترك انها موجب بطلان نماز است نه روزه
(مسألة 13)
هر گاه مستحاضه يقين كند كه تا اخر وقت خون او منقطع مىشود بالمرة بانقطاع برء يا انقطاع فترة
157

كه وسعت نماز وطهارت داشته باشد واجب است صبر كند وانتظار بكشد ونماز را تاخير اندازد
تا نماز را با طهارت بجا اورد واگر مبادرت كند بايد اعاده كند مگر انكه قصد قربت از او حاصل
شود وكشف خلاف شود باين كه انقطاع حاصل نشود تا آخر وقت بلكه اگر اميد داشته باشد انقطاع را
باحد وجهين باز واجب است صبر وتاخير بلكه اگر در اثناء نماز يقين يا رجاء مذكورين از براى او
حاصل شود چنين است بلى در صورت رجاء در اثناء نماز احوط اتمام نماز است پس از آن صبر كردن
تا حصول انقطاع
(مسألة 14) هر گاه خون منقطع شود پس يا انقطاع برء است يعنى پاكى بالمره
يا انقطاع فتره است يعنى پاكى بالمره نيست بلكه مىداند كه بعد عود مىكند يا محل شك است كه انقطاع
برء است يا فتره وبر هر تقدير يا پيش از طهارت است يا در اثناء آن يا بعد از آن وقبل از نماز يا در اثناء
نماز يا بعد از آن اما انقطاع برء پس اگر پيش از طهارت باشد بايد آنچه وظيفه او است از غسل
يا وضوء بعمل اورد ونماز كند واگر بعد از شروع در اعمال باشد بايد استيناف كند واگر بعد از نماز
باشد بايد اعاده كند مگر انكه ظاهر شود كه انقطاع پيش از شروع در وضو وغسل بوده واما
انقطاع فتره پس اگر وسعت داشته باشد حكم او نيز مثل انقطاع برء است واگر شك داشته باشد در
وسعت آن يا انكه انقطاع برء است يا فتره واجب نيست بر او استيناف يا اعاده مگر انكه بعد معلوم شود كه
وسعت داشته يا انقطاع برء بوده
(مسألة 15) هر گاه مبدل شد قليله به متوسطه يا بكثيره يا متوسطه
بكثيره پس اگر قبل از شروع در عمل بوظيفه اول است عمل مىكند بوظيفه دويمى وهر گاه بعد از شروع
باشد وپيش از تمام شدن نماز پس از آنچه كرده دست بردارد اگر چه در اثناء نماز باشد وبوظيفه
دويمى عمل كند حتى نسبت بنماز صبح واگر متوسط كثيره شود ووضو وغسل آن را بعمل اورده
باشد چه مشغول نماز شده باشد يا نه هر چند تفاوت نيست ما بين وظيفتين زيرا كه در هر دو لازم است
وضو وغسل لكن مع ذلك بايد آن دو را اعاده كند ونماز كند وهر گاه در ضيق وقت باشد تيمم كند
بدل غسل ووضو يا بدل غسل تنها ووضو بگيرد ونماز را از سر گيرد واگر فرصت تيمم هم نباشد بر
همان وظيفه سابقه مستمر بماند لكن نماز را قضاء نمايد بنابر احوط وهر گاه كثيره مبدل شود بمتوسطه
يا بقليله يا متوسطه بقليله حكم تغيير نمىكند ومستمر مىماند بر وظيفه اول از براى يك نماز بعد از آن
هر چند تبديل قبل از دخول وقت باشد پس هر گاه قبل از دخول وقت ظهر يا بعد از دخول وقبل
158

از اتيان بان كثيره مثلا متوسطه يا قليله شد لازم است وضوء وغسل از براى نماز ظهر وبعد از آن حكم
متوسط يا قليله جارى مىشود بلى اگر آن غسل را بعمل نياورد از براى نماز ظهر تا وقت تنگ شود
بايد از براى نماز عصر بجا اورد واگر ترك كرد بايد از براى مغرب وعشا بجا اورد
(مسألة 16)
مستحاضه متوسطه وكثيره بعد از پاك شدن وانقطاع بالمره واجب است غسل كند مگر انكه از حين
شروع در غسلى كه سابقا كرده تا آن زمان خون نديده باشد
(مسألة 17) صاحب استحاضه قليله
چنانچه بايد از براى هر نماز وضو بگيرد همچنين واجب است بر او تجديد وضو از براى هر چه
مشروط بطهارت است مثل طواف واجب ونماز آن و هم چنين از براى مس كتابت قرآن و نمىتواند
از براى جميع اينها اكتفا بيك وضوء كند بنابر احوط اگر چه وضوء را براى نماز گرفته باشد بلكه
در هر يك از مذكورات وضوء مكرر مىشود بتكرار آن حتى در مس كتابت قرآن از براى هر مسى
وضوئى لازم است بنابر احوط بلى از براى دخول مساجد ومكث در انها تجديد وضوء لازم نيست
بلكه اگر وضوء براى نماز را ترك كند نيز ضرر بجواز دخول در مساجد ومكث در انها ندارد
(مسألة 18) مستحاضه كثيره ومتوسطه هر گاه بوظيفه خود عمل نمايد جايز است براى او اتيان
بجميع انچيزهائى كه طهارت در آن شرط است حتى دخول در مساجد ومكث در انها وقرائت سور
عزائم بنابر احوط وجايز است مقاربت با او وهر گاه اخلال كند بچيزى از وظيفه خود اگر چه تغيير
پنبه باشد نماز او باطل است واما ساير مذكورات بغير از مس بس توقف بر غسل تنها دارند پس
اگر اخلال كند باغسال نماز جايز نيست براى او دخول ومكث در مساجد ووطى او وقرائت عزائم
بنابر احوط وواجب نيست براى او غسل مستقلى بعد از اغسال نمازيه واگر چه احوط است بلى اگر
بخواهد اتيان كند بيكى از اينها پيش از وقت واجب است غسل مستقلى كند بنابر احوط واما مس
قرآن بس توقف دارد بر وضو وغسل وكفايت مىكند او را غسلى كه براى نماز كرده بلى اگر بخواهد
تكرار كند مس را واجب است تكرار كند وضوء وغسل را بنابر احوط بلكه احوط ترك مس است از
براى او مطلقا
(مسألة 19) جايز است از براى مستحاضه قضاء كردن فوائت با وضوء وغسل وساير اعمال
از براى هر نمازى واحتمال مىرود جواز اكتفاء او بغسل نمازهاى ادائيه لكن مشكل است واحوط
ترك قضاء است تا پاك شود
(مسألة 20) مستحاضه از براى نماز آيات بايد وضوء وساير اعمال را
159

بجا اورد وجمع نكند ما بين آن ونماز يوميه بيك غسل هر چند در وقت يوميه اتفاق افتد
(مسألة 21)
هر گاه در اثناء غسل استحاضه حدث اصغر صادر شود ضررى بغسل نمىرساند بنابر اقوى لكن واجب
است بعد از غسل وضو بگيرد واگر چه پيش از غسل وضو گرفته باشد
(مسألة 22) هر گاه در
اثناء غسل استحاضه جنب شود يا مس ميت كند غسل را از سر گيرد وبراى هر دو بجا اورد وجايز
است كه همان غسل را تمام كند واز براى آن حدث ديگر استيناف كند بشرطى كه منافات نداشته
باشد با مبادرت بنماز بعد از غسل استحاضه واگر در اثناء غسل متوسطه مستحاضه كثيره شود
استيناف كند غسل را براى كثيره
(مسألة 23) هر گاه مستحاضه كثيره پيش از هر نماز خون او
منقطع شود باز بعد از نماز ببيند وقطع شود پيش از نماز بعدى شبانه روزى پنج غسل بايد بكند
بلكه در مستحاضه متوسطه نيز چنين است بنابر آنچه تقويت شده از عدم اختصاص غسل او بنماز صبح
تنها وتيمم قائم مقام غسل است هر گاه متمكن از غسل نباشد پس در فرض مذكور بايد پنج تيمم كند
واگر متمكن از وضوء نباشد بايد ده تيمم كند كما اين كه در غير اين مقام هر گاه مستحاضه تكليفش تيمم
باشد در قليله بايد پنج تيمم كند ودر متوسطه شش تيمم ودر كثيره هشت تيمم بايد بكند هر گاه جمع
كند ما بين دو نماز والا بايد ده تيمم بكند
(فصل پنجم) در نفاس است بدان كه نفاس خونى
است كه مقارن ظهور اول جزء از طفل در وقت وضع حمل يا بعد از آن پيش از انقضاء ده روز از حين
ولادت مىآيد خواه طفل تام الخلقه باشد يا ناقص الخلقه حتى سقط كه روح در او ندميده بلكه اگر چه
مضغه يا علقه باشد بشرط اين كه معلوم شود كه مبدء نشو ادمى است يعنى اگر سقط نمىشد طفل از
آن بهم مىرسد واگر چهار قابله شهادت بدهند كه مبدء نشو ادمى است كافى است واگر شك شود
در ولادت يا در مبدء ادمى بودن پس محكوم است باين كه نفاس نيست وفحص هم لازم نيست واما
خونى كه پيش از ظهور جزئى از طفل بيايد پس آن نفاس نيست بلكه اگر شرط حيض در آن موجود
باشد باين كه سه روز متوالى ديده باشد حيض است هر چند ما بين آن ونفاس اقل طهر فاصله نشده
باشد بنابر اقوى خصوصا اگر در عادت باشد يا متصل باشد بنفاس ومجموع بيش از ده روز نباشد مثل
اين كه سه روز پيش از ولادت متصل بان به بيند وبعد از آن هم بيش از هفت روز نه بيند بلكه هفت
روز يا كمتر به بيند لكن احوط در صورت عدم فصل مراعات احتياط است خصوصا در غير دو صورتى
160

كه ذكر شد كه در عادت باشد يا متصل باشد بنفاس
(مسألة 1) از براى اقل نفاس حدى نيست
پس اگر يك لحظه در بين ده روز خون به بيند نفاس او نيست مگر همان يك لحظه چنانچه اگر
اصلا خون نه بيند نفاس نيست اصلا واحكام نفاس بر او جارى نمىشود واكثر آن ده روز است لكن
بهتر مراعات احتياط بجمع است بعد از ده روز يا بعد از عادت تا هيجده روز وشب آخر داخل نيست
واما شب اول پس جز نفاس است اگر در شب اتفاق افتد لكن محسوب از ده روز نيست واگر
در وسط روز اتفاق افتد تلفيق مىشود از روز يازدهم نه از شب آخر وابتداء حساب ده روز از حين
تماميت ولادت است نه از حين شروع در آن هر چند طول بكشد بلى ابتداء نفاس وجريان احكام
آن از حين شروع است چنانچه ذكر شد
(مسألة 2) زن نفساء هر گاه خون او منقطع شود بر ده
روز پيش از آن تمام آن خون نفاس است خواه در تمام ده روز ديده باشد يا در بعض
اول يا در بعض اخير يا در وسط يا در طرفين يا يك در ميان ودر پاكى در بين بايد احتياط كند بجمع ما بين اعمال نفساء
وطاهر وفرق نيست در اين مطلب ما بين صاحب عادت ده روز يا كمتر يا غير ذات العاده واگر خونى
نديده در تمام ده روز نفاسى نيست براى او واگر ديد واز ده تجاوز كرد پس اگر صاحب عادت در
حيض باشد اخذ بعادت كند خواه عادت او ده روز باشد يا كمتر وبعد از عادت عمل مستحاضه كند
واگر چه احوط جمع است ما بين اعمال نفساء ومستحاضه تا هيجده روز واگر صاحب عادت نباشد
باين كه مبتدئه يا مضطربه باشد پس ده روز را نفاس قرار دهد وزايد را استحاضه ومستحب است كه
باحتياط مذكور عمل كند
(مسألة 3) صاحب عادت هر گاه در ايام عادت خون نديد اصلا
وبعد از عادت ديد واز ده تجاوز كرد نفاسى نيست براى او بنابر اقوى واگر چه احوط جمع است تا دهم
بلكه تا هيجدهم با استمرار خون تا آن زمان واگر در بعض اخر ايام عادت خون ديد واز طرف
اول عادت خون نديد وخون او از ده تجاوز كرد تيمم كند بقيه عادت خود را از ما بعد تا روز دهم
خواه وفا كند يا نكند پس هر گاه عادت او هفت روز بوده تا روز هشتم خون نديد نفاس ندارد
واگر از روز دوم عادت خون ديد تا روز هشتم نفاس او است واگر از روز سيم خون ديد نفاس او
تا روز نهم است واگر از روز چهارم يا پنجم يا ششم خون ديد نفاس او تا روز دهم است وتتمه را از بعد
از دهم نمىتواند اخذ كند لكن احوط جمع است در ايام بعد از عادت تا ده روز بلكه تا هيجدهم با استمرار دم
161

(مسألة 4) مشهور علما اعتبار كرده اند فاصله شدن اقل طهر را ما بين حيض متقدم ونفاس
و هم چنين ما بين نفاس وحيض متأخر پس حكم نمىشود بحيض بودن خون سابق بر ولادت واگر چه
بصفت حيض يا در ايام عادت باشد هر گاه ما بين او ونفاس ده روز فاصله نشود وهكذا نسبت بخون
متاخر از نفاس واقوى عدم اعتبار فصل اقل طهر است در حيض متقدم چنانچه گذشت بلى بعيد
نيست اعتبار آن در حيض متاخر لكن احوط مراعات احتياط است
(مسألة 5) هر گاه بعض
طفل بيرون بيايد ومدتى طول بكشد تا تمام آن بيرون ايد مبدء نفاس خونى است كه با آن بعض بيايد
ومنتهاى آن بعد از گذشتن ده روز است از حين تمام خروج هر چند بيش از ده روز شود پس آنچه
قبل از تمام خروج امده نفاس است لكن محسوب از ده روز نيست بلكه اگر طفل قطعه قطعه بيرون
ايد هم چنين است اگر چه يك ماه طول بكشد يا بيشتر پس اگر خون مستمر باشد تمام آن نفاس است
واگر در بين تخلل نقاء شود بايد احتياط شود بجمع ما بين طاهر ونفساء مگر انكه ده روز يا بيشتر
باشد كه در اين صورت حكم طاهر جارى مىشود واحتياط لازم نيست
(مسألة 6) هر گاه زن
در يك شكم دو طفل يا بيشتر بر ايد از براى هر يك نفاسى است مستقل پس هر گاه ما بين انها ده روز
فاصله شود وخون مستمر باشد نفاس او بيست روز است از براى هر يك ده روز واگر كمتر فاصله
شود وخون مستمر باشد تداخل مىشود ما بين نفاسين واگر پاكى فاصله شود ما بين انها آن پاكى نفاس
نيست هر چند كمتر از ده روز باشد بنابر اقوى پس ما بين دو نفاس تخلل اقل طهر شرط نيست لكن
احوط در پاكى متخلل اگر كمتر از ده روز باشد مراعات احتياط است مثل طفلى كه قطعه قطعه
بيرون ايد
(مسألة 7) هر گاه بعد از ولادت خون مستمر ماند تا يك ماه وبيشتر پس بعد از گذشتن
ايام نفاس كه آن ده روز است در غير ذات العادة ودر ذات العادة ده روزى ومقدار عادت است
در عادت كمتر از ده روز تا ده روز استحاضه است هر چند بر خورد بايام عادت وبعد از آن در ذات
العاده بايد انتظار عادت بكشد پس خونى كه مصادف ايام عادت باشد حيض است وما عداى آن
استحاضه ودر غير ذات العاده رجوع مىكند بتميز بتفصيلى كه در باب حيض ذكر شد واين بنابر آن
است كه مشهور گفته اند وخلافى هم ظاهر نيست كه ما بين نفاس وحيض متاخر بايد ده روز فاصله
شود واگر كمتر باشد حيض نيست اگر چه بر خورد بايام عادت لكن احوط چنانچه سابقا ذكر شد
162

اين است كه اگر بر خورد بايام عادت هر چند ده روز فاصله نشده باشد مراعات احتياط كند بجمع
ما بين احكام حيض واستحاضه
(مسألة 8) واجب است بر نفساء اين كه اگر خون در ظاهر منقطع شد
امتحان كند خود را بگذاشتن پنبه وبيرون اوردن بنحوى كه در حايض ذكر شد
(مسألة 9) مستحب
است استظهار بترك عبادت با تجاوز خون بعد از گذشتن عادت تا يك روز يا دو روز يا تا روز دهم
بتفصيلى كه در حايض ذكر شد
(مسألة 10) حكم نفساء مثل حايض است در وجوب غسل بعد
از انقطاع خون بالمرة ودر وجوب قضاء صوم وعدم وجوب قضاء صلوة وعدم جواز وطى وطلاق
ومس كتابت قرآن واسم الله وقرائت آيات سجده ودخول مساجد ومكث در انها وكراهت وطى بعد
از انقطاع وپيش از غسل وكراهت خضاب وقرائت قرآن وامثال اينها و هم چنين در استحباب وضو
در اوقات صلوات ونشستن در مصلى ومشغول ذكر شدن بقدر نماز وبعضى ملحق كرده اند او را
بحائض در وجوب كفاره اگر وطى كند او را در حال نفاس وان احوط است اگر چه دليلى بر الحاق
نيست
(مسألة 11) كيفيت غسل نفاس مثل غسل جنابت است وفرقى ندارد مگر انكه محتاج
بوضوء است كه پيش از آن يا بعد از آن بايد نفساء وضو بگيرد مثل ساير اغسال
(فصل ششم) در غسل مس ميت است وان واجب مىشود بمس كردن مرده ادمى بعد از سرد شدن وپيش
از غسل دادن او واما مس ميت غير ادمى يا مرده ادمى قبل از سرد شدن يا بعد از غسل دادن پس
موجب نيست ومعتبر در سرد شدن سردى تمام بدن است پس كفايت نمىكند سردى بعض بدن
در وجوب غسل اگر چه مس بر موضع سرد شده واقع شود چنانچه معتبر در غسل تمام اغسال ثلاثه
است پس مس بعد از غسل اول يا دويم نيز موجب غسل است بلكه در غسل سيم اگر بعض اعضاء
مغسوله را مس كند نيز موجب غسل است وكفايت مىكند در سقوط غسل مس اغسال ثلاثه
هر چند بجهت نبودن سدر وكافور همه را باب خالص واقع ساخته باشند بلكه اقوى كفايت تيمم
بدل از غسل است در سقوط غسل مس وهم چنين غسلى كه كافر بامر مسلم داده باشد بجهت فقد
مسلم مماثل لكن احوط عدم اكتفاء است در هر دو ودر ميت فرق نيست ما بين مسلم وكافر صغير
وكبير بلكه هر چند سقط باشد اگر چهار ماه بر او گذشته باشد واما مس سقط قبل از چهار ماه پس
موجب نيست اگر چه نجس است لكن احوط غسل كردن است بمس آن ونيز واقوى عدم وجوب آن است
163

(مسألة 1) در ماس وممسوس فرق نيست ما بين اين كه عضوى باشد كه حيوة در آن حلول
كرده باشد يا نه مثل استخوان وناخن وهم چنين فرقى نيست ما بين ظاهر وباطن بلى مس كردن بموى
خود ميت را يا مس كردن موى ميت را موجب غسل نمىشود
(مسألة 2) مس قطعه مبانه از ميت
يا حى هر گاه مشتمل بر استخوان باشد موجب غسل است بخلاف مجرد از استخوان واما مس استخوان بى
گوشت پس در ايجاب آن غسل را اشكال است واحوط غسل است بسبب مس آن خصوص اگر يك سال
بر او نگذشته باشد چنانچه احوط در مس دندان جدا شده از ميت غسل است بخلاف دندان افتاده از
حى مگر در صورتى كه با آن گوشت معتد به باشد واما گوشت جزئى اعتنائى بان نيست
(مسألة 3)
هر گاه شك شود در تحقق مس وعدم آن يا اين كه شك شود كه ايا ممسوس انسان است با غير انسان
يا اين كه مرده است يا زنده يا انكه سرد شده بدن او يا نه يا انكه شهيد است يا غير شهيد يا انكه ممسوس
بدن او بود يا لباس او يا موى او بود يا بدن او در هيچ يك از اين صورتها غسل واجب نيست بلى اگر
علم پيدا كرد بانكه مس حاصل شد لكن شك كرد در اين كه بعد از غسل بود يا پيش از آن واجب
است غسل بكند وبنابر اين مشكل است مس كردن استخوانهاى مجرده كه معلوم است از انسان
است وواقع است در مقابر يا بيابانها بلى اگر در مقابر مسلمين باشد بعيد نيست حكم بعدم وجوب از
باب حمل بر اين كه او را غسل داده اند
(مسألة 4) در شبهه محصوره ميت انسان بغير انسان يا نحو
آن ظاهر عدم وجوب غسل است اگر چه احوط است
(مسألة 5) فرق نيست در وجوب غسل
ما بين انكه مس اختيارى باشد يا اضطرارى در بيدارى باشد يا در خواب مس كنده خواه صغير
باشد يا كبير مجنون باشد يا عاقل پس واجب است بر صغير غسل بعد از بلوغ واقوى صحت غسل است
از او پيش از بلوغ نيز هر گاه مميز باشد وبر مجنون نيز واجب است بعد از انكه جنون او بر طرف شود
(مسألة 6) در قطع مبانه از حى فرق نيست ما بين اين كه مس كننده خود شخص باشد يا ديگرى
(مسألة 7) بعضى گفته اند در قطعه مبانه از حى واجب است غسل هر چند در حال حرارت
وپيش از سرد شدن باشد وان احوط است
(مسألة 8) هر گاه طفل از مرده متولد شود بمجرد همين
وجوب غسل بر او بعد از بلوغ معلوم نيست و هم چنين هر گاه طفل مرده از مادر متولد شود بمجرد اين
مماسه معلوم نيست وجوب غسل بر مادر لكن احوط در هر دو غسل كردن است بلى در دوم غسل
164

نفاس مغنى از آن است از باب تداخل
(مسألة 9) مس فضلات ميت از چرك وعرق وخون
ونحو اينها موجب غسل نيست واگر چه احوط است
(مسألة 10) جماع با زن مرده بعد از سرد
شدن موجب غسل مس است لكن با غسل جنابت تداخل مىكند
(مسألة 11) مس مقتول
بقصاص يا حد هر گاه غسل كرده باشد پيش از مقتول شدن موجب غسل نيست
(مسألة 12)
مس ناف طفل كه بريده شود موجب غسل نيست
(مسألة 13) هر گاه عضوى ازا عضاى زنده
خشك شود وروح از آن خارج شود بالمره ماداميكه متصل ببدن است مس آن موجب غسل نيست
و هم چنين است هر گاه عضوى از اعضاء ادمى قطع شود لكن به پوست متصل باشد مثلا بلى هر گاه
منفصل شود مس آن موجب غسل است وهر گاه مشتمل بر استخوان باشد
(مسألة 14) مس ميت
نافض وضوء است پس واجب است وضوء بگيرد با غسل آن
(مسألة 15) كيفيت غسل مس ميت مثل
غسل جنابت است مگر انكه وضوء نيز بايد بگيرد
(مسألة 16) واجب است اين غسل بوجوب
شرطى از براى هر غايتى كه مشروط است بوضوء وحدث مانع آن است وبوجوب شرعى نيز اگر آن
غايت واجب باشد ووجوب او غيرى است نه نفسى
(مسألة 17) جايز است از براى مس كننده
ميت پيش از غسل داخل شدن در مساجد ومشاهد ومكث در انها وقرائت عزائم ومقاربت با او
اگر زن است پس حال مس حال حدث اصغر است مگر انكه مس واجب دارد غسل را براى نماز
(مسألة 18) حدث اصغر واكبر در اثناء اين غسل ضرر نمىرساند بصحت آن بلى اگر مس كرد ميتى را
در اثناء آن واجب است كه غسل را از سر گيرد
(مسألة 19) تكرار در مس موجب تكرر غسل
نيست هر چند ميت متعدد باشد مثل جنابت وساير احداث
(مسألة 20) در ايجاب مس غسل را
فرق نيست ما بين اين كه با رطوبت باشد يا با خشكى بلى در نجس شدن شرط است كه با رطوبت باشد بنابر
اقوى پس مس ميت بدون رطوبت با خشكى موجب شستن ماس نيست چه ميت انسان باشد يا غير انسان
اگر چه احوط است خصوصا در ميت انسان وفرق نيست در نجاست با رطوبت ما بين اين كه قبل
از سرد شدن باشد يا بعد از آن پس ميت گاهى موجب غسل وغسل هر دو است وان در وقتى
است كه بعد از سرد شدن باشد وپيش از غسل دادن ميت با رطوبت وگاهى موجب هيچ يك
نيست مثل اين كه پيش از سرد شدن باشد با خشكى يا بعد از تغسيل مطلقا وگاهى موجب غسل است
165

يعنى شستن نه غسل مثل اين كه با رطوبت باشد قبل از سرد شدن وگاهى بعكس است مثل انكه
بعد از سرد شدن باشد با خشكى.
(باب هشتم در احكام اموات است ومشتمل بر چند فصل است)
(فصل اول) در احكام اموات ومقدمات آن است بدان كه اهم امور واوجب واجبات توبه از
گناهان است پيش از موت وحقيقت آن ندامت وپشيمانى از معاصى است وان از امور قلبيه است
ومجرد لفظ استغفر الله در آن كفايت نمىكند بلكه با تحقق ندامت حاجت بلفظ بودن هم معلوم نيست
اگر چه احوط است واما عزم بر ترك عود بسوى معصيت پس آن ملازم است با پشيمانى بلى معتبر
نيست وثوق باين كه عود نمىكند ومرتبه كامله آن بنحوى است كه حضرت أمير المؤمنين صلوات الله
عليه فرموده است در وقتى كه شنيد از شخصى كه مىگفت استغفر الله تعالى شانه انجناب فرمود مادرت
بعزايت بنشيند ايا ميدانى كه استغفار چه چيز است بتحقيق كه استغفار درجه عليين است وان اسمى
است كه مشتمل است بر شش معنى (اول) ندامت از گناهانى كه كرده (دوم) عزم بر ترك آن
بعد از اين (سيم) اداء حقوق مخلوقين تا ملاقات كرده باشى خدا را وبر تو گناهى نباشد (چهارم)
عزم بر اداء واجباتى كه بجا نياورده وضايع كرده (پنجم) اين كه اراده داشته باشى كه بگذارى در هم
وغم گوشتى را كه از حرام پرورده تا پوست تو باستخوان بچسبد وبعد گوشت تازه از حلال برويد
(ششم) اين كه بچشانى جسم خود را از الم طاعت چنانچه چشانيده آنرا شيرينى معصيت
(مسألة 1) واجب است نزد ظهور علامات موت اداء حقوق واجبه مردم ورد ودايع و امانتهائى
كه نزد او است بصاحبانش با امكان وبا عدم امكان وصيت كند كه بايشان رد كنند ووصيت نامه
خود را محكم درست كند كه خللى در آن راه نيابد
(مسألة 2) هر گاه بر ذمه او از حق الله باشد
كه در حال حيوة قبول نيابت نمىكرده مثل نماز وروزه وحج ومانند اينها واجب است كه وصيت بان نمايد
اگر مال داشته باشد بلكه مطلقا هر گاه احتمال بدهد كه كسى هست كه تبرعا از او بجا اورد وچيزهائى
كه ولى او بايد بجا اورد مانند نماز وروزه كه از او فوت شده است واجب است كه ولى را اعلام نمايد
يا وصيت كند باستيجار آن نيز
(مسألة 3) جايز است كه تمليك كند تمام مال خود را بغير وارث
لكن جايز نيست از براى او كه تقويت كند بر وراث مالى را كه بعد از او منتقل مىشود بوارث مثل
166

اين كه اقرار كند از براى غيرى ولو از براى بعض ورثه بر خلاف واقع بلى اگر مالى در مكانى دفن
كرده باشد كه وارث بر آن مطلع نباشد محتمل است كه واجب نباشد اعلام او لكن آن هم نيز مشكل
است و هم چنين است هر گاه دينى بر ذمه شخصى داشته باشد واحوط اعلام است وهر گاه عدم اعلام
تفويت حق محسوب شود اعلام واجب است يقينا
(مسألة 4) واجب نيست بر او نصب قيمى بر
اطفال خود مكرر در صورتى كه عدم نصب قيم باعث تضييع ايشان يا مال ايشان شود وهر گاه خواست
قيمى نصب كند واجب است كه امين بوده باشد وهم چنين است در وقتى كه معين مىكند شخصى را
براى اداء حقوق واجبه بر ذمه او بايد آن شخص نيز امين باشد بلى اگر وصيت كرد ثلث مال خود را
براى خيرات غير واجبه بعيد نيست عدم وجوب بودن وصى امين لكن باز هم خالى از اشكال نيست
خصوص اگر راجع بفقراء باشد
(فصل دوم) در اداب مريض است بدان كه چند امر مستحب
است براى مريض (اول) انكه صبر كند بر مرض وشكر كند حق تعالى را بر آن (دوم) اين كه
شكايت نكند از مرض خود خصوص بغير مومن ودر خبر است كه حد شكايت اين است كه بگويد
مبتلا شدم بدردى كه احدى مبتلا بان نشده است يا بگويد بمن رسيده است آنچه كه باحدى نرسيده
واما اين كه بگويد ديشب خواب نرفتم يا تب داشتم اين شكايت نيست (سيم) اين كه مرض خود ر ا
پوشيده دارد تا سه روز (چهارم) اين كه تجديد توبه كند (پنجم) اين كه وصيت كند بخيرات از
براى فقراء از خويشان وغير ايشان (ششم) اين كه بعد از سه روز اعلام كند مومنين را بمرض خود
(هفتم) اين كه اذن دهد ايشان را در عيادت او (هشتم) اين كه تعجيل نكند در مراجعه بطبيب ودوا
خوردن مگر انكه مايوس باشد از خوب شدن بدون مراجعه بطبيب ودواء (نهم) اين كه پرهيز كند
از چيزهائى كه محتمل الضرر است (دهم) اين كه مريض واقرباء او صدقه بدهند چه انكه رسولخدا ص
فرموده مداوا كنيد مريضان خود را بصدقه (يازدهم) اين كه در حضور مومنين اقرار كند بتوحيد
ونبوت وامامت ومعاد وساير عقايد حقه (دوازدهم) هر گاه اطفال صغير دارد امينى را نصب كند
وعادليرا بر او ناظر كند واجرتى براى ايشان قرار دهد (سيزدهم) هر گاه مال
دار باشد ثلث مال خود را وصيت كند (چهاردهم) انكه هر گاه كفن خود را مهيا نكرده مهيا كند واز جمله مهمات
انكه وصيت خود را واضح ومبين كند بنحوى كه اجمال در آن نباشد وناظر ووصى را اعلام كند
167

واينكه بعضى اعلام نمى كنند خلاف مصلحت است (پانزدهم) انكه حسن ظن بخدا داشته باشد در
وقت موت بلكه بعضى گفته اند كه واجب است حسن ظن بخداي تعالى در جميع حالات ولكن مستفاد
مىشود از بعض اخبار وجوب آن در حال نزع
(فصل سيم) در اداب عيادت مريض است
بدان كه عيادت مريضان از مستحبات مؤكده است ودر بعض اخبار است كه عيادت مريض عيادت
خدا است چه انكه حق تعالى حاضر است در نزد مريض مؤمن ودر درد جشم ودندان ودمل تاكد
ندارد وهم چنين اگر مرض شديد شده باشد ياطول كشيده باشد وفرق نيست در استحباب آن ما بين
شب وروز بلكه در صبح وشام مستحب است ودران نشستن شرط نيست پس متحقق مىشود بمجرد
رفتن بلكه شايد پرسيدن حال نيز شرط نباشد واما اداب آن پس چند چيز است (اول) اين كه
بنشيند نزد او ولكن طول ندهد نشستن را مگر انكه مريض طالب باشد ودر حديث است كه عيادت
احمقان دشوار تر است بر مريض از مرض (دوم) انكه دست خود را بر روى هم گذارد يا بر پيشانى
خود گذارد هنگاميكه نزد مريض نشسته (سيم) انكه دست خود را برذراع مريض گذارد در حين
دعا كردن باو يامطلقا (چهارم) انكه دعا كند براي شفاى او وبهتر آنست كه بگويد اللهم اشفه
بشفائك وداوه بدوائك وعافه من بلائك (پنچم) انكه هديه براى او ببرد از ميوه يا بوى خوشى
يا نحو اينها از چيزهائى كه او را خوش مىآيد وباعث انس وراحت او مىشود (ششم) انكه بخواند بر او
فاتحه الكتاب را هفتاد بار يا چهلمرتبه يا هفت مرتبه با يكمرتبه ودر حديث است كه اگر بخوانى حمد را
برميتى هفتاد مرتبه وسزاوار است كه بعد از خواندن حمد بر مريض لباس او را تكان دهد (هفتم)
اين كه نخورد نزد مريض چيزي را كه او ميل دارد وبراى او ضرر دارد (هشتم) انكه كارى كه
موجب دلتنكى مريض شود نكند و او را بغيظ نياورد (نهم) انكه التماس دعا كند از او زيرا كه او
از كسانى است كه دعايش مستجاب واز حضرت صادق عليه السلام روايت است كه سه نفرند
كه دعاى ايشان مستجاب است حاجى وجهاد كننده ومريض
(فصل چهارم) در امور متعلقه
بمحتضر كه وظيفه ديگر آن است وان چند چيز است (اول) رو بقبله كردن محتضر را بنحوى كه
پاهاى او بسمت قبله باشد بطورى كه اكر بنشيند رو بقبلة شود ووجوب اين خالى از قوت نيست بلكه
168

بعيد نيست وجوب آن بر خود محتضر نيز وهر گاه اين كيفيت ممكن نباشد هر قدر ممكن باشد والا
بنشانند او را رو بقبله والا به پهلوي راست واگر ممكن نباشد به پهلوي چپ او را بخوابانيد والا ساقط است
وفرق نيست ما بين مرد وزن وصغير وكبير بشرط اين كه مسلم باشد يا در حكم مسلم وبايد پيش از مردن
وباذن اولياء باشد واحوط مراعات استقبال بطريق مذكور است در جميع حالات بعد از موت تا بعد
از فراغ از غسل وبعد از آن بهتر اين است كه بطريق حال نماز برو او بگذارند تا حال دفن ودر حال
نماز بايد سر او بجانب مغرب وپاي او بجانب مشرق باشد وهم چنين در حال دفن بتفصيلى كه مىآيد
(دويم) مستحب است تلقين او را بشهادتين واقرار بائمه اثناعشر ع وساير اعتقادات حقه بطورى كه
بفهمد بلكه مستحب است تكرار اينها تا وقتى كه بميرد وخواندن دعاى عديله مناسب است (سيم)
تلقين كنند او را بكلمات فرج وايضا تلقين كند ايندعارا اللهم اغفر لى الكثير من معاصيك واقبل
منى اليسير من طاعتك وايضا ايندعارا يا من يقبل اليسير ويعفوا عن الكثير اقبل منى اليسير واعف
عنى الكثير انك انت العفو الغفور وايضا ايندعارا اللهم ارحمنى فانك رحيم (چهارم) هر گاه جان
كندن بر او دشوار شود او را نقل كنند بمصلاى او بشرط اين كه موجب اذيت او نشود (بنجم)
خواندن سوره يس والصافات نزد او بجهة تعجيل راحت او وهم چنين مستحب است آيه الكرسى
تا هم فيها خالدون وآية سخره كه آن ربكم الله الذى خلق السموات والارض باشد تا آخر آيه وبعد از آن
سه آيه در آخر سوره بقره كه لله ما فى السموات والارض باشد تا آخر سوره وبعد ازان بخواند سوره
احزاب را بلكه قرائت مطلق قرآن
(فصل پنجم) در مستحبات بعد از موت وان چند چيز است
(اول) انكه چشم او را بهم گذارند وهم چنين دهان او را (دويم)
آن كه فكين او را به بندند (سيم)
انكه دستهاى او را بكشند وبه پهلوى او گذارند (چهارم) پاهاى او را درازا كند (پنجم) انكه
جامه بر روى او را كشند و او را به پوشانند (ششم) انكه اگر در شب مرده باشد چراغ روشن كنند در
مكانى كه او مرده است (هفتم) انكه خبر كنند مؤمنين را تا حاضر شوند در تشييع جنازه اش
(هشتم) تعجيل كند در دفن او پس منتظر شب نشوند اكر در روز مرده ومنتظر روز نشوند اكر
در شب مرده مگر انكه شك باشد در مردن او پس منتظر شوند تا يقين بموت او حاصل شود واگر
حامله باشد وبچه اش زنده باشد صبر كنند يا شكمش را از طرف چپ بشكافند وبچه را بيرون اورند
169

وبعد ازان آن را بدوزند
(فصل ششم) در مكروهات وان چند جيز است (اول) اين كه در
حال نزع دست بر او بگذارند كه موجب اذيت او است (دويم) گذاشتن اهن روى شكم او بلكه غير
اهن نيز (سيم) انكه او را تنها بگذارند زيرا كه شيطان در بدن او داخل مىشود وبا او بازى مىكند
(چهارم) حاضر شدن جنب وحايض نزد او در حال احتضار (پنجم) زياد حرف زدن در نزد او
(ششم) گريه كردن نزد او (هفتم) حاضر شدن مرده شور وعمله جات موت واشخاصى كه باعث
خوف مختضر مىشود نزد او (هشتم) زنها را تنها گذاشتن نزد او بجهة خوف اين كه صدا بگريه بلند كنند
(فصل هفتم) در بعض آنچه متعلق بقبل الموت است كراهت داشتن موت حرام نيست
بلى مستحب است كه وقت ظهور اثار موت دوست بدارد ملاقات پروردگار خود را ومكروه است
تمنى موت هر چند در بليه وشدت باشد بلكه سزاوار است كه بگويد اللهم احينى ما كانت الحيوة خيرا لى
وتوفنى اذا كانت الوفات خيرا لى ومكروه است طول امل وخود را دو راز مرگ دانستن بلكه فردا را
از عمر خود شمردن چنانچه مستحب است كثرت ياد مرگ كردن وجايز است فرار نمودن از وبا
وطاعون وانچه در بعض اخبار است كه فرار از طاعون مثل فرار از جهاد است آن مختص است
بكسانى كه در سر حدات بوده اند براى حفظ ثغور بلى اگر در مسجدى باشد وطاعون بيفتد در اهل
آن مسجد مكروه است فرار از آن
(فصل هشتم) بدان كه اعمال واجبه ميت از تغسيل وتكفين
ونماز ودفن همه از واجبات كفائيه مىباشند كه اختصاص به بعض از مكلفين دون بعض ندارد بلكه
هر كس مطلع شود بر موت او واجب است قيام نمايد غاية الامر اين كه بفعل بعضى از ديگران نيز
ساقط مىشود چون يا محل قابل بيش از يك مرتبه نيست مثل كفن ودفن يا بيش از يكمرتبه واجب
نيست مثل تغسيل ونماز پس اگر هيچ يك قيام ننمايند همه آثم ومستحق عقابند واگر همه قيام نمايند
در آنچه ممكن است صدور آن از همه اتيان بواجب كرده اند ولكن واجب است بر غير ولى استيذان
از او واين وجوب استيذان از او منافات با وجوب كفائى بر همه ندارد چرا كه وجوب بر همه مطلق
است حتى بر غير ولى لكن از براى فعل غير ولى شرطى است كه آن استيذان باشد مثل انكه وجوب
نماز مطلق است لكن وضو گرفتن يا رو بقبله كردن شرط صحت آن است وهر گاه ولى امتناع نمود از مباشرت
واذن دادن ساقط مىشود اعتبار اذن او بلى اگر حاكم شرع مىتواند او را اجبار كند احوط اجبار او است
170

بر احد امرين از مباشرت يا اذن وبا ترك هر دو ساقط است ودر اين صورت احوط استيذان از مرتبه
متأخره از او است واز حاكم شرع
(مسألة 1) اذن اعم است از صريح وفحوى وشاهد حال قطعى
(مسألة 2) هر گاه علم دارد باين كه ديگرى متصدى مىشود يا متصدى شده است تكليف از او ساقط
نمىشود بلى در اين صورت مبادرت لازم نيست پس سقوط تكليف يا باتيان خود او است يا باتيان ديگرى
كه معلوم باشد از براى او وعلم باين كه غير شروع كرده است در فعل نيز باعث سقوط نمىشود مادام
كه فارغ نشده باشد پس هر گاه شروع كرد يكى از مكلفين بنماز بر ميت جايز است از براى غير كه
شروع كند در نماز به نيت وجوب بلى هر گاه تمام كرد اولى ساقط مىشود وجوب از دويمى پس
بقيه را تمام كند به نيت استحباب
(مسألة 3) شك در اتيان غير بلكه ظن بان نيز كافى در سقوط
تكليف نيست پس واجب است مبادرت كند
(مسألة 4) هر گاه بداند صدور فعل را از غير
خود ساقط مىشود تكليف از او مادامى كه نداند بطلان عمل غير را واگر چه شك كند در صحت بلكه اگر
چه مظنه كند در بطلان پس حمل كند فعل او را بر صحت خواه آن غير عادل باشد يا فاسق
(مسألة 5) بدان كه آنچه در اعمال متعلقه بميت قصد قربت در آن شرط نيست مثل كشيدن پاى او بقبله
وتكفين ودفن او فرق نيست در مباشر آن ما بين اين كه بالغ باشد يا صبى ومجنون وانچه قصد قربت
شرط در صحت آن است مثل تغسيل ونماز بر او فعل صبى كافى نيست در سقوط تكليف هر چند
بقاعده اتيان كرده باشد ودر حد خودش صحيح باشد پس هر گاه صبى نماز كند بر ميت نماز او
محكوم است بصحت بنابر اقوى لكن مسقط تكليف از بالغين نمىشود (فصل نهم) در مراتب
اولياء است
(مسألة 1) بدان كه زوج اولى ومقدم است بر جميع اقارب وارحام بزوجه خود چه حره باشد
چه امه دائمه باشد يا منقطعه واگر چه در منقطعه احوط استيذان از مرتبه لاحقه است نيز وبعد از زوج مالك
اولى است بعبد وامه خود وهر گاه چند نفر شريك باشند در مالكية شريك خواهند بود در ولايت
وبعد از مالك ارحام است وايشان مقدمند بر اجنبى وطبقات ارحام بترتيب طبقات ارث است پس طبقه
اولى كه ابوان واولاد باشند مقدم اند بر طبقه دوم كه اخوه واجداد باشند وايشان مقدمند بر طبقه سيم
كه اعمام واخوال باشند وبعد از ارحام مولاى معتق وبعد ضامن جريره است وبعد حاكم شرع وبعد
عدول مومنين
(مسألة 2) در هر طبقه ذكور مقدمند بر اناث وبالغ ايشان مقدم است بر غير بالغ
171

وكسيكه نزديك باشد بميت از جانب پدر ومادر اولى است از انكه منسوب
بيكطرف باشد ومنسوب از جانب پدر اولى است از منسوب مادرى ودر طبقه اولى پدر مقدم است بر مادر واولاد
واولاد مقدمند بر اولاد اولاد ودر طبقه ثانيه جد مقدم است بر اخوه وايشان مقدمند بر اولادشان ودر طبقه
سيم عم مقدم است بر خال وهر يك مقدمند بر اولاد خود
(مسألة 3) در هر طبقه كه ذكور
نباشد ولايت با اناث آن طبقه است وهم چنين اگر ذكور باشد لكن بالغ نباشد يا مجنون يا غائب باشد
لكن احوط استيذان از حاكم است نيز
(مسألة 4) هر گاه ميت مادر واولاد ذكور دارد اذن مادر
مقدم است لكن احوط استيذان است از اولاد نيز
(مسألة 5) هر گاه در بعضى از مراتب منحصر
باشد بصبى يا مجنون يا غائب در اين صورت احوط جمع ما بين اذن حاكم شرع ومرتبه متأخره است اگر
چه ولايت داشتن مرتبه متأخره خالى از قوت نيست واگر از براى صبى ولى باشد احوط استيذان
است از ولى نيز
(مسألة 6) هر گاه اهل مرتبه واحده متعدد باشند همه شريك مىباشند در ولايت
وبايد جميع اذن بدهند ومحتمل است كه اكبر از انها مقدم باشد
(مسألة 7) هر گاه ميت اعمال
خود را وصيت بغير ولى كرده باشد بعضى گفته اند اين وصيت باطل است مگر باجازه ولى لكن
اقوى صحت ووجوب عمل بآن است واحوط مراعات احتياط است باسيتذان از ولى نيز وايا واجب
است بر آن غير قبول وصيت يا نه معلوم نيست وجوب لكن احوط است
(مسألة 8) هر گاه ولى
پيش از عمل يا در اثناء آن از اذن خود رجوع كند ديگر مأذون نمىتواند عمل كند وهم چنين اگر ولى
متبدل شود باين كه انكه ولى بود بميرد يا مجنون شود يا غائب حاضر شود يا صبى مكلف شود پس بايد
استيذان از ولى جديد كند بلى هر گاه متبدل بعد از عمل باشد ظاهرا عمل گذشته باذن ولى سابق
كافى است واعاده لازم نيست
(مسألة 9) هر گاه كسى ادعاى ولايت يا وصايت يا اذن از ولى كند
ظاهر سماع دعوى او است هر گاه مكذبى نداشته باشد والا محتاج است به بينه وبا عدم آن مراعات
احتياط شود
(مسألة 10) هر گاه ولى يا غير او شخصى را مجبور كرد بر غسل يا نماز بر ميتى اگر قصد
قربت از او صادر شده باشد صحيح است بجهت انكه انشخص مجبور نيز مكلف بر آن عمل است مثل
خود جبر كننده
(مسألة 11) حاصل ترتيب اولياء بدين نهج است اول زوج بعد مالك بعد پدر
بعد مادر بعد اولاد ذكور بالغين بعد بالغ از اناث بعد اولاد اولاد بعد جد بعد جده بعد برادر بعد
172

خواهر بعد اولاد ايشان بعد اعمام بعد اخوال بعد اولاد ايشان بعد مولى معتق بعد ضامن جريره
بعد حاكم شرع بعد عدول مومنين
(فصل دهم) در تغسيل ميت است بدان كه واجب است
كفاية غسل دادن هر مسلمانى خواه اثنا عشرى باشد يا نباشد لكن واجب است كه بطريق مذهب
اثنا عشرى غسل داده شود واما كافر بجميع اقسام آن پس جايز نيست تغسيل وتكفين ودفن آن
هر گاه بدون توبه بميرد واطفال مسلمانان حكم مسلمانان دارند واطفال كفار در حكم كفارند وولد زناء
از مسلمان بحكم مسلمان است واز كافر بحكم كافر است ومجنون هر گاه جنونش متصل شده باشد بصغر
حكمش حكم طفل است ودر لحوق به پدر ومادر وطفل اسير تابع اسير كننده است هر گاه با او پدر
يا مادر يا جد يا جده او نباشد ولقيط دار الاسلام بحكم مسلم است و هم چنين لقيط دارالكفر هر گاه
مسلمى در آنجا باشد كه احتمال برود تولد اين لقيط از او وفرق نيست در وجوب غسل دادن مسلم
ما بين صغير وكبير حتى سقط شده اگر چهار ماه او تمام شده باشد وواجب است كفن ودفن او بنحو
متعارف لكن واجب نيست نماز بر او بلكه مستحب هم نيست واگر چهار ماه تمام نشده سقط شد واجب
نيست غسل او بلكه او را در خرقه به پيچند ودفن كنند
(فصل يازدهم) واجب است در غسل
نيت قربت بنحوى كه در وضوء گذشت واقوى كفايت كردن يك نيت است از براى سه غسل واگر
چه احوط تجديد نيت است در نزد هر غسلى وهر گاه دو نفر شريك شوند در غسل دادن واجب
است بر هر كدام كه نيت كنند واگر يكى از آن دو نفر معين باشد به دادن آب يا حركت دادن ميت
مثلا واجب است كه همان غسل دهنده نيت كند واحوط آنست كه معين نيز نيت كند ولازم نيست
كه غسل دهنده يكى باشد تا آخر بلكه جايز است توزيع باين كه هر يك از اغسال را شخصى بدهد بلكه
جايز است توزيع در غسلات هر غسلى با مراعات ترتيب وواجب است كه هر يك نيت فعل خود را
بكند بعنوان اين كه جزء كل است
(فصل دوازدهم) در اعتبار مماثلت است بدان كه واجب است
كه غسل دهنده ميت مثل ميت باشد در ذكوريت وانوثيت پس جايز نيست غسل دادن مرد زن را
وزن مرد را هر چند از روى لباس باشد ولمس ونظر واقع نشود مگر در چند مورد (اول) طفل سه
ساله يا كمتر كه مىتواند مرد او را غسل دهد اگر دختر باشد وزن مىتواند او را غسل دهد هر گاه پسر
باشد هر چند برهنه باشد واگر چه مماثل هم موجود باشد لكن احوط اقتصار بر صورت فقد مماثل است
173

(دوم) زوج وزوجه پس جايز است كه هر يك ديگرى را برهنه غسل دهد هر چند كه مماثل موجود
باشد واگر چه احوط اقتصار بر صورت فقد مماثل است وانكه از روى ثياب باشد وجايز است از
براى هر يك نظر كردن بعورت ديگرى واگر چه كراهت دارد وفرق نيست در زوجه ما بين حره
وامه دائمه ومنقطعه بلكه مطلقه رجعيه واگر چه احوط ترك تغسيل مطلقه است خصوص با وجود
مماثل خصوص اگر بعد از انقضاء عده باشد وخصوصا اگر شوهر ديگر كرده باشد اگر فرض شود
بقاء ميت بدون غسل تا انوقت باين كه در زير برف مانده باشد مثلا بلى در مطلقه بطلاق بائن اشكالى
در عدم جواز نيست (سيم) محارم بنسب يا رضاع كه جايز است غسل دادن ايشان يكديگر را
بدون اعتبار مماثلت لكن احوط اعتبار فقد مماثل است بلكه خالى از قوة نيست واينكه از روى ثياب
باشد (چهارم) آقا وكنيز كه آقا مىتواند كنيز خود را غسل دهد بشرط اين كه مزوجه يا در عده غير
نباشد ومبعضه ومكاتبه هم نباشد واما غسل دادن كنيز اقاى خود را پس بعضى تجويز كرده اند
بشرط اذن وارث علاوه بر شروط مذكوره لكن مع ذلك محل اشكال است واحوط ترك است بلكه
در آقا نسبت به كنيز نيز ترك احوط است
(مسألة 1) خنثى مشكل اگر عمرش از سه سال تجاوز
نكرده باشد اشكالى در تغسيل او نيست والا پس اگر محرم يا كنيزى دارد بنابر جواز تغسيل كنيز
اقاى خود را هر يك مىتوانند او را غسل دهند والا پس احوط آنست كه از روى جامه هر يك از مرد
وزن او را يكغسل بدهند اگر چه بعيد نيست جواز رجوع بقرعه
(مسألة 2) هر گاه ميتى يا عضو
از ميتى مشتبه شود كه ايا مرد است يا زن غسل دهند هر يك از مرد وزن او را از روى جامه
(مسألة 3) هر گاه مماثل منحصر باشد بكافر وكافره از اهل كتاب ومحارم هم نباشند امر مىكند مرد
مسلم زن كافره را يا زن مسلمه مرد كافر را باين كه اولا خودش غسل كند وبعد غسل بدهد ميت را
ونيت غسل را آن امر كننده مىكند واگر ممكن است كه دست بآب وببدن ميت نرساند يا در كر
وجارى غسل دهد بهتر است بلكه بعيد نيست تعين آن لكن اگر بعد مماثل مسلم پيدا شد اعاده كنند
آن غسل را واگر مماثل منحصر باشد در مخالف او غسل مىدهد لكن غسل كردن او پيش از تغسيل
لازم نيست واگر مخالف وكتابى هر دو باشند مخالف مقدم است
(مسألة 4) هر گاه مماثل پيدا
نشود حتى كتابى وكتابيه غسل ساقط است لكن احوط اين است كه غير مماثل از روى جامه بدون
174

لمس ونظر ميت را غسل دهد وبعد بدن او را بخشكانند وكفن كنند
(مسألة 5) شرط است در
غسل دهنده كه مسلمان بالغ عاقل اثنا عشرى باشد پس جايز نيست غسل دادن صبى واگر چه مميز
باشد وما قائل باشيم بصحت عبادات او بنابر احوط واگر چه بعيد نيست كفايت آن هر گاه علم حاصل
شود كه بر وجه صحيح اتيان كرده وهم چنين صحيح نيست غسل دادن كافر مگر انكه كتابى باشد وان
هم در صورت متقدمه وهم چنين شرط است كه غاسل عارف باشد بمسائل غسل چنانچه شرط است
كه مماثل باشد مگر در مواضع مقدمه
(م 6) در جائى كه ميت را از روى جامه غسل مىدهد بعيد
نيست پاك شدن آن جامه بالتبع لكن احتياط بغسل آن مهما امكن ترك نشود
(فصل سيزدهم)
در بيان موارديكى غسل ساقط است از سابق دانستى كه واجب است غسل دادن هر مسلمانى را لكن
مستثنى است از حكم وجوب غسل دو طائفه (اول) شهيدى كه در ميدان جهاد كشته شده باشد
و همان جا روح او مفارقت كرده باشد يا او را بيرون برده باشند از ميدان وهنوز حرب بر قرار باشد وبمجرد
بيرون بردن روح او مفارقت كند پس غسل نمىخواهد بلكه كفن هم نمىخواهد واو را در همان رختهاى
خود پيچيده دفن مىكنند بلى اگر برهنه باشد بايد او را كفن كنند ومراد از جهاد اين است كه در
ركاب امام عليه السلام يا نائب خاص او كشته شود وملحق است باو هر كسى كه در حفظ بيضه اسلام
كشته شود هر چند كه در حال غيبت امام ع باشد وفرق نيست در شهيد ما بين بنده وازاد ومقتول
بحديد وبغير حديد وبعمد وخطا ومرد وزن وصبى ومجنون در صورتى كه جهاد بر ايشان واجب شود
وهر گاه شهيد بعد از انقضاء حرب بميرد غسل دادن او واجب است (دوم) كسيكه بايد او را بكشند
برجم يا بقصاص پس امام ع يا نائب خاص يا عام او امر مىكند او را كه غسل كند مانند غسل ميت باب
سدر وكافور وقراح وبعد از آن حنوط كند مثل حنوط ميت بعد از آن كفن به پوشد مثل ميت الا
اين كه در اينجا دو وصله از كفن را كه ميزر وثوب است مىپوشند پيش از قتل وبعد از كشته شدن
وصله سيم را كه لفافه باشد بر او پوشانيدن وبر او نماز مىخوانند واو را دفن مىكنند وديگر اعاده نسل
لازم نيست وشستن خون از بدن وكفن هم نمىخواهد واگر پيش از قتل محدث شد اعاده غسل لازم نيست
وبايد موت او بهمان سبب باشد پس اگر خود بخود بميرد يا بسبب ديگرى كشته شود غسل دادن او
لازم است ونيت غسل را آمر مىكند واگر خودش هم بكند خوب است واظهر صحت وكفايت
175

غسل او است هر گاه خودش بدون امر امام ع يا نائب او غسل كند بكيفيت مذكوره اگر چه احوط
اعاده آن است
(مسألة 1) سقوط غسل در اين دو موضع مذكور از باب عزيمت است نه رخصت
واما كفن پس اگر شهيد برهنه است واجب است تكفين او واگر برهنه نباشد بعيد نيست جواز تكفين
بر بالاى لباس شهادت واما كندن جامه شهادت و پوشانيدن كفن پس جايز نيست بلى چند چيز
مستثنى است كه كندن آن از شهيد جايز است وان موزه وكفش وكمربند پوستى واسلحه حرب است
وبعضى پوستين را نيز استثناء كرده اند وان خالى از اشكال نيست خصوصا اگر خون بان رسيده باشد
وبعضى مطلق جلود را استثناء كرده اند چنانچه بعضى انگشتر را واز أمير المؤمنين عليه السلام روايت
است كه فرموده كنده مىشود از شهيد پوستين وموزه وكلاه وعمامه وكمربند وسراويل كه زير جامه
باشد لكن مشهور بتمام خبر عمل نكرده اند واصل مسألة مشكل است واحوط نكندن است در هر چه
كه ثوب بر آن صدق مىكند
(مسألة 2) هر گاه لباس شهيد مال غير باشد وصاحبش راضى نباشد
با بقاء آن بايد كند از او و هم چنين است اگر مال خود ميت باشد لكن رهن غير باشد وان غير با بقاء
آن راضى نباشد
(مسألة 3) هر گاه در ميان معركه ميتى ديده شد ومعلوم نشد كه شهيد است يا نه
احوط تغسيل وتكفين او است خصوص هر گاه جراحتى در او نباشد وبعيد نيست جريان حكم شهيد
بر او
(مسألة 4) كسانيكه اطلاق شهيد بر ايشان شده در اخبار مثل مطعون ومبطون وزير عمارت
مانده وغرق شده وزنى كه در وقت زائيدن مرده وكسيكه بجهت حمايت اهل ومال خود در مقام
دفاع كشته شده حكم شهيد را ندارند در عدم وجوب غسل بلكه مراد آنست كه ثواب شهيد دارند
(مسألة 5) هر گاه مشتبه شود كافر بمسلم اگر علم اجمالى باشد بوجود مسلمى در بين واجب است
احتياط بكفن ودفن ونماز بر همه والا وجوب اينها معلوم نيست ودر خصوص دفن روايتى وارد شده
است كه به بزرگى وكوچكى الت تميز دهند پس هر يك كه الت او كوچك است او را دفن كنند
وباكى نيست بعمل بروايت مذكوره در غير صورت علم اجمالى واحوط كفن ودفن ونماز است مطلقا
هر چند اجمالى هم نباشد برجاء انكه مسلمان باشد وهم چنين است حال اشتباه در غير معركه جهاد
(مسألة 6) مس شهيد ومقتول برجم يا قصاص بعد از عمل بكيفيت مذكوره موجب غسل مس
نمىشود
(مسألة 7) قطعه جدا شده از ميت اگر مشتمل باشد بر سينه واجب است غسل وكفن
176

ونماز ودفن آن و هم چنين است سينه تنها بلكه بعض سينه هر گاه قلب در آن باشد و هم چنين است
اگر استخوان سينه مجرد از گوشت باشد ودر كفن جايز است اقتصار بر دو پارچه كه آن پيراهن وازار
باشد مگر اين كه از موضع لنگ هم چيزى باقى باشد ولكن احوط تكفين بهر سه قطعه است مطلقا
وواجب است حنوط هر قدر از موضع او كه موجود باشد وهر گاه سينه يا بعض سينه كه قلب در آن
نباشد پس اگر مشتمل است بر استخوان واجب است غسل دادن آن وپيچيدن در خرقه ودفن كردن
ونماز بر آن لازم نيست لكن اگر عضو تام باشد بهتر نماز بر آن است نيز بلى لازم است حنوط كردن
مواضع آن هر قدر موجود باشد واحوط تكفين است بهر قدر از قطعات كه محل آن باقى باشد
و هم چنين است اگر استخوان مجرد باشد وهر گاه استخوان نداشته باشد بلكه پارچه گوشت بى استخوان
باشد نه غسل مىخواهد ونه كفن ونه نماز بلكه در خرقه پيچيده دفن كنند
(مسألة 8) هر گاه تمام
استخوانهاى ميت بدون گوشت باقى باشد واجب است كه تمام احكام آن جارى شود
(مسألة 9) هر گاه قطعه از ميت يافت باشد ومشتبه باشد كه از مرد است يا از زن احوط آنست كه هر يك از مرد
وزن آن را غسل دهند
(مسألة 10) قطعه جدا شده از زنده اگر استخوان دارد واجب است غسل دادن
آن وپيچيدن در خرقه ودفن كردن وهم چنين استخوان مجرد مگر دندان هر چند كمى گوشت بان بند
باشد واگر گوشت بى استخوان باشد آن را در كهنه پيچيده دفن كنند
(فصل چهاردهم) در كيفيت غسل
ميت است بدان كه واجب است كه ميت را سه غسل دهند (اول) بآب سدر (دوم) بآب كافور
(سيم) بآب خالص وواجب است بهمين ترتيب پس اگر خلاف اين ترتيب شد بايد اعاده كنند
بر وجهى كه ترتيب حاصل شود وكيفيت هر يك از اين غسلها بنحويستكه در جنابت گذشت پس
واجب است اولا شستن سر وگردن وبعد از آن طرف راست وبعد طرف چپ وعورت را تنصيف
نمايد يا با هر يك از دو طرف تمام آن را بشويد و هم چنين است ناف وغسل ارتماسى بنابر احوط كفايت
نمىكند در اغسال ثلاثه با تمكن از ترتيبى بلى جايز است در هر غسلى رمس هر يك از اعضاء ثلاثه را
در آب كثير با مراعات ترتيب
(مسألة 1) احوط ازاله نجاست است از جميع بدن ميت پيش از
شروع در غسل واگر چه اقوى كفايت ازاله نجاست است از هر عضوى پيش از شروع در غسل آن
(مسألة 2) معتبر است كه سدر وكافور چندان زياد نباشد كه آب را از اطلاق ببرد ومضاف كند
177

وانقدر كم نباشد كه صدق آب مخلوط بسدر يا كافور نكند وبعضى تقدير كرده اند سدر را بيك رطل
وكافور را به نيم مثقال تقريبا لكن مناط همانستكه ما ذكر كرديم ودر آب خالص معتبر است صدق
خلوص از سدر وكافور
(مسألة 3) واجب نيست در غسل ميت وضوء دادن او قبل از غسل يا بعد
از آن اگر چه مستحب است وبهتر آنست كه پيش از غسل باشد
(مسألة 4) از براى آب غسل
ميت حدى نيست بلكه مناط آنست كه بمقدارى باشد كه وفا كند بتمام واجبات يا با مستحبات بلى در
بعض اخبار است كه رسولخدا صلى الله عليه وآله وصيت فرموده كه جناب أمير المؤمنين عليه السلام
او را غسل دهد بشش مشك آب وتاسى بانحضرت نيكو وسزاوار است
(مسألة 5) هر گاه غسل با سدر
وكافور يا يكى از انها متعذر باشد بايد بدل متعذر بآب خالص غسل دهد پس اگر هر دو متعذر است
سه غسل دهد بآب خالص با ملاحظه ترتيب در نيت باين كه اول را بدل غسل بآب سدر ودوم را
بدل غسل بآب كافور وسيم را به نيت غسل بآب قراح بياورد وهر گاه احد الخليطين متعذر شد
همان ساقط است وبايد بدلش را بآب خالص غسل دهد
(مسألة 6) هر گاه آب متعذر شد بايد
سه تيمم دهد ميت را بدل از سه غسل با ملاحظه ترتيب در نيت واحوط يك تيمم ديگر است بقصد
بدليت از مجموع واگر تيمم سيم را بقصد ما فى الذمه بدهد كافى است در حصول احتياط
(مسألة 7)
هر گاه آب بقدر يك غسل بيشتر ندارد ايا در كدام صرف كند در مسألة چند صورت است يا سدر
وكافور هر دو را دارد يا احدهما را يا هيچ يك را ندارد وبعيد نيست در همه صورتها ما عداى صورتى
كه كافور تنها را دارد واجب باشد مراعات ترتيب پس آن را صرف در غسل بآب سدر قرار دهد
يا بدل آب سدر واز براى بقيه تيمم بدهد وهر گاه كافور تنها داشته باشد محتمل است نيز چنين باشد
ومحتمل است تعين آن آب از براى غسل بآب كافور پس اولا يك تميم بدهد بدل غسل به آب سدر بعد
غسل بدهد بآب كافور بعد تيمم بدهد بدل آب خالص واگر آب بقدر دو غسل دارد باز مراعات ترتيب
كند واز براى سيم تيمم بدهد
(مسألة 8) هر گاه بدن ميت مجروح يا سوخته باشد يا ابله دار باشد يا امثال
اينها بنحوى كه بترسند از غسل دادن اين كه گوشت او از هم به پاشد بايد او را تيمم داد به سه تيمم
(مسألة 9)
هر گاه ميت محرم باشد بايد بدل غسل باب كافور غسل بآب قراح بدهند او را مگر انكه بعد از طواف حج
يا عمره مرده باشد و هم چنين ترك كند حنوط بكافور وساير بوهاى خوش را
(مسألة 10) هر گاه
178

بعد از تيمم دادن يا غسل دادن بدون خليطين يا احدهما عذر مرتفع شد پيش از دفن واجب است
اعاده غسل
(مسألة 11) تيمم در اينجا بايد بدست شخص تيمم دهنده باشد نه بدست ميت اگر چه
احوط اين است كه دفعه ديگر بدست ميت تيمم بدهد اگر ممكن باشد پس انشخص دست خود را
بزمين ميزند ومسح مىكند پيشانى ودو دست ميت را واحوط دو ضربت است اگر چه اقوى
كفايت يكضربت است
(مسألة 12) در جائيكه بجهت نبودن سدر وكافور يا احدهما غسل
بآب قراح داده اند يا بجهت عذرى تيمم داده اند ميت رامس بدن او موجب غسل مس نيست بنابر
اقوى هر چند احوط است
(فصل پانزدهم) در شرائط غسل است وان چند چيز است (اول)
نيت قربت چنانچه در باب وضوء گذشت (دوم) طهارت آب (سيم) ازاله نجاست از هر عضوى
پيش از شروع در غسل آن بلكه احوط ازاله آن است از جميع اعضاء پيش از شروع در اصل غسل
همچنانكه گذشت سابقا (چهارم) ازاله حواجب وموانع است از وصول آب ببشره وتخليل شعر
وفحص از مانع هر گاه شك در وجود آن دارد (پنجم) مباح بودن آب وظرف ومصب آب ومجراى
آب غساله ومحل غسل دادن ومكان غسل دهنده وتخته كه ميت را بر آن مىگذارند وفضائى كه جسم
ميت در او است وهر گاه جاهل بود بغصبيت يكى از مذكورات يا فراموش كرد وبعد از غسل علم
پيدا كرد واجب نيست اعاده غسل بخلاف شروط سابقه كه فقد انها موجب اعاده است واگر چه
از روى عمد وعلم نباشد
(مسألة 1) جايز است غسل دادن ميت را از روى جامه هر چند مماثل
باشد بلكه بعضى آن را افضل دانسته اند ولكن ظاهر چنانستكه بعضى ديگر گفته اند كه برهنه كردن
افضل است در غير عورت هر گاه مماثل باشند
(مسألة 2) شخص بحالت جنابت يا زن در حال
حيض بميرد همان غسل ميت كفايت از جنابت وحيض مىكند وواجب نيست غسل جنابت وحيض
بلكه رجحان هم ندارد اگر چه از علامه رحمه الله نقل شده رجحان آن
(مسألة 3) شرط نيست كه
غسل ميت بعد از سرد شدن باشد اگر چه احوط است
(مسألة 4) نظر كردن بعورت ميت
حرام است ولكن موجب بطلان غسل نيست اگر غاسل نظر كند
(مسألة 5) اگر ميت را بى
غسل دفن كرده باشند واجب است نبش قبر بجهت غسل يا تيمم دادن او وهم چنين است اگر بعض
اغسال را ترك كرده باشند ولو سهوا يا معلوم شد كه غسل او باطل بوده وهم چنين است هر گاه او را
179

بى كفن دفن كرده باشند يا با كفن غصبى واما اگر نماز بر او نخوانده دفن
كردند يا انكه بعد از دفن معلوم شد كه نماز باطل بوده جايز نيست نبش قبر بلكه بر قبر او نماز مىكنند
(مسألة 6) هر گاه
غسل دهنده ميت قصد اخذ اجرت داشته باشد پس اگر قصد قربت ندارد اصلا غسل او باطل
است واخذ اجرت هم حرام است واگر قصد قربت را مىكند وداعى او بر غسل بقصد قربت اخذ
اجرت است باين كه اخذ اجرت داعى بر داعى باشد غسل صحيح است لكن اخذ اجرت حرام است
چون اخذ اجرت بر واجب است بلى اگر اخذ اجرت بر مقدمات عمل باشد باكى ندارد
(مسألة 7)
هر گاه سدر يا كافور بسيار كم باشد بحثيتى كه صدق غسل بآب سدر يا كافور نكند احوط اين است
كه همان مقدار كم را بريزند
(مسألة 8) هر گاه در اثناء غسل يا بعد از آن نجاستى از ميت خارج
شود يا بدن او بنجاست خارجه نجس شود اعاده غسل نبايد كرد بلكه اگر حدثى از او بيايد مثل بول
يا منى يا اين كه با او وطى كند واجب نيست اعاده غسل چه در اثناء باشد يا بعد از تماميت اگر چه
در صورت حصول سبب در اثناء احوط اعاده است خصوصا اگر در اثناء غسل بآب قراح باشد
واما ازاله وتطهير آن نجاست پس واجب است بلكه اگر بعد از گذاشتن در قبر بدن او نجس شود
واجب است ازاله آن مادام كه ممكن باشد بدون مشقت وهتك حرمت او نشود
(مسألة 9) تخته
كه ميت را بر آن غسل مىدهند شستن آن در هر غسلى از اغسال ثلاثه لازم نيست بلى از براى ميت
ديگر احوط شستن آن است واگر چه اقوى طهارت آن است بالتبع وهم چنين است حال در لنگى كه بر
روى آن مىاندازند
(فصل شانزدهم) در مستحبات غسل ميت است وان چند چيز است (اول)
انكه او را بر مكان بلندى يا تخته ويا تختى بگذارند وبهتر اين است كه او را بر روى ساجه گذارند وان
سر برى است مخصوص كه از درخت مخصوص در هند درست مىكنند وبعد از آن مطلق سرير است
واولى اين است كه تخته را فى الجمله سرازير بگذارند باين معنى كه طرف سر بالاتر باشد از طرف پاها
(دوم) اين كه او را رو بقبله گذارند مثل حالت احتضار بلكه احوط است (سيم) اين كه پيراهن او را
از جانب پاها بيرون اورند هر چند مستلزم در بدن باشد بشرط اذن از وارث بالغ رشيد وبهتر اين
است كه همين پيراهن را ساتر عورت او قرار دهند (چهارم) انكه در زير سقف يا خيمه يا مانند اينها
باشد نه زير آسمان واولى اول است (پنجم) اين كه در جانب پاهاى او گودى حفر كنند بجهت آب
180

غساله (ششم) اين كه او را برهنه ومستوره العوره غسل دهند نه از روى جامه (هفتم) اين كه عورت
او را به پوشند هر چند بر غسل دهنده وحاضرين حرام نباشد نظر بان (هشتم) انكه انگشتها
ومفصلهاى او را اهسته وهموار بمالند تا نرم شود واگر متعسر باشد متعرض نشوند (نهم) اين كه دستهاى
او را پيش از هر غسلى تا نصف ذراع سه دفعه بشويند وبهتر اين است كه در اول بآب سدر ودر
ثانى بآب كافور ودر ثالث بآب قراح باشد (دهم) اين كه پيش از غسل سر او را بكف سدر يا خطمى
بشويند با محافظت بر اين كه داخل در بينى يا گوش او بشود (يازدهم) اين كه فرجين او را بآب سدر
يا اشنان بشويند سه دفعه پيش از تغسيل وبهتر اين است كه غاسل خرقه را بدست به پيچد وبا آن
بشويد عورت او را (دوازدهم) اين كه بهموارى دست بر شكم او بمالند در دو غسل اول مگر اين كه
حامله باشد وطفل در شكم او مرده باشد كه مكروه است (سيزدهم) اين كه ابتدا كند در هر غسلى از
اغسال ثلاثه بطرف راست از سر او (چهاردهم) اين كه غاسل بر جانب راست او بايستد (پانزدهم)
اين كه غاسل بعد از هر غسلى دو دست خود را سه دفعه تا مرفق بلكه تا منكب بشويد (شانزدهم)
انكه بجهت زيادتى يقين دست بر بدن او بمالد مگر انكه بترسد اين كه چيزى از او كنده شود كه اكتفاء
مىكند در اين صورت بريختن آب بر او (هفدهم) انكه آب غسل بمقدار شش مشك باشد (هيجدهم)
بعد از فراغ از غسل بدن او را خشك كند بجامه پاكى (نوزدهم) انكه پيش از غسل اول ودوم او را
وضوء دهند مثل وضوء نماز علاوه شستن دستهاى او تا نصف ذراع (بيستم) در هر يك از اغسال
هر يك از اعضاء ثلاثه را سه دفعه بشويند (بيست ويكم) اين كه اگر غاسل او را كفن مىكند پاهاى
خود را تا زانوها بشويد (بيست ودوم) اين كه غسل دهنده در حال غسل مشغول بذكر خدا واستغفار
باشد وبهتر اين است كه مكرر بگويد رب عفوك عفوك يا بگويد اللهم هذا بدن عبدك المومن وقد
اخرجت روحه من بدنه وفرقت بينهما فعفوك عفوك خصوصا در وقت گردانيدن ميت را بجهت
شستن (بيست وسيم) اين كه اگر در بدن ميت عيبى به بيند آن را به پوشاند وبكسى خبر ندهد
فصل هفدهم در مكروهات غسل ميت است وان نيز چند چيز است (اول) نشانيدن ميت را
در حال غسل (دوم) قرار دادن غاسل او را در ميان دو پاى خود (سيم) تراشيدن سر او يا موى
پشت زهار او (چهارم) كندن موى زير بغل او (پنجم) گرفتن شارب او (ششم) گرفتن
181

ناخن او هر چند بلند باشد بلكه احوط در آن ودر سه تاى قبل ترك است (هفتم) شانه كردن موى او
(هشتم) تخليل كرن ناخن او (نهم) غسل دادن بابى كه گرم شده باتش بلكه بمطلق آب گرم مگر
در حال اضطرار (دهم) گام زدن بر روى ميت در حال غسل (يازدهم) ريختن آب غسل او را
به بيت الخلاء بلكه در بالوعه نيز چنين است ومستحب است كه حفيره براى آن بخصوص حفر كنند
چنانچه گذشت (دوازدهم) دست ماليدن بر شكم ميت هر گاه حامله باشد
(مسألة 1) هر گاه
ساقط شد از بدن ميت چيزى مثل پوست يا موى يا ناخن يا دندان آن را در كفن او گذارند وبا او دفن
نمايند بلكه استفاده مىشود از بعضى اخبار استحباب حفظ كردن دندانى كه در حال حيوة از ادمى
ساقط شده براى انكه با او دفن شود چنانچه مرويستكه دندانى از حضرت باقر العلوم ارواحنا فداه
كنده شد انجناب آن را بر دست گرفت وگفت الحمد لله رب العالمين پس بحضرت صادق عليه السلام
داد فرمود كه چون مرا دفن كنى اين را نيز با من دفن نما
(مسألة 2) هر گاه ميت ختنه نكرده باشد
جايز نيست او را بعد از موت ختنه كنند
(مسألة 3) جايز نيست حنوط كردن ميت محرم را
بكافور و هم چنين جايز نيست در آب غسل او ريختن چنانچه گذشت مگر انكه موت او بعد از طواف
حج يا عمره باشد
(فصل هيجدهم) در تكفين ميت است بدان كه واجب است كفن نمودن ميت
بوجوب كفائى چه مرد باشد چه زن خنثى باشد يا ممسوح كبير باشد يا صغير بسه پارچه كه لنگ
وپيراهن ولفافه باشد وانرا سرتاسرى مىگويند وقدر واجب در لنگ آنست كه از ناف تا زانو را به پوشاند
وافضل پوشانيدن از سينه تا قدم است ودر پيراهن قدر واجب از شانه تا نصف ساق است وافضل
بلكه احوط تا قدم است ودر لفافه قدر واجب اين است كه همه بدن را به پوشاند واحوط آنست كه در طول
انقدر باشد كه توان دو طرف كفن را از سر تا پاى ميت بست ودر عرض اين قدر باشد كه دو طرف
آن بر روى هم بيافتد واحوط اين است كه مقدار زائد از قدر واجب از هر يك از سه پارچه باذن
كبار ورثه باشد وبر صغير محسوب ندارند واگر ميت وصيت باين نحو كرده آن را از ثلث محسوب دارند
واگر سه پارچه مقدور نباشد اكتفا مىشود بانچه مقدور است اگر چه يك پارچه باشد واگرامر
دائر شود ما بين آن سه آن را لفافه كنند واگر بقدر آن نباشد آن را پيراهن قرار دهند واگر ممكن نشود
الا بقدر ستر عورت اكتفاء بان نمايند وواجب است اول لنگ را به پوشانند بعد پيراهن بعد لفافه را
182

وهر گاه ندارد الا بقدر ستر يكى از قبل يا دبر بعيد نيست تقديم قبل
(مسألة 1) قصد قربت در
تكفين لازم نيست اگر چه افضل بلكه احوط است
(مسألة 2) احوط اين است كه هر يك از
سه پارچه به پوشاند آنچه را كه در زير آن است بمعنى اين كه حاكى ما تحت نباشد هر چند از جهت اين كه
چيزى بر آن ماليده باشند مثل نشاسته اگر چه احوط اين است كه بنفسه حاكى نباشد
(مسألة 3)
جايز نيست كفن كردن به پوست ميته ونه بكفن مغصوب اگر چه در حال اضطرار باشد وهر گاه
بمغصوب كفن شود واجب است كه از تن او بيرون كنند اگر چه بعد از دفن باشد
(مسألة 4)
شرط است در كفن در حال اختيار اين كه نجس نباشد اگر چه بنجاست معفوه در نماز باشد بنابر احوط
و هم چنين حرير نباشد اگر چه ميت زن يا طفل باشد وهمنچنين طلا باف وجلد وپشم وكرك حيوان
غير ماكول نباشد بلكه احوط اين است كه از جلد ماكول اللحم هم نباشد بلى از پشم وموى وكرك
ماكول اللحم ضرر ندارد بنابر اقوى هر چند احوط در آن نيز ترك است واما در حال ضرورت پس
جايز است از همه مذكورات
(مسألة 5) هر گاه در حال ضرروت امر دائر شد ما بين تكفين
به جلد ماكول اللحم مذكى يا يكى از مذكورات جلد مقدم است وهر گاه امر دائر شد ما بين نجس وحرير
يا ما بين نجس واجزاء غير ماكول بعيد نيست تقديم نجس واگر چه خالى از اشكال نيست وهر گاه
دائر شد ما بين حرير وغير ماكول حرير مقدم است واگر چه خالى از اشكال نيست در صورت
دوران امر ما بين حرير وجلد غير ماكول وهر گاه امر دائر شد ما بين جلد غير ماكول وساير اجزاء
آن اجزاء مقدم است
(مسألة 6) جايز است كفن كردن بحرير بر غير خالص بشرط انكه خليط آن
زيادتر از ابريشم آن باشد بنابر احوط
(مسألة 7) هر گاه نجس شود كفن بنجاست خارجى
يا بنجاستى كه از ميت بيرون امده باشد خواه پيش از گذاشتن در قبر يا بعد از آن باشد واجب است
ازاله آن بشستن يا بمقراض كردن بشرط اين كه كفن را فاسد نكند وهر گاه ممكن نباشد واجب است
تبديل كفن يا امكان
(مسألة 8) كفن زن بر شوهر او است اگر چه زوجه
مالدار باشد خواه زوجه كبيره باشد يا صغيره مجنونه باشد يا عاقله حره باشد يا امه مدخوله يا غير مدخوله دائمه يا منقطعه مطعيه
باشد يا ناشزه بلكه همچنين است مطلقه رجعيه بخلاف بائنه وهم چنين فرق نيست در زوج ما بين انكه
صغير باشد يا كبير عاقل باشد يا مجنون پس ولى او در صورت صغر وجنون از مال او مىدهد
(مسألة 9)
183

شرط است در وجوب كفن زوجه بر زوج چند چيز (اول) انكه زوج مالدار باشد باين معنى كه زائد
بر مستثنيات دين بقدر كفن را داشته باشد واگر بعض را دارد همان بعض را بدهد وبقيه از تركه
زوجه برداشته مىشود واگر معسر است از مال خود زوجه او را كفن كنند وهر گاه زوج بعد از آن
مالدار شود ورثه زوجه نيمتوانند مطالبه قيمت كفن از او كنند (دوم) اين كه موتشان مقارن هم نباشد
(سيم) اين كه زوج پيش از موت زوجه محجور نشده باشد بسبب فلس والا وجوب از او ساقط
است (چهارم) اين كه مال او متعلق حق غير مثل رهن نباشد (پنجم) اين كه زوجه كفن خود را معين
نكرده باشد بوصيت
(مسألة 10) كفن محلله بر اقاى او است نه بر محلل له
(مسألة 11) هر گاه
زوج بعد از زوجه بميرد وبيش از يك كفن نداشته باشد خودش مقدم است بر زوجه مگر انكه زوجه را
بان كفن كرده ودفن كرده باشند پس مادام كه دفن نكرده اند هر چند بر زوجه پوشيده باشند
بايد نزع كرده زوج را بان كفن كنند
(مسألة 12) هر گاه كسى تبرعا زوجه را كفن كرد از
زوج ساقط مىشود
(مسألة 13) كفن غير زوجه از اقارب شخص بر او نيست هر چند واجب
النفقه او باشند بلكه تعلق بتركه ميت مىكرد واگر ميت مال ندارد عاريا دفن مىشود
(مسألة 14)
بتكفين زوجه كفن از ملك زوج خارج نمىشود مثل كسوه حال حيوة پس هر گاه جانورى زوجه را
بخورد يا نعش او را سيل ببرد وكفن بماند مال زوج است هر چند بعد از دفن باشد
(مسألة 15)
هر گاه زوج كفن كرد زوجه را واتفاقا دزد كفن او را دزديد واجب است بر زوج ديگر باره او را
كفن كند بلكه همچنين است بعد از دفن اگر اتفاق بيافتد بنابر احوط
(مسألة 16) غير از كفن
از ساير موته هاى تجهيز زوجه معلوم نيست كه بر ذمه زوجه باشد واگر چه احوط است
(مسألة 17)
كفن مملوك وهم چنين ساير مؤن تجهيز او بر مالك است مطلقا بدون فرق ما بين اقسام مملوك واگر
متعدد باشد شريك مىشوند در تكفين بلى اگر مملوك مبعض باشد يعنى قدرى از او ازاد باشد بالنسبة
ملاحظه مىشود وهر گاه كنيز مزوجه باشد كفن او بر زوج او است
(مسألة 18) بدان كه قدر
واجب از كفن در غير زوجه ومملوك از اصل تركه ميت برداشته مىشود ومقدم است بر وصايا
وديون وهم چنين قدر واجب از سائر مؤن مثل سدر وكافور وآب غسل در جائى كه قيمت داشته
باشد وعوض زمين در جائى كه عوض بخواهد وهم چنين اجرت حمال وحفار ونحو اينها در صورت
184

حاجت بمال واما زائد بر قدر واجب پس موقوف است باذن كبار از ورثه ورضاى ايشان در حصه
خودشان مگر اين كه ميت وصيت كرده باشد بزائد با خروج آن از ثلث يا وصيت كرده باشد بثلث
بدون تعيين مصرف در كل آن يا در بعض آن پس جايز است صرف آن در زائد بر قدر واجب از مؤن
(مسألة 19) احوط در كفن اقتصار در قدر واجب است بر آنچه كه قيمتش كمتر باشد پس اگر
بخواهند به پارچه قيمت دار او را كفن كنند در زيادى آن موقوف است بامضاء كبار در حصه
خودشان و هم چنين است حكم در سائر مؤن پس هر گاه زمين مباجى يا كم قيمتى باشد جايز نيست كه
او را در زمينى كه مصرفش زيادتر است دفن كنند مگر بامضاء كبار ورثه مگر انكه آنچه قيمتش كمتر
است موجب هتك حرمت ميت شود در اين صورت بعيد نيست خروج آن از اصل تركه و هم چنين
است نسبت بمستحبات كفن پس هر گاه فرض كنيم كه اقتصار بر اقل واجب باعث مذلت وهتك
حرمت مىشود مستحبات نيز از اصل تركه برداشته مىشود
(مسألة 20) هر گاه تركه ميت متعلق
حق غير باشد مثل حق غرماء در فلس وحق الرهانه وحق الجنايه ايا كفن مقدم است يا آن حقوق
در مسألة اشكال است ومراعات احتياط ترك نشود
(مسألة 21) هر گاه ميت بمقدار كفن تركه
نداشته باشد ظاهر آنست كه بر مسلمانان واجب نيست كفن دادن بجهت اين كه آنچه واجب كفائى
است همان كفن كردن است نه كفن دادن لكن احوط است وهر گاه از سهم سبيل الله از مال زكوة
باشد احوط صرف آن است در كفن او وبهتر بلكه احوط اين است كه زكوة را بورثه ميت دهند
تا ايشان از خود ميت را كفن كنند هر گاه كفن كردن غير بر ميت ايشان سخت باشد بر ايشان
(مسألة 22) تكفين محرم مثل غير محرم است پس ضرر ندارد پوشانيدن سر وروى او را پس پوشيدن
سر وروى مثل طيب نيست نسبت ميت محرم
(فصل نوزدهم) در مستحبات كفن است وان
چند امر است (اول) عمامه است از براى مردان وكفايت مىكند مسماى آن بحسب طول وعرض
وبهتر آنست كه اين قدر باشد كه به پيچند دور سر ميت ودو طرف آن را از زير حنگ او بيندازند بر
سينه او طرف راست را بطرف چپ سينه وطرف چپ را بطرف راست سينه (دوم) مقنعه است
از براى زنان عوض عمامه مردان وكفايت مىكند در آن نيز مسمى (سيم) لفافه كه روى پستانهاى
زن بگذارند ودو طرف آن را از پشت ببندند (چهارم) خرقه كه وسط ميت را بان ببندند خواه
185

ميت مرد باشد يا زن (پنجم) خرقه ديگرى كه آن را ران پيچ گويند وبهتر اين است كه طول آن
بقدر سه ذراع ونيم وعرض آن بقدر يكشبر يا بيشتر باشد واو را به بندند از تهيگاه او پس او را محكم
به پيچند بر رانهاى او تا بزانو برسد انوقت سر آن خرقه را فرو كنند ما بين دو پا بجانب ايمن (ششم)
لفافه ديگر است بالاى لفافه واجبه وبهتر اين است كه برد يمانى باشد بلكه مستحب است لفافه ثالثه
خصوص در زن (هفتم) انكه مقدارى پنبه يا نحو آن ما بين پاهاى او گذارد بر وجهى كه عورت او را
به پوشاند وقدرى حنوط هم بر آن به پاشد وبا خوف انكه چيزى از دبر او بيرون ايد قدرى پنبه داخل
آن كنند وهم چنين در قبل زن واگر بترسند از خروج خونى از بينى او قدرى پنبه نيز در سوراخ او
داخل نمايند
(فصل بيستم) در بقيه مستحبات كفن وان نيز چند چيز است (اول) انكه كفن
خوب وپر قيمت باشد چنانچه در خبر است كه اموات بكفن خوب در قيامت فخر مىكنند وبهمان
كفن خوب محشور مىشوند وروايت است كه حضرت موسى بن جعفر ع را كفن نمودند بكفنى
كه مىرسيد قيمت آن بدوهزار وپانصد دينار وتمام قران بر آن نوشته بود وشيخ كلينى (ره) از حضرت
صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود پدرم در نزد وفات خود مرا وصيت فرمود كه مرا در
فلان وفلان جامه كفن كن وبخر از براى من يك برد خوب ويكعمامه خوب زيرا كه اموات مباهات
مىكنند بكفنهاى خود (دوم) اين كه از پنبه باشد (سيم) انكه سفيد باشد نه رنگين بلى خصوص
حبره كه برد باشد اگر سرخ باشد باكى ندارد بلكه شايد ارجح باشد چنانچه در بعض اخبار است
كه حضرت رسول صلى الله عليه وآله را از حبره سرخ كفن كردند (چهارم) انكه از مال حلال بى
شبهه باشد (پنجم) اين كه از جامه احرام يا جامه كه در آن نماز مىكرده باشد (ششم) اين كه قدرى
كافور وذريره بر آن بريزند وحقيقت ذريره معلوم نيست گويا چيزى است كه از هند مياورند وبعضى
گفته اند كه چيزى است كه مركب است از بوهاى خوش وصاحب جواهر فرموده ولعلها هى
المتعارفة الان في البصرة ونواحيها وربما كان منها القمحه وهو حب يشبه حب الحنطه له ريح طيب اذا
دق وكان سابقا يسمى بالذريرة وبعيد نيست حكم باستحباب تبرك كردن آن بتربت حضرت سيد
الشهداء ارواحنا فداه وماليدن بر ضريح انحضرت بلكه بضريح سائر ائمه عليهم السلام بعد از شستن بآب
فرات يا زمزم (هفتم) اين كه در خريدن كفن مبصرى نكنند (هشتم) اين كه كفن را بخيوط
186

و ريسمانهاى خودش بدوزند در جائى كه محتاج بدوختن باشد (نهم) كفن كننده هر گاه غير غاسل
باشد با طهارت از حدث باشد وهر گاه خود غاسل باشد دستهاى خود را تا مرفق بلكه تا منكب سه
دفعه بشويد وپاهاى خود را تا زانوها نيز بشويد وبهتر اين است كه بشويد هر جاى از بدن خود را كه
نجس شده وانكه غسل مس ميت هم بكند پيش از تكفين (دهم) اين كه بنويسد بر حاشيه جميع
پارچهاى كفن از واجب ومستحب حتى عمامه اسم ميت واسم پدرش را باين نحو كه فلان
ابن فلان يشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له وان محمدا رسول الله ص وان عليا والحسن والحسين وعليا ومحمدا
وجعفرا وموسى وعليا ومحمدا وعليا والحسن والحجة القائم اولياء الله واوصياء رسول الله وائمتى وان
البعث الثواب والعقاب حق (يازدهم) اين كه بنويسند بر كفن تمام قرآن ودعاء جوشن صغير
وجوشن كبير ومستحب است نوشتن جوشن كبير در جامى بكافور يا مشك پس او را بشويند وبر كفن
به پاشند واز حضرت سيد الشهداء عليه السلام مرويستكه فرمود پدرم وصيت كرد مرا بحفظ ايندعاء
وانكه بنويسم آن را بكفن او وتعليم كنم آن را باهل بيت خود ومستحب است نيز نوشتن اين دو بيت كه
وارد شده آن را أمير المؤمنين عليه السلام بر كفن سلمان عليه الرحمه نوشته اند
وفدت على الكريم بغير زاد من الحسنات والقلب السليم
وحمل الزاد اقبح كل شئ اذا كان الوفود على الكريم
ومناسب است نيز نوشتن سند معروف مسمى بسلسلة الذهب ونسخه آن بطرق مختلفه نقل شده طالبين
رجوع كنند بعيون اخبار الرضا ع يا با امالى شيخ يا بكشف الغمه ودر كتاب مستطاب عروة الوثقى كه
عربى اين كتاب شريف است دو طريق از طرق انروايت معتبره نقل شده هر كه خواهد بانجا رجوع
نمايد وهر گاه بر نگين انگشتر عقيق شهادتين بنويسد واسماء ائمه عليهم السلام واقرار بامامت ايشان نيز خوب
است بلكه هر چه اميد نفع در آن باشد بدون قصد ورود خوب است واگر كتابت ادعيه مذكوره را
بتربت جناب سيد الشهداء عليه السلام بكنند يا قدرى تربت جزء مركب كنند اولى است واگر
نباشد بتربتهاى محترمه ديگر واگر بآب بنويسند هم خوب است واگر بانگشت بنويسند بدون چيزى هم
خوب است (دوازدهم) انكه شخص كفن خود را مهيا كند پيش از مردن خود وهم چنين سدر
وكافور ودر حديث است كه هر كه كفن خود را مهيا كرده باشد از غافلين او را ننويسند وهر زمانى
187

كه بان نظر نمايد از براى او حسنه بنويسند (سيزدهم) اين كه ميت را در وقت كفن كردن رو بقبله
بخوابانند مثل حال احتضار يا بنحو حال نماز (تتمة) در نوشتن قرآن وادعيه بر كفن خوب است
مراعات احتياط شود باين معنى كه بجائى از كفن بنويسند كه مامون از تلويث باشد وخلاف احترام
نشود واگر قرآن ودعاها را بر وصله يا پارچه بنويسند ودر بالاى سينه يا بالاى سر او گذارند بهتر است
(فصل بيست ويكم) در مكروهات كفن است وان چند چيز است (اول) بر بدن او را بآهن
(دوم) استين وتكمه گذاشتن در پيراهنى كه تازه درست مىكنند واگر او را در پيراهن
ملبوس او كفن كنند تكمه هاى او را بكنند لكن در استين آن باكى نيست (سيم) تر كردن ريسمانى
كه كفن را بان مىدوزند باب دهن (چهارم) بخور دادن كفن را ببوهاى خوش بلكه خوشبو كردن
آن اگر چه بغير بخور باشد بلى مستحب است خوشبو كردن آن بكافور وذريره (پنجم) رنگ سياه
داشتن (ششم) بسياهى بر آن نوشتن (هفتم) كفن كردن بكتان چه خالص باشد چه ممزوج
(هشتم) ممزوج بودن پارچه آن بابريشم بلكه احوط ترك آن است مگر در صورتيكه خليط آن
بيشتر باشد (نهم) مماكسه كردن در خريد آن (دهم) عمامه را بى تحت الحنك بر سر ميت به پيچند
(يازدهم) چركين بودن كفن ونظيف نبودن آن (دوازدهم) دوختن پارچه هاى آن بلكه مستحب است
كه هر قطعه آن يك پارچه باشد چنانچه بعضى از علما گفته اند
(فصل بيست ودوم) در حنوط
است وان ماليدن كافور است ببدن ميت بدان كه واجب است ماليدن كافور بهفت موضعى كه در
وقت سجده بر زمين گذاشته مىشود كه پيشانى ودو كف دست ودو زانو ودو انگشت ابهام پاها
است ومستحب است ماليدن بسر بينى نيز بلكه احوط است واحوط آنست كه مسح بدست بلكه
بگودى كف دست واقع شود وبعيد نيست استحباب ماليدن آن بزير بغل ودر گودى زير گردن
وبيخ رانها وباطن كفين بلكه بر جميع مفاصل وهر جا كه بوى بد از آن بيايد وشرط
است در آن اين كه بعد از غسل دادن يا تيمم باشد پس پيش از آن صحيح نيست وجايز است پيش از
تكفين وبعد از آن يا بعد از پوشانيدن لنگ وبهتر اين است كه پيش از تكفين باشد وبايد كافور
طاهر ومباح وتازه باشد پس كفايت نمىكند كافور كهنه كه بوى آن زائل شده باشد
وبايد نرم باشد
(مسألة 1) فرق نيست در وجوب حنوط كردن ميت ما بين صغير وكبير وانثى وخنثى وذكر وحر
188

وعبد بلى جايز نيست حنوط كردن پيش از انكه طواف كرده باشد واما زنى كه در عده وفات باشد
يا شخصى كه معتكف باشد هر گاه بميرند پس حنوط از ايشان ساقط نيست واگر چه در حال حيوة
جايز نبود استعمال طيب از براى ايشان
(مسألة 2) در حنوط كردن نيت قربت شرط نيست پس
جايز است كه طفل مميز نيز مباشرت در آن بكند
(مسألة 3) در مقدار كافور حنوط مسمى كافى
است وافضل آنست كه سيزده درهم وثلث باشد كه بحسب مثقال صيرفى هفت مثقال ودو نخود الا خمس
نخود مىشود واقوى اين است كه اين مقدار كافور از براى خصوص حنوط است نه از براى حنوط
وآب غسل واقل فضل يك مثقال شرعى است وافضل از آن چهار درهم وافضل از آن چهار مثقال
شرعى است
(مسألة 4) هر گاه متمكن از كافور نباشد وجوب حنوط ساقط مىشود وبغير كافور
حنوط محقق نمىشود بلى جايز است ميت را خوشبو كردن بذريره لكن از حنوط محسوب نمىشود واما
خوشبو كردن بمشك وعنبر وعود ونحو اينها واگر چه بمخلوط كردن با كافور باشد مكروه است بلكه
احوط ترك است
(مسألة 5) مكروه است داخل كردن كافور در چشم ويا گوش يا بينى ميت
(مسألة 6) اگر از كافور چيزى زياد امد آن را بر سينه ميت گذارند
(مسألة 7) مستحب است
نرم كردن كافور را بدست نه بهلون
(مسألة 8) مكروه است گذاشتن كافور بر نعش ميت
(مسألة 9) مستحب است كه قدرى تربت سيد الشهداء ارواحنا له الفدا در كافور حنوط داخل
كنند لكن در اين وقت بان مواضعى كه منافى احترام است نمالند
(مسألة 10) مكروه است در
جلو نعش ودر حال غسل دادن مجمره سوازنيدن
(مسألة 11) در حنوط كردن ابتدا به پيشانى بايد
كرد ودر وباقى جاها مخيرند
(مسألة 12) هر گاه كافور بقدر يكى از غسل وحنوط است وهر دو را
كافى نيست كافور غسل را مقدم بدارند ودر كافور حنوط هر گاه بيش از يك موضع نباشد پيشانى را اختيار كند
(فصل بيست وسيم) در جريدتين است بدان كه جريدتين از مستحبات اكيده
مختصه بشيعه است وگذاشتن آن با هر ميتى مستحب است بدون فرق ما بين صغير وكبير وذكر وانثى
ومحسن ومسى خواه ترسيده شود بر او از عذاب قبر يا نه چه در خبر است كه جريده نفع مىبخشد
مؤمن وكافر ونيكوكار وبدكار را ومادامى كه تر است از ميت عذاب قبر برداشته مىشود ودر روايت
ديگر است كه حضرت رسول ص عبور فرمود بر قبرى كه عذاب مىكردند صاحب او را پس
189

انجناب جريده طلبيد وان دو را نصف كرد يكى را نزد سر ميت ويكى را نزد پاى او قرار داد وفرمود
كه تخفيف داده مىشود از عذاب اين ميت ماداميكه اين دو چوب تر است ودر حديث است
كه چون حضرت آدم ع از بهشت فرود امد وحشت داشت از خداوند عالم مسئلت كرد كه مأنوس
گرداند او را بدرختى از درختان بهشت خداوند منان بجهت انس او نخله را مقرر فرمود وبود آن
نخله انيس او تا وقت وفات او وصيت فرمود كه بگذارند دو جريده در كفن او بجهت انس او واين
عمل ما بين پيغمبران ع معمول بود ودر جاهليت متروك شده بود ورسولخدا ص آن را احياء فرمود
وبدانكه جريده چوب درخت خرما است وقتى كه برگهاى او را بگيرند والا او را سعف مىگويند
چنانچه شهيد ثانى فرموده
(مسألة 1) جريده بهتر آنست كه از نخل باشد واگر ميسر نشود از چوب
سدر والا از چوب بيد يا انار والا هر چوب ترى باشد كافى است
(مسألة 2) چوب خشك براى
جريدة كافى نيست
(مسألة 3) بهتر اين است كه طول جريده بمقدار يك ذراع باشد واگر چه كمتر
وبيشتر از يك ذراع نيز كافى است ودر عرض هر چه كلفت تر باشد كه ديرتر خشك شود بهتر است
(مسألة 4) بهتر در كيفيت وضع جريدتين آنست كه يكى را چسبيده ببدن در طرف راست ميت نزد
چنبره گردن گذارند تا هر جا برسد وديگرى را در طرف چپ بالاى پيراهن نزد چنبره تا هر جا برسد
واز بعض اخبار مستفاد مىشود كه يكى را زير بغل راست وديگرى را ميان دو زانو كه نصف آن بر آن
بالا برسد واز بعض ديگر مستفاد مىشود كه هر دو را در پهلوى راست ميت گذارند وظاهر اين
است كه در تحقق استحباب جريدة هر طريقى كه با ميت گذارند كفايت كند حتى اين كه اگر در
ميان قبر با او گذارند
(مسألة 5) هر گاه بجهت فراموشى يا نحو آن جريدة با ميت گذاشته نشد بالاى
قبر او قرار دهند
(مسألة 6) هر گاه يك جريده بيشتر نباشد همان يكى را در جانب راست او
بگذارند
(مسألة 7) اولى اين است كه بنويسند بر جريدتين اسم ميت واسم پدر او وشهادت او را
بوحدانيت خدا ورسالت حضرت رسول ص ووصايت ائمه عليهم السلام بهمان نحو كه در حواشى كفن
مستحب بود نوشتن آن باين نحو كه فلان بن فلان يشهد ان لا اله الا الله الخ
(فصل بيست وچهارم)
در تشييع جنازه وادب آن است بدان كه از براى اولياء ميت مستحب است كه مؤمنين را اعلام نمايند
تا حاضر شوند بر جنازه ونماز بر او واستغفار كنند از براى او ومستحب است كه مبادرت كنند
190

بحضور جنازه ودر خبر است كه هر گاه شخصى خوانده شود بوليمه وحضور جنازه مقدم دارد
حضور جنازه را زيرا كه حضور جنازه اخرت را بياد مىاورد وحضور در وليمه دنيا را ياد مىآورد واز براى
تشييع حد معينى نيست وبهتر صبر كردن تا دفن وبعد از آن صبر كردن تا نماز بر ميت است واخبار
در ثواب آن بسيار است واز جمله فرمودند اول تحفه كه بمومن در قبر مىدهند آمرزيدن او وآمرزيدن
كسى است كه مشايعت او كرد وفرمودند كسيكه تشييع كند جنازه را بهر قدمى تا برگردد صد هزار
حسنه باو مىدهند وصد هزار سيئه از او محو مىكنند وصد هزار درجه براى او بلند مىكنند واگر بر او
نماز كند تشييع مى كنند جنازه او را در وقت مردن صد هزار ملك كه استغفار مىكنند از براى او تا وقتى
كه مبعوث شود از قبر خود ودر خبرى است كه كسيكه همراه جنازه برود تا بر او نماز كند وبعد برگردد
يك قيراط اجر دارد واگر بماند تا دفن شود دو قيراط اجر دارد وقيراط بقدر كوه احد است ودر بعض
اخبار است كه بقدرى كه با جنازه مىرود اجر داده مىشود بر آن (واما اداب آن) پس چند چيز است
(اول) انكه چون نظرش بجنازه افتد بگويد انا لله وانا اليه راجعون الله اكبر هذا ما وعدنا الله ورسوله
وصدق الله ورسوله اللهم زدنا ايمانا وتسليما الحمد الله الذى تعزز بالقدرة وقهر العباد بالموت واين مستحب
اختصاص بمشيع ندارد بلكه مستحب است از براى مطلق كسيكه نظرش بجنازه افتد وهم چنين مستحب
است از براى كسيكه نظرش بجنازه افتد مطلقا اين كه بگويد الحمد لله الذى لم يجعلنى من السواد المخترم
(دوم) اين كه حامل جنازه در وقت برداشتن بگويد بسم الله وبالله وصلى الله على محمد وآل محمد
اللهم اغفر للمومنين والمومنات (سيم) اين كه مشايعت كننده پياده برود بلكه سواره تشييع كردن
مكروه است مگر بجهت عذرى بلى وقت وكشتن سوار بودن مكروه نيست (چهارم) اين كه جنازه را
بر دوش كشند نه اين كه بالاى حيوان گذارند مگر بجهت عذرى مثل بعد مسافت مثلا (پنجم)
اين كه مشايعت كننده با خشوع باشد وتدبر وتفكر نمايد وخود را بمنزله آن ميت فرض كند وخيال كند
كه او را بدنيا بر گردانيده اند پس در فكر اخرت خود باشد (ششم) انكه از پشت سر جنازه يا دو
طرف آن راه برود وپشت سر افضل است ومقدم راه رفتن مكروه است خصوص در جنازه غير
مؤمن (هفتم) اين كه به پوشانند جنازه را بجامه غير فاخرى (هشتم) اين كه حامل جنازه چهار نفر
باشند (نهم) اين كه حامل تربيع كند يعنى هر چهار گوشه را بردارد وبهتر در كيفيت آن اين است
191

كه ابتدا كند بيمين ميت وان را بر دوش راست گذارد بعد برود به موخر جنازه از يمين ميت وان را
نيز بر دوش راست گذارد بعد موخر ايسر را بر دوش چپ گذارد بعد مقدم ايسر را نيز بر دوش
چپ گذارد (دهم) مستحب است كه صاحب مصيبت پا برهنه وبى رداء باشد يا تغيير وضعى بدهد
كه معلوم باشد صاحب مصيبت است
وچند امر است كه مكروه است (اول) خنديدن ولهو ولعب
است (دوم) گذاشتن رداء است از غير صاحب مصيبت (سيم) كلام گفتن بغير ذكر ودعاء
واستغفار است حتى وارد شده منع از سلام كردن بر مشيع (چهارم) مشايعت كردن زنان است
اگر چه تشييع جنازه زن باشد (پنجم) سرعت كردن در مشى است بر وجهى كه منافى مداراى
با ميت باشد بلكه سزاوار است توسط در مشى (ششم) دست بدست زدن يا بزانو زدن (هفتم)
انكه مصاب يا غير او بگويد ارفقوا به يعنى بمدارا ببريد ميت را يا رحم كنيد بر او يا طلب مغفرت كنيد
يا ترحموا عليه يا استغفرو له غفر الله لكم و هم چنين گفتن قفوا به يعنى نگاه داريد ميت را (هشتم)
مجمره برداشتن همراه جنازه بلكه مطلق اتش همراه داشتن مگر در شب كه چراغ برداشتن ضرر ندارد
(نهم) برخواستن در وقت مرور جنازه اگر نشسته باشد مگر اين كه ميت كافر باشد كه بهتر اين
است كه راست شود كه جنازه كافر بالاى سر او عبور نكند (دهم) بعضى گفته اند بايد منع كنند
كافر ومنافق وفاسق را از مشايعت
(فصل بيست وپنجم) در نماز بر ميت است بدان كه واجب
است نماز گذاردن بر هر ميت مسلمانى بدون فرق ما بين عادل وفاسق وشهيد وغير ايشان حتى مرتكب
گناهان كبيره بلكه اگر چه خود را عمدا كشته باشد وجايز نيست بر كافر باقسام آن حتى مرتد
فطرى يا ملى هر گاه بدون توبه بميرد وواجب نيست نماز بر اطفال مسلمانان مگر انكه بشش سال برسند
بلى مستحب است بر كسيكه عمرش كمتر از شش سال باشد واگر چه در حين ولادت بميرد بشرط
انكه زنده متولد شود وهر گاه مرده متولد شود مستحب نيست نماز بر او وملحق مىشود بمسلمان در
وجوب نماز بر او مرده كه در بلاد مسلمين يافت شود و هم چنين لقيط دارالاسلام بلكه لقيط دار
الكفر هر گاه در آن مسلمى باشد كه احتمال برود كه لقيط از او متولد شده باشد
(مسألة 1) شرط است در صحت نماز انكه نمازگذار مؤمن ومأذون از ولى باشد بهمان تفصيل كه سابقا گذشت پس
صحيح نيست نماز بر ميت بدون اذن ولى او خواه جماعت باشد يا فرادى
(مسألة 2) اقوى صحت
192

نماز صبى مميز است لكن در كفايت آن نماز از مكلفين بالغين اشكال است
(مسألة 3) شرط است
كه نماز بعد از غسل وتكفين باشد پس مجزى نيست هر گاه پيش تر خوانده شود اگر چه در اثناء
كفن كردن باشد وفرق نيست ما بين حال وجهل وسهو بلى هر گاه متعذر باشد غسل وتيمم
يا تكفين يا هر دو ساقط نمىشود نماز بر او پس اگر عورتش مستور است بر او نماز مىخوانند والا در قبر
او را گذاشته وعورتش را بخاك وغير آن مستور كنند ونماز بر او بخوانند وبايد در حال نماز او را در
قبر بر پشت بخوابانند وبعد از نماز او را به پهلوى بخوابانند ودفن كنند
(مسألة 4) هر گاه دفن ميت
متعذر شد ساير واجبات مانند غسل وكفن ونماز ساقط نمىشود حاصل آنست كه هر يك از واجبات
ميت كه معذر شد همان ساقط است وساير واجبات كه ممكن است ثابت است پس هر گاه در بيابان
ميتى ديده شد وممكن نشد غسل وكفن ودفن آن نماز بر او بخوانند واگر دفن هم ممكن است او را دفن كنند
(مسألة 5) جايز است چند نفر بر يكميت نماز فرادى بخوانند وهم چنين جايز است تعدد
جماعت ونيت وجوب مىتوانند بكنند مادامى كه يكى از ايشان از نماز فارغ نشده باشد والا بقيه را
به نيت استحباب تمام كند ولكن لازم نيست قصد وجوب و استحباب بلكه كفايت مىكند قصد قربت مطلقا
(مسألة 6) در سابق گذشت كه هر گاه يافت شد قطعه از ميت پس هر گاه مشتمل
باشد بر سينه يا خود سينه باشد بلكه بعض آن هر گاه مشتمل بر قلب باشد يا انكه استخوان سينه بدون
گوشت باشد واجب است نماز كردن بر آن والا واجب نيست بلى احوط نماز كردن است بر عضو تام
از ميت واگر چه استخوان باشد مانند دست وپا ونحو اينها واگر چه اقوى خلاف آن است وبنابر اين
هر گاه يافت شد عضو تا مىاز ميت ونماز بر آن خواند پس عضو ديگر يافت ظاهر آنست كه بايد احتياط
كند بنماز كردن بر آن نيز هر گاه سينه يا قطعه از سينه مشتمل بر دل است نباشد والا واجب است
نماز بر آن
(مسألة 7) واجب است كه نماز بر ميت پيش از دفن باشد
(مسألة 8) هر گاه متعدد
شدند اولياء در يكمرتبه واجب است استيذان از جميع بنابر احوط وجايز است از براى هر يك از
ايشان نماز كردن بدون اذن از ديگران بلكه جايز است اقتدا كردن بر يك از ايشان در نماز ميت
هر گاه اهليت آن را داشته باشند
(مسألة 9) هر گاه ولى ميت زن باشد مىتواند خودش مباشرت
در نماز كند و مىتواند بغير اذن دهد وفرق نيست ما بين اين كه ميت مرد باشد يا زن
(مسألة 10)
193

هر گاه ميت وصيت كرده باشد بنماز كردن شخص معينى بر او احوط اين است كه آن شخص استيذان
كند از ولى هر چند بر ولى واجب بدانيم تقديم او را پس عمل بوصيت واجب است بنابر اقوى ومع
ذلك استيذان از ولى ساقط نمىشود وبر ولى واجب است اذن دادن باو
(مسألة 11) مستحب
است كه نماز ميت بجماعت كرده شود واحوط بلكه اظهر اين است كه جميع شرايط امامت موجود
باشد در امام از بلوغ وعقل وايمان وعدالت ومرد بودن او از براى مردان واينكه ولد الزنا نباشد بلكه
احوط اين است كه شرائط جماعت نيز موجود باشد از عدم حائل وعدم علو مكان امام ونشسته
نبودن او با قيام مامومين وبعد مفرط نبودن ما بين امام ومامومين وما بين خود مامومين
(مسألة 12)
امام در نماز بر ميت از مامومين متحمل نمىتواند بشود يعنى بايد ماموم تكبيرات ودعاهاى ما بين را
خودش بخواند وبخواندن امام از او ساقط نمىشود
(مسألة 13) جايز است كه امام ومامومين قصد
وجوب كنند چون مادام كه تمام نشده بر همه واجب است
(مسألة 14) هر گاه مامومين همه زن
باشند جايز است امام ايشان نيز زن باشد لكن بهتر بلكه احوط آنست كه در صف زنها بايستد ومقدم
نايستد بر ايشان
(مسألة 15) جايز است نماز بر مكان بر ميت چه فرادى وچه بجماعت وهر گاه
بجماعت كنند امام در صف بايستد مثل جماعت زنان وواجب است كه ستر عورت كنند اگر چه
بدست باشد وهر گاه ممكن نباشد ستر نشسته نماز بخوانند
(مسألة 16) در جماعت غير
زنها وغير عراة بهتر اين است كه امام مقدم بايستد ومامومين در پشت سر او باشند بلكه مكروه است در پهلوى
امام بايستند هر چند ماموم يكى باشد
(مسألة 17) در نماز ميت هر گاه زن به مرد اقتدا كند مستحب
است كه پشت سر او بايستد واگر صفوفى از مردان باشد پشت سر مردان بايستد وهر گاه حائضى
در ميان زنان باشد در صف جدا بايستد
(مسألة 18) جايز است در اثناء نماز ميت عدول از امامى
بامام ديگر وجايز است قطع نماز ميت اختيارا همچنانكه جايز است عدول از جماعت بانفراد لكن
بشرط انكه از جنازه چندان دور نباشد كه مضر باشد وهم حائلى در بين نباشد واز محاذات هم بيرون نباشد
(مسألة 19) هر گاه ماموم پيش از امام تكبير اول گفت مىخواهد منفردا نماز بكند
و مىخواهد قطع كند مجددا با امام تكبير بگويد واما هر گاه در تكبيرات ديگر بر امام سبقت گرفت
مىخواهد قصد انفراد كند و مىخواهد صبر كند تا امام تكبير بگويد پس با او دعا را بخواند لكن احوط
194

آنست كه بعد از تكبير امام او نيز تكبير را اعاده كند زيرا كه بعيد نيست
اشتراط صحت جماعت
بتأخر ماموم از امام در همه تكبيرات يا مقارنه با او پس
اگر عمدا در تكبيرات مقدم شود در صحت جماعت
او اشكال است هر چند اصل نماز
صحيح است
(مسألة 20) هر گاه شخص در اتناء نماز جماعت
بر ميت حاضرشود نيت
كند وبعد از تكبير امام تكبير بگويد وان تكبير را تكبير اول خود قرار دهد
پس دعاى بعد از تكبير اول را بخواند وهكذا بعد از هر تكبيرى دعاى وظيفه خود
را بخواند وبعد از
فراغ امام بقيه را منفردا بجاى اورد هر چند مخففا باشد با
رعايت شرائط وهر گاه فرصت نباشد بقيه
تكبيرات را بدون دعاء پى در پى بگويد
در همانجا كه ايستاده است وجايز است كه همراه جنازه برود
ودر همان حال
نماز را تمام كند اگر ممكن باشد استقبال وساير شرايط
(فصل بيست وششم) در
كيفيت نماز ميت است بدان كه كيفيت نماز ميت آنست كه پنج تكبير بگويد وما بين
انها چهار دعا
بخواند بدين طريق كه بعد از تكبير اول شهادتين بگويد وبعد از
تكبير دوم صلوات بر پيغمبر (ص)
بفرستد وبعد از سيم دعا براى مؤمنين ومؤمنات كند وبعد از چهارم دعا براى ميت نمايد پس تكبير
پنجم بگويد وبرود پس كافى است هر گاه بعد از نيت قربت وتعيين ميت ولو اجمالا بگويد الله اكبر
اشهد ان لا آله الا الله وان محمدا رسول الله الله اكبر اللهم صل على محمد وآل محمد الله اكبر اللهم اغفر
للمؤمنين والمؤمنات الله اكبر اللهم اغفر لهذا الميت الله اكبر وبهتر اين است كه بعد از تكبير اول
بگويد اشهد ان لا آله الا الله وحده لاشريك له الها واحدا احدا صمدا فردا حيا قيوما دائما ابدا لم يتخذ
صاحبة ولا ولدا واشهد ان محمدا عبده ورسوله ارسله بالهنت ودين الحق ليظهره على الدين كله ولو كره
المشركون وبعد از تكبير دوم بگويد اللهم صل على محمد وآل محمد وبارك على محمد وآل محمد وارحم محمدا
وآل محمد افضل ما صليت و باركت وترحمت على ابراهيم انك حميد مجيد وصل على جميع
الانبياء والمرسلين وبعد از سيم بگويد اللهم اغف للمؤمنين والمؤمنات والمسلمين والمسلمات الاحياء منهم
والاموات تابع اللهم بيننا وبينهم بالخيرات انك على كل شئ قدير وبعد از
چهارم بگويد اللهم ان هذا
المسجى قدامنا عبدك وابن عبدك وابن امتك نزل بك وانت خير منزول به اللهم انك قبضت روحه
اليك وقد احتاج الى رحمتك وانت غني عن عذابه اللهم انا لا نعلم منه الا خيرا وانت اعلم به منا اللهم
إن كان محسنا فزد في احسانه وان كان مسيئا فتجاوز عن سيئاته واغفر لنا وله اللهم احشره مع من يتولاه
195

ويحبه وابعده ممن يتبرء منه ويبغضه اللهم الحقه بنبيك وعرف بينه وبينه وارحمنا اذا توفيتنا يا اله العالمين
اللهم اكتبه عندك في اعلى عليين واخلف على عقبه في الغابرين واجهله من رفقاء محمد وآله الطاهرين وارحمه
وايانا برحمتك يا ارحم الراحمين وبهتر اين است كه بعد از فراغ از نماز بگويد ربنا اتنا في الدنيا حسنة
وفي الاخرة حسنة وقنا عذاب النار واگر ميت زن باشد بجاى هذا المسجى الخ بگويد هذه المسجاة
قد امنا امتك وابنة عبدك وابنة امتك وهم چنين ساير ضميرها را مؤنث بياورد واگر ميت مستضعف
باشد بعد از تكبير چهارم بگويد اللهم اغفر للذين تابوا واتبعوا سبيلك وقهم عذاب الجحيم ربنا وادخلهم
جنات عدن التى وعدتهم ومن صلح من ابائهم وازواجهم وذرياتهم انك انت العزيز الحكيم واگر
مجهول الحال باشد بگويد اللهم ان كان يحب الخير واهله فاغفر له وارحمه وتجاوز عنه واگر طفل باشد
بعد از چهارم بگويد اللهم اجعله لابويه ولنا سلفا وفرطا واجرا
(مسألة 1) جايز نيست در نماز بر
ميت كمتر از پنج تكبير گفتن مگر بجهت تقيه يا انكه ميت منافق باشد واگر كم شد سهوا باطل
است وواجب است اعاده هر گاه موالات فوت شده باشد والا همان را تمام كند
(مسألة 2) لازم نيست در دعاهاى ما بين تكبيرات اقتصار بر مأثور كند بلكه جايز است هر دعائى مادام كه مشتمل
باشد دعاء اول بر شهادتين ودوم بر صلوات بر رسول وآل او عليهم السلم وسيم بر دعاء براى مؤمنين
ومؤمنات وچهارم بر دعاء بر ميت وجايز است قرائت آيات قرآن وادعيه ديگر مادامي كه صورت
نماز محفوظ باشد
(مسألة 3) واجب است دعاهاي ما بين تكبيرات را بعربي بخواند بلى دعاى بفارسى
در غير آنچه وظيفه واجبه است در اثناء ان ضرر ندارد
(مسألة 4) در نماز ميت اذان واقامه وحمد
وسوره وركوع وسجود وقنوت وتشهد وسلام وتكبيرات افتتاحيه ودعاهاى انها نيست واگر هر كدام را
بعنوان تشريع بجا اورد بدعت وحرام است
(مسألة 5) هر گان نداند كه ميت زن است يا مرد
جايز است ضمائر را مذكر بياورد بقصد شخص ونعش وجايز است مؤنث بياورد بقصد جثه وجنازه
بلكه با فرض معلوميت زن ومرد نيز جايز است چنين كند واگر جهلا يا سهوا ضماير را بر خلاف
بياورد ظاهر عدم بطلان است
(مسألة 6) هر گاه در تكبيرات شك كند ما بين اقل واكثر بنا را
بر اقل گذارد بلي هر گاه مشغول باشد بدعاى بعد از دوم وشك كند در اتيان تكبير اول ودعاى آن
يا مشغول بسيم باشد وشك در دوم كند بنا را بر اتيان گذارد واگر چه احتياط اولى است
(مسألة 7)
196

كسيكه نماز را نتواند از حفظ بخواند از روى خط بخواند ضرر ندارد
(فصل بيست وهفتم)
در شرائط نماز ميت است وان چند چيز است اول اين كه ميت را به پشت بخوابانند دوم
انكه سر او بسمت دست راست نماز گذار باشد وپاى او بسمت دست چپ او سيم اين كه ميت
مقابل نماز گذار باشد از پيش رو پس هر گاه پشت سر باشد صحيح نيست وهم چنين هر گاه در
احد طرفين باشد مگر در ماموم كه صف طول بكشد چهارم اين كه ميت حاضر باشد پس صحيح
نيست نماز بر غائب هر چند در همان بلد باشد پنجم اين كه حائلي ما بين او ومصلي نباشد پس
هر گاه ميت پشت ديوار باشد يا در اطاق باشد واو خارج مشكل است بلي مثل تابوت ونحو آن
ضرر ندارد ششم اين كه بعد مفرط نباشد ما بين ايشان بر وجهي كه صدق وقوف عنده نكند مگر
در ماموم با اتصال صفوف هفتم اين كه بلندى وپستى مفرط بينهما نباشد هشتم استقبال مصلى
با تمكن نهم ايستاده بودن او با تمكن دهم تعيين ميت بر وجهى كه رفع ابهام كند ولو باين كه نيت
كند ميت حاضر را يا ميتى را كه امام قصد كرده يازدهم قصد قربت دوازدهم اباحه مكان
سيزدهم موالات ما بين تكبيرات ودعاها بر وجهي كه محو نشود صورة نماز چهاردهم استقرار
باين معنى كه اضطراب زيادى كه منافى صدق قيام است نداشته باشد بلكه احوط اعتبار استقرار
است بنحوى كه در نمازها معتبر است پانزدهم انكه نماز بعد از تغسيل وتكفين وحنوط باشد
چنانچه گذشت سابقا شانزدهم اين كه ميت مستور العورة باشد اگر كفن متعذر باشد چنانچه
گذشت هفدهم اذن از ولى است
(مسألة 1) معتبر نيست در نماز ميت طهارت از حدث وخبث
واباحه لباس وستر عورت واگر چه احوط اعتبار جميع شرائط نماز است حتى صفات ساتر كه بايد
حرير وذهب واجزاء ما لا يؤكل لحمه نباشد و هم چنين احوط مراعات ترك موانع صلوة است مثل
تكلم وخنديدن ورو از قبله بر گردانيدن
(مسألة 2) هر گاه مصلي متمكن نباشد از نماز ايستاده
بهيچ وجه نشسته نماز كند وهر گاه امر دائر شود ما بين نماز ايستادن بدون استقرار ونشستن با استقرار
ايستادن را مقدم بدارد وهر گاه امر دائر شود ما بين نماز نشسته ونماز در حال راه رفتن احوط جمع
است اگر خوف فساد ميت نباشد والا نشسته نماز كند
(مسألة 3) هر گاه استقبال منكن نباشد
اصلا ساقط مىشود اين شرط واگر قبله مشتبه باشد نماز كند بچهار جهت مگر انكه خوف فساد
197

ميت باشد انوقت مخير است بهر جهتى كه بخواهد واگر بعض جهات مظنون باشد بهمان جهت
بخواند واگر چه احوط نماز بچهار جهت است
(مسألة 4) هر گاه ميت را در مكان مغصوب
گذاشته باشند لكن مصلي در مكان مباح باشد نماز صحيح است
(مسألة 5) هر گاه بر دو ميت نماز
گذارد بنماز واحد لكن از ولى بكي مأذون بوده واز ولى ديگر مأذون نبوده اين نماز نسبت بانكه از ولي
او اذن داشته صحيح ومجزى است بخلاف آن ديگر
(مسألة 6) هر گاه بعد از نماز معلوم شد كه
ميت در حال نماز برو افتاده بوده واجب است كه ميت را بر پشت بخوابانند ونماز را اعاده كنند
(مسألة 7) هر گاه بر ميت
نماز نخوانده مدفون شد بر قبر او نماز گذارند وهم چنين است حكم اگر
بعد از دفن معلوم شد كه نمازى كه بر او خوانده شده از جهتي باطل بوده
(مسألة 8) هر گاه بعد از نماز
بر قبر جسد ميت بيرون آمد از قبر بوجهي از وجوه اعاده نماز احوط است
(مسألة 9) جايز است
تيمم كردن از براى نماز ميت واگر چه متمكن از آب هم باشد واگر چه احوط اقتصار بر صورت عدم
تمكن از وضوء يا غسل يا صورة خوف فوت صلوة بر ميت است
(مسألة 10) احوط ترك تكلم
است در اثناء نماز ميت واگر چه بعيد نيست عدم بطلان بتكلم
(مسألة 11) با وجود شخصى كه
قادر باشد بر نماز ايستاده مجزى بودن نماز عاجز از قيام مشكل است بلكه صحتش نيز محل اشكال است
(مسألة 12) هر گاه عاجز از ايستاده بخيال انكه شخص قادر بقيام نيست نشسته بر ميت
نماز خواند بعد معلوم شد كه شخص قادر بر قيام موجود است ظاهر وجوب اعاده است بلكه اگر
موجود هم نبوده وبعد موجود شده نيز چنين است و هم چنين است حكم هر گاه شخص كه قادر بر قيام
بود مشغول بنماز شد لكن در بين نماز عاجز شد ونشسته تمام كرد
(مسألة 13) هر گاه شك كرد
كه آيا بر ميت نماز گذارده اند يا نه بنا را بر عدم گذارد ونماز كند وجو با واگر بداند نماز كرده اند
ولكن در صحت آن شك داشته باشد بنا را بر صحت گذارد هر چند نماز كننده فاسق باشد بلي با علم
بفساد واجب است نماز كند هر چند نماز كننده قطع بصحت نماز خود داشته باشد
(مسألة 14)
هر گاه بر شخصي بحسب تقليد يا اجتهاد او آن نمازى كه بر ميت خوانده شده است باطل باشد لكن
بحسب تقليد يا اجتهاد نماز كننده صحيح باشد بعيد نيست جواز اكتفاء بان بلي هر گاه علم قطعى
پيدا كند بيطلان نماز آن شخص واجب است كه اتيان كند
(مسألة 15) كسى را كه بحكم شرع
198

بدار كشيده اند بايد بعد از سه روز او را فرود اورند ونماز كنند ودفن نمايند وجايز نيست نماز
بر او پيش از فرود اوردن مگر اين كه ممكن نباشد فرود اوردن وهر گاه بحكم شرع نباشد واجب است
فرود اوردن او هر وقت كه ممكن باشد ونماز كردن بر او بعد از فرود اوردن واگر متعذر باشد بهمان
نحو نماز كنند با مراعات شرائط بقدر امكان
(مسألة 16) جايز است تكرار نماز بر ميت خواه
نماز گذار متحد باشد يا متعدد لكن مكروه است مگر انكه ميت از اهل علم وشرف وتقوى باشد
(مسألة 17) واجب است نماز پيش از دفن باشد وجايز نيست تاخير آن اختيارا تا ما بعد دفن بلي
اگر عصيانا يا نسيانا يا بجهت عذر ديگر نماز نكرده دفن شد يا انكه نماز باطل بر او خوانده شد ودفن
شد جايز نيست نبش قبر او بلكه بهمان حال بر او نماز مىكنند با مراعات شرائط از استقبال وغيره
اگر چه بعد از يك شبانه روز باشد بلكه هر چند طول كشيده باشد مگر انكه مثلا شى شده باشد كه
از صدق شخص ميت بيرون رفته باشد كه در اين حال ساقط است
(مسألة 18) جايز است نماز
كردن بر قبر در صورتى كه نماز بر او كرده باشند نيز لكن مقيد است جواز آن بنابر احوط باين كه
بيش از يك شبانه روز نگذشته باشد از دفن او
(مسألة 19) جايز است نماز كردن بر ميت در
جميع اوقات بدون كراهت حتى در اوقاتى كه مكروه است نافله بنابر مشهور بدون فرق ما بين اين كه
نماز ميت واجب باشد يا مستحب
(مسألة 20) مستحب است مبادرت بنماز ميت هر چند در وقت
فضيلت يوميه باشد واولى تقديم آن است بر نافله وبر قضاء يوميه بلى هر گاه وقت يوميه مضيق باشد
واجب است تقديم آن چنانچه هر گاه وقت فريضه موسع باشد وبترسند از فساد ميت بتاخير واجب
است تقديم نماز ميت واگر وقت فريضه مضيق باشد وبر ميت هم ترس فساد باشد فريضه را مقدم
دارند ونماز ميت را بعد از دفن بكنند وهر گاه معارضه كند دفن با نماز يوميه بمعنى اين كه اگر نماز
يوميه بخوانند وميت دفنش تاخير افتد فاسد شود دفن را مقدم دارند ونماز يوميه را قضا كنند واگر
ممكن باشد كه بايماء هم نماز فريضه را بجاى اورند چنين كنند لكن ترك قضاء نشود نيز
(مسألة 21)
جايز نيست نماز ميت را در اثناء نماز يوميه بجا اورند هر چند محو صورت نماز نشود مثل اين كه در
حال قنوت پنج تكبير وچهار دعاى مختصر بجاى اورد مع هذا جايز نيست بنابر احوط
(مسألة 22) هر گاه دو ميت موجود باشد جايز است بر هر يك جدا نماز كند وجايز است تشريك كند بيك
199

نماز بر هر دو هر چند مختلف باشند در وجوب نماز واستحباب آن ومتعين است تشريك در صورت
خوف فساد بر آن دو بسبب تاخير
(مسألة 23) هر گاه در اثناء نماز بر ميت ميتى ديگر حاضر
كردند مخير است مابين سه وجه اول اتمام نماز بر اول وبر دوم نماز جدا گانه كردن دوم قطع
نماز وسر گرفتن بنحو تشريك سيم بشريك در تكبيرات باقيه وخواندن وظيفه هر دو
(فصل بيست وهشتم) در اداب مستحبه نماز ميت است وان چند چنز است اول انكه
مصلي با طهارت باشد دوم اين كه امام ومنفرد نزد وسط يعنى مقابل كمر ميت بايستند اگر مرد
بلكه مطلق ذكر باشد واگر زن بلكه مطلق انثى است مقابل سينه او بايستند ودر خنثى مخير است
واگر بخواهد بر مرد وزن بشراكت نماز بخواند خوبست كمر مرد را در مقابل سينه زن قرار دهند
تا ادراك استحباب نسبت بهر دو بشود سيم انكه مصلى كفش از پا بكند بلكه نماز كردن با كفش
مكروه است بخلاف خف وجوراب سيد بحر العلوم فرموده والخلع للحذاء دون الاحتفاء وسن في قضائه
الحافي الحفا يعنى ابن براج (ره) در فتاواى خود حكم باستحباب برهنكي پا كرده چهارم انكه در
تكبير اول بلكه در جميع انها بنابر اقوى دستها را بلند كند تا نزديك گوش پنجم اين كه نزديك
جنازه بايستد بحيثيتى كه اگر باد بوزد دامن مصلي بجنازه برسد ششم اين كه امام بلند بخواند
تكبيرات بلكه ادعيه را نيز واما ماموم پس اهسته بخواند هفتم اين كه در مواضع متعارفه معتاده
بكنند كه مظان اجتماع مصلين است هشتم اين كه در مساجد نكنند مگر در مسجد الحرام نهم
انكه بجماعت بخوانند واگر چه كفايت مىكند نماز منفرد واگر چه زن باشد دهم انكه ماموم
پشت سر امام بايستد واگر چه يك نفر باشد بخلاف يوميه كه اگر ماموم يك نفر باشد مستحب است
كه در پهلوى امام بايستد يازدهم مبالغه وجهد نمايند در دعاى بر ميت وبر مؤمنين دوازدهم
انكه پيش از نماز سه مرتبه الصلوة بگويد سيزدهم انكه اگر حائض در جماعت باشد در صف
تنها بايستد چهاردهم بعضى گفته اند كه دردعاى بعد از تكبير چهارم دست را بدعا بلند كند لكن
بقصد خصوصيت وورود مشكل است اين كه مصلى مكث كند تا جنازه را بر دارند
(مسألة 1) هر گاه چند جنازه حاضر باشد وخواسته باشد يك نماز بر همه بكند جايز است پس همه را پيش
روى مصلى مىگذارند محاذى يگديگر ومصلي يك نماز بكند بر همه وجايز است سر هر جنازه را
200

محاذى ران ديگرى گذارند ومصلي در وسط بايستد ويك نماز كند بر همه وبايد ملاحظه ضميرها
ومناسبت دعاها را بكند وبعيد نيست طريقه اول بهتر باشد وبهتر انكه بر هر يك جدا گانه نماز كند والله
العالم
(فصل بيست ونهم) در دفن است بدان كه واجب است بوجوب كفائي دفن نمودن ميت در
زير زمين بنحوى كه محفوظ بماند جثه واز ضرر درندگان وبوى او از اذيت كردن مردمان وبا امكان
اين نحو جايز نيست گذاردن او را در بناء روى زمين ونه در تابوت محكم هر چند از سنك باشد بدون
پنهان نمودن در زمين هر چند فائده محفوظ بودن جثه واذيت نكردن بوى آن بر آن مترتب شود
(مسألة 1) واجب است خوابانيدن ميت را در ميان قبر بجانب راست رو بقبله بنحوى كه سر او
بسمت مغرب وپايش بسمت مشرق باشد و هم چنين است حكم در جسد بي سر بلكه سر بيجسد وسينه
تنها بلكه هر جزئي كه ممكن باشد در او اين نحو بعمل اوردن
(مسألة 2) هر گاه در كشتى مسلمى
بمرد پس اگر ممكن باشد رسانيدن او را بكنار ودفن كردن بايد صبر كرد تا برسد بكنار والا او را بعد
از تغسيل وتكفين وتحنيط ونماز بدون انكه او را از هم جدا كنند در ميان خم بزرگى گذاشته در او را
بسته ورو بقبله او را بدريا فكنند واستقبال قبله احوط است واگر چه اقوى عدم وجوب است
ويا انكه چيز سنگينى مانند سنك يا اهني به پاى او بسته او را در آب اندازند واحوط با امكان اختيار
اول است واگر بر ميتى بترسند كه دشمن او را از قبر بيرون اورد واو را تمثيل كند نيز چنين كنند
(مسألة 3) هر گاه ميت زن كافره باشد چه كتابيه چه غير كتابيه وحامله باشد بطفلي از مسلم واجب
است او را در دفن پشت بقبله خوابانيدن تا طفل در شكم او رو بقبله شود
(مسألة 4) در دفن ميت
قصد قربت شرط نيست پس هر گاه صبى مباشرشود ضرر ندارد هر گاه علم حاصل شود كه بشرائط
دفن عمل كرده واگر چه معلوم باشد كه قصد قربت نداشته
(مسألة 5) هر گاه بترسند از بيرون
اوردن جانور ميت را واجب است كه بقير واجر ونحو آن محكم كنند قبر او را كه نتواند بيرون اورد
كما اين كه در كشتى هر گاه خواستند ميت را دريا بيندازند بايد ملاحظه نمايند كه مكاني نباشد كه
حيوانات دريائي بمجرد انداختن او را بلع كنند
(مسألة 6) سنك يا اهني كه به پاى ميت مىبندند
يا خمره كه در آن گذاشته مىشود كه او را بدريا اندازند از مؤن تجهيز است كه از اصل مال بايد خارج شود
(مسألة 7) در دفن ميت نيز اذن‌ولي معتبر است
(مسألة 8) هر گاه قبله مشتبه باشد ويقين
201

ممكن نباشد عمل مىكنند بظن وهر گاه نباشد بهيچ طرفي پس بايد صبر كنند مگر اين كه خوف
فساد ميت باشد يا خوف ضرر بر مباشرين كه در اين وقت وجوب استقبال ساقط است
(مسألة 9) احوط در طفل متولد از زنا كه احد طرفين از پدر يا مادر او مسلم
باشند اجراء احكام مسلم است از
دفن در مقابر مسلمين رو بقبله وغيران
(مسألة 10) جايز نيست دفن مسلم در مقبره كنار چنانچه
جايز نيست دفن كفار واولاد ايشان در مقابر مسلمين بلي اگر ميت كافر مسلم مشتبه شود همه را در مقبره
مسلمين دفن مىكنند و هر گاه دفن كردند كافر را در مقبره مسلمين يا مسلمى را درمقبره كفار جايز است
نبش بجهت اين كه كافر حرمت ندارد ومقتضاى حرمت مسلم اين است كه با كفار نباشد
(مسألة 11) جايز نيست دفن مسلم در مواضعى كه هتك حرمت او است مثل مزبله وبالوعه ونحو اينها
(مسألة 12) جايز نيست دفن در مكان مغصوب ونه در زمينهاى موقوفه از براى غير دفن پس جايز نيست دفن
در مساجد ومدارس ونحو اينها چنانچه جايز نيست دفن در قبر غير كه هنوز ميت آن پوسيده نشده
(مسألة 13) واجب است دفن اجزاء مبانه از ميت حتى ناخن ودندان ومو واما از حي پس مثل
دندان وناخن واجب نيست هر چند كمى گوشت با آن باشد بلى مستحب است دفن انها بلكه مستحب
است كه نگاه دارد كه بعد از موت با او دفن كنند چنانچه از وصيت حضرت باقر بحضرت صادق
عليهما السلم در دفن دندان ظاهر مىشود واز امير المؤمنين عليه السلام مرويستكه پيغمبر صلى الله عليه
وآله امر فرمودند بدفن چهار چيز موى ودندان وناخن وخون وبروايت عايشه از انحضرت هفت
چيز بزيادتي حيض وبچه دان وعلقه
(مسألة 14) هر گاه شخص در چاهى بميرد وممكن نباشد
بيرون اوردن او واجب است آن چاه را پر كرده قبر او قرار دهند
(مسألة 15) هر گاه بچه در شكم زن حامله بميرد وبترسند بر مادر از بقاء آن بچه
در شكم او بايد بعلاج آن را بيرون اورد اگر چه بداخل
كردن دست وپاره كردن بچه وبيرون اوردن او باشد ومباشر اين امر بايد زن يا شوهر او باشد واگر
نباشند يا نتوانند رجال محارم او واگر آن هم متعذر شد اجانب مىتوانند بجهت حفط نفس محترم وهر گاه
زني بميرد وبچه در شكم او زنده باشد واجب است بيرون اوردن آن هر چند بشكافتن پهلوى چپ زن
باشد لكن بعد از بيرون اوردن طفل پهلوى انزن را بدوزند ودفن كنند وفرق نيست در اين حكم
ما بين اين كه اميد زنده بودن طفل بعد از بيرون امدن باشد يا نباشد واگر بچه ومادر هر دو زنده باشند
202

لكن خوف تلف بر هر دو باشد نمىشود يكي را تلف كرد براى حفظ ديگرى
(فصل سى ام) در اداب مستحبه دفن است وان چند امر است اول اين كه گودى قبر تا چنبره كردن يا بقدر
يگقامت باشد وزيادتر از اين احتمال كراهت دارد علامه طباطبائي (ره) در دره مىفرمايد (والفضل
في الرفع الى التراق) (فقامة ما جاز عنها راق) دوم اين كه از براى آن لحدى قرار دهند از طرف قبله
در زمين سخت ودر عرض وطول بقدرى باشد كه ميت در آن بگنجد ودر عمق بقدرى كه بتوان
نشست ودر زمين سست در وسط قبر گودى حفر كنند شبيه بنهر وميت را در آن گذاشته سقف
بر آن بزنند بعد قبر را از خاك پر كنند سيم بعضى گفته اند در مقبره نزديك دفن نمايند مگر
اين كه در مقبره دور تر تر جيحى باشد مثل انكه مقبره صلحا باشد يا زيارت اهل قبور در آنجا بيشتر
بشود چهارم اين كه جنازه را در نزديكى قبر بفاصله دو ذراع يا سه ذراع يا بيشتر بگذارند وبعد از
آن سه مرتبه آن را نقل كنند باين طور كه بمقدار دو قدم مثلا بجانب قبر نقل نمايند ولمحه بگذارند باز
نوبت ديگر نقل نمايند ولمحه بگذارند ودر دفعه سيم باهستگي داخل قبر كنند تا ميت خود را مهيا
وساخته قبر كند وبه ناگهاني داخل نكنند زيرا كه از براى قبر هولهاى بزرگ ووحشتهاى بسيار
است پنجم اين كه اگر ميت مرد باشد در دفعه اخر در پائين قبر او را بگذارد بنحوى كه سر او بجانب
پاى قبر باشد وبعد او را از جانب پاى قبر بسر داخل كنند چون باب قبر نزد پاى آن مىباشد واگر
ميت زن باشد در جانب قبله بگذارند وعرضا او را داخل قبر كنند ششم وقتى كه زن را داخل
قبر مىكنند چادر يا پرده بر روى قبر بكسند هفتم انكه او را از تابوت بيرون اورد وبرفق ومدارا
داخل قبر كند هشتم در وقت بر داشتن ميت از تابوت بگويد بسم الله وبالله وعلى ملة رسول الله
صلى الله عليه وآله اللهم الى رحمتك لا الى عذابك اللهم افسح له في قبره ولقنه في حجته وثبته بالقول
الثابت وقنا واياه عذاب القبر ودر وقت معاينه وديدن قبر بگويد اللهم اجعله روضة من رياض الجنة
ولا تجعله حفرة من حفر النار ودر وقت گذاشتن ميت در قبر بگويد اللهم عبدك وابن عبدك وابن
امتك نزل بك وانت خير منزول به وبعد از گذاشتن در قبر بگويد اللهم جاف الارض عن جنبيه
وصاعد عمله ولقه منك رضوانا ودر وقت گذاشتن در لحد بگويد بسم الله وبالله وعلى ملة رسول الله
صلى الله عليه وآله پس بخواند سوره حمد واية الكرسى ودو قل اعوذ هو الله احد را وبگويد
203

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم ومادامي كه مشغول است بچيدن خشت لحد بگويد اللهم صل وحدته
وانس وحشته وامن روعته واسكنه من رحمتك رحمة تغنيه بها عن رحمة من سواك فانما رحمتك للظالمين
ودر وقت بيرون امدن از قبر بگويد انالله وانا اليه راجعون اللهم ارفع در جته في عليين واخلف على
عقبه في الغابرين وعندك نحتسبه يا رب العالمين ودر وقت ريختن خاك در قبر بگويد انا لله وانا إليه
راجعون اللهم جاف الارض عن جنبيه واصعد اليك بروحه ولقه منك رضوانا واسكن قبره من رحمتك
ما تغنيه به عن رحمة من سواك ونيز بگويد ايمانا بك وتصديقا بيعثك هذا ما وعدنا الله ورسوله وصدق
الله ورسوله اللهم زدنا ايمانا وتسليما نهم انكه بعد از گذشتن ميت در قبر گره هاى كفن را بگشايند
وابتدا كنند از طرف سر ميت دهم اين كه روى او را باز كنند وبر خاك گذارند وزير سرش بالشى
از خاك قرار دهند
يازدهم انكه در پشت او خشت يا كلوخي بچينند كه ميت نغلطد وبقفا بيافتد
دوازدهم انكه بمقدار يكخشت تربت سيد الشهداء عليه السلم مقابل روى او گذارند بر وجهى كه
محفوظ بماند از ملوث شدن هنگاميكه ميت از هم متلاشى شود سيزدهم بعد از گذاشتن او را در لحد
ولي او يا كسيكه از جانب او ماذون باشد ميت را تلقين كند باعتقادات حقه وولايت ائمه عليهم السلم
بطريقى كه در روايات وارد شده است وبهتر اين است كه دهان خود را نزديك گوش ميت برده
دست راست خود را بر دوش راست او گذاشته بدست چپ خود شانه چپ را بقوت گرفته وبشدت
حركت دهد او را پس بگويد سه مرتبه يا فلان بن فلان اسمع افهم پس بگويد الله ربك ومحمد نبيك
والاسلام دينك والقرآن كتابك وعلى امامك والحسن امامك پس يكيك ائمه عليهم السلم رانام ببرد
تا باخر پس افهمت يا فلان وسه دفعه اين تلقين را اعاده كند بعد بگويد ثبتك الله بالقول الثابت
هداك الله الى صراث مستعيم عرف الله بينك وبين اوليائك في مستقر من رحمته اللهم جاف الارض
عن جنبيه واصمد بروحه اليك ولقه برهانا اللهم عفوك عفوك واگر باين نحو بگويد جامعتر است اسمع
افهم اسمع افهم اسمع افهم يا فلان بن فلان وبجاى فلان بن فلان اسم ميت وپدرش را ذكر كند پس
بگويد هل انت على العهد الذى فارقتنا عليه من شهادة ان الا اله الا الله وحده لاشريك له وان محمدا
صلى الله عليه وآله عبده ورسوله وسيد البيين وخاتم المرسلين وان عليا أمير المؤمنين وسيد الوصيين
وامام افترض الله طاعته على العالمين وان الحسن والحسين وعلى بن الحسين ومحمد بن علي وجعفر بن محمد
204

وموسى بن جعفر وعلى بن موسى ومحمد بن على وعلى بن محمد والحسن بن على والقائم الحجة المهدى
صلوات الله عليهم ائمة المؤمنين وحجج الله على الخلق اجمعين وائمتك ائمة هدى ابرار يا فلان بن اذا
اتاك الملكان المقربان رسولين من عند الله تبارك وتعالى وسئلاك عن ربك وعن نبيك وعن دينك وعن
كتابك وعن قبلنك وعن ائمتك فلا تخف وتحزن وقل في جابهما الله ربي ومحمد صلى الله عليه واله
نبيى والاسلام دينى والقرآن كتابي والكعبة قبلتى وامير المؤمنين على بن ابي طالب امامي والحسن بن
على المجتبى امامي والحسين بن على الشهيد بكربلاء امامى وعلى زين العابدين امامي ومحمد الباقر امامى
وجعفر الصادق امامي وموسى الكاظم امامي وعلى الرضا امامي ومحمد الجواد امامي وعلى الهادى امامى
والحسن العسكرى امامي والحجة المنتظر امامي هؤلاء صلوات الله عليهم اجمعين ائمتى وسادتى وقادتي
وشفعائي بهم اتولى ومن اعدائهم اتبرء في الدنيا والاخرة ثم اعلم يا فلان بن فلان ان اللهم تبارك وتعالى
نعم الرب وان محمدا صلى الله عليه وآله نعم الرسول وان على بن ابي طالب واولاده المعصومين الائمة
الاثنى عشر نعم الائمة وان ماجاء به محمد صلى الله عليه وآله حق وان الموت حق وسؤال منكر ونكير
في القبر حق والبعث والنشور حق والصراط حق والميزان حق وتطائر الكتب حق وان الجة حق
والنار حق وان الساعة اتية لاريب فيها وان الله يبعث من في القبور پس بگويد افهمت يا فلان ودر
حديث است كه ميت در جواب مىگويد بلي فهميدم پس بگويد ثبتك الله بالقول الثابت وهداك
الله الى صراط مستقيم عرف الله بينك وبين اوليائك في مستقر من رحمته پس بگويد اللهم جاف
الارض عن جنبيه واصعد بروحه اليك ولقه منك برهانا اللهم عفوك عفوك واگر زبان ميت عربى
نباشد بهتر آنست كه بعد از تلقين بعربي دفعه ديگر بزبان خود ميت او را تلقين كنند چهاردهم انكه
لحد را به پو شانند بخشت ونحو آن تا انكه خاك بر ميت نريزد وبهتر اين است كه ابتدا كند او عرف
سر ميت واگر خشت را با گل محكم كند بهتر است پانزدهم انكه كسيكه وارد قبر شده از طرف
پاها بيرون آيد كه آن باب قبر است شانزدهم اين كه انكسيكه ميت را در قبر مگيذارد با طهارت
وسر برهنه وبي ردا وبي نعلين باشد وتكمهاى جامه خود را باز نمايد هفدهم انكه حضار غير ارحام
به پشت دست خاك در قبر بريزند وبگويند انالله وانا اليه راجعون تا اخر آنچه گذشت واما ريختن
خويشان ميت خاك را بر قبر مكروه است ومورث قساوت دل است هيجدهم انكه مباشر گذاشتن
205

زن در قبر محارم يا شوهر او بشود واگر انها نباشند خويشان غير محارم والا اجانب وبعيد نيست
كه در مرد اجانب اولى باشند نوزدهم اين كه قبر را بمقدار چهار انگشت مضموم يا گشاده از زمين
بلند كند بيستم انكه قبر را مربع ومسطح كنند يعنى چهار گوشه داشته باشد وروى آن هم پهن ومساوى
باشد وتسنيم يعنى خرپشته كردن مكروه است بلكه ترك آن احوط است
بيست ويكم اين كه بر
قبر علامتى گذارند بيست ودوم اين كه آب بر روى قبر به پاشند وبهتر اين است كه رو بقبله كرده
ابتدا كند از سر ميت وبريزد تا پاى او ودور بدهد تا برسد بسر او بعد هر چه از آب باقي مانده بريزد
بر وسط قبر واستحباب آب ريختن تا چهل روز هر روز يكمرتبه بلكه تا چهل ماه بعيد نيست
بيست وسيم اين كه بعد از ريختن آب حاضرين دست بگذارند بر قبر با انگشتان گشاده كه نشانه
انگشتان در قبر بماند وبهتر اين است كه رو بقبله ودر جانب سر ميت باشد واستحباب دست گذاشتن
نسبت بكسى كه نماز نكرده باشد بر ميت اكد است وهر گاه ميت هاشمى باشد انگشتان را بيشتر فرو
برند در قبر او ومستحب است كه در وقت دست گذاشتن بگويد بسم الله ختمتك من الشيطان ان
يدخلك ونيز رو بقبله هفت مرتبه سوره انا انزلناه بخواند واز براى او طلب امرزش كند و بگويد
اللهم جاف الارض عن جنبيه واصعد اليك روحه ولقه منك رضوانا واسكن قبره من رحمتك ما نغنيه
به عن رحمة من سواك (يا بگويد) اللهم ارحم غربته و صل وحدته وانس وحشته وامن روعته وافض
عليه من رحمتك واسكن اليه من برد عفوك وسعة غفرانك ورحمتك ما يستغني بها عن رحمة من سواك
واحشره مع من كان بنولاء واين كيفيت اختصاص بوقت دفن ندارد بلكه در هر وقت كه قبر
مؤمني را زيارت كند مستحب است خواندن هفت مرتبه انا انزلناه وطلب امرزش وخواندن دعاى
مذكور بيست وچهارم اين كه ولى يا مادون از جانب ولي بعد از پر كردن قبر ورفتن حاضرين
دفعه ديگر باو از بلند تلقين نمايد ميت را بهمان نحو كه گذشت وفائده اين تلقين چنانچه در خبر است
آنست كه باعث مىشود كه نكيرين از ميت سؤال قبر نمىكند پس تلقين در سه موضع مستحب است
يكى در حال احتضار ويكي بعد از گذاشتن در قبر ويكي بعد از پر كردن قبر ورفتن حضار وبعضى
بعد از كفن نيز مستحب دانسته اند ومستحب است كه در حال تلقين رو بقبله باشد وسزاوار است
كه تلقين خوان دهن را نزديك راس قبر ببرد وقبر را با كفين خود قبض كند وتلقين بخواند مترجم
206

