الكتاب: توضيح المسائل (فارسي)
المؤلف: الشيخ وحيد الخراساني
الجزء:
الوفاة: معاصر
المجموعة: فقه الشيعة ( فتاوى المراجع )
تحقيق:
الطبعة:
سنة الطبع: ١٤٢١
المطبعة: نگارش - قم
الناشر: مدرسه باقر العلوم عليه السلام - قم
ردمك:
ملاحظات:

توضيح المسائل
مطابق با فتاواى
حضرت آية الله العظمى حاج شيخ حسين وحيد خراسانى دام ظله
1

بسم الله الرحمن الرحيم
توضيح المسائل
حضرت آية الله العظمى حاج شيخ حسين وحيد خراسانى
ناشر: مدرسه باقر العلوم عليه السلام - قم
چاپ: نگارش
1421 ه‍ ق. 1379 ه‍ ش
2

بسم الله الرحمن الرحيم
تذكر: ترجمهء آيات و روايات ذكر شده
در پاورقى و همچنين مشخصات كتب و واژه‌نامهء مختصرى كه براى رسالهء عمليه
تهيه شده، توسط ناشر انجام گرفته است.
* در مواردى كه بخشى از آيه و يا روايت
در متن وجود دارد، شمارهء آيه
و نشانى روايت و ترجمهء همان بخش در پاورقى
آورده شده است.
3

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد وآله
الطاهرين ولا سيما بقية الله في الأرضين
اين رساله در فروع دين است، ولى به ملاحظهء آشنايى با اصول دين اين
مقدمه نوشته شده است، و چنان كه نور مراتبى دارد و نور آفتاب و شمع هر دو از
مراتب حقيقت نور است، معرفت به اصول دين مبين اسلام هم مراتبى دارد، و
اين مقدمه شمعى است براى پويندگان اين راه در حد آشنايى با اصول دين، نه در
حد تحقيق عميق.
و در اين مقدمه از نظر عقلى به وجوهى استدلال شده كه مبتنى بر مقدمات
سهل تر باشد، و از نظر نقلى به منقولاتى استناد شده كه در كتب حديث عامه و
خاصه و تواريخ معروف آمده است، و اخبار به آنها - هر چند ناقل ثقه يا آنچه كه
نقل شده مورد وثوق بوده - مستند به مأخذ نقل است.
واستضائه از انوار آيات و روايات در مبانى دين به اين جهت است كه كتاب
و سنت بيدار كننده ء فطرت و مشتمل بر دقيق ترين قواعد حكمت است.
و در ترجمهء روايات، خلاصه ومضمون قريب به مدلول حديث آورده شده،
و به جهت مراعات جنبهء عمومى از بعضى نكات فنى صرف نظر شده، و به
ملاحظهء اختصار تمام جهات مربوط به مطالب طرح نشده است.
و قبل از شروع در بيان اين اصول توجه به امورى لازم است:
1 - لزوم تحصيل معرفت:
احتمال وجود مبدأ ومعاد مستلزم لزوم جستجو و تحصيل معرفت دينى
است، زيرا اگر جهان خالقى عليم و حكيم داشته باشد، و مرگ پايان زندگى
21

انسان نباشد، و خالق انسان از خلقت او هدفى داشته و براى او برنامه اى مقرر
كرده، و تخلف از آن موجب شقاوت ابدى باشد، جبلت و فطرت آدمى ايجاب
مى كند كه به اين احتمال هر چند ضعيف باشد، به حساب عظمت و اهميت
محتمل ترتيب اثر بدهد، تا كار را بوسيلهء تحقيق به نفى يا اثبات يكسره كند،
چنان كه اگر احتمال بدهد سيم برق اتصالى پيدا كرده، كه بر فرض اتصال، زندگى
او طعمهء حريق مى شود آرام نمى گيرد تا يقين به زوال خطر پيدا كند.
2 - نياز انسان به دين حق:
انسان موجودى است مركب از تن و روان، و عقل و هوى، و در اثر اين
تركيب، فطرت او در جستجوى سعادت مادى و معنوى و رسيدن به كمال
مقصود از هستى خويش است.
و از طرفى حيات هر فردى از افراد انسان دو بعد دارد فردى و اجتماعى،
مانند هر عضوى از اعضاى بدن كه گذشته از زندگانى خاص به خود، تأثير و تأثر
متقابل با بقيهء اعضا دارد.
از اين رو انسان نيازمند برنامه اى است كه تضمين كننده ء سعادت مادى و
معنوى و حيات طيبهء فردى و اجتماعى او باشد، و چنين برنامه اى دين حق است
كه احتياج به آن ضرورت فطرت انسان است. (فأقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله
التى فطر الناس عليها). (1)
و براى هر موجودى كمالى است كه رسيدن به آن كمال به جز تبعيت از
سنت و آيينى كه براى تكامل و تربيت او معين شده ميسر نيست، و انسان
هم از اين قاعده ء عمومى مستثنا نيست. (قال ربنا الذى أعطى كل شئ خلقه
ثم هدى). (2)

1. سوره ء روم، آيهء 30 (پس به پا دار روى خود را براى دين در حالى كه مستقيم در آن باشى به توحيد، اين فطرت
خداست كه مردم را بر آن آفريده است)
2. سوره ء طه، آيهء 50 (گفت: پروردگار ما آن كسى است كه به هر چيزى آفرينش آن را داد پس هدايت كرد)
22

3 - اثر دين در زندگى شخصى:
زندگى انسان متن و حاشيه و اصل و فرعى دارد، اصل و متن خود اوست، و
حواشى و فروع، آنچه به او تعلق دارد، مانند مال، مقام، همسر، فرزند و بستگان.
حب ذات و علايق ذات، زندگى آدمى را با دو آفت غم واندوه، و نگرانى و
ترس به هم آميخته، غم و غصه براى آنچه ندارد تا به او برسد، و ترس و نگرانى
كه مبادا حوادث روزگار آنچه را دارد از او بگيرد.
ايمان به خدا هر دو آفت را ريشه كن مى كند، چون ايمان به خداوند عالم قادر
حكيم و رحيم، او را وادار به انجام وظايفى مى كند كه براى او مقرر شده، و با
انجام وظايف بندگى مى داند خداوند به عنايت حكمت و رحمت، او را به آنچه
خير و سعادت اوست و اصل، و از آنچه مايهء شر و شقاوت اوست باز مى دارد.
بلكه با يافتن حقيقتى كه هر حقيقتى در برابر او مجاز است، و هر چه غير
اوست سرابى است كه نمايش آب است، گمشده اى ندارد، و با ايمان به (ما
عندكم ينفد و ما عند الله باق) (1) آنچه فانى و ناپايدار است براى او جاذبه اى ندارد
كه از نداشتنش غمگين و از باختنش نگران باشد (ألا إن أوليآء الله لاخوف عليهم
ولاهم يحزنون - الذين ءامنوا وكانوا يتقون - لهم البشرى في الحيوة الدنيا وفي
الاخرة لا تبديل لكلمت الله ذلك هو الفوز العظيم). (2)
آنچه اعصاب آدمى را در اين زندگى فرسوده مى كند اضطرابها و هيجانهايى
است كه از شادمانى ظفر به علايق مادى و افسردگى از نرسيدن به آنها حاصل
مى شود، و لنگر ايمان است كه در طوفان اين امواج به مؤمن آرامش و اطمينان
مى دهد (لكيلا تأسوا على ما فاتكم ولا تفرحوا بما ءاتكم) (3)، (الذين ءامنوا
وتطمئن قلوبهم بذكر الله ألا بذكر الله تطمئن القلوب). (4)

1. سوره ء نحل، آيهء 96 (آنچه نزد شماست پايان يابد و آنچه نزد خداست پاينده است)
2. سوره ء يونس، آيهء 62، 63، 64 (همانا اولياء الله نه ترسى بر آنان است و نه محزون مى شوند، آنها كسانى هستند كه
ايمان آوردند و پرهيزكارند، براى آنهاست بشارت در زندگى دنيا و آخرت، تبديلى براى كلمات خدا نيست، آن
همان رستگارى عظيم است)
3. سوره ء حديد، آيهء 23 (تا دريغ نخوريد " اندوهگين نشويد " بر آنچه از شما فوت شده و نه شاد شويد بدانچه شما را آمده است)
4. سوره ء رعد، آيهء 28 (آنان كه ايمان آوردند و مطمئن مى شود دلهاى آنان به ذكر خدا، آگاه باشيد كه به ياد خدا مطمئن مى شود دلها)
23

4 - اثر دين در زندگى اجتماعى:
انسان داراى شهوت و غضبى است كه با غريزه ء افزون طلبى به هيچ حدى
محدود نيست، اگر شهوت مال بر او غلبه كند گنجينه هاى زمين او را قانع
نمى كند، و اگر شهوت مقام بر او چيره شود حكومت زمين او را كفايت نمى كند،
مى خواهد پرچم قدرت خود را بر كرات ديگر برافرازد (وقال فرعون يهمن
ابن لى صرحا لعلى أبلغ الاسبب - أسبب السموت). (1)
هواى سركش انسان با شهوت شكم و دامن و مال و مقام و استخدام قوه ء
غضب براى إقناع هوس پايان ناپذير خود هيچ مرزى نمى شناسد، و از پايمال
كردن هيچ حقى صرف نظر نمى كند، و نتيجهء حيات انسان با چنين شهوتى جز
فساد، و با چنان غضبى جز خونريزى و خانمان سوزى نخواهد بود، زيرا قدرت
فكر آدمى با شكستن طلسم اسرار طبيعت و استخدام قواى آن براى رسيدن به
آمال نفسانى نامحدود خود، زندگى انسان بلكه كره ء زمين را كه مهد حيات بشر
است به نابودى مى كشاند (ظهر الفساد في البر والبحر بما كسبت أيدى الناس). (2)
قدرتى كه نفس سركش را مهار و شهوت و غضب انسان را تعديل و حقوق
فرد و جامعه را تضمين و تأمين مى كند، ايمان به مبدأ ومعاد و ثواب و عقاب
است، كه با اعتقاد به خداوندى كه (وهو معكم أين ما كنتم) (3) و مجازاتى كه (فمن
يعمل مثقال ذرة خيرا يره - و من يعمل مثقال ذرة شرا يره) (4) آدمى به هر خيرى وادار
و از هر شرى بر كنار خواهد بود، و جامعه اى بر مبناى تصالح در بقا و بر كنار از
تنازع در بقا به وجود خواهد آمد.

1. سوره ء غافر، آيهء 36، 37 (و گفت فرعون يا هامان بنياد كن براى من برجى شايد برسم به اسباب، اسباب آسمانها)
2. سوره ء روم، آيهء 41 (ظاهر شد فساد در بيابان و دريا بدانچه دستهاى مردم فراهم كرد)
3. سورهء حديد، آيهء 4 (و او با شماست هر جا كه باشيد)
4. سوره ء زلزلة، آيهء 7، 8 (پس هر كس به مقدار سنگينى ذره اى كار خوب كند، مى بيند آن را، و هر كس به اندازه ء
سنگينى ذره اى كار بد كند، مى بيند آن را)
24

5 - شرف علم به اصول دين:
فطرت انسان عاشق علم است، زيرا آنچه انسان به او انسان است عقل است،
و ميوه ء عقل علم است، از اين رو اگر به جاهل بگويند جاهلى با اين كه مى داند
جاهل است غمگين مى شود، و اگر به او نسبت علم بدهند مسرور مى گردد.
اسلام كه دين فطرت است نسبت علم را به جهل نسبت نور به ظلمت و
حيات به موت قرار داده است " إنما هو نور يقع في قلب من يريد الله تبارك و تعالى
أن يهديه " (1)، " العالم بين الجهال كالحي بين الأموات ". (2)
ولى بايد دانست هر چند هر علمى بالذات شريف است، ليكن مراتب
شرافت علوم به امورى مختلف مى شود، مثلا شرف علم به شرف موضوع و
نتيجه و روش استدلال در آن علم تفاوت پيدا مى كند، چنان كه انسان شناسى از
گياه شناسى اشرف است به نسبت شرف انسان بر گياه، و علمى كه سلامت
زندگى انسان را بيمه مى كند اشرف است از علمى كه سلامت مال او را تأمين
مى كند، به نسبت شرف زندگى انسان بر مال، و علمى كه بر مبناى برهان نظر
مى دهد اشرف است از علمى كه بر مبناى فرضيه نتيجه مى گيرد، به نسبت شرف
يقين بر گمان.
بنابراين اشرف علوم علمى است كه موضوع آن خداست، ولى با اين
ملاحظه كه نسبت شرف خداوند متعال به غير او نسبت اقيانوس به قطره،
و نسبت خورشيد به ذره نيست، بلكه نسبت غير متناهى به متناهى است، و به
نظر دقيق لاشئ و فقير بالذات طرف نسبت با غنى بالذات نيست
(وعنت الوجوه للحى القيوم). (3)
وثمره و نتيجهء آن ايمان و عمل صالح است كه وسيلهء سعادت انسان در دنيا و

1. بحار الانوار، جلد 1، صفحهء 225، (اين است و جز اين نيست كه آن " علم " نورى است كه واقع مى شود در قلب آن
كس كه خداوند تبارك و تعالى بخواهد او را هدايت نمايد)
2. بحار الانوار جلد 1، صفحهء 172 (دانا ميان نادانان مانند زنده است ميان مردگان)
3. سوره ء طه، آيهء 111 (و خوار شدند چهره ها براى حى قيوم)
25

آخرت و تأمين حقوق فرد و جامعه است (من عمل صلحا من ذكر أو أنثى وهو
مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة) (1) و مبناى آن بر علم و برهان و پيروى نكردن از ظن و
گمان است (أدع إلى سبيل ربك بالحكمة) (2)، (ولاتقف ما ليس لك به علم) (3)، (إن
الظن لايغنى من الحق شيئا). (4)
با ملاحظهء آنچه گذشت مدلول اين حديث شريف روشن مى شود " إن أفضل
الفرائض وأوجبها على الإنسان معرفة الرب والإقرار له بالعبودية ". (5)
6 - شرط رسيدن به معرفت و ايمان به خداوند متعال:
انسان در مقابل هر پديده اى در جستجوى پديد آورنده ء آن است، و فطرت
آدمى تشنهء پيدا كردن سرچشمهء وجود است.
ولى بايد دانست كه گوهر ايمان و معرفت خداوند متعال كه ارزشمندترين
جواهر گنجينهء علم و معرفت است به مقتضاى قاعده ء عدل و حكمت نصيب
كسى كه آلوده به ظلم به ايمان و معرفت خداوند است نخواهد شد، زيرا حكمت
را به نااهل دادن ظلم به حكمت و از اهل دريغ كردن ظلم به اهل حكمت است.
و بايد دانست كه اعتقاد به نبود مبدأ ومعاد ممكن نيست مگر آن كه انسان
احاطه به تمام هستى و سلسلهء علل و معلولات پيدا كند، و مبدأ ومعاد را نيابد، و
تا چنين ادراك محيطى محقق نشده، يقين به نبود مبدأ ومعاد محال است، بلكه
آنچه ممكن است ندانستن مبدأ ومعاد است.
بنابراين مقتضاى عدل و انصاف آن است كه كسى كه شك در وجود خداوند
دارد، قولا و عملا به مقتضاى شك عمل كند، مثلا اگر كسى احتمال وجودى

1. سوره ء نحل، آيهء 97 (آن كس كه كردار شايسته كند از مرد يا زن و حال آن كه مؤمن باشد هر آينه زنده مى كنيم او را به
حيات پاكيزه)
2. سوره ء نحل، آيهء 125 (دعوت كن به راه پروردگار خودت به حكمت)
3. سوره ء اسراء، آيهء 36 (و پيروى نكن آنچه را نيست بدان علمى براى تو)
4. سوره ء يونس، آيهء 36 (و هر آينه گمان بى نياز نكند از حق چيزى را)
5. بحار الانوار، جلد 4، صفحهء 55 (همانا برترين فرائض و واجب ترين آنها بر انسان معرفت پروردگار و اقرار براى
او به بندگى است)
26

مى دهد كه در صورت وجدان او سعادت جاويد و در صورت فقدان او شقاوت
ابدى نصيبش مى شود، وظيفهء عقلى او آن است كه به قلب و زبان انكار آن نكند،
و در مقام عمل به قدرى كه توان دارد در جستجوى او كوشش كند، و در مقام
وظايف عملى رعايت احتياط نمايد، كه مبادا خداوندى باشد و تخلف از فرمان
او شقاوت ابدى را در پى داشته باشد، همچنان كه اگر احتمال وجود سمى در
لذيذترين غذا بدهد، به وظيفهء عقلى خود از خوردن آن غذا بايد امساك نمايد.
هر شاكى در وجود خدا به اين عدل كه واجب عقلى اوست عمل كند، بى شك
به معرفت و ايمان خواهد رسيد (والذين جهدوا فينا لنهدينهم سبلنا) (1) و اگر نه با
آلودگى به ظلم به اين حقيقت معرفت آن قدوس متعال ميسر نخواهد شد (يؤتى
الحكمة من يشآء و من يؤت الحكمة فقد أوتى خيرا كثيرا) (2)، (ويضل الله الظلمين و
يفعل الله مايشآء). (3)
بعد از توجه به اين امور به بيان اصول دين مى پردازيم.
راه رسيدن به ايمان به خدا
راههاى رسيدن به ايمان به خداوند متعال متعدد است:
براى اهل الله دليل بر او و وسيلهء معرفت او خود اوست - (أو لم يكف بربك أنه
على كل شئ شهيد) (4)، " يا من دل على ذاته بذاته " (5)، " بك عرفتك وأنت دللتنى
عليك ". (6)
و براى غير آنان - از جهت اختصار - به چند راه اشاره مى كنيم:

1. سوره ء عنكبوت، آيهء 69 (و آنان كه جهاد كردند در ما هر آينه هدايت مى كنيم البته آنان را به راه هاى خودمان)
2. سوره ء بقرة، آيهء 269 (خدا مى دهد حكمت را به هر كس كه مى خواهد و به هر كس حكمت داده مى شود خير بسيار
به او داده شده است)
3. سوره ء ابراهيم، آيهء 27 (و گمراه مى كند خدا ظالمان را و مى كند خدا هرچه خواهد)
4. سوره ء فصلت، آيهء 53 (آيا كفايت نمى كند به پروردگار تو كه او بر همه چيز گواه است)
5. بحار الانوار، جلد 84، صفحهء 339، بيان مولى الموحدين (عليه السلام) (اى كسى كه بر ذات خودت به ذات خود دلالت
كردى)
6. بحار الانوار، جلد 95، صفحهء 82 بيان زين العابدين (عليه السلام) (به تو شناختم تو را، و تو دلالت كردى مرا بر خودت)
27

الف: هرگاه انسان به خود و آنچه در حيطهء ادراك اوست بنگرد، و هر جزئى از
آن را ملاحظه كند، مى يابد كه نبودن آن ذره محال نيست، و بود و نبود آن ممكن
است، وذات آن نه ضرورت وجود و نه ضرورت عدم دارد، و هر چيزى كه بود
و نبودش ممكن است محتاج به سببى است كه او را موجود كند، مانند دو كفهء
ترازوى همسنگ كه ترجيح يك كفه بر ديگرى بدون عامل خارجى ممكن
نيست، با اين تفاوت كه وجود ممكن وابسته به سبب وجود، و عدم آن به نبود
سبب وجود است، و چون وجود هر جزئى از اجزاى جهان محتاج به دهنده ء
وجود است، آن دهنده ء وجود يا خود اوست و يا همانند او از ساير موجودات، اما
خود او با آن كه دارنده ء وجود نيست چگونه مى تواند آنچه را ندارد، بدهد، و اما
همانند او كه همچون او نتواند به خود هستى دهد، چگونه مى تواند به غير خود
هستى ببخشد، و اين حكم كه بر هر جزئى از جهان جارى است، بر كل جهان هم
جارى است.
چنان كه وجود فضايى روشن كه از خود روشنى ندارد، دليل وجود مبدئى
براى اين روشنايى است كه به خود روشن باشد نه به غير، چه اگر چنين مبدئى
نباشد ممكن نيست فضايى روشن شود، زيرا آنچه در ذات خود تاريك است
محال است به خود روشنى بخشد تا چه رسد به غير.
به اين جهت وجود كائنات و كمالات وجود - مانند حيات و علم و قدرت -
دليل بر وجود حقيقتى است كه وجود و حيات و علم و قدرت او به خود اوست
و وابسته به غير نيست (أم خلقوا من غير شيئ أم هم الخلقون) (1)، عن أبى الحسن
على بن موسى الرضا (عليه السلام) أنه دخل عليه رجل فقال له: يا ابن رسول الله ما الدليل على
حدوث العالم؟ فقال: " أنت لم تكن ثم كنت وقد علمت أنك لم تكون نفسك ولا
كونك من هو مثلك ". (2)

1. سوره ء طور، آيهء 35 (آيا آفريده شدند از غير چيزى يا ايشانند آفرينندگان)
2. بحار الانوار جلد 3، صفحهء 36 (مردى بر حضرت على بن موسى الرضا (عليه السلام) وارد شد، پس گفت يابن رسول الله
دليل بر حدوث عالم چيست؟ حضرت فرمود: تو نبودى بعد بود شدى، و هر آينه دانستى كه همانا خودت خود را
به وجود نياوردى و نه آن كس كه مثل تو است تو را به وجود آورده است)
28

ابوشاكر ديصانى از امام ششم (عليه السلام) پرسيد: دليل آن كه براى تو صانعى است
چيست؟
فرمود: " وجدت نفسى لا تخلو من احدى الجهتين، اما ان أكون صنعتها وكانت
موجودة، او صنعتها وكانت معدومة، فان كنت صنعتها وكانت موجودة فقد إستغنيت
بوجودها عن صنعتها، وان كانت معدومة فانك تعلم ان المعدوم لا يحدث شيئا، فقد
ثبت المعنى الثالث ان لى صانعا وهو الله رب العالمين. " (1)
چيزى كه نبود و موجود شد، يا خود او، خود را موجود كرده، يا غير او، اگر
خودش، خود را موجود كرده، يا هنگامى كه موجود بوده سبب وجود خود شده،
يا هنگامى كه نبوده، در صورت اول، به موجود، وجود بخشيدن است و محال، و
در صورت دوم بايد معدوم، علت وجود شود، و آن هم محال است، و اگر غير
او، او را به وجود آورده، اگر آن غير مانند آن چيز نبوده و موجود شده، حكم او،
حكم همان چيز است.
پس به ضرورت عقل، هر چه نبوده و موجود شده، بايد وجود آوردنده و
سازنده اى داشته باشد كه عدم و نيستى در ذات او راه ندارد.
از اين رو تمام تطورات و پديده هاى جهان، دليل وجود پديد آورنده ايست كه
پديد آورنده ندارد، و مصنوعات و مخلوقات خالقى است كه مصنوع و مخلوق
نيست.
ب: اگر در بيابانى ورقى پيدا شود كه حروف الفبا بر آن به ترتيب از الف تا ياء
نوشته شده باشد، ضمير هر انسانى شهادت مى دهد كه نقش حروف و ترتيب
آنها اثر ادراك و فهم است، و اگر تأليف كلمه را از آن حروف، و تأليف كلام را از
كلمات ببيند به نسبت دقت تأليف و تركيب به دانش و بينش نويسنده ايمان
مى آورد، و از نظم و دقت گفته و نوشته بر علم و حكمت گوينده و نويسنده
استدلال مى كند، آيا تركيب يك گياه از عناصر اوليهء آن از جمله بندى يك سطر
كتاب كه دليل غير قابل انكار بر علم نويسنده است كمتر است؟!

1. التوحيد، صفحهء 290.
29

آيا چه علم و حكمتى است كه در آب و خاك مايهء پوسيدن و مرگ پوست دانه
را فراهم كرده و مغز آن را به حيات گياهى زنده مى كند؟!
ريشه را قدرتى مى دهد كه زمين را بشكافد و در ظلمت خاك قوت و غذاى
گياه را جذب كند، و در هر قسمت از سفره ء خاك قوت درختان مختلف را مهيا
كرده، كه هر گياهى و درختى غذاى مخصوص خود را بيابد، و ريشهء هر درختى
را طورى قرار داده كه جز قوت مخصوص خود را كه ميوه ء مخصوص آن درخت
را مى دهد جذب نكند، و با قوه ء جاذبهء زمين مبارزه كند، و آب و غذا را به ساقه و
شاخه بفرستد، و مقارن با فعاليت ريشه در دل خاك براى جستجوى غذا و آب،
فعاليت ساقه در فضا براى تهيهء نور و هوا شروع شود " كل ميسر لما خلق له " (1) و هر
چه كوشش شود ريشه اى را كه براى فرورفتن در اعماق خاك ساخته شده، و
ساقه اى را كه براى سر كشيدن به فضا پرداخته شده از آن سنت حكيمانه باز
دارند، و بر عكس، ريشه را به جانب فضا و ساقه را به زير خاك ببرند، آن دو با
قانون شكنى مبارزه مى كنند، و مسير طبيعى خود را مى پيمايند (ولن تجد لسنة
الله تبديلا). (2)
تنها تأمل در آفرينش يك درخت و عروقى كه از ريشهء آن به هزاران برگ با
نظامى بهت انگيز كشيده شده، و قدرتى كه به هر سلولى از سلولهاى برگ داده
شده كه آب و غذاى خود را به توسط ريشه از اعماق زمين جذب كند، كافى
است كه انسان ايمان به علم و حكمت نامتناهى بياورد (أمن خلق السموت و
الارض وأنزل لكم من السمآء مآء فأنبتنا به حدآئق ذات بهجة ما كان لكم أن تنبتوا
شجرهآ أءله مع الله بل هم قوم يعدلون) (3)، (ءأنتم أنشأتم شجرتهآ أم نحن

1. بحار الانوار، جلد 4، صفحهء 282 (هر چيزى ميسر است براى آنچه آفريده شده براى آن)
2. سوره ء احزاب، آيهء 62 (و هر گز براى سنت خدا تبديلى نمى يا بى)
3. سوره ء نمل، آيهء 60 (آيا چه كسى آفريد آسمانها و زمين را و نازل كرد براى شما از آسمان آبى، پس رويانيديم به آن
باغهايى كه داراى خرمى است، نبود براى شما كه برويانيد درخت آنها را، آيا الهى است با الله، بلكه آنها قومى
هستند كه عدول مى كنند از حق)
30

المنشئون) (1)، (وأنبتنا فيها من كل شئ موزون). (2)
به هر گياهى و درختى كه بنگريد از ريشه تا ميوه اش آيت علم و قدرت و
حكمت حق است، و سر سپرده در مقابل آيينى است كه براى پرورش آن مقرر
شده است (والنجم والشجر يسجدان). (3)
همچنان كه تأمل در زندگى هر حيوانى راهنماى آدمى به خداست.
ابوشاكر ديصانى بر امام ششم (عليه السلام) وارد شد، و گفت: يا جعفر بن محمد، مرا
بر معبود من دلالت كن، طفل صغيرى با تخم مرغى بازى مى كرد، امام (عليه السلام) آن
تخم مرغ را گرفت و فرمود: " اى ديصانى اين حصارى است مكنون، پوستى
غليظ دارد، و زير پوست غليظ پوست رقيقى است، وزير آن پوست رقيق طلاى
مايعى و نقره ء روانى است كه هيچ يك به ديگرى مخلوط نمى شود، نه از اندرون
اين حصار محكم مصلحى بيرون آمده تا خبر از اصلاح آن بدهد، و نه از بيرون
مفسدى در آن داخل شده تا خبر از افساد آن بدهد، نه كسى مى داند اين تخم مرغ
براى نر يا براى ماده آفريده شده است. " (4)
آيا آن حصار محكم از ماده ء آهكى تصفيه شده را كه در آن اسرارى نهفته
است، كدام تدبير ساخته كه از دانه هايى كه مرغ مى خورد جدا كرده، و در تخم دان
او همچون مأمنى براى پرورش جوجه فراهم كرده، و در آن نطفه را مانند گوهرى
در صدف جا داده، و چون جوجه از مادر جداست و در دوران جنينى رحمى
نيست كه از آن غذا بگيرد، غذاى او را در همان حصار كنار او آماده كرده، و بين
جدار آهكى غليظ و جوجه و غذاى او، پوست لطيفى را كه از غلظت آن حصار
آسيبى به جوجه و غذاى او وارد نشود قرار داده، و در آن عرصهء تاريك و ظلمانى
اعضا و قواى جوجه از استخوانها و عضلات و عروق و اعصاب و حواس كه
تنها مطالعه در ساختمان چشم آن حيوان محير العقول است هر يك را به جاى

1. سوره ء واقعه، آيهء 72 (آيا شما پديد آورديد درختش را يا ماييم پديد آورندگان)
2. سوره ء حجر، آيهء 19 (و رويانيديم در آن از هر چيز موزون و سنجيده شده)
3. سوره ء الرحمن، آيهء 6 (و گياه و درخت سجده مى كنند)
4. بحار الانوار، جلد 3، صفحهء 31
31

خود به وجود آورده، و چون بايد براى ارتزاق، دانه ها را از لابلاى سنگ و خاك
تهيه كند، دهان او را به منقارى از جنس شاخ مجهز مى كند كه از بر خورد با
سنگ هاى زمين آسيب نبيند، و براى اين كه رزق او فوت نشود، چينه دانى به او
مى دهد كه هر دانه را پيدا مى كند از دست ندهد و در آن محفظه نگهدارى كند كه
به تدريج به هاضمه تحويل دهد، و پوست او را به بال و پر مى پوشاند و به اين
وسيله از سرما و گرما و آسيبها و آزار جانوران آن پوست لطيف را حفظ مى كند،
گذشته از ضروريات و واجبات زندگى حيوان از مستحبات هم كه آرايش ظاهر
اوست غفلت نمى كند، و آن بال و پر را به رنگهاى دل پذير رنگ آميزى مى كند، كه
امام (عليه السلام) فرمود: " تنفلق عن مثل ألوان الطواويس ". (1)
و چون براى اين تكامل حرارت موزون سينهء مرغ لازم است، حيوانى كه فقط
تاريكى شب او را از حركت و تلاش باز مى دارد، ناگهان حالتى پيدا مى كند كه از
تكاپو مى افتد، و تا زمانى كه احتياج به آن حرارت است بر روى تخم مىخوابد.
آيا كدام حكمت است كه اين خمودى را بر مرغ مسلط مى كند تا جنبش
حيات را در جوجه به وجود آورد؟! و كدام استاد است كه به او مىآموزد كه تخم
را در شبانه روز بگرداند تا تعادل اعضا به هم نخورد، و هنگامى كه خلقت جوجه
تمام شد، جوجه را راهنمايى مى كند كه با منقار خود حصار محكم را بشكند، و پا
به عرصهء جهانى بگذارد كه براى زندگى در آن جهان، آن اعضا و قوا به او داده
شده، و مرغى كه به غريزه ء حيوانى جز جلب ملايمات و دفع ناملايمات حيات
خود، عامل ديگرى در او مؤثر نبود، ناگهان انقلابى در او به وجود مى آيد، كه
براى حفظ جوجه سينهء خود را سپر بلا مى كند، و تا وقتى كه جوجه احتياج به
نگهبانى دارد اين عاطفه در او باقى مى ماند؟!
آيا مطالعه در يك تخم مرغ كافى نيست كه ما را راهنمايى كند به آن كس كه
(خلق فسوى - والذى قدر فهدى). (2)

1. بحار الانوار، جلد 3، صفحهء 32 (شكافته مى شود و همانند رنگهاى طاووسها نمايان مى گردد)
2. سوره ء اعلى، آيهء 2 و 3 (آن كس كه آفريد پس راست و برابر كرد و آن كه تقدير كرد پس هدايت كرد)
32

به اين جهت امام (عليه السلام) فرمود: " أترى لها مدبرا؟ قال: فأطرق مليا، ثم قال: أشهد أن
لا إله الا الله وحده لا شريك له وأشهد أن محمدا عبده ورسوله، وأنك امام وحجة
من الله على خلقه وانا تائب مما كنت فيه ". (1)
آرى همان علم و قدرت و حكمتى كه در ظلمت خاك دانه را و در تاريكى
پوست تخم جوجه را براى هدف و غرضى مى پروراند، در ظلمات شكم و رحم
مادر نطفهء آدمى را كه در ابتدا حيوانى است ذره بينى، فاقد جميع اعضا و قواى
انسانى، براى زندگى در خارج رحم به جهازهاى مختلف مجهز مى كند.
به طور نمونه استخوانها را با اشكال و اندازه هاى مختلف به تناسب وظايف
آنها، و عضلات را براى حركات گوناگون در جنين به وجود مى آورد، به وسيلهء
تشكيلات حيرت انگيز مغز مشعل ادراك را روشن، و به فعاليت قلب كه در
بيدارى و خواب سالى ميليونها مرتبه مى زند، حرارت حيات را در اين كانون
زندگى حفظ مى كند.
تأمل در ساده ترين تركيب بدن آدمى براى ايمان به تقدير عزيز عليم كافى
است، مثلا سه قسم دندان در دهان كار گذاشته، ثنايا جلو و انياب بعد از آن و
طواحن كوچك بعد از آن وطواحن بزرگ در آخر دهان، (2) اگر طواحن جلو و
ثنايا وانياب به جاى طواحن مى روييد، آيا در بريدن و جويدن غذا تا نقش اين
ترتيب در زشتى و زيبايى چهره چه اثرى به جا مى گذاشت؟!
اگر ابرو به جاى آن كه بالاى چشم است زير چشم مى بود، يا سوراخهاى بينى
به جاى اين كه رو به پايين است رو به بالا بود چه مى شد؟!
عمران و آبادى زمين از زراعت گرفته تا محكم ترين بنا و ظريف ترين صنعت
به سر انگشت انسان و روييدن ناخن از آن بستگى دارد.
آيا چه حكمتى است كه ماده ء ناخن را در غذاى آدمى فراهم، و با تشكيلات

1. بحار الانوار، جلد 3، صفحهء 32 (امام فرمود آيا مدبرى براى آن مى بينى؟ پس مدتى طولانى سكوت كرد و سپس
شهادت به وحدانيت خدا و رسالت پيغمبر و امامت آن حضرت داد و نسبت به آنچه در آن بود توبه نمود)
2. ثنايا: دندانهاى پيش، انياب: دندانهاى نيش، طواحن: دندانهاى آسيا.
33

حيرت انگيز هضم و جذب در عروق وارد، و آن را به سر انگشت انسان
مى رساند، و براى تأمين غرض از خلقت آن، پيوند و ارتباطى بين ناخن و
گوشت بر قرار مى كند، كه جدا كردن آن دو از هم طاقت فرساست، و پس از
تحصيل غرض باز آن دو را از هم جدا مى كند، كه ناخن به آسانى چيده شود؟!
عجب آن است كه در همان غذايى كه ماده ء ناخن با آن صلابت براى پويايى
تهيه شده، ماده ء شفافى هم در كمال لطافت براى بينايى آماده شده، كه بعد از طى
مراحل هضم و جذب به چشم برسد.
اگر در تقسيم رزق معلوم اين دو، كار بر عكس مى شد، و ناخن از درون چشم
مى روييد و آن ماده ء شفاف به سر انگشت مى رسيد، چه اختلالى در نظام حيات
بشر پيش مى آمد؟!
اينها نمونه اى از ساده ترين آثار علم و حكمت است كه محتاج به دقت نظر
نيست (وفي أنفسكم أفلا تبصرون) - (1) تا چه رسد به عميق ترين اسرارى كه محتاج
به تخصص در تشريح و وظايف الاعضاء و موشكافى ها به وسيلهء ذره بين ها و
افكار است (أو لم يتفكروا في أنفسهم). (2)
آرى، اين موجودى كه حكمت پوست آن بعد از آن همه كاوشهاى علمى
هنوز مستور است، بايد ديد كه در باطن ومغز او چه غوغايى است، از شهوتى كه
براى جلب ملايمات و غضبى كه براى حفظ آنها و دفع ناملايمات به او عنايت
شده، تا عقلى كه براى تعديل اين دو از جهت عملى و هدايت حواس از جهت
نظرى به او افاضه شده است (وإن تعدوا نعمة الله لا تحصوهآ). (3)
چنين كتاب حكمتى با چه قلم علم و قدرتى بر قطره ء آبى نوشته شده است؟!
(فلينظر الانسن مم خلق - خلق من مآء دافق) (4)، (يخلقكم في بطون أمهتكم خلقا
من بعد خلق في ظلمت ثلث). (5)

1. سوره ء ذاريات، آيهء 21 (و در خودتان آيا نمى بينيد)
2. سوره ء روم، آيهء 8 (آيا تفكر نكردند در خودشان)
3. سوره نحل، آيهء 18 (و اگر بشماريد نعمتهاى خدا را نشود به حساب در آوريد آنها را)
4. سوره ء طارق، آيهء 5، 6 (پس بايد نظر كند انسان از چه آفريده شده، آفريده شد از آبى جهنده)
5. سوره ء زمر، آيهء 6 (مىآفريند شما را در شكمهاى مادرانتان آفرينشى بعد از آفرينش در تاريكيهاى سه گانه)
34

اين چه علم و قدرت و حكمتى است كه از حيوان ذره بينى شناور در آن ماء
مهين بشرى آفريد كه مشعل ادراكش اعماق آفاق وأنفس را كاوش كند (إقرأ و
ربك الاكرم - الذى علم بالقلم - علم الإنسن ما لم يعلم) (1) و زمين و آسمان را
ميدان جولان انديشه و قدرت خود قرار دهد؟! (ألم تروا أن الله سخر لكم ما في
السموت و ما في الارض وأسبغ عليكم نعمه ظهرة وباطنة و من الناس من يجدل
في الله به غير علم ولاهدى ولا كتب منير). (2)
آيا در مقابل عظمت اين علم و قدرت و رحمت و حكمت، آدمى چه مى تواند
بگويد بجز آنچه خود او فرمود: (فتبارك الله أحسن الخلقين) (3) و چه مى تواند
بكند جز آن كه به خاك بيفتد و سر بر آن آستان جلال بسايد و بگويد " سبحن ربى
الاعلى وبحمده ".
به مقتضاى آيهء كريمهء (سنريهم ءأيتنا في الافاق وفي أنفسهم حتى يتبين لهم أنه
الحق) (4) بايد نظرى هم به آفاق جهان دوخت، كه ميليون ها خورشيد و ماه و
ستارگان كه نور بعضى از آنها بعد از هزاران سال نورى - كه سير نور در هر ثانيه
تقريبا سيصد هزار كيلومتر است - به زمين مى رسد، و حجم بعضى از آنها ميليونها
برابر كره ء زمين است، چنان فاصلهء آنها با يكديگر حساب شده، و هر يك در مدار
معينى قرار گرفته، و به جاذبه و دافعهء عمومى تعادلى ميان آنها بر قرار شده كه راه
هر گونه تصادم وتزاحمى بين اين كرات بسته شده (لا الشمس ينبغى لهآ أن تدرك
القمر ولا اليل سابق النهار وكل في فلك يسبحون). (5)

1. سوره ء علق، آيهء 3، 4، 5 (بخوان و پروردگارت بزرگوارتر است، همان كسى كه به وسيلهء قلم آموخت، و تعليم كرد به
انسان آنچه را نمى دانست)
2. سوره ء لقمان، آيهء 20 (آيا نمى بينيد كه خدا مسخر كرد براى شما آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، و فراوان
كرد بر شما نعمتهاى خويش را آشكار و نهان و بعضى از مردمانند كه مجادله مى كند در خدا به غير علم و نه هدايت
و نه كتاب نور بخش)
3. سوره ء مؤمنون، آيهء 14 (پس بلند مرتبه است خداوند كه بهترين آفرينندگان است)
4. سوره ء فصلت، آيهء 53 (زود است كه بنمايانيم به آنها آيات خويش را در سراسر گيتى و در خود ايشان تا اين كه
روشن شود براى آنها كه بدرستى اوست حق)
5. سوره ء يس، آيهء 40 (نه خورشيد را سزاوار است كه ماه را دريابد و نه شب بر روز سبقت مى گيرد، و هر يك در فلكى
شناورند)
35

زمين را كه كانون زندگى انسان است به وسيلهء جو محيط بر آن از برخورد
هزاران شهاب پراكنده در فضا در روز و شب كه با برخورد به آن بخار مى شوند،
مصونيت بخشيده است.
فاصلهء خورشيد را با زمين طورى قرار داده كه از نظر نور و حرارت شرايط
تربيت معادن و نباتات و حيوان و انسان به بهترين وجهى مهيا شود.
حركت وضعى و انتقالى زمين به گونه اى حساب شده كه هر آنى در قسمت
عمده ء كره ء زمين، طلوع و غروب و روز و شب موجود باشد، و به طلوع آفتاب از
نور و حرارت خورشيد كانون زندگى گرم و روشن، و فعاليت براى معاش شروع
شود، و به غروب آفتاب ظلمت شب كه مايهء آرامش و سكونى كه لازمهء ادامهء
حيات و تجديد نشاط است خيمه زند، تا از تداوم تابش خورشيد و انقطاع كلى
آن نظام حيات مختل نشود (وهو الذى جعل اليل والنهار خلفة لمن أراد أن
يذكر) (1)، (ومن رحمته جعل لكم اليل والنهار لتسكنوا فيه ولتبتغوا من فضله) (2)، (قل
أرءيتم إن جعل الله عليكم اليل سرمدا إلى يوم القيمة من إله غير الله يأتيكم بضيآء
أفلا تسمعون). (3)
نور وظلمت و روز و شب با نهايت تضاد وتعاند دست به دست يكديگر
داده و براى انجام يك هدف كار مى كنند، و از طرفى به وسيلهء روز آنچه در زمين
است و به وسيلهء شب آنچه در آسمان است در برابر ديد آدمى گذاشته مى شود تا در
شبانه روز ملك و ملكوت آسمان و زمين در معرض ديد بصر و بصيرت آدمى
باشد.
و شب و روز كتاب وجود را براى انسان ورق مى زند تا آيات خدا را در
صفحهء زمين و آسمان بخواند (أو لم ينظروا في ملكوت السموت والارض و ما

1. سوره ء فرقان، آيهء 62 (و اوست آن كه گردانيد شب و روز را جايگزين همديگر براى آن كس كه بخواهد متذكر شود)
2. سوره ء قصص، آيهء 73 (و از رحمتش قرار داد براى شما شب و روز را براى اين كه آرامش بگيريد و از فضل او طلب كنيد)
3. سوره ء قصص، آيهء 71 (بگو آيا ديده ايد اگر بگرداند خدا بر شما شب را هميشگى تا روز قيامت، كيست خدايى غير
از الله كه روشنايى بياورد براى شما، آيا پس چرا نمىشنويد؟)
36

خلق الله من شئ) (1)، (وكذلك نرى إبراهيم ملكوت السموت والارض وليكون من
الموقنين). (2)
انسانى كه انعكاس قوانين و اسرار كائنات را در ذهن بشر ملاك علم و
حكمت مى داند، چگونه ممكن است سازنده ء مغز وذهن و فكر دانشمندان و
قانون گذار قوانين حاكم بر جهان و پديد آورنده ء اسرار نظام هستى را فاقد علم و
حكمت بداند، با آن كه نسبت آنچه از قوانين جهان در ذهن تمام دانشمندان
منعكس شده با آنچه براى آنان مجهول مانده است نسبت قطره به دريا است
(ومآ أوتيتم من العلم إلا قليلا) (3)
چگونه مى توان باور داشت نسخه بردار خطوطى از كتاب هستى، عالم و
حكيم باشد، ولى نويسنده ء كتاب وجود و سازنده ء نسخه بردار و دستگاه استنساخ
بى شعور و بى ادراك باشد؟! به اين جهت فطرت منكر خالق دانا و توانا هم
شهادت به وجود او مى دهد (ولئن سألتهم من خلق السموت والارض وسخر
الشمس والقمر ليقولن الله فأنى يؤفكون) (4)، (ولئن سألتهم من خلق السموت و
الارض ليقولن خلقهن العزيز العليم). (5)
مردى از منكرين خدا بر امام هشتم (عليه السلام) وارد شد، امام به او فرمود: اگر گفتهء
شما درست باشد و حال آن كه چنين نيست، ما از نماز و روزه و زكات و اقرارمان
ضررى نكرديم (زيرا وظايف دينى كه ايمان و عمل صالح و ترك منكرات است،
موجب آرامش روح و اصلاح جامعه است، و بر فرض كه عبث و بيهوده باشد،
تحمل اين اعمال، در مقابل احتمال وجود مبدأ ومعاد، رنج و ضرر قليلى است
كه براى دفع شر و جلب خير كثير محتملى كه حدى براى آن نيست، لازم است.)

1. سوره ء اعراف، آيهء 185 (آيا نظر نمى كنند در ملكوت آسمانها و زمين و آنچه كه خدا از هر چيز خلق كرده)
2. سوره ء انعام، آيهء 75 (و همچنان نشان مى دهيم به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را و براى اين كه از يقين كنندگان
باشد)
3. سوره ء إسراء، آيهء 85 (و داده نشديد از علم مگر كمى را)
4. سوره ء عنكبوت، آيهء 61 (و هر آينه اگر از آنها سؤال كنى كيست كه آفريده است آسمان و زمين را و مسخر كرده است
خورشيد و ماه را، هر آينه مى گويند البته الله، پس به كجا به دروغ رانده مى شوند)
5. سوره ء زخرف، آيهء 9 (و هر آينه اگر از آنها سؤال كنى كيست كه آفريده است آسمان و زمين را، هر آينه البته مى گويند
آفريد آنها را عزيز عليم)
37

آن مرد گفت: آن خدايى كه مى گويى چگونه است و كجاست؟
امام (عليه السلام) فرمود: او به اين اينيت و به كيف كيفيت داده است. (او آفريننده ء اين و
مكان، و كيف و چگونگى است، و مخلوق، از اوصاف و احوال خالق نمى شود،
و نتيجهء اتصاف خالق به اوصاف خلق، احتياج خالق به خلق است، و به اين
جهت خداوند متعال به كيف و مكانى محدود و به حسى محسوس و به چيزى
سنجيده نمى شود.)
آن مرد گفت: هرگاه به يكى از حواس احساس نمى شود، پس نيست.
امام (عليه السلام) فرمود: چون حس تو از ادراك او عاجز شد، منكر او شدى، و ما چون
حواس را از ادراك او عاجز يافتيم، يقين كرديم كه او پروردگار ماست. (كسى كه
موجودات را به محسوسات منحصر مى كند، غافل از آن است كه حس موجود
است، ولى محسوس نيست، بينايى و شنوايى هست، ولى ديدنى و شنيدنى
نيست، انسان ادراك مى كند غير متناهى محدود نيست، با اين كه هر محسوسى
محدود و متناهى است، و چه بسيار موجودات ذهنى و خارجى هستند كه ماوراء
حس و محسوساتند، و آن شخص به پندار انحصار موجود به محسوس منكر
خالق حس و محسوس شد، و امام (عليه السلام) او را به اين حقيقت هدايت كرد كه خالق
حس و محسوس و وهم و موهوم و عقل و معقول، در حس و وهم و عقل
نمى گنجد، زيرا قوه ء مدركه بر آنچه ادراك مى كند احاطه دارد، و آن قوه مخلوق
خداست، و خالق بر خلق احاطه دارد، پس ممكن نيست خالق حس و وهم و
عقل كه محيط بر آنها است، در حيطهء ادراك آنها قرار گيرد، و محيط، محاط
بشود، و اگر خداوند متعال، محسوس يا موهوم يا معقول شود، با آنچه به اين قوا
ادراك مى شوند شبيه و شريك است، و جهت اشتراك، مستلزم جهت اختصاص
است، و تركيب خاصيت مخلوق است، پس اگر خداوند متعال، در حس و وهم و
عقل بگنجد، مخلوق است نه خالق.)
آن مرد پرسيد: خدا از كى بوده؟
امام (عليه السلام) فرمود: تو بگو، از كى نبوده. (خداوندى كه قيوم زمان و زمانيات و
38

مجردات و ماديات است، عدم و نيستى و زمان و مكان در ساحت قدس او راه
ندارد.)
از امام (عليه السلام) پرسيد: پس دليل بر او چيست؟
آن حضرت او را به آيات خداوند در انفس و آفاق هدايت كرد، و به تأمل در
بنيان بدن تذكر داد، كه از وجود اين بنا و دقايق صنع و لطايف حكمتى كه در
ساختمان آن به كار رفته، به وجود علم و حكمت بانى اين بنا، پى ببرد، و او را به
دقت نظر در ابر و باد و حركت خورشيد و ماه و ستارگان وا داشت، كه به تفكر در
عجايب قدرت و غرايب حكمت در اجرام آسمانى به تقدير عزيز عليم برسد، و
از حركت متحركات علوى به محركى منزه از حركت و تغيير، ايمان بياورد. (1)
ج: تطورات ماده وطبيعت دليل قدرتى برتر از ماده وطبيعت است، زيرا تأثير
ماده و مادى محتاج به وضع و محاذات است - مثلا آتشى كه در حرارت جسمى
تأثير مى كند يا چراغى كه شعاع آن فضايى را روشن مى كند، تا نسبت خاصى به
آن جسم و فضا پيدا نكند ممكن نيست آن جسم به حرارت آن آتش گرم، يا آن
فضا به نور آن چراغ روشن شود - و چون وضع و نسبت با معدوم محال است،
تأثير ماده وطبيعت در پديده هاى مختلفى كه در ماده وطبيعت نبوده و به وجود
آمده و مى آيد ممكن نيست، و هر معدومى كه در آسمان و زمين موجود مى شود،
دليل وجود قدرتى است كه تأثير آن محتاج به وضع و محاذات نيست و ماوراء
جسم و جسمانيات است (إنمآ أمره إذآ أراد شيئا أن يقول له كن فيكون) (2)
د: ايمان به خدا در سرشت آدمى است، زيرا انسان به حسب فطرت، خود را
موجودى وابسته و محتاج به نقطهء اتكايى مى يابد، ولى اشتغال به اسباب و تعلق
به علايق مانع از وجدان آن نقطهء اتكا است.
هنگامى كه بيچارگى از هر جهت و نااميدى از هر چاره سازى حاصل شود، و
هر چراغ فكرى را خاموش و هر دست قدرتى را عاجز ببيند، وجدان خفتهء او

1. التوحيد، صفحهء 250.
2. سوره ء يس، آيهء 82 (اين است و جز اين نيست امر او هر گاه اراده كند چيزى را كه بگويد براى او باش، پس مى باشد)
39

بيدار مى شود و بى اختيار از آن غنى با لذات كه بالفطره به او متكى است، استمداد
مى كند (قل من ينجيكم من ظلمات البر والبحر تدعونه تضرعا وخفية لئن أنجينا من
هذه لنكونن من الشكرين) (1)، (وإذا مس الانسن ضر دعا ربه منيبا إليه ثم إذا خوله
نعمة منه نسى ما كان يدعوا إليه من قبل وجعل لله أندادا ليضل عن سبيله) (2)، (هو
الذى يسيركم في البر والبحر حتى إذا كنتم في الفلك وجرين بهم بريح طيبة وفرحوا
بها جآءتها ريح عاصف وجاءهم الموج من كل مكان وظنوا أنهم أحيط بهم دعوا الله
مخلصين له الدين لئن أنجيتنا من هذه لنكونن من الشكرين). (3)
مردى به حضرت صادق (عليه السلام) عرض كرد: " يابن رسول الله دلنى على الله ما هو،
فقد أكثر على المجادلون وحيرونى. فقال له: يا عبد الله، هل ركبت سفينة قط؟ قال: نعم.
قال: فهل كسر بك حيث لا سفينة تنجيك ولا سباحة تغنيك؟ قال: نعم، قال: فهل تعلق
قلبك هنالك أن شيئا من الأشياء قادر على أن يخلصك من ورطتك؟ قال: نعم، قال
الصادق (عليه السلام): فذلك الشيى هو الله القادر على الإنجاء حيث لا منجى و على الإغاثة
حيث لا مغيث ". (4)
اين معرفت و ارتباط فطرى با خداوند، چنان كه هنگام بيچارگى به انقطاع مطلق
از غير او وجدان مى شود، مى توان در حال اختيار به دو بال علم و عمل به آن رسيد:

1. سوره ء انعام، آيهء 63 (بگو كيست كه شما را نجات مى دهد از تاريكيهاى بيابان و دريا، مى خوانيد او را به زارى و نهان
كه اگر نجات بدهد ما را از اين تاريكيها هر آينه خواهيم بود البته از شكر گزاران)
2. سوره ء زمر، آيهء 8 (و هر گاه برسد انسان را شدتى پروردگار خود را بخواند زارى كنان، بعد از آن چون عطا كند به او
نعمتى، فراموش كند آنچه را كه از قبل مى خواند و براى خدا همتايانى قرار دهد تا گمراه كند از راهش)
3. سوره ء يونس، آيهء 22 (اوست كه سير مى دهد شما را در بيابان و دريا حتى زمانى كه در كشتى باشيد و روان شود آن
كشتى با ايشان به بادى خوش و خوشنود شوند به آن، بيايدشان بادى تند وبيايدشان موج از هر سو و گمان برند كه
به بلا احاطه شده اند بخوانند خدا را با اخلاص در دين اگر نجات دهى ما را از اين هر آينه خواهيم بود البته از
شكر گزاران)
4. بحار الانوار جلد 3، صفحهء 41 (يابن رسول الله مرا دلالت كن بر الله كه او چيست؟ كه بسيار شدند بر من كسانى كه
مجادله مى كنند و مرا به حيرت انداختند. حضرت فرمود: يا عبد الله آيا هرگز كشتى سوار شدى؟ گفت: بلى، فرمود:
آيا كشتى شكسته شدى در جايى كه نه كشتى است كه تو را نجات دهد، و نه شنايى است كه تو را بى نياز كند؟ گفت:
بلى، فرمود: آيا در آن جا تعلق قلب و خاطر به قادر و توانايى پيدا كردى كه تو را از آن ورطه خلاص كند؟ گفت:
بلى، حضرت فرمود: پس همان الله است كه قادر است بر نجات دادن آن جا كه نجات دهنده اى نيست و بر كمك
كردن آن جا كه كمك كننده اى نيست)
40

اول: آن كه انسان به نور عقل حجاب جهل و غفلت را بر طرف كند و ببيند كه
وجود و كمالات هر موجود از خود و به خود او نيست، و بيابد كه همه منتهى
مى شود به ذات قدوسى كه (هو الاول والاخر والظهر والباطن وهو بكل شئ
عليم) (1)، (هو الله الخلق البارئ المصور له الاسمآء الحسنى). (2)
دوم: آن كه به وسيلهء طهارت و تقوى كدورت آلودگيها و رذايل نفسانى را از
گوهر جان بزدايد، كه بين خدا و بنده ء او جز حجاب جهل و غفلت و كدورت گناه
حاجب و مانعى نيست، كه بايد با جهاد علمى و عملى بر طرف شود (والذين
جهدوا فينا لنهدينهم سبلنا). (3)
امام ششم (عليه السلام) به ابن ابى العوجاء فرمود: " ويلك وكيف احتجب عنك من اراك
قدرته في نفسك؟ نشؤك و لم تكن، وكبرك بعد صغرك وقوتك بعد ضعفك، وضعفك
بعد قوتك، وسقمك بعد صحتك، وصحتك بعد سقمك، ورضاك بعد غضبك، وغضبك
بعد رضاك، وحزنك بعد فرحك، وفرحك بعد حزنك، وحبك بعد بغضك، وبغضك بعد
حبك، وعزمك بعد إبائك، وإباؤك بعد عزمك، وشهوتك بعد كراهتك، وكراهتك بعد
شهوتك، ورغبتك بعد رهبتك، ورهبتك بعد رغبتك، ورجائك بعد يأسك، ويأسك بعد
رجائك، وخاطرك بما لم يكن في وهمك، وعزوب ما انت معتقده من ذهنك، وما زال
يعد على قدرته التى في نفسى التى لا أدفعها حتى ظننت انه سيظهر فيما بينى وبينه ". (4)

1. سوره ء حديد، آيهء 3 (اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به هر چيزى داناست)
2. سوره ء حشر، آيهء 24 (اوست خداوند آفريننده ء پديد آرنده ء صورت ساز، براى اوست اسماء حسنى)
3. سوره ء عنكبوت، آيهء 69 (و آنان كه جهاد كردند در ما هر آينه هدايت مى كنيم البته آنان را به راه هاى خودمان)
4. بحار الانوار، جلد 3، صفحهء 43 (فرمود: واى بر تو، و چگونه از تو پنهان شده است كسى كه قدرتش را در نفست به
تو نشان داده است، پديدار شدنت و حال آن كه نبودى، و بزرگى تو را بعد از كوچگيت، و قوت تو را بعد از
ناتوانيت، و ناتوانى تو را بعد از قوتت، و مرض تو را بعد از صحتت، و صحت تو را بعد از مرضت، و رضايت تو را
بعد از غضبت، و غضب تو را بعد از رضايتت، و حزن تو را بعد از شاديت، و شادى تو را بعد از حزنت، و دوستى
تو را بعد از دشمنيت، و دشمنى تو را بعد از دوستيت، و عزم و تصميم تو را بعد از اباء و امتناعت، واباء و امتناع تو
را بعد از عزمت، و شهوت و ميل تو را بعد از كراهتت، و كراهت تو را بعد از شهوتت، و رغبت تو را بعد از بيم و
ترست، و بيم و ترس تو را بعد از رغبتت، و اميد تو را بعد از نا اميديت، و نااميدى تو را بعد از اميدواريت، و به
خاطر آوردنت آنچه كه در وهم تو نبود، و پنهان شدن از ذهنت آنچه به او معتقد بودى، و همچنان آثار قدرت او را
در خودم بر مى شمرد كه نمى توانستم سر از آن باز بزنم و ناديده بگيرم، تا به جايى رسيد كه گمان كردم به زودى بين
من و او نمايان مى شود)
41

توحيد
توحيد عبارت است از اعتقاد به آن كه خداوند عالم، يگانه اى است كه تركيب
از اجزاء و صفات در او راه ندارد - زيرا وجود هر مركبى محتاج به اجزاء و
تركيب كننده ء آن اجزاء است، ووجود محتاج محال است بخشنده ء وجود به خود
و به غير باشد - و شريك در خداوندى و صفات هم ندارد. (1)

1. توحيد مراتبى دارد:
توحيد ذات: هر موجودى مركب است، به جز ذات قدوس خداوند متعال كه واحدى است كه احديت عين ذات اوست.
و جز او قابل قسمت است در وجود، مانند انقسام جسم به ماده و صورت، و در وهم، مانند انقسام زمان به آنات، و در
عقل، مانند انقسام انسان به انسانيت ووجود، و انقسام هر موجود متناهى به محدود و حد.
در هنگامهء جنگ جمل شخصى گفت: يا امير المؤمنين، آيا مى گويى: همانا خدا يكى است؟ مردم بر او حمله كردند كه در
چنين موقعيتى كه براى امير المؤمنين پيش آمده، چه جاى اين سؤال است!
حضرت فرمود: او را وابگذاريد، آنچه او از ما مى خواهد، ما هم از اين قوم همان را مى خواهيم، مراد ما توحيد خداست.
سپس فرمود: همانا اين گفتار كه خدا واحد است بر چهار قسم است:
دو وجه آن بر خدا روا نيست، و دو وجه در او ثابت است. اما آن دو كه بر او جايز نيست:
1) واحدى است كه در اعداد است، وحدانيت او وحدانيت عددى نيست، زيرا هر واحدى كه ثانى دارد، بر واحدى كه
ثانى ندارد گفته نمى شود. (لقد كفر الذين قالوا إن الله ثالث ثلاثة). (سوره ء مائده، آيهء 73، هر آينه البته كافر شدند
كسانى كه گفتند: همانا خدا سيمين سه تا است)
2) واحدى است كه از آن نوعى از جنس اراده مى شود، چنان كه گفته مى شود: " او واحدى از مردمان است " اطلاق واحد
به اين معنى كه فردى از صنف و نوع است بر خداوند روا نيست، چون در اين اطلاق تشبيه است، و خداوند شبيه ندارد.
و اما دو وجهى كه بر خدا جايز است:
1) او واحدى است كه چيزى شبيه او نيست.
2) خداوند عزوجل احدى است كه در وجود و عقل و وهم قسمت پذير نيست. (بحار الانوار جلد 3، صفحه 206.)
توحيد ذات و صفات: يعنى صفات ذاتيهء خداوند متعال - مانند حيات و علم و قدرت - عين ذات خداست، و اگر نه،
تعدد ذات و صفت مستلزم تركيب و تجزيه است، و تركيب از اجزاء مستلزم احتياج به اجزاء و تركيب كننده ء آن
اجزاء است، و همچنين لازمهء زياده ء صفات بر ذات، آن است كه در مرتبهء ذات، فاقد صفات كمال، و در او جهت
امكان وجود آن صفات باشد، بلكه گذشته از امكان صفات، امكان ذات لازم مى آيد، چون فاقد صفات كمال و
حامل امكان صفات، محتاج است به غنى بالذات.
: امير المؤمين (عليه السلام) فرمود: " اول عبادة الله معرفته، و اصل معرفة الله توحيده، و نظام توحيد الله نفى الصفات عنه، بشهادة
العقول ان كل صفة و موصوف مخلوق، و شهادة كل مخلوق ان له خالقا ليس بصفة ولا موصوف. "
(بحار الانوار، جلد 54، صفحهء 43، اول عبادت خدا معرفت اوست، و اصل معرفت خداوند توحيد اوست، و نظام
توحيد خدا نفى صفات از اوست، زيرا به شهادت عقلها هر صفت و موصوفى مخلوق است، و هر مخلوقى شهادت
مى دهد كه براى او خالقى است كه صفت و موصوف نيست.)
توحيد در الوهيت: (وإلهكم إله واحد لا إله إلا هو الرحمن الرحيم) (سوره ء بقره، آيهء 163. و خداى شما خداى يكتا
است، نيست خدايى جز او، بخشنده مهربان).
توحيد در ربوبيت: (قل أغير الله أبغي ربا وهو رب كل شئ) (سوره ء انعام، آيهء 164. بگو آيا غير از الله پروردگارى
جويم، و حال آن كه او پروردگار همه چيز است) (أأرباب متفرقون خير أم الله الواحد القهار) (سوره ء يوسف، آيه
39. آيا پروردگاران پراكنده بهتر است يا خداوند يگانهء قهار)
توحيد در خلق: (قل الله خالق كل شئ وهو الواحد القهار)، (سوره ء رعد، آيهء 16، بگو الله است آفريننده ء همه چيز،
و او يكتاى قهار است) (والذين يدعون من دون الله لا يخلقون شيئا وهم يخلقون) (سوره ء نحل، آيهء 20. و آنان را
كه بجز خدا مى خوانند، چيزى نمىآفرينند، و خود آنها آفريده مى شوند)
توحيد در عبادت: كه بندگى منحصر به او باشد. (قل أتعبدون من دون الله ما لا يملك لكم ضرا ولا نفعا). (سوره ء
مائده، آيهء 76. بگو: آيا عبادت مى كنيد از غير خدا آنچه را كه مالك نيست براى شما ضرر و نفعى را!)
توحيد در امر و حكم: (ألا له الخلق والامر تبارك الله رب العالمين)، (سوره ء اعراف، آيهء 54. همانا براى اوست
خلق و امر، بلند مرتبه است خداوند كه پرورش دهنده ء عالميان است). (ان الحكم الا لله) (سوره ء يوسف، آيهء 40،
نيست حكم مگر براى خدا)
توحيد در خوف و خشيت: (فلا تخافوهم وخافون إن كنتم مؤمنين)، (سوره ء آل عمران، آيهء 175، پس نترسيد از
ايشان، و بترسيد از من اگر مؤمن هستيد). (فلا تخشوا الناس واخشون). (سوره ء مائده، آيهء 44 پس نترسيد از مردم
و بترسيد از من)
توحيد در ملك: (و قل الحمد لله الذي لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك في الملك). (سوره ء اسرا، آيهء 111. و بگو:
حمد براى خدايى است كه نگرفته است فرزندى و نه مى باشد براى او شريكى در ملك).
توحيد در ملك نفع و ضرر: (قل لا أملك لنفسي ضرا ولا نفعا إلا ماشاء الله) (سوره ء اعراف، آيهء 188. بگو: مالك
نيستم براى نفس خود هيچ نفع و ضررى مگر آنچه را كه خدا بخواهد) (قل فمن يملك لكم من الله شيئا إن أراد بكم
ضرا أو أراد بكم نفعا). (سوره ء فتح، 11. بگو: پس كيست كه مالك باشد براى شما از خدا چيزى را، اگر خدا براى
شما ضررى را اراده كند، يا براى شما نفعى را اراده نمايد).
توحيد در رزق: (قل من يرزقكم من السموات والارض قل الله) (سوره ء سبأ، آيهء 24 بگو: كيست كه از آسمانها و
زمين به شما روزى مى دهد، بگو: الله است). (أمن هذا الذي يرزقكم إن أمسك رزقه). (سوره ء ملك، آيهء 21، آيا
كيست كه روزى دهد شما را اگر باز گيرد خدا رزق خود را)
توحيد در توكل: (وتوكل على الله وكفى بالله وكيلا) (سوره ء احزاب، آيهء 3 (و توكل كن بر خدا، و بس است خداوند
كه وكيل باشد) (الله لا إله إلا هو وعلى الله فليتوكل المؤمنون). (سوره ء تغابن، آيهء 13، نيست خدايى مگر او، پس
بايد مومنان بر خداوند توكل كنند)
توحيد در عمل: (و ما لاحد عنده من نعمة تجزى إلا ابتغاء وجه ربه الاعلى.) (سوره ء ليل، آيهء 20 - 19، و حال آنكه
براى احدى در نزد او نعمتى نبود كه جزا داده شود، مگر در طلب رضاى وجه پروردگار اعلاى خود).
توحيد در توجه: (إني و جهت وجهي للذي فطر السموات والارض) (سوره ء انعام، آيهء 79، همانا بر گرداندم روى:
خود را به آن كس كه آفريد آسمانها و زمين را).
و اين مقام كسانى است كه به هلاك ذاتى و فناى كائنات پى برده اند، و يافته اند كه (كل شئ هالك إلا وجهه).
(سوره ء قصص، آيهء 88. هر چيزى هلاك و نابود است مگر وجه او) (كل من عليها فان - ويبقى وجه ربك ذو
الجلال والاكرام) - (سوره ء رحمن، آيهء 26 و 27. هر كه بر روى زمين است فانى شود. و باقى مى ماند وجه پروردگار
تو كه صاحب جلال و اكرام است) و توحيد در توجه فطرى به خداوند متعال را كه (وعنت الوجوه للحى القيوم)
(سوره طه، آيهء 111. و رويها خوار و ذليل باشد براى خداى زنده ء پاينده) به توحيد در توجه ارادى متجلى كرده
است.
42

و به بعضى از ادلهء آن اشاره مى شود:
1 - تعدد إله اشتراك در خداوندى را مى طلبد، چون هر دو إله هستند، و
همچنين امتياز را تا دو گانگى محقق شود، و مركب از آنچه به او اشتراك و از
آنچه به او امتياز است، ممكن و محتاج است.
2 - تعدد إله بدون امتياز محال است، و امتياز موجب فقدان كمال است، و
فاقد كمال محتاج و بايد سلسلهء احتياج به غنى با لذات از جميع جهات ختم
شود، و اگر نه محال است نيازمند به وجود، بخشنده ء وجود باشد.
3 - خداوند متعال موجودى است كه براى او حدى نيست - زيرا كه هر
محدودى مركب از وجود و حد آن وجود است، و حد وجود فقدان و نبود كمال
زايد بر آن وجود است و چنين تركيبى بدترين اقسام تركيب است - زيرا در ساير
اقسام تركيب، يا تركيب از دو بود، و يا تركيب از بود و نمود است، و در اين قسم
تركيب از بود و نبود است، و هر گونه تركيبى بر خداوند محال است - و چنين
موجودى واحدى است كه ثانى براى او متصور نيست، زيرا تصور ثانى حكم به
محدوديت و تناهى اوست، پس او يكتايى است كه ثانى براى او نه قابل تحقق و
نه قابل تصور است.
4 - از وحدت نظم در جزء و كل جهان وحدت ناظم ثابت مى شود، زيرا نظر
تفصيلى در نظم و تركيب هر جزئى از اجزاى هر يك از جزئيات انواع كائنات و
ارتباط كل كائنات به يكديگر روشن مى كند كه جزء و كل مخلوق يك خالق عليم
و قدير و حكيم است، آن چنان كه تركيب اجزاى يك درخت و اعضا و قواى يك
حيوان و ارتباط آنها به يكديگر و به زمين و آفتاب و ارتباط منظومهء شمسى به
44

ساير منظومه ها و كهكشانها حكايت از وحدت خالق آنها مى كند، و تركيب اتم از
هستهء مركزى و آنچه بر آن مدار مى گردد، تا خورشيد و سيارات منظومهء شمسى،
تا كهكشانها نشان مى دهد كه خالق ذره و آفتاب و كهكشانها يكى است (وهو
الذى في السمآء إله وفي الارض إله وهو الحكيم العليم) (1)، (يا أيها الناس اعبدوا
ربكم الذى خلقكم والذين من قبلكم لعلكم تتقون - الذى جعل لكم الارض فرشا و
السمآء بنآء وأنزل من السمآء مآء فأخرج به من الثمرت رزقا لكم فلا تجعلوا لله
أندادا وأنتم تعلمون). (2)
5 - از امام ششم (عليه السلام) سؤال شد: چرا جايز نيست كه صانع عالم بيش از يكى باشد؟
فرمود: اگر ادعا كنى كه دو تاست، بايد بين آن دو فرجه اى باشد تا دو تا
بشوند، پس آن فرجه ثالث شد، و اگر سه شدند، باز بين آن سه دو فرجه لازم
است تا سه تحقق پيدا كند، پس آن سه پنج مى شود، و همچنين عدد تا بى نهايت
افزايش پيدا مى كند، در نتيجه اگر خدا بيش از يكى باشد، بايد خدايان نامتناهى
در عدد موجود باشند. (3)
6 - أمير المؤمنين (عليه السلام) به فرزندش فرمود: " و اعلم يا بنى أنه لو كان لربك شريك
لأتتك رسله، ولرأيت آثار ملكه وسلطانه، ولعرفت أفعاله وصفاته ". (4)
و نتيجهء ايمان به وحدانيت پروردگار توحيد در عبادت است، كه جز
او كسى سزاوار پرستش نيست، چون غير او هر كس كه باشد عبد و بنده است (إن
كل من في السموت والارض إلا ءاتى الرحمن عبدا) (5) و عبوديت و عبادت

1. سوره ء زخرف، آيهء 84 (و اوست آن كه در آسمان خداست و در زمين خداست و اوست حكيم دانا)
2. سوره ء بقره، آيهء 21، 22 (اى مردم پرستش كنيد پروردگار خويش را آن كه بيافريد شما و پيشينيان از شما را شايد كه
شما پرهيزكارى كنيد، آن خدايى كه براى شما زمين را بساط گسترده كرد، و آسمان را سقف افراشته نمود، و نازل
كرد از آسمان آبى را پس بيرون آورد به آن آب از ميوه ها رزقى براى شما، پس براى خدا همتايان قرار ندهيد و حال
آن كه مى دانيد) 3. بحار الانوار جلد 3، صفحهء 230
4. نهج البلاغه، رسائل أمير المؤمنين (عليه السلام) شماره ء 31، از وصاياى آن حضرت به امام حسن مجتبى (عليه السلام) (بدان اى پسر
من، اگر براى پروردگار تو شريكى بود هر آينه فرستادگان او برايت مى آمدند وآثار ملك و سلطنت او را مى ديدى و
كارها و صفات او را مى شناختى.)
5. سوره ء مريم، آيهء 93 (نيست آن كه در آسمان و زمين است مگر اين كه مى آيد خداى رحمان را به عبوديت و بندگى)
45

براى غير خدا ذلت كشيدن از ذليل، و گدايى كردن از گدا، بلكه ذلت كشيدن از
ذلت و گدايى كردن از گدايى است (يا أيها الناس أنتم الفقرآء إلى الله والله هو
الغنى الحميد). (1)
ايمان به وحدانيت خداوند متعال و اين كه هر چه هست از او و به او، و
بازگشتش به سوى اوست، در سه جمله خلاصه مى شود: " لا إله الا الله "، " لا حول
ولا قوة الا بالله "، (وإلى الله ترجع الامور). (2)
سعادتمند كسى است كه اين سه كلمهء طيبه ذكر مستمر او باشد، و به اين سه
كلمه بيدار شود و بخوابد، و زندگى كند و بميرد، و به حقيقت (إنا لله وإنآ إليه
رجعون) (3) نايل شود.
و اثر ايمان به توحيد تمركز اشعهء فكر و اراده ء فرد و جامعه به يك هدف است
كه بالاتر از او و بلكه به جز او هدفى نيست (قل إنمآ أعظكم بواحدة أن تقوموا لله
مثنى و فرادى) (4) با توجه به اين كه تمركز اشعهء نفس انسانى به او قدرتى مى دهد
كه به تمرين تمركز در نقطهء موهوم مى تواند توانايى هاى حيرت انگيز از خود نشان
دهد، آيا اگر اشعهء فكر و اراده ء انسان متمركز شود به حقيقتى كه مبدأ و منتهاى
وجود و (نور السموت والارض) (5) است، به چه مقامى خواهد رسيد؟!
و فرد و جامعه اى كه به مقام (إنى و جهت وجهى للذى فطر السموت والارض
حنيفا و ما أنا من المشركين) (6) نايل شود، كانون خير و سعادت و كمالى خواهد شد
كه ما فوق تقرير و بيان است.
عن ابى حمزة عن ابى جعفر (عليه السلام): " قال سمعته يقول: ما من شيئ اعظم

1. سوره ء فاطر، آيهء 15. (اى مردمان شماييد محتاجان به پروردگار و خداوند بى نياز است و ستوده)
2. سوره ء آل عمران، آيهء 109 (و به سوى خدا باز گردانيده مى شود أمور)
3. سوره ء بقره، آيهء 156 (همانا براى خداييم و همانا ما به سوى او باز مى گرديم)
4. سوره ء سبأ، آيهء 46 (بگو اين است و جز اين نيست شما را به يك چيز موعظه مى كنم كه قيام كنيد براى خدا دو نفر
دو نفر و به تنهايى)
5. اشاره به سوره ء نور، آيهء 35 (خداست نور آسمانها و زمين)
6. سوره ء انعام، آيهء 79 (همانا بر گرداندم روى خود را به آن كس كه آفريد آسمانها و زمين را، در حالى كه با استقامتم به
توحيد و نيستم من از مشركين)
46

ثوابا من شهادة ان لا إله الا الله، لان الله عزوجل لا يعدله شيئ ولا يشركه في
الامر احد. " (1)
از اين روايت استفاده مى شود، همچنان كه چيزى عديل خداوند متعال
نيست، واحدى شريك در امر آن ذات قدوس نيست، شهادت به اين حقيقت كه
مدلول كلمهء طيبهء " لا إله الا الله " است، عديلى در اعمال ندارد، و به تناسب جزاء
با عمل شريكى در ثواب ندارد.
شهادت لسانى به " لا إله الا الله " موجب صيانت جان و مال در دنيا، و شهادت
قلبى به آن، موجب نجات از عذاب نار، و جزاى آن بهشت برين است، و اين
كلمهء طيبه مظهر رحمت رحمانيه و رحيميه است.
از امام ششم (عليه السلام) روايت شده: همانا خداوند تبارك و تعالى به عزت و جلال
خود قسم ياد كرده كه اهل توحيد خود را هرگز به آتش عذاب نكند (2).
و از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) نقل شده است: " ماجزاء من انعم الله عز وجل عليه
بالتوحيد الا الجنة " (3).
كسى كه اين كلمهء طيبه ذكر مداوم او باشد، در مقابل امواج سهمگين حوادث
و وساوس و هوسها، كشتى دل را به لنگر " لا إله الا الله " از گرداب مهالك نجات
مى دهد، (الذين آمنوا وتطمئن قلوبهم بذكر الله ألا بذكر الله تطمئن القلوب) (4).
و حروف آن به جهر واخفات ادا مى شود، كه جامع ذكر جلى وخفى است، و
مشتمل بر اسم مقدس " الله " است، كه از امير المؤمنين (عليه السلام) نقل شده است: كه الله
بزرگترين اسم از اسماء خداست، و اسمى است كه مخلوقى به آن مسمى نشده،
و تفسيرش آن است كه اوست كسى كه هر مخلوقى در انقطاع اميد از غير خدا،
او را مى خواند. (قل أرأيتكم إن أتاكم عذاب الله أو أتتكم الساعة أغير الله تدعون
إن كنتم صادقين بل إياه تدعون فيكشف ما تدعون إليه إن شاء وتنسون ما

1. التوحيد، صفحهء 19.
2. التوحيد، صفحهء 20.
3. التوحيد، صفحهء 22، (جزاى كسى كه خدا نعمت توحيد را به او عنايت كرده به جز بهشت نيست.)
4. سوره ء رعد، آيهء 28. (كسانى كه ايمان آوردند، و آرام مى گيرد دلهاى ايشان به ذكر خدا، همانا به ذكر خدا دلها آرام
مى گيرد)
47

تشركون) (1).
ابوسعيد خدرى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) روايت كرده است كه خداوند جل جلاله
به موسى فرمود:
يا موسى اگر آسمانها و آباد كننده هاى آنها (كه مدبرات امرند) و
زمينهاى هفتگانه در يك كفه گذاشته شود، و " لا إله الا الله " در يك كفه، آن
كفه فزونى مى گيرد (2). (يعنى تمام ماديات و مجردات در مقابل اين كلمه
سبك وزن است.)

1. سوره ء انعام، آيهء 40 و 41 (بگو آيا چه مى بينيد شما كفار، اگر عذاب خدا، شما را بيايد، يا قيامت شما را دريابد، آيا
غير خدا را مى خوانيد، اگر راستگو هستيد بلكه او را مى خوانيد پس بر مى دارد از شما آنچه را كه خوانديد به سوى
او اگر بخواهد، و فراموش مى كنيد آنچه را شرك مى ورزيديد.
2. التوحيد، صفحهء 30.
48

عدل
براى اثبات عدل خداوند متعال ادلهء متعددى است كه قسمتى از آنها ذكر مى شود:
1 - هر انسانى هر چند به دين و آيينى مقيد نباشد، به حسب فطرت
خود، حسن و خوبى عدل و زشتى و بدى ظلم را درك مى كند، حتى اگر به
ظالم نسبت ظلم بدهند، از اين نسبت متنفر، و اگر او را عادل بخوانند شاد
و مسرور مى شود، ستم كارى كه تحت تأثير شهوت و غضب، تمام همتش
رسيدن به هوسهاى نفسانى است، اگر سر و كارش به محكمه بيفتد و قاضى به
ملاحظهء زور وزر او حق صاحب حقى را كه خصم آن ظالم است پايمال كند و به
نفع آن ستم كار حكم كند، هر چند حكم قاضى موجب خشنودى اوست، ولى
عقل و فطرت وى زشتى حكم و پستى حاكم را مى يابد، و بر عكس اگر قاضى
تحت تأثير آن زور وزر قرار نگيرد، و حق و عدالت را مراعات كند، ستمگر از او
ناراضى است، ولى فطرت او شخص قاضى و قضاوت او را به ديده ء احترام
و تحسين مىنگرد.
پس چگونه ممكن است خداوندى كه بدى ظلم و خوبى عدل را در
فطرت انسان نهاده، كه او را به زيور عدل آراسته و از آلودگى به ظلم وارسته
كند، و به مقتضاى (إن الله يأمر بالعدل والاحسن) (1) و (قل أمر ربى بالقسط) (2) و
(يداود إنا جعلنك خليفة في الارض فاحكم بين الناس بالحق ولاتتبع الهوى) (3)

1. سوره ء نحل، آيهء 90 (همانا خداوند أمر مى كند به عدل و احسان)
2. سوره ء اعراف، آيهء 29 (بگو أمر كرده است پروردگار من به قسط)
3. سوره ء ص، آيهء 26 (اى داود ما تو را در زمين خليفه قرار داديم پس حكم كن بين مردمان به حق و پيروى مكن هوى را)
49

فرمان به عدل بدهد و خود ظالم در ملك و حكمش باشد؟!
2 - منشأ ظلم يا جهل به قبح ظلم و يا عجز از رسيدن به هدف و يا لغو و عبث
در كار است، و خداوند متعال از جهل و عجز و سفاهت منزه است.
بنابراين علم و قدرت و حكمت لا يتناهى ايجاب مى كند، كه خداوند متعال
عادل و منزه از هر ظلمى و قبيحى باشد.
3 - ظلم نقص است، و اگر خداوند ظالم باشد لازم مى آيد تركب او از كمال و
نقصان، و وجدان و فقدان، و گذشته از اين كه اين تركيب بدترين اقسام تركيب
است، مركب از كمال و نقص محتاج و محدود است، و اين دو خاصيت مخلوق
است نه خالق.
نتيجه آن كه خداوند عادل است در آفرينش كائنات (شهد الله أنه لا إله إلا هو
والملئكة وأولوا العلم قآئما بالقسط لا إله إلا هو العزيز الحكيم) (1) ودر قوانين و
احكام (لقد أرسلنا رسلنا بالبينات وأنزلنا معهم الكتب والميزان ليقوم الناس
بالقسط) (2) و در حساب رسى بندگانش در روز جزا (وقضى بينهم بالقسط وهم لا
يظلمون). (3)
عن الصادق (عليه السلام): " انه سأله رجل فقال له: إن اساس الدين التوحيد والعدل، وعلمه
كثير، ولا بد لعاقل منه، فأذكر ما يسهل الوقوف عليه ويتهيأ حفظه، فقال: أما التوحيد
فأن لاتجوز على ربك ما جاز عليك، واما العدل فأن لا تنسب الى خالقك ما لامك
عليه " (4) وبه هشام بن حكم فرمود: " الا اعطيك جملة في العدل والتوحيد؟ قال: بلى

1. سوره ء آل عمران، آيهء 18 (شهادت داده است خدا كه هر آينه به جز او خدايى نيست و ملائكه و صاحبان علم، در
حالى كه قيام كننده ء به قسط است، نيست خدايى به جز او كه عزيز است و حكيم)
2. سوره ء حديد، آيهء 25 (همانا به تحقيق فرستاديم پيامبران خويش را با دلايل و حجتها و فرستاديم با ايشان كتاب و
ميزان را تا قيام كنند مردم به قسط)
3. سوره ء يونس، آيهء 54 (و قضاوت شد بين آنها به قسط، و آنها ستم نمى شوند)
4. بحار الانوار، جلد 4، صفحهء 264 (حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: به تحقيق اساس دين توحيد و عدل است، و علم آن
بسيار است، وچاره‌اى نيست براى هر عاقلى كه بهره‌مند از آن باشد، پس ذكر مى كنم آنچه را كه وقوف بر آن آسان و
آمادگى حفظ آن باشد، پس فرمود: اما توحيد اين است كه آنچه بر تو ممكن و رواست بر پروردگار خود ممكن و
روا ندانى، و اما عدل اين است كه نسبت ندهى به خالق خود آنچه را كه تو را بر آن ملامت و سرزنش كرده)
50

جعلت فداك، قال: من العدل ان لا تتهمه و من التوحيد ان لا تتوهمه ". (1)
وأمير المؤمنين (عليه السلام) فرمود: " كل ما استغفرت الله منه فهو منك، وكل ما حمدت الله
عليه فهو منه ". (2)

1. بحار الانوار جلد 5، صفحهء 58 (آيا عطا كنم به تو جمله اى در عدل و توحيد؟ گفت: بلى فدايت شوم. فرمود: از
عدل است كه او را متهم نكنى و از توحيد است كه او را توهم ننمايى)
2. بحار الانوار جلد 5، صفحهء 59 (هر چيزى را كه از آن استغفار مى كنى از تو است، و هر چه خدا را بر آن حمد و ثنا
مى گويى از اوست)
51

نبوت
نبوت عامه
بعد از آن كه وجود خالق حكيم ثابت شد، ضرورت وجود نبوت ونبى ثابت
مى شود.
نخست ضرورت وجود تعليم و تربيت الهى بيان مى گردد:
براى درك احتياج بشر به هدايت انبيا بايد خلقت انسان و هدف از اين خلقت
و عوامل رساننده و باز دارنده از آن هدف را شناخت، و رسيدگى به عمق اين
مباحث - چنان كه از عنوان بحث پيداست - در اين مختصر نمى گنجد، ولى به
قدر ضرورت به بعضى از جهات اشاره مى شود:
اول: انسان موجودى است داراى غرايز مختلف، و حيات آدمى از حيات
نباتى كه ضعيف ترين مرتبهء حيات است شروع مى شود تا مى رسد به حيات
عقلانى.
و آدمى مخلوقى است مركب از طبع و عقل، و جسمى با حوايج محدود و
جانى با خواسته هاى نامحدود، در ترقى و تعالى از ملائك بالاتر و در انحطاط و
تنزل از بهائم پست تر.
" عن عبد الله بن سنان، قال سألت ابا عبد الله جعفر بن محمد الصادق (عليهما السلام)، فقلت:
الملائكة افضل ام بنو آدم؟ فقال: قال امير المؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام): ان الله عز و
جل ركب في الملائكة عقلا بلا شهوة، وركب في البهائم شهوة بلا عقل، وركب في
بنى آدم كليهما، فمن غلب عقله شهوته فهو خير من الملائكة، ومن غلبت شهوته عقله
52

فهو شر من البهائم ". (1)
و اين آفرينش آن چنان بديع است كه بعد از تسويهء پيكر او و دميدن روح
مضاف به حق سبحانه و تعالى در او (2)، خلقتى استثنايى از تمام موجودات پيدا
كرد، كه عظمت آن از جملهء (ثم انشأناه خلقا ءاخر فتبارك الله أحسن الخلقين) (3)
پيداست.
آدمى درك مى كند كه براى زندگى محدود مادى ساخته نشده، زيرا حكمت
اقتضا مى كند كه ابزار متناسب با كار و كيفيت خلقت متناسب با هدف باشد.
اگر زندگى انسان محدود به حيات دنيوى بود براى او ادراك حيوانى و
شهوت و غضبى كه جلب ملايمات و دفع منافرات اين حيات را بنمايد كافى
بود، و اعطاء عقلى كه عاشق علم نامحدود و آراستگى به زيور كمالات اخلاقى و
عملى است، و فطرتى كه هر مقام و منزلتى پيدا كند تشنهء مرتبهء بالاتر است، دليل
آن است كه براى زندگى نامحدود ساخته شده چنان كه در حديث نبوى است:
" ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقاء وانما تنقلون من دار الى دار ". (4)
از طرفى حكمت حكيم على الاطلاق ايجاب مى كند كه هر استعدادى كه در
نهاد انواع كائنات قرار داده، عوامل فعليت آن قابليت را هم مهيا نمايد، زيرا
افاضهء قوه اى كه هرگز به فعليت نرسد و طلبى كه به مطلب نايل نشود لغو است.
علم و قدرت نامحدودى كه اگر استعداد ثمر به دانه داده، آب و خاك و هوايى

1. علل الشرايع، جلد 1، صفحهء 5 (عبد الله بن سنان گفت: از حضرت ابى عبد الله جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام)
پرسيدم، آيا ملائكه افضل هستند يا بنى آدم؟ امام (عليه السلام) فرمود كه أمير المؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام) فرمود: هر آينه
خداوند عز وجل در ملائكه عقل بدون شهوت، و در بهائم شهوت بدون عقل، و در بنى آدم هر دو را تركيب كرد،
پس كسى كه عقل او بر شهوتش غلبه كند از ملائكه بهتر است، و كسى كه شهوت او بر عقلش غالب شود از بهائم
بدتر است)
2. اشاره به آيهء كريمهء 29 از سوره ء حجر: فاذا سويته ونفخت فيه من روحى فقعوا له سجدين (پس آنگاه كه
آراستمش و دميدم در او از روح خويش پس بيفتيد برايش سجده كنان)
3. سوره ء مؤمنون، آيهء 14 (بعد انشاء كرديم او را آفرينش ديگرى پس بلند مرتبه است خداوند كه بهترين آفرينندگان
است.)
4. بحار الانوار، جلد 6، صفحهء 249 (براى فنا آفريده نشديد، بلكه براى بقا آفريده شديد، و اين است و جز اين نيست
كه از خانه اى به خانهء ديگر منتقل مى شويد)
53

را هم كه عوامل به ثمر رسيدن دانه در آنهاست آفريده، و اگر به نطفهء انسان
استعداد اعضا و جوارح مختلف داده، رحم مادر را براى فعليت آن استعداد خلق
كرده، آيا چگونه ممكن است بذر عقل را كه ثمرش علم و عمل است و لطيفهء
روح را بيآفريند كه استعداد رسيدن به كمال علمى و خلقى و عملى و معرفة الله
بالله را دارد، و وسايل به ثمر رسيدن بذر عقل و فعليت استعداد روح انسان را
مهيا نكند، و او را به مقصود از خلقتش هدايت ننمايد؟!
مگر ممكن است قانون (اعطى كل شئ خلقه ثم هدى) (1) در مورد انسان
تخصيص بخورد؟!
به اين جهت ضرورت وجود هدايت الهى براى رسيدن انسان به هدف از
خلقت روشن مى شود.
دوم: انسان به مقتضاى فطرت خود در جستجوى سازنده و آفريننده ء خويش
است و مى خواهد بداند كيست كه بعد از عدم او را به وجود آورده، و اين قوا و
اعضا و جوارح را به او داده، و او را بر سر خوان نعمت خود نشانده تا وظيفهء
عقلى خود را كه شكر آن منعم حقيقى است انجام دهد.
از طرفى ساحت قدس او را اجل و اعلا مى بيند كه خود با آن كه سرا پا جهل
است و خطا، و هوس است و هوى، با خداوندى كه خالق حس و محسوس و
وهم وموهوم و عقل و معقول است و عظمت جمال و كمال او لايتناهى است و
سبوح و قدوس از تمام نقايص وقبايح است، رابطهء سؤال و جواب براى حل
مشكل خود بر قرار كند، به اين جهت وجود واسطه اى لازم است كه با داشتن
صورت انسانى - كه لازمهء ارتباط با خلق است - داراى عقلى منزه از خطا و نفسى
مقدس از هوى و سيرتى الهى - كه به قانون تناسب فاعل و قابل لازمهء ارتباط با
خالق است - باشد، تا شايستهء آن گردد كه به نور وحى منور، و ابواب معارف الهيه
را به روى بشر بگشايد، و او را از تفريط تعطيل عقل از معرفت حق سبحانه و

1. سوره ء طه، آيهء 50 (به هر چيزى آفرينش آن را داد پس هدايت كرد)
54

تعالى و افراط تشبيه (1) حق به خلق به صراط مستقيم دين قيم هدايت كند (و أن
هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ولا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذ لكم وصيكم به
لعلكم تتقون). (2)
سوم: انسان داراى قدرت فكرى است كه مى تواند نواميس و اسرار طبيعت
را استكشاف و استخدام كند، و همچنين هوى و هوس و شهوت و غضبى
دارد كه در اثر حد شكنى و افزون طلبى - كه خاصيت طبيعت آدمى است -
قناعت پذير نيست، با اين خصوصيت، صلاح و فساد زمين وابسته به صلاح
و فساد انسان است (ظهر الفساد في البر والبحر بما كسبت أيدى الناس) (3) بلكه
به مقتضاى (وسخر لكم ما في السموت و ما في الارض جميعا منه إن
في ذ لك لايت لقوم يتفكرون) (4) صلاح و فساد كرات ديگر نيز به صلاح و فساد
او بستگى دارد، و آنچه اصلاح چنين موجودى را تضمين مى كند تنها هدايت
الهى است، كه اعتدال فكرى او را به عقايد حقه و اعتدال روحى او را به اخلاق
فاضله و اعمال صالحه تأمين مى نمايد.
چهارم: زندگانى انسان در اثر احتياجات گوناگون وابسته به اجتماع
است، و اين وابستگى تأثير و تأثر متقابل و در نتيجه حقوق مختلف را
ايجاب مى كند، و بدون احقاق حقوق، حيات اجتماعى قابل بقا نيست، و
تأمين آن حقوق هم ميسر نيست مگر به وضع و اجراى قوانينى مصون از نقص
و خطا، ومبرا بودن مقام وضع و اجرا از تأثر از مصالح شخصى و انحراف از
حق و عدالت، و اين مهم محقق نمى شود مگر به وسيلهء قوانين و مقررات
و مجريان الهى (لقد أرسلنا رسلنا بالبينت وأنزلنا معهم الكتب والميزان

1. افراط تشبيه: يعنى اين كه خدا را همانند خلق بپندارند.
2. سوره ء انعام، آيهء 153 (و همانا اين است راه من كه مستقيم است، پس پيرويش كنيد و پيروى نكنيد راهها را كه
پراكنده تان كند از راه او، بدين توصيه كرده است شما را شايد تقوى پيشه كنيد)
3. سوره ء روم، آيهء 41 (ظاهر شد فساد در بيابان و دريا بدانچه فراهم كرد دستهاى مردم)
4. سوره ء جاثيه، آيهء 13 (و مسخر كرد براى شما آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، همگى از اوست همانا در آن
است نشانه هايى براى گروهى كه انديشه كنند)
55

ليقوم الناس بالقسط). (1)
اكنون كه به اين جهات ضرورت هدايت انسان به مبدأ ومعاد و هدف از آفرينش
ثابت شد، و لزوم رسيدن آدمى به كمال نظرى و عملى و تعديل هوسهاى نفسانى
و تأمين حقوق فردى و اجتماعى وى روشن گرديد، بايد دانست كه اين مقاصد
جز از طريق وحى و نبوت ميسر نيست، و كفايت اين مهمات از عهده ء مغز آلوده
به خطا، و دست بسته به قيد هوس و هوى ساخته نيست، و با چراغ انديشه و
فكر نقاط ابهامى كه در فطرت اوست روشن نمى شود.
انسانى كه با مشعل افكار نوابغ خود به جستجوى اسرار جهان برخاست،
ناگهان آنچه در تركيب بدن از عناصر اربعه و پيدايش علل و امراض از چهار طبع
مخالف پنداشته بود باطل شد، و آنچه نسبت به خلقت جهان از خاك و آب و هوا
و آتش و اجرام آسمانى غير قابل خرق و التيام بافته بود، پنبه شد، و روشن گرديد
كه از نزديكترين موجودات به خود كه تركيب بدن خويش است، و علل صحت
و مرضش خبر نداشته، و آنچه در نزديكترين كرات سماوى كه ماه است
مى پنداشته خطا بوده، آيا مى تواند چراغ فكر اين انسان او را به معرفت مبدأ و
معاد و موجبات سعادت و شقاوت او هدايت كند؟!
دانش انسانى كه از ادراك اسرار نهفته در دل ذره اى عاجز است چگونه
مى تواند راهنماى آغاز و انجام انسان و جهان و مشگل گشاى وى در معرفت
مبدأ ومعاد و راهنماى سعادت دنيا و آخرت او باشد؟! " فبعث فيهم رسله وواتر
اليهم انبياءه ليستأدوهم ميثاق فطرته ويذكروهم منسى نعمته ويحتجوا عليهم بالتبليغ
ويثيروا لهم دفائن العقول ويروهم آيات المقدرة ". (2)

1. سوره ء حديد، آيهء 25 (همانا به تحقيق فرستاديم پيغمبران خويش را با دلائل و حجتها و نازل كرديم با ايشان كتاب
و ميزان را تا قيام كنند مردم به قسط)
2. نهج البلاغه خطبهء اول: (پس برانگيخت خدا در آنان فرستادگان خود را، و پى در پى فرستاد تا اداى ميثاقى را كه
خداوند با فطرت آنان بسته بود از آنها بطلبند، و آنان را متذكر به نعمت فراموش شده بنمايند - واذكروا نعمة
الله عليكم وميثقه الذى واثقكم به، سوره ء مائده آيهء 7 - و به تبليغ وحى خدا حجت را بر آنان تمام كنند، و
دفينه ها و گنجهاى عقول آنان را بر افشانند، و آيات قدرت خداوند را به آنان ارائه دهند)
56

خصائص پيغمبر
پيغمبر داراى خصايصى است كه به ذكر دو خصوصيت اكتفا مى شود:
1 - عصمت:
براى اثبات عصمت انبيا دلايلى است كه به بعضى از آنها اشاره مى شود:
1 - براى رسيدن هر موجودى به كمالى كه براى آن آفريده شده سنت و آيينى
است، و از مباحث گذشته روشن شد كه سنت و آيين رسيدن انسان به كمال
مقصود از خلقت او هدايت الهى و دين حق است.
و تحقق آن كمال وابسته به تبليغ و اجراى اين سنت و آيين است، و پيغمبر
عهده دار تعليم و تربيت انسان بر اساس اين سنت است، و اگر تخلفى در تبليغ و
اجراى اين سنت رخ دهد نقض غرض است، و تخلف مبلغ وحى و مربى به
تربيت الهى يا در اثر خطا و يا در اثر هوى است، و هر كدام كه باشد مقصود نهايى
حاصل نخواهد شد.
نيتجه آن كه كمال هدايت الهى كمال هادى را مى طلبد، و عصمت سنت و
آيين خداوند كه (لا يأتيه البطل من بين يديه ولا من خلفه) (1) مستلزم عصمت
معلم و مجرى سنت و آيين است.
2 - دين از نظر عقلى و نقلى براى آن آمده كه انسان را به حيات طيبه زنده كند
(من عمل صالحا من ذكر أو أنثى وهو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة ولنجزينهم أجرهم
بأحسن ما كانوا يعملون) (2) آب حيات طيبهء انسان ايمان و عمل صالح است كه
مجموعهء دين را تشكيل مى دهد، و مسير اين آب حيات وجود پيغمبر است، و اگر

1. سوره ء فصلت، آيهء 42 (نمى آيد آن قرآن را هيچ باطلى از پيش روى و نه از پشت سر آن)
2. سوره ء نحل، آيهء 97 (آن كسى كه كردار شايسته كند از مرد يا زن و حال آن كه مؤمن باشد هر آينه زنده مى كنيم البته او
را به حيات پاكيزه، و همانا پاداششان دهيم البته مزدشان را به بهتر از آنچه كه مى كردند)
57

مسير آلوده باشد آب هم آلوده مى شود، و از آب آلوده حيات طيبه به ثمر نمى رسد.
3 - چون حصول غرض از بعثت به اطاعت امر و نهى پيغمبر است، و از
طرفى اطاعت خطا كار و گنهكار جايز نيست، بنابراين معصوم نبودن پيغمبر از
خطا و گناه موجب نقض غرض و بطلان نتيجهء بعثت است.
4 - اگر پيغمبر معصوم از خطا و لغزش نباشد يقين براى امت به صدق و
صحت گفتار او در تبليغ وحى حاصل نخواهد شد، و اگر معصوم از گناه نباشد با
آلودگى به گناه از انظار ساقط مى شود، و گفتار عالم بى عمل و واعظ غير متعظ
مؤثر در نفوس نيست، و غرض مقصود از بعثت حاصل نخواهد شد.
5 - منشأ خطا و گناه ضعف عقل و اراده است، عقل كاملى كه به اتصال به
وحى به حق اليقين رسيده و هر چيز را چنان كه هست مى بيند، و اراده اى كه جز
به اراده ء خداوند متعال متأثر نمى شود، مجالى براى خطا و گناه در وجود پيغمبر
نمى گذارد.
2 - معجزه:
پذيرفتن هر ادعايى نيازمند به دليل است، و رابطهء بين دليل و مدعا بايد به
گونه اى باشد كه يقين به حقانيت دعوا قابل انفكاك از دليل نباشد.
مدعاى پيغمبر سفارت از ناحيهء خداوند متعال است، و اين مدعا جز به
تصديق گفتار او از ناحيهء خداوند ثابت نمى شود، ومعجزه تصديق عملى
خداوند نسبت به ادعاى پيغمبر است، زيرا حقيقت معجزه امرى است كه - بدون
وساطت سبب عادى - به اراده ء محيط بر اسباب و مسببات، و تأثير سبب در
مسبب، و تأثر مسبب از سبب موجود مى شود.
كسى كه ادعاى نبوت كند و از نظر عقلى صدق او ممكن باشد و همراه اين
دعوا خارق عادتى از او ظاهر شود گواه قطعى حقانيت اوست، زيرا اگر بر حق
نباشد خرق عادت به وسيلهء او تصديق كاذب و موجب گمراهى خلق است، و
ساحت قدس ربوبيت منزه از آن است.
58

و بحث نبوت عامه را به دو حديث شريف ختم مى نماييم:
" انا لما اثبتنا ان لنا خالقا صانعا متعاليا عنا وعن جميع ما خلق وكان ذلك الصانع
حكيما متعاليا لم يجز ان يشاهده خلقه ولا يلامسوه فيباشرهم ويباشروه، ويحاجهم و
يحاجوه، ثبت ان له سفراء في خلقه، يعبرون عنه الى خلقه وعباده، ويدلونهم على
مصالحهم ومنافعهم وما به بقاؤهم وفي تركه فناءهم، فثبت الامرون والناهون عن
الحكيم العليم في خلقه والمعبرون عنه جل وعز، وهم الأنبياء (عليهم السلام) وصفوته من خلقه،
حكماء مؤدبين بالحكمة، مبعوثين بها، غير مشاركين للناس - على مشاركتهم لهم في
الخلق والتركيب - في شيئ من احوالهم، مؤيدين من عند الحكيم العليم بالحكمة، ثم
ثبت ذلك في كل دهر وزمان مما أتت به الرسل والأنبياء من الدلائل والبراهين، لكيلا
تخلو أرض الله من حجة يكون معه علم يدل على صدق مقالته وجواز عدالته ". (1)
از مباحثى كه امام ششم (عليه السلام) در اين حديث شريف نسبت به نبوت طرح
فرموده به بعضى از آنها اشاره مى شود:
دليل ضرورت بعثت انبيا در جملهء " وكان ذلك الصانع حكيما متعاليا " تا جملهء
" يدلونهم " ذكر شده، زيرا هر حركت وسكون و فعل و تركى كه از آدمى سر
مى زند، يا نافع براى دنيا و آخرت اوست و يا مضر، و يا نه نافع است و نه مضر،
و در هر حال انسان محتاج است كه نفع و ضرر و مصلحت ومفسده ء دنيا و
آخرت خود را بداند، و اين معرفت ميسر نيست مگر از ناحيهء ذات محيط به
نقش تمام حركات و سكنات و افعال و تروك آدمى در حيات دنيوى و اخروى
او، كه آفريننده ء انسان و دنيا و آخرت است، و حكمت خالق ايجاب مى كند
هدايت را و چون دلالت و هدايت او بدون واسطه - به جهت تعالى او - ممكن
نيست، از اين رو وجود سفراى الهى لازم است كه " يدلونهم على مصالحهم و
منافعهم و ما به بقاؤهم وفي تركه فناءهم ".
و به عنايتى كه به عموم مصالح و منافع انسان در تمام عوالم وجود او شده،
امتياز اين برهان از برهان حكما در نبوت - كه نظر به مدنى بودن انسان و عدل در

1. اصول كافى، جلد 1، صفحهء 168
59

معاملات و روابط اجتماعى دارد - روشن مى شود.
و به استثنايى بودن وجود آنان از جهت اشتراك با خلق و امتياز از خلق و آنچه
بدان اشتراك و اختصاص دارند در جملهء " غير مشاركين للناس - على مشاركتهم
لهم في الخلق والتركيب - في شيئ من احوالهم " اشاره شده است.
و در جملهء " صفوته من خلقه " به مصطفى بودن پيغمبر از ساير خلق توجه شده،
كه به آن خلقت تصفيه شده بتواند به مقام وساطت بين خالق و خلق نايل، و رابط
بين عالى و دانى باشد.
و به لطف كلمهء تعبير از خدا در جملهء " يعبرون عنه " منزلت پيغمبر را روشن
مى كند، كه او همچون زبان - كه بيانگر ما في الضمير است - مقاصد خداوند متعال
را به خلق منتقل مى نمايد، و اين منزلت لازم قداست و مستلزم عصمت پيغمبر
است.
و در جملهء " يكون معه علم يدل على صدق مقالته وجواز عدالته " دليل لزوم
معجزه را براى اثبات نبوت بيان فرموده، و چون منشأ نبوت حكمت حكيم
على الاطلاق وثمره ء آن هم حكمت است (قال قد جئتكم بالحكمة) (1)، (أدع إلى
سبيل ربك بالحكمة) (2)، به امتياز حكمت نظرى و عملى انبيا عنايت شده، كه آن
مبتنى بر فكر، و اين به مقتضاى " يعبرون عنه " و " و من عند الحكيم العليم " سراج
منيرى است كه بدون احتياج به تعليم و تربيت بشرى به ارتباط به نور السموات و
الارض روشن شده است (يكاد زيتها يضى ء ولو لم تمسسه نار). (3)
و با آن كه فرمود " حكماء مؤدبين بالحكمة " به فاصلهء كوتاهى فرمود " مؤيدين من
عند الحكيم العليم بالحكمة " در جملهء اول تأديب به حكمت، و در جملهء دوم تأييد
به حكمت است، و ارتباط حكمت انبيا و مكتب وحى از جهت حدوث وبقا به
مقام عنديت حكيم عليم، امتياز آن حكمت را از انديشهء بشرى در حد امتياز ما

1. سوره ء زخرف، آيهء 63 (گفت هر آينه آمدم شما را به حكمت)
2. سوره ء نحل، آيهء 125 (دعوت كن به راه پروردگار خود به حكمت)
3. سوره ء نور، آيهء 35 (نزديك است روغنش بتابد و روشنى دهد و هر چند نرسد به او آتشى)
60

عند الله و ما عند الناس روشن مى كند.
وجملهء " وكان ذلك الصانع حكيما " ووصف انبيا به " حكماء مؤدبين بالحكمة،
مبعوثين بها " مبين اين است كه علت فاعلى و علت غايى نبوت، حكمت، و حد
وسط بين مبدأ ومنتها هم حكمت است (يسبح لله ما في السموت و ما في
الارض الملك القدوس العزيز الحكيم هو الذى بعث في الامين رسولا منهم يتلوا
عليهم ءايته ويزكيهم ويعلمهم الكتب والحكمة وإن كانوا من قبل لفى ضلال
مبين). (1)
و مباحث گرانبهاى ديگرى در اشارات و لطايف كلام امام است كه به جهت
رعايت اختصار از ذكر آنها صرف نظر مى شود.
و نيز امام هشتم (عليه السلام) در بحث نبوت فرمود: " فان قال: فلم وجب عليهم معرفة
الرسل والإقرار بهم والاذعان لهم بالطاعة؟ قيل: لانه لما لم يكن في خلقهم وقولهم و
قواهم ما يكملون لمصالحهم وكان الصانع متعاليا عن ان يرى، وكان ضعفهم وعجزهم
عن ادراكه ظاهرا لم يكن بد من رسول بينه وبينهم معصوم يؤدى اليهم امره ونهيه و
ادبه ويقفهم على ما يكون به احراز منافعهم ودفع مضارهم اذ لم يكن في خلقهم ما
يعرفون به ما يحتاجون اليه من منافعهم ومضارهم ". (2)
نبوت خاصه
چون رسالت پيغمبر خاتم رسالتى است براى هر زمان و آن حضرت خاتم

1. سوره ء جمعه، آيهء 1، 2 (تسبيح مى گويد براى خدا آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، خداوندى كه ملك است
و قدوس و عزيز و حكيم، اوست آن كسى كه برانگيخت در مردمى امى و بى سواد پيغمبرى از خودشان كه بر آنها
آيات خدا را تلاوت كند، و آنها را پاكيزه كند، و به آنها كتاب و حكمت را بياموزد، اگر چه قبل از آن در گمراهى
آشكار بودند)
2. بحار الانوار، جلد 6، صفحهء 59 (امام در اين حديث در علت وجوب معرفت فرستادگان خدا و اقرار به آنان و
اذعان به طاعت براى ايشان چنين فرمود: چون كه در خلقت خلق و قواى آنان وسيلهء رسيدن به مصالحشان نبود و
آفريدگار آنان هم متعالى از اين بود كه ديده شود، و ضعف و عجز آنان از ادراك خداوند ظاهر بود، چاره اى نبود جز
اين كه بين او و بين آنان رسول معصومى باشد كه امر و نهى و ادب خداوند متعال را به آنان برساند، و آنان را بر آنچه
به آن منافعشان احراز و مضارشان دفع مى شود واقف نمايد، چون در آفرينششان وسيلهء معرفت منافعى كه مورد
حاجت آنان است، و آنچه به ضرر آنها است نبود)
61

پيغمبران است، معجزه ء آن حضرت بايد معجزه اى ماندگار باشد.
از طرفى محيط بعثت آن حضرت محيط مسابقه در سخن از جهت فصاحت
و بلاغت بوده و مراتب و منازل نخبگان جامعه در آن زمان به مراتب فصاحت و
بلاغت در نثر و نظم معين مى شد.
اين دو خصوصيت ايجاب كرده كه قرآن مجيد از جهات مختلف در لفظ و
معنى دليل بر نبوت و سفارت آن جناب باشد، كه به بعضى از آنها اشاره مى شود:
1 - عجز بشر از آوردن همانند قرآن:
ظهور پيغمبر اسلام در زمان و مكانى بود كه ملت هايى متفرق با عقايدى
متشتت زندگى مى كردند، گروهى مادى و منكر مبدأ متعال، و آنان هم كه به
ماوراى طبيعت و ماده معتقد بودند، گروهى به پرستش اصنام و بتها و گروهى به
پرستش اجرام آسمانى سرگرم بودند، و كسانى هم كه از پرستش بت و اجرام
آسمانى بر كنار بودند به مجوسيت و يهوديت و نصرانيت گرويده بودند.
از طرفى شاهنشاه ايران وهرقل روم به استعمار واستثمار ملل ضعيف يا به
جنگ و كشتار مشغول بودند.
در چنين روزگارى پيغمبر اسلام پرچم ايمان به غيب و توحيد را برافراشت و
جهانيان را به عبوديت خدا و گسستن زنجيرهاى كفر و ظلم دعوت نمود، و
سلاطين متكبر و متجبر از پادشاه ايران و امپراطور روم تاملوك غسان وحيره را به
عبوديت خدا و پذيرفتن اسلام و تسليم در مقابل آيين خدا و سر سپردن به حق و
عدالت فرا خواند.
و با ثنويت مجوس وتثليث نصارى و نسبتهاى نارواى يهود به خدا و انبيا و
رسوم و عادات جاهليت كه به توارث از آباء و اجداد ريشه در عمق وجود مردم
جزيرة العرب داشت در افتاد، و يك تنه با همهء ملل وامم به مقابله برخاست، و
گذشته از ساير معجزات برهان نبوت خود را قرآن قرار داد، و با تحدى به اين
كتاب قدرتهاى ملوك وسلاطين واحبار يهود وقسيسين نصارى و عموم
62

بت پرستان را به مقابله طلب كرد (وإن كنتم في ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا
بسورة من مثله وادعوا شهدآءكم من دون الله إن كنتم صدقين). (1)
بديهى است كه با تعصبات عامهء مردم نسبت به عقايدشان و با تصلب
روحانيين مذاهب بر حفظ پيروانشان و با احساس خطر سلاطين از بيدارى
رعاياشان، اگر قدرت داشتند، در مقابله با قرآن درنگ نمى كردند.
با وجود دانشمندان و شاعران و سخنورانى كه اعلام فصاحت و بلاغت بودند
و بازار عكاظ را ميدان مسابقه قرار مى دادند، و شعر برنده ء مسابقه را به افتخار او
بر خانهء كعبه مى آويختند، اگر قدرت معارضه داشتند آيا در اين مسابقه كه پاى برد
و باخت دنيا و دين آنها در كار بود چه مى كردند؟
سرانجام چاره اى نديدند جز آن كه گفتار او را به سحر تعبير كنند (ان هذآ إلا
سحر مبين). (2)
و به اين جهت ابوجهل به نزد وليد بن مغيره كه مرجع وملجأ فصحاى عرب
بود رفت و از او درخواست كرد كه نظر خودت را نسبت به قرآن بگو، گفت: فما
اقول فيه فوالله ما منكم رجل اعلم بالاشعار منى، ولا اعلم برجزه منى ولا
بقصيده ولا باشعار الجن، والله ما يشبه الذى يقول شيئا من هذا، ووالله ان لقوله
لحلاوة وانه ليحطم ما تحته وانه ليعلو ولا يعلى. قال ابوجهل: والله لا يرضى
قومك حتى تقول فيه. قال: فدعنى حتى افكر فيه، فلما فكر، قال: هذا سحر يأثره
عن غيره. (3)
كه اين خود دليل بر تسليم در مقابل اعجاز قرآن است، زيرا سحر منتهى به

1. سوره ء بقره، آيهء 23 (و اگر در ترديد هستيد در قرآنى كه نازل كرديم بر بنده ء ما پس سوره اى مثل آن بياوريد و
بخوانيد گواهان خود را از غير خداوند، اگر راستگو هستيد)
2. سوره ء مائده، آيهء 110 (نيست اين جز سحرى آشكار)
3. تفسير الطبرى، جلد 29، صفحهء 156، ذيل آيهء 24، سوره ء مدثر (گفت چه بگويم در آن؟ پس به خدا قسم كسى از
شما در اشعار عالم تر از من نيست، و نيز كسى از شما عالم تر از من به رجز و قصايد و اشعار جن نيست، به خدا
قسم آنچه را او مى گويد همانند هيچ يك از اينها نيست، به خدا قسم همانا براى گفتار او شيرينى و حلاوتى است و
همانا هر سخنى را پايمال مى كند، و همانا او برتر و چيزى بر او برتر نمى شود، ابوجهل گفت: به خدا قسم قوم تو
راضى نمى شوند تا سخنى در طعن آن بگويى. وليد بن مغيره گفت: واگذار مرا تا بينديشم در اين امر، پس وقتى
انديشه نمود، گفت اين سحرى است كه از غيرش مطلع مى شود.)
63

اسباب عادى است، و از حيطهء قدرت بشر خارج نيست، و ساحران و كاهنان زبر
دست در جزيرة العرب و ممالك همجوار آن فراوان بودند، كه به شهادت تاريخ
كمال مهارت را در فنون سحر وكهانت داشتند، و با اين حال تحدى پيغمبر به
قرآن و عجز تمام آنان از مقابله با اين كتاب در تاريخ ثبت شد، و به جاى معارضه
با قرآن به تطميع آن حضرت به مال و مقام متوسل شدند، و چون اثر نكرد به
قصد جان او برخاستند.
2 - هدايت قرآن:
در زمانى كه گروهى به ماوراى طبيعت معتقد نبودند، و روزگار بى شعور و
ادراك را متصرف در نظام بهت انگيز وجود مى پنداشتند، و آنها كه معتقد به
ماوراى طبيعت بودند معبودهايى به صورت بتهاى گوناگون مى پرستيدند، و
كسانى هم كه دين آسمانى داشتند به استناد كتب تحريف شده خالق را به
اوصاف خلق متصف مى پنداشتند، و در محيطى كه تاريخ گواه نهايت انحطاط
فكرى و اخلاقى و عملى مردم آن محيط است، درس نخوانده و استاد نديده اى
برخاست، و در مقابل هر پرتگاهى از ضلالت، شاهراهى از هدايت ترسيم نمود،
بشر را به پرستش خداوندى دعوت كرد كه از هر نقصى منزه و هر كمال و جمالى
از او، و هر حمد و ثنايى براى او، و جز او هيچ موجودى سزاوار پرستش نيست،
و او بزرگتر از آن است كه بتوان او را به حدى تحديد و به وصفى وصف نمود
" سبحن الله والحمدلله ولا إله الا الله والله أكبر ". (1)
در روزگارى كه خالق معدود و عدد و منزه از همسر و فرزند را به تركيب و
تثليث و احتياج و توليد نسبت داده و براى او همتا تصور مى نمودند، قرآن
خداوند را از تمام اين اوهام تقديس كرده، و به احديت ستود كه منزه از تركيب
عقلى و وهمى و حسى است، و او بى نياز از هر كس و هر چيز، و هر چه و هر

1. منزه است خداوند از هر نقصى و وصفى از اوصاف مخلوقات و هر ثنايى براى خداست و معبود به حقى نيست الا
الله و خدا بزرگتر است از اين كه به وصفى وصف شود.
64

كس جز او نيازمند به او، توليد به تمام معناى كلمه - چه عقلى و چه حسى - در
ساحت قدس او راه ندارد، بلكه موجودات به قدرت او موجود و به مشيت او
مخلوقند، و براى او همتايى در ذات و صفات و افعال نيست.
و در قرآن مجيد هر چند متجاوز از هزار آيه در معرفت الله و صفات عليا و
اسماى حسنى وجود دارد، ولى تدبر يك سطر آن، عظمت اين هدايت را روشن
مى كند (قل هو الله أحد - الله الصمد - لم يلد و لم يولد - و لم يكن له كفوا أحد).
و كلمات اهل بيت رسالت مفاتيح خزاين معرفت است و به دو حديث اكتفا
مى شود:
1 - امام ششم (عليه السلام) فرمود: " ان الله تبارك و تعالى خلو من خلقه وخلقه خلو منه، و
كل ما وقع عليه اسم شئ ما خلا الله عز وجل فهو مخلوق، والله خالق كل شئ
تبارك الذى ليس كمثله شئ ". (1)
2 - امام پنجم (عليه السلام) فرمود: " كلما ميزتموه بأوهامكم في أدق معانيه مخلوق مصنوع
مثلكم مردود إليكم ". (2)
عظمت هدايت قرآن به معارف الهيه با مراجعه به عهد عتيق و جديد - كتب
آسمانى يهود و نصارى - كه مبناى اعتقاد صدها ميليون يهود و نصارى است
آشكار مى گردد، و در اين مقدمه چند نمونه ذكر مى شود:
الف: سفر تكوين (پيدايش) باب دوم: " و در روز هفتم خدا از همهء كار خود كه
ساخته بود فارغ شد، و در روز هفتم از همهء كار خود كه ساخته بود آرامى گرفت،
پس خدا روز هفتم را مبارك خواند و آن را تقديس نمود، زيرا كه در آن آرام
گرفت از همهء كار خود كه خدا آفريد و ساخت.... و خداوند خدا آدم را أمر
فرموده گفت: از همهء درختان باغ بى ممانعت بخور، اما از درخت معرفت نيك

1. بحار الانوار، جلد 4، صفحهء 149 (همانا خداوند تبارك و تعالى خالى از خلق، و خلق از او خالى است - يعنى بين
خدا و خلق در ذات و صفات بينونت است، و به هيچ وجه اشتراك و شباهتى بين خالق و خلق نيست - و هر چه به
او - جز خدا - چيز گفته شود مخلوق است، و خداوند خالق هر چيزى است، و همانند او چيزى نيست)
2. بحار الانوار، جلد 66، صفحهء 293 (هر چه را به اوهام خود در دقيق ترين معانيش تميز دهيد، آن مخلوقى و
مصنوعى است مثل شما، مردود به شما)
65

و بد زنهار نخورى زيرا روزى كه از آن خوردى هر آينه خواهى مرد. "
ب: سفر تكوين (پيدايش) باب سوم: " و مار از همهء حيوانات صحرا كه خداوند
خدا ساخته بود هشيارتر بود، و به زن گفت آيا خدا حقيقة گفته است كه از همهء
درختان باغ نخوريد؟ زن به مار گفت: از ميوه ء درختان باغ مىخوريم لكن از ميوه ء
درختى كه در وسط باغ است خدا گفت از آن مخوريد و آن را لمس مكنيد مبادا
بميريد. مار به زن گفت: هر آينه نخواهيد مرد، بلكه خدا مى داند در روزى كه از
آن بخوريد چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نيك و بد خواهيد بود. و
چون زن ديد كه آن درخت براى خوراك نيكوست و به نظر خوش نما و درختى
دلپذير دانش افزا پس از ميوه اش گرفته بخورد، و به شوهر خود نيز داد، و او
خورد، آنگاه چشمان هر دوى ايشان باز شد و فهميدند كه عريانند، پس برگهاى
انجير به هم دوخته، سترها براى خويشتن ساختند، و آواز خداوند خدا را
شنيدند كه در هنگام وزيدن نسيم نهار در باغ مىخراميد، وآدم و زنش خويشتن
را از حضور خداوند خدا در ميان درختان باغ پنهان كردند، و خداوند خدا آدم را
ندا در داد و گفت: كجا هستى؟ گفت چون آواز تو را در باغ شنيدم ترسان گشتم،
زيرا كه عريانم، پس خود را پنهان كردم. گفت كه تو را آگاهانيد كه عريانى؟ آيا از
آن درختى كه تو را قدغن كردم كه از آن نخورى خوردى.... "
در آيهء 22 از همين باب آمده است " و خداوند خدا گفت همانا انسان مثل يكى
از ما شده است كه عارف نيك و بد گرديده اينك مبادا دست خود را دراز كند و از
درخت حيات نيز گرفته بخورد و تا به أبد زنده ماند. "
در باب ششم، آيهء 6 و 7 آمده است " و خداوند پشيمان شد كه انسان را بر زمين
ساخته بود و در دل خود محزون گشت، و خداوند گفت انسان را كه آفريده ام از
روى زمين محو سازم انسان و بهايم و حشرات و پرندگان هوا را چون كه
متأسف شدم از ساختن ايشان. "
و اكنون به بعض جهات در اين آيات اشاره مى شود:
1 - خداوند متعال بشر را خلق كرده و به او عقلى داده كه خوب و بد را
66

بشناسد و او را براى علم و معرفت آفريده، چگونه او را از معرفت خوب و بد
نهى مى كند؟!
و هدايت قرآن اين است: (قل هل يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون إنما
يتذكر أولوا الالبب) (1)، (إن شر الدوآب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون). (2)
و آيات قرآن در ترغيب به علم و معرفت و تعقل و تفكر و تدبر بيش از آن
است كه در اين مختصر ذكر شود.
2 - كسى كه مى گويد اگر از درخت نيك و بد بخورى خواهى مرد، وآدم و
همسرش مى خورند و نمىميرند، يا مى داند كه نمىميرند پس دروغگو است، و
يا نمى داند پس نادان است، و دروغگو و نادان چگونه سزاوار نام خداوند
است؟!
عجب تر آن كه مار آدم و زنش را به استفاده از درخت معرفت نيك و بد
هدايت مى نمايد، و دروغ خدا را بر آن دو آشكار و حيله و نيرنگ خداى
ساختگى را بر آنها نمايان مى كند؟!
ولى نمونهء هدايت قرآن نسبت به علم خداوند اين است: (يعلم ما بين أيديهم
و ما خلفهم ولا يحيطون بشئ من علمه إلا بما شآء) (3)، (لا يعزب عنه مثقال ذرة) (4)،
(إنمآ إلهكم الله الذى لا إله إلا هو وسع كل شئ علما) (5)، (قل أنزله الذى يعلم
السر في السموت والارض إنه كان غفورا رحيما) (6)، (لاجرم أن الله يعلم ما يسرون
وما يعلنون) (7)، (هو الله الذى لا إله إلا هو علم الغيب والشهدة هو الرحمن
الرحيم). (8)

1. سوره ء زمر، آيهء 9 (بگو آيا يكسانند آنان كه مى دانند و آنان كه نمى دانند، همانا فقط خردمندان متذكر مى شوند)
2. سوره ء انفال، آيهء 22 (همانا بدترين جنبندگان نزد خدا كران و گنگانى اند كه تعقل نمى كنند)
3. سوره ء بقره، آيهء 255 (مى داند آنچه را پيش روى ايشان و آنچه را پشت سر ايشان است، و فرا نگيرند چيزى را از
دانش او جز آنچه او بخواهد)
4. سوره ء سبأ، آيهء 3 (پنهان نمى شود از او سنگينى ذره اى)
5. سوره ء طه، آيهء 98 (إله شما نيست بجز الله آن كه الهى بجز او نيست همه چيز را به دانش فرا گرفته)
6. سوره ء فرقان، آيهء 6 (بگو نازل كرد آن را آن كه مى داند نهان را در آسمانها و زمين، همانا اوست آمرزنده ء مهربان)
7. سوره ء نحل، آيهء 23 (لاجرم خدا مى داند آنچه را نهان كنند و آنچه را آشكار كنند)
8. سوره ء حشر، آيهء 22 (اوست خدايى كه نيست خدايى جز او داناى نهان و هويدا، اوست رحمان رحيم)
67

3 - موجود محدودى كه آدم را در ميان درختان باغ گم مى كند، و مى گويد:
كجا هستى؟ تا به آواز آدم او را پيدا كند، و درختان باغ مانع ديد او مى شوند،
چگونه مى تواند رب العالمين و عالم السر والخفيات و خالق كون و مكان و
محيط بر زمين و آسمان باشد؟!
و نمونهء هدايت قرآن اين است: (وعنده مفاتح الغيب لا يعلمهآ إلا هو ويعلم ما
في البر والبحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها ولاحبة في ظلمت الارض ولا رطب
ولايابس الا في كتب مبين). (1)
4 - به جاى هدايت به توحيد وتنزيه خداوندى كه (ليس كمثله شئ وهو
السميع البصير) (2) به شرك و تشبيه دلالت مى كند و مى گويد "... خدا گفت همانا
انسان مثل يكى از ما شده است كه عارف نيك و بد گرديده... "
5 - به خداوند نسبت پشيمانى از آفرينش آدم مى دهد كه جاهل از عاقبت كار
خويش بوده است، آيا نسبت جهل به خداوند متعال كه مستلزم محدوديت ذات
و مخلوقيت خالق و تركب حق متعال از نور علم وظلمت جهل است، با كتاب
آسمانى راهنماى بشر به خدا چگونه سازگار است؟!
و هدايت قرآن اين است: (ألا يعلم من خلق وهو اللطيف الخبير) (3)، (وإذ قال
ربك للملئكة إنى جاعل في الارض خليفة قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك
الدمآء ونحن نسبح بحمدك ونقدس لك قال إنى أعلم ما لا تعلمون). (4)
6 - به خداوند نسبت حزن واندوه و تأسف داده كه از لوازم جسميت وجهل
و عجز است و هدايت قرآن اين است: (سبح لله ما في السموت والارض وهو

1. سوره ء انعام، آيهء 59 (و نزد اوست كليدهاى غيب كه نمى داند آنها را مگر او، و مى داند آنچه را در بيابان و دريا است،
و نمى افتد برگى مگر اين كه مى داند خدا آن را، و نه دانه اى در تاريكيهاى زمين و نه ترى و نه خشكى مگر اين كه در
كتابى است مبين)
2. سوره ء شورى، آيهء 11 (نيست همانند او چيزى و اوست شنواى بينا).
3. سوره ء ملك، آيهء 14 (آيا كسى كه خلق كرده عالم نيست در حالى كه او لطيف خبير است)
4. سوره ء بقره، آيهء 30 (و هنگامى كه گفت پروردگار تو به فرشتگان كه در زمين خليفه قرار خواهم داد گفتند آيا در
زمين كسى را قرار مى دهى كه در آن فساد كند و خونها را ريزد در حالى كه ما به حمد تو تسبيح مى كنيم و براى تو
تقديس مى كنيم گفت همانا من مى دانم آنچه را كه شما نمى دانيد)
68

العزيز الحكيم - له ملك السموت والارض يحيى ويميت وهو على كل شئ قدير -
هو الاول والاخر والظهر والباطن وهو بكل شئ عليم). (1)
و در اين موضوع مختصرى هم از عقايد اختصاصى مسيحيان ذكر مى شود:
1 - رسالهء اول يوحناى رسول باب پنجم: " هر كه ايمان دارد كه عيسى مسيح
است، از خدا مولود شده است، و هر كه والد را محبت مى نمايد مولود او را نيز
محبت مى نمايد.... كيست آن كه بر دنيا غلبه يابد جز آن كه ايمان دارد كه عيسى
پسر خداست، همين است او كه به آب و خون آمد، يعنى عيسى مسيح نه به آب
فقط بلكه به آب و خون و روح است آن كه شهادت مى دهد زيرا كه روح حق است،
زيرا سه هستند كه شهادت مى دهند، يعنى روح و آب و خون، و اين سه يك هستند. "
2 - انجيل يوحنا باب اول، از آيهء اول: " در ابتدا كلمه بود، و كلمه نزد خدا بود، و
كلمه خدا بود، همان در ابتدا نزد خدا بود، همه چيز به واسطهء او آفريده شد، و به
غير از او چيزى از موجودات وجود نيافت، در او حيات بود، و حيات نور انسان
بود، و نور در تاريكى مى درخشد، و تاريكى آن را در نيافت، شخصى از جانب
خدا فرستاده شد، كه اسمش يحيى بود، او براى شهادت آمد، تا بر نور شهادت
دهد، تا همه به وسيلهء او ايمان آورند، او آن نور نبود، بلكه آمد تا بر نور شهادت
دهد، آن نور حقيقى بود كه هر انسان را منور مى گرداند، و در جهان آمدنى بود، او
در جهان بود و جهان به واسطهء او آفريده شد، و جهان او را نشناخت، به نزد
خاصان خود آمد و خاصانش او را نپذيرفتند، و اما به آن كسانى كه او را قبول
كردند قدرت داد تا فرزندان خدا گردند، يعنى به هر كه به اسم او ايمان آورد كه نه
از خون و نه از خواهش جسد و نه از خواهش مردم، بلكه از خدا تولد يافتند، و
كلمه جسم گرديد، و ميان ما ساكن شد، پر از فيض و راستى و جلال او را ديديم،
جلالى شايستهء پسر يگانهء پدر. "

1. سوره ء حديد، آيهء 1، 2، 3 (تسبيح گويد براى خدا آنچه در آسمانها و زمين است، و اوست عزيز حكيم براى اوست
ملك آسمانها و زمين، زنده مى كند و مى ميراند و او بر هر چيز توانا است، او اول است و آخر و ظاهر است و باطن و
او به هر چيزى داناست)
69

3 - انجيل يوحنا باب ششم از آيهء 51: " من هستم آن نان زنده كه از آسمان نازل
شد، اگر كسى از اين نان بخورد تا به ابد زنده خواهد ماند، و نانى كه من عطا
مى كنم جسم من است كه آن را به جهت حيات جهان مى بخشم، پس يهوديان با
يكديگر مخاصمه كرده، مى گفتند چگونه اين شخص مى تواند جسد خود را به ما
دهد تا بخوريم، عيسى بديشان گفت آمين آمين به شما مى گويم اگر جسد پسر
انسان را نخوريد و خون او را ننوشيد، در خود حيات نداريد، و هر كه جسد مرا
خورد و خون مرا نوشيد حيات جاودانى دارد، و من در روز آخر او را خواهم
برخيزانيد، زيرا كه جسد من خوردنى حقيقى و خون من آشاميدنى حقيقى
است، پس هر كه جسد مرا مى خورد و خون مرا مىنوشد در من مى ماند و من در
او، چنان كه پدر زنده مرا فرستاد و من به پدر زنده هستم، همچنين كسى كه مرا
بخورد او نيز به من زنده مى شود. "
4 - انجيل يوحنا باب دوم از آيه 3: " و چون شراب تمام شد، مادر عيسى به دو
گفت شراب ندارند، عيسى به وى گفت اى زن مرا با تو چه كار است، ساعت من
هنوز نرسيده است، مادرش به نوكران گفت هر چه به شما گويد بكنيد و در آن
جا شش قدح سنگى بر حسب تطهير يهود نهاده بودند، كه هر يك گنجايش دو يا
سه كيل داشت، عيسى بديشان گفت قدحها را از آب پر كنيد و آنها را لبريز
كردند، پس بديشان گفت الآن برداريد، و به نزد رئيس مجلس ببريد پس بردند، و
چون رئيس مجلس آن آب را كه شراب گرديده بود بچشيد، و ندانست كه از
كجاست، ليكن نوكرانى كه آب را كشيده بودند مى دانستند، رئيس مجلس داماد
را مخاطب ساخته به دو گفت هر كسى شراب خوب را اول مى آورد و چون مست
شدند بدتر از آن ليكن تو شراب خوب را تا حال نگاه داشتى، و اين ابتداى
معجزاتى است كه از عيسى در قاناى جليل صادر گشت و جلال خود را ظاهر
كرد و شاگردانش به او ايمان آوردند. "
و به بعض جهات در اين آيات اشاره مى شود:
الف: از اصول عقايد نصارى كه مورد اتفاق است اعتقاد به تثليث است، و از
70

طرفى در انجيل يوحنا باب هفدهم آيه سه، مى گويد: " و حيات جاودانى
اين است كه تو را خداى واحد حقيقى و عيسى مسيح را كه فرستادى بشناسند. "
از اين رو كه اصل مسلم نزد آنان اعتقاد به اقانيم ثلاثة است، و چون در انجيل
يوحنا خدا به وحدت حقيقى وصف شده، چاره نديدند، همچنان كه در رسالهء
اول يوحنا ذكر شده " كه هر سه يك هستند " بين توحيد و تثليث جمع كنند، و
بگويند ممتازند حقيقة و متحدند حقيقة.
و اين عقيده به دلايلى باطل است كه به بعضى از آنها اشاره مىشود:
1 - مراتب اعداد - مانند يك و سه - ضدين هستند، و اجتماع ضدين محال
است، چگونه ممكن است يك سه باشد و در عين حال هر سه يك باشند.
2 - عقيده ء به تثليث مستلزم اعتقاد به پنج خداست و همچنين تا غير متناهى بر
عدد افزوده مى شود - چنان كه در بحث توحيد گذشت - و بنابراين مسيحيان
چاره ندارند به خدايان غير متناهى ايمان بياورند.
3 - تثليث مستلزم تركيب است و تركيب مستلزم احتياج به اجزاء و
تركيب كننده ء اجزاء است.
4 - عقيده ء به تثليث مستلزم اتصاف خالق عدد به مخلوق است، زيرا عدد و
معدود هر دو مخلوقند، و خداوند از معدود بودن حتى از وحدت عدديه منزه
است (لقد كفر الذين قالوا إن الله ثالث ثلثة و ما من إله إلا إله واحد وإن لم ينتهوا
عما يقولون ليمسن الذين كفروا منهم عذاب أليم). (1)
و آنان عيسى را به صراحت فرزند خدا خواندند، ولى قرآن فرمود: (ما المسيح
ابن مريم إلا رسول قد خلت من قبله الرسل وأمه صديقة كانايأ كلان الطعام انظر كيف
نبين لهم الايت ثم انظر أنى يؤفكون) (2)، وجملهء " كانا يأ كلان الطعام " اشاره به اين

1. سوره ء مائده، آيهء 73 (همانا كفر ورزيدند آنان كه گفتند خدا سيمين سه تا است حال آن كه نيست خداوندى جز
خداى يكتا، و اگر دست بر ندارند از آنچه گويند هر آينه برسد البته آنان را كه كفر ورزيدند از ايشان عذابى دردناك)
2. سوره ء مائده، آيهء 75 (نيست مسيح پسر مريم جز پيغمبرى كه بگذشتند پيش از او پيغمبرانى، و مادرش زنى است
راستگو، هستند آن دو كه طعام مى خوردند، بنگر چگونه آيات را براى ايشان بيان كنيم، سپس بنگر چگونه از حق
برگردانده مى شوند)
71

است كه موجود محتاج به طعامى كه مجذوب و مدفوع است شايستهء عبادت
نيست.
ب: اعتقاد به اين كه عيسى كلمه بود، و كلمه خدا بود و آن كلمه كه خدا بود در
اين جهان آمد و جسم شد، و نان شد، و با گوشت و خون پيروان خود متحد شد،
و نخستين معجزه اى كه از او سر زد، آن بود كه آب را شراب كرد، و كسى كه براى
تكميل عقول آمده، اعجاز او موجب مستى و زوال عقل شد، آيا با كدام عقل و
منطق سازگار است؟!
ج: از طرفى عيسى را خدا دانستند، و از طرفى در كتاب دوم سموئيل باب
يازدهم نسبت زنا با زن شوهردار به داوود پيغمبر دادند، كه داوود با آن زن زنا
كرد و زن از او آبستن شد، سپس شوهر او را به جنگ فرستاد و به فرمانده ء سپاه
نوشت كه شوهر آن زن را در مقدمهء جنگ سخت بگذاريد، و از عقبش پس
برويد، تا زده شده بميرد، و به اين وسيله زن او را به خانهء خود آورد، و نسب
عيسى را در انجيل متى باب اول به اين ازدواج رساندند، و داوود پيغمبر و
صاحب كتاب زبور را به چنين جنايتى متهم كردند.
هدايت قرآن بود كه خداوند عالم را از اين اوهام تنزيه، و اعتقاد به عيسى بن
مريم را از تفريط كسانى كه او را فرزند زنا دانستند، و افراط كسانى كه او را فرزند
خدا دانستند تقديس كرد، و فرمود: (واذكر في الكتب مريم إذ انتبذت من أهلها
مكانا شرقيا) (1)، تا آن جا كه فرمود: (قال إنى عبد الله ءاتنى الكتب وجعلنى نبيا) (2)
و قداست داوود را به آن جا رساند كه فرمود: (يداود إنا جعلنك خليفة في
الارض) (3) و به پيغمبر خاتم فرمود: (إصبر على ما يقولون واذكر عبدنا داود ذا الايد
إنه أواب). (4)

1. سوره ء مريم، آيهء 16 (و ياد كن در كتاب مريم را آنگاه كه مكانى دور از اهل خود در ناحيهء شرقى بر گرفت)
2. سوره ء مريم، آيهء 30 (گفت همانا من بنده ء خدا هستم داد مرا كتاب و قرار داد مرا پيغمبر)
3. سوره ء ص، آيه 26 (اى داوود همانا ما تو را در زمين خليفه قرار داديم)
4. سوره ء ص، آيهء 17 (صبر كن بر آنچه مى گويند و ياد كن بنده ء ما را داوود صاحب قدرت، كه همانا او بسيار رجوع
كننده به ما بود)
72

اين نمونه اى از هدايت قرآن در معرفت خدا بود.
و نمونهء تعليمات قرآن مجيد در سعادت انسان از اين قرار است:
در مقابل امتياز به زور وزر و نژاد و قبيله و رنگ پوست، ملاك
فضيلت را كمالات انسانى قرار داد و فرمود: (يأيها الناس إنا خلقنكم من ذكر
وأنثى وجعلنكم شعوبا وقبآئل لتعارفوا إن أكرمكم عند الله أتقيكم إن الله
عليم خبير). (1)
افكار فاسد به شرب مسكرات و اقتصاد بيمار به شيوع قمار و ربا را به اين
آيات اصلاح و معالجه كرد: (يأيها الذين ءامنوا إنما الخمر والميسر والانصاب و
الازلم رجس من عمل الشيطن فاجتنبوه لعلكم تفلحون) (2)، (وأحل الله البيع وحرم
الربوا) (3)، (ولا تاكلوا أمولكم بينكم بالبطل). (4)
جان آدمى را به اين آيات بيمه نمود (ولا تقتلوا النفس التى حرم الله إلا
بالحق) (5)، (ومن أحياها فكأنمآ أحيا الناس جميعا). (6)
باب ظلم و تعدى زبر دستان را به زير دستان سد نمود، و در عدل و احسان را
به روى مردم گشود و فرمود: (فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه به مثل ما اعتدى
عليكم) (7)، (وأحسن كمآ أحسن الله إليك ولاتبغ الفساد في الارض) (8)، (إن الله يأمر
بالعدل والاحسان). (9)
و در زمانى كه با زنان معاملهء حيوان مى كردند، فرمود: (وعاشروهن

1. سوره ء حجرات، آيهء 13 (اى مردم همانا ما آفريديم شما را از مردى و زنى وشما را شعبه ها و قبيله ها قرار داديم تا
يكديگر را بشناسيد، همانا كه گرامى تر شما نزد خدا پرهيز كارتر شماست، همانا خداوند عليم خبير است)
2. سوره ء مائده، آيهء 90 (اى كسانى كه ايمان آورديد، اين است و جز اين نيست كه شراب و قمار و بتها و قمار به تيرها
- نوعى قمار در جاهليت - پليدى است، از كار شيطان از آن دورى كنيد، شايد رستگار شويد)
3. سوره ء بقره، آيهء 275 (و حال آن كه خدا حلال كرده بيع را و حرام كرده ربا را)
4. سوره ء بقره، آيهء 188 (مال يكديگر را به باطل مخوريد)
5. سوره ء انعام، آيهء 151 (و نكشيد نفسى را كه خدا حرام كرده مگر به حق)
6. سوره ء مائده، آيهء 32 (و هر كس نفسى را احيا كند چنان است كه جميع مردم را زنده كرده است)
7. سوره ء بقره، آيهء 194 (پس كسى كه تعدى كرده بر شما، به مثل آنچه تعدى كرده شما بر او تعدى كنيد)
8. سوره ء قصص، آيهء 77 (احسان كن همچنان كه خدا به تو احسان كرده، و در زمين فساد را طلب نكن)
9. سوره ء نحل، آيهء 90 (همانا خدا امر مى كند به عدل و احسان)
73

بالمعروف) (1)، (ولهن مثل الذى عليهن بالمعروف). (2)
و از هر گونه خيانتى جلوگيرى كرد و فرمود: (إن الله يأمركم أن تؤدوا الامنت
إلى أهلها وإذا حكمتم بين الناس أن تحكموا بالعدل). (3)
و وفا به عهد و پيمان را از علايم ايمان شمرد و فرمود: (والذين هم لامنتهم
وعهدهم رعون) (4)، (وأوفوا بالعهد إن العهد كان مسؤلا). (5)
و امت را به (يؤتى الحكمة من يشآء و من يؤت الحكمة فقدأوتى خيرا كثيرا) (6) آنچنان
از ذلت جهل و سفاهت نجات داد كه مشعل داران علم و حكمت در جهان شدند.
پيروان خود را به هر خوبى امر و از هر بدى نهى كرد، و طيبات و پاكيزه ها را
بر آنان حلال و خبائث را بر آنها حرام نمود، و آنان را از هر قيد و بندى كه
بر خلاف فطرت خود را به آن گرفتار كرده بودند آزاد كرد (الذين يتبعون الرسول
النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم في التورية والانجيل يأمرهم بالمعروف و
ينهيهم عن المنكر ويحل لهم الطيبت ويحرم عليهم الخبئث ويضع عنهم إصرهم و
الاغلل التى كانت عليهم فالذين ءامنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى
أنزل معه أولئك هم المفلحون) (7).
با وسعت دايره ء معروف نسبت به عقايد حقه و اخلاق فاضله و اعمال صالحه
و دايره ء منكر نسبت به عقايد باطله و اخلاق رذيله و اعمال فاسده، امر به معروف
و نهى از منكر را وظيفهء تمام مؤمنين و مؤمنات قرار داد، و فرمود: (والمؤمنون و

1. سوره ء نساء، آيهء 19 (و معاشرت كنيد با آنها به خوبى)
2. سوره ء بقره، آيهء 228 (و براى آنان - زنان - است مثل آنچه كه بر آنان است به معروف)
3. سوره ء نساء، آيهء 58 (همانا خدا شما را امر مى كند امانتها را به اهل آنها رد كنيد، و هرگاه بين مردم حكم كرديد، به
عدل حكم كنيد)
4. سوره ء مؤمنون، آيهء 8 (مؤمنان كسانى هستند كه امانتها و عهد خود را رعايت مى كنند)
5. سوره ء اسراء، آيهء 34 (و وفا كنيد به عهد همانا عهد مورد باز خواست است)
6. سوره ء بقره، آيهء 269 (خدا حكمت را به هر كس كه مى خواهد مى دهد، و هر كس به او حكمت داده شود خير بسيار
به او داده شده است)
7. سوره ء اعراف، آيهء 157 (آنان كه پيروى مى كنند رسول نبى امى را، همان كه او را نزد خود در تورات و انجيل نوشته
شده مى يابند، امر مى كند آنها را به معروف و نهى مى كند آنها را از منكر، و حلال مى كند بر آنها پاكيزه ها را، و حرام
مى كند بر آنها پليدها را، و بر مى دارد از آنها بار گران وغلهايى كه بر ايشان بوده است، پس آنان كه ايمان آوردند به او
و بزرگ شمردند او را و يارى كردند او را و پيروى كردند نورى را كه با او نازل شده آنها هستند رستگاران)
74

المؤمنت بعضهم أوليآء بعض يأمرون بالمعروف وينهون عن المنكر ويقيمون
الصلوة ويؤتون الزكوة ويطيعون الله ورسوله أولئك سيرحمهم الله إن الله عزيز
حكيم) (1) واز طرفى فرمود: (يأيها الذين ءامنوا لم تقولون ما لا تفعلون كبر مقتا
عند الله أن تقولوا ما لا تفعلون) (2) و به اين دو آيه راه رسيدن هر فردى را به حكمت
و عفت و شجاعت و عدالت در جميع امور و تشكيل مدينهء فاضله به تمام فضايل
انسانيت نشان داد.
و اين نمونه ها شعاعى از آفتاب هدايت قرآن بود، و هدايت اين كتاب در
جميع معارف الهيه و ارشاد انسان به سعادت دنيا و آخرت، نيازمند به مطالعهء
اسرار آيات قرآن در عقايد و اخلاق و عبادات ومعاملات و سياسات است كه
محتاج به تحرير كتابهاى مفصل است.
3 - خبرهاى غيبى قرآن:
كسى كه ادعاى رسالت از جانب خداوند براى هدايت بشر تا قيامت دارد،
دشوارترين امر براى او اخبار از آينده است، كه يك در ميليارد هم اگر احتمال
تخلف بدهد، از جهت عظمت محتمل كه موجب انهدام بنيان آيين او مى شود
بايد جانب احتياط را رعايت كند، و لب فرو بندد، و اگر ديديم كه او با يقين و
نهايت اعتماد و اطمينان خاطر به وقوع امرى در آينده خبر مى دهد، و آنچه را
خبر داده محقق مى شود، اخبار او كاشف از اتصال به علم محيط به زمان و
زمانيات است.
و بعضى از اخبار غيبيهء قرآن از اين قرار است:
الف - اخبار به غلبهء روم بعد از مغلوب شدن آنان (الم - غلبت الروم - في

1. سوره ء توبه، آيهء 71 (مردان با ايمان و زنان با ايمان، بعضى از آنها اولياى بعض ديگرند، امر مى كنند به معروف و نهى
مى كنند از منكر، و به پا مى دارند نماز را، و مى دهند زكات را، و اطاعت مى كنند خدا و رسول خدا را، آنها هستند كه
به زودى خدا آنها را رحمت مى كند، همانا كه خداوند عزيز است و حكيم)
2. سوره ء صف، آيهء 2 و 3 (اى كسانى كه ايمان آورديد، چرا مى گوييد آنچه را كه نمى كنيد؟ بزرگ است نزد خدا غضب
بر اين كه بگوييد آنچه را كه نمى كنيد)
75

أدنى الارض وهم من بعد غلبهم سيغلبون) (1) و اين اخبار در زمانى بود كه كسى
شكست ايران و پيروزى روم را تصور نمى كرد، چنان كه در كتب تاريخ مسطور
است.
ب - اخبار به باز گشت آن حضرت به مكه (إن الذى فرض عليك القرءان لرآدك
إلى معاد). (2)
ج - تمهيد و توطئهء منافقين براى سوء قصد به جان او، و اخبار به حفظ و
نگهدارى او (يأيها الرسول بلغ مآ أنزل إليك من ربك وإن لم تفعل فما بلغت رسالته
والله يعصمك من الناس). (3)
د - اخبار به فتح مكه و دخول مسلمين در مسجد الحرام با اخبار از
خصوصيت روحى و جسمى آنان (لتدخلن المسجد الحرام إن شآء الله ءامنين
محلقين رءوسكم ومقصرين لا تخافون). (4)
ه‍ - بعد از مراجعه از غزوه ء تبوك در مورد منافقين اين آيه نازل شد (فقل لن
تخرجوا معى أبدا ولن تقاتلوا معى عدوا) (5) و آن چنان شد كه آيه خبر داده بود.
و - در جنگ بدر كه كفار به جمعيت خود مغرور بودند و نصرت خود را
مسلم مى پنداشتند، اين آيه نازل شد (أم يقولون نحن جميع منتصر - سيهزم الجمع و
يولون الدبر). (6)
ز - قبل از فتح خيبر و دستيابى مسلمين به غنايم و در روزگارى كه در خاطره ء
آنان تسلط بر خزاين ايران و ممالك ديگر خطور نمى كرد، اين آيات نازل شد

1. سوره ء روم، آيهء 1 و 2 و 3 (شكست خوردند روم در نزديكترين سرزمين و ايشان پس از شكستشان زود است
پيروز شوند)
2. سوره ء قصص، آيهء 85 (همانا آن كه قرآن را بر تو فرض كرد باز گرداننده است تو را به بازگشتگاه)
3. سوره ء مائده، آيهء 67 (اى پيغمبر ابلاغ كن آنچه را فرود آمد بر تو از پروردگارت و اگر نكنى نرسانده باشى پيام او را
و خدا نگه مى دارد تو را از مردم)
4. سوره ء فتح، آيهء 27 (هر آينه البته داخل مى شويد در مسجد الحرام اگر خدا خواهد آسودگان (ايمنان) تراشندگان
سرهاى خويش و كوتاه كنندگان ناخن و موى در حالى كه نمى ترسيد)
5. سوره ء توبه، آيهء 83 (پس بگو هرگز با من خارج نمى شويد، و هرگز با من با دشمنى قتال نمى كنيد)
6. سوره ء قمر، آيهء 44، 45 (يا مى گويند ما جماعتى هستيم كه نصرت و پيروزى نصيب ما است، به زودى شكست
مى خورند و پشت به ميدان جنگ مى كنند)
76

(لقد رضى الله عن المؤمنين إذ يبايعونك تحت الشجرة فعلم ما في قلوبهم فأنزل
السكينة عليهم وأثبهم فتحا قريبا ومغانم كثيرة يأخذونها وكان الله عزيزا حكيما
وعدكم الله مغانم كثيرة تأخذونها فعجل لكم هذه وكف أيدى الناس عنكم ولتكون
ءاية للمؤمنين ويهديكم صرطا مستقيما وأخرى لم تقدروا عليها قد أحاط الله بها
وكان الله على كل شئ قديرا). (1)
ح - هنگامى كه فرزندش از دنيا رفت عاص بن وائل گفت: همانا محمد ابتر
است پسرى ندارد كه قائم مقام او باشد و وقتى مرد ياد او منقطع خواهد شد، اين
سوره نازل گرديد (إنآ أعطينك الكوثر - فصل لربك وانحر - إن شانئك هو
الابتر) (2) و خبر داد كسى كه آن حضرت را ابتر خواند نسلش منقرض و نسل آن
حضرت باقى خواهد بود. (3)
4 - احاطه به اسرار خلقت:
در روزگارى كه دانش بشر اجرام آسمانى را بسيط مى پنداشت و حركت در
آنها را تصور نمى كرد، از حركت كواكب در مدارها خبر داد (لا الشمس ينبغى لهآ
أن تدرك القمر ولا اليل سابق النهار وكل في فلك يسبحون). (4)
در زمانى كه از عموم قانون زوجيت نسبت به اشيا خبرى نبود، فرمود: (و من
كل شئ خلقنا زوجين لعلكم تذكرون). (5)

1. سوره ء فتح، آيهء 18، 19، 20، 21 (هر آينه خدا راضى شد از مؤمنين هنگامى كه زير آن درخت با تو بيعت كردند، پس
دانست آنچه در دلهاى آنهاست، پس آرامش را بر آنها نازل كرد، و ثواب داد به آنها فتح نزديكى و غنيمتهاى
بسيارى را كه بگيرند، و خداوند عزيز و حكيم است، وعده داد خدا به شما غنيمتهاى بسيارى را كه بگيريد، پس
نزديك كرد براى شما اين غنايم را و دست مردمان را از شما كوتاه كرد، و براى اين كه آيه اى باشد براى اهل ايمان، و
هدايت مى كند شما را به راه راست، و غنيمتهاى ديگرى كه توانايى بر آنها نداريد و خداوند بر آنها محيط است، و
خدا بر هر چيزى تواناست)
2. سوره ء كوثر (ما به تو خير بسيار داديم، پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن، همانا آن كس كه تو را
سرزنش مى كند همان دنباله بريده است)
3. التفسير الكبير، فخر رازى، جلد 32، صفحهء 132 و تفسير تبيان جلد 10، صفحهء 418
4. سوره ء يس، آيهء 40 (نه خورشيد را سزاوار است كه ماه را دريابد، و نه شب بر روز سبقت مى گيرد، و هر يك در
فلكى شناورند)
5. سوره ء ذاريات، آيهء 49 (و از هر چيزى آفريديم دو جفت شايد متذكر شويد)
77

و در آن زمان كه احتمال وجود جنبنده اى در كرات ديگر نبود، فرمود: (و ما
بث فيهما من دآبة). (1)
و همچنين از تلقيح نباتات ماده به نطفهء نر به وسيلهء وزش باد خبر داد (و
أرسلنا الرياح لواقح). (2)
و در زمانى كه اجرام آسمانى را بسايط و خلقت آنها را جداگانه از اجرام
زمينى مى دانستند و از رتق وفتق عالم خبرى نداشتند، فرمود: (أو لم ير الذين
كفروا أن السموت والارض كانتا رتقا ففتقنهما). (3)
و در عصرى كه بشر از گسترش جهان خبر نداشت فرمود: (والسمآء بنينها
بأييد وإنا لموسعون). (4)
و در زمانى كه پندار دانشمندان بر عدم خرق والتيام اجسام فلكى بود، و كسى
تصور نفوذ انسان را در آنها نمى كرد، اين آيه نازل شد (يمعشر الجن والإنس إن
استطعتم أن تنفذوا من أقطار السموات والارض فانفذوا لاتنفذون الا بسلطن). (5)
وجود آياتى در اسرار كائنات كه قسمتى از آن ذكر شد، حكايت از نزول اين
كتاب از نزد خالق متعال مى كند.
5 - جاذبهء قرآن:
هر انسان منصفى كه با زبان قرآن آشنا باشد، اعتراف مى كند كه در قرآن روح و
جاذبه اى است كه هر سخنى هر چند تمام معيارهاى بلاغت از لطايف معانى و
بيان و بديع در آن اعمال شده باشد، باز هم نسبتش به قرآن نسبت گل مصنوعى
به گل طبيعى و مجسمهء انسان به انسان جاندار است.