گويد كه در دار الايمان قم كه وطن اين داعي است با انكه اداب شرع در بين مردم اينجا شايع است
تا بحال نديدم كه يك نفر باين سنت شريفه عمل كند با انكه فقها متعرضند ودر كتب فارسيه وغيره
ذكر شده وعلامه مجلسى (ره) در زاد المعاد فرموده وسنت است كه ولى ميت يعني اقرب خويشان او
بعد از انكه مردم برگردند نزد سر ميت بنشيند وباو از بلند بعد از انكه مردم بر گردند آن تلقين كه
گذشت بار ديگر بكند واگر ديگرى را نيز نائب كند خوب است ودر اخبار وارد شده است كه چون
اين تلقين را بكند منكر بنكير مگويد بيابرويم تلقين حجتش كردند احتياج به پرسيدن نيست پس
بر مىگردند وسؤال نمىكنند بلي گاه گاهي در بعض قبور بعد از دفن عوض تلقين شخصى را قرار
مىدهند كه حديث كساء مىخواند وچه قدر شايسته است كه عوض حديث كساء كه اگر بقصد تشريع
وورد در سر قبر خوانده شود بدعت وحرام است تلقين مذكور را بخوانند كه چندان اين مطلب
مهجور ومتروك شده كه اگر كسي بخواهد عمل نمايد منكر وقبيح مىنمايد والله الوفق بيست وپنجم
اين كه اسم ميت را بالاى قبر بنويسند يا بر لوحي ويا سنگى وبالاى سر ميت نصب كنند مترجم گويد
كه بسيار مرسوم شده كه بر الواح قبور نقش مىكنند كله مباركه هو الحى الذى لايموت ودو بيت
معروف كه وفدت على الكريم الخ باشد واين محذورى ندارد مگر در بعض قبور كه پامال مىشود
بايد ملتفت باشند در جاهائيكه زير پاها ماليده مىشود يا اهانت ديگر از آن مىشود ننويسند وهكذا
اگر اسم ميت عبد الله وامثال آن است كلمه الله را نقش نكنند بيست وششم انگشتر عقيقى در
دهان ميت گذارند كه بران نقش باشد لا اله الا الله ربي محمد نبيى على والحسن والحسين الخ ائمتى
بيست وهفتم قدرى منكر يزه بر روى قبر بريزند چنانچه بعضى گفته اند وبهتر اين است كه
سرخ باشد بيست وهشتم صاحب مصيبت را تعزيت بگويند وتسليت دهند واستحباب تعزيت
قبل از دفن وبعد از دفن هر دو ثابت است وبعد از دفن افضل است وكفايت مىكند در ترتب
ثواب آن اين كه صاحب مصيبت به بيند او را وهر گاه موجب تجديد حزن صاحب مصيبت شود بهتر
ترك است وجايز است نشستن از براى تعزيت وان حدى ندارد لكن بعضى تجديد كرده اند بدو
روز يا سه روز وبعضى زياده بر يك روز را مكروه دانسته اند وان معلوم نيست واگر بنشيند بقصد
قرآن ودعا بعيد نيست رجحان آن ببيست ونهم مستحب است تا سه روز طعام از براى اهل ميت
207

بفرستند ومكروه است طعام خوردن نزد ايشان بلكه در خبر است كه عمل اهل جاهليت است
سى ام مستحب است شهادت دادن چهل نفر يا پنجاه نفر از براى مؤمن بخير باين كه بگويد اللهم
انا لا نعلم منه الا خير وانت اعلم به منا سى ويكم مستحب است گريستن بر موت مؤمن
سى ودوم مستحب است صاحب مصيبت متذكر شود موت پيغمبر (ص) را ومصيبت خود را بموت
انحضرت كه اعظم مصيبات است تسلي دهد سى وسيم مستحب است صبر بر مصيبت واينكه
احتساب كند وتا سى كند بانبياء واوصياء وصلحاء خصوص در موت اولاد سى وچهارم مستحب
است هر وقت متذكر مصيبت شود بگويد انالله وانا اليه راجعون سى وپنجم انكه بزيارت قبور
مؤمنين رود وبانها سلام كند ودر سلام انها بگويد السلم عليكم اهل الديار تا اخر آنچه بيايد وقرائت
قرآن وطلب رحمت ومغفرت براى انها وزيارت اهل قبور سنت مؤكد است بر مرد وزن روز
دوشنبه وپنجشنبه خصوصا عصر آن وصبح شنبه بشرط انكه جزع نكند وصبر نمايد ودر سلام انها
بگويد السلم على اهل الديار من المؤمنين رحم الله المتقدمين منكم والمتأخرين وانا انشاء الله بكم لاحقون
وبر زائر مستحب است كه دست خود را بر قبر گذارد ورو بقبله باشد وانا انزلناه هفت مرتبه بخواند
وسنت است قرائت سوره حمد ومعوذتين واية الكرسى سه مرتبه وبهتر آن است نشسته رو بقبله بخواند
وايستاده هم جايز است وسنت است قرائت سوره يس ومستحب است كه اين دعا بخواند بسم الله
الرحمن الرحيم السلم على اهل لا له الا الله من اهل لا اله الا الله كيف وجدتم قول لا اله الا الله من لا اله
الا الله يا لا له لا لله بحق لا اله الا اغفر لمن قال لا اله الا الله واحشرنا في زمرة من زمرة من قال لا اله الا الله
محمد رسول الله على ولي الله سى وششم نزد قبر والدين خود از خدا طلب حاجت كند سى وهفتم
بناء قبر را محكم كند سى وهشتم اقارب را نزديك يكديگر دفن كنند سى ونهم در مرگ
فرزند حمد خدا كند وانا لله گويد وسؤال كند از خداوند كريم كه عوض باو عطا فرمايد چهلم
نماز هديه شب اول دفن وان بروايتى دو ركعت است در ركعت اولى بعد از حمد اية الكرسى بخواند ودر
ركعت دويم بعد از حمد ده مرتبه سوره انا انزلناه بخواند وبعد از نماز بگويد اللهم صل على محمد وآل محمد
وابعث ثوابها الى قبر فلان ودر روايتى در ركعت اول بعد از حمد دو مرتبه قل هو الله احد ودر دويم
بعد از حمد ده مرتبه سوره الهيكم التكاثر بخواند واگر بهر دو روايت عمل كند بهتر است وكفايت
208

مىكند يك نماز هديه براى ميت واز چهل نفر بهتر است نه بقصد ورود چنانچه جايز است يك نفر
چند مرتبه آن نماز را بقصد اهداء ثواب بعمل اورد واية الكرسى را تا هم فيها خالدون بخواند بنابر
احوط وظاهر آنست كه وقت اين نماز موسع باشد از اول شب تا صبح اگر چه بهتر بعد از عشاء است
و هر گاه سهوا بغير كيفيت مزبوره بعمل اورد اعاده كند اگر چه يك ايه از انا انزلناه يا يك ايه از اية
الكرسى را نسيانا ترك كرده باشد واگر كسى اجرت گرفته كه نماز ليلة الدفن بخواند ونخواند يا چيزى
از آن را ترك كند نسيانا واجب است بر او آنچه گرفته بصاحبش رد كند وهر گاه او را نشناسد از
جانب او تصدق نمايد واگر بداند رضاى صاحبش را نماز مزبور را در وقت ديگر بدون قصد ورود
بجا اورد وثواب آن را هديه ميت نمايد
(مسألة 1) هر گاه ميتى را بجاى ديگر نقل كنند مثل عتبات
يا انكه دفن او را تاخير اندازند تا مدتي نماز ليلة الدفن را هم تاخير اندازند تا شب دفن او
(مسألة 2) در استحباب تعزيت مصاب فرقى نيست بين مرد وزن حتى تعزيت دهند زنهاى جوان را ولكن تحرز
نمايند از كلمه كه منشا فتنه باشد وبا كي نيست اهل ذمه را تعزيت دهند ولكن دعا نكند بمزيد اجر اهل
مصيبت مگر انكه در آن مصلحتى باشد
(مسألة 3) مستحب است وصيت كردن بمليكه صرف اطعام
نمايند در ماتم او
(فصل سى ويكم) در مكروهات دفن وان نيز چند چيز است اول دفن
كردن دو ميت را در يك قبر بلكه بعضى گفته اند حرام است مطلقا وبعضى گفته اند در صورتيكه
يكي از انها زن اجنبيه باشد حرام است ولكن اقوى كراهت آن است اگر چه احوط ترك آن است
مگر در حال ضرورت ودر انحال نيز اولى آن است كه ما بين اند وحائلي قرار دهد وهم چنين مكروه است
حمل جنازه مرد وزن را در يك تابوت واحوط ترك آن است نيز دويم فرش كردن داخل قبر بساج
يا اجر يا سنك ونحو آن مگر انكه زمين قبر نمناك باشد وباكي نيست بفرش كردن روى قبر بان چنانچه
با كي نيست بفرش داخل قبر بمثل حصير وقطيفه اگر چه بعضى قائل بكراهت آن نيز شده اند سيم
رفتن پدر داخل قبر فرزند كه مبادا جزع كند واجر او ضايع شود بلكه داخل شدن در قبر ارحام
هم مكروه است اگر خوف جزع داشته باشد بلكه بعضى گفته اند دخول قبر ارحام مطلقا مكروه
است مگر شوهر در قبر زوجه ودخول محرم در قبر محارم چهارم ريختن خاك در قبر ارحام زيرا
كه موجب قساوت قلب است پنجم انكه قبر را بغير خاك خود به پوشانند وهم چنين كل كارى
209

آن بغير خاك خود زيرا كه بر ميت سنگين مىشود ششم گچ كارى نمودن قبر يا كل كارى آن
بدون ضرورت با امكان محكم نمودن قبر بدون آن وقدر متيقن از كراهت گچ كارى وگل كارى داخل
قبر است نه بيرون آن اگر چه بعضى مطلقا قائل بكراهت شده اند هفتم تازه كردن قبر بعد از انكه
كهنه شده باشد مگر قبور انبياء واوصياء وصلحاء وعلماء هشتم سراشيب كردن روى قبر بلكه
احوط ترك آن است نهم روى قبر عمارت كردن مگر قبور مذكوره وظاهرا با كى نباشد بدفن كردن
ميت زير بناء وسقف دهم مقبره را مسجد قرار دادن مگر محل قبر انبياء وائمه هدى عليهم السلم
وعلماء يازدهم ماندن نزد قبور مگر قبور انبياء وائمه عليهم السلم دوازدهم نشستن روى قبر
سيزدهم بول وغايط كردن در قبرستان چهاردهم خنديدن در قبرستان پانزدهم دفن كردن
اموات در خانه شانزدهم نجس كردن قبور وكثيف كردن آن بطورى كه باعث هتك حرمت ميت
باشد هفدهم راه رفتن بر روى قبر اختيارا هجدهم تكيه كردن بر قبر نوزدهم داخل كردن
ميت را در قبر بغتة بدون انكه بگذارند وبر دارند تا سه دفعه چنانچه گذشت بيستم بلند كردن
روى قبر زياده از چهار انگشت باز بيست ويكم نقل كردن ميت را از جاى مرگ او ببلد ديگر
براى دفن مگر نقل بمشاهد مشرفه ومكانهاى مقدسه مثل كردن از عرفات بمكه معظمه ونقل
بنجف اشرف كه عذاب قبر وسؤال ملكين از او بر داشته شود ونقل بكربلا وكاظمين وساير قبور ائمه
عليهم السلم بلكه نقل بمقبره علماء وصلحاء بلكه بعيد نيست استحباب نقل از بعض مشاهد بمشهد ديگر
بقصد بعض مرجحات شرعيه ودر جواز ظاهرا فرقي نباشد كه پيش از دفن نقل كند يا بعد از
آن وكسيكه قائل شده با انكه نقل كردن بعد از دفن حرام است از جهة آنست كه مستلزم نبش قبر است
پس هر گاه بعد از دفن بسببى ميت از قبر بيرون شد مثل انكه درنده يا ظالمى يا طفلى يا ديوانه يا عاصى
وامثال آن نبش قبر كرد واز قبر بيرون اورد مانعى از جواز نقل آن نيست ودور نيست جايز باشد
نقل بمشاهد مشرفه اگر چه مستلزم فساد ميت باشد بشرط انكه باعث ايذاء مسلمين نباشد زيرا
كسيكه دست توسل بعروة الوثقاى اهل بيت عليهم السلم درازا كرد فائز است وكسيكه رو اورد بان
بزر گواران از مهالك نجات يافت وهر كه بانها ملتجى شود از عقوبات مامون خواهد بود وهر كس
بان موالى پناه برد بخداوند منان پناه برده وكسيكه متوسل بايشان شد او را رد نخواهند فرمود صلوات الله
210

عليهم اجمعين
(مسألة 1) جايز است گريه كردن بر ميت چه بى صدا يا با صدا بلكه گاهي راجح
است براى انكه اتش حزن او را خواموش كند وسوزش دل او را ساكن نمايد بشرط انكه منافى
رضاى بقضاى الهى بعمد نياورد چه گريه پر ارحام باشد يا بر غير ارحام بلكه گذشت استحباب گريه
بر مصيبت مؤمن واز بعض اخبار جواز گريه بر رفيق گمراه مستفاد مىشود وخبر يكه دلالت دارد
كه ميت معذب مىشود بگريه كردن كسان او ضعيف است بلكه منافى عدل الهى است وگريه كه
مشتمل بر جزع وبي صبرى باشد ماداميكه مقرون براصى نبودن بقضاء الهى نباشد حرام نيست بلى
جزع نمودن باعث حرمان از اجر صابرين است وكراهت آن بعيد نيست
(مسألة 2) جايز است
نوحه كردن بر ميت بشعر يا بنثر ماداميكه متضمن دروغ ووبل وثبور نباشد بلي نوحه كردن در شب
مكروه است وجايز است اجرت گرفتن بر نوحه هر گاه نوحه مشتمل بر باطل نباشد لكن بهتر آنست كه
از اول شرط اجرت نكنند
(مسألة 3) جايز نيست در مصيبت سيلى بصورت خود زدن وخراشيدن
آن وبريدن موى سر بلكه فرياد نمودن خارج از اعتدال بنابر احوط چنانچه جايز نيست پيراهن
دريدن بر غير پدر وبرادر بلكه بر انها نيز احوط اجتناب است
(مسألة 4) زنى كه گيسوى خود را
در مصيبت ببرد واجب است بر او كفاره مثل كفاره افطار شهر رمضان واگر موى خود را بكند
يا صورت خود را بخراشد مثل كفاره قسم بايد بدهد
(مسألة 5) مرد هر گاه در مصيبت زوجه
يا فرزند خود پيراهن پاره كند كفاره قسم بايد بدهد وان اطعام ده مسكين است يا پوشانيدن انها يا يك
بنده ازاد كردن
(مسألة 6) نبش قبر مؤمن اگر چه طفل يا ديوانه باشد حرام است مگر انكه معلوم
باشد كه مندرس وخاك شده وكفايت نمىكند مظنه باندراس آن وهر گاه استخوان او باقي مانده
وهنوز محكم باشد در جواز نبش او اشكال است واگر استخوان پوسيده او باقى مانده كه بادنى
حركت خاك مىشود ظاهر جواز نبش است بلى نبش قبور شهدا وعلماء وصلحاء واولاد ائمه عليهم
السلم مطلقا جايز نيست اگر چه بطول مدت مندرس شده باشد بخصوص قبور كسانيكه زيارت گاه
وپناه گاه باشد وظاهر آن است كه مجرد بر داشتن خاك قبر ماداميكه جسد ميت ظاهر نشود نبش قبر
صادق نباشد ولى بهتر آنست كه بگوئيم در صدق نبش رجوع بعرف شود پس جائيكه بگويند نبش
قبر وهتك حرمت است اجتناب نمايند وهر گاه ميت را در سردابي گذارده باشند ودر آن را پوشانيده
211

باشند وبخواهند ميت ديگرى را در آن سرداب برند بمجرد باز كردن در سرداب نبش قبر صادق
نيست بخصوص هر گاه جسد ميت ظاهر نشود وهم چنين اگر ميتي را بسبب عدم امكان دفن او
يا باعتقاد جوازان يا عصيانا روى زمين گذارده باشند واطراف آن را ساخته باشند وبخواهند بيرونش
اورند ودفن كنند خراب كردن آن نبش محسوب نيست وهم چنين است در صورتيكه او را در تابوت سنگي
ونحو آن گذارده باشند
(مسألة 7) استثناء شده از حرمت نبش چند مورد اول در صورتيكه
ميت را در مكان غصبى دفن كرده باشند عصيانا يا جهلا يا نسيانا پس هر گاه صاحب زمين راضى
نشود بقاء آن واجب است نبش نمايند واو را بيرون اورند وجاى مباح دفن كنند وهم چنين است در
صورتيكه كفن ميت غصبي باشد يا مال غصبي با او دفن شود بلكه هر گاه مال خود ميت كه بموت
منتقل بوارث شده با او دفن شود نبش آن براى اخراج مال جايز است بلى هر گاه وصيت كرده باشد
بدفن قرآن يا دعاء يا انگشترى همراه او دفن كنند جايز نيست نبش قبر او براى بيرون اوردن آن بلكه
هر گاه بوجهى از وجوه بيرون امد نيز گرفتن آن جايز نيست چنانچه عمل نكردن بوصيت از اول
جايز نيست دويم در صورتيكه ميتى را بدون غسل يا كفن دفن كرده باشند يا معلوم شود كه غسل
او باطل بوده يا كفن او بغير وجه شرعي بوده يا جهلا ونسيانا او را بر غير قبله دفن كرده باشند نبش
قبر او مانعى ندارد چنانچه هر گاه كفن كرده باشند او را به پوست سينه يا بغير ما كول اللحم يا بحرير
جايز است نبش كنند وتدارك نمايند بشرط انكه موجب هتك ميت نباشد واما هر گاه بسبب نبودن
آب غسل او را با تيمم دفن كنند وبعد از دفن آب پيدا شود يا انكه كفن پيدا نشود وبحرير او را
كفن كنند ودفن نمايند پس در اين صورتها جواز نبش قبر براى تدارك آن مشكل است وهر گاه نماز
بر او نكرده باشند يا معلوم شود بطلان نماز بعد از دفن جايز نيست نبش قبر براى نماز بلكه بالاى قبر او
بر او نماز كنند سيم در صورتيكه اثبات حقي متوقف باشد بر ديدن جسد ميت چهارم براى
دفن كردن بعض اجزاء كه از او بريده باشند لكن بهتر آنست كه انقدر بكنند كه جسد او ظاهر نشود
وهمراه او دفن كنند پنجم در صورتيكه در جاى غير مناسب دفن شده باشد مثل انكه در مقبره
كفار يا مزبله يا بالوعه ونحو آن دفن شده باشد كه موجب هتك او باشد يا همراه او كافرى را دفن كرده
باشند كه نبش كردن قبر او براى اخراج كافر مانعى ندارد ششم براى نقل كردن آن بمشاهد مشرفه
212

و اما كن معظمه كه جايز است نبش آن بنابر اقوى اگر چه وصيت بنقل نكرده باشد بلي با عدم وصيت
خلاف احتياط است هفتم اگر او را با تابوت دفن كرده باشند زيرا كه نبش محسوب نيست
بسبب انكه جسد او ظاهر نمىشود وكسيكه اراده نقل بمشاهد داشته باشد بهتر آنست كه كه او را در
تابوت گذارده دفن كنند كه خالى از اشكال يا اشكال آن كمتر باشد هشتم در صورتيكه بدون
اذن ولى او را دفن كرده باشند نهم در صورتيكه وصيت كرده باشد كه او را در مكان معيني
دفن كنند واز روى ندانستكي يا فراموشى يا عصيانا خلاف وصيت كرده باشند دهم در صورتيكه
ضرورت اقتضاء كند به نبش يا امر راجح اهمى با حرمت نبش معارضه كند يازدهم در صورتيكه
دفن شده در جائيكه از درندگان يا سيل يا دشمن مامون نباشد دوازدهم در صورتيكه وصيت
كرده باشد بنبش قبر بعد از مدتى ونقل او بمشاهد واماكن مشرفه بلكه ممكن است بگوئيم نبش جايز
است در هر موردى كه رجحان شرعي داشته باشد وسبب هتك ميت وايذاء بخلق نباشد زيرا كه دليل
حرمت نبش قبر منحصر با جماع است وقدر متيقن آن در غير اين موارد است لكن مع ذلك خالى از
اشكال نيست
(مسألة 8) جايز است خراب كردن اثار قبوريكه معلوم باشد اموات آن مندرس
شده در غير قبور علماء وصلحاء واولاد ائمه عليهم السلم بخصوص هر گاه آن اثار در مقبره مسلمين و وقف
برانها باشد ومحتاج بان باشند يا در زمين هاى مباح ولكن احوط با عدم حاجت خراب نكردن آن
است سما در اراضى مباحه كه وقف نباشد
(مسألة 9) قبريكه معلوم نباشد كه ميت آن مسلمان
است يا كافر احوط ترك نبش آن است مگر انكه علم باندراس آن داشته باشد يا در مقبره كفار باشد
(مسألة 10) هر گاه كسى را در ملك غير بدون اذن او دفن كردند واجب نيست بر او راضى بقاء
آن شود واو بعوض اگر چه بدون عدوان بسبب جهل يا نسيان او را در آنجا دفن كرده باشند پس
صاحب ملك را مىرسد كه از اولياء ميت مطالبه نبش كند يا خودش مباشر نبش شود وهم چنين است
در صورتيكه مال غير را با ميت دفن كرده باشند ولكن اولى بلكه احوط آنست كه از اولياء ميت عوض
آن را اگر بدهند قبول كند يا از انمال اعراض نمايند
(مسألة 11) در صورتيكه اذن داده باشد كه
ميت را در ملك او دفن كنند جايز نيست بعد از دفن رجوع كند از اذن خود چه اذن داده باشد
بعوضى يا بدون آن زيرا كه خود او اقدام بر آن نموده بخلاف كسيكه اذن دهد بنماز در خانه او كه جايز
213

است در اثناء نماز از اذن خود رجوع نمايد پس هر گاه وقت نماز موسع است مصلي بايد قطع كند
نماز را زيرا كه حرمت قطع نماز مختص نماز گذار است نه بر ديگران بخلاف حرمت نبش كه مختص
نيست بمباشر دفن بلكه بر هر كسى حرام است بلي هر گاه اذن دهد در دفن وبعد از انكه ميت را در
قبر گذاردند پيش از پوشانيدن آن بخاك جايز است رجوع كند از اذن خود در صورتيكه اذن او در
ضمن عقد لازمي نباشد والا مطلقا رجوع از اذن جايز نيست
(مسألة 12) هر گاه ميتي كه باذن
مالك در زمين دفن شده بنبش يا بسيل يا بحيوان درنده ونحوان بيرون امد بر مالك واجب نيست
دوباره اذن دهد كه آنجا دفنش كنند بلكه مىرسد او را كه از اذن خود رجوع كند مگر انكه اذن او
در عقد لازمي باشد
(مسألة 13) اگر در زمين مباح دفن شود وبيكي از مذكورات بيرون ابد
واجب نيست دوباره او را در آنجا دفن كنند بلكه جايز است جاى ديگر دفن نمايند ودر دفن ثاني هم
استيذان از ولى احوط است بلى اگر باقي نمانده باشد از او مگر استخوان ونحوان بعيد نيست كه بدون
اذن ولى هم دفن آن جايز باشد اگر چه استيذان با امكان احوط است
(مسألة 14) مكروه است
مرگ كسى را از اولاد واقرباء او مخفى دارند مگر انكه از جهتى راجح باشد
(مسألة 15) از اما كنى
كه سنت است دفن در آن وجايز است او را نقل بان نمايند حرم خداست وخصوص مكه از مواضع
حرم اشرف است ومنقول است كه دفن در حرم باعث ايمن شدن از فزع اكبر است ودر بعض اخبار
است كه نقل ميت از عرفات بمكه معظمه سنت است
(مسألة 16) سزاوار است بر مؤمن كه
قبرى براى خود مهيا كند چه در حال مرض وچه در حال صحت وسزاوار است كه خود داخل آن
برود وقرآن بخواند
(مسألة 17) سنت است بذل كردن زمين براى دفن مؤمن چنانچه سنت
است بذل كفن براى او اگر چه غنى باشد ودر خبر است كسيكه كفن دهد بكسى مثل آن است
كه ضامن شده باشد لباس او را در روز قيامت
(مسألة 18) مستحب است كندن قبر براى مؤمن
بالمباشره ودر خبر است كسيكه براى مؤمن قبرى بكند مثل آن است او را تا قيامت در خانه خود جاى
موافق داده باشد
(مسألة 19) سنت است غسل دادن ميت بالمباشره ودر خبر است كه حضرت
موسى كليم عليه السلم در مناجات خود عرض كرد يا رب چه ثواب است كسى را كه ميتى را غسل
دهد جواب امد كه او را از گناهان پاك كنم مثل روزيكه از مادر متولد شده باشد
(مسألة 20)
214

سنت است كه براى خود كفن مهيا كند وانرا در منزل خود گذارد ومكر را بان نظر كند ودر
حديث است كه حضرت رسول صلى الله عليه وآله فرمود كسيكه مهيا كند كفن خود را هر وقت
كه بان نظر كند ماجور است ودر خبر ديگر است كه ماداميكه بان نظر كند از غافلين محسوب نيست.
(باب نهم در اغسال مستحبه وان بسيار است)
وبض علماء تا چهل وهفت غسل شمرده اند وبعضى تا پنجاه وبعضى تا پنجاه وبعضى زياده از شصت و بعضى تا هشتاد
وهفت وبعضى تا صد غسل شمرده اند پس بدان كه اغسال مندوبه بر سه قسم است زمانيه ومكانيه
وفعليه براى كارى كه مىخواهد بجا اورد يا بجا اورده است واغسال مكانيه هم برگشت آن بفعليه است
بجهت انكه يا براى داخل شدن مكانى مستحب است يا براى بودن در آن مكان پس در اين مقام چند
فصل است (فصل اول) در اغسال زمانيه وان بسيار است اول غسل جمعه ورجحان آن
از ضروريات شرع وتاكد استحباب آن معلوم از شريعت مقدسه واخبار در ترغيب آن بسيار است
در بعض اخبار وارد شده كه غسل جمعه سبب پاكيزگي او است از جمعه تا جمعه ديگر ودر بعضى انكه
موجب طهارت وكفاره گناهان مابين دو جمعه است بلكه در بعض اخبار غسل جمعه را تعبير
بواجب فرموده اند از انجمله در خبرى وارد شده كه غسل جمعه واجب است بر مردان وزنان چه
حر باشند يا مملوك ودر خبر ديگر كه از غسل جمعه سؤال شده جواب فرموده اند واجب است بر
مردان وزنان حر باشند يا عبد ودر خبر ديگر فرموده غسل در روز جمعه واجب است ودر خبر ديگر
سؤال كرده اند چگونه غسل جمعه واجب شده در جواب فومودند كه خداوند عالم جل شانه تمام
فرمود نماز فريضه را بنوافل تا انكه فرمود وتمام كرد وضوء نافله را بغسل روز جمعه ودر خبر ديگر
فرمود ترك نمىكند غسل جمعه را مگر فاسق ودر خبر ديگر سؤال شده از كسيكه فراموش كرده باشد
غسل جمعه را تا بعد از نماز جمعه در جواب فرمودند هر گاه وقت نماز باقى است غسل كند ونماز را اعاده
نمايد واگر وقت آن گذشته نماز او صحيح است واخبار ديگر هم قريب اين مضامين وارد شده از اين
جهة نقل از جماعتى از علماء مثل كليني وصدوق وشيخ بهائى قدس الله اسرارهم قول بوجوب آن شده
ولكن اقوى استحباب آن است وتعبير بوجوب آن بملاحظه قرائن كثيره منزل بر تاكد استحباب است
اگر چه احوط ترك نكردن آن است
(مسألة 1) وقت غسل جمعه از طلوع فجر صادق روز جمعه
215

زوال ظهر است واز بعد از ظهر آن تا غروب روز شنبه وقت قضاء آن است لكن احوط واولى از ظهر
تا غروب جمعه آن است كه بقصد قربت مطلقه بجا اورد وقصد اداء وقضاء نكند واگر تا غروب بجا
نياورد احوط واولى آن است كه شب شنبه بجا نياورد بلكه در روز شنبه بقصد قضاء آن بعمل اورد
وبعضى از علماء احتمال داده اند كه وقت قضاء آن موسع باشد تا اخر هفته ولى مشكل است بلى با كى
نيست بانكه در ساير ايام غسل كند بدون قصد ورود بلكه باميد انكه مطلوب شارع مقدس باشد
(مسألة 2) كسيكه بترسد كه روز جمعه آب غسل نيابد جايز است غسل جمعه را در روز پنجشنبه
يا شب جمعه بجا اورد اما تقديم غسل در شب پنجشنبه مشكل است بلي ضرر ندارد كه بجا اورد بدون قصد
ورود واحتمال داده شده كه در صورت خوف از نيافتن آب تقديم غسل از اول هفته تا اخر جايز باشد
ولى دليلي بر جواز آن نيست واگر روز پنجشنبه مقدم داشت غسل جمعه را وروز جمعه متمكن از آب
شد مستحب است اعاده نمايد واگر ترك نمود مستحب است روز شنبه قضا نمايد وبر فرض انكه
روز جمعه آب بدست او نيامد ديگر قضاء آن متحب نيست واگر امر دائر باشد ما بين تقديم آن وبين
فضاء اولى اختيار تقديم است
(مسألة 3) مستحب است در وقت غسل جمعه بگويد اشهد ان لا اله الا
الله وحده لاشريك له وان محمدا عبده ورسوله اللهم صل على محمد وآل محمد واجعلني من التوابين واجعلنى
من المتطهرين
(مسألة 4) فرقى نيست در استحباب غسل جمعه ما بين مرد وزن وحاضر ومسافر وبنده وازاد
وكسيكه نماز جمعه مىخواند يا ظهر بلكه اقوى آنست كه بر صبي مميز هم مستحب است بلى شرط است در
صحت غسل جمعه مملوك اذن مولى در صورتيكه اتيان بان منافى حق مولى باشد بلكه احوط استيذان
است اگر چه منافى آن نباشد نيز وتاكد استحباب آن نسبت بمردان زياده است ودر بعض اخبار نسبت
بزنان رخصت بترك آن وارد شده
(مسألة 5) از بعض اخبار مستفاد مىشود كه ترك غسل جمعه مكروه
است بلكه وارد شده كسيكه ترك كرده باشد مامور باستغفار است واز حضرت امير المؤمنين عليه
السلم منقول است كه در مقام سرزنش بكسى فرموده كه قسم بخدا كه تو عاجز ترى از ترك كننده
غسل جمعه بدرستى كه كسيكه غسل جمعه بعمل اورد تا جمعه ديگر پاكيزه است
(مسألة 6) كسيكه
بترسد كه غسل جمعه از او فوت شود بسبب ديگر غير از نيافتن آب مثل انكه با وجود آب متمكن از
استعمال آن نباشد يا انكه چيزيكه در عوض دهد وانرا بخرد نداشته باشد دور نيست جايز باشد بر او نيز
216

پيش انداختن آن در روز پنجشنبه اگر چه اولى در اين صورت آنست كه قصد ورود در آن نكند بلكه
باميد انكه شايد مطلوب صاحب شرع باشد بعمل اورد
(مسألة 7) هر گاه در روز پنجشنبه بسبب
خوف نيافتن آب شروع بغسل جمعه كرد ودر اثناء غسل معلومش شد كه آب يافت مىشود ومتمكن
از استعمال هم خواهد بود غسل او باطل است واتمام آن بقصد تقديم غسل جمعه جايز نيست بلى مستحب
است كه عدول كند به نيت غسل ديگر وتمام كند مگر انكه از اول قصد غسل ديگرى را هم كرده
باشد كه محتاج بعدول نيست
(مسألة 8) بهتر آن است كه نزديك زوال غسل جمعه را بجا اورد
اگر چه از اول طلوع فجر تا زوال هر وقت غسل كند كافى است
(مسألة 9) بعض علماء گفته اند
كه قضاء آن را آنچه نزديك تر بزمان اداء بجا اورد افضل است پس صبح شنبه مثلا بهتر از ظهر آن است
وهم چنين است در تقديم پس عصر پنجشنبه بهتر از صبح آن است وهم چنين واين قول خالي از وجه
نيست اگر چه دليل واضحى ندارد ولي اشكالى نيست در افضليت اتيان بان بعد از زوال جمعه از روز
شنبه اگر چه قائل باشيم بانكه قضاء شده على الاقوى
(مسألة 10) اگر نذر كرده باشد غسل جمعه را
واجب است در وقت آن بجا اورد وهر گاه ترك كند كفاره خلف نذر بر او واجب است واحوط
آن است كه در روز شنبه قضاء آن را بجا اورد وهم چنين احوط قضاء آن است اگر ترك كرده باشد
بسبب فراموشى يا عدم تمكن از آب ولى در غير صورت ترك عمدى كفاره بر او نيست
(مسألة 11)
اگر غسل كند باعتقاد انكه پنجشنبه است بقصد تقديم يا بكمان شنبه است بقصد قضاء وبعد از آن
معلوم شود كه جمعه بوده دور نيست بگوئيم صحيح ومجزى است بخصوص هر گاه قصد امتثال امر
واقعى را كرده باشد واز باب اشتباه در نطبيق باشد وهم چنين است عكس مسألة كه باعتقاد انكه جمعه
است غسل كند ومعلوم شود شنبه يا پنجشنبه بوده در صورتيكه خوف نيافتن آب را داشته باشد
وهر گاه اشتباها در روز جمعه قصد كند غسل ديگرى را يا در غير جمعه اشتباها قصد غسل جمعه كند
وبعد از آن معلوم شود بغسل ديگر مامور بوده در صحت آن اشكال است مگر انكه قصد امتثال امر
فعلي واقعى را كرده باشد واشتباه در تطبيق باشد كه در اين صورت صحيح است
(مسألة 12)
غسل جمعه باطل نمىشود بحدث اكبر واصغر
(مسألة 13) اقوى صحت غسل جمعه است از جنب
وحائض بلكه دور نيست مجزى باشد از غسل جنابت بلكه از غسل حيض نيز اگر بعد از انقطاع
217

خون بعمل اورد
(مسألة 14) اگر قادر نباشد بر غسل جمعه بسبب بي ابي يا غير آن از مسوغات تيمم
بدل آن تيمم كند ومجزى است از آن بلى اگر پيش از زوال متمكن شود از غسل احوط غسل كردن
است براى ادراك مستحب دويم از اغسال زمانيه غسل شبهاى طلق ماه رمضان وتمام شبهاى
دهه اخير آن است ودر شب بيست وسيم در اخر شب نيز غسل ديگر مستحب است وهم چنين غسل
روز اول ماه رمضان وبناء بر اين بيست ودو غسل در تمام ماه رمضان مستحب است وبعضى غسل
تمام شبهاى آن را مستحب مىدانند بنابر اين سى ودو غسل مىشود ولكن دليلي ندارد بلي در شبهاى
جفت از دهه اول ودويم اگر غسل كند باحتمال مطلوبيت آن مانعى ندارد ودر شبهاى قدر وشب
نيمه وشبهاى هفدهم وبيست وپنجم وبيست وهفتم وبيست ونهم آن مستحب موكد است
(مسألة 15) غسل شب وروز اول رمضان را مستحب است كه در آب جارى بعمل اورد چنانچه مستحب است
كه قبل از غسل آن يا بعد از آن سى كف آب بر سر بريزد تا از خوارش بدن مامون بماند واين عمل
مستقلي است وربطى بغسل ندارد
(مسألة 16) وقت غسل شبهاى ماه رمضان از اول شب تا بصبح
است اگر چه بهتر آن است اول شب بعمل اورد بلكه بهتر آنست كه نزديك غروب يا مقارن آن بجا اورد
تا از اول شب تا آخر آن با غسل باشد وبعيد نيست كه راجح باشد غسل شبهاى دهه اخر را ما بين
مغرب وعشا بجا اورد كه منقول است از حضرت رسول (ص) درانوقت بعمل مىاوردند وگذشت
كه در شب بيست وسيم آن غسل ديگرى در اخر شب مستحب است
(مسألة 17) در شب بيست وسيم اگر غسل اول شب را ترك كند بعيد نيست غسل اخر شب از آن مجزى باشد وبهتر آن است
در اخر شب دو غسل بجا اورد بدون قصد ورود خصوص بافصل ميان آن دو وجايز است يك غسل
بقصد هر دو بعمل اورد
(مسألة 18) اغسال مزبوره مثل غسل جمعه بحدث اصغر واكبر باطل نمىشود
سيم غسل روز عيد فطر وقربان واين دو غسل از مستحبات موكده است ومنقول است كه فرموده
اند اگر كسى فراموش كند غسل روز عيد را تا نماز بخواند اگر وقت آن باقى باشد بايد غسل كند
ونماز را اعاده كند واگر وقت آن گذشته نماز او مجزى است ودر خبر ديگر وارد شده كه سؤال از
غسل عيد قربان نموده اند پس در جواب فرموده اند غسل آن واجب است مگر بر كسيكه نمىباشد
وبملاحظه اخبار ديگر كه تصريح بعدم وجوب آن شده اين خبر منزل بر تاكد استحباب است ووقت
218

آن بعد از فجر روز عيد تا زوال آن است ومحتمل است كه تا غروب باقى باشد ولكن اولى آنست كه از
بعد از زوال تا غروب قصد ورود نكند چنانچه بهتر آنست كه غسل را قبل از نماز عيد بجا اورد تا نماز
با غسل واقع شود ودر روز عيد مستحب است در نهر غسل كند واگر نهر نباشد مستحب است
خودش با خضوع وخشوع آب بكشد ومستحب است زير سايه يا سقف ديوار غسل كند كه كسى
او را نه بيند واينكه در وقت اراده غسل بگويد اللهم ايمانا بك وتصديقا بكتابك واتباع سنة
نبيك بعد از آن بسم الله بگويد وشروع در غسل كند وبعد از فراغت از غسل بگويد اللهم اجعله
كفارة لذنوبي طهر الديني اللهم اذهب عني الدنس وبهتر آن است كه در غسل روز عيد قربان هم اين
اعمال را بجا اورد بدون قصد ورود وهم چنين مستحب است غسل شب عيد فطر ووقت آن از اول
غروب تا فجر است وبهتر بعد از غروب افتاب است واولى آن است كه شب عيد قربان هم غسل كند
بدون قصد ورود چهارم غسل روز ترويه كه هشتم ذى الحجه است ووقت آن موسع است در
تمام روز پنجم غسل روز عرفه چه در عرفات باشد يا ساير بلاد ووقت آن هم موسع است تا غروب
واولى وقت زوال است ششم غسل چهار روز از ماه رجب روز اول وروز نيمه و روز آخر آن
وروز بيست وهفتم آن كه مبعث است ووقت آن از فجر تا غروب است واز كفعمى ومجلسى (ره) نقل شده
كه غسل شب مبعث را هم مستحب دانسته اند واگر بدون قصد ورود بجا اورد مانعى ندارد هفتم
غسل روز غدير وبهتر آن است كه قبل از زوال بعمل اورد هشتم غسل روز مباهله كه على الاقوى
بيست وچهارم ذى الحجه است وبعضى گفته اند بيست ويكم وبعضى بيست وپنجم وبقضى بيست
وهفتم آن است وبا كي نيست در اين روزها هم بدون قصد ورود غسل كند نهم غسل روز نيمه
شعبان دهم غسل روز مولود حضرت رسول (ص) كه هفدهم ربيع الاول است يازدهم غسل
روز نوروز دوازدهم غسل روز نهم ربيع الاول سيزدهم غسل روز دحوالارض كه بيست
وپنجم ذى القعده است چهاردهم بقضى از علماء گفته اند مستحب است غسل شبهاى جمعه بلكه
در هر وقت شريفى وباكى نيست بدون قصد ورود بعمل اورد
(مسألة 19) اغسال زمانيه اگر در
وقت آن ترك شود قضا ندارد وقبل از وقت آن هم نمىتوان بعمل اورد مگر غسل جمعه چنانچه گذشت
ولكن از مفيد (ره) نقل شده كه قضاء غسل عرفه را در روز قربان مستحب مىداند واز شهيد نقل شده
219

كه تمام اغسال زمانيه قضاء آن مستحب وتقديم انها نيز با خوف عدم تمكن در وقت جايز است ولكن
وجه آن معلوم نيست بلي قضا يا تقديم آن بدون قصد ورود مانعى ندارد
(مسألة 20) بعض علماء
گفته اند كه غسل مستحب نفسى است پس در هر وقت مىتوان بعمل اورد اگر چه سبب وفايتى
نداشته باشد ووجه آن معلوم نيست بلى اتيان بان بدون قصد ورود ضرر ندارد
(فصل دويم)
در اغسال مكانيه كه براى داخل شدن مكاني مستحب است وان در چند مقام است اول
براى دخول حرم مكه دويم براى دخول مكه سيم براى دخول مسجد الحرام چهارم براى
دخول كعبه پنجم براى دخول حرم مدينه ششم براى دخول مدينه هفتم براى دخول
مسجد حضرت رسول (ص) هشتم براى دخول هر كدام از مشاهد شرفه حضرت ائمه معصومين
عليهم السلم ووقت انها پيش از داخل شدن انها است وقتيكه قصد دخول ميمايد ودور نيست استحباب
غسل بعد از دخول آن بقصد بودن آنجا در صوربيكه قبل از دخول غسل نكرده چنانچه بعيد نيست
كفايت يك غسل در اول روز يا اول شب براى كسيكه در انروز يا انشب بخواهد مكرر داخل شود
تا اخر آن بلكه دور نيست جواز تداخل در اغسال متعدده مثل كسيكه قصد داشته باشد دخول حرم
ومكه ومسجد وكعبه در آن روز كه يك غسل نمايد بقصد مجموع وهم چنين براى دخول حرم مدينه
وخود مدينه ومسجد آن
(مسألة 1) نقل شده از بعض علماء كه قائل شده اند باستحباب غسل
براى دخول هر مكان شريفى ووجه آن معلوم نيست ووبدون قصد ورود مانعى ندارد
(فصل سيم) در اغسال فعليه وگذشت كه انها بر دو قسم است (قسم اول) غسلهائى است كه مستحب است در
وقتيكه اراده كارى نمايد وان چند غسل است اول براى احرام وبعضى قائل بوجوب غسل آن
شده اند دويم براى طواف چه طواف عمره وچه حج وچه طواف نساء بلكه براى طواف مستحبى كه
جزء حج وعمره نباشد نيز سيم براى وقوف بعرفات چهارم براى وقوف بمشعر پنجم براى ذبح ونحر
ششم براى سر تراشيدن در حج وبعضى گفته اند براى رمي جمرات نيز غسل مستحب است
هفتم براى زيارت معصومين از نزديك يا دور هشتم براى ديدن يكي از ائمه (ع) در خواب
چنانچه از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلم منقول است كه بخواهد آن بزرگواران را در
خواب به بيند سه شب غسل كند وبانها مناجات كند تا ايشان را در خواب بيند نهم براى نماز
220

حاجت بلكه براى طلب حاجت ولو بدون نماز دهم براى نماز استخاره بلكه براى استخاره ولو بدون
نماز يازدهم براى عمل ام دارد دوازدهم براى برداشتن تربت حضرت سيد الشهداء (ع) سيزدهم
براى كسيكه اراده سفر كند بخصوص سفر زيارت امام حسين عليه السلم چهاردهم براى نماز
طلب باران بلكه براى طلب باران ولو بدون نماز پانزدهم براى توبه از كفر وارتداد يا فسق بلكه
براى توبه از گناه صغيره نيز استحباب انو وجهي دارد شانزدهم براى نظلم وشكايت كردن بخدا
از ظلم وظالم چنانچه منقول است از حضرت صادق عليه السلم فرمودند نفرين مكن كسي را كه بتوظلم
كرده زيرا كه مظلوم بنفرين كردن گاهي ظالم مىشود بلكه غسل كن ودو ركعت نماز بگذار زير آسمان
پس بگو اللهم ان فلان بن فلان ظلمي وليس لى احد اصول به عليه غيرك فاستوف لى ظلامتى الساعة
الساعة بالاسم الذى اذا سئلك به المضطر اجبته فكشفت ما به من ضر ومكنت له في الارض وجعلته
خليفتك على خلقك فاسئلك ان تصلى على محمد وآل محمد وان تستوفى ظلامتى الساعة الساعة تابزودى
به بينى آنچه را دوست دارى هفدهم براى ايمن شدن از خوف ظالم غسل كند ودو ركعت نماز
بگذارد وزانوهاى خود را برهنه كند وانها را نزديك جاى نماز خود بر زمين گذارد وصد مرتبه
بگويد ياحي يا قيوم ياحي لا اله الا انت برحمتك استغيث فصل على محمد وآل محمد واغثني الساعة الساعة
بعد ازان بگويد اسئلك ان تصلي على محمد وآل محمد ان تلطف بى وان تغلب لي وان تمكرلي وان
تخدع لى وان تكفينى مؤنة فلان بن فلان واسم او وپدر او را ببرد بلا مؤنة واين دعاى حضرت
رسول صلى الله عليه وآله است در روز احد هيجدهم براى رفع بليات روز سيزدهم و چهاردهم
وپانزدهم ماه را روزه دارد ووقت زوال ظهر روز اخر غسل كند نوزدهم براى مباهله يعني نفرين
كردن كسيكه ادعاى باطلي كند بيستم براى تحصيل نشاط بر هر عبارتى يا براى نشاط در نماز
شب از سيد بن طاوس قده در فلاح السائل نقل شده كه از حضرت امير المؤمنى (ع) روايت مىكند
كه انحضرت در شبهاى سرد براى تحصيل نشاط براى نماز شب غسل مىكردند بيست ويكم
براى نماز شكر بيست ودويم براى غسل دادن وبراى كفن كردن ميت بيست وسيم براى
حجامت كردن چنانچه بعضى گفته اند ولي دليل ان معلون نيست بيست وچهارم براى كسيكه
بعد از جماع دوباره بخواهد جماع كند كه منقول است جماع بعد از جماع بدون فصل غسل باعث
221

ديوانگي ولد است ومحتمل بلكه ظاهر است كه مراد بان غسل جنابت باشد بيست وپنجم براى
هر عمليكه بقصد خدا بجا اورد چنانچه از اين جنيد نقل شده ووجه آن معلوم نيست وبدون قصد
ورود مانعى ندارد
(قسم دويم) مواردى است كه غسل مستحب است براى كارهائى كه كرده است
وان چند مورد است اول غسل توبه كه بعضى گفته اند غسل براى معاصى است كه مرتكب
شده يا براى پشيماني است كه حقيقت توبه است لكن ظاهر از اخبار وكلمات علماء اين است كه
غسل توبه از قسم اول باشد وممكن است كه گفته شود كه از هر دو جهت مستحب است نظر بانكه
غسل بعد از معصيت يا پشيماني واقع مىشود از قسم دويم است ونظر بانكه تماميت توبه باستغفار
است از قسم اول شمرده شود وخبر مسعدة بن زياد را كه در خصوص گوش دادن بغناء در بيت الخلا
وارد شده ودر اخر خبر امام عليه السلم باو فرموده بر خيز وغسل كن وانچه بخواهي نماز كن ممكن است
توجيه نمائيم بهر يك از دو جهت ولكن اظهر آن است كه غسل براى زود قبول شدن توبه يا كمال توبه
باشد دويم غسل براى كشتن وزغه است كه عرب آن را سام ابرص وبعض عجم آن را مال مالى
مىگويند ومحتمل است كه استحباب غسل براى شكرانه توفيق بقتل آن باشد زيرا كه آن حيوان
خبيثي است واخبار در مذمت آن از عامه وخاصه وارد شده واز حضرت رسول (ص) منقول است
كه فرموده بكشيد وزغ را اگر چه در كعبه باشد ودر خبر ديگر است كه كسيكه آن را بكشد چنان
است كه شيطاني را كشته باشد ومحتمل است كه استحباب غسل بر كسيكه آن را كشته است از جهة
اثر قذارت آن باشد سيم غسل مولود است بلكه از صدوق وابن حمزه ظاهر مىشود وجوب آن
لكن قول بوجوب ضعيف است ووقت غسل دادن او وقت ولادت است وتاخير آن تا دو روز يا سه
روز ضرر ندارد وبعضى گفته اند تا هفت روز بلكه بعضى گفته اند تا اخر عمر او موسع است وبهتر
آن است كه هر گاه دو سه روز از ولادت گذشت واو را غسل ندادند بعد از آن بدون قصد ورود غسل
دهند چهارم غسل بجهة ديدن كسيكه بدار كشيده باشند وبعضى گفته اند كه استحباب غسل
بر بيننده دو شرط دارد اول انكه عمدا رفته باشد بقصد نظر كردن باو كه هر گاه اتفاقا بدون
قصد چشمش باو افتاده يا در رفتن بانجا مجبور باشد غسل مستحب نيست دويم انكه بحق او را بدار
كشيده باشند وسه روز بر آن گذشته باشد پس انظر كردن باو پيش از سه روز غسل مستحب
222

نيست بخلاف صورتيكه مصلوب بظلم باشد كه غسل در آن مستحب است ولو در دو روز اول لكن
وجه شرط دويم واضح نيست بلي وجه شرط اول ظاهر خبرى است كه دلالت دارد برانكه كسيكه
برود بسوى مصلوب وباو نظر نمايد از باب عقوبت بايد غسل كند وظاهر آن اين است كسيكه
برود بسوى او براى غرض صحيحى مثل تحمل شهادت يا اداء آن غسل بر او نيست پنجم كسيكه
نماز خسوف وكسوف را در وقت خود عمدا ترك كند با احتراق تمام آن مستحب است غسل كند ونماز
آن را قضا كند وبعض علماء حكم بوجوب اين غسل كرده اند لكن اقوى عدم وجوب آن است اگر چه احوط
ترك نكردن آن است وطاهر اين است كه اين غسل مستحب نفسى باشد در صورت ترك نماز عمدا
بلي جماعتى گفته اند مستحب مقدمى است براى قضاء نماز پس بهتر آن است غسل را بقصد قربت
مطلقه بدون ملاحظه غابتى يا سببي بجا اوود وهر گاه نماز آيات بغير عمد از او ترك شود يا انكه تمام
قرص آن نگرفته باشد استحباب غسل معلوم نيست اگر چه بعضى گفته اند اگر ترك نماز كرده باشد
عمدا غسل مستحب است اگر چه تمام قرص نگرفته باشد وبعضى گفته اند هر گاه تمام آن گرفته
باشد ونماز از او فوت شود اگر چه معذور باشد غسل مستحب است ششم زن اگر خود را براى
غير شوهر خوشبو كند مستحب است غسل كند در خبر است كه نماز او قبول نمىشود تا غسل كند
از بوى خوش مثل غسل جنابت وبعضى احتمال داده اند كه مراد از غسل شستن بوى خوش است
از بدن خود ولى اين احتمال بعيد است هفتم كسيكه مسكرى بخورد وبخوابد مستحب است
غسل كند واز حضرت رسول (ص) منقول است كسيكه در حالت مستى بخوابد شيطان با او مقاربت
مىكند پس بر او است كه غسل جنابت كند هشتم كسيكه بعد از غسل ميت مس كند او را
مستحب است غسل كند
(مسألة 1) شيخ مفيد (ره) فرموده كسيكه آب مظنون النجاسه بر او بريزد
مستحب است غسل كند لكن وجه آن معلوم نيست واز اغسال مستحبه شمرده شده غسل ديوانه
بعد از افاقه آن ودليل آن معلوم نيست بعضى گفته اند شايد از جهة احتمال جنابت در حال ديوانگي
باشد و بنابر اين غسل جنابت احتياطيه است نه از اغسال مندوبه چنانچه بى وجه است شمردن
استحباب غسل را بر كسيكه بسبب عذرى غسل ناقص نموده باشد مثل صاحب جبيره وهم چنين شمردن
غسل كسيكه مني به بيند در لباس مشترك ما بين خود و ديگرى زيرا كه تمام اينها از باب احتياط است
223

نه از اغسال مسنونه
(مسألة 2) وقت اغسال مكانيه قبل از دخول در آن مكان است يا بعد از آن
بقصد ماندن آنجا چنانچه گذشت وكافى است غسل اول روز براى تمام روز واول شب براى تمام
شب بلكه كفايت غسل روز براى شب وغسل شب براى روز خالى از قوت نيست اگر چه اول
افضل است چنانچه وقت قسم اول از اغسال فعليه قبل از فعل است ووقت قسم دويم آن تا اخر
عمر است اگر چه ظاهر استحباب آن است فورا ففورا باين معنى كه بعد از فعل بلا فاصله مستحب است
غسل كردن واگر ترك كرد در انوقت در زمان دويم مستحب است وهم چنين تا اخر عمر
(مسألة 3)
اغسال مكانيه وقسم اول از اغسال فعليه باطل مىشود بحدث حتى بخواب بنابر اقوى ومحتمل است
كه بگوئيم باطل نمىشود بنواقض ولكن بر فرض حدوث نواقض مستحب باشد اعاده آن ولى ظاهر
بطلان آن است
(مسألة 4) غسل مستحبى مجزي از وضوء نيست پس قبل از غسل مستحبي اگر
محدث بود بحدث اصغر بغسل رفع حدث نمىشود بلكه قبل از غسل يا بعد از آن براى نماز وامثال آن
بايد وضو بگيرد وبهتر وضوء گرفتن پيش از غسل است وجايز است كه در اثناء غسل ترتيبي وضوء
بگيرد
(مسألة 5) اگر اغسال متعدده بر او باشد از زمانيه ومكانيه وفعليه كافى است يك غسل
بقصد تمام انها بجا اورد بلكه دور نيست كه اگر قصد يكى از انها نمايد هم از بقيه كافى باشد قهرا بشرط
انكه آنچه قصد كرده مطلوبيت آن معلوم باشد واز باب احتياط نباشد
(مسألة 6) از شيخ مفيد
ومحقق وشهيد ومجلسى اعلى الله مقامهم نقل شده كه غسل مستحب نفسى است كه هر وقت بخواهد
بدون قصد غايتى يا سببي بجا اورد مستحب باشد ودليل واضحى ندارد
(مسألة 7) هر جائيكه غسل
مستحب باشد ومتمكن از آن نباشد تيمم بدل آن مستحب است.
(باب دهم در تيمم است ودر آن چند فصل است)
(فصل اول) بدان كه باعث جواز تيمم عجز از استعمال آب است وعجز محقق مىشود بچند امر اول
نيافتن آب بمقدارى كه كافى باشد براى وضوء يا غسل در سفر وحضر واگر آب داشته باشد ولكن براى
غسل يا وضوء كافى نباشد باز تكليف او تيمم است وكسيكه بمقدار كافى آب ندارد براى غسل يا وضوء
واجب است در ابادي انقدر فحص كند از آب تا مايوس شود انوقت تيمم كند ودر بيابان اگر احتمال
بدهد وجود آب را در اطراف آن كفايت مىكند طلب نمودن آب از چهار سمت هر سمتى بقدر انداختن
224

يك تير پرتاب در زمين ناهموار اگر چه نا هموارى آن بسبب درخت باشد وبقدر دو تير پرتاب در
زمين صاف هموار واگر در بعضى از جوانب اربعه احتمال بودن آب نمىدهد طلب از آن جانب ساقط
است چنانچه با علم بنبودن آب در هر چهار سمت وجوب طلب نمودن آب مطلقا ساقط است واگر
يقين دارد بوجود آب در دورتر از مقدار مذكور واجب است تحصيل كند اگر وقت نماز باقى باشد
ودر صورتيكه مظنه داشته باشد ببودن آب در زايد از مقدار مزبور آن زياده لازم نيست اگر چه
احوط است خصوصا اگر ظن اطميناني باشد بلكه در اين صورت احتياط ترك نشود پس انقدر سعى
كند تا ظن او زائل شود وبمجرد احتمال وجود آب در زايد از مقدار اعتنا نكند
(مسألة 1) اگر
دو عادل شهادت دهد بنبودن آب در هر چهار جانب يا بعض آن وجوب طلب از آن جانب ساقط
مىشود اگر چه احوط است واگر عدل واحد شهادت دهد بنبودن آب احتياط بطلب نمودن ترك نشود
(مسألة 2) اگر عدلين شهادت دهند بوجود آب در زايد از مقدار مذكور ظاهر وجوب طلب
نمودن آب است وبا شهادت عدل واحد بان احتياط بطلب ترك نشود
(مسألة 3) ظاهر عدم وجوب مباشرت در طلب آب وكفايت طلب نائب است بلكه دور نيست كفايت نيابت يك نفر
امين موثق از جماعتى
(مسألة 4) اگر احتمال دهد وجود آب را در رحل يا منزل خود يا در قافله بايد
فحص كند تا مايوس شود
(مسألة 5) اگر پيش از دخول وقت نماز طلب آب نمود ونيافت در
اكتفاء بان بعد از دخول وقت در صورتيكه بتجديد طلب احتمال بر خوردن آب را بدهد اشكال
است واحتياط بتجديد طلب ترك نشود بلى اگر از آنجا بجاى ديگر منتقل شده باشد واحتمال وجود
آب را در آنجا بدهد اشكالى در وجوب طلب نيست
(مسألة 6) هر گاه بعد از دخول وقت نماز ظهر
مثلا طلب آب نمود ونيافت براى نماز بعد ازان ديگر طلب واجب نيست ماداميكه بتجديد طلب
احتمال برخوردن را ندهد والا احوط تجديد است
(مسألة 7) در تير وكمان وهوا وتير انداز مناط
حد متوسط است درقوت وضعف
(مسألة 8) در ضيق وقت نماز وجوب طلب آب ساقط مىشود
(مسألة 9) هر گاه عمدا طلب كردن را تعويق انداخت تا وقت نماز مضيق شد معصيت كرده بترك
طلب لكن اقوى صحت نمازى است كه در اين حال بجا اورده اگر چه از اول عالم بوده باشد كه بر فرض
طلب نمودن آب پيدا مىشود لكن احوط قضاء آن است بخصوص در فرض مذكور
(مسألة 10)
225

اگر در وسعت وقت طلب نكرده تيمم كرد ونماز خواند باطل است اگر چه بعد معلوم شود كه بر فرض
طلب كردن نمىيافت بلي در اين صورت اگر قصد قربت از او متمشى شود اقوى صحت آن است
(مسألة 11) اگر طلب كرد آب را بحسب تكليف خود در رحل يا قافله يا چهار جانب ونيافت پس
تيمم كرد ونماز خواند بعد از آن معلوم شد در محل طلب آب بوده نمازش صحيح و اعاده يا قضا واجب
نيست
(مسألة 12) اگر باعتقاد ضيق وقت طلب نكرده تيمم كرد ونماز خواند بعد معلوم شد وقت
موسع بوده صحت آن نماز بعيد نيست اگر چه احوط اعاده يا قضاء آن است بلكه احتياط باعاده در
وقت ترك نشود وهر گاه در وسعت باعتقاد انكه در آن بيابان آب يافت نمىشود تيمم كرد ونماز خواند
وبعد ازان معلوم شود كه آب بوده واگر طلب مىكرد مىيافت ظاهر وجوب اعاده يا قضاء آن است
(مسألة 13) آب موجود كافى براى وضوء يا غسل را بعد از دخول وقت جايز نيست بريزد اگر بداند كه
آب ديگر يافت نمىشود چنانچه اگر با وضوء باشد با يقين بعدم وجود آب جايز نيست اختيارا باطل
كند بلكه احوط نريختن آب وباطل نكردن وضوء است پيش از وقت با علم بنبودن آب در وقت ودر
هر دو صورت اگر معصيت كرد آب را ريخت يا وضوء را باطل نمود تيمم ونمازش صحيح است اگر چه
احوط قضاء آن است
(مسألة 14) اگر در طلب نمودن بترسد بر نفس يا مال خود از دزد يا جانور
ونحوانها يا عقب ماندن از قافله وجوب طلب ساقط است وهم چنين هر گاه طلب كردن باعث حرج
ومشقتى باشد كه در عادت متحمل آن نباشد
(مسألة 15)
اگر بعض اطراف زمين هموار وبعض
اطراف ناهموار باشد هر طرفى حكم خود را دارد از دو تير يا يك تير دويم انكه با وجود بودن آب
متمكن نباشد از رسيدن بان بسبب پيرى يا خوف دزد با جانور يا بواسطه انكه آب در چاه باشد ودلو
وطناب نداشته باشد وتنواند لباس خود را در چاه فرو برد وبعد از بيرون اوردن آن بفشارد وباب آن
وضو بگيرد يا غسل كند
(مسألة 16) اگر متوقف باشد تحصيل آب بر خريدن دار وريسمان ونحو
آن يا اجاره كردن آن يا متوقف باشد بر خريدن آب يا قرض كردن آن واجب است تحصيل آن اگر چه
متوقف باشد بر دادن باضعاف قيمة سوقيه ماداميكه دادن عوض مضر بحال او نباشد كه با ضرر داشتن
بحال او واجب نيست چنانچه اگر بداند يا مظنه داشته باشد كه بر فرض خريدن يا اجاره كردن
يا قرض گرفتن آن متمكن از دادن عوض نمىشود واجب نيست
(مسألة 17) اگر متمكن باشد
226

از كندن چاه بدون تحمل مشقت واجب است بكند چنانچه اگر ديگرى باو چاهى را ببخشد يا براى او
بكند وباو بدهد بدون منت وتحمل ذلت قبول كردن هبه بر او واجب است سيم خوف از
استعمال آب است بر نفس يا عضو خود كه عيب كند يا تلف شود يا مرضى حادث شود يا مرض او
سخت شود يا مدت مرض او طول كشد يا معالجعه آن مشكل شود وامثال اينها از چيزهائيكه در
عادت تحمل آن دشوار باشد بلكه هر گاه بترسد كه بوضؤ يا غسل بدن او خشونتى پيدا شود كه تحمل
آن شاق باشد يا باعث تركيدن بشره وخون امدن باشد كه با خوف مزبور تيمم كند وجواز تيمم موقوف
بقطع بضرر نيست بلكه ظن بان يا احتماليكه موجب خوف شود كافى است اگر چه از قول طبيب
فاسق يا كافر حاصل شود بلي مجرد احتمال ضرر كه باعث خوف نباشد مجوز تيمم نيست چنانچه كافى
نيست حصول ضرر كمى كه محل اعتناء عقلاء نباشد و هر گاه ممكن باشد بگرم كردن آب دفع ضرر
استعمال آن را بنمايد واجب است گرم كند ووضؤ گيرد يا غسل كند وجايز نيست تيمم كند
(مسألة 18) اگر كسى متحمل ضرر آب بشود ووضؤ بگيرد يا غسل كند پس بر سه قسم است
اول انكه ضرر در مقدمات وضوء بوده مثل تحصيل آب نه در استعمال آن پس ضرر آن را متحمل شد
وتحصيل نمود در اين صورت وضوء يا غسل واجب وصحيح است وبعد از حصول آب تيمم جايز نيست
دويم انكه نفس استعمال آب مضر باو باشد در اين صورت وضوء يا غسل كه كرده باطل است
سيم انكه استعمال آب مضر نبوده ولى چون مشقت داشته مثل سرما وخشونت بشره ونحو آن
شارع مقدس براى رفاهيت بندگان رخصت داده كه مشقت نكشد وبدل وضوء يا غسل تيمم كند
در اين صورت دور نيست بگوئيم كه وضوء با غسل مزبور صحيح است زيرا كه جو از تيمم در اين قسم
از باب رخصت است نه عزيمت لكن در اين قسم نيز ترك وضوء وغسل احوط است وبر فرض انكه
وضو گرفته يا غسل كرده احوط عدم اكتفاء بان واضافه تيمم است
(مسألة 19) اگر باعتقاد ضرر
يا خوف آن تيمم كرد ونماز بجا اورد بعد از نماز معلوم شد مضر نبوده تيمم ونماز او صحيح است واگر پيش
از نماز كشف خلاف شد تيمم او باطل وبايد با وضوء يا غسل نماز كند واگر باعتقاد انكه استعمال آب
مضر نيست وضوء گرفت يا غسل كرد ومعلوم شد مضر بوده طهارتش صحيح است ولكن احوط در
هر دو صورت مراعات احتياط است واگر با اعتقاد ضرر در استعمال آب يا با خوف آن وضو گرفت
227

باطل است اگر چه كشف خلاف شود چنانچه اگر با اعتقاد بعدم ضرر تيمم نمود باطل است ولو
خلاف معلوم شود
(مسألة 20) كسيكه با علم بضرر استعمال آب عمدا خود را جنب مند بايد تيمم
كند وصحيح است ولكن بعضى گفته اند در اين صورت واجب است غسل كند وتحمل ضرر
نمايد پس اولى آنست كه جمع كند بين غسل وتيمم بلكه بهتر آن است كه علاوه بعد از زوال عذر غسل
ونماز را اعاده كند
(مسألة 21) گذشت كسيكه با وضوء باشد وبر فرض شكستن آن بايد تيمم
كند بعد از دخول وقت جايز نيست پيش از نماز وضوء خود را بحدث اصغر باطل كند بلي جايز
است ابطال آن بجماع با عدم تمكن از غسل بنابر اقوى اگر چه احوط ترك ابطال آن است بجماع نيز
چهارم انكه در پيدا كردن آب يا استعمال آن حرج ومشقت باشد اگر چه موجب ضرر يا خوف
آن نباشد كه جايز است تيمم كند پنجم انكه بترسد كه هر گاه باب موجود وضوء بگيرد يا غسل
كند خود او يا اولاد يا عيال يا بستگان يا دوستان او در انحال يا بعد از آن از تشنگي تلف شوند يا ناخوش
شوند يا بحرج ومشقت فوق العاده والتحمل مبتلا شوند اگر چه يقين يا مظنه بضررهاى مذكوره
نداشته باشد بلكه كافى است مجرد احتمال ضعيف كه موجب خوف باشد وهم چنين است با خوف بر
حيوانات خود يا نفس محترمه ديگر اگر چه بسته باو نباشد كه بر فرض استعمال آب در وضوء يا غسل
از تشنگي تلف شود بلى خوف تلف نفس غير محترم از تشنگي مثل كافر حربي يا مرتد فطرى وكسيكه
كشتن او در شرع واجب باشد مجوز تيمم نيست چنانچه خوف بر حيوان غير محترم كه جايز القتل
باشد مثل سگ گزنده وخوك وكرك وامثال انها باعث وجوب تيمم نيست اگر چه ظاهر جواز تيمم است
در اين صورت خلاصه خوف عطش گاهي موجب حفظ آب وعدم جواز وضوء يا غسل بان است
مثل خوف تلف نفس خود يا ديگرى كه حفظ او واجب باشد يا خوف حدوث مرض ونحو آن از
تشنگي وگاهي خوف عطش باعث وجوب حفظ آب وترك استعمال آن در وضوء يا غسل نيست بلكه
باعث جواز آن است مثل خوف بر تلف نفسيكه حفظ آن بر او واجب نباشد اگر چه جايز القتل هم
نباشد وگاهي واجب است آب را صرف وضوء يا غسل كند وان در صورتى است خوف تشنگي
كساني را داشته باشد كه واجب القتل مىباشند پس در صورت سيم تيمم كردن جايز نيست ودر
صورت دويم تيمم جايز است واستعمال آن در وضوء يا غسل هم جايز است ودر صورت اول تيمم
228

واجب است واستعمال آب در وضوء يا غسل حرام واگر بعمل اورد باطل است
(مسألة 22) اگر
دو آب دارد يكي پاك وكافى براى طهارت وديگرى نجس وكافى براى اشاميدن تكليف او تيمم است
زيرا كه اشاميدن آب نجس حرام است پس آب طاهر را براى اشاميدن نگاه دارد وتيمم كند بلي
در صورتيكه ترس از تشنگى حيوان خود داشته باشد نه بر خود واجب است با آب پاك وضوء بگيرد
يا غسل كند وآب نجس را براى رفع تشنگى حيوان خود حفظ كند بلكه چون خورانيدن آب نجس
بطفل حرمت آن معلوم نيست در صورت خوف بر طفل هم باب پاك وضوء بگيرد يا غسل كند و آب
نجس را براى رفع عطش او حفظ كند بخصوص در صورتيكه خود طفل آب نجس را بياشامد بلكه
ممكن است گفته شود كه براى رفع عطش رفيق هم جايز است آب نجس را حفظ كند وخودش
با آب پاك وضوء بگيرد چون وجوب انكه نگذارد ديگرى بعد از اين مضطر بشرب آب نجس شود
معلوم نيست لكن اگر رفيق او فعلا تشنه باشد جايز نيست با وجود آب پاك آب نجس را باو بياشاماند
بلي اگر در انحال خود غير بخواهد آب نجس را بياشامد منع او واجب نيست ششم در صورتيكه
استعمال آب در وضوء يا غسل مزاحم باشد با واجب اهم از آن مثل انكه بدن يا لباس او نجس باشد و آب او
منحصر باشد بمقدارى كه يا صرف كند در رفع حدث يا در رفع خبث كه واجب است ابرا صرف رفع
خبث نمايد وتيمم كند زيرا كه طهارت از حدث بدل دار است بخلاف طهارت از خبث علاوه
از انكه لزوم صرف آن در خبث مستفاد از اخبار است وبهتر آنست كه آب را اول صرف تطهير بدن
يا جامه كند وبعد از آن تيمم كند تا وقت تيمم بي آب بشد پس اگر با آن آب وضوء گرفت يا غسل
كرد باطل خواهد بود بسبب انكه در انحال مامور بوضؤ وغسل نبوده بلى اگر در انحال آنچه بر آن
تيمم نمايد هم نداشته باشد بايد آب موجود را صرف وضوء يا غسل نمايد بجهة انكه امر او دائر مىشود
بين نماز با نجاست بدن يا لباس با وضوء وبين نماز با لباس وبدن طاهر بدون وضوء وتيمم ومراعات
رفع حدث اهم است با انكه نماز فقد الطهورين باطل است على الافوى پس رفع خبث براى او نفعى
ندارد
(مسألة 23) اگر آب بمقدارى دارد كه براى وضوء كافى است ولى براى تطهير تمام آنچه
نجس است از بدن ولباس او كافى نيست بنحوى كه اگر تيمم كند باز هم بايد با نجاست بدن يا لباس نماز
بخواند در اين صورت مقدم بودن رفع خبث مشكل است بلكه بعيد نيست تقدم رفع حدث باب
229

موجود بلي هر گاه بدن ولباس هر دو نجس باشد وآب بمقدار كفايت وضوء يا تطهير بدن يا لباس
بيشتر نباشد ممكن است گفته شود كه تطهير بدن مقدم است بر لباس وبر وضوء پس تطهير بدن كند
وتيمم نمايد وبا لباس نجس يا عريانا على اختلاف القولين نماز بخواند واين قول خالي از قوت نيست
(مسألة 24) اگر امر او دائر باشد بين ترك نماز در وقت يا خوردن آب نجس مثل انكه آب طاهر
بقدر كفايت وضوء دارد وآب نجس هم براى خوردن دارد ولى آنچه بر آن تيمم كند مثل خاك ونحو
آن ندارد پس اگر آب طاهر را بياشامد فاقد الطهورين مىشود در اين فرض ايا مقدم باشد وضوء باب
طاهر بر اشاميدن آن يا بعكس اشكال است
(مسألة 25) اگر مالى داشته باشد بمقدارى كه يا بايد بان
تحصيل آب وضوء كند يا تحصيل ساتر بعيد نيست را حج باشد تحصيل ساتر بان وبدل وضوء تيمم
كند لكن تقديم آن خالى از اشكال نيست وبهتر آنست كه اول بمال تحصيل ساتر كند بعد ازان تيمم
كند وهر گاه دائر باشد بين تحصيل آب وضوء وبين توجه قبله پس در تقدم وضوء بر قبله يا عكس
آن اشكال است هفتم تنگي وقت است از استعمال آب بنحوى كه اگر وضوء بگيرد يا غسل كند
وقت نماز خارج مىشود اگر چه جزئي از نماز در خارج وقت واقع شود كه معين است در اين
صورت تيمم كند وتمام نماز را در وقت بجا اورد وبعضى گفته اند مناط تنگي وقت است از يك
ركعت نماز كه اگر وضوء بگيرد درك نمايد يك ركعت نماز را در وقت واگر تيمم كند تمام نماز را
در وقت درك كند پس معين باشد وضوء لكن اقوى وجوب تيمم ودرك تمام وقت است لكن احوط
قضاء نماز است نيز بخصوص در صورتيكه با تيمم هم بعض نماز در خارج وقت واقع شود
(مسألة 26) اگر آب داشته باشد وعمدا نماز را تاخير اندازد تا وقت تنك شود معصيت كرده وبايد
تيمم كند ودر وقت نماز بجا اورد وقضاء آن واجب نيست اگر چه احوط است
(مسألة 27) اگر شك داشته باشد در ضيق وقت يا وسعت آن بنا را بر بقاء وقت گذارد ووضؤ بگيرد يا غسل
كند واگر يقين داشته باشد بتنگي وقت وشك داشته باشد در كفايت آن براى طهارت ونماز وبترسد
كه بر فرض تحصيل طهارت وقت نماز فوت شود بعيد نيست انتقال به تيمم وفرق ميان دو صورت
آنست كه در صورت اولى احتمال مىدهد وسعت وقت را ودر دويم مىداند تنگي آن را باين سبب در
صورت دويم خوف فوت وقت دارد نه در صورت اولى وخوف فوت وقت باعث جواز تيمم است
230

(مسألة 28) اگر آب ندارد وبا قدرت بر تحصيل آن وقت گنجايش تحصيل آب نداشته باشد
بنحوى كه اشتغال بتحصيل آن باعث خروج وقت تمام نماز يا بعض آن شود بايد تيمم كند واشكال اين
صورت كمتر است از صورت سابقه كه با وجود آب وقت از استعمال آن تنك باشد زيرا كه در اين
صورت صادق است عدم وجدان آب بخلاف صورت سابقه بلكه ممكن است گفته شود كه تيمم
در اين صورت بى اشكال است وحاجتى باحتياط بقضا ندارد
(مسألة 29) كسيكه بسبب تنگي
وقت از استعمال تكليف او تيمم باشد وانرا ترك كند ووضؤ يگيرد يا غسل كند با طل است بجهة
انكه مامور بوضؤ براى آن نماز نبوده بلى اگر بقصد غايت ديگرى يا بقصد بودن بر طهارت وضوء
بگيرد صحيح است واگر جاهل بضيق وقت باشد ونداند كه وظيفه او تيمم است ووضؤ بگيرد پس
اگر قصد امتثال امر وضوء براى همان نماز نمايد باطل است واگر قصد غايات ديگر نمايد صحيح است
(مسألة 30) كسيكه با وجود آب بسبب تنگي وقت از استعمال آب تيمم كرد براى نماز
ظهر وعصر مثلا با آن تيمم نمىتواند نماز مغرب وعشا را بعمل اورد اگر چه وقت نماز مغرب وعشاء
آب نداشته باشد پس براى آن نماز هم مجددا بسبب نبودن آب تيمم نمايد بلكه هر گاه در اثناء نماز
ظهر وعصر هم بى آب شود براى نماز مغرب وعشا بايد تجديد تيمم نمايد اگر چه كفايت همان تيمم
در اين صورت محتمل است
(مسألة 31) مباح نمىشود به تيمم كه بسبب تنگي وقت نماز بعمل
اورده غير از آن نماز حتى در حال نماز پس جايز نيست براى او مس كتابت قران حتى در حال نماز
وهم چنين جايز نيست قرائت سوره هاى سجده دار تيمم بدل از غسل پس صحت واستباحه آن
مختص بهمان نماز است
(مسألة 32) معتبر است در صحت تيمم انكه وقت زياده از تيمم وخصوص
واجبات نماز باقي نباشد پس هر گاه وقت بقدر وضوء وواجبات نماز باقى باشد بايد وضوء بگيرد
واقتصار كند بخصوص واجبات نماز بدون مستحبات وتكليف او منتقل به تيمم نمىشود بلكه اگر
وقت بقدر سوره هم باقي نباشد ترك سوره كند بجهة انكه وجوب سوره در ضيق وقت ساقط است
(مسألة 33) در جواز تيمم براى ضيق وقت مستحبات موقته اشكال است پس اگر با وجود آب
وقت نماز شب مضيق شود مشكل است تكليف او مبدل به تيمم شود
(مسألة 34) اگر باعتقاد
وسعت وقت وضوء بگيرد پس معلوم شود مضيق بوده گذشت كه اگر بقصد همان نماز وضو گرفته
231

باطل است واگر بقصد كون بر طهارت يا بقصد غاياتيكه فعلا مامور بان است وضوء گرفته صحيح
است وهر گاه باعتقاد ضيق وقت تيمم كند وبعد از نماز معلوم شود موسع بوده ظاهر اين است
اعاده نماز واجب باشد پس اگر قبل از شروع در اعاده وسعت وقت معلوم شود وضوء بگيرد براى
آن واگر معلوم شود كه در جال تيمم موسع بوده ولكن فعلا مضيق است اعاده تيمم واجب است
هشتم در صورتيكه استعمال آب مانع شرعي داشته باشد مثل انكه آب در ظرف طلا يا نقره باشد
يا در ظرف غصبي باشد وآب وضوء منحصر بان باشد ومتمكن از ريختن آن آب در ظرف ديگر نباشد
وهم چنين است هر گاه استعمال آن آب از جهة ديگر حرام باشد كه در اين صور بايد تيمم كند
(مسألة 35) اگر جنب براى غسل آب نداشته باشد مگر در مسجد پس اگر ممكن باشد آب را از
مسجد بيرون اورد بمباشرت غير يا برفتن خودش وگرفتن آب در حال مرور در آن بدون مكث واجب
است تحصيل آب وغسل كردن وتيمم جايز نيست وهر گاه ظرفى ندارد كه آب بر دارد يا دارد ولي بر
داشتن آب متوقف باشد بر مكث در مسجد پس اگر مىتواند در حال مرور غسل كند واجب است
واگر انهم ممكن نباشد يا آب در مسجد الحرام يا مسجد پيغبر (ص) كه دخول جنب در آن حرام است
باشد پس ظاهر وجوب تيمم است براى دخول در مسجد وگرفتن آب يا غسل كردن در آن باين تيمم
مباح مىشود مجرد دخول مسجد وگرفتن آب يا دخول آن وغسل كردن در آن
(مسألة 36) جايز
نيست تيمم كردن با تمكن از استعمال آب مگر در دو مقام اول براى نماز جنازه كه بنابر مشهور
جايز است تيمم اگر چه متمكن از غسل يا وضوء باشد وقدر مثيقن آن جائي است كه اگر بخواهد وضوء
بگيرد يا غسل كند بترسد كه نماز ميت از او فوت شود ودر غير صورت خوف فوت هم اگر بدون
قصد ورود ومشروعية بجا اورد مانعى ندارد دويم براى خوابيدن كه بنابر مشهور با امكان غسل
يا وضوء جايز است تيمم كند وبعضى گفته اند خصوص تيمم بدل از وضوء جايز است وقدر متيقن
از آن هم جائي است كه بعد از دخول در فراش خود متذكر شود بى وضوء است كه آن وقت تيمم
كند بر فراش خود نه كسيكه پيش از دخول در فراش خود متذكر باشد كه بي وضوء است وبا امكان
آن عمدا ترك كند كه ثبوت تيمم در انحال معلوم نيست بلي چون حكم استحبابي است تيمم كردن در
انحال بدون قصد ورود مانعى ندارد وبعضى صورت ديگرى هم ذكر كرده اند وان وقتى است
232

كه در يكي از مسجدين محتلم شود كه واجب است بر او براى بيرون امدن از مسجد تيمم كند با انكه
آنجا آب براى غسل موجود باشد لكن اين مطلب مشكل است بلكه زمان غسل يا تيمم يا بيرون رفتن
از مسجد هر كدام كمتر است مقدم است زيرا كه بودن جنب در مسجدين حرام است وواجب است بر او
فورا خود را خلاص كند بيكي از سه كار كه هر كدام زودتر شود همان واجب است پس در صورتيكه
زمان تيمم كمتر از آن دو باشد داخل عنوان مانع شرعي از استعمال آب مىشود
(مسألة 37) اگر
بقدرى آب دارد كه براى وضوء يا غسل كافى نيست وممكن است انقدر آب مضاف در آن بريزد كه
از اطلاق بيرون نرود وبقدر كفايت شود دور نيست وجوب آن وبعد از مخلوط نمودن وضوء يا غسل
واجب مىشود اگر چه بگوئيم مخلوط كردن واجب نيست وهر گاه يخ يا برف موجود باشد وبتواند
آن را آب كند اشكالى در وجوب آن نيست
(فصل دويم) در بيان چيزهائيكه تيمم كردن بر آن
صحيح است بدان كه جايز است تيمم كردن بر زمين مطلقا بنابر اقوى از خاك يا رمل يا كلوخ يا سنك
ونحو انها از انجه از زمين محسوب شود حتى سنك گچ واهك پيش از پختن آن وبعد از پختن تيمم
كردن بر آن جايز نيست بنابر اقوى چنانچه جايز نيست تيمم بر كل پخته مثل كوزه واجر اگر چه
سائيده ومثل خاك شده باشد بنابر اقوى وجايز نيست تيمم كردن بر معادن مثل نمك وزرنيخ وطلا
ونقره وعقيق وامثال آن از چيزهائيكه از اسم زمين خارج شده وخاك ورمل وسنك وكلوخ در يك
مرتبه است بنابر اقوى بلى تيمم بر خاك بهتر است ولو بتكانيدن غبار فرش ولباس ونحو آن باشد كه
بعد از جمع كردن خاك محسوب است وهر گاه هيچ كدام ميسر نشود تيمم كند بلباس يا فرش يا بال
اسب كه در آن غبار باشد ونتواند بتكانيدن غبار آن را جمع كند واحوط آنست كه اختيار كند تيمم
كردن بر چيزيكه غبار آن زيادتر است وهر گاه انهم ميسر نشود تيمم كند بكل در صورتيكه نتواند
آن را بخشكاند والا خشكانيدن واجب است ودر قسم اول داخل مىشود پس چيزهائيكه مىشود بر آن
تيمم نمود سه مرتبه دارد كه با امكان مرتبه سابق جايز نيست تيمم بمرتبه لا حق اول زمين هر چه
باشد از خال ورمل وكلوخ وسنك ونحو آن غير از معادن دويم غبار سيم كل واگر فرض
شود كه هيچ كدام ميسر نشود فاقد الطهورين است واقوى در آن سقوط اداء نماز ووجوب قضاء
آن است اگر چه احوط آن است كه در انحال اداء نماز را هم ترك نكند وفاقد الطهورين اگر يخ يا برف
233

داشته باشد ونتواند آن را آب كند بعض علماء فرموده اند واجب است مسح كند آن را بر اعضاء وضوء
يا غسل در صورتيكه رطوبت آن بر بشره جارى نشود كه شستن محسوب نباشد والا بى اشكال
واجب است واگر انهم ممكن نباشد گفته اند كه واجب است تيمم بر برف يا يخ واين قول احوط است
اگر چه اقوى كفايت قضاء نماز است وهر گاه بتواند يخ يا برف را آب كند متعين است بر او وضوء يا غسل
وجايز نيست بر او تيمم كردن چنانچه گذشت
(مسألة 1) گذشت كه در مرتبه اولى اقوى كفايت
تيمم بمطلق زمين است ولى با وجود خاك احوط آنست كه آن را مقدم دارد بر رمل وكلوخ وسنك ونحو
آن وفرق نيست بين اقسام خاك از سفيد وسياه وزرد وسرخ چنانچه فرقي نيست در سنك وكلوخ
بين اقسام آن و هر گاه خاك نباشد احوط تقديم رمل است بر كلوخ وبا نبودن آن احوط تقديم كلوخ
است بر سنك
(مسألة 2) جايز نيست در حال اختيار تيمم كردن بر گچ واجر وخزف پخته
وخاكستر اگر چه از زمين باشد بلي در صورتيكه خاك ورمل وكلوخ وسنك نباشد احوط آنست كه
جمع كند ما بين تيمم بيكى از چيزهاى مذكوره غير خاكستريكه از سوزانيدن هيزم ونحو آن پيدا شود
وما بين تيمم بمرتبه دويم كه غبار باشد وبا نبودن غبار بكل تيمم كند وبر فرض نبودن غبار وكل احوط
تيمم كردن بيكي از مذكورات ونماز است وبعد از آن اعاده يا قضاء آن
(مسألة 3) جايز است تيمم
كردن در حال اختيار بر ديواريكه بگل يا خشت ساخته باشند يا باجر كه روى آن گل كشيده باشند
(مسألة 4) جايز است تيمم كردن بكل سر شور وكل ارمنى اگر چه نرم نشده باشد وهم چنين
بسنك اسيا وسنك چاخماق وسنك جاقو ونحو آن زيرا كه انها از معادن نيستند كه از اسم زمين بيرون
باشند
(مسألة 5) جايز است تيمم بر زمين شوره زار اگر از زمين محسوب شود كه روى آن نمك
نگرفته باشد
(مسألة 6) اگر بگل تيمم كند ودست او الوده بان شود واجب است اول گل دست را
ازاله كند بعد از آن بر صورت يا دست مسح كند ودر جواز ازاله آن بشستن اشكال است
(مسألة 7) جايز نيست تيمم بخاكيكه ممزوج بچيز ديگر باشد مثل كاه يا خاكستر ونحو آن وهم چنين
بگليكه ممزوج بكاه باشد پس معتبر است در آنچه بان تيمم كرده مىشود مخلوط نبودن بچيزى كه تيمم
بان جايز نيست مگر در صورتيكه خليط در آن مستهلك باشد
(مسألة 8) گذشت كه هر گاه غير
يخ يا برف نداشته باشد وبتواند آن را آب كند واجب است آب كند براى وضوء يا غسل وتيمم جايز
234

نيست چنانچه اگر نداشته باشد براى تيمم مگر كل وبتواند آن را بخشكاند واجب است بخشكاند
(مسألة 9) اگر تكليف او تيمم باشد وچيزيكه بان تيمم كند نداشته باشد واجب است تحصيل
كند اگر چه بخريدن باشد مثل آب وضوء
(مسألة 10) هر گاه وظفيه او تيمم بغبار باشد آنچه
غبار آن زيادتر است مقدم است چنانچه گذشت
(مسألة 11) جايز است اختيارا تيمم كردن
بزمين نمناك اگر چه احوط با وجود زمين خشك تقديم آن است
(مسألة 12) اگر تيمم كند
بچيزى باعتقاد جواز آن ومعلوم شود جايز نبوده باطل است واگر نماز با آن هم كرده باشد باطل
واعاده
يا قضاء آن واجب است چنانچه اگر باعتقاد انكه تلكيف او تيمم بمرتبه دويم است تيمم كرده ومعلوم
شد وظيفه او تيمم بمرتبه اولى بوده باطل است
(مسألة 13) مناط در كل كه مرتبه سيم است
آنست كه بدست بچسبد وباين جهة بعضى از آن تعبير بوحل كرده اند پس اگر انقدر رطوبت نداشته
باشد كه بدست بچسبد خاك محسوب واز مرتيه اولى است وگذشت كه احوط با امكان خاك خشك
تقديم آن است بر رطوبت دار
(فصل سيم) در شرايط آنچه بان تيمم كرده مىشود وان چند
چيز است اول انكه پاك باشد پس هر گاه نجس باشد تيمم بان باطل است اگر چه جاهل بنجاست
آن باشد يا فراموش كرده نجاست آن را پس هر گاه از مرتبه اولى غير از خاك نجس نداشته باشد
تكليف بان باطل است اگر چه جاهل بنجاست
آن باشد يا فراموش كرده نجاست آن را پس هر گاه از مرتبه اولى غير از خاك نجس نداشته باشد
تكليف او تيمم كردن بغبار است وهر گاه غبار هم نجس باشد بگل تيمم كند واگر انهم نجس باشد
فاقد الطهورين است دويم انكه مخلوط نباشد بچيزى ديگرى كه تيمم بان جايز نباشد چنانچه
گذشت سيم انكه آنچه را كه بر آن تيمم مىكند مباح باشد وهم چنين مكان آن وفضائيكه در آن
تيمم مىكند ومكان كسيكه تيمم مىكند پس هر گاه يكي از اين چند چيز غصبى باشد تيمم بان باطل
است در صورت علم وعمد بخلاف صورت جهل ونسيان
(مسألة 1) هر گاه خاكيكه بايد بان تيمم
كند در ظرف طلا يا نقره باشد تيمم كردن
بان با علم وعمد حرام وباطل است زيرا كه در عرف
استعمال انظرف محسوب است
(مسألة 2) هر گاه دو خاك داشته باشد وبداند يكي از انها نجس
است ونشناسد آن را بهر دو تيمم كند چنانچه هر گاه مشتبه شود خاك بغير آن بايد بهر دو تيمم كند
بخلاف انكه هر گاه مشتبه شود خاك مباح بمغصوب كه بايد از هر دو اجتناب كند واگر منحصر باشد
بچنين خاكى تكليف او منتقل مىشود بمرتبه لاحقه وبا فقد تمام مراتب فاقد الطهورين كه حكم آن
235

گذشت چنانچه چنين است هر گاه خاك منحصر بمغصوب معين باشد
(مسألة 3) هر گاه آب
وخاكى داشته باشد واجمالا بداند بكي از اندو مغصوب است جايز نيست وضوء بان آب ونه تيمم
بانخاك وبر فرض انحصار بان فاقد الطهورين محسوب است و هر گاه اجمالا بداند كه يكي از انها نجس
يا مضاف است بر فرض انحصار بان جمع كند بين وضوء وتيمم ونماز با آن صحيح است
(مسألة 4) اگر شك داشته باشد در نجاست خاكي محكوم بطهارت است مگر در صورتيكه بداند سابقا انخاك
نجس بوده كه محكوم بنجاست است
(مسألة 5) جايز نيست تيمم كردن بچيزى كه شك داشته باشد
در خاگ بودن آن وبا انحصار بان تكليف او منتقل مىشود بمرتبه ثانيه كه غبار است اگر موجود باشد
والا بكل والا احوط تيمم بان ونماز است وبعد از آن هر وقت متمكن شد آن نماز را اعاده يا قضا نمايد
(مسألة 6) كسيكه در مكان مغصوب محبوس باشد جايز است همانجا تيمم كند زيرا كه آن تيمم
در عرف تصرف زايد محسوب نيست اگر چه خالى از اشكال نيست بلكه مىتوان گفت وضوء
گرفتن از ابى كه در انجاست وقيمتى ندارد جايز باشد لكن اشكال در وضوء اشد است پس احوط
در انحال جمع ما بين وضوء و تيمم و نماز است بعد از آن در حال تمكن آن ماز را اعاده يا قضاء نمايد
(مسألة 7) هر گاه كمى خاك دارد كه ممكن نباشد آن را پهن كند ودو كف خود را با هم بر آن زند
بايد مكرر دو دست را بر آن زند تا يقين كند كه تمام دو كف را بر خاك زده انوقت مسح كند پيشاني
وپشت دستها را واگر انقدر كم است كه هر چه بر آن زند يقين نمىكند تمام كفين بر خاك خورده
جمع كند ما بين تيمم بان وتيمم بغبار اگر باشد والا بگل واگر مهم نباشد بهمان تيمم نماز كند وبعد
از آن احتياطا نماز را اعاده يا قضاء نمايد
(مسألة 8) سنت است انكه به تيمم چيزى از خاك بكفين
بچسبد وسنت است انكه كفين را بعد از زدن بر زمين بتكاند
(مسألة 9) مستحب است تيمم
كردن بر زمين بلند زيرا كه از عروض نجاست ابعد است
(مسألة 10) مكروه است تيمم كردن
بزمين شوره زار هر گاه نمك روى آن را نگرفته باشد والا جايز نيست وهم چنين مكروه است تيمم
برمل وتيمم در گودالها وتيمم بخاكيكه بران راه رفته اند وبخاك
(فصل چهارم) در
كيفيت تيمم وشرايط آن بدان كه در تيمم واجب است چند چيز اول زدن كف دو دست
با يكديگر يك دفعه بر زمين پس گذاردن دستها بر زمين كفايت نمىكند چنانچه كافى نيست زدن
236

يك دست بر زمين يا زدن هر دو دست بر آن يكي بعد از ديگرى وكافى نيست در حال اختيار زدن
پشت دست ها بر آن بلى در حال اضطرار كافى است گذاردن كفين بر زمين وهر گاه از يك دست
عاجز باشد هر دو دست را بر زمين گذارد ودست صحيح را بر خاك زند و هر گاه از تيمم بكف هر دو
دست يا يكى از انها عاجز باشد در آنچه عاجز است كفايت مىكند زدن پشت دست بدل كف آن
ومجرد نجس بودن كف دست عذر محسوب نيست بلكه با عدم امكان تطهير بهمان حال بايد تيمم نمايد
بكفين دويم مسح نمودن تمام پيشاني وجبينين از رستنگاه موى سر تا بالاى بيني وابروها واحوط
آن است ابروها را نيز مسح نمايد ومعتبر است بمجموع كفين مسح نمايد بر تمام پيشانى ودو جبين پس
كفايت نمىكند مسح انها ببعض دستها يا مسح بعض انها بتمام كفين بلى واجب نيست تمام اجزاء كف
دستها را بر تمام پيشاني وجبينين بمالد سيم مسح نمودن تمام پشت دست راست از بند كف تا سر
انگشتان بكف دست چپ بعد از آن مسح تمام پشت دست چپ بكف دست راست وواجب است
از باب مقدمه علميه قدرى از بالاتر بگيرد تا يقين كند كه تمام مقدار واجب مسح شده ومسح ميان
انگشتان لازم نيست بلكه آنچه بدست كشيدن بر پشت دست ديگر ملاقات دو بشره حاصل
مىشود همان قدر لازم است وظاهر اين است كه تعمق ودقت متبر نباشد با صدق مسح تمام آن عرفا
(واما شرائط تيمم) چند چيز است اول نيت مقارن زدن دستها بر زمين بنحوى كه در نيت وضو
گذشت ومعتبر نيست در آن قصد رفع حدث ونه مباح شدن نماز بلكه كافى است بقصد قربت
دويم مباشرت باين كه خودش تيمم كند نه انكه ديگرى او را تيمم بدهد در حال اختيار سيم
موالات كه اجزاء مذكوره را پى در پى بجا اورد وفاصله در ما بين نيندازد بطورى كه محو شود هيئت
آن اگر چه بدل غسل باشد چهارم ترتيب بنحو مزبور پنجم ابتداء با على نمودن در مسح پيشاني
وكفين وكشيدن تا پائين ششم حايل نبودن ميان ماسح وممسوح هفتم پاك بودن ماسح
وممسوح در حال اختيار
(مسألة 1) اگر جزئي از محل مسح باقى بماند كه بر آن مسح نشده باشد
اگر چه كمى باشد تيمم او باطل است چه عمدا ترك كرده باشد آن را يا سهوا يا جهلا لكن گذشت كه بر
فرض صدق عرفي كه تمام آن مسح شده مداقه لازم نيست
(مسألة 2) هر گاه در محل مسح گوشت
زايدى باشد مسح آن نيز لازم است و هر گاه دست زائدى داشته باشد حكم آن مثل حكم وضوء
237

است وگذشت
(مسألة 3) هر گاه در محل مسح موئي باشد كفايت مىكند مسح بر آن اگر چه
در پيشاني روئيده باشد بخلاف انكه موى سر بر پيشانى افتاده باشد كه واجب است آن را بلند كند
وبشره پيشاني را مسح كند زيرا كه آن مو حائل محسوب است
(مسألة 4) اگر بر ماسح يا ممسوح
جبيره باشد كفايت مىكند مسح بان يا بر روى آن
(مسألة 5) اگر ترك كند ترتيب اجزاء آن را
اگر چه از روى جهل يا نسيان باشد تيمم او باطل است
(مسألة 6) در صورتيكه خود از مباشرت
تيمم عاجز باشد جايز است نائب بگيرد پس نايب دست منوب عنه را بگيرد بر زمين زند ومسح كند
بان پيشاني ودو دست او را واگر ممكن نباشد نيز كه دست منوب عنه را بر زمين زند دست خود را
بر زمين زند وپيشاني ودو دست او را مسح كند
(مسألة 7) اگر باطن كف دست او نجس باشد
واجب است با امكان تطهير كند آن را واگر ممكن نباشد اعتبار طهارت آن ساقط مىشود وبهمان حال
بايد تيمم كند وتكليف او منتقل نمىشود به تيمم كردن به پشت كف مگر در صورتيكه كف دست
نجاستي داشته باشد كه سرايت كند بممسوح وخشكانيدن آن ممكن نباشد
(مسألة 8) كسيكه يك
دست او را بريده باشند اكتفا كند به تيمم كردن بدست ديگر بانكه بكف دست موجود مسح نمايد
پيشاني را وبعد از آن پشت دست خود را بزمين مسح كند ولى احوط آن است كه براى دست
بريده خود نائب بگيرد پس دست موجود خود را با يك دست نائب بزمين زند. وبهر دو دست پيشاني
خود را مسح نمايد ونائب پشت دست موجود را مسح كند واحتياطا دوباره پشت دست خود را
بزمين بمالد وكسيكه هر دو دست او را بريده باشند بايد پيشاني خود را بقصد تيمم بر زمين بمالد وبر
فرض امكان احوط آن است كه علاوه ذراعين خود را هم بر زمين زند وپيشاني را بان مسح كند وبهر
كدام مسح نمايد ديگرى را
(مسألة 9) اگر بر باطن كف نجاستى باشد كه جرم داشته باشد وازاله
آن ممكن نباشد احوط جمع ما بين زدن كف دست است بزمين ومسح بان بازدن پشت دست ومسح بان
(مسألة 10) هر گاه در انگشت او انگشتر باشد وقت تيمم بايد بيرون اورد زيرا كه حائل است
(مسألة 11) هر گاه مبدل منه كه وضوء يا غسل است يكي باشد در نيت تعيين آن لازم
نيست زيرا كه متعين است ودر صورتيكه هم غسل بر او واجب است وهم وضوء حائض ونفساء
بايد معين كند بدل از كدام است ولو بنحو اجمال
(مسألة 12) غاية تيمم اگر يكي باشد مثل مباح
238

شدن نماز تعيين آن در نيت لازم نيست واگر متعدد باشد جايز است كه به نيت جميع انها يك تيمم
بجا اورد وجايز است بقصد ما في الذمه تيمم نمايد بلكه هر گاه قصد بقض انها را نمود از بقيه مجزى است
(مسألة 13) اگر بقصد غايت معينى تيمم كند ومعلوم شود كه آن غايت بر او
نبوده تيمم او باطل
است بلي اگر غايتى بر او باشد وميخواست بقصد آن تيمم كند در نيت خود اشتباها غايت ديگرى را كه
بر او نبوده قصد نمود ضرر ندارد وهر گاه همان غايتى را كه بر او نيست قصد نمود بر وجه تقييد باطل است
(مسألة 14) اگر باعتقاد انكه محدث بحدث اصغر است تيمم كرد بدل از وضوء بعد معلوم
شد كه جنب بوده پس هر گاه از باب اشتباه در تطبيق بوده يا قصد مافى الذمه كرده صحيح است
وهم چنين است اگر باعتقاد انكه جنب است بدل غسل تيمم كند ومعلوم شود كه مس ميت كرده وامثال آن
(مسألة 15) در مسح پيشاني ودو دست معتبر است كه كف دستها را بر انها مسح كند
نه انكه دست خود را نگاه دارد وپيشاني را بالا كشد پس بايد ماسح را بر ممسوح بكشد نه بعكس
بلى هر گاه ممسوح نيز زير ماسح حركت كمى كند ضرر ندارد اگر صادق باشد در عرف كه ممسوح است
(مسألة 16) هر گاه در اثناء مسح دست خود را بلند كند بلا فاصله دوباره بگذارد واز
همانجا تيمم را تمام كند ظاهرا كافى باشد اگر چه احوط اعاده آن است
(مسألة 17) اگر نداند كه
محدث بحدث اصغر است يا باكبر واجمالا احدهما را بداند كفايت مىكند يك تيمم بقصد مافى الذمه
(مسألة 18) مشهور علماء فرموده اند در تيمم بدل وضوء براى مسح پيشاني ودو دست يك
ضربه كافى است ودر بدل غسل دو ضربه لازم است يكي براى مسح پيشاني وجبينين وديگرى
براى دو دست ولكن اقوى كفايت ضربه واحده است در تيمم بدل از غسل نيز اگر چه احوط دو
ضربه است در آن بلكه احوط دو ضربه است در بدل از وضوء نيز وبهتر آن است كه بيك ضربه مسح
كند پيشاني ودو دست را بعد از آن دوباره زند ومسح كند بدين را وبعضى گفته اند نهايت
احتياط آن است كه دفعه سيم دست چپ را بزند ومسح دست راست كند ودفعه چهارم دست راست را
بزند ومسح دست چپ كند
(مسألة 19) اگر بعد از فراغت از تيمم شك كند در بعض اجزاء
آن بنا را بر صحت گذارد وهم چنين اگر شك در شرطى از شرايط آن نمايد بعد از فراغ اعتنا نكند
وهر گاه در اثناء تيمم شك كند در جزئي يا شرطى كه محل آن گذشته باشد بنا را بر صحت گذارد
239

واگر هنوز محل آن باقي است برگردد وان جزء يا شرط را بعمل اورد چه در تيمم بدل از وضوء وچه
بدل از غسل بنابر اقوى لكن احوط اعتناء بشك واتيان بمشكوك است مطلقا اگر چه از محل آن
گذشته باشد بلكه بعد از فراغ نيز ماداميكه از جاى خود بر نخواسته يا بكار ديگر مشغول نشده احوط
آنست كه بر گردد وان جزء يا شرط را بجا اورد وتيمم را تمام كند بخصوص در تيمم بدل از وضوء
(مسألة 20) اگر بعد از فراغ از تيمم بفهمد كه جزئي را ترك كرده پس اگر موالات بهم نخورده
آن جزء وما بعد آن را بجار اورد واگر بهم خورده واجب است از سر گيرد واگر بعد از نماز متذكر شود
كه تيمم او بواسطه اخلال جزئي يا شرطى باطل بوده بايد تيمم كند ونماز را اعاده يا قضاء نمايد بلي اگر
جهلا يا نسيانا بزمين غصبى تيمم نموده صحيح است واعاده لازم نيست مگر با علم وعمد چنانچه گذشت
(فصل پنجم) در احكام تيمم (مسألة 1) جايز نيست تيمم براى نماز پيش از دخول وقت
آن اگر چه بعنوان تهيا بجا اورد بلي اگر قبل از وقت نماز بقصد غايت ديگرى چه واجب وچه مندوب
تيمم نمود بعد از دخول وقت بهمان تيمم مىتواند نماز كند مثل انكه براى نماز قضا يا نماز نافله تيمم كرده
باشد يا انكه وظيفه او تيمم بوده
(مسألة 2) اگر بعد از دخول وقت براى نمازى چه فريضه
يا نافله تيمم نمود بعد از آن هر نمازى را مىتواند بهمان تيمم تجا اورد اگر چه در حال تيمم وقت آن
نماز داخل نشده باشد ماداميكه آن تيمم باطل نشده باشد بحدث يا بوجود آب پس هر گاه براى
نماز صبح تيمم كرده جايز است نماز ظهر را بهمان تيمم بعمل اورد ومثل آن است هر گاه براى غايت
ديگرى تيمم كرده بوده
(مسألة 3) اقوى جواز تيمم است در وسعت وقت اگر چه احتمال دهد
زوال عذر را در اخر وقت بلكه اگر چه مظنه برفع عذر در اخر وقت داشته باشد بلى در صورتيكه
بداند در اخر وقت عذر او زائل خواهد شد واجب است صبر كند ولكن با احتمال رفع عذر احوط
تاخير تيمم تا اخر وقت است بخلاف صورتيكه بداند بقاء عذر را تا اخر وقت كه جواز مبادرت
تيمم بي اشكال است خلاصه انكه يا مىداند كه تا اخر وقت عذر او باقي است يا مىداند كه قبل از
اخر وقت زايل مىشود يا زوال آن را احتمال مىدهد پس در صورت اولى از اول وقت جايز است تيمم
كند ودر صورت ثانيه واجب است تاخير آن ودر صورت سيم اقوى جواز مبادرت است خصوصا
با ظن ببقاء عذر واحوط تاخير است خصوصا با ظن بزوال آن
(مسألة 4) اگر براى نماز تيمم كند
240

وانرا نشكند تا وقت نماز ديگر برسد جايز است كه با آن تيمم نماز كند در اول وقت اگر چه احتمال
زوال عذر بدهد در اواخر وقت بنابر اقوى بلكه حتى بقول كسانيكه در نماز اولى تاخير آن را تا اخر
وقت لازم مىدانند لكن احوط در آن نيز تاخير است اگر چه احتياط در اين مثل احتياط تيمم براى
نماز اول نيست بلكه امر اين احتياط اسهل است بلي در صورتيكه بداند كه عذر او زائل مىشود پيش
از اخر وقت واجب است تاخير آن مثل نماز اول
(مسألة 5) مراد باخر وقت كه واجب است
تاخير نماز تا انوقت يا احوط است اخر عرفى است پس واجب نيست مداقه در آن ولازم نيست كه
صبر كند تا زمان كه وقت زياده از واجبات نماز باقى نمانده باشد بلكه جايز است تيمم كند ونمازيكه
مشتمل بر مستحبات باشد بجا اورد بلكه منافات ندارد كه وقت بعض مقدمات قريبه هم بعد از تيمم باقى باشد
(مسألة 6) جايز است تيمم كند براى نماز قضا ونماز قضاء با آن صحيح است وواجب
نيست تاخير آن تا زوال عذر بلي با قطع بانكه بزودى عذر او زائل مىشود جواز تيمم ونماز قضاء بان
مشكل است وهم چنين جايز است تيمم براى نوافل موقته در سعه وقت با عدم علم بزوال عذر تا اخر وقت آن
مسألة 7) اگر اعتقاد كند ضيق وقت را وبا تيمم نماز كند ومعلوم شود وقت موسع
بوده بناء بر مختار نماز او صحيح است ولى احوط اعاده است وبناء بر قول بوجوب تاخير تا ضيق
وقت اعاده واجب است
(مسألة 8) واجب نيست اعاده نمازهائيكه با تيمم صحيح كرده بعد از زوال
عذر در وقت ونه قضاء آن بعد از آن بلي احوط واولى اعاده آن است در چند مورد اول كسيكه عمدا
خود را جنب كند در صورتيكه بسبب ترس از استعمال آب تيمم كرده ونماز بجا اورده باشد كه احوط
اعاده نماز است بعد از زوال عذر اگر چه در خارج وقت باشد دويم كسيكه براى ادراك نماز جمعه
تيمم كرده باشد بسبب خوف فوت آن بر فرض وضو از ازدحام سيم كسيكه عمدا ترك كرده
باشد طلب آب را تا اخر وقت وبا تيمم نماز كند بعد معلوم شود كه هر گاه طلب مينمود آب مىيافت
چهارم كسيكه آب موجود را بريزد با علم بنبودن آب ديگر يا ظن بان وهم چنين كسيكه متطهر بوده
پس با علم بنبودن آب يا ظن بان خود را جنب نموده پنجم كسيكه عمدا نماز را بتاخير انداخته
تابسبب ضيق وقت تيمم كرده باشد
(مسألة 9) كسيكه براى غايتى تيمم كند بحكم طاهر است
ماداميكه تيمم را نشكند وعذر او باقى باشد پس مىتواند تمام آنچه مشروط بطهارت است با آن تيمم
241

بجا اورد مگر در صورتيكه مجوز تيمم مختص بخمان غايت باشد مثل انكه تيمم كرده باشد براى نماز
بسبب تنگي وقت از وضوء كه جايز نيست بر او كتابت قرآن را مس نمايد وسوره سجده دار را
بخواند يا داخل مسجد شود چنانكه گذشت ومثل تيمم كه براى نماز ميت كرده يا براى خوابيدن كرده
باشد با وجود آب
(مسألة 10) غايات تيمم همان غايات وضوء وغسل است پس جائيكه وضوء
يا غسل واجب بوده بدل آن تيمم واجب است وجائيكه انها مستحب بوده است پس تيمم
بدل از اغسال مندوبه صحيح است حتى بدل از وضوى حائض ووضؤ تجديدى در صورتيكه عذر او
از فقد آب يا نحو آن باقى باشد بلي تيمم بدل از وضوء تهيوئي صحيح نيست چنانچه گذشت چنانكه
جواز آن بدل از وضوء براى بودن بر طهارت مشكل است بلى بقصد مزبور تيمم نمودن باميد مطلوبيت
آن مانعى ندارد ولى اكتفاء بان در آنچه مشروط بطهارت يا مستحب است آن را با طهارت بعمل اورد مشكل است
مسألة 11) تيمم بدل از غسل جنابت مثل غسل جنابت مغنى از وضوء است وتيمم بدل
از ساير اغسال محتاج بوضؤ است پس اگر متمكن از وضوء باشد بايد وضوء بجا اورد قبل از تيمم بدل
غسل يا بعد از آن والا دو تيمم كند يكي بدل از غسل وديگرى بدل از وضوء
(مسألة 12) باطل
مىشود تيمم بانچه وضوء وغسل را باطل مىكند چنانچه باطل مىشود بيافتن آب يا زوال عذر وگذشت
كه نمازهائيكه با تيمم كرده اعاده آن واجب نيست اگر چه عذر در وقت زائل شود بلي احوط اعاده
آن است بلكه احوط قضاء آن است نيز در آن پنج مورد كه گذشت
(مسألة 13) اگر تيمم كند
وپيش از نماز آب بيابد يا عذر او زائل شود ديگر نماز با آن تيمم صحيح نيست پس هر گاه بعد از
بطلان تيمم بيافتن آب يا زوال عذر دوباره بي آب شود يا عذر او متجدد شود دوبار ه بايد تيمم كند
بلى اگر زمان وجدان آب يا زوال عذر انقدر وسعت نداشته باشد كه بتواند وضو يا غسل بعمل اورد
باين كه بفاصله كمى دوباره فاقد آب يا معذور شود دور نيست عدم بطلان تيمم اول لكن احوط تجديد
آن است وهم چنين در صورتيكه پيدا شدن آب يا زوال عذر در ضيق وقت باشد كه در اين صورت
اعاده تيمم براى نماز مضيق واجب نيست
(مسألة 14) هر گاه بعد از دخول نماز آب بيابد پس اگر
پيش از دخول در ركوع ركعت اول باشد تيمم ونماز او باطل مىشود واگر بعد از ركوع باشد نماز را
تمام كند ولكن در وسعت وقت احوط بعد از اتمام اعاده آن است با وضوء وفرقى نيست در اين تفصيل ما بين
242

نماز فريضه ونافله بنابر اقوى اگر چه احتياط باعاده ونافله شديدتر است از فريضه
(مسألة 15)
غير نماز از غايات ديگر ملحق نيست بنماز پس هر گاه در اثناء ساير غايات آب بيابد يا عذرش زايل شود
انعمل باطل مىشود اگر چه در جزء اخر آن باشد مثل انكه تيمم كرده باشد براى طواف ودر اثناء
طواف ولو در شوط اخر عذر او مرتفع شود طواف او باطل مىشود وبايد وضوء گيرد وطواف را از سر
گيرد وهم چنين اگر ميتى را بسبب نبودن آب تيمم داده باشند بدل غسل بعد ازيافتن آب ولو در اثناء
نماز بر او آب يافت شود بايد غسلش دهند ونماز را از سر گيرند بلكه هم چنين است هر گاه آب بيابد
پيش از تمام شدن دفن او
(مسألة 16) اگر آب داشت وبراى معذور بودن از استعمال آب تيمم نمود
ودر اثناء نماز عذر او زائل شد ايا ملحق است بيافتن آب در تفصيل مذكور كه قبل از ركوع اول باشد
يا بعد از آن يا ملحق نيست اشكال است پس احتياط باتمام آن واعاده در صورتيكه بعد از ركوع اول
رفع عذر شود ترك نشود بلي در صورتيكه زوال عذر در اثناء نماز در ضيق وقت باشد بايد همان
نماز را تمام كند وهم چنين در صورتيكه زمان زوال عذر مضيق باشد مثل انكه بلا فاصله عذر
ديگرى روى دهد كه گنجايش وضوء نداشته باشد كه ظاهر اين است تيمم باطل نشود واحوط اعاده
آن است
(مسألة 17) هر گاه در اثناء نماز بعد از ركوع اول آب پيدا شد وهنوز نماز او تمام نشده
يا بعد از فراغ بلا فاصله آب نايافت شد ايا براى نماز بعد بهمان تيمم اكتفا كند يا نه در آن تفصيل است
بانكه يا زمان وجدان آب وافى بغسل يا وضوء بوده كه بر فرض انكه در نماز نبود مىتوانست وضوء
گيرد يا غسل كند يا نه پس بر فرض ثانى ظاهر عدم بطلان تيمم است نسبت بنمازهاى بعد نيز وبنابر
اول احوط عدم اكتفا بان وتجديد تيمم است براى نماز بعد
(مسألة 18) در صورتيكه در اثناء نماز
بعد از ركوع آب پيدا شود ماداميكه مشغول بان نماز است در جواز مس كتابت قرآن وقرائت
سورهاى سجده دار اگر جنب يا حائض يا نفسا بوده اشكال است چنانچه جواز عدول از آن نماز بنماز
سابق كه فوت شده واين نماز مترتب بر آن است مشكل است
(مسألة 19) در صورتيكه در اثناء
نماز بعد از دخول در سجود آب پيدا شود ودر آن حال شك كند كه ركوع بجا اورده يا نه كه شرعا
بقاعده تجاوز محكوم است بانكه ركووع را كرده ايا در حكم ركوع وجداني است كه مىتواند اكتفا
بهمان تيمم نمايد يا نه اشكال است واحتياط باتمام آن نماز واعاده آن ترك نشود
(مسألة 20) حكم
243

بصحت نماز با وجدان آب بعد از ركوع منوط بحرام بودن قطع نماز نيست پس هر گاه قطع نماز بوجهي
جايز شود وقطع نكند صحت بر قرار است بلكه مىتوان گفت كه بر فرض وجوب قطع نماز هم هر گاه
عصيانا قطع نكرد آن را صحت نماز باقى است وان اقرى است
(مسألة 21) جنب كه بدل غسل تيمم
كرده اگر بقدر وضوء آب بيابد تيمم او باطل نمىشود ونبايد وضوء بگيرد بخلاف حائض ونفساء ونحوانها كه
دو تيمم كرده اند يكي بدل غسل وديگر بدل وضوء كه اگر بقدر وضوء آب بيايد فقط تيمم بدل از وضوء
او باطل مىشود وهم چنين اگر بمقدار غسل آب بيايد وبجهتى ممكن نباشد صرف آن در وضوء فقط تيمم
بدل از غسلش باطل مىشود واگر بمقدار يكي از انها بيايد كه صرف هر كدام بخواهد بكند بتواند در
اين صورت هر دو تيمم او باطل مىشود بنابر اقوى
(مسألة 22) اگر جمع كثيرى با تيمم بودند وتمام
انها آب مباحى يافتند كه كفايت نمىكند مگر براى يكي از انها پس در وسعت وقت تيمم همه انها
باطل مىشود ودر ضيق وقت تيمم همه صحيح است مثل انكه آب مفروض ملك ديگرى باشد وبتمام
انها اذن تصرف دهد بخلاف انكه ببعضى اذن دهد كه فقط تيمم ماذون باطل مىشود وهم چنين اگر
آب مباح براى بعضى كافى باشد وبراى بعضى كافى نباشد مثل انكه يكي از انها محدث بحدث اصغر
است وبايد وضوء بگيرد وديگرى جنب است وان آب بقدر وضوء بيشتر نيست تيمم انكه آب مباح
بر او كافى است باطل مىشود
(مسألة 23) كسيكه بر او هم غسل واجب باشد وهم وضوء وابي بيابد
كه كافى نباشد مگر براى يكى از انها بان آب غسل كند وبدل از وضوء تيمم كند واگر وافى بغسل
نباشد ووافى بوضؤ باشد وضوء بگيرد وبدل از غسل تيمم كند
(مسألة 24) تيمم بدل از غسل
چه از جنابت باشد يا غير آن باطل نمىشود بحدث اصغر ماداميكه عذر او از غسل باقى است وتيمم او
بمنزله غسل است پس بعد از حدث اگر آب بقدر وضوء داشته باشد وضوء بگيرد والا تيمم كند
بدل از وضوء بنابر اقوى اگر چه احوط اعاده تيمم بدل غسل است نيز ودر صورتيكه آب بقدر
وضوء هم نباشد احوط آنست كه دو تيمم كند يكي بدل غسل وديگرى بدل وضوء در غسل غير جنابت واما
در غسل جنابت پس در صورتيكه آب بقدر وضوء هم نداشته باشد يك تيمم بقصد مافى الذمه كافى
است پس هر وقت عذر او از غسل مرتفع شد غسل كند ومحتاج بوضؤ نيست ودر غسل غير
جنابت وضوء نيز بگيرد
(مسألة 25) حكم تداخل كه در اغسال گذشت در تيمم نيز جارى است
244

پس اگر چند غسل بر او باشد واز همه معذور باشد يك تيمم بدل تمام اغسال كافى است پس اگر
غسل جنابت بر او بوده ديگر محتاج بوضؤ يا تيمم ديگر بدل آن نيست والا بايد وضوء هم بگيرد وبر
فرض معذوريت از آن نيز تيمم ديگر بدل وضوء بجا اورد
(مسألة 26) هر گاه بدل اغسال عديده
يك تيمم كرد ومعلوم شد بعض آن اغسال بر او نبوده تيمم مزبور نسبت ببقيه صحيح است بخلاف انكه
اگر بقصد بدل غسل معينى تيمم كرد ومعلوم شد كه خصوص انغسل بر او نبوده پس اگر از باب اشتباه
در تطبيق بوده باز صحيح است واگر بنحو تقييد بوده باطل است چنانچه نظائر آن گذشت
(مسألة 27) اگر جمع شود جنبى وميتى ومحدث بحدث اصغرى ومقدارى از آب موجود كه كفايت
نكند مگر براى يكي از انها پس هر گاه آن آب ملك يكي از انهاست يا ملك اجنبي است واذن بيكي
از انها دهد متعين است كه مالك يا ماذون براى خود صرف كند وهر گاه آن آب مباح باشد يا مالك
اذن بهمه داده باشد متعين است كه جنب بان غسل كند وميت را تيمم دهند ومحدث باصغر هم تيمم
كند
(مسألة 28) اگر نذر كرده باشد كه نافله مطلقه يا موقته را در زمان معيني بجا اورد ودر
انوقت متمكن از وضوء نباشد بدل آن تيمم كند بخلاف انكه نذر كند نافله مطلقه را ومقيد بزماني
نكند كه ظاهر اين است كه صبر كردن تا زمان امكان وضوء واجب باشد
(مسألة 29) جايز نيست
براى نمازهائيكه بر ميت است اجير نمايند كسى را كه وظيفه او تيمم باشد در صورتيكه ممكن باشد
استيجار از قادر بلكه هر گاه اجير نمايند قادر را وبعد از آن عاجز شود كه وظيفه او تيمم شده باشد
مشكل است جواز آن با تيمم بلكه بايد صبر كند تا زمان امكان وضوء اگر زمان اجاره وسعت داشته
باشد بلكه با ضيق وقت آن هم كفايت نماز با تيمم مشكل است پس مراعات احتياط را ترك نكنند
(مسألة 30) مجنب متيمم اگر آب در مسجد بيابد وتوقف داشته باشد غسل او بر دخول مسجد ومكث
در آن تيمم او باطل نمىشود بالنسبه بدخول مسجد ومكث در آن پس جايز است برود در مسجد وغسل
كند بلي تيمم او نسبت بساير غايات باطل مىشود پس جايز نيست بر او در انحال قرائت سوره هاى
سجده ومس كتابت قران چنانچه هر گاه جنب باشد وآب نباشد مگر در مسجد وممكن نباشد گرفتن آب
يا غسل در آن مگر بمكث در آن واجب است بر او تيمم كند براى دخول مسجد ومكث وباين تيمم
مباح نمىشود مگر مكث در آن
(مسألة 31) گذشت كه اگر ابي داشته باشد كه كفايت نكند مگر
245

براى رفع خبث از بدن يا لباس يا براى رفع حدث بايد مقدم دارد رفع خبث را وتيمم كند بدل وضوء
يا غسل لكن اين در صورتى است كه ممكن نباشد كه آب را صرف وضوء يا غسل كند وغساله آن را
در ظرف پاكي جمع كند براى رفع خبث والا متعين است كه چنين كند وهم چنين است در مسألة
اجتماع جنب وميت ومحدث باصغر بلكه ساير مقامات دوران
(مسألة 32) اگر پيش از وقت نماز
بداند كه اگر تيمم نكند تا وقت داخل شود در وقت از تحصيل خاك ونحو آن كه بر آن تيمم كند
متمكن نمىشود احوط آنست كه بقصد غير نماز در وقت از غايات ديگر تيمم كند وتيمم خود را نشكند
تا وقت داخل شود كه بان نماز بخواند چنانچه چنين است نسبت بوضؤ كه پيش از دخول وقت
بداند هر گاه صبر كند تا وقت آب از دست او مىرود پس بقصد غايت ديگرى بنابر احوط يا بقصد
كون بر طهارت وضوء بگيرد وباقي بدارد وضوء خود را تا وقت نماز
(مسألة 33) مس كتابت قرآن
اگر بسببى واجب شود تيمم براى آن واجب است واگر مس مستحب باشد تيمم مستحب است ولى
مشروع نيست تيمم براى مس قران اگر مباح باشد بلي مىتواند بقصد غايت ديگرى تيمم كند وبعد
از آن جايز است مس نمودن قران
(مسألة 34) هر گاه موى سر به پيشاني برسد پس هر گاه زايد
از متعارف باشد براى تيمم بايد انرابلند كند وتمام بشره پيشاني را مسح كند واگر زايد از متعارف
نباشد دور نيست كفايت مسح روى آن بدل از بشره پيشاني واحوط مسح هر دو است
(مسألة 35)
اگر شك كند در وجود حاجب در محل تيمم حال آن حال وضوء وغسل است كه بايد فحص كند
تا يقين كند بنبودن حاجب يا مظنه كند بان
(مسألة 36) در موارديكه واجب است دو تيمم
كند يكى بدل از غسل وديگرى بدل از وضوء مثل حائض ونفساء وكسيكه مس ميت كرده باشد
احوط آنست كه تيمم ثالثى كند بقصد استباحه نماز ومعين نكند كه بدل وضوء است يا بدل غسل زيرا
كه محتمل است از باب تداخل يك تيمم بيشتر بر او نباشد بلى اگر يكي را مثلا بقصد بدل وضوء بعمل
اورد ودويمى را بقصد مافى الذمه بجا اورد ديگر محتاج به تيمم سيم نيست
(مسألة 37) هر گاه
اسم جلاله يا قران بريدن كسى نقش كرده باشند احوط آنست كه آن را محو كند تا در وقت جنابت
ياحدث در بدن او نباشد واگر محو آن ممكن نباشد يا بگوئيم كه محو آن واجب نيست پس دست خود را
در وقت وضو يا غسل بان نمالد كه حرام است بلكه آب بر آن جارى كند بدون مس يا غسل ارتماسى
246

كند يا كهنه بدست به پيچد تا بيشره مس نكرده باشد واگر فرض شود كه ممكن نباشد وضوء يا غسل
مگر بمس آن پس امر دائر مىشود كه حرمت مس ساقط شود يا وجوب غسل يا وضوء ساقط شود ومنتقل
شود تكليف او به تيمم وظاهر آن است كه حرمت مس ساقط باشد بلكه هر گاه نقش در محل تيمم
باشد بايد ادعاء قطع نمود كه حرمت مس آن ساقط است زيرا كه امر دائر است ما بين ترك نماز وارتكاب
مس واهميت وجوب نماز معلوم است پس در فرض اول وضوء بگيرد يا غسل كند اگر چه مستلزم مس
باشد لكن احوط جبيره است نيز بانكه چيزى بر روى آن گذارد وبرطوبت كف دست آن را مسح كند
واحوط از آن انكه جمع كند ميان آنچه ذكر شد ونائب گرفتن غير نيز كه متطهر باشد واو مباشر شستن
انموضع شود بلكه در صورتيكه آن نقش بر موضع تيمم نباشد خودش نباشد خودش تيمم هم بكند كه در اين فرض جمع
كند بين چهار عمل يكى وضوء متعارف گرفتن يا غسل كردن دويم جبيره نمودن انموضع
سيم نائب گرفتن در غسل انموضع چهارم تيمم نمودن ودر صورتيكه
وظيفه او تيمم باشد وان نقش بر محل تيمم باشد وبخواهد
احتياط كند جمع كند بين سه كار اول خودش تيمم كند
ومسح بر آن نمايد دويم جبيره بر روى نقش گذارد
وبر روى آن مسح كند سيم نائب بگيرد
متطهرى را كه بر روى آن مسح كند
ولكن اقوى كفايت تيمم است
بمباشرت خود وحرمت
مس در اين صورت
ساقط خواهد
بود
247

بسم الله الرحمن الرحيم
كتاب الصلوة
ودر آن يك مقدمه وچند باب است (مقدمة) در بيان فضيلت نمازهاى يوميه بدان كه نماز بهترين
عملها است نزد خداوند تعالى ونماز اخر چيزيستكه پيغمبر آن در باب آن وصيت مىكردند وان عمود
دين است هر گاه او قبول شود ما سواى آن قبول مىشود واگر نماز قبول نشود ساير اعمال نيز قبول
نشود ونماز اول چيزيستكه در ميان اعمال بنى ادم بان نظر مىكنند پس اگر صحيح شد نظر بساير
اعمال او كنند واگر صحيح نباشد ديگر نظر در بقيه عمل او ننمايند ومثلش مثل نهر جارى است پس
همچنانچه شخص در شبانه روز پنج مرتبه در آب جارى خود را بشويد چركي در بدن او نماند
همچنين كسيكه در شبانه روز پنج وقت نماز كند هر نمازي كفاره گناهان ما بين او ونماز ديگر باشد
ونيست ما بين مرد مسلمان وبين انكه كافر شود مگر ترك كردن نماز وچون روز قيامت شود بنده را
بخوانند واول چيزى كه از او سؤال كنند نماز است پس اگر نماز را در دنيا كامل وتمام بجا اورده
باشد اسوده باشد والا او را در اتش افكنند ودر حديث صحيح است كه حضرت صادق عليه السلم
فرمود كه من بعد از معرفت چيزى را افضل از نماز نمىدانم واستشهاد فرمود بكلام حضرت عيسى عليه
السلم كه گفت واو صاني بالصلوة والزكوة مادمت حيا وشيخ طوسى (ره) در حديثي از انحضرت
نقل كرده كه فرمود نماز فريضه مقابل است نزد خداوند با هزار حج وهزار عمره كه مبرور ومقبول
باشد وروايات بسيار وارد شده در تاكيد كردن بنماز ومحافظت بر آن وبجا اوردن آن در اول وقت
وانكه هر كه استخفاف بنماز كند در حكم تارك نماز است واز رسولخدا صلى الله عليه واله مرويستكه
فرمود از من نيست كسيكه استخفاف كند بنماز خود وانرا سبك شمرد ونيز فرمود شفاعت من نمىرسد
بكسى كه استخفاف بنماز كند وفرمود نماز خود را ضايع مكنيد پس هر كه تضييع كند نماز خود را
محشور شود با قارون وهامان وحق است بر خدا كه او را با مافقين داخل در اتش كند ووارد شده
248

كه وقتى رسول خداصلى الله عليه واله در مسجد نشسته بود كه مردى داخل مسجد شد وبنماز ايستاد
ونماز خود را بجا اورد در حالتى كه ركوع وسجود آن را تمام بجا نياورد حضرت فرمود نقر كنقر الغراب
حاصل معنى انكه اين مرد سرى بر زمين زد مثل غراب كه منقار بر زمين زند پس فرمود اگر بميرد
اينمرد ونمازش بهمين نحو باشد هر اينه بر غير دين من خواهد مرد واز ابو بصير روايت است كه گفت
بعد از وفات حضرت صادق (ع) رفتم ام حميده را كه مادر حضرت امام موسى عليه السلم است
تعزيت بگويم همينكه او را تعزيت گفتم آن مخدره براى حضرت گريست ومن هم بجهت گريه او
گريستم آنگاه فرمود بمن كه اى ابو بصير اگر بودى هنگام مردن حضرت صادق (ع) هر اينه چيز عجيبى
ميديدى بدان كه انحضرت در وقت مرگ چشمان خود را گشود وفرمود جمع كنيد نزد من هر كسى را
كه ما بين من واو قرابتى وخويشى است پس ما هيچ يك از قوم وخويشان را باقي نگذاشتيم مگر انكه
ايشان را نزد انحضرت جمع كرديم آنگاه حضرت نظرى بر ايشان افكند وفرمود بدانيد كه شفاعت ما
نمىرسد بكسى كه استخفاف بنماز مىكند وبالجمله آنچه در باب نماز وارد شده زياده از آنست كه احصا
شود وچه خوب فرموده علامه بحر العلوم رضون الله عليه
تنهى عن المنكر والفحشاء اقصر فهذا منتهى الثناء
(باب اول در عدد نمازهاى فريضه ونافله آن است)
بدان كه نمازهاى واجبي شش قسم است نماز شبانه روزى كه آن را يوميه گويند ونماز جمعه نيز داخل
در اين قسم است ونماز آيات ونماز طواف واجب ونمازيكه لازم شده باشد بنذر يا عهد يا قسم
يا باستيجار ونماز والدين كه واجب است وبر ولد اكبر ونماز اموات
اما نمازهاى يوميه پس پنج است
نماز ظهر وعصر ومغرب وعشار وصبح واما عدد ركعتهاى انها پس نماز ظهر وعصر وعشا در حضر
چهار ركعت است ودر سفر دو ركعت باسقاط دو ركعت اخر واما نماز مغرب سه ركعت وصبح
دو ركعت است چه در سفر وچه در حضر همچنانكه نماز جمعه نيز دو ركعت است
واما نمازهاى نافله يعنى نمازهاى مستحبى پس بسيار است وانچه را كه تاكيد در حق او بيشتر شده است نافله هاى
شبانه روزى است كه مجموع انها در غير روز جمعه سى وچهار ركعت است باين ترتيب هشت ركعت
پيش از نماز ظهر وهشت ركعت پيش از عصر وچهار ركعت بعد از نماز مغرب ودو ركعت
249

نشسته بعد از عشا واين دو ركعت در حكم يك ركعت است وجايز است ايستاده نيز خواندن بلكه
ايستاده افضل است اگر چه نشسته احوط است واين نافله را وتيره مىگويند ودو ركعت پيش از
نماز صبح است ويازده ركعت هم نماز شب است كه هشت ركعت باشد با دو ركعت شفع
ويك ركعت وتر واما در روز جمعه پس زياد مىشود بر شانزده ركعت نافله هاى روز چهار ركعت
ديگر بس مجموع ركعتهاى نمازهاى يوميه هفده است وعدد ركعتهاى نافله ها دو مقابل آن است در
صورتيكه وتيره يكي شمرده شود وعدد مجموع ركعتهاى فريضه يوميه ونوافل آن پنجاه و يك ركعت
است واما در سفر پس همچنانكه نمازهاى چهار ركعتى دو ركعت انها ساقط مىشود نافله هاى انها نيز
ساقط مىشود پس در سفر ساقط است نافله ظهر وعصر ونماز وتيره بنابر اقوى
(مسألة 1) واجب
است نمازهاى نافله را دو ركعت دو ركعت بجا اورد مگر نماز وتر كه آن يك ركعت است ومستحب
است در ركعت دوم جميع انها خواندن قنوت حتى در ركعت دوم شفع ومفرده وتر بنابر اقوى
(مسألة 2) اقوى استحباب نماز غفيله است وان دو ركعت است ما بين نماز مغرب وعشا در ركعت
اول بعد از حمد بخواند (وذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادى في الظلمات ان لا اله الا انت
سبحانك اني كنت من الظالمين فاستجبنا له ونجيناه من الغم وكذلك ننجى المؤمنين) ودر ركعت دوم
بعد از حمد بخواند (وعنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو ويعلم ما في البر والبحر وما تسقط من ورقة الا يعلمها
ولا حبة في ظلمات الارض ولا رطب ولا يابس الا في كتاب مبين) پس دو دست را بلند كند وبگويد
اللهم انى اسئلك بمفاتح الغيب التى لا يعلمها الا انت ان تصلى على محمد وال محمد وان تفعل بي كذا وكذا
وبجاى كذا وكذا حوائج خود را ذكر كند پس بگويد اللهم انت ولى نعمتى والقادر على طلبتى تعلم
حاجتى واسئلك بحق محمد واله عليه وعليهم السلم لما قضيتها لى وسؤال نمايد حاجت خود را واين در
ركعت غير از نافله مغرب است لكن اگر دو ركعت از نافله مغرب را بر اين وجه بكند جايز است بلكه احوط است
ومستحب است نيز ما بين نماز مغرب وعشا نماز وصيه وان نيز دو ركعت است در ركعت
اول بعد از حمد سيزده مرتبه سوره اذا زلزلت الارض زلزالها ودر ركعت دوم بعد از حمد پانزده مرتبه
سوره قل هو الله احد بخواند
(مسألة 3) ظاهر انيستكه نماز وسطى كه در قرآن مجيد تاكيد شده
بر محافظه ان نماز ظهر است پس اگر كسى نذر كند كه نماز وسطى را در مسجد بجا اورد يا انكه
250

در اول وقت مثلا بجا اورد بايد نماز ظهر را در مسجد يا در اول وقت بجا اورد
(مسألة 4) جايز
است نمازهاى نافله شبانه روزى وغيره را نشسته بجا اوردن اگر چه در حال اختيار باشد لكن اولى
در آن حال آنست كه هر دو ركعت را عوض يك ركعت ايستاده حساب كند پس عوض هشت
ركعت نافله ظهر هشت دو ركعت نشسته بجا اورد وهم چنين در نافله عصر وبنابر اين عوض مفرده
وتر دو يك ركعت نشسته بجا اورد هر ركعت بيك سلام
(باب دويم در بيان اوقات نمازهاى يوميه ونافله آن است ودر آن چند فصل است)
(فصل اول) بدان كه وقت نماز ظهر وعصر مابين زوال ومغرب است ومختص است ظهر باول وقت
بمقدار اداء آن بحسب حال خود و هم چنين است عصر نسبة باخر وقت وما بين مغرب ونصف شب
وقت نماز مغرب وعشا است ومختص است مغرب باول بمقدار اداء آن و هم چنين است عشا نسبت
باخر وقت ولكن اين وقتى كه براى مغرب وعشا ذكر شد مال شخص مختار است واما مضطر يعنى
انكسيكه در اين وقت خواب باشد يا نماز را فراموش كرده باشد يا زن حائض باشد بعد از نصف
شب عذرش بر طرف شود پس وقت نماز مغرب وعشا براى او باقى است تا طلوع صبح ومختص است
عشا باخر آن بمقدار اداء آن بخلاف مغرب كه در وقت اضطرار وقت مختص ندارد واقوى آنست كه
عامد در تاخير نماز نصف شب حكمش حكم مضطر است يعنى وقت نماز نيز براى او باقي است
تا طلوع فجر واگر چه گناه كرده بجهة تاخير واحوط در حق او آنست كه نيت ادا وقضا نكند بلكه اولى
در تحق مضطر نيز چنين است ووقت نماز صبح ما بين طلوع فجر صادق است تا طلوع افتاب ووقت
نماز جمعه از اول زوال است تا وفتيكه سايه شاخص مثل شاخص شود واگر تاخيز كرد وقتش تمام
مىشود وبايد نماز ظهر بجا اورد ووقت فضيلت ظهر از وقت زوال است تا وقتي كه آن سايه كه از
شاخص در وقت زوال ظاهر شده بمثل آن شود وبعد از مثل بنابر مشهور وقت فضيلت عصر است
تا اين كه دو مثل شاخص شود ولكن بعيد نيست كه وقت فضيلت عصر از زوال باشد تا رسيدن سايه به
دو مثل ووقت فضيلت مغرب از مغرب است تا بر طرف شدن شفق مغربي وان سرخي است كه در سمت
مغرب بهمرسد بعد از غروب افتاب ووقت فضيلت عشا بعد از بر طرف شدن شفق است تا ثلث
شب پس از براى نماز عشا دو وقت اجزاء است يكى پيش از ذهاب شفق ويكى بعد از ثلث شب
251

است تا نصف شب ووقت فضيله نماز صبح از طلوع فجر است تا حادث شدن سرخى در مشرق
(مسألة 1) شناخته مىشود زوال به پيدا شدن سايه شاخص بعد از ناپديد شدن آن در مثل مكه
در بعضى اوقات يا بزياد شدن سايه بعد از كم شدن آن در مثل غالب بلدان ومكه در غالب اوقات وشاخص
سيخى است مستوى يا مانند آن كه در زمين مسطح باعتدال نصب كرده باشد ونيز شناخته مىشود
زوال بميل نمودن افتاب بجانب ابروى راست از براى كسيكه رو بنقطه جنوب بايستد لكن اين علامتي
است تقريبى وشناخته مىشود بدائره هنديه واين اضبط وامتن علامتها است وشناخته مىشود مغرب
به بر طرف شدن سرخيكه در سمت مشرق است از سمت راس واحوط زوال حمزه است از تمام ربع
ملك از طرف مشرق وشناخته مىشود نصف شب بستاره‌هائيكه طلوع مىكند در وقت غروب در
هنگاميكه ميل كند از دائره نصف النهار بسمت مغرب وشناخته مىشود طلوع صبح صادق به پهن
شدن در عرض افق آن سفيديكه حادث مىشود در افق ومتصاعد در اسمان است وشباهت دارد بدم
كرك وناميده مىشود بفجر كاذب
(مسألة 2) مراد باختصاص اول وقت بظهر واخر آن بعصر
وهكذا در مغرب وعشا عدم صحت نماز شريكه است در آن وقت در صورت عدم اداء نماز صاحب
وقت پس اگر بجا اورد نماز ظهر را پيش از زوال بگمان انكه وقت داخل شده ودر بين نماز وقت
داخل شود اگر چه پيش از سلام باشد پس مانعى نيست از بجا اوردن نماز عصر در اول زوال
و هم چنين اگر مقدم داشت نماز عصر را بر ظهر سهوا وباقى باشد از وقت مقدار چهار ركعت مانعى
نيست از بجا اوردن ظهر در آن وقت وقضا هم نمىباشد واگر چه احوط آنست كه متعرض ادا وقضا نشود
بلكه متعرض نشود كه اين نماز ظهر است يا عصر چه انكه احتمال مىرسد كه نمازيكه مقدم داشته
ظهر باشد در واقع واين نماز عصر
(مسألة 3) واجب است تاخير افكندن نماز عصر از ظهر وعشار
از مغرب پس اگر مقدم داشت عمدا عصر را بر ظهر وعشا ر ابر مغرب باطل است آن نماز چه انكه
در وقت مختص باشد يا در وقت مشترك واگر سهوا مقدم داشت پس مشهور آنست كه اگر در وقت
مختص باشد باطل است واگر در وقت مشترك باشد پس اگر بعد از فراغ از نماز ملتفت شد صحيح
است واگر در بين نماز ملتفت شد عدول بنماز سابق كند اگر محل عدول باقى باشد واگر محل گذشته
باشد مثل انكه داخل شده در ركوع ركعة چهارم از عشا باطل است تو اگر چه احوط آنست كه تمام
252

كند وبعد از نماز مغرب آن را اعاده كند ولكن در اين دو قول مشهور در اين مسألة نزد من اشكال
است بلكه اظهر در مسألة تقديم عصر بر ظهر صحت عصر است لكن آن را ظهر قرار بايد داد اگر بعد
از فراغ ملتفت شد بجهت نص صحيح كه فرموده اند اين چهار ركعت است عوض آن چهار ركعت
لكن احوط آنست كه در چهار ركعت ديگر نيت ظهر وعصر نكند بلكه بقصد مافي الذمه بجا اورد واگر
در اثناء ملتفت شد عدول كند چه در وقت مشترك باشد يا مختص ودر تقديم عشا اگر بعد از فراغ
ملتفت شد صحيح است واگر در اثناء ملتفت شد عدول كند وفرقى نيست در وقت مختص ومشترك
وبنابر آنچه ما گفتيم ظاهر مىشود فائده وقت مختص در انجائيكه بگذرد از اول وقت مقدار چهار
ركعت پس ضعيفه حائض شود پس لازم است بر زن كه قضا كند خصوص ظهر را و هم چنين هر گاه
از حيض پاك شود در حالتيكه از وقت باقي نباشد مگر مقدار چهار ركعت پس معين است بر او كه
نماز عصر فقط بجا اورد و هم چنين است هر گاه صبي بالغ شود در حينى كه از وقت باقي نباشد مگر
مقدار چهار ركعت پس در اين حال واجب است بر او خصوص عصر واما اگر فرض كرديم در وقت
مشترك مقدار چهار ركعت بدون زيادى پس مختص نيست بهيچ يك از دو نماز بلكه ممكن است كه
بگوئيم مخير است ما بين اتيان يكي از دو نماز مثل انكه كسيكه جنون ادوارى دارد در وقت مشترك
بقدر چهار ركعت بهوش بيايد يا انكه صبي بالغ شود در وقت مشترك وبعد از گذشتن مقدار چهار
ركعت نماز ديوانه شد يا بميرد وهكذا در امثال اينها
(مسألة 4) هر گاه مقدار پنج ركعت بغروب
وقت باشد مقدم دارد نماز ظهر را وهر گاه بقدر چهار ركعت يا كمتر بشد مقدم دارد عصر را
چنانكه در سفر اگر بقدر سه ركعت باشد ظهر را مقدم دارد واگر بقدر دو ركعت ديگر باشد مقدم دارد
عصر را وهر گاه بقدر پنج ركعت بنصف شب باقى باشد مغرب را پيش دارد واگر چهار ركعت
يا كمتر باشد عشا را پيش دارد ودر سفر هر گاه بقدر چهار ركعت بنصف شب باقى باشد نماز
مغرب را پيش دارد واگر كمتر باشد عشا را بجا اورد لكن واجب است مبادرة بمغرب هر گاه بعد از
تقديم عشا بقدر يك ركعت يا زيادتر وقت باشد وظاهر آنست كه نماز مغرب در اين هنگام اداء است
واگر چه احوط عدم نيت ادا وقضا است
(مسألة 5) عدول از سابق بلا حق جايز نيست وبعكس
جايز است پس هر گاه به نيت ظهر داخل در نماز شد ودر اثناء ملتفت شد كه نماز ظهر را بجا اورده
253

بود جايز نيست عدول بعصر كند بلكه قطع كند وشروع در عصر كند واما هر گاه بخيال انكه نماز
ظهر را بجا اورده داخل عصر شود ودر اثناء ملتفت شد كه ظهر را بجا نياورده عدول بظهر كند
(مسألة 6) هر گاه از وقت بقدر چهار ركعت باقى باشد شخص مسافر شروع كرد بنماز ظهر بقصد
قصر ودر اثناء نيت اقامه كرد باطل است نماز او وجايز نيست عدول بعصر كند بلكه قطع كند
وشروع بعصر كند و هر گاه در اين فرض پيش از شروع قصد اقامه كرد وبه نيت عصر شروع بنماز
كرد و بعد از شروع قصدش بهم خورد يعنى عزم بر عدم اقامه كرد پس ظاهر آنست كه عدول بظهر
كند وشكسته تمام كند
(مسألة 7) مستحب است تفريق ما بين دو نماز مشترك در وقت مثل نماز
ظهر وعصر ونماز مغرب وعشا وكافى است مسمى تفريق وايا بمجرد فعل نافله تفريق بعمل مىآيد يا نه
وجهي از براى آن است اگر چه خالي از اشكال نيست
(مسألة 8) معلوم شد پيش از اين
كه وقت فضيلت نماز عشا از ذهاب شفق است تا ثلث شب ووقت اجزاء آن پيش از ذهاب
شفق وبعد از ثلث است تا نيمه شب وفقها از براى نماز عصر نيز ذكر كرده اند كه وقت فضيلت آن
از رسيدن مايه شاخص است بمثل تا دو مثل ودو طرف وقت فضيلت آن دو وقت اجزاء آن است
لكن دانستى كه بعيد نيست اول وقت فضيله آن اول زوال باشد واز براى او يك وقت اجزاء باشد بلى
احوط آنست كه كسيكه خواهد درك فضيلت عصر كند صبر كند تا سايه بمثل برسد
(مسألة 9)
مستحب است تعجيل كردن بنماز در وقت فضيلت ودر وقت اجزاء بلكه هر چه باول وقت نزديكتر
باشد افضل است مگر انكه معارضي داشته باشد مثل انتظار جماعت وغيره
(مسألة 10) مستحب
است نماز صبح را چنان در اول وقت بجا اورند كه تاريكى بر قرار باشد وروشنائي منتشر نشده باشد
(مسألة 11) اگر از وقت بقدر يك ركعت باقى باشد هنوز نماز قضا نيست وبايد به نيت اداء آن
نماز را بجا اورد زيرا كه هر كه يك ركعت از وقت درك كرد بمنزله آنست كه تمام وقت نماز را درك
كرده باشد لكن جايز نيست كه نماز را تاخير افكند تا بان وقت
(فصل دويم) در بيان اوقات
نمازهاى نافله است (مسألة 1) وقت نافله ظهر از زوال است تا انكه سايه شاخص دو سبع آن شود
وان مقدار يك ذراع است ووقت نافله عصر تا وقتى است كه سايه بچهار سبع شاخص برسد وان دو
ذراع است بلكه وقت نافله باقي است تا اخر وقت اجزاء ظهر وعصر بنابر اقوى واگر چه اولى آنست كه
254

بعد از ذراع ظهر را بجا اورد وبعد نافله را وهكذا بعد از دو ذراع عصر را مقدم دارد ونافله را بعد بجا
اورد و بنابر اين پيش از ذراع وذراعين وقت افضليت نافله است واحوط آنست كه بعد از ذراع
وذراعين نيت ادا وقضا نكند در نافلتين
(مسألة 2) مشهور آنست كه در غير روز جمعه جايز نيست
مقدم داشتن نافله ظهر وعصر را بر زوال واگر چه بداند بعد از زوال متمكن نشود بجا اوردن نافلتين را
لكن اقوى جواز تقديم است خصوص در اين صورت
(مسألة 3) نافله روز جمعه بيست ركعة است
واولى تفريق آن است باين ترتيب كه شش ركعت در وقت پهن شدن افتاب بجا اورد وشش ركعت
وقت بالا امدن افتاب وشش ركعت پيش از از زوال ودو ركعت وقت زوال بجا اورد
(مسألة 4)
وقت نافله مغرب از حين فراغ از فريضه است تا زوال حمره مغربيه
(مسألة 5) وقت نماز وتيره
كه نافله عشا است ممتد است تا اخر وقت عشا واولى بجا اوردن وتيره است بعد از عشا بدون فاصله
معتد به ولكن اگر خواست بجا اورد نمازهاى موظفه بعد از عشا را كه در بعض ليالى است وتيره را عقب
انها بجا اورد
(مسألة 6) وقت نافله صبح از طلوع فجر اولى است تا ظاهر شدن سرخي طرف مشرق
و جايز است بجا اوردن او را بعد از نماز شب پيش از فجر اگر چه در نيمه شب بلكه پيش از نصف
شب باشد لكن اين در وقتى است كه نماز شب را بر آن مقدم دارد و افضل اعاده او است در وقت خود
(مسألة 7) هر گاه نافله صبح را بجا اورد در وقت يا پيش از وقت وبعد بخواب رفت مستحب
است كه آن را اعاده كند
(مسألة 8) وقت نمازهاى شب از نصف شب است تا فجر دوم كه طلوع
صبح صادق است و افضل آنست كه در وقت سحر كه ثلث اخر شب است بجا اورد وهر چه بفجر
نزديكتر شود فضيلتش بيشتر است
(مسألة 9) جايز است تقديم نماز شب بر نصف براى مسافر
واز براى جوانيكه سخت باشد براى او بجا اوردن نماز شب را در وقت و همچنين براى هر صاحب عذر
مثل شخص پير ومريض وكسيكه از سرما يا احتلام خوف دارد وسزاوار است كه هر گاه مقدم داشته
نيت تعجيل كند در آن نه نيت اداء
(مسألة 10) هر گاه امر دائر شد ما بين تقديم نماز شب بر وقت
يا قضاء آن بهتر قضا كردن است
(مسألة 11) هر گاه نماز شب را بر وقت خود مقدم داشت ودر
وقت بيدار شد اعاده ندارد
(مسألة 12) هر گاه شخص شروع كرد بنماز شب وچهار ركعت بيشتر
بجا اورد كه فجر طلوع كرد بقيه را بجا اورد مخففه يعنى بدون سوره واگر پيش از شروع در نماز شب
255

فجر طالع شد مقدم دارد دو ركعت نافله صبح را وبعد فريضه را بجا اورد ونماز شب را قضا كند
واگر شروع كرده بنماز شب كه صبح شد آن را تمام كند ونافله صبح وفريضه را بخواند وبعد ما بقي
نماز شب را قضا كند
(مسألة 13) گذشت كه تعجيل در نماز يعنى بجا اوردن نماز در اول وقت
افضل است لكن در اينجا ميگوئيم كه در چند مورد استثنا شده يعني تاخير افضل است اول تاخير
نماز ظهر وعصر از براى كسيكه خواسته باشد نافله بجا اورد و هم چنين است نماز صبح براى كسيكه
نافله آن را پيش از وقت بجا نياورده باشد دوم تاخير مطلق نمازهاى حاضره است براى كسيكه
قضا از پيش دارد و مىخواهد بجا اورد سيم تاخير است براى شخص متيمم كه احتمال مىدهد
يا اميد دارد كه عذرش بر طرف شود واما در غير تيمم از عذرهاى ديگر اقوى وجوب تاخير است
چهارم كسيكه بول يا غايطش مسايد پس نماز را افكند وقضا حاجت كند پنجم كسيكه
اقبال بنماز ندارد تاخير افكند تا حضور قلب حاصل شود لكن اين را عاده صود قرار ندهد ششم
تاخير بجهت درك جماعت مادام كه افراط در تاخير نشود ونيز رجحان دارد تاخير بجهت تحصيل كمال
ديگر مثل حضور در مسجد يا زياد شدن مأمومين وامثال اينها هفتم تاخير نماز صبح است بجهت
خواندن نماز شب هر گاه چهار ركعت آن را پيش از دخول صبح بجا اورده باشد چنانچه معلوم شد
هشتم تاخير است براى مسافريكه تعجيل داشته باشد نهم زنى كه تربيت صبي مىكند وجامه
اش نجس است وروز يكدفعه بجهت نماز مىشويد تاخير ميندازد ظهر وعصر را تا نزديك بغروب
تا جمع كند با مغرب وعشا بجهت انكه چهار نمازش بجامه شسته بجا اورده شود دهم زنى كه
استحاضه كثيره دارد تا خير افكند نماز ظهر را تا اخر وقت فضيلت آن تا جمع كند با عصر بيك غسل
و هم چنين تاخير افكند نماز مغرب را تا اخر وقت فضيلت آن وجمع كند با عشا بيك غسل يازدهم
تاخير عشا است تا وقت فضيلتش كه بعد از ذهاب شفق است واولى تاخير عصر است از زوال
تا سايه شاخص بمثل برسد واگر چه اول وقت فضيلت آن از زوال است دوازدهم حاج كه از
عرفات بمشعر مىرود مغرب وعشا را تاخير ميافكند اگر چه بربع بلكه تا بثلث برسد سيزدهم
كسيكه بيم از گرما دارد نماز ظهر را تاخير افكند تا سايه بمثل برسد چهاردهم تاخير نماز مغرب
است براى كسيكه روزه است وطبعش شائق بطعام وحواسش نزد افطار است يا انكه منتظر او
256