1. سوره ء شورى، آيهء 29 (و آنچه گسترانيد در آن دو - آسمانها و زمين - از جنبنده)
2. سوره ء حجر، آيهء 22 (و فرستاديم بادها را آبستن كنندگان)
3. سوره ء انبيا، آيهء 30 (آيا نديدند آنان كه كافر شدند كه آسمانها و زمين بسته بودند پس شكافتيم آنها را)
4. سوره ء ذاريات، آيهء 47 (و آسمان را بنا كرديم به قوت و هر آينه ما وسعت دهندگانيم)
5. سوره ء رحمن، آيهء 33 (اى گروه جن و انس، اگر مىتوانيد كه نفوذ كنيد از اقطار آسمانها و زمين پس نفوذ كنيد، نفوذ
نخواهيد كرد مگر به سلطنتى)
78

6 - عدم اختلاف در قرآن:
ترديدى نيست كه انسان در اثر تكامل فكرى، اعمال و اقوالش يكنواخت
نخواهد بود، و هر دانشمندى آثار علمى او در مراحل مختلف زندگيش اختلاف
پيدا مى كند، هر چند متخصص در يك فن و وسايل تمركز افكار هم براى او
فراهم باشد، زيرا با تحول فكر، آثار آن هم متحول مى شود.
قرآن كتابى است مشتمل بر فنونى - از معرفت مبدأ ومعاد و آيات آفاق و
انفس و روابط انسان با خالق و خلق، و وظايف فردى و اجتماعى وقصص امم
گذشته و احوال انبيا - كه از زبان درس نخوانده و استاد نديده اى با وجود جميع
وسايل پريشانى فكر از ناحيهء ابتلا به مشركين در مكه، و از ناحيهء جنگ با كفار و
كيد و مكر منافقين در مدينه تلاوت شده است.
با در نظر گرفتن تمام اين عوامل، طبيعى است كه چنين كتابى از بيان چنين
كسى مشتمل بر اختلافات زيادى باشد، به اين جهت عدم اختلاف، كاشف از
نزول آن از افق برتر از فكر انسان است، كه مقام وحى مقدس از جهالت و غفلت
است (أفلا يتدبرون القرءان ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلفا كثيرا). (1)
7 - تربيت عينى و عملى قرآن:
اگر كسى ادعا كند كه من سر آمد طبيبان جهان هستم، براى اثبات اين دعوى
دو راه وجود دارد:
يكى اين كه كتابى در طب ارائه دهد كه علل امراض و دارو و درمان آنها را به
گونه اى بنگارد كه مانندش در كتب طب يافت نشود.
ديگر آن كه مريضى را كه مرض تمام قوا و اعضاى او را فرا گرفته و در آستانهء
مرگ است و طبيبان از علاج او عاجز شده اند به او بسپارند، و او بر آن تن لباس

1. سوره ء نساء، آيهء 82 (آيا پس تدبر نمى كنند قرآن را، و اگر از نزد غير خدا بود هر آينه يافته بودند در آن اختلاف
بسيارى را)
79

صحت و عافيت بپوشاند.
پيغمبران طبيبان فكر و جان و معالجان امراض انسانيت انسان مى باشند، و
پيغمبر اسلام سر آمد اين طبيبان است.
دليل علمى او قرآنى است كه مانندش را در بيان علل امراض فكرى و اخلاقى
و عملى انسان و درمان آنها نمى توان يافت كه نمونهء مختصرى از آن در هدايت
قرآن ذكر شد، و دليل عملى آن اين است كه در جامعه اى مبتلا به بدترين امراض
آدميت ظهور كرد، كه از جهت فكرى به حدى تنزل كرده بودند كه هر قبيله اى
براى خود بتى داشت، بلكه خانواده ها از خرما و حلوا براى خود معبودى
مى ساختند، صبحگاه او را سجده مى كردند و هنگام گرسنگى إله خود را
مى خوردند.
آفت افكار آنان را به مرهم معرفت و ايمان چنان معالجه نمود كه خالق جهان
را اين گونه ستايش كردند (الله لا إله إلا هو الحى القيوم لا تأخذه سنة ولا نوم له ما
في السموت و ما في الارض من ذا الذى يشفع عنده إلا بإذنه يعلم ما بين أيديهم و
ما خلفهم ولا يحيطون بشئ من علمه إلا بما شآء وسع كرسيه السموت والارض و
لا يؤده حفظهما وهو العلى العظيم) (1) و در مقابل او به خاك افتاده و گفتند: " سبحان
ربى الاعلى وبحمده ".
و از جهت عاطفى از حيوانات پست تر بودند، كه پدر با دست خود، دختر
خود را با قساوت، زنده به گور مى كرد (2) عاطفهء انسانى را در آن قوم آن چنان زنده
كرد كه در فتح مصر مسلمانان ديدند در يكى از خيمه ها مرغى آشيانه كرده،
هنگام رحيل براى آن كه لانهء مرغ و جوجه ويران نشود خيمه را بر جاى نهادند و
رفتند، و بدين جهت شهر بنا شده در آن منطقه را فسطاط ناميدند. (3)
تطاول اغنيا را بر فقرا چنان از بين برد، كه در محضر آن حضرت يكى از اغنيا

1. سوره ء بقره، آيهء 255
2. كافى، جلد 2، صفحهء 162، كتاب الايمان والكفر، باب البر بالوالدين، حديث 18
الجامع لاحكام القرآن، جلد 7، صفحهء 97، آيهء 140، سوره ء انعام، و كتب ديگر
3. معجم البلدان، جلد 4، صفحهء 263.
80

نشسته بود، فقيرى وارد شد، و كنار آن غنى نشست، آن غنى دامن خود را برچيد،
و چون ديد آن حضرت شاهد آن منظره است، گفت: يا رسول الله نصف ثروت
خود را به اين فقير بخشيدم، فقير گفت: نمى پذيرم كه مبادا به دردى كه او مبتلا
شده گرفتار شوم. (1)
اين چه تربيتى بود كه آن چنان دست بخشش به غنى و بلند نظرى به فقير داد
و تكبر او را به تواضع، و ذلت اين را به عزت مبدل كرد.
سركشى قوى را بر ضعيف چنان از بين برد كه در زمان أمير المؤمنين (عليه السلام) كه
قدرت نظامى پادشاهى ايران و امپراطورى روم در دست خليفهء مسلمين،
و فرمانده ء سپاه او مالك اشتر بود، روزى مالك در بازار مانند افراد عادى ساده
و بى پيرايه مى رفت كه كسى در آن بازار از راه تمسخر به مالك اهانتى كرد، به
آن مرد گفتند: آيا شناختى كسى را كه به تمسخر گرفتى كه بود؟ گفت: نه،
چون وى را به او معرفى كردند، نگران شد كه آيا با آن قدرت مطلقه چه به روز او
خواهد آمد، به جستجوى مالك بر آمد، به او گفتند: مالك به مسجد رفت،
سراسيمه به نزد او آمد كه عذر كردار بخواهد، مالك گفت: در پى رفتار تو به
مسجد آمدم و دو ركعت نماز خواندم براى آن كه از خدا بخواهم از تقصير تو
در گذرد. (2)
اثر آن تربيت بود كه غرور قدرت، او را از ساييدن پيشانى ذلت در مقابل حى
قيوم باز نداشت، و اهانت كننده اى را كه در اضطراب سزاى عمل خود است، به
بهترين خيرات كه طلب آمرزش است نايل مى كند.
فواصل قومى را چنان از ميان برد كه با رسوخ قوميت عربيت نسبت به عجم،
سلمان فارسى را به حكم (3) (واصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة والعشى
يريدون وجهه ولا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا ولا تطع من أغفلنا قلبه

1. كافى، جلد 2، صفحهء 262.
2. بحار الانوار، جلد 42، صفحهء 157.
3. مجمع البيان، جلد 3، صفحهء 465.
81

عن ذكرنا واتبع هواه وكان أمره فرطا). (1) پهلوى خود نشاند، كه در نتيجه امارت
مدائن به او محول شد.
و فواصل نژادى را چنان از ميان برد كه غلام سياهى را مؤذن خود قرار داد، و
وقتى به آن حضرت پيشنهاد كردند كه هر دستورى دادى پذيرفتيم، ولى تحمل بانگ
اين كلاغ سياه را نداريم، جوابش اين بود (2) (يأيها الناس إنا خلقنكم من ذكر وأنثى
وجعلنكم شعوبا وقبآئل لتعارفوا إن أكرمكم عند الله أتقيكم إن الله عليم خبير). (3)
درخت برومندى كاشت كه ريشهء آن علم و معرفت، و بدنهء آن اعتقاد به مبدأ و
معاد، و شاخهء آن ملكات حميده و اخلاق فاضله، و شكوفهء آن تقوى و
پرهيزكارى، وثمره ء آن گفتار محكم و سنجيده و كردار پسنديده بود (ألم تركيف
ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة أصلها ثابت و فرعها في السمآء تؤتى أكلها
كل حين بإذن ربها). (4)
با اين تعليم و تربيت درخت انسانيت را به ثمر رساند، و از آن درخت شاه
ميوه اى مانند على بن ابى طالب (عليه السلام) به بشريت تحويل داد كه از دائرة المعارف
فضايل علمى و عملى او همين چند سطر بس است كه تا زمانى كه رسول
خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) حيات داشت، ادبش اقتضاى اظهار علم و عرفان نمى كرد، و همچون
ماهى تحت الشعاع آفتاب بود، و بعد از آن حضرت هم در محاق اختناق از نور
افشانى باز مانده بود، و در مدت پنج سال - تقريبا - با ابتلاء به فتنهء جنگهاى
خانمانسوزى چون جنگ جمل و صفين و نهروان، فرصت اندكى كه پيش آمد،
اگر بر كرسى سخن نشست گفتارش به نقل ابن ابى الحديد معتزلى دون كلام

1. سوره ء كهف، آيهء 28 (و شكيبا ساز خويش را با آنان كه مى خوانند پروردگار خود را هنگام صبح و عشا، مى خواهند
روى او را و بر مگردان چشمان خود را از ايشان كه بخواهى زيور زندگانى دنيا را و فرمان مبر آن را كه غافل كرديم
دلش را از ياد ما و پيروى كرد هواى خويش را و كار او از دست رفته شد)
2. مجمع البيان، جلد 5، صفحهء 136.
3. سوره ء حجرات، آيهء 13 (اى مردم همانا ما آفريديم شما را از نرى و ماده اى و گردانيديم شما را شاخه هايى و
تيره هايى تا يكديگر را بشناسيد، همانا گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست)
4. سوره ء ابراهيم، آيهء 24، 25 (آيا نديدى چگونه خداوند مثلى بر زد، كلمه اى پاك مانند درختى است پاك، بنش بر جا
و شاخ و برگش در آسمان، مى دهد خوراك خود را هرگاه " هميشه " به اذن پروردگار خويش)
82

خالق و فوق كلام مخلوقين بود (1)، و تنها براى معرفت خدا و تربيت نفس و نظام
جامعه، مراجعه به خطبهء اول نهج البلاغه و خطبهء متقين و عهد مالك اشتر بس
است كه نشان دهد چه اقيانوسى از حكمت علمى و عملى است كه اين نمونه ها
قطره هايى از آن درياست.
اگر در ميدان جنگ قدم زد تاريخ مانندش دلاورى نديد كه زرهش پشت
نداشته باشد، و در يك شب پانصد و بيست و سه تكبير بگويد و به هر تكبيرى
دشمنى را به خاك بيفكند، (2) و همان شب هم ما بين دو صف به نماز شب بايستد (3) و
با اين كه تيرها از راست و چپ مى باريد و در برابرش به زمين مى ريخت، بدون
كمترين اضطرابى مانند اوقات ديگر از انجام وظايف بندگى غافل نشود و مانند
فارس يل يل عمرو بن عبدود را بر خاك بيفكند كه عامه و خاصه از رسول
خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) روايت كردند كه فرمود: " لمبارزة على بن ابى طالب لعمرو بن عبدود
يوم الخندق افضل من عمل امتى الى يوم القيامة ". (4)
و روز فتح خيبر بطل يهود مرحب را به يك شمشير دو نيمه كند، و بعد از آن
به هفتاد سوار حمله نمايد و آنها را از پاى در آورد، (5) كه مسلمانان و يهوديان متحير
شوند، و اين شجاعت را با خوف و خشيتى جمع كند، كه با حضور وقت نماز
رنگ رخسارش دگرگون مى شد، و لرزه بر اندامش مى افتاد، مى گفتند چه شده كه
چنين حالتى دست داده؟ مى فرمود: " وقت امانتى رسيده كه بر آسمان و زمين و
كوه ها عرضه شد و از تحملش إباء كردند و انسان آن امانت را برداشت، (6) كسى كه
روز در ميدان جنگ از هيبتش لرزه بر اندام دلاوران مى افتاد، شب در محراب
عبادت مانند مار گزيده به خود مى پيچيد و با چشم گريان مى گفت: " اى دنيا! اى
دنيا! آيا متعرض من شدى؟! آيا به من اشتياق پيدا كردى؟! هيهات! هيهات! غير

1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 1، صفحهء 24
2. مناقب آل ابى طالب، جلد 2، صفحهء 84.
3. بحار الانوار، جلد 41، صفحهء 17.
4. تاريخ بغداد جلد 13، صفحهء 19
بحار الانوار، جلد 41، صفحهء 96
5. بحار الانوار، جلد 42، صفحهء 33.
6. بحار الانوار، جلد 41، صفحهء 17.
83

مرا مغرور كن، مرا به تو نيازى نيست، من تو را سه طلاقه كردم،... آه! آه! از كمى
توشه و دورى راه. " (1)
سائلى از او سؤال كرد، امر كرد هزار به او بدهيد، كسى كه به او فرمان داد
پرسيد هزار از طلا بدهم يا از نقره؟ فرمود: هر دو نزد من دو سنگ است، آنچه
براى سائل نفعش بيشتر است به او بده. (2)
در كدام امت و ملت شجاعتى ديده شده توأم با چنين سخاوتى كه در ميدان
جنگ در حال محاربه با مشركى بود، مشرك گفت: يا ابن ابى طالب هبنى سيفك.
شمشير را به جانب او افكند، مشرك گفت: عجبا! اى پسر ابى طالب، در چنين
وقتى شمشير خود را به من مى دهى؟ فرمود: تو دست سؤال به سوى من دراز
كردى ورد سائل از كرم نيست، آن مشرك خود را به زمين افكند و گفت: اين
سيره ء اهل دين است، قدمش را بوسيد و مسلمان شد. (3)
ابن زبير نزد آن حضرت آمد و گفت: در حساب پدرم ديدم كه از پدرت
هشتاد هزار درهم طلبكار است، آن مال را به او داد، بعد از آن آمد و گفت: در
آنچه گفتم غلط كردم، پدر تو از پدرم هشتاد هزار درهم طلب داشت، فرمود: آن
مال بر پدرت حلال، و آنچه هم از من گرفتى براى خودت باشد. (4)
كجا زمانه مقامى را نشان دارد كه از مصر تا خراسان قلمرو ملك او باشد، و
مشك آب بر دوش زنى ببيند، از او بگيرد وبرايش به مقصد برساند، و از حال او
بپرسد و شب تا به صبح از اضطراب نخوابد كه چرا به آن زن و يتيمانش رسيدگى
نشده و صبحگاه خود براى يتيمان بار طعام بكشد، و براى آنان غذا طبخ كند، و
لقمه در دهان آنان بگذارد، و چون زن أمير المؤمنين (عليه السلام) را بشناسد و اظهار
شرمندگى كند، بگويد اى كنيز خدا! من از تو شرمسارم. (5)
در روزگار خلافتش در بازار بزازها با خدمتكار خود راه برود، و دو پيراهن

1. بحار الانوار، جلد 41، صفحهء 121.
2. بحار الانوار، جلد 41، صفحهء 32.
3. بحار الانوار، جلد 41، صفحهء 69.
4. بحار الانوار، جلد 41، صفحهء 32.
5. بحار الانوار، جلد 41، صفحهء 52.
84

كرباس بخرد و آن را كه بهتر است به نوكر بپوشاند كه غريزه ء زينت طلبى جوان
تأمين شود، و جامهء پست تر را خود بپوشد. (1)
با آن كه خزاين سيم وزر در اختيارش بود، فرمود: " والله لقد رقعت مدرعتى
هذه حتى استحييت من راقعها ". (2)
غنيمتى خدمت آن حضرت آوردند كه بر آن غنيمت گرده ء نانى بود، و كوفه
هفت محله داشت، آن غنيمت را با گرده ء نان هفت قسمت كرد، مقسم هر محلى
را خواست و قسمتى از آن غنيمت را با قسمتى از آن نان به آن مقسم داد، (3) و در هر
تقسيم غنيمتى بعد از قسمت دو ركعت نماز مى خواند و مى فرمود: " الحمدلله
الذى اخرجنى منه كما دخلته ". (4)
و در روزگار حكومتش شمشيرش را در بازار به فروش گذاشت، و فرمود: به
خدايى كه جان على در يد اوست، اگر بهاى ازارى مى داشتم اين شمشير را
نمى فروختم. (5)
در هر روزى كه مصيبتى به آن حضرت مى رسيد، آن روز هزار ركعت نماز
مى خواند و بر شصت مسكين تصدق مى كرد و تا سه روز روزه مى گرفت. (6)
هزار بنده با كد يمين و عرق جبين آزاد كرد، (7) و هنگامى كه از دنيا رفت
هشتصد هزار درهم مقروض بود. (8)
شبى كه براى افطار به خانهء دختر خود مهمان بود، بر سر سفره ء دختر
فرمانرواى آن كشور پهناور، قوتى به جز نان جوى و نمك و كاسهء شيرى نبود، به
نان جو و نمك افطار كرد و لب به شير نزد كه مبادا سفره ء او رنگين تر از سفره ء
رعيت او باشد. (9)

1. بحار الانوار، جلد 40، صفحهء 324.
2. نهج البلاغه، خطبهء 160 (به خدا قسم جبهء خود را آن قدر وصله زدم تا از وصله زننده ء آن حيا كردم)
3. حلية الاولياء، جلد 7، صفحهء 300.
4. بحار الانوار، جلد 40، صفحهء 321 (حمد براى خداوندى است كه خارج كرد مرا ز آن آن طور كه داخل شده بودم)
5. بحار الانوار، جلد 41، صفحهء 43.
6. بحار الانوار، جلد 41، صفحهء 132.
7. بحار الانوار، جلد 41، صفحهء 43.
8. بحار الانوار، جلد 40، صفحهء 338.
9. بحار الانوار، جلد 42، صفحهء 276.
85

تاريخ كجا ديده كسى كه از مصر تا خراسان زير نگين سلطنت اوست، برنامهء
حكومت او نسبت به خود و فرمانروايان مملكتش آن باشد كه در نامهء آن
حضرت به عثمان بن حنيف منعكس است، و مضمون قريب به مفاد آن نامه اين
است:
" اى پسر حنيف به من رسيده كه مردى از فتيهء (1) اهل بصره تو را به مهمانى به
خوان طعامى دعوت كرده، و تو هم به آن شتافتى، خوراكهاى رنگارنگ وقدحها
براى تو آورده شده، و گمان نمى كردم تو دعوت قومى را اجابت كنى، كه بينواى
آنها با جفا رانده شده، و بى نياز آنها بر آن سفره دعوت شده باشد، ببين دندان
بر چه خوراكى مى گذارى، پس آنچه مورد شبهه است دور انداز، و آنچه يقين
دارى حلال است از آن استفاده كن، آگاه باش كه براى هر مأمومى امامى است كه
به او اقتدا كند، و به نور علم او استضائه نمايد، امام شما از دنياى خود به دو جامهء
كهنه و دو قرص نان اكتفا كرد، شما بر اين كار قدرت نداريد، ولى مرا به
پرهيزكارى و كوشش و عفت و درستكارى كمك كنيد، والله من از دنياى شما
طلايى گنجينه نكردم، و از غنائم آن مالى ذخيره ننمودم، و براى جامهء كهنه ام
جامهء كهنهء ديگرى آماده نكردم، و از زمين اين دنيا يك وجب براى خود به چنگ
نياوردم - تا آن جا كه مى فرمايد - اگر بخواهم به عسل مصفى و مغز گندم و
بافته هاى ابريشم، راه مى برم، و لكن هيهات كه هواى من بر من غلبه كند، و
حرص من مرا به اختيار طعامها بكشد، و حال آن كه شايد در حجاز و يمامه كسى
باشد كه دسترسى به قرص نانى نداشته، و سيرى را نديده باشد ". (2)
حكومت اسلامى را بايد در آينهء وجود كسى ديد كه در كوفه است، و احتمال
وجود شكم گرسنه اى در حجاز يا يمامه نمى گذارد دست به غذاى لذيذى دراز
كند و براى جامهء كرباس كهنه اى كه بر تن دارد، بدلى تهيه نمى كند، و يك وجب
زمين براى خود حيازت نمى نمايد، و از خوراك و پوشاك و مسكن دنيا بهره ء او
همين است تا مبادا كه معيشت او از فقيرترين افراد رعيتش بهتر باشد.

1. جوانمردان
2. نهج البلاغه، نامهء 45
86

در قلمرو سلطنت او عدالتى حكومت مى كند كه زره خود را نزد يهودى
مى بيند و به او مى فرمايد: اين زره من است، آن يهودى كه در شرايط ذمه زندگى
مى كند با كمال جرأت مى گويد: ذره من است و در دست من است، بين من و تو
قاضى مسلمين.
با آن كه مى داند يهودى خيانت كرده وزره او را ربوده، با او نزد قاضى مى رود
و چون قاضى به احترام آن حضرت قيام مى كند، او را براى اين امتياز مؤاخذه
مى نمايد و مى فرمايد: اگر مسلمان بود با او در مقابل تو مى نشستم.
و عاقبت يهودى در مقابل اين عدل مطلق اعتراف مى كند و اسلام مى آورد، و
امام زره را با مركب خود به او مى بخشد، يهودى مسلمان شده از آن حضرت جدا
نمى شود تا در جنگ صفين به شهادت مى رسد. (1)
و هنگامى كه خبردار شد خلخال از پاى يك زنى كه در ذمهء اسلام است
كشيده شده، تحمل اين قانون شكنى را نداشت و فرمود: " فلو ان امرأ مسلما مات
من بعد هذا أسفا ما كان به ملوما، بل كان به عندى جديرا ". (2)
و در رهگذر چون ديد پيرمردى دست سؤال دراز كرده، به جستجو بر آمد كه
موجب گدايى او چيست؟ به آن حضرت دلدارى دادند كه اين پير مرد نصرانى
است، بر آشفت كه چگونه در جوانى از او كار كشيدند و در روزگار پيرى او را به
حال خود واگذاشته اند كه گدايى كند؟! و فرمان داد كه بر او از بيت المال انفاق
كنند. (3)
در رعايت حق خلق چنين بود كه اگر اقاليم هفت گانه را با آنچه در زير آسمان
آنهاست به او بدهند كه پوست جوى كه دست رنج مورچه اى است از دهان او
بگيرد، نمى پذيرفت، (4) و در رعايت حق خالق چنان بود كه او را به طمع بهشتش

1. حلية الاولياء، جلد 4، صفحهء 139.
2. نهج البلاغه، خطبه 27 (اگر مرد مسلمانى از تأسف بر اين واقعه بميرد، مورد ملامت نيست بلكه نزد من به اين مرگ
سزاوار است)
3. وسائل الشيعه، جلد 15، صفحهء 66، كتاب الجهاد، ابواب جهاد العدو، باب 19.
4. نهج البلاغه، خطبهء 224.
87

و از ترس آتشش عبادت نمى كرد، بلكه به جهت اهليت او براى عبادت به
بندگيش قيام مى كرد. (1)
پيغمبر اسلام همچنان كه خود فرمود: " انا أديب الله وعلى أديبى " (2) بشريت را
به تربيت چنين انسانى به كمال آدميت رساند كه صلابت ميدان نبرد را - كه تاريخ
مانند آن صلابت را نديده - با رقت قلبى كه چهره ء افسرده ء يتيمى اشك او را جارى
و نالهء جگر سوز او را بلند مى كند به هم آميخته، و او را به آزادگى وحريتى
رسانده كه از قيد تمام مصالح و منافع محدود دنيوى و نامحدود اخروى رسته، و
تنها رشتهء عبوديت و بندگى خداوند عالم را، آن هم نه براى سود خود، بلكه براى
اهليت او به گردن انداخته، و بين حريت و عبوديتى جمع كرده كه مقصد نهايى از
خلقت انسان و جهان است، چنان رضا و غضب خود را در رضا و غضب خالق
خويش فانى كرده كه خوابيدن به جاى رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) در ليلة المبيت (3) وضربت
بهتر از عبادت ثقلين در روز خندق (4) گواه آن است.
آرى باغبانى كه در شوره زار جزيرة العرب در ظرف چند سال محدود با آن
همه ابتلا چنان امتى به وجود آورد و چنين شاه ميوه اى از درخت آدميت به دنيا
نشان داد، مى تواند بگويد: من بزرگترين باغبان بوستان انسانيتم.
آيا عقل و انصاف ايجاب نمى كند - با صرف نظر از معجزاتى كه در اين مقدمه
مجال ذكر آنها نيست - فقط با اين نمونهء علمى و عملى كه مختصرى از آن ذكر
شد، انسان وارستهء از تعصب و هوى ايمان بياورد كه چنين آيينى مى تواند
بشريت را به منتها درجهء كمال برساند؟! و آيا آنچه عقل و فطرت آدمى از دين از
جهت علمى و عملى انتظار دارد در اين دين و آيين نيست؟!
آيا برتر و بالاتر از اين تعليم و تربيت براى پرورش انسان از نظر شخصى و
اجتماعى تعليم و تربيتى هست؟!

1. عوالى اللئالى، جلد 1، صفحهء 404.
2. بحار الانوار، جلد 16، صفحهء 231 (من ادب شده ء خدايم وعلى ادب شده ء من)
3. بحار الانوار، جلد 36، صفحهء 40.
4. بحار الانوار، جلد 39، صفحهء 2.
88

اين همان ايمان به خاتميت پيغمبر اسلام و ابديت شريعت آن حضرت است
(ما كان محمد أبآ أحد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين وكان الله بكل
شيئ عليما). (1)
در خاتمه نظرى كوتاه به اشعه اى از آفتاب حيات آن حضرت - كه خود شاهد
رسالت اوست - مى افكنيم:
در زمانى كه دعوت خود را اظهار كرد تطميع و تهديد به آخر حد خود رسيد،
قريش نزد ابى طالب آمدند و گفتند: برادر زاده ء تو به خدايان ما ناسزا گفت، و
جوانان ما را فاسد و جماعت ما را متفرق كرد، اگر مال مى خواهد مالى براى او
جمع كنيم كه بىنيازترين مرد قريش باشد، و هر زنى را بخواهد به او تزويج
مى كنيم، تا به آن جا كه وعده ء سلطنت و پادشاهى به او دادند، جواب آن حضرت
اين بود: اگر خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذاريد
نمى خواهم. (2)
چون ديدند تطميع اثر ندارد، راه تهديد وايذاء را پيش گرفتند و نمونهء آن اين
است كه وقتى در مسجد الحرام به نماز مى ايستاد دو نفر از يمينش صفير و دو نفر
از يسارش كف مى زدند كه نمازش را به هم بزنند، (3) و در رهگذر خاك بر سرش
مى ريختند و هنگام سجود بار شكم گوسفند بر او مى انداختند. (4)
پس از رحلت ابى طالب تنها از مكه راه طائف را پيش گرفت تا از بزرگان قبيلهء
ثقيف براى رواج دين خدا كمك بگيرد، ولى آنها سفها و بردگان را تحريك
كردند كه در پى آن حضرت راه افتاده و او را آزار دهند، آن حضرت به بوستانى
پناه برد و در سايهء درخت انگورى نشست و چنان حالتش رقت بار بود، كه دل

1. سوره ء احزاب، آيهء 40 (نيست محمد پدر يكى از مردان شما، و لكن پيغمبر خدا و خاتم پيغمبران است و خدا به هر
چيزى داناست)
2. بحار الانوار، جلد 18، صفحهء 180 و 182.
3. بحار الانوار، جلد 18، صفحهء 160.
4. بحار الانوار، جلد 18، صفحهء 205.
بحار الانوار، جلد 19، صفحهء 17.
الكامل في التاريخ، جلد 2، صفحهء 63.
89

دشمن مشرك به حالش سوخت، و غلامى نصرانى داشت به نام عداس، به او
گفت: انگور به چين و نزد او ببر، چون غلام طبق انگور نزد آن حضرت گذاشت،
دست دراز كرد و فرمود: بسم الله.
غلام گفت: مردم اين شهر چنين كلمه اى نگويند.
فرمود: از كدام شهرى؟ و دين تو چيست؟ گفت: نصرانيم از نينوا.
فرمود: از شهر يونس بن متى.
عداس گفت: يونس را از كجا شناختى؟
فرمود: او برادر من بود، پيغمبر بود، و من هم پيغمبرم، پس عداس دست و
پاى آن حضرت را بوسيد. (1)
ياران آن حضرت را هم به سخترين شكنجه ها آزار مى دادند، و بعضى از آنان
را در آفتاب سوزان مى افكندند و سنگ سنگين بر سينهء او مى گذاشتند و او در آن
حال مى گفت: أحد أحد. (2)
مادر عمار ياسر را كه پير زنى فرتوت بود شكنجه ها دادند كه از دين خدا
برگردد، نپذيرفت تا او را كشتند. (3)
و با اين همه آزارها كه از آن قوم ديد، از او خواستند كه نفرين كند، فرمود: " انما
بعثت رحمة للعالمين " (4) و عنايتش به آن قوم در مقابل آن همه آزار اين دعا بود
" بار الها قوم مرا هدايت كن كه نادانند ". (5)
به جاى آن كه عذاب بخواهد، رحمت مى خواست، آن هم رحمتى كه از آن
برتر تصور نمى شود كه آن نعمت هدايت است، و آنان را به عنوان " قومى " به خود
اضافه داد، كه به اين اضافه و نسبت به آنها مصونيت از عذاب خدا ببخشد، و
به جاى شكايت از آنان به درگاه خدا شفاعت مى كرد، و معذرت مى خواست كه
آنها نمى دانند.

1. مناقب آل ابى طالب، جلد 1، صفحهء 68.
2. حلية الاولياء، جلد 1، صفحهء 148.
3. بحار الانوار، جلد 18، صفحهء 210.
4. بحار الانوار، جلد 18، صفحهء 243 (اين است و جز اين نيست مبعوث شدم رحمت براى جهانيان)
5. الخرائج والجرائح، جلد 1، صفحهء 164
90

كيفيت معيشت آن حضرت چنين بود كه خوراكش نان جو بود و از آن هم آن
قدر تناول نمى كرد كه سير شود. (1)
در غزوه ء خندق دخترش صديقهء كبرى قسمتى از گرده ء نان را برايش آورد كه
بعد از سه روز اول طعامى بود كه آن حضرت تناول مى فرمود. (2)
و اين گونه زندگى نه از تنگدستى بود، چون در همان روزگار بخشش و
عطايش به صد شتر مى رسيد. (3)
هنگامى كه از دنيا رفت نه دينارى از او باقى ماند و نه درهمى و نه غلامى و نه
كنيزى و نه گوسفندى و نه شترى، وزره آن حضرت نزد يكى از يهوديان مدينه
در مقابل بيست صاع جو - كه براى قوت اهلش نسيه خريده بود - گرو بود. (4)
در دو نكته بايد تأمل كرد:
1 - ترديدى نيست كه با موقعيت آن حضرت و امانت او كسى از او گرو
نمى خواست، ولى نظر اين است كه با عدم كتابت دين، قانون رهن كه وثيقهء مال
غير است حتى از بالاترين شخصيت اسلام در مورد يهودى هم مراعات شود.
2 - كسى كه لذيذترين اطعمه براى او فراهم بود، به جهت اين كه قوت و غذاى او
از ضعيف ترين افراد تحت حكومتش بهتر نباشد، تا آخر زندگى از نان جو سير نشد.
و نمونهء ايثار آن حضرت اين است كه دخترى كه كتب عامه و خاصه
مشحون به فضايل اوست، و آياتى از كتاب مجيد - همچون آيهء مباهله (5) و
آيهء تطهير - (6) و احاديثى از سنت - مانند حديث كساء (7) و عنوان " سيدة نساء اهل

1. بحار الانوار، جلد 16، صفحهء 243.
2. بحار الانوار، جلد 16، صفحهء 225.
3. من لا يحضره الفقيه، جلد 2، صفحهء 153.
4. بحار الانوار، جلد 16، صفحهء 219.
5. سوره ء آل عمران، آيهء 61.
6. سوره ء احزاب، آيهء 33.
7. الاصابة في تمييز الصحابة، جلد 2، صفحهء 509
تفسير الطبرى، جلد 22، صفحهء 6، ذيل آيهء تطهير
المستدرك على الصحيحين، جلد 2، صفحهء 416
تفسير القرطبي، جلد 14، صفحهء 183
مسند احمد حنبل، جلد 6، صفحهء 298 و صفحهء 323 و كتب ديگر عامه.
كافي جلد 1، صفحهء 287
الخصال، صفحهء 550 و كتب ديگر خاصه.
91

الجنة " (1) - حاكى از تحقق كمال ممكن در آن انسان كامل است، دخترى كه تا روز
قيامت بقاى نسل رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) به او و مطلع نجوم هدايت و ائمهء امت آغوش
اوست، و حرمتش نزد آن پدر به حدى بود كه وقتى كه بر چنان پدرى وارد
مى شد او را به جاى خود مى نشاند و دست او را مى بوسيد، (2) دخترى كه به اقتداى
به آن پدر در محراب عبادت آن قدر مى ايستاد تا هر دو قدمش ورم مى كرد، (3) و با
آن اشتغال به عبادت خانهء أمير المؤمنين (عليه السلام) را آنچنان اداره مى نمود كه رسول خدا
بر او وارد شد و ديد دستاس مى كند و در آن حال به فرزند خود شير مى دهد، با
چشم اشك آلود به آن منظره ء رقت بار نگاه كرد، و فرمود: " تعجلى [تجرئى] مرارة
الدنيا بحلاوة الآخرة " (4) در جواب پدر گفت: " يا رسول الله الحمد لله على نعمائه و
الشكر لله على آلائه " اين چنين دخترى با چنين حالتى - با دست آزرده از دستاس -
نزد پدر آمد كه خدمتكارى بخواهد، و اظهار حاجت نكرده برگشت، و پدرى كه
مى توانست خانهء دختر را گنجينهء سيم وزر كند، و غلامان و كنيزان به خدمت او
بگمارد، به جاى خدمتكار سى و چهار مرتبه تكبير و سى و سه مرتبه تحميد و
سى و سه مرتبه تسبيح به او آموخت. (5)
اين بود ايثار آن حضرت بينوايان را بر چنان دخترى در چنين شرايطى، و آن
بود پاسخ صديقهء كبرى كه در مقابل امر پدر به صبر بر مرارت زبان به جمع
بين حمد و شكر بر مواهب مادى و معنوى مى گشايد، و آن چنان فناى خود را
در رضا به قضا واستغراقش را در الطاف الهيه نشان مى دهد كه مرارت را
حلاوت و مصيبت را نعمتى مى بيند كه به جاى صبر، حمد و شكر آن را وظيفهء
خود مى داند.

1. صحيح بخارى، جلد 4، صفحهء 204، باب علامات النبوة في الاسلام.
صحيح ابن حبان، جلد 5، صفحهء 402، رقم 6952 و كتب ديگر.
بحار الانوار، جلد 22، صفحهء 484، و موارد و كتب ديگر.
2. بحار الانوار، جلد 43، صفحهء 25.
3. بحار الانوار، جلد 43، صفحهء 76.
4. بحار الانوار، جلد 43، صفحهء 86 (شتاب كن مرارت دنيا را در برابر حلاوت آخرت)
5. بحار الانوار، جلد 43، صفحهء 85.
92

و نمونه اى از رفتار و اخلاقش اين است كه: روى خاك مى نشست (1) و با بردگان
غذا مى خورد، و به كودكان سلام مى كرد. (2)
زن صحرا نشينى بر آن حضرت گذشت، ديد روى خاك نشسته و غذا ميل
مى كند، گفت: يا محمد: خوراك تو مانند خوراك بنده است و نشستنت همچون
نشستن بنده است فرمود: كدام بنده از من بنده تر است. (3)
جامهء خود را به دست خود وصله مى زد، (4) گوسفند خود را خود مىدوشيد، (5)
دعوت آزاد و بنده را اجابت مى كرد. (6)
اگر مريضى در آخر مدينه بود به عيادتش مى رفت. (7)
همنشين با فقيران و همسفره با مسكينان بود. (8)
همانند بندگان غذا مى خورد و همانند بندگان مى نشست. (9)
هر كس دستش را مى گرفت تا گيرنده دستش را رها نمى كرد، دست خود را
نمى كشيد. (10)
در مجلسى كه وارد مى شد به هر جا مجلس منتهى شده بود، همان جا
مى نشست، (11) و چشم به صورت كسى نمى دوخت. (12)
و در تمام عمر جز براى خدا به كسى غضب نكرد. (13)
زنى با آن حضرت سخن مى گفت، لرزه بر اندام زن افتاد، به او فرمود: آسان
باشد بر تو، من ملك - پادشاه - نيستم، من پسر زنى هستم كه گوشت خشكيده
مى خورد. (14)
انس بن مالك گفت: نه سال خادم آن حضرت بودم، هرگز نگفت: چرا چنين

1. بحار الانوار، جلد 16، صفحهء 222.
2. بحار الانوار، جلد 16، صفحهء 215.
3. بحار الانوار، جلد 16، صفحهء 225.
4. بحار الانوار، جلد 16، صفحهء 227.
5. بحار الانوار، جلد 16، صفحهء 227.
6. بحار الانوار، جلد 16، صفحهء 227.
7. بحار الانوار، جلد 16، صفحهء 228.
8. بحار الانوار، جلد 16، صفحهء 228.
9. بحار الانوار، جلد 16، صفحهء 225.
10. بحار الانوار، جلد 16، صفحهء 228.
11. بحار الانوار، جلد 16، صفحهء 228.
12. بحار الانوار، جلد 16، صفحهء 227.
13. بحار الانوار، جلد 16، صفحهء 227.
14. بحار الانوار، جلد 16، صفحهء 229.
93

كارى كردى؟ و هرگز بر من عيبى نگرفت. (1)
روزى در مسجد نشسته بود، دختر بچه اى از انصار طرف جامهء آن حضرت را
گرفت، به جهت حاجت او به پا خاست، نه او چيزى گفت، و نه آن حضرت
پرسيد چه مى خواهى، تا چهار مرتبه اين كار تكرار شد، مرتبهء چهارم رشته اى از
جامهء آن حضرت گرفت و رفت، از آن دختر بچه پرسيدند كه اين چه كار بود كه
كردى؟
گفت: اهل من مريضى دارند، مرا فرستادند كه رشته اى از جامهء حضرت براى
شفا بگيرم، هرگاه خواستم بگيرم، ديدم مرا مى بيند، حيا كردم، و كراهت داشتم كه
در گرفتن از آن حضرت رخصت بگيرم، تا در مرتبهء چهارم آن رشته را از جامه
گرفتم. (2)
اين واقعه عنايت آن حضرت را به كرامت انسان نشان مى دهد، زيرا به فراست
حاجت دخترك را و كراهت او را از سؤال دريافت و چهار مرتبه از جا برخاست
كه دختر به حاجت خود برسد، و از جستجو و پرسش خوددارى كرد كه باعث
كراهت خاطر و ذلت سؤال او نشود.
كسى كه با اين دقت و ظرافت حرمت و عزت دختركى را رعايت مى كند، آيا
منزلت و كرامت انسان در نظر مبارك او تا چه حد است.
در روزگارى كه يهود در شرايط ذمه زندگى مى كردند و آن حضرت در اوج
اقتدار بود، شخصى يهودى چند دينار از آن حضرت طلب داشت، مطالبه كرد،
فرمود: چيزى نزد من نيست كه به تو بدهم.
يهودى گفت: من هم از تو مفارقت نمى كنم تا طلب مرا بدهى.
فرمود: من با تو مى نشينم، با يهودى نشست، و نماز ظهر و عصر و مغرب و
عشا و صبح را همان جا به جا آورد، اصحاب آن حضرت يهودى را تهديد كردند.
فرمود: اين چه رفتارى است كه با او مى كنيد؟
گفتند: يا رسول الله، يهودى تو را حبس كند؟

1. بحار الانوار، جلد 16، صفحهء 230.
2. بحار الانوار، جلد 16، صفحهء 264.
94

فرمود: پروردگار من مرا مبعوث نكرده كه ظلم كنم، چون روز بلند شد،
يهودى گفت: اشهدان لا إله الا الله و اشهد ان محمدا عبده ورسوله، و قسمتى از
مالم را در راه خدا دادم، به خدا قسم كه اين رفتار را با تو نكردم مگر براى آن كه
صفت تو را در تورات ببينيم. (1)
عقبة بن علقمه گفت: بر على (عليه السلام) وارد شدم، در مقابل آن حضرت نان خشكى
بود، گفت: يا أمير المؤمنين آيا غذاى تو اين است؟
فرمود: رسول خدا نانش خشك تر از اين و لباسش خشن تر از اين بود، اگر به
رفتار او رفتار نكنم مى ترسم به او ملحق نشوم. (2)
از امام على بن الحسين زين العابدين (عليه السلام) پرسيدند از نسبت عبادتش به
عبادت جدش أمير المؤمنين، فرمود: عبادت من نزد عبادت جدم مانند عبادت
جدم نزد عبادت رسول خداست. (3)
در پايان زندگى هم به عفو و بخشش از قاتل خود تخلق خود را به خلق الهى
كه ظهور رحمت رحمانيهء خداست نشان داد (4) (ومآ أرسلنك إلا رحمة للعالمين) (5)،
چنين كسى مى تواند بگويد " انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق " (6).
شرح فضايل اخلاقى او كجا ميسر است با آن كه خداوند عظيم فرمود: (وإنك
لعلى خلق عظيم). (7)
تنها مطالعه در زندگانى و اخلاق و سجاياى آن حضرت كفايت مى كند كه هر
منصفى به نبوت او ايمان بياورد (يأيها النبى إنآ أرسلنك شاهدا ومبشرا ونذيرا
وداعيا إلى الله بإذنه وسراجا منيرا). (8)

1. بحار الانوار، جلد 16، صفحهء 216.
2. بحار الانوار، جلد 40، صفحهء 331.
3. بحار الانوار، جلد 41، صفحهء 149.
4. الكافي، جلد 2، صفحهء 108، كتاب الايمان والكفر، باب العفو، حديث 9.
5. سوره ء انبيا، آيهء 107 (و نفرستاديم تو را مگر رحمت براى جهانيان)
6. بحار الانوار، جلد 16، صفحهء 210 (مبعوث شدم براى اين كه تمام كنم مكارم اخلاق را)
7. سوره ء قلم، آيهء 4 (و همانا تو بر خلق بزرگى هستى)
8. سوره ء احزاب، آيهء 45 و 46 (اى پيغمبر ما فرستاديم تو را گواه و بشارت دهنده، و ترساننده و دعوت كننده به سوى
خداوند به اذن او و چراغى نور افشان)
95

و اين ظهور بشارتهاى كتب آسمانى است، كه انبياى سلف خبر دادند، و هر
چند دست تحريف بر آن شد كه اثرى از آنها به جا نگذارد، با وجود اين، تأمل در
آنچه باقى مانده براى اهل نظر راهگشاى حقايق است، و به دو نمونه اكتفا مى شود:
1) در تورات، سفر تثنيه، باب 33، آمده است: " و اين است بركتى كه موسى
مرد خدا قبل از وفاتش به بنى اسرائيل بركت داده گفت: يهوه از سينا آمد و از
سعير بر ايشان طلوع نمود و از جبل فاران درخشان گرديد و با كرورهاى
مقدسين آمد و از دست راست او براى ايشان شريعت آتشين پديد آمد ".
" سينا " محل نزول وحى بر موسى بن عمران، و " سعير " محل بعثت عيسى بن
مريم، وجبل " فاران " كه يهوه در آن جا درخشان گشت، به شهادت تورات كوه
" مكه " است.
زيرا در سفر تكوين، باب 21، در آيات مربوط به هاجر و اسماعيل آمده
است: " و خدا با آن پسر مى بود و او نمو كرده ساكن صحرا شد و در تيراندازى بزرگ
گرديد و در صحراى فاران ساكن شد و مادرش زنى از زمين مصر برايش گرفت ".
" فاران " مكه است كه اسماعيل و فرزندان او در آن اقامت داشتند، و پيغمبرى
كه از كوه حرى با شريعت آتشين و با فرمان (يا أيها النبى جاهد الكفار
والمنافقين) (1) آمد، كيست به جز آن حضرت؟
و در كتاب حبقوق (حيقوق) نبى باب سوم آمده است: " خدا از تيمان آمد و
قدوس از جبل فاران سلاه جلال او آسمانها را پوشانيد و زمين از تسبيح او مملو
گرديد پرتو او مثل نور بود و از دست وى شعاع ساطع گرديد ".
به وسيلهء ظهور آن حضرت از كوه مكه بود كه در سراسر زمين، بانك " سبحان الله
والحمد لله ولا إله الا الله والله اكبر " طنين افكند و " سبحان ربى العظيم وبحمده " و
" سبحان ربى الاعلى وبحمده " در ركوع و سجود مسلمانان جهان منتشر شد.
2) در انجيل يوحنا باب 14 آمده است: " و من از پدر سؤال مى كنم و تسلى
دهنده ء ديگر به شما عطا خواهد كرد تا هميشه با شما بماند. "

1 - سوره ء توبه، آيهء 73 (اى پيغمبر جهاد كن با كفار و منافقين.)
96

و در باب 15 آمده است: " ليكن چون تسلى دهنده كه او را از جانب پدر نزد شما
مى فرستم آيد يعنى روح راستى كه از پدر صادر مى گردد او بر من شهادت خواهد داد. "
در نسخهء اصل، كسى كه عيسى از خدا سؤال كرده كه او را بفرستد، و بر او
شهادت دهد، به نام " پارقليطا " است كه " پريكليطوس " است، و ترجمهء آن با
" ستوده شده " و " احمد " و " محمد " موافق است ولى نويسندگان انجيل آن را به
" پاراكليتوس " تبديل كردند، و به " تسلى دهنده " ترجمه نمودند.
و اين حقيقت در انجيل برنابا روشن شد، كه در آن آمده است: فصل 112
(" 13 " بنابراين بدان اى برنابا كه براى اين واجب است بر من خود نگهدارى و
زود باشد كه يكى از شاگردان من، مرا به سى پارچه از نقدينه بفروشد " 14 " و
بنابراين من يقين دارم كه آن كه مرا مى فروشد به نام من كشته خواهد شد " 15 "
زيرا كه خدا مرا از زمين بلند مى كند و منظر آن خائن را تغيير مى دهد تا گمان كند
او را هر كسى كه منم " 16 " و معذلك وقتى كه او به بدترين مرگى بميرد من
خواهم ماند در آن تنگ مدت مديدى در جهان " 17 " و ليكن هنگامى كه بيايد
محمد پيغمبر خدا [محمد رسول الله] اين عيب از من برداشته مى شود).
و بشارت به عنوان محمد رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم) در فصولى از اين انجيل آمده است
است، مانند: فصل 39 (" 14 " پس چون آدم برخواست بر قدمهاى خود در هوا
نوشته اى ديد كه مثل آفتاب مى درخشيد كه نص عين او " لا إله إلا الله " و " محمد
رسول الله " بود " 15 " پس آن وقت آدم دهان خود بگشود و گفت شكر مى كنم تو
را اى پروردگار خداى من، زيرا كه تو تفضل نمودى، پس آفريدى مرا " 16 " و
ليكن زارى مى كنم به سوى تو اين كه مرا آگاه سازى كه معناى اين كلمات محمد
رسول الله چيست " 17 " پس خداى جواب داد مرحبا به تو اى بنده ء من آدم " 18 "
و به درستى كه مى گويم به تو كه تو اول انسانى كه آفريده ام او را)
و فصل 41 (" 33 " پس چون آدم ملتفت شد ديد مكتوبى را بالاى دروازه لا إله
إلا الله محمد رسول الله)
و فصل 96 (" 11 " آن هنگام خدا بر جهان رحم مى فرمايد و پيغمبر خود را كه
97

همهء چيزها را براى او آفريده مى فرستد " 12 " آن كه به قوت از جنوب خواهد آمد
و بتان و بت پرستان را هلاك خواهد نمود " 13 " و تسلط شيطان را بر بشر انتزاع
خواهد فرمود " 14 " و به رحمت خدا براى خلاصى آنان كه به او ايمان آوردند
خواهد آمد " 15 " و آن كه به سخن او ايمان آورد مبارك خواهد شد.
فصل نود و هفتم " 1 " و با اين كه من لائق نيستم كه بند كفش او را باز كنم به
نعمت و رحمت خدا رسيده ام كه او را ببينم.)
براى اثبات بشارات تورات و انجيل كفايت مى كند كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) يهود
و نصارى واحبار وقسيسين و سلاطين آنها را به اسلام دعوت كرد، و با اعتقاد
يهود كه گفتند (عزير ابن الله) (1) و با اعتقاد نصارى كه گفتند (إن الله ثالث ثلاثة) (2)
در افتاد، و با كمال صراحت اعلان كرد كه من همانم كه در تورات و انجيل به من
بشارت داده شده است. (الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذي يجدونه مكتوبا
عندهم في التوراة والانجيل) (3) (وإذ قال عيسى ابن مريم يا بني إسرائيل إني رسول الله
إليكم مصدقا لما بين يدى من التوراة ومبشرا برسول يأتي من بعدي اسمه أحمد) " (4)
اگر آن چنان نبود كه ادعا فرمود، آيا ممكن بود كه آن حضرت در مقابل آن
دشمنانى كه سلطنت معنوى و مادى خود را در خطر مى ديدند، و در جستجوى
هر نقطهء ضعفى بودند، با اين قاطعيت اعلان كند؟
واحبار وقسيسين و علماى يهود و نصارى و سلاطين كه به هر حربه اى در
مقابله با آن حضرت متوسل شدند، تا جايى كه از جنگ و مباهله عاجز شده، و به
جزيه تن در دادند، چگونه در مقابل اين ادعا بيچاره شدند، و نتوانستند به انكار
اين ادعا تمام گفته هاى آن حضرت را باطل كنند!

1 - سوره توبه، آيه 30 (عزير فرزند خداست).
2. سوره ء مائده، آيهء 73 (خدا سيمين سه تا است).
3 - سوره ء اعراف آيهء 157 (آنان كه پيروى مى كنند از پيغمبر فرستاده ء درس ناخوانده اى كه مى يابند او را نوشته در نزد
خود در تورات و انجيل).
4 - سوره ء صف، آيهء 6 (و هنگامى كه گفت عيسى بن مريم: اى بنى اسرائيل همانا من فرستاده ء خدا به سوى شما هستم
در حالى كه تصديق كننده ام آنچه را پيش روى شما است از تورات، و بشارت دهنده ام به فرستاده اى كه بعد از من
مى آيد اسم او احمد است.)
98

آن ادعاى صريح، و اين سكوت بهت انگيز علما و امراى يهود و نصارى،
برهان قاطع بر ثبوت آن بشارات، در عصر ظهور آن حضرت است.
هر چند پس از آن در اثر حب جاه و مقام و مال و منال چاره اى جز توسل به
قلم تحريف نديدند، كه نمونهء آن را فخر الاسلام در كتاب انيس الاعلام در شرح
حال خود آورده و خلاصه اش اين است كه: در كليساى اروميه متولد شدم، و در
آخر ايام تحصيل به خدمت يكى از بزرگان فرقهء كاتوليك در آمدم، كه در مجلس
درس او قريب به چهارصد يا پانصد نفر حاضر مى شدند، روزى در غيبت استاد
مباحثه بين شاگردان درگرفت و چون به حضور استاد رسيدم سؤال كرد بحث
در چه بود؟ گفتم: در معناى كلمهء " فارقليط " پس از آن كه از انظار آنها جستجو كرد
گفت: حق غير از اينها است، كليد مخزنى، كه تصور مى كردم گنجينهء اوست، به
من داد و گفت: دو كتاب را از آن صندوق كه يكى به زبان سريانى و ديگرى به
زبان يونانى، قبل از ظهور حضرت خاتم الانبياء بر پوست نوشته، بيار.
سپس به من نشان داد كه اين لفظ را به معنى " احمد " و " محمد " نوشته بودند،
و به من گفت: علماى مسيحيت قبل از ظهور حضرت محمد در معناى اين اسم
اختلافى نداشتند، و بعد از ظهور آن حضرت تحريف كردند.
نظر او را نسبت به دين نصارى پرسيدم.
گفت: منسوخ است، و طريقهء نجات، منحصر به متابعت محمد (صلى الله عليه وآله) است.
از او پرسيدم چرا شما اظهار نمى كنيد؟
عذر آورد، كه اگر اظهار كنم من را خواهند كشت، و...
پس از آن، هر دو گريه كرديم، و من با توشه اى كه از استاد گرفتم به بلاد اسلام
هجرت نمودم (1).
و مطالعهء آن دو كتاب موجب انقلاب روحى آن قسيس عالى مقام شد و پس
از گرويدن به اسلام كتاب انيس الاعلام را كه حاكى از تتبع و تحقيق او در عهد
قديم و جديد است در بطلان آيين نصارى و حقانيت اسلام نوشت.

1 - انيس الاعلام، جلد 1، صفحهء 6.
99

معاد
اعتقاد به معاد از دو راه حاصل مى شود: دليل عقلى و دليل نقلى مبتنى بر عقل.
دليل عقلى:
1 - عقل هر عاقلى درك مى كند كه عالم و جاهل، ومتخلق به اخلاق
فاضله - مانند جود و كرم - و اخلاق رذيله - مانند بخل و حسد - و
نيكوكار و بد كردار برابر نيستند، و پاداش هر يك را به تناسب عمل ندادن
ظلم است.
و از طرفى - آن چنان كه بايد - خوبان سزاى خوبى و بدان سزاى بدى خود
را در اين زندگى نمى بينند، و اگر زندگانى ديگرى توأم با حساب و ثواب
و عقاب به تناسب عقايد و اخلاق و اعمال نباشد ظلم است، و عدل
خداوندى ايجاب مى كند كه حشر و نشر و حساب و ثواب و عقابى باشد
(أم نجعل الذين ءامنوا وعملوا الصالحت كالمفسدين في الارض أم نجعل المتقين
كالفجار). (1)
2 - خداوند متعال حكيم است و كار عبث و بيهوده از او سر نمى زند،
و انسان را آفريده و در او به جز قوايى كه براى زندگى گياهى و حيوانى
ضرورى است - چون جذب و دفع و شهوت و غضب - قوه ء ديگرى آفريده كه
او را به كمالات علمى و فضايل اخلاقى و گفتار راست و رفتار شايسته

1. سوره ء ص، آيهء 28 (آيا كسانى را كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند مانند مفسدين در زمين قرار مى دهيم؟ يا
پرهيزكاران را مانند گهنكاران قرار مى دهيم؟)
100

مى خواند، و در رسيدن به كمالات به هيچ حدى متوقف نيست، و به هر مرتبه از
علم و قدرت نايل شود، تشنهء مرتبهء بالاتر است، و انبيا را براى تربيت اين فطرت
فرستاده، تا او را به مبدأ كمال نامتناهى هدايت كنند، و اگر زندگى محدود به عمر
آدمى در اين جهان بود، وجود چنين فطرتى لغو و بعثت انبيا براى هدايت اين
فطرت عبث بود.
پس حكمت خداوند ايجاب مى كند كه زندگى انسان به حيات مادى و
حيوانى ختم نشود، و حيات انسان براى وصول به كمال مقصود از خلقت ادامه
پيدا كند. (أفحسبتم أنما خلقنكم عبثا وأنكم إلينا لا ترجعون). (1)
3 - فطرت هر انسانى حكم مى كند كه بايد حق هر صاحب حقى به او
داده شود، و داد هر مظلومى از ظالم گرفته شود، و همين فطرت بشر را با
هر مسلك و آيينى به تشكيل دستگاه هاى قضايى و محكمه هاى عدل و انصاف
وامى دارد.
و از طرفى روشن است در اين زندگى بسيارى از ستمگران بر اريكهء عزت و
اقتدار زندگى را سپرى مى كنند و ستمكشان در زير تازيانه و شكنجهء ستمگران
جان مى دهند، حكمت و عدل و عزت و رحمت خداوند ايجاب مى كند كه داد
آن مظلومان از آن ظالمان گرفته شود (ولا تحسبن الله غفلا عما يعمل الظلمون
إنما يؤخرهم ليوم تشخص فيه الابصر). (2)
4 - حكمت خداوند متعال اقتضا مى كند وسيلهء رسيدن انسان را به غرض
از خلقت وثمره ء وجودش فراهم كند، و آن ميسر نيست مگر به امر به
آنچه موجب سعادت اوست، و نهى از آنچه موجب شقاوت اوست، و اجراى
دستورات الهى با آن كه مخالف هوى و هوس سركش آدمى است ميسر
نيست مگر به خوف و رجاء، و اين دو محقق نمى شود مگر به بشارت و انذار،

1. سوره ء مؤمنون، آيهء 115 (پس آيا پنداشتيد كه شما را آفريديم بيهوده، و آن كه شما به سوى ما باز گردانده
نمى شويد؟)
2. سوره ء ابراهيم، آيهء 42 (و مپندار البته خدا را غافل از آنچه مى كنند ستمگران، جز اين نيست كه آنها را به تأخير
مى اندازد براى روزى كه در آن چشمها از گردش باز مى مانند)
101

و بشارت و انذار مستلزم ثواب و عقاب ووجود نقمتى و نعمتى بعد از اين
زندگى است، و اگر نه بشارت و انذار دروغ خواهد بود، و خداوند متعال منزه از
قبيح است.
دليل نقلى:
تمام اديان آسمانى به معاد معتقد هستند، و منشأ اين اعتقاد اخبار پيغمبران
است و اخبار آنان مستند به وحى است، و عصمت انبيا و مصونيت وحى از خطا
ايمان و اعتقاد به معاد را ايجاب مى كند.
منكرين معاد و حشر و نشر در قبال اخبار پيغمبران به جز استبعاد
بهانه اى براى انكار نداشتند، كه چگونه مى شود بعد از مردن زنده شويم، و
پس از پوسيدن و خاك شدن، آن ذرات پراكنده ء مرده به هم پيوسته و
دوباره حيات پيدا كنند، غافل از آن كه موجودات زنده از اجزاى مرده ء
پراكنده ساخته شده، و همان علم و قدرت و حكمتى كه اجزاى ماده ء مرده را
به تركيب خاص و نظام مخصوصى مستعد براى پذيرفتن حيات و
زندگى مى كند، و مجموعه اى چون انسان با اعضا و قواى مختلف - بدون مانند
و نمونهء قبلى - مى سازد، مى تواند بعد از مردن و پراكنده شدن، ذراتى را كه
- هر كجا باشند و به هر صورت در آمده باشند - از ديد علم محيط او پنهان
نيستند، جمع كند و با قدرتى كه خلقت اول را بدون مثال ساخت خلق دوم را
با مثال و سابقهء كار اول كه سهل تر است بسازد (قالوا أءذا متنا وكنا ترابا وعظما
أءنا لمبعوثون)، (1)
(أو ليس الذى خلق السموت والارض به قدر على أن يخلق مثلهم بلى وهو
الخلق العليم). (2)

1. سوره ء مؤمنون، آيهء 82 (گفتند آيا آنگاه كه مرديم و شديم خاكى و استخوانهايى آيا ماييم برانگيخته شدگان؟)
2. سوره ء يس، آيهء 81 (آيا نيست آن كه آفريد آسمانها و زمين را توانا بر آن كه بيافريند مانند آنها را، بلى و اوست
آفريننده ء دانا)
102

آن قدرتى كه از درخت سبز آتش روشن مى كند، و زمين مرده را در هر بهار
بعد از مرگ خزان زنده مى نمايد، ناتوان از احياى بعد از اماته نيست (الذى جعل
لكم من الشجر الاخضر نارا فإذآ أنتم منه توقدون) (1)، (إعلموا أن الله يحى الارض
بعد موتها قد بينا لكم الايت لعلكم تعقلون). (2)
قدرتى كه هر شب مشعل ادراك انسان را به وسيلهء خواب خاموش مى كند، و
علم و اختيار آدمى را از او مى گيرد، قادر است بعد از خاموش كردن به وسيلهء
مرگ دوباره آن را روشن كند، و معلومات از دست رفته را به او برگرداند " لتموتن
كما تنامون ولتبعثن كما تستيقظون ". (3)

1. سوره ء يس، آيهء 80 (آن كه قرار داد براى شما از درخت سبز آتشى كه ناگهان شماييد كه از آن مىفروزيد)
2. سوره ء حديد، آيهء 17 (بدانيد كه خدا زنده مى كند زمين را پس از مرگش، همانا بيان كرديم براى شما آيات را شايد
تعقل كنيد)
3. بحار الانوار، جلد 7، صفحهء 47 (هر آينه مىميريد البته آن چنان كه مى خوابيد، و هر آينه برانگيخته مى شويد البته
آن چنان كه بيدار مى شويد)
103

امامت
بين عامه و خاصه در لزوم وجود خليفه براى پيغمبر اختلافى نيست، اختلاف
در اين است كه آيا خلافت خليفهء پيغمبر به انتصاب است يا به انتخاب.
عامه مى گويند: احتياج به تعيين از جانب خدا و پيغمبر نيست، و خليفه به
انتخاب امت معين مى شود، خاصه مى گويند جز به نصب و تعيين پيغمبر كه
نصب و تعيين خداست معين نمى شود.
حكم در اين اختلاف عقل و كتاب و سنت است.
الف: حكومت عقل:
به سه وجه اكتفا مى شود:
1 - اگر مخترعى كارخانه اى تأسيس كند كه محصول آن كار خانه گرانبهاترين
گوهر است، و غرض از اختراع ادامهء آن محصول است، و در حضور و غياب
و حيات و موت مخترع نبايد كار متوقف شود، و براى حصول آن محصول در
ساخت ابزار آن كارخانه و كيفيت عمل آنها ظرافتها و دقتهايى اعمال شده كه
اطلاع بر آنها جز به راهنمايى آن مخترع ميسر نيست، آيا مى شود باور كرد كه آن
مخترع كسى را كه دانا به اسرار ابزار آن كارخانه و توانا بر به كار انداختن آن ابزار
است معين نكند؟! و مهندسى آن كارخانه را به انتخاب مردمى وا بگذارد كه از
شناخت ابزار و ظرافتهاى كاربرد آن بيگانه اند؟!
آيا دقت و ظرافت معارف و سنن و قوانين الهى در جميع شؤون حيات انسان
كه ابزار كارخانهء دين خداست و محصولش ارزشمندترين گوهر خزينهء وجود
104

است - كه آن كمال انسانيت به معرفت الله و عبادت الله و تعديل شهوت انسان
به عفت، و غضب او به شجاعت، و فكر او به حكمت، و ايجاد مدينهء فاضله
بر اساس قسط و عدالت است - كمتر از دقت و ظرافت اعمال شده در اختراع آن
مخترع است؟!
كتابى كه خداوند متعال در تعريف آن فرموده است: (ونزلنا عليك الكتب
تبينا لكل شئ وهدى ورحمة) (1) و (كتب أنزلنه إليك لتخرج الناس من الظلمت
إلى النور) (2) و (ومآ أنزلنا عليك الكتب إلا لتبين لهم الذى اختلفوا فيه) (3) مبينى
مى خواهد كه آنچه را كه اين كتاب تبيان آن است استخراج كند، و محيط بر
ظلمات فكرى و اخلاقى و عملى بشر و راهنماى او به عالم نور بوده، و در تمام
آنچه مورد اختلاف نوع انسان است مبين حق و باطل باشد، كه مرز آن اختلافات
از عميق ترين مسائل وجود در مبدأ ومعاد است كه فكر نوابغ انديشه را به حل
خود مشغول كرده تا - مثلا - اختلاف دو زن بر سر فرزند شير خوارى كه هر يك
ادعاى مادرى او را داشته باشند.
آيا مى توان پذيرفت كه كاربرد اين كتاب در هدايت عمومى و تربيت انسانى و
حل مشكلات و رفع اختلافات به رحلت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله و سلم) تمام شده است؟!
آيا خدا و پيغمبرش اين قانون و تعليم و تربيت را بدون مفسر و معلم و مربى
رها كرده، و تعيين مفسر و معلم و مربى را به انتخاب مردم بى خبر از علوم و
معارف و قوانين و احكام اين كتاب وا گذاشته اند؟!
2 - امامت و رهبرى انسان يعنى پيشوايى و رهبرى عقل انسان، زيرا موضوع
بحث امامت كسى است كه امام انسان است، و انسانيت انسان به عقل و فكر
اوست " دعامة الإنسان العقل ". (4)
و در نظام خلقت انسان قوا و اعضاى بدن محتاجند به راهنمايى حواس، و

1. سوره ء نحل، آيهء 89 (و نازل كرديم بر تو كتاب را بيان كننده اى براى همه چيز و هدايت و رحمت)
2. سوره ء ابراهيم، آيهء 1 (كتابى است كه نازل كرديم آن را به تو تا بيرون آرى مردم را از ظلمات به نور)
3. سوره ء نحل، آيهء 64 (و نازل نكرديم بر تو كتاب را مگر براى اين كه بيان كنى براى آنها آنچه را كه در او اختلاف
كردند)
4. بحار الانوار، جلد 1، صفحهء 90 (ستون انسان عقل است)
105

اعصاب حركت نيازمندند به تبعيت از اعصاب حس، و راهنماى حواس در خطا
و صواب عقل آدمى است، كه آن هم با ادراك محدود و آسيب پذيرى به خطا و
هوى نيازمند به رهبرى عقل كاملى است كه محيط بر درد و درمان و عوامل نقص
و كمال انسان و مصون از خطا و هوى باشد، تا هدايت عقل انسان به امامت او
محقق شود، و راه معرفت چنين عقل كاملى تعريف خداست.
از اين رو تصور حقيقت امامت از تصديق به انتصابى بودن امام از جانب
خداوند متعال جدا نمى شود.
3 - از آن جا كه مقام امامت مقام حفظ و تفسير و اجراى قوانين
خداست، به همان دليل كه عصمت مبلغ قانون الهى لازم است، عصمت حافظ
و مفسر و مجرى آن قانون هم لازم است، و همچنان كه خطا و هوى در مبلغ
غرض از بعثت را كه هدايت است باطل مى كند، خطا و تأثر از هوى در مفسر و
مجرى قانون موجب اضلال است، و شناخت معصوم جز به ارشاد خداوند
متعال ميسر نيست.
ب: حكومت قرآن:
نظر به رعايت اختصار به سه آيه اشاره مى شود:
آيهء اول:
(وجعلنا منهم أئمة يهدون بأمرنا لما صبروا وكانوا بايتنا يوقنون). (1)
هر درختى را به اصل و فرع، و ريشه و ميوه اش بايد شناخت، اصل و فرع
شجره ء طيبهء امامت در قرآن مجيد در اين آيه بيان شده است:
اصل امامت صبر و يقين به آيات خداوند است، و اين دو كلمه مبين بالاترين
مرتبهء كمال آدمى است، كه امام بايد از جهت كمال عقلى به معرفت و يقين به
آيات خداوند متعال - كه جمع مضاف به آن ذات قدوس است - نايل باشد، و از

1. سوره ء سجده، آيهء 24 (و قرار داديم از آنان پيشوايانى كه هدايت كنند به امر ما، چون صبر كردند و به آيات ما يقين
داشتند)
106

جهت ارادى به مقام صبر - كه حبس نفس است از هر چه مكروه خداست و بر هر
چه محبوب اوست - رسيده باشد، و اين دو جمله مبين علم و عصمت امام است.
و فرع امامت هدايت به امر خداست، و هدايت به امر الهى وساطت امام را بين
عالم خلق و عالم امر اثبات مى كند، و خود اين فرع هم كه ظهور آن اصل است
تبلور علم و عصمت امام است.
شجره ء طيبه اى كه آن اصل، و اين فرع اوست جز به يد قدرت خداوند متعال
پرورش نمى يابد، از اين رو فرمود: (وجعلنا منهم أئمة يهدون بأمرنا لما صبروا و
كانوا بايتنا يوقنون).
آيهء دوم:
(وإذ ابتلى إبرهيم ربه بكلمت فأتمهن قال إنى جاعلك للناس إماما قال و من
ذريتى قال لا ينال عهدى الظلمين). (1)
امامت مقامى است كه حضرت ابراهيم بعد از آزمايش هاى طاقت فرسا
- مانند امتحان به گذاشتن زن و فرزند به تنهايى در بيابانى بدون زرع و
آبادى و مهيا شدن براى قربانى اسماعيل و سوختن به آتش نمرود - وطى
مراتب نبوت و رسالت وخلت به آن منصب رسيد، و خداوند متعال فرمود:
" إنى جاعلك للناس إماما " عظمت آن مقام آن چنان نظرش را جلب كرد كه براى
ذريهء خود درخواست نمود، و خداوند فرمود: " لا ينال عهدى الظلمين ".
در اين جمله از امامت به عهد خداوند متعال تعبير شده، كه جز مقام عصمت
به اين منصب نايل نمى شود، چون ترديدى نيست كه ابراهيم امامت را براى
عموم ذريهء خود نخواست، زيرا ممكن نيست خليل خدا امامت انسانيت را از
خداوند عادل براى كسى كه عادل نيست بخواهد، و چون براى ذريهء عادل خود
در خواست كرد و اين خواسته نسبت به عادلى هم كه در گذشته ظلمى از او
سر زده باشد عموم داشت، مقصود از جواب اين بود كه اين دعا در مورد كسى كه

1. سوره ء بقرة، آيهء 124 (و هنگامى كه مبتلا كرد ابراهيم را پروردگار او به كلماتى، پس به انجام رسانيد آنها را، گفت
همانا قرار دادم تو را براى مردم پيشوايى، گفت و از ذريهء من گفت نرسد عهد من به ستمگران)
107

ظلمى از او سر زده مستجاب نيست، بلكه امامت مطلقه به حكم عقل و شرع
مشروط به طهارت و عصمت مطلقه است.
آيهء سوم: (يأيها الذين ءامنوا أطيعوا الله وأطيعوا الرسول وأولى الامر منكم). (1)
در اين آيهء كريمه اولى الامر بر رسول عطف شده، و هر چند عطف در قوه ء
تكرار (اطيعوا) است، ولى اكتفا به يك (اطيعوا) در هر دو نشان مى دهد كه وجوب
اطاعت اولى الامر با وجوب اطاعت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله و سلم) از يك سنخ و يك حقيقت
است، و مانند اطاعت رسول - بدون قيد و شرطى در وجوب، و بدون حدى در
واجب - لازم است، و چنين وجوبى بدون عصمت ولى امر ممكن نيست، چون
اطاعت هر كس مقيد به عدم مخالفت فرمان او با فرمان خداست، و به جهت اين
كه فرمان معصوم به مقتضاى عصمت مخالف فرمان خدا نيست، وجوب
اطاعتش مقيد به قيدى نيست.
با اعتراف به اين كه امامت، خلافت رسول است در به پا داشتن دين وحفظ
حوزه ء ملت، به گونه اى كه پيروى او بر تمام امت واجب است، (2) و به مقتضاى (ان
الله يأمر بالعدل والإحسان) (3) و (يأمرهم بالمعروف وينهاهم عن المنكر) (4) اگر ولى
امر معصوم نباشد، اطاعت مطلقهء او مستلزم امر خدا به ظلم و منكر، و نهى خدا از
عدل و معروف است.
گذشته از اين، اگر ولى امر معصوم نباشد، مى شود كه فرمان او بر خلاف فرمان
خدا و رسول باشد، كه در اين صورت امر به اطاعت خدا و پيغمبر و امر به
اطاعت ولى امر، امر به ضدين و محال است.
نتيجه آن كه امر به اطاعت اولى الامر بدون قيد و شرط دليل بر عدم تخلف امر
آنان از امر خدا و رسول است، و اين خود شاهد عصمت ولى امر است.
و تعيين معصوم جز از طرف عالم السر والخفيات ممكن نيست.

1. سوره ء نساء، آيهء 59 (اى آنان كه ايمان آورديد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول را و صاحبان أمر از خودتان را)
2. شرح المواقف، جلد 8، صفحهء 345.
3. سوره ء نحل، آيهء 90، (همانا خداوند امر مى كند به عدل و احسان)
4. سوره ء اعراف، آيهء 157، (امر مى كند ايشان را به معروف و نهى مى كند ايشان را از منكر).
108

ج: حكومت سنت
پيروى از سنت رسول به مقتضاى ادراك عقل است كه پيروى از معصوم لازم
است، و به مقتضاى حكم كتاب خداست كه (و ما ءاتيكم الرسول فخذوه و ما
نهيكم عنه فانتهوا). (1)
و از سنت به حديثى اكتفا مى شود كه صحت آن مسلم، و به فرمان خدا
پذيرفتن آن واجب است، و آن حديث را عامه و خاصه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) نقل
كردند، و به صدورش از آن حضرت اعتراف نمودند، و اگر چه به طرق متعددى
نقل شده، ولى به يكى از طرق كه صحت آن ثابت است نقل مى شود، و آن روايت
زيد بن ارقم است: " قال: لما رجع رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم) من حجة الوداع ونزل غديرخم امر
بدوحات فقممن، فقال: كانى قد دعيت فاجبت، انى قد تركت فيكم الثقلين احدهما اكبر
من الاخر كتاب الله وعترتى فانظروا كيف تخلفونى فيهما، فانهما لن يتفرقا حتى يردا
على الحوض، ثم قال ان الله عز وجل مولاى وانا مولى كل مؤمن، ثم اخذ بيد على
رضى الله عنه فقال من كنت مولاه فهذا وليه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه، و ذكر
الحديث بطوله ". (2)
و اهميت امامت امت در نظر آن حضرت به حدى بود كه نه تنها در بازگشت
از حجة الوداع، بلكه در مناسبتهاى مختلف حتى در مرض موت هم كه اصحاب
در حجره اش جمع بودند به كتاب و عترت وصيت كرد، در بعضى به عنوان " انى

1. سوره ء حشر، آيهء 7 (و آنچه داد به شما پيغمبر پس بگيريد آن را، و آنچه را نهى كرد شما را از آن پس پذيراى نهى
باشيد)
2. المستدرك على الصحيحين، جلد 3، صفحهء 109
ترجمهء حديث: زيد بن ارقم گفت: چون رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) از حجة الوداع برگشت و به غدير خم نازل شد، امر كرد
سايه ‌بانهايى به پا داشتند، پس گفت: گويا من دعوت شدم پس اجابت نمودم، همانا من در شما دو چيز سنگين
(نفيس) را وا گذاشتم، كه يكى از آن دو از ديگرى بزرگتر است، كتاب خدا و عترت خودم، پس بنگريد چگونه پس
از من با اين دو رفتار مى كنيد، پس همانا اين دو از هم جدا نمى شوند تا بر من در حوض وارد شوند، بعد گفت:
همانا خداوند عز وجل مولاى من است و من مولاى هر مؤمنى هستم، بعد دست على را گرفت پس گفت: هر كس
كه من مولاى او هستم پس اين ولى اوست، بار الها دوست بدار كسى را كه او را دوست دارد، و دشمن بدار كسى را
كه او را دشمن دارد.
كمال الدين و تمام النعمة، صفحهء 234 و 238، مناقب أمير المؤمنين (عليه السلام)، صفحهء 436، المسترشد، ابن جرير الطبري،
صفحهء 560 وكتب ديگر از خاصه.
109

قد تركت فيكم الثقلين " (1) و در بعضى به عنوان " انى تارك فيكم خليفتين " (2) و در
بعضى به عنوان " انى تارك فيكم الثقلين " (3) و در بعضى " لن يفترقا " (4) و در بعضى " لن
يتفرقا " (5) و در بعضى " لا تقدموهما فتهلكوا ولا تعلموهما فانهما اعلم منكم " (6) و در
بعضى " انى تارك فيكم امرين لن تضلوا ان اتبعتموهما ". (7)

1. مسند احمد، جلد 3، صفحهء 26
جامع المسانيد والسنن، جلد 19، صفحهء 137
البداية والنهاية ابن كثير، جلد 5، صفحهء 184
سيرة ابن كثير، جلد 2، صفحهء 445، وكتب ديگر.
2. مسند احمد، جلد 5، صفحهء 181 و 189
فضائل الصحابه، جلد 2، صفحهء 203، رقم 1032
المصنف ابن ابى شيبة، جلد 11، صفحهء 452، رقم 11725
كتاب السنة الشيبانى، صفحهء 629، رقم 1545، وصحفهء 336 رقم 754 وكتب ديگر.
3. فضائل الصحابه، جلد 1، صفحهء 572، رقم 968
مسند احمد، جلد 4، صفحهء 371
المستدرك على الصحيحين، جلد 3، صفحهء 148
نهاية ابن اثير، جلد 1، صفحهء 216
المعجم الكبير، جلد 5، صفحهء 169، رقم 4980، وكتب ديگر.
4. البداية والنهاية، جلد 5، صفحهء 183 وجلد 7، صفحهء 149
الطبقات الكبرى، جلد 2، صفحهء 194
مسند ابى يعلى، جلد 2، صفحهء 297، رقم 48
جواهر العقدين، صفحهء 231 و 232 و 233
مسند ابن الجعد، صفحهء 397 رقم 2711، رقم 2805
خصائص النسائى، صفحهء 85
مسند احمد، جلد 3، صفحهء 14، وكتب ديگر.
5. سنن الترمذى، جلد 5، صفحهء 622، رقم 3788
كتاب السنة الشيبانى، صفحهء 629، رقم 1553 وصفحهء 630، رقم 1554
المستدرك على الصحيحين، جلد 3، صفحهء 109
المعرفة والتاريخ، جلد 1، صفحهء 536 و 537، وكتب ديگر.
6. عبارت مذكور وقريب به آن:
جامع الأحاديث، جلد 3، صفحهء 241، رقم 8396
الصواعق المحرقة، صفحهء 150 و 228
جواهر العقدين، صفحهء 233 و 237
الدر المنثور، جلد 2، صفحهء 285، وكتب ديگر.
7. جامع الاحاديث، جلد 3، صفحه 430، رقم 9591
ينابيع المودة، صفحهء 37
تاريخ مدينة دمشق، جلد 42، صفحهء 216، وكتب ديگر.
110

هر چند بيان تمام نكاتى كه در كلام رسول خداست ميسر نيست، ولى به چند
نكته اشاره مى شود:
1 - جملهء " انى قد تركت " مبين اين است كه كتاب خدا و عترت، تركه و ميراثى
است كه از آن حضرت براى امت به جا مانده است، زيرا نسبت پيغمبر به امت
نسبت پدر است به فرزند، چون انسان جسم و جانى دارد كه نسبت روح به تن،
نسبت معنى به لفظ و مغز به پوست است، و قوا و اعضاى جسمانى از طريق پدر
جسمانى به انسان افاضه شده، و قوا و اعضاى روحانى از عقايد حقه و اخلاق
فاضله و اعمال صالحه از طريق پيغمبر كه پدر روحانى انسان است عنايت شده
است.
واسطهء افاضهء سيرت روحانى و صورت عقلانى، با واسطهء افاضهء صورت
مادى و هيئت جسمانى قابل مقايسه نيست، همچنان كه مغز با پوست و معنى با
لفظ و مرواريد با صدف قابل مقايسه نيست.
چنين پدرى به جملهء " كانى قد دعيت فاجبت " خبر از رحلت خود مى دهد، و
ميراث و تركهء خود را براى فرزندان خود معين مى كند، كه باز مانده و حاصل
وجود من براى امت دو چيز است " كتاب الله و عترتى ".
كتاب رابطهء خدا با امت، و عترت رابطهء پيغمبر با امت است، قطع رابطه با
كتاب قطع رابطه با خداست، و قطع رابطه با عترت قطع رابطه با پيغمبر است، و
قطع رابطه با پيغمبر خدا قطع رابطه با خداست.
خاصيت اضافه آن است كه مضاف از مضاف اليه كسب حيثيت مى كند، و هر
چند اضافهء كتاب به خدا، و عترت به پيغمبر خاتم كه شخص اول عالم است،
منزلت و مقام كتاب و عترت را روشن مى كند، ولى به لحاظ اهميت مطلب،
حضرت اين دو را به ثقلين وصف مى نمايد، كه حاكى از ارزشمندى و گرانسنگى
اين دو باز مانده ء پيغمبر است.
نفاست وسنگينى وزن معنوى قرآن فوق ادراك عقول است، چون قرآن
تجلى خالق براى خلق است، و براى درك عظمت قرآن توجه به اين چند آيه
111

كافى است: (يس - والقرءان الحكيم) (1)، (ق والقرءان المجيد) (2)، (إنه لقرءان كريم
- في كتب مكنون - لا يمسه إلا المطهرون) (3)، (لو أنزلنا هذا القرءان على جبل
لرأيته خشعا متصدعا من خشية الله وتلك الامثل نضربها للناس لعلهم يتفكرون). (4)
وصف عترت به همان صفتى كه وصف قرآن است مبين اين است كه عترت
در كلام رسول عدل قرآن و شريك وحى است.
همسنگ بودن عترت با قرآن در بيان پيغمبر خاتم كه ميزان حقيقت است،
ممكن نيست مگر اين كه آن عترت در (تبينا لكل شئ) (5) شريك علم، و در (لا
يأتيه البطل من بين يديه ولا من خلفه) (6) شريك عصمت قرآن باشد.
2 - جملهء " فانهما لن يتفرقا " دلالت بر تلازم و عدم تفكيك قرآن و عترت دارد،
كه هر يك از ديگرى جدايى پذير نيست، زيرا قرآن كتابى است كه براى همهء
افراد بشر با ظرفيتها و قابليتهاى مختلف نازل شده است، و عبارات آن براى عوام
و اشارات آن براى علما و لطايف آن براى اوليا و حقايق آن براى انبيا است، و
پست ترين افراد نوع بشر - كه همت آنها تأمين حوايج مادى است - تا بالاترين
افراد - كه اضطراب روحى آنان جز با اطمينان به ذكر الله رفع نمى شود، و گمشدهء
آنان اسماى حسنى و امثال عليا و تحمل اسم اعظم است - بايد از هدايت آن
بهره‌مند شوند.
و اين كتاب همانند آفتابى است كه سرما خورده به حرارت آن خود را گرم
مى كند، و زارع پرورش زراعتش را از آن مى خواهد، و دانشمند طبيعى تجزيهء
اشعهء آن وآثار آنها را در پرورش معادن و نباتات جستجو مى كند، و عالم الهى به
تأثير خورشيد در زمين و مواليد آن نظر كرده و در سنن و قوانينى كه در طلوع و

1. سوره ء يس، آيهء 1، 2 (يس، سوگند به قرآن حكيم)
2. سوره ء ق، آيهء 1 (ق، سوگند به قرآن مجيد)
3. سوره ء واقعه، آيهء 77 و 78 و 79 (همانا آن است قرآنى كريم، در كتابى پوشيده، مس نكنند آن را به جز پاك شدگان)
4. سوره ء حشر، آيهء 21 (اگر نازل مى كرديم اين قرآن را بر كوهى هر آينه مى ديدى آن را خاشع از هم پاشيده از ترس
خدا و اين مثلها را مىزنيم براى مردم شايد تفكر كنند)
5. سوره ء نحل، آيهء 89 (بيان كننده اى براى همه چيز)
6. سوره ء فصلت، آيهء 42 (نيايد او را باطل از پيش رويش و نه از پشت سرش)
112

غروب و قرب و بعد خورشيد از زمين به كار برده شده، گمشده ء خود را كه خالق
و مدبر آفتاب است مى يابد.
چنين كتابى كه براى همهء افراد بشر و پاسخگوى تمام نيازهاى انسانيت
در دنيا و برزخ و آخرت است، معلمى لازم دارد كه همهء آنها را بداند، زيرا
طب بدون طبيب و علم بدون معلم و قانونى آن هم قانون خدا براى تنظيم
معاش ومعاد بدون مفسرى متناسب با آن ناقص است، و با (اليوم أكملت لكم
دينكم) (1) سازگار نيست، ونقض غرض از نزول اين كتاب لازم آمده و با
(ونزلنا عليك الكتب تبينا لكل شئ) (2) جمع نمى شود، و تشريع دين ناقص از
حكيم وكامل على الاطلاق قبيح ونقض غرض محال است، و به اين جهت
فرمود: " لن يتفرقا ".
3 - در روايت ديگرى فرمود: " يا أيها الناس إنى تارك فيكم أمرين لن تضلوا
إن اتبعتموهما " و همچنان كه در مباحث قبل اشاره شد، هدايت انسان از
جهت خصوصيت خلقت او - كه عصاره ء موجودات جهان است، و موجودى
است دنيوى و برزخى و اخروى و ملكى و ملكوتى، و وابسته به عالم خلق و
امر، و مخلوقى است براى بقا نه فنا - موجب سعادت ابدى و ضلالتش
موجب شقاوت ابدى است، و چنين هدايتى ممكن نيست جز به تعليم و
تربيت وحى الهى كه نور مقدس از ظلمات است (قد جآءكم من الله نور و
كتب مبين) (3) و به قانون تناسب و سنخيت، معلم آن هم بايد معصوم از
خطا و هوى باشد، و چون با تمسك به اين هدايت و هادى معصوم، بشر
از ضلالتهاى فكرى و اخلاقى و عملى بيمه مى شود، فرمود " لن تضلوا
إن اتبعتموهما ".
4 - و در جملهء " ولا تعلموهما فانهما أعلم منكم " اكتفا مى شود به گفتهء

1. سوره ء مائده، آيهء 3 (امروز كامل كردم براى شما دين شما را)
2. سوره ء نحل، آيهء 89 (و نازل كرديم بر تو كتاب را بيان كننده اى براى همه چيز)
3. سوره ء مائده، آيهء 15 (همانا آمد شما را از خداوند نورى و كتابى مبين)
113

يكى از متعصب ترين علماى عامه كه مى گويد (1): " وتميزوا بذلك عن بقية العلماء،
لان الله أذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا " تا آن جا كه مى گويد: " ثم احق من
يتمسك به منهم امامهم وعالمهم على بن ابى طالب كرم الله وجهه لما قدمناه من
مزيد علمه ودقائق مستنبطاته ومن ثم قال ابوبكر على عترة رسول الله اى الذين
حث على التمسك بهم، فخصه لما قلنا، وكذلك خصه صلى الله عليه وآله وسلم بما مر يوم غديرخم ".
توجه به اين نكته لازم است كه با تصديق به اين كه امتياز على (عليه السلام) از بقيهء علما
از جهت آيهء تطهير است - كه به حكم اين آيه از مطلق رجس پاك شده است - و با
اقرار به اين كه پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) على (عليه السلام) را اعلم تمام امت شمرده، و خدا هم
مى فرمايد: (قل هل يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون إنما يتذكر أولوا
الالبب) (2) و (أفمن يهدى إلى الحق أحق أن يتبع أمن لا يهدى إلا أن يهدى فما لكم
كيف تحكمون) (3) و با اعتراف به صحت " إنى تارك فيكم أمرين لن تضلوا إن
اتبعتموهما وهما كتاب الله و اهل بيتى عترتى " همهء امت براى نجات از ضلالت
مأمور به پيروى از على (عليه السلام) هستند، بنابراين حجت بر متبوعيت على (عليه السلام) و
تابعيت عموم امت - بدون استثنا - تمام است (قل فلله الحجة البلغة) (4)
5 - با گرفتن دست على (عليه السلام) و معرفى او خواست بعد از بيان كبرى، مصداق
را هم معين كند تا جاى شبهه براى احدى نماند، كه اين همان ثقلى است كه
از قرآن جدا شدنى نيست، و عصمت او ضامن هدايت امت است، و همچنان
كه پيغمبر مولاى جميع مؤمنين است، همان مولويت براى على (عليه السلام) ثابت است

1. الصواعق المحرقه، صفحهء 151 (و متميز شدند دانايان به كتاب خدا و سنت رسول از عترت آن حضرت از بقيهء
علماء به علت اين كه خدا از آنان رجس را برده، و آنان را پاكيزه كرده به تطهير خاصى، تا آن جا كه مى گويد:
سزاوارتر كسى كه تمسك به او بشود از آن عترت امام آنان و عالم آنان على بن ابى طالب است، به جهت آنچه كه
قبلا گفتيم از زيادى علم او و استنباطات دقيقهء او، و از اين جهت ابوبكر گفت: على عترت رسول خداست، يعنى آن
كسانى كه رسول خدا بر تمسك به آنان تأكيد كرده است، پس اختصاص داده على را به جهت آنچه كه گفتيم و
همچنين اختصاص داده او را به آنچه در روز غدير خم گذشت.
2. سوره ء زمر، آيهء 9 (بگو آيا يكسانند آنان كه مى دانند و آنان كه نمى دانند، همانا فقط خردمندان متذكر مى شوند)
3. سوره ء يونس، آيهء 35 (آيا كسى كه هدايت مى كند به سوى حق سزاوارتر است كه پيروى شود، يا كسى كه هدايت
نمى شود مگر اين كه هدايت بشود، پس چيست شما را چگونه حكم مى كنيد)
4. سوره ء انعام، آيهء 149 (بگو پس براى خداست حجت رسا)
114

(إنما وليكم الله ورسوله والذين ءامنوا الذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكوة وهم
ركعون). (1)
هر چند حكميت عقل و كتاب و سنت در مسألهء خلافت و امامت عامه، امامت
خاصه را هم روشن مى كند، و اوصافى كه در امام لازم است مصداقى جز ائمهء
معصومين (عليهم السلام) پيدا نمى كند، ولى به ملاحظهء اتمام حجت - گذشته از ذيل حديث
ثقلين - چند حديثى كه صحت آنها در نزد اهل حديث محرز است نسبت به
سيد الوصيين أمير المؤمنين (عليه السلام) ذكر مى شود:
حديث اول:
عن أبى ذر رضى الله عنه قال: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم): " من اطاعنى فقد اطاع الله و
من عصانى فقد عصى الله و من اطاع عليا فقد اطاعنى و من عصى عليا فقد عصانى ". (2)
در اين حديث كه صحت آن مورد تصديق بزرگان عامه است به حكم بيان
رسول - كه خداوند در قرآن عصمت گفتارش را بيان كرده و دليل عقلى هم بر آن
قائم شده - اطاعت و عصيان على (عليه السلام) اطاعت و عصيان پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم)، و اطاعت و
عصيان پيغمبر اطاعت و عصيان خدا شمرده شده است.
با توجه به اين كه اطاعت و عصيان در مورد، امر و نهى است، و منشأ امر و
نهى اراده و كراهت است، بنابر اين ممكن نيست اطاعت و عصيان على (عليه السلام)
اطاعت و عصيان خدا باشد، مگر اين كه اراده و كراهت على (عليه السلام) مظهر اراده و
كراهت خدا باشد.

1. سوره ء مائده، آيهء 55 (اين است و جز اين نيست كه ولى شما خداست و رسول او و آنان كه ايمان آوردند آنان كه به
پاى مى دارند نماز را و مى دهند زكات را و حال آن كه در ركوع مى باشند)
2. (هر كس مرا اطاعت كند پس هر آينه خدا را اطاعت كرده، و هر كس مرا معصيت كند پس هر آينه خدا را معصيت
كرده، و هر كس على را اطاعت كند پس هر آينه مرا اطاعت كرده، و هر كس على را معصيت كند پس هر آينه مرا
معصيت كرده است)
المستدرك على الصحيحين، جلد 3
كتاب معرفة الصحابة، صفحهء 121
بحار الانوار، جلد 38، صفحهء 129.
115

كسى كه اراده و كراهت او مظهر اراده و كراهت خداست، بايد به مقام عصمتى
رسيده باشد كه رضا و غضب او رضا و غضب بارى تعالى باشد، و به مقتضاى
عموم كلمهء " من " هر كس كه در دايره ء اطاعت خدا و پيغمبر است بايد سر بر خط
فرمان على (عليه السلام) بگذارد.
حديث دوم:
" ان رسول الله (صلى الله عليه و سلم) خرج الى تبوك واستخلف عليا فقال اتخلفنى في الصبيان
والنساء قال الا ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه ليس نبى بعدى ". (1)
اين روايتى است كه در صحاح و مسانيد معتبره ء عامه ذكر شده است، و
جمعى از بزرگان عامه اتفاق بر صحت حديث را نقل كرده اند، كه نمونهء
گفتار آنان از اين قرار است: " هذا حديث متفق على صحته رواه الائمة
الحفاظ، كأبى عبد الله البخارى في صحيحه، ومسلم ابن الحجاج في صحيحه،
وأبى داود في سننه، وأبى عيسى الترمذى في جامعه، وأبى عبد الرحمان

1. صحيح بخارى، باب غزوه ء تبوك، جلد 6، صفحهء 3، حديث دوم (رسول خدا به غزوه ء تبوك رفت وعلى را خليفهء
خود قرار داد، على گفت آيا مرا در بچه ها و زنها بجاى خود مى گذارى؟ فرمود: آيا راضى نمى شوى كه منزلت تو به
من منزلت هارون به موسى باشد بجز اين كه پيغمبرى بعد از من نيست)
وحديث مذكور - حديث منزلت - با اندك اختلافى در ساير كتب عامه و همچنين كتب خاصه موجود است.
صحيح بخارى، جلد 5، صفحهء 19
صحيح مسلم، جلد 8، صحفهء 175 و 176
الجامع الصحيح سنن الترمذى، جلد 5، صفحهء 596
سنن ابن ماجه، جلد 1، صفحهء 45
خصائص النسائى، صفحهء 60 و 65 وموارد ديگر از همين كتاب.
المستدرك على الصحيحين، جلد 3، صفحهء 108
مسند احمد، جلد 1، صفحهء 360 و 370 و 375 و 379 و 386 و 390 و 391 و 709 وجلد 4، صفحهء 64 وجلد 5، صفحهء
99 وجلد 10، صفحهء 412 وكتب ديگر از عامه.
المحاسن للبرقى، جلد 1، صفحهء 159
الكافي، جلد 8، صفحهء 107
دعائم الاسلام، جلد 1، صفحهء 16
علل الشرايع، جلد 1، صفحهء 66
عيون اخبار الرضا (عليه السلام)، جلد 2، صفحهء 122، باب 35 وكتب ديگر از خاصه.
116

النسائي في سننه، وابن ماجة القزويني في سننه، واتفق الجميع على صحته
حتى صار ذلك اجماعا منهم، قال الحاكم النيسابورى هذا حديث دخل في حد
التواتر ". (1)
اين روايت به مقتضاى عموم منزلت هر مقامى را كه هارون نسبت به موسى
داشته براى على (عليه السلام) نسبت به پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) ثابت مى كند، و استثناى مقام نبوت
مؤكد اين عموم منزلت است.
در قرآن مجيد منزلت هارون نسبت به موسى اين چنين بيان شده: (واجعل
لى وزيرا من اهلى - هرون أخى - اشدد به أزرى - وأشركه في أمرى) (2)،
(وقال موسى لاخيه هرون اخلفنى في قومى وأصلح ولا تتبع سبيل المفسدين). (3)
و آن منزلت در پنج امر خلاصه شده است:
1 - وزارت: وزير كسى است كه بار سنگين مسؤليتى كه امير دارد

1. كفاية الطالب، صفحهء 283 (اين حديثى است كه اتفاق شده بر صحت آن، روايت كردند آن را امامان حافظان
احاديث مانند ابى عبد الله بخارى در صحيح خود، ومسلم بن حجاج در صحيح خود، وابى داود در سنن خود، و
ابى عيسى ترمذى در جامع خود، وابى عبد الرحمن نسائى در سنن خود، وابن ماجهء قزوينى در سنن خود، و
همگى اتفاق كردند بر صحت اين حديث تا آن جا كه به اجماع آنان رسيد، حاكم نيشابورى گفت: اين حديثى است
كه در حد تواتر داخل شده است.
و به نمونه هاى ديگرى از كلمات بعضى از بزرگان عامه در اين حديث اشاره مى شود:
الف: ابن عبد البر در الاستيعاب قسم ثالث، صفحهء 1097 و 1098: " و روى قوله (صلى الله عليه وآله): انت منى بمنزلة هارون من
موسى جماعة من الصحابة وهو من اثبت الآثار واصحها وطرق حديث سعد فيه كثيرة جدا. "
ب: جزرى در اسنى المطالب، صفحهء 53: " متفق على صحته بمعناه من حديث سعد بن ابى وقاص، قال الحافظ
ابو القاسم ابن عساكر: وقد روى هذا الحديث عن رسول الله صلى الله عليه وسلم جماعة من الصحابة، منهم: عمر، و
على، وابن عباس، وعبد الله بن جعفر، ومعاذ، ومعاوية، وجابر بن عبد الله، وجابر بن سمرة، وابوسعيد، وبراء بن
عازب، وزيد بن ارقم، وزيد بن ابى اوفى، ونبيط بن شريط، وحبشى بن جنادة، وماهر بن الحويرث، وانس بن مالك، و
ابى الطفيل، وام سلمه، واسماء بنت عميس، وفاطمه بنت حمزة. "
ج: شرح السنة بغوى، جلد 14، صفحهء 113: " هذا حديث متفق على صحته. "
د: شواهد التنزيل حاكم حسكانى، جلد 1، صفحهء 195 " هذا هو حديث المنزلة الذى كان شيخنا ابوحازم الحافظ
يقول خرجته بخمسة الآف اسناد. "
2. سوره ء طه، آيهء 30، 31، 32 (و قرار بده براى من وزيرى از كسان خودم، هارون برادر مرا وزير من كن، محكم كن به
وسيلهء او پشت مرا، و شريك كن او را در كار من)
3. سوره ء اعراف، آيهء 142 (و گفت موسى به برادرش كه جانشين باش مرا در قومم و اصلاح كن امور ايشان را، و
پيروى مكن فساد كنندگان را)
117

بر دوش مى كشد، و متصدى انجام آن مى شود، و اين مقام نه تنها در حديث
منزلت بلكه در روايات ديگرى هم در كتب حديث و تفسير عامه براى آن
حضرت وارد شده است. (1)
2 - اخوت و برادرى: چون برادرى هارون با موسى نسبى بود، اين منزلت را
رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) براى على (عليه السلام) به عقد اخوت محقق كرد، كه روايات عامه و
خاصه در اين موضوع بسيار است، و به يك روايت اكتفا مى شود: عبد الله بن
عمر گفت: چون پيغمبر به مدينه وارد شد، بين اصحاب اخوت و برادرى بر قرار
كرد، پس على (عليه السلام) با چشم گريان آمد، گفت يا رسول الله اصحابت را برادر
كردى، و مرا با كسى برادر نكردى، فرمود: " يا على انت اخى في الدنيا والآخرة ". (2)
3 - شدت ازر: همچنان كه موسى از خدا خواست كه پشت او را به هارون
محكم كند، مقام پشتيبانى خاتم به مقتضاى اين حديث براى على (عليه السلام) ثابت شد،
گذشته از رواياتى كه در خصوص اين موضوع وارد شده است. (3)
4 - شركت در امر: همچنان كه هارون شريك كار موسى بود، اين مقام به
مقتضاى اين حديث به جز در نبوت براى على (عليه السلام) ثابت شد.
5 - خلافت: همچنان كه هارون خليفهء موسى بود، به مقتضاى اين حديث
خلافت بلا فصل آن حضرت ثابت مى شود.
آيا با وجود نص مسلم نزد فريقين بر اين كه على ابن ابى طالب (عليه السلام) پشتيبان و
شريك و وزير و برادر و خليفهء پيغمبر خداست جاى شبهه در خلافت بلافصل
آن حضرت باقى مى ماند؟!
حديث سوم:
حديثى است كه حاكم نيشابورى در مستدرك وذهبى در تلخيص نقل كرده از

1. التفسير الكبير، فخر رازى، جلد 12، صفحهء 26، ذيل آيهء (انما وليكم الله ورسوله)
طبقات ابن سعد، جلد 3، صفحهء 23.
2. المستدرك على الصحيحين، جلد 3، صفحهء 14 (يا على، تو در دنيا و آخرت برادر منى)
3. تفسير در المنثور در ذيل همين آيه، و تفسير فخر رازى در ذيل آيهء " انما وليكم الله " و موارد ديگر.
118

بريده ء اسلمى كه گفت: " با على به غزوه اى به يمن رفتم، و از او جفوه اى
- ناخوشايندى - ديدم، بر رسول خدا وارد شدم، على را ياد كردم و خورده بر او
گرفتم، ديدم رخسار رسول خدا متغير شد، پس گفت: يا بريده، آيا من سزاوارتر
نيستم به مؤمنين از خودشان؟ گفتم: بلى، يا رسول الله فرمود: هر كس كه من
مولاى اويم پس على مولاى اوست. " (1)
و اين همان بيان حضرت در غدير خم است كه در اين مقام به بريده هم
فرموده است.
و واقعهء غدير خم را اكابر محدثين و مورخين و مفسرين به تناسب ارتباط اين
واقعه با موضوع فن خود ذكر كرده اند، بلكه بزرگان اهل لغت نيز در كتب لغت
آورده اند، مثلا ابن دريد در جمهرة اللغة مى گويد: " غدير معروف، وهو الموضع
الذى قام فيه رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم) خطيبا يفضل أمير المؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام) " (2) و
در تاج العروس در كلمهء (ولى) مى گويد: " الذى يلى عليك امرك.... ومنه
الحديث: من كنت مولاه فعلى مولاه "، وابن اثير در نهايه در كلمهء (ولى) مى گويد:
" وقول عمر لعلى اصبحت مولى كل مؤمن، اى ولى كل مؤمن. "
وحديث غدير به طرق صحيحه نزد عامه روايت شده، اگر چه كثرت عدد
طرق حديث به حدى است كه محتاج به صحت سند نيست.
حافظ سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى در ينابيع المودة مى گويد: " و در
مناقب محمد بن جرير طبرى صاحب تاريخ، خبر غدير خم را از هفتاد و پنج
طريق روايت كرده، و كتابى در اين موضوع به نام كتاب " الولاية " نوشته است، و
همچنين خبر غدير خم را ابو العباس احمد بن محمد بن سعيد بن عقده روايت
كرده، و كتابى در اين موضوع به نام " الموالاة " نوشته، وطرق خبر را از صد و پنج
طريق ذكر كرده است. "

1. المستدرك على الصحيحين، جلد 3، صفحهء 110
مناقب أمير المؤمنين (عليه السلام)، جلد 2، صفحهء 425
كشف الغمه في معرفة الائمة، جلد 1، صفحهء 292 و كتب ديگر.
2. جمهرة اللغة، جزء اول، صفحهء 108
119

و بعد مى گويد: " حكايت كرد علامه على بن موسى وعلى بن محمد
ابى المعالى الجوينى ملقب به امام الحرمين استاد ابى حامد غزالى، در حالى كه
تعجب مى كرد و مى گفت: مجلدى در دست صحافى در بغداد ديدم كه در آن
روايات غدير خم بود، بر آن نوشته شده بود " جلد بيست و هشتم از طرق قول
پيغمبر (صلى الله عليه وآله) " من كنت مولاه فعلى مولاه و در پى آن خواهد آمد جلد بيست و
نهم. " (1)
وابن حجر در تهذيب التهذيب (2) در ترجمهء على (عليه السلام) بعد از نقل حديث از ابن
عبد البر به روايت آن حضرت وابو هريره وجابر وبراء بن عازب وزيد بن ارقم،
مى گويد: " جمع كرد ابن جرير طبرى در كتاب تأليف شده در اين حديث اضعاف
كسانى كه ذكر شد، وابو العباس بن عقده اعتنا كرده به جمع طرق اين حديث، و
آن را از حديث هفتاد صحابى يا بيشتر اخراج كرده است. "
و دلالت اين حديث بر ولايت و خلافت بلافصل أمير المؤمنين (عليه السلام) روشن
است.
زيرا لفظ (مولى) اگر چه در معانى متعدده استعمال شده است، ولى با وجود
قرائنى معين مى شود كه مراد از آن در اين حديث ولايت امر است، كه بعضى از
آن قرائن ذكر مى شود:
1 - قبل از اين بيان رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) خبر از رحلت خود داد، و سفارش به
كتاب خدا و عترت كرد، كه اين دو از هم جدا نمى شوند، و بعد از اين بيان معرفى
على (عليه السلام) به اين عنوان كه هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست مبين اين
است كه مقصود شناساندن كسى است كه بايد بعد از آن حضرت، امت به تمسك
به او و قرآن، مصونيت از ضلالت پيدا كند.
2 - آن جمعيت عظيم از حج برگشته را در هواى سوزان نگاه داشتن و منبر از
جهاز شتر ترتيب دادن، براى آن كه اعلان كند كه على (عليه السلام) دوست و ياور اهل
ايمان است مناسب مقام خاتميت نيست، و اين خصوصيات نشان مى دهد كه

1. ينابيع المودة، صفحهء 36
2. جلد 7، صفحهء 339
120

مقصود اعلان امر مهمى است و آن جز ولايت امر - از معانى مولا و ولى - نيست.
3 - واحدى در اسباب النزول از ابى سعيد خدرى نقل كرده است، كه (يأيها
الرسول بلغ مآ أنزل إليك من ربك، وإن لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من
الناس) (1)، روز غدير خم در شأن على بن ابى طالب نازل شده است ". (2)
از اين آيهء كريمه استفاده مى شود آنچه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) در شأن نزول آيه
مأمور به تبليغ آن شده داراى دو جهت بوده است:
اول: آن كه به مرتبه اى از اهميت است كه خداوند متعال مى فرمايد: " اگر نكنى
تبليغ رسالت نكرده اى. "
دوم: آن كه در اين تبليغ خدا نگه دار تو است، كه روشن مى شود اظهار آنچه به
تبليغ آن مأمور شده است كيد منافقينى را در پى دارد كه از اهل كتاب، ظهور آن
حضرت و توسعهء حكومتش را شنيده بودند و به طمع رسيدن به اين مقام به آن
حضرت گرويده بودند، و چنين امرى از معانى مولا جز ولايت امر امت نخواهد
بود.
4 - خطيب بغداد از ابى هريره روايت كرده كه " گفت: كسى كه روز هجدهم
ذى الحجه را روزه بگيرد براى او روزه ء شصت ماه نوشته مى شود، و آن روز
غدير خم است، چون نبى (صلى الله عليه و سلم) دست على بن أبى طالب را گرفت، گفت: آيا من
ولى مؤمنين هستم؟ گفتند: بلى يا رسول الله، گفت: هر كس من مولاى او هستم
پس على مولاى اوست.
پس عمر بن الخطاب گفت: بخ بخ يا ابن أبى طالب، صبح كردى مولاى من و
مولاى هر مسلمانى، پس خدا نازل كرد: (اليوم أكملت لكم دينكم). " (3)
آنچه اكمال دين و اتمام نعمت خدا به اوست و دين اسلام به او پسنديده ء خدا
مى شود تعيين معلم و مجرى احكام خداست.

1. سوره ء مائده، آيهء 67 (اى پيغمبر ابلاغ كن آنچه را فرود آمد بر تو از پروردگارت و اگر نكنى نرسانده باشى پيام او را
و خدا نگه مى دارد تو را از مردم)
2. اسباب النزول، صفحهء 135
3. تاريخ بغداد، جلد 8، صفحهء 290
121

5 - شبلنجى در نور الابصار (1) مى گويد: " امام ابواسحاق ثعلبى در تفسير خود
نقل كرده است كه از سفيان بن عيينه سؤال شد از قول خداى تعالى (سأل سآئل
به عذاب واقع) (2) كه آيه در شأن چه كسى نازل شده است؟
گفت: از مسأله اى سؤال كردى كه كسى قبل از تو از من سؤال نكرده، پدرم از
جعفر بن محمد از پدرانش مرا حديث كرد كه چون رسول خدا به غدير خم به
مردم ندا داد، و اجتماع كردند، دست على را گرفت، و گفت: (من كنت مولاه فعلى
مولاه) پس در شهرها شايع شد، و به حارث بن نعمان فهرى رسيد، نزد رسول
خدا آمد، گفت: يا محمد به ما امر كردى كه شهادت بدهيم به وحدانيت خدا و
رسالت خودت، از تو پذيرفتيم، امر كردى كه پنج نماز بخوانيم، قبول كرديم، امر
كردى به زكات پذيرفتيم، امر كردى رمضان را روزه بگيريم، قبول كرديم، ما را به
حج امر كردى پذيرفتيم، بعد به آن راضى نشدى تا گرفتى دست پسر عمت را، كه
او را بر ما فضيلت بدهى و گفتى: (من كنت مولاه فعلى مولاه) آيا اين از تو است يا
از خداى عز وجل؟
پيغمبر فرمود: والذى لا إله الا هو همانا اين از خداوند عز وجل است.
حارث بن نعمان رو به مركبش رفت كه سوار شود، گفت: بار الها، اگر آنچه
محمد مى گويد حق است، بر ما سنگى از آسمان يا عذابى دردناك بفرست.
هنوز به مركبش نرسيده بود كه خداوند عز وجل سنگى بر او زد و بر سرش
فرود آمد و از طرف ديگر بيرون آمد، و او را كشت، پس اين آيه را خداوند عز و
جل نازل كرد (سأل سآئل به عذاب واقع - للكفرين ليس له دافع من الله ذى
المعارج). (3)
ترديدى نيست كه مردم از فضايلى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) براى على (عليه السلام) بيان
كرده بود خبر داشتند، آنچه براى افرادى مانند حارث بن نعمان تازگى داشت و

1. نور الابصار، صفحهء 87، در فصل في ذكر مناقب سيد نا على بن ابى طالب ابن عم الرسول وسيف الله المسلول
2. سوره ء معارج، آيهء 1 (سائلى سؤال كرد به عذابى كه براى كافرين فرود آيد)
3. سوره ء معارج، آيهء 1، 2، 3 (سائلى سؤال كرد به عذابى كه براى كافرين فرود آيد، كه براى آن دافعى نيست، از
خداوندى كه صاحب معراجهاست)
122

در شهرها منتشر شده بود، و فضيلتى باور نكردنى براى آنها بود، همان مولويت
و ولايت بر امت بود، كه براى چنين افرادى قابل تحمل نبود، نه معناى ديگرى از
معانى مولا و ولى.
6 - احمد بن حنبل در مسند (1) وفخر رازى در تفسير (2) و خطيب بغدادى در
تاريخ بغداد (3) و غير ايشان روايت كردند و به نقل مسند احمد اكتفا مى شود:
كه از براء بن عازب نقل مى كند كه گفت: با رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) در سفرى بوديم
و به غدير خم نازل شديم، پس به نماز جماعت ندا داده شد، و براى رسول خدا
زير دو درخت را جاروب كردند، پس نماز ظهر را خواند و دست على را گرفت،
و گفت: آيا نمى دانيد كه من اولى به مؤمنين هستم از خودشان؟ گفتند: بلى، گفت:
آيا نمى دانيد كه من اولى به هر مؤمنى هستم از خودش؟ گفتند: بلى، پس دست
على را گرفت، و گفت: (من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه وعاد من
عاداه) گفت: عمر بعد از آن على را ملاقات كرد، و به او گفت: (هنيئا يا ابن
ابى طالب اصبحت وامسيت مولى كل مؤمن ومؤمنة).
اين تهنيت از شخصى مانند عمر براى امر مشتركى بين آن حضرت و ديگران
از معانى مولا نيست، بلكه شبهه اى نيست كه براى امرى اختصاصى است و آن
جز منصب زعامت و ولايت امر امت نخواهد بود.
7 - جمعى از بزرگان عامه مانند ابن حجر عسقلانى در الإصابة (4) وابن اثير در
اسد الغابة (5) و غير ايشان نقل كرده اند كه به نقل ابن اثير اكتفا مى شود:
(ابواسحاق گفت: وحديث كرد مرا كسانى كه شماره ء آنها را احصا نمى كنم، كه
على در رحبه طلب كرد هر كس را كه قول رسول خدا (صلى الله عليه و سلم) را شنيده كه " من كنت
مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه " پس جماعتى برخاستند و

1. مسند احمد حنبل، جلد 4، صفحهء 281
2. التفسير الكبير، جلد 12، صفحهء 49، در تفسير آيهء يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك...
3. تاريخ بغداد، جلد 8، صفحهء 290
4. الاصابه في تمييز الصحابه، جلد 2، صفحهء 421، القسم الاول عبد الرحمن بن مدلج
5. اسد الغابة، جلد 3، صفحهء 321
123

شهادت دادند كه آنها از رسول خدا (صلى الله عليه و سلم) آن را شنيده اند، و قومى كتمان كردند، و
آنها كه كتمان كردند از دنيا نرفتند تا كور شدند و آفتى به آنها رسيد.)
بديهى است احتجاج آن حضرت به اين حديث و به شهادت طلبيدنش براى
اثبات خلافت، مدلول حديث را در ولايت امر و زعامت امت معين مى كند.
8 - بيان آن حضرت قبل از بيان ولايت على (عليه السلام) اين است كه " خدا مولاى من
است، و من مولاى هر مؤمنى هستم " و مولويت خدا نسبت به آن حضرت آن
است كه هيچ كس جز خدا بر او ولايت ندارد، و همچنان كه خدا ولى اوست او
ولى هر مؤمنى است، و همان ولايت كه آن حضرت بر اهل ايمان دارد، على (عليه السلام)
هم دارد، و اين بيان روشن مى كند كه اين ولايت، ولايت امر است.
9 - آن حضرت قبل از معرفى على (عليه السلام) از آنان التزام و اقرار به اين جمله گرفت
" الست اولى بكم " گفتند: " بلى " و اين همان اولويتى است كه خداوند متعال در
قرآن فرموده است: (النبى أولى بالمؤمنين من أنفسهم) (1) و پس از آن فرمود " هر
كس من مولاى اويم على مولاى اوست " و با تقديم جملهء " الست اولى بكم " رفع
هر گونه شبهه اى را در معنى (ولى) فرمود، و همان اولويتى را كه خودش نسبت
به مؤمنين داشت براى على (عليه السلام) اثبات كرد.
حديث چهارم:
قول رسول خداست كه به آن حضرت فرمود: " أنت منى وأنا منك " (2) كه اين

1. سوره ء احزاب، آيهء 6 (پيغمبر سزاوارتر به مؤمنين است از خودشان)
2. صحيح بخارى، جلد 3، صفحهء 185 وجلد 5، صفحهء 18 و 141
صحيح ابن حبان، جلد 11، صفحهء 229
المستدرك على الصحيحين، جلد 3
كتاب معرفة الصحابة، صفحهء 120، حديث چهارم و كتب ديگر از عامه.
و اين مضمون در كتب خاصه نيز موجود است، از آن جمله:
مناقب أمير المؤمنين (عليه السلام)، صفحهء 473 و بعد از آن
مناقب آل ابى طالب، جلد 1، صفحهء 396
الخصال، صفحهء 496.
امالى شيخ صدوق، صفحهء 57 و 757 و كتب ديگر.
124

حديث را بخارى و غير او از اكابر ائمهء حديث عامه ذكر كرده اند، و در حديث
ديگر كه به صحت آن بزرگان ائمهء حديث اعتراف كرده اند، فرمود: " على مع
القرءان والقرءان مع على لن يتفرقا حتى يردا على الحوض ". (1)
و دلالت اين دو حديث بر خلافت بلا فصل آن حضرت واضح است، چون
بالاتر از پيغمبر خاتم (صلى الله عليه وآله و سلم) در وجود امكانى كسى نيست، زيرا تمام عوالم وجود
از ملك و ملكوت و غيب و شهود به نور رحمت عامهء رحمانيه و رحمت خاصهء
رحيميه روشن شده، و مظهر هر دو رحمت آن انسان كامل است (ومآ أرسلنك
إلا رحمة للعلمين) (2) همچنان كه برتر از قرآن در كتب الهى كتابى نيست (الله نزل
أحسن الحديث كتبا متشبها). (3)
ومعيت على (عليه السلام) با اين دو، ومعيت اين دو با على (عليه السلام) نشان دهنده ء اين است
كه كمالاتى كه در وجود خاتم (صلى الله عليه وآله و سلم) جمع شده در جان على (عليه السلام)، و علوم تمام
كتابهاى آسمانى كه در قرآن مجيد گرد آمده در بيان على (عليه السلام) خلاصه شده است.
(أفمن يهدى إلى الحق أحق أن يتبع أمن لا يهدى إلا أن يهدى فما لكم كيف
تحكمون). (4)
حديث پنجم:
حديثى است كه به صحت سند آن اهل حديث و رجال از عامه اعتراف
كردند، و خلاصهء آن اين است كه جمعى نزد ابن عباس آمدند و ناروا به امير
المومنين (عليه السلام) مى گفتند.

1. (على با قرآن است، و قرآن با على است هيچ گاه از يكديگر جدا نمى شوند تا بر من در حوض وارد شوند)
المستدرك على الصحيحين، جلد 3، كتاب معرفة الصحابة، صفحهء 124 و كتب ديگر عامه.
الامالى، شيخ طوسى، صفحهء 460 و 479.
الاحتجاج، طبرسى، جلد 1، صفحه 216 و كتب ديگر خاصه.
2. سوره ء انبيا، آيهء 107 (و نفرستاديم تو را مگر رحمتى براى جهانيان)
3. سوره ء زمر، آيهء 23 (خداوند نازل كرد بهترين حديث را، كتابى كه بعضى از آن شبيه بعض ديگر است)
4. سوره ء يونس، آيهء 35 (آيا كسى كه هدايت مى كند به سوى حق سزاوارتر است كه پيروى شود، يا كسى كه هدايت
نمى شود مگر اين كه هدايت بشود پس چيست شما را چگونه حكم مى كنيد؟)
125

ابن عباس گفت: ناروا به كسى مى گويند كه براى او ده فضيلت است كه براى
احدى نيست:
1) در جنگ خيبر كه (ديگران رفتند و عاجزانه برگشتند) رسول خدا فرمود:
كسى را مى فرستم كه هرگز خدا او را خوار و ذليل نكرد، او دوست دارد خدا و
رسول را، و خدا و رسول دوستدار او هستند.
همگى گردن كشيدند كه چنين كسى كيست؟ پس فرمود: على كجاست؟
آن حضرت با چشم رمد ديده آمد، بعد از شفاى چشم به دست رسول خدا، آن
حضرت رايت را سه مرتبه به اهتزاز در آورد و به دست على (عليه السلام) داد.
2) رسول خدا فلانى را به سوره ء توبه به جانب مشركين فرستاد، پس على را
پشت سر او فرستاد و سوره را از او گرفت، و فرمود سوره را نمى برد مگر مردى
كه او از من است و من از اويم.
3) رسول خدا فرمود: كدام يك از شما با من در دنيا و آخرت موالات مى كنيد؟
كسى نپذيرفت، به على فرمود: تو ولى من هستى در دنيا و آخرت.
4) على اول كسى بود كه ايمان آورد بعد از خديجه.
5) رسول خدا جامهء خود را بر چهار نفر انداخت بر على و فاطمه وحسن
و حسين (عليه السلام) و فرمود: (إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم
تطهيرا)
6) على آن كسى بود كه جان خود را فداى جان رسول خدا كرد و جامهء او را
پوشيد و شب بر جاى او خوابيد، و تا صبح مشركين به گمان پيغمبر او را
سنگباران كردند.
7) در غزوه ء تبوك على را در مدينه به جاى خود گذاشت، چون از فراق رسول
خدا در آن سفر گريه كرد، فرمود: آيا راضى نمى شوى كه منزلت تو نسبت به من
همان منزلت هارون باشد نسبت به موسى، مگر آن كه بعد از من پيغمبرى نيست،
همانا سزاوار نيست كه من بروم مگر اين كه تو خليفهء من باشى.
8) رسول خدا به على فرمود: تو بعد از من ولى هر مؤمن و مؤمنه هستى.
126

9) رسول خدا تمام درهايى كه به مسجد آن حضرت باز مى شد بست، بجز در
خانهء على را.
10) رسول خدا فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه (1)
آيا با وجود نص پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) كه رايت فتح را با وجود همهء اصحاب به دست
على داد و تنها او را حبيب و محبوب خدا و رسول خواند، و پيام خدا را از
ديگران گرفت و به او داد، كه بايد مبلغ كلام خدا، على (عليه السلام) باشد، به علت اين كه او
از من و من از اويم، و تصريح آن حضرت كه سزاوار نيست من بروم و تو خليفهء
من نباشى، و بيان ولايت مطلقه و كليهء آن حضرت به " انت ولى كل مؤمن بعدى و
مؤمنة " و " من كنت مولاه فعلى مولاه " در اين سنت صحيحه براى اهل نظر و
انصاف مجال شك وريبى در خلافت بلافصل آن حضرت باقى مى ماند؟!
اين مختصر گنجايش احصاى آيات و روايات وارده در اين موضوع را ندارد.
چنان كه حسكانى حنفى از اعلام قرن پنجم هجرى از مجاهد كه از بزرگان
تابعين و اعلام مفسرين است نقل مى كند كه براى على (عليه السلام) هفتاد منقبت است كه
براى احدى از اصحاب پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) مثل آنها نبوده، و هيچ منقبتى براى اصحاب
پيغمبر نبوده مگر آن كه على (عليه السلام) با آنها شريك بوده است. (2)
و از ابن عباس نقل مى كند كه در قرآن آيهء (الذين ءامنوا وعملوا الصالحات)
نيست مگر اين كه على امير و شريف آن آيه است، و از اصحاب محمد مردى
نيست مگر اين كه خدا او را عتاب كرده، وعلى را جز به خوبى ياد نكرده است. (3)

1. المستدرك على الصحيحين، جلد 3، صفحه 132
مسند احمد بن المعجم الكبير، جلد 12، صفحهء 97، رقم 12593
فضائل الصحابة، جلد 2، صفحهء 682، رقم 1168 و كتب ديگر عامه.
مناقب أمير المؤمنين (عليه السلام)، جلد 2، صفحهء 505
شرح الاخبار، جلد 2، صفحهء 299
العمدة، صفحهء 85 و صفحهء 238
كشف الغمة في معرفة الائمة، جلد 1، صفحهء 80 و كتب ديگر خاصه.
2. شواهد التنزيل، جلد 1، صفحهء 17
3. شواهد التنزيل، جلد 1، صفحهء 21
127

و براى على هيجده منقبت است، كه اگر يكى از آنها براى مردى از اين امت
باشد به آن نجات پيدا مى كند، و دوازده منقبت براى اوست كه براى احدى از اين
امت نبوده است. (1)
ابن ابى الحديد گفت: از استاد ما ابو الهذيل سؤال شد: على نزد خدا مقامش
بالاتر است يا ابابكر؟
گفت: والله مبارزه ء على با عمرو روز خندق برابر است با اعمال مهاجرين و
انصار و طاعت آنها همگى، تا چه رسد به ابى بكر به تنهايى. (2)
احمد امام مذهب حنبلى مى گويد: " ما جاء لاحد من اصحاب رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم)
من الفضائل ما جاء لعلى بن ابى طالب (رضي الله عنه) ". (3)
و به قول امام لغت و ادب و مؤسس علم عروض خليل بن احمد فضايل هر
كس يا بايد به وسيلهء دوست منتشر شود يا دشمن، دوستان آن حضرت از ترس
و دشمنانش از حسد فضايلش را كتمان كردند، ولى با وجود اين مناقبش
اين گونه منتشر شد.
آيا اگر حسد دشمنان و ترس دوستان نبود وظلمت شب تار حكومت بنى اميه
وبنى عباس حجاب اين آفتاب نمى شد، انوار فضايل او چگونه آفاق را روشن
مى كرد؟!
اين بحث شريف را به دو آيه در شأن آن حضرت ختم مى كنيم:
1 - (إنما وليكم الله ورسوله والدين ءامنوا الذين يقيمون الصلاة ويؤتون
الزكوة وهم ركعون). (4)
بزرگان علماى عامه به نزول اين آيه در شأن أمير المؤمنين (عليه السلام) اعتراف كردند،
و به خلاصه و قريب به مضمون حديثى كه فخر رازى نقل مى كند اكتفا مى شود:

1. شواهد التنزيل، صفحهء 16
2. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 19، صفحهء 60
3. المستدرك على الصحيحين، جلد 3، صفحهء 107 (براى احدى از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) از فضايل نيامده
است آن اندازه كه براى على بن ابى طالب آمده است)
4. سوره ء مائدة، آيهء 55 (اين است و جز اين نيست كه ولى شما خدا است و رسول او و آنان كه ايمان آوردند آنان كه به
پاى مى دارند نماز را و مى دهند زكات را و حال آن كه در ركوع مى باشند)
128

" ابوذر گفت: نماز ظهر را با رسول خدا خواندم، سائلى در مسجد سؤال كرد،
هيچ كس به او چيزى نداد، وعلى در حال ركوع بود، با انگشتى كه خاتم در آن
بود به سائل اشاره كرد، و آن سائل انگشتر از انگشت او گرفت، پيغمبر به خدا
تضرع كرد، پس گفت: بار الها برادرم موسى از تو سؤال كرد پس گفت: (قال رب
اشرح لي صدري) تو بر او نازل كردى (سنشد عضدك بأخيك ونجعل لكما
سلطانا) بار الها من محمد بنده ء توأم، پس به من شرح صدر بده، و كار مرا آسان
كن، و براى من وزيرى از اهلم قرار بده، على را، پشت مرا به او محكم كن، ابوذر
گفت: والله كلمهء رسول خدا تمام نشده بود كه جبرئيل به اين آيه نازل شد. " (1)
و نزول آيه بعد از دعاى رسول، اجابت دعاى آن حضرت است، كه هر سمتى
كه هارون نسبت به موسى داشت، همان سمت نسبت به رسول خدا به على داده
شد.
و از اين آيه - به مقتضاى حرف عطف - استفاده مى شود همان ولايت خدا كه
براى رسول است براى على (عليه السلام) ثابت شده است.
و كلمهء (انما) به دلالتش بر حصر اثبات مى كند كه ولايت در اين آيه براى خدا
و رسول وعلى ولايتى است كه به اين سه منحصر است، و آن ولايت غير از
ولايت امر - از معانى ولى - نمى تواند باشد.
2 - (فمن حآجك فيه من بعد ماجآءك من العلم فقل تعالوا ندع أبنآءنا وأبنآءكم و
نسآءنا ونسآءكم وأنفسنا وأنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكذبين). (2)
در اين آيهء كريمه براى اهل نظر نكاتى است كه به سه نكته با اغماض از شرح
اشاره مى شود:
دعوت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله و سلم) به مباهله برهان رسالت پيغمبر است، و استنكاف
نصارى اعتراف به بطلان نصرانيت و حقانيت آيين آن حضرت است، و كلمهء

1. تفسير الكبير، فخر رازى، جلد 12، صحفهء 26.
2. سوره ء آل عمران، آيهء 61 (پس هر كس محاجه كند با تو در عيسى، پس بگو بياييد بخوانيم پسران ما و پسران شما را
و زنان ما و زنان شما را و نفوس ما و نفوس شما را، بعد تضرع كنيم، پس قرار دهيم لعنت خدا را بر دروغگويان)
129

" انفسنا " دليل خلافت بلافصل امير المؤمنين (عليه السلام) است، زيرا با وجود نفس تنزيلى
به نص كتاب كه امتداد وجود پيغمبر است جانشينى ديگرى معقول نيست.
آنچه ائمهء تفسير وحديث بر آن متفق هستند اين است كه مراد از (أبنآءنا)
حسن و حسين (عليهما السلام) است، و مراد از (نسآءنا) فاطمهء زهرا (عليها السلام) است، و مراد از
(أنفسنا) على بن ابى طالب (عليه السلام) است، و در اين مورد حديثى را ذكر مى كنيم كه
فخر رازى در تفسير آيه آورده است و خلاصه و مضمون قريب به مدلول آن اين
است:
" چون رسول خدا دلايل را بر نصاراى نجران اقامه كرد، و آنها بر جهل خود
اصرار داشتند، فرمود: خدا به من امر كرده كه اگر حجت را قبول نكنيد، من با شما
مباهله كنم، گفتند: يا ابا القاسم بر مى گرديم و در كار خود نظر مى كنيم، بعد نزد تو
مى آييم، چون بازگشتند به عاقب كه صاحب رأى آنها بود گفتند: يا عبد المسيح تو
چه مى بينى؟ گفت: اى جماعت نصارى، شما معرفت پيدا كرديد كه محمد نبى
مرسل است، و كلام حق را در امر عيسى براى شما آورده، به خدا قسم، هرگز
قومى با پيغمبرى مباهله نكردند كه كبير آنها زنده بماند و صغيرشان پرورش
يابد، اگر اين كار را بكنيد مستأصل مى شويد، اگر اصرار داريد كه دست از دينتان
بر نداريد با او وداع كنيد و به شهرهاى خود برگرديد.
رسول خدا بيرون آمد، حسين را در آغوش، و دست حسن را گرفته، و فاطمه
پشت سر آن حضرت، وعلى پشت سر فاطمه و به آنها فرمود: كه چون دعا كردم
شما آمين بگوييد.
اسقف نجران گفت: اى جماعت نصارى، من چهره هايى را مى بينيم كه اگر از
خدا بخواهند كوه را از جاى خود بر دارد، به آن وجوه و رخساره ها از جا
بر مى دارد، مباهله نكنيد، كه هلاك مى شويد، و تا قيامت بر روى زمين نصرانى
نخواهد ماند.
از مباهله شانه خالى كردند و به صلح راضى شدند، پس از مصالحه
رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) فرمود: قسم به كسى كه جانم به يد اوست هلاكت بر اهل نجران
130

نزديك شد، اگر مباهله و ملاعنه مى كردند به صورت ميمون و خوك مسخ
مى شدند، و وادى بر آنها آتش و سال بر نصارى نمى گشت تا همگى
هلاك مى شدند "
و روايت شده چون آن حضرت در كسائى سياه بيرون آمد، حسن را در آن
داخل كرد، بعد حسين را، بعد فاطمه و بعد على را، بعد فرمود: (إنما يريد الله
ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا) سپس فخر مى گويد: " و اعلم
ان هذه الرواية كالمتفق على صحتها بين اهل التفسير والحديث. " (1)
هر چند مجال شرح آيه و اين حديث مورد اتفاق نيست، ولى به دو نكته
اشاره مى شود:
1 - هنگام خروج، اين عده را زير كساء جمع كرد و آيهء تطهير خواند، تا ثابت
كند دعايى كه خرق عادت كند، و اسباب طبيعى را از كار بيندازد، و بى واسطه به
ارادة الله آن خواسته محقق شود، بايد از روح پاك از هر رجسى به درگاه سبوح
قدوس بالا رود (إليه يصعد الكلم الطيب) (2) و آن طهارت كه اراده ء خدا به آن تعلق
گرفته در نفوس اين عده يافت مى شود.
2 - مباهلهء رسول خدا با نصاراى نجران، درخواست دورى آن قوم از رحمت
بود، و دعايى كه اجابتش انقلاب صورت انسان به حيوان، و استحالهء خاك به
آتش، و بر افتادن امتى از روى زمين باشد، جز به اراده ء متصل به امرى كه (إنمآ
أمره إذآ أراد شيئا أن يقول له كن فيكون) (3) ممكن نيست، و اين مقام انسان كامل
است كه رضا و غضب او مظهر رضا و غضب خداست، و اين مقام، مقام خاتم و
جانشين خاتم است، و يگانه زنى كه به اين مقام رسيد صديقهء كبرى است، و اين
كاشف از آن است كه روح ولايت كليه و امامت عامه كه عصمت كبرى است در
فاطمهء زهرا (عليها السلام) است.

1. التفسير الكبير، فخر رازى، جلد 8، صفحهء 80 (... و بدان اين روايت مثل روايت مورد اتفاق بر صحت آن بين اهل
تفسير وحديث است)
2. سوره ء فاطر، آيهء 10 (به سوى او بالا مى رود سخنان پاك)
3. سوره ء يس، آيهء 82 (اين است و جز اين نيست امر او هرگاه اراده كند چيزى را كه بگويد براى او باش پس
مى باشد)
131

وحديثى هم كه بزرگان عامه به صحت آن اعتراف كردند ناطق به اين امر
است، كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) فرمود: " فاطمة بضعة منى فمن اغضبها اغضبنى " (1) و هر
چند به حكم عقل و كتاب و سنت غضب پيغمبر غضب خداست، ولى علماء
عامه اين حديث را هم نقل كردند: كه قال رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم) لفاطمة " ان الله يغضب
لغضبك ويرضى لرضاك " (2)
كسى كه بدون هيچ قيد و شرطى، خدا به رضاى او راضى و به غضب او
غضبناك است، به ضرورت عقل بايد رضا و غضبش از خطا و هوى منزه باشد، و
اين همان عصمت كبرى است.

1. صحيح بخارى باب مناقب فاطمه (عليها السلام)، جلد 5، صفحهء 29 (فاطمه پاره ء تن من است، پس هر كس او را به غضب
بياورد مرا به غضب آورده است)
2. المستدرك على الصحيحين، جلد 3، صفحهء 154 والمعجم الكبير، جلد 1، صفحهء 108 والآحاد والمثانى، جلد 5،
صفحهء 363 (هر آينه خداوند براى غضب تو غضب مى كند و راضى مى شود براى رضاى تو)
132

ائمهء اثناعشر (عليهم السلام)
آنچه ذكر شد مختصرى از ادلهء مذهب حق در مسألهء امامت بود، و اعتقاد شيعهء
اثنا عشريه آن است كه ائمهء معصومين دوازده نفرند: اول: على بن ابى طالب،
دوم: حسن بن على، سوم: حسين بن على، چهارم: على بن الحسين، پنجم: محمد
بن على، ششم: جعفر بن محمد، هفتم: موسى بن جعفر، هشتم: على بن موسى،
نهم: محمد بن على، دهم: على بن محمد، يازدهم: حسن بن على،
دوازدهم: حضرت مهدى (عليهم السلام)، و تفصيل ادلهء امامت هر يك - از علم و اجابت
دعوت و نص معصوم - مجال ديگرى مى طلبد.
آنچه اشاره به آن لازم است، وجود رواياتى است در كتب عامه از رسول
خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) به عنوان دوازده خليفه، و دوازده امير كه بعضى از آنها ذكر مى شود:
1 - صحيح بخارى: " عن جابر بن سمرة قال: سمعت النبى صلى الله عليه و سلم
يقول: يكون اثناعشر اميرا فقال: كلمة لم اسمعها فقال ابى: انه قال: كلهم من قريش. " (1)
2 - صحيح مسلم: " عن جابر بن سمرة قال دخلت مع ابى على النبى صلى الله عليه
و سلم فسمعته يقول: ان هذا الامر لاينقضى حتى يمضى فيهم اثناعشر خليفة قال: ثم
تكلم بكلام خفى على، قال: فقلت لابى: ما قال؟ قال: كلهم من قريش. " (2)
3 - صحيح مسلم: " عن جابر بن سمرة قال: سمعت النبى صلى الله عليه و سلم،
يقول: لايزال امر الناس ماضيا ما وليهم اثناعشر رجلا، ثم تكلم النبى صلى الله عليه و
سلم بكلمة خفيت على، فسألت ابى: ماذا قال رسول الله صلى الله عليه و سلم، فقال:
كلهم من قريش. " (3)

1. صحيح بخارى آخر كتاب احكام، جلد 9، صفحهء 81 ومسند احمد حنبل، جلد 5، صفحهء 93.
2. صحيح مسلم، ج 12، صفحهء 201 (كتاب الامارة، الخلافة في قريش)
3. صحيح مسلم، ج 12، صفحهء 202 ومسند احمد حنبل، جلد 5، صفحهء 98
133

4 - صحيح ابن حبان: " سمعت رسول الله صلى الله عليه و سلم يقول: يكون
بعدى اثناعشر خليفة كلهم من قريش. " (1)
5 - جامع ترمذى: " يكون من بعدى اثناعشر اميرا، قال: ثم تكلم بشيئ لم افهمه،
فسألت الذى يلينى فقال: قال: كلهم من قريش. " (2)
6 - مسند احمد بن حنبل: " يكون بعدى اثناعشر خليفة، كلهم من قريش. " (3)
7 - مسند احمد بن حنبل: " يكون بعدى اثناعشر اميرا ثم لا ادرى ما قال بعد ذلك،
فسألت القوم كلهم، فقالوا: قال: كلهم من قريش. " (4)
8 - مسند احمد بن حنبل: " يكون من بعدى اثناعشر اميرا فتكلم فخفى على،
فسألت الذى يلينى اوالى جنبى، فقال: كلهم من قريش. " (5)
9 - مسند احمد بن حنبل: " يكون بعدى اثناعشر اميرا، قال ثم تكلم فخفى على
ما قال، قال: فسألت بعض القوم او الذى يلينى ما قال؟ قال: كلهم من قريش. " (6)
10 - مسند ابن الجعد: " يكون بعدى اثناعشر اميرا، غير ان حصينا قال في حديثه:
ثم تكلم بشيئ لم افهمه، وقال بعضهم فسألت ابى وقال بعضهم فسألت القوم فقال
كلهم من قريش. " (7)
11 - مسند ابى يعلى: " يقول لايزال الدين قائما حتى تقوم الساعة ويكون عليكم
اثناعشر خليفة كلهم من قريش. " (8)
12 - مسند احمد بن حنبل: " عن جابر بن سمرة قال: خطبنا رسول الله صلى الله
عليه وسلم بعرفات فقال: لايزال هذاالامر عزيزا منيعا ظاهرا على من ناواه حتى يملك
اثنا عشر كلهم قال: فلم افهم مابعد، قال: فقلت لابى ما قال بعد ما قال: كلهم، قال: كلهم
من قريش. " (9)
13 - مستدرك حاكم: عن مسروق قال: كنا جلوسا ليلة عند عبد الله يقرأنا القرآن
فسأله رجل فقال: يا ابا عبد الرحمن هل سألتم رسول الله صلى الله عليه وآله سلم كم

1. جلد 15، صفحهء 43
2. جلد 4، صفحهء 501، رقم 2223
3. جلد 5، صفحهء 92
4. جلد 5، صفحهء 92
5. جلد 5، صفحهء 99
6. جلد 5، صفحهء 108
7. صفحهء 390، رقم 2660
8. جلد 13، صفحهء 456
9. جلد 5، صفحهء 93
134

يملك هذه الامة من خليفة؟ فقال: عبد الله ما سألنى عن هذا احد منذ قدمت العراق
قبلك، قال: سألناه، فقال: اثناعشر عدة نقباء بنى اسرائيل. " (1)
روايات وارده در اين موضوع منحصر به كتبى نيست كه ذكر شده، بلكه در
بعضى از كتب مذكوره هم بيش از آن است كه از آن كتاب نقل شده، و به جهت
اختصار به اين تعداد اكتفا شد. (2)
و نصوص وارده از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) در مورد دوازده امام را بزرگان صحابه
روايت كردند، مانند عبد الله بن عباس، وعبد الله بن مسعود و سلمان فارسى و
ابى سعيد خدرى وابى ذر غفارى وجابر بن سمرة وجابر بن عبد الله و انس بن
مالك وزيد بن ثابت وزيد بن ارقم وابى عمامه وواصلة بن اسقع وابى ايوب
انصارى وعمار بن ياسر وحذيفة بن اسيد وعمران بن حصين وسعد بن مالك
وحذيقة بن يمان وابى قتاده انصارى و ديگران كه به جهت اختصار از ذكر آنان
صرف نظر مى كنيم.
در اين روايت مزايايى ذكر شده است، همچون:

1. جلد 4، صفحهء 501
2. صحيح ابن حبان به ترتيب ابن بلبان، جلد 15، صفحهء 14
المستدرك على الصحيحين، جلد 3، صفحهء 618
سنن أبي داود، جلد 4، صفحهء 106، رقم 4280
مسند أحمد بن حنبل، جلد 1، صفحهء 398، رقم 3781 وصفحهء 406، رقم 3859 - جلد 5، صفحهء 86 و 87 و 88 و 89 و
90 و 94 و 95 و 97 و 100 و 101 و 106 و 107 و 108
مسند أبي يعلى، جلد 8، صفحهء 444، رقم 5031 وجلد 9، صفحهء 222، رقم 5322
المعجم الكبير، جلد 2، صفحهء 196 و 197 و 199 و 206 و 207 و 208 و 214 و 215 و 218 و 223 و 226 و 240 و 248 و
253 و 254 و 255 وجلد 10، صفحهء 157، رقم 10310 وجلد 22، صفحهء 120
الآحاد والمثاني، جلد 3، صفحهء 128
التاريخ الكبير، جلد 3، صفحهء 185، رقم 627 وجلد 8 صفحهء 410
تهذيب الكمال، جلد 3، صفحهء 223 وجلد 33، صفحهء 272، رقم 7335
الثقات، جلد 7، صفحهء 241
طبقات المحدثين بأصبهان والواردين عليها، جلد 2، صفحهء 89
مسند أبي داود الطيالسي، صفحهء 105، رقم 767 وصفحهء 180، رقم 1278
الجامع الصحيح سنن الترمذي، جلد 4، صفحهء 501، رقم 2223
المعجم الأوسط، جلد 1، صفحهء 474، رقم 863
تعجيل المنفعة بزوائد رجال الأئمة الأربعة، جلد 1، صفحهء 538، رقم 1489
135

1) حصر خلفاء در دوازده نفر.
2) استمرار خلافت آن دوازده نفر تا قيامت.
3) وابستگى عزت و مناعت دين به آنان.
4) قيام دين از جهت علمى و عملى به آنان، زيرا قائم بودن دين به خلفايى
است كه از جهت علمى بيان كننده ء معارف و حقايق دين، و از جهت عملى
مجرى حق و قوانين عادلهء دين باشند، و اين دو مهم جز با شرايطى كه خاصه در
خلفاى دوازده گانه قائلند ميسر نيست.
5) تنظير به نقباى بنى اسرائيل كه كاشف از نصب الهى است، همچنان كه از
آيهء كريمهء (وبعثنا منهم اثنى عشر نقيبا) (1) استفاده مى شود.
6) بودن همهء آنان از قريش.
آيا خلفايى كه داراى اين مزايا باشند جز بر طريقهء حقهء اثنى عشريه و دوازده
امام (عليهم السلام) قابل انطباق است؟!
آيا در خلافت يزيد و مانند آن، عزت امر اسلام و گذران امر امت و حكومتى
مانند نقباء بنى اسرائيل ميسر است؟!
و به آنچه گفته شد بعضى از محققين علماى عامه نيز اعتراف كرده اند، كه اين
احاديث نه قابل انطباق بر خلفاى بعد از پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) است - چون كمتر از
دوازده اند - و نه قابل حمل بر ملوك بنى اميه - به جهت ظلم و زيادتشان بر دوازده
نفر - و نه قابل حمل بر ملوك بنى عباس - به جهت زيادتشان بر دوازده نفر و
مراعات نكردنشان آيهء (قل لا أسألكم عليه أجرا إلا المودة في القربى) (2) و
محملى اين احاديث ندارد جز ائمهء اثنى عشر از اهل بيت و عترت آن
حضرت (عليهم السلام)، زيرا آنان اعلم واجل واورع واتقى واعلاى اهل زمانشان بودند
نسبا وافضل آنها حسبا و اكرم آنها عند الله، و اهل علم و تحقيق و اهل كشف و
توفيق آنان را به اين منزلت شناختند. (3)

1. سوره ء مائده، آيهء 12 (و برانگيختيم از ايشان دوازده نقيب و (رئيس)
2. سوره ء شورى، آيه 23 (بگو از شما تبليغ بر رسالت خود مزدى نمى خواهم گر دوستى در خويشان خود را.
3. ينابيع المودة، صفحهء 446
136

و سدى در تفسير خود نقل مى كند: " كه چون ساره از بودن هاجر كراهت
داشت، خداوند وحى كرد به ابراهيم و فرمود: اسماعيل و مادرش را ببر، و در
بيت نبى تهامى يعنى مكه منزلش بده، كه هر آينه من ذريهء تو را منتشر مى كنم، و
آنها را سنگين قرار مى دهم بر كسى كه به من كافر شده، و از ذريهء او دوازده عظيم
قرار مى دهم. (1)
و اين موافق است با آنچه در باب هفدهم از سفر تكوين تورات است كه خدا
به ابراهيم فرمود: و اما در خصوص اسماعيل تو را اجابت فرمودم، اينك او را
بركت داده بارور گردانم و او را بسيار كثير گردانم، دوازده رئيس از وى پديد آيند،
و امتى عظيم از وى به وجود آورم. "
و امامت دوازده امام به روايات صحيحه و نص متواتر از طرق خاصه كه
مستغنى از بحث سندى است از معصوم ثابت است، و در اين مقدمه به حديث
لوح كه به سندهاى متعدد - كه بعضى از آنها معتبر است - بزرگان محدثين آن را
روايت كرده اند اكتفا مى شود، و از آن مجموعه دو روايت ذكر مى گردد:
اول، روايتى كه شيخ صدوق (رحمه الله) از امام پنجم (عليه السلام) از جابر بن عبد الله انصارى
روايت مى كند، كه گفت: وارد شدم بر فاطمه (عليها السلام) و در مقابل او لوحى بود كه در آن
اسماى اوصيا بود، پس شمردم، دوازده نفر، آخر آنان قائم بود، سه از آنان محمد
و چهار از آنان على بود. (2)
دوم، حديثى است كه مشتمل بر اخبار غيبى است و متن آن شاهد صدور از
مقام عصمت است، كه اكابر محدثين خاصه مانند شيخ مفيد وشيخ كلينى وشيخ
صدوق وشيخ طوسى (اعلى الله مقامهم) از عبد الرحمن بن سالم از ابى بصير از
امام ششم (عليه السلام) نقل كرده اند، و مضمون قريب به روايت اين است كه:
" پدرم به جابر بن عبد الله انصارى فرمود: همانا من به تو حاجتى دارم، كدام
وقت براى تو آسان تر است كه تو را در خلوت ببينم، پس از آن سؤال كنم؟
جابر گفت: هر وقتى كه شما دوست بداريد.

1. كشف الغطاء، صفحه 7
2. كمال الدين و تمام النعمة، صفحهء 181.
137

پس در بعضى از ايام با جابر خلوت كرد، و به او فرمود: اى جابر، به من خبر
ده، از لوحى كه در دست مادرم فاطمه (عليها السلام) دختر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ديده اى، و آنچه
مادرم به تو خبر داد كه در آن لوح نوشته بود.
جابر گفت: خدا را شاهد مى گيرم كه در حيات رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نزد مادرت
فاطمه (عليها السلام) رفتم، و او را به ولادت حسين تهنيت گفتم، و در دو دست او لوح
سبزى ديدم كه گمان كردم از زمرد است، و در آن نوشتهء سفيدى، شبيه رنگ خورشيد
ديدم، به او گفتم: پدر و مادرم به فدايت، اى دختر رسول خدا، اين لوح چيست؟
پس فرمود: اين لوحى است كه خدا به رسول خود هديه كرده است، در آن
اسم پدرم و اسم شوهرم، و اسم دو پسرم و اسم اوصياء از فرزندانم هست، و
پدرم آن را به من عطا فرموده كه من را به آن بشارت بدهد.
جابر گفت: مادرت فاطمه (عليها السلام) آن لوح را به من داد، و من آن را خواندم، و
نسخه اى از آن نوشتم.
پدرم فرمود: اى جابر، آيا آن نسخه را بر من عرضه مى كنى؟
گفت: آرى. پس پدرم با او به منزل جابر رفت، پس صحيفه اى از پوست رقيق
بيرون آورد، فرمود: اى جابر، تو در نوشتهء خود نظر كن تا من بر تو بخوانم.
جابر در نسخهء خود نظر كرد و پدرم آن را قرائت كرد، حرفى با حرفى مخالف
نبود. جابر گفت: خدا را شاهد مى گيرم كه در لوح اين چنين نوشته ديدم:
بسم الله الرحمن الرحيم اين كتابى است از خداوند عزيز حكيم براى محمد
پيغمبر او، و نور او، و سفير او، و حجاب او، و دليل او، كه روح الامين آن را از نزد
رب العالمين نازل كرده است، اى محمد، تعظيم كن اسماى من را، و شكر كن
نعمت هاى من را، و انكار مكن آلاى من را (الطاف باطنى من را) همانا منم
خداوندى كه به جز من خدايى نيست. شكننده ء جباران، دولت رساننده به
مظلومان، جزا دهنده ء روز جزا، همانا منم خداوندى كه به جز من خدايى نيست،
هر كس به غير فضل من اميدوار باشد، يا از غير عدل من بترسد او را عذابى كنم
كه احدى از جهانيان را به آن عذاب نكرده باشم، پس من را عبادت كن، و بر من
توكل كن، همانا پيغمبرى نفرستادم كه ايامش كامل شود، و مدتش منقضى گردد،
138

مگر آن كه برايش وصيى قرار دادم، و همانا من فضيلت دادم تو را بر انبيا، و
فضليت دادم وصى تو را بر اوصيا، و گرامى داشتم تو را به دو شبلت و دو
سبطت، حسن و حسين، پس حسن را بعد از تمام شدن مدت پدرش معدن علم
خود قرار دادم، و حسين را خزانه دار وحى خود قرار دادم، و او را اكرام كردم به
شهادت و ختم كردم براى او به سعادت، پس او افضل از هر شهيدى است، و
درجهء او از تمام شهدا بالاتر است، كلمهء تامهء خود را با او، و حجت بالغهء خودم را
نزد او قرار دادم، به وسيلهء عترت او ثواب مى دهم و عقاب مى كنم، اول آنان على
است، سيد العابدين و زينت اولياى گذشتهء من، و پسر او شبيه جد محمود او،
محمد است كه باقر - شكافنده - علم من، و معدن حكمت من است، به زودى
هلاك مى شوند كسانى كه در جعفر شك و ريب كنند، كسى كه بر او رد كند، مثل
كسى است كه بر من رد كرده است، حق است قول از من كه هر آينه مقام جعفر را
گرامى مى دارم، و او را در پيروان و ياوران و دوستانش مسرور مى گردانم، بعد از
او موسى است، كه در زمان او فتنهء كور تاريك فراگير شود، براى اين كه رشتهء
فرض من منقطع نمى شود، و حجت من مخفى نمى گردد، همانا اولياى من با جام
سرشار سيراب مى شوند، كسى كه يكى از آنان را انكار كند نعمت من را انكار
كرده است، و كسى كه آيه اى از كتاب من تغيير دهد بر من افترا بسته است، و
هنگامى كه منقضى شده مدت موسى بنده ء من و حبيب من، و مختار من، واى بر
افترا بندان و انكار كنندگان در على، ولى من، و ياور من، و كسى كه بارهاى
سنگين نبوت را بر دوش او مى گذارم، و او را به شدت و قوت در انجام آنها
امتحان مى كنم، او را عفريت مستكبرى مى كشد، و در شهرى كه آن را بنده ء صالح
بنا كرده، پهلوى بدترين خلق من دفن مى شود، حق است قول از من، او را
مسرور مى كنم به محمد پسر او، و خليفهء او بعد از او، و وارث علم او، پس او
معدن علم من، وموضع سر من و حجت من بر خلق من است، ايمان نمى آورد
بنده اى به او مگر آن كه بهشت را جايگاه او قرار مى دهم، و شفاعتش را نسبت به
هفتاد تن از اهل بيتش كه همهء آنان سزاوار آتش باشند مى پذيرم، و ختم مى كنم به
سعادت براى پسرش على، ولى من و ياور من، و شاهد در خلق من، و امين من
139

بر وحى من، از او بيرون مى آورم دعوت كننده ء به را هم، و خزينه دار علمم، حسن
را، وكامل مى كنم آن را به پسر او، م ح م د، كه رحمة للعالمين است، بر اوست
كمال موسى، و بهاء عيسى، و صبر ايوب، در زمان او اولياى من ذليل مى شوند، و
سرهاى آنان را مانند سرهاى ترك و ديلم به يكديگر هديه مى كنند، كشته
مى شوند، و سوزانده مى شوند، و ترسان و بيمناك و هراسانند، زمين به خونشان
رنگين مى شود، و نالهء زنانشان بلند مى شود، آنان به حق اولياى من هستند، به
آنان هر فتنهء كور تاريكى و سختى را دفع مى كنم، و به آنان زلزله ها كشف و
سنگينيها و زنجيرها را دفع مى كنم، آنانند كه بر آنان است صلوات از
پروردگارشان و رحمت پروردگارشان، و آنانند هدايت شدگان. " (1)
بعد از اتمام حديث، ابوبصير به عبد الرحمن بن سالم گفت: اگر در تمام
روزگارت حديثى به جز اين حديث نشنوى، همين يك حديث تو را كفايت
مى كند، و آن را از نا اهل پنهان بدار.
و ادلهء امامت ائمهء معصومين (عليهم السلام) بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد،
ولى به منظور معرفت مقام والاى امامت اين بحث را به ذكر روايتى ختم مى كنيم،
و آن روايتى است كه شيخ المحدثين محمد بن يعقوب كلينى از محمد بن يحيى
(كه نجاشى در شأن او مى گويد: شيخ اصحابنا في زمانه، ثقة، عين، و قريب به
شش هزار روايت نقل فرموده) و او از احمد بن محمد بن عيسى (شيخ القميين و
وجههم وفقيههم غير مدافع، و از اصحاب حضرت رضا و حضرت جواد و
حضرت هادى (عليهم السلام)) و او از حسن بن محبوب (كه يكى از چهار ركن زمان خود
و از فقهايى است كه اجماع بر صحت روايتى است كه از او به سند صحيح نقل
شود، و از اصحاب موسى بن جعفر وابى الحسن الرضا (عليهما السلام) است) و او از اسحاق
بن غالب (كه گذشته از توثيق خاص كسى است كه مانند صفوان بن يحيى از او
روايت كرده است) و او از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده است در خطبه اى كه آن
حضرت حال و صفات ائمه را ذكر مى كند، و چون لطف خاصى در كلام امام (عليه السلام)
است كه قابل وصف نيست، قسمتى از متن حديث ذكر مى شود:

1. اصول كافى، جلد 1، صفحهء 528 (باب ماجاء في الاثنى عشر)
140

" عن أبي عبد الله (عليه السلام) في خطبة له يذكر فيها حال الأئمة (عليهم السلام) وصفاتهم: ان الله عز و
جل أوضح بأئمة الهدى من أهل بيت نبينا عن دينه، وأبلج بهم عن سبيل منهاجه، و
فتح بهم عن باطن ينابيع علمه، فمن عرف من امة محمد (صلى الله عليه وآله و سلم) واجب حق امامه، وجد
طعم حلاوة ايمانه، وعلم فضل طلاوة اسلامه، لأن الله تبارك وتعالى نصب الامام
علما لخلقه، وجعله حجة على أهل مواده وعالمه، وألبسه الله تاج الوقار، وغشاه من
نور الجبار، يمد بسبب الى السماء، لاينقطع عنه مواده، ولا ينال ما عند الله الا بجهة
أسبابه، ولا يقبل الله أعمال العباد إلا بمعرفته، فهو عالم بما يرد عليه من ملتبسات
الدجى، ومعميات السنن، ومشبهات الفتن، فلم يزل الله تبارك وتعالى يختارهم لخلقه
من ولد الحسين (عليه السلام) من عقب كل إمام يصطفيهم لذلك ويجتبيهم، ويرضى بهم لخلقه و
يرتضيهم، كل ما مضى منهم إمام نصب لخلقه من عقبه إماما علما بينا، وهاديا نيرا، و
إماما قيما، وحجة عالما، أئمة من الله، يهدون بالحق وبه يعدلون، حجج الله ودعاته
ورعاته على خلقه، يدين بهديهم العباد وتستهل بنورهم البلاد، وينمو ببركتهم التلاد،
جعلهم الله حياة للأنام، ومصابيح للظلام، ومفاتيح للكلام، ودعائم للاسلام، جرت
بذلك فيهم مقادير الله على محتومها.
فالامام هو المنتجب المرتضى، والهادى المنتجى، والقائم المرتجى، اصطفاه الله
بذلك واصطنعه على عينه في الذر حين ذرأه، وفي البرية حين برأه، ظلا قبل خلق
نسمة عن يمين عرشه، محبوا بالحكمة في علم الغيب عنده، اختاره بعلمه، وانتجبه
لطهره، بقية من آدم (عليه السلام) وخيرة من ذرية نوح، ومصطفى من آل إبراهيم، وسلالة من
إسماعيل، وصفوة من عترة محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) لم يزل مرعيا بعين الله، يحفظه ويكلؤه بستره،
مطرودا عنه حبائل إبليس وجنوده، مدفوعا عنه وقوب الغواسق ونفوث كل فاسق،
مصروفا عنه قوارف السوء، مبرءا من العاهات، محجوبا عن الآفات، معصوما من
الزلات، مصونا عن الفواحش كلها، معروفا بالحلم والبر في يفاعه، منسوبا إلى العفاف
والعلم والفضل عند انتهائه، مسندا إليه أمر والده، صامتا عن المنطق في حياته.
فإذا انقضت مدة والده، إلى أن انتهت به مقادير الله إلى مشيئته، وجاءت الإرادة من
الله فيه إلى محبته، وبلغ منتهى مدة والده (عليه السلام) فمضى وصار أمر الله إليه من بعده، و
قلده دينه، وجعله الحجة على عباده، وقيمه في بلاده، وأيده بروحه، وآتاه علمه، و
141

أنبأه فصل بيانه، واستودعه سره، وانتدبه لعظيم أمره، وأنبأه فضل بيان علمه، ونصبه
علما لخلقه، وجعله حجة على أهل عالمه، وضياء لأهل دينه، والقيم على عباده، رضي
الله به إماما لهم... " (1).

1. اصول كافى، جلد 1، صفحهء 203، كتاب الحجة باب نادر جامع في فضل الامام وصفاته حديث 2 (همانا خداوند عز و
جل به وسيلهء پيشوايان هدايت از اهل بيت پيغمبر ما دينش را واضح و راهش را روشن كرد، و باطن چشمه هاى
علمش را به وسيلهء آنان گشود، پس هر كس از امت محمد (صلى الله عليه وآله و سلم) حق واجب امامش را بشناسد طعم حلاوت ايمانش
را بيابد، و فضل خرمى اسلامش را بداند، زيرا خداوند تبارك و تعالى امام را نشانه اى بر خلقش نصب كرده، و او را
حجت بر اهل فيوضات و جهانش قرار داده، و تاج وقار را بر او پوشانده، و او را به نور جبار پوشانده است.
او به سببى به سوى آسمان كشيده مى شود، فيوضاتش از او منقطع نمى شود، و آنچه نزد خداست جز به جهت اسباب او
به دست نمى آيد، و خداوند اعمال بندگانش را جز به معرفت او قبول نمى كند.
پس او عالم است به مشكلات تاريكى كه بر او وارد مى شود، و معماهاى سنتها و مشبهات فتنه ها.
خداوند تبارك و تعالى هميشه ائمه را از اولاد حسين (عليه السلام)، از فرزند هر امامى براى خلق خود اختيار مى كند، و آنان را
براى امور خلق انتخاب نموده و بر مى گزيند، و خدا به آنان براى خلق خود راضى و آنان را مى پذيرد.
هرگاه يكى از ايشان رحلت كند از فرزندان او امامى بزرگوار آشكار و رهبرى نور بخش و پيشوايى سرپرست و حجتى
عالم براى خلقش نصب نمايد، پيشوايانى از طرف خداوند كه به حق هدايت مى كنند، و به حق داورى مى كنند
- و مردم را به حق راست مى دارند - حجتهاى خدا و داعيان به او و مديران بر خلق خدا از جانب او مى باشند،
بندگان خدا به هدايت آنان ديندار مى شوند، و شهرها به نور ايشان روشن و آشكار مى شود، و به بركت ايشان
ثروتهاى كهنه نمو مى كند.
خداوند ايشان را حيات مردم و چراغهاى تاريكى و كليدهاى كلام و پايه هاى اسلام قرار داده است، مقدرات حتمى
خداوند به آن در ايشان جارى شده است.
پس امام همان برگزيده ء پسنديده و هدايت كننده ء محرم اسرار و قائمى است كه اميد به اوست. خداوند او را به آن
برگزيده، و هنگامى كه در عالم ذر او را آفريده به نظر خود او را ساخته، و در خلق و مردم قبل از اين كه جاندارى
بيافريند، او را سايه اى در يمين عرش آفريده، در حالى كه بخشيده شده به او حكمت در علم غيب نزد خداوند، او
را به علم خود اختيار كرده و به جهت طهارتش او را برگزيده، در حالى كه باقى مانده ء از آدم (عليه السلام) و اختيار شده ء از
ذريهء نوح (عليه السلام)، و برگزيده از آل ابراهيم (عليه السلام) و سلالهء از اسماعيل و تصفيه شده از عترت محمد (صلى الله عليه وآله و سلم) است.
هميشه به نظر خدا از او مراقبت شده، و به ستر خود او را حفظ و مواظبت مى نمايد، در حالى كه از او دامهاى شيطان و
لشكرش رانده شده، پيش آمدهاى شب هنگام و افسون هر فاسقى از او دفع شده، رو آوران بدى از او رو برگردانيده
شده، از فسادها مبرا، و از آفتها محجوب، و از لغزشها معصوم، و از همهء زشتيها مصون.
در جوانى به حلم و نيكوكارى معروف، و در انتها و پيرى به عفت و علم و فضل منسوب، اعتماد شده به او امر پدرش،
در حالى كه از سخن گفتن در زمان حيات پدرش ساكت بوده، پس آنگاه كه مدت پدرش منقضى شد تا اين كه
مقدرات خداوند نسبت به او به پايان رسيد، و خواست خدا او را به سوى محبت خود رساند، و نهايت مدت
پدرش برسيد پس او رحلت نمود، و امر خدا بعد از او به وى رسيد، و امر دين خود را به گردن او نهاد و او را حجت
بر بندگان و سر پرست خود در بلادش قرار داد، و او را به روح خود مؤيد كرد، و علم خود را به او داد، و او را به بيان
فصل خود - كه حق را از باطل جدا مى كند - خبر داد، و سر خود را به او سپرد، و او را براى امر عظيم خود دعوت
نمود، و او را به فضل بيان علم خود خبر داد، و او را علم خلق خود نصب كرد، و حجت بر اهل جهانش و روشنايى
براى اهل دينش و سر پرست بر بندگانش قرار داد، او را به امامت براى امت پسنديد...)
142

هر چند هر جمله اى از اين حديث شريف شرح مفصلى دارد، ولى به بيان
بعضى از نكات چند جمله اكتفا مى شود:
الف: امام (عليه السلام) در جملهء اول موضوع خطبه را ائمهء هدى قرار داده، چون
ضرورت وجود امام براى امت روشن است (يوم ندعوا كل أناس بإممهم) (1) و امام
امت هم بايد امام هدايت باشد، چنان كه خداوند متعال فرموده است: (وجعلنا
منهم أئمة يهدون بأمرنا) (2)، (إنمآ أنت منذر ولكل قوم هاد) (3) و معرفت امام هدايت
متوقف بر معرفت هدايت است، و معرفت هدايت محتاج به مطالعه و تدبر در
آيات وارده ء در اين موضوع در قرآن مجيد است كه عدد آن بيش از دويست و نود
مى باشد، و شرح هر يك در اين مختصر نمى گنجد، زيرا هدايت، كمال خلقت
است (قال ربنا الذى أعطى كل شئ خلقه ثم هدى) (4)، (سبح اسم ربك الاعلى -
الذى خلق فسوى - والذى قدر فهدى) (5) و هدايت هر مخلوقى به تناسب خلقت
اوست، و چون خلقت انسان بر اساس احسن تقويم است هدايت او بالاترين
كمال عالم امكان است، و بزرگترين نعمتى است كه به اشرف مخلوقات عنايت
شده (ويتم نعمته عليك ويهديك صرطا مستقيما) (6)، امام به عنوان (ائمة الهدى)
عظمت مقام امامت را بيان كرد، و بلكه براى اهل نظر خصايص امام را روشن
نمود، كه چنين ملزومى چه لوازمى دارد، و بعد از اجمال به تفصيل پرداخت، و از
نقش وجود امام در دين شروع كرد، كه خداوند تفسير قانون خود را به آراء خلق
كه معرض خطا و اختلاف است وا گذار نكرده، زيرا با اين دو آفت غرض از
تشريع دين نقض و به جاى نور هدايت، امت به ظلمات ضلالت گرفتار مى شود،
بلكه به ائمهء هدى نقطه هاى ابهامى را كه براى بشر در اصول و فروع دين پيدا

1. سوره ء اسراء، آيهء 71 (روزى كه بخوانيم هر مردمى را به پيشواى ايشان)
2. سوره ء سجده، آيهء 24 (و قرار داديم از ايشان پيشوايانى كه هدايت كنند به امر ما)
3. سوره ء رعد، آيهء 7 (اين است و جز اين نيست كه تو انذار كننده اى و براى هر قومى هدايت كننده ايست)
4. سوره ء طه، آيهء 50 (گفت: پروردگار ما آن كسى است كه به هر چيزى آفرينش آن را داد پس هدايت كرد)
5. سوره ء اعلى، آيهء 1 تا 3 (تسبيح بگو، نام پروردگارت را كه برتر است، آن كه آفريد پس تسويه كرد، و آن كه تقدير كرد
پس هدايت نمود)
6. سوره ء فتح، آيهء 2 (و تمام كند نعمتش را بر تو، و هدايت كند تو را به راهى راست)
143

مى شود واضح كرده است " ان الله عز وجل اوضح بائمة الهدى من اهل بيت نبينا عن
دينه ".
ب: چون انسان به مقتضاى فطرت در جستجوى خالق و آفريننده ء خويش
است، و اين فطرت جز به رسيدن به راه خدا - كه دين خداست - و استقامت بر آن
راه به مقصود خود نايل نخواهد شد (قل هذه سبيلى أدعوا إلى الله على بصيرة أنا
و من اتبعنى) (1) و با اين كه عوامل انحراف از راه خدا - از خطاها و هوسها و
راهزنان اين راه از شياطين جن و انس - در هر زمان موجود است (ولا تتبعوا
السبل فتفرق بكم عن سبيله) (2)، (اشتروا بأيت الله ثمنا قليلا فصدوا عن سبيله إنهم
سآء ما كانوا يعملون) (3) وجود راهبرى لازم است كه غرض از تكوين اين فطرت
- كه رسيدن به خداست - و تشريع صراط مستقيم دين - كه راه رسيدن به
خداست - به روشنگرى او محقق شود " وابلج عن سبيل منهاجه ".
ج: غرض از خلقت عقل در انسان رسيدن به حقيقت علم و معرفت است، و
استدعاى ذاتى انسان از خالق عقل وادراك اين است كه پروردگارا هر چيز را
چنان كه هست به من بنمايان، و مى خواهد بداند از كجا آمده و در كجاست و به
كجا مى رود، و آغاز و انجام وجود خود و جهان چيست؟ و عطش ادراك انسان
جز به رسيدن به آب حيات علم الهى رفع نخواهد شد، و اگر نه عاقبت حكمت
هم كه حيرة الكمل است، آن است كه بداند كه نمى داند، به اين جهت وجود
انسانى الهى لازم است كه راه به چشمه هاى علوم الهى داشته باشد و به دست او
لب تشنگان حقيقت سيراب شوند، و غرض از تكوين عقل وادراك حاصل
شود، چنان كه امام (عليه السلام) در نص معتبر فرمود " من زعم ان الله يحتج بعبد في بلاده ثم
يستر عنه جميع ما يحتاج اليه فقد افترى على الله " (4).
آرى اين گمان كه خداوند متعال كسى را بر بنده اى حجت قرار دهد، و آنچه او

1. سوره ء يوسف، آيهء 108 (بگو اين است راه من، دعوت مى كنم به سوى خدا بر بصيرت، من و هر كس پيروى كند مرا)
2. سوره ء أنعام، آيهء 153 (و پيروى نكنيد راه ها را كه پراكنده كند شما را از راه او)
3. سوره ء توبه، آيهء 9 (فروختند آيات خدا را به بهايى كم، پس باز داشتند از راه او، هر آينه زشت است آنچه كه مى كردند.)
4. بحار الانوار، جلد 26، صفحهء 139
144

به آن محتاج است از آن حجت بپوشاند و علم آنها را به او ندهد افترايى است كه
منشأ آن نشناختن علم و قدرت و حكمت لايتناهى است، از اين جهت فرمود:
" وفتح بهم عن باطن ينابيع علمه ".
د: " والبسه تاج الوقار " تاج وقارى كه بر سر امام است علم و قدرت است
" فدلالة الامام فيما هى؟ قال: في العلم واستجابة الدعوة " (1) زيرا منشأ اضطراب و
سبكى انسان جهل و عجز است و چون امام معلم كتاب خداست - و به نص
حديث ثقلين بين او و كتاب الله جدايى نيست، و كتاب هم به مقتضاى (ونزلنا
عليك الكتب تبينا لكل شئ) (2) بيان هر چيزى است - ممكن نيست محيط به هر
علمى كه در كتاب خداست نباشد، و اين نكته از اين حديث معتبر استفاده
مى شود: " عن ابن بكير عن ابى عبد الله (عليه السلام) قال كنت عنده فذكروا سليمان و ما اعطي
من العلم و ما اوتي من الملك، فقال لى: و ما اعطي سليمان بن داود انما كان عنده
حرف واحد من الاسم الاعظم، وصاحبكم الذى قال الله قل كفى بالله شهيدا بينى و
بينكم و من عنده علم الكتاب، وكان والله عند على علم الكتاب، فقلت: صدقت و
الله، جعلت فداك " (3) و امام با ارتباط به امر الله صاحب دعوت مستجابه است، و با
اين علم و قدرت ملبس به تاج وقار است.
ه‍: " وغشاه من نور الجبار " چون نور به اسم مقدس جبار اضافه شده و مضاف
به هر اسمى از اسماء الهى خصوصيت آن اسم را به مقتضاى اضافه كسب مى كند،
و خداوند به اسم مقدس جبار، جبر كننده ء هر انكسارى است " يا جابر العظم
الكسير " (4) امام از نور جبار پوشيده شده تا شكستهايى را كه بر پيكر اسلام و

1. بحار الانوار، جلد 25، صفحهء 124 (پس نشانهء امام در چيست؟ فرمود: در علم و استجابت دعوت)
2. سوره ء نحل، آيهء 89 (و نازل كرديم بر تو كتاب را بيان كننده اى براى همه چيز)
3. بحار الانوار، جلد 26، صفحهء 170 (ابن بكير گفت: نزد ابى عبد الله (عليه السلام) بودم، پس ياد كردند سليمان را و آنچه او از
علم وملك داده شده، پس فرمود براى من: و چه به سليمان بن داوود داده شده، اين است و جز اين نيست كه نزد او
يك حرف از اسم اعظم بود، و صاحب شما آن كسى است كه خداوند فرموده: " بگو كفايت مى كند به الله كه شاهد
است بين من و بين شما و آن كس كه نزد اوست علم كتاب " وبود والله نزد على علم كتاب. پس گفتم: راست گفتى
والله، فدايت شوم)
4. بحار الانوار، جلد 12، صفحهء 319 (اى جبر كننده ء استخوان شكسته)
145

مسلمين پيدا مى شود به آن نور جبر كند.
و: " ائمة من الله يهدون بالحق و به يعدلون " امام كسى است كه به اختيار خدا
مختار، و به اصطفاء و برگزيدن او مصطفى، و به انتخاب او مجتبى براى امامت و
رهبرى است، به اين جهت هر امامى كه از دنيا برود خداوند پس از او نصب كند
امامى را، كه علمى آشكار، و هدايت كننده اى نور بخش، و رهبرى سرپرست، و
حجتى عالم باشد تا غرض از خلقت انسان و بعثت پيغمبران كه در دو كلمه
خلاصه مى شود حاصل شود، و آن دو كلمه هدايت به حق و عدالت به حق است
كه عصاره ء حكمت نظرى و عملى و منتهاى كمال عقلى و ارادى انسان است، و
تحقق اين دو امر هم جز به وسيلهء عقلى كه هر چيزى را چنانچه هست بداند، و
اراده اى كه هر كار را چنانچه سزاوار است انجام دهد - كه همان صاحب منصب
عصمت علمى و عملى است - ممكن نيست، و به اين جهت فرمود " ائمة من الله
يهدون بالحق و به يعدلون ".
ز: " اصطفاه الله بذلك واصطنعه على عينه في الذر حين ذرأه " امام كسى است
كه خداوند متعال در عالم ذر گوهر وجود او را در يمين عرش خود ساخته و
زير نظر خود تربيت كرده، و در علم غيبى كه نزد اوست كه احدى راه به آن ندارد
(إلا من ارتضى من رسول) (1) به او حكمت بخشيده است و در اين نشأه از جهت
نسب بهترين ذريهء نوح و برگزيده ء آل ابراهيم و سلالهء اسماعيل وصفوه ء از عترت
محمد (صلى الله عليه وآله و سلم) است. و جسم او مبرا از تمام عيوب و روح او معصوم از هر لغزش و
مصون از هر گناه است.
ابليسى كه گفت: (فبعزتك لاغوينهم أجمعين - إلا عبادك منهم المخلصين) (2) از
ذات قدس او به قدرت (إن عبادى ليس لك عليهم سلطن) (3) مطرود است.
" وصار امر الله اليه من بعد " امر اللهى كه بعد از هر امامى به امام بعد از او
مى رسد امرى است كه در حديث صحيح امام ششم (عليه السلام) فرمود: " ان الله واحد

1. سوره ء جن، آيهء 27 (مگر آن كسى كه پسندد از رسول)
2. سوره ء ص، آيهء 82، 83 (پس به عزت تو سوگند كه هر آينه گمراهشان سازم همگى را، جز بندگان تو از ايشان كه
خالص شده باشند)
3. سوره ء حجر، آيهء 42 (همانا بندگان من براى تو بر آنها نيست سلطنتى)
146

متوحد بالوحدانية، متفرد بامره فخلق خلقا فقدرهم لذلك الامر، فنحن هم يا ابن
ابى يعفور، فنحن حجج الله في عباده وخزانه على علمه والقائمون بذلك ". (1)
ح: " وايده بروحه " روحى كه خدا امام را به آن مؤيد كرده است روحى است كه
در حديث صحيح ابى بصير گفت: " شنيدم از ابى عبد الله (عليه السلام) كه مى گفت:
(ويسئلونك عن الروح قل الروح من أمر ربى) (2) خلقى است اعظم از جبرئيل
و ميكائيل، با احدى از كسانى كه گذشتند به غير محمد (صلى الله عليه وآله و سلم) نبوده، و او با ائمه
است و آنان را به استقامت مدد مى كند... " (3)
" وآتاه علمه " و علم خود را به او داده، به نص صحيح از امام پنجم (عليه السلام) براى
خدا دو علم است، علمى كه به جز او كسى آن را نمى داند، و علمى كه به ملائكه و
پيغمبران تعليم كرده، و آنچه به ملائكه و فرستادگانش تعليم كرده امام مى داند. (4)
" واستودعه سره " و سر خود را به او سپرده، و در حديث صحيح ابوالحسن (عليه السلام)
فرمود: سر الله را خدا به جبرئيل سپرد، و جبرئيل به محمد (صلى الله عليه وآله و سلم) سپرد، و محمد
به هر كس كه خدا خواست سپرد. (5)
ط: " رضى الله به اماما لهم " ترديدى نيست كه امت نيازمند به امام است، و
امام امت بايد مرضى خدا باشد، خدايى كه بين علم وجهل، علم را مى پسندد
(قل هل يستوى الذين يعلمون والذين لايعلمون) (6)، و بين سلامت و آفت، سلامت
را مى پسندد (يهدى به الله من اتبع رضونه سبل السلم) (7) و بين حكمت و
سفاهت، حكمت را مى پسندد (يؤتى الحكمة من يشآء و من يؤت الحكمة فقد
أوتى خيرا كثيرا) (8) و بين عدل و فسق، عدل را مى پسندد (إن الله يأمر بالعدل و

1. كافى، جلد 1، صفحهء 193 (همانا خداوند يكى است، متوحد به يگانگى است ومتفرد است به امرش، پس آفريد
خلقى را و مقدر كرد او را براى آن امر، پس ما همانان هستيم يا ابن ابى يعفور، پس ما حجتهاى خدا هستيم در
بندگانش و خزينه داران او هستيم بر علمش و قائم به آن هستيم)
2. سوره ء اسراء، آيهء 85 (و مى پرسند تو را از روح، بگو روح از امر پروردگار من است)
3. كافى، جلد 1، صفحهء 273
4. بحار الانوار، جلد 26، صفحهء 163
5. بحار الانوار، جلد 2، صفحهء 175
6. سوره ء زمر، آيهء 9 (بگو آيا برابرند كسانى كه مى دانند و كسانى كه نمى دانند)
7. سوره ء مائده، آيهء 16 (هدايت مى كند به او خداوند كسى را كه پيروى كند رضاى او را به راه هاى سلامت)
8. سوره ء بقرة، آيهء 269 (خدا مى دهد حكمت را به هر كس كه مى خواهد و به هر كس حكمت داده مى شود خير بسيار
به او داده شده است)
147

الاحسن) (1) و بين حق و باطل، حق را مىپسندند (و قل جآء الحق وزهق البطل
إن البطل كان زهوقا) (2) و بين صواب وخطا، صواب را مى پسندد (لا يتكلمون إلا
من أذن له الرحمن وقال صوبا) (3) كسى را به امامت امت مى پسندد كه امامت او
امامت علم و عدل و سلامت و حكمت و صواب و حق و هدايت باشد، و با آن
كه انتخاب احسن محبوب خداست (الذين يستمعون القول فيتبعون أحسنه) (4) و امر
به اخذ به احسن مى كند (وأمر قومك يأخذوا بأحسنها) (5) و امر به قول احسن
مى كند (و قل لعبادى يقولوا التى هى أحسن) (6) وهنگام مجادله، امر به جدال به
احسن مى كند (وجد لهم بالتى هى أحسن) (7) و هنگام دفع، امر به دفع به احسن
مى كند (ادفع بالتى هى أحسن) (8) و خود جزا به احسن مى دهد (ولنجزينهم أجرهم
بأحسن ما كانوا يعملون) (9) واحسن الحديث را نازل مى كند (الله نزل أحسن
الحديث) (10) آيا ممكن است براى امامت امت به جز احسن كه اكمل وافضل و
اعلم واعدل وجامع صفاتى است كه در اين حديث است كسى را بپسندد؟!
و با آن كه امر به اتباع احسن مستلزم متبوعيت احسن است چگونه ممكن
است به امامت ومتبوعيت غير احسن راضى شود؟!
(و من أحسن من الله حكما لقوم يوقنون) (11) و به اين جهت فرمود: " وانتدبه
لعظيم امره وانبأه فضل بيان علمه ونصبه علما لخلقه وجعله حجة على اهل عالمه و
ضياء لاهل دينه والقيم على عباده رضى الله به اماما لهم ".