مىباشند بجهة افطار
(مسألة 14) مستحب است تعجيل در قضاء فرائض ومقدم داشتن بر نمازهاى
حاضره ومستحب است تعجيل در قضاء نوافل هر گاه فوت شد در اوقات خود وافضل آنست كه قضاء
نافله شب را در شب وقضاء نافله روز را در روز بجا اورند
(مسألة 15) واجب است تأخير نماز
از اول وقت براى صاحبان عذر هر گاه اميد يا احتمال زوال عذر باشد در اخر وقت سواى تيمم
چنانچه گذشت و هم چنين واجب تاخير بجهت تحصيل مقدمات نماز كه حاصل نباشد مانند
طهارت وستر وغيره و هم چنين واجب است تاخير بجهة ياد گرفتن اجزاء وشرائط نماز بلكه بجهت
اموختن وياد گرفتن احكاميكه طارى بر نماز مىشود مانند شك وسهو وغيره هر گاه غالبا اتفاق دهد
براى او بلكه گفته اند مطلقا چه غالبا اتفاق بيفتد يا نه لكن وجهى ندارد واگر ياد نگرفب وداخل
در نماز شد باطل است اگر چه اتفاق هم نيفتد بشرط انكه در نماز متزلزل باشد والا پس اگر بحيثيتى
باشد كه محقق شود از او قصد فرمان بر دارى امر خدا پس اقوى صحة است بلى اگر شك
يا سهوى رو دهد كه حكم او را نداند باطل است نمازش لكن جايز است بنا را بگذارد بر يكي از دو وجه
يا وجوهي كه احتمال مىدهد بقصد انكه سؤال كند بعد از فراغ واعاده كند اگر مخالف با واقع باشد
ونيز واجب است تاخير نماز هر گاه مزاحمت كند با او واجب مضيق مثل ازاله نجاست از مسجد يا اداء
دينى كه طلب كار مطالبه كند با قدرت داشتن بر اداى آن يا بجهت حفظ كردن نفس محترمي يا نحو
اينها هر گاه در اين مقامات مخالفت كرد ومشغول بنماز شد معصيت كرده در ترك واجب مضيق
لكن نمازش صحيح است بنابر اقوى واگر چه احوط اعاده است
(مسألة 16) جايز است بجا اوردن
نافله اگر چه مبتدئه باشد در وقت فريضه ماداميكه تنك نكند وقت فريضه را ومعنى مبتدئه خواهد
امد و هم چنين جايز است براى كسيكه نماز قضاء دارد بنابر اقوى واحوط ترك آن وتقديم فريضه
وقضاء فائته است
(مسألة 17) هر گاه شخص نافله را بر خود واجب كرد بسبب نذر مانعى ندارد
از بجا اوردن آن در وقت فريضه حتى بر قول آن كسيكه منع مىكند نافله را در وقت فريضه لكن
اين در صورتيكه نذر خود را مطلق سازد واما اگر مقيد كند بوقت فريضه بنابر قول انكه مانع
است اشكال دارد واگر چه ممكن است حكم بصحت بسبب انكه مانع وصف نافله بودن است وچون
نافله را نذر كرد واجب مىشود واز وصف نفلى بيرون مىرود ومانع بر طرف مىشود آن وقت مثل
257

فريضه است كه در وقت فريضه يوميه بجا اورند واگر كسى ايراد كند باين كه متعلق نذر بايد
راجح باشد وبنابر قول كسيكه مانع است نذر منعقد نمىشود بجهت انكه رجحان ندارد جوابش آن است
كه نذر منعقد مىشود بسبب انكه نماز من حيث هي راجح است ومرجوحيتش مقيد است بقيدى كه
بسبب نذر بر طرف مىشود ولازم نيست در متعلق نذر رجحان قبل از نذر وبا قطع نظر از نذر تا انكه
گفته شود در اين مقام رجحان نيست بلكه كفايت مىكند رجحان اگر چه بعد از نذر وبملاحظه نذر
باشد
(مسألة 18) نافله منقسم مىشود بمرتبه وغير مرتبه ومرتبه همان نوافل يوميه است كه وقت
انها ذكر شد وغير مرتبه نيز بدو قسم است يكي ذات السبب است مانند نماز زيارت ونماز استخاره
ونمازهاى وارده در ايام وليالى مخصوصه وقسم ديگر غير ذات السبب است وآنرا مبتدئه مىگويند
چون اينمطلب معلوم شد پس بدان كه اشكالى نيست در عدم كراهت بجا اوردن مرتبه در اوقات خود
اگر چه بعد از نماز عصر يا نماز صبح باشد و هم چنين اشكالى نيست در عدم كراهت قضاء نوافل
در هر وقتي از اوقات و هم چنين كراهتى نيست در اتيان نمازهاى ذات سببى در هر وقت كه خواسته
باشد واما نوافل مبتدئه كه از براى آن فضل مخصوص وارد نشده بلكه استحباب اتيان بان از جهت
روايات است مانند الصلوة خير موضوع وقربان كل تقى ومعراج المؤمن پس جماعتى از فقها ذكر كرده
اند كه كراهت دارد شروع در آن در پنج وقت اول بعد از نماز صبح تا طلوع افتاب دوم
بعد از نماز عصر است تا غروب افتاب سيم از طلوع افتاب است تا پهن شدن آن چهارم از وقت
بالا امدن افتاب است تا زوال پنجم نزد غروب است يعنى كمى پيش از آن واما هر گاه شروع
كرد در متبدئه پيش از اين اوقات ودر اثناء داخل يكى از اين اوقات شد كراهتى نيست در تمام كردن
نماز ولكن نزد من در ثبوت كراهت مذكورات اشكال است
(فصل سيم) در احكام ومسائل متعلقه
بوقت است (مسألة 1) جايز نيست نماز خواندن پيش از دخوا وقت پس اگر شروع كرد بنماز پيش از
وقت باطل است اگر چه جزئي از آن در وقت واقع شود وواجب است در هنگام شروع علم بدخول وقت
ومظنه كفايت نمىكند از براى غير صاحبان عذر بلي جايز است اعتماد بر شهادت دو عادل بدخول
وقت بنابر اقوى چنانچه جايز است اعتماد بر اذان عادل وقت شناس ودر كفايت شهادت يك عادل
اشكال است وهر گاه شخص شروع كرد بنماز بدون يقين بدخول وقت وبدون شهادت دو عادل
258

يا اذان عدل عارف باطل است مگر انكه بقد ظاهر شود كه تمام نماز در وقت واقع شده با فرض
حصول قصد قربت از او
(مسألة 2) هر گاه شخص غافل باشد از وجوب تحصيل يقين بوقت
يا خبريكه در حكم يقين است ونماز خواند وبعد ظاهر شد كه تمام نماز در وقت واقع شده صحيح است
همچنانكه اگر ظاهر شود كه تمام نماز پيش از وقت واقع شده باطل است و هم چنين باطل است هر گاه
امر ظاهر نشود واما هر گاه امرظاهر شود كه در اثناء نماز وقت داخل شده در صحت نماز اشكال
است واحتياط باعاده نماز ترك نشود
(مسألة 3) هر گاه يقين كرد بدخول وقت يا اعتماد كرد بظن
معتبر مثل شهادت عدلين يا اذان عدل عارف وداخل در نماز شد پس هر گاه بعد ظاهر شد كه تمام
نماز پيش از وقت واقع شده باطل است واعاده واجب است واگر معلوم شد كه وقت در اثناء نماز
داخل شده اگر چه پيش از سلام باشد صحيح است بخلاف انكه اگر بظن غير معتبر عمل كرد
صحيح نيست اگر چه در اثناء وقت داخل شود و هم چنين است هر گاه غافل بود بنابر احوط چنانچه
گذشت وفرقى نيست در صحت نماز در صورت اول ما بين انكه بعد از نماز معلوم شود كه وقت در اثناء
داخل شده يا در بين نماز معلوم شود دخول وقت لكن بشرط انكه در اثناء نماز كه ملتفت با ينمعنى
شد وقت داخل شده باشد نه انكه ظاهر شود كه وقت نزديك است داخل شود بحيثيتى كه پيش
از تمام شدن نماز وقت داخل مىشود چه در اين صورت فائده ندارد
(مسألة 4) هر گاه متمكن
نباشد از تحصيل علم يا چيزيكه در علم است بسبب مانعى در اسمان مانند ابر ومه يا غبار يا مانعى
در خودش مثل كورى يا محبوس بودن وامثال انها پس بعيد نيست كفايت مظنه لكن احوط تاخير
نماز است تا يقين بوقت حاصل شد بلكه اين احتياط ترك نشود
(مسألة 5) هر گاه اعتقاد كرد
كه وقت داخل شده شروع بنماز كرد در اثناء نماز يقينش مبدل بشك شد كفايت نمىكند در حكم
بصحت مگر انكه در انهنگام علم بدخول وقت حاصل شود
(مسألة 6) هر گاه در اثناء نماز شك
كرد كه حين شروع مراعات واحراز دخول وقت كرد يا نه پس اگر در اين حال يقين بدخول وقت
دارد بعيد نيست حكم بصحت نمازش والا واجب است اعاده نماز بعد از احراز
(مسألة 7) هر گاه
بعد از نماز شك كرد در اين كه آيا نمازش در وقت واقع شده يا نه پس اگر دانست كه در حين شروع
ملتفت وقت نبوده وغافلا نماز خوانده باطل است واگر بداند كه التفات بمراعات وقت
259

داشت با وجود اين شك دارد كه در هنگام شروع بنماز وقت داخل شده بود يا نه بنابر صحت گذارد
واگر شك دارد كه مراعات كرده يا نه باز بنا را بر صحت گذارد لكن آنچه گفته شد در صورتى است
كه در حين شك علم بدخول وقت داشته باشد والا حكم نمىشود بصحة مطلقا وقاعده فراغ جارى
نمىشود بجهت انكه جايز نيست از براى او هنگام شك شروع در نماز پس چگونه حكم مىشود بصحت
نمازيكه كرده شده با اين حالت
(مسألة 8) واجب است تقديم نماز ظهر بر عصر ومغرب بر عشا
پس اگر عمدا عكس كرد باطل است و هم چنين است هر گاه جاهل بحكم باشد واما هر گاه شخص
غافل بود يا انكه اعتقاد كرده بود كه نماز مقدم را خوانده شروع در نماز ثاني كرد پس اگر متذكر شد
پيش از فراغ عدول بنماز سابق كند اگر محل عدول باقى باشد اگر چه در وقت مختص باولى هم واقع
شده باشد بنابر اقوى چنانچه گذشت لكن احوط اعاده است در اين صورت واگر بعد از فراغ
متذكر شد صحيح است وانرا نماز اول قرار دهد در مثل ظهر وعصر كه در عدد ركعات متساويند
واگر چه در وقت مختص باولى باشد وگذشت كه احوط آنست كه در نماز ثاني كه اتيان مىكند قصد
مافى الذمه نمايد واما در مثل مغرب وعشا كه در ركعة متساوى نيستند نيز حكم بصحت مىشود واتيان
كند بنماز اولى كه مغرب است اگر چه نماز ثانى در وقت مختص باولى واقع شده باشد لكن احوط
در اين صورت اعاده است
(مسألة 9) هر گاه شخص نماز مغرب نخوانده شروع در عشاء كرد از
روى غفلت يا فراموشى يا باعتقاد انكه مغربرا بجا اورده ودر اثناء ملتفت شد كه نماز مغربرا نخوانده
عدول بمغرب كند مگر انكه بركوع ركعت چهارم رسيده باشد كه در اين هنگام احوط آنست كه بقصد
عشا تمام كند ونماز مغرب را بخواند وبعد هم عشا را اعاده كند
(مسألة 10) جايز است عدول از
لاحق بسابق در قضاء نمازهاى فوت شده بشرط انكه نمازيكه عدول بان مىكند فوتش معلوم باشد
واما اگر بجهت احتياط عدول كند بسابق كفايت نمىكند در برائت ذمه از نماز سابقه اگر چه
احتياطيه هم باشد بجهت احتمال اشتغال ذمه در واقع بنماز سابق نه لاحق پس محقق نشد عدول از
نمازى بنماز ديگر و هم چنين است مسألة در عدول حاضره بسابقش يعنى صحة عدول لازمه اش
آنست كه اتيان بنماز لاحق از باب احتياط نباشد والا يقين به برائة ذمه حاصل نمىشود بسبب عدول
چنانچه مذكور شد
(مسألة 11) عدول از سابق بلا حق جايز نيست چه در نمازهاى ادائيه وچه قضائيه
260

وجايز نيست از قضا باداء ونه از نافله بفريضه ونه از فريضه بنافله مگر در مسألة ادراك جماعت و هم چنين
جايز نيست عدول از فريضه بفريضه ديگرى كه ترتيب در بين انها نباشد وجايز است عدول از نماز
اداء بقضاء بلكه مستحب است هنگاميكه وقت نماز اداء وسعت داشته باشد
(مسألة 12) هر گاه
شخص در اثناء نماز عصر اعتقاد كرد كه ظهر را نخوانده عدول بظهر كرد پس از آن ظاهر شد كه
ظهر را خوانده بود ظاهر آنست كه جايز است ثانيا عدول بعصر كند لكن خالى از اشكال نيست واحوط
آنست كه تمام كند واعاده نمايد
(مسألة 13) مراد از عدول آنست كه نيت كند كه اين نمازيكه
مشغول است بآن آن نماز سابق است بالنسبه بانچه از آن گذشته وانچه بعد مىآيد
(مسألة 14)
هر گاه از اول وقت گذشت مقدار بجا اورد نماز نسبت بحال نماز گذار دران وقت از جهة سفر
وحضر وتيمم ووضو ومرض وصحت وامثال اينها پس حاصل شد براى شخص يكي از عذرهائيكه مانع
است از تكليف بنماز مانند ديوانگي وحيض وبيهوشى واجب است بر او قضا بعد از زوال عذر وهر گاه
انگذشت از اول وقت بمقدار نماز او واجب نيست قضا بر او واگر پيش از وقت دانست كه بعد از
گذشتن مقدار نماز از اول وقت عذر براى او حادث مىشود واجب است مبادرة بنماز كند وبنابر
نحه كه ذكر كرده ايم پس اگر تمام مقدمات نماز براى او حاصل شود در اول وقت كفايت مىكند
گذشتن مقدار چهار ركعت از براى ظهر وهشت ركعت براى ظهر وعصر واز سفر كفايت مىكند
مقدار دو ركعت براى ظهر وچهار ركعت براى ظهر وعصر وهكذا نسبت بمغرب وعشا واگر تمام
مقدمات يا بعضى از آن حاصل نبود براى او بايد بگذرد از اول وقت مقدار بجا اوردن نماز وتحصيل
مقدمات غير حاصله وبعضى از فقها فرمودند كه كافى است گذشتن مقدمات تحصيل طهارت وبجا
اوردن نماز واگر چه مقدمات ديگر حاصل نباشد واقوى قول اول است واگر چه اين قول احوط است
(مسألة 15) هر گاه عذريكه مانع از تكليف نماز بود در اخر وقت بر طرف شد پس اگر وقت
بمقدار دو نماز باشد هر دو واجب است واگر بقدر يكى باشد همان را بجا اورد واگر بقدر يكركعة
بيشتر نباشد نماز دوم واجب است واگر بعلاوه يك نماز بقدر يكركعة ديگر وقت باشد هر دو واجب
است مثل انكه در حضر مقدار پنج ركعت ودر سفر مقدار سه ركعت بغروب باشد ودر حضر مقدار
پنج ركعت ودر سفر چهار ركعت بنصف شب باشد واگر صاحب وقت يك نماز باشد مثل نماز
261

صبح كفايت مىكند بقاء مقدار يك ركعت ونهايت ركعة بتمام شدن ذكر واجب سجده دوم است
(مسألة 16) هر گاه در اثناء وقت مشترك عذر بر طرف شد بمقدار يك نماز باز عذر حادث شد مثل
بيهوشى وجنون ادوارى پس ايا واجب است كه قضاء نماز ازل كند يا دوم يا مخير است از براى
هر كدام وجهي است
(مسألة 17) هر گاه كودك در اثناء وقت بالغ شد واجب است بر او نماز
هر گاه مقدار يك ركعة يا زيادتر از وقت درك كند واگر در اول وقت پيش از انكه بحد بلوغ برسد
نماز خوانده است اقوى كفايت كردن آن نماز است واعاده واجب نيست واگر چه احوط است
و هم چنين است حكم هر گاه در اثناء نماز بالغ شود
(مسألة 18) هر گاه وقت نماز تنك باشد
واجب است بر نماز گذار كه اكتفا كند باقل واجب هر گاه اتيان بمستحبات باعث شود واقع شدن
بعض نماز را در خارج وقت پس اگر با اين حال مستحيات را بجا اورد از روى علم مشكل است
صحت نمازش بلكه باطل است بنابر اقوى
(مسألة 19) هر گاه درك كرد از وقت مقدار يك ركعت
يا زيادتر واجب است ترك مستحبات بجهة محافضة بر وقت بقدر امكان بلي در انمقداريكه در خارج
وقت واقع مىشود باكى نيست در اتيان بمستحبات
(مسألة 20) هر گاه شك كرد در اثناء نماز
عصر كه ظهر را خوانده يا نه بنابر نخواندن گذارد وعدول بظهر كند اگر در وقت مشترك باشد
وقاعده تجاوز در اينجا راه ندارد بلى هر گاه در وقت مختص بعصر باشد ممكن است گفته شود كه بنا را
بر خواندن گذارد باعتبار انكه اين شك بعد از وقت حساب مىشود.
(باب سيم در بيان قبله است ودر آن چند فصل است)
(فصل اول) بدان كه قبله مكانى است كه خانه خدا زادها الله شرفا در آن واقع شده است از تخوم
زمين تا عنان اسمان وان قبله است از براى كافه مردم از نزديك ودور نه انكه خصوص بنا قبله است وحجر
اسماعيل داخل در خانه نيست واگر چه واجب است كه در طواف داخل شود وواجب است استقبال
عين كعبه نه مسجد ونه حرم براى همه كس اگر چه دور باشد ومعتبر نيست اتصال خط از توقف
هر نماز گذار بكعبه بلكه محاذاة عرفيه كافى است نهات امر آنست كه محاذات وسعت پيدا مىكند از مكان
دور وهر چه بعد زيادتر شود محاذات وسعتش زيادتر مىشود همچنانكه معلوم مىشود اين مطلب
بملاحظه اجرام بعيده مثل ستاره ونحوه پس ضرر ندارد زيادتى عرض صف مستطيل از كبعه در صدق
262

محاذات چنانچه مشاهده مىكنيم اين مطلب را بالنسبه باجرام بعيده وقول بانكه قبله بعيد سمت كعبه
وجهت است در حقيقت راجع بهمين است كه ما گفتيم واگر مراد بجهت جهة عرفيه است كه
مسامحه در آن مىشود پس وجهي از براى آن نيست ومعتبر است يقين بمحازات با امكان وبا عدم امكان
رجوع مىشود بعلامات ونشانهائيكه مفيد ظن است ودر كفايت شهادت دو عادل با امكان تحصيل
علم اشكال است وبا عدم امكان باكي نيست اگر اجتهادش در قبله مخالف باقول عدلين نباشد والا
احوط تكرار نماز است واگر ممكن نشد در امر قبله تحصيل مظنه كند رو بچهار طرف نماز بخواند
اگر وقت وسعت داشته باشد والا پس مخير است ما بين انها
(مسألة 1) علامتهائيكه مفيد ظن است
در قبله كه واجب است رجوع بانها در صورت عدم امكان علم چنانچه در غالب بلاد بعيده چنين
است بسيار است از جمله جدى است كه في الجمله نص بر آن وارد شده است كه آن را محازى كنند
با پشت منكب راست كه ميان شانه وگردن است در اواسط عراق مثل كوفه ونجف وبغداد وامثال
انها واحوط آنست كه جدى در غايت ارتفاع يا انخفاض باشد واحوط آنست كه در پشت گوش راست
قرار دهند ودر مثل بصره وغير او از بلاد شرقيه جدى را در گوش راست ودر موصل ونحوان از بلاد
غربيه ما بين كتفين ودر شام پشت كتف ودر عدن ميان دو چشم ودر صفا بر گوش راست ودر حبشه
ونوبه بخد چپ قرار مىدهند وديگر از علامات سهيل است وان بر عكس جدى است وديگر خورشيد
است براى اهل عراق كه ميل مىكند در وقت زوال از طرف دماغ بجانب ابروى راست هنگاميكه
بنقطه جنوب بايستد وديگر قرار دادن مشرق است بر جانب چپ ومغرب را بر جانب راست از
براى اهل عراق لكن در انجائي كه جدى را بين دو كتف قرار مىدهد مثل موصل وديگر ثريا وعيوق
است از براى اهل مغرب كه اول را بر جانب راست ودوم را بر جانب چپ قرار مىدهند وديگر محرابي
است كه معصوم عليه السلم در آن نماز خوانده باشد پس اگر معلوم باشد كه در آن محراب بدون تيامن
وتياسر نماز خوانده اند اين علامتى است مفيد علم والا مفيد ظن است وديگر قبر معصوم عليه السلم
است وان نيز مفيد علم است هر گاه بداند كه صورت اول قبر تغيير نكرده وظاهر قبر مطابق است
باجسد معصوم عليه السلام والا مفيد ظن است وديگر قبله بلد مسلمانان است در نماز وقبور ايشان
ومحراب ايشان هر گاه معلوم نباشد كه از ابتداى بناى آن بر غلط شده وبغير اين علامات مانند
263

قواعد هيئت وقول اهل خبره وامثال آن
(مسألة 2) هر گاه ممكن نشد تحصيل نشد تحصيل علم در قبله واجب
است اجتهاد در تحصيل مظنه وجائز نيست اكتفا كردن بظن ضعيف با امكان ظن قوى چنانچه
جائز نيست اكتفا بقوى با امكان ظن اقوى وفرقى نيست در ميان اسبابي كه مظنه بان حاصل
مىشود بلكه مدار بر ظن اقوى فالاقوى است خواه از امارات مذكوره حاصل شود يا از غير آن
اگر چه از قول فاسق بلكه از قول كافر باشد پس هر گاه عادلى خبر داد بقبله ومظنه بقول او حاصل
نشد وخبر داد فاسقي يا كافرى كه آن اهل خبره بود در امر قبله شناختن مثلا بخلاف عادل وبقول او مظنه
حاصل شد عمل بقول او بايد كرد
(مسألة 3) فرقى نيست در وجوب اجتهاد ما بين نابينا وبينا نهايت امر
آنست كه اجتهاد نابينا رجوع بغير است در بيان امارات يا در تعيين قبله
(مسألة 4) معتبر نيست قول
صاحب منزل در قبله هر گاه مفيد ظن نباشد وكفايت نه مىكند نيز هر گاه مفيد ظن باشد ولكن
ممكن باشد تحصيل اقوى از آن
(مسألة 5) هر گاه شخص اجتهاد كرد در امر قبله واجتهادش مخالف
شد با قبله بلد مسلمانان مانند محراب ومذابح وقبورشان احوط تكرار نماز است مگر انكه يقين كند
بانكه بناء قبله ايشان بر غلط است
(مسألة 6) هر گاه قبله منحصر در دو سمت شد باين معنى كه يقين
كرد كه قبله از اين دو سمت بيرون نيست واجب است تكرار نماز باين كه نماز بهر دو سمت كند مگر
اين كه يكى از آن دو جهت مظنون باشد وديگرى موهوم پس اكتفاء كند بهمان جهتى كه مظنه دارد واگر
قبله منحصر در دو جهت شد از حيث مطنه يعنى مظنه كرد كه قبله از اين دو جهت بيرون نيست
باز حكمش تكرار نماز است لكن احوط اجراء حكم متحير است پس در اينجا نماز بچهار طرف كند
(مسألة 7) هر گاه براى نماز اجتهاد كرد وظن بقبله پيدا كرد واجب نيست براى نماز ديگر تجديد
اجتهاد كند مادامي كه مظنه اش بقبله باقي است
(مسألة 8) هر گاه بعد از اجتهاد در قبله مظنه
بيك جهتى پيدا كرد ونماز ظهر را مثلا بانجهت خواند بعد مبدل شد مظنه اش بجهة ديگرى واجب
است نماز عصر را رو بجهت دويمى بخواند وايا واجب است اعاده كند نماز ظهر را يا نه اقوى وجوب است
اگر بمقتضاى مظنه دوم جهت اول پشت بقبله يا در يمين ويسار قبله بوده واگر ما بين قبله ويمين يا يسار
بوده اعاده واجب نيست
(مسألة 9) هر گاه در اثناى نماز مظنه اش منقلب شد بسمتى ديگر
بگردد بان سمت ماداميكه سمت اول پشت بقبله يا در يمين وبسيار نبوده باشد والا بايد اعاده كند
264

(مسألة 10) هر گاه دو نفر در قبله اجتهاد كردند واجتهاد شان بر خلاف يگديگر شد جايز است
اقتداء يكي از آن دو نفر بديگرى بشرطى كه اختلافشان در قبله كم باشد بحيثى كه بهيئت جماعت ضرر
نزند وبحد استدبار ويمين ويسار نرسد
(مسألة 11) هر گاه قدرت بر اجتهاد ندارد يا مظنه براى او
حاصل نمىشود كه قبله در چه جهتى است وهمه جهات متساوى است نزد او بچهار طرف نماز كند
اگر وقت وسعت داشته باشد والا بقدرى كه وقت وسعت دارد نماز كند وشرط است كه تكرار بر
وجهي باشد كه يقين حاصل شود باستقبال قبله در يكي از آن چهار جهت يا بر وجهي كه انحراف آن
بحد يمين ويسار نرسد واولى آنست كه اين چهار جهت در چهار خط متقابل باشد
(مسألة 12)
هر گاه مصلى دو نماز بايد بخواند مثل ظهر وعصر يا مغرب وعشا مثلا وتكليفش در قبله تكرار بچهار
جهت باشد احوط آنست كه نماز دوم را نيز در همان چهار جهتى تخواند كه نما اول را خوانده است
وجايز است كه در نماز اول چهار جهت را تمام كند بعد شروع در باقى كند يا انكه بعضى جهات را
بجا آورد وبعد نماز دوم را نيز بهمان جهتي كه اولى را بجا اورده بجا آورد ودوباره بر گردد نماز اول را
بقيه جهات تمام كند ونماز دوم را بعد نيز چنين كند واحوط اختيار وجه اول است وهر گاه اختيار
وجه اول نمود واجب نيست كه نماز دوم را بهمان ترتيب اول بجا اورد
(مسألة 13) هر گاه مصلى
بايد دو نماز بخواند مثل ظهر وعصر مثلا وتكليفش تكرار بچهارجهة است هر گاه وقت هشت نماز
نداشته باشد بلكه مقدار پنج يا شش يا هفت نماز باشد ايا واجب است نماز اول را بچهار جهة بكند
وبقيه وقت را صرف در نماز دويم كند يا انكه نماز دويم را بچهارجهة بگذارد ونقص بر نماز اول
وارد ايدا ظهر وجه اول است واحتمال تخيير هم مىرود واگر وقت بقدر چهار يا سه نماز باشد بعضي گفته
اند كه نماز دويم را در آن جهات بجا اورد ونماز اول را قضا كند لكن اظهر وجوب اتيان بهر دو نماز
ونقص بر ثانى است نظير اولى و هم چنين است حال در نماز مغرب وعشاء وممكن است احتياط در ظهر
وعصر بانكه هر چه ممكن شود از نماز بجا اورد بقصد مافى الذمه فعلي بخلاف مغرب وعشا كه اين
احتياط در او نمىشود بجهة اختلافشان در عدد ركعات
(مسألة 14) كسيكه وظيفه اش تكرار نماز
بجهات است هر گاه بعد از نماز يقين يا مظنه بقبله كند در يك جهتي واجب نيست بر او اعاده واتيان
به بقيه جهات وكسيكه وظيفه او تكرار نماز بسه جهت يا دو جهت است يا انكه باعتقاد او قبله مردد
265

است ما بين سه جهت يا دو جهت اگر يقين يا مظنه كرد بعد از تمام جهات بانكه تمام انها بر غير قبله
بوده است پس اگر يكى از اين جهات ما بين يمين ويسار قبله بوده است كفايت مىكند والا واجب
است اعاده
(مسألة 15) آنچه در باب قبله گفته شد نسبت بنماز يوميه كه عمل بمظنه كند اگر
يقين ممكن نيست وتكرار بجهات كند اگر مظنه ممكن نشد ظاهر آنست كه اين حكم جاريست در غير
نماز يوميه بلكه در غير نماز از آنچه ممكن است تكرار در آن مثل نماز آيات ونماز اموات وقضاء اجزاء
فراموش شده وسجده سهوا گر چه بعضى گفته اند كه در نماز اموات كفايت مىكند يك نماز
بهرجهتى كه خواسته باشد اختيار كند يا بقرعه تعيين كند واما چيزهائيكه تكرار در آن ممكن نباشد
مثل حال احتضار ودفن وذبح ونحر پس اگر مظنه پيدا نكرد اختيار كند هر جهتى را خواسته باشد
واحوط عمل بقرعه است
(مسألة 16) هر گاه از روى غفلت يا مسامحه بدون فحص از قبله بيك
سمتى نماز كرد واجب است اعاده كند مگر انكه ظاهر شود كه همان جهت قبله بوده است بشرط
حصول قصد قربة از او
(فصل دويم) در بيان چيزهائيكه مراعات قبله در آن بايد بشود واجب
است استقبال در چند موضع اول در نمازهاى يوميه است خواه ادا باشد وخواه قضاء و هم چنين است
در توابع آن مثل نماز احتياط وقضاء اجزاء فراموش شده مثل سجده وتشهد بلكه لازم است در سجده
سهو و هم چنين در فريضه كه مستحب بشود بسبب عارضى مثل نمازيكه اعاده مىشود در جماعت يا بجهت
احتياط و هم چنين استقبال لازم است در بقيه نمازهاى واجبى مانند نماز آيات بلكه در نماز اموات
ونيز شرط است استقبال در نمازهاى نافله در حال استقرار نه در حال راه رفتن وسوارى ولكن واجب
نيست در نافله استقرار واستقبال واگر چه نافله واجب شود بواسطه نذر ونحو آن وكيفيت استقبال
در نماز در حالتيكه ايستاده نماز بخواند آنست كه صورت ومقاديم بدنش مقابل قبله باشد حتى انگشتان پا
بنابر احوط ومدار بر صدق عرفى است واگر نشسته نماز بخواند بايد سر زانوها وصورت وسينه
وشكم مقابل قبله باشد واگر بر روى دو قدم نشسته باشد بايد قدمها را چنان گذارد كه مقابل قبله
حساب شود واگر به پهلوى خوابيده نماز گذارد واجب است كه بهيئت ميت در لحد باشد واگر بقفا
خوابيده بايد بهئيت محتضر باشد دوم در حال احتضار است وگذشت كيفيت آن سيم در حال
نماز خواندن بر ميت است كه واجب است ميت را بنحوى گذارند كه سرش مجانب مغرب وپاهايش
266

رو بمشرق باشد چهارم در حال دفن ميت است بهمان كيفيتى كه در باب خودش گذشت
پنجم در حال ذبح ونحر است وبايد مذبح ومنحر ومقاديم حيوان بسوى قبله باشد واحوط آنست كه
ذبح كننده نيز رو بقبله باشد واگر چه اقوى عدم وجوب است
(مسألة 1) حرام است استقبال
بقبله در حال تخلي ببول يا غايط واحوط ترك استقبال است در حال استبراء واستنجاء چنانچه گذشت
(مسألة 2) مستحب است استقبال در چند موضع در حال دعا كردن وحال قرائت قرآن وحال ذكر
وحال تعقيب وحال مرافعه نزد حاكم شرع وحال سجده شكر وسجدات قرآن بلكه در حال نشستن
مطلقا
(مسألة 3) مكروه است استقبال در حال جماع كردن وزير جامه پوشيدن بلكه در حالتى
كه منافى با تعظيم الهي باشد (فصل سيم) در احكام خلل متعلقه بقبله است
(مسألة 1) هر گاه
مصلى اخلال بقبله كرد از روى علم وعمد باطل است نمازش مطلقا واگر اخلال كرد از روى جهل
يا نسيان يا غفلت يا خطا كرد در اعتقادش بقبله يا در ضيق وقت پس اگر انحراف او از قبله بما بين يمين
ويسار قبله است صحيح است واگر در اثناء نماز است آنچه خوانده صحيح است وما بقى نماز را
رو بقبله كند خواه وقت باقى باشد يا نباشد واحوط در غير انكسيكه خطا كرده در اجتهاد بقبله اعاده
است مطلقا واگر انحراف بيمين ويسار يا پشت بقبله باشد ظاهر وجوب اعاده است در وقت وخارج
وقت نسبت بغير مخطى در اعتقاد واما نسبت باو اعاده است در وقت نه در خارج وقت اگر چه احوط
اعاده است مطلقا خصوص در صورتيكه پشت بقبله بوده وسزاوار است كه اين احتياط ترك نشود
و هم چنين است حكم نسبت باثناء نماز نيز
(مسألة 2) هر گاه شخص عالما وعامدا ذبح يا نحر كرد
بسمت غير قبله حرام است آن مذبوح ومنحور واگر از روى نسيان يا جهل بوده يا جهت قبله را
نشناخته حرام نمىشود وحرام نيست ايضا اگر معتذر باشد ذبح حيوان رو بقبله مثل انكه عاصى شده
يا در چاه افتاده وامثال انها از جاهائيكه ممكن نيست استقبال پس او را ذبح كند بهر سمت كه ممكن است
اگر چه رو بقبله نباشد
(مسألة 3) هر گاه ميت را رو بقبله در قبر نگذاشته اند واجب است نبش
قبر بجهت استقبال او ماداميكه متلاشى نشده باشد وهتك حرمت او هم نشود خواه ترك استقبال از
روى عمد باشد يا از روى جهل يا نسيان چنانچه گذشت در سابق.
(باب چهارم در مسائل متعلقه بستر وساتر است ودر آن چند فصل است)
267

(فصل اول) بدان كه ستر دو قسم است يكي انكه في نفسه لازم است وديگر انكه مختص بحال نماز
است (اما قسم اول) پس واجب است ستر عورتين كه قبل ودبر باشد براى هر مكلفى چه مرد باشد چه
زن از هر كسى خواه مرد باشد خواه زن اگر چه مماثل باشد وخواه محرم باشد ويا نامحرم وحرام است
بر آن ديگرى نيز نظر بعورت او كردن واشتثناء شده از اين دو حكم كه وجوب ستر وحرمت نظر باشد دو
طائفه يكي زوج وزوجه وديگر آقا وكنيز بشرط انكه كنيز شوهر نداشته باشد واو را تحليل بكسى نكرده
باشد بلكه واجب است ستر از طفل مميز خصوص مراهق يعنى طفليكه نزديك بحد بلوغ باشد
همچنانكه حرام است نظر كردن بعورت مراهق بلكه احوط ترك نظر است بعورت مميز وواجب
است بر زن پوشانيدن تمام بدن را از غير شوهر ومحارم مگر صورت وكفين با عدم لذت وريبه واما
با لذت وريبه پس واجب است ستر چنانچه حرام است با اين حال نظر حتى نسبت بمحارم ونسبت
بصورت وكفين واحوط آنست كه زن از ناف تا زانو را از محارم به پوشاند مطلقا همچنانكه احوط ستر
وجه وكفين است از نامحرم مطلقا
(مسألة 1) ظاهر آنست كه واجب است بر زن پوشانيدن
مو و گيسوهائيكه از ديگران بر داشته وبخود متصل كرده خواه انموها از مرد باشد يا زن وبر مرد نيز
حرام است نظر بر آن واما گيسوبافهائيكه از غير مو است و هم چنين زينتها پس در وجوب سترانها
وحرمت نظر بر انها با انكه بشره پوشيده باشد محل اشكال است واگر چه احوط است
(مسألة 2)
ظاهر آنست كه حرام است نظر كردن در آب صاف واينه عكس آنچه حرام است در آن افتاده باشد
هر گاه بدون لذت وريبه باشد والا بي اشكال حرام است
(مسألة 3) شرط نيست در ستريكه
واجب است في نفسه ساتر مخصوص ونه كيفيت مخصوصى بلكه مناط مجرد ستر است اگر چه بدست
وماليدن كل باشد واما قسم دويم كه ستر در حال نماز باشد پس براى او كيفيت خاصى است
وشرط است در او ساتر مخصوصى وواجب است مطلقا چه ناظرى محترم يا غير محترم باشد يا نباشد
وتفاوت مىكند نسبت بمرد وزن اما مرد پس واجب است بر او ستر عورتين كه قضيب وبيضتين
وحلقه دبر است نه غير آن واحوط ستر عجان است وان مابين حلقه دبر است تا اصل قضيب واحوط
از آن پوشانيدن ما بين ناف وزانوها است وواجب است سترلون بشره واحوط ستر شبح است كه از پشت
جامه ديده مىشود بدون تميز رنگ آن واما حجم يعني شكل آن پس واجب نيست ستر آن واما زن پس
268

واجب است بر او ستر جميع بدن حتى سر ومو مگر رو بمقدارى كه شسته مىشود در وضو ديگر دو كف
دست تا بند ودو قدم تا ساق چه ظاهر انها چه باطن انها وواجب است مستور كردن مقدارى از اطراف
اين چند موضعيكه استثناء شده از باب مقدمه
(مسألة 4) واجب نيست بر زن در حال نماز ستر
انچيزيكه در باطن دهان دارد مانند دندان و زبان و هم چنين آنچه بر صورت دارد از زينت مانند سرمه
وسرخاب ووسمه وامثال انها و هم چنين است موهائيكه بموى خود پيوند كرده وگيسو باف وغير اينها
كه لازم نيست ستر آن واگر چه بگوئيم بوجوب ستر انها از ناظر محترم
(مسألة 5) هر گاه در حال
نماز زن مردى باشد كه نظر كند بر يبه بصورت وكفين وقدمين او واجب است بر زن ستر انها
لكن نه از حيث نماز پس هر گاه معصيت كرد وستر نكرد باطل نيست نمازش و هم چنين است
حكم نسبت بحلي وزينتى كه بر رو دارد و هم چنين نسبت بموهائي كه بخود پيوند كرده وگيسو باف
بنابر حرمت نظر بر انها
(مسألة 6) واجب است بر زن در حال نماز انكه به پوشاند گردن وزير
جامه خود را حتى آن مقدارى را كه ديده مىشود در حالتيكه معجر بر سر دارد بنابر احوط
(مسألة 7) كنيز مانند زن ازاد است در جميع آنچه ذكر شد در باب سترمگر انكه واجب نيست بر او پوشانيدن
سر ومو وكردن وفرقى نيست مابين اقسام كنيز مانند قنه ومدبره ومكاتبه ومستولده واگر بعضى از
كنيز ازاد شده است حكمش حكم زن ازاد است در وجوب ستر واگر در اثناء نماز ازاد شد وعلم
پيدا كرد بآزادى خود ومبادرت كرد به پوشانيدن سر خود بدون انكه منافى بجا اورد واگر چه زمان
كمى هم فاصله شود صحيح است نمازش واگر نه پوشايند سر را باطل است همچنانكه اگر نتواند ستر
كند مگر بفعلى منافى لكن احوط در اين صورت اتمام نماز واعاده است چنانچه احوط اعاده است
نيز هر گاه ترك كرد ستر را بجهت جهل بحكم كه وجوب ستر باشد بلي اگر ندانست ازاد شدن خود را
در بين نماز تا فارغ شد صحيح است نمازش بنابر اقوى بلكه هم چنين است هر گاه علم پيدا كند
در اثناء لكن ساترى نداشته باشد يا وقت تنك باشد
(مسألة 8) دختريكه بحد بلوغ نرسيده حكمش
حكم كنيز است در عدم وجوب پوشانيدن سر وگردن بنابر آنچه اختيار شده از صحت وشرعيت نماز
وهر گاه در بين نماز بالغ شود حال او حال كنيزى است كه در بين نماز ازاد شود در وجوب
مبادرت بستر وبطلان نماز هر گاه ستر نكند هنگاميكه علم پيدا كند ببلوغ خود
(مسألة 9) فرقى
269

نيست در وجوب ستر وشرطية آن ما بين انواع نمازهاى واجبه ومستحبه وواجب است نيز در توابع
نماز مثل قضاى اجزاء فراموش شده بلكه در سجده سهو على الاحوط بلي واجب نيست در نماز
جنازه اگر چه احوط است در آن نيز و هم چنين واجب نيست در سجده تلاوت وسجده شكر
(مسألة 10) شرط است ستر عورت در طواف نيز
(مسألة 11) هر گاه در بين نماز مكشوف
شد تمام عورت يا بعض آن بسبب وزيدن باد يا غفلت باطل نيست نماز لكن اگر علم پيدا كرد بآن
در بين نماز واجب است مبادرت كردن به پوشانيدن آن وصحيح است نيز واگر چه احوط اعاده
است بعد از اتمام خصوص در وقتيكه احتياط داشته باشد ستر آن بگذشتن زمان متعد به
(مسألة 12) هر گاه فراموش كرد ستر عورت را از ابتداء يا بعد از مكشوف شدن در اثناء اقوى صحت است
اگر چه احوط اعاده است وغفلت از ستر نيز مثل نسيان است وجاهل بحكم مسألة مثل عامد است
بنابر احوط
(مسألة 13) واجب است ستر از جميع جوانب بنحوى كه اگر ناظرى در آنجا باشد او را
نه بيند مگر جانبى كه محاذى با زمين وطرف زير است كه ستر آن واجب نيست بلي اگر مصلي بايستد
بر كنار بام يا چيز مرتفعى يا بر روى شبكه مثلا بحيثيتى كه اگر ناظرى در پائين باشد عورت او را
به بيند اقوى واحوط در آنجا وجوب ستر است از جانب تحت نيز بخلاف انكه اگر بر كنار چاه بايستد
كه واجب نيست ستر تحت وفرق كنار چاه باجاهاى ديگر آنست كه متعارف نيست وجود ناظرى
در چاه پس صدق مىكند ستر عرفا واما هر گاه بر كنار بام بايستد صدق نمىكند ستر هنگاميكه
مرئي باشد عورت از تحت پس اگر ستر نكرد جانب تحت را باطل است نمازش واگر چه ناظرى
هم نباشد حاصل آنست كه مدار بر صدق عرفى است ومقتضاى آن آن چيزيستكه ذكر كرديم
(مسألة 14) ايا واجب است بر مصلي كه ستر عورت خود را از خود هم بكند يعني چنان كند كه خودش
هم عورت خود را نه بيند يا انكه مدار ستر از غير است در اينجا دو قول است احوط قول اول است واگر چه
ثانى خالى از قوت نيست پس هر گاه نماز كرد در جامه واسع الجيب مثل انكه پيراهن بلندى به پوشد
بدون زير جامه مانند اعراب وگريبان آن هم فراخ باشد بحيثيتى كه هنگام ركوع به بيند عورت خود را
باطل نيست نمازش بنابر آنچه ماذكر كرديم واحوط بطلان است لكن اين در صورتيستكه گشادى
گريبان بنحوى نباشد كه غير او هم به بيند والا بلا اشكال باطل است نمازش
(مسألة 15) ايا لازم
270

است كه ساتريت در جميع احوال نماز از اول نماز تا باخر حاصل باشد يا كفايت مىكند ستر نسبت
بهر حالتى در وقت تحقق آن حالت مثلا هر گاه جامه اش بنحوى باشد كه ستر عورت كند در حال
قيام نه حال ركوع پس ايا باطل است نماز در او واگر چه در حال ركوع ساتر را بنحوى كند كه ستر
عورتش بشود يا بساتر ديگرى عورت خود را مستور كند يا باطل نيست دو وجه است اقوى وجه
ثانى واحوط وجه اول است وبنابر آنچه گفتيم پس اگر جامه او پاره وسوراخ باشد بنحوى كه
منكشف شود از او عورت در بعض احوال نماز ضرر ندارد هر گاه در انحال مسدود كند آن موضع را
بجمع كردن جامه يا بنحو ديگر ولو انكه دست بر آن موضع گذارد لكن در ستر عورت بدست اشكال است
(مسألة 16) در قسم اول ستر كه اختصاص بنماز ندارد بلكه از حيث حرمت نظر است بر آن
آن حاصل مىشود آن قسم ستر بهر چيزيكه مانع از نظر باشد اگر چه بگذاشتن دست خود يا دست
زوجه يا كنيز خود باشد همچنانكه كافى است در ستر دبر بهم چسبيدن رانها واما ستر عورت در نماز
پس كافى نيست در او آنچه ذكر شد اگر چه در حال اضطرار باشد بلكه كفايت نمىكند ستر بماليدن
كل بر عورتين نيز در حال اختيار بلى در حال اضطرار كافى است بنابر اقوى واگر چه احوط خلاف
آن است واما ستر كردن به برك درخت وگياه پس اقوى جواز است حتى در حال اختيار لكن احوط
اقتصار بر حال اضطرار است و هم چنين است در مجزى بودن مثل پنبه وپشم بافته نشده واگر چه
اولى بافته شده از انها است يا از غير انها از چيزهائيكه از لباسهاى متعارفه باشد
(فصل دويم)
در شرائط لباس مصلى است بدان كه شرط است در لباس مصلي چند امر اول طهارت در جميع
لباسش سواى جامه كه بآن ستر عورت بشود و هم چنين در محمول چنانچه تفصيل آن گذشت در كتاب
طهارت
دويم مباح بودن است وان نيز شرط است در جميع لباس چه آن لباس ساتر باشد يا نباشد
بلكه شرط است درمحمول آن پس هر گاه نماز گذاشت در لباس مغصوب واگر چه يك ريسمان آن
غصبى باشد از روى عمد وعلم بحرمت باطل است نمازش واگر چه جاثل باشد بانكه لباس غصبى
باعث فساد نماز است بلكه احوط بطلان است با جهل بحرمت نيز واگر چه حكم بصحت خالى از قوت
نيست واما نماز كردن با آن در حال فراموشى يا جهال بغصبيت پس صحيح است وظاهر فرقى نباشد
ما بين انكه فراموش كننده خود غاصب باشد يا غير او لكن احوط اعاده است اگر ناشى شخص
271

غاصب باشد خصوصا هر گاه بنحوى باشد كه مبالاتى در آن نداشته باشد بر فرض انكه اگر متذكر هم مىشد
(مسألة 1) فرقى نيست در غصب مابين انكه عين مال غير باشد يا منفعتش مال غير باشد
بلكه در حكم غصبي است عينى كه حق غير باو تعلق گرفته باشد مثل انكه در گرو باشد
(مسألة 2) هر گاه رنك گرد جامه مباحى را برنك غصبى ظاهر آنست كه انجامه حكم مغصوب ندارد بجهت انكه
انرنك تلف حساب مىشود پس لون مال مالكش نخواهد بود لكن باز خالى از اشكال نيست بلي
هر گاه رنك هم مباح باشد لكن شخص را اجير كرد كه آن را رنك كند ومزد او را نداد در اين صورت
اشكالى نيست در آن بلكه همچنين است هز گاه شخص را مجبور كدر بر خياطى كردن جامه يا او را
اجير كرد براى خياطى ومزد او را نداد بشرط انكه ريسمانش مال صاحب جامه باشد واما هر گاه
مال غير باشد مشكل است واگر چه ممكن است گفته شود كه او را تالف مىگويند پس مالك ريسمان
مستحق قيمت آن است خصوصا هر گاه ممكن نباشد رد آن بشكافتن آن لكن احوط ترك نماز است در
آن پيش از انكه راضى كند مالك ريسمان را خصوص در وقتيكه ممكن باشد رد آن صحيحا بلكه
در اين صورت ترك احتياط نشود
(مسألة 3) هر گاه جامه نجس يا چركين را باب غصبي شست
اشكالي نيست در جواز نماز بان جامه بعد از خشك شدن نهايت امر آنست كه ذمه او مشغول بعوض
آن اب است براى مالك آن واما هر گاه با رطوبت باشد ظاهر آنست كه باز صحيح است ولكن اولى ترك
است تا خشك شود
(مسألة 4) هر گاه مالك جامه اذن داد غاصب وغير او را در خواندن نماز در آن
با بقاء غصبيت صحيح است نماز خصوص نسبت بغير غاصب واگر بطور اطلاق اذن داد پس در
جواز نماز در آن نسبت بغاصب اشكال است چون اذن منصرف بغير غاصب است بلي هر گاه اذن
ظهور در عموم داشته باشد اشكالى ندارد
(مسألة 5) محمول مغصوب هر گاه حركت كند بحركات
نماز موجب بطلان است واگر چه چيزى كمى باشد
(مسألة 6) هر گاه شخصى مضطر شد به پوشيدن
لباس مغصوب بجهت حفظ نفس يا بجهت حفظ مغصوب از تلف صحيح است نمازش در آن
(مسألة 7) هر گاه نمىدانست يا فراموش كرد غصبي بودن جامه را ودر اثناء نماز عالم شد يا متذكر شد پس اگر
ممكن است كه فورا او را از خود بكند در حالتى كه ساتر غير مغصوب داشته باشد صحيح است
نمازش والا پس اگر وقت باشد بعد از نماز ولو بقدر ادراك يك ركعت نماز را قطع كند واگر وقت
272

نباشد مشغول نماز باشد در حال كندن
(مسألة 8) هر گاه جامه را استقراض كرد ودر نيت گرفت
كه عوض او را ندهد يا از حرام ادا كند از بعضى علماء نقل شده كه از مغصوب حساب مىشود بلكه
از بعضى نقل شده كه اگر در نيت نگرفت اداء آن را اصلانه از حلال ونه از حرام باز چنين است
وبعيد نيست آنچه ايشان گفته اند ومختص نيست اين حكم بقرض ونه بجامه بلكه هر گاه خريد ويا
اجاره كرد يا نحو انها ودر نيتش بود ادا نكردن عوض نيز چنين است
(مسألة 9) هر گاه خريد
جامه را بمالى كه خمس يا زكوة بر عين آن تعلق گرفته بوده با ادا نكردن خمس وزكوة را از مال ديگر
حكم آن حكم مغصوب است
سيم شرط است انكه لباس از اجزاء ميته نباشد خواه انحيوان حلال
گوشت باشد يا حرام گوشت بلكه فرقى نيست ما بين انكه انحيوان ميته اش نجس باشد يا نه مثل ميته
ماهي ونحو آن از حيوانيكه خون جهنده ندارند بنابر احوط و هم چنين فرقى نيست مابين انكه دباغي
شده باشد يا نه و انچيزيكه گرفته شده از دست مسلم ويا اثر استعمال مسلم در او است حكم مذكى
دارد بلكه همچنين است انچيزيكه افتاده است در ارض وسوق مسلمانان واثر استعمال در او باشد
واگر چه احوط اجتناب است همچنانكه احوط اجتناب است از پوستى كه در بد مسلمى باشد كه حلال
داند استعمال مية را بدباغي واستثناء شده است از ميته پشم ومو وكرك وغير آن از چيزهائيكه گذشت
در بحث نجاسات
(مسألة 10) گوشت يا پيه يا پوستى كه از دست كافر گرفته مىشود يا در بلاد
كفار افتاده است يا گرفته شده است از دست مجهول الحال در غير سوق مسلمين يا مطروح در ارض
مسلمين باشد لكن اثر استعمال مسلم در او نيست تمام محكوم است بعدم تذكيه وجايز نيست نماز در آن
بلكه همچنين است هر گاه گرفته شود از دست مسلمان وبداند كه او از دست كافر گرفته است
ومبالاتى هم ندارد كه از ميته باشد يا از مذكى
(مسألة 11) هر گاه همراه مصلي جزئي باشد از اجزاء
ميته نماز او باطل است واگر چه ملبوس نباشد
(مسألة 12) هر گاه نماز خوانده در ميته از روى
جهل واجب نيست اعاده با التفات وشك جايز نيست ومجزى هم نيست واما هر گاه نماز كرد در
آن نسيانا پس اگر ميته حيوانى است كه صاحب خون جهنده است اعاده كند در وقت وخارج وقت
واگر ميته غير ذى النفس است اعاده واجب نيست
(مسألة 13) هر گاه لباسى مشكوك شد كه
آن از پوست حيوان است يا از حيوان نيست نماز در آن مانعى ندارد
چهارم شرط است در لباس
273

انكه از اجزاء غير ماكول اللحم نباشد خواه تذكيه شده باشد يا زنده باشد پوست باشد يا غير آن پس
جايز نيست نماز در پوست غير ماكول ونه در مو وپشم وپر وكرك ونه در چيزى از فضلات او خواه
ملبوس باشد با مخلوط بلباس يا محمول باشد حتى يكموئي كه واقع در لباس باشد بلكه چنين است عرق
وآب دهان او با انكه پاك است لكن بطلان مادامى است كه تر باشد بلكه خشك آن هم اگر عين داشته
باشد وفرق نيست در حيوان ما بين انكه ذى النفس باشد يا نباشد مثل ماهى ئيكه حرام است خوردن آن
(مسألة 14) با كى نيست براى نماز گذار در همراه داشتن شمع وعسل وحرير مخلوط وخون پشه
وشپش وكيك ونحو انها از فضلات امثال اين حيوانا كه گوشت ندارند و هم چنين است صدف بجهت
انكه معلوم نيست كه اجزاء حيوان باشد وبر فرض انكه از حيوان هم باشد معاوم نيست كه صاحب گوشت
باشد واما لؤلؤ پس اشكالى ندارد اصلا بجهت انكه از اجزاء حيوان نيست
(مسألة 15) باكي
نيست بفضلات انسان مانند عرق وچرك ومو وآب دهن وشير او واگر چه از غير باشد پس بنابر اين
مانعى نيست از نماز كردن با موهائيكه بموهاى خود متصل كرده خواه انموها از مرد باشد يا از زن بلي
اگر جامه بافته است از موى انسان چه ساتر باشد يا غير ساتر در آن اشكال است بلكه منع از آن قوى
است خصوصا هر گاه ساتر باشد
(مسألة 16) فرق نيست در منع از اجزاء غير ماكول اللحم ما بين
انكه ملبوس باشد يا جزء از آن يا واقع بر او باشد يا در جيب آن بلكه همچنين است هر گاه در حقه
گذاشته باشد وان حقه در جيب او باشد
(مسألة 17) استثناء شده از حكم غير ماكول اللحم جزء خالص كه
مخلوط نشده باشد بكرك خرگوش وروباه وهم چنين است سنجاب واما سمور وفاقم وفنك وحواصل پس
جايز نيست نماز در اجزاء انها بنابر اقوى
(مسألة 18) اقوى حواز نماز است در اجزائيكه مشكوك است كه
از غير ماكول اللحم است يا از ماكول اللحم پس بنابر اين باكى نيست در ماهوت واما هر گاه در چيزى شك
كرد كه ايا از حيوان است يا غير حيوان پس اشكالى نيست در آن
(مسألة 19) هر گاه نماز كرد
در غير ماكول از روى جبل يا فراموشى پس اقوى صحت است
(مسألة 20) ظاهر آن است كه
فرق نباشد در حيوان غير ماكول ما بين انكه حرمت آن بالا صاله باشد يا انكه بالعرض حرام شده باشد
مثل حيوان موطؤ ونجاست خوار اگر چه خال ى از اشكال نيست
پنجم شرط است در لباس
مرد انكه طلا نباشد وجايز نيست از براى ايشان پوشيدن آن در غير نماز نيز وفرقى نيست در انكه
274

خالص از طلا باشد يا ممزوج بان بلكه اقوى اجتناب است از چيزيكه لحيم بطلا شده با انكه روكش
آن طلا باشد هر گاه صدق كند در آن كه صاحب آن طلا پوشيده وفرقى نيست مابين آن چيزيكه نماز
بان تمام بشود يا نشود مثل انگشتر ودوكمه وامثال انها بلي باكى نيست هر گاه طلا همراه او باشد از
مسكوك وغير آن چنانكه ضرر ندارد هر گاه دندانها را بطلا محكم كنند بلكه اقوى جواز نماز باسلاحي است
كه آن را بطلا زينت داده باشند مثل خنجر وشمشير ونحو آن اگر چه در عرف آن را پوشيدن كوبند
لكن احوط اجتناب از آن است واما زنان پس اشكالى نيست كه جايز است لباس طلا به پوشند
ودر آن نماز كنند وبر طفل مميز پوشيدن طلا حرام نيست لكن احوط آن است كه در آن نماز نخواند
(مسألة 21) باكي نيست كه به پوشد چيزى را كه طلا بودن آن را نداند در حال نماز وغير آن
(مسألة 22) اگر از روى جهل يا نسيان نماز در لباس طلا بخواند ظاهر صحت آن است
(مسألة 23) باكى نيست بساعتى كه قاب آن طلا باشد زيرا كه آنيه بودن قاب ساعت ممنوع است پس اگر همراه
نماز گذار باشد نيز مانعى ندارد اگر در جيب خود گذارد كه محمول حساب شود بلى زنجير ساعت
اگر طلا باشد وانرا بگردن بيندازد يا ساعت را در جيب بغل گذارد وسر زنجير طلا را بجائي بند كند
چنانچه متعارف است حرام است زيرا كه زينت بطلا است وان در غير نماز هم جايز نيست ونماز
با آن باطل است
(مسألة 24) در حرام بودن پوشيدن لباس طلا فرق نيست بين انكه ظاهر باشد
وديده شود يا ظاهر نباشد
(مسألة 25) باكي نيست بخوابيدن بر دو شك طلا باف لكن جواز طلا
باف بودن لحاف مشكل است
ششم انكه لباس مردان از حرير خالص نباشد چه لباس حرير را
ساتر قرار دهد يا بغير حرير عورت را به پوشاند وحرير را روى آن به پوشد بقدرى باشد كه با آن
تنهائي بتوان تستر نمود در نماز يا نه بنابر اقوى مثل بند زير جامه وكلاه وامثال انها بلكه پوشيدن حرير
بر مردان در غير نماز هم حرام است مگر در حال ضرورت بسبب سرما يا مرضى يا در حال جنگ
ودر اين احوال نماز نيز در آن مانعى ندارد اگر چه احوط آن است كه عورت خود را بغير حرير
به پوشاند وباكي نيست به پوشيدن لباس حرير محض بر زنان ونماز انها در آن نيز صحيح است بنابر
اقوى وهم چنين باكي نيست براى خنثى مشكل وباكي نيست به پوشيدن حرير غير محض كه ممزوج
به پنبه يا چيز ديگرى باشد كه از صدق حرير حض بودن بدر رود وهم چنين باكي نيست به پوشيدن
275

مقدار يك كف از حرير محض اگر چه عرض آن زيادتر از چهار انگشت باشد اگر چه احوط ترك
پوشيدن زياده از چهار انگشت است وباكى نيست
بمحمول حرير اگر بمقدارى باشد كه به تنهائي
بتوان در آن نماز نمود
(مسألة 26) باكي نيست بعير پوشيدن حرير مثل انكه فرش وزين پوش
يا لحاف ونحو آن از حرير باشد در حال نماز وغير آن چنانكه باكي نيست كه دوكمه لباس وسجاف
وقيطانى كه بان مىدوزند از حرير باشد اگر چه خيلى بر آن بدوزند
(مسألة 27) جايز نيست كه
آستر پيراهن وغير آن را از حرير كنند اگر چه تا نصف آن بيشتر نباشد چنانكه جايز نيست پوشيدن
لباسيكه نصف از حرير ونصف آن از چيز ديگر باشد وهم چنين پوشيدن عمامه كه زايد بر مقدار كف
دست بلكه بنابر احوط زايد بر چهار انگشت از طرف آن حرير باشد
(مسألة 28) باكي نيست
بوصله كردن لباس را بحرير ماداميكه زايد بر مقدار كف دست نباشد وهم چنين لباسى كه بعض را
ههاى آن را بحرير بافته باشند وبعضى را بغير آن در صورتيكه عرض راه حرير زايد از كف دست نباشد
وهم چنين باكي نيست بلباسيكه از چند قطعه پارچه دوخته شده وبعض قطعه هاى آن حرير باشد
در صورتيكه عرض قطعه حرير زايد بر عرض كف دست نباشد
(مسألة 29) با كي نيست
به پوشيدن لباسيكه ما بين رويه وآستر آن عوض پنبه ابريشم گذارند ولكن اگر همان قدر ابريشم بلكه
كمتر از آن را بافته مابين رويه وآستر گذارند پوشيدن آن جايز نيست ونماز در آن باطل است
(مسألة 30) باكي نيست بانكه دستمال ابريشمى بر روى زخم ببندند يا انكه خرقه جبيره وكهنه كه
مسلوس ومبطون خود را حفظ مىكند از نجس شدن از حرير باشد
(مسألة 31) كسيكه بر خلاف
عادت شپش زياد دارد جايز است براى دفع شپش حرير به پوشد وظاهر آن است كه در انحال نماز
در آن هم مانعى نداشته باشد
(مسألة 32) هر گاه جهلا يا نسيانا در لباس حرير نماز كرد اقوى عدم
وجوب اعاده است اگر چه اعاده احوط است
(مسألة 33) لباس حرير كه در بافت ممزوج بغير
آن باشد مانعى ندارد لكن شرط است در صحت نماز در آن انكه خليط آن از پشم يا كرك غير ماكول
اللحم نباشد والا نماز در آن صحيح نيست اگر چه كافى است در جواز پوشيدن آن بلى در آن نيز معتبر
است كه خليط آن مقدارى باشد كه آن پارچه را از صدق حرير خالص بيرون برد پس اگر خليط
انقدر كم باشد كه مستهلك شود رفع حرمت نمىشود ونماز در آن جايز نيست ودور نيست اگر خليط
276

عشر ابريشم باشد وباهم ببافند كفايت كند در آن
(مسألة 34) لباس حريريكه ممزوج بغير حرير
باشد هر گاه از كثرت استعمال تمام خليط آن كه مثلا از پشم بوده از ميان رفته وابريشم خالص آن
مانده پوشيدن آن جايز نيست
(مسألة 35) هر گاه پشم خليط مردد باشد در انكه از حيوان ماكول
است يا غير ماكول اقوى جواز نماز در آن است اگر چه احوط اجتناب است
(مسألة 36) اگر
شك كند در لباس كه ايا حرير محض است يا مخلوط اقوى جواز پوشيدن ونماز در آن است
(مسألة 37) لباس ابريشمى كه مخلوط بطلا باشد پوشيدن ونماز در آن جايز نيست
(مسألة 38) اگر محضر باشد لباس او بحرير پس در صورت اضطرار بسبب سرما ونحو آن نماز در آن مانعى ندارد ودر غير
صورت اضطرار بايد برهنه شود وعاريا نماز كند وهم چنين است با انحصار لباس بميته يا مغصوب يا طلا
وهم جنين با انحصار بلباس غير ماكول واما يا انحصار بلباس نجس اقوى جواز نماز در آن است اگر چه
مضطر به پوشيدن آن نباشد واحوط تكرار نماز است بلكه با انحصار بلباس غير ماكول احوط آن است
كه اول در آن نماز كند وبعد از آن عاريا اعاده كند
(مسألة 39) اگر مضطر شود بيكي از لباس هاى
ممنوع از نجس يا غير ماكول يا حرير يا طلا يا ميته يا مغصوب پس لباس نجس را مقدم دارد بعد از
آن غير ماكول را بعد از آن طلا يا حرير را كه مخير است ما بين اين دو وبعد از آن ميته مقدم است بر مغصوب
پس پوشيدن لباس غصبى مرتبه آن از جميع مذكورات متاخر است
(مسألة 40) باكى نيست كه ولى
طفل لباس حرير را بطفل به پوشاند ونماز او در آن صحيح است بنابر مختار كه عبادات طفل شرعي است
(مسألة 41) اگر لباس نداشته باشد واجب است تحصيل كند باجاره يا خريدن اگر چه بزياده از
ثمن المثل باشد ماداميكه بحد احجاف نرسد وضرر بحال او نداشته باشد واگر كسى لباس باو ببخشد
يا عاريه دهد واجب است بر او قبول كند ماداميكه در قبول حرجى نباشد بلكه بر او واجب است
با عدم حرج انكه طلب عاريه يا هبه كند
(مسألة 42) حرام است پوشيدن لباس شهرت بنحوى كه
خلاف شأن او باشد از حيث جنس لباس يا رنك يا تركيب يا بريدن يا دوخت آن مثل انكه عالمى لباس سر
بازى به پوشد يا بعكس مثلا چنانچه مردان از لباسيكه مختص زنان است بايد اجتناب كنند بنابر
احوط وبعكس واحوط نماز نخواندن در آن است اگر چه اقوى عدم بطلان نماز است
(مسألة 43)
هر گاه نماز گذار ساترى نداشته باشد حتى برك درختان وگياه بيابان پس اگر بتواند با گل يا آب كدر
277

خود را به پوشاند يا گودالى بكند وعورت خود را بان به پوشاند ونماز بخواند ايستاده با ركوع وسجود
مثل نماز مختار واگر ستر بانها هم ممكن نباشد پس اگر مامون از ناظر است بانكه كسى در آنجا نباشد
يا كورى باشد يا تاريك باشد يا بداند كسى نگاه نمىكند يا نظر كردن او حرام نباشد مثل زوجه يا كنيز او
پس احوط تكرار نماز است بانكه يك مرتبه نماز مختار كند ومرتبه ديگر ايستاده نماز كند ولكن
براى ركوع وسجود ايماء كند و هر گاه مامون از نظر كننده محترم نباشد نشسته نماز كند وبراى
ركوع وسجود بمقدارى خم شود كه عورت او پيدا نشود واگر خم شدن هم ممكن نباشد براى ركو ع
وسجود بسر اشاره كند والا بدو چشم اشاره كند وبراى سجود قدرى زيادتر خم شود يا اشاره نمايد
وسجده گاه خود را بلند كند وپيشاني خود را بر آن گذارد ودر صورتيكه ايستاده نماز مىخواند
بدست خود قبل خود را به پوشاند بنابر احوط
(مسألة 44) هر گاه ساترى براى يكي از عورتين
بيابد پس ايا ستر قبل مقدم است يا ستر دبر يا مخير است اوجه تقديم ستر دبر است
(مسألة 45)
هر گاه چند نفر برهنه باشند جايز است براى انها جدا جدا نماز بخوانند وجايز بلكه مستحب است
بجماعت بخوانند اگر چه جماعت مستلزم باشد كه نشسته بخوانند كه بر فرض انفراد از نماز ايستاده متمكن
باشند پس در جماعت امام وسط انها بنشيند وزانوهاى خود را بر مامومين مقدم دارد وتمام انها براى
ركوع وسجود ايماء كنند مگر انكه مثلا در ظلمت باشند كه از نظر كردن بيكديگر مامون باشند پس
يك مرتبه ايستاده مثل مختار نماز بخوانند ومرتبه ديگر با ايماء بنابر احوط
(مسألة 46) اگر ساترى
ندارد واحتمال مىدهد كه اگر نماز خود را تا اخر وقت تاخير بيندازد ساترى بيابد اقوى وجوب تاخير
آن است
(مسألة 47) اگر دو لباس داشته باشد واجمالا بداند يكى از انها يا حرير يا طلا باف يا مغصوب
است وديگرى مانعى ندارد از هر دو اجتناب كند وعاريا نماز بخواند واگر اجمالا بداند يكي از انها از
غير ماكول است وديگرى از ماكول يا يكي طاهر است وديگرى نجس واجب است احتياط بتكرار
نماز واگر وقت نماز مضيق باشد وبقدر تكرار نماز وقت باقي نمانده باشد در صورت اولى كه لباس
مردد بين ماكول وغير ماكول است عاريا نماز ودر صورت ثانيه كه مردد بين نجس وطاهر است
در يكي از انها نماز بخواند
(مسألة 48) كسيكه بواسطه مرض وظيفه او نماز خوابيده است باستلقاء
يا اضطجاء ضرر ندارد لحاف يا فراش او نجس يا حرير يا از غير ماكول باشد در صورتيكه بلباس ديگر
278

عورت را پوشانيده باشد والا احوط آنست كه لحاف وفراش او چيزى باشد كه نماز در آن صحيح باشد
(مسألة 49) اگر لباس بلندى پوشيده باشد وطرف آن كه روى زمين افتاده وبحركات نماز حركت
نمىكند نجس يار حرير يا مغصوب يا غير ماكول باشد ظاهر اين است كه نماز در آن صحيح نباشد
ماداميكه در عرف صادق است كه آن را پوشيده بلى اگر انقدر بلند باشد كه بگويند طرفى از آن را
پوشيده مثل انكه بيست ذرع باشد مثلا ودو سه ذرع آن را پوشيده در اين صورت نماز او صحيح
است
(مسألة 50) اقوى جواز نماز است در جوراب بى ساق كه پشت قدم را به پوشاند وساق
او را نه پوشاند
(فصل سيم) در لباس هاى مكروه در حال نماز وان چند چيز است اول
لباس سياه حتى براى زنان مگر در چكمه وعمامه وكساء وعباء هم از كساء است وهر قدر سياهي آن
بيشتر باشد كراهت آن اشد است وهم چنين مكروه است لباسيكه از زعفران يا كافشه آن را رنك كرده
باشند بلكه اولى اجتناب از مطلق لباس رنگين است دويم نماز در يك ساتر نازك سيم نماز
در زير جامه به تنهائي اگر چه نازك نباشد چنانچه مكروه است بر زنان نماز كردن در يك ساتر
اگر چه نازك نباشد چهارم انكه لنك را روى پيراهن ببندد پنجم توشح وكراهت آن نسبت
بامام جماعت شديدتر است ومعنى توشح آن است كه ساتر را داخل كند زير دست راست وطرف
آن را بر شانه چپ يا راست بيندازد ششم نماز در عمامه بدون انكه طرف آن را اويزان كند يا از زير
حنك بگذارند وكافى است در حنك انكه طرف عمامه كه افتاده مايل بجانب ذقن باشد وشرط
نيست در آن كه از زير ذقن بگرداند وطرف آن را بجانب ديگر متصل نمايد اگر چه انهم مصداق
حنك است هفتم انكه ردا را بر كتف خود بيندازد ورف آن را از زير بغل بگذارند وبر شانه
بيندازد هشتم كمربند بستن براى مرد نهم نقاب انداختن براى زن در صورتيكه مانع قرائت
نباشد والا نماز او باطل مىشود دهم انكه مرد دهن خود را به بندد در صورتيكه مانع قرائت
نباشد يازدهم پوشيدن انگشترى كه صورت بر آن نقش كرده باشند دوازدهم انكه همراه او
آهنى باشد كه پيدا باشد سيزدهم انكه زن خلخال با صدا به پوشد چهاردهم پوشيدن قباء كه
بدكمه هاى زياد يا كمزبند بسته باشند پانزدهم نماز در حالتيكه دكمه ها را باز كرده باشد شانزدهم
نماز در لباس شهرت اگر بحد حرمت نرسيده باشد يا آن را حرام ندانيم هفدهم نماز در لباس
279

كسيكه از نجاست پرهيز نمىكند خصوصا شارب الخمر وهم چنين در لباس كسيكه از غصب اجتناب
ندارد هجدهم نماز در لباسيكه در آن صورت حيوان باشد نوزدهم لبسيكه ممزوج بابريشم باشد
بيستم لباس كفار واعداء دين بيست ويكم لباسيكه چرك باشد بيست ودويم سنجاب
بيست وسيم چيزيكه پشت پا را به پوشاند وساق را نه پوشاند بيست وچهارم لباسيكه موجب
تكبر شود بيست وپنجم لباس جوانان براى پيران بيست وششم پوستى كه گرفته شود از
كسانيكه ميته را بد باغى حلال دانند بيست وهفتم نماز در كفش از پوست الاغ بيست وهشتم
لباس تنك كه ببدن بچسبد بيست ونهم نماز باخضاب پيش از شستن آن سى ام همراه داشتن
درهمى كه بر آن صورت نقش باشد سى ويكم داخل كردن دست زير لباس كه متصل ببدن شود
سى دويم نماز كردن با نجاست آنچه بتنهائي ساتر نشود مثل انگشتر وبند زير جامه وعرقچين
وامثال آن سى وسيم نماز در لباسيكه پهلوى پوست خرگوش يا كرك آن بوده با احتمال انكه
كرك آن باو چسبيده باشد
(فصل چهارم) در مستحبات لباس در نماز وان نيز چند چيز است
اول عمامه با حنك دويم رداء بخصوص براى امام بلكه ترك آن بر او مكروه است سيم
تعدد لباس بلكه بر زن نماز در يك لباس مكروه است چهارم پوشيدن شلوار پنجم بودن لباس
از پنبه يا كتان ششم سفيد بودن لباس هفتم پوشيدن انگشتر عقيق هشتم پوشيدن نعل
عربي در نماز نهم پوشانيدن زن قدمين خود را دهم پوشانيدن كنيز ودختر نا بالغ سر خود را
يازدهم پوشيدن پاكيزه ترين جامه ها در نماز دوازدهم خود را خوشبو نمودن كه منقول است
نماز بابوى خوش معادل هفتاد نماز است سيزدهم پوشانيدن ما بين زانو وناف چهاردهم پوشيدن
زن كردن بند خود را
(باب پنجم در مكان مصلي ودر آن چند فصل است)
(فصل اول) بدان كه مراد بمكان نماز جائي است كه مصلي بر آن قرار گيرد اگر چه بچند واسطه باشد
وانمقدار از فضا كه بدن او در حال قيام وقعود وركوع وسجود ونحو آن شاغل آن باشد ومعتبر است
در مكان نماز چند چيز اول مباح بودن آن ونماز در مكان مغصوب باطل است چه عين آن
مغصوب باشد يا منفعت آن مثل انكه خانه در اجاره كسى باشد وبدون اذن مستأجر در آن نماز بخواند
280

كه باطل است اگر چه ماذون از موجر باشد يا انكه متعلق حق ديگرى باشد مثل حق الرهن وحق
طلبكاران ميت وحق ميت در صورتيكه وصيت بثلث خود كرده باشد وورثه هنوز ثلث را معين
نكرده وصرف نكرده باشند يا انكه متعلق حق اولويت ديگرى باشد مثل انكه كسى سبقت گرفته
بمكانى از مسجد يا مدرسه ونحو آن پس ديگرى آن را غصب كند از او كه نماز او باطل است بنابر اقوى
ونماز در مواضع مذكوره وقتى باطل است كه دانسته وعمدا نماز بخواند بخلاف صورتيكه غافل
يا جاهل يا ناشي باشد كه باطل نيست بلى در بطلان نماز علم بفساد آن معتبر نيست پس با علم باين كه اين
تصرف غصب است وغصب حرام است كفايت مىكند در بطلان واين حكم در نافله نيز بنابر اصح
جارى است
(مسألة 1) هر گاه فرش مغصوب در زمين مباح پهن كنند نماز بر آن باطل است
وهم چنين عكس آن كه فرش مباح بر زمين مغصوب پهن كنند كه نماز بر آن باطل است
(مسألة 2)
هر گاه نماز كند بر سقف مباحي وچيزى از زمين زير سقف غصبى باشد پس اگر تكيه آن سقف
بر زمين مغصوب باشد نماز در آن باطل است والا فلا وهر گاه فضائيكه سقف در آن واقع شده
يا فضائيكه بدن مصلي در واقع مىشود مغصوب باشد نماز در آن باطل است
(مسألة 3) هر گاه
بر زمين مباح سقف غصبى باشد پس اگر نماز در انزمين تصرف در آن سقف محسوب شود باطل
است والا فلا پس اگر نماز بخواند در اطاقى كه طاق يا ديوار آن مغصوب باشد وطورى باشد كه اگر
طاق يا ديوار مزبور نبود نميتوانست در آنجا نماز بخواند بسبب شدت گرما يا سرما يا نماز در آنجا عسر
وحرج داشته باشد نماز در آن اطاق باطل است واگر آن را تصرف در مغصوب نگويند باطل نيست
واز اينجا حكم نماز زير خيمه مغصوبه معلوم شد كه در صورتيكه تصرف در خيمه محسوب شود باطل
است والا فلا بلكه اگر طناب يا ميخ آن مغصوب باشد ونماز تصرف در مغصوب محسوب شود باطل
است والا فلا
(مسألة 4) نماز بر مال سوارى غصبي باطل است بلكه هر گاه زين يا روانداز
يا خورجين آن غصبى باشد باطل است بلكه اگر نعل آن مغصوب باشد باطل است
(مسألة 5)
گفته اند كه اگر زير زمين ولو بفاصله بيست ذراع خال مغصوب باشد نماز بر روى انزمين باطل
است بخلاف انكه مغصوب ديگرى غير خاك در آنجا باشد كه باطل نيست ولكن فرق ما بين اين دو
مشكل است وحكم ببطلان در صورت اولى نيز مشكل است زيرا كه نماز بر آن تصرف در انخاك
281

يا چيز مدفون حساب نمىشود بلى هر گاه استقرار وتوقف در آنجا متوقف بر انمغصوب باشد تصرف
صادق وموجب بطلان نماز است
(مسألة 6) نماز در كشتى غصبى باطل است وگفته اند كه
اگر لوحي از آن مغصوب باشد نيز نماز در كشتى باطل است واين حكم باطلاقه مشكل است بلكه
باطل بودن نماز در صورتى است كه انتفاع بكشتى متوقف بر آن لوح باشد
(مسألة 7) گفته اند
كه نماز بر مال سوارى كه جراحت بدن آن را بر يسمان غصبي دوخته باشند باطل است اين نيز مشكل
است زيرا كه بقد از دوختن ريسمان تالف محسوب است وعوض آن را غاصب بايد بصاحبش رد كند
بلى بطلان نماز در صورتى است كه انريسمان را بابقاء ماليت آن ممكن باشد بصاحبش رد كند
(مسألة 8) كسيكه در مكان مغصوب حبس باشد بايد در آنجا نماز ايستاده با ركوع وسجود بجا اورد
در صورتيكه با بودن در آنجا بوجه متعارف نماز متلزم تصرف زايد نباشد كما هو الغالب بلي هر گاه
مستلزم تصرف زايد باشد نماز كند بطورى كه تصرف زايد نشود وتصرف زايد را ترك كند وكسيكه
مضطر بنماز در مكان مغصوب باشد بى اشكال نماز او صحيح است
(مسألة 9) اگر باعتقاد بغصبيت
مكاني در آنجا نماز خواند وخلاف آن معلوم شد پس اگر با قصد قربت نماز كرده صحيح است والا
باطل است واگر باعتقاد او مباح بوده وبعد از نماز معلوم شد غصبيت آن نماز او صحيح است
(مسألة 10) كسيكه غصبى بودن مكانى را بداند ولى حكم آن را كه حرمت تصرف است نداند اقوى
صحت نماز است با جهل بحكم اگر چه احوط بطلان آن است بخصوص در جاهل مقصر
(مسألة 11) زمين مغصوبيكه مجهول الملك باشد تصرف در آن اگر چه بنماز باشد جايز نيست بلكه امر آن راجع
بحاكم شرع است وهم چنين اگر غصب كند الات وادوات را از قبيل آجر ونحو آن خانه يا غير آن
بسازد بعد از آن جاهل شود بملك آن كه جايز نيست در آن تصرف نمايد وواجب است رجوع كند
بحاكم شرع
(مسألة 12) جايز نيست نماز در خانه مشترك براى يكي از شركاء مگر باذن باقى شركاء
(مسألة 13) اگر خانه بخرد از مالى كه خمس يا زكوة آن را نداده باشد معامله نسبت بمقدار خمس
يا زكوة فضولي است پس حاكم شرع از باب ولايت بر سادات وفقراء اگر امضا نمود انقدر از خانه
ملك سادات يا فقراء مىشود واگر بخواهد بايد انزا از حاكم شرع بخرد واگر امضا نكرد معامله نسبت
بانمقدار باطل وبر ملك بايع باقى است
(مسألة 14) كسيكه بميرد وحق الناس بر او باشد از قبيل
282

مظالم يا خمس يا زكوة جايز نيست براى ورثه تصرف كنند در تركه او حتى نماز در خانه او پيش از
اداء حقوقيكه بر او باشد
(مسألة 15) كسيكه بميرد وديون از مستغرق تركه باشد براى ورثه وديگران
جايز نيست تصرف در تركه كنند پيش از اداء ديون او بلكه هم چنين است هر گاه تركه او پيش
از ديون او باشد مگر انكه ورثه عالم باشند برضايت طلبكاران بانكه دين كم باشد وتركه زياد وبناء اداء
دين داشته بدشند بدون مسامحه والا تصرف در تركه حتى بنماز در خانه او وهم چنين بر غير ورثه
وهم چنين اگر بعض ورثه صغير يا مجنون يا غائب باشند اگر چه دينى نداشته باشد
(مسألة 16) جايز
نيست تصرف در ملك غير حتى بنماز مگر باذن صريح او يا بفحوى يا بشاهد حال واذن صريح مثل
آن است كه بگويد اذن دادم تو را كه در خانه من نماز كنى يا هر كارى بخواهي بكني وظاهر آن است
كه يقين برضاى او معتبر نباشد بلكه كافى باشد مظنه برضا كه از قول او حاصل مىشود واذن فحوى
مثل انكه اذن داده باشد باو در نشستن وبر خواستن وخوابيدن وخوردن در خانه او پس البته چنين
كسى بنماز خواندن در خانه او راضى تر است در اين صورت نيز مظنه برضا كه از قول او حاصل
مىشود كافى است در صورتيكه از گفته او عرف رضاى بنماز را استفاده كند والا معتبر است يقين
برضاء بلكه در هر دو صورت اعتبار يقين احوط است واذن شاهد حال مثل انكه شواهد وقرابني
موجود باشد كه دلالت كند بر رضاى او مثل انكه ميهمانخانه وحمام وخان ونحو آن براى مردم مهيا
كرده ودرهاى آن را باز كرده كه بدون رادع ومانع هر كس بخواهد آنجا بيايد ومنتفع شود در چنين
صورتى مىتوان يقين برضايت او تحصيل نمود كه بنماز در آنجا نيز راضى است ومظنه در اينجا كافى نيست
(مسألة 17) در صحراى واسع بزرگ كه اجتناب از آن بر مردم مشكل بلكه متعذر باشد
نماز كردن جايز است ولو بدون اذن مالك آن بلكه اگر چه تمام آن زمين يا بعض آن از صغير يا مجنون باشد
بلكه دور نيست جواز آن با كراهت مالك نيز اگر چه با كراهت احوط اجتناب است حتى الامكان
(مسلئة 18) جايز است نماز خواندن در نه خانه كه بمقتضاى ايه شريفه چيز خوردن در آن بدون
اذن صاحبان آن جايز است بشرط عدم علم بكراهت انها مثل خانه پدر ومادر وبرادر وعمو وخالو وعمه
وخاله وخانه كه كليدان بدست كسى باشد وخانه صديق واشنا وبا علم بكراهت صاحبان خانه نماز
در آن جايز نيست بلكه با ظن بكراهت هم مشكل است
(مسألة 19) كسيكه داخل خانه غصبى
283

شده واجب است بيرون ايد وهر گاه مشغول بنماز شده در وسعت وقت بايد نماز را قطع كند ودر
ضيق وقت واجب است در حال اشتغال بنماز بيرون رود براى ركوع وسجود هم اكتفاء باشاره نمايد
وهر گاه باعث بيرون رفتن از آن توبه وپشيماني نباشد واجب است نيز نماز خود را قضا كند بلكه احوط
قضاء است اگر چه بقصد تخلص از غصب وپشيمانى باشد
(مسألة 20) اگر داخل مكان غصبي
شد جهلا يا نسيانا يا گمان كرده بود اذن مالك را وبعد ملتفت شد كه مغصوب است پس در وسعت
وقت جايز نيست بنماز شروع كند وهر گاه در اثناء نماز ملتفت شد واجب است قطع كند نماز را
واز راهى كه نزديك تر است بيرون رود واگر در ضيق وقت ملتفت شد در حال بيرون رفتن بنماز
مشغول شود وبقدر امكان مراعات قبله را بنمايد وقضاء آن واجب نيست اگر چه احوط است اينها
در صورتى است كه نداند رضايت مالك را بماندن بقدر نماز والا نماز بخواند وبعد از آن بيرون ايد
وهم چنين است حكم كسيكه از جانب مالك ماذون بوده در دخول انمكان ودر انحال از اذن خود
برگشت يا مرد وبوارث او منتقل شد
(مسألة 21) اگر مالك اذن دهد بخصوص نماز يا بهر كارى
وپيش از شروع در نماز از اذن بر گردد پس در وسعت وقت واجب است بيرون رود ودر ضيق
وقت در حال بيرون امدن نماز كند وهر گاه بعد از شروع بنماز مالك از اذن خود رجوع نمايد بعض
علماء فرموده اند التفات بنهى مالك نكند ونماز را بنحو استقرار تمام كند اگر چه در وسعت وقت
باشد مگر در صورتيكه ماندن او باعث ضرر بزرگي بر مالك باشد لكن اقوى وجوب شكستن نماز
است در وسعت وقت ومشغول بودن بان است در حال خروج در ضيق وقت بخصوص در صورتيكه
ماندن براى مالك ضرر داشته باشد
(مسألة 22) اگر مالك اذن بنماز دهد ولى قرايني باشد كه
راضى نيست واذن او از ترس ونحو آن بوده جايز نيست نماز كند چنانچه در صورت عكس بعكس
است
(مسألة 23) اگر امر داير باشد مابين ادراك تمام نماز در وقت در حال بيرون امدن يا ادراك
يك ركعت يا زيادتر در وقت با مستقر بودن در مكان مباح ظاهر وجوب اول است زيرا كه مراعات
وقت اهم است از مراعات استقرار واستقبال وركوع وسجود اختيارى
دويم از شرائط مكان آنست كه
مستقر باشد پس در حالت اختيار نماز در حال سوارى يا ارجوحه يا در كشتى ونحو آن از جاهائيكه
استقرار مصلي در آن فوت مىشود جايز نيست بلي در حال اضطرار اگر چه بجهت ضيق وقت
284

از بيرون امدن از كشتى مثلا باشد ضرر ندارد ودر اين حال واجب است مراعات قبله واستقرار بقدر
امكان پس مال سوارى يا كشتى او هر چه از قبله منحرف شود روى خود را بقبله كند واگر متمكن
باشد از استقرار در حال قرائت واذكار ودر حال اضطراب ساكت باشد واجب است چنين كند
در صورتيكه سكوت طويل نباشد بنحوى كه از صورت نماز بيرون رود والا وجوب آن مشكل است
(مسألة 24) جايز است نماز در كشتى يا بر مال سوارى كه ايستاده باشند با امكان مراعات جميع
شرائط از استقرار واستقبال وغير آن بلكه اقوى جواز نماز در آن است در حال سير آن اگر مراعات
شرائط ممكن باشد اگر چه بسكوت از قرائت وذكر در حال اضطراب باشد بشرط مزبور وگذشت
كه منحرف شود بانحراف قبله وحركت تبعيه ضرر ندارد ولكن احوط اقتصار بصورت ضيق وقت
واضطرار است
(مسألة 25) جايز نيست نماز كردن روى خرمن گندم وكاه وتپه رمل وامثال
آن در صورتيكه فرو رود ونماز گذار بر آن مستقر نشود
سيم از شرايط مكان انكه در معرض عدم
امكان تمام كردن نماز وتزلزل نباشد كه نداند اتمام نماز را مىتواند يا نه مثل نماز كردن در ميان جمعيت
كه معرض رفت وامد مردم وباطل شدن است وهم چنين است در معرض باد وباران شديد وامثال
آن پس در صورتيكه اطمينان بامكان ماندن ندارد جايز نيست در آنجا شروع بنماز كند بنابر احوط
بلى بمجرد احتمال عروض مبطل ضرر ندارد شروع در آن
چهارم از شرايط مكان انكه ماندن آنجا
حرام نباشد مثل ما بين دو صف جنگ كه احتمال خطر بدهد يار بر سقف يا ديواريكه مشرف بخراب
شدن باشد يا در بيابانيكه حيوانات درنده باشند وامثال آن كه محل خطر بر نفس باشد
پنجم انكه ايستادن ونشستن آنجا حرام نباشد مثل جائيكه زير پاى او العياذ بالله قران يا قبر معصوم ونحو آن باشد
كه وقوف بر آن هتك حرمت باشد
ششم انكه ممكن باشد در آنجا نماز گذار بحسب حال خود
افعال نماز را بعمل اورد پس نماز كردن در محلى كه سقف آن كوتاه باشد كه نتواند بايستد يا انقدر
تنگ باشد كه نتواند ركوع وسجود كند بنحوى كه معتبر است جايز نيست بلى در ضيق وقت وحالت
اضطرار جايز است وبقدر امكان مراعات اين شرط لازم است واگر امر او داير باشد ما بين دو مكان
كه در يك كدام قدرت بر ايستادن دارد ولى ركوع وسجود را لابد است باشاره بجا اورد ودر ديگرى
لابد از نشستن است وركوع وسجود را در انحال مىتواند بجا اورد پس در وسعت وقت احوط تكرار
285

نماز است بحمع ودر ضيق وقت دور نيست مخير باشد ما بين آن دو
هفتم انكه محل ايستادن او مقدم
بر قبر معصوم ومساوى آن نباشد با نبودن حائلي ما بين او وقبر كه بواسطه انحايل بي ادبي رفع شود بنابر
احوط ومجرد حايل شدن ضريح مقدس وصندوق مبارك وپرده كه روى آن پهن است كافى در جواز
نيست
هشتم انكه آنجا نجس نباشد بنجاستى كه برخت وبدن سرايت كند بخلاف نجاستى كه سرايت
نكند كه ضرر ندارد مگر موضع پيشانى كه بر آن سجده مىكند واجب است پاك باشد اگر چه
احوط پاك بودن ماعداى محل پيشانى است نيز ولو از نجاست غير مسريه خصوصا در صورتيكه عين
نجاست آنجا باشد
نهم انكه محل سجده از موضع قدم زياده از مقدار چهار انگشت بسته پايين تر
وبلندتر نباشد
دهم انكه مرد وزن نزديك يگديگر نماز نخوانند كه زن مقدم باشد بر مرد يا مساوى
باشند مگر در صورتيكه ما بين انها حائلي باشد يا بقدر ده ذراع بذراع دست فاصله باشد بنابر احوط
ولكن اقوى با عدم حائل وفاصله كراهت آن است ومدار در حرمت يا كراهت بر نمازيست كه از غير
اين جهت صحيح باشد بخلاف صورتيكه نماز يكي از زن يا مرد بسبب فقدان شرط يا وجود مانع
باطل باشد كه نماز ديگرى صحيح است بدون كراهت ودر حايل بهتر آنست كه مانع از ديدن يگديگر
باشد اگر چه دور نيست كفايت آن اگر چه مانع از ديدن نباشد چنانچه كراهت يا حرمت مختص
بكسى است كه شروع كند بنماز بعد از ديگرى ونماز سابق مانعى ندارد بلى هر گاه با هم شروع بنماز
كنند بر هر دو حرام يا مكروه است وبمجرد عقب ايستادن زن مرتفع مىشود اگر چه جزئي باشد
ولكن بهتر آن است زن انقدر عقب بايستد كه جاى سجده گاه او از جاى ايستادن مرد مؤخر باشد
چنانچه ظاهر اين است كه كراهت يا حرمت مرتفع شود نيز در صورتيكه محل ايستادن يك كدام
انقدر بلند تر از محل ديگرى باشد كه در عرف نگويند زن مقدم است يا محاذى يگديگرند اگر چه
بلندى كمتر از ده ذراع باشد
(مسألة 26) فرقى نيست در كراهت يا حرمت ما بين انكه آن مرد
وزن محرم يگديكر باشند حتى زن وشوهر يا اجنبى باشند وبين انكه هر دو بالغ باشند يا غير بالغ يا مختلفين
بنابر مختار كه عبادات غير بالغ صحيح است
(مسألة 27) در حكم مزبور فرق نيست ظاهرا ما بين
نماز نافله وفريضه
(مسألة 28) حكم مزبور مختص بحال اختيار است ودر ضيق وقت واضطرار
منع وكراهتى نيست ودر حال اضطرار وسعت وقت يكى از اندو نماز خود را بعد از ديگرى بعمل
286

اورد وبهتر است كه زن نماز خود را تاخير اندازد
(مسألة 29) حكم مزبور مختص بنماز است
پس اگر مرد مشغول نماز شود در حالتيكه زن محاذى يا مقدم بر او باشد ومشغول نماز نباشد ضرر
ندارد وهم چنين عكس آن
(مسألة 30) احوط ترك فريضه است بر سطح كعبه وجوف آن در حال
اختيار بخلاف نافله كه سنت است مقابل هر كدام از چهار ركن در ميان كعبه دو ركعت نافله بعمل
اورد چنانكه باكى نيست بنماز فريضه در حال اضطرار ودر صورتيكه بر سطح كعبه نماز كند بايد
در جميع حالات چيزى از فضاء كعبه مقابل او باقى بماند وايستاده نماز بخواند وقول بانكه بايد بر پشت
بخوابد وروى خود را ببيت المعمور كند يا به پهلو بخوابد ضعيف است
(فصل دويم) در احكام
محل سجده پيشاني بدان كه شرط است در آن علاوه از پاك بودن انكه از جنس زمين يا چيزيكه از آن
مىرويد باشد وماكول وملبوس نباشد بلي جايز است سجده بر كاغذ نيز پس صحيح نيست سجده كردن بر
چيزيكه از اسم زمين بيرون باشد مثل معادن طلا ونقره وعقيق وفيروزه وقير وزفت وامثال انها
وهم چنين جايز نيست سجده كردن بر چيزيكه از اسم روئيده از زمين بيرون رود مثل خاكستر
وذوغال وامثال انها وجايز نيست سجده بر خوراكى ولباس مثل نان وپنبه وكتان وامثال انها وجايز
است سجده بر هر سنگي كه معدنى نباشد
(مسألة 1) جايز نيست در حال اختيار سجده بر خزف
وآجر واهك وگچ پخته وپيش از طبخ سجده بر آن مانعى ندارد (
مسألة 2) جايز نيست سجده بر بلور وشيشه
(مسألة 3) جايز است سجده بر كل ارمنى وكل مخنوم كه هر دو معروفست
(مسألة 4) در جواز سجده بر عقاقير ودواها مثل كل كاو زبان وتاجريزى وخاكشير وريشه كاسنى
اشكال است بلكه عدم جواز آن خالى از قوت نيست بلي باكى نيست بسجده بر چيزهائيكه خوردن
آن حتى در حال مرض متداول نباشد اگر چه نادرا در وقت گرانى ونحو آن آن را بخورند
(مسألة 5)
با كي نيست بسجده بر ماكول حيوانا مثل كاه وعلف
(مسألة 6) سجده بر برگ چاهي وسجده بر
قهوه جايز نيست ودر جواز سجده بر ترياك اشكال است
(مسألة 7) سجده بر گردو وبا دام وفندق
وفستق وهسته زردالو جايز نيست وبر پوست انها بعد از جدا شدن از مغز جايز است
(مسألة 8)
جايز است سجده بر نخاله گندم وجو وپوست برنج
(مسألة 9) جايز است سجده بر هسته خرما
وبرگ درخت وپوست آن وسعف خرما
(مسألة 10) باكي نيست بسجده بر برگ انگور بعد از خشك
287

شدن آن ولكن قبل از آن مشكل است
(مسألة 11) چيزهائيكه بعض اوقات آن را مىخورند يا اهل
بعض بلاد مىخورند نه ديگران سجده بر انه جايز نيست در هيچ جا
(مسألة 12) جايز است سجده بر كلهاى غير ماكول
(مسألة 13) سجده بر ميوه پيش از رسيدن آن جايز نيست
(مسألة 14) سجده بر ميوه غير ماكول مثل حنظل جايز است
(مسألة 15) باكى نيست سجده بر تنباكو
(مسألة 16) جايز نيست سجده بر آنچه بر روى آب مىرويد
(مسألة 17) سجده بر قبقاب
وكفش چوبى كه پوشيدن انها متعارف نيست جايز است على اشكال وهم چنين لباسيكه از سعف
بافته مىشود
(مسألة 18) احوط ترك سجده بر قنب است
(مسألة 19) سجده بر پنبه جايز
نيست وبر چوب وبرگ آن ضرر ندارد
(مسألة 20) باكي نيست بسجده كردن بر دسته شمشير
وخنجر اگر از چوب باشد زيرا كه از ملابس متعارفه نيست
(مسألة 21) جايز است سجده بر
پوست خر بوزه وهندوانه وانار بعد از جدا شدن از مغز على اشكال ولكن بر پوست خيار وسيب
وامثال آن جايز نيست
(مسألة 22) جايز است سجده بر كاغذ اگر چه از پنبه يا پشم يا ابريشم
وحرير درست كرده باشند وقدرى اهك داشته باشد چه سفيد باشد يا سرخ يا زرد يا ابى يا بر آن نوشته
باشند اگر مركب آن جرم دار نباشد كه بر جرم آن نتوان سجود نمود مثل مركبي كه از دوده ونحو
آن ساخته باشند چنانكه باكي نيست بسجده بر بادزن رنگ كرده بدون جرم
(مسألة 23) اگر
چيزيكه صحيح باشد سجده بر آن نداشته باشد از زمين ونبات آن وكاغذ ياداشته باشد ولكن فرض
شود كه بسبب گرما يا سرما يا تقيه يا غير آن متمكن از سجده بر آن نباشد سجده كند بر پيراهن خود
كه از پنبه يا كتان باشد واگر آن هم نباشد سجده كند بر معادن يا پشت دست خود واحوط تقديم
اول است
(مسألة 24) معتبر است در آنچه بر آن سجده مىكند چيزى باشد كه جبهه بر آن قرار
گيرد پس سجده بر كل وخاك نرم كه پيشانى بر آن قرار نگيرد صحيح نيست بخلاف انكه قرار گيرد
كه ضرر ندارد ولى اگر از كل يا خاك چيزى بر پيشانى بچسبد براى سجده بعد بايد آن را ازاله كند
واگر متمكن نباشد مگر از كلى كه پيشانى بر آن قرار نمىگيرد بايد پيشانى خود را بر آن گذارد وسنگينى
خود را بر آن نيندازد
(مسألة 25) هر گاه در زمينى باشد كه تمام اطراف آن كل باشد كه در حال
نشستن براى سجود وتشهد بدن ولباس او كل الود شود جايز است بر او نماز بايماء بخواند بانكه عوض
288

سجده اشاره كند ودر تشهد نيز ننشيند لكن احوط نشستن است براى سجود ووتشهد اگر چه گل الود شود
هر گاه حرج بر او نباشد وهر گاه متحمل حرج بشود وبنحو متعارف نماز بعمل اورد نماز او صحيح است
(مسألة 26) سجده بر زمين افضل است از سجده بر نبات آن وكاغذ ودور نيست خاك بهتر از سنك
باشد واز همه چيز افضل سجده بر تربت حضرت سيد الشهداء ارواحنا له الفداء است زيرا كه هفت حجاب را
ميشكافد وتا زمين هفتم را نوراني مىكند
(مسألة 27) اگر در اثناء نماز چيزى را كه بر آن سجده صحيح
باشد كم كند در وسعت وقت جايز است نماز را قطع كند ودر تنگي وقت بر پيراهن خود كه از پنبه
يا كتان است سجده كند والا بر معادن والا بر پشت دست
(مسألة 28) اگر سجده كند بر
چيزيكه جايز نيست باعتقاد انكه جايز است پس اگر بعد از سر بر داشتن از سجده ملتفت شد اعتنا
نكند وچيزى بر او نيست واگر پيش از آن ملتفت شود در صورت امكان پيشاني خود را بكشد بر
چيز جايز وبا عدم امكان آن نيز در وسعت وقت نماز را ببرد ودر ضيق وقت تمام كند نماز خود را بان
ترتيب كه در مسألة پيش گذشت از سجده بر آستين يا معدن يا پشت دست اگر ممكن شود والا اكتفا
بهمان نمايد وصحيح است
(فصل سيم) در مكانهائيكه نماز در آن مكروه است اول حمام
اگر چه پاك باشد حتى مسلخ آن نزد بعضى بلي نماز بر بام حمام مانعى ندارد دويم زباله دان سيم
جائيكه براى كنيف معين كرده باشد اگر چه بامى باشد چهارم جاى كثيف كه طبع از آن متنفر
باشد پنجم جائيكه حيوانات را در آنجا ذبح يا شتر را نحر كنند ششم ميخانه هفتم مطبخ
واتشگاه هشتم خانه مجوس مگر انكه آب پاشى نمايد پس بعد از خشك شدن نماز در آن مانعى ندارد
نهم زمين شوره زار دهم هر زمينى كه عذاب در آن نازل شده يا خسف شده باشد يازدهم
خابگاه شتر اگر چه آب وجاروب كرده باشند دوازدهم طويله كه اسب وقاطر والاغ در آن
مىبندند وجاى بستن گاو وگوسفند سيزدهم نماز بر يخ وبرف چهاردهم نماز بر خانه مورچه اگر چه
وقت نماز مورچه از آن بيرون نيايد پانزدهم زمين نهر وشط كه مجراى آب جارى بوده اگر چه
انوقت موقع جريان آب نباشد وباكى نيست بنماز بر روى پل وبالاى ساقيه ونه بنماز در محل آب واقف
شانزدهم طرق وشوارع اگر چه در بلاد باشد ماداميكه نماز در آن مضر بمرور كنندگان نباشد والا
حرام وباطل است هفدهم جائيكه مقابل او اتش روشن يا چراغي باشد هجدهم جائيكه مقابل او
289

صورت حيوان يا انسان باشد چه مجسم باشد يا نه وبمجرد ناقص بودن آن از صدع صورت وتمثال بيرون
نمىرود وكراهت زابل مىشود به پوشانيدن آن نوزدهم نماز در جائيكه تمثال بلاد اگر چه مقابل او
نباشد بيستم جائيكه قبله آن ديوار بالوعه مبال يا كنيف باشد ورطوبت آن بديوار ظاهر باشد
وكراهت زابل مىشود به پوشانيدن آن وهم چنين جائيكه مقابل او عذره باشد بيست ويكم جائيكه
مقابل او كتاب يا قبان گشوده يا نقشى باشد كه شاغل حواس باو باشد بلكه هر جائيكه شاغلى موجود
باشد بيست ودويم جائيكه روبروى او انسانى باشد بيست وسيم جائيكه مقابل او در بازى
باشد بيست وچهارم مقابر بيست وپنجم روى قبر بيست وششم جائيكه قبر قبله او واقع
شود وكراهت مرتفع شود بحايل بيست وهفتم نماز ميان دو قبر بدون حائل وكفايت مىكند
در رفع كراهت يك حائل از يك طرف وهر گاه چهار طرف او قبر باشد در رفع كراهت كافى است
دو حائل يكي را بر يمين يا يسيار گذارد وديگرى را پيش رويا پشت سر وكافى است در رفع كراهت
نيز دور بودن از جانبى كه قبر است بمقدار ده ذارع بيست وهشتم نماز در خانه كه در آن سگ
باشد سواى سگ شكارى بيست ونهم نماز در خانه كه در آن جنب باشد سى ام جائيكه پيش
روى او اهن باشد چه سلاح وچه غير آن سى ويكم جائيكه گل پيش روى او باشد نزد بعض علماء
سى ودويم جائيكه پيش روى او خرمن گندم وجو باشد
(مسألة 1) باكى نيست بنماز در
معبد يهود ونصارى اگر چه آب پاشى نكرده باشد ولو بدون اذن صاحبان انها مثل ساير مساجد
مسلمين
(مسألة 2) باكى نيست بنماز پشت سر قبور حضرات ائمه عليهم السلم ونه بنماز جانب راست
وچپ آن اگر چه بهتر آنست كه جانب بالاى سر نماز كند بنحوى كه مساوى با امام (ع) نشود
(مسألة 3) جائيكه معرض مرور باشد يا كسى پيش روى او باشد مستحب است پيش روى خود
ستره بگذارد تا حايل شود بين او وكسيكه پيش روى او باشد يا فرضا عبور كند اگر چه بداند فعلا
كسى عبور نمىكند در صورتيكه حايلي نباشد از ديوار يا صف ونحو آن ودر ستره كفايت مىكند
چوبى يا طنابي يا مقدارى خاك بلكه كافى است خطى بكشد وحليت وطهارت شرط صحت ستره نيست
وستره تعظيم وتو قيرى است براى نماز واشاره است بانقطاع از خلق وتوجه بخالق
(مسألة 4) مستحب است نماز را در مسجد بجا اورد وافضل مساجد مسجد الحرام است ونماز در آن معادل
290

هزار هزار نماز است بعد از آن مسجد حضرت رسول (ص) كه ثواب معادل با ده هزار نماز است
وبعد از آن مسجد كوفه وثواب آن معادل است با هزار نماز ومسجد اقصى ونماز در آن معادل است
با هزار نماز بعد از آن نماز در مسجد جامع هر بلدى كه معادل است با صد نماز ومسجد قبيله
كه نماز در آن معادل است با بيست وپنج نماز ومسجد بازار كه معادل است با دوازده نماز وسنت
است كه در خانه خود براى نماز جائي معين كند ولكن احكام مسجد بران جارى نيست وبراى زنان
افضل آنست كه در خانه نماز بخوانند وافضل آن صندوقخانه است
(مسألة 5) مستحب است نماز
كردن در مشاهد ائمه عليهم السلم وان از بيوتى است كه خدا خواسته بلند ومعمور باشد واسم خداوند
عزوجل در آن ذكر شود بلكه نماز در مشاهد مشرفه افضل است از مساجد بلكه در خبر است كه
نماز كردن حضور مبارك حضرت امير الؤمنين عليه السلم با دويست هزار نماز معادل است وهم چنين
سنت است نماز كردن در روضات مقدسه انبياء ومقامات اولياء وصلحاء وعلماء وبندگان خدا بلكه
منزل احياء انها نيز
(مسألة 6) سنت است تفريق كند نمازهاى خود را ودر اماكن متعدده بجا
اورد تا روز قيامت همه آن اماكن در باره او شهادت دهند ومرويست كسى از حضرت صادق عليه
السلم سؤال كرد كه مرد نوافل خود را در يك جا بجا اورد يا تفريق كند حضرت فرمودند نه بلكه
اينجا وانجا نماز بخواند تا شهادت دهد براى او در قيامت وهم از انحضرت منقول است كه فرمودند
نماز كنيد از مساجد در بقعه هاى مختلفه زيرا كه هر بقعه شهادت مىدهد براى نماز گذار در روز
قيامت
(مسألة 7) مكروه است بر همسايه مسجد كه نماز خود را در غير مسجد بخواند بدون سبب
مثل باران ونحوان زيرا كه حضرت رسول (ص) فرمود لاصلوة لجار المسجد الا في مسجده وكسيكه
در مسجد حاضر نشود سنت است كه معاشرت با او را ترك كنند وبا او نخورند ونياشامند ومشورت
نكنند ومناكحه با او نكنن واز همسايگي او اجتناب نمايند
(مسألة 8) مستحب است نماز كردن در
مسجديكه كسي در آن نماز نمىخواند ومكروه است تعطيل مسجد واز حضرت صادق عليه السلم منقول
است كه سه چيز شكايت مىكنند بخداوند عزوجل مسجد خرابيكه اهل آن نماز در آن نمىكند
وعالميكه ميان جهال باشد وقرانى كه اويخته باشند وغبار روى آن را گرفته باشد وكسى از آن قرائت نكند
(مسألة 9) سنت است كه بسيار تردد كند بمساجد كه از حضرت رسول صلى الله عليه وآله
291

منقول است كسيكه برود بسوى مسجدى از مساجد خدا بهر قدمي كه بر مىدارد براى او ده حسنه
نوشته مىشود وده گناه از او محو مىشود وده درجه براى او بلند مىشود تا برگردد بمنزل خود
(مسألة 10) مستحب است ساختن مسجد وثواب عظيم دارد واز حضرت رسوا (ص) منقول است
كسيكه بنا كند مسجدى را در دنيا خدا عوض دهد او را بهر وجبى از آن شهرى بقدر سير چهل
مزار سال از طلا ونقره ولؤلؤ وزبردجد واز حضرت صادق (ع) منقول است كسيكه بنا كند مسجدى را
خدا بنا كند براى او خانه در بهشت
(مسألة 11) كسيكه مسجدى بنا نموده احوط آنست كه صيغه
وقف آن را بخواند باين كه بگويد وقفته قربة الى الله وانرا بقصد قربت براى مسجد بودن وقف كند
لكن اقوى كفايت ساختن آن است بقصد مسجد بودن يا انكه كسى يك نماز باذن بانى در آن بخواند
پس احكام مسجد بران جارى مىشود اگر چه صيغه وقفيت آن را نخوانده باشند
(مسألة 12) ظاهر
اين است كه جايز باشد زمين تنهاى آن را مسجد قرار دهد وبنيان وسطح آن خارج باشد چنانچه
جايز است فقط سطح آن را مسجد قرار دهد يا انكه بعض غرفات يا اطاق هاى آن را از مسجد بودن
خارچ كند پس حكم تابع قرار داد واقف است چنانچه جايز است بنا كردن مسجد براى عموم
مسلمين يا براى خصوص طايفه از انها على الاقوى
(مسألة 13) هر گاه مسجدى مشرف بخرابى باشد
سنت است كه آن را تعمير نمايند واگر مرمت آن فائده نداشته باشد جايز است خراب كنند وانرا
سرلو بسازند بلكه هر گاه محكم باشد نيز اقوى جواز خراب كردن آن است بقصد بزرگ كردن آن براى
احتياج مردم
(فصل چهارم) در بعض احكام مسجد ودر آن چند امر است اول حرام است زينت
كردن مسجد را بطلا بلكه احوط آنست كه نقش نكنند آن را بصورتها
دويم جايز نيست فروختن مسجد
وفروختن الات آن اگر چه خراب شود واثار مسجديت آن باقى نمانده باشد وجايز نيست مسجد را در ملك
خود داخل كند يا داخل طريق نمايد وبمجرد خراب شدن از مسجد بودن بيرون نمىرود ابدا وحرمت
نجس كردن آن ووجوب احترام آن باقى است والات آن را بايد صرف خود همان مسجد نمايند وهر گاه
باني براى تعمير آن پيدا نشود صرف مسجد ديگر نمايند بلي هر گاه بآلات باقى مانده آن بهيچ وجه
نتوان در مسجدى منتفع شد جايز است آن را بفروشند وعوض آن را صرف همان مسجد يا مسجد
ديگرى نمايند
سيم حرام است نجس كردن مسجد واگر نجس شد واجب است فورا نجاست آن را
292

زايل كنند اگر چه در وقت نماز باشد در صورتيكه وقت نماز مضيق نباشد بلى با ضيق وقت نماز را
مقدم دارد ودر وسعت وقت اگر ترك از اله نمود ومغشول نماز شد گناه كار است ولكن اقوى صحت
نماز او است واگر در بين نماز مسجد نجس شود يا انكه در اثناء نماز عالم شد بنجاست مسجد واجب
نيست نماز را قطع كند براى ازاله آن اگر چه وقت موسع باشد بلكه جواز قطع نماز هم مشكل
است وباكي نيست بداخل كردن نجاست غير متعدى در مسجد مگر در صورتيكه باعث هتك حرمت
آن باشد مثل انكه عذره خشك بسيارى باشد وهر گاه خودش قادر بر ازاله نجاست نباشد وكسى
هم نباشد كه با او همراهي كند وجوب ازاله از او ساقط مىشود واحوط آنست كه ديگران را اعلام كند
بنجاست آن تا ازاله كنند واگر جنب باشد وازاله نجاست متوقف بر مكث در مسجد باشد ظاثر آن
است كه فوريت آن ساقط شود تا غسل كند انوقت ازاله كند ومحتمل است كه بگوئيم واجب است
بر او تيمم كردن ومبادرت بازاله
(مسألة 1) جائيكه نجس باشد مثل كنف ونحو آن كه مثلا ببول
وغايط ونحوان نجس است مىتوان مسجد كنند بانكه پر كنند كنيف را از خاك پاك وضرر ندارد
نجس بودن باطن آن در اين صورت اگر چه در ساير مقامات نجس كردن باطن مسجد جايز نيست
لكن احوط آن است كه اول آن را از نجاست پاك كنند بعد مسجدش كنند يا انكه اول با خاك پاك
پر كنند وبعد همان مقدار پاك كه ظاهر است مسجد قرار دهند
چهارم جايز نيست بيرون بردن
سنگ ريزه مسجد از آن وهر گاه بيرون برد واجب است بر گرداند آن را بهمان مسجد يا بمسجد ديگر
بلي ضرر ندارد بيرون بردن خاك رويه آن كه بجاروب كردن ونحو آن جمع مىشود
پنجم جايز
نيست ميت را در مسجد دفن كنند در صورتيكه مامون نباشد از تلوبث آن بلكه احوط ترك دفن
است اگر چه مامون از تلويث باشد
ششم سنت است كه زودتر از ديگران بمسجد دور وديرتر از
همه از آن بيرون ايد
هفتم سنت است چراغ در مسجد روشن كند وجاروب كند مسجد را ووقت
داخل شدن آن پاى راست را مقدم دارد ووقت بيرون امدن از آن پاى چپ را مقدم دارد ودر وقت
داخل شدن كفش خود را تعاهد كند مبادا نجس باشد وبعد از داخل شدن رو بقبله كند وخداى
عزوجل را بخواند وحمد وثناء او را بجا اورد وصلوات فرستد وبا وضو داخل شود
هشتم سنت
است بعد از داخل شدن مسجد دو ركعت نماز تحيت بجا اورد وكفايت مىكند از نماز تحيت نمازهاى
293

ديگر چه واحب وچه مندوب
نهم مستحب است در وقت توجه بمسجد خود را خوشبو ولباسهاى
پاكيزه به پوشد
دهم سنت است كنيف ومحل تطهير را نزديك مسجد قرار دهند
يازدهم مكروه
است بلند كردن ديوارهاى مسجد وبلند كردن مناره آن را از سطح آن ونقش كردن آن را بغير صور
حيوانات وتشريفه قرار دادن براى ديوارهاى آن ومحراب داخل عمارت ساختن
دوازدهم مكروه
است عبور كردن از مسجد مگر انكه در آن دو ركعت نماز بخواند وهم چنين مكروه است انداختن
آب دهن وآب دماغ در مسجد وخوابيدن در آن مگر در حال ضرورت وبلند كردن صدا مگر باذان
ونحو آن وپرسيدن از چيزيكه كم شده وانداختن سنگ ريزه در آن وخواندن اشعار مگر آنچه مشتمل
بر موعظه ونحوان باشد وخريد وفروش كردن در آن وتكلم كردن با مور دنيويه وكشتن شپش واقامه
حدود ومرافعه كردن وقضاوت نمودن وشمشير كشيدن واويزان كردن آن را در جانب قبله مسجد
وداخل شدن كسيكه پياز يا سير ونحوانها خورده باشد كه از بوى آن مردم اذيت شوند وراه دادن
اطفال ومجانين در آن واشتغال بصنعتى در آن وكشف عورت وناف وران وزانو واخراج ريخ
(مسألة 2) گذشت كه نماز زن در خانه افضل است از نماز در مسجد
(مسألة 3) براى مردان
افضل آنست كه نوافل را در منازل خود وفرائض را در مسجد بجا اورند
(باب ششم در اذان واقامه ودر آن چند فصل است)
(فصل اول) بدان كه اشكالى نيست در تاكد رجحان هر دو در نمازهاى يوميه چه اداء باشد يا قضاء
وچه بجماعت بعمل اورند يا فرادى چه در سفر يا حضر بارى مردان وزنان وبعضى قائل شده اند بوجوب
انها وبعضى در خصوص نماز مغرب وصبح واجب دانسته اند وبعضى در خصوص نماز جماعت
واجب وشرط صحت آن دانسته اند وبعضى گفته اند شرط حصول ثواب جماعت است ولكن اقوى
استحباب اذان است مطلقا واحوط ترك نكردن اقامه است براى مردان در غير موارد سقوط وغير
حال تعجيل وغير سفر وغير ضيق وقت واذان واقامه مختص است بنمازهاى پنجگانه واما در ساير
نمازهاى واجبه پس مرتبه بگويند الصلوة بلى مستحب است اذان گفتن در گوش راست مولود
واقامه در گوش چپ او روز ولادت يا پيش از بريدن ناف او چنانكه سنت است اذان گفتن در
بيابانها براى كسيكه از غول يا سحره جن وحشت كند وهم چنين مستحب است اذان گفتن در گوش
294

كسيكه چهل روز گوشت نخورده باشد وگوش كسيكه بد خلق باشد وبهتر آنست كه در گوش راست او
بگويند وهم چنين در گوش حيوانيكه بد خلق شده باشد وبدانكه اذان بر دو قسم است اول اذان
براى اعلام بدخول وقت دويم اذان براى نماز ودر اذان نماز واقامه شرط است قصد قربت
بخلاف اذان اعلام كه معتبر نيست در آن ومعتبر است انكه اول وقت بگويد بخلاف اذان نماز كه
متصل بنماز بگويد اگر چه در اخر وقت باشد
وفصول اذان هيجده است الله اكبر چهار مرتبه اشهد
آن لا اله الا الله اشهد ان محمدا رسول الله حي على الصلوة حي على الفلاح حي على خير العمل الله
اكبر لا اله الا الله هر كدام را دو مرتبه وفصول اقامه هفده است دو مرتبه الله اكبر از اول ويك
مرتبه لا اله الا الله از اخر آن كم مىشود وبعد از حي على خير العمل دو مرتبه بگويد قد قامت الصلوة
وسنت است فرستادن صلوات بعد از ذكر اسم مبارك حضرت رسول (ص) وام اشهد ان عليا امير
المؤمنين ولى الله پس جزء اذان واقامه نيست وباكي نيست كه حي على الصلوة ياحي على الفلاح را
مكرر گويند بدون قصد جزئيت اذان يا اقامه بلكه بقصد مبالغه بگويند تا مردم براى نماز جمع شوند
وجايز است براى زن كه در اذان اكتفا كند بتكبير وشهادتين بلكه بشهادتين تنها ودر اقامه اكتفا
كند بتكبير وشهادتين وجايز است براى مسافر وكسيكه تعجيل دارد انكه هر كدام از فصول اذان
واقامه را يك مرتبه بگويد چنانچه جايز است براى انها كه اذان را ترك نمايند واكتفاء باقامه كنند بلكه
يا كتفاء باذان تنها نمايند ومكروه است ترجيع دادن صدا در صورتيكه بحد غنا نرسد والا حرام است
ومكروه است شهادتين را جهرا مكرر كند بعد از انكه شهادتين را اهسته يا بلند گفته باشد بلكه دور
نيست كراهت تكرار ساير فصول اذان يا اقامه مگر بقصد اعلام
(مسألة 1) اذان ساقط مىشود
در جند مورد اول اذان عصر روز جمعه در صورتيكه جمع كند بين نماز جمعه يا ظهر با عصر بخلاف
انكه تفريق كند ميانه اولى كه ساقط نمىشود دويم اذان عصر روز عرفه اگر با نماز ظهر جمع كند
وباتفريق ساقط نيست سيم اذان عشاء شب دهم ذى الحجه در مشعر براى كسيكه جمع كند با نماز
مغرب نه با تفريق آن چهارم اذان نماز عصر وعشا براى زن مستحاضه كه با ظهر يا مغرب جمع كند
پنجم براى مسلوس ومبطون ونحو انها در صورتيكه دو نماز را بيك وضو بجا اورد وتفريق محقق
مىشود بانكه بين دو نماز مدتي فاصله شود وكفايت نمكيند در تفريق تسبيح حضرت زهراء
295

با تعقيب وفاصله شدن زمان كمى بلكه بمجرد نافله كردن هم تفريق محقق نمىشود در صورتيكه فصل طولاني
نشود واقوى آنست كه سقوط اذان در موارد مذكوره از باب رخصت است نه عزيمت پس اگر اذان
بگويد حرام نيست اگر چه احوط ترك آن است خصوص در سه مورد اول
(مسألة 2) استحباب
اذان مؤكد نيست بر كسيكه نمازهاى قضا بجا مىاورد در هر پنج نماز بلكه كفايت مىكند يك
اذان براى نماز اول وهر كدام از نمازهاى بعد را با اقامه تنها بجا اورد
(مسألة 3) اذان واقامه
ساقط است در چند مورد اول براى كسيكه داخل نماز جماعتى شود كه اذان واقامه براى آن
گفته باشند اگر چه او نشنيده باشد يا در وقت انها حاضر نباشد يا مسبوق بركعتى يا ركعاتى باشد ودر
اين صورت مشروعيت اذان واقامه گفتن او خالى از اشكال نيست دويم كسيكه داخل مسجدى
شود كه مشغول نماز جماعت باشند يا فارغ شده باشند وصفوف جماعت هنوز متفرق نشده باشد كه
در اين صورت اذان واقامه از او ساقط است از باب رخصت نه عزيمت بنابر اقوى چه بخواهد نماز
فرادى كند يا بجماعت چه امام باشد يا ماموم ودر سقوط چند چيز معتبر است اول انكه نماز او
ونماز جماعت هر دو ادائي باشد پس هر گاه يكي از آن دو نماز يا هز دو قضائي باشد چه قضاء از خود او
باشد يا از غير بتبرع يا اجاره ساقط نيست دويم اشتراك آن دو نماز در وقت پس اگر مثلا نماز
جماعت عصر باشد در اخر وقت وان شخص بخواهد نماز مغرب بخواند اكتفاء باذان واقامه جماعت
نكند سيم انكه نماز او با نماز جماعت در يك مكان باشد پس اگر يك كدام داخل مسجد وديگرى
در سطح آن نماز بخوانند سقوط انها مشكل است وهم چنين است هر گاه فاصله ميانه انها بسيار
باشد چهارم انكه در نماز جماعت اذان واقامه گفته باشند پس هر گاه فاصله نگفته باشند اگر چه بسبب
انكه اذان واقامه ديگرى را شنيده باشند ترك كرده باشند كه در اين صورت از او ساقط نمىشود
پنجم انكه نماز جماعت انها صحيح باشد پس در صورتيكه مامومين مثلا امام را فاسق دانند واقتدا
كرده باشند حكم سقوط جارى نيست وهم چنين است اگر نماز انها از جهة ديگر باطل باشد ششم
انكه نماز انها در مسجد باشد پس در صورتيكه در غير مسجد باشد سقوط اذان واقامه مشكل است
وچون اقوى آنست كه در تمام موارد سقوط انها از باب رخصت است نه عزيمت هر مورديكه شك در
سقوط داشته باشد احوط عدم سقوط آن است مثل صورتيكه شك كند كه ايا جماعت متفرق شده
296

يا نه يا انكه مكان انها متحد است يا متعدد يا انكه نماز جماعت ادائي است يا قضائي يا انكه در نماز جماعت
اذان واقامه گفته اند يا نه كه در تمام صور احوط آنست كه اذان واقامه را بگويد بلى در صورتيكه شك
در صحت نماز جماعت داشته باشد بنابر صحت آن گذارد سيم از موارد سقوط اذان واقامه صورتيست
كه اذان واقامه ديگرى را بشنود كه ساقط مىشود از او بطريق رخصت كه جايز است اكتفاء
نمايد بانچه شنيده چه كسيكه اذان واقامه گفته امام جماعت باشد يا ماموم يا منفرد وچه شنونده امام
جماعت باشد يا ماموم يا منفرد بشرط انكه تمام فصول آن را شنيده باشد وهر گاه گوينده فصلى از آن را
ترك كرده باشد جايز است براى شنونده كه خصوص آن فصل را بگويد واكتفاء بان نمايد وهم چنين
هر گاه بعض از فصول آن را نشنيده باشد كه جايز است آنچه نشنيده خودش بگويد واكتفاء بان كند
بشرط انكه وقتى بگويد كه ترتيب ما بين فصول اذان واقامه حاصل شود وهر گاه بكي از اذان
واقامه را بشنود وديگرى را نشنود آن را كه نشنيده خودش بگويد وظاهر اين است كه در صورتيكه
اقامه را شنيده باشد وبعد از آن خودش اذان بگويد باقامه كه شنيده اكتفاء نتوان كرد زيرا كه ترتيب
بين اذان واقامه از او فوت شده چهارم هر گاه اذان واقامه غير را حكايت كرده باشد جايز است
اكتفاء بهمان نمايد در نماز خود
(مسألة 4) مستحب است حكايت كند اذان غير را وقت شنيدن
آن چه اذان اعلامي باشد يا اذان نماز جماعت يا فرادى چه اذان بوجه مستحب بعمل امده باشد يا بوجه
مكروه بلى اگر بوجه حرام بعمل امده باشد مثل انكه بصوت غناء گفته باشند ونحو آن حكايت آن
مستحب نيست ومراد بحكايت آن است كه فصول آن را چون بشنود بدون فاصله معتد به مثل آن را بگويد
وهم چنين مستحب است حكايت اقامه وسزاوار است وقتيكه اقامه گوينده قدقامت الصلوة بگويد
شنونده بگويد اللهم اقمها وادمها واجعلنى من خير صالحى اهلها وبهتر آنست كه حيعلات را شنونده بدل
كند بحولقه بانكه بگويد لاحول ولاقوة الا بالله
(مسألة 5) حكايت اذان در نماز نيز جايز است
ولكن اقوى لزوم تبديل حيعلات آن است بحولقه
(مسألة 6) در سقوط اذان واقامه بسبب شنيدن
معتبر است فصل طويل مابين آن ونماز نشود
(مسألة 7) ظاهر آن است كه در سقوط اذان واقامه
فرق نباشد مابين سماع كه صدا بگوش او رسيده باشد يا استماع كه اختيارا گوش داده باشد
(مسألة 8)
قدر متيقن از سقوط شنيدن اذانى است كه متعلق بنماز باشد پس اكتفاء نكند بشنيدن اذانى كه
297

در گوش مولود يا عقب سر مسافر مىگويند
(مسألة 9) ظاهر آنست كه فرق نباشد در سقوط
ما بين شنيدن اذان زن يا مرد مگر انكه شنيدن آن حرام باشد يا انكه اذان زن بر وجه حرام باشد
(مسألة 10)
بعضى از علماء فرموده اند كه معتبر است در سقوط بسبب شنيدن انكه شنونده از اول قصد نماز داشته باشد
پس هر گاه بعد از شنيدن اذان بناى نماز كردن بهم رساند اكتفاء بان نكند واز براى اين قول وجهي است
(فصل دويم) بدان كه در صحت اذان نماز واقامه معتبر است چند چيز اول نيت قربت از
اول واستدامه آن مثل ساير عبادات پس هر گاه بدون قصد قربت اذان يا اقامه بگويد صحيح نيست
چنانچه چنين است هر گاه در بين قصد خلاف كند بلي اگر تجديد نيت كند واز انجائيكه بدون
قصد قربت بعمل اورده اعاده نمايد صحيح است و نبايد از سر گيرد وگذشت كه در صحت اذان
اعلامي قصد قربت معتبر نيست وشرط است در صحت اذان واقامه تعيين نمازيكه براى آن اذان
واقامه مىگويد اگر متعين نباشد پس هر گاه بدون تعيين اذان واقامه بگويد كافى نيست براى نمازى
چنانچه اگر بقصد نمازى بگويد وبخواهد نماز ديگر را بان بعمل اورد كفايت نمىكند بلكه بايد اعاده
كند دويم عقل وايمان است واقوى عدم اعتبار بلوغ است در صحت آن بخصوص در اذان
وبخصوص در اذان اعلامي واذان واقامه طفل مميز صحيح ومجزيست براى خود وبراى خود وبراى شنونده وبراى
حكايت كننده وبراى جماعت ودر اذان اعلامى مرد بودن معتبر است وهم چنين معتبر است مرد
بودن مؤذن ومقيم در جماعت مردان غير محارم ودر جماعت نسوان معتبر نيست ودر جماعت محارم
اعتبار آن مشكل است ولكن احوط عدم اكتفاء بان است بلي ظاهر اكتفاء بشنيدن اذان واقامه زنان
است براى زنان در صورتيكه حرام نباشد سيم ترتيب ما بين اذان واقامه كه اذان را مقدم دارد
بر اقامه وترتيب بين فصول اذان واقامه پس هر گاه اقامه را مقدم دارد عمدا يا سهوا يا جهلا بايد اعاده
كند آن را بعد از اذان وهم چنين اگر فصول انها را بخلاف ترتيب بگويد بايد بر گردد از آنجا كه خلاف
ترتيب كرده موافق ترتيب بعمل اورد ودر صورتيكه فاصله ما بين زياد باشد كه مخل بموالات شود
از سر گيرد چه عمدا خلاف ترتيب كرده باشد چه جهلا وچه سهوا چهارم موالات بين فصول
انها كه صورت انها محفوظ ماند عرفا وموالات بين اذان واقامه وبين اقامه ونماز پس هر گاه فاصله
زياد ما بين انها شود كه بحسب عرف متشرعه مخل بموالات شود باطل مىشود پنجم انكه اذان
298

واقامه را بعربى صحيح اداء نمايند پس ترجمه آن يا با تبديل حرفى بحرف ديگر كافى نيست ششم
دخول وقت نماز پس اگر قبل از وقت اذان واقامه بگويد اگر چه از روى غير عمد باشد اكتفاء بان
نكند اگر چه در بين آن وقت داخل شده باشد بلي بعيد نيست جواز تقديم اذان اعلامي پيش از فجر
اگر چه احوط اعاده آن است بعد از طلوع فجر هفتم طهارت از حدث كه در اقامه معتبر است
بنابر احوط بلكه خالى از قوت نيست بخلاف اذان كه در صحت آن طهارت شرط نيست
(مسألة 1) اگر بعد از دخول در اقامه شك كند كه اذان را گفته يا نه اعتناء نكند وبنا را بر آن گذارد كه گفته
است وهم چنين هر گاه شك كند در فصلي از انها بعد از دخول در فصل بعد واگر شك كند در
فصل پيش قبل از دخول در فصل بعد بايد مشكوك را بياورد
(فصل سيم) در مستحبات اذان
واقامه وان چند چيز است اول رو بقبله بودن دويم قيام سيم طهارت از حدث در اذان
واما اقامه پس گذشت كه طهارت در آن معتبر است بنابر احوط بلكه خالي از قوت نيست بلكه
احوط اعتبار استقبال وقيام است نيز در اقامه اگر چه اقوى استحباب آن است چهارم تكلم نكردن
در اثناء انها بلكه در اقامه بعد از گفتن قد قامت الصلوة تكلم كردن مكروه است بر اقامه گوينده
وبر ديگران در نماز جماعت مگر بكلامى كه متعلق بنماز باشد مثل تقدم امام وتسويه صفوف وامثال
آن بلكه اعاده آن در اين صورت نيز مستحب است پنجم استقرار در اقامه ششم وقف نمودن
باواخر فصول اذان واقامه وتاني در اذان وپى در پى گفتن اقامه بطورى كه منافى وقف نشود هفتم
الف وهاء لفظ جلاله كه در اواخر فصول آن است فصيح بگويد هشتم گذاردن انگشتان در
گوشها در اذان نهم بلند گفتن وكشاندن صدا در اذان بلكه در اقامه نيز بلند گفتن مستحب
است ولى صداى خود را در اقامه كمتر از اذان بلند كند دهم فاصله گذارد بين اذان واقامه بدو
ركعت نماز يا ببرداشتن قدمى يا بنشستن يا بسجده يا ذكر يا دعا يا سكوت بلكه يا بتكلم در غير نماز صبح
بلكه دور نيست كراهت تكلم ما بين انها در نماز صبح
(مسألة 1) اگر براى فاصله اختيار سجده
كند مستحب است در سجده بگويد رب سجدت لك خاضعا خاشعا يا بگويد لا اله الا انت سجدت
لك خاضعا خاشعا وهر گاه اختيار نشستن كند سنت است بگويد اللهم اجعل قلبى بارا ورزقى
دارا وعملى سارا واجعل لى عند قبر نبيك قرارا ومستقرا وهر گاه اختيار گام برداشتن نمايد بگويد
299

بالله استفتح وبمحمد صلى الله عليه وآله استنجح واتوجه اللهم صل على محمد وآل محمد واجعلنى بهم وجيها
في الدنيا والاخرة ومن المقربين
(مسألة 2) مستحب است بر كسيكه بشنود كه مؤذن اشهد ان لا آله
الا الله اشهد ان محمدا رسول الله مىگويد انكس بگويد وانا اشهد ان لا آله الا الله وان محمدا رسول
الله اكتفى بها عن كل من ابى وحجد واعين بها من اقر وشهد
(مسألة 3) مستحب است كسى را كه
براى اذان گفتن نصب كنند عادل وبلند صدا وبينا ووقت شناس باشد وبر جاى بلندى بالا رود
بر مناره يا غير آن واذان گويد
(مسألة 4) كسيكه اذان يا اقامه يا هر دو را عمدا ترك كند وداخل
نماز شود جايز نيست نماز خود را قطع كند وانها را تدارك كند بلي اگر نسيانا ترك كرده باشد
وتكبيرة الاحرام گفته باشد ماداميكه بركوع اول داخل نشده جايز است وقت تذكر نماز را قطع كند
وتدارك كند چه در نماز جماعت چه منفرد بخلاف انكه در نماز متذكر شود كه ترك كرده واعتناء
نكند باعزم بر ترك آن يا با تردد زماني بگذرد بعد بخواهد بر گردد كه در اين صورت قطع نماز جايز
نيست وهم چنين اگر يكى از اذان يا اقامه را فراموش كرده باشد يا بعض فصول يا شرايط انها را نسيانا
ترك كرده باشد قطع نماز جايز نيست بنابر احوط
(مسألة 5) در مورد جواز ترك اقامه جايز است
در نماز عمدا اكتفاء نمايد بيكي از اذان يا اقامه لكن اگر بنا داشت اقامه تنها بگويد وگفت بعد از آن
خواست اذان هم بگويد بايد اقامه را بعد از آن اعاده كند
(مسألة 6) اگر در بين فصول اذان يا اقامه
خوابش برد يا ديوانه يا بيهوش يا مست شد وبعد از آن افاقه نمود پس هر گاه موالات بهم نخورده جايز
است از همانجا تمام كند ودر اقامه مراعات شرط طهارت را هم بنمايد واگر موالات بهم خورده از سر
گيرد بلكه در اقامه احوط اعاده است مطلقا خصوخا در خواب ومثل مذكورات است اگر در بين
انها مرتد ملى شود وبعد از آن توبه كند
(مسألة 7) اگر بقصد نماز انفراد اذان واقامه گفت بعد
از آن بناى او شد امامت كند سنت است اعاده نمايد انها را
(مسألة 8) هر گاه در اثناء اقامه محدث
شود بعد از طهارت اعاده كند آن را بخلاف اذان بلى اعاده آن نيز بعد از طهارت سنت است
(مسألة 9) جايز نيست اجرت گرفتن بر اذان نماز واگر بقصد اجرت اذان بگويد باطل است ودر
اذان اعلامي بعض علماء فتوى بجواز اخذ اجرت داده اند ولي مشكل است بلي باكى نيست معيشت
مؤذن را از بيت المال بدهند
(مسألة 10) بعضي گفته اند كه غلط گفتن اذان اعلامي ضرر ندارد
300

ولكن ممنوع است.
(باب ششم در مقارنات نماز است ودر آن يك مقدمه وچند فصل است)
(مقدمة) بدان كه بعد از احراز مقدمات واجزاء شرايط صحت ورفع موانع نماز سزاوار است سعى
نمودن در تحصيل شرايط قبول ورفع موانع آن زيرا كه صحت غير قبول است گاه مىشود عمل صحيح
است وتارك نماز ومستحق عقاب الهي نيست لكن انعمل قبول بارگاه احديت نيست وشرايط قبول
چند چيز است اول كه عمده انها است اقبال قلب كه بمنزله روح آن است پس اگر حضور قلب
در تمام نماز داشته باشد تمام آن مقبول والا بمقدارى كه حضور قلب داشته همان مقبول است از نصف
يا ثلث يا ربع نماز ومعنى اقبال آن است كه بداند چه ميگكويد ومتذكر عظمت ذات وذوالجلال كبريائي
جلت عظمته باشد كه او مثل ساير مخاطبين نيست وتكلم كند با حضرت او سبحانه در حالتيكه هيبت او
در دلش راسخ باشد وبداند كه در اداء حق او مقصر است وباين سبب حالت حيا پيدا كند وخائف
باشد ونظر بوسعت رحمت الهى وسبقت آن بر غصب او اميدوار باشد وبين الخوف والرجاء بعمل
مشغول شود وبراى اقبال وحضور قلب درجات بسيار است واعلى درجه آن مرتبه ايست كه براى
حضرت امام الموحدين امير المؤمنين عليه الصلوة والسلم حاصل بوده بطورى كه تير را كه در پاى
مباركش فرو رفته بود در حال نماز بيرون كشيدند وانحضرت احساس نفرمود پس مؤمن سزاوار
است اقتداء بامام وپيشواى خود نمايد وبا خضوع وخشوع ووقار وسكينه نماز كند مثل كسيكه
بخواهد با نماز وداع كند وتجديد توبه نمايد واستغفار وانابه نمايد ودر (اياك نعبد واياك نستعين)
وساير مقالات خود راستگو باشد وملتفت باشد كه باكى مناجات مىكند واز كى سؤال مىكند
وبراى كه سؤال مىكند دويم از موانع قبول عمل عجب است پس بايد از كيد شيطان در حذر
باشد مبادا در نفس او عجبى پيدا شود سيم از موانع قبول نماز ندادن زكوة وخمس وساير حقوق
واجبه است چهارم وپنجم وششم حسدو تكبر وغيبت است هفتم خوردن مال حرام واشاميدن
مسكرات است هشتم نشوز زن وگريختن غلام وكنيز است از اقاى خود بلكه مقتضاى قوله
تعالى (انما يتقبل الله من التقين) آن است كه نماز وغير آن از ساير اعمال از عاصى وفاسق مقبول نيست
وسزاوار است كه از چيزهائيكه باعث كم شدن اجر وثواب است نيز اجتناب كند مثل انكه در حال
301

كسالت وغفلت نماز بخواند يا در نماز باريش خود يا غير آن بازى كند يا بتندى وعجله بخواند يا در وقتيكه
بسبب بول يا غايط يا باد در تنگي افتاده بخواند يا انكه وقت نماز چشم خود را بآسمان كند بلكه
سزاوار است بچشم خود خشوع نمايد شبيه كسيكه چشمهاى خود را پوشيده باشد بلكه سزاوار است
اجتناب كند از آنچه منافى خشوع وانچه منافى نماز است در عرف وعادت متشرعه واز آنچه اشعار
بتكبر يا غفلت داشته باشد وسزاوار است كه استعمال كند آنچه موجب زيادى اجر وارتفاع درجه
است مثل استعمال بوى خوش وپوشيدن لباس پاكيزه وانگشتر عقيق در دست كردن ومحاسن را
شانه كردن ومسؤاك نمودن دندانها وامثال آن (مترجم ابو القاسم الموسوى الاصفهاني عفى عنه) گويد
اگر چه اين ذره بيمقدار از فيض مقامات باطنيه ودرجات عاليه معنويه كه مختص محرمان بارگاه
قدس كبريائي است محرومم ولى در اين موقع مناسب ديدم با اذن حضرت آية الله سيد استاد مد ظله
العالى بمقدار فهم قاصر خود چند سطرى از اسرار نماز كه از صاحب شريعت مقدسه رسيده وعلماء
اعلام ضبط نموده اند بنويسم بدان كه در وقت طهارت كه از مقدمات نماز است بايد تامل كند كه محض
شستن اعضا ولباس از كثافت ونجاست دنيويه طهارت معنويه براى او حاصل نمىشود تا دل خود را
از علايق خسيسه دنيويه واخلاق ذميمه پاك نگرداند وعازم ببازگشت بخدا نباشد ودر وقت وضو
وغسل متذكر شود كه بايد دل او نيز پاك باشد از صفات رذيله وشهوات خبيثه وبنا گذارد بر انكه
اغضاء خود را از شهوات باز گيرد تا نورانيت وصفاى انها در تطهير همه اعضاء سرايت كند ودر وقت
تيمم كردن كه بعد از عجز از استعمال آب امر فرموده اند كه اعضاء خود را خاك الود نمايد تامل نمايد
اعضائيكه بواسطه مباشرت امر دنيا الوده شده حال كه شستن آن ممكن نيست بايد انها را بخاك پست
وخاكسار نمود پس دل كه رئيس وسلطان تمام اعضاء مىباشد وهمه جوارح خدمتكار او هستند واو
موضع نظر الهي است اولى بتطهير است هر گاه شستن آن از تمام اخلاق ذميمه ميسر نباشد بايد آن را
در مقام تواضع بخاك تذلل بمالد شايد خدا بشكستگى وفروتني آن ترحم فرمايد ومورد عطوفت او گردد
پس چون صداى مؤذن را بشنوى سزاوار است منادى روز محشر را ياد كني كه باو از مهيب خلايق را
بعرصات مىخواند پس بشتاب بانچه در آنجا براى تواسباب نجات است كه نماز باشد واين ندا را
بزودى اجابت كن تا در آن ندا بلطف ومرحمت با تو رفتار كنند پس نظر كن اگر باين ندا مسرور
302

وراغب بان هستى وانرا اجابت ميكني بدان كه فرداى قيامت نداى بشارت رستگارى بتو خواهد
رسيد پس دل خود را از آنچه تو را از ياد او باز دارد خالى ساز وببين اگر شيرينى مناجات وسخن گفتن
با قاضى الحاجات را چشيدى واز جام رحمت وكرامت شربت عنايت او نوشيدى بدان كه او روى
توجه واقبال بتو دارد ودر مهد امن وامان داخل شدى والا بايست مثل ايستادن مضطرى كه چاره او
از همه جا منقطع واميد او بريده شده پس خداى رؤف چون بداند كه باو پناه اورده نظر رافت
بتو افكند وتوفيق بتو كرامت فرمايد وچون روى بقبله ايستادى بدان كه بايد روى دل را نيز از غير
خدا بگرداني وبجناب او سبحانه رو كنى چنانچه روى خود را بخانه خدا كردى روى دل را هم بصاحب
خانه كن وچون ايستادى سر خود را بزير انداز وذلت وانكسار خود را متذكر واز سر كشى وتكبر
بيزارى جو وياد كن هول وقتى را كه در عرصه عرض اكبر در معرض پرسش بايستى وتامل كن كه
در حضور افريدگارى واو بر حقيقت حال تو بصير ومطلع است مبادا مالك ملك وملكوت را پست تر
از يكي از پادشاهان دنيا قرار دهي لا اقل در محضر سلطان اولين واخرين چنان بايست كه در حضور
پادشاه دنيوى مىايستى خالك بر فرق كسيكه ادعاى معرفت عظمت وجلال الهي يا محبت باو وخوف از او بنمايد
واز بندگان ضعيف ا وكه قدرت بر هيچ چيز ندارند شرم كند وادب نگاه دارد واز انها بترسد لكن
از خداوند عظيم نترسد وحيا نكند پس چونكه از مقدمات نماز فارغ شدى وبخواهي تكبير بگوئي
متذكر عظمت وكبريائي الهي شو وحقارت خود را در جنب بزرگي او بنظر او رو چون نيت كنى
ملتفت باش كه بموقف حضور رسيدى انوقت تكبيرة الاحرام بگو وبدان كه معنى آن اين است خدا
بزرگ تر وبالاتر است از انكه وصف كرده شود يا از آنچه تصور شود يا بزرگتر است از انكه ادراك
عظمت او شود انوقت بدان كه از بقدرت كامله خود همه چيز را از عدم بوجود اورده وهمه چيز نسبت
باو حقير است واز صادق ال محمد عليهم السلم منقول است كه فرمود چون تكبير گوئي بايد كوچك
شمارى در نزد كبريائي خدا هر چه مابين عرش وزير زمين است كه خداوند چون مطلع شود بر بنده
كه در حال تكبير دل او غافل است مىفرمايد اى كاذب ايا مرا فريب ميدهي بعزت وجلال خودم كه ترا
از شيريني ياد خود محروم سازم واز قرب خود ولذت مناجات دورت كنم بعد از آن بگو (اعوذ بالله
من الشيطان الرجيم) ودر آن وقت ملتفت باش كه شيطان دشمن خدا ودشمن بزرگ تو است ودر كمين
303

نشسته است كه دل تو را از خدا بگرداند واز مناجات وسجده بازت دارد زيرا كه از بسبب ترك
سجه بلعن ابدى گرفتار ورانده بارگاه قدس او شده وقسم خورده كه همه بندگان را فريب دهد
واز صراط مستقيم بندگي بيرون برد وكسى از شر او محوظ نماند بجز كسيكه در پناه الهى ودر حصن
حصين او باشد وبدانكه پناه بردن بخدا بمحض قول نيست بلكه تا از فرمان بردارى او ومتابعت شهوات
وهواهاى نفسانيه دست بر ندارى داخل قلعه محكم او نتواني شد وچون (بسم الله الرحمن الرحيم) گوئي
بايد بقصد تيمن تبرك اسم معبود بخشاينده مهربان را ياد كني وچون (الحمد لله رب العالمين) يعنى
جميع انواع حمد وشكر مختص ذات پروردگار عاليان است گوئي بايد بنظر اورى كه هر نعمتى موجود
است از سر چشمه احسان او است واگر ديگرى هم احساني نمايد بتسخير مشيت او است پس استحقاق حمد
منحصر باوست وچون (الرحمن الرحيم) گوئي بايد انواع لطف واحسان او را بنظراورى وچون گوئي
(مالك يوم الدين) يعنى پادشاه روز جزاء وحساب بايد متذكر هول انروز كردى بعد از آن در مقام
اخلاص بگوئي (اياك نعبد واياك نستعين) يعنى ترا پرستش مىكنم واز تو استعانت ميجويم وبس وهيچ
چيز را مستوجب پرستش ويارى كردن نمىدانم انوقت عجز وانكسار وبيچارگى خود را ملتفت باش
كه اگر او تو را راهنمائي بطريق نجات نكند ابد الاباد در سنگلاخ هلاكت هستى در اين حال درياى
نطف حق بموج ابد پس هدايت را از او سؤال كن وبگو (اهدنا الصراط المستقيم) يعنى دلالت
نما ما را براه راست كه نزديك است وزود بمقصود ميرساند كه ولايت اهل بيت عليهم السلم باشد
(صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم ولا الضالين) يعنى راهي را كه انعام واحسان فرموده بر
اولياء خود نه راه كفار كه مورد غضب الهي بوده واز جاده شريعت منحرف شده وباو امر ونواهي
تو استخفاف كرده اند ونه كساني كه بواسطه بى معرفتى بگمراهي افتاده اند پس سوره بخوان ومتذكر
معانى واشارت آيات باش وچون بامرى يا نهي رسى عزم بر امتثال آن كن ونزد ايه كه دلالت بر رجاء
دارد برحمت واسعه الهيه اميدوار باش واگر دلالت بر خوف دارد از عقاب الهي خائف وترسان
باش وچون بذكر نعمتي رسيدى شكر الهي بدل بگذران وهم چنين در ذكر ركوع وسجود وتسبيحات
متذكر معاني آن باش وانچه مناسب انمعانى است از عظمت وجلالت الهي بخاطر بگذران وچون از
قرائت فارغ شدى متذكر كبريائي او شو وبراى تكبير دستهاى خود را بلند كن تا محاذى گوش اشاره
304

يانكه دست اوهام وعقول از دامن جلال اوكوتاه است پس بعد از تكبير بقصد امر وتعظيم او سر
بركوع فرو بر وپشت خود را نظر بعزت او وذلت خود وقوت او وضعف خود وقدرت او وعجز خود
خم كن وشهادت ده بر عظمت او وبگو سبحان ربي العظيم وبحمده يعني منزه است از صفات نقص
خداى من كه بزرگ است در حالتيكه او را حمد مىكنم كه مرا اهل تسبيح نموده وقابليت عبوديت
داده از حضرت امير المؤمنين (ع) پرسيدند كه كشيدن گردن در حالت ركوع اشاره بچه چيز است
فرمود اشاره بانست كه من گردن اطاعت نهاده ام اگر چه گردنم را بزني وچون از ركوع فارغ شدى
سر بلند كن وبگو سمع الله لمن حمده يعني شنيد خداوند جل شانه حمد كسى را كه حمد او كرد پس
شكر اين نعمت را كن وبگو الحمد لله رب العالمين پس بر اظهار عظمت وكبريائي او افزوده بگو
الله اكبر ودر دل تجديد كن ذات وعجز وانكسار را وعزيزترين اعضاء كه رو باشد به پست ترين چيزها
كه خاك است بگذار وجسد گنه كار خود را در محضر پادشاه على الاطلاق بر خاك مسكنت انداز
وياد كن كه از خاك خلق شده وسزاوار بر خاك افتادنى وپستى خود وعلو او را ياد كن وبگو سبحان
ربى الاعلى وبحمده ودر انحال اگر وقت قلبى براى تو رو داد برحمت الهيه اميدوار باش كه سجده تو را
قبول فرمايد پس سر از سجده بردار وبعد از تكبير از گناهان خود توبه واستغفار كن وبعد از تكبير
ثانيا بسجده رو از حضرت امير (ع) از معنى سجده سؤال كردند فرمود سجده اولى اشاره بان است كه
اول ما خاك بود وسر برداشتن اشاره است كه از خاك بعرصه وجود امدم وسجده دويم اشاره بانست
كه دوباره عود خواهم كرد بخاك وسر برداشتن از سجده دويم اشاره بانست كه باز از خاك بيرون خواهم
امد در قيامت وتشهد عبارت است از شهادت بوحدانيت خدا ورسالت حضرت رسول (ص) واشاره
بان است كه آنچه كرده ام از قرائت وقيام وركوع وسجوم وتسبيح هيچ يك را قابليت قبول نيست
وبغير او شرمندگي وانفعال از ان حاصلي ندارم پس در انحال تهى دست رو بقلعه محكم خدا كه لا اله
الا الله است برو وبگفتن اشهد ان لا آله الا لله وحده لاشريك له واشهد ان محمدا عبده ورسوله
در آن حصن حصين داخل شو كه اشاره بان است كه اگر چه دستم از تمام اسباب نجات كوتاه است لكن
خداوندا معترفم بيگانگي وبي شريكي تو تو وبنبوت ورسالت بنده خاص تو محمد (ص) پس تحفه صلوات بر
پيغمبر وال او بخدمت آن بزرگواران پيش كش كن وبگو اللهم صل على محمد وال محمد كه شايد
305