1. سوره ء نحل، آيهء 90 (همانا خداوند أمر مى كند به عدل و احسان)
2. سوره ء اسراء، آيهء 81 (و بگو حق آمد و باطل نابود شد همانا باطل نابود شدنى بود)
3. سوره ء نباء، آيهء 38 (سخن نمى گويند مگر آن كس كه خداوند رحمان به او اذن دهد، و صواب گفت)
4. سوره ء زمر، آيهء 18 (آنان كه مىشنوند گفتار را، پس پيروى مى كنند نيكوتر آن را)
5. سوره ء اعراف، آيهء 145 (و امر كن قوم خودت را كه بگيرند به نيكو تر آن)
6. سوره ء اسراء، آيهء 53 (و بگو براى بندگان من كه بگويند آنچه را كه آن نيكوتر است)
7. سوره ء نحل، آيهء 125 (و مجادله كن با آنان به آنچه كه آن نيكوتر است)
8. سوره ء مؤمنون، آيهء 96 (دفع كن به آنچه كه آن نيكوتر است)
9. سوره ء نحل، آيهء 97 (و هر آينه البته جزا مى دهيم ايشان را به نيكوتر از آنچه كه بودند عمل مى كردند)
10. سوره ء زمر، آيهء 23 (خدا نازل كرد بهترين حديث را)
11. سوره ء مائده، آيهء 50 (و كيست نيكوتر از خدا در حكم براى قومى كه يقين دارند)
148

امام زمان (عليه السلام)
نظر به روايت فريقين از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) كه كسى كه بميرد و امام زمانش را
نشناسد به مرگ جاهليت مرده است، (1) هر چند معرفت تفصيلى امام زمان (عليه السلام) ميسر
نيست، ولى به معرفت اجمالى به نحو اختصار اكتفا مى شود.
وجود امام معصوم در هر زمانى به دليل عقلى و نقلى لازم است، كه در بحث
امامت گذشت.
و اجمال بعضى از ادلهء عقليه اين است كه نبوت و رسالت به پيغمبر
خاتم (صلى الله عليه وآله و سلم) ختم شد، ولى قرآنى كه بر آن حضرت نازل شده - براى هميشه -
برنامهء تعليم و تربيت انسان است، و نيازمند به معلم و مربى مى باشد، و قوانين آن
براى تضمين حقوق انسان مدنى بالطبع است و محتاج به مفسر و مجرى است.
زيرا غرض از بعثت محقق نمى شود مگر به وجود معلمى عالم به آنچه در
قرآن است، ومتخلق به اعلى مرتبهء فضايل اخلاقى - كه مقصود از " انما بعثت
لاتمم مكارم الأخلاق " (2) است - و منزه از هر خطا و هوايى، تا غرض خداوند كه
كمال علمى و عملى انسان است حاصل شود (إليه يصعد الكلم الطيب والعمل
الصلح يرفعه). (3)
خلاصه اين كه قرآن كتابى است كه به منظور اخراج تمام افراد بشر از ظلمات
فكرى و اخلاقى و عملى به عالم نور نازل شده است (كتب أنزلنه إليك لتخرج

1. رجوع شود به پاورقى صفحهء بعد، شماره ء 2 و 3.
2. بحار الانوار، جلد 16، صفحهء 210 (اين است و جز اين نيست كه مبعوث شدم براى اين كه تمام كنم مكارم
اخلاق را)
3. سوره ء فاطر، آيهء 10 (به سوى او بالا مى رود سخنان پاك، و عمل صالح را او بالا مى برد)
149

الناس من الظلمت إلى النور) (1) و حصول چنين منظورى ممكن نيست مگر به
وسيلهء وجود انسانى كه خود از تمام ظلمات رسته، و افكار و اخلاق و اعمال او
سراسر نور باشد، و اين همان امام معصوم است.
و اگر چنين انسانى نباشد تعلم كتاب و حكمت و قيام به قسط در امت چگونه
ميسر مى شود؟ و قرآنى كه براى رفع اختلاف آمده، از ناحيهء افكار خطا كار و
نفوس اسير هواها و هوسها، خود وسيله و ابزار اختلاف مى گردد.
آيا خداوندى كه در خلقت انسان، براى مراعات احسن تقويم، از نقش ابرو
براى صورت او فرو گذار نكرده، ممكن است كتابى به منظور مذكور بفرستد و
غرض از ارسال رسل و انزال كتب را كه تصوير سيرت انسان در احسن تقويم
است باطل كند؟!
با توجه به آنچه گذشت روشن مى شود نكتهء كلام رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) - كه در
كتب عامه روايت شده " من مات به غير امام مات ميتة جاهلية " (2) و آنچه در كتب خاصه
به مضامين متعدد از ائمهء معصومين (عليهم السلام) وارد شده، مثل كتاب حضرت على بن
موسى الرضا (عليه السلام) به مأمون در شرايع دين " وان الارض لاتخلو من حجة الله تعالى
على خلقه في كل عصر واوان، وانهم العروة الوثقى " الى ان قال: " و من مات و لم
يعرفهم مات ميتة جاهلية ". (3)
اكنون كه تأثير وجود چنين شخصيتى در اكمال دين و اتمام نعمت هدايت
روشن شد، اگر خدا دين خود را به نبود او ناقص بگذارد، يا در اثر عدم امكان
وجود اوست، يا در اثر عدم قدرت و يا عدم حكمت خداست، و با وضوح
بطلان هر سه، ضرورت وجود او ثابت مى شود.

1. سوره ء ابراهيم، آيهء 1 (كتابى است كه نازل كرديم آن را به سوى تو تا بيرون بياورى مردم را از ظلمات به سوى نور)
2. (كسى كه بميرد و نشناسد امام زمان خود را به مرگ جاهليت مرده است) المعجم الكبير، جلد 19، صفحهء 388
مسند الشاميين، جلد 2، صفحهء 437
مسند امام احمد بن حنبل، جلد 4، صفحهء 96 و كتب ديگر
3. عيون اخبار الرضا (عليه السلام)، جلد 2، صفحهء 122 (و به تحقيق زمين خالى نمى ماند از حجت خداوند تعالى بر خلق او
در هر عصرى و زمانى، و آنها هستند رشتهء محكم - تا آن جا كه فرمود - و هر كس بميرد و نشناسد آنان را به مرگ
جاهليت مرده است)
150

وحديث ثقلين كه مورد اتفاق فريقين است دليل وجود چنين شخصيتى
است كه او از قرآن و قرآن از او براى هميشه جدا شدنى نيست، و چون حجت
خدا بر خلق حجت بالغه است ابن حجر هيتمى كه تعصب او در برابر مذهب حق
پوشيده نيست، مى گويد: " والحاصل ان الحث وقع على التمسك بالكتاب و
بالسنة وبالعلماء بهما من اهل البيت ويستفاد من مجموع ذلك بقاء الأمور الثلاثة
الى قيام الساعة، ثم اعلم ان لحديث التمسك بذلك طرقا كثيرة وردت عن نيف و
عشرين صحابيا ". (1)
در اين سخن اعتراف مى كند كه تمام امت به مقتضاى روايتى كه بيست و چند
نفر از اصحاب از پيغمبر خدا روايت كرده اند مأمورند به تمسك به كتاب و سنت
و علماى از اهل بيت، واستفاده مى شود از مجموع آن بقا و ماندگارى اين سه امر
تا قيام قيامت.
و مذهب حق جز اين نيست كه بايد با قرآن عالمى - به جميع آنچه در قرآن
است - از اهل بيت باشد، كه تمام امت - بدون استثنا - مأمور به تمسك به كتاب و
سنت و او هستند، و هدايت هر كس بستگى به اين تمسك دارد.
و از نظر نقلى: اعتقاد شيعه به امام دوازدهم (عليه السلام) و ظهور آن حضرت به نص
متواتر از معصومين (عليهم السلام) - كه يكى از طرق اثبات امامت است - ثابت مى باشد.
و در قرآن مجيد آياتى است كه در كتب عامه و خاصه به ظهور حكومت آن
حضرت تفسير شده، و بعضى از آنها ذكر مى شود:
1 - (هو الذى أرسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله ولو كره
المشركون). (2)
ابو عبد الله گنجى در كتاب البيان في اخبار صاحب الزمان (عليه السلام) مى گويد: " و اما
بقاى مهدى پس به تحقيق در كتاب و سنت آمده است، اما كتاب پس به تحقيق

1. الصواعق المحرقة، صفحهء 150
2. سوره ء توبه، آيهء 33 (اوست آن كه فرستاد پيغمبر خود را به هدايت و دين حق تا آن را بر هر دينى غالب كند، اگر چه
مشركان كراهت داشته باشند)
151

سعيد بن جبير در تفسير قول خداوند عز وجل (ليظهره على الدين كله ولو كره
المشركون) گفته است: " هو المهدى من عترة فاطمه عليها السلام ". (1)
2 - (ألذين يؤمنون بالغيب ويقيمون الصلاة ومما رزقنهم ينفقون). (2)
فخر رازى مى گويد: " بعضى از شيعه گفته اند كه مراد به غيب مهدى منتظر
است، كه خدا در قرآن و خبر، به او وعده داده است، اما قرآن (وعد الله الذين
ءامنوا منكم وعملوا الصلحت ليستخلفنهم في الارض كما استخلف الذين من قبلهم)
و اما خبر، قول پيغمبر (عليه السلام) لو لم يبق من الدنيا إلا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتى
يخرج رجل من أهل بيتى يواطئ إسمه إسمى وكنيته كنيتى، يملأ الأرض عدلا و
قسطا كما ملئت جورا وظلما (3) پس از آن اشكال مى كند كه تخصيص مطلق بدون
دليل باطل است ". (4)
فخر رازى - با تسليم در مقابل دلالت قرآن و خبر پيغمبر نسبت به مهدى
موعود و اعتراف به اين كه غيب شامل آن حضرت است - پنداشته كه شيعه قائل
به اختصاص غيب به آن حضرت است، و غفلت نموده كه شيعه يكى از مصاديق
غيب را آن حضرت مى داند.
3 - (وإنه لعلم للساعة فلا تمترن بها واتبعون هذا صراط مستقيم). (5)
ابن حجر مى گويد: " مقاتل بن سليمان و پيروان او از مفسرين گفته اند كه اين
آيه در مهدى نازل شده است ". (6)
4 - (وعد الله الذين ءامنوا منكم وعملوا الصلحت ليستخلفنهم في الارض كما
استخلف الذين من قبلهم وليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم وليبدلنهم من بعد

1. البيان في اخبار صاحب الزمان (عليه السلام)، صفحهء 528 (در كتاب كفاية الطالب)
2. سوره ء بقرة، آيهء 3 (كسانى كه ايمان مى آورند به غيب و به پا مىدارند نماز را و از آنچه به آنان روزى كرديم إنفاق
مى كنند)
3. اگر باقى نماند از دنيا مگر يك روز هر آينه طولانى مى كند خدا آن روز را تا بيرون آيد مردى از اهل بيت من، كه اسم
او برابر با اسم من است، و كنيهء او كنيهء من است، زمين را پر مى كند از عدل و قسط آن چنان كه پر شده است از جور
و ظلم)
4. التفسير الكبير، فخر رازى، جلد 2، صفحهء 28
5. سوره ء زخرف، آيه 61 (و همانا آن علمى است به ساعت پس شك نورزيد بدان و مرا پيروى كنيد اين است راهى
راست)
6. الصواعق المحرقه، صحفهء 162.
152

خوفهم أمنا يعبدوننى لايشركون بى شيئا و من كفر بعد ذ لك فأولئك هم الفسقون). (1)
كه به آن حضرت و حكومتش تفسير شده است. (2)
5 - (إن نشأ ننزل عليهم من السمآء ءاية فظلت أعنقهم لها خاضعين). (3)
كه (ءاية) در اين آيهء كريمه به نداى آسمانى هنگام ظهور آن حضرت (عليه السلام) - كه
تمام اهل زمين آن را مىشنوند - تفسير شده است، و آن ندا اين است " الا ان حجة
الله قد ظهر عند بيت الله فاتبعوه فان الحق معه وفيه ". (4)
6 - (ونريد أن نمن على الذين استضعفوا في الارض ونجعلهم أئمة ونجعلهم
الورثين). (5)
أمير المؤمنين (عليه السلام) فرمود: دنيا پس از رو گردانيها و چموشيهاى خود به ما
رو مى آورد، مانند مهربانى ماده شتر ناسازگار بر فرزند خود، و بعد از آن اين آيه
را تلاوت كرد. (6)
7 - (ولقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر أن الارض يرثها عبادى الصلحون). (7)
و اين آيه تفسير شده (8) به آن حضرت و اصحاب ايشان، و مضمون اين آيه كه
حكومت صالحان در زمين است در زبور داوود موجود است:
كتاب مزامير - زبور داوود - مزمور سى و هفتم از آيهء 29: " و اما نسل شرير
منقطع خواهد شد، صالحان وارث زمين خواهند بود، و در آن تا به ابد سكونت

1. سوره ء نور، آيهء 55 (وعده داد خدا آنان را كه ايمان آوردند از شما و كارهاى شايسته به جا آوردند كه هر آينه خليفه
قرار دهد البته آنان را در زمين، چنان كه خليفه قرار داد آنان را كه پيش از ايشان بودند، و هر آينه با قوت و تمكن
گرداند البته براى ايشان دينشان را كه پسنديد براى ايشان، و هر آينه تبديل كند البته خوف آنان را به امن، تا مرا
عبادت كنند و چيزى را شريك من قرار ندهند، و هر كس پس از آن كفر ورزد پس آنها خارج از فرمانند)
2. التفسير الكبير، فخر رازى، جلد 2، صفحهء 28
غيبت نعمانى، شيخ طوسى (رحمه الله)، صفحهء 177
3. سوره ء شعراء، آيهء 4 (اگر بخواهيم نازل كنيم بر ايشان آيتى از آسمان پس بگردد گردنهاشان براى آن خاضع)
4. ينابيع المودة، صفحهء 448 (آگاه باشيد، هر آينه حجت خدا ظاهر شد نزد خانهء خدا، پس پيروى كنيد او را كه حق با
او و در اوست)
5. سوره ء قصص، آيهء 5 (و اراده داريم كه منت بگذاريم بر كسانى كه در زمين ضعيف شمرده شدند، و آنان را پيشوايان
قرار دهيم، و آنان را وارثين قرار دهيم)
6. نهج البلاغه، شماره ء 209 از حكم أمير المؤمنين (عليه السلام)
7. سوره ء انبيا، آيهء 105 (و هر آينه به تحقيق نوشتيم در زبور بعد از ذكر كه وارث زمين مى شوند بندگان صالح من)
8. بحار الانوار، جلد 51، صفحهء 47، رقم 6
153

خواهند نمود، دهان صالح حكمت را بيان مى كند، و زبان او انصاف را ذكر
مى نمايد، شريعت خداى وى در دل اوست، پس قدمهايش نخواهد لغزيد ".
كتاب مزامير مزمور هفتاد و دوم از آيهء 1: " اى خدا انصاف خود را به پادشاه ده،
و عدالت خويش را به پسر پادشاه، و او قوم تو را به عدالت داورى خواهد نمود،
و مساكين تو را به انصاف، آنگاه كوهها براى قوم سلامتى را بار خواهند آورد،
وتلها نيز در عدالت مساكين قوم را دادرسى خواهد كرد و فرزندان فقير را نجات
خواهد داد، و ظالمان را زبون خواهد ساخت، از تو خواهند ترسيد مادامى كه
آفتاب باقى است و مادامى كه ماه هست تا جميع طبقات، او مثل باران بر علف
زار چيده شده فرود خواهد آمد، و مثل بارشهائى كه زمين را سيراب مى كند، در
زمان او صالحان خواهند شكفت و وفور سلامتى خواهد بود مادامى كه ماه
نيست نگردد، و او حكمرانى خواهد كرد از دريا تا دريا، و از نهر تا اقصاى
جهان، به حضور وى صحرانشينان گردن خواهند نهاد، و دشمنان او خاك را
خواهند ليسيد ".
و روايات عامه و خاصه نسبت به آن حضرت به حد تواتر است. ابو الحسين
ابرى - كه از بزرگان علماى عامه است - مى گويد: " به تحقيق اخبار متواتر و
مستفيض شده است به كثرت راويان آن اخبار از مصطفى (صلى الله عليه وآله و سلم) در مهدى و اين
كه او از اهل بيت آن حضرت است، و هفت سال حكومت مى كند، و زمين را پر از
عدل مى كند و عيسى عليه الصلاة والسلام خروج مى كند، پس او را بر قتل دجال
كمك مى كند و او بر اين امت امامت مى كند، و عيسى پشت سر اوست " (1)
شبلنجى در نور الابصار مى گويد: " اخبار از پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) متواتر است كه آن
حضرت از اهل بيت اوست، و او زمين را پر از عدل مى كند ". (2)
ابن ابى الحديد مى گويد: " و به تحقيق اتفاق فرق از مسلمين همگى واقع شده
است بر اين كه دنيا و تكليف منقضى نمى شود مگر بر آن حضرت ". (3)

1. تهذيب التهذيب، جلد 9، صفحهء 144 (در ترجمهء محمد بن خالد الجندى)
2. نور الابصار، صفحهء 189
3. شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، جلد 10، صفحهء 96
154

زينى دحلان مى گويد: " و احاديثى كه در آن احاديث ذكر ظهور مهدى آمده
است بسيار است متواتر است ". (1)
تحرير خصوصيات و مزاياى آن حضرت در اين مختصر نمى گنجد، ولى به
چند خصوصيت كه در روايات عامه و خاصه آمده است اشاره مى شود:
1 - در نماز جماعت تقدم با افضل است، چنان كه در روايات عامه و خاصه
آمده " إمام القوم وافدهم فقدموا أفضلكم " (2) و هنگام ظهور آن حضرت و قيام
حكومت حقهء او عيسى بن مريم از آسمان به زمين مى آيد و بر طبق روايات عامه
و خاصه به آن حضرت اقتدا مى كند. (3)
او كسى است كه از كلمة الله و روح الله ومحيى موتى به اذن الله و رسول
صاحب عزم خدا افضل ووجاهتش نزد خدا، و قربش به ساحت ذو الجلال
بيشتر است، و هنگام نماز كه هنگام عروج الى الله است، عيسى بن مريم او را
امام خود قرار مى دهد، و به زبان او با خدا سخن مى گويد.
گنجى در البيان بعد از اعتراف به صحت اخبار وارده در امامت آن حضرت در
نماز و جهاد، و اجماعى بودن اين تقدم و امامت، با بيان مفصلى ثابت مى كند كه
آن حضرت به ملاك اين امامت از عيسى افضل است. (4)
در عقد الدرر باب اول از سالم أشل روايت مى كند كه گفت " شنيدم از ابى
جعفر محمد بن على الباقر (عليهما السلام)، كه مى گويد: موسى (عليه السلام) نظر كرد در نظر اول به
آنچه به قائم آل محمد صلى الله عليه و سلم عطا مى شود، پس موسى گفت:

1. الفتوحات الاسلاميه، جلد 2، صفحهء 338.
2. (امام قوم كسى است كه از همه جلوتر بر خداوند متعال وارد مى شود، پس مقدم بداريد افضل خودتان را)
بغية الباحث عن زوائد مسند الحارث، جلد 1، صفحهء 265، رقم 144
وسائل الشيعة، كتاب الصلاة - ابواب صلاة الجماعة، باب 26، جلد 8، صفحهء 347.
3. صحيح بخارى، جلد 4، صفحهء 205
صحيح مسلم، جلد 1، صفحهء 136
سنن ابن ماجه، جلد 2، صفحهء 1359
عقد الدرر، باب دهم و كتب ديگر عامه.
الغيبة نعمانى، صفحهء 57
بحار الاانوار، جلد 36، صفحهء 272 و كتب ديگر خاصه.
4. البيان في اخبار صاحب الزمان (عليه السلام)، صفحهء 498.
155

پروردگارا مرا قائم آل محمد قرار بده، به او گفته شد: كه او از ذريهء احمد است،
در نظر دوم هم مثل همان را يافت، و همچنان درخواست كرد، و همان جواب را
شنيد، در نظر سوم هم مانند آن را ديد و همچنان گفت، و همان جواب را شنيد ". (1)
با آن كه موسى بن عمران پيغمبر صاحب عزم خداست، وكليم الله است
(وكلم الله موسى تكليما) (2) و خداوند او را با نه آيه مبعوث كرد (ولقد ءاتينا موسى
تسع ءايت بينت) (3) و مقرب درگاه بارى تعالى است (وندينه من جانب الطور
الايمن وقربنه نجيا) (4)، آيا چه مقام و منزلتى براى آن حضرت ديد كه آرزوى آن
داشت و سه مرتبه درخواست كرد.
آرزوى موسى بن عمران مقام آن حضرت را واقعيتى است كه نياز به حديث
و روايتى ندارد، زيرا تنها امامت آن حضرت براى پيغمبر صاحب عزمى مانند
عيسى، براى آرزوى اين مقام كفايت مى كند، گذشته از اين نتيجهء خلقت عالم و
آدم وثمره ء بعثت تمام انبيا از آدم تا به خاتم در چهار امر خلاصه مى شود:
الف: اشراق نور معرفت و عبادت خدا بر عرصهء گيتى كه ظهور (وأشرقت
الارض به نور ربها) (5) است.
ب: احياى زمين به حيات علم و ايمان كه بيان (اعلموا أن الله يحى الارض بعد
موتها) (6) است.
ج: حكومت حق و زوال باطل كه تجلى (و قل جآء الحق وزهق البطل إن
البطل كان زهوقا) (7) است.
د: قيام عموم ناس به قسط و عدل، كه علت غائيهء ارسال جميع رسل وانزال
جميع كتب است (لقد أرسلنا رسلنا بالبينت وأنزلنا معهم الكتب والميزان ليقوم

1. عقد الدرر، باب اول، صفحهء 26
2. سوره ء نساء، آيهء 164 (و خداوند با موسى سخن گفت سخن گفتنى)
3. سوره ء اسراء، آيهء 101 (و هر آينه به تحقيق به موسى نه آيهء آشكار داديم)
4. سوره ء مريم، آيهء 52 (و ندا داديم او را از جانب طور ايمن و مقرب كرديم او را در حالى كه راز مى گفت)
5. سوره ء زمر، آيهء 69 (و درخشيد زمين به نور پروردگارش)
6. سوره ء حديد، آيهء 17 (بدانيد هر آينه خدا زنده مى كند زمين را بعد از مرگش)
7. سوره ء اسراء، آيهء 81 (و بگو حق آمد و نابود شد باطل، همانا باطل نابود شدنى بود)
156

الناس بالقسط). (1)
و ظهور تمام اين آثار به دست قائم آل محمد (صلى الله عليه وآله و سلم) است " يملأ الله به الأرض
قسطا وعدلا كما ملئت جورا وظلما " (2) و اين مقامى است كه آرزوى تمام انبيا از آدم
تا به عيسى است.
2 - عنوان آن حضرت در روايات عامه و خاصه خليفة الله است " يخرج
المهدى وعلى رأسه غمامة فيها مناد ينادى هذا المهدى خليفة الله فاتبعوه " (3) و به
مقتضاى اضافهء خلافت به اسم مقدس الله وجود آن حضرت آيت جميع اسماى
حسنى است.
3 - علو مقام آن حضرت از مقام اصحاب آن حضرت روشن مى شود كه
نمونه اى از آن در روايات خاصه اين است: (عدد آنان عدد اهل بدر (4)، و بر آنان
شمشيرهاست، بر هر شمشيرى كلمه اى نوشته شده كه مفتاح هزار كلمه است. (5)
و در روايات عامه روايت صحيحه اى است به شرط بخارى ومسلم كه حاكم
نيشابورى در مستدرك وذهبى در تلخيص نقل كرده و قسمتى از آن اين است

1. سوره ء حديد، آيهء 25 (هر آينه به تحقيق فرستاديم فرستادگانمان را به بينات و نازل كرديم با ايشان كتاب و ميزان را
تا قيام كنند مردم به قسط)
2. (خداوند پر مى كند زمين را به او از قسط و عدل همان طور كه پر شده است از ظلم و جور)
بحار الانوار، جلد 38، صفحهء 126
قريب به همين مضمون در: البيان في اخبار صاحب الزمان (عليه السلام)، صفحهء 505 (كتاب كفاية الطالب)
صحيح ابن حبان، جلد 15، صفحهء 237
المستدرك على الصحيحين، جلد 4، صفحهء 514
مسند احمد بن حنبل، جلد 3، صفحهء 36
مسند ابى يعلى، جلد 2، صفحهء 274 رقم 987 و كتب ديگر.
3. بحار الانوار، جلد 51، صفحهء 81 (خروج مى كند مهدى در حالى كه بر سر او قطعهء ابرى است كه در آن ندا كننده اى
است كه ندا مى كند: اين مهدى خليفهء خداست پس او را تبعيت كنيد)
و عنوان خليفة الله در المستدرك على الصحيحين، جلد 4، صفحهء 464
سنن ابن ماجة، جلد 2، صفحهء 1367
مسند احمد بن حنبل، جلد 15، صفحهء 277
نور الابصار، صفحهء 188،
كنز العمال در هامش جلد 6، صفحهء 30 از مسند احمد بن حنبل،
عقد الدرر الباب الخامس، صفحهء 125 و كتب ديگر آمده است.
4. بحار الانوار، جلد 51، صفحهء 157
5. بحار الانوار، جلد 52، صفحهء 286
157

كه: " لا يستوحشون الى احد ولا يفرحون باحد يدخل فيهم على عدة اصحاب بدر لم
يسبقهم الاولون ولا يدركهم الآخرون وعلى عدة اصحاب طالوت الذين جاوزوا معه
النهر. " (1)
4 - به مقتضاى خصوصيت خاتميت كه در رسول اكرم (صلى الله عليه وآله و سلم) و آن حضرت
است - كه ختم نبوت به پيغمبر و ختم وصايت به آن حضرت است، و همچنين
فتح دين به رسول اكرم (صلى الله عليه وآله و سلم) و ختم آن به مهدى موعود است و در روايات عامه
و خاصه به اين امر توجه شده، و از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله و سلم) نقل شده است " المهدى منا
يختم الدين بنا كما فتح بنا " (2) - در آن حضرت خصوصيات جسمى و روحى و
اسمى خاتم ظهور كرده است.
افتتاح و اختتام دين به ابى القاسم محمد (صلى الله عليه وآله و سلم) كنية واسما وصورة وسيرة با
تعدد شخص به خاتم النبيبن و خاتم الوصيين براى اهل نظر حكايت از مقام و
منزلتى مى كند كه فوق ادراك و بيان است.
و بعضى از روايات وارده در اين خصوصيت ذكر مى شود:
الف: از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) روايت شده كه فرمود: " بيرون مى آيد مردى از امت
من كه اسم او برابر با اسم من و خلق او خلق من است، پس زمين را پر از عدل و
قسط مى كند، همچنان كه از ظلم و جور پر شده باشد ". (3)
ب: روايت صحيحه از جعفر بن محمد (عليهما السلام) از پدرانش از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) كه
فرمود: " مهدى از فرزندان من است، اسم او اسم من و كنيهء او كنيهء من است، و
شبيه ترين مردم به من است در خلق و خلق، براى او غيبت و حيرتى است كه

1. المستدرك على الصحيحين، جلد 4، صفحهء 554 (نمىترسند تا از ديگرى مدد بگيرند، و نه خشنود مى شوند به
احدى كه در جماعت آنان داخل شود، شماره ء آنان شماره ء اصحاب بدر است، نه بر آنان سبقت گرفتند اولين و نه به
آنان مى رسند آخرين، و بر شماره ء اصحاب طالوتند كه با او از نهر گذشتند.)
2. الصواعق المحرقه، صفحهء 163
قريب به اين مضمون در المعجم الأوسط، جلد 1، صفحهء 136
عقد الدرر الباب السابع، صفحهء 145 و كتب ديگر عامه.
بحار الانوار، جلد 51، صفحهء 93 و كتب ديگر خاصه آمده است.
3. صحيح ابن حبان، جلد 8، صفحهء 291، رقم 6786 و كتب ديگر.
158

خلق از دينشان گمراه شوند، پس در آن هنگام مانند شهاب ثاقب رو مى آورد،
پس زمين را پر از قسط و عدل مى كند، همچنان كه پر شده است از ظلم و جور ". (1)
ج: نص صحيح از امام ششم جعفر بن محمد (عليهما السلام) از آباء بزرگوارش از رسول
خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) كه فرمود: " كسى كه انكار كند قائم از فرزندان مرا، پس به تحقيق مرا
انكار كرده است ". (2)
د: شيخ صدوق اعلى الله مقامه به دو واسطه از احمد بن اسحاق بن سعد
الاشعرى كه از اكابر ثقات است نقل مى كند، كه گفت: " داخل شدم بر حسن بن
على (عليهما السلام)، و اراده داشتم كه از او سؤال كنم از جانشين بعد از خودش.
ابتداءا آن حضرت فرمود: يا احمد بن اسحاق خداوند تبارك و تعالى از زمانى
كه آدم را آفريد زمين را از حجتى براى خدا بر خلق خودش خالى نگذاشته و
خالى نخواهد گذاشت تا قيامت، به او بلا را از اهل زمين دفع مى كند، و به او باران
را نازل مى كند، و به او بركات زمين را بيرون مى آورد.
گفت: پس گفتم: يا بن رسول الله بعد از تو امام و خليفه كيست؟
پس آن حضرت برخاست شتابان داخل خانه شد، بعد بيرون آمد، و بر شانهء
آن حضرت پسرى سه ساله بود كه گويا صورت او ماه شب بدر بود، پس فرمود:
يا احمد بن اسحاق اگر بزرگوارى تو بر خداى عز وجل و بر حجج او نبود پسرم
را به تو نشان نمى دادم، اين پسر همنام و هم كنيهء پيغمبر خداست، كسى است كه
زمين را پر از قسط و عدل مى كند، همچنان كه از جور و ظلم پر شده است. يا
احمد بن اسحاق مثل او در اين امت مثل خضر و مثل ذى القرنين است، والله هر
آينه غيبتى خواهد كرد كه از هلاكت نجات پيدا نمى كند مگر كسى كه خدا او را بر
قول به امامت اين پسر ثابت كرده، و به او توفيق دعاى به تعجيل فرج او را داده است.
پس احمد بن اسحاق گفت: گفتم: اى مولاى من، آيا علامتى هست كه قلب
من به آن مطمئن شود؟

1. كمال الدين و تمام النعمة، باب 25، رقم 4، صفحهء 287
2. كمال الدين و تمام النعمة، باب 39، رقم 8، صفحهء 412
159

آن پسر به عربى فصيح فرمود: " انا بقية الله في ارضه والمنتقم من اعدائه " - من
بقية الله هستم در زمين خدا و انتقام گيرنده ام از دشمنان خدا - اى احمد بن
اسحاق بعد از ديدن، طلب اثر مكن.
پس احمد بن اسحاق گفت: بيرون آمدم مسرور و شادمان، فرداى آن روز برگشتم
نزد آن حضرت گفتم: يا بن رسول الله، خشنودى من به منتى كه بر من نهادى
بزرگ شد، پس چيست سنتى كه در اين پسر از خضر وذى القرنين جريان دارد؟
فرمود: طولانى شدن غيبت، يا احمد.
گفتم: يا بن رسول الله هر آينه غيبت اين پسر طولانى مى شود؟
فرمود: بلى به پروردگارم قسم، تا زمانى كه بيشتر قائلين به اين امر، از اين امر
برگردند، و باقى نماند مگر كسى كه خداوند عز وجل از او عهد گرفته براى
ولايت ما، و ايمان را در دل او نوشته، و او را به روحى از خودش مؤيد كرده
است، يا احمد بن اسحاق، اين امرى است از امر خدا، و سرى است از سر خدا، و
غيبى است از غيب خدا، پس بگير آنچه دادم به تو و آن را كتمان كن و از شاكرين
باش كه فردا در عليين با ما خواهى بود ". (1)
4 - ظهور آن حضرت به روايتى كه عامه و خاصه نقل كرده اند از كنار خانهء
خداست، و جبرائيل از يمين او و ميكائيل از يسار اوست، و چون ملكى كه
واسطهء افاضهء علوم و معارف الهيه كه حوايج معنوى انسان است جبرائيل است،
و ملكى كه واسطهء افاضهء ارزاق و حوايج مادى آدمى است ميكائيل است، كليد
خزينهء علوم و ارزاق در اختيار آن حضرت است (2)، و با صورتى ظهور مى كند كه
در روايات عامه و خاصه، آن رخساره به كوكب درى (3) تشبيه شده است، و

1. كمال الدين و تمام النعمة، صفحهء 384 وينابيع المودة، صفحهء 458
2. عقد الدرر الباب الخامس وفصل اول الباب الرابع، صفحهء 65
3. فيض القدير، جلد 6، صفحهء 279، رقم 9245
كنز العمال، جلد 14، صفحهء 264، رقم 38666
ينابيع المودة، صفحهء 433 و 469 و كتب ديگر عامه
بحار الانوار، جلد 36، صفحهء 217، 222 وجلد 51، صفحهء 80 و موارد و كتب ديگر خاصه.
160

" له هيبة موسى وبهاء عيسى و حكم داوود و صبر أيوب " (1) و با پوششى كه به تعبير
امام هشتم (عليه السلام) " عليه جيوب النور تتوقد من شعاع ضياء القدس ". (2)
5 - ظهور آن حضرت - به روايتى كه شيخ طوسى در الغيبة و صاحب عقد
الدرر ذكر كرده اند - روز عاشورا است (3)، تا تفسير (يريدون ليطفئوا نور الله
بأفوههم والله متم نوره ولو كره الكفرون) (4) ظاهر شود، وشجره ء طيبهء اسلام كه به
آن خون پاك آبيارى شده، به دست آن حضرت به ثمر رسد، و آيهء كريمهء (و من
قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطنا) (5) بر مصداق اعلاى خود تطبيق شود.
آنچه ممكن است موجب شبهه در ذهن ساده انديشان شود طول عمر آن
حضرت است، ولى بايد دانست كه طول عمر يك انسان - حتى تا چندين هزار
سال - نه محال عقلى است و نه محال عادى، زيرا محال عقلى آن است كه به
اجتماع يا ارتفاع دو نقيض منتهى شود، مثل آن كه مى گوييم: هر چيزى يا هست
يا نيست، يا هر عددى زوج است يا فرد، كه اجتماع و ارتفاع هر دو عقلا محال
است، و محال عادى آن است كه به نظر عقل ممكن است ولى مخالف قوانين
طبيعت است، مانند آن كه انسانى در آتش بيفتد و نسوزد.
و طول عمر انسان قرنها و بقاى سلولهاى بدن به حال نشاط جوانى نه از قسم
اول است و نه از قسم دوم، بنابراين اگر حيات انسانى مانند نوح (على نبينا و
عليه السلام) نهصد و پنجاه سال يا بيشتر واقع شد، زياده بر آن هم ممكن است،
به اين جهت دانشمندان در جستجوى يافتن راز بقاى حيات و نشاط جوانى بوده
و هستند، همچنان كه با قواعد علمى به وسيلهء اختلاف تركيب اتمهاى فلزات
مى توان آنها را در مقابل آفت مرگ و زوال بيمه كرد، و آهنى كه زنگار مى گيرد و

1. بحار الانوار، جلد 36، صفحهء 303
2. بحار الانوار، جلد 51، صفحهء 152 (بر اوست جامه هاى نور كه روشن مى شود به ضياى قدس)
3. الغيبة، صفحهء 452 و 453، عقد الدرر الباب الرابع، فصل اول، صفحهء 65
4. سوره ء صف، آيهء 8 (اراده مى كنند كه خاموش كنند نور خدا را به دهانهايشان، و خداوند تمام كننده ء نور خود است،
اگر چه كراهت داشته باشند كافران)
5. سوره ء اسراء، آيهء 33 (كسى كه مظلوم كشته شد پس به تحقيق براى ولى او سلطنت قرار داديم)
161

تيزاب آن را مى خورد به طلاى نابى آفت ناپذير تبديل كرد.
بنابراين طول عمر يك انسان از نظر عقلى و علمى ممكن است، هر چند راز
آن براى بشر كشف نشده باشد.
گذشته از اين كه اعتقاد به امام زمان (عليه السلام) در مرتبهء بعد از اعتقاد به قدرت مطلقهء
خداوند متعال، و اعتقاد به نبوت انبيا و تحقق معجزات است، به اين جهت قدرتى كه
آتش را بر ابراهيم سرد و سلامت مى كند، و سحر ساحران را در كام عصاى موسى
نابود مى نمايد، و مرده را به دم عيسى زنده مى كند، و اصحاب كهف را قرنها در
خواب بدون مدد غذا نگه مى دارد، براى او نگه داشتن انسانى هزاران سال با
نشاط جوانى به جهت حكمت بقاى حجت در زمين و نفوذ مشيت به غلبهء حق
بر باطل سهل و آسان است (إنمآ أمره إذآ أراد شيأ أن يقول له، كن فيكون). (1)
دير زمانى نيست كه قبر شيخ صدوق در رى باز شد و بدن تازهء او نمايان
گشت، و روشن شد كه قانون طبيعت در مورد پيكر او استثنا خورده، و عوامل
فساد از تأثير در اندراس بدن او عقيم گشته است، اگر عموم قانون طبيعت در
مورد شخصى كه به دعاى امام زمان (عليه السلام) به دنيا آمده، و كتابى به عنوان كمال الدين
و تمام النعمه به نام آن حضرت نوشته تخصيص بخورد، تخصيص آن در مورد
خليفهء خدا و وارث جميع انبيا و اوصيا تعجب ندارد.
شيخ الطايفه در كتاب الغيبة مى گويد: " و اما ظهور معجزاتى كه دلالت
بر صحت امامت او در زمان غيبت دارد بيشتر از آن است كه احصا شود "، (2) اگر
عدد معجزات تا زمان شيخ - كه در سنهء 460 هجرى وفات نموده است - بيش از
حد احصا باشد، تا زمان ما چه اندازه خواهد بود؟ ولى در اين مختصر به دو آيت
كه از مشهورات است اكتفا مى شود، و خلاصهء آن به نقل على بن عيسى إربلى (3)
كه عند الفريقين ثقه است، اين است كه " مردمان براى امام مهدى قصص و

1. سوره ء يس، آيهء 82 (اين است و جز اين نيست امر اوست هرگاه اراده كند چيزى را، كه بگويد براى او باش پس
مى باشد)
2. الغيبة شيخ طوسى، صفحهء 281
3. كشف الغمة، جلد 3، صفحهء 296
162

اخبارى را در خوارق عادات نقل مى كنند كه شرح آنها طولانى است و من دو
قصه كه قريب به عهد زمان خودم اتفاق افتاده و جماعتى از ثقات اخوانم نقل
كرده اند ذكر مى كنم:
1 - در شهر حله بين فرات و دجله مردى به نام اسماعيل بن حسن بود كه
بر ران چپ او جراحتى به مقدار قبضهء انسانى بيرون آمد، كه اطباى حله و بغداد او
را ديدند و گفتند علاج و چاره ندارد، پس به سامرا رفت، و دو امام على الهادى و
حسن عسكرى (عليهما السلام) را زيارت كرد، و به سرداب رفت، و دعا وتضرع به درگاه
خدا، و استغاثه به امام مهدى كرد، پس به دجله رفت و غسل كرد، و جامهء خود را
پوشيد، ديد چهار اسب سوار از دروازه ء شهر بيرون آمدند، يكى پير مردى بود نيزه
به دست، و جوان ديگرى كه بر او قباى رنگين بود، و پير مرد طرف راست راه، و
دو جوان طرف چپ راه، و جوانى كه با قباى رنگين بود بر راه بود.
صاحب قباى رنگين گفت: تو فردا روانهء اهلت مى شوى؟ گفت: بلى، گفت:
جلو بيا، تا ببينم درد تو چيست؟ پس جلو رفت و جوان آن زخم و جراحت را به
دستش فشرد و بر زين سوار شد، پير مرد گفت: رستگار شدى اى اسماعيل، اين
امام بود.
آنها روانه شدند و اسماعيل هم با آنها مى رفت، امام فرمود: برگرد.
اسماعيل گفت: هرگز از تو جدا نخواهم شد. امام فرمود: مصلحت در برگشتن
تو است. باز گفت: از تو هرگز جدا نمى شوم. پير مرد گفت: اسماعيل حيا
نمى كنى؟ امام دو مرتبه به تو فرمود برگرد، مخالفت مى كنى؟
ايستاد و امام چند قدم جلو رفت، بعد به جانب او التفات كرد، و فرمود: اى
اسماعيل، وقتى به بغداد رسيدى، ابوجعفر - يعنى خليفه مستنصر بالله - تو را
طلب مى كند، وقتى نزد او رفتى و چيزى به تو داد، عطاى او را نگير، و بگو به
فرزند ما رضا نامه اى به على بن عوض بنويسد، من به او مى رسانم كه آنچه
مى خواهى به تو عطا كند.
بعد با اصحابش به راه افتاد، و اسماعيل ايستاده نظاره گر آنان بود تا غايب
163

شدند، ساعتى بر زمين نشست متأسف و محزون، و از مفارقت آنها گريه مى كرد،
بعد به سامرا آمد، مردم دور او را گرفتند، گفتند: چرا چهره ات متغير است؟ گفت:
شما سواره هايى را كه از شهر خارج شدند شناختيد كه بودند؟ گفتند: آنان افراد
شريفى هستند كه گوسفند دارند، گفت: آنها امام و اصحاب او بودند، و امام دست
بر مرض من كشيد.
چون جاى زخم را ديدند كه اثرى از آن نمانده، جامه هايش را پاره كردند،
خبر به خليفه رسيد، ناظرى فرستاد، كه از حال او تحقيق كند.
اسماعيل شب را در خزانه گذراند، و بعد از نماز صبح با مردم از سامرا بيرون
رفت، مردم با او وداع كردند و او حركت كرد تا رسيد به قنطره ء عتيقه، ديد مردم
ازدحام كردند و از هر كس كه وارد مى شود، اسم و نسبش را مى پرسند، و چون او
را شناختند به نشانه هايى كه داشتند، جامه هايش را پاره كردند و به تبرك بردند.
ناظر به بغداد قضيه را نوشت، وزير يكى از رفقاى اسماعيل را به نام رضى
الدين طلب كرد تا از صحت خبر تحقيق كند، چون آن شخص به اسماعيل رسيد
و پاى او را ديد و اثرى از آن زخم نديد غش كرد، و چون به خود آمد اسماعيل را
نزد وزير برد، وزير اطبايى را كه معالج او بودند خواست، و چون او را معاينه
كردند و اثرى نديدند گفتند: اين كار مسيح است، وزير گفت: ما مى دانيم كار
كيست.
وزير او را نزد خليفه برد، خليفه از او قصه را سؤال كرد، وقتى ماجرا را
حكايت كرد، خليفه هزار دنيار به او داد، اسماعيل گفت: من جسارت آن را ندارم
كه يك ذره از آن بگيرم، خليفه گفت: از كه مى ترسى؟ گفت: از آن كه اين رفتار را
با من كرد، او به من گفت: از أبى جعفر چيزى نگير، پس خليفه گريه كرد.
على بن عيسى گفت: كه من اين قصه را براى جماعتى نقل مى كردم، و
شمس الدين پسر اسماعيل در مجلس حاضر بود و من او را نمى شناختم، گفت:
من پسر او هستم، پس از او پرسيدم كه ران پدرت را در حالى كه مجروح بود
ديدى؟ گفت: من در آن وقت بچه بودم، و لكن قصه را از پدر و مادرم و
164

خويشاوندان و همسايگان شنيدم، و ديدم ران پدرم را كه در موضع آن جراحت
موى روييده بود.
وعلى بن عيسى مى گويد: پسر اسماعيل حكايت كرد كه پدرم بعد از صحت
چهل مرتبه به سامرا رفت به اميد اين كه شايد دوباره او را ببيند.
2 - على بن عيسى مى گويد سيد باقى بن عطوه علوى حسنى حكايت كرد
براى من كه پدرش عطوه به وجود امام مهدى ايمان نداشت و مى گفت: اگر بيايد
و مرا از اين مرض خوب كند، من تصديق مى كنم، و مكرر اين مطلب را مى گفت.
هنگامى كه وقت نماز عشا جمع بوديم، صيحهء پدر را شنيديم، با سرعت نزد
او رفتيم گفت: امام را دريابيد، كه همين ساعت از نزد من بيرون رفت.
بيرون آمديم كسى را نديديم، برگشتيم نزد پدر، گفت: شخصى بر من وارد
شد، و گفت: يا عطوه، گفتم: لبيك، گفت: منم مهدى، آمده ام تو را از مرضت شفا
بدهم، بعد دست مباركش را كشيد وران مرا فشرد و رفت، و از آن وقت به بعد
عطوه مانند غزال راه مى رفت.
راه بهره‌مند شدن از آن حضرت در زمان غيبت:
هر چند امام زمان (عليه السلام) غايب از انظار است، و اين غيبت موجب محروم شدن
امت از قسمتى از بركات وجود آن حضرت است كه متوقف بر ظهور است، ولى
قسمتى از فيوضات وابسته به ظهور نيست.
او همچون آفتابى است كه ابر غيبت نمى تواند مانع تأثير اشعهء وجود او در قلوب
پاكيزه شود، مانند اشعهء خورشيد كه در اعماق زمين جواهر نفيسه را مى پروراند،
و حجاب ضخيم سنگ و خاك مانع استفاده ء آن گوهر از آفتاب نمى شود.
و چنان كه بهره‌مند شدن از الطاف خاصهء خداوند به دو طريق ميسر است:
اول: جهاد في الله به تصفيهء نفس از كدورتهايى كه مانع از انعكاس نور عنايت
اوست.
دوم: اضطرار كه رافع حجاب بين فطرت و مبدأ فيض است (أمن يجيب
165

المضطر إذا دعاه ويكشف السوء) (1) همچنين استفاده از واسطهء فيض خدا كه اسم
اعظم و مثل اعلاى اوست به دو طريق است:
اول به تزكيهء فكرى و خلقى و عملى كه " اما تعلم أن أمرنا هذا لاينال إلا
بالورع ". (2)
دوم به انقطاع از اسباب مادى و اضطرار، و از اين طريق بسيار كسانى كه
بيچاره شدند، و كارد به استخوان آنها رسيد، و به آن حضرت استغاثه كردند
نتيجه گرفتند.
در خاتمه به قصور و تقصير نسبت به ساحت قدس آن حضرت اعتراف
مى كنيم، او كسى است كه خدا به او نور خود را، و به وجود او كلمهء خود را تمام
كرده است، و او كسى است كه كمال دين به امامت و كمال امامت به اوست، و
دعاى وارد در شب ميلاد او اين است: " اللهم به حق ليلتنا هذه ومولودها وحجتك و
موعودها التى قرنت الى فضلها فضلك، فتمت كلمتك صدقا وعدلا، لامبدل لكلماتك و
لا معقب لاياتك، ونورك المتعلق وضياءك المشرق والعلم النور في طخياء الديجور
الغائب المستور جل مولده و كرم محتده، والملائكة شهده والله ناصره ومؤيده اذا
آن ميعاده، والملائكة امداده، سيف الله الذى لاينبو، ونوره الذى لايخبو، وذو الحلم
الذى لايصبو... ". (3)

1. سوره ء نمل، آيهء 62 (آيا كيست كه اجابت مى كند مضطر را زمانى كه او را بخواند، و بر طرف مى كند سوء را)
2. بحار الانوار، جلد 47، صفحهء 71 (آيا نمى دانى كه هر آينه أمر ما نيل نمى شود مگر به ورع)
3. مصباح المتهجد، صفحهء 773
166

فروع دين
در اين مقدمه مجالى براى بحث از حكمتها و اسرار فروع دين نيست، زيرا
فروع دين مقرراتى است نسبت به احوال شخصى و اجتماعى انسان و رابطهء وى
با خالق و خلق كه فقه قسمتى از آن چهل و هشت كتاب مى شود، ولى از اين
مجموعه به مختصرى از حكمت نماز و زكات اشاره مى كنيم:
الف: نماز:
نماز مشتمل بر اجزا و شرايط و موانعى است، كه حكمت بعضى از آنها ذكر
مى شود:
شرط اباحه در مكان نماز گزار او را متوجه مى كند كه تجاوز به حق كسى
نكند، و اشتراط نماز به طهارت از خبث و حدث او را متوجه مى كند نجاستى كه
به آب شسته مى شود، يا كدورتى كه مثلا از جنابتى بى اختيار در آينهء روح پيدا
مى شود، موجب بطلان نماز و مانع از اقبال به ذو الجلال والاكرام است، پس
نجاست اعمال قبيحه همچون دروغ و خيانت و ظلم و جنايت و اخلاق رذيله
چه تأثيرى در محروميت انسان از حقيقت نماز كه معراج مؤمن است مى گذارد.
فصول اذان كه اعلان حضور در محضر خداست و اقامه كه مقدمهء مهيا شدن
روح براى پرواز به مقام قرب است مشتمل بر خلاصهء معارف دين است.
فقط تأمل در شروع اذان و اقامه به تكبير و ختم آن دو به تهليل كفايت مى كند
كه تعليم و تربيت اسلام را نشان دهد، و چون اول تكبير (الله) و آخر تهليل هم
(الله) است، نماز گزار در مكتب نماز مىآموزد (هو الاول والاخر). (1)
ابتدا و انتهاى اذان و اقامه به كلمهء (الله) و استحباب اذان به گوش راست و

1. سوره ء حديد، آيهء 3 (اوست اول و آخر)
167

اقامه به گوش چپ مولود، و تلقين محتضر به كلمهء توحيد، يعنى افتتاح و اختتام
زندگى انسان بايد به نام خدا باشد.
و با آن كه دو مرتبه بعد از تكبير شهادت به (لا إله الا الله) داده مى شود، در
آخر هم اين جمله تكرار مى شود، و اين كاشف از نقش اين كلمهء طيبه در كمال
علمى و عملى انسان است.
اين جمله از جهت لفظ و معنى داراى خصوصياتى است:
حروف آن همان حروف كلمهء (الله) است، و چون زبان بدون اظهار مى تواند
به آن مشغول باشد ريا در آن راه ندارد، و مشتمل بر نفى و اثباتى است كه اعتقاد
راسخ به آن، به نفى باطل و اثبات حق در اعتقادات و اخلاق و اعمال منتهى
مى شود، و معناى حديث سلسلة الذهب آشكار مى گردد كه " كلمة لا إله الا الله
حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى ". (1)
و بشريت عمق بيان رسول اكرم (صلى الله عليه وآله و سلم) را درك مى كند كه فرمود: " قولوا لا إله إلا
الله تفلحوا " (2) و اين منفى و مثبت است كه جان بشر را به مركز برق وجود متصل و
به نور فلاح و رستگارى منور مى نمايد.
با تصفيهء روح نماز گزار به تدبر در (لا إله الا الله) هنگام آن مى رسد كه بگويد:
(إنى و جهت وجهى للذى فطر السموت والارض حنيفا ومآ أنا من المشركين) (3) و با
توجه به فاطر السموات والارض از زمين و آسمانها مى گذرد، و با هفت تكبير از
هفت حجاب هم مى گذرد، و با بلند كردن دستها تا بنا گوش آنچه غير خداست
پشت سر مى اندازد و به تكبير او از هر وصفى و از هر حدى كه " الله أكبر من أن
يوصف " پرده ء اوهام و افكار را در مقابل عظمت او پاره مى كند، و آماده ء سخن
گفتن با خدا مى شود، كه نماز سخن انسان است با خدا، و قرآن سخن خداست با

1. بحار الانوار، جلد 49، صفحهء 123 (كلمهء لا إله الا الله حصار من است، پس هر كس در حصار من داخل شد از
عذاب من در امان است)
2. بحار الانوار، جلد 18، صفحهء 202 (بگوئيد لا إله الا الله رستگار مى شويد)
3. سوره ء انعام، آيهء 79 (همانا برگرداندم روى خود را بسوى آنكه آفريد آسمانها و زمين را در حالى كه مستقيم باشم به
توحيد ونيستم از مشركين)
168

انسان، ولى سخن انسان با خدا در نماز با كلام خدا شروع مى شود، زيرا به غير
آنچه او به انسان آموخته ستايش او ممكن نيست، و به حرمت كلام خدا گفتار او
لايق شنيدن مى شود " سمع الله لمن حمده ".
نماز به مقتضاى " لا صلاة له الا ان يقرأ بها " (1) بايد مشتمل بر حمد باشد، و
همچنان كه قرآن كه تكلم خالق با خلق است با سوره ء حمد شروع مى شود نماز
هم كه تكلم خلق با خالق است با سوره ء حمد شروع مى شود.
و نماز گزار بايد حمد و سوره را به قصد قرائت كلام خدا بخواند، ولى رسيدن
به روح نماز با توجه به معانى و اشارات و لطايفى كه در اقوال و افعال نماز است
حاصل مى شود، از اين رو به بعضى از خصوصياتى كه در سوره ء حمد است اشاره
مى نماييم:
در اين سوره معرفت مبدأ ومعاد، و اسماء و صفات خداوند متعال، و عهد
خدا با انسان و عهد انسان با خداست، و به حسب بعضى از روايات (2)
اسم الله الاعظم در اين سوره تقطيع شده است، و امتياز اين سوره آن است كه
نصف سوره تا (ملك يوم الدين) براى خداست، و نصف آن از (إهدنا الصرط
المستقيم) تا آخر براى انسان، و آيهء وسط بين خدا و بنده قسمت مى شود: عبادت
براى خدا و استعانت براى انسان.
ابتداى سوره با (بسم الله) است كه ابتداى طلوع صبح رسالت هم همين بود
(إقرء باسم ربك). (3)
خصوصيت اسم الله آن است كه اسم ذات جامع جميع اسماى حسنى است
(و لله الاسمآء الحسنى فادعوه بها). (4)
و معناى آن معبودى است كه خلق در او متحيرند و به او پناه مى برند، (عن

1. وسائل الشيعه، جلد 6، صفحهء 37، باب اول از ابواب قرائت حديث 1 (نماز نيست براى او مگر اين كه فاتحة
الكتاب را قرائت كند)
2. وسائل الشيعه باب اول از ابواب قرائت حديث 5، جلد 6، صفحهء 38
3. سوره ء علق، آيهء 1، (بخوان به نام پروردگارت)
4. سوره ء اعراف، آيهء 180 (براى خداست اسماى حسنى پس خدا را به آنها بخوانيد)
169

على (عليه السلام): الله معناه المعبود الذى يأله فيه الخلق ويوله اليه) (1) و كمال معرفتى كه براى
بشر نسبت به خالق متعال ممكن است ادراك عجز از معرفت اوست.
(الله) وصف مى شود به (رحمن و رحيم) شرح رحمت رحمانيه و رحيميه در
اين مختصر نمى گنجد، آنچه بايد مورد توجه باشد اين است كه خداوند كلام
خود را با انسان و كلام انسان را با خود به (بسم الله الرحمن الرحيم) شروع كرد،
و اين جملهء آسمانى را طليعهء قول و عمل مسلمانان قرار داد، و شبانه روز در پنج
نماز فريضه او را وادار به تكرار اين جمله نمود، و به او آموخت كه نظام آفرينش
بر مدار رحمت مى گردد، و كتاب تكوين و تشريع به رحمت شروع مى شود.
باران رحمت رحمانيهء او بر مؤمن و كافر، بر و فاجر مى بارد، همچنان كه شعاع
رحمت رحيميه او بر هر قلب پاك مىتابد (كتب ربكم على نفسه الرحمة). (2)
دين او دين رحمت و فرستاده ء او (رحمة للعلمين) (3) است، و حدود و
تعزيراتى هم كه در دين هست رحمت است، و اين نكته از مراتب امر به معروف
و نهى از منكر روشن مى شود، كه اگر عضوى از پيكر اجتماع از صلاح فرد و
جامعه رو برگرداند يا به فساد فرد و نوع رو آورد، اول با ملايمت بايد به علاج او
كوشيد، چنان كه موسى بن عمران با آن كه داراى نه معجزه بود، و بر طاغوتى
مانند فرعون مبعوث شد، خداوند در مقام دعوت به او و برادرش دستور داد كه
به نرمى با او سخن بگوييد، چون مقصود از بعثت سيطره و قدرت نيست، بلكه
تذكر و خشيت و هدايت است (فقولا له قولا لينا لعله يتذكر أويخشى) (4) و تا علاج
به طبابت ممكن است نشتر به آن عضو نبايد زد، و اگر به دارو علاج نشد به
وسيلهء نشتر بايد مفاسدى را كه در آن عضو رخنه كرده بيرون كشيد، و تا ميسر
است او را حفظ كرد، و اگر به آن وسيله هم اصلاح نشد بايد با جدا كردن آن از

1. بحار الانوار، جلد 3، صفحهء 221 (از حضرت على (عليه السلام) نقل شده كه معنى الله معبودى است كه خلق در او متحير و
به او پناهنده مى شوند)
2. سوره ء انعام، آيهء 54 (پروردگار شما رحمت را بر خود نوشته است)
3. سوره ء انبيا، آيهء 107 (رحمتى براى جهانيان)
4. سوره ء طه، آيهء 44 (پس سخن بگوييد با او به نرمى، شايد متذكر شود يا بترسد)
170

پيكر اجتماع حيات جامعه را تأمين كرد.
از اين رو نظام تكوين و مقررات دين تفسير (بسم الله الرحمن الرحيم) است،
و هر مسلمانى هم با اين تعليم و تربيت بايد پيام آور رحمت بر بندگان خدا باشد.
بعد از ابتدا به اسم خداوند، نماز گزار به جملهء (الحمدلله رب العالمين) متوجه
مى شود كه هر حمد و ثنايى براى اوست، چون او رب العالمين است، و هر كمال
و جمالى ظهور تربيت اوست، و هنگام گفتن اين جمله با ديدن آثار ربوبيت او در
وجود خود و جهان از آسمان و زمين و جماد و نبات و حيوان و انسان، ثنا را به
او منحصر مى كند، و چون آثار تربيت در خسيس ترين موجودات تا اشرف
كائنات ظهور رحمت عمومى و خصوصى اوست دوباره مى گويد: (الرحمن
الرحيم).
و با استغراق در فضل و رحمت، براى اين كه از عدل خدا غافل نشود
مى گويد: (ملك يوم الدين) زيرا معصيت خدا هتك حرمت اوست، و عظمت
لايتناهى حرمت لايتناهى دارد، و هتك حرمت لايتناهى با هيچ هتك حرمتى قابل
قياس نيست، و نافرمانى آن كس كه حق او و نعمت او بر انسان قابل شماره و
احصا نيست سزايى به تناسب چنين عملى دارد، و قوت و قدرتى كه در هر
گناهى صرف مى شود محصول جهان است، چون زندگى آدمى به جهان بستگى
دارد، و گناهى كه انسان مى كند خيانت به دست رنج زمين و آسمان است، و
حساب و كتاب، روز جزايى را در پيش دارد كه خداوند فرمود: (يأيها الناس
اتقوا ربكم إن زلزلة الساعة شئ عظيم - يوم ترونها تذهل كل مرضعة عمآ أرضعت
وتضع كل ذات حمل حملها وترى الناس سكرى و ما هم بسكرى و لكن عذاب
الله شديد) (1) از اين رو توجه به (ملك يوم الدين) لرزه بر اندام عارفان مى افكند،
كه امام العارفين وزين العابدين (عليه السلام) به اين جمله كه مى رسيد آن قدر تكرار مى كرد

1. سوره ء حج، آيهء 1، 2 (اى مردم بترسيد پروردگار خود را كه لرزش قيامت چيزى است بزرگ، روزى كه مى بينيد آن
زلزله را كه غافل مى شود هر مادر شير دهى از فرزندى كه شير مى دهد، و مى گذارد هر باردارى بار خود را، و
مى بينى مردمان را كه مستند و حال آن كه مست نيستند، و لكن عذاب خداوند شديد است)
171

كه " كاد أن يموت ". (1)
(الرحمن الرحيم) و (ملك يوم الدين) به نماز گزار بال و پر خوف و رجا
مى دهد، و آدمى را به رحمت و عزت خدا آشنا مى كند، و در جملهء اول مغفرت و
ثواب و در جملهء دوم مؤاخذه و عقاب مى بيند.
و در اين هنگام عظمت الوهيت و ربوبيت و رحمانيت و رحيميت و فضل و
عدل خدا قلب او را تسخير و از غيبت به خطاب التفات مى كند، و با اين ادراك كه
جز او سزاوار پرستش نيست، مى گويد: (إياك نعبد) و با توجه به اين كه عبادت
هم به هدايت و حول و قوهء اوست مى گويد: (وإياك نستعين)
در (نعبد) مى بيند عبادت از بنده است، و در (نستعين) مى بيند به خداست، كه
(لا حول ولا قوة الا بالله).
در (إياك نعبد) نفى جبر است و در (إياك نستعين) نفى تفويض، و به صيغه
جمع مى گويد تا خود را جدا از مسلمانان نبيند، و در (إياك نعبد وإياك نستعين)
هم كلمهء توحيد و هم توحيد كلمه را عملى مى كند.
آن گاه كه وظيفهء عبوديت را انجام داد نوبت به دعا و در خواست بنده از مولا
مى رسد، و مى گويد: (إهدنا الصرط المستقيم) علو همت انسانيت و جلال و اكرام
الوهيت اقتضا مى كند كه از او ارزشمندترين گوهر را بخواهد، و آن گوهر هدايت
به صراط مستقيم است كه از هر افراط و تفريطى بر كنار است، و خط مستقيم
تعدد ندارد، خدا يكى است و راه او هم يكى است، و اين خط سيرى است كه از
نقطهء نقص انسان شروع مى شود (والله أخرجكم من بطون أمهتكم لا تعلمون
شيئا) (2) و به كمال مطلق منتهى مى گردد كه " ماذا وجد من فقدك و ما الذى فقد من
وجدك " (3) و (و أن إلى ربك المنتهى). (4)
(صراط الذين انعمت عليهم) راه مستقيم راه كسانى است كه مورد انعام خدا

1. بحار الانوار جلد 46، صفحهء 107 (نزديك بود كه بميرد)
2. سوره ء نحل، آيهء 78 (و خدا شما را از شكمهاى مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمىدانستيد)
3. بحار الانوار، جلد 95، صفحهء 226 (چه چيز يافته آن كس كه تو را ندارد، و چه چيز ندارد آن كس كه تو را يافته)
4. سوره ء نجم، آيهء 42 (و همانا به سوى پروردگار توست انتهاى امور)
172

قرار گرفتند (و من يطع الله والرسول فأولئك مع الذين أنعم الله عليهم من النبيين
والصديقين والشهدآء والصلحين وحسن أولئك رفيقا). (1)
مسلمان از خداى خود، پيوستن به صف انبيا ومرسلين و شهدا و صديقين را
مى خواهد، و دورى از آنهايى را كه به غضب الهى گرفتار و گمراه شدند
درخواست مى كند، و اين دعا ايجاب مى كند به اخلاق انبيا متخلق و از راه و رويهء
اهل غضب و ضلال اجتناب نمايد، و به مقتضاى (الله ولى الذين ءامنوا يخرجهم
من الظلمت إلى النور) (2) به ذات قدوسى كه (نور السموات والارض) (3) است
متوجه شود، و با چشم دلى روشن به حقيقت ايمان عظمت او را دريابد، و به
امتثال فرمان (فسبح باسم ربك العظيم) (4) در مقابل او سر تعظيم فرود آورد و
بگويد " سبحان ربى العظيم وبحمده ".
و سر از ركوع بر دارد و براى مقام قرب كه در سجود حاصل مى شود آماده
شود، و به اطاعت خطاب (سبح اسم ربك الاعلى) (5) به خاك بيفتد، و پيشانى بر
خاك بگذارد، و به ياد آورد عنايتى را كه از خاك تيره چراغ عقل را در جان او
روشن كرده است، و در سر گذاشتن بر خاك (ولقد خلقنا الانسن من سللة من
طين) (6) را ببيند و بگويد: " سبحان ربى الاعلى وبحمده " و در سر بر داشتن (ثم
أنشأنه خلقا ءاخر فتبارك الله أحسن الخلقين) (7) و حيات دنيوى خود را ببيند، و
بگويد: " الله اكبر " و دوباره به خاك بيفتد، و روزى را كه در خاك تيره منزل مى كند
به ياد آورد، و بعد از حيات موت را ببيند، و دوباره سر بر دارد و زندگى بعد از
مرگ را ببيند، و در دو سجده معناى (منها خلقنكم وفيها نعيدكم ومنها نخرجكم

1. سوره ء نساء، آيهء 69 (و كسى كه اطاعت كند خدا و فرستاده ء او را، پس آنها با كسانى هستند كه انعام كرد خدا بر آنان از
پيغمبران و صديقان و شهيدان و صالحان، و آنها نيكو رفيقانى هستند)
2. سوره ء بقره، آيهء 257 (خدا ولى كسانى است كه ايمان آوردند، بيرون مى آورد آنان را از ظلمات به سوى نور)
3. سوره ء نور، آيهء 35
4. سوره ء واقعه، آيهء 74 (پس تسبيح كن به اسم پروردگارت كه بزرگ است)
5. سوره ء الاعلى، آيهء 1 (تسبيح كن به اسم پروردگارت كه بالاتر است)
6. سوره ء مؤمنون، آيهء 12 (و همانا آفريديم انسان را از خلاصه اى از گل)
7. سوره ء مؤمنون، آيهء 14 (سپس پديد آورديم او را آفرينشى ديگر، پس بلند مرتبه است خداوند كه بهترين
آفرينندگان است)
173

تارة أخرى) (1) را بيابد، و به معرفت مراحل وجود خود نايل شود.
آنچه گفته شد ذره اى بود از انوار خورشيد حكمت و هدايت در نماز، و از
اشاره به اسرار سوره كه بعد از فاتحه خوانده مى شود، و اسرار اذكار و قيام وقعود
و قنوت و تسبيحات اربعه و تشهد و تسليم و آداب نماز به جهت اختصار
صرف نظر مى شود.
اين بود نمونهء عبادت در اسلام، و در مقابل عبادت مسيحيان از اين قرار
است: " و چون عبادت كنيد مانند امتها تكرار باطل مكنيد، زيرا ايشان گمان
مى برند كه به سبب زياد گفتن مستجاب مى شوند، پس مثل ايشان مباشيد، زيرا كه
پدر شما حاجات شما را مى داند پيش از آن كه از او سؤال كنيد، پس شما به
اين طور دعا كنيد، اى پدر ما كه در آسمانى نام تو مقدس باد، ملكوت تو بيايد،
اراده ء تو چنان كه در آسمان است، در زمين نيز كرده شود، نان كفاف ما را امروز به
ما بده، و قرضهاى ما را ببخش، چنان كه ما نيز قرض داران خود را مىبخشيم، و
ما را در آزمايش مياور، بلكه از شرير ما را رهايى ده زيرا ملكوت و قوت و جلال
تا ابد الآباد از آن توست آمين ". (2)
به بعضى از جهات در اين عبادت اشاره مى شود:
1 - " اى پدر ما " اطلاق پدر بر خدا يا حقيقى است يا مجازى، اگر به حقيقت
باشد نسبت توليد به خدا، صفت مخلوق را براى او ثابت كردن، و خالق را
مخلوق پنداشتن است، و اگر به مجاز باشد تشبيه است، و شباهت خالق به
مخلوق، اثبات صفت مخلوق براى خالق است، و چنين عبادتى عبادت مخلوق
است نه خالق.
و عبادت در اسلام عبادت خداوندى است كه نبايد عقول را از معرفت او
تعطيل و نه او را به غير او تشبيه كرد.
2 - بعد از اين ثنا براى خدا، خواستهء آنان نان كفاف است، مسيحى در نماز نان

1. سوره ء طه، آيهء 55 (از آن آفريديم شما را و در آن بر مى گردانيم شما را و از آن بيرون مى آوريم شما را بار ديگر)
2. انجيل متى باب ششم
174

شكم - كه براى تن انسان چون علف براى حيوان است - از خدا مى خواهد، و
مسلمان هدايت به صراط مستقيم را كه نور چشم عقل و مقصد در آن صراط
خداست مى خواهد، نه از هدايت كه كمال انسانيت است گوهرى ارزشمندتر، و
نه موجودى از خداوند متعال اجل و اعلا است.
3 - " قرضهاى ما را ببخش چنان كه ما نيز قرض داران خود را مىبخشيم "
دروغ معصيت خداست و به معصيت عبادت كردن ممكن نيست، آيا مسيحيان
قرض داران خود را مى بخشند كه با خداى خود اين چنين مى گويند؟!
و از مقايسه با عبادت ساير ملل به جهت اختصار صرف نظر مى شود.
ب: زكات:
نماز رابطهء انسان با خالق و زكات رابطهء انسان با خلق است، و در قرآن مجيد
در آيات بسيارى زكات قرين نماز قرار داده شده است " عن ابى جعفر وابى
عبد الله (عليهما السلام) قالا: فرض الله الزكاة مع الصلاة ". (1)
زندگى انسان بالطبع مدنى است، و آنچه به دست آورده از مال و مقام و علم و
كمال به وسيلهء روابط اجتماعى است، و چون جامعه اى كه در او زندگى مى كند
در اندوختهء مادى و معنوى او ذى حق است، بايد دين خود را به آن ادا نمايد، و با
عمل كردن به دستورات اسلام در زكات و صدقات دين هر فردى به جامعه ادا
مى شود.
توسعهء زكات و صدقات و انفاقات در اسلام به گونه اى است كه اگر عملى
شود نيازمندى در جامعه نخواهد بود، و دنيايى آباد و تمدنى مهد امن و امان و
مطمئن از سركشى و طغيان گرسنگان و محتاجان به وجود خواهد آمد.
امام ششم (عليه السلام) فرمود: " إن الله عز وجل فرض للفقراء في مال الأغنياء ما يسعهم، و
لو علم أن ذلك لا يسعهم لزادهم انهم لم يؤتوا من قبل فريضة الله عز وجل، و لكن

1. وسائل الشيعه، جلد 9، صفحهء 13، كتاب الزكاة، ابواب ما تجب فيه الزكاة، باب 1، حديث 8 (خداوند زكات را با
نماز واجب كرده است)
175

اوتوا من منع من منعهم حقهم لا مما فرض الله لهم ولو ان الناس ادوا حقوقهم لكانوا
عائشين بخير ". (1)
و به جهت اهميت مفسده ء منع مستمندان از حقشان فرمود: (والذين يكنزون
الذهب والفضة ولا ينفقونها في سبيل الله فبشرهم به عذاب أليم). (2)
و به جهت اثر بذل و بخشش در ريشه كن كردن فقر از جامعه و تخلق انسان
به سخاوت و كرم و نقشى كه در سعادت فرد و جامعه دارد، رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم)
مشرك سخى (3) را امان داد، و به همان سخاوت به اسلام هدايت شد، و روايت
شده كه خداوند به موسى وحى كرد كه سامرى را نكش (4) چون سخاوتمند است.
اهميت رسيدگى به فقرا به حدى است كه سير كردن و پوشانيدن وحفظ
آبروى يك خانواده از سؤال افضل از هفتاد حج بيت الله شمرده شده است. (5)
دايره ء صدقه و احسان به قدرى توسعه دارد، كه امام پنجم (عليه السلام) فرمود: " ان الله
تبارك و تعالى يحب ابراد الكبد الحرى و من سقى كبدا حرى من بهيمة وغيرها أظله
الله يوم لاظل الا ظله ". (6)
آدابى در صدقات معين شده است، از آن جمله اين است كه مستور باشد تا به
حيثيت طرف آسيبى نرسد، (7) و هر چه بزرگ باشد كوچك شمرد، (8) كه هر چه آن

1. وسائل الشيعه، جلد 9، صفحهء 10، كتاب الزكاة، ابواب ما تجب فيه الزكاة، باب 1، حديث 2 (همانا خداوند عز و
جل فرض كرده است براى فقرا در مال اغنيا آنچه كفايت كند آنها را، و اگر مى دانست كه آن اندازه كفايت نمى كند
آنها را هر آينه زياد مى كرد، آنچه بر سر فقرا آمده است از ناحيه منع كسانى است كه حق آنها را از آنها منع كردند، نه
از ناحيهء فريضهء خداوند عز وجل، و اگر مردمان حقوق فقرا را ادا كنند، هر آينه معيشت آنها به خير خواهد بود)
2. سوره ء توبه، آيهء 34 (آنها كه گنجينه مى كنند طلا و نقره را و انفاق نمى كنند در راه خدا پس بشارت بده آنها را به
عذابى دردناك)
3. وسائل الشيعه، جلد 9، صفحهء 17، كتاب الزكاة، ابواب ماتجب فيه الزكاة، باب 2 حديث 4
4. وسائل الشيعه، جلد 9، صفحهء 17، كتاب الزكاة، ابواب ماتجب فيه الزكاة، باب 2، حديث 6
5. وسائل الشيعه، جلد 9، صفحهء 17، كتاب الزكاة، ابواب صدقه، باب 2، حديث 1
6. وسائل الشيعة، جلد 9، صفحهء 409، كتاب الزكات، ابواب صدقه، باب 19، حديث 2، (همانا خداوند تبارك و تعالى
دوست دارد خنك كردن جگر سوخته را، و كسى كه سيراب كند جگر سوخته اى را از چهار پا و غير آن، خداوند
سايه مى دهد او را روزى كه سايه اى نيست بجز سايهء او)
7. وسائل الشيعه، جلد 9، صفحهء 457، كتاب الزكاة، ابواب الصدقة، باب 39، حديث 3.
8. من لا يحضره الفقيه، جلد 2، صفحهء 57.
176

صدقه و احسان بزرگ باشد، گيرنده از آن بزرگتر است، (1) و بر او منت نگذارد، (2) بلكه
از او منت بكشد كه او وسيلهء طهارت مال و جان او شده، و قبل از سؤال و در خواست
به عطا مبادرت ورزد، كه امام ششم (عليه السلام) فرمود: " به كسى كه بعد از سؤال عطا كنى
آنچه به او داده اى در برابر آبروى اوست " (3) و روى خود را از او بپوشاند، (4) و از
كسى كه به او تصدق مى كند التماس دعا كند، (5) و دستى را كه به آن دست صدقه
مى دهد ببوسد، به آن جهت كه صدقه را به ظاهر به گيرنده مى دهد و در واقع
گيرنده خداست (6) (الم يعلموا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده ويأخذ الصدقات). (7)
و به رفع نياز نيازمندان تا آن جا عنايت كرد كه باب ايثار را گشود و فرمود:
(ويؤثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصة) (8) و ايثار را هم به منتهاى كمال
رساند كه فوق آن تصور نشود و فرمود (ويطعمون الطعام على حبه مسكينا ويتيما
وأسيرا - إنما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزآء ولا شكورا). (9)
آيين اسلام انفاق و صدقه را منحصر به مال نكرد، بلكه كمك به ضعيف و
راهنمايى نابينا را صدقه قرار داد، و صرف اعتبار و حيثيت را براى رفع نياز
نيازمندان زكات جاه و مقام قرار داد، و تنها به تأمين حوايج مادى بسنده نكرد،
بلكه فرمود: (ومما رزقناهم ينفقون) (10) و رزق انسان آن چيزى است كه قوام
زندگى او از هر جهت به آن است، و از اين رو فرمود: " ومما علمناهم يبثون ". (11)
آنچه گفته شد قسمت كمى از حكمت اسلام در زكات و صدقات بود كه با

1. وسائل الشيعه، جلد 9، صفحهء 433، كتاب الزكاة، ابواب الصدقة، باب 29.
2. وسائل الشيعه، جلد 9، صفحهء 451، كتاب الزكاة، ابواب الصدقة، باب 37.
3. وسائل الشيعه، جلد 9، صفحهء 456، كتاب الزكاة، ابواب صدقه، باب 39، حديث 1
4. وسائل الشيعه، جلد 9، صفحهء 456، كتاب الزكاة، ابواب الصدقة، باب 39، حديث 2.
5. وسائل الشيعه، جلد 9، صفحهء 424، كتاب الزكاة، ابواب الصدقة، باب 25.
6. وسائل الشيعه، جلد 9، صفحهء 433، كتاب الزكاة، ابواب الصدقة، باب 29.
7. سوره ء توبه، آيهء 104 (آيا ندانستند كه خداوند قبول مى كند توبه را از بندگان خود و مى گيرد صدقات را)
8. سوره ء حشر، آيهء 9 (و ايثار مى كنند بر خودشان هر چند خود محتاج باشند)
9. سوره ء انسان، آيهء 8 و 9 (و مىخورانند طعام را با دوست داشتن آن طعام به مسكين و يتيم و اسير، اين است و جز
اين نيست اطعام مى كنيم شما را براى خاطر خدا، از شما نه جزا مى خواهيم و نه سپاس)
10. سوره ء بقره، آيهء 3 (و از آنچه روزى كرديم به آنان انفاق مى كنند)
11. بحار الانوار، جلد 2، صفحهء 17 (و از آنچه آموخته ايم به آنان منتشر مى كنند)
177

اين دستور مقدس نفوس اغنيا را از كدورت و زنگار بخل و حرص و طمع پاك و
اموال آنها را از آلودگى به حقوق فقرا كه به منزلهء خون آنان است پاكيزه كرد، و
پيوند طبقهء غنى و فقير را به اين وسيله مستحكم نمود، و فاصلهء بين اين دو طبقه
را - كه بدنه و پيكر جامعه از اين دو تشكيل مى شود - از ميان برد و كدورت را به
الفت تبديل كرد، و به بركت اين مقررات و آداب نه تنها حوايج بيچارگان را، بلكه
عزت نفس و آبرو و شرافت و كرامت انسانى آنها را تأمين نمود.
آتش حسد فقرا را به آب رحمت انفاقى كه غنى از فقير در آن انفاق منت
بكشد، خاموش كرد، و در حصار اين زكات و صدقات، اموال اغنيا را كه مانند
خون در شريان جامعه بايد جريان داشته باشد تا نظام اقتصادى امت محفوظ
بماند بيمه كرد، كه حضرت أمير المؤمنين (عليه السلام) فرمود: " وحصنوا اموالكم بالزكاة ". (1)
آيا با اجراى چنين برنامه اى از انفاق مال ثروتمندان تا دانش دانشمندان با اين كميت و
كيفيتى كه ملاحظه شد، فقر مادى و معنوى در جامعه ريشه كن نخواهد شد؟!
اين نمونه اى از حكمت نماز و زكات و اثر اين دو در سعادت فرد و جامعه
بود، بنابراين دينى كه براى هر حركت وسكون و فعل و ترك انسان وظيفه معين
كرده است، كه مجموعهء واجبات و محرمات و مستحبات و مكروهات و مباحات
را تشكيل مى دهد، و براى مصونيت جان و عرض و مال افراد، حقوق و حدودى
معين نموده، آيا مراعات آنها چه مدينهء فاضله اى را به وجود خواهد آورد؟
از مطالعهء - مثلا - حقوق حيوانى كه انسان از او بار مى كشد، روشن مى شود كه
حقوق انسان در اين دين چگونه تضمين شده است.
حق مركبى كه انسان بر او سوار مى شود اين است كه: وقتى به منزل رسيد
- پيش از آن كه به غذاى خود بپردازد - علوفهء او را آماده كند، و به هر آبى رسيد
آب را بر او عرضه كند كه مبادا تشنگى بكشد، و تازيانه بر صورت او نزند، و بر
پشت او جز در ميدان جهاد - هنگامى كه ضرورت اقتضا كند - نايستد، و بيشتر از
طاقت او بر او بار نكند و از او كار نكشد، و ناسزا به او نگويد، و چهره ء او را زشت

1. نهج البلاغة، حكم، شماره ء 146 (در حصار كنيد اموالتان را به زكات)
178

نكند، و در زمين خشك او را تند، و در علف زار كند و با مدارا براند، و پشت او را
مجلس گفتگو قرار ندهد.
و اگر در كنار دريا سفره براى خود پهن كرد، باقى مانده ء آن را در دريا بريزد كه
حيوانات دريا از جوار او بى بهره نمانند.
و در زمانى كه كسى از وجود جاندارهاى ذره بينى خبرى نداشت، دستور داد
در آب بول نكنند، كه براى آب اهلى است.
اين قسمت كمى از حقوق و وظايف انسان در مورد حيوان است، كه از آن
روشن مى شود در عدالت اجتماعى و حقوق انسانى برنامهء اين دين چيست.
برنامهء اين دين آبادى وعمران دنيا و آخرت و سلامت و قوت جسم و جان
انسان است (ربنآ ءاتنا في الدنيا حسنة وفي الاخرة حسنة وقنا عذاب النار). (1)
به مقتضاى عدل و حكمت و وابستگى دنيا و آخرت و تن و روح به يكديگر
به زندگى مادى و معنوى انسان، به اندازه ء ارزش هر يك پرداخت و فرمود: (و
ابتغ فيمآ ءاتك الله الدار الاخرة ولا تنس نصيبك من الدنيا). (2)
و به آبادى دنيا و رفاه انسان كمال توجه را داشت، ولى با نظر تبعى نسبت به
دنيا و استقلالى نسبت به آخرت كه مقتضاى آفرينش دنيا و آخرت است، و
درخواست انسان را از خدا، حسنهء دنيا و آخرت قرار داد كه در بيان امام (عليه السلام) حسنهء
دنيا به وسعت در رزق و معاش وحسن خلق، و حسنهء آخرت به رضوان خدا و
بهشت تفسير شده است. به رشد اقتصادى خصوصا به زراعت و تجارت اهميت
داد، و به حكم (و لله العزة ولرسوله وللمؤمنين) (3) مؤمن را به غنا و بى نيازى عزيز
خواست، و در روايتى از حضرت صادق (عليه السلام) آمده است " و ما في الاعمال شيئ
احب الى الله من الزراعة " (4) و أمير المؤمنين على (عليه السلام) به غرس و آبيارى نخلستان

1. سوره ء بقره، آيه 201 (پروردگارا به ما بده در دنيا حسنه و در آخرت حسنه وحفظ كن ما را از عذاب آتش)
2. سوره ء قصص، آيهء 77 (و طلب كن در آنچه خدا به تو داده است دار آخرت را، و فراموش مكن بهره ء خود را از دنيا)
3. سوره ء منافقون، آيهء 8 (و براى خداست عزت و براى رسول خدا و براى مؤمنين)
4. وسائل الشيعه، جلد 17، صفحهء 42، كتاب تجارت، ابواب مقدمات تجارت، باب 10، حديث 3 (و در كارها چيزى
نزد خدا محبوب تر از زراعت نيست)
179

مى پرداخته است.
و در روايتى امام ششم (عليه السلام) به كسى كه از بازار كناره گرفت، فرمود: " اغد الى
عزك " (1) و در روايتى أمير المؤمنين (عليه السلام) فرمود: " تعرضوا للتجارات ". (2)
بازار و تجارت اسلام مبتنى است بر كياست و امانت و عقل ودرايت و
مراعات احكام تجارت " لا يقعدن في السوق إلا من يعقل الشراء والبيع " (3)، " الفقه ثم
المتجر ". (4)
و در اسلام براى معاملات واجبات و مستحبات و محرمات و مكروهاتى
مقرر شده است، كه تفصيل آنها مجال ديگرى مى طلبد، و به بعضى از مجموع
آنها اشاره مى شود: ربا و قسم و مدح و ستايش فروشنده از متاعى كه مى فروشد،
و مذمت و نكوهش مشترى نسبت به متاعى كه مى خرد، و پنهان كردن عيب و
تدليس وغش در هر چه داد و ستد مى شود ممنوع است، و سوداگر بايد حق
بدهد و حق بگيرد، و خيانت نكند، و اگر طرف پشيمان شد معامله را به هم بزند،
و اگر گرفتار عسر و تنگدستى شد به او مهلت بدهد، و اگر كسى به او گفت متاعى
براى من خريدارى كن، از آنچه خود دارد به او ندهد، و اگر گفت متاع مرا
به فروش، براى خود نخرد، و اگر ترازو را به دست گرفت كمتر بگيرد و بيشتر
بدهد هر چند نيتش آن باشد كه به سود خود كم و زياد نكند، و هر تاجرى فاجر
است مگر آن كس كه در گفتارش صادق است.
و به كسى كه مى گويد در سودا و معامله با تو به احسان و خوبى رفتار مى كنم
از او سود نگيرد، خريداران را بدون ملاحظهء هيچ رابطه اى به يك نظر ببيند، و
متاعى را كه نرخ معلوم و معينى دارد بين آن كسى كه مماكسه مى كند و چانه

1. وسائل الشيعه، جلد 17، صفحهء 10، كتاب تجارت، ابواب مقدمات تجارت، باب 1، حديث 2 (صبح كن به عزت
خودت)
2. وسائل الشيعه، جلد 17، صفحهء 11، كتاب تجارت، ابواب مقدمات تجارت، باب 1، حديث 6 (به تجارتها
رو آوريد)
3. وسائل الشيعه، جلد 17، صفحهء 382، كتاب تجارت، ابواب آداب تجارت، باب 1، حديث 3 (در بازار ننشيند البته
مگر كسى كه عقل خريد و فروش را داشته باشد)
4. وسائل الشيعه، جلد 17، صفحهء 381، كتاب تجارت، ابواب آداب تجارت، باب 1، حديث 1 (فقاهت بعد تجارت)
180

مى زند و آن كس كه ساكت است به يك نرخ بفروشد، و كتابت و حساب را ياد
بگيرد كه بى كتاب و حساب سودا نكند، و متاعى را كه مردم به آن محتاجند
احتكار ننمايد، سهل المعامله باشد، به سهولت بخرد و بفروشد، و به سهولت
حق مردم را بدهد و حق خود را از مردم بگيرد، و بر بدهكار سخت نگيرد، و بعد
از معامله درخواست كم كردن بها نكند، و هنگامى كه بانك مؤذن بلند شد از بازار
به مسجد بشتابد و به ذكر خدا دل را صفا بخشد و به نماز از عالم طبيعت به
ماوراء طبيعت پرواز كند (في بيوت أذن الله أن ترفع ويذكر فيها اسمه يسبح له فيها
بالغدو والاصال رجال لاتلهيهم تجرة ولا بيع عن ذكر الله وإقام الصلاة وإيتآء
الزكوة يخافون يوما تتقلب فيه القلوب والابصر). (1)
هر چند آثار معجزه آساى تعليم و تربيت اسلام را بايد در تمام آيات قرآن و
سنت اهل بيت عصمت جستجو كرد ولى به جهت اين كه هر شعاعى از آفتاب
كتاب و سنت كانون نور علم و هدايت است، به آيات آخر سوره ء فرقان و سه
حديث كه آينهء سيماى تربيت شدگان اين مكتب است اكتفا مى شود:
1 - آيات: (وعباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا وإذا خاطبهم
الجهلون قالوا سلاما - والذين يبيتون لربهم سجدا وقيما - والذين يقولون ربنا
اصرف عنا عذاب جهنم إن عذابها كان غراما - إنها سآءت مستقرا ومقاما - والذين
إذآ أنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا وكان بين ذ لك قواما - والذين لا يدعون مع الله
إلها ءاخر ولا يقتلون النفس التى حرم الله إلا بالحق ولا يزنون و من يفعل ذ لك يلق
أثاما - يضعف له العذاب يوم القيمة ويخلد فيه مهانا - إلا من تاب وءامن و عمل
عملا صلحا فأولئك يبدل الله سيئاتهم حسنت وكان الله غفورا رحيما - ومن تاب
وعمل صلحا فانه يتوب إلى الله متابا - والذين لا يشهدون الزور وإذا مروا باللغو
مروا كراما - والذين إذا ذكروا بئايت ربهم لم يخروا عليها صما وعميانا - والذين

1. سوره ء نور، آيهء 36، 37 (در خانه هايى كه اذن داده است خدا كه بلند شوند و اسم خدا در آنها ياد شود، تسبيح مى كند
براى خدا در آن خانه ها صبح و شب مردانى كه تجارت و خريد و فروشى آنها را از ذكر خدا و به پا داشتن نماز و
دادن زكات غافل نمى كند، مىترسند از روزى كه دگرگون مى شود در آن روز دلها و ديده ها)
181

يقولون ربنا هب لنا من أزوجنا وذريتنا قرة أعين واجعلنا للمتقين إماما - أولئك
يجزون الغرفة بما صبروا ويلقون فيها تحية وسلما - خلدين فيها حسنت مستقرا و
مقاما). (1)
اثر بندگى براى خداوند رحمان كه رحمت واسعهء او، بر و فاجر را فرا گرفته،
آن است كه راه رفتن عباد الرحمن بر زمين - كه نشانهء رفتار آنهاست - نه به تكلف
است و نه به تجبر.
عباد الرحمن كسانى هستند كه در پيشگاه خالق ذليل و در برابر خلق متواضع
و فروتنند، كه نه تنها به ديگران آزار و اذيتى ندارند، بلكه اذيت و آزار ديگران را
تحمل مى كنند، و براى آنها كه به جهل و نادانى با آنان سخن مى گويند، به جاى آن
كه مقابله به مثل كنند، نه تنها به حلم و برد بارى متعرض آنها نمى شوند، بلكه
براى آنها سلامت از مرض جهالت را آرزو مى كنند (وإذا خاطبهم الجهلون قالوا
سلاما).
كسانى كه شعارشان سلام و سلامت براى بيگانگان و مخالفان است، براى
آشنايان و موافقان بجز مواسات و ايثار از آنان انتظارى نيست.
اين گفتار و رفتار روز آنها است، و اما حالاتشان در شب: به آفاق آسمان
چشم مىدوزند، و آيات علم و قدرت و حكمت خداوند را در ستاره ها و
كهكشانها مى بينند، و با تجلى عظمت خداوند در آن آيات شب را به قيام و
سجود مىگذرانند (يبيتون لربهم سجدا وقيما).
و چون با دقت مىنگرند كه ميليونها ستاره سر بر خط فرمانند، و از مدار خود
كوچكترين تخلفى ندارند، از ترس انحراف خود از مدار دين و آيين الهى
مى گويند: (ربنا اصرف عنا عذاب جهنم إن عذابها كان غراما).
و نسبت به اموالشان - كه مانند خون مايهء حيات جامعه است - به گونه اى عمل
مى كنند كه از امساك به فشار خون و از اسراف در انفاق به فقر الدم مبتلا نشوند،
و از حد اعتدال خارج نمى شوند، كه هم به خود برسند و هم به ديگران (والذين

1. سوره ء فرقان، آيات 63 تا 76
182

إذآ أنفقوا لم يسرفوا ولم يقتروا وكان بين ذ لك قواما).
آنان كسانى هستند كه دل و زبان را به شرك، و دست را به خون ناحق و دامن
را به زنا آلوده نمى كنند (والذين لا يدعون مع الله إلها ءاخر ولا يقتلون النفس
التى حرم الله إلا بالحق ولا يزنون و من يفعل ذ لك يلق أثاما).
آنان كسانى هستند كه از دروغ و باطل بر كنار، و با بزرگوارى از لغو و گفتار و
رفتار بيهوده مىگذرند، و چنين افرادى كه از حضور در مجلس باطل و ناحق
امتناع مى ورزند و كرامت و بزرگواريشان اجازه نمى دهد كه خود را به لغو و عبث
آلوده كنند، از درخت وجود آنان جز ميوه ء علم و حكمت و امانت و صداقت و
عدالت چيده نمى شود (والذين لا يشهدون الزور وإذا مروا باللغو مروا كراما).
آنان كسانى هستند كه وقتى به آيات خدا تذكر داده مى شوند، كور و كر بر آنها
نمى افتند، بلكه گوش جان به آيات خدا مى دهند، و با چشم تفكر و تدبر در آنها
مىنگرند (والذين إذا ذكروا بئايت ربهم لم يخروا عليها صما وعميانا).
چنين كسانى حق دارند از خدا پيشوايى پرهيزكاران را درخواست كنند، و
بگويند: (واجعلنا للمتقين إماما) و در مقابل خويشتن دارى در برابر عوامل
انحراف فكرى و اخلاقى و عملى سزاى آنها غرفه اى است كه خداوند متعال به
آنان وعده داده است، كه در آن غرفه به بالاترين عطيهء الهى نايل مى شوند كه
تحيت و سلام خداست (أولئك يجزون الغرفة بما صبروا ويلقون فيها تحية و
سلما)، (سلم قولا من رب رحيم). (1)
2 - در روايتى از رسول خداست (صلى الله عليه وآله) است كه فرمود: ايمان مؤمن كامل
نمى شود مگر آن كه صد و سه خصلت را فرا گيرد، و از آن خصال چند خصلت
قريب به مضمون ذكر مى شود:
علم مؤمن كثير و حلم او عظيم است، تذكر دهنده ء غافل و معلم جاهل است،
كسى كه او را آزار كند از او آزار نمى بيند، در آنچه كه به كار او نمى آيد وارد
نمى شود، كسى را به مصيبت شماتت نمى كند، و كسى را به غيبت ياد نمى كند،

1. سوره ء يس، آيهء 58
183

كمك غريب و پدر يتيم است، شادى او در چهره ء او و حزن واندوه او در دل
اوست، سركسى را كشف نمى كند، ستر كسى را هتك نمى كند، امين بر امانتها و
دور از خيانتهاست، حركات او ادب و كلام او عجب است، و از امور طالب
اعلاى آنها و از اخلاق طالب اسناى آنهاست، قلب او با تقوا و علم او پاكيزه
است، هرگاه قدرت پيدا كند عفو مى كند، و هرگاه وعده دهد وفا مى كند، نه در
بغضش غرق و نه در حبش هلاك مى شود (حب و بغض او، او را از اعتدال
خارج نمى كند) باطل را از دوستش نمى پذيرد، و حق را بر دشمنش رد نمى كند،
و نمىآموزد مگر براى آن كه بداند، و دانا نمى شود مگر براى آن كه به كار ببندد و
عمل كند، اگر با اهل دنيا راه رود زيرك ترين آنان است، و اگر با اهل آخرت راه
رود پارساترين آنان است. (1)
3 - مدار كمال در كلمات پيشوايان دين بر عقل و علم و ايمان است، و نسبت
به هر يك به مستفاد قسمتى از يك حديث از امام چهارم حضرت زين
العابدين (عليه السلام) اكتفا مى شود كه قريب به مضمون آن اين است:
اگر كسى را ديديد كه از سيرت و منطق خود، ترس و عبادت و زهد را نشان
مى دهد و در حركات خود خضوع و فروتنى را اظهار مى كند، شتاب زده نشويد،
فريب او را نخوريد، چه بسيار كسانى هستند كه از دسترسى به دنيا عاجزند، پس
دين را وسيلهء صيد دلها قرار مى دهند، ولى اگر متمكن از حرامى شوند در آن فرو
مى روند، و هرگاه ديديد از حرام هم عفت مى ورزد، باز هم مغرور نشويد، چون
شهوتها و هوسهاى خلق مختلف است، چه بسيارى از مردمان از مال حرام هر
چند زياد باشد رو بر مىگردانند ولى در مقابل شهوت دامن، خود را مىبازند، و
اگر ديديد از آن هم عفت ورزيد مغرور نشويد تا ببينيد كه عقل او چگونه است،
چه بسيارند كسانى كه همهء آنها را ترك كردند، ولى به عقلى متين رجوع نكردند،
و افسادشان به جهل از اصلاحشان به عقل بيشتر است، اگر عقلش را هم متين
يافتيد، باز مغرور نشويد تا ببينيد در مبارزه ء عقل و هوى آيا با هوسش همراه

1. بحار الانوار، جلد 64، صفحهء 310
184

مى شود بر خلاف عقل، يا با عقلش بر خلاف هوى، و محبتش نسبت به
رياستهاى باطل چگونه است كه در ميان مردمان كسانى هستند كه تارك دنيا براى
دنيايند. (1)
نتيجه آن كه معيار كمال، سخنان فريبنده و اعمال متواضعانه نيست و
صرف نظر از شهوت مال و شكم و دامن نيست، بلكه معيار كمال عقلى است كه
از كدورت جهل تصفيه شده تا مبدأ صلاح و اصلاح شود، و هوايى است كه تابع
امر و فرمان خدا باشد كه هيچ هوسى حتى شهوت جاه و مقام او را نفريبد و از
عزت با باطل بگذرد و ذلت با حق را انتخاب كند.
4 - عنوان بصرى كه نود و چهار سال از عمرش گذشته بود، و سالها نزد
مالك بن أنس - امام مذهب مالكى - براى تحصيل علم رفت و آمد مى كرد، چون
امام ششم (عليه السلام) به مدينه آمد از آن حضرت درخواست كرد كه به خدمتش براى
كسب علم بيايد، حضرت فرمود: " من مردى هستم مطلوب - كه در طلب من
هستند - و با اين حال در هر ساعتى از شب و روز به أوراد واذكارى مشغول
هستم. "
عنوان غمگين شد و به روضهء رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) رفت، و دو ركعت نماز خواند
و دعا كرد كه قلب آن حضرت به او معطوف شود و از علم او بهره اى ببرد كه به
راه مستقيم خدا هدايت شود، و غمگين به خانه برگشت، و دلش اسير محبت آن
جناب شد، و براى تحصيل علم به نزد مالك هم نرفت، و جز براى نماز واجب از
خانه بيرون نمى آمد.
چون صبرش تمام شد روزى بعد از نماز عصر بر در خانهء آن حضرت رفت
خادم گفت: چه حاجت دارى؟
گفت: حاجت من سلام بر شريف است.
جواب داد: او در مصلاى خود ايستاده.
عنوان بر در خانه نشست، خادم بيرون آمد، گفت: داخل شو بر بركت خدا.

1. بحار الانوار، جلد 2، صفحهء 84
185

عنوان گفت: داخل شدم و سلام كردم، جواب سلام داد و فرمود: بنشين، خدا
تو را بيامرزد، مدتى سر به زير انداخت بعد سر بلند كرد از كنيهء من پرسيد و دعا
كرد.
با خود گفتم: اگر در اين زيارت و سلام به جز اين دعا چيزى نصيبم نشود،
همين دعا بسيار است.
بعد سر بلند كرد و فرمود: حاجت تو چيست؟
گفتم: از خدا خواسته ام قلب تو را به من متوجه و از علم تو روزيم كند و
اميدوارم دعا به اجابت رسيده باشد.
فرمود: يا أبا عبد الله علم به تعلم نيست، اين است و جز اين نيست علم نورى
است كه در قلب آن كس كه خدا هدايت او را خواسته واقع مى شود، پس اگر مراد
تو علم است در خود حقيقت بندگى طلب كن و علم را به استعمال علم و عمل به
آن بطلب، و از خدا فهم بخواه تا تو را بفهماند.
گفتم: حقيقت بندگى چيست؟
فرمود: سه چيز است:
آن كه بنده ء خدا، خود را مالك آنچه خدا به او داده نداند، چون بندگان خدا
ملكى ندارند، مال را مال الله مى بينند و هر جا كه خدا امر كرده آن مال را
مى گذارند.
و آن كه بنده براى خود تدبيرى نينديشد.
و آن كه تمام اشتغالش در آن باشد كه خدا او را به آن امر و از آن نهى كرده.
پس چون براى خود ملكى نديد، انفاق در آنچه خدا امر كرده كه مالش را در
آن انفاق كند آسان مى شود، و چون تدبير خود را به مدبر خود واگذار كرد
مصائب دنيا بر او آسان مى شود، و چون به امر و نهى خدا مشغول شد فرصتى
براى مراء و مباهات با مردمان پيدا نمى كند، پس چون خدا بنده ء خود را به اين سه
امر اكرام كرد، دنيا و شيطان و خلق بر او سهل و آسان مى شود، دنيا را براى افزون
طلبى و فخر فروشى طلب نمى كند، و آنچه نزد مردمان است براى عزت و
186

برترى نمى طلبد، و ايام عمرش را بيهوده از دست نمى دهد.
پس اين اول درجهء تقوى است كه خداوند تبارك و تعالى فرمود: (تلك الدار
الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا في الارض ولا فسادا). (1)
گفتم: يا ابا عبد الله مرا وصيت كن.
فرمود: تو را به نه چيز وصيت مى كنم و آنها وصيت من است براى كسانى كه
مرادشان راه به سوى خداست، و از خدا مى خواهم كه تو را براى عمل به آن
موفق كند:
سه وصيت در رياضت نفس و سه وصيت در حلم و سه وصيت در علم
است.
اما آن چه در رياضت است: بپرهيز از آن كه چيزى را كه اشتها ندارى بخورى،
كه مورث بله و حماقت است، و جز هنگام گرسنگى نخورى، و هرگاه خوردى
حلال بخور و نام خدا را ببر، وحديث پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) را به ياد آور كه فرمود: آدمى
ظرفى را بدتر از شكم خود پر نكرده، پس اگر چاره نبود ثلث آن براى خوردن و
ثلث آن براى نوشيدن و ثلث آن براى نفس كشيدن باشد.
و اما آن وصيتها كه در حلم است: كسى كه به تو گفت: اگر يكى بگويى ده تا
مى شنوى، تو بگو: اگر ده تا بگويى يكى نخواهى شنيد، و كسى كه ناسزا به تو
بگويد، پس به او بگو: اگر در آن چه مى گويى راستگويى از خدا مى خواهم مرا
بيامرزد، و اگر دروغگويى از خدا مى خواهم تو را بيامرزد، و كسى كه به تو وعده ء
فحش مى دهد تو به او وعده ء نصيحت بده.
و اما آن وصيتها كه در علم است: پس آن چه نمى دانى از دانايان بپرس، و
بپرهيز از آن كه از آنان به طريق تعنت و تجربه سؤال كنى، و بپرهيز از آن كه در
آنچه نمى دانى به رأى و گمان خود عمل كنى، و تا آن جا كه ميسر است به احتياط
عمل كن، و از فتوا دادن بگريز آن چنان كه از شير مى گريزى، و گردنت را پل قرار

1. سوره ء قصص، آيهء 83 (آن خانهء آخرت است قرار مى دهيم آن را براى كسانى كه اراده نمى كنند بلندى و فساد را در
زمين)
187

نده كه مردمان بر آن بگذرند.
برخيز كه تو را نصيحت كردم و ورد مرا بر من فاسد مكن، كه من به خود
مشغولم والسلام على من اتبع الهدى. (1)
شرح اين آيات و روايات در اين مختصر نمى گنجد، كه فهم هر آيه اى از آن
آيات و هر جمله اى از اين روايات نيازمند به بحث مفصلى است، و به آنچه بيان
شد اكتفا مى شود.
در خاتمه توجه به دو نكته لازم است:
1 - تعبد در دين:
ملاحظهء اصول و فروع دين اسلام، و تفكر در عبادات ومعاملات، وتأمل در
سياسات اين دين در تدبير نفس و منزل و مدينه، و تدبر در آداب اين دين در
مستحبات و مكروهات، مبين حكمت بالغه در اين مقررات است، و اين
امريست طبيعى كه درك حكمت تمام احكام بلكه درك تمام حكمت هر حكمى
در دينى كه برنامهء سعادت انسان در تمام عوالم زندگى اوست ميسر نيست، مگر
براى كسى كه محيط بر آن عوالم و حوايج انسان در آنها و طرق تأمين آن حوايج
باشد، و ندانستن حكمت حكمى دليل عدم حكمت در آن حكم نيست.
و همچنان كه كتاب خلقت و تكوين محكمات و متشابهاتى دارد، كتاب
تشريع هم محكمات و متشابهاتى دارد، و در اثر وجود متشابهات نبايد از
محكمات دست برداشت، و همچنين نبايد وجود متشابهات را در نظام خلقت و
دين عبث و بيهوده پنداشت (والراسخون في العلم يقولون ءامنا به كل من عند
ربنا). (2)
و بايد دانست كه حيات دنيوى انسان نسبت به آخرت به منزلهء حيات جنين
در رحم است، كه در آن جا قوا و اعضايى به او داده مى شود، و جنين هر چند

1. بحار الانوار، جلد 1، صفحهء 224
2. سوره ء آل عمران، آيهء 7 (كسانى كه در علم رسوخ دارند، مى گويند: ايمان آورديم به او، همهء آنها از نزد
پروردگار ماست)
188

داراى عقل و شعور باشد، ادراك كاربرد و نتيجهء وجود آن اعضا براى او ميسر
نيست، و هرگز نمى تواند بفهمد كه حكمت تشكيلات اسرار آميز مغز چيست، يا
دستگاه بينايى و شنوايى و جهاز تنفس براى او به چه كار مى آيد، و وقتى به دنيا
قدم گذاشت حكمت آنها ظاهر مى شود.
همچنين جنين جان انسان در رحم مادر طبيعت به وسيلهء تعليم و تربيت
وحى الهى بايد به قوا و اعضايى مجهز شود كه ابزار حيات ابدى اوست، و
حكمت آن دستورات بعد از قدم گذاشتن به عالم آخرت - كه نسبت آن به دنيا،
نسبت دنيا به رحم مادر است - روشن مى شود.
به اين جهت تعبد در احكام دين از ضروريات خلقت انسان است، بلكه از
ضروريات كمال انسانى است، چون ارزش عامل به عمل، و ارزش عمل به داعى
و محرك عامل بر آن عمل است، و بيان معصوم (عليه السلام) هم راهنماى به اين واقعيت
است " انما الاعمال بالنيات ولكل امرئ مانوى " (1) از اين رو اطاعت خدا براى خدا با
چشم پوشيدن از مصلحت ومفسده و نفع و ضرر مقام مقربين است.
2 - لزوم تقليد از علماى دين براى كسانى كه قدرت استنباط ندارند: انسانى كه
حفظ حيات و سلامت او تابع مقررات و قوانينى است، چاره ندارد براى حفظ
سلامت خود يا طبيب باشد، و يا به طبيب حاذق مورد اعتماد مراجعه كند و به
دستور او عمل نمايد، و يا جانب احتياط را بگيرد و از هر چه احتمال مى دهد
مضر به حال اوست خوددارى كند، تا بداند يا از دانا بپرسد.
بلكه تقليد از ضروريات زندگى انسان است، چه عالم باشد و چه جاهل، نياز
جاهل به تقليد در زندگى روزمره اش محتاج به بيان نيست، و نياز عالم به تقليد به
اين جهت است كه هر دانشمندى دايره ء دانش او به قسمت ناچيزى از احتياجات
او محدود است، مثلا دانشمند در طب در ساختمان خانه اش بايد مقلد مهندس و
معمار ساختمان باشد، و اگر سوار هواپيما شد مقلد خلبان، و اگر سوار كشتى شد

1. وسائل الشيعه، جلد 1، صفحهء 49، ابواب مقدمهء عبادات، باب 5، حديث 10 (اين است و جز اين نيست كه اعمال
وابسته به نيت ها است و براى هر كس آن است كه نيت كرده است)
189

پيرو بى چون و چراى ناخدا باشد.
بلكه با انشعاب طب اگر متخصص در عضوى شد، در عضو ديگر بايد مقلد
متخصص ديگر باشد، در نتيجه زندگى هيچ فردى بدون تقليد اداره نمى شود.
بنابر اين كسى كه ايمان به دين دارد و مى داند در دين براى او وظايف و
تكاليفى معين شده است، به حكم عقل و فطرت خود ملزم است نسبت به آن
وظايف يكى از سه راه را انتخاب كند: يا تحصيل علم به آنها كند، و يا از عالم به
آنها پيروى نمايد، و يا جانب احتياط را مراعات كند، و در صورتى كه نه عالم به
آن وظايف است و نه اهل احتياط، راه منحصر به پيروى از نظريات عالم و
دانشمند به آن احكام است، و اگر دانشمندان و متخصصان در آن احكام اختلاف
نظر داشتند، از نظر اعلم آنان پيروى كند، همچنان كه اگر نظر طبيبان در تشخيص
درد و علاج آن مختلف بود، بايد به اعلم آنان رجوع نمايد.
و چون دين اسلام دين علم است، و هر عملى - هر چند به واسطه - بايد
به علم منتهى شود، تقليد هم كه اعتماد و استناد به رأى و نظر عالم و مجتهد
در احكام دين است - چنان كه روشن شد - بر مبناى علم و عقل و فطرت است
(ولاتقف ما ليس لك به علم إن السمع والبصر والفؤاد كل أولئك كان عنه مسئولا). (1)

1. سوره ء اسراء، آيهء 36 (و پيروى نكن آنچه را كه به آن علم ندارى همانا گوش و چشم و دل همهء آنها مسئولند)
190

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين، والصلاة والسلام على اشرف الأنبياء والمرسلين محمد وآله
الطيبين الطاهرين لا سيما بقية الله في الأرضين، واللعنة الدائمة على أعدائهم اجمعين.
" احكام تقليد "
مسأله 1 - اعتقاد انسان به اصول دين اسلام بايد بر پايهء علم باشد، و تقليد
- يعنى پيروى از غير بدون حصول علم - در اصول دين باطل است، ولى در غير
اصول دين از احكامى كه قطعى و ضرورى نيست و همچنين موضوعاتى كه محتاج
به استنباط است بايد يا مجتهد باشد كه بتواند وظايف خود را از روى مدارك آنها به
دست آورد، و يا به دستور مجتهدى كه شرايط آن خواهد آمد رفتار نمايد، و يا
احتياط كند، يعنى به گونه اى عمل نمايد كه يقين پيدا كند تكليف را انجام داده، مثلا
اگر عده اى از مجتهدين عملى را حرام مى دانند وعده ء ديگر مى گويند حرام نيست،
آن عمل را ترك كند، و اگر عملى را بعضى واجب و بعضى جايز مى دانند به جا
آورد، پس كسانى كه مجتهد نيستند و نمى توانند به احتياط عمل كنند بايد تقليد
نمايند.
مسأله 2 - تقليد در آنچه در مسألهء قبل گذشت عمل كردن به دستور مجتهد
است، و قول مجتهدى براى مقلد حجت است كه مرد و عاقل و شيعهء دوازده
191

امامى و حلال زاده و زنده - هر چند به ادراك حيات او در حالى كه مميز باشد - و
عادل و بنابر احتياط واجب بالغ باشد.
و عادل كسى است كه كارهايى را كه بر او واجب است به جا آورد و كارهايى كه
بر او حرام است ترك كند، و نشانهء عدالت اين است كه در ظاهر شخص خوبى باشد
كه اگر از اهل محل يا همسايگان او يا كسانى كه با او معاشرت دارند حال او را
بپرسند خوبى او را تصديق نمايند.
و مجتهدى كه انسان از او تقليد مى كند - در صورتى كه علم اگر چه اجمالا به
اختلاف بين مجتهدين در فتوا نسبت به مسائل محل ابتلاء داشته باشد - بايد اعلم
باشد، يعنى در فهميدن حكم خدا و وظايف مقرره به حكم عقل و شرع از تمام
مجتهدهاى زمان خود بهتر بوده، مگر اين كه قول غير اعلم مطابق با احتياط باشد.
مسأله 3 - مجتهد و اعلم را از چند راه مى توان شناخت:
(اول) آن كه خود انسان يقين كند، مثل آن كه در مرتبه اى از علم باشد كه بتواند
مجتهد و اعلم را بشناسد.
(دوم) آن كه دو نفر عالم عادل كه مى توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند،
مجتهد يا اعلم بودن كسى را تصديق كنند به شرط آن كه دو نفر عالم عادل ديگر با
گفتهء آنان مخالفت ننمايند، و اقوى ثبوت اجتهاد و اعلميت به گفتهء ثقهء خبير است
در صورتى كه ظن بر خلاف گفتهء او نباشد.
(سوم) آن كه عده اى از اهل علم كه مى توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند و
از گفتهء آنان اطمينان پيدا شود، مجتهد بودن يا اعلم بودن كسى را تصديق كنند.
مسأله 4 - اگر بين دو مجتهد يا بيشتر در فتاواى مورد ابتلا علم به اختلاف باشد
- اگر چه اجمالا - در صورتى كه بداند يا حجت شرعيه بر تساوى آنان در علم باشد
بايد به فتواى كسى كه فتواى او مطابق با احتياط است عمل كند، و چنانچه فتواى
يكى از آنان مطابق با احتياط نباشد - مثل اين كه يكى فتوا به قصر و ديگرى فتوا به
تمام بدهد - احتياط كند به جمع بين آن دو.
و اگر احتياط ممكن نباشد - مثل اين كه يكى فتوا به وجوب عملى و ديگرى
192

فتوا به حرمت عملى بدهد - يا مشقت داشته باشد بنابر احتياط بايد به فتواى
كسى كه ورع او در فتوا دادن بيشتر است عمل كند، و اگر در اين جهت هم متساويند
مخير است.
و همچنين است در غير اين صورت - چه وجود اعلم معلوم ولى معين نباشد و يا
وجود اعلم محتمل باشد - اگر احتياط ممكن بوده و مشقت نداشته باشد.
و اگر احتياط ممكن نباشد يا مشقت داشته باشد، در صورتى كه وجود اعلم
معلوم ولى معين نباشد، چنانچه احتمال اعلميت در يك طرف بيشتر باشد بايد به
فتواى او عمل كند، و اگر مساوى باشد بنابر احتياط بايد به فتواى اورع در فتوا عمل
نمايد و اگر در اين جهت هم متساويند مخير است.
و در صورتى كه وجود اعلم محتمل باشد بنابر احتياط بايد به فتواى كسى كه
گمان دارد يا احتمال مى دهد اعلم است يا احتمال اعلميت در او اقوى است عمل
كند، و اگر نه بنابر احتياط بايد به فتواى اورع در فتوا عمل نمايد، و اگر در اين جهت
هم متساويند مخير است.
مسأله 5 - به دست آوردن فتواى مجتهد چهار راه دارد:
(اول) شنيدن از خود مجتهد.
(دوم) شنيدن از دو نفر عادل كه فتواى مجتهد را نقل كنند.
(سوم) شنيدن از شخصى كه مورد وثوق است وظن بر خلاف گفتهء او نيست، يا
به گفتهء او اطمينان دارد.
(چهارم) ديدن در رسالهء مجتهد در صورتى كه انسان به درستى آن رساله
اطمينان داشته باشد.
مسأله 6 - تا انسان يقين نكند كه فتواى مجتهد عوض شده است مى تواند به
آن عمل نمايد، و اگر احتمال دهد كه فتواى او عوض شده جستجو لازم نيست.
مسأله 7 - اگر مجتهد اعلم در مسأله اى فتوا دهد، كسى كه وظيفه اش تقليد از
اوست نمى تواند در آن مسأله به فتواى مجتهد ديگرى عمل كند، ولى اگر فتوا ندهد
و بفرمايد احتياط آن است كه فلان طور عمل شود - مثلا بفرمايد: احتياط
193

آن است كه در ركعت سوم و چهارم نماز سه مرتبه بگويد: (سبحان الله والحمد
لله ولا إله الا الله والله اكبر) - مقلد بايد يا به اين احتياط كه احتياط واجبش گويند
عمل كند، يا به فتواى مجتهد ديگرى كه بعد از او از ديگران اعلم باشد و مى گويد
يك مرتبه كفايت مى كند عمل نمايد، و همچنين است اگر مجتهد اعلم بفرمايد
مسأله محل تأمل يا محل اشكال است.
و در فعل مستحبات و ترك مكروهات ذكر شده در اين رساله قصد رجاء شود.
مسأله 8 - اگر مجتهد اعلم بعد از آن كه در مسأله فتوا داده يا قبل از فتوا احتياط
كند - مثلا بفرمايد: ظرف نجس را يك مرتبه در آب كر بشويند پاك مى شود، اگر چه
احتياط آن است كه سه مرتبه بشويند - مقلد او مى تواند عمل به آن احتياط را كه
احتياط مستحب گويند ترك كند.
مسأله 9 - اگر مجتهدى كه وظيفهء انسان تقليد از او بوده از دنيا برود، در صورتى
كه اعلم بودن مجتهد زنده از ميت برايش ثابت شود، در مسائل مورد ابتلايى كه علم
- اگر چه اجمالا - به اختلاف بين ميت وحى دارد واجب است به حى رجوع كند، و
در صورتى كه اعلميت مجتهد ميت برايش ثابت بوده، مادامى كه اعلم بودن مجتهد
زنده برايش ثابت نشود بايد به فتواى مجتهد ميت عمل كند، چه در زمان حيات او
التزام به عمل به فتواى او داشته يا نداشته باشد، و چه عمل به فتواى او كرده يا
نكرده باشد، و چه فتواى او را ياد گرفته يا ياد نگرفته باشد.
مسأله 10 - اگر در مسأله اى وظيفه اش آن بوده كه از مجتهد زنده تقليد كند
دوباره نمى تواند از مجتهدى كه از دنيا رفته تقليد نمايد.
مسأله 11 - مسائلى را كه انسان معمولا به آنها مبتلا مى شود واجب است ياد
بگيرد.
مسأله 12 - اگر براى انسان مسأله اى پيش آيد كه حكم آن را نمى داند، بايد
احتياط كند يا اين كه با شرايطى كه ذكر شد تقليد نمايد، ولى چنانچه مخالفت غير
اعلم با اعلم را در مسائل مورد ابتلا بداند - اگر چه اجمالا - و فتواى اعلم
194

در دسترس نباشد و تأخير عمل تا روشن شدن فتواى اعلم و احتياط ممكن
نباشد يا حرجى باشد، مى تواند از غير اعلم تقليد نمايد.
مسأله 13 - اگر كسى فتواى مجتهدى را به ديگرى بگويد، چنانچه فتواى آن
مجتهد عوض شود لازم نيست به او خبر دهد كه فتواى آن مجتهد عوض شده، ولى
اگر بعد از گفتن فتوا بفهمد اشتباه كرده، در صورتى كه مخالفت حكم الزامى لازم
بيايد و ممكن باشد بايد اشتباه او را بر طرف كند.
مسأله 14 - مكلفى كه مدتى اعمال خود را بدون تقليد انجام داده، در صورتى
كه مطابق با واقع يا فتواى مجتهدى باشد كه فعلا وظيفه اش تقليد از اوست صحيح
است.
195

" احكام طهارت "
آب مطلق و آب مضاف
مسأله 15 - آب يا مطلق است يا مضاف، آب مضاف آبى است كه آن را از چيزى
بگيرند مثل آب هندوانه و گلاب، يا با چيزى مخلوط باشد مثل آبى كه به قدرى با
گل يا مانند آن مخلوط شود كه ديگر به آن آب نگويند، و غير اينها آب مطلق است،
و آن بر پنج قسم است: (اول) آب كر، (دوم) آب قليل، (سوم) آب جارى،
(چهارم) آب باران، (پنجم) آب چاه.
1 - آب كر
مسأله 16 - آب كر مقدار آبى است كه اگر در ظرفى كه درازا و پهنا و گودى آن هر
يك سه وجب است بريزند، آن ظرف را پر كند.
مسأله 17 - اگر عين نجس مانند بول و خون يا چيزى كه نجس شده است مانند
لباس نجس به آب كر برسد، چنانچه به واسطهء نجاست بو يا رنگ يا مزه ء آب تغيير
كند نجس مى شود، و اگر تغيير نكند نجس نمى شود.
مسأله 18 - اگر بو يا رنگ يا مزه ء آب كر به واسطهء غير نجاست تغيير كند، نجس
نمى شود.
مسأله 19 - اگر عين نجس مانند خون به آبى كه بيشتر از كر است برسد و بو يا
رنگ يا مزه ء قسمتى از آن را تغيير دهد، چنانچه مقدارى كه تغيير نكرده كمتر از كر
باشد تمام آب نجس مى شود، و اگر به اندازه ء كر يا بيشتر باشد مقدارى كه بو يا
196

رنگ يا مزه ء آن تغيير كرده نجس است.
مسأله 20 - آب فواره اگر متصل به كر باشد آب نجس را پاك مى كند، ولى اگر
قطره قطره روى آب نجس بريزد آن را پاك نمى كند، مگر آن كه چيزى روى فواره
بگيرند تا آب آن قبل از قطره قطره شدن به آب نجس متصل شود، و بنابر احتياط
مستحب بايد آب فواره با آن آب نجس مخلوط گردد.
مسأله 21 - اگر چيز نجس را زير شيرى كه متصل به كر است بشويند، آبى كه از
آن چيز مى ريزد اگر متصل به مخزنى باشد كه آب آن كمتر از كر نباشد، چنانچه بو يا
رنگ يا مزه ء آن به واسطهء نجاست تغيير نكرده باشد پاك است.
مسأله 22 - اگر مقدارى از آب كر يخ ببندد و باقى آن به قدر كر نباشد، چنانچه
نجاست به آن برسد نجس مى شود، و هر مقدار از يخ هم آب شود نجس است.
مسأله 23 - آبى كه به اندازه ء كر بوده، اگر انسان شك كند از كر كمتر شده يا نه مثل
آب كر است، يعنى نجاست را پاك مى كند و اگر نجاستى هم به آن برسد نجس
نمى شود، و آبى كه كمتر از كر بوده اگر انسان شك كند به مقدار كر شده يا نه حكم
آب كمتر از كر را دارد.
مسأله 24 - كر بودن آب به چند راه ثابت مى شود:
(اول) آن كه انسان يقين يا اطمينان پيدا كند.
(دوم) آن كه دو مرد عادل خبر دهند.
(سوم) آن كه كسى كه مورد وثوق است وظن بر خلاف گفتهء او نباشد خبر دهد.
(چهارم) به قول كسى كه آب در اختيار اوست در صورتى كه متهم به كذب
نباشد.
2 - آب قليل
مسأله 25 - آب قليل آبى است كه از زمين نجوشد و از كر كمتر باشد.
مسأله 26 - اگر آب قليل روى چيز نجس بريزد يا چيز نجس به آن برسد نجس
197

مى شود، ولى اگر با فشار روى چيز نجس بريزد، مقدارى كه به آن چيز مى رسد
نجس است، و مقدارى كه به آن نرسيده پاك است.
مسأله 27 - آب قليلى كه براى بر طرف كردن عين نجاست روى چيز نجس
ريخته شود و از آن جدا گردد نجس است، و بنابر احتياط واجب از آب قليلى كه بعد
از بر طرف شدن عين نجاست براى آب كشيدن چيز نجس روى آن مىريزند و از آن
جدا مى شود، اجتناب كنند.
مسأله 28 - آبى كه با آن مخرج بول و غائط را مىشويند با پنج شرط چيز پاكى را
كه با آن ملاقات كند نجس نمى كند:
(اول) آن كه بو يا رنگ يا مزه اش به واسطهء نجاست تغيير نكرده باشد.
(دوم) نجاستى از خارج به آن نرسيده باشد.
(سوم) نجاست ديگرى مثل خون با بول يا غائط بيرون نيامده باشد.
(چهارم) بنابر احتياط ذره هاى غائط در آن آب پيدا نباشد.
(پنجم) بيشتر از مقدار معمول نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد.
3 - آب جارى
آب جارى آبى است كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد، مانند آب چشمه
و قنات.
مسأله 29 - آب جارى اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد تا
وقتى كه بو يا رنگ يا مزه ء آن به واسطهء نجاست تغيير نكرده پاك است.
مسأله 30 - اگر نجاستى به آب جارى برسد، مقدارى از آن كه بو يا رنگ يا
مزه اش به واسطهء نجاست تغيير كرده نجس است، و طرفى كه متصل به چشمه
است اگر چه كمتر از كر باشد پاك است، و آب هاى طرف ديگر نهر اگر به اندازه ء كر يا
به واسطهء آبى كه تغيير نكرده به آب طرف چشمه متصل باشد پاك، و اگر نه نجس
است.
مسأله 31 - آب چشمه اى كه جارى نيست ولى طورى است كه اگر از آن
198

بردارند باز مىجوشد، حكم آب جارى را دارد، يعنى اگر نجاست به آن برسد تا
وقتى كه بو يا رنگ يا مزه ء آن به واسطهء نجاست تغيير نكرده پاك است.
مسأله 32 - آبى كه كنار نهر ايستاده و متصل به آب جارى است در صورتى كه به
ملاقات نجس بو يا رنگ يا مزه اش تغيير نكند، نجس نمى شود.
مسأله 33 - چشمه اى كه مثلا در زمستان مىجوشد و در تابستان از جوشش
مى افتد فقط وقتى كه مىجوشد حكم آب جارى را دارد.
مسأله 34 - آب حوضچهء حمام اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه به خزينه اى كه
آب آن به اندازه ء كر است متصل باشد مثل آب جارى است.
مسأله 35 - آب لوله هاى حمام و عمارات كه از شيرها و دوشها مى ريزد، اگر
متصل به مخزنى باشد كه آب آن كمتر از كر نباشد حكم آب جارى را دارد.
مسأله 36 - آبى كه روى زمين جريان دارد ولى از زمين نمىجوشد، چنانچه كمتر
از كر باشد و نجاست به آن برسد نجس مى شود، اما اگر با فشار جارى باشد و
نجاست به پايين آن برسد طرف بالاى آن نجس نمى شود.
4 - آب باران
مسأله 37 - اگر به چيز نجسى كه عين نجاست در آن نيست يك مرتبه باران
ببارد، جايى كه باران به آن برسد پاك مى شود، و در فرش و لباس و مانند اينها فشار
لازم نيست، ولى باريدن دو سه قطره فايده ندارد، بلكه بايد طورى باشد كه بگويند
باران مى آيد، و بنابر احتياط واجب به اندازه اى باشد كه اگر در زمين سخت ببارد
جريان داشته باشد.
مسأله 38 - اگر باران بر عين نجس ببارد و به جاى ديگر ترشح كند، چنانچه عين
نجاست همراه آن نباشد و بو يا رنگ يا مزه ء آن به واسطهء نجاست تغيير نكرده باشد
پاك است، پس اگر باران بر خون ببارد و ترشح كند، چنانچه ذره اى خون در آن
باشد، يا آن كه بو يا رنگ يا مزه ء آن به واسطهء نجاست تغيير كرده باشد
نجس مى باشد.
199

مسأله 39 - اگر بر سقف عمارت يا روى بام آن عين نجاست باشد، تا وقتى كه
باران بر بام مى بارد آبى كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مى ريزد پاك
است، ولى بعد از قطع شدن باران اگر معلوم باشد آبى كه مى ريزد به چيز نجس
رسيده است، نجس مى باشد.
مسأله 40 - زمين نجسى كه باران بر آن ببارد پاك مى شود، و اگر باران بر زمين
جارى شود و در حال باريدن به جاى نجسى كه زير سقف است برسد، آن را نيز پاك
مى كند.
مسأله 41 - خاك نجسى كه آب باران به وصف اطلاق به اجزاى آن برسد پاك
مى شود، هر چند به واسطهء باران گل شود.
مسأله 42 - هرگاه آب باران در جايى جمع شود اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه
موقعى كه باران مى آيد چيز نجسى را در آن بشويند و آب به واسطهء نجاست بو يا
رنگ يا مزه اش تغيير نكند، آن چيز نجس پاك مى شود.
مسأله 43 - اگر بر فرش پاكى كه روى زمين نجس است باران ببارد و باران به
زمين نجس برسد، فرش نجس نمى شود و زمين هم پاك مى گردد.
مسأله 44 - اگر آب باران در گودالى جمع شود و كمتر از كر باشد، چنانچه بعد از
ايستادن باران نجاستى به آن برسد نجس مى شود.
5 - آب چاه
مسأله 45 - آب چاهى كه از زمين مىجوشد اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه
نجاست به آن برسد، تا وقتى كه بو يا رنگ يا مزه ء آن به واسطهء نجاست تغيير نكرده
پاك است، ولى مستحب است پس از رسيدن بعضى از نجاستها، مقدارى كه در
كتابهاى مفصل گفته شده از آب آن بكشند.
مسأله 46 - اگر نجاستى در چاه بريزد و بو يا رنگ يا مزه ء آب آن را تغيير دهد،
چنانچه تغيير آب چاه از بين برود پاك مى شود، و احتياط مستحب اين است كه با
آبى كه از چاه مىجوشد مخلوط گردد.
200

احكام آبها
مسأله 47 - آب مضاف كه معناى آن در مسألهء " 15 " گذشت، چيز نجس را پاك
نمى كند و وضو و غسل هم با آن باطل است.
مسأله 48 - آب مضاف چه قليل و چه كثير به ملاقات نجس، نجس مى شود، هر
چند عموم حكم نسبت به بعضى از مراتب كثرت محل اشكال است، ولى چنانچه
با فشار با نجس ملاقات كند مقدارى كه به چيز نجس رسيده نجس است، و مقدارى
كه نرسيده پاك مى باشد، مثلا اگر گلاب را از گلابدان روى دست نجس بريزند، آنچه
به دست رسيده نجس و آنچه به دست نرسيده پاك است.
مسأله 49 - اگر آب مضاف نجس طورى با آب كر يا جارى مخلوط شود كه ديگر
آب مضاف به آن نگويند پاك مى شود.
مسأله 50 - آبى كه مطلق بوده و معلوم نيست به حد مضاف شدن رسيده يا نه،
مثل آب مطلق است، يعنى چيز نجس را پاك مى كند و وضو و غسل هم با آن
صحيح است، و آبى كه مضاف بوده و معلوم نيست مطلق شده يا نه، مثل آب
مضاف است، يعنى چيز نجس را پاك نمى كند و وضو و غسل هم با آن باطل است.
مسأله 51 - آبى كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف و معلوم نيست كه قبلا
مطلق بوده يا مضاف، نجاست را پاك نمى كند و وضو و غسل هم با آن باطل است،
ولى اگر به اندازه ء كر يا بيشتر باشد چنانچه نجاستى به آن برسد محكوم به طهارت
است.
مسأله 52 - آبى كه عين نجاست مثل خون يا بول به آن برسد و بو يا رنگ يا مزه ء
آن را تغيير دهد، اگر چه كر يا جارى باشد نجس مى شود، ولى اگر بو يا رنگ يا مزه ء
آب به واسطهء نجاستى كه بيرون آن است عوض شود - مثل آن كه مردارى كه پهلوى
آب است بوى آن را تغيير دهد - نجس نمى شود.
مسأله 53 - آبى كه عين نجاست مثل خون يا بول در آن ريخته و بو يا رنگ يا
201

مزه ء آن را تغيير داده، چنانچه به كر يا جارى متصل شود، يا باران بر آن ببارد، يا
باد باران را در آن بريزد، يا آب باران از ناودان هنگام باريدن در آن جارى شود و
تغيير آن از بين برود، پاك مى شود، و بنابر احتياط مستحب آب باران يا كر يا جارى با
آن مخلوط گردد.
مسأله 54 - اگر چيز نجسى را در كر يا جارى تطهير نمايند، در شستنى كه با آن
پاك مى گردد آبى كه بعد از بيرون آوردن از آن مى ريزد پاك است.
مسأله 55 - آبى كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه پاك است، و آبى كه
نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه نجس است.
مسأله 56 - نيم خورده ء سگ و خوك و كافر غير كتابى نجس و خوردن آن حرام
است، و نيم خورده ء حيوانات حرام گوشت پاك و خوردن آن در غير گربه مكروه
است.
احكام تخلى
مسأله 57 - واجب است مكلف وقت تخلى و مواقع ديگر عورت خود را از
كسانى كه مميز خوب و بد هستند بپوشاند اگر چه با او محرم باشند، چه مكلف
باشند و چه غير مكلف، ولى زن و شوهر و كسانى كه در حكم آنها هستند - مثل كنيز
و مالكش - لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند.
مسأله 58 - لازم نيست با چيز مخصوصى عورت خود را بپوشاند، و اگر مثلا با
دست هم آن را بپوشاند كافيست.
مسأله 59 - موقع تخلى بايد طرف جلوى بدن يعنى شكم و سينه رو به قبله و
پشت به قبله نباشد.
مسأله 60 - اگر موقع تخلى طرف جلوى بدن كسى رو به قبله يا پشت به قبله
باشد و عورت خود را از قبله بگرداند كفايت نمى كند، و اگر جلوى بدن او رو به قبله
يا پشت به قبله نباشد، احتياط واجب آن است كه عورت را رو به قبله يا پشت به
قبله ننمايد.
202

مسأله 61 - احتياط مستحب آن است كه طرف جلوى بدن در موقع استبراء - كه
احكام آن خواهد آمد - و موقع تطهير مخرج بول و غائط، رو به قبله و پشت به قبله
نباشد.
مسأله 62 - اگر امر داير شود بين اين كه كسى كه بر عورت نامحرم است عورت
او را ببيند يا استقبال و يا استدبار قبله كند ستر عورت واجب است، و احتياط
واجب در اين صورت اين است كه پشت به قبله بنشيند، و همچنين است اگر از راه
ديگر ناچار شود كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند.
مسأله 63 - احتياط مستحب آن است كه بچه را در وقت تخلى رو به قبله يا
پشت به قبله ننشانند.
مسأله 64 - در چهار جا تخلى حرام است:
(اول) در كوچه هاى بن بست در صورتى كه صاحبانش اجازه نداده باشند.
(دوم) در ملك كسى كه اجازه ء تخلى نداده است.
(سوم) در جايى كه براى عده ء مخصوصى وقف شده است، مثل بعضى از
مدرسه ها.
(چهارم) در جايى كه موجب هتك حرمت مؤمن يا يكى از مقدسات دين يا
مذهب باشد.
مسأله 65 - در سه صورت مخرج غائط فقط با آب پاك مى شود:
(اول) آن كه با غائط نجاست ديگرى مثل خون بيرون آمده باشد.
(دوم) آن كه نجاستى از خارج به مخرج غائط رسيده باشد.
(سوم) آن كه اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد.
و در غير اين سه صورت مى توان مخرج را با آب شست و يا به دستورى كه
خواهد آمد با پارچه و سنگ و مانند اينها پاك كرد، اگر چه شستن با آب بهتر است.
مسأله 66 - مخرج بول با غير آب پاك نمى شود، و در كر و جارى يك مرتبه
شستن كافيست، ولى با آب قليل بنابر احتياط واجب بايد دو مرتبه شست - و در
203

غير مخرج طبيعى اقوى تعدد است - و بهتر آن است كه سه مرتبه شسته شود.
مسأله 67 - اگر مخرج غائط را با آب بشويند، بايد چيزى از غائط در آن نماند،
ولى باقى ماندن رنگ و بوى آن مانعى ندارد، و اگر دفعهء اول طورى شسته شود كه
ذره اى از غائط در آن نماند، دوباره شستن لازم نيست.
مسأله 68 - با سنگ و كلوخ و پارچه و مانند اينها اگر خشك و پاك باشند،
مى شود مخرج غائط را تطهير كرد، و چنانچه رطوبت كمى داشته باشند كه به
مخرج نرسد اشكال ندارد.
مسأله 69 - احتياط مستحب آن است كه سنگ يا كلوخ يا پارچه اى كه غائط را با
آن بر طرف مى كنند، سه قطعه باشد، و به كمتر از آن اگر مخرج كاملا پاكيزه شود
مى توان اكتفا كرد، و اگر با سه قطعه پاكيزه نشود بايد اضافه نمايد تا مخرج كاملا
پاكيزه شود، ولى باقى ماندن اثرى كه عادة در مسح به سنگ و مانند آن زايل
نمى شود، اشكال ندارد.
مسأله 70 - پاك كردن مخرج غائط با چيزهايى كه احترام آنها لازم است - مانند
كاغذى كه بر آن اسم خدا و پيغمبران و ائمهء معصومين (عليهم السلام) و غير اينها از آنچه كه
واجب الاحترام در شريعت است - حرام است، ولى اگر كسى به آنها استنجاء كند
طهارت حاصل مى شود.
و حصول طهارت در استنجاء با استخوان و سرگين محل اشكال است.
مسأله 71 - اگر شك كند كه مخرج را تطهير كرده يا نه، واجب است تطهير
نمايد، اگر چه هميشه بعد از بول يا غائط فورا تطهير مى كرده است.
مسأله 72 - اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز مخرج را تطهير كرده يا نه، در
صورتى كه علم نداشته باشد كه قبل از نماز غفلت از تطهير داشته نمازى كه خوانده
صحيح است، ولى مخرج محكوم به نجاست است.
استبراء
مسأله 73 - استبراء عملى است كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام
204

مى دهند، براى آن كه رطوبتى كه بعد از مجرى خارج مى شود محكوم به بول نباشد،
و آن داراى اقسامى است، و بهترين آنها اين است كه بعد از قطع شدن بول، سه دفعه
با انگشت ميانهء دست چپ از مخرج غائط تا بيخ آلت بكشند و بعد انگشت شست
را روى آلت و انگشت پهلوى شست را زير آن بگذارند و سه مرتبه تا ختنه گاه بكشند
و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.
مسأله 74 - آبى كه گاهى بعد از ملاعبه و بازى كردن از انسان خارج مى شود پاك
است، و همچنين است آبى كه گاهى بعد از منى بيرون مى آيد اگر منى به آن نرسيده
باشد، و نيز آبى كه گاهى بعد از بول بيرون مى آيد اگر بول به آن نرسيده باشد.
و چنانچه انسان بعد از بول استبراء كند و بعد آبى از او خارج شود و شك كند كه
بول است يا آب ديگرى غير از منى، آن آب پاك مى باشد.
مسأله 75 - اگر انسان شك كند كه استبراء كرده يا نه، و رطوبتى از او بيرون آيد
كه نداند پاك است يا نه، نجس مى باشد، و چنانچه وضو گرفته باشد باطل مى شود،
ولى اگر شك كند كه استبرائى كه كرده درست بوده يا نه، و رطوبتى از او بيرون آيد
كه نداند پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مى باشد و وضو را هم باطل نمى كند.
مسأله 76 - كسى كه استبراء نكرده است اگر به واسطهء آن كه مدتى از بول
كردن او گذشته، يقين يا اطمينان كند كه بول در مجرى نمانده است و رطوبتى ببيند
و شك كند كه پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مى باشد و وضو را هم باطل نمى كند.
مسأله 77 - اگر انسان بعد از بول استبراء كند و وضو بگيرد، چنانچه بعد از وضو
رطوبتى ببيند كه بداند يا بول است يا منى، بايد احتياط كرده غسل كند و وضو هم
بگيرد، ولى اگر وضو نگرفته باشد گرفتن وضو كافيست.
مسأله 78 - براى زن استبراء از بول نيست، و اگر رطوبتى ببيند و شك كند كه
بول است يا نه، پاك مى باشد و وضو و غسل او را هم باطل نمى كند.
205

مستحبات و مكروهات تخلى
مسأله 79 - مستحب است در موقع تخلى جايى بنشيند كه كسى او را نبيند، و
موقع وارد شدن به مكان تخلى اول پاى چپ و موقع بيرون آمدن اول پاى راست را
بگذارد، و همچنين مستحب است در حال تخلى سر را بپوشاند وتقنع نمايد، و
سنگينى بدن را بر پاى چپ بيندازد.
مسأله 80 - نشستن روبروى خورشيد و ماه در موقع تخلى مكروه است، ولى اگر
عورت خود را به وسيله اى بپوشاند مكروه نيست، و همچنين در موقع تخلى
نشستن روبروى باد و در جاده و خيابان و كوچه و درب خانه و زير درختى كه ميوه
مى دهد، و چيز خوردن و توقف زياد و تطهير كردن با دست راست مكروه مى باشد،
و همچنين است حرف زدن در حال تخلى، ولى اگر ناچار باشد كراهت ندارد، و
همچنين اگر ذكر خدا بگويد كه در هر حال مستحب است.
مسأله 81 - ايستاده بول كردن و بول كردن در زمين سخت و سوراخ جانوران و
در آب - خصوصا آب ايستاده - مكروه است.
مسأله 82 - خوددارى كردن از بول و غائط مكروه است، و اگر براى بدن ضرر
كلى داشته باشد حرام است.
مسأله 83 - مستحب است انسان پيش از نماز و پيش از خواب و پيش از جماع و
بعد از بيرون آمدن منى بول كند.
نجاسات
مسأله 84 - نجاسات ده چيز است: (اول) بول، (دوم) غائط،
(سوم) منى، (چهارم) مردار، (پنجم) خون، (ششم) سگ، (هفتم) خوك،
(هشتم) كافر، (نهم) شراب، (دهم) فقاع.
206

1 - 2 - بول و غائط
مسأله 85 - بول و غائط انسان و هر حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده دارد -
يعنى اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مى كند - نجس است، و غائط حيوان
حرام گوشتى كه خون آن جستن نمى كند مثل ماهى حرام گوشت و همچنين فضلهء
حيوانات كوچك مثل پشه و مگس كه گوشت ندارند پاك است، و بنابر احتياط
مستحب از بول حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده ندارد اجتناب شود.
مسأله 86 - بول و فضلهء پرندگان حرام گوشت پاك است، ولى احوط اجتناب
است.
مسأله 87 - بول و غائط حيوان نجاستخوار و حيوان چهارپايى كه انسان با او
نزديكى نموده، و بول و غائط بزغاله اى كه شير خوك خورده نجس است - به
تفصيلى كه خواهد آمد - و همچنين بنابر احتياط واجب بچه گوسفندى كه شير
خوك خورده است.
3 - منى
مسأله 88 - منى انسان و هر حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده دارد نجس
است، و همچنين بنابر احتياط واجب منى حيوان حلال گوشتى كه خون جهنده دارد.
4 - مردار
مسأله 89 - مردار انسان و هر حيوانى كه خون جهنده دارد نجس است، چه
خودش مرده باشد يا كشتن آن به دستورى كه در شرع معين شده نباشد، و ماهى
چون خون جهنده ندارد اگر چه در آب بميرد پاك است.
مسأله 90 - چيزهايى كه روح ندارند از مردارى كه زنده ء آن نجس العين نيست،
مانند پشم و مو و كرك پاك است.
مسأله 91 - اگر از بدن انسان يا حيوانى كه خون جهنده دارد در حالى كه زنده
207

است گوشت يا چيز ديگرى را كه روح دارد جدا كنند، نجس است.
مسأله 92 - اگر پوستهاى مختصر لب و جاهاى ديگر بدن را بكنند پاك است.
مسأله 93 - تخم مرغى كه از شكم مرغ مرده بيرون مى آيد، اگر پوست روى آن
سفت شده باشد پاك است، ولى ظاهر آن را از جهت ملاقات با ميته بايد آب كشيد،
و اگر پوست روى آن سفت نشده باشد نجاست آن محل اشكال است.
مسأله 94 - اگر بره و بزغاله پيش از آن كه علفخوار شوند بميرند، پنير مايه اى كه
در شيردان آنها مى باشد پاك است، ولى ظاهر آن را بنابر احتياط بايد آب كشيد.
مسأله 95 - دواجات روان و عطر و روغن و واكس و صابون كه از ممالك كفر
مى آورند، اگر انسان يقين به نجاست آنها نداشته باشد پاك است.
مسأله 96 - گوشت و پيه و چرمى كه از بازار مسلمين گرفته شود پاك است، و
همچنين اگر در دست مسلمانى باشد كه با آن معاملهء مذكى كند، مگر اين كه آن
مسلمان از كافر گرفته و تحقيق نكرده باشد كه از حيوانى است كه به دستور شرع
كشته شده يا نه.
5 - خون
مسأله 97 - خون انسان و هر حيوانى كه خون جهنده دارد - يعنى حيوانى كه اگر
رگ آن را ببرند خون از آن جستن مى كند - نجس است، بنابراين خون حيوانى كه
خون جهنده ندارد - مانند ماهى و پشه - پاك است.
مسأله 98 - اگر حيوان حلال گوشت را به دستورى كه در شرع معين شده بكشند
و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد، خونى كه در بدنش مى ماند پاك است، ولى
اگر به علت نفس كشيدن يا به واسطهء اين كه سر حيوان در جاى بلند باشد، خون به
بدن حيوان برگردد، آن خون نجس است.
مسأله 99 - خونى كه در زرده ء تخم مرغ پيدا مى شود خوردن آن حرام و بنا بر
احتياط محكوم به نجاست است.
مسأله 100 - خونى كه گاهى موقع دوشيدن شير ديده مى شود نجس است و شير
208

را نجس مى كند.
مسأله 101 - خونى كه از دهان مثلا از لاى دندان ها مى آيد اگر به واسطهء مخلوط
شدن با آب دهان از بين برود، اجتناب از آب دهان لازم نيست، و اگر از بين نرود و
آب از دهان بيرون بيايد اجتناب از آن لازم است.
مسأله 102 - خونى كه به واسطهء كوبيده شدن زير ناخن يا زير پوست مىميرد، اگر
طورى شود كه ديگر به آن خون نگويند پاك، و اگر به آن خون بگويند نجس است، و
چنانچه پوست پاره شود و چيزى با آن ملاقات كند آن چيز نجس مى شود، و در اين
صورت اگر بيرون آوردن خون و تطهير محل جهت وضو يا غسل حرجى باشد، بايد
تيمم نمايد.
مسأله 103 - اگر انسان نداند كه خون زير پوست مرده يا گوشت به واسطهء كوبيده
شدن به آن حالت در آمده، پاك است.
مسأله 104 - اگر موقع جوشيدن غذا ذره اى خون در آن بيفتد تمام غذا و ظرف آن
نجس مى شود، و جوشيدن و حرارت و آتش پاك كننده نيست.
مسأله 105 - زردابه اى كه در حال بهبودى زخم در اطراف آن پيدا مى شود، اگر
معلوم نباشد كه با خون مخلوط است، پاك مى باشد.
6 - 7 - سگ و خوك
مسأله 106 - سگ و خوكى كه در خشكى زندگى مى كنند - حتى مو و استخوان و
ناخن و رطوبتهاى آنها - نجس است، ولى سگ و خوك دريايى پاك است.
8 - كافر
مسأله 107 - كافر يعنى كسى كه منكر خدا يا رسالت حضرت خاتم
الانبياء (صلى الله عليه وآله و سلم) يا معاد است، يا شاك در خدا و رسول است، يا براى خدا شريك قرار
مى دهد يا در وحدانيت خدا شك دارد نجس است، و همچنين است خوارج
- يعنى كسانى كه بر امام معصوم (قدس سره) خروج كنند - و غلات - يعنى آنهايى كه قائل به
خدايى يكى از ائمه (عليهم السلام) مى باشند يا بگويند خدا در او حلول كرده است -
209

و نواصب - يعنى كسانى كه دشمن يكى از ائمه (عليهم السلام) يا حضرت فاطمهء زهراء (عليها السلام)
باشند - و كسى كه يكى از ضروريات دين را - مثل نماز و روزه - با علم به اين كه
ضرورى دين است منكر شود، و اما اهل كتاب - يعنى يهود و نصارى - اقوى طهارت
آنها است هر چند احوط اجتناب است.
مسأله 108 - تمام بدن كافر حتى مو و ناخن و رطوبتهاى او نجس است.
مسأله 109 - اگر پدر و مادر و جد و جده ء بچهء نابالغ كافر باشند آن بچه هم نجس
است، مگر در صورتى كه مميز و مظهر اسلام باشد، و اگر يكى از اينها مسلمان باشد
بچه پاك است مگر در صورتى كه مميز و مظهر كفر باشد.
مسأله 110 - كسى كه معلوم نيست مسلمان است يا نه محكوم به طهارت است،
ولى احكام ديگر مسلمان را ندارد، مثلا نمى تواند زن مسلمان بگيرد و نبايد در
قبرستان مسلمانان دفن شود.
مسأله 111 - شخصى كه به يكى از چهارده معصوم (عليهم السلام) از روى دشمنى دشنام
دهد نجس است.
9 - شراب
مسأله 112 - شراب ونبيذ مسكر نجس است، و در غير اين دو از مسكرات مايع
بجز فقاع - كه حكم آن خواهد آمد - احتياط مستحب اجتناب است، و اگر مثل بنگ
و حشيش روان نباشد پاك است اگر چه چيزى در آن بريزند كه روان شود.
مسأله 113 - الكل صنعتى كه براى رنگ كردن در و پنجره و ميز و صندلى و
مصارف ديگر به كار مى برند، تمام اقسامش پاك است.
مسأله 114 - اگر انگور يا آب انگور به واسطهء پختن جوش بيايد، پاك ولى خوردن
آن حرام است، و اگر به غير آتش جوش بيايد خوردن آن حرام و بنابر احتياط نجس
است.
مسأله 115 - خرما ومويز و كشمش و آب آنها اگر چه جوش بيايند پاك و خوردن
آنها حلال است.
210

10 - فقاع
مسأله 116 - فقاع كه از جو گرفته مى شود و به آن آبجو مى گويند نجس است،
ولى آبى كه به دستور طبيب از جو مى گيرند و به آن (ماء الشعير) مى گويند پاك
مى باشد.
مسأله 117 - عرق جنب از حرام پاك است، و بنابر احتياط واجب نماز با آن
نخوانند، و نزديكى با زن خود در حال حيض حكم جنابت از حرام را دارد.
مسأله 118 - اگر انسان در اوقاتى كه نزديكى با زن حرام است - مثلا در روز ماه
رمضان - با زن خود نزديكى كند، عرق او پاك است، ولى بنابر احتياط واجب نماز با
آن نخواند.
مسأله 119 - اگر جنب از حرام عوض غسل تيمم نمايد و بعد از تيمم عرق كند،
حكم آن عرق - بنابر احتياط واجب - حكم عرق قبل از تيمم است.
مسأله 120 - اگر كسى از حرام جنب شود و بعد با حلال خود نزديكى كند،
احتياط واجب آن است كه در نماز از عرق خود اجتناب نمايد، و چنانچه اول با
حلال خود نزديكى كند و بعد مرتكب حرام شود عرق او حكم عرق جنب از حرام
را ندارد.
مسأله 121 - عرق شترى كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده - بنابر احتياط -
نجس است، و عرق حيوانات ديگرى كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده اند
پاك است، ولى نماز با هىچكدام جايز نيست.
راه ثابت شدن نجاست
مسأله 122 - نجاست هر چيز از سه راه ثابت مى شود:
(اول) آن كه خود انسان يقين يا اطمينان پيدا كند كه آن چيز نجس است، و اگر
گمان داشته باشد چيزى نجس است لازم نيست از آن اجتناب نمايد، بنابراين غذا
خوردن در قهوه خانه ها و ميهمان خانه هايى كه مردمان لاابالى و كسانى كه
211

پاكى و نجسى را مراعات نمى كنند در آنها غذا مى خورند، اگر اطمينان نداشته
باشد غذايى را كه براى او آورده اند نجس است اشكال ندارد.
(دوم) آن كه كسى كه چيزى در اختيار اوست بگويد آن چيز نجس است در
صورتى كه متهم به دروغ گفتن نباشد، مثلا همسر يا نوكر يا كلفت انسان در صورتى
كه متهم به دروغ گفتن نباشند، نسبت به ظرف يا چيز ديگرى كه در اختيار اوست
بگويد نجس است.
(سوم) آن كه دو مرد عادل بگويند چيزى نجس است، بلكه اگر يك نفر عادل يا
شخصى كه ثقه باشد اگر چه عادل نباشد وظن بر خلاف آن نباشد بگويد چيزى
نجس است بايد از آن چيز اجتناب كرد.
مسأله 123 - اگر به واسطهء ندانستن مسأله، نجاست و طهارت چيزى را نداند،
مثلا نداند خون پاك است يا نه، بايد مسأله را بپرسد و تا زمانى كه سؤال نكرده بايد
احتياط كند، و اگر با اين كه مسأله را مى داند در چيزى شك كند كه پاك است يا نه،
مثلا شك كند كه آن چيز خون است يا نه، يا بداند خون است و نداند خون پشه
است يا خون انسان پاك است و پرسيدن لازم نيست.
مسأله 124 - چيز نجسى كه انسان شك دارد پاك شده يا نه، نجس است، و چيز
پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است، و اگر هم بتواند نجس يا پاك بودن
آن را بفهمد لازم نيست وارسى كند.
مسأله 125 - اگر بداند يكى از دو ظرف يا دو لباسى كه هر دو در اختيار اوست
نجس شده و نداند كدام است بايد از هر دو اجتناب كند، ولى اگر مثلا مى داند كه
لباس خودش نجس شده يا لباسى كه از اختيار او خارج است، لازم نيست از لباس
خودش اجتناب نمايد.
چيز پاك چگونه نجس مى شود
مسأله 126 - اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هر دو يا يكى از آنها به طورى تر
باشد كه ترى يكى به ديگرى برسد، چيز پاك نيز نجس مى شود، و اگر ترى به
212

قدرى كم باشد كه به ديگرى نرسد، چيزى كه پاك بوده نجس نمى شود.
و مشهور فرموده اند كه متنجس به طور مطلق منجس است، ولى اين حكم در
غير واسطهء اول - در صورتى كه با غير آب قليل و مايعات ديگر ملاقات كند - محل
اشكال است، و مراعات احتياط به اجتناب از ملاقى متنجس در واسطهء دوم و سوم
ترك نشود.
مسأله 127 - اگر چيز پاكى به چيز نجس برسد و انسان شك كند كه هر دو يا يكى
از آنها تر بوده يا نه، آن چيز پاك نجس نمى شود.
مسأله 128 - دو چيزى كه انسان نمى داند كدام پاك و كدام نجس است، در
صورتى كه نداند هر دو قبلا نجس بوده اند، اگر چيز پاكى با رطوبت بعدا به يكى از
آنها برسد نجس نمى شود.
مسأله 129 - زمين يا پارچه و مانند اينها اگر رطوبت سرايت كننده داشته باشد،
هر قسمتى كه نجاست به آن برسد نجس مى شود و جاهاى ديگر آن پاك است، و
همچنين است خيار و خربزه و مانند اينها.
مسأله 130 - هرگاه شيره و روغن و مانند اينها طورى باشد كه اگر مقدارى از آن را
بردارند جاى آن خالى نمى ماند، همين كه يك نقطهء از آن نجس شد تمام آن نجس
مى شود، ولى اگر طورى باشد كه جاى آن در موقع برداشتن خالى بماند اگر چه بعد
پر شود، فقط جايى كه نجاست به آن رسيده نجس مى شود، پس اگر مثلا فضلهء
موش در آن بيفتد، جايى كه فضله افتاده نجس و بقيه پاك است.
مسأله 131 - اگر مگس يا حيوانى مانند آن روى چيز نجسى كه تر است بنشيند و
بعد روى چيز پاكى كه آن هم تر است بنشيند، چنانچه انسان بداند نجاست همراه
آن حيوان بوده چيز پاك نجس مى شود، و اگر نداند پاك است.
مسأله 132 - اگر جايى از بدن كه عرق دارد نجس شود و عرق از آن جا به جاى
ديگر برود، هر جا كه عرق به آن برسد نجس مى شود، و اگر به جاى ديگر نرود
جاهاى ديگر بدن پاك است.
مسأله 133 - اخلاط غليظى كه از بينى يا گلو مى آيد، اگر خون داشته باشد، جايى
213

كه خون دارد نجس و بقيهء آن پاك است، پس اگر به بيرون دهان يا بينى برسد،
مقدارى كه انسان يقين دارد جاى نجس اخلاط به آن رسيده نجس است، و محلى را
كه شك دارد جاى نجس به آن رسيده يا نه پاك مى باشد.
مسأله 134 - اگر آفتابه اى را كه ته آن سوراخ است روى زمين نجس بگذارند،
چنانچه از جريان بيفتد و آب زير آن جمع گردد كه با آب آفتابه يكى حساب شود
آب آفتابه نجس مى شود، ولى اگر آب آفتابه با فشار جريان داشته باشد نجس
نمى شود.
مسأله 135 - اگر چيزى داخل بدن شود و به نجاست برسد، در صورتى كه بعد از
بيرون آمدن آلوده به نجاست نباشد پاك است، پس اگر اسباب اماله يا آب آن در
مخرج غائط وارد شود، يا سوزن و چاقو و مانند اينها در بدن فرو رود، و بعد از
بيرون آمدن به نجاست آلوده نباشد نجس نيست، و همچنين است آب دهان و بينى
اگر در داخل به خون برسد و بعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد.
احكام نجاسات
مسأله 136 - نجس كردن خط و ورق قرآن در صورتى كه مستلزم هتك باشد حرام
است، و اگر نجس شود بايد فورا آن را آب بكشند، و همچنين در غير صورت هتك
بنابر احتياط واجب.
مسأله 137 - اگر جلد قرآن نجس شود، در صورتى كه بى احترامى به قرآن باشد
بايد آن را آب بكشند.
مسأله 138 - گذاشتن قرآن روى عين نجسى كه خشك است، در صورتى كه
مستلزم هتك باشد حرام و برداشتن آن واجب است.
مسأله 139 - نوشتن قرآن با مركب نجس - اگر چه يك حرف آن باشد - حكم
نجس كردن آن را دارد، و اگر نوشته شود بايد آن را به وسيلهء آب و يا غير آن محو
كنند.
مسأله 140 - در صورتى كه دادن قرآن به كافر مستلزم هتك باشد حرام و گرفتن از
214

او واجب است.
مسأله 141 - اگر ورق قرآن يا چيزى كه احترام آن لازم است، - مثل كاغذى كه
اسم خدا يا پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) يا يكى از معصومين (عليهم السلام) بر آن نوشته شده - در مستراح
بيفتد، بيرون آوردن و آب كشيدن آن اگر چه خرج داشته باشد واجب است، و اگر
بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده
است، و همچنين اگر تربت در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد تا
وقتى كه يقين نكرده اند كه به كلى از بين رفته به آن مستراح نروند.
مسأله 142 - خوردن و آشاميدن چيز نجس و متنجس حرام است، و همچنين
است خوراندن آن به ديگرى، ولى خوراندن متنجس به طفل يا ديوانه جايز است، و
اگر خود طفل يا ديوانه متنجس را بخورد يا با دست نجس غذا را نجس كند و
بخورد، جلوگيرى از او لازم نيست.
مسأله 143 - فروختن و عاريه دادن چيز نجسى كه قابل پاك شدن است اشكال
ندارد، ولى بايد در صورتى كه طرف در معرض مثل خوردن و آشاميدن است
نجاست آن را بگويد.
مسأله 144 - اگر انسان ببيند كسى چيز نجسى را مى خورد يا با لباس نجس نماز
مى خواند لازم نيست به او بگويد.
مسأله 145 - اگر جايى از خانه يا فرش كسى نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا
چيز ديگر كسى كه وارد خانهء او مى شود با رطوبت به جاى نجس رسيده است، در
صورتى كه او سبب براى اين امر باشد و در معرض اين باشد كه نجاست به مأكول و
مشروب سرايت كند بايد به آنان بگويد.
مسأله 146 - اگر صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است بايد به
ميهمانها بگويد، اما اگر يكى از ميهمانها بفهمد لازم نيست به ديگران خبر دهد، ولى
چنانچه طورى با آنان معاشرت دارد كه به واسطهء نجس بودن آنان خود او مثلا مبتلا
به اكل وشرب نجس شود، بايد بعد از غذا به آنان بگويد.
مسأله 147 - اگر چيزى را كه عاريه كرده نجس شود، چنانچه صاحبش آن چيز را
215

در خوردن يا آشاميدن استعمال كند - مانند ظرف - واجب است نجس شدن آن را به
او بگويد، اما مثل لباس، نجس شدن آن را لازم نيست بگويد اگر چه بداند صاحبش
با آن نماز مى خواند، مگر اين كه صاحبش بخواهد با لباس پاك واقعى نماز بخواند
كه در اين صورت احتياط واجب آن است كه نجس بودنش را به او اطلاع دهد.
مسأله 148 - اگر بچه بگويد چيزى نجس است يا چيزى را آب كشيده، نمى شود
حرف او را قبول كرد، ولى بچه اى كه مميز است اگر بگويد چيزى را آب كشيدم، در
صورتى كه آن بچه ثقه باشد وظن بر خلاف گفتهء او نباشد، حرف او قبول مى شود، و
همچنين اگر بگويد چيزى نجس است.
مطهرات
مسأله 149 - دوازده چيز نجاست را پاك مى كند و آنها را مطهرات گويند: (اول)
آب، (دوم) زمين، (سوم) آفتاب، (چهارم) استحاله، (پنجم) انقلاب، (ششم)
انتقال، (هفتم) اسلام، (هشتم) تبعيت، (نهم) بر طرف شدن عين نجاست، (دهم)
استبراء حيوان نجاست خوار، (يازدهم) غايب شدن مسلمان، (دوازدهم) خارج
شدن خون متعارف از ذبيحه، و احكام اينها به طور تفصيل در مسائل آينده خواهد
آمد.
1 - آب
مسأله 150 - آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مى كند:
(اول) آن كه مطلق باشد، پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد چيز نجس را
پاك نمى كند.
(دوم) آن كه پاك باشد.
(سوم) آن كه وقتى چيز نجس را با آن مىشويند آب مضاف نشود، و در
شستنى كه بعد از آن شستن ديگر لازم نيست بايد بو يا رنگ يا مزه ء آن به واسطهء
216

نجاست تغيير نكند و در غير آن شستن تغيير ضرر ندارد، مثلا اگر چيزى دو دفعه
شستن در او لازم باشد، در دفعهء اول اگر چه تغيير كند، و در دفعهء دوم به آبى تطهير
كند كه تغيير نكند، پاك مى شود.
(چهارم) آن كه بعد از آب كشيدن چيز نجس، عين نجاست در آن نباشد، و پاك
شدن چيز نجس با آب قليل - يعنى آب كمتر از كر - شرطهاى ديگرى هم دارد كه بعد
خواهد آمد.
مسأله 151 - اگر داخل ظرف نجس شود با آب قليل بايد سه مرتبه شست و در كر
و جارى يك مرتبه كافيست، ولى ظرفى را كه سگ از آن مايعى را خورده است، بايد
اول با خاك پاك خاك مالى كنند سپس آن خاك را زايل نموده و بعد با خاك مخلوط
به آب بمالند - و جمع بين اين دو بنابر احتياط واجب است - و بعد آب بريزند كه
خاك او زايل شود، و سپس در كر يا جارى يك مرتبه بشويند و يا با آب قليل - بنابر
احتياط واجب - دو مرتبه بشويند، و همچنين ظرفى را كه سگ ليسيده بنابر احتياط
بايد به طريق مذكور تطهير كنند.
مسأله 152 - اگر دهانهء ظرفى كه سگ دهن زده تنگ باشد و نشود آن را خاك مال
كرد، چنانچه ممكن است بايد پارچه يا مانند آن به چوبى بپيچند و به توسط آن اول
خاك را به آن ظرف بمالند و آن خاك را زايل كنند، سپس خاك مخلوط به آب را به
آن وسيله به ظرف بمالند - و جمع بين اين دو بنابر احتياط واجب است - و اگر
ممكن نشد به وسيلهء شدت حركت اين دستور را انجام دهند، و بعد به ترتيبى كه در
مسألهء قبل گذشت بشويند.
مسأله 153 - ظرفى را كه خوك از آن چيز روانى بخورد يا اين كه در آن موش
صحرايى مرده باشد بايد هفت مرتبه شست، چه با آب قليل و چه با آب كر و
جارى، و همچنين است بنابر احتياط واجب ظرفى را كه خوك بليسد.
مسأله 154 - ظرفى را كه به شراب نجس شده بايد سه مرتبه بشويند، و فرقى بين
آب قليل و كر و جارى نيست، و احتياط مستحب آن است كه هفت مرتبه بشويند.
217

مسأله 155 - كوزه اى كه از گل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته،
اگر در آب كر يا جارى بگذارند به هر جاى آن كه آب برسد پاك مى شود، و اگر
بخواهند باطن آن هم پاك شود بايد به قدرى در آب كر يا جارى بماند كه آب به تمام
آن فرو رود، و اگر ظرف رطوبتى داشته باشد كه از رسيدن آب به باطن آن مانع باشد
بايد خشكش نمايند، و بعد در آب كر يا جارى بگذارند.
مسأله 156 - ظرف نجس را با آب قليل دو گونه مى شود آب كشيد، يكى آن كه
سه مرتبه پر كنند و خالى كنند، و ديگر آن كه سه دفعه قدرى آب در آن بريزند و در
هر دفعه آب را طورى در آن بگردانند كه به جاهاى نجس آن برسد و بيرون بريزند.
مسأله 157 - اگر ظرف بزرگى مثل پاتيل و خمره نجس شود، چنانچه سه مرتبه آن
را از آب پر كنند و خالى كنند پاك مى شود، و همچنين اگر سه مرتبه از بالا آب در آن
بريزند به طورى كه تمام اطراف نجس آن را بگيرد و در هر دفعه آبى كه ته آن جمع
مى شود بيرون آورند، و بنابر احتياط واجب در مرتبهء دوم و سوم ظرفى را كه با آن
آبها را بيرون مى آورند بايد آب بكشند.
مسأله 158 - مس نجس و مانند آن را كه ذوب مى كنند، اگر آب بكشند ظاهرش
پاك مى شود.
مسأله 159 - تنورى كه به بول نجس شده است، اگر دو مرتبه از بالا آب در آن
بريزند به طورى كه تمام اطراف نجس آن را بگيرد پاك مى شود، و در غير بول اگر با
بر طرف شدن نجاست يك مرتبه به دستورى كه گذشت آب در آن بريزند كافيست -
و احتياط مستحب آن است كه آب ريختن بعد از ازالهء عين نجاست باشد - و بهتر
است كه گودالى ته آن بكنند تا آبها در آن جمع شود و بيرون بياورند، بعد آن گودال
را با خاك پاك پر كنند.
مسأله 160 - اگر چيز نجس را يك مرتبه در آب كر يا جارى فرو برند كه آب به تمام
جاهاى نجس آن برسد پاك مى شود، و در فرش و لباس و مانند اينها فشار يا مانند آن
- از ماليدن يا با پا لگد كردن - لازم است، و در صورتى كه لباس و مانند
218

آن متنجس به بول باشد در آب جارى و كر يك مرتبه شستن كفايت مى كند.
مسأله 161 - اگر بخواهند چيزى را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند،
چنانچه يك مرتبه آب روى آن بريزند و از آن جدا شود، در صورتى كه بول در آن
چيز نمانده باشد، يك مرتبهء ديگر كه آب روى آن بريزند پاك مى شود، ولى در لباس
و فرش و مانند اينها بايد بعد از هر دفعه به فشار و مانند آن غسالهء آن بيرون آيد. (و
غساله آبى است كه معمولا در وقت شستن و بعد از آن از چيزى كه شسته مى شود
خود به خود يا به وسيلهء فشار و مانند آن مى ريزد.)
مسأله 162 - اگر چيزى به بول پسر شيرخوارى كه غذا خور نشده نجس شود،
چنانچه يك مرتبه آب روى آن بريزند كه به تمام جاهاى نجس آن برسد پاك
مى شود، ولى احتياط مستحب آن است كه يك مرتبهء ديگر آب روى آن بريزند، و در
لباس و فرش و مانند اينها فشار لازم نيست.
مسأله 163 - در متنجس به غير بول، كيفيت تطهير آن به آب قليل اين است كه با
ازالهء عين نجاست، يك مرتبه آب روى آن بريزند و از آن جدا شود و احتياط واجب
آن است كه آب ريختن بعد از ازالهء عين نجاست باشد، ولى در مثل لباس غسالهء آن
به فشار و مانند آن بيرون آيد.
مسأله 164 - اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده بخواهند تطهير كنند، چه با
آب كر يا جارى و چه با آب قليل، بايد با فشار و مانند آن غساله جدا شود.
مسأله 165 - اگر ظاهر گندم و برنج و صابون و مانند اينها نجس شود به فرو بردن
در كر يا جارى پاك مى گردد، و اگر باطن آنها نجس شود، تطهير آنها مثل تطهير
كوزه ء نجس است كه در مسألهء " 155 " گذشت.
مسأله 166 - اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه، باطن
آن پاك است.
مسأله 167 - اگر ظاهر برنج يا گوشت و مانند اينها به غير بول نجس شده باشد،
چنانچه آن را در طشت پاك بگذارند و يك مرتبه آب روى آن بريزند و خالى كنند
پاك مى شود و آن طشت هم پاك مى گردد، و در متنجس به بول دو مرتبه
219

لازم است، و در هر دو صورت در كاسه و مانند آن بنابر احتياط واجب سه مرتبه
آب روى آن بريزند و خالى كنند، و چيزى كه پاك كردن آن محتاج به فشار است
- مانند لباس - بايد آن را فشار بدهند و غساله را بيرون بريزند.
مسأله 168 - لباس نجسى را كه به نيل و مانند آن رنگ شده اگر در آب كر يا جارى
فرو برند يا با آب قليل بشويند، چنانچه موقع فشار دادن آب مضاف از آن بيرون
نيايد پاك مى شود.
مسأله 169 - اگر لباسى را در كر يا جارى آب بكشند و بعد مثلا لجن آب در آن
ببينند، چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيرى از رسيدن آب كرده آن لباس پاك است.
مسأله 170 - اگر بعد از آب كشيدن لباس يا مانند آن خورده ء گل يا صابون در آن
ديده شود پاك است، ولى اگر آب نجس به باطن گل يا صابون رسيده باشد ظاهر گل
و صابون پاك و باطن آنها نجس است.
مسأله 171 - هر چيز نجس تا عين نجاست را از آن بر طرف نكنند پاك نمى شود،
ولى چنانچه بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد، پس اگر خون را از
لباس بر طرف كنند و آن را آب بكشند اگر چه رنگ خون در آن بماند پاك مى باشد،
اما چنانچه به واسطهء بو يا رنگ احتمال دهند كه ذره هاى نجاست در آن چيز مانده،
نجس است.
مسأله 172 - اگر نجاست بدن را در آب كر يا جارى بر طرف كنند بدن پاك
مى شود، وتعدد شستن حتى در بول لازم نيست.
مسأله 173 - غذاى نجسى كه لاى دندانها مانده، اگر آب در دهان بگردانند و به
تمام اطراف غذاى نجس برسد ظاهر آن پاك مى شود.
مسأله 174 - اگر موى سر و صورت را با آب قليل آب بكشند جدا شدن غساله
لازم است.
مسأله 175 - اگر جايى مثلا از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند، اطراف آن
جا كه متصل به آن است و معمولا موقع آب كشيدن آب به آنها سرايت مى كند، با
220

پاك شدن جاى نجس پاك مى شود، به اين معنى كه آب كشيدن اطراف مستقلا
لازم نيست بلكه اطراف و محل نجس به آب كشيدن با هم پاك مى شوند، و
همچنين است اگر چيز پاكى را پهلوى چيز نجس بگذارند و روى هر دو آب بريزند.
مسأله 176 - گوشت و دنبه اى كه نجس شده مثل چيزهاى ديگر آب كشيده
مى شود، و همچنين است اگر بدن و لباس و مانند اينها چربى كمى داشته باشد كه از
رسيدن آب به آنها جلوگيرى نكند.
مسأله 177 - اگر - مثلا " - ظرف يا بدن نجس باشد و بعد به طورى چرب شود كه از
رسيدن آب به آن جلوگيرى كند، چنانچه بخواهند آن را آب بكشند بايد چربى را بر
طرف كنند تا آب به آن برسد.
مسأله 178 - چيز نجسى كه عين نجاست در آن نيست، اگر زير شيرى كه متصل به
كر است يك دفعه بشويند پاك مى شود، و نيز اگر عين نجاست در آن باشد، چنانچه
عين نجاست آن زير شير يا به وسيلهء ديگر بر طرف شود و آبى كه از آن چيز مى ريزد
بو يا رنگ يا مزه ء آن به واسطهء نجاست تغيير نكرده باشد با آب شير پاك مى گردد، اما
اگر آبى كه از آن مى ريزد بو يا رنگ يا مزه ء آن به واسطهء نجاست تغيير كرده باشد بايد
به قدرى آب شير روى آن بريزند تا در آبى كه از آن جدا مى شود تغيير به واسطهء
نجس نباشد.
مسأله 179 - اگر چيزى را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين
نجاست را از آن بر طرف كرده يا نه، بايد دوباره آن را آب بكشد و يقين يا اطمينان
كند كه عين نجاست بر طرف شده است.
مسأله 180 - زمينى كه آب در آن فرو مى رود - مثل زمينى كه روى آن شن يا ريگ
باشد - اگر نجس شود با آب قليل پاك مى شود.
مسأله 181 - زمين سنگ فرش و آجر فرش و زمين سختى كه آب در آن فرو
نمى رود، اگر نجس شود با آب قليل پاك مى گردد، ولى بايد به قدرى آب روى آن
بريزند كه جارى شود، و چنانچه آبى كه روى آن ريخته اند از سوراخى بيرون
221

رود همهء زمين پاك مى شود، و اگر بيرون نرود جايى كه آبها جمع مى شود نجس
مى ماند و براى پاك شدن آن بايد به وسيلهء چيز پاكى آب جمع شده را بر دارند، و
بهتر آن است كه گودالى بكنند كه آب در آن جمع شود، بعد آب را بيرون بياورند و
گودال را با خاك پاك پر كنند.
مسأله 182 - اگر ظاهر نمك سنگ و مانند آن نجس شود، با آب قليل در صورتى
كه مضاف نگردد پاك مى شود.
مسأله 183 - اگر شكر نجس آب شده را قند بسازند و در آب كر يا جارى بگذارند
پاك نمى شود.
2 - زمين
مسأله 184 - زمين با سه شرط كف پا و ته كفش را كه به راه رفتن يا پا گذاشتن بر
زمين نجس، نجس شده پاك مى كند:
(اول) آن كه زمين پاك باشد.
(دوم) آن كه خشك باشد.
(سوم) آن كه اگر عين نجس - مانند خون و بول - يا متنجس - به مثل گلى كه نجس
شده - در كف پا و ته كفش باشد، به واسطهء راه رفتن يا ماليدن به زمين بر طرف شود،
و نيز زمين بايد خاك يا سنگ يا آجر فرش و مانند اينها باشد، و با راه رفتن روى فرش
و حصير و سبزه و مانند اينها كف پا و ته كفش نجس پاك نمى شود.
مسأله - 185 پاك شدن كف پا و ته كفش نجس به واسطهء راه رفتن روى آسفالت و
روى زمينى كه با چوب فرش شده محل اشكال است.
مسأله 186 - براى پاك شدن كف پا و ته كفش بهتر است مقدار پانزده ذراع يا
بيشتر راه بروند اگر چه به كمتر از آن يا ماليدن به زمين نجاست بر طرف شود.
مسأله 187 - لازم نيست كف پا يا ته كفش نجس تر باشد، بلكه اگر خشك هم
باشد به راه رفتن پاك مى شود.
222

مسأله 188 - بعد از آن كه كف پا يا ته كفش نجس به راه رفتن پاك شد مقدارى از
اطراف آن هم كه معمولا به گل آلوده مى شود پاك مى گردد.
مسأله 189 - كسى كه با دست و زانو راه مى رود، اگر كف دست يا زانوى او نجس
شود پاك شدن آن با راه رفتن محل اشكال است، و همچنين است ته عصا و ته پاى
مصنوعى و نعل چهارپايان و چرخ اتومبيل و درشكه و مانند اينها.
مسأله 190 - اگر بعد از راه رفتن، بو يا رنگ يا ذره هاى كوچكى از نجاست كه ديده
نمى شود در كف پا يا ته كفش بماند، اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن
است كه به قدرى راه بروند كه آنها هم بر طرف شود.
مسأله 191 - توى كفش به واسطهء راه رفتن پاك نمى شود، و پاك شدن كف
جوراب به واسطهء راه رفتن، محل اشكال است.
3 - آفتاب
مسأله 192 - آفتاب زمين و ساختمان و چيزهايى كه مانند در و پنجره در
ساختمان به كار برده شده و همچنين ميخى را كه به ديوار كوبيده اند با پنج شرط
پاك مى كند:
(اول) آن كه چيز نجس تر باشد، پس اگر خشك باشد بايد به وسيله اى آن را تر
كنند تا آفتاب آن را خشك كند.
(دوم) آن كه اگر عين نجاست در آن چيز باشد پيش از خشك شدن به تابيدن
آفتاب آن را بر طرف كنند.
(سوم) آن كه چيزى از تابيدن آفتاب جلوگيرى نكند، پس اگر آفتاب از
پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن چيز
پاك نمى شود، ولى اگر به قدرى نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيرى
نكند اشكال ندارد.
(چهارم) آن كه آفتاب به تنهايى چيز نجس را خشك كند، پس اگر مثلا چيز
نجس به واسطهء باد و آفتاب خشك شود پاك نمى گردد، ولى اگر باد به قدرى كم
223

باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده اشكال ندارد.
(پنجم) آن كه آفتاب مقدارى از بنا و ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته يك
مرتبه خشك كند، پس اگر يك مرتبه بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روى آن را
خشك كند، و دفعهء ديگر زير آن را خشك نمايد فقط روى آن پاك مى شود و زير آن
نجس مى ماند.
مسأله 193 - پاك كردن آفتاب حصير نجس و درخت و گياهى را كه در زمين
است، محل اشكال است.
مسأله 194 - اگر آفتاب به زمين نجس بتابد بعد انسان شك كند كه زمين
موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه، يا ترى آن به واسطهء آفتاب خشك شده يا نه،
آن زمين نجس است، و همچنين است اگر شك كند كه پيش از تابش آفتاب
عين نجاست از آن بر طرف شده يا نه، يا شك كند كه چيزى مانع تابش آفتاب بوده
يا نه.
مسأله 195 - اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد و به وسيلهء آن طرفى كه
آفتاب به آن نتابيده نيز خشك شود، هر دو طرف پاك مى شود.
4 - استحاله
مسأله 196 - اگر چيز نجسى به صورت چيز پاكى در بيايد كه عرف آن را تغيير در
حقيقت ببيند پاك مى شود، مثل آن كه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد، يا سگ
در نمكزار فرو رود و نمك شود، ولى اگر حقيقت آن عوض نشود - مثل آن كه گندم
نجس را آرد كنند يا نان بپزند - پاك نمى شود.
مسأله 197 - كوزه ء گلى و مانند آن كه از گل نجس ساخته شده نجس است، و
زغالى كه از چوب نجس ساخته شده احوط اجتناب از آن است.
مسأله 198 - چيز نجسى كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، در صورتى كه منشأ
شك اين باشد كه آيا موضوع نجس باقى است يا نه، نجس است.
224

5 - انقلاب
مسأله 199 - اگر شراب به خودى خود يا به واسطهء ريختن چيزى مثل سركه و
نمك در آن سركه شود، پاك مى گردد.
مسأله 200 - شرابى كه از انگور نجس و مانند آن درست كنند، چنانچه در همان
ظرف سركه شود پاك نمى شود و اگر در ظرف ديگرى كه پاك باشد بريزند و سركه
شود، بنابر احتياط پاك نمى شود، و همچنين اگر نجاست ديگرى به شراب برسد و
در آن مستهلك شود.
مسأله 201 - سركه اى كه از انگور و كشمش و خرماى نجس درست كنند، نجس
است.
مسأله 202 - اگر پوشال ريز انگور يا خرما داخل آنها باشد و سركه بريزند، اشكال
ندارد، بلكه ريختن خيار و بادنجان و مانند اينها در آن، اگر چه پيش از سركه شدن
باشد، نيز اشكال ندارد، مگر اين كه پيش از سركه شدن بداند مسكر شده است.
مسأله 203 - آب انگورى كه به آتش جوش بيايد، حرام مى شود، و اگر آن قدر به
آتش بجوشد كه دو قسمت آن كم شود و يك قسمت آن بماند، حلال مى شود، و در
مسألهء " 114 " گذشت كه به جوش آمدن به آتش نجس نمى شود، و اگر به غير آتش
جوش بيايد حرام و بنابر احتياط نجس مى شود، و احتياط واجب آن است كه به غير
از سركه شدن پاك و حلال نمى شود.
مسأله 204 - اگر دو قسمت آب انگور بدون جوش آمدن كم شود، چنانچه باقى
مانده ء آن جوش بيايد حرام است.
مسأله 205 - آب انگورى كه معلوم نيست جوش آمده يا نه حلال است، ولى اگر
جوش بيايد تا انسان يقين نكند كه دو سوم آن كم شده، حلال نمى شود.
مسأله 206 - اگر مثلا در يك خوشهء غوره مقدارى انگور باشد، چنانچه به آبى كه
از آن خوشه گرفته مى شود آب انگور نگويند و بجوشد، خوردن آن حلال است.
225

مسأله 207 - اگر يك دانه انگور در چيزى كه به آتش مىجوشد بيفتد و بجوشد و
مستهلك نشود، فقط خوردن آن دانه حرام است.
مسأله 208 - اگر بخواهند در چند ديگ شيره بپزند، جايز است كفگيرى را كه در
ديگ جوش آمده زده اند در ديگى كه جوش نيامده بزنند.
مسأله 209 - چيزى كه معلوم نيست غوره است يا انگور اگر جوش بيايد حلال
است.
6 - انتقال
مسأله 210 - اگر خون بدن انسان يا خون حيوانى كه خون جهنده دارد - يعنى
حيوانى كه وقتى رگ آن را ببرند خون از آن جستن مى كند - به بدن حيوانى كه خون
جهنده ندارد برود و خون آن حيوان حساب شود، پاك مى گردد، و اين را انتقال
گويند.
و همچنين ساير نجاسات اگر جزء بدن حيوانى شود كه به او منتقل شده، حكم
اجزاء آن حيوان را دارد، و اگر جزء نشده و آن حيوان ظرف است، نجس است، و به
اين جهت خونى كه زالو از انسان مىمكد، چون خون زالو به آن گفته نمى شود و
مى گويند خون انسان است، نجس مى باشد.
مسأله 211 - اگر كسى پشه اى را كه به بدنش نشسته بكشد و نداند خونى كه از
پشه بيرون آمده از او مكيده يا از خود پشه مى باشد، آن خون پاك است، و
همچنين است اگر بداند از او مكيده ولى جزء بدن پشه حساب شود، اما اگر فاصلهء
بين مكيدن خون و كشتن پشه به قدرى كم باشد كه بگويند خون انسان است، يا
معلوم نباشد كه مى گويند خون پشه است يا انسان، آن خون نجس مى باشد.
7 - اسلام
مسأله 212 - اگر كافر به يگانگى خدا و نبوت خاتم الانبياء (صلى الله عليه وآله و سلم) شهادت بدهد
- به هر لغتى كه باشد - مسلمان مى شود، و چنانچه قبلا محكوم به نجاست بوده،
226

بعد از مسلمان شدن بدن و آب دهان و بينى و عرق او پاك است، ولى اگر موقع
مسلمان شدن عين نجاست به بدن او بوده، بايد بر طرف كند و جاى آن را آب
بكشد، بلكه اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست بر طرف شده باشد، احتياط
واجب آن است كه جاى آن را آب بكشد.
مسأله 213 - اگر موقعى كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و
آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او نباشد، نجس است، بلكه اگر در بدن او
هم باشد بنابر احتياط واجب بايد از آن اجتناب كند.
مسأله 214 - اگر كافر شهادتين بگويد و انسان نداند قلبا مسلمان شده يا نه، پاك
است، و همچنين اگر بداند قلبا مسلمان نشده است ولى چيزى كه منافى اظهار
شهادتين باشد از او سر نزند.
8 - تبعيت
مسأله 215 - تبعيت آن است كه چيز نجسى به واسطهء پاك شدن چيز ديگر پاك
شود.
مسأله 216 - اگر شراب سركه شود، ظرف آن هم تا جايى كه شراب موقع جوش
آمدن به آن جا رسيده پاك مى شود، و پارچه و چيزى كه معمولا روى آن مى گذارند
اگر با آن نجس شده پاك مى گردد، ولى اگر پشت ظرف به آن شراب آلوده شود،
احتياط واجب آن است كه بعد از سركه شدن شراب از آن اجتناب كنند.
مسأله 217 - بچهء كافر به تبعيت در دو مورد پاك مى شود:
1 - كافرى كه مسلمان شود بچهء او در پاكى تابع اوست، و همچنين اگر جد بچه يا
مادر يا جده ء او مسلمان شود.
2 - بچهء كافرى كه به دست مسلمانى اسير گردد و پدر يا يكى از اجداد او
همراهش نباشد.
و در اين دو مورد پاكى بچه به تبعيت مشروط به اين است كه بچه در صورت
227

مميز بودن اظهار كفر ننمايد.
مسأله 218 - تخته يا سنگى كه روى آن ميت را غسل مى دهند، و پارچه اى كه با
آن عورت ميت را مىپوشانند، و دست كسى كه او را غسل مى دهد، تمام اين چيزها
كه با ميت شسته شده است بعد از تمام شدن غسل پاك مى شود.
مسأله 219 - كسى كه چيزى را آب مى كشد، بعد از پاك شدن آن چيز دست او هم
كه با آن چيز شسته شده پاك مى شود.
مسأله 220 - اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه ء معمول
فشار دهند تا آبى كه با آن شسته شده جدا شود، آبى كه در آن مى ماند پاك است، و
حكم آبى كه از آن جدا مى شود در مسألهء " 27 " گذشت.
مسأله 221 - ظرف نجسى را كه با آب قليل آب مى كشند، بعد از جدا شدن آبى
كه براى پاك شدن روى آن ريخته اند، آب كمى كه در آن مى ماند پاك است، و حكم
آبى كه از او جدا مى شود در مسألهء " 27 " گذشت.
9 - بر طرف شدن عين نجاست
مسأله 222 - اگر بدن حيوان به عين نجس مثل خون يا متنجس مثل آب نجس
آلوده شود، چنانچه آنها بر طرف شود بدن آن حيوان پاك مى شود، و همچنين است
باطن بدن انسان مثل توى دهان و بينى، مثلا اگر خونى از لاى دندان بيرون آيد و در
آب دهان از بين برود آب كشيدن توى دهان لازم نيست، ولى اگر دندان مصنوعى در
دهان با خون دهان ملاقات كند بنابر احتياط بايد آن را آب كشيد.
مسأله 223 - اگر غذا لاى دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد، چنانچه
انسان نداند كه خون به غذا رسيده آن غذا پاك است، و اگر خون به آن برسد بنابر
احتياط محكوم به نجاست است.
مسأله 224 - مقدارى از لبها و پلك چشم كه موقع بستن روى هم مى آيد، و نيز
جايى را كه انسان نمى داند از ظاهر بدن است يا باطن آن، اگر ملاقات با نجاست كند
بنا بر احتياط بايد آب بكشد.
228

مسأله - 225 اگر گرد و خاك نجس به لباس و فرش خشك و مانند اينها بنشيند،
چنانچه طورى آنها را تكان دهند كه گرد و خاك نجس از آنها بريزد، و چيزى با
رطوبت با آنها ملاقات كند نجس نمى شود.
10 - استبراء حيوان نجاستخوار
مسأله 226 - بول و غائط حيوانى كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نجس
است، و اگر بخواهند پاك شود بايد آن را استبراء كنند، يعنى تا مدتى نگذارند
نجاست بخورد و بنابر احتياط غذاى پاك به آن بدهند كه بعد از آن مدت ديگر
نجاستخوار به آن نگويند.
و بنابر احتياط واجب در مورد شتر نجاستخوار چهل روز، و گاو بيست روز، و
گوسفند ده روز، و مرغابى پنج روز، و مرغ خانگى سه روز، به دستور مذكور عمل
كنند، و اگر بعد از اين مدت باز هم نجاستخوار به آنها گفته شود، بايد تا مدتى كه بعد
از آن مدت ديگر نجاستخوار به آنها نگويند، به دستور فوق عمل نمايند.
11 - غايب شدن مسلمان
مسأله 227 - اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيز ديگرى كه در اختيار اوست مانند
ظرف و فرش يقين به نجاستش پيدا شود و آن مسلمان غايب گردد، پاك است به
شرط آن كه انسان احتمال دهد آن مسلمان چيزى را كه نجس شده آب كشيده
است، و بنابر احتياط واجب مراعات اين شروط معتبر است:
(اول) آن كه آن مسلمان چيزى را كه بدن يا لباسش را نجس كرده است نجس
بداند، پس اگر مثلا لباسش با رطوبت به بدن كافر ملاقات كرده ولى آن را نجس
نداند، بعد از غايب شدن او نمى شود آن لباس را پاك دانست.
(دوم) آن كه بداند بدن يا لباسش به چيز نجس رسيده است، و غير مبالى به
طهارت و نجاست نباشد.
229

(سوم) آن كه انسان ببيند آن چيز را در كارى كه شرط آن پاكى است استعمال
مى كند، مثلا ببيند با آن لباس نماز مى خواند، يا در آن ظرف غذا مى خورد.
(چهارم) آن كه احتمال داده شود كه آن مسلمان بداند شرط كارى را كه با آن
چيز انجام مى دهد طهارت است، پس اگر مثلا نداند كه بايد لباس نمازگزار پاك باشد
و با لباسى كه نجس شده نماز بخواند، نمى شود آن لباس را پاك دانست.
(پنجم) آن كه آن مسلمان بالغ باشد.
مسأله 228 - اگر انسان يقين يا اطمينان پيدا كند كه چيزى كه نجس بوده پاك شده
است، يا دو عادل يا يك عادل به پاك شدن آن خبر دهند، و همچنين اگر شخصى
كه مورد وثوق باشد به پاك شدن آن خبر دهد وظن بر خلاف گفتهء او نباشد آن چيز
پاك است، و همچنين است اگر كسى كه چيز نجس در اختيار اوست بگويد آن چيز
پاك شده در صورتى كه متهم به بى مبالاتى در طهارت و نجاست نباشد، و يا
مسلمانى چيز نجس را آب كشيده باشد، اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا
نه.
مسأله 229 - كسى كه وكيل شده است لباس انسان را آب بكشد، اگر بگويد آب
كشيدم و انسان بگفتهء او اطمينان پيدا كند يا ثقه باشد وظن بر خلاف گفتهء او نباشد
آن لباس پاك است، ولى اگر لباس در اختيار او باشد و متهم به بى مبالاتى در طهارت
و نجاست نباشد، حصول اطمينان لازم نيست.
مسأله 230 - اگر انسان حالى دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين و اطمينان
پيدا نمى كند، مى تواند به آنچه كه افراد متعارف در تطهير عمل مى كنند اكتفا نمايد.
12 - رفتن خون متعارف
مسأله 231 - خونى كه در جوف ذبيحه بعد از كشتن آن به طريق شرعى باقى
مى ماند، اگر خون به مقدار متعارف خارج شده باشد - چنان كه در مسألهء " 98 "
گذشت - پاك است.
230

مسأله 232 - حكم سابق مختص به حيوان حلال گوشت است و در حيوان حرام
گوشت جارى نيست.
احكام ظرفها
مسأله 233 - ظرفى كه از پوست سگ يا خوك يا مردار ساخته شده است،
آشاميدن و خوردن چيزى از آن در صورتى كه رطوبتى موجب نجاستش شده باشد
حرام است، و نبايد آن ظرف را در وضو و غسل و كارهايى كه بايد با چيز پاك انجام
داد استعمال كنند، و احتياط مستحب آن است كه چرم سگ و خوك و مردار را، اگر
چه ظرف هم نباشد استعمال نكنند.
مسأله 234 - خوردن و آشاميدن از ظرف طلا و نقره حرام است، و بنابر احتياط
واجب مطلق استعمال آنها هر چند زينت نمودن اطاق باشد، جايز نيست، ولى نگاه
داشتن آنها مانعى ندارد، و ساختن ظرف طلا و نقره و اجرت گرفتن بر آن و خريد و
فروش آنها جايز است.
مسأله 235 - گيره ء استكان كه از طلا يا نقره مى سازند، اگر بعد از برداشتن استكان،
ظرف به آن گفته شود حكم استكان طلا و نقره را دارد، و اگر ظرف به آن گفته نشود
استعمال آن مانعى ندارد.
مسأله 236 - استعمال ظرفى كه روى آن را آب طلا يا آب نقره داده اند اشكال
ندارد، ولى ظرفى كه نقره كارى شده از جاى نقره كارى شده ء آن چيزى نخورند و
نياشامند.
مسأله 237 - اگر فلزى را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند، چنانچه مقدار
آن فلز به قدرى باشد كه ظرف طلا يا نقره به آن نگويند، استعمال آن مانعى ندارد.
مسأله 238 - اگر انسان غذايى را كه در ظرف طلا يا نقره است به قصد اين كه چون
غذا خوردن در ظرف طلا و نقره حرام مى باشد در ظرف ديگر بريزد، خوردن غذا از
ظرف دوم، در صورتى كه عرف آن را انتفاع از ظرف طلا و نقره
231

نداند مانعى ندارد.
مسأله 239 - استعمال بادگير قليان و غلاف شمشير و كارد و قاب قرآن اگر از طلا
يا نقره باشد اشكال ندارد، و احتياط مستحب آن است كه عطردان و سرمه دان و
ترياك دان طلا و نقره را استعمال نكنند.
مسأله 240 - خوردن و آشاميدن از ظرف طلا يا نقره در حال ناچارى به مقدار رفع
ضرورت مانعى ندارد، ولى زياده بر اين مقدار جايز نيست.
مسأله 241 - استعمال ظرفى كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر
اشكال ندارد.
وضو
مسأله 242 - در وضو واجب است صورت و دستها را بشويند و جلوى سر و روى
پاها را مسح كنند.
مسأله 243 - در ازاى صورت كه از بالاى پيشانى - جايى كه موى سر مى رويد - تا
آخر چانه است بايد شست، و پهناى آن به مقدارى كه بين انگشت وسط و شست
قرار مى گيرد بايد شسته شود، و براى آن كه يقين كند اين مقدار كاملا شسته شده
بايد كمى از اطراف آن را هم بشويد.
مسأله 244 - اگر صورت يا دست كسى كوچكتر يا بزرگتر از متعارف مردم باشد،
بايد ملاحظه كند كه مردمان متعارف تا كجاى صورت خود را مىشويند، او هم تا
همان جا بشويد، و اگر دست و صورت هر دو بر خلاف متعارف ولى با هم متناسب
هستند بايد به كيفيتى كه در مسألهء قبل گذشت بشويد.
مسأله 245 - اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگرى در ابروها و گوشه هاى چشم و
لب او هست كه مانع رسيدن آب به آنها است، چنانچه احتمال او عقلايى باشد،
بايد پيش از وضو رسيدگى كند كه اگر هست بر طرف نمايد.
مسأله 246 - اگر پوست صورت از لاى مو پيدا باشد بايد آب را به پوست
برساند، و اگر پيدا نباشد شستن مو كافيست، و رساندن آب به زير آن لازم نيست.
232

مسأله 247 - اگر شك كند پوست صورت از لاى مو پيداست يا نه، بايد مو را
بشويد و آب را به پوست هم برساند.
مسأله 248 - شستن توى بينى و مقدارى از لب و چشم كه در وقت بستن ديده
نمى شود واجب نيست، ولى بايد يقين كند كه از جاهايى كه بايد شسته شود چيزى
باقى نمانده است، و كسى كه نمى دانسته بايد مقدارى را بشويد كه يقين به تحقق
واجب پيدا شود، اگر نداند در وضوهايى كه گرفته آن مقدار را شسته يا نه، نمازى را
كه با آن وضو خوانده است و وقتش باقى است با وضوى جديد اعاده نمايد، و
نمازهايى كه وقتش گذشته قضا كند.
مسأله 249 - بايد دستها را از بالا به پايين شست، و اگر از پايين به بالا بشويد باطل
است، و همچنين صورت را بنابر احتياط واجب.
مسأله 250 - اگر دست را تر كند و به صورت و دستها بكشد، چنانچه ترى دست
به قدرى باشد كه به واسطهء كشيدن دست آب كمى بر آنها جارى شود، كافيست.
مسأله 251 - بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از
آرنج تا سر انگشتها بشويد.
مسأله 252 - براى آن كه يقين كند آرنج را كاملا شسته بايد مقدارى بالاتر از آرنج
را هم بشويد.
مسأله 253 - كسى كه پيش از شستن صورت دستهاى خود را تا مچ شسته، در
موقع وضو بايد تا سر انگشتان بشويد، و اگر فقط تا مچ بشويد وضوى او باطل
است.
مسأله 254 - شستن صورت و دستها در وضو، مرتبهء اول واجب و مرتبهء دوم
مستحب و مرتبهء سوم و بيشتر از آن حرام مى باشد، و اين كه كدام شستن اول يا دوم
يا سوم است مربوط به اين است كه شستن عضو به قصد وضو باشد، مثلا اگر سه
مرتبه آب به صورت بريزد و به مرتبهء سوم قصد شستن براى وضو نمايد، اشكال
ندارد و مرتبهء سوم شستن اول شمرده مى شود، ولى اگر سه مرتبه آب به صورت
بريزد و به هر يك قصد شستن براى وضو نمايد مرتبهء سوم حرام است.
233

مسأله 255 - بعد از شستن هر دو دست بايد جلوى سر را با ترى آب وضو كه در
دست مانده مسح كند، و احتياط واجب آن است كه مسح با باطن كف دست راست
باشد، و بنابر احتياط مستحب مسح را از بالا به پايين انجام دهد.
مسأله 256 - يك قسمت از چهار قسمت سر، كه مقابل پيشانى است جاى مسح
مى باشد، و هر جاى اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافيست، و مستحب است
كه اندازه ء مسح از پهنا به اندازه ء پهناى سه انگشت بسته باشد، و بهتر است از درازا به
اندازه ء درازاى يك انگشت باشد.
مسأله 257 - لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد بلكه بر موى جلوى سر هم
صحيح است، ولى كسى كه موى جلوى سر او به اندازه اى بلند است كه اگر مثلا
شانه كند به صورتش مى ريزد يا به جاهاى ديگر سر مى رسد، بايد بيخ موها را مسح
كند، يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد، و اگر موهايى را كه به صورت
مى ريزد يا به جاى ديگر سر مى رسد جلوى سر جمع كند و بر آنها مسح نمايد يا بر
موى جاهاى ديگر سر كه جلوى آن آمده مسح كند، چنين مسحى باطل است.
مسأله 258 - بعد از مسح سر بايد با ترى آب وضو كه در دست مانده است روى
پاها را مسح كند، و اندازه ء واجب آن از سر يكى از انگشتها تا برآمدگى روى پا است،
و احتياط مستحب آن است كه تا مفصل مسح نمايد، و احتياط واجب آن است كه
پاى راست را مقدم بر پاى چپ بدارد، و همچنين پاى راست را با دست راست و
پاى چپ را با دست چپ مسح نمايد.
مسأله 259 - پهناى مسح پا به هر اندازه باشد كافيست، ولى افضل آن است كه
تمام روى پا را با تمام كف دست مسح نمايد.
مسأله 260 - احتياط واجب آن است كه در مسح پا دست را بر سر انگشتها بگذارد و
بعد به پشت پا بكشد، يا آن كه دست را بر برآمدگى روى پا يا مفصل گذاشته و تا سر
انگشتها بكشد، نه آن كه تمام دست را روى پا بگذارد و كمى بكشد.
مسأله 261 - در مسح سر و روى پا بايد دست را روى آنها بكشد، نه آن كه دست
234

را نگه دارد و سر يا پا را به آن بكشد، ولى اگر موقعى كه دست را مى كشد سر يا پا
مختصرى حركت كند اشكال ندارد.
مسأله 262 - جاى مسح بايد خشك باشد، و اگر به قدرى تر باشد كه رطوبت كف
دست به آن اثر نكند مسح باطل است، ولى اگر ترى آن به قدرى كم باشد كه
رطوبتى كه بعد از مسح در آن ديده مى شود عرفا بگويند فقط از ترى كف دست
است اشكال ندارد.
مسأله 263 - اگر براى مسح رطوبتى در كف دست نمانده باشد، نمى تواند دست
را با آب خارج تر كند، بلكه بايد از ريش خود كه داخل در حد صورت است رطوبت
بگيرد و با آن مسح نمايد، و گرفتن رطوبت از غير ريش و مسح نمودن با آن محل
اشكال است.
مسأله 264 - اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه ء مسح سر باشد، سر را با همان
رطوبت مسح كند، و براى مسح پاها از ريش خود كه داخل در حد صورت است
رطوبت بگيرد.
مسأله 265 - مسح كردن از روى جوراب و كفش باطل است، ولى اگر به واسطهء
سرماى شديد يا ترس از دزد و درنده و مانند اينها نتواند كفش يا جوراب را بيرون
آورد، بنابر احتياط واجب بر كفش و جوراب مسح نمايد و تيمم هم بنمايد.
مسأله 266 - اگر روى پا نجس باشد و نتواند براى مسح آن را آب بكشد، بايد
تيمم كند.
وضوى ارتماسى
مسأله 267 - وضوى ارتماسى آن است كه انسان صورت و دستها را به قصد وضو
در آب فرو برد، ولى مسح با ترى آن دست اشكال دارد، بنابراين اگر دست چپ را
ارتماسى شست، مقدارى از آن را از طرف كف دست در آب فرو نبرد و با دست
راست آن مقدار را بشويد، و بنابر احتياط واجب به بيرون آوردن از آب
235

وضوى ارتماسى محقق نمى شود.
مسأله 268 - در وضوى ارتماسى بايد دستها از بالا به پايين شسته شود، پس اگر
وقتى كه دستها را در آب فرو مى برد قصد وضو كند، بايد دستها را از طرف آرنج در
آب فرو برد، و همچنين صورت را بنابر احتياط واجب از طرف پيشانى در آب فرو
برد.
مسأله 269 - اگر وضوى بعضى از اعضا را ارتماسى و بعضى را غير ارتماسى
انجام دهد، اشكال ندارد.
دعايى كه موقع وضو گرفتن مستحب است
مسأله 270 - كسى كه وضو مى گيرد مستحب است هنگام گرفتن آب با دست
بگويد: " بسم الله و بالله اللهم اجعلني من التوابين واجعلني من المتطهرين " و هنگام
مضمضه كردن بگويد: " اللهم لقني حجتي يوم ألقاك وأطلق لساني بذكرك " و هنگام
استنشاق - يعنى آب در بينى كردن - بگويد: " اللهم لا تحرم علي ريح الجنة واجعلني ممن
يشم ريحها وروحها وطيبها " و هنگام شستن رو بگويد: " اللهم بيض وجهي يوم تسود
فيه الوجوه ولا تسود وجهي يوم تبيض فيه الوجوه " و هنگام شستن دست راست
بگويد: " اللهم اعطني كتابي بيميني والخلد في الجنان بيساري وحاسبني حسابا يسيرا " و
هنگام شستن دست چپ بگويد: " اللهم لا تعطني كتابي بشمالي ولا من وراء ظهري ولا
تجعلها مغلولة الى عنقي وأعوذ بك من مقطعات النيران " و هنگامى كه سر را مسح
مى كند بگويد: " اللهم غشني برحمتك وبركاتك وعفوك " و در هنگام مسح پا بگويد:
" اللهم ثبتني على الصراط يوم تزل فيه الاقدام واجعل سعيي في ما يرضيك عني يا ذا
الجلال والاكرام " و مستحب است هرگاه وضو گرفت بگويد: " اشهد أن لا إله إلا الله
اللهم اجعلني من التوابين واجعلني من المتطهرين والحمد لله رب العالمين ".
شرايط صحت وضو
شرايط صحيح بودن وضو چند چيز است:
236

" شرط اول " آن كه آب وضو پاك باشد.
" شرط دوم " آن كه مطلق باشد.
مسأله 271 - وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است، اگر چه انسان نجس يا
مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد، و اگر با آن وضو نمازى هم خوانده
باشد بايد آن نماز را دوباره با وضوى صحيح بخواند.
مسأله 272 - اگر غير از آب گل آلود مضاف آب ديگرى براى وضو ندارد، چنانچه
وقت نماز تنگ است بايد تيمم كند، و اگر وقت دارد بايد صبر كند تا آب صاف شود
يا آب را صاف كند و وضو بگيرد.
" شرط سوم " آن كه آب وضو مباح باشد، و بنابر احتياط واجب فضايى كه در آن
وضو مى گيرد نيز مباح باشد.
مسأله 273 - وضو با آب غصبى و با آبى كه حجت بر رضايت صاحب آن ندارد،
حرام و باطل است، و اگر آب وضو در جاى غصبى بريزد، چنانچه در غير آن جا
نتواند وضو بگيرد بايد تيمم كند، و اگر در غير آن جا بتواند وضو بگيرد لازم است كه
در غير آن جا وضو بگيرد، ولى چنانچه در اين صورت معصيت كرد و همان جا
وضو گرفت، صحت وضو محل اشكال است.
مسأله 274 - وضو گرفتن از حوض مدرسه اى كه انسان نمى داند آن حوض را
براى همهء مردم وقف كرده اند يا براى محصلين همان مدرسه، جايز نيست، و اگر
اطمينان به عموميت وقف حاصل شود - هر چند از وضو گرفتن مردم باشد - اشكال
ندارد.
مسأله 275 - كسى كه نمى خواهد در مسجدى نماز بخواند، اگر نداند حوض آن را
براى همهء مردم وقف كرده اند يا براى كسانى كه در آن جا نماز مى خوانند، نمى تواند
از حوض آن مسجد وضو بگيرد، ولى اگر معمولا كسانى هم كه نمى خواهند در آن
جا نماز بخوانند از آن حوض وضو مى گيرند، در صورتى كه از وضو گرفتن آنها
اطمينان به عموميت وقف حاصل شود، مى تواند از آن وضو بگيرد.
237

مسأله 276 - وضو گرفتن از حوض تيمچه ها و مسافر خانه ها و مانند اينها براى
كسانى كه ساكن آن جاها نيستند، در صورتى صحيح است كه اطمينان به رضايت
صاحبان آنها حاصل شود، هر چند اطمينان از وضو گرفتن كسانى كه ساكن آن جاها
نيستند حاصل شود.
مسأله 277 - وضو گرفتن در نهرهاى بزرگ اگر چه انسان نداند كه صاحب آنها
راضى است اشكال ندارد، ولى اگر صاحب آنها از وضو گرفتن نهى كند يا اين كه
انسان بداند كه مالك راضى نيست، وضو گرفتن از آنها جايز نيست، و همچنين
است بنابر احتياط واجب اگر مالك صغير يا مجنون باشد يا آن نهرها در تصرف
غاصب باشند، و يا گمان داشته باشد كه مالك راضى نيست، و اما نهرها و قنواتى كه
از آبادى مانند دهات مى گذرد وضو گرفتن و آشاميدن و مانند آن از آنها اشكال
ندارد، اگر چه مالك صغير يا مجنون باشد.
مسأله 278 - اگر فراموش كند آب غصبى است و با آن وضو بگيرد، وضوى او
صحيح است، ولى كسى كه خودش آب را غصب كرده، اگر غصبى بودن آن را
فراموش كند و وضو بگيرد، در صورتى كه از غصب توبه نكرده باشد، وضوى او
باطل است، و در صورتى كه توبه كرده باشد بطلان وضو محل اشكال است.
" شرط چهارم " آن كه ظرف آب وضو مباح باشد.
" شرط پنجم " آن كه ظرف آب وضو بنابر احتياط واجب طلا و نقره نباشد و
تفصيل اين دو شرط در مسألهء بعدى ذكر مى شود.
مسأله 279 - اگر آب وضو در ظرف غصبى است و غير از آن آب ديگرى ندارد،
در صورتى كه بتواند به وجه مشروعى آن آب را در ظرف ديگرى خالى نمايد، لازم
است خالى كرده و بعد وضو بگيرد، و چنانچه ميسور نباشد بايد تيمم كند، و اگر آب
ديگرى دارد لازم است با آن آب وضو بگيرد، و در هر دو صورت اگر معصيت كرد و
آب را برداشت و بعد از برداشتن با آن وضو گرفت، وضويش صحيح است.
و با اين كيفيت اگر از ظرف طلا يا نقره وضو بگيرد وضوى او صحيح است،
238

چه آب ديگرى داشته باشد يا نداشته باشد، و اگر در ظرف غصبى وضوى
ارتماسى گرفت وضوى او حرام و باطل است، چه آب ديگرى داشته باشد يا نه، و
اما اگر در ظرف طلا و نقره وضوى ارتماسى بگيرد جواز و صحت آن محل اشكال
است.
مسأله 280 - حوضى كه مثلا يك آجر يا يك سنگ آن غصبى است، در صورتى
كه برداشتن آب در نظر عرف تصرف در آن آجر يا سنگ نباشد، اشكالى ندارد، و در
صورتى كه تصرف باشد، اگر آبى غير از آن آب ندارد بايد تيمم كند، و اگر آبى غير از
آن آب دارد وظيفه اش وضو گرفتن با آن آب است، ولى در هر دو صورت اگر
معصيت كرد و آب را برداشت و بعد از برداشتن وضو گرفت وضوى او صحيح
است، و در هر دو صورت وضوى ارتماسى در فرض اين كه عرفا تصرف در آن
مغصوب باشد باطل است.
مسأله 281 - اگر در صحن يكى از امامان يا امام زادگان كه سابقا قبرستان بوده
حوض يا نهرى بسازند، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براى قبرستان وقف
كرده اند، وضو گرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد.
" شرط ششم " آن كه اعضاى وضو موقع شستن و مسح كردن پاك باشد، اگر چه
آن طهارت به شستن به آب وضو - در صورتى كه آب معتصم باشد - حاصل شود، و
آب معتصم آبى است كه به ملاقات با نجس نجس نشود، مانند آب باران و كر و
جارى.
مسأله 282 - اگر پيش از تمام شدن وضو جايى را كه شسته يا مسح كرده نجس
شود، وضوى او صحيح است.
مسأله 283 - اگر غير از اعضاى وضو جايى از بدن نجس باشد، وضوى او صحيح
است، ولى اگر مخرج را از بول يا غائط تطهير نكرده باشد، احتياط مستحب آن
است كه اول آن را تطهير كند و بعد وضو بگيرد.
مسأله 284 - اگر يكى از اعضاى وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش
از وضو آن جا را آب كشيده يا نه، چنانچه هنگام وضو گرفتن ملتفت پاك و
239

نجس بودن آن جا نبوده، وضوى او باطل است، و اگر مى داند يا احتمال مى دهد
كه ملتفت بوده وضوى او صحيح است، و در هر صورت جايى را كه نجس بوده بايد
آب بكشد.
مسأله 285 - اگر در صورت يا دستها بريدگى يا زخمى است كه خون آن بند
نمى آيد و آب براى آن ضرر ندارد، بايد بعد از شستن اجزاى سالم آن عضو با
رعايت ترتيب - بر طبق آنچه كه در وضو مسألهء " 249 " گذشت - موضع زخم يا
بريدگى را در آب كر يا جارى فرو برد و قدرى فشار دهد كه خون بند بيايد و دست
خود را روى زخم يا بريدگى در زير آب از بالا به پايين به قصد شستن وضويى بكشد
تا آب بر آن جارى شود، و بعد بقيهء وضو را انجام دهد با مراعات اين كه مسح به آب
كف دست واقع شود.
" شرط هفتم " آن كه وقت براى وضو و نماز كافى باشد.
مسأله 286 - هرگاه وقت به قدرى تنگ است كه اگر وضو بگيرد تمام نماز يا
مقدارى از آن بعد از وقت خوانده مى شود، بايد تيمم كند، ولى اگر براى وضو و
تيمم يك اندازه وقت لازم است بايد وضو بگيرد.
مسأله 287 - كسى كه در تنگى وقت نماز بايد تيمم كند، اگر به قصد آن كه وضو
مستحب است، يا براى امر مستحبى كه وضو براى آن تشريع شده مثل خواندن
قرآن وضو بگيرد، صحيح است، و اگر قصد كند براى خواندن آن نماز به نحوى كه
اگر امر به نماز با وضو نباشد قصد وضو نداشته باشد، آن وضو باطل است.
" شرط هشتم " آن كه به قصد قربت و با اخلاص وضو بگيرد، و مراد از قصد
قربت اين است كه عمل را به قصد آنچه كه آن را به خداوند متعال اضافه مى دهد،
مانند انجام فرمان خداوند و محبوبيت براى او انجام دهد.
مسأله 288 - لازم نيست نيت وضو را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند، بلكه
اگر تمام افعال وضو را به داعى الهى به جا آورد، كفايت مى كند.
" شرط نهم " آن كه وضو را به ترتيبى كه بيان شد به جا آورد، يعنى اول صورت و
بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح
240

نمايد، و اگر به اين ترتيب وضو نگيرد باطل است، و - بنابر احتياط واجب - پاى
چپ را بعد از پاى راست مسح كند.
" شرط دهم " آن كه كارهاى وضو را پشت سر هم انجام دهد.
مسأله 289 - اگر بين كارهاى وضو به قدرى فاصله شود كه وقتى مى خواهد جايى
را بشويد يا مسح كند رطوبت اعضاى قبل خشك شده باشد وضو باطل است، و اگر
فقط رطوبت جايى كه قبل از محلى است كه مى خواهد بشويد يا مسح كند خشك
شده باشد، مثلا موقعى كه مى خواهد دست چپ را بشويد رطوبت دست راست
خشك شده باشد و صورت تر باشد وضويش صحيح است.
مسأله 290 - اگر كارهاى وضو را پشت سر هم به جا آورد، ولى به واسطهء گرماى
هوا يا حرارت زياد بدن و مانند اينها رطوبت جاهاى پيشين خشك شود، وضوى او
صحيح است.
مسأله 291 - راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد، پس اگر بعد از شستن صورت و
دست ها چند قدم راه برود، و بعد سر و پا را مسح كند، وضوى او صحيح است.
" شرط يازدهم " آن كه شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها را خود انسان
انجام دهد، و اگر ديگرى او را وضو دهد، يا در شستن صورت و دست ها و مسح
سر و پاها به او كمك نمايد، وضو باطل است.
مسأله 292 - كسى كه نمى تواند وضو بگيرد بايد نايب بگيرد كه او را وضو دهد، و
چنانچه مزد هم بخواهد، در صورتى كه بتواند و دادن مزد حرجى نباشد بايد به او
بدهد، ولى بايد خود او نيت وضو كند و بنابر احتياط واجب نايب هم نيت نمايد و
با دست خود مسح كند، و اگر نمى تواند بايد نايبش دست او را بگيرد و به جاى او
مسح بكشد، و اگر اين هم ممكن نيست بايد از دست او رطوبت بگيرد و با آن
رطوبت سر و پاى او را مسح كند.
مسأله 293 - هر كدام از كارهاى وضو را كه مى تواند به تنهايى انجام دهد، نبايد در
آن كمك بگيرد.
241

" شرط دوازدهم " آن كه استعمال آب براى او مانعى نداشته باشد.
مسأله 294 - كسى كه مىترسد كه اگر وضو بگيرد مريض شود نبايد وضو بگيرد،
و كسى كه مىترسد اگر آب را به مصرف وضو برساند تشنه مى ماند، چنانچه آن
عطش موجب مرضى بشود نبايد وضو بگيرد، و اگر موجب مرضى نشود مخير
است كه وضو بگيرد يا تيمم كند، و اگر نداند كه آب براى او ضرر دارد و وضو بگيرد،
اگر چه بعد بفهمد ضرر داشته ولى ضرر ضرر حرام نبوده وضوى او صحيح است.
مسأله 295 - اگر رساندن آب به صورت و دستها به مقدار كمى كه وضو با آن
صحيح است ضرر ندارد و بيشتر از آن ضرر دارد، بايد با همان مقدار وضو بگيرد.
" شرط سيزدهم " آن كه در اعضاى وضو مانعى از رسيدن آب نباشد.
مسأله 296 - اگر مى داند چيزى به اعضاى وضو چسبيده ولى شك دارد كه از
رسيدن آب جلوگيرى مى كند يا نه، بايد آن را بر طرف كند يا آب را به زير آن برساند.
مسأله 297 - اگر زير ناخنى كه به اندازه ء معمول بلند است چرك باشد، وضو
اشكال ندارد، ولى اگر ناخن را بگيرند بايد براى وضو آن چرك را بر طرف كنند، و
اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد، بايد چرك زير مقدارى را كه از معمول بلندتر
است بر طرف كنند.
مسأله 298 - اگر در صورت و دست ها و جلوى سر و روى پاها به واسطهء سوختن
يا چيز ديگر برآمدگى پيدا شود، شستن و مسح روى آن كافى است، و چنانچه
سوراخ شود، رساندن آب به زير پوست لازم نيست، بلكه اگر پوست يك قسمت آن
كنده شود، لازم نيست آب را به زير قسمتى كه كنده نشده برساند، ولى چنانچه
پوستى كه كنده شده گاهى به بدن مىچسبد و گاهى بلند مى شود، بايد آن را قطع
كند يا آب را به زير آن برساند.
مسأله 299 - اگر انسان شك كند كه به اعضاى وضوى او چيزى چسبيده يا نه،
242

چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، مثل آن كه بعد از گل كارى شك كند
گل به دست او چسبيده يا نه، بايد وارسى كند يا به قدرى دست بمالد كه اطمينان
پيدا كند كه اگر بوده بر طرف شده، يا آب به زير آن رسيده است.
مسأله 300 - اگر جايى را كه بايد شست يا مسح كرد چرك باشد ولى چرك آن
مانع از رسيدن آب به بدن نباشد، اشكال ندارد، و همچنين است اگر بعد از گچ كارى
و مانند آن چيز سفيدى كه جلوگيرى از رسيدن آب به پوست نمى نمايد بر دست
بماند، ولى اگر شك كند كه با بودن آنها آب به بدن مى رسد يا نه، بايد آنها را بر طرف
كند.
مسأله 301 - اگر پيش از وضو بداند كه در بعضى از اعضاى وضو مانعى از رسيدن
آب هست، و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آن جا رسانده يا نه،
چنانچه علم به غفلت در حال وضو نداشته باشد، وضوى او صحيح است.
مسأله 302 - اگر در بعضى از اعضاى وضو مانعى باشد كه گاهى آب به خودى
خود زير آن مى رسد و گاهى نمى رسد و انسان بعد از وضو شك كند كه آب زير آن
رسيده يا نه، چنانچه بداند موقع وضو غفلت از اين امر داشته بايد دوباره وضو
بگيرد.
مسأله 303 - اگر بعد از وضو چيزى كه مانع از رسيدن آب است در اعضاى وضو
ببيند و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده، در صورتى كه بداند غافل از آن مانع
در حال وضو بوده بايد دوباره وضو بگيرد، و اگر نه وضوى او صحيح است.
مسأله 304 - اگر بعد از وضو شك كند چيزى كه مانع رسيدن آب است در
اعضاى وضو بوده يا نه، چنانچه علم به غفلت از آن در حال وضو نداشته وضو
صحيح است.
243

احكام وضو
مسأله 305 - كسى كه در كارهاى وضو و شرايط آن خيلى شك مى كند، در
صورتى كه به حد وسواس برسد بايد به شك خود اعتنا نكند.
مسأله 306 - اگر شك كند كه وضوى او باطل شده يا نه، بنا مى گذارد كه وضوى او
باقى است، ولى اگر بعد از بول استبراء نكرده و وضو گرفته باشد، و بعد از وضو
رطوبتى از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگرى، وضوى او باطل است.
مسأله 307 - كسى كه شك دارد وضو گرفته يا نه بايد وضو بگيرد.
مسأله 308 - كسى كه مى داند وضو گرفته و حدثى هم از او سر زده - مثلا بول كرده
- اگر نداند كدام جلوتر بوده، چنانچه پيش از نماز است بايد وضو بگيرد، و اگر در
بين نماز است بايد نماز را بشكند و وضو بگيرد، و اگر بعد از نماز است نمازى كه
خوانده صحيح است در صورتى كه علم نداشته باشد كه در حال شروع به نماز
غافل بوده، ولى براى نمازهاى بعد بايد وضو بگيرد.
مسأله 309 - اگر بعد از وضو يا در بين آن يقين كند كه بعضى جاها را نشسته يا
مسح نكرده است، چنانچه رطوبت جاهايى كه پيش از آن است به جهت طول
مدت خشك شده، بايد دوباره وضو بگيرد، و اگر خشك نشده يا به جهت گرمى هوا
و مانند آن خشك شده، بايد جايى را كه نشسته يا مسح نكرده و آنچه بعد از آن
است بشويد يا مسح كند، و اگر در بين وضو در شستن يا مسح كردن جايى شك كند
بايد به همين دستور عمل نمايد.
مسأله 310 - اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، در صورتى كه علم به
غفلت در حال شروع نماز نداشته باشد نمازش صحيح است، ولى بايد براى
نمازهاى بعد وضو بگيرد.
مسأله 311 - اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او باطل است و
بايد وضو بگيرد و نماز را به جا آورد.
244

مسأله 312 - اگر بعد از نماز بداند كه وضوى او باطل شده ولى شك كند كه بعد از
نماز باطل شده يا قبل از آن، نمازى كه خوانده صحيح است.
مسأله 313 - اگر انسان مرضى دارد كه بول او قطره قطره مى ريزد، يا نمى تواند از
بيرون آمدن غائط خوددارى كند، چنانچه يقين دارد كه از اول وقت نماز تا آخر آن به
مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن مهلت پيدا مى كند، بايد وضو و نماز را در وقتى كه
مهلت پيدا مى كند انجام دهد، و اگر مهلت او به مقدار كارهاى واجب وضو و نماز
است بايد در وقتى كه مهلت دارد فقط كارهاى واجب وضو و نماز را به جا آورد و
كارهاى مستحب را ترك نمايد.
مسأله 314 - اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمى كند و در بين نماز يك يا
چند دفعه بول يا غائط از او خارج مى شود، اگر همان نماز را با يك وضو بخواند
كفايت مى كند هر چند احتياط مستحب اين است كه هر وقت بول يا غائط از او
خارج شد در فاصله اى كه موالات به هم نخورد، وضو بگيرد و بقيهء نماز را بخواند.
مسأله 315 - كسى كه بول يا غائط پى در پى از او خارج مى شود يك وضو براى
چندين نماز او كافيست، مگر اين كه محدث به حدث ديگرى گردد، و بهتر آن است
كه براى هر نماز يك وضو بگيرد و براى به جا آوردن سجده و تشهد فراموش شده و
نماز احتياط وضوى ديگر لازم نيست.
مسأله 316 - كسى كه بول يا غائط پى در پى از او خارج مى شود، لازم نيست بعد
از وضو فورا نماز بخواند، اگر چه احتياط مستحب اين است كه بعد از وضو فورا
نماز بخواند.
مسأله 317 - كسى كه بول يا غائط پى در پى از او خارج مى شود بعد از وضو بنابر
احتياط مستحب از مس آنچه كه مس آن بر محدث حرام است اجتناب نمايد.
مسأله 318 - كسى كه بول او قطره قطره مى ريزد، بايد براى نماز به وسيلهء كيسه اى
كه در آن پنبه يا چيز ديگرى است كه از رسيدن بول به جاهاى ديگر جلوگيرى
مى كند خود را حفظ نمايد، و احتياط واجب آن است كه پيش از هر نماز مخرج بول
را كه نجس شده آب بكشد، مگر در صورتى كه موجب حرج باشد.
245

و در صورتى كه جمع ما بين ظهر و عصر يا مغرب و عشاء مى كند، شستن بين دو
نماز لازم نيست، و نيز كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن غائط خوددارى كند،
چنانچه ممكن باشد بايد به مقدار نماز از رسيدن غائط به جاهاى ديگر جلوگيرى
نمايد، و احتياط واجب آن است كه براى هر نماز مخرج غائط را آب بكشد، مگر در
صورتى كه موجب حرج باشد.
مسأله 319 - كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول يا غائط خوددارى كند، در
صورتى كه ممكن باشد و موجب حرج نباشد بايد به مقدار نماز از خارج شدن بول
يا غائط جلوگيرى نمايد، و در صورتى كه مرض او به آسانى معالجه شود بايد خود
را معالجه نمايد.
مسأله 320 - كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول يا غائط خوددارى كند، بعد از
آن كه مرض او خوب شد لازم نيست نمازهايى را كه در وقت مرض مطابق
وظيفه اش خوانده قضا نمايد، ولى اگر در بين وقت نماز مرض او خوب شود بايد
نمازى را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند.
مسأله 321 - اگر كسى مرضى دارد كه نمى تواند از خارج شدن باد جلوگيرى كند،
بايد به وظيفهء كسانى كه نمى توانند از بيرون آمدن بول يا غائط خوددارى كنند عمل
نمايد.
چيزهايى كه بايد براى آنها طهارت از حدث داشت
مسأله 322 - براى شش چيز بايد وضو گرفت:
(اول) براى نمازهاى واجب غير از نماز ميت، و براى نمازهاى مستحب وضو
شرط صحت است.
(دوم) براى سجده و تشهد فراموش شده و دو سجده ء سهوى كه براى تشهد
فراموش شده بجا مى آورد، و اگر بين آنها و نماز حدثى از او سر زده - مثلا بول كرده
باشد - بنابر احتياط واجب نماز را اعاده كند، ولى براى سجده ء سهو در غير موردى
كه ذكر شد واجب نيست وضو بگيرد.
246

(سوم) براى طواف واجب در حج يا عمره.
(چهارم) اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد.
(پنجم) اگر نذر كرده باشد كه جايى از بدن خود را به خط قرآن برساند، در
صورتى كه آن نذر صحيح باشد، مانند بوسيدن قرآن.
(ششم) براى آب كشيدن قرآنى كه نجس شده، يا براى بيرون آوردن آن از محلى
كه بودن قرآن در آن محل موجب هتك است، در صورتى كه مجبور باشد دست يا
جاى ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند، ولى چنانچه معطل شدن به مقدار وضو
بى احترامى به قرآن باشد، بايد بدون اين كه وضو بگيرد قرآن را از آن محل بيرون
آورد، يا اگر نجس شده آب بكشد.
مسأله 323 - مس نمودن خط قرآن - يعنى رساندن جايى از بدن به خط قرآن -
براى كسى كه وضو ندارد حرام است، و رساندن موى بدن به قرآن مانعى ندارد در
صورتى كه از توابع بشره شمرده نشود، و اگر قرآن را به زبان فارسى يا به زبان ديگرى
ترجمه كنند مس آن در غير اسم ذات و اسماء صفات خداوند متعال اشكال ندارد.
مسأله 324 - جلوگيرى بچه و ديوانه از مس خط قرآن واجب نيست، ولى اگر مس
نمودن آنان بى احترامى به قرآن باشد بايد از آن جلوگيرى كنند.
مسأله 325 - كسى كه وضو ندارد - بنابر احتياط واجب - نبايد اسم ذات و اسماء
صفات خداوند متعال را به هر زبانى كه نوشته شده باشد مس نمايد، و احتياط
مستحب آن است كه اسماء مباركهء چهارده معصوم (عليهم السلام) را هم بدون وضو مس ننمايد.
مسأله 326 - اگر پيش از وقت نماز به قصد اين كه با طهارت باشد وضو بگيرد يا
غسل كند، صحيح است، و اگر نزديك وقت نماز هم به قصد مهيا بودن براى نماز
وضو بگيرد اشكال ندارد، بلكه مستحب است.
مسأله 327 - كسى كه يقين يا حجت شرعيه دارد كه وقت داخل شده، اگر نيت
وضوى واجب كند و قصدش مقيد به وجوب نباشد و بعد از وضو بفهمد وقت
داخل نشده، وضوى او صحيح است.
247

مسأله 328 - مستحب است انسان براى امورى كه وضو هر چند شرط صحت آنها
نيست ولى در كمال آنها معتبر است وضو بگيرد، مانند مناسك حج به غير از طواف
واجب و نماز طواف - كه وضو در آن دو شرط صحت است - و همچنين براى نماز ميت
و ادخال ميت در قبر و رفتن به مسجد و براى خواندن قرآن و نوشتن آن و براى
خوابيدن، و نيز مستحب است كسى كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد.
و هرگاه براى يكى از اين كارها وضو بگيرد مى تواند هر كارى را كه بايد با وضو
انجام داد به جا آورد، مثلا مى تواند با آن وضو نماز بخواند يا طواف واجب انجام
دهد.
چيزهايى كه وضو را باطل مى كند
مسأله 329 - هفت چيز وضو را باطل مى كند:
(اول و دوم) بول و غائط خارج از موضع طبيعى يا از غير موضع
طبيعى با اعتياد، و همچنين خارج از غير موضع طبيعى بدون اعتياد بنابر
احتياط واجب.
و رطوبت مشتبه به بول قبل از استبراء از بول حكم بول را دارد.
(سوم) باد روده كه از مخرج طبيعى غائط خارج مى شود و از غير آن به تفصيلى
كه در غائط گذشت در صورتى كه بر آن يكى از دو اسم مخصوص گفته شود.
(چهارم) خواب، و وقتى محقق مى شود كه گوش نشنود.
(پنجم) چيزهايى كه عقل را از بين مى برد مانند ديوانگى و مستى و بيهوشى.
(ششم) استحاضهء زنان كه تفصيل آن خواهد آمد.
(هفتم) جنابت.
احكام وضوى جبيره
چيزى كه با آن زخم و شكسته را مى بندند، و دوايى كه روى زخم و مانند آن
مى گذارند جبيره ناميده مى شود.
248

مسأله 330 - اگر در يكى از جاهاى وضو زخم يا دمل يا شكستگى باشد، چنانچه
روى آن باز است و آب ضرر ندارد بايد به طور معمول وضو گرفت.
مسأله 331 - اگر زخم يا دمل يا شكستگى در صورت و دستهاست و روى آن باز
است و آب ريختن روى آن ضرر دارد، چنانچه كشيدن دست تر بر آن ضرر ندارد،
بايد در شكستگى دست تر بر آن بكشد، و همچنين بنابر احتياط واجب در زخم و
دمل، و احتياط مستحب آن است كه بعد پارچهء پاكى روى آن بگذارد و دست تر را
روى پارچه هم بكشد، و اگر اين مقدار هم ضرر دارد يا زخم و شكستگى نجس
است و نمى شود آب كشيد، در مورد زخم بايد اطراف آن را به طورى كه در وضو
گذشت از بالا به پايين بشويد و تيمم لازم نيست، و احتياط مستحب آن است كه
پارچهء پاكى روى زخم بگذارد و دست تر روى آن بكشد و تيمم هم بنمايد.
و اما در شكستگى بايد تيمم نمايد و بنابر احتياط واجب وضو نيز گرفته و پارچهء
پاكى روى آن بگذارد و روى پارچه را با دست تر بكشد.
مسأله 332 - اگر زخم يا دمل يا شكستگى در جلوى سر يا روى پاهاست و روى
آن باز است، چنانچه نتواند آن را مسح كند - به اين معنى كه مثلا زخم تمام محل
مسح را گرفته باشد، يا آن كه از مسح جاهاى سالم نيز متمكن نباشد - بنابر احتياط
واجب بين وضو - به اين ترتيب كه پارچهء پاكى روى آن بگذارد و روى پارچه را با
ترى آب وضو كه در دست مانده مسح كند - و تيمم جمع كند.
مسأله 333 - اگر روى دمل يا زخم يا شكستگى بسته باشد، چنانچه باز كردن آن
مشقت ندارد و آب هم براى آن ضرر ندارد، بايد باز كند و وضو بگيرد، چه زخم و
مانند آن در صورت و دستها باشد، يا جلوى سر و روى پاها باشد.
مسأله 334 - اگر زخم يا دمل يا شكستگى كه بسته است در صورت يا دستها
باشد، چنانچه باز كردن يا ريختن آب روى آن ضرر و يا مشقت دارد، بايد مقدارى را
كه ضرر و مشقت ندارد از اطراف شسته و روى جبيره را مسح نمايد.
مسأله 335 - اگر نمىشود روى زخم را باز كرد ولى زخم و چيزى كه روى آن
249

گذاشته پاك است، و رساندن آب به زخم ممكن است و ضرر و مشقت ندارد،
بايد آب را به روى زخم با رعايت ترتيب - و در صورت بنابر احتياط - برساند، ولى
اگر جبيره در صورت باشد و رساندن آب با رعايت ترتيب ممكن نباشد بنابر احتياط
بين شستن و مسح با مراعات ترتيب جمع كند، و اگر زخم يا چيزى كه روى آن
گذاشته نجس است، چنانچه آب كشيدن آن و رساندن آب به روى زخم ممكن
باشد و ضرر و مشقت نداشته باشد، بايد آن را آب بكشد و موقع وضو آب را به
زخم برساند.
و در صورتى كه رساندن آب به روى زخم ممكن نيست يا ضرر يا مشقت دارد، يا
زخم نجس است و نمى شود آن را آب كشيد، يا ضرر يا مشقت دارد، بايد اطراف
زخم را بشويد، و اگر جبيره پاك است روى آن را مسح كند، و اگر جبيره نجس است
يا نمى شود روى آن را دست تر كشيد، در صورتى كه ممكن است پارچهء پاكى را
روى آن بگذارد، و بنابر احتياط واجب جمع كند بين تيمم و مسح بر آن پارچه - و
حتى الامكان پارچه را به گونه اى بگذارد كه جزء جبيره حساب شود - و در صورتى
كه گذاشتن پارچه يا مسح بر آن ممكن نباشد، بنابر احتياط واجب اطراف آن را به
طورى كه در وضو گذشت بشويد و تيمم هم بنمايد.
مسأله 336 - اگر جبيره تمام صورت يا تمام يكى از دستها يا تمام هر دو دست را
گرفته باشد، احتياط واجب آن است كه جمع كند بين وضوى جبيره اى و تيمم.
مسأله 337 - اگر جبيره تمام اعضاى وضو را گرفته باشد، بنابر احتياط واجب
جمع كند بين وضوى جبيره و تيمم.
مسأله 338 - كسى كه در كف دست و انگشتها جبيره دارد، و در موقع وضو دست
تر روى آن كشيده است، سر و پا را با همان رطوبت مسح كند.
مسأله 339 - اگر جبيره تمام پهناى روى پا را گرفته ولى مقدارى از طرف
انگشتان و مقدارى از طرف بالاى پا كه مسحش واجب است باز است، بايد
جاهايى كه باز است روى پا را، و جايى كه جبيره است روى جبيره را مسح كند.
250

مسأله 340 - اگر در صورت يا دستها چند جبيره باشد، بايد بين آنها را بشويد، و
اگر جبيره ها در سر يا روى پاها باشد، بايد بين آنها را مسح كند، و در جاهايى كه
جبيره است بايد به دستور جبيره عمل نمايد.
مسأله 341 - اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن بدون
مشقت ممكن نيست، بنابر احتياط واجب وضوى جبيره بگيرد و تيمم هم بنمايد،
و اگر برداشتن زايد از معمول جبيره بدون مشقت ممكن است، بايد آن را بردارد،
پس اگر زخم در صورت يا دستهاست آن قسمت را بشويد، و اگر در سر يا روى
پاهاست ومسحش واجب است، آن را مسح كند و براى جاى زخم به دستور جبيره
عمل نمايد.
مسأله 342 - اگر در اعضاى وضو زخم و جراحت و شكستگى نيست ولى به
جهت ديگرى آب براى آنها ضرر دارد بايد تيمم كند.
مسأله 343 - اگر جايى از اعضاى وضو را رگ زده است و نمى تواند آن را از جهت
ضرر بشويد، حكم آن حكم زخم و جراحت است كه در مسائل قبل گذشت، و اگر
براى جهت ديگرى مثل بند نيامدن خون نمى تواند آن را بشويد بايد تيمم كند.
مسأله 344 - اگر در جاى وضو يا غسل چيزى چسبيده است كه برداشتن آن
ممكن نيست يا موجب حرج است بنابر احتياط واجب جمع كند بين وضو يا غسل
جبيره اى و تيمم.
مسأله 345 - در غير غسل ميت از ساير اغسال، غسل جبيره اى مثل وضوى
جبيره اى است، و بنابر احتياط واجب آن را ترتيبى به جا آورد، ولى اگر در بدن زخم
يا دمل باشد - چه محل مجبور باشد و چه مكشوف - هر چند براى تخيير بين غسل
و تيمم وجهى هست، اما احتياط واجب آن است كه غسل كند، و حكم موضع
شكسته و زخم و دمل در غسل همان است كه در صورت و دستها در وضو گذشت.
مسأله 346 - كسى كه وظيفهء او تيمم است اگر در بعضى از جاهاى تيمم او
251

زخم يا دمل يا شكستگى باشد، بايد به دستور وضوى جبيره اى تيمم جبيره اى
نمايد.
مسأله 347 - كسى كه بايد با وضو يا غسل جبيره اى نماز بخواند، چنانچه
بداند كه تا آخر وقت عذر او بر طرف نمى شود، مى تواند در اول وقت نماز بخواند،
ولى اگر اميد دارد كه تا آخر وقت عذر او بر طرف شود بهتر آن است كه صبر كند و
چنانچه عذر او بر طرف نشد در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اى به جا
آورد، و در صورتى كه اول وقت نماز خواند و تا آخر وقت عذرش بر طرف شد، بايد
وضو گرفته يا غسل كرده و نماز را اعاده نمايد.
مسأله 348 - اگر انسان براى مرضى كه در چشم اوست، موى چشم خود را
بچسباند، يا از جهت درد چشم آب براى آن ضرر داشته باشد بايد تيمم نمايد.
مسأله 349 - كسى كه نمى داند وظيفه اش تيمم است يا وضوى جبيره اى، بايد
احتياط كند به جمع بين وضو و تيمم.
مسأله 350 - نمازهايى را كه انسان با وضوى جبيره اى خوانده و تا
آخر وقت عذرش مستمر بوده، صحيح است و مى تواند با آن وضو نمازهاى بعدى
را در صورتى كه در تمام وقت عذرش مستمر باشد به جا آورد، و هرگاه عذرش بر
طرف شد براى نمازهاى بعد بنابر احتياط واجب وضو بگيرد.
غسلهاى واجب
غسلهاى واجب هفت است: (اول) غسل جنابت، (دوم) غسل حيض،
(سوم) غسل نفاس، (چهارم) غسل استحاضه، (پنجم) غسل مس ميت،
(ششم) غسل ميت، (هفتم) غسلى كه به واسطهء نذر و قسم و مانند اينها واجب
مى شود.
252

احكام جنابت
مسأله 351 - به دو چيز انسان جنب مى شود:
(اول) جماع.
(دوم) بيرون آمدن منى، در خواب باشد يا بيدارى، كم باشد يا زياد، با شهوت
باشد يا بى شهوت، با اختيار باشد يا بى اختيار.
مسأله 352 - اگر رطوبتى از مرد خارج شود كه نداند منى است يا بول يا غير اينها،
چنانچه با شهوت و جستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدن آن بدن سست شده، آن
رطوبت حكم منى را دارد، و اگر هيچ يك از اين سه نشانه يا بعضى از اينها را نداشته
باشد حكم منى را ندارد، ولى در مريض اگر با شهوت بيرون آيد، هر چند با جستن و
سستى بدن بيرون نيامده باشد، حكم منى را دارد، و اما زن اگر از شهوت انزال كند
غسل جنابت بر او واجب است.
مسأله 353 - اگر از مردى كه مريض نيست آبى بيرون آيد كه يكى از سه نشانه اى
را كه در مسألهء پيش گذشت داشته باشد و نداند نشانه هاى ديگر را داشته يا نه،
چنانچه پيش از بيرون آمدن آن، وضو داشته به همان وضو اكتفا كند و اگر وضو
نداشته كافى است فقط وضو بگيرد.
مسأله 354 - مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن منى بول كند، و اگر بول
نكند و بعد از غسل رطوبتى از او بيرون آيد كه نداند منى است يا رطوبت ديگر،
حكم منى را دارد.
مسأله 355 - اگر انسان با زنى جماع كند و به اندازه ء ختنه گاه يا بيشتر داخل شود
چه در قبل باشد و چه در دبر هر دو جنب مى شوند، اگر چه منى بيرون نيايد، و بنابر
احتياط واجب در جماع با مرد جمع كند بين غسل و وضو در صورتى كه قبلا وضو
نداشته باشد و اگر نه غسل كفايت مى كند، و در حكم مذكور فرقى نيست بين بالغ و
نابالغ و عاقل و مجنون و قاصد و غير قاصد.
مسأله 356 - اگر شك كند كه به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه، غسل بر او
253

واجب نيست.
مسأله 357 - اگر حيوانى را وطى كند - يعنى با او نزديكى نمايد - و منى از او بيرون
آيد غسل تنها كافى است، و اگر منى بيرون نيايد، چنانچه پيش از وطى وضو داشته
باز هم غسل تنها كافى است، و اگر وضو نداشته احتياط واجب آن است كه غسل
كند و وضو هم بگيرد.
مسأله 358 - اگر منى از جاى خود حركت كند و بيرون نيايد، يا انسان شك كند كه
منى از او بيرون آمده يا نه غسل بر او واجب نيست.
مسأله 359 - كسى كه نمى تواند غسل كند ولى تيمم برايش ممكن است، بعد از
داخل شدن وقت نماز هم مى تواند با زن خود نزديكى كند.
مسأله 360 - اگر در لباس خود منى ببيند و بداند كه از خود اوست و براى آن غسل
نكرده، بايد غسل كند، و نمازهايى را كه يقين دارد بعد از بيرون آمدن منى خوانده،
اگر در وقت است اعاده كند، و اگر بعد از وقت است قضا نمايد، و اما نمازهايى را كه
احتمال مى دهد پيش از بيرون آمدن آن منى خوانده، اعاده و قضاء ندارد.
چيزهايى كه بر جنب حرام است
مسأله 361 - پنج چيز بر جنب حرام است:
(اول) رساندن جايى از بدن خود به خط قرآن، يا به اسم مبارك ذات خداوند
متعال - به هر لغتى كه باشد - و ساير اسماء حسنى و بنابر احتياط مستحب اسماء
انبيا و ائمه و حضرت زهرا (عليهم السلام) را مس ننمايد.
(دوم) رفتن در مسجد الحرام و مسجد پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) اگر چه از يك در داخل و از
در ديگر خارج شود.
(سوم) توقف در مساجد ديگر، ولى اگر از يك در مسجد داخل و از در ديگر
خارج شود مانعى ندارد، و همچنين توقف در حرم امامان (عليهم السلام) حرام است، و
احتياط واجب آن است كه از رفتن در حرم ائمه (عليهم السلام) خوددارى كند اگر چه از يك در
داخل و از در ديگر خارج شود.
254

(چهارم) گذاشتن چيزى در مسجد، و همچنين بنابر احتياط واجب داخل شدن
در مسجد براى برداشتن چيزى.
(پنجم) خواندن هر يك از آيات سجده ء واجب، و آن آيات در چهار سوره است:
" اول " سوره ء سى و دوم قرآن (الم تنزيل)، " دوم " سوره ء چهل و يكم (حم سجده
- فصلت -)، " سوم " سوره ء پنجاه و سوم (والنجم)، " چهارم " سوره ء نود و ششم (اقرأ).
و بنابر احتياط واجب از خواندن بقيهء اين چهار سوره، حتى از خواندن (بسم الله
الرحمن الرحيم)، بلكه بعض آن به قصد اين سوره ها نيز خوددارى كند.
چيزهايى كه بر جنب مكروه است
مسأله 362 - نه چيز بر جنب مكروه است:
اول و دوم) خوردن و آشاميدن، ولى اگر وضو بگيرد يا دستها را بشويد مكروه
نيست.
(سوم) خواندن بيشتر از هفت آيه از سوره هايى كه سجده ء واجب ندارد.
(چهارم) رساندن جايى از بدن به جلد و حاشيه و بين خط هاى قرآن.
(پنجم) همراه داشتن قرآن.
(ششم) خوابيدن، ولى اگر وضو بگيرد و يا به واسطهء نداشتن آب، بدل از غسل
تيمم كند، مكروه نيست.
(هفتم) خضاب كردن به حنا و مانند آن.
(هشتم) ماليدن روغن به بدن.
(نهم) جماع كردن، بعد از آن كه محتلم شده، يعنى در خواب منى از او بيرون
آمده است.
255

غسل جنابت
مسأله 363 - غسل جنابت به خودى خود مستحب است، و براى واجبات
مشروط به طهارت واجب مى شود، ولى براى نماز ميت و سجده ء سهو - مگر سجده
سهو در مورد تشهد فراموش شده - و سجده ء شكر و سجده هاى واجب قرآن غسل
جنابت لازم نيست.
مسأله 364 - لازم نيست در وقت غسل نيت كند كه غسل واجب يا مستحب
مى كند، بلكه اگر به قصد قربت - چنان كه در وضو گذشت - و با اخلاص غسل كند
كافى است.
مسأله 365 - اگر يقين كند يا حجت شرعيه اى داشته باشد كه وقت نماز داخل
شده و نيت غسل واجب كند و قصدش مقيد به وجوب نباشد، و بعد معلوم شود كه
پيش از وقت غسل كرده، غسل او صحيح است.
مسأله 366 - غسل را چه واجب و چه مستحب به دو قسم مى شود انجام داد،
ترتيبى و ارتماسى.
غسل ترتيبى
مسأله 367 - در غسل ترتيبى بايد به نيت غسل، اول سر و گردن، بعد بدن را
بشويد، و بنابر احتياط واجب اول طرف راست و بعد طرف چپ بدن را بشويد، و
اگر عمدا يا از روى فراموشى و يا به واسطهء ندانستن مسأله سر را بعد از بدن بشويد،
كفايت مى كند بدن را دوباره بشويد، و اگر طرف راست را بعد از طرف چپ بشويد، بنابر
احتياط واجب طرف چپ را دوباره بشويد، و تحقق غسل ترتيبى به حركت دادن
هر يك از سه عضو زير آب به قصد غسل محل اشكال است.
مسأله 368 - بنابر احتياط واجب نصف ناف و نصف عورت را بايد با طرف
راست بدن و نصف ديگر را با طرف چپ بشويد، و بهتر است تمام ناف و عورت با
هر دو طرف شسته شود.
256

مسأله 369 - براى آن كه يقين كند هر سه قسمت - يعنى سر و گردن و طرف
راست و طرف چپ - را كاملا غسل داده، بايد هر قسمتى را كه مى شويد مقدارى از
قسمت ديگر را هم با آن قسمت بشويد، بلكه احتياط مستحب آن است كه تمام
طرف راست گردن را با طرف راست بدن، و تمام طرف چپ گردن را با طرف چپ
بدن بشويد.
مسأله 370 - اگر بعد از غسل بفهمد جايى از بدن را نشسته و نداند آيا از سر يا
طرف راست يا طرف چپ مى باشد، شستن سر لازم نيست و بايد جايى را كه
احتمال مى دهد از طرف چپ نشسته بشويد، و بنابر احتياط واجب جايى را كه
احتمال مى دهد از طرف راست نشسته قبل از شستن طرف چپ بشويد.
مسأله 371 - اگر بعد از غسل بفهمد مقدارى از بدن را نشسته، چنانچه از طرف
چپ باشد شستن همان مقدار كافيست، و اگر از طرف راست باشد بعد از شستن آن
مقدار - بنابر احتياط واجب - طرف چپ را بشويد، و اگر از سر و گردن باشد بايد بعد
از شستن آن مقدار بدن را بشويد، و بنابر احتياط واجب، طرف راست را بر طرف
چپ مقدم بدارد.
مسأله 372 - كسى كه پيش از تمام شدن غسل در شستن مقدارى از طرف چپ
شك كند، شستن همان مقدار كافيست، ولى اگر بعد از شستن مقدارى از طرف چپ
در شستن مقدارى از طرف راست شك كند، بنابر احتياط واجب آن مقدار را شسته
و بعد از آن طرف چپ را هم بشويد، و اگر در شستن مقدارى از سر و گردن شك كند
و داخل در شستن قسمتهاى ديگر بدن شده باشد، شكش غير معتبر و غسلش
صحيح است.
غسل ارتماسى
مسأله 373 - غسل ارتماسى به فرو بردن تمام بدن در آب محقق مى شود، و
تحقق غسل ارتماسى در صورتى كه قسمتى از بدن در آب باشد به فرو بردن باقى
بدن مورد اشكال است، و بنابر احتياط واجب به گونه اى باشد كه عرفا صدق كند
257

كه بدن را دفعة در آب فرو برده است.
مسأله 374 - در غسل ارتماسى، بنابر احتياط بايد هنگام فرو بردن اول جزء بدن
در آب تا آخر جزء نيت غسل داشته باشد.
مسأله 375 - اگر بعد از غسل ارتماسى بفهمد كه به مقدارى از بدن آب نرسيده
است - جاى آن را بداند يا نداند - بايد دوباره غسل كند.
مسأله 376 - اگر براى غسل ترتيبى وقت ندارد ولى براى ارتماسى وقت دارد بايد
غسل ارتماسى كند.
مسأله 377 - كسى كه براى حج يا عمره احرام بسته نمى تواند غسل ارتماسى
كند، و حكم غسل ارتماسى شخص روزه دار در مسألهء " 1625 " ذكر شده است.
احكام غسل كردن
مسأله 378 - در غسل ارتماسى يا ترتيبى پاك بودن تمام بدن پيش از غسل لازم
نيست، بلكه اگر به فرو رفتن در آب يا ريختن آب - در صورتى كه آب معتصم باشد -
به قصد غسل بدن پاك شود غسل صحيح است، و آب معتصم آبى است كه به
ملاقات با نجس نجس نشود، مانند آب باران و كر و جارى.
مسأله 379 - كسى كه از حرام جنب شده غسل او با آب گرم اگر چه عرق كند
صحيح است، و احتياط مستحب آن است كه با آب سرد غسل كند.
مسأله 380 - اگر در غسل جايى از بدن نشسته بماند، چنانچه غسل ارتماسى
باشد باطل است، و اگر ترتيبى باشد حكم آن در مسألهء " 371 " گذشت، و در هر حال
شستن آنچه كه عرفا باطن شمرده مى شود - مثل توى گوش و بينى - واجب نيست.
مسأله 381 - جايى را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن، چنانچه قبلا
از ظاهر بوده بايد بشويد و اگر قبلا از ظاهر نبوده شستن آن لازم نيست، و در صورتى
كه حالت سابقه معلوم نيست - بنابر احتياط واجب - بشويد.
مسأله 382 - اگر سوراخ جاى گوشواره و مانند آن به قدرى گشاد باشد كه داخل
258

آن از ظاهر شمرده شود، بايد آن را شست، و در غير اين صورت شستن آن لازم
نيست.
مسأله 383 - چيزى را كه مانع رسيدن آب به بدن است بايد بر طرف نمايد، و اگر
پيش از يقين به بر طرف شدن آن، غسل ارتماسى نمايد، بايد دوباره غسل كند، و
اگر غسل ترتيبى كرده است حكمش همان است كه در مسألهء " 372 " گذشت.
مسأله 384 - اگر موقع غسل شك كند چيزى كه مانع از رسيدن آب باشد در بدن
او هست يا نه بايد وارسى كند تا مطمئن شود كه مانعى نيست.
مسأله 385 - در غسل بايد موهاى كوتاهى را كه جزء بدن حساب مى شود
بشويد، و شستن موهاى بلند واجب نيست، بلكه اگر آب را طورى به پوست برساند
كه آنها تر نشود، غسل صحيح است، ولى اگر رساندن آب به پوست بدون شستن
آنها ممكن نباشد، بايد آنها را بشويد كه آب به بدن برسد.
مسأله 386 - تمام شرطهايى كه براى صحيح بودن وضو گذشت، مثل پاك بودن
آب و مباح بودن آن، در صحيح بودن غسل هم شرط است، ولى در غسل لازم
نيست بدن را از بالا به پايين بشويد، و نيز در غسل ترتيبى لازم نيست بعد از شستن
هر قسمت فورا قسمت ديگر را بشويد، پس اگر بعد از شستن سر و گردن صبر كند و
بعد از مدتى بدن را بشويد، يا بعد از طرف راست مدتى صبر كند و بعد طرف چپ
را بشويد، اشكال ندارد، ولى كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط
خوددارى كند، اگر به اندازه ء غسل و نماز مى شود از او بيرون نيايد، بايد فورا غسل
كند و بعد از آن هم فورا نماز بخواند.
مسأله 387 - كسى كه قصد دارد پول حمامى را ندهد يا بدون اين كه بداند
حمامى راضى است بخواهد نسيه بگذارد اگر چه بعد حمامى را راضى كند غسل او
باطل است.
مسأله 388 - اگر حمامى راضى باشد كه پول حمام نسيه بماند، ولى كسى كه
غسل مى كند قصدش اين باشد كه طلب او را ندهد، يا از مال حرام بدهد غسل او
باطل است.
259

مسأله 389 - اگر پولى را كه خمس آن را نداده است به حمامى بدهد، مرتكب
حرام شده و غسل او باطل است.
مسأله 390 - اگر مخرج غائط را در آب خزينه تطهير كند، و پيش از غسل شك
كند كه چون در خزينه تطهير كرده حمامى به غسل كردن او راضى است يا نه، غسل
او باطل است، مگر اين كه پيش از غسل حمامى را راضى كند.
مسأله 391 - اگر شك كند كه غسل كرده يا نه بايد غسل كند، ولى اگر بعد از غسل
شك كند كه غسل او درست بوده يا نه، در صورتى كه احتمال بدهد كه وقت غسل
ملتفت بوده، غسلش صحيح است.
مسأله 392 - اگر در بين غسل حدث اصغر از او سر زند - مثلا بول كند - بنابر
احتياط واجب غسل را تمام كند و اعاده نمايد و وضو هم ضميمه كند مگر اين كه از
غسل ترتيبى به غسل ارتماسى عدول كند.
مسأله 393 - اگر از جهت تنگى وقت وظيفهء مكلف تيمم بوده ولى به خيال اين كه
به اندازه ء غسل و نماز وقت دارد غسل كند، در صورتى كه به قصد طهارت از جنابت
يا قرائت قرآن مثلا غسل نمايد غسل او صحيح است، و اگر قصد كند براى خواندن
آن نماز به نحوى كه اگر امر به نماز نباشد قصد غسل نداشته باشد، آن غسل باطل
است.
مسأله 394 - كسى كه جنب شده و نماز خوانده اگر شك كند كه غسل كرده يا نه،
چنانچه احتمال بدهد كه وقت شروع به نماز ملتفت بوده، نماز او صحيح است،
ولى براى نمازهاى بعد بايد غسل كند، و در صورتى كه بعد از نماز حدث اصغر از او
صادر شده باشد بايد وضو هم بگيرد، و نمازى را هم كه خوانده اگر وقت باقى است
اعاده كند، و اگر وقت باقى نيست قضا نمايد.
مسأله 395 - كسى كه چند غسل بر او واجب است، مى تواند آنها را جدا جدا
انجام دهد، ولى بعد از غسل اول براى بقيه نيت وجوب نكند، و همچنين مى تواند
به نيت همهء آنها يك غسل به جا آورد، بلكه اگر يك غسل معين از آنها را قصد كند،
از بقيه كفايت مى نمايد.
260

مسأله 396 - اگر بر جايى از بدن آيهء قرآن يا اسم خداوند متعال نوشته شده باشد،
چنانچه بخواهد غسل ترتيبى به جا آورد بايد آب را طورى به بدن برساند كه مس
آن نوشته نشود، و همچنين است اگر بخواهد وضوى ترتيبى بگيرد و بر بعض
اعضاى وضو آيهء قرآن باشد، و همچنين بنابر احتياط واجب اگر اسم خداوند متعال
باشد، و در غسل و وضو مراعات احتياط نسبت به اسماء انبيا و ائمه و حضرت
زهرا (عليهم السلام) مستحب است.
مسأله 397 - كسى كه غسل جنابت كرده، نبايد براى نماز وضو بگيرد، بلكه با
غسلهاى ديگر واجب غير از غسل استحاضهء متوسطه و با غسلهاى مستحب كه در
مسألهء " 650 " مى آيد، نيز مى تواند بدون وضو نماز بخواند، اگر چه احتياط مستحب
آن است كه وضو هم بگيرد.
استحاضه
يكى از خونهايى كه از زن خارج مى شود خون استحاضه است، و زن را در موقع
ديدن خون استحاضه، مستحاضه مى گويند.
مسأله 398 - خون استحاضه در بيشتر اوقات زرد رنگ و سرد است و بدون فشار
و سوزش بيرون مى آيد و غليظ هم نيست، ولى ممكن است گاهى سياه يا سرخ و
گرم و غليظ باشد و با فشار و سوزش بيرون آيد.
مسأله 399 - استحاضه سه قسم است: قليله و متوسطه و كثيره.
استحاضهء قليله آن است كه خون فقط روى پنبه اى را كه زن با خود بر مى دارد
آلوده كند و در آن فرو نرود.
استحاضهء متوسطه آن است كه خون در پنبه فرو رود اگر چه در يك گوشهء آن
باشد، ولى از پنبه به دستمال و مانند آن كه معمولا زنها براى جلوگيرى از خون
مى بندند نرسد.
استحاضهء كثيره آن است كه خون پنبه را فرا گرفته و به دستمال برسد.
261

احكام استحاضه
مسأله 400 - در استحاضهء قليله بايد زن براى هر نماز يك وضو بگيرد، و بنابر
احتياط واجب پنبه را عوض كند، و بايد ظاهر فرج را اگر خون به آن رسيده آب
بكشد.
مسأله 401 - در استحاضهء متوسطه بايد زن براى هر نماز صبح غسل كند و تا
صبح ديگر براى نمازهاى خود، كارهاى استحاضهء قليله را كه در مسألهء پيش گذشت
انجام دهد، و هرگاه اين حالت قبل از نماز ديگر برايش پيش آيد براى آن نماز غسل
كند و تا صبح ديگر براى نمازهاى خود، كارهاى استحاضهء قليله را انجام دهد.
و اگر عمدا يا از روى فراموشى قبل از نمازى كه بايد غسل نمايد غسل نكند،
قبل از نماز بعد غسل نمايد، چه آن كه خون بيايد يا قطع شده باشد.
مسأله 402 - در استحاضهء كثيره علاوه بر آنچه كه در استحاضهء متوسطه در مسألهء
قبل گذشت، بايد براى هر نماز - بنابر احتياط واجب - دستمال را عوض كند يا آب
بكشد، و لازم است يك غسل براى نماز ظهر و عصر و يكى براى نماز مغرب و
عشاء به جا آورد، و بين نماز ظهر و عصر و همچنين مغرب و عشاء فاصله نيندازد، و
اگر فاصله انداخت بايد براى نماز دوم - چه عصر باشد و چه عشاء - دوباره غسل
كند، و در استحاضهء كثيره غسل از وضو كفايت مى كند.
مسأله 403 - اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز هم بيايد، چنانچه زن براى آن
خون وضو يا غسل به جا نياورده باشد، بايد در موقع نماز وضو يا غسل به جا آورد
اگر چه در آن موقع مستحاضه نباشد.
مسأله 404 - مستحاضهء متوسطه كه بايد وضو بگيرد و غسل كند، هر كدام را اول
به جا آورد صحيح است، ولى بهتر آن است كه اول وضو بگيرد.
و اما مستحاضهء كثيره اگر بخواهد وضو بگيرد، بايد قبل از غسل وضو بگيرد.
مسأله 405 - اگر استحاضهء قليلهء زن بعد از نماز صبح متوسطه شود، بايد براى
262

نماز ظهر و عصر غسل كند، و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود، بايد
براى نماز مغرب و عشاء غسل نمايد.
مسأله 406 - اگر استحاضهء قليله يا متوسطهء زن بعد از نماز صبح كثيره شود، بايد
براى نماز ظهر و عصر يك غسل، و براى نماز مغرب و عشاء غسل ديگرى به جا
آورد، و اگر بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود، بايد براى نماز مغرب و عشاء غسل
نمايد.
مسأله 407 - مستحاضهء كثيره يا متوسطه در صورتى كه تا داخل شدن وقت نماز
بر آن حالت باقى باشد، اگر پيش از داخل شدن وقت نماز براى نماز غسل كند،
غسل او باطل است، ولى نزديك اذان صبح جايز است به قصد رجاء غسل نمايد و
نماز شب را بخواند، و بنابر احتياط بعد از طلوع فجر براى نماز صبح بايد غسل را
اعاده كند.
مسأله 408 - زن مستحاضه براى هر نمازى - غير از نماز يوميه كه حكم آن گذشت
- چه واجب باشد چه مستحب، و همچنين اگر بخواهد نماز يوميه اى را كه خوانده
احتياطا دوباره بخواند، يا بخواهد نمازى را كه تنها خوانده است دوباره با جماعت
بخواند، بايد تمام كارهايى را كه براى استحاضه ذكر شد انجام دهد، و مستحاضهء
كثيره بنابر احتياط وضو هم بگيرد، و اگر آن نماز را در وقت فريضهء يوميه اى كه براى
آن غسل كرده بجا آورد، بنابر احتياط واجب دوباره غسل كند، اما براى خواندن
نماز احتياط و سجده و تشهد فراموش شده و دو سجده ء سهوى كه براى تشهد
فراموش شده بايد به جا آورد، در صورتى كه آنها را بعد از نماز فورا انجام دهد
واجب نيست كارهاى استحاضه را انجام دهد، و براى سجده ء سهو نماز، انجام
كارهاى استحاضه لازم نيست.
مسأله 409 - زن مستحاضه بعد از آن كه خونش قطع شد، فقط براى نماز اولى كه
مى خواند بايد كارهاى استحاضه را انجام دهد، و براى نمازهاى بعد لازم نيست.
مسأله 410 - اگر زن نداند استحاضهء او چه قسم است، موقعى كه مى خواهد نماز
بخواند يا بايد بر وفق احتياط عمل كند و يا اين كه خود را وارسى نمايد، مثلا
263

مقدارى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند و بيرون آورد، و بعد از آن كه فهميد
استحاضهء او كدام يك از آن سه قسم است، كارهايى را كه براى آن قسم دستور داده
شده انجام دهد، ولى اگر بداند تا وقتى كه مى خواهد نماز بخواند استحاضهء او تغيير
نمى كند، پيش از داخل شدن وقت هم مى تواند خود را وارسى نمايد.
مسأله 411 - زن مستحاضه اگر پيش از آن كه خود را وارسى كند مشغول نماز
شود، چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفهء خود عمل كرده - مثلا استحاضه اش
قليله بوده و به وظيفهء استحاضهء قليله عمل نموده - نماز او صحيح است، و اگر قصد
قربت نداشته يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده - مثل آن كه استحاضهء او متوسطه
بوده و به وظيفهء قليله رفتار كرده - نماز او باطل است.
مسأله 412 - زن مستحاضه اگر نتواند خود را وارسى نمايد و نداند استحاضهء او از
چه قسم است، احتياط واجب آن است كه وظيفهء بيشتر را انجام دهد تا يقين كند كه
به تكليف خود عمل كرده است، مثلا اگر نمى داند استحاضهء او قليله است يا
متوسطه كارهاى استحاضهء متوسطه را انجام دهد، و اگر نمى داند متوسطه است يا
كثيره كارهاى استحاضهء كثيره را انجام دهد و براى هر نماز وضو هم بگيرد، ولى اگر
بداند سابقا كدام يك از سه قسم بوده بايد به وظيفهء همان قسم رفتار نمايد.
مسأله 413 - اگر خون استحاضه در اول ظهورش در باطن باشد و بيرون نيايد
وضو يا غسلى را كه زن داشته باطل نمى كند، و اگر بيرون بيايد - هر چند كم باشد -
وضو و غسل را باطل مى كند.
مسأله 414 - زن مستحاضه ا گر بعد از نماز خود را وارسى كند و خون نبيند، اگر
چه بداند دوباره خون مى آيد با وضويى كه دارد مى تواند نماز بخواند.
مسأله 415 - زن مستحاضه اگر بداند از وقتى كه مشغول وضو يا غسل شده،
خونى از او بيرون نيامده مى تواند خواندن نماز را تا وقتى كه مى داند بر اين حال
باقى است تأخير بيندازد.
264

مسأله 416 - اگر مستحاضه بداند كه پيش از گذشتن وقت نماز به كلى پاك
مى شود، يا به اندازه ء خواندن نماز خون بند مى آيد، بايد صبر كند و نماز را در وقتى
كه پاك است بخواند.
مسأله 417 - اگر بعد از وضو و غسل خون در ظاهر قطع شود، و مستحاضه
بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد به مقدارى كه وضو و غسل و نماز را به جا
آورد به كلى پاك مى شود، بايد نماز را تأخير بيندازد و موقعى كه به كلى پاك شد دوباره
وضو و غسل را به جا آورد و نماز را بخواند، و اگر وقت نماز تنگ شد، لازم نيست
وضو و غسل را دوباره به جا آورد، بلكه بنابر احتياط واجب به جهت غسل و
همچنين به جهت وضو تيمم بنمايد و نماز بخواند.
مسأله 418 - مستحاضهء كثيره و متوسطه وقتى كه به كلى از خون پاك شد بايد
غسل كند، ولى اگر بداند از وقتى كه براى نماز پيش مشغول غسل شده، ديگر خون
نيامده و به كلى پاك شده، لازم نيست دوباره غسل نمايد.
مسأله 419 - مستحاضهء قليله و متوسطه و كثيره بعد از انجام وظيفه، بايد نماز را
تأخير نيندازند، مگر در موردى كه در مسألهء " 415 " گذشت، ولى گفتن اذان و اقامه
قبل از نماز اشكال ندارد، و در نماز هم مى تواند كارهاى مستحب مثل قنوت و غير
آن را به جا آورد، و احتياط مستحب آن است كه اگر به مقدار اجزاى واجب نماز پاك
است، مستحبات را ترك كند.
مسأله 420 - زن مستحاضه اگر بين وظيفه اى كه دارد - از وضو يا غسل -
و نماز فاصله بيندازد، بايد مطابق وظيفه اش دوباره وضو گرفته يا غسل كند و
بلافاصله مشغول نماز شود، مگر آن كه بداند بر حالتى است كه در مسألهء
" 415 " گذشت.
مسأله 421 - اگر خون استحاضهء زن جريان دارد و قطع نمى شود، چنانچه براى او
ضرر ندارد، بايد بعد از غسل از بيرون آمدن خون جلوگيرى نمايد، و چنانچه
كوتاهى كند و خون بيرون بيايد، بايد دوباره غسل كند و اگر نماز هم خوانده بايد
265

دوباره بخواند.
مسأله 422 - اگر در موقع غسل خون قطع نشود غسل صحيح است، ولى اگر در
بين غسل، استحاضهء متوسطه كثيره شود، لازم است غسل را از سر بگيرد.
مسأله 423 - احتياط مستحب آن است كه زن مستحاضه در تمام روزى كه روزه
است به مقدارى كه مى تواند از بيرون آمدن خون جلوگيرى كند.
مسأله 424 - روزه ء زن مستحاضهء كثيره، در صورتى صحيح است كه غسل هايى را
كه براى نمازهاى روز واجب است انجام دهد، و همچنين - بنابر احتياط واجب -
غسل نماز مغرب و عشاء شبى كه مى خواهد فرداى آن را روزه بگيرد به جا آورد.
مسأله 425 - اگر بعد از نماز عصر مستحاضه شود و تا غروب غسل نكند، روزه ء او
صحيح است.
مسأله 426 - اگر استحاضهء قليلهء زن پيش از نماز، متوسطه يا كثيره شود،
بايد كارهاى متوسطه يا كثيره را كه گذشت انجام دهد، و اگر استحاضهء متوسطه كثيره
شود، بايد كارهاى استحاضهء كثيره را انجام دهد، و چنانچه براى استحاضهء متوسطه
غسل كرده باشد فايده ندارد، و بايد دوباره براى كثيره غسل كند.
مسأله 427 - اگر در بين نماز، استحاضهء متوسطهء زن كثيره شود، بايد نماز را
بشكند و براى استحاضهء كثيره غسل كند و كارهاى ديگر آن را انجام دهد، و همان
نماز را دو مرتبه بخواند، و بنابر احتياط استحبابى قبل از غسل وضو بگيرد، و اگر
براى غسل وقت ندارد، لازم است وضو گرفته و عوض غسل تيمم كند، و اگر براى
تيمم نيز وقت ندارد بنابر احتياط واجب نماز را به همان حال تمام كند، ولى بايد در
خارج وقت قضا نمايد.
و همچنين اگر در بين نماز، استحاضهء قليله متوسطه يا كثيره شود بايد نماز را
بشكند و وظايف مستحاضهء متوسطه يا كثيره را انجام دهد.
مسأله 428 - اگر در بين نماز خون بند بيايد و مستحاضه نداند كه در
266

باطن هم قطع شده يا نه، چنانچه بعد از نماز بفهمد قطع شده بوده، لازم
است وظيفه اى را كه داشته از وضو و غسل انجام دهد و نماز را دوباره به جا
آورد.
مسأله 429 - اگر استحاضهء كثيره ء زن متوسطه شود، بايد براى نماز اول عمل كثيره
و براى نمازهاى بعدى عمل متوسطه را به جا آورد، مثلا اگر پيش از نماز ظهر،
استحاضهء كثيره متوسطه شود، بايد براى نماز ظهر غسل كند، و براى نماز عصر و
مغرب و عشاء وضو بگيرد، ولى اگر براى نماز ظهر غسل نكند و فقط به مقدار نماز
عصر وقت داشته باشد، بايد براى نماز عصر غسل نمايد، و اگر براى نماز عصر هم
غسل نكند، بايد براى نماز مغرب غسل كند، و اگر براى آن هم غسل نكند و فقط به
مقدار نماز عشاء وقت داشته باشد، بايد براى نماز عشاء غسل نمايد.
مسأله 430 - اگر پيش از هر نماز خون مستحاضهء كثيره قطع شود و دوباره بيايد،
در صورتى كه زمان قطع شده وسعت براى غسل و نماز داشته باشد، در آن فاصله
بايد غسل كند و نماز بخواند، و اگر زمان قطع شده وسعت براى نماز با طهارت
ندارد، همان يك غسل كفايت مى كند، و اگر براى غسل و بعض نماز وسعت داشته
باشد، احتياط واجب آن است كه در آن فاصله غسل كند و نماز بخواند.
مسأله 431 - اگر استحاضهء كثيره قليله شود، بايد براى نماز اول عمل كثيره و براى
نمازهاى بعدى عمل قليله را انجام دهد، و نيز اگر استحاضهء متوسطه قليله شود،
بايد براى نماز اول عمل متوسطه، و براى نمازهاى بعدى عمل قليله را به جا آورد.
مسأله 432 - اگر مستحاضه يكى از كارهايى را كه بر او واجب مى باشد ترك كند،
نمازش باطل است.
مسأله 433 - مستحاضه اى كه براى نماز وضو گرفته يا غسل كرده بنابر احتياط
نمى تواند در حال اختيار جايى از بدن خود را به خط قرآن برساند، و در حال
267

اضطرار جايز است ولى بنابر احتياط بايد وضو بگيرد.
مسأله 434 - مستحاضه اى كه غسل واجب خود را به جا آورده، رفتن او در
مسجد و توقف در آن و خواندن آيه اى كه سجده ء واجب دارد و نزديكى شوهر با او
حلال است، اگر چه وظايف ديگرى را كه براى نماز انجام مى داد مثل عوض كردن
پنبه و دستمال انجام نداده باشد، و اقوى اين است كه اين كارها بدون غسل نيز جايز
است، اگر چه احوط ترك است.
مسأله 435 - اگر زن در استحاضهء كثيره يا متوسطه بخواهد پيش از وقت نماز،
آيه اى را كه سجده ء واجب دارد بخواند يا مسجد برود، يا شوهرش بخواهد با او
نزديكى كند، احتياط مستحب آن است كه غسل نمايد.
مسأله 436 - نماز آيات بر مستحاضه واجب است، و بايد براى نماز آيات همهء
كارهايى را كه براى نماز يوميه گذشت انجام دهد، و بنابر احتياط در استحاضهء كثيره
وضو هم بگيرد.
مسأله 437 - هرگاه در وقت نماز يوميه نماز آيات بر مستحاضه واجب شود، اگر
چه بخواهد هر دو را پشت سر هم به جا آورد، بايد براى هر يك از نماز يوميه و
آيات، وظايف مستحاضه را جداگانه انجام دهد.
مسأله 438 - زن مستحاضه نماز قضا را بايد تأخير بيندازد تا پاك شود، و در
صورتى كه وقت قضا تنگ باشد، بايد براى هر نماز كارهايى را كه براى نماز ادا بر او
واجب است، به جا آورد.
مسأله 439 - اگر زن بداند خونى كه از او خارج مى شود خون زخم
نيست، و شرعا حكم حيض و نفاس را ندارد، بايد به دستور استحاضه عمل كند،
بلكه اگر شك داشته باشد كه خون استحاضه است يا خونهاى ديگر، چنانچه نشانهء
آنها را نداشته باشد، بنابر احتياط واجب كارهاى استحاضه را انجام دهد.
268

حيض
حيض خونى است كه غالبا در هر ماه چند روزى از رحم زنها خارج مى شود، و
زن را در موقع ديدن خون حيض حائض مى گويند.
مسأله 440 - خون حيض در بيشتر اوقات غليظ و گرم و رنگ آن سياه يا سرخ
است و با فشار و كمى سوزش بيرون مى آيد.
مسأله 441 - زن بعد از تمام شدن شصت سال يائسه مى شود، و چنانچه خونى
ببيند حيض نيست، و احتياط واجب آن است كه بعد از تمام شدن پنجاه سال تا
تمام شدن شصت سال جمع كند بين احكام يائسه و غير يائسه - چه قرشيه باشد و
چه غير قرشيه - بنابراين اگر در اين فاصله با نشانه هاى حيض يا در روزهاى عادت
خون ببيند، بنابر احتياط واجب جمع كند بين تروك حائض و افعال مستحاضه.
مسأله 442 - خونى كه دختر پيش از تمام شدن نه سال مى بيند، حيض نيست.
مسأله 443 - زن آبستن و زنى كه بچه شير مى دهد ممكن است حيض ببيند، و
فرقى بين زن آبستن و غير او در احكام حيض نيست، ولى زن آبستن در صورتى كه
بعد از گذشتن بيست روز از اول عادتش خونى ببيند كه صفات حيض را دارد،
احتياط واجب آن است كه بين تروك حائض و اعمال مستحاضه جمع نمايد.
مسأله 444 - دخترى كه نمى داند نه سالش تمام شده يا نه، اگر خونى ببيند كه
نشانه هاى حيض را نداشته باشد حيض نيست، و اگر نشانه هاى حيض را داشته
باشد حيض است، و شرعا نه سال او تمام شده است.
مسأله 445 - زنى كه شك دارد يائسه شده يا نه، اگر خونى ببيند و نداند حيض
است يا نه، بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است.
مسأله 446 - مدت حيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمى شود.
مسأله 447 - بايد سه روز اول حيض پشت سر هم باشد، پس اگر مثلا دو روز
خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند حيض نيست، هر
269

چند احتياط مستحب اين است كه در مانند صورت دوم، جمع كند بين تروك
حائض و افعال مستحاضه.
مسأله 448 - ابتداى حيض لازم است خون بيرون بيايد، ولى لازم نيست در تمام
سه روز خون بيرون بيايد، بلكه اگر در باطن فرج خون باشد كافيست، ولى بودن در
رحم كافى نيست، و چنانچه در بين سه روز مختصرى پاك شود به نحوى كه در بين
زنها متعارف است، باز هم حيض است.
مسأله 449 - لازم نيست شب اول و شب چهارم را خون ببيند، ولى بايد در شب
دوم و سوم خون قطع نشود، پس اگر از اذان صبح روز اول تا غروب روز سوم پشت
سر هم خون بيايد و هيچ قطع نشود، بدون اشكال حيض است، و همچنين است
اگر در وسطهاى روز اول شروع شود و در همان موقع از روز چهارم قطع گردد، ولى
اگر از طلوع آفتاب شروع شود تا غروب روز سوم، بنابر احتياط واجب جمع كند بين
تروك حائض و افعال مستحاضه.
مسأله 450 - اگر سه روز پشت سر هم با نشانه هاى حيض يا در روزهاى
عادت خون ببيند و پاك شود، چنانچه دوباره خونى كه داراى نشانه هاى حيض
است يا در روزهاى عادت است ببيند و روزهايى كه خون ديده و در وسط پاك بوده
روى هم از ده روز بيشتر نشود، روزهايى هم كه در وسط پاك بوده حيض است.
مسأله 451 - اگر خونى ببيند كه از سه روز كمتر و از ده روز بيشتر نباشد
و نداند خون دمل و زخم است يا خون حيض در صورتى كه صفات حيض را داشته
يا در ايام عادت باشد، بايد آن را حيض قرار دهد و در غير اين صورت، اگر مى داند
حالت سابقه طهارت بوده يا جهل به حالت سابقه دارد، بنابر طهارت بگذارد، و اگر
مى داند حيض بوده، تا مقدارى كه مجموع خون حالت سابقه و خون مشكوك
ممكن است شرعا حيض باشد، بنابر حيض بگذارد.
مسأله 452 - اگر خونى ببيند كه سه روز بر آن نگذشته و نداند خون دمل و زخم
270

است يا حيض، و در ايام عادت نباشد و صفات حيض را نداشته باشد، اگر
حالت سابقه اش حيض است - به كيفيتى كه در مسألهء قبل گذشت - بايد حيض قرار
دهد، و اگر نه بايد عبادتهاى خود را به جا آورد.
مسأله 453 - اگر خونى ببيند و شك كند كه خون حيض است يا استحاضه،
چنانچه شرايط حيض را داشته باشد، بايد حيض قرار دهد.
مسأله 454 - اگر خونى ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت، بايد خود را
وارسى كند - يعنى مقدارى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند، بعد بيرون آورد،
پس اگر اطراف آن آلوده باشد خون بكارت است، و اگر به همهء آن رسيده حيض
مى باشد - و يا احتياط كند به جمع بين تروك حائض و اعمال طاهرة.
مسأله 455 - اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود، و بعد سه روز خون در
عادت يا با نشانه هاى حيض ببيند، خون دوم حيض است، و خون اول اگر چه در
روزهاى عادتش باشد حيض نيست.
احكام حائض
مسأله 456 - چند چيز بر حائض حرام است:
(اول) عبادتهايى كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمم به جا آورده شود
- مراد از حرمت در مورد اين عبادات اين است كه جائز نيست آنها را به قصد أمر و
مطلوبيت شرعى به جا آورد - ولى به جا آوردن عبادتهايى كه وضو و غسل و تيمم
براى آنها لازم نيست - مانند نماز ميت - مانعى ندارد.
(دوم) تمام چيزهايى كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گذشت.
(سوم) جماع كردن در فرج، كه هم براى مرد حرام است و هم براى زن، اگر چه
كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و منى هم بيرون نيايد، و بنابر احتياط واجب از
وطى در دبر زن حائض اجتناب شود، و غير از نزديكى كردن با زن حائض ساير
استمتاعات - مانند بوسيدن و ملاعبه نمودن - مانعى ندارد.
مسأله 457 - جماع كردن در روزهايى هم كه حيض زن قطعى نيست ولى شرعا
271

بايد براى خود حيض قرار دهد حرام است، بنابراين زنى كه بيشتر از ده روز خون
مى بيند و بايد به دستورى كه بعد مى آيد روزهاى عادت خويشان خود را حيض
قرار دهد، شوهرش نمى تواند در آن روزها با او نزديكى كند.
مسأله 458 - اگر مرد با زن خود در حال حيض نزديكى كند - بنابر احتياط
مستحب - در قسمت اول آن، هيجده نخود طلاى مسكوك و در قسمت دوم، نه
نخود و در قسمت سوم، چهار نخود و نيم كفاره بدهد، مثلا زنى كه شش روز خون
حيض مى بيند، اگر شوهرش در شب يا روز اول و دوم با او جماع كند، هيجده نخود
طلا و در شب و يا روز سوم و چهارم، نه نخود و در شب يا روز پنجم و ششم، چهار
نخود و نيم بدهد، و كفاره بر زن نيست.
مسأله 459 - بنابر احتياط مستحب، براى وطى در دبر زن حائض، بر طبق مسألهء
قبل كفاره بدهد.
مسأله 460 - اگر طلاى سكه دار ممكن نباشد قيمت آن را بدهد، و اگر قيمت آن
در وقتى كه جماع كرده با وقتى كه مى خواهد به فقير بدهد فرق كرده باشد، قيمت
وقتى را كه مى خواهد به فقير بدهد حساب كند.
مسأله 461 - اگر كسى هم در قسمت اول و هم در قسمت دوم و هم در قسمت
سوم حيض، با زن خود جماع كند - بنابر احتياط مستحب - هر سه كفاره را كه روى
هم سى و يك نخود و نيم مى شود بدهد.
مسأله 462 - اگر با زن حائض چند مرتبه جماع كند احتياط مستحب آن است كه
براى هر جماع يك كفاره بدهد.
مسأله 463 - اگر مرد در حال جماع بفهمد زن حائض شده بايد فورا از او جدا
شود، و اگر جدا نشود بنابر احتياط مستحب كفاره بدهد.
مسأله 464 - اگر مرد با زن حائض زنا كند، يا با زن حائض نامحرمى به گمان اين كه
عيال خودش است جماع نمايد، احتياط مستحب آن است كه كفاره بدهد.
مسأله 465 - كسى كه نمى تواند كفاره بدهد، احتياط مستحب آن است كه به يك
فقير صدقه بدهد و اگر نتوانست استغفار كند.
272

مسأله 466 - كسى كه از روى نادانى - در صورتى كه جاهل قاصر باشد - يا
فراموشى با زن در حال حيض نزديكى كند كفاره ندارد، ولى در جاهل مقصر محل
اشكال است.
مسأله 467 - اگر به اعتقاد اين كه زن حائض است با او نزديكى كند و بعد معلوم
شود كه حائض نبوده است، كفاره ندارد.
مسأله 468 - طلاق دادن زن در حال حيض، به طورى كه در احكام طلاق خواهد
آمد باطل است.
مسأله 469 - اگر زن بگويد حائضم يا از حيض پاك شده ام، بايد حرف او را قبول
كرد.
مسأله 470 - اگر زن در بين نماز حائض شود، نماز او باطل است.
مسأله 471 - اگر زن در بين نماز شك كند كه حائض شده يا نه، نماز او صحيح
است، ولى اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز حائض شده، نمازى كه خوانده
باطل است.
مسأله 472 - بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد، واجب است براى نماز و
عبادتهاى ديگرى كه بايد با وضو يا غسل يا تيمم به جا آورده شود غسل كند، و
دستور آن مثل غسل جنابت است، و احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل
وضو هم بگيرد.
مسأله 473 - بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد، اگر چه غسل نكرده باشد
طلاق او صحيح است، و شوهرش هم مى تواند با او جماع كند، ولى احتياط واجب
اين است كه جماع بعد از شستن فرج باشد، و احتياط مستحب آن است كه پيش از
غسل - خصوصا در جايى كه شدت ميل نباشد - از جماع با او خوددارى نمايد، اما
كارهاى ديگرى كه در وقت حيض بر زن حرام بوده - مانند توقف در مسجد و مس
خط قرآن - تا غسل نكند بر او حلال نمى شود.
مسأله 474 - اگر آب براى وضو و غسل كافى نباشد و به اندازه اى باشد كه بتواند
غسل كند، بايد غسل كند، و احتياط مستحب آن است كه بدل از وضو تيمم
273

نمايد، و اگر فقط براى وضو كافى باشد و به اندازه غسل نباشد، بايد وضو بگيرد
و عوض غسل تيمم نمايد، و اگر براى هيچ يك از آنها آب ندارد، بايد دو تيمم كند
يكى بدل از غسل و ديگرى بدل از وضو.
مسأله 475 - نمازهايى كه زن در حال حيض نخوانده قضا ندارد و حكم نماز آيات
در مسألهء " 1514 " خواهد آمد و روزه ء ماه رمضان را بايد قضا نمايد، ولى در روزه ء
واجب به نذر معين يعنى نذر كرده باشد كه روز معينى روزه بگيرد و مصادف با ايام
حيض شود بنابر احتياط واجب قضا نمايد.
مسأله 476 - هرگاه وقت نماز داخل شود و بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد
حائض مى شود، بايد فورا نماز را بخواند، و همچنين بنابر احتياط واجب اگر
احتمال دهد.
مسأله 477 - اگر زن نماز را از اول وقت تأخير بيندازد و به اندازه ء خواندن يك نماز
واجد شرايط و فاقد موانع صحت به حسب حال خودش بگذرد و حائض شود،
قضاى آن نماز بر او واجب است، و همچنين است - بنابر احتياط واجب - اگر به
مقدار نماز با طهارت از حدث هر چند با تيمم وقت داشته باشد، اگر چه متمكن از
داشتن بعضى از شرايط، مانند ساتر و طهارت از خبث نباشد.
مسأله 478 - اگر زن در آخر وقت نماز از خون پاك شود، و به اندازه ء غسل و
خواندن يك ركعت نماز يا بيشتر از يك ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز را
بخواند، و اگر نخواند بايد قضاى آن را به جا آورد.
مسأله 479 - اگر زن حائض بعد از پاكى به اندازه ء غسل وقت ندارد ولى مى تواند با
تيمم نماز را در وقت بخواند، احتياط واجب آن است كه آن نماز را با تيمم بخواند،
و در صورتى كه نخواند قضا بر او واجب نيست، اما اگر از جهت ديگر تكليفش تيمم
است - مثل آن كه آب برايش ضرر دارد - واجب است تيمم كند و آن نماز را بخواند،
و در صورتى كه نخواند واجب است قضا نمايد.
مسأله 480 - اگر زن بعد از پاك شدن از حيض شك كند كه براى نماز وقت دارد يا
نه، بايد نمازش را بخواند.
274

مسأله 481 - اگر به خيال اين كه به اندازه ء تهيهء مقدمات نماز و خواندن يك ركعت
وقت ندارد، نماز نخواند و بعد بفهمد وقت داشته، بايد قضاى آن نماز را به جا آورد.
مسأله 482 - مستحب است زن حائض در وقت نماز، خود را از خون پاك نمايد و
پنبه و دستمال را عوض كند و وضو بگيرد، و اگر نمى تواند وضو بگيرد تيمم نمايد و
در جاى پاكى رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر و تسبيح و تهليل و تحميد به مقدار
نماز بشود.
مسأله 483 - خضاب كردن به حنا و مانند آن و رساندن جايى از بدن را به ما بين
خطهاى قرآن براى حائض مكروه است، و همراه داشتن قرآن، و خواندن قرآن براى
او مانعى ندارد.
اقسام زنهاى حائض
مسأله 484 - زنهاى حائض بر شش قسمند:
(اول) صاحب عادت وقتيه و عدديه، و آن زنى است كه دو ماه پشت سر هم در
وقت معين خون حيض ببيند، و شماره ء روزهاى حيض او هم در هر دو ماه يك
اندازه باشد، مثل آن كه دو ماه پشت سر هم از اول ماه تا هفتم خون ببيند.
(دوم) صاحب عادت وقتيه، و آن زنى است كه دو ماه پشت سر هم در وقت
معين خون حيض ببيند، ولى شماره ء روزهاى حيض او در هر دو ماه يك اندازه
نباشد، مثل آن كه دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند ولى ماه اول روز
هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود.
(سوم) صاحب عادت عدديه، و آن زنى است كه شماره ء روزهاى حيض او در
دو ماه پشت سر هم به يك اندازه باشد، ولى وقت ديدن آن دو خون يكى نباشد،
مثل آن كه ماه اول از پنجم تا دهم، و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند، و
تحقق عادت به ديدن خون در يك ماه دو مرتبه به يك اندازه محل اشكال است،
مثل آن كه اول ماه پنج روز و بعد از ده روز يا بيشتر پنج روز ديگر خون ببيند.
(چهارم) مضطربه، و آن زنى است كه چند ماه خون ديده ولى عادت معينى
275

پيدا نكرده، يا عادتش به هم خورده و عادت تازه اى پيدا نكرده است.
(پنجم) مبتدئه، و آن زنى است كه دفعهء اول خون ديدن او است.
(ششم) ناسيه، و آن زنى است كه عادت خود را فراموش كرده است.
و هر كدام از اينها احكامى دارند كه در مسائل آينده بيان مى شود.
1 - صاحب عادت وقتيه و عدديه
مسأله 485 - زنهايى كه عادت وقتيه و عدديه دارند دو دسته اند:
(اول) زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و در وقت
معين هم پاك شود، مثل آن كه دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند و روز
هفتم پاك شود، كه عادت حيض اين زن از اول ماه تا هفتم است.
(دوم) زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند، و بعد از آن
كه سه روز يا بيشتر خون ديد يك روز يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و تمام
روزهايى كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود، و در
هر دو ماه همهء روزهايى كه خون ديده و در وسط پاك بوده روى هم يك اندازه
باشد، كه عادت او به اندازه ء تمام روزهايى است كه خون ديده و در وسط پاك بوده
است، و لازم نيست روزهايى كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه
باشند، مثل آن كه اگر در ماه اول از روز اول ماه تا سوم خون ببيند و سه روز پاك شود
و دوباره سه روز خون ببيند و در ماه دوم بعد از آن كه سه روز خون ديد، كمتر از سه
روز يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روى هم نه روز شود، در اين صورت همهء
نه روز حيض است و عادت اين زن نه روز مى شود.
مسأله 486 - زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت يا جلوتر
خون ببيند - به قدرى كه عرفا بگويند عادتش جلو افتاده - اگر چه آن خون نشانه هاى
حيض را نداشته باشد، بايد به احكامى كه براى زن حائض گذشت عمل كند، و
چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده - مثل اين كه پيش از سه روز پاك شود - بايد
عبادتهايى را كه به جا نياورده قضا نمايد، و همچنين است در صورتى
276

كه از اول ايام عادت تأخير بيفتد ولى خارج از عادت نباشد، و اما خونى كه
خارج ايام عادت ببيند و داراى نشانه هاى حيض نباشد، در صورتى كه دو روز يا
بيشتر از آخر ايام عادت متأخر باشد حيض نيست و در كمتر از دو روز بنابر احتياط
واجب جمع كند بين تروك حائض و اعمال مستحاضه.
مسأله 487 - زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر همهء روزهاى عادت و قبل از
عادت - به قدرى كه عرفا بگويند عادتش جلو افتاده و يا با نشانه هاى حيض - و بعد
از عادت با نشانه هاى حيض خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه
حيض است، و اگر از ده روز بيشتر شود فقط خونى را كه در روزهاى عادت خود
ديده حيض است و خونى كه پيش از آن و بعد از آن ديده استحاضه مى باشد، و بايد
عبادتهايى را كه در روزهاى پيش از عادت و بعد از عادت به جا نياورده قضا نمايد.
و اگر همهء روزهاى عادت را با چند روز پيش از عادت به قدرى كه عرفا بگويند
عادتش جلو افتاده يا با نشانه هاى حيض خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود
همه حيض است، و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط روزهاى عادت او حيض است و
خونى كه جلوتر از آن ديده استحاضه مى باشد، و چنانچه در آن روزها عبادت
نكرده بايد قضا نمايد.
و اگر همهء روزهاى عادت را با چند روز بعد از عادت با نشانه هاى حيض خون
ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است، و اگر زايد بر عادت
نشانه هاى حيض را نداشته باشد، بنابر احتياط واجب در زايد جمع كند بين تروك
حائض و اعمال مستحاضه، و اگر از ده روز بيشتر شود روزهاى عادت حيض و
مابقى استحاضه است.
مسأله 488 - زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر مقدارى از روزهاى عادت را
با چند روز پيش از عادت كه عرفا بگويند عادتش جلو افتاده يا با نشانه هاى حيض
خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است، و اگر از ده روز بيشتر
شود، روزهايى كه در عادت خون ديده با چند روز پيش از آن كه عرفا
277

بگويند عادتش جلو افتاده يا داراى نشانه هاى حيض باشد و روى هم به مقدار
عادت او شود حيض و روزهاى قبل از آن را استحاضه قرار دهد.
و اگر مقدارى از روزهاى عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روى هم
از ده روز بيشتر نشود، در صورتى كه خون روزهاى بعد از عادت نشانه هاى حيض را
داشته باشد همه حيض است، و اگر نشانه هاى حيض را نداشته باشد، مجموع
روزهاى عادت و بعد از عادت را كه به اندازه ء عادت باشد حيض قرار دهد و در زايد
بر آن تا ده روز - بنابر احتياط واجب - جمع كند بين تروك حائض و اعمال
مستحاضه، و اگر بيشتر از ده روز شود، به مقدار عادت را حيض و بقيه را استحاضه
قرار دهد.
مسأله 489 - زنى كه عادت دارد، اگر بعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد پاك
شود و دوباره خون ببيند و فاصلهء بين دو خون كمتر از ده روز باشد و همهء روزهايى
كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر باشد، مثل آن كه پنج
روز خون ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره پنج روز خون ببيند، چند صورت دارد:
1 - آن كه تمام خونى كه دفعهء اول ديده در روزهاى عادت باشد و خون دوم كه
بعد از پاك شدن مى بيند در روزهاى عادت نباشد، در اين صورت بايد همهء خون
اول را حيض و خون دوم را استحاضه قرار دهد، و همچنين است اگر مقدارى از
خون اول را در عادت و مقدارى از آن را قبل از عادت - در صورتى كه به مقدارى
باشد كه عرفا بگويند عادتش جلو افتاده - ببيند و يا اين كه داراى نشانه هاى حيض
باشد چه قبل از عادت باشد چه بعد از آن.
2 - آن كه خون اول در روزهاى عادت نباشد و تمام خون دوم يا مقدارى از آن به
طورى كه در صورت اول ذكر شد، در روزهاى عادت باشد كه بايد همهء خون دوم را
حيض، و خون اول را استحاضه قرار دهد.
3 - آن كه مقدارى از خون اول و دوم در روزهاى عادت باشد و خون اولى كه
در روزهاى عادت بوده از سه روز كمتر نباشد، در اين صورت آن مقدار با پاكى
278

وسط و مقدارى از خون دوم كه آن هم در روزهاى عادت بوده و مجموع از ده
روز بيشتر نباشد همهء آنها حيض است، و مقدارى از خون اول كه پيش از روزهاى
عادت بوده و مقدارى از خون دوم كه بعد از روزهاى عادت بوده استحاضه است، مثلا
اگر عادتش از سوم ماه تا دهم بوده، در صورتى كه يك ماه از اول تا ششم خون ببيند
و دو روز پاك شود و بعد تا پانزدهم خون ببيند، از سوم تا دهم حيض است، و روز
اول و دوم و همچنين از يازدهم تا پانزدهم استحاضه است.
4 - آن كه مقدارى از خون اول و دوم در روزهاى عادت باشد، ولى خون اول كه
در روزهاى عادت بوده از سه روز كمتر باشد، كه بايد در تمام دو خون جمع كند بين
تروك حائض و اعمال مستحاضه، و در پاكى وسط جمع كند بين تروك حائض و
افعال طاهره.
مسأله 490 - زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت خون نبيند و
در غير آن وقت به شماره ء روزهاى حيضش خون ببيند، در صورتى كه نشانه هاى
حيض در آن باشد بايد همان را حيض قرار دهد.
مسأله 491 - زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت خود خون
ببيند و از سه روز كمتر نباشد، ولى شماره ء روزهاى آن كمتر يا بيشتر از روزهاى
عادت او باشد و بعد از پاك شدن دوباره به شماره ء روزهاى عادتى كه داشته با
نشانه هاى حيض خون ببيند، چنانچه مجموع اين دو خون با پاكى بين آنها از ده روز
بيشتر نشود، همه را حيض قرار دهد، و در صورتى كه بيشتر شود خونى را كه در
عادت ديده حيض، و خون ديگر استحاضه است.
مسأله 492 - زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند،
خونى كه در روزهاى عادت ديده - اگر چه نشانه هاى حيض را نداشته باشد - حيض
است و خونى كه بعد از روزهاى عادت ديده - اگر چه نشانه هاى حيض را داشته
باشد - استحاضه است، مثلا زنى كه عادت حيض او از اول ماه تا هفتم است، اگر از
اول ماه تا دوازدهم خون ببيند، هفت روز اول آن حيض و پنج روز بعد استحاضه
مى باشد.
279

2 - صاحب عادت وقتيه
مسأله 493 - زنهايى كه عادت وقتيه دارند، دو دسته اند:
(اول) زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و بعد از چند
روز پاك شود، ولى شماره ء روزهاى آن در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثل آن كه دو
ماه پشت سر هم روز اول ماه خون ببيند، ولى ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم
از خون پاك شود، كه اين زن بايد روز اول ماه را عادت حيض خود قرار دهد.
(دوم) زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين سه روز يا بيشتر خون حيض
ببيند و بعد پاك شود و دو مرتبه خون ببيند، و تمام روزهايى كه خون ديده با
روزهايى كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود، ولى در ماه دوم كمتر يا بيشتر از
ماه اول باشد، مثل آن كه در ماه اول هشت روز و در ماه دوم نه روز باشد، كه اين زن
هم بايد روز اول ماه را روز اول عادت حيض خود قرار دهد.
مسأله 494 - زنى كه عادت وقتيه دارد، اگر در وقت عادت خود يا جلوتر - به
مقدارى كه عرفا بگويند عادتش جلو افتاده - يا عقب تر از اول عادت - به مقدارى كه
عرفا بگويند عادتش را عقب انداخته - خون ببيند، اگر چه آن خون نشانه هاى
حيض را نداشته باشد، بايد به احكامى كه براى زنهاى حائض ذكر شد عمل نمايد،
و اگر بعد بفهمد حيض نبوده، مثل آن كه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادتهايى را
كه به جا نياورده قضا نمايد.
مسأله 495 - زنى كه عادت وقتيه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و
نتواند حيض را به واسطهء نشانه هاى آن تشخيص دهد، بايد شماره ء عادت خويشان
خود را حيض قرار دهد، چه پدرى باشند چه مادرى، زنده باشند يا مرده، و بنابر
احتياط واجب در صورتى كه عادت آنها شش يا هفت روز نباشد، در مقدار تفاوت
عادت آنها با شش يا هفت روز، جمع كند بين
تروك حائض و افعال مستحاضه، ولى در صورتى مى تواند عادت آنان را
280

حيض خود قرار دهد كه شماره ء روزهاى حيض همهء آنان يك اندازه باشد، و
اگر شماره ء روزهاى حيض آنان يك اندازه نباشد - مثل آن كه عادت بعضى پنج روز و
عادت بعضى ديگر هفت روز باشد - نمى تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد.
مسأله 496 - زنى كه عادت وقتيه دارد و شماره ء عادت خويشان خود را حيض
قرار مى دهد، بايد روزى را كه در هر ماه اول عادت او بوده اول حيض خود قرار
دهد، مثلا زنى كه هر ماه روز اول ماه خون مى ديده و گاهى روز هفتم و گاهى روز
هشتم پاك مى شده، چنانچه يك ماه دوازده روز خون ببيند و عادت خويشانش
هفت روز باشد، بايد هفت روز اول ماه را حيض و باقى را استحاضه قرار دهد.
مسأله 497 - زنى كه بايد شماره ء عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، چنانچه
خويش نداشته باشد يا شماره ء عادت آنان مثل هم نباشد، - بنابر احتياط واجب - در
هر ماه از روزى كه خون مى بيند تا شش يا هفت روز را حيض و بقيه را استحاضه
قرار دهد.
3 - صاحب عادت عدديه
مسأله 498 - زنهايى كه عادت عدديه دارند دو دسته اند:
(اول) زنى كه شماره ء روزهاى حيض او در دو ماه پشت سر هم يك اندازه باشد،
ولى وقت خون ديدن او يكى نباشد كه در اين صورت هر چند روزى كه خون ديده
عادت او مى شود، مثلا اگر ماه اول از روز اول تا پنجم، و ماه دوم از روز يازدهم تا
پانزدهم خون حيض ببيند، عادت او پنج روز مى شود.
(دوم) زنى كه دو ماه پشت سر هم سه روز يا بيشتر خون حيض ببيند و يك روز
يا بيشتر پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و وقت ديدن خون در ماه اول با ماه دوم
فرق داشته باشد، كه اگر تمام روزهايى كه خون ديده و روزهايى كه در وسط پاك
بوده از ده روز بيشتر نشود و شماره ء روزهاى آن هم در دو ماه به يك اندازه
281

باشد، تمام روزهايى كه خون ديده با روزهاى وسط كه پاك بوده عادت حيض او
مى شود.
و لازم نيست روزهايى كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشند،
مثلا اگر ماه اول از روز اول تا سوم خون ببيند و دو روز پاك شود و دوباره سه روز
خون ببيند، و ماه دوم از يازدهم تا سيزدهم خون ببيند و دو روز يا بيشتر يا كمتر پاك
شود و دوباره خون ببيند و روى هم هشت روز بشود، عادت او هشت روز مى شود.
و اگر در يك ماه مثلا هشت روز خون ببيند و در ماه دوم چهار روز خون ديده و
پاك شود و دوباره خون ببيند و مجموع ايام خون با پاكى وسط هشت روز باشد،
عادت او هشت روز خواهد بود.
مسأله 499 - زنى كه عادت عدديه دارد، اگر با نشانه هاى حيض كمتر يا بيشتر از
شماره ء عادت خود خون ببيند و از ده روز تجاوز نكند تمام آنها را حيض قرار دهد، و
اگر از ده روز بيشتر شود چنانچه همهء خونهايى كه ديده به صفات حيض باشد، بايد
از موقع ديدن خون به شماره ء روزهاى عادتش حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد،
و اگر همهء خونهايى كه ديده يك جور نباشد، بلكه چند روز از آن نشانهء حيض و چند
روز ديگر نشانهء استحاضه داشته باشد، چنانچه روزهايى كه خون نشانهء حيض دارد
با شماره ء روزهاى عادت او يك اندازه است، بايد همان روزها را حيض و بقيه را
استحاضه قرار دهد، و اگر روزهايى كه خون نشانهء حيض دارد از روزهاى عادت او
بيشتر است، فقط به اندازه ء روزهاى عادت را حيض و در زايد بر آن كه نشانه هاى
حيض داشته باشد و بيشتر از ده روز نباشد بنابر احتياط جمع كند بين تروك حائض
و افعال مستحاضه.
و اگر روزهايى كه خون نشانهء حيض دارد از سه روز كمتر نبوده، ولى از روزهاى
عادت او كمتر است، بايد آن روزها را حيض قرار دهد و در زايد بر آن تا مقدار
عادت بنابر احتياط واجب جمع كند بين تروك حائض و اعمال مستحاضه.
282

4 - مضطربه
مسأله - 500 مضطربه - يعنى زنى كه چند ماه خون ديده ولى عادت معينى پيدا
نكرده، يا عادتش به هم خورده و عادت ديگرى پيدا نكرده - اگر بيشتر از ده روز خون
ببيند و همهء خونهايى كه ديده داراى نشانه هاى حيض باشد، چنانچه عادت
خويشان او شش يا هفت روز است، همان را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.
و اگر كمتر است - مثلا پنج روز است - همان را حيض قرار دهد، و بنابر احتياط
واجب در تفاوت بين شماره ء عادت آنان و شش يا هفت روز - كه يك يا دو روز است
- كارهايى كه بر حائض حرام است ترك نمايد و كارهاى استحاضه را به جا آورد.
و اگر عادت خويشانش بيشتر از هفت روز - مثلا نه روز است - شش يا هفت روز
را حيض قرار دهد، و بنابر احتياط واجب در تفاوت بين شش يا هفت و عادت آنان -
كه دو روز يا سه روز است - كارهايى را كه بر حائض حرام است ترك نمايد و كارهاى
استحاضه ر ا به جا آورد.
مسأله 501 - مضطربه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانه هاى
حيض و چند روز ديگر نشانهء استحاضه دارد، چنانچه خونى كه نشانهء حيض دارد
كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همهء آن حيض است، و اگر همهء آن را كه
نشانهء حيض دارد نشود حيض قرار دهد، مثل آن كه پنج روز به نشانه هاى حيض و
پنج روز به نشانه هاى استحاضه و پنج روز دوباره به نشانه هاى حيض ببيند، پس اگر
آنچه به نشانه هاى حيض است، بشود هر يك را حيض قرار دهد
- به اين كه هر يك كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد - بايد در هر دو خون
احتياط كند به جمع بين تروك حائض و اعمال مستحاضه، و آنچه در وسط است و
به نشانه هاى حيض نيست استحاضه قرار دهد، و اگر فقط يكى از آنها را بشود
حيض قرار داد، همان را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.
283

5 - مبتدئه
مسأله 502 - مبتدئه - يعنى زنى كه دفعهء اول خون ديدن اوست - اگر بيشتر از ده
روز خون ببيند و همهء خونهايى كه ديده داراى نشانه هاى حيض باشد، بايد عادت
خويشان خود را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد، و اگر خويشى نداشته يا عادت
خويشانش مختلف باشد، بنابر احتياط واجب سه روز را حيض قرار دهد، و در ماه
اول تا ده روز و در ماه‌هاى بعد تا شش يا هفت روز جمع كند بين تروك حائض و
اعمال مستحاضه.
مسأله 503 - مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانهء حيض و
چند روز ديگر نشانهء استحاضه داشته باشد، چنانچه خونى كه نشانهء حيض دارد
كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همهء آن حيض است، ولى اگر پيش از
گذشتن ده روز از خونى كه نشانهء حيض دارد، دوباره خونى ببيند كه آن هم نشانهء
خون حيض داشته باشد، مثل آن كه پنج روز خون سياه و نه روز خون زرد و دوباره
پنج روز خون سياه ببيند، بايد خون وسط را استحاضه قرار دهد و در خون اول و
آخر احتياط كند به جمع بين تروك حائض و اعمال مستحاضه.
مسأله 504 - مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانهء حيض و
چند روز ديگر آن نشانهء استحاضه داشته باشد، ولى خونى كه نشانهء حيض دارد از
سه روز كمتر باشد، همهء خونهايى كه ديده استحاضه است.
6 - ناسيه
مسأله 505 - ناسيه بر سه قسم است:
1 - آن كه فقط عادت عدديه داشته و فراموش كرده، كه در اين صورت اگر
خونى ببيند داراى صفات حيض و از سه روز كمتر و از ده روز بيشتر نباشد تمام
284

آن حيض است، و اگر از ده روز بيشتر باشد تا مقدارى كه احتمال عادت مى دهد
بايد حيض قرار دهد، و اگر آن مقدار كمتر از شش يا بيشتر از هفت روز باشد بنابر
احتياط واجب در تفاوت آن مقدار و شش يا هفت روز - كه اختيار مى كند - جمع كند
بين تروك حائض و افعال مستحاضه.
2 - آن كه فقط عادت وقتيه داشته و فراموش كرده، كه در اين صورت اگر خونى
ببيند داراى صفات حيض و از سه روز كمتر و از ده روز بيشتر نباشد تمام آن حيض
است، و اگر از ده روز بيشتر باشد اگر بداند بعض آن خون مصادف با عادت است
بايد در تمام آن خون جمع كند بين تروك حائض و اعمال مستحاضه، هر چند تمام
يا بعض آن خون به صفات حيض نباشد، و همچنين در فرضى كه نداند ولى احتمال
تصادف آن را با ايام عادت بدهد، و اگر احتمال تصادف ندهد در صورتى كه بعض
آن خون داراى صفات حيض و بعضى داراى صفات استحاضه باشد، آنچه داراى
صفات حيض است اگر كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد حيض و باقى
استحاضه است، و در صورتى كه تمام آن خون داراى صفات حيض باشد يا آنچه
صفات حيض دارد بيشتر از ده روز باشد، شش يا هفت روز آن را حيض قرار داده و
باقى استحاضه است.
3 - آن كه عادت وقتيه و عدديه هر دو را داشته، و اين سه صورت دارد:
1 - آن كه فقط وقت را فراموش كرده، و وظيفهء او همان است كه در قسم
دوم گذشت، مگر اين كه خون داراى صفات بوده و بداند مصادف با عادت نيست و
از ده روز بيشتر باشد، كه در اين صورت اگر عادت او شش يا هفت روز است همان
را حيض قرار داده، و اگر كمتر يا بيشتر از آن است بنابر احتياط واجب در تفاوت آن
مقدار و شش يا هفت روز - كه اختيار مى كند - جمع كند بين تروك حائض و اعمال
مستحاضه، و بقيه را استحاضه قرار دهد.
2 - آن كه فقط عدد را فراموش كرده، در اين صورت آنچه در وقت ديده تا
285

مقدارى كه يقين دارد از عادت كمتر نيست حيض است هر چند نشانه هاى
حيض را نداشته باشد، و در زائد از آن اگر با نشانه هاى حيض بوده و با خون قبل
بيشتر از ده روز نباشد همه حيض است، و اگر بيشتر از ده روز باشد، چنانچه
مقدارى كه احتمال مى دهد عادت به آن مقدار باشد كمتر از شش روز است، آن
مقدار را حيض و تا روز شش يا هفت - كه اختيار مى كند - جمع كند بين تروك
حائض و اعمال مستحاضه، و اگر بيشتر از هفت روز است، تا روز ششم يا هفتم - كه
اختيار كند - حيض، و از آنچه اختيار كرده تا آن مقدار كه از ده روز نگذرد، همان
احتياط مراعات شود.
3 - آن كه وقت و عدد هر دو را فراموش كرده، در اين صورت اگر خونى كه ديده
با صفات بوده و از سه روز كمتر و از ده روز بيشتر نبوده تمام آن حيض است، و اگر
بيشتر باشد و بداند كه با ايام عادت مصادف نيست چنانچه مقدارى كه احتمال
عادت مى دهد شش يا هفت روز باشد آن را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد، و
اگر كمتر از شش روز باشد آن مقدار را حيض و تا روز ششم يا هفتم - كه اختيار
مى كند - احتياط واجب مراعات وظايف حائض و مستحاضه است، و اگر بيشتر از
هفت روز باشد تا روز ششم يا هفتم - كه اختيار مى كند - حيض، و از آنچه اختيار
كرده تا آن مقدار كه از ده روز نگذرد، همان احتياط مراعات شود.
و اگر صفات خون مختلف باشد - يعنى بعضى به صفت حيض و بعضى به
صفت استحاضه باشد - خونى را كه به صفت حيض ديده و از سه روز كمتر و از ده
روز بيشتر نبوده حيض، و خونى را كه به صفت استحاضه ديده اگر بداند مصادف با
عادت نبود، استحاضه است، و اگر احتمال تصادف آن را بدهد بايد احتياط كند به
ترتيب آثار حيض و استحاضه.
286

مسائل متفرقهء حيض
مسأله 506 - مبتدئه و مضطربه و ناسيه و زنى كه عادت عدديه دارد، اگر خونى
ببينند كه نشانه هاى حيض را داشته باشد، بايد عبادت را ترك كنند، و چنانچه بعد
بفهمند حيض نبوده، بايد عبادتهايى را كه به جا نياورده اند قضا نمايند، و اگر خونى
ببينند كه نشانه هاى حيض را نداشته باشد، بايد عبادت را به جا آورند، مگر ناسيه
در صورتى كه يقين به تحقق عادت پيدا كند، كه تا احتمال بقاى عادت را مى دهد
بايد عبادت را ترك كند.
مسأله 507 - زنى كه در حيض عادت دارد - چه در وقت حيض عادت داشته
باشد، چه در عدد حيض يا هم در وقت و هم در عدد آن - اگر دو ماه پشت سر هم بر
خلاف عادت خود خونى ببيند، كه وقت آن يا شماره ء روزهاى آن يا هم وقت و هم
شماره ء روزهاى آن يكى باشد، عادتش بر مى گردد به آنچه كه در اين دو ماه ديده
است، مثلا اگر از روز اول ماه تا هفتم خون مى ديده و پاك مى شده، چنانچه دو ماه از
دهم تا هفدهم ماه خون ببيند و پاك شود، از دهم تا هفدهم عادت او مى شود.
مسأله 508 - مقصود از يك ماه گذشتن، سى روز از ابتداى خون ديدن است، نه از
روز اول ماه تا آخر ماه.
مسأله 509 - زنى كه معمولا ماهى يك مرتبه خون مى بيند، اگر در يك ماه دو
مرتبه خون ببيند و هر دو خون نشانه هاى حيض را داشته باشد، چنانچه روزهايى كه
در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد، بايد هر دو را حيض قرار دهد.
مسأله 510 - اگر سه روز يا بيشتر خونى ببيند كه نشانهء حيض را دارد، بعد ده روز
يا بيشتر خونى ببيند كه نشانهء استحاضه را دارد و دوباره سه روز خونى به نشانه هاى
حيض ببيند، بايد خون اول و خون آخر را كه نشانه هاى حيض داشته حيض قرار
دهد.
287

مسأله 511 - اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست، بايد
براى عبادتهاى خود غسل كند، اگر چه گمان داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده
روز دوباره خون مى بيند، ولى اگر يقين داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز
دوباره خون مى بيند، نبايد غسل كند.
مسأله 512 - اگر زن پيش از ده روز پاك شود و احتمال دهد كه در باطن
خون هست، بايد احتياط كند يا قدرى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر
كند و بيرون آورد - و احتياط مستحب اين است كه در حالى كه ايستاده و شكم خود
را به ديوار چسبانيده و پا را روى ديوار بلند كرده است اين كار را انجام دهد - پس اگر
پاك بود غسل كند و عبادتهاى خود را به جا آورد، و اگر پاك نبود - اگر چه به آب زرد
رنگى هم آلوده باشد - چنانچه در حيض عادت ندارد يا عادت او ده روز است، بايد
صبر كند كه اگر پيش از ده روز پاك شد غسل كند، و اگر سر ده روز پاك شد يا خون او
از ده روز گذشت، سر ده روز غسل نمايد.
و اگر عادتش كمتر از ده روز است، در صورتى كه بداند پيش از تمام شدن ده روز
يا سر ده روز پاك مى شود نبايد غسل كند، و اگر احتمال دهد كه خون او از ده روز
مى گذرد، واجب است يك روز عبادت را ترك كند، و بعد مى تواند اعمال
مستحاضه را به جا آورد، و احتياط مستحب اين است كه تا روز دهم بين تروك
حائض و اعمال مستحاضه جمع كند، و اين حكم مختص زنى است كه قبل از
عادت مستمرة الدم نبوده، و اگر نه بايد ايام عادتش را حيض و بقيه را استحاضه قرار
دهد.
مسأله 513 - اگر بعضى از روزها را حيض قرار دهد و عبادت نكند و بعد بفهمد
حيض نبوده است، بايد نماز و روزه اى را كه در آن روزها به جا نياورده قضا نمايد، و
اگر به گمان اين كه حيض نيست عبادت كند و بعد بفهمد حيض بوده، چنانچه آن
روزها را روزه گرفته باشد بايد قضا نمايد.
288

نفاس
مسأله 514 - خونى كه مادر بعد از ولادت بچه - از جهت ولادت - مى بيند اگر
پيش از ده روز يا سر ده روز قطع شود، خون نفاس است، و همچنين است - بنابر
احتياط واجب - خونى كه با اولين جزء بچه بيرون بيايد، و زن را در حال نفاس،
نفساء مى گويند.
مسأله 515 - خونى كه زن پيش از بيرون آمدن اولين جزء بچه مى بيند نفاس
نيست.
مسأله 516 - لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد، بلكه اگر ناتمام نيز باشد - در
صورتى كه عرفا بگويند زاييده است - خونى كه تا ده روز ببيند خون نفاس است، و
در صورت شك در صدق زاييدن به نظر عرف، آن خون محكوم به احكام نفاس
نيست.
مسأله 517 - ممكن است خون نفاس يك آن بيشتر نيايد، ولى بيشتر از ده روز
نمى شود.
مسأله 518 - هرگاه شك كند كه چيزى سقط شده يا نه، يا چيزى كه سقط شده
بچه است يا نه، لازم نيست وارسى كند، و خونى كه از او خارج مى شود شرعا خون
نفاس نيست، هر چند احتياط استحبابى وارسى كردن است.
مسأله 519 - رساندن جايى از بدن به خط قرآن و اسم مبارك ذات خداوند متعال
و ساير اسماء حسنى بر نفساء حرام است، و همچنين است - بنابر احتياط واجب -
ساير كارهايى كه بر حائض حرام است، و آنچه بر حائض واجب است بر نفساء هم
واجب مى باشد.
مسأله 520 - طلاق دادن زنى كه در حال نفاس است باطل است، و نزديكى كردن
با او حرام است، ولى اگر شوهرش با او نزديكى كند كفاره ندارد.
مسأله 521 - وقتى زن از خون نفاس پاك شد به طورى كه در باطن فرج هم خون
نباشد، بايد غسل كند و عبادتهاى خود را به جا آورد، و اگر دوباره خون ببيند،
چنانچه روزهايى كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده روى هم از ده
289

روز تجاوز نكرده باشد، در صورتى كه در حيض عادت داشته و روزهايى كه در
وسط پاك بوده در بين دو خون در ايام عادت باشد، تمام آن دو خون و پاكى در
وسط نفاس است، مثلا " اگر عادت او شش روز بوده و دو روز در وسط شش روز پاك
بوده، تمام آن شش روز نفاس است، و در غير اين صورت روزهايى را كه خون ديده
نفاس و در روزهايى كه پاك بوده بنابر احتياط واجب جمع كند بين تروك نفساء و
اعمال طاهره.
مسأله 522 - اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون
هست، بنابر احتياط بايد مقدارى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند، كه اگر پاك
است براى عبادتهاى خود غسل كند.
مسأله 523 - اگر خون نفاس زن از ده روز بگذرد، چنانچه در حيض عادت دارد،
به اندازه ء روزهاى عادت او نفاس و بقيه استحاضه است، و اگر عادت ندارد تا ده روز
نفاس و بقيه استحاضه مى باشد.
و احتياط مستحب آن است كه كسى كه عادت دارد از روز بعد از عادت، و كسى
كه عادت ندارد بعد از روز دهم تا روز هيجدهم زايمان كارهايى كه بر نفساء حرام
است ترك كند، و اعمال مستحاضه را به جا آورد.
مسأله 524 - زنى كه عادت حيضش كمتر از ده روز است، اگر بيشتر از روزهاى
عادتش خون ببيند، بايد به اندازه ء روزهاى عادت خود نفاس قرار دهد، و بعد از آن
بنابر احتياط واجب يك روز عبادت را ترك نمايد، و در بقيه تا ده روز مخير است
احكام مستحاضه را جارى يا اين كه عبادت را ترك نمايد.
و اگر خون از ده روز بگذرد، بايد روزهاى بعد از عادت را استحاضه قرار دهد و
عبادتهايى كه در آن روزها به جا نياورده قضا نمايد، مثلا زنى كه عادت او شش روز
بوده اگر بيشتر از شش روز خون ببيند، بايد شش روز را نفاس قرار دهد و روز هفتم
بنابر احتياط واجب نيز عبادت را ترك كند، و در روز هشتم و نهم و دهم مخير است
بين اين كه عبادت را ترك كند يا كارهاى استحاضه را به جا آورد، و اگر بيشتر از ده روز
خون ببيند، از روز بعد از عادت او استحاضه مى باشد.
290

مسأله 525 - زنى كه در حيض عادت دارد، اگر بعد از زاييدن تا يك ماه يا بيشتر
پى در پى خون ببيند، به اندازه ء روزهاى عادت او نفاس است، و خونى كه بعد از از
نفاس تا ده روز مى بيند - اگر چه در روزهاى عادت ماهانه اش باشد - استحاضه
است، مثلا زنى كه عادت حيض او از بيستم هر ماه تا بيست و هفتم آن است، اگر
روز دهم ماه زائيد و تا يك ماه يا بيشتر پى در پى خون ديد، تا روز هفدهم نفاس و از
روز هفدهم تا ده روز - حتى خونى كه در روزهاى عادت خود كه از بيستم تا بيست و
هفتم است مى بيند - استحاضه مى باشد، و بعد از گذشتن ده روز اگر خونى را كه
مى بيند در روزهاى عادتش باشد حيض است، چه نشانه هاى حيض را داشته يا
نداشته باشد، و همچنين است اگر در روزهاى عادتش نباشد ولى نشانه هاى حيض
را داشته باشد، و اما اگر نه در روزهاى عادتش باشد و نه نشانه هاى حيض را داشته
باشد، استحاضه است.
مسأله 526 - زنى كه در حيض عادت عدديه ندارد، اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا
بيشتر پى در پى خون ببيند ده روز اول نفاس است و ده روز دوم استحاضه مى باشد،
و خونى كه بعد از آن مى بيند اگر نشانهء حيض را داشته باشد يا در وقت عادتش
باشد حيض، و اگر نداشته باشد آن هم استحاضه مى باشد.
غسل مس ميت
مسأله 527 - اگر كسى بدن انسان مرده اى را كه سرد شده و غسلش نداده اند مس
كند - يعنى جايى از بدن خود را به آن برساند - بايد غسل مس ميت نمايد، چه در
خواب مس كند چه در بيدارى، با اختيار مس كند يا بى اختيار، حتى اگر ناخن و
استخوان او به ناخن و استخوان ميت برسد بايد غسل كند، ولى اگر حيوان مرده اى
را مس كند، غسل بر او واجب نيست.
مسأله 528 - براى مس مرده اى كه تمام بدن او سرد نشده غسل واجب نيست،
اگر چه جايى را كه سرد شده مس نمايد.
مسأله 529 - اگر موى خود را به بدن ميت برساند، يا بدن خود را به موى ميت، يا
291

موى خود را به موى ميت برساند، در صورتى كه مو به قدرى باشد كه تابع بدن
محسوب شود، بنابر احتياط غسل واجب است.
مسأله 530 - براى مس بچهء مرده حتى بچهء سقط شده اى كه چهار ماه او تمام
شده، غسل مس ميت واجب است، و براى مس بچهء سقط شده اى كه از چهار ماه
كمتر دارد، غسل واجب نمى باشد، مگر اين كه روح دميده شده باشد، بنابراين اگر
بچهء چهار ماهه اى مرده به دنيا بيايد و بدنش سرد شده باشد و با ظاهر بدن مادر
تماس پيدا كند، مادر او بايد غسل مس ميت كند.
مسأله 531 - بچه اى كه بعد از مردن مادر و سرد شدن بدنش به دنيا مى آيد،
چنانچه با ظاهر بدن مادر تماس پيدا كرده باشد، بعد از بلوغ واجب است غسل
مس ميت كند.
مسأله 532 - اگر انسان ميتى را كه سه غسل او كاملا تمام شده مس نمايد، غسل
بر او واجب نمى شود، ولى اگر پيش از آن كه غسل سوم تمام شود جايى از بدن او را
مس كند، اگر چه غسل سوم آن جا تمام شده باشد، بايد غسل مس ميت نمايد.
مسأله 533 - اگر ديوانه يا بچهء نابالغى ميت را مس كند، بعد از آن كه آن ديوانه
عاقل يا بچه بالغ شد بايد غسل مس ميت نمايد، و در صورتى كه بچه مميز باشد و
غسل مس ميت نمايد، غسلش صحيح است.
مسأله 534 - اگر از بدن مرده اى كه غسلش نداده اند، قسمتى كه داراى استخوان
است جدا شود و پيش از آن كه قسمت جدا شده را غسل دهند انسان آن را مس
نمايد، بنابر احتياط بايد غسل مس ميت كند، ولى اگر قسمتى كه جدا شده
استخوان نداشته باشد، براى مس آن غسل واجب نيست، و اما اگر از بدن زنده جدا
شود هر چند داراى استخوان باشد، مس آن غسل ندارد.
مسأله 535 - براى مس استخوانى كه گوشت ندارد و آن را غسل نداده اند - چه از
مرده جدا شده باشد و چه از زنده - غسل واجب نيست، و همچنين است براى مس
دندانى كه از مرده يا زنده جدا شده باشد.
مسأله 536 - غسل مس ميت را بايد مثل غسل جنابت انجام داد، و كسى كه غسل
292

مس ميت كرده اگر بخواهد نماز بخواند، وضو واجب نيست، هر چند احتياط
مستحب آن است كه وضو هم بگيرد.
مسأله 537 - اگر چند ميت را مس كند يا يك ميت را چند بار مس نمايد، يك
غسل كافيست.
مسأله 538 - براى كسى كه بعد از مس ميت غسل نكرده باشد، توقف در مسجد
و جماع و خواندن سوره هايى كه سجده ء واجب دارد مانعى ندارد، ولى براى نماز و
مانند آن بايد غسل كند.
احكام محتضر
مسأله 539 - مسلمانى را كه محتضر است - يعنى در حال جان دادن مىباشد -
مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك، بنابر احتياط واجب در صورت امكان به
پشت بخوابانند به طورى كه كف پاهايش به طرف قبله باشد، و اگر خواباندن او
كاملا به اين طور ممكن نباشد، بنابر احتياط مستحب تا اندازه اى كه ممكن است به
اين دستور عمل كنند، و همچنين احتياط مستحب آن است كه در صورتى كه
خواباندن او به اين صورت به هيچ نحو ممكن نباشد، او را رو به قبله بنشانند، و اگر
اين هم ممكن نشد، او را به پهلوى راست يا به پهلوى چپ رو به قبله بخوابانند.
مسأله 540 - احتياط واجب آن است كه تا وقتى جنازه را بر نداشته اند، او را رو به
قبله بخوابانند، و همچنين بنابر احتياط مستحب هنگام غسل دادن، ولى بعد از آن
كه غسلش تمام شد مستحب است كه او را مثل حالتى كه بر او نماز مى خوانند
بخوابانند.
مسأله 541 - بنابر احتياط رو به قبله كردن محتضر بر هر مسلمان واجب است، و
اگر ممكن باشد بايد از خود محتضر اجازه بگيرند، و اگر ممكن نباشد يا اجازه ء او
معتبر نباشد بنابر احتياط از ولى او اجازه بگيرند.
مسأله 542 - مستحب است شهادتين و اقرار به دوازده امام (عليهم السلام) و ساير عقايد
293