بوسيله آن از مهالك نجات يابى در عالم حال گويا تو را خطاب كنند كه اى بنده گنه كار واى نامه سياه
تبه روزگار بس اين مقدار اقرار زياني در نجات كافى نيست بلكه قلب سليم اسباب نجات است در
انوقت گويا حيران مانى وبر است وچپ نظر كني رو بشفيع عرصه محشر وبندگان صالحين خدا كني
وبگوئي السلم عليك انها النبي ورحمة الله وبركاته السلم علينا وعلى عباد الله الصالحين السلم عليكم
ورحمة الله وبركاته كه اى شفيع است امروز روز شفاعت وهنگام رحم وعنايت است پس سه مرتبه
دستها را بلند كن اشاره با انكه مراد دستگيرى كنيد اين است مختصرى از اسرار نماز كه از گلستان
اخبار ائمه اطهار عليهم السلم وكتب علماء اخيار رضوان الله عليهم گل چينى كرده نوشتم شايد برادران
دينى از آن منتفع وسبب نجات اين ذره بيمقدار نيز گردد.
(باب هفتم در افعال نماز ودر آن چند فصل است)
(فصل اول) در نيت وان قصد نماز است بعنوان امتثال امر الهي و تقرب بخداوند سبحانه
وكفايت مىكند در آن داعي قلبى ومعتبر نيست در نيت گذرانيدن بدل وزبان بلكه حال نماز در نيت
حال ساير اعمال وافعال اختياريه است مثل خوردن واشاميدن وايستادن ونشستن وامثال انها كه
جز ملتفت بودن بعمل محتاج بچيز ديگر نيست بلي چيزيكه علاوه در آن معتبر است قصد قربت
است كه داعي ومحرك او امتثال امر خدا وتقرب باو است وبراى غايات امتثال درجاتى است اول
كه اعلى درجات آن است انكه قصد امتثال امر خداوند عزوجل كند بسبب انكه حضرت معبود
عز شانه اهليت دارد براى طاعت وعبادت وباين درجه اشاره فرموده حضرت امير المؤمنين عليه
السلم كه اى خداى من بندگي تو نكردم از ترس اتش تو ونه بطمع بهشت تو بلكه تو را مستحق پرستش
يافتم باين جهت بندگى تو كردم دويم انكه بشكرانه نعمتهاى بيحد وحصر او اطاعتش نمايد سيم
انكه با طاعت او قصد كند تحصيل خوشنودى وفرار از غضب او را چهارم انكه بقصد مقرب
شدن نزد او عمل نمايد پنجم باميد حصول ثواب وخلاص شدن از اتش امتثال او نمايد و هر گاه
قصد معاوضه كند بدون اميد وارى بخدا بلكه عمل را بجا اورد بازاء ثواب صحت چنين عبادتى
مشكل است وانچه وارد شده در نماز طلب باران ونماز حاجت در صورتي صحيح است كه بقصد
اميد نزول باران واميد حصول حاجت بجا اورد
(مسألة 1) در صورتيكه يك نماز بيشتر بر او
306

نباشد متعين است ودر نيت محتاج بتعيين نيست بخلاف صورتيكه متعدد بر او باشد كه بايد در نيت
معين نمايد آن را ولكن كفايت مىكند تعيين اجمالى مثل انكه نيت كند آنچه اول بر او واجب شده
از اين دو نماز يا آنچه اول ذمه او مشغول بان شده از انها
(مسألة 2) واجب نيست قصد اداء
وقضاء وقصد قصر واتمام وقصد وجوب وندب مگر در صورتيكه تعيين عمل متوقف بر قصد انها باشد
بلكه هر گاه امتثال كند امر وجوبى را واشتباها بقصد ندب بجا اورد يا بعكس وهم چنين نسبت باداء
وقضاء وبقصر واتمام بجاى آنچه بر او است قصد ديگرى نمايد چنين عملى صحيح است زيرا كه در واقع
قصد امتثال همان امرى كه متوجه باوست كرده بخلاف انكه بروجه تقيد قصد امتثال امر ادائي
كند مثلا وبر او نباشد مگر امر قضائي يا امر وجوبى را قصد كند وحال انكه امر ندبي فقط متوجه او
باشد كه در اين صورت باطل است زيرا كه قصد امتثال امريكه متوجه باوست نكرده وعمل بدون
نيت باطل است
(مسألة 3) مسافر كه در چهار جا مخير است بين قصر واتمام در نماز اگر به نيت قصر
مثلا شروع بنماز نمود جايز است عدول كند بتمام يا بعكس ماداميكه از محل عدول نگذشته باشد بلكه
هر گاه قصد تمام كرده بود وبدون قصد عدول وبدون التفات نماز را بدو ركعتى سلام گفت ظاهر
آن است كه صحيح باشد وواجب نيست در نيت تعيين قصر واتمام نيز بلي اگر نيت قصر كرده بود وبعد
از اكمال سجدتين شك كرد ما بين دو وسه مشكل است عدول كردن بتمام وبناء گذاردن بر سه اگر چه
صحت آن خالي از وجه نيست بلكه بعضى واجب دانسته اند عدول بتمام را پس احوط عدول واتمام
نماز است با نماز احتياط وبعد از آن اصل نماز را اعاده كند
(مسألة 4) واجب نيست در وقت
نيت تصور نماز تفصيلا بلكه كفايت مىكند قصد نماز اجمالا بلى بايد نيت تمام افعال واجزاء آن را
اول بجا اورد وكفايت نمىكند كه تفريق كند نيت را بر اجزاء نماز بنحو استقلال بطورى كه بر نگردد
بقصد مجموع نماز باين طور كه در وقت قيام قصد ايستادن كند ووقت تكبيرة الاحرام نيت تكبير
كند بدون قصد انكه تكبير جزء نماز است وهم چنين ساير اجزاء بدون لحاظ جزئيت آن
(مسألة 5)
قصد واجب كردن منافات ندارد با اشتمال نماز واجب بر اجزاء مندوبه ودر وقت نيت لازم نيست
قصد كند نماز واجب بقيد انكه مشتمل بر مندوبات است ودر حالتيكه جزء مستحبى را بجا اورد نيز
لازم نيست تجديد نيت كند
(مسألة 6) احوط ترك تلفظ به نيت است در نماز بخصوص در نماز
307

احتياط كه در شكيات بجا مى اورد اگر چه اقوى صحت آن است با تلفظ
(مسألة 7) كسيكه اجزاء
نماز را نداند بر او واجب است براى خود معين كند كسى را كه اجزاء نماز را يك يك تلقين او
كند وواجب است كه از اول اجمالا نيت نماز كند
(مسألة 8) شرط است در نيت نماز بلكه
ساير عبادات خالص بودن از رياء والا باطل است بلكه ريا او گناهان كبيره است زيرا كه شرك
بخداست نعوذ بالله بدان كه دخول ريا در عمل چند وجه است اول انكه عمل را بجا اورد براى
محض نمودن بمردم بدون قصد امتثال امر خدا واين عمل بواسطه بي نيتى باطل است دويم انكه داعي
ومحرك او بر عمل هم قربت وامتثال امر خدا باشد وهم نمودن بمردم اين هم باطل است چه انكه دو داعي
هر دو مقصود بالاستقلال باشد يا انكه يكى از انها مقصود بالاستقلال باشد وديگرى بالتبع يا انكه
هر دو منضما محرك وداعى بر عمل شده باشد سيم انكه ببعض اجزاء واجبه قصد ريا كند اين نيز
باطل است اگر چه محل تدارك آن باقى باشد بلي در مثل قرائت قرآن كه اجزاء آن مرتبط بيكديگر
نيست وزياده در اثناء منافى آن نيست انجزئيكه قصد ريا كرده همان باطل است پس اگر محل تدارك
آن باقى باشد بعمل اورد صحيح است چهارم انكه ببعض اجزاء مستحبه آن قصد ريا كند مثل
قنوت در اين صورت نيز اصل نماز باطل است بنابر اقوى پنجم انكه اصل عمل براى خدا باشد
ولكن آن عمل را در جائي بجا اورد وباتيان در انمكان قصد ريا كند مثل انكه در مسجدى يا مشهدى
رياء بجا اورد در اين صورت نيز باطل است وهم چنين باطل است هر گاه بايستادن در صف اول
جماعت يا در جانب راست امام قصد ريا كند ششم انكه رياء از حيث زمان باشد مثل انكه باول
وقت نماز كردن قصد ريا كند اين نيز باطل است بنابر اقوى هفتم انكه رياء از حيث اوصاف
نماز باشد مثل انكه بجماعت كردن يا بتاني قرائت كردن يا بخشوع بجا اوردن ونحوان قصد رياء كند اين
نيز باطل است هشتم انكه رياء در مقدمات عمل باشد مثل انكه در رفتن بمسجد قصد رياء كند
نه در نماز در مسجد در اين صورت ظاهر عدم بطلان نماز است نهم انكه رياء در بعض اعمال
خارجه از نماز باشد مثل حنك انداختن در حال نماز واين مبطل نماز نيست مگر انكه بر گردد برياء
در نماز با حنك دهم انكه عمل خالصا لله باشد لكن دوست دارد كه آن را مردم به بينند وظاهر عدم
بطلان نماز است بان چنانكه بمجرد خطور بقلب رياء محقق نمىشود خصوصا اگر متاذى شود از اين
308

خطور وخود را ملامت كند چنانچه مضر نيست رياء بترك كردن مبطلات در بين نماز
(مسألة 9) رياء بعد از عمل مبطل آن نيست باين كه عمل را خالصا لله اورده وبعد از آن براى خوش امد ديگرى
نقل كند يا بطور ديگر باو بنماياند كه سابقا عمل بجا اورده
(مسألة 10) عجب بعد از عمل مبطل آن نيست بخلاف عجبي كه مقارن عمل باشد كه مبطل آن است بنابر احوط اگر چه اقوى خلاف
آن است
(مسألة 11) غير رياء از چيزهائيكه ضميمه نيت باشد يا حرام است يا مباح يا راجح پس
اگر حرام باشد ومتحد با عمل يا جزء آن باشد مثل رياء مبطل است واگر خارج از عمل باشد ومقارن
با آن بعمل اورد مبطل آن نيست ودر صورتيكه ضميمه مباح يا راجح باشد پس اگر ضميمه مقصود
بالتبع باشد ودر نماز داعي قربت بالاستقلال داشته باشد اشكالي در صحت آن نيست وهر گاه ضميمه
مقصود بالاصالة باشد وقربت ومقصود بالتبع عمل باطل است وهم چنين است اگر هر دو با هم محرك
وباعث بر عمل باشند واگر هر دو جدا جدا مقصود بالاصاله باشد اقوى صحت عمل واحوط اعاده آن
است
(مسألة 12) هر گاه بعض اجزاء نماز را بقصد نماز وغير آن بجا اورد مثل انكه بركوع قصد
تعظيم غير وقصد ركوع نماز بجا اورد يا انكه بسلام قصد سلام تحيت وسلام نماز با هم بكند باطل است
در صورتيكه آن جز از اجزاء واجبه باشد چه آن جزء كم باشد يا زياد وچه تدارك آن ممكن باشد يا نه
وهم چنين موجب بطلان نماز است اگر از اجزاء مستحبه باشد اما در غير قرآن وذكر بنابر احوط بخلاف
انكه بان قصد غير نماز نمايد كه مبطل نماز نيست مگر در صورتيكه آن فعل در نماز جايز نباشد
يا فعل كثيرى باشد
(مسألة 13) اگر صداى خود را در نماز بذكر يا قرائت بلند كند براى اعلام
ديگرى ضرر ندارد مگر انكه مقصود بالذات از آن ذكر يا قرائت اعلام غير باشد وقصد جزئيت آن
بالتبع باشد در صورتيكه آن جزء از اجزاء واجبه نماز باشد وهر گاه در بين نماز بقصد ذكر مطلق
بلند بگويد الله اكبر با نحوان از اذكار بدون قصد جزئيت براى اعلام غير ضرر ندارد
(مسألة 14) وقت نيت اول نماز است وان حال تكبيرة الاحرام است وامر نيت بكمال سهولت است بنابر انكه
نيت داعي باشد وبنابر انكه نيت اخطار بقلب باشد اخر جزء نيت را كه بدل مىگذارند متصل كند
باول تكبير وان نيز سهل است
(مسألة 15) واجب است استدامه نيت تا اخر نماز باين معنى كه
هر جاى نماز اگر از او به پرسند چه مىكنى متحير نماند وبا وجود داعي قلبي غفلت از آنچه مىكند مضر
309

بصحت آن نيست وحضور قلب فعلي از شرائط قبول است نه شرط صحت چنانكه گذشت
(مسألة 16)
اگر قصد كند كه نماز را در اثناء قطع كند بالفعل يا بعد از اين يا نيت كند كه منافى ومبطلي بعمل
اورد بالفعل يا بعد از اين پس با اين حال نماز را تمام كند باطل است وهم چنين اگر در اين حال جزئي
از اجزاء نماز بقصد جزئيت بجا اورد بعد از آن از قطع يا قاطع منصرف شود نيز نماز باطل مىشود
بخلاف صورتيكه بر گردد به نيت اول خود پيش از اتيان جزئي كه بمجرد قصد قطع يا قاطع نماز باطل
نمىشود اگر چه احوط اتمام واعاده نماز است وهر گاه بعد از قصد قطع يا قاطع بعض اجزاء آن را بعمل
اورد نه بقصد جزئيت بعد از آن برگردد به نيت اول پس هر گاه آنچه بدون قصد جزئيت بجااورده
در بين نماز فعل كثير باشد نماز باطل مىشود والا فلا بخصوص در صورتيكه آن فعل ذكر يا قرآن
باشد
(مسألة 17) اگر برخواست به نيت نماز خاصى ودر وقت نيت غير آن نماز بدل يا زبان گذر
نمود همان نمازى كه براى آن برخواسته صحيح است وگذر كردن غير آن بزبان يا خيال او ضرر ندارد
(مسألة 18) اگر داخل فريضه شد پس تمام كرد آن را غفلة بگمان انكه نافله است يا بعكس آن آن نماز
بهمان نيتى كه داخل آن شده صحيح است
(مسألة 19) اگر شك كند در نمازيكه مشغول است
انكه در وقت نيت قصد ظهر كرده يا عصر مثلا بعضى از علماء گفته اند اجمالا بنا گذارد بر آنچه از
اول قصد كرده وتمام كند ولكن مشكل است پس احوط اتمام واعاده آن است بلى هر گاه خود را
در نماز معينى به بيند ونداند كه از اول نيت همان نماز را كرده يا غير آن را بنا گذارد نيت همان را
كرده زيرا كه شك بعد از محل است واعتبار ندارد
(مسألة 20) جايز نيست عدول كردن از نمازى
بنماز ديگر مگر در چند مورد اول در نمازيكه مترتب بر نماز ديگر باشد مثل نماز ديگر باشد مثل نماز عصر كه مترتب
بر ظهر است يا نماز عشا كه مترتب بر مغرب است پس اگر پيش از بجا اوردن نماز اول غفلة شروع كرد
بنماز عصر يا عشا ودر اثناء آن ملتفت شد كه نماز ظهر يا مغرب را نخوانده جايز است بعد از تذكر
عدول كند بنماز سابق ماداميكه از محل عدول نگذشته باشد بخلاف جائيكه از محل عدول گذشته
باشد مثل انكه داخل ركوع ركعت چهارم از عشا شده متذكر شود مغرب را نكرده كه در اين صورت
عدول جايز نيست پس آن نماز را بقصد عشا تمام كند وبعد از آن مغرب را بجا اورد واحتياطا بعد
از آن عشا را اعاده نمايد وبمجرد داخل شدن در قيام ركعت چهارم قبل از ركوع آن محل عدول
310

نگذشته بلكه واجب است در اين صورت عدول بمغرب كند وبنشيند وبه نيت نماز مغرب تشهد
وسلام بگويد دويم در صورتيكه دو نماز قضا يا زيادتر بر او باشد پس شروع كند در آنچه بعد از
ديگرى از او فوت شده پس ماداميكه محل عدول بنمازيكه سابق بر آن فوت شده باقي باشد بايد عدول
بسابق كند مثل انكه داخل شود در نماز طهر يا عصر مثلا ودر بين نماز متذكر شود كه نماز صبح
كه قبل از آن از او فوت شده نكرده پس ماداميكه داخل ركوع ركعت سيم نشده عدول بصبح كند
بخلاف صورتيكه از محل عدول بصبح گذشته باشد كه در اين فرض احتياطا آنچه مشغول بان بود
تمام كند بعد از آن سابقى را بجا اورد ولاحقى را بعد از آن احتياظا قضا كند چنانچه در ادائي گذشت
وهم چنين اگر داخل عصر شده باشد ومتذكر شود كه ظهر را ترك كرده كه بايد عدول كند سيم
در صورتيكه داخل در نماز ادائي شود ومتذكر شود كه قبل از آن بر او قضائي بوده كه جايز است
عدول بقضاء كند ماداميكه از محل عدول نگذشته وعدول كردن در اين صورت بر وجه جواز
واستحباب است بخلاف صورت اولى وثانيه كه عدول در انها واجب است چهارم عدول كردن
از فريضه بنافله در روز جمعه براى كسيكه قرائت سوره جمعه را در آن فراموش كرده وسوره ديگر
شروع كرده از توحيد يا غير آن وبنصف آن رسيده از نصف آن گذشته باشد بخلاف صورتيكه هنوز
بنصف سوره نرسيده باشد كه مىتواند آن سوره را قطع كند وشروع بسوده جمعه كند اگر چه سوره
كه مشغول شده بود سوده قل هو الله باشد پنجم عدول از فريضه بنافله براى درك جماعت
در صورتيكه داخل فريضه شود وبعد از آن جماعت منعقد شود وبترسد كه اگر آن را تمام كند بجماعت
نرسد بشرط انكه محل عدول نگذشته باشد بانكه داخل ركوع سيم نشده باشد والا عدول جايز
نيست ششم عدول از جماعت بفرادى بسبب عذر يا ولو بدون عذر بنابر اقوى هفتم عدول
از امامى بامام ديگر در صورتيكه عارضى بر امام اول رو داده باشد هشتم عدول از قصر بتمام
در صورتيكه در اثناء نماز قصد اقامه ده روز كند نهم عدول از تمام بقصر در صورتيكه قبل از
شروع بنماز قصد اقامه ده روز كرده ودر بين نماز از ماندن ده روز منصرف شود دهم عدول
از قصر بتمام يا از تمام بقصر در آن چهار مكان كه مخير بين قصر وتمام است
(مسألة 21) جايز نيست
عدول كردن از نماز قضا باداء پس اگر در اثناء نماز قضا متذكر شود كه وقت نماز اداء مضيق است
311

نماز قضا را باطل كند وشروع بنماز اداء نمايد بنابر اقوى
(مسألة 22) جايز نيست عدول كردن
از نافله بفريضه واز نافله بنافله ديگر حتى در صورتيكه مثل فرائض موقت واعتبار سبق ولحوق در آن
شده باشد
(مسألة 23) در صورتيكه عدول جايز نيست اگر عدول كند بديگرى باطل مىشود
وهيچ كدام از انها صحيح نيست مثل انكه نماز عصر را به نيت ظهر شروع كند وعدول بعصر كند
(مسألة 24) هر گاه داخل نماز ظهر شود بخيال انكه نخوانده ودر اثناء آن معلوم شود كه خوانده
بوده جايز نيست عدول كند بعصر
(مسألة 25) اگر عدول كند نمازى را بديگرى بگمان انكه
جاى عدول است وبعد از فراغ از نماز يا در اثناء آن معلوم شود كه جاى عدول نبوده دور نيست
صحت آن نماز به نيت اولى مثل انكه عدول كند از عصر بظهر ومعلوم شود خوانده بوده كه بجاى
نماز عصر محسوب وصحيح است لكن احوط اعاده آن است
(مسألة 26) هر گاه چند نماز قضاء
مرتب بر او باشد مثل صبح وظهر وعصر وبه نيت عصر شروع كند در بين ملتفت شد كه ظهر را
نكرده عدول بظهر كند وبعد از آن معلوم شود كه صبح را هم نخوانده عدول بصبح كند وهم چنين
عدول بسابق آن جايز است
(مسألة 27) جايز نيست عدول كردن از نمازى بديگرى بعد از فراغت
از آن مگر در ظهر وعصر در صورتيكه به نيت عصر چهار ركعت نماز بخواند بگمان انكه ظهر را بجا
اورده وبعد از نماز خلاف آن معلوم شود كه در اين فرض بمقتضاى نص صحيح عدول بظهر جايز است
(مسألة 28) در عدول مجرد نيت عدول كافى است
(مسألة 29) هر گاه كسى در كشتى
مثلا بعد از شروع بسفر وقبل از رسيدن بحد ترخص بقصد تمام شروع بنماز كرد ودر اثناء نماز رسيد
بحد ترخص پس هر گاه داخل ركوع سيم نشده ظاهر آن است كه مىتواند عدول بقصر كند واگر
داخل ركوع سيم شده باشد احوط اتمام نماز واعاده نماز است بقصر واگر در سفر بقصد قصر شروع
بنماز كرد ودر
اثناء قبل از سلام رسيد بحد ترخص عدول كند بتمام
(مسألة 30) اگر داخل نماز
شد به نيت ما في الذمه بخيال انكه ظهر بر او است مثلا ومعلوم شد كه عصر بر او بوده ظاهر آن است
كه صحيح وعصر محسوب باشد زيرا كه اشتباه در تطبيق است
(مسألة 31) اگر بخيال انكه مثلا
دو ركعت از نماز شب را بجا اورد شروع كرد بدو ركعت دويمى ومعلوم شد كه نخوانده بوده ضرر
ندارد واولى محسوب است وهم چنين در نوافل ظهر وعصر ومغرب وهم چنين در صورتيكه معلوم شود
312

كه خوانده بوده وباطل بوده است واين از جهة عدول نيست بلكه بواسطه آن است كه قصد نماز
اول وثاني بودن در آن معتبر نيست
(فصل دويم) در تكبيرة الاحرام كه آن را تكبيره افتتاح
نيز گويند وبناء بر انكه نيت شرط نماز باشد تكبير جزء اول نماز است كه بان حرام مىشود بر نماز گذار
مبطلات نماز وماداميكه آن را تمام نكرده قطع آن جايز است وترك تكبيرة الاحرام عمدا وسهوا مبطل نماز
است چنانچه زياده آن نيز مبطل نماز است پس هر گاه بقصد افتتاح تكبير صحيح بگويد ودوباره
بهمان قصد تكبير بگويد دويمى مبطل است بايد مرتبه سيم تكبير گويد پس اگر گفت ومرتبه
چهارم نيز بگويد چهارمى مبطل است ومحتاج به پنجى خواهد بود وهم چنين هر چه بالا رود تكبيره
كه در عدد جفت است مبطل وانچه طاق است صحيح است وهر گاه در اثناء نمازى بود فراموش
كرد وبراى نماز ديگرى تكبير گفت بعد از تذكر احوط اتمام نماز اول واعاده آن است وصورت
تكبير آن است كه بگويد الله اكبر بدون تغيير وتبديل وكفايت نمىكند لفظ ديگر كه مرادف آن
يا ترجمه آن بعجمى يا غير آن باشد بگويد واحوط آن است كه آن را بدعاء سابق يا لفظ نيت وصل نكند
كه همزه الله ساقط شود اگر چه اقوى جواز آن است چنانچه اقوى جواز وصل آن است بما بعد از
استعاذه يا بسمله يا غير انها ودر صورتيكه وصل بما بعد نمود اعراب را آن را ظاهر كند واحوط ترك
وصل ان است بما بعد نيز وواجب است تصحيح ان كه حروف آن را از مخارج ادا كند وموالات بين
حروف وكلمتين بعمل آيد
(مسألة 1) اگر بگويد الله تعالى اكبر باطل است واگر بگويد الله اكبر
من ان يوصف يا الله اكبر من كل شئ احوط اتمام واعاده ان است اگر چه اقوى صحت ان است بر
فرضيكه بقصد تشريع نباشد
(مسألة 2) اگر بگويد الله اكبر كه فتحه با را اشباع كند والف ازان
متولد شود باطل است وهم چنين اگر راء اكبر را مشدد بگويد
(مسألة 3) احوط تفخيم لام الله وراء
اكبر است لكن اقوى صحت ان است بدون تفخيم ومعنى تفخيم غليظ گفتن حرف است مقابل ترقيق
(مسألة 4) قيام واستقرار در حال تكبيرة الاحرام واجب است پس اگر ترك كند انها را عمدا
يا سهوا باطل است
(مسألة 5) در صدق تلفظ بتكبير وغير تكبير از اذكار ودعاء وقرآن شرط است
كه طورى بگويد كه خودش بشنود تحقيقا يا تقديرا در صورتيكه مانع از شنيدن موجود باشد پس اگر
تلفظ كند آهسته تر از اين مقدار كفايت نمىكند
(مسألة 6) كسيكه تكبير صحيح را نمىداند بايد
313

ياد بگيرد وجايز نيست پيش از تعلم ان داخل نماز شود مگر انكه وقت مضيق شود ودر ان حال همان
طوريكه مىداند ملحون بگويد واگر قدرت بر غلط گفتن هم ندارد ترجمه آن را بغير عربي بگويد ولازم
نيست در ترجمه ان كه بلغت خودش بگويد پس مثلا تركي جايز است بفارسى ترجمه آن را بگويد
اگر چه احوط ان است كه بلغت خودش ترجمه كند وعوض ترجمه ان كفايت نمىكند ذكر
يا دعاء ديگرى بگويد اگر چه بعربي باشد وهر گاه ممكن باشد گفتن ان بتلقين ديگرى يك حرف يك
حرف مقدم بر ملحون وترجمه است
(مسألة 7) كسيكه گنگ باشد تكبير را بقدر امكان بگويد
وهر گاه از اصل قدرت بر گفتن نداشته باشد خطور دهد آن را بقلب خود واشاره كند بتكبير وزيان
خود را اگر بتواند حركت دهد
(مسألة 8) حكم تكبيرات مستحبه در آنچه ذكر شد حكم تكبيرة
الاحرام است حتى در اشاره اخرش
(مسألة 9) اگر در وسعت وقت ترك تعلم نمود تا تنگ شد
گنه كار است ولكن نماز او صحيح است ولكن احوط قضاء ان است بعد از تعلم
(مسألة 10)
مستحب است علاوه از تكبيرة الاحرام شش تكبير ديگر نيز بگويد كه مجموع هفت تكبير شود واسم
انها تكبيرات افتتاحيه است وجايز است اقتصار بر پنج يا سه تكبير ودور نيست مخير باشد در تعيين
تكبيرة الاحرام ما بين انها هر كدام را بخواهد معين نمايد بلكه دور نيست جواز نيت احرام بجمع انها
لكن احوط تعيين تكبير اخير است به نيت احرام و كفايت نمىكند قصد افتتاح بيكي از انها بدون تعيين
وظاهر ان است كه استحباب تكبيرات مختص نباشد بفرائض يوميه بلكه مستحب است در جميع
نمازهاى واجبه و مندوبه وبعضى از علماء فرموده اند مختص است بهفت جا اول هر نماز واجبى
دويم ركعت اول از نماز شب سيم مفرده وتر چهارم ركعت اولى از نوافل ظهر پنجم
ركعت اولى از نافله مغرب ششم در نماز وتيره هفتم در نماز احرام وشايد قائل اراده كرده
كه در اين مواضع تكبيرات سبعه مستحب مؤكد است
(مسألة 11) چون در مسألة تعيين تكبيرة
الاحرام اگر هفت مرتبه يا پنج مرتبه يا سه مرتبه بگويد چهار احتمال بلكه چهار قول است تعيين
اول وتعيين اخر وتخيير مصلى بين همه كه هر كدام را بخواهد اختيار كند وجميع پس كسيكه بخواهد
احراز جميع احتمالات نمايد واحتياط كند من جميع الجهات اولى آن است كه همه را بگويد باين نيت كه
هر گاه حكم الله تخيير است تكبيرة الاحرام چند مىباشد ودر دل خود اختيار يك كدام را نمايد والا
314

بتكبيرى كه خداوند معين فرموده از اول يا اخير يا جميع افتتاح محقق شود
(مسألة 12) جايز است
هفت تكبير را بدون ادعيه ماثوره بجا اورد لكن افضل آنست كه سه تكبير بگويد بعد از ان اين دعا
بخواند اللهم انت الملك الحق لا اله الا انت سبحانك اني ظلمت نفسى فاغفرلي ذنبى انه لا يغفر الذنوب
الا انت بعد از ان دو تكبير بگويد واين دعا بخواند لبيك وسعديك و الخير في يديك والشر ليس
اليك والمهدى من هديت لا ملجا منك الا اليك سبحانك وحنانيك سبحانك رب البيت بعد از ان دو
تكبير ديگر بگويد واين دعا بخواند وجهت وجهي للذى فطر السموات والارض عالم الغيب والشهادة
حنيفا مسلما وما انا من المشركين ان صلوتى ونسكي ومحياى ومماتى لله رب العالمين لا شريك له وبذلك
امرت وانا من المسلمين وبعد از ان شروع كند باستعاذه وسوره حمد ومستحب است پيش از تكبيرات
بگويد اللهم اليك توجهت ومرضاتك ابتغيت وبك امنت وعليك توكلت صل على محمد وآل محمد
وافتح قلبي الذكرك وثبتنى على دينك ولا تزغ قلبي بعد اذ هديتني وهب لي من لدنك رحمة انك انت
الوهاب وبعد از اقامه وقبل از تكبير احرام نيز مستحب است بگويد اللهم رب هذه الدعوة التامة
والصلوة الفئمة بلغ محمدا صلى الله عليه وآله الدرجة والوسيلة والفضل والفضيلة بالله استفتح وبالله
استنجح وبمحمد رسول الله صلى الله عليه وعليهم اتوجه اللهم صل على محمد وآل محمد واجعلني عندك وجيها
في الدنيا والاخرة ومن المقربين وبعد از تكبيرة الاحرام بگويد يا محسن قد اتاك المسيى وقد امرت
المحسن ان يتجاوز عن المسيى انت المحسن وانا المسيى بحق محمد وآل محمد صل على محمد وآل محمد وتجاوز
عن قبيح ما تعلم مني
(مسألة 13) مستحب است براى امام انكه تكبيرة الاحرام را بلند بگويد بطورى كه
مامومين پشت سر ان را بشنوند وشش تكبير ديگر را اهسته بگويد
(مسألة 14) مستحب است
وقت تكبير دست خود را بلند كند تا بحد دو گوش يا تا مقابل صورت يا تا گودى گلو واول شروع بتكبير
دست را بلند كند وتمام شود تكبير برسيدن دست بحد خود بعد از ان دست خود را پائين اورد ودر
اين استحباب فرق نيست ما بين واجب ومندوب ان وبهتر ان است كه دست را از گوش بالاتر نبرد
وسزاوار است كه انگشتان را بهم جمع كند وباطن دست را رو بقبله كند وجايز است تكبير بدون
بلند كردن دو دست بلكه دور نيست جواز بلند كردن دو دست بدون تكبير
(مسألة 15) كيفيتى
كه ذكر شد در بلند كردن ومحدود بودن ان افضل است والا كفايت مىكند مطلق بلند كردن ان
315

بلكه دور نيست جواز بلند كردن يك دست بدون ديگرى
(مسألة 16) اگر شك كند در تكبيرة
الاحرام كه گفته يا نه پس هر گاه هنوز شروع بما بعد ان نكرده بنا گذارد كه نگفته وبگويد واگر
داخل ما بعد ان شده از دعاء توجه يا استعاذه يا فرائت بنا گذارد كه گفته واگر بعد از ان كه گفته
شك كند كه صحيح گفته يا نه بنا گذارد كه صحيح نگفته ولكن احوط ان است كه آن را بيكي از
منافيات باطل كند واز سر گيرد واگر بعد از دخول در ما بعد شك كند كه تكبير را صحيح گفته يا نه
بنا گذارد كه صحيح گفته واگر تكبير بگويد وشك كند كه تكبيرة الاحرام است يا تكبير ركوع بنا
گذارد كه تكبيرة الاحرام بوده
(فصل سيم) در قيام است وقيام بر چند قسم است اول
واجب ركنى وان قيام در حال تكبيرة الاحرام وقيام متصل بركوع كه از ان بركوع مىرود پس اگر
تكبير گويد نشسته يا در حال بر خواستن باطل است اگر چه سهوا باشد چنانچه اگر ركوع كند
بدون قيام باين كه نشسته قرائت كند وبركوع رود يا بعد از قرائت يا در اثناء ان بنشيند وركوع كند
باطل است اگر چه با خميدگى بلند شود تا بحد ركوع قيامي رسد وهم چنين باطل است اگر بنشيند بعد
از ان بر خيزد وهنوز بحد قيام نرسيده ركوع كند اگر چه سهوا ترك قيام كرده باشد دويم واجب
غير ركني وان قيام در حال قرائت وقيام بعد از ركوع است سيم قيام مستحب وان قيام حال
قنوت وحال تكبير ركوع است چهارم قيام مباح وان قيام بعد از قرائت يا تسبيحات اربعه يا قنوت
وقيام در اثناء نماز مقداريكه مشغول بچيزى نباشد غير از قيام متصل بركوع وغير از قيام طولانى
كه صورت نمازبان محو شود
(مسألة 1) تمام تكبيرة الاحرام را بايد ايستاده بگويد از اول تا اخر
ان بلكه واجب است من باب المقدمة كه قبل از ان وبعد از ان مقدارى ايستاده باشد پس اگر نشسته
بود وبر خواست وپيش از رسيدن بحد قيام حرفى از حروف تكبير را بگويد باطل است چنانچه
ماموم اگر تكبير بگويد وراء اكبر را مثلا در حال سرازيرى بركوع گويد باطل است بلكه واجب
است كه بعد از ايستادن مستقر شود ودر حال استقرار تكبير گويد وبعد از تمام شدن تكبير هم مستقر
باشد وبعد بركوع رود
(مسألة 2) ايا قيام در حال قرائت يا تسبيحات اربع شرط صحت انهاست
يا واجب مستقلي است دو وجه محتمل است ولكن احوط اول واظهر ثاني است پس اگر نسيانا
نشسته قرائت كند وبعد از ان يا در اثناء ان متذكر شود قرائت او صحيح است ومحل قيام از او فوت
316

شده واز سر گرفتن قرائت يا تسبيحات واجب نيست لكن احوط از سر گرفتن ان است در حال قيام
(مسألة 3) مراد باستحباب قيام در حال قنوت ان است كه جايز است ترك قيام بترك قنوت نه انكه
جايز باشد عمدا قنوت را نشسته بعمل اورد لكن از بعض علماء نقل شده كه قيام مستحب در قنوت
است وشرط ان نيست وبنابر آنچه ماذكر كرديم شرط ان است پس اگر عمدا قنوت را نشسته بخواند
بوظيفه قنوت عمل نكرده بلكه نماز او باطل مىشود بسبب زياده در نماز
(مسألة 4) اگر فراموش
كند قيام را در حال قرائت ومتذكر شود بعد از رسيدن بحد ركوع نماز او صحيح است واگر قبل
از ان متذكر شود احوط استيناف ان است چنانچه گذشت
(مسألة 5) اگر فراموش كند قرائت
يا بعض آن را وبعد از ركوع متذكر شود نمازش صحيح است اگر از قيام بركوع رفته باشد پس مراد
بقيام متصل بركوع كه ركن است قيام بعد از تمام شدن قرائت نيست
(مسألة 6) اگر قيام را زياد
كند مثل انكه در محل نشستن سهوا بايستد نماز او باطل نمىشود وهم چنين اگر زياد كند ايستادن
وقت قرائت را باين كه قرائت را سهوا زياد كند وزياده در قيام ركني بدون زياده ركن ديگر
متصور نيست زيرا كه قيام حال تكبيرة الاحرام زياد نمىشود مگر بزيادتى تكبير چنانچه قيام متصل
بركوع زياد نمىشود مگر بزيادتى ركوع والا اگر قرائت يا بعض آن را فراموش كند وخم شود بقصد
ركوع وپيش از رسيدن بحد ركوع برگردد وقرائت را بخواند وركوع كند نماز او صحيح است زيرا
كه قيام قبل از خم شدن اول متصل بركوع نبوده تا لازم بيايد زيادتى ركن بواسطه انكه اول ركوع
محقق نشده وهم چنين اگر خم شود براى ركوع وقبل از رسيدن بحد ركوع متذكر شود كه سابقا
ركوع كرده بوده در اين صورت با همان حال بسجده رود وقيام متصل بانحناء متصل بركوع نبوده
تا زيادى ركن لاوم آيد
(مسألة 7) اگر شك كند كه قيام در حال تكبيرة الاحرام را بعمل اورده
يا نه بعد از دخول در ما بعد از تكبير يا در قيام متصل بركوع شك كند بعد از دخول در ركوع يا در
قيام بعد از ركوع شك كند بعد از خم شدن براى سجده اگر چه هنوز بحد سجود نرسيده باشد اعتنا
نكند وبنا گذارد كه قيام بعمل امده
(مسألة 8) متعبر است در قيام راست بودن واستقرار وتكيه
نكردن بچيزى در حال اختيار پس اگر مقدار كمى منحنى باشد يا ميل بطرف راست يا چپ كند باطل
است وهم چنين است اگر مستقر نباشد بلكه متحرك باشد يا تكيه كند بكسى يا ديوارى يا عصائي وامثال
317

انها بلي با كي نيست بهر كدام از مذكورات در حال اضطرار وهم چنين معتبر است ما بين دو پا زياد
گشاد نباشد كه از صدق قيام بيرون رود واگر قيام صادق باشد ضرر ندارد واحوط ايستادن بر تمام
هر دو قدم است كه بسر انگشتان يا بپاشنه پاها نه ايستد اگر چه اقوى كفايت انهاست بلكه دور
نيست اكتفاء ايستادن بيك پا
(مسألة 9) احوط ان است كه گردن را نيز راست كند اگر چه
اقوى جواز خم كردن ان است
(مسألة 10) اگر ترك كند راست ايستادن يا استقرار يا استقلال را
نا سيا نماز او صحيح است اگر چه در قيام ركني باشد ولكن احوط در ان اعاده است
(مسألة 11)
واجب نيست كه سنگينى بدن در اعتماد بر پاها مساوى باشد وجايز است اعتماد بر يك پا اگر چه قائل
باشيم بوجوب ايستادن بر دو پا
(مسألة 12) در حال اضطرار فرقي نيست ما بين تكيه دادن بر
ديوار يا انسان يا چوب وامثال انها ومعتبر نيست در تكيه گاه كسيكه پاى او را بريده باشند در نماز
انكه تكيه كند بر آنچه در راه رفتن بان تكيه مىكند بلكه جايز است در نماز بچيز ديگر كند
(مسألة 13) كسيكه در ايستادن مضطر باشد بتكيه گاه ونداشته باشد واجب است بخرد آن را
يا استيجار كند يا توقف بر ان
(مسألة 14) تمام اقسام قيام اضطرارى از انحناء ومايل بودن بطرفى
يا با اعتماد بچيزى يا با عدم استقرار يا گشاد ايستادن فاحش مقدم است بر نشستن واگر امر دائر شود
بين گشاد ايستادن فاحش واعتماد بچيز ديگر يا بين اعتماد بچيزى وترك استقرار هر دو مقدم مىباشد
بر ترك استقرار واگر دائر باشد بين ترك استقرار وبين انحناء يا ميل بيكي از جانبين آنچه اقرب بقيام
است مقدم است واگر داير باشد بين ترك راست ايستادن وترك استقلال ترك استقلال مقدم است
پس بايد تكيه كند بچيزى وراست بايستد وهم چنين اگر دائر باشد بين ترك راست ايستادن وترك
استقرار ترك استقرار مقدم است واگر داير باشد بين ترك استقلال وترك استقرار اول را مقدم دارد
پس مراعات راست ايستادن اولى از مراعات استقلال واستقرار است ومراعات استقرار اولى از
مراعات استقلال است
(مسألة 15) هر گاه قادر بر ايستادن نباشد در تمام نماز يا بعض ان مطلقا
حتى قياميكه بصورت ركوع باشد بنشيند وراست نشستن بدل از قيام است واحكام مذكوره كه
مترتب بر قيام بود در جلوس جاريست حتى تكيه نكردن بر چيزى وغير ان واگر از نشستن هم متعذر
باشد خوابيده نماز بخواند بر پهلوى راست مثل مدفون واگر از انهم متعذر باشد بخوابد بر پهلوى
318

چپ عكس مدفون واگر از ان هم متعذر باشد بر پشت بخوابد مثل محتضر وواجب است انحناء براى
ركوع وسجود بقدرى كه بتواند واگر انحناء هم ممكن نباشد براى ركوع وسجود بسر اشاره كند وبا تعذر
ان بدو چشم اشاره كند بهم گذاردن انها وبايد ايماء سجود را زياده از ايماء ركوع كند وچشم را
براى سجود زيادتر بر هم گذارد واحوط آن است چيزى را كه سجده بر ان صحيح باشد بر پيشانى گذارد
وبشش موضع ديگر كه دو كف ودو زانو ودو انگشت ابهام باشد نيز اشاره كند على الاحوط وبعد
از مراتب مذكوره كيفيتى مقرر نشده بهر طوريكه بتواند نماز كند وانچه اقرب بنماز مختار است
مراعات كند والا آنچه بنماز مضطر اقرب است مراعات نمايد بنابر احوط
(مسألة 16) اگر
بتواند بايستد ولكن از ركوع ايستاده عاجز باشد قبل از ركوع بنشيند ركوع كند واگر اصلا از ركوع
وسجود عاجز باشد بايماء ركوع وسجود نمايد وانچه بتواند خم شود براى انها واگر متمكن از نشستن باشد
براى ايماء سجود بنشيند وبر فرض امكان مايصح السجود عليه را بر پيشاني گذارد بنابر احوط
(مسألة 17) واگر امر داير باشد بين نماز در حال قيام وايماء براى ركوع وسجود يا نماز در حال
جلوس باركوع وسجود احوط تكرار نماز است ودر ضيق وقت مخير بين اندو است
(مسألة 18) اگر دائر باشد بين نماز ايستاده در حال راه رفتن وبين نماز نشسته احوط تكرار نماز است
(مسألة 19) هر گاه وظيفه او نماز نشسته باشد وبتواند براى ركوع بر خيزد واجب است چنين كند
(مسألة 20) اگر قدرت بر قيام دارد در بعض ركعات در تمام انها مادامى كه ممكن باشد بايد
بايستد تا از ان عاجز شود انوقت بنشيند وهم چنين اگر در بعض ركعت بتواند بايستد نه در تمام ان انقدر
بايستد تا عاجز شود انوقت بنشيند بلي اگر از حال بداند كه هر گاه در اول نماز بايستد يك ركعت
يا بعض آن را بيشتر نمىتواند واگر از اول بنشيند در ركعات بعد مثلا قدرت بر قيام دو ركعت
دارد دور نيست وجوب بقديم جلوس لكن ترك احتياط بتكرار نماز نكند چنانكه احوط در صورت
دوران امر بين ادراك اول ركعت در حال قيام با عجز از قيام در حال ركوع با عكس ان احوط تكرار
نماز است
(مسألة 21) اگر از قيام عاجز باشد وامر داير باشد بين نماز در حال راه رفتن يا در حال
سواره راه رفتن را مقدم دارد بر سواره
(مسألة 22) اگر مظنه داشته باشد كه در اخر وقت متمكن
از قيام است واجب است تا خير نماز تا اخر وقت بله با احتمال ان هم تا خير واجب است
(مسألة 23)
319

اگر متمكن از قيام باشد لكن بترسد كه بقيام مرضى حادث شود يا مرض او طول كشد جايز است
در نماز بنشيند وهم چنين اگر بترسد از نشستن جايز است خوابيده نماز بخواند وهم چنين است اگر از
دزد يا دشمن يا درنده ونحو انها بترسد
(مسألة 24) اگر دائر باشد بين مراعات استقبال ومراعات
قيام ظاهر وجوب مراعات استقبال است
(مسألة 25) اگر در اثناء نماز عاجز شود از ايستادن
بنشيند واگر از ان نيز عاجز شود به پهلو خوابيده نماز بخواند واگر از ان نيز عاجز شود به پشت بخوابد
ودر حال انتقال از قيام بجلوس يا از جلوس با ضطجاع واز اضطجاع باستلقاء قرائت يا دگريكه مشغول
بود ترك كند تا مستقر شود
(مسألة 26) اگر در بين نماز نشسته قادر بر قيام شد واجب است
برخيزد وهم چنين اگر در بين نماز خوابيده قادر شود بر نماز نشسته واجب است بنشيند يا مستلقى
قدرت بر اضطجاع بهم رساند واحب است انتقال بان ودر حال انتقال ذكر وقرائت را ترك كند
تا مستقر شود
(مسألة 27) اگر بعد از قرائت نشسته قادر بر قيام شود بايد بر خيزد واز قيام بركوع
رود واعاده قرائت لازم نيست وهم چنين است اگر در اثناء قرائت قدرت بر قيام پيدا شود بر خيزد
وبقيه قرائت را بخواند واز سر گرفتن لازم نيست واگر در حال ركوع قدرت بر قيام بهم رساند پس
اگر ذكر ركوع تمام نشده خم خم بلند شود تا بحد ركوع قيامي رسد وجايز نيست برخيزد واز قيام
بركوع رود ثانيا زيرا كه زيادى ركوع مبطل نماز است واگر ذكر ركوع تمام شده باشد براى قيام
بعد از ركوع برخيزد واگر قدرت بر قيام بعد از سر بلند كردن از ركوع حادث شود واجب نيست
برخيزد واز قيام بسجده رود زيرا كه نشستن بعد از ركوع بجاى قيام حاصل شده ومجزى از قيام است
لكن احوط قيام است
(مسألة 28) اگر از قيام بركوع رود ودر ركوع عاجز شود از ركوع قيامي
پس اگر ذكر تمام شده بنشيند وبسجده رود واگر قبل از ذكر باشد بهمان حال ركوع سرازير شود
تا بحد ركوع جلوسى رسد وذكر آن را بگويد
(مسألة 29) واجب است استقرار بدن در حال
قرائت وتسبيحات ودر حال ذكر ركوع وسجود بلكه در تمام افعال نماز واذكار ان بلكه در حال قنوت
وساير اذكار مستحبه مثل تكبيرات ركوع وسجود نيز استقرار معتبر است بلى اگر تكبيرات را در حال
عدم استقرار بقصد ذكر مطلق بگويد نه بقصد وظيفه نمازى ضرر ندارد واگر بقصد وظيفه نمازى در
حال خم شدن براى ركوع يا سجود بگويد صحت ان مشكل است پس بهتر ان است كه بقصد ذكر
320

مطلق بگويد مانند ساير اذكار مستحبه چون تسبيح وتهليل بلي محل بحول الله وقوته واقوم واقعد گفتن
حال بر خواستن است واستقرار در ان معتبر نيست
(مسألة 30) كسيكه نشسته نماز مىخواند مخير
است هز قسمى بخواهد بنشيند بلى مستحب است كه رانها وساقهاى خود را بلند كند وقبل از ركوع
انها را بخواباند وبركوع رود وبين السجدتين ودر حال تشهد مستحب است تورك كه بر ران چپ
بنشيند وپشت قدم راست را بر روى كف پاى چپ گذارد
(مسألة 31) مستحب است در حال
قيام چند امر اول شانه هاى خود را بيندازد دويم دستها را به پائين بيندازد سيم كف
دستها را بر رانهاى خود مقابل زانو گذارد دست راست بر ران راست ودست چپ بر ران چپ
چهارم انگشتان دستها را جمع كند پنجم نظر بسجده گاه كند ششم استخوانهاى پشت
وگردن را راست كند هفتم دو پاى خود را مقابل يكديگر رو بقبله بر زمين گذارد كه پس وپيش
نباشد هفتم بقدر سه انگشت باز تا بقدر يك وجب پاها را از يكديگر جدا گذارد نهم سنگيني
خود را بر هر دو پا مساوى بيندازد دهم انكه با خضوع وخشوع بايستد مثل ايستادن بنده ذليل
مقابل مولاى جليل
(فصل چهارم) در قرائت است ودر ان چند مطلب است مطلب اول
بدان كه واجب است در دو ركعت نماز صبح ودر دو ركعت اولى از بقيه فرائض خواندن سوره حمد
وخواندن يك سوره تمام غير از حمد بعد از ان مگر در حال مرض وتعجيل كه جايز است اكتفا
نمودن بحمد تنها ومگر در ضيق وقت يا محل خوف ونحو انها از صور ضرورت كه واجب است اكتفاء
بحمد تنها وترك سوره وجايز نيست سوره را بر حمد مقدم دارد پس اگر عمدا مقدم دارد نماز باطل
مىشود بسبب زيادتى عمدى در صورتيكه بعد از حمد نيز سوره بخواند واگر نخواند بسبب عكس
ترتيت باطل مىشود واگر مقدم دارد سوره را سهوا وپيش از ركوع متذكر شود بعد از حمد بايد همان
سوره يا غير ان را بخواند وحمد كه خوانده اعاده نكند
(مسألة 1) قرائت ركن نماز نيست پس
هر گاه ترك كند آن را سهوا وبعد از دخول در ركوع متذكر شود نماز او صحيح است وبعد از نماز دو
مرتبه سجده سهو بجا اورد يكمرتبه براى ترك حمد ويك مرتبه براى ترك سوره وهم چنين است
اگر ترك كند يكي از حمد وسوره را سهوا وبعد از دخول ركوع متذكر شود نماز صحيح است ودو
سجده سهو بجا اورد وهر گاه حمد وسوره يا يكي از انها سهوا ترك كند ودر قنوت يا بعد از ان پيش
321

از رسيدن بحد ركوع متذكر شود بايد بر گردد وانچه ترك كرده بترتيب بجا اورد وهم چنين در صورتيكه
حمد را سهوا ترك كند ودر سوره متذكر شود بر گردد وحمد را بخواند وبعد سوره بخواند
(مسألة 2) جايز نيست قرائت سوره كه وقت فوت مىشود بان پس هر گاه عمدا سوره هاى طولانى در اواخر
وقت شروع كند نماز او باطل مىشود اگر چه تمام نكند در صورتيكه وقت شروع با نسوره قصد تمام
كردن آن را داشته باشد وهر گاه سهوا شروع بان نمايد پس اگر بعد از فراغ متذكر شود نماز را تمام كند
وصحيح است اگر چه ادراك يك ركعت از وقت را نيز نكرده باشد ولازم نيست عوض ان سوره
ديگر بخواند واگر در اثناء ان متذكر شود عدول كند بسوره ديگرى اگر وقت وسعت داشته باشد
والا بدون قرائت سوره ركوع كند ونماز را تمام كند وصحيح است
(مسألة 3) جايز نيست
خواندن يكى از چهار سوره كه سجده واجبه دارد در نماز واجب پس اگر عمدا بخواند نماز را از سر
گيرد اگر چه بعض آن را خوانده باشد ولو بسمله يا جزء ان را در صورتيكه حال الشروع قصد تمام كردن
يا خواندن تا بعد از ايه سجده را داشته باشد وهر گاه سهوا بخواند ومتذكر ان شود پيش از رسيدن بايه
سجده بايد عدول كند بسوره ديگر اگر چه از نصف ان سوره گذشته باشد واگر بعد از ايه سجده
يا بعد از اتمام ان متذكر شود پس هر گاه پيش از ركوع باشد بايد سجده تلاوت بجا اورد يا ايماء بسجده
كند وبر فرض انكه ان سوره ناتمام است احوط آنست كه سوره را تمام كند وسوره ديگر نيز بخواند
بقصد قربت مطلقه ونماز را تمام كند ونماز را اعاده كند واگر بعد از دخول در ركوع متذكر شود
وهنوز سجده تلاوت نكرده در نماز سجده تلاوت را بعمل اورد يا ايماء بان كند وبعد از ان نماز را
تمام كند واعاده كند اصل نماز بلى اگر سجده تلاوت را نيز نسيانا بعمل اورده باشد ظاهر صحت
نماز است واعاده ان لازم نيست وهم چنين صحيح است اگر قبل از ركوع متذكر شود در صورتيكه سجده
تلاوت را نسيانا بعمل اورده باشد واعاده نماز لازم نيست
(مسألة 4) هر گاه سور عزائم را نخواند
ولكن عمدا در نماز ايه سجده واجبه را بخواند نماز او نيز باطل است واگر ايه سجده را نسيانا بخواند
يا ديگرى بخواند واو در نماز گوش كند يا بگوش او برسد احوط ايماء بسجده يا سجده كردن در نماز
واتمام نماز واعاده ان است
(مسألة 5) در نماز نافله سوره لازم نيست اگر چه نافله بنذر ونحو ان
واجب شود پس جايز است اقتصار كند در ان بحمد تنها يا با قرائت بعض سوره بلي نوافليكه مستحب
322

است در ان سوره معينه معتبر است قرائت آنچه معين شده لكن غالبا تعيين سوره در اخبار از باب
استحباب در نافله است نه بر وجه تقييد وشرطيت
(مسألة 6) جايز است قرائت سوره سجده دار
در نمازهاى مستحبه اگر چه نافله واجب شده باشد بنذر ونحوان پس بعد از قرائت ايه سجده در نماز
سجده تلاوت بعمل اورد ونماز را تمام كند
(مسألة 7) سوره عزائم چهار سوره است الم سجده
وحم سجده وسوره النجم وسوره اقرء باسم
(مسألة 8) در اول هر سوره بسم الله الرحمن الرحيم جزء
ان سوره است وبايد بخواند در غير سوره برائة
(مسألة 9) اقوى ان است كه سوره فيل
ولايلاف يك سوره است پس در نماز واجبي خواندن سوره فيل تنها كافى نيست بلكه بايد
لايلاف را نيز با بسم الله الرحمن الرحيم ان بعد از ان بخواند وهم چنين سوره والضحى والم نشرح بنابر اقوى
(مسألة 10) اقوى جواز قرائت دو سوره يا زياده است در هر ركعتى از نماز واجبى ولكن
مكروه است واحوط ترك ان است ودر نماز نافله مكروه هم نيست
(مسألة 11) اقوى آنست كه
قبل از شروع در سوره در وقت گفتن بسم الله تعيين سوره واجب نيست اگر چه احوط است بلى اگر
بسم الله را بقصد سوره معينه گفت واز ان سوره عدول بسوره ديگر نمود اكتفاء ببسم الله كه گفته
نكند بلكه واجب است اعاده بسم الله
(مسألة 12) هر گاه بسم الله را معين كرد براى سوره
معينه وبعد از ان فراموش كرد كه كدام سوره را معين كرده بايد براى هر سوره كه اختيار مىكند
بسم الله عليحده بگويد واگر مىداند بسم الله را بقصد يكي از دو سوره قل هو الله يا قل يا ايها الكافرون
گفته ولى نمىداند كدام بوده بايد دوباره بقصد يك كدام معين از اين دو سوره بسم الله را بگويد
و همان را بخواند وجايز نيست سوره ديگر اختيار كند
(مسألة 13) اگر بسم الله را بگويد بدون تعيين
سوره مىتواند هر سوره بخواهد با ان بسم الله بخواند وهم چنين اگر شك داشته باشد كه بسم الله را براى
سوره معين نموده يا نه لكن در اين فرض احوط اعاده بسم الله است بلكه احوط اعاده ان است حتى
در صورت اولى
(مسألة 14) اگر از اول نماز يا اوائل ركعت عازم بود كه سوره معينه بخواند
وفراموش كرد وسوره ديگر خواند كافى است واعاده ان سوره لازم نيست وهم چنين اگر عادت
داشت بسوره خاصى وسوره ديگر خواند نسيانا ضرر ندارد
(مسألة 15) اگر در اثناء سوره شك
كند كه بسم الله را براى انسوره معين كرده يا براى سوره ديگر ونسيانا شروع در اين سوره نموده
323

بنا گذارد كه معين نكرده غير آن را
(مسألة 16) جايز است عدول از سوره بسوره ديگر اختيارا ماداميكه
بنصف ان نرسيده الا سوره قل يا ايها الكافرون وتوحيد كه عدول از انها بسوره ديگر يا از احدهما
بديگرى بمجرد شروع در انها اگر چه ببسم الله باشد جايز نيست بلي در خصوص روز جمعه در نماز
ظهر يا نماز جمعه كه مستحب است در ركعت اولى سوره جمعه ودر ركعت دويم سوره منافقين بخواند
اگر نسيانا شروع بسوره ديگرى كند حتى سوره كافرون وتوحيد ماداميكه بنصف نرسيده جايز
است عدول كند از ان بجمعه ومنافقين وهر گاه عمدا شروع كند بسوره كافرون يا توحيد عدول
از انها جايز نيست بنابر احوط
(مسألة 17) احوط عدم عدول از سوره جمعه ومنافقين است
بسوره ديگر در روز جمعه اگر چه بنصف نرسيده باشد
(مسألة 18) در نماز مستحبي مطلقا عدول
از هر سوره بسوره ديگر جايز است اگر چه بنصف ان رسيده باشد
(مسألة 19) بعد از رسيدن
بنصف سوره در حال ضرورت عدول بديگرى جايز است حتى از سوره كافرون وتوحيد مثل انكه
فراموش كند بعض سوره را يا بترسد كه بتمام كردن ان سوره وقت نماز فوت شود يا مانع ديگر داشته
باشد مثل انكه نذر كرده باشد كه در ان نماز سوره معينه بخواند وفراموش كند وبسوره ديگر شروع
كند كه ظاهرا در اين صورت عدول از ان بسوره منذوره جايز باشد حتى از سوره كافرون وتوحيد
اگر چه بنصف ان رسيده باشد
(مسألة 20) واجب است بر مردان بلند خواندن حمد وسوره در
نماز صبح ودر ركعت اول ودويم از نماز مغرب وعشا وواجب است بر مردان وزنان اهسته خواندن
حمد وسوره از نماز ظهر وعصر در غير روز جمعه بخلاف نماز جمعه بلكه دو ركعت اول ظهر روز جمعه
نيز بنابر اقوى كه مستحب است بلند خواندن حمد وسوره
(مسألة 21) مستحب است بلند خواندن
بسم الله حمد وسوره در نماز ظهر وعصر
(مسألة 22) هر گاه در محل اخفات جهريا در محل جهر
اخفات بخواند عمدا نماز باطل است بخلاف انكه از روى نسيان يا جهل بموضوع يا بسبب انكه حكم
جهر واخفات را نمىدانست بجاى اخفات جهر وبجاى جهر اخفات بخواند كه نماز صحيح است وفرق
نيست در انكه جاهل بحكم ملتفت باشد كه بايد سؤال كند ونكند يا ملتفت نباشد بشرط انكه
با التفات بوجوب سؤال قصد قربت از او متمشى شود اگر چه احوط در اين صورت اعاده نماز است
(مسألة 23) كسيكه بجهل يا نسيان جهر يا اخفات در غير محل نموده باشد وپيش از ركوع متذكر
324

شود اعاده قرائت بر او نيست بكله هم چنين است هر گاه در اثناء قرائت متذكر شود اگر چه يك ايه
خوانده باشد كه اعاده ان لازم نيست اگر چه احوط اعاده است خصوصا با تذكر در اثناء قرائت
(مسألة 24) در معذوريت جاهل بحكم در جهر واخفات فرقي نيست مهان انكه جاهل بوجوب
انها باشد يا جاهل بمحل انها بانكه اجمالا بداند كه در بعض نمازها جهر واجب است ودر بعض انها
اخفات لكن مشتبه شود بر او كه صبح جهرى است وظهر اخفاتى وخيال كند بعكس است يا انكه
جاهل باشد بمعنى جهر واخفات كه اقوى معذوريت او است در هر دو صورت چنانچه اقوى معذوريت
كسى است كه جاهل باشد بانكه بر ماموم واجب است اخفات قرائت در جائيكه قرائت بر او
واجب باشد ولو در نماز جهرى وجهر بخواند لكن احوط در اين صورت ودو صورت اولى اعاده ان
است
(مسألة 25) در نماز جهرى بر زنان جهر واجب نيست بلكه مخير مىباشند در ان بين جهر
واخفات در صورتيكه اجنبى صداى انها را نشنود وبا وجود اجنبى احوط ان است كه باخفات بخواند
ودر نماز اخفاتى فرقي بين زن ومرد نيست چنانچه با اخلال بان بجهل يا نسيان مثل مردان معذور
مىباشند
(مسألة 26) مناط در جهر واخفات ظهور جوهر صوت وخفاء ان است پس اخفات
محقق مىشود در صورتيكه جوهر صدا ظاهر نباشد اگر چه ديگرى صداى او را بشنود
(مسألة 27)
مناط در صدق قرائت قرآن يا ذكر يا دعا آنست كه قارى صداى خود را بشنود تحقيقا يا تقديرا در صورتيكه
كر باشد يا مانع ديگر از شنيدن موجود باشد كه بر فرض عدم وجود مانع صداى خود را بشنود
وكفايت نمىكند شنيدن كسيكه از گوش او باو نزديكتر باشد
(مسألة 28) جايز نيست افراط
كند در بلند خواندن كه از متعارف خارج شود ودر قرائت فرياد كند كه ظاهر بطلان نماز است بان
(مسألة 29) كسيكه حمد وسوره ر ا از حفظ نداشته باشد جايز است از روى قرآن بخواند
بلكه براى كسيكه حافظ ان باشد نيز جايز است بنابر اقوى چنانكه جايز است براى او متابعت
كسيكه او را ايه ايه تلقين نمايد لكن احوط اعتبار عجز از حفظ واقتداء است
(مسألة 30) اگر زبان
كسى افت داسته باشد كه نتواند تلفظ كند بقرائت بايد قرائت كند در دل خود ولو در خيال
واحوط ان است كه زبان خود را بانچه در دل او است حركت دهد
(مسألة 31) گنگ در قرائت
بايد زبان خود را حركت دهد وبدست خود اشاره كند بالفاظ ان بقدر قرائت
(مسألة 32)
325

كسيكه قرائت او صحيح نيست واجب است ياد بگيرد اگر چه متمكن از اقتداء باشد چنانچه واجب
است ياد گرفتن ساير اجزاء نماز واگر با قدرت بر تعلم وقت نماز مضيق باشد احوط بر فرض امكان
اقتداء كردن است
(مسألة 33) كسيكه قدرت نداشته با شد الا بقرائت غلط يا بتبديل بعض
حروف وقدرت بر تعلم صحيح هم نداشته باشد اكتفاء كند بانچه مىداند از قرائت واقتدا كردن بر او
واجب نيست اگر چه احوط است چنانچه بر اخرس اقتدا كردن واجب نيست
(مسألة 34) كسيكه
قادر بر تعلم باشد لكن وقت نماز مضيق باشد بايد آنچه از فاتحه مىداند بخواند وعوض آنچه نمىداند
بعدد آيات وحروف ان از باقي قرآن بخواند واحوط آن است كه از همان قدريكه از فاتحه مىداند نيز
بقدر باقي مانده تكرار نمايد وهر گاه چيزى از فاتحه را نداند بقدر حروف آيات فاتحه از آيات ديگر
قرآن بخواند وهر گاه ابدا از آيات قرآن چيزى نمىداند عوض ان تسبيح وتكبير وذكر بقدر حروف ان
بگويد واحوط ان است كه اختيار تسبيحات اربعه نمايد بمقدار حمد وتعلم سوره نيز واجب است
ولكن ظاهر ان است كه با ندانستن ان وضيق وقت بدل ان واجب نباشد اگر چه احوط است
(مسألة 35) جايز نيست اجرت گرفتن بر تعليم حمد وسوره وهم چنين جايز نيست اجرت بر تعليم
ساير اجزاء واجبه نماز وظاهر جواز گرفتن اجرت است بر تعليم مستحبات ان
(مسألة 36) ترتيب
ما بين آيات حمد وسوره وبين كلمات وحروف ان واجب است وهم چنين واجب است موالات بين
انها پس هر گاه عمدا اخلال كند بترتيب يا موالات نماز باطل مىشود
(مسألة 37) هر گاه اخلال
كند بچيزى از كلمات يا حروف حمد وسوره يا بدل كند حرفى را بديگرى حتى ضاد را بظاء يا بعكس
نماز باطل مىشود وهم چنين اگر اخلال كند بحركت بنائي يا اعرابي ان يا بمد واجب يا تشديد يا سكون
لازم يا حرفى را از غير مخرج اداء كند بطورى كه در عرف عرب از صدق ان حرف بيرون رود باطل است
(مسألة 38) واجب است همزه وصل را در درج كلام ساقط كند مثل همزه الله والرحمن
والرحيم واهدانا وامثال انها پس اگر ساقط نكند باطل است چنانچه واجب است همزه قطع را ساقط
نكند مثل همزه انعمت ونحو ان پس اگر در حال وصل آن را ساقط كند نماز باطل است
(مسألة 39) احوط ترك وقف بحركت ووصل بسكون است
(مسألة 40) واجب است كه بداند كيفيت
حركت اخر كلمه را در صورت وصل بما بعد مثلا اگر بخواهد كه بر العالمين وقف نكند بلكه وصل
326

نمايد به الرحمن الرحيم بايد بداند كه نون العالمين مفتوح است وهم چنين ساير كلمات بلى در صورتيكه
سر هر ايه وقف كند واجب نيست حر كت اخر ايه را بداند
(مسألة 41) واجب نيست مخارج
حروف را مطابق آنچه علماء تجويد ذكر كرده اند بداند بلكه كافى است همين قدر كه حروف از مخارج
بيرون بيايد اگر چه ملتفت ان نباشد بلكه بيرون امدن حروف از مخارج ان نيز لازم نيست وكفايت
مىكند صدق عرفى انحرف اگر چه از غير مخرجى كه علماء تجويد معين كرده اند بيرون ايد مثلا اگر
تلفظ كند بضاد يا ظاء على القاعده لكن بطورى كه علماء تجويد گفته اند كه در ضاد بايد طرف راست
يا چپ زبان را بر دندان هاى بالا گذارد نگذارد صحيح است ومناط صدق انحرف است در عرف
عرب وهم چنين در ساير حروف پس آنچه علماء تحويد ذكر كرده اند در مخارج حروف مبني بر غالب
است
(مسألة 42) بدان كه بعد از واو ما قبل مضموم يا ياء ما قبل مكسور يا الف ما قبل مفتوح اگر
همزه يا سكون لازم باشد مد ان واجب است سيما در جائيكه حرف ساكن در حرف ديگر مدغم باشد مثل الضالين
(مسألة 43) كافى است در مد كشيدن بقدر دو الف وكشاندن بقدر چهار الف
اكمل است وزياده از ان نيز ضرر ندارد ماداميكه كلمه از صدق قرفى بيرون نرود چه در مد واجب چه مستحب
(مسألة 44) هر گاه بين حروف يك كلمه انقدر فاصله بيندازد كه از صدق يك كلمه خارج شود
اختيارا يا اضطرارا در صورت عمد نماز باطل است ودر صورت اضطرار اعاده ان كلمه واجب است
(مسألة 45) هر گاه اعراب اخر كلمه را بگويد بقصد انكه وصل كند بما بعد ان ولي نفس او قطع
شود ووقف بحركت شود احوط اعاده ان كلمه است واگر فاصله زياد نباشد جايز است اكتفاء بان
(مسألة 46) اگر ما بين الصراط المستقيم بعد از انكه لام المستقيم گفته نفس او قطع شود ايا واجب
است بعد از ان المستقيم بگويد با الف ولام يا كفايت مىكند گفتن مستقيم بدون الف ولام احوط
گفتن با الف ولام است واحوط از ان اعاده الصراط است نيز وهم چنين اگر كلمه كه الف ولام دارد
غلط بگويد احوط اعاده الف ولام ان است نيز وهم چنين اگر مضاف اليه را غلط بگويد احوط اعاده
مضاف است نيز مثلا اگر المغضوب را غلط بگويد احوط ان است كه در وقت اعاده ان غير را نيز اعاده كند
(مسألة 47) در جائيكه در يك كلمه دو حرف از يك جنس جمع شودبايد حرف اول را
ساكن ودر دويم ادغام كند چه آندو حرف متحرك باشد مثل رد ومد فعل ماضى وچه ساكن مثل رد
327

ومد كه مصدر انهاست
(مسألة 48) تنوين يا نون ساكنه هر گاه برسد بيكي از شش حر ف يرملون
احوط ادغام كردن ان است باغنه در غير راء ولام ودر راء ولام ادغام بدون غنه لكن اقوى عدم وجوب ان است
(مسألة 49) احوط قرائت بيكي از قرائات هفتگانه است اگر چه اقوى عدم
وجوب ان است بلكه كافى است قرائت كردن بنهج عربي اگر چه مخالف خواندن انها باشد در
حر كت بناء يا اعراب
(مسألة 50) ادغام كردن لام الف ولام درچهارده حرف لازم است وان
تاء وثاء وذال وراء وزاء وسين وشين وصاد وضاد وطاء وظاء ولام ونون است ودر بقيه حروف
لازم است لام را اظهار كند پس در الله والرحمن والرحيم والصراط والضالين مثلا ادغام لازم است
ودر الحمد والعالمين والمستقيم وامثال ان اظهار لازم است
(مسألة 51) دو حرف از يك جنس كه
در دو كلمه باشد وحرف اول ساكن باشد مثل اذهب بكتابي ويدرككم ادغام اول در ثانى احوط
است اگر چه اقوى عدم وجوب ان است
(مسألة 52) محسنات قرائت كه علماء تجويد ذكر كرده
اند مثل اماله واشباع وتفخيم وترقيق وامثال ان در حروف واجب نيست بلكه ادغام در غير آنچه ذكر
شد نيز واجب نيست اگر چه متابعت انها اولى است
(مسألة 53) سزاوار است متابعت مراعات
آنچه علماء تجويد ذكر كرده اند از اظهار تنوين ونون ساكنه در صورتيكه بعد از انها يكى از حروف
خلق باشد واز قلب كردن تنوين ونون ساكنه در صورتيكه بعد از انها باء باشد وادغام كردن انها اگر
بعد از انها يكي از حروف يرملون باشد واخفاء انها اگر بعد از اندو حرفى از بقيه حروف باشد ولكن هيچ
كدام واجب نيست حتى ادغام در يرملون
(مسألة 54) سزاوار است كلمات قرائت را ممتاز از يكديگر
بخواند وطورى نخواند كه از اندو كلمه كلمه مهملى متولد شود مثلا در الحمد لله لفظ دال ودر لله رب
لفظ هرب ودر مالك يوم الدين كيو ودر اياك نعبد كنع ودر اياك نستعين كنس ودر انعمت عليهم
نع ودر مغضوب عليهم بع متولد شود
(مسألة 55) اگر در قل هو الله احد باحد وقف نكند جايز
است بگويد احد الله الصمد بحذف تنوين وجايز است بگويد احدن الله الصمد بسكر نون تنوين وبنابر
اين فرض سزاوار است لام الله را ترقيق كند يعني برقت بگويد وبنابر اول سزاوار است لام الله را
تفخيم كند يعنى باظهار وشدت بگويد چنانكه قاعده كليه در لام چنين است كه اگر حرف قبل از ان
مفتوح يا مضموم است لام را تفخيم كنند واگر مكسور است ترقيق كنند
(مسألة 56) جايز است
328

قرائت مالك يا ملك يوم الدين وجايز است در صراط قرائت بسين كه بگويد الصراط المستقيم صراط الذين
(مسألة 57) در كفوا بكي از چهار قرائت جايز است بضم فاء با همزه وبسكون فاء باهمزه
وبضم فاء با واو وبسكون فاء با واو اگر چه احوط ترك اخير است
(مسألة 58) اگر اعراب وبناء
يا بعض حروف كلمه را نداند كه مثلا صاد است يا سين يا ذال است يا زاء يا غين است يا قاف يا طاء است
يا تاء ونحو انها بايد تعلم كند وجايز نيست در نماز كه ان كلمه را دو مرتبه بگويد يك دفعه با سين ويك
دفعه با صاد مثلا زيرا كه يكى از اندو غير قرآن است وتكلم بان مبطل نماز است
(مسألة 59)
هر گاه اعتقاد كند كه اعراب يا بناء كلمه فلان طور است يا انكه مخرج فلان حرف كيفيت كذائي است
ومدتى بهمان نحو نماز كند بعد ظاهر شود كه غلط بوده احوط اعاده يا قضاء ان است اگر چه
اقوى عدم وجوب ان است
مطلب دويم در احكام ركعت سيم مغرب وسيم وچهارم از ظهر
وعصرو عشاء بدان كه مخير است در انها بين خواندن حمد تنها يا تسبيحات اربعه وان گفتن سبحان الله
والحمد لله ولا اله الا الله والله اكبر است واقوى كفايت يك مرتبه گفتن ان است ولكن احوط
سه مرتبه است وبهتر ان است كه بعد از ان استغفار نيز بگويد ولو بگويد اللهم اغفرلى وكسيكه
عاجز است از گفتن تسبيحات ولكن حمد را مىتواند متعين است بر او خواندن حمد واگر از ان نيز عاجز است
هر مقدار ى از تسبيحات مىتواند بگويد واگر هيچ چيز از ان نتواند كفايت مىكند ذكر خدا هر چه باشد
(مسألة 1) هر گاه حمد را در ركعت اول ودويم فراموش كرده احوط اختيار حمد است
در بركعت سيم وچهارم اگر چه اقوى بقاء تخيير است بين حمد وتسبيحات
(مسألة 2) اقوى آنست كه
تسبيحات در اخيرتين افضل از قرائت حمد است چه براى منفرد چه امام وچه ماموم
(مسألة 3)
جايز است كه در يكي از دو ركعت اخيره قرائت حمد را اختيار كند ودر ديگرى تسبيحات
(مسألة 4) در دو ركعت اخيره حمد يا تسبيحات را بايد اهسته بخواند بلى اقوى استحباب جهر ببسم الله الرحمن
الرحيم حمد است اگر چه احوط اخفات ان است نيز
(مسألة 5) اگر حمد يا تسبيحات را عمدا بلند
بخواند نماز باطل مىشود واگر بسهو يا نسيان يا جهل بلند بخواند صحيح ومجزيست واعاده ان لازم
نيست اگر چه قبل از ركوع متذكر شود
(مسألة 6) هر گاه از اول نماز عازم بود كه در اخيرتين
حمد بخواند جايز است عدول بتسبيحات وهم چنين عكس ان بلكه در اثناء احدهما عدول بديگرى
329

جايز است اگر چه احوط ترك ان است
(مسألة 7) اگر مىخواست حمد بخواند زبان او سبقت كرد
بتسبيحات احوط اكتفاء نكردن بان است وهم چنين عكس ان بلى اگر بدون قصد هيچ كدام از روى
غفلت يك كدام را گفت اقوى اكتفاء بان است اگر چه عادت او بر خلاف ان بوده باشد
(مسألة 8) اگر شروع كرد بحمد بخيال انكه در ركعت اول يا دويم است بعد از ان ظاهر شد كه در اخيرتين
است ظاهر اكتفاء بهمان حمد وعدم لزوم اعاده حمد يا تسبيحات است اگر چه پيش از ركوع متذكر
شود چنانكه ظاهر ان است كه عكس ان نيز چنين باشد پس اگر شروع بحمد كند بگمان انكه در
اخيرتين است وظاهر شود كه در اوليين است همان حمد كافى است بلى اگر تسبيحات در ان خوانده
وپيش از ركوع متذكر شود كه در ركعت اول يا دويم است بايد حمد وسوره بخواند وبعد از نماز
براى زيادى تسبيحات سجده سهو بعمل اورد
(مسألة 9) اگر فراموش كند قرائت حمد
يا تسبيحات را وبعد از رسيدن بحد ركوع متذكر شود نماز او صحيح است وبراى نقيصه ان در نماز
بايد دو سجده سهو بعمل اورد واگر پيش از ركوع متذكر شود بر گردد ووظيفه آن را بعمل اورد
(مسألة 10) اگر بعد از خم شدن بقصد ركوع شك كند كه قرائت خوانده يا نه اعتنا نكند اگر چه
هنوز بحد ركوع نرسيده باشد بلكه هم چنين است اگر داخل در استغفار شده باشد
(مسألة 11) باكي نيست كه تسبيحات را بدون قصد تشريع زياده از سه مرتبه بگويد بقصد ذكر مطلق
(مسألة 12) هر گاه سه مرتبه تسبيحات بگويد احوط ان است كه قصد وجوب وندب در ان
نكند بلكه بقصد قربت بگويد زيرا كه محتمل است كه تسبيحات اولى واجب باشد ودو مرتبه
ديگر مستحب باشد ومحتمل است كه مجموع واجب باشد واز باب تخيير بين اقل واكثر باشد ومحتمل
است يكي از تسبيحات ثلث واجب باشد واختيار تعيين ان بدست نماز گذار باشدبلي اگر يك مرتبه
بگويد مىتواند بقصد وجوب بگويد
مطلب سيم در مستحبات قرائت است وان چند امر است
اول استغاذه پيش از قرائت در ركعت اول بانكه بگويد اعوذ بالله من الشيطان الرجيم يا بگويد
اعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم وسزاوار است اهسته گفتن ان دويم بلند گفتن بسم
الله الرحمن الرحيم در نماز اخفاتى وهم چنين در دو ركعت اخيره در صورتيكه حمد بخواند بلكه هم چنين
در صورتيكه ماموم قرائت بخواند حتى در نماز جهريه واما در نماز جهرى واجب است بلند گفتن
330

ان بر امام ومنفرد سيم تأني در قرائت وظاهر كردن حروف ان بنحوى كه شنونده بتواند آن را بشمارد
چهارم قرائت بصداى خوش كه بحد غنا نرسد پنجم وقف كردن بر فواصل آيات ششم
ملاحظه كردن معانى آنچه مىخواند ومتعظ شدن بان هفتم انكه هر گاه ايه بخواند كه ذكر نعمتى
در ان شده از خداوند منان آن را سؤال نمايد وهر گاه ذكر عذابي در ان شده بخداوند رحيم پناه برد
هشتم بين حمد وسوره في الجمله ساكت شود وهم چنين بعد از فراغ از سوده وپيش از قنوت يا تكبير
ركوع نهم انكه بعد از فراغ از سوره قل هو الله احد يك مرتبه يا دو مرتبه يا سه مرتبه بگويد
كذلك الله ربي يا سه مرتبه بگويد كذلك اله ربنا وبعد از انكه امام از حمد فارغ شد ماموم بگويد
الحمد لله رب العالمين بلكه منفرد نيز بعد از فراغ از حمد آن را بگويد دهم قرائت سوره عم يتسائلون
يا هل اتى يا هل اتيك يا لا اقسم وامثال انها در نماز صبح وقرائت سوره سبح اسم يا والشمس ونحو انها در نماز
ظهر وعشا وقرائت سوره اذا جاء نصرالله ياالهيكم التكاثر در نماز عصر ومغرب وقرائت سوره جمعه
در ركعت اول نماز ظهر وعصر روز جمعه ومنافقين در ركعت دويم ان وهم چنين در نماز صبح روز
جمعه يا در ركعت اول ان سوره جمعه بخواند ودر ركعت دويم قل هو الله ودر نماز عشاء شب جمعه
در ركعت اول سوره جمعه بخواند ودر دويم منافقين ودر نماز مغرب شب جمعه در ركعت اول سوره
جمعه ودر ركعت دويم توحيد بخواند ومستحب است در هر نمازى در ركعت اول سوره انا انزلناه
ودر ركعت دويم توحيد بخواند بلكه اگر از سوره ديگر باين دو سوره عدول كند علاوه از اجر آنها
اجر انسوره كه از ان عدول كرده نيز باو مىدهند بلكه وارد شده كه نماز پاكيزه نمىشود مگر باندو
سوره ومستحب است در نماز صبح دوشنبه وپنجشنبه خواندن سوره هل اتى در ركعت اول وسوره
هل اتيك در ركعت دويم
(مسألة 1) مكروه است ترك سوره قل هو الله در تمام فرائض پنجگانه
(مسألة 2) مكروه است خواندن سوره توحيد بيك نفس وهم چنين مكروه است قرائت حمد وسوره بيك نفس
(مسألة 3) مكروه است خواندن يك سوره در هر دو ركعت مگر سوره توحيد
(مسألة 4) جايز است در فريضه ونافله تكرار ايه وگريه كردن ومنقول است كه حضرت على بن
الحسين عليهما السلم وقتيكه بايه مالك يوم الدين مىرسيد اين ايه را مكرر مىفرمود تا نزديك مىشد
روح مباركش ببارگاه قدس پرواز كند ودر خبر ديگر مروى است كه از حضرت موسى بن جعفر
331

عليهما السلم سؤال كردند مرديكه نماز مىخواند ايا جايز است در فريضه وقتيكه بايه خوف رسد گريه
كند وان ايه را مكرر بگويد حضرت در جواب فرمودند قرآن را آنچه بخواهد مكرر كند واگر
گريه اش بيايد ضرر ندارد
(مسألة 5) كسيكه در نماز جمعه يا نماز ظهر روز جمعه غير سوره جمعه
ومنافقين خوانده باشد اگر نماز را تمام كرده مستحب است نماز را اعاده كند وسوره جمعه و منافقين را
در ان بخواند واگر در اثناء ان است مىتواند عدول كند از ان بنافله وبدو ركعتى سلام دهد ونماز را
از سر گيرد واندو سوره را در ان بخواند
(مسألة 6) جايز است خواندن سوره قل اعوذ برب الفلق
وقل اعوذ برب الناس در نماز واين دو سوره از قرآن است
(مسألة 7) سوره حمد هفت ايه است
وقل هو الله چهار ايه است
(مسألة 8) اقوى جواز قصد انشاء خطاب است بايه اياك نعبد واياك
نستعين در صورتيكه قصد قرانيت نيز داشته باشد بانكه بايه قرآن قصد خطاب كند وهم چنين در
ساير آيات پس جايز است انشاء حمد خدا بايه الحمد لله رب العالمين وانشاء مدح وثناء بايه الرحمن
الرحميم وانشاء طلب هدايت بايه اهدنا الصراط المستقيم وقصد قرانيت منافى انشاء نيست
(مسألة 9)
گذشت كه بايد قرائت وساير اذكار را در حالت استقرار بخواند پس اگر در بين قرائت بخواهد كمى
پس وپيش رود يا بيك طرفى حركت كند يا خم شود كه چيزى از زمين بر دارد وامثال انها بايد در
حال حركت قطع قرائت كند وبعد از استقرار بقرائت خود برگردد بلي حركت دادن دست
يا انگشتان پا مضر باستقرار نيست اگر چه اولى واحوط ترك ان است
(مسألة 10) در بين قرائت
اگر اسم مبارك حضرت رسول صلى الله عليه واله را بشنود جايز است بلكه مستحب است همانجا
صلوات بفرستد وبصلوات موالات قرائت بهم نمىخورد وهم چنين در ساير جاهاى نماز چنانچه اگر
در حال قرائت ونحو ان كسى بر او سلام كند كه جواب او واجب باشد واجب است رد سلام
ومنافى موالات نيست
(مسألة 11) اگر در حال قرائت قهرا حركت كند كه از استقرار خارج شود
احوط ان است آنچه از قرائت در انحال خوانده اعاده كند
(مسألة 12) اگر شك كند در صحت
قرائت ايه يا كلمه در صورتيكه از محل ان نگذشته باشد بايد آن را اعاده كند واگر از محل ان گذشته
شك حادث شود اعتناء نكند وبگذرد ولكن جايز است بقصد احتياط اعاده كند آن را واگر مكرر در
ايه يا كلمه شك كند باكى نيست بتكرار ان ماداميكه از روى وسواس نباشد وبا تكرار از روى وسواس
332

صحت مشكل است
(مسألة 13) در ضيق وقت واجب است تسبيحات اربعه را يك مرتبه
بيشتر نگويد
(مسألة 14) دراياك نعبد واياك نستعين جايز است كسر همزه آن را اشباع كند يا بدون
اشباع بگويد
(مسألة 15) اگر در كلمه شك كند كه ايا بايد مفتوح بخواند يا مكسور مثلا يا شك
كند در مخرج حرفى جايز نيست كه بهر دو وجه بخواند با فرض انكه بداند يا احتمال دهد كه يكى از
اندو وجه باطل است واگر يكي از اندو وجه را اختيار كند وبناء داشته باشد بعد از نماز به پرسد
هر گاه باطل بوده نماز را اعاده كند ضرر ندارد
(مسألة 16) قرائتي كه واجب باشد جهر در ان
احوط ان است كه تحفظ كند بر بلند خواندن جميع كلمات وحروف ان حتى اخر آيات اگر چه دور
نيست ضرر نداشته باشد اخفات در كلمه اخيره از ايه چه رسد بحرف اخر ان
(فصل پنجم) در ركوع است بدان كه در هر ركعتي از ركعات نماز فريضه ونافله يك ركوع لازم است مگر در نماز
آيات كه در هر ركعتى از ان پنج ركوع واجب است چنانكه مىايد وركوع در نماز ركن است كه
بترك ان عمدا يا سهوا نماز باطل است وهم چنين بزياده ان در فريضه نماز باطل مىشود مگر در نماز
جماعت كه ركوع زائد بقصد متابعت امام مبطل نماز نيست وواجبات ركوع چند چيز است
اول خم شدن بنحو متعارف بقدرى كه دو دست او بزانوها برسد وكفايت مىكند رسيدن سر پنج
انكشت بزانو ولكن احوط آن است كه انقدر خم شود كه كف دست بزانو برسد پس كفايت نمىكند
مسماى خم شدن ونه خم شدن بغير متعارف بانكه بطرف راست يا چپ خم شود يا انكه كفلهاى
خود را پايين كند وزانوهاى خود را بلند كند ونحو انها وكسيكه مستوى الخلقه نباشد بانكه دست او
از متعارف بلند تر يا كوتاه تر باشد بايد رجوع كند بمستوى الخلقه وباكي نيست باختلاف افراد مستوى
الخلقه كه مقدار كمى دست او كوتاه يا بلند باشد كه در اين صورت هر كدام از انها حكم خود را دارد
نسبت بدست وزانوى خود ونبايد بمستوى الخلقه ديگر رجوع كند دويم ذكر گفتن در ان
واحوط اختيار تسبيح از افراد ذكر است ومخير است كه سه مرتبه سبحان الله بگويد كه آن را تسبيحه
صغرى گويند يا يك مرتبه بگويد سبحان ربي العظيم وبحمده وانرا تسبيحه كبرى گويند اگر چه
اقوى كفايت مطلق ذكر است از سبحان الله يا الحمد لله يا لا اله الا الله يا الله اكبر يا غير ان كه بقدر
سه تسبيح صغرى باشد پس كافى است سه مرتبه الحمد لله يا سه مرتبه الله اكبر وامثال ان سيم
333

طمأنينه در ركوع بمقدار ذكر واجب بلكه احوط طمأنينه در حال ذكر مندرب است نيز در صورتيكه
بقصد ورود بعمل اورد پس با ترك طمانينه عمدا نماز باطل است بخلاف ترك سهوى كه مبطل نماز
نيست بنابر اصح اگر چه احوط با ترك طمانينه مطلقا اگر چه سهوا باشد از سر گرفتن نماز است بلكه
احوط با ترك طمانينه سهوا در ذكر واجب نيز استيناف است چهارم سر بلند كردن از ركوع تا بحد
قيام برسد واگر پيش از ايستادن عمدا بسجده رود نمازش باطل است پنجم طمانينه در حال قيام
بعد از ركوع وترك ان نيز عمدا مبطل نماز است
(مسألة 1) لازم نيست در حال ركوع دستها را
بر زانو گذارد بلكه كفايت مىكند خم شدن بمقدارى كه بتواند دست بر زانو گذارد چنانكه گذشت
(مسألة 2) هر گاه عاجز باشد از خم شدن بر وجه مذكور اگر چه با تكيه كردن بچيزى باشد بايد
بقدر ممكن خم شود ودر اين صورت تكليف منتقل نمىشود بجلوس اگر چه با جلوس قادر بر خم شدن
بقدر واجب باشد واگر از خم شدن قيامي بالكل عاجز است ولكن قدرت بر ركوع جلوسى دارد
بايد بنشيند وركوع جلوسى بعمل اورد واحوط آنست كه يك نماز ديگر بجا اورد با قيام ودر ركوع بسر
اشاره كند وهر گاه قدرت بر ركوع جلوسى هم ندارد بايد ركوع قيامي كند باشاره بسر اگر ممكن
باشد والا اشاره كند بدو چشم كه بجاى ركوع چشمان را بر هم گذارد وبجاى قيام بعد از ان باز كند
واگر از انهم عاجز باشد بدل آن نيت ركوع كند وذكر ركوع را در انحال بگويد
(مسألة 3) اگر
امر دائر باشد بين ركوع جلوسى با خم شدن في الجمله وبين ركوع قيامي بمجرد ايماء دور نيست دويم
متعين باشد واحوط تكرار نماز است يك مرتبه با ركوع جلوسى ومرتبه ديگر با ركوع قيامي بايماء
(مسألة 4) هر گاه وظيفه او ركوع جلوسى بود وعمل نمود وبعد از بلند كردن سر متمكن از ركوع
قيامى شد اكتفاء بهمان ركوع نمايد وجايز نيست اعاده ركوع بلكه قيام بعد از ركوع نيز بر او واجب
نيست خصوصا هر گاه سمع الله لمن حمده را گفته باشد اگر چه قيام احوط است چنانكه اگر بواسطه
عجز از ركوع تام وظيفه او خم شدن ناقص بود وبعمل اورد وبعد از اتمام ان قادر بر ركوع تام شد
اعاده ركوع واجب نيست واما هر گاه در اثناء ركوع جلوسى متمكن از ركوع قيامي شد پس اگر
تمكن از ان بعد از اتمام ذكر بوده اكتفاء نمايد بهمان ركوع ولي واجب است قيام بعد از ركوع را
بعمل اورد واگر تمكن از ان پيش از ذكر ركوع يا در بين ان حاصل شود واجب است بر او منحنيا
334

بلند شود تا بحد ركوع قيامي برسد وذكر را تمام كند وبعد از ان قيام را بعمل اورد ومع ذلك احوط
اعاده نماز است واگر تمكن از ركوع قيامي حاصل شود در اثناء ركوع غير تام يا در اثناء ركوع باشاره
احوط خم شدن بحد ركوع واتمام واعاده نماز است
(مسألة 5) زيادتى ركوع جلوسى وايمائى
سهوا نيز مبطل نماز است مثل نقيصه ان
(مسألة 6) اگر كسى خلقة يا بواسطه مرض يا پيرى
كمر او خميده تا بحد ركوع باشد پس اگر متمكن باشد از راست ايستادن ولو بتكيه كردن بر عصا ونحوان
واجب است راست شود براى قيام حال قرائت وقيام حال قرائت وقيام متصل بركوع واگر بر راست ايستادن بقدر
قرائت قدرت ندارد بلكه فقط بقدر قيام متصل بركوع بمعونه اعتماد بر عصا قادر باشد واجب است
بعمل اورد واگر متمكن از راست شدن بهيچ وجه نباشد پس اگر مىتواند از حالتى كه هست بيشتر
خم شود بايد براى ركوع خم شود واگر نمىتواند زياده از ان خم شود يا انكه انقدر خميده است كه اگر
بيشتر خم شود از حد ركوع خارج مىشود احوط آنست كه براى ركوع بسر ايماء كند بر فرض امكان
والا دو چشم را بقصد ركوع هم گذارد وبقصد قيام بعد از ركوع باز كند والا بدل قصد ركوع كند
وذكر ركوع را بگويد
(مسألة 7) شرط است در صحت ركوع انكه بقصد ركوع خم شده باشد
ولو بنحو اجمال بباقي ماندن بر نيت كه از اول نماز داشته بانكه در خم شدن قصد غير ركوع نكند
پس اگر بقصد گذاردن چيزى بر زمين يا بر داشتن چيزى از ان يا قتل عقرب يا مار وامثال انها خم شود
اكتفاء بان نكند در ركوع بلكه بايد از انحال برخيزد وبراى ركوع خم شود وبان زيادى ركن لازم نمىايد
(مسألة 8) اگر فراموش كند ركوع را وسرازير شود براى سجده وپيش از انكه پيشاني او
بزمين رسد متذكر شود بايد بر خيزد بايستد وبركوع رود وكفايت نمىكند منحنيا از سرازيرى خود را
بركوع برساند بدون قيام وهم چنين است اگر متذكر شود بعد از دخول در سجده با بعد از سر بلند كردن
از سجده اول وقبل از دخول در سجده دويم كه بايد بر گردد بقيام بنابر اقوى وركوع كند وبعد از ان
بر خيزد وسجدتين بعمل اورد ونماز او صحيح است وبراى سجده زيادى دو سجده سهو بعمل اورد
اگر چه احوط اعاده نماز است نيز
(مسألة 9) اگر بقصد ركوع خم شد ودر اثناء از ان غفلت نمود
ونسيانا سرازير شد براى سجود پس اگر نسيان پيش از رسيدن بحد ركوع حادث شده ومتذكر شود
بايد بر گردد بقيام واز قيام ركوع كند وكافى نيست برگشتن بحديكه نسيان عارض شده وركوع
335

بعدازان واما اگر نسيان بعد از وصول بحد ركوع عارض شده ومتذكر شود پيش از خارج شدن
از حد ركوع پس همان را ركوع قرار دهد ودر حال طمانينه ذكر را بگويد واگر متذكر شود بعد از
خروج از حد ركوع احوط ان است نماز را بيكي از دو وجه تمام كند كه بر گردد بقيام ودوباره ركوع
كند يا بر گردد بقيام وانرا قيام بعد از ركوع حساب كند ونماز را تمام كند وبعد از ان نماز را اعاده
كند
(مسألة 10) بعض علماء گفته اند كه در ركوع زن كفايت مىكند خم شدن بمقدارى كه
دست او بالاى زانوها به ران برسد بلكه بعضى مستحب مىدانند ولكن احوط آنست كه مثل مرد انقدر
خم شود كه دست او بزانو برسد بلي بهتر آنست كه زياده بر اين خم نشود تا عجيزه او بلند نشود
(مسألة 11) در ذكر ركوع كفايت مىكند تسبيحه كبرى يك مرتبه چنانچه گذشت يا سه مرتبه
سبحان الله بلكه احوط وافضل در تسبيحه كبرى نيز خواندن سه مرتبه است چنانچه احوط در ذكر
غير تسبيحه كبرى وصغرى نيز سه مرتبه است اگر چه هر يك از ان بقدر سه سبحان الله باشد وزياده
از سه مرتبه نيز جايز است ولو بعصد خصوصيت وجزئيت واولى آنست كه بر طاق ختم كند مثل سه
يا پنج يا هفت يا نه مرتبه ونحو ان واز حضرت صادق عليه السلم در ركوع وسجود شصت تسبيج شنيده مىشد
(مسألة 12) اگر ذكر ركوع را زياده از يك مرتبه بگويد واجب نيست كه ذكر واجب را
معين كند بلكه احوط عدم تعيين است در صورتيكه بخواهد غير ذكر اول را واجب قرار دهد زيرا
كه احتمال مىرود واجب خصوص اول باشد چه قصد وجوب ان را بكند يا نكند ومحتمل است كه
واجب مجموع انها باشد كه از باب تخيير بين اقل واكثر باشد
(مسألة 13) جايز است در حال
ضرورت وضيق وقت اكتفاء كند بيك مرتبه سبحان الله
(مسألة 14) پيش از رسيدن بحد ركوع
جايز نيست شروع كند بذكر ان وهم چنين بعد از رسيدن بركوع وپيش از استقرار وطمانيه ذكر
نگويد چنانكه جايز نيست پيش از تمام شدن ذكر شروع كند در بلند شدن كه نتمه آن را در حال
حركت بگويد وهر گاه چنين كند ولو يك حرف ان در بين سرازير شدن ياسر بلند كردن سهوا
ذكر بگويد وپيش از خارج شدن از حد ركوع متذكر شود بايد ذكر را اعاده كند واگر عمدا بوده
نماز باطل مىشود اگر چه دوباره ذكر را در حال استقرار بگويد مگر در صورتيكه آنچه از ذكر در
حال عدم استقرار گفته بقصد جزئيت نگفته بلكه قصد مطلق ذكر كرده باشد
(مسألة 15)
336

هر گاه متمكن از استقرار نباشد بسبب مرض يا غير ان وجوب استقرار ساقط است لكن واجب است
ذكر را تمام كند قبل از خروج از حد ركوع وهر گاه متمكن از ماندن بحد ركوع نباشد تا ذكر تمام
شود در اين صورت جايز است پيش از رسيدن بحد ركوع شروع بذكر كند يا در حال بلند شدن
آن را تمام كند
(مسألة 16) اگر در ركوع سهوا ترك طمأنينه كند بانكه در حد ركوع هيچ مستقر
نماند بلكه بمجرد رسيدن سهوا سر از ركوع بر دارد احوط اعاده نماز است زيرا كه محتمل است صدق
ركوع متوقف بر في الجمله طمأنينه باشد لكن اقوى صحت نماز وعدم لزوم اعاده است
(مسألة 17)
جايز است جمع كند بين تسبيحه كبرى وصغرى يا بين انها وبين ساير اذكار
(مسألة 18) اگر
بقصد تسبيحه صغرى بذكر شروع كند جايز است در اثناء ان عدول از ان بتسبيحه كبرى كند مثلا
سبحان تنها گفته بقصد سبحان الله عدول كند وربى العظيم وبحمده را بگويد وهم چنين عكس ان
واگر سبحان الله بقصد تسبيحه صغرى بگويد وبعد از ان اضافه كند والحمد لله ولا اله الا الله والله
اكبر بقصد ذكر ركوع جايز است وهم چنين بعكس ان
(مسألة 19) معتبر است در ذكر ركوع
عربيت وموالات واداء حروف از مخارج ومواظبت بر حركات اعرابيه وبنائيه
(مسألة 20)
مخير است در لفظ ربي العظيم كسره با را اشباع كند يا نكند
(مسألة 21) اگر در حال ذكر واجب
بسبب قهوى حركت كند كه از استقرار خارج شود واجب است اعاده ذكر بخلاف ذكر مندوب
(مسألة 22) حركت كمى كه منافى صدق استقرار نباشد در ركوع ضرر ندارد وهم چنين حركت
دست وپا با استقرار بدن
(مسألة 23) اگر باول حد ركوع رسيد ومستقر شد وذكر آن را گفته
يا نگفته خم تر شود بحديكه از ركوع خارج نشود ضرر ندارد يا بعكس كه اول بسيار خم شد كه اخر
حد ركوع است وذكر گفت يا نگفت بعد از ان بلند شد وباول حد ركوع مستقر شد در هيچ كدام
ركوع زايد محسوب نيست زيرا كه حد ركوع درجات دارد بخلاف صورتيكه بآخر حد ركوع
رسيده باشد وبعد از استقرار خم تر شود كه از حد ركوع خارج شود ودوباره بر گردد بحد ركوع
كه در اين فرض ركوع زياد شده ونماز باطل است
(مسألة 24) اگر در لفظ عظيم شك كند كه
بضاد است يا بظاء واجب است آن را ترك كند وتسبيح صغرى را سه مرتبه بگويد يا ساير اذكار را
بگويد وجايز نيست كه تسبيحه كبرى را بهر دو وجه بخواند واگر شك كند كه مثلا العظيم را بكسر
337

بايد بخواند يا بفتح وقف كند ودور نيست جواز قرائت ان بوصل با كسر ميم وفتح ان زيرا كه بنابر
فتح ممكن است آن را مفعول اعني مقدر قرار دهد
(مسألة 25) در ركوع جلوسى شرط است انقدر
خم شود كه صورت او محاذى زانوها شود وافضل از ان آنست كه صورت محاذى سجده گاه او شود
وواجب نيست بر او بنابر اصح انكه زانوهاى خود بر زمين گذارد وشبيه ايستاده راست شود واز
انحال خم شود براى ركوع اگر چه اين طور احوط است
(مسألة 26) مستحبات ركوع چند چيز
است اول گفتن تكبير در حال قيام قبل از ركوع واحوط ترك نكردن ان است واگر در حال
سرازير شدن يا در حال حركت بگويد احوط ان است قصد خصوصيت نكند دويم بلند كردن
دستان در حال تكبير بنحوى كه در تكبيرة الاحرام گذشت سيم انگشتان دست را باز كند وكف
دست راست را بر زانوى راست ودست چپ را بر زانوى چپ گذارد وبر انها تكيه كند چهارم
مايل نمودن زانوها بطرف پشت پنجم مساوى كردن پشت بنحوى كه اگر قطره ابى بر ان بريزند
مستقر بماند وبطرفى مايل نشود ششم كشانيدن گردن محاذى پشت هفتم انكه نظر خود را
بين القدمين بيندازد هشتم انكه دو مرفق خود را باز كند نهم انكه دست راست را پيش
از دست چپ بر زانو گذارد دهم انكه زن دو دست خود را بالاى زانوها بر رانها گذارد يازدهم
تسبيحات را مكرر كند سه مرتبه يا پنج يا هفت مرتبه بلكه زيادتر دوازدهم تسبيحات را ختم بر
عدد طاق نمايد سيزدهم انكه پيش از تسبيحات بگويد (اللهم لك ركعت ولك اسلمت وبك امنت
وعليك توكلت وانت ربى خشع لك سمعى وبصرى وشعرى وبشرى ولحمى ودمي ومخى وعصبي وعظامي
وما اقلت قدماى غير مستنكف ولا مستكبر ولا مستحسر) چهاردهم انكه در حال قيام بعد از
ركوع بگويد سمع الله لمن حمده بلكه مستحب است اضافه بان نمايد (الحمد لله رب العالمين اهل الجبروت
والكبرياء والعظمة الحمد لله رب العالمين) چه امام باشد يا ماموم يا منفرد پانزدهم بلند كردن دستها
براى ايستادن از ركوع واين غير از بلند كردن دستان وقت تكبير پيش از سجود است شانزدهم
انكه در ركوع بعد از ذكر يا قبل از ان صلوات بر پيغمبر وال او فرستد
(مسألة 27) در ركوع
چند امر مكروه است اول انكه سر را بزير بيندازد يا بلند كند بنحوى كه مساوى پشت نباشد
دويم انكه در حال ركوع دستهاى خود را به پهلوها بچسباند سيم انكه يكي از كفين را
338

بر ديگرى گذارد وهر دو را بين دو زانو داخل كند بلكه احوط اجتناب از ان است چهارم قرائت
قرآن در ركوع پنجم انكه دو دست خود را داخل كند زير رخت متصل بجسد خود
(مسألة 28) در واجبات ركوع ومستحبات ومكروهات ان فرقي بين فريضه ونافله نيست وهم چنين
در انكه نقصان ركوع موجب بطلان نماز است بلي اقوى عدم بطلان نافله است بزيادى ركوع سهوا
(فصل ششم) در سجود است وحقيقت سجود گذاردن پيشاني است بر زمين بقصد تعظيم ودر
ان چند مطلب است مطلب اول بدان كه سجده بر چند قسم است اول سجود نماز واز اين
قسم است قضاء سجده فراموش شده دويم سجده سهو سيم سجده تلاوت چهارم سجده
شكر پنجم سجده تذلل وتعظيم اما سجود نماز پس در هر ركعتى از فريصه ونافله دو سجده واجب
است ودو سجده با هم از اركان نماز است كه ترك هر دو با هم مبطل نماز است وهم چنين بزيادتى دو سجده
فريضه باطل مىشود چه نقصان وزيادتى از روى عمد باشد يا سهو يا جهل چنانچه باطل مىشود بنقصان
يا زيادى يك سجده عمدا بخلاف نقصان وزيادى يك سجده سهوا كه موجب بطلان نيست بنابر
اقوى
وواجبات سجده چند امر است اول گذاردن هفت موضع بر زمين كه پيشاني ودو كف
دست ودو سر زانو ودو انگشت بزرگ پاها باشد ولكن احكام ركن از بطلان بزياده ونقيصه مترتب
بر گذاردن خصوص پيشاني است بر زمين نه شش موضع ديگر پس اگر پيشاني را بر زمين گذارد بيجا
وساير مواضع را نگذارد زياده حاصل است واگر شش موضع را بر زمين گذارد وپيشاني را نگذارد
ترك سجده صادق است دويم ذكر واقوى كفايت مطلق ان است اگر چه احوط اختيار تسبيح
است چنانچه در ركوع گذشت الا انكه در تسبيحه كبرى بگويد (سبحان ربى الاعلى وبحمده)
سيم طمانينه در حال ذكر واجب بلكه در حال ذكر مستحب نيز در صورتيكه بقصد خصوصيت
بگويد پس اگر عمدا شروع بذكر كند قبل از گذاردن هفت موضع بر زمين يا قبل از استقرار ذكر او
باطل وهم مبطل نماز است واگر سهوا شروع بان كند وقبل از بلند كردن پيشاني متذكر شود بايد دوباره
ذكر را بگويد وهم چنين اگر حال بلند كردن پيشانى يا بعد از ان چيزى از ذكر را بگويد اگر چه يك
حرف از ان باشد كه در صورت عمد مبطل نماز است وتدارك ان در صورت سهو ممكن نيست مگر
در صورتيكه استقرار را ترك كرده باشد سهوا ومتذكر شود پيش از بلند كردن پيشاني كه بايد
339

ذكر را اعاده نمايد در حال استقرار چهارم بلند كردن سر از سجده پنجم نشستن بعد از سجده
با طمانينه وبعد از ان برگردد بسجده دويم ششم باقي گذاردن تمام هفت موضع را در جاى خود
تا ذكر تمام شود پس اگر بعض مواضع را بلند ودر انحال عمدا چيزى از ذكر را بگويد باطل ومبطل
نماز است واگر سهوا باشد بايد اعاده كند ذكر را بعد از وضع ان بلى در غير حال ذكر بلند كند
يكى از مواضع غير از پيشانى را ودوباره بگذارد عمدا نيز ضرر ندارد وفرق نيست در انكه بلند كردن
دست مثلا براى غرضى باشد مثل خاراندن بدن ونحو ان يا بدون ان هفتم مساوى بودن محل
پيشاني با محل ايستادن كه پست وبلند نباشد مگر بكلفتى يك خشت يا چهار انگشت بهم پيوسته
واين مقدار بلند وپست بودن مانعى ندارد ودر پست وبلندى فرقى نيست بين انكه بطور انحدار باشد
يا تسنيم بلى با انحدار كنى زياده از مقدار مزبور ضرر ندارد واقوى عدم اعتبار مساوات است در باقى
مواضع سجود نه بعض انها نسبت ببعض ديگر ونه نسبت به پيشانى وبلند وپستى ان مواضع ماداميكه
از صدق مسماى سجود بيرون نرود مانعى ندارد هشتم گذاردن پيشاني بر چيزيكه سجده بر ان
صحيح باشد از زمين وچيزيكه از ان مىرويد غير از ماكول وملبوس چنانچه در بحث مكان گذشت
نهم پاك بودن جاى پيشانى دهم محافظت بر عربيت وترتيب وموالات در ذكر
(مسألة 1) پيشاني ما بين محل روئيدن موى سر واخر بينى وابروهاست از جهة طول وما بين دو جبين است از جهة
عر ض وواجب نيست تمام پيشانى را بر زمين گذارد بلكه كفايت مىكند سجود بر مسماى ان وبقدر
درهم از ان مسمى صادق است قطعا واحوط ان است كمتر از مقدار در هم نباشد واين مقدار هم لازم
نيست كه مجتمع باشد وكفايت مىكند انكه اين مقدار را ولو متفرقا بر زمين گذارد با فرض صدق
سجده پس سجده بر تسبيح نه پخته جايز است هر گاه مجموع آنچه از جبهه بر دانهاى ان قرار مىگيرد
بقدر درهم باشد
(مسألة 2) شرط است مباشرت بشره پيشاني با مايصح السجود عليه پس هر گاه بر روى
پيشايي حائلي باشد يا بر آنچه بر ان سجده مىكند حائل باشد واجب است حايل را رفع كند حتى
چرك كه روى تربت را فرا گرفته باشد كه مقدار درهم از مجموع ان ولو متفرقا خالي از چرك نباشد
وهم چنين نسبت به پيشاني زن كه مثلا موى سر ان را گرفته باشد واجب است بمقدار واجب موى
آن را دور كند بلكه احوط بر طرف كردن كلى است كه در سجده اول به پيشاني چسبيده باشد
340

وهم چنين در صورتيكه خاك به پيشاني چسبيده باشد كه احوط بر طرف كردن ان است از پيشاني
پيش از سجده بلكه اقوى وجوب از اله ان است در صورتيكه صدق سجود بر زمين ونحو ان متوقف
بر برداشتن ان باشد ولكن چسبيدن خاك كمى به پيشاني كه منافى صدق سجود نباشد ضرر ندارد
ومباشرت شش موضع ديگر غير پيشانى بزمين معتبر نيست
(مسألة 3) در كفين شرط است در
حال احتيار باطن انها را بر زمين گذارد ودر حال ضرورت كافى است گذاردن پشت دست وبا عدم
امكان ان نيز بسبب انكه كف دست او را بريده باشند يا نحو ان بايد آنچه اقرب بكف است بر
زمين گذارد تا برسد بذراع يا ببازو الاقرب فالاقرب
(مسألة 4) واجب نيست تمام كف بر زمين
گذارده شود بلكه كفايت مىكند گذاردن مسماى ان ولو بانگشتان يا بعض انها بلى در حال اختيار
گذاردن سر انگشتان كافى نيست چنانچه كافى نيست در حال اختيار انگشتان خود را بر روى
كف جمع كند وبر زمين گذارد
(مسألة 5) گذاردن دو زانو نيز بقدر مسمى كافى است وگذاردن
تمام ان واجب نيست ومعتبر است ظاهر ان را بر زمين گذارد نه باطن ومراد از زانو محل اجتماع دو
استخوان ساق وران است
(مسألة 6) احوط در دو انگشت بزرگ پا گذاردن سر انهاست بر زمين
نه ظاهر يا باطن انها وكسيكه سر ابهام او بريده شده باشد بقيه آن را بگذارد واگر چيزى از ان باقي نمانده
باشد يا كوتاه شده باشد سر باقي انگشتان را بگذارد واگر همه انها را بريده باشند آنچه از قدمين
باقي مانده بر زمين گذارد واولى واحوط ان است كه ملاحظه محل ابهام را از باقي مانده بنمايد
(مسألة 7) احوط تكيه كردن بر هفت عضو است كه سنگيني بدن را بر انها قرار دهد اگر چه اقوى
عدم وجوب زياده از مقدارى است كه صدق سجود كند ولازم نيست سنگيني خود را بر روى
اعضاء سبعه مساوى اندازد ونه انكه ساير اعضاء مثل ذراع وباقي انگشتان پاها را با انها شريك نكند
(مسألة 8) احوط ان است كه سجود را بهيئت معهوده بعمل اورد اگر چه اقوى كفايت گذاردن
اعضاء سبعه است بر زمين بر هر هيئتى باشد ماداميكه صدق سجود محفوظ بماند مثل انكه سينه وشكم
خود را بزمين بچسباند بلكه پاهاى خود را درازا كند نيز بلكه اگر چه تمام بدن را بر زمين بيندازد
با گذاردن مواضع سبعه بر زمين وصدق سجود بر ان لكن گفته اند كه با اين فرض سجود صادق
نيست بلكه بر رو خوابيدن محسوب است
(مسألة 9) هر گاه پيشاني خود را بر جائي گذارد
341

كه زياده از چهار انگشت پيوسته بلند باشد پس اگر بقدرى بلند است كه عرفا سجود صادق
نيست جايز است سر را بلند كند وبگذارد يا بكشد پائين تر وبگذارد بر چيزيكه سجده بر ان صحيح
باشد واگر عرفا سجده بر ان صادق است احوط بلند نكردن پيشانى وكشانيدن ان است تا سجده
زياد نشود واگر كشانيدن نيز ممكن نباشد احوط اتمام نماز واعاده ان است
(مسألة 10) اگر پيشاني را
بر جائيكه سجده بر ان صحيح نيست گذارده باشد واجب است بكشد وبر داشتن ان جايز نيست
زيرا كه ببرداشتن ان زيادى سجده لازم مىايد بخلاف كشانيدن كه زيادى سجده لازم نمىايد واز
اينجا است كه بر فرض كذاردن پيشاني بر چيزيكه سجده بر ان صحيح است نيز كشانيدن پيشانى
بجاى اسهل يا افضل جايز است وبر فرض اول در صورتيكه كشانيدن پيشاني ممكن نباشد هر گاه
پيش از تمام شدن ذكر متذكر حال شده احوط اتمام نماز واعاده ان است واگر بعد از اتمام ذكر متذكر
شود اكتفاء بهمان سجده وان نماز قوى است مثل صورتيكه بعد از بلند كردن سر از سجده ملتفت ان
شود اگر چه احوط اعاده نماز است نيز
(مسألة 11) كسيكه در پيشاني او جراحتى يا دملي باشد
پس هر گاه تمام پيشانى را فرا نگرفته وجاى سالم از پيشان مانده كه بتواند سجده بر ان كند متعين
است واگر نمىتواند بايد جاى سجده را گود كند تا موضع سالم از پيشاني را بر زمين گذارد واگر تمام
پيشاني را جراحت فرا گرفته يا با گودال كندن هم گذاردن جاى سالم ممكن نباشد يكي از دو جبين
خود را بر زمين گذارد واولى واحوط اختيار جبين راست است واگر انهم ممكن نيست سجده كند
بر ذقن خود واگر ان نيزمتعذر باشد در سجده اكتفاء كند بخم شدن بقدر ممكن
(مسألة 12) كسيكه عاجز باشد از خم شدن براى سجود بايد بقدر امكان خم شود وسجده گاه پيشاني خود را بلند
كند وشش موضع ديگر را هر يك بجاى خود گذارد واگر بهيچ وجه متمكن از خم شدن نباشد بسر
اشاره كند واگر از ان نيز متمكن نباشد بدو چشم اشاره كند واحوط آنست كه سجده گاه خود را نيز
بلند كند در صورتيكه بتواند پيشانى را در اين حال بر ان گذارد چنانچه احوط گذاردن شش موضع
ذيگر است بجاى خود واگر نشستن بين السجدتين ممكن نباشد بدل ان بسر اشاره كند والا بدو چشم
اشاره كند واگر از تمام مراتب مذكوره عاجز باشد در حال جلوس سجدتين را بدل بگذراند واگر
متمكن از جلوس نباشد در حال قيام سجدتين بدل بگذراند واحوط اشاره كردن بدست است نيز
342

(مسألة 13) اگر در حال ذكر سجده انگشت ابهام پا را حركت دهد عمدا احوط اعاده نماز است
واگر سهوا حركت دهد وهنوز سر از سجده بلند نكرده متذكر شود بايد ذكر را اعاده كند وهم چنين
است حركت دادن ساير مواضع سته بلى در صورتيكه كف دست ها را بر زمين گذارده وانگشتان
دست را حركت دهد ظاهر ان است ضرر نداشته باشد زيرا كه گذاردن كفها كفايت مىكند
بلي در صورتيكه كف را بر زمين نگذارده بلكه انگشتان تنها را گذارده باشد وانگشتان را حركت
دهد حال ان حال حركت ابهام پا مىباشد
(مسألة 14) اگر پيشاني پيش از ذكر واجب قهرا از
زمين بلند شود وممكن باشد كه خود را نگاه دارد كه قهرا پيشاني بزمين بر نگردد همان را سجده قرار
دهد وبنشيند واگر سجده دويم را بجا نياورده بعمل اورد والا بهمان اكتفاء كند واگر بعد از بلند
شدن پيشاني دوباره قهرا بر گردد بمحل سجده بايد مجموع را يك سجده حساب كند پس اگر در
مرتبه اول ذكر سجده را نگفته بگويد والا بهمان ذكر اكتفا كند
(مسألة 15) در حال تقيه باكي
نيست بسجده كردن بر غير چيزيكه سجده بر ان صحيح است مثل فرش ونحو ان وواجب نيست
بر او كه جاى ديگر رود كه تقيه نباشد بلي اگر در محل تقيه مىتواند جائي بنماز مشغول شود كه محل
سجده او حصير يا بور يا ونحو ان باشد كه در حال اختيار سجده بر ان صحيح است بايد آنجا را اختيار كند
(مسألة 16) هر گاه در غير ركعت اخيره سجدتين يا يك سجده را فراموش كند وداخل
ركعت بعد شود پس اگر متذكر شود پيش از دخول در ركوع واجب است بر گردد وانچه فراموش
شده وما بعد آن را بعمل اورد واگر بعد از دخول در ركوع بعد متذكر شود ومنسى دو سجده بوده
نمازش باطل است واگر منسى يك سجده بوده بگذرد واز آنجا كه متذكر شده نماز را تمام كند وبعد
از سلام سجده فراموش شده را قضا كند ودو سجده سهو بعمل اورد واگر در ركعت اخيره سجدتين
يا يك سجده را فراموش كند ومتذكر شود پيش از سلام واجب بايد بر گردد ومنسى وما بعد آن را
بعمل اورد واگر متذكر نشود مگر بعد از سلام واجب پس در صورتيكه سجدتين فراموش شده باشد
نماز باطل است واگر يك سجده باشد سجده را قضا كند
(مسألة 17) نماز كردن بر چيزيكه
مواضع سجده بر ان قرار نمىگيرد مثل دو شك پنبه زده شده يا متكاى پر خاك نرم يا ارد ونحو ان جايز
نيست
(مسألة 18) كسيكه عاجز از خم شدن تام باشد وبراى سجده امر او دائر باشد بين گذاردن
343

دو دست بر زمين وترك سجده پيشاني وبين بلند كردن ما يصح السجود عليه بدست وگذاردن به
پيشاني ظاهر مقدم بودن دويم است كه بايد دست را از زمين بلند كند وتربت را مثلا به پيشانى
گذارد ومحتمل است مخير باشد بين آندو
مطلب دويم در مستحبات سجود وان چند امر است اول
تكبير گفتن پيش از سجود در حالتيكه راست ايستاده در نماز ايستاده يا نشسته باشد در نماز نشسته
دويم بلند كردن دستها وقت تكبير سيم بعد از سرازير شدن براى سجود اول دستها را بر زمين
گذارد چهارم انكه تمام پيشاني را بر مايصح السجود عليه گذارد بلكه تمام مساجد هفت گانه را بتمامها
پنجم دماغ خود را نيز بر خاك گذارد ششم پهن كند دو كف خود را در حالتيكه تمام انگشتان
حتى ابهام را بهم پيوسته رو بقبله محاذى دو گوش بر زمين گذارد هفتم در حالت سجده نظر خود را
بطرف دماغ اندازد هشتم پيش از شروع در ذكر اين دعا بخواند اللهم لك سجدت وبك امنت
ولك اسلمت وعليك توكلت وانت ربي سجد وجهي للذى خلقه وشق سمعه وبصره والحمد لله رب
العالمين تبارك الله احسن الخالقين نهم ذكر سجود را مكرر كند دهم ختم كند ذكر را بعدد طاق
مثل سه يا پنج يا هفت ونحو انها يازدهم انكه از ما بين اذكار اختيار تسبيح كند واز ان تسبيحه
كبرى را اختيار كند وسه مرتبه يا پنج يا هفت مرتبه بگويد دوازدهم سجده بر زمين كند بلكه بر خاك
نه بر سنك وچوب ونحو انها سيزدهم مساوى بودن سجده گاه پيشاني با محل وقوف بلكه مساوى
بودن تمام مواضع سجود چهاردهم دعا كردن در سجده يا در سجده اخيره بانچه بخواهد از حوائج دنيا
واخرت خصوص براى رزق حلال باين كه بگويد يا خير المسئولين ويا خير المعطين ارزقنى وارزق عيالي
من فضلك فانك ذو الفضل العظيم پانزدهم بين سجدتين وبعد از دو سجده در حال جلوس تورك
كند بانكه بر ران چپ بنشيند وپشت پاى راست را بر شكم پاى چپ گذارد شانزدهم انكه بين
السجدتين بگويد استغفر الله ربى واتوب اليه هفدهم گفتن تكبير بعد از سجده اولى وپيش از
سجده دويم در حال جلوس وطمانينه هيجدهم گفتن تكبير بعد از سجده دويم در حال جلوس وطمانينه
نوزدهم بلند كردن دست در وقت تكبيرات بيستم گذاردن دست راست بر ران راست
ودست چپ بر ران چپ در حال جلوس بيست ويكم تجافى در حال سجده بانكه شكم را از زمين
بلند كند بيست ودويم انكه در حال سجده مرافق خود را بر زمين نگذارد وبين بازوها
344

ودو پهلوى خود را باز كند وما بين دو دست وبدن فاصله بيندازد ودو دست خود را مثل دو بال
نگاه دارد بيست وسيم انكه در هر دو سجده صلوات بر محمد وآل او فرستد بيست وچهارم در وقت
بر خواستن دو زانو را پيش از دستها بلند كند بيست وپنجم انكه بين سجدتين بگويد (اللهم
اغفرلي وارحمنى واجرني وادفع عني فاني لما انزلت الي من خير فقير تبارك الله رب العالمين) بيست
وششم انكه در وقت بر خواستن بگويد (بحول الله وقوته اقوم واقعد يا بگويد اللهم بحولك وقوتك
اقوم واقعد بيست وهفتم در وقت بر خواستن دستها را باز كرده بر زمين پهن كند وبر ان تكيه
كند تا بلند شود بيست وهشتم زن در وقت سجده كردن دو زانو را پيش از دو دست بر زمين
گذارد بعكس مرد وهم چنين بر زن مستحب است كه ذراع دو دست را بر زمين بچسباند وشكم خود را
نيز بزمين بچسباند واعضاء خود را جمع كند ودر وقت بلند شدن ورك خود را بلند نكند بلكه راست
بلند شود بيست ونهم سجده را طولانى كند وتسبيح وذكر را زياد بگويد سى ام مباشرت
نمودن زمين بدو كف دست در حال سجود سى ويكم در سجود هفت موضع خود را زياده از حد
واجب بر زمين جا دهد
(مسألة 1) مكروه است در حال جلوس ما بين سجدتين بلكه بعد از سجده
دويم نيز اقعاء بانكه سينه قدمين را بر زمين تكيه كند وبر دو پاشنه پا بنشيند چنانچه بعض فقهاء
اقعاء را بان تفسير فرموده اند بلكه بانچه بلغويين نسبت دهند در تفسير ان نيز كه بر روى اليتين
بنشيند وساقين خود را راست نگاه دارد وبه پشت تكيه كند مثل نشستن سگ
(مسألة 2) مكروه
است در نماز كه بر سجده گاه خود باد بدمد بشرط انكه از دميدن دو حرف متولد نشود والا جايز
نيست ونماز بان باطل مىشود ومكروه است كه بين السجدتين دستهاى خود را از زمين بلند نكند
(مسألة 3) مكروه است قرائت قرآن در سجود وركوع
(مسألة 4) احوط ترك نكردن جلوس
بعد از دو سجده است در ركعت اولى وسيم كه تشهد ندارد بلكه وجوب ان خالى از قوت نيست
(مسألة 5) هر گاه جلوس بعد از سجدتين را فراموش كند وبر خيزد وقبل از ركوع ركعت بعد
متذكر شود بر گردد وجلوس را بعمل اورد وبرخيزد وانچه از ان ركعت بعمل اورده اعاده كند ونماز را
تمام كند وبراى هر كدام از قيام بيجا وساير آنچه بعمل اورده دو سجده سهو بعمل اورد
مطلب سيم در ساير اقسام سجود (مسألة 1) سجود سهو واجب است وتمام احكام ان در باب خلل خواهد آمد
345

(مسألة 2) واجب است سجده كردن بر كسيكه يكي از چهار ايه از سوره هاى سجده را بخواند وان (الم
تنزيل است) وقتيكه به (ولا يستكبرون رسد) (وحم فصلت) نزد كلمه تعبدون (وسوره والنجم) (وسوره
اقرء باسم) در اخر انها وهم چنين واجب است سجده كردن بر كسيكه يكى از چهار ايه مزبوره را گوش
دهد وبشنود بلكه واجب است نيز بر كسيكه بگوش او برسد بنابر اظهر ومستحب است سجده كردن
در يازده مقام اول در سوره اعراف نزد وله يسجدون دويم در سوره رعد نزد وظلالهم بالغد و
والاصال سيم در سوره نحل نزد ويفعلون مايؤ مرون چهارم در سوره بنى اسرائيل نزد
ويزيدهم خشوعا پنجم در سوره مريم نزد وخروا سجدا وبكيا ششم در سوره حج نزد يفعل
مايشاء هفتم در سوره حج نيز نزد افعلوا الخير هشتم در سوره فرقان نزد وزادهم نفورا نهم
در سوره نمل نزد رب العرش العظيم دهم در سوره ص نزد وخر راكعا واناب يازدهم در سوره
انشقاق نزد واذا قرء بلكه اولى سجده كردن است نزد هر ايه كه در ان امر بسجود باشد
(مسألة 3) وجوب يا استحباب سجده مختص بقارى ومستمع وسامع آيات مزبوره است وواجب نيست بر كسيكه
آيات مزبوره را بنويسد يا تصور نمايد يا انكه نوشته آن را به بيند يا آيات مزبوره بقلب او خطور كند
(مسألة 4) سبب وجوب يا استحباب سجده مجموع ايه است وبقرائت بعض آيات مزبوده اگر چه
كلمه باشد كه امر بسجده را مشتمل است سجده واجب نمىشود
(مسألة 5) سجده تلاوت واجب فورى است
وتاخير ان جايز نيست بلى اگر فراموش كند سجده را هر وقت متذكر شود بايد سجده كند بلكه
هم چنين است اگر عصيانا ترك سجده كند كه در هر اني واجب فورى وتاخير ان حرام است تا سجده كند
(مسألة 6) اگر بعض آيات مزبوره را خودش قرائت كند وبعض آن را بشنود احوط سجده
كردن است
(مسألة 7) اگر آيات مزبوره را خودش غلط خواند يا قارى غلط خواند واو شنيد سجده احوط است
(مسألة 8) بايد مكرر كند سجده را بتكرار قرائت آيات يا تكرار استماع يا خودش
بخواند واز ديگرى نيز بشنود بلكه اگر چه در يك زمان باشد بانكه از جماعتى كه مشغول قرائت ان
مىباشند بشنود يا خودش هم بخواند كه بر هر كدام از انها لازم است سجود تلاوت بعدد تمام قرائت
كنندگان كه آيات را از انها شنيده باشد بنابر احوط
(مسألة 9) اگر آيات سجده را صغير يا مجنون
بقصد قرائت قرآن بخوانند وكسى بشنود سجده بر او واجب است
(مسألة 10) اگر آيات سجده را
346

در اثناء نماز بشنود يا قرائت كند بايد باشاره وايماء سجده كند وبعد از اتمام نماز سجده كند ونماز را اعاده كند
(مسألة 11) اگر كسى در حال سجود آيات سجده ر ابشنود يا بخواند بايد سر از سجده
بر دارد وسجده تلاوت را بعمل اورد وكافى نيست باقى ماندن بحال سجده بقصد سجده تلاوت ونه
بكشانيدن پيشاني از آنجا بجاى ديگر
(مسألة 12) ظاهر ان است كه نيت سجود در حال جلوس
يا قيام واجب نباشد تا انكه سرازير شدن نيز بقصد سجده باشد بلكه كفايت مىكند نيت ان پيش
از گذاردن پيشاني بر زمين يا مقارن ان
(مسألة 13) ظاهر ان است كه در وجوب سجده تلاوت
معتبر باشد انكه قصد قارى قرائت قرآن باشد پس در صورتيكه كسى بقصد غير قرآن مثل خطاب
يا تكلم آيات را بخواند سجده واجب نيست وهم چنين بر كسيكه آيات را از شخص خواب يا طفل غير
مميز يا از صندوق حبس الصوت بشنود سجده واجب نيست اگر چه احوط است در جميع مذكورات
(مسألة 14) در وجوب سجده تلاوت بشنيدن معتبر است كه حروف وكلمات آن را تميز دهد
وبشنيدن مجرد همهمه سجده واجب نيست اگر چه احوط است
(مسألة 15) سجود واجب نيست
بشنيدن ترجمه آيات يا خواندن ترجمه ان اگر چه مقصود ترجمه انها باشد
(مسألة 16) در سجده
تلاوت علاوه از تحقق مسماى سجده معتبر است نيت واباحه مكان وبلند نبودن سجده گاه از جاى
پاى او زياده از چهار انگشت پيوسته واحوط گذاردن مواضع هفتگانه است بر زمين مثل سجود
نماز وگذاردن خصوص پيشاني بر چيزيكه صحيح باشد سجود بر ان در نماز ولكن معتبر نيست در ان
طهارت از حدث وخبث پس بر جنب وحائض سجده واجب است وقتيكه آيات مزبوره رابشنوند
يا بخوانند اگر چه خواندن بر انها حرام است وسجده مستحب است بر انها در صورتيكه آيات يازده
گانه مزبوره را بخوانند يا بشنوند وهم چنين معتبر نيست در ان استقبال ونه پاك بودن سجده گاه
پيشاني ونه ستر عورت تا چه رسد بشرايط ستر وساتر از پاك بودن وحرير يا طلا يا جلد ميته نبودن
بلى شرط است كه لباس او غصبى نباشد در صورتيكه سجده كردن تصرف در ان محسوب شود
(مسألة 17) در سجده تلاوت تشهد وسلام وتكبيرة الاحرام نيست بلي مستحب است بعد از سر
بلند كردن از ان تكبير بگويد بلكه احوط است
(مسألة 18) در سجود تلاوت ذكر واجب نيست
اگر چه مستحب است بهر ذكرى لكن بهتر ان است كه بگويد سجدت لك يا رب تعبدا ورقا لامستكبرا
347

عن عبادتك ولا مستنكفا ولا مستعظما بل انا عبد ذليل خائف مستجير يا بگويد لا اله الا الله حقا حقا
لا اله الا الله ايمانا وتصديقا لا اله الا الله ايمانا وتصديقا لا اله الا الله عبودية ورفا سجدت لك يا رب تعبدا ورقا لا مستنكفا ولا
مستكبرا بل انا عبد ذليل ضعيف خائف مستجير يا بگويد الهي امنا بما كفروا وعرفنا منك ما انكروا
واجبناك الى ما دعوا الهي فالعفوا العفو يا بگويد انچيزيرا كه حضرت رسول صلى الله عليه وآله در سجده
سوره اقرء باسم فرموده وان اين است اعوذ برضاك من سخطك وبمعافاتك عن عقوبتك واعوذ بك
منك لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك
(مسألة 19) اگر مكرر آيات سجده را بشنود
وشك كند در اقل واكثر جايز است اكتفاء باقل بلى اگر عدد را بداند وشك كند در انكه ايا بان
عدد سجده كرده يا كمتر بايد بناء گذارد بر كمتر واحتياط كند باتيان بقيه
(مسألة 20) كافى است
در صدق تعدد در اين سجده مجرد بر داشتن پيشاني از زمين وگذاردن آن را دفعه ديگر بجهة سجده
ديگر ومعتبر نيست انكه بنشيند وباز بسجده رود بلكه رفع ما عداى جبهه در ان معتبر نيست اگر چه
احوط است پس در صورة وجوب تكرار باين نحو كافيست
(مسألة 21) مستحب است سجده
شكر كردن براى نعمتى كه تازه خداوند منان باو مرحمت فرموده يا بليه كه از او دفع نموده يا براى
تذكر نعمت يا دفع نقمتى كه سابقا از او فرموده يا براى توفيق اداء فريضه يا نافله يا فعل خيرى كه از او
صادر شده حتى براى مثل اصلاح ذات البين كه منقول است از معصوم عليه السلم كه هر وقت ما بين
دو نفر را اصلاح مىفرمود سجده شكر بجا مىاورد ودر اين سجده مجرد گذاردن پيشاني بر زمين با نيت
كافى است ومعتبر است در ان اباحه مكان وذكر در ان شرط نيست اگر چه مستحب است كه بگويد
شكرا لله يا شكرا شكرا وعفوا عفوا صد مرتبه يا سه مرتبه ويك مرتبه نيز كافى است وجايز است
اكتفاء بيك سجده ولي مستحب است دو مرتبه بجا اورد وتعدد حاصل مىشود بفصل ما بين اندو بانكه
دو طرف صورت يا دو جبين خود را يا همه انها را بر زمين گذارد وجانب راست را مقدم دارد بر جانب
چپ وبعد از ان بسجده دويم رود ومستحب است در سجده شكر ذراعين خود را فرش كند وسر
استخوان سينه وسينه وشكم را بزمين بچسباند وسنت است بعد از سر بلند كردن از ان سجده گاه خود را
مسح كند بدست خود وبر صورت ومقاديم بدن بمالد وسنت است كه در سجده اين دعا بخواند كه
عبد الله بن جندب از موسى بن جعفر عليهما السلم سؤال كرده كه در سجده شكر چه بگويد كه اصحاب
348

ما در ان خلاف كرده اند حضرت فرمود بگو در حالتيكه بسجده باشى (اللهم اني اشهدك واشهد
ملائكتك وانبيائك ورسلك وجميع خلقك انك انت الله ربى والاسلام دينى ومحمدا نبيى وعليا
والحسن والحسين وعليا ومحمدا وجعفرا وموسى وعليا ومحمدا وعليا والحسن والحجة المنتظر صلواتك
عليهم ائمتى بهم اتولى ومن اعدائهم اتبرء اللهم انى اشهدك دم المظلوم) سه مرتبه (اللهم انى اشهدك
بايوائك على نفسك لاعدائك لتهلكنهم بايدينا وايدى المؤمنين اللهم انى انشدك بايوائك على نفسك
لاوليائك لتظفرنهم بعدوك وعدوهم ان تصلي على محمد وعلى المستحفظين من آل محمد) سه مرتبه (اللهم
انى اسئلك اليسر بعد العسر) سه مرتبه پس طرف راست صورت را بر زمين گذار وبگو (يا كهفى حين
تعييني المذاهب وتضيق علي الارض بما رحبت يا بارء خلقى رحمة بى وقد كنت عن خلقى غنيا صل على
محمد وعلى المستخفظين من آل محمد) بعد از ان طرف چپ صورت را بر زمين گذار وبگو (يا مذل كل
جبار ويا معز كل ذليل قد وعزتك بلغ مجهودى) سه مرتبه بعد از ان بگو يا حنان يا منان يا كاشف الكرب
العظام وبر گرد بسجود وصد مرتبه بگو شكرا شكرا وحوائج خود را سؤال كن انشاء الله تعالى بر اورده
است ودر سجده شكر احوط ان است كه پيشانى را بر چيزى گذارد كه سجده بر ان صحيح باشد وشش
موضع ديگر را بر زمين گذارد وضرر ندارد كه پيش از سجده وبعد تكبير گويد بدون قصد خصوصيت وورود
(مسألة 22) هر گاه سبب شكر موجود شود ومانع از سجده كردن بر زمين داشته باشد
بسر خود اشاره كند وصورت خود را بر كف دست گذارد از حضرت صادق عليه السلم منقول
است كه وقتيكه يكى از شماها ياد نعمة خداوند عزوجل كند طرف صورت خود را بر خاك گذارد
براى شكر گذارى خدا وهر گاه سوار باشد پياده شود وطرف صورت را بر خاك گذارد واگر
نتواند پياده شود ويا از شهرت بترسد طرف صورت خود را بر زمين گذارد واگر نتواند طرف صورت
خود را بر كف دست گذارد وحمد خدا كند بر ان نعمتى كه باو عطا فرموده واز اين خبر ظاهر
مىشود كه سجده محقق مىشود بگذادن طرف صورت تنها بدون پيشانى
(مسألة 23) مستحب
است سجده كردن بقصد اظهار ذلت خود وتعظيم خداوند جليل عزيز بلكه سجده در اصل راجح
وعبادت بلكه اعظم طاعات است بلكه خداوند جل شانه عبادت نشده بعمليكه مانند سجده باشد
وهيچ عملى بر ابليس لعين اشد از ان نيست كه اولاد ادم (ع) را بسجده به بيند زيرا كه او مامور بسجده
349

شد وعصيان ورزيد ومطرود از بارگاه قدس الهي شد وانشخص مامور شد واطاعت نمود ونجات
يافت ونزديكترين حالات بنده بخداوند عالم وقتى است كه در حالت سجده باشد وسجده كردن
سنت اوابين است وسنت است طول دادن سجده ومنقول است كه حضرت آدم عليه السلم سه شبانه
روز در سجده بود وحضرت على بن الحسين عليهما السلم سجده فرمود بر سنگ خشنى وانقدر طول داد
كه هزار مرتبه شمردند كه مىفرمود لا اله الا الله حقا حقا لا اله الا الله تعبدا ورقا لا اله الا الله ايمانا وتصديقا
وحضرت صادق عليه السلم انقدر سجده را طول ميداد كه گمان مىبردند كه ان بزرگوار بخواب رفته
وحضرت موسى بن جعفر عليهما السلم هر روز بعد از طلوع افتاب بسجده مىرفت وتا وقت زوال بسجده بود
(مسألة 24) حرام است سجده كردن براى غير ذات معبود جلت عظمته زيرا كه سجده
نهايت خضوع است وان مختص بكسى است كه در نهايت كبرياء وعظمت باشد وحضرت آدم عليه
السلم مسجود ملائكه نبود بلكه قبله انها بود چنانكه سجده حضرت يعقوب عليه السلم واولاد ان
بزرگوار وقت ملاقات بحضرت يوسف (ع) نبود بلكه بشكرانه ان موهبت عظيمه كه باو عطا شده بود
خداوند منان را سجده كردند پس آنچه بعض عوام الناس نزد قبر حضرت امير المؤمنين وائمه
معصومين عليهم السلم سجده مىكنند مشكل است مگر انكه قصد انها بان سجده شكر باشد كه موفق
بزيارت شدند بلي دور نيست جواز بوسيدن عتبه مقدسه
(فصل هفتم) در تشهد است وان
در نماز دو ركعتى يك مرتبه واجب است بعد از بلند كردن سر از سجده اخيره از ركعت دويم ودر
نماز سه ركعتى وچهار ركعتى مرتبه ديگر بعد از بلند كردن سر از سجده اخيره از ركعت اخيره نيز
واجب است وتشهد واجب غير ركني است كه اگر آن را عمدا ترك كند نماز باطل است واگر سهوا
ترك كند وپيش از ركوع ركعت بعد متذكر شود بر گردد وتشهد وما بعد ان را بعمل اورد واگر
بعد از رسيدن بحد ركوع متذكر شود وقت تدارك گذشته بايد تشهد را بعد از نماز قضا كند ودو
سجده سهو نيز بعمل اورد
وواجبات تشهد هفت است اول شهادتين دويم صلوات بر محمد وآل او
باين كه بگويد اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له واشهد ان محمدا عبده ورسوله اللهم صل على
محد وآل محمد وكفايت مىكند بنابر اقوى انكه بگويد اشهد ان لا اله الا الله واشهد ان محمدا رسول
الله اللهم صل على محمد وآل محمد سيم جلوس بمقدار ذكر مزبور چهارم طمأنينه در ان پنجم
350

ترتيب بتقديم شهادت اول بر دويم وتقديم هر دو بر صلوات چنانكه ذكر شد ششم موالات بين
فقرات ثلثه وكلمات وحروف بطورى كه از صدق عرفى بيرون نرود هفتم صحيح اداء كردن ان
در حركات وسكنات واداء حروف وكلمات
(مسألة 1) ذكر شهادتين وصلوات را با لفاظ متعارفه
نزد متشرعه بايد گفت وغير ان الفاظ مجزى نيست اگر چه مفيد معانى انها باشد مثل انكه بجاى
اشهد اعلم يا قر يا اعترف ونحو ان بگويد وهم چنين ساير كلمات ان
(مسألة 2) نشستن در حال تشهد
بهر كيفيتى باشد كافى است اگر چه بطور اقعاء باشد كه دو تفسير در ان شده گذشت ولكن احوط
ترك ان است
(مسألة 3) كسيكه ذكر تشهد را نمىداند بايد ياد بگيرد و ماداميكه ياد نگرفته بايد
بتلقين ديگرى بگويد واگر نداند وكسى نباشد كه او را تلقين كند يا انكه وقت نماز تنگ باشد
انقدريكه مىداند بگويد وبقيه آن را بترجمه ان بگويد واگر هيچ چيز آن را نمىداند اكتفا كند بترجمه تمام
ان واگر ترجمه آن را نيز نمىداند بمقدار تشهد از ساير اذكار بگويد وبهتر ان است كه الحمد لله را اختيار
كند در صورتيكه آن را صحيح اداء مىكند واگر از ذكر هم چيزى نمىداند احوط ان است كه بقدر
تشهد بنشيند وبقلب خود ذكر خدا را بگذراند يا امكان ان
(مسألة 4) مستحب است در تشهد چند
چيز اول انكه مرد در حال تشهد متورك بنشيند بانكه بر روى ران چپ بنشيند وپشت قدم
راست را روى شكم پاى چپ گذارد دويم انكه پيش از شروع در ذكر تشهد بگويد الحمد لله
يا بگويد (بسم الله وبا لله وخير الاسماء لله) يا بگويد (بسم الله وبالله والاسماء الحسنى كلها لله) سيم
انكه دو دست خود را با انگشتان پيوسته بر روى رانها گذارد چهارم انكه نظر بدامن خود
اندازد پنجم انكه بعد از واشهد ان محمدا عبده ورسوله بگويد (ارسله بالحق بشيرا ونذيرا بين يدى
الساعة واشهد ان ربى نعم الرب وان محمدا نعم الرسول) بعد از ان صلوات فرستد ششم انكه
بعد از صلوات تشهد اول بگويد (وتقبل شفاعته وارفع درجته) بلكه در تشهد دويم نيز بگويد وبهتر
ان است كه قصد ورود در ان نكند هفتم در تشهد اول ودويم بگويد آنچه منقول است
(بسم الله وبالله والحمد لله وخير الاسماء لله اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له واشهد ان محمدا
عبده ورسوله ارسله بالحق بشيرا ونذيرا بين يدى الساعة اشهد انك نعم الرب وان محمدا نعم الرسول
اللهم صل على محمد وآل محمد وتقبل شفاعته وارفع درجته) بعد از ان دو مرتبه يا سه مرتبه الحمد لله
351

بگويد بعد از ان بر خيزد براى ركعت سيم ودر ركعت اخيره بگويد (بسم الله وبالله والحمد لله وخير
الاسماء لله اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له واشهد ان محمدا عبده ورسوله ارسله بالحق بشيرا
ونذيرا بين بدى الساعة اشهد انك نعم الرب وان محمدا نعم الرسول التحيات لله والصلوات الطاهرات
الطيبات الزاكيات الغاديات الرائحات السابغات الناعمات ما طاب وزكي وطهر وخلص وصفى فلله
اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له واشهد ان محمدا عبده ورسوله ارسله بالحق بشيرا ونذيرا بين
يدى الساعة اشهد ان ربي نعم الرب وان محمدا نعم الرسول واشهد ان الساعة اتية لاريب فيها وان
الله يبعث من في القبور الحمد لله الذى هدانا لهذا وما كنا لنهتدى لو لا ان هدانا الله الحمد لله رب العالمين
اللهم صل على محمد وآل محمد وبارك على محمد وآل محمد وسلم على محمد وآل محمد وترحم على محمد وآل محمد كما
صليت وباركت وترحمت على ابراهيم وآل ابراهيم انك حميد اللهم صل على محمد وآل محمد واغفر لنا
ولاخواننا الذين سبقونا بالايمان ولا تجعل في قلوبنا غلا للذين آمنوا ربنا انك رؤف رحيم اللهم صل على
محمد وآل محمد وامنن على بالجنة وعافني من النار اللهم صل على محمد وآل محمد واغفر للمؤمنين والمؤمنات
ولا تزد الظالمين الا تبارا) بعد از ان بگويد (السلم عليك ايها النبي ورحمة الله وبركاته السلام على
انبياء الله ورسله السلام على جبريل وميكائيل والملائكة المقربين السلام على محمد بن عبد الله خاتم
النبيين لانبى بعده والسلام علينا وعلى عباد الله الصالحين) بعد از ان سلام بگويد هشتم انكه بعد
از تشهد اول هفت مرتبه سبحان الله بگويد وبرخيزد نهم در وقت بر خواستن از تشهد اول
بگويد بحول الله وقوته تا اخر دهم انكه زن در حال جلوس براى تشهد رانهاى خود را جمع كند
(مسألة 5) مكروه است اقعاء در حال تشهد بلكه احوط ترك ان است ودو تفسير ان گذشت
(فصل هشتم) در سلام وان بنابر اقوى واجب وجزء نماز است وواجب است در سلام تمام
چيزهائيكه در نماز واجب است از قبله وستر عورت وطهارت از حدث وخبث وغير ان وبسلام از
نماز بيرون مىرود ومنافيات نماز كه بتكبيرة الاحرام بر او حرام شده بود بسلام حلال مىشود وسلام
ركن نماز نيست وترك عمدى ان مبطل نماز است بخلاف ترك سهوى ان پس هر گاه سهوا سلام را
ترك كند وبعد از بجا اوردن چيزى از منافيات عمدى وسهوى يا بعد از فوت موالات متذكر شود
تدارك ان واجب نيست بلكه دو سجده سهو واجب است براى نقصان سلام واگر پيش از ان متذكر شود.
352

سلام بگويد وچيزى بر او نيست مگر انكه تكلم كرده باشد كه دو سجده سهو بر او واجب است وواجب
است در سلام جلوس وطمأنينه
وسلام واجب دو لفظ دارد (اول) السلام علينا وعلى عباد الله
الصالحين (دويم) السلام عليكم ورحمة الله وبركاته ويكى از انها سلام واجب است وهر گاه اولى را
گفت دويمى جزء مستحبى است نه انكه مستحب خارجى باشد واگر سلام دويم را اول گفت اكتفا
بهمان كند والسلام عليك ايها النبى ورحمة الله وبركاته جزء سلام نيست بلكه از توابع تشهد است
وواجب نيست بلكه مستحب است اگر چه احوط ترك نكردن ان است ودر صيغه دويم سلام كفايت
مىكند السلام عليكم اگر چه احوط اضافه ورحمة الله وبركاته است بلكه احوط جمع بين هر دو سلام
است بترتيب مذكور وواجب است كه حروف وكلمات آن را بعربى صحيح اداء كند با موالات واقوى
عدم كفايت سلام عليكم بدون الف ولام است
(مسألة 1) اگر پيش از سلام محدث شود يا يكى
از منافيات ديگر بعمل اورد نماز باطل است بلى اگر بعد از نسيان سلام اعتقاد كند كه از نماز بيرون
رفته وچيزى از منافيات را بعمل اورد نماز باطل نمىشود وفرق ما بين اين دو صورت ان است كه در
صورت اولى صدق مىكند حدث در اثناء نماز بخلاف ثانيه زيرا كه مفروض اين است كه جزء غير
ركنى را نسيانا ترك كرده پس حدث خارج از نماز است
(مسألة 2) شرط نيست در سلام قصد
خروج از نماز بلكه سلام مخرج قهرى است اگر چه قصد عدم خروج كند لكن قصد عدم خروج
خلاف احتياط است واگر قصد ان نمود احوط اعاده نماز است
(مسألة 3) اگر سلام را نمىداند
بايد تعلم كند وپيش از تعلم ان واجب است در نماز متابعت ملقن كند اگر باشد والا اكتفا كند
بترجمه ان واگر از ان نيز عاجز باشد بقلب نيت كند واحوط اشاره بدست است نيز وكسيكه گنگ
باشد الفاظ سلام را بدل بگذراند وبدست يا غير ان اشاره بان كند
(مسألة 4) مستحب است
تورك در حال جلوس براى سلام چنانكه گذشت ودو دست را بر رانها گذارد واقعاء مكروه است
(مسألة 5) احوط ان است كه بسلام قصد تحيت غير نكند بانكه قصد كند سلام بر امام يا مامومين
يا ملكين را بلى باكى نيست بگذرانيدن تحيت بدل كه منفرد وقت سلام دويم بدل بگذراند تحيت
ملكين كاتبين را مثلا وامام بدل بگذراند تحيت ملكين ومامومين را وماموم بدل بگذراند تحيت
ملكين وامام وساير مامومين را ودر السلام علينا وعلى عباد الله الصالحين انبياء وائمه وحفظه را بدل
353

بگذراند
(مسألة 6) مستحب است براى منفرد وامام در سلام اخير بگوشه چشم يا به بينى
يا غير انها اشاره كند بطرف راست خود بطورى كه منافى استقبال نباشد وهم چنين ماموم در صورتيكه
در جانب چپ او كسى نباشد واگر طرفين او مامومين باشند السلام عليكم را دفعه ديگر بگويد واشاره
بطرف چپ كند ومحتمل است استحباب سلام ديگر بر ماموم بقصد امام كه سه مرتبه السلام عليكم بگويد
(مسألة 7) گذشت در اوقات كه اگر پيش از وقت اعتقاد كرد بدخول وقت وشروع كرد
بنماز وپيش از تمام شدن نماز وقت داخل شد نماز صحيح است اگر چه پيش از سلام يا در اثناء سلام
باشد لكن اگر وقت داخل شود بعد از تمام شدن سلام اول وپيش از سلام دويم يا در اثناء ان صحت
نماز مشكل است اگر چه مىتوان قائل بصحت ان شد باين كه بگوئيم اگر چه بسلام اول مىتواند از نماز
خارج شود لكن بر فرض انكه سلام ثانى را هم مىگويد انهم جزء مستحبى نماز است وصادق است كه
وقت در اثناء نماز داخل شده لكن احوط اعاده نماز است نيز
(فصل نهم) در ترتيب بدان كه
واجب است افعال نماز را بترتيب بعمل اورد بانكه مقدم دارد تكبيرة الاحرام را بر قرائت وقرائت را
بر ركوع وركوع را بر سجود وهم چنين تا اخر نماز پس اگر عمدا خلاف ترتيب بكند ومؤخر را مقدم
دارد همان كه مقدم داشته باطل است ونماز نيز باطل مىشود زيرا كه آن را اگر در محل خود اعاده
كند لازم مىايد زياده عمدى در نماز چه افعال نماز باشد يا اقوال ان اركان باشد يا غير ان واگر سهوا
خلاف ترتيب كند پس اگر ركنى را مقدم دارد بر ركن ديگر مثل انكه سجدتين را بر ركوع مقدم
دارد باز نماز باطل است واگر ركن را سهوا بر غير ركن مقدم دارد مثل انكه ركوع را مقدم دارد بر
قرائت يا غير ركن را سهوا مقدم دارد بر ركن مثل انكه تشهد را مقدم دارد بر سجدتين يا انكه غير
ركن را سهوا مقدم دارد بر غير ركن مثل انكه سوره را مقدم دارد بر حمد نماز باطل نمىشود پس در اين
صور هر گاه تدارك ان مستلزم زيادى ركن نشود واجب است برگردد وتدارك كند والا فلا بلى
براى هر زياده ونقيصه كه از برگشتن لازم ايد دو سجده سهو بعمل اورد
(مسألة 1) اگر سهوا
در ركعات خلاف ترتيب كند مثل انكه بعد از تمام شدن ركعت اول خيال كند كه ركعت دويم
بوده ووظيفه ركعت سيم را در ركعت دويم بعمل اورد وتسبيحات اربعه بخواند وركوع وسجود
كند وبرخيزد ودر ركعت سيم بگمان انكه ركعت دويم است حمد وسوره وقنوت بعمل اورد نماز او
354