حقه را به كسى كه در حال جان دادن است، طورى تلقين كنند كه بفهمد، و
همچنين مستحب است چيزهايى را كه ذكر شد تا وقت مرگ تكرار كنند، و نيز
دعاى فرج را به محتضر تلقين نمايند.
مسأله 543 - مستحب است كه اين دعا را طورى به محتضر تلقين كنند كه بفهمد:
" اللهم اغفر لي الكثير من معاصيك واقبل مني اليسير من طاعتك يا من يقبل اليسير و
يعفو عن الكثير، اقبل مني اليسير واعف عني الكثير، انك انت العفو الغفور، اللهم ارحمني
فانك رحيم ".
مسأله 544 - مستحب است كسى را كه سخت جان مى دهد، اگر ناراحت
نمى شود به جايى كه نماز مى خوانده ببرند.
مسأله 545 - مستحب است كه بر بالين محتضر سوره ء مباركهء يس و صافات و
احزاب و آية الكرسى و آيهء پنجاه و چهارم از سوره ء اعراف و سه آيهء آخر سوره ء بقره،
بلكه هر چه از قرآن ممكن است بخوانند.
مسأله 546 - تنها گذاشتن محتضر مكروه است، و همچنين گذاشتن چيزى روى
شكم او و بودن جنب و حائض نزد او و حرف زدن زياد و گريه كردن و تنها گذاشتن
زنها نزد او مكروه است.
احكام بعد از مرگ
مسأله 547 - بعد از مرگ مستحب است چشمها و لبها و چانهء ميت را ببندند، و
دست و پاى او را دراز كنند، و پارچه اى روى او بيندازند و مؤمنين را براى تشييع
جنازه ء او خبر كنند، و اگر شب مرده است در جايى كه مرده چراغ روشن كنند، و در
دفن او عجله نمايند، ولى اگر يقين به مردن او ندارند بايد صبر كنند تا معلوم شود، و
نيز اگر ميت زن باردار و بچه در شكم او زنده باشد، بايد به قدرى دفن را عقب
بيندازند كه شكم او را بشكافند و طفل را بيرون آورند و شكم را براى غسل بدوزند،
و بهتر آن است كه براى بيرون آوردن طفل پهلوى چپ او را بشكافند.
294

احكام غسل و كفن و نماز و دفن ميت
مسأله 548 - غسل و حنوط و كفن و نماز و دفن مسلمان بر هر مكلفى واجب
است، و اگر بعضى انجام دهند از ديگران ساقط مى شود، و چنانچه هيچ كس انجام
ندهد همه معصيت كرده اند.
مسأله 549 - اگر كسى مشغول كارهاى ميت شود، بر ديگران واجب نيست اقدام
نمايند، ولى اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد، بايد ديگران تمام كنند.
مسأله 550 - اگر انسان يقين كند يا حجت شرعيه داشته باشد كه ديگرى مشغول
كارهاى ميت شده، واجب نيست به كارهاى ميت اقدام كند، ولى اگر شك يا گمان
دارد بايد اقدام نمايد.
مسأله 551 - اگر كسى بداند غسل يا حنوط يا كفن يا نماز يا دفن ميت را باطل
انجام داده اند، بايد دوباره انجام دهد، ولى اگر گمان دارد كه باطل بوده يا شك دارد
كه درست بوده يا نه، لازم نيست اقدام نمايد.
مسأله 552 - براى غسل و حنوط و كفن و نماز و دفن ميت، بايد از ولى او اجازه
گرفت.
مسأله 553 - ولى زن شوهر اوست، و در غير زن مردهايى كه از ميت ارث مى برند
مقدم بر زنهاى ايشانند، وتقدم تابع تقدم در ميراث است.
ولى در صورتى كه اقرب در رحم با اولى به ميراث جمع شوند - مثل اين كه پدر
پدر ميت با نوه ء پسر او باشند - احتياط واجب آن است كه اولى به ميراث از اقرب در
رحم اذن بگيرد.
مسأله 554 - اگر كسى بگويد من ولى ميت هستم، يا ولى ميت به من اجازه داده
كه غسل و كفن و دفن ميت را انجام دهم، يا بگويد راجع به امور تجهيز ميت من
وصى او مى باشم، چنانچه به حرف او اطمينان باشد، يا ميت در تصرف او باشد، يا
اين كه دو نفر عادل، يا يك نفر ثقه كه ظن بر خلاف قول او نباشد، به گفتهء او شهادت
دهند بايد حرف او را قبول كرد.
295

مسأله 555 - اگر ميت براى غسل و كفن و دفن و نماز خود غير از ولى كس ديگرى
را معين كند ولايت اين امور با اوست، و احتياط مستحب آن است كه از ولى هم
اجازه بگيرد، و كسى كه ميت ولايت اين امور را به او واگذار كرده مى تواند در حال
حيات موصى رد كند، و اگر قبول كرد بايد به آن عمل نمايد ولى اگر در حال حيات
موصى رد نكرد، و يا رد او به موصى نرسيد، احتياط واجب آن است كه به آن عمل
نمايد.
كيفيت غسل ميت
مسأله 556 - واجب است ميت را سه غسل بدهند:
(اول) با آبى كه با سدر مخلوط باشد.
(دوم) با آبى كه با كافور مخلوط باشد.
(سوم) با آب خالص.
مسأله 557 - سدر و كافور بايد به اندازه اى زياد نباشد كه آب را مضاف كند، و به
اندازه اى هم كم نباشد كه نگويند سدر و كافور با آب مخلوط شده است.
مسأله 558 - اگر سدر و كافور به اندازه اى كه لازم است پيدا نشود، بنابر احتياط
مستحب مقدارى كه به آن دسترسى دارند در آب بريزند.
مسأله 559 - اگر كسى در حال احرام حج يا عمره بميرد نبايد او را با آب كافور
غسل دهند، و به جاى آن بايد با آب خالص غسلش بدهند، مگر اين كه در احرام
حج بوده و سعى را تمام نموده باشد كه در اين صورت بايد با آب كافور غسلش
دهند.
مسأله 560 - اگر سدر و كافور يا يكى از اينها پيدا نشود، يا استعمال آن جايز نباشد
- مثل آن كه غصبى باشد - بايد به جاى هر كدام كه ممكن نيست - بنابر احتياط
واجب - ميت را با آب خالص به قصد بدليت از آنچه كه ممكن نيست غسل داده و
تيمم نيز به همين قصد بدهند.
مسأله 561 - كسى كه ميت را غسل مى دهد بايد مسلمان دوازده امامى و عاقل و
296

بالغ باشد، و مسائل غسل را هر چند به تعليم ديگرى در اثناى غسل بداند.
مسأله 562 - كسى كه ميت را غسل مى دهد بايد قصد قربت - چنان كه در وضو
گذشت - و اخلاص داشته باشد، و استمرار همين داعى تا آخر غسل سوم كفايت
مى كند.
مسأله 563 - غسل دادن بچهء مسلمان اگر چه از زنا باشد واجب است، و غسل و
حنوط و كفن و دفن كافر و اولاد او جايز نيست، و كسى كه از بچگى ديوانه بوده و به
حال ديوانگى بالغ شده، چنانچه پدر و مادر او يا يكى از آنان مسلمان باشد، يا از
جهت ديگرى محكوم به اسلام باشد، بايد او را غسل داد، و اگر نه غسل دادن او جايز
نمى باشد.
مسأله 564 - بچهء سقط شده اگر چهار ماه يا بيشتر داشته باشد، بايد او را غسل
بدهند، و اگر چهار ماه ندارد و روح در او دميده نشده است - بنابر احتياط واجب -
در پارچه اى بپيچند و بدون غسل دفن كنند.
مسأله 565 - غسل دادن مرد زن را و زن مرد را جايز نيست و باطل است، ولى زن
مى تواند شوهر خود را غسل بدهد و شوهر هم مى تواند زن خود را غسل بدهد، اگر
چه احتياط مستحب آن است كه زن شوهر خود و شوهر زن خود را غسل ندهد.
مسأله 566 - مرد مى تواند دختر بچه اى را كه مميزه نشده غسل دهد و زن هم
مى تواند پسر بچه اى را كه مميز نشده غسل دهد، هر چند احتياط مؤكد آن است كه
پسر بچه و دختر بچه اى كه بيش از سه سال دارند، اولى را مرد و دومى را زن غسل
بدهد.
مسأله 567 - اگر براى غسل دادن ميتى كه مرد است مرد پيدا نشود، زنانى كه با او
نسبت دارند و محرمند - مثل مادر و خواهر و عمه و خاله - يا به واسطهء ازدواج يا
شير خوردن با او محرم شده اند، مى توانند او را غسل بدهند، و نيز اگر براى غسل
ميت زن، زن ديگرى نباشد، مردهايى كه با او نسبت دارند و محرمند يا به واسطهء
ازدواج يا شير خوردن با او محرم شده اند، مى توانند او را غسل دهند، و بنابر
297

احتياط واجب در صورت وجود مماثل نوبت به محرم نمى رسد، و غسل دادن
از زير لباس واجب نيست، هر چند احوط است، ولى بايد به عورت نظر نكند، و
بنابر احتياط عورت را بپوشاند.
مسأله 568 - اگر ميت و كسى كه او را غسل مى دهد هر دو مرد يا هر دو زن باشند،
جايز است كه غير از عورت جاهاى ديگر ميت برهنه باشد.
مسأله 569 - نگاه كردن به عورت ميت در غير زن و شوهر حرام است، و كسى كه
او را غسل مى دهد، اگر نگاه كند معصيت كرده ولى غسل باطل نمى شود.
مسأله 570 - اگر جايى از بدن ميت نجس باشد بايد به كيفيتى كه در مسألهء " 378 "
گذشت تطهير شود، و بهتر آن است كه هر عضوى قبل از غسل آن عضو بلكه تمام
بدن ميت پيش از شروع به غسل، از نجاسات ديگر تطهير شود.
مسأله 571 - غسل ميت مثل غسل جنابت است، و احتياط واجب آن است كه تا
غسل ترتيبى ممكن است ميت را غسل ارتماسى ندهند، و در غسل ترتيبى هم بايد
طرف راست را بر طرف چپ مقدم بدارند و مخيرند بين اين كه آب را روى بدن
بريزند، يا بدن را در آب فرو برند.
مسأله 572 - كسى را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده لازم نيست غسل
حيض يا غسل جنابت بدهند، بلكه همان غسل ميت براى او كافيست.
مسأله 573 - مزد گرفتن براى غسل دادن ميت جايز نيست، و اگر كسى براى
گرفتن مزد ميت را غسل دهد، آن غسل باطل است، ولى مزد گرفتن براى مقدمات
غير لازمه جايز است.
مسأله 574 - اگر آب پيدا نشود يا استعمال آن مانعى داشته باشد، بايد عوض هر
غسل ميت را يك تيمم بدهند، و بنابر احتياط واجب يك تيمم ديگر هم، عوض هر
سه غسل بدهند، و اگر كسى كه تيمم مى دهد، در يكى از سه تيمم قصد ما في الذمه
نمايد - يعنى نيت كند كه اين تيمم براى آنچه به آن واقعا مكلف هستم انجام مى دهم
- تيمم چهارم لازم نيست.
مسأله 575 - كسى كه ميت را تيمم مى دهد، بايد دست خود را بر زمين بزند و به
298

صورت و پشت دستهاى ميت بكشد، و اگر ممكن باشد - بنابر احتياط واجب - با
دست ميت هم او را تيمم بدهد.
احكام كفن ميت
مسأله 576 - ميت مسلمان را بايد با سه پارچه كه آنها را لنگ و پيراهن و سر
تا سرى مى گويند كفن نمايند.
مسأله 577 - مقدار واجب از لنگ و پيراهن، آن اندازه اى است كه عرفا بر آن لنگ
و پيراهن گفته شود، ولى احتياط واجب آن است كه لنگ از ناف تا زانو اطراف بدن
را بپوشاند، وافضل آن است كه از سينه تا روى پا برسد، و پيراهن بايد از سر شانه و -
بنابر احتياط واجب - تا نصف ساق پا تمام بدن را بپوشاند، وافضل آن است كه تا
روى پا برسد.
و درازاى سرتاسرى بايد به قدرى باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد، و پهناى
آن بايد به اندازه اى باشد كه يك طرف آن روى طرف ديگر بيايد.
مسأله 578 - اگر ورثه بالغ باشند و اجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را كه
در مسألهء قبل گذشت از سهم آنان بردارند اشكال ندارد، و احتياط واجب آن است
كه بيشتر از مقدار واجب كفن را از سهم وارثى كه بالغ نشده بر ندارند.
مسأله 579 - اگر كسى وصيت كرده باشد آن اندازه اى را كه از كفن افضل است از
ثلث مال او بر دارند، يا وصيت كرده باشد ثلث مال را به مصرف خود او برسانند
ولى مصرف آن را معين نكرده باشد، يا فقط مصرف مقدارى از آن را معين كرده
باشد، مى توانند مقدار افضل كفن را از ثلث مال او بردارند.
مسأله 580 - اگر ميت وصيت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند و
بخواهند از اصل مال بردارند بر طبق آنچه كه در مسألهء " 578 " ذكر شد، عمل نمايند.
مسأله 581 - كفن زن بر شوهر است اگر چه زن از خود مال داشته باشد، و
همچنين اگر زن را - چنانچه در احكام طلاق خواهد آمد - طلاق رجعى بدهند و
پيش از تمام شدن عده بميرد، شوهرش بايد كفن او را بدهد، و چنانچه شوهر
299

بالغ نباشد يا ديوانه باشد، ولى شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد.
مسأله 582 - كفن ميت بر خويشان او واجب نيست، و بنابر احتياط واجب در
صورتى كه ميت مال نداشته باشد، كفن را بايد كسى بدهد كه مخارج ميت در حال
زندگى بر او واجب بوده است.
مسأله 583 - واجب است كه مجموع سه پارچهء كفن طورى باشد كه بدن ميت از
زير آنها پيدا نباشد، بلكه - بنابر احتياط واجب - هر يك از سه پارچهء كفن به قدرى
نازك نباشد كه بدن ميت از زير آن پيدا باشد.
مسأله 584 - كفن كردن با چيز غصبى - اگر چه چيز ديگرى هم پيدا نشود - جايز
نيست، و چنانچه كفن ميت غصبى باشد و صاحب آن راضى نباشد، بايد از تنش
بيرون آورند اگر چه او را دفن كرده باشند، و كفن كردن با پوست مردار نجس در حال
اختيار جايز نيست، بلكه در حال اضطرار هم محل اشكال است، و همچنين كفن
كردن با پوست مردار پاك در حال اختيار مشكل است.
مسأله 585 - كفن كردن ميت با چيز نجس - و در نجاستى كه مورد عفو در نماز
است بنابر احتياط - و با پارچهء ابريشمى خالص، و مخلوطى كه خليط بيشتر از
ابريشم نباشد، و - بنابر احتياط واجب - با پارچه اى كه با طلا بافته شده جايز نيست،
ولى در حال ناچارى اشكال ندارد.
مسأله 586 - كفن كردن با پارچه اى كه از پشم يا موى حيوان حرام گوشت تهيه
شده - بنابر احتياط واجب - در حال اختيار جايز نيست، و همچنين است كفن كردن
با پوست حيوان حلال گوشتى كه به دستور شرع كشته شده، ولى اگر كفن از مو و
پشم حيوان حلال گوشت باشد مانعى ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با
اين دو هم كفن ننمايند.
مسأله 587 - اگر كفن ميت به نجاست خود او يا به نجاست ديگرى نجس شود،
چنانچه شستن يا بريدن آن به نحوى كه كفن ضايع نشود ممكن باشد، بايد مقدار
نجس را بشويند يا ببرند اگر چه بعد از گذاشتن در قبر باشد، و اگر شستن يا
بريدن آن ممكن نيست، ولى عوض كردن آن ممكن باشد، بايد عوض نمايند، و
300

اين حكم در نجاستى كه در نماز مورد عفو است مبنى بر احتياط است.
مسأله 588 - كسى كه براى حج يا عمره احرام بسته، اگر بميرد بايد مثل ديگران
كفن شود، و پوشاندن سر و صورتش اشكال ندارد.
مسأله 589 - مستحب است انسان، كفن خود را تهيه كند، و هرگاه به آن نظر كند
مأجور است.
احكام حنوط
مسأله 590 - بعد از غسل واجب است ميت را حنوط كنند، يعنى به پيشانى و
كف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاى او كافور بمالند، و بنابر احتياط
مستحب مقدارى كافور هم بر اين مواضع بگذارند، و مستحب است به سر بينى
ميت نيز كافور بمالند، و بايد كافور ساييده و تازه باشد، و اگر به واسطهء كهنه بودن
عطر او از بين رفته باشد كافى نيست.
مسأله 591 - احتياط مستحب آن است كه اول كافور را به پيشانى ميت بمالند،
ولى در جاهاى ديگر ترتيب نيست.
مسأله 592 - مخيرند كه ميت را پيش از كفن كردن، يا در بين كفن كردن و يا بعد از
آن حنوط نمايند.
مسأله 593 - كسى كه براى حج يا عمره احرام بسته است، اگر بميرد حنوط كردن
او جايز نيست، ولى اگر در احرام حج بعد از تمام كردن سعى بميرد، حنوط كردن او
واجب است.
مسأله 594 - زنى كه شوهرش مرده و هنوز عده اش تمام نشده، چنانچه بميرد
حنوط كردن او واجب است.
مسأله 595 - احتياط واجب آن است كه ميت را با مشك و عنبر و عود و عطرهاى
ديگر خوشبو نكنند، و نيز اينها را با كافور مخلوط ننمايند.
مسأله 596 - مستحب است قدرى تربت حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) را، با كافور
مخلوط كنند، ولى بايد از آن كافور به جاهايى كه بى احترامى مى شود نرسانند، و
301

نيز بايد تربت به قدرى زياد نباشد كه وقتى با كافور مخلوط شد آن را كافور نگويند.
مسأله 597 - اگر كافور پيدا نشود يا فقط به اندازه ء غسل باشد، حنوط لازم نيست،
و چنانچه از غسل زياد بيايد ولى به همهء هفت عضو نرسد، بنابر احتياط مستحب
اول به پيشانى، و اگر زياد آمد به جاهاى ديگر بمالند.
مسأله 598 - مستحب است دو چوب تر و تازه در قبر همراه ميت بگذارند.
احكام نماز ميت
مسأله 599 - نماز خواندن بر ميت مسلمان، و همچنين بچه اى كه محكوم به
اسلام و شش سال او تمام شده باشد واجب است.
مسأله 600 - نماز خواندن بر بچه اى كه شش سال او تمام نشده رجاء اشكال
ندارد، ولى نماز خواندن بر بچه اى كه مرده به دنيا آمده مشروع نيست.
مسأله 601 - نماز ميت بايد بعد از غسل و حنوط و كفن كردن او خوانده شود، و
اگر پيش از اينها يا در بين اينها بخوانند - اگر چه از روى فراموشى يا ندانستن مسأله
باشد - كافى نيست.
مسأله 602 - كسى كه مى خواهد نماز ميت بخواند لازم نيست با وضو يا غسل يا
تيمم باشد، و بدن و لباسش پاك باشد، و اگر لباس او غصبى هم باشد، براى نمازش
اشكال ندارد.
و احتياط مستحب آن است كه تمام چيزهايى را كه در نمازهاى ديگر لازم است
رعايت نمايد، ولى - بنابر احتياط واجب - از آنچه بر خلاف معهود بين متشرعه در
كيفيت نماز ميت است، اجتناب شود.
مسأله 603 - كسى كه بر ميت نماز مى خواند بايد رو به قبله باشد، و واجب است
ميت را مقابل او به پشت بخوابانند به طورى كه سر او به طرف راست نمازگزار و
پاى او به طرف چپ نمازگزار باشد.
مسأله 604 - احتياط مستحب آن است كه مكان نمازگزار غصبى نباشد، ولى
بايد از جاى ميت زياد پست تر يا بلندتر نباشد، و اگر پستى و بلندى زياد
302

نباشد اشكال ندارد.
مسأله 605 - نمازگزار بايد از ميت دور نباشد، ولى كسى كه نماز ميت را به
جماعت مى خواند، اگر از ميت دور باشد، چنانچه صف ها به يكديگر متصل باشند
اشكال ندارد.
مسأله 606 - نمازگزار بايد مقابل ميت بايستد، ولى اگر نماز به جماعت خوانده
شود وصف جماعت از دو طرف ميت بگذرد، نماز كسانى كه مقابل ميت نيستند
اشكال ندارد.
مسأله 607 - بين ميت و نماز گزار بايد پرده و يا ديوار يا چيزى مانند اينها نباشد،
ولى اگر ميت در تابوت و مانند آن باشد اشكال ندارد.
مسأله 608 - در وقت خواندن نماز بايد عورت ميت پوشيده باشد، و اگر كفن كردن
او ممكن نيست، بايد عورتش را اگر چه با تخته و آجر و مانند اينها باشد بپوشانند.
مسأله 609 - كسى كه نماز ميت را مى خواند بايد مؤمن باشد، و نماز غير بالغ هر
چند صحيح است، ولى مجزى از نماز بالغين نيست، و بايد ايستاده و با قصد قربت
و اخلاص بخواند، و در موقع نيت ميت را معين كند، مثلا نيت كند: نماز مى خوانم
بر اين ميت قربة الى الله.
مسأله 610 - اگر كسى نباشد كه بتواند نماز ميت را ايستاده بخواند، مى شود
نشسته بر او نماز خواند.
مسأله 611 - اگر ميت وصيت كرده باشد كه شخص معينى بر او نماز بخواند،
احتياط مستحب آن است كه آن شخص از ولى ميت اجازه بگيرد، و ولى ميت هم
اجازه بدهد.
مسأله 612 - جايز است بر ميت چند مرتبه نماز بخوانند.
مسأله 613 - اگر ميت را عمدا يا از روى فراموشى يا به جهت عذرى بدون نماز
دفن كنند، تا وقتى كه جسد او از هم نپاشيده واجب است با شرطهايى كه براى نماز
ميت ذكر شد به قبرش نماز بخوانند، و همچنين در صورتى كه نمازى كه بر او
خوانده شده باطل بوده است.
303

دستور نماز ميت
مسأله 614 - نماز ميت پنج تكبير دارد، و اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب
بگويد كافيست: بعد از نيت و گفتن تكبير اول بگويد: " اشهد ان لا إله الا الله وان
محمدا رسول الله " و بعد از تكبير دوم بگويد: " اللهم صل على محمد وال محمد " و بعد از
تكبير سوم بگويد: " اللهم اغفر للمؤمنين والمؤمنات " و بعد از تكبير چهارم اگر ميت
مرد است بگويد: " اللهم اغفر لهذا الميت " و اگر زن است بگويد: " اللهم اغفر لهذه
الميت " و بعد تكبير پنجم را بگويد.
و بهتر است بعد از تكبير اول بگويد: " اشهد ان لا إله الا الله وحده لا شريك له و
اشهد ان محمدا عبده ورسوله ارسله بالحق بشيرا ونذيرا بين يدى الساعة ".
و بعد از تكبير دوم بگويد: " اللهم صل على محمد وال محمد وبارك على محمد وال
محمد وارحم محمدا وال محمد كافضل ما صليت وباركت وترحمت على ابراهيم وال
ابراهيم انك حميد مجيد وصل على جميع الأنبياء والمرسلين والشهداء والصديقين و جميع
عباد الله الصالحين ".
و بعد از تكبير سوم بگويد: " اللهم اغفر للمؤمنين والمؤمنات والمسلمين والمسلمات
الأحياء منهم والاموات تابع بيننا وبينهم بالخيرات انك مجيب الدعوات انك على كل شئ
قدير ".
و بعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است بگويد: " اللهم ان هذا عبدك وابن عبدك
وابن امتك نزل بك وانت خير منزول به اللهم انا لا نعلم منه الا خيرا وانت اعلم به منا
اللهم ان كان محسنا فزد في احسانه وان كان مسيئا فتجاوز عنه واغفر له اللهم اجعله
عندك في اعلى عليين واخلف على اهله في الغابرين وارحمه برحمتك يا ارحم الراحمين ".
و بعد تكبير پنجم را بگويد، ولى اگر ميت زن است بعد از تكبير چهارم
بگويد: " اللهم ان هذه امتك وابنة عبدك وابنة امتك نزلت بك وانت خير منزول به،
اللهم انا لا نعلم منها الا خيرا وانت اعلم بها منا، اللهم ان كانت محسنة فزد في احسانها و
304

ان كانت مسيئة فتجاوز عنها واغفر لها، اللهم اجعلها عندك في اعلى عليين واخلف على
اهلها في الغابرين وارحمها برحمتك يا ارحم الراحمين ".
مسأله 615 - بايد تكبيرها و دعاها را طورى پشت سر هم بخواند كه نماز از
صورت خود خارج نشود.
مسأله 616 - كسى كه نماز ميت را به جماعت مى خواند بايد تكبيرها و دعاهاى
آن را هم بخواند اگر چه مأموم باشد.
مستحبات نماز ميت
مسأله 617 - چند چيز در نماز ميت مستحب است:
(اول) كسى كه نماز ميت مى خواند با وضو يا غسل يا تيمم باشد، و احتياط
واجب آن است كه در صورتى تيمم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد، يا بترسد كه
اگر وضو بگيرد يا غسل كند به نماز ميت نرسد.
(دوم) اگر ميت مرد است، امام جماعت يا كسى كه فرادى بر او نماز مى خواند
مقابل وسط قامت او بايستد، و اگر ميت زن است مقابل سينه اش بايستد.
(سوم) پا برهنه نماز بخواند.
(چهارم) در هر تكبير دستها را بلند كند.
(پنجم) فاصلهء او با ميت به قدرى كم باشد كه اگر باد لباسش را حركت دهد به
جنازه برسد.
(ششم) نماز ميت را به جماعت بخواند.
(هفتم) امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند و كسانى كه با او مى خوانند
آهسته بخوانند.
(هشتم) در جماعت اگر چه مأموم يك نفر باشد پشت سر امام بايستد.
(نهم) نمازگزار براى ميت و مؤمنين زياد دعا كند.
(دهم) نماز را در جايى بخوانند كه مردم براى نماز ميت بيشتر به آن جا مى روند.
305

(يازدهم) زن حائض اگر نماز ميت را به جماعت مى خواند در صفى تنها
بايستد.
مسأله 618 - خواندن نماز ميت در مساجد مكروه است، ولى در مسجد الحرام
مكروه نيست.
احكام دفن
مسأله 619 - واجب است ميت را طورى در زمين دفن كنند كه بوى او بيرون
نيايد، و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند، و اگر ترس آن باشد كه جانور بدن
او را بيرون آورد، بايد قبر را با آجر و مانند آن محكم كنند.
مسأله 620 - اگر دفن ميت در زمين ممكن نباشد، بايد به جاى دفن او را در بنا يا
تابوتى كه غرض از دفن بر آن مترتب است بگذارند.
مسأله 621 - ميت را بايد در قبر به پهلوى راست طورى بخوابانند كه جلوى بدن
او رو به قبله باشد.
مسأله 622 - اگر كسى در كشتى بميرد، چنانچه جسد او فاسد نمى شود و بودن او
در كشتى مانعى ندارد، بايد صبر كنند تا به خشكى برسند و او را در زمين دفن كنند،
و اگر نه بايد در كشتى غسلش بدهند، و حنوط و كفن كنند، و پس از خواندن نماز
ميت او را در خمره بگذارند و درش را ببندند و به دريا بيندازند، و احتياط واجب آن
است كه تا ممكن است مراعات استقبال قبله بكنند.
و اگر ممكن نشد، چيز سنگينى به پايش ببندند و به دريا بيندازند، و اگر ممكن
است او را در جايى بيندازند كه فورا طعمهء حيوانات نشود.
مسأله 623 - اگر بترسند كه دشمن قبر ميت را بشكافد و بدن او را بيرون آورد و
گوش يا بينى يا اعضاى ديگر او را ببرد، چنانچه ممكن باشد، بايد به طورى كه در
مسألهء قبل گذشت او را به دريا بيندازند.
مسأله 624 - مخارج انداختن در دريا و مخارج محكم كردن قبر ميت در صورتى
كه لازم باشد از اصل مال ميت برداشته مى شود.
306

مسأله 625 - اگر زن كافره بميرد و بچه در شكم او مرده باشد، چنانچه پدر بچه
مسلمان باشد، بايد زن را در قبر به پهلوى چپ پشت به قبله بخوابانند كه روى بچه
به طرف قبله باشد، و همچنين است بنابر احتياط واجب اگر روح به بدن او داخل
نشده باشد.
مسأله 626 - دفن مسلمان در قبرستان كفار، و دفن كافر در قبرستان مسلمانان
جايز نيست.
مسأله 627 - دفن مسلمان در جايى كه بى احترامى به او باشد - مانند جايى كه
خاكروبه و كثافت مىريزند - جايز نيست.
مسأله 628 - دفن ميت در جاى غصبى و در زمينى كه براى غير دفن كردن وقف
شده، جايز نيست.
مسأله 629 - دفن ميت در قبر مرده ء ديگر، در صورتى كه مستلزم تصرف در حق
غير، يا نبش قبر ميتى كه از بين نرفته، يا هتك ميت باشد جايز نيست، و در غير اين
صورتها، چنانچه آن قبر كهنه شده و ميت اولى از بين رفته يا قبر نبش شده باشد
اشكالى ندارد.
مسأله 630 - چيزى كه از ميت جدا مى شود، اگر قطعه اى از بدن او باشد، بايد با
او دفن شود و اگر مو و ناخن و دندانش باشد، بنابر احتياط واجب بايد با او دفن
شود، و دفن ناخن و دندانى كه در حال زندگى از انسان جدا مى شود مستحب است.
مسأله 631 - اگر كسى در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد، بايد در چاه را
ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند.
مسأله 632 - اگر بچه در رحم مادر بميرد و ماندنش در رحم براى مادر خطر داشته
باشد، بايد به آسانترين راه او را بيرون آورند، و چنانچه ناچار شوند او را قطعه قطعه
كنند اشكال ندارد، ولى بايد به وسيلهء شوهرش اگر اهل فن است، و اگر نه زنى كه اهل
فن باشد، او را بيرون بياورند، و در صورت نبود زنى كه اهل فن باشد، مرد محرمى
كه اهل فن باشد، و اگر آن هم ممكن نشد، مرد نامحرمى كه
307

اهل فن باشد، و در صورتى كه آن هم پيدا نشد، كسى كه اهل فن نباشد با رعايت
ترتيب مذكور مى تواند بچه را بيرون آورد.
مسأله 633 - هرگاه مادر بميرد و بچه در شكمش زنده باشد، اگر چه اميد زنده
ماندن طفل را نداشته باشند، بايد به وسيلهء كسانى كه در مسألهء پيش بيان شد با
رعايت ترتيب، شكم او را از هر قسمتى كه به سلامت بچه نزديك تر است بشكافند
و بچه را بيرون آورند و براى غسل دادن دوباره بدوزند.
مستحبات دفن
مسأله 634 - مستحب است قبر را به اندازه ء قد انسان متوسط گود كنند، و ميت را
در نزديكترين قبرستان دفن نمايند، مگر آن كه قبرستان دور تر از جهتى بهتر باشد،
مثل آن كه مردمان خوب در آن جا دفن شده باشند، يا مردم براى فاتحهء اهل قبور
بيشتر به آن جا بروند.
و نيز مستحب است جنازه را در چند ذرعى قبر زمين بگذارند، و تا سه مرتبه كم
كم نزديك ببرند، و در هر مرتبه زمين بگذارند و بردارند، و در نوبت چهارم وارد قبر
كنند، و اگر ميت مرد است در دفعهء سوم طورى زمين بگذارند كه سر او طرف پايين
قبر باشد، و در دفعهء چهارم از طرف سر وارد قبر كنند، و اگر زن است در دفعهء سوم
طرف قبلهء قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند، و در موقع وارد كردن پارچه اى روى
قبر بگيرند.
و نيز مستحب است جنازه را به آرامى از تابوت بگيرند و وارد قبر نمايند، و
دعاهايى كه دستور داده شده پيش از دفن و موقع دفن بخوانند، و بعد از آن كه ميت
را در لحد گذاشتند گره هاى كفن را باز كنند، و صورت ميت را روى خاك بگذارند، و
بالشى از خاك زير سر او بسازند، و پشت ميت خشت خام يا كلوخى بگذارند كه
ميت به پشت برنگردد و پيش از آن كه لحد را بپوشانند، كسى دست راست را به
شانهء راست ميت بزند و دست چپ را به قوت بر شانهء چپ ميت بگذارد و دهان را
نزديك گوش او ببرد و به شدت حركتش دهد و سه مرتبه
308

بگويد: " اسمع افهم يا فلان بن فلان " و به جاى فلان بن فلان اسم ميت و پدرش را
بگويد مثلا اگر اسم او محمد و اسم پدرش على است سه مرتبه بگويد: " اسمع افهم يا
محمد بن علي " پس از آن بگويد:
" هل انت على العهد الذي فارقتنا عليه من شهادة ان لا إله الا الله وحده لا شريك له و
ان محمدا (صلى الله عليه وآله و سلم) عبده ورسوله و سيد النبيين و خاتم المرسلين وان عليا امير المؤمنين و
سيد الوصيين و امام افترض الله طاعته على العالمين وان الحسن والحسين وعلي بن
الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر وعلي بن موسى و محمد بن علي و
علي بن محمد والحسن بن علي والقائم الحجة المهدي صلوات الله عليهم أئمة المؤمنين و
حجج الله على الخلق اجمعين وأئمتك أئمة هدى ابرار يا فلان بن فلان " و به جاى فلان بن
فلان اسم ميت و پدرش را بگويد.
و بعد بگويد: " اذا اتاك الملكان المقربان رسولين من عند الله تبارك و تعالى وسئلاك
عن ربك وعن نبيك وعن دينك وعن كتابك وعن قبلتك وعن ائمتك فلا تخف ولا تحزن و
قل في جوابهما: الله ربي و محمد (صلى الله عليه وآله و سلم) نبيي و الاسلام ديني والقرآن كتابي والكعبة قبلتي و
امير المؤمنين علي بن ابى طالب امامي والحسن بن علي المجتبى امامي والحسين بن علي
الشهيد بكربلا امامي وعلي زين العابدين امامي ومحمد الباقر امامي وجعفر الصادق
امامي وموسى الكاظم امامي وعلي الرضا امامي ومحمد الجواد امامي وعلي الهادي
امامي والحسن العسكري امامي والحجة المنتظر امامي هؤلآء صلوات الله عليهم أئمتي و
سادتي وقادتي وشفعائي بهم اتولى ومن اعدائهم اتبرء في الدنيا والاخرة، ثم اعلم يا فلان
بن فلان " و به جاى فلان بن فلان اسم ميت و پدرش را بگويد.
و بعد بگويد: " ان الله تبارك و تعالى نعم الرب وان محمدا (صلى الله عليه وآله و سلم) نعم الرسول وان علي
بن ابي طالب واولاده المعصومين الائمة الاثني عشر نعم الائمة وان ما جاء به محمد (صلى الله عليه وآله و سلم)
حق وان الموت حق و سؤال منكر و نكير في القبر حق والبعث حق والنشور حق و
الصراط حق والميزان حق وتطاير الكتب حق وان الجنة حق والنار حق وان الساعة آتية
لا ريب فيها وان الله يبعث من في القبور " پس بگويد: " افهمت يافلان " و به جاى فلان
اسم ميت را بگويد و پس از آن بگويد:
309

" ثبتك الله بالقول الثابت وهداك الله الى صراط مستقيم عرف الله بينك و بين
أوليائك في مستقر من رحمته " پس بگويد: " اللهم جاف الارض عن جنبيه واصعد بروحه
اليك ولقه منك برهانا اللهم عفوك عفوك ".
مسأله 635 - مستحب است كسى كه ميت را در قبر مى گذارد با طهارت و سر
برهنه و پا برهنه باشد، و از طرف پاى ميت از قبر بيرون بيايد.
و مستحب است وقتى از قبر بيرون آمد بگويد: " انا لله وانا اليه راجعون والحمد
لله رب العالمين، اللهم ارفع درجته في اعلى عليين واخلف على عقبه في الغابرين (وعندك
نحتسبه) يا رب العالمين ".
و مستحب است غير از خويشان ميت، كسانى كه حاضرند با پشت دست خاك
بر قبر بريزند، و اگر ميت زن است كسى كه با او محرم مى باشد او را در قبر بگذارد، و
اگر محرمى نباشد خويشانش او را در قبر بگذارند.
مسأله 636 - مستحب است قبر را مربع يا مربع مستطيل بسازند و به اندازه ء چهار
انگشت از زمين بلند كنند و نشانه اى روى آن بگذارند كه اشتباه نشود و روى قبر آب
بپاشند، و بعد از پاشيدن آب كسانى كه حاضرند دستها را بر قبر بگذارند و انگشتها
را باز كرده در خاك فرو برند و هفت مرتبه سوره ء مباركهء انا انزلناه بخوانند و براى
ميت طلب آمرزش كنند و دعاهائى را كه وارد شده بخوانند، مانند اين دعا: " اللهم
جاف الارض عن جنبيه واصعد (صعد) روحه الى ارواح المؤمنين في عليين والحقه
بالصالحين ".
مسأله 637 - پس از رفتن كسانى كه تشييع جنازه كرده اند مستحب است ولى
ميت يا كسى كه از طرف ولى اجازه دارد دعاهايى را كه دستور داده شده به ميت
تلقين كند.
مسأله 638 - بعد از دفن ميت مستحب است صاحبان عزا را سر سلامتى دهند،
ولى اگر مدتى گذشته كه به واسطهء سر سلامتى دادن مصيبت يادشان مى آيد، ترك
آن بهتر است، و نيز مستحب است تا سه روز براى اهل خانهء ميت غذا بفرستند و
غذا خوردن نزد آنان مكروه است.
310

مسأله 639 - مستحب است انسان در مرگ خويشان مخصوصا در مرگ فرزند
صبر كند، و هر وقت ميت را ياد مى كند (انا لله وانا اليه راجعون) بگويد و براى
ميت قرآن بخواند، و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود، و سر قبر پدر و مادر از
خداوند حاجت بخواهد.
مسأله 640 - خراشيدن صورت و بدن و به خود لطمه زدن در مرگ كسى، در صورتى
كه ضرر معتنا بهى داشته باشد جايز نيست، هر چند احوط ترك آن است.
مسأله 641 - بنابر احتياط واجب پاره كردن يقه در مرگ غير پدر و برادر جايز
نيست، ولى در مصيبت پدر و برادر مانعى ندارد.
مسأله 642 - اگر زن در عزاى ميت صورت خود را بخراشد و خونين كند، يا موى
خود را بكند - بنابر احتياط مستحب - يك بنده آزاد كند، يا ده فقير را طعام دهد و يا
بپوشاند، و همچنين است اگر مرد در مرگ زن يا فرزند يقه يا لباس خود را پاره كند.
مسأله 643 - احتياط مستحب آن است كه در گريهء بر ميت صدا را خيلى بلند
نكنند.
نماز وحشت
مسأله 644 - مستحب است در شب اول قبر، دو ركعت نماز وحشت براى ميت
بخوانند، و دستور آن اين است كه در ركعت اول بعد از حمد يك مرتبه آية الكرسى
و در ركعت دوم بعد از حمد ده مرتبه سوره ء انا انزلناه را بخوانند، و بعد از سلام نماز
بگويند: (اللهم صل على محمد وال محمد وابعث ثوابها الى قبر فلان) و به جاى كلمهء
فلان اسم ميت را بگويند.
مسأله 645 - نماز وحشت را در هر موقع از شب اول قبر مى شود خواند ولى بهتر
است در اول شب بعد از نماز عشاء خوانده شود.
مسأله 646 - اگر بخواهند ميت را به شهر دورى ببرند، يا به جهت ديگرى دفن او
تأخير بيفتد، بايد نماز وحشت را تا شب اول قبر او تأخير بيندازند.
311

نبش قبر
مسأله 647 - نبش قبر مسلمان - يعنى شكافتن قبر او - اگر چه طفل يا ديوانه باشد
حرام است، ولى اگر بدنش از بين رفته و استخوانهايش خاك شده باشد، اشكال
ندارد.
مسأله 648 - نبش قبر امامزاده ها و شهداء و علماء و همچنين در غير اين موارد از
مواردى كه مستلزم هتك باشد اگر چه سالها بر آن گذشته باشد حرام است.
مسأله 649 - شكافتن قبر در چند مورد حرام نيست:
(اول) آن كه ميت در زمين غصبى دفن شده باشد و مالك زمين راضى نشود كه
در آن جا بماند.
(دوم) آن كه كفن يا چيز ديگرى كه با ميت دفن شده غصبى باشد و صاحب آن
راضى نشود كه در قبر بماند.
و همچنين است اگر چيزى از مال خود ميت كه به ورثهء او رسيده با او دفن شده
باشد و ورثهء او راضى نشوند كه آن چيز در قبر بماند مگر در صورتى كه آن چيز مال
كمى باشد، كه در اين صورت نبش قبر محل اشكال است.
(سوم) آن كه شكافتن قبر موجب هتك حرمت نباشد و ميت بى غسل يا بى كفن
دفن شده باشد، يا بفهمند غسلش باطل بوده، يا به غير از دستور شرع كفن شده، يا
در قبر او را رو به قبله نگذاشته اند.
(چهارم) آن كه براى ثابت شدن حقى كه اهم از حرمت ميت است، بخواهند
بدن ميت را ببينند.
(پنجم) آن كه ميت را در جايى كه بى احترامى به اوست، مثل قبرستان كفار يا
جايى كه كثافت و خاكروبه مىريزند، دفن كرده باشند.
(ششم) آن كه براى يك مطلب شرعى كه اهميت آن از شكافتن قبر بيشتر است
قبر را بشكافند، مثلا بخواهند بچه زنده اى را از شكم زن باردارى كه دفنش كرده اند
بيرون آورند.
312

(هفتم) آن كه بترسند درنده اى بدن ميت را پاره كند، يا سيل او را ببرد، يا دشمن
بيرون آورد.
(هشتم) آن كه قسمتى از بدن ميت را كه با او دفن نشده بخواهند دفن كنند، ولى
احتياط واجب آن است كه آن قسمت از بدن را طورى در قبر بگذارند كه بدن ميت
ديده نشود.
غسلهاى مستحب
مسأله 650 - در شرع مقدس اسلام غسل هايى مستحب است و از آن جمله
است:
1 - غسل جمعه، و وقت آن بعد از اذان صبح است، تا ظهر، و بهتر آن است
كه نزديك ظهر به جا آورده شود، و اگر تا ظهر انجام ندهد بهتر است كه بدون نيت
ادا و قضا تا غروب به جا آورد، و اگر در روز جمعه غسل نكند مستحب است از
صبح شنبه تا غروب قضاى آن را به جا آورد، و كسى كه مى داند در روز جمعه آب
پيدا نخواهد كرد مى تواند روز پنجشنبه غسل را رجاء انجام دهد.
و مستحب است انسان در موقع غسل جمعه بگويد: " اشهد ان لا إله الا الله
وحده لا شريك له وان محمدا عبده ورسوله، اللهم صل على محمد وال محمد واجعلني من
التوابين واجعلني من المتطهرين "
2 - غسل شب اول و هفدهم و نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سوم و بيست
و چهارم ماه رمضان.
3 - غسل روز عيد فطر و عيد قربان و وقت آن از اذان صبح است تا غروب، هر
چند احوط آن است كه از ظهر تا غروب به قصد رجاء بياورد، و بهتر آن است كه آن
را پيش از نماز عيد به جا آورد.
4 - غسل شب عيد فطر و وقت آن بعد از غروب است، و احتياط واجب آن
است كه در بقيهء شب تا اذان صبح به قصد رجاء به جا آورد.
313

5 - غسل روز هشتم و نهم ذيحجة، و در روز نهم احوط آن است كه آن را وقت
زوال به جا آورد.
6 - غسل كسى كه در موقع گرفتن خورشيد نماز آيات را عمدا نخوانده در
صورتى كه تمام خورشيد گرفته باشد.
7 - غسل كسى كه جايى از بدنش را به بدن ميتى كه غسل داده اند رسانده باشد.
8 - غسل احرام.
9 - غسل دخول حرم خدا.
10 - غسل دخول مكه.
11 - غسل زيارت خانهء كعبه.
12 - غسل دخول كعبه.
13 - غسل براى نحر و ذبح و حلق.
14 - غسل داخل شدن مدينهء منوره.
15 - غسل داخل شدن حرم پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) (و حد آن ما بين دو كوه به نام عائر و
وعير است).
16 - غسل وداع قبر مطهر پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم).
17 - غسل براى مباهله با خصم.
18 - غسل دادن بچه اى كه تازه به دنيا آمده.
19 - غسل براى استخاره.
20 - غسل براى استسقاء.
21 - غسل در وقت احتراق قرص آفتاب در كسوف كلى.
22 - غسل زيارت حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) از نزديك.
23 - غسل توبه از فسق و كفر.
مسأله 651 - فقها در بيان اغسال مستحبه اغسال زيادى ذكر فرموده اند كه از جملهء
آنها اين چند غسل است:
314

1 - غسل تمام شبهاى طاق ماه رمضان، و غسل تمام شبهاى دههء آخر آن، و
غسل ديگرى در آخر شب بيست و سوم آن.
2 - غسل روز بيست و چهارم ذى الحجه.
3 - غسل روز عيد نوروز، و پانزدهم شعبان، و نهم و هفدهم ربيع الاول، و روز
بيست و پنجم ذى القعده.
4 - غسل زنى كه براى غير شوهرش بوى خوش استعمال كرده باشد.
5 - غسل كسى كه در حال مستى خوابيده.
6 - غسل كسى كه براى تماشاى دار آويخته رفته و او را ديده باشد، ولى اگر اتفاقا
يا از روى ناچارى نگاهش بيفتد، يا مثلا براى شهادت دادن رفته باشد، غسل
مستحب نيست.
7 - غسل براى دخول مسجد پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم).
8 - غسل براى زيارت معصومين (عليهم السلام) از دور يا نزديك.
9 - غسل روز عيد غدير.
ولى احوط اين است كه اين غسلها را به قصد رجاء به جا آورند.
مسأله 652 - انسان با غسلهاى مستحبى كه در مسألهء " 650 " ذكر شد، مى تواند
كارى كه مانند نماز وضو لازم دارد انجام دهد، و اما غسلهايى كه رجاء به جا آورده
مى شود از وضو كفايت نمى كند.
مسأله 653 - اگر چند غسل بر كسى مستحب باشد، و به نيت همه يك غسل به
جا آورد كافيست.
315

تيمم
در هفت مورد به جاى وضو و غسل بايد تيمم كرد:
اول از موارد تيمم
(اول) آن كه تهيهء آب به قدر وضو يا غسل ممكن نباشد.
مسأله 654 - اگر انسان در آبادى باشد، بايد براى تهيهء آب وضو و غسل به قدرى
جستجو كند كه از پيدا شدن آن نا اميد شود، و اگر در بيابان باشد در زمينى كه پست
و بلند است به اندازه ء پرتاب يك تير كه در زمان قديم با كمان پرتاب مى كردند، و در
زمين هموار به اندازه ء پرتاپ دو تير جستجو كند، و بنابر احتياط واجب جستجو در
تمام دايره اى باشد كه مركزش مبدأ طلب و شعاعش به اندازه ء پرتاب تير باشد.
مسأله 655 - اگر بعضى از اطراف هموار و بعضى ديگر پست و بلند باشد در
طرف هموار به اندازه ء پرتاب دو تير و در طرفى كه پست و بلند است به اندازه ء پرتاب
يك تير به نحو مذكور در مسألهء قبل جستجو كند.
مسأله 656 - در هر طرفى كه يقين يا حجت شرعيه دارد آب نيست، در آن طرف
جستجو لازم نيست.
مسأله 657 - كسى كه وقت نماز او تنگ نيست و براى تهيهء آب وقت دارد، اگر
يقين يا حجت شرعيه دارد در محلى دور تر از مقدارى كه بايد جستجو كند آب
هست، در صورتى كه حرج و ضرر نيست بايد براى تهيهء آب برود، و اگر گمان دارد
آب هست هر چند گمان او قوى باشد، تا به حد اطمينان نرسيده رفتن لازم نيست
ولى احوط است.
مسأله 658 - لازم نيست خود انسان در جستجوى آب برود، بلكه مى تواند كسى
را كه به گفتهء او اطمينان دارد بفرستد، و همچنين اگر آن شخص ثقه باشد وظن بر
خلاف قول او نباشد، اگر چه از گفتهء او اطمينان پيدا نشود، و در هر دو صورت
316

رفتن يك نفر از طرف چند نفر كفايت مى كند.
مسأله 659 - اگر احتمال دهد كه داخل بار سفر خود، يا در منزل، يا در قافله آب
هست، بايد به قدرى جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين يا اطمينان پيدا كند و يا از
پيدا كردن آن ن ااميد شود.
مسأله 660 - اگر پيش از وقت نماز جستجو نمايد و آب پيدا نكند، و تا وقت نماز
همان جا بماند، چنانچه احتمال دهد كه در آن محل آبى پيدا شده، احتياط واجب
آن است كه به جستجوى قبل از وقت نماز اكتفا نكند، مگر اين كه نزد يك دخول
وقت باشد كه درك فضيلت اول وقت بشود.
مسأله 661 - اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستجو كند و آب پيدا نكند و تا
وقت نماز ديگر در همانجا بماند، چنانچه احتمال دهد كه در آن محل آبى پيدا شده
احتياط واجب آن است كه دوباره در جستجوى آب برود.
مسأله 662 - اگر وقت نماز تنگ باشد يا از دزد و درنده بر جان خود يا مالى كه
مورد اعتنا بحسب حال اوست بترسد يا جستجوى آب به قدرى سخت باشد كه
تحمل آن حرجى باشد، جستجو لازم نيست.
مسأله 663 - اگر در جستجوى آب نرود تا وقت نماز تنگ شود، معصيت كرده
ولى نمازش با تيمم صحيح است، هر چند بعد بفهمد كه اگر جستجو مى كرد آب
پيدا مى شد، و بنابر احتياط مستحب قضاى نماز را هم به جا آورد.
مسأله 664 - كسى كه يقين دارد آب پيدا نمى كند، چنانچه دنبال آب نرود و با
تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مى كرد آب پيدا مى شد،
چنانچه وقت باقى باشد بايد وضو گرفته و نماز را دوباره بخواند.
مسأله 665 - اگر بعد از جستجو آب پيدا نكند و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز
بفهمد در جايى كه جستجو كرده آب بوده، در صورتى كه وقت باقى باشد، بايد
وضو گرفته و نماز را دوباره به جا آورد، و در غير اين صورت نماز او صحيح است.
مسأله 666 - كسى كه يقين دارد وقت نماز تنگ است، اگر بدون جستجو با تيمم
317

نماز بخواند و بعد از نماز و پيش از گذشتن وقت بفهمد كه براى جستجو وقت
داشته، بايد نماز را اعاده نمايد، و اگر بعد از وقت بفهمد قضا لازم نيست.
مسأله 667 - اگر بعد از داخل شدن وقت نماز وضو داشته باشد، و بداند يا
حجت شرعيه اى - مانند اطمينان و غير آن - داشته باشد كه اگر وضوى خود را باطل
كند تهيهء آب براى او ممكن نيست يا نمى تواند وضو بگيرد، چنانچه بتواند
وضوى خود را نگه دارد وبرايش حرج و ضرر نباشد، نبايد آن را باطل نمايد، ولى
مى تواند با عيال خود نزديكى كند اگر چه بداند كه از غسل متمكن نخواهد شد.
مسأله 668 - اگر پيش از وقت نماز وضو داشته باشد و بداند يا حجت شرعيه اى
داشته باشد كه اگر وضوى خود را باطل كند تهيهء آب براى او ممكن نيست يا
نمى تواند وضو بگيرد، چنانچه بتواند بدون ضرر و حرج وضوى خود را نگه دارد
احتياط مستحب اين است كه آن را باطل نكند.
مسأله 669 - كسى كه فقط به مقدار وضو يا غسل آب دارد و مى داند يا حجت
شرعيه اى دارد كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمى كند، چنانچه وقت نماز داخل شده
باشد ريختن آن جايز نيست، و احتياط مستحب اين است كه پيش از وقت نماز هم
آن را نريزد.
مسأله 670 - كسى كه مى داند يا حجت شرعيه اى دارد كه آب پيدا نمى كند، بعد
از داخل شدن وقت نماز بدون ضرر و حرج جايز نيست وضوى خود را باطل كند يا
آبى كه دارد بريزد، ولى نمازش با تيمم صحيح است اگر چه احتياط مستحب آن
است كه قضاى آن نماز را بخواند.
دوم از موارد تيمم
مسأله 671 - اگر به واسطهء ناتوانى يا ترس از دزد و جانور و مانند اينها، يا نداشتن
وسيله اى كه آب از چاه بكشد، دسترسى به آب نداشته باشد بايد تيمم كند، و
همچنين است اگر تهيه كردن آب يا استعمال آن به قدرى مشقت داشته باشد كه
تحملش براى شخص ميسر نباشد.
318

مسأله 672 - اگر براى كشيدن آب از چاه، دلو و ريسمان و مانند اينها لازم دارد و
مجبور است بخرد يا كرايه نمايد، اگر چه قيمت آن چند برابر معمول باشد بايد تهيه
كند، و همچنين است اگر آب را به چندين برابر قيمتش بفروشند، ولى اگر تهيهء آنها
به قدرى پول مى خواهد كه در صورت پرداخت آن به عسر و حرج مى افتد، واجب
نيست تهيه نمايد.
مسأله 673 - اگر ناچار شود كه براى تهيهء آب قرض كند، بايد قرض نمايد، ولى
كسى كه مى داند يا اطمينان دارد كه نمى تواند قرض خود را بدهد، جايز نيست
قرض كند.
مسأله 674 - اگر كندن چاه حرجى نباشد بايد براى تهيهء آب چاه بكند.
مسأله 675 - اگر كسى مقدارى آب بى منت به او ببخشد، بايد قبول كند.
سوم از موارد تيمم
مسأله 676 - اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد، يا بترسد كه مرض يا عيبى
در او پيدا شود، يا مرضش طول بكشد، يا شدت كند، يا به سختى معالجه شود،
بايد تيمم نمايد، ولى اگر آب گرم براى او ضرر ندارد، بايد با آب گرم وضو بگيرد يا
غسل كند.
مسأله 677 - لازم نيست يقين كند كه آب براى او ضرر دارد، بلكه همين اندازه كه
بترسد آب براى او ضرر دارد و آن ترس در نظر مردم به جا باشد، بايد تيمم كند.
مسأله 678 - كسى كه مبتلا به درد چشم است و آب براى او ضرر دارد، بايد تيمم
نمايد.
مسأله 679 - اگر به واسطهء يقين يا خوف ضرر تيمم كند و پيش از نماز بفهمد كه
آب برايش ضرر ندارد، تيمم او باطل است، و اگر بعد از نماز بفهمد و وقت باقى
باشد بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بخواند، و اگر وقت باقى نباشد قضا واجب
نيست.
319

مسأله 680 - اگر كسى يقين يا اطمينان پيدا كند آب برايش ضرر ندارد، چنانچه
غسل كند يا وضو بگيرد، و بعد بفهمد كه آب براى او ضرر داشته، در صورتى كه
ضرر به حدى باشد كه اقدام بر آن حرام است، وضو و غسل باطل است.
چهارم از موارد تيمم
مسأله 681 - هرگاه بترسد كه در صورت صرف آب در وضو يا غسل، گرفتار
بعضى از مشكلات ذيل مى شود، بايد تيمم نمايد:
1 - آن كه خودش فعلا يا بعد به تشنگى كه باعث تلف يا مرضش مى شود، يا
تحملش بر او حرجى است مبتلا شود.
2 - آن كه بر كسانى كه حفظشان بر او واجب است بترسد كه از تشنگى تلف يا
بيمار شوند.
3 - آن كه بر انسان يا حيوانى كه تلف يا بيمارى يا بيتابيشان بر او حرجى باشد
بترسد، و يا در تلف آن حيوان ضرر معتنابه به حسب حال او باشد.
مسأله 682 - اگر غير از آب پاكى كه براى وضو يا غسل دارد، آب نجسى هم به
مقدار آشاميدن خود و كسانى كه با او مربوطند و نجاست آب براى آنها ثابت است
و از آشاميدن آب نجس احتراز دارند داشته باشد، بايد آب پاك را براى آشاميدن
بگذارد، و با تيمم نماز بخواند، ولى چنانچه آب را براى طفل يا حيوان بخواهد بايد
آب نجس را به آن بدهد، و با آب پاك وضو يا غسل را انجام دهد.
پنجم از موارد تيمم
مسأله 683 - كسى كه بدن يا لباسش نجس است و مقدارى آب دارد كه اگر با آن
وضو بگيرد يا غسل كند براى آب كشيدن بدن يا لباس او نمى ماند، بايد بدن يا لباس
را آب بكشد و با تيمم نماز بخواند، ولى اگر چيزى نداشته باشد كه بر آن تيمم كند،
بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.
320

ششم از موارد تيمم
مسأله 684 - اگر غير از آب يا ظرفى كه استعمال آن حرام است آب يا ظرف
ديگرى ندارد، مثل آن كه آب يا ظرفش غصبى است و غير از آن آب و ظرف ديگرى
ندارد بايد به جاى وضو و غسل تيمم كند.
هفتم از موارد تيمم
مسأله 685 - هرگاه وقت به قدرى تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند، تمام
نماز يا مقدارى از آن در خارج وقت واقع مى شود، بايد تيمم كند، مگر اين كه وقت
وضو يا غسل به اندازه ء تيمم باشد كه در اين صورت بايد وضو بگيرد يا غسل كند.
مسأله 686 - اگر عمدا نماز را به قدرى تأخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل
نداشته باشد معصيت كرده، ولى نماز او با تيمم صحيح است، و احتياط مستحب
آن است كه قضاى آن نماز را هم با وضو يا غسل بخواند.
مسأله 687 - كسى كه شك دارد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند، وقت براى نماز او
مى ماند يا نه بايد تيمم نمايد.
مسأله 688 - كسى كه به واسطهء تنگى وقت تيمم كرده و بعد از نماز با اين كه
مى توانسته وضو بگيرد ولى تا از دست دادن آب وضو نگرفته، در صورتى كه
وظيفه اش تيمم باشد، بايد براى نمازهاى بعدى دوباره تيمم نمايد.
مسأله 689 - كسى كه آب دارد اگر به واسطهء تنگى وقت با تيمم مشغول نماز شود
و در بين نماز آبى كه داشته از دستش برود، چنانچه وظيفه اش تيمم باشد، احتياط
مستحب آن است كه براى نمازهاى بعدى دوباره تيمم كند.
مسأله 690 - اگر انسان به قدرى وقت دارد كه مى تواند وضو بگيرد يا غسل كند، و
نماز را بدون كارهاى مستحبى آن مثل اقامه و قنوت بخواند، بايد غسل كند يا وضو
بگيرد و نماز را بدون كارهاى مستحبى آن به جا آورد، بلكه اگر به اندازه ء سوره هم
وقت ندارد بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند.
321

چيزهايى كه تيمم به آنها صحيح است
مسأله 691 - تيمم به خاك و ريگ و كلوخ و سنگ و هر چه در عرف او را از
اجزاى زمين مى دانند صحيح است، ولى احتياط مستحب آن است كه اگر خاك
ممكن باشد به چيز ديگر تيمم نكند، و اگر خاك نباشد با ريگ يا كلوخ و چنانچه
ريگ و كلوخ هم نباشد با سنگ تيمم نمايد.
مسأله 692 - تيمم بر سنگ گچ و سنگ آهك صحيح است، و بنابر احتياط
مستحب در حال اختيار به گچ و آهك پخته و آجر پخته تيمم ننمايد، و اما بر مثل
سنگ فيروزه و عقيق و مانند اينها تيمم جايز نيست.
مسأله 693 - اگر خاك و ريگ و كلوخ و سنگ حتى سنگ گچ و سنگ آهك پيدا
نشود، بايد به گرد و غبارى كه در فرش و لباس و مانند اينها است تيمم نمايد، و
چنانچه گرد هم پيدا نشود بايد به گل تيمم كند، و اگر گل هم پيدا نشود احتياط
مستحب آن است كه نماز را بدون تيمم بخواند ولى واجب است بعد قضاى آن را به
جا آورد.
مسأله 694 - اگر بتواند با تكاندن فرش و مانند آن، خاك تهيه كند، تيمم به گرد
باطل است، و اگر بتواند گل را خشك كند و از آن خاك تهيه نمايد، تيمم به گل باطل
است.
مسأله 695 - كسى كه آب ندارد، اگر برف يا يخ داشته باشد، چنانچه ممكن است
بايد آن را آب كند و با آن وضو بگيرد يا غسل نمايد، و اگر ممكن نيست و چيزى هم
كه تيمم با آن صحيح است ندارد، احتياط مستحب آن است كه با برف يا يخ،
اعضاى وضو يا غسل را نمناك كند و نماز را بخواند، ولى بايد نمازى را كه خوانده
قضا كند.
مسأله 696 - اگر با خاك و ريگ چيزى مانند كاه كه تيمم به آن باطل
است مخلوط شود، نمى تواند به آن تيمم كند، ولى اگر آن چيز به قدرى كم
باشد كه در خاك يا ريگ از بين رفته حساب شود، تيمم به آن خاك و
322

ريگ صحيح است.
مسأله 697 - اگر چيزى ندارد كه بر آن تيمم كند، چنانچه ممكن است و حرجى
نيست، بايد به خريدن و مانند آن تهيه نمايد.
مسأله 698 - تيمم به ديوار گلى صحيح است، و احتياط مستحب آن است كه با
بودن زمين يا خاك خشك به زمين يا خاك نمناك تيمم نكند.
مسأله 699 - چيزى كه بر آن تيمم مى كند بايد پاك باشد، و اگر چيز پاكى كه تيمم
به آن صحيح است ندارد، بنابر احتياط مستحب به همان چيز نجس تيمم نمايد و
نماز بخواند، و بايد بعد قضاى آن را به جا آورد.
مسأله 700 - اگر يقين داشته باشد كه تيمم به چيزى صحيح است و به آن تيمم
نمايد، بعد بفهمد تيمم با آن باطل بوده، نمازهايى را كه با آن تيمم خوانده بايد
دوباره بخواند.
مسأله 701 - چيزى كه بر آن تيمم مى كند و مكان آن چيز بايد غصبى نباشد، پس
اگر بر خاك غصبى تيمم كند، يا خاكى را كه مال خود اوست بى اجازه در ملك
ديگرى بگذارد و بر آن تيمم كند، تيمم او باطل است، و اما غصب نبودن مكان تيمم
كننده در صحت تيمم معتبر نمى باشد.
مسأله 702 - تيمم در فضاى غصبى - مثل اين كه در ملك خود دست ها را به
زمين بزند و بى اجازه داخل ملك ديگرى شود و دست ها را به پيشانى بكشد - بنابر
احتياط باطل است.
مسأله 703 - تيمم به چيز غصبى يا بر چيزى كه در ملك غصبى است هر
چند نداند غصب است، باطل است و همچنين در فضاى غصبى بنابر
احتياط واجب.
و در صورت فراموشى يا غفلت از غصب صحيح است، مگر آن كه
خودش غاصب بوده و از غصب توبه نكرده باشد كه تيممش بر چيز غصبى
يا بر چيزى كه در ملك غصبى است باطل، و اگر توبه كرده باشد بنابر
احتياط باطل است.
323

مسأله 704 - كسى كه در جاى غصبى حبس است، اگر آب و خاك آن هر دو
غصبى است، بايد با تيمم نماز بخواند.
مسأله 705 - بنابر احتياط واجب چيزى كه بر آن تيمم مى كند، در صورت امكان
بايد گردى داشته باشد كه بدست بماند و بعد از زدن دست بر آن، مستحب است
دست را بتكاند.
مسأله 706 - تيمم به زمين گود و خاك جاده و زمين شوره زار كه نمك روى آن را
نگرفته مكروه است، و اگر نمك روى آن را گرفته باشد باطل است.
دستور تيمم بدل از وضو يا غسل
مسأله 707 - در تيمم بدل از وضو يا غسل چهار چيز واجب است:
(اول) نيت.
(دوم) زدن كف دو دست بر چيزى كه تيمم بر آن صحيح است، و بنابر احتياط
واجب كف دو دست را با هم بزند.
(سوم) كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشانى و دو طرف آن از جايى كه موى
سر مى رويد تا ابروها و بالاى بينى، و احتياط واجب آن است كه دست ها روى
ابروها هم كشيده شود.
(چهارم) كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست، و بعد از آن
كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ.
مسأله 708 - احتياط مستحب آن است كه تيمم را چه بدل از وضو باشد و چه
بدل از غسل به اين ترتيب به جا آورد: يك مرتبه دست ها را به زمين بزند و به
پيشانى و پشت دستها بكشد، و يك مرتبهء ديگر به زمين بزند و پشت دستها را مسح
نمايد.
324

احكام تيمم
مسأله 709 - اگر مختصرى هم از پيشانى و پشت دستها را مسح نكند، تيمم باطل
است، چه عمدا مسح نكند يا مسأله را نداند، يا فراموش كرده باشد، ولى دقت زياد
هم لازم نيست، و همين قدر كه بگويند تمام پيشانى و پشت دستها مسح شده
كافيست.
مسأله 710 - براى آن كه يقين كند تمام پشت دست را مسح كرده بايد مقدارى
بالاتر از مچ را هم مسح نمايد، ولى مسح بين انگشتان لازم نيست.
مسأله 711 - پيشانى و پشت دستها را بايد از بالا به پايين مسح نمايد و كارهاى آن
را بايد پشت سر هم به جا آورد، و اگر بين آنها به قدرى فاصله دهد كه نگويند تيمم
مى كند باطل است.
مسأله 712 - در موقع نيت بايد معين كند كه تيمم او بدل از غسل است يا بدل از
وضو، و اگر بدل از غسل باشد، بايد آن غسل را معين نمايد، و تعيين به نحو اجمال
هم - مثل اين كه نيت كند اين تيمم بدل از آن چيزى است كه اول بر او واجب شده يا
دوم - كفايت مى كند.
و چنانچه يك تيمم بر او واجب باشد و قصد نمايد كه وظيفهء فعلى خود را انجام
دهد، اگر چه در تشخيص اشتباه كند تيممش صحيح است.
مسأله 713 - در تيمم در صورت تمكن - بنابر احتياط مستحب - بايد پيشانى و
كف دستها و پشت دستها پاك باشد.
مسأله 714 - انسان بايد براى تيمم انگشتر را از دست بيرون آورد، و اگر در
پيشانى يا پشت دستها يا كف دستها مانعى باشد - مثل آن كه چيزى به آنها چسبيده
باشد - بايد بر طرف نمايد.
مسأله 715 - اگر پيشانى يا پشت دستها زخم است و پارچه يا چيز ديگرى را كه بر
آن بسته نمى تواند باز كند، بايد دست را روى آن بكشد، و نيز اگر كف دست
زخم باشد و پارچه يا چيز ديگرى را كه بر آن بسته نتواند باز كند، بنابر احتياط
325

واجب دست را با همان پارچه به چيزى كه تيمم به آن صحيح است بزند و به
پيشانى و پشت دستها بكشد، و به پشت دستها هم تيمم كند.
مسأله 716 - اگر پيشانى و پشت دستها مو داشته باشد اشكال ندارد، ولى اگر
موى سر روى پيشانى آمده باشد، بايد آن را عقب بزند.
مسأله 717 - اگر احتمال دهد كه در پيشانى يا كف دستها يا پشت دستها مانعى
هست، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، بايد جستجو نمايد تا يقين يا
اطمينان كند كه مانعى نيست، بلكه اگر ثقه اى هم خبر دهد به عدم آن، كفايت
مى كند در صورتى كه ظن بر خلاف گفتهء او نباشد.
مسأله 718 - اگر وظيفهء او تيمم است و نمى تواند تيمم كند - حتى به گذاشتن
دست بر خاك - بايد كمك بگيرد، و اگر با كمك هم نمى تواند تيمم كند، بايد نايب
بگيرد، و كسى كه نايب مى شود بايد او را با دست خود او تيمم دهد، و اگر ممكن
نباشد بايد نايب دست خود را به چيزى كه تيمم به آن صحيح است بزند و به
پيشانى و پشت دستهاى او بكشد، و بايد خود او نيت تيمم كند، و بنابر احتياط
واجب نايب هم نيت كند،
مسأله 719 - اگر در بين تيمم شك كند كه قسمتى از آن را فراموش كرده يا نه،
چنانچه از محل آن گذشته به شك خود اعتنا نكند، و اگر نگذشته بايد آن قسمت را
به جا آورد.
مسأله 720 - اگر بعد از مسح دست چپ شك كند كه درست تيمم كرده يا نه، در
صورتى كه احتمال بدهد كه حال عمل ملتفت بوده، تيمم او صحيح است، و
چنانچه شك او در مسح دست چپ باشد، لازم است او را مسح كند، مگر آن كه در
عملى كه مشروط به طهارت است داخل شده و يا موالات فوت شده باشد، و اگر
شك در صحت مسح دست چپ باشد، تيمم او صحيح است.
مسأله 721 - كسى كه وظيفه اش تيمم است نمى تواند پيش از وقت نماز براى آن
نماز تيمم كند، ولى اگر براى كار واجب ديگر يا مستحبى تيمم كند و تا وقت نماز
عذر او باقى باشد، در صورتى كه از زوال عذر تا آخر وقت مأيوس باشد،
326

مى تواند با همان تيمم نماز بخواند، و در غير اين صورت محل اشكال است.
مسأله 722 - كسى كه وظيفه اش تيمم است، اگر مأيوس باشد از زوال عذر تا آخر
وقت، در وسعت وقت مى تواند با تيمم نماز بخواند، ولى اگر مأيوس نباشد بايد
صبر كند، اگر عذر بر طرف شد با وضو يا غسل نماز بخواند، و اگر نه در تنگى وقت با
تيمم نماز را به جا آورد.
مسأله 723 - كسى كه نمى تواند وضو بگيرد يا غسل كند، اگر يقين يا اطمينان دارد
كه عذرش بر طرف مى شود، نمى تواند نمازهاى قضاى خود را با تيمم بخواند،
و اگر نه مى تواند، ولى اگر بعد عذرش بر طرف شد بايد دوباره آنها را با وضو يا غسل
به جا آورد.
مسأله 724 - كسى كه نمى تواند وضو بگيرد يا غسل كند، نافله هايى را كه وقت
معين دارد در صورتى كه مأيوس باشد از زوال عذر تا آخر وقت، مى تواند با تيمم
بخواند، و اگر مأيوس نباشد، احتياط واجب آن است كه آنها را در آخر وقتشان به جا
آورد.
مسأله 725 - كسى كه وظيفه اش - بنابر احتياط واجب - جمع بين غسل جبيره اى
و تيمم است، اگر بعد از غسل و تيمم نماز بخواند و بعد از نماز حدث اصغرى از او
سر بزند - مثل آن كه بول كند - براى نمازهاى بعد بدل از غسل - احتياطا - تيمم كند و
وضو هم بگيرد، و چنانچه حدث پيش از نماز باشد، براى آن نماز نيز وضو گرفته و
تيمم نمايد.
مسأله 726 - اگر به واسطهء نداشتن آب يا عذر ديگرى تيمم كند، بعد از بر طرف
شدن عذر تيمم او باطل مى شود.
مسأله 727 - چيزهايى كه وضو را باطل مى كند تيمم بدل از وضو را هم باطل
مى كند، و چيزهايى كه غسل را باطل مى نمايد، تيمم بدل از غسل را هم باطل
مى نمايد.
مسأله 728 - كسى كه نمى تواند غسل كند، اگر چند غسل بر او واجب باشد، در
صورتى كه يكى از آنها غسل جنابت باشد يك تيمم بدل از غسل جنابت براى
327

همه كفايت مى كند، و اگر غير از غسل جنابت باشد، بايد بدل هر يك از آنها يك
تيمم بنمايد.
مسأله 729 - كسى كه نمى تواند غسل كند، اگر بخواهد عملى را كه براى آن غسل
واجب است انجام دهد، بايد بدل از غسل تيمم نمايد، و كسى كه نمى تواند وضو
بگيرد، اگر بخواهد عملى را كه براى آن وضو واجب است انجام دهد، بايد بدل از
وضو تيمم نمايد.
مسأله 730 - اگر بدل از غسل جنابت تيمم كند، لازم نيست براى نماز وضو
بگيرد، ولى اگر بدل از غسلهاى ديگر تيمم كند، بايد وضو بگيرد، و اگر نتواند وضو
بگيرد، بايد تيمم ديگرى هم بدل از وضو بنمايد.
مسأله 731 - اگر بدل از غسل جنابت تيمم كند و بعد كارى كه وضو را باطل
مى كند براى او پيش آيد، چنانچه براى نمازهاى بعد نتواند غسل كند، بايد بدل از
غسل تيمم نمايد، و احتياط مستحب آن است كه وضو نيز بگيرد، و همچنين است
حكم تيمم بدل از غسل حدث اكبر غير از جنابت - مانند حيض و نفاس و مس ميت
- بجز اين كه وضو هم بايد بگيرد.
مسأله 732 - كسى كه بايد براى انجام عملى - مثل خواندن نماز - بدل از وضو و
بدل از غسل تيمم كند، تيمم سومى به قصد اين كه بتواند آن عمل را انجام بدهد
لازم نيست، ولى اگر در تيمم اول نيت بدل از وضو يا نيت بدل از غسل نمايد و تيمم
دوم را به قصد ما في الذمه انجام بدهد، مطابق با احتياط است.
مسأله 733 - كسى كه وظيفه اش تيمم است، اگر براى كارى تيمم كند، تا تيمم و
عذر او باقى است كارهايى را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد مى تواند به جا آورد،
ولى اگر عذرش تنگى وقت بوده، يا با داشتن آب براى نماز ميت يا خوابيدن، تيمم
كرده، فقط كارهايى را كه براى آن تيمم نموده مى تواند انجام دهد.
مسأله 734 - در چند مورد بهتر است نمازهايى را كه انسان با تيمم خوانده قضا
نمايد:
328

(اول) آن كه از استعمال آب ترس داشته و عمدا خود را جنب كرده و با تيمم
نماز خوانده است.
(دوم) آن كه مى دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمى كند و عمدا خود را جنب
كرده و با تيمم نماز خوانده است.
(سوم) آن كه تا آخر وقت عمدا در جستجوى آب نرود و با تيمم نماز بخواند و
بعد بفهمد كه اگر جستجو مى كرد آب پيدا مى شد.
(چهارم) آن كه عمدا نماز را تأخير انداخته و در آخر وقت با تيمم نماز خوانده
است.
(پنجم) آن كه مى دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمى شود و آبى را كه داشته
ريخته و با تيمم نماز خوانده است.
329

" احكام نماز "
قبل از ورود در احكام نماز اشاره به دو نكته لازم است:
(اول) اهميت نماز: در قرآن مجيد نزديك به صد مورد از نماز گفتگو شده،
و اشاره به دو مورد آن كافيست:
1 - بعد از آن كه خداوند متعال حضرت ابراهيم (عليه السلام) را به مقام نبوت و رسالت و
خلت اختيار نمود و به كلمات آزمايش و مبتلا كرد و آن حضرت كلمات را اتمام
نمود، به مقام امامت نايل شد، و آن قدر عظمت مقام امامت - بعد از آن همه
مقامات - در نظرش جلوه كرد كه (قال و من ذريتى) (گفت و از براى فرزندان من
هم؟) جواب شنيد: (لا ينال عهدى الظالمين) (پيمان من به ظالمين نمى رسد)، و در
عظمت نماز همين اندازه بس كه آن كس كه خداوند متعال براى او مقام امامت را
خواست و او براى ذريه اش مسألت كرد - بعد از طى تمام مقامات - در جوار خانه
خدا از خداوند متعال خواست: (رب اجعلني مقيم الصلاة و من ذريتي) (پروردگارا
مرا اقامه كننده نماز قرار بده و ذريهء مرا).
و همچنين بعد از آن كه ذريهء خود را در نزد بيت مسكن داد، گفت (ربنا اني
اسكنت من ذريتي بواد غير ذي زرع عند بيتك المحرم، ربنا ليقيموا الصلاة) پروردگار ما
هر آينه من از ذريهء خودم مسكن دادم به بيابان بدون زرع نزد خانهء محترم تو،
پروردگارا براى اين كه اقامهء نماز بنمايند.
2 - در قرآن مجيد يك سوره به نام مؤمنون است، و در آن مؤمنان به خصوصياتى
معرفى شده اند، و اول خصوصيتى كه به آن ابتدا شده اين است كه:
(الذين هم في صلاتهم خاشعون) (آنان كه همانا در نمازشان خاشعند) و آخر
330

خصوصيتى هم كه به آن ختم مى شود (والذين هم على صلواتهم يحافظون) (و آن
چنان كسانى كه همانها بر نمازهايشان محافظت دارند).
پس افتتاح ايمان و ختم ايمان به نماز است، وثمره ء آن هم اين آيه است: (اولئك
هم الوارثون - الذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون)
و از سنت همين اندازه بس است كه از حضرت صادق (عليه السلام) روايت شده كه
فرمودند: بعد از معرفت خدا چيزى را افضل از اين صلوات پنجگانه نمى دانم، و
عدم علم از آن حضرت، علم به عدم است، و اين روايت بيان كلام خداست، و
خداوند متعال هم در قرآن مجيد مى فرمايد: (ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين
الذين يؤمنون بالغيب ويقيمون الصلاة) بعد از ايمان به غيب اقامهء نماز ذكر شده
است.
و در عظمت نماز همين اندازه كفايت مى كند كه جامع تر از نماز بين
عبادات عبادتى يافت نمى شود، زيرا اين عبادتى است مشتمل بر عبادت فعلى و بر
عبادت قولى، و عبادت فعلى آن شامل افعال عبادى از ركوع و سجود و قيام و قعود
است، و عبادت قولى آن شامل قرائت و ذكر وجامع جميع معارف الهيه از تسبيح و
تكبير و تحميد و تهليل كه اركان اربعهء معارف حضرت حق سبحانه و تعالى است، و
مشتمل است بر تمام عبادات ملائكهء مقربين، كه عده اى از آنها عبادتشان در قيام
است وعده اى در قعود و جمعى در ركوع و جمعى در سجود.
و عناوينى كه براى نماز در روايات وارد شده زياد است كه از آن جمله است:
" رأس الدين، واخر وصايا الانبياء، واحب الاعمال، و خير الاعمال، وقوام الاسلام، و
استقبال الرحمن، منهاج الانبياء، و به يبلغ العبد الى الدرجة العليا ".
(دوم) انسان مواظب باشد كه به عجله و شتاب زدگى نماز نخواند، و در حال
نماز به ياد خدا و با خضوع و خشوع و وقار باشد، و متوجه باشد كه با چه كسى
سخن مى گويد و خود را در مقابل عظمت و بزرگى خداوند عالم ناچيز ببيند.
و نيز بايد نمازگزار توبه و استغفار نمايد و گناهانى را كه مانع قبول شدن نماز
331

است مانند حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات، ندادن خمس
وزكاة و بلكه هر معصيتى را ترك كند.
و همچنين سزاوار است كارهايى را كه ثواب نماز را كم مى كند به جا نياورد، مثلا
در حال خواب آلودگى و خوددارى از بول به نماز نايستد و در موقع نماز به آسمان
نگاه نكند، و كارهايى را كه ثواب نماز را زياد مى كند به جا آورد، مثلا انگشتر عقيق
به دست كند و لباس پاكيزه بپوشد و شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد.
نمازهاى واجب
نمازهاى واجب شش است:
(اول) نماز يوميه كه از آنهاست نماز جمعه.
(دوم) نماز آيات.
(سوم) نماز ميت، بنابر اين كه اطلاق نماز بر آن به نحو حقيقت باشد هر چند در
هر صورت واجب است.
(چهارم) نماز طواف واجب خانهء كعبه.
(پنجم) نماز قضاى پدر كه بر پسر بزرگتر واجب است.
(ششم) نمازى كه به واسطهء اجاره و نذر و قسم و عهد و شرط در ضمن عقد
واجب مى شود.
نمازهاى واجب يوميه
نمازهاى واجب يوميه غير از جمعه پنج است، ظهر و عصر هر كدام چهار
ركعت، مغرب سه ركعت، عشاء چهار ركعت، صبح دو ركعت.
مسأله 735 - در سفر وخوف بايد نمازهاى چهار ركعتى را با شرايطى كه در محل
خود ذكر مى شود دو ركعت خواند.
332

وقت نماز ظهر و عصر
مسأله 736 - اگر چوب يا چيزى مانند آن را - كه شاخص مى گويند - راست در
زمين هموار فرو برند، صبح كه خورشيد بيرون مى آيد، سايهء آن به طرف مغرب
مى افتد و هر چه آفتاب بالا مى آيد اين سايه كم مى شود و در شهرهاى ما، در اول
ظهر شرعى به آخرين درجهء كمى مى رسد، و ظهر كه گذشت سايهء آن به طرف
مشرق بر مى گردد و هر چه خورشيد رو به مغرب مى رود سايه زيادتر مى شود.
بنابراين وقتى سايه به آخرين درجهء كمى رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن
گذاشت معلوم مى شود ظهر شرعى شده است، ولى در بعضى شهرها كه گاهى
موقع ظهر سايه به كلى از بين مى رود، بعد از آن كه سايه دوباره پيدا شد معلوم
مى شود ظهر شده است.
مسأله 737 - وقت نماز ظهر و عصر ما بين زوال تا غروب آفتاب است، ولى
چنانچه نماز عصر را عمدا قبل از نماز ظهر بخواند باطل است، مگر اين كه از آخر
وقت بيش از به جا آوردن يك نماز وقت نباشد كه در اين فرض اگر كسى تا اين موقع
نماز ظهر را نخوانده، بايد نماز عصر را بخواند و بعد از آن نماز ظهر را قضا كند، و اگر
كسى پيش از اين وقت سهوا تمام نماز عصر را پيش از نماز ظهر بخواند نمازش
صحيح است، و احتياط واجب آن است كه آن را نماز ظهر قرار داده و چهار ركعت
ديگر به قصد ما في الذمه به جا آورد.
مسأله 738 - اگر پيش از خواندن نماز ظهر سهوا مشغول نماز عصر شود، و در بين
نماز بفهمد اشتباه كرده است، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند، يعنى نيت كند كه
آنچه تا حال خوانده ام و آنچه را مشغولم و آنچه تا آخر نماز مى خوانم همه نماز ظهر
باشد، و بعد از آن كه نماز را تمام كرد نماز عصر را بخواند.
مسأله 739 - نماز جمعه با امام معصوم (عليه السلام) يا منصوب از قبل آن حضرت واجب
تعيينى است، و در زمان غيبت مكلف مخير است كه نماز ظهر بخواند يا - با
اجتماع شرايط - نماز جمعه بخواند، و احوط نماز ظهر است وافضل نماز جمعه
333

است.
مسأله 740 - وقت نماز جمعه مضيق است، و بنابر احتياط واجب از اول ظهر
شرعى - پس از احراز آن به يقين يا اطمينان و غير اينها از امارات دخول وقت - تأخير
نيندازد.
وقت نماز مغرب و عشاء
مسأله 741 - احتياط واجب آن است كه نماز مغرب را از پنهان شدن قرص
خورشيد تأخير بيندازند، تا سرخى طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا
مى شود از بالاى سر انسان بگذرد.
مسأله 742 - وقت نماز مغرب و عشاء براى مختار تا نيمهء شب امتداد دارد، و اما
براى مضطر به جهت خواب يا فراموشى يا حيض يا غير اينها تا طلوع فجر صادق
امتداد دارد، و چون نماز عشاء را در صورت تذكر بايد بعد از نماز مغرب خواند، در
صورتى كه با التفات قبل از نماز مغرب خوانده شود باطل است، مگر اين كه از وقت
بيش از مقدار اداى نماز عشاء نمانده باشد، كه در اين صورت لازم است نماز عشاء
را قبل از نماز مغرب بخواند.
مسأله 743 - اگر كسى اشتباها نماز عشاء را پيش از نماز مغرب بخواند و بعد از
نماز ملتفت شود نمازش صحيح است، و بايد نماز مغرب را بعد از آن به جا آورد.
مسأله 744 - اگر پيش از خواندن نماز مغرب سهوا مشغول نماز عشاء شود، و در
بين نماز ملتفت شود كه اشتباه كرده، چنانچه به ركوع ركعت چهارم نرفته است، بايد
نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عشاء را بخواند، و اگر به
ركوع ركعت چهارم رفته است، بايد نماز را به هم زند و بعد از خواندن نماز مغرب نماز
عشاء را به جا آورد.
مسأله 745 - آخر وقت نماز عشاء براى مختار نصف شب است، و بنابر احتياط
واجب شب را از اول غروب تا اذان صبح حساب كند نه تا اول آفتاب.
334

مسأله 746 - اگر عمدا نماز مغرب يا عشاء را تا نصف شب نخواند، احوط آن
است كه تا قبل از اذان صبح بدون اين كه نيت ادا و قضا كند آن نماز را به جا آورد.
وقت نماز صبح
مسأله 747 - نزديك اذان صبح از طرف مشرق، سفيده اى رو به بالا حركت
مى كند كه آن را فجر اول گويند، و موقعى كه آن سفيده پهن شد، فجر دوم و اول
وقت نماز صبح است، و آخر وقت نماز صبح موقعى است كه آفتاب طلوع مى كند.
احكام وقت نماز
مسأله 748 - موقعى انسان مى تواند مشغول نماز شود كه يقين يا اطمينان كند
وقت داخل شده است، يا دو مرد عادل يا شخصى كه مورد وثوق باشد وظن بر
خلاف قول او نباشد، به داخل شدن وقت خبر دهند، يا كسى كه وقت شناس و
مورد اطمينان باشد براى اعلام دخول وقت اذان بگويد.
مسأله 749 - اگر به واسطهء عذرهاى عمومى - مانند ابر يا غبار - يا عذرهاى
شخصى - مانند نابينايى و يا بودن در زندان - نتواند اول وقت به داخل شدن وقت
يقين يا حجت شرعيه اى پيدا كند، بايد نماز را تأخير بيندازد تا يقين يا حجت
شرعيه اى پيدا كند كه وقت داخل شده است.
مسأله 750 - اگر به يكى از راه هاى گذشته براى انسان ثابت شود كه وقت نماز
شده و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده، نماز او
باطل است، و همچنين است اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت
خوانده است.
و اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز
وقت داخل شده بود، نمازش صحيح است.
مسأله 751 - اگر انسان ملتفت نباشد كه بايد با ثابت شدن دخول وقت مشغول
335

نماز شود، چنانچه بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را در وقت خوانده، نماز او
صحيح است، و اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده يا نفهمد كه در وقت خوانده
يا پيش از وقت، يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده، نمازش باطل
است.
مسأله 752 - اگر يقين يا اطمينان كند وقت داخل شده و مشغول نماز شود، و در
بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه، نماز او باطل است، ولى اگر در بين نماز
يقين يا اطمينان داشته باشد كه وقت داخل شده و شك كند كه آنچه از نماز خوانده
در وقت بوده يا نه، نمازش صحيح است.
مسأله 753 - اگر وقت نماز به قدرى تنگ است كه به واسطهء به جا آوردن بعضى
از كارهاى مستحب نماز مقدارى از آن بعد از وقت خوانده مى شود، بايد آن
مستحب را به جا نياورد، مثلا اگر به واسطهء خواندن قنوت مقدارى از نماز بعد از
وقت خوانده مى شود، بايد قنوت را نخواند.
مسأله 754 - كسى كه به اندازه ء خواندن يك ركعت نماز وقت دارد، نماز او ادا
است، ولى نبايد عمدا نماز را تا اين وقت تأخير بيندازد.
مسأله 755 - كسى كه مسافر نيست، اگر تا غروب آفتاب به اندازه ء خواندن پنج
ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر هر دو را بخواند، و اگر كمتر وقت دارد
بايد فقط نماز عصر را بخواند و بعد نماز ظهر را قضا كند، و همچنين كسى كه معذور
نيست اگر تا نصف شب به اندازه ء خواندن پنج ركعت وقت دارد، بايد نماز مغرب و
عشاء را بخواند، و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عشاء را بخواند و بعد مغرب را، و
احتياط واجب آن است كه مغرب را به نيت ما في الذمه بدون قصد ادا و قضا به جا
آورد.
مسأله 756 - كسى كه مسافر است، اگر تا غروب آفتاب به اندازه ء خواندن سه
ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند و اگر كمتر وقت دارد،
بايد فقط عصر را بخواند و بعد نماز ظهر را قضا كند، و همچنين مسافرى كه
معذور نيست اگر تا نصف شب به اندازه ء خواندن چهار ركعت نماز وقت دارد،
336

بايد نماز مغرب و عشاء را بخواند، و اگر به آن اندازه هم وقت ندارد، ولى
مى تواند با خواندن نماز عشاء، يك ركعت از مغرب را قبل از نصف شب درك كند
بايد اول عشاء را بخواند و بعد مغرب را فورا به جا آورد، و اگر كمتر از اين وقت دارد
بايد عشاء را بخواند و بعد مغرب را به جا آورد، و احتياط واجب آن است كه آن را
به قصد ما في الذمه بدون قصد ادا و قضا بخواند، و چنانچه بعد از خواندن عشاء
معلوم شود كه از وقت به مقدار يك ركعت يا بيشتر به نصف شب مانده است، نماز
مغرب اداست و بايد فورا آن را به جا آورد.
مسأله 757 - مستحب است انسان نماز را در اول وقت آن بخواند، و راجع به آن
خيلى سفارش شده است، و هر چه به اول وقت نزديك تر باشد بهتر است، مگر آن
كه تأخير آن از جهتى بهتر باشد، مثل آن كه صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند.
مسأله 758 - هرگاه انسان عذرى دارد كه اگر بخواهد در اول وقت نماز بخواند
ناچار است با تيمم نماز بخواند، چنانچه بداند عذر او تا آخر وقت باقى است،
مى تواند در اول وقت نماز بخواند، ولى اگر احتمال دهد كه عذر او از بين مى رود
بايد صبر كند تا عذرش بر طرف شود، و چنانچه عذر او بر طرف نشد در آخر وقت
نماز بخواند، و لازم نيست به قدرى صبر كند كه فقط بتواند واجبات نماز را انجام
دهد، بلكه اگر براى مستحبات نماز نيز مانند اذان و اقامه و قنوت وقت دارد،
مى تواند تيمم كند و نماز را با آن مستحبات به جا آورد.
و در عذرهاى ديگر غير از موارد تيمم، اگر آن عذر تقيه باشد جايز است اول
وقت نماز بخواند و اعاده لازم نيست هر چند در اثناى وقت عذرش بر طرف شود،
و در غير تقيه اگر احتمال بدهد كه عذر او باقى باشد، جايز است اول وقت نماز
بخواند، ولى چنانچه در اثناى وقت عذرش بر طرف گردد، لازم است اعاده نمايد.
مسأله 759 - كسى كه مسائل نماز و شكيات و سهويات را نمى داند و احتمال
مى دهد كه يكى از اينها در نماز پيش آيد و مبتلا به مخالفت تكليف الزامى يا
337

احتياط لازم شود، بنابر احتياط بايد براى ياد گرفتن اينها نماز را از اول وقت
تأخير بيندازد، ولى اگر اطمينان دارد كه نماز را به طور صحيح تمام مى كند، مى تواند
در اول وقت مشغول نماز شود، پس اگر در نماز مسأله اى كه حكم آن را نمى داند
پيش نيايد، نماز او صحيح است، و اگر پيش آيد جايز است به يكى از دو طرفى كه
احتمال مى دهد عمل نمايد و نماز را تمام كند، ولى بايد بعد از نماز مسأله را بپرسد
كه اگر نمازش باطل بوده دوباره بخواند، و اگر صحيح بوده اعاده لازم نيست.
مسأله 760 - اگر وقت نماز وسعت دارد و طلبكار هم طلب خود را مطالبه مى كند،
در صورتى كه ممكن است بايد اول دين خود را بدهد، بعد نماز بخواند، و همچنين
است اگر كار واجب ديگرى كه بايد فورا آن را به جا آورد پيش آمد كند، مثل آن كه
ببيند مسجد نجس است، بايد اول مسجد را تطهير كند بعد نماز بخواند، و چنانچه
در هر دو صورت اول نماز بخواند معصيت كرده، ولى نماز او صحيح است.
نمازهايى كه بايد به ترتيب خوانده شود
مسأله 761 - انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر و نماز عشاء را بعد از نماز
مغرب بخواند، و اگر عمدا نماز عصر را پيش از نماز ظهر و نماز عشاء را پيش از نماز
مغرب بخواند، باطل است.
مسأله 762 - اگر به نيت نماز ظهر مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد كه
نماز ظهر را خوانده است، نمى تواند نيت را به نماز عصر برگرداند، بلكه بايد نماز را
بشكند و نماز عصر را بخواند، و همين طور است در نماز مغرب و عشاء.
مسأله 763 - اگر در بين نماز عصر شك كند كه نماز ظهر را خوانده يا نه، بايد نيت
را به نماز ظهر برگرداند، ولى اگر وقت به قدرى كم است كه بعد از تمام شدن نماز
آفتاب غروب مى كند و براى يك ركعت هم وقت باقى نيست، بايد به نيت نماز
عصر نماز را تمام كند، و بنا بگذارد كه نماز ظهر را به جا آورده است.
338

مسأله 764 - اگر در بين نماز عصر يقين يا اطمينان كند كه نماز ظهر را نخوانده
است و نيت را به نماز ظهر برگرداند، چنانچه قبل از آن كه عملى انجام داده باشد
يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده بوده بايد بقيهء نماز را به نيت نماز عصر بخواند و
نمازش صحيح است، و همچنين در صورتى كه آنچه را انجام داده ركن نباشد، ولى
در اين صورت بايد قرائت و ذكرى را كه به قصد نماز ظهر آورده بوده دوباره به قصد
نماز عصر بياورد، و احتياط مستحب آن است كه در اين دو صورت نماز را به نيت
عصر تمام كند و دوباره اعاده نمايد، و اگر آنچه را آورده ركعت يا ركوع يا دو سجده
باشد بايد نماز عصر را اعاده نمايد.
مسأله 765 - اگر در نماز عشاء پيش از ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب
را خوانده يا نه، چنانچه وقت به قدرى كم است كه بعد از تمام شدن نماز به مقدار
يك ركعت هم وقت براى نماز عشاء باقى نمى ماند، بايد به نيت عشاء نماز را تمام
كند و بنا بگذارد كه نماز مغرب را به جا آورده، و اگر به مقدار يك ركعت يا بيشتر
وقت دارد، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را سه ركعتى تمام كند، بعد
نماز عشاء را بخواند.
مسأله 766 - اگر در نماز عشاء بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم شك كند كه
نماز مغرب را خوانده يا نه، در وسعت وقت نمازش باطل است، و بايد نماز مغرب
و عشاء را بخواند، و همچنين است اگر به مقدار پنج ركعت وقت باشد، و چنانچه
وقت كمتر از اين است نماز عشاء صحيح و بايد آن را تمام كند و بنا بگذارد كه نماز
مغرب را به جا آورده است.
مسأله 767 - اگر انسان نمازى را كه خوانده احتياطا دوباره بخواند، و در بين نماز
يادش بيايد نمازى را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است، نمى تواند نيت را به
آن نماز برگرداند، مثلا موقعى كه نماز عصر را احتياطا مى خواند، اگر يادش بيايد
نماز ظهر را نخوانده است، نمى تواند نيت را به نماز ظهر برگرداند.
مسأله 768 - برگرداندن نيت از نماز قضا به نماز ادا، و از نماز مستحب به نماز
واجب جايز نيست.
339

مسأله 769 - اگر وقت نماز ادا وسعت داشته باشد، انسان مى تواند در بين نماز
نيت را به نماز قضا برگرداند، ولى بايد برگرداندن نيت به نماز قضا ممكن باشد، مثلا
اگر مشغول نماز ظهر است، در صورتى مى تواند نيت را به قضاى صبح برگرداند كه
داخل ركوع ركعت سوم نشده باشد.
نمازهاى مستحب
مسأله 770 - نمازهاى مستحبى زياد است، و آنها را نافله گويند، و بين نمازهاى
مستحبى به خواندن نافله هاى شبانه روزى بيشتر سفارش شده، و آنها در غير روز
جمعه سى و چهار ركعت مى باشند، كه هشت ركعت آن نافلهء ظهر، و هشت ركعت
نافلهء عصر، و چهار ركعت نافلهء مغرب، و دو ركعت نافلهء عشاء، و يازده ركعت نافلهء
شب، و دو ركعت نافلهء صبح مى باشد، و چون دو ركعت نافلهء عشاء را بنابر احتياط
واجب بايد نشسته خواند، يك ركعت حساب مى شود.
و در روز جمعه بر شانزده ركعت نافلهء ظهر و عصر، چهار ركعت اضافه مى شود،
و بنابر مشهور بهتر آن است كه شش ركعت آن وقت انبساط خورشيد، و شش ركعت
وقت ارتفاع خورشيد، و شش ركعت قبل از زوال، و دو ركعت وقت زوال خوانده
شود.
مسأله 771 - از يازده ركعت نافلهء شب، هشت ركعت آن بايد به نيت نافلهء شب، و
دو ركعت آن به نيت نماز شفع، و يك ركعت آن به نيت نماز وتر خوانده شود، و
دستور كامل نافلهء شب در كتابهاى دعا ذكر شده است.
مسأله 772 - نمازهاى نافله را مى شود نشسته خواند، ولى بهتر است دو ركعت
نماز نافلهء نشسته را يك ركعت حساب كند، مثلا كسى كه مى خواهد نافلهء ظهر را كه
هشت ركعت است نشسته بخواند، بهتر است شانزده ركعت بخواند، و اگر
مى خواهد نماز وتر را نشسته بخواند، دو نماز يك ركعتى نشسته بخواند.
مسأله 773 - نافلهء ظهر و عصر را در سفر نبايد خواند، و خواندن نافلهء عشاء به
قصد رجاء مانعى ندارد.
340

وقت نافله هاى يوميه
مسأله 774 - نافلهء نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مى شود و وقت آن از اول
ظهر است، و بنابر احتياط واجب انتهاء آن موقعى است كه آن مقدار از سايهء
شاخص كه بعد از ظهر پيدا مى شود به اندازه ء دو هفتم آن شود، مثلا اگر درازاى
شاخص هفت وجب باشد، هر وقت مقدار سايه اى كه بعد از ظهر پيدا مى شود به
دو وجب رسيد، بنابر احتياط آخر وقت نافلهء ظهر است.
مسأله 775 - نافلهء نماز عصر پيش از نماز عصر خوانده مى شود، و وقت آن بنابر
احتياط واجب تا موقعى است كه آن مقدار از سايهء شاخص كه بعد از ظهر پيدا
مى شود به چهار هفتم آن برسد، و چنانچه بخواهد نافلهء ظهر يا نافلهء عصر را بعد از
وقت آنها بخواند، احتياط واجب آن است كه نافلهء ظهر را بعد از نماز ظهر، و نافلهء
عصر را بعد از نماز عصر بخواند، و نيت ادا و قضا نكند.
مسأله 776 - وقت نافلهء نماز مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است، و تا آخر
وقت نماز مغرب امتداد دارد، و احتياط مستحب آن است كه تا سرخى طرف
مغرب كه بعد از غروب كردن آفتاب پيدا مى شود از بين نرفته بخواند، و اگر بعد از
زوال آن خواند، نيت ادا و قضا نكند.
مسأله 777 - وقت نافلهء نماز عشاء بعد از تمام شدن نماز عشاء تا نصف شب
است، و بهتر است بعد از نماز عشاء بلافاصله خوانده شود.
مسأله 778 - وقت نافلهء نماز صبح بنابر احتياط واجب بعد از فجر اول است تا
وقتى كه سرخى طرف مشرق پيدا شود، و بعد از پيدا شدن سرخى طرف مشرق اگر
خواست بخواند، بعد از نماز صبح بخواند، و نيت ادا و قضا نكند، و كسى كه نماز
شب مى خواند مى تواند بعد از نافلهء شب بلافاصله نافلهء صبح را بخواند.
مسأله 779 - وقت نماز شب بنابر مشهور از نصف شب است تا اذان صبح، ولى
بعيد نيست كه وقت آن ما بين اول شب تا اذان صبح باشد، و بعد از نصف شب تا اذان
صبح وقت فضيلت آن باشد، وافضل آن است كه در ثلث آخر شب خوانده شود.
341

مسأله 780 - بنابر مشهور كه وقت نافلهء شب از نصف شب است، مسافر و كسى
كه براى او سخت است نافلهء شب را بعد از نصف شب بخواند مى تواند آن را در اول
شب بخواند، هر چند بعيد نيست كه براى غير آن دو هم جايز باشد چنانچه در
مسألهء قبل گذشت.
نماز غفيله
مسأله 781 - نماز غفيله، از نمازهاى مستحبى مشهور است كه بين نماز مغرب و
عشاء خوانده مى شود.
و در ركعت اول آن بعد از حمد بايد به جاى سوره اين آيه را بخوانند:
(وذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادى في الظلمات ان لآ إله الا انت
سبحانك اني كنت من الظالمين فاستجبنا له ونجيناه من الغم وكذلك ننجى المؤمنين)
و در ركعت دوم بعد از حمد به جاى سوره اين آيه را بخوانند:
(وعنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو ويعلم ما في البر والبحر و ما تسقط من ورقة الا
يعلمها ولا حبة في ظلمات الارض ولا رطب ولا يابس الا في كتاب مبين)
و در قنوت آن بگويند: " اللهم انى اسألك بمفاتح الغيب التي لا يعلمها الا انت ان تصلي
على محمد وال محمد وان تفعل بى كذا وكذا... " وبه جاى كلمهء كذا وكذا حاجتهاى
خود را بگويند، وبعد بگويند: " اللهم انت ولي نعمتي والقادر على طلبتي تعلم حاجتي
فأسألك بحق محمد وال محمد عليه وعليهم السلام لما قضيتها لي "
احكام قبله
مسأله 782 - مكانى كه خانهء كعبه در آن مى باشد، قبله است و بايد رو به آن نماز
خواند، ولى كسى كه دور است، اگر طورى بايستد كه بگويند رو به قبله نماز
مى خواند كافيست، و همچنين است كارهاى ديگرى - مانند سر بريدن حيوانات -
كه بايد رو به قبله انجام گيرد.
مسأله 783 - كسى كه نماز واجب را ايستاده مى خواند، بايد صورت و سينه و
342

شكم او رو به قبله باشد، و احتياط مستحب آن است كه انگشتان پاى او هم رو به
قبله باشد.
مسأله 784 - كسى كه بايد نشسته نماز بخواند، بايد در موقع نماز صورت و سينه
و شكم او رو به قبله باشد.
مسأله 785 - كسى كه نمى تواند نشسته نماز بخواند، بايد در حال نماز به پهلوى
راست طورى بخوابد كه جلوى بدن او رو به قبله باشد، و اگر ممكن نيست، بايد به
پهلوى چپ طورى بخوابد كه جلوى بدن او رو به قبله باشد، و اگر اين را هم نتواند،
بايد به پشت بخوابد به طورى كه كف پاهاى او رو به قبله باشد.
مسأله 786 - نماز احتياط و سجده و تشهد فراموش شده و سجده ء سهوى كه براى
تشهد فراموش شده به جا آورده مى شود بايد رو به قبله باشد، و در غير اين مورد -
بنابر احتياط مستحب - سجده ء سهو را نيز رو به قبله به جا آورد.
مسأله 787 - نماز مستحبى را در حال استقرار بر زمين، بايد رو به قبله خواند، ولى
در حال راه رفتن و سوارى لازم نيست رو به قبله باشد، هر چند به نذر واجب شده
باشد.
مسأله 788 - كسى كه مى خواهد نماز بخواند، بايد براى پيدا كردن قبله كوشش
نمايد تا يقين يا اطمينان به قبله پيدا كند، يا دو عادل يا كسى كه مورد وثوق است و
ظن بر خلاف گفتهء او نيست به قبله خبر دهد، و همچنين مى تواند به قبلهء بلد
مسلمين در نمازشان و قبورشان عمل كند، و اگر اينها نبود بايد در شناسايى قبله
كوشش كند و به گمانى كه از راه هاى ديگر پيدا مى شود عمل نمايد، هر چند آن
گمان از گفتهء كافر يا فاسقى كه به واسطهء قواعد علمى قبله را مى شناسد حاصل
شود.
مسأله 789 - كسى كه گمان به قبله دارد، اگر بتواند گمان قوى ترى پيدا كند،
نمى تواند به گمان خود عمل نمايد، مثلا اگر ميهمان از گفتهء صاحب خانه گمان به
قبله پيدا كند، ولى بتواند از راه ديگر گمان قوى ترى پيدا كند، نبايد به حرف او عمل
نمايد.
343

مسأله 790 - اگر براى پيدا كردن قبله وسيله اى ندارد، يا با اين كه كوشش كرده
گمانش به طرفى نمى رود، نماز خواندن به يك طرف كفايت مى كند، و احتياط
مستحب آن است كه در وسعت وقت چهار نماز به چهار طرف بخواند.
مسأله 791 - اگر يقين يا چيزى كه در حكم يقين است يا گمان پيدا شود كه قبله در
يكى از دو طرف است، بايد به هر دو طرف نماز بخواند.
مسأله 792 - كسى كه بخواهد به چند طرف نماز بخواند، اگر بخواهد دو نماز
بخواند كه مثل نماز ظهر و عصر بايد يكى بعد از ديگرى خوانده شود، احتياط
مستحب آن است كه نماز اول را به آن چند طرف بخواند بعد نماز دوم را شروع كند.
مسأله 793 - كسى كه يقين يا آنچه در حكم يقين است به قبله ندارد، اگر بخواهد
غير از نماز كارى كند كه بايد رو به قبله انجام داد، مثلا بخواهد سر حيوانى را ببرد،
در صورتى كه مى تواند تأخير بيندازد تا قبله را پيدا كند، بنابر احتياط واجب تأخير
بيندازد، و اگر نتواند يا تأخير براى او حرجى است، مى تواند به گمان عمل نمايد، و
اگر گمان ممكن نيست، چنانچه كشتن آن حيوان ضرورت دارد - مثل آن كه اگر تأخير
بيندازد مىميرد - به هر طرف كه انجام دهد صحيح است.
پوشانيدن بدن در نماز
مسأله 794 - مرد بايد در حال نماز اگر چه كسى او را نمى بيند عورتين خود را
بپوشاند، و احتياط مستحب آن است كه از ناف تا زانو را هم بپوشاند.
مسأله 795 - زن بايد در موقع نماز تمام بدن حتى سر و مو را بپوشاند، و احتياط
مستحب آن است كه كف پاها را هم بپوشاند، ولى پوشاندن صورت به مقدارى كه
در وضو شسته مى شود و دستها تا مچ و روى پاها تا مچ پا لازم نيست، اما براى آن
كه اطمينان كند كه مقدار واجب را پوشانده است، بايد مقدارى از اطراف صورت و
قدرى پايين تر از مچها را هم بپوشاند.
مسأله 796 - موقعى كه انسان قضاى سجده و تشهد فراموش شده و سجده ء
344

سهوى كه براى قضاى تشهد فراموش شده به جا مى آورد، بايد خود را مثل موقع
نماز بپوشاند، و احتياط مستحب آن است كه در موقع به جا آوردن سجده ء سهو در
غير اين مورد نيز خود را بپوشاند.
مسأله 797 - اگر انسان عمدا يا از روى ندانستن - در صورتى كه در ياد گرفتن
مسألهء كوتاهى كرده باشد - در نماز عورتش را نپوشاند، نمازش باطل است.
مسأله 798 - اگر شخص در بين نماز بفهمد كه عورت او پيداست، بايد فورا آن را
بپوشاند، و بنابر احتياط واجب نماز را تمام كند و دوباره اعاده نمايد، ولى اگر بعد از
نماز بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده، نمازش صحيح است، و همچنين است
اگر در اثناى نماز بفهمد كه قبلا عورتش پيدا بوده، در صورتى كه فعلا پوشيده باشد.
مسأله 799 - اگر لباس در حال ايستادن عورت را مى پوشاند ولى ممكن است در
حال ديگر - مثلا در حال ركوع يا سجود - نپوشاند، چنانچه موقعى كه عورت او پيدا
مى شود به وسيله اى آن را بپوشاند، نماز او صحيح است، ولى احتياط مستحب آن
است كه با آن لباس نماز نخواند.
مسأله 800 - انسان مى تواند در حال نماز خود را با علف و برگ درختان بپوشاند،
ولى احتياط مستحب آن است كه وقتى خود را با اينها بپوشاند كه چيز ديگر نداشته
باشد.
مسأله 801 - اگر چيزى غير از گل ندارد كه عورت خود را با آن بپوشاند، بنابر
احتياط واجب بين نماز اختيارى با پوشاندن عورت به گل و نماز اضطرارى عريان
جمع كند.
مسأله 802 - اگر چيزى ندارد كه در نماز خود را با آن بپوشاند، چنانچه احتمال
دهد كه تا آخر وقت پيدا مى كند، احتياط مستحب آن است كه نماز خود را تأخير
بيندازد، و اگر چيزى پيدا نكرد، در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز بخواند، و
مى تواند هم نماز خود را بخواند، و اگر تا آخر وقت چيزى پيدا نكرد نماز او صحيح
است، و اگر پيدا كرد اعاده كند.
345

مسأله 803 - كسى كه مى خواهد نماز بخواند، اگر براى پوشاندن عورت خود
حتى گل و لجن نداشته باشد، در صورتى كه ناظر محترم عورت او را نمى بيند،
ايستاده نماز بخواند و بنابر احتياط واجب دست را بر عورت خود بگذارد، و بايد
ركوع و سجود را با اشاره به جا آورد، و بنابر احتياط واجب اشاره ء سجود را بيشتر
نمايد.
و اگر به گونه اى است كه ناظر محترم او را مى بيند، بايد نشسته نماز بخواند و
ركوع و سجود را با اشاره به جا آورد، و بنابر احتياط واجب اشاره ء سجود را بيشتر
نمايد.
شرايط لباس نمازگزار
مسأله 804 - لباس نمازگزار شش شرط دارد:
(اول) آن كه پاك باشد.
(دوم) آن كه مباح باشد.
(سوم) آن كه از اجزاء مردار نباشد.
(چهارم) آن كه از حيوان حرام گوشت نباشد.
(پنجم و ششم) آن كه اگر نمازگزار مرد است لباس او ابريشم خالص و طلاباف
نباشد، و تفصيل اينها در مسائل آينده خواهد آمد.
" شرط اول "
مسأله 805 - لباس نمازگزار بايد پاك باشد، و اگر كسى در حال اختيار با بدن يا
لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است.
مسأله 806 - كسى كه از روى تقصير نمى داند با بدن يا لباس نجس نماز باطل
است، اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است.
مسأله 807 - اگر به واسطهء ندانستن مسأله، نجس بودن چيز نجسى را نداند - مثل
آن كه نداند عرق كافر غير كتابى نجس است - و با آن نماز بخواند، در صورتى كه
جاهل مقصر باشد، نمازش باطل است.
346

مسأله 808 - اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد نجس
بوده، نمازش صحيح است، و بنابر احتياط مستحب اگر در وقت بفهمد اعاده كند.
مسأله 809 - اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز يا بعد از
آن يادش بيايد، نماز را دوباره بخواند، و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
مسأله 810 - كسى كه در وسعت وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن يا
لباسش نجس شود، و پيش از آن كه چيزى از نماز را با نجاست بخواند ملتفت شود
كه نجس شده، يا بفهمد بدن يا لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس
شده يا از پيش نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن
لباس يا بيرون آوردن آن، نماز را به هم نمى زند بايد در بين نماز بدن يا لباس را آب
بكشد يا لباس را عوض نمايد، يا اگر چيز ديگرى عورت او را پوشانده لباس را بيرون
آورد، ولى چنانچه طورى باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض
كند يا بيرون آورد نماز به هم مى خورد، يا اگر لباس را بيرون آورد عورتش برهنه
مى ماند، نمازش باطل بوده، و بايد دوباره با بدن و لباس پاك نماز بخواند.
مسأله 811 - كسى كه در تنگى وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز لباس او
نجس شود، و پيش از آن كه چيزى از نماز را با نجاست بخواند بفهمد كه نجس
شده، يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از
پيش نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردن لباس
مقدور است و نماز را به هم نمى زند، بايد لباس را آب بكشد، يا عوض كند، يا اگر چيز
ديگرى عورت او را پوشانده لباس را بيرون آورد و نماز را تمام كند، اما اگر چيز
ديگرى عورت او را نپوشانده و لباس را هم نمى تواند آب بكشد يا عوض كند،
احتياط واجب آن است كه با همان لباس نجس نماز را تمام كند.
مسأله 812 - كسى كه در تنگى وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن او
نجس شود، و پيش از آن كه چيزى از نماز را با نجاست بخواند ملتفت شود كه
347

نجس شده، يا بفهمد بدن او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا
از پيش نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن بدن نماز را به هم نمى زند، بدن را آب
بكشد، و اگر نماز را به هم مى زند، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نماز او صحيح
است.
مسأله 813 - كسى كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد و يقين يا آنچه در
حكم يقين است بر نجاست سابقهء آن ندارد، چنانچه نماز بخواند و بعد از نماز
بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده، نماز او صحيح است.
مسأله 814 - اگر لباس را آب بكشد و يقين يا آنچه در حكم يقين است بر پاكى آن
پيدا شود و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نشده، نمازش صحيح است.
مسأله 815 - اگر خونى در بدن يا لباس خود ببيند و يقين كند كه از خونهاى نجس
نيست، مثلا يقين كند كه خون پشه است، چنانچه بعد از نماز بفهمد از خونهايى
بوده كه نمى شود با آن نماز خواند، نمازش صحيح است.
مسأله 816 - اگر يقين كند خونى كه در بدن يا لباس اوست، خون نجسى است كه
نماز با آن صحيح است، مثلا يقين كند خون زخم و دمل است، چنانچه بعد از نماز
بفهمد خونى بوده كه نماز با آن باطل است، نمازش صحيح است.
مسأله 817 - اگر نجس بودن چيزى را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت به
آن برسد، و در حال فراموشى نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد نمازش صحيح
است، ولى اگر بدنش با رطوبت به چيزى كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و
بدون اين كه خود را آب بكشد غسل كند و نماز بخواند، غسل و نمازش باطل
است، مگر اين كه طورى باشد كه به غسل نمودن، بدن هم پاك شود - مثل اين كه با
آب معتصم غسل كند، يعنى آبى كه به ملاقات با نجس نجس نشود، مانند آب كر و
جارى - و نيز اگر جايى از اعضاى وضو با رطوبت به چيزى كه نجس بودن آن را
فراموش كرده برسد، و پيش از آن كه آن جا را آب بكشد
وضو بگيرد و نماز بخواند، وضو و نمازش باطل مى باشد، مگر اين كه طورى
348

باشد كه به وضو گرفتن، اعضاى وضو نيز پاك شود، مثل اين كه با آب معتصم
وضو بگيرد.
مسأله 818 - كسى كه يك لباس دارد، اگر بدن و لباسش نجس شود و به اندازه ء آب
كشيدن يكى از آنها آب داشته باشد، بنابر احتياط بايد بدن را آب كشيده و با لباس
نجس نماز بخواند، مگر اين كه نجاست بدن كمتر از نجاست لباس باشد، يا نجاست
بدن يك مرتبه شستن و نجاست لباس دو مرتبه شستن لازم داشته باشد، كه در اين
دو صورت لازم است تطهير لباس را مقدم بدارد.
مسأله 819 - كسى كه غير از لباس نجس لباس ديگرى ندارد، بايد با لباس نجس
نماز بخواند و نمازش صحيح است.
مسأله 820 - كسى كه دو لباس دارد، اگر بداند يكى از آنها نجس است و نداند
كدام يك آنها است، چنانچه وقت دارد بايد با هر دو لباس نماز بخواند، مثلا اگر
مى خواهد نماز ظهر و عصر بخواند، بايد با هر كدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر
بخواند، ولى اگر وقت تنگ است با يكى از آن دو نماز بخواند، و بعد از وقت با لباس
ديگر يا لباس پاك نماز را به جا آورد.
" شرط دوم "
مسأله 821 - لباس نمازگزار كه به آن ستر عورت مى شود بايد مباح باشد، و كسى
كه مى داند پوشيدن لباس غصبى حرام است، يا اين كه در ياد گرفتن حرمت پوشيدن
لباس غصبى كوتاهى كرده، اگر عمدا به آن عورت خود را بپوشاند و نماز بخواند،
نمازش باطل است، ولى چيزهايى كه به تنهايى عورت را نمى پوشاند و همچنين
چيزهايى كه فعلا نمازگزار آنها را نپوشيده، مانند دستمال بزرگ، يا لنگى كه در جيب
گذاشته شده - اگر چه بشود عورت را با آنها پوشانيد - و همچنين چيزهايى كه
نمازگزار آنها را پوشيده ولى به آنها ستر عورت نكرده، در تمام اين صور غصبى بودن
آنها موجب بطلان نماز نمى شود، هر چند از جهت صحت نماز احتياط در ترك
است.
مسأله 822 - كسى كه مى داند پوشيدن لباس غصبى حرام است، ولى نمى داند
349

ستر عورت با آن نماز را باطل مى كند، اگر عمدا با آن در حال نماز عورت خود را
بپوشاند، نمازش باطل است.
مسأله 823 - اگر نداند كه لباس او غصبى است و با آن ستر عورت كند و نماز
بخواند، نمازش صحيح است، و همچنين در صورتى كه فراموش كند و خود
غاصب نباشد، و اما اگر غاصب فراموش كند كه غصب كرده و با لباس غصبى ستر
عورت كند و نماز بخواند، در صورتى كه از غصب توبه نكرده باشد نماز او باطل
است، و اگر توبه كرده باشد بطلان نماز محل اشكال است.
مسأله 824 - اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبى است و در بين نماز
بفهمد، چنانچه چيز ديگرى عورت او را پوشانده است و مى تواند فورا يا بدون اين
كه موالات - يعنى پى در پى بودن نماز - به هم بخورد لباس غصبى را بيرون آورد، بايد
آن را بيرون آورد، و اگر چيز ديگرى عورت او را نپوشانده، يا نمى تواند لباس غصبى
را فورا بيرون آورد، يا اگر بيرون آورد پى در پى بودن نماز به هم مى خورد، در صورتى
كه به مقدار يك ركعت هم وقت داشته باشد بايد نماز را بشكند، و با لباس غير
غصبى نماز بخواند، و اگر به اين مقدار هم وقت ندارد، بايد در حال نماز لباس را
بيرون آورد و به دستور نماز برهنگان - كه در مسألهء " 803 " گذشت - نماز را تمام
نمايد.
مسأله 825 - اگر كسى براى حفظ جانش با لباس غصبى هر چند ساتر عورت
باشد، نماز بخواند، يا مثلا براى اين كه دزد لباس غصبى را نبرد با آن نماز بخواند،
نمازش صحيح است.
مسأله 826 - اگر با عين پولى كه خمس آن را نداده لباس بخرد، حكم نماز
خواندن در آن لباس حكم نماز خواندن در لباس غصبى است.
" شرط سوم "
مسأله 827 - لباس نمازگزار بايد از اجزاء حيوان مرده اى كه خون جهنده دارد -
يعنى اگر رگش را ببرند خون از آن جستن مى كند - نباشد، بلكه اگر از حيوان
مرده اى كه مانند ماهى و مار خون جهنده ندارد لباس تهيه كند، بنابر احتياط
350

واجب با آن نماز نخواند.
مسأله 828 - هرگاه چيزى از مردار - مانند گوشت و پوست آن كه روح داشته -
همراه نمازگزار باشد، اگر چه لباس او نباشد، بنابر احتياط نمازش باطل است.
مسأله 829 - اگر چيزى از مردار حلال گوشت - مانند مو و پشم كه روح ندارد -
همراه نمازگزار باشد، يا با لباسى كه از آنها تهيه كرده اند نماز بخواند، نمازش صحيح
است.
" شرط چهارم "
مسأله 830 - لباس نمازگزار بايد از اجزاء حيوان حرام گوشت نباشد، و اگر مويى
از آن هم بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است.
مسأله 831 - اگر آب دهان يا بينى يا رطوبت ديگرى از حيوان حرام گوشت
- مانند گربه - بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، چنانچه تر باشد نماز باطل است، و اگر
خشك شده و عين آن بر طرف شده باشد، نماز صحيح است.
مسأله 832 - اگر مو و عرق و آب دهان يا بينى كسى بر بدن يا لباس نمازگزار باشد،
اشكال ندارد، و همچنين است اگر مرواريد و موم و عسل همراه او باشد.
مسأله 833 - اگر شك داشته باشد كه لباس از حيوان حلال گوشت است يا حرام
گوشت - چه در مملكت اسلامى تهيه شده باشد، چه در غير آن - نماز خواندن با آن
جايز است.
مسأله 834 - نماز خواندن با صدف و آنچه از آن ساخته مى شود، مانند تكمهء
صدفى جايز است.
مسأله 835 - پوشيدن خز خالص در نماز اشكال ندارد، و احتياط واجب آن است
كه با پوست سنجاب نماز نخواند.
مسأله 836 - اگر با لباسى كه نمى داند يا فراموش كرده كه از حيوان حرام گوشت
است نماز بخواند، اعاده بر او لازم نيست، هر چند احتياط مستحب آن است كه
اعاده نمايد، و همچنين در صورتى كه جاهل قاصر به حكم باشد.
351

" شرط پنجم "
مسأله 837 - پوشيدن لباس طلا باف براى مرد حرام، و نماز با آن باطل است،
ولى براى زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.
مسأله 838 - پوشيدن طلا، مثل آويختن زنجير طلا به گردن و بستن ساعت مچى
طلا به دست و عينك طلا گذاشتن و انگشتر طلا به دست كردن و مانند اينها بر مرد
حرام، و نماز خواندن با آنها باطل است، ولى براى زن در نماز و غير نماز اشكال
ندارد.
مسأله 839 - اگر مردى نداند يا فراموش كند كه مثلا انگشتر يا لباس او از طلا
است، يا شك داشته باشد و با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است.
" شرط ششم "
مسأله 840 - لباس مرد نمازگزار بايد ابريشم خالص نباشد، و همچنين است بنابر
احتياط واجب مثل عرقچين و بند شلوار، و در غير نماز هم پوشيدن لباسى كه
ابريشم خالص باشد براى مردان حرام است.
مسأله 841 - اگر تمام آستر لباس يا مقدارى از آن ابريشم خالص باشد، پوشيدن
آن بر مرد حرام، و نماز در آن باطل است.
مسأله 842 - لباسى را كه نمى داند از ابريشم خالص است يا چيز ديگر، پوشيدن
آن جايز و نماز خواندن در آن اشكال ندارد.
مسأله 843 - دستمال ابريشمى و مانند آن، اگر در جيب مرد باشد اشكال ندارد،
و نماز را باطل نمى كند.
مسأله 844 - پوشيدن لباس ابريشمى براى زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.
مسأله 845 - پوشيدن لباس غصبى و ابريشمى خالص و طلا باف در حال ناچارى
مانعى ندارد، و نيز كسى كه ناچار است لباس بپوشد و لباس ديگرى تا آخر وقت غير
از اينها ندارد، مى تواند با اين لباسها نماز بخواند.
مسأله 846 - اگر غير از لباس غصبى و لباسى كه از اجزاء مردار تهيه شده، لباس
ديگرى تا آخر وقت ندارد، و ناچار نيست لباس بپوشد، بايد به دستورى كه براى
352

برهنگان در مسألهء " 803 " ذكر شد، نماز بخواند.
مسأله 847 - اگر غير از لباسى كه از اجزاء حيوان حرام گوشت تهيه شده لباس
ديگرى تا آخر وقت ندارد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار باشد، مى تواند با همان
لباس نماز بخواند، و اگر ناچار نباشد بايد به دستورى كه براى برهنگان ذكر شد نماز
را به جا آورد.
مسأله 848 - اگر مرد غير از لباس ابريشمى خالص يا طلا باف لباس ديگرى تا آخر
وقت نداشته باشد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار نباشد، بايد به دستورى كه براى
برهنگان ذكر شد، نماز بخواند.
مسأله 849 - اگر چيزى ندارد كه در نماز عورت خود را با آن بپوشاند، واجب
است اگر چه به كرايه يا خريدارى باشد تهيه نمايد، ولى اگر تهيهء آن به قدرى پول
لازم دارد كه نسبت به دارايى او زياد است، يا طورى است كه اگر پول را به مصرف
لباس برساند به حال او ضرر دارد، تهيهء آن لازم نيست، و مى تواند به دستورى كه
براى برهنگان ذكر شد نماز بخواند، يا تحمل ضرر كند و با ساتر نماز بخواند.
مسأله 850 - كسى كه لباس ندارد، اگر ديگرى لباس به او ببخشد يا عاريه دهد،
چنانچه قبول كردن آن براى او حرجى نباشد بايد قبول كند، بلكه اگر عاريه كردن يا
طلب بخشش براى او حرجى نيست، بايد از كسى كه لباس دارد طلب بخشش يا
عاريه نمايد.
مسأله 851 - پوشيدن لباسى كه پارچه يا رنگ يا دوخت آن براى كسى كه
مى خواهد آن را بپوشد معمول نيست، در صورتى كه موجب هتك حرمت او، يا
موجب شهرت و انگشت نما شدنش بشود حرام است، و اگر با آن در نماز ستر
عورت كند بعيد نيست كه حكمش حكم لباس غصبى باشد كه در مسألهء " 821 "
گذشت.
مسأله 852 - اگر مرد لباس زنانه و زن لباس مردانه بپوشد، در صورتى كه زى
- پوشش - خود قرار دهد، بنابر احتياط حرام است، و ستر عورت با آن در نماز
353

بنابر احتياط موجب بطلان است.
مسأله 853 - كسى كه بايد خوابيده نماز بخواند، اگر لحافش از اجزاء حيوان حرام
گوشت باشد، نماز در آن جايز نيست، و همچنين اگر تشكش از اجزاء حيوان حرام
گوشت باشد و به خود بپيچد، و اگر نجس باشد يا ابريشم يا طلاباف و نمازگزار مرد
باشد، بنابر احتياط واجب در آن نماز نخواند.
مواردى كه لازم نيست بدن و لباس نمازگزار پاك باشد
مسأله 854 - در سه صورت كه تفصيل آنها خواهد آمد، اگر بدن يا لباس نمازگزار
نجس باشد، نماز او صحيح است.
(اول) آن كه به واسطهء زخم يا جراحت يا دملى كه در بدن اوست، لباس يا
بدنش به خون آلوده شده باشد.
(دوم) آن كه بدن يا لباس او به مقدار كمتر از درهم به خون آلوده باشد، و اندازه ء
درهم - از جهت عفو خون كمتر از آن در نماز - تقريبا به مقدار بند سرانگشت سبابه
(شهادت) مى باشد.
(سوم) آن كه ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.
و در يك صورت اگر لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است، و آن
صورت اين است كه متنجس از لباسهاى كوچك باشد مانند جوراب و عرقچين.
و احكام اين چهار صورت به تفصيل در مسائل بعد مى آيد.
مسأله 855 - اگر در بدن يا لباس نمازگزار خون زخم يا جراحت يا دمل باشد،
چنانچه طورى است كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس براى نوع مردم
مشقت داشته باشد، تا وقتى كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده است، مى تواند
با آن خون نماز بخواند، و همچنين است اگر چركى كه با خون بيرون آمده يا دوايى
كه روى زخم گذاشته اند و نجس شده در بدن يا لباس او باشد.
مسأله 856 - اگر خون بريدگى و زخمى كه به زودى خوب مى شود و شستن آن
براى نوع مردم آسان است در بدن يا لباس نمازگزار باشد و كمتر از درهم نباشد
354

و با آن نماز بخواند، نماز او باطل است.
مسأله 857 - اگر جايى از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد به رطوبت زخم
نجس شود، جايز نيست با آن نماز بخواند، ولى اگر مقدارى از بدن يا لباس كه
معمولا به رطوبت زخم آلوده مى شود، به رطوبت آن نجس شود، نماز خواندن با آن
مانعى ندارد.
مسأله 858 - اگر از بواسيرى كه دانه هاى آن بيرون نباشد يا زخمى كه توى دهان و
بينى و مانند اينها است خونى به بدن يا لباس برسد، ظاهر اين است كه مى تواند با
آن نماز بخواند، و اما خون بواسيرى كه دانه هاى آن بيرون است بدون اشكال نماز
خواندن با آن جايز است.
مسأله 859 - كسى كه بدنش زخم است، اگر در بدن يا لباس خود خونى ببيند كه
به مقدار درهم يا بيشتر از آن است و نداند از زخم است يا خون ديگر، جايز نيست
با آن نماز بخواند.
مسأله 860 - اگر چند زخم در بدن باشد و به طورى نزديك هم باشند كه يك
زخم حساب شود، تا وقتى همه خوب نشده اند نماز خواندن با خون آنها اشكال
ندارد، ولى اگر به قدرى از هم دور باشند كه هر كدام يك زخم حساب شود، هر
كدام كه خوب شد بايد براى نماز بدن و لباس را از خون آن در صورتى كه از يك
درهم كمتر نباشد آب بكشد.
مسأله 861 - اگر سر سوزنى خون حيض يا سگ يا خوك يا كافر غير كتابى يا مردار
يا حيوان حرام گوشت در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است، و بنابر
احتياط واجب خون نفاس و استحاضه نيز چنين است، ولى خونهاى ديگر مثل
خون بدن انسانى كه نجس العين نيست، يا خون حيوان حلال گوشت، اگر چه در
چند جاى بدن و لباس باشد، در صورتى كه روى هم كمتر از درهم باشد، نماز
خواندن با آن اشكال ندارد.
مسأله 862 - خونى كه به لباس بى آستر بريزد و به پشت آن برسد، يك خون
حساب مى شود، ولى اگر پشت آن جدا خونى شود، بايد هر كدام را يك خون
355

جداگانه حساب كند، پس اگر خونى كه پشت و روى لباس است روى هم از يك
درهم كمتر باشد، نماز با آن صحيح، و اگر به مقدار درهم يا بيشتر باشد نماز با آن
باطل است
مسأله 863 - اگر خون روى لباسى كه آستر دارد بريزد و به آستر آن برسد، يا به
آستر بريزد و روى لباس خونى شود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود، پس اگر
خون روى لباس و آستر كمتر از درهم باشد نماز با آن صحيح، و اگر به مقدار درهم يا
بيشتر باشد نماز با آن باطل است.
مسأله 864 - اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد و رطوبتى به آن برسد كه
اطراف را آلوده كند، نماز با آن باطل است، اگر چه خون و رطوبتى كه به آن رسيده به
اندازه ء درهم نباشد، ولى اگر رطوبت فقط به خون برسد و اطراف را آلوده نكند، نماز
خواندن با آن اشكال ندارد.
مسأله 865 - اگر بدن يا لباس خونى نشود ولى به واسطهء رسيدن با رطوبت به
خون نجس شود، اگر چه مقدارى كه نجس شده كمتر از درهم باشد، نمى شود با آن
نماز خواند.
مسأله 866 - اگر خونى كه در بدن يا لباس است كمتر از درهم باشد و نجاست
ديگرى به آن برسد - مثلا يك قطره بول روى آن بريزد - در صورتى كه به بدن يا لباس
برسد، نماز خواندن با آن جايز نيست.
مسأله 867 - اگر لباسهاى كوچك نمازگزار، مثل عرقچين و جوراب كه نمى شود با
آنها عورت را پوشانيد نجس باشد، چنانچه ساير موانع لباس نمازگزار در آن نباشد -
مثل اين كه از مردار يا نجس العين يا حيوان حرام گوشت باشد - نماز با آن صحيح
است، و نيز اگر با انگشترى نجس نماز بخواند اشكال ندارد.
مسأله 868 - چيز نجس مانند دستمال و كليد و چاقوى نجس جايز است همراه
نمازگزار باشد.
مسأله 869 - اگر مى داند خونى كه در بدن يا لباس اوست كمتر از درهم است،
356

ولى احتمال مى دهد كه از خونهايى باشد كه مورد عفو نيست، جايز است كه با
آن خون نماز بخواند و شستن براى نماز لازم نيست.
مسأله 870 - اگر خونى كه در لباس يا بدن است كمتر از درهم باشد، و نداند كه از
خونهايى است كه مورد عفو نيست و نماز بخواند و بعد معلوم شود كه از آنها بوده،
اعاده ء نماز لازم نيست، و همچنين است اگر اعتقاد نمايد كه كمتر از درهم است و
نماز بخواند و بعد معلوم شود كه به مقدار درهم يا بيشتر بوده، در اين صورت نيز
اعاده لازم نيست.
چيزهايى كه در لباس نمازگزار مستحب است
مسأله 871 - چند چيز در لباس نمازگزار مستحب است، و از آن جمله است:
عمامه با تحت الحنك، پوشيدن عبا و لباس سفيد و پاكيزه ترين لباسها، و استعمال
بوى خوش، و دست كردن انگشتر عقيق.
چيزهايى كه در لباس نمازگزار مكروه است
مسأله 872 - چند چيز در لباس نمازگزار مكروه است، و از آن جمله است:
پوشيدن لباس سياه و چرك و تنگ و لباس شرابخوار و لباس كسى كه از نجاست
پرهيز نمى كند، و نيز باز بودن تكمه هاى لباس، و احتياط واجب آن است كه در لباس
و انگشترى كه نقش صورت دارد نماز نخواند.
357

مكان نمازگزار
مكان نمازگزار هفت شرط دارد:
" شرط اول "
آن كه مباح باشد.
مسأله 873 - كسى كه در ملك غصبى نماز مى خواند، اگر چه روى فرش يا پتو و
مانند اينها باشد، در صورتى كه مواضع سجودش غصبى باشد، نمازش باطل است،
و همچنين است بنابر احتياط واجب در روى تخت و مانند آن، ولى نماز خواندن در
زير سقف غصبى و خيمهء غصبى مانعى ندارد.
مسأله 874 - نماز خواندن در ملكى كه منفعت آن مال ديگرى است بدون
رضايت مالك منفعت باطل است، مثلا در خانهء اجاره اى، اگر صاحب خانه يا
ديگرى بدون رضايت كسى كه آن خانه را اجاره كرده نماز بخواند، نمازش باطل
است.
و همچنين اگر ميت وصيت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفى برسانند تا
وقتى ثلث را جدا نكنند، نمى شود در ملك او نماز خواند، و اما جايى كه ديگرى در
آن حقى دارد اگر نماز خواندن مزاحم با سلطنت صاحب حق باشد - مانند نماز
خواندن در زمينى كه كسى سنگ چينى كرده - بدون رضايت او نماز باطل است، و
در غير اين صورت مانعى ندارد، مانند ملكى كه در گرو شخصى است كه نماز
خواندن در آن ملك با رضايت گرو دهنده مانعى ندارد، هر چند گرو كننده راضى به
نماز خواندن در آن ملك نباشد.
مسأله 875 - كسى كه در مسجد نشسته، اگر ديگرى جاى او را غصب كند و در آن
جا نماز بخواند، نمازش باطل است.
مسأله 876 - اگر در جايى كه نمى داند غصبى است نماز بخواند، و بعد از نماز
بفهمد محل سجده اش غصبى بوده نمازش باطل است، اما اگر در جايى كه
غصبى بودن آن را فراموش كرده نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او
358

صحيح است، ولى كسى كه خودش جايى را غصب كرده اگر فراموش كند و در آن
جا نماز بخواند، در صورتى كه از غصب توبه نكرده باشد نماز او باطل است و اگر
توبه كرده باشد بطلان نماز محل اشكال است.
مسأله 877 - نماز خواندن در جايى كه مواضع سجود غصبى باشد و بداند
غصبى است باطل است، هر چند عالم به بطلان نماز نباشد.
مسأله 878 - كسى كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند، چنانچه حيوان
سوارى يا زين آن غصبى باشد و بر آن حيوان يا زين سجده كند، نماز او باطل است،
و همچنين است اگر بخواهد بر آن حيوان نماز مستحبى بخواند، ولى اگر نعل آن
غصبى باشد بطلان نماز محل اشكال است.
مسأله 879 - كسى كه در ملكى با ديگرى شريك است، تا سهم او جدا نشده،
بدون رضايت شريكش نمى تواند در آن ملك تصرف كند و نماز بخواند.
مسأله 880 - اگر با عين پولى كه خمس آن را نداده ملكى بخرد، تصرف او در آن
ملك حرام، و نمازش در آن باطل است.
مسأله 881 - اگر صاحب ملك اجازه ء نماز خواندن بدهد و انسان بداند كه قلبا
راضى نيست، نماز خواندن در ملك او باطل است، و اگر اجازه ندهد و انسان يقين
كند كه راضى است نماز او صحيح است.
مسأله 882 - تصرف در ملك ميتى كه خمس يا زكات بدهكار است، در صورتى
كه تركه زايد بر خمس و زكات نباشد، حرام و نماز در آن باطل است، ولى اگر بدهى
او را بدهند يا با قبول حاكم شرع ضامن شوند كه ادا نمايند، تصرف و نماز در ملك
او با اجازه ء ورثه اشكال ندارد.
مسأله 883 - تصرف در ملك ميتى كه به مردم بدهكار است، در صورتى كه آن
ملك زايد بر بدهكارى ميت نباشد، بدون رضايت طلبكار حرام، و نماز در آن باطل
است، ولى اگر ضامن شوند كه قرضهاى او را بپردازند و طلبكار هم قبول كند، با
اجازه ء ورثه تصرف جايز و نماز هم صحيح است.
مسأله 884 - اگر ميت قرض نداشته باشد، ولى بعضى از ورثهء او صغير يا ديوانه
359

يا غايب باشند، تصرف در ملك او بدون اجازه ء ولى آنها حرام و نماز در آن باطل
است.
مسأله 885 - نماز خواندن در ملك ديگرى در صورتى جايز است كه يقين يا
حجت شرعيه اى بر رضايت مالك داشته باشد، و همچنين است اگر اذن در تصرفى
بدهد كه عرفا از اذن در آن تصرف، اذن در نماز خواندن هم فهميده شود، مثل اين كه
به كسى اجازه بدهد در ملك او بنشيند و بخوابد، كه از اينها فهميده مى شود براى
نماز خواندن هم اذن داده است.
مسأله 886 - نماز خواندن در زمين بسيار وسيع، به تفصيلى كه در مسألهء " 277 "
گذشت، منوط به اجازه ء مالك نيست.
" شرط دوم "
مسأله 887 - در نماز واجب مكان نمازگزار نبايد حركتى داشته باشد كه مانع از
آرامش بدن نمازگزار و انجام واجبات نماز اختيارى باشد، و اگر به واسطهء تنگى
وقت يا جهت ديگر ناچار باشد در جايى كه چنين حركتى دارد - مانند اتومبيل و
كشتى وترن - نماز بخواند، به قدرى كه ممكن است بايد آرامش بدن و قبله را
رعايت نمايد، و اگر آنها از قبله به طرف ديگر حركت كنند، به طرف قبله برگردد.
مسأله 888 - نماز خواندن در اتومبيل و كشتى وترن و مانند اينها، هنگامى كه
ايستاده اند مانعى ندارد.
مسأله 889 - روى خرمن گندم و جو و مانند اينها كه مانع از آرامش بدن است،
نماز باطل است.
" شرط سوم "
مسأله 890 - بايد در جايى نماز بخواند كه احتمال بدهد مى تواند نماز را تمام
كند، و نماز خواندن در جايى كه به واسطهء باد و باران و زيادى جمعيت و مانند
اينها، اطمينان دارد كه نمى تواند آن را تمام كند، باطل است، اگر چه اتفاقا نماز را
تمام كند.
مسأله 891 - اگر در جايى كه ماندن در آن حرام است - مثلا زير سقفى كه نزديك
360

است خراب شود - نماز بخواند، اگر چه معصيت كرده ولى نمازش صحيح است.
مسأله 892 - نماز خواندن روى چيزى كه ايستادن و نشستن روى آن ملازم با
هتك آن است، و هتك آن هم حرام است - مثل جايى از فرش كه اسم خدا بر آن
نوشته شده - جايز نيست و بنابر احتياط باطل است.
" شرط چهارم "
جاى نمازگزار سقفش به اندازه اى كه نتواند در آنجا راست بايستد كوتاه نباشد، و
همچنين به اندازه اى كه جاى ركوع و سجود نداشته باشد، كوچك نباشد.
مسأله 893 - اگر ناچار شود كه در جايى نماز بخواند كه به كلى از ايستادن تمكن
ندارد، بايد نشسته نماز بخواند، و اگر از ركوع و سجود تمكن ندارد، براى آنها با سر
اشاره نمايد.
مسأله 894 - نماز خواندن جلوتر از قبر پيغمبر و ائمهء اطهار (عليهم السلام) در صورتى كه
هتك باشد حرام و باطل است، و همچنين در غير اين صورت بنابر احتياط واجب،
ولى اگر در نماز چيزى مانند ديوار بين او و قبر مطهر باشد، اشكال ندارد، و فاصله
شدن صندوق شريف و ضريح و پارچه اى كه روى آن افتاده كافى نيست.
" شرط پنجم "
مسأله 895 - آن كه مكان نمازگزار اگر نجس هست به طورى تر نباشد كه نجاستى
كه موجب بطلان نماز است به بدن يا لباس او برسد، ولى جايى كه پيشانى را براى
سجده بر آن مى گذارد بايد پاك باشد، و اگر نجس باشد، در صورتى كه خشك هم
باشد نماز باطل است، و احتياط مستحب آن است كه مكان نمازگزار اصلا نجس
نباشد.
" شرط ششم "
بايد بين مرد و زن در حال نماز، حداقل مقدار يك وجب فاصله باشد، ولى
361

نماز خواندن در فاصلهء كمتر از ده ذراع در غير شهر مكه مكروه است.
مسأله 896 - اگر زن برابر مرد يا جلوتر در كمتر از فاصله اى كه ذكر
شد بايستد و با هم وارد نماز شوند، بايد نماز را دوباره بخوانند،
و همچنين است بنابر احتياط واجب در صورتى كه يكى زودتر از ديگرى به
نماز بايستد.
مسأله 897 - اگر بين مرد و زن كه برابر هم ايستاده اند، يا زن جلوتر
ايستاده و نماز مى خوانند، ديوار يا پرده يا چيز ديگرى باشد كه يكديگر را
نبينند، نماز هر دو اشكال ندارد، اگر چه بين آنها كمتر از فاصله اى كه قبلا ذكر
شد، باشد.
" شرط هفتم "
بايد جاى پيشانى نمازگزار از جاى سر انگشتان پاى او و بنابر احتياط واجب از
جاى زانوهاى او، بيش از چهار انگشت بسته پست تر يا بلندتر نباشد، و تفصيل آن
در احكام سجده خواهد آمد.
مسأله 898 - بودن زن و مرد نامحرم در جايى كه كسى در آن جا نيست و كسى هم
نمى تواند وارد شود در صورتى كه احتمال وقوع در معصيت را بدهند، جايز نيست،
و احتياط مستحب آن است كه در آن جا نماز نخوانند.
مسأله 899 - نماز خواندن در جايى كه تار مى زنند، يا مانند آن را استعمال
مى كنند باطل نيست، ولى گوش دادن به آنها حرام است، و همچنين است بودن در
آنجا مگر براى كسى كه بودنش براى جلوگيرى از آن عمل باشد.
مسأله 900 - خواندن نماز واجب در حال اختيار بر بام خانهء كعبه جايز نيست، و
احتياط مستحب آن است كه در داخل خانه هم نخواند، ولى در حال ناچارى
اشكال ندارد.
مسأله 901 - خواندن نماز مستحب در خانهء كعبه اشكال ندارد، بلكه مستحب
است در داخل خانه مقابل هر ركنى دو ركعت نماز بخواند.
362

جاهايى كه نماز خواندن در آنها مستحب است
مسأله 902 - در شرع مقدس اسلام بسيار سفارش شده است كه نماز را در مسجد
بخوانند، و بهتر از همهء مسجدها مسجد الحرام است، و بعد از آن مسجد پيغمبر
(صلى الله عليه وآله و سلم)، و بعد از آن مسجد كوفه، و بعد از آن مسجد بيت المقدس، و بعد از آن
مسجد جامع هر شهر، و بعد از آن مسجد محله، و بعد از آن مسجد بازار است.
مسأله 903 - براى زنها نماز خواندن در خانه، بلكه در پستوى خانه و اتاق عقب
بهتر است.
مسأله 904 - نماز خواندن در حرم امامان (عليهم السلام) مستحب است، بلكه از بعضى
روايات استفاده مى شود كه نماز در حرم مطهر حضرت امير المؤمنين (عليه السلام)
و سيد الشهداء (عليه السلام) افضل از مسجد است.
مسأله 905 - زياد رفتن به مسجد و رفتن در مسجدى كه نمازگزار ندارد مستحب
است، و همسايهء مسجد اگر عذرى نداشته باشد، مكروه است در غير مسجد نماز
بخواند.
مسأله 906 - مستحب است انسان با كسى كه در مسجد حاضر نمى شود غذا
نخورد، و در كارها با او مشورت نكند، و همسايهء او نشود، و از او زن نگيرد، و به او
زن ندهد.
جاهايى كه نماز خواندن در آنها مكروه است
مسأله 907 - نماز خواندن در چند جا مكروه است، و از آن جمله است:
(1) حمام، (2) زمين نمكزار، (3) مقابل انسان، (4) مقابل درى كه باز است، (5)
در جاده و خيابان و كوچه اگر براى كسانى كه عبور مى كنند زحمت نباشد، و اگر نه
مزاحمت حرام است، (6) مقابل آتش و چراغ، (7) در آشپزخانه و هر جا كه كوره ء
آتش باشد، (8) مقابل چاه و چاله اى كه محل بول باشد، (9) روبروى
363

عكس و مجسمهء چيزى كه روح دارد، مگر آن كه روى آن پرده بكشند، (10) در
اطاقى كه جنب در آن باشد، (11) در جايى كه صورت جاندار باشد اگر چه روبروى
نمازگزار نباشد، (12) مقابل قبر، (13) روى قبر، (14) بين دو قبر،
(15) در قبرستان.
مسأله 908 - كسى كه در محل عبور مردم نماز مى خواند، يا كسى روبروى
اوست، مستحب است جلوى خود چيزى بگذارد، و اگر چوب يا ريسمانى هم
باشد كافيست.
احكام مسجد
مسأله 909 - نجس كردن زمين و سقف و بام و طرف داخل ديوار مسجد حرام
است، و هر كس بفهمد كه نجس شده است بايد فورا آن را تطهير كند، و احتياط
واجب آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكنند، و اگر نجس شود
نجاستش را بر طرف كنند.
مسأله 910 - اگر نتواند مسجد را تطهير نمايد، يا كمك لازم داشته باشد و پيدا
نكند، تطهير مسجد بر او واجب نيست، ولى بايد به كسى كه مى تواند تطهير كند و
احتمال دهد كه تطهير مى كند اطلاع دهد.
مسأله 911 - اگر جايى از مسجد نجس شود كه تطهير آن بدون كندن يا خراب
كردن ممكن نيست، بايد آن جا را بكنند يا خراب نمايند، در صورتى كه خرابى كلى
نبوده و مستلزم ضرر وقف نباشد، و پر كردن جايى كه كنده اند و ساختن جايى كه
خراب كرده اند واجب نيست، ولى اگر چيزى مانند آجر مسجد نجس شود، در
صورتى كه ممكن باشد، بايد بعد از آب كشيدن به جاى اولش بگذارند.
مسأله 912 - اگر مسجدى را غصب كنند و به جاى آن خانه و مانند آن بسازند،
نجس كردن آن - بنابر احتياط - حرام است، و تطهير آن واجب نيست، ولى نجس
كردن مسجدى كه خراب شده - هر چند در آن نماز نخوانند - جايز نيست و تطهير آن
لازم است.
364

مسأله 913 - نجس كردن حرم امامان (عليهم السلام) حرام است، و اگر نجس شود، چنانچه
نجس ماندن آن بى احترامى باشد تطهير آن واجب است، بلكه احتياط مستحب آن
است كه اگر بى احترامى هم نباشد آن را تطهير كنند.
مسأله 914 - نجس كردن حصير مسجد حرام است، و كسى كه آن را نجس كرده
بنابر احتياط بايد تطهير كند، و بر غير او احتياط مستحب آن است كه تطهير نمايد،
مگر اين كه نجاست آن بى احترامى به مسجد باشد، كه در اين صورت بايد تطهير
شود.
مسأله 915 - بردن عين نجس و متنجس در مسجد، اگر بى احترامى به مسجد
باشد حرام است، بلكه احتياط مستحب آن است كه اگر بى احترامى هم نباشد، عين
نجس را در مسجد نبرند.
مسأله 916 - اگر مسجد را براى روضه خوانى چادر بزنند و فرش كنند و سياهى
بكوبند و اسباب چاى در آن ببرند، در صورتى كه اين كارها به مسجد ضرر نرساند و
مانع نماز خواندن نشود، اشكال ندارد.
مسأله 917 - زينت كردن مسجد به طلا و صورت چيزهايى كه مثل انسان و
حيوان روح دارد، بنابر احتياط واجب جايز نيست، و نقاشى چيزهايى كه روح
ندارد، مثل گل و بوته مكروه است.
مسأله 918 - اگر مسجد خراب هم شود نمى توانند آن را بفروشند، يا داخل ملك
و جاده نمايند.
مسأله 919 - فروختن در و پنجره و چيزهاى ديگر مسجد حرام است، و اگر
مسجد خراب شود بايد اينها را صرف تعمير همان مسجد كنند، و چنانچه به درد آن
مسجد نخورد، بايد در مسجد ديگر مصرف شود، ولى اگر به درد مسجدهاى ديگر
هم نخورد، آنچه را كه از اجزاى مسجد شمرده نشود و وقف بر مسجد باشد،
مى توانند با اذن ولى شرعى بفروشند و پول آن را اگر ممكن است صرف تعمير
همان مسجد، و اگر نه صرف تعمير مسجد ديگر نمايند، و اگر آن هم ممكن نشد، در
ساير وجوه بر و خير صرف نمايند.
365

مسأله 920 - ساختن مسجد و تعمير آن مستحب است، و اگر مسجد طورى
خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد مى توانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند،
بلكه مى توانند مسجدى را كه خراب نشده - براى احتياج مردم به نماز - خراب كنند
و بزرگتر بسازند.
مسأله 921 - تميز كردن مسجد و روشن كردن چراغ در آن مستحب است، و كسى
كه مى خواهد مسجد برود مستحب است خود را خوشبو كند، و لباس پاكيزه و
قيمتى بپوشد، و ته كفش خود را وارسى كند كه نجاستى به آن نباشد، و موقع داخل
شدن به مسجد اول پاى راست، و موقع بيرون آمدن اول پاى چپ را بگذارد، و
همچنين مستحب است از همه زودتر به مسجد آيد و از همه ديرتر بيرون رود.
مسأله 922 - وقتى انسان وارد مسجد مى شود مستحب است دو ركعت نماز به
قصد تحيت و احترام مسجد بخواند، و اگر نماز واجب يا مستحب ديگرى هم
بخواند كافيست.
مسأله 923 - خوابيدن در مسجد اگر انسان ناچار نباشد، و صحبت كردن راجع به
كارهاى دنيا، و مشغول صنعت شدن، و خواندن شعرى كه نصيحت و مانند آن
نباشد مكروه است، و نيز مكروه است آب دهان و بينى و اخلاط سينه را در مسجد
بيندازد، و گمشده اى را طلب كند، و صداى خود را بلند كند، ولى بلند كردن صدا
براى اذان مانعى ندارد، بلكه مستحب است.
مسأله 924 - راه دادن بچه و ديوانه به مسجد مكروه است، و كسى كه پياز و سير و
مانند اينها خورده كه بوى دهانش مردم را اذيت مى كند، مكروه است به مسجد
برود.
366

اذان و اقامه
مسأله 925 - براى مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاى واجب يوميه اذان و
اقامه بگويند، و براى نمازهاى ديگر واجب يا مستحب مشروع نيست، ولى پيش از
نماز عيد فطر و قربان، در صورتى كه به جماعت خوانده شود مستحب است سه
مرتبه ندا داده شود " الصلاة " و در غير اين دو مانند نماز آيات - در صورت جماعت
- رجاء گفته شود.
مسأله 926 - مستحب است بچه اى كه به دنيا مى آيد، در گوش راست او اذان و در
گوش چپش اقامه بگويند، و بهتر آن است كه روز اول ولادت باشد.
مسأله 927 - اذان هيجده جمله است:
" الله اكبر " چهار مرتبه " اشهد ان لا إله الا الله، اشهد ان محمدا رسول الله،
حي على الصلاة، حي على الفلاح، حي على خير العمل، الله اكبر، لا إله الا الله " هر يك
دو مرتبه.
و اقامه هفده جمله است:
يعنى دو مرتبه " الله اكبر " از اول اذان، و يك مرتبه " لا إله الا الله " از آخر آن كم
مى شود، و بعد از گفتن " حي على خير العمل " بايد دو مرتبه " قد قامت الصلاة " اضافه
نمود.
مسأله 928 - اشهد ان عليا ولي الله " جزء اذان و اقامه نيست، ولى چون ولايت آن
حضرت مكمل دين است، شهادت به آن در هر حال و از جمله بعد از " اشهد ان
محمدا رسول الله " از أفضل قربات است.
ترجمهء اذان و اقامه
" الله اكبر " يعنى الله بزرگتر از آن است كه وصف شود " اشهد ان لا إله الا الله "
يعنى شهادت مى دهم كه نيست خدايى - معبودى - به غير از الله " اشهد ان محمدا
رسول الله " يعنى شهادت مى دهم كه حضرت محمد بن عبد الله (صلى الله عليه وآله و سلم) فرستاده ء
367

خداست " حي على الصلاة " يعنى بشتاب براى نماز " حي على الفلاح " يعنى بشتاب
براى رستگارى " حي على خير العمل " يعنى بشتاب براى بهترين كارها " قد قامت
الصلاة " يعنى به تحقيق كه نماز بر پا شد (لا إله الا الله) يعنى نيست معبودى مگر
الله.
مسأله 929 - بين جمله هاى اذان و اقامه بايد خيلى فاصله نشود، و اگر بين آنها
بيشتر از معمول فاصله بيندازد بايد دوباره آن را از سر بگيرد.
مسأله 930 - اگر در اذان و اقامه صدا در گلو بيندازد، چنانچه غنا شود - يعنى به
طور آواز خوانى كه در مجلس لهو معمول است اذان و اقامه را بگويد - حرام است، و
اگر غنا نشود مكروه است.
مسأله 931 - در دو نماز اذان مشروع نيست:
(اول) نماز عصر روز عرفه - كه روز نهم ذى حجه است - در عرفات.
(دوم) نماز عشاء شب عيد قربان براى كسى كه در مشعر الحرام باشد، و در اين
دو نماز در صورتى اذان مشروع نيست كه با نماز قبلى هيچ فاصله نشود، يا بين آنها
كمى فاصله شود كه عرفا بگويند دو نماز را با هم خوانده است.
مسأله 932 - اگر براى نماز جماعتى اذان و اقامه گفته باشند، كسى كه با آن
جماعت نماز مى خواند، نبايد براى نماز خود اذان و اقامه بگويد.
مسأله 933 - اگر براى خواندن نماز جماعت به مسجد رود و ببيند جماعت تمام
شده، تا وقتى كه صفها به هم نخورده و جمعيت متفرق نشده با شرايطى كه در
مسألهء بعد مى آيد، نمى تواند براى نماز خود اذان و اقامه بگويد.
مسأله 934 - در جايى كه عده اى مشغول نماز جماعتند، يا نماز آنها تازه تمام
شده و صفها به هم نخورده است، اگر انسان بخواهد فرادى يا با جماعت ديگرى كه
بر پا مى شود نماز بخواند، با شش شرط اذان و اقامه از او ساقط مى شود. (و اين
سقوط به نحو عزيمت است يعنى نبايد اذان و اقامه بگويد.)
(اول) آن كه نماز جماعت در مسجد باشد، پس اگر در مسجد نباشد اذان و اقامه
ساقط نيست.
368

(دوم) آن كه براى آن نماز، اذان و اقامه گفته باشند.
(سوم) آن كه نماز جماعت باطل نباشد.
(چهارم) آن كه نماز او و نماز جماعت در يك مكان باشد، پس اگر مثلا نماز
جماعت داخل مسجد باشد و او بخواهد بر بام مسجد نماز بخواند، اذان و اقامه
ساقط نيست.
(پنجم) آن كه نماز او و نماز جماعت هر دو ادا باشند.
(ششم) آن كه وقت نماز او و نماز جماعت مشترك باشد، مثلا هر دو نماز ظهر يا
هر دو نماز عصر بخوانند، يا نماز جماعت نماز ظهر باشد و او نماز عصر بخواند، يا
او نماز ظهر بخواند و نماز جماعت نماز عصر باشد.
مسأله 935 - اگر در شرط سوم از شرطهايى كه در مسألهء پيش ذكر شد شك كند،
يعنى شك كند كه نماز جماعت صحيح بوده يا نه، اذان و اقامه از او ساقط است،
ولى اگر در به هم خوردن صفها يا تحقق بقيهء شرايط شك كند، چنانچه حالت سابقه
معلوم باشد، بايد بر طبق حالت سابقه عمل كند، مثلا اگر در اثر تاريكى شب، شك
كند كه آيا صفوف متفرق شده يا نه، بنا بگذارد بر اين كه متفرق نشده و اذان و اقامه
را نگويد، و اگر شك كند كه آيا براى آن جماعت اذان و اقامه گفته شده يا نه، بنا
بگذارد بر اين كه گفته نشده، و اذان و اقامه را استحبابا بگويد، و در صورتى كه
حالت سابقه معلوم نيست اذان و اقامه را رجاء بگويد.
مسأله 936 - كسى كه اذان ديگرى را مى شنود مستحب است هر قسمتى را كه
مى شنود بگويد، و اما نسبت به اقامه، از " حي على الصلاة " تا " قد قامت الصلاة " را
رجاء بگويد، و مستحب است بقيه را به قصد ذكر بگويد.
مسأله 937 - كسى كه اذان و اقامهء ديگرى را شنيده باشد - چه با او گفته باشد
يا نه - در صورتى كه بين آن اذان و اقامه و نمازى كه مى خواهد بخواند زياد فاصله
نشده باشد، مى تواند براى نماز خود اذان و اقامه نگويد.
مسأله 938 - اگر مرد اذان زن را بشنود، اذان از او ساقط نمى شود، چه شنيدن با
قصد لذت باشد و چه بدون قصد لذت.
369

مسأله 939 - اذان و اقامهء نماز جماعت را بايد مرد بگويد، ولى در نماز جماعت
زنان اگر زن اذان و اقامه بگويد كافيست.
مسأله 940 - اقامه بايد بعد از اذان گفته شود، و اگر قبل از اذان گفته شود صحيح
نيست، و نيز در اقامه معتبر است كه در حال ايستادن و طهارت از حدث (با وضو يا
غسل يا تيمم) باشد.
مسأله 941 - اگر جمله هاى اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد، مثلا " حي على
الفلاح " را پيش از " حي على الصلاة " بگويد، بايد از جايى كه ترتيب به هم خورده
دوباره بگويد.
مسأله 942 - بايد بين اذان و اقامه فاصله ندهد، و اگر بين آنها به قدرى فاصله دهد
كه اذانى را كه گفته اذان اين اقامه حساب نشود، مستحب است دوباره اذان و اقامه
را بگويد، و نيز اگر بين اذان و اقامه و بين نماز به قدرى فاصله دهد كه اذان و اقامهء
آن نماز حساب نشود، مستحب است دوباره براى آن نماز اذان و اقامه بگويد.
مسأله 943 - اذان و اقامه بايد به عربى صحيح گفته شود، پس اگر به عربى غلط
بگويد، يا به جاى حرفى حرف ديگر بگويد، يا مثلا ترجمهء آنها را به فارسى بگويد،
صحيح نيست.
مسأله 944 - اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود، و اگر عمدا
يا از روى فراموشى پيش از وقت بگويد باطل است.
مسأله 945 - اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه، بايد اذان را
بگويد، ولى اگر مشغول اقامه شود و شك كند كه اذان گفته يا نه، گفتن اذان لازم
نيست.
مسأله 946 - اگر در بين اذان يا اقامه پيش از آن كه قسمتى را بگويد شك كند كه
قسمت پيش از آن را گفته يا نه، بايد قسمتى را كه در گفتن آن شك كرده بگويد، ولى
اگر در حال گفتن قسمتى از اذان يا اقامه شك كند كه آنچه پيش از آن است گفته يا نه،
گفتن آن لازم نيست.
مسأله 947 - مستحب است انسان در موقع اذان گفتن رو به قبله بايستد - و اين
370

استحباب در تشهد اذان مؤكد است - و با وضو يا غسل باشد، و دو انگشت را در دو
گوش بگذارد، و صدا را بلند نمايد و بكشد، و بين جمله هاى اذان كمى فاصله دهد،
و بين آنها حرف نزند.
مسأله 948 - مستحب است بدن انسان در موقع گفتن اقامه آرام باشد، و آن را از
اذان آهسته تر بگويد، و جمله هاى آن را به هم نچسباند، ولى به اندازه اى كه بين
جمله هاى اذان فاصله مى دهد، بين جمله هاى اقامه فاصله ندهد.
مسأله 949 - مستحب است بين اذان و اقامه فاصله بيندازد به نشستن، يا دو
ركعت نماز، يا تكلم، يا تسبيح، ولى حرف زدن بين اذان و اقامهء نماز صبح مكروه
است.
مسأله 950 - مستحب است كسى را كه براى گفتن اذان اعلامى معين مى كنند،
عادل و وقت شناس و صدايش بلند باشد، و اذان را در جاى بلند بگويد.
واجبات نماز
واجبات نماز يازده چيز است: (اول) نيت، (دوم) قيام يعنى ايستادن، (سوم)
تكبيرة الاحرام يعنى گفتن الله اكبر در اول نماز، (چهارم) ركوع، (پنجم) سجود،
(ششم) قرائت، (هفتم) ذكر، (هشتم) تشهد، (نهم) سلام، (دهم) ترتيب،
(يازدهم) موالات يعنى پى در پى بودن اجزاى نماز.
مسأله 951 - بعضى از واجبات نماز ركن است، يعنى اگر انسان آنها را به جا
نياورد، عمدا باشد يا اشتباها، نماز باطل مى شود، و بعضى ديگر ركن نيست، يعنى
اگر اشتباها كم گردد نماز باطل نمى شود.
و ركن نماز پنج چيز است: (اول) نيت، (دوم) تكبيرة الاحرام، (سوم) قيام
متصل به ركوع، يعنى ايستادن پيش از ركوع، (چهارم) ركوع، (پنجم) دو سجده از
يك ركعت.
و اما نسبت به زيادى در صورتى كه عمدى باشد مطلقا نماز باطل مى شود - و
بطلان نماز به زيادى عمدى تكبيرة الاحرام از جاهل قاصر محل اشكال است - و در
صورتى كه از روى اشتباه باشد، اگر زيادى در ركوع يا در دو سجده ء از يك
371

ركعت باشد، نماز باطل است و اگر نه باطل نيست.
نيت
مسأله 952 - انسان بايد نماز را به قصد قربت - چنان كه در وضو گذشت و با
اخلاص به جا آورد، و لازم نيست نيت را از قلب خود بگذراند، يا بر زبان جارى
كند، مثل آن كه بگويد: (چهار ركعت نماز ظهر مى خوانم براى انجام فرمان خداوند)
بلكه در نماز احتياط جايز نيست به زبان بگويد.
مسأله 953 - اگر در نماز ظهر يا در نماز عصر نيت كند كه چهار ركعت نماز
مى خوانم و معين نكند ظهر است يا عصر - نه تفصيلا و نه اجمالا - نماز او باطل
است، و مقصود از نيت اجمالى اين است كه مثلا نسبت به نماز ظهر قصد كند كه
آنچه اول بر من واجب شده به جا مى آورم.
و نيز كسى كه مثلا قضاى نماز ظهر بر او واجب است، اگر در وقت نماز ظهر
بخواهد آن نماز قضا يا نماز ظهر را بخواند، بايد نمازى را كه مى خواند در نيت
- اگر چه اجمالا - معين كند، مثلا نسبت به قضاى نماز ظهر، نيت كند آنچه را كه اول
به ذمهء من آمده به جا مى آورم.
مسأله 954 - انسان بايد از اول تا آخر نماز به نيت خود باقى باشد، پس اگر در بين
نماز به طورى غافل شود كه اگر بپرسند چه مى كنى؟ نداند چه بگويد، نمازش باطل
است.
مسأله 955 - انسان بايد فقط براى خداوند عالم نماز بخواند، پس كسى كه ريا
كند، يعنى براى نشان دادن به مردم نماز بخواند، نمازش باطل است، خواه فقط
براى مردم باشد يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد.
مسأله 956 - اگر قسمتى از نماز را هم براى غير خدا به جا آورد نمازش باطل
است، بلكه اگر نماز را براى خدا به جا آورد ولى براى نشان دادن به مردم در جاى
مخصوصى مثل مسجد، يا در وقت مخصوصى مثل اول وقت، يا به طرز
مخصوصى مثلا با جماعت نماز بخواند، نمازش باطل است، و بنابر احتياط
372

واجب اگر مستحباتى را كه ظرف آنها نماز است - مثل قنوت - براى غير خدا به
جا آورد، نمازش باطل است.
تكبيرة الاحرام
مسأله 957 - گفتن " الله اكبر " در اول هر نماز واجب و ركن است، و بايد حروف
" الله " و حروف " اكبر " و دو كلمهء " الله اكبر " را پشت سر هم بگويد، و نيز بايد اين
دو كلمه به عربى صحيح گفته شود، و اگر به عربى غلط بگويد، يا ترجمهء آن را
بگويد، باطل است.
مسأله 958 - احتياط واجب آن است كه تكبيرة الاحرام نماز را به چيزى كه پيش
از آن مى خواند، مثلا به اقامه يا به دعايى كه پيش از تكبير مى خواند، نچسباند.
مسأله 959 - احتياط مستحب آن است كه " الله اكبر " را به چيزى كه بعد آن
مى خواند، مثلا به " بسم الله الرحمن الرحيم " نچسباند، و اگر خواست وصل كند، بايد
" راء " " اكبر " را پيش - يعنى ضمه - بدهد.
مسأله 960 - موقع گفتن تكبيرة الاحرام بايد بدن آرام باشد، و اگر عمدا در حالى
كه بدنش حركت دارد تكبيرة الاحرام را بگويد، باطل است.
مسأله 961 - تكبير و حمد و سوره و ذكر و دعا را بايد طورى بخواند كه خودش
بشنود، و اگر به واسطهء سنگينى يا كرى گوش يا سر و صداى زياد نمى شنود، بايد
طورى بگويد كه اگر مانعى نباشد بشنود.
مسأله 962 - كسى كه لال است، يا زبان او مرضى دارد كه نمى تواند " الله اكبر " را
درست بگويد، بايد به هر طورى كه مى تواند بگويد، و اگر هيچ نمى تواند بگويد،
بايد در قلب خود بگذراند و براى تكبير زبانش را حركت دهد، و به انگشت هم به
آن اشاره كند.
مسأله 963 - مستحب است قبل از تكبيرة الاحرام بگويد: " يا محسن قد اتاك المسيئ
وقد امرت المحسن ان يتجاوز عن المسيئ، انت المحسن وانا المسيئ فبحق محمد وال محمد
صل على محمد وال محمد و تجاوز عن قبيح ما تعلم مني " يعنى اى خدايى كه
373

احسان كننده اى، بنده ء بدكردار به درگاه تو آمده و تو امر كرده اى به نيكوكار كه از
بدكردار بگذرد، تو نيكوكارى و من بدكردار، پس به حق محمد وآل محمد
رحمت خود را بر محمد و آل محمد بفرست، و از زشتيهايى كه مى دانى از من سر زده
بگذر.
مسأله 964 - مستحب است موقع گفتن تكبير اول نماز و تكبيرهاى بين نماز
دستها را تا مقابل گوشها بالا ببرد.
مسأله 965 - اگر شك كند كه تكبيرة الاحرام را گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن
چيزى از قرائت شده، به شك خود اعتنا نكند، و اگر مشغول نشده بايد تكبير را
بگويد.
مسأله 966 - اگر بعد از گفتن تكبيرة الاحرام شك كند كه آن را صحيح گفته يا نه،
به شك خود اعتنا نكند، چه مشغول خواندن چيزى شده باشد يا نه، و احتياط
مستحب آن است كه نماز را تمام كند و بعد اعاده نمايد.
قيام (ايستادن)
مسأله 967 - قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام، و قيام پيش از ركوع كه آن را قيام
متصل به ركوع مى گويند ركن است، ولى قيام در غير اين دو مانند قيام موقع خواندن
حمد و سوره، و قيام بعد از ركوع ركن نيست، و اگر كسى آن را از روى فراموشى ترك
كند، نمازش صحيح است.
مسأله 968 - واجب است پيش از گفتن تكبيرة الاحرام و بعد از آن مقدارى
بايستد تا يقين كند كه تكبير را در حال ايستادن گفته است.
مسأله 969 - اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد
كه ركوع نكرده، بايد بايستد و به ركوع رود، و اگر بدون اين كه بايستد به حال
خميدگى به ركوع برگردد، چون قيام متصل به ركوع را به جا نياورده، نماز او باطل
است.
مسأله 970 - موقعى كه براى تكبيرة الاحرام يا قرائت ايستاده است، بايد بدن را
374

حركت ندهد و به طرفى خم نشود، و بنابر احتياط واجب در حال اختيار به جايى
تكيه نكند، ولى اگر از روى ناچارى باشد، يا در حال خم شدن براى ركوع پاها را
حركت دهد، اشكال ندارد.
مسأله 971 - اگر در قيام واجب براى تكبيرة الاحرام و قرائت از روى فراموشى
بدن را حركت دهد، يا به طرفى خم شود، يا به جايى تكيه كند، اشكال ندارد.
مسأله - 972 احتياط واجب آن است كه در موقع ايستادن، هر دو پا روى زمين
باشد، ولى لازم نيست سنگينى بدن روى هر دو پا باشد، و اگر روى يك پا هم باشد
اشكال ندارد.
مسأله 973 - كسى كه مى تواند درست بايستد، اگر پاها را خيلى گشاد بگذارد كه
ايستادن بر آن صدق نكند، نمازش باطل است، و همچنين بنابر احتياط واجب اگر
به صورت ايستادن معمولى نباشد.
مسأله 974 - موقعى كه انسان در نماز مشغول خواندن چيزى از اذكار واجب
است، بايد بدنش آرام باشد، و موقعى كه مى خواهد كمى جلو يا عقب رود، يا كمى
بدن را به طرف راست يا چپ حركت دهد، بايد چيزى نگويد.
مسأله 975 - اگر در حال حركت بدن ذكر مستحبى بگويد ذكر و نماز هر دو
صحيح است، ولى اذكار مستحبهء نماز را اگر به قصد آنچه در نماز وارد شده بگويد،
بنابر احتياط بايد بدن آرام باشد، اگر چه با آرام نبودن بدن نماز صحيح است، ولى
(بحول الله وقوته اقوم واقعد) را بايد در حال برخاستن بگويد.
مسأله 976 - حركت دادن دست و انگشتان در موقع قرائت و ذكرهاى واجب
اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه آنها را هم حركت ندهد.
مسأله 977 - اگر موقع خواندن حمد و سوره يا خواندن تسبيحات اربعه بى اختيار
به قدرى حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، بنابر احتياط مستحب
بعد از آرام گرفتن بدن، آنچه را در حال حركت خوانده دوباره بخواند.
مسأله 978 - كسى كه در بين نماز از ايستادن عاجز شود و عجزش تا آخر وقت
باقى نباشد، بايد نماز را در حال قدرت ايستاده بخواند، و در صورتى كه عجزش
375

تا آخر وقت باقى باشد، بايد بقيهء نماز را نشسته بخواند، و همچنين اگر از نشستن
هم عاجز شود، بايد خوابيده بخواند، ولى تا بدنش آرام نگرفته بايد قرائت و اذكار
واجبه را نخواند، و حكم اذكار مستحبه در اين مسأله و مسائل بعد در مسألهء " 975 "
گذشت.
مسأله 979 - تا انسان مى تواند ايستاده نماز بخواند، نبايد بنشيند، مثلا كسى كه
موقع ايستادن بدنش حركت مى كند، يا مجبور است به چيزى تكيه دهد، يا بدنش را
كج كند، يا خم شود، يا پاها را بيشتر از معمول گشاد بگذارد به گونه اى كه در اين سه
صورت ايستادن صدق كند، بايد به هر طور كه مى تواند ايستاده نماز بخواند، ولى
اگر به هيچ قسم نتواند بايستد، بايد راست بنشيند و نشسته نماز بخواند.
مسأله 980 - تا انسان مى تواند بنشيند، نبايد خوابيده نماز بخواند، و اگر نتواند
راست بنشيند، بايد هر طور كه مى تواند بنشيند، و اگر به هيچ قسم نمى تواند
بنشيند، بايد به طورى كه در احكام قبله گذشت، به پهلوى راست بخوابد، و اگر
نمى تواند، به پهلوى چپ بخوابد، و اگر آن هم ممكن نيست به پشت بخوابد به
طورى كه كف پاهاى او رو به قبله باشد.
مسأله 981 - كسى كه نشسته نماز مى خواند، اگر بعد از خواندن حمد و سوره يا
تسبيحات بتواند بايستد و ركوع را ايستاده به جا آورد، بايد بايستد و از حال ايستاده
به ركوع رود، و اگر نتواند بايد ركوع را هم نشسته به جا آورد.
مسأله 982 - كسى كه خوابيده نماز مى خواند، اگر در بين نماز بتواند بنشيند، بايد
مقدارى را كه مى تواند، نشسته بخواند، و نيز اگر مى تواند بايستد، بايد مقدارى را كه
مى تواند ايستاده بخواند، ولى تا بدنش آرام نگرفته، بايد قرائت و اذكار واجبه را
نخواند.
مسأله 983 - كسى كه نشسته نماز مى خواند، اگر در بين نماز بتواند بايستد، بايد
مقدارى را كه مى تواند، ايستاده بخواند، ولى تا بدنش آرام نگرفته، بايد قرائت و
اذكار واجبهء نماز را نخواند.
376

مسأله 984 - كسى كه مى تواند بايستد، اگر بترسد كه به واسطهء ايستادن مريض
شود، يا ضررى به او برسد، مى تواند نشسته نماز بخواند، و اگر از نشستن هم
بترسد، مى تواند خوابيده نماز بخواند.
مسأله 985 - اگر انسان احتمال بدهد كه تا آخر وقت مى تواند ايستاده نماز
بخواند، بهتر است نماز را تأخير بيندازد، پس اگر نتوانست بايستد، در آخر وقت
مطابق وظيفه اش نماز را به جا آورد، و همچنين كسى كه در اول وقت به پهلو يا
خوابيده مى تواند نماز بخواند بهتر است نماز را تأخير بيندازد، و در آخر وقت
مطابق وظيفه رفتار نمايد، و در صورتى كه اول وقت نماز را خوانده و آخر وقت
برايش قدرت بر ايستادن يا نشستن پيدا شد، بايد نماز را دوباره به صورتى كه قدرت
پيدا كرده به جا آورد.
مسأله 986 - مستحب است در حال ايستادن فقرات پشت و گردن را راست
نگهدارد، و شانه ها را پايين بيندازد، و دستها را روى رانها بگذارد، و انگشتها را به
هم بچسباند، و جاى سجده را نگاه كند، وسنگينى بدن را به طور مساوى روى دو پا
بيندازد، و با خضوع و خشوع باشد، و پاها را پس و پيش نگذارد، و اگر مرد است
پاها را از سه انگشت باز تا يك وجب فاصله دهد، و اگر زن است پاها را به هم
بچسباند.
قرائت
مسأله 987 - در ركعت اول و دوم نمازهاى واجب يوميه، انسان بايد اول حمد و
بعد از آن يك سوره ء تمام بخواند، و در نماز سوره ء والضحى والم نشرح، و همچنين
سوره ء فيل ولأيلاف، يك سوره حساب مى شود.
مسأله 988 - اگر وقت نماز تنگ باشد، يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند،
مثلا بترسد كه اگر سوره را بخواند دزد يا درنده يا چيز ديگرى به او صدمه بزند، نبايد
سوره را بخواند، و از مريض و كسى كه در حاجتى عجله دارد سوره ساقط است، و
اگر خواند نبايد به قصد جزئيت نماز بخواند، بلكه مى تواند به
377

قصد قرائت قرآن بخواند.
مسأله 989 - اگر عمدا سوره را پيش از حمد به قصد جزئيت بخواند نمازش
باطل است، و اگر اشتباها بخواند و در بين آن يادش بيايد، بايد سوره را رها كند و
بعد از خواندن حمد، سوره را از اول بخواند.
مسأله 990 - اگر حمد و سوره يا يكى از آنها را فراموش كند و بعد از رسيدن به
ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.
مسأله 991 - اگر پيش از آن كه براى ركوع خم شود بفهمد كه حمد و سوره را
نخوانده، بايد بخواند، و اگر بفهمد سوره را نخوانده، بايد فقط سوره را بخواند، ولى
اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده، بايد اول حمد و بعد از آن دوباره سوره را بخواند، و
نيز اگر خم شود و پيش از آن كه به ركوع برسد بفهمد حمد و سوره، يا سوره ء تنها، يا
حمد تنها را نخوانده، بايد بايستد و به همين دستور عمل نمايد.
مسأله 992 - اگر در نماز واجب يكى از چهار سوره اى را كه آيهء سجده دارد و در
مسألهء " 361 " گذشت، عمدا بخواند، واجب است بعد از قرائت آيهء سجده سجده ء
تلاوت را به جا آورد، و در اين صورت بنابر احتياط واجب نماز را تمام كند و اعاده
نمايد، و همچنين است اگر معصيت كرد و به جا نياورد.
مسأله 993 - اگر اشتباها مشغول خواندن سوره اى شود كه سجده ء واجب دارد،
چنانچه پيش از رسيدن به آيهء سجده بفهمد، بايد آن سوره را رها كند و سوره ء ديگر
بخواند، و اگر بعد از خواندن آيهء سجده بفهمد، احتياطا به سجده اشاره نموده و
سوره را تمام كند، و سوره ء ديگرى هم به قصد قربت مطلقه - يعنى اگر وظيفه اش
سوره ء ديگرى است اين همان باشد و اگر نه به عنوان قرائت قرآن باشد - بخواند، و
بعد از نماز بايد سجده ء آن را به جا آورد.
مسأله 994 - اگر در نماز آيهء سجده را گوش دهد، نمازش صحيح است، و به قصد
سجده ء تلاوت اشاره كند، و بنابر احتياط مستحب بعد از نماز به نحو متعارف هم
سجده ء آن را به جا آورد.
مسأله 995 - در نماز مستحبى خواندن سوره لازم نيست، اگر چه آن نماز به
378

واسطهء نذر كردن و مانند آن واجب شده باشد، ولى در بعضى از نمازهاى مستحبى،
مثل نماز وحشت كه سوره ء مخصوصى دارد، اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار
كرده باشد، بايد همان سوره را بخواند.
مسأله 996 - در نماز جمعه و در نماز ظهر روز جمعه، مستحب است در ركعت
اول بعد از حمد سوره ء جمعه، و در ركعت دوم بعد از حمد سوره ء منافقون را
بخواند، و اگر مشغول يكى از اينها شود، بنابر احتياط مستحب نمى تواند آن را رها
كند و سوره ء ديگر بخواند.
مسأله 997 - اگر بعد از حمد مشغول خواندن سوره ء (قل هو الله احد) يا سوره ء (قل
يا أيها الكافرون) شود، نمى تواند آن را رها كند و سوره ء ديگر بخواند، ولى در نماز
جمعه و نماز ظهر روز جمعه، اگر از روى فراموشى به جاى سوره ء جمعه و منافقون،
يكى از آن دو سوره را بخواند، مى تواند آن را رها كند و سوره ء جمعه و منافقون را
بخواند، و احتياط مستحب اين است كه بعد از تجاوز نصف رها ننمايد.
مسأله 998 - اگر در نماز جمعه يا نماز ظهر روز جمعه عمدا سوره ء (قل هو الله
احد) يا سوره ء (قل يا أيها الكافرون) را بخواند، اگر چه به نصف آن نرسيده باشد، بنابر
احتياط واجب نمى تواند آن را رها كند و سوره ء جمعه و منافقون را بخواند.
مسأله 999 - اگر در نماز غير سوره ء (قل هو الله احد) و (قل يا أيها الكافرون) سوره ء
ديگرى بخواند تا از نصف تجاوز نكرده مى تواند رها كند و سوره ء ديگر بخواند، و
بنابر احتياط واجب بعد از تجاوز از نصف تا دو ثلث رها نكند، و پس از اينكه به دو
ثلث رسيد رها كردن آن و عدول به سوره ء ديگر جايز نيست.
مسأله 1000 - اگر مقدارى از سوره را فراموش كند، يا از روى ناچارى - مثلا به
واسطهء تنگى وقت، يا جهت ديگر - نشود آن را تمام نمايد، مى تواند آن سوره را رها
كند و سوره ء ديگر بخواند اگر چه از دو ثلث گذشته باشد، يا سوره اى را كه
مى خوانده (قل هو الله احد) يا (قل يا أيها الكافرون) باشد.
مسأله 1001 - بر مرد واجب است حمد و سوره ء نماز صبح و مغرب و عشاء را
379

بلند بخواند، و بر مرد و زن واجب است حمد و سوره ء نماز ظهر و عصر را آهسته
بخوانند.
مسأله 1002 - مرد بايد در نماز صبح و مغرب و عشاء مواظب باشد كه تمام كلمات
حمد و سوره حتى حرف آخر آنها را بلند بخواند.
مسأله 1003 - زن مى تواند حمد و سوره ء نماز صبح و مغرب و عشاء را بلند يا
آهسته بخواند، و اگر نامحرم صدايش را بشنود - بنابر احتياط واجب - آهسته
بخواند، ولى در صورتى كه شنواندن بر زن حرام باشد - مثل اين كه قرائت را با
خضوع در قول و صداى ظريف بخواند و نامحرم بشنود - جايز نيست بلند بخواند،
و اگر خواند نمازش باطل است.
مسأله 1004 - اگر در جايى كه بايد نماز را بلند بخواند عمدا آهسته بخواند، يا در
جايى كه بايد آهسته بخواند عمدا بلند بخواند، نمازش باطل است، ولى اگر از روى
فراموشى يا ندانستن مسأله باشد صحيح است، و اگر در بين خواندن حمد و سوره
هم بفهمد اشتباه كرده، لازم نيست مقدارى را كه خوانده دوباره بخواند.
مسأله 1005 - اگر كسى در خواندن حمد و سوره بيشتر از معمول صدايش را بلند
كند - مثل اين كه آنها را با فرياد بخواند - نمازش باطل است.
مسأله 1006 - انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه صحيح به جا آورد، و كسى كه به هيچ
وجه نمى تواند صحيح آن را ياد بگيرد، بايد به هر طور كه مى تواند بخواند، و
احتياط مستحب آن است كه آنچه را كه امام از مأموم تحمل مى كند، اگر نتواند ياد
بگيرد، نماز را به جماعت به جا آورد.
مسأله 1007 - كسى كه حمد و سوره و چيزهاى ديگر نماز را به خوبى نمى داند و
مى تواند ياد بگيرد، چنانچه وقت نماز وسعت دارد بايد ياد بگيرد، و اگر وقت تنگ
است، در صورتى كه ممكن باشد بايد نمازش را به جماعت بخواند.
مسأله 1008 - مزد گرفتن براى ياد دادن مستحبات نماز جايز است و احتياط
مستحب مؤكد آن است كه براى ياد دادن واجبات نماز مزد نگيرد.
مسأله 1009 - اگر يكى از كلمات حمد يا سوره را نداند و مقصر باشد، يا عمدا آن
380

را نگويد، يا به جاى حرفى حرف ديگر بگويد، مثلا به جاى (ض)، (ظ) بگويد، يا
جايى كه بايد بدون زير وزبر خوانده شود، زير وزبر بدهد، يا تشديد را نگويد، نماز
او باطل است.
مسأله 1010 - اگر انسان كلمه اى را صحيح بداند، و در نماز همان طور بخواند، و
بعد بفهمد غلط خوانده، در صورتى كه در اعتقاد به صحت قاصر بوده، نمازش
صحيح است، و احتياط مستحب آن است كه دوباره نماز را بخواند، و اگر وقت
گذشته قضا نمايد، و در صورتى كه مقصر بوده بايد دوباره بخواند، و اگر وقت
گذشته قضا نمايد.
مسأله 1011 - اگر نداند مثلا كلمه اى به (س) است يا به (ص) بايد ياد بگيرد، و
چنانچه دو جور يا بيشتر بخواند، در صورتى كه قصد جزئيت داشته باشد به آنچه كه
صحيح است و به غير آن هم عرفا ذكر غلط يا قرآن غلط گفته شود - مثل آن كه در
(اهدنا الصراط المستقيم) مستقيم را يك مرتبه با (س) و يك مرتبه با (ص) بخواند -
نمازش صحيح است، و در صورتى كه كلام آدمى گفته شود، نمازش باطل است، و
همچنين است اگر مثلا زير وزبر كلمه اى را نداند، ولى اگر در آخر كلمه اى باشد كه
وقف بر آن جايز است و هميشه وقف كند يا وصل به سكون نمايد، ياد گرفتن
حركت آخر آن كلمه واجب نيست، و نمازش صحيح است.
مسأله 1012 - اگر در كلمه اى و او باشد و حرف قبل از واو در آن كلمه پيش داشته
باشد، و حرف بعد از واو در آن كلمه همزه باشد، مثل كلمهء (سوء) و همچنين اگر در
كلمه اى الف باشد و حرف قبل از الف در آن كلمه زبر داشته باشد و حرف بعد از
الف در آن كلمه همزه باشد، مثل (جآء) و نيز اگر در كلمه اى ياء باشد و حرف پيش از
ياء در آن كلمه زير داشته باشد و حرف بعد از ياء در آن كلمه همزه باشد مثل (جئ)
بنابر احتياط مستحب اين سه حرف را با مد - يعنى با كشيدن - بخواند.
و اگر بعد از اين حروف - واو و الف وياء - به جاى همزه حرفى باشد كه ساكن
است - يعنى زير وزبر و پيش ندارد - بايد اين سه حرف را مد بدهد، مثلا در
(ولا الضآلين) كه بعد از الف حرف لام ساكن است، بايد الف آن را با مد
381

بخواند، و چنانچه به دستورى كه در اين صورت بيان شد رفتار نكند، نمازش
باطل است.
مسأله 1013 - احتياط واجب آن است كه در نماز وقف به حركت ننمايد، و معناى
وقف به حركت آن است كه زير يا زبر يا پيش آخر كلمه اى را بگويد و بين آن كلمه و
كلمهء بعدش فاصله دهد، مثلا بگويد: (الرحمن الرحيم) و ميم (الرحيم) را زير بدهد و
بعد قدرى فاصله دهد و بگويد: (مالك يوم الدين).
و احتياط مستحب آن است كه وصل به سكون ننمايد، و معناى وصل به سكون
آن است كه زير يا زبر يا پيش آخر كلمه اى را نگويد، و آن كلمه را به كلمهء بعد
بچسباند، مثل آن كه بگويد: (الرحمن الرحيم) و ميم (الرحيم) را زير ندهد، و بدون
فاصله (مالك يوم الدين) را بگويد.
مسأله 1014 - در ركعت سوم و چهارم نماز مى تواند فقط يك حمد بخواند، يا يك
مرتبه تسبيحات اربعه بگويد، يعنى يك مرتبه بگويد: (سبحان الله والحمد لله ولا إله
الا الله والله اكبر) و بهتر آن است كه سه مرتبه بگويد، و مى تواند در يك ركعت
حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد، و بهتر است در هر دو ركعت تسبيحات
بخواند.
مسأله 1015 - در تنگى وقت بايد تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد.
مسأله 1016 - بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز حمد يا
تسبيحات را آهسته بخوانند.
مسأله 1017 - اگر در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند، بنابر احتياط واجب بايد
(بسم الله) آن را هم آهسته بخواند.
مسأله 1018 - كسى كه نمى تواند تسبيحات را ياد بگيرد يا درست بخواند ولى مى
تواند حمد را درست بخواند، بايد در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند.
مسأله 1019 - اگر در دو ركعت اول نماز به خيال اين كه دو ركعت آخر است
تسبيحات بگويد، چنانچه پيش از ركوع بفهمد بايد حمد و سوره را بخواند، و اگر در
ركوع يا بعد از آن بفهمد، نمازش صحيح است.
382

مسأله 1020 - اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اين كه در دو ركعت اول است
حمد بخواند، يا در دو ركعت اول نماز با اين كه گمان مى كرده در دو ركعت آخر
است حمد بخواند - چه پيش از ركوع بفهمد و چه بعد از آن - نمازش صحيح است.
مسأله 1021 - اگر در ركعت سوم يا چهارم مى خواست حمد بخواند تسبيحات به
زبانش آمد، يا مى خواست تسبيحات بخواند حمد به زبانش آمد، بايد آن را رها كند
و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند، ولى اگر عادتش خواندن چيزى بوده كه به
زبانش آمده، مى تواند همان را تمام كند و نمازش صحيح است.
مسأله 1022 - كسى كه عادت دارد در ركعت سوم و چهارم تسبيحات بخواند، اگر
بدون قصد - حتى قصد انجام آنچه كه بر او واجب است - مشغول خواندن حمد
شود، بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند.
مسأله 1023 - در ركعت سوم و چهارم مستحب است بعد از تسبيحات استغفار
كند، مثلا بگويد: (استغفر الله ربى واتوب اليه) يا بگويد: " اللهم اغفر لى ".
و اگر نمازگزار پيش از خم شدن براى ركوع - اگر چه مشغول گفتن استغفار يا بعد
از فراغ از آن باشد - شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد حمد يا
تسبيحات را بخواند.
مسأله 1024 - اگر در ركوع ركعت سوم يا چهارم شك كند كه حمد يا تسبيحات را
خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند، و اگر پيش از رسيدن به حد ركوع شك
كند، لازم است برگردد و حمد يا تسبيحات را بخواند.
مسأله 1025 - هرگاه بعد از فراغ از آيه اى شك كند كه آيه يا كلمه اى از آن را درست
گفته يا نه، به شك خود اعتنا نكند، چه داخل در غير آن شده يا نشده باشد، و اگر
قبل از فراغ از آيه شك كند كه كلمه اى از آيه را درست گفته يا نه، بايد به شك خود
اعتنا كند و دوباره آن كلمه و ما بعد آن را به طور صحيح بگويد، اگر چه به تكرار ما
قبل آن كلمه باشد، و در هر دو صورت تكرار آن آيه يا كلمه و ما بعد آن براى احراز
صحت اشكال ندارد تا به حد وسواس نرسد، كه در اين
383

صورت دوباره گفتن حرام است، ولى مبطل نماز نيست، هر چند احتياط
مستحب اين است كه نمازش را دوباره بخواند.
مسأله 1026 - مستحب است در ركعت اول پيش از خواندن حمد بگويد: (اعوذ
بالله من الشيطان الرجيم) و در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر (بسم الله) را بلند
بگويد، و حمد و سوره را شمرده بخواند، و در آخر هر آيه وقف كند، يعنى آن را به
آيهء بعد نچسباند، و در حال خواندن حمد و سوره به معناى آيه توجه داشته باشد، و
اگر نماز را به جماعت مى خواند بعد از تمام شدن حمد امام، و اگر فرادى مى خواند
بعد از آن كه حمد خودش تمام شد بگويد: (الحمد لله رب العالمين) و بعد از خواندن
سوره ء (قل هو الله احد) يك يا دو يا سه مرتبه (كذلك الله ربي) يا سه مرتبه (كذلك الله
ربنا) بگويد، و بعد از خواندن سوره كمى صبر كند، بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد
يا قنوت را بخواند.
مسأله 1027 - مستحب است در تمام نمازها در ركعت اول، سوره ء (انا انزلناه) و در
ركعت دوم سوره ء (قل هو الله احد) را بخواند.
مسأله 1028 - مكروه است انسان در تمام نمازهاى يك شبانه روز، سوره ء (قل هو
الله احد) را نخواند.
مسأله 1029 - خواندن سوره ء (قل هو الله احد) به يك نفس مكروه است.
مسأله 1030 - سوره اى را كه در ركعت اول خوانده مكروه است در ركعت دوم
بخواند، ولى اگر سوره ء (قل هو الله احد) را در هر دو ركعت بخواند مكروه نيست.
ركوع
مسأله 1031 - در هر ركعت بعد از قرائت بايد به اندازه اى خم شود كه سر انگشتها
به زانو برسد، و اين عمل را ركوع مى گويند، و احوط آن است كه بتواند دست را به
زانو بگذارد.
مسأله 1032 - اگر به اندازه ء ركوع خم شود ولى سر انگشتها را به زانو نگذارد،
اشكال ندارد.
384

مسأله 1033 - هرگاه ركوع را به طور غير معمول به جا آورد، مثلا به چپ يا راست
خم شود، اگر چه دستهاى او به زانو برسد صحيح نيست.
مسأله 1034 - خم شدن بايد به قصد ركوع باشد، پس اگر به قصد كار ديگر - مثلا
براى كشتن جانورى - خم شود، نمى تواند آن را ركوع حساب كند، بلكه بايد بايستد
و دوباره براى ركوع خم شود، و به واسطهء اين عمل ركن زياد نشده و نماز باطل
نمى شود.
مسأله 1035 - كسى كه دست يا زانوى او با دست و زانوى ديگران فرق دارد، مثلا
دستش خيلى بلند است كه اگر كمى خم شود به زانو مى رسد، يا زانوى او پايين تر از
مردم ديگر است كه بايد خيلى خم شود تا دستش به زانو برسد، بايد به اندازه ء
متعارف خم شود.
مسأله 1036 - كسى كه نشسته ركوع مى كند، بايد به قدرى خم شود كه صورتش
مقابل زانوها برسد، و احوط آن است كه به قدرى خم شود كه اگر ايستاده ركوع
مى كرد به همان مقدار خم مى شد.
مسأله 1037 - در حال اختيار واجب است در ركوع سه مرتبه (سبحان الله) يا يك
مرتبه (سبحان ربي العظيم وبحمده) يا هر ذكرى كه به اين مقدار باشد بگويد، و احتياط
مستحب آن است كه تسبيح را به صورتى كه بيان شد بر ذكر ديگر مقدم بدارد، و در
تنگى وقت و در حال ناچارى گفتن يك (سبحان الله) كافيست.
مسأله 1038 - ذكر ركوع بايد دنبال هم و به عربى صحيح گفته شود، و مستحب
است آن را سه يا پنج يا هفت مرتبه بلكه بيشتر بگويند.
مسأله 1039 - در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب بدن آرام باشد، و در ذكر مستحب
هم اگر آن را به قصد ذكرى كه براى ركوع دستور داده اند بگويد، بنابر احتياط واجب
آرام بودن بدن لازم است، و اگر به قصد مطلق ذكر بگويد لازم نيست.
مسأله 1040 - اگر موقعى كه ذكر واجب ركوع را مى گويد بى اختيار به قدرى حركت
كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، بايد بعد از آرام گرفتن بدن دوباره ذكر را
بگويد، ولى اگر كمى حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج
385

نشود، يا انگشتان را حركت دهد ضررى ندارد.
مسأله 1041 - اگر پيش از آن كه به مقدار ركوع خم شود و بدن آرام گيرد عمدا ذكر
ركوع را بگويد، نمازش باطل است، مگر اين كه جاهل قاصر باشد، كه نمازش از
جهت اين زياده باطل نمى شود.
مسأله 1042 - اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب عمدا سر از ركوع بر دارد، نمازش
باطل است، مگر اين كه جاهل قاصر باشد، كه از اين جهت نمازش باطل نمى شود،
و اگر سهوا سر بر دارد، چنانچه پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود يادش بيايد كه
ذكر ركوع را تمام نكرده، بايد در حال آرامى بدن ذكر را بگويد، و اگر بعد از آن كه از
حال ركوع خارج شد يادش بيايد، نمازش صحيح است.
مسأله 1043 - در موارد ضرورت جايز است به يك (سبحان الله) در ذكر ركوع اكتفا
كند، و احتياط مستحب آن است كه دو (سبحان الله) ديگر را در حال برخاستن
بگويد.
مسأله 1044 - اگر به واسطهء مرض و مانند آن در ركوع آرام نگيرد، نمازش صحيح
است، ولى بايد پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود، ذكر واجب را بگويد.
مسأله 1045 - هرگاه نتواند به اندازه ء ركوع شرعى - كه در مسألهء " 1031 " گذشت -
خم شود بايد به چيزى تكيه دهد و ركوع شرعى را به جا آورد، و اگر موقعى هم كه
تكيه داده نتواند ركوع شرعى را به جا آورد، در صورتى كه متمكن از ركوع عرفى
است، بنابر احتياط واجب بايد ركوع عرفى را به جا آورد، و به سر هم در حال قيام
اشاره به ركوع بنمايد، و اگر نتواند به اندازه ء ركوع عرفى هم خم شود، يا هيچ نتواند
خم شود، بنابر احتياط واجب موقع ركوع بنشيند و نشسته ركوع كند، و نماز ديگرى
هم بخواند و براى ركوع آن در حال ايستادن با سر اشاره نمايد.
مسأله 1046 - كسى كه وظيفه اش اين است كه براى ركوع با سر اشاره كند، اگر
نتواند با سر اشاره كند بايد به نيت ركوع چشمها را، هم بگذارد، و ذكر آن را بگويد،
و به نيت برخاستن از ركوع چشمها را باز كند، و اگر از اين هم عاجز است بايد در
قلب خود نيت ركوع كند و ذكر آن را بگويد.
386

مسأله 1047 - كسى كه نمى تواند ايستاده يا نشسته ركوع كند حتى به مقدار عرفى
آن، و فقط مى تواند در حالى كه نشسته است كمى خم شود، بايد ايستاده نماز
بخواند و براى ركوع با سر اشاره نمايد، و در صورتى كه خم شدنش در حال نشستن
به حدى باشد كه ركوع عرفى براى نشسته صدق كند، احتياط واجب اين است كه
نماز ديگرى هم بخواند، و موقع ركوع آن بنشيند و به همان اندازه خم شود.
مسأله 1048 - اگر بعد از رسيدن به حد ركوع سر بردارد و دو مرتبه به اندازه ء ركوع
خم شود، نمازش باطل است، و اگر بعد از آن كه به اندازه ء ركوع خم شد به قدرى
خم شود كه از اندازه ء ركوع بگذرد و دوباره به ركوع بر گردد، در صورتى كه به همان
حالت خميدگى برگردد تا به حد ركوع برسد، نمازش باطل نيست.
مسأله 1049 - بعد از تمام شدن ذكر ركوع بايد راست بايستد، و بعد از آن كه بدن
آرام گرفت به سجده رود، و اگر عمدا پيش از ايستادن يا پيش از آرام گرفتن بدن به
سجده رود نمازش باطل است.
مسأله 1050 - اگر ركوع را فراموش كند، و پيش از آن كه به سجده برسد يادش
بيايد، بايد بايستد بعد به ركوع رود، و چنانچه به حالت خميدگى به ركوع بر گردد،
نمازش باطل است.
مسأله 1051 - اگر بعد از آن كه پيشانى به زمين رسيد يادش بيايد كه ركوع نكرده،
بايد برگردد و ركوع را بعد از ايستادن به جا آورد و نمازش صحيح است، و بنابر
احتياط واجب دو سجده ء سهو براى زيادى سجده به جا آورد، و احتياط مستحب
آن است كه دوباره نماز را اعاده نمايد، و اگر در سجده ء دوم يادش بيايد نمازش باطل
است.
مسأله 1052 - مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالى كه راست ايستاده
تكبير بگويد، و در ركوع زانوها را به عقب دهد، و پشت را صاف نگهدارد، و گردن را
بكشد و مساوى پشت نگهدارد، و بين دو قدم را نگاه كند، و پيش از ذكر يا بعد از آن
صلوات بفرستد، و بعد از آن كه از ركوع برخاست وراست ايستاد،
387

در حال آرامى بدن بگويد: (سمع الله لمن حمده).
مسأله 1053 - مستحب است در ركوع زنها دست را از زانو بالاتر بگذارند، و زانوها
را به عقب ندهند.
سجود
مسأله 1054 - نمازگزار بايد در هر ركعت از نمازهاى واجب و مستحب، بعد از
ركوع دو سجده كند، يعنى پيشانى را به قصد خضوع به زمين بگذارد، و در سجده ء
نماز واجب است كه كف دو دست و دو زانو و دو انگشت بزرگ پاها را بر زمين
بگذارد.
مسأله 1055 - دو سجده روى هم يك ركن است، و اگر كسى در نماز واجب عمدا
يا از روى فراموشى در يك ركعت هر دو را ترك كند، يا دو سجده ء ديگر به آنها اضافه
نمايد، نمازش باطل است.
مسأله 1056 - اگر عمدا يك سجده كم يا زياد كند، نمازش باطل مى شود، و اگر
سهوا يك سجده كم يا زياد كند حكم آن خواهد آمد.
مسأله 1057 - اگر پيشانى را عمدا يا سهوا به زمين نگذارد، سجده نكرده است اگر
چه جاهاى ديگر به زمين برسد، ولى اگر پيشانى را به زمين بگذارد و سهوا جاهاى
ديگر را به زمين نرساند، يا سهوا ذكر نگويد، سجده صحيح است.
مسأله 1058 - در حال اختيار واجب است در سجده سه مرتبه (سبحان الله) يا يك
مرتبه (سبحان ربي الاعلى وبحمده) يا هر ذكرى كه به اين مقدار باشد بگويد، و احتياط
مستحب آن است كه تسبيح را بر مطلق ذكر مقدم بدارد، و بايد اين كلمات دنبال هم
و به عربى صحيح گفته شود، و مستحب است (سبحان ربي الاعلى وبحمده) را سه يا
پنج يا هفت مرتبه يا بيشتر بگويد.
مسأله 1059 - در سجود بايد به مقدار ذكر واجب بدن آرام باشد، و همچنين - بنابر
احتياط واجب - در موقع گفتن ذكر مستحب، در صورتى كه آن را به قصد ذكر در
سجده بگويد.
388

مسأله 1060 - اگر پيش از آن كه پيشانى به زمين برسد و بدن آرام بگيرد، عمدا ذكر
سجده را بگويد، يا پيش از تمام شدن ذكر عمدا سر از سجده بر دارد، نماز باطل
است، مگر اين كه جاهل قاصر باشد، كه در اين صورت در هر دو فرض، نماز
صحيح است.
مسأله 1061 - اگر پيش از آن كه پيشانى به زمين برسد سهوا ذكر سجده را بگويد و
پيش از آن كه سر از سجده بردارد بفهمد اشتباه كرده است، بايد دوباره در حال آرام
بودن بدن ذكر را بگويد.
مسأله 1062 - اگر بعد از آن كه سر از سجده برداشت بفهمد پيش از آن كه ذكر
سجده تمام شود سر بر داشته، نمازش صحيح است.
مسأله 1063 - اگر موقعى كه ذكر سجده را مى گويد، يكى از هفت عضو را عمدا از
زمين بر دارد، در صورتى كه جاهل قاصر نباشد نماز باطل مى شود، ولى موقعى كه
مشغول گفتن ذكر نيست، اگر غير پيشانى جاهاى ديگر را از زمين بردارد و دوباره
بگذارد، اشكال ندارد.
مسأله 1064 - اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده سهوا پيشانى را از زمين بر دارد،
نمى تواند دوباره به زمين بگذارد، و بايد آن را يك سجده حساب كند، ولى اگر
جاهاى ديگر را سهوا از زمين بر دارد، بايد دو مرتبه به زمين بگذارد و ذكر را بگويد.
مسأله 1065 - بعد از تمام شدن ذكر سجده ء اول بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد و
دوباره به سجده رود.
مسأله 1066 - جاى پيشانى نمازگزار بايد از جاى سر انگشتان پاى او بلندتر يا
پست تر از چهار انگشت بسته نباشد، و بنابر احتياط واجب از جاى زانوهاى او هم
بلندتر يا پست تر از اين مقدار نباشد.
مسأله 1067 - در زمين سراشيب كه شيب آن درست معلوم نيست، اگر جاى
پيشانى از جاى سر انگشتهاى پاى او و زانوهايش بيش از چهار انگشت بسته بلندتر
يا پست تر باشد، بنابر احتياط نماز او باطل است.
389

مسأله 1068 - اگر پيشانى را اشتباها بر چيزى بگذارد كه از جاى انگشتهاى پاى او
بلندتر از چهار انگشت بسته است، چنانچه بلندى آن به قدرى است كه نمى گويند
در حال سجده است، بايد سر را بردارد و بر چيزى كه بلند نيست يا بلنديش به
اندازه ء چهار انگشت بسته يا كمتر است بگذارد، و اگر بلندى آن به قدرى است كه
مى گويند در حال سجده است، بايد پيشانى را از روى آن بر روى چيزى كه بلنديش
به اندازه ء چهار انگشت بسته يا كمتر است بكشد، و اگر كشيدن پيشانى ممكن
نيست، بنابر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند.
مسأله 1069 - بايد بين پيشانى و آنچه بر آن سجده مى كند، چيزى فاصله نباشد،
پس اگر مهر به قدرى چرك باشد كه پيشانى به خود مهر نرسد، سجده باطل است،
ولى اگر مثلا رنگ مهر تغيير كرده باشد اشكال ندارد.
مسأله 1070 - در سجده بايد دو كف دست را به زمين بگذارد، و در حال ناچارى
بايد پشت دست را بر زمين بگذارد، و اگر پشت دست هم ممكن نباشد - بنابر
احتياط واجب - مچ دست را به زمين بگذارد، و چنانچه آن را هم نتواند، تا آرنج هر
جا را كه مى تواند به زمين بگذارد، و اگر آن هم ممكن نيست بازو را بگذارد.
مسأله 1071 - در سجده بايد دو انگشت بزرگ پاها را به زمين بگذارد، هر چند
احتياط مستحب اين است كه سر دو انگشت بزرگ را به زمين بگذارد، و اگر
انگشتهاى ديگر پا، يا روى پا را به زمين بگذارد، يا به واسطهء بلند بودن ناخن،
شست به زمين نرسد نماز باطل است، و كسى كه به واسطهء ندانستن مسأله نمازهاى
خود را اين طور خوانده، اگر مقصر است بايد دوباره بخواند، و اگر قاصر است
نمازش صحيح است.
مسأله 1072 - كسى كه مقدارى از شست پايش بريده، بايد بقيهء آن را به زمين
بگذارد، و اگر چيزى از آن نمانده يا اگر مانده خيلى كوتاه است، احتياط واجب آن
است كه بقيهء انگشتان را به زمين بگذارد، و اگر هيچ انگشت ندارد، بايد هر مقدار كه
از پا باقى مانده به زمين بگذارد.
مسأله 1073 - اگر به طور غير معمول سجده كند، مثلا سينه و شكم را به زمين
390

بچسباند، يا پاها را دراز كند، اگر چه هفت عضوى كه بيان شد به زمين برسد، بنابر
احتياط واجب نماز را دوباره بخواند.
مسأله 1074 - مهر يا چيز ديگرى كه بر آن سجده مى كند بايد پاك باشد، ولى اگر
مثلا مهر را روى فرش نجس بگذارد، يا يك طرف مهر نجس باشد و پيشانى را به
طرف پاك آن بگذارد، اشكال ندارد.
مسأله 1075 - اگر در پيشانى دمل و مانند آن باشد، چنانچه ممكن است بايد با
جاى سالم پيشانى سجده كند، و اگر ممكن نيست بايد آنچه را كه سجده بر آن
صحيح است گود كند و دمل را در گودال و جاى سالم را به مقدارى كه براى سجده
كافى باشد بر آن بگذارد، و احتياط مستحب آن است كه آن گودال در زمين باشد.
مسأله 1076 - اگر دمل يا زخم تمام پيشانى را فرا گرفته باشد، بنابر احتياط واجب
به يكى از دو طرف پيشانى و چانه - اگر چه به تكرار نماز باشد - سجده كند، و اگر
ممكن نيست فقط به چانه، و اگر به چانه هم ممكن نيست بايد براى سجده اشاره
كند.
مسأله 1077 - كسى كه نمى تواند پيشانى را به زمين برساند بايد به قدرى كه
مى تواند خم شود، و مهر يا چيز ديگرى را كه سجده بر آن صحيح است روى چيز
بلندى گذاشته و طورى پيشانى را بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است، ولى
بايد كف دستها و زانوها و انگشتان پا را به طور معمول به زمين بگذارد.
مسأله 1078 - اگر چيز بلندى نباشد كه مهر يا چيز ديگرى كه سجده بر آن صحيح
است روى آن بگذارد، لازم است كه مهر يا چيز ديگر را با دست بلند كرده و بر آن
سجده نمايد، و در صورتى كه خودش نتواند، ديگرى بلند كند و او بر آن سجده
نمايد.
مسأله 1079 - كسى كه هيچ نمى تواند سجده نمايد، بايد براى سجده با سر اشاره
كند، و اگر نتواند بايد با چشمها اشاره نمايد، و اگر با چشمها هم نمى تواند اشاره
391

كند، بايد در قلب نيت سجده كند و ذكر آن را بگويد.
مسأله 1080 - اگر پيشانى بى اختيار از جاى سجده بلند شود، چنانچه ممكن باشد
بايد نگذارد دوباره به جاى سجده برسد، و اين يك سجده حساب مى شود، چه
ذكر سجده را گفته باشد يا نه، و اگر نتواند سر را نگه دارد و بى اختيار دوباره به جاى
سجده برسد، روى هم يك سجده حساب شدن محل اشكال است، اگر چه يك
سجده يقينا آورده شده، پس اگر ذكر نگفته باشد، بنابر احتياط واجب به قصد آنچه
به او امر دارد - اعم از واجب و مستحب - ذكر بگويد.
مسأله 1081 - جايى كه انسان بايد تقيه كند، مى تواند بر فرش و مانند آن سجده
نمايد، و لازم نيست براى نماز به جاى ديگر برود، ولى اگر بتواند بر حصير يا چيز
ديگرى كه سجده بر آن صحيح مى باشد طورى سجده كند كه به زحمت نيفتد، نبايد
بر فرش و مانند آن سجده نمايد.
مسأله 1082 - اگر روى تشك پر يا چيز ديگرى كه استقرار بر آن حاصل نمى شود
سجده كند باطل است.
مسأله 1083 - اگر انسان ناچار شود كه در زمين گل نماز بخواند، چنانچه آلوده
شدن بدن و لباس براى او حرجى نيست، بايد سجده و تشهد را به طور معمول به
جا آورد، و اگر حرجى باشد در حالى كه ايستاده براى سجده با سر اشاره كند و
تشهد را ايستاده بخواند، و نمازش صحيح است.
مسأله 1084 - در ركعت اول و ركعت سومى كه تشهد ندارد - مثل ركعت سوم نماز
ظهر و عصر و عشاء - بنابر احتياط مستحب بعد از سجده ء دوم قدرى بى حركت
بنشيند و بعد برخيزد.
چيزهايى كه سجده بر آنها صحيح است
مسأله 1085 - سجده بايد بر زمين و چيزهاى غير خوراكى و پوشاكى كه از زمين
مى رويد - مانند چوب و برگ درخت - باشد و سجده بر چيزهاى خوراكى و
پوشاكى، مانند گندم و جو و پنبه، و چيزهايى كه زمين و روييدنى از زمين بر آنها
392

صدق نمى كند، مانند طلا و نقره و قير و زفت و امثال اينها صحيح نيست، و
همچنين است بنابر احتياط واجب سجده بر سنگهاى گرانبها مانند زمرد و فيروزه.
مسأله 1086 - سجده بر برگ مو تا وقتى كه معمولا خوردنى است جايز نيست.
مسأله 1087 - سجده بر چيزهايى كه از زمين مى رويد و خوراك حيوان است، مثل
علف و كاه صحيح است.
مسأله 1088 - سجده بر گلهايى كه خوراكى نيستند صحيح است، و اما دواهاى
خوراكى كه از زمين مى رويد چنانچه خود آنها خوردنى باشد سجده بر آنها صحيح
نيست، و بنابر احتياط مستحب بر دواهايى كه مىجوشانند يا دم مى كنند و از آب
آنها استفاده مى كنند، سجده نكند.
مسأله 1089 - سجده بر گياهى كه خوردن آن در بعضى از جاها معمول است و در
جاهاى ديگر معمول نيست، و نيز سجده بر ميوه ء نارس صحيح نيست.
مسأله 1090 - سجده بر سنگ آهك و سنگ گچ صحيح است، و احتياط مستحب
آن است كه در حال اختيار به گچ و آهك پخته و آجر و كوزه ء گلى و مانند اينها سجده
نكند.
مسأله 1091 - اگر كاغذ را از چيزى كه سجده بر آن صحيح است - مثلا از كاه -
ساخته باشند، مى شود بر آن سجده كرد، ولى سجده بر كاغذى كه از پنبه و مانند آن
ساخته شده باشد محل اشكال است.
مسأله 1092 - براى سجده بهتر از هر چيز تربت حضرت سيد الشهداء (عليه السلام)
مى باشد، بعد از آن خاك، بعد از خاك سنگ و بعد از سنگ گياه است.
مسأله 1093 - اگر چيزى كه سجده بر آن صحيح است ندارد، يا اگر دارد
به واسطهء سرما يا گرماى زياد و مانند اينها نمى تواند بر آن سجده كند، بايد
به لباسش سجده كند به شرط آن كه از حرير و ابريشم نباشد، و احوط اين است كه
لباسى كه از پنبه و كتان است بر غير آن مانند لباسى كه از پشم و كرك
است مقدم بدارد.
393

و اگر لباس ميسر نشد - بنابر احتياط واجب - بر فيروزه و عقيق و امثال اينها و بر
كاغذى كه از پنبه ساخته اند سجده كند، و اگر آن هم فراهم نشد، بر كاغذى كه از
ابريشم و حرير ساخته اند سجده كند، و اگر آن هم ميسر نشد، بر هر چيز ديگرى كه
در حال اختيار سجده بر آن جايز نيست سجده نمايد، ولى احتياط مستحب آن
است كه تا سجده بر پشت دست ممكن است، بر غير آن از چيزهايى كه سجده بر
آنها جايز نيست سجده نكند، و اگر پشت دست هم ميسر نشد، تا پنبه و كتان و قير و
زفت فراهم مى شود، بر چيز ديگر سجده نكند.
مسأله 1094 - سجده بر گل و خاك سستى كه پيشانى روى آن آرام نمى گيرد باطل
است.
مسأله 1095 - اگر در سجده ء اول مهر به پيشانى بچسبد، بايد براى سجده ء دوم مهر
را بر دارد.
مسأله 1096 - اگر در بين نماز چيزى كه بر آن سجده مى كند گم شود، و چيزى كه
سجده بر آن صحيح است نداشته باشد، چنانچه وقت وسعت دارد بايد نماز را
بشكند، و اگر وقت تنگ است بايد به ترتيبى كه در مسألهء " 1093 " گذشت، عمل
نمايد.
مسأله 1097 - هرگاه در حال سجده بفهمد پيشانى را بر چيزى گذاشته كه سجده بر
آن باطل است، چنانچه وقت نماز وسعت دارد و ممكن است بر چيزى كه سجده بر
آن صحيح است سجده نمايد پيشانى را از روى آن بر داشته و بر چيزى كه سجده بر
آن صحيح است سجده نمايد، و بنابر احتياط واجب دو سجده ء سهو به جا آورد، و
اگر ممكن نيست نماز را از سر گيرد، و چنانچه وقت تنگ است به ترتيبى كه در
مسألهء " 1093 " گذشت عمل نمايد.
مسأله 1098 - اگر بعد از سجده بفهمد پيشانى را روى چيزى گذاشته كه سجده بر
آن باطل است، بايد بر چيزى كه سجده بر آن صحيح است سجده نمايد، و بنابر
احتياط واجب دو سجده ء سهو به جا آورد، و اگر اين كار در دو سجده از يك ركعت
اتفاق افتاد نمازش باطل است.
394

مسأله 1099 - سجده كردن براى غير خداوند متعال حرام مى باشد، و بعضى از
مردم كه مقابل قبر امامان (عليهم السلام) پيشانى را بر زمين مى گذارند، اگر براى شكر خداوند
متعال باشد اشكال ندارد، و اگر نه حرام است.
مستحبات و مكروهات سجده
مسأله 1100 - در سجده چند چيز مستحب است:
1 - كسى كه ايستاده نماز مى خواند بعد از آن كه سر از ركوع برداشت و كاملا
ايستاد، و كسى كه نشسته نماز مى خواند بعد از آن كه كاملا نشست، براى رفتن به
سجده تكبير بگويد.
2 - موقعى كه مى خواهد به سجده برود، مرد اول دستها را، و زن اول زانوها را به
زمين بگذارد.
3 - بينى را به مهر يا چيزى كه سجده بر آن صحيح است بگذارد
4 - در حال سجده انگشتان دست را به هم بچسباند و برابر گوش بگذارد به
طورى كه سر آنها رو به قبله باشد.
5 - در سجده دعا كند و از خدا حاجت بخواهد، و اين دعا را بخواند:
" يا خير المسؤلين و يا خير المعطين ارزقني وارزق عيالي من فضلك الواسع فانك ذو
الفضل العظيم ".
(يعنى اى بهترين كسى كه از او سؤال مى كنند، و اى بهترين عطا كنندگان، از
فضل فراگير خودت به من و عيال من روزى بده، پس به درستى كه تو داراى فضل
بزرگى)
6 - بعد از سجده بر ران چپ بنشيند، و روى پاى راست را بر كف پاى چپ
بگذارد.
7 - بعد از هر سجده وقتى نشست و بدنش آرام گرفت تكبير بگويد.
8 - بعد از سجده ء اول بدنش كه آرام گرفت " استغفر الله ربي واتوب اليه " بگويد.
395

9 - سجده را طول بدهد، و در موقع نشستن دستها را روى رانها بگذارد.
10 - براى رفتن به سجده ء دوم، در حال آرامى بدن " الله اكبر " بگويد.
11 - در سجده ها صلوات بفرستد.
12 - در موقع بلند شدن، دستها را بعد از زانوها از زمين بردارد.
13 - مردها آرنجها و شكم را به زمين نچسبانند، و بازوها را از پهلو جدا نگاه
دارند، و زنها آرنجها و شكم را بر زمين بگذارند، و اعضاى بدن را به يكديگر
بچسبانند.
و مستحبات ديگر سجده در كتابهاى مفصل ذكر شده است.
مسأله 1101 - قرآن خواندن در سجده مكروه است، و نيز مكروه است براى بر
طرف كردن گرد و غبار، جاى سجده را فوت كند، و اگر در اثر فوت كردن حرفى از
دهان عمدا بيرون آيد، حكم آن در مبطلات نماز (ششم) ذكر شده است.
و غير از اينها مكروهات ديگرى هم در كتابهاى مفصل ذكر شده است.
سجده ء واجب قرآن
مسأله 1102 - در هر يك از چهار سوره ء (والنجم) (واقرأ) (الم تنزيل) (حم سجده
- فصلت -) يك آيهء سجده است كه اگر انسان بخواند يا گوش دهد، بعد از تمام شدن
آن آيه بايد فورا سجده كند، و اگر فراموش كرد هر وقت يادش آمد بايد سجده
نمايد، مگر در حال نماز باشد، كه در اين صورت بايد به دستورى كه در مسألهء " 992
و 993 و 994 " گذشت عمل كند، و اما اگر بدون اختيار آيهء سجده را بشنود، احتياط
مستحب اين است كه سجده كند.
مسأله 1103 - اگر انسان موقعى كه آيهء سجده را گوش مى دهد خودش نيز بخواند
بايد دو سجده كند.
مسأله 1104 - در غير نماز، اگر در حال سجده آيهء سجده را بخواند يا گوش دهد،
بايد سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند.
مسأله 1105 - اگر انسان از بچهء غير مميز كه خوب و بد را نمى فهمد، يا از كسى كه
396

قصد خواندن قرآن ندارد، يا مثلا از گرامافون يا نوار ضبط صوت آيهء سجده را
استماع كند، سجده واجب نيست، ولى اگر شخصى در ايستگاه راديو آيهء سجده را
به قصد اين كه از قرآن است بخواند و انسان به وسيلهء راديو گوش دهد، سجده
واجب است.
مسأله 1106 - در سجده ء واجب قرآن بايد جاى انسان غصبى نباشد، و بنابر احتياط
واجب جاى پيشانى او از جاى سر انگشتانش بيش از چهار انگشت بسته بلندتر
نباشد، و لازم نيست با وضو يا غسل و رو به قبله باشد و عورت خود را بپوشاند و
بدن و جاى پيشانى او پاك باشد، و نيز چيزهايى كه در لباس نمازگزار شرط مى باشد
در لباس او شرط نيست.
مسأله 1107 - در سجده ء واجب قرآن بايد پيشانى را بر چيزى كه سجده بر آن
صحيح است گذاشته، و بنابر احتياط واجب جاهاى ديگر بدن را كه در سجده ء نماز
ذكر شد بر زمين بگذارد.
مسأله 1108 - هرگاه در سجده ء واجب قرآن پيشانى را به قصد سجده بر زمين
بگذارد، اگر چه ذكر نگويد كافيست، و گفتن ذكر مستحب است، و بهتر اين است كه
بگويد: " لا إله الا الله حقا حقا لا إله الا الله ايمانا و تصديقا، لا إله الا الله عبودية ورقا،
سجدت لك يا رب تعبدا ورقا لا مستنكفا ولا مستكبرا بل انا عبد ذليل ضعيف خائف
مستجير ".
تشهد
مسأله 1109 - در ركعت دوم تمام نمازهاى واجب و مستحب، و ركعت سوم نماز
مغرب، و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشاء بايد انسان بعد از سجده ء دوم تشهد
بخواند، يعنى بگويد: " اشهد ان لا إله الا الله وحده لا شريك له، و اشهد ان محمدا عبده
ورسوله، اللهم صل على محمد وال محمد " و احتياط واجب آن است كه به غير كيفيت
ذكر شده نگويد، و در نماز وتر هم تشهد لازم است، و در نمازهاى واجب بايد بعد
از سجده ء دوم بنشيند، و در حال آرام بودن بدن تشهد را بخواند،
397

ولى نشستن و آرام بودن بدن در نمازهاى مستحب واجب نيست.
مسأله 1110 - كلمات تشهد بايد به عربى صحيح و به طورى كه معمول است
پشت سر هم گفته شود.
مسأله 1111 - اگر تشهد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه
تشهد را نخوانده، بايد بنشيند و تشهد را بخواند و دوباره بايستد، و آنچه بايد در آن
ركعت خوانده شود بخواند و نماز را تمام كند.
و بنابر احتياط مستحب بعد از نماز، براى ايستادن بى جا دو سجده ء سهو به جا
آورد، و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را تمام كند و بعد از سلام نماز
- بنابر احتياط مستحب - تشهد را قضا كند، و بايد براى تشهد فراموش شده دو
سجده ء سهو به جا آورد.
مسأله 1112 - مستحب است در حال تشهد بر ران چپ بنشيند، و روى پاى راست
را به كف پاى چپ بگذارد، و پيش از تشهد بگويد: " الحمد لله " يا بگويد:
" بسم الله و بالله والحمد لله و خير الاسماء لله " و نيز مستحب است دستها را بر
رانها بگذارد، و انگشتها را به يكديگر بچسباند، و به دامان خود نگاه كند، و بعد از
صلوات در تشهد اول بگويد: " و تقبل شفاعته وارفع درجته ".
مسأله 1113 - مستحب است زنها در وقت خواندن تشهد رانها را به هم بچسبانند.
سلام نماز
مسأله 1114 - بعد از تشهد ركعت آخر نماز مستحب است در حالى كه نشسته و
بدن آرام است بگويد: " السلام عليك ايها النبى ورحمة الله وبركاته " و بعد از آن بايد
بگويد: " السلام علينا وعلى عباد الله الصالحين " يا بگويد: " السلام عليكم " و مستحب
است كه به جملهء " السلام عليكم " جملهء " ورحمة الله وبركاته " را اضافه نمايد، و در
صورتى كه " السلام علينا وعلى عباد الله الصالحين " را اول بگويد مستحب است كه
بعد از آن " السلام عليكم ورحمة الله وبركاته " را هم بگويد.
398

مسأله 1115 - اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعى يادش بيايد كه صورت نماز به
هم نخورده و كارى هم كه عمدى و سهوى آن نماز را باطل مى كند - مثل پشت به
قبله كردن - انجام نداده، بايد سلام را بگويد و نمازش صحيح است.
مسأله 1116 - اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعى يادش بيايد كه كارى كه
عمدى و سهوى آن نماز را باطل مى كند - مثل پشت به قبله كردن - انجام داده باشد،
نمازش باطل است، و اگر موقعى يادش بيايد كه صورت نماز به هم خورده است،
ولى كارى كه عمدى و سهوى آن نماز را باطل مى كند انجام نداده است، بنابر
احتياط نمازش باطل است.
ترتيب
مسأله 1117 - اگر عمدا ترتيب نماز را به هم بزند، نماز باطل مى شود، مثل آن كه
سوره را پيش از حمد بخواند، مگر اين كه به هم خوردن ترتيب در غير دو ركن باشد
و آن شخص هم جاهل قاصر باشد، كه در اين صورت نماز صحيح است.
مسأله 1118 - اگر ركنى از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد، مثلا
پيش از آن كه ركوع كند دو سجده نمايد، نماز باطل مى شود.
مسأله 1119 - اگر ركنى را فراموش كند و چيزى را كه بعد از آن است و ركن نيست
به جا آورد، مثلا پيش از آن كه دو سجده كند تشهد بخواند، بايد ركن را به جا آورد،
و آنچه را اشتباها پيش از آن خوانده دوباره بخواند.
مسأله 1120 - اگر چيزى را كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا
آورد، مثلا حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود، نمازش صحيح است.
مسأله 1121 - اگر چيزى را كه ركن نيست فراموش كند و چيزى را كه بعد از آن
است و آن هم ركن نيست به جا آورد، مثلا حمد را فراموش كند و سوره را بخواند،
بايد آنچه را فراموش كرده به جا آورد، و بعد از آن، چيزى را كه اشتباها جلوتر
خوانده دوباره بخواند.
مسأله 1122 - اگر سجده ء اول را به خيال اين كه سجده ء دوم است، يا سجده ء دوم را
399

به خيال اين كه سجده ء اول است به جا آورد، نماز صحيح است، و سجده ء اول او
سجده ء اول، و سجده ء دوم او سجده ء دوم حساب مى شود.
موالات
مسأله 1123 - انسان بايد نماز را با موالات بخواند، يعنى كارهاى نماز مانند ركوع و
سجود و تشهد را پشت سر هم به جا آورد و بين آنها به اندازه اى فاصله نيندازد كه
صورت نماز به هم بخورد، و همچنين چيزهايى را كه در نماز مى خواند، به طورى كه
معمول است پشت سر هم بخواند، و اگر به قدرى بين آنها فاصله بيندازد كه نگويند
نماز مى خواند، نمازش باطل است.
مسأله 1124 - اگر در نماز عمدا بين حرفها يا كلمات به قدرى فاصله بيندازد كه
صورت كلمه يا تركيب كلمات به هم بخورد، نمازش باطل است، مگر اين كه جاهل
قاصر باشد و آن فاصله به قدرى باشد كه صورت نماز از بين نرود و در تكبيرة
الاحرام هم نباشد.
و اگر سهوا بين حرفها يا كلمات فاصله بيندازد، و فاصله به قدرى نباشد كه
صورت نماز از بين برود و در تكبيرة الاحرام نباشد، چنانچه مشغول ركن بعد نشده
باشد، بايد آن حرفها يا كلمات را دوباره به طور معمول بخواند، و در صورتى كه
چيزى بعد از آن خوانده شده لازم است تكرار نمايد، و اگر مشغول ركن بعد شده
باشد نمازش صحيح است، و اگر ركنى بعد از آن نباشد مانند تشهد آخر، چنانچه
قبل از سلام ملتفت بشود، بايد آن قسمت و ما بعد آن را دوباره بخواند، و اگر بعد از
سلام ملتفت شود نمازش صحيح است.
و اما اگر بين حروف يا كلمات سلام، به قدرى فاصله انداخت كه موالات فوت
شد وظيفه اش همان است كه در فراموشى سلام در مسألهء " 1115 و 1116 "
گذشت.
مسأله 1125 - طول دادن ركوع و سجود، و خواندن سوره هاى بزرگ موالات را به
هم نمى زند.
400

قنوت
مسأله 1126 - در تمام نمازهاى واجب و مستحب، بعد از قرائت و قبل از ركوع
ركعت دوم مستحب است قنوت بخواند، و در نماز شفع احوط آن است كه به رجاء
مطلوبيت بخواند، و در نماز وتر با آن كه يك ركعت مى باشد، خواندن قنوت پيش از
ركوع مستحب است.
و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد، و نماز آيات پنج قنوت، و نماز عيد
فطر و قربان در ركعت اول پنج قنوت، و در ركعت دوم چهار قنوت دارد، و احتياط
واجب آن است كه قنوت ها در نماز عيد فطر و قربان ترك نشود.
مسأله 1127 - مستحب است در قنوت دستها را مقابل صورت، و كف آنها را رو به
آسمان و پهلوى هم نگهدارد، و غير شست انگشتهاى ديگر را به هم بچسباند، و به
كف دستها نگاه كند.
مسأله 1128 - در قنوت هر چه بر زبان بيايد از دعا و مناجات و ذكر، اگر چه يك
" سبحان الله " باشد كافيست، و بهتر است بگويد: " لا إله الا الله الحليم الكريم، لا إله
الا الله العلي العظيم، سبحان الله رب السموات السبع و رب الارضين السبع و ما فيهن و
ما بينهن و رب العرش العظيم والحمد لله رب العالمين ".
مسأله 1129 - مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند، ولى براى كسى كه نماز
را به جماعت مى خواند، اگر امام جماعت صداى او را بشنود، بلند خواندن قنوت
مكروه است.
مسأله 1130 - اگر عمدا قنوت نخواند قضا ندارد، و اگر فراموش كند و پيش از آن
كه به اندازه ء ركوع خم شود يادش بيايد، مستحب است بايستد و بخواند، و اگر در
ركوع يادش بيايد، مستحب است بعد از ركوع قضا كند، و اگر در سجده يادش بيايد،
مستحب است بعد از سلام آن را قضا نمايد.
401

ترجمهء نماز
قريب به اين مضامين است:
1 - ترجمهء سوره ء حمد
(بسم الله الرحمن الرحيم): " بسم الله " يعنى ابتدا مى كنم به نام ذاتى كه جامع
جميع كمالات، و از هر گونه نقص منزه است و عقل در آن متحير است.
" الرحمن " رحمتش واسع و بى نهايت است، و در دنيا شامل مؤمن و كافر
مى شود.
" الرحيم " رحمتش ذاتى و ازلى و ابدى است و در آخرت مختص به مؤمنين
است.
(الحمد لله رب العالمين) يعنى ثنا مخصوص الله است، كه پرورش دهنده ء
جهانيان است.
(الرحمن الرحيم) معناى آن گذشت.
(مالك يوم الدين) يعنى دارنده و حكمران روز جزا است.
(اياك نعبد واياك نستعين) يعنى فقط تو را پرستش مى كنم و فقط از تو كمك
مى خواهم.
(اهدنا الصراط المستقيم) يعنى راهنمايى كن ما را به راه راست.
(صراط الذين انعمت عليهم) يعنى راه كسانى كه به آنان نعمت داده اى - كه آنان
پيغمبران و جانشينان پيغمبران و شهدا و صديقين و بندگان شايستهء خداوندند -
(غير المغضوب عليهم ولا الضآلين) يعنى نه راه كسانى كه بر آن ها غضب شده، و نه
راه آن كسانى كه گمراه اند.
2 - ترجمهء سوره ء قل هو الله احد
(بسم الله الرحمن الرحيم) معناى آن گذشت.
402

(قل هو الله احد) يعنى بگو اى محمد (صلى الله عليه وآله و سلم) كه او خدايى است يگانه.
(الله الصمد) يعنى خدايى كه از تمام موجودات بى نياز و همه به او نيازمندند.
(لم يلد و لم يولد) يعنى فرزند ندارد و فرزند كسى نيست.
(و لم يكن له كفوا احد) يعنى هيچ كسى همتاى او نيست.
3 - ترجمهء ذكر ركوع و سجود و ذكرهايى كه بعد از آنها مستحب است
" سبحان ربي العظيم وبحمده " يعنى پروردگار بزرگ من از هر عيب و نقصى پاك و
منزه است، و من مشغول ستايش او هستم.
" سبحان ربي الاعلى وبحمده " يعنى پروردگار من از همهء موجودات بالاتر مى باشد
و از هر عيب و نقصى پاك و منزه است، و من مشغول ستايش او هستم.
" سمع الله لمن حمده " يعنى خدا بپذيرد ثناى كسى كه او را ستايش مى كند.
" استغفر الله ربي واتوب اليه " يعنى طلب آمرزش مى كنم از خداوندى كه پرورش
دهنده ء من است، و من به طرف او بازگشت مى نمايم.
" بحول الله وقوته اقوم واقعد " يعنى به يارى الله و قوت او بر مىخيزم و
مى نشينم.
4 - ترجمهء قنوت
" لا إله الا الله الحليم الكريم " يعنى نيست خدايى مگر الله كه صاحب حلم و كرم
است.
" لا إله الا الله العلي العظيم " يعنى نيست خدايى مگر الله كه بلند مرتبه و بزرگ
است.
" سبحان الله رب السموات السبع و رب الارضين السبع " يعنى پاك و منزه است
الله كه پروردگار هفت آسمان و پروردگار هفت زمين است.
" و ما فيهن و ما بينهن و رب العرش العظيم " يعنى پروردگار هر چيزى است كه
403

در آسمانها و زمينها و ما بين آنهاست، و پروردگار عرش بزرگ است.
" والحمد لله رب العالمين " يعنى حمد و ثنا مخصوص الله است كه پرورش دهنده ء
تمام جهانيان است.
5 - ترجمهء تسبيحات اربعه
" سبحان الله والحمد لله ولا إله الا الله والله اكبر " يعنى الله پاك و منزه است، و
ثنا مخصوص اوست، و نيست خدايى - معبودى - مگر الله، و بزرگ تر است از اين
كه وصف شود.
6 - ترجمهء تشهد و سلام
" الحمد لله، اشهد ان لا إله الا الله وحده لا شريك له " يعنى ستايش مخصوص الله
است، شهادت مى دهم كه نيست خدايى - معبودى - مگر الله كه يگانه است و
شريك ندارد.
" و اشهد ان محمدا عبده ورسوله " يعنى و شهادت مى دهم كه محمد (صلى الله عليه وآله و سلم) بنده ء او
و فرستاده ء اوست.
" اللهم صل على محمد وال محمد " يعنى خدايا رحمت بفرست بر محمد وآل
محمد.
" و تقبل شفاعته وارفع درجته " يعنى و قبول كن شفاعت پيغمبر را و درجهء او را
بلند كن.
" السلام عليك ايها النبى ورحمة الله وبركاته " يعنى درود و سلام بر تو اى پيغمبر،
و رحمت و بركات الله بر تو باد.
" السلام علينا وعلى عباد الله الصالحين " يعنى درود و سلام الله بر ما نماز گزاران
و تمام بندگان شايستهء او.
" السلام عليكم ورحمة الله وبركاته " يعنى درود و سلام و رحمت و بركات الله بر
شما باد. (و مقصود از كلمهء " شما " مراد واقعى از اين كلمه باشد، هر چند به
404

حسب مستفاد از بعض روايات دو ملك راست و چپ و مؤمنين مى باشد.)
تعقيب نماز
مسأله 1131 - مستحب است انسان بعد از نماز مقدارى مشغول تعقيب، يعنى
خواندن ذكر و دعا و قرآن شود، و بهتر است پيش از آن كه از جاى خود حركت كند
و وضو و غسل و تيمم او باطل شود رو به قبله تعقيب را بخواند، و لازم نيست
تعقيب به عربى باشد، ولى بهتر است چيزهايى را كه در كتابهاى دعا دستور داده اند
بخواند، و از تعقيبهايى كه خيلى به آن سفارش شده است تسبيح حضرت زهرا (عليها السلام)
است كه به اين ترتيب گفته شود: سى و چهار مرتبه " الله اكبر " بعد از آن سى و سه
مرتبه " الحمد لله " بعد از آن سى و سه مرتبه " سبحان الله ".
مسأله 1132 - مستحب است بعد از نماز سجده ء شكر نمايد، و همين قدر كه
پيشانى را به قصد شكر بر زمين بگذارد كافيست، ولى بهتر است صد مرتبه، يا سه
مرتبه، يا يك مرتبه " شكرا لله " يا " عفوا " بگويد، و نيز مستحب است هر وقت
نعمتى به انسان مى رسد يا بلايى از او دور مى شود سجده ء شكر به جا آورد.
صلوات بر پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم)
مسأله 1133 - هر وقت انسان اسم مبارك حضرت رسول (صلى الله عليه وآله و سلم) را مانند محمد و
احمد، يا لقب و كنيهء آن جناب را مثل مصطفى وابو القاسم بگويد يا بشنود، اگر چه
در نماز باشد مستحب است صلوات بفرستد.
مسأله 1134 - موقع نوشتن اسم مبارك حضرت رسول (صلى الله عليه وآله و سلم) مستحب است
صلوات را هم بنويسند، و نيز بهتر است هر وقت آن حضرت را ياد مى كنند صلوات
بفرستند.
مبطلات نماز
مسأله 1135 - دوازده چيز نماز را باطل مى كند، و آنها را مبطلات مى گويند:
405

(اول) آن كه در بين نماز يكى از شرطهاى آن از بين برود، مثلا در بين نماز بفهمد
كه ساترش غصبى است.
(دوم) آن كه در بين نماز عمدا يا سهوا يا از روى ناچارى چيزى كه وضو يا غسل
را باطل مى كند پيش آيد، مثلا بول از او بيرون آيد، ولى كسى كه نمى تواند از بيرون
آمدن بول و غائط خوددارى كند، اگر در بين نماز بول يا غائط از او خارج شود،
چنانچه به دستورى كه در احكام وضو گذشت رفتار نمايد، نمازش باطل نمى شود،
و نيز اگر در بين نماز از زن مستحاضه خون خارج شود، در صورتى كه به دستور
استحاضه رفتار كرده باشد، نمازش صحيح است.
مسأله 1136 - كسى كه بى اختيار خوابش برده، اگر نداند كه در بين نماز خوابش
برده يا بعد از آن، بنابر احتياط واجب بايد نمازش را دوباره بخواند.
مسأله 1137 - اگر بداند به اختيار خودش خوابيده، و شك كند كه بعد از نماز بوده
يا در بين نماز يادش رفته كه مشغول نماز است و خوابيده، نمازش صحيح است.
مسأله 1138 - اگر در حال سجده از خواب بيدار شود و شك كند كه در سجده ء آخر
نماز است يا در سجده ء شكر، بايد آن نماز را دوباره بخواند.
(سوم) (از مبطلات نماز) آن است كه دستها را به قصد اين كه جزء نماز باشد
روى هم بگذارد، مگر اين كه جاهل قاصر باشد، و همچنين - بنابر احتياط واجب - در
صورتى كه به قصد عبوديت به جا آورد، مگر اين كه جاهل قاصر باشد.
مسأله 1139 - هرگاه از روى فراموشى يا ناچارى يا تقيه يا براى كار ديگر - مثل
خاراندن دست و مانند آن - دستها را روى هم بگذارد، اشكال ندارد.
(چهارم) (از مبطلات نماز) آن است كه بعد از خواندن حمد - در صورتى كه
قصد دعا نكند و يا به قصد اين كه جزء نماز باشد - آمين بگويد، بلكه گفتن آن بعد از
خواندن حمد به قصد دعا هم محل اشكال است، ولى اگر جاهل قاصر باشد و يا
اشتباها و يا از روى تقيه بگويد، نمازش اشكال ندارد.
(پنجم) (از مبطلات نماز) آن است كه عمدا پشت به قبله كند، يا به طرف
راست يا چپ قبله بر گردد، بلكه اگر عمدا به قدرى برگردد كه نگويند رو به قبله
406

است، اگر چه به طرف راست يا چپ نرسد، نمازش باطل است.
و اما در صورت سهو اگر به طرف راست يا چپ نرسد نماز او صحيح است، و
اگر برسد و متذكر شود، در صورتى كه وقت - هر چند به مقدار يك ركعت - باقى
مانده اعاده نمايد، و اگر به اين اندازه باقى نمانده يا بعد وقت متذكر شود قضا ندارد،
ولى اگر پشت به قبله كرده باشد بنابر احتياط واجب قضا نمايد.
مسأله 1140 - اگر عمدا سر را به قدرى بگرداند كه مواجه طرف راست يا چپ قبله
يا بيشتر باشد نمازش باطل است، ولى اگر سر را كمى بگرداند كه نگويند روى خود
را از قبله بر گردانده نمازش باطل نمى شود، و اگر به مقدارى برگرداند كه بگويند
روى خود را از قبله بر گردانده است ولى به حد راست يا چپ قبله نرسيده باشد، در
اين صورت چنانچه رو گرداندن عمدى باشد نماز باطل است، و اگر سهوى باشد
نماز صحيح است، و اگر سهوا سر را به قدرى بگرداند كه مواجه طرف راست يا
چپ قبله باشد و متذكر شود، در صورتى كه وقت
- هر چند به مقدار يك ركعت - باقى مانده بنابر احتياط واجب اعاده نمايد، و اگر به
اين اندازه باقى نمانده يا بعد وقت متذكر شود قضا ندارد، ولى اگر سهوا پشت به
قبله كرده باشد بنابر احتياط واجب قضا نمايد.
(ششم) (از مبطلات نماز) آن است كه عمدا تكلم كند به لفظى كه از دو حرف
كمتر نباشد و مفيد معنايى باشد، چه قصد افاده ء آن معنى را داشته باشد يا نه، مگر
اين كه جاهل قاصر باشد، و همچنين است - بنابر احتياط واجب - اگر دو حرف يا
بيشتر داشته باشد و مفيد معنى نباشد، و در هر صورت اگر سهوا بگويد نمازش
اشكال ندارد و بايد سجده ء سهو به جا آورد.
مسأله 1141 - اگر كلمه اى بگويد كه يك حرف دارد، چنانچه آن كلمه معنى داشته
باشد - مثل (ق) كه در زبان عرب به معناى اين است كه نگهدارى كن - در صورتى كه
قصد معناى آن بكند، نماز باطل مى شود، و همچنين است - بنابر احتياط واجب -
در صورتى كه معناى آن را بداند، هر چند قصد معنى نكند، و يا مفهم معنى نباشد.
407

مسأله 1142 - سرفه كردن و آروغ زدن در نماز اشكال ندارد، و ناله كردن عمدى،
نماز را باطل مى كند، مگر اين كه جاهل قاصر باشد.
مسأله 1143 - اگر كلمه اى را به قصد ذكر بگويد - مثلا به قصد ذكر بگويد: " الله
اكبر " - و در موقع گفتن آن صدا را بلند كند كه چيزى را به ديگرى بفهماند، اشكال
ندارد، ولى چنانچه به قصد اين كه چيزى به كسى بفهماند بگويد، يا به قصد ذكر و
فهماندن با هم بگويد، نماز باطل مى شود، مگر اين كه جاهل قاصر و در غير تكبيرة
الاحرام باشد، و اگر به قصد ذكر بگويد، اما آنچه او را بر اين قصد وادار كرده
فهماندن چيزى به غير باشد، نماز باطل نمى شود.
مسأله 1144 - خواندن قرآن به قصد قرآنيت - نه قصد جزئيت - در نماز، به غير از
چهار آيه اى كه سجده ء واجب دارد و نيز دعا كردن در نماز اشكال ندارد، ولى احتياط
مستحب آن است كه به غير عربى دعا نكند.
مسأله 1145 - اگر چيزى از حمد و سوره و ذكرهاى نماز را عمدا بدون قصد
جزئيت يا به جهت احتياط چند مرتبه بگويد، اشكال ندارد، ولى اگر از روى
وسواس چند مرتبه بگويد حرام است، اما بطلان نماز محل اشكال است.
مسأله 1146 - در حال نماز، انسان نبايد به ديگرى سلام كند، و اگر ديگرى به او
سلام كند، بايد همان طور كه او سلام كرده جواب دهد، مثلا اگر گفته (سلام عليكم)
در جواب بگويد: (سلام عليكم)، مگر در جواب (عليكم السلام)، كه بنابر احتياط
واجب بايد بگويد (سلام عليكم).
مسأله 1147 - انسان بايد جواب سلام را - در نماز يا غير آن - فورا طورى بگويد كه
عرفا جواب آن سلام باشد، و اگر عمدا يا از روى فراموشى جواب سلام را به قدرى
طول دهد كه جواب آن سلام حساب نشود، چنانچه در نماز باشد نبايد جواب
بدهد، و اگر در غير نماز باشد جواب دادن واجب نيست.
مسأله 1148 - بايد جواب سلام را طورى بگويد كه سلام كننده بشنود، ولى اگر
سلام كننده كر باشد، يا سلام داده و تند رد شود، چنانچه انسان به طور معمول
جواب او را بدهد كافيست.
408

مسأله 1149 - بايد نمازگزار جواب سلام را به قصد تحيت بگويد، هر چند در نظر
گرفتن دعا هم مانعى ندارد.
مسأله 1150 - اگر زن يا مرد نامحرم يا بچهء مميز - يعنى بچه اى كه خوب و بد را
مى فهمد - به نمازگزار سلام كند، بايد جواب او را بدهد، ولى اگر زن در سلام بگويد:
(سلام عليك)، بنابر احتياط واجب بايد نمازگزار بگويد: (سلام عليك)، و كاف را
زير وزبر ندهد.
مسأله 1151 - اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد، اگر چه معصيت كرده، ولى
نمازش صحيح است.
مسأله 1152 - اگر كسى به نمازگزار غلط سلام كند به طورى كه سلام حساب شود،
جواب او واجب و بنابر احتياط بايد به طور صحيح باشد، ولى اگر به طورى باشد كه
سلام حساب نشود جواب او جايز نيست.
مسأله 1153 - جواب سلام كسى كه از روى مسخره يا شوخى سلام مى كند واجب
نيست، و جواب سلام مرد و زن غير مسلمان بنابر احتياط واجب است، و در جواب
اكتفا كند به كلمهء (سلام) يا كلمهء (عليك) هر چند احوط آن است كه به كلمهء
(عليك) جواب بگويد.
مسأله 1154 - اگر كسى به عده اى سلام كند، جواب سلام او بر همهء آنان واجب
است، ولى اگر يكى از آنها جواب دهد كافيست.
مسأله 1155 - اگر كسى به عده اى سلام كند و كسى كه سلام كننده قصد سلام دادن
به او را نداشته، جواب دهد، جواب سلام او از ديگران ساقط نمى شود.
مسأله 1156 - اگر به عده اى سلام كند، و كسى كه بين آنها مشغول نماز است شك
كند كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه، نبايد جواب بدهد، و
همچنين است اگر بداند قصد او را هم داشته، ولى ديگرى جواب سلام را بدهد، اما
اگر بداند قصد او را هم داشته و ديگرى جواب ندهد، بايد جواب او را بگويد.
مسأله 1157 - سلام كردن مستحب است، و در اخبار سفارش شده است كه سواره
به پياده، و ايستاده به نشسته، و كوچكتر به بزرگتر سلام كند.
409

مسأله 1158 - اگر دو نفر با هم به يكديگر سلام كنند، بنا بر احتياط بايد هر يك
جواب سلام ديگرى را بدهد.
مسأله 1159 - در غير نماز، مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويد، مثلا
اگر كسى گفت (سلام عليكم) در جواب بگويد (سلام عليكم ورحمة الله).
(هفتم) (از مبطلات نماز) خنده ء با صدا و عمدى است، مگر اين كه جاهل قاصر
باشد، و چنانچه عمدا بى صدا يا سهوا با صدا بخندد، نمازش اشكال ندارد.
مسأله 1160 - اگر براى جلوگيرى از صداى خنده حالتش تغيير كند مثلا رنگش
سرخ شود لازم نيست نمازش را دوباره بخواند، مگر آن كه مانع ديگرى پيدا شود،
مثل آن كه از صورت نمازگزار خارج شود.
(هشتم) (از مبطلات نماز) بنابر احتياط واجب آن است كه براى كار دنيا عمدا
گريه كند، مگر اين كه جاهل قاصر باشد، و اگر از ترس خدا يا براى آخرت گريه كند
از بهترين اعمال است.
(نهم) (از مبطلات نماز) كارى است كه صورت نماز را به هم بزند به طورى كه
عرفا نگويند نماز مى خواند - مثل به هوا پريدن و مانند آن - عمدا باشد يا از روى
فراموشى، ولى كارى كه صورت نماز را به هم نزند، مثل اشاره كردن به دست اشكال
ندارد.
مسأله 1161 - اگر در بين نماز به قدرى ساكت بماند كه نگويند نماز مى خواند،
نمازش باطل مى شود.
مسأله 1162 - اگر در بين نماز كارى انجام دهد، يا مدتى ساكت شود، و در اثر آن
شك كند كه صورت نماز به هم خورده يا نه، بايد نمازش را اعاده كند، هر چند
احتياط مستحب اين است كه نماز را تمام كرده و دوباره بخواند.
(دهم) (از مبطلات نماز) خوردن و آشاميدن است، كه اگر در نماز طورى بخورد
يا بياشامد كه نگويند نماز مى خواند - عمدا باشد يا از روى فراموشى - نمازش باطل
مى شود، اما اگر طورى باشد كه بگويند نماز مى خواند، چنانچه عمدا باشد، نماز
بنابر احتياط باطل مى شود، ولى اگر جاهل قاصر يا از روى
410

فراموشى باشد، نمازش اشكال ندارد.
و كسى كه مى خواهد روزه بگيرد، اگر پيش از اذان صبح، نماز وتر بخواند، و
تشنه باشد، چنانچه بترسد كه اگر نماز را تمام كند صبح شود، در صورتى كه آب رو
به روى او در دو يا سه قدمى باشد مى تواند در بين نماز آب بياشامد، اما بايد كارى
كه نماز را باطل مى كند، مثل روگرداندن از قبله انجام ندهد.
مسأله 1163 - اگر در بين نماز، غذايى را كه در دهان يا لاى دندانها مانده فرو ببرد،
نمازش باطل نمى شود، و نيز اگر قند يا شكر و مانند اينها در دهان مانده باشد و در
حال نماز كم كم آب شود و فرو رود اشكال ندارد.
(يازدهم) (از مبطلات نماز) شك در ركعتهاى نماز دو ركعتى - مانند نماز صبح و
نماز مسافر - يا سه ركعتى، يا در دو ركعت اول نمازهاى چهار ركعتى است، در
صورتى كه نماز گزار در حال شك باقى بماند.
(دوازدهم) (از مبطلات نماز) آن است كه ركن نماز را عمدا يا سهوا كم كند، يا
چيزى را كه ركن نيست عمدا كم يا زياد نمايد، مگر اين كه جاهل قاصر باشد، و اگر
ركوع يا دو سجده ء از يك ركعت را عمدا يا سهوا زياد كند، نمازش باطل مى شود،
ولى زياد كردن تكبيرة الاحرام سهوا مبطل نماز نيست، و بطلان نماز به زيادى
عمدى آن از جاهل قاصر محل اشكال است.
مسأله 1164 - اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كارى كه نماز را باطل مى كند
انجام داده يا نه، نمازش صحيح است.
چيزهايى كه در نماز مكروه است
مسأله 1165 - مكروه است در نماز صورت را كمى به طرف راست يا چپ
بگرداند، به طورى كه نگويند روى خود را از قبله گردانده، و اگر نه نماز باطل است
چنان كه گذشت.
و نيز مكروه است در نماز چشمها را، هم بگذارد يا به طرف راست و چپ
بگرداند، و با ريش و دست خود بازى كند، و انگشتها را داخل هم نمايد، و آب
411

دهان بيندازد، و به خط قرآن يا كتاب يا خط انگشترى نگاه كند.
و همچنين مكروه است موقع خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر، براى شنيدن
حرف كسى ساكت شود، بلكه هر كارى كه خضوع و خشوع را از بين ببرد مكروه
مى باشد.
مسأله 1166 - موقعى كه انسان خوابش مى آيد، و نيز موقع خوددارى كردن از بول
و غائط مكروه است نماز بخواند، و همچنين پوشيدن جوراب تنگ كه پا را فشار
دهد در نماز مكروه مى باشد، و غير از اينها مكروهات ديگرى هم در كتابهاى مفصل
ذكر شده است.
مواردى كه مى شود نماز واجب را شكست
مسأله 1167 - شكستن نماز واجب از روى اختيار حرام است، ولى براى حفظ مال
و جلوگيرى از ضرر مالى يا بدنى مانعى ندارد.
مسأله 1168 - اگر حفظ جان خود انسان يا كسى كه حفظ جان او واجب است، يا
حفظ مالى كه نگهدارى آن واجب مى باشد بدون شكستن نماز ممكن نباشد، بايد
نماز را بشكند.
مسأله 1169 - اگر در وسعت وقت مشغول نماز باشد و طلبكار طلب خود را از او
مطالبه كند، چنانچه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد، بايد در همان حال بپردازد،
و اگر بدون شكستن نماز دادن طلب او ممكن نيست، بايد نماز را بشكند و طلب او
را بدهد، و بعد نماز را بخواند.
مسأله 1170 - اگر در بين نماز بفهمد كه مسجد نجس است، چنانچه وقت تنگ
باشد بايد نماز را تمام كند، و اگر وقت وسعت دارد و تطهير مسجد نماز را به هم
نمى زند، بايد در بين نماز تطهير كند، بعد بقيهء نماز را بخواند، و اگر نماز را به هم
مى زند، در صورتى كه بعد از نماز تطهير مسجد ممكن باشد، شكستن نماز جايز
نيست، مگر آن كه نجس بودن مسجد موجب هتك مسجد باشد، كه در اين صورت
بايد نماز را بشكند و مسجد را تطهير نمايد و بعد نماز را بخواند، و
412

همچنين اگر بعد از نماز تطهير مسجد ممكن نباشد.
مسأله 1171 - كسى كه بايد نماز را بشكند، اگر نماز را تمام كند، هر چند معصيت
كرده ولى نمازش صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه دوباره بخواند.
مسأله 1172 - اگر پيش از آن كه به اندازه ء ركوع خم شود يادش بيايد كه اذان و اقامه
را فراموش كرده، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، مستحب است براى گفتن آنها
نماز را بشكند، و همچنين است اگر پيش از قرائت يادش بيايد كه اقامه را فراموش
كرده.
شكيات
شكيات نماز بيست و سه قسم است: هشت قسم آن شكهايى است كه نماز را
باطل مى كند هر چند بطلان در بعضى از آنها مبنى بر احتياط است، و به شش قسم
آن نبايد اعتنا كرد، و نه قسم ديگر آن صحيح است.
شكهاى باطل كننده
مسأله 1173 - شكهايى كه نماز را باطل مى كند از اين قرار است:
(اول) شك در شماره ء ركعتهاى نماز دو ركعتى واجب، مثل نماز صبح و نماز
مسافر، ولى شك در شماره ء ركعتهاى نماز مستحب و نماز احتياط نماز را باطل
نمى كند.
(دوم) شك در شماره ء ركعتهاى نماز سه ركعتى.
(سوم) آن كه در نماز چهار ركعتى شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر.
(چهارم) آن كه در نماز چهار ركعتى پيش از تمام شدن ذكر سجده ء دوم شك كند
كه دو ركعت خوانده يا بيشتر.
(پنجم) شك در ركعتهاى نماز كه نداند چند ركعت خوانده است.
(ششم) شك بين دو و پنج، يا دو و بيشتر از پنج، ولى در اين شك - بنابر
413

احتياط واجب - بنا را بر دو بگذارد و نماز را تمام كند، و اعاده نمايد.
(هفتم) شك بين سه و شش، و سه و بيشتر از شش، ولى در اين شك - بنابر
احتياط واجب - بنا را بر سه بگذارد و نماز را تمام كند، و اعاده نمايد.
(هشتم) شك بين چهار و شش، و چهار و بيشتر از شش كه احتياط واجب آن
است كه بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند، و اعاده نمايد.
مسأله 1174 - اگر يكى از شكهاى باطل كننده براى انسان پيش آيد، بايد به قدرى
فكر كند كه آن شك مستقر شود، و بعد از آن مى تواند نماز را به هم بزند، و بهتر آن
است كه به قدرى فكر كند كه صورت نماز به هم بخورد.
شكهايى كه نبايد به آنها اعتنا كرد
مسأله 1175 - شكهايى كه نبايد به آنها اعتنا كرد از اين قرار است:
(اول) شك در چيزى كه محل به جا آوردن آن گذشته است، مثل آن كه در ركوع
شك كند كه حمد را خوانده يا نه.
(دوم) شك بعد از سلام نماز.
(سوم) شك بعد از گذشتن وقت نماز.
(چهارم) شك كثير الشك، يعنى كسى كه زياد شك مى كند.
(پنجم) شك امام در شماره ء ركعتهاى نماز، در صورتى كه مأموم شماره ء آنها را
بداند، و همچنين شك مأموم در صورتى كه امام شماره ء ركعتهاى نماز را بداند.
(ششم) شك در نمازهاى مستحبى و نماز احتياط.
1 - شك در چيزى كه محل آن گذشته است
مسأله 1176 - اگر در بين نماز شك كند كه يكى از كارهاى واجب آن را انجام داده يا
نه - مثلا شك كند كه حمد خوانده يا نه - چنانچه مشغول كارى كه بعد از آن واجب
است نشده، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده به جا آورد، و اگر به
كارى كه بعد از آن است مشغول شده - مثلا در حال خواندن سوره شك كند كه
414

حمد را خوانده يا نه - به شك خود اعتنا نكند.
مسأله 1177 - اگر در بين خواندن آيه اى شك كند كه آيهء پيش را خوانده يا نه، يا
وقتى كه آخر آيه را مى خواند شك كند كه اول آن را خوانده يا نه، بايد به شك خود
اعتنا نكند.
مسأله 1178 - اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاى واجب آن، مانند ذكر و
آرام بودن بدن را انجام داده يا نه بايد به شك خود اعتنا نكند.
مسأله 1179 - اگر در حالى كه به سجده مى رود شك كند كه ركوع كرده يا نه بنابر
احتياط واجب برگردد و بايستد و ركوع را به جا آورد و نماز را تمام كند و دوباره
بخواند، و اگر شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه، بايد برگردد و بايستد و بعد به
سجده رفته و نماز را تمام كند.
مسأله 1180 - اگر در حال برخاستن شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا
نه، بايد برگردد و به جا آورد.
مسأله 1181 - كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مى خواند، اگر موقعى كه حمد يا
تسبيحات مى خواند شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه، بايد به شك
خود اعتنا نكند، و اگر پيش از آن كه مشغول حمد يا تسبيحات شود شك كند كه
سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه، چنانچه نداند آن حالت - مثلا نشستن - آيا
نشستن بدل از قيام است يا نه، بايد برگردد و مشكوك را به جا آورد، و اگر بداند كه
بدل از قيام است، چنانچه شك در تشهد باشد بنابر احتياط واجب آن را به قصد
قربت مطلقه - اعم از وجوب و استحباب - بياورد و نمازش صحيح است، و اگر شك
در سجده است، بنابر احتياط واجب نماز را تمام كند و دوباره به جا آورد.
مسأله 1182 - اگر شك كند كه يكى از ركنهاى نماز را به جا آورده يا نه، چنانچه
مشغول كارى كه بعد از آن است نشده، بايد آن را به جا آورد، مثلا اگر پيش از
خواندن تشهد شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، بايد به جا آورد، و چنانچه
بعد يادش بيايد كه آن ركن را به جا آورده، در صورتى كه آن ركن ركوع يا
415

دو سجده باشد نمازش باطل است.
مسأله 1183 - اگر شك كند عملى را كه ركن نيست به جا آورده يا نه، چنانچه
مشغول كارى كه بعد از آن است نشده بايد آن را به جا آورد، مثلا اگر پيش از خواندن
سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد حمد را بخواند، و اگر بعد از انجام آن
يادش بيايد كه آن را به جا آورده، نمازش صحيح است.
مسأله 1184 - اگر شك كند كه ركنى را به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كارى كه
بعد از آن است شده بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلا موقعى كه مشغول خواندن
تشهد است اگر شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا
نكند، و اگر يادش بيايد كه آن ركن را به جا نياورده، در صورتى كه تكبيرة الاحرام
باشد، نمازش باطل است، چه داخل ركن بعد شده باشد يا نشده باشد، و در غير آن
چنانچه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را به جا آورد، و اگر مشغول ركن بعد شده
نمازش باطل است، مثلا اگر پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد كه دو سجده را به
جا نياورده، بايد به جا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، نمازش باطل
است.
مسأله 1185 - اگر شك كند عملى را كه ركن نيست به جا آورده يا نه، چنانچه
مشغول كارى كه بعد از آن است شده بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلا موقعى كه
مشغول خواندن سوره است، اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد به شك
خود اعتنا نكند، و اگر بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده، در صورتى كه مشغول
ركن بعد نشده بايد به جا آورد، و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش صحيح است،
بنابراين اگر مثلا در قنوت يادش بيايد كه سوره را نخوانده، بايد بخواند، و اگر در
ركوع يادش بيايد نمازش صحيح است.
مسأله 1186 - اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه، چنانچه مشغول نماز ديگر
شده، يا به واسطهء انجام كارى كه صورت نماز را به هم مى زند از حال نمازگزار بيرون
رفته، بايد به شك خود اعتنا نكند، و اگر پيش از اينها شك كند بايد سلام را بگويد
اگر چه مشغول تعقيب باشد، و اگر شك كند كه سلام را درست گفته يا نه
416

در هر صورت به شك خود اعتنا نكند.
2 - شك بعد از سلام
مسأله 1187 - اگر بعد از سلام نماز شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه - مثلا
شك كند ركوع كرده يا نه - يا بعد از سلام نماز چهار ركعتى شك كند كه چهار ركعت
خوانده يا پنج ركعت، به شك خود اعتنا نكند، و مشهور فرموده اند: " اگر هر دو
طرف شك او باطل باشد، مثلا بعد از سلام نماز چهار ركعتى شك كند كه سه ركعت
خوانده يا پنج ركعت، نمازش باطل است. " ولى اين حكم محل اشكال است، و
احتياط واجب آن است كه يك ركعت ديگر بخواند و بعد از سلام نماز دو سجده ء
سهو به جا آورد، و نماز را هم اعاده نمايد.
3 - شك بعد از وقت
مسأله 1188 - اگر بعد از گذشتن وقت نماز شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا
گمان كند كه نخوانده، خواندن آن لازم نيست، ولى اگر پيش از گذشتن وقت
شك كند كه نماز خوانده يا نه، اگر چه گمان كند كه خوانده است بايد آن نماز
را بخواند.
مسأله 1189 - اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه نماز را درست خوانده يا نه، به
شك خود اعتنا نكند.
مسأله 1190 - اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر بداند چهار ركعت نماز
خوانده، ولى نداند به نيت ظهر خوانده يا به نيت عصر، بايد چهار ركعت نماز قضا
به نيت نمازى كه بر او واجب است بخواند.
مسأله 1191 - اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشاء بداند يك نماز خوانده
ولى نداند سه ركعتى خوانده يا چهار ركعتى، بايد قضاى نماز مغرب و عشاء را
بخواند.
417

4 - شك كثير الشك
مسأله 1192 - كثير الشك كسى است كه عرفا بگويند زياد شك مى كند، و كسى كه
حال او به نحوى باشد كه لااقل در هر سه نماز پشت سر هم يك مرتبه شك كند
مصداق كثير الشك است، و چنانچه زياد شك كردن از غضب يا ترس يا پريشانى
حواس نباشد، به شك خود اعتنا نكند.
مسأله 1193 - كثير الشك اگر در به جا آوردن چيزى از اجزاء يا شرايط نماز شك
كند، بايد بنا بگذارد كه آن را به جا آورده، مثلا اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه، بايد
بنا بگذارد كه ركوع كرده است، و اگر در به جا آوردن چيزى شك كند كه نماز را باطل
مى كند - مثل اين كه شك كند كه نماز صبح را دو ركعت خوانده يا سه ركعت - بنا را
بر صحت بگذارد.
مسأله 1194 - كسى كه در يك چيز نماز زياد شك مى كند، چنانچه در چيزهاى
ديگر نماز شك كند بايد به دستور آن شك عمل نمايد، مثلا كسى كه زياد شك
مى كند سجده كرده يا نه، اگر در به جا آوردن ركوع شك كند، بايد به دستور آن رفتار
نمايد، يعنى اگر به سجده نرفته ركوع را به جا آورد، و اگر به سجده رفته اعتنا نكند.
مسأله 1195 - كسى كه در نماز مخصوصى - مثلا در نماز ظهر - زياد شك مى كند،
اگر در نماز ديگر - مثلا در نماز عصر - شك كند، بايد به دستور شك رفتار نمايد.
مسأله 1196 - كسى كه فقط وقتى در جاى مخصوصى نماز مى خواند زياد شك
مى كند، اگر در غير آن جا نماز بخواند و شكى براى او پيش آيد، بايد به دستور شك
عمل نمايد.
مسأله 1197 - اگر انسان شك كند كه كثير الشك شده يا نه، بايد به دستور شك
عمل نمايد، و كثير الشك تا وقتى يقين نكند كه به حال معمولى مردم برگشته، بايد
به شك خود اعتنا نكند.
مسأله 1198 - كسى كه زياد شك مى كند، اگر شك كند ركنى را به جا آورده يا نه و
418

اعتنا نكند، بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده، در صورتى كه تكبيرة الاحرام
باشد، نمازش باطل است، چه داخل ركن بعد شده باشد يا نشده باشد، و در غير آن
چنانچه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را به جا آورد، و اگر مشغول ركن بعد شده
نمازش باطل است، مثلا اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه پيش
از سجده ء دوم يادش بيايد كه ركوع نكرده است بايد بر گردد و ركوع كند، و اگر در
سجده ء دوم يادش بيايد نمازش باطل است.
مسأله 1199 - كسى كه زياد شك مى كند، اگر شك كند چيزى را كه ركن نيست به
جا آورده يا نه و اعتنا نكند و بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده، چنانچه از محل
به جا آوردن آن نگذشته، بايد آن را به جا آورد، و اگر از محل آن گذشته نمازش
صحيح است، مثلا اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه در
قنوت يادش بيايد كه آن را نخوانده، بايد بخواند، و اگر در ركوع يادش بيايد نمازش
صحيح است.
5 - شك امام و مأموم
مسأله 1200 - اگر امام جماعت در شماره ء ركعتهاى نماز شك كند، مثلا شك كند كه
سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنانچه مأموم يقين يا گمان داشته باشد كه مثلا
چهار ركعت خوانده، و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است، امام بايد نماز
را تمام كند و نماز احتياط ندارد، و نيز اگر امام يقين يا گمان داشته باشد كه چند
ركعت خوانده است و مأموم در شماره ء ركعتهاى نماز شك كند، بايد به شك خود
اعتنا ننمايد.
6 - شك در نماز مستحبى
مسأله 1201 - اگر در شماره ء ركعتهاى نماز مستحبى شك كند، چنانچه طرف بيشتر
شك نماز را باطل مى كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد، مثلا اگر در نافلهء صبح شك كند
كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده
419

است، و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمى كند - مثلا شك كند كه دو ركعت
خوانده يا يك ركعت - به هر طرف شك عمل كند نمازش صحيح است.
مسأله 1202 - كم شدن ركن نافله را باطل مى كند، ولى زياد شدن ركن در آن اشكال
ندارد، پس اگر يكى از كارهاى نافله را فراموش كند و موقعى يادش بيايد كه مشغول
ركن بعد از آن شده، بايد آن كار را انجام دهد، و دوباره آن ركن را به جا آورد، مثلا اگر
در بين ركوع يادش بيايد كه سوره ء حمد را نخوانده، بايد برگردد و حمد را بخواند و
دوباره به ركوع رود.
مسأله 1203 - اگر در يكى از كارهاى نافله شك كند - خواه ركن باشد يا غير ركن -
چنانچه محل آن نگذشته بايد به جا آورد، و اگر محل آن گذشته به شك خود اعتنا
نكند.
مسأله 1204 - اگر در نماز مستحبى دو ركعتى گمانش به سه ركعت يا بيشتر برود،
نمازش صحيح است، و اگر گمانش به دو ركعت يا كمتر برود، بايد به همان گمان
عمل كند، مثلا اگر گمانش به يك ركعت مى رود، بايد يك ركعت ديگر بخواند.
مسأله 1205 - اگر در نماز نافله كارى كند كه براى آن در نماز واجب سجده ء سهو
واجب مى شود، يا يك سجده يا تشهد را فراموش نمايد و بعد از سلام يادش بيايد،
سجده ء سهو و قضا بر او واجب نيست.
مسأله 1206 - اگر شك كند كه نماز مستحبى را خوانده يا نه، چنانچه آن نماز مثل
نماز جعفر طيار (عليه السلام) وقت معين نداشته باشد، بنا بگذارد كه نخوانده است، و
همچنين است اگر مثل نافلهء يوميه وقت معين داشته باشد و پيش از گذشتن وقت
شك كند كه آن را به جا آورده يا نه، ولى اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه خوانده
است يا نه، به شك خود اعتنا نكند.
شكهاى صحيح
مسأله 1207 - در نه صورت، اگر در شماره ء ركعتهاى نماز چهار ركعتى شك
كند، بايد فكر نمايد، و بنابر احتياط واجب تأخير نيندازد، پس اگر يقين يا گمان به
420

يك طرف شك پيدا كرد، همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند، و اگر نه به
دستورهايى كه بيان مى شود عمل نمايد، و آن نه صورت از اين قرار است:
(اول) آن كه بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده ء دوم شك كند كه دو ركعت
خوانده است يا سه ركعت، كه بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده است و يك ركعت
ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده به جا
آورد.
(دوم) شك بين دو و چهار بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده ء دوم، كه هر چند
براى تخيير بين از سر گرفتن نماز و بنابر چهار گذاشتن و آوردن نماز احتياط وجهى
هست، ولى احتياط واجب آن است كه بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و
بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.
(سوم) شك بين دو و سه و چهار بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده ء دوم، كه
بايد بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط
ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد.
(چهارم) شك بين چهار و پنج بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده ء دوم، كه بايد
بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده ء سهو به جا آورد.
ولى اگر بعد از سجده ء اول، يا پيش از تمام شدن ذكر واجب سجده ء دوم يكى از
اين چهار شك براى او پيش آيد نمازش باطل است.
(پنجم) شك بين سه و چهار كه در هر جاى نماز باشد بايد بنا را بر چهار بگذارد
و نماز را تمام كند، و بنابر مشهور بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو
ركعت نشسته به جا آورد، ولى احتياط واجب آن است كه دو ركعت نماز نشسته را
اختيار كند.
(ششم) شك بين چهار و پنج در حالى كه ايستاده است، كه بايد بنشيند و تشهد
بخواند و سلام نماز را بدهد، و بنا بر مشهور بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط
ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد، ولى احتياط واجب آن است كه
421

دو ركعت نماز نشسته را اختيار كند.
(هفتم) شك بين سه و پنج در حالى كه ايستاده است، كه بايد بنشيند و تشهد
بخواند و سلام دهد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده به جا آورد.
(هشتم) شك بين سه و چهار و پنج در حالى كه ايستاده است، كه بايد بنشيند و
تشهد بخواند و بعد از سلام نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت
نشسته به جا آورد.
(نهم) شك بين پنج و شش در حالى كه ايستاده است، كه بايد بنشيند و تشهد
بخواند و سلام نماز را بدهد و دو سجده ء سهو به جا آورد.
و نيز بنابر احتياط مستحب، دو سجده ء سهو براى ايستادن بى جا در اين چهار
صورت به جا آورد.
مسأله 1208 - اگر يكى از شكهاى صحيح براى انسان پيش آيد، نبايد نماز را
بشكند، بلكه به دستورى كه براى آن شك هست عمل نمايد، و چنانچه به دستور
شك عمل نكند، پس اگر پيش از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند - مثل
رو گرداندن از قبله - نماز را از سر گيرد، نماز دومش هم باطل است، و اگر بعد از
انجام كارى كه نماز را باطل مى كند مشغول نماز شود، نماز دومش صحيح است.
مسأله 1209 - اگر يكى از شكهايى كه نماز احتياط براى آنها واجب است در نماز
پيش آيد، چنانچه انسان نماز را تمام كند بايد نماز احتياط را بخواند و نماز را از سر
نگيرد، و اگر نماز احتياط را نخواند، در صورتى كه پيش از انجام كارى كه نماز را
باطل مى كند نماز را از سر بگيرد، نماز دومش هم باطل است، و اگر بعد از انجام
كارى كه نماز را باطل مى كند مشغول نماز شده، نماز دومش صحيح است.
مسأله 1210 - وقتى يكى از شكهاى باطل براى انسان پيش آيد و بداند اگر به
حالت بعدى منتقل شود براى او يقين يا گمان پيدا مى شود، جايز نيست با حالت
شك نماز را ادامه دهد، مثلا اگر در حال ايستادن شك كند كه يك ركعت خوانده يا
بيشتر و بداند كه اگر به ركوع رود به يك طرف يقين يا گمان پيدا مى كند، جايز نيست
با اين حال ركوع نمايد.
422

مسأله 1211 - وقتى يكى از شكهاى صحيح براى انسان پيش آيد - چنانچه گذشت
- بنابر احتياط واجب فورا فكر كند، و اگر چيزهايى كه به واسطهء آنها ممكن است
يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا شود از بين نمى رود، چنانچه كمى فكر كردن را
تأخير بيندازد اشكال ندارد، مثلا اگر در سجده شك كند مى تواند تا بعد از سجده
فكر كردن را تأخير بيندازد.
مسأله 1212 - اگر اول به يك طرف گمان داشته باشد، بعد دو طرف در نظر او
مساوى شود، بايد به دستور شك عمل نمايد، و اگر اول دو طرف در نظر او مساوى
باشد و به طرفى كه وظيفهء اوست بنا بگذارد، بعد گمانش به طرف ديگر برود، بايد
همان طرف را بگيرد و به وظيفه عمل نمايد.
مسأله 1213 - كسى كه نمى داند به يك طرف گمان دارد، يا هر دو طرف در نظر او
مساوى است، بايد به دستور شك عمل كند، و احتياط مستحب آن است كه اگر
شك از شكوك صحيحه و مورد نماز احتياط است و گمانى كه احتمال مى دهد بر
اكثر است، نماز را بر طبق آن گمان تمام كند و نماز احتياط بخواند، و اگر بر اقل است
يا شك از شكوك صحيحه نيست، بر طبق گمان نماز را تمام كند و اعاده نمايد.
مسأله 1214 - اگر بعد از نماز بداند كه در بين نماز حال ترديدى داشته، كه مثلا دو
ركعت خوانده يا سه ركعت و بنا را بر سه گذاشته، ولى نداند كه گمانش به خواندن
سه ركعت بوده يا هر دو طرف در نظر او مساوى بوده، بايد نماز احتياط را بخواند.
مسأله 1215 - اگر موقعى كه تشهد مى خواند، يا بعد از ايستادن شك كند كه دو
سجده را به جا آورده يا نه، و در همان موقع يكى از شكهايى كه اگر بعد از تمام شدن
دو سجده اتفاق بيفتد صحيح مى باشد براى او پيش آيد - مثلا شك كند كه دو ركعت
خوانده يا سه ركعت - چنانچه به دستور آن شك عمل كند، نمازش صحيح است.
مسأله 1216 - اگر پيش از آن كه مشغول تشهد شود، يا پيش از ايستادن - در ركعتى
423

كه تشهد ندارد - شك كند كه يك يا دو سجده را به جا آورده يا نه، و در همان
موقع يكى از شكهايى كه بعد از تمام شدن دو سجده صحيح است برايش پيش آيد،
نماز باطل است.
مسأله 1217 - اگر موقعى كه ايستاده بين سه و چهار، يا بين سه و چهار و پنج شك
كند و يادش بيايد كه يك يا دو سجده از ركعت پيش به جا نياورده، نمازش باطل
است.
مسأله 1218 - اگر شك او از بين برود و شك ديگرى برايش پيش آيد، مثلا اول
شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بعد شك كند كه سه ركعت خوانده يا
چهار ركعت، بايد به دستور شك دوم عمل نمايد.
مسأله 1219 - اگر بعد از نماز شك كند كه در حال نماز مثلا بين دو و چهار شك
كرده يا بين سه و چهار، مى تواند دست از نماز بر دارد و بعد از انجام كارى كه نماز را
باطل مى كند - مثل پشت به قبله كردن و تكلم عمدى - نمازش را دوباره بخواند، هر
چند احتياط مستحب آن است كه به دستور هر دو شك عمل كند و بعد نماز را
اعاده نمايد.
مسأله 1220 - اگر بعد از نماز بفهمد كه در حال نماز شكى براى او پيش آمده، ولى
نداند از شكهاى باطل يا صحيح بوده، و اگر از شكهاى صحيح بوده نداند كدام قسم
آن بوده است، مى تواند دست از نماز بر داشته، و كارى كه نماز را باطل مى كند انجام
دهد، و نمازش را دوباره بخواند، و احتياط مستحب آن است كه به وظايف مقرره در
شكوك صحيحه عمل كند، و بعد نماز را اعاده نمايد.
مسأله 1221 - كسى كه نشسته نماز مى خواند اگر شكى كند كه بايد براى آن، يك
ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بخواند، بايد يك ركعت نشسته به
جا آورد، و اگر شكى كند كه بايد براى آن، دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند،
بايد دو ركعت نشسته به جا آورد.
مسأله 1222 - كسى كه ايستاده نماز مى خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط از
ايستادن عاجز شود، بايد مثل كسى كه نماز را نشسته مى خواند - كه حكم آن در
424

مسألهء پيش بيان شد - نماز احتياط را به جا آورد.
مسأله 1223 - كسى كه نشسته نماز مى خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط بتواند
بايستد، بايد به وظيفهء كسى كه نماز را ايستاده مى خواند عمل كند.
نماز احتياط
مسأله 1224 - كسى كه نماز احتياط بر او واجب است، بعد از سلام نماز بايد فورا
نيت نماز احتياط كند و تكبير بگويد و حمد را بخواند و به ركوع رود و دو سجده
نمايد، پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده تشهد
بخواند و سلام دهد، و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو
سجده يك ركعت ديگر مثل ركعت اول به جا آورد، و بعد از تشهد سلام دهد.
مسأله 1225 - نماز احتياط سوره و قنوت ندارد، و بايد آن را آهسته بخواند و نيت
آن را به زبان نياورد، و بنابر احتياط واجب " بسم الله " آن را هم آهسته بگويد.
مسأله 1226 - اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد نمازى كه خوانده درست
بوده، نماز احتياط مورد ندارد، و اگر در بين نماز احتياط بفهمد، لازم نيست آن را
تمام نمايد، و مى تواند آن را به قصد نافله دو ركعتى تمام نمايد.
مسأله 1227 - اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد كه ركعتهاى نمازش كم بوده،
چنانچه كارى كه نماز را باطل مى كند انجام نداده، بايد آنچه را از نماز نخوانده
بخواند و براى سلام بى جا - بنابر احتياط واجب - دو سجده ء سهو بنمايد، و همچنين
براى هر موجب ديگرى كه پيش آمده باشد، و اگر كارى كه نماز را باطل مى كند
انجام داده - مثلا پشت به قبله كرده - بايد نماز را دوباره به جا آورد.
مسأله 1228 - اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسرى نمازش به مقدار نماز احتياط
بوده، مثلا در شك بين دو و چهار دو ركعت نماز احتياط بخواند بعد بفهمد نماز را
دو ركعت خوانده، نمازش صحيح است.
مسأله 1229 - اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسرى نماز كمتر از نماز
احتياط بوده، مثلا در شك بين دو و چهار دو ركعت نماز احتياط بخواند بعد
425

بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، بايد نماز را دوباره بخواند.
مسأله 1230 - اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسرى نمازش بيشتر از نماز
احتياط بوده، چنانچه بعد از نماز احتياط كارى كه نماز را باطل مى كند انجام داده -
مثلا پشت به قبله كرده - بايد نماز را دوباره بخواند، و اگر كارى كه نماز را باطل
مى كند انجام نداده، بنابر احتياط واجب كسرى نمازش را ضميمه نمايد و نماز را
تمام كند، و براى هر يك از سلام در اصل نماز و نماز احتياط و هر موجب ديگرى كه
پيش آمده باشد، دو سجده ء سهو به جا آورد و نماز را هم اعاده نمايد.
مسأله 1231 - اگر بين دو و سه و چهار شك كند و بعد از خواندن دو ركعت نماز
احتياط ايستاده يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، لازم نيست دو ركعت نماز
احتياط نشسته را بخواند.
مسأله - 1232 اگر بين سه و چهار شك كند و موقعى كه دو ركعت نماز احتياط
نشسته مى خواند، قبل از ركوع اول يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، آنچه را
خوانده به حساب نياورد، و بنابر احتياط واجب بايستد و كسرى نماز را تمام كند، و
دو سجده ء سهو براى زيادى سلام، و دو سجده ء ديگر براى زيادى تشهد - اگر آورده
باشد - به جا آورد و نماز را دوباره بخواند، و اگر بعد از ركوع يادش بيايد نمازش
باطل است.
مسأله 1233 - اگر بين دو و سه و چهار شك كند، و موقعى كه دو ركعت نماز
احتياط ايستاده را مى خواند پيش از ركوع دوم يادش بيايد كه نماز را سه ركعت
خوانده، بنابر احتياط واجب بنشيند و نماز احتياط را يك ركعتى تمام كند، و دو
سجده ء سهو براى زيادى سلام و دو سجده ء ديگر براى زيادى تشهد - اگر آورده
باشد - به جا آورد و نماز را اعاده نمايد.
مسأله 1234 - اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسرى نمازش بيشتر يا كمتر از نماز
احتياط بوده، چنانچه نتواند نماز احتياط را مطابق كسرى نمازش تمام نمايد، مثل
آن كه در شك بين سه و چهار موقعى كه دو ركعت نماز احتياط نشسته را مى خواند
يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، چون نمى تواند دو ركعت
426

نشسته را به جاى دو ركعت ايستاده حساب كند، بايد نماز احتياط نشسته را رها
كند، و بنابر احتياط واجب كسرى نمازش را تمام كند، و دو سجده ء سهو براى زيادى
سلام و دو سجده ء سهو ديگر براى زيادى تشهد - اگر آورده باشد - به جا آورد و نماز
را اعاده نمايد، در صورتى كه قبل از ركوع اول يادش بيايد، و در غير اين صورت
نمازش باطل است.
مسأله 1235 - اگر شك كند نماز احتياطى را كه بر او واجب بوده به جا آورده يا نه،
چنانچه وقت نماز گذشته به شك خود اعتنا نكند، و اگر وقت دارد، در صورتى كه
بين شك و نماز زياد طول نكشيده و كارى كه منافى با نماز است - مثل رو بر گرداندن
از قبله - انجام نداده، بايد نماز احتياط را بخواند، و اگر كارى كه نماز را باطل مى كند
انجام داده، يا بين نماز و شك او زياد طول كشيده، بنابر احتياط واجب نماز را اعاده
نمايد.
مسأله 1236 - اگر در نماز احتياط به جاى يك ركعت دو ركعت بخواند يا ركنى را
زياد كند، نماز احتياط باطل مى شود، و بايد دوباره اصل نماز را بخواند.
مسأله 1237 - موقعى كه مشغول نماز احتياط است، اگر در يكى از كارهاى آن شك
كند، چنانچه محل آن نگذشته بايد به جا آورد، و اگر محلش گذشته بايد به شك
خود اعتنا نكند، مثلا اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه به ركوع نرفته بايد
بخواند، و اگر به ركوع رفته بايد به شك خود اعتنا نكند.
مسأله 1238 - اگر در شماره ء ركعتهاى نماز احتياط شك كند، چنانچه طرف بيشتر
شك نماز را باطل مى كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد، و اگر طرف بيشتر شك نماز را
باطل نمى كند، بايد بنا را بر بيشتر بگذارد، مثلا موقعى كه مشغول خواندن دو ركعت
نماز احتياط است، اگر شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، چون طرف
بيشتر شك نماز را باطل مى كند، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده، و اگر شك
كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون طرف بيشتر شك نماز را باطل
نمى كند، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است.
427

مسأله 1239 - اگر در نماز احتياط چيزى كه ركن نيست سهوا كم يا زياد شود،
سجده ء سهو ندارد، مگر آنچه كه در مسألهء " 1241 " مى آيد.
مسأله 1240 - اگر بعد از سلام نماز احتياط شك كند كه يكى از اجزاء يا شرايط آن
را به جا آورده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.
مسأله 1241 - اگر در نماز احتياط، تشهد يا يك سجده را فراموش كند و در جاى
خود تداركش ممكن نباشد، بايد بعد از سلام نماز، اگر تشهد را فراموش كرده، بنابر
احتياط مستحب آن را قضا نمايد، و بايد دو سجده ء سهو به جا آورد، و اگر سجده را
فراموش كرده، بايد آن را قضا نمايد.
مسأله 1242 - اگر نماز احتياط و قضاى يك سجده يا قضاى يك تشهد يا دو سجده ء
سهو بر او واجب شود، بايد اول نماز احتياط را به جا آورد.
مسأله 1243 - حكم گمان در نماز نسبت به ركعات مثل حكم يقين است، مثلا
اگر نداند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت و گمان داشته باشد كه دو
ركعت خوانده، بنا مى گذارد كه دو ركعت است، و اگر در نماز چهار ركعتى گمان دارد
كه چهار ركعت خوانده، نبايد نماز احتياط بخواند، و اما نسبت به افعال، گمان حكم
شك را دارد، پس اگر گمان دارد ركوع كرده، در صورتى كه داخل سجده نشده
است، بايد آن را به جا آورد، و اگر گمان دارد حمد را نخوانده، چنانچه در سوره
داخل شده باشد، اعتنا به گمان ننمايد و نمازش صحيح است.
مسأله 1244 - حكم شك و سهو و گمان در نمازهاى واجب يوميه و نمازهاى
واجب ديگر فرق ندارد، مثلا اگر در نماز آيات شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو
ركعت، چون شك او در نماز دو ركعتى است نمازش باطل مى شود، و اگر گمان
داشته باشد كه دو ركعت يا يك ركعت خوانده است، بر طبق گمان خود نماز را تمام
مى نمايد.
428

سجده ء سهو
مسأله 1245 - براى پنج چيز بعد از سلام نماز، بايد دو سجده ء سهو به دستورى كه
مى آيد به جا آورد.
(اول) آن كه در بين نماز سهوا حرف بزند.
(دوم) آن كه تشهد را فراموش كند.
(سوم) آن كه در نماز چهار ركعتى بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده ء دوم،
شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت، و همچنين در شك بين پنج و شش
در حال ايستادن، چنانچه در صورت چهارم و نهم مسألهء " 1207 " گذشت.
(چهارم) آن كه بنابر احتياط واجب جايى كه نبايد سلام نماز را بدهد - مثلا در
ركعت اول - سهوا سلام بدهد.
(پنجم) آن كه بنابر احتياط واجب يك سجده را فراموش كند، و همچنين براى
هر چيزى كه در نماز اشتباها كم يا زياد كند.
و احتياط مستحب آن است كه براى ايستادن در جايى كه بايد بنشيند، يا نشستن
در جايى كه بايد بايستد دو سجده ء سهو به جا آورد.
مسأله 1246 - اگر انسان اشتباها يا به خيال اين كه نمازش تمام شده حرف بزند،
بايد دو سجده ء سهو به جا آورد.
مسأله 1247 - براى صدايى كه از آه كشيدن و سرفه كردن پيدا مى شود سجده ء سهو
واجب نيست، ولى اگر مثلا سهوا آخ يا آه بگويد، بايد سجده ء سهو به جا آورد.
مسأله 1248 - اگر چيزى را كه سهوا غلط خوانده دوباره به طور صحيح بخواند،
براى آن غلط سجده ء سهو واجب نيست.
مسأله 1249 - اگر در نماز سهوا مدتى حرف بزند و تمام آنها عرفا يك مرتبه
حساب شود، دو سجده ء سهو بعد از سلام نماز كافيست.
مسأله 1250 - اگر سهوا تسبيحات اربعه را نگويد، احتياط واجب آن است كه بعد
از نماز دو سجده ء سهو به جا آورد.
429

مسأله 1251 - اگر در جايى كه نبايد سلام نماز را بگويد سهوا بگويد: " السلام علينا
وعلى عباد الله الصالحين " يا بگويد: " السلام عليكم ورحمة الله وبركاته " بنابر احتياط
واجب بايد دو سجده ء سهو به جا آورد، و همچنين اگر اشتباها مقدارى از اين دو
سلام را بگويد، ولى اگر اشتباها بگويد: " السلام عليك ايها النبي ورحمة الله وبركاته "
احتياط مستحب آن است كه دو سجده ء سهو به جا آورد.
مسأله 1252 - اگر در جايى كه نبايد سلام دهد اشتباها هر سه سلام را بگويد، دو
سجده ء سهو كافيست.
مسأله 1253 - اگر يك سجده يا تشهد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد
يادش بيايد، بايد برگردد و به جا آورد و بعد از نماز بنابر احتياط مستحب براى
ايستادن بى جا دو سجده ء سهو به جا آورد.
مسأله 1254 - اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده از ركعت پيش
فراموش كرده، بايد بعد از سلام نماز سجده را قضا نمايد، و بنابر احتياط واجب دو
سجده ء سهو به جا آورد، و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه تشهد را از ركعت
پيش فراموش كرده، بنابر احتياط مستحب تشهد را قضا نمايد، و بايد دو سجده ء
سهو به جا آورد.
مسأله 1255 - اگر سجده ء سهو را بعد از سلام نماز عمدا به جا نياورد، معصيت
كرده، و واجب است هر چه زودتر آن را انجام دهد، و چنانچه سهوا به جا نياورد،
هر وقت يادش آمد بايد فورا انجام دهد، و لازم نيست نماز را دوباره بخواند.
مسأله 1256 - اگر شك دارد كه سجده ء سهو بر او واجب شده يا نه، لازم نيست به
جا آورد.
مسأله 1257 - كسى كه شك دارد مثلا دو سجده ء سهو بر او واجب شده يا چهار تا،
اگر دو سجده بنمايد كافيست.
مسأله 1258 - اگر بداند يكى از دو سجده ء سهو را به جا نياورده، و تدارك ممكن
نباشد، بايد دو سجده ء سهو به جا آورد، و اگر بداند سهوا سه سجده كرده، احتياط
واجب آن است كه دوباره دو سجده ء سهو بنمايد.
430

دستور سجده ء سهو
مسأله 1259 - دستور سجده ء سهو اين است كه بعد از سلام نماز فورا نيت سجده ء
سهو كند، و پيشانى را بر چيزى كه سجده بر آن صحيح است بگذارد، و احتياط
واجب آن است كه ساير مواضع سجده را هم بر زمين بگذارد و اين ذكر را بگويد:
" بسم الله و بالله، السلام عليك ايها النبي ورحمة الله وبركاته " و بعد بايد بنشيند و
دوباره به سجده رود و ذكرى را كه گذشت بگويد، و بنشيند و بعد از تشهد سلام
دهد، و احتياط واجب آن است كه تشهد به نحو متعارف باشد و در سلام بگويد:
" السلام عليكم ".
قضاى سجده و تشهد فراموش شده
مسأله 1260 - سجده و تشهدى را كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز قضاى آن را
به جا مى آورد، و همچنين دو سجده ء سهوى كه براى تشهد فراموش شده بايد بجا
آورد، بايد تمام شرايط نماز، مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و
شرطهاى ديگر را داشته باشد.
مسأله 1261 - اگر سجده را چند دفعه فراموش كند، مثلا يك سجده از ركعت اول و
يك سجده از ركعت دوم فراموش نمايد، بايد بعد از نماز هر دو سجده را قضا كند، و
احتياط واجب آن است كه براى هر يك از آن دو دو سجده سهو بعد از قضاى هر دو
به جا آورد و لازم نيست معين كند كه قضاى كدام يك از آنها است، و همچنين
سجده ء سهو براى كدام يك از آنهاست.
مسأله 1262 - اگر يك سجده و تشهد را فراموش كند، واجب است قضاى سجده
را به جا آورد و بنابر احتياط مستحب تشهد را قضا نمايد، و احتياط واجب آن است
كه قضاى سجده را بر قضاى تشهد مقدم بدارد، و بايد براى تشهد فراموش شده دو
سجده ء سهو به جا آورد، و همچنين - بنابر احتياط واجب - براى سجده ء فراموش
شده.
431

مسأله 1263 - اگر دو سجده از دو ركعت فراموش نمايد، لازم نيست هنگام قضا
مراعات ترتيب نمايد.
مسأله 1264 - اگر بين سلام نماز و قضاى سجده كارى كند كه اگر عمدا يا سهوا در
نماز اتفاق بيفتد، نماز باطل مى شود - مثلا پشت به قبله نمايد - احتياط واجب آن
است كه بعد از قضاى سجده نماز را اعاده كند.
مسأله 1265 - اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك سجده يا تشهد را از ركعت
آخر فراموش كرده، چنانچه كارى كه عمدى و سهوى آن نماز را باطل مى كند - مثل
رو گرداندن از قبله - انجام نداده، بايد برگشته و نماز را تمام نموده، و بنابر احتياط
واجب دو سجده ء سهو براى سلام بى جا به جا آورد، و همچنين دو سجده ء سهو ديگر، در
صورتى كه يك سجده را فراموش كرده و قبل از سلام تشهد به جا آورده باشد.
مسأله 1266 - اگر بين سلام نماز و قضاى سجده كارى كند كه براى آن، سجده ء سهو
واجب مى شود - مثل آن كه سهوا حرف بزند - بايد سجده را قضا كند، و بنابر احتياط
واجب دو سجده ء سهو براى تكلم سهوى و دو سجده ء سهو ديگر هم براى سجده ء
فراموش شده به جا آورد.
مسأله 1267 - اگر نداند كه در نماز سجده را فراموش كرده يا تشهد ركعت دوم را،
بايد سجده را قضا نمايد و دو سجده ء سهو به جا آورد.
مسأله 1268 - اگر شك دارد كه سجده يا تشهد را فراموش كرده يا نه، واجب نيست
قضا نمايد يا سجده ء سهو به جا آورد.
مسأله 1269 - اگر بداند سجده يا تشهد را فراموش كرده، و شك كند كه پيش از
ركوع ركعت بعد يادش آمده و آن را به جا آورده، يا يادش نيامده، اگر سجده است
بايد آن را قضا نمايد، و بنابر احتياط واجب دو سجده ء سهو بجا آورد، و اگر تشهد
است بايد دو سجده ء سهو بجا آورد.
مسأله 1270 - كسى كه بايد سجده را قضا نمايد، اگر براى كار ديگرى هم سجده ء
سهو بر او واجب شود، بنابر احتياط واجب بعد از نماز، اول سجده را قضا نمايد و
بعد سجده ء سهو را به جا آورد.
432

مسأله 1271 - اگر شك دارد كه بعد از نماز قضاى سجده را به جا آورده يا نه،
چنانچه شك بعد از وقت نماز باشد، بنابر احتياط واجب سجده را قضا كند، و
چنانچه شك در وقت است بايد به جا آورد.
كم و زياد كردن اجزاء و شرايط نماز
مسأله 1272 - هرگاه چيزى از واجبات نماز را عمدا كم يا زياد كند، اگر چه يك
حرف آن باشد نماز باطل است.
مسأله 1273 - اگر به واسطهء ندانستن مسأله از روى تقصير، چيزى از واجبات نماز
را كم يا زياد كند، نماز باطل است، ولى جاهل قاصر يا كسى كه از روى فراموشى
واجبات غير ركنى نماز را كم يا زياد كند، نماز صحيح است. (و حكم واجب ركنى
در مسألهء " 951 " گذشت)
و اگر به واسطهء ندانستن مسأله، حمد و سوره ء نماز صبح و مغرب و عشاء را
آهسته بخواند، يا حمد و سوره ء نماز ظهر و عصر را بلند بخواند، يا در مسافرت نماز
ظهر و عصر و عشاء را چهار ركعتى بخواند، هر چند ندانستن او از روى تقصير
باشد، نمازش صحيح است.
مسأله 1274 - اگر در بين نماز يا بعد از آن بفهمد وضو يا غسلش باطل بوده، يا
بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده، نمازش باطل است، و بايد دوباره با وضو يا
غسل بخواند، و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
مسأله 1275 - اگر بعد از رسيدن به ركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش
فراموش كرده نمازش باطل است، و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد، بايد
برگردد و دو سجده را به جا آورد و برخيزد و حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند و
نماز را تمام كند، و بعد از نماز براى آنچه زياد كرده از قرائت يا تسبيحات - بنابر
احتياط واجب - دو سجده ء سهو به جا آورد، و همچنين بنابر احتياط مستحب دو
سجده ء سهو براى ايستادن بى جا.
مسأله 1276 - اگر پيش از گفتن " السلام علينا... " و يا " السلام عليكم... " يادش
433

بيايد كه دو سجده ء ركعت آخر را به جا نياورده، بايد دو سجده را به جا آورد، و
دوباره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد، و براى زيادى تشهد بنابر احتياط واجب
دو سجده ء سهو بنمايد.
مسأله 1277 - اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز
نخوانده، بايد مقدارى را كه فراموش كرده به جا آورد.
مسأله 1278 - اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را
نخوانده، چنانچه كارى انجام داده كه اگر در نماز عمدا يا سهوا اتفاق بيفتد، نماز را
باطل مى كند - مثلا پشت به قبله كرده - نمازش باطل است، و اگر چنين كارى انجام
نداده، بايد فورا مقدارى را كه فراموش كرده به جا آورد، و براى سلام زيادى - بنابر
احتياط واجب - دو سجده ء سهو بنمايد، و همچنين دو سجده ء سهو ديگر اگر تشهد
زياد كرده باشد.
مسأله 1279 - هرگاه بعد از سلام عملى انجام دهد كه اگر در نماز عمدا يا سهوا
اتفاق بيفتد نماز را باطل مى كند - مثلا پشت به قبله نمايد - و بعد يادش بيايد كه دو
سجده ء آخر را به جا نياورده، نمازش باطل است، و اگر پيش از انجام كارى كه نماز را
باطل مى كند يادش بيايد، بايد دو سجده اى را كه فراموش كرده به جا آورد، و دوباره
تشهد بخواند و سلام دهد، و بنابر احتياط واجب دو سجده ء سهو براى سلام بى جا به جا
آورد و همچنين دو سجده ء سهو ديگر اگر تشهد زياد كرده باشد.
مسأله 1280 - اگر بفهمد تمام نماز را پيش از وقت خوانده، بايد دوباره بخواند، و
اگر وقت گذشته قضا نمايد، و اگر بعضى از نماز را پيش از وقت خوانده، حكمش در
مسألهء " 751 " بيان شده است، و اگر بفهمد نماز را رو به قبله نخوانده، در صورتى كه
منحرف به ما بين راست و چپ باشد نمازش صحيح است، و در غير اين صورت، اگر
پيش از گذشتن وقت بفهمد بايد اعاده كند، و اگر بعد از آن بفهمد قضا ندارد، ولى اگر
پشت به قبله كرده باشد بنابر احتياط واجب قضا نمايد.
و در هر صورت اگر به جهت ندانستن حكم شرعى به غير قبله نماز بخواند،
نمازش باطل است.
434

نماز مسافر
مسافر بايد نماز ظهر و عصر و عشاء را با هشت شرط شكسته به جا آورد، يعنى
دو ركعت بخواند.
شرط اول: آن كه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعى نباشد، و
فرسخ شرعى تقريبا كمتر از پنج كيلومتر و نيم است.
مسأله 1281 - كسى كه رفتن و برگشتن او هشت فرسخ است، چنانچه رفتن و
همچنين برگشتنش كمتر از چهار فرسخ نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند، بنابراين
اگر - مثلا - رفتن سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ يا به عكس باشد، بايد نماز را تمام
بخواند.
مسأله 1282 - اگر رفتن چهار فرسخ و برگشتن چهار فرسخ باشد، اگر چه روزى كه
مى رود همان روز يا شب آن بر نگردد، بايد نماز را شكسته بخواند و روزه را نگيرد،
و احتياط مستحب آن است كه تمام نيز بخواند.
مسأله 1283 - اگر سفر مختصرى از هشت فرسخ كمتر باشد، يا انسان نداند كه سفر
او هشت فرسخ است يا نه، بايد نماز را تمام بخواند، و چنانچه شك كند كه سفر او
هشت فرسخ است يا نه، تحقيق كردن برايش لازم نيست، و بايد نمازش را تمام
بخواند.
مسأله 1284 - اگر يك عادل خبر دهد يا شخصى كه مورد وثوق است خبر دهد و
ظن بر خلاف گفتهء او نباشد كه سفر انسان هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته
بخواند.
مسأله 1285 - كسى كه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است، اگر نماز را شكسته
بخواند و بعد بفهمد كه هشت فرسخ نبوده، بايد آن را چهار ركعتى به جا آورد، و اگر
وقت گذشته قضا نمايد.
مسأله 1286 - كسى كه يقين دارد سفرش هشت فرسخ نيست، يا شك دارد كه
هشت فرسخ هست يا نه، چنانچه در بين راه بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده،
435

اگر چه كمى از راه باقى باشد بايد نماز را شكسته بخواند، و اگر تمام خوانده باشد،
چنانچه در وقت فهميد كه هشت فرسخ است، بايد دوباره شكسته بخواند، و اگر
بعد از وقت فهميد لازم نيست دوباره بخواند.
مسأله 1287 - اگر در بين دو محلى كه فاصلهء آنها كمتر از چهار فرسخ است، چند
مرتبه رفت و آمد كند، اگر چه روى هم رفته هشت فرسخ شود، بايد نماز را تمام
بخواند.
مسأله 1288 - اگر محلى دو راه داشته باشد، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ، و راه
ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنانچه انسان از راهى كه هشت فرسخ است
به آن جا برود، بايد نماز را شكسته بخواند، و اگر از راهى كه هشت فرسخ نيست
برود بايد تمام بخواند.
مسأله 1289 - اگر شهر ديوار دارد، بايد ابتداى هشت فرسخ را از ديوار شهر
حساب كند، و اگر ديوار ندارد بايد از خانه هاى آخر شهر حساب كند.
شرط دوم: آن كه از اول مسافرت قصد هشت فرسخ را داشته
باشد، پس اگر به جايى كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند و بعد از رسيدن
به آن جا قصد كند به جايى برود كه با مقدارى كه آمده هشت فرسخ مى شود، چون
از اول قصد هشت فرسخ را نداشته، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر بخواهد از آن
جا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ به محلى كه در آن جا قاطع سفر محقق نشود
برود - مثل آن كه قصد ماندن ده روز در آن جا نداشته باشد - و چهار فرسخ ديگر به
وطنش يا محلى كه مى خواهد ده روز در آن جا بماند بر گردد، بايد نماز را شكسته
بخواند.
مسأله 1290 - كسى كه نمى داند سفرش چند فرسخ است - مثلا براى پيدا كردن
گمشده اى مسافرت مى كند و نمى داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند - بايد
نماز را تمام بخواند، ولى در برگشتن، چنانچه تا وطنش يا جايى كه مى خواهد ده
روز در آن جا بماند هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد نماز را شكسته بخواند، و نيز
اگر در بين رفتن قصد كند كه چهار فرسخ به محلى كه در
436

آن جا قاطع سفر محقق نشود برود - مثل آن كه قصد ماندن ده روز در آن جا
نداشته باشد - و چهار فرسخ برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.
مسأله 1291 - مسافر در صورتى بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد
هشت فرسخ برود، پس كسى كه از شهر بيرون مى رود و مثلا قصدش اين است كه
اگر رفيق پيدا كند سفر هشت فرسخى برود، چنانچه اطمينان دارد كه رفيق پيدا
مى كند، بايد نماز را شكسته بخواند، و اگر اطمينان ندارد بايد تمام بخواند.
مسأله 1292 - كسى كه قصد هشت فرسخ دارد، اگر چه در هر روز مقدار كمى راه
برود، وقتى به حد ترخص رسيد - كه در شرط هشتم معناى آن بيان شده - بايد نماز
را شكسته بخواند، ولى اگر در هر روز مقدار خيلى كمى راه برود كه عرفا نگويند
مسافر است - مانند ده متر و بيست متر - بايد نمازش را تمام بخواند.
مسأله 1293 - كسى كه در سفر در اختيار ديگرى است - مانند خدمتگذارى كه با
آقاى خود مسافرت مى كند - چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است، بايد نماز را
شكسته بخواند، و اگر نداند بايد تمام بخواند، و لازم نيست از او بپرسد، و اگر هم از
او بپرسد لازم نيست جواب بگويد.
مسأله 1294 - كسى كه در سفر در اختيار ديگرى است، اگر بداند يا گمان داشته
باشد، حتى اگر مردد باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مى شود، بايد
نماز را تمام بخواند.
مسأله 1295 - كسى كه در سفر در اختيار ديگرى است، اگر اطمينان ندارد كه پيش
از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا نمى شود، بايد نماز را تمام بخواند، هر چند عدم
اطمينان او از اين جهت باشد كه احتمال مى دهد مانعى براى سفر او پيش آيد، ولى
اگر اطمينان داشته باشد كه از او جدا نمى شود، احتمال موانعى كه مورد انتظار
نيست، اثر ندارد و بايد شكسته بخواند.
شرط سوم: آن كه در بين راه از قصد خود بر نگردد، پس اگر پيش
از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود بر گردد، يا مردد شود، بايد نماز را تمام
بخواند.
437

مسأله 1296 - اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود، چنانچه
تصميم داشته باشد كه همان جا بماند، يا بعد از ده روز بر گردد، يا در برگشتن و
ماندن مردد باشد، بايد نماز را تمام بخواند.
مسأله 1297 - اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود و تصميم
داشته باشد كه برگردد در صورتى كه قاطع سفر - مثل قصد ماندن ده روز در آن محل
- برايش پيش نيامده باشد، بايد نماز را شكسته بخواند به شرط اين كه برگشتن هم
كمتر از چهار فرسخ نباشد.
مسأله 1298 - اگر براى طى مسافتى كه هشت فرسخ است حركت كند، و بعد از
رفتن مقدارى از راه بخواهد جاى ديگرى برود، چنانچه از محل اولى كه حركت
كرده تا جايى كه مى خواهد برود، هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.
مسأله 1299 - كسى كه براى رفتن به محلى كه هشت فرسخ است سفر مى كند، اگر
بعد از آن كه چهار فرسخ رفت، مردد شود كه بقيهء هشت فرسخ را برود يا بدون اين
كه ده روز در جايى بماند به محل خود برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند چه در
موقعى كه مردد است راه برود يا نرود، و چه آن كه بعد تصميم بگيرد كه بقيهء راه را
برود يا برگردد.
مسأله 1300 - اگر بعد از آن كه چهار فرسخ برود مردد شود كه بقيهء هشت فرسخ را
برود، يا اين كه به محل خود برگردد ولى احتمال اين را بدهد كه در محل ترديد يا
جاى ديگر ده روز توقف نمايد، اگرچه تصميم بگيرد كه بدون ماندن ده روز بقيهء راه
را برود، در اين صورت بايد نماز را تمام بخواند.
و اگر تصميمش بعد از ترديد اين باشد كه هشت فرسخ ديگر برود، يا چهار
فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد، از وقتى شروع به رفتن نمايد نمازش شكسته
است.
مسأله 1301 - اگر پيش از آن كه چهار فرسخ برود مردد شود كه بقيهء راه را برود يا
نه، و بعد تصميم بگيرد كه بقيهء راه را برود، چنانچه باقى مانده ء سفر او هشت
438

فرسخ باشد، يا آن كه بخواهد چهار فرسخ رفته و چهار فرسخ ديگر برگردد، از
وقتى كه شروع به رفتن نمايد نماز را بايد شكسته بخواند.
شرط چهارم: آن كه نخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از
وطن خود بگذرد، يا ده روز يا بيشتر در جايى بماند، پس كسى كه مى خواهد پيش از
رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلى بماند، بايد نماز را تمام
بخواند.
مسأله 1302 - كسى كه نمى داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مى گذرد
يا نه، يا ده روز در محلى قصد اقامت مى نمايد يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.
مسأله 1303 - كسى كه مى خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش
بگذرد، يا ده روز در محلى بماند، و نيز كسى كه مردد است از وطنش بگذرد يا ده
روز در محلى بماند، اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود، باز هم بايد
نماز را تمام بخواند، ولى اگر باقى ماندهء راه هشت فرسخ باشد يا چهار فرسخ باشد و
بخواهد برود و بدون اين كه سر چهار فرسخ قاطع سفر برايش پيش آيد برگردد و
برگشتن هم چهار فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.
شرط پنجم: آن كه براى كار حرام سفر نكند، و اگر براى كار
حرامى - مانند دزدى يا اعانت ظالم در ظلمش يا ضرر رساندن به مسلمانى - سفر
كند، يا خود سفر حرام باشد - مثل آن كه قسم شرعى خورده باشد كه به سفر نرود،
يا براى او ضررى داشته باشد كه تحمل آن ضرر حرام باشد - بايد نماز را تمام
بخواند.
مسأله 1304 - سفرى كه واجب نيست اگر موجب اذيت پدر و مادر باشد حرام
است، و انسان بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند و روزه هم بگيرد.
مسأله 1305 - كسى كه سفر او حرام نيست و براى كار حرام هم سفر نمى كند، اگر
چه در سفر معصيتى انجام دهد - مثلا غيبت كند يا شراب بخورد - بايد نماز را
شكسته بخواند.
مسأله 1306 - اگر براى آن كه كار واجبى را ترك كند مسافرت نمايد، نمازش تمام
439

است، پس كسى كه بدهكار است، اگر بتواند بدهى خود را بدهد و طلبكار هم
مطالبه كند، چنانچه در سفر نتواند بدهى خود را بدهد و براى فرار از دادن قرض
مسافرت نمايد، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر سفرش براى ترك واجب نباشد،
هر چند در سفر ترك واجب كند نمازش شكسته است.
مسأله 1307 - اگر سفر او حرام نباشد ولى در زمين غصبى مسافرت كند، يا حيوان
سوارى يا مركب ديگرى كه سوار است غصبى باشد، بنابر احتياط واجب بايد نماز
را هم شكسته و هم تمام بخواند، مگر اين كه سفر او بر آن مركب براى فرار از رد آن
به مالك باشد، كه در اين صورت بايد تمام بخواند.
مسأله 1308 - كسى كه با ظالم مسافرت مى كند، اگر ناچار نباشد و مسافرت او
كمك به ظالم در ظلمش، يا موجب جلال و شوكت و تقويت حكم ظالم شود، بايد
نماز را تمام بخواند، و اگر ناچار باشد يا مثلا براى نجات دادن مظلومى با او
مسافرت كند، نمازش شكسته است.
مسأله 1309 - اگر به قصد تفريح و گردش مسافرت كند، سفر او حرام نيست و بايد
نماز را شكسته بخواند.
مسأله 1310 - اگر براى لهو و خوش گذرانى به شكار رود، سفرش در رفتن حرام و
نمازش تمام است، و در برگشتن اگر هشت فرسخ باشد و براى شكار لهوى نباشد
شكسته است، و چنانچه براى تهيهء معاش به شكار رود، نمازش شكسته است، و
همچنين است اگر براى تجارت به شكار برود، و احتياط مستحب آن است كه
نمازش را شكسته و تمام بخواند، و روزه را بگيرد و قضا نمايد.
مسأله 1311 - كسى كه براى معصيت سفر كرده، موقعى كه از سفر بر مى گردد، اگر
برگشتنش به تنهايى هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند، و احتياط
مستحب آن است كه در صورتى كه توبه نكرده، هم شكسته و هم تمام بخواند.
مسأله 1312 - كسى كه سفر او سفر معصيت است، اگر در بين راه از قصد معصيت
برگردد، چنانچه باقى مانده ء راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد و بخواهد
برود و چهار فرسخ هم برگردد، بايد از وقتى كه شروع به سير و رفتن
440

مى كند نماز را شكسته بخواند.
مسأله 1313 - كسى كه براى معصيت سفر نكرده، اگر در بين راه قصد كند كه بقيهء
راه را براى معصيت برود، بايد نماز را بعد از آن كه شروع به سير و رفتن كرد تمام
بخواند، و نمازهايى را كه شكسته خوانده، در صورتى كه مقدار گذشته مسافت بوده
صحيح است، و اگر نه بنابر احتياط واجب در وقت اعاده و در خارج وقت قضا نمايد.
شرط ششم: آن كه از كسانى نباشد كه خانه به دوشند، مانند
صحرا نشينهايى كه در بيابانها گردش مى كنند و هر جا آب و خوراك براى خود و
احشامشان پيدا كنند مىمانند، و بعد از چندى به جاى ديگر مى روند، و چنين
كسانى كه خانه و لوازم زندگيشان هر جا بروند با خودشان هست، بايد نماز را تمام
بخوانند.
مسأله 1314 - اگر يكى از صحرا نشينها براى پيدا كردن منزل و چراگاه حيواناتش
سفر كند، اگر چادر و لوازم زندگيش همراهش باشد، نمازش تمام است، و اگر نه نماز
را شكسته بخواند.
مسأله 1315 - اگر صحرانشين براى زيارت يا حج يا تجارت و مانند اينها مسافرت
كند، بايد نماز را شكسته بخواند.
شرط هفتم: آن كه شغل او مسافرت نباشد، بنابراين شتردار و
راننده و كشتيبان و مانند اينها، اگر چه براى بردن اثاثيهء منزل خود مسافرت كنند،
بايد نماز را تمام بخوانند، و مدار بر اين است كه عرفا بگويند شغلش سفر است،
مثلا بگويند كار او رانندگى يا ساربانى است.
و همچنين بايد شغل او هم در سفر نباشد، مانند كسى كه اقامتش در جايى است
و كارش - از قبيل تجارت و تدريس و طبابت - در جاى ديگرى است به طورى كه
اكثر ايام يا روز در ميان - مثلا - براى انجام كار سفر مى كند.
مسأله 1316 - كسى كه شغلش مسافرت است، اگر براى كار ديگرى مانند زيارت يا
حج مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند، ولى اگر مثلا راننده اتومبيل خود را
براى زيارت كرايه بدهد و در ضمن خودش هم زيارت كند، بايد نماز را
441

تمام بخواند.
مسأله 1317 - حمله دار - مثل كسى كه براى رساندن حاجى ها به مكه مسافرت
مى كند - چنانچه شغلش مسافرت باشد، بايد نماز را تمام بخواند، و اگر شغلش
مسافرت نباشد و مدت سفر او هم كم باشد - مانند آن كه سفرش مثلا با هواپيما
باشد - بايد شكسته بخواند، ولى اگر مدت سفر او زياد باشد احتياط واجب آن
است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.
مسأله 1318 - كسى كه شغل او حمله دارى است و مثلا حاجى ها را از راه دور به
مكه مى برد، چنانچه تمام سال يا قسمت عمده ء سال را در راه باشد، بايد نماز را تمام
بخواند.
مسأله 1319 - كسى كه در مقدارى از سال شغلش مسافرت است - مثل راننده اى
كه فقط تابستان يا زمستان اتومبيل خود را كرايه مى دهد - بايد در آن سفرى كه كار
اوست در آن قسمت از سال نماز را تمام بخواند، و احتياط مستحب آن است كه هم
تمام و هم شكسته بخواند.
مسأله 1320 - راننده و دوره گردى كه در دو سه فرسخى شهر رفت و آمد مى كند،
چنانچه اتفاقا سفر شرعى برود، بايد نماز را شكسته بخواند.
مسأله 1321 - چاروا دارى كه شغلش مسافرت است، اگر ده روز يا بيشتر در وطن
خود بماند - چه از اول قصد ماندن ده روز را داشته باشد يا بدون قصد بماند - بايد
در سفر اولى كه بعد از ده روز مى رود نماز را شكسته بخواند، ولى كسان ديگرى كه
شغلشان سفر است يا شغلشان در سفر است، احتياط واجب آن است كه در آن سفر
جمع كنند بين شكسته و تمام.
مسأله 1322 - چاروا دارى كه شغلش مسافرت است، اگر در غير وطن خود ده روز
يا بيشتر بماند، چنانچه از اول قصد ماندن ده روز داشته باشد، در سفر اولى كه بعد
از ده روز مى رود بايد نماز را شكسته بخواند، ولى كسان ديگرى كه شغلشان سفر يا
شغلشان در سفر است، احتياط واجب آن است كه در آن سفر جمع كنند بين
شكسته و تمام.
442

مسأله 1323 - كسى كه شغلش مسافرت است، اگر شك كند كه در وطن خود يا
جاى ديگر ده روز مانده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.
مسأله 1324 - كسى كه در شهرها سياحت مى كند و براى خود وطنى اختيار نكرده،
بايد نماز را تمام بخواند.
مسأله 1325 - كسى كه شغلش مسافرت نيست، اگر مثلا در شهرى يا در دهى
جنسى دارد كه براى حمل آن مسافرتهاى پى در پى مى كند، بايد نماز را شكسته
بخواند، مگر در صورتى كه سفر او بيشتر از بودن در وطنش باشد.
مسأله 1326 - كسى كه از وطنش صرف نظر كرده و مى خواهد وطن ديگرى براى
خود اختيار كند، اگر شغلش مسافرت نباشد بايد در مسافرت نماز را شكسته
بخواند.
شرط هشتم: آن كه به حد ترخص برسد، يعنى از وطنش به
قدرى دور شود كه اذان شهر را نشنود، و وقتى اهل شهر را نبيند يقينا به حد ترخص
رسيده است، ولى بايد مانعى نباشد، و اما در غير وطن همين كه از محل اقامت يا
محلى كه سى روز در آن جا به طور ترديد مانده خارج شود نمازش قصر است.
مسأله 1327 - مسافرى كه به وطنش بر مى گردد، وقتى صداى اذان آن را بشنود
بايد نماز را تمام بخواند، ولى مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلى بماند، مادامى
كه به آن محل نرسيده نمازش قصر است.
مسأله 1328 - هرگاه شهر در بلندى باشد كه از دور اهل آن ديده شود، يا به قدرى
گود باشد كه اگر انسان كمى دور شود اهل آن را نبيند، كسى كه از اهالى آن شهر
مسافرت مى كند براى آن كه يقين كند به حد ترخص - كه در شرط هشتم معنى آن
گذشت - رسيده است، بايد به اندازه اى دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود،
اهلش از آن جا ديده نمى شد، و نيز اگر پستى و بلندى راه بيشتر از معمول باشد،
بايد براى حصول يقين به حد ترخص ملاحظهء معمول را بنمايد.
مسأله 1329 - اگر از محلى مسافرت كند كه اهل ندارد، وقتى به جايى برسد كه اگر
آن محل اهل داشت از آن جا ديده نمى شد، يقينا به حد ترخص رسيده، و
443

خواندن نماز شكسته بى اشكال است.
مسأله 1330 - اگر به قدرى دور شود كه نداند صدايى را كه مى شنود صداى اذان
است يا صداى ديگر، بايد نماز را شكسته بخواند، ولى اگر بفهمد اذان مى گويند و
كلمات آن را تشخيص ندهد، بايد تمام بخواند.
مسأله 1331 - اگر به قدرى دور شود كه اذان خانه ها را نشنود ولى اذان شهر را كه
معمولا در جاى بلند مى گويند بشنود، نبايد نماز را شكسته بخواند.
مسأله 1332 - اگر به جايى برسد كه اذان شهر را كه معمولا در جاى بلند مى گويند
نشنود ولى اذانى را كه در جاى خيلى بلند مى گويند بشنود، بايد نماز را شكسته
بخواند.
مسأله 1333 - اگر گوش او يا صداى اذان غير معمولى باشد، در محلى بايد نماز را
شكسته بخواند كه گوش متوسط صداى اذان معمولى را نشنود.
مسأله 1334 - اگر موقعى كه سفر مى رود شك كند به حد ترخص رسيده يا نه، بايد
نماز را تمام بخواند، و مسافرى كه به وطن بر مى گردد اگر شك كند كه به حد ترخص
رسيده يا نه، بايد شكسته بخواند، مگر اين كه هنگام رفتن بداند كه وقت برگشتن به
همين شك مبتلا مى شود، يا در برگشتن در همان محل مبتلا به همان شك بشود، كه
در اين دو صورت بايد احتياط كند به اين كه در رفتن و برگشتن نماز را از آن محل
تأخير بيندازد تا يقين كند كه از حد ترخص گذشته، و يا هم شكسته بخواند و هم
تمام، چه رفتن و برگشتن هر دو در وقت باشد، يا در برگشتن وقت نماز اول گذشته
باشد.
مسأله 1335 - مسافرى كه در سفر از وطن خود عبور مى كند، وقتى به حد ترخص
رسيد بايد نماز را تمام بخواند.
مسأله 1336 - مسافرى كه در بين مسافرت به وطنش رسيده، تا وقتى كه در آن جا
هست بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر بخواهد از آن جا هشت فرسخ برود، يا
چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد، وقتى كه به حد ترخص برسد بايد نماز را
شكسته بخواند.
444

مسأله 1337 - محلى را كه انسان براى اقامت و زندگى خود اختيار كرده وطن
اوست، ولى اگر در آن جا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، اختيار كردن براى
زندگى معتبر نيست، بلكه تا اعراض نكرده وطن اوست.
مسأله 1338 - اگر قصد دارد در محلى كه وطن اصليش نيست مدتى بماند و بعد به
جاى ديگر برود، آن جا وطن او حساب نمى شود.
مسأله 1339 - جايى را كه انسان محل زندگى خود قرار داده و مثل كسى كه آن جا
وطن اوست در آن جا زندگى مى كند، كه اگر مسافرتى براى او پيش آيد دوباره به
همان جا بر مى گردد - اگر چه قصد نداشته باشد كه هميشه در آن جا بماند - وطن او
نيست، ولى احكام وطن بر آن جارى مى شود.
مسأله 1340 - كسى كه در دو محل زندگى مى كند - مثلا شش ماه در شهرى و شش
ماه در شهر ديگر مى ماند - هر دو محل وطن اوست، و همچنين اگر بيشتر از دو محل
براى زندگى خود اختيار كرده باشد، به طورى كه عرفا گفته شود آن جا محل و
مسكن دائمى اوست.
مسأله 1341 - كسى كه در محلى مالك منزلى باشد كه شش ماه متصل را قصد
ماندن در آن جا داشته و اين مدت را مانده باشد، ولى فعلا صرف نظر كرده، احكام
وطن بر آن جارى نيست، هر چند احتياط مؤكد آن است كه هر وقت به آن جا برسد
هم شكسته و هم تمام بخواند.
مسأله 1342 - اگر به جايى برسد كه وطن او بوده و از آن جا صرف نظر كرده، حكم
وطن بر آن جارى نيست.
مسأله 1343 - مسافرى كه قصد دارد ده روز پشت سر هم در محلى بماند، يا
مى داند كه بدون اختيار ده روز در محلى مى ماند، در آن محل بايد نماز را تمام
بخواند.
مسأله 1344 - مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلى بماند، لازم نيست قصد
ماندن شب اول يا شب يازدهم را داشته باشد، و همين كه قصد كند از اول روز
اول - كه بنابر احتياط واجب از طلوع فجر صادق است - تا غروب روز دهم
445

بماند، بايد نماز را تمام بخواند، و همچنين اگر قصدش اين باشد كه مثلا از ظهر روز
اول تا ظهر روز يازدهم بماند.
مسأله 1345 - مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلى بماند، در صورتى بايد نماز
را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز را در يك جا بماند، پس اگر بخواهد مثلا ده
روز در نجف و كوفه يا در تهران و شميران - در صورتى كه مردم آنها را دو محل
مى دانند - بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.
مسأله 1346 - مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلى بماند، اگر از اول قصد داشته
باشد كه در بين ده روز به اطراف آن جا - كه به قدر حد ترخص تا كمتر از چهار فرسخ
دور باشد - برود، در صورتى كه مدت رفت و آمدش به اندازه اى باشد كه در نظر
عرف با اقامت ده روز او در آن محل منافات نداشته باشد - مانند يك يا دو ساعت -
بايد نماز را تمام بخواند، و اگر مدت بيشتر از اين باشد، در صورتى كه تمام روز يا
شب باشد نمازش شكسته است، و در غير اين صورت بنابر احتياط واجب نماز را
هم تمام و هم شكسته بخواند.
مسأله 1347 - مسافرى كه تصميم ندارد ده روز در محلى بماند - مثلا قصدش اين
است كه اگر رفيقش بيايد يا منزل خوبى پيدا كند ده روز بماند - بايد نماز را شكسته
بخواند.
مسأله 1348 - كسى كه تصميم دارد ده روز در محلى بماند، اگر احتمال بدهد كه
براى ماندن او مانعى پيدا شود و احتمال او عقلايى باشد، بايد نماز را شكسته
بخواند.
مسأله 1349 - اگر مسافر بداند كه مثلا ده روز يا بيشتر به آخر ماه مانده و قصد كند
كه تا آخر ماه در جايى بماند، بايد نماز را تمام بخواند، بلكه اگر نداند تا آخر ماه
چقدر مانده و قصد كند تا آخر ماه بماند، در صورتى كه آخر ماه معلوم باشد چه
روزى است - مثلا معلوم باشد روز جمعه است - ولى مسافر نداند كه روز اول
قصدش پنجشنبه است تا مدت اقامتش نه روز باشد، يا چهارشنبه تا ده روز باشد،
در اين صورت نيز اگر بعد معلوم شود كه روز اول قصدش چهارشنبه
446

بوده، نمازش تمام است، و در غير اين صورت بايد نماز را شكسته بخواند، اگر
چه از موقعى كه قصد كرده تا روز آخر ماه ده روز يا بيشتر باشد.
مسأله 1350 - اگر مسافرى قصد كند ده روز در محلى بماند، چنانچه پيش از
خواندن يك نماز چهار ركعتى از ماندن منصرف شود يا مردد شود كه در آن جا
بماند يا به جاى ديگر برود، بايد نماز را شكسته بخواند، ولى اگر بعد از خواندن يك
نماز چهار ركعتى از ماندن منصرف شود يا مردد شود، تا وقتى كه در آن جا هست
بايد نماز را تمام بخواند.
و مراد از نماز چهار ركعتى در اين مسأله و مسائل بعد چهار ركعت ادائى است.
مسأله 1351 - مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر روزه بگيرد و بعد
از ظهر از ماندن در آن جا منصرف شود، چنانچه يك نماز چهار ركعتى خوانده
باشد، تا وقتى كه در آن جا هست روزه هايش صحيح است و بايد نمازهاى خود را
تمام بخواند، و اگر نماز چهار ركعتى نخوانده باشد، بنابر احتياط واجب روزه ء آن روز
را تمام كند و قضا نمايد، و نمازهاى خود را بايد شكسته بخواند، و روزهاى بعد هم
نمى تواند روزه بگيرد، و اگر بعد از غروب و قبل از خواندن يك نماز چهار ركعتى
منصرف شود، روزه ء آن روزش صحيح است.
مسأله 1352 - مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر از ماندن منصرف
شود و پيش از آن كه از قصد ماندن برگردد، يا بعد از آن شك كند كه يك نماز چهار
ركعتى خوانده يا نه، بايد نمازهاى خود را شكسته بخواند.
مسأله 1353 - اگر مسافر به نيت اين كه نماز را شكسته بخواند مشغول نماز شود، و
در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند، بايد نماز را تمام بخواند.
مسأله 1354 - مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر در بين نماز اول
چهار ركعتى از قصد خود برگردد، چنانچه مشغول ركعت سوم نشده، بايد نماز را دو
ركعتى تمام نمايد و بقيهء نمازهاى خود را شكسته بخواند، و همچنين است
447