باطل نيست بلكه قهرا ركعتى كه بقصد سيم بجا اورده دويمى محسوب است وانچه بقصد دويم اورده
سيم است وهم چنين است در صورتيكه سهوا سجده اولى را بقصد ثانيه بعمل اورد وبعكس
(فصل دهم) در موالات بدان كه موالات در هر كدام از قرائت وتكبير وتسبيح واذكار نسبت
بايات وكلمات وحروف واجب است واگر عمدا موالات را ترك كند بنحوى كه باعث شود كه در
عرف متشرعه اسم انعمل محو شود نماز باطل مىشود بخلاف صورتيكه سهوا باشد كه باطل نيست
اگر چه ان ايه يا ان كلمه باطل است واعاده ان لازم است بلى در صورتيكه فوت موالات باعث محو
اسم نماز باشد نماز باطل مىشود وهم چنين اگر در تكبيرة الاحرام ترك موالات كند زيرا كه فوت موالات
در ان اگر چه سهوا در حكم كسى است كه نسيانا ترك تكبير كرده باشد پس اصل نماز باطل است وهم چنين
ترك موالات در سلام سهوا بمنزله ان است كه سلام را نياورده باشد سهوا پس اگر متذكر شود ترك
موالات را وتدارك نكرده منافى نماز بعمل اورد نماز باطل مىشود بخلاف انكه منافى را بعد از نسيان
سلام بعمل اورد پيش از تذكر كه نماز باطل نيست وهم چنين واجب است موالات در افعال نماز
بنحوى كه مابين انها انقدر فاصله نشود كه موجب محو صورت نماز شود والا نماز باطل است چه موالات را
عمدا ترك كند يا سهوا بخلاف انكه موجب محو صورت نشود كه باعث بطلان نماز نمىشود
(مسألة 1) طول دادن ركوع يا سجود يا گفتن ذكر زياد يا قرائت سوره طولانى موجب محو صورت
نماز نيست واشكالى ندارد
(مسألة 2) احوط مراعات موالات عرفيه است بانكه افعال نماز را
پى در پى بعمل اورد بدون فصل اگر چه صورت نماز را محو نكند هر چند اقوى عدم وجوب ان
است وهم چنين است موالات در اذكار وقرائت
(مسألة 3) اگر نذر كند موالات عرفيه را
ظاهر انعقاد ان است واگر مخالفت نمايد گناه كار است لكن اظهر باطل نشدن نماز است بترك ان
(فصل يازدهم در قنوت) وان سنت است در جميع فرائض يوميه ونوافل ان بلكه جميع نمازهاى
مستحبى حتى در نماز شفع بنابر اقوى ودر نمازهاى جهريه از فرائض قنوت مستحب مؤكد است
خصوص در نماز صبح ووتر ونماز جمعه بلكه احوط در نمازهاى جهريه ترك نكردن آن است
بلكه در مطلق فرائض احوط است وقول بوجوب ان در تمام فرائض يا در خصوص جهريه ضعيف
است وقنوت در هر نمازى يك مرتبه است پيش از ركوع ركعت دويم وپيش از ركوع نماز وتر
355

مگر در نماز عيدين كه در ان در ركعت اولى پنج قنوت است در ركعت دويم ان چهار قنوت
ومگر در نماز آيات كه در ان دو قنوت است يك مرتبه پيش از ركوع پنجم ويك مرتبه پيش از
ركوع دهم بلكه دور نيست استحباب پنج قنوت در ان پيش از ركوع دويم وچهارم وششم وهشتم
ودهم ومگر در نماز جمعه كه در ان دو قنوت است يكى در ركعت اول پيش از ركوع وديگرى در
ركعت دويم بعد از ركوع وشرط نيست در قنوت بلند كردن دستها ونه ذكر مخصوص بلكه جايز است
در ذكر ان آنچه بر زبان او جارى شود از دعا ومناجات وطلب حاجات واقل ان گفتن پنج مرتبه
يا سه مرتبه سبحان الله يا سه مرتبه بسم الله الرحمن الرحيم يا سه مرتبه الحمد لله است بلكه كفايت
مىكند گفتن يك مرتبه سبحان الله يا ساير اذكار چنانچه مجزيست اقتصار بر صلوات بر محمد وال او
يا گفتن اللهم اغفر لى وامثال ان واولى آنست كه قنوت مشتمل باشد بر ثناء الهى وصلوات وطلب مغفرت
براى خود ومؤمنين ومؤمنات
(مسألة 1) جايز است قرائت قرآن در قنوت خصوص اياتيكه
مشتمل بر دعاء باشد مثل (ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب) وامثال ان
(مسألة 2) جايز است خواندن اشعاريكه مشتمل بر دعا ومناجات باشد در قنوت مثل
(الهى عبدك العاصى اتاكا مقرا بالذنوب وقد دعاكا) ونحو ان
(مسألة 3) جايز است در قنوت
دعا كردن بزبان فارسى وتركى وغير انها از لغات اگر چه وظيفه قنوت محقق نمىشود مگر بعربى
وهم چنين جايز است در غير قنوت از احوال نماز واذكار ان بلى گفتن اذكار مخصوصه بغير عربى
جايز نيست
(مسألة 4) اولى ان است كه در قنوت ادعيه وارده از ائمه طاهرين عليهم السلام را
بخواند وافضل كلمات فرج است وان (لا اله الا الله الحليم الكريم لا اله الا الله العلى العظيم سبحان الله رب
السموات السبع ورب الارضين السبع وما فيهن وما بينهن ورب العرش العظيم والحمد لله رب العالمين
است) وجايز است كه بعد از وما بينهن زياد كند وما فوقهن وما تحتهن چنانچه جايز است بعد از
رب العرش العظيم بگويد وسلام على المرسلين وبهتر ان است كه بعد از كلمات فرج بگويد اللهم اغفر
لنا وارحمنا وعافنا واعف عنا انك على كل شئ قدير
(مسألة 5) اولى ختم كردن قنوت است بصلوات
بلكه اولى ابتداء بان است نيز يا انكه در وقت طلب مغفرت وحوائج دنيا واخرت ابتدا كند بصلوات
وختم كند بان زيرا كه روايت است كه خداوند مهربان دعاى براى حضرت رسول ع را بصلوات
356

مستجاب مىفرمايد واز رحمت واسعه او بعيد است كه اول واخر دعا را مستجاب كند ووسط آن را رد
كند پس سزاوار است ما بين دو صلوات طلب مغفرت وحاجات كند
(مسألة 6) بعض علما گفته اند
قنوتيكه جامع وموجب قضاء حوائج است ان است كه بگويد سبحان من دانت له السموات والارض
بالعبودية سبحان من تفرد بالوحدانية اللهم صل على محمد وآل محمد وعجل فرجهم اللهم اغفر لى ولجميع
المؤمنين والمؤمنات واقض حوائجى وحوائجهم بحق حبيبك محمد وآله
الطاهرين صلى الله عليه وآله اجمعين
(مسألة 7) جائز است در قنوت دعاء غلط در ماده يا اعراب در صورتيكه غلط فاحش
ومغير معنى نباشد لكن احوط ترك ان است
(مسألة 8) جايز است در قنوت نفرين كند بدشمن
خود واسم او را ذكر كند چنانكه جايز است دعا كردن براى شخص خاصى وذكر اسم او هر گاه بخواهد
وبيايد كه نفرين بغير حق مبطل نماز است
(مسألة 9) جايز نيست در قنوت طلب كردن حرام
(مسألة 10) سنت است طول دادن قنوت خصوصا در نماز وتر واز حضرت رسول صلى الله عليه
واله منقول است كه فرمودند كسى از شما كه در دار دنيا طول قنوت او زيادتر است راحت او در
موقف قيامت طولانى تر است ودر بعض اخبار چنين است كسى از شما كه قنوت او در نماز وتر
طولانى تر است راحت او در موقف قيامت طولانى تر است واز بعض اخبار ظاهر مىشود كه طول
دادن دعا در نماز افضل است از طول دادن قرائت
(مسألة 11) مستحب است تكبير گفتن پيش
از قنوت وبلند كردن دو دست در وقت تكبير وپائين اوردن انها وبعد دوباره دو دست را بلند كند
مقابل صورت نگاه دارد وپهن كند هر دو كف را رو باسمان وپشت بزمين متصل بيكديگر با انگشتان
پيوسته بيكديگر مگر ابهامين كه انها را جدا نگاه دارد ونظر كند بكفين خود ومكروه است انقدر
دستها را بلند كند كه از سر بگذرد ومكروه است كه در وقت پائين اوردن دستها را بر صورت وسينه
خود بمالد
(مسألة 12) مستحب است بلند خواندن قنوت چه در نماز جهرى چه اخفاتى چه براى
امام يا منفرد بلكه ماموم نيز در صورتيكه صداى او بامام نرسد
(مسألة 13) اگر نذر كند قنوت را
در هر نماز يا در نماز خاصى واجب مىشود ولكن باطل نمىشود نماز بترك ان سهوا بلكه عمدا نيز
بنابر اقوى
(مسألة 14) اگر قنوت را فراموش كند وقبل از رسيدن بحد ركوع متذكر شود برگردد
وقنوت را بعمل اورد واگر بعد از دخول در ركوع متذكر شود قضا كند آن را بعد از سر برداشتن از ركوع
357

وهم چنين برگردد وقضا كند آن را اگر متذكر شود بعد از سرازير شدن براى سجود پيش از گذاردن پيشاني
بزمين اگر چه احوط ترك ان است واگر بعد از داخل شدن در سجده يا بعد از نماز متذكر شود قضا
كند قنوت را بعد از نماز اگر چه مدتى طول كشيده باشد وبهتر ان است كه بعد از نماز در حال
جلوس ورو بقبله آن را قضا كند و هر گاه قنوت را در محل خود يا بعد از ركوع عمدا ترك كرده قضا ندارد
(مسألة 15) اقوى آنست كه قيام در قنوت شرط است با تمكن از ان مگر در نماز نشسته يا نماز
نافله كه جلوس در اثناء ان بلكه ابتداء در حال اختيار جايز است
(مسألة 16) نماز زن مثل نماز
مرد است در واجبات ومستحبات مگر در چند چيز كه بسيارى از انها در مسائل سابقه گذشت
ومجموع ان اين است كه مستحب است بر زن در حال نماز زينت كردن بحلى وخضاب واهسته خواندن
اقوال نماز وجمع كردن بين دو قدم در حال قيام وچسبانيدن دو پستان بسينه بدو دست خود وگذاردن
دو دست خود بر رانها در حال ركوع وبر نگرداندن دو زانو را بعقب وبراى سجده اول معتدل بنشيند
وبعد سجده كند ودر حال سجود اعضاء خود را جمع كند وبزمين بچسباند بدون تجافى وذراعين
خود را بر زمين فرش كند ودر وقت بلند شدن بتانى وتدريج وصاف بلند شود كه عجيزه او بلند نشود
وانكه بر اليتين بنشيند ودر حال جلوس زانوهاى خود برا بلند وجمع كند
(مسألة 17) نماز صبى
مثل مرد ونماز صبيه مثل زن است
(مسألة 18) حكم نظر كردن ودو دست در مسائل متفرقه
گذشته ولكن ضرر ندارد جملة ذكر شود بدان كه نظر خود را در حال قيام بسجده گاه اندازد ودر حال
ركوع ما بين دو قدم ودر حال سجود بآخر بينى ودر حال جلوس بدامن خود اندازد واما دستان خود را
در حال قيام اويزان كند وبر روى رانها گذارد ودر حال ركوع بر دو زانو گذارد با انگشتان باز
ودر حال سجود بر زمين پهن كند رو بقبله با انگشتان پيوسته محاذى دو گوش ودر حال جلوس بر رانها
گذارد ودر حال قنوت مقابل صورت نگاه دارد
(خاتمة ودر ان دو فصل است)
(فصل اول) در تعقيب وان مشغول بودن بعد از نماز است بدعاء يا ذكر يا تلاوت يا غير انها از افعال
حسنه مثل تفكر در عظمت وجلالت الهى مثل گريه كردن از خشيت وخوف خدا يا براى رغبت
بسوى او جل شانه وغير ان وتعقيب نماز از سنن اكيده است ومنافع دينيه ودنيويه ان بسيار است
358

ودر روايت است كسيكه مشغول تعقيب باشد گويا در نماز است ومرويست كه اثر تعقيب در طلب
رزق بيشتر است از مسافرت ببلاد وپيمودن طرق وظاهر استحباب تعقيب است بعد از نوافل نيز
اگر چه تاكيد ان بعد از فرائض زيادتر است ومعتبر است در تعقيب انكه متصل باخر نماز باشد
ومشغول بكار ديگرى كه منافى صدق ان باشد نشده باشد ومقامات وحالات مختلف است از حيث
سفر وحضر وحالت اختيار واضطرار پس در سفر ممكن است صدق تعقيب در حال سوارى وراه
پيمودن مثل حال اضطرار ومناط صدق تعقيب در نظر متشرعه است وقدر متيقن در حضر حالت
جلوس است در حالتيكه بدعا ونحو ان مشغول باشد وظاهر آن است كه تعقيب صدق نكند بر مجرد
نشستن بعد از نماز بدون دعاء وبر دعا خواندن بدون جلوس مگر براى مسافر ومضطر كه ذكر شد
واولى در تعقيب ان است كه در جاى نماز رو بقبله وبا طهارت باشد ومعتبر نيست در اذكار وادعيه
عربيت اگر چه افضل است چنانچه افضل اشتغال بادعيه ماثوره است كه در كتب علماء مذكور
است وپاره از انها از باب تيمن ذكر مىشود (أول) گفتن سه مرتبه الله اكبر بعد از سلام در حالتيكه
دستها را بلند كند مثل تكبيرات نماز (دويم) تسبيح حضرت فاطمة زهراء صلوات الله عليها
وبفرموده جمله از علماء رضوان الله عليهم ان افضل تعقيبات است ومرويست كه خداوند معبود
عبادت نشده بچيزى از تحميد كه افضل باشد از تسبيح فاطمه ع واگر چيزى از ان افضل بود
حضرت رسالت ص آن را هديه فاطمه طاهره مقرر مىفرمود ومنقول است كه تسبيح فاطمه همان ذكر
كثير است كه خداى تعالى فرموده (اذكروا الله ذكرا كثيرا) واز حضرت صادق عليه السلام منقول
است كه فرمود كه تسبيح فاطمه ع هر روز عقب هر نماز را دوستر دارم از انكه هر روز هزار ركعت
نماز كنم وظاهر استحباب ان است در غير حال تعقيب نيز بلكه مستحب نفسى است بلى در
تعقيب ووقت خوابيدن براى دفع خوابهاى بد ديدن مؤكد است چنانچه ظاهر عدم اختصاص آن است
بتعقيب فرائض بلكه عقيب هر نمازى مستحب است وكيفيت ان سى وچهار مرتبه الله اكبر بعد از ان سى
وسه مرتبه الحمد لله بعد از ان سى وسه مرتبه سبحان الله است كه مجموع انها صد مرتبه مىشود وجايز است
تقديم سبحان الله بر الحمد لله اگر چه بهتر ترتيب اول است
(مسألة 1) مستحب است كه تسبيح از
تربت مقدسه حضرت امام حسين عليه السلام باشد ودر خبر است كه خود ان سبحه تسبيح مىكند
359

بدست مرد بدون انكه او تسبيح گويد وثواب تسبيح براى او نوشته مىشود اگر چه غافل باشد
(مسألة 2) اگر شك كند در عدد تكبير يا تحميد يا تسبيح ما بين اقل واكثر بنابر اقل گذارد اگر
از محل ان تجاوز نكرده باشد واگر تجاوز كرده بنا گذارد بر انكه بعمل اورده واگر زياده بر عدد
موظف گفته باشد از زياده رفع يد كند (سيم) لا اله الا الله وحده وحده انجز وعده ونصر عبده
واعز جنده وغلب الاحزاب وحده فله الملك وله الحمد يحيى ويميت وهو
حى لا يموت بيده الخير وهو على كل شئ قدير (چهارم) اللهم اهدنى من عندك وافض على من فضلك وانشر على من رحمتك
وانزل على من بركاتك (پنجم) سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اكبر صد مرتبه
يا چهل مرتبه يا سى مرتبه (ششم) اللهم صل على محمد وال محمد واجرنى من النار وارزقنى الجنة وزوجنى من الحور
العين (هفتم) اعوذ بوجهك الكريم وعزتك التى لا ترام وقدرتك التى لا يمتنع منها شئ من شر الدنيا
والاخرة ومن شر الاوجاع كلها ولا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم (هشتم) قرائت سوره حمد
واية الكرسى وايه شهد الله انه لا اله الا هو والملائكة واولو العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزيز الحكيم
ان الدين عند الله الاسلام وما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جائهم العلم بغيا بينهم ومن
يكفر بايات الله فان الله سريع الحساب (وايه) قل اللهم مالك الملك تؤتى الملك
من تشاء وتنزع الملك ممن تشاء وتعز من تشاء وتذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شئ قدير تولج
الليل في النهار وتولج النهار في الليل وتخرج الحى من الميت وتخرج الميت من الحى وترزق من تشاء بغير حساب (نهم) اللهم
انى اسئلك من كل خير احاط به علمك واعوذ بك من كل شر احاط به علمك اللهم انى اسئلك عافيتك
في امورى كلها واعوذ بك من خزى الدنيا وعذاب الاخرة (دهم) اعيذ نفسى وما رزقنى ربى بالله
الواحد الاحد الصمد الذى لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفوا احد واعيذ نفسى وما رزقنى ربى برب الفلق
من شر ما خلق ومن شر غاسق اذا وقب ومن شر النفاثات في العقد ومن شر حاسد اذا حسد (واعيذ
نفسى وما رزقنى ربى برب الناس ملك الناس اله الناس من شر الوسواس الخناس الذى يوسوس في
صدور الناس من الجنة والناس) (يازدهم) انكه سوره توحيد را يازده مرتبه بخواند وپهن كند دستهاى
خود را وبلند كند باسمان وبگويد اللهم انى اسئلك باسمك المكنون المخزون الطهر الطاهر المبارك
واسئلك باسمك العظيم وسلطانك القديم ان تصلى على محمد وال محمد يا واهب العطايا يا مطلق الاسارى
360

يا فكاك الرقاب من النار اسئلك ان تصلى على محمد وال محمد وان تعتق رقبتى من النار وتخرجنى من الدنيا
امنا وتدخلنى الجنة سالما وان تجعل دعائى اوله فلاحا واوسطه نجاحا واخره صلاحا انك انت علام
الغيوب (دوازدهم) شهادتين واقرار بائمه طاهرين عليهم السلام (سيزدهم) پيش از انكه پاهاى خود را
حركت دهد سه مرتبه بگويد استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم ذو الجلال والاكرام واتوب
اليه (چهاردم) دعاء حفظ از نسيان وان اين است سبحان من لا يعتدى على اهل مملكته سبحان
من لا يأخذ اهل الارض بالوان العذاب سبحان الرؤف الرحيم اللهم اجعل لى في قلبى نورا وبصرا وفهما
وعلما انك على كل شئ قدير
(مسألة 3) بعد از نماز صبح مستحب است بنشيند در جاى نماز خود
تا طلوع افتاب ومشغول بذكر خدا باشد
(مسألة 4) دعا خواندن بعد از نماز فريضه افضل است
از نماز نافله ودعاء بعد از فريضه افضل است از دعاء بعد از نافله
(مسألة 5) مستحب است سجده
شكر بعد از هر نمازى فريضه باشد يا نافله وكيفيت سجده شكر گذشت
(فصل دويم) مستحب
است صلوات بر حضرت رسول صلى الله عليه واله هر وقت اسم ان بزرگوار را ذكر كند يا بشنود
اگر چه در نماز يا در اثناء قرائت باشد بلكه احوط ترك نكردن آن است زيرا كه جماعتى از علماء فتوى
بوجوب ان داده اند وفرقى نيست كه اسم ان بزرگوار ذكر شود مثل محمد ص واحمد ص يا كنيت
ان بزرگوار مثل ابو القاسم يا لقب انحضرت مثل مصطفى ورسول ونبى يا بضمير ذكر شود ودر خبر
صحيح است كه صلوات بفرست بر نبى هر وقت او را ياد كردى يا انكه كسى ان بزرگوار را نزد تو ياد كند
در اذان يا غير ان واز ان بزرگوار مروى است كسى كه اسم من برده شود نزد او وفراموش كند صلوات
بر من فرستد راه بهشت را خطا كند
(مسألة 1) هر گاه اسم ان بزرگوار مكرر ذكر شود سنت
است صلوات را مكرر كند وتكرار صلوات بنابر قول بوجوب واجب است بلى بعض قائلين بوجوب
ان گفته اند كه با تكرار يك مرتبه كافى است مگر در صورتيكه بعد از صلوات اسم مبارك ذكر شود
كه دوباره واجب مىشود وبعض از انها گفته اند در هر مجلسى يك مرتبه واجب است
(مسألة 2) هر گاه در اثناء تشهد اسم مبارك را بشنود اكتفاء نكند بصلواتى كه در تشهد واجب است بلى ذكر
اسم مبارك در ضمن اللهم صلى على محمد وال محمد موجب تكرار صلوات نيست والا تسلسل لازم مىايد
(مسألة 3) احوط آنست كه ما بين ذكر اسم مبارك وصلوات فصل طويل نيندازد بنابر وجوب
361

وهم چنين بنابر استحباب براى ادراك فضيلت ان بلا فاصله صلوات فرستد پس اگر اسم مبارك را بگويد
يا بشنود در اثناء قرائت صلوات را تاخير نيندازد تا اخر سوره مگر انكه در اواخر ان باشد
(مسألة 4) كيفيت خاصه در صلوات معتبر نيست ومجزيست آنچه دلالت بر ان كند مثل صل الله عليه يا اللهم
صل عليه وبهتر زياد كردن صلوات بر ال انحضرت است
(مسألة 5) اگر اسم مبارك را بنويسد
مستحب است صلوات بر ان بزرگوار را نيز بنويسد
(مسألة 6) اگر اسم ان بزرگوار را بدل بگذراند
بهتر ان است صلوات بفرستد
(مسألة 7) هر گاه اسم ساير انبياء يا ائمه عليهم السلام ذكر شود
صلوات بر انها سنت است ولى در صلوات بر انها اول صلوات بر محمد وال او فرستد بعد از ان بر انبياء
مگر در اسم مبارك حضرت ابراهيم ع مرويست از ابن عمار كه ذكر كردم نزد حضرت صادق عليه
السلام بعض انبياء را وصلوات بر او فرستادم حضرت فرمودند وقتيكه يكى از انبياء ع را ياد كنى ابتدا كن
بصلوات بر محمد وال او بعد از ان بر ان نبى صلوات فرست.
(باب هشتم در مبطلات نماز ومكروهات ان واحكام قطع نماز ودر ان چند فصل است)
(فصل اول) در مبطلات نماز وان چند چيز است (اول) مفقود شدن بعض شرايط در اثناء نماز
مثل ستر واباحه مكان يا اباحه لباس وامثال انها كه در مسائل متقدمه ذكر شده (دويم) حدث اكبر
يا اصغر كه مبطل نماز است هر جائى از نماز واقع شود اگر چه يك حرف پيش از تمام شدن نماز باشد
بدون فرق بين صورت عمد يا سهو يا اضطرار مگر آنچه در حكم مسلوس ومبطون ومستحاضه گذشت
بلى اگر سلام را فراموش كند ومحدث شود اقوى عدم بطلان نماز است اگر چه احوط اعاده نماز است نيز
(سيم) انكه يكى از دو دست را بر ديگرى گذارد عمدا مثل آنچه ديگران مىكنند در غير حال
ضرورت پس اگر سهوا چنين كند ضرر ندارد اگر چه احوط اعاده نماز است
نيز چنانكه باكى نيست كه چنين كند در حال ضرورت بلكه در انحال اگر ترك كند صحت نماز بى اشكال نيست هر چند
صحت ان اقوى است واحوط نگذاردن يكى از دو دست است بر ديگرى بهر وجهى باشد در جميع
حالات نماز اگر چه متعارف نباشد مابين ديگران بشرط انكه بعنوان خضوع وتأدب كند بخلاف
انكه بقصد خاراندن ونحو ان باشد كه ضرر ندارد مطلقا حتى بطريق متعارف
(چهارم) انكه عمدا
منحرف شود از قبله به پشت سر يا بجانب راست يا چپ بلكه بما بين قبله ويمين وما بين قبله ويسار
362

بنحوى كه از قبله بيرون رود اگر چه بحد يمين ويسار نرسد هر چند انحراف در غير حال اشتغال بقرائت
وذكر باشد بلكه اقوى بطلان نماز است بانحراف صورت از قبله به پشت سر بر فرض امكان ان بانكه
بدن را في الجمله منحرف كند كه از حد قبله خارج نشود وسر را بگرداند ولى انحراف صورت بطرف
راست وچپ با بودن بدن رو بقبله مكروه است در صورتيكه انحراف فاحش نباشد اگر چه احوط
اجتناب ان است نيز بخصوص اگر زمان ان طولانى باشد وسيما در صورتيكه مقارن بعض افعال نماز
باشد خاصه اركان نماز بخصوص تكبيرة الاحرام واگر التفات فاحش باشد در صحت نماز اشكال است
واحتياط بترك ان ترك نشود وهم چنين باطل مىشود نماز با التفات سهوى در جائيكه الفات
عمدى ان مبطل نماز باشد مگر در صورتيكه بحد يمين يا يسار او نرسد بلكه ما بين اندو حد باشد كه در
صورت سهو مبطل نماز نيست اگر چه بتمام بدن باشد
(پنجم) كلام عمدى بدو حرف اگر چه مهمل
ومفهم معنى نباشد يا تكلم كردن بيك حرف كه مفهم معنى باشد مثل ق فعل امر وقى يقى باشد
بشرط انكه گوينده عالم بمعنى ان وقاصد ان باشد بلكه در صورت التفات بمعنى احوط ترك ان است
اگر چه قصد ان معنى نداشته باشد
(مسألة 1) اگر تكلم كند بدو حرف كه حرف دويم ان حاصل
شده باشد از اشباع حركت اول مبطل نماز است ودر صورتيكه از انحركت حرفى حاصل نشود
ضرر ندارد
(مسألة 2) اگر بدو حرف غير مركب تكلم كند مثل ب ب مثلا ايا مبطل نماز است
يا نه دو وجه است احوط اول است
(مسألة 3) اگر تكلم كند بيك حرف كه مفهم معنى نباشد
ولكن وصل كند آن را بيكى از كلمات قرائت يا اذكار مبطل نماز است در صورتيكه ان كلمه بواسطه
زيادتى ان حرف از حقيقة خود خارج شود
(مسألة 4) باطل نمىشود نماز بمد حرف مد ولين اگر چه
بسبب مد بمقدار حرفى زياد شود زيرا كه يك حرف بيشتر محسوب نيست
(مسألة 5) ظاهر عدم
بطلان نماز است بتكلم كردن يك حرف از حروف معانى مثل ل كه بمعنى تمليك يا تعليل ونحو ان
است ومثل وكه براى عطف يا قسم ونحو ان موضوع است ومثل ب كه حرف جر است ومعانى
براى او ذكر شده اگر چه احوط بطلان است در صورتيكه بقصد معناى ان تكلم كند
(مسألة 6)
باطل نمىشود نماز بصوتيكه از تنحنح يا نفخ كردن يا ناله يا اه ونحو ان خارج مىشود بلى در صورتيكه
باسماء اصوات مذكوره تكلم كند مثل اح ويف واوه نماز باطل مىشود
(مسألة 7) اگر در نماز
363

بگويد آه من ذنوبى يا آه من نار جهنم باطل نمىشود در صورتيكه در ضمن دعا يا مناجات باشد وهم چنين
اگر من ذنوبى يا من نار جهنم ونحو ان را ذكر نكند لكن در تقدير باشد والا احوط اجتناب از ان است
هر چند اقوى عدم بطلان نماز است بآن در صورتيكه در مقام خوف از خدا بگويد
(مسألة 8) فرقى نيست در بطلان نماز بتكلم ما بين انكه مخاطبى حاضر باشد يا نه چنانكه فرقى نيست در بطلان
ما بين انكه مضطر بتكلم كردن شود يا مختار باشد بلى اگر سهوا تكلم كند ولو بگمان انكه از نماز فارغ
شده است مبطل نيست
(مسألة 9) باكى نيست بذكر ودعاء بغير حرام در جميع حالات نماز
وهم چنين ضرر ندارد قرائت قرآن غير از آيات سجده واجبه بخلاف دعاء بحرام مثل نفرين كردن
بمؤمنى ظلما كه جايز نيست بلكه مبطل نماز است اگر چه جاهل بحرمت ان باشد بلى اگر جاهل
بموضوع باشد مثل انكه مؤمنى را نفرين كند باعتقاد انكه كافر است واسلام او ظاهر شود مبطل
نماز نيست
(مسألة 10) باكى نيست بذكر ودعا بغير عربى در نماز اگر چه احوط اعتبار عربيت است
(مسألة 11) معتبر است در قرآن قصد قرانيت پس اگر تكلم كند بكلاميكه مشترك باشد
ما بين قرآن وغير قرآن بدون قصد قران يا دعا مبطل نماز است بلكه ايه مختصه بقران را در صورتيكه
بقصد غير قران بگويد مبطل است وهم چنين اگر نداند كه قران است
(مسألة 12) اگر ذكرى
بگويد در نماز بقصد اگاه كردن ديگرى يا دلالت كردن بر كارى هر گاه قصد ذكر بان كرده ولى
به بلند كردن صدا مثلا قصد آگاه كردن كرده اشكالى در صحت نماز نيست واگر قصد ذكر بان
نكرده بلكه قصد او از ذكر مجرد تنبيه يا دلالت باشد اشكالى نيست كه مبطل نماز است چنانكه
مبطل است در صورتيكه بذكر قصد ياد خدا وتنبيه هر دو نمايد وهر گاه بذكر قصد ياد خدا كرده
ولكن داعى او بياد خدا در انحال تنبيه غير باشد اقوى صحت نماز است
(مسألة 13) باكى نيست
بدعائيكه مشتمل خطاب بغير باشد بانكه بكسى بگويد غفر الله لك
(مسألة 14) باكى نيست
بتكرار ذكر يا قرائت در نماز عمدا يا از باب احتياط بلى در صورتيكه تكرار ان بسبب وسواس باشد
جايز نيست بلكه دور نيست كه موجب بطلان نماز باشد
(مسألة 15) جايز نيست در نماز ابتداء
بسلام كردن يا صبحك الله يا مساك الله بالخير گفتن يا في امان الله يا ادخلوها بسلام در صورتيكه بان
قصد مجرد تحيت كند بخلاف انكه قصد كند بان دعاء بسلامتى يا صبح وشب كردن بخير كه ضرر ندارد
364

چنانچه اگر سلام عليكم يا ادخلوها بسلام را بقصد قرائت قران بگويد ضرر ندارد اگر چه غرض او
از قرائت قران سلام يا بيان مطلب باشد
(مسألة 16) در نماز رد سلام ديگرى جايز بلكه واجب
است اگر چه سلام يا جواب ان بصيغه قرانيه نباشد واگر مخالفت كرد وجواب سلام نداد ومشغول
بنماز شد پيش از فوت وقت رد ان نماز باطل نيست بنابر اقوى
(مسألة 17) رد سلام در اثناء
نماز بايد مثل سلام باشد پس اگر كسى بگويد سلام عليكم در جواب ان واجب است بگويد سلام
عليكم مثلا بلكه احوط ان است كه جواب در معرفه ونكره ومفرد وجمع مثل سلام باشد ودر جواب
سلام عليكم السلام عليكم يا سلام عليك نگويد وهم چنين بعكس اگر چه اعتبار مماثلت در مذكورات
خالى از منع نيست بلى اگر در جواب قصد قرآن كند باكى ندارد مثل سلام نباشد
(مسألة 18) اگر سلام كننده بگويد عليكم السلام در جواب احوط ان است كه بقصد قران يا دعا بگويد سلام عليكم
(مسألة 19) اگر كسى باو سلام كند بغلط واجب است رد كند بصحيح واحوط قصد
دعاء يا قران است بان
(مسألة 20) اگر سلام كننده طفل مميز يا زن اجنبيه باشد كه بمرد سلام كنند
يا مرد اجنبى بزن سلام كند اقوى جواز رد سلام است بقصد رد تحيت واحوط رد بقصد قران
يا دعاء است
(مسألة 21) اگر كسى بر جماعتى سلام كند كه يكى از انها در نماز باشد ويك كدام
جواب گويد بعد از ان جايز نيست براى نماز گذار رد سلام بلى اگر طفل مميز جواب گويد در
كفايت ان اشكال است واحوط ان است كه مصلى جواب گويد بقصد قران يا دعاء
(مسألة 22) اگر سلام كننده بگويد سلام بدون عليكم بايد در جواب يا بگويد سلام وعليكم را تقدير كند
ويا بگويد سلام عليكم واحوط دويم است بقصد قران يا دعاء
(مسألة 23) اگر سلام كننده سلام را
مكرر كند يك مرتبه جواب كافى است بلى اگر بعد از جواب دادن سلام كند جواب دويم نيز
واجب است وهم چنين مرتبه سيم بلى اگر سلام او خارج از متعارف باشد ديگر جواب ان لازم نيست
(مسألة 24) اگر نماز گذار ما بين جماعتى باشد وكسى سلام كند ونماز گذار شك كند كه سلام
كننده قصد او را نيز كرده يا نه جايز نيست او جواب دهد بلى ضرر ندارد رد كردن بقصد قران يا دعاء
(مسألة 25) جواب سلام واجب فورى است واگر عصيانا يا نسيانا تاخير كرد در جواب كه از
صدق رد تحيت خارج شد ديگر واجب نيست ودر نماز جايز نيست واگر شك كند كه انقدر
365

تعويق افتاده كه از صدق جواب خارج شده باشد يا نه بايد جواب دهد اگر چه در نماز باشد ولكن
احوط در انحال رد بقصد قران يا دعاء است
(مسألة 26) واجب است جواب سلام را بسلام
كننده بشنواند چه در نماز يا غير ان مگر انكه سلام كننده بعد از سلام بتندى برود يا انكه سلام
كننده كر باشد كه كفايت مىكند جواب دادن بنحو متعارف بنحوى كه اگر دور نرفته بود
يا كر نبود ميشنيد
(مسألة 27) جواب تحيت بغير سلام مثل صبحك الله يا مساك الله بالخير واجب نيست
اگر چه احوط است واگر در نماز باشد احوط رد بقصد دعاء است
(مسألة 28) اگر شك كند
كه سلام كننده بچه صيغه سلام كرد احوط رد كردن به سلام عليكم است بقصد قران يا دعاء
(مسألة 29) مكروه است سلام كردن بر نماز گذار
(مسألة 30) رد سلام واجب كفائى است
پس هر گاه كسى بر جماعتى سلام كرد كفايت مىكند يك كدام جواب گويند وظاهر ان است كه
رد سلام بر ديگران نيز مستحب باشد بلكه احوط جواب دادن هر كسى است كه مقصود بسلام باشد
وبجواب سلام دادن كسى كه داخل ان جماعت نباشد يا باشد ولكن مقصود بسلام نباشد وجوب
جواب از انها ساقط نمىشود وظاهر ان است كه جواب دادن صبى مميز نيز مسقط نباشد اگر داخل
ان جماعت باشد ومشهور آنست كه ابتداء بسلام نيز مستحب كفائى است پس اگر جماعتى با هم داخل
مجلسى شوند سلام كردن يك كدام انها كافى است ودور نيست كه بر ديگران نيز مستحب باشد اگر چه
موكد نباشد
(مسألة 31) جايز است سلام كردن مرد بر زن اجنبيه وبعكس بنابر اقوى در صورتيكه
ريبه وخوف فتنه نباشد زيرا كه صداى اجنبيه عورت نيست
(مسألة 32) از بعض اخبار مستفاد
مىشود كه سلام كردن بكافر ابتداء در غير حال ضرورت حرام است وممكن است حمل بر كراهت
نمائيم واگر كافر ذمى سلام كند بر مسلم احوط ان است كه در جواب عليك
تنها يا سلام بدون عليك بگويد
(مسألة 33) از بعض اخبار مستفاد مىشود كه مستحب است سواره بر پياده سلام كند
واسب سوار بر قاطرسوار وهر دو بر خرسوار وايستاده بر نشسته وجماعت كم بر زياد وكوچك بر بزرگ
سلام كنند ومعلوم است كه اينها مستحب در مستحب است ولكن اگر عكس انها واقع شود از استحباب
بيرون نمىرود
(مسألة 34) اگر كسى بسخريه يا مزاج سلام كند ظاهر ان است كه جواب ان واجب
نباشد
(مسألة 35) اگر كسى سلام كند بيكى از دو نفر ونداند كه بسلام اراده كدام يك را نمود
366

جواب سلام بر هيچ كدام واجب نيست اگر چه در غير نماز احوط ان است كه هر دو جواب گويند
(مسألة 36) اگر دو نفر با هم بيكديگر سلام كنند بر هر دو جواب دادن واجب است واكتفاء بسلام
اول ننمايند زيرا كه بان قصد جواب نكرده اند
(مسألة 37) روضه خوان وواعظ وقارى اگر سلام
كنند بر مستمعين ويك كدام از انها جواب دهند كافى است
(مسألة 38) در غير نماز مستحب
است رد سلام با حسن بانكه در جواب سلام عليكم عليكم السلام ورحمة الله وبركاته بگويد بلكه محتمل
است در نماز هم مستحب باشد ولكن احوط در نماز رد بمثل است
(مسألة 39) مستحب است براى
عطسه كننده وكسيكه عطسه او را بشنود ولو در نماز باشد انگشت خود را بر دماغ گذارد وبگويد
الحمد لله يا بگويد الحمد لله وصلى الله على محمد واله و هم چنين بر شنونده مستحب است بعطسه كننده
بگويد يرحمك الله يا يرحمكم الله اگر چه در نماز باشد لكن احوط در نماز ترك ان است ومستحب است
بر عطسه كننده در جواب او بگويد يغفر الله لكم
(ششم) از مبطلات خنده كردن با صدا با مد
وترجيح است عمدا بلكه مطلق خنده با صداى عمدى ولو بدون مد وترجيح باشد بنابر احوط وباكى نيست به
تبسم كردن عمدى وبخنده با صدا سهوا واما خنده كردن كه مشتمل باشد بر صداى تقديرى مثل انكه دل او
پر باشد از خنده وصورت او سرخ شود لكن نگذارد صداى او ظاهر شود پس در حكم قهقهه ومبطل نماز است
(هفتم) گريه كردن با صدا عمدا براى امور دنيويه بلكه گريه بى صدا نيز بنابر احوط
بخلاف گريه از خوف خدا وبراى امور اخرويه كه ضرر ندارد بلكه افضل اعمال است وظاهر آن است
كه گريه كردن اضطرارى نيز مبطل نماز باشد بلى گريه كردن سهوا ضرر ندارد وگريه كردن براى
طلب امور دنيويه از خداوند منان از روى تذلل كه حاجت او را براورد مبطل نيست بنابر اقوى
(هشتم) هر كارى كه صورت نماز را محو كند كم باشد يا زياد مثل جستن يا رقص كردن يا دست
بدست زدن ونحو انها از چيزهائيكه منافى نماز باشد وفرقى نيست در ان ما بين انكه عمدا بجا اورد
يا سهوا وهم چنين سكوت طولانى كه محو صورت نماز كند بخلاف فعل قليل يا كثيريكه صورت نماز
بان محو نشود كه ضرر ندارد مثل اشاره كردن بدست بقصد بيان مطلبى وكشتن مار يا عقرب وحمل
طفل وشير دادن او در صورتيكه گريه كند وشمردن ركعات نماز بسنگ ريزه وشمردن استغفار ونحو
ان بتسبيح كه در اخبار منصوص است ضرر ندارد واما فعل كثير يا سكوت طولانى كه ماحى صورت
367

نماز نباشد ولكن منافى موالات ومتابعت عرفيه باشد در صورت سهو ضرر ندارد وبا عمد اجتناب از ان
احوط است
(نهم) خوردن واشاميدن در صورتيكه صورت نماز بان محو شود كه عمدا وسهوا مبطل نماز
است والا اگر باعث فوت موالات عرفيه باشد در صورت عمد اجتناب از ان احوط است وباكى نيست
بفرو بردن ريزه هاى طعام كه در دهن يا بين دندانها باقى مانده باشد وهم چنين بلعيدن كمى از شكر كه در دهن
باشد وكم كم آب شود وفرو رود ضرر ندارد ودر خبر وارد شده كسيكه در نماز وتر مشغول بد باشد وقصد روزه
گرفتن فردا را داشته باشد وتشنه باشد وبترسد پيش از تمام شدن نماز صبح شود وآب نزديك او باشد بنحوى كه
برفتن دو سه قدم بتواند آب را بردارد وبياشامد جايز است در بين نماز برود وآب را بردارد وبياشامد
تا سيراب شود اگر چه زمان ان طول كشد در صورتيكه ساير منافيات نماز را بجا نياورد ودر وقت
برگشتن بطور قهقرى برگردد تا از قبله منحرف نشود واحوط اقتصار بر خصوص نماز وتر مستحبى
و اشاميدن آب است نه خوردن وغير ان بلى اقوى عدم اقتصار بر وتر وعدم اختصاص بحال دعاء است
بلكه در مطلق نافله وغير حال دعا نيز مبطل نيست هر چند خلاف احتياط است
(دهم) گفتن امين
بعد از سوره حمد عمدا در غير حال ضرورت چه بلند بگويد يا اهسته براى امام وماموم ومنفرد گفتن
امين در غير مقام مزبور بقصد دعا مانعى ندارد چنانچه سهوا يا در حال ضرورت مبطل نماز نيست
بلكه در حال ضرورت واجب است ولكن اگر ترك كند آن را عصيانا اقوى صحت نماز است
(يازدهم)
شك در عدد ركعات نماز دو ركعتى وسه ركعتى وشك در نماز چهار ركعتى كه يك طرف شك
يك يا دو باشد قبل از اكمال سجدتين وتفصيل ان خواهد امد
(دوازدهم) زياد كردن
يا كم كردن جزئى از اجزاء غير ركنى نماز عمدا وزياد كردن يا كم كردن ركن عمدا يا سهوا
(مسألة 40) اگر بعد
از سلام شك كند كه ايا در اثناء نماز حدثى از او سر زده يا نه بناء گذارد بر صحت نماز
(مسألة 41) اگر بداند كه خواب كرده اختيارا ونداند كه در نماز بوده يا بعد از نماز بنا گذارد كه بعد از نماز بوده
ونماز صحيح است واگر بداند كه خواب بر او غالب شده قهرا وشك كند كه بعد از نماز بوده يا در اثناء
ان اعاده نماز واجب است وهم چنين اگر خود را در سجده در خواب بيابد ونداند كه سجده اخيره نماز
بوده يا سجده شكر بايد نماز را اعاده كند ودر اين دو جا قاعده فراغ جارى نيست
(مسألة 42)
هر گاه در اثناء نماز در مسجد نجاستى به بيند پس اگر ازاله نجاست موقوف بر قطع نماز باشد نماز را
368

تمام كند بعد از ان ازاله نجاست كند واگر بدون قطع نماز ازاله ان ممكن باشد بانكه مستلزم انحراف
از قبله يا فعل كثير ماحى صورت نماز نباشد در بين نماز ازاله كند بعد از ان نماز را از همانجا تمام كند
(مسألة 43) بعضى گفته اند گريه بر حضرت سيد الشهداء ارواحنا فداه در نماز جايز است ولى مشكل است
(مسألة 44) اگر فعل كثير يا سكوت طولانى بعمل اورده وشك كند كه ايا صورت
نماز بان محو شده يا نه دور نيست كه بناء گذارد كه محو نشده لكن احوط اعاده نماز بعد از اتمام ان است
(فصل دويم) در مكروهات نماز وان چند چيز است (اول) التفات كمى بصورت بلكه بچشم
وبدل (دويم) بازى كردن با ريش يا دست ونحو ان (سيم) جمع كردن بين دو سوره در يك ركعت
بنابر اقوى اگر چه احوط ترك ان است (چهارم) انكه مرد جمع كند موى سر خود را ودر ميان
سر گره زند يا به پيچد آن را وسرهاى مو را فرو برد در بيخ ان يا ببافد وبه پيچد آن را بر دور سر يا ببافد
آن را ودرهم گره زند وبيندازد آن را پيش سر روى پيشانى واحوط ترك تمام انها است بلكه واجب است
ترك اخير در حال سجده (پنجم) رسيدن بر موضع سجود (ششم) آب دهن انداختن (هفتم)
شكستن انگشتان (هشتم) خميازه (نهم) دهن دره (دهم) ناله (يازدهم) اه كشيدن (دوازدهم)
نماز خواندن در حال غلبه بول يا غايط بلكه باد (سيزدهم) نماز خواندن در حال غلبه خواب ومنقول
است كه فرمود نماز نكن در حال كسالت وغلبه خواب وسنگينى (چهارم) دماغ پاك كردن
(پانزدهم) قدمين را در حال قيام متصل بيكديگر گذاردن (شانزدهم) گذاردن دست بر خاصره
(هفدهم) انگشتان را در يكديگر مثل شبكه كردن (هيجدهم) بهم گذاردن چشمان (نوزدهم)
پوشيدن چكمه يا جوراب تنگ كه او را فشار دهد (بيستم) حديث نفس كه در دل ترتيب امور دنيويه
دهد (بيست ويكم) ناخن گرفتن ويا گرفتن مو بدندان (بيست ودويم) نگاه كردن بنقش انگشتر
وقران وكتاب وخواندن ان (بيست وسيم) گذاردن دست بر ورك وتكيه كردن بر ان در حال قيام
(بيست وچهارم) ساكت شدن در حال قرائت يا ذكر براى شنيدن آنچه قائل مىگويد (بيست وپنجم)
آنچه منافى خشوعى باشد كه در نماز مطلوب است
(مسألة 1) بايد نمازگذار اجتناب كند از
چيزهائيكه مانع قبول نماز است مثل عجب ودلال وندادن زكوة ونشوز زن وفرار كردن عبد از اقاى
خود وحسد وكبر وغيبت وخوردن حرام وشرب مسكر بلكه جميع معاصى زيرا كه خدا فرموده انما
369

يتقبل الله من المتقين
(مسألة 2) در اخبار وارد شده كه جمله از افعال در نماز جايز است ومبطل
نماز نيست وبايد اقتصار نمود بر محل حاجت وضرورت عرفيه وان شمردن ركعات نماز است با انگشتر
يا سنگ ريزه كه در دست گيرد وسنگ ريزه را در محل سجود پهن وتسويه نمودن وپاك كردن خاك
پيشانى ودميدن بسجده گاه در صورتيكه از دميدن دو حرف ظاهر نشود ودست بديوار يا زانو زدن
يا دست بدست زدن يا اشاره كردن براى اعلام ديگرى يا بيدار كردن خوابيده وسنگ زدن بسگ
وغير ان وعصا بدست ديگرى دادن وحمل طفل وشير دادن او وخاراندن بدن ويك قدم يا دو قدم
پس وپيش رفتن وكشتن مار وعقرب وكيك وپشه وشپش وزير خاك كردن انها وفضله كبوتر را
از رخت دور كردن وكندن سر سوزه ودست كشيدن روى دمل ودست بعورت گذاردن وكندن
دندان متحرك و كلاه از سر برداشتن يا بسر گذاردن ودر ركوع يا سجود دست برداشتن براى خاراندن
بدن وگردانيدن تسبيح ونظر باسمان انداختن وپاك كردن آب دماغ از مسجد وشستن لباس يا بدن
از قى وخون دماغ
(فصل سيم) در احكام قطع نماز بدان كه فريضه را در حال اختيار جايز
نيست باطل كند واحوط باطل نكردن نافله است نيز اگر چه اقوى جواز ان است وجايز است باطل
كردن فريضه براى حفظ مال يا دفع ضرر مالى يا بدنى مثل قطع كردن نماز براى گرفتن غلام
يا مديون يا دزد يا حيوان ونحو ان اگر بخواهد بگريزد وگاهى قطع نماز واجب مىشود مثل انكه حفظ
نفس او يا نفس محترمه ديگرى يا ماليكه حفظ ان شرعا واجب است متوقف بر قطع نماز باشد وگاهى
قطع نماز مستحب است وان جائى است كه حفظ مال مستحب الحفظ متوقف بر قطع نماز باشد ومثل
قطع ان قبل از ركوع در صورتيكه اذان واقامه را فراموش كرده باشد وگاهى قطع ان جايز است
مثل دفع ضرر ماليكه تلف ان مضر بحال او نباشد ودور نيست كراهت قطع ان براى دفع ضرر مال
بسيار كم وبنابر اين قطع فريضه باحكام پنجگانه منقسم مىشود
(مسألة 1) اگر نذر دو ركعت نماز
كرده باشد وبقصد وفاء نذر بان شروع كند احوط قطع نكردن ان است بخلاف انكه نافله مخصوصى را
نذر كرده باشد كه قطع ان جايز نيست
(مسألة 2) اگر در اثناء نماز نجاستى در مسجد به بيند
يا در انوقت نجس شود ظاهر عدم جواز قطع نماز فريضه است در وسعت وقت براى ازاله نجاست
بلى در صورتيكه اگر نماز را قطع نكند قدرت او بر ازاله فوت شود ظاهر وجوب قطع است واما
370

در ضيق وقت نماز قطع ان جايز نيست بلا اشكال
(مسألة 3) اگر اداء دين واجب الاداء بمطالبه
طلبكار متوقف باشد بر قطع نماز ظاهر وجوب قطع است در وسعت وقت نه در ضيق ومحتمل است
كه در وقت مضيق واجب شود اقدام بر اداء با اشتغال بنماز
(مسألة 4) در موارديكه قطع نماز
واجب است هر گاه قطع نكرد وبنماز مشغول شد بسبب ترك واجب گنه كار است ولكن ظاهر
صحت نماز است واحوط اعاده ان است خصوصا در صورتيكه دفع ضرر واجب متوقف بر قطع
باشد
(مسألة 5) در جائيكه قطع نماز جايز يا واجب باشد وبخواهد قطع كند مستحب است بگويد
السلام عليك ايها النبى ورحمة الله وبركاته
(باب نهم در نماز آيات است)
وان واجب است بر مرد وزن وخنثى وسبب ان چند چيز است (اول ودويم) گرفتن قرص افتاب
وماه ولو بعض انها اگر چه باعث خوف كسى نباشد (سيم) زلزله كه حركت كردن زمين باشد
اگر چه موجب خوف نباشد بنابر اقوى (چهارم) هر چيزيكه باعث خوف غالب مردم باشد از آيات
اسمانى يا زمينى مثل باد سياه يا سرخ يا زرد وظلمت شديده وصاعقه سخت وصيحه اسمانى وصداى بلند
كه از خراب شدن ديوارى وامثال ان پيدا شود واتشى كه در اسمان ظاهر شود وفرو رفتن زمين
وغير انها از اياتيكه باعث خوف غالب مردم باشد بخلاف انكه مخوف غالب نباشد كه نماز واجب
نيست حتى بر نادريكه بترسد وهم چنين در گرفتن افتاب يا ماه ببعض كواكب
وگرفتن بعض كواكب ببعض ديگر در صورتيكه موجب خوف غالب مردم نباشد كه باعث وجوب نماز آيات نيست مترجم
گويد چون مشاهده خسوف يا كسوف يا زلزله وامثال انها كند سزاوار آنست كه بفكر اهوال اخرت
وزلزله هاى انروز پر وحشت وظلمت صحراى قيامت وگرفتن ماه و خورشيد ان روز افتد پس پناه
بخدا برد منقول است كه خوف ودهشت در وقت حصول آيات از شعار شيعيان واههل ايمان است
ووقت نماز كسوفين از شروع در گرفتن است تا تمام منجلى شود بنابر اقوى واز ان تاخير نيندازد ودر
انوقت نمازيكه مىكند اداء است لكن احوط ان است كه تاخير نيندازد از زمان شروع بانجلاء وبر
فرض تاخير احوط آنست كه قصد اداء وقضا نكند واما نماز زلزله وساير آيات مخوفه پس وقتى ندارد
بلكة بمجرد حصول سبب واجب است مبادرت بنماز واگر معصيت كرد وتاخير انداخت بعد از ان
371

تا اخر عمر اداء است
واما كيفيت نماز آيات پس دو ركعت است با ده ركوع در هر ركعتى پنج
ركوع وبعد از ركوع پنجم دو سجده وبعد از ركوع دهم دو سجده بعمل اورد وتفصيل ان اين است كه
مقارن نيت تكبيرة الاحرام بگويد وحمد وسوره بخواند وركوع كند وبعد از سر بلند كردن از ركوع
دوباره حمد وسوره بخواند وركوع كند وهم چنين تا پنج ركوع بعمل ايد با پنج مرتبه حمد وسوره
وبعد از سر برداشتن از ركوع پنجم دو سجده بجا اورد وبرخيزد براى ركعت دويم وحمد وسوره بخواند
وركوع كند مثل ركعت اولى تا پنج ركوع در ان نيز بعمل اورد با پنج مرتبه حمد وسوره وبعد از سر
بلند كردن از ركوع اخير دو سجده كند وتشهد بخواند وسلام گويد وفرق نيست كه يك سوره را
در هر قرائتى مكرر كند يا در هر كدام سوره ديگرى بخواند بلكه جايز است يك سوره را تفريق
و تجزيه كند بين ركوعات پس در قيام اول از ركعت اولى بعد از حمد يك ايه يا كمتر يا زيادتر از يك
سوره را بخواند وركوع كند وبعد از سر برداشتن از ان بعض ديگر ان سوره را بخواند وركوع كند
وهم چنين تا در قيام پنجم سوره را تمام كند وبعد از ركوع پنجم سجدتين را بعمل اورد وبراى ركعت
دويم برخيزد ودر قيام اول حمد تمام با بعض سوره بخواند وبركوع رود وبلند شود ومثل ركعت اول در
هر قيامى بعض ان سوره را بخواند تا در قيام دهم تتمه سوره را بخواند وبعد از ركوع دهم سجدتين
بعمل اورد وتشهد بخواند وسلام گويد تا انكه در هر ركعتى يك مرتبه سوره حمد ويك سوره تمام
خوانده شود با تفريق سوره بر پنج قيام وواجب است سوره تمام شود در هر ركعتى واگر زياده از
يك سوره در يك ركعت بخواند ضرر ندارد واحوط واقوى آنست كه سوره را از ان موضعيكه در قيام سابق
قطع كرده در قيام بعد از همانجا شروع كند چنانچه ماداميكه سوره تمام نشود خواندن حمد مشروع
نباشد وبعد از انكه در قيامى سوره تمام شود در قيام بعد سوره حمد را بايد بخواند بخلاف صورتيكه
سوره تمام نشده ركوع كند كه در قيام بعد بدون حمد سوره را از آنجا كه قطع كرده بخواند و هر گاه
در قيام پنجم سوره را ناتمام گذارده بركوع رود وسجدتين بعمل اورد در قيام اول از ركعت دويم بايد
حمد را بخواند وسوره ناتمام را از محل قطع بخواند ودر صورت تفريق سوره جايز است زياده از يك
سوره در هر ركعتى بخواند وبر فرض تمام شدن سوره در قيام لاحق حمد را بايد اعاده كند
(مسألة 1) نماز آيات را بچند كيفيت مىتواند بخواند (اول) انكه در هر قيامى پيش از ركوع يك حمد ويك
372

سوره تمام بخواند كه مجموعا در هر ركعتى پنج حمد وپنج سوره مىشود وبعد از ركوع پنجم ودهم
سجدتين بعمل اورد (دويم) انكه در هر ركعتى در قيام اول يك سوره حمد تمام بخواند ويك سوره
را تبعيض كند در هر قيامى بعض آن را بخواند تا در قيام پنجم سوره تمام شود كه در تمام نماز دو مرتبه
حمد ودو سوره تمام بخواند (سيم) انكه در ركعت اولى مثل صورت اولى در هر قيامى يك حمد
ويك سوره تمام بخواند تا پنج حمد وپنج سوره در ركعت اولى خوانده شود ودر ركعت دويم مثل
صورت دويم عمل نمايد كه در قيام اول از ان حمد را بخواند وسوره را بر پنج قيام قسمت كند
(چهارم) عكس صورت سيم (پنجم) انكه در هر كدام از دو ركعت زياده از يك سوره بخواند
بانكه در بعض قيام ها سوره را تمام كند ودر بعض قيام ها سوره را تفريق كند ودر اين فرض در
هر ركعتى زياده از يك حمد بايد بخواند زيرا كه بعد از تمام سوره در قيامى بايد در قيام لاحق حمد
وسوره را اعاده كند (ششم) انكه در ركعت اولى مثل صورت اول عمل كند ودر ركعت دويم
مثل صورت پنجم (هفتم) عكس صورت ششم (هشتم) در ركعت اولى مثل صورت دويم عمل
كند ودر ركعت دويم مثل صورت پنجم (نهم) عكس اين صورت وبهتر اختيار صورت اولى است
(مسألة 2) معتبر است در نماز آيات آنچه در نماز يوميه معتبر است از اجزاء وشرايط واذكار واجبه
ومندوبه
(مسألة 3) در هر قيام جفتى بعد از قرائت وپيش از ركوع مستحب است قنوت بخواند
پس در مجموع دو ركعت پنج قنوت مىشود وجايز است اكتفاء كند بدو قنوت يكى پيش از ركوع
پنجم وديگرى پيش از ركوع دهم وجايز است اقتصار بر يك قنوت پيش از ركوع دهم
(مسألة 4) مستحب است پيش از سرازير شدن براى ركوع وبعد از بلند شدن از ان تكبير بگويد
(مسألة 5) مستحب است بعد از ركوع پنجم ودهم بگويد سمع الله لمن حمده
(مسألة 6) چون نماز آيات دو
ركعت است احكام نماز دو ركعتى در ان جاريست وپنج ركوع در هر ركعتى حكم اجزاء يك ركعت را
دارد پس اگر شك كند در ركوعات بين اقل واكثر در صورتيكه در محل است بنا را بر اقل گذارد
واگر از محل ان گذشته بانكه داخل سجود شده باشد بنابر صحت گذارد وبمجرد شك در ان نماز باطل
نمىشود بلى اگر در ركوعى شك كند كه پنجم است تا ركوع اخر ركعت اولى باشد يا ششم است
تا ركوع اول ركعت دويم باشد نماز باطل مىشود زيرا كه شك او بر مىگردد بشك ما بين يك ركعت
373

يا دو ركعت
(مسألة 7) ركوعات در اين نماز اركان ان مىباشد كه بزياده ونقيصه ان عمدا وسهوا
نماز باطل مىشود مثل نماز يوميه
(مسألة 8) كسيكه از نماز خسوف وكسوف يك ركعت از آن را
در وقت خود دريابد اداء است بلكه هم چنين است اگر وقت كسوفين زياده از مقدار يك ركعت
نباشد بلكه اگر وقت خسوف يا كسوف كمتر از مقدار يك ركعت باشد نيز اداء است
(مسألة 9) اگر بر خسوف يا كسوف مطلع شود ودر نماز اهمال كند تا وقت ان بگذرد گناه كرده وبايد قضاء
كند وهم چنين در صورتيكه فراموش كند نماز را تا وقت منقضى شود قضا واجب است واما اگر
بر خسوف يا كسوف مطلع نشود تا وقت منقضى شود پس اگر قرص خورشيد يا ماه تمام گرفته باز
قضاء ان واجب است بخلاف صورتيكه خسوف يا كسوف كلى نباشد كه قضاء ان واجب نيست
ودر غير كسوفين از ساير آيات پس اگر مطلع بر ان شد ونماز را عصيانا يا نسيانا تعويق انداخت بايد
آن را بعمل اورد مادام العمر واگر مطلع نشد بر ان تا وقت ان وزمان متصل بان گذشت در وجوب نماز
بعد از اطلاع بان اشكال است لكن احتياط بنماز مادام العمر فورا ففورا ترك نشود
(مسألة 10)
اگر مطلع شد بر آيات ونماز آن را بعمل اورد وبعد از گذشتن وقت يا بعد از زمان متصل بان ظاهر
شد كه نماز او فاسد بوده بايد آن را اعاده يا قضا كند
(مسألة 11) اگر در وقت نماز يوميه يكى
از آيات حاصل شد پس هر گاه وقت هر دو نماز موسع باشد مخير است ما بين انها هر كدام را بخواهد
مقدم دارد اگر چه احوط مقدم داشتن نماز يوميه است واگر وقت يك كدام از انها مضيق ووقت
ديگر موسع باشد مضيق را مقدم دارد واگر وقت هر دو مضيق باشد يوميه را مقدم دارد
(مسألة 12)
اگر شروع كند بنماز يوميه در وقت موسع ودر اثناء ان معلوم شود كه وقت نماز آيات مضيق است
قطع كند نماز يوميه را وبنماز آيات مشغول شود واگر بنماز آيات مشغول شود ودر اثناء ان ظاهر شود
كه وقت اجزاء يوميه مضيق است بايد قطع كند آن را وبنماز يوميه مشغول شود وبعد از ان نماز آيات را
از آنجا كه قطع كرده تمام كند در صورتيكه منافى ديگرى غير از فصل نماز بعلم نياورده باشد والا
از سر گيرد بلكه اقوى جواز قطع نماز آيات واشتغال بيوميه است نيز در صورتيكه وقت فضيلت
يوميه مضيق شود وبعد از فراغت از يوميه از جائيكه قطع كرده نماز آيات را تمام كند لكن خلاف احتياط است
(مسألة 13) در نماز آيات مستحب است چند چيز (اول ودويم وسيم) قنوت
374

وتكبيرات پيش از ركوع وبعد از ان وسمع الله لمن حمده گفتن چنانچه گذشت (چهارم) بجماعت
بعمل اوردن چه در اداء وچه در قضا چه تمام قرص گرفته باشد يا بعض ان وقول بعدم جواز جماعت در
صورتيكه تمام قرص نگرفته باشد ضعيف است ودر جماعت نماز آيات قرائت از ماموم ساقط است
مثل نماز يوميه وساير افعال و اقوال نماز ساقط نمىشود (پنجم) طول دادن ان خصوصا در نماز
خورشيد گرفتن (ششم) انكه اگر فارغ شود از نماز پيش از باز شدن تمام ان بنشيند در جاى نماز
خود وبذكر ودعاء مشغول شود تا تمام ان باز شود يا انكه نماز آيات را اعاده كند (هفتم) خواندن
سوره هاى طولانى مثل سوره يس ونور وروم وكهف ونحو انها (هشتم) تمام كردن سوره در هر
قيامى (نهم) انكه هر كدام از قنوت وركوع وسجود آن را بقدر قرائت ان طول دهد تقريبا (دهم)
انكه قرائت آن را بلند بخواند در شب يا روز حتى در گرفتن خورشيد بنابر اصح (يازدهم) انكه نماز را زير
اسمان بخواند (دوازدهم) در مسجد بلكه در فضاء مسجد بجا اورد
(مسألة 14) دور نيست طول
دادن نماز آيات براى امام نيز مستحب باشد اگر چه سنت است براى امام تخفيف دادن در نماز
يوميه بواسطه مراعات اضعف مامومين
(مسألة 15) جايز است داخل شدن در جماعت در صورتيكه
درك كند ركوع اول از ركعت اولى يا ركعت دويم را بخلاف انكه ركوع اول را درك نكند وبخواهد
در ركوع هاى بعد اقتدا كند كه داخل شدن در جماعت مشكل است بسبب لزوم اختلال نظام بين
نماز ماموم با امام
(مسألة 16) اگر يكى از چيزهائيكه موجب سجده سهو در نماز يوميه مىشود در
نماز آيات حاصل شود ظاهر ان است كه بايد بعد از ان بعمل اورد مانند يوميه
(مسألة 17) در
نماز آيات قاعده تجاوز از محل وعدم تجاوز در صورت شك در جزء يا شرط جاريست مثل نماز يوميه
(مسألة 18) ثابت مىشود كسوف وخسوف وساير آيات بعلم وشهادت دادن دو عادل وبخبر دادن
رصدى در صورتيكه اطمينان بصدق او حاصل شود اگر چه ثبوت بقول رصدى مشكل است لكن
احتياط ترك نشود وهم چنين در وقت كسوف يا خسوف ومقدار مكث انها
(مسألة 19) وجوب
نماز آيات مختص است ببلديكه آيات در ان واقع شده وبر غير ان بلد نماز آيات واجب نيست بلى
اطراف ونواحى متصله بان كه با ان بلد يك مكان محسوبند الحاق انها قوى است
(مسألة 20) نماز
آيات بر هر مكلفى واجب است مگر بر حائض ونفساء كه از انها ساقط است اگر چه احوط بر انها بعد
375

از پاك شدن وغسل كردن انكه قضاء كند
(مسألة 21) اگر اسباب آيات متعدد باشد دفعة يا تدريجا
بايد بعدد اسباب نماز بخواند
(مسألة 22) در صورتيكه دو سبب از يك صنف آيات واقع شود
كه دو نماز آيات بايد بخواند تعيين يكى از انها در نماز لازم نيست بخلاف صورتيكه زياده از يك صنف
بر او باشد مثل خسوف وكسوف وزلزله كه احوط در نيت نماز تعيين سبب است ولو بنحو اجمال بلى
در صورتيكه از غير اصناف ثلثه مذكوره متعدد واقع شود از مخوفات تعيين در نيت لازم نيست
اگر چه احوط است
(مسألة 23) گذشت كه در صورتيكه جاهل باشد ومطلع نشود بر كسوفين
تا تمام انجلاء نماز ان كه بسبب جهل بايات فوت شده قضا ندارد مگر در صورتيكه تمام قرص گرفته
باشد پس اگر تمام قرص نگرفته ولكن بسبب احتراق بعض ان نور بقيه ان تمام شده واجب نيست
قضاء ان با جهل اگر چه احوط است بخصوص در صورتيكه عرفا صادق باشد كه تمام ان گرفته
(مسألة 24) اگر جماعتى خبر دادند او را بحدوث كسوف مثلا واز اخبار انها يقين بحدوث نكند وبعد
از گذشتن وقت صدق مخبرين ظاهر شد ظاهر ان است كه ملحق بجهل باشد كه قضاء ان واجب نباشد
مگر با احتراق تمام قرص وهم چنين است اگر دو نفر شهادت بان دادند ولكن عدالت انها معلوم نبود
وبعد از گذشتن وقت عدالت انها ظاهر شد ولكن احوط در هر دو صورت قضاء كردن نماز است
(باب دهم در احكام نماز قضاء است ودر ان سه فصل است)
(فصل اول) بدان كه واجب است قضاء كردن نماز يوميه كه از او فوت شده عمدا يا سهوا يا جهلا
يا بسبب انكه در تمام وقت نماز خواب بوده يا بسبب مرض ونحو ان از او فوت شده يا بسبب انكه
نمازى كه خوانده باطل بوده بانكه شرط يا جزئى از ان را فاقد بوده كه ترك ان موجب بطلان ان بوده
بانكه عمدا ترك كرده باشد يا انكه ركنى را ترك كرده باشد ولو سهوا واما نمازيكه از صبى فوت شده
قضاء ان واجب نيست مگر انكه در اثناء وقت بالغ شده باشد وهم چنين واجب نيست قضاء نماز
كسيكه در تمام وقت مجنون باشد چه جنون او هميشگى يا ادوارى باشد ونه بر كسيكه در تمام وقت
بيهوش باشد ونه بر كافر اصلى كه بعد از وقت اسلام بياورد نسبت بنمازهائيكه در حال كفر از او
فوت شده ونه بر كسيكه در تمام وقت حايض يا نفساء بوده
(مسألة 1) اگر صبى بالغ شود
ومجنون عاقل شود يا بيهوش بهوش ايد پيش از خارج شدن وقت واجب است بر انها كه نماز را اداء
376

كنند اگر چه از وقت مقدار يك ركعت نماز را بيشتر درك نكنند واگر ترك نمودند واجب است بر ايشان
قضاى ان وهم چنين حايض ونفساء اگر عذر انها زايل شود پيش از خروج وقت ولو بمقدار يك ركعت
مانده باشد چنانكه اگر جنون يا بيهوشى يا حيض يا نفاس عارض شود بعد از گذشتن مقدار نماز مختار
از اول وقت ونماز خود را نسبت بتكليف خود از قصر يا تمام با وضوء يا تيمم نخوانده باشد واجب است
بر او قضاء ان چنانچه در باب اوقات نماز گذشت (مسألة 2) اگر كافر پيش از خارج شدن وقت
ولو بمقدار يك ركعت از وقت مانده
مسلمان شود ونماز را اداء نكند قضاء ان واجب است
(مسألة 3)
در سقوط قضاء از مجنون وحايض ونفساء فرقى نيست بين انكه عذر انها قهرى باشد يا اختيارى كه از
كار خود انها حاصل شده باشد بلكه در مغمى عليه نيز چنين است اگر چه در صورتيكه بيهوشى از فعل
اختيارى او حاصل شده باشد احوط قضاء كردن ان است بخصوص اگر بر وجه معصيت باشد بلكه
احوط قضاء كردن تمام نمازهائى است كه از بيهوش فوت شود مطلقا اگر چه قهرا بيهوش شده باشد
(مسألة 4) كسيكه از دين اسلام مرتد شده وبسبب ارتداد نماز او فوت شود واجب است بعد
از برگشتن با سلام قضا كند آن را چه مرتد ملى باشد يا فطرى وقضاء از او صحيح است اگر چه عود از
ارتداد فطرى باشد بنابر اصح
(مسألة 5) واجب است بر مخالف قضا كند نمازهائى را كه از او
فوت شده يا انكه مخالف مذهب خود بعمل اورده بلكه اگر چه مطابق مذهب شيعه بعمل اورده باشد
بنابر احوط بخلاف نمازهائيكه مطابق مذهب خود بجا اورده كه قضا ندارد مگر انكه بعد از استبصار
وقت نماز ادائى باقى باشد كه اداء ان واجب وبر فرض مخالفت بايد آن را قضا كند واگر مستبصر شود
وبعد مخالف شود وبعد مستبصر شود احوط قضاء نمازهاى زمان مخالفت است اگر چه بر وفق مذهب
خود بجا اورده باشد
(مسألة 6) بر شارب الخمر قضاء نمازهائيكه از او فوت شده واجب است چه
دانسته شراب خورده باشد يا بجهل وچه اختيارا بر وجه عصيان شراب خورده باشد يا براى ضرورت
يا باكراه
(مسألة 7) قضاء نماز فاقد الطهورين واجب است واداء از او ساقط است اگر چه احوط
جمع بين اداء وقضاء ان است
(مسألة 8) كسيكه بر او نماز جمعه واجب عينى باشد اگر ترك كند
آن را تا وقت ان بگذرد ماداميكه وقت ظهر باقى است واجب است نماز ظهر ادائى بعمل اورد واگر
ان را نيز ترك كرد واجب است قضاء ظهر كند نه قضاء نماز جمعه
(مسألة 9) واجب است قضاء
377

ساير نمازهاى واجبى غير يوميه سواى نماز عيدين حتى قضاء نماز نافله را كه نذر كرده باشد در
وقت معين بجا اورد واجب است
(مسألة 10) قضاء نماز واجبى كه از او فوت شده هر وقت
از شبانه روز باشد مىتواند بجا اورد چه در سفر يا در حضر ونمازيكه در حضر از او فوت شده قضاء
آن را در سفر بايد تمام بخواند چنانچه نمازيكه در سفر از او فوت شده در حضر قضاء آن را بايد قصر بخواند
(مسألة 11) نمازيكه از مسافر در چهار موضع تخيير فوت شده احوط آن است قضاء آن را شكسته
بجا اورد چه در سفر قضا كند يا در حضر چه در اماكن تخيير يا در غير ان اگر چه دور نيست جواز
اتمام در قضاء ان در صورتيكه در اماكن مزبوره بعمل اورد بخصوص در صورتيكه از آنجا بيرون نرفته
باشد وبخواهد قضا كند
(مسألة 12) اگر از مسافر نمازيكه بايد جمع كند بين قصر واتمام فوت
شود در قضاء ان نيز بايد جمع كند
(مسألة 13) كسيكه در اول وقت حاضر بود ودر اخر وقت
مسافر يا بعكس ونماز از او فوت شود دور نيست كه در قضاء ان مخير باشد بين قصر يا تمام واحوط اختيار
كردن تكليف اخر وقت است واحوط از ان جمع بين قصر واتمام است
(مسألة 14) قضا كردن
نوافل يوميه مستحب موكد است بلكه دور نيست استحباب قضاء غير نوافل يوميه از نمازهاى مستحبى
كه وقت براى ان مقرر شده ولكن بهتر ان است كه قضاء انها را بعنوان احتمال مطلوبيت بعمل اورد
بخلاف نمازهائيكه وقت نداشته باشد كه هميشه اداء است وقضاء نوافلى كه در حال مرض از او
فوت شده موكد نيست وكسيكه عاجز باشد از قضا نمودن نوافل يوميه سنت است كه بدل هر دو
ركعتى از انها يك مد طعام صدقه دهد واگر متمكن از ان نباشد بدل هر چهار ركعت يك مد بدهد
واگر از ان نيز متمكن نباشد بدل نوافل شب يك مد وبدل نوافل روز مد ديگرى بدهد واگر از ان
نيز متمكن نباشد دور نيست استحباب يك مد بدل نوافل يك شبانه روز وقضاء نوافل را نيز هر وقتى
وهر جائى مىتوان بجا اورد مثل قضاء فرائض
(مسألة 15) ما بين قضاء نمازهاى واجبى غير يوميه
ترتيب لازم نيست نه ما بين انها ويوميه ونه ما بين بعض انها با بعض ديگر پس هر گاه قضاء نماز آيات
ويوميه بر او باشد هر كدام را بخواهد مقدم دارد اگر چه در فوت مؤخر باشد وهم چنين اگر قضاء
خسوف وكسوف بر او واجب باشد هر كدام را بخواهد مقدم دارد اگر چه در فوت مؤخر باشد
(مسألة 16) واجب است ترتيب در قضاء نمازهاى يوميه باين معنى كه آنچه رازودتر فوت شده
378

مقدم دارد بر نمازيكه بعد از ان فوت شده واگر ترتيب انها را نداند بايد تكرار كند آن را تا يقين نمايد
كه ترتيب حاصل شده مگر در صورتيكه انقدر نماز از او فوت شده كه تكرار انها موجب مشقتى
باشد كه تحمل آن را نتوان نمود پس اگر از او يك نماز ظهر ويك مغرب فوت شده وسابق را نداند
بايد يك ظهر ما بين دو مغرب يا يك مغرب ما بين دو ظهر بعمل اورد وهم چنين است در صورتيكه نماز
صبح وظهر يا مغرب وعشاء از دو روز يا صبح وعشا يا صبح ومغرب از او فوت شده باشد ونحو ان از
دو نمازيكه در عدد ركعت با يكديگر كم وزياد باشند كه بايد يكى از ان دو نماز را دو مرتبه وديگريرا
بين اندو بجا اورد تا ترتيب حاصل شود بخلاف دو نمازيكه در عدد ركعات باندازه يكديگر باشند
مثل ظهر وعشا يا عصر وعشا يا ظهر وعصر از دو روز كه كفايت مىكند دو نماز يكى بقصد نمازيكه
اول فوت شده ودويم بقصد انكه دويم فوت شده وهم چنين در صورتيكه زيادتر از دو نماز قضا بر او
باشد كه با اختلاف ركعات بايد مكرر كند وبا تساوى بقصد اول ما في الذمه فالاول بجا اورد
(مسألة 17) اگر پنج نماز از او فوت شده صبح وظهر وعصر ومغرب وعشا وترتيب فوت انها را
نداند بايد انقدر نماز را مكرر نمايد تا يقين بحصول ترتيب پيدا كند بانكه پنج شبانه روز نماز قضا
بجا اورد وهم چنين اگر شش نماز بر او باشد بايد شش شبانه روز نماز قضا بعمل اورد وانچه زيادتر
باشد بعوض هر نماز يك شبانه روز بر ان بيفزايد
(مسألة 18) اگر نمازهاى معلومه از او فوت
شده در سفر وحضر وترتيب فوت انهارا نداند بعدد هر نمازى يك شبانه روز نماز بجا اورد علاوه
نمازهاى چهار ركعتى را مكرر كند بقصر وتمام
(مسألة 19) اگر بداند يكى از دو نماز ظهر وعصر
از او فوت شده ونداند كدام است كفايت مىكند يك نماز چهار ركعتى بقصد ما في الذمه
(مسألة 20) در مفروض مسألة سابق اگر احتمال دهد فوت ديگرى را نيز احوط عدم اقتصار بر يك
نماز بقصد ما في الذمه بلكه اتيان بهر دو است
(مسألة 21) اگر بداند يك نماز از نمازهاى يوميه از او
فوت شده كفايت مىكند سه نماز يك صبح ويك مغرب ويك چهار ركعتى بقصد مردد ما بين ظهر
وعصر وعشا بجا اورد ومخير است در ان ما بين جهر واخفات واگر مسافر بوده كفايت مىكند دو نماز
يك مغرب ويك دو ركعتى بقصد مردد بين صبح وظهر وعصر وعشاء ودر صورتيكه نداند در وقت
فوت مسافر بوده يا حاضر سه نماز كافى است يك مغرب ويك دو ركعتى مردد بين چهار نماز ويك
379

چهار ركعتى مردد بين سه نماز
(مسألة 22) اگر بداند دو نماز از شبانه روز از او فوت شده
كفايت مىكند قضاء چهار نماز پس اگر ابتداى محتمل او از صبح است اول صبح را بخواند بعد از
ان يك چهار ركعتى مردد بين ظهر وعصر وبعد از ان مغرب وبعد از ان يك چهار ركعتى مردد بين
عصر وعشاء واگر اول محتمل او ظهر باشد اول يك چهار ركعتى مردد بين ظهر وعصر وعشاء بعمل
اورد وبعد از ان مغرب وبعد از ان يك چهار ركعتى مردد بين عصر وعشا وبعد از ان صبح بعمل
اورد ودر صورتيكه مسافر باشد كفايت مىكند سه نماز پس اگر اول ان صبح است يك دو ركعتى
مردد بين صبح وظهر وعصر ويك مغرب وبعد از ان يك دو ركعتى بين ظهر وعصر وعشاء بعمل
اورد واگر اول ان ظهر است يك دو ركعتى مردد بين ظهر وعصر وعشاء وبعد
از ان مغرب وبعد از ان يك دو ركعتى مردد بين عصر وعشا وصبح بعمل اورد ودر صورتيكه نداند مسافر بوده يا حاضر
پنج نماز بجا اورد بانكه اگر اول ان صبح است يك دو ركعتى مردد بين صبح وظهر وعصر بجا اورد
بعد از ان يك چهار ركعتى مردد بين ظهر وعصر بعد از ان مغرب بعد از ان يك دو ركعتى مردد بين
ظهر وعصر وعشا وبعد از ان يك چهار ركعتى بين عصر وعشا بجا اورد ودر صورتيكه اول ان ظهر باشد
يك دو ركعتى مردد بين ظهر وعصر ويك چهار ركعتى مردد بين ظهر وعصر وعشا وبعد از ان مغرب
وبعد از ان يك دو ركعتى بين عصر وعشا وصبح وبعد از ان يك چهار ركعتى مردد بين عصر وعشا بجا اورد
(مسألة 23) اگر بداند قضاء سه نماز از پنج نماز يوميه بر او هست پس اگر حاضر باشد
پنج نماز بترتيب بعمل اورد واگر مسافر باشد كفايت مىكند چهار نماز يك دو ركعتى مردد بين
صبح وظهر ويك دو ركعتى مردد بين ظهر وعصر بعد از ان مغرب بعد از ان يك دو ركعتى مردد
بين عصر وعشا بجا اورد واگر نداند كه حاضر بوده يا مسافر هفت نماز بجا اورد دو ركعت مردد بين
صبح وظهر وعصر بعد از ان ظهر وعصر تمام بعد از ان يك دو ركعتى مردد بين ظهر وعصر بعد از ان
مغرب بعد از ان دو ركعت مردد بين عصر وعشا بعد از ان چهار ركعت نماز عشا بجا اورد واز آنچه
ذكر شد حال صورتيكه اول دوره خود را ظهر يا غير ان قرار دهد ظاهر شد
(مسألة 24) اگر بداند
قضاء چهار نماز از پنج نماز يوميه بر او هست بايد قضاء پنج نماز بترتيب بعمل اورد واگر مسافر
بوده بايد پنج نماز بترتيب بعمل اورد نهايت انكه نماز ظهر وعصر وعشا را قصر كند واگر نداند وقت
380

فوت حاضر بوده يا مسافر بايد هشت نماز بجا اورد مثل انكه بداند كه پنج نماز از يك شبانه روز
بر او بوده ونداند كه وقت فوت حاضر بوده يا مسافر
(مسألة 25) اگر بداند قضاء پنج نماز مرتب
بر او هست واول دور ان را نداند بايد نه نماز بترتيب بجا اورد واگر بداند شش نماز مرتب بر او
هست واول دوره آن را نداند بايد ده نماز مرتب بخواند واگر بداند هفت نماز مرتب بر او هست بايد
يازده نماز مرتب بعمل اورد ودر تمام صور مذكوره ابتداء بهر نمازى كه بخواهد بنمايد وهم چنين است
هر چه بالا رود وميزان تحصيل يقين بترتيب در نمازهاى متعدده كه بترتيب از او فوت شده و مبدأ
ان را نمىداند ان است كه اولا پنج نماز مرتب بخواند واز هر كدام بخواهد شروع كند واين پنج نماز را
يك نماز حساب كند وبقيه آن را بعمل اورد پس اگر مثلا يك ماه يا يك سال نماز قضاء مرتب بر او
باشد و مبدأ دور را نداند پنج نماز كند وانرا يك نماز حساب وتتمه ماه يا سال را بترتيب بعمل اورد
وترتيب حاصل شده
(مسألة 26) كسيكه بداند نماز معينى مثل صبح با ظهر مثلا از او مكرر
فوت شده وعدد ان را نداند جايز است در قضاء ان اكتفاء كند بمقدار معلوم بنابر اقوى اگر چه
احوط تكرار ان است تا يقين بفراغ ذمه حاصل كند خصوصا در صورتيكه سابقا علم بعدد نماز قضاء
داشته وبعد از ان فراموش كرده باشد وهم چنين است اگر بداند كه نمازهاى مختلف از او فوت شده
ومقدار ان را نداند لكن در مقدار معلوم واجب است تحصيل ترتيب بتكرار نماز بلكه در صورتيكه
بخواهد احتياط كند تحصيل يقين بفراغ نيز ترتيب لازم است
(مسألة 27) نماز قضا واجب
فورى نيست بلكه واجب موسع است مادام العمر در صورتيكه منجر نشود بمسامحه در اداء تكليف
وبسستى در ان
(مسألة 28) واجب نيست مقدم داشتن نماز قضا بر اداء بلكه جايز است بر
كسيكه نماز قضا بر ذمه او است در وسعت وقت نماز ادا بجا اورد اگر چه احوط مقدم داشتن قضا بر
اداء است بخصوص نمازيكه همان روز از او فوت شده بلكه اگر شروع كند در نماز اداء پيش از قضا
مستحب است عدول كند از اداء بقضاء ماداميكه از محل عدول نگذشته باشد
(مسألة 29) اگر
چند روز نماز قضا بر او باشد ونماز انروز هم از او فوت شود ومتمكن نباشد كه تمام نمازهاى قضا را بعمل
اورد يا انكه بنا نداشته باشد بجا اورد اولى واحوط آن است كه نماز قضاء انروز را مقدم دارد بر نماز اداء
ولكن اكتفاء بان نكند بلكه بعد از قضاء نمازهاى سابق ان نماز را نيز بمقتضاى ترتيب اعاده كند
381

(مسألة 30) در صورتيكه احتمال دهد كه ذمه او مشغول باشد بنمازى يا نمازهاى عديده اگر چه
يقينى نباشد سنت است كه از باب احتياط تحصيل يقين بفراغت ذمه كند وهم چنين در صورتيكه
در نمازهائيكه كرده احتمال فساد بدهد
(مسألة 31) كسيكه نماز قضا بر ذمه او باشد جايز است
كه نماز مستحبى بجا اورد بنابر اقوى چنانچه جايز است نافله در وقت فريضه
(مسألة 32) كسيكه
نماز قضاء بر ذمه او باشد جايز نيست ديگرى را نايب بگيرد براى نماز خود ماداميكه زنده است
اگر چه عاجز شده باشد از بجا اوردن ان
(مسألة 33) جايز است نماز قضا را بجماعت بعمل اورد
چه نماز امام نيز قضا باشد يا اداء بلكه بجماعت بجا اوردن ان سنت است وواجب نيست كه نماز امام
وماموم متحد باشد بلكه جايز است اقتدا كردن هر كدام از يوميه بديگرى
(مسألة 34) احوط
آن است كه كسانيكه از نماز مختار معذور مىباشند قضاء نماز را تاخير بيندازند تا زمان رفع عذر مگر
انكه بدانند كه تا اخر عمر عذر انها مرتفع نخواهد شد يا بترسند از مرگ مفاجات
(مسألة 35) مستحب
است طفل مميز را عادت دهند بر قضا كردن نمازهائيكه از او فوت شده چنانچه سنت است عادت
دادن انها بر بجا اوردن فرائض ونوافل بلكه بر هر عبادتى واقوى مشروعيت وصحت عبادات انهاست
(مسألة 36) واجب است بر ولى كه منع كنند اطفال را از آنچه مضر بانها يا بديگران باشد واز آنچه
از شريعت مقدسه معلوم باشد كه وجود آن را در خارج نخواسته اند بسبب فساد ان مثل زنا ولواط
وغيبت بلكه غنا نيز على الظاهر واز خوردن اعيان نجسه واشاميدن ان از چيزهائيكه مضر است بخلاف
چيزهاى متنجس كه منع كردن ايشان از انها واجب نيست بلكه حرمت خورانيدن ان بايشان معلوم
نيست واما پوشيدن حرير وطلا ونحو ان كه بر مرد حرام است اقوى آنست كه منع پسر مميز از انها
واجب نيست چه رسد بغير مميز بلكه باكى ندارد كه بانها به پوشانند اگر چه بهتر ترك آن است بلكه بهتر
منع كردن از ان است
(فصل دويم) بدان كه هر گاه نماز يا روزه يا نحو انها از عبادات از ميت
فوت شده جايز است كسى را اجير كنند كه قضاء انها را بنيابت ميت بعمل اورد وذمه ميت فارغ
مىشود بفعل اجير چنانچه جايز است كسى تبرع كند بنيابت ميت وجايز نيست استيجار يا تبرع
بواجبات از زنده اگر چه عاجز از مباشرت باشند مگر در خصوص حج در صورتيكه مستطيع بوده واز
مباشرت ان عاجز شده باشد بلى جايز است بعد از بجا اوردن عملى انكه ثواب آن را براى زنده يا مرده
382

هديه قرار دهند وجايز است نيابت از زنده در بعض مستحبات
(مسألة 1) كفايت نمىكند در
فراغت ذمه ميت از واجبات انكه كسى ان را بعمل اورد وثواب آن را هديه ميت كند بلكه بايد بقصد
نيابت ميت بعمل اورد بانكه خود را بجاى او قرار دهد يا انكه بقصد آنچه بر ذمه او است بجا اورد
اگر چه خود را بجاى او قرار ندهد نظير اداء دين ديگرى كه متبرع را مىرسد خود را بجاى مديون قرار
دهد ودين او را اداء كند و مىشود بدون تنزيل خود به منزله او تبرع نمايد واز خود دين او را بدهد بلكه
اجير نيز اين دو قسم در او متصور است ولازم نيست خود را نائب او قرار دهد بلكه كافى است
خود او عمل را بقصد تفريع ذمه ميت بجا اورد دين خدائى او را ادا نمايد
(مسألة 2) در صحت
عمل اجير ومتبرع معتبر است قصد قربت وتحقق قصد قربت از متبرع بى اشكال است واما بالنسبه
باجير كه قصد گرفتن اجرت دارد پس در صحت عمل او اشكال شده است بلكه باين سبب بعضى
گفته اند كه قصد قربت در ان شرط نيست بلكه گفته اند كفايت مىكند بجا اوردن صورت عمل
بنيابت او لكن تحقيق ان است كه گرفتن اجرت منافى با قصد قربت نيست بلكه اجرت داعى مىشود
بر نماز بقصد قربت از قبيل نماز حاجت ونماز طلب باران كه حصول حاجت وامدن باران داعى
نماز بقصد قربت است وممكن است كه بگوئيم چون بمقتضاى اجاره عمل بان واجب است پس بقصد
امتثال امر اجاره نماز بجا اورد كافى است در صحت ان زيرا كه امر اجاره تابع عملى است كه متعلق
اجاره است هر گاه انعمل عبادت باشد امر اجاره تعبدى است والا توصلى
(مسألة 3) كسيكه بر
ذمه او واجبى باشد مثل قضاء نماز وروزه وغير انهااز واجبات واجب است وصيت كند كه انها را
بعمل اورند بخصوص مثل زكوة وخمس ومظالم وكفارات از واجبات ماليه وواجب است بر وصى
كه واجبات ماليه را از اصل تركه بيرون كند وبدهد وحج واجب اگر چه بنذر ونحو ان واجب شده
باشد از واجبات ماليه است بلكه وجوب بيرون كردن اجرت صوم وصلوة از واجبات بدنيه از اصل
تركه نيز خالى از قوت نيست زيرا كه انها طلب خدا است ودين الله احق ان يقضى
(مسألة 4) اگر وارث يا وصى بدانند كه واجبات مذكوره بر ذمه ميت است بايد آن را از تركه بيرون كنند اگر چه
وصيت بان نكرده باشد وظاهر آنست كه بخبر دادن او باشتغال ذمه خود اكتفا بتوان نمود در وجوب
بيرون كردن ان از اصل تركه
(مسألة 5) هر گاه وصيت كند بنماز وروزه ونحو انها
383

وتركه نداشته باشد واجب نيست بر وصى يا بر وارث كه از مال خود بوصيت او رفتار كنند يا خودشان
نماز وروزه را بجا اورند مگر آنچه از نماز وروزه از انها بسبب عذر فوت شده باشد كه در اين
صورت بر ولى واجب است اگر چه وصيت بان نكرده باشد وبا نبودن تركه اگر وصيت كند كه
فرزند خودش مباشرت عملى نمايند لزوم عمل بوصيت احوط است فرزند پسر باشد يا دختر اگر چه
انعمل بر ولى واجب نباشد يا انكه وصيت كند غير ولى از اولاد خود را بشرط انكه ان عمل بسبب
زيادى مستلزم حرج نباشد بخلاف وصيت بغير فرزند كه اطاعت ميت بر او واجب نباشد كه عمل
كردن بان واجب نيست چنانچه در وصيت بفرزند در صورتيكه متمكن از مباشرت نباشد استيجار
ان واجب نيست چنانچه واجب نيست عمل بان اگر وصيت باستيجار كند نه بمباشرت
(مسألة 6)
اگر وصيت كند بعملى من باب الاحتياط آن را نيز بايد از اصل تركه بيرون كنند بخلاف وصيت بعمل
مستحبى من باب الاحتياط كه عمل بان واجب است ولكن بايد آن را از ثلث بيرون كنند وهم چنين اگر
وصيت كند باستيجار صوم وصلوة زياده از عمر خود كه بايد بان عمل كنند واز ثلث مال بيرون
كنند زيرا كه محتمل است مقدار زياده را بسبب احتمال خلل در عمل اجير خواسته باشد واما اگر
يقين داشته باشد كه ذمه ميت بصوم وصلوة مشغول نيست عمل بان وصيت واجب نيست بلكه جواز
ان محل اشكال است
(مسألة 7) اگر كسى خود را اجير ديگرى كند براى نماز يا روزه يا حج
وپيش از عمل كردن بان بميرد پس اگر قرار داده خودش بعمل اورد اجاره نسبت بباقى مانده عمل
باطل است واگر تمام مال الاجاره را گرفته ذمه او نسبت بباقى مانده عمل از مال الاجاره مشغول است
بايد از تركه او بيرون بياورند و هر گاه بر اجير شرط مباشرط نشده بايد از تركه او بردارند
ومقدار باقى مانده را استيجار كنند اگر تركه داشته باشد والا بر ورثه واجب نيست كه از خود بدهند
مثل ساير ديون او در صورتيكه تركه نداشته باشد بلى جايز است ذمه او را از زكوة ونحو ان يا تبرعا فارغ كنند
(مسألة 8) هر گاه كسى بر ذمه او نماز يا روزه استيجارى باشد واز خود او هم نماز وروزه فوت
شده باشد وبميرد پس اگر تركه او وفا كند بهر دو بايد استيجار كنند والا نماز وروزه استيجارى را
مقدم دارند زيرا كه حق الناس است
(مسألة 9) در اجير شرط است كه احكام اجزاء نماز
وشرائط ومنافيات وشكيات وظنيات وسهويات آن را باجتهاد يا بتقليد صحيح بداند
(مسألة 10)
384

احوط اعتبار اجير است اگر چه اقوى كفايت اطمينان است بانكه بنحو صحيح بعمل مىاورد
اگر چه عادل نباشد
(مسألة 11) در كفايت استيجار غير بالغ ولو باذن ولى اشكال است اگر چه
قائل باشيم بانكه عبادات طفل مميز صحيح است وبدانيم كه بر وجه صحيح بعمل مىاورد هر چند جواز
ان بعيد نيست در صورتيكه بدانيم بعمل مىاورد وهم چنين در صورتيكه طفل بنيابت ميت تبرعا بعمل
اورد وبدانيم صحيح بجا اورده
(مسألة 12) جايز نيست اجير كردن كسيكه از نماز اختيارى
معذور باشد خصوصا كسيكه نماز او باشاره باشد يا عاجز از نماز ايستاده باشد وتكليف او نماز نشسته
باشد وامثال ان اگر چه نمازيكه از ميت فوت شده نيز نماز اضطرارى باشد واگر قادرى را اجير
كنند وعاجز شود واجب است عمل را تاخير بيندازد تا زمان رفع عذر واگر وقت عمل از ان مضيق شود
اجاره باطل مىشود
(مسألة 13) كسى كه مثلا از نماز ايستاده عاجز باشد اگر تبرع كند بنيابت
ميت ونماز نشسته بخواند در سقوط ان از ميت باين عمل اشكال است
(مسألة 14) اگر بر اجير
شكى يا سهوى در نماز عارض شود بايد عمل كند باحكام انها موافق تقليد يا اجتهاد خودش واعاده ان
نماز بر او واجب نيست
(مسألة 15) بر اجير واجب است كه نماز را بمقتضاى تكليف ميت باجتهاد
يا تقليد او بعمل اورد وكفايت نمىكند بجا اوردن ان موافق تكليف خود اجير پس هر گاه ميت
تقليدا يا اجتهادا تكبير ركوع يا تسبيحات اربع را سه مرتبه يا نشستن بعد از سجده دويم را واجب
مىدانسته واجير واجب نداند بر اجير واجب است مطابق تكليف ميت بعمل اورد ودر صورت
عكس ان احوط آن است كه اجير موافق تكليف خود بعمل اورد زيرا كه با ترك انها نماز بمذهب اجير
باطل است ومحتمل است صحت العمل در صورتيكه مستأجر راضى بترك ان باشد وصحت ان منافات
ندارد با بطلان ان بمذهب اجير در صورتيكه مسألة ظنى اجتهادى باشد زيرا كه در اين حال يقين ببطلان
ان ندارد پس متمكن از قصد قربت احتماليه هست بلى در صورتيكه قطع ببطلان ان داشته باشد
كفايت نمىكند بجهة انكه قصد قربت از او متمشى نمىشود ومع ذلك ترك احتياط نكند
(مسألة 16)
جايز است مرد را براى نماز زن يا زن را براى نماز مرد اجير كنندو در نماز جهرى كه زن مخير است
بين جهر واخفات مناط حال مباشر است پس اجير كه مرد باشد در نماز جهرى بايد جهر كند اگر چه
بنيابت زن بعمل اورد وزن مخير است در ان اگر چه بنيابت مرد بعمل اورد
(مسألة 17) جايز است
385

نماز استيجاريرا بجماعت بجا اورد چه اجير امام باشد يا ماموم بر فرضى كه بر اجير شرط انفراد نشده
باشد لكن اقتدا كردن بكسى كه نماز استيجارى مىكند مشكل است مگر در صورتيكه ماموم بداند كه
ان نماز از ميت فوت شده وذمه او مشغول بان است زيرا كه غالبا نمازهاى استيجارى از باب
احتياط است
(مسألة 18) بر كسيكه بنيابت ميت نماز قضا بعمل مىاورد نيز مراعات ترتيب در
نمازهاى ميت لازم است در صورتيكه ترتيب آن را بدانند ودر صورتيكه جاهل بترتيب باشند واجب
است بر اجير شرط تكرار كنند تا ترتيب حاصل شود بخصوص در صورتيكه بدانند كه ميت ترتيب
ان را مىدانسته
(مسألة 19) اگر جماعتى را براى نمازهاى ميتى اجير كنند بايد براى هر كدام
وقتى معين كنند كه در انوقت ديگران مشغول بان نباشند تا ترتيب حاصل شود وبر انها قرار دهند
كه اول دور خود را مثلا ظهر قرار دهد ودوره خود را تا اخر وقت مقرر تمام كنند واگر انوقت بگذرد
ودوره او تمام نشده باشد آنچه از دور ناتمام مانده حساب نكند والا ترتيب بهم مىخورد مثلا اگر
مبدء دور ظهر باشد ويك كدام از انها بعد از انكه ظهر وعصر را بخواند وبقيه دور مانده وقت او
گذشت يا با انكه وقت باقى است تتمه دور را نخواند تا وقت منقضى شود بايد روز ديگر ظهر وعصر را
كه خوانده حساب نكند بلكه از ظهر شروع كند تا ترتيب حاصل شود
(مسألة 20) ذمه ميت
فارغ نمىشود بمجرد استيجار بلكه تا انعمل بنحو صحيح بجا اورده نشود ذمه او مشغول است پس اگر
بداند كه اجير انعمل را بجا نياورده يا باطل بعمل اورده واجب است مجددا استيجار كنند وهر گاه
اجير بگويد عمل صحيح بجا اورده ام تصديقش كنند بلكه ظاهر ان است كه جايز باشد اكتفاء
باستيجار ماداميكه نداند كه بجا نياورده يا عمل او فاسد بوده از باب حمل فعل مسلم بر صحت در صورتيكه
وقت ان گذشته باشد بخلاف انكه اجير قبل از انقضاء مدت اجاره بميرد كه مشكل است واحوط
استيجار مقداريست كه احتمال دهد از عمل اجير باقى مانده
(مسألة 21) جايز نيست براى اجير
انكه ديگرى را براى عمل اجير كند مگر با اذن مستأجر ومگر در صورتيكه اجاره واقع شود بر تحصيل
عمل اعم از مباشرت وتسبيب ودر اين صورت جايز نيست اجير ديگرى را اجير كند بكمتر از
اجرتيكه براى او قرار داده اند مگر انكه خود او مقدارى ولو قليلى از عمل را بجا اورده باشد
(مسألة 22) اگر پيش از عمل اجير كسى تبرعا انعمل را بجا اورد وذمه ميت را فارغ كند اجاره
386

منفسخ مىشود وبايد اجير تمام اجرت يا بقيه آن را اگر بعض عمل را بجا اورده بمستأجر برگرداند بلى
اگر متبرع بقصد نيابت اجير بعمل اورد اجرت ان ملك اجير است
(مسألة 23) اگر بعد از عمل
نمودن اجير معلوم شد كه اجاره باطل بوده اجير مستحق اجرة المثل عمل است چنانچه اگر بعد از
عمل موجر يا مستأجر اجاره را بسبب غبن فسخ كردند هم چنين است
(مسألة 24) اگر كسى خود را
اجير ديگرى كند كه مثلا از ظهر روز معين تا غروب ان چهار ركعت نماز بخواند وتاخير بيندازد
تا انكه زياده از مقدار چهار ركعت نماز بغروب باقى نماند ونماز عصر خود را هم نخوانده باشد پس
ايا واجب است كه نماز عصر خود را بخواند بسبب انكه انوقت مختص ان است يا نماز استيجارى را
بخواند بسبب انكه حق الناس مقدم بر حق الله است اشكال است
(مسألة 25) هر گاه وقت
اجاره بگذرد وهنوز نماز استيجارى را نكرده باشد يا بعض ان باقى مانده باشد جايز نيست بعد از
وقت آن را بعمل اورد مگر باذن جديدى از مستأجر
(مسألة 26) تعيين منوب عنه كه ميت باشد
در نيت لازم است وتعيين اجمالى كافى است وذكر اسم ميت در نيت لازم نيست بلكه كفايت
مىكند كه عمل را بنيابت كسيكه مستأجر يا صاحب مال قصد كرده يا نحو ان بجا اورد
(مسألة 27)
هر گاه در اجاره كيفيت عمل را معين نكنند كه مشتمل بر مستحبات باشد بايد اجير ان عمل را بطور
متعارف بعمل اورد
(مسألة 28) اگر اجير بعض مستحباتى را كه شرط بر او شده بود يا بعض
واجبات غير ركنى را نسيانا ترك كند ظاهرا اجرت او نسبت بمقدار ناقص كم شود مگر انكه مقصود
فارغ كردن ذمه ميت باشد بوجه صحيح وان بعمل امده باشد
(مسألة 29) اگر كسى اجير شود
كه مثلا يك ماه نماز بخواند وشك كند كه ايا اجير شده براى نماز قصر يا تمام واستعلام از مستأجر
هم ممكن نباشد ظاهر وجوب احتياط است بجمع نمودن بين نماز قصر واتمام وهم چنين اگر اجير شود
براى نمازى وشك كند كه صبح بوده يا ظهر مثلا بايد هر دو را بجا اورد
(مسألة 30) اگر بداند
بر ذمه ميت نمازهاى قضا بوده ونداند كه پيش از وفات بجا اورده يا نه احوط آنست كه استيجار
نمايند
(فصل سيم) در قضاء ولى بدان كه واجب است بر ولى ميت چه ميت مرد باشد يا زن
بنابر اصح چه آزاد باشد يا بنده انكه قضا كند نمازها يا روزهائيكه فوت شده از ميت بسبب عذرى
از مرض يا سفر يا حيض در جائيكه موجب قضاء بوده ومتمكن از قضاء ان نشده اگر چه احوط قضاء
387

تمام نمازهائى است كه از او فوت شده اگر چه بدون عذر فوت شده باشد ومتمكن از قضا بوده
واهمال كرده باشد وهم چنين روزه كه بسبب غير مرض از سفر ونحو ان فوت شده هر چند متمكن از
قضاء ان نشده باشد ومراد بولى در اينجا پسر بزرگ است وبر دختر واجب نيست اگر چه پسر نداشته
باشد ونه بر غير اكبر اولاد پسرى ونه بر غير پسر از پدر وبرادر وعمو وخالو وغير انها از اقارب اگر چه
احوط با نبودن ولد اكبر آنست كه كسانيكه ذكر شد قضا نمايند بترتيب طبقات ارث واحوط از ان قضا
كردن ذكور انهاست الاكبر فالاكبر وبا نبودن انها اناث از هر طبقه از طبقات حتى زوجين ومعتق
وضامن جريره
(مسألة 1) خصوص قضاء نماز وروزه كه از خود والدين فوت شده بر ولى واجب
است پس آنچه بر پدر واجب شده بسبب انكه اجير ديگرى بوده يا از نماز والدين او بسبب ولايت
بر او باقى مانده بر ولى واجب نيست بعمل اورد
(مسألة 2) واجب نيست بر پسر پسر قضاء
نمازهاى جد پدرى در صورتيكه او وقت وفات جد اكبر اولاد باشد هر چند احوط است بخصوص
هر گاه ميت پسر نداشته باشد
(مسألة 3) هر گاه ولى ميت كه اكبر اولاد پسرى است بعد از پدر
يا مادر بميرد بر برادران كوچك تر او قضاء نماز پدر واجب نيست
(مسألة 4) در وجوب قضاء
بر ولى شرط نيست كه وقت وفات پدر يا مادر بالغ وعاقل باشد بلكه بر طفل بعد از بلوغ وبر مجنون
بعد از افاقه قضاء واجب است وهر گاه انطفل پيش از بلوغ يا مجنون پيش از افاقه بميرند واجب
نيست قضاء بر اكبر باقى ماندگان
(مسألة 5) اگر ميت دو پسر مثلا داشته باشد يكى از انها اكبر
است در سن اما ببلوغ نرسيده وديگرى كوچكتر است اما بالغ شده باحتلام يا غير ان ولى او اول است
(مسألة 6) شرط نيست در ولى انكه از ميت ارث ببرد بلكه واجب است قضاء بر پسر بزرگ
هر چند بسبب قتل يا مملوكيت يا كفر ممنوع از ارث بردن باشد
(مسألة 7) هر گاه ميت دو فرزند
داشته باشد مثلا يكى خنثاى مشكل واكبر وديگرى پسر وكوچكتر پسر ولى ميت است واگر فرزند او
منحصر بخنثى باشد قضا بر او واجب نيست
(مسألة 8) هر گاه اكبر اولاد مشتبه شود بين دو نفر
يا زيادتر بر هيچ كدام قضا واجب نيست هر چند تقسيم قضا بين اندو يا قرعه احوط است
(مسألة 9) اگر دو پسر در سن متساوى باشند قضا را بر ان دو قسمت كنند ودر صورتيكه قضا منحصر بيك نماز
باشد يا انكه بعد از تقسيم يك نماز باقى بماند ان يك نماز بر هر دو واجب كفائى است پس اگر هر دو
388

در يك زمان آن را بجا اورند هر دو صحيح است با انكه بر ذمه ميت يكى بيشتر نبوده ودر روزه قضاء شهر رمضان بر فرض اتحاد قضاء
جايز است هر دو با هم شروع بروزه كنند وچون هر دو محكوم بصحت
است بعد از زوال بر هيچ كدام افطار ان جايز نيست وبر فرض انكه هر دو افطار كنند بعد از زوال
احوط لزوم كفاره است بر هر دو بنابر انكه در قضاء از غير نيز مثل قضاء روزه خود كفاره را واجب بدانيم
(مسألة 10) هر گاه ميت وصيت كند باستيجار آنچه بر ذمه او است از نماز وروزه واجير
آن را صحيح بعمل اورد از ولى ساقط مىشود
(مسألة 11) جايز است براى ولى استيجار كند قضاء
ميت را كه بر او واجب شده
(مسألة 12) اگر كسى تبرعا قضاء ميت را بجا اورد از ولى ساقط مىشود
(مسألة 13) واجب است بر ولى مراعات ترتيب در قضاء نماز ميت واگر نداند بايد
احتياط كند بتكرار
(مسألة 14) در جهر واخفات مناط حال ولى مباشر است نه ميت پس در
قرائت نماز مغرب وعشا وصبح مادر كه مخير بين جهر واختفات بوده پسر بايد بجهر بخواند
(مسألة 15)
ولى در احكام شك وسهو مراعات تكليف خود كند اجتهادا يا تقليدا نه تكليف ميت بخلاف اجزاء
وشرايط نماز كه بايد مطابق تكليف ميت بعمل اورد وهم چنين در اصل وجوب قضاء پس هر گاه
مقتضاى اجتهاد يا تقليد ميت وجوب قضاء بر او بوده بر ولى واجب است قضا نمايد هر چند بمقتضاى
مذهب ولى بر او واجب نباشد واگر مقتضاى مذهب ميت عدم وجوب قضا بوده بر ولى واجب
نيست قضا كند اگر چه بمذهب ولى واجب باشد مگر در صورتيكه بيقين وجدانى قاطع باشد ببطلان
مذهب ميت كه بايد مراعات مذهب خود را نمايد
(مسألة 16) اگر بداند بر ميت قضاء هست
ولكن نمىداند بسبب عذر از او فوت شده يا بدون عذر قضاء ان واجب نيست وهم چنين واجب نيست
اگر شك داشته باشد كه از او فوت شده يا نه
(مسألة 17) اكبر بودن اولاد محقق مىشود بتقدم
تولد نه تقدم انعقاد نطفه پس اگر يكى از دو فززند نطفه او زودتر منعقد شده وديگرى تولد او زودتر
باشد ولى دويمى است واكبر توامين طفلى است كه اول متولد شده
(مسألة 18) در وجوب قضاء
فوائت بر ولى ظاهر آنست كه مختص نباشد بنمازهاى يوميه بلكه هر گاه نذر كرده بوده كه در وقت معين
نمازى بخواند واز او فوت شده باشد بسبب عذرى قضاء ان نيز بر ولى واجب باشد
(مسألة 19) در وجوب قضاء بر ولى ظاهر كفايت خبر دادن ميت باشد بفوت نمازى بسبب عذر
(مسألة 20)
389

اگر مقدارى از وقت گذشته كه بحسب حال او ممكن بوده نماز را در انوقت بجا اورد وپيش از نماز
كردن بميرد قضاء ان بر ولى واجب است
(مسألة 21) اگر ميتى ولى نداشته باشد يا داشته وقبل
از قضاء كردن از ميت بميرد بايد از تركه او بردارند وقضاء فوائت او را استيجار نمايند وهم چنين است
اگر معلوم شود كه قضائيكه ولى بجا اورده باطل بوده كه بعد از مردن او از تركه ميت استيجار كنند
(مسألة 22) اشتغال ذمه ولى بقضاء فوائت خودش مانع از تعلق گرفتن قضاهاى ميت بر ذمه او
نيست ومخير است در تقديم هر كدام كه بخواهد
(مسألة 23) قضاى فوائت ميت واجب فورى
نيست هر چند تعجيل در ان اولى واحوط است
(مسألة 24) اگر ولى بعد از ميت وپيش از تمكن
از قضاء فوائت او بميرد در انتقال وجوب قضاء بذمه پسر ديگر ميت كه اكبر بازماندگان باشد اشكال است
(مسألة 25) در صورتيكه ولى ديگرى را بر قضاهاى ميت اجير كند ظاهر آنست كه
بايد اجير بنيابت ميت بجا اورد نه بنيابت ولى
(باب يازدهم در نماز جماعت است ودر ان چند فصل است)
(فصل اول) بدان كه جماعت از مستحبات مؤكده است در جميع فرائض بخصوص در يوميه
وبخصوص در ادائى سيما در نماز صبح ومغرب وعشا خصوصا براى همسايگان مسجد وكسانيكه اذان
مسجد را بشنوند واخبار در فضيلت جماعت ومذمت تارك ان بسيار است واز بس تاكيد در ان وارد
شده نزديك است كه از واجبات شمرده شود وبروايت صحيح منقول است كه زيادتى ثواب نماز
جماعت بر نماز منفرد بيست وچهار درجه است ومروى است كه زراره بحضرت صادق عليه السلام
عرض كرد كه مردم روايت مىكنند كه نماز جماعت از نماز فرادى افضل است به بيست وپنج
درجه حضرت فرمود راست گويند عرض كردم ايا بدو مرد جماعت محقق مىشود فرمود بلى ومأموم
بطرف راست امام بايستد ومنقول است كه محمد بن عماره گويد كسى را بخدمت حضرت امام رضا
عليه السلام فرستادم از ان بزرگوار سؤال كردم كسيكه در مسجد كوفه نماز فرادى بخواند افضل است
يا بجماعت در غير ان انحضرت فرمود نماز جماعت افضل است با انكه وارد شده كه نماز در مسجد كوفه
معادل هزار نماز است ودر بعض اخبار است كه معادل دو هزار نماز است بلكه در خبر است كه
حضرت رسول ص فرمود جبرئيل با هفتاد هزار ملك بعد از نماز ظهر نازل شد وعرض كرد يا محمد ص
390

پروردگارت سلام ميرساند ودو هديه بسوى جناب تو فرستاده باو گفتم اندو هديه كدام است
گفت يكى سه ركعت نماز وتر است وديگرى نمازهاى پنجگانه بجماعت گفتم اى جبرئيل چه
ثواب است براى امت من در جماعت عرض كرد يا محمد ص اگر دو نفر باشند بنويسد خدا براى هر كدام
بهر ركعتى ثواب صد وپنجاه نماز واگر سه نفر باشند خداوند عالم بنويسد براى هر كدام بهر ركعتى
ثواب ششصد نماز واگر چهار نفر باشند مىنويسد خداوند براى هر كدام ثواب هزار ودويست نماز
واگر پنج نفر باشند مىنويسد خدا براى هر كدام ثواب دو هزار وچهارصد نماز واگر شش نفر
باشند مىنويسد خدا براى هر كدام از انهابهر ركعتى چهار هزار وهشتصد نماز واگر هفت نفر باشند
بنويسد خدا براى هر كدام از انها بهر ركعتى نه هزار وششصد نماز واگر هشت نفر باشند بنويسد
خدا براى هر كدام از ايشان بهر ركعتى نوزده هزار ودويست نماز واگر نه نفر باشند بنويسد خدا
براى هر كدام بهر ركعتى سى وشش هراز وچهارصد نماز واگر ده نفر باشند بنويسد خدا براى
هر كدام از ايشان بهر ركعتى هفتاد ودو هزار وهشتصد نماز و هر گاه زيادتر از ده نفر شوند اگر تمام
درياها مركب شوند ودرختها قلم گردند وجن وانس با ملائكه نويسنده از نوشتن ثواب يك ركعت
ان عاجز شوند يا محمد ص يك تكبير را كه مؤمن با امام دريابد بهتر است از شصت هزار حج وعمره وبهتر
است از دنيا وانچه در ان است بهفتاد هزار مرتبه ويك ركعت كه مؤمن با امام بجا اورد بهتر است
از صد هزار دينار كه صدقه دهند بمساكين ويك سجده كه مؤمن با امام بعمل اورد بجماعت بهتر است
از ازاد كردن صد بنده واز حضرت صادق ع منقول است كه نماز عقب عالم معادل هزار ركعت
است وعقب قرشى معادل صد ركعت است ومستور نماند كه هر گاه جهات فضل متعدد شود ثواب ان
زيادتر مىشود پس هر گاه جماعت در مسجد بازار منعقد شود كه ثواب نماز در ان دوازده برابر است
ثواب جماعت آنچه باشد دوازده برابر خواهد بود ودر مسجد قبيله كه ثواب نماز در ان بيست وپنج
برابر است بهمين مقدار مضاعف مىشود ونماز در مسجد جامع كه نماز در ان بصد نماز است بهمين
مقدار مضاعف شود وهم چنين نماز در مسجد كوفه كه ثواب هزار نماز دارد ثواب نماز جماعت هزار
مرتبه مضاعف مىشود ونماز حضور مقدس حضرت امير المؤمنين عليه السلام كه دويست هزار برابر
است بهمين مقدار ثواب جماعت مضاعف مىشود ونماز با پيش نماز عالم يا سيد افضل است واگر عالم
391

سيد باشد از او افضل است وهر چه امام جماعت اورع واوثق باشد فضيلت او زيادتر است واگر
مأمومين صاحب فضيلت باشند فضيلت جماعت بيشتر مىشود وانچه بر مامومين افزوده شود اجر ان
افزون تر خواهد بود وجايز نيست ترك نماز جماعت بسبب اعراض از ان يا استخفاف بان ودر خبر است
كه نيست نماز براى كسيكه نماز خود را بدون علت در مسجد نخواند وغيبت ندارد كسيكه در خانه
خود نماز بخواند واعراض كند از جماعت ما وكسيكه اعراض از جماعت مسلمين كند غيبت او بر
مسلمانان واجب است وعدالت او ما بين مسلمين ساقط مىشود ودورى كردن از او واجب است واگر
او را نزد امام مسلمين برند بايد انذارش كند واو را بترساند پس هر گاه حاضر جماعت مسلمين شد كه
هيچ والا خانه او را بسوزاند ودر خبر ديگر است كه بحضرت امير المؤمنين عليه السلام خبر دادند كه
قومى در مسجد بجماعت حاضر نمىشوند پس ان بزرگوار خطبه خواندند وفرمودند قومى كه در مساجد
ما با ما بجماعت حاضر نمىشوند بايد با ما نخورند ونياشامند مشورت با ما نكنند وتزويج با ماها نكنند
يا انكه حاضر شوند با ما در نماز جماعت ونزديك است كه من خانه هاى ايشان را اتش زنم وبسوزانم
يا انكه از عمل خود بپرهيزند پس مسلمانان از اكل وشرب ومناكحه انها كناره گرفتند تا انكه انها حاضر
جماعت مسلمين شدند واخبار بسيار ديگرى بر اين مضامين وارد است پس مقتضاى ايمان ان است
كه جماعت را بدون عذر ترك نكنند بخصوص با استمرار بر ترك ان كه وارد شده است اهتمام شيطان
در منع هيچ عبادتى مثل منع جماعت نيست والقاء شبهات بر بندگان خدا مىنمايد از جهة عدالت
ونحو ان زيرا كه نمىتوانند فضيلت جماعت را منكر شوند چونكه از ضروريات دين است (مترجم گويد)
كسى كه امام جماعت باشد وقومى باو اقتدا كنند سزاوار ان است كه ما بين ايشان بصفاى قلب
واقبال بنماز وخضوع وخشوع وساير شرايط باطنيه ان ممتاز باشد زيرا كه او مقتداى انهاست ونفوس
ايشان را بجانب خدا جذب مىكند وچه بسيار قبيح است كه دل او در حال نماز از ياد خدا غافل
ودر وادى فكر باطل سير كند وحال انكه بعض مامومين حاضر القلب با دل خاشع وبدن خاضع
مشغول نماز باشد واز اين شفيع تر انكه دل او ملتفت بكسانى كه عقب او هستند كه نه نفع مىتوانند باو
رسانيد ونه ضرر بيشتر باشد از توجه بحضرت مالك الملكى كه بمحض اراده او ملك وملكوت موجود
شده ايا چنين كسى نبايد از علام الغيوب حيا كند كه خود را مقتداى امت بكند وبجاى حضرت
392

رسول خدا واوصياء او سلام الله عليهم اجمعين بايستد ونيابت ان بزرگواران كند وحال انكه دل او
از دل مشتى عوام ضعيف النفس كه عقب او ايستاده اند از خوف وخشيت وعظمت وجلالت
پروردگار عالميان كمتر متأثر گردد ايا نبايد خجالت كشد از خدا وپيغمبر ص كه حال او از كثرت
مامومين وكمى ايشان مختلف گردد پس هر كه خواهد امامت جماعت كند بايد اولا خود را امتحان
كند هر وقت تهذيب اخلاق كرده واين صفات خبيثه را از دل دور كرده انوقت امامت كند والا
ترك كند وعلامت ان اين است كه امامت خود وغير خود نزد او مساوى باشد واز امام بودن وماموم
بودن مضايقه نداشته باشد وبايد محرك وباعث امامت او محض قربت واميد ثواب باشد پس هر گاه
در يكى از زاويه هاى دل او اثرى از حب جاه وشهرت وحصول مرتبه در دلهاى مردم يا تحصيل
معاش وگذران باشد واى بر او كه خود را بهلاكت افكنده
(مسألة 1) در نماز جمعه جماعت واجب
وشرط صحت ان است وهم چنين در نماز عيدين با اجتماع شرايط وجوب وهم چنين واجب است بجماعت
گذاردن نماز بر كسيكه قرائت او درست نباشد با انكه قدرت بر تعلم داشته باشد ولكن وقت او براى
تعلم تنگ باشد بخلاف صورتيكه از تعلم عاجز باشد كه جماعت بر او واجب نيست هر چند احوط است
وگاهى واجب مىشود بجماعت گذاردن نماز بنذر يا عهد يا يمين ولى اگر خلاف كند نماز او صحيح است
هر چند عمدا ترك جماعت كند ودر صورت عمد كفاره بر او لازم است وظاهرا جماعت واجب
باشد در صورتيكه ترك وسواس موقوف بر ان باشد وهم چنين واجب است جماعت در صورتيكه كمتر
از يك ركعت باخر وقت مانده وامام جماعتى حاضر ودر ركوع باشد كه بر فرض بجماعت اوردن يك
ركعت را درك مىكند يا بسبب انكه خودش كند قرائت باشد بلكه دور نيست وجوب جماعت بامر يكى از والدين
(مسألة 2) مشروع نيست جماعت در نمازهاى ندبى اصلى هر چند واجب
شود بنذر وامثال ان حتى در نماز غدير بنابر اقوى مگر در نماز استسقاء بلى باكى نيست بجماعت
كردن نمازيكه در اصل واجب بوده وبالعرض مستحب شود مثل نماز عيدين در زمانيكه شرايط
وجوب ان موجود نباشد ومثل انكه نمازى را بفرادى كرده وبجماعت اعاده كند ومثل قضاء فوائت
ميت كه كسى تبرعا بجا اورد ومثل نمازيكه از باب احتياط استحبابى بخواهد اعاده كند
(مسألة 3) جايز است اقتدا كردن هر كدام از نمازهاى يوميه را بكسى كه نماز ديگر از يوميه بجا مىاورد هر كدام
393

باشد هر چند در جهر واخفات ودر اداء وقضا ودر قصر واتمام بلكه در وجوب وندب با هم مختلف
باشند پس جايز است اقتداء كردن نماز صبح يا مغرب يا عشا را بنماز ظهر يا عصر و بعكس ان وجايز
است اقدا كردن نماز اداء بكسى كه نماز قضا مىكند وبعكس ان و جايز است اقتداء مسافر بحاضر
وبعكس ان وجايز است اقتدا كردن كسيكه نماز را اعاده مىكند بكسى كه نماز نكرده وبعكس ان
واقتدا كردن كسيكه نماز خود را با احتياط استحبابى يا وجوبى اعاده مىكند بكسى كه نماز واجب بجا
مىاورد بلى مشكل است جواز اقتدا كردن كسيكه نماز واجب بجا مىاورد بكسى كه نماز را باحتياط
استحبابى يا وجوبى بجا مىاورد بلكه مشكل است اقتدا كردن نماز احتياطى بنماز احتياطى مگر انكه راه
احتياط هر دو يكى باشد
(مسألة 4) جايز است اقتدا كردن هر كدام از نمازهاى يوميه بنماز طواف وبعكس ان
(مسألة 5) جايز نيست اقتداء نمازهاى يوميه بنماز احتياطيكه براى شكوك بعمل
مىاورد احوط ترك عكس ان است نيز هر چند جواز ان بعيد نيست بلكه احوط ترك اقتدا كردن
است در نماز احتياط اگر چه بمثل ان باشد حتى در صورتيكه جهت احتياط متحد باشد هر چند دور
نيست جواز اقتدا در خصوص صورت اتحاد مثل انكه شكى كه موجب نماز احتياط است مشترك
باشد ما بين امام وماموم
(مسألة 6) جايز نيست اقتدا كردن نماز يوميه يا نماز طواف بنماز آيات
يا نماز عيدين يا نماز ميت وعكس ان چنانچه جايز نيست اقتدا كردن هر كدام از نماز آيات وعيدين
ونماز ميت را بديگرى
(مسألة 7) احوط ترك اقتداء نماز عيدين است بنماز طلب باران وهم چنين
عكس ان هر چند در نظم مثل يكديگرند
(مسألة 8) كمتر عدديكه جماعت بان منعقد مىشود در غير
نماز جمعه وعيدين دو نفر است كه يكى از انها امام باشد وديگرى ماموم چه ماموم مرد باشد يا زن
بلكه يا طفل مميز بنابر اقوى بخلاف نماز جمعه وعيدين كه منعقد نمىشود مگر به پنج نفر كه يكى از انها
امام باشد
(مسألة 9) شرط نيست در انعقاد جماعت در غير جمعه وعيدين بر امام كه نيت جماعت
وامامت كند پس بدون نيت باقتداء ديگرى باو جماعت محقق مىشود چه امام ملتفت اقتداء ماموم
شود يا نه بلى حصول ثواب جماعت در حق او موقوف است به نيت امامت واما ماموم لابد است
از نيت اقتدا وبدون ان جماعت در حق او منعقد نمىشود هر چند متابعت كند امام را در افعال واقوال
پس هر گاه تمام آنچه بر منفرد واجب است بجا اورد صحيح است والا فلا ومعتبر است اقتدا كردن
394

بيك امام پس اگر قصد كند اقتداء بدو نفر را ولو در اقوال وافعال با يكديگر متقارن باشند جماعت
باطل است بلى در صورتيكه بوظيفه منفرد عمل نموده وقصد تشريع بان نكرده باشد نمازش صحيح
است وواجب است بر ماموم تعيين امام باسم يا وصف يا اشاره بذهن يا اشاره خارجيه وكفايت
مىكند تعيين اجمالى مثل انكه نيت اقتداء كند بامام حاضر يا باماميكه مثلا بلند نماز مىخواند ما بين
پيشنمازهاى موجود وامثال ان پس اگر نيت كند اقتداء بيكى از اين دو امام يا زيادتر را جماعت او
باطل است هر چند قصدش ان باشد كه در اثناء نماز يا بعد از ان معين كند
(مسألة 10) جايز
نيست اقتداء بماموم پس معتبر است كه امام او ماموم ديگرى نباشد
(مسألة 11) اگر كسى شك
كند كه نيت اقتدا كرده يا نه بنا گذارد كه نيت اقتدا نكرده وتمام كند نماز خود را بقصد انفراد اگر چه
بداند كه بنيت جماعت برخواسته بلى اگر ظاهر شود بر او حالت اقتدا مثل انكه خود را ساكت به بيند
ونحو ان اقوى جواز بناء بر جماعت است اگر چه احوط تمام كردن نماز است بقصد فرادى و هر گاه
نيت جماعت داشته وخود را در حالت اقتدا به بيند ولكن شك كند كه از اول نماز قصد فرادى
كرده يا جماعت امرش اسهل است
(مسألة 12) اگر قصد كند اقتداء بامامى بخيال انكه زيد است
وظاهر شود كه عمرو بوده پس هر گاه عمرو عادل نباشد جماعت او باطل است بلكه اگر بوظيفه منفرد
عمل نكرده نماز او نيز باطل است بخلاف انكه بوظيفه منفرد عمل كرده كه اقوى صحت نماز او است
چنانچه اگر در اثناء نماز ملتفت شود كه عمرو بوده كه او را عادل نمىداند هر گاه بوظيفه منفرد عمل
كرده تتمه نماز را بفرادى تمام كند واگر عمرو نيز عادل باشد در مسألة دو صورت است (اول) انكه
قصد او اقتداء بزيد باشد وگمان كند كه امام حاضر زيد است واو عمرو باشد در اين صورت جماعت
او باطل است بلكه نماز او نيز باطل است اگر بوظيفه منفرد عمل نكرده باشد (صورت دويم)
آنست كه قصد او اقتداء بامام حاضر باشد وگمان كند كه او زيد است وظاهر شود عمرو است در اين
صورت اقوى صحت جماعت ونماز او است ومناط قصد او است نه انكه خيال كرده از باب اشتباه در تطبيق
(مسألة 13) اگر دو نفر نماز بخوانند وبعد از نماز معلوم شود كه هر دو قصد امامت
براى ديگرى نموده اند نماز هر دو صحيح است بخلاف انكه معلوم شود كه هر دو قصد اقتداء بديگرى
كرده باشند كه بايد هر دو نماز را از سر گيرند در صورتيكه بوظيفه منفرد عمل نكرده باشند واگر
395

ندانند چه قصد كرده اند احوط آنست كه هر دو نماز را اعاده كنند هر چند اقوى صحت ان است
در صورتيكه بعد از اتمام نماز شك كنند در قصد خود يا انكه بعد از شك در اثناء بقصد انفراد نماز را تمام كنند
(مسألة 14) در بين نماز جايز نيست عدول كردن از امامى بامام ديگر در حال اختيار
بنابر احوط بلكه بنابر اقوى هر چند ان ديگر افضل وارجح باشد بلى هر گاه بر امام عارض شود
حالتيكه نتواند نماز خود را تمام كند بمردن يا ديوانگى يا بيهوشى يا حدث يا انكه متذكر شود كه از پيش
محدث بوده بر مامومين جايز است ديگرى را مقدم دارند ونماز جماعت را با او تمام كنند بلكه اقوى
جواز ان است در صورتيكه بر امام عارضى رو دهد كه نتواند نماز بنحو مختار بخواند مثل انكه تكليف او
نماز نشسته شود زيرا كه باقى ماندن ماموم ايستاده بر اقتداء بامام نشسته جايز نيست
(مسألة 15) جايز نيست بر منفرد در اثناء نماز عدول كند بجماعت
(مسألة 16) جايز است عدول كند از
جماعت بفرادى ولو اختيارا در جميع احوال نماز بنابر اقوى هر چند از اول نماز قصد عدول داشته
باشد لكن عدول بانفراد خلاف احتياط است بخصوص در صورتيكه از اول نماز قصد انفراد در
اثناء نماز را داشته باشد بلى عدول كردن براى ضرورت ولو ضرورت دنيويه ضرر ندارد
(مسألة 17) هر گاه بعد از قرائت امام وپيش از ركوع نيت فرادى كند قرائت بر او واجب نيست بلكه اگر
در اثناء قرائت عدول بانفراد كند باقى مانده از حمد وسوره را بخواند كافى است هر چند احوط
در هر دو صورت از سرگرفتن قرائت است بخصوص با عدول در اثناء قرائت
(مسألة 18) اگر ماموم امام را در حال ركوع درك كند جايز است اقتداء كند وبركوع رود وبعد از ان اختيارا
عدول كند بانفراد اگر چه احوط در اين حال ترك عدول است بخصوص در صورتيكه از اول نماز
قصد عدول داشته باشد
(مسألة 19) اگر قصد انفراد كند بعد از قرائت امام ونماز خود را تمام
كند ونماز ديگر خود را در همان ركوع بهمان ركعت اقتدا كند جايز است ولكن خلاف احتياط است
(مسألة 20) بعد از انكه در نمازى از جماعت عدول كند بانفراد جايز نيست در ان نماز
برگردد بجماعت بلى اگر در حال جماعت مردد شود در عدول بانفراد وترك ان وبعد از ان عازم شود
بر باقى ماندن بجماعت صحيح است بلكه هر گاه بعد از عدول بانفراد بلا فاصله برگردد بجماعت دور
نيست جايز باشد هر چند خلاف احتياط است مطلقا
(مسألة 21) اگر شك كند كه عدول
396

بفرادى كرده يا نه بنا گذارد كه عدول نكرده
(مسألة 22) در صحت جماعت شرط نيست قصد
قربت از حيث جماعت بلكه كفايت مىكند قصد قربت در اصل نماز پس امام بر فرض انكه در اصل
نماز قصد قربت كرده ولكن بجماعت گذاردن قصد جاه يا امر دنيوى ديگر كند ضرر ندارد چنانچه
هر گاه قصد ماموم از اقتدا كردن اسان بودن ان يا فرار از وسواس يا از شك يا از تعب ياد گرفتن قرائت
ونحو انها از اغراض دنيويه باشد نمازش صحيح است بشرط انكه قصد قربت در اصل نماز محفوظ
بماند بلى درك ثواب جماعت موقوف بقصد قربت در ان است
(مسألة 23) اگر سهوا يا جهلا نماز
يوميه را اقتداء كند بنمازيكه اقتداء بان صحيح نيست مثل نافله يا نماز آيات مثلا وپيش از انكه
كارى كند كه منافى نماز منفرد باشد متذكر شود وعدول بانفراد كند صحيح است وهم چنين در صورتيكه
بعد از نماز متذكر شود ووظيفه منفرده را بعمل اورده باشد صحيح است والا باطل است
(مسألة 24) جايز است ماموم در ركوع بامام اقتدا كند وانرا ركعت اول خود حساب كند وان اخر وقتى است
كه در ابتداء جماعت بتواند ان را ركعت حساب كند بنابر اقوى بشرط انكه ماموم قبل از سر بر
داشتن امام از ركوع بركوع او برسد هر چند بعد از فراغت امام از ذكر ركوع باشد بنابر اقوى بخلاف
انكه بعد از سر برداشتن امام از ركوع بركوع برسد كه در اين صورت درك ركعت را نكرده بلكه
هم چنين است اگر وقتى بركوع رسد كه امام شروع كرده باشد ببلند كردن سر اگر چه هنوز از حد
ركوع خارج نشده باشد كه در اين صورت نيز درك ركعت را نكرده بنابر احوط پس ادراك ركعت
در ابتداء جماعت موقوف است بر انكه ماموم پيش از شروع امام بسر بلند كردن بركوع برسد اينها
در صورتى است كه در حال ركوع امام اقتدا كند ولكن هر گاه در اول ركعت يا در اثناء ان اقتدا
كند وبحسب اتفاق ركوع امام را درك نكند بلكه در سجده امام بركوع رسد كه ظاهر صحت نماز
وجماعت او است ولكن در اين صورت احوط اتمام نماز واعاده ان است وانچه ذكر شد حكم ركعت
اول ماموم است ودر ركعات بعد از ان نرسيدن بركوع امام مضر بجماعت نيست
(مسألة 25) اگر
ماموم اقتدا كند وبركوع رود بگمان انكه بركوع امام مىرسد ونرسيد نماز او باطل است بلكه اگر
شك كند كه بركوع امام رسيده يا نه نيز باطل است ولكن در صورت شك احوط اتمام نماز واعاده
ان است يا انكه عدول كند بنافله وتمام كند ودر ركعت بعد اقتدا كند
(مسألة 26) احوط آنست كه
397

اقتدا نكند مگر با اطمينان بدرك ركوع امام اگر چه اقوى جواز اقتداء كردن است با احتمال درك
ركوع پس هر گاه درك كرد نماز صحيح والا باطل است
(مسألة 27) اگر نيت كند وتكبير بگويد
وپيش از رفتن بركوع يا پيش از رسيدن بحد ركوع امام سر بلند كند لازم است يا قصد انفراد
كند ونماز خود را تمام كند يا همين طور بايستد تا ركعت بعد وركعت بعد را ركعت اول خود قرار
دهد مگر در صورتيكه امام انقدر طول دهد كه از صدق اقتدا عرفا خارج شود وهر گاه پيش از
تكبيرة الاحرام بداند كه بركوع امام نمىرسد دور نيست اقتدا جايز باشد وانتظار ركعت بعد را
بكشد در صورتيكه طول نكشد بقدرى كه موجب فوت صدق اقتدا شود هر چند خلاف احتياط است
(مسألة 28) اگر درك كند امام را در تشهد اخير جايز است اقتدا كند بانكه نيت نماز
كند وتكبيرة الاحرام بگويد وبنشيند وتشهد بخواند وبعد از سلام امام برخيزد بدون نيت وتكبير حمد
وسوره خود را بخواند وبركوع وسجود رود وانرا ركعت اول قرار دهد وفضيلت جماعت را درك
كرده اگر چه ركعت را با امام درك نكرده
(مسألة 29) اگر درك كند امام را در سجده اولى يا ثانيه
از ركعت اخر امام وبخواهد درك فضيلت جماعت كند نيت كند وتكبير بگويد وبعد از ان متابعت
كند امام را در سجود وتشهد وبعد از سلام امام برخيزد واز سر گيرد نماز را هر چند احوط ان است
كه نماز را با ان تكبير كه گفته تمام كند وبعد از ان از سر گيرد
(مسألة 30) اگر ماموم برسد
وبه بيند امام در ركوع است وبترسد كه هر گاه بخواهد بصف رسد واقتدا كند امام سر از ركوع
بردارد جايز است همانجا كه هست نيت كند وتكبيرة الاحرام گويد وبركوع رود ودر ركوع يا بعد
از سر برداشتن از ان يا در سجود يا بين سجدتين يا بعد از ان يا در حال قيام ركعت بعد راه رود وخود را
بصف برساند هر چند براى طلبيدن جاى افضل يا براى فرار از كراهت ايستادن در صف به تنهائى
يا براى غير انها باشد چه صف پيش روى او باشد يا پشت سر يا طرف راست يا طرف چپ بشرط انكه
راه رفتن موجب انحراف از قبله نشود وما بين او وصف مانع ديگرى نباشد از حايل يا بلندى يا پستى
بلى انمقدار دورى از صف كه در حال اختيار جايز نيست در اين صورت ضرر ندارد بنابر اقوى
در صورتيكه اقتداء بر ان صادق باشد هر چند احوط دور نبودن بمقداريست كه در حال اختيار جايز
نباشد ودر وقت راه رفتن اقوى عدم وجوب كشانيدن پاهاست بلكه مىتواند قدم بردارد وراه برود
398

بنحوى كه از صورت نمازگذار بيرون نرود ودر حال راه رفتن احوط ترك قرائت وذكر
واجب وغير ان است از چيزهائيكه طمأنينه در ان معتبر است ودر اين حكم فرقى بين مسجد وغير ان نيست
(فصل دويم) در شرايط جماعت علاوه از آنچه گذشت وان چند امر است (اول) انكه مابين
امام وماموم حايلى نباشد كه مانع شود از ديدن او وهم چنين مابين بعض مأمومين با بعض ديگر از
كسانيكه در صف او باشند از طرف راست يا چپ يا كسانيكه پيش روى او باشند كه بواسطه انها
بامام متصل باشد پس هر گاه چيزى ما بين انها حايل شود بنحوى كه مابين او وامام نه از طرف راست
ونه از طرف چپ ونه از پيش رو متصل نباشد جماعت باطل مىشود هر چند در بعض حالات نماز
از قيام يا قعود يا ركوع يا سجود حايل شده باشد ودر حايل فرق نيست مابين ديوار يا غير ان ولو ادمى
كه ماموم نباشد واين شرط در صورتيست كه ماموم مرد باشد بخلاف انكه ماموم زن باشد وامام
مرد كه وجود حايل ما بين او وامام يا غير او از مامومين ضرر ندارد بشرط انكه حائل قدرى باشد كه
متمكن باشد از متابعت امام بانكه بفهمد حالات امام را از قيام وركوع وسجود ونحو انها لكن احوط
در نماز زن نيز نبودن حايل است وهر گاه امام هم زن باشد حكم او حكم مرد است در اشتراط نبودن حايل
(دويم) انكه محل ايستادن امام بلند تر از محل ايستادن ماموم نباشد ببلندى معتد به دفعى مثل
دكه ونحو ان ودر اين شرط فرق نيست ما بين انكه ماموم كور باشد يا بينا ومرد باشد يا زن وبلندى
دفعى كه كمتر از يك وجب باشد ضرر ندارد وهم چنين بلندى تدريجى كه منافى صدق پهن بودن
زمين نباشد ضرر ندارد بخلاف سرازيرى زياد مثل كوه كه احوط در ان ملاحظه مقدار يك وجب
است كه جاى امام زياده از ان بلند تر نباشد وضرر ندارد كه جاى ماموم بلند تر از جاى امام باشد
هر چند بسيار بلند باشد
(سيم) انكه ما بين ماموم وامام يا ما بين ماموم ومامومين ديگر كه از طرف راست
يا چپ يا پيش روى او بواسطه صفوف متصل بامام باشند انقدر دور نباشد كه در عادت دورى زياد
محسوب شود واحوط آنست كه ما بين سجده گاه ماموم وجاى ايستادن امام يا جاى ايستادن صف پيش
روى او كه ولو بوسايط متصل بامام است زياده از يك گام بلند تر نباشد واين احتياط ترك نشود واحوط
از ان آن است كه ميان انها زياده از يك گام متعارف نباشد وافضل بلكه احوط آنست كه سجده گاه او
متصل بجاى ايستادن صف پيش باشد
(چهارم) انكه جاى ايستادن ماموم مقدم بر محل ايستادن
399

امام نباشد در تمام نماز پس هر گاه در ابتداء نماز يا اثناء ان بر امام مقدم شود نماز او باطل مىشود اگر
باقى بماند به نيت جماعت واحوط آن است از امام عقب تر بايستد هر چند جايز است مساوى يكديگر
بايستند بنابر اقوى وبر فرض تاخر يا تساوى ضرر ندارد كه ماموم مثلا بواسطه طول قامت سر يا زانوى او
در حال ركوع يا سجود يا جلوس از امام جلوتر باشد هر چند احوط مراعات مقدم نشدن تمام بدن
ماموم است در جميع حالات نماز ومدار در تقدم ومساوات وتاخر بر صدق عرفى است
(مسألة 1) حايل كوتاه كه مانع از ديدن نباشد در احوال نماز ضرر ندارد هر چند مانع از ديدن در حال سجود
باشد بطورى كه اگر بنشيند امام را يا كسى را كه در صف پيش روى او ولو بواسطه صفوف متصل
بامام است به بيند مثل انكه حايل يك وجب يا قدرى زيادتر باشد بلى در صورتيكه بقدرى بلند باشد
كه در حال جلوس مانع از ديدن باشد مشكل است در اين صورت ترك احتياط ننمايند.
(مسألة 2)
اگر حايل طورى باشد كه در تمام حالات نماز مانع از ديدن باشد مگر در يك حال مثل انكه بالاى
حايل سوراخى باشد كه در حال قيام بتواند به بيند يا وسط ان كه در حال جلوس يا ركوع بتواند
به بيند يا پائين ان كه در حال سرازيرى براى سجود بتواند به بيند احوط واقوى عدم جواز جماعت
است با چنين حايلى بلكه هم چنين است اگر هر سه جا سوراخ باشد نيز زيرا كه حايل محسوب است
(مسألة 3) هر گاه شيشه حايل باشد كه مانع از ديدن نيست اقوى عدم جواز ان است زيرا كه
حايل بر ان صادق است
(مسألة 4) ظلمت وغبار ونحو انها كه مانع از ديدن شود حايل نيست
وهم چنين فاصله شدن نهر باريك وجاده در صورتيكه مقدارى فاصله ما بين انها نشود كه در جماعت مضر باشد
(مسألة 5) هر گاه ما بين انها شبكه فاصله باشد حايل محسوب نيست هر چند احوط
اجتناب است خصوصا در صورتيكه سوراخهاى ان تنگ باشد بلكه منع از ان در اين صورت قوى
است زيرا كه حايل محسوب است
(مسألة 6) حايل بودن بعض مامومين نسبت ببعض ديگر
ضرر ندارد در صورتيكه براى نماز مهيا ايستاده باشند هر چند هنوز تكبيرة الاحرام نگفته باشند
(مسألة 7) هر گاه بعض مامومين صف اول يا اكثر انها بسبب طولانى بودن ان صف امام را نه بينند
ضرر ندارد وهم چنين طولانى بودن هر صفى نسبت بصف پيش
(مسألة 8) هر گاه امام در محرابيكه
داخل ديوار ونحو ان است بايستد اقتدا كردن كسانيكه طرف راست وچپ محراب بايستند كه ديوار
400

ما بين انها وامام حايل شده باطل است بلى اقتدا كردن كسيكه مقابل باب محراب است مانعى ندارد
بلكه اقتداء كسانيكه در طرف راست وچپ او ايستاده اند وامام را نمىبينند صحت ان بشرط اتصال
صف اقوى است هر چند خلاف احتياط است وهم چنين است هر گاه صفوف جماعت زياد باشد
كه بباب مسجد برسد وبيرون ان هم بايستند كه اقتداء كسيكه مقابل باب است بى اشكال است واقتداء
كسانيكه طرفين او صف كشيده اند اقوى صحت ان است اگر چه خلاف احتياط است
(مسألة 9) اقتداء كسيكه ما بين ستون ها بايستند كه ستون ما بين انها وصف پيش حايل باشد باطل است مگر
انكه متصل باشند بكسى كه ما بين او وصف پيش حايلى نباشد يا انكه ستون ما بين انها وصف پيش
حايل نباشد
(مسألة 10) هر گاه در بين نماز حايلى پيدا شود اقوى بطلان جماعت است بان ونماز
انها منفرد مىشود
(مسألة 11) كسيكه بوجود حايل جاهل باشد بسبب كورى يا ظلمت ونحو انها
وداخل جماعت شود اقتداء او باطل است پس اگر پيش از انكه كارى از او صادر شود كه منافى نماز
منفرد است ملتفت حايل شود نماز را بفرادى تمام كند صحيح است والا باطل است
(مسألة 12) حايل غير مستقر مثل انكه انسانى يا حيوانى يا چيز ديگر از پيش روى او عبور كند ضرر ندارد بلى
هر گاه عبور كنندگان بسيار ومتصل بيكديگر باشند جايز نيست زيرا كه با انكه حايل مستقر نيست
لكن مانع برقرار است
(مسألة 13) اگر شك كند كه در اثناء نماز حايل حادث شده يا نه بنا
گذارد كه حادث نشده وهم چنين پيش از نماز اگر شك كند در حدوث حايل بعد از انكه موجود
نبوده بنابر عدم گذارد بخلاف صورتيكه حايل مسبوق بعدم نباشد وشك در وجود وعدم كند كه
ظاهر ان است جايز نباشد دخول جماعت مگر با اطمينان بعدم حايل
(مسألة 14) اگر وقت
شروع بنماز حايلى موجود باشد كه در حال قيام مانع از مشاهده امام نباشد ودر حال ركوع يا جلوس
مانع باشد ولكن مىداند كه وقت ركوع يا جلوس زايل مىشود يا بعكس ان احوط ان است كه از اول
داخل جماعت نشود زيرا كه صادق است وجود حايل ما بين او وامام
(مسألة 15) هر گاه نماز
كسانيكه صف پيش هستند تمام شود وبجاى خود نشسته باشند باقى ماندن صف عقب انها بجماعت
مشكل است بجهة انكه صف پيش كه مشغول نماز نيستند حايل شده اند بين انها وبين امام بلى
هر گاه بعد از تمام شدن نماز بلا فاصله برخيزند وداخل جماعت شوند دور نيست جماعت صف عقب
401

باقى باشد
(مسألة 16) پرده نازك كه از پشت ان سياهى نماز گذارندگان ديده شود حايل محسوب
است وبا وجود ان اقتدا جايز نيست
(مسألة 17) هر گاه غير صف اول از صفوف متاخره پرا
كنده باشند بانكه ما بين بعض انها با بعض ديگر زياده از يك گام بلند فاصله باشد پس اگر پيش
رو يا يك كدام از دو طرف او كسى باشد كه ما بين او وامام يا مامومين متصل بامام زياده از يك گام
بلند فاصله نباشد اقتداء او صحيح است واگر از هيچ طرفى ولو بوسايط متصل بامام نباشد باطل است
بخلاف صف اول كه بايد ما بين اهل ان زياده از يك گام بلند فاصله نباشد والا اقتداء كسانيكه از
امام يا از مامومين متصل بامام زايد بر مقدار مزبور دور باشند باطل است
(مسألة 18) هر گاه
در اثناء نماز جماعت دورى مانع پيدا شود جماعت باطل مىشود ونماز دور افتادگان منفرد مىشود
واگر ملتفت دورى نشود وبر نيت اقتداء باقى بماند پس اگر كارهائيكه از مختصات جماعت ومنافى
نماز فرادى باشد مثل زيادى ركوع يا سجود بقصد متابعت ونحو ان بجا اورده نماز باطل است والا صحيح است
(مسألة 19) اگر نماز صف پيش تمام شود بسبب انكه نماز قصر بوده يا عدول
بفرادى كرده باشند اقتداء صف عقب باطل مىشود بسبب دورى بنابر اقوى مگر در صورتيكه اهل
صف پيش كه نمازشان تمام شده بلا فاصله دو مرتبه اقتدا كنند چنانچه اقتدا انها باطل مىشود
بسبب حايل شدن انها مگر انكه باقتداء مرتفع شود
(مسألة 20) مامومين صفوف پيش اگر
مهياى جماعت شوند جايز است براى مامومين صف متاخر تكبيرة الاحرام گويند قبل از تكبيرة
الاحرام صف پيش پس دورى ما بين او وامام يا متصل بامام بفاصله شدن كسانيكه مهياى جماعتند
ضرر ندارد چنانچه حايل شدن انها ضرر ندارد هر چند خلاف احتياط است
(مسألة 21) اگر
معلوم شود كه نماز صف پيش باطل بوده اقتداء صفوف متاخره باطل است بسبب دورى يا حيلوله
هر چند در حال نماز ملتفت ببطلان انها نشوند بلى در صورتيكه بطلان انها معلوم نشود حمل بر صحت
كنند وبر فرض انكه در واقع نماز انها باطل باشد ضرر ندارد چنانكه ضرر ندارد بطلان اقتداء صف
متقدم بموجب تقليد صفوف متاخر در صورتيكه بموجب تقليد خودشان صحيح باشد
(مسألة 22) فاصله شدن طفل مميز در صف ضرر ندارد ماداميكه بطلان نماز او را نداند
(مسألة 23) اگر شك
كند در حدوث دورى در اثناء نماز بنا گذارد كه حادث نشده واگر شك كند كه از اول نماز
402

اتصال محقق شده يا نه بايد احراز كند كه اتصال بوده مگر در صورتيكه مسبوق باتصال باشد مثل
انكه نزديك باشد باماميكه مىخواهد باو اقتدا كند وشك كند در انكه امام از جاى خود پيش تر رفته يا نه
(مسألة 24) اگر ماموم در اثناء نماز مقدم شد بر امام سهوا يا جهلا يا اضطرارا منفرد مىشود
وجايز نيست دوباره برگردد باقتداء بلى اگر بلا فاصله برگردد دور نيست بقاء اقتداء
(مسألة 25) جماعت گذاردن در صفيكه مستدير باشد دور كعبه جايز است بنابر اقوى واحوط مقدم نشدن ماموم
است بر امام بحسب دائره واحوط از ان آنست كه ماموم بكعبه نزديك تر نباشد از امام واحوط از ان
مقدم بودن امام است بر ماموم بحسب دائره ونزديك تر بودن او است بكعبه نيز
(فصل سيم) در احكام جماعت است (مسألة 1) احوط ان است كه ماموم در دو ركعت اول از نماز اخفائى
ترك قرائت كند در صورتيكه در اندو ركعت با امام باشد اگر چه اقوى جواز قرائت با كراهت است
وبر فرض انكه ترك قرائت كند مستحب است كه مشغول تسبيح وتحميد الهى وصلوات بر محمد وال او
باشد ودر دو ركعت اول نماز جهريه اگر صداى امام را در قرائت ولو همهمه او را بشنود بايد ترك
قرائت كند بلكه احوط واولى آن است كه در حال قرائت او ساكت باشد وقرائت را گوش كند
اگر چه اقوى جواز مشغول بودن بذكر ونحو ان است در انحال وهر گاه صداى امام ولو همهمه او را
نشنود جايز است براى او قرائت حمد وسوره بلكه استحباب ان قوى است واحوط ان است قرائت
كند بقصد قربت مطلقه بدون قصد جزئيت هر چند اقوى جواز ان است بقصد جزئيت نيز ودر
دو ركعت اخيره نماز اخفائى وجهرى مثل منفرد است كه واجب است بوجوب تخييرى در ان بين
قرائت حمد تنها يا تسبيحات اربعه چه امام در انها قرائت كند يا تسبيحات بگويد وچه ماموم قرائت
او را بشنود يا نه
(مسألة 2) در جواز قرائت ماموم با نشنيدن قرائت امام در جهريه فرق نيست
بين انكه نشنيدن او بواسطه دورى از امام باشد يا بجهة كر بودن ماموم يا از كثرت صدا وامثال ان
(مسألة 3) هر گاه بعض قرائت امام را بشنود احوط ترك قرائت است مطلقا
(مسألة 4) هر گاه ماموم صداى قرائتى بشنود وخيال كند كه صداى غير امام است وخودش قرائت بخواند وظاهر
شود كه صداى امام بوده نماز او باطل نيست وهم چنين اگر در نماز جهريه سهوا قرائت بخواند
(مسألة 5) اگر شك كند در شنيدن قرائت امام ونشنيدن يا شك كند در انكه آنچه مىشنود
403

صداى امام است يا صداى غير او احوط ترك قرائت است هر چند اقوى جواز ان است
(مسألة 6) واجب نيست بر ماموم طمأنينه در حال قرائت امام هر چند احوط است وهم چنين واجب نيست بر او
كه درك كند تمام قرائت امام را در حال قيام بلكه جايز است سجده را طول دهد وبعد از انكه امام
بعض حمد ركعت دويم را خوانده برخيزد
(مسألة 7) جايز نيست مقدم شود ماموم بر امام در
افعال نماز بلكه متابعت امام در افعال واجب است بانكه افعال نماز را مقارن امام يا بعد از او بجا اورد
ولكن جايز نيست مؤخر دارد بتاخير فاحش
(مسألة 8) متابعت واجب تعبدى است وشرط
صحت اقتدا نيست پس در صورتيكه افعال را قبل از امام بجا اورد عمدا يا مؤخر دارد از او بتاخير
فاحش گناه كار است ولكن نماز او صحيح است هر چند احوط اتمام واعاده نماز است خصوصا در
صورتيكه دو ركن از اركان نماز يا يك ركن را مقدم يا مؤخر دارد بلى اگر مقدم يا مؤخر دارد بنحوى كه
هيئت جماعت بهم خورد اقتداء او باطل مىشود
(مسألة 9) هر گاه پيش از امام سر از ركوع يا سجود
بردارد سهوا يا بگمان انكه امام سر برداشته بر دارد ومعلوم شود كه هنوز سر بر نداشته واجب است
بر او بقصد متابعت برگردد بركوع يا سجود وزيادتى ركن در جماعت در چنين مقامى مغتفر است وهر گاه
برنگردد گنه كار است ولى نماز او صحيح است لكن احوط اعاده نماز است بعد از اتمام ان بلكه
احتياط باعاده ترك نشود در صورتيكه پيش از ذكر واجب سر بلند كرده باشد وبا وجود فرصت
متابعت را ترك كند وهر گاه در اين مقام سهوا يا بگمان انكه فرصت متابعت ندارد متابعت را ترك
كند اعاده ان واجب نيست هر چند پيش از ذكر واجب سر از ركوع يا سجود بلند كرده باشد
وهر گاه عمدا پيش از امام سر از ركوع يا سجود بلند كرده باشد جايز نيست متابعت كند واگر
متابعت كند عمدا نماز او باطل مىشود بسبب زيادتى عمدى بلكه در ركوع يا هر دو سجده اگر سهوا
متابعت كند نيز مبطل نماز است زيرا كه ركن زياد شده بخلاف متابعت سهويه در يك سجده كه
مبطل نماز نيست
(مسألة 10) اگر پيش از امام سهوا سر از ركوع بردارد وبقصد متابعت بركوع
برگردد وپيش از رسيدن بحد ركوع امام سر بلند كند ظاهر بطلان نماز است زيرا كه ركن زياد
شده بخلاف انكه يك سجده را اعاده كند بقصد متابعت وپيش از رسيدن بحد سجود امام سر از سجده
بردارد كه نماز باطل نمىشود زيرا كه نه زيادى ركن است ونه بعمد لكن احوط اعاده نماز است بعد
404

از اتمام ان
(مسألة 11) اگر ماموم سر از سجده برداشت وديد امام در سجده است وگمان كرد همان سجده
اول امام است وبقصد متابعت برگشت بسجده وظاهر شد كه سجده دويم امام بوده سجده ماموم كه
بقصد متابعت بعمل اورده سجده دويم او محسوب مىشود واگر ماموم بعد از سر بلند كردن از سجده
ديد امام در سجده است وبگمان انكه سجده دويم امام است بسجده رفت ومعلوم شد كه سجده اول
امام بوده اين سجده متابعت محسوب مى شود واحوط در هر دو صورت اعاده نماز است بعد از اتمام ان
(مسألة 12) اگر ماموم عمدا پيش از امام بركوع يا سجود رود جايز نيست برگردد ومتابعت امام
كند زيرا كه زيادى عمدى مىشود بخلاف انكه سهوا پيش از امام بركوع يا سجود رود كه واجب
است متابعت امام نمايد بانكه برگردد بقيام يا جلوس وبعد از ان با امام بركوع يا سجود رود واحوط ان
است كه در هر دو ركوع يا دو سجود ذكر واجب را بگويد واگر عمدا يا سهوا ترك متابعت كند نمازش
باطل نيست هر چند بترك متابعت عمدى گنه كار است بلى اگر در حال قرائت امام بركوع رفته
باشد وترك متابعت كند احوط بطلان واعاده نماز است چنانچه هر گاه عمدا در حال قرائت امام
بركوع رود اقوى بطلان نماز است زيرا كه ترك قرائت نموده وبدل ان كه قرائت امام باشد بعمل
نيامده چنانكه اگر قبل از امام سر از ركوع بلند كند عمدا پيش از انكه ذكر آن را بگويد نمازش
باطل است بسبب ترك ذكر واجب
(مسألة 13) واجب نيست ماموم متابعت امام كند در اقوال
پس نبايد اقوال نماز را بعد از امام يا با امام بگويد چه اقوال واجبه چه مندوبه چه ماموم اقوال را شنيده
باشد يا نشنيده باشد هر چند احوط ان است كه بعد از امام بگويد خصوصا در صورتيكه بشنود
بخصوص در سلام نماز وبر هر تقدير اگر عمدا پيش از امام سلام بگويد نمازش باطل نيست واگر
سهوا بگويد اعاده ان واجب نيست بلى جايز نيست ماموم تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد
بلكه احوط آن است كه بعد از امام بگويد بانكه شروع نكند بان مگر بعد از فارغ شدن امام از تكبير
هر چند در وجوب ان تامل است
(مسألة 14) اگر پيش از امام تكبيرة الاحرام بگويد سهوا يا بگمان
انكه امام تكبير گفته ونگفته باشد بايد نماز خود را منفردا تمام كند واگر بخواهد نماز جماعت كند
عدول كند نماز خود را بنماز نافله وانرا تمام كند يا قطع ان كند
(مسألة 15) جايز است براى
امام كه ذكر ركوع وسجود را پيش از امام بگويد چنانچه اگر امام ترك كند بعض اذكار مستحبه را
405

مثل تكبير ركوع وسجود وبحول الله وقوته ونحو انها را جايز است ماموم انها را بگويد
(مسألة 16)
اگر امام نشستن بعد از سجده دويم از ركعت اول وسيم را واجب نداند وبجا نياورد بر ماموم كه
بموجب تقليد يا اجتهاد خود آن را واجب مىداند يا باحتياط وجوبى ترك آن را جايز نمىداند جايز نيست
آن را ترك كند وهم چنين اگر امام در ركعت سيم وچهارم تسبيحات را بيش از يك مرتبه واجب
نمىداند ويك مرتبه مىگويد وماموم سه مرتبه لازم مىداند بايد سه مرتبه بگويد وهم چنين آنچه نظير
ان است
(مسألة 17) اگر ماموم سهوا بركوع رود وبه بيند كه امام مشغول قنوت است در ركعتى
كه قنوت ندارد واجب است بر ماموم كه از ركوع برخيزد ولكن بايستد وقنوت نخواند وهم چنين اگر
سهوا پيش از امام بايستد وبه بيند امام نشسته ودر غير محل تشهد مىخواند بايد متابعت كند بنشيند
ولكن با او تشهد نخواند وهم چنين در نظاير ان
(مسألة 18) امام تحمل نمىكند از ماموم هيچ چيز از
افعال نماز را غير قرائت حمد وسوره در ركعت اول ودويم در صورتيكه در اندو ركعت داخل
جماعت شده باشد بخلاف ركعت سيم وچهارم كه بر ماموم واجب است حمد يا تسبيحات اربعه
بخواند هر چند امام در اندو ركعت قرائت بخواند وماموم قرائت او را بشنود وهر گاه ماموم ركعت
اول ودويم امام را درك نكند بلكه اقتداء كند در ركعت سيم يا چهارم امام بايد حمد وسوره را
قرائت كند زيرا كه انها ركعت اول ودويم او است واگر امام مهلت ندهد كه حمد وسوره هر دو را
در ان بخواند اكتفا كند بحمد تنها وسوره را ترك كند وبا امام بركوع رود واگر امام فرصت ندهد
وپيش از تمام شدن حمد او بركوع رود احوط ان است كه حمد را تمام كند وبعد از ان بركوع رود
ودر سجده بامام برسد يا انكه قصد انفراد كند هر چند جايز است كه حمد را قطع كند وبا امام بركوع
رود ولكن در اين صورت ترك نكند احتياط باعاده نماز را
(مسألة 19) اگر امام را در ركعت
دويم درك كند قرائت حمد وسوره از ماموم در ان ركعت ساقط است ودر قنوت وتشهد متابعت
امام كند ودر حال تشهد احوط ان است تجافى كند بانكه زانوها را از زمين بلند كند ودو كف
دست را بر زمين گذارد وبر ان تكيه كند چنانچه احوط آن است كه در انحال بدل تشهد سبحان الله
بگويد هر چند اقوى جواز خواندن تشهد بلكه استحباب ان است ودر ركعت سيم امام كه دويم ماموم است ماموم
بايد حمد وسوره بخواند وقنوت كه مستحب است بجا اورد در صورتيكه امام او را مهلت
406

دهد والا قنوت را ترك كند واگر فرصت سوره هم نداشته باشد اكتفاء بحمد تنها كند واگر پيش
از تمام شدن حمد امام بركوع رود يكى از سه كار كند يا حمد را تمام كند ودر سجده بامام برسد يا از همانجا
قصد فرادى كند ونماز خود را تمام كند يا انكه حمد را قطع كند وبا امام بركوع رود وبعد از اتمام
نماز اعاده كند آن را
(مسألة 20) مراد ما بمهلت ندادن امام كه موجب جواز ترك سوره است
آنست كه پيش از شروع كردن ماموم بسوره يا قبل از اتمام ان امام بركوع رود هر چند ممكن باشد
سوره را تمام كند وپيش از انكه امام سر از ركوع بردارد بركوع رود پس بمجرد انكه امام بركوع
رفت جايز است سوره را ترك كند وبا امام بركوع رود وواجب نيست مشغول سوره شود تا اواخر
ركوع امام انوقت بركوع رود هر چند احوط خواندن سوره است تا وقتيكه بترسد كه بر فرض اشتغال
بسوره بركوع امام نرسد و ماداميكه مطمئن است بانكه امام سر بلند نمىكند سوره را ترك نكند وانرا
قطع ننمايد
(مسألة 21) اگر ماموم اعتقاد كند كه امام او را مهلت مىدهد كه قرائت را تمام كند
وقرائت كرد وبركوع امام نرسيد نماز او باطل نمىشود بلكه ظاهر باطل نشدن نماز است در صورتيكه
بداند بركوع امام نمىرسد وعمدا قرائت سوره را ترك نكند بلكه اگر با علم بدرك نكردن ركوع امام
قنوت را عمدا ترك نكند نماز او باطل نمىشود ظاهرا
(مسألة 22) واجب است ماموم قرائت
خود را اهسته بخواند هر چند در نماز جهرى باشد چه در قرائت استحبابى مثل انكه در دو ركعت اول نماز
جهرى صداى قرائت امام را نشنود وچه در قرائت وجوبى مثل ماموم مسبوق كه بركعت دويم يا سيم
امام برسد كه بايد خود قرائت كند وهر گاه جهلا يا نسيانا بلند بخواند نمازش باطل نمىشود ودور
نيست مستحب باشد بسم الله آن را بلند بخواند
(مسألة 23) هر گاه ماموم بركعت دويم اقتداء كرده
باشد بايد از امام تخلف كند ودر ركعت دويم خود تشهد بخواند ودر قيام بامام برسد واگر پيش از
برخواستن او امام بركوع رود ضرر ندارد وتسبيحات اربعه را يك مرتبه بخواند ودر ركوع يا سجود
بامام برسد وهم چنين تخلف از امام واجب است در هر جائى كه چيزى بر ماموم واجب باشد كه بر امام
واجب نباشد از ركوع يا سجود ونحو انها كه بايد بجا اورد وبامام برسد در غير قرائت در ركعت اول
ودويم كه در مسائل گذشته گذشت
(مسألة 24) اگر ماموم در ركعت سيم يا چهارم امام پيش
از ركوع اقتدا كند بايد حمد وسوره بخواند اگر امام او را مهلت دهد والا بحمد تنها اكتفا كند
407

چنانچه گذشت واگر بداند اگر پيش از ركوع اقتدا كند امام او را مهلت نمىدهد كه حمد را تمام بخواند
احوط ان است كه تامل كند تا امام بركوع رود انوقت تكبيرة الاحرام بگويد وبا امام بركوع رود
وقرائت از او ساقط است
(مسألة 25) اگر كسى به بيند جماعت منعقد است ولكن نداند كه ركعت
چندم امام است جايز است پيش از ركوع اقتدا كند وبقصد قربت حمد وسوره بخواند تا اگر معلوم
شود ركعت اول ودويم امام بوده ضرر نداشته باشد واگر ركعت سيم يا چهارم او باشد قرائت او عجل
واقع شده باشد
(مسألة 26) اگر گمان كند كه امام در ركعت اول يا دويم است وقرائت نخواند
وپيش از ركوع معلوم شود در اخيرتين بوده بايد قرائت بخواند اگر چه حمد تنها باشد وخود را بامام
برساند واگر در ركوع معلوم شود نماز او صحيح است واگر خيال كند كه امام در اخيرتين است واقتدا
كند وقرائت بخواند وظاهر شود كه در دو ركعت اول بوده ضرر ندارد وهر گاه در اثناء قرائت ظاهر
شود تمام كردن ان لازم نيست
(مسألة 27) اگر مشغول نافله باشد وجماعت برپا شود واگر بخواهد
نافله را تمام كند بترسد كه جماعت اگر چه ركعت اول ان از او فوت شود جايز است آن را قطع
كند بلكه قطع ان مستحب است هر چند پيش از تكبيرة الاحرام امام باشد واگر مشغول بنماز فرادى
باشد وجماعت برپا شود وبترسد اگر آن را تمام كند جماعت از او فوت شود مستحب است عدول كند
آن را بنافله وبدو ركعت سلام گويد اگر از محل عدول نگذشته بانكه داخل ركوع سيم نشده باشد
واحوط ترك عدول است در صورتيكه داخل قيام ركعت سيم شده هر چند بركوع نرفته باشد واگر
بعد از عدول بنافله بترسد كه بر فرض تمام كردن ان جماعت ولو ركعت اول ان فوت مىشود جايز
است قطع كند بنابر اقوى هر چند احوط قطع نكردن ان است اگر چه يك ركعت يا دو ركعت جماعت
از او فوت شود بلكه هر گاه بداند كه اگر عدول بنافله كند وانرا تمام كند بجماعت ان نماز نمىرسد
اولى واحوط ترك عدول واتمام فريضه است وبعد از ان اگر ممكن باشد وبخواهد فضيلت جماعت را
درك كند ان نماز را بجماعت اعاده كند
(مسألة 28) ظاهر ان است كه در جواز عدول فريضه
بنافله براى درك جماعت فرق نباشد ما بين انكه فريضه كه مشغول ان است دو ركعتى باشد يا زيادتر
وبعضى گفته اند مختص است بنماز غير دو ركعتى
(مسألة 29) هر گاه ماموم براى ركعت دويم
يا سيم مثلا با امام برخيزد ودر حال قيام متذكر شود كه از ركعت سابق يك سجده يا دو سجده يا تشهد را
408

فراموش كرده بايد برگردد وانچه فراموش شده بجا اورد ودر اين حال اگر از صدق اقتداء وهيئت
جماعت عرفا بيرون نرفته بر نيت اقتدا بماند والا قصد فرادى كند
(مسألة 30) جايز است ماموم
شش تكبير افتتاحيه را پيش از تكبيرة الاحرام امام بگويد هر چند امام تكبيرات افتتاحيه را نگويد
ولكن تكبيرة الاحرام را پيش از امام نگويد
(مسألة 31) جايز است مجتهدى يا مقلد او بمجتهد
يا مقلد ديگرى اقتدا كنند هر چند در مسائل ظنيه كه متعلق بنماز است با يكديگر مختلف باشند در
صورتيكه آنچه محل خلاف است استعمال نكند ودر عمل متحد باشند مثلا اگر فتواى يك كدام باجتهاد
يا تقليد وجوب سوره است وراى ديگرى عدم وجوب ان جايز است اول بدويم اقتدا كند در
صورتيكه سوره را هر چند واجب نداند بخواند وهم چنين هر گاه يكى از انها تكبير ركوع يا جلسه
استراحه يا تسبيحات اربعه را در دو ركعت اخيره سه مرتبه واجب مىداند جايز است اقتدا كند
بكسى كه انها را واجب نمىداند ولكن مستحبا بجا مىاورد بلكه جايز است اقتداء كردن در صورتيكه
در عمل نيز مخالف باشند در غير آنچه تعلق دارد بقرائت دو ركعت اول نماز كه امام تحمل مىكند از
ماموم باين معنى كه هر كدام بمقتضاى راى خود رفتار كنند بلى جايز نيست اقتدا كردن كسيكه
چيزى را واجب بداند قطعا باماميكه آن را واجب نداند وانرا بجا نياورد در صورتيكه بجا نياوردن ان
موجب اعاده نماز باشد زيرا كه در اين صورت ماموم نماز امام را بسبب ترك ان چيز باطل مىداند
بعلم قطعى واقتداء بنماز باطل جايز نيست بخلاف صورتيكه در مسائل ظنيه مخالف يكديگر باشند كه
در اين صورت اقتدا جايز است هر چند در عمل نيز مخالف هم باشند زيرا كه اعتقاد هر كدام از انها
حكم الله است در حق او ونميرسد ديگرى را كه حكم ببطلان نماز او كند بلكه هر دو حكم شرعى هستند
واما در آنچه متعلق بقرائت است كه امام تحمل از ماموم مىكند وضامن او است پس مشكل است
زيرا كه ضامن باعتقاد مضمون عنه از عهده ضمان او خارج نشده مثلا اگر امام معتقد باشد كه سوره
واجب نيست وترك كند آن را پس اقتداء كسيكه آن را واجب مىداند باو مشكل است وهم چنين است
در صورتيكه قرائت امام باعتقاد خودش صحيح وباعتقاد ماموم باطل باشد بسبب ترك ادغام لازم
يا مد لازم وامثال ان بلى ممكن است بگوئيم كه نماز او صحيح واقتدا باو جايز است بشرط انكه
سوره را كه امام ترك كرده ماموم خودش بخواند يا انكه كلمه را كه امام غلط گفته ماموم صحيح بگويد
409

بلكه محتمل است كسى بگويد كه قرائت بر عهده امام است وكفايت مىكند كه بموجب اعتقاد
خودش از عهده ان خارج شود ولى مشكل است وبايد احتياط بترك اقتدا ترك نشود
(مسألة 32) اگر كسى عالم شود ببطلان نماز امام مثل انكه بداند كه محدث است يا انكه ركنى را ترك كرده
جايز نيست اقتداء كند باو هر چند امام بسبب عدم اطلاع يا سهو ونحو ان معتقد بصحت نماز خود باشد
(مسألة 33) هر گاه در بدن يا لباس امام نجاستى به بيند كه در نماز عفو از ان نشده باشد
وامام آن را نداند واجب نيست بر ماموم اعلامش كند پس اگر ماموم مىداند كه امام سابقا عالم بنجاست
بوده وفراموش كرده جايز نيست اقتدا باو كند زيرا كه نماز او در واقع باطل است وباين جهة هر
وقت امام مطلع شود بر حال واجب است بر او ان نماز را اعاده يا قضا نمايد بخلاف صورتيكه ماموم
بداند كه امام جاهل بنجاست است كه اقتداء بان نماز جايز است زيرا كه نماز او صحيح است وباين
سبب هر گاه بعد از فراغ از نماز مطلع شود بر ان اعاده يا قضاء بر او واجب نيست بلكه بعيد نيست
جواز اقتداء در صورتيكه ماموم نداند كه امام جاهل بنجاست يا ناسى ان است هر چند اقتداء در اين
صورت خلاف احتياط است واگر ماموم در بدن يا لباس امام به بيند چيزى را كه باعتقاد ماموم نجس
است بظن اجتهادى وباعتقاد امام پاك باشد يا ماموم شك دارد كه ان چيز باعتقاد امام نجس است
يا نه بانكه از مسائل خلافيه باشد ظاهرا اقتداء باو جايز باشد مطلقا چه امام جاهل باشد يا ناسى يا عالم
(مسألة 34) اگر بعد از نماز معلوم شود كه امام فاسق يا كافر يا محدث بوده يا ركنى را در نماز ترك
كرده وماموم ركن را بجا اورده يا انكه امام نجاست غير معفو را كه در بدن يا لباس او بوده فراموش
كرده جماعت باطل است لكن نماز ماموم صحيح است بشرط انكه بقصد متابعت ركنى زياد نكرده
باشد يا غير ركن از چيزهائيكه مخل است به نماز منفرد واگر در اثناء معلوم شود بايد قصد انفراد كند
وهر گاه محل قرائت نگذشته بخواند وهم چنين است اگر بعد از نماز معلوم شود كه امام زن بوده كه
اقتداء مرد باو جايز نيست يا مجنون بوده يا طفل بوده اگر قائل شويم بعدم صحت امامت صبى لكن
اعاده نماز در فرض اخير بلكه در فرض اول نيز كه اقتداء بفاسق وكافر ونحو ان باشد احوط است
(مسألة 35) اگر امام واجبى از واجبات نماز را فراموش كند وماموم در اثناء نماز بر ان مطلع
نشود نماز ماموم صحيح است هر چند فراموش شده ركن باشد در صورتيكه ماموم جزئى را كه نسيان
410

ان موجب بطلان نماز باشد فراموش نكند وهر گاه ماموم در بين نماز بر نسيان امام مطلع شود اگاه
كند امام را تا تدارك كند جزء فراموش شده را اگر محل ان باقى باشد وهر گاه ممكن نباشد كه بامام
بفهماند يا امام متنبه نشود يا ماموم تنبيه نكند امام را بجهة انكه بر ماموم واجب نيست بايد قصد انفراد
كند در صورتيكه جزء فراموش شده ركن باشد يا قرائت در مورد تحمل امام باشد وتدارك ان براى
ماموم ممكن باشد بانكه پيش از ركوع مطلع شود بخلاف صورتيكه جزء فراموش شده غير ركن
وغير قرائت باشد يا انكه قرائت باشد ولكن ماموم بعد از دخول ركوع بر ان مطلع شود كه تدارك
قرائت ممكن نباشد كه اقوى جواز باقى ماندن بر اقتداء است هر چند احوط انفراد يا اعاده بعد از اتمام است
(مسألة 36) اگر امام بفهمد كه نماز او بسبب حدث يا ترك شرط ركنى يا جزء ركنى ونحو
ان باطل شده پس هر گاه بعد از فراغ مطلع شود واجب نيست مامومين را اعلام كند بخلاف انكه
در اثناء بطلان را بفهمد كه ظاهر وجوب اعلام ايشان است
(مسألة 37) جايز نيست اقتدا كردن
بكسى كه خود را مجتهد بداند وعمل كند براى خود وحال انكه مجتهد نباشد وهم چنين جايز نيست
اقتدا كردن بكسى كه مقلد شخصى باشد كه جامع الشرايط نباشد در صورتيكه مقصر باشند بلكه هر چند
مقصر نباشند بنابر احوط مگر در صورتيكه امام نماز خود را مطابق واقع بجا اورد بانكه تمام آنچه
محتمل الوجوب است بجا اورد وتمام آنچه محتمل المانعيه است ترك كند لكن چنين فرضى بعيد است
بسبب انكه مسائل متعلق بنماز از مقدمات واجزاء شرايط وموانع ان و خصوصيات وكيفيات ان
بسيار است هر چند جميع افعال واجزاء نماز را بعمل اورد وحمل فعل چنين شخصى كه اجتهاد يا تقليد او
باطل است بر صحت مشكل است
(مسألة 38) اگر امام با يقين بدخول وقت داخل نماز شود
ومأموم بداند كه وقت داخل نشده يا شاك در دخول ان باشد جايز نيست باو اقتداء كند بلى هر گاه
ماموم در اثناء نماز امام يقين كرد بدخول وقت اقتداء بان نماز جايز است مگر در صورتيكه امام فراموش
كرده كه مراعات وقت كند يا بظن غير معتبر داخل نماز شده باشد كه جايز نيست بعد از يقين
بدخول وقت اقتداء بان نماز زيرا كه نماز او در واقع باطل است ودخول وقت در اثناء نماز در اين
صورت فائده ندارد زيرا كه حكم بصحت نماز با دخول وقت در اثناء مختص بصورتى است كه با
يقين يا ظن معتبر بدخول وقت داخل نماز شده باشد
(فصل چهارم) در شرايط امام جماعت
411

بدان كه شرايط امام چند چيز است (اول) بلوغ (دويم) عقل (سيم) ايمان (چهارم) عدالت
(پنجم) طهارت مولد (ششم) مرد بودن در صورتيكه مامومين يا بعض انها مرد باشند (هفتم)
براى مامومين ايستاده امام نشسته نباشد وبراى مامومين كه نشسته نماز مىكنند امام خوابيده نباشد
(هشتم) صحيح القرائة بودن پس كسيكه قرائت او درست نيست بانكه حرفى را از مخرج ادا نكند
يا بدل كند آن را بحرف ديگر يا حرفى را بيندازد ونحو ان يا اعراب ان را غلط بخواند هر چند نتواند
درست بخواند امامت نكند
(مسألة 1) اقتدا كردن نشسته وخوابيده بنشسته وخوابيده
بخوابيده ضرر ندارد
(مسألة 2) اقتداء متوضى بمتيمم يا بصاحب جبيره يا بكسى كه بسبب عذر با نجاست بدن
يا لباس نماز مىخواند ضرر ندارد بلكه ظاهر جواز اقتدا بمسلوس ومبطون وجواز اقتداء طاهره بمستحاضه
است
(مسألة 3) اقتدا كردن در ركعت سيم يا چهارم باماميكه حمد وسوره را نمىتواند درست
بخواند ضرر ندارد بنابر اقوى وهم چنين هر گاه كسى اذكار واجبه ومستحبه را نمىتواند درست بخواند
ولكن حمد وسوره او صحيح است اقتداء باو از اول نماز ضرر ندارد
(مسألة 4) كسيكه آيه از آيات
حمد وسوره يا كلمه از ان را مثلا نمىتواند صحيح ادا كند جايز نيست اقتداء كند بكسى كه آيه يا كلمه
ديگر آن را نمىتواند صحيح ادا كند واگر همان كلمه يا آيه را كه امام غلط مىگويد ماموم نيز همان را صحيح
اداء نكند دور نيست اقتداء باو جايز باشد هر چند خلاف احتياط است بلكه احتياط بترك اقتداء
باو با وجود امام صحيح القرائه ترك نشود وهم چنين دور نيست جواز اقتداء با اختلاف در جاى غلط
نيز در صورتيكه ماموم در جاى غلط امام قصد فرادى كند وبقيه قرائت را خودش بخواند لكن
خلاف احتياط است بلكه با وجود امام صحيح القرائة ترك اين احتياط نكند
(مسألة 5) جايز
است اقتدا كردن باماميكه نتواند حروف را بكمال فصاحت ادا كند اگر قرائت او صحيح باشد هر چند
ماموم از او افصح باشد
(مسألة 6) كسيكه قرائت او صحيح نيست اقتدا كردن بر او واجب نيست
هر چند احوط است بلى كسيكه قادر باشد بر تعلم ووقت تعلم مضيق شود اقتدا بر او واجب است
(مسألة 7) جايز نيست اقتداء غير گنگ بگنگ هر چند ماموم صحيح القرائه نباشد بلى اقتداء
گنگ بگنگ جايز است اگر چه احوط ترك ان است خصوص با وجود امام غير گنگ بلكه احتياط
در اين صورت ترك نشود
(مسألة 8) جايز است امامت زن براى زن وجايز نيست براى مرد
412

وخنثى
(مسألة 9) جايز است امامت خنثى براى زن نه براى مرد وخنثى
(مسألة 10) جايز
است امامت غير بالغ براى مثل خود
(مسألة 11) احوط امامت نكردن كسى است كه جذام
يا برص داشته باشد وكسيكه حد شرعى خورده بعد از توبه او وكسيكه بدوى باشد مگر براى امثال
خودشان بلكه مطلقا هر چند اقوى جواز امامت انهاست مطلقا
(مسألة 12) معنى عدالت امام
ان است كه ملكه راسخه داشته باشد كه بتواند اجتناب كند از گناهان كبيره واز
اصرار بر صغائر واز منافيات مروت كه ارتكاب ان دلالت كند بر بى مبالاتى بدين وكفايت مىكند حسن ظاهريكه
كاشف ظنى باشد از وجود ملكه
(مسألة 13) گناه كبيره آنست كه كبيره بودن ان بنص ثابت شود
يا در كتاب وسنت وعده اتش بمرتكب ان داده شده يا انكه در كتاب يا سنت وارد شده كه ان گناه
اعظم از گناهى است كه كبيره بودن ان بنص يا وعده اتش بر ان ثابت شده يا نزد اهل شرع بزرگ
شمرده شود
(مسألة 14) عدالت ثابت مىشود بشهادت عدلين در صورتيكه معارض نباشد بشهادت
دو عادل بلكه بشهادت يك عادل بفسق او
(مسألة 15) اخبار جماعت مجهول العدالة بعدالت
كسى كه سبب حصول اطمينان باشد در جواز اقتداء كافى است بلكه كفايت مىكند اطمينان حاصل
از شهادت يك عادل يا حاصل از اقتداء عدلين باو يا حاصل از اقتداء جماعت مجهول الحال باو ووثوق
واطمينان از هر چه پيدا شود كافى است بشرط انكه اطمينان كننده اهل فهم وخبره وبصيرة باشد
ومعرفت بمسائل شرعيه داشته باشد نه از جهال ونه كسانيكه بادنى چيزى اطمينان براى انها حاصل
مىشود مثل بسيارى از مردم
(مسألة 16) كسيكه خود را عادل نمىداند احوط آنست كه اقدام نكند
بامامت هر چند اقوى جواز ان است
(مسألة 17) پيش نماز مسجد اولى است بامامت در انمسجد
از ديگرى هر چند انديگر از او افضل باشد لكن بهتر آنست كه او افضل را مقدم دارد وصاحب منزل
اولى است بامامت در منزل خود از كسيكه ماذون در نماز كردن آنجا باشد والا نماز بدون اذن او جايز
نيست وبهتر ان است كه او نيز افضل را مقدم دارد وهاشمى مقدم است بر ديگرى كه در ساير صفات
با او مساوى باشد
(مسألة 18) هر گاه در جائى چند نفر بقصد تحصيل ثواب امامت معارضه كنند
در امامت بدون غرض دنيوى كسيكه رغبت تمام مامومين باو زيادتر است بسبب رجحان شرعى
مقدم بر ديگران است وهر گاه مامومين خلاف كنند وهر جمعى كسى را ترجيح دهند فقيه جامع
413

الشرايط اولى از ديگران است خصوصا در صورتيكه تقوى وورع او زيادتر باشد واگر هيچ كدام
فقيه جامع الشرايط نباشند يا متعدد باشند كسيكه قرائت او بهتر باشد مقدم است وبعد از ان كسيكه
مسائل نماز را بيشتر بداند مقدم است وبر فرض مساوى بودن انها كسيكه ساير مسائل دينيه غير
نماز را بيشتر بداند مقدم است وبعد از ان كسيكه عمر او در اسلام زيادتر باشد مقدم است وبعد از
ان كسيكه از ساير جهات شرعيه رجحان داشته باشد مقدم است وظاهر ان است كه در صورتيكه چند
نفر امام موجود باشد اولى بر مأموم آنست كه بمقتضاى ترتيب مزبور راجح را مقدم دارد وهر گاه در
بعضى زيادتر از يك مرجح در او باشد او را مقدم دارند بر كسيكه يك جهة رجحان
دارد ومرجحات شرعيه غير از آنچه ذكر شد بسيار است كه در اولويت مدخليت دارد كه سزاوار است ملاحظه تمام
انها بشود بسا مىشود كه ساير مرجحات شرعيه بحدى رسد كه باعث خلاف ترتيب مزبور شود بلكه
محتمل است رعاية اين ترتيب مخصوص صورة معارضه باشد پس در صورة تعدد جماعت اولى از براى
ماموم مراعات كليه مرجحات است از حيثيت امام ومامومين از حيث تقوى وفضيلت وكثرت
وغير انها وبعد از ملاحظه تمام جهات ارجح را مقدم دارد
(مسألة 19) تمام ترجيحات مزبوره از
باب استحباب است نه بر وجه وجوب حتى در تقدم پيش نماز مسجد بر ديگرى كه حرام نيست
ديگرى او را مزاحمت نمايد هر چند انديگر مرجوح من جميع الجهات باشد در صورتيكه محل جماعت مسجد
وقف باشد نه انكه ملك پيش نماز باشد يا ملك كسيكه اذن امامت بغير او نداده باشد كه جايز نيست
(مسألة 20) مكروه است امامت كسيكه مبتلا بجذام يا برص باشد وكسيكه هنوز ختنه نكرده
ودر ترك ان معذور باشد وكسيكه حد شرعى خورده وتوبه كرده باشد وكسيكه مامومين راغب
بامامت او نباشند وكسيكه با تيمم نماز بخواند براى ماموميكه وضو گرفته وكسيكه كسب او جولائى
يا حجامى يا دباغى باشد مگر هر كدامى براى مثل خودشان بلكه اولى آنست كه هيچ ناقصى براى كامل
يا كامل براى اكمل امامت نكند
(فصل پنجم) در مستحبات و مكروهات جماعت است (اما
مستحبات) ان پس چند چيز است (اول) انكه ماموم واحد هر گاه مرد باشد بطرف راست امام
بايستد و هر گاه متعدد باشند پشت سر او صف به بندند ودر صورتيكه مأموم منحصر باشد بيك زن نيز
مايل بطرف راست امام پشت سر او بايستد كه سجده گاه او محاذى جاى زانو يا محاذى پاى امام باشد
414

ودر صورتيكه ماموم منحصر بچند نفر زن باشند پشت سر او صف كشند وهر گاه يك
نفر مرد ويك زن يا چند نفر زن باشند مرد پهلوى راست امام بايستد وزن پشت سر او وهر گاه زياده از يك مرد
ويك زن باشند مردها پشت سر امام صف كشند وزنها پشت سر مردها وكيفيات مزبوره مستحب
بلكه احوط است وهر گاه امام زن باشد بهتر ان است كه با زنانيكه باو اقتدا كنند در صف بايستد
كه امام ما بين انها پيدا نباشد (دويم) انكه امام در ميان صف بايستد (سيم) انكه در صف اول
كسانى بايستند كه در علم وكمال وعقل وورع وتقوى مزيتى بر ديگران داشته باشند وافضل انها در
جانب راست از صف اول بايستد زيرا كه ان افضل صفوف است (چهارم) انكه ماموم نزديك
امام بايستد (پنجم) جانب راست صفوف بايستد كه افضل از جانب چپ ان است ولكن در نماز
ميت صف اخر افضل است (ششم) انكه صفوف راست ومعتدل باشد وشانه هاى مامومين
با يكديگر محاذى باشد وجاى خالى در صفوف نگذراند (هفتم) صفوف را نزديك يكديگر به بندند
بنحوى كه ما بين انها زياده از مقداريكه بتوانند سجده كنند نباشد (هشتم) انكه امام مراعات اضعف
مامومين را نمايد وقنوت وركوع وسجود را طول ندهد مگر در صورتيكه بداند جميع مامومين راغب
بطول دادن مىباشند (نهم) انكه ماموم مسبوق كه مثلا در ركعت سيم اقتداء كرده هر گاه از قرائت
فارغ شد وهنوز امام بركوع نرفته ماموم در انحال بتسبيح وتحميد وتهليل وثناء الهى مشغول شود
ويك ايه از اخر سوره را باقى گذارد كه پيش از ركوع بخواند (دهم) انكه امام بعد از سلام نماز سر
جاى خود بنشيند بهيئت نمازگذار تا تمام مامومين كه بسبب مسبوق بودن يا نماز تمام خواندن در
صورتيكه امام مسافر باشد از نماز فارغ شوند بلكه احوط است ومستحب است امام مسافر يكى از
مامومين را كه نماز تمام مىخواند نائب بگيرد در امامت كه بعد از مفارقت در تتمه نماز باو اقتدا كنند
ومكروه است نايب گرفتن ماموم مسبوق بلكه بهتر آن است كسى را كه در اقامه ان نماز حاضر نبوده
نايب نگيرد (يازدهم) انكه قرائت جهريه واذكار را بلند بخواند كه مامومين بشنوند لكن فرياد نزند
(دوازدهم) انكه هر گاه امام بفهمد كه كسى مىخواهد داخل جماعت شود انتظار او را بكشد وركوع را
دو برابر ساير ركوعات خود طول دهد انوقت سر بر دارد هر چند بفهمد كه انكس هنوز اقتداء نكرده
يا ديگرى مىخواهد اقتدا كند (سيزدهم) بعد از فراغت امام از سوره حمد ماموم بگويد الحمد لله رب
415

العالمين (چهاردهم) بعد از انكه مؤذن بگويد قد قامت الصلوة مامومين براى نماز بر خيزند
(و مكروهات) جماعت چند چيز است (اول) انكه با وجود مكان ما بين صفوف ماموم تنها در صفى
بايستد بلكه بايد هر گاه صف ها پر باشد پهلوى امام بايستد يا در اخر يكى از صفوف (دويم) نافله
بجا اوردن بعد از انكه قد قامت الصلوة گويند بلكه بعد از شروع در اقامه (سيم) انكه در صورتيكه
امام انشاء دعائى كند در باره خود تنها دعا كند وديگران را شريك نگرداند بخلاف انكه دعاء
ماثور را بخواند كه ضرر ندارد (چهارم) تكلم كردن بعد از انكه مؤذن قد قامت الصلوة گويد بلكه
در نماز فرادى نيز مكروه است چنانكه گذشت بلى كراهت ان در جماعت شديدتر است مگر در
صورتيكه مامومين جمع شوند وپيش نماز معين نداشته باشند كه باكى نيست بكسى بگويد پيش
بايست (پنجم) انكه ماموم قرائت واذكار نماز را كلا او بعضا بامام بشنواند (ششم) اقتدا كردن
حاضر بمسافر يا بعكس در صورتيكه بنمازى اقتدا كند كه عدد ركعات ان با نماز امام كم وزياد باشد
پس اقتدا كردن حاضر بمسافر ومسافر بحاضر در نماز مغرب وصبح كراهت ندارد وهم چنين غير انها
از نمازهائيكه با يكديگر در عدد ركعات اختلاف نداشته باشد مثل اقتداء كردن نماز اداء بقضا
يا قضا باداء وهم چنين در مواضع تخيير كه مسافر مىتواند تمام بخواند در صورتيكه اختيار تمام كردن كند
ضرر ندارد اما اقتداء كردن حاضر بحاضر با اختلاف عدد ركعات مثل اقتدا كردن قضاء صبح بظهر
يا بمغرب يا اقتداء مغرب بعشاء يا بعكس پس كراهت ندارد
(مسألة 1) هر كدام از امام يا ماموم كه
زودتر از نماز فارغ شوند جايز است كه پيش از سلام منتظر يكديگر شوند كه با هم نماز را تمام كنند
مثل انكه يك كدام قصر بخواند وديگرى تمام يا انكه ماموم بغير ركعت اول اقتداء كرده باشد خصوص
از براى مامومى كه مشغول ذكر وحمد خدا شود تا امام بسلام رسد ولكن احوط اقتصار بر صورتى
است كه انقدر طول نكشد كه موالات نماز بهم خورد وبا فوت موالات در جواز انتظار اشكال است
چه امام وچه ماموم
(مسألة 2) هر گاه ماموم بعد از سجده دويم امام شك كند كه يك سجده با او
كرده يا دو سجده بنا را بر يك گذارد وسجده ديگر بجا اورد در صورتيكه از محل ان نگذشته باشد
(مسألة 3) اگر نماز مغرب را بعشاء امام اقتدا كند ودر حال قيام شك كند كه ركعت سيم است
يا چهارم بهمان حال منتظر بايستد تا امام بركوع وسجود رود ومعلوم شود پس اگر سيم بوده باقى نماز را
416

بجا اورد ونماز او صحيح است واگر معلوم شود كه ركعت چهارم بوده بنشيند وتشهد وسلام بگويد
وبراى هر كدام از زيادات از بحول الله وقيام و تسبيحات كه گفته دو سجده سهو بعمل اورد
(مسألة 4) اگر كسى از عادلى گناه كبيره به بيند جايز نيست باو اقتدا كند مگر انكه توبه كند
وملكه عدالت او باقى باشد كه در اين صورت بارتكاب معصيت از عدالت خارج وبتوبه بعدالت
برمىگردد
(مسألة 5) اگر به بيند امام مشغول نماز است ونداند نماز يوميه است يا نافله اقتدا بان
نماز نمىتواند بكند وهم چنين اگر بداند كه از فرايض است ولكن احتمال دهد از فرايضى باشد كه اقتداء
نماز خود بان صحيح نباشد بلى اگر بداند كه نماز يوميه است ولكن نداند كدام يك از انهاست يا انكه
اداء است يا قضا يا انكه قصر است يا تمام اقتداء بان جايز است ولازم نيست پيش از نماز بفهمد كدام
است چنانكه لازم نيست وقت اقتدا بداند كدام ركعت ان است
(مسألة 6) قدر متيقن از زيادى
ركوع بقصد متابعت ان است كه يك مرتبه زياد شود در هر كدام از ركعات پس اگر مثلا سهوا
پيش از امام سر از ركوع برداشت وبقصد متابعت برگشت بركوع ودوباره سهوا پيش از امام
سر بردارد وباز بقصد متابعت برگردد بركوع صحت نماز او مشكل است پس احتياط باتمام نماز
واعاده ان ترك نشود وهم چنين در زيادى سجده قدر متيقن در هر ركعتى دو سجده است پس اگر
در يك ركعت چهار سجده زياد شود مشكل است
(مسألة 7) اگر امام نماز اداء يا قضاء يقينى
مىخواند وماموم منحصر باشد بكسى كه نماز احتياطى مىخواند اجراء حكم جماعت بر ان كه زيادى ركن
بقصد متابعت ضرر نداشته باشد مشكل است زيرا كه معلوم نيست نماز احتياطى مأموم نماز باشد
پس معلوم نيست جماعت محقق شده باشد بخلاف انكه امام يا ماموم يا هر دو شك داشته باشند كه
وضوء سابق انها باقى است يا نه كه شرعا بموجب استصحاب بايد بنا گذارند كه باقى است وبا ان طهارت
نماز بخوانند حكم طهارت در ان جارى است هر چند در اين حال نيز معلوم نيست كه اين نماز است
بسبب انكه محتمل است در واقع وضوء او باطل شده باشد لكن بظاهر شرع محكوم بطهارت است
بخلاف احتياط كه بحكم عقل است براى درك واقع وهم چنين اگر يكى از امام وماموم شك كنند در
ركنى كه ايا بجا امده يا نه بعد از تجاوز از محل كه شرعا محكوم است كه بنا گذارد بر صحت وبشك اعتنا
نكند كه بحكم شارع نماز است پس احكام جماعت بر ان مترتب است
(مسألة 8) اگر امام سلام
417

بگويد وماموم هنوز در تشهد باشد نبايد قصد انفراد كند بلكه بر اقتداء عرفا باقى است
(مسألة 9) كسيكه مثلا بركعت دويم اقتدا كرده بعد از سجده دويم از ركعت چهارم امام كه سيم او است جايز است
برخيزد وركعت ديگر خود را بجا اورد ولكن مستحب است در تشهد وسلام متابعت امام كند
وبطور تجافى بنشيند تا امام سلام گويد انوقت برخيزد ركعت ديگر خود را بجا اورد
(مسألة 10) بر ماموم واجب نيست در دو ركعت اول از نماز جهرى كه صداى امام را مىشنود قرائت امام را
گوش دهد لكن احوط است
(مسألة 11) اگر كسى را عادل مىدانست وشك كند در حدوث
فسق او جايز است اقتدا باو وهم چنين است اگر از او كارى به بيند وشك كند كه ايا موجب فسق
است يا نه
(مسألة 12) اگر جاى ماموم تنگ باشد ودر صف پيش يا عقب او جائى باشد جايز است
در بين نماز پيش يا عقب رود بنحوى كه از قبله منحرف نشود وبايد در حال حركت اذكار نماز را ترك كند
(مسألة 13) انتظار جماعت كشيدن براى امام ومامومين مستحب است وانتظار جماعت از
نماز فرادى در اول وقت افضل است ومستحب است كه جماعت را ولو محققا بجا اورند اختيار
كند بر نماز فرادى هر چند بطولانى بعمل اورند
(مسألة 14) اقامه جماعت در يك كشتى
يا كشتيهاى متعدد كه بيكديگر متصل باشند براى مردان وزنان جايز بلكه مستحب است بلى جماعت
در گودال كه محل سيل است مكروه است
(مسألة 15) مستحب است كه در صورت دوران بين
امامت و ماموميت اختيار امامت كند زيرا كه ثواب امام زيادتر است از ثواب ماموم وهر گاه
امام قيام وركوع وسجود خود را خوب بجا اورد بقدر ثواب تمام مامومين باو مىدهند
(مسألة 16) اقتدا كردن بعبديكه مسايل نماز را بداند جايز است
(مسألة 17) در دو ركعت اول نماز اخفاتى
احوط ان است كه ماموم قرائت را ترك كند هر چند اقوى كراهت ان است
(مسألة 18) جا دادن اطفال در صف اول مكروه است بنابر مشهور هر چند مميز باشند
(مسألة 19) كسيكه
نماز را بجماعت يا فرادى بجا اورده واحتمال خلل در ان بدهد هر چند نمازش شرعا محكوم بصحت است
ولكن جايز است آن را بجماعت يا بفرادى اعاده كند واگر نماز را بفرادى خوانده هر چند احتمال خلل
در ان ندهد اعاده ان بجماعت مستحب است امام شود يا ماموم بلكه دور نيست كه نمازى را كه بجماعت
خوانده جايز باشد اعاده ان بجماعت در نماز ديگر مثل انكه نماز ظهر را مثلا بجماعت خوانده باشد
418

جايز باشد اعاده ان بنماز عصر لكن قدر متيقن از جواز اعاده صورت اول است ولى امام يا ماموم نماز
ظهر را كه بجماعت خوانده اند اگر بخواهند دوباره آن را بنماز ظهر بجماعت اعاده كنند استحباب ان مشكل
است وهم چنين اگر دو نفر مثلا نماز ظهر را بفرادى خوانده اند وبخواهند همان نماز را اعاده كنند
بجماعت كه يك كدام بديگرى اقتدا كند بدون انكه ديگرى كه نماز ظهر را نكرده باشد در جماعت
انها داخل شود جواز ان مشكل است
(مسألة 20) هر گاه بعد از اعاده نماز بجماعت معلوم شود
كه نمازيكه اول بجا اورده باطل بوده اكتفا بمعاده نمايد
(مسألة 21) در نماز معاده اگر بخواهد
قصد وجه كند نيت استحباب كند نه وجوب بنابر اقوى
(باب دوازدهم در احكام خللى كه در نماز واقع مىشود ودر ان چند فصل است)
(فصل اول) در معنى خلل واقسام ان واحكام سهويات است بدان كه مراد بخلل ان است كه
چيزهائيكه وجود ان يا عدم ان در نماز معتبر است بعمل نيايد
(مسألة 1) خلل كه در نماز واقع
مىشود يا بزياد كردن چيزى در نماز است يا بكم كردن ان وهر كدام از زياده ونقيصه يا از روى عمد
واختيار است يا بسبب جهل يا سهو واضطرار يا باكراه يا بسبب شك در ان اما زياده پس يا بزياده كردن
ركعت در نماز است يا بزياد كردن ركن يا بزياد كردن جزء واجبى غير ركنى يا بزياد كردن جزء ندبى
مثل زياد كردن قنوت در غير ركعت دويم يا بجا اوردن ان در غير محل خود ونقيصه هم يا بنقصان
ركعت در نماز است يا بنقصان شرط ركنى مثل طهارت از حدث وقبله يا بنقصان شرط غير ركنى
يا بنقصان جزء ركنى يا غير ركنى يا بتغيير كيفيت مثل تغيير جهر واخفات يا ترتيب يا موالات
(مسألة 2) خلل عمدى موجب بطلان نماز است بتمام اقسام ان بزياده باشد يا نقصان هر چند باخلال
حرفى از قرائت يا ذكر باشد بلكه باخلال حركت وسكون ان يا اخلال بموالات ما بين حروف كلمات
يا آيه از ان يا اخلال بموالات مابين افعال نماز وهم چنين در صورتيكه بسبب سهو يا اضطرار اخلال
بموالات كند مثل انكه در بين كلمه سرفه كند وموالات كلمه بهم خورد وعمدا آن را تدارك نكند
بتكرار كلمه
(مسألة 3) هر گاه بسبب جهل بحكم چيزى در نماز كم يا زياد كند پس اگر شرط
ركنى را كم كند مثل انكه بى وضو يا پشت بقبله يا بحد راست وچپ نماز بخواند يا ركعت يا ركوع
يا غير ان از اجزاء ركنيه را كم يا زياد كند نماز باطل است واگر اجزاء يا شرايط غير ركنيه را جهلا
419

كم يا زياد كند احوط بطلان نماز است هر چند اقوى اجراء حكم سهو است بر ان
(مسألة 4) در
بطلان نماز بزياده عمدى فرق نيست ما بين انكه در وقت نيت قصد زياد كردن ان در نماز داشته باشد
يا انكه در اثناء زياد كند وهم چنين فرق نيست در بطلان ما بين انكه فعل يا قولى را كه زياد مىكند
مثل اجزاء نماز باشد يا مخالف ان وما بين انكه ان كار را بقصد وجوب بجا اورد يا بقصد ندب بلى اگر
در اثناء نماز زياد كند ذكرى يا قرائتى يا دعائى را بدون قصد جزئيت ضرر ندارد بشرط انكه انقدر
زياد نباشد كه صورت نماز بان محو شود چنانچه زياد كردن كارهاى مباح خارجى مثل خاراندن بدن
ونحو ان در صورتيكه ماحى صورت نماز نباشد واز مبطلات نماز نباشد ضرر ندارد
(مسألة 5) هر گاه
سهوا بدون غسل يا وضو يا تيمم نماز بخواند باطل است هر چند در نماز متذكر شود چنانچه اگر در اثناء
نماز يا بعد از ان معلوم شود كه وضوء يا غسل يا تيمم را بسبب ترك جزء يا شرط انها باطل بجا اورده
نمازش باطل است
(مسألة 6) هر گاه كسى سهوا پيش از دخول وقت نماز بخواند باطل است
چنانچه هر گاه سهوا پشت بقبله يا بحد راست يا چپ نماز بخواند باطل است وواجب است اعاده يا قضا
نمايد
(مسألة 7) هر گاه سهوا با بدن يا با لباس نجس نماز بخواند باطل است وهم چنين در صورتيكه
جاهل باشد باين كه بايد بدن ولباس او طاهر باشد وهم چنين باطل است در صورتيكه جاهل باشد
بنجاست بدن يا جامع ودر بين نماز نجاست ان معلوم شود با وسعت وقت بخلاف انكه بعد از فراغ از
نماز معلوم شود كه صحيح است وتفصيل ان گذشت
(مسألة 8) هر گاه سهوا بدون ستر عورت
نماز بخواند اقوى عدم بطلان آن است هر چند احوط اعاده آن است وهم چنين در صورتيكه سهوا اخلال
كند بشرايط ساتر در ماعداى طهارت بانكه در اجزاء غير ماكول اللحم يا حرير يا طلا وامثال ان سهوا
نماز بخواند كه اقوى صحت واحوط اعاده آن است
(مسألة 9) هر گاه سهوا اخلال كند بشرايط
مكان اقوى صحت نماز است هر چند اعاده ان احوط است مگر انكه سهوا در مكان مغصوب نماز
بخواند كه اعاده ندارد بلى نسبت بغاصب اعاده احوط است
(مسألة 10) هر گاه سجده كند سهوا
بچيزى كه سجده بان صحيح نباشد بسبب نجاست ان يا بسبب انكه خوردنى يا پوشيدنى بوده نماز باطل
نيست هر چند اعاده احوط است واين مسائل هر كدام در ابواب خود گذشته
(مسألة 11) هر گاه يك ركعت يا يك ركوع يا دو سجده در يك ركعت يا تكبيرة الاحرام سهوا در نماز زياد كند
420

نماز باطل مىشود بلى استثنا شده صورتيكه بقصد متابعت زياد كند يك ركوع يا دو سجده در نماز
جماعت وگذشت بخلاف زياد كردن غير اجزاء مذكوره سهوا مثل زياد كردن يك سجده يا تشهد
يا نحو انها از اجزاء غير ركنى كه مبطل نماز نيست بلكه واجب است بر او دو سجده سهو وگذشت
كه قيام در حال تكبيرة الاحرام وقيام متصل بركوع كه ركن است زيادى در انها تصور ندارد مگر
بزيادى تكبيرة الاحرام يا ركوع چنانچه زيادى نيت متصور نيست بنابر انكه آن را داعى بدانيم وبر
فرض انكه نيت اخطار بقلب باشد زيادى ان مضر نيست
(مسألة 12) ذكر شد كه زيادى ركعت
در نماز مبطل ان است ولكن استثناء از ان شده صورتيكه مسافر فراموش كند سفر خود را يا فراموش
كند كه حكم مسافر قصر در نماز است ونماز را تمام بخواند وبعد از گذشتن وقت متذكر شود كه
واجب نيست قضا كند آن را هر چند در صورتيكه پيش از گذشتن وقت متذكر شود اعاده ان واجب
است چنانچه بيايد
(مسألة 13) در بطلان نماز بزيادى ركعت سهوا فرق نيست ما بين انكه تشهد
ركعت اخر را خوانده باشد يا بمقدار تشهد نشسته باشد يا انكه بعد از سجده بلا فاصله برخواسته وركعت
پنجم را بعمل اورده باشد هر چند در صورت اول ودويم اگر پيش از فراغ متذكر شود احوط اتمام نماز
واعاده ان است
(مسألة 14) هر گاه ركوع را فراموش كند وبعد از دخول در سجده دويم متذكر شود
نماز باطل مىشود واگر پيش از ان متذكر شود برخيزد بايستد وركوع وما بعد آن را بعمل اورد وبراى آنچه در نماز
زياد شده دو سجده سهو بعمل اورد ولكن در صورتيكه بعد از دخول دو سجده اول متذكر شود احوط
اعاده نماز است
(مسألة 15) هر گاه هر دو سجده را فراموش كند ومتذكر نشود مگر بعد از دخول
ركوع ركعت بعد نمازش باطل است واگر پيش از ان متذكر شود برگردد ودو سجده وانچه بعد
از ان است بترتيب بعمل اورد وهم چنين نماز باطل مىشود در صورتيكه هر دو سجده ركعت اخر نماز را
فراموش كند ومتذكر نشود مگر بعد از بجا اوردن منافى عمدى وسهوى بعد از سلام نماز مثل انكه
بعد از نماز حدثى از او صادر شده يا پشت بقبله كرده باشد بلكه اقوى بطلان نماز است با تذكر بعد
از سلام پيش از بجا اوردن منافى نيز لكن در اين صورت احوط ان است كه برگردد و سجدتين وتشهد
وسلام را بجا آورد وبعد از ان نماز را اعاده كند وهر گاه پيش از سلام متذكر شود بايد برگردد
وسجدتين وما بعد ان را بعمل اورد ونمازش صحيح است وواجب است بر او براى هر كدام از تشهد
421

زيادى يا بعض ان وبراى سلام زيادى يا بعض ان اگر گفته باشد دو سجده سهو بجا اورد
(مسألة 16) هر گاه فراموش كند نيت يا تكبيرة الاحرام را نمازش باطل است هر چند در اثناء يا بعد از فراغ
متذكر شود كه بايد نماز را از سر گيرد وهم چنين باطل است در صورتيكه فراموش كند قيام در حال
تكبيرة الاحرام با قيام متصل بركوع را
(مسألة 17) هر گاه ركعت اخر نماز را فراموش كند وبعد
از تشهد وپيش از سلام متذكر شود برخيزد وركعت باقى مانده را بجا اورد وهم چنين اگر بعد از سلام
واجب وپيش از منافيات عمدى وسهوى متذكر شود بخلاف صورتيكه بعد از منافى متذكر شود كه
بايد نماز را از سر گيرد وفرق نيست در ان بين نماز چهار ركعتى يا كمتر وهم چنين است در صورتيكه
زياده از يك ركعت را فراموش كند
(مسألة 18) هر گاه اجزاء غير ركنى نماز را فراموش كند
نماز باطل نمىشود ودر صورتيكه از محل تدارك گذشته باشد بايد براى نقصان انجزء دو سجده سهو
بعمل اورد وهر گاه جزء فراموش شده يك سجده يا تشهد باشد بايد بعد از نماز ان را قضا كند وبعد
از ان دو سجده سهو را بعمل اورد ودر صورتيكه محل تدارك باقى باشد بايد برگردد وجزئى كه فراموش
نموده وما بعد ان را بترتيب بعمل اورد وبراى هر زياده كه در بين بعمل امده دو سجده سهو بجا اورد
وگذشتن محل تدارك حاصل مىشود يا بداخل شدن در ركن بعد از ان بانكه اگر بخواهد برگردد
وفراموش شده را تدارك كند مستلزم زيادى ركن باشد ويا بانكه محل اوردن ان جزء فعل مخصوصى
باشد واز محل ان گذشته باشد مثل انكه ذكر ركوع يا سجود را فراموش كرده وبعد از سر برداشتن
از ان متذكر شود ويا بانكه بعد از سلام واجب متذكر شود پس هر گاه قرائت يا ذكر يا بعض انها
يا ترتيب يا اعراب انها يا قيام يا طمأنينه در انها را فراموش نموده وبعد از داخل شدن در ركوع متذكر
ان شود محل تدارك انها فوت شده وبايد نماز را تمام كند ودر صورتيكه فراموش شده از اجزاء باشد
نه مثل ترتيب وطمأنينه در قرائت وذكر كه جزء محسوب نيست دو سجده سهو براى نقصان بجا اورد
بخلاف انكه پيش از دخول ركوع متذكر شود كه بايد برگردد وانچه فراموش شده با ما بعد ان بجا
اورد وبعد از نماز براى هر كدام از اجزاء نماز كه زياده بجا اورده دو سجده سهو بعمل اورد بلى هر گاه
قيام در حال قرائت يا ذكر را با طمأنينه آن را فراموش كند وبعد از قرائت يا ذكر وپيش از ركوع متذكر
شود دور نيست محل ان گذشته باشد وهم چنين است طمأنينه در حال تشهد وساير اذكار زيرا كه محتمل
422

است طمأنينه در حال قيام وقرائت واجب مستقل باشد نه شرط در ان لكن احوط در انها ان است كه
برگردد وانچه فراموش شده بقصد قربت واحتياط بدون قصد جزئيت بعمل اورد وهر گاه ذكر
ركوع يا سجود را يا طمأنينه آن را فراموش كند وبعد از سر برداشتن از ان متذكر شود محل ان گذشته
بخلاف انكه پيش از سر برداشتن از ان يا پيش از خارج شدن از حد ركوع متذكر شود كه واجب
است برگردد وذكر فراموش شده را بگويد ودر صورتيكه فراموش شده طمأنينه حال ذكر باشد
احوط اعاده ذكر است بقصد قربت واحتياط وهم چنين است اگر در حال سجود فراموش كند گذاردن
يكى از مواضع سجده را بر زمين در غير پيشانى ومتذكر شود بعد از ذكر واجب وپيش از بلند كردن
پيشانى كه بايد تدارك كند واگر بعد از بلند كردن پيشانى متذكر شود محل ان گذشته وهر گاه
فراموش كند ايستادن بعد از ركوع را وبعد از داخل شدن در سجده دويم متذكر شود محل ان گذشته
واگر پيش از ان متذكر شود دور نيست كه واجب باشد برگردد وتدارك كند بانكه قيام فراموش
شده وما بعد آن را بجا اورد زيرا كه مستلزم زيادى يك سجده بيشتر نيست ويك سجده ركن نيست
چنانچه چنين است اگر فراموش كند نشستن ما بين سجدتين را وبعد از دخول در سجده دويم متذكر
شود كه دور نيست وجوب برگشتن وتدارك ان لكن در هر دو صورت بعد از تدارك واتمام احوط
اعاده نماز است بخلاف صورتيكه خصوص طمأنينه در حال قيام يا جلوس را فراموش كند كه محتمل
است محل ان گذشته باشد هر چند هنوز داخل سجده ثانيه نشده باشد چنانچه نظير ان گذشته وهر گاه
يك سجده يا تشهد را فراموش كرده باشد وبعد از ركوع يا بعد از سلام متذكر شود محل ان گذشته
است وبايد آن را قضا كند واگر پيش از ان متذكر شود بايد تدارك كند آن را واگر طمأنينه در حال
تشهد را فراموش كند حكم ان گذشت كه احوط اعاده تشهد است بقصد قربت واحتياط واحوط
بعد از ان اعاده نماز است زيرا كه محتمل است زياده تشهد عمدى محسوب شود خصوصا در صورتيكه
طمأنينه در حال تشهد را بعد از قيام متذكر شود
(مسألة 19) اگر جهر يا اخفات را فراموش كند
تدارك ان باعاده قرائت يا ذكر واجب نيست بنابر اقوى هر چند در صورتيكه پيش از ركوع متذكر
شود احوط است
(فصل دويم) در شكيات نماز است بدان كه متعلق شك يا اصل نماز است
بانكه شك كند نماز خوانده يا نه ويا در شرايط ان است ويا در اجزاء ان ويا در ركعات ان (مسألة 1)
423

اگر شك كند كه نماز خوانده يا نه پس هر گاه حدوث شك بعد از گذشن وقت ان نماز باشد اعتنا
نكند وبنا گذارد كه خوانده چه شك در يك نماز باشد يا دو نماز واگر هنوز وقت باقى باشد بايد
بجا اورد مثل انكه شك كند كه نماز صبح را خوانده يا نه يا ظهر وعصر را خوانده يا نه يا بعد از انكه
مىداند ظهر را بجا اورده شك كند كه عصر را خوانده يا نه لكن اگر بداند
عصر را خوانده ونداند پيش از ان ظهر را خوانده يا نه محتمل است كه بنا گذارد خوانده لكن احوط ان است كه ظهر را بجا
اورد بلكه وجوب ان خالى از قوت نيست بلكه هر گاه در وقت مختص عصر شك كند كه ظهر را
اورده يا نه با علم بانكه عصر را بجا اورده احوط بجا اوردن ظهر است هر چند در اين صورت
احتمال بناء گذاردن بر انكه ظهر را بجا اورده اقوى از سابق است زيرا كه مىتوان گفت كه وقت
ظهر گذشته وشك بعد از وقت است بلى در صورتيكه زياده از چهار ركعت از وقت باقى نمانده
ونماز عصر را هم نخوانده باشد يا شك در خواندن ان داشته باشد وعلاوه شك كند كه ظهر را بعمل
اورده يا نه واجب است عصر در انوقت بجا اورد وحكم شك بعد از وقت را نسبت بظهر جارى
كند هر چند احوط قضاء كردن ظهر است نيز
(مسألة 2) هر گاه مقدار يك ركعت باخر وقت
بيشتر باقى نمانده وشك كند كه نماز را بجا اورده يا نه ايا بايد ان را بعمل اورد يا نه اقوى اول است
بخلاف انكه كمتر از مقدار يك ركعت باقى مانده شك كند كه در اين صورت اعتنا نكند
(مسألة 3)
هر گاه مظنه كند كه نماز را كرده ظاهر ان است كه در حكم شك باشد وتفصيل ما بين وقت وخارج
وقت در ان جارى باشد وهم چنين در حكم شك است مظنه بانكه نماز را نكرده
(مسألة 4) اگر شك كند كه وقت گذشته يا باقى است حكم بقاء وقت در ان جارى است
(مسألة 5) هر گاه در
اثناء نماز عصر شك كند كه ظهر را كرده يا نه پس اگر در وقت مختص بعصر است بنا گذارد كه
كرده واگر در وقت مشترك باشد بايد بنا گذارد كه نكرده وعدول بظهر كند
(مسألة 6) اگر بداند يكى از ظهر وعصر را خوانده ونداند بنيت كدام بجا اورده كفايت مىكند چهار ركعت ديگر
بقصد ما في الذمه بعمل اورد چه در وقت يا خارج وقت بلى اگر در وقت مختص بعصر باشد جايز است
بنا گذارد كه آنچه بجا اورده ظهر بوده وانوقت بقصد نماز عصر ان نماز را بجا اورد واگر بداند يكى از مغرب
وعشا را بجا اورده ونداند كدام را بجا اورده بايد هر دو را بجا اورد چه در وقت يا خارج ان ودر
424

اينجا نيز اگر در وقت مختص بعشا باشد بنا گذارد كه مغرب را بجا اورده وعشا بر او باقى مانده
(مسألة 7) اگر در اثناء وقت شك كند كه نماز را بجا اورده يا نه وفراموش كند كه ان را بجا اورد
وبعد از وقت متذكر شود قضاء ان بر او واجب است وهم چنين اگر معتقد باشد كه وقت گذشته
وشك كند كه نماز كرده يا نه وظاهر شود كه وقت باقى بوده بخلاف انكه اعتقاد كند كه وقت باقى
است ودر انحال شك كند كه نماز را خوانده يا نه وعمدا يا سهوا نماز را ترك كند ومعلوم شود كه
شك او بعد از وقت بوده كه قضا بر او واجب نيست
(مسألة 8) كسيكه كثير الشك باشد در انكه
نماز خوانده يا نه حكم غير كثير الشك بر ان جاريست كه فرق است ما بين شك در وقت وخارج
ان بخلاف كسيكه وسواسى باشد كه بايد بنا گذارد بر انكه بجا اورده هر چند در وقت باشد
(مسألة 9) بدان كه شك در بعض شرايط نماز يا پيش از شروع نماز است يا در اثناء نماز يا بعد از فراغ از نماز
پس اگر پيش از شروع بنماز شك كند كه انشرط حاصل است يا نه بايد ان شرط را احراز كند
هر چند باستصحاب ونحو ان باشد مثل انكه بداند پيشتر وضو گرفته وشك در حدث كند كه بمقتضاى
استصحاب محكوم است كه با وضوء است وهم چنين اگر در اثناء نماز شك كند در تحقق انشرط كه
بايد احراز كند آن را بخلاف انكه بعد از نماز شك كند در ان مثل انكه شك كند كه در نماز با وضو
بوده يا نه بنا گذارد كه ان نماز صحيح است ولكن براى نماز بعد بايد وضو بگيرد وتفصيل ان در
مسائل سابقه گذشته
(مسألة 10) اگر شك كند در فعلى از افعال نماز پس انشك يا پيش از دخول
در فعل بعد است ويا بعد از آن است كه در فعل بعد داخل شده پس هر گاه شك كند در فعلى وهنوز
داخل فعل ديگر كه بايد بعد از ان بعمل ايد نشده باشد بايد ان فعل را بجا اورد مثل انكه در حال قيام
شك كند كه ركوع را بجا اورده يا نه يا انكه شك كند كه يك سجده يا دو سجده را بعمل اورده يا نه
وهنوز داخل قيام بعد يا تشهد نشده باشد يا شك كند در تكبيرة الاحرام وهنوز داخل ما بعد ان
نشده باشد يا شك كند در حمد پيش از دخول سوره يا شك كند در سوره پيش از دخول در ركوع
يا قنوت كه در تمام صور مشكوك را بايد بعمل اورد وهر گاه شك كند در فعلى وداخل در غير ان
شده باشد اعتنا بشك نكند وبنا گذارد كه آن را بعمل اورده وفرق نيست بين شك در افعال دو ركعت
اول يا ركعات ديگر بنابر اصح ومراد بغير انفعلى است كه بعد از فعل مشكوك بايد بجا اورد مثل انكه
425

شك كند در حمد بعد از شروع در سوره بلكه شك كند در اول حمد يا سوره بعد از رسيدن باخر
انها بلكه يا شك كند در آيه بعد از دخول در آيه بعد از ان بلكه يا شك كند در اول آيه بعد از رسيدن
باخر ان كه در هيچ كدام اعتنا بشك نكند وبنا گذارد كه بجا اورده وفرقى نيست در ان غير ما بين
جزء واجبى يا مستحبى مثل انكه شك كند در سوره بعد از دخول در قنوت يا شك كند در تكبيرة
الاحرام بعد از دخول در استعاذه وشك در تسبيحات اربع بعد از دخول در استغفار كه بايد اعتنا
بمشكوك نكند چنانچه فرقى نيست در مشكوك فيه ما بين انكه واجب باشد يا مستحب وظاهر ان است
كه فرق نباشد بين انكه ان غير از اجزاء نماز باشد يا از مقدمات ان پس اگر شك كند در ركوع
يا در قيام بعد از ان بعد از سرازير شدن براى سجده اعتنا نكند بلى اگر شك كند در سجود در حالتيكه
شروع به برخواستن كرده بايد برگردد وسجود را بعمل اورد بخلاف انكه شك كند در تشهد بعد از شروع
بقيام كه اقوى آنست كه اعتنا بشك نكند
(مسألة 11) اقوى جريان حكم مذكور است در غير نماز
مختار پس كسيكه تكليف او نماز نشسته است مثلا ودر حال جلوس بدل قيام شك كند كه سجود
بعمل امده يا نه اعتناء نكند وهم چنين اعتنا نكند اگر در انحال شك در تشهد كند بلى اگر در حالت
جلوس نداند كه جلوس بدل قيام است يا جلوس بعد از سجده يا جلوس براى تشهد بايد مشكوك را بجا
اورد زيرا كه معلوم نيست كه داخل غير شده باشد تا شك او اعتبار نداشته باشد
(مسألة 12) اگر
بداند جزئى را بعمل اورده وشك كند در انكه صحيح بجا اورده يا فاسد پس هر گاه شك در صحت
ان بعد از دخول در غير باشد بى اشكال بشك خود اعتنا نكند واگر هنوز داخل جزء بعد نشده شك
در صحت ان كند نيز اقوى عدم اعتناء بان است هر چند احوط اتمام نماز واعاده ان است در صورتيكه
مشكوك از افعال نماز باشد واگر مشكوك قرائت يا ذكر باشد غير تكبيرة الاحرام احوط آن است كه
مشكوك را بعمل اورد
(مسألة 13) اگر شك كند در جزئى پيش از دخول در غير وبرگردد
مشكوك را بجا اورد وبعد از ان معلوم شود كه بجا اورده بوده پس در صورتيكه مشكوك ركن بوده
ومكرر بعمل امده نمازش باطل است والا صحيح است وبراى زياده دو سجده سهو بايد بجا اورد
واگر بعد از دخول در غير شك كند واعتنا نكند وبعد از ان معلوم شود كه ان جزء را بجا نياورده
بوده پس هر گاه محل تدارك جزء فراموش شده باقى است كه داخل ركن بعد نشده باشد برگردد
426

وان جزء وما بعد آن را بعمل اورد واگر داخل ركن بعد شده معلوم شود وفراموش شده ركن بوده
نمازش باطل است واگر ركن نبوده صحيح است وبايد براى نقيصه دو سجده سهو بعمل اورد
(مسألة 14) اگر شك كند در سلام بعد از انكه داخل نماز ديگر يا تعقيب شده يا منافيات نماز را
بجا اورده باشد اعتنا نكند واگر هنوز داخل هيچ كدام از انها نشده باشد سلام بگويد
(مسألة 15) اگر ماموم شك كند كه تكبيرة الاحرام گفته يا نه پس هر گاه خود را بهيئت نماز گذار بجماعت
به بيند بانكه ساكت ايستاده ودستها را بر رانها گذارده باشد ونحو ان اعتنا بشك نكند بنابر اقوى
هر چند احوط اتمام نماز واعاده ان است
(مسألة 16) اگر در حال اشتغال بفعلى شك كند كه ايا
در بعض افعال گذشته شك كرده يا نه اعتنا نكند بشك خود وهم چنين اگر شك كند كه ايا در افعال
سابقه سهو كرده يا نه ومحل تدارك ان گذشته باشد اعتنا نكند بخلاف انكه شك كند در انكه سهو
نموده يا نه وان عملى باشد كه شك در ان موجب تلافى ومحل ان نگذشته باشد كه بايد بعمل اورد بنابر
اصح
(فصل سيم) در شكيات متعلقه بركعات نماز (مسألة 1) بدان كه شكوكى كه موجب
بطلان نماز است هشت است (اول) شك در ركعات نماز دو ركعتى مثل نماز صبح يا نماز سفرى
(دويم) شك در نماز سه ركعتى مثل مغرب (سيم) شك ما بين يك ركعت وزيادتر (چهارم)
شك ما بين دو ركعت وزيادتر قبل از اكمال سجدتين (پنجم) شك دو وپنج يا زيادتر هر چند بعد از
كمال سجدتين باشد (ششم) شك ما بين سه وشش يا زيادتر (هفتم) شك ما بين چهار وشش يا زيادتر
(هشتم) شك بين ركعات كه دو طرف شك را نداند بانكه نداند چند ركعت نماز كرده
(مسألة 2)
شكوك صحيحه در نمازهاى چهار ركعتى نه صورت است (اول) شك بين دو وسه بعد از اكمال
سجديتن كه بايد بنا را بر سه گذارد ونماز را تمام كند وبعد از ان يك ركعت ايستاده يا دو ركعت
نشسته بعمل اورد واحوط اختيار يك ركعت ايستاده است واحوط از ان جمع بين هر دو است با مقدم
داشتن يك ركعت ايستاده بر نشسته واحوط از ان علاوه از سر گرفتن نماز است وحاصل مىشود
اكمال سجدتين بتمام شدن ذكر واجب از سجده دويم بنابر اقوى هر چند در صورتيكه پيش از سر بلند
كردن شك حادث شود احوط بناء بر سه وعمل كردن بمقتضاى ان واعاده اصل نماز است وهم چنين
است در تمام صوريكه اكمال سجدتين در ان معتبر باشد (دويم) شك ما بين سه وچهار در هر جا
427

باشد چه در قيام يا ركوع يا سجود يا تشهد كه بايد بنا را بر چهار گذارد وبعد از نماز دو ركعت نشسته
يا يك ركعت ايستاده بعمل اورد ودر اين صورت احوط اختيار دو ركعت نشسته است واحوط از
ان جمع با تقديم دو ركعت نشسته بر ركعت ايستاده (سيم) شك ميان دو وچهار است بعد از اكمال
سجديتين وبايد بنا را بر چهار گذارد وبعد از نماز دو ركعت ايستاده بجا اورد (چهارم) شك ميان
دو وسه وچهار بعد از اكمال سجدتين بايد بنا را بر چهار گذارد وبعد از نماز دو ركعت ايستاده ودو
ركعت نشسته بجا اورد واحوط تقديم ايستاده است (پنجم) شك ميان چهار وپنج بعد از اكمال
سجدتين كه بايد بنابر چهار گذارد وبعد از نماز دو سجده سهو بجا اورد (ششم) شك ميان چهار
وپنج است در حال قيام كه بايد بنشيند وشك او بر مىگردد بشك ما بين سه وچهار بنابر چهار گذارد
وبعد از تشهد وسلام دو ركعت نماز نشسته يا يك ركعت ايستاده بجا اورد (هفتم) شك ميان سه
وپنج در حال قيام كه بايد بنشيند وشك او برمىگردد بشك ما بين دو وچهار بايد بنابر چهار گذارد
ودو ركعت نماز ايستاده بجا اورد (هشتم) شك ميان سه وچهار وپنج در قيام كه بايد بنشيند وشك او
برمىگردد بشك ما بين دو وسه وچهار وبعد از اتمام نماز دو ركعت نماز ايستاده ودو ركعت نشسته
بجا اورد (نهم) شك ما بين پنج وشش در حال قيام كه بايد بنشيند وشك او برمىگردد بشك ميان
چهار وپنج بنا را بر چهار گذارد ودو سجده سهو بجا اورد وبراى هر كدام از قيام بيجا وقرائت
يا تسبيحات وبحول الله كه گفته نيز دو سجده سهو بجا اورد ودر چهار صورت اخيره احوط اعاده اصل
نماز است نيز چنانچه در شك ميان دو وسه وچهار وشك ميان سه وچهار وپنج بعد از عمل كردن
بمقتضاى ان احوط اعاده نماز است
(مسألة 3) شك در ركعات در غير نه صورت مذكوره موجب
بطلان نماز است ولكن در صورتيكه طرف كمتر شك صحيح وطرف زيادتر او باطل باشد مثل
شك ما بين سه وپنج يا شك ميان چهار وشش ونحو انها احوط بناء بر اقل وتمام كردن نماز واعاده ان
است ودر مثل شك ميان سه وچهار وشش جايز است بنابر چهار گذارد وبعد از نماز عمل شك
ما بين سه وچهار را بجا اورد وبعد از ان اصل نماز را اعاده كند وجايز است بنابر سه گذارد وبعد
از اتمام نماز اعاده ان كند
(مسألة 4) بدان كه جايز نيست بمجرد حصول شك عمل بمقتضاى ان
كند يا ببطلان نماز يا بناء گذاردن بر طرفى بلكه بايد اولا قدرى تامل وفكر كند تا يقين يا مظنه بطرفى
428

حاصل شود يا انكه شك مستقر شود بلكه در شكوك غير صحيحه احوط ان است كه انقدر تامل وتروى
كند تا صورت نماز محو شود يا از حصول علم يا مظنه مايوس شود هر چند اقوى جواز باطل كردن نماز
است بعد از استقرار شك
(مسألة 5) مراد بشك در ركعات نماز آنست كه طرفين شك مساوى
باشد بخلاف انكه طرفى از ان راجح باشد زيرا كه مظنه باحد طرفين در ركعات نماز بحكم يقين است
چه در دو ركعت اول چه در دو ركعت اخير
(مسألة 6) در شكوكى كه معتبر است اكمال سجدتين
مثل شك ما بين دو وسه وشك ما بين دو وچهار وشك ما بين دو وسه وچهار وشك چهار وپنج در غير
حال قيام هر گاه علاوه از ان شك داشته باشد در انكه دو سجده يا يك سجده را از ان ركعت بجا اورده
يا نه پس اگر هنوز نشسته وداخل قيام يا تشهد نشده نمازش باطل است زيرا كه شرعا محكوم است
بانكه هر دو سجده يا يك سجده بعمل نيامده پس در حكم پيش از اكمال سجدتين است وهر گاه بعد
از دخول در قيام يا تشهد باشد باطل نمىشود زيرا محكوم است بانكه سجدتين را بجا اورده وفرق نيست
ميان انكه هر دو شك با هم حادث شود يا يكى از دو شك مقدم بر ديگرى باشد واحوط اتمام نماز واعاده
ان است خصوصا در صورتيكه دو شك با هم حادث شود يا انكه شك در ركعات مقدم باشد
(مسألة 7) كسيكه در حال قيام شك كند ميان سه وچهار يا ما بين سه وچهار وپنج هر گاه در
حال قيام متذكر شود كه يك سجده يا دو سجده از ركعت سابق را فراموش كرده نمازش باطل مىشود
زيرا كه بايد بنشيند وسجوديكه فراموش كرده بجا اورد انوقت شك او برمىگردد بشك ما بين دو وسه وبشك دو وسه
وچهار پيش از اكمال سجدتين وفرق نيست ما بين انكه پيش از بناء بر چهار متذكر سجود
فراموش شده شود يا بعد از ان
(مسألة 8) كسيكه شك كند ما بين سه وچهار مثلا وبنا بر چهار گذارد
بعد از ان شك او منقلب شود بظن بسه بايد بنابر سه گذارد ونماز را تمام كند ونماز احتياط بر او نيست
ودر عكس ان كه اول مظنه بسه داشته باشد بعد از ان ظن او منقلب شود بشك بايد بمقتضاى شك
عمل كند وهر گاه شك او منقلب شود بشك ديگر بايد بمقتضاى شك اخير عمل نمايد پس هر گاه
در حال قيام شك كند ما بين سه وچهار وبنابر چهار گذارد بهمين حال باشد تا بعد از اكمال سجدتين
وشك او برگردد بشك ميان دو وچهار عمل كند بمقتضاى شك دويم وهم چنين عكس ان كه اول شك
ميان دو وچهار كند وبنابر چهار گذارد وبعد شك او برگردد بشك ما بين سه وچهار كه بايد بمقتضاى
429

شك دويم عمل كند
(مسألة 9) اگر كسى در عدد ركعات مردد باشد ونداند كه مظنه بطرفى
دارد يا شك دارد بنا گذارد كه شك است وبمقتضاى ان عمل نمايد اگر در اثناء نماز مردد شد وبعد
از دخول در فعل ديگر نداند كه ان تردد ظن بوده يا شك پس اگر فعلا شاك است بنا گذارد كه شك
بوده واگر فعلا ظان است بنا گذارد كه مظنه بوده مثلا اگر بداند كه مردد بوده ميان دو وسه وبنابر
سه گذارده ونداند كه مظنه بسه بهم رسانيده وبنابر سه گذارده يا بسبب شك بنابر سه گذارده بايد
بنا گذارد بر حالت فعليه خود وهر گاه بعد از فراغ از نماز بداند كه در نماز مردد بوده بين دو وسه
وبنابر سه گذاشت ولكن نمىداند كه بناء بر سه بسبب حصول مظنه بسه بوده يا بمقتضاى شك در اين
صورت ظاهر عدم وجوب نماز احتياط است بر او هر چند احوط است
(مسألة 10) اگر شك كند در نماز كه شك سابق او موجب بطلان نماز بوده يا نه بايد بنابر ثانى گذارد مثلا اگر بداند كه
سابقا شك كرده بود ما بين دو وسه وبعد از دخول در فعل ديگر يا در ركعت ديگر شك كند كه شك
سابق او پيش از اكمال سجدتين بوده تا باطل باشد يا بعد از ان بوده تا صحيح باشد بنا گذارد بر انكه
شك بعد از اكمال بوده وهم چنين است اگر بعد از فراغ از نماز چنين شكى كند
(مسألة 11) اگر بعد از فراغ از نماز شك كند كه شك او موجب يك ركعت نماز احتياط بوده بانكه شك ميان سه
وچهار بوده مثلا يا موجب دو ركعت بوده بانكه شك او ميان دو وچهار بوده احوط ان است كه هر دو
نماز احتياط را بجا اورد وبعد از ان اصل نماز را اعاده كند
(مسألة 12) اگر بعد از فراغ از نماز
بداند كه در اثناء نماز شك عارض او شده لكن كيفيت شك را از اصل نداند پس اگر بداند از صور
نه گانه كه نماز او صحيح است بيرون نبوده بايد مقتضاى تمام محتملات را بعمل اورد كه بعد از نماز
دو ركعت نماز ايستاده ودو ركعت نشسته وسجود سهو بعمل اورد وبعد از ان اصل نماز را اعاده كند
واگر احتمال دهد كه شك او خارج از صور تسعه باشد بايد نماز را از سر گيرد زيرا كه نمىداند چند
ركعت نماز كرده وباين جهت نماز او باطل است
(مسألة 13) اگر در اثناء نماز بداند كه سابقا
حالتى عارض او شده كه مردد بين دو وسه بوده مثلا وشك كند كه ايا مظنه بدو پيدا كرده وبنابر دو
گذارده يا مظنه پيدا نكرده بلكه بمقتضاى شك ما بين دو وسه بنابر سه گذارده بايد بنابر حالت فعليه
خود گذارد پس اگر داخل ركعت ديگر شده وفعلا شك دارد ميان سه وچهار بايد بمقتضاى ان عمل
430

كند واگر داخل ركعت ديگر نشده فعلا شك ميان دو وسه دارد وبمقتضاى ان عمل كند
(مسألة 14) اگر شكى عارض او شود وبسبب جهل بحكم يا نسيان ان نمىداند چكند وامر او دائر است
ما بين بناء بر سه يا چهار مثلا پس اگر مظنه بطرفى دارد بان عمل كند واگر مظنه ندارد بنابر هر چه خواهد بگذارد
وبمقتضاى ان عمل كند وبعد از نماز از مجتهدش حكم مسألة را به پرسد اگر موافق قول او عمل كرده
نمازش صحيح است والا اعاده كند واحوط اعاده ان است بر فرض موافقت نيز
(مسألة 15)
اگر بعد از فراغ از نماز شك او منقلب شود بشك ديگر اقوى ان است كه نماز احتياط بر او نباشد
زيرا كه شك اول زايل شد وشك دويم شك بعد از فراغ است اعتبار ندارد چه پيش از شروع بنماز
احتياط شكش منقلب شود يا در اثناء ان يا بعد از فراغ از ان لكن احوط آن است كه عمل بشك دويم
كند وبعد از ان اصل نماز را اعاده كند واين در صورتى است كه شك او منقلب نشود بنحوى كه
يقين بنقصان نماز پيدا كند مثل انكه شك او ميان دو وچهار بوده وبنابر چهار گذارده وبعد از نماز
شك او منقلب شود بشك ما بين سه وچهار يا انكه شك ميان دو وسه وچهار بوده مثلا وبعد از نماز
شكش منقلب شود بسه وچهار يا عكس اين دو صورت كه در اين صور يقين بنقصان نماز پيدا نمىكند
بخلاف انكه شك ميان دو وچهار بوده مثلا وبعد از نماز شكش منقلب شود بشك ميان دو وسه
كه در اين صورت بايد عمل كند بمقتضاى شك حاصل بعد از نماز زيرا كه معلومش شد نمازش
ناتمام است وسلام او در غير محل بوده پس بايد بنابر سه گذارد ونماز را تمام كند وبعد از نماز يك
ركعت ايستاده يا دو ركعت نشسته بجا اورد ودو سجده سهو نيز براى سلام بيجا بجا اورد واحوط علاوه
وان اعاده نماز است
(مسألة 16) اگر شك كند ميان سه وچهار يا بين دو وچهار وبعد از فراغ از نماز
منقلب شود شك او بشك ميان سه وپنج يا دو وپنج بايد نماز را اعاده كند زيرا كه اجمالا مىداند
نماز او يا كمتر از چهار ركعت بوده يا زيادتر از ان
(مسألة 17) هر گاه شك كند بين دو وسه
وبنابر سه گذارد بعد از ان شك كند ما بين سه كه بنا گذارده وچهار ايا بايد حكم هر دو شك را
بعمل اورد يا انكه بمقتضاى شك ميان دو وسه وچهار بايد عمل كند دو وجه است اقوى وجه دويم است
(مسألة 18) اگر شك كند ميان دو وسه وچهار وبعد از ان مظنه كند كه چهار نيست
حكم شك ميان دو وسه بر ان جارى است واگر مظنه كند كه دو نيست حكم شك ميان سه وچهار
431

بر ان جارى است واگر مظنه كند كه سه نيست حكم شك ميان دو وچهار بر ان جارى است
(مسألة 19) اگر شك كند ميان دو وسه وبنابر سه گذارد وركعت چهارم را بياورد بعد از ان
يقين كند كه سه نبوده وشك ما بين يك ودو بوده ولى فعلا كه ركعت بعد را بجا اورده شك ميان
دو وسه مىباشد حكم شك فعلى را بر ان جارى كند
(مسألة 20) كسيكه وظيفه او نماز نشسته
است اگر يكى از شكوك صحيحه بر او عارض شود ايا مثل نماز ايستاده كه مخير است در نماز احتياط
ما بين يك ركعت ايستاده يا دو ركعت نشسته او نيز مخير باشد بين يك ركعت نشسته بدل ايستاده
ودو ركعت نشسته يا انكه بر او معين باشد اختيار دو ركعت نشسته يا معين باشد اختيار يك ركعت
نشسته ودر شك ما بين دو وچهار بر او معين باشد دو ركعت نشسته ودر شك ما بين دو وسه وچهار
معين باشد يك ركعت نشسته ودو ركعت نشسته وجوهى است اقوى وجه اول است پس در شك
ما بين دو وسه مخير است بين دو ركعت نشسته ويك ركعت نشسته وهم چنين در شك بين سه وچهار
ودر شك ما بين دو وچهار معين است بر او دو ركعت نشسته بدل از قيام ودر شك ما بين دو وسه
وچهار معين است بر او دو ركعت نشسته بدل از قيام ودو ركعت نشسته وهم چنين است حكم كسيكه
نماز ايستاده كرده ودر نماز احتياط عجز از قيام براى او حادث شده واما در صورتيكه وظيفه او نماز
نشسته بوده ويكى از شكوك صحيحه عارض او شده ودر نماز احتياط متمكن از قيام شده پس تمام
احكام نماز قيامى بر ان جاريست ودر جميع صور احوط اعاده نماز است بعد از اعمال مزبوره
(مسألة 21) جايز نيست بعد از عروض يكى از شكوك صحيحه نماز را قطع كند واز سر گيرد بلكه
واجب است بوظيفه خود عمل نمايد ونماز احتياط را بجا اورد چنانچه جايز نيست بعد از اتمام نماز
نماز احتياط را ترك كند واكتفا باعاده نماز كند بلكه اگر در اثناء نماز قبل از بجا اوردن منافى
شروع كند باعاده نماز هر دو نماز باطل است بلى اگر نماز را قطع كند بمنافى وبعد از ان شروع
باعاده كند صحيح است هر چند بسبب ابطال نماز گنه كار است واگر نماز را تمام كند وپيش
از نماز احتياط اصل نماز را از سر گيرد كفايت نمىكند هر چند بعد از منافى باشد نيز ودر اين حال
نيز بايد نماز احتياط را بجا اورد هر چند وقت ديگر باشد
(مسألة 22) در شكوك باطله اگر از شك
خود غفلت كند ونماز خود را تمام كند وبعد از ان معلوم شود نماز او موافق واقع بعمل اورده
432

در صحت ان دو وجه است
(مسألة 23) اگر شك كند مثلا ميان يك ودو در حال قيام يا ركوع يا سجده
اول وبداند كه بعد از انتقال بحالت ديگر بر او متبين خواهد شد كه يك است يا دو ظاهر صحت
وجواز بقاء مشغول بودن بنماز است تا معلوم شود
(مسألة 24) گذشت كسيكه شك عارض او
شود بايد تروى كند تا شك او مستقر شود يا انكه يكى از دو طرف شك راجح شود لكن هر گاه در حال
سجده شك كند و مىداند كه اگر سر از سجده بردارد بسبب وجود امارات يقين باحد طرفين يا مظنه
بان پيدا مىكند ظاهر ان است بتواند تروى را تاخير بيندازد از وقت حدوث شك وجايز باشد
پيش از تروى سر بردارد بلكه اگر بداند كه بعد از سر بلند كردن از سجده دويم يقين يا مظنه باحد
طرفين مىكند جايز است تاخير بيندازد تروى را تا انوقت هر چند شك او ما بين يك ودو ونحو ان
از شكوك باطله باشد بلى در صورتيكه اگر در وقت حدوث شك تروى را ترك كند وتاخير بيندازد
امارات كه باعث رجحان احد طرفين است از او فوت مىشود مشكل است تاخير جايز باشد بخصوص
در شكوك باطله
(مسألة 25) هر گاه مسافر در يكى از چهار جا كه مخير است در ان بين اتمام وقصر
بنيت قصر داخل نماز شود ودر ركعات شك كند نمازش باطل است وبعد از شك نمىتواند عدول بتمام
كند وبنابر اكثر گذارد مثلا هر گاه بعد از اكمال سجدتين شك كند ميان دو وسه جايز نيست از
قصر عدول بتمام كند وبناء بر سه گذارد بنابر اقوى بلى اگر پيش از حدوث شك عدول بتمام كرده
وبعد از ان شك كند بناء بر سه صحيح است
(مسألة 26) هر گاه يكى از شكوك صحيحه عارض او
شود بمقتضاى شك بنا گذارد ونماز را تمام كند وپيش از نماز احتياط بميرد ظاهر ان است كه واجب
باشد بنيابت او اصل نماز را قضا كنند لكن احوط ان است كه اول نماز احتياط را قضا كنند وبعد
از ان اصل نماز را قضا نمايند بلكه اين احتياط ترك نشود بلى هر گاه تشهد يا يك سجده از او فوت شود
كه بايد بعد از نماز قضا كند آن را وپيش از قضا بميرد ظاهر ان است قضاء ان كافى باشد وقضاء اصل
نماز واجب نباشد هر چند قضاء اصل نماز نيز احوط است چنانكه اگر سجده سهو بر او واجب باشد
وبميرد قضاء ان كافى است
(فصل چهارم) در كيفيت نماز احتياط وبعض احكام ان علاوه از
آنچه در ضمن مسائل سابقه گذشته
(مسألة 1) بدان كه معتبر است در نماز احتياط جميع آنچه در
نماز يوميه معتبر است از شرايط پس از انكه شرايط موجود باشد نيت كند وتكبيرة الاحرام گويد
433

وسوره حمد بخواند وركوع كند ودو سجده بجا اورد وتشهد وسلام گويد واگر بايد دو ركعت بعمل
اورد تشهد وسلام را بعد از ركعت دويم بجا اورد ودر نماز احتياط اذان واقامه وسوره وقنوت نيست
وواجب است حمد را اهسته بخواند ولو در نماز جهرى حتى بسم الله آن را بنابر احوط هر چند اقوى
جواز جهر بسم الله بلكه استحباب ان است
(مسألة 2) نظر بانكه اين نماز مردد است ما بين انكه
نافله باشد يا جزء نماز يا بمنزله جزء ان پس بايد در ان هم مراعات جهت استقلال كند وهم لحاظ جزئيت
ان پس بايد بعد از فراغ از نماز بلا فاصله قبل از اتيان بمنافيات آن را بجا اورد تا انكه بر فرض نقصان
نماز جزء ان حساب شود وهر گاه بعد از نماز منافى بعمل ايد احوط ان است كه در انحال نماز احتياط را
بجا اورد واصل نماز را نيز اعاده كند وهر گاه سهوا پيش از نماز احتياط تكلم كند احوط آن است
براى كلام بيجا دو سجده سهو بجا اورد واحوط آن است كه نماز احتياط را فرادى بجا اورد واقتدا ولو
بنماز احتياط ديگرى نكند خصوصا با اختلاف سبب احتياط امام وماموم هر چند دور نيست جواز
اقتدا در صورتيكه سبب احتياط امام ومأموم متحد باشد ومأموم در ان نماز بان امام اقتدا كرده باشد
(مسألة 3) اگر پيش از نماز احتياط منافى بجا اورد ومعلوم شود كه نماز او تمام بوده اعاده نماز لازم نيست
(مسألة 4) اگر پيش از نماز احتياط معلوم شود كه نماز تمام بوده نماز احتياط را نبايد بجا اورد
(مسألة 5) اگر بعد از نماز احتياط معلوم شود كه نماز تمام بوده نماز احتياط نافله حساب مىشود
واگر در اثناء نماز احتياط تمام بودن نماز معلوم شود مىتواند آن را قطع كند و مىتواند بعنوان نافله
تمامش كند ودر صورتيكه يك ركعت باشد يك ركعت ديگر بان اضافه نمايد
(مسألة 6) اگر بعد از اتمام نماز وپيش از نماز احتياط يا بعد از ان يا در اثناء ان معلوم شود زيادة ركعتى چنانچه هر گاه
شك كند ميان سه وچهار وپنج وبنا را بر چهار گذارد بعد معلوم شود پنج ركعت خوانده بايد اعاده
كند نماز را چه پيش از شروع باحتياط باشد يا در اثناء ان يا بعد از ان
(مسألة 7) اگر بعد از نماز
احتياط نقصان نماز معلوم شود ظاهر آن است كه اعاده نماز لازم نباشد ونماز احتياط جبر نقصان ان را
بنمايد مثل انكه شك كند ما بين سه وچهار وبناء بر چهار گذارد وبعد از نماز احتياط معلوم شود سه
ركعت كرده بوده يك ركعت احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته كه بجا اورده بدل يك ركعت
باقى مانده محسوب مىشود
(مسألة 8) اگر بعد از نماز احتياط معلوم شود كه نماز او از نماز
434

احتياط زيادتر ناقص بوده مثل انكه در شك سه وچهار بعد از يك ركعت نماز احتياط معلوم شود
كه نماز را دو ركعت بجا اورده ودو ركعت ناقص بوده ظاهر ان است كه بان نماز احتياط اكتفا
نتوان نمود بلكه بايد اصل نماز را اعاده كند وهم چنين اگر معلوم شود نماز احتياط كه بجا اورده
زياده از نقصان نماز بوده مثل انكه شك كرده بوده ميان دو وچهار ودو ركعت نماز احتياط بعمل
اورده ومعلوم شود سه ركعت كرده بوده بايد نماز را اعاده كند خلاصه مطلب ان است كه نماز
احتياط جبر مىكند نقصانى را كه يكى از اطراف شك او است پس اگر معلوم شود كه نقصان نماز در
واقع مخالف اطراف شك او باشد تدارك ان بنماز احتياط نمىشود
(مسألة 9) اگر پيش از نماز
احتياط نقصان نماز او معلوم شود نماز احتياط كافى نيست بلكه بايد ناتمامى نماز را تمام كند ودو
سجده سهو براى سلام بيجا بجا اورد در صورتيكه بعد از نماز مبطلى بعمل نياورده باشد والا اصل
نماز را بايد اعاده كند پس حال او حال كسى است كه يك ركعت يا دو ركعت نماز خود را سهوا
كم كرده باشد وحكم ان در سهويات گذشت
(مسألة 10) هر گاه در بين نماز احتياط معلوم شود
كه نماز او ناقص بوده پس يا نماز احتياطى كه مشغول است موافق نقصان نماز است هم در عدد
ركعات وهم در كيفيت ان كه ايستاده بجا مىاورد مثل انكه شك كند ما بين سه وچهار ومشغول باشد
بيك ركعت نماز احتياط ايستاده ودر اثناء ان متذكر شود كه نماز را سه ركعت كرده ويا مخالف
ان است هم در عدد ركعات وهم در كيفيت مثل انكه در فرض مزبور مشغول باشد بدو ركعت نماز
نشسته ودر اثناء ان معلوم شود سه ركعت كرده ويا موافق ان است در كيفيت تنها نه در عدد ركعات
مثل انكه در شك ميان دو وسه وچهار در اثناء اشتغال بدو ركعت ايستاده متذكر شود كه نماز را
سه ركعت كرده ويا موافق است در عدد تنها نه در كيفيت مثل انكه در فرض مزبور مشغول باشد
بدو ركعت نماز نشسته بنابر انكه جايز باشد دو ركعت نشسته را مقدم دارند ودر اثناء ان متذكر شود
كه نماز را دو ركعت كرده محتمل است در جميع صور مفروضه بگوئيم نماز احتياطى كه مشغول
بان است از همانجا قطع كند ودر حكم كسى باشد كه بعد از نماز قبل از منافى متذكر شود كه نماز را
يك ركعت كم كرده سهوا ومحتمل است ما بين صور تفصيل قائل شويم ومسألة محل اشكال است
احوط جمع ما بين تمام كردن نقصان نماز وبعد از ان نماز احتياط وبعد از ان اعاده اصل نماز است بلى
435

در صورتيكه دو نماز احتياط بر او باشد وبعد از تمام شدن نماز اول وپيش از شروع بدويم معلوم
شود كه نماز احتياطيكه بجا اورده در ركعات وكيفيت موافق با نقصان نماز بوده دور نيست اكتفا
بهمان بتوان نمود مثل انكه شك كند ما بين دو وسه وچهار وبعد از انكه دو ركعت نماز احتياط ايستاده
بجا اورد معلوم شود كه اصل نماز را دو ركعت كرده بوده
(مسألة 11) بعد از انكه بسبب شكيات
نماز احتياط بر او واجب شود اگر شك كند كه بجا اورده يا نه پس هر گاه بعد از وقت شك در ان
كند اعتبار ندارد وبنا گذارد بر انكه بجا اورده است واگر در جاى نماز نشسته و منافى بعمل نياورده
وبكار ديگر مشغول نشده باشد بنا گذارد كه بجا نياورده وبياورد واگر داخل كار ديگر شده يا منافى
بعمل اورده باشد يا انكه زمان طولانى فاصله شده باشد احوط آنست كه بنا گذارد كه بجا نياورده
وبياورد واصل نماز را هم اعاده كند
(مسألة 12) اگر بر نماز احتياط سهوا يك ركعت يا ركنى
زياد كند باطل است وبايد اعاده كند آن را وبعد از ان اصل نماز را اعاده كند
(مسألة 13)
اگر شك كند در افعال نماز احتياط پس هر گاه داخل در فعل بعد كه مرتب بر ان است نشده
بجا اورد واگر داخل فعل بعد شده اعتنا نكند وبنا گذارد كه بجا اورده مثل اصل نماز
(مسألة 14) اگر بعد از نماز شك كند كه ايا در نماز شكى كرده كه نماز احتياط واجب شده باشد يا نه بنا گذارد كه شك
نكرده
(مسألة 15) اگر شك كند در ركعات نماز احتياط پس ايا بايد بنابر اكثر گذارد مگر
انكه اكثر موجب بطلان باشد كه بنابر اقل گذارد يا انكه بايد مطلقا بنابر اقل گذارد دو وجه است
احوط آنست كه بنابر اقل يا اكثر گذارد وبعد از ان نماز احتياط را اعاده كند وبعد اصل نماز را اعاده كند
(مسألة 16) اگر فعلى از افعال غير ركنى در نماز احتياط زياد يا كم كند پس ايا بر او
واجب است دو سجده سهو بجا اورد يا نه دو جه است واحوط آنست كه بجا اورد
(مسألة 17) اگر
بعد از سلام نماز احتياط شك در جزئى يا شرطى از ان نمايد اعتبار ندارد
(مسألة 18) اگر فراموش
كند نماز احتياط را وشروع كند بنافله يا قضاء نماز فريضه ونحو ان ودر اثناء ان متذكر شود بايد قطع
كند آن را وشروع بنماز احتياط نمايد وبعد از ان اصل نماز را اعاده كند بنابر احوط واما اگر بنماز
فريضه بعد مثل نماز عصر شروع كرده باشد ودر اثناء ان متذكر شود كه نماز احتياط نماز ظهر را
فراموش كرده پس اگر از محل عدول گذشته مثل انكه داخل ركوع ركعت دويم عصر شده باشد
436

ونماز احتياطيكه براى نماز ظهر بايد بجا اورد يك ركعت باشد يا انكه داخل ركوع ركعت سيم ان
شده باشد ودو ركعت نماز احتياط بر او باشد بايد نماز عصر را قطع كند ونماز احتياط را بجا اورد
واگر از محل عدول نگذشته باشد محتمل است جايز باشد كه از ان نماز عدول كند بنماز احتياط
لكن احوط ان است كه قطع كند ان را ونماز احتياط بجا اورد بعد از ان اصل نماز را اعاده كند
(مسألة 19) هر گاه يك سجده يا تشهد را از نماز احتياط فراموش كند بايد بعد از نماز قضا كند
ان را بنابر احوط (فصل پنجم) در احكام قضاء اجزاء فراموش شده از نماز
(مسألة 1) در مسائل سابقه معلوم شد كه هر گاه يك سجده نماز را فراموش كند ومتذكر نشود مگر بعد از رسيدن
بحد ركوع از ركعت بعد واجب است بعد از نماز سجده را قضا كند بلكه اگر يك سجده از ركعت
اخر نماز را فراموش كند ومتذكر نشود مگر بعد از سلام بايد آن را قضا كند بنابر اقوى وهم چنين
اگر تشهد يا بعض آن را فراموش كند ومتذكر نشود مگر بعد از دخول در ركوع بعد بايد آن را قضا كند
بلكه اگر تشهد اخير را فراموش كند وبعد از سلام متذكر شود بايد قضا كند بنابر اقوى وبراى
نسيان تشهد يا سجده واجب است علاوه دو سجده سهو بجا اورد
(مسألة 2) معتبر است در اجزاء
فراموش شده جميع آنچه در سجود وتشهد نماز معتبر است از طهارت وقبله وستر عورت ونحو انها
وهم چنين معتبر است در ان ذكر ودر تشهد شهادتين وصلوات بر محمد وآل محمد وهر گاه بعض اجزاء
تشهد را فراموش كرده باشد قضاء ان جزء تنها واجب است بلى اگر صلوات بر آل محمد را فراموش
كرده باشد احوط ان است صلوات بر محمد را نيز اعاده كند بانكه بگويد اللهم صل على محمد وآل محمد
واقتصار نكند بر مقدار فراموش شده ومعتبر است در قضاء سجود وتشهد انكه قصد كند بدليت ان
از آنچه فراموش شده وجايز نيست كه ما بين نماز وبين قضاء سجده وتشهد فراموش شده منافيات
نماز را بعمل اورد وحال انها حال اجزاء نماز است اما فصل بدعا وذكر وفعل قليل وامثال انها از
اذكارهائيكه در اثناء نماز جايز است پس اقوى جواز ان است هر چند خلاف احتياط است
وواجب است بعد از سلام تعجيل در انها كند وجايز نيست انها را از تعقيب ونحو ان مؤخر دارد
(مسألة 3) هر گاه مابين نماز واجزاء فراموش شده منافيات عمدى وسهوى را مثل حدث واستدبار
بعمل اورد پس احوط ان است كه قضاء انها را بجا اورد وبعد از ان نماز را از سر گيرد هر چند اقوى
437

جواز اكتفاء بقضاء انهاست وهم چنين است تخلل منافيات عمدى تنها مثل تكلم ونحو ان بلى تخلل اينها
سهوا ضرر ندارد
(مسألة 4) اگر پيش از بجا اوردن قضاء سجده يا تشهد يا در اثناء انها كارى كند
كه موجب سجده سهو باشد احوط ان است كه بعد از انها بجا اورد
(مسألة 5) هر گاه ذكر سجود
يا غير ان از واجبات سجده نماز را فراموش كند اما اصل وضع جبهه را بجا اورده باشد قضا ندارد
(مسألة 6) هر گاه بعض اجزاء قضاء تشهد را فراموش كند وتدارك ان ممكن باشد بايد تدارك
كند واگر تدارك ان ممكن نباشد مثل انكه بعد از تخلل منافى عمدى وسهوى مثل استدبار وحدث
ونحو انها متذكر شود احوط ان است اعاده كند ان را وبعد از ان اصل نماز را اعاده كند هر چند
جواز اكتفاء باعاده ان اقوى است
(مسألة 7) هر گاه دو تشهد يا دو سجده از دو ركعت يا زيادتر
از ان را فراموش كند واجب است يكى را بعد از ديگرى قضا كند ودر نيت تعيين ان لازم نيست
هر چند احوط است واحوط ملاحظه ترتيب ما بين انهاست
(مسألة 8) هر گاه يك سجده ويك
تشهد را فراموش كند احوط ملاحظه ترتيب انهاست در فوت كه قضاء سابق را مقدم دارد بر لاحق
واگر يك كدام از انها را بگمان انكه در فوت مقدم بوده بجا اورد ومعلوم شود كه در فوت مؤخر
بوده احوط اعاده است بطورى كه ترتيب ما بين انها حاصل شود واعاده نماز علاوه واجب نيست
هر چند احوط است
(مسألة 9) اگر قضاء سجده وتشهد بر او واجب باشد ونداند كدام زودتر
فوت شده در قضاء انها احتياط كند بتكرار بانكه آنچه را در قضا اول بجا اورده بعد از دويم نيز
ان را بعمل اورد وعلاوه واجب نيست اعاده نماز هر چند احوط است وهر گاه بداند يكى از ان دو
در نماز فراموش شده ونداند كدام است هر دو را بجا اورد
(مسألة 10) اگر شك داشته باشد كه
ايا يكى از انها از او فوت شده يا نه اعتنا نكند وچيزى بر او نيست واگر بداند يكى از انها را فراموش
كرده وشك كند كه پيش از ركوع يا پيش از سلام متذكر ان شده وبجا اورده يا نه احوط قضاء ان است
(مسألة 11) هر گاه واجب باشد نماز احتياط وقضاء سجده يا تشهد احوط مقدم داشتن نماز
احتياط است بر قضاء انها هر چند انها قبل از شك كه موجب احتياط است فوت شده باشد لكن
اقوى ان است كه مخير است در تقديم هر كدام از انها كه بخواهد وهر گاه واجب باشد بر او قضاء سجده
يا تشهد وسجده سهو اقوى آن است كه بايد سجده سهو را مؤخر دارد از قضاء انها چنانچه واجب است
438

تاخير سجده سهو از نماز احتياط نيز
(مسألة 12) اگر در قضاء سجده ذكر يا بعض چيزهائى را كه
در ان معتبر است غير از گذاردن پيشانى بر زمين فراموش كند ظاهر آنست كه اعاده ان واجب نباشد
هر چند احوط است
(مسألة 13) در قضاء تشهد سلام واجب نيست هر چند در قضاء تشهد اخير
احوط ان است كه سلام را بدون قصد اداء وقضا بعد از تشهد بجا اورد چنانچه اگر سجده ركعت
اخيره را فراموش كرده نيز احوط ان است كه بعد از قضاء سجده تشهد وسلام را بدون قصد اداء
وقضاء بجا اورد زيرا كه محتمل است كه سلام نماز در غير محل باشد وتدارك سجده بعنوان جزئيت
نماز بر او واجب باشد ودر اين دو صورت احوط ان است دو سجده سهو براى سلام بيجا نيز بجا اورد
(مسألة 14) در وجوب قضاء سجده وعدم وجوب اعاده نماز فرق نيست ميان انكه از دو ركعت
اول فراموش شده باشد يا در تتمه ركعات هر چند در صورتيكه از دو ركعت اول فراموش شده باشد
علاوه احوط اعاده نماز است چنانچه هر گاه ساير اجزاء واجبه دو ركعت اول را فراموش كرده
باشد احوط واولى ان است كه بعد از اتمام نماز اعاده نماز كند هر چند ان جزء از اركان نباشد زيرا
كه محتمل است ضرر نداشتن سهو در غير اركان مختص بدو ركعت اخيره باشد چنانكه مذهب بعض
علماء است لكن اقوى عدم فرق بين ركعات است
(مسألة 15) اگر در نماز اعتقاد كند كه سجده
يا تشهد را فراموش كرده وبايد قضا كند وبعد از اتمام نماز اعتقاد او مبدل بشك شود ظاهر عدم
وجوب قضاء ان است
(مسألة 16) اگر قضاء تشهد يا سجده بر او واجب بوده وپيش از خروج
وقت نماز شك كند كه قضا را بجا اورده يا نه بايد بجا اورد بلكه احوط واولى ان است كه با شك
بعد از خروج وقت نيز بجا اورد
(مسألة 17) اگر شك كند كه يك سجده از او فوت شده يا دو
سجده از دو ركعت قضاء مقدار معلوم واجب است
(مسألة 18) اگر بداند جزئى از اجزاء غير
ركنى نماز را فراموش كرده ولى نمىداند سجده بوده يا جزء ديگر كفايت مىكند دو سجده سهو وقضا
بر او نيست
(مسألة 19) اگر قضاء سجده يا تشهد را فراموش كند وبعد از دخول در نافله متذكر
شود جايز است آن را قطع كند وقضا را بجا اورد بلكه احوط است بلكه هم چنين است اگر داخل
فريضه شده باشد
(مسألة 20) اگر در نماز ظهر سجده يا تشهد را فراموش كند ووقت نماز عصر
مضيق باشد پس اگر بر فرض تقديم قضا يك ركعت وقت را براى عصر درك مىكند قضا را مقدم
439

دارد والا نماز عصر را مقدم دارد وبعد از ان قضا را بعمل اورد واعاده نماز ظهر بعد از ان بر او واجب
نيست هر چند احوط است وهم چنين است هر گاه از نماز ظهر نماز احتياط بر او باشد ووقت عصر
مضيق شود لكن در صورتيكه عصر را مقدم دارد احوط اعاده ظهر است بعد از نماز احتياط
(فصل ششم) در موجبات سجود سهو وكيفيت ان واحكام ان
(مسألة 1) سجود سهو واجب
مىشود براى چند چيز (اول) تكلم كردن در نماز بغير قرآن وذكر ودعا سهوا وتكلم محقق مىشود بدو
حرف يا بيك حرف كه مفهم معنى باشد بهر لغتى باشد واگر تكلم كند با جهل بانكه كلام است بخيال
انكه قرآن يا ذكر يا دعاست موجب سجود سهو نمىشود زيرا كه عمدا بجا اورده واگر گمان كند از
نماز خارج شده وعمدا تكلم كند بايد سجود سهو را بعمل اورد زيرا كه بسبب انكه غفلت از نماز
كرده سهو محسوب است واگر كلامى بزبان او جارى شود سهو محسوب نيست وحرفيكه از تنحنح وآه
كشيدن وناله بيرون ايد كه تعمد بان ضرر ندارد با سهو نيز موجب سجده سهو نيست
(دويم) سلام
بيجا سهوا اعم از انكه گمان كرده كه نماز او تمام شده وبقصد خروج نماز بجا اورد يا بدون قصد ان
ومدار بر سلام بيجا يكى از دو سلام واجب است واما سلام اول كه السلام عليك ايها النبى ورحمة الله
وبركاته باشد از جهت سلام بيجا موجب سجود سهو نيست بلى از جهت زياده سهويه در نماز واجب
است چنانكه بعض اجزاء دو صيغه سلام واجب را اگر سهوا بجا اورد هم چنين است هر چند ممكن
است در اين صورت بگوئيم زيادى سلام بر ان صادق است بلكه بعضى گفته اند دو حرف از ان
نيز موجب سجود سهو است ولى مشكل است مگر از حيث زياده سهويه
(سيم) براى نسيان سجده
واحده كه محل تدارك ان فوت شده باشد مثل انكه متذكر نشود مگر بعد از دخول در ركوع يا بعد
از سلام واگر ذكر سجده نماز يا بعض واجبات آن را غير از گذاردن پيشانى بر زمين فراموش كند از
حيث نقيصه سهويه سجده بر او واجب مىشود
(چهارم) براى نسيان تشهد كه محل تدارك ان فوت
شده باشد وظاهر ان است كه نسيان اجزاء تشهد نيز موجب باشد چنانچه موجب قضاء ان نيز هست
وگذشت
(پنجم) براى شك ميان چهار وپنج بعد از اكمال سجدتين چنانكه گذشت
(ششم) براى
قيام در محل جلوس يا جلوس در محل قيام بلكه واجب است براى هر زياده ونقيصه كه محل تدارك
ان گذشته باشد واگر چيزى از نماز كم كند ومتذكر شود وتدارك ان بنمايد موجب سجود سهو نيست
440

ودر زياده سهويه فرق نيست ما بين زياده اجزاء واجبه يا مستحبه مثل انكه در ركعت اول سهوا
قنوت بجا اورد يا انكه در ركعت دويم در غير محل قنوت بجا اوردو مثل بحول الله وقوته گفتن در غير
محل وسجود سهو براى زيادى تكبير يا تسبيح واجب نمىشود مگر انكه زياده بر او صادق باشد مثل انكه
بقصد تكبير ركوع در غير محل تكبير بگويد كه ظاهرا زياده بر ان صادق است وهم چنين گفتن سمع
الله لمن حمده در غير محل بارى در وجوب سجود سهو مدار بر صدق زياده است ونقيصه مستحبات
موجب سجود سهو نيست حتى مثل قنوت هر چند احوط ان است كه سجود را در مثل نقصان قنوت
ترك نكند در صورتيكه عادت دارد كه هميشه بجا مىاورد واگر شك در زياده يا نقيصه داشته باشد
احوط ان است كه سجود سهو را ترك نكند
(مسألة 2) واجب است تكرر سجود سهو بتكرر
موجب اعم از انكه يك نوع مكرر شود يا انواع موجبات محقق شده باشد وتكلم واحد سهوى هر چند
طولانى باشد موجب يك مرتبه سجده سهو بيشتر نيست بلى اگر ما بين كلام متذكر شود ودوباره
فراموش نمايد بايد سجود را دو مرتبه بجا اورد واگر هر سه سلام را سهوا بگويد يك مرتبه بيشتر
واجب نيست هر چند احوط تعدد ان است ونقصان تسبيحات اربع مثل زياده ان موجب واحد
است هر چند سه مرتبه گفته باشد
(مسألة 3) اگر يك سجده از ركعت اول فراموش كند مثلا
وبرخيزد حمد وسوره وقنوت بخواند وتكبير ركوع را بگويد وپيش از ركوع متذكر شود بايد برگردد
سجده را تدارك كند وشش مرتبه سجده سهو بجا اورد يك مرتبه براى بحول الله ويك مرتبه
براى قيام بيجا ويك مرتبه براى زيادى حمد ويك مرتبه براى سوره ويك مرتبه براى قنوت ويك
مرتبه براى تكبير ركوع وهم چنين اگر ترك كند تشهد را وبرخيزد تسبيحات اربع واستغفار وتكبير
ركوع را بگويد وپيش از ركوع متذكر شود پنج مرتبه سجده سهو واجب مىشود
(مسألة 4) در نيت سجده سهو تعيين سبب لازم نيست هر چند اسباب متعدده موجود شده باشد چنانچه واجب
نيست كه بترتيب اسباب مرتبا بجا اورد بنابر اقوى وگذشت كه سجده سهو را بعد از اجزاء منسيه
وركعات احتياط بايد بجا اورد
(مسألة 5) اگر بقصد كلام بيجا سجود سهو بجا اورد ومعلوم شود
بموجب ديگرى مثل قيام بيجا بر او واجب بوده پس اگر بر وجه تقييد براى كلام بيجا بجا اورده
بايد اعاده كند واگر از باب اشتباه در تطبيق بوده اعاده لازم نيست
(مسألة 6) سجده سهو بعد
441

از نماز واجب فورى است پس اگر عمدا تعويق بيندازد گنه كار است ووجوب ان ساقط نمىشود
بلكه مبادرت بان فورا ففورا واجب است واگر فراموش كند آن را هر وقت بخاطرش بيايد واجب است
بجا اورد اگر چه چند روز بر او گذشته باشد واعاده نماز واجب نيست بلكه هر گاه ابدا بجا نياورد نيز
نماز باطل نمىشود بنابر اقوى
(مسألة 7) كيفيت سجود سهو ان است كه نيت كند وپيشانى خود را
بر آنچه در نماز سجده بر ان صحيح است بگذارد ودر سجود بگويد بسم الله وبالله وصلى الله على محمد واله
يا بگويد بسم الله وبالله اللهم صل على محمد وآل محمد يا بگويد بسم الله وبالله السلام عليك ايها النبى
ورحمة الله وبركاته وسر از سجده بردارد ودوباره بسجده برود ويكى از اذكار مزبوره را بگويد وتشهد
وسلام بگويد ودر سلام ان كفايت مىكند گفتن السلام عليكم ودر تشهد ان مخير است ما بين تشهد
متعارف يا تشهد خفيف بانكه بگويد اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمدا رسول الله اللهم صل على
محمد وآل محمد واحوط اقتصار بر تشهد خفيف است ودر تشهد نماز نيز مخير است ما بين اندو ولى احوط
در ان تشهد متعارف است چنانكه گذشت ودر سجود سهو تكبير واجب نيست هر چند احوط است
چنانچه احوط در ان مراعات تمام چيزهائى است كه در سجود نماز معتبر است از طهارت از حدث
وخبث وستر وقبله وغير انها از شرايط واجتناب از موانع نماز در اثناء ان مثل تكلم وخنده وغير انها
علاوه از آنچه در خصوص سجود واجب است از طمأنينه وگذاردن هفت موضع بر زمين وگذاردن
خصوص پيشانى بر آنچه سجده بر ان صحيح است ونشستن با طمأنينه ما بين سجدتين هر چند در وجوب
غير آنچه صدق سجود متوقف بر ان باشد دو مرتبه نظر است
(مسألة 8) هر گاه شك كند كه
موجب سجود سهو در نماز بجا اورده يا نه سجده واجب نيست بلى اگر شك كند كه چيزى در نماز
زياد يا كم كرده يا نه احوط بجا اوردن ان است چنانچه گذشت
(مسألة 9) بعد از انكه بداند كه سجده
سهو بر او واجب شده وشك كند بجا اورده يا نه واجب است بجا اورد هر چند زمان طولانى
گذشته باشد بلى شك بعد از خروج وقت دور نيست اعتبار نداشته باشد وبنا گذارد بر انكه بجا اورده
هر چند احوط آنست كه بعد از بيرون رفتن وقت نيز ترك نكند
(مسألة 10) اگر در نماز يقين داشت
كه بر او سجده سهو واجب شده وبعد از سلام يقين او مبدل بشك شود نبايد بجا اورد
(مسألة 11) اگر وجود موجب را بداند وشك در كم وزياد ان داشته باشد بنابر اقل گذارد
(مسألة 12) اگر
442

بداند جزئى را در نماز فراموش كرده وبعد از سلام شك كند كه پيش از فوت محل متذكر شده
وتدارك ان را كرده يا نه احوط ان است كه بجا اورد
(مسألة 13) اگر در فعلى از افعال سجده
شك كند وهنوز محل ان نگذشته باشد ان فعل را بجا اورد واگر داخل فعل ديگر شده باشد اعتنا نكند
(مسألة 14) اگر شك كند در انكه يك سجده كرده يا دو سجده بنابر يك گذارد مگر انكه
داخل تشهد شده باشد وهم چنين اگر شك كند دو سجده كرده يا سه سجده بنابر اقل گذارد واگر
بداند يك سجده بر ان زياد كرده بايد اعاده كند چنانچه اگر بداند يك سجده كم كرده بايد اعاده
كند واگر بعد از سر بلند كردن از سجده متذكر شود كه ذكر آن را فراموش كرده دور نيست اعاده
واجب نباشد هر چند احوط است
(فصل هفتم) در شكوكى كه اعتبار ندارد ونبايد بان اعتنا
كند وان در چند موضع است (اول) شك بعد از تجاوز محل وتفصيل ان گذشت (دويم) شك
بعد از وقت چه متعلق بشروط نماز باشد چه افعال چه ركعات وچه شك كند در اصل نماز كه بجا
اورده يا نه وتفصيل ان نيز گذشت (سيم) شك بعد از سلام واجب كه يكى از سلام دويم وسيم است
چه متعلق شك شرايط نماز باشد وچه افعال وچه ركعات چه در نماز چهار ركعتى يا غير ان بشرط
انكه يكى از اطراف شك صحت نماز باشد مثل انكه بعد از سلام شك كند ما بين سه وچهار وپنج
كه بايد بنابر چهار گذارد بخلاف انكه شك كند ما بين دو وپنج يا سه وپنج كه در اين دو فرض نماز او
باطل است بسبب انكه يقين دارد كه نماز او يا كمتر از چهار ركعت است يا زيادتر بلى بعد از سلام
نماز مغرب اگر شك كند ما بين سه وپنج يا بعد از نماز صبح اگر شك كند ما بين دو وپنج نمازش
صحيح است زيرا كه در هر دو صورت يكى از اطراف شك موافق با نماز صحيح است وهر گاه بعد از
سلام نماز چهار ركعتى شك كند ما بين دو وسه بنابر سه گذارد ونماز احتياط از او ساقط نمىشود
زيرا كه هنوز در اثناء نماز است وسلام او در غير محل واقع شده پس كسى تو هم نكند كه بايد بنابر
سه گذارد وركعت چهارم را بجا اورد وچون شك بعد از سلام است نماز احتياط لازم نيست
(چهارم) شك كثير الشك هر چند بحد وسواس نرسيده باشد چه متعلق شك ركعات باشد چه افعال
وچه شرايط بايد بنابر طرفيكه صرفه او است گذارد پس اگر شك كند در چيزى وصرفه او وقوع ان
باشد بنا گذارد كه بجا اورده است هر چند هنوز در محل باشد والا بنابر عدم وقوع ان گذارد مثلا
443

اگر شك كند ما بين سه وچهار يا انكه شك كند ما بين چهار وپنج در هر دو صورت بنابر چهار گذارد
واگر شك كند كه ركوع كرده يا نه بنا گذارد كه كرده واگر شك كند يك ركوع كرده يا دو ركوع
بنا گذارد كه زياده بجا نياورده واگر شك كند كه يك ركعت كرده يا دو بنابر دو گذارد واگر در
نماز صبح شك كند ما بين دو وسه بنابر دو گذارد ودر نماز مغرب اگر شك كند ما بين دو وسه بنابر
سه گذارد وهم چنين در ساير فروض شك واگر در فعل خاصى كثير الشك باشد اين حكم مختص
بهمان فعل است واگر اتفاقا در غير ان فعل شك كند بايد بمقتضاى شك عمل كند وهم چنين كسيكه
در خصوص يك ودو كثير الشك باشد كه بايد بنابر دو گذارد واگر اتفاقا شك كند ما بين دو
وسه يا مابين سه وچهار بايد بمقتضاى شك عمل كند ببناء بر اكثر ولازم است نماز احتياط واگر
كسيكه در خصوص فعلى بعد از تجاوز از محل ان كثير الشك باشد كه نبايد بان اعتناء كند اتفاقا
در محل شك كند بايد بمقتضاى شك عمل كند وهر گاه كثرت شك او در نماز خاصى يا در مكان
خاصى ونحو ان باشد اعتنا نكردن مختص بهمان نماز ودر ان محل خاص است وبغير ان تعدى نمىكند
(مسألة 1) مرجع در كثير الشك شدن بصدق عرفى است ودور نيست كه اگر در يك نماز سه
مرتبه شك كند يا در هر سه نماز يك مرتبه شك كند در تحقق ان كافى باشد ودر كثير الشك بودن
معتبر است كه شك او بسبب عارضه بر او از قبيل ترس يا غضب يا هموم ونحو انها كه باعث اغتشاش
حواس او است نباشد
(مسألة 2) اگر شك كند كه ايا شك او كثير شده يا نه بنابر عدم گذارد
چنانچه كثير الشك اگر شك كند كه حالت كثرت شك او زايل شده يا نه بنا گذارد كه باقى بر ان است
(مسألة 3) اگر كثير الشك بمقتضاى وظيفه اعتنا بشك خود نكند بانكه بنابر وقوع فعل
يا عدم وقوع گذارد وبعد از ان معلوم شود كه بر خلاف واقع عمل كرده پس هر گاه ركنى را كم كرده
ومحل تدارك ان گذشته نمازش باطل است واگر محل ان باقى است بجا اورد چنانچه اگر غير ركنى را
كم كرده ومحل تدارك ان باقى است بجا اورد واگر گذشته ونقيصه خصوص سجده يا تشهد بوده بايد
بعد از نماز قضا كند ودو سجده سهو براى ان بجا اورد واگر نقيصه غير سجده يا تشهد باشد دو سجده
سهو بجا اورد وهر گاه بنا گذارده كه زياد نكرده ومعلوم شود زياد كرده بوده بايد بمقتضاى ان عمل
كند بانكه اگر ركنى را زياد كرده نماز او باطل است ودر زياده غير ركن دو سجده سهو بجا اورد
444

(مسألة 4) كثير الشك جايز نيست اعتنا بشك خود كند پس اگر شك كرده كه ركوع كرده
يا نه جايز نيست ركوع كند واگر ركوع كند نمازش باطل مىشود بلى كثير الشك در مثل قرائت
يا ذكر در صورتيكه وسواسى نباشد اگر قرائت يا ذكر را كه شك در ان كرده بوده بقصد قربت بجا
اورد ضرر ندارد
(مسألة 5) اگر كسى شك كند كه در فعل خاصى كثير الشك است يا در تمام افعال
نماز بنا گذارد كه در ساير افعال كثير الشك نيست
(مسألة 6) بر كثير الشك واجب نيست كه
كارى كند كه در خلاف واقع نيفتد بانكه عدد ركعات خود را مثلا بسنگ ريزه يا انگشتر ونحو
انها ضبط كند هر چند ضبط كردن احوط است (پنجم) شك بدوى پيش از تروى چه بعد از ان
متبدل شود بيقين بطرفى يا بمظنه معتبر يا بشك ديگر (ششم) شك هر كدام از امام ومأموم با حفظ
ديگرى كه بايد هر كدام كه شك دارند رجوع كنند بحافظ در خصوص ركعات بخلاف شك در
افعال نماز كه كسيكه شك در ان دارد نبايد بديگرى كه حافظ باشد رجوع كند بلكه بايد بمقتضاى
شك عمل كند ودر وجوب بناء بر حفظ ديگرى در ركعات معتبر نيست كه از حفظ او براى شاك
مظنه حاصل شود بلكه بايد بنابر حفظ ديگرى گذارد هر چند بشك خود باقى بماند وفرق نيست
در وجوب بناء ما بين انكه مأموم مرد باشد يا زن عادل باشد يا فاسق واحد باشد يا متعدد كه بايد
كسيكه شك كند بلكه يا مظنه داشته باشد نيز بايد رجوع بمتيقن كند وشاك در صورتيكه از رجوع
بديگرى خود مظنه نكند نبايد رجوع بظان كند
(مسألة 7) هر گاه امام شك كند در ركعات
ومأمومين او مختلف باشند بعضى يقين بطرفى داشته باشند وبعض ديگر بطرف ديگر نبايد بهيچ كدام
رجوع كند مگر انكه از رجوع بفرقه از انها خود مظنه حاصل كند كه بايد بمظنه عمل كند
(مسألة 8) اگر امام در ركعات شاك باشد ومأمومين او مختلف باشند كه بعض انها يقين بطرفى
داشته باشند وبعض ديگر شاك باشند امام بايد بمتيقن از مأمومين رجوع كند ومأمومين شاك بامام
رجوع كنند لكن احوط آنست كه انها بر فرضى كه مظنه بطرفى نكنند نماز خود را نيز اعاده كنند
هر چند امام از رجوع بانها مظنه كرده باشد
(مسألة 9) اگر امام ومأموم همه در ركعات نماز شك
كنند پس اگر شك همه انها متحد باشد مثل انكه همه شك ميان سه وچهار كنند بايد همه بمقتضاى
شك عمل كنند واگر شك امام با شك مأمومين مختلف باشد پس هر گاه ما بين شكين ايشان قدر
445

مشتركى نباشد مثل انكه امام شك كند ما بين دو وسه ومأمومين ما بين چهار وپنج باز هم بايد هر كدام
بمقتضاى شك خود عمل كنند واما اگر ما بين شكين ايشان قدر مشترك باشد مثل انكه يك كدام
شك كند ما بين دو وسه وديگرى شك كند ما بين سه وچهار محتمل است كه بايد هر دو بقدر مشترك
كه سه باشد بنا گذارند زيرا كسيكه شاك است ما بين دو وسه يقين دارد كه چهار نيست وكسيكه
شاك است ما بين سه وچهار يقين دارد كه دو نيست پس صادق است شاك ما بينهما رجوع كرده بمتيقن
لكن احوط اعاده نماز بعد از اتمام ان است وهر گاه شك امام با شك مأمومين مختلف باشد وشك
بعض مأمومين با بعض ديگر نيز مختلف باشد وما بين شك امام وبعض مامومين قدر مشترك باشد
محتمل است امام وان مامومين رجوع بقدر مشترك كنند ومامومين ديگر رجوع بامام كنند لكن
علاوه بر مامومين احوط اعاده نماز است نيز بلكه در جميع صور مسألة احوط اعاده نماز است مگر
در صورتيكه از رجوع بديگرى براى او مظنه حاصل شود كه محتاج باعاده نيست (هفتم) شك در
ركعات نافله چه در نافله يك ركعتى مثل نماز وتر يادو ركعتى مثل ساير نوافل يا چهار ركعتى مثل
نماز اعرابى كه مخير است در ان ميان بناء بر اقل يا اكثر مگر در صورتيكه اكثر فاسد باشد كه در اين
صورت بايد بناء بر اقل گذارد وافضل بنابر اقل است مطلقا بخلاف فريضه كه بالعرض نافله شود
مثل انكه نماز فريضه را بجا اورده باشد وبعد براى فضيلتى آن را اعاده كنند يا انكه براى احتمال خللى
مستحبا فريضه را اعاده كنند يا انكه كسى قضاء فريضه كه بر ذمه ميتى باشد تبرعا بجا اورد كه حكم
نافله بر انها مترتب نمىشود چنانچه اگر نافله بنذر يا بامر والدين ونحو انها بر او واجب شود حكم فريضه
بر ان مترتب نمىشود اما شك در افعال نافله پس حكم شك در ان حكم شك در افعال فريضه است كه
ماداميكه در محل است بايد بجا اورد واگر داخل در غير شده اعتنا نكند ونقصان ركن مبطل ان
است مثل فريضه بخلاف زياده ركن در ان كه مبطل ان نيست بنابر اقوى پس بنابر اين اگر فعلى
از افعال نافله را فراموش كند چه ركن باشد يا غير ان بايد برگردد وانچه را كه فراموش كرده وما
بعد ان را بجا اورد هر چند داخل ركن بعد از ان شده باشد
(مسألة 10) واجب نيست قضاء سجده
يا تشهد كه از نافله فراموش شده باشد چنانچه واجب نمىشود سجده سهو بسبب موجود شدن موجبات ان در نافله
(مسألة 11) اگر شك كند ما بين دو وسه در نافله وبنا بر دو گذارد بعد از ان معلوم شود
446

كه سه بوده باطل است واعاده ان مستحب است بلكه در صورتيكه ان نافله بالعرض واجب شده باشد
اعاده ان واجب است
(مسألة 12) اگر شك كند كه نافله را بجا اورده يا نه بنا گذارد كه بجا
نياورده مگر در صورتيكه نافله موقت باشد ووقت ان گذشته باشد
(مسألة 13) ظاهر آنست كه
ظن در ركعات نافله در حكم شك در ان است كه مخير است ما بين بناء بر اقل يا اكثر هر چند احوط
عمل كردن بمقتضاى ظن است ماداميكه موجب بطلان نباشد
(مسألة 14) نوافليكه كيفيت
خاصه داشته باشد يا سوره مخصوصه يا دعاء خاصى در ان معتبر باشد مثل نماز غفيله ونماز ليلة الدفن ونماز
شب عيد فطر اگر مشغول ان شود وان كيفيت را فراموش كند هر گاه برگشتن وتدارك ان ممكن
باشد برگردد وتدارك كند هر چند مستلزم زيادتى ركن باشد واگر تدارك ممكن نشود آن را اعاده
كند زيرا كه نماز او هر چند صحيح است الا انكه ان نماز مخصوص بعمل نيامده واگر مثلا بعض
تسبيحات نماز جعفر را فراموش كند هر وقت بيادش بيايد تسبيحات را قضا كند
(مسألة 15) تمام احكام سهو وشك وظن كه ذكر شده در جميع نمازهاى واجبى چه اداء باشد يا قضا از نماز آيات
وجمعه وعيدين ونماز طواف جارى است پس هر گاه در انها موجب سجده سهو موجود شود يا سجده
يا تشهد در انها فراموش شود ومتذكر نشود مگر بعد از گذشتن محل تدارك بايد بعد از نماز بجا اورد
واگر ركنى در انها كم يا زياد شود نماز باطل مىشود بخلاف غير ركن از اجزاء واجبه انها كه زياده
ونقيصه انها سهوا مبطل نماز نيست وشك در ركعات انها مبطل نماز است زيرا كه انها دو ركعتى است
(مسألة 16) گذشت كه ظن در ركعات در حكم يقين است چه در دو ركعت اول يا در دو ركعت
اخيره وچه مظنه موجب صحت نماز باشد يا بطلان ان مثل انكه در شك ما بين چهار وپنج يا بين سه
وپنج مظنه كند كه پنج ركعت كرده واما ظن متعلق با فعال ايا ملحق بشك باشد يا بيقين اشكال است
وبايد مراعات احتياط شود پس اگر در فعلى از افعال مظنه كند كه بجا اورده وهنوز در محل باشد
يا انكه بعد از دخول در غير مظنه كند كه ان فعل را بجا نياورده فرق مىكند بخلاف انكه هر گاه هنوز
از محل ان فعل نگذشته مظنه كند كه بجا نياورده يا انكه از محل گذشته باشد ومظنه كند كه بجا اورده
كه در اين دو صورت فرقى نمىكند كه ملحق بشك باشد يا بيقين زيرا كه بر هر دو تقدير در صورت اول
بايد بجا اورد ودر صورت دويم بايد بگذرد وتفصيل حال آنست كه اگر مظنه كند كه قرائت يا ذكر
447

يا دعاء را خوانده مقتضاى احتياط ان است كه دوباره بقصد قربت بجا اورد واگر مظنه او متعلق
با فعال نماز باشد مقتضاى احتياط ان است كه بمظنه عمل كند وبعد از ان نماز را اعاده كند مثلا
اگر شك كند در حال جلوس كه يك سجده كرده يا دو سجده پيش از دخول در تشهد يا قيام ومظنه
كند كه دو بوده بنابر دو گذارد ونماز را تمام كند وبعد از ان احتياط اعاده كند آن را وهم چنين اگر
داخل در قيام يا تشهد شده باشد ومظنه كند كه يك سجده كرده برگردد سجده ديگر بجا اورد ونماز را
تمام كند واعاده كند آن را وهم چنين در ساير افعال و مىتواند كه عمل بظن نكند بلكه حكم شك در ان
جارى كند ونماز را تمام كند واعاده كند نماز را واما ظن متعلق بشروط معتبر نيست مگر در قبله
ووقت در بعض موارد بلى دور نيست شهادت عدلين كافى باشد بر تحقق شروط وهم چنين در افعال
وركعات اگر چه كفايت در تمام موارد خالى از اشكال نيست
(مسألة 17) اگر پيش از سجدتين
يا ما بين اندو يا در سجده ثانيه شك كند ما بين سه وچهار جايز است تروى را تاخير بيندازد تا وقتيكه مىخواهد
عمل بوظيفه شك كند كه بعد از سر برداشتن از سجده دويم است
(مسألة 18) واجب است بر
مكلفين مسائل شك وسهو را كه كثير الابتلاء است تعلم كنند بلكه بعضى از علماء گفته اند نماز
كسانيكه جاهل بان باشند باطل است بلى اگر مطمئن باشد كه در نماز شك وسهو بر او عارض نمىشود
ظاهر ان است كه تعلم واجب نباشد وبطلان نماز در صورتى است كه در نيت متزلزل باشد كه نتواند
قصد قربت كند يا انكه شك يا سهو عارض او شود وحكم آن را نداند بلى اگر بنابر يك طرف شك
بگذارد بقصد انكه بعد از نماز به پرسد ومعلوم شود كه در واقع تكليف او همان بوده بر فرض انكه
با اين حال قصد قربت كرده باشد نماز او صحيح است مثلا اگر شك كند در فعلى كه محل ان نگذشته
وحكم ان را نداند وبنا گذارد كه نكرده وبجا اورد يا انكه از محل ان گذشته وبنا گذارد كه كرده
وبگذرد عمل او صحيح است در صورتيكه بنا داشته كه بعد از نماز به پرسد وبر فرض انكه بر خلاف
واقع عمل كرده اعاده كند چنانچه كسيكه مسألة را مىدانسته وفراموش كرده يا انكه اتفاقا شك يا سهو
نادر الوقوعى بر او رو دهد جايز است بنابر طرفى گذارد وبنا داشته باشد كه به پرسد وبر فرض مخالفت
ان با فتوى مجتهدش اعاده كند
(خاتمه) در بعض مسائل متفرقه مهمه (اول) اگر در نمازيكه
بان مشغول است شك كند كه بنيت ظهر شروع كرده يا عصر پس اگر نماز ظهر را كرده باشد
448

نمازيكه مشغول بان است باطل است واگر نماز ظهر را نكرده باشد يا شك داشته باشد كه كرده يا نكرده
عدول بظهر كند
(دويم) اگر در نمازيكه بان مشغول است شك كند كه مغرب است يا عشا پس
اگر بداند كه مغرب را قبل از ان كرده نمازيكه مشغول بان است باطل است واگر بداند كه مغرب را
نكرده يا شك در ان داشته باشد عدول بمغرب كند در صورتيكه داخل ركوع ركعت چهارم نشده
باشد والا باطل است
(سيم) اگر بعد از نماز يا در اثناء ان بداند كه دو سجده از دو ركعت چه از
ركعت اول ودويم يا سيم وچهارم فوت شده نمازش صحيح است وبايد اندو سجده را بعد از نماز قضا
كند ودو مرتبه سجده سهو بجا اورد وهم چنين در صورتيكه بداند كه دو سجده از دو ركعت بوده لكن
نداند از كدام انها فوت شده
(چهارم) اگر كسى در ركعت چهارم مثلا يا بعد از نماز شك كند كه
شك سابق او كه ما بين دو وسه بوده پيش از اكمال از سجدتين بوده يا بعد از ان بنابر دويم گذارد
(پنجم) اگر شك كند كه ركعتى كه مشغول بان است اخر ظهر است يا اول عصر بنا گذارد كه
اخر ظهر است
(ششم) اگر در نماز عشا شك كند ما بين سه وچهار ومتذكر شود كه نماز مغرب را
نخوانده نماز او باطل است هر چند احوط ان است بقصد عشا بنابر چهار گذارد وتمام كند ونماز
احتياط را بعمل اورد وبعد از بجا اوردن نماز مغرب نيز نماز عشا را اعاده كند
(هفتم) اگر در اثناء
عصر متذكر شود كه يك ركعت از ظهر كم كرده بايد عصر را قطع كند ونماز ظهر را تمام كند بعد از ان
هر دو نماز را اعاده كند ومحتمل است كه لازم باشد عدول بظهر كند بانكه ركعتى كه مشغول بان
است چهارمى ظهر قرار دهد در صورتيكه داخل ركوع دويمى نشده باشد بعد از ان هر دو نماز را
اعاده كند وهم چنين است اگر در اثناء عشا متذكر شود كه از مغرب ركعتى ترك كرده
(هشتم) اگر دو نماز كرده باشد بعد از ان يقين كند كه يك ركعت يا دو ركعت از يكى از دو نماز كم شده
و نمىداند كدام بوده پس اگر هنوز منافى بعمل نياورده بايد يك ركعت يا دو ركعت كم شده را بنماز
دويم اضافه نمايد وبعد از ان دو سجده سهو براى سلام بيجا بجا اورد وبعد از ان خصوص نماز اول را
اعاده كند وهر گاه منافى بعمل اورده باشد وعدد ركعات ان دو نماز با يكديگر مختلف باشد بايد
هر دو را اعاده كند واگر در عدد با هم موافق باشند يك نماز بقصد ما في الذمه بجا اورد
(نهم) اگر شك كند ميان دو وسه يا يكى ديگر از شكوك صحيحه وبعد از ان شك كند در انكه ركعتى كه بان
449

مشغول است ركعت اخر نماز او است يا ركعت اول نماز احتياط بايد آن را ركعت اخر نماز قرار دهد
وتمام كند وبعد از نماز احتياط اصل نماز را احتياطا اعاده كند
(دهم) اگر در ركعتى كه بان
مشغول است شك كند كه چهارم مغرب است يا انكه مغرب را بسه ركعتى تمام كرده وان ركعت
اول نماز عشاست پس اگر بعد از دخول ركوع باشد باطل است وبايد مغرب را اعاده كند واگر
پيش از دخول ركوع باشد بنا گذارد بر انكه مغرب است وبايد بنشيند وتشهد وسلام بگويد وبراى
هر كدام از بحول الله وقيام و تسبيحات دو سجده سهو بجا اورد هر چند در وجوب ان اشكال است
زيرا كه يقين ندارد كه در نماز مغرب زياده بعمل امده
(يازدهم) اگر در حال جلوس بعد از سجدتين
شك كند ما بين دو وسه وبداند كه در اين نماز تشهد نخوانده بايد بنابر سه گذارد بلا اشكال وايا
بايد تشهد كند يا نه دور نيست واجب نباشد بلكه واجب باشد بعد از نماز تشهد را قضا كند زيرا
كه مقتضاى بناء بر سه آن است كه تشهد در ان نگويد ونيز محل تشهد ركعت دويم است و نمىداند محل
ان باقى است يا نه بلكه شرعا محكوم است كه باقى نيست وهر گاه شك كند ميان سه وچهار در حال
قيام ويقين كند كه در ركعت دويم تشهد نخوانده بايد بگذرد وتشهد را قضا كند بعد از سلام زيرا
كه شك او بعد از تجاوز محل است
(دوازدهم) اگر در حال قيام شك كند كه بعد از ركوع ركعت
سيم است يا پيش از ركوع ركعت چهارم بنا گذارد كه ركعت چهارم است زيرا كه شك ما بين سه
وچهار است وواجب است ركوع كند بسبب انكه شك كرده در ركوع ومحل ان باقى است علاوه
بر انكه در اين صورت مقتضاى بناء بر چهار چنين است بخلاف عكس اين صورت كه شك كند كه
پيش از ركوع ركعت سيم است يا بعد از ركوع ركعت چهارم كه محتمل است كه واجب باشد
بناء بر چهار بعد از ركوع گذارد پس ركوع نكرده بسجده رود ونماز را تمام كند زيرا كه مقتضاى
بناء بر ان بناء بر چهار بعد از ركوع است كه يكى از دو طرف شك او باشد لكن دور نيست كه
نماز او باطل باشد بسبب انكه شك دارد كه ركوع اين ركعت را كرده يا نه ومحل ان باقى است بايد
بجا اورد واگر اورد يقين مىكند اجمالا كه يا ركوع در نماز او زياد شده يا يك ركعت از ان ناقص
است پس نمىتواند بناء بر چهار گذارد وبا اين علم اجمالى ركوع بجا اورد
(سيزدهم) اگر در ركعت
دويم نماز در حال قيام يقين كند كه در اين نماز دو ركوع بجا اورده ونداند كه هر دو را در ركعت
450

اول كرده تا باطل باشد يا هر كدام را در ركعتى بجا اورده ظاهر ان است كه نماز باطل باشد زيرا
شك دارد كه ركوع اين ركعت را بجا اورد يا نه ومحل ان باقى است كه بايد ركوع كند وبر فرض
ركوع كردن يقين مىكند كه يك ركوع در نماز او زياد شده وچون در محل است نمىتواند ركوع
نكرده نماز را تمام كند
(چهاردهم) اگر بعد از فراغ از نماز يقين كند كه دو سجده از ان كم شده
و نمىداند كه هر دو از يك ركعت بوده يا از دو ركعت بايد ان نماز را اعاده كند ولكن احوط ان است
اولا دو سجده را قضا كند ودو مرتبه سجود سهو وبعد از ان نماز را اعاده كند وهم چنين واجب است
اعاده در صورتيكه در بين نماز چنين يقينى كند لكن احوط ان است كه نماز را تمام كند ودو سجده را
قضا كند ودو مرتبه سجود سهو بجا اورد وبعد از ان نماز را اعاده كند
(پانزهم) اگر بعد از دخول
در سجده ثانيه يقين كند كه مثلا يا قرائت را ترك كرده يا ركوع را يا انكه يك سجده از ركعت سابقه
ترك كرده يا ركوع اين ركعت را بايد نماز را اعاده كند ولكن در اينجا نيز احوط اتمام نماز ودو سجده
سهو در فرض اول است وقضاء سجده با دو سجده سهو در فرض ثانى وبعد از ان نماز را اعاده كند
وهم چنين هر گاه چنين يقين كند بعد از فراغ از نماز
(شانزدهم) اگر پيش از دخول ركوع يقين
كند كه ايا از ركعت سابق دو سجده كم كرده يا قرائت آن را ترك كرده بايد برگردد هر دو را تدارك كند
ونماز را تمام كند وبعد از ان اعاده نماز كند ومحتمل است كه اكتفا شود بقرائت واتمام نماز واعاده لازم
نباشد در صورتيكه بعد از قنوت باشد زيرا كه وجوب قرائت بر او معلوم است بسبب انكه يا قرائت
ترك شده يا سجدتين كه بايد برگردد وبجا اورد وبر هر دو تقدير قرائت بايد بعمل ايد بخلاف سجدتين
كه شك نسبت بان شك بعد از دخول غير است كه قنوت باشد وهم چنين است اگر بعد از قيام براى
ركعت سيم يقين كند كه يا ترك سجدتين كرده يا تشهد نخوانده يا انكه يك سجده ترك كرده يا تشهد
بخلاف انكه پيش از قيام چنين يقين كند كه معين است بر او هر دو را بجا اورد وبعد از اتمام نماز
اعاده نماز كند احتياطا
(هفدهم) اگر بعد از قيام بركعت سيم يقين كند كه تشهد را ترك كرده وشك
داشته باشد كه يك سجده نيز از او ترك شده يا نه محتمل است گفته شود كه تشهد كافى است زيرا
كه شك نسبت بسجده بعد از دخول در غير است كه قيام باشد واحوط اعاده نماز است اعم از انكه
برگردد وسجده وتشهد را بجا اورد يا تشهد تنها را بعمل اورد ونماز را تمام كند
(هيجدهم) اگر علم
451