اگر مشغول ركعت سوم شده و به ركوع نرفته باشد، كه بايد بنشيند و نماز را
شكسته به آخر برساند، و اگر قرائت يا تسبيح زياد كرده - بنابر احتياط واجب - دو
سجده ء سهو به جا آورد، و اگر به ركوع رفته باشد نمازش باطل است، و بايد آن را
شكسته اعاده نمايد، و تا وقتى كه در آن جا هست نماز را شكسته بخواند.
مسأله 1355 - مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر بيشتر از ده روز در
آن جا بماند، تا وقتى كه مسافرت نكرده بايد نمازش را تمام بخواند، و لازم نيست
دوباره قصد ماندن ده روز كند.
مسأله 1356 - مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، بايد روزه ء واجب را
بگيرد، و مى تواند روزه ء مستحبى را هم به جا آورد، و نافلهء نماز ظهر و عصر و عشاء
را هم بخواند.
مسأله 1357 - مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر بعد از خواندن
يك نماز چهار ركعتى، يا بعد از ماندن ده روز - اگر چه يك نماز تمام هم نخوانده
باشد - بخواهد به جايى كه كمتر از چهار فرسخ است برود و برگردد و دوباره در
جاى اول خود ده روز يا كمتر بماند، از وقتى كه مى رود تا وقتى كه بر مى گردد و بعد
از برگشتن، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر برگشتن به محل اقامتش فقط از اين
جهت باشد كه در طريق سفرش واقع شده است و سفر او مسافت شرعيه باشد،
لازم است موقع برگشتن نماز را شكسته بخواند.
مسأله 1358 - مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر بعد از خواندن
يك نماز چهار ركعتى بخواهد به جاى ديگرى كه كمتر از هشت فرسخ است برود و
ده روز در آن جا بماند، در رفتن و در محلى كه قصد ماندن ده روز دارد، بايد
نمازهاى خود را تمام بخواند، ولى اگر محلى كه مى خواهد برود هشت فرسخ يا
بيشتر باشد، بايد موقع رفتن نمازهاى خود را شكسته بخواند، و چنانچه نخواهد ده
روز در آن محل بماند، بايد مدتى را كه در آن جا مى ماند نيز نمازهاى خود را
شكسته بخواند.
مسأله 1359 - مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر بعد از خواندن
448

يك نماز چهار ركعتى بخواهد به جايى كه كمتر از چهار فرسخ است برود، چنانچه
مردد باشد كه به محل اول برگردد يا نه، يا به كلى از برگشتن به آن جا غافل باشد، يا
بخواهد برگردد ولى مردد باشد كه ده روز در آن جا بماند يا نه، يا آن كه از ده روز
ماندن در آن جا و مسافرت از آن جا غافل باشد، بايد از وقتى كه مى رود تا وقتى كه
بر مى گردد و بعد از برگشتن نمازهاى خود را تمام بخواند.
مسأله 1360 - اگر به خيال اين كه رفقايش مى خواهند ده روز در محلى بمانند قصد
كند كه ده روز در آن جا بماند، و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى بفهمد كه آنها
قصد نكرده اند - اگر چه خودش هم از ماندن منصرف شود - تا مدتى كه در آن جا
هست بايد نماز را تمام بخواند.
مسأله 1361 - اگر مسافر اتفاقا سى روز در محلى بماند كه در تمام سى روز در رفتن
و ماندن مردد باشد، بعد از گذشتن سى روز اگر چه مقدار كمى در آن جا بماند، بايد
نماز را تمام بخواند.
مسأله 1362 - مسافرى كه مى خواهد نه روز يا كمتر در محلى بماند، اگر بعد از آن
كه نه روز يا كمتر در آن جا ماند، بخواهد دوباره نه روز ديگر يا كمتر بماند، و
همينطور تا سى روز، روز سى و يكم بايد نماز را تمام بخواند.
مسأله 1363 - مسافر بعد از سى روز در صورتى بايد نماز را تمام بخواند كه سى
روز را در يك جا بماند، پس اگر مقدارى از آن را در جايى و مقدارى را در جاى ديگر
بماند، بعد از سى روز هم بايد نماز را شكسته بخواند.
مسائل متفرقهء نماز مسافر
مسأله 1364 - مسافر در شهر مكهء قديم - كه از عقبهء مدنيين است تا ذى طوى - و
مدينهء زمان حضرت رسول (صلى الله عليه وآله و سلم) و شهر كوفه و حرم حضرت سيد الشهداء (عليه السلام)
مخير است نمازش را شكسته يا تمام بخواند، و تمام افضل است، هر چند احوط آن
است كه در خارج از مسجد الحرام و مسجد النبى (صلى الله عليه وآله و سلم) حتى ملحقات آن دو مسجد
بعد از زمان ائمه (عليهم السلام)، و خارج مسجد كوفه، و دور تر از اطراف ضريح
449

مقدس، نماز را تمام نخواند.
مسأله 1365 - كسى كه مى داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر در
غير چهار جايى كه در مسألهء پيش بيان شد عمدا تمام بخواند، نمازش باطل است،
و اگر فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است و تمام بخواند، چنانچه در وقت
يادش بيايد بايد اعاده كند، و اگر بعد از وقت يادش بيايد قضا بر او نيست.
مسأله 1366 - كسى كه مى داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند اگر سهوا
تمام بخواند، چنانچه در اثناى وقت ملتفت شود نمازش باطل است، و اگر بعد از
وقت ملتفت شود قضا بر او نيست.
مسأله 1367 - مسافرى كه نمى داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر تمام بخواند
نمازش صحيح است.
مسأله 1368 - مسافرى كه مى داند بايد نمازش را شكسته بخواند، اگر بعضى از
خصوصيات آن را نداند - مثلا نداند كه در سفر هشت فرسخى بايد شكسته بخواند -
چنانچه تمام بخواند و در وقت بفهمد، بايد اعاده كند، و در صورتى كه اعاده نكرد
بعد از وقت بايد قضا كند، و اگر بعد از وقت بفهمد قضا ندارد.
مسأله 1369 - مسافرى كه مى داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر به گمان اين كه
سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند، در صورتى كه در وقت بفهمد
سفرش هشت فرسخ بوده، نمازى را كه تمام خوانده بايد دوباره شكسته بخواند، و
اگر اعاده نكرد بايد قضا كند، و اگر بعد از وقت بفهمد قضا بر او نيست.
مسأله 1370 - اگر فراموش كند كه مسافر است و نماز را تمام بخواند، چنانچه در
وقت يادش بيايد بايد شكسته اعاده كند، و اگر اعاده نكرد بايد قضا كند، و اگر بعد از
وقت يادش بيايد قضا بر او نيست.
مسأله 1371 - كسى كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر شكسته به جا آورد نمازش
باطل است، ولى مسافرى كه قصد ماندن ده روز در جايى داشته باشد، و به جهت
ندانستن حكم مسأله نماز را شكسته بخواند، احتياط واجب آن است كه نماز را تمام
اعاده نمايد.
450

مسأله 1372 - اگر مشغول نماز چهار ركعتى شود و در بين نماز يادش بيايد كه
مسافر است، يا ملتفت شود كه سفر او هشت فرسخ است، چنانچه به ركوع ركعت
سوم نرفته بايد نماز را دو ركعتى تمام كند، و اگر قرائت يا تسبيح زياد كرده، بنابر
احتياط واجب دو سجده ء سهو به جا آورد، و اگر به ركوع ركعت سوم رفته نمازش
باطل است، و در صورتى كه به مقدار خواندن يك ركعت هم وقت داشته باشد،
نماز را از سر شكسته بخواند، و اگر به مقدار يك ركعت هم وقت باقى نباشد، نماز را
شكسته قضا نمايد.
مسأله 1373 - اگر مسافر بعضى از خصوصيات نماز مسافر را نداند، مثلا نداند كه
اگر چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد بايد شكسته بخواند، چنانچه به نيت
نماز چهار ركعتى مشغول نماز شود و پيش از ركوع ركعت سوم مسأله را بفهمد، بايد
نماز را دو ركعتى تمام كند، و اگر قرائت يا تسبيح زياد كرده، بنابر احتياط واجب دو
سجده ء سهو به جا آورد، و اگر در ركوع ملتفت شود نمازش باطل است، و در صورتى
كه به مقدار يك ركعت هم از وقت مانده باشد نماز را شكسته بخواند، و اگر به مقدار
يك ركعت هم وقت باقى نباشد، نماز را شكسته قضا نمايد.
مسأله 1374 - مسافرى كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر به واسطهء ندانستن مسأله به
نيت نماز دو ركعتى مشغول نماز شود، و در بين نماز مسأله را بفهمد، بايد نماز را
چهار ركعتى تمام كند.
مسأله 1375 - مسافرى كه نماز نخوانده، اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش
برسد، يا به جايى برسد كه مى خواهد ده روز در آن جا بماند، بايد نماز را تمام
بخواند، و كسى كه مسافر نيست، اگر در اول وقت نماز نخواند و مسافرت كند، در
سفر بايد نماز را شكسته بخواند.
مسأله 1376 - اگر مسافرى كه بايد نماز را شكسته بخواند، نماز ظهر يا عصر يا
عشاء او قضا شود، بايد آن را دو ركعتى قضا نمايد، اگر چه در غير سفر بخواهد
قضاى آن را به جا آورد و اگر از كسى كه مسافر نيست يكى از اين سه نماز قضا
451

شود، بايد چهار ركعتى قضا نمايد، اگر چه در سفر بخواهد آن را قضا نمايد.
مسأله 1377 - مستحب است نمازگزار بعد از هر نمازى سى مرتبه بگويد: (سبحان
الله والحمد لله ولا إله الا الله والله اكبر) و براى مسافر در تعقيب نمازهاى شكسته
مستحب مؤكد است.
نماز قضا
مسأله 1378 - كسى كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده بايد قضاى آن را به
جا آورد، اگر چه در تمام وقت نماز خواب مانده، يا به واسطهء مستى يا بى هوشى كه
به اختيار او بوده نماز نخوانده باشد، و نمازهايى را كه زن در حال حيض يا نفاس
نخوانده قضا ندارد، چه نمازهاى يوميه باشد چه غير آن، ولى در نماز آيات براى
زلزله ورعد و برق بنابر احتياط واجب بدون نيت ادا و قضا بجا آورد.
مسأله 1379 - اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازى را كه خوانده باطل بوده، بايد
قضاى آن را به جا آورد.
مسأله 1380 - كسى كه نماز قضا دارد بايد در خواندن آن كوتاهى نكند، ولى واجب
نيست فورا آن را به جا آورد.
مسأله 1381 - كسى كه نماز قضا دارد مى تواند نماز مستحبى بخواند.
مسأله 1382 - اگر انسان احتمال دهد كه نماز قضايى دارد، يا نمازهايى را كه
خوانده صحيح نبوده، احتياط مستحب آن است كه قضاى آنها را به جا آورد.
مسأله 1383 - در قضاى نمازهاى يوميه ترتيب لازم نيست، مگر در نمازهايى كه در
اداى آنها ترتيب هست، مثل نماز ظهر و عصر، يا مغرب و عشاء از يك روز، اگر چه
احتياط مستحب در غير اينها نيز مراعات ترتيب است.
مسأله 1384 - اگر بخواهد قضاى چند نماز غير يوميه مانند نماز آيات را بخواند، يا
مثلا بخواهد قضاى يك نماز يوميه و چند نماز غير يوميه را بخواند، لازم نيست آنها
را به ترتيب به جا آورد.
452

مسأله 1385 - اگر ترتيب نمازهايى را كه نخوانده فراموش كند، احتياط مستحب آن
است كه طورى آنها را بخواند كه يقين كند به ترتيبى كه قضا شده به جا آورده است،
مثلا اگر قضاى يك نماز ظهر و يك نماز مغرب بر او واجب است و نمى داند كدام
اول قضا شده، اول يك نماز مغرب و بعد از آن يك نماز ظهر و دوباره نماز مغرب را
بخواند، يا اول يك نماز ظهر و بعد از آن يك نماز مغرب، و دوباره نماز ظهر را
بخواند تا يقين كند هر كدام را كه اول قضا شده اول خوانده است.
مسأله 1386 - اگر نماز ظهر يك روز و نماز عصر روز ديگر، يا دو نماز ظهر، يا دو
نماز عصر از او قضا شده و نمى داند كدام اول قضا شده است، چنانچه دو نماز چهار
ركعتى بخواند به نيت اين كه اولى قضاى نماز روز اول و دومى قضاى نماز روز دوم
باشد، در حاصل شدن ترتيب كافيست.
مسأله 1387 - اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشاء، يا يك نماز عصر و يك نماز
عشاء از او قضا شود و نداند كدام اول قضا شده است، احتياط مستحب آن است كه
طورى آنها را بخواند كه ترتيب حاصل شود، و براى يقين به حصول ترتيب
- مثلا اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشاء از او قضا شده و اولى آنها را نمى داند -
مى تواند اول يك نماز ظهر و بعد از آن يك نماز عشاء و دوباره يك نماز ظهر
بخواند، يا اول يك نماز عشاء بعد يك نماز ظهر و دوباره يك نماز عشاء بخواند.
مسأله 1388 - كسى كه مى داند يك نماز چهار ركعتى نخوانده ولى نمى داند نماز
ظهر است يا نماز عصر، اگر يك نماز چهار ركعتى به نيت قضاى نمازى كه نخوانده
به جا آورد كافيست، و همچنين است اگر نداند نمازى كه نخوانده ظهر است يا
عشاء، و در اين صورت نسبت به جهر واخفات مخير مى باشد.
مسأله 1389 - كسى كه پنج نماز پشت سر هم از او قضا شده و نمى داند اولى آنها
كدام است، چنانچه نه نماز به ترتيب بخواند - مثلا از نماز صبح شروع كند و بعد از
آن كه ظهر و عصر و مغرب و عشاء را خواند، دو مرتبه نماز صبح و ظهر و عصر و
مغرب را بخواند - يقين به ترتيب حاصل نموده است، و اگر شش نماز
453

پشت سر هم از او قضا شده و اولى آنها را نمى داند، براى يقين به حصول ترتيب
ده نماز به ترتيب قضا كند، و همين طور براى هر يك نمازى كه به نمازهاى قضاى او
اضافه مى شود، در صورتى كه پشت سر هم قضا شده باشد، يك نماز بر مقدارى كه
گفته شد اضافه نمايد تا يقين به حصول ترتيب پيدا شود.
مسأله 1390 - كسى كه مى داند نمازهاى پنجگانهء او هر كدام از يك روز قضا شده و
ترتيب آنها را نمى داند، بهتر اين است كه نماز پنج شبانه روز را بخواند، و اگر شش
نماز از شش روز از او قضا شده نماز شش شبانه روز را بخواند، و همچنين براى هر
نمازى كه به نمازهاى قضاى او اضافه شود، يك شبانه روز بيشتر بخواند، و به اين
كيفيت يقين پيدا مى كند كه به ترتيبى كه قضا شده به جا آورده است.
مثلا اگر هفت نماز از هفت روز نخوانده باشد، نماز هفت شبانه روز را قضا
نمايد، و كفايت مى كند براى هر روزى، اگر در حضر و آن چه در حكم آن است فوت
شده باشد، يك نماز دو ركعتى و يك نماز سه ركعتى و يك نماز چهار ركعتى مردد
بين ظهر و عصر و عشاء به جا آورد، و اگر در سفر فوت شده باشد، يك نماز دو
ركعتى مردد بين صبح و ظهر و عصر و عشاء و يك نماز سه ركعتى به جا آورد.
مسأله 1391 - كسى كه مثلا چند نماز صبح يا چند نماز ظهر از او قضا شده و شماره ء
آنها را نمى داند يا فراموش كرده - مثلا نمى داند كه سه يا چهار يا پنج نماز بوده -
چنانچه مقدار كمتر را بخواند كافيست، ولى احتياط مستحب اين است كه به قدرى
نماز بخواند كه يقين كند تمام آنها را خوانده است، مخصوصا در صورتى كه يقين به
مقدار داشته و بعد از آن مقدار را فراموش كرده باشد.
مسأله 1392 - كسى كه فقط يك نماز قضا از روزهاى پيش دارد، احتياط مستحب
اين است كه - در صورت امكان - اول آن را بخواند، بعد مشغول نماز آن روز
شود، و نيز اگر از روزهاى پيش نماز قضا ندارد ولى يك نماز يا بيشتر از همان
روز از او قضا شده است، مستحب است كه - در صورت امكان - نماز قضاى آن
454

روز را پيش از نماز ادا بخواند، و در هر دو صورت اگر وقت فضيلت نماز يوميه
فوت مى شود بهتر آن است كه نماز يوميه را مقدم بدارد.
مسأله 1393 - اگر در بين نماز يادش بيايد كه يك نماز يا بيشتر از همان روز از او
قضا شده، يا فقط يك نماز قضا از روزهاى پيش دارد، چنانچه وقت وسعت دارد و
ممكن است نيت را به نماز قضا برگرداند، احتياط مستحب اين است كه نيت نماز
قضا كند، مثلا اگر در نماز ظهر پيش از ركوع ركعت سوم يادش بيايد كه نماز صبح آن
روز قضا شده، در صورتى كه وقت نماز ظهر تنگ نباشد، نيت را به نماز صبح
برگرداند و آن را دو ركعتى تمام كند بعد ظهر را بخواند، ولى اگر وقت تنگ است يا
نمى تواند نيت را به نماز قضا برگرداند - مثل آن كه در ركوع ركعت سوم نماز ظهر
يادش بيايد كه نماز صبح را نخوانده، چون اگر بخواهد نيت نماز صبح كند، يك
ركوع كه ركن است زياد مى شود - نبايد نيت را به قضاى صبح برگرداند.
مسأله 1394 - اگر از روزهاى گذشته نمازهاى قضا دارد و يك نماز يا بيشتر هم از
همان روز از او قضا شده، چنانچه براى قضاى تمام آنها وقت ندارد يا نمى خواهد
همه را در آن روز بخواند، مستحب است نماز قضاى آن روز را پيش از نماز ادا
بخواند، و احتياط مستحب اين است كه بعد از خواندن قضاى نمازهاى سابق،
دوباره نماز قضايى را كه در آن روز پيش از نماز ادا خوانده به جا آورد.
مسأله 1395 - تا انسان زنده است اگر چه از قضاى نمازهاى خود عاجز باشد،
ديگرى نمى تواند نمازهاى او را قضا نمايد.
مسأله 1396 - نماز قضا را با جماعت مى شود خواند، چه نماز امام جماعت ادا
باشد يا قضا، و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند، مثلا اگر نماز قضاى صبح را با
نماز ظهر يا عصر امام بخواند، اشكال ندارد.
مسأله 1397 - مستحب است بچهء مميز را - يعنى بچه اى كه خوب و بد را مى فهمد
- به نماز خواندن و عبادتهاى ديگر عادت دهند، بلكه مستحب است او را به قضاى
نمازها هم وادار نمايند.
455

نماز قضاى پدر كه بر پسر بزرگتر واجب است
مسأله 1398 - اگر پدر نمازهاى واجب خود را به جا نياورده باشد، و مى توانسته
است قضا كند - و بنابر احتياط - هر چند از روى نافرمانى ترك كرده باشد، يا صحيح
به جا نياورده باشد، بر پسر بزرگترش واجب است كه بعد از مرگش به جا آورد، يا
براى او اجير بگيرد، و قضاى نمازهاى مادر بر او واجب نيست هر چند احوط
است.
مسأله 1399 - اگر پسر بزرگتر شك دارد كه پدرش نماز قضا داشته است يا نه،
چيزى بر او واجب نيست.
مسأله 1400 - اگر پسر بزرگتر بداند كه پدرش نماز قضا داشته و شك كند كه به جا
آورده يا نه، بنابر احتياط واجب قضا نمايد.
مسأله 1401 - اگر معلوم نباشد كه پسر بزرگتر كدام است، قضاى نماز پدر بر
هىچكدام از پسرها واجب نيست، ولى احتياط مستحب آن است كه به نحو وجوب
كفائى به جا آورند يا نماز را بين خودشان قسمت كنند يا براى انجام آن قرعه بزنند.
مسأله 1402 - اگر ميت وصيت كرده باشد كه براى نماز او اجير بگيرند، بعد از آن
كه اجير نماز او را به طور صحيح به جا آورد، از پسر بزرگتر ساقط مى شود.
مسأله 1403 - اگر پسر بزرگتر بخواهد نماز پدر و مادر را بخواند، بايد به تكليف
خود عمل كند، مثلا قضاى نماز صبح و مغرب و عشاء مادرش را بايد بلند بخواند.
مسأله 1404 - كسى كه خودش نماز قضا دارد، اگر نماز پدر و مادر را هم بخواهد
قضا كند، هر كدام را اول به جا آورد صحيح است.
مسأله 1405 - اگر پسر بزرگتر موقع مرگ پدر نابالغ يا ديوانه باشد، وقتى كه بالغ شد
يا عاقل گرديد، بايد نماز پدر را قضا نمايد.
مسأله 1406 - اگر پسر بزرگتر پيش از آن كه نماز پدر را قضا كند بميرد، بر پسر دوم
چيزى واجب نيست.
456

نماز جماعت
مسأله 1407 - مستحب است نمازهاى واجب، خصوصا نمازهاى يوميه را با
جماعت بخوانند، و در نماز صبح و عشاء، و براى همسايهء مسجد، و كسى كه
صداى اذان را مى شنود بيشتر سفارش شده است، و همچنين به حسب بعضى از
روايات در نماز مغرب.
مسأله 1408 - نماز با جماعت افضل است از نماز فرادى به بيست و چهار درجه و
برابر است با بيست و پنج نماز، و در بعضى از روايات قريب به اين مضمون وارد
شده است، كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) فرمود: كسى كه به مسجدى برود به طلب نماز
جماعت، براى او به هر قدمى هفتاد هزار حسنه است، و مثل آن از درجات، پس اگر
بميرد و او بر اين حال باشد خداوند موكل مى كند بر او هفتاد هزار ملك را كه به قبر
او بروند و بشارت به او بدهند و در تنهايى قبر مونس او باشند و استغفار كنند براى
او تا روزى كه مبعوث مى شود.
مسأله 1409 - حاضر نشدن به نماز جماعت از روى بى اعتنايى جايز نيست، و
سزاوار نيست كه انسان بدون عذر نماز جماعت را ترك كند.
مسأله 1410 - مستحب است انسان صبر كند كه نماز را با جماعت بخواند، و نماز
جماعت از نماز اول وقت كه فرادى خوانده شود بهتر است تا وقتى كه وقت
فضيلت فوت نشود، و نيز جماعتى را كه مختصر بخوانند از نماز فرادايى كه آن را
طول بدهند افضل است.
مسأله 1411 - وقتى كه جماعت بر پا مى شود مستحب است كسى كه نمازش را
فرادى خوانده دوباره با جماعت بخواند، و اگر بعد بفهمد كه نماز اولش باطل بوده،
نماز دوم او كافيست.
مسأله 1412 - اگر امام يا مأموم بخواهد نمازى را كه با جماعت خوانده دوباره با
جماعت بخواند، چنانچه احتمال فساد آن نماز را ندهد جايز نيست، مگر اين كه
در نماز دوم امام باشد و در مأمومين كسى باشد كه نماز واجب را نخوانده باشد،
457

كه در اين صورت اعاده مستحب است.
مسأله 1413 - كسى كه در نماز به حدى وسواس دارد كه موجب بطلان نمازش
مى شود و فقط در صورتى كه نماز را با جماعت بخواند از وسواس راحت مى شود،
بايد نماز را با جماعت بخواند، و همچنين بنابر احتياط واجب در صورتى كه
موجب بطلان نمازش نشود.
مسأله 1414 - اگر پدر يا مادر به فرزند خود امر كنند كه نماز را با جماعت بخواند،
در صورتى كه ترك آن موجب ايذاء آنها شود، مخالفت آنها حرام است.
مسأله 1415 - نماز مستحب را نمى شود با جماعت خواند، مگر نماز استسقاء كه
براى آمدن باران مى خوانند، و نمازى كه واجب بوده و به جهتى مستحب شده
است، مانند نماز عيد فطر و قربان كه در زمان حضور امام (عليه السلام) واجب بوده و به
واسطهء غايب شدن ايشان مستحب مى باشد.
مسأله 1416 - موقعى كه امام جماعت نماز يوميه مى خواند، هر كدام از نمازهاى
يوميه را مى شود به او اقتدا كرد.
مسأله 1417 - اگر امام جماعت قضاى نماز يوميهء خود يا شخص ديگرى را
مى خواند، در صورتى كه فوت نماز يقينى باشد مى شود به او اقتدا كرد، ولى اگر
احتياطا قضا مى كند، اقتدا به او جايز نيست، مگر در صورتى كه نماز مأموم نيز
احتياطى باشد و منشأ احتياط هر دو يكى باشد.
مسأله 1418 - اگر انسان نداند نمازى را كه كسى مى خواند نماز واجب يوميه است
يا نماز مستحب، نمى تواند به او اقتدا كند.
مسأله 1419 - در صحت جماعت شرط است كه بين امام و مأموم، و همچنين بين
مأموم و مأموم ديگر كه واسطهء بين مأموم و امام است حايلى نباشد كه مانع از ديدن
شود، مانند پرده يا ديوار و امثال اينها، پس اگر در تمام احوال نماز يا بعض آن بين
امام و مأموم يا بين مأموم و مأموم ديگر كه واسطهء اتصال است چنين حايلى باشد،
جماعت باطل است، و زن از اين حكم مستثنى است، چنان كه
خواهد آمد.
458

مسأله 1420 - اگر به واسطهء درازى صف اول، كسانى كه دو طرف صف ايستاده اند
امام را نبينند، مى توانند اقتدا كنند، و نيز اگر به واسطهء درازى يكى از صفهاى ديگر،
كسانى كه دو طرف آن ايستاده اند صف جلوى خود را نبينند، مى توانند اقتدا نمايند.
مسأله 1421 - اگر صفهاى جماعت تا در مسجد برسد، كسى كه مقابل در پشت
صف ايستاده نمازش صحيح است، و همچنين نماز كسانى كه پشت سر او اقتدا
مى كنند صحيح مى باشد، بلكه نماز كسانى كه در دو طرف ايستاده اند و اتصال به
جماعت دارند، نيز صحيح است.
مسأله 1422 - كسى كه پشت ستون ايستاده، اگر از طرف راست يا چپ به واسطهء
مأموم ديگر به امام متصل نباشد، نمى تواند اقتدا كند.
مسأله 1423 - جاى ايستادن امام بايد از جاى مأموم بلندتر نباشد، ولى اگر به مقدار
كمى مانند كمتر از يك وجب بلندتر باشد، اشكال ندارد، و نيز اگر زمين سراشيب
باشد و امام در طرفى كه بلندتر است بايستد، در صورتى كه سراشيبى آن زياد نباشد
و طورى باشد كه به آن زمين مسطح بگويند، مانعى ندارد.
مسأله 1424 - اگر جاى مأموم بلندتر از جاى امام باشد اشكال ندارد، ولى اگر به
قدرى بلندتر باشد كه صدق جماعت مشكوك باشد، نمى تواند قصد جماعت كند.
مسأله 1425 - اگر بين كسانى كه در يك صف ايستاده اند، يك نفر كه نمازش باطل
است يا بچهء مميزى كه ندانند نماز او صحيح است فاصله شود، در صورتى كه از
جهت مأموم ديگر اتصال به جماعت نباشد - بنابر احتياط واجب - نمى شود اقتدا
كرد.
مسأله 1426 - بعد از تكبير امام، اگر صف جلو آماده ء نماز و تكبير گفتن باشد، كسى
كه در صف بعد ايستاده مى تواند تكبير بگويد، ولى احتياط مستحب آن است كه
صبر كند تا كسى يا كسانى كه از صف جلو واسطهء اتصال او هستند تكبير
بگويند.
459

مسأله 1427 - اگر بداند نماز يك صف از صفهاى جلو باطل است در صفهاى بعد
نمى تواند اقتدا كند، ولى اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه، مى تواند اقتدا نمايد.
مسأله 1428 - هرگاه بداند نماز امام باطل است، مثلا بداند امام وضو ندارد، اگر چه
خود امام ملتفت نباشد، نمى تواند به او اقتدا كند.
مسأله 1429 - اگر مأموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده، و يا كافر بوده، و يا
به جهتى نمازش باطل بوده - مثلا بى وضو نماز خوانده - نمازش صحيح است در
صورتى كه كارى كه نماز فرادى را اگر چه سهوا باطل مى كند - مثل زياد كردن ركوع -
انجام نداده باشد.
مسأله 1430 - اگر در بين نماز شك كند كه اقتدا كرده يا نه بايد نماز را فرادى تمام
نمايد، مگر اين كه از جهت قراينى اطمينان كند كه نيت جماعت كرده است.
مسأله 1431 - عدول از جماعت به فرادى در حال تشهد قبل از سلام امام در
صورتى كه از اول قصد عدول نداشته اشكال ندارد، و همچنين است قبل از تشهد
در صورتى كه معذور باشد، و در غير اين دو صورت محل اشكال است، چه از اول
نيت عدول داشته باشد يا در اثناء قصد عدول كند، ولى اگر به وظيفهء منفرد عمل
كرده نمازش صحيح است، و همچنين اگر بعد از گذشتن محل قرائت عدول كرده و
از اول قصد انفراد نداشته نمازش از جهت ترك قرائت صحيح است.
مسأله 1432 - اگر مأموم پيش از تمام شدن حمد و سوره ء امام نيت فرادى نمايد،
واجب است حمد و سوره را بخواند، هر چند مقدارى از آن را امام خوانده باشد، و
همچنين - بنابر احتياط واجب - اگر بعد از حمد و سوره ء امام - پيش از ركوع - نيت
فرادى كند.
مسأله 1433 - اگر در بين نماز جماعت نيت فرادى نمايد، نمى تواند دوباره نيت
جماعت كند، ولى اگر مردد شود كه نيت فرادى كند يا نه، هر چند بعد تصميم
بگيرد كه نماز را با جماعت تمام كند، جماعت او محل اشكال است.
460

مسأله 1434 - اگر شك كند كه در بين نماز نيت فرادى كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه
نيت فرادى نكرده است.
مسأله 1435 - اگر موقعى كه امام در ركوع است اقتدا كند و به ركوع امام برسد، اگر
چه ذكر امام تمام شده باشد نماز و جماعتش صحيح است، و يك ركعت حساب
مى شود، اما اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد، نمازش باطل است.
مسأله 1436 - اگر موقعى كه امام در ركوع است اقتدا كند و به مقدار ركوع خم شود
و شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه، نمازش باطل است.
مسأله 1437 - اگر موقعى كه امام در ركوع است اقتدا كند، و پيش از آن كه به اندازه ء
ركوع خم شود امام سر از ركوع بردارد، بايد با امام به سجده برود و ركعت بعد امام
را ركعت اول خود قرار دهد، و بنابر احتياط واجب بعد از متابعت امام بايستد، و
تكبير را به قصد قربت مطلقه - اعم از تكبيرة الاحرام و ذكر - بگويد.
مسأله 1438 - اگر اول نماز يا اثناى حمد و سوره اقتدا كند و پيش از آن كه به ركوع
رود امام سر از ركوع بردارد، در صورتى كه در تأخير معذور باشد، نماز و جماعت او
صحيح است.
مسأله 1439 - اگر موقعى برسد كه امام مشغول خواندن تشهد آخر نماز است،
چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد، بايد بعد از نيت اقتدا و گفتن تكبيرة
الاحرام بنشيند و تشهد را بنابر احتياط واجب به نيت قربت مطلقه - اعم از وجوب
و شهادت مستحب - با امام بخواند، ولى سلام را نگويد و صبر كند تا امام سلام نماز
را بدهد، بعد بايستد و بدون آن كه دوباره نيت كند و تكبير بگويد حمد و سوره را
بخواند، و آن را ركعت اول نماز خود حساب كند.
مسأله 1440 - مأموم نبايد جلوتر از امام بايستد، و بنابر احتياط واجب اگر مأموم
يك مرد باشد در طرف راست امام بايستد، و لازم نيست عقب تر از امام باشد، مگر
در صورتى كه قد او بلندتر از امام باشد، كه بنابر احتياط واجب بايد طورى بايستد
كه در ركوع و سجود جلوتر از امام نباشد، و اگر مأموم متعدد باشد، حكم
461

آن در مسألهء " 1488 " بيان شده است.
مسأله 1441 - اگر امام مرد و مأموم زن باشد، چنانچه بين آن زن و امام، يا بين آن زن
و مأموم ديگرى كه مرد است و زن به واسطهء او به امام متصل شده است پرده و
مانند آن فاصله باشد، اشكال ندارد.
مسأله 1442 - اگر بعد از شروع به نماز جماعت بين مأموم و امام، يا بين مأموم و
كسى كه مأموم به واسطهء او متصل به امام است پرده يا چيز ديگرى حايل شود،
جماعت باطل و نمازش فرادى مى شود، و بايد به وظيفهء منفرد عمل نمايد.
مسأله 1443 - اقوى آن است كه بين جاى سجده ء مأموم و جاى ايستادن امام بيش
از اندازه اى كه به يك قدم بلند طى مى شود فاصله نباشد، و همچنين است اگر
انسان به واسطه مأمومى كه جلوى او ايستاده به امام متصل باشد، و احتياط
مستحب آن است كه جاى سجده ء مأموم با جاى كسى كه جلوى او ايستاده فاصله
نداشته باشد.
مسأله 1444 - اگر مأموم به واسطهء كسى كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده به
امام متصل باشد، و از جلو به امام متصل نباشد، بنابر احتياط واجب بايد با كسى كه
در طرف راست يا چپ او اقتدا كرده بيشتر از اندازه اى كه به يك قدم بلند طى
مى شود فاصله نداشته باشد.
مسأله 1445 - اگر در نماز بين مأموم و امام، يا بين مأموم و مأمومى كه جلوى او
ايستاده بيشتر از اندازه اى كه به يك قدم بلند طى مى شود فاصله پيدا شود جماعت
باطل، و بايد قصد انفراد كند، و نماز را فرادى بخواند، و همچنين است بنابر احتياط
واجب اگر بين مأموم و مأمومى كه از طرف راست يا چپ واسطهء اتصال است اين
فاصله پيدا بشود.
مسأله 1446 - اگر نماز همهء كسانى كه در صف جلو هستند تمام شود، چنانچه
فاصلهء بين كسانى كه در صف بعد هستند با كسانى كه در صف جلوتر از كسانى كه
نمازشان تمام شده، كمتر يا به اندازه اى كه به يك قدم بلند طى مى شود باشد و فورا
صفى كه نمازشان تمام شده براى نماز ديگرى به امام اقتدا كنند، جماعت
462

صف بعد صحيح است، و اگر فاصله بيشتر از اين حد باشد، جماعت صف بعد
باطل و نماز آنها فرادى مى شود.
مسأله 1447 - اگر در ركعت دوم اقتدا كند، حمد و سوره از او ساقط است و قبل از
امام نبايد به ركوع برود و قبل از تشهد امام هم نبايد برخيزد، و مى تواند قنوت و
تشهد را با امام بخواند، و احتياط واجب آن است كه موقع تشهد امام، انگشتان
دست و سينهء پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند كند، و بايد با امام برخيزد و حمد
و سوره را بخواند، و اگر براى سوره وقت ندارد حمد را تمام كند و در ركوع خود را
به امام برساند، و اگر در ركوع به امام نرسد - بنابر احتياط واجب - قصد انفراد نمايد.
مسأله 1448 - اگر موقعى كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتى است اقتدا كند،
بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است، بعد از دو سجده بنشيند و
تشهد را به مقدار واجب بخواند و برخيزد، و چنانچه براى گفتن سه مرتبه تسبيحات
وقت ندارد يك مرتبه بگويد و در ركوع خود را به امام برساند، و اگر در ركوع به امام
نرسيد - بنابر احتياط واجب - قصد انفراد نمايد.
مسأله 1449 - اگر امام در ركعت سوم يا چهارم باشد، و مأموم بداند - بلكه چنانچه
احتمال هم بدهد - كه اگر اقتدا كند و حمد را بخواند به ركوع امام نمى رسد، بنابر
احتياط واجب بايد صبر كند تا امام به ركوع رود، بعد اقتدا نمايد.
مسأله 1450 - اگر در حال قيام ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كند، بايد حمد و
سوره را بخواند، و اگر براى سوره وقت ندارد بايد حمد را تمام كند و در ركوع خود
را به امام برساند، و اگر در ركوع به امام نرسد - بنابر احتياط واجب - قصد انفراد كند.
مسأله 1451 - كسى كه مى داند اگر سوره يا قنوت را تمام كند به ركوع امام
نمى رسد، چنانچه عمدا سوره يا قنوت را بخواند و به ركوع نرسد، نمازش صحيح
است و بايد به وظيفهء منفرد عمل نمايد.
مسأله 1452 - كسى كه اطمينان دارد كه اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد به
463

ركوع امام مى رسد، احتياط واجب آن است كه سوره را شروع كند يا اگر شروع
كرده تمام نمايد، ولى اگر موجب آن شود كه به ركوع امام نرسد، چنانچه شروع كرده
تمام ننمايد.
مسأله 1453 - كسى كه يقين دارد اگر سوره را بخواند به ركوع امام مى رسد، چنانچه
سوره را بخواند و به ركوع نرسد، جماعتش صحيح است.
مسأله 1454 - اگر امام ايستاده باشد و مأموم نداند كه در كدام ركعت است،
مى تواند اقتدا كند، ولى بنابر احتياط واجب حمد و سوره را به قصد اعم از جزئيت
نماز و قرائت قرآن بخواند، اگر چه بعد بفهمد كه امام در ركعت اول يا دوم بوده
است.
مسأله 1455 - اگر به خيال اين كه امام در ركعت اول يا دوم است، حمد و سوره را
نخواند و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوم يا چهارم بوده، نمازش صحيح است،
ولى اگر پيش از ركوع بفهمد بايد حمد و سوره را بخواند، و اگر وقت ندارد فقط
حمد را بخواند و در ركوع خود را به امام برساند، و اگر به مقدار حمد هم وقت
ندارد، بنابر احتياط واجب قصد انفراد نمايد.
مسأله 1456 - اگر به خيال اين كه امام در ركعت سوم يا چهارم است، حمد و سوره
بخواند و پيش از ركوع يا بعد از آن بفهمد كه در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش
صحيح است، و اگر در بين حمد و سوره بفهمد بايد بقيه را نخواند.
مسأله 1457 - اگر موقعى كه مشغول نماز مستحبى است جماعت برپا شود،
چنانچه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت مى رسد، مستحب است
نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود، بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به
ركعت اول برسد، مستحب است به همين دستور رفتار نمايد.
مسأله 1458 - اگر موقعى كه مشغول نماز سه ركعتى يا چهار ركعتى است، جماعت
برپا شود، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند
به جماعت مى رسد، مستحب است به نيت نماز مستحبى نماز را دو ركعتى تمام
كند و خود را به جماعت برساند.
464

مسأله 1459 - اگر نماز امام تمام شود و مأموم مشغول تشهد يا سلام اول باشد،
لازم نيست نيت فرادى كند.
مسأله 1460 - كسى كه يك ركعت از امام عقب مانده، وقتى امام تشهد ركعت آخر
را مى خواند اگر قصد انفراد نكند، بنابر احتياط واجب انگشتان دست و سينهء پا را به
زمين بگذارد و زانوها را بلند نگه دارد و صبر كند تا امام سلام نماز را بگويد و بعد
برخيزد، و اگر در همان جا بخواهد قصد انفراد نمايد مانعى ندارد، ولى چنانچه از
اول قصد انفراد داشته محل اشكال است.
شرايط امام جماعت
مسأله 1461 - امام جماعت بايد بالغ و عاقل و شيعهء دوازده امامى و عادل و حلال
زاده باشد و قرائت نمازش صحيح باشد در صورتى كه اقتدا در دو ركعت اول و دوم
باشد و قرائت مأموم هم صحيح باشد، و همچنين بنابر احتياط واجب در غير اين
صورت، و نيز اگر مأموم مرد است امام او هم بايد مرد باشد، و امامت زن براى زن
در غير نماز ميت كراهت دارد، و در نماز ميت در صورتى كه سزاوارتر از او به ميت
نباشد، كراهت ندارد، و اقتدا كردن بچهء مميز كه خوب و بد را مى فهمد به بچهء مميز
ديگر مانعى ندارد، و ترتيب آثار جماعت خالى از وجه نيست ولى احوط عدم
ترتيب است.
مسأله 1462 - امامى را كه عادل مى دانسته، اگر شك كند كه به عدالت خود باقى
است يا نه، مى تواند به او اقتدا نمايد.
مسأله 1463 - كسى كه ايستاده نماز مى خواند، نمى تواند به كسى كه نشسته يا
خوابيده نماز مى خواند اقتدا كند، و كسى كه نشسته نماز مى خواند، نمى تواند به
كسى كه خوابيده نماز مى خواند اقتدا نمايد.
مسأله 1464 - كسى كه نشسته نماز مى خواند، مى تواند به كسى كه نشسته نماز
مى خواند اقتدا كند، و همچنين كسى كه خوابيده به كسى كه خوابيده مى تواند اقتدا
كند، و كسى كه نشسته به كسى كه ايستاده مى تواند اقتدا كند، ولى كسى كه
465

خوابيده به كسى كه نشسته نمى تواند اقتدا كند.
مسأله 1465 - اگر امام جماعت به واسطهء عذرى با لباس نجس يا با تيمم يا با
وضوى جبيره اى نماز بخواند، مى شود به او اقتدا كرد.
مسأله 1466 - اگر امام مرضى دارد كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط
خوددارى كند، مى شود به او اقتدا كرد، و نيز زنى كه مستحاضه نيست مى تواند به
زن مستحاضه اقتدا نمايد.
مسأله 1467 - نماز جماعت خواندن با امامى كه مرض خوره يا پيسى دارد مكروه
است، و به كسى كه حد شرعى بر او جارى شده اقتدا جايز نيست.
احكام جماعت
مسأله 1468 - موقعى كه مأموم نيت مى كند بايد امام را معين نمايد، ولى دانستن
اسم او لازم نيست، مثلا اگر نيت كند اقتدا مى كنم به امام حاضر، نمازش صحيح
است.
مسأله 1469 - مأموم بايد غير از حمد و سوره، همهء چيزهاى نماز را خودش
بخواند، ولى اگر ركعت اول يا دوم مأموم ركعت سوم يا چهارم امام باشد، بايد حمد
و سوره را بخواند.
مسأله 1470 - اگر مأموم در ركعت اول و دوم نماز صبح و مغرب و عشاء، صداى
حمد و سوره ء امام را بشنود، اگر چه كلمات را تشخيص ندهد بايد حمد و سوره را
نخواند، و اگر صداى امام را نشنود مستحب است حمد و سوره را بخواند، ولى
قصد جزئيت نماز نكند، و بايد آهسته بخواند، و چنانچه سهوا بلند بخواند اشكال
ندارد.
مسأله 1471 - اگر مأموم بعضى از كلمات حمد و سوره ء امام را بشنود، مى تواند
آنچه را نمى شنود بخواند، ولى احتياط مستحب آن است كه حمد و سوره را
نخواند.
مسأله 1472 - اگر مأموم سهوا حمد و سوره را بخواند، يا خيال كند صدايى را كه
466

مى شنود صداى امام نيست و حمد و سوره را بخواند و بعد بفهمد صداى امام
بوده، نمازش صحيح است.
مسأله 1473 - اگر شك كند كه صداى امام را مى شنود يا نه، يا صدايى بشنود و
نداند كه صداى امام است يا صداى كس ديگر، مى تواند حمد و سوره را بخواند.
مسأله 1474 - مأموم در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر نبايد حمد و سوره را
بخواند، و مستحب است به جاى آن ذكر بگويد.
مسأله 1475 - مأموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد، بلكه احتياط
واجب آن است كه تا تكبير امام تمام نشده تكبير نگويد.
مسأله 1476 - اگر مأموم سهوا پيش از امام سلام دهد، نمازش صحيح است، بلكه
اگر عمدا هم پيش از امام سلام دهد در صورتى كه از اول قصد عدول نداشته،
نمازش اشكال ندارد.
مسأله 1477 - اگر مأموم غير از تكبيرة الاحرام، چيزهاى ديگر نماز را پيش از امام
بگويد، اشكال ندارد، ولى اگر آنها را بشنود يا بداند امام چه وقت مى گويد، احتياط
مستحب آن است كه پيش از امام نگويد.
مسأله 1478 - مأموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مى شود، كارهاى ديگر آن را
مانند ركوع و سجود با امام يا كمى بعد از امام به جا آورد، و اگر عمدا پيش از امام يا
مدتى بعد از امام انجام دهد، جماعتش باطل مى شود، ولى اگر به وظيفهء منفرد
عمل نموده نمازش صحيح است.
مسأله 1479 - اگر سهوا پيش از امام سر از ركوع بردارد، چنانچه امام در ركوع باشد
بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد، و در اين صورت زياد شدن ركوع نماز را
باطل نمى كند، ولى اگر به ركوع برگردد و پيش از آن كه به ركوع امام برسد امام سر
بردارد، نمازش باطل است.
مسأله 1480 - اگر اشتباها سر بردارد و ببيند امام در سجده است، بايد به سجده
برگردد، و چنانچه در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد، براى زياد شدن دو سجده نماز
باطل نمى شود.
467

مسأله 1481 - كسى كه اشتباها پيش از امام سر از سجده برداشته، هرگاه به سجده
برگردد و هنوز به سجده نرسيده امام سر بردارد، نمازش صحيح است، ولى اگر در
هر دو سجده اين اتفاق بيفتد، نمازش باطل است.
مسأله 1482 - اگر اشتباها سر از ركوع يا سجده بردارد، و سهوا يا به خيال اين كه به
امام نمى رسد به ركوع يا سجده نرود، جماعت و نمازش صحيح است.
مسأله 1483 - اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است، چنانچه به
خيال اين كه سجده ء اول امام است، به قصد اين كه با امام سجده كند، به سجده رود
و بفهمد سجده ء دوم امام بوده، سجده ء دوم او حساب مى شود، و اگر به خيال اين كه
سجده ء دوم امام است به سجده رود و بفهمد سجده ء اول امام بوده، بايد به قصد اين
كه با امام سجده كند تمام كند، و دوباره با امام به سجده رود، و در هر دو صورت
احتياط مستحب آن است كه بعد از تمام كردن نماز به جماعت دوباره هم بخواند.
مسأله 1484 - اگر سهوا پيش از امام به ركوع رود و طورى باشد كه اگر سر بردارد به
مقدارى از قرائت امام مى رسد، چنانچه سر بردارد و با امام به ركوع رود نماز و
جماعتش صحيح است، و اگر عمدا برنگردد، صحت نمازش محل اشكال است.
مسأله 1485 - - اگر سهوا پيش از امام به ركوع رود و طورى باشد كه اگر برگردد به
چيزى از قرائت امام نمى رسد، اگر به قصد متابعت امام سر بردارد و با امام به ركوع
رود، جماعت و نمازش صحيح است، و اگر صبر كند تا امام به او برسد، نمازش
صحيح و جماعتش محل اشكال است.
مسأله 1486 - اگر سهوا پيش از امام به سجده رود و به قصد متابعت امام سر
بردارد و با امام به سجده رود، جماعت و نمازش صحيح است، و اگر صبر كند تا
امام به او برسد نمازش صحيح و جماعتش محل اشكال است.
مسأله 1487 - اگر امام در ركعتى كه قنوت ندارد اشتباها قنوت بخواند، يا در ركعتى
كه تشهد ندارد اشتباها مشغول خواندن تشهد شود، مأموم نبايد قنوت و تشهد را
بخواند، ولى نمى تواند پيش از امام به ركوع رود يا پيش از امام قيام كند،
468

بلكه بايد صبر كند تا قنوت و تشهد امام تمام شود و بقيهء نماز را با او بخواند.
وظيفهء امام و مأموم در نماز جماعت
مسأله 1488 - بنابر احتياط واجب، اگر مأموم يك مرد باشد طرف راست
امام بايستد، و اگر يك مرد و يك زن يا يك مرد و چند زن باشند، مرد طرف راست
امام بايستد و بقيه پشت سر امام، و اگر چند مرد و يك يا چند زن باشند، مردها
پشت سر امام و زنها پشت سر مردها بايستند، و اگر يك يا چند زن باشد پشت سر
امام بايستد، و در صورتى كه يك زن باشد، مستحب است پشت سر در طرف
راست امام طورى بايستد كه جاى سجده اش محاذى زانو يا قدم امام باشد.
مسأله 1489 - اگر امام و مأموم هر دو زن باشند، احتياط واجب آن است كه همه
رديف يكديگر بايستند و امام جلوتر از ديگران نايستد.
چيزهايى كه در نماز جماعت مستحب است
مسأله 1490 - مستحب است امام در وسط صف بايستد، و اهل علم و كمال و
تقوى در صف اول بايستند.
مسأله 1491 - مستحب است صفهاى جماعت منظم باشد، و بين كسانى كه در
يك صف ايستاده اند فاصله نباشد، و شانهء آنان رديف يكديگر باشد.
مسأله 1492 - مستحب است بعد از گفتن (قد قامت الصلاة) مأمومين برخيزند.
مسأله 1493 - مستحب است امام جماعت حال مأمومى را كه از ديگران ضعيف تر
است رعايت كند، و قنوت و ركوع و سجود را طول ندهد، مگر بداند همهء كسانى كه
به او اقتدا كرده اند مايلند.
مسأله 1494 - مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهايى كه بلند
مى خواند، صداى خود را به قدرى بلند كند كه ديگران بشنوند، ولى بايد بيش از
اندازه صدا را بلند نكند.
469

مسأله 1495 - اگر امام در ركوع بفهمد كسى تازه رسيده و مى خواهد اقتدا كند،
مستحب است ركوع را دو برابر هميشه طول بدهد و بعد برخيزد، اگر چه بفهمد
كس ديگرى هم براى اقتدا وارد شده است.
چيزهايى كه در نماز جماعت مكروه است
مسأله 1496 - اگر در صفهاى جماعت جا باشد، مكروه است انسان تنها بايستد.
مسأله 1497 - مكروه است مأموم ذكرهاى نماز را طورى بگويد كه امام بشنود.
مسأله 1498 - مسافرى كه نماز ظهر و عصر و عشاء را دو ركعت مى خواند، مكروه
است در اين نمازها به كسى كه مسافر نيست اقتدا كند، و كسى كه مسافر نيست
مكروه است در اين نمازها به مسافر اقتدا نمايد.
نماز آيات
مسأله 1499 - نماز آيات - كه دستور آن خواهد آمد - به واسطه چهار چيز واجب
مى شود:
(اول) گرفتن خورشيد.
(دوم) گرفتن ماه، اگر چه مقدار كمى از آنها گرفته شود و كسى هم از آن نترسد.
(سوم) زلزله، اگر چه كسى هم نترسد.
(چهارم) رعد و برق و بادهاى سياه و سرخ و مانند اينها از آيات آسمانى، در
صورتى كه بيشتر مردم از آنها بترسند، و اما در حوادث زمينى - مانند فرو رفتن آب
دريا و افتادن كوه كه موجب ترس اكثر مردم شود - احتياط مستحب خواندن نماز
آيات است.
مسأله 1500 - اگر از چيزهايى كه نماز آيات براى آنها واجب است بيشتر از يكى
اتفاق بيفتد، انسان بايد براى هر يك از آنها يك نماز آيات بخواند، مثلا اگر
خورشيد بگيرد و زلزله هم بشود، بايد يك نماز آيات براى گرفتن خورشيد، و
470

نماز ديگر هم براى زلزله بخواند.
مسأله 1501 - كسى كه قضاى چند نماز آيات بر او واجب است، چه همهء آنها براى
يك چيز واجب شده باشد - مثل آن كه سه مرتبه خورشيد گرفته و نماز آنها را
نخوانده است - چه براى چند چيز باشد - مثل خورشيد گرفتن و ماه گرفتن - موقعى
كه قضاى آنها را مى خواند، لازم نيست معين كند كه براى كدام يك از آنهاست، هر
چند احتياط مستحب آن است كه معين نمايد اگر چه به تعيين اجمالى، مثل آن كه
نيت كند اول نماز آيات يا دوم نماز آياتى كه بر من واجب شده قضاى آن را به جا
مى آورم.
مسأله 1502 - چيزهايى كه نماز آيات براى آنها واجب است، در هر جايى اتفاق
بيفتد، فقط مردم همان جا بايد نماز آيات بخوانند، و بر مردم جاهاى ديگر واجب
نيست.
مسأله 1503 - وقت نماز آيات در كسوف و خسوف، از زمانى است كه خورشيد يا
ماه شروع به گرفتن مى كند تا زمانى كه تمام قرص باز نشده، و احتياط مستحب آن
است كه به قدرى تأخير نيندازد كه شروع به باز شدن كند، بلكه مستحب است
هنگام شروع به گرفتن نماز را بخواند.
مسأله 1504 - اگر خواندن نماز آيات را به قدرى تأخير بيندازد كه آفتاب يا ماه
شروع به باز شدن كند ادا است، ولى اگر بعد از باز شدن تمام آن نماز بخواند قضا
است.
مسأله 1505 - اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه به اندازه ء خواندن يك ركعت نماز يا
كمتر باشد، نماز آيات واجب و ادا است، و همچنين است اگر مدت گرفتن آنها
بيشتر باشد ولى انسان نماز را نخواند تا به اندازه ء خواندن يك ركعت يا كمتر از آن به
آخر وقت مانده باشد.
مسأله 1506 - موقعى كه زلزله ورعد و برق و مانند اينها اتفاق مى افتد - چنانچه
گذشت - بايد نماز آيات بخواند، و بايد به اندازه اى كه عرفا تأخير گفته مى شود نماز
را عقب نيندازد، و در صورت تأخير نماز را به جا آورد و بنابر احتياط
471

واجب نيت ادا و قضا نكند.
مسأله 1507 - اگر گرفتن خورشيد يا ماه را نداند و بعد از باز شدن خورشيد يا ماه
بفهمد كه تمام آن گرفته بوده، بايد قضاى نماز آيات را بخواند، ولى اگر بفهمد
مقدارى از آن گرفته بوده، قضا بر او واجب نيست.
مسأله 1508 - اگر عده اى بگويند خورشيد يا ماه گرفته است، چنانچه انسان از گفتهء
آنان يقين يا اطمينان پيدا نكند، و در آن اشخاص شخصى كه گفتهء او شرعا معتبر
است نباشد، و نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود راست گفته اند، در صورتى كه
تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد، نماز آيات را بخواند، ولى اگر مقدارى از آن گرفته
باشد خواندن نماز آيات بر او واجب نيست، و همچنين است اگر دو نفر كه عادل
بودن آنان معلوم نيست، يا شخصى كه ثقه بودن او معلوم نيست بگويند خورشيد يا
ماه گرفته، بعد معلوم شود كه آن دو عادل بوده اند و يا آن شخص ثقه اى بوده كه ظن
بر خلاف قول او نبوده است.
مسأله 1509 - اگر انسان از گفتهء كسانى كه از روى قاعده ء علمى از گرفتن خورشيد و
ماه خبر مى دهند، اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته، بايد نماز آيات را
بخواند، و نيز اگر بگويند فلان وقت خورشيد يا ماه مى گيرد و فلان مقدار طول
مى كشد، و انسان از گفتهء آنان اطمينان پيدا كند، بايد به اطمينان خودش عمل نمايد.
مسأله 1510 - اگر بفهمد نماز آياتى كه خوانده باطل بوده، واجب است دوباره
بخواند، و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
مسأله 1511 - اگر در وقت نماز يوميه نماز آيات هم بر انسان واجب شود، چنانچه
براى هر دو نماز وقت دارد هر كدام را اول بخواند اشكال ندارد، و اگر وقت يكى از
آن دو تنگ باشد، اول آن را بخواند، و اگر وقت هر دو تنگ باشد بايد اول نماز يوميه
را بخواند.
مسأله 1512 - اگر در بين نماز يوميه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است، چنانچه
وقت نماز يوميه هم تنگ باشد، بايد آن را تمام كند، بعد نماز آيات را بخواند، و
472

اگر وقت نماز يوميه تنگ نباشد آن را قطع كند، و اول نماز آيات و بعد نماز يوميه
را به جا آورد.
مسأله 1513 - اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميه تنگ است، بايد نماز
آيات را رها كند و مشغول نماز يوميه شود، و بعد از آن كه نماز را تمام كرد پيش از
انجام كارى كه نماز را باطل مى كند، بقيهء نماز آيات را از همان جا كه رها كرده
بخواند.
مسأله 1514 - اگر در حال حيض يا نفاس زن، خورشيد يا ماه بگيرد، نماز آيات بر او
واجب نيست و قضا هم ندارد، ولى در غير موقت مانند زلزله ورعد و برق بنابر
احتياط واجب بعد از پاك شدن نماز را بدون نيت ادا و قضا به جا آورد.
دستور نماز آيات
مسأله 1515 - نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد، و كيفيت
آن اين است كه انسان بعد از نيت تكبير بگويد و يك حمد و يك سوره ء تمام بخواند
و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد، دوباره يك حمد و يك سوره بخواند باز به ركوع
رود تا پنج مرتبه، و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد و برخيزد، و
ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد، و تشهد بخواند و سلام دهد.
مسأله 1516 - در نماز آيات ممكن است انسان بعد از نيت و تكبير و خواندن
حمد، آيه هاى يك سوره را پنج قسمت كند، و يك آيه يا بيشتر يا كمتر از آن را
بخواند و به ركوع رود و سر بردارد و بدون اين كه حمد بخواند قسمت دوم از همان
سوره را بخواند و به ركوع رود، و همين طور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام
نمايد، مثلا به قصد سوره ء - (قل هو الله احد) -، - (بسم الله الرحمن الرحيم) - بگويد و به
ركوع رود، بعد بايستد و بگويد: - (قل هو الله احد) - دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع
بايستد و بگويد: - (الله الصمد) - باز به ركوع رود و بايستد و بگويد: - (لم يلد و لم يولد) -
و به ركوع برود، و سر بردارد و بگويد: - (و لم يكن له كفوا احد) - و
473

بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سر برداشتن دو سجده كند، و ركعت دوم را
هم مثل ركعت اول به جا آورد و بعد از سجده ء دوم تشهد بخواند و نماز را سلام
دهد، و نيز جايز است به كمتر از پنج قسمت تقسيم كند، ولى هر وقت سوره را تمام
كرد لازم است حمد را قبل از ركوع بعدى بخواند، و بعد از آن يك سوره يا بعض از
يك سوره را نيز بخواند.
مسأله 1517 - اگر در يك ركعت از نماز آيات پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در
ركعت ديگر يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند، مانعى ندارد.
مسأله 1518 - چيزهايى كه در نمازهاى يوميه واجب و مستحب است، در نماز
آيات هم واجب و مستحب مى باشد، ولى در نماز آيات - در صورتى كه با جماعت
باشد - به جاى اذان و اقامه رجاء سه مرتبه بگويند (الصلاة).
مسأله 1519 - مستحب است بعد از سر برداشتن از ركوع پنجم و دهم بگويد: (سمع
الله لمن حمده) و نيز پيش از هر ركوع و بعد از آن تكبير بگويد، ولى بعد از ركوع پنجم
و دهم گفتن تكبير مستحب نيست.
مسأله 1520 - مستحب است پيش از ركوع دوم و چهارم و ششم و هشتم و دهم
قنوت بخواند، و اگر فقط پيش از ركوع دهم هم بخواند كافيست.
مسأله 1521 - اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكرش به جايى
نرسد، نماز باطل است.
مسأله 1522 - اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اول است يا در ركوع اول ركعت
دوم و فكرش به جايى نرسد، نمازش باطل است، و اگر در عدد ركوعها شك كند بنا
را بر كمتر بگذارد، مگر در صورتى كه شك كند چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، كه در
اين صورت چنانچه براى رفتن به سجده خم نشده بايد ركوعى را كه شك كرده به
جا آورد، و اگر شك او بعد از خم شدن براى سجده و پيش از رسيدن به سجده
باشد بنابر احتياط واجب برگردد و ركوع را به جا آورده و نماز را تمام نمايد و اعاده
كند، ولى اگر به سجده رسيده باشد، بايد به شك خود اعتنا نكند.
474

مسأله 1523 - هر يك از ركوعهاى نماز آيات ركن است كه اگر عمدا يا سهوا كم يا
زياد شود، نماز باطل است.
نماز عيد فطر و قربان
مسأله 1524 - نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام (عليه السلام) واجب است و بايد با
جماعت خوانده شود، و در زمان ما كه امام (عليه السلام) غايب است مستحب مى باشد، و
مى شود آن را با جماعت يا فرادى خواند، و بنابر احتياط واجب در صورت
جماعت عدد كمتر از پنج نفر نباشد.
مسأله 1525 - وقت نماز عيد فطر و قربان از اول آفتاب روز عيد تا ظهر است.
مسأله 1526 - مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند، و
در عيد فطر مستحب است بعد از بلند شدن آفتاب افطار كنند، و بنابر احتياط
واجب زكات فطره را بدهند، بعد نماز عيد را بخوانند.
مسأله 1527 - نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است، كه در ركعت اول بعد از
خواندن حمد و سوره بايد پنج تكبير بگويد، و بعد از هر تكبير - بنابر احتياط
واجب - يك قنوت بخواند و بعد از قنوت پنجم تكبير ديگرى بگويد و به ركوع رود
و دو سجده به جا آورد و برخيزد، و در ركعت دوم چهار تكبير بگويد، و بعد از هر
تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و به ركوع رود و بعد از ركوع دو سجده
كند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.
مسأله 1528 - در قنوت نماز عيد فطر و قربان هر دعا و ذكرى بخوانند كافيست،
ولى بهتر است دعايى را كه شيخ طوسى (رحمه الله) در مصباح المتهجد نقل فرموده
بخوانند:
" اللهم اهل الكبرياء والعظمة و اهل الجود والجبروت و اهل العفو والرحمة واهل
التقوى والمغفرة اسألك بحق هذا اليوم الذي جعلته للمسلمين عيدا ولمحمد (صلى الله عليه وآله وسلم) ذخرا و
مزيدا ان تصلي على محمد وال محمد وان تدخلني في كل خير ادخلت فيه محمدا وال
محمد وان تخرجني من كل سوء اخرجت منه محمدا وال محمد صلواتك عليه وعليهم،
475

اللهم اني اسألك خير ما سألك به عبادك الصالحون واعوذ بك مما استعاذ منه عبادك
الصالحون (المخلصون، المخلصون) ".
وبهتر از آن اين است كه دعايى را كه در تهذيب به سند معتبر ذكر فرموده
بخوانند: " اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له واشهد ان محمدا عبده ورسوله،
اللهم انت اهل الكبرياء والعظمة واهل الجود والجبروت والقدرة والسلطان و العزة،
اسألك في هذا اليوم الذي جعلته للمسلمين عيدا ولمحمد (صلى الله عليه وآله وسلم) ذخرا ومزيدا، اسألك ان
تصلي على محمد وال محمد وان تصلي على ملائكتك المقربين وانبيائك المرسلين وان تغفر
لنا ولجميع المؤمنين والمؤمنات والمسلمين والمسلمات الاحياء منهم والاموات، اللهم اني
اسألك من خير ما سألك عبادك المرسلون واعوذ بك من شر ما عاذ به عبادك المخلصون،
الله اكبر اول كل شيئ واخره وبديع كل شيئ ومنتهاه وعالم كل شيئ ومعاده ومصير كل
شيئ اليه ومرده ومدبر الامور وباعث من في القبور، قابل الاعمال مبدى الخفيات معلن
السرائر، الله اكبر عظيم الملكوت شديد الجبروت حي لا يموت دائم لا يزول اذا قضى امرا
فانما يقول له كن فيكون، الله اكبر خشعت لك الاصوات وعنت لك الوجوه وحارت
دونك الابصار وكلت الالسن عن عظمتك والنواصي كلها بيدك ومقادير الامور كلها
اليك، لا يقضي فيها غيرك ولا يتم منها شيئ دونك، الله اكبر احاط بكل شيئ حفظك و
قهر كل شيئ عزك ونفذ كل شيئ امرك وقام كل شيئ بك وتواضع كل شيئ لعظمتك و
ذل كل شيئ لعزتك واستسلم كل شيئ لقدرتك وخضع كل شيئ لملكك، الله اكبر ".
مسأله 1529 - در زمان غايب بودن امام (عليه السلام) - بنابر احتياط مستحب - بعد از نماز
عيد فطر و قربان، در جماعت دو خطبه بخوانند، و بهتر است كه در خطبهء عيد فطر
احكام زكات فطره، و در خطبهء عيد قربان احكام قربانى را بگويند.
مسأله 1530 - نماز عيد سوره ء مخصوصى ندارد، ولى بهتر است كه در ركعت اول
آن سوره ء (سبح اسم ربك الأعلى) " سوره ء 87 " و در ركعت دوم سوره ء شمس " سوره ء
91 " را بخوانند، وافضل از همه آن است كه در ركعت اول سوره ء شمس، و در ركعت
دوم سوره ء غاشيه " سوره ء 88 " را بخوانند.
476

مسأله 1531 - مستحب است نماز عيد را در صحرا بخوانند، ولى در مكه مستحب
است در مسجد الحرام خوانده شود.
مسأله 1532 - مستحب است امام جماعت و مأموم پيش از نماز غسل كند، و
عمامهء سفيدى از پنبه بر سر بگذارد كه يك طرف آن را بر سينه اش و طرف ديگر را
بين دو كتفش بيندازد، و پياده و پا برهنه و با وقار به نماز عيد برود.
مسأله 1533 - مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند، و در حال گفتن
تكبيرها دستها را بلند كنند، و امام جماعت قرائت را بلند بخواند.
مسأله 1534 - مستحب است بعد از نماز مغرب و عشاء شب عيد فطر و بعد از
نماز صبح آن و بعد از نماز عيد فطر، اين تكبيرها را بگويد: " الله اكبر، الله اكبر، لا إله
الا الله والله اكبر، الله اكبر و لله الحمد، الله اكبر على ما هدانا ".
مسأله 1545 - مستحب است انسان در عيد قربان بعد از ده نماز، كه اول آنها نماز
ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است، تكبيرهايى را كه در مسألهء
پيش گذشت بگويد، و بعد از آن بگويد: " الله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام و
الحمد لله على ما ابلانا " ولى اگر عيد قربان را در منى باشد مستحب است بعد از
پانزده نماز، كه اول آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذى
حجه است، اين تكبيرها را بگويد.
مسأله 1536 - احتياط مستحب آن است كه زنها از رفتن به نماز عيد خوددارى
كنند، ولى اين احتياط براى زنهاى پير نيست.
مسأله 1537 - در نماز عيد هم - مثل نمازهاى ديگر - مأموم بايد غير از حمد و
سوره، چيزهاى ديگر نماز را خودش بخواند.
مسأله 1538 - اگر مأموم موقعى برسد كه امام مقدارى از تكبيرها را گفته، بعد از آن
كه امام به ركوع رفت بايد آنچه از تكبيرها و قنوتها را كه با امام نگفته خودش بگويد و
خود را به ركوع امام برساند، و اگر در هر قنوت يك " سبحان الله " يا يك " الحمد لله "
بگويد كافيست.
مسأله 1539 - اگر در نماز عيد موقعى برسد كه امام در ركوع است، مى تواند نيت
477

كند و تكبير اول نماز را بگويد و به ركوع رود، هر چند احتياط اين است كه نماز را به
قصد رجاء به جا آورد.
مسأله 1540 - اگر در نماز عيد يك سجده از ركعت آخر يا تشهد را فراموش كند، در
صورتى كه كارى كه نماز را باطل مى كند انجام نداده باشد، برگردد و آن را به جا
آورد، و اگر سجده از ركعت قبل باشد، بنابر احتياط واجب آن را قضا كند، و در هر
حال اگر كارى كند كه براى آن در نماز يوميه سجده ء سهو لازم است - اگر چه به
احتياط - بنابر احتياط واجب دو سجده ء سهو بنمايد.
اجير گرفتن براى نماز
مسأله 1541 - بعد از مرگ انسان مى شود براى نماز و عبادتهاى ديگر او كه در
زندگى به جا نياورده، ديگرى را اجير كنند، يعنى به او مزد دهند كه آنها را به جا
آورد، و اگر كسى بدون مزد هم آنها را انجام دهد، صحيح است.
مسأله 1542 - انسان مى تواند براى بعضى از كارهاى مستحبى، مثل زيارت قبر
پيغمبر و امامان (عليهم السلام) از طرف زندگان اجير شود، به اين معنى كه متعلق اجاره نيابت
از آنان در انجام آن كار باشد، چنان كه مى تواند همين نيابت را تبرعا انجام دهد، و نيز
مى تواند كار مستحبى را انجام دهد و ثواب آن را براى مردگان يا زندگان هديه نمايد.
مسأله 1543 - كسى كه براى نماز قضاى ميت اجير شده، بايد در مسائل نماز يا
مجتهد باشد، يا نماز را از روى تقليد صحيح انجام بدهد، يا آن كه عمل به احتياط
كند.
مسأله 1544 - اجير بايد موقع نيت ميت را معين نمايد، و لازم نيست اسم او را
بداند، پس اگر نيت كند از طرف كسى نماز مى خوانم كه براى او اجير شده ام
كافيست.
مسأله 1545 - اجير بايد عمل را به قصد آنچه در ذمهء ميت است به جا آورد، و اگر
عملى را انجام دهد و ثواب آن را براى او هديه كند، كافى نيست.
478

مسأله 1546 - بايد كسى را اجير كنند كه بدانند يا حجت شرعيه داشته باشند - مثل
اطمينان يا اخبار دو عادل يا شخص مورد وثوقى كه ظن بر خلاف قولش نباشد - كه
عمل را انجام مى دهد.
مسأله 1547 - كسى را كه براى نمازهاى ميت اجير كرده اند، اگر ثابت شود كه عمل
را به جا نياورده، يا باطل انجام داده، بايد دوباره اجير بگيرند.
مسأله 1548 - هرگاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه، همين كه مورد
اطمينان باشد و بگويد انجام داده ام، يا بينه يا خبر ثقه اى كه ظن بر خلاف آن نباشد
قائم شود بر اين كه انجام داده، كفايت مى كند، و اگر شك كند كه عمل او صحيح
بوده يا نه، بنابر صحت آن بگذارد.
مسأله 1549 - كسى را كه عذرى دارد - مثلا با تيمم يا نشسته نماز مى خواند -
نمى شود براى نمازهاى ميت اجير كرد، اگر چه نمازهاى ميت هم همان طور قضا
شده باشد.
مسأله 1550 - مرد براى زن و زن براى مرد مى تواند اجير شود، و در بلند و آهسته
خواندن نماز بايد اجير به تكليف خود عمل نمايد.
مسأله 1551 - در قضاى نمازهاى ميت ترتيب واجب نيست، هر چند احتياط
مستحب رعايت ترتيب است، مگر در نمازهايى كه اداى آنها ترتيب دارد، مثل نماز
ظهر و عصر يا مغرب و عشاء از يك روز.
مسأله 1552 - اگر با اجير شرط كنند كه عمل را به طور مخصوصى انجام دهد، بايد
همان طور به جا آورد، مگر اين كه علم به فساد عمل داشته باشد كه در اين صورت
نمى تواند بر آن عمل اجير شود، و اگر با او شرط نكنند، بايد در آن عمل به تكليف
خود رفتار نمايد، و احتياط مستحب آن است كه از وظيفهء خودش و ميت هر كدام
كه به احتياط نزديكتر است به آن عمل كند، مثلا اگر وظيفهء ميت گفتن سه مرتبه
تسبيحات اربعه بوده و تكليف او يك مرتبه است، سه مرتبه بگويد.
مسأله 1553 - اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن
479

بخواند، بايد مقدارى از مستحبات نماز را كه معمول است به جا آورد.
مسأله 1554 - اگر انسان چند نفر را براى قضاى نماز ميت اجير كند، بنابر آنچه در
مسألهء " 1551 " گذشت، لازم نيست براى هر كدام آنها وقتى را معين نمايد.
مسأله 1555 - اگر كسى اجير شود كه مثلا در مدت يك سال نمازهاى ميت را
بخواند، و پيش از تمام شدن سال بميرد، بايد براى نمازهايى كه مى دانند به جا
نياورده ديگرى را اجير نمايند، و اگر احتمال مى دهند به جا نياورده، بنابر احتياط
واجب نيز اجير بگيرند.
مسأله 1556 - كسى را كه براى نمازهاى ميت اجير كرده اند، اگر پيش از تمام كردن
نمازها بميرد و اجرت همهء آنها را گرفته باشد، چنانچه شرط كرده باشند كه تمام
نمازها را خودش بخواند، اگر قادر بر عمل بوده اجاره صحيح، و اجاره كننده
مى تواند اجرة المثل باقى مانده را بگيرد، يا آن كه اجاره را فسخ نموده واجرة المثل
مقدارى را كه به جا آورده كسر و مابقى را بگيرد، و اگر قادر نبوده اجاره نسبت به
ما بعد فوت اجير باطل است، و مى تواند اجرة المسماى باقى مانده را گرفته، يا آن
كه اجاره ء مقدار گذشته را فسخ نموده واجرة المثل آن را بدهد، و اگر شرط نكرده
باشند كه خودش بخواند بايد ورثه اش از مال او كسى را اجير بگيرند، و اما اگر مال
نداشته باشد بر ورثهء او چيزى واجب نيست.
مسأله 1557 - اگر اجير پيش از تمام كردن نمازهاى ميت بميرد و خودش هم نماز
قضا داشته باشد، بعد از عمل به دستورى كه در مسألهء قبلى ذكر شد، اگر چيزى از
مال او زياد آمد، در صورتى كه وصيت كرده باشد و اجرت نمازهاى او بيش از ثلث
باشد و ورثه اجازه بدهند، براى تمام نمازهاى او اجير بگيرند، و اگر اجازه ندهند،
ثلث آن را به مصرف نماز او برسانند.
480

" احكام روزه "
روزه آن است كه انسان از اذان صبح تا مغرب، از چيزهايى كه بعد بيان مى شود
به قصد قربت - چنان كه در وضو گذشت - و با اخلاص خوددارى نمايد.
و مغرب در اين مسأله و مسائل بعد - بنابر احتياط واجب - وقتى است كه سرخى
طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مى شود، از بالاى سر انسان بگذرد.
نيت
مسأله 1558 - لازم نيست انسان نيت روزه را از قلب خود بگذراند، يا مثلا بگويد
فردا روزه مى گيرم، بلكه همين قدر كه بنا داشته باشد به قصد قربت و با اخلاص از
اذان صبح تا مغرب كارى كه روزه را باطل مى كند انجام ندهد كافيست، و براى آن كه
يقين كند تمام اين مدت را روزه بوده، بايد مقدارى پيش از اذان صبح و مقدارى هم
بعد از مغرب از انجام كارى كه روزه را باطل مى كند خوددارى نمايد.
مسأله 1559 - انسان مى تواند در هر شب از ماه رمضان براى روزه ء فرداى آن نيت
كند، و همچنين مى تواند شب اول ماه نيت روزه ء همهء ماه را بنمايد و تجديد نيت هر
شب لازم نيست و بقاى همان نيت كفايت مى كند.
مسأله 1560 - وقت نيت روزه ء ماه رمضان در شب اول، از اول شب است تا اذان
صبح، و در غير شب اول مى شود قبل از اول شب هم نيت كرد، مثلا عصر روز قبل
نيت داشته باشد كه فردا را روزه بگيرد قربة الى الله، و بر اين نيت باقى باشد اگر چه
تا بعد از اذان صبح خوابش ببرد.
481

مسأله 1561 - وقت نيت روزه ء مستحبى، از اول شب است تا موقعى كه به اندازه ء
نيت كردن به استتار قرص وقت مانده باشد، كه اگر تا اين وقت كارى كه روزه را باطل
مى كند انجام نداده باشد و نيت روزه ء مستحبى كند، روزه ء او صحيح است، و اگر از
استتار قرص بگذرد صحت روزه محل اشكال است.
مسأله 1562 - كسى كه پيش از اذان صبح بدون نيت روزه خوابيده است، اگر پيش
از ظهر بيدار شود و نيت روزه كند چنانچه روزه ء واجبى باشد كه وقت آن معين است
- چه روزه ء ماه رمضان و چه غير آن مثل اين كه نذر كرده باشد روز معينى را روزه
بگيرد - صحت روزه اش محل اشكال است، و اگر روزه ء واجبى باشد كه وقت معين
ندارد، صحيح است، و در صورتى كه بعد از ظهر بيدار شود، نمى تواند نيت روزه ء
واجب كند، هر چند غير معين باشد، ولى در قضاى روزه ء ماه رمضان عدم جواز بعد
از ظهر تا عصر بنابر احتياط است.
مسأله 1563 - اگر بخواهد غير از روزه ء ماه رمضان روزه ء ديگرى بگيرد، بايد آن را
معين بنمايد، مثلا نيت كند كه روزه ء قضا يا روزه ء نذر يا كفاره مى گيرم، ولى در ماه
رمضان لازم نيست نيت كند كه روزه ء ماه رمضان مى گيرم، بلكه اگر نداند ماه رمضان
است يا فراموش نمايد و روزه ء ديگرى را نيت كند، روزه ء ماه رمضان حساب مى شود.
مسأله 1564 - اگر بداند ماه رمضان است و عمدا نيت روزه ء غير ماه رمضان كند،
روزه ء ماه رمضان حساب نمى شود، و همچنين - بنابر احتياط واجب - روزه اى كه
قصد كرده نيز حساب نمى شود.
مسأله 1565 - اگر مثلا به نيت روز اول ماه روزه بگيرد، بعد بفهمد دوم يا سوم بوده
روزه ء او صحيح است.
مسأله 1566 - اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بى هوش شود و در بين روز به هوش
آيد، بنابر احتياط واجب بايد روزه ء آن روز را تمام نمايد و قضاى آن را نيز به جا آورد.
مسأله 1567 - اگر پيش از اذان صبح نيت كند و مست شود و در بين روز به هوش
482

آيد، احتياط واجب آن است كه روزه ء آن روز را تمام كند و قضاى آن را هم به جا
آورد.
مسأله 1568 - اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بخوابد و بعد از مغرب بيدار شود،
روزه اش صحيح است.
مسأله 1569 - اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و پيش از ظهر ملتفت
شود، چنانچه كارى كه روزه را باطل مى كند انجام داده باشد يا بعد از ظهر ملتفت
شود كه ماه رمضان است، روزه ء او باطل مى باشد، ولى بايد تا مغرب كارى كه روزه را
باطل مى كند انجام ندهد، و بعد از ماه رمضان هم آن روزه را قضا نمايد، و همچنين
است - بنابر احتياط واجب - اگر پيش از ظهر ملتفت شود و كارى كه روزه را باطل
مى كند انجام نداده باشد.
مسأله 1570 - اگر بچه پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود، بايد روزه بگيرد، و
اگر بعد از اذان بالغ شود، روزه ء آن روز بر او واجب نيست، هر چند احتياط مستحب
اين است كه اگر پيش از ظهر بالغ شود و نيت روزه كرده باشد، روزه ء آن روز را تمام
كند، و اگر نيت هم نكرده باشد و چيزى از مبطلات روزه را انجام نداده باشد، نيت
كند و روزه بگيرد.
مسأله 1571 - كسى كه براى به جا آوردن روزه ء ميتى اجير شده، اگر روزه ء مستحبى
بگيرد اشكال ندارد، ولى كسى كه روزه ء قضاى ماه رمضان دارد نمى تواند روزه ء
مستحبى بگيرد، و همچنين - بنابر احتياط واجب - اگر روزه ء واجب ديگرى داشته
باشد، و چنانچه فراموش كند و روزه ء مستحب بگيرد، در صورتى كه پيش از ظهر
يادش بيايد روزه ء مستحبى او باطل است و مى تواند نيت خود را به روزه ء واجب غير
معين برگرداند، ولى به روزه ء واجب معين محل اشكال است، و اگر بعد از ظهر
ملتفت شود نمى تواند نيت خود را به روزه ء واجب برگرداند هر چند غير معين باشد،
و اين حكم در قضاى روزه ء ماه رمضان بعد از زوال تا عصر بنابر احتياط است، و اگر
بعد از مغرب يادش بيايد، روزه اش صحيح است.
مسأله 1572 - اگر غير از روزه ء ماه رمضان روزه ء معين ديگرى بر انسان واجب
483

باشد - مثلا نذر كرده باشد كه روز معينى را روزه بگيرد - چنانچه عمدا تا اذان
صبح نيت نكند، روزه اش باطل است، و همچنين است بنابر احتياط اگر نداند كه
روزه ء آن روز بر او واجب است يا فراموش كند هر چند پيش از ظهر يادش بيايد، و
كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد.
مسأله 1573 - اگر براى روزه ء واجب غير معينى - مثل روزه ء كفاره - عمدا تا نزديك
ظهر نيت نكند، اشكال ندارد، بلكه اگر پيش از نيت تصميم داشته باشد كه روزه
نگيرد يا ترديد داشته باشد كه بگيرد يا نه، چنانچه كارى كه روزه را باطل مى كند
انجام نداده باشد و پيش از ظهر نيت كند، روزه ء او صحيح است.
مسأله 1574 - اگر در ماه رمضان پيش از ظهر كافر مسلمان شود هر چند از اذان
صبح تا آن وقت كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد، روزه ء او صحيح
نيست.
مسأله 1575 - اگر در وسط روز ماه رمضان پيش از ظهر يا بعد از آن مريض خوب
شود، روزه ء آن روز بر او واجب نيست هر چند تا آن وقت كارى كه روزه را باطل
مى كند انجام نداده باشد.
مسأله 1576 - روزى را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اول ماه رمضان،
واجب نيست روزه بگيرد، و اگر بخواهد روزه بگيرد نمى تواند نيت روزه ء ماه رمضان
كند، و يا نيت كند كه اگر ماه رمضان است روزه ء ماه رمضان، و اگر ماه رمضان نيست
روزه ء قضا يا مانند آن باشد، بلكه بايد نيت روزه ء واجب ديگرى مانند قضا و يا روزه ء
مستحبى بنمايد، و چنانچه بعد معلوم شود ماه رمضان بوده از ماه رمضان حساب
مى شود، و اگر قصد كند آن چه را كه به آن مأمور است انجام دهد و بعد معلوم شود
ماه رمضان بوده كفايت مى كند.
مسأله 1577 - اگر روزى را كه شك دارد آخر شعبان است يا اول ماه رمضان، به
نيت روزه ء قضا و مانند آن يا روزه ء مستحبى روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه
رمضان است، بايد نيت روزه ء ماه رمضان كند.
مسأله 1578 - اگر در روزه ء واجب معينى مثل روزه ء ماه رمضان، از نيت امساك
484

براى خدا برگردد، يا مردد شود كه برگردد، و يا اين كه قصد كند مفطرى از
مفطرات را انجام دهد، يا مردد شود در انجام مفطر، روزه اش باطل مى شود، اگر چه
از قصدى كه كرده توبه نمايد و به نيت روزه برگردد و كارى هم كه روزه را باطل
مى كند انجام ندهد.
مسأله 1579 - آنچه در مسألهء قبل گذشت كه روزه ء واجب معين را باطل مى كند، در
روزه ء واجبى كه وقت آن معين نباشد - مانند روزه ء كفاره يا نذر غير معين - مبطل
نيست، و چنانچه پيش از ظهر دوباره به نيت خود برگردد، روزه ء او صحيح است.
چيزهايى كه روزه را باطل مى كند
مسأله 1580 - نه چيز روزه را باطل مى كند، هر چند بطلان در بعض آنها بنابر
احتياط است:
(اول) خوردن و آشاميدن.
(دوم) جماع.
(سوم) استمناء، و مقصود از آن اين است كه انسان با خود يا ديگرى، غير از
جماع كارى كند كه منى از او بيرون آيد.
(چهارم) دروغ بستن به خدا و پيغمبر و ائمهء معصومين (عليهم السلام).
(پنجم) رساندن غبار به حلق بنابر احتياط واجب.
(ششم) فرو بردن تمام سر در آب.
(هفتم) باقى ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح.
(هشتم) اماله كردن با چيزهاى روان.
(نهم) قى كردن.
و احكام اينها در مسائل آينده مى آيد.
1 - خوردن و آشاميدن
مسأله 1581 - اگر روزه دار با التفات به اين كه روزه دارد عمدا چيزى بخورد يا
485

بياشامد، روزه ء او باطل مى شود، چه خوردن و آشاميدن آن چيز معمول باشد مثل
نان و آب، چه معمول نباشد مثل خاك و شيره ء درخت، و چه كم باشد يا زياد، حتى
اگر رطوبتى از دهان بيرون آورد و دوباره به دهان ببرد و فرو دهد، روزه باطل
مى شود، مگر آن كه آن رطوبت در آب دهان به طورى از بين برود كه رطوبت خارج
به آن گفته نشود.
مسأله 1582 - اگر موقعى كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده، بايد
لقمه را از دهان بيرون آورد، و چنانچه عمدا فرو ببرد روزه اش باطل است، و به
دستورى كه خواهد آمد، كفاره هم بر او واجب مى شود.
مسأله 1583 - اگر روزه دار سهوا چيزى بخورد يا بياشامد، روزه اش باطل نمى شود.
مسأله 1584 - تزريق آمپولى كه به جاى دوا به كار مى رود يا عضو را بى حس
مى كند، اشكال ندارد، و احتياط مستحب آن است كه روزه دار از استعمال آمپولى
كه به جاى آب و غذا به كار مى رود خوددارى كند.
مسأله 1585 - اگر روزه دار چيزى را كه لاى دندان مانده است با التفات به اين كه
روزه دارد عمدا فرو ببرد، روزه اش باطل مى شود.
مسأله 1586 - كسى كه مى خواهد روزه بگيرد، لازم نيست پيش از اذان دندانهايش
را خلال كند، ولى اگر بداند يا اطمينان داشته باشد غذايى كه لاى دندان مانده در
روز فرو مى رود، چنانچه خلال نكند و چيزى از آن فرو رود، روزه اش باطل مى شود.
مسأله 1587 - فرو بردن آب دهان، اگر چه به واسطهء خيال كردن ترشى و مانند آن
در دهان جمع شده باشد، روزه را باطل نمى كند.
مسأله 1588 - فرو بردن اخلاط سر و سينه، تا به فضاى دهان نرسيده اشكال ندارد،
ولى اگر داخل فضاى دهان شود، احتياط واجب آن است كه آن را فرو نبرند.
مسأله 1589 - اگر روزه دار به قدرى تشنه شود كه بترسد از تشنگى بميرد، واجب
486

است به اندازه اى كه از مردن نجات پيدا كند آب بياشامد، ولى روزه ء او باطل
مى شود، و اگر ماه رمضان باشد بايد در بقيهء روز از به جا آوردن كارى كه روزه را
باطل مى كند خوددارى نمايد، و همچنين اگر بترسد كه از نخوردن آب به او ضرر
معتنا بهى برسد، يا آب نخوردن براى او موجب حرجى باشد كه عرفا قابل تحمل
نباشد، كه در اين دو صورت مى تواند به اندازه ء رفع ضرر و حرج آب بياشامد.
مسأله 1590 - جويدن غذا براى بچه يا پرنده، و چشيدن غذا و مانند اينها كه
معمولا به حلق نمى رسد، اگر چه اتفاقا به حلق برسد روزه را باطل نمى كند، ولى اگر
انسان از اول بداند يا اطمينان داشته باشد كه به حلق مى رسد، روزه اش باطل
مى شود و بايد قضاى آن را بگيرد، و در صورت رسيدن به حلق كفاره بر او واجب
است.
مسأله 1591 - انسان نمى تواند براى ضعف روزه را بخورد، ولى اگر ضعف به
قدرى باشد كه براى روزه دار عرفا قابل تحمل نباشد، خوردن روزه اشكال ندارد.
2 - جماع
مسأله 1592 - جماع روزه را باطل مى كند، اگر چه فقط به مقدار ختنه گاه داخل
شود و منى هم بيرون نيايد، و اين حكم در جماع با غير زن در صورت عدم انزال
مبنى بر احتياط است.
مسأله 1593 - اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و منى هم بيرون نيايد، روزه
باطل نمى شود
مسأله 1594 - اگر عمدا جماع كند و قصد ادخال به مقدار ختنه گاه داشته باشد و
شك ‌كند كه به آن اندازه داخل شده يا نه، روزه ء او باطل و بايد قضا نمايد، و بنابر
احتياط واجب بقيهء روز را امساك كند، ولى كفاره واجب نيست.
مسأله 1595 - اگر فراموش كند كه روزه است و جماع نمايد، يا در جماع بى اختيار
باشد روزه ء او باطل نمى شود، ولى چنانچه در بين جماع يادش بيايد يا اختيار برايش پيدا
شود، بايد فورا از حال جماع خارج شود، و اگر خارج نشود روزه ء او باطل است.
487

3 - استمناء
مسأله 1596 - اگر روزه دار استمناء كند - يعنى به غير از جماع كارى كند كه منى از
او بيرون آيد - روزه اش باطل مى شود.
مسأله 1597 - اگر بى اختيار منى از انسان بيرون آيد، روزه اش باطل نيست.
مسأله 1598 - هرگاه روزه دار بداند كه اگر در روز بخوابد محتلم مى شود - يعنى در
خواب منى از او بيرون مى آيد - جايز است بخوابد، و اگر محتلم شود روزه اش باطل
نمى شود، و احتياط مستحب آن است كه از خوابيدن خوددارى كند، مخصوصا در
صورتى كه به سبب نخوابيدن به زحمت نمى افتد.
مسأله 1599 - اگر روزه دار در حال بيرون آمدن منى از خواب بيدار شود، واجب
نيست از بيرون آمدن آن جلوگيرى كند.
مسأله 1600 - روزه دارى كه محتلم شده مى تواند بول كند و استبراء نمايد، اگر چه
بداند به واسطهء بول يا استبراء كردن باقى مانده ء منى از مجرى بيرون مى آيد.
مسأله 1601 - روزه دارى كه محتلم شده، اگر بداند منى در مجرى مانده و در
صورتى كه پيش از غسل بول نكند بعد از غسل منى از او بيرون مى آيد، بنابر احتياط
واجب بايد پيش از غسل بول كند.
مسأله 1602 - كسى كه مى داند اگر عمدا منى از خود بيرون آورد روزه اش باطل
مى شود، در صورتى كه به قصد بيرون آمدن منى مثلا با همسر خود بازى و شوخى
كند، اگر چه منى از او بيرون نيايد روزه اش باطل و بايد قضا نمايد و بنابر احتياط
واجب بايد بقيهء روز را امساك كند.
مسأله 1603 - اگر روزه دار بدون قصد بيرون آمدن منى، مثلا با همسر خود بازى و
شوخى كند، چنانچه اطمينان دارد كه منى از او خارج نمى شود، اگر چه اتفاقا منى
بيرون آيد روزه ء او صحيح است، ولى اگر اطمينان ندارد، در صورتى كه منى از او
بيرون آيد روزه اش باطل است.
488

4 - دروغ بستن به خدا و پيغمبر
مسأله 1604 - اگر روزه دار به گفتن يا به نوشتن يا به اشاره و مانند اينها به خدا و
پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) و ائمهء معصومين (عليهم السلام) عمدا خبرى را به دروغ نسبت بدهد، اگر چه
فورا بگويد دروغ گفتم يا توبه كند روزه ء او باطل است، و نسبت دادن به دروغ به
ساير پيغمبران على نبينا وآله وعليهم السلام بنابر احتياط واجب روزه را باطل
مى كند، مگر اين كه آن نسبت برگردد به خداوند متعال كه در اين صورت روزه اش
باطل است، و همچنين است نسبت دادن به دروغ به حضرت زهراء (عليها السلام)، مگر اين كه
آن نسبت برگردد به خداوند متعال و حضرت رسول (صلى الله عليه وآله و سلم) و ائمه (عليهم السلام)، كه در اين
صورت روزه اش باطل است.
مسأله 1605 - اگر بخواهد خبرى را كه نمى داند راست يا دروغ است و دليلى بر
اعتبار آن ندارد نقل نمايد، بنابر احتياط واجب بايد از كسى كه آن خبر را گفته، يا مثلا
از كتابى كه آن خبر در آن نوشته شده نقل نمايد.
مسأله 1606 - اگر خبرى را به اعتقاد اين كه راست است به خدا يا پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) يا
ائمه (عليهم السلام) نسبت بدهد، و بعد بفهمد دروغ بوده، روزه اش باطل نمى شود.
مسأله 1607 - اگر بداند دروغ بستن به خدا و پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) و ائمه (عليهم السلام)
روزه را باطل
مى كند و چيزى را كه مى داند دروغ است به آنان نسبت دهد و بعد بفهمد آنچه را كه
گفته راست بوده، روزه اش باطل است، و بنابر احتياط واجب بقيهء روز را امساك
كند.
مسأله 1608 - اگر دروغى را كه ديگرى ساخته عمدا به خدا و پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) و
ائمه (عليهم السلام) نسبت دهد، روزه اش باطل مى شود، ولى اگر از قول كسى كه آن دروغ را
ساخته نقل كند، روزه اش باطل نمى شود.
مسأله 1609 - اگر از روزه دار بپرسند كه آيا پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) و يا يكى از ائمه (عليهم السلام) چنين
مطلبى فرموده اند، و او جايى كه در جواب بايد بگويد: نه، عمدا بگويد: بلى، يا
جايى كه بايد بگويد: بلى، عمدا بگويد: نه، روزه اش باطل مى شود.
489

مسأله 1610 - اگر از قول خدا يا پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) يا يكى از ائمه (عليهم السلام) حرف راستى را
بگويد، بعد بگويد: دروغ گفتم، يا در شب دروغى را به آنان نسبت دهد و فرداى آن
روز كه روزه مى باشد بگويد: آنچه ديشب گفتم راست است، روزه اش باطل
مى شود.
5 - رساندن غبار به حلق
مسأله 1611 - بنابر احتياط رساندن غبار به حلق روزه را باطل مى كند، چه غبار
چيزى باشد كه خوردن آن حلال است مثل آرد، يا غبار چيزى كه خوردن آن حرام
است مثل خاك.
مسأله 1612 - اگر به واسطهء باد، غبارى پيدا شود و انسان با اين كه متوجه است
مواظبت نكند و به حلق برسد، بنابر احتياط روزه اش باطل مى شود.
مسأله 1613 - احتياط واجب آن است كه روزه دار بخار غليظ و دود سيگار و تنباكو
و مانند اينها را هم به حلق نرساند.
مسأله 1614 - اگر مواظبت نكند و غبار يا دود يا بخار غليظ و مانند اينها داخل
حلق شود، چنانچه يقين يا اطمينان داشته كه به حلق نمى رسد، روزه اش اشكال
ندارد، و اگر گمان مى كرده كه به حلق نمى رسد، بنابر احتياط مستحب آن روزه را
قضا كند.
مسأله 1615 - اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند، يا بى اختيار غبار و
مانند آن به حلق او برسد، روزه اش باطل نمى شود.
6 - فرو بردن سر در آب
مسأله 1616 - اگر روزه دار عمدا تمام سر را در آب فرو برد، اگر چه باقى بدن او از
آب بيرون باشد، روزه اش باطل مى شود، ولى اگر تمام بدن را آب بگيرد و مقدارى از
سر بيرون باشد، روزه اش باطل نمى شود.
مسأله 1617 - اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر آن را دفعهء ديگر در آب
490

فرو برد، روزه اش باطل نمى شود.
مسأله 1618 - اگر شك كند كه تمام سر زير آب رفته يا نه، روزه اش صحيح است،
ولى اگر به قصد اين كه تمام سر را زير آب ببرد در آب فرو رود و شك كند تمام سر
زير آب رفته يا نه، روزه اش باطل است، ولى كفاره ندارد.
مسأله 1619 - اگر تمام سر زير آب برود ولى مقدارى از موها بيرون بماند، روزه اش
باطل مى شود.
مسأله 1620 - سر فرو بردن در غير آب از مايعات - مانند شير و آب مضاف - روزه
را باطل نمى كند، و بنابر احتياط واجب از فرو بردن سر در گلاب اجتناب كند.
مسأله 1621 - اگر روزه دار بى اختيار در آب بيفتد و تمام سر او را آب بگيرد، يا
فراموش كند كه روزه است و سر در آب فرو برد، روزه ء او باطل نمى شود.
مسأله 1622 - اگر به خيال اين كه آب سر او را نمى گيرد، خود را در آب بيندازد و
آب تمام سر او را بگيرد، روزه اش اشكال ندارد.
مسأله 1623 - اگر فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، يا ديگرى به
زور سر او را در آب فرو برد، چنانچه در زير آب يادش بيايد كه روزه است يا آن كس
دست بردارد، بايد فورا سر را بيرون آورد، و چنانچه بيرون نياورد روزه اش باطل
مى شود.
مسأله 1624 - اگر فراموش كند كه روزه است و به نيت غسل سر را در آب فرو برد،
روزه و غسل او هر دو صحيح است.
مسأله 1625 - اگر بداند كه روزه است و عمدا براى غسل سر را در آب فرو برد،
چنانچه روزه ء او روزه ء ماه رمضان باشد، روزه و غسل او هر دو باطل است، و
همچنين است حكم روزه ء قضاى ماه رمضانى كه براى خودش به جا مى آورد بعد از
زوال بنابر احتياط، ولى اگر روزه ء مستحب باشد يا روزه ء واجب ديگرى باشد - چه
واجب معين باشد، مانند روزه اى كه نذر كرده باشد در روز معين بگيرد، و يا غير
معين باشد مانند روزه ء كفاره - غسل او صحيح است و روزه اش باطل مى شود.
491

مسأله 1626 - اگر براى آن كه كسى را از غرق شدن نجات دهد، سر در آب فرو برد،
اگر چه نجات دادن او واجب باشد، روزه اش باطل مى شود.
7 - باقى ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح
مسأله 1627 - اگر جنب عمدا در ماه رمضان تا اذان صبح غسل نكند، يا اگر وظيفهء
او تيمم است عمدا تيمم ننمايد، روزه اش باطل است، و حكم قضاى ماه رمضان
خواهد آمد.
مسأله 1628 - اگر در روزه ء غير ماه رمضان و قضاى آن از روزه هاى مستحبى و
روزه هاى واجبى كه وقت آن معين است، جنب عمدا تا اذان صبح غسل نكند،
روزه اش صحيح است، و احتياط مستحب در روزه ء واجب آن است كه عمدا بر
جنابت باقى نماند.
مسأله 1629 - كسى كه در شب ماه رمضان جنب است، چنانچه عمدا غسل نكند
تا وقت تنگ شود، بنابر احتياط واجب تيمم كند و روزه بگيرد و قضاى آن را هم به
جا آورد.
مسأله 1630 - اگر جنب در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از يك روز يادش
بيايد، بايد روزه ء آن روز را قضا نمايد، و اگر بعد از چند روز يادش بيايد، بايد روزه ء هر
چند روزى را كه يقين دارد جنب بوده قضا نمايد، مثلا اگر نمى داند سه روز جنب
بوده يا چهار روز، بايد روزه ء سه روز را قضا كند.
مسأله 1631 - كسى كه در شب ماه رمضان براى هيچ كدام از غسل و تيمم وقت
ندارد، اگر خود را جنب كند روزه اش باطل است، و قضا و كفاره بر او واجب
مى شود، ولى كسى كه وظيفه اش غسل است، اگر براى تيمم وقت دارد، چنانچه
خود را جنب كند بنابر احتياط واجب تيمم كند و روزه بگيرد و قضاى آن را هم به
جا آورد.
مسأله 1632 - اگر براى آن كه بفهمد وقت دارد يا نه، جستجو نمايد و گمان كند كه
به اندازه ء غسل وقت دارد، و خود را جنب كند و بعد بفهمد وقت تنگ بوده و
492

تيمم كند، روزه اش صحيح است، و اگر بدون جستجو گمان كند كه وقت دارد و
خود را جنب نمايد و بعد بفهمد وقت تنگ بوده و با تيمم روزه بگيرد، بنابر احتياط
واجب روزه ء آن روز را قضا نمايد.
مسأله 1633 - كسى كه در شب ماه رمضان جنب است و مى داند كه اگر بخوابد تا
صبح بيدار نمى شود، نبايد غسل نكرده بخوابد، و چنانچه پيش از غسل بخوابد و تا
صبح بيدار نشود، روزه اش باطل است، و قضا و كفاره بر او واجب مى شود.
مسأله 1634 - هرگاه جنب در شب ماه رمضان بيدار شود، در صورتى كه اطمينان
به بيدارى براى غسل قبل از اذان صبح نداشته باشد، احتياط مستحب آن است كه
پيش از غسل نخوابد.
مسأله 1635 - كسى كه در شب ماه رمضان جنب است و يقين يا اطمينان دارد كه
اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه بعد از
بيدار شدن غسل كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان خواب بماند، روزه اش
صحيح است.
مسأله 1636 - كسى كه در شب ماه رمضان جنب است و مى داند يا احتمال
مى دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود، چنانچه غفلت داشته باشد
كه بعد از بيدار شدن بايد غسل كند، در صورتى كه بخوابد و تا اذان صبح خواب
بماند، بنابر احتياط بايد قضاى آن روز را به جا آورد.
مسأله 1637 - كسى كه در شب ماه رمضان جنب است و يقين دارد يا احتمال
مى دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود، چنانچه نخواهد بعد از
بيدار شدن غسل كند يا ترديد داشته باشد كه غسل كند يا نه، در صورتى كه بخوابد
و بيدار نشود، روزه اش باطل و قضا و كفاره بر او واجب است.
مسأله 1638 - اگر جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود و بداند يا احتمال
دهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود و تصميم هم داشته باشد
كه بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه دوباره بخوابد و تا اذان بيدار نشود، بايد
روزه ء آن روز را قضا كند، و اگر از خواب دوم بيدار شود و براى مرتبهء سوم
493

بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود، بايد روزه ء آن روز را قضا كند، و احتياط
مستحب آن است كه كفاره هم بدهد.
مسأله 1639 - مراد از خواب اول - در صورتى كه انسان در خواب محتلم شود -
خوابى است كه بعد از بيدار شدن بخوابد، و اما خوابى كه در آن محتلم شده خواب
اول حساب نمى شود.
مسأله 1640 - اگر روزه دار در روز محتلم شود، واجب نيست فورا غسل كند.
مسأله 1641 - هرگاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم
شده، اگر چه بداند پيش از اذان محتلم شده، روزه ء او صحيح است.
مسأله 1642 - كسى كه مى خواهد قضاى روزه ء ماه رمضان را بگيرد، هرگاه تا اذان
صبح جنب بماند، اگر چه از روى عمد نباشد، روزه ء او باطل است.
مسأله 1643 - كسى كه مى خواهد قضاى روزه ء ماه رمضان را بگيرد، اگر بعد از اذان
صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده و بداند پيش از اذان محتلم شده است، روزه ء او
بنابر احتياط باطل است، ولى چنانچه وقت قضاى روزه تا آمدن ماه رمضان ديگر
تنگ است، مثلا پنج روز روزه ء قضاى ماه رمضان دارد، و پنج روز هم به ماه رمضان
مانده است، بنابر احتياط واجب آن روز را روزه بگيرد و بعد از ماه رمضان هم روز
ديگرى را روزه بگيرد.
مسأله 1644 - اگر در روزه ء واجبى غير قضاى روزه ء ماه رمضان، از روزه هايى كه مثل
روزه ء كفاره وقت معينى ندارد، عمدا تا اذان صبح جنب بماند، روزه اش صحيح
است، و احتياط مستحب آن است كه غير از آن روز، روز ديگرى را روزه بگيرد.
مسأله 1645 - اگر زن پيش از اذان صبح در ماه رمضان از حيض يا نفاس پاك شود و
عمدا غسل نكند، يا اگر وظيفهء او تيمم است عمدا تيمم نكند، روزه اش باطل
است، و در غير روزه ء ماه رمضان باطل نيست، اگر چه احتياط مستحب غسل كردن
است.
مسأله 1646 - اگر زن پيش از اذان صبح در ماه رمضان از حيض يا نفاس پاك شود و
494

براى غسل وقت نداشته باشد، بايد تيمم نمايد، و بنابر احتياط واجب تا اذان
صبح بيدار بماند، و همچنين است حكم جنب در صورتى كه وظيفه اش تيمم باشد.
مسأله 1647 - اگر زن نزديك اذان صبح در ماه رمضان از حيض يا نفاس پاك شود و
براى هىچكدام از غسل و تيمم وقت نداشته باشد، روزه اش صحيح است.
مسأله 1648 - اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود، يا در بين
روز خون حيض يا نفاس ببيند اگر چه نزديك مغرب باشد، روزه ء او باطل است.
مسأله 1649 - اگر زن غسل حيض يا نفاس را فراموش كند و بعد از يك روز يا چند
روز يادش بيايد، روزه هايى كه گرفته صحيح است، و احتياط مستحب آن است كه
قضاى آنها را بگيرد.
مسأله 1650 - اگر زن پيش از اذان صبح در ماه رمضان از حيض يا نفاس پاك شود و
در غسل كردن كوتاهى كند و تا اذان غسل نكند، روزه اش باطل است، ولى چنانچه
كوتاهى نكند - مثلا منتظر باشد كه حمام زنانه شود - اگر چه سه مرتبه بخوابد و تا
اذان غسل نكند، در صورتى كه تيمم كند روزه ء او صحيح است، و اگر از تيمم هم
متمكن نباشد، روزه ء او بدون تيمم هم صحيح است.
مسأله 1651 - اگر زنى كه در حال استحاضهء كثيره است غسلهاى خود را به تفصيلى
كه در احكام استحاضه گذشت به جا آورد، روزه ء او صحيح است، و در استحاضهء
متوسطه اگر چه غسل نكند، روزه اش صحيح است.
مسأله 1652 - كسى كه مس ميت كرده - يعنى جايى از بدن خود را به بدن ميت
رسانده - مى تواند بدون غسل مس ميت روزه بگيرد، و اگر در حال روزه هم ميت را
مس نمايد، روزه ء او باطل نمى شود.
8 - اماله كردن
مسأله 1653 - اماله كردن با چيز روان اگر چه از روى ناچارى و براى معالجه باشد،
روزه را باطل مى كند.
495

9 - قى كردن
مسأله 1654 - هرگاه روزه دار عمدا قى كند - اگر چه به واسطهء مرض و مانند آن
ناچار باشد - روزه اش باطل مى شود، ولى اگر سهوا يا بى اختيار قى كند اشكال ندارد.
مسأله 1655 - اگر در شب چيزى بخورد كه مى داند به واسطهء خوردن آن، در روز
بى اختيار قى مى كند، روزه اش باطل نمى شود، و احتياط مستحب آن است كه روزه ء
آن روز را قضا نمايد.
مسأله 1656 - اگر روزه دار بتواند از قى كردن خوددارى كند، چنانچه براى او ضرر و
مشقت نداشته باشد، بايد خوددارى نمايد.
مسأله 1657 - اگر مثلا مگس در گلوى روزه دار برود، چنانچه ممكن باشد بدون قى
كردن آن را بيرون بياورد، بايد بيرون آورد، و روزه ء او صحيح است، ولى اگر ممكن
نباشد، چنانچه طورى باشد كه به فرو دادنش خوردن صدق مى كند، بايد بيرون
آورد هر چند به واسطهء قى كردن باشد و روزه اش باطل است، و اگر خوردن صدق
نمى كند، بايد بيرون نياورد و روزه اش صحيح است.
مسأله 1658 - اگر سهوا چيزى را فرو ببرد و از حلق گذشته باشد و پيش از رسيدن
به معده يادش بيايد كه روزه است، بيرون آوردن آن لازم نيست و روزه ء او صحيح
است.
مسأله 1659 - اگر يقين داشته باشد كه به واسطهء آروغ زدن، چيزى از گلو بيرون
مى آيد، بنابر احتياط واجب نبايد عمدا آروغ بزند، ولى اگر يقين نداشته باشد
اشكال ندارد.
مسأله 1660 - اگر آروغ بزند و چيزى در دهانش بيايد، بايد آن را بيرون بريزد، و اگر
بى اختيار فرو رود، روزه اش صحيح است.
496

احكام چيزهايى كه روزه را باطل مى كند
مسأله 1661 - اگر انسان عمدا و از روى اختيار كارى كه روزه را باطل مى كند انجام
دهد، روزه ء او باطل مى شود، و چنانچه از روى عمد نباشد اشكال ندارد، ولى جنب
اگر بخوابد و به تفصيلى كه در مسألهء " 1636 " گذشت تا اذان صبح غسل نكند، روزه ء
او باطل است.
مسأله 1662 - اگر روزه دار سهوا يكى از كارهايى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد
و به خيال اين كه روزه اش باطل شده عمدا دوباره يكى از آنها را به جا آورد، روزهء او
باطل مى شود.
مسأله 1663 - اگر چيزى به زور در گلوى روزه دار بريزند، روزه ء او باطل نمى شود،
ولى اگر اكراهش كنند كه روزه ء خود را باطل كند - مثلا به او بگويند اگر غذا نخورى
ضرر مالى يا جانى به تو مىزنيم - و خودش براى جلوگيرى از ضرر چيزى بخورد،
روزه ء او باطل مى شود.
مسأله 1664 - روزه دار نبايد جايى برود كه مى داند يا اطمينان دارد چيزى در
گلويش مىريزند يا اكراهش مى كنند كه خودش روزه ء خود را باطل كند، و اگر برود و
چيزى در گلويش بريزند يا از روى ناچارى خودش كارى كه روزه را باطل مى كند
انجام دهد، روزه ء او باطل مى شود، بلكه اگر قصد رفتن كند اگر چه نرود، روزه اش
باطل است.
آنچه براى روزه دار مكروه است
مسأله 1665 - چند چيز براى روزه دار مكروه است و از آن جمله است:
1 - دوا ريختن به چشم و سرمه كشيدن، در صورتى كه مزه يا بوى آن به حلق
برسد.
2 - انجام دادن هر كارى - مانند خون گرفتن و حمام رفتن - كه باعث ضعف
مى شود.
497

3 - انفيه كشيدن اگر نداند كه به حلق مى رسد، و اگر بداند به حلق مى رسد جايز
نيست.
4 - بو كردن گياهان معطر.
5 - نشستن زن در آب.
6 - استعمال شياف.
7 - تر كردن لباسى كه در بدن است.
8 - كشيدن دندان و هر كارى كه به واسطهء آن از دهان خون بيايد.
9 - مسواك كردن با چوب تر.
10 - بى جهت آب يا چيزى روان در دهان كردن، و نيز مكروه است انسان بدون
قصد بيرون آمدن منى زن خود را ببوسد، يا كارى كند كه شهوت خود را به حركت
آورد، و اگر به قصد بيرون آمدن منى باشد روزه ء او باطل مى شود.
جايى كه قضا و كفاره واجب است
مسأله 1666 - اگر در روزه ء ماه رمضان در شب جنب شود و به تفصيلى
كه در مسألهء " 1636 " گذشت بيدار شود و دوباره بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود،
فقط بايد قضاى آن روزه را بگيرد، ولى اگر كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند عمدا
انجام دهد، در صورتى كه مى دانسته آن كار روزه را باطل مى كند، قضا و كفاره بر او
واجب مى شود، و همچنين در صورتى كه مى دانسته آن كار حرام است، اگر چه
نمى دانسته كه روزه را باطل مى كند، مانند به دروغ نسبت دادن به خدا و پيغمبر
(صلى الله عليه وآله و سلم) و ائمهء معصومين (عليهم السلام).
مسأله 1667 - اگر به واسطهء ندانستن مسأله كارى كه روزه را باطل مى كند، و به
اعتقاد اين كه باطل نمى كند انجام دهد كفاره بر او نيست.
498

كفاره ء روزه
مسأله 1668 - كفاره ء افطار روزه ء ماه رمضان اين است كه يك بنده آزاد كند، يا به
دستورى كه در مسألهء بعد مى آيد دو ماه روزه بگيرد، يا شصت فقير را سير كند، يا به
هر كدام يك مد - كه تقريبا ده سير است - طعام، يعنى گندم يا آرد يا نان يا خرما و
مانند اينها بدهد، و چنانچه اينها برايش ممكن نباشد بنابر احتياط واجب بين
تصدق به هر اندازه كه مى تواند و استغفار جمع نمايد، و اگر امكان تصدق نبود
استغفار كند، اگر چه يك مرتبه بگويد " استغفر الله " و احتياط واجب آن است كه هر
وقت بتواند كفاره را بدهد.
مسأله 1669 - كسى كه مى خواهد دو ماه كفاره ء روزه ء ماه رمضان را بگيرد، بايد يك
ماه تمام و يك روز آن را از ماه ديگر پى در پى بگيرد، و اگر بقيهء آن پى در پى نباشد
اشكال ندارد.
مسأله 1670 - كسى كه مى خواهد دو ماه كفاره ء روزه ء ماه رمضان را بگيرد، نبايد
موقعى شروع كند كه مى داند در بين يك ماه و يك روز، روزى است كه مانند عيد
قربان روزه ء آن حرام است.
مسأله 1671 - كسى كه بايد پى در پى روزه بگيرد، اگر در بين آن بدون عذر يك روز
روزه نگيرد يا وقتى شروع كند كه بداند در بين آن به روزى مى رسد كه روزه ء آن
واجب است، مثلا به روزى مى رسد كه نذر كرده آن روز را روزه بگيرد، بايد روزه ها
را از سر بگيرد.
مسأله 1672 - اگر در بين روزهايى كه بايد پى در پى روزه بگيرد، عذرى غير
اختيارى مثل حيض يا نفاس يا مرضى براى او پيش آيد، بعد از بر طرف شدن عذر
واجب نيست روزه ها را از سر بگيرد، بلكه بقيه را بعد از بر طرف شدن عذر به جا
آورد.
مسأله 1673 - اگر به چيز حرامى روزه ء خود را باطل كند - چه آن چيز اصلا حرام
باشد مثل شراب و زنا، يا به جهتى حرام شده باشد مثل نزديكى كردن با عيال
499

خود در حال حيض - بنابر احتياط كفاره ء جمع بر او واجب مى شود، يعنى بايد
يك بنده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند، يا به هر كدام آنها
يك مد طعام بدهد، و چنانچه هر سه برايش ممكن نباشد، هر كدام آنها كه ممكن
باشد واجب است انجام دهد، و بنابر احتياط واجب استغفار هم بنمايد.
مسأله 1674 - اگر روزه دار دروغى را به خدا و پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم) و ائمهء معصومين (عليهم السلام)
عمدا نسبت دهد، بنابر احتياط كفاره ء جمع - كه تفصيل آن در مسألهء پيش گذشت - بر
او واجب مى شود.
مسأله 1675 - اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه جماع يا استمناء كند،
بنابر احتياط براى هر دفعه يك كفاره بر او واجب است، و اگر جماع يا استمناء او
حرام باشد، بنابر احتياط براى هر دفعه يك كفاره ء جمع بر او واجب مى شود.
مسأله 1676 - اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه غير جماع و استمناء
كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، براى همهء آنها يك كفاره كافيست.
مسأله 1677 - اگر روزه دار غير از جماع و استمناء كار ديگرى كه روزه را باطل
مى كند انجام دهد و بعد با حلال خود جماع يا استمناء نمايد، براى آن كار يك كفاره
و براى جماع يا استمناء بنابر احتياط كفاره ء ديگرى واجب مى شود.
مسأله 1678 - اگر روزه دار غير از جماع و استمناء كار ديگرى كه حلال است و روزه
را باطل مى كند انجام دهد - مثلا آب بياشامد - و بعد كار ديگرى كه حرام است و
روزه را باطل مى كند - غير از جماع و استمناء - انجام دهد، مثلا غذاى حرامى
بخورد، يك كفاره كافيست.
مسأله 1679 - اگر روزه دار آروغ بزند و چيزى از غذا در دهانش بيايد، چنانچه
عمدا آن را فرو ببرد، روزه اش باطل و بنابر احتياط واجب كفاره هم بدهد، و
همچنين است اگر آنچه در دهانش بيايد از صورت غذا بودن خارج شده باشد، اگر
چه در اين صورت احتياط مستحب اين است كه كفاره ء جمع بدهد، و اگر به
500

آروغ زدن چيزى كه خوردنش حرام است - مثل خون - به دهان او بيايد و عمدا
فرو ببرد، روزه اش باطل و بايد قضاى آن روز را بگيرد، و بنابر احتياط واجب كفاره ء
جمع بدهد.
مسأله 1680 - اگر نذر كند كه روز معينى را روزه بگيرد، چنانچه در آن روز عمدا
روزه ء خود را باطل كند، بايد كفاره بدهد، و كفاره ء مخالفت نذر كفاره ء مخالفت قسم
است كه در مسألهء " 2734 " خواهد آمد.
مسأله 1681 - اگر روزه دار به گفتهء كسى كه مى گويد مغرب شده و قول او شرعا
معتبر نيست، افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده است، يا شك كند كه مغرب بوده
است يا نه، قضا و كفاره بر او واجب مى شود.
مسأله 1682 - كسى كه عمدا روزه ء خود را باطل كرده، اگر بعد از ظهر مسافرت كند،
يا پيش از ظهر براى فرار از كفاره سفر نمايد، كفاره از او ساقط نمى شود، و همچنين
است - بنابر اقوى - اگر مسافرت براى او قبل از ظهر پيش آمد كند.
مسأله 1683 - اگر عمدا روزه ء خود را باطل كند و بعد عذرى مانند حيض يا نفاس يا
مرض براى او پيدا شود، بنابر احتياط كفاره بر او واجب است.
مسأله 1684 - اگر يقين يا اطمينان كند و يا بينه قائم شود كه روز اول ماه رمضان
است و عمدا روزه ء خود را باطل كند، و بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده، كفاره بر
او واجب نيست.
مسأله 1685 - اگر انسان شك كند كه آخر ماه رمضان است يا اول شوال و عمدا
روزه ء خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه اول شوال بوده كفاره بر او واجب نيست.
مسأله 1686 - اگر روزه دار در ماه رمضان با زن روزه دار خود جماع كند، چنانچه زن
را بر جماع اكراه كرده باشد، كفاره ء روزه ء خودش و بنابر احتياط كفاره ء روزه ء زن را بايد
بدهد، و اگر زن به جماع راضى بوده بر هر كدام يك كفاره واجب مى شود.
مسأله 1687 - اگر زنى شوهر روزه دار خود را بر جماع اكراه نمايد، واجب نيست
كفاره ء روزه ء شوهر را بدهد.
501

مسأله 1688 - اگر روزه دار در ماه رمضان زن خود را بر جماع اكراه كند و در بين
جماع، زن راضى شود، بنابر احتياط واجب مرد دو كفاره و زن يك كفاره بدهد.
مسأله 1689 - اگر روزه دار در ماه رمضان با زن روزه دار خود كه خواب است جماع
نمايد، يك كفاره بر او واجب مى شود، و روزه ء زن صحيح است و كفاره هم بر او
واجب نيست.
مسأله 1690 - اگر مرد زن خود را يا زن شوهر خود را اكراه كند كه غير از جماع كار
ديگرى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بر هيچ يك از آنها كفاره واجب نيست.
مسأله 1691 - كسى كه به واسطهء مسافرت يا مرض روزه نمى گيرد، نمى تواند زن
روزه دار خود را بر جماع اكراه نمايد، ولى اگر او را اكراه كرد، كفاره بر مرد واجب
نيست.
مسأله 1692 - انسان نبايد در به جا آوردن كفاره كوتاهى كند، ولى لازم نيست فورا
آن را انجام دهد.
مسأله 1693 - اگر كفاره بر انسان واجب شود و چند سال بگذرد و انجام ندهد،
چيزى بر آن اضافه نمى شود.
مسأله 1694 - كسى كه بايد براى كفاره ء يك روز، شصت فقير را طعام بدهد،
نمى تواند يك نفر از آنها را دو مرتبه يا بيشتر سير كند، يا به هر كدام از آنها بيشتر از
يك مد طعام بدهد و زيادى را از كفاره حساب كند، ولى مى تواند فقير را با عيال او -
اگر چه صغير باشند و در صورتى كه از جهت سن به حدى باشند كه در مورد آنها
اطعام عرفا صدق كند - سير نمايد، يا به ولى صغير براى آن صغير يك مد بدهد.
مسأله 1695 - كسى كه قضاى روزه ء ماه رمضان را گرفته، اگر بعد از ظهر عمدا كارى
كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بايد به ده فقير هر كدام يك مد طعام بدهد، و اگر
نمى تواند بايد سه روز روزه بگيرد، و احوط آن است كه پى در پى باشد.
502

جاهايى كه فقط قضاى روزه واجب است
مسأله 1696 - در چند صورت فقط قضاى روزه بر انسان واجب است و كفاره
واجب نيست:
(اول) آن كه در شب ماه رمضان جنب باشد و به تفصيلى كه در مسألهء " 1638 "
گذشت تا اذان صبح از خواب دوم و سوم بيدار نشود.
(دوم) آن كه عملى كه روزه را باطل مى كند انجام ندهد، ولى نيت روزه نكند، يا
ريا كند، يا قصد كند كه روزه نباشد، يا قصد كند كارى كه روزه را باطل مى كند انجام
دهد.
(سوم) آن كه در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش كند و با حال جنابت يك
روز يا چند روز روزه بگيرد.
(چهارم) آن كه در ماه رمضان بدون اين كه خودش تحقيق كند صبح شده يا نه،
كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، و بعد معلوم شود صبح بوده، و نيز اگر بعد
از تحقيق گمان داشته باشد كه صبح شده، يا شك كند كه صبح شده يا نه، و كارى كه
روزه را باطل مى كند انجام دهد، و بعد معلوم شود صبح بوده، قضاى آن روزه بر او
واجب است.
(پنجم) آن كه كسى بگويد صبح نشده و انسان به گفتهء او كارى كه روزه را باطل
مى كند انجام دهد، و بعد معلوم شود صبح بوده است.
(ششم) آن كه كسى بگويد صبح شده و انسان به گفتهء او يقين نكند يا خيال كند
شوخى مى كند و كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، و بعد معلوم شود صبح
بوده است.
(هفتم) آن كه كور و مانند او به گفتهء كسى ديگر افطار كند، و بعد معلوم شود
مغرب نبوده است.
(هشتم) آن كه در هواى صاف به واسطهء تاريكى يقين كند كه مغرب شده و
افطار كند، و بعد معلوم شود مغرب نبوده است، ولى اگر در هواى ابر به گمان اين
503

كه مغرب شده افطار كند، و بعد معلوم شود مغرب نبوده قضا لازم نيست.
(نهم) آن كه براى خنك شدن يا بى جهت مضمضه كند - يعنى آب در دهان
بگرداند - و بى اختيار فرو رود، ولى اگر فراموش كند كه روزه است و آب را فرو دهد،
يا براى وضوى نماز واجب مضمضه كند و بى اختيار فرو رود، قضا بر او واجب
نيست.
(دهم) آن كه كسى از جهت اكراه يا اضطرار يا تقيه افطار كند.
مسأله 1697 - اگر غير آب چيز ديگرى را در دهان ببرد و بى اختيار فرو رود، يا آب
داخل بينى كند و بى اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.
مسأله 1698 - استنشاق و مضمضهء زياد براى روزه دار مكروه است، و اگر بعد از
مضمضه بخواهد آب دهان را فرو برد، بهتر آن است كه سه مرتبه آب دهان را بيرون
بريزد.
مسأله 1699 - اگر انسان بداند كه به واسطهء مضمضه يا استنشاق بى اختيار يا از
روى فراموشى آب وارد گلويش مى شود، نبايد مضمضه يا استنشاق كند.
مسأله 1700 - اگر در ماه رمضان بعد از تحقيق يقين كند كه صبح نشده، و كارى كه
روزه را باطل مى كند انجام دهد، و بعد معلوم شود صبح بوده، قضا لازم نيست.
مسأله 1701 - اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه، نمى تواند افطار كند، ولى
اگر شك كند كه صبح شده يا نه، پيش از تحقيق هم مى تواند كارى كه روزه را باطل
مى كند انجام دهد.
احكام روزه ء قضا
مسأله 1702 - اگر ديوانه عاقل شود، واجب نيست روزه هاى وقتى را كه ديوانه
بوده قضا نمايد.
مسأله 1703 - اگر كافر مسلمان شود، واجب نيست روزه هاى وقتى را كه كافر بوده
قضا نمايد، ولى اگر مسلمانى كافر شود، روزه هايى را كه در زمان كفر از او فوت
شده بايد قضا نمايد، و اگر مسلمان شود به اسلام از او ساقط نمى شود.
504

مسأله 1704 - روزه اى كه از انسان به واسطه مستى فوت شده بايد قضا نمايد، اگر
چه چيزى را كه به واسطهء آن مست شده براى معالجه خورده باشد.
مسأله 1705 - اگر براى عذرى چند روز روزه نگيرد، و بعد شك كند كه چه وقت
عذر او بر طرف شده، بنابر احتياط واجب مقدار بيشترى را كه احتمال مى دهد روزه
نگرفته قضا نمايد، مثلا كسى كه پيش از ماه رمضان مسافرت كرده و نمى داند پنجم
ماه از سفر برگشته يا ششم، بنابر احتياط واجب شش روز روزه بگيرد، ولى كسى كه
نمى داند چه وقت عذر برايش پيدا شده، مى تواند مقدار كمتر را قضا نمايد، مثلا اگر
در آخر ماه رمضان مسافرت كرده و بعد از ماه رمضان برگشته و نمى داند كه بيست و
پنجم ماه رمضان مسافرت كرده يا بيست و ششم، مى تواند مقدار كمتر يعنى پنج
روز را قضا كند، اگر چه احتياط مستحب اين است كه مقدار بيشتر را قضا نمايد.
مسأله 1706 - اگر از چند ماه رمضان روزه ء قضا داشته باشد، قضاى هر كدام را كه
اول بگيرد مانعى ندارد، ولى اگر وقت قضاى ماه رمضان آخر تنگ باشد، مثلا پنج
روز از ماه رمضان آخر قضا داشته باشد و پنج روز هم به ماه رمضان مانده باشد، بنابر
احتياط واجب اول قضاى ماه رمضان آخر را بگيرد.
مسأله 1707 - اگر قضاى روزه ء چند ماه رمضان بر او واجب باشد، واجب نيست
معين كند روزه اى را كه مى گيرد قضاى كدام ماه رمضان است، مگر اينكه بين آن دو
در اثر اختلاف باشد.
مسأله 1708 - در قضاى روزه ء ماه رمضان مى تواند پيش از ظهر روزه ء خود را باطل
نمايد، ولى اگر وقت قضا تنگ باشد - بنابر احتياط واجب - نمى تواند باطل نمايد.
مسأله 1709 - اگر قضاى روزه ء ميتى را گرفته باشد، احتياط مستحب اين است كه
بعد از ظهر روزه را باطل نكند.
مسأله 1710 - اگر به واسطهء مرض يا حيض يا نفاس روزه ء ماه رمضان را نگيرد، و
پيش از تمام شدن ماه رمضان يا بعد از تمام شدن ماه و قبل از تمكن از قضا بميرد،
روزه هايى را كه نگرفته قضا ندارد.
505

مسأله 1711 - اگر به واسطهء مرضى روزه ء ماه رمضان را نگيرد، و مرض او تا ماه
رمضان سال بعد طول بكشد، قضاى روزه هايى را كه نگرفته بر او واجب نيست، و
بايد براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد، ولى اگر به واسطهء عذر ديگرى
- مثلا براى مسافرت - روزه نگرفته باشد، و عذر او تا ماه رمضان بعد باقى بماند،
روزه هايى را كه نگرفته بايد قضا كند، و احتياط واجب اين است كه براى هر روز يك
مد طعام هم به فقير بدهد.
مسأله 1712 - اگر به واسطهء مرضى روزه ء ماه رمضان را نگيرد، و بعد از ماه رمضان
مرض او بر طرف شود، ولى عذر ديگرى پيدا كند كه نتواند تا ماه رمضان بعد قضاى
روزه را بگيرد، بايد روزه هايى را كه نگرفته قضا نمايد، و نيز اگر در ماه رمضان غير از
مرض عذر ديگرى داشته باشد، و بعد از ماه رمضان آن عذر بر طرف شود و تا ماه
رمضان سال بعد به واسطهء مرض نتواند روزه بگيرد، روزه هايى را كه نگرفته بايد قضا
كند، و در هر دو صورت احتياط واجب اين است كه براى هر روز نيز يك مد طعام به
فقير بدهد.
مسأله 1713 - اگر در ماه رمضان به واسطهء عذرى روزه نگيرد، و بعد از ماه رمضان
عذر او بر طرف شود، و تا ماه رمضان آينده عمدا قضاى روزه را نگيرد، بايد روزه را
قضا كند، و براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد.
مسأله 1714 - اگر در قضاى روزه كوتاهى كند تا وقت تنگ شود، و در تنگى وقت
عذر پيدا كند، بايد قضا را بگيرد و براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد، و
همچنين اگر موقعى كه عذر دارد تصميم داشته باشد كه بعد از بر طرف شدن عذر،
روزه هاى خود را قضا كند، ولى پيش از آن كه قضا نمايد در تنگى وقت عذر پيدا
كند، بايد روزه ها را قضا كند، و براى هر روز هم - بنابر احتياط واجب - يك مد طعام
بدهد.
مسأله 1715 - اگر مرض انسان چند سال طول بكشد، بعد از آن كه خوب شد، بايد
قضاى ماه رمضان آخر را بگيرد، و براى هر روز از سالهاى پيش يك مد طعام به
فقير بدهد.
506

مسأله 1716 - كسى كه بايد براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد، مى تواند كفاره ء
چند روز را به يك فقير بدهد.
مسأله 1717 - اگر قضاى روزه ء ماه رمضان را چند سال تأخير بيندازد بايد قضا را
بگيرد و از جهت تأخير در سال اول براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد، و اما از
جهت تأخير سال بعدى چيزى بر او واجب نيست.
مسأله 1718 - اگر روزه ء ماه رمضان را عمدا نگيرد، بايد قضاى آن را به جا آورد و
براى هر روز يك بنده آزاد كند، يا شصت فقير را طعام بدهد، يا دو ماه روزه بگيرد، و
چنانچه تا ماه رمضان آينده قضاى آن روزه را به جا نياورد، بايد براى هر روز يك مد
طعام به فقير بدهد.
مسأله 1719 - اگر روزه ء ماه رمضان را عمدا نگيرد، و در روز مكرر جماع يا استمناء
كند، بنابر احتياط واجب كفاره هم مكرر مى شود، ولى اگر چند مرتبه كار ديگرى از
مفطرات روزه را انجام دهد - مثلا چند مرتبه غذا بخورد - يك كفاره كافيست.
مسأله 1720 - بعد از مرگ پدر، پسر بزرگتر بايد قضاى روزه ء او را به تفصيلى كه در
مسألهء " 1398 " گذشت به جا آورد.
مسأله 1721 - اگر پدر غير از روزه ء ماه رمضان، روزه ء واجب ديگرى را مانند روزه ء
نذر نگرفته باشد، واجب است كه پسر بزرگتر قضا نمايد، ولى اگر براى روزه اجير
شده و نگرفته باشد قضاى آن بر پسر بزرگ لازم نيست.
احكام روزه ء مسافر
مسأله 1722 - مسافرى كه بايد نمازهاى چهار ركعتى را در سفر دو ركعت بخواند،
نبايد روزه بگيرد، و مسافرى كه نمازش را تمام مى خواند - مثل كسى كه شغلش
مسافرت يا سفر او سفر معصيت است - بايد در سفر روزه بگيرد.
مسأله 1723 - مسافرت در ماه رمضان اشكال ندارد، ولى مكروه است، هر چند
براى فرار از روزه نباشد، مگر اين كه سفر به جهت ضرورتى باشد، و يا - به
507

مقتضاى بعضى از روايات - براى حج يا عمره باشد.
مسأله 1724 - اگر غير روزه ء ماه رمضان روزه ء معين ديگرى بر انسان واجب باشد،
اگر آن وجوب از جهت حق الناس باشد - مثل اين كه اجير شده باشد كه روز معينى
را روزه بگيرد - نمى تواند در آن روز مسافرت كند، و همچنين است - بنابر احتياط
واجب - روزه ء واجب معين به غير نذر، مانند روز سوم اعتكاف، و اما در صورتى كه
به سبب نذر معين شده باشد، اقوى اين است كه مى تواند سفر كند، و روز ديگرى را
به جاى آن روز روزه بگيرد.
مسأله 1725 - اگر نذر كند روزه بگيرد و روز آن را معين نكند، نمى تواند آن را در
سفر به جا آورد، ولى چنانچه نذر كند كه روز معينى را در سفر روزه بگيرد، بايد آن را
در سفر به جا آورد، و نيز اگر نذر كند روز معينى را چه مسافر باشد يا نباشد روزه
بگيرد، بايد آن روز را اگر چه مسافر باشد روزه بگيرد.
مسأله 1726 - مسافر مى تواند براى خواستن حاجت، سه روز در مدينهء طيبه روزه ء
مستحبى بگيرد، و احتياط واجب اين است كه آن سه روز، روزهاى چهارشنبه و
پنجشنبه و جمعه باشد.
مسأله 1727 - كسى كه نمى داند روزه ء مسافر باطل است، اگر در سفر روزه بگيرد و
در بين روز مسأله را بفهمد، روزه اش باطل مى شود، و اگر تا مغرب نفهمد روزه اش
صحيح است.
مسأله 1728 - اگر فراموش كند كه مسافر است، يا فراموش كند كه روزه ء مسافر باطل
مى باشد و در سفر روزه بگيرد، روزه ء او باطل است.
مسأله 1729 - اگر روزه دار بعد از ظهر مسافرت نمايد، بايد روزه ء خود را تمام كند، و
اگر پيش از ظهر مسافرت كند، وقتى به حد ترخص برسد روزه اش باطل مى شود، و
اگر پيش از آن مفطرى انجام دهد كفاره بر او واجب است.
مسأله 1730 - اگر مسافر در ماه رمضان - چه آن كه قبل از فجر در سفر بوده و چه آن
كه روزه بوده و سفر نمايد - پيش از ظهر به وطنش برسد، يا به جايى كه مى خواهد
ده روز در آن جا بماند، و كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده
508

باشد، بايد آن روز را روزه بگيرد، و اگر انجام داده، روزه ء آن روز باطل است.
مسأله 1731 - اگر مسافر بعد از ظهر به وطنش يا به جايى كه مى خواهد ده روز در
آن جا بماند برسد، روزه ء آن روزش صحيح نيست.
مسأله 1732 - مسافر و كسى كه از روزه گرفتن عذر دارد، مكروه است در روز ماه
رمضان جماع نمايد، و بيشتر از قوت بخورد و خود را كاملا سيراب كند.
كسانى كه روزه بر آنها واجب نيست
مسأله 1733 - كسى كه به واسطهء پيرى نمى تواند روزه بگيرد، يا براى او مشقت
دارد، روزه از او برداشته شده و در صورت دوم بايد براى هر روز فديه بدهد، وفديه
يك مد طعام است، و احتياط مستحب اين است كه خصوص گندم را بدهد.
مسأله 1734 - كسى كه به واسطهء پيرى روزه نگرفته، اگر بعد از ماه رمضان بتواند
روزه بگيرد، روزه هايى را كه نگرفته قضا ندارد.
مسأله 1735 - اگر انسان مرضى دارد كه زياد تشنه مى شود، و نمى تواند تشنگى را
تحمل كند، يا براى او مشقت دارد، روزه از او برداشته شده، ولى در صورت دوم
بايد براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد، و احتياط مستحب اين است كه بيشتر
از مقدارى كه ناچار است آب نياشامد، و چنانچه بعد از ماه رمضان بتواند روزه
بگيرد، روزه هايى را كه نگرفته قضا ندارد.
مسأله 1736 - زنى كه زاييدن او نزديك است و روزه براى حملش يا خودش ضرر
دارد، روزه ء او صحيح نيست، و در صورت اول بايد براى هر روز يك مد طعام به
فقير بدهد، و همچنين بنابر احتياط مستحب در صورت دوم، و روزه هايى را كه
نگرفته بايد قضا نمايد.
مسأله 1737 - زنى كه بچه شير مى دهد و شير او كم است، چه مادر بچه باشد يا
غير مادر، با اجرت شير بدهد يا بدون اجرت، اگر روزه براى بچه اى كه شير مى دهد
يا خود او ضرر دارد، روزه ء او صحيح نيست، و در صورت اول بايد براى هر روز يك
مد طعام به فقير بدهد، و همچنين بنابر احتياط مستحب در صورت
509

دوم، و روزه هائى را كه نگرفته بايد قضا نمايد، و اين حكم در صورتى است كه
شير خوردن اين بچه از راه ديگرى ميسر نباشد، و اگر ميسر باشد واجب است آن زن
روزه بگيرد.
راه ثابت شدن اول ماه
مسأله 1738 - اول ماه به چند چيز ثابت مى شود:
(اول) آن كه خود انسان ماه را ببيند.
(دوم) عده اى كه از گفتهء آنان يقين يا اطمينان پيدا مى شود بگويند ماه را
ديده ايم، و همچنين است هر چيزى كه به واسطهء آن يقين يا اطمينان پيدا شود.
(سوم) دو مرد عادل بگويند كه در يك شب ماه را ديده ايم، ولى اگر صفت ماه را
بر خلاف يكديگر بگويند، اول ماه ثابت نمى شود، و همچنين اگر قابل تصديق
نباشند، مثل اين كه آسمان صاف باشد وعده ء استهلال كنندگان زياد باشند و غير از
اين دو ديگران هر چه دقت كنند نبينند.
(چهارم) سى روز از اول ماه شعبان بگذرد كه به واسطهء آن اول ماه رمضان ثابت
مى شود، و سى روز از اول ماه رمضان بگذرد كه به واسطهء آن اول ماه شوال ثابت
مى شود.
مسأله 1739 - ثبوت اول ماه به حكم حاكم شرع محل اشكال است.
مسأله 1740 - اول ماه به قول منجمين ثابت نمى شود، ولى اگر انسان از گفتهء آنان
يقين يا اطمينان پيدا كند، بايد به آن عمل نمايد.
مسأله 1741 - بلند بودن ماه ودير غروب كردن آن، دليل نمى شود كه شب پيش،
شب اول ماه بوده است، ولى اگر پيش از ظهر ماه ديده شود آن روز اول ماه
محسوب مى شود، و ثبوت اول ماه به طوق داشتن ماه محل اشكال است.
مسأله 1742 - اگر اول ماه رمضان براى كسى ثابت نشود و روزه نگيرد، چنانچه بعد
ثابت شود كه شب پيش اول ماه بوده، بايد روزه ء آن روز را قضا نمايد.
مسأله 1743 - اگر در شهرى اول ماه ثابت شود، در شهرهاى ديگر - چه دور باشند
510

چه نزديك، چه در افق متحد باشند يا نه - در صورتى كه در شب مشترك باشند
ثابت مى شود.
مسأله 1744 - اول ماه به تلگراف ثابت نمى شود، مگر انسان بداند كه تلگراف بر
اساس حجت شرعيه بوده است.
مسأله 1745 - روزى را كه انسان نمى داند آخر ماه رمضان است يا اول شوال، بايد
روزه بگيرد، ولى اگر پيش از مغرب بفهمد كه اول شوال است بايد افطار كند.
مسأله 1746 - اگر زندانى راهى براى ثبوت ماه رمضان نداشته باشد، بايد به گمان
از هر طريقى كه ميسر است عمل نمايد، و اگر آن هم ممكن نباشد هر ماهى را كه
احتمال مى دهد ماه رمضان است روزه بگيرد صحيح است، ولى بايد بعد از گذشتن
يازده ماه از ماهى كه روزه گرفته، دوباره يك ماه روزه بگيرد، و اگر بعد از آن روشن
شود كه آنچه را كه گمان كرده يا اختيار كرده ماه رمضان نبوده، چنانچه معلوم شود
ماه رمضان قبل از آن ماه بوده، كفايت مى كند، و اگر معلوم شود بعد از آن بوده بايد
قضا نمايد.
روزه هاى حرام و مكروه
مسأله 1747 - روزه ء عيد فطر و قربان حرام است، و نيز روزى را كه انسان نمى داند
آخر شعبان است يا اول ماه رمضان اگر به نيت اول ماه رمضان روزه بگيرد حرام
است.
مسأله 1748 - اگر زن به واسطهء گرفتن روزه ء مستحبى حق شوهرش از بين برود،
نبايد روزه بگيرد، و بنابر احتياط مستحب اگر حق شوهر هم از بين نرود، بدون اجازه ء
او روزه ء مستحبى نگيرد.
مسأله 1749 - روزه ء مستحبى اولاد، اگر موجب اذيت پدر و مادر شود حرام است.
مسأله 1750 - اگر فرزند بدون اجازه ء پدر روزه ء مستحبى بگيرد و در بين روز پدر او را
نهى كند، چنانچه مخالفت او موجب اذيتش باشد بايد افطار نمايد، و همچنين اگر
مادر او را نهى كند و مخالفت او موجب اذيتش باشد.
511

مسأله 1751 - كسى كه مى داند روزه براى او ضرر ندارد، اگر چه طبيب بگويد ضرر
دارد، بايد روزه بگيرد، و كسى كه يقين يا گمان به ضرر مورد اعتنا يا ترس آن را كه
منشأ عقلايى داشته باشد دارد، اگر چه طبيب بگويد ضرر ندارد، بايد روزه نگيرد، و
اگر روزه بگيرد صحيح نيست، مگر اين كه روزه براى او ضرر نداشته و قصد قربت
كرده باشد، كه در اين صورت روزه اش صحيح است.
مسأله 1752 - اگر انسان احتمال بدهد كه روزه برايش ضرر قابل اعتنا دارد و از آن
احتمال ترس براى او پيدا شود، چنانچه احتمال او عقلايى باشد، نبايد روزه بگيرد،
و اگر روزه بگيرد باطل است، مگر در صورتى كه ضرر نداشته و قصد قربت كرده
باشد.
مسأله 1753 - كسى كه عقيده اش اين است كه روزه براى او ضرر قابل اعتنا ندارد،
اگر روزه بگيرد و بعد از مغرب بفهمد روزه براى او ضرر قابل اعتنا داشته، بايد
قضاى آن را به جا آورد.
مسأله 1754 - غير از روزه هايى كه ذكر شد، روزه هاى حرام ديگرى هم هست كه در
كتابهاى مفصل ذكر شده است.
مسأله 1755 - روزه ء روز عاشورا بنابر احتياط واجب جايز نيست، و روزه ء روزى كه
انسان شك دارد كه روز عرفه است يا عيد قربان مكروه است.
روزه هاى مستحب
مسأله 1756 - روزه ء تمام روزهاى سال - غير از روزه هاى حرام و مكروه كه ذكر شد -
مستحب است، و براى بعضى از روزها بيشتر سفارش شده است كه از آن جمله
است:
1 - پنجشنبهء اول و پنجشنبهء آخر هر ماه، و چهارشنبهء اولى كه بعد از روز دهم ماه
است، و اگر كسى آنها را به جا نياورد مستحب است قضا نمايد، و چنانچه اصلا
نتواند روزه بگيرد، مستحب است براى هر روز يك مد طعام يا (6 / 12) نخود نقره ء
سكه دار به فقير دهد.
512

2 - سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه.
3 - تمام ماه رجب و شعبان، و بعضى از اين دو ماه اگر چه يك روز باشد.
4 - روز عيد نوروز.
5 - روز چهارم تا نهم شوال.
6 - روز بيست و پنجم و بيست و نهم ذى قعده.
7 - روز اول تا روز نهم ذى حجه (روز عرفه)، ولى اگر به واسطهء ضعف روزه
نتواند دعاهاى روز عرفه را بخواند روزه ء آن روز مكروه است.
8 - روز عيد سعيد غدير (18 ذى حجه).
9 - روز مباهله (24 ذى حجه).
10 - روز اول و سوم و هفتم محرم.
11 - روز ميلاد مسعود پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله و سلم) (17 ربيع الاول).
12 - روز پانزدهم جمادى الاولى.
13 - روز مبعث حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله و سلم) (27 رجب).
و اگر كسى روزه ء مستحبى بگيرد واجب نيست آن را به آخر برساند، بلكه اگر
برادر مؤمنش او را به غذا دعوت كند، مستحب است دعوت او را قبول كند، و در
بين روز اگر چه بعد از ظهر باشد افطار نمايد.
مواردى كه مستحب است انسان از كارهايى كه روزه را باطل مى كند
خوددارى نمايد
مسأله 1757 - براى چند نفر مستحب است در ماه رمضان - اگر چه روزه نيستند - از
كارى كه روزه را باطل مى كند خوددارى نمايند:
(اول) مسافرى كه در سفر كارى كه روزه را باطل مى كند انجام داده باشد، و پيش
از ظهر به وطنش يا به جايى كه مى خواهد ده روز بماند برسد.
(دوم) مسافرى كه بعد از ظهر به وطنش يا به جايى كه مى خواهد ده روز در
آن جا بماند برسد.
513

(سوم) مريضى كه بعد از ظهر خوب شود، و همچنين است اگر پيش از ظهر
خوب شود، و كارى كه روزه را باطل مى كند انجام داده باشد.
(چهارم) زنى كه در بين روز از خون حيض يا نفاس پاك شود.
مسأله 1758 - مستحب است روزه دار نماز مغرب و عشاء را پيش از افطار كردن
بخواند، ولى اگر كسى منتظر اوست يا ميل زيادى به غذا دارد كه نمى تواند با حضور
قلب نماز بخواند، بهتر است اول افطار كند، ولى به قدرى كه ممكن است نماز را در
وقت فضيلت آن به جا آورد.
514

" احكام اعتكاف "
اعتكاف از عبادات است، و اعتكاف شرعا آن است كه در مسجد به قصد
قربت درنگ و اقامت كند و احتياط مستحب آن است كه اقامت به قصد انجام
عبادتى - مانند نماز - باشد، و براى آن وقت معينى نيست، و در هر زمانى كه روزه
صحيح است، اعتكاف هم صحيح است.
مسأله 1759 - در اعتكاف امورى معتبر است:
اول: آن كه اعتكاف كننده عاقل باشد، و اعتكاف بچه مميز صحيح است.
دوم: قصد قربت به گونه اى كه در وضو گذشت.
سوم: روزه، پس كسى كه روزه ء او باطل است - مانند مسافرى كه قصد اقامهء ده
روز ندارد - نمى تواند اعتكاف كند.
چهارم: آن كه در مسجد الحرام، يا مسجد النبى (صلى الله عليه وآله و سلم)، يا مسجد كوفه، يا مسجد
بصره، يا مسجد جامع باشد.
پنجم: با اذن كسى كه اذن او معتبر است، باشد، پس اعتكاف زن، بدون اذن
شوهر، در صورتى كه منافى با حق شوهر باشد، صحيح نيست.
ششم: مدت سه روز و دو شب وسط آن سه روز، در مسجدى كه در آن اعتكاف
كرده است، بماند، و جز براى امورى كه ضرورت دارد، از مسجد بيرون نرود، و مى
تواند براى عيادت مريض و تشييع جنازه و تجهيز ميت - مانند غسل و نماز و دفن
ميت - از مسجد بيرون برود.
و در مواردى كه جايز است از مسجد بيرون رود، بيشتر از زمانى كه براى انجام
آن امر لازم است، خارج مسجد نماند، و بنا بر احتياط واجب، از نزديكترين
515

راه به مسجد برگردد، و در بيرون مسجد ننشيند، و اگر اضطرار به نشستن پيدا
كرد، در صورت امكان در سايه ننشيند.
مسأله 1760 - پس از شروع در اعتكاف، در صورتى كه آن اعتكاف واجب معين
- مثل آن كه نذر كرده باشد در زمان معينى اعتكاف نمايد - نباشد، تا دو روز نگذشته
باشد، مى تواند از اعتكاف رجوع كند و آن را به هم بزند، ولى اگر هنگام نيت شرط
كرده باشد كه اگر برايش اتفاقى بيفتد، بتواند رجوع كند، بعد از گذشت دو روز هم
مى تواند رجوع نمايد.
مسأله 1761 - كسى كه اعتكاف مى كند بايد از امورى اجتناب نمايد، و ارتكاب آنها
اعتكاف را باطل مى كند:
1) جماع، و بنابر احتياط واجب از استمناء و مباشرت زن به لمس و بوسيدن به
شهوت هم اجتناب كند.
2) بوى خوش.
3) خريد و فروش، كه اعتكاف را باطل مى كند، ولى معامله باطل نمى شود، و بنا
بر احتياط واجب از هر تجارتى - هر چند به مصالحه و مضاربه و اجاره و مانند اينها -
اجتناب كند، و اگر به خريد يا فروش چيزى اضطرار پيدا كند، و نتواند وكيل بگيرد،
جايز است.
4) ممارات - مجادله كردن - به قصد غالب شدن و اظهار فضل، بر هر امرى چه از
امور دينى باشد يا از امور دنيوى.
مسأله 1762 - اگر در حال اعتكاف واجب، عمدا جماع كند - چه در روز باشد يا
شب - كفاره بر او واجب مى شود، و كفاره اش اين است كه يك بنده آزاد كند، يا دو
ماه پشت سر هم روزه بگيرد، يا شصت مسكين را اطعام نمايد.
و در ارتكاب غير جماع - از امورى كه بايد از آنها اجتناب نمايد - كفاره واجب
نيست.
مسأله 1763 - اگر اعتكاف كننده، يكى از مبطلات اعتكاف را سهوا انجام دهد،
صحت اعتكاف محل اشكال است.
516

مسأله 1764 - اگر اعتكاف را به يكى از امورى كه ذكر شد باطل كند، در صورتى كه
اعتكاف واجب غير معين باشد - مثل آن كه اعتكاف را، بدون آن كه در وقت معينى
باشد، نذر كند - بايد دوباره به جا آورد، و در صورتى كه واجب معين باشد - مثل آن
كه در وقت معينى اعتكاف را نذر كند - يا اعتكاف مستحب باشد و انجام آن مبطل
بعد از دو روز باشد، بنا بر احتياط واجب، اعتكاف را قضا كند، و اگر در اعتكاف
مستحب قبل از دو روز باشد، قضا ندارد.
مسأله 1765 - عدول از اعتكاف به اعتكاف ديگر جايز نيست، چه هر دو واجب
باشند - مثل آنكه يكى را به نذر و ديگرى را به قسم بر خود واجب كرده باشد - يا هر
دو مستحب باشند، يا يكى واجب و ديگرى مستحب باشد، يا يكى براى خود
و ديگرى به نيابت يا اجاره براى غير باشد، يا هر دو به نيابت از غير باشد.
مسأله 1766 - اگر اعتكاف كننده بر فرش غصبى بنشيند، معصيت كرده است،
و اعتكاف باطل نمى شود، ولى اگر كسى به مكانى سبقت كرده و جا گرفته باشد،
و اعتكاف كننده، آن مكان را از او بدون رضايت بگيرد، اعتكافش در آن مكان باطل
است.
مسأله 1767 - اگر بر اعتكاف كننده غسل واجب شود، در صورتى كه غسل كردن
در مسجد مانعى نداشته باشد - مانند غسل مس ميت - جايز نيست از مسجد خارج
شود، و در صورتى كه مانع داشته باشد - مثل غسل جنابت كه مستلزم ماندن در
مسجد با جنابت است - بايد خارج شود، و اگر نه اعتكاف او باطل مىشود.
517

" احكام خمس "
مسأله 1768 - در هفت چيز خمس واجب مى شود:
(اول) منفعت كسب، (دوم) معدن، (سوم) گنج، (چهارم) مال حلال مخلوط
به حرام، (پنجم) جواهرى كه به واسطهء غواصى - يعنى فرو رفتن در دريا - به دست
مى آيد، (ششم) غنيمت جنگ، (هفتم) زمينى كه كافر ذمى از مسلمان بخرد، و
احكام اينها در مسائل ذيل بيان مى شود.
1 - منفعت كسب
مسأله 1769 - هرگاه انسان از تجارت يا صنعت يا كسبهاى ديگر مالى به دست
آورد، اگر چه مثلا اجرت به جا آوردن نماز و روزه ء ميتى باشد، چنانچه از مخارج
سال خود و عيالاتش زياد بيايد، بايد خمس - يعنى پنج يك - آن را به دستورى كه
بعد ذكر مى شود بدهد.
مسأله 1770 - اگر از غير كسب مالى به دست آورد، مثلا چيزى به او ببخشند، در
صورتى كه آن بخشيده شده قدر و قيمت معتنا بهى نزد مردم داشته باشد و از
مخارج سالش زياد بيايد، خمس آن را بايد بدهد.
مسأله 1771 - مهر زن و مالى را كه مرد عوض طلاق خلع مى گيرد، خمس ندارد، و
همچنين ارثى كه به انسان مى رسد خمس ندارد، ولى اگر مثلا با كسى خويشاوندى
داشته و گمان ارث بردن از او نداشته، بايد خمس آن ارث را در صورتى كه از مخارج
سالش زياد بيايد بدهد.
مسأله 1772 - اگر مالى از كسى كه معتقد به خمس است به ارث به او برسد و بداند
518

كسى كه اين مال از او به ارث رسيده خمس آن را نداده، بايد خمس آن مال را با اذن
حاكم شرع بدهد، و اگر در خود آن مال خمس نباشد و وارث بداند كسى كه مال از
او به ارث رسيده خمس بدهكار است، آن خمس مانند بقيهء ديون به آن مال تعلق
مى گيرد، و تا ادا نشده حق تصرف در آن مال را ندارد، و در صورتى كه بخواهد
خمس را از آن مال بردارد، بايد از حاكم شرع اذن بگيرد.
مسأله 1773 - اگر به واسطهء قناعت كردن چيزى از مخارج سال انسان زياد بيايد،
بايد خمس آن را بدهد.
مسأله 1774 - كسى كه ديگرى تمام مخارج او را مى دهد، بايد خمس تمام مالى را
كه به دست مى آورد بدهد.
مسأله 1775 - اگر ملكى را بر افراد معينى - مثلا بر اولاد خود - وقف نمايد، چنانچه
در آن ملك زراعت و درختكارى كنند و از آن چيزى به دست آورند و از مخارج سال
آنان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهند، و همچنين اگر طور ديگرى هم از آن ملك
نفع ببرند - مثلا اجاره ء آن را بگيرند - بايد خمس مقدارى را كه از مخارج سالشان زياد
مى آيد بدهند.
مسأله 1776 - اگر مالى را كه فقير بابت خمس و زكات گرفته از مخارج سالش زياد
بيايد، بنابر احتياط واجب خمس آن را بدهد، و اگر از آن مالى كه به او داده اند
منفعتى ببرد - مثلا از درختى كه بابت خمس به او داده اند ميوه اى به دست آورد - و
از مخارج سالش زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد، و مالى را كه به عنوان صدقه به
كسى داده اند اگر از مخارج سالش زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.
مسأله 1777 - اگر با عين پول خمس نداده جنسى را بخرد، يعنى به فروشنده
بگويد اين جنس را به اين پول مى خرم، چنانچه حاكم شرع معاملهء پنج يك آن را
اجازه بدهد، معامله صحيح است، و خريدار بايد پنج يك آن جنس را به حاكم شرع
بدهد، و اگر اجازه نكند، معاملهء آن مقدار باطل است، پس اگر پولى را كه فروشنده
گرفته از بين نرفته است، حاكم شرع خمس همان پول را مى گيرد، و اگر
519

از بين رفته عوض خمس را از فروشنده يا خريدار مطالبه مى كند.
مسأله 1778 - اگر جنسى را به ذمه بخرد و بعد از معامله بهاى آن را از پول خمس
نداده ادا كند، معامله اى كه كرده صحيح است، و به مقدار پنج يك آن پول به
فروشنده مديون است، و پولى را كه به فروشنده داده اگر از بين نرفته، حاكم شرع
پنج يك همان را مى گيرد، و اگر از بين رفته عوض آن را از خريدار يا فروشنده مطالبه
مى كند.
مسأله 1779 - اگر مالى را كه خمس آن داده نشده بخرد، چنانچه حاكم شرع معاملهء
پنج يك آن را اجازه نكند، معاملهء آن مقدار باطل است و حاكم شرع مى تواند پنج
يك آن مال را بگيرد، و اگر اجازه كند معامله صحيح است و خريدار بايد مقدار پنج
يك عوض آن را به حاكم شرع بدهد، و اگر به فروشنده داده مى تواند از او پس
بگيرد.
مسأله 1780 - اگر چيزى را كه خمس آن داده نشده، به كسى ببخشد پنج يك آن
چيز به آن كس منتقل نمى شود.
مسأله 1781 - اگر از كافر يا كسى كه به دادن خمس عقيده ندارد، مالى به دست
شيعهء اثنى عشرى بيايد، واجب نيست خمس آن را بدهد.
مسأله 1782 - تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها از وقتى كه منفعت مى برند
- كه اول سال آنهاست - يك سال كه بگذرد بايد خمس آنچه را كه از خرج سالشان
زياد مى آيد بدهند، و كسى كه شغلش كاسبى نيست اگر اتفاقا منفعتى ببرد، بعد از
آن كه يك سال از موقعى كه فايده برده بگذرد، بايد خمس مقدارى را كه از خرج
سالش زياد آمده بدهد.
مسأله 1783 - انسان مى تواند در بين سال هر وقت منفعتى به دستش آيد و آن
منفعت زايد بر مخارجش باشد، خمس آن را همان وقت بدهد، و جايز است دادن
خمس را تا آخر سال تأخير بيندازد، و بنابر احتياط واجب سال خمس را سال قمرى
قرار دهد.
مسأله 1784 - كسى كه مانند تاجر و كاسب براى دادن خمس سال دارد، اگر
520

منفعتى به دست آورد و در بين سال بميرد، بايد مخارج تا موقع مرگش را از آن
منفعت كسر نمايند و خمس باقى مانده را بدهند.
مسأله 1785 - اگر قيمت جنسى را كه براى تجارت خريده در بين سال بالا رود و آن
را نفروشد و تا سالش نگذشته قيمتش پايين آيد، خمس مقدارى كه بالا رفته بر او
واجب نيست.
مسأله 1786 - اگر قيمت جنسى كه براى تجارت خريده بالا رود و به اميد اين كه
قيمت آن بالاتر رود تا بعد از تمام شدن سال آن را نفروشد و قيمتش پايين آيد،
چنانچه به اندازه اى كه بين تجار متعارف است نگه داشته، خمس مقدارى كه بالا
رفته بر او واجب نيست، و اما اگر بيش از آن مقدار بدون عذر نگه داشته، بنابر
احتياط واجب خمس آن مقدار را بدهد.
مسأله 1787 - اگر غير مال التجارة مالى داشته باشد كه متعلق خمس نباشد، در
صورتى كه به ارث به او رسيده باشد، چنانچه قيمتش بالا برود - اگر چه آن را
بفروشد - مقدارى كه بر قيمتش اضافه شده خمس ندارد، و همچنين است اگر به
غير معاوضه مالك آن شده، چه از اول متعلق خمس نبوده - مثل آن كه مسكنى كه
مورد حاجت اوست به او بخشيده باشند، و در مؤونهء سال صرف شده باشد - يا
متعلق خمس بوده و خمس آن را از همان مال داده باشد، مثل مالى كه به حيازت
مالك شده و خمس آن را داده است.
ولى اگر به معاوضه مالك شده باشد، چنانچه قيمتش بالا برود تا زمانى كه
نفروخته خمس ندارد، و اگر فروخت، در صورتى كه مؤونه نباشد آن زياده خمس
دارد، و در صورتى كه مؤونه باشد بنابر احتياط واجب خمس مقدار زايد را بدهد، و
در هر دو صورت اگر در مؤونه سال صرف شود، خمس ندارد.
مسأله 1788 - اگر باغى احداث كند براى آن كه بعد از بالا رفتن قيمتش آن را
بفروشد، بايد خمس ميوه و نمو درختها و زيادى قيمت باغ را بدهد، و اگر قصدش
اين باشد كه به ميوه ء آن تجارت كند، بايد خمس ميوه و نمو درختها را
بدهد، ولى اگر قصدش اين باشد كه از ميوه ء آن استفاده ء شخصى كند، فقط بايد
521

خمس ميوه ء درختها را در صورتى كه زايد بر استفاده اش باشد بدهد.
مسأله 1789 - اگر درخت بيد و چنار و مانند اينها را بكارد، در صورتى كه خمس
آنها را داده باشد بايد هر سال خمس نمو آنها را بدهد، و همچنين اگر مثلا از
شاخه هاى درخت كه معمولا هر سال مى برند استفاده اى ببرد و به تنهايى يا با
منفعتهاى ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد، در آخر هر سال بايد خمس آنها
را بدهد، اما در صورتى كه خمس آن درخت را نداده و نمو كرده باشد بايد خمس
اصل درخت و نمو آن خمس و خمس نمو حصهء خود را بدهد.
مسأله 1790 - كسى كه چند رشته كسب دارد، مثلا اجاره ء ملك مى گيرد و خريد و
فروش و زراعت هم مى كند، بايد خمس فايده هايى را كه در آخر سال از مخارج او
زياد مى آيد بدهد، و چنانچه از يك رشته نفع ببرد و از رشتهء ديگر ضرر كند، بنابر
احتياط مستحب خمس نفعى را كه برده بدهد.
مسأله 1791 - خرجهايى را كه انسان براى به دست آوردن فايده مى كند - مانند
دلالى و حمالى - از مؤونهء تحصيل منفعت شمرده مى شود و مى تواند از سود كسر
كند و نسبت به آن مقدار خمس ندارد.
مسأله 1792 - آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك و پوشاك و اثاثيه
و خريد منزل و ازدواج فرزند و جهيزيهء دختر و زيارت و مانند اينها از امورى كه از
مخارج آن سال حساب مى شود مى رسد - در صورتى كه از شأن او زياد نباشد -
خمس ندارد.
مسأله 1793 - مالى را كه انسان به مصرف نذر و كفاره مى رساند، جزء مخارج
ساليانه است، و نيز مالى را كه به كسى مى بخشد يا جايزه مى دهد - در صورتى كه از
شأن او زياد نباشد - از مخارج ساليانه حساب مى شود.
مسأله 1794 - اگر انسان در شهرى باشد كه معمولا هر سال مقدارى از جهيزيهء
دختر را تهيه مى كنند، در صورتى كه آن شخص نتواند در غير اين صورت
جهيزيه را تهيه كند و ندادن جهيزيه منافى شأن او باشد، چنانچه در بين سال از
منافع آن سال جهيزيه بخرد، خمس ندارد، و اگر از منافع آن سال در سال بعد
522

جهيزيه تهيه نمايد، بايد خمس آن را بدهد.
مسأله 1795 - مالى را كه خرج سفر حج و زيارتهاى ديگر مى كند، از مخارج سالى
حساب مى شود كه در آن سال خرج كرده، و اگر سفر او تا مقدارى از سال بعد طول
بكشد، آنچه در سال بعد از منافع سال قبل خرج مى كند بايد خمس آن را بدهد.
مسأله 1796 - كسى كه از كسب و تجارت فايده اى برده، اگر مال ديگرى هم دارد كه
خمس آن واجب نيست، مى تواند مخارج سال خود را فقط از فايده ء كسبش حساب
كند.
مسأله 1797 - آذوقه اى كه براى مصرف سالش از منافع كسبش خريده، اگر در آخر
سال زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد، و چنانچه بخواهد قيمت آن را بدهد، در
صورتى كه قيمتش از وقتى كه خريده زياد شده باشد، بايد قيمت آخر سال را
حساب كند.
مسأله 1798 - اگر از منفعت كسب پيش از دادن خمس اثاثيه اى براى منزل بخرد،
هر وقت احتياجش از آن بر طرف شد، خمس ندارد، و همچنين است زيور آلات
زنانه در صورتى كه وقت زينت كردن زن با آنها گذشته باشد.
مسأله 1799 - اگر در يك سال منفعتى نبرد، نمى تواند مخارج آن سال را از منفعتى
كه در سال بعد مى برد كسر نمايد.
مسأله 1800 - اگر در اول سال منفعتى نبرد و از سرمايه خرج كند و پيش از تمام
شدن سال منفعتى به دستش آيد، نمى تواند مقدارى را كه از سرمايه برداشته از
منافع كسر كند.
مسأله 1801 - اگر مقدارى از سرمايه در تجارت و مانند آن از بين برود مى تواند
مقدارى را كه از سرمايه كم شده از منافع قبل از تلف آن مقدار كسر نمايد.
مسأله 1802 - اگر غير از سرمايه چيز ديگرى از مالهاى او از بين برود، نمى تواند از
منفعتى كه به دستش مى آيد آن چيز را تهيه كند، مگر اين كه در همان سال به آن چيز
احتياج داشته باشد، كه در اين صورت مى تواند در بين سال از منافع كسب
523