اجمالى داشته باشد كه يا سجده بجا اورده يا تشهد بدون تعيين ان با شك در ديگرى پس اگر بعد از دخول
در قيام شك كند اعتنا بان نكند واگر پيش از دخول باشد بايد هر دو را بجا اورد زيرا در هر دو
شك دارد ومحل انها باقى است وبعد از اتمام نماز اعاده ان واجب نيست هر چند احوط است (نوزدهم)
اگر يقين كند كه يا از ركعت سابق يك سجده ترك كرده يا از اين ركعت تشهد پس اگر در حال
جلوس باشد وهنوز داخل قيام نشده باشد بايد تشهد بخواند ونماز را تمام كند وچيزى بر او نيست
واگر در حال برخواستن يا بعد از دخول در قيام باشد بايد بگذرد ونماز را تمام كند وقضاء هر دو را
با سجده سهو بجا اورد واحوط آن است كه نماز را نيز اعاده كند ومحتمل است كه واجب باشد برگردد
براى تدارك تشهد وبعد از اتمام نماز قضاء سجده تنها با سجده سهو بجا اورد وعلاوه احوط اعاده ان است
(بيستم) اگر يقين كند يك سجده يا از اين ركعت ترك كرده يا از ركعت سابق پس اگر
هنوز داخل تشهد نشده يا انكه هنوز شروع بقيام نكرده يا شروع كرده ولكن بحد قيام نرسيده باشد
بايد برگردد وسجده را بياورد زيرا كه محل ان باقى است وچيزى بر او نيست بجهة انكه شك در اوردن
سجده نسبت بركعت سابقه شك بعد از محل است واگر شك او بعد از دخول در تشهد يا قيام باشد
بگذرد ونماز را تمام كند وقضاء سجده را با دو سجده سهو بعمل اورد ومحتمل است كه در اين صورت
لازم باشد براى تدارك سجده اين ركعت برگردد ونماز را تمام كند وقضاء سجده را با دو سجده
سهو بجا اورد وبر هر دو تقدير احوط اعاده نماز است نيز
(بيست ويكم) اگر يقين كند كه يا جزء
مستحبى را ترك كرده مثل قنوت يا انكه جزء واجبى را ترك كرده چه ركن باشد يا مثل سجده وتشهد
باشد كه بر فرض فوت قضاء ان لازم باشد يا از اجزائى باشد كه نقصان ان موجب سجده سهو باشد
نماز او صحيح است وچيزى بر او نيست وهم چنين اگر يقين كند كه يا جهر واخفات را ترك كرده
يا بعض اجزاء واجبه را كه نماز او صحيح است وچيزى بر او نيست زيرا كه ترك جهر واخفات بدون
تعمد اثر ندارد پس شك او نسبت بطرف ديگر مثل شك بدوى است
(بيست ودويم) اگر يقين
كند كه در فريضه يا ركنى را زياد كرده يا كم كرده اشكالى در بطلان نماز نيست اما در نافله چنين
شكى مبطل ان نيست زيرا كه زياده ركن در ان متغفر است ونقصان ركن مشكوك است بلى اگر
يقين كند كه يا ركوع را از ان كم كرده يا دو سجده را در اين صورت باطل است بخلاف انكه علم اجمالى
452

داشته باشد كه يا ركوع را كم كرده يا يك سجده يا تشهد وامثال ان كه ركن نباشد كه در اين صور
باطل نيست زيرا كه كم كردن غير ركن سهوا در نافله اثر ندارد نه باطل مىشود ونه موجب قضا يا سجده
سهو است پس احتمال نقصان ركن در ان مثل شك بدوى است
(بيست وسيم) اگر دو سجده يا بعد
از سجده ثانيه متذكر كه يك سجده ركعت اول را ترك كرده وركوع ركعت ثانيه را هم ترك كرده
بايد انسجده را كه كرده يا مشغول بان است براى ركعت اول قرار دهد وبرخيزد وقرائت بخواند ونماز
خود را تمام كند وهم چنين اگر در سجده ثانيه ركعت ثانيه متذكر شود كه دو سجده ركعت اول را
ترك كرده وركوع ركعة ثانيه را هم ترك كرده بايد سجدتين كه بجا اورده براى ركعت اولى قرار دهد
وبرخيزد ركعت دويم را بجا اورد واگر ميان سجدتين متذكر شود كه سجدتين ركعت اول را ترك
كرده بايد سجده ثانيه را بقصد سجده ثانيه ركعت اول بياورد ونماز را تمام كند وهم چنين نسبت
بساير ركعات اگر بعد از دخول در سجده ركعت لاحق متذكر شود كه سجده از ركعت سابقه ترك
كرده وركوع اين ركعت را هم ترك كرده ولكن احوط در جميع اين صور اعاده نماز بعد از اتمام است
(بيست وچهارم) اگر كسى مثلا نماز ظهر وعصر را بجا اورد وبعد از سلام يقين كند كه يك
ركعت از يكى از اندو نماز كم كرده ونداند از كدام بوده پس اگر يقين بنقصان بعد از بجا اوردن منافى
عمدى وسهوى باشد بايد يك نماز بقصد ما في الذمه بجا اورد واگر پيش از منافى باشد برخيزد ويك
ركعت بر نماز دويم بيفزايد وبعد از ان دو سجده سهو براى سلام بيجا بعمل اورد بعد از ان نماز
اول را نيز اعاده كند ولكن احوط ان است كه قصد نماز اول نكند بلكه بقصد ما في الذمه بجا اورد
زيرا كه محتمل است كه نماز دويم در صورتيكه تمام باشد ظهر محسوب شود
(بيست وپنجم) اگر
كسى مثلا نماز مغرب وعشا را بجا اورد وبعد از سلام عشا يقين كند كه يك ركعت از يكى از دو نماز
ناقص بوده پس اگر يقين بنقصان بعد از بجا اوردن منافى عمدى وسهوى باشد بايد هر دو نماز را
اعاده كند واگر پيش از ان باشد برخيزد ويك ركعت بر نماز عشا بيفزايد ودو سجده سهو براى سلام
بيجا بجا اورد وبعد از ان نماز مغرب را اعاده كند
(بيست وششم) اگر نماز ظهر وعصر را بجا اورد
وپيش از سلام نماز عصر يقين كند اجمالا كه يا ظهر را سه ركعت كرده واين ركعتى كه مشغول
بان است چهارمى عصر است ويا ظهر او تمام بوده واين ركعت سيمى عصر است پس نسبت بنماز ظهر
453

مجراى قاعده فراغ است كه بايد بنا گذارد تمام بعمل امده ونسبت بنماز عصر شك ما بين سه وچهار
بناء بر اكثر است كه بايد بنابر چهار گذارد وبعد از نماز نماز احتياط بجا اورد الا انكه بملاحظه علم
اجمالى بنقصان يك ركعت عمل كردن بهر دو قاعده با هم ممكن نيست پس بايد هر دو نماز را اعاده كند
بلى احوط ان است كه اولا يك ركعت بر نماز عصر بيفزايد بعد از ان هر دو نماز را اعاده كند زيرا
كه محتمل است قاعده فراغ از باب اماره شرعيه حجت باشد وهم چنين است حكم نماز مغرب وعشا
در صورتيكه پيش از سلام نماز عشا علم اجمالى بهم رساند بنقصان يكى از دو نماز كه بايد هر دو را
اعاده كند واحتياط باضافه يك ركعت در نماز عشا در ان نيز جارى است
(بيست وهفتم) اگر
بعد از نماز ظهر وعصر بداند كه مجموع ان دو نماز را هشت ركعت تمام بجا اورده ولكن نداند كه
هر كدام را چهار ركعت بجا اورده يا انكه يكى از اندو را پنج ركعت وديگرى را سه ركعت بجا اورده
بقاعده فراغ اعتنا بشك خود نكند وبنا گذارد كه هر دو نماز را چهار ركعت بعمل اورده وهم چنين
در نماز مغرب وعشا اگر بعد از سلام بداند كه مجموع اندو را هفت ركعت بجا اورده وشك كند
در زياده يك ركعت از يكى از انها ونقصان ديگرى كه بنا را بر صحت گذارد
(بيست وهشتم) اگر
پيش از سلام عصر يقين كند كه مجموع اندو نماز را هشت ركعت بعمل اورده ولكن شك كند كه
ايا ظهر را چهار ركعت كرده پس ركعتى كه مشغول بان است چهارمى عصر است يا انكه ظهر را سه
ركعت كرده وركعتى كه مشغول بان است ركعت پنجم عصر است پس نسبت بنماز ظهر چون شك
بعد از سلام است اعتنا نكند وبنا را بر صحت ان گذارد ونسبت بنماز عصر شك ما بين وچهار
وپنج است آن را نيز بنابر چهار گذارد اگر بعد از اكمال سجدتين باشد پس تشهد وسلام بگويد وبعد
از ان دو سجده سهو بجا اورد وهم چنين در نماز مغرب وعشا كه پيش از سلام عشا بداند كه مجموع ان
دو نماز را هفت ركعت كرده وشك كند در انكه مغرب بسه ركعتى سلام داده وركعتى كه مشغول
بان است چهارمى عشا باشد يا انكه مغرب را بدو ركعتى سلام گفته وركعتى كه بان مشغول است
پنجمى عشاست كه نماز عشا را تمام وحكم بصحت هر دو نماز كند
(بيست ونهم) در عكس
مفروض مسألة سابقه بانكه با يقين بهشت ركعت كردن نماز ظهر وعصر پيش از سلام عصر شك
كند در انكه ظهر را چهار ركعت كرده وركعتى كه مشغول بان است چهارمى عصر است يا انكه
454

ظهر را پنج ركعت كرده وركعتى كه بدست او است سيمى عصر است پس نسبت بظهر شك بعد از
سلام است ونسبت بعصر شك ما بين سه وچهار ولكن در اين فرض حكم شك ما بين سه وچهار را
در نماز عصر نمىتوان عمل نمود زيرا كه اگر در واقع ظهر را چهار ركعت كرده لابد عصر را نيز چهار
ركعت كرده ومحلى براى نماز احتياط باقى نيست واگر ظهر را پنج ركعت كرده پس عصر او سه
ركعت بوده وبناء بر چهار معنى ندارد پس مقتضاى قاعده اعاده هر دو نماز است بلى هر گاه نماز
عصريرا كه مشغول بان است عدول كند به نيت ظهر وركعت ديگرى بر ان بيفزايد ونماز را تمام كند
يقين مىكند كه نماز ظهر صحيحى بجا اورده زيرا كه در واقع يا نماز اول چهار ركعت بعمل امده نه پنج
والا نماز دويم كه عدول بظهر كرده سه ركعت بوده با ركعتى كه بر ان افزوده شده چهار ركعت است
وبعد از ان عصر را بجا اورد وهم چنين است در مغرب وعشا بعد از فرض انكه مجموع اندو نماز را بداند
هفت ركعت بعمل اورده وپيش از سلام نماز عشا شك كند در انكه مغرب را سه ركعت كرده
تا ركعتى كه مشغول بان است چهارمى عشا باشد يا انكه مغرب را چهار ركعت كرده تا ركعتى كه
مشغول بان است سيمى عشا باشد كه مقتضاى قاعده اعاده هر دو نماز است ودر ان نيز اگر عدول
بمغرب كند وتمام كند علم اجمالى پيدا مىكند كه مغرب صحيحى بعمل امده يا اولى سه ركعتى بوده
نه چهار ركعتى والا نماز دويم كه عدول بمغرب كرده سه ركعتى است وشك ما بين سه وچهارى كه
در نماز دويم دارد يا انكه شك در ركعات نماز مغرب مبطل نماز است مضر بجواز عدول نيست زيرا
كه در نماز مغرب اكتفا بخصوص نماز دويمى نمىكند بلكه بعد از بجا اوردن ان يقين مىكند كه يك نماز
سه ركعتى در واقع بعمل امده
(سى ام) اگر يقين كند كه مجموع ظهر وعصر را نه ركعت بجا اورده
ونداند كه زيادى در ظهر بوده يا در عصر پس هر گاه يقين وشك بعد از سلام عصر پيدا شود بايد
يك نماز چهار ركعتى بقصد ما في الذمه بجا اورد واگر پيش از سلام عصر پيدا شود شك او نسبت
بنماز ظهر شك بعد از فراغ است كه بقاعده اعتبار ندارد ونسبت بنماز عصر شك ميان چهار وپنج
است ولكن نظر بعلم اجمالى بزياده ركعت بهر دو قاعده نمىتوان عمل نمود بلكه اگر بعد از اكمال سجدتين
باشد وعدول بظهر كند ونماز را تمام كند ودو سجده سهو بجا اورد علم اجمالى پيدا مىشود بانكه
ظهر چهار ركعتى صحيح بعمل امده
(سى ويكم) اگر يقين كند كه مجموع نماز مغرب وعشا را
455

هشت ركعت كرده وشك كند كه يك ركعت زايد در مغرب بوده يا در عشا بايد هر دو را اعاده
كند كه شك او بعد از سلام عشا حاصل شود يا قبل از ان
(سى ودويم) اگر نماز مغرب را بجا اورد
بعد از ان فراموش كند كه مغرب را بجا اورده با انكه يقين كند كه نكرده يا شك كند در اتيان
ان ودوباره بجا اورد وپيش از سلام متذكر شود كه مغرب را اورده بوده ولكن علم اجمالى پيدا
كند كه در يكى از اندو نماز يك ركعت زياد بعمل اورد مىتواند دويمى را تمام كند ودر نماز مغرب
اكتفاء بان نمايد زيرا كه يقين دارد كه يكى از دو نماز سه ركعتى بعمل امده وشك ميان سه وچهار
در نماز دويم با انكه در نماز مغرب موجب بطلان است ضرر ندارد زيرا كه مضر بودن ان در صورتى
است كه طرف ديگرى نداشته باشد كه بانضمان ان يقين كند بحصول نماز صحيح وهم چنين است
هر گاه نماز صبح را بجا اورده وفراموش كند ان را ودوباره بجا اورد ويقين كند كه يكى از ان
دو نماز را سه ركعت كرده
(سى وسيم) اگر در حال قيام شك كند ركوع را بجا اورده يا نه بايد
ركوع را بجا اورد پس هر گاه با فرض شك فراموش كند ركوع را تا داخل سجده شود ايا حكم شك
بعد از تجاوز از محل در ان جارى است يا نه ظاهر ان است كه جارى نباشد زيرا كه همان شك سابق
است كه باقى مانده وشك در محل بوده وهم چنين است اگر شك در سجده داشته باشد در محل
وفراموش كند وداخل تشهد شود وهم چنين در ساير افعال واجزاء نماز
(سى وچهارم) اگر يقين
كند كه جزئى از نماز را فراموش كرده ومحل ان باقى باشد وتدارك ان را فراموش كند تا داخل
ركن بعد از ان شود وبعد از ان علم او بفراموشى انجزء منقلب بشك شود ممكن است قاعده شك بعد
از محل بر ان جارى باشد بانكه حم بصحت نماز شود هر چند انجزء فراموش شده ركن باشد وحكم
شود بعدم وجوب قضاء وعدم وجوب سجده سهو بر ترك ان در جائيكه بر فرض نسيان قضاء
وسجده واجب باشد لكن در صورتيكه ان جزء ركن باشد بعد از اتمام نماز احوط اعاده نماز است
وقضاء ان جزء وسجد سهوه است در جائيكه بر فرض نسيان جزء قضا وسجده واجب باشد
(سى
وپنجم) اگر اعتقاد كند كه از نماز او سجده يا تشهد ناقص شده كه قضاء ان بعد از نماز واجب
است يا انكه جزئى را سهوا ترك كرده كه موجب سهو است بعد از ان در اثناء نماز يا بعد از ان وپيش
از عمل نمودن بان اعتقاد او متبدل شد بشك وجوب انها ساقط مىشود وهم چنين اگر بعد از سلام
456

اعتقاد كند كه ركعتى يا جزئى از نماز كم كرده و اعتقادش زايل شود
(سى وششم) اگر بعد از سلام
نماز وپيش از بجا اوردن منافى عمدى وسهوى يقين كند بنقصان نماز وشك كند كه يك ركعت
ناقص است يا دو ركعت ظاهر ان است كه حكم شك ميان دو وسه دو نماز بر او جارى باشد وبنا گذارد
بر اكثر وقدر متيقن از نقصان كه يك ركعت است بجا اورد وبعد از نماز بموجب شك كه نماز
احتياط است عمل كند وهم چنين است در صورتيكه يقين كند بنقصان يك ركعت وبعد از شروع در ان
شك كند در ركعت ديگر وبنابر اين هر گاه چنين شكى بعد از نماز مغرب وصبح حادث شود مبطل
نماز است ومحتمل است كه نسبت بركعت مشكوكه حكم شك بعد از سلام بر ان جارى باشد پس قدر
متيقن از نقصان كه يك ركعت است بجا اورد ونماز احتياط بر او نباشد وبنابر اين نماز صبح ومغرب
نيز باين شك باطل نشود ودر حكم كسى باشد كه بعد از سلام فقط عالم بنقصان يك ركعت شود
(سى هفتم) هر گاه بعد از سلام وپيش از منافى يقين كند بنقصان يك ركعت وبعد از ان شك
كند كه مقدار ناقص را بجا اورده يا نه ايا بايد بجا اورد يا انكه حكم شك در ركعات بر ان جارى
باشد دو وجه است واظهر وجه دويم است وحكم شك بعد از سلام بر ان جارى نيست زيرا كه بعد
از سلام اعتنا بشكى نمىشود كه متعلق باجزاء داخلى نماز كه قبل از سلام است باشد ومتعلق شك در
فرض مسألة چيزى است كه بعد از سلام واجب شده
(سى هشتم) هر گاه بداند ركعتيكه بان
مشغول است چهارمى او است ولى مردد است ما بين انكه ركعت چهارم او باشد در واقع وما بين انكه
سابقا شك كرده بوده ما بين دو وسه وبناء بر سه گذارده واين ركعت چهارمى او است بعد از بناء بر
سه پس ايا بر او واجب باشد نماز احتياط بسبب انكه هر چند در ظاهر مىداند چهارمى او است ولكن
در واقع فعلا شك دارد ما بين سه وچهار يا انكه نماز احتياط واجب نباشد بسبب انكه معلوم نيست
سابقا شكى كرده باشد وفعلا مىداند كه مشغول بچهارمى است دو وجه است واوجه وجه اول است
(سى ونهم) اگر بعد از قيام بركعت بعد يقين كند كه از ان ركعت يك سجده يا دو سجده يا تشهد را
ترك كرده وشك كند كه ايا برگشته وتدارك كرده وبر خواسته يا انكه اين قيام همان قيام اول است
ظاهر ان است كه واجب باشد برگشتن وتدارك كردن آنچه يقين بترك ان دارد زيرا كه وجوب
تدارك يقينى وبجا اوردن ان مشكوك است پس بايد برگردد وبجا اورد وقاعده شك بعد از تجاوز از
457

محل در ان جارى نيست زيرا كه شك حادث شده بعد از تعلق وجوب ووقت تعلق در حال نسيان
شك در محل بوده ونسبت بان واجب معلوم نيست از محل ان گذشته باشد
(چهلم) كسيكه شك
ما بين سه وچهار كند مثلا وبنابر چهار گذارد وسهوا يك ركعت ديگر بجا اورد ايا نماز او باطل مىشود
بسبب زيادى ركعت سهوا يا انكه حكم شك چهار وپنج در ان جارى است دو وجه است واوجه
بطلان نماز است
(چهل ويكم) اگر شك كند در ركنى بعد از تجاوز محل كه حكم ان گذشتن است
ولكن نسيانا برگردد وان ركن را بعمل اورد ايا بسبب زياده ركن بحكم شرعى نماز او باطل مىشود
يا بسبب عدم علم بزيادتى ان در واقع باقى بر صحت است دو وجه است احوط اتمام نماز واعاده ان است
(چهل ودويم) هر گاه در تشهد متذكر شود كه ركوع ان ركعت را فراموش كرده وشك كند كه
سجدتين را هم ترك كرده يا نه ايا نمازش باطل باشد بسبب انكه نسبت بسجدتين شك بعد از محل است
ودر اين حال براى تدارك ركوع محلى باقى نمانده يا باطل نباشد بسبب انكه قاعده تجاوز براى تصحيح
نماز است وحجيت ان در مورديكه از اجراء ان بطلان نماز لازم ايد معلوم نيست يا بسبب انكه دخول
در ركن ديگر محقق نشده ومجرد انكه نسبت بسجدتين شرعا محكوم بگذشتن باشد نمىتوان گفت كه
سجدتين را بجا اورده پس محل تدارك ركوع گذشته دو وجه است ووجه دويم اظهر است ومحتمل
است فرق باشد ما بين صورتيكه تذكر نسيان ركوع مقدم باشد بر شك سجدتين كه در اين صورت
نماز باطل باشد يا بعكس كه صحيح باشد واحوط آنست كه برگردد وركوع را تدارك كند وسجدتين را
بعد از ان بجا اورد وبعد از اتمام نماز اعاده كند آن را واين احتياط ترك نشود
(چهل وسيم) اگر شك
كند ما بين سه وچهار مثلا ويقين كند كه بر فرض انكه سه باشد ركنى را ترك كرده يا انكه يك
سجده يا تشهد را ترك كرده كه بايد ان را قضا كند يا انكه كارى كرده كه موجب سجده سهو است
بلا اشكال بايد بنابر چهار گذارد وغير از نماز احتياط چيزى بر او نيست وهم چنين در صورتيكه بر
فرض چهار يقين كند بترك يك سجده يا تشهد كه موجب قضاست يا موجب سجده سهو از او صادر
شده غير از نماز احتياط چيزى بر او نيست زيرا كه مجرد بناء بر چهار تعبدا محكوم نيست بانكه در
واقع چهار است بخلاف انكه يقين كند كه بر فرض انكه چهار باشد ركن يا غير ان از او ترك شده
كه باعث بطلان نماز باشد كه در اين صورت اقوى بطلان نماز است نه بسبب انكه لازمه بناء بر چهار
458

بطلان است بلكه بسبب علم اجمالى بانكه يا نماز او يك ركعت ناقص شده يا ركنى از او فوت شده
كه موجب بطلان نماز است پس بناء بر چهار با اين حال ممكن نيست
(چهل وچهارم) اگر بعد از
قيام متذكر شود كه از ان ركعت يك سجده ترك كرده پس هر گاه جلوس بين السجدتين را بجا اورده
بايد برگردد وسجده را بجا اورد ولازم نيست بعد از تذكر اول بنشيند وبعد از ان سجده كند بخلاف
صورتيكه اصلا ننشسته باشد كه واجب است اول بنشيند بعد از ان سجده كند بلى در صورتيكه
بقصد جلسه استراحة كه بعد از سجدتين است نشسته ايا بهمان مىتواند اكتفا نمايد از جلوس بين
السجدتين يا نه دو وجه است اظهر كفايت ان است ونيت خلاف مضر نيست ولكن احوط ان است
كه دوباره بنشيند وبعد سجده كند
(چهل وپنجم) اگر بعد از قيام يا دخول در تشهد يقين كند
كه يك سجده را فراموش كرده وشك كند سجده ديگر را بجا اورده يا نه ايا بر او واجب باشد كه دو
سجده بجا اورد بسبب انكه بعد از برگشتن براى تدارك سجده معلوم الفوت محل سجده مشكوك نيز
برمىگردد يا انكه بگوئيم نسبت بسجده مشكوك حكم شك بعد از محل كه اعتبار ندارد باقى است كه
زياده از يك سجده بر او نباشد دو وجه است اوجه وجه اول است كه بايد دو سجده بجا اورد ولكن
احوط اعاده نماز است نيز
(چهل وششم) كسيكه مثلا شك كند ميان سه وچهار وبعد از سلام
وپيش از شروع بنماز احتياط يقين كند كه چهار بوده بعد از ان دوباره شك كند ميان سه وچهار
ايا واجب است بر او نماز احتياط بسبب انكه همان شك بعد از زوال برگشته يا واجب نيست
بسبب انكه بيقين حكم شك ساقط شد وشك حادث چون بعد از فراغ است محل اعتنا نيست دو وجه
است واحوط اول است
(چهل وهفتم) بعد از دخول در سجده ركعت دويم هر گاه شك كند در
ركوع اين ركعت ودر سجدتين ركعت اولى ايا بسبب قاعده تجاوز بايد بنا گذارد كه هر دو را بجا
اورده يا انكه نماز او محكوم ببطلان است بسبب انكه برگشت شك او در انها بشك ميان يك ودو
مىشود دو وجه است ووجه اول اوجه است وبنابر ان اگر كسيكه شك كرده ما بين دو وسه بعد از
اكمال سجدتين شك كند در ركوع ان ركعت ودر سجدتين ركعت سابقه نماز او محكوم ببطلان
نيست بلى بر فرض شك مزبور هر گاه يقين كند كه ركوع ان ركعت وسجدتين ركعت سابقه را ترك
كرده شك او برمىگردد بشك ميان يك ودو وباطل است زيرا كه بسبب ترك سجدتين وركوع دو
459

ركعت او يك ركعت محسوب مىشود
(چهل وهشتم) حكم كثير الشك در صورت علم اجمالى جارى
نيست پس اگر علم اجمالى داشته باشد بترك يكى از دو چيز بدون تعيين بايد بمقتضاى يقين عمل كند
هر چند نسبت بهر كدام شاك باشد مثل انكه در حال قيام يقين كند اجمالا كه يا ترك تشهد كرده
يا ترك سجده كرده يا يقين كند بترك ركوع يا قرائت وامثال ان يا انكه بعد از دخول در ركوع يقين
كند كه يا يك سجده را ترك كرده يا تشهد را كه بايد در تمام فروض بمقتضاى علم اجمالى عمل كند
هر چند نسبت بيك كدام از دو طرف شك كثير الشك باشد
(چهل ونهم) اگر اعتقاد كند كه مثلا
سوره را خوانده وشك كند در قرائت حمد وبسبب گذشتن از محل بان اعتنا نكند وبنا گذارد كه
بجا اورده وبعد از دخول در قنوت متذكر شود كه سوره را نخوانده ظاهر آنست كه واجب باشد بر او
قرائت حمد نيز زيرا كه فعلا شك او در حمد هر چند بعد از تجاوز محل است لكن ان شك همان شك اول
است كه در واقع پيش از تجاوز از محل بوده كه بايد برگردد ومشكوك فيه را بجا اورد
(پنجاهم) اگر اجمالا يقين كند كه يا ترك يك سجده كرده يا ركوعى زياد كرده احوط آنست كه سجده را قضا كند ودو
سجده سهو بجا اورد بعد از ان نماز را اعاده كند ولكن دور نيست كه بتوان اكتفا بقضاء سجده ودو
سجده سهو نمايد
(پنجاه ويكم) هر گاه يقين كند اجمالا كه يا از ركعت اول ترك سجده كرده يا يك
سجده در ركعت دويم زياد كرده قضاء سجده بر او واجب است وبايد دو سجده سهو بقصد ما في
الذمه بجا اورد
(پنجاه ودويم) هر گاه يقين كند اجمالا كه يا يك سجده ترك كرده يا تشهد را ترك
كرده بايد هر دو را قضا نمايد ودو سجده سهو بجا اورد
(پنجاه وسيم) اگر شك كند پيش از نصف
شب كه نماز مغرب وعشا را خوانده يا نه ويقين داشته كه در انروز سه نماز بيشتر نكرده بدون تعيين
كه احتمال دهد دو نماز باقى مانده نماز مغرب وعشا باشد يا دو نماز روز را فراموش كرده باشد بايد
خصوص نماز مغرب وعشا را بجا اورد زيرا كه شك او نسبت بنماز روز شك بعد از وقت ونسبت
بنماز مغرب وعشا شك در وقت است وهر گاه يقين داشته باشد كه در انروز وشب زياده از دو نماز بجا
نياورده بايد علاوه از نماز مغرب وعشا يك نماز دو ركعتى ويك چهار ركعتى قضا نمايد وهم چنين
است هر گاه يقين كند كه زياده از يك نماز نكرده
(پنجاه وچهارم) هر گاه بعد از نماز ظهر وعصر
علم اجمالى پيدا كند كه در يكى از اندو نماز شك ميان دو وسه كرده وبنا بر سه گذارده ولكن نمىداند
460

كه شك او در نماز ظهر بوده يا عصر بايد احتياط كند بانكه نماز احتياط را بجا اورد ويك نماز
چهار ركعتى بقصد ما في الذمه اعاده كند
(پنجاه وپنجم) اگر اجمالا بداند كه در نماز يا قرائت را
زياد كرده يا كم كرده دو سجده سهو كفايت مىكند وهم چنين است اگر بداند كه تسبيحات را يا زياد
كرده يا كم كرده
(پنجاه وششم) اگر يقين داشته باشد كه دو سجده از نماز كم كرده ونداند كه هر دو
از يك ركعت بوده يا هر كدام از ركعتى احوط آنست كه دو سجده را قضا كند ودو مرتبه سجده سهو
بجا اورد واصل نماز را اعاده كند واقوى كفايت اعاده نماز است
(پنجاه وهفتم) هر گاه شك كند
كه جزئى از نماز را عمدا ترك كرده يا نه پس اگر محل ان جزء باقى باشد بلا اشكال بايد بجا اورد
واگر از محل ان گذشته باشد ايا بقاعده تجاوز بايد اعتنا نكند وبگذرد يا انكه بايد بجا اورد دو وجه است
احوط ان است كه برگردد وبجا اورد وبعد از نماز اصل نماز را اعاده كند
(پنجاه وهشتم) اگر
وضوء بگيرد ونماز بخواند بعد از ان يقين كند كه يا جزئى از وضو را ترك كرده يا ركنى از نماز را
ترك كرده احوط اعاده وضوء ونماز است ولى دور نيست بقاعده فراغ بگوئيم وضوء او صحيح است
ونماز تنها بر او واجب است زيرا كه علم تفصيلى ببطلان نماز دارد
(پنجاه نهم) هر گاه در حال
تشهد يا بعد از ان شك كند كه ركعت دويم است كه تشهد در محل بوده يا سيم است كه در غير محل
بوده حكم شك ميان دو وسه جارى است وواجب نيست كه براى زيادى تشهد دو سجده سهو بجا
اورد زيرا كه زيادى تشهد معلوم نيست هر چند احوط آن است كه بعد از نماز احتياط دو سجده سهو بجا اورد
(شصتم) هر گاه بعد از دخول در غيريكه در غير محل واقع شده شك كند در جزئى مثل
انكه بعد از دخول در تشهد در ركعت اول يا سيم شك در سجده كند يا انكه در ركعت دويم پيش
از تشهد نسيانا برخيزد ودر حال قيام شك در سجده كند ظاهر آنست كه نبايد اعتنا بشك كند ولكن
احوط اعاده نماز است
(شصت ويكم) هر گاه بمقدار چهار ركعت از وقت عصر باقى مانده ونماز
احتياط براى نماز ظهر بر او واجب باشد بلا اشكال نماز احتياط را بايد بجا اورد ماداميكه براى نماز
عصر، بمقدار يك ركعت بماند وهم چنين است در صورتيكه قضاء سجده وتشهد بر او باشد واما هر گاه
سجده سهو براى نماز ظهر بر او باشد ايا چنين است كه بايد پيش از نماز عصر بجا اورد يا نه دو وجه
است ومحتمل است مخير باشد
(شصت ودويم) اگر در نماز چيزى بخواند بگمان انكه ذكر يا قرآن
461

يا دعا است ومعلوم شود كه كلام ادمى است احوط ان است كه دو سجده سهو براى ان بجا اورد
لكن ظاهر ان است كه واجب نباشد زيرا كه سجده سهو در صورت سهو واجب مىشود ودر اين
فرض سهو نبوده چنانچه هر گاه چيزى بزبان او جارى شود يا كلمه را غلط گفته باشد از اعراب
يا ماده يا مخارج حروف سجده سهو براى ان واجب نيست
(شصت وسيم) اگر در نماز عكس ترتيب
كرده باشد مثل انكه حمد را بعد از سوره خوانده باشد سهوا ودر ركوع متذكر شود سجده سهو واجب
نمىشود زيرا كه زياده ونقيصه در نماز نشده هر چند احوط است زيرا كه محتمل است از باب
نقص سوره بعد از حمد واجب باشد بلكه محتمل است دفعه ديگر براى زيادى سوره قبل از حمد نيز واجب باشد
(شصت وچهارم) اگر قضاء سجده يا تشهد فراموش شده بر او باشد وپيش از بجا اوردن
ان مبطل نماز بعمل اورد يا معلوم شود بطلان نماز وجوب ان ساقط مىشود وبايد نماز را اعاده كند
وهر گاه موجب سجده سهو در نماز بعمل اورده ونماز را باطل كند احوط آنست كه سجده سهو را
بجا اورد هر چند اقوى سقوط وجوب آن است نيز وهم چنين است در صورتيكه بطلان نماز معلوم شود
وبنابر اين اگر نماز بخواند بعد از ان اعاده كند آن را باحتياط وجوبى يا ندبى وبعد از ان بداند كه
موجب سجده سهو در هر دو نماز موجود شده كافى است بجا اوردن سجده سهو يك مرتبه وهم چنين هر گاه
يك نماز قضا بر او باشد مردد ميان دو نماز يا سه نماز مثلا ودو نماز يا سه نماز را بجا اورد بعد از ان
بفهمد كه موجب سجده سهو در همه ان نمازها موجود شده كفايت مىكند يك مرتبه سجده سهو
بجا اورد بقصد نماز واقعى هر چند احوط تكرار ان است بعدد نمازها
(شصت وپنجم) هر گاه شك
كند در ركعتى كه يك سجده بجا اورده يا دو سجده يا سه سجده پس اگر در محل باشد بنا گذارد كه
يك سجده بجا اورده وديگرى را بياورد واگر از محل ان تجاوز كرده بنا گذارد كه دو سجده بجا
اورده وچيزى بر او نيست بخلاف انكه مردد باشد بين يك وسه كه بايد برگردد ويك سجده ديگر
بجا اورد اگر هنوز داخل ركوع بعد نشده باشد والا يك سجده را بعد از نماز قضا كند ودو سجده سهو
نيز بجا اورد
(شصت وششم) اگر جزئى از اجزاء نماز را بسبب جهل بحكم ترك كرده باشد
بايد نماز را اعاده كند بنابر احوط هر چند جزء ركنى نباشد بلى هر گاه با جهل بحكم بسبب فراموشى
جزء نماز را ترك كرده باشد باين كه با اعتقاد استحباب ان بنا داشته كه بجا اورد وفراموش كند آن را
462

پس ظاهر باطل نبودن نماز وعدم وجوب اعاده ان است در صورتيكه جزء ركنى نباشد
(باب سيزدهم در نمازهاى مستحبى ودر ان چند فصل است)
(فصل اول) در نماز عيدين كه عيد فطر وعيد قربان است واين نماز در زمان حضور امام عليه
السلام بشرايط وجوب نماز جمعه واجب است ودر زمان غيبت ان بزرگوار مندوب است چه بجماعت
بجا اورد يا بفرادى وشرايط نماز جمعه در ان شرط نيست هر چند بجماعت بجا اورد پس اجتماع پنج
نفر يا هفت نفر در ان شرط نيست ونه دورى يك فرسخ ما بين دو جماعت ان ونحو ان
ووقت ان از
طلوع افتاب تا زوال ظهر است وهر گاه از او فوت شود قضا ندارد ومستحب است تاخير ان از اول
طلوع افتاب تا بلند شدن ان ودر عيد فطر زيادتر تاخير بيندازد بمقدار افطار واخراج فطره
واين نماز
دو ركعت است در ركعت اولى حمد وسوره بخواند وپنج تكبير بگويد بعد از هر تكبيرى يك قنوت
بجا اورد بعد از ان تكبير ركوع بگويد وركوع وسجود كند ودر ركعت دويم بعد از حمد وسوره چهار
تكبير بگويد بعد از هر كدام قنوتى بعمل اورد وبعد از ان تكبير ركوع گويد ونماز را تمام كند پس
مجموع تكبيرات ان دوازده است هفت تكبير در ركعت اول كه اول انها تكبيرة الاحرام وپنج تكبير
براى قنوت وتكبير هفتم براى ركوع است ودر ركعت دويم پنج تكبير است كه چهار ان براى قنوتها
ويكى براى ركوع واظهر وجوب قنوتات و تكبيرات ان است ودر قنوت هر دعائى يا ذكرى كه بر زبان او
جارى شود كافى است مثل ساير نمازها هر چند افضل در قنوت همان دعاى ماثور است وبهتر ان
است كه در هر قنوتى اين دعا بخواند (اللهم اهل الكبرياء والعظمة واهل الجود و الجبروت واهل العفو
والرحمة واهل التقوى والمغفرة اسئلك بحق هذا اليوم الذى جعلته للمسلمين عيدا ولمحمد صلى الله عليه
وآله ذخرا وشرفا وكرامة ومزيدا ان تصلى على محمد وآل محمد وان تدخلنى في كل خير ادخلت فيه محمدا
وآل محمد وان تخرجنى من كل سوء اخرجت منه محمدا وآل محمد صلواتك عليه وعليهم اللهم انى اسئلك
خير ما سئلك به عبادك الصالحون واعوذ بك مما استعاذ منه عبادك المخلصون) ومستحب است دو خطبه
مثل خطبه نماز جمعه بخواند وجاى انها در نماز عيدين بعد از نماز است بخلاف دو خطبه در نماز
جمعه كه جاى انها پيش از نماز است وجايز نيست تقديم دو خطبه بر نماز ودر زمان غيبت ترك دو
خطبه جايز است هر چند نماز آن را بجماعت بجا اورند وحاضر بودن در وقت دو خطبه وگوش دادن
463

بان واجب نيست وسزاوار است كه در خطبه عيد فطر ذكر كند شروط زكوة فطره ومقدار ووقت
اخراج آن را ودر خطبه عيد قربان ذكر كند احكامى را كه متعلق بقربانى است
(مسألة 1) در اين
نماز شرط نيست كه سوره مخصوصه بخواند بلكه هر سوره كفايت مىكند بلى در ركعت اولى خواندن
سوره والشمس ودر ركعت دويم سوره غاشيه افضل است يا انكه در ركعت اول سوره سبح اسم
ودر دويم سوره والشمس بخواند
(مسألة 2) در اين نماز چند چيز مستحب است (اول) جهر در
قرائت براى امام ومنفرد (دويم) بلند كردن دو دست در حال تكبيرات (سيم) بجا اوردن ان
در صحرا مگر در مكه معظمه كه مستحب است در مسجد الحرام بجا اورند (چهارم) سجده كردن
بر زمين نه بر ساير چيزها كه سجده بر ان صحيح است (پنجم) انكه در وقت بيرون رفتن براى نماز
پياده وپا برهنه وبا سكينه ووقار برود (ششم) غسل كردن پيش از نماز (هفتم) عمامه سفيد بر
سر گذارد (هشتم) انكه لباس خود را بالا زند تا ساق پا (نهم) در عيد فطر پيش از نماز افطار
كند بخرما ودر عيد قربان بعد از نماز از گوشت قربانى بخورد (دهم) گفتن تكبيرات عقيب چهار
نماز در عيد فطر عقيب نماز مغرب ونماز عشا شب عيد ونماز صبح ان وعقيب نماز عيد وگفتن
تكبيرات بعد از ده نماز در عيد قربان اگر بمنى نباشد اول ان بعد از نماز ظهر عيد ودهم ان بعد از نماز
صبح روز دوازدهم واگر بمنى باشد بعد از پانزده نماز بگويد كه اول ان بعد از نماز ظهر روز عيد واخر
ان بعد از نماز صبح سيزدهم است وكيفيت تكبيرات در عيد فطر ان است كه بگويد الله اكبر الله اكبر
لا اله الا الله والله اكبر الله اكبر ولله الحمد والله اكبر على ما هدانا ودر عيد قربان بر ان اضافه نمايد الله
اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام والحمد لله على ما ابلانا
(مسألة 3) مكروه است در اين نماز چند امر
(اول) بيرون رفتن براى نماز با سلاح مگر در حال خوف (دويم) بجا اوردن نماز نافله پيش از
نماز عيد وبعد از ان تا زوال ظهر مگر در مدينه منوره كه سنت است بجا اوردن دو ركعت نافله در
مسجد ان پيش از بيرون رفتن براى نماز (سيم) انكه منبر بصحرا برند بلكه سنت است همانجا از گل
منبر درست كنند (چهارم) نماز عيد را زير سقف بجا اوردن
(مسألة 4) اولى واحوط براى
زنان ان است كه اين نماز را ترك نمايند مگر عجايز
(مسألة 5) نماز عيد مثل نمازهاى واجبى است
كه در صورتيكه بجماعت بجا اورند غير از قرائت كه امام از ماموم تحمل مىكند بقيه اذكار و تكبيرات
464

وقنوتات از ماموم ساقط نيست
(مسألة 6) اگر در تكبيرات يا قنوتات شك كند ما بين اقل واكثر
بناء بر اقل گذارد وهر گاه بعد خلاف ان معلوم شود ضرر ندارد
(مسألة 7) هر گاه ماموم درك
كند امام را در وقتيكه بعض تكبيرات را گفته اقتدا كند وبعد از انكه امام بركوع رود آنچه باقى
مانده از تكبيرات وقنوتات بجا اورد ودر هر قنوتى كفايت مىكند گفتن سبحان الله يا الحمد لله وبركوع
امام خود را برساند واگر امام او را مهلت ندهد احوط ان است قصد انفراد كند هر چند محتمل
است اكتفاء بتكبيرات باقى مانده پى در پى بدون قنوت واگر امام مهلت ندهد كه تكبيرات گويد
محتمل است جواز ترك تكبيرات نيز براى متابعت ركوع امام چنانچه محتمل است جواز لحوق ماموم
در صورتيكه امام را در حال ركوع درك كند ولكن مشكل است زيرا كه دليلى نيست بر تحمل امام
از ماموم در غير قرائت
(مسألة 8) اگر قرائت يا تكبيرات يا قنوتات آن را بعضا او كلا سهوا ترك كند
نماز باطل نمىشود بلى اگر ركوع يا سجدتين يا تكبيرة الاحرام آن را سهوا ترك كند نماز باطل است
(مسألة 9) هر گاه موجبات سجده سهو در اين نماز بعمل ايد احوط اتيان بسجده سهو است هر چند در صورت
استحباب نماز مثل زمان غيبت عدم وجوب ان خالى از قوت نيست وهم چنين است قضاء تشهد يا سجده
فراموش شده
(مسألة 10) اين نماز اذان واقامه ندارد بلى سنت است مؤذن سه مرتبه بگويد
الصلوة
(مسألة 11) هر گاه اتفاقا روز جمعه عيد باشد كسيكه از راه دور بان بلد براى نماز عيد
حاضر شود بعد از نماز مخير است كه بماند براى نماز جمعه يا انكه برگردد باهل خود
(فصل دويم)
در نماز شب دفن وان دو ركعت است در ركعت اول بعد از حمد اية الكرسى تا هم فيها خالدون بخواند
ودر ركعت دويم بعد از حمد سوره انا انزلناه ده مرتبه بخواند وبعد از سلام بگويد اللهم صل على محمد
وآل محمد وابعث ثوابها الى قبر فلان وبجاى فلان اسم ميت را بگويد (كفعمى وابن فهد ره) از حضرت
رسول ص روايت كرده اند كه فرموده هيچ وقتى بر ميت شديدتر نيست از شب اول وفات پس
رحم كنيد اموات خود را بدادن صدقات واگر نيابيد كسى صدقه را از شما نماز بخواند ودر ركعت اول حمد
واية الكرسى ودر ركعت دويم حمد وده مرتبه سوره قدر بخواند وبعد از سلام بگويد اللهم صل على
محمد وآل محمد وابعث ثوابها الى قبر فلان بدرستى كه خداى تعالى همان ساعت مبعوث مىفرمايد هزار
ملك را بسوى قبر او كه با هر ملكى ثوبى وحله باشد ومقتضاى اين روايت ان است كه اين نماز در وقتى
465

است كه چيزى نداشته باشد كه صدقه دهد وبهتر در صورت امكان جمع بين هر دو است وظاهر اين
روايت كفايت نماز يك نفر است پس سزاوار است كه قصد خصوصيت در چهل نفر نكند بلكه
بقصد رجاء يا بقصد اهداء ثواب بجا اورند
(مسألة 1) باكى نيست اين نماز را استيجار نمايد
واجرت دهد هر چند بهتر ان است كه دهنده بقصد صدقه يا تبرع دهد وگيرنده نماز را بقصد تبرع
يا بقصد احسان بميت بجا اورد
(مسألة 2) باكى نيست يك نفر زياده از يك نماز بقصد اهداء
ثواب بجا اورد در صورتيكه بعنوان تبرع بجا اورد يا انكه مستأجر او را اذن دهد وهر گاه كسى پولى
باو دهد براى چهل نفر بايد چهل نفر را استيجار كند مگر انكه مستأجر باو اذن دهد وبا دادن اجرت
بقصد انكه نماز بخواند محتاج باجراء صيغه اجاره نيست
(مسألة 3) اگر نماز بخواند واية الكرسى را
در ركعت اول يا سوره قدر را در ركعت دويم فراموش كند يا انكه نسيانا از ده مرتبه كمتر بخواند
نماز او صحيح است ولكن اين نماز مجزى نيست وهر گاه اجير بوده بايد اعاده كند
(مسألة 4)
هر گاه اجرت گرفت كه نماز بخواند وفراموش كرد كه ان را در ان شب بجا اورد بايد اجرت را بدهنده
پس دهد يا انكه از او اذن گيرد وبقصد اهداء ثواب بعد از ان نماز را بجا اورد واگر نتواند دهنده را
پيدا كند پس هر گاه يقين برضاى او داشته باشد بانكه دو ركعت نماز هديه يا عمل ديگر بازاء ان
براى ميت كند بعمل اورد والا اجرت را صدقه بدهد از جانب صاحب مال
(مسألة 5) هر گاه
ميت را دفن نكنند مگر بعد از مدتى مثل انكه او را نقل بمشاهد مشرفه كنند ظاهر ان است كه اين
نماز را تاخير بيندازند تا شب دفن هر چند بهتر ان است كه شب اول وفات نيز بعمل اورند
(مسألة 6) كفعمى ره بعد از انكه كيفيت اين نماز را ذكر كرده گفته كه در روايت ديگر وارد شده كه در
ركعت اول بعد از حمد دو مرتبه سوره توحيد ودر ركعت دويم بعد از حمد ده مرتبه سوره الهيكم
التكاثر بخواند وبعد از نماز دعاء مزبور را بخواند وبنابر اين هر گاه جمع كند بين دو نماز كه بهر دو
كيفيت عمل شود بهتر است
(مسألة 7) ظاهر ان است كه اين نماز را در هر وقت شب بخواند
ضرر ندارد لكن بهتر ان است كه بعد از نماز عشا بجا اورد واقوى جواز اتيان بان است بين مغرب
وعشا بلكه قبل از هر دو نماز نيز زيرا كه اقوى جواز نافله در وقت فريضه است واين در صورتى
است كه اين نماز بنذر يا اجاره يا نحو انها بر او واجب نشده باشد والا اشكالى ندارد
(فصل سيم)
466

در نماز جعفر وان را نماز تسبيح ونماز حبوة نيز گويند واين نماز سنت موكد ومشهور بين عامه
وخاصه است واخبار در ان متواتر است ابو بصير از جناب صادق عليه السلام روايت كند كه حضرت
رسول ص بجناب جعفر رضى الله عنه فرمود ايا بتو نبخشم ايا عطيه بتو ندهم ايا حبوة بجنابت ندهم
پس حضرت جعفر ع عرض كرد بلى يا رسول الله ص حضرت صادق ع فرمود كه مردم گمان
كردند كه طلا ونقره باو عطا مىفرمايد پس متوجه شدند كه عطاى ان بزرگوار را بدانند پس حضرت
رسول ص فرمود بجعفر كه من بجناب تو عطا كنم چيزى را كه اگر هر روز بعمل اورى بهتر باشد
براى تو از دنيا وانچه در ان است واگر هر دو روز يك مرتبه بجا اورى گناهان كه ميان ان دو نماز
كرده خدا بيامرزد يا هر جمعه يا هر ماه يا هر سال يك مرتبه بجا اورى گناهان ما بين ان دو نماز را
بيامرزد ودر روايت ديگر وارد است كه حضرت رسول ص فرمود ايا بتو نبخشم ايا عطائى بتو نكنم
يا حبوة بتو ندهم ايا تعليم نكنم تو را نمازيكه اگر بجا اورى واز جهاد فرار كرده باشى وگناهان تو بقدر
ريگ بيابان عالج وكف درياها باشد خداوند از تو درگذرد عرض كرد بلى يا رسول الله وظاهر ان
است كه انحضرت اين نماز را روز قدوم جعفر از سفر حبشه كه با روز فتح خيبر مطابق بود باو عطا
فرموده باشد كه حضرت فرمود ندانم كه بكدام يك بيشتر خوشنود باشم بقدوم جعفر يا بفتح خيبر
ودر انحال جعفر وارد شد حضرت رسول ص برخواست وميان چشمان او را بوسيد وبعد از ان اين
عطيه باو عطا فرمود واين نماز چهار ركعت است بدو سلام در هر ركعتى حمد وسوره بخواند بعد
از ان پانزده مرتبه بگويد سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اكبر در هر كدام از ركوع وسر
برداشتن از ان ودر سجده اولى وسر برداشتن از ان وسجده دويم وسر برداشتن از ان تسبيحات ده مرتبه
بگويد كه عدد تسبيحات در هر ركعتى هفتاد وپنج مرتبه ودر مجموع نماز سيصد مرتبه مىشود
(مسألة 1) اين نماز را در هر وقت از روز يا شب جايز است بعمل اورد چه در حضر چه در سفر
وافضل اوقات ان روز جمعه است وقتيكه افتاب بلند شده باشد ودر شب نيمه شعبان سنت موكد است
(مسألة 2) سوره مخصوصه در اين نماز معتبر نيست لكن افضل آنست كه در ركعت اول اذا زلزلت
ودر دويم والعاديات ودر سيم اذا جاء نصر الله ودر چهارم قل هو الله بخواند
(مسألة 3) هر گاه
مستعجل باشد جايز است تسبيحات را بعد از نماز بجا اورد چنانچه اگر حاجت ضرورى دارد جايز
467

است تفريق كند بين دو نماز بانكه بعد از دو ركعت برود براى حاجت خود وبعد از ان دو ركعت
ديگر را بعمل اورد
(مسألة 4) جايز است اين نماز را بجا اورد وبجاى نوافل يوميه ادائى يا قضائى
حساب كند ومنقول است كه حضرت صادق عليه السلام براوى فرمود كه نماز جعفر را هر وقت از
شب وروز بخواهى بعمل اور واگر بخواهى از نوافل شب حساب كن واگر بخواهى از نوافل روز كه
از نوافل تو محسوب ونماز جعفر هم محسوب شود ومراد باحتساب هر دو تداخل در نيت است كه يك
نماز را بنيت نافله ونماز جعفر بجا اورد ومحتمل است مراد اين باشد كه نيت نماز جعفر كند واكتفاء
كند بان از نافله ومحتمل است مراد ان باشد كه نافله را بترتيب نماز جعفر بجا اورد وثواب هر دو را
باو دهند وايا جايز است كه نماز فريضه را باين كيفيت بخواند يا نه دو قول است دور نيست جواز
ان بر وجه اخير يعنى نماز خود را باين نحو نمودن زيرا عبادات هر چند توقيفى است ولى اين مقدار
تغيير هيئت در ان مضر نيست وهر ذكرى ودعائى در نماز جايز است لكن اين هم خلاف احتياط است
(مسألة 5) در ركعت دويم از هر دو نماز قنوت مستحب است
(مسألة 6) اگر فراموش كند
بعض تسبيحات محلى يا تمام آن را ودر محل ديگر متذكر شود در آنجا تدارك كند واگر بعد از نماز متذكر
شود قضا كند آن را
(مسألة 7) احوط ان است كه اكتفا نكند بتسبيحات موظفه اين نماز از ذكر
ركوع وسجود پس ذكر را بعد از تسبيحات يا پيش از ان بعمل اورد
(مسألة 8) مستحب است كه
در سجده دويم از ركعت چهارم بعد از تسبيحات بگويد (يا من لبس العز والوقار يا من تعطف بالمجد
وتكرم به يا من لا ينبغى التسبيح الا له يا من احصى كل شئ علمه يا ذا النعمة والطول يا ذا المن والفضل
يا ذا القدرة والكرم اسئلك بمعاقد العز من عرشك وبمنتهى الرحمة من كتابك وباسمك الاعظم الاعلى
و الكلمات التامات ان تصلى على محمد وآل محمد وان تفعل بى كذا وكذا) وبجاى كذا وكذا حاجات خود را ذكر كند
(فصل چهارم) در نماز غفيله وان دو ركعت است ميان مغرب وعشا در ركعت اول
بعد از حمد بگويد (وذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادى في الظلمات ان لا اله الا انت
سبحانك انى كنت من الظالمين فاستجبنا له ونجيناه من الغم وكذلك ننجى المؤمنين) ودر ركعت دويم
بعد از حمد بگويد (وعنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو ويعلم ما في البر والبحر وما تسقط من ورقة الا
يعلمها ولا حبة في ظلمات الارض ولا رطب ولا يابس الا في كتاب مبين) بعد از ان دستهاى خود را براى
468

قنوت بلند كند وبگويد (اللهم انى اسئلك بمفاتح الغيب التى لا يعلمها الا انت ان تصلى على محمد وآل
محمد وان تفعل بى كذا وكذا) وبجاى كذا وكذا حاجات خود را ذكر كند بعد بگويد (اللهم انت ولى
نعمتى والقادر على طلبتى تعلم حاجتى واسئلك بحق محمد واله عليه وعليهم السلام لما قضيتها لى) وحاجات
خود را سؤال كند وظاهر ان است كه نماز غفيله غير نافله مغرب باشد وواجب نيست كه اين نماز را
نافله قرار دهد زيرا كه اقوى جواز نافله در وقت فريضه است
(فصل پنجم) در نماز اول ماه
بدان كه مستحب است دو ركعت نماز در روز اول هر ماه در ركعت اول بعد از حمد سى مرتبه سوره
قل هو الله ودر دويم بعد از حمد سى مرتبه سوره انا انزلناه بخواند بعد از ان تصدق كند بقدرى كه
بتواند تا باين كار سلامتى انماه را خريده باشد وسنت است بعد از اين نماز خواندن اين آيات
(بسم الله الرحمن الرحيم وما من دابة في الارض الا على الله رزقها ويعلم مستقرها و مستودعها كل في كتاب
مبين بسم الله الرحمن الرحيم وان يمسسك الله بضر فلا كاشف له الا هو وان يردك بخير فلا راد لفضله
يصيب به من يشاء من عباده وهو الغفور الرحيم بسم الله الرحمن الرحيم سيجعل الله بعد كل عسر يسرا
ماشاء الله لا قوة الا بالله حسبنا الله ونعم الوكيل وافوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد لا اله الا
انت سبحانك انى كنت من الظالمين رب انى لما انزلت الى من خير فقير ربى لا تذرنى فردا وانت خير
الوارثين) وهر وقت از روز بجا اورد جايز است
(فصل ششم) در نماز وصيت وان دو ركعت
است ميان نماز مغرب وعشا در ركعت اول بعد از حمد سوره اذا زلزلت الارض را سيزده مرتبه
بخواند ودر دويم بعد از حمد قل هو الله احد پانزده مرتبه واز حضرت صادق عليه السلام منقول است
از حضرت رسول ص كه فرمود وصيت مىكنم شما را بدو ركعت نماز ما بين نماز مغرب وعشا تا انكه
فرمود كسيكه اين عمل را در هر ماهى يك مرتبه بجا اورد از مؤمنين است واگر در هر سالى يك مرتبه
بجا اورد از محسنين است واگر در هر هفته يك مرتبه بعمل اورد از مخلصين است واگر هر شب بجا
اورد در بهشت مزاحمت من نمايد يعنى با من محشور خواهد بود وثواب او را نتوان احصاء نمايد بجز خداى تعالى
(فصل هفتم) در نماز روز عيد غدير كه هيجدهم ذى الحجه باشد وان دو ركعت است
در هر ركعتى بعد از حمد ده مرتبه قل هو الله وده مرتبه اية الكرسى وده مرتبه انا انزلناه بخواند واز
حضرت صادق ع منقول است كسيكه در اين روز دو ركعت نماز بجا اورد وغسل كند نزديك
469

زوال ظهر به نيم ساعت وحوائج خود را از خدا بخواهد در هر ركعتى سوره حمد يك مرتبه وسوره
قل هو الله ده مرتبه واية الكرسى ده مرتبه وانا انزلناه ده مرتبه بخواند نزد خداى عز وجل معادل
است با صد هزار حج وصد هزار عمره وسؤال نكند از خداوند عز وجل حاجتى از حوائج دنيا
وحوائج اخرت خود را مگر انكه براورده شود هر چه باشد واگر اين دو ركعت از تو فوت شود بعد
از ان قضاى آن را بجا اور وبعض علماء فرموده اند كه اين نماز را بيرون شهر بعمل اورد بجماعت وامام
خطبه بخواند واكتفا كند در خطبه بحمد وثناء خدا وصلوات بر محمد وآل او وبزرگى حرمت انروز را
ذكر كند لكن دليلى بر آنچه فرموده نيست ودر باب جماعت گذشت اشكال در جواز جماعت در اين نماز
(فصل هشتم) در نماز حاجت وان بكيفياتى وارد شده يكى از انها كه گفته اند مكرر
بتجربه رسيده ان است كه از حضرت صادق ع روايت شده كه فرمود وقتى كه امرى بتو نازل
شود متوسل شو بحضرت رسول خدا ص ودر ركعت نماز بجا اور وهديه كن بر ان بزرگوار راوى
گويد عرض كردم چكنم فرمود غسل مىكنى ودو ركعت نماز بجا مىاورى ابتدا مىكنى بانچه در
نماز فريضه ابتدا مىكنى ومثل تشهد فريضه بجا مىاورى وبعد از انكه سلام مىگوئى بگو (الله انت
السلام ومنك السلام واليك يرجع ويعود السلام اللهم صل على محمد وآل محمد وبلغ روح محمد منى
السلام وبلغ ارواح الائمة الصالحين سلامى واردد على منهم السلام والسلام عليهم ورحمة الله وبركاته
اللهم ان هاتين الركعتين هدية منى الى رسول الله فاثبنى عليهما ما املت ورجوت فيك في رسولك يا ولى
المؤمنين) بعد از ان برو بسجده وچهل مرتبه بگو (يا حى يا قيوم يا حيا لا يموت يا حى لا اله الا انت يا ذا
الجلال والاكرام يا ارحم الراحمين) بعد از ان طرف راست رو را بزمين گذار وچهل مرتبه همين دعا را
بگو بعد از ان طرف چپ صورت را بزمين گذار وهمان دعا را چهل مرتبه بگو بعد از ان بلند كن سر
خود را ودستها را بلند كن وچهل مرتبه بگو بعد از ان دست خود را بگردن بينداز وانگشت سبابه
خود را بگير وانرا چهل مرتبه بگو بعد از ان ريش خود را بدست چپ بگير وگريه كن يا خود را
بگريه بدار وبگو (يا محمد يا رسول الله اشكو الى الله واليك حاجتى والى اهل بيتك الراشدين حاجتى
وبكم اتوجه الى الله في حاجتى) بعد از ان برو بسجده وانقدر (يا الله يا الله) بگو
تا نفس تو تمام شود وبگو (صل على محمد وآل محمد وافعل بى كذا وكذا) وحاجت خود را ذكر كن حضرت صادق ع فرمود من ضامنم
470

بر خداى عز وجل انكه از جاى خود حركت نكند تا حاجت او روا شود
(فصل نهم) بدان كه
نمازهاى مندوبه بسيار وانها چند قسم است
(قسم اول) نوافل فرائض يوميه ومجموع انها بيست
وسه ركعت است بناء بر انكه دو ركعت وتيره عشا را يك ركعت حساب كنيم
(قسم دويم) نوافل شب كه يازده ركعت است
(قسم سيم) نمازهائيكه در اوقات مخصوصه مستحب است مثل
نوافل شهر رمضان ونوافل رجب وشعبان ونحو انها ومثل نماز غدير وغفيله ووصيت وامثال انها
(قسم چهارم) نمازهائيكه براى اسباب خاصه مندوب است مثل نماز زيارت وتحية مسجد ونماز شكر
ونحو انها
(قسم پنجم) نمازهائيكه براى غايات خاصه مستحب است مثل نماز طلب باران ونماز طلب
حاجات ونماز كشف مهمات ونماز طلب رزق ونماز طلب فهم وخوبى ذهن ونحو انها
(قسم ششم)
نمازهائيكه بدون سببى وغايتى ووقتى مستحب است مثل نماز جعفر ونماز حضرت رسول ص ونماز
حضرت امير المؤمنين ع ونماز فاطمه ع ونماز ساير ائمه عليهم السلام
(قسم هفتم) نوافل مبتدئه كه
هر وقتى كه گنجايش دو ركعت نماز داشته باشد سنت است بجا اورد وبعض اقسام مذكوره بلكه
اغلب انها كيفيات مخصوصه دارد كه در محل خود مذكور است
(فصل دهم) در بعض احكام
نمازهاى مندوبه بدان كه در حال اختيار جايز است نمازهاى مستحبى را نشسته يا در حال راه رفتن
يا سواره در محمل يا كشتى بجا اورد لكن ايستاده افضل است حتى در نماز وتيره هر چند احوط جلوس
در ان است وايا جايز است در حال اختيار خوابيده در حال استلقاء يا اضطجاع بجا اورد يا نه اشكال است
(مسألة 1) در نوافل جايز است يك ركعت آن را ايستاده وركعت ديگر را نشسته بعمل اورد
بلكه جايز است بعض ركعت را ايستاده وبعض آن را نشسته بجا اورد
(مسألة 2) نافله را اگر نشسته
بجا اورد مستحب است هر دو ركعت آن را يك ركعت حساب كند مثلا نافله صبح كه دو ركعت
است هر گاه نشسته بجا مىاورد چهار ركعت بكند بدو سلام وهم چنين باقى نوافل
(مسألة 3) هر گاه
نماز نشسته كرد ويك ايه يا دو ايه از سوره باقى مانده برخواست وركعت را تمام كرد واز قيام بركوع
رفت نماز ايستاده محسوب است ومحتاج نيست بانكه دو ركعت را يكى حساب كند
(مسألة 4) در نماز نشسته فرقى بين كيفيات جلوس نيست ومخير است در انواع نشستن هر چند بدراز كردن
پاها باشد بلى بهتر ان است در حال قرائت چهار زانو بنشيند ودر وقت ركوع رانها وساقهاى خود را
471

بلند كند وبر كف پا بنشيند ومكروه است جلوس بطور اقعاء كه بسينه قدمين تكيه كند وبروى
پاشنه پاها بنشيند يا انكه مثل نشستن سگ بر اليتين بنشيند وساقهاى خود را بلند كند
(مسألة 5) هر گاه نذر كند كه نافله بجا اورد جايز است نشسته بعمل اورد واگر نذر كند كه نافله را نشسته
بعمل اورد ظاهر ان است كه منعقد باشد زيرا كه رجحان قيام در نماز منافى رجحان نماز نشسته نيست
نهايت انكه ثواب ان كمتر باشد لكن انعقاد خالى از اشكال نيست
(مسألة 6) تمام نوافل دو ركعتى
است كه جايز نيست زياد شود يا كم شود مگر نماز اعرابى ونماز وتر
(مسألة 7) مختص است نوافل
بچند حكم (اول) جواز جلوس در ان اختيارا وجواز بجا اوردن ان در حال راه رفتن چنانچه گذشت
(دويم) عدم وجوب سوره در ان مگر در بعض نمازهاى مخصوصه بكيفيات مخصوصه (سيم) جواز
اكتفاء ببعض سوره در ان (چهارم) جواز قرائت زياده از يك سوره بدون اشكال (پنجم) جواز
قرائت سوره هاى سجده در ان (ششم) جواز عدول از هر سوره به سوره ديگر مطلقا (هفتم) باطل
نشدن ان بزيادى ركن در ان سهوا (هشتم) باطل نشدن ان بشك در عدد ركعات بلكه مخير است
در ان بين اقل واكثر (نهم) واجب نشدن سجده سهو وقضاء سجده وتشهد فراموش شده ونماز احتياط
در ان (دهم) انكه بدون اشكال نماز نافله در جوف كعبه يا سطح ان جايز است (يازدهم) عدم جواز
جماعت در نافله مگر در نماز طلب باران ونماز غدير بنابر قولى (دوازدهم) جواز قطع ان اختيارا
(سيزدهم) نوافل در خانه افضل است از مسجد مگر نمازيكه مختص مسجد باشد بنابر مشهور هر چند
در اطلاق اين حكم اشكال است
(باب چهاردهم در نماز مسافر)
بدان كه اشكالى نيست در وجوب قصر بر مسافر با اجتماع شرايطى كه ذكر مىشود بسقوط ركعت سيم
وچهارم از نماز چهار ركعتى ودر نماز صبح ومغرب قصر نيست وشروط قصر چند چيز است (اول)
طى مسافت كه هشت فرسخ باشد اعم از انكه رفتن تنها يا برگشتن تنها باشد يا رفتن وبرگشتن با هم
هشت فرسخ يا زيادتر باشد در صورتيكه رفتن چهار فرسخ يا زيادتر باشد بلكه مطلقا بنابر اقوى
هر چند رفتن يك فرسخ وبرگشتن هفت فرسخ باشد اگر چه احوط در صورتيكه رفتن كمتر از چهار
فرسخ باشد با انكه با برگشتن هشت فرسخ كمتر نباشد جمع بين قصر واتمام است ومعتبر نيست
472

كه رفتن وبرگشتن در يك روز يا يك شب باشد يا ملفق از انها كه رفتن متصل باشد ببرگشتن بانكه
در اثناء ان يك شب يا زيادتر نماند شرط نيست بنابر اقوى بلكه هر گاه قصد او برگشتن پيش از ده
روز باشد واجب است بر او قصر نمايد بخلاف انكه قصد داشته باشد كه ده روز در مقصد يا غير ان
بماند يا انكه يكى از قواطع ديگر محقق شود كه بايد در ذهاب ومقصد وبرگشتن نماز را تمام كند پس
چنانچه در اثناء هشت فرسخ رفتن انها هر گاه كمتر از ده روز بماند ضرر بسفر او ندارد هم چنين است
در اثناء هشت فرسخ ملفق از رفتن وبرگشتن كه در هر دو صورت بايد قصر كند در نماز وافطار
كند ولكن در صورت دويم اگر همان روز يا همان شب برنگردد جمع ميان قصر وتمام وروزه وقضاء
ان احوط است ودر فرض مزبور هر گاه مردد باشد در انكه در اثناء ان قصد اقامه ده روز بكند
يا نه بايد تمام كند چنانچه بايد تمام كند در صورتيكه در اثناء هشت فرسخ امتداد به مردد باشد كه
قصد عشره بكند يا نه
(مسألة 1) فرسخ سه ميل است وميل چهار هزار ذراع بذراع دست كه
طول ان بيست وچهار انگشت باشد هر انگشتى بعرض هفت جو وهر جو بقدر هفت موى وسط
از موهاى يابومى باشد
(مسألة 2) هر گاه مسافت كمتر از هشت فرسخ باشد هر چند مقدار كمى كمتر
باشد نبايد قصر كند ومسافت مبنى بر تحقيق است نه بر مسامحه عرفيه بلى اختلاف قليلى در ذراع
هاى متوسط ضرر ندارد مثل ساير تحديدات شرعيه
(مسألة 3) اگر شك كند در انكه مقصد او
بقدر مسافت شرعيه است يا نه بايد تمام كند بنابر اقوى بلكه هم چنين است در صورتيكه مظنه داشته
باشد كه بقدر مسافت است
(مسألة 4) مسافت شرعيه ثابت مىشود بيقين حاصل از اختيار وبشياع
مفيد علم وبشهادت عدلين وايا ثابت مىشود بشهادت يك عادل يا نه اشكال است پس احتياط بجمع
ميان قصر واتمام ترك نشود
(مسألة 5) اگر شك داشته باشد كه بقدر مسافت است يا نه اقوى
وجوب اختيار يا تحصيل بينه با شياع مفيد علم است ماداميكه مستلزم حرج نباشد
(مسألة 6) هر گاه
دو بينه متعارض شود كه يكى مسافت داند وديگرى كمتر هر دو ساقط مىشود وبايد اتمام كند هر چند
احوط جمع است
(مسألة 7) اگر حد شرعى مسافت را نداند بايد احتياط كند بجمع مگر انكه
مجتهد باشد وفحص از حكم ان كرده باشد كه بايد تمام كند
(مسألة 8) كسيكه شاك در مسافت
باشد وقصر كند مجزى نيست بلكه بايد اعاده كند بتمام بلى اگر بعد معلوم شود كه بقدر مسافت
473

بوده وبا فرض شك مزبور قصد قربت از او محقق شده باشد مجزى است هر چند احوط اعاده ان است
(مسألة 9) هر گاه اعتقاد كرد كه راه بقدر مسافت است وقصر كرد بعد از ان معلوم شد
كمتر از ان است بايد اعاده كند چنانچه اگر باعتقاد انكه كمتر از مسافت است اتمام نمود بعد از ان
معلوم شد بقدر مسافت بوده بايد اعاده كند
(مسألة 10) اگر با شك در مسافت يا با اعتقاد بنبودن
مسافت راه را طى نمود ودر اثناء سير معلوم شد كه مسافت بوده بايد قصر كند هر چند باقى مسافت
نباشد
(مسألة 11) اگر صبى قصد مسافت كند ودر اثناء راه بالغ شود بايد قصر كند هر چند
باقى مانده بقدر مسافت نباشد وهم چنين اگر صبى بخواهد تطوع بنماز نمايد يا مجنونيكه قصد مسافت از او
متحقق شود وقصد ان بنمايد ودر اثناء سير عاقل شود قصر كنند بخلاف مجنونيكه قصد از او متحقق
نشود كه از حال افاقه ببعد بايد قصد مسافت داشته باشد تا قصر نمايد
(مسألة 12) اگر راه كمتر
از مسافت باشد ولكن دو مرتبه يا زيادتر برود وبيايد تا انكه مجموع هشت فرسخ شود بايد تمام كند
پس در هشت فرسخ ملفق از ذهاب واياب كه موجب قصر است معتبر است كه رفتن يا برگشتن
يا رفتن يا برگشتن يك مرتبه كمتر از مسافت نباشد
(مسألة 13) هر گاه بلدى دو راه داشته باشد
يكى از اندو راه نزديك وديگرى دور وراه دور بقدر مسافت باشد پس اگر از راه دور رود قصر كند
واگر از راه نزديك رود بايد تمام نمايد مگر انكه قصد داشته باشد كه از راه دور برگردد ومجموع هشت
فرسخ باشد كه بايد قصر كند
(مسألة 14) در مسافت دوريه كه مجموع بقدر مسافت باشد بايد
قصر كند هر چند تا مقصد في البين كمتر از چهار فرسخ باشد بنابر اقوى
(مسألة 15) مبدء مسافت
از سور بلد يا اخر خانه هاى بلد است در بلاد متوسط يا كوچكى كه سور نداشته باشد بخلاف شهرهاى
بزرگ خارق عادت كه مبدء مسافت در ان اخر محله است بلى بر فرض انكه از اخر ان بلد بحد مسافت
نباشد واز اخر محله باشد احوط جمع ميان قصر واتمام است
(شرط دويم) قصد قطع مسافت است
از حال خروج پس اگر قصد كمتر از مسافت كند وبعد از رسيدن بمقصد قصد مقدار ديگر كند كه
با مقدار اول مسافت باشد قصر نبايد بكند بلى هر گاه ان مقدار با برگشتن بقدر مسافت باشد از
انوقت قصر كند بشرط انكه قصد برگشتن هم داشته باشد وهم چنين نبايد قصر كند كسيكه نداند
كه چه قدر طى مىكند مثل انكه عقب غلام يا شتر گريخته يا بقصد صيد مىرود و نمىداند كه كجابان
474

مىرسد بلى برگشتن هر گاه بقدر مسافت باشد قصر كند وهم چنين قصر كند اگر در اثناء راه قصد
كند كه مثلا تا سه فرسخ برود وبرگشتن پنج فرسخ يا زيادتر باشد واگر بيرون رود بقصد انكه اگر
بقافله رسيد با انها سفر رود يا انكه سفر خود را موقوف بر مطلبى پيش از رسيدن بچهار فرسخ بايد
كه هر گاه ان مطلب او حاصل شد سفر كند والا فلا بايد تمام كند بلى هر گاه اطمينان داشته باشد
كه بقافله مىرسد يا مطلب او حاصل مىشود بطورى كه عزم مسافت داشته باشد بعد از رسيدن بحد
ترخص بايد قصر كند
(مسألة 16) با قصد مسافت معتبر نيست اتصال سير هر چند قصد او طلى
مسافت در چند روز باشد چه در حال اختيار يا در حال ضرورت از ترس دشمن يا سرما يا انتظار رفيق
وامثال انها بلى اگر طورى باشد كه سفر بر او صادق نباشد مثل انكه هر روزى براى تفرج يا غير ان
چند قدمى برود قصد نكند واحوط در اين صورت نيز جمع است
(مسألة 17) معتبر نيست در
قصد مسافت انكه مستقل در قصد باشد بلكه قصد تبعى كافى است چه بسبب وجوب طاعت او
تبعيت كند مثل زن وغلام نسبت بشوهر ومولى يا انكه بقهر تابع ديگرى باشد مثل اسير ومكره
ونحو انها يا اختيارا مثل خادم ونحو ان بشرط انكه بداند كه متبوع او قصد مسافت كرده وهر گاه نداند
بايد تمام كند وبا امكان از او استخبار كند وايا بر متبوع واجب است خبر دهد او را يا نه اشكال است
هر چند ظاهر عدم وجوب ان است
(مسألة 18) اگر تابع مىداند كه از متبوع جدا مىشود
ورفتن وبرگشتن او بقدر مسافت نمىرسد اتمام نمايد بلكه با مظنه بجدا شدن نيز چنين است بلى با شك
در ان ظاهر وجوب قصر است سيما با مظنه بجدا نشدن لكن احوط در صورت ظن بمفارقت وشك
در ان جمع است
(مسألة 19) اگر تابع عزم مفارقت متبوع داشته باشد بر فرض امكان يا بر فرض
حصول امرى مثل ازاد شدن يا طلاق ونحو انها ولى بداند كه ممكنش نمىشود يا ان امر حاصل نمىشود
بايد قصر كند بخلاف انكه مظنه داشته باشد بعدم امكان يا عدم حصول ان امر كه احوط جمع وظاهر
جواز اكتفاء بتمام است بلكه با احتمال نيز چنين است مگر انكه احتمال بغايت بعيد باشد كه منافى
صدق قصد مسافت نباشد ولكن در اين صورت احتياط بجمع ترك نشود
(مسألة 20) اگر تابع
اعتقاد كند كه متبوع قصد مسافت ندارد يا شك در ان داشته باشد ودر اثناء راه بفهمد
كه قاصد مسافت است ظاهر ان است كه بر او قصر واجب باشد هر چند باقى مانده بقدر
475

مسافت نباشد زيرا كه قصد او تابع قصد متبوع است واو در واقع قصد مسافت داشته واين مثل
كسى است كه قصد فلان بلد را كرده باعتقاد انكه بقدر مسافت نيست ودر اثناء معلوم شود كه بقدر
مسافت است ولى احوط جمع است
(مسألة 21) كسى را كه باكراه يا بجبر بسفر ميبرند بى اشكال
بايد قصر كند بخلاف انكه كسى را روى حيوانى ببندند يا انكه در كشتى بيندازند بى اختيار وخود او
راه را طى نكند كه در وجوب قصر بر او اشكال است هر چند قاطع باشد كه او را بحد مسافت خواهند
برد اگر چه وجوب قصر در ان خالى از قوت نيست
(شرط سيم) استمرار قصد مسافت پس اگر
پيش از رسيدن بچهار فرسخ عدول كند از قصد خود يا مردد شود در ان بايد تمام كند وهم چنين است
در صورتيكه عدول كند بعد از رسيدن بچهار فرسخ ولكن عزم كند بر عدم عود يا مردد شود كه بر
گردد يا نه يا انكه عازم عود باشد بعد از ماندن ده روز در آنجا كه بايد تمام كند بخلاف صورتيكه عازم
عود باشد وقصد اقامه ده روز در آنجا نداشته باشد كه بايد قصر كند هر چند انروز برنگردد بلكه
هر چند تا سى روز مردد آنجا بماند بلى بعد از سى روز تمام كند
(مسألة 22) كفايت مىكند در
استمرار قصد بقاء قصد نوع سفر هر چند از خصوص مسافتى كه از اول قصد كرده عدول كند مثل انكه
قصد بلدى را كرد ودر اثناء راه عدول از ان كند بقصد بلد ديگر كه مجموع آنچه را كه قطع نموده
وبناى قطع ان دارد بقدر مسافت باشد كه بايد قصر كند بنابر اصح چنانچه هم چنين است هر گاه از
اول قصد نوع مسافت كند بدون انكه قصد جاى مخصوصى نمايد پس اگر قصد يكى از دو جا نمايد
كه بعض راه مشترك ميان اندو جا باشد واز اول قصد يك كدام از اندو جا را نكرده وخيال او ان
است كه بعد از رسيدن بحد مشترك تعيين مقصد كند كافى است در وجوب قصر
(مسألة 23) اگر در اثناء راه مردد شود كه برود يا نه بعد از ان جازم شود برفتن پس هر گاه در حال ترديد قدرى
از راه را طى نكند بعد از جزم برفتن بايد بر قصر باقى باشد بشرط انكه بقيه راه با برگشتن بمقدار
مسافت باشد وهم چنين اگر چه بقيه راه بقدر مسافت نباشد بنابر وجهى لكن مشكل است پس احتياط
مجمع در ان ترك نشود وهر گاه در حال ترديد قدرى از راه طى كرده بعد از جزم برفتن اگر مقدار
باقى مانده از راه ولو بضميمه برگشتن بقدر مسافت باشد قصر كند والا تمام كند بلى در صورتيكه
انقدر از راه كه پيش از ترديد طى كرده بوده با آنچه بعد از ترديد طى مىكند باسقاط مقداريكه
476

با ترديد طى كرده بقدر مسافت باشد در وجوب قصر بر او وجهى است ولكن مشكل است پس
احتياط بجمع را ترك نكند
(مسألة 24) نمازهائيكه پيش از عدول از قصد بقصر خوانده اعاده
ان در وقت واجب نيست تا چه رسد بقضاء ان در خارج وقت
(شرط چهارم) انكه از اول سير يا در اثناء
راه قصد نداشته باشد كه پيش از رسيدن بهشت فرسخ ده روز جائى اقامه كند يا مرور بوطن كند والا
بايد تمام كند زيرا كه اقامه عشره قاطع حكم سفر ورسيدن بوطن قاطع سفر است پس اگر از وقت
شروع بسفر يا بعد از ان اين قصد را داشته باشد قصد مسافت نكرده وبايد تمام كند وهم چنين است
در صورتيكه پيش از رسيدن بهشت فرسخ مردد شود كه قصد اقامه يا مرور بوطن بكند يا نه بلى
هر گاه چنين قصدى نداشته باشد ومردد هم نباشد ولى احتمال مىدهد كه در اثناء راه مقتضى اقامه
يا مرور بوطن پيدا شود اين احتمال منافى عزم مسافت نيست وبايد قصر نمايد نظير انكه عازم مسافت
باشد الا در صورتيكه مانعى مثل دزد يا دشمن يا مرض ونحو انها عارض شود كه احتمال ان مضر بقصد او نيست
(مسألة 25) هر گاه وقت شروع بسفر يا اثناء راه پيش از رسيدن بهشت فرسخ قصد اقامه
يا قصد مرور بوطن كرده بود ولى بعد از ان عدول از قصد نمود يا انكه مردد بود در ان وجازم شد
كه اقامه ومرور بوطن نكند پس اگر بعد از جزم باقى مانده از راه ولو بضميمه برگشتن بقدر مسافت
باشد قصر كند در ذهاب ومقصد واياب هر چند ذهاب او يك فرسخ باشد وبرگشتن هفت فرسخ
بنابر اقوى چنانكه گذشت
(مسألة 26) اگر از اول سفر قصد اقامه عشره يا مرور بوطن پيش از
هشت فرسخ نداشت وقدرى از راه را طى نمود وپيش از رسيدن بهشت فرسخ جازم شد اقامه عشره
يا مرور بوطن را بعد از ان جازم شد بترك امرين پس اگر باقى مانده از راه بقدر مسافت نباشد ايا
بايد مقدار گذشته از راه را بر ان بيفزايد وملاحظه كند كه بعد از اسقاط مقدارى از راه كه با عزم
خلاف طى نموده مجموع راه بقدر مسافت است تا قصر كند يا نه اشكال است پس احتياط بجمع ميان
قصر واتمام را ترك نكند نظير آنچه در شرط سيم گذشت
(شرط پنجم) انكه سفر او حرام نباشد
والا بايد تمام كند وفرق نيست ما بين انكه خود طى مسافت حرام باشد مثل فرار از جهاد وگريختن
مملوك از مولى وسفر غير واجب زن بدون اذن شوهر وسفر غير واجب ولد با نهى والدين ومثل سفر
كسيكه مضر ببدن او باشد وسفر كسيكه نذر كرده كه سفر نكند بر فرض رجحان ان وامثال ان وما بين
477

انكه سفر كند براى كار حرامى مثل انكه سفر كند براى كشتن نفس محترمه يا براى دزدى يا زنا
يا براى اعانت ظالم يا براى گرفتن مال مردم بظلم وامثال انها بخلاف سفريكه براى معصيت نباشد
لكن در اثناء ان من باب الاتفاق حرامى بجا اورد مثل غيبت وشرب خمر وزنا وامثال ان كه بقصد انها
سفر نكرده باشد موجب اتمام نمىشود بلكه واجب است بر او قصر وافطار
(مسألة 27) هر گاه سفر
مستلزم ترك واجبى باشد مثل انكه مديون سفر كند با مطالبه طلبكار ودر حضر ممكن الاداء باشد
نه در سفر ونحو ان ايا موجب تمام است يا نه اقوى آنست كه هر گاه بقصد ترك واجب سفر نمايد موجب
تمام است والا فلا ولكن احوط در دويم جمع است
(مسألة 28) هر گاه سفر مباح باشد ولكن
حيوان غصبى سوار شود يا بر زمين غصبى راه رود اقوى وجوب قصر واحوط جمع است
(مسألة 29)
تابع جائر هر گاه مجبور يا مكروه بتبعيت باشد يا انكه بسفر خود قصد كند دفع ظلم از مظلومى وامثال
ان را از اغراض صحيحه مباحه يا راجحه بايد قصر كند بخلاف صورتيكه مختار باشد وتبعيت او اعانت
جائر در جور باشد كه بايد تمام كند هر چند سفر جائر بقصد معصيت نباشد كه در اين صورت تابع
بايد تمام ومتبوع قصر كند
(مسألة 30) تابع جائر كه او امر متبوع را امتثال مىكند اگر مامور
بسفر شود بقصد امتثال امر او هر گاه سفر او اعانت انظالم در ظلم محسوب شود حرام وموجب تمام است
هر چند ان سفر با قطع نظر از اعانت بر ظلم مباح باشد واحوط جمع است بخلاف صورتيكه اعانت بر
ظلم محسوب نشود كه بايد قصر كند
(مسألة 31) سفر صيد هر گاه براى تحصيل قوت خود يا قوت
عيال باشد موجب قصر است وهم چنين در صورتيكه براى كسب باشد هر چند احوط در ان جمع
است بخلاف سفر صيديكه براى لهو باشد چنانچه قصد ابناء دنياست كه بايد تمام كند وفرقى نيست ميان
صيد بيابانى يا دريائى چنانچه فرقى نيست با فرض انكه بقدر مسافت باشد ميان انكه صيد اطراف بلد
باشد يا دور از بلد ونه ميان انكه سفر او سه روز طول بكشد يا نه بنابر اصح
(مسألة 32) در حال بر
گشتن از سفر حرام اگر توبه كرده بايد قصر كند والا دور نيست وجوب اتمام زيرا كه برگشتن
از ان نيز جزء سفر معصيت محسوب است لكن احوط در اين صورت جمع است
(مسألة 33) مباح
بودن سفر چنانچه شرط است در ابتداء ان در استدامه ان نيز شرط است پس كسيكه ابتداء سفر او
مباح باشد ودر اثناء راه قصد معصيت كند وجوب قصر ساقط واتمام بر او واجب مىشود هر چند قطع
478

مسافاتى كرده باشد واگر تا انحال بقدر مسافت طى نكرده ونماز قصر خوانده صحيح است ونظير كسى
است كه عدول از سفر كند وپيش از عدول نماز قصر خوانده باشد كه سابقا گفتيم نبايد اعاده
كند وهر گاه اول سفر او معصيت بوده ودر اثناء ان عدول از معصيت كند پس اگر باقى مانده از
راه بقدر مسافت باشد اشكالى در وجوب قصر نيست هر چند ملفق از ذهاب واياب باشد بلكه هر چند
رفتن تنها چهار فرسخ نباشد بنابر اقوى واگر باقى مانده از راه ولو بضميمه برگشتن بقدر مسافت نباشد
احوط جمع بين اتمام وقصر است اگر چه اقوى جواز اكتفاء بقصر است بعد از انكه مجموع راهى را
كه قصد داشته بقدر مسافت باشد پس مدار حكم قصر واتمام در مقدار مسافت بر حال عصيان وطاعت
است و ماداميكه عاصى است اتمام كند و ماداميكه مطيع است قصر كند اگر چه مقدار باقى مانده
از راه كه در ان مطيع است بمقدار مسافت نباشد
(مسألة 34) كسيكه غرض او از سفر طاعت
ومعصيت هر دو باشد پس هر گاه داعى او بر معصيت مستقل باشد اشكالى نيست كه بايد تمام كند چه
داعى او بر طاعت نيز مستقل باشد وچه تابع واما در صورتيكه داعى او بر طاعت مستقل وبر معصيت
تابع باشد يا انكه هر دو بالاشتراك داعى باشد پس در مسألة وجوهى است واحوط جمع ميان قصر وتمام
است هر چند اكتفاء بتمام بعيد نيست بخصوص در صورت اشتراك بطورى كه اگر هر دو غرض با هم
نبودن سفر نمىكرد
(مسألة 35) اگر كارى را كه براى ان سفر مىكند نداند حرام است يا مباح وشبهه
موضوعيه باشد شرعا محكوم باباحه است مگر انكه حالت سابقه ان حرمت باشد يا انكه در شرع
مشكوك ان واجب الاجتناب باشد مثل انكه حليت ان مشروط بامر وجودى باشد مثل اذن مولى
وان شرط مسبوق بعدم باشد يا انكه شك در اباحه ان شئ ناشى از شك در حكم غايت باشد كه ايا
شرعا حرام است يا نه واصل در ان حرمت باشد
(مسألة 36) در حليت وحرمت غايت سفر ايا
مناط بر واقع است يا بر اعتقاد يا بر ظاهر بسبب اصول عمليه اشكال است پس هر گاه اعتقاد كند
حرمت سفرى را بگمان انكه غايت ان حرام است وخلاف ان معلوم شود مثل انكه بقصد كشتن
كسيكه او را محقون الدم مىداند سفر كند ومعلوم شود مهدور الدم بوده ايا نمازهائيكه تمام خوانده بايد
اعاده كند يا نه وقضاى نمازهاى او كه در ان حال فوت شده بعد از معلوم شدن ان بايد تمام بجا اورد
يا قصر دو وجه است واحوط جمع است هر چند دور نيست كه مدار بر حليت وحرمت واقعيه باشد
479

بنابر انكه تجرى را حرام ندانيم والا مدار بر اعتقاد باشد وهم چنين در صورتيكه مقتضاى اصل عملى
حرمت باشد با حليت ان در واقع يا عكس ان ايا مدار بر واقع است يا بر مقتضاى اصل عملى بعد از كشف
خلاف نيز دو وجه است واحوط جمع است هر چند دور نيست مدار بر اقتضاء اصل عملى باشد
(مسألة 37) هر گاه قصد مسافتى كند براى ارتكاب حرامى در اثناء راه پس هر گاه رفتن بمحل
حرام مستلزم قطع تتمه راه باشد ظاهر ان است كه تمام ان راه سفر معصيت حساب شود بخلاف
صورتيكه مستلزم نباشد
(مسألة 38) سفر كردن بقصد تماشا وتفرج حرام نيست
(مسألة 39) هر گاه نذر كرده كه روز معينى را روزه دارد يا نماز تمام بخواند هر گاه مسافر باشد واجب است بر او
قصد اقامه عشره كند واگر مخالفت نمود وقصد نكرد يا در ان روز انشاء سفر كرد بايد قصر كند
زيرا كه گذشت كه سفر كردن هر گاه مستلزم ترك واجبى باشد موجب اتمام نماز نيست مگر در
صورتيكه غرض از سفر كردن مخالفت نذر باشد لكن احوط جمع است
(مسألة 40) هر گاه سفر او
مباح باشد لكن از انسفر قصد غايت حرامى كه از طريق ان بيرون است كرده باشد بانكه برود بيرون
از جاده مرتكب محرم شود وبرگردد بجاده پس هر گاه براى ارتكاب حرام سفر كرده بايد تمام بخواند
بخلاف كسيكه باين قصد نباشد بلكه در اثناء طريق اتفاقا برود بيرون جاده ومرتكب شود كه ماداميكه
خارج از جاده است بايد تمام كند و ماداميكه در جاده است بايد قصر كند چنانچه هر گاه بقصد
غايت حرامى سفر كرده ودر اثناء راه از طريق خارج شود وقطع مسافتى كند بقصد مباحى كه بايد
ماداميكه از جاده بيرون است قصر كند و ماداميكه در جاده است تمام كند واحوط در هر دو صورت جمع است
(مسألة 41) هر گاه براى حرامى قصد جائى كرده بعد از وصول بمقصد وپيش از حصول
غرض بايد تمام كند وبعد از ان حال او حال برگشتن از سفر معصيت است در انكه اگر توبه كرده
بايد قصر كند واگر توبه نكرده ممكن است بگوئيم كه بايد تمام كند زيرا كه مجموع ان سفر معصيت
محسوب است و ماداميكه آنجا است احوط جمع است اگر چه در برگشتن از سفر معصيت قائل باشيم
بوجوب قصر بسبب انكه پيش از شروع ببرگشتن مسافر محسوب نيست
(مسألة 42) هر گاه قصد جائى كرده بود بغرض مباحى ودر اثناء راه غرض حرامى هم اضافه شد وبا انحال مقدارى از
مسافت را طى نمود ظاهر آن است كه در ان مقدار بايد تمام بخواند زيرا كه در انمقدار غرض او طاعت
480

ومعصيت با هم است واحوط جمع است خصوصا در صورتيكه باقى مانده بمقدار مسافت نباشد
(مسألة 43) در سفر معصيت اگر قصد روزه كرد بعد از ان عدول بطاعت نمود پس هر گاه عدول او
پيش از زوال باشد بايد افطار كند واگر بعد از ان باشد در صحت روزه ووجوب اتمام ان در صورتيكه
روزه رمضان باشد مثلا دو وجه است احوط اتمام وقضاء ان است وهر گاه سفر او مباح بود ودر اثناء
ان عدول بحرام كرد پس اگر مفطر بعمل نياورده وپيش از زوال است بايد قصد روزه كند وصحيح
است واحوط قضاء ان است نيز واگر بعد از بجا اوردن مفطر عدول كند يا انكه بعد از زوال باشد
باطل است واحوط امساك كردن باقى روز است در رمضان تادبا
(مسألة 44) در سفر معصيت
روزه ندبى جايز است ونماز جمعه ونوافل نماز ظهر وعصر وعشا از او ساقط نيست وحكم حاضر بر او
جارى است
(شرط ششم) انكه خانه او همراهش نباشد مثل بيابانى ها كه مسكن معينى ندارند ودر
بيابانها مىگردند هر جائيكه گياه بيشتر باشد مثلا در آنجا مىمانند كه بايد نماز را تمام بخوانند زيرا كه
در عرف مسافر نيستند بلى همان اشخاص اگر قصد سفرى كنند براى حج يا زيارت ونحو انها بايد
قصر كنند واگر سفر كنند بجائى براى اختيار منزل يا طلب محل گياه وبقدر مسافت باشد ايا با يد
قصر كنند يا تمام مشكل است وترك احتياط بجمع نكنند
(شرط هفتم) انكه سفر كردن عمل
وشغل او نباشد مثل مكارى وشتردار وملاح وقاصد وشبان وامثال انها كه بايد تمام بخوانند وروزه
بگيرند در سفريكه شغل انهاباشد اگر چه براى خود سفر كنند مثل انكه مكارى اسباب يا عيال خود را
از جائى بجائى برد وفرق نيست ميان كسانيكه كسب انها ان است كه حيوانات اجاره مىدهند براى
راه نزديك ببلد خود وبر خلاف عادت خود اجاره دهد براه دور وغير انهاو هم چنين فرقى نيست
ما بين كسيكه مجد در سير باشد كه دو منزل يكى برود وكسيكه متعارف برود ومناط در اين شرط ان
است كه عرفا بگويند شغل او سفر كردن است هر چند در يك سفر طولانى باشد يا انكه از غير بلد
مكرر بجاى ديگر برود وبيايد پس در كثير السفر بودن محتاج بتعدد سفر سه مرتبه يا دو مرتبه نيست
بلى در صورتيكه در عرف نگويند عمل او سفر است مگر با تعدد سفر تعدد در ان معتبر است
(مسألة 45) هر گاه مكارى يا ملاح مثلا در غير عمل خود سفر كنند مثل انكه بقصد حج يا زيارت
ونحو انها برود بايد قصر كند بخلاف صورتيكه در عمل خود سفر كند بانكه حيوان خود را مثلا
481

كرايه دهد براى حج يا زيارت وبالتبع خود او هم حج يا زيارت بعمل اورد كه بايد اتمام نمايد
(مسألة 46)
ظاهر ان است حملدارها كه سالى يك مرتبه در خصوص ماه هاى حج سفر مىكنند واجب باشد
قصر كنند بخلاف كسيكه سفر حج را عمل خود قرار داده در تمام سال مثل كسانيكه حيوانات
خود را كرايه دهند از راه هاى دور در رفتن وبرگشتن كه تمام سال يا معظم ان را فرا گيرد كه بايد تمام بخوانند
(مسألة 47) مكارى كه شغل او ان است كه حيوان خود را در تابستان كرايه مىدهد
مثلا ودر زمستان در منزل خود مىماند يا بعكس ظاهر ان است كه بايد تمام كند واحوط جمع است
(مسألة 48) كسيكه شغل او رفت وامد تا كمتر از مسافت باشد مثل هيزم كن ونحو ان اگر سفر
كند بايد قصر كند هر چند براى هيزم كنى باشد مگر انكه بهمان رفت وامد بكمتر از مسافت در
عرف صدق سفر كند كه ممكن است بگوئيم در صورتيكه بحد مسافت سفر كند نيز بر او تمام واجب
باشد خصوصا اگر سفر كند براى شغل خود مثل هيزم كنى
(مسألة 49) كسيكه شغل او سفر
باشد كه بايد تمام كند در وجوب تمام بر او شرط است كه جائى ده روز نمانده باشد چه در بلد خود
يا غير ان والا حكم عمليت سفر منقطع مىشود وهر گاه بعد از ماندن ده روز بخواهد سفر كند در سفر
اول قصر كند ودر سفر دويم تمام كند چه رسد بسفر سيم هر چند احوط در هر دو جمع است ودر
اين حكم فرقى نيست بين مكارى وملاح وقاصد وغير انها از كسانيكه شغل انها سفر باشد واگر كمتر
از ده رو ز جائى بماند بايد تمام كند هر چند با ماندن پنج روز نيز احوط جمع است ودر ماندن اين
ده روز فرق نيست بين انكه با قصد بماند يا نه در بلد خود يا غير ان كه حكم منقطع مىشود لكن احوط
با اقامه در غير بلد خود بدون قصد جمع است در سفر اول
(مسألة 50) كسيكه شغل او سفر نباشد
ولكن اتفاقا چند سفر پى در پى نمود نبايد تمام كند هر چند از اول قصد چند سفر پى در پى نموده
باشد پس هر گاه مثلا در بعض مزارع خود طعامى دارد مىخواهد ان را در سه سفر يا زياده حمل ببلد
كند با حيوان خود يا ديگرى در تمام سفرها بايد قصر كند وهم چنين كسيكه مىخواهد نقل مكان كند
از بلدى ببلد ديگر ومحتاج شود كه چند مرتبه برود وبرگردد براى حمل اسباب خانه خود بايد قصر كند
(مسألة 51) كسيكه شغل او سفر باشد شرط نيست انكه كيفيات و خصوصيات سفرهاى او
يك طور باشد از حيث طول سفر وكوتاهى ان واز حيث چيزيكه بان نقل اجناس مىكند واز حيث
482

نوع شغل پس اگر شغل او مسافرت بجاى نزديك بود وسفر براه دور نمايد يا انكه حيوانيكه بان سفر
مىكرد الاغ بود بدل كرد بقاطر يا شتر يا انكه مكارى بود ملاح شد يا بعكس حكم عمليت سفر بر او
جارى است و بتبديلات وجوب تمام بر او متبدل نمىشود بلى مكارى اگر سوار كشتى شود يا ملاح
سوار حيوان شود براى رفتن بزيارت ونحو ان بايد قصر كند زيرا كه در غير عمل خود سفر كرده
بخلاف مكارى كه ملاح شود يا بعكس كه بايد بتمام باقى بماند زيرا كه بشغل خود مشغول است
(مسألة 52) كسيكه براى سياحت باطراف زمين مىگردد وجائى را براى خود وطن قرار نداده بايد
تمام بخواند واحوط جمع است
(مسألة 53) شبان گوسفند يا گاو يا شتر كه جاى مخصوص ندارد بايد اتمام كند
(مسألة 54) پيله ور كه شغل او گردش كردن در دهات وبلاد است بايد اتمام كند
(مسألة 55) كسيكه از وطن خود اعراض كرده وسفر مىكند وهنوز جائى را وطن قرار نداده قصر كند
(مسألة 56) كسيكه مقر او زمين واسعى باشد ولى هر سالى جائى از ان زمين سكنى
مىكند هر گاه از جاى سال خود بجاى ديگر رود ومسافت باشد قصر كند
(مسألة 57) كسيكه
شغل او سفر است اگر شك كند كه ده روز در وطن يا غير ان مانده كه حكم وجوب تمام منقطع
شده يا كمتر مانده بايد بر اتمام باقى بماند
(شرط هشتم) رسيدن بحد ترخص است بانكه مقدارى از
بلد دو شود كه ديوار خانه ها را نبيند وصداى اذان بلد را نشنود و تحقق يكى از دو علامت كافى است
در صورتيكه نداند علامت ديگر محقق نشده وبا علم بعدم تحقق ديگرى احوط عمل باحتياط است
بلكه احوط اجتماع هر دو علامت است مطلقا پس اگر يكى از دو علامت محقق شود وديگرى نشود
احتياط كند يا بجمع ميان قصر وتمام يا بتاخير نماز تا ديگرى هم محقق شود ودر برگشتن از سفر نيز
وقتيكه بحد ترخص بلد يا محل اقامه خود برسد حكم وجوب قصر منقطع مىشود هر چند بعد از رسيدن
بحد مزبور احوط جمع بين قصر وتمام يا تاخير نماز است تا بمنزل برسد
(مسألة 58) حد ترخص
بخفاء ديوار خانها محقق مىشود هر چند قبه ومناره وعمارات عاليه بلد بلكه ديوار قلعه ان هنوز پيدا
باشد وكفايت مىكند خفاء صورت وشكل ديوارها هر چند شبح ان پيدا باشد
(مسألة 59)
هر گاه بلدى را بر مكان بلندى ساخته باشند كه از راه دور ديده شود حد ترخص ان بلد جائى است
كه فرض كند ان بلد را بر مكان معتدل نه بر بلندى ونه بر پستى وانقدر از آنجا دور شوند كه بر فرض
483

مزبور ديوار خانه ها ناپيدا مىشد وهم چنين اگر بلدى را جاى پستى بنا كرده باشند كه برفتن كمى از راه
مخفى شود يا انكه بيرون بلد حاجبى باشد مثل تلال يا جبال يا درختان ونحو انها كه بزودى ناپيدا شود
بايد بفرض مذكور معين شود وهم چنين اگر خانها بر خلاف عادت بلند يا پست باشد كه بايد معتدل
فرض شود لكن احوط خفاء بيوت است مطلقا وهم چنين با بناء خانها بر زمين مرتفع نيز احوط خفاء ان است مطلقا
(مسألة 60) هر گاه منزل او بيوت وديوار نداشته باشد مثل مسألة گذشته بايد
فرض وجود ان كنند بلى در خانهاى بيابانى ها وچادر نشينان كه خانهاى انها ديوار ندارد كفايت
مىكند مخفى شدن خانهاى انها ونبايد فرض ديوار نمايند
(مسألة 61) در خفاء اذان ظاهر ان است
كفايت كند تميز ندادن فصول ان هر چند احوط آنست كه انقدر دور شود كه صداى مؤذن را
نشنود اصلا حتى صدائى كه مردد باشد بين اذان وغير ان
(مسألة 62) ظاهر آنست كه كفايت كند
خفاء صداى اذان كه متعارف است بر مناره بلد مىگويند در بلاد كوچك ومتوسط ومعتبر نباشد
فرض كنند ماذنه را در اخر بلد بسمت مسافر بلى در بلاد بزرگ بايد چنين فرض كنند
(مسألة 63) مدار بر خفاء اذانى است كه بر مأذنه بلند كه معتاد ان بلد است گفته مىشود چنانچه بر خلاف
عادت زياد بلند نباشد
(مسألة 64) در خفاء ديوار واذان مدار بر چشم وگوش متعارف است
در هواى خالى از غبار وباد وساير چيزهائيكه مانع از ديدن يا شنيدن باشد وصاحب گوش وچشم
غير متوسط بمتوسط رجوع كند چنانچه اگر صداى مؤذن بلدى بر خلاف عادت بلند باشد بايد
فرض اعتدال نمايند
(مسألة 65) اعتبار وصول بحد ترخص مختص بوطن نيست بنابر اقوى بلكه
در محل اقامه وجائيكه سى روز بدون قصد مانده باشد نيز جارى است وچنانچه اعتبار حد ترخص
در وطن در رفتن وبرگشتن هر دو مىباشد در محل اقامه نيز چنين است پس هر گاه عازم است در
بلدى قصد اقامه ده روز كند وبحد ترخص ان بلد برسد حكم سفر منقطع مىشود وبايد تمام بخواند
هر چند احوط تاخير نماز است تا رسيدن بمنزل نظير آنچه در وطن ذكر شد بلى وصول بحد ترخص
در غير وطن ومحل اقامه وجائيكه سى روز با ترديد مانده معتبر نيست پس كسى كه بقدر مسافت
بدون قصد براى پيدا كردن گريخته مثلا رفته وبعد از ان قصد مسافت نمايد كفايت مىكند در وجوب
قصر بر او صدق سير بر زمين هر چند از آنجا دور نشده باشد
(مسألة 66) اگر شك كند كه انقدر
484

از منزل دور شده كه بحد ترخص رسيده يا نه بنا گذارد نرسيده وتمام كند چنانچه در برگشتن اگر
شك كند كه بحد ترخص رسيده يا نه قصر كند
(مسألة 67) كسيكه در كشتى يا گارى در حال
سير شروع بنماز كند پيش از رسيدن بحد ترخص بنيت تمام ودر اثناء نماز پيش از دخول در قيام
ركعت سيم بحد ترخص رسد بايد نماز را بقصر سلام دهد وصحيح است بلكه اگر داخل در قيام سيم
شده ولى هنوز بركوع ركعت سيم نرفته باشد نيز بنشيند وسلام دهد وهر گاه داخل ركوع سيم شده
باشد محتمل است وجوب اتمام ان نماز ولى مشكل است پس احتياط باعاده ان بقصر بعد از اتمام
ترك نشود ودر وقت برگشتن هر گاه پيش از رسيدن بحد ترخص شروع بنماز كرد به نيت قصر وپيش
از تمام شدن نماز بحد ترخص رسيد بايد اتمام كند وصحيح است هر چند احوط آنست كه بقصر سلام
دهد بعد از ان اعاده كند بتمام
(مسألة 68) كسيكه اعتقاد كند بحد ترخص رسيده وقصر كند
ومعلوم شود نرسيده بوده بايد بتمام اعاده يا قضا كند ودر برگشتن اگر اعتقاد كند بحد ترخص رسيده
وتمام كند ومعلوم شود نرسيد بايد بقصر اعاده يا قضا كند واگر اعتقاد كند در رفتن كه بحد نرسيده
وتمام كند ومعلوم شود رسيده بايد بقصر اعاده يا قضا كند ودر برگشتن اگر اعتقاد كند كه نرسيده
وقصر كند ومعلوم شود رسيده بايد بتمام اعاده يا قضا كند
(مسألة 69) اگر از وطن سفر كند واز
حد ترخص بگذرد وبجهة كارى برگردد بكمتر از حد ترخص يا انكه جاده كج باشد كه در راه بر
مىگردد بكمتر از حد ترخص ماداميكه داخل حد است بايد تمام بخواند وبعد از بيرون رفتن از حد
بايد قصر كند بشرط انكه باقى مانده راه بقدر مسافت باشد وهر گاه از محل اقامه سفر كند وبحد
ترخص برسد وبعد از ان بسبب قضاء حاجت يا اعوجاج جاده برگردد بكمتر از حد بايد قصر كند
ودر صورت اول بعد از خارج شدن از محل ترخص اگر نماز قصر خوانده وبعد از طى مسافت شرعيه
دوباره بكمتر از حد ترخص رسيده اشكالى در صحت نماز او نيست وهر گاه قصر خوانده وپيش از
طى مسافت بكمتر از حد ترخص رسيده احوط اعاده ان نماز است هر چند محتمل است اكتفاء
بهمان نماز قصر نظير كسيكه بقصد سفر از حد ترخص گذشته ونماز قصر خوانده واز سفر پشيمان شود
وبوطن برگردد كه مجزى است
(مسألة 70) هر گاه دور بلدى بقصد مسافت يا زيادتر باشد وكسى
دور ان بگردد ودورى او از بلد در تمام دور كمتر از حد ترخص باشد بايد تمام بخواند وهم چنين است
485

در صورتيكه دورى او زياده از حد ترخص باشد ولكن در اثناء دور برسد بجائيكه كمتر از حد ترخص
باشد كه بايد تمام كند بشرط انكه از مبدء حركت تا آنجا كه بحد رسيده يا از آنجا باخر بقدر مسافت نباشد
(فصل اول) در چيزهائيكه بتحقق ان سفر يا حكم سفر منقطع مىشود وان چند چيز است
(اول) رسيدن بوطن كه قاطع وموجب تمام است ماداميكه در ان باشد يا در جائيكه كمتر از حد
ترخص از ان دور است باشد و ماداميكه قصد مسافت تازه نكند واز حد ترخص هم نگذرد نبايد
قصر كند ومراد بوطن جائى است كه براى خود مسكن گرفته كه هميشه در آنجا بماند چه بلد باشد
يا قريه يا غير انها چه آنجا مسكن پدر ومادر يا محل ولادت او باشد يا نباشد ومعتبر نيست در صدق وطن
ملك داشتن در آنجا بلى شرط است در ان كه انقدر آنجا مانده باشد كه در عرف بگويند آنجا وطن
او است واين مختلف مىشود باختلاف اشخاص و خصوصيات وگاهى بماندن يك ماه يا كمتر در آنجا محقق
مىشود وشرط نيست كه شش ماه در آنجا مانده باشد هر چند احوط است وپيش از شش ماه اگر
از سفر بانجا رسد وقصد اقامه ده روز در آنجا نكند احوط جمع بين قصر واتمام است
(مسألة 1) كسيكه از وطن اصلى خود يا وطن تازه خود اعراض كند وجاى ديگر را وطن قرار دهد پس اگر
در وطن سابق ملكى نداشته باشد يا دارد ولى قابل سكنى نباشد مثل انكه درختى در آنجا دارد يا قابل
سكنى هم باشد ولكن شش ماه در آنجا بقصد توطن ابدى ساكن نشده باشد بمجرد اعراض از ان حكم
وطنيت منقطع مىشود واگر در بين سفرى بانجا مرور كند نبايد تمام بخواند بخلاف كسيكه در آنجا
ملكى دارد كه بعد از قصد توطن دائمى شش ماه در آنجا مانده باشد كه مشهور علماء فرموده اند كه آنجا
بحكم وطن او است هر چند از ان اعراض كرده باشد وانجا را وطن شرعى او مىدانند كه هر گاه از سفر
بانجا رسد ماداميكه ملك او باقى است بايد در آنجا تمام بخواند لكن اقوى آنست كه بعد از اعراض حكم
وطن بر ان جارى نيست ووطن شرعى ثابت نيست هر چند در صورتيكه بان مرور كند وقصد اقامه
ده روز در ان نكند احوط جمع بين قصر واتمام است بلكه احوط جمع است در صورتيكه در آنجا
درختى مثلا داشته باشد كه قابل سكنى نيست ودر ان جا شش ماه بقصد توطن مانده باشد بلكه
احوط است در صورتيكه ماندن شش ماه در آنجا بقصد توطن نباشد بلكه بقصد تجارت باشد مثلا
(مسألة 2) دانستى كه وطن شرعى ثابت نيست ومنحصر بوطن عرفى است بدان كه ممكن است
486

كسى براى خود وطن متعدد داشته باشد بانكه دو منزل داشته باشد در دو بلد يا دو قريه وهر دو جا
عيال داشته باشد وقصدش ان باشد كه تا اخر عمر قدرى از سال را نزد يكى از انها بماند وبقيه سال را
نزد ديگرى بلكه سه وطن هم ممكن است بلكه دور نيست زيادتر از ان نيز
(مسألة 3) دور نيست
كه در وطن ولد تابع والدين يا يكى از انها باشد ماداميكه بعد از بلوغ اعراض از ان نكرده باشد ووطن
انها وطن او محسوب است مگر انكه قصد اعراض از ان بنمايد چه آنجا وطن اصلى والدين او باشد محل
تولد پسر باشد يا وطن تازه انها باشد مثل انكه والدين او از وطن اصلى خود اعراض وجاى ديگر را
وطن خود قرار داده باشند واو همراه انهاباشد پيش از بلوغ وبالغ شود بخلاف انكه در حالت بلوغ او
انها از وطن اصلى اعراض كنند وجاى ديگر بقصد توطن بمانند كه آنجا بقصد والدين وطن او نمىشود
مگر انكه خود او نيز قصد توطن كند
(مسألة 4) حكم وطنيت باعراض وبيرون رفتن از آنجا زايل
مىشود هر چند هنوز وطن ديگر براى خود قرار نداده باشد وممكن است مدتى وطن نداشته باشد
(مسألة 5) در وطن شرط نيست اباحه مكان كه در ان سكنى دارد پس اگر خانه را غصب كند
وبقصد توطن در ان ساكن شود وطن او مىشود وهم چنين است اگر ماندن او در بلدى حرام باشد
بسبب انكه بقصد ارتكاب مجرمى در آنجا مانده باشد يا انكه پدر يا مادر او را از ماندن آنجا نهى كرده
باشند وبماند ونحو انها
(مسألة 6) هر گاه وارد بجائى شود وبعد از عزم توطن ابدى مردد شود وهنوز
بقدرى در آنجا نمانده باشد كه عرفا وطن او محسوب باشد اشكالى نيست كه بمجرد ترديد حكم وطنيت
زايل مىشود هر چند از آنجا بيرون نرفته واعراض نكرده باشد بلكه هم چنين است در صورتيكه مانده
باشد در وطن تازه انقدريكه عرفا بر آنجا وطن صادق شده وبعد از ان مردد شود بخلاف كسيكه
مردد شود در باقى ماندن در وطن اصلى كه زوال حكم ان بمجرد ترديد پيش از اعراض وبيرون رفتن
از ان مشكل است زيرا كه محتمل است ماداميكه عزم بر نماندن در آنجا نكند از صدق وطن بودن
بيرون نرود پس احوط جمع بين حكم وطن وغير ان است
(مسألة 7) ظاهر كلمات علماء رضوان الله
عليهم اعتبار قصد توطن ابدى است در صدق وطن عرفى پس كفايت نمىكند عزم بر ماندن آنجا
تا مدت مديده مثل سى سال يا زيادتر لكن مشكل است ودور نيست در فرض مزبور عرفا صادق
باشد كه وطن او است واحوط در ان مراعات احتياط است بجمع بين حكم وطن وغير ان
(دويم)
487

از قواطع سفر قصد اقامه ده روز متوالى است در يك جا چه بلد باشد يا قريه يا مثل چادر بيابانى ها
يا در بيابانى يا انكه بداند كه ده روز در آنجا مىماند ولو قهرا بدون اختيار وكفايت نمىكند مظنه ماندن
ده روز چه رسد بشك در ان وشبهاى متوسط داخل در ان است بخلاف شب اول واخر پس
كفايت مىكند ماندن ده روز ونه شب وسط وكفايت مىكند تلفيق بعض روز ببعض از ديگرى
بنابر اصح پس اگر اول زوال روز مثلا وارد بلدى شود وقصد كند كه تا زوال روز يازدهم در آنجا
بماند كه ده روز كامل شود كافى است وبايد تمام بخواند اگر چه احوط در ان جمع بين قصر واتمام است
وشرط است در محل اقامه كه در يك جا قصد ماندن كند پس اگر قصد كند ماندن ده روز در اماكن
متعدده حكم سفر منقطع نمىشود مثل انكه قصد كند ماندن ده روز در نجف وكوفه يا در كاظمين ع
وبغداد يا انكه قصد كند ماندن ده روز در مجموع محالى كه قراء متعدده دارد بدون انكه قصد ماندن
ده روز در قريه مخصوصى از ان نمايد وفصل شط ما بين بلد مضر بيكى بودن بلد نيست بعد از انكه
هر دو طرف يك بلد محسوب باشد مثل دو جانب شط حله وبغداد وامثال ان وهر گاه بلدى خارج
از متعارف بزرگ باشد بايد قصد اقامه در محله خاصى از ان بنمايد در صورتيكه محلات ان جدا باشد
بخلاف جائيكه محلات ان متصل بيكديگر باشد مگر انكه قدرى بزرگ باشد كه يك محل بر ان صادق
نباشد مثل قسطنطينيه ونحو ان كه قصد اقامه در مجموع ان نظير قصد اقامه در مجموع قراء متعدده است
(مسألة 8) در قصد اقامه شرط نيست قصد بيرون نرفتن از قلعه بلد مثلا بنابر اصح بلكه هر گاه قصد
بيرون رفتن تا مزارع وبساتين ان بلد را داشته باشد بنحوى كه در عرف منافى صدق اقامه در ان بلد
نباشد ضرر ندارد وحكم مقيم بر او جاريست حتى اگر قصد كند بيرون رفتن از حد ترخص ان بلد را
بلكه هر چند تا كمتر از چهار فرسخ از ان بلد دور شود با انكه با صدق اقامه منافات نداشته باشد
چنانچه بخواهد همان روز برگردد ضرر ندارد
(مسألة 9) هر گاه محل اقامه او جائى از بيابان باشد
نبايد بخود تك بگيرد در دائره محل اقامه چنانچه صحيح نيست قصد اقامه در مجموع بيابان وسيعى
كه در عرف نگويند يك جا اقامه كرده ومدار بر صدق يك جا بودن محل اقامه است عرفا وبعد از
چنين قصدى ضرر ندارد كه از ان اندازه بيرون رود بقصد انكه بزودى برگردد هر چند از حد ترخص
آنجا خارج شود بلكه هر چند تا كمتر از چهار فرسخ برود مثل انكه در بلد ذكر شد
(مسألة 10)
488

در اقامه معتبر است كه بداند ده روز در آنجا مىماند پس اگر مثلا ماندن او موقوف باشد بماندن رفقا
وماندن انها مشكوك يا مظنون باشد منافى بعزم ماندن است بلى اگر عازم ماندن باشد ولى احتمال دهد
كه مانعى حادث شود ضرر ندارد
(مسألة 11) كسيكه مجبور يا مكره باشد بماندن ده روز بايد تمام
بخواند هر چند قصد او بر فرض رفع جبر واكراه بيرون رفتن باشد بلى شرط است در وجوب تمام كه
بداند جبر واكراه او تا ده روز زايل نخواهد شد
(مسألة 12) در خانه بيابانى ها كه ماندن انها در آنجا
معلوم نيست قصد اقامه صحيح نيست مگر در صورتيكه اطمينان پيدا كند كه تا ده روز از آنجا رحلت
نمىكنند وبر فرض انكه انها رحلت كنند عازم باشد كه خودش تا ده روز بماند
(مسألة 13) زوجه ومملوك اگر قصد ماندن جائى كنند تا وقتيكه شوهر يا مالك آنجا بماند وفرض شود كه انها قصد ماندن
ده روز كرده باشند دور نيست بالنسبه بانها اين طور قصد كافى باشد هر چند وقت قصد كردن ندانند
كه شوهر يا مالك ده روز مىماند بلى ماداميكه بر قصد شوهر يا مالك مطلع نشده باشند بايد نماز قصر
بخوانند وهر وقت مطلع شدند كه انها قصد اقامه كرده اند بايد بقيه ايام را تمام بخوانند وهر گاه وقتى
مطلع شوند بيش از دو سه روز از ايام اقامه انها باقى نباشد ظاهر ان است كه واجب باشد بر
زوجه ومملوك نمازهائى را كه بقصر خوانده اند قضا نمايند وهم چنين است حال كسيكه قصد اقامه كند
در جائى تا روزى كه رفقا قصد اقامه كرده اند ورفقاء ده روز قصد اقامه كرده باشند پس قصد اجمالى
كفايت مىكند در تحقق اقامه لكن در هر دو صورت احوط جمع است بلكه احتياط را ترك ننمايند
(مسألة 14) اگر قصد اقامه تا اخر ماه كند مثلا وده روز باشد كفايت مىكند هر چند وقت
قصد كردن نمىدانسته كه ده روز است بلكه هر چند وقت قصد مىدانسته كه كمتر است لكن بعد از
علم بحال احوط جمع بين قصر واتمام است زيرا كه محتمل است اعتبار علم بقاء ده روز در وقت قصد
(مسألة 15) هر گاه قصد اقامه كند وبعد از ان عدول از قصد خود نمايد پس اگر در حال قصد
يك نماز چهار ركعتى خوانده بايد ماداميكه در آنجا است تمام بخواند واگر نماز نخوانده يا نماز صبح
يا مغرب خوانده يا شروع كرده بنماز چهار ركعتى لكن هنوز تمام نكرده هر چند داخل ركوع سيم شده
باشد بايد قصر بخواند وهم چنين است اگر غير فريضه از كارهائى كه بر مسافر جايز نيست بجا اورد مثل
نوافل رباعيه وروزه ونحو انها كه بايد بعد از عدول از قصد قصر كند بلى اگر روزه گرفته وبعد از
489

زوال عدول از قصد كند بهتر احتياط است وهم چنين در صورتيكه در اثناء نماز چهار ركعتى بعد از
دخول در ركوع سيم بلكه بعد از قيام براى ركعت سيم عدول كند بهتر احتياط است
(مسألة 16) هر گاه بعد از قصد اقامه يك نماز چهار ركعتى بجا اورده ولى غافل از اقامه بوده بعد از ان عدول كند
ظاهر ان است كافى باشد در باقى ماندن بر تمام وهم چنين اگر چهار ركعت كرده در چهار جائيكه
مخير است بين قصر واتمام بقصد شرف بقعه با غفلت از اقامه كافى است هر چند در هر دو صورت احوط
جمع است بعد از عدول
(مسألة 17) در تحقق اقامه معتبر نيست كه مكلف بنماز باشد پس هر گاه
در حال طفوليت قصد اقامه نموده ودر اثناء ده روز بالغ شود واجب است در بقيه ايام تمام بخواند
وپيش از بلوغ هم اگر بخواهد مستحبا نماز بخواند بايد تمام بخواند وهم چنين است قصد اقامه در حال
جنون در صورتيكه قصد از او متحقق شود يا انكه در حال افاقه قصد كند وبعد از ان مجنون شود
وبعد از ان افاقه كند وهم چنين اگر در حال حيض قصد اقامه كند كه در حال پاكى بايد تمام كند
بلكه هر چند تمام ده روز حايض باشد بعد از ان تا انشاء سفرى نكرده بايد تمام كند
(مسألة 18) هر گاه بعد از عزم اقامه نماز چهار ركعتى از او فوت شود وبعد از وقت عدول از قصد نمايد پس اگر
قضاء ان واجب باشد وقضاء آن را بتمام بجا اورد وبعد از ان عدول كند ظاهر آنست كه كافى باشد در
باقى ماندن بر تمام واگر پيش از قضا عدول كند ظاهر آنست كه بايد برگردد بقصر ومجرد انكه قضاء
نماز تمام بر ذمه او قرار گرفته كافى نيست هر چند ماداميكه انشاء سفر نكرده احوط جمع بين قصر
واتمام است واگر قضاء ان نماز بر او واجب نباشد مثل انكه بسبب حيض يا نفاس نماز از او فوت
شده بعد از ان وپيش از نماز چهار ركعتى عدول از اقامه كند
(مسألة 19) عدول از اقامه
پيش از نماز چهار ركعتى قاطع اقامه است از وقت عدول نه انكه كاشف باشد كه از اول اقامه متحقق
نشده پس اگر نمازى از زمانيكه قصد اقامه داشته فوت شده وپيش از يك نماز چهار ركعتى عدول
كند بايد قضاء آن را تمام بجا اورد وهم چنين اگر يك روز يا چند روز در زمان قصد اقامه روزه گرفته
وپيش از انكه يك نماز چهار ركعتى بجا اورد عدول
كند روزه او صحيح است وبعد از عدول جايز نيست روزه بگيرد زيرا كه بعدول اقامه منقطع شده
(مسألة 20) در عدول از اقامه فرق
نيست بين انكه عزم كند بر نماندن يا مردد شود در ان كه بعد از يك نماز چهار ركعتى بايد تمام
490

بخواند وپيش از ان بايد قصر بخواند
(مسألة 21) اگر با قصد اقامه نيت روزه كند وبعد از زوال
وپيش از نماز تمام عدول از قصد كند بايد برگردد بقصر لكن روزه ان روز صحيح است نظير كسيكه
روزه بگيرد وبعد از زوال سفر كند
(مسألة 22) بعد از ده روز ديگر نبايد قصد ده روز تازه كند
بلكه بعد از يك نماز چهار ركعتى ماداميكه انشاء سفر نكرده بر تمام بايد باقى باشد
(مسألة 23) قصد اقامه چنانكه موجب وجوب تمام وجواز يا وجوب روزه است هم چنين باعث استحباب نوافلى
است كه در حال سفر ساقط است وموجب وجوب جمعه وامثال ان از احكام حاضر است
(مسألة 24) اگر اقامه متحقق شد وده روز تمام شد وبخواهد از آنجا بيرون رود بكمتر از مسافت شرعيه ولو با برگشتن
در ان چند صورت است (اول) انكه عازم باشد كه بمحل اقامه برگردد وده روز ديگر در آنجا بماند
بايد در رفتن و انجائيكه رفته ودر برگشتن ومحل اقامه همه جا تمام بخواند
وهم چنين در همه جا تمام بخواند در صورتيكه عازم باشد جاى ديگر قصد اقامه كند وميان دو محل اقامه بقدر مسافت نباشد
(دويم) انكه عازم باشد كه برنگردد بمحل اقامه كه بايد قصر كند در صورتيكه از محل اقامه تا مقصد بقدر
مسافت باشد يا انكه مجموع رفتن وبرگشتن ببلد خود يا بلد ديگر كه در ان اقامه مىنمايد بقدر مسافت
باشد هر چند از محل اقامه تا مقصد كمتر از چهار فرسخ باشد بنابر اقوى
(سيم) انكه عازم برگشتن
بمحل اقامه باشد بدون قصد اقامه جديده بلكه از جهت انكه آنجا منزلى است در سفر تازه ودر اين
صورت بايد در رفتن ومقصد وبرگشتن قصر كند
(چهارم) انكه عازم برگشتن بمحل اقامه باشد
از جهة انكه محل اقامه او است بانكه اعراض از محل اقامه نكرده وبراى حاجتى بكمتر از مسافت
رفته كه برگردد وبعد از ان از محل اقامه بعد از دو روز يا يك روز يا كمتر انشاء سفر كند واقوى در
اين صورت باقى ماندن بر تمام است در رفتن ومقصد وبرگشتن ومحل اقامه تا وقتيكه انشاء سفر كند
هر چند احوط جمع است در هر چهار حال خصوصا در برگشتن ومحل اقامه
(پنجم) انكه عازم بر
گشتن بمحل اقامه باشد ومردد باشد در برگشتن كه اقامه را از سر گيرد يا نه در اين صورت نيز بايد
همه جا تمام بخواند واحوط جمع است مثل صورت چهارم
(ششم) انكه عازم برگشتن باشد با غفلت
از اقامه كردن يا نكردن در اين صورت نيز بايد تمام بخواند واحوط جمع است مانند صورة سابقه
(هفتم) انكه نداند كه بمحل اقامه برمىگردد يا نه يا غافل از ان باشد در اين صورت در رفتن ومقصد وبرگشتن
491

ومحل اقامه اگر برگردد احتياط بجمع ترك نشود تا وقتيكه جائى قصد اقامه كند يا انشاء سفر تازه كند
ودر صورتيكه گفتيم بايد تمام بخواند فرق نيست ما بين انكه همان روز يا همان شب برگردد بمحل اقامه
يا بعد از چند روز واينها در صورتى است كه بعد از تحقق اقامه بخواهد از محل اقامه برود بكمتر از
مسافت بعد از ده روز يا در اثناء ان واما هر گاه در حال نيت اقامه قصد بيرون رفتن را داشته باشد
پس گذشت كه در صورتيكه قصد دارد برود و همان روز برگردد كه شب را در محل اقامه باشد قصد خروج
مضر بقصد اقامه نيست ومحقق مىشود اقامه بخلاف كسيكه در وقت قصد اقامه عازم باشد كه در اثناء ده
روز از محل اقامه بيرون رود بكمتر از مسافت ويك شب يا زيادتر آنجا بماند كه در اين فرض تحقق
اقامه مشكل است واحوط از اول تا اخر در اين صورت جمع ميان قصر واتمام است مگر انكه قصد
اقامه جديدى كند بدون عزم مزبور يا انشاء سفرى كند
(مسألة 25) مقيم اگر قصد سفر كند
وبرود ودر بين راه بخواهد برگردد بمحل اقامه وده روز بماند پس هر گاه بعد از رسيدن بچهار فرسخ
باشد بايد در رفتن ومقصد وبرگشتن قصر كند واگر پيش از ان باشد بعد از تجاوز از حد ترخص
تا وقتيكه عزم برگشتن مىنمايد قصر كند واز وقت عزم ببعد تمام كند وقضاء نمازيكه قصر خوانده
واجب نيست وهر گاه عزم برگشتن بمحل اقامه كند بدون قصد اقامه جديده بايد همه جا قصر كند
حتى در محل اقامه سابقه زيرا كه از اقامه سابقه اعراض كرده وهم چنين قصر كند در صورتيكه
فرض شود كه ياد او را برگرداند يا انكه براى حاجتى برگردد چنانچه گذشت
(مسألة 26) اگر
به نيت قصر داخل نماز شود ودر اثناء نماز قصد اقامه كند همان نماز را تمام كند ومجزى است
واگر بعد از قصد اقامه داخل نماز شود به نيت تمام ودر اثناء ان عدول از اقامه كند پس هر گاه
پيش از دخول در ركعت سيم عدول كند همان نماز را بقصر تمام كند واگر بعد از ان عدول نمايد
باطل مىشود وبايد نماز قصر بخواند ماداميكه بيرون نرفته هر چند احوط آنست كه ان نماز را بتمام تمام
كند واعاده كند بقصر وبعد از ان هم تا آنجا است جمع كند بين قصر واتمام
(مسألة 27) اگر قصد
اقامه كند در جائى بقصد فعل حرامى از كشتن مسلمانى يا دزدى مال او ونحو انها بايد نماز تمام بخواند
وهم چنين است در صورتيكه پدر يا مالك او را نهى از اقامه كرده باشد يا انكه شوهر او راضى بماندن او نباشد
(مسألة 28) اگر روزه واجب معينى غير از روزه رمضان بر مسافر باشد مثل روزه نذر
492

يا استيجار يا نحو انها واجب است بر او قصد اقامه كند با امكان
(مسألة 29) اگر نماز ظهر وعصر
نكرده وبمقدار چهار ركعت بيشتر از وقت باقى نمانده پس در جواز اقامه بر فرض انكه مسافر باشد
يا عدم جواز ان بسبب انكه مستلزم فوت وقت ظهر وقضا شدن ان است اشكال است پس احوط
آن است كه قصد اقامه نكند مگر با ضرورت بلى اگر حاضر باشد ووقت تنگ شود واجب نيست براى
درك هر دو نماز در وقت سفر كند
(مسألة 30) اگر بعد از قصد اقامه عدول از ان كند وشك
كند كه عدول بعد از نماز چهار ركعتى بوده تا بر تمام باقى بماند يا نه بنابر عدم گذارد وقصر كند
(مسألة 31) اگر بعد از قصد اقامه بداند نماز چهار ركعتى كرده وعدول از اقامه نيز كرده وشك كند
كدام مقدم بوده با انكه تاريخ هيچ كدام معلوم نباشد بايد قصر كند وبناء گذارد كه نمازى كه تمام
كرده صحيح است زيرا كه وقوع نماز تمام با قصد اقامه شرط بقاء بتمام است وان معلوم نيست
(مسألة 32) اگر نماز چهار ركعتى كرد وبعد از ان عدول از اقامه نمود ولكن معلوم شد نمازش
باطل بوده مثل كسى است كه نماز نكرده وبايد قصر كند بلى هر گاه به نيت تمام شروع بنماز كرده
وبعد از ان شك كند كه بچهار ركعتى سلام داد يا سه يا دو بناء گذارد كه به چهار ركعتى سلام داده
وبا عدول از اقامه بعد از ان بايد تمام بخواند
(مسألة 33) اگر قصد اقامه كند وبعد از خروج
وقت عدول از اقامه نمايد وشك كند كه با قصد اقامه نماز كرده يا نه بنا گذارد كه نماز كرده ولكن
در اكتفاء بان براى باقى ماندن بر تمام اشكال است هر چند خالى از قوت نيست
(مسألة 34) اگر
بعد از سلام واجب وقبل از سلام اخير كه مستحب است از اقامه عدول كند ظاهر آنست كه كافى باشد
در باقى ماندن بر تمام وهم چنين است اگر عدول پيش از سجده سهوى باشد كه در ان نماز واجب
شده بلكه اگر پيش از قضاء سجده يا تشهد فراموش شده باشد هم چنين است بلكه اگر پيش از نماز
احتياط يا در اثناء ان باشد بانكه در ركعات ان شك كرده باشد نيز چنين است هر چند احوط در ان
بلكه در اجزاء فراموش شده جمع است
(مسألة 35) اگر اعتقاد كند كه رفقاء او قصد اقامه كرده
اند او هم قصد كند بعد از ان معلومش شود كه قصد نكرده اند ايا بايد باقى باشد بر تمام يا نه در ان دو
صورت است (اول) انكه قصد او مقيد بقصد انهابوده (دويم) انكه علم او بقصد كردن انها داعى
شده كه او نيز قصد كند بدون انكه مقيد بقصد انها باشد پس در صورت اول بايد قصر كند ودر
493

دويم تمام واحوط در هر دو صورت جمع است (سيم) از قواطع سفر آنست كه بعد از طى مسافت
شرعيه سى روز جائى بدون قصد با ترديد مانده باشد بخلاف صورتيكه پيش از مسافت شرعيه مردد
شود كه از زمان تردد بايد تمام بخواند زيرا كه برگشت ان بترديد در سفر كردن است كه برود يا نرود
پس در صورت اول اگر جائى بماند ومردد باشد در اقامه ورفتن يا در اقامه وبرگشتن ببلد خود بايد
تا سى روز قصر كند وبعد از ان تمام كند ماداميكه آنجا است وحال او حال كسى است كه قصد
اقامه ده روز كرده باشد چه بعد از ان زياد بماند يا كم حتى بمقدار يك نماز
(مسألة 36) در حكم
متردد است كسيكه هر روز عازم باشد كه فردا يا پس فردا يا نه روز ديگر از آنجا بيرون رود ونرود كه
تا سى روز قصر وبعد از ان ولو زياده از يك نماز در آنجا نماند تمام بخواند
(مسألة 37) در الحاق
ماندن يك ماه هلالى بسى روز اگر ابتداى تردد او از اول ماه باشد وجهى است كه خالى از قوت
نيست هر چند احوط اكتفاء نكردن بان است
(مسألة 38) در سى روز كفايت مىكند تلفيق
بانكه مثلا اول زوال ظهر وارد شود وتا زوال ظهر روز سى ويكم بدون قصد جائى بماند چنانچه در
اقامه ده روز نيز گذشت هر چند احوط عدم اكتفاء بتلفيق ومراعات احتياط است
(مسألة 39) در مكان تردد فرق نيست ميان انكه بلد باشد يا دهكده يا بيابان
(مسألة 40) معتبر است يك جا
بودن جاى تردد پس هر گاه بعض سى روز جائى باشد وبعض ان جاى ديگر حكم سفر قطع نمىشود
وهم چنين اگر در حال تردد مشغول بسير باشد كه بايد بقصر باقى بماند در صورتيكه قطع مسافت كرده
بوده ومضر باتحاد جاى تردد نيست خروج از محل تردد به كمتر از مسافت با قصد برگشتن به زودى
در صورتيكه عرفا صادق باشد كه سى روز با تردد در آنجا مانده مثل انكه جاى تردد او نجف باشد
وبراى زيارت حضرت مسلم ع يا دو ركعت نماز در مسجد كوفه بيرون مىرود وهمان روز يا همان
شب يا فرداى انروز برمىگردد
(مسألة 41) حكم متردد بعد از سى روز مثل حكم مقيم است در
بيرون رفتن از آنجا بكمتر از مسافت با قصد برگشتن بانجا در انكه تمام بخواند در رفتن ومقصد وبر
گشتن ومحل تردد هر گاه قصد برگشتن بانجا داشته باشد از جهت انكه جاى تردد او بوده در صورتيكه
از آنجا اعراض كرده وبرگشتن بانجا از جهت ان است كه منزلى است از منازل سفر جديد او بايد
بمجرد بيرون رفتن قصر بخواند وهم چنين ساير صوريكه سابقا ذكر شده
(مسألة 42) اگر بيست
494

ونه روز يا كمتر با ترديد جائى بماند بعد از ان برود جاى ديگر وكمتر از سى روز در آنجا نيز بماند وهم چنين
جاى ديگر ماداميكه چنين است بايد بر قصر باقى باشد مگر انكه جائى قصد اقامه كند يا سى روز
يك جا متردد بماند
(مسألة 43) كسيكه سى روز متردد مانده اگر بخواهد انشاء سفرى بكند بقدر
مسافت بمجرد بيرون رفتن نبايد قصر كند مگر بعد از خروج از حد ترخص مثل مقيم
(فصل دويم) در احكام مسافر علاوه از آنچه در طى مسائل متقدمه گذشت بدان كه بعد از تحقق شرايط مذكوره
ساقط مىشود از نمازهاى چهار ركعتى دو ركعت چنانچه ساقط مىشود نوافل ظهر وعصر بلكه نافله
عشا كه وتيره است نيز بنابر اقوى وهم چنين ساقط مىشود روزه واجب وسقوط انها از باب عزيمت
است پس روزه واجبى در سفر حرام است بلكه روزه ندبى نيز حرام است مگر در بعض مواضعى
كه استثنا شده وقصر در نماز چهار ركعتى واجب است در غير مواضع تخيير وجايز نيست بجا اوردن
نوافل روز بلكه وتيره نيز مگر بعنوان رجاء واحتمال مطلوبيت زيرا كه سقوط وتيره محل خلاف
است بخلاف نافله صبح ومغرب ونماز شب كه ساقط نيست چنانچه جايز است بجا اوردن غير رواتب
از نمازهاى مستحبه
(مسألة 1) اگر بعد از دخول وقت سفر كند پيش از اداى ظهر وعصر جايز
است كه در سفر نوافل انها را بجا اورد هر چند فريضه را بايد قصر كند واگر نوافل مزبوره را ترك
كند جايز است قضاء آن را بعمل اورد
(مسألة 2) مسافر اگر بعد از ظهر وپيش از بجا اوردن
فريضه ان بوطن يا بمحل اقامه برسد دور نيست جواز نوافل ظهر در سفر ودر صورتيكه نماز ظهر را بقصر
بجا اورده وپيش از نماز عصر بمنزل رسد دور نيست جواز نوافل عصر در سفر وهم چنين اگر بعد از
نماز عشا سفر كند دور نيست جواز وتيره در سفر
(مسألة 3) هر گاه مسافر بعد از تحقق شرايط
مذكوره نماز تمام بخواند يا عالم بحكم موضوع بوده يعنى عالم بوده بوجوب قصر بر مسافر وبسفر يا جاهل
بوده بهر دو يا جاهل بيكى از حكم وموضوع بوده يا ناسى بوده پس اگر عالم بحكم وموضوع باشد ودر غير
مواضع تخيير نماز را عمدا تمام بخواند باطل است وبايد اعاده كند آن را در وقت يا قضاكند در خارج وقت
وهر گاه جاهل بحكم باشد كه نداند بر مسافر قصر كردن واجب است وتمام كند اعاده ان در وقت
واجب نيست چه رسد بقضاء ان وهر گاه اصل حكم را كه وجوب قصر بر مسافر باشد مىداند ولكن
جاهل ببعض خصوصيات است مثل انكه نداند سفر تا چهار فرسخ با قصد رجوع موجب قصر است
495

يا نداند كه سفر هشت فرسخ است يا نداند كثير السفر اگر جائى ده روز بماند در سفر اول بايد قصر
كند يا نداند كسيكه سفر او حرام است اگر مبدل بمباح شود بايد قصر كند ونحو انها وتمام كند
واجب است در وقت اعاده ودر خارج وقت قضا كند وهم چنين در صورتيكه عالم بحكم وجاهل
بموضوع باشد مثل انكه خيال كند تا مقصد او بقدر مسافت نيست ومسافت باشد كه اگر تمام كند
بر او واجب است اعاده يا قضا وهر گاه فراموش كند سفر را يا حكم آن را كه وجوب قصر باشد وتمام
كند پس اگر در وقت متذكر شود بايد اعاده كند واگر اعاده نكرد بايد قضا كند بخلاف صورتيكه
متذكر نشود مگر بعد از وقت كه قضاء ان بر او واجب نيست واگر نه سفر را فراموش كرده ونه حكم
آن را ولى نماز خود را نسيانا تمام بخواند اعاده وقضا بر او واجب است
(مسألة 4) حكم روزه در آنچه
ذكر شد حكم نماز است كه با علم وعمد اگر روزه بگيرد باطل است وبا جهل باصل حكم كه سقوط روزه
در سفر باشد صحيح است بخلاف جهل بخصوصيات وجهل بموضوع
(مسألة 5) كسيكه وظيفه او
تمام است اگر قصر بخواند باطل است در جميع صور مگر در مقيمى كه بسبب جهل باصل حكم كه
وجوب تمام بر او باشد قصر بخواند كه صحيح است
(مسألة 6) كسيكه بر او قصر واجب وجاهل
باصل حكم باشد وان نماز از او فوت شود قضاء آن را بعد از علم بحكم بايد قصر كند هر چند اگر در
وقت تمام مىكرد بسبب جهل بحكم صحيح بود وناسى سفر وناسى حكم ان اگر نماز از او بعصيان يا بعذرى
فوت شود قضاء آن را بقصر بايد بعمل اورد
(مسألة 7) كسيكه سفر يا حكم آن را فراموش كرده ودر
اثناء نماز متذكر شود پس اگر متذكر شود پيش از دخول در ركوع سيم نماز را بقصر سلام دهد
وصحيح است ونيت تمام در اول نماز ضرر ندارد زيرا كه از باب داعى واشتباه در مصداق است نه
از باب تقييد وقصد قربت در نماز كافى است بخلاف انكه بعد از دخول در ركوع سيم متذكر شود
كه باطل است وبايد آن را اعاده نمايد با وسعت وقت هر چند بادراك يك ركعت از ان باشد بلكه اگر
بعد از نماز متذكر شود وبمقدار يك ركعت از وقت باقى باشد بايد اعاده كند آن را بقصر وهم چنين
كسيكه جاهل باشد بانكه مقصد او بقدر مسافت است يا جاهل بخصوصيات حكم باشد هر گاه شروع
بنماز كند به نيت تمام وبعد از نماز عالم شود وبقدر يك ركعت از وقت باقى باشد بايد بقصر اعاده كند
بلكه ظاهر ان است كسيكه وظيفه او تمام است وبسبب جهل به نيت قصر شروع بنماز كند ودر اثناء
496

نماز بفهمد كه بايد تمام بخواند بايد عدول بتمام كند ونيت قصر مضر نيست زيرا كه قصد نماز وتقرب
بان داشته وبخيال انكه بر او قصر واجب است از باب اشتباه در تطبيق بوده نه تقييد پس مقيم كه
نداند وظيفه او تمام است اگر نيت قصر كند ودر اثناء نماز عالم شود بايد عدول بتمام كند وصحيح است
ولكن احوط اتمام واعاده است بلكه احوط در فرض اول نيز اعاده بقصر است بعد از اتمام بقصر
(مسألة 8) اگر مسافر من باب الاتفاق بدون قصد نماز قصر كند ظاهر صحت ان نماز است هر چند
احوط اعاده ان است بلكه كسيكه جاهل باشد بانكه وظيفه او قصر است ونيت تمام كند وسهوا
قصر كند صحيح است ولكن احتياط باعاده در اين صورت اشد است
(مسألة 9) اگر در سفر وقت
نماز داخل شود ونماز نخوانده بوطن يا محل اقامه يا حد ترخص انها برسد بايد تمام بخواند واگر بعد از
دخول وقت نماز نخوانده شروع بسفر كند در سفر بايد قصر بخواند ومدار در هر دو صورت بر حال
اداء نماز است نه بر حال وجوب لكن احوط در هر دو جمع است
(مسألة 10) هر گاه نماز كسيكه
در بعض وقت حاضر ودر بعض ان مسافر است فوت شود اقوى آنست كه مخير است قضاء آن را بقصر
بخواند يا تمام زيرا كه نماز از مجموع وقت فوت شده ومفروض آنست كه بعض وقت حاضر وبعضى
مسافر بوده ولكن مراعات حال فوت كه اخر وقت است احوط است واحوط از ان جمع بين قصر واتمام است
(مسألة 11) مسافر در اماكن اربعه كه مسجد الحرام ومسجد نبى صلى الله عليه وآله
ومسجد كوفه وحاير حسينى ع باشد مخير است ميان قصر وتمام بنابر اقوى بلكه تمام افضل است هر چند
قصر احوط است واين قدر متيقن است ودور نيست كه در تمام بلد ان اربعه كه مكه ومدينه وكوفه
وكربلا است مخير باشد ميان قصر وتمام ولكن سزاوار نيست ترك احتياط كنند خصوصا در بلد كوفه
وكربلا واما در ساير مشاهد مشرفه بايد قصر بخواند واحوط در سه مسجد مزبور اقتصار بر مقدارى
است كه در اصل مسجد بوده نه در زياداتى كه بعد از ان حادث شده بلى فرق نيست در انها ميان صحن
وسطح ومواضع پست انها چنانچه احوط در حاير اقتصار بر خصوص اطراف ضريح مبارك است
(مسألة 12) اگر مسافر جائى نماز كند كه بعض بدن او داخل اماكن تخيير باشد وبعض ان خارج
بايد قصر بخواند بلى باكى ندارد كه در منتهى اليه حد انها بايستد بطورى كه تمام بدن او در تمام حالات
نماز حتى در ركوع وسجود داخل در حد باشد
(مسألة 13) در مواضع تخيير مسافر نمىتواند روزه
497

بگيرد مگر انكه در آنجا قصد اقامه كند يا سى روز در آنجا با تردد مانده باشد
(مسألة 14) در اماكن
اربعه اگر بقصد قصر شروع كند جايز است تمام كند واگر بقصد تمام شروع بنماز كند جايز است
قصر كند ماداميكه از محل عدول نگذشته باشد بلكه جايز است در نيت قصر واتمام را
معين نكند بلكه اگر نيت قصر كند وغفلة تمام كند يا بعكس ظاهر
صحت ان است
(مسألة 15) مستحب است بعد از هر نماز
قصرى سى مرتبه بگويد سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله
والله اكبر واين ذكر هر چند از باب تعقيب هر
فريضه حتى نماز تمام سنت است ولكن تاكيد
ان در عقيب نماز قصر زيادتر است بلكه
اولى ان است كه در ان تكرار كند
سى مرتبه هم بقصد تعقيب وسى
مرتبه بقصد بدليت ان
از دو ركعت ساقطه
بگويد
(تمام شد كتاب صلوة)
498

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله والصلوة على رسول الله وآله امناء الله اقل اثم جانى ابو القاسم الموسوى الاصفهانى عفى عنه گويد
كه جناب عالم ورع تقى اقاى حاجى شيخ عباس قمى دام تاييده سابقا بترجمه كتاب مستطاب عروة الوثقى
شروع واز كتاب طهارت تا اواخر احكام اموات وقدرى از كتاب صلوة تا اول ستر وساتر نوشتند
وتتمه كتاب طهارت وعمده صلوة وبقيه كتب ان در عهده تعويق ماند اين ذره كم نام واقل انام نظر
بشدت احتياج عموم اهل ايمان وكافه شيعيان از اهالى ايران وساير بلاد مسلمانان فارسى زبان كه نوعا
مقلد حضرت مستطاب اية الله الملك العلام حجة الاسلام اقاى علامه طباطبائى مد ظله العالى على
رؤس الانام مىباشند با عدم قابليت وقصور نمود باشاره ان بزرگوار با كمال تعجيل بتكميل ترجمه ان
اقدام نمودم وبسبب اشتمال ان بر قواعد فقهيه واشارات ببعض نكات علميه بالتزام بانكه بقدر مقدور
خصوصيتى از خصوصيات ان در ترجمه فرو گذارد ودقيقه از دقائق ان فوت نشود با ملاحظه كمال
اختصار ببيانى كه عوام نيز بتوانند از فوائد متضمنه ان بهره مند باشند خالى از صعوبت نيست زيرا
بحكم وجدان لسان در بيان معانى انشائيه مطلق العنان است بخلاف ترجمه كتابى از لغتى بلغت ديگر
با تقيد بحفظ ترتيب والتزام بيان تمام فروع مندرجه پس هر گاه در تعبيرات ان قصورى شده اميد
است معذور دانند واسئل الله تعالى ان يجعلها ذخيرتى ليوم لا ينفع مال ولا بنون فانه ارحم الراحمين
كتاب الصوم
ودر ان يك مقدمه وچند باب وخاتمه است (مقدمة) بدان كه روزه عبارت است از نگاه دارى خود
از مفطراتيكه مىايد بقصد قربت وروزه يا واجب است يا مندوب يا حرام يا مكروه وروزه واجب بر
هشت قسم است (اول) روزه ماه رمضان (دويم) روزه قضا (سيم) روزه كفاره (چهارم)
روزه بدل هدى در حج (پنجم) روزه كه واجب شود بنذر يا عهد يا قسم (ششم) روزه كه باجاره
499

ونحو ان مثل شرط ضمن العقد بر او واجب شود (هفتم) روزه روز سيم اعتكاف (هشتم) روزه
واجبى كه از والدين فوت شده كه بر پسر بزرگ واجب است وبدانكه وجوب روزه ماه رمضان از
ضروريات دين ومنكر وجوب ان مرتد وواجب القتل است وكسيكه منكر وجوب ان نباشد ولكن
عصيانا با علم وعمد افطار نمايد بايد حاكم شرع او را تعزير كند به بيست وپنج تازيانه وهم چنين در مرتبه
دويم وهر گاه بعد از دو مرتبه تعزير دفعه سيم افطار كند حد ان قتل است بنابر اقوى هر چند در
مرتبه سيم نيز احوط تعزير ودر مرتبه چهارم قتل است در صورتيكه در افطار اول وثانى وثالث
تعزيرش كرده باشند واگر ادعاء شبهه نمايد كه در حق او محتمل باشد حد از او ساقط مىشود
(باب اول در نيت است)
بدان كه روزه از عبادات وصحت ان موقوف است بقصد قربت وروزه بدون ان باطل است ومعتبر
است در نيت خلوص از ريا ونحو ان ومعتبر نيست در ان گذرانيدن بقلب يا ذكر بزبان بلكه كافى است
مجرد داعى ودر تمام اقسام روزه غير رمضان حتى روزه واجب معين معتبر است قصد نوع كه در نيت
معين كند مثلا روزه قضاء است يا كفاره يا نذر چه در نذر مطلق يا مقيد بزمان معين ودر اعتبار
قصد نوع فرق نيست بين روزه واجب ومندوب پس در روزه ندبى هم بايد معين كند كه مثلا روزه
ايام البيض است يا غدير ونحو انها از ايام مخصوصه وكفايت نمىكند در ان روزه انروز بقصد قربت
بدون قصد نوع هر چند روزه كه بر ذمه او است متعين ومتحد باشد وكافى است تعيين اجمالى بانكه قصد
كند روزه ما في الذمه خود را بر فرض انكه در ذمه او يكى بيشتر نباشد هر چند نداند از كدام نوع
است وبتواند بسؤال يا برجوع بدفتر ونحو انها مفصلا ما في الذمه را بفهمد بلكه تعيين اجمالى با فرض
تعدد ما في الذمه نيز كافى است بانكه قصد كند مثلا نوعى از روزه كه اول بذمه او امده ونحو ان واما
در روزه رمضان پس كفايت مىكند نيت روزه كردن هر چند معين نكند كه از رمضان است بلكه
در صورتيكه در رمضان بسبب انكه نداند رمضان است يا ان را فراموش كرده باشد وقصد روزه نوع
ديگر كند صحيح ومجزى از رمضان است بلى با علم بر مضان اگر نيت غير ان را بنمايد كافى نيست نه از
رمضان ونه از آنچه قصد كرده وهر گاه با علم بانكه رمضان است گمان كند صحت روزه ديگر را
وبقصد ان ديگر روزه گيرد وقبل از ظهر بفهمد عدم صحت را وتجديد نيت كند مجزى نيست از رمضان
500

بلكه با جهل بعدم صحت غير در ان احوط نيز عدم اجزاء است هر چند قصد غير نيز نكند بلكه قصد
روزه فردا كند مثلا پس در صحت ان معتبر است قصد رمضان چنانكه در محبوسى كه رمضان بر او
مشتبه شده باشد وعمل بمظنه كند قصد رمضان بودن احوط است بلكه وجوب ان خالى از قوت
نيست
(مسألة 1) در نيت معتبر نيست قصد اداء وقضا ونه قصد وجوب وندب ونه باقى اوصاف
شخصيه بلكه اگر قصد هر كدام از انها را در محل خلاف ان كند صحيح است مگر انكه منافى تعيين
كه در نيت معتبر است بوده باشد پس اگر امر بروزه ادائى متوجه او باشد وبگمان انكه امر قضائى
است امتثال همان امر را به نيت قضا نمايد صحيح است زيرا كه از باب اشتباه در تطبيق است
بخلاف صورتيكه قصد امتثال امريكه متوجه باوست نكند بلكه بقصد قضا بعمل اورد كه باطل است
زيرا كه با اين حال منافى تعيين است وبخلاف صورتيكه قصد او مغير نوع باشد مثل انكه امتثال
همان امريكه متوجه باوست بنمايد بقيد انكه قضائى است مثلا يا بقيد انكه وجوبى است مثلا ومعلوم
شود ادائى يا ندبى بوده كه انهم باطل است زيرا كه مغير نوع است وبرگشت ان بعدم قصد امتثال
ان امر است
(مسألة 2) اگر روزى را بقصد روز اول رمضان روزه بگيرد ومعلوم شود كه دويم
ان است مثلا يا بعكس صحيح است وهم چنين است اگر بقصد روز اول روزه كفاره يا غير ان روزه
بگيرد ومعلوم شود دويم است مثلا يا بعكس وهم چنين اگر قصد قضاء رمضان امسال نموده ومعلوم شود
قضاء روزه سال گذشته فقط بر او بوده يا بعكس كه صحيح است
(مسألة 3) دانستن تمام مفطرات
بتفصيل در نيت شرط نيست پس اگر قصد كند امساك از امور چندى را كه اجمالا مىداند تمام
مفطرات را شامل است
(مسألة 4) اگر اجمالا قصد امساك از جميع مفطرات را دارد ولى گمان كند
كه فلان كار مثل قى مفطر نيست پس هر گاه در انروز قى كند روزه او باطل مىشود وهم چنين باطل
است در صورتيكه قصد امساك از مفطرات سواى قى را نموده هر چند در روزه قى نكند بخلاف
صورتيكه در نيت ملاحظه قى را وجودا وعدما نكرده وبعمل نياورد كه صحيح است بنابر اقوى
(مسألة 5) در روزه نيابت معتبر است قصد نيابت هر چند روزه ديگر بر او نباشد بلى هر گاه بداند
يك روزه بر او واجب است ونداند كه از خود او يا نيابت از غير است قصد روزه كه در ذمه دارد كافى است
(مسألة 6) در ماه رمضان روزه غير رمضان واقع نمىشود نه واجبى نه ندبى هر چند
501

مسافر باشد كه مكلف بافطار است پس هر گاه در رمضان قصد روزه ديگر نمايد باطل است چه بداند
رمضان است يا نه چه بداند عدم وقوع روزه ديگر را در ان يا نداند واگر مكلف بروزه رمضان باشد
وعالما عامدا قصد روزه ديگر كند مثل انكه قصد قضاء رمضان گذشته كند مثلا از هيچ كدام محسوب
نمىشود نه از رمضان ونه از آنچه نيت كرده بلى در صورتيكه جهلا يا نسيانا در رمضان قصد روزه ديگر
كند از رمضان محسوب است چنانكه گذشت
(مسألة 7) كسيكه روزه روز معينى را نذر كرده
در نيت روزه انروز را بايد تعيين كند ولو بنحو اجمال چنانچه گذشت واگر از نذر غفلت نمود ومثلا
بقصد قضاء رمضان روزه گرفت از قضا محسوب مىشود واگر با علم وعمد خلف نذر وبقصد قضا
روزه بگيرد صحت ان مشكل است
(مسألة 8) كسيكه قضاء رمضان امسال وقضاء سال قبل بر او
باشد واجب نيست كه در نيت تعيين يك كدام از اندو را بنمايد بلكه روزه بقصد قضا كافى است
وهم چنين هر گاه دو روزه نذر كه هر روز بنذرى واجب شده يا دو روزه كفاره بر او باشد كه در اثار
با هم مختلف نباشند كفايت مىكند قصد روزه نذر بدون تعيين يكى از انها يا روزه كفاره بدون تعيين
(مسألة 9) كسيكه نذر كرده روزه جمعه معينى را ونذر كرده روزه روز معينى را از ماه معينى
واتفاقا همان روز از ان ماه همان جمعه باشد كفايت مىكند روزه انروز براى وفاء در نذر واگر قصد
هر دو را كند ثواب هر دو را باو دهند واگر قصد يك كدام را كند ثواب ان را باو دهند وديگرى
از او ساقط مىشود
(مسألة 10) كسيكه نذر كند روزه روز معينى را وروزه انروز اتفاقا چون نيمه
شعبان است مثلا مستحب هم باشد پس اگر ان روز را بقصد وفاء نذر ونيمه شعبان روزه بگيرد ثواب
آن را باو دهند واگر به نيت نذر بگيرد ثواب آن را باو دهند وديگرى ساقط شود وجايز نيست كه بقصد
نيمه شعبان تنها بگيرد وقصد وفاء نذر نكند
(مسألة 11) هر گاه در روزه يك روز چند جهت
وجوب يا چند جهت ندب يا جهات وجوب وجهات استحباب جمع شود ودر نيت روزه قصد تمام
جهات موجوده كند صحيح است وثواب همه را مىبرد واگر به نيت بعضى بگيرد ثواب همان را مىبرد
وامر نسبت بساير جهات ساقط مىشود
(مسألة 12) وقت نيت روزه شب است هر وقت ان
نيت كند كافى است ووقت ان مضيق مىشود بمقارنه طلوع صبح صادق در روزه واجب معين چه
رمضان چه غير ان وهر گاه فراموش كرده باشد نيت را يا نداند كه رمضان يا واجب معين ديگر است
502

وافطار نكرده تا قبل از زوال انروز متذكر شود كه روزه بر او واجب است از همان وقت نيت روزه
كند ومجزى است بخلاف انكه متذكر نشود تا بعد از ظهر كه مجزى نيست ووقت نيت روزه واجب
غير معين از اول شب است تا پيش از زوال ظهر در حال اختيار وهر وقت نيت كند كافى است
چه پيش از ان مردد باشد در روزه گرفتن يا جازم بر نگرفتن باشد وبعد از زوال وقت نيت گذشته
بنابر اصح بخلاف روزه ندبى كه وقت نيت ان باقى است تا پيش از غروب بنابر اقوى
(مسألة 13) اگر شب نيت روزه كند وبعد از ان قصد افطار نمايد وتا پيش از زوال مفطرى بعمل نياورده مجددا
نيت روزه كند صحيح است بنابر اقوى مگر در صورتيكه روزه خود را برياء ونحو ان فاسد كرده
باشد كه قبل از زوال تجديد نيت كافى نيست بنابر احوط
(مسألة 14) كسيكه در شب نيت روزه
كرده ماداميكه صبح نشده ضرر ندارد مفطرات بعمل اورد با بقاء عزم بر روزه فردا
(مسألة 15) در ماه رمضان هر شب جدا نيت كند كافى است وبهتر ان است كه روزه مجموع ماه را در شب اول
نيت كند وهر شب هم عليحده نيت كند بلكه كفايت نيت مجموع ماه قوت دارد لكن احتياط به نيت
هر شب جداگانه ترك نشود بخلاف روزه غير رمضان از روزه معين كه در صورتيكه چند روز
روزه بر او باشد لابد است از نيت هر شب جداگانه وكافى نيست نيت مجموع
(مسألة 16) در يوم
الشك كه معلوم نيست اخر شعبان است يا اول رمضان بنا گذارد كه اخر شعبان است وروزه ان
واجب نيست واگر روزه بگيرد به نيت استحباب يا قضاء يا غير ان روزه بگيرد واگر بعد از ان معلوم
شود كه رمضان بوده مجزى از رمضان است واگر در روز معلوم شود بايد تجديد نيت كند هر چند
بعد از زوال باشد واگر انروز را به نيت رمضان روزه بگيرد صحيح نيست هر چند معلوم شود كه رمضان بوده
(مسألة 17) روزه يوم الشك بچند وجه متصور است (اول) انكه بقصد اخر شعبان
بگيرد واين بى اشكال است چه به نيت ندبى بگيرد يا قضا يا نذر يا نحو انها وبعد از ان اگر معلوم شود
رمضان بوده از رمضان محسوب است (دويم) انكه بنيت رمضان بگيرد واقوى بطلان ان است
هر چند در واقع رمضان باشد (سيم) انكه نيت او مردد باشد كه اگر در واقع شعبان است ندبى
يا قضاء باشد واگر رمضان است واجب باشد واقوى بطلان ان است نيز (چهارم) انكه بقصد قربت
مطلقه روزه بگيرد ودر ذهن او ان باشد كه يا رمضان است يا شعبان وعلى اى حال روزه ان روز راجح
503

است كه در منوى ترديد داشته باشد نه در نيت واقوى صحت ان است هر چند خلاف احتياط است
(مسألة 18) هر گاه در يوم الشك قصد روزه نكند وبعد از بجا اوردن مفطر معلوم شود رمضان
است بايد بقيه انروز را امساك كند بقصد تادب وجوبا وقضاء ان روزه را بجا اورد وهم چنين اگر بعد
از زوال معلوم شود وهنوز مفطر بعمل نياورده باشد بخلاف صورتيكه پيش از زوال معلوم شود
ومفطرى بعمل نياورده باشد كه بايد تجديد نيت كند ومجزيست از رمضان
(مسألة 19) اگر يوم
الشك را بقصد اخر شعبان بنيت ندب يا قضاء يا نحو انها روزه بگيرد و بفراموشى مفطرى بعمل اورد
وبعد از ان معلوم شود رمضان است ان روزه از رمضان مجزى وصحيح است وبجا اوردن مفطر نسيانا
مضر بصحت ان نيست ومثل ان است كه رمضان بودن ان معلوم نشود يا انكه بعد از معلوم شدن ان
نسيانا مفطرى بعمل اورد
(مسألة 20) اگر بنيت شعبان روزه بگيرد وبرياء ونحو ان روزه خود را
فاسد كند مجزى از رمضان نيست هر چند پيش از زوال معلوم شود رمضان است
(مسألة 21) اگر بنيت اخر شعبان روزه بگيرد وقصد افطار كند وپيش از مفطر قبل از زوال معلوم شود رمضان
است انوقت نيت روزه كند صحيح است بخلاف كسيكه در ماه رمضان عصيانا قصد افطار كند
وپشيمان شود وقبل از زوال تجديد نيت كند كه بقصد افطار باطل شده وهم چنين است اگر در يوم
الشك بقصد واجب معين روزه بگيرد وعصيانا قصد افطار كند وپشيمان شود وبعد از معلوم شدن
انكه رمضان است پيش از زوال تجديد نيت كند كه ان روزه باطل است
(مسألة 22) روزه
واجب معين بقصد قطع وقاطع باطل مىشود بانكه قصد كند روزه نباشد يا قصد كند مفطرى بجا
اورد چه در انحال يا بعد از ان وهم چنين باطل مىشود بترديد كه روزه بگيرد يا نه يا مفطرى بجا اورد يا نه
بلى هر گاه ترديد او بسبب ان باشد كه شك كند از جهت عارضى روزه اش باطل شده يا نه باطل
نمىشود هر چند زمانى بترديد بماند تا برود به پرسد يا برساله رجوع كند ودر بطلان روزه واجب معين
بقصد قطع وقاطع وترديد فرق نيست بين انكه پيش از زوال بنيت روزه برگردد يا نه بخلاف روزه
غير واجب معين كه با رجوع بنيت روزه پيش از زوال صحيح است
(مسألة 23) در صحت روزه
شرط نيست كه بفهمد حقيقت روزه مجرد ترك مفطرات با نيت است يا انكه امر وجودى است كه
جلوگيرى خود از مفطرات است با نيت
(مسألة 24) عدول از روزه بروزه ديگر جايز نيست
504

چه از واجب بواجب ديگر يا از ندب بندب ديگر يا از واجب بندب يا از ندب بواجب وانچه در روزه
يوم الشك گذشت كه بعد از معلوم شدن انكه رمضان است تجديد نيت كند از باب عدول نيست
بلكه از جهت ان است كه وقت نيت براى كسيكه نداند موسع است تا زوال
(باب دويم در بيان چيزهائيكه در روزه بايد از ان امساك كند)
وان چند چيز است (اول ودويم) خوردن واشاميدن وفرق نيست بين چيزهائيكه خوردن واشاميدن
انها معتاد باشد مثل نان وآب وامثال انها و چيزهائيكه معتاد نباشد مثل خاك ورمل ومايعى كه از
درخت بفشردن بيرون مىايد ونحو ان چنانچه فرق نيست ما بين زياد يا كم مثل عشر دانه گندم يا عشر
قطره آب ونحو انها حتى انكه اگر ريسمان را باب دهن يا غير ان تر كند ودوباره برگرداند بدهن
ورطوبت آن را بمكد وفرو برد روزه را باطل مىكند مگر در صورتيكه رطوبت ان مستهلك شود باب
دهن بنحوى كه رطوبت خارجه محسوب نشود وهم چنين اگر مسواك كند وبيرون اورد ودوباره مسواك
را با همان رطوبت داخل دهن كند ورطوبت آن را فرو برد مبطل روزه است مگر با استهلاك ان
رطوبت در اب دهن وهم چنين باطل مىشود بفرو بردن ريزه هاى غذا كه ميانه دندانها باقى مانده
(مسألة 1) كسيكه بعد از غذا خوردن قصد روزه مىكند واجب نيست خلال كند هر چند
احتمال بدهد كه باقى مانده غذاى ميانه دندانها بحلق فرو رود زيرا كه اگر سهوا فرو رود مبطل نيست
بلى با يقين بانكه فرو مىرود واجب است خلال كند واگر نكند وفرو رود مبطل است
(مسألة 2)
اب دهن هر چند زياد باشد فرو بردن ان ضرر ندارد اگر چه مثلا بياد ترشى زياد شود لكن احوط
فرو نبردن اب زياد دهن است بخصوص در صورتيكه عمدا بياد كردن ترشى مثلا اب جمع شود
(مسألة 3) بلعيدن اخلاط سر وسينه ماداميكه بفضاء دهن نرسيده ضرر ندارد بلكه اقوى جوا ز
كشانيدن خلط سر است بحلق هر چند خلاف احتياط است بخلاف خلطيكه بفضاء دهن رسيده
كه احتياطا بلعيدن آن را ترك كند
(مسألة 4) خوردن واشاميدن مبطل است هر چند بغير متعارف
باشد ومجرد رسيدن چيزى بجوف ضرر ندارد در صورتيكه عرفا اكل وشرب صادق نباشد مثل انكه
دوائى را در جراحت يا گوش يا احليل خود بريزد وبجوف او فرو رود بلى اگر از راه بينى چيزى را عمدا
فرو برد ظاهر ان است كه مبطل باشد زيرا اكل وشرب بر ان صادق است
(مسألة 5) فرو بردن
505

سوزن يا تير يا نيزه يا كارد ونحو انها در بدن مبطل نيست هر چند متعمد باشد
(سيم) جماع است هر
چند انزال منى نشود براى مرد وزن چه در قبل يا دبر كوچك يا بزرگ زنده يا مرده براى فاعل ومفعول
وهم چنين در صورتيكه مفعول حيوان باشد بلكه در صورتيكه فاعل حيوان باشد وجماع محقق مىشود
بداخل كردن حشفه كه حد ان ختنه گاه است يا مقدار حشفه از ذكر كسيكه حشفه او را بريده باشند
وباطل نمىشود بدخول اقل از حشفه بلكه هر گاه الت خود را در غير حال انتشار به پيچد وفرو برد
ولكن تمام ان بمقدار حشفه نباشد مبطل نيست هر چند بر فرض انتشار بمقدار حشفه بشود
(مسألة 6) در بطلان روزه بجماع فرق نيست بين انكه قصد انزال منى داشته باشد يا نه
(مسألة 7) باطل نمىشود
روزه بداخل كردن الت در غير قبل ودبر با عدم انزال مگر در صورتيكه قصد انزال منى داشته باشد
كه مبطل است زيرا كه قصد مفطر مبطل است
(مسألة 8) داخل كردن انگشت ونحو ان در قبل
يا دبر مبطل نيست
(مسألة 9) جماع كردن در حال خواب يا باكراه كه از اختيار بيرون رود مبطل
نيست چنانچه جماع با نسيان روزه ضرر ندارد
(مسألة 10) اگر بخواهد الت خود را مثلا ميان ران
كسى فرو برد وبدون اختيار بقبل يا دبر فرو رود ضرر ندارد بخلاف عكس ان كه قصد جماع كند
وداخل نشود كه مبطل است زيرا كه قصد مفطر نموده
(مسألة 11) اگر مرد الت خود را داخل
قبل خنثى كند يا انكه خنثى داخل قبل يا دبر زن يا خنثاى ديگر كند روزه هيچ كدام باطل نمىشود
بخلاف انكه مرد داخل دبر خنثى كند كه روزه هر دو باطل مىشود و هر گاه مرد داخل قبل خنثى
كند وهمان خنثى الت خود را بزن داخل كند روزه خنثى باطل وروزه مرد وزن باطل نمىشود
(مسألة 12) كسيكه روزه را فراموش كند يا بدون اختيار جماع كند ودر بين عمل متذكر يا مختار شود واجب
است فورا خود را خلاص كند پس اگر در بيرون اوردن سستى نمايد روزه باطل مىشود
(مسألة 13) كسيكه شك كند دخول كرده يا نه يا انكه بحد ختنه گاه داخل شده يا نه روزه اش صحيح است
(چهارم) طلب بيرون امدن منى نمودن عمدا بدست مالى يا ببوسيدن يا بداخل كردن الت در رانها
يا بنظر كردن يا بتصوير صورت واقعه يا بخيال كردن صورت زنى يا امثال ان از كارهائيكه محرك شهوت
باشد وقصد بيرون امدن منى بان نمايد كه مبطل تمام اقسام روزه است بخلاف انكه كارى نكند
وبدون قصد انزال منى بيرون بيايد كه مبطل روزه نيست
(مسألة 14) كسيكه از حال خود مىداند
506

كه اگر در روز رمضان بخوابد محتلم مىشود احوط آنست كه نخوابد هر چند ظاهر جواز ان است
خصوصا اگر نخوابيدن بر او حرج باشد
(مسألة 15) كسيكه محتلم شده در روز جايز است استبراء
كند ببول يا بفشار هر چند بداند كه باستبراء بقيه منى از مجرى بيرون مىايد واگر بين احتلام بيدار
شود نبايد خود را بگيرد كه منى بيرون نيايد خصوصا هر گاه موجب ضرر وحرج باشد
(مسألة 16) اگر در روز محتلم شود وبخواهد غسل كند احوط آنست كه پيش از غسل استبراء كند در صورتيكه
بداند بر فرض ترك استبراء باقى مانده منى از مجرى بعد از غسل بيرون مىايد ودوباره جنب مىشود
(مسألة 17) اگر ببعض مقدمات مذكوره قصد انزال كرد وبيرون نيامد روزه اش بسبب قصد مفطر باطل مىشود
(مسألة 18) اگر بعض مقدمات مزبوره را بدون قصد انزال بعمل اورد لكن
عادت خود مىداند كه بمثل ان مقدمات انزالش مىشود وانزال شد مبطل است بخلاف انكه قصد
انزال نداشت وعادت او هم انزال باين مقدمات نبود واتفاقا انزال شد كه اقوى عدم بطلان است هر
چند احوط قضاء ان است خصوص در مثل ملاعبه وملامسه وتقبيل (پنجم) از مفطرات كذب
بر خدا يا رسول ص يا ائمه هدى عليهم السلام است عمدا چه دروغ متعلق بدين باشد يا دنيا وچه بنحو
اخبار باشد يا بفتوى چه بزبان عربى گويد يا غير ان وچه بگفتن خبر دهد يا بنوشتن يا باشاره يا بكنايه
يا بغير انها هر چه صادق باشد بر ان كذب بر انها وچه ان دروغ را خود او جعل
كند يا ديگرى جعل كرده واو بگويد بدون انكه نقل قول جاعل كند بخلاف انكه بطريق حكايت نقل قول جاعل كند كه
مبطل نيست
(مسألة 19) كذب بر ساير انبياء واوصياء عليهم السلام نيز مبطل است بنابر اقوى
وكذب بر حضرت زهرآء ع نيز ملحق بان است بنابر احوط
(مسألة 20) اگر تكلم كند بدروغ
بدون توجه بكسى بانكه كسى نباشد يا انكه بكسى بگويد كه معناى كلام او نفهمد ظاهر ان است
كه مبطل نباشد هر چند احوط قضاء ان است
(مسألة 21) اگر كسى از او به پرسد كه مثلا حضرت
رسول ص چنين فرموده واو اشاره كند بلى بجاى نه يا نه بجاى بلى مبطل است
(مسألة 22) هر گاه خبر راستى از ان بزرگواران نقل كند بعد از ان بگويد دروغ گفتم روزه اش باطل مىشود وهم
چنين مبطل است اگر شب خبر دروغ گفته باشد وروز بگويد آنچه شب گفته ام راست بوده
(مسألة 23) اگر دروغ بگويد وبلا فاصله برگردد يا توبه كند بمجرد دروغ گفتن روزه اش باطل
507

شده وبتوبه كردن بطلان ان برداشته نمىشود
(مسألة 24) فرق نيست در بطلان روزه بدروغ
بين انكه نسبت بكتابى از كتب اخبار دهد يا نه كه هر گاه بداند دروغ است جايز نيست بان خبر
دهد هر چند نسبت بان كتاب دهد مگر انكه ذكر ان مجرد حكايت از كتاب باشد نه خبر دادن از
امام عليه السلام بلكه با ظن بكذب هم جايز نيست خبر دهد بر سبيل جزم بلكه با احتمال كذب هم جايز
نيست مگر بطور نقل وحكايت پس براى كسيكه بخواهد در روز رمضان نقل اخبار كند با عدم علم
بصدق ان احوط اقتصار است بحكايت از كتاب يا از قول راوى
(مسألة 25) كذب بر فقهاء وروات
هر چند حرام است لكن موجب بطلان روزه نيست مگر انكه برگشت ان بكذب بر خدا ورسول ص باشد
(مسألة 26) هر گاه در مقام تقيه مضطر شود بكذب بر خدا ورسول ص مبطل روزه نيست
چنانچه باطل نمىشود بكذب سهوى يا از جهت جهل مركب
(مسألة 27) اگر باعتقاد كذب خبر
داد ومعلوم شد مطابق واقع گفته مبطل است زيرا كه قصد مفطر كرده بشرط انكه بداند مفطر است
(مسألة 28) اگر باعتقاد صدق خبر داد ومعلوم شد كذب بوده ضرر ندارد
(مسألة 29) اگر بعنوان شوخى ومزاح دروغ گويد وقصد معنى نكند ضرر ندارد
(ششم) از مفطرات رسانيدن
غبار غليظ است بحلق بلكه مطلق غبار هر چند غليظ نباشد بنابر احوط چه غبار حلال باشد مثل
ارد يا حرام مثل غبار خاك چه خود بجاروب كردن يا تكانيدن باعث بلند شدن غبار شود يا ديگرى
بلكه يا بسبب باد غبار برخيزد واو تحفظ نكند واقوى الحاق بخار غليظ ودود تتن وتنباكو بغبار است
وباكى نيست بانچه بسبب غفلت يا فراموشى يا قهرا داخل حلق شود ويا بسبب انكه مظنه دارد كه
بحلق نمىرسد تحفظ نكند وبرسد
(هفتم) سر زير اب كردن هر چند باقى بدن او بيرون باشد وفرق
نيست در بطلان روزه بين انكه دفعة تمام سر را زير اب فرو برد يا بتدريج بنحوى كه تمام سر زير اب
رود بخلاف انكه بنحو تعاقب سر زير اب كند بانكه يك طرف سر را زير اب كند وبيرون بياورد
بعد از ان طرف ديگر را فرو برد كه ضرر ندارد هر چند بتعاقب تمام سر زير اب رفته باشد ومراد بسر
بالاى گردن بتمام ان وكافى نيست در بطلان فرو بردن خصوص منافذ سر از دهن وبينى وگوش وچشم
هر چند احوط اجتناب است وبيرون بودن موى سر منافى صدق ارتماس نيست
(مسألة 30) باكى
نيست بارتماس سر يا تمام بدن در غير اب از ساير مايعات بلكه ضرر ندارد ارتماس در اب مضاف
508

هر چند احوط اجتناب است بخصوص ارتماس در آب مضاف
(مسألة 31) هر گاه چيزى بسر
بمالد يا بچسباند كه مانع از رسيدن آب بسر باشد وارتماس كند احوط بلكه اقوى بطلان روزه بان است
بلى اگر مثلا خود را داخل شيشه ونحو ان كند وبزير آب رود ظاهر عدم بطلان روزه است
(مسألة 32) ارتماس بتمام بدن تا بالاى منافذ سر بحديكه كاسه سر يا بعض ان از آب بيرون باشد
مبطل روزه نيست بنابر اقوى هر چند احوط ترك ارتماس منافذ است چنانچه گذشت
(مسألة 33) باكى نيست بريختن آب بر سر اگر چه تمام آن را فرا گيرد ماداميكه صادق نباشد بر ان فرو بردن سر در
آب بلى هر گاه آب زيادى از نهر يا ناودان بزرگى از بالا به پائين مىريزد يا سراشيب باشد وسر خود را يا تمام
بدن خود را زير آب نگاه دارد كه بريختن آب تمام سر را فرا گيرد مبطل است زيرا كه ارتماس بر ان
صادق است
(مسألة 34) كسيكه دو سر داشته باشد وسر اصلى خود را تميز داده باشد مدار در بطلان
بر ارتماس سر اصلى است وبا عدم تميز اصلى بايد از ارتماس هر كدام از اندو اجتناب كند ولكن حكم
ببطلان نمىشود مگر بارتماس در هر دو ولو يكى بعد از ديگرى
(مسألة 35) دو مايعى كه اجمالا بدانى
يكى از انها آب است اجتناب از ارتماس هر دو لازم است ولى حكم ببطلان نمىشود مگر بارتماس در هر دو
(مسألة 36) هر گاه سهوا ارتماس كند يا قهرا بانكه بيفتد در آب وسر زير آب فرو رود ضرر ندارد
(مسألة 37) كسيكه از بالا خود را بيندازد در آب بگمان انكه سرش زير اب نمىرود وبرود
بدون اختيار ضرر ندارد
(مسألة 38) ارتماس در مايعى كه نداند اب است يا غير اب يا انكه مطلق
است يا مضاف ضرر ندارد
(مسألة 39) اگر نسيانا يا قهرا در اب فرو رود وزير اب متذكر يا مختار
شود واجب است فورا سر را بيرون بياورد والا روزه اش باطل مىشود
(مسألة 40) روزه كسيكه
باكراه ارتماس كند باطل است بخلاف مقهور
(مسألة 41) كسيكه براى نجات دادن غريق ارتماس
كند روزه اش باطل مىشود هر چند ارتماس بر او واجب باشد
(مسألة 42) هر گاه غسل جنابت
توقف داشته باشد بر ارتماس وروزه واجب معين باشد بايد تيمم كند بخلاف واجب موسع يا روزه
ندبى كه بايد غسل كند وروزه اش باطل مىشود
(مسألة 43) در روزه واجب معين اگر عمدا بقصد
غسل ارتماس كند روزه وغسل او باطل است ودر صورتيكه روزه را فراموش كرده هر دو صحيح
است ودر روزه واجب موسع يا روزه ندبى روزه باطل وغسلش صحيح است
(مسألة 44) كسيكه
509

بارتماس عمدى روزه را باطل كند در غير روزه رمضان وروزه واجب معين هر گاه در حال مكث زير
اب يا در حال بيرون اوردن سر از اب قصد غسل كند صحيح است بخلاف روزه رمضان كه صحت
غسل در حال مكث مشكل است زيرا كه بعد از بطلان روزه هم امساك از مفطرات واجب است
بلكه صحت غسل در حال بيرون امدن نيز مشكل است زيرا كه نظير نماز در مكان غصبى است در
حال خروج با انكه دخول عمدى باشد ونهى سابق باقى است وباين جهت در واجب معين نيز صحت
غسل در حال مكث يا خروج مشكل است
(مسألة 45) اگر صائم در اب مغصوب بقصد غسل ارتماس
كند با نسيان روزه وغصب غسل وروزه اش صحيح است وبا التفات بهر دو ويا با التفات بروزه
ونسيان غصب هر دو باطل است وبا التفات بغصب ونسيان روزه غسل باطل وروزه اش صحيح است
(مسألة 46) اگر نداند ارتماس مفطر است وبعمل اورد روزه باطل است
(مسألة 47) باطل نمىشود
روزه بفرو رفتن در برف يا گل شل
(مسألة 48) كسيكه شك كند كه ارتماس كرده يا نه بنابر عدم گذارد
(هشتم) از مفطرات باقى ماندن بر جنابت است تا صبح عمدا واين مفطر مختص روزه رمضان
وقضاء ان است نه در ساير اقسام روزه واجب ومندوب بنابر اقوى هر چند احوط اجتناب از ان است
بخصوص هر گاه روزه واجب معين باشد يا موسع بخلاف باقى ماندن بر جنابت بدون عمد كه موجب
بطلان نيست مگر در قضاء رمضان بنابر اقوى هر چند احوط الحاق مطلق واجب غير معين بان است
واما واجب معين چه رمضان باشد يا غير ان باطل نمىشود بان چنانچه باطل نمىشود باحتلام در روز هيچ
روزه واجب باشد يا ندب معين باشد يا غير معين وفرق نيست در بطلان روزه ببقاء بر جنابت عمدا بين
انكه بجماع در شب حاصل شده باشد يا باحتلام ونه بين انكه بعد از جنابت بيدار بماند تا صبح يا بعد از علم
بجنابت با قصد غسل نكردن بخوابد وهر گاه جنب كند خود را پيش از فجر عمدا وقتيكه بقدر غسل يا تيمم
زمان بصبح باقى نمانده باشد از بقاء جنابت محسوب است بخلاف وقتى كه بقدر تيمم فقط باقى باشد كه
روزه اش صحيح است هر چند گناه كار است وهم چنين باطل مىشود روزه بباقى ماندن بر حيض يا نفاس
تا صبح پس هر گاه از حيض يا نفاس پيش از فجر پاك شود بايد غسل كند يا تيمم كند وهر گاه هر دو را
عمدا ترك كند روزه اش باطل است وظاهر اين است كه اين حكم مختص روزه رمضان باشد
هر چند احوط الحاق قضاء ان است بلكه الحاق روزه هاى واجب بلكه مندوب بان احوط است
510

واما اگر پيش از فجر از حيض يا نفاس پاك شود ووقت غسل وتيمم باقى نباشد يا انكه در انحال معلوم
شود كه شب پاك شده و نميدانست پس فورا نيت روزه كند وصحيح است چه روزه واجب يا ندب
بنابر اقوى
(مسألة 49) در صحت روزه مستحاضه احوط اعتبار اغسال نهاريه است كه بايد براى نماز
بجا اورد نه اغساليكه براى نماز نباشد پس هر گاه پيش از نماز صبح يا ظهر يا عصر مستحاضه شود
بكثيره يا متوسطه كه غسل بر او واجب شود وبراى نماز غسل نكند روزه اش باطل مىشود بخلاف
انكه بعد از نماز صبح يا ظهر يا عصر كثيره يا متوسطه شود وتا غروب غسل نكند كه روزه اش باطل
نمىشود واغسال شب اينده شرط صحت روزه نيست هر چند احوط است وهم چنين غسل شب گذشته
شرط صحت روزه فردا نيست باين معنى كه ترك غسل استحاضه كه براى نماز مغرب وعشا واجب است
موجب بطلان روزه فردا نيست بلى بر فرض مزبور چون غسل براى نماز صبح واجب مىشود هر گاه
غسل مزبور را ترك كند از اين جهة روزه اش باطل است وهم چنين در صحت روزه معتبر نيست
عمل كردن بساير اعمال مستحاضه غير از غسل از وضوها وتغيير خرقه وپنبه هر چند احوط اعتبار تمام
انهاست وواجب نيست كه غسل استحاضه متوسطه يا كثيره را پيش از طلوع فجر بجا اورد اگر چه
احوط است
(مسألة 50) كسيكه فراموش كند غسل جنابت را پيش از فجر بجا اورد ويك روز
يا چند روز از شهر رمضان بر او بگذرد روزه او باطل است بنابر اقوى بخلاف غير رمضان از روزه
هاى واجب معين مثل نذر معين كه اقوى عدم بطلان ان است بنسيان غسل جنابت هر چند احوط
الحاق ان بر مضان است چنانچه اقوى عدم الحاق نسيان غسل حيض نفاس است بغسل جنابت
هر چند الحاق احوط است
(مسألة 51) جنب اگر متمكن از غسل نباشد بايد تيمم كند پيش از صبح
والا روزه اش باطل مىشود وهم چنين است كسيكه متمكن از غسل بود وتعويق انداخت تا وقت تنگ شد
(مسألة 52) كسيكه بدل غسل پيش از فجر تيمم كرد واجب نيست تا صبح بيدار بماند
بلكه جايز است بخوابد بنابر اقوى هر چند بيدار بودن احوط است
(مسألة 53) كسيكه در روز
روزه جنب شود باحتلام ونحو ان واجب نيست تعجيل كند در غسل اگر چه احوط است
(مسألة 54) كسيكه بعد از فجر از خواب بيدار شود وبه بيند محتلم است روزه اش باطل نيست چه يقين كند
كه پيش از فجر محتلم شده يا بعد از ان يا بشك بماند زيرا كه احتلام اگر پيش از فجر بوده از باب
511

بقاء بر جنابت است بغير عمد واگر بعد از فجر بوده احتلام در نهار است بلى در صورتيكه بداند احتلام
پيش از فجر بوده روزه قضاء رمضان كه وقت ان موسع باشد از او صحيح نيست واگر وقت ان مضيق
باشد احوط بجا اوردن ان وبدل ان است
(مسألة 55) كسيكه شب ماه رمضان جنب باشد وبداند
كه اگر بخوابد بيدار نمىشود تا صبح جايز نيست كه پيش از غسل بخوابد واگر خوابيد وبيدار نشد
روزه اش باطل است وقضاء وكفاره بر او واجب است بخلاف كسيكه احتمال بدهد كه بيدار شود
خواب او حرام نيست اگر چه اتفاقا از خواب بيدار نشود چه خواب اول باشد يا دويم يا سيم يا بيشتر
هر چند احوط ترك خواب دويم وزيادتر است نهايت انكه در بعض صور قضاء يا با كفاره بر او واجب
است چنانچه معلوم خواهد شد
(مسألة 56) خوابيدن جنب در شب رمضان با احتمال بيدارى
يا با يقين به بيدار شدن هر گاه تا صبح بيدار نشود بر چند قسم است (اول) انكه عازم باشد بر ترك
غسل (دويم) انكه مردد باشد در غسل كردن ونكردن (سيم) انكه غافل باشد از غسل (چهارم)
انكه عازم باشد بر غسل پس در قسم اول ودويم اگر تا صبح بيدار نشود در حكم باقى ماندن بر جنابت
است عمدا بلكه احوط الحاق قسم سيم است بان هر چند اقوى الحاق ان بقسم چهارم است واما
قسم چهارم بلكه سيم نيز پس بعد از علم بجنابت اگر خوابيد وبيدار نشد تا صبح روزه اش صحيح است
واگر از اين خواب بيدار شد ودوباره خوابيد با احتمال بيدار شدن وبيدار نشد روزه اش باطل
وقضاء ان واجب است وكفاره بر او نيست بنابر اقوى واگر از اين خواب هم بيدار شد ومرتبه سيم
خوابيد وبيدار نشد تا صبح روزه اش باطل وقضاء ان واجب است ولى در اين صورت نيز كفاره
واجب نيست بنابر اقوى هر چند احوط است بلكه كفاره در خواب دويم نيز احوط است بلكه
در خواب اول نيز هر گاه عادت او نباشد كه بيدار شود احوط قضا وكفاره است ومراد از خواب
اول خواب بعد از علم بجنابت است پس خوابيكه در ان محتلم شده محسوب نيست وبعد از بيدار
شدن از ان اگر بخوابد خواب اول محسوب است نه دويم
(مسألة 57) احوط الحاق روزه واجب
معين است بشهر رمضان در حكم خواب اول ودويم وسيم حتى در كفاره در خواب دويم وسيم اگر
انواجب معين كفاره دار باشد مثل روزه نذر معين ونحو ان
(مسألة 58) ظاهر ان است كه خواب
چهارم يا پنجم يا زيادتر حكم خواب سيم داشته باشد در بطلان روزه وقضاء وكفاره
(مسألة 59)
512

كسيكه يقين بجنابت دارد ويقين بغسل كردن ندارد در حكم جنب است در احكام مذكوره
(مسألة 60) بعض علماء ملحق كرده اند حايض ونفسا را بجنب در احكام خوابها ولكن اقوى عدم
الحاق است بلكه مناط در حايض ونفساء صدق توانى وسستى در غسل است كه هر گاه بر خواب او
توانى صادق باشد وبخوابد وبيدار نشود تا صبح روزه اش باطل است هر چند در خواب اول باشد
واگر صادق نباشد وبيدار نشود باطل نيست اگر چه در خواب دويم يا سيم باشد
(مسألة 61) اگر
شك كند در عدد خوابها بنابر كمتر گذارد
(مسألة 62) كسيكه فراموش كند غسل جنابت را
وچند روز بگذرد وبعد از ان در عدد ايام شك كند جايز است در قضاء روزه اكتفاء كند بعدد
ايامى كه يقين دارد هر چند احوط تحصيل يقين بفراغ است
(مسألة 63) غسل جنابت را جايز
است بقصد وجوب بجا اورد هر چند اول شب باشد لكن بهتر ان است كه تا پيش از نزديك صبح
بقصد وجوب غسل نكند بلكه بقصد قربت بجا اورد
(مسألة 64) كسيكه متمكن از غسل وتيمم
نباشد بانكه فاقد الطهورين باشد اعتبار رفع حدث جنابت يا حيض يا نفاس در صحت روزه اش
ساقط است پس روزه او با احداث مزبوره صحيح است
(مسألة 65) در صحت روزه معتبر نيست
غسل مس ميت چنانچه ضرر ندارد مس ميت كند در روز
(مسألة 66) اگر وقت غسل وتيمم
باقى نباشد جايز نيست خود را جنب كند بلكه هر گاه وقت غسل باقى نباشد جايز نيست هر چند
وقت تيمم باقى باشد بلى اگر فحص كرده ومظنه پيدا كند ببقاء وقت غسل ومعلوم شود مضيق بوده
تيمم كند وروزه اش صحيح است واگر فحص نكرده بايد روزه را قضا كند بنابر احوط (نهم) از
مفطرات اماله كردن بمايعات است هر چند براى علاج مضطر بان باشد بخلاف شياف كردن
بجامدات كه مانعى ندارد اگر چه اجتناب از ان نيز احوط است
(مسألة 67) اماله هر گاه داخل
شكم نشود مجرد دخول بدبر بعيد نيست مفطر نباشد هر چند خلاف احتياط است
(مسألة 68) ظاهر جواز اماله كردن بچيزى است كه مايع بودن ان مشكوك باشد اگر چه ترك ان احوط است
(دهم) از مفطرات قى كردن است عمدا هر چند براى رفع مرض ونحو ان باشد بخلاف قى كردن
سهوى يا بدون اختيار كه مبطل نيست ومدار بر ان است كه در عرف قى بر ان صادق باشد پس بيرون
امدن مثل هسته خرما يا كرم قى شمرده نمىشود
(مسألة 69) اگر بآروغ زدن چيزى از حلق بيرون
513

ايد وفرو رود بدون اختيار مبطل نيست واگر بفضاء دهن برسد واختيارا فرو برد روزه اش باطل
وقضاء وكفاره بر او لازم است بلكه در صورتيكه بسبب خباثت يا غير ان فرو بردن ان حرام باشد
كفاره جمع واجب است
(مسألة 70) هر گاه چيزى را شب فرو برد كه واجب باشد قى كردن ان
در روز روزه اش فاسد مىشود در صورتيكه بيرون اوردن ان منحصر بقى باشد والا فاسد نمىشود مگر
در صورتيكه با امكان بيرون اوردن بنحو ديگرى اختيارا قى كند وگذشت كه بيرون امدن مثل درهم
يا در ونحو ان از حلق كه قى محسوب نيست مبطل نيست
(مسألة 71) اگر شب چيزى بخورد
كه بداند روز لابد بدون اختيار قى مىكند احوط قضاء روزه است
(مسألة 72) هر گاه اثار قى
ظاهر شود وممكن باشد بدون حرج وضرر خود را نگاه دارد واجب است نگاه دارد
(مسألة 73)
اگر مگس داخل حلق او شود با امكان بايد آن را بيرون اورد وقى محسوب نيست واگر بيرون اوردن ان
متوقف بر قى باشد نبايد بيرون اورد وروزه اش صحيح است
(مسألة 74) اروغ زدن اختيارا جايز
است هر چند احتمال دهد كه بان چيزى از حلق بيرون ايد وبا يقين جايز نيست
(مسألة 75) اگر
چيزى را سهوا ببلعد وپيش از انكه بحلق رسد متذكر شود بايد بيرون اورد وروزه اش صحيح است
واگر بعد از رسيدن بحلق متذكر شود بيرون اوردن ان واجب نيست بلكه با صدق قى بر ان جايز
نيست بلى با شك در انكه بحلق او رسيده يا نه اخراج ان واجب است
(مسألة 76) در روزه واجب
معين هر گاه در حال اشتغال بنماز واجب مگس يا پشه ومثل انها يا چيزى از ريزه هاى غذا كه ميان
دندانها مانده بحلقش فرو رود وبيرون اوردن ان توقف داشته باشد بر ابطال نماز بتكلم كردن به اخ
يا بغير ان پس هر گاه ممكن باشد كه بهمان حال خود را تا اخر نماز نگاه دارد واجبست واگر ممكن
نباشد وچاره منحصر باشد ببلعيدن ان كه روزه اش باطل شود يا بابطال نماز وهنوز ان چيز بحلق او
نرسيده وخوردن ان في نفسه حرام باشد مثل مگس ونحو ان بايد نماز را قطع كند وانرا بيرون اورد
هر چند وقت نماز مضيق باشد واگر حرام نباشد مثل ريزه هاى طعام ووقت نماز باقى باشد اگر چه
بمقدار يك ركعت ان باز واجب است نماز را قطع كند وبيرون اورد بخلاف انكه وقت نماز مضيق
باشد كه بايد ببلعد ونماز را تمام كند وروزه را قضا كند وهر گاه ان چيز بحلق رسيده ومثل مگس
باشد كه خوردن ان في نفسه حرام است واجب است نماز را قطع كند وبيرون اورد ولى بى اشكال
514

نيست واگر مثل ريزه هاى طعام باشد قطع نماز واجب نيست ونمازش صحيح است وبر هر دو تقدير
روزه اش صحيح است
(مسألة 77) بعض علماء گفته اند كه جايز است صائم عمدا انگشت خود را
داخل حلق كند وچيزيكه فرو رفته بيرون اورد لكن در صورتيكه ان چيز بحلق رسيده باشد مشكل
است واحوط ترك ان است
(مسألة 78) باكى نيست بآروغ زدن قهرى هر چند بسبب ان چيزى
از طعام بيرون ايد وبفضاء دهن رسد وبى اختيار فرو رود بلكه باكى نيست بآروغ زدن عمدى بشرط
انكه نداند چيزى از حلق بان بيرون مىايد پس اگر چيزى بيرون امد بايد بريزد واگر بى اختيار فرو
رود بحلق روزه اش باطل نمىشود هر چند احوط قضاء ان است ودر اين باب چند فصل است
(فصل اول) بدان كه مفطرات مذكوره بجز باقى ماندن بر جنابت كه كلام در ان مفصلا ذكر
شد در خصوص صورت عمد واختيار روزه را باطل مىكند بخلاف انكه سهوا يا بدون اختيار واقع
شود كه مبطل نيست بدون فرق بين اقسام روزه از واجب معين وموسع ومندوب وفرقى نيست در
باطل شدن ان در صورت عمد بين انكه عالم باشد يا جاهل قاصر يا مقصر ونه بين مكره وغير ان پس
هر گاه كسى را اكراه كنند بافطار واز خوف ضرر بر فرض ترك كردن افطار كند روزه اش باطل
مىشود بنابر اقوى بلى اگر كسى بقهر چيزى بحلق او بريزد وفرو رود باطل نمىشود
(مسألة 1) اگر
كسى نسيانا افطار كند وبگمان انكه روزه اش باطل است بعد از ان عمدا افطار كند روزه اش
باطل مىشود چنانچه باطل مىشود بافطار بگمان انكه روزه ندبى است وابطال ان جايز است وبعد
از ان متذكرشود كه واجب بوده
(مسألة 2) اگر بموجب تقيه از ظالمى افطار كند باطل مىشود
(مسألة 3) اگر لقمه در دهان گذارد وبسبب نسيان روزه بخواهد فرو برد وپيش از فرو بردن
متذكر شود بايد بيرون اورد و هر گاه با امكان بيرون اوردن ببلعد باطل مىشود بلكه كفاره بايد بدهد
نيز وهم چنين در صورتيكه مشغول خوردن باشد وبفهمد فجر طالع شده كه بايد آنچه در دهن باقى
است بيرون اورد
(مسألة 4) اگر بدون اختيار مگس يا پشه يا دود غليظ يا غبار داخل حلق او شود
باطل نمىشود وبر فرض امكان اخراج ان واجب است بيرون اورد هر چند بمخرج خاء رسيده باشد
(مسألة 5) هر گاه تشنگى بر صائم غلبه كند بحديكه خوف هلاكت داشته باشد جايز است كه بمقدار
دفع ضرورت اب بياشامد وروزه اش باطل مىشود ولكن باقى مانده روز را بايد از مفطرات امساك
515

كند در خصوص شهر رمضان بخلاف غير آن از روزه واجب موسع ومعين كه امساك بقيه روز واجب
نيست هر چند در واجب معين احوط است
(مسألة 6) بر روزه دار جايز نيست اختيارا جائى رود
كه مىداند باكراه افطارش مىدهند يا چيزى بقهر بحلقش مىريزند وبر هر دو تقدير روزه اش باطل مىشود
بلكه دور نيست بطلان روزه بمجرد قصد رفتن آنجا هر چند نرود زيرا كه قصد رفتن بمنزله قصد افطار است
(مسألة 7) اگر بسبب نسيان روزه جماع كند باطل نمىشود واگر در اثناء عمل متذكر شود
بايد فورا بيرون اورد والا قضاء وكفاره بر او واجب است
(فصل دويم) باكى نيست در روز
روزه بمكيدن انگشتر وسنگ ريزه ونه بجاويدن طعام براى طفل يا طيور ونه بچشيدن نمك آش مثلا
كه بحلق نرسد وباطل نمىشود روزه بانها اگر بدون علم وقصد بحلق برسد قهرا يا نسيانا بخلاف صورتيكه
از اول بداند كه قهرا يا نسيانا فرو مىرود كه باطل مىشود بان زيرا كه افطار عمدى محسوب است
وهم چنين باكى نيست بجاويدن قندران وفرو بردن اب دهن بعد از ان هر چند طعمى در اب دهن پيدا
شده باشد بشرط انكه نداند كه انطعم از اجزاء ريزه قندران كه داخل اب دهن است حاصل شده
والا فرو نبرد و باكى نيست بنشستن در اب هر گاه ارتماس نكند براى مردان وزنان هر چند بر زن
كراهت دارد وباكى نيست بتر كردن لباس وگذاردن ان بر جسد وضرر ندارد مسواك كردن بچوب
خشك يا تر لكن اگر مسواك را از دهن بيرون اورد با ان رطوبت ديگر داخل دهن نكند كه از رطوبت
خارجيه محسوب است وبلعيدن ان جايز نيست مگر باستهلاك ان در اب دهن چنانكه باكى نيست
بمكيدن زبان طفل يا زوجه در صورتيكه رطوبتى نداشته باشد وهم چنين ضرر ندارد در برگرفتن زوجه
وبوسيدن او وامثال انها
(مسألة 1) اگر خون باب دهن ممزوج شود ودر ان مستهلك شود بلعيدن
ان ضرر ندارد بنابر اقوى وهم چنين غير خون از چيزهاى حرام يا حلال وظاهر ان است كه جايز نباشد
عمدا آن را باب دهن ممزوج واستهلاك كند براى بلعيدن چه چيزهاى حرام باشد مثل خون يا حلال
مثل اب وانچه ذكر شد در اول مسألة در صورتى است كه از باب اتفاق ممزوج شده باشد
(فصل سيم) بدان كه براى روزه دار چند چيز مكروه است (اول) مباشرت زنان بماليدن بدن ببدن ايشان
وبوسه وبازى كردن بخصوص براى كسيكه بانها شهوتش حركت كند بشرط انكه قصد انزال
نداشته باشد وعادتش بانزال بمثل انها نباشد والا در روزه واجب معين حرام است (دويم) سرمه
516

كشيدن بچيزى كه صبر زرد يا مسك ونحو انها در ان باشد كه طعم يا بوى ان بحلق مىرسد وهم چنين ريختن
ان در چشم (سيم) حمام رفتن اگر بترسد كه موجب ضعف شود (چهارم) خون گرفتن بحجامت
وفصد ونحو ان كه باعث ضعف شود واگر بداند كه بخون گرفتن بيهوش وروزه اش باطل مىشود
حرام است بلكه دور نيست كراهت هر كارى كه باعث ضعف يا هيجان صفرا باشد (پنجم) انفيه
كشيدن در صورتيكه نداند اجزاء ان بحلق رسد والا جايز نيست بنابر اقوى (ششم) بو كردن
رياحين يعنى گياهيكه خوش بو باشد بخصوص نرجس (هفتم) پوشيدن لباس تر (هشتم) نشستن
زن در اب بلكه خلاف احتياط است (دهم) كندن دندان بلكه مطلق خون الوده نمودن دهن
(يازدهم) مسواك كردن بچوب تر (دوازدهم) مضمضه كردن بعبث بلكه بدهن داخل كردن چيز
ديگر بدون غرض صحيح (سيزدهم) خواندن اشعار ودور نيست كراهت ان مختص باشد بغير اشعار
مراثى ومطالب حقه كه خالى از اغراق است وغير آنچه مشتمل بر مدح معصومين ع باشد هر چند
ظاهر اخبار كراهت مطلق شعر است (چهاردهم) جدال وخود نمائى واذيت رسانيدن بخادم وزود
قسم ياد كردن ونحو ان از محرمات و مكروهات در غير روزه كه در روزه حرمت وكراهت ان اشد است
(فصل چهارم) در احكام كفاره بدان كه مفطرات مزبوره چنانچه موجب قضا مىباشند
موجب كفاره نيز هستند در صورتيكه بعمد واختيار بدون اكراه واجبار باشد ودر وجوب كفاره
فرقى بين مفطرات نيست حتى ارتماس وكذب بر خدا ورسول ص بلكه حقنه وقى بنابر اقوى بلى
اقوى عدم وجوب كفاره است در خواب دويم جنب بعد از بيدار شدن بلكه در خواب سيم هر چند
در هر دو خصوصا خواب سيم كفاره احوط است ودر وجوب كفاره فرقى نيست بين عالم وجاهل
مقصر وقاصر بنابر احوط اگر چه اقوى عدم وجوب كفاره است بر جاهل خصوصا قاصر ومقصريكه
وقت افطار ملتفت نباشد بلى كسيكه جاهل بمفطر بودن مفطرى باشد با علم بحرمت ان مثل انكه نداند
كذب بر خدا ورسول ص مفطر است ودر روزه مرتكب ان شود ظاهر ان است كفاره بر او واجب باشد
(مسألة 1) كفاره در چهار قسم از اقسام روزه واجب است (اول) روزه شهر رمضان ودر
كفاره ان مخير است بين عتق يا دو ماه پى در پى روزه يا اطعام شصت مسكين بنابر اقوى هر چند احوط
ترتيب مزبور است كه با امكان يك بنده ازاد كند وبا عجز از ان دو ماه روزه وبا عجز از ان اطعام نمايد وهر گاه
517

افطار بحرام نمايد بايد در كفاره جمع كند بين هر سه مثل انكه افطار نمايد بمغصوب يا بخمر يا بجماع
حرام ونحو انها (دويم) روزه قضاء رمضان اگر افطار كند بعد از زوال وكفاره ان اطعام ده مسكين
بهر كدام مدى از طعام واگر از ان عاجز باشد سه روز روزه واحوط اطعام شصت مسكين است
(سيم) روزه نذر معين وكفاره ان همان كفاره افطار رمضان است (چهارم) روزه اعتكاف
وكفاره ان مثل افطار رمضان است كه مخير است ميان سه كار واحوط ترتيب مزبور است وكفاره
اعتكاف مختص بجماع است وبساير مفطرات واجب نمىشود وظاهر ان است كه كفاره براى اعتكاف
باشد نه روزه ان وباين سبب بجماع در شب نيز كفاره واجب مىشود واما ساير اقسام روزه پس
كفاره بافطار انها واجب نمىشود چه واجب باشد مثل نذر غير معين يا كفاره وچه مندوب كه كفاره
ندارد هر چند بعد از زوال افطار كند
(مسألة 2) هر گاه دو روز يا زيادتر افطار كند در چهار
قسم روزه كه كفاره دار است كفاره بعدد ايام مكرر مىشود بخلاف انكه در يك روزه مكرر مفطر
بعمل اورد كه كفاره متعدد بر او نيست مگر بتكرر جماع هر چند بعد از مفطر اول كفاره را ادا كند
وهر چند جنس مفطر مختلف باشد بنابر اقوى اگر چه احوط در اين دو صورت تكرار كفاره است
بلكه احوط تكرار كفاره است بتكرر مفطر در يك روز نيز واما جماع پس احوط بلكه اقوى وجوب
تكرار كفاره است بتكرر ان
(مسألة 3) در افطار بحرام كه موجب كفاره جمع است فرقى نيست
ميان انكه حرمت ان بالاصاله باشد مثل زنا وشرب خمر يا بالعرض باشد مثل جماع در حال حيض
يا خوردن چيزى كه مضر باشد
(مسألة 4) كذب بخدا ورسول ص افطار بحرام است بلكه بلعيدن
اخلاط دماغ اگر گفتيم كه بسبب انكه از خبائث است حرام باشد ولكن مشكل است
(مسألة 5)
در كفاره جمع اگر از بعض خصال متعذر باشد بقيه را بايد بعمل اورد
(مسألة 6) در يك روز
اگر چند مرتبه جماع كند بعدد ان بايد كفاره بدهد وهر گاه چند مرتبه جماع بحرام كند بعدد انها
كفاره جمع را مكرر كند
(مسألة 7) ظاهر ان است كه خوردن لقمه هاى متعدده در يك مجلس
يا اشاميدن چند جرعه اب يك افطار شمرده شود پس هر گاه بگوئيم كه كفاره بتعدد مفطر در يك
روز متعدد مىشود نيز در فرض مزبور كفاره متعدد بر او نيست
(مسألة 8) در يك جماع هر گاه
چند مرتبه بيرون اورد وفرو برد كفاره متعدد نمىشود هر چند احوط است
(مسألة 9) اگر افطار
518

بغير جماع نمود بعد از ان جماع كرد يك كفاره كافى است چنانچه اگر بحلال افطار كرد وبعد از ان
مفطر محرم بجا اورد يك كفاره جمع كافى است
(مسألة 10) اگر اجمالا بداند كه روزه را فاسد
كرده ونداند كه ايا علاوه از قضا موجب كفاره بعمل اورده يا نه كفاره بر او نيست واگر بداند
چند روز افطار كرده وعدد ايام را نداند جايز است اقتصار كند بقدر معلوم واگر شك كند كه
بحلال افطار كرده يا بحرام يكى از خصال كفاره كافى است واگر شك كند در روزيكه افطار كرده
كه شهر رمضان بوده كه كفاره بر او باشد يا قضاء ان بوده وپيش از ظهر افطار كرده كه بر او چيزى
نباشد چيزى بر او نيست واگر در فرض مزبور مىداند بعد از زوال افطار كرده اطعام شصت مسكين
كافى است بلكه مىتواند كه با طعام ده مسكين اقتصار كند
(مسألة 11) هر گاه عمدا افطار كند
وبعد از زوال سفر كند كفاره از او ساقط نمىشود بى اشكال وهم چنين است اگر پيش از زوال سفر
كند بقصد فرار از كفاره بلكه هم چنين است هر چند بقصد ديگرى سفر كند بنابر اقوى وهم چنين
است اگر سفر كند وپيش از رسيدن بحد ترخص افطار كند كه در تمام صور بايد كفاره بدهد
وهر گاه عمدا افطار كند بعد از ان عارض قهرى بر اوعارض شود مثل حيض يا نفاس يا مرض يا جنون
ونحو انها از اعذار پس ايا كفار از او ساقط مىشود يا نه دو وجه بلكه دو قول است اقوى سقوط است
هر چند خلاف احتياط است
(مسألة 12) هر گاه افطار كند روزى را كه شك دارد اخر رمضان
است يا اول شوال وبعد از ان معلوم شود كه شوال است اقوى سقوط كفاره است هر چند خلاف
احتياط است وهم چنين است اگر اعتقاد كند روزى را كه رمضان است وعمدا افطار كرد وبعد از
ان معلوم شود شوال است يا در يوم الشك اول ماه با اعتقاد انكه رمضان است معلوم شود كه شعبان
بوده در هر دو صورت كفاره ساقط است
(مسألة 13) كسيكه وجوب روزه رمضان را منكر
باشد وافطار كند بلكه هر چند روزه بگيرد مرتد است است واگر منكر ان نباشد ولى افطار كند با علم
وعمد بايد تعزيرش كنند به بيست وپنج تازيانه واگر بعد از تعزير باز افطار كند دوباره تعزيرش
كنند واگر بعد از دو مرتبه تعزير باز افطار كند در مرتبه سيم او را بكشند واحوط قتل او است در مرتبه چهارم
(مسألة 14) كسيكه در روزه رمضان با عيال خود جماع كند با اكراه او مرد دو
كفاره بايد بدهد ودو مرتبه تعزيرش كنند ومرد بسبب اكراه تحمل كفاره وتعزير از زن مىنمايد
519

بخلاف صورتيكه جماع برضاى هر دو باشد هر دو بايد كفاره بدهند وهر دو را تعزير نمايند وهم چنين
است اگر در ابتداء عمل زن را اكراه نمود وبين عمل راضى شد بنابر اقوى هر چند احوط آنست كه مرد
دو كفاره بدهد وزن يك كفاره ودر زوجه فرق نيست بين دائمه ومنقطعه
(مسألة 15) اگر كسى
در روز روزه با زن صائمه خود كه خواب باشد جماع كند نبايد كفاره وتعزير زن را تحمل كند زيرا
كه بر زن چيزى نيست روزه اش نيز باطل نمىشود چنانچه تحمل نمىكند از او اگر اكراه كند او را بر
غير جماع از مفطرات حتى مقدمات جماع هر چند باعث انزال زن شود
(مسألة 16) زن اگر اكراه
كند مرد را بر جماع تحمل كفاره وتعزير از او نمىكند
(مسألة 17) مرد اگر اكراه كند كنيز
روزه دار خود را بجماع نبايد تحمل كفاره وتعزير او نمايد وهم چنين اگر اكراه كند اجنبيه را بنابر
اقوى هر چند احوط تحمل از او است بخصوص در صورتيكه خيال كرده كه اجنبيه زوجه او است
(مسألة 18) هر گاه مرد بسبب سفر يا مرض يا نحو ان مفطر وزوجه اش روزه باشد جايز
نيست اكراهش كند بجماع واگر كرد كفاره وتعزير او را نبايد تحمل كند وايا جايز است با او در
حالت خواب جماع كند يا نه اشكال است
(مسألة 19) كسيكه عاجز باشد از بجا اوردن هر سه
كفاره مخير است بين روزه هيجده روز يا تصدق بانچه بتواند واگر از هر دو عاجز باشد آنچه مىتواند
از ان را بعمل اورد وهر گاه قدرت بر هيچ چيزى از ان نداشته باشد استغفار كند ولو يك مرتبه
بقصد بدليت ان از كفاره واگر بعد از ان متمكن از كفاره شود بايد بجا اورد
(مسألة 20) كسيكه
كفاره بر او باشد وبميرد جايز است ديگرى بقصد تبرع از ميت بجا اورد چه بروزه يا غير ان بخلاف
تبرع از زنده كه مشكل وخلاف احتياط است بخصوص تبرع بروزه
(مسألة 21) كسيكه كفاره
بر او واجب شده وبجا نياورده وچند سال گذشته مكر نمىشود
(مسألة 22) ظاهر ان است كه
وجوب كفاره موسع باشد وتعجيل ان واجب نباشد بلى جايز نيست انقدر كه سستى در امتثال واجب محسوب شود
(مسألة 23) افطار كردن بحرام بعد از مغرب موجب بطلان روزه نيست هر چند
اثناء روز قصد آن را داشته باشد
(مسألة 24) مصرف كفاره اطعام فقراء هستند بانكه بانها بخوراند
تا سير شوند يا بهر كدام انها يك مد گندم يا جو يا برنج يا نان ونحو انها بدهد واحوط دو مد است ودر
يك كفاره كفايت نمىكند يك نفر را دو مرتبه يا زيادتر بخوراند يا انكه بيك نفر دو مد يا زيادتر
520

بدهد بلكه بايد بشصت نفر بخوراند يا بدهد وهر گاه فقير عيالات متعدده داشته باشد هر چند اطفال
كوچك باشند جايز است بعدد هر كدام از انها يك مد باو بدهد
(مسألة 25) در ماه رمضان سفر
كردن جايز است هر چند بقصد فرار از روزه باشد لكن مكروه است
(مسألة 26) مد ربع صاع
است وصاع ششصد وچهارده مثقال وربع مثقال صيرفى است پس مد صد وپنجاه وسه مثقال ونيم
ويك نخود ونيم است وهر گاه سه ربع وقيه بقالى بوزن نجف بدهد قدرى زيادتر داده كه بيست
ويك مثقال وربع مثقال وسه ربع ربع مثقال بوده باشد
(فصل پنجم) در چيزهائيكه موجب
قضاء است بدون كفاره وان چند مورد است (اول) آنچه گذشت از باقى ماندن بر جنابت در
خواب دويم بلكه سيم نيز هر چند احوط در هر دو كفاره است نيز بخصوص در خواب سيم (دويم)
كسيكه اخلال بنيت كند ومفطرات بعمل نياورد يا انكه بقصد رياء يا بقصد قطع يا قاطع روزه را
فاسد كند (سيم) كسيكه غسل جنابت را فراموش كرده ويك روز يا چند روز بر او بگذرد چنانچه
گذشت (چهارم) كسيكه تفحص از فجر نكرده مفطرى بعمل اورد ومعلوم شود كه صبح بوده چه
قدرت بر فحص از فجر داشته باشد يا بسبب كورى يا حبس ونحو ان عاجز از ان باشد يا انكه صبح را
نشناسد يا انكه تفحص كرده وبا شك يا ظن بطلوع صبح مفطرى بعمل اورده ومعلوم شود كه صبح
بوده بلكه با يقين ببقاء شب نيز با تبين خلاف احوط قضاء است ودر بطلان روزه بان فرق نيست
بين رمضان وغير ان از روزه هاى واجب ومندوب بلكه در غير رمضان اقوى بطلان روزه بان است
حتى با تفحص از فجر واعتقاد ببقاء شب با تبين خلاف (پنجم) كسيكه اعتماد كند بقول مخبر كه شب
باقى است ومفطرى بعمل اورد بعد از ان خلاف ان معلوم شود (ششم) كسيكه اعتماد نكند بقول
مخبريكه بگويد صبح شده بگمان انكه مزاح مىكند يا يقين نكند بصدق او ومفطرى بجا اورد
(هفتم) كسيكه بمجرد اخبار مخبر كه بگويد مغرب شده افطار كند وبعد كشف خلاف شود هر چند
بسبب كورى يا حبس ونحو ان بر او تقليد مخبر جايز باشد وهم چنين در صورتيكه يك عادل بلكه
عدلين اخبار كنند كه مغرب است وافطار نمايد بلكه در صورتيكه اعتماد كند بمخبرى كه جايز نباشد اقوى
وجوب كفاره است نيز (هشتم) كسيكه در هواى صاف بسبب تاريكى يقين بمغرب كند وافطار
نمايد وخلاف ان معلوم شود بخلاف صورتيكه با شك يا ظن بمغرب افطار كند كه لزوم كفاره نيز
521

اوجه است زيرا كه بشك ومظنه نبايد اعتماد كند بلى اگر جاهل باشد بعدم جواز افطار اقوى عدم
وجوب كفاره است هر چند احوط است بلى در صورتيكه در اسمان علتى باشد مثل ابر ونحو ان
وبا ظن بمغرب افطار كند وخلاف ان معلوم شود كفاره بلكه قضا نيز واجب نيست وخلاصه كلام
هر كسى مفطرى بعمل اورد بگمان انكه شب باقى است يا بگمان انكه مغرب شده وخلاف ان معلوم
شود روزه اش باطل وقضا واجب است مگر در فرض اخير كه در اسمان علتى باشد وبا ظن بمغرب
افطار كند بدون فرق بين جميع اقسام روزه واجب ومندوب ودر صورتيكه شرعا معذور نبوده در
افطار مثل انكه عدلين شهادت دهند كه صبح است واعتنا نكند ويا انكه بشك يا بظن غير معتبر
بمغرب افطار كند در روزه كفاره دار كفاره هم واجب است
(مسألة 1) هر گاه با شك در طلوع
فجر مفطر بعمل اورد ومعلوم نشود طالع بوده يا نه چيزى بر او نيست بلى اگر دو عادل خبر داده باشد
بطلوع صبح واو اعتنا نكند ومفطر بعمل اورد بايد قضا كند بلكه كفاره نيز بدهد هر چند صدق
خبر معلومش نشود بلكه با خبر يك عادل نيز چنين است بنابر احوط
(مسألة 2) كسيكه شك داشته
باشد در صبح بدون فحص جايز است مفطر بعمل اورد تا يقين بطلوع صبح كند يا دو عادل بان خبر دهد
بخلاف كسيكه شك در مغرب داشته باشد كه بايد بنا گذارد بر انكه هنوز روز باقى است وبا شهادت
يك عادل بطلوع صبح يا غروب احوط ترك مفطر است مگر انكه احتياط در غروب الزامى است
ودر طلوع استحبابى است (نهم) داخل كردن اب در دهن بعبث يا بقصد خنك شدن بمضمضه يا غير
ان واب بى اختيار بحلق فرو رود كه بايد قضاء كند روزه را وكفاره بر او نيست وهر گاه روزه را
فراموش كند واب را فرو برد قضا هم ندارد هر چند احوط است وهر گاه غير اب را در دهن كند
وبى اختيار فرو رود قضا هم بر او نيست بنابر اقوى هر چند بعبث كرده باشد چنانچه اگر باستنشاق
يا غير ان اب قهرا بحلق برسد چيزى بر او نيست اگر چه احوط در هر دو قضاء ان است
(مسألة 3) در مضمضه براى وضوء نماز اگر اب قهرا فرو رود قضا بر او نيست چه وضو براى نماز فريضه وچه نافله
بنابر اقوى بلكه در مطلق وضوء براى طهارت يا براى غايات ديگر يا در مضمضه براى غسل چيزى
بر او نيست هر چند در غير مضمضه براى نماز فريضه قضا احوط است بخصوص اگر بقصد غايات
ديگر غير از نماز باشد
(مسألة 4) مكروه است در روزه مبالغه كردن در مضمضه مطلقا وسزاوار است
522

كه اب دهن را فرو نبرد تا سه مرتبه جمع كند وبيندازد
(مسألة 5) در صورتيكه بداند كه اگر
مضمضه كند اب بدون اختيار يا بفراموشى فرو مىرود جايز نيست مضمضه كند (دهم) كسيكه ملاعبه
يا ملامسه كند وقصد انزال بان نداشته باشد وعادت او هم انزال بمثل ان نباشد واتفاقا انزال شود قضا
كند بنابر احوط هر چند اقوى عدم وجوب ان است
(باب سيم در زمان روزه بدان كه وقت ان روز است)
ودر تمام ايام سال صحيح است غير از روز عيد فطر وقربان واول روز طلوع صبح صادق است واول زمان
افطار مغرب شرعى است وان وقتى است كه سرخى جانب مشرق تمام شود وواجب است امساك كردن
جزئى از طرفين شب از باب مقدمه تا يقين كند كه تمام روز را امساك نموده وسنت است تاخير افطار
تا بعد از فريضه مغرب وعشا تا نماز صائمين بر او نوشته شود مگر كسيكه منتظرى داشته باشد براى
افطار يا انكه تاخير افطار منافى خضوع واقبال در حال نماز باشد هر چند بسبب عادت قهوه وچاهى
وتتن وترياك باشد كه در اين فرض بهتر ان است افطار را مقدم دارد بر نماز وبقدر امكان تحفظ كند كه
وقت فضيلت نماز فوت نشود
(مسألة 1) امساك شب يا شب وروز با هم بقصد روزه مشروع نيست
ونه دخول چيزى از شب در ان مگر از باب مقدمه علميه
(باب چهارم در شرايط صحت روزه وشرايط وجوب ان ودر ان چند فصل است)
(فصل اول) در شرايط صحت روزه وان چند چيز است (اول) اسلام وايمان پس روزه غير
مؤمن صحيح نيست هر چند جزئى از روز خارج از اسلام وايمان باشد پس اگر در روز كافر مسلمان
شد ولو پيش از زوال روزه ان روز صحيح نيست چنانچه چنين است كسيكه در روز روزه مرتد شود
وهمان روز توبه كند هر چند در روزه واجب معين باشد وپيش از زوال تجديد نيت نمايد بنابر اقوى
(دويم) عقل پس صحيح نيست روزه ديوانه اگر چه ادوارى باشد وكمى از روز نوبت جنون او باشد
چنانچه صحيح نيست روزه كسيكه جزئى از روز مست يا بيهوش شود واز شب نيت روزه كرده باشد
بنابر اصح (سيم) باقى نماندن بر جنابت يا حيض يا نفاس تا صبح بعد از انكه پيش از صبح پاك شده
باشد بتفصيلى كه گذشت (چهارم) خالى بودن از حيض ونفاس در تمام روز پس روزه حايض ونفساء
باطل است هر چند يك لحظه پيش از غروب حادث شود يا يك لحظه بعد از طلوع فجر صادق خون
523

منقطع شود وروزه مستحاضه صحيح است بشرط انكه اغسال نهاريه را بعمل اورد (پنجم) مسافر
نبودن بسفريكه موجب قصر نماز باشد با علم بحكم در روزه واجب وروزه مسافر صحيح نيست مگر
در سه جا (اول) روزه سه روز بدل هدى تمتع (دويم) روزه بدل بدنه كه هيجده روز است بر
كسيكه عمدا پيش از غروب از عرفات كوچ كرده باشد (سيم) روزه كسيكه نذر كرده باشد در
سفر يا سفرا وحضرا روزه بگيرد بخلاف كسيكه نذر مطلق كرده ودر نذر خود مقيد بسفر يا بسفر
وحضر نكرده باشد كه در سفر صحيح نيست واقوى عدم جواز روزه مستحبى است در سفر مگر روزه
سه روز در مدينه براى حاجت واولى آنست كه در آنجا روز چهارشنبه وپنجشنبه وجمعه روزه بدارد
وكسيكه جاهل باشد بانكه مسافر نبايد روزه بگيرد ودر سفر روزه بگيرد صحيح ومجزى است بتفصيلى
كه در كتاب صلوة گذشت و شرط صحت ان از جاهل ان است كه بر جهل خود باقى بماند تا اخر روز
پس هر گاه در اثناء روز عالم بحكم شود روزه اش صحيح نيست وكسيكه حكم وجوب افطار را بر
مسافر مىدانسته وفراموش كرده ملحق بجهاهل نيست وصائميكه بعد از زوال سفر كند روزه اش
صحيح است چنانكه صحيح است از كسيكه قصد اقامه ده روز نمايد يا سى روز بدون قصد جائى مانده
باشد يا مسافريكه كثير السفر باشد يا انكه سفر او معصيت باشد وامثال ان وتفصيل ان در كتاب
صلوة گذشت (ششم) خالى بودن از مرض يا درد چشميكه روزه مضر باو باشد يا انكه باعث شدت
مرض يا طول كشيدن ان يا زيادتى وجع ان باشد ونحو انها چه يقين بان ضرر داشته باشد يامظنه
يا احتمال ضرريكه موجب خوف باشد كه روزه از انها صحيح نيست بلكه صحيح المزاج اگر بسبب روزه
بترسد ناخوش شود روزه اش صحيح نيست وهم چنين است روزه كسيكه بترسد بسبب روزه ضرر
جانى يا عرضى بر خود يا عرض ديگرى وارد ايد يا ضرر مالى كه حفظ ان واجب ودر نظر شارع از
وجوب روزه اهم باشد چنانچه چنين است در صورتيكه روزه مزاحم باشد با واجب ديگرى كه اهم
از وجوب روزه باشد مثل انقاذ غريق كه در تمام صور اگر روزه بگيرد باطل است ومجرد انكه روزه
موجب ضعف شود كه در عادت تحمل آن را مىنمايند مجوز افطار نيست هر چند مفرط باشد ودر
صورتيكه موجب ضعفى باشد كه عادة تحمل آن را نمينمايند افطار جايز است وهر گاه گمان كند كه
روزه مضر نيست بعد از فراغ از ان خلاف ان ظاهر شد در صحت ان اشكال است واحتياط بقضاء
524

ترك نشود واگر طبيب بگويد كه روزه براى كسى مضر است وخودش مىداند كه مضر نيست
روزه اش صحيح است واگر بگويد ضرر ندارد وخودش مضر مىداند بعلم يا بظن افطار بر او واجب
است واگر بگيرد صحيح نيست
(مسألة 1) كسيكه شب نيت روزه كرده وخوابيده روزه اش
صحيح است هر چند تمام روز خواب باشد واگر نيت نكرده وبخوابد تا بعد از زوال در روزه واجب
باطل است وبايد قضا كند واگر پيش از زوال بيدار شود تجديد نيت كند وصحيح است بخلاف
روزه ندبى كه اگر بيدار شود پيش از غروب وتجديد نيت كند صحيح است
(مسألة 2) روزه
وساير عبادات از صبى مميز صحيح است بنابر اقوى پسر باشد يا دختر ومستحب است كه او را
بعبادات عادت دهند بلكه بر طفل هفت ساله سخت بگيرند
(مسألة 3) در صحت روزه ندبى
علاوه از آنچه ذكر شد معتبر است كه روزه واجبى چه قضاء چه نذر چه كفاره يا نحو انها بر او نباشد
بشرط انكه متمكن از اداء ان باشد بخلاف صورتيكه متمكن از ان نباشد مثل مسافريكه نتواند قصد
اقامه كند وبگوئيم كه روزه ندبى از او صحيح است يا در مدينه باشد كه جايز است در آنجا مسافر
سه روز روزه حاجت بگيرد كه در اين صورت صحت روزه ندبى از او اقوى است وهم چنين كسيكه
روزه واجبى بر او باشد وفراموش كرده باشد كه روزه ندبى از او صحيح است اگر متذكر نشود
مگر بعد از فراغ وهر گاه در اثناء روز متذكر شود افطار كند وجايز است بر او كه تجديد نيت
واجب كند هر گاه پيش از زوال متذكر شود وكسيكه روزه واجب بر او باشد جايز است نذر
روزه كند بنذر مطلق و مىتواند روزه نذرى را مقدم دارد بر روزه واجبى كه بر او بود وهم چنين
جايز است نذر كند روزه روز معينى را در صورتيكه ممكن باشد روزه واجبى كه بر او بود قبل از ان
روز معين ادا نمايد بخلاف صورتيكه ممكن نباشد كه در صحت نذر اشكال است
(مسألة 4) كسيكه
روزه استيجارى بر او باشد ظاهر ان است كه جايز باشد روزه ندبى بگيرد هر چند خلاف احتياط
است
(فصل دويم) در شرايط وجوب روزه وان چند چيز است (اول ودويم) بلوغ وعقل
وبر صبى ومجنون واجب نيست مگر انكه پيش از طلوع فجر كامل شوند كه اگر بعد از ان كامل
شوند روزه ان روز بر انها واجب نيست هر چند تا انوقت مفطرى بعمل نياورده باشند بلكه هر چند
صبى بقصد ندب روزه گرفته باشد لكن با عدم مفطر ووجوب روزه بوجوب معين احوط اتمام
525

وقضاء ان است ودر جنون فرقى نيست بين اطباقى كه حالت نداشته باشد ابدا يا ادوارى كه داشته
باشد بشرط انكه جزئي از روز ديوانه باشد بخلاف ادواريكه ديوانگى او در شب وتمام روز عاقل
باشد كه روزه بر او واجب است (سيم) بيهوش نبودن پس بر كسيكه در روز هر چند جزئى از ان
بيهوش شود روزه واجب نيست بلى اگر پيش از اغماء نيت روزه كرده باشد احوط اتمام ان است
(چهارم) مريض نبودن بمرضى كه روزه بر او مضر باشد واگر مريض افطار نكرده وبعد از ظهر
مرض او رفع شود واجب نيست بر او نيت روزه را تجديد وتمام كند بخلاف انكه پيش از ظهر
مرض او رفع شود وافطار نكرده باشد كه احوط تجديد نيت وروزه گرفتن است هر چند اقوى
عدم وجوب ان است (پنجم) خالى بودن از حيض ونفاس در تمام روز (ششم) مسافر نبودن
وواجب نيست روزه بر مسافريكه تكليف او قصر در نماز باشد بخلاف مسافريكه وظيفه او اتمام
است مثل كسيكه قصد اقامه كرده يا انكه سى روز بدون قصد جائى مانده يا كسيكه شغل او سفر
باشد يا سفر او معصيت باشد كه تكليف او نماز تمام است بايد روزه را بگيرد (مسألة 1) اگر
پيش از ظهر سفر كند بايد افطار نمايد واگر بعد از ظهر سفر كند بايد روزه را تمام كند واگر
مسافر بود وپيش از ظهر حاضر شود يا انكه پيش از ظهر بمحل اقامه برسد وهنوز افطار نكرده
باشد روزه ان روز واجب است بخلاف انكه مفطرى بعمل اورده باشد يا انكه بعد از ظهر بوطن
يا بمحل اقامه برسد كه واجب نيست بلى مستحب است بقيه روز امساك كند وظاهر ان است كه
مناط بودن شروع بسفر پيش از زوال يا بعد از ان باشد نه خروج از حد ترخص وهم چنين در بر
گشتن مناط دخول بلد باشد لكن در صورتيكه شروع بسفر پيش از زوال وخروج از حد ترخص
بعد از ان باشد احتياط بجمع بين اتمام روزه وقضاء ان ترك نشود چنانچه در برگشتن اگر رسيدن
بحد ترخص پيش از زوال ورسيدن بمنزل بعد از ان باشد ومفطر بعمل نياورده باشد احتياط بروزه
ان روز وقضاء ان ترك نشود
(مسألة 2) گذشت كه هر جا تكليف او اتمام در نماز است بايد
روزه بگيرد وهر جا كه تكليف او قصر است بايد افطار كند ولكن استثناء شده از ان سه مورد
(اول) مسافر كه در چهار جا مخير است در نماز بين اتمام وقصر معين است بر او افطار روزه (دويم)
كسيكه بعد از ظهر مسافر شود روزه بايد تمام كند با انكه نماز را بقصر مىخواند (سيم) كسيكه
526

بعد از ظهر بوطن يا محل اقامه برسد بايد نماز تمام بخواند با انكه مفطر است
(مسألة 3) كسيكه
در ماه رمضان سفر كند جايز نيست افطار نمايد مگر بعد از رسيدن بحد ترخص واگر پيش از ان
افطار كند گناه كرده وقضاء وكفاره بر او واجب است
(مسألة 4) در رمضان سفر كردن
هر چند بقصد فرار از روزه باشد جايز است بخلاف روزه هاى واجب معين غير از رمضان كه سفر
كردن در ان جايز نيست بنابر اقوى مگر با ضرورت چنانچه اگر مسافر باشد واجب است با امكان
قصد اقامه كند تا بتواند روزه بگيرد
(مسألة 5) ظاهر ان است كه سفر كردن در ماه رمضان
پيش از گذشتن بيست وسه روز از ان مكروه باشد مگر براى حج يا عمره يا براى ماليكه از تلف ان
بترسد يا براى برادريكه بترسد اگر سفر نكند هلاك شود
(مسألة 6) كسيكه در ماه رمضان بر او
افطار جايز باشد مكروه است بر او در روز پر خوردن وپر اشاميدن وجماع كردن بلكه احوط ترك
جماع است هر چند اقوى جواز ان است
(فصل سيم) بدان كه در ماه رمضان چند كس
هستند كه جايز است افطار كنند بلكه براى بعض انها افطار واجب است (اول ودويم) مرد پير
وزن پير در صورتيكه روزه بر انها متعذر يا حرج ومشقت دارد جايز است افطار كنند ولى در
صورت مشقت بلكه در صورت تعذر نيز واجب است بدل هر روزى مدى از طعام كفاره دهند
واحوط دو مد است ودادن گندم بهتر است واگر بعد از ان بتوانند قضاء روزه واجب است بنابر
اقوى (سيم) كسيكه درد عطش داشته باشد بايد افطار كند چه از تحمل عطش عاجز باشد يا بر او
شاق باشد وواجب است كه بدل هر روزى يك مد صدقه دهد واحوط دو مد است چه اميد زوال ان
مرض داشته باشد يا نه واگر متمكن شود احوط بلكه اقوى وجوب قضاء ان است چنانچه احوط
ان است كه مقدار ضرورت اب بياشامد (چهارم) ابستنى كه وضع حمل او نزديك باشد وروزه
بر او يا بر حمل او مضر باشد كه بايد افطار كند واز مال خود بدل هر روزى يك مد يا دو مد صدقه
دهد وبعد از ان روزه را قضا كند (پنجم) زن شير دهنده كه شير او كم باشد وروزه باو يا بطفل او
ضرر رساند كه جايز است افطار نمايد چه ان طفل از خودش باشد يا از ديگرى وبقصد تبرع
يا با اجرت شيرش دهد وبايد از مال خود بدل هر روزى يك مد يا دو مد تصدق كند وبعد از ان
روزه را قضا نمايد واحوط بلكه اقوى اقتصار بر صورتى است كه ديگرى نباشد كه انطفل را شير دهد
527

به تبرع يا باجير شدن از پدر طفل يا از ان زن يا از متبرعى
(باب پنجم در طرق ثبوت هلال رمضان وشوال براى روزه وافطار)
بدان كه هلال ثابت مىشود بچند چيز (اول) بانكه خودش هلال را به بيند (دويم)
بخبر متواتر (سيم) بشياع كه موجب يقين برؤيت هلال شود ودر حكم آن است هر چه
مفيد علم شود اگر چه بضم قراين باشد پس هر كس بيكى از اين سه طريق يقين بهلال كند
بايد بمقتضاى ان عمل شود هر چند ديگرى موافقت او نكند بلكه هر چند شهادت او را حاكم شرع رد كند
(چهارم) بگذشتن سى روز از هلال ماه شعبان كه روزه واجب مىشود يا از هلال رمضان كه افطار
واجب مىشود (پنجم) بشهادت دو عادل بهلال چه شهادت دهند نزد حاكم وقبول شهادت انها كند
يا رد نمايد يا انكه نزد خودش شهادت دهند كه جايز بلكه واجب است بمقتضاى ان عمل كند از روزه
يا افطار چه شاهد از اهل ان بلد باشد يا خارج بلد وچه در اسمان علتى از ابر يا بخار يا غبار بوده يا نه بلى
معتبر است كه شاهدين در اوصاف هلال متفق باشند پس با اختلاف در اوصاف اعتبارى بان
نيست بلى هر گاه هر دو مطلق شهادت دهند يا يكى از انها مطلق وديگرى باوصاف شهادت دهند كافى
است ومعتبر نيست كه ديدن انها يك وقت باشد در صورتيكه متفق باشند در رؤيت در شب وثابت
نمىشود هلال بشهادت زنان ونه بشهادت يك عادل ولو بضم قسم (ششم) بحكم حاكم شرع بشرط
انكه ندانى در حكم خطا كرده يا طريق ثبوت ان خطا بوده پس اگر مثلا بدانى مستند حكم او شياع
ظنى بوده كافى نيست وثابت نمىشود هلال بقول منجم ونه بغروب كردن ماه فردا شب بعد از غروب
شفق ونه بديدن ماه قبل از ظهر سى ام وبمجرد ان حكم نمىشود كه انروز اول ماه است وهم چنين ثابت
نمىشود بطرق ظنيه هر چند مفيد ظن قوى باشد مگر براى اسير ومحبوس
(مسألة 1) هر گاه عدلين
شهادت ندهند برؤيت هلال وبگويند مىدانيم اول ماه است كافى نيست
(مسألة 2) اگر هلال
رمضان ثابت نشود وافطار نمايد بعد از ان بينة شهادت برؤيت دهد بايد قضا كند وهم چنين واجب
است قضاء ان اگر شب بيست ونهم ان ماه هلال ثابت شود يا خودش به بيند
(مسألة 3) حكم
حاكم مختص نيست بمقلدين او بلكه نافذ است بر حاكم ديگر نيز بشرط انكه خلاف ان بر او ثابت نشده باشد
(مسألة 4) هر گاه هلال در بلد ديگر ثابت شود ودر آنجا ثابت نشده باشد پس اگر ان دو بلد
528

نزديك يكديگر باشند كفايت مىكند والا فلا مگر در صورتيكه بداند افق انها با هم موافق است
هر چند از يكديگر دور باشند
(مسألة 5) اعتماد بر تلغراف نمىتوان كرد در ثبوت هلال مگر انكه
از ان علم حاصل كند برؤيت هلال يا بحكم حاكم يا بشهادت عدلين آنجا در صورتيكه دو بلد نزديك
يكديگر باشد
(مسألة 6) يوم الشك كه نداند اخر رمضان است يا اول شوال واجب است روزه
بگيرد ويوم الشك كه نداند شعبان است يا رمضان جايز است افطار يا روزه بقصد غير رمضان
چنانكه گذشت در صورت اول اگر معلوم شود كه شوال بوده بايد افطار كند چه پيش از زوال
يا بعد از ان ودر صورت دويم اگر معلوم شود رمضان است وهنوز افطار نكرده وپيش از زوال باشد
تجديد نيت كند وصحيح است وهر گاه بعد از زوال باشد بايد امساك كند وقضا نمايد
(مسألة 7) اگر چند ماه ابر باشد وهلال انها را نه بيند همه ماه ها را سى روز حساب كند ماداميكه بحسب
عادت نقصان انها را نداند
(مسألة 8) اسير ومحبوس كه نتوانند تحصيل علم بر مضان بودن ماهى نمايند
بايد عمل بمظنه كنند واگر از تحصيل ظن بر مضان نيز عاجز باشند در تمام سال مخيرند يك ماه را رمضان
قرار دهند وروزه بگيرند وبعد از گذشن يازده ماه از ان ماه باز ماه دوازدهم را بايد رمضان قرار
دهند تا مراعات مطابقه اندو ماه در ان دو سال شده باشد وهر گاه معلوم شود كه آنچه اختيار كرده
اند رمضان نبوده بلكه پيش از ان بوده روزه كه گرفته كافى است زيرا كه در اين فرض قضاء ان
محسوب است واگر معلوم شود كه رمضان بعد از ان بوده وفعلا گذشته است بايد قضاء آن را بجا اورد
واگر نگذشته ادا نمايند ودر صورتيكه از مظنه بر مضان بودن ماهى عاجز باشد جايز است روزه نگيرند
تا يقين كنند كه رمضان گذشته انوقت قضاء آن را بجا اورند واحوط اجراء احكام رمضان است بر ماه
مظنون الرمضانيه از كفاره وپى در پى بودن ووجوب فطره ونماز عيد وحرمت روزه عيد ماداميكه
باشتباه باقى باشد واگر خلاف ان معلوم شود بمقتضاى ان عمل كند
(مسألة 9) اگر ماه رمضان
مشتبه شود ما بين دو ماه يا سه ماه مثلا تمام انها را روزه بدارد بنابر احوط هر چند دور نيست احكام
اسير ومحبوس بر او جارى باشد واگر نذر كرده روزه ماه معينى را ومشتبه باشد مابين دو ماه يا سه ماه
ظاهر وجوب احتياط است بروزه تمام اطراف شبهه ماداميكه مستلزم حرج نباشد والا بمظنه عمل
نمايد واگر مظنه هم ندارد يك ماه را اختيار كند
(مسألة 10) اگر كسى برود در جائيكه شش ماه
529

روز وشش ماه شب است يا انكه سه ماه روز وشش ماه شب باشد ونحو ان دور نيست مدار روزه
ونماز در انجاها بر اوقات بلاد متوسطه متعارفه باشد ومخير باشد در تعيين اوقات بين بلاد متوسطه
واحتمال انكه در ان بلاد تكليف نماز وروزه ساقط باشد بعيد است مثل احتمال سقوط روزه ووجوب
نماز يك شبانه روز ومحتمل است كه مدار او بر اوقات بلدى باشد كه سابقا متوطن بوده در صورتيكه
بلد سابق داشته باشد
(باب ششم در احكام قضاء)
بدان كه روزه كه از كسى فوت شده واجب است قضا نمايد آن را بچند شرط (اول) بلوغ (دويم)
عقل (سيم) اسلام پس قضاء روزه كه پيش از بلوغ فوت شده بر بالغ واجب نيست وواجب است
قضاء روزه كه پيش از فجر يا مقارن ان بالغ شده واز او فوت شده باشد بخلاف روزيكه در اثناء ان
بالغ شده كه قضاء ان واجب نيست هر چند احوط است واگر شك كند كه بلوغ پيش از فجر بوده يا بعد
از ان وتاريخ بلوغ وطلوع هر دو مجهول باشد قضاء ان روزه واجب نيست وهم چنين است با جهل
بتاريخ بلوغ واما با جهل بتاريخ طلوع بانكه بداند مثلا يك ساعت پيش از اين بالغ ونداند كه انوقت
فجر طالع بوده يا نه پس احوط قضاء ان است لكن در وجوب ان اشكال است وواجب نيست قضاء
روزه كه از مجنون ايام جنون فوت شده هر چند خودش باعث جنون شده باشد وهم چنين واجب
نيست قضاء روزه كه در ان بيهوش شده چه قبل از بيهوشى نيت كرده باشد يا نه چنانكه واجب
نيست بر مسلم قضاء روزه كه حال الكفر از او فوت شده مگر در صورتيكه پيش از فجر قبول اسلام
كرده وروزه نگرفته باشد كه قضاء ان واجب است بخلاف قضاء روزيكه در اثناء ان مسلمان شده
چه قبل از زوال يا بعد از ان هر چند در صورتيكه پيش از زوال مسلمان شود احوط قضاء ان است
(مسألة 1) بر مسلميكه مرتد شده قضاء ايام ارتداد واجب است چه مرتد فطرى باشد چه ملى
(مسألة 2) قضاء روزيكه بسبب مستى از او فوت شده واجب است چه براى معالجه مرضى
مست شود چه غير ان
(مسألة 3) روزه هائى كه ايام حيض ونفاس فوت شده بايد قضا كند وبر
مستحاضه ادا واجب است اگر ترك كند قضا نمايد
(مسألة 4) مخالف هر گاه مستبصر شود روزه كه
از او فوت شده بايد قضا كند وانچه بمذهب خود اداء كرده قضا ندارد
(مسألة 5) كسيكه نيت
530

روزه نكرده شب بخوابد تا غروب يا از روزه غافل باشد بايد قضا كند
(مسألة 6) اگر بداند چند
روز قضا رمضان بر او هست وعدد آن را نداند جايز است اكتفا كند بقدر معلوم واحوط قضاء انقدرى
است كه يقين بفراغ كند خصوصا در صورتيكه بسبب مانعى فوت شده مثل مرض يا سفر ونحو ان
وشك او در زمان زوال ان باشد مثل انكه شك كند كه بعد از چهار روز از سفر برگشته يا بعد از
پنج روز مثلا
(مسألة 7) وجوب قضاء روزه فورى نيست وواجب نيست پى در پى بجا اورد بلى تتابع
در ان مستحب است هر چند زياده از شش روز باشد نه انكه مستحب باشد مطلقا تفريق كند در قضاء
يا در خصوص زايد از شش روز
(مسألة 8) در نيت روزه قضا واجب نيست تعيين روز فوت پس
اگر قضاء چند روز بر او باشد وبعدد ايام روزه بگيرد بدون تعيين كافى است بلكه ترتيب در ان
واجب نيست وجايز است قضاء روزه كه اخر فوت شده مقدم دارد بر آنچه پيش از ان فوت شده
(مسألة 9) اگر قضاء روزه دو رمضان مثلا بر او باشد جايز است قضاء رمضان لاحق را مقدم
دارد بر سابق بلكه اگر وقت قضاء رمضان لاحق تنگ شود بانكه نزديك رمضان ديگر باشد تقديم
لاحق احوط است واگر در نيت تعيين سابق ولاحق نكند قضاء سابق محسوب مىشود وهم چنين
است در قضاء ايام
(مسألة 10) ميان روزه قضاء واداء روزه واجبى مثل روزه كفاره ونذر ونحو
ان ترتيب نيست بلى كسيكه روزه قضاء بر او باشد جايز نيست روزه مستحبى بجا اورد
(مسألة 11) اگر اعتقاد كند كه روزه قضاء بر او هست وبان نيت روزه بگيرد وبعد از فراغ معلوم شود قضا
بر او نبوده باطل است وبراى روزه ديگرى محسوب نمىشود وهم چنين است اگر بعد از زوال معلوم
شود بخلاف انكه پيش از زوال معلوم شود اقوى جواز عدول بروزه ديگر است هر چند خلاف
احتياط است
(مسألة 12) اگر همه روزه شهر رمضان يا بعض ان از او فوت شود بسبب مرض يا حيض
يا نفاس ودر ان رمضان بميرد قضاء ان ايام بر او نيست بلى مستحب است بر ولى كه بقصد او بجا اورد
واولى ان است كه روزه بگيرد بقصد اهداء ثواب
(مسألة 13) اگر روزه شهر رمضان بعضا او كلا
بسبب عذرى فوت شود وان عذر مستمر بماند تا رمضان ديگر پس اگر عذرش مرض باشد قضاء
ان واجب نيست بنابر اصح وبدل هر روزى يك مد كفاره بدهد واحوط دو مد است وقضاء ان
مجزى از كفاره نيست بلى احوط جمع ميان قضا وكفاره است واگر عذرش غير مرض باشد از سفر
531

ونحو ان اقوى وجوب قضاء ان است هر چند احوط جمع بين قضا ومد است وهم چنين است اگر
سبب فوت مرض باشد وعذر در تاخير قضا غير مرض باشد وانعذر باقى بماند تا سال اينده يا عكس
ان كه در هر دو صورت اقوى وجوب قضا واحوط جمع است خصوص در صورت دويم
(مسألة 14)
اگر روزه رمضان بعضا او كلا عصيانا فوت شود وقضاء ان را بجا نياورد تا رمضان ديگر بايد جمع
كند بعد از ان بين قضاء وكفاره افطار ومد واگر فوت ان بسبب عذرى باشد ودر اثناء سال
عذرش مرتفع شود ولكن عمدا با عزم بر ترك قضا نكند يا مسامحه كند در قضا واتفاقا ايام ضيق
معذور شود بايد جمع كند بين قضا ومد بخلاف انكه عازم بر قضا باشد بعد از رفع عذر وبجا نياورد تا انكه
ايام ضيق شود كه دور نيست كفايت كند قضا ولكن احتياط بقضا ومد ترك نشود چه عذر او
مرض باشد يا غير ان وخلاصه اين مسألة ومسألة سابقه ان است كه تاخير قضاء روزه تا رمضان اينده
يا موجب كفاره تنها است وان مختص بصورت اول از مسألة سابقه است يا موجب قضاء تنها است
وان در بقيه صور مسألة سابقه است ويا موجب جمع بين قضا وكفاره است وان در تمام صور اين
مسألة است هر چند احوط در تمام صور مسألة سابقه جمع است
(مسألة 15) هر گاه مرض او تا اخر
رمضان سال سيم مستمر بماند وبعد از ان رفع شود براى هر روزى از رمضان سال اول ودويم يك مد
كافى است وقضاء ان بر او نيست وسال سيم را بايد قضا نمايد وهم چنين هر گاه مرض او تا اخر رمضان
سال چهارم مستمر بماند وبعد از ان رفع شود براى هر روزى از رمضان سال اول ودويم وسيم يك
مد كافى است ورمضان چهارم را بايد قضا كند وهر گاه قضاء رمضان بر او باشد وچند سال تاخير
بيندازد بدل هر روزى يك كفاره كافى است وتعدد كفاره بتعدد سالها واجب نيست
(مسألة 16) جايز است دادن كفاره ايام متعدده بيك فقير چه از يك رمضان باشد يا رمضان هاى متعدد پس
واجب نيست تفريق كفارات بر فقراء كه بهر كدام زياده از يك مد ندهند
(مسألة 17) كفاره عبد بر سيد واجب نيست چه كفاره تاخير وچه كفاره افطار پس در كفاره تاخير اگر عبد مالى داشته
باشد وسيد اذنش دهد از مال خود بايد بدهد والا بدل كفاره استغفار كند ودر كفاره افطار اگر
خودش ندارد يا دارد وسيد اذنش ندهد معين است دو ماه روزه اگر بتواند والا هيجده روز روزه
اگر بتواند والا بدل ان استغفار كند
(مسألة 18) احوط آنست كه قضاء رمضان را از انسال تاخير
532

نيندازد عمدا با تمكن از ان هر چند دليلى بر حرمت تاخير نيست
(مسألة 19) واجب است بر ولى
ميت قضا نمايد روزه هائى كه از ميت بعذر شرعى مثل سفر يا مرض ونحو ان فوت شده بخلاف روزه
كه عصيانا ترك كرده يا بسبب تقصير در تعلم مسائل ان باطل بجا اورده كه بر ولى قضاء ان واجب
نيست بنابر اقوى هر چند قضاء ان نيز احوط است بلى شرط است در وجوب قضاء روزه كه از ميت
بسبب مرض فوت شده بر ولى انكه ميت در حال حيوة متمكن از قضا شده واهمال نموده باشد والا
واجب نيست زيرا كه در اين فرض قضا بر ميت واجب نبوده وفرقى نيست در ميت بين پدر ومادر
بنابر اقوى چنانكه فرق نيست بين انكه از ميت تركه مانده باشد كه بتوان صدقه نمود يا نه هر چند
احوط در فرض بقاء تركه صدقه دادن از ان است برضاى ورثه علاوه از قضا ومراد بولى ولد اكبر
است هر چند وقت وفات او طفل يا مجنون بلكه يا حمل باشد
(مسألة 20) هر گاه ميت پسر نداشته
باشد قضاء روزه بر ساير ورثه واجب نيست هر چند احوط آنست كه اكبر ذكور اقارب بنيابت او قضا
نمايند
(مسألة 21) اگر ولى متعدد داشته باشد بانكه مثلا دو پسر كه در يك زمان متولد شده باشند
دارد در قضاء شريك شوند واگر يكى از انها بجا اورد مجزى از ديگرى خواهد بود چنانچه اگر غير
ولى تبرعا قضاء ميت را بجا اورد از ولى ساقط مىشود
(مسألة 22) جايز است براى ولى كه استيجار
كند كسى را كه روزه ميت را بجا اورد وجايز است خودش بجا اورد وهر گاه استيجار نمود وموجر
بجا نياورد يا باطل بجا اورد از ولى ساقط نمىشود
(مسألة 23) اگر ولى شك داشته باشد كه ذمه ميت
بقضاء مشغول است يا نه بر او چيزى نيست واگر اجمالا بداند كه ذمه اش مشغول است ومردد باشد
ميان كمتر وزيادتر جايز است اكتفا كند بقضاء كمتر
(مسألة 24) اگر ميت وصيت كند
باستيجار آنچه نماز وروزه بر ذمه او هست از ولى ساقط مىشود بشرط انكه اجير بنحو صحيح بجا اورد
والا بر ولى واجب است
(مسألة 25) واجب است بر ولى قضاء آنچه بداند كه ذمه ميت مشغول
است يا دو عادل شهادت باشتغال ذمه او دهد يا ميت وقت مردن اقرار بان نموده باشد بخلاف انكه
بداند سابقا قضا بر او بوده واحتمال دهد كه خودش بجا اورده كه ظاهرا بر ولى واجب نباشد بلى
اگر ميت مىدانسته كه قضا بر او واجب بوده وشك كند كه بجا اورده يا نه وبجا نياورد تا بميرد ظاهر
ان است كه قضا بر ولى واجب باشد
(مسألة 26) ايا خصوص قضاء رمضان كه بر ميت واجب
533

بوده بر ولى واجب است يا هر روزه واجبى دو قول است ووجوب قضاء هر روزه واجبى اظهر واحوط است
(مسألة 27) روزه قضاء رمضان كه بر خود او واجب بوده افطار ان بعد از زوال جايز نيست
واگر افطار نمود كفاره بايد بدهد وان اطعام ده مسكين است بهر كدام يك مد وبا عجز از ان سه روز
روزه بخلاف قضاء روزه كه از غير نيابت مىكند باجاره يا تبرعا كه افطار ان جايز است بنابر اقوى
هر چند خلاف احتياط است چنانچه جواز افطار ساير اقسام روزه كه واجب موسع باشد اقوى
است هر چند خلاف احتياط است واما افطار پيش از زوال در تمام روزه هاى واجب موسع حتى
قضاء رمضان از خودش پس مانعى ندارد مگر در صورتيكه بنذر يا اجاره وامثال انها بر خود معين
نموده يا انكه وقت مضيق شده باشد بامدن رمضان لاحق بر فرض انكه قائل شويم بان چنانكه
مشهور گفته اند
(باب ششم در روزه كفاره وان بر چند قسم است)
(قسم اول) آنست كه روزه واجب شود با غير روزه وان در كفاره قتل عمد وكفاره افطار روزه
رمضان بحرام است كه در هر دو واجب است جمع بين سه كار عتق رقبه ودو ماه پى در پى روزه
واطعام شصت مسكين (قسم دويم) آنست كه روزه بعد از عجز از غير ان واجب شود وان كفاره
ظهار وكفاره قتل خطا كه وجوب روزه در انها بعد از عجز از عتق است وكفاره افطار قضاء رمضان
كه روزه در ان بعد از عجز از اطعام است وكفاره قسم وكفاره خراشيدن زن صورت خود را در
مصيبت تا خون بيرون ايد يا كندن موى سر خود در مصيبت وكفاره دريدن مرد پيراهن خود را
در مصيبت زوجه يا پسر كه در هر كدام واجب است عتق رقبه يا اطعام ده مسكين يا پوشانيدن انها
وبعد از عجز از ان سه روز روزه است وكفاره صيد شترمرغ وكفاره كوچ كردن از عرفات عمدا
پيش از غروب كه در هر كدام واجب است نحر شتر ماده وبعد از عجز از ان هيجده روز روزه است
وكفاره صيد گاو وحشى كه واجب است ذبح بقره وبعد از عجز از ان نه روز روزه وكفاره صيد
اهو كه واجب است ذبح گوسفند وبعد از عجز از ان سه روز روزه (قسم سيم) آنست كه مخير باشد بين
روزه وغير ان وان كفاره افطار روزه رمضان وكفاره اعتكاف وكفاره نذر وعهد وكفاره بريدن
زن موى خود را در مصيبت كه در هر كدام بنابر اقوى مخير است ما بين سه كار عتق رقبه يا دو ماه
534

پى در پى روزه يا اطعام شصت مسكين وكفاره تراشيدن سر در احرام كه مخير است بين ذبح گوسفند
يا سه روز روزه با صدقه دادن بشش مسكين بهر كدام دو مد (قسم چهارم) آنست كه روزه واجب
شود بوجوب تخييرى بعد از عجز از غير ان وان كفاره كسى است كه با كنيز خود كه باذن او محرم
شده در حال احرامش مقاربت كند كه واجب است نحر شتر يا گاو وبا عجز از انها ذبح گوسفند
يا سه روز روزه
(مسألة 1) واجب است تتابع در روزه دو ماه چه در كفاره جمع وچه در كفاره
تخيير ودر حصول تتابع كافى است پى در پى گرفتن يك ماه تمام با يك روز از ماه دويم وجايز است
كه بيست ونه روز بقيه آن را متفرق روزه بگيرد وهم چنين واجب است تتابع در هجده روز روزه بدل
دو ماه بلكه در تمام روزه هاى كفارات مذكوره تتابع احوط است هر چند در وجوب ان تامل
واشكال است
(مسألة 2) كسيكه نذر كند روزه يك ماه را يا كمتر يا زيادتر تتابع در ان واجب
نيست مگر در صورتيكه نذر او منصرف شود بتتابع يا انكه شرط تتابع كند
(مسألة 3) اگر فوت
شود از او روزه هاى نذر معين يا نذريكه مقيد بتتابع است احوط در قضاء ان تتابع است نيز
(مسألة 4) كسيكه بر او روزه متتابع واجب باشد جايز نيست شروع كند بان در زمانيكه تتابع سالم نمىماند
بسبب انكه مثلا عيد قربان در بين واقع مىشود كه روزه ان حرام است يا انكه در بين ان مدت روزه
واجب معين بر او باشد بنذر يا اجاره يا شهر رمضان وامثال ان پس كسيكه دو ماه متوالى بايد روزه
بگيرد اول شعبان مثلا شروع بان نكند بلكه يك روز يا زيادتر از ماه رجب باقى مانده شروع كند
تا سى ويك روز اقلا بتواند متصل روزه بگيرد وهم چنين جايز نيست كه بروزه ماه شوال با يك روز
از ذى القعده اقتصار كند يا انكه از غره ذى الحجه شروع كند تا روز اول محرم روزه بگيرد زيرا كه
ماه بتخلل عيدين كه روزه انها حرام است ناقص مىشود بلى هر گاه ابتداء شروع نداند كه در بين
خللى واقع مىشود واتفاقا خللى بشود در اين صورت ضرر ندارد بنابر اصح هر چند خلاف احتياط است
واستثنا شده از عدم جواز يك مورد وان سه روز روزه بدل قربانى حج تمتع است با انكه تتابع در ان
لازم است جايز است از روز ترويه شروع بان نمايد وضرر ندارد تخلل عيد قربان پس اگر در منى
باشد روزه روز سيم را بعد از ايام تشريق بلا فاصله بگيرد واگر در منى نباشد روز يازدهم بگيرد
وهر گاه از روز هفتم شروع كند وعرفه را نگيرد يا انكه از روز عرفه شروع كند صحيح نيست وبايد
535

از سر گيرد مثل ساير موارديكه تتابع در ان واجب است
(مسألة 5) هر روزه كه تتابع در ان شرط
باشد هر گاه در اثناء ان اختيارا بدون عذر روزى افطار كند بايد از سر گيرد وهم چنين اگر شروع
كند بان در زمانيكه در بين روزه واجب معينى واقع مىشود كه باطل است بخلاف روزه كه تتابع
در ان شرط نباشد هر چند بنذر ونحو ان تتابع در ان واجب شده باشد كه نبايد از سر گيرد اگر چه بسبب
خلف نذر گنه كار است مثل انكه نذر كند تتابع را در قضاء رمضان كه بر فرض انكه متفرقا بجا
اورد صحيح است وبسبب مخالفت نذر گنه كار است
(مسألة 6) روزه كه تتابع در ان شرط است
هر گاه در اثناء ان بسبب عذرى از اعذار شرعيه مثل مرض وحيض ونفاس وسفر اضطرارى افطار
كند استيناف ان واجب نيست بلكه بعد از رفع عذر بلا فاصله باقى مانده آن را بگيرد وصحيح است
واز جمله اعذار اضطرار به آن است كه روزى نيت روزه را فراموش كند وبعد از زوال متذكر شود
كه وقت ان گذشته واز جمله اعذار است هر گاه اعتبار تتابع را فراموش كند ودر بين نيت روزه
ديگر كند ومتذكر نشود مگر بعد از زوال واز جمله اعذار است انكه پيش از تعلق كفاره مثلا نذر
كرده باشد كه هر پنجشنبه روزه بگيرد كه تخلل انروزه در اثناء تتابع ضرر ندارد وبسبب اين عذر
نبايد در كفاره مخيره اختيار خصال ديگر كند بلى در صورتيكه پيش از تعلق كفاره نذر كرده
باشد روزه تمام عمر خود را متجه است لزوم انتقال بساير خصال
(مسألة 7) كسيكه واجب باشد
بر او روزه دو ماه متتابع اگر يك ماه ويك روز متتابع بگيرد جايز است بقيه ان را اختيارا متفرق بجا
اورد چنانچه جايز است تفرق در هر روزه كه بر او واجب غير معين باشد بنذر ونحو ان وتتابع را در
ان شرط نكرده ومنصرف بتتابع نيز نباشد ومشهور ان است كسيكه نذر كرده يك ماه متتابع روزه
بگيرد بعد از گذشتن پانزده روزه متتابع اختيارا جايز است بقيه را متفرق بگيرد ولكن مشكل است
پس اگر بعد از ان افطار كند عمدا روزى از انماه را هر چند يك روز بيشتر باقى نمانده باشد احتياط باستيناف
ترك نشود چنانچه بى اشكال در ساير اقسام روزه كه تتابع در ان شرط است بعد از تجاوز از نصف
ان تفرق جايز نيست
(مسألة 8) هر گاه تتابع بافطار بعض ايام باطل شود روزه هاى گذشته باطل
نمىشود بلى چون امر كفاره بان امتثال نشده بايد از سر گيرد نظير انكه اگر نماز در اثناء باطل شود
قرائت و اذكاريكه بعمل اورد بصحت باقى است
536

(خاتمة) در اول كتاب صوم گذشت كه روزه بر چهار قسم است واجب ومندوب وحرام ومكروه ومراد
بروزه مكروه ان است كه ثواب ان كمتر است وجمله از اقسام روزه واجب گذشت ودر ان چند
فصل است (فصل اول) در روزه مندوب وان بر چند قسم است (قسم اول) روزه كه مختص
بسبب مخصوصى نباشد وزمان معينى هم نداشته باشد مثل روزه تمام ايام سال غير عيدين وهم چنين ايام
تشريق براى كسيكه در منى باشد كه اينها حرام است وغير اينها مندوب است واخبار در فضيلت
روزه ومحبوبيت وفوائد ان مستفيض است وكفايت مىكند در ثواب ان آنچه در حديث قدسى وارد
شده كه روزه مختص ذات بيزوال من است ومنم جزاى ان ووارد شده كه روزه سپرى است از اتش
وخواب صائم عبادت است وسكوتش تسبيح وعمل او مقبول ودعاى او مستجاب وچه خوب فرموده
اند بعض علماء كه اگر در روزه هيچ فائده نباشد مگر ترقى كردن از مرتبه پست بهائم ووصول بمعارج
قدسيه وتشبه بملائكه روحانيه هر اينه همان كافى خواهد بود در فضل ومنقبت وشرافت ان
(مترجم گويد) كه مناسب است در اين مقام چند سطرى از اسرار روزه نوشته شايد كسى از ان
متاثر ومنتفع وبراى اين بى قابليت سبب نجاتى باشد بدان كه سزاوار است روزه دار اكتفا بامساك
مفطرات نكند بلكه چشم خود را نيز به پوشاند از هر چه نظر كردن بان حرام يا مكروه است وگوش
خود را از هر چه شنيدن ان حرام يا مكروه است نگاه دارد وشكم خود را از غذاهاى حرام وشبهه ناك
باز دارد وهم چنين ساير اعضا وجوارح خود را از محرمات و مكروهات متعلقه بانها محافظت كند
وعمده ان است كه دل خود را از آنچه از ياد خدا مشغول مىسازد حفظ كند وسزاوار است كه
ملتفت باشد كه افطار او از حلال باشد وكمتر بخورد وكمتر بياشامد زيرا كه سر امر بروزه ان است
كه بگرسنگى وتشنگى قوه شهويه را مقهور وضعيف وتسلط شيطان كمتر شود تا نفس او از درجه
بهيميت ترقى نموده متشبه بملئكه گردد واثار تجرد و روحانيت برايش حاصل شود پس هر گاه بقدر
چاشت خود بلكه زيادتر از الوان مختلفه اطعمه كه در افطار ماه مبارك سفره خود را مىآرايند تناول
نمايد كجا اين مرتبه براى او دست مىدهد ومخفى نماند كه براى روزه سه درجه است (اول) روزه
عوام كه عبارتست از حفظ شكم وفرج خود در روز از آنچه مقتضاى شهوات انها است وفائده اين
537

روزه استخلاص از عذاب است (دويم) خواص وان عبارت است از انكه علاوه از مذكورات
چشم وگوش وزبان ودست وپا وساير جوارح واعضاى خود را از معاصى نگاه دارد وبر اين روزه
مترتب مىشود آنچه وعده فرموده اند از ثوابهاى بى پايان (سيم) روزه خصيصين وان عبارت است
از آنچه گذشت با محافظت قلب از اشتغال بافكار دنيويه واخلاق رذيله ونگاه داشتن از ياد غير خدا
ومعنى اين روزه رو گردانيدن از غير حضرت ملك الملوك جلت عظمته است (قسم دويم) روزه كه
مختص است بسبب مخصوص ولكن وقت براى ان معين نشده باشد وان بسيار است ودر كتب ادعيه
ذكر شده
(قسم سيم) روزه كه مختص بوقت معين است وان در چند موضع است (اول) سه
روز از هر ماهى وان مستحب موكد است ومنقول است كه معادل روزه تمام عمر است ووسوسه از
دل زايل مىكند وافضل كيفيات ان بنابر مشهور وظاهر جمله اخبار آن است كه اول پنجشنبه دهه
اول ماه واول چهارشنبه از دهه وسط ماه واخر پنجشنبه دهه سيم ماه را روزه بدارد وكسيكه ترك
نمايد سنت است قضا كند آن را واگر عاجز از ان باشد بسبب پيرى وامثال ان سنت است تصدق
كند بدل هر روزى بمدى از طعام يا بدرهمى (دويم) روزه ايام البيض از هر ماه كه سيزدهم و چهاردهم
وپانزدهم ان بنابر اصح مشهور واز عمانى نقل شده كه مراد همان سه روزى است كه در موضع اول
ذكر شد (سيم) روزه روز ولادت حضرت رسول ص وان هفدهم ربيع الاول است بنابر اصح
وكلينى قدس سره فرموده دوازدهم ان است (چهارم) روزه غدير كه هجدهم ذى الحجه است
(پنجم) روزه روز مبعث پيغمبر خدا ص وان بيست وهفتم رجب است (ششم) روزه دحو الارض
است كه بيست وپنجم ذى القعده باشد (هفتم) روزه عرفه براى كسيكه باعث ضعف او از دعا
نشود (هشتم) روزه روز مباهله كه بيست وچهارم ذى الحجه است (نهم) روزه هر پنجشنبه وجمعه
از هر ماه يا جمعه تنها (دهم) روزه روز اول ذى الحجه بلكه نه روز اول ان است (يازدهم) روزه روز
اول نوروز (دوازدهم) روزه ماه رجب وشعبان كلا او بعضا اگر چه يك روز از هر كدام باشد
(سيزدهم) روزه روز اول محرم وسيم وهفتم ان است (چهاردهم) روزه روز بيست ونهم ذى قعده
(پانزدهم) روزه شش روز بعد از گذشتن سه روز از اول شوال (شانزدهم) نيمه جمادى الاولى
(مسألة 1) بدان كه افطار روزه ندبى جايز است هر وقت از روز بلى بعد از زوال مكروه است
(مسألة 2) در
538

روزه مستحبى هر گاه برادر مؤمن او را دعوت كند بطعام افطار كردن ان مستحب است بلكه بعضى
گفته اند كه روزه ان مكروه است
(فصل دويم) در روزه هاى مكروه وان در چند مقام است
(اول) روزه روز عاشورا (دويم) روزه روز عرفه براى كسيكه بترسد كه روزه باعث ضعف او شود
از دعائيكه افضل از روزه است وهم چنين مكروه است روزه ان اگر شك در هلال ذى حجه داشته
باشد كه مبادا در واقع انروز عيد قربان باشد (سيم) روزه ميهمان بدون اذن ميزبان بلكه با نهى او
احوط ترك است بلكه بدون اذن نيز احوط ترك است (چهارم) روزه فرزند بدون اذن پدر بلكه
احوط ترك ان است خصوصا با نهى او بلكه اگر روزه باعث اذيت پدر باشد حرام است وظاهر ان
است كه روزه پسر پسر نيز بحكم روزه پسر است وبهتر مراعات اذن مادر است نيز واگر باعث اذيت
او باشد حرام است
(فصل سيم) در روزه هاى حرام وان نيز در چند مقام است (اول) روزه عيد
فطر وعيد قربان هر چند بقصد كفاره قتل در ماه هاى حرام باشد (دويم) روزه ايام تشريق وان يازدهم
ودوازدهم وسيزدهم ذى الحجه است براى كسيكه در منى باشد چه براى اعمال حج چه غير ان بنابر
اقوى (سيم) روزه يوم الشك بقصد رمضان وبه نيت اخر شعبان مانعى ندارد (چهارم) روزه
وفاء نذر معصيت مثل انكه نذر كرده باشد كه اگر متمكن شود از فلان حرام يا ترك فلان واجب روزه
بگيرد يا بقصد شكر براى انكه فلان معصيت را مرتكب شده روزه بگيرد كه حرام است بخلاف
انكه روزه بگيرد بشكرانه انكه ممنوع از فلان معصيت شود كه مانعى ندارد وهر گاه بقصد جريمه
انكه طاعتى را بجا اورده يا معصيتى را ترك كرده روزه بگيرد حرام است نعوذ بالله من شرور انفسنا
(پنجم) روزه صمت كه نيت كند امساك از تكلم را در تمام روز يا انكه نيت كند امساك از مفطرات
وامساك از تكلم را با هم بخلاف انكه امساك كند از كلام بدون انكه جزء نيت نمايد هر چند بنا گذارد
بر سكوت در روزه بدون انكه امساك از آن را در نيت داخل كند (ششم) روزه وصال وان امساك
از مفطرات يك روز ويك شب تا سحر يا امساك دو روز ويك شب متصل با قصد انكه امساك شب
هم جزء روزه باشد بلى اگر بدون قصد امساك شب افطار را تاخير بيندازد تا سحر مانعى ندارد هر چند
خلاف احتياط است (هفتم) روزه غير واجب براى زن اگر مزاحم حق زوج باشد واحوط ترك
ان است بدون اذن زوج هر چند مزاحم حق او نباشد بلكه با نهى او احتياط بترك ترك نشود (هشتم)
539

روزه غير واجب براى مملوك اگر مزاحم حق مولى باشد واحوط ترك ان است بدون اذن مولى
هر چند مزاحم حق او نباشد بلكه با نهى او احتياط ترك نشود (نهم) روزه غير واجب براى
فرزند در صورتيكه موجب اذيت والدين باشد (دهم) روزه مريض وروزه كسيكه مضر باو باشد
(يازدهم) روزه مسافر مگر در صوريكه استثنا شده وگذشت (دوازدهم) روزه تمام عمر حتى عيدين
بنابر آنچه در خبر وارد والا محتمل است كه حرمت ان بسبب اشتمال بر روزه عيدين باشد وبنابر اين
مستقل محسوب نيست
(مسألة 1) سنت است امساك كردن از مفطرات در روزه رمضان بدون
قصد روزه بلكه بقصد تادب در چند مقام (اول) مسافريكه بوطن يا بمحل اقامه برسد بعد از زوال
مطلقا يا پيش از زوال در صورتيكه در راه مفطرى بعمل اورده باشد سنت است بقيه روز امساك
كند بخلاف صورتيكه پيش از زوال برسد ومفطرى بعمل نياورده باشد كه بايد روزه
بگيرد (دويم) مريضى كه در اثناء روز مرض او رفع شود چه بعد از زوال يا پيش
از ان وچه در حال مرض مفطر بعمل اورده باشد يا نه هر چند در صورتيكه
مفطر بجا نياورده وپيش از زوال رفع مرض شود احوط تجديد نيت روزه
واتمام ان وقضاء است (سيم) حايض ونفساء كه در اثناء روز پاك
شوند (چهارم) كافريكه در اثناء روز مسلمان شود چه
مفطرى پيش از ان بجا اورده باشد يا نه (پنجم)
طفليكه در اثناء روز بالغ شود (ششم)
ديوانه يا بيهوش كه در اثناء
روز عاقل شود
يا بهوش
ايد
(تم كتاب الصوم بحمد الله تعالى)
540

بسم الله الرحمن الرحيم
كتاب الاعتكاف
ودر ان يك مقدمه ودو باب است (اما مقدمه) در بيان فضيلت اعتكاف وان سنت مؤكد است
بمقتضاى آيات واخبار بسيار وحضرت رسول صلى الله عليه وآله هميشه در دهه اخر رمضان اعتكاف
مىنموده اند مگر در ساليكه جنگ بدر در ان واقع شد ودر سال بعد از ان قضاى آن را بعمل اورده اند
واز انحضرت منقول است كه اعتكاف دهه اخر رمضان برابر است با دو حج ودو عمره ومراد باعتكاف
ماندن در مسجد است بقصد عبادت بلكه بعيد نيست كافى باشد قصد خود ماندن كه عبادت است
هر چند در نيت قصد عبادت ديگر نداشته باشد لكن خلاف احتياط است واعتكاف صحيح است در
هر زمانى كه روزه در ان صحيح باشد وافضل اوقات ان شهر رمضان است بخصوص دهه اخر ان
واعتكاف دو قسم است واجب ومندوب واعتكاف واجب در صورتى است كه بنذر يا عهد يا قسم بر
خود واجب كرده يا بشرط در ضمن العقد يا باجاره ونحو انها ملتزم بان شده باشد پس در اصل شرع
مستحب است وبالعرض واجب مىشود وجايز است اعتكاف براى خود يا بنيابت از ميت وايا جايز
است بنيابت زنده بعمل اورد يا نه دو قول است وجواز ان بعيد نيست بلكه اقوى است وضرر ندارد
اعتبار روزه در ان با انكه روزه را بنيابت زنده نمىتوان بعمل اورد زيرا كه اعتبار روزه در ان تبعى
است نظير اعتبار نماز در طواف كه جايز است طواف از حى با انكه نماز هم بنيابت زنده مشروع نيست
(باب اول در شرايط صحت اعتكاف وان چند چيز است)
(اول) ايمان واعتكاف غير مؤمن باطل است (دويم) عقل پس صحيح نيست از مجنون هر چند
ادوارى باشد كه در وقت جنون او باطل است وهم چنين باطل است اعتكاف مست وغير او از كسانيكه
فاقد العقل باشند (سيم) قصد قربت مثل ساير عبادات ومعتبر است در ان تعيين ولو بنحو اجمال
541

در صورتيكه متعدد باشد و قصد وجه در ان معتبر نيست واگر بخواهد قصد وجه كند در اعتكاف
واجب قصد وجوب كند ودر مندوب بقصد ندب وضرر ندارد قصد ندب با انكه روز سيم كه جزء
ان است واجب مىشود زيرا كه وجوب ان از احكام اعتكاف مندوب است نظير نماز نافله اگر
بگوئيم بمجرد شروع بان واجب مىشود ولى بهتر ان است وجوب روز سيم را در وقت نيت ملاحظه
نمايد واول روز سيم تجديد نيت كند ووقت نيت اعتكاف پيش از طلوع فجر است وايا نيت شب
كافى است يا نه اشكال است بلى اگر از اول شب يا اثناء ان شروع باعتكاف كند از همان وقت نيت
كند وهر گاه اشتباها قصد ندب كند بجاى واجب يا بعكس ضرر ندارد مگر انكه بر وجه تقييد باشد ونظير
ان در اوائل صوم گذشت
(چهارم) روزه است واعتكاف بدون ان صحيح نيست پس از مسافر
واقع نمىشود مگر در موارديكه روزه از او صحيح باشد ونه از حايض ونفساء ونه در عيدين بلكه اگر
يك روز يا دو روز پيش از عيد شروع باعتكاف كند صحيح نيست هر چند وقت شروع غافل از ان
باشد بلكه اگر چند روز باخر رمضان مانده مثلا شروع باعتكاف كند كه روز چهارم يا پنجم ان عيد
مىشود ودر نيت مقيد بتتابع شش روز مثلا كرده باشد باز صحيح نيست بخلاف انكه قصد تتابع
نكرده باشد كه بعيد نيست صحت ان پس روز عيد فاصله مىشود ما بين ايام اعتكاف (پنجم) انكه
ايام اعتكاف كمتر از سه روز نباشد واگر قصد كمتر كند باطل است وزياده از سه روز ضرر ندارد
هر چند زياده يك روز يا بعض ان يا يك شب يا بعض ان باشد وبراى اكثر اعتكاف حدى نيست
واگر پنج روز اعتكاف كند واجب است روز ششم را اضافه نمايد بلكه بعضى گفته اند هر جا كه
دو روز زياد شود سيمى ان واجب است پس بنابر اين اگر هشت روز اعتكاف كند روز نهم را اضافه
كند واگر يازده روز اعتكاف نمود اضافه كند دوازدهم را وهكذا ولكن در وجوب ان تامل است
ومراد بروزه در اعتكاف از طلوع فجر است تا غروب حمره مشرقيه وداخل كردن شب اول در اعتكاف
معتبر نيست ونه شب چهارم بخلاف دو شب وسط كه داخل در ان است وايا كفايت مىكند
اعتكاف سه روز ملفق اشكال است
(ششم) انكه در مسجد جامع باشد پس اعتكاف در غير مسجد
يا در مسجد قبيله يا مسجد بازار كافى نيست وهر گاه در بلدى مسجد جامع متعدد باشد در هر كدام
بخواهد اعتكاف كند ولكن احوط با امكان اعتكاف در مسجد الحرام يا مسجد پيغمبر ص يا مسجد كوفه
542

يا مسجد بصره است
(هفتم) اذن مولى در اعتكاف مملوك چه قن كه ابدا متشبث بحريت نشده باشد يا مدبر
يا ام ولد باشد يا مكاتبى كه هنوز چيزى از او ازاد نشده باشد واعتكاف را براى كسب نكند بخلاف
مكاتبى كه اعتكاف كسب او باشد يا مبعض كه قدرى ازاد شده باشد ومولاى او مثلا قرار داده باشد
كه يك ماه كسب او از خودش باشد ويك ماه براى مولى كه اذن مولى در اعتكاف عبد در يكماه او
معتبر نيست بلكه با منع او نيز مانعى ندارد وهم چنين معتبر است در اعتكاف اجير اذن مستأجر در
صورتيكه تمام منافع او از مستأجر باشد ودر اعتكاف زن معتبر است اذن شوهر در صورتيكه مزاحم
حق او باشد وهم چنين در اعتكاف فرزند معتبر است اذن والدين در صورتيكه باعث تالم واذيت انها
باشد بخلاف صورتيكه مزاحم حق زوج وباعث اذيت والدين نباشد كه اذن انها معتبر نيست هر چند
احوط است بخصوص اذن شوهر وپدر
(هشتم) ماندن تمام مدت در مسجد پس اگر عمدا واختيارا
بدون اسباب مبيحه بيرون رود اعتكاف باطل مىشود چه عالم بحكم باشد يا جاهل بخلاف كسيكه نسيانا
يا باكراه بيرون رود كه باطل نمىشود وهم چنين اگر بيرون رود بسبب ضرورت عقلى يا شرعى يا عادى
مثل انكه براى بول يا غايط يا غسل جنابت يا غسل استحاضه ونحو انها بيرون رود ضرر ندارد وواجب
نيست بر فرض امكان وعدم تلوبث در مسجد غسل كند هر چند احوط است ومدار صدق ماندن
در مسجد است عرفا پس ضرر ندارد مثلا دست يا سر خود را از مسجد بيرون كند
(مسألة 1) اگر در اثناء اعتكاف مرتد شود باطل مىشود هر چند فورا توبه كند در صورتيكه ارتداد در روز
باشد بلكه هر چند در شب باشد بنابر احوط
(مسألة 2) عدول كردن از نيت اعتكافى باعتكاف
ديگرى جايز نيست هر چند هر دو واجب يا هر دو مستحب باشد وهم چنين اعتكافى را كه بنيابت ميتى
شروع كرده جايز نيست عدول كند بنيابت حى يا ميت ديگر يا انكه هر گاه بقصد نيابت غير شروع
كرده عدول كند بقصد براى خود يا بعكس ان
(مسألة 3) ظاهر ان است كه اعتكاف را نتوان
بنيابت دو نفر بعمل اورد بلى جايز است كه بدون قصد نيابت بجا اورد وثواب ان هديه كند براى
پدر ومادر وبرادر كه همه مرده باشند يا بعضى زنده وبعضى مرده
(مسألة 4) در روزه اعتكاف
شرط نيست كه بقصد اعتكاف روزه بگيرد بلكه شرط صحت اعتكاف ان است كه روزه باشد پس
اعتكاف با روزه استيجارى يا نذرى صحيح است بلكه اگر نذر اعتكاف كرده جايز است بعد از ان
543

اجير غير شود در روزه وبا ان روزه اعتكاف كند بلكه اعتكافيكه بنذر غير معين واجب شود ضرر ندارد
كه با روزه ندبى كه افطار ان جايز است بعمل اورد پس در صورتيكه افطار نكند روزه واعتكاف
هر دو صحيح وبنذر هم عمل شده واگر افطار كرد اعتكاف باطل مىشود وبايد از سر گيرد
(مسألة 5) اعتكاف ندبى را جايز است در دو روز اول بهم زند ولى بعد از تمام شدن دو روز روز سيم واجب
مىشود بخلاف اعتكافيكه بنذر معين واجب شده كه قطع ان جايز نيست بلى اگر در نذر مطلق كه
تعيين ايام نكرده حال ان حال اعتكاف ندبى است كه قطع ان در دو روز اول ودويم جايز است
(مسألة 6) اگر نذر كند اعتكاف را در ايام معين وروزه هم بنذر يا اجاره ونحو ان بر او واجب باشد
جايز است انروزه را در ايام اعتكاف بجا اورد بلى هر گاه در نذر اعتكاف قصد كرده كه براى اعتكاف
روزه بگيرد بايد وفا كند وانروزه مجزى از روزه نذر يا اجاره نيست
(مسألة 7) اگر نذر كند
اعتكاف يك روز يا دو روز را بشرط عدم زياده نذرش باطل است واگر شرط عدم زياده نكرده
صحيح است وواجب است تكميل كند تا سه روز شود
(مسألة 8) اگر نذر واعتكاف در چند روز
معين كند واتفاقا روز سيم ان عيد باشد نذرش باطل است لكن احوط قضاء ان است
(مسألة 9) اگر نذر كند اعتكاف روزى را كه زيد از سفر مىايد نذرش باطل است مگر انكه بداند كه پيش
از فجر وارد مىشود واگر اعتكاف روز دويم او را نذر كند صحيح است وبايد تكميل ان كند بدو روز ديگر
(مسألة 10) اگر نذر كند اعتكاف سه روز را بدون شبهاى وسط نذرش باطل است
(مسألة 11) كسيكه نذر اعتكاف سه روز يا بيشتر كند شب اول داخل نيست واگر نذر كند
اعتكاف ماهى را شب اول جزء ان ماه است
(مسألة 12) كسيكه نذر كند اعتكاف يك ماه را
كافى است اعتكاف بين الهلالين هر چند ناقص باشد واگر مقصودش مقدار يك ماه باشد بايد سى
روز بجا اورد
(مسألة 13) كسيكه نذر كرده اعتكاف يك ماه را تتابع در ان معتبر است واگر
نذر مقدار يك ماه كرده جايز است تفريق ان سه روز سه روز بلكه دور نيست جواز تفريق بيك
روز يك روز وبهر روزى دو روز ديگر ضم كند بلكه هم چنين است هر جائيكه نذر او منصرف بتتابع نباشد
(مسألة 14) اگر نذر كند اعتكاف ماهى يا زمانى را متتابعا چه بلفظ شرط تتابع كرده باشد
يا منصرف بتتابع باشد وبيك روز يا زيادتر اخلال كند بايد تمام آن را قضا كند واحوط در قضاء ان
544

نيز مراعات تتابع است وبعد از اخلال هر گاه از ايام معين باقى مانده باشد احوط شروع بقضاء از
ان ايام است
(مسألة 15) هر گاه نذر اعتكاف چهار روز كرده وشرط تتابع در ان نكرده ومنصرف
بان نيز نباشد واخلال كند بروز چهارم سه روز كه بجا اورده صحيح است وبايد يك روز را قضا
كند ودو روز ديگر بر ان اضافه كند وبهتر ان است كه روز اول را به نيت قضا بجا اورد هر چند
جايز است كه دويم يا سيم را قضا قرار دهد
(مسألة 16) اگر نذر كند اعتكاف پنج روز را بايد
روز ششم را باو اضافه كند چه پنج روز را بتتابع بعمل اورده باشد يا انكه سه روز را جدا ودو روز را
جدا بعمل اورده باشد
(مسألة 17) اگر نذر كند اعتكاف ماه معين يا ايام معين را وان را بنسيان
يا عصيان يا اضطرار ترك كند بايد قضاء ان را بجا اورد واگر چند ماه ابر باشد وزمانى را كه نذر
اعتكاف كرده نداند عمل بمظنه كند وهر گاه مظنه هم پيدا نكند مخير است بين موارد احتمال
(مسألة 18) شرط است در صحت هر اعتكافى انكه در يك مسجد بجا اورد ويك اعتكاف در دو
مسجد جايز نيست چه متصل بيكديگر باشند يا منفصل بلى در صورتيكه باتصال يك مسجد محسوب
شود مانعى ندارد
(مسألة 19) اگر اعتكاف كند در مسجدى واتفاقا مانعى پيدا شود كه نتواند
اعتكاف را در ان تمام كند مثل خوف يا خرابى ونحو ان باطل مىشود پس اگر واجب معين بوده قضا
كند واگر واجب غير معين بوده از سر گيرد در مسجد ديگر يا همان مسجد بر فرض رفع مانع ومقدارى
از اعتكاف كه بجا اورده حساب نكند مطلقا
(مسألة 20) سطح مسجد وسرداب ومحراب ان از
مسجد محسوب است ماداميكه نداند از ان خارج است وهم چنين مضافات ان كه مسجد را بزرگ كرده باشند
(مسألة 21) اگر در نيت بر خود قرار دهد اعتكاف در جاى معينى از مسجد متعين نمىشود
وقرار او لغو است
(مسألة 22) قبر مسلم وهانى ظاهرا از مسجد كوفه خارج باشد
(مسألة 23) اگر محلى را شك كند كه جزء مسجد است يا نه حكم مسجد بر ان جارى نيست
(مسألة 24) مسجد بودن يا جامع بودن ثابت مىشود بعلم وجدانى يا شياعيكه مفيد يقين باشد يا بشهادت عدلين ودر كفايت
خبر يك عادل اشكال است وظاهر ان است كه حكم حاكم شرع نيز كافى باشد
(مسألة 25) اگر اعتكاف كند جائى باعتقاد انكه مسجد جامع است ومعلوم شود كه مسجد نبوده يا جامع نبوده باطل است
(مسألة 26) در اعتبار بودن اعتكاف در مسجد جامع فرقى نيست بين مرد وزن پس زن
545

اگر بخواهد در جائيكه از خانه خود براى نماز مهيا كرده يا در مسجد قبيله ونحو ان اعتكاف كند صحيح نيست
(مسألة 27) بلوغ شرط صحت اعتكاف نيست واز طفل مميز صحيح است بنابر اقوى
(مسألة 28) اعتكاف مملوك بدون اذن مولى باطل است وهر گاه در اثناء ان ازاد شود اتمام ان
واجب نيست واگر باذن مولى شروع كرده ودر روز اول يا دويم ازاد شود اتمام ان واجب نيست مگر
انكه اعتكاف بر او واجب باشد واگر بعد از اتمام دو روز ازاد شود اتمام ان واجب است وهم چنين اگر
بعد از اتمام شدن پنج روز ازاد شود اتمام شش روز واجب است
(مسألة 29) اگر مولى اذن دهد
مملوك خود را در اعتكاف تا دو روز تمام نشده باشد مىتواند از اذن رجوع كند وبعد از ان نمىتواند
زيرا كه اتمام ان بر عبد واجب است ودر صورتيكه اعتكاف بر عبد واجب باشد بمحض شروع ان
رجوع مولى از اذن جايز نيست
(مسألة 30) جايز است براى معتكف بيرون رفتن از مسجد براى
اداء شهادت يا حضور جماعت يا تشييع جنازه هر چند اين كارها بر او واجب نباشد وهم چنين بيرون
رفتن براى ساير ضرورات عرفيه يا شرعيه واجبه يا راجحه چه متعلق با مور دنيا باشد يا اخرت كه صلاح او
يا ديگرى در ان باشد وبيرون رفتن از مسجد براى غير امثال مذكورات اختيارا جايز نيست
(مسألة 31) اگر در مسجد جنب شود وممكن نباشد كه در مسجد غسل كند بايد فورا بيرون رود واگر نرود
اعتكافش باطل مىشود زيرا كه ماندن در مسجد با جنابت حرام است
(مسألة 32) هر گاه كسى در مسجد جا گرفته وديگرى جاى او را غصب كند ودر آنجا بقصد اعتكاف بماند باطل است بنابر اقوى
وهم چنين است اگر بر فرش مغصوب بنشيند بلكه احوط اجتناب از نشستن بر زمين مسجد است
در صورتيكه بخاك يا اجر مغصوب فرش كرده باشند وازاله ان ممكن نباشد واگر ازاله ان متوقف
باشد بر بيرون رفتن بيرون رود بنابر احوط وظاهر آنست كه اعتكاف باطل نشود به پوشيدن لباس
مغصوب يا بحمل مغصوب
(مسألة 33) نشستن بر مكان غصبى با نسيان غصب يا جهل بان يا با اكراه
يا اضطرار موجب بطلان اعتكاف نيست
(مسألة 34) اگر بيرون رفتن از مسجد بر او واجب شود
براى اداء دين واجب الاداء يا براى واجب ديگر كه بدون بيرون رفتن ممكن نباشد بايد بيرون رود
ولكن اگر نرود اعتكافش باطل نمىشود بنابر اقوى
(مسألة 35) اگر براى ضرورتى بايد از مسجد
بيرون رود احوط مراعات اقرب الطرق است وجايز نيست زياده از مقدار حاجت وضرورت بيرون
546

بماند وجايز نيست كه در خارج مسجد زير سايه بنشيند با امكان بلكه احوط ان است كه زير سايه راه نرود
بلكه احوط آنست كه مطلقا ننشيند مگر با ضرورت
(مسألة 36) كسيكه براى ضرورت از مسجد
بيرون رود وبيرون بودن او انقدر طول كشد كه صورت اعتكاف محو شود باطل مىشود
(مسألة 37) فرقى نيست در اعتكاف در مسجد كه ايستاده باشد يا نشسته يا خوابيده يا راه رود ونحو ان
(مسألة 38) اگر زن معتكفه را بطلاق رجعى طلاقى دهد واجب است از مسجد بيرون رود بمنزل خود براى
عده واعتكافش باطل مىشود واگر اعتكاف او واجب موسع بوده بعد از عده بايد از سر گيرد واگر
واجب معين بوده دور نيست مخير باشد كه اعتكاف را تمام كند وبعد از ان براى عده بمنزل رود
يا انكه فورا برود بمنزل واعتكافش را باطل كند بخلاف طلاق بائن كه اشكالى نيست كه نبايد در ايام
عده در خانه باشد
(مسألة 39) شناختى كه اعتكاف يا واجب معين يا واجب موسع يا مندوب است
پس واجب معين بايد در وقت خود بجا اورد وجايز نيست رجوع از ان بخلاف واجب موسع ومندوب
كه پيش از تمام دو روز جايز است آن را بهم زند وبعد از ان واجب است تمام كند اعتكاف را لكن
احوط در ان دو نيز لزوم اتمام ان است بمحض شروع در ان بخصوص واجب موسع
(مسألة 40) جايز است در وقت نيت اعتكاف شرط كند كه هر وقت بخواهد رجوع از ان كند بتواند حتى روز
سيم چه شرط كند كه بر فرض عروض عارضى بهم زند يا مطلقا حتى بدون سبب وجايز نيست كه
شرط كند در ان كه بابقاء اعتكاف بجا اوردن منافيات مثل جماع ونحو ان بر او جايز باشد ومعتبر است
در جواز شرط بهم زدن ان انكه در حال نيت باشد وپيش از نيت يا بعد از ان ثمر ندارد هر چند
پيش از دخول در روز سيم باشد واگر در حال نيت چنين شرطى كند وبعد از ان شرط خود را
اسقاط كند ظاهر ان است كه ساقط نشود هر چند احوط ترتيب اثار سقوط است
(مسألة 41) چنانچه شرط مزبور در حال نيت اعتكاف جايز است اشتراط ان در وقت نذر اعتكاف نيز جايز است
بانكه بگويد لله على ان اعتكف بشرط ان يكون لى الرجوع عند عروض كذا ومطلقا يعنى
براى خدا باشد بر من كه اعتكاف كنم بشرط انكه بر فرض عروض فلان عارض بتوانم آن را بهم زنم يا انكه
هر وقت بخواهم بهم زنم پس اعتكاف مزبور را مىتواند بهم زند اگر چه در نيت اعتكاف چنين شرطى
نكند لكن احوط شرط در وقت نيت است نيز ودر جواز شرط مزبور در نذر فرقى نيست ما بين نذر
547

چند روز معين يا غير معين متتابع يا غير متتابع كه در جميع صور با شرط مزبور مىتواند بهم زند وبعد
از بهم زدن قضاء ان با تعيين واز سرگرفتن ان با اطلاق واجب نيست
(مسألة 42) صحيح نيست
كه در حال نيت اعتكافى شرط كند جواز رجوع در اعتكاف ديگر كه بعد از اين بعمل مىاورد وهم چنين
صحيح نيست كه در اعتكاف شرط كند جواز بهم زدن اعتكاف شخص ديگرى را مثل پسر يا غلام يا اجنبى
(مسألة 43) جايز نيست تعليق در نيت اعتكاف مثل انكه نيت كند كه اگر رفيقم قصد
اعتكاف كرده اعتكاف مىكنم كه منعقد نمىشود مگر انكه معلق كند بر چيزى كه بداند حاصل است
كه در حقيقت تعليق نيست
(باب دويم در احكام اعتكاف)
بدان كه حرام است بر معتكف چند چيز (اول) مباشرت زنان بجماع در قبل يا دبر وبدست مالى
وبوسه از روى شهوت ودر اين حكم فرق نيست ميان مرد وزن پس بر زن معتكفه نيز حرام است
جماع ولمس وتقبيل بشهوت واقوى آنست كه نظر كردن بشهوت بكسانى كه جايز باشد نظر بانها در
اعتكاف حرام نيست هر چند احوط اجتناب از ان است (دويم) طلب بيرون امدن منى بنابر احوط
هر چند بطريق حلال باشد مثل نظر بزن خود (سيم) بوئيدن طيب با تلذذ وبوئيدن ريحان بخلاف
انكه از بوئيدن لذت نبرد مثل انكه دماغ او معيوب باشد وشامه نداشته باشد كه مانعى ندارد (چهارم)
خريدن وفروختن بلكه هر كسبى بنابر احوط در غير حال اضطرار وباكى نيست بمشغول شدن با مور
دنيويه از مباحات حتى خياطى وبافندگى ونحو انها هر چند احوط ترك ان است مگر با اضطرار بانها
بلكه باكى نيست بخريدن وفروختن در صورتيكه براى اكل وشرب محتاج بان باشد ومتعذر باشد
كسى را وكيل يا انكه نقل وانتقال بغير بيع نمايد (پنجم) جدال كردن بر امر دنيا يا دين بقصد غلبه
واظهار فضيلت واما بقصد اظهار حق ورفع اشتباه طرف مقابل پس مانعى ندارد بلكه افضل طاعات
است ومدار بر قصد او است واقوى عدم وجوب اجتناب محرمات محرم است از صيد وازاله مو
وپوشيدن لباس دوخته وامثال انها هر چند احوط است
(مسألة 1) در حرمت پنج چيز مزبور
در حال اعتكاف فرق نيست ميان روز وشب بلى مبطلات روزه مثل اكل وشرب وارتماس ونحو انها
مختص روز است
(مسألة 2) بر معتكف جايز است فرو رفتن در مباحات ونظر كردن در امر
548

معاش چه محتاج بان باشد يا نه
(مسألة 3) اگر در روز بيكى از مفطرات روزه را باطل كند اعتكاف نيز
باطل مىشود وهم چنين باطل مىشود بجماع هر چند در شب بعمل اورد وهم چنين است بلمس وبوسه
بشهوت بلكه بطلان ان به بيع وشراء وشم طيب وجدال احوط بلكه خالى از قوت نيست هر چند
خالى از اشكال هم نيست و بنابر اين هر گاه در اعتكاف واجب يكى از انها را بعمل اورد اگر تمام كند
ان را واز سر گيرد يا انكه بعد از ان قضا كند بهتر است
(مسألة 4) هر گاه يكى از محرمات مذكوره را
سهوا بجا اورد ظاهر آنست كه اعتكاف را باطل نكند مگر جماع كه هر گاه سهوا بعمل اورد احوط در
اعتكاف واجب علاوه از اتمام اعتكافيكه بان مشغول بوده استيناف يا قضاء ان است ودر اعتكاف
مندوب اتمام ان است
(مسألة 5) اگر اعتكاف فاسد شود پس هر گاه واجب معين بوده بايد قضاء
كند واگر واجب موسع بوده از سر گيرد مگر در صورتيكه در نيت اعتكاف يا در نذر شرط جواز رجوع
كرده باشد كه قضاء واستيناف واجب نيست واگر اعتكاف ندبى بوده وبعد از دو روز فاسد شده بايد قضا
كند واگر پيش از ان فاسد شود چيزى بر او نيست بلكه در مشروع بودن قضاء ان اشكال است
(مسألة 6) وجوب قضاء اعتكاف فورى نيست هر چند احوط است
(مسألة 7) هر گاه در اثناء
اعتكافيكه بنذر ونحو ان واجب شده بميرد قضاء ان بر ولى او واجب نيست هر چند احوط است بلى
اگر نذر كرده باشد روزه را در حال اعتكاف بايد ولى قضا كند آن را با انكه بر ولى قضاء غير از نماز
وروزه واجب كه از ميت فوت شده واجب نيست ووجوب قضاء اعتكاف بر او در اين صورت از
باب مقدمه قضاء روزه است
(مسألة 8) بيع وشراء در حال اعتكاف باطل نيست هر چند قائل
شويم بانكه مبطل اعتكاف است
(مسألة 9) اگر اعتكاف را بجماع حتى در شب باطل كند واجب
است بر او كفاره مثل كفاره افطار رمضان هر چند احوط ان است كه مثل كفاره ظهار كه مرتبه است
بعمل اورد ودر وجوب كفاره بساير محرمات اشكال است واقوى عدم وجوب ان است
هر چند احوط ثبوت ان است بلكه در اعتكاف مندوب كه بعد از دو روز باطل كند احوط كفاره است
(مسألة 10) هر گاه اعتكاف واجب غير معين را در نهار رمضان فاسد كند بجماع بايد دو
كفاره بدهد يكى براى اعتكاف وديگرى براى افطار روزه چنانچه اگر اعتكاف واجب را در قضاء
رمضان بعد از زوال بجماع فاسد كند بايد دو كفاره بدهد يكى كفاره اعتكاف وديگرى كفاره
549

افطار قضا واگر نذر اعتكاف كرده در ايام معين از شهر رمضان ودر نهار ان فاسد كند آن را بجماع
بايد سه كفاره بدهد كفاره اعتكاف وكفاره افطار وكفاره خلف نذر واگر مرد معتكف
اكراه كند زن معتكفه خود را بجماع در نهار رمضان احوط است كه چهار كفاره بدهد
هر چند دور نيست كفايت سه كفاره يكى كفاره اعتكاف وديگرى براى افطار
خود وسيم از باب تحمل كفاره افطار زن ودليلى بر وجوب تحمل كفاره
اعتكاف زن نيست وباين سبب اگر در فرض مزبور شب زنش را
اكراه بجماع كند زياده از يك كفاره اعتكاف بر مرد
نيست وهر گاه زن باختيار اطاعت مرد كند در جماع
روز رمضان بر هر كدام از مرد وزن
دو كفاره است ودر جماع
شب بر هر كدام
يك كفاره
است
(تم كتاب الاعتكاف والحمد لله)
550

(بحمد الله تعالى وحسن توفيقه)
باتمام وانجام رسيد جلد اول غاية القصوى كه ترجمه كتاب مستطاب عروة الوثقى است مشتمل بر احكام
تقليد وكتاب طهارت وكتاب صلوة وكتاب صوم وكتاب اعتكاف واما ترجمه كتاب زكوة
وخمس ونكاح وبقيه كتب را جلد ثانى غاية القصوى مشتمل خواهد بود انشاء الله تعالى
وپوشيده نماند كه اين اقل انام همچنانكه بر تصحيح عروة الوثقى سابقا موفق بقدر
مقدور سعى واهتمام وبذل جهد خود را در تنقيح وتصحيح واتقان ومقابله با نسخه
اصل اين مجلد شريف نيز نموده وانچه سزاوار مراعات دقة بود فرو
گذار نشد فيا لها من رسالة حازت جل المسائل ولن يظفر الطالب
المستكمل با حسن منها بل بمثلها نسئل الله سبحانه وتعالى
ان يوفقنا وساير اخواننا المؤمنين للعلم والعمل بها
خالصا لوجهه وموجبا لرضوانه انه كريم
وهاب الاقل الجانى محمد رضا
النائينى عفى عنه
آمين
551