آن را تهيه نمايد.
مسأله 1803 - اگر در اول سال براى مخارج خود قرض كند و پيش از تمام شدن
سال منفعتى ببرد، نمى تواند مقدار قرض خود را از آن منفعت كسر نمايد، مگر
اين كه قرض بعد از حصول منفعت باشد، ولى مى تواند قرض خود را از منافع اثناى
سال ادا نمايد.
مسأله 1804 - اگر در تمام سال منفعتى نبرد و براى مخارج خود قرض كند،
نمى تواند از منافع سالهاى بعد آن قرض را كسر نمايد، ولى مى تواند قرض خود را از
آنها ادا كند.
مسأله 1805 - اگر براى زياد كردن مال يا خريدن ملكى كه به آن احتياج ندارد قرض
كند، نمى تواند از منافع كسب مقدار آن قرض را ادا نمايد، ولى اگر مالى را كه قرض
كرده يا چيزى را كه از قرض خريده از بين برود، مى تواند قرض خود را از منافع آن
سال ادا نمايد.
مسأله 1806 - انسان مى تواند خمس هر چيز را از همان چيز بدهد، يا به مقدار
قيمت خمسى كه بدهكار است پول رايج بدهد، و بنابر احتياط واجب از چيز ديگر
ندهد مگر با اذن حاكم شرع.
مسأله 1807 - كسى كه خمس به مال او تعلق گرفت و سال بر او گذشت، تا خمس
آن را نداده است نمى تواند در آن مال تصرف كند، اگر چه قصد دادن خمس را
داشته باشد، مگر با اذن حاكم شرع، و اما تصرفات اعتباريه در حصهء خود مانند
فروختن و صلح كردن آن مانعى ندارد.
مسأله 1808 - كسى كه خمس بدهكار است نمى تواند آن را به ذمه بگيرد - يعنى
خود را بدهكار اهل خمس بداند - و به گونه اى كه در مسألهء قبل گذشت در مال
تصرف كند، و چنانچه تصرف كند و آن مال تلف شود، بايد خمس آن را بدهد.
مسأله 1809 - كسى كه خمس بدهكار است، اگر با حاكم شرع مصالحه كند و
خمس را به ذمه بگيرد، مى تواند در مال تصرف نمايد، و بعد از مصالحه منافعى كه
از آن به دست مى آيد مال خود اوست.
524

مسأله 1810 - كسى كه با ديگرى شريك است، اگر خمس منافع خود را بدهد و
شريك او ندهد و در سال بعد از مالى كه خمسش را نداده، براى سرمايهء شركت
بگذارد هىچكدام نمى توانند در آن مال تصرف كنند، مگر در صورتى كه شريكى كه
خمس نداده معتقد به خمس نباشد كه در اين صورت شريك ديگر مى تواند تصرف
كند.
مسأله 1811 - اگر بچهء صغير سرمايه اى داشته باشد و از آن منافعى به دست آيد،
خمس به آنها تعلق مى گيرد، و بر ولى است كه خمس آن را بدهد، و اگر نداد آن
صغير بعد از بلوغ بايد بپردازد.
مسأله 1812 - كسى كه مالى از ديگرى به دست آورد و يقين دارد كه خمسش را
نداده، نمى تواند در آن مال تصرف كند مگر اين كه آن ديگرى معتقد به خمس
نباشد، و همچنين است بنابر احتياط واجب اگر شك داشته باشد كه خمس آن را
داده يا نه.
مسأله 1813 - اگر كسى از منافع كسب خود در اثناى سال ملكى بخرد كه از لوازم و
مخارج ساليانه اش حساب نشود، واجب است بعد از تمامى سال خمس آن را
بدهد، و چنانچه خمس آن را نداد و قيمت آن ملك بالا رفت، بايد خمس مقدارى
را كه آن ملك فعلا ارزش دارد بدهد، و همچنين است غير ملك از فرش و مانند آن.
مسأله 1814 - اگر با پول خمس نداده مثلا ملكى بخرد و قيمت آن بالا رود،
چنانچه آن ملك را براى آن نخريده كه قيمتش بالا رود و بفروشد، مثل اين كه زمينى
را براى زراعت خريده است، در صورتى كه آن ملك را به ذمه خريده و از پول
خمس نداده قيمت آن را داده، بايد خمس قيمتى را كه خريده است بدهد، و اگر
پول خمس نداده را به فروشنده داده و به او گفته كه اين ملك را با اين پول مى خرم،
در صورتى كه حاكم شرع معاملهء پنج يك آن را اجازه كند، خريدار بايد خمس
مقدارى را كه آن ملك فعلا ارزش دارد بدهد.
مسأله 1815 - كسى كه از اول تكليف خمس نداده، اگر از منافع كسب چيزى كه به
525

آن احتياج ندارد خريده و يك سال از وقت حصول ربح گذشته، بايد خمس آن
را بدهد، و اگر اثاث خانه و چيزهاى ديگرى كه به آنها احتياج دارد مطابق شأن خود
خريده، پس اگر بداند در بين سالى كه در آن سال فايده برده آنها را خريده، لازم
نيست خمس آنها را بدهد، و اگر نداند كه در بين سال خريده و يا بعد از تمام شدن
سال، بنابر احتياط واجب بايد با حاكم شرع مصالحه كند.
2 - معدن
مسأله 1816 - اگر از معدن طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، زغال سنگ، فيروزه،
عقيق، زاج، نمك و معدنهاى ديگر چيزى به دست آورد، در صورتى كه به مقدار
نصاب باشد، بايد خمس آن را بدهد.
مسأله 1817 - نصاب معدن پانزده مثقال معمولى طلاى مسكوك است، يعنى اگر
قيمت چيزى را كه از معدن بيرون آورده، به پانزده مثقال طلاى مسكوك برسد، بعد
از كم كردن مخارجى كه كرده است، بايد خمس باقى مانده را بدهد.
مسأله 1818 - چنانچه قيمت چيزى كه از معدن بيرون آورده به پانزده مثقال طلاى
مسكوك نرسد، خمس آن در صورتى لازم است كه به تنهايى يا با منفعتهاى ديگر
كسب او از مخارج سالش زياد بيايد.
مسأله 1819 - بر گچ، آهك، گل سر شور و گل سرخ، حكم معدن جارى نيست، و
كسى كه اينها را بيرون مى آورد، در صورتى بايد خمس بدهد كه آنچه را بيرون آورده
به تنهايى يا با منافع ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد.
مسأله 1820 - كسى كه از معدن چيزى به دست مى آورد بايد خمس آن را بدهد،
چه معدن روى زمين باشد يا زير آن، در زمينى باشد كه ملك است يا در جايى باشد
كه مالك ندارد.
مسأله 1821 - اگر نداند قيمت چيزى را كه از معدن بيرون آورده به پانزده مثقال
طلاى مسكوك مى رسد بنابر احتياط در صورت امكان بايد به وزن كردن يا از راه
ديگر قيمت آن را معلوم كند، و در صورت عدم امكان خمس ندارد.
526

مسأله 1822 - اگر چند نفر از معدن چيزى بيرون آورند، چنانچه قيمت آن به پانزده
مثقال طلاى مسكوك برسد، اگر چه سهم هر كدام آنها اين مقدار نباشد، بعد از كم
كردن مخارجى كه كرده اند، بنابر احتياط بايد خمس آن را بدهند.
مسأله 1823 - اگر معدنى را كه در ملك ديگرى است، بدون اذن مالك استخراج
كند، آنچه از آن به دست مى آيد مال صاحب ملك است، و چنانچه به مقدار نصاب
برسد، مالك بايد خمس تمام آنچه را كه از معدن بيرون آمده بدهد.
3 - گنج
مسأله 1824 - مالى كه در زمين يا درخت يا كوه يا ديوار پنهان باشد و كسى آن را
پيدا كند و طورى باشد كه مردم به آن گنج بگويند، در صورتى كه به مقدار نصاب
باشد، بايد خمس آن را بدهد.
مسأله 1825 - اگر انسان در زمينى كه ملك كسى نيست گنجى پيدا كند، مال خود
اوست و بايد خمس آن را بدهد.
مسأله 1826 - نصاب گنج اگر نقره باشد صد و پنج مثقال نقره ء مسكوك، و اگر طلا
باشد پانزده مثقال طلاى مسكوك است، يعنى اگر قيمت آنچه كه از اين دو به دست
مى آورد به حد نصاب برسد، بايد خمس آن را بعد از كم كردن مخارجى كه براى آن
كرده بدهد، و اگر از غير طلا و نقره باشد - بنابر احتياط واجب - هر چند به يكى از
اين دو حد نرسد، بايد بعد از كم كردن مخارج خمس را بدهد.
مسأله 1827 - اگر در زمينى كه از ديگرى خريده گنجى پيدا كند و بداند مال كسانى
كه قبلا مالك آن زمين بوده اند نيست، مال خود او مى شود و بايد خمس آن را بدهد،
ولى اگر احتمال دهد كه مال يكى از آنان است، بنابر احتياط بايد به او اطلاع دهد، و
چنانچه معلوم شود مال او نيست، به كسى كه پيش از او مالك زمين بوده اطلاع
دهد، و به همين ترتيب به تمام كسانى كه پيش از او مالك زمين بوده اند خبر دهد، و
اگر معلوم شود مال هيچ يك از آنان نيست، مال خود او مى شود و بايد خمس آن را
بدهد.
527

مسأله 1828 - اگر در ظرفهاى متعددى كه در يك جا دفن شده مالى پيدا كند كه
قيمت آنها روى هم صد و پنج مثقال نقره ء مسكوك در نقره يا پانزده مثقال طلاى
مسكوك در طلا باشد، بايد خمس آن را بدهد، ولى چنانچه در چند جا پيدا كند، هر
كدام از آنها كه قيمتش به اين مقدار برسد، بايد خمس آن را بدهد، و آنچه كه قيمت
آن به اين مقدار نرسيده است خمس ندارد، ولى اگر گنج پيدا شده غير از طلا و نقره
باشد در هر دو صورت - بنابر احتياط واجب - بدون ملاحظهء نصاب خمس آن را
بدهد.
مسأله 1829 - اگر دو نفر گنجى پيدا كنند كه از نقره يا طلا باشد، در صورتى كه
قيمت آن به صد و پنج مثقال نقره ء مسكوك در نقره يا پانزده مثقال طلاى مسكوك در
طلا برسد، اگر چه سهم هر يك آنان به اين مقدار نباشد، بنابر احتياط واجب خمس
آن را بدهند، و همچنين در صورتى كه از غير طلا و نقره باشد اگر چه به حد نصاب
نرسد.
مسأله 1830 - اگر كسى حيوانى را بخرد و در شكم آن مالى پيدا كند، در صورتى كه
آن حيوان تحت تربيت فروشنده بوده، مانند ماهيهايى كه پرورش مى دهند يا
چهارپايى را كه در خانه يا باغ علوفه مى دهند، واجب است به فروشنده خبر دهد و
اگر معلوم شود مال او نيست، مال خريدار است، و چنانچه در مخارج سالش صرف
نشود بايد خمس آن را بدهد، و در غير اين صورت مانند ماهيى كه صياد از دريا
صيد كرده يا حيوانى را كه از صحرا صيد كرده باشد، اگر احتمال عقلايى بدهد كه
مال فروشنده است - بنابر احتياط واجب - به او خبر دهد، و اگر معلوم شد مال او
نيست مال خريدار است، و چنانچه در مخارج سالش صرف نشود بايد خمس آن را
بدهد.
4 - مال حلال مخلوط به حرام
مسأله 1831 - اگر مال حلال با مال حرام به طورى مخلوط شود كه انسان نتواند
آنها را از يكديگر تشخيص دهد و صاحب مال حرام و مقدار آن هىچكدام معلوم
528

نباشد، و نداند كه مقدار حرام كمتر از خمس است يا زيادتر، بايد خمس تمام
مال را بدهد، و بنابر احتياط واجب اين خمس را در موردى كه مصرف خمس و
صدقه است به قصد اداى وظيفه، اعم از خمس و صدقه صرف نمايد، و بعد از
دادن خمس بقيهء مال حلال مى شود.
مسأله 1832 - اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را بداند ولى
صاحب آن را اگر چه بعد از فحص نشناسد، بايد آن مقدار را به نيت صاحبش صدقه
بدهد، و احتياط واجب آن است كه از حاكم شرع هم اذن بگيرد.
مسأله 1833 - اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند ولى
صاحبش را بشناسد، در صورتى كه اختلاط موجب شركت شود - مثل آن كه روغن
حلال با حرام مخلوط شود - اگر با يكديگر توافق و سازش نمايند، آنچه را كه توافق
كردند معين مى شود، و چنانچه توافق و سازش نشود، آن اندازه كه يقين دارد مال
غير است بايد به او داده شود، و در صورتى كه اختلاط موجب شركت نشود -
مانند مواردى كه اجزاى آن اموال از يكديگر ممتازند - بايد از جهت مقدار آن اندازه
كه يقين دارد به او بدهد، و از جهت خصوصيت به قرعه معين شود، و در هر دو
صورت احتياط مستحب آن است كه مقدار بيشترى را كه احتمال مى دهد مال او
است به او بدهد.
مسأله 1834 - اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد كه مقدار
حرام بيشتر از خمس بوده، در صورتى كه مقدار بيشتر معين باشد بايد از طرف
صاحب آن - و بنابر احتياط واجب با اذن حاكم شرع - آن مقدار را صدقه بدهد، و در
صورتى كه مقدار آن معين نباشد در باقى مانده ء مال بعد از خمس اول بر طبق مسألهء
" 1831 " عمل نمايد.
مسأله 1835 - اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد، يا مالى كه صاحبش
را نمى شناسد به نيت او صدقه بدهد، بعد از آن كه صاحبش پيدا شد لازم نيست
چيزى به او بدهد.
مسأله 1836 - اگر مال حلالى با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد و
529

انسان بداند كه صاحب آن از چند نفر معين بيرون نيست، ولى نتواند بفهمد كيست،
در صورت امكان بنابر احتياط واجب همهء آنها را راضى كند، و در صورت عدم
امكان بايد مالك به قرعه معين شود.
5 - جواهرى كه به واسطهء فرو رفتن در دريا به دست مى آيد
مسأله 1837 - اگر به واسطهء غواصى - يعنى فرو رفتن در دريا - لؤلؤ و مرجان يا
جواهر ديگرى بيرون آورند، روييدنى باشد يا معدنى، چنانچه قيمت آن به هيجده
نخود طلاى مسكوك برسد، خمس به آن تعلق مى گيرد، هر چند اخراج خمس بعد
از كم كردن مخارجى است كه براى بيرون آوردن آن كرده اند، چه در يك دفعه آن را
از دريا بيرون آورده باشد يا در چند دفعه به طورى كه عرفا غوص واحد شمرده
شود، و چه چيزى كه بيرون آمده از يك جنس باشد يا چند جنس، يك نفر آن را
بيرون آورده باشد يا - بنابر احتياط واجب - چند نفر.
مسأله 1838 - اگر بدون فرو رفتن در دريا به وسيلهء اسبابى جواهر بيرون آورد، بنابر
احتياط بر طبق آنچه كه در مسألهء قبل گذشت، خمس آن واجب است، ولى اگر از
روى آب دريا يا از كنار دريا جواهر بگيرد، در صورتى بايد خمس آن را بدهد كه
آنچه را به دست آورده به تنهايى يا با منفعتهاى ديگر كسب او، از مخارج سالش
زيادتر باشد.
مسأله 1839 - خمس ماهى و حيوانات ديگرى كه انسان از دريا مى گيرد، در
صورتى واجب است كه به تنهايى يا با منفعتهاى ديگر كسب او از مخارج سالش
زيادتر باشد.
مسأله 1840 - اگر انسان بدون قصد اين كه چيزى از دريا بيرون آورد، در دريا فرو
رود و اتفاقا جواهرى به دستش آيد، در صورتى كه قصد تملك كند بايد خمس آن را
بدهد، و همچنين در غير اين صورت بنابر احتياط واجب.
مسأله 1841 - اگر انسان در دريا فرو رود و حيوانى را بيرون آورد و در شكم آن
جواهرى پيدا كند كه قيمتش هيجده نخود طلاى مسكوك يا بيشتر باشد، چنانچه
530

آن حيوان مانند صدف باشد، كه نوعا در شكمش جواهر هست، بايد خمس آن را
بدهد، و اگر اتفاقا جواهر بلعيده باشد، در صورتى خمس آن واجب است كه به
تنهايى يا با منفعتهاى ديگر كسب او، از مخارج سالش زيادتر باشد.
مسأله 1842 - اگر در رودخانه هاى بزرگ فرو رود و جواهرى بيرون آورد، چنانچه
در آن رودخانه جواهر عمل مى آيد، بايد خمس آن را بدهد.
مسأله 1843 - اگر در آب فرو رود و مقدارى عنبر بيرون آورد كه قيمت آن هيجده
نخود طلاى مسكوك يا بيشتر باشد، بايد خمس آن را بدهد، و چنانچه از روى آب
يا از كنار دريا به دست آورد، اگر چه قيمت آن به مقدار هيجده نخود طلا هم نرسد،
بنابر احتياط خمس آن واجب است.
مسأله 1844 - كسى كه كسبش غواصى يا بيرون آوردن گنج يا معدن است، اگر
خمس آن را بدهد و چيزى از مخارج سالش زياد بيايد، لازم نيست دوباره خمس آن
را بدهد.
مسأله 1845 - اگر بچه اى معدنى را بيرون آورد، يا مال حلال مخلوط به حرام
داشته باشد، يا گنجى پيدا كند، يا به واسطهء فرو رفتن در دريا جواهرى بيرون آورد،
ولى او بايد خمس آنها را بدهد، و در صورتى كه ندهد، بعد از بلوغ خودش بايد
بدهد.
6 - غنيمت
مسأله 1846 - اگر مسلمانان به اذن امام (عليه السلام) با كفار جنگ كنند و چيزهايى در جنگ
به دست آورند، به آنها غنيمت گفته مى شود، و نسبت به منقول از آنها مخارجى
را كه براى غنيمت كرده اند - مانند مخارج نگهدارى و حمل و نقل آن - و نيز
مقدارى را كه امام (عليه السلام) صلاح مى داند به مصرفى برساند، و چيزهايى كه
مخصوص به امام (عليه السلام) است بايد از غنيمت كنار بگذارند، و خمس بقيهء آن را
بدهند، و در صورتى كه جنگ بدون اذن امام (عليه السلام) باشد و غنيمتى به دست آورند،
اگر در زمان حضور باشد تمام آن مال امام (عليه السلام) است، و اگر در زمان غيبت باشد
531

بعد از كسر مخارج بنابر احتياط خمس آن را بدهند.
7 - زمينى كه كافر ذمى از مسلمان بخرد
مسأله 1847 - اگر كافر ذمى زمينى را از مسلمان بخرد، بايد خمس آن را از همان
زمين يا از مال ديگرش - به طورى كه در مسألهء " 1806 " گذشت - بدهد، اگر چه آن
زمين مشغول به عمارت و ساختمان باشد، مانند زمين خانه و دكان، و همچنين اگر
مورد خريد و فروش خانه و دكان و مانند اينها باشد، و در دادن اين خمس قصد
قربت لازم نيست، بلكه حاكم شرع هم كه خمس را از او مى گيرد لازم نيست قصد
قربت نمايد.
مسأله 1848 - اگر كافر ذمى زمينى را كه از مسلمان خريده به مسلمان ديگرى
بفروشد، خمس از كافر ساقط نمى شود، و همچنين است اگر بميرد و مسلمانى آن
زمين را از او ارث ببرد.
مسأله 1849 - اگر كافر ذمى موقع خريدن زمين شرط كند كه خمس ندهد، يا شرط
كند كه خمس بر فروشنده باشد، شرط او فاسد است و بايد خمس آن را بدهد، ولى
اگر شرط كند كه فروشنده مقدار خمس را از طرف او به صاحبان خمس بدهد، بر
فروشنده واجب است كه عمل به شرط نمايد، و تا فروشنده خمس را ادا نكرده، از
خريدار ذمى ساقط نمى شود.
مسأله 1850 - اگر مسلمان زمينى را به غير خريد و فروش، ملك كافر ذمى كند و
عوض آن را بگيرد - مثلا به او صلح نمايد - كافر ذمى بايد خمس آن را بدهد.
مسأله 1851 - اگر كافر ذمى صغير باشد و ولى او برايش زمينى بخرد، خمس به آن
تعلق مى گيرد.
مصرف خمس
مسأله 1852 - خمس را بايد دو قسمت كنند، يك قسمت آن سهم سادات است و
بايد به ولى سيد يتيم فقير داده شود كه در مصارف او صرف كند، و يا به سيد
532

فقير، و يا به سيدى كه در سفر درمانده شده بدهند، و احتياط واجب اين است
كه سهم سادات را به اجازه ء فقيه عادل بدهند، و نصف ديگر آن سهم امام (عليه السلام) است
كه در اين زمان بايد به فقيه عادل عارف به مصارف آن بدهند، يا به مصرفى كه او
اجازه مى دهد برسانند، و بنابر احتياط بايد آن فقيه عادل اعلم باشد.
مسأله 1853 - سيد يتيمى كه به او خمس مى دهند بايد فقير باشد، ولى به سيدى
كه در سفر درمانده شده اگر چه در وطنش فقير نباشد مى شود خمس داد.
مسأله 1854 - به سيدى كه در سفر درمانده شده، اگر سفر او سفر معصيت باشد،
نبايد خمس بدهند.
مسأله 1855 - به سيدى كه عادل نيست مى شود خمس داد، ولى به سيدى كه
دوازده امامى نيست نبايد خمس بدهند.
مسأله 1856 - به سيدى كه معصيت كار است، اگر خمس دادن كمك به معصيت
او باشد، نمى شود خمس داد، و به سيدى هم كه آشكارا معصيت مى كند، اگر چه
دادن خمس كمك به معصيت او نباشد، بنابر احتياط واجب نبايد خمس داد.
مسأله 1857 - اگر كسى بگويد سيدم نمى شود به او خمس داد، مگر آن كه دو نفر
عادل، سيد بودن او را تصديق كنند، يا در بين مردم به طورى معروف باشد كه انسان
يقين يا اطمينان به سيادت او پيدا كند، و ثبوت سيادت به خبر ثقه در صورتى كه
ظن بر خلاف خبرش نباشد بعيد نيست.
مسأله 1858 - به كسى كه در شهر خودش مشهور باشد سيد است، اگر چه انسان به
سيد بودن او يقين يا اطمينان نداشته باشد، مى شود خمس داد، ولى به شرط اين كه
ظن به خلاف نداشته باشد.
مسأله 1859 - كسى كه زنش سيده است نبايد به او خمس بدهد كه به مصرف
مخارج خودش برساند، ولى اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد و نتواند
مخارج آنان را بدهد، جايز است انسان خمسش را به آن زن بدهد كه به مصرف آنان
برساند، و همچنين است دادن خمس به او كه در نفقات غير واجبه اش كه مؤونهء
اوست صرف نمايد.
533

مسأله 1860 - اگر مخارج سيد يا سيده اى كه زن انسان نيست، بر انسان واجب
باشد، نمى تواند خوراك و پوشاك و ساير نفقات واجبهء او را از خمس بدهد، ولى
اگر مقدارى خمس به او بدهد كه در نفقات غير واجبه اش كه مؤونهء اوست صرف
نمايد، مانعى ندارد.
مسأله 1861 - به سيد فقيرى كه مخارجش بر ديگرى واجب است و او نمى تواند
مخارج آن سيد را بدهد، يا دارد و نمى دهد، مى شود خمس داد.
مسأله 1862 - احتياط واجب آن است كه بيشتر از مخارج يك سال به يك سيد
فقير خمس ندهند.
مسأله 1863 - اگر در شهر خودش سيد مستحقى نباشد و يقين يا اطمينان داشته
باشد كه بعد نيز پيدا نمى شود، يا نگهدارى خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن
نباشد، بايد خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند، و مى تواند مخارج
بردن آن را از خمس بردارد، و احتياط واجب آن است كه برداشتن با اجازه ء حاكم
شرع باشد، و اگر خمس از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى كرده ضامن
است، و اگر كوتاهى نكرده ضامن نيست.
مسأله 1864 - هرگاه در شهر خودش مستحقى نباشد، اگر چه يقين يا اطمينان
داشته باشد كه پيدا مى شود و نگهدارى خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد،
مى تواند خمس را به شهر ديگر ببرد، و چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى نكند و تلف
شود، ضامن نيست، ولى نمى تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد.
مسأله 1865 - اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، در صورتى كه موجب اهمال
در اداى خمس نباشد باز هم مى تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق
برساند، ولى مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد، و در صورتى كه خمس از بين
برود - اگر چه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد - ضامن است.
مسأله 1866 - اگر به اذن حاكم شرع، خمس را به شهر ديگر ببرد و از بين برود،
ضامن نيست، و همچنين است اگر به كسى بدهد كه از طرف حاكم شرع وكيل يا
مأذون بوده كه خمس را بگيرد و از آن شهر به شهر ديگر ببرد.
534

مسأله 1867 - در مسألهء " 1806 " گذشت كه دادن جنس ديگر غير از پول رايج
عوض خمس بنابر احتياط واجب جايز نيست مگر با اذن حاكم شرع، و در صورت
جواز - مانند موردى كه حاكم شرع اذن بدهد - جايز نيست جنسى را به زيادتر از
قيمت واقعى حساب كند و بابت خمس بدهد، هر چند مستحق به آن قيمت راضى
شده باشد.
مسأله 1868 - كسى كه از مستحق طلبكار است، بنابر احتياط نمى تواند طلب خود
را بابت خمس حساب كند، ولى مى تواند خمس را به او بدهد و بعد مستحق دين
خود را به او ادا كند، و مى تواند از مستحق وكالت گرفته و خود از جانب او قبض
نموده و بابت طلبش دريافت كند.
مسأله 1869 - مستحق نمى تواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد در صورتى كه
آن بخشش موجب تضييع حق امام (عليه السلام) و سادات باشد، و در غير اين صورت مانعى
ندارد، مانند آن كه كسى مقدار زيادى خمس بدهكار است و فقير شده است و
مى خواهد مديون اهل خمس نباشد، اگر مستحق راضى شود كه خمس را از او
بگيرد و به او ببخشد، اشكال ندارد.
535

" احكام زكات "
مسأله 1870 - زكات در نه چيز واجب است: (اول) گندم، (دوم) جو،
(سوم) خرما، (چهارم) كشمش، (پنجم) طلا، (ششم) نقره، (هفتم) شتر،
(هشتم) گاو، (نهم) گوسفند، و اگر كسى مالك يكى از اين نه چيز باشد، با شرايطى
كه بعد مى آيد بايد مقدارى كه معين شده به يكى از مصرفهايى كه دستور داده اند
برساند.
مسأله 1871 - سلت كه دانه اى است به نرمى گندم و خاصيت جو را دارد، و علس
كه مثل گندم است، احتياط مستحب آن است كه زكات آنها داده شود.
شرايط واجب شدن زكات
مسأله 1872 - زكات در صورتى واجب مى شود كه مال به مقدار نصاب - كه بعد
مى آيد - برسد، و مالك آن بالغ و عاقل و آزاد باشد، و بتواند در آن مال تصرف كند.
مسأله 1873 - اگر انسان يازده ماه مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره باشد،
اول ماه دوازدهم بايد زكات آنها را بدهد، ولى اول سال بعد را بايد بعد از تمام شدن
ماه دوازدهم حساب كند.
مسأله 1874 - اگر مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در بين سال بالغ شود،
مثلا بچه در اول محرم مالك چهل گوسفند شود و بعد از گذشتن دو ماه بالغ گردد،
يازده ماه كه از اول محرم بگذرد زكاتى بر او نيست، بلكه بعد از گذشتن يازده ماه از
بلوغش زكات بر او واجب مى شود، ولى احتياط مستحب آن است كه
536

اگر يازده ماه از اول محرم بگذرد و شرايط ديگر زكات را هم دارا باشد زكات آن
را بدهد.
مسأله 1875 - زكات گندم و جو وقتى تعلق مى گيرد كه عرفا به آنها گندم و جو گفته
شود، و زكات كشمش وقتى تعلق مى گيرد كه به آن انگور گفته شود، و زكات خرما
وقتى تعلق مى گيرد كه عرب به آن تمر بگويد، و وقت دادن زكات در گندم و جو
موقع جدا كردن كاه از دانه است، و در خرما و كشمش موقعى است كه خشك شده
باشند، و اگر از آن وقت اداى زكات را بدون عذر با وجود مستحق تأخير بيندازد،
ضامن است.
مسأله 1876 - اگر موقع تعلق زكات گندم و جو و كشمش و خرما - كه در مسألهء پيش
گذشت - صاحب آنها بالغ و عاقل و آزاد و متمكن از تصرف باشد، بايد زكات آنها را
بدهد - هر چند قبل از آن واجد تمام يا بعضى از اين شرايط نباشد - و اگر فاقد يكى
از اين شرايط باشد زكات بر او واجب نيست.
مسأله 1877 - اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در تمام سال يا مقدارى
از آن ديوانه باشد، زكات بر او واجب نيست.
مسأله 1878 - اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در مقدارى از سال
مست يا بى هوش شود، زكات از او ساقط نمى شود، و همچنين است اگر موقع
واجب شدن زكات گندم و جو و خرما و كشمش، مست يا بى هوش باشد.
مسأله 1879 - مالى را كه از انسان غصب كرده اند و نمى تواند در آن تصرف كند،
زكات ندارد، ولى اگر غصب شده زراعت گندم و جو و درخت خرما و انگور باشد و
موقع تعلق زكات در دست غاصب باشد، هر وقت به صاحبش برگشت - بنابر
احتياط واجب - زكات آن را بدهد.
مسأله 1880 - اگر طلا و نقره يا چيز ديگرى را كه زكات در آن واجب است قرض
كند و يك سال نزد او بماند، بايد زكات آن را بدهد، و بر كسى كه قرض داده چيزى
نيست.
537

زكات گندم و جو و خرما و كشمش
مسأله 1881 - زكات گندم و جو و خرما و كشمش، وقتى واجب مى شود كه به
مقدار نصاب برسند، و نصاب آنها سيصد صاع است، و هر صاعى ششصد و
چهارده مثقال و ربع مثقال صيرفى است، كه تقريبا " 847 " كيلوگرم مى شود.
مسأله 1882 - اگر پيش از دادن زكات از انگور و خرما و جو و گندمى كه زكات به
آنها تعلق گرفته، خود و عيالاتش بخورند يا به فقير به غير قصد زكات بدهد، بايد
زكات مقدارى را كه مصرف كرده بدهد.
مسأله 1883 - اگر بعد از آن كه زكات به گندم و جو و خرما و انگور تعلق گرفت
مالك آن بميرد، بايد مقدار زكات را از مال او بدهند، ولى اگر پيش از تعلق بميرد، هر
يك از ورثه كه سهم او به اندازه ء نصاب است بايد زكات سهم خود را بدهد.
مسأله 1884 - كسى كه از طرف حاكم شرع مأمور جمع آورى زكات است موقع
خرمن كه گندم و جو را از كاه جدا مى كنند و بعد از خشك شدن خرماى تازه و
كشمش شدن انگور مى تواند زكات را مطالبه كند، و اگر مالك ندهد و چيزى كه
زكات آن واجب شده از بين برود، بايد عوض آن را بدهد.
مسأله 1885 - اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور يا زراعت گندم و جو،
زكات به آنها تعلق گيرد، بايد زكات آنها را بدهد.
مسأله 1886 - اگر بعد از آن كه زكات به گندم و جو و خرما و انگور تعلق گرفت،
زراعت و درخت را بفروشد، فروشنده بايد زكات آنها را بدهد.
مسأله 1887 - اگر انسان تمام گندم يا جو يا خرما يا انگور را بخرد و بداند كه
فروشنده زكات آن را داده، چيزى بر او واجب نيست، و اگر بداند كه زكات آن را
نداده، در صورتى كه فروشنده زكات آن را بدهد معامله صحيح است، و همچنين
اگر مشترى زكات را بدهد، و مى تواند به فروشنده رجوع كند، و در غير اين دو
صورت چنانچه حاكم شرع معاملهء مقدارى را كه بايد بابت زكات داده شود اجازه
نكند، معاملهء آن مقدار باطل است، و حاكم شرع مى تواند مقدار زكات را از
خريدار بگيرد، و اگر معاملهء مقدار زكات را اجازه دهد معامله صحيح است و
538

خريدار بايد قيمت آن مقدار را به حاكم شرع بدهد، و در صورتى كه قيمت آن مقدار
را به فروشنده داده باشد، مى تواند از او پس بگيرد، و اگر شك كند كه زكات آن را
داده يا نه، حكم به نبودن زكات فعلا در آن مال محل اشكال است.
مسأله 1888 - اگر وزن گندم و جو و خرما و كشمش موقعى كه تر است به مقدار
نصاب برسد و بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود، زكات به آنها تعلق
نمى گيرد.
مسأله 1889 - اگر گندم و جو و خرما و انگور را پيش از خشك شدن مصرف كند،
چنانچه خشك آنها به اندازه ء نصاب باشد، بايد زكات آنها را بدهد.
مسأله 1890 - خرما بر سه قسم است:
1 - آن است كه خشكش مى كنند و حكم زكات آن گذشت.
2 - آن است كه در حال رطب بودنش مى خورند.
3 - آن است كه نارس (خلال) آن را مى خورند.
و در قسم دوم چنانچه مقدارى باشد كه خشك آن به مقدار نصاب برسد، بنابر
احتياط واجب زكات به آن تعلق مى گيرد، و اما قسم سوم زكات به آن تعلق
نمى گيرد.
مسأله 1891 - گندم و جو و خرما و كشمشى كه زكات آنها را داده، اگر چند سال هم
نزد او بماند زكات ندارد.
مسأله 1892 - اگر گندم و جو و خرما و انگور از آب باران يا نهر مشروب شود، يا از
رطوبت زمين استفاده كند، زكات آن ده يك است، و اگر با دلو و مانند آن آبيارى
شود زكات آن بيست يك است.
مسأله 1893 - اگر گندم و جو و خرما و انگور، هم از آب باران و مانند آن مشروب
شود و هم از آب دلو و مانند آن استفاده كند، چنانچه طورى باشد كه عرفا بگويند
آبيارى آن با دلو و مانند آن شده، زكات آن بيست يك است، و اگر بگويند با آب
باران و مانند آن آبيارى شده، زكات آن ده يك است، و اگر طورى است كه عرفا
مى گويند به هر دو آبيارى شده، زكات آن سه چهلم است.
539

مسأله 1894 - چنانچه شك كند و نداند كه عرف مى گويند با هر دو آبيارى شده يا
اين كه مى گويند آبيارى آن مثلا با آب باران است، دادن سه چهلم كافيست.
مسأله 1895 - اگر شك كند و نداند كه عرف مى گويند با هر دو آبيارى شده يا اين
كه مى گويند با دلو آبيارى شده است، دادن يك بيستم كافيست، و همچنين است
اگر احتمال سومى هم ضميمه شود كه در عرف بگويند با آب باران آبيارى شده
است.
مسأله 1896 - اگر گندم و جو و خرما و انگور با آب باران و مانند آن مشروب شود و
به آب دلو و مانند آن محتاج نباشد، ولى با آب دلو هم آبيارى شود و آب دلو به زياد
شدن محصول كمك نكند، زكات آن ده يك است، و اگر با دلو و مانند آن آبيارى
شود و به آب باران و مانند آن محتاج نباشد ولى با آب باران و مانند آن هم مشروب
شود و آنها به زياد شدن محصول كمك نكنند، زكات آن يك بيستم است.
مسأله 1897 - اگر زراعتى را با دلو و مانند آن آبيارى كنند، و در زمينى كه پهلوى آن
است زراعتى كنند كه از رطوبت آن زمين استفاده نمايد و محتاج به آبيارى نشود،
زكات زراعتى كه با دلو آبيارى شده يك بيستم، و زكات زراعتى كه پهلوى آن است،
اگر از غير مالك آن زراعت باشد يك دهم است، و همچنين است بنابر احتياط
واجب اگر از مالك آن زراعت باشد.
مسأله 1898 - مخارجى را كه براى گندم و جو و خرما و انگور كرده است،
نمى تواند از حاصل كسر نموده و ملاحظهء نصاب نمايد، پس چنانچه يكى از آنها
پيش از ملاحظهء مخارج به حد نصاب برسد، بايد زكات آن را بدهد.
مسأله 1899 - تخمى را كه به مصرف زراعت رسانده - چه از خودش باشد يا
خريده باشد - نمى تواند از حاصل كسر كند و سپس ملاحظهء نصاب نمايد، بلكه بايد
نصاب را نسبت به مجموع حاصل ملاحظه نمايد.
مسأله 1900 - آنچه كه دولت از عين مال مى گيرد زكات به آن تعلق نمى گيرد، و
زايد بر آن متعلق زكات است، مثلا اگر حاصل زراعت (850) كيلو گرم باشد و
540

دولت (50) كيلو گرم را به عنوان ماليات بگيرد، فقط زكات در (800) كيلوگرم
واجب مى شود.
مسأله 1901 - مصارفى را كه انسان پيش از تعلق زكات نموده، بنابر احتياط واجب
نمى تواند كسر كند و فقط زكات بقيه را بدهد.
مسأله 1902 - مصارفى كه بعد از تعلق زكات است، مى تواند براى صرف آنها از
حاكم شرع اذن بگيرد و آنچه نسبت به مقدار زكات خرج شده بردارد.
مسأله 1903 - جايز نيست قبل از وقت تعلق، زكات را بدهد، و واجب نيست بعد
از تعلق صبر كند تا جو و گندم به حد درو كردن و تصفيهء دانه از كاه برسد، و انگور و
خرما خشك گردد، بلكه همين كه زكات تعلق گرفت، مى تواند مقدار زكات را قيمت
نموده و آن قيمت را به قصد زكات بدهد.
مسأله 1904 - بعد از آن كه زكات تعلق گرفت، مى تواند عين زراعت يا خرما و
انگور را پيش از درو كردن يا چيدن، به مستحق يا حاكم شرع يا وكيل آنها مشاعا
تسليم نمايد، و پس از آن در مصارف شريك مى باشند.
مسأله 1905 - در صورتى كه مالك، عين مال را از زراعت يا خرما و انگور به حاكم
شرع يا مستحق يا وكيل آنها تسليم نمايد، مى تواند براى اين كه تا وقت درو و يا
خشك شدن برسد، براى ماندن آنها در زمينش اجرت مطالبه نمايد.
مسأله 1906 - اگر انسان در چند شهر كه فصل رسيدن حاصل آنها با يكديگر
اختلاف دارد و زراعت و ميوه ء آنها در يك وقت به دست نمى آيد، گندم يا جو و
خرما يا انگور داشته باشد، و همهء آنها محصول يك سال حساب شود، چنانچه
چيزى كه اول مى رسد به اندازه ء نصاب باشد، بايد زكات آن را موقعى كه مى رسد
بدهد، و زكات بقيه را هر وقت به دست مى آيد ادا نمايد، و اگر آنچه اول مى رسد به
اندازه ء نصاب نباشد، صبر مى كند تا بقيهء آن برسد، پس اگر روى هم به مقدار نصاب
باشد، زكات به آن تعلق مى گيرد، و اگر به مقدار نصاب نباشد زكات به آن تعلق
نمى گيرد.
مسأله 1907 - اگر درخت خرما يا انگور در يك سال دو مرتبه ميوه دهد، چنانچه
541

روى هم به مقدار نصاب باشد، بنابر احتياط واجب زكات به آن تعلق مى گيرد.
مسأله 1908 - اگر مقدارى خرما يا انگور تازه دارد كه خشك آن به اندازه ء
نصاب مى شود، چنانچه به قصد زكات از تازه ء آن به قدرى به مصرف زكات برساند
كه اگر خشك شود به اندازه ء زكاتى باشد كه بر او واجب است، اشكال ندارد.
مسأله 1909 - اگر زكات خرماى خشك يا كشمش بر او واجب باشد،
نمى تواند خرماى تازه يا انگور را به قصد زكاتى كه بر او واجب است بدهد، و نيز اگر
زكات خرماى تازه يا انگور بر او واجب باشد، نمى تواند خرماى خشك يا كشمش را
به قصد زكات واجب بدهد، و همچنين بنابر احتياط واجب نمى تواند تازه ء هر يك را
به جاى خشك آن، يا خشك آن را به جاى تازه ء آن از بابت قيمت بدهد.
مسأله 1910 - كسى كه بدهكار است و مالى هم دارد كه زكات به آن تعلق گرفته، اگر
بميرد بايد اول تمام زكات را از مالى كه متعلق زكات است بدهند، بعد دين او را ادا
نمايند.
مسأله 1911 - كسى كه بدهكار است و گندم يا جو يا خرما يا انگور هم دارد، اگر
بميرد و پيش از آن كه زكات به آنها تعلق بگيرد ورثه دين او را از مال ديگر بدهند، هر
كدام كه سهمشان به حد نصاب برسد بايد زكات بدهد، و اگر پيش از آن كه زكات به
آنها تعلق بگيرد دين او را ندهند، چنانچه مال ميت فقط به اندازه ء دين او باشد،
زكات به آن تعلق نمى گيرد، و اگر مال ميت بيشتر از دين او باشد، بايد نسبت جنس
زكات دار را به تمام مال ملاحظه كنند - مانند نسبت نصف و ثلث و ربع و غير اينها -
و به همان نسبت از جنس زكات دار كسر شود، و آنچه باقى مانده به ورثه منتقل
مى شود، پس سهم هر يك از ورثه اگر به حد نصاب برسد، زكات به آن تعلق
مى گيرد.
مسأله 1912 - اگر گندم و جو و خرما و كشمشى كه زكات به آنها تعلق گرفته خوب و
بد دارد، احتياط واجب آن است كه زكات خوب را از بد ندهد.
542

نصاب طلا و نقره
مسأله 1913 - طلا دو نصاب دارد:
نصاب اول آن بيست مثقال شرعى است، كه هر مثقال آن هيجده نخود است، كه
بنابر مشهور سه ربع مثقال صيرفى - معمولى - است، پس وقتى طلا به بيست مثقال
شرعى كه پانزده مثقال صيرفى است برسد، اگر شرايط ديگر را هم كه گذشت داشته
باشد، انسان بايد يك چهلم آن را كه نه نخود مى شود از بابت زكات بدهد، و اگر به
اين مقدار نرسد زكات ندارد.
نصاب دوم آن چهار مثقال شرعى است، كه سه مثقال صيرفى - معمولى - است،
يعنى اگر سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود بايد زكات تمام هيجده مثقال را از
قرار چهل يك بدهد، و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود فقط بايد زكات پانزده مثقال
آن را بدهد، و زيادى آن زكات ندارد، و همچنين است هر چه بالا رود، يعنى اگر سه
مثقال اضافه شود بايد زكات تمام آنها را بدهد، و اگر كمتر اضافه شود مقدارى كه
اضافه شده زكات ندارد.
مسأله 1914 - نقره دو نصاب دارد:
نصاب اول آن (105) مثقال صيرفى - معمولى - است كه اگر نقره به (105) مثقال
صيرفى برسد و شرايط ديگر را هم كه گذشت داشته باشد، انسان بايد چهل يك آن
را كه دو مثقال و پانزده نخود است از بابت زكات بدهد، و اگر به اين مقدار نرسد
زكات به آن تعلق نمى گيرد.
و نصاب دوم آن بيست و يك مثقال است، يعنى اگر بيست و يك مثقال به
(105) مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام (126) مثقال را كه يك چهلم آن است
بدهد، و اگر كمتر از (21) مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات (105) مثقال آن را
بدهد و زيادى آن زكات ندارد، و همچنين است هر چه بالا رود، يعنى اگر (21)
مثقال اضافه شود بايد زكات تمام آنها را بدهد، و اگر كمتر اضافه شود مقدارى كه
اضافه شده و كمتر از (21) مثقال است زكات ندارد، بنابراين اگر انسان يك چهلم هر
چه طلا و نقره دارد بدهد، زكاتى را كه بر او واجب بوده داده است، و گاهى
543

هم بيشتر از مقدار واجب داده است، مثلا كسى كه (110) مثقال نقره دارد، اگر
يك چهلم آن را بدهد، زكات (105) مثقال آن را كه واجب بوده داده، و مقدارى هم
براى (5) مثقال آن داده كه واجب نبوده است.
مسأله 1915 - كسى كه طلا يا نقره ء او به اندازه ء نصاب است، اگر چه زكات آن را داده
باشد، تا وقتى از نصاب اول كم نشده همه ساله بايد زكات آن را بدهد.
مسأله 1916 - زكات طلا و نقره در صورتى واجب مى شود كه آن را سكه زده باشند
و معاملهء با آن رواج داشته باشد، و اگر سكهء آن هم از بين رفته باشد، بايد زكات آن را
بدهند.
مسأله 1917 - طلا و نقره ء سكه دارى كه زنها براى زينت به كار مى برند، در صورتى
كه رواج معامله با آن باقى باشد، يعنى معاملهء پول طلا و نقره با آن شود، بنابر
احتياط زكات آن واجب است، ولى اگر رواج معامله با آن باقى نباشد، زكات واجب
نيست.
مسأله 1918 - كسى كه طلا و نقره دارد، اگر هىچكدام آنها به اندازه ء نصاب اول
نباشد، مثلا (104) مثقال نقره و (14) مثقال طلا داشته باشد، زكات بر او واجب
نيست.
مسأله 1919 - چنان كه در سابق گذشت، زكات طلا و نقره در صورتى واجب
مى شود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد، و اگر در بين يازده ماه طلا و
نقره ء او از نصاب اول كمتر شود، زكات بر او واجب نيست.
مسأله 1920 - اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره اى را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز
ديگر عوض نمايد، يا آنها را آب كند، زكات بر او واجب نيست، ولى اگر براى فرار از
دادن زكات اين كارها را بكند، احتياط مستحب آن است كه زكات را بدهد.
مسأله 1921 - اگر در ماه دوازدهم پول طلا و نقره را آب كند، بايد زكات آنها را
بدهد، و چنانچه به واسطهء آب كردن وزن يا قيمت آنها كم شود، بايد زكاتى را كه
پيش از آب كردن بر او واجب بوده بدهد.
544

مسأله 1922 - اگر طلا و نقره اى كه دارد خوب و بد داشته باشد، مى تواند زكات هر
كدام از خوب و بد را از خود آن بدهد، ولى بهتر است زكات همهء آنها را از طلا و نقره ء
خوب بدهد، و احتياط واجب آن است كه زكات همهء آنها را از قسمت بد ندهد.
مسأله 1923 - پول طلا و نقره اى كه بيشتر از اندازه ء معمول فلز ديگر دارد، اگر به آن
پول طلا و نقره بگويند و خالصش هم به حد نصاب برسد، زكات به آن تعلق
مى گيرد، و همچنين بنابر احتياط واجب در صورتى كه خودش به حد نصاب برسد
و خالصش به حد نصاب نرسد، ولى اگر به آن پول طلا و نقره نگويند، هر چند
خالصش به حد نصاب برسد، اقوى آن است كه زكات به آن تعلق نمى گيرد.
مسأله 1924 - اگر طلا و نقره اى كه دارد به مقدار معمول فلز ديگر با آن مخلوط
باشد، نمى تواند زكات آن را از طلا و نقره اى كه بيشتر از معمول فلز ديگر دارد بدهد،
ولى اگر به قدرى بدهد كه يقين كند كه طلا و نقره ء خالصى كه در آن است به اندازه ء
زكاتى مى باشد كه بر او واجب است اشكال ندارد، و همچنين در صورتى كه قيمت
آن به اندازه ء زكاتى باشد كه بر او واجب است و از بابت قيمت زكات واجب بدهد.
زكات شتر و گاو و گوسفند
مسأله 1925 - زكات شتر و گاو و گوسفند غير از شرطهايى كه گذشت، دو شرط
ديگر نيزدارد:
(اول) آن كه حيوان در تمام سال بى كار باشد، ولى اگر در تمام سال يكى دو روز
هم كار كرده باشد اقوى آن است كه زكات به آن تعلق مى گيرد.
(دوم) آن كه در تمام سال از علف بيابان بچرد، پس اگر تمام سال يا مقدارى از
آن علف چيده شده بخورد، يا از زراعتى كه ملك او يا ملك كس ديگر است بچرد،
زكات ندارد، ولى اگر در تمام سال يك روز يا دو روز از علف مالك بخورد، اقوى آن
است كه زكات به آن تعلق مى گيرد.
545

مسأله 1926 - اگر انسان براى شتر و گاو و گوسفند خود چراگاهى را كه كسى
نكاشته بخرد يا اجاره كند، بنابر احتياط واجب زكات آن را بدهد، ولى اگر براى
چراندن در آن باج بدهد، زكات آن واجب است.
نصاب شتر
مسأله 1927 - شتر دوازده نصاب دارد:
(اول) پنج شتر، و زكات آن يك گوسفند است، و تا شماره ء شتر به اين مقدار
نرسد زكات ندارد.
(دوم) ده شتر، و زكات آن دو گوسفند است.
(سوم) پانزده شتر، و زكات آن سه گوسفند است.
(چهارم) بيست شتر، و زكات آن چهار گوسفند است.
(پنجم) بيست و پنج شتر، و زكات آن پنج گوسفند است.
(ششم) بيست و شش شتر، و زكات آن يك شتر است كه داخل سال دوم شده
باشد.
(هفتم) سى و شش شتر، و زكات آن يك شترى است كه داخل سال سوم شده
باشد.
(هشتم) چهل و شش شتر، و زكات آن يك شترى است كه داخل سال چهارم
شده باشد.
(نهم) شصت و يك شتر، و زكات آن يك شترى است كه داخل سال پنجم شده
باشد.
(دهم) هفتاد و شش شتر، و زكات آن دو شترى است كه داخل سال سوم شده
باشند.
(يازدهم) نود و يك شتر، و زكات آن دو شترى است كه داخل سال چهارم شده
باشند.
(دوازدهم) صد و بيست و يك شتر و بالاتر از آن است، كه بايد يا چهل تا
546

چهل تا حساب كند و براى هر چهل تا يك شترى بدهد كه داخل سال سوم شده
باشد، يا پنجاه تا پنجاه تا حساب كند و براى هر پنجاه تا يك شترى بدهد كه داخل
سال چهارم شده باشد، و يا با چهل و پنجاه حساب كند، ولى در هر صورت بايد
طورى حساب كند كه چيزى باقى نماند، يا اگر چيزى باقى مى ماند از نه تا بيشتر
نباشد، مثلا اگر (140) شتر دارد، بايد براى صدتا دو شترى كه داخل سال چهارم
شده، و براى چهل تا يك شترى كه داخل سال سوم شده بدهد، و شترى كه در
زكات داده مى شود بايد ماده باشد.
مسأله 1928 - زكات ما بين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شماره ء شترهايى كه
دارد از نصاب اول كه پنج است بگذرد تا به نصاب دوم كه ده تا است نرسيده باشد،
فقط بايد زكات پنج تاى آن را بدهد، و همچنين است در نصابهاى بعد.
نصاب گاو
مسأله 1929 - گاو دو نصاب دارد:
نصاب اول آن سى تا است كه وقتى شماره ء گاو به سى رسيد، اگر شرايطى را كه
گذشت داشته باشد، بايد يك گوساله اى كه داخل سال دوم شده از بابت زكات
بدهد، و بنابر احتياط واجب آن گوساله نر باشد، و همچنين است در هر موردى كه
بايد گوسالهء داخل شده در سال دوم را بدهد، مگر در صورتى كه شماره ء گاو به نود
برسد، كه - بنابر احتياط واجب - سه گوسالهء ماده كه داخل سال دوم شده باشد
بدهد.
نصاب دوم آن چهل است، و زكات آن يك گوسالهء ماده اى است كه داخل سال
سوم شده باشد.
و زكات ما بين سى و چهل واجب نيست، مثلا كسى كه سى و نه گاو دارد، فقط
بايد زكات سى تاى آنها را بدهد، و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد تا به
شصت نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاى آن را بدهد، و بعد از آن كه به شصت
رسيد چون دو برابر نصاب اول را دارد، بايد دو گوساله اى كه داخل سال
547

دوم شده بدهد، و همچنين هر چه بالا رود، بايد يا سى تا سى تا حساب كند، يا
چهل تا چهل تا، يا سى و چهل حساب نمايد و زكات آن را به دستورى كه گذشت
بدهد، ولى بايد طورى حساب كند كه چيزى باقى نماند، يا اگر چيزى باقى مى ماند
از نه تا بيشتر نباشد، مثلا اگر هفتاد گاو دارد، بايد به حساب سى و چهل حساب كند
و براى سى تاى آن زكات سى تا، و براى چهل تاى آن زكات چهل تا را بدهد، چون
اگر به حساب سى تا حساب كند، ده تا زكات نداده مى ماند.
نصاب گوسفند
مسأله 1930 - گوسفند پنج نصاب دارد:
(اول) چهل تا است، و زكات آن يك گوسفند است، و تا گوسفند به چهل نرسد
زكات ندارد.
(دوم) صد و بيست و يك است، و زكات آن دو گوسفند است.
(سوم) دويست و يك است، و زكات آن سه گوسفند است.
(چهارم) سيصد و يك است، و زكات آن چهار گوسفند است.
(پنجم) چهارصد و بالاتر از آن است، كه بايد آنها را صدتا صدتا حساب كند و
براى هر صد تاى آنها يك گوسفند بدهد، و لازم نيست زكات را از خود گوسفندها
بدهد، بلكه اگر گوسفند ديگرى بدهد، يا مطابق قيمت گوسفند پول بدهد،
كافيست.
مسأله 1931 - ما بين دو نصاب زكات ندارد، پس اگر شماره ء گوسفندهاى كسى از
نصاب اول كه چهل است بيشتر باشد، تا به نصاب دوم كه صد و بيست و يك است
نرسيده باشد، فقط بايد زكات چهل تاى آن را بدهد و زيادى آن زكات ندارد، و
همچنين است حكم در نصابهاى بعد.
مسأله 1932 - زكات شتر و گاو و گوسفندى كه به مقدار نصاب برسد واجب است،
چه همهء آنها نر باشند يا ماده، يا بعضى نر باشند و بعضى ماده.
مسأله 1933 - در زكات، گاو و گاوميش يك جنس حساب مى شوند، و شتر عربى و
548

غير عربى يك جنس است، و همچنين بز و ميش و شيشك در زكات با هم فرق
ندارند.
مسأله 1934 - اگر براى زكات گوسفند بدهد، بنابر احتياط حداقل بايد داخل سال
دوم شده باشد، و اگر بز بدهد، بنابر احتياط بايد داخل سال سوم شده باشد.
مسأله 1935 - گوسفندى را كه بابت زكات مى دهد، اگر قيمتش مختصرى از
گوسفندهاى ديگر كمتر باشد اشكال ندارد، ولى بهتر است گوسفندى را كه قيمت
آن از تمام گوسفندهايش بيشتر است بدهد، و همچنين است در گاو و شتر.
مسأله 1936 - اگر چند نفر با هم شريك باشند، هر كدام آنان كه سهمش به نصاب
اول رسيده، بايد زكات بدهد، و بر كسى كه سهم او كمتر از نصاب اول است، زكات
واجب نيست.
مسأله 1937 - اگر يك نفر در چند جا گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد و روى هم
به اندازه ء نصاب باشند، بايد زكات آنها را بدهد.
مسأله 1938 - اگر گاو و گوسفند و شترى كه دارد مريض و معيوب باشد، بايد زكات
آنها را بدهد.
مسأله 1939 - اگر گاو و گوسفند و شترى كه دارد، همه مريض يا معيوب يا پير
باشند، مى تواند زكات را از خود آنها بدهد، ولى اگر همه سالم و بى عيب و جوان
باشند، نمى تواند زكات آنها را مريض يا معيوب يا پير بدهد، بلكه اگر بعضى از آنها
سالم و بعضى مريض، و دسته اى معيوب و دستهء ديگر بى عيب، و مقدارى پير و
مقدارى جوان باشند، بايد براى زكات آنها، سالم و بى عيب و جوان بدهد.
مسأله 1940 - اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم، گاو و گوسفند و شترى را كه دارد
با چيز ديگر عوض كند، يا نصابى را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض
نمايد، مثلا چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او واجب
نيست.
مسأله 1941 - كسى كه بايد زكات گاو و گوسفند و شتر را بدهد، اگر زكات آنها را
549

از مال ديگرش بدهد، تا وقتى شماره ء آنها از نصاب كم نشده همه ساله بايد زكات
را بدهد، و اگر از خود آنها بدهد و از نصاب اول كمتر شوند زكات بر او واجب
نيست، مثلا كسى كه چهل گوسفند دارد، اگر از مال ديگرش زكات آنها را بدهد، تا
وقتى كه گوسفندهاى او از چهل كم نشده همه ساله بايد يك گوسفند بدهد، و اگر از
خود آنها بدهد، تا وقتى به چهل نرسيده زكات بر او واجب نيست.
مصرف زكات
مسأله 1942 - زكات در هشت مورد صرف مى شود:
(اول) فقير، و او كسى است كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد، و كسى كه
صنعت يا ملك يا سرمايه اى دارد كه مى تواند مخارج سال خود را بگذراند فقير
نيست.
(دوم) مسكين، و او كسى است كه از فقير سخت تر مى گذراند.
(سوم) كسى كه از طرف امام (عليه السلام) يا نايب امام مأمور است كه زكات را جمع و
نگهدارى نمايد و به حساب آن رسيدگى كند و آن را به امام (عليه السلام) يا نايب امام يا فقرا
برساند.
(چهارم) مسلمانانى كه شهادت به وحدانيت خداوند و رسالت حضرت
محمد (صلى الله عليه وآله و سلم) داده اند و در اسلام ثابت قدم نيستند، تا به وسيلهء دادن زكات به آنان
ايمانشان تقويت شود، ولى در صورت وجود فقير در محل و دوران امر بين صرف
در فقير و صرف در اين مصرف احتياط واجب آن است كه به فقير داده شود، و اين
احتياط در مورد هفتم هم بايد رعايت شود.
(پنجم) خريدارى بنده ء مسلمانى كه در شدت باشد و آزاد كردن او، و همچنين
خريدارى بنده و آزاد كردن او، هر چند در شدت نباشد در صورتى كه مستحقى
براى زكات پيدا نكند.
(ششم) بدهكارى كه نمى تواند دين خود را ادا كند، در صورتى كه در معصيت
صرف نكرده باشد.
550

(هفتم) في سبيل الله، يعنى امور خيريه اى كه مى شود آنها را به قصد قربت
انجام داد، و بنابر احتياط واجب كارهايى باشد كه مصلحت عمومى داشته باشد،
مانند بناى مساجد و مدارس دينى و ساختن بيمارستان و آسايشگاه براى
سالخوردگان و مانند اينها.
(هشتم) ابن السبيل، يعنى مسافرى كه در سفر درمانده شده.
و احكام اينها در مسائل آينده مى آيد.
مسأله 1943 - احتياط واجب آن است كه فقير و مسكين بيشتر از مخارج سال خود
و عيالاتش را از زكات نگيرد، و اگر مقدارى پول يا جنس دارد فقط به اندازه ء كسرى
مخارج يك سالش زكات بگيرد.
مسأله 1944 - كسى كه مخارج سالش را داشته، اگر مقدارى از آن را مصرف كند و
بعد شك كند كه آنچه باقى مانده به اندازه ء مخارج يك سال او هست يا نه، نمى تواند
زكات بگيرد.
مسأله 1945 - صنعت گر يا مالك يا تاجرى كه در آمد او از مخارج سالش كمتر
است، مى تواند براى كسرى مخارجش زكات بگيرد، و لازم نيست ابزار كار يا ملك
يا سرمايهء خود را به مصرف مخارج برساند.
مسأله 1946 - فقيرى كه خرج سال خود و عيالاتش را ندارد، اگر خانه اى دارد كه
ملك اوست و در آن نشسته، يا وسيلهء سوارى دارد، چنانچه بدون اينها نتواند
زندگى كند - اگر چه براى حفظ آبرويش باشد - مى تواند زكات بگيرد، و همچنين
است اثاث خانه و ظرف و لباس تابستانى و زمستانى و چيزهايى كه به آنها احتياج
دارد، و فقيرى كه اينها را ندارد، اگر به اينها احتياج داشته باشد مى تواند از زكات
خريدارى نمايد.
مسأله 1947 - فقيرى كه ياد گرفتن صنعت براى او مشكل نيست، بايد ياد بگيرد و
با گرفتن زكات زندگى نكند، ولى تا وقتى كه مشغول ياد گرفتن است مى تواند زكات
بگيرد.
مسأله 1948 - به كسى كه قبلا فقير بوده و مى گويد فقيرم و شك در زوال فقرش
551

باشد، اگر چه از گفتهء او اطمينان پيدا نشود مى توان زكات داد، و به كسى كه معلوم
نباشد فقير بوده يا نه و مى گويد فقيرم، اگر از گفتهء او اطمينان حاصل نشود، بنابر
احتياط واجب نمى شود زكات داد.
مسأله 1949 - كسى كه مى گويد فقيرم و قبلا فقير نبوده، چنانچه از گفتهء او اطمينان
پيدا نشود، نمى شود به او زكات داد.
مسأله 1950 - كسى كه بايد زكات بدهد، اگر از فقيرى طلبكار باشد، مى تواند طلبى
را كه از او دارد بابت زكات حساب كند، ولى اگر بداند مالى را كه طلبكار است در
معصيت صرف كرده، نمى تواند از بابت زكاتى كه در اداى دين صرف مى شود
حساب كند.
مسأله 1951 - اگر فقير بميرد و مال او به اندازه ء دينش نباشد، انسان مى تواند طلبى
را كه از او دارد بابت زكات حساب كند، ولى در صورتى كه بداند مالى را كه مديون
است در معصيت صرف كرده، نمى تواند از بابت زكاتى كه در اداى دين صرف
مى شود حساب كند.
و اگر مال ميت به اندازه ء دينش باشد و ورثه دين او را ادا نكنند يا به جهت
ديگرى انسان نتواند طلب خود را بگيرد، بنابر احتياط واجب نبايد طلبى را كه از او
دارد بابت زكات حساب كند.
مسأله 1952 - چيزى را كه انسان بابت زكات به فقير مى دهد، لازم نيست به او
بگويد كه زكات است، بلكه اگر فقير خجالت بكشد، مستحب است بدون اين كه
اظهار كند به قصد زكات بدهد.
مسأله 1953 - اگر به خيال اين كه كسى فقير است به او زكات بدهد، بعد بفهمد
فقير نبوده، يا از روى ندانستن مسأله به كسى كه مى داند فقير نيست زكات بدهد،
چنانچه مالى كه به او داده باقى باشد، بايد از او بگيرد و به مستحق بدهد، و اگر
نتواند بگيرد، بايد عوض زكات را از مال خودش بدهد، و اگر از بين رفته باشد، پس
اگر كسى كه آن چيز را گرفته مى دانسته زكات است، انسان مى تواند عوض آن را از او
بگيرد و به مستحق بدهد، و اگر نمى دانسته زكات است، نمى تواند
552

چيزى از او بگيرد، و بايد از مال خودش عوض زكات را به مستحق بدهد.
مسأله 1954 - كسى كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد، اگر چه
مخارج سال خود را داشته باشد، مى تواند براى دادن قرض خود زكات بگيرد، ولى
بايد مالى را كه قرض كرده در معصيت خرج نكرده باشد.
مسأله 1955 - اگر به كسى كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد زكات
بدهد، بعد بفهمد قرض را در معصيت صرف كرده، چنانچه آن بدهكار فقير باشد،
مى تواند آنچه را كه به او داده است بابت زكاتى كه به فقرا داده مى شود حساب كند.
مسأله 1956 - كسى كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد - اگر چه فقير
نباشد - انسان مى تواند طلبى را كه از او دارد بابت زكات حساب كند، ولى اگر فقير
نباشد، در صورتى كه بداند مالى را كه بدهكار است در معصيت صرف كرده،
نمى تواند بابت زكات حساب كند.
مسأله 1957 - مسافرى كه خرجى او تمام شده يا مركبش از كار افتاده، چنانچه سفر
او سفر معصيت نباشد و نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزى خود را به مقصد
برساند، اگر چه در وطن خود فقير نباشد، مى تواند زكات بگيرد، ولى اگر بتواند در
جاى ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزى مخارج سفر خود را فراهم كند، فقط به
مقدارى كه به آن جا برسد مى تواند زكات بگيرد.
مسأله 1958 - مسافرى كه در سفر درمانده شده و زكات گرفته، بعد از آن كه به
وطنش رسيد، اگر چيزى از زكات زياد آمده باشد، در صورتى كه نتواند به دهنده ء
زكات برگرداند، يا برگرداندن به او مشقت داشته باشد، بايد آن را به حاكم شرع
بدهد و بگويد آن چيز زكات است.
شرايط كسانى كه مستحق زكاتند
مسأله 1959 - كسى كه زكات مى گيرد بايد شيعهء دوازده امامى باشد، و اگر انسان
كسى را شيعهء دوازده امامى بداند و به او زكات بدهد، و بعد معلوم شود نبوده،
553

بايد دوباره زكات بدهد.
مسأله 1960 - اگر طفل يا ديوانه اى از شيعهء دوازده امامى، فقير باشد، انسان
مى تواند به ولى او زكات بدهد به قصد اين كه آنچه مى دهد ملك طفل يا ديوانه
باشد و ولى آنها هم به همين قصد بگيرد.
مسأله 1961 - اگر به ولى طفل و ديوانه دسترسى ندارد، مى تواند خودش يا به
وسيلهء يك نفر امين زكات را به مصرف طفل يا ديوانه برساند، و بايد موقعى كه
زكات به مصرف آنان مى رسد نيت زكات كند، و در صورتى كه به ولى طفل و ديوانه
دسترسى دارد بنابر احتياط واجب به وسيلهء ولى يا به اذن او به مصرف آنان برساند.
مسأله 1962 - به فقيرى كه گدايى مى كند، مى شود زكات داد، ولى به كسى كه
زكات را در معصيت صرف مى كند، نمى شود زكات داد.
مسأله 1963 - به كسى كه معصيت كبيره را آشكارا به جا مى آورد، و به تارك نماز و
به شرابخوار - بنابر احتياط واجب - نمى شود زكات داد.
مسأله 1964 - كسى كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد، اگر چه
مخارج او بر انسان واجب باشد، مى شود قرضش را از زكات داد.
مسأله 1965 - انسان نمى تواند مخارج كسانى را كه مثل اولاد خرجشان بر او
واجب است از زكات بدهد، ولى اگر مخارج آنان را ندهد، ديگران مى توانند به آنها
زكات بدهند.
مسأله 1966 - اگر انسان زكات را به پسرش بدهد كه خرج زن و نوكر و كلفت خود
بنمايد، اشكال ندارد.
مسأله 1967 - اگر پسر به كتابهاى علمى و دينى احتياج داشته باشد، پدر مى تواند
آنها را از زكات خريده و در معرض استفاده ء پسر قرار دهد، و اگر بخواهد از سهم
سبيل الله بخرد، بنابر احتياط بايد بر آن مصلحت عمومى مترتب باشد.
مسأله 1968 - پدر مى تواند به پسرى كه احتياج به زن گرفتن دارد، زكات خود را
بدهد كه زن بگيرد، و همچنين است پسر نسبت به پدر.
554

مسأله 1969 - به زنى كه شوهر مخارج او را مى دهد، و زنى كه شوهرش خرجى او
را نمى دهد ولى مى تواند او را به دادن خرجى مجبور كند، نمى شود زكات داد.
مسأله 1970 - زنى كه به عقد موقت در آمده اگر فقير باشد، شوهرش و ديگران
مى توانند به او زكات بدهند، ولى اگر شوهرش در ضمن عقد شرط كند كه مخارج او
را بدهد يا به جهت ديگرى دادن مخارجش بر او واجب باشد، در صورتى كه
مخارج آن زن را بدهد، نمى شود به آن زن زكات داد.
مسأله 1971 - زن مى تواند به شوهر فقير خود زكات بدهد، اگر چه شوهر زكات را
صرف مخارج خود آن زن نمايد.
مسأله 1972 - سيد نمى تواند از غير سيد زكات بگيرد، ولى اگر خمس و ساير
وجوهات كفايت مخارج او را نكند و از گرفتن زكات غير سيد ناچار باشد، مى تواند
به قدر مخارج روزانه بگيرد.
مسأله 1973 - به كسى كه معلوم نبست سيد است يا نه، مى شود زكات داد.
نيت زكات
مسأله 1974 - انسان بايد زكات را به قصد قربت - چنان كه در وضو گذشت - و با
اخلاص بدهد، و در نيت معين كند كه آنچه را مى دهد زكات مال است يا زكات
فطره.
مسأله 1975 - كسى كه زكات چند مال بر او واجب شده، بنابر احتياط واجب بايد
معين كند كه آنچه را مى دهد زكات كدام مال است، چه آن چيزى كه مى دهد پول يا
همجنس يكى از آنها باشد.
مسأله 1976 - اگر كسى را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، بايد وكيل وقتى زكات
را به فقير مى دهد، نيت اداى زكات از طرف مالك بكند، و مالك هم بنابر احتياط
نيت اداى زكات در آن وقت داشته باشد، و اگر او را وكيل كند كه زكاتى را كه به او
مى دهد به فقير برساند، بايد مالك وقت دادن وكيل به فقير نيت كند، و احتياط
مستحب آن است كه از وقت دادن به وكيل نيت كند و تا زمان رسيدن
555

زكات به فقير استمرار داشته باشد.
مسأله 1977 - اگر بدون قصد قربت زكات را به فقير بدهد و پيش از آن كه آن مال از
بين برود نيت زكات كند، زكات حساب مى شود.
مسائل متفرقهء زكات
مسأله 1978 - موقعى كه گندم و جو را از كاه جدا مى كنند و موقع خشك شدن
خرما و انگور، انسان بايد زكات را به فقير بدهد، يا از مال خود جدا كند، و زكات طلا
و نقره و گاو و گوسفند و شتر را بعد از تمام شدن ماه يازدهم بايد به فقير بدهد، يا از
مال خود جدا نمايد.
و اگر منتظر فقير معينى باشد، يا بخواهد به فقيرى بدهد كه از جهتى برترى دارد،
مى تواند زكات را جدا نكند، به شرط آن كه بنويسد و ثبت كند، و احتياط واجب آن
است كه از سه ماه بيشتر تأخير نيندازد.
مسأله 1979 - بعد از جدا كردن لازم نيست فورا آن را به مستحق بدهد، ولى اگر به
كسى كه مى شود زكات داد دسترسى دارد، احتياط مستحب آن است كه دادن زكات
را تأخير نيندازد.
مسأله 1980 - كسى كه مى تواند زكات را به مستحق برساند، اگر نرساند و به واسطهء
كوتاهى كردن در نگهدارى از بين برود، بايد عوض آن را بدهد.
مسأله 1981 - كسى كه مى تواند زكات را به مستحق برساند، اگر نرساند و در
نگهدارى آن كوتاهى نكند و ندادن براى غرض شرعى باشد - مثل آن كه منتظر
مصرف افضلى يا فقير معينى باشد - ضامن نيست، و در غير اين صورت ضامن
است.
مسأله 1982 - اگر زكات را از خود مال كنار بگذارد، مى تواند در بقيهء آن مال تصرف
كند، و اگر از مال ديگرش كنار بگذارد، مى تواند در تمام مال تصرف نمايد.
مسأله 1983 - انسان نمى تواند زكاتى را كه كنار گذاشته براى خود بردارد و چيز
556

ديگرى به جاى آن بگذارد.
مسأله 1984 - اگر از زكاتى كه كنار گذاشته منفعت حاصل شود - مثلا گوسفندى كه
براى زكات گذاشته بره بياورد - مال فقير است.
مسأله 1985 - اگر موقعى كه زكات را كنار مى گذارد مستحقى حاضر باشد بهتر
است زكات را به او بدهد، مگر كسى را در نظر داشته باشد كه دادن زكات به او از
جهتى بهتر باشد.
مسأله 1986 - اگر بدون اجازه ء حاكم شرع با مالى كه براى زكات كنار گذاشته
تجارت كند و ضرر نمايد، اگر معامله به ذمه باشد و آن مال را به عنوان اداى
ما في الذمه بدهد، ضرر بر مالك وارد شده و ضامن زكات است، و اگر به عين آن
مال معامله واقع شده باشد، معامله باطل و قابل صحت به اجازه ء حاكم شرع نيست،
و اگر منفعت كرده باشد، در صورتى كه معامله به ذمه بوده و آن مال را از بابت اداى
ما في الذمه داده، منفعت مال خود اوست و ضامن زكات است، و اگر به عين آن مال
معامله واقع شده باشد و حاكم شرع معامله را اجازه كند، منفعت را بايد به مستحق
بدهد.
مسأله 1987 - اگر پيش از آن كه زكات بر او واجب شود چيزى بابت زكات به فقير
بدهد، زكات حساب نمى شود، و بعد از آن كه زكات بر او واجب شد، اگر چيزى را
كه به فقير داده از بين نرفته باشد و آن فقير هم به فقر خود باقى باشد، مى تواند
چيزى را كه به او داده بابت زكات حساب كند.
مسأله 1988 - فقيرى كه مى داند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزى بابت
زكات بگيرد و پيش او تلف شود ضامن است، پس موقعى كه زكات بر انسان واجب
مى شود، اگر آن فقير به فقر خود باقى باشد، مى تواند عوض چيزى را كه به او داده
بابت زكات حساب كند.
مسأله 1989 - فقيرى كه نمى داند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزى بابت
زكات بگيرد و پيش او تلف شود ضامن نيست، و انسان نمى تواند عوض آن را بابت
زكات حساب كند.
557

مسأله 1990 - مستحب است زكات گاو و گوسفند و شتر را به فقيرهاى آبرومند
بدهد، و در دادن زكات خويشان خود را بر ديگران، و اهل علم و كمال را بر غير
آنان، و كسانى را كه اهل سؤال نيستند بر اهل سؤال مقدم بدارد، ولى اگر دادن زكات
به فقيرى از جهت ديگر بهتر باشد، مستحب است زكات را به او بدهد.
مسأله 1991 - افضل آن است كه زكات را آشكار، و صدقهء مستحبى را مخفى
بدهد.
مسأله 1992 - اگر در شهر كسى كه مى خواهد زكات بدهد مستحقى نباشد و نتواند
زكات را به مصرف ديگرى هم كه براى آن معين شده برساند، چنانچه اميد نداشته
باشد كه بعد مستحق پيدا كند، بايد زكات را به شهر ديگر ببرد و به مصرف آن
برساند، و مخارج بردن به آن شهر را مى تواند از زكات بردارد، و احتياط واجب آن
است كه برداشتنش با اجازه ء حاكم شرع باشد، و اگر زكات تلف شود در صورتى كه
در نگهدارى آن كوتاهى نكرده ضامن نيست.
مسأله 1993 - اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، مى تواند زكات را به شهر
ديگر ببرد، ولى مخارج بردن به آن شهر را بايد از خودش بدهد، و اگر زكات تلف
شود ضامن است، مگر آن كه به اذن حاكم شرع برده باشد.
مسأله 1994 - اجرت وزن كردن و پيمانه نمودن گندم و جو و كشمش و خرمايى را
كه براى زكات مى دهد، با مالك است.
مسأله 1995 - كسى كه (2) مثقال و (15) نخود نقره يا بيشتر از بابت زكات بدهكار
است، احتياط مستحب آن است كه كمتر از (2) مثقال و (15) نخود نقره به يك فقير
ندهد، و نيز اگر غير نقره چيز ديگرى مثل گندم و جو بدهكار باشد و قيمت آن به
(2) مثقال و (15) نخود نقره برسد، احتياط مستحب آن است كه كمتر از آن به يك
فقير ندهد.
مسأله 1996 - مكروه است انسان از مستحق درخواست كند كه زكاتى را كه از او
گرفته به او بفروشد، ولى اگر مستحق بخواهد چيزى را كه گرفته بفروشد بعد از آن كه
به قيمت رساند، كسى كه زكات را به او داده در خريد آن بر ديگران
558

مقدم است.
مسأله 1997 - اگر شك كند زكاتى را كه بر او واجب بوده داده يا نه، و مالى كه زكات
به آن تعلق گرفته موجود باشد، بايد زكات را بدهد، هر چند شك او براى زكات
سالهاى پيش بوده باشد، و اگر آن مال تلف شده زكاتى بر او نيست، هر چند از سال
حاضر باشد.
مسأله 1998 - فقير نمى تواند زكات را به كمتر از مقدار آن صلح كند، يا چيزى را
گران تر از قيمت آن بابت زكات قبول نمايد، يا زكات را از مالك بگيرد و به او
ببخشد، ولى كسى كه زكات بدهكار است و فقير شده و نمى تواند زكات را بدهد،
چنانچه بخواهد توبه كند، فقير مى تواند زكات را از او بگيرد و به او ببخشد.
مسأله 1999 - جمعى از فقهاء " اعلى الله مقامهم " فرموده اند: انسان مى تواند از
زكات، زمينى را وقف كند يا قرآن يا كتاب دينى يا كتاب دعا بخرد و وقف نمايد و
مى تواند توليت وقف را براى خود يا اولاد خود قرار دهد، ولى ولايت مالك بر
وقف و تعيين متولى بدون مراجعه به حاكم شرع محل اشكال است.
مسأله 2000 - انسان نمى تواند از زكات ملك بخرد و بر اولاد خود يا بر كسانى كه
مخارج آنان بر او واجب است وقف نمايد كه عايدى آن را به مصرف مخارج خود
برسانند.
مسأله 2001 - انسان مى تواند براى رفتن به حج و زيارت و مانند اينها، از سهم
سبيل الله زكات بگيرد اگر چه فقير نباشد، يا اين كه فقير باشد و به مقدار مخارج
سالش زكات گرفته باشد، و بنابر احتياط واجب معتبر است كه اين امور علاوه بر اين
كه طاعت هستند، داراى مصلحت عمومى نيز باشند، مانند تعظيم شعائر و ترويج
دين.
مسأله 2002 - اگر مالك فقيرى را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، چنانچه آن
فقير احتمال دهد كه قصد مالك اين بوده كه خود آن فقير از آن زكات بر ندارد،
نمى تواند چيزى از آن را براى خودش بردارد، و اگر يقين يا اطمينان داشته باشد كه
قصد مالك اين نبوده، براى خودش هم مى تواند بردارد.
559

مسأله 2003 - اگر فقير شتر و گاو و گوسفند و طلا و نقره را بابت زكات بگيرد،
چنانچه شرطهايى كه براى واجب شدن زكات ذكر شد در آنها جمع شود، بايد زكات
آنها را بدهد.
مسأله 2004 - اگر دو نفر در مالى كه زكات آن واجب شده با هم شريك باشند و
يكى از آنها زكات قسمت خود را بدهد و بعد مال را تقسيم كنند، هر چند بداند
شريكش زكات سهم خود را نداده، تصرف او در سهم خودش اشكال ندارد.
مسأله 2005 - كسى كه خمس يا زكات بدهكار است و كفاره و نذر و مانند اينها هم
بر او واجب است، و قرض هم دارد، چنانچه نتواند همهء آنها را بدهد، اگر مالى كه
خمس يا زكات به آن تعلق گرفته از بين نرفته باشد، بايد خمس و زكات را بدهد، و
اگر از بين رفته باشد، مال را - بنابر احتياط واجب - بر قرض و خمس و زكات به
نسبت تقسيم كند، و اداى اينها را بر اداى كفاره و اداى مالى را كه نذر كرده مقدم
بدارد.
مسأله 2006 - كسى كه خمس يا زكات بدهكار است وحجة الاسلام بر او واجب
است و قرض هم دارد، اگر بميرد و مال او براى همهء آنها كافى نباشد، چنانچه مالى
كه خمس و زكات به آن تعلق گرفته از بين نرفته باشد، بايد خمس يا زكات را بدهند
و بقيهء مال او را بر حج و قرض قسمت نمايند، و اگر مالى كه خمس و زكات آن
واجب شده از بين رفته باشد، در صورتى كه صروره باشد - يعنى اولين مرتبهء رفتن او
به حج باشد - و در راه حج قبل از احرام مرده باشد، بايد مال او را صرف حج
بنمايند، و اگر چيزى باقى ماند بر خمس و زكات و قرض به نسبت قسمت نمايند، و
در غير اين صورت حج بر خمس و زكات مقدم است، ولى تقدم آن بر قرض محل
اشكال است.
مسأله 2007 - كسى كه مشغول تحصيل علم است و اگر تحصيل نكند مى تواند
براى معاش خود كسب كند، چنانچه تحصيل آن علم بر او واجب عينى يا واجب
كفايى باشد و ديگرى به آن وظيفه قيام نكرده باشد، مى شود از سهم فقرا به او زكات
داد، و همچنين از سهم سبيل الله، ولى در اين صورت احتياط واجب آن
560

است كه تحصيل او مصلحت عمومى داشته باشد، و اگر تحصيل آن علم براى او
مستحب باشد، زكات دادن به او از سهم فقرا جايز نيست، ولى از سهم سبيل الله
جايز است، و بنابر احتياط بايد تحصيل او مصلحت عمومى داشته باشد، و اگر نه
واجب باشد و نه مستحب، جايز نيست به او زكات بدهند.
زكات فطره
مسأله 2008 - كسى كه موقع غروب شب عيد فطر بالغ و عاقل است و فقير و بنده ء
كسى نيست، به اين معنى كه ماه رمضان را - اگر چه به يك آن تا تحقق غروب - با اين
شرايط درك كند، بايد براى خودش و كسانى كه نان خور او هستند، هر نفرى يك
صاع - كه تقريبا سه كيلوگرم است - گندم يا جو يا خرما يا كشمش يا برنج و مانند اينها
به مستحق بدهد، و بنابر احتياط واجب غذاى معمول محلش باشد، و اگر پول يكى
از اينها را هم بدهد كافيست، و بنابر احتياط واجب كسى كه وقت غروب شب عيد
فطر بى هوش است، بايد فطره را بدهد.
مسأله 2009 - كسى كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسبى هم ندارد كه
بتواند مخارج سال خود و عيالاتش را بگذراند، فقير است، و دادن زكات فطره بر او
واجب نيست.
مسأله 2010 - انسان فطره ء كسانى را كه در غروب شب عيد فطر نان خور او حساب
مى شوند بايد بدهد، كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج آنها
بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر.
مسأله 2011 - اگر كسى را كه نان خور اوست و در شهر ديگر است وكيل كند كه از
مال او فطره ء خود را بدهد، چنانچه اطمينان داشته باشد كه فطره را مى دهد، لازم
نيست خودش فطره ء او را بدهد.
مسأله 2012 - فطره ء مهمانى كه پيش از غروب شب عيد فطر با رضايت صاحبخانه
وارد شده و در وقت وجوب زكات فطره نان خور او حساب مى شود، بر او
واجب است.
561

مسأله 2013 - مهمانى كه پيش از غروب شب عيد فطر بدون رضايت صاحبخانه
وارد شده و مدتى نزد او مى ماند، بنابر احتياط واجب فطره اش را هم خودش و هم
ميزبان بدهد، و همين احتياط در مورد كسى كه انسان را مجبور كرده اند كه خرجى او
را بدهد، بايد رعايت شود.
مسأله 2014 - فطره ء مهمانى كه بعد از غروب شب عيد وارد مى شود، بر
صاحبخانه واجب نيست، اگر چه پيش از غروب او را دعوت كرده باشد و در خانهء
او هم افطار كند.
مسأله 2015 - اگر كسى موقع غروب شب عيد فطر ديوانه باشد، زكات فطره بر او
واجب نيست.
مسأله 2016 - اگر پيش از غروب بچه بالغ شود يا ديوانه عاقل گردد يا فقير غنى
شود، در صورتى كه شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد، بايد زكات فطره را
بدهد.
مسأله 2017 - كسى كه موقع غروب شب عيد فطر زكات فطره بر او واجب نيست،
اگر تا پيش از ظهر روز عيد شرطهاى واجب شدن فطره در او پيدا شود، بنابر احتياط
مستحب زكات فطره را بدهد.
مسأله 2018 - كافرى كه بعد از غروب شب عيد فطر مسلمان شده، فطره بر او
واجب نيست، ولى مسلمانى كه شيعه نبوده اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود، بايد
زكات فطره را بدهد.
مسأله 2019 - كسى كه فقط به اندازه ء يك صاع - كه تقريبا سه كيلوگرم است - گندم و
مانند آن دارد، مستحب است زكات فطره را بدهد، و چنانچه عيالاتى داشته باشد و
بخواهد فطره ء آنها را هم بدهد، مى تواند به قصد فطره آن يك صاع را به يكى از
عيالاتش بدهد، و او هم به همين قصد به ديگرى بدهد، و همچنين تا به نفر آخر
برسد، و بهتر است نفر آخر چيزى را كه مى گيرد به كسى بدهد كه از خودشان نباشد،
و اگر يكى از آنها صغير باشد، ولى او براى خودش بگيرد، و آنچه را براى خود گرفته
براى صغير به قصد فطره بدهد، و اگر براى صغير گرفت
562

- بنابر احتياط واجب - آن را به كسى ندهد.
مسأله 2020 - اگر بعد از غروب شب عيد فطر بچه دار شود، يا كسى نان خور او
حساب شود، واجب نيست فطره ء او را بدهد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه
فطره ء كسانى را كه بعد از غروب تا پيش از ظهر عيد، نان خور او حساب مى شوند
بدهد.
مسأله 2021 - اگر انسان نان خور كسى باشد و پيش از غروب نان خور كس ديگر
شود، فطره ء او بر كسى كه نان خور او شده واجب است، مثلا اگر دختر پيش از
غروب به خانهء شوهر رود، بايد شوهرش فطره ء او را بدهد.
مسأله 2022 - كسى كه ديگرى بايد فطره ء او را بدهد، واجب نيست فطره ء خود را
بدهد.
مسأله 2023 - اگر فطره ء انسان بر كسى واجب باشد و او فطره را ندهد، احتياط
مستحب آن است كه اگر واجد شرايط وجوب زكات فطره باشد، خودش بدهد.
مسأله 2024 - اگر كسى كه فطره ء او بر ديگرى واجب است، خودش فطره را بدهد،
از كسى كه فطره بر او واجب شده ساقط نمى شود.
مسأله 2025 - زنى كه شوهرش مخارج او را نمى دهد، چنانچه نان خور كس ديگر
باشد، فطره اش بر آن كس واجب است، و اگر نان خور كس ديگر نيست، در صورتى
كه شرايط وجوب در او جمع باشد، بايد فطره ء خود را بدهد.
مسأله 2026 - كسى كه سيد نيست نمى تواند به سيد فطره بدهد، حتى اگر سيدى
نان خور او باشد نمى تواند فطره ء او را به سيد ديگرى بدهد.
مسأله 2027 - فطره ء طفلى كه از مادر يا دايه شير مى خورد، بر كسى است كه مخارج
مادر يا دايه را مى دهد، ولى اگر مادر يا دايه مخارج خود را از مال طفل بر مى دارد،
فطره ء طفل بر كسى واجب نيست.
مسأله 2028 - انسان اگر چه مخارج عيالاتش را از مال حرام بدهد، بايد فطره ء آنان
را از مال حلال بدهد.
مسأله 2029 - اگر انسان كسى را اجير نمايد و شرط كند كه مخارج او را بدهد و به
563

شرط خود وفا كند، بايد فطره ء او را هم بدهد، ولى چنانچه شرط كند كه مقدار
مخارج او را بدهد، مثلا پولى براى مخارجش بدهد و به عنوان نفقه نباشد - چه به
عنوان مزد كارش باشد يا به عنوان ديگرى - واجب نيست فطره ء او را بدهد.
مسأله 2030 - اگر كسى بعد از غروب شب عيد فطر بميرد، بايد فطره ء او و عيالاتش
را از مال او بدهند، ولى اگر پيش از غروب بميرد، واجب نيست فطره ء او و عيالاتش
را از مال او بدهند.
مصرف زكات فطره
مسأله 2031 - مشهور فرموده اند كه مصرف زكات فطره مصرف زكات مال است،
ولى احتياط واجب آن است كه به فقرا داده شود، و بايد شيعهء دوازده امامى باشد،
مگر در صورتى كه مؤمن پيدا نكند، كه در اين صورت به غير ناصبى هم مى شود
داد.
مسأله 2032 - اگر طفل شيعهء دوازده امامى فقير باشد، به گونه اى كه در مسألهء
" 1960 " و " 1961 " گذشت مى تواند زكات فطره را به مصرف طفل برساند.
مسأله 2033 - فقيرى كه فطره به او مى دهند لازم نيست عادل باشد، ولى احتياط
واجب آن است كه به شرابخوار و تارك نماز و كسى كه آشكارا معصيت كبيره
مى كند، فطره ندهند.
مسأله 2034 - به كسى كه فطره را در معصيت صرف مى كند، نبايد فطره بدهند.
مسأله 2035 - احتياط واجب آن است كه به يك فقير كمتر از يك صاع - كه تقريبا
سه كيلوگرم است - فطره ندهند، ولى اگر چند صاع بدهند اشكال ندارد.
مسأله 2036 - اگر از جنسى كه قيمتش دو برابر قيمت معمولى آن جنس است،
مثلا از گندمى كه قيمت آن دو برابر قيمت گندم معمولى است، نصف صاع بدهد
كافى نيست، و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد، كفايت نمى كند.
مسأله 2037 - انسان نمى تواند نصف صاع را از يك جنس - مثلا گندم - و نصف
ديگر آن را از جنس ديگر - مثلا جو - بدهد، و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم
564

بدهد، كفايت نمى كند.
مسأله 2038 - مستحب است در دادن زكات فطره، خويشان فقير خود را بر ديگران
مقدم بدارد، و بعد همسايگان فقير را، و مستحب است كسى را كه در دين و فقه و
عقل مقدم است در دادن فطره مقدم بدارد.
مسأله 2039 - اگر انسان به خيال اين كه كسى فقير است به او زكات فطره بدهد و
بعد بفهمد فقير نبوده، چنانچه مالى را كه به او داده از بين نرفته باشد، بايد پس
بگيرد و به مستحق بدهد، و اگر نتواند بگيرد، بايد از مال خودش عوض فطره را
بدهد، و اگر از بين رفته باشد، در صورتى كه گيرنده ء فطره مى دانسته آنچه را كه گرفته
فطره است، بايد عوض آن را بدهد، و اگر نمى دانسته، دادن عوض بر او واجب
نيست، و انسان بايد عوض فطره را بدهد.
مسأله 2040 - اگر كسى بگويد فقيرم، چنانچه بداند كه قبلا فقير بوده مى شود به او
فطره داد، و به كسى كه معلوم نباشد فقير بوده يا نه و مى گويد فقيرم، اگر از قولش
اطمينان پيدا نشود، بنابر احتياط واجب نمى شود فطره داد، و اگر بدانند قبلا فقير
نبوده، نمى شود فطره به او داد، مگر اين كه از گفتهء او اطمينان پيدا شود.
مسائل متفرقهء زكات فطره
مسأله 2041 - انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت - چنان كه در وضو گذشت - و
با اخلاص بدهد، و موقعى كه آن را مى دهد نيت دادن فطره نمايد.
مسأله 2042 - اگر پيش از ماه رمضان فطره را بدهد صحيح نيست، ولى بعد از
داخل شدن ماه رمضان مى تواند بدهد، و احتياط آن است كه در ماه رمضان هم
ندهد، و مى تواند پيش از ماه رمضان به فقير قرض بدهد، و بعد از آن كه فطره بر او
واجب شد، طلب خود را بابت فطره حساب كند.
مسأله 2043 - گندم يا چيز ديگرى را كه براى فطره مى دهد، بايد با جنس ديگر يا
خاك مخلوط نباشد، و چنانچه مخلوط باشد، اگر خالص آن به يك صاع - كه تقريبا
سه كيلوگرم است - برسد و جدا كردن آن زحمت و خرج نداشته باشد، يا
565

آنچه مخلوط شده به قدرى كم باشد كه عرف مردم آن را گندم خالص بدانند،
اشكال ندارد.
مسأله 2044 - اگر فطره را از جنس معيوب بدهد، بنابر احتياط واجب كافى نيست.
مسأله 2045 - كسى كه فطره ء چند نفر را مى دهد، لازم نيست همه را از يك جنس
بدهد، مثلا اگر فطره ء بعضى را گندم و فطره ء بعضى ديگر را جو بدهد، كافيست.
مسأله 2046 - كسى كه نماز عيد فطر مى خواند، بنابر احتياط واجب فطره را پيش
از نماز عيد بدهد، ولى اگر نماز عيد نمى خواند، مى تواند دادن فطره را تا ظهر تأخير
بيندازد.
مسأله 2047 - اگر به نيت فطره مقدارى از مال خود را كنار بگذارد و تا ظهر روز عيد
به مستحق ندهد، هر وقت آن را مى دهد، نيت فطره نمايد.
مسأله 2048 - اگر موقعى كه دادن زكات فطره واجب است، فطره را ندهد و كنار
هم نگذارد، بعد - بنابر احتياط واجب - به نيت آنچه شارع مقدس از او خواسته فطره
را بدهد.
مسأله 2049 - اگر فطره را كنار بگذارد، نمى تواند آن را براى خودش بردارد و مالى
ديگر را براى فطره بگذارد.
مسأله 2050 - اگر انسان مالى داشته باشد كه قيمتش از فطره بيشتر است، چنانچه
فطره را ندهد و نيت كند كه مقدارى از آن مال براى فطره باشد كه مشترك باشد بين
خودش و فطره اشكال دارد، ولى اگر بخواهد همهء آن را به فقير بدهد اشكال ندارد.
مسأله 2051 - اگر مالى را كه براى فطره كنار گذاشته از بين برود، چنانچه دسترسى
به فقير داشته و دادن فطره را تأخير انداخته، بايد عوض آن را بدهد، و اگر دسترسى
به فقير نداشته و در حفظ آن كوتاهى نكرده ضامن نيست.
مسأله 2052 - اگر در محل خودش مستحق پيدا شود، احتياط واجب آن است كه
فطره را به جاى ديگر نبرد، و اگر به جاى ديگر ببرد و تلف شود، بايد عوض آن را
بدهد.
566

" احكام حج "
مسأله 2053 - حج زيارت كردن خانهء خدا و انجام اعمالى است كه دستور داده اند
به جا آورده شود، و در تمام عمر بر كسى كه شرايط ذيل را دارا باشد يك مرتبه
واجب مى شود:
(اول) آن كه بالغ باشد.
(دوم) آن كه عاقل باشد.
(سوم) آن كه آزاد باشد.
(چهارم) آن كه به واسطهء رفتن به حج، مجبور نشود كار حرامى را كه ترك آن از
حج مهم تر است انجام دهد، يا عمل واجبى را كه از حج مهم تر است ترك نمايد.
(پنجم) آن كه مستطيع باشد، و مستطيع بودن به چند چيز است:
1 - آن كه توشهء راه و مركب سوارى، يا مالى كه بتواند با آن مال آنها را تهيه كند
داشته باشد.
2 - سلامت مزاج و توانايى آن را داشته باشد كه به مكه رود و حج را به جا آورد.
3 - در راه مانعى از رفتن نباشد، و اگر راه بسته باشد يا انسان بترسد كه در راه يا
هنگام انجام اعمال جان يا عرض او از بين برود يا مال او را ببرند، حج بر او واجب
نيست، ولى اگر از راه ديگرى بتواند برود، اگر چه دور تر باشد بايد از آن راه برود.
4 - به قدر به جا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد.
5 - مخارج كسانى را كه خرجى آنان بر او واجب است، مثل زن و بچه، و مخارج
كسانى را كه مردم خرجى دادن به آنها را لازم مى دانند، مانند نوكر و كلفتى كه به آنها
حاجت دارد داشته باشد.
567

6 - بعد از برگشتن، كسب يا زراعت يا عايدى ملك يا راه ديگرى براى معاش
خود و عائله اش به حسب شأنش داشته باشد كه در زندگى به مشقت نيفتد.
مسأله 2054 - كسى كه خانهء ملكى براى او ضرورى است كه با نداشتن آن در حرج
و مشقت مى افتد، وقتى حج بر او واجب است كه پول خانه را هم داشته باشد.
مسأله 2055 - زنى كه مى تواند مكه برود، اگر بعد از برگشتن از خودش مال نداشته
باشد و شوهرش هم خرجى او را ندهد، و در زندگى به حرج و مشقت بيفتد، حج بر
او واجب نيست.
مسأله 2056 - اگر كسى توشهء راه و مركب سوارى نداشته باشد و ديگرى به او
بگويد: (حج برو و من خرج تو و عيالات تو را در موقعى كه در سفر حج هستى
مى دهم) در صورتى كه اطمينان داشته باشد كه خرج او را مى دهد، حج بر او واجب
مى شود.
مسأله 2057 - اگر خرجى رفتن و برگشتن و خرجى عيالات كسى را در مدتى كه
مكه مى رود و بر مى گردد به او ببخشند و با او شرط كنند كه حج كند، واجب است
قبول كند و حج بر او واجب مى شود، اگر چه در موقع برگشتن مالى كه بتواند با آن
زندگى كند نداشته باشد، و يا قرض داشته باشد، مگر در صورتى كه وقت پرداخت
قرض رسيده باشد و طلبكار هم مطالبه كند و بدهكار اگر حج نكند متمكن از دادن
بدهى باشد، يا قرض مدت دار باشد و بدهكار بداند كه اگر حج كند متمكن از
پرداخت بدهى در سر رسيد قرض نخواهد بود.
مسأله 2058 - اگر مخارج رفتن و برگشتن و مخارج عيالات كسى را در مدتى كه
مكه مى رود و بر مى گردد به او بدهند، و بگويند: (حج برو) وملك او نكنند، در
صورتى كه اطمينان داشته باشد كه از او پس نمى گيرند حج بر او واجب مى شود.
568

مسأله 2059 - اگر مقدارى مال كه براى حج كافيست به كسى بدهند و با او شرط
كنند كه در راه مكه به كسى كه مال را داده خدمت نمايد، حج بر او واجب نمى شود.
مسأله 2060 - اگر مقدارى مال به كسى بدهند و حج بر او واجب شود، چنانچه
حج نمايد هر چند بعد مالى از خود پيدا كند، ديگر حج بر او واجب نيست.
مسأله 2061 - اگر براى تجارت مثلا تا جده برود و مالى به دست آورد كه اگر
بخواهد از آن جا به مكه رود، آنچه در استطاعت معتبر است داشته باشد، بايد حج
كند، و در صورتى كه حج نمايد اگر چه بعد مالى پيدا كند كه بتواند از وطن خود به
مكه رود، ديگر حج بر او واجب نيست.
مسأله 2062 - اگر انسان اجير شود كه خودش از طرف كسى ديگر حج كند،
چنانچه نتواند برود و بخواهد ديگرى را از طرف خودش بفرستد، بايد از كسى كه او
را اجير كرده اجازه بگيرد.
مسأله 2063 - اگر كسى مستطيع شود و مكه نرود و فقير شود، بايد اگر چه به
زحمت باشد بعد حج كند، و اگر به هيچ قسم نتواند حج برود، چنانچه كسى او را
براى حج اجير كند، بايد به مكه رود و حج كسى را كه براى او اجير شده به جا آورد،
و اگر بتواند تا سال بعد در مكه بماند و براى خود حج نمايد، ولى اگر ممكن باشد كه
اجير شود و اجرت را نقد بگيرد و كسى كه او را اجير كرده راضى شود كه حج او در
سال بعد به جا آورده شود، بايد سال اول براى خود و سال بعد براى كسى كه اجير
شده حج نمايد.
مسأله 2064 - اگر در سال اولى كه مستطيع شده به مكه رود و در وقت معينى كه
دستور داده اند به عرفات و مشعر الحرام نرسد و طورى نباشد كه مى توانسته زودتر
برود و برسد، چنانچه در سالهاى بعد مستطيع نباشد حج بر او واجب نيست، ولى
اگر طورى بوده كه مى توانسته زودتر برود و برسد، يا از سالهاى پيش مستطيع بوده و
نرفته، اگر چه به زحمت باشد بايد حج كند.
مسأله 2065 - اگر در سال اولى كه مستطيع شده حج نكند و بعد به واسطهء پيرى يا
مرض يا ناتوانى نتواند حج نمايد و يا بر او حرجى باشد و نااميد باشد از اين كه بعد
خودش بدون حرج حج را به جا آورد، بايد ديگرى را از طرف خود فورا بفرستد،
بلكه اگر در سال اولى كه به قدر رفتن حج مال پيدا كرده، به واسطهء پيرى يا
569

مرض يا ناتوانى نتواند حج كند و يا بر او حرجى باشد و نااميد باشد از اين كه
بعد خودش حج كند، احتياط واجب آن است كه كسى را از طرف خود بفرستد كه
حج نمايد، و احتياط مستحب آن است كه چنانچه منوب عنه مرد باشد كسى را
نايب بگيرد كه اولين مرتبهء حج رفتن او باشد.
مسأله 2066 - كسى كه از طرف ديگرى حج به جا آورد، بايد طواف نساء را نيز از
طرف او به جا آورد، و اگر به جا نياورد زن بر آن اجير حرام مى شود.
مسأله 2067 - اگر طواف نساء را از روى نادانى به جا نياورد، يا درست به جا نياورد
يا فراموش كند، بنابر احتياط واجب خودش به جا آورد، و در صورت عدم تمكن يا
حرج مى تواند نايب بگيرد، ولى در صورتى كه عمدا با علم به حكم به جا نياورده
باشد، بايد برگردد و به جا آورد، مگر در صورتى كه نتواند يا برايش حرجى باشد كه
مى تواند نايب بگيرد.
" و تفصيل مسائل حج در مناسك ذكر شده است ".
570

" احكام امر به معروف و نهى از منكر "
از بزرگترين واجبات بر مكلفين امر به معروف و نهى از منكر است.
خداوند متعال مى فرمايد: - (والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون
بالمعروف وينهون عن المنكر) - "، (و مردان و زنان مؤمن، بعضى از ايشان دوستان
بعضى ديگر هستند، امر مى كنند به معروف و نهى مى كنند از منكر).
امر به معروف و نهى از منكر راه انبياى خداست، و به اين فريضهء الهيه، بقيهء
فرايض و مقررات دين اجرا مى شود، و كسب و كار حلال، و امنيت جان و عرض و
مال مردم حفظ، و حق به حق دار مى رسد، و زمين از لوث منكرات و بديها تطهير و
به معروف و خوبيها آباد مى شود.
و به روايتى از امام ششم (عليه السلام) اكتفا مى شود كه فرمود: " رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) فرمود:
چگونه است حال شما، زمانى كه زنان شما فاسد، و جوانان شما فاسق شوند،
و حال آن كه امر به معروف و نهى از منكر نكرده ايد؟
گفته شد: چنان خواهد شد يا رسول الله؟
فرمود: بلى، و بدتر از آن هم خواهد شد، چگونه است حال شما، زمانى كه امر
كنيد به منكر، و نهى كنيد از معروف؟
گفته شد: يا رسول الله چنان خواهد شد؟
فرمود: بلى، و بدتر از آن هم خواهد شد، چگونه است حال شما زمانى كه
معروف را منكر و منكر را معروف ببينيد! "
مسأله 2068 - امر به معروف و نهى از منكر با شرايطى كه بيان مى شود، واجب
كفايى است، به اين معنى كه اگر به مقدار كافى كسانى اين وظيفه را انجام دادند از
571

ديگران تكليف ساقط مى شود، و اگر نه همه گناهكارند.
مسأله 2069 - وجوب امر به معروف و نهى از منكر مشروط به شرايطى است:
(اول) آن كه امر كننده ء به معروف و نهى كننده ء از منكر، عالم به معروف و منكر
باشد، پس جاهل به معروف و منكر نبايد متصدى امر و نهى شود، و امر و نهى
جاهل به معروف و منكر، خود منكرى است كه بايد از آن نهى شود.
(دوم) آن كه احتمال تأثير بدهد، و اگر بداند تارك معروف و فاعل منكر، به امر و
نهى ترتيب اثر نمى دهد، واجب نيست.
(سوم) آن كه تارك معروف، و فاعل منكر، از ترك و فعل منصرف نباشد، ولى
اگر برايش انصراف حاصل شده باشد، يا احتمال انصراف باشد، واجب نيست.
(چهارم) آن كه در ترك معروف و فعل منكر معذور نباشد، و معذور مثل آن
است كه مقلد كسى باشد كه آن فعل را واجب يا حرام نمى داند، هر چند به حسب
اجتهاد يا تقليد آمر يا ناهى - امر كننده و نهى كننده - واجب و حرام باشد.
(پنجم) آن كه اگر نداند امر و نهى او تأثير مى كند، ضررى - از امر و نهى او - بر
جان يا عرض يا مال مسلمانى وارد نشود، و اگر بداند تأثير مى كند، بايد اهم و مهم را
ملاحظه نمايد، پس چنانچه امر به معروف و نهى از منكر - از جهت اهميت فعل
معروف و ترك منكر - شرعا اهم از آن ضرر باشد، وجوب امر به معروف و نهى از
منكر ساقط نمى شود.
مسأله 2070 - هر گاه شرايط وجوب امر به معروف و نهى از منكر، براى مكلف - به
علم يا اطمينان - ثابت شد، امر به معروف و نهى از منكر واجب مى شود، و اگر
وجود يكى از شرايط مشكوك باشد واجب نيست.
مسأله 2071 - اگر تارك معروف و فاعل منكر ادعا كند كه در ترك و فعل عذر
شرعى دارد، امر و نهى واجب نيست.
مسأله 2072 - بر هر مسلمانى واجب است از بدعت گذاران در دين، و كسانى كه
موجب افساد در دين و تزلزل عقايد حقه هستند، اظهار برائت و بيزارى كند، و
ديگران را از فتنه و فساد آنان بر حذر دارد.
572

مسأله 2073 - سركشى كردن به خانهء ديگران و تجسس براى اطلاع از ترك معروف
و فعل منكر جايز نيست.
مسأله 2074 - امر به معروف و نهى از منكر، در مواردى كه براى امر كننده و نهى
كننده موجب حرج و مشقت غير قابل تحمل از نظر عرف باشد، واجب نيست،
مگر در امورى كه اهميت آنها در شرع مقدس به مرتبه اى باشد كه تكليف به آنها به
واسطهء حرج رفع نشود، مانند حفظ دين و نفوس مسلمين.
مسأله 2075 - بر هر مكلفى به مقتضاى فرمان خداوند متعال - (يأيها الذين ءامنوا قوا
انفسكم واهليكم نارا وقودها الناس والحجارة) - (اى كسانى كه ايمان آورده ايد،
نگهداريد خود را و اهل خود را از آتشى كه آتش افروز آن مردم و سنگ است)،
واجب موكد است كه اهل خود را امر به معروف و نهى از منكر كند، و به آنچه خود
را به آن امر مى كند، آنان را امر كند، و از آنچه خود را نهى مى كند، آنان را نهى نمايد.
مسأله 2076 - بر هر مكلفى واجب است كه به قلب خود، از منكر كراهت داشته
باشد، هر چند نتواند از آن جلوگيرى نمايد.
و در مقام امر به معروف و نهى از منكر، اول به اظهار كراهت قلبى، هر چند به
ترك معاشرت با تارك معروف و فاعل منكر، و به وسيلهء زبان به موعظه و نصيحت،
و بيان ثواب معروف و عذاب منكر، او را وادار به معروف نمايد، و از منكر باز دارد.
و اگر اين دو اثر نكرد، و جلوگيرى متوقف بر زدن بود، بايد به گونه اى باشد كه
موجب ديه و قصاص نشود، و اگر نه، چنانچه - مثلا - موجب به جراحتى شود، در
صورتى كه به عمد باشد، مجروح مى تواند قصاص كند و اگر از روى خطا باشد،
مى تواند ديه بگيرد.
مسأله 2077 - وظيفهء آمر به معروف و ناهى از منكر آن است كه در امر به معروف و
نهى از منكر غرض شارع مقدس را - كه ارشاد گمراه و اصلاح فاسد است - در نظر
داشته باشد، و اين مهم حاصل نمى شود، مگر به آن كه مبتلا به گناه را مانند
573

عضو فاسد پيكر خود بداند، و همچنان كه به علاج پاره ء تن خود مى پردازد، به
معالجهء مبتلايان به مفاسد و امراض روحى بپردازد، و امر به معروف و ناهى از منكر
نبايد غفلت كند كه شايد در صحيفهء عمل آن گناهكار حسنه اى باشد كه خدا او را به
آن ببخشد، و در دفتر عمل خودش سيئه اى باشد كه او را به آن مؤاخذه كند.
مسأله 2078 - امر به معروف در مستحبات مستحب است.
خاتمه:
هر چند هر گناهى بزرگ است - چون عظمت و جلال و كبرياى خداوند، محدود
به حدى نيست، پس نافرمانى خداوند متعال هم با توجه به اين كه معصيت خداوند
على عظيم است، بزرگ است، و روايت شده: " نظر نكن به آنچه معصيت كردى،
بلكه ببين چه كسى را معصيت كردى " - ولى در مقايسهء گناهان به يكديگر، بعضى
بزرگتر و عذاب آن شديدتر است، و بر برخى از گناهان به طور صريح يا ضمنى،
تهديد و وعيد به عذاب و آتش شده، و يا در روايات وارده از اهل بيت عصمت (عليهم السلام)
از آنها تعبير به كبيره شده است، و به مقتضاى آيهء كريمهء - (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون
عنه نكفر عنكم سيئاتكم) -
(اگر دورى كنيد از گناهان كبيره اى كه نهى شده ايد از آن، مىپوشانيم از شما
بديها و سيئات شما را).
اجتناب از آنها موجب آمرزش گناهان ديگر است.
و بعضى از فقهاء (اعلى الله مقامهم) آنها را تا هفتاد و بعضى بيشتر از آن
شمرده اند، و قسمتى از آنها كه بيشتر مورد ابتلاست ذكر مى شود:
1 - شرك و كفر به خداوند متعال، كه با هيچ گناه كبيره اى قابل قياس نيست.
2 - يأس و نااميدى از روح و رحمت خداوند متعال.
3 - امن از مكر خداوند متعال.
4 - قسم دروغ به خداوند متعال.
5 - انكار آنچه خداوند نازل فرموده است.
6 - محاربه با اولياى خداوند متعال.
7 - محاربه با خدا و رسول به قطع طريق و افساد در زمين.
574

8 - حكم به غير آنچه خداوند نازل فرموده است.
9 - دروغ بستن بر خدا و رسول و اوصيا.
10 - منع از ذكر خداوند، در مساجد و سعى در خراب كردن آنها.
11 - منع زكاتى كه واجب است.
12 - تخلف از جهاد واجب.
13 - فرار از جنگ مسلمين با كفار.
14 - اضلال - گمراه كردن - از راه خداوند متعال.
15 - اصرار بر گناهان صغيره.
16 - ترك عمدى نماز و ساير واجبات الهيه.
17 - ريا
18 - اشتغال به لهو، مانند غنا و تار زدن.
19 - ولايت ظالم.
20 - اعانهء - كمك كردن - ظالم.
21 - شكستن عهد و قسم.
22 - تبذير (فاسد كردن مال و بيهوده خرج كردن آن).
23 - اسراف.
24 - شرب خمر.
25 - سحر.
26 - ظلم.
27 - غنا.
28 - عقوق والدين (اذيت و بدرفتارى با پدر و مادر).
29 - قطع رحم.
30 - لواط.
31 - زنا.
32 - نسبت دادن زنا به زن محصنه.
33 - قيادت (جمع كردن بين مرد و زن به زنا، يا دو مرد به لواط).
34 - دزدى.
35 - ربا
36 - خوردن سحت (خوردن حرام) مانند بهاى خمر، و اجرت زن زناكار،
575

و رشوه اى كه حاكم براى حكم مى گيرد.
37 - كم فروشى.
38 - غش مسلمين.
39 - خوردن مال يتيم به ظلم.
40 - شهادت دادن به ناحق.
41 - كتمان شهادت.
42 - اشاعهء فاحشه و گناه بين مؤمنين.
43 - فتنه.
44 - سخن چينى كردن كه موجب تفرقه بين مؤمنين شود.
45 - ناسزا گفتن به مؤمن و اهانت به مؤمن و ذليل كردن او.
46 - بهتان بر مؤمن (تهمت زدن به مؤمن)
47 - غيبت، و آن ذكر عيب مستور و پوشيده ء مؤمن، در غياب او است، چه آن
عيب را به گفتار بيان كند، يا به رفتار بفهماند، هر چند در اظهار عيب مؤمن قصد
اهانت و هتك حيثيت نداشته باشد، و اگر به قصد اهانت، عيب مؤمن را اظهار
نمايد، دو گناه مرتكب شده است.
و مرتكب غيبت بايد توبه كند، و بنابر احتياط واجب از كسى كه غيبت او را
كرده، حليت بطلبد، مگر آن كه حليت طلبيدن موجب مفسده اى شود.
و در مواردى غيبت جايز است:
1) متجاهر به فسق، يعنى كسى كه آشكارا و علنى گناه مى كند، كه غيبت كردن
از او در همان گناه جايز است.
2 - غيبت كردن مظلوم از ظالمى كه بر او ظلم كرده، نسبت به آن ظلم.
3 - در مورد مشورت، كه اظهار عيب به قصد نصيحت مشورت كننده، در
حدى كه نصيحت محقق شود، جايز است.
4 - غيبت بدعت گذار در دين، و كسى كه موجب گمراهى مردم مى شود.
5 - غيبت براى اظهار فسق شاهد، يعنى اگر كسى كه شهادت مىدهد فاسق است،
غيبت او به اظهار فسق او، براى آن كه به شهادت او حقى ضايع نشود، جايز است.
6 - غيبت كردن از شخصى براى دفع ضرر از جان يا عرض يا مال آن شخص.
7 - غيبت كردن از گناهكار به قصد بازداشتن ا و از آن گناه، در صورتى كه به
غير آن بازداشتن او ممكن نباشد.
576

" احكام خريد و فروش " مسأله 2079 - شخص كاسب سزاوار است احكام خريد و فروش را ياد بگيرد،
بلكه در مواردى كه يقين يا اطمينان دارد - تفصيلا يا اجمالا - كه در اثر ندانستن
مسأله به ترك واجب يا ارتكاب حرامى مبتلا مى شود، ياد گرفتن مسائلى كه مورد
ابتلاى او است لازم است، و از حضرت صادق (عليه السلام) روايت شده (كسى كه
مى خواهد تجارت كند بايد در دين خود دانا باشد، تا بداند چه براى او حلال و چه
بر او حرام است، و كسى كه در دين خود دانا نباشد بعد تجارت كند، به معاملات
شبهه‌ناك گرفتار مى شود).
مسأله 2080 - اگر انسان به واسطهء ندانستن مسأله نداند معامله اى كه كرده صحيح
است يا باطل، نمى تواند بر آن معامله ترتيب اثر دهد، و در مالى كه به جهت آن
معامله گرفته تصرف نمايد.
مسأله 2081 - كسى كه مال ندارد و مخارجى بر او واجب است - مثل خرج زن و
بچه - بايد كسب كند، و براى كارهاى مستحب، مانند وسعت دادن به عيالات و
دستگيرى از فقرا، كسب كردن مستحب است.
مستحبات خريد و فروش
در خريد و فروش امورى مستحب است كه از آن جمله است:
(اول) آن كه در قيمت جنس بين مشتريها فرق نگذارد، مگر به لحاظ ايمان و فقر
و مانند آن از امورى كه موجب ترجيح است.
(دوم) آن كه در قيمت جنس سختگيرى نكند، مگر در موردى كه اگر
577

سختگيرى نكند مغبون مى شود.
(سوم) آن كه چيزى را كه مى فروشد زيادتر بدهد، و آنچه را كه مى خرد كمتر
بگيرد.
(چهارم) آن كه كسى كه با او معامله كرده، اگر پشيمان شود و از او تقاضا كند كه
معامله را به هم بزند، تقاضاى او را بپذيرد.
معاملات مكروه
مسأله 2082 - عمده ء معاملاتى كه مكروه است از اين قرار است:
(اول) ملك فروشى، مانند زمين و خانه و باغ و آب، مگر اين كه ملك ديگرى با
آن پول بخرد.
(دوم) قصابى.
(سوم) كفن فروشى.
(چهارم) معاملهء با مردمان پست.
(پنجم) معامله و عرضهء متاع براى آن بين اذان صبح و اول آفتاب.
(ششم) آن كه كار خود را خريد و فروش گندم و جو و مانند اينها قرار دهد.
(هفتم) آن كه براى خريد جنسى كه ديگرى مى خواهد بخرد، داخل معاملهء او
شود.
معاملات باطل و حرام
مسأله 2083 - بعضى از معاملات باطل است و حرام نيست، و بعضى حرام است
و باطل نيست، و بعضى باطل و حرام است، و عمده ء اينها از اين قرار است:
(اول) بعضى از اعيان نجسه، مانند مشروبات مسكر و خوك كه خريد و فروش
اين دو باطل و حرام است، و همچنين مردار نجس و سگ غير شكارى كه خريد و
فروش اين دو باطل و بنابر احتياط حرام است.
و در غير اينها در صورتى كه منفعت عقلايى حلالى داشته باشد - مثلا غائط را
578

كود كنند يا خون را به مريض تزريق نمايند - خريد و فروش آن صحيح و حلال
است، ولى احتياط مستحب ترك آن است.
(دوم) خريد و فروش مال غصبى، كه بدون اجازه ء مالكش باطل است، ولى
تكليفا حرام نيست، بلكه تصرفات خارجيه در مال غصبى حرام است.
(سوم) خريد و فروش چيزى كه نزد مردم ماليت ندارد و خريد و فروش آن نزد
آنان سفيهانه است - مانند حيواناتى كه پيش مردم ارزش ندارد - باطل است و حرام
نيست.
(چهارم) معاملهء چيزى كه منافع معمولى آن فقط كار حرام باشد - مانند اسباب
قمار - كه باطل و حرام است.
(پنجم) معامله اى كه در آن ربا باشد باطل و حرام است.
(ششم) فروش جنسى كه با چيز ديگر مخلوط است در صورتى كه آن چيز
معلوم نباشد و فروشنده هم به خريدار نگويد، مثل فروختن روغنى كه آن را با پيه
مخلوط كرده است، يا بها قرار دادن چيزى كه در آن غش شده است، و چنين
معامله اى حرام و در بعضى از صور - كه خواهد آمد - باطل است.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله و سلم) فرموده اى دارد به اين مضمون: از مسلمانان نيست كسى كه با
مسلمانان غش كند.
و از آن حضرت روايت شده كه: هر كه با برادر مسلمان خود غش كند خداوند
بركت روزى او را مى برد و معيشت او را بر او فاسد مى كند و او را به خودش واگذار
مى كند.
مسأله 2084 - فروختن چيز پاكى كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است،
اشكال ندارد، ولى اگر مشترى آن چيز را براى صرف در مثل خوردن و آشاميدن
بخواهد يا براى عملى كه طهارت ظاهرى براى صحت آن كافى نيست - مثل آن كه
آب را براى وضو گرفتن و غسل كردن بخواهد - نجاست آن را بايد به او بگويد، و
همچنين بنابر احتياط واجب اگر لباس است و مشترى مى خواهد با لباس پاك
واقعى نماز بخواند، هر چند كه در نماز طهارت ظاهرى بدن و لباس
579

براى جاهل كفايت مى كند.
مسأله 2085 - اگر چيز پاكى كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود، در صورتى
كه منفعت عقلايى حلالى داشته باشد، خريد و فروش آن مانعى ندارد، ولى اگر
مشترى آن را براى مثل خوردن و آشاميدن بخواهد يا نجاست آن موجب شود كه
عمل مشروط به طهارت او باطل شود، مثلا بخواهد نفت نجس را بسوزاند، ولى
سبب نجاست خوراك او شود يا بدن او نجس شود كه در نتيجه وضو يا غسلش
باطل گردد، واجب است فروشنده نجاست آن را به مشترى بگويد، و همچنين -
بنابر احتياط واجب - در جايى كه اگر چه نجاست بدن موجب بطلان وضو و غسل
نشود، ولى مشترى بخواهد با لباس و بدن پاك واقعى نماز بخواند.
مسأله 2086 - خريد و فروش دواهاى نجس خوردنى، در صورتى كه منفعت
عقلايى حلالى غير از خوردن نداشته باشند، باطل است، و در صورتى كه داشته
باشند صحيح است، ولى بايد نجاستش را به مشترى بگويند، و اگر خوردنى نباشد
خريد و فروشش جايز است، ولى بايد به طورى كه در مسألهء قبل گذشت به مشترى
اعلام شود.
مسأله 2087 - خريد و فروش روغنهايى كه از ممالك غير اسلامى مى آورند، اگر
نجس بودن آنها معلوم نباشد، اشكال ندارد، و همچنين اگر معلوم باشد و منفعت
عقلايى حلالى داشته باشد، ولى در اين صورت فروشنده بايد به خريدار بر طبق
آنچه كه در مسألهء " 2085 " گذشت اعلام نمايد.
و روغنى را كه از حيوان بعد از جان دادن آن مى گيرند، هر چند احتمال آن برود
كه به دستور شرع كشته شده، چنانچه از دست كافر بگيرند - در صورتى كه احراز
نشود كه آن كافر از دست مسلمان يا از بازار مسلمين گرفته است - يا از ممالك غير
اسلامى بياورند، خوردنش حرام و خريد و فروش آن باطل و محكوم به نجاست
است.
مسأله 2088 - اگر روباه و مانند آن را به غير دستورى كه در شرع معين شده كشته
580

باشند، يا خودش مرده باشد، خريد و فروش پوست آن باطل، و بنابر احتياط
حرام است.
مسأله 2089 - چرمى كه از ممالك غير اسلامى مى آورند، يا از دست كافر گرفته
مى شود - در صورتى كه احراز نشود كه آن كافر از دست مسلمان يا از بازار مسلمين
گرفته است - هر چند احتمال برود از حيوانى است كه به دستور شرع كشته شده،
خريد و فروش آن باطل و نماز در آن جايز نيست.
مسأله 2090 - روغنى كه از حيوان بعد از جان دادنش گرفته شده، يا چرمى كه از
دست مسلمان گرفته شود و انسان بداند كه آن مسلمان آن را از دست كافر گرفته و
تحقيق نكرده كه از حيوانى است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، خريد و
فروشش باطل، و نماز در آن چرم و خوردن آن روغن جايز نيست.
مسأله 2091 - معاملهء مشروبات مسكر حرام و باطل است.
مسأله 2092 - فروختن مال غصبى با عدم اجازه ء مالك باطل است، و فروشنده بايد
پولى را كه از خريدار گرفته به او برگرداند.
مسأله 2093 - اگر خريدار قاصد معامله است ولى قصدش اين باشد كه عوض
جنسى را كه مى خرد ندهد، معامله صحيح است و واجب است عوض را به
فروشنده بدهد.
مسأله 2094 - اگر خريدار جنسى را به ذمه بخرد و ما في الذمه را از مال حرام ادا
كند، معامله صحيح است، ولى تا آنچه را كه بدهكار است از مال حلال ندهد،
ذمه اش برئ نمى شود.
مسأله 2095 - خريد و فروش آلات لهو مثل تار و ساز حرام است، و اين حكم در
سازهاى كوچك كه بازيچهء بچه ها است، مبنى بر احتياط است، و اما آلات مشتركه
مثل راديو و ضبط صوت در صورتى كه براى استعمال در حرام نباشد، خريد و
فروش آن مانعى ندارد.
مسأله 2096 - اگر چيزى را كه مى شود استفاده ء حلال از آن ببرند، به كسى كه در
حرام مصرف مى كند به قصد اين بفروشد كه آن را در حرام مصرف كند، مثلا
581

انگور را به اين قصد بفروشد كه از آن شراب تهيه نمايند، معاملهء آن حرام و باطل
است، ولى اگر به اين قصد نفروشد و فقط بداند كه مشترى از انگور شراب تهيه
خواهد كرد، معامله اشكال ندارد.
مسأله 2097 - ساختن مجسمهء جاندار حرام است، و همچنين نقاشى آن بنابر
احتياط، و خريد و فروش و نگهدارى آن جايز است، اگر چه احوط ترك است.
مسأله 2098 - چيزى كه از قمار يا دزدى يا از معاملهء باطل تهيه شده، معاملهء بر آن
فضولى است، و صحت و نفوذ آن محتاج به اجازه ء مالك يا ولى اوست، و تصرف در
آن حرام است، و در دست هر كس كه باشد بايد به مالك يا ولى او برگرداند.
مسأله 2099 - اگر روغنى را كه با پيه مخلوط است بفروشد، چنانچه مورد معامله
عين شخصى باشد، مثلا بگويد اين يك من روغن را مىفروشم، دو صورت دارد:
(اول) آن كه مقدار پيه مخلوط به اندازه اى است كه عرفا مى گويند اين يك من
روغن است ولى غش دارد، در اين صورت معامله صحيح است و خريدار حق فسخ
دارد.
(دوم) آن كه مقدار پيه مخلوط به اندازه اى است كه عرفا نمى گويند اين يك من
روغن است، بلكه مى گويند روغن و پيه است، در اين صورت معامله به مقدار پيهى
كه در آن است باطل است، و پولى كه فروشنده براى پيه آن گرفته مال مشترى و پيه
مال فروشنده است، و مشترى مى تواند معاملهء روغن خالصى را هم كه در آن است
فسخ كند.
و اگر مورد معامله عين شخصى نباشد، بلكه يك من روغن در ذمه بفروشد و بعد
روغنى كه پيه دارد بدهد، مشترى مى تواند آن روغن را پس بدهد و روغن خالص را
مطالبه نمايد.
مسأله 2100 - اگر مقدارى از جنسى را كه با وزن يا پيمانه مىفروشند، به زيادتر از
همان جنس بفروشد - مثلا يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشد - ربا و حرام
و معامله باطل است، و همچنين اگر يكى از آن دو سالم و ديگرى معيوب،
582

يا يكى خوب و ديگرى بد باشد، يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند،
چنانچه مورد خريد و فروش تفاوت در مقدار داشته باشد، باز هم ربا و حرام و
معامله باطل است، پس اگر مس درست را بدهد و بيشتر از آن مس شكسته بگيرد،
يا برنج صدرى را بدهد و بيشتر از آن برنج گرده بگيرد، يا طلاى ساخته را بدهد و
بيشتر از آن طلاى نساخته بگيرد، ربا و حرام مى باشد و معامله هم باطل است.
مسأله 2101 - اگر چيزى را كه اضافه مى گيرد غير از جنسى باشد كه مى فروشد،
مثلا يك من گندم به يك من گندم و يك قران پول بفروشد، باز هم ربا و حرام و
معامله باطل است، بلكه اگر چيزى زيادتر نگيرد ولى شرط كند كه خريدار عملى
براى او انجام دهد، باز هم ربا و حرام و معامله باطل است.
مسأله 2102 - اگر در اجناسى كه با وزن يا پيمانه مىفروشند، بخواهند در معامله
ربا نشود، بايد ملاحظه كنند كه در يكى از دو طرف معامله زياده يا آنچه در حكم
زياده است - چنانچه در مسألهء قبل گذشت - محقق نشود، مثلا يك من گندم و يك
دستمال را به يك من و نيم گندم نقد بفروشد، كه نيم من گندم زيادى در مقابل
دستمال باشد، و همچنين است اگر در هر دو طرف چيزى زياد كنند، مثلا يك من
گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم و يك دستمال - با ملاحظهء آنچه كه
گذشت - بفروشد.
مسأله 2103 - اگر چيزى را كه مثل پارچه با متر و ذرع مىفروشند، يا چيزى
را كه مثل گردو و تخم مرغ با شماره معامله مى كنند، بفروشد و زيادتر بگيرد،
در صورتى كه معامله بين دو عين شخصى باشد اشكال ندارد، و همچنين است اگر
به ما فى الذمه بفروشد و بين آنها امتياز باشد، مثل اينكه ده عدد تخم مرغ بزرگ را به
يازده عدد متوسط در ذمه بفروشد، ولى اگر بين آنها هيچ امتياز نباشد صحت معامله
محل اشكال است، و همچنين فروختن اسكناس - هر چند معدود است - به زيادتر
در صورتى كه هر دو از يك جنس باشند، چه هر دو عين شخصى يا شخصى به ما
في الذمه باشد،
583

محل اشكال است.
مسأله 2104 - جنسى را كه در بعضى از شهرها با وزن يا پيمانه مىفروشند، و در
بعضى از شهرها با شماره معامله مى كنند، در صورتى كه غلبه اى در بين نباشد،
حكم آن در هر شهرى بر طبق معمول آن شهر است، و همچنين در صورتى كه آن را
در غالب شهرها با وزن يا پيمانه بفروشند و در بعضى از شهرها با شماره معامله
كنند، هر چند در اين صورت احتياط آن است كه آن جنس را به زيادتر از آن
نفروشند.
مسأله 2105 - اگر چيزى را كه مى فروشد و عوضى را كه مى گيرد از يك جنس
نباشد، زياده گرفتن اشكال ندارد، پس اگر يك من برنج بفروشد و دو من گندم
بگيرد، معامله صحيح است.
مسأله 2106 - اگر جنسى را كه مى فروشد و عوضى را كه مى گيرد از يك چيز عمل
آمده باشد، بايد در معامله زيادى نگيرد، پس اگر يك من روغن گاو بفروشد و در
عوض آن يك من و نيم پنير گاو بگيرد، ربا و حرام و معامله باطل است، و همچنين
است اگر ميوه ء رسيده را با ميوه ء نارس از همان جنس معامله كند.
مسأله 2107 - جو و گندم در ربا يك جنس حساب مى شود، پس اگر - مثلا - يك من
گندم بدهد و يك من و پنج سير جو بگيرد، ربا و حرام و معامله باطل است، و نيز اگر
ده من جو بخرد كه سر خرمن ده من گندم بدهد، چون جو را نقد گرفته و بعد از
مدتى گندم را مى دهد، مثل آن است كه زيادى گرفته و حرام و معامله باطل است.
مسأله 2108 - مسلمان از كافر حربى مى تواند ربا بگيرد، و كافرى كه در پناه اسلام
است معاملهء ربا با او جايز نيست، ولى بعد از معامله اگر ربا گرفتن در شريعتش جايز
باشد، مى تواند بگيرد، و پدر و فرزند و شوهر وزن دايمى مى توانند از يكديگر ربا
بگيرند.
584

شرايط فروشنده و خريدار
مسأله 2109 - براى فروشنده و خريدار چند چيز شرط است:
(اول) آن كه بالغ باشند.
(دوم) آن كه عاقل باشند.
(سوم) آن كه سفيه نباشند، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند.
(چهارم) آن كه قصد خريد و فروش داشته باشند، پس اگر مثلا به شوخى
بگويد: (مال خود را فروختم) معامله اى محقق نمى شود، و در حقيقت قصد خريد
و فروش مقوم معامله است نه شرط صحت آن.
(پنجم) آن كه كسى آنها را اكراه به ناحق نكرده باشد، و اگر اكراه شدند و بعد
راضى شدند معامله نافذ است.
(ششم) آن كه جنس و عوضى را كه مى دهند مالك باشند، يا ولايت بر مالك و
يا وكالت و اذن از او داشته باشند، و احكام اينها در مسائل آينده خواهد آمد.
مسأله 2110 - معامله با بچهء نابالغ كه مستقل در معامله باشد، در مال خودش باطل
است، و اگر معامله با ولى باشد و بچهء نابالغ مميز فقط صيغهء معامله را جارى سازد،
معامله صحيح است.
و اگر جنس يا پول مال ديگرى باشد و آن بچه وكالة از صاحبش آن مال را
بفروشد، يا به آن پول چيزى بخرد، معامله صحيح است هر چند بچهء مميز، مستقل
در تصرف باشد.
و اگر طفل فقط وسيله باشد كه جنس و عوض آن را به دو طرف معامله برساند،
اگر چه مميز نباشد اشكال ندارد، ولى بايد فروشنده و خريدار يقين يا اطمينان
داشته باشند كه طفل جنس يا عوض را به صاحب آن مى رساند.
مسأله 2111 - اگر با بچهء نابالغ - در صورتى كه معامله با او صحيح نيست - معامله
بكند و جنس يا پولى از او بگيرد، در صورتى كه مال خود بچه باشد، بايد به ولى
585

او بدهد، و اگر مال ديگرى باشد بايد به صاحب آن بدهد، يا از صاحبش
رضايت بخواهد، و اگر صاحب آن را نمى شناسد و براى شناختن او هم وسيله اى
ندارد، بايد چيزى را كه از بچه گرفته از طرف صاحب آن بابت مظالم به فقير بدهد،
و بنابر احتياط واجب براى آن از حاكم شرع اذن بگيرد.
مسأله 2112 - اگر كسى با بچهء مميز - در صورتى كه معامله با او صحيح نيست -
معامله كند و جنس يا پولى كه به بچه داده از بين برود، مى تواند از بچه بعد از
بلوغش مطالبه نمايد، و اگر بچه مميز نباشد حق مطالبه ندارد.
مسأله 2113 - اگر خريدار يا فروشنده را بر معامله به نا حق اكراه كنند، چنانچه بعد از
معامله راضى شود، معامله صحيح است، ولى احتياط مستحب آن است كه دوباره
معامله را انجام دهند.
مسأله 2114 - اگر انسان مال كسى را بدون اجازه ء او بفروشد، تا زمانى كه صاحب
مال به فروش آن راضى نشود و اجازه نكند، بر آن معامله ترتيب اثر داده نمى شود.
مسأله 2115 - پدر و جد پدرى طفل و نيز وصى پدر و وصى جد پدرى طفل - كه او
را قيم بر صغير قرار داده اند - مى توانند مال طفل را بفروشند، و بنابر احتياط واجب
معامله به مصلحت طفل باشد، و مجتهد عادل هم در صورت نبودن پدر و جد
پدرى و وصى آن دو مى تواند مال يتيم را در صورتى كه به مصلحت او باشد
بفروشد، و همچنين مال ديوانه و غايب را در صورتى كه ضرورت اقتضا كند.
مسأله 2116 - اگر كسى مالى را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش صاحب مال
معامله را اجازه كند، معامله نافذ است، و چيزى را كه غصب كننده به مشترى داده و
منفعتهاى آن از موقع معامله، ملك مشترى است، و چيزى را كه مشترى داده و
منفعتهاى آن از موقع معامله، ملك كسى است كه مال او را غصب كرده اند.
مسأله 2117 - اگر كسى مالى را غصب كند و بفروشد به قصد اين كه عوض آن، مال
خودش باشد، چنانچه صاحب مال معامله را اجازه كند، معامله نافذ است، ولى
عوض، مال مالك مى شود نه مال غاصب.
586

شرايط جنس و عوض آن
مسأله 2118 - جنسى را كه مىفروشند و چيزى را كه عوض آن مى گيرند پنج شرط
دارد:
(اول) آن كه مقدار آن با وزن يا پيمانه يا شماره و مانند اينها معلوم باشد.
(دوم) آن كه بتوانند آن را تحويل دهند، و اگر فروشنده مثلا مالى بفروشد كه
نمى تواند آن را تحويل دهد ولى مشترى قدرت گرفتن آن را داشته باشد، كفايت
مى كند، بنابراين فروختن مثلا اسبى كه فرار كرده و هيچ يك از طرفين قدرت تسلط بر
آن را ندارند، باطل است، ولى اگر اسبى را كه فرار كرده با چيزى كه داراى ارزش
است و مى تواند تحويل دهد، بفروشد، اگر چه آن اسب پيدا نشود معامله صحيح
است، و احوط آن است كه در غير بنده و كنيز گريخته، چيزى را كه ارزش دارد
بفروشد، و در ضمن آن معامله شرط كند كه اگر گريخته پيدا شد مال مشترى باشد.
(سوم) خصوصياتى را كه در جنس و عوض است و به واسطهء آنها قيمت
اختلاف پيدا مى كند، معين نمايند.
(چهارم) آن كه ملك طلق باشد، پس مالى كه وقف شده فروش آن جايز نيست،
مگر در مواردى كه خواهد آمد.
(پنجم) خود جنس را بفروشد نه منفعت آن را، پس اگر مثلا منفعت يك سالهء
خانه را بفروشد صحيح نيست، ولى چنانچه خريدار به جاى پول منفعت ملك خود
را بدهد، مثلا فرشى را از كسى بخرد و عوض آن را منفعت يك سالهء خانهء خود قرار
دهد، اشكال ندارد، و احكام اينها در مسائل آينده خواهد آمد.
مسأله 2119 - جنسى را كه در شهرى با وزن يا پيمانه معامله مى كنند، در آن شهر -
بنابر احتياط - بايد با وزن يا پيمانه بخرد، ولى مى تواند همان جنس را در شهرى كه
با ديدن معامله مى كنند، با ديدن خريدارى نمايد.
مسأله 2120 - چيزى را كه با وزن خريد و فروش مى كنند، با پيمانه هم مى شود
587

معامله كرد، به اين طور كه اگر مثلا مى خواهد ده من گندم بفروشد، با پيمانه اى
كه يك من گندم مى گيرد ده پيمانه بدهد.
مسأله 2121 - اگر يكى از شرطهايى كه گذشت در معامله نباشد، معامله باطل
است، ولى اگر دو مالك راضى باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند، تصرف آنها
در مواردى كه توقف بر ملك نداشته باشد اشكال ندارد.
مسأله 2122 - معاملهء چيزى كه وقف شده باطل است، ولى اگر به طورى خراب
شود يا در معرض خرابى باشد كه نتوانند استفاده اى را كه مال براى آن وقف شده از
آن ببرند - مثلا حصير مسجد به طورى پاره شود كه نتوانند روى آن نماز بخوانند -
فروش آن اشكال ندارد، و در صورتى كه ممكن باشد، بايد عوض آن را در همان
مسجد به مصرفى برسانند كه به غرض واقف نزديك تر باشد، و در هر حال تصرف
در وقف به فروش و همچنين تصرف در عوض آن بايد توسط متولى، و در صورت
نبودن او به اذن حاكم شرع باشد.
مسأله 2123 - هرگاه بين كسانى كه مال را براى آنان وقف كرده اند، به طورى
اختلاف پيدا شود كه اگر مال وقف را نفروشند، خوف تلف مال وقف يا جانى باشد،
مى توانند آن مال را بفروشند، و بايد به عوض آن مالى بخرند و بر طبق وقف اول
عوايد آن را در مصرفى كه واقف معين كره صرف كنند، و در صورت عدم امكان به
مصرفى كه به مقصود وقف كننده نزديك تر است برسانند، و همچنين است اگر
واقف شرط كند كه اگر صلاح در فروش وقف باشد بفروشند.
مسأله 2124 - خريد و فروش ملكى را كه به ديگرى اجاره داده اند، اشكال ندارد،
ولى منافع آن ملك در مدت اجاره مال مستأجر است، و اگر خريدار نداند كه آن
ملك را اجاره داده اند، يا به گمان اين كه مدت اجاره ء آن كم است ملك را خريده
باشد، پس از اطلاع مى تواند معامله را فسخ كند.
صيغهء خريد و فروش
مسأله 2125 - در خريد و فروش لازم نيست صيغه را به عربى بخوانند، بنابر اين
588

اگر فروشنده - مثلا - به فارسى بگويد: (اين مال را در عوض اين پول فروختم) و
مشترى بگويد: (قبول كردم) معامله صحيح است، ولى خريدار و فروشنده بايد
قصد انشاء داشته باشند، يعنى به گفتن اين دو جمله مقصودشان خريد و فروش
باشد.
مسأله 2126 - اگر براى معامله صيغه نخوانند، ولى فروشنده و خريدار به دادن و
گرفتن قصد فروش و خريد كنند، معامله صحيح است و هر دو مالك مى شوند.
خريد و فروش ميوه ها
مسأله 2127 - فروش ميوه اى كه گل آن ريخته و دانه بسته، پيش از چيدن صحيح
است، و نيز فروختن غوره بر درخت اشكال ندارد، ولى خرماى نخل را قبل از
سرخى و زردى نبايد بفروشند.
مسأله 2128 - فروختن ميوه ء يك سال قبل از ظهور آن بدون ضميمه جايز نيست، و
فروختن ميوه ء دو سال يا بيشتر از آن، و همچنين فروختن ميوه ء يك سال با ضميمه
جايز است، و بعد از ظهور آن پيش از آن كه دانه ببندد و گلش بريزد، احتياط
مستحب آن است كه چيزى از حاصل زمين مانند سبزيها يا مال ديگرى با آن
بفروشند، و يا ميوه ء بيشتر از يك سال را به او بفروشند.
مسأله 2129 - اگر خرمايى را كه زرد يا سرخ شده بر درخت بفروشند اشكال ندارد،
ولى جايز نيست عوض آن را از خرماى همان درخت قرار دهند، و همچنين بنابر
احتياط عوض آن را خرماى غير آن درخت قرار ندهند، چه شخصى باشد و چه در
ذمه.
اما اگر كسى يك درخت خرما در خانهء ديگرى داشته باشد، در صورتى كه مقدار
آن را تخمين كنند و صاحب درخت آن را به صاحب خانه بفروشد و عوض آن را
خرما قرار بدهند، اشكال ندارد.
مسأله 2130 - فروختن خيار و بادنجان و سبزيها كه سالى چند مرتبه چيده
مى شود، در صورتى كه ظاهر و نمايان شده باشد و معين كنند كه مشترى در سال
589

چند دفعه آن را بچيند، جايز است.
مسأله 2131 - اگر خوشهء گندم و جو را بعد از آن كه دانه بسته، به چيز ديگر غير
گندم و جو بفروشند، اشكال ندارد، و فروختن آن به گندم و جوى كه از همان خوشه
حاصل مى شود جايز نيست، و همچنين - بنابر احتياط واجب - به گندم و جوى كه
از غير آن خوشه باشد، چه شخصى باشد و چه در ذمه.
نقد و نسيه
مسأله 2132 - اگر جنسى را نقد بفروشند، خريدار و فروشنده بعد از معامله
مى توانند جنس و عوض را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند، و تحويل
اموال چه منقول و چه غير منقول به اين است كه مانع از تصرف ديگرى را بر طرف
كند.
مسأله 2133 - در معاملهء نسيه بايد مدت كاملا معلوم باشد، پس اگر جنسى را
بفروشد كه سر خرمن عوض آن را بگيرد، چون مدت كاملا معين نشده معامله باطل
است.
مسأله 2134 - اگر جنسى را نسيه بفروشد، پيش از تمام شدن مدتى كه قرار
گذاشته اند، نمى تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولى اگر خريدار بميرد و
از خودش مال داشته باشد، فروشنده مى تواند پيش از تمام شدن مدت، طلبى را كه
دارد از ورثهء او مطالبه نمايد.
مسأله 2135 - اگر جنسى را نسيه بفروشد، بعد از تمام شدن مدتى كه قرار
گذاشته اند، مى تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولى اگر خريدار نتواند
بپردازد، بايد او را مهلت دهد، يا معامله را فسخ كند، و در صورتى كه آن جنس
موجود است پس بگيرد.
مسأله 2136 - اگر به كسى كه قيمت جنس را نمى داند، نسيه بدهد و قيمت آن را به
او نگويد، معامله باطل است، ولى اگر به كسى كه قيمت نقدى جنس را مى داند،
نسيه بدهد و گرانتر حساب كند، مثلا بگويد: جنسى را كه به تو نسيه مى دهم،
تومانى يك ريال از قيمتى كه نقد مىفروشم گرانتر حساب مى كنم، و او قبول كند
590

اشكال ندارد.
مسأله 2137 - كسى كه جنسى را نسيه فروخته و براى گرفتن ثمن آن مدتى قرار
داده، اگر مثلا بعد از گذشتن نصف مدت به خريدار بگويد: اين مقدار از ثمن را نقد
بده و بقيه را به تو واگذار مى كنم، اشكال ندارد.
معاملهء سلف
مسأله 2138 - معاملهء سلف آن است كه مشترى به پول نقد جنسى را كه در ذمه
است بخرد، كه بعد از مدتى آن جنس را تحويل بگيرد، و اين معامله عكس نسيه
است.
و اگر بگويد: اين پول را مى دهم كه مثلا بعد از شش ماه فلان جنس در ذمه را
بگيرم، و فروشنده بگويد: قبول كردم، يا فروشنده پول را بگيرد و بگويد: فلان جنس
در ذمه را فروختم كه بعد از شش ماه تحويل بدهم، معامله صحيح است.
مسأله 2139 - اگر طلا يا نقره را - چه پول باشد و چه غير پول - سلف بفروشد و
عوض آن را طلا يا نقره بگيرد - چه پول باشد و چه غير پول - معامله باطل است،
ولى اگر جنس يا پولى را كه از جنس طلا و نقره نيست، سلف بفروشد و عوض آن را
جنس يا طلا يا نقره بگيرد - چه پول باشد و چه غير پول - معامله صحيح است.
شرايط معاملهء سلف
مسأله 2140 - معاملهء سلف هفت شرط دارد:
(اول) خصوصياتى را كه قيمت جنس به واسطهء آنها فرق مى كند معين نمايند، و
تعيين آنها به اندازه اى كه در عرف عام بگويند خصوصيات آن معلوم شده كافيست،
و در اجناسى كه اوصاف و خصوصيات آنها به غير از ديدن معين نمى شود - مانند
جواهرات و امثال آن - معاملهء سلف صحيح نيست.
(دوم) پيش از آن كه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند، خريدار تمام
591

قيمت را به فروشنده بدهد، يا به مقدار قيمت آن از فروشنده طلبكار باشد، و آن
طلب نقد يا مدت دارى باشد كه مدت آن رسيده باشد، و طلب خود را بابت قيمت
جنس حساب كند و او قبول نمايد، و چنانچه مقدارى از قيمت آن را بدهد، معامله
نسبت به آن مقدار صحيح است و فروشنده حق فسخ معامله را دارد.
(سوم) مدت را به طورى كه كاملا معلوم باشد معين كنند، و اگر - مثلا - بگويد: تا
اول خرمن جنس را تحويل مى دهم، چون مدت كاملا معلوم نشده، معامله باطل
است.
(چهارم) وقتى را براى تحويل جنس معين كنند كه فروشنده بتواند در آن وقت
آن جنس را تحويل دهد.
(پنجم) جاى تحويل جنس را معين نمايند در صورتى كه اختلاف امكنه
موجب دشوارى تسليم يا خسارت مالى بشود ولى اگر از قرائن جاى آن معلوم
باشد، لازم نيست اسم آن جا را ببرند.
(ششم) مقدار جنس را به وزن يا پيمانه يا شماره و مانند اينها معين كنند، و
جنسى را هم كه معمولا با ديدن معامله مى كنند، اگر سلف بفروشند اشكال ندارد،
ولى بايد مثل بعضى از اقسام گردو و تخم مرغ تفاوت افراد آن به قدرى كم باشد كه
مردم به آن اهميت ندهند.
(هفتم) چيزى را كه مىفروشند، چنانچه از اجناسى باشد كه با وزن يا پيمانه
فروخته مى شوند، عوض آن از همان جنس نباشد، مثلا گندم را به گندم سلفا
نمى توان فروخت.
احكام معاملهء سلف
مسأله 2141 - انسان نمى تواند جنسى را كه سلف خريده، پيش از تمام شدن مدت
به غير فروشنده اش بفروشد، و همچنين به فروشنده بنابر احتياط واجب، و بعد از
تمام شدن مدت اگر چه آن را تحويل نگرفته باشد، فروختن آن اشكال
592

ندارد، ولى در صورتى كه به فروشنده به جنس ثمن بفروشد، نبايد به بيشتر از
ثمن بفروشد، و فروختن اجناسى كه با وزن يا پيمانه فروخته مى شود، پيش از
تحويل گرفتن آن جايز نيست، ولى اگر به بيشتر از سرمايه اش نفروشد مانعى ندارد.
مسأله 2142 - در معاملهء سلف اگر فروشنده جنسى را كه معامله كرده در موعدش
بدهد، مشترى بايد قبول كند، و نيز اگر بهتر از آنچه معامله كرده بدهد و طورى باشد
كه از همان جنس حساب شود، مشترى بايد قبول نمايد.
مسأله 2143 - اگر جنسى را كه فروشنده مى دهد پست تر از جنسى باشد كه معامله
كرده، مشترى مى تواند قبول نكند.
مسأله 2144 - اگر فروشنده به جاى جنسى كه معامله كرده، جنس ديگرى بدهد،
در صورتى كه مشترى راضى شود، اشكال ندارد.
مسأله 2145 - اگر جنسى را كه سلف فروخته، در موقعى كه بايد آن را تحويل دهد،
ناياب شود و نتواند آن را تهيه كند، مشترى مى تواند صبر كند تا تهيه نمايد، يا معامله
را به هم بزند و چيزى را كه داده پس بگيرد.
مسأله 2146 - اگر جنسى را بفروشد و قرار بگذارد كه بعد از مدتى تحويل دهد و
ثمن آن را هم بعد از مدتى بگيرد، معامله باطل است.
فروش طلا و نقره به طلا و نقره
مسأله 2147 - اگر طلا را به طلا و نقره را به نقره بفروشد، سكه دار باشند يا
بى سكه، در صورتى كه وزن يكى از آنها زيادتر باشد، معامله حرام و باطل است.
مسأله 2148 - اگر طلا را به نقره يا نقره را به طلا بفروشد، معامله صحيح است، و
لازم نيست وزن آنها مساوى باشد.
مسأله 2149 - اگر طلا يا نقره را به طلا يا نقره بفروشند، بايد فروشنده و خريدار
پيش از آن كه از يك ديگر جدا شوند، جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند،
و اگر هيچ مقدار از چيزى را كه معامله كرده اند تحويل ندهند، معامله باطل
593

است.
مسأله 2150 - اگر فروشنده يا خريدار تمام چيزى را كه معامله كرده تحويل دهد و
ديگرى مقدارى از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند، معامله نسبت به آن
مقدار كه تحويل داده شده صحيح است، ولى كسى كه تمام مال به دست او
نرسيده، مى تواند معامله را به هم بزند.
مسأله 2151 - اگر خاك نقره ء معدن را به نقره ء خالص، و خاك طلاى معدن را به
طلاى خالص بفروشند، معامله باطل است، مگر آن كه بدانند مقدار طلا يا نقره اى
كه در خاك است با مقدار طلا يا نقره ء خالص برابر است، ولى فروختن خاك نقره به
طلا و خاك طلا به نقره اشكال ندارد.
مواردى كه انسان مى تواند معامله را به هم بزند
مسأله 2152 - حق به هم زدن معامله را خيار مى گويند، و خريدار و فروشنده در
يازده صورت مى توانند معامله را به هم بزنند:
(اول) آن كه خريدار و فروشنده بعد از معامله از يكديگر جدا نشده باشند، هر
چند از مجلس عقد بيرون آمده باشند، و اين خيار را " خيار مجلس " مى گويند.
(دوم) آن كه طرف معامله - در بيع يا غير آن - مغبون شده باشد، و اين خيار را
" خيار غبن " گويند.
(سوم) آن كه در معامله قرارداد كنند كه تا مدت معينى هر دو يا يكى از آنان
بتوانند معامله را به هم بزنند، و آن را " خيار شرط " گويند.
(چهارم) آن كه طرف معامله مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد و طورى
كند كه قيمت مال در نظر مردم زياد شود، و آن را " خيار تدليس " گويند.
(پنجم) آن كه يكى از دو طرف معامله با ديگرى شرط كند كه كارى را انجام دهد
و به آن شرط عمل نشود، يا شرط كند مالى را كه در خارج است و نه در ذمه، داراى
خصوصيتى باشد و آن مال داراى آن خصوصيت نباشد، كه در اين دو صورت شرط
كننده مى تواند معامله را به هم بزند، و آن را " خيار تخلف شرط "
594

گويند.
(ششم) آن كه در جنس يا عوض آن عيبى باشد و آن را " خيار عيب " گويند.
(هفتم) آن كه معلوم شود مقدارى از جنسى را كه معامله نموده اند مال ديگرى
است كه اگر صاحب آن به معامله راضى نشود، طرف ديگر مى تواند معامله را به هم
بزند، يا عوض آن مقدار را چنانچه پرداخته باشد پس بگيرد، و اين دو صورت دارد:
1 - آن كه آن مقدار كسر مشاع باشد، و اين صورت مورد " خيار شركت " است.
2 - آن كه آن مقدار مفروز (جدا) باشد، و اين صورت مورد " خيار تبعض صفقه "
است.
(هشتم) آن كه صاحب مال خصوصيات مالى را كه در خارج است نه در ذمه و
طرف نديده به او بگويد، و بعد معلوم شود طورى كه گفته نبوده است، كه در اين
صورت طرف مى تواند معامله را به هم بزند، و آن را " خيار رؤيت " گويند.
(نهم) آن كه اگر مشترى ثمن جنسى را كه خريده و شرط نكرده كه در پرداخت
آن تأخير كند، تا سه روز ندهد، كه در اين صورت چنانچه فروشنده جنس را تحويل
نداده باشد، مى تواند معامله را به هم بزند، ولى اگر جنسى را كه خريده مثل بعضى
از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند ضايع مى شود، در صورتى كه تا شب ثمن آن را
ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن آن را تأخير بيندازد، فروشنده مى تواند معامله را
به هم بزند، و آن را " خيار تأخير " گويند.
(دهم) آن كه كسى كه حيوانى را خريده تا سه روز مى تواند معامله را به هم بزند،
و اگر در عوض چيزى كه فروخته حيوانى گرفته باشد، فروشنده تا سه روز مى تواند
معامله را به هم بزند، و آن را " خيار حيوان " گويند.
(يازدهم) آن كه فروشنده نتواند جنسى را كه فروخته تحويل دهد، مثلا اسبى را
كه فروخته فرار نمايد، كه در اين صورت خريدار مى تواند معامله را به هم بزند و آن
را " خيار تعذر تسليم " گويند، و احكام اينها در مسائل آينده خواهد آمد.
مسأله 2153 - اگر خريدار قيمت جنس را نداند، يا موقع معامله غفلت كند و
595

جنس را گرانتر از قيمت معمولى آن بخرد، چنانچه به قدرى گران خريده كه مردم
به آن اهميت مى دهند و مسامحه نمى كنند، مى تواند معامله را به هم بزند.
و نيز اگر فروشنده قيمت جنس را نداند، يا موقع معامله غفلت كند و جنس را
ارزانتر از قيمت آن بفروشد، در صورتى كه مردم به مقدارى كه ارزان فروخته اهميت
بدهند و مسامحه نكنند، مى تواند معامله را به هم بزند.
مسأله 2154 - در معاملهء بيع شرط كه مثلا خانهء صد هزار تومانى را به پنجاه هزار
تومان مىفروشند، و قرار مى گذارند كه اگر فروشنده سر مدت پول را بدهد بتواند
معامله را به هم بزند، در صورتى كه خريدار و فروشنده قصد خريد و فروش داشته
باشند، معامله صحيح است.
مسأله 2155 - در معاملهء بيع شرط اگر چه فروشنده اطمينان داشته باشد كه هرگاه
سر مدت پول را ندهد، خريدار ملك را به او مى دهد، معامله صحيح است، ولى اگر
سر مدت پول را ندهد، حق ندارد ملك را از خريدار مطالبه كند، و اگر خريدار بعد از
رسيدن مدت بميرد، نمى تواند ملك را از ورثهء او مطالبه نمايد.
مسأله 2156 - اگر - مثلا - چاى اعلا را با چاى پست مخلوط كند و به اسم چاى اعلا
بفروشد، و مشترى جاهل باشد، مى تواند معامله را به هم بزند.
مسأله 2157 - اگر معامله بر مالى كه در خارج است نه در ذمه واقع شود، و خريدار
بفهمد كه آن مال عيبى دارد، مثلا حيوانى را بخرد و بفهمد كه يك چشم آن كور
است، چنانچه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمى دانسته، مى تواند
معامله را به هم زده و آن مال را به فروشنده برگرداند، و چنانچه برگرداندن ممكن
نباشد، مثل آن كه در آن مال تغييرى حاصل شده، يا تصرفى كه مانع از رد است
نموده باشد، در اين صورت فرق قيمت سالم و معيوب آن معين شود، و به نسبت
تفاوت قيمت سالم و معيوب از ثمنى كه به فروشنده داده پس بگيرد، مثلا مالى را
كه به چهار تومان خريده، اگر بفهمد معيوب است در صورتى كه قيمت سالم آن
هشت تومان و قيمت معيوب آن شش تومان باشد، چون فرق قيمت سالم و
معيوب يك چهارم مى باشد، مى تواند يك چهارم پولى را كه داده - يعنى يك
596

تومان - از فروشنده بگيرد.
مسأله 2158 - اگر فروشنده بفهمد در عوض مشخص خارجى كه مالش را به آن
فروخته عيبى است، چنانچه آن عيب پيش از معامله در عوض بوده و او
نمى دانسته، مى تواند معامله را به هم زده و آن عوض را به صاحبش برگرداند، و
چنانچه از جهت تغيير يا تصرف مانع از رد نتواند برگرداند، مى تواند تفاوت قيمت
سالم و معيوب را به دستورى كه در مسألهء پيش گذشت بگيرد.
مسأله 2159 - اگر بعد از معامله و پيش از تحويل دادن مال، عيبى در آن پيدا شود،
خريدار مى تواند معامله را به هم بزند، و نيز اگر در عوض مال بعد از معامله و پيش
از تحويل دادن عيبى پيدا شود، فروشنده مى تواند معامله را به هم بزند، ولى اگر
بخواهند تفاوت قيمت بگيرند جايز نيست.
مسأله 2160 - اگر بعد از معامله عيب مال را بفهمد، لازم نيست فورا معامله را به
هم بزند و بعد هم حق به هم زدن معامله را دارد، اگر چه احوط عدم تأخير است.
مسأله 2161 - هرگاه بعد از خريدن جنس عيب آن را بفهمد، اگر چه فروشنده
حاضر نباشد، مى تواند معامله را به هم بزند، و همچنين است حكم در ساير
خيارات.
مسأله 2162 - در چهار صورت خريدار به واسطهء عيبى كه در مال است نمى تواند
معامله را به هم بزند، يا تفاوت قيمت بگيرد:
(اول) آن كه موقع خريدن عيب مال را بداند.
(دوم) آن كه به عيب مال راضى شود.
(سوم) آن كه در وقت معامله بگويد: (اگر مال عيبى داشته باشد پس نمى دهم و
تفاوت قيمت هم نمى گيرم).
(چهارم) آن كه فروشنده در وقت معامله بگويد: (اين مال را با هر عيبى كه دارد
مىفروشم) ولى اگر عيبى را معين كند و بگويد: (مال را با اين عيب مىفروشم) و
بعد معلوم شود عيب ديگرى هم دارد، خريدار مى تواند براى عيبى كه فروشنده
معين نكرده مال را پس دهد، و در صورتى كه نتواند پس دهد،
597

تفاوت قيمت بگيرد.
مسأله 2163 - در چند صورت كسى كه مال معيوب به او منتقل شده نمى تواند
معامله را به عيب فسخ كند و فقط مى تواند تفاوت قيمت را مطالبه كند:
(اول) در صورتى كه عين تلف شده باشد.
(دوم) در صورتى كه از ملك او خارج شده باشد، مثل اين كه به ديگرى فروخته
يا بخشيده باشد، و مانند آن.
(سوم) در صورتى كه در مال تغييرى حاصل شده باشد، مثل اين كه پارچه اى را
كه خريده بريده يا رنگ كرده باشد.
(چهارم) در صورتى كه آن مال هر چند از ملك او خارج نشده، ولى معامله اى
بر آن انجام داده باشد، مثل اين كه آن را به اجاره يا به گرو داده باشد.
(پنجم) در صورتى كه بعد از تحويل گرفتن، عيبى در آن پيدا شده باشد، ولى اگر
مورد معامله حيوان معيوبى باشد و پيش از گذشتن سه روز عيب ديگرى پيدا كند،
اگر چه آن را تحويل گرفته باشد باز هم مى تواند معامله را به حق فسخى كه از جهت
خيار حيوان دارد، به هم بزند، و همچنين است در صورتى كه از جهت شرط، حق
فسخ داشته باشد.
مسأله 2164 - اگر انسان مالى داشته باشد كه خودش آن را نديده و ديگرى
خصوصيات آن را براى او گفته باشد، چنانچه او همان خصوصيات را به مشترى
بگويد و آن را بفروشد و بعد از فروش بفهمد كه بهتر از آن بوده، مى تواند معامله را
به هم بزند.
مسائل متفرقهء خريد و فروش
مسأله 2165 - اگر فروشنده قيمت خريد جنس را به مشترى بگويد، بايد تمام
چيزهايى را كه به واسطهء آنها قيمت كم يا زياد مى شود بگويد، اگر چه به همان
قيمت يا كمتر از آن بفروشد، مثلا بايد بگويد كه نقد خريده است يا نسيه، و چنانچه
بعضى از آن خصوصيات را نگويد و بعد مشترى بفهمد مى تواند معامله
598

را به هم بزند.
مسأله 2166 - اگر انسان جنسى را به كسى بدهد و قيمت آن را معين كند و بگويد:
(اين جنس را به اين قيمت به فروش و هر چه زيادتر فروختى اجرت فروشت باشد)
هر چه زيادتر از آن قيمت بفروشد، مال صاحب مال است و اجاره فاسد است و
فروشنده - بنابر مشهور - مى تواند اجرة المثل عمل خود را از صاحب مال بگيرد،
ولى اگر اجرة المثل بيشتر از آنچه باشد كه فروشنده به آن راضى شده احتياط
واجب اين است كه با صاحب مال در زايد مصالحه كند، و اگر به طور جعاله باشد و
بگويد: (اين جنس را اگر به زيادتر از آن قيمت فروختى، زيادى مال خودت باشد)
اشكال ندارد.
مسأله 2167 - اگر قصاب گوشت نر بفروشد و به جاى آن گوشت ماده بدهد،
معصيت كرده است، و چنانچه آن گوشت را معين كرده و گفته اين گوشت نر را
مىفروشم، مشترى مى تواند معامله را به هم بزند، و اگر آن را معين نكرده، در
صورتى كه مشترى به گوشتى كه گرفته راضى نشود، قصاب بايد گوشت نر به او
بدهد.
مسأله 2168 - اگر مشترى به بزاز بگويد: (پارچه اى مى خواهم كه رنگ آن نرود)، و
بزاز پارچه اى به او بفروشد كه رنگ آن برود، مشترى مى تواند معامله را به هم بزند.
مسأله 2169 - قسم خوردن در معامله اگر راست باشد مكروه است، و اگر دروغ
باشد حرام است.
599

" احكام شركت "
مسأله 2170 - شركت عبارت است از مالك بودن دو نفر يا بيشتر مالى را - چه عين
باشد و چه دين - به نحو كسر مشاع، مانند نصف، ثلث و....
و شركت به چند سبب محقق مى شود، به سبب غير اختيارى مانند ارث و به
سبب اختيارى، چه آن سبب اختيارى عمل خارجى باشد، مانند اين كه دو نفر با
يكديگر مالى را حيازت كنند، يا عقد باشد، مانند اين كه دو نفر كه صاحب دو مال
هستند هر يك نصف مشاع از مال خود را به نصف مشاع از مال ديگرى به مثل بيع يا
صلح معاوضه كند.
و همچنين شركت به امتزاج دو مال به طورى كه امتياز بين آن دو از ميان برود،
نيز حاصل مى شود، چه آن دو مال از يك جنس باشند و چه از دو جنس.
و شركت عقديه - كه احكام آن ذكر مى شود - عبارت است از قرارداد دو نفر يا
بيشتر بر معاملهء به مال مشترك كه سود براى هر يك و ضرر بر هر يك از آنها باشد.
مسأله 2171 - اگر دو نفر يا بيشتر در مزدى كه از كار خودشان مى گيرند با يكديگر
شركت كنند، مثلا چند كارگر با هم قرار بگذارند كه هر قدر مزد گرفتند با هم قسمت
كنند، شركت آنان صحيح نيست، ولى اگر هر يك از آنان مصالحه كند كه مثلا نصف
در آمد خودش را به نصف در آمد طرف ديگرى در مدت معينى و آن طرف قبول
كند، در مزد شريك مى شوند، و اگر در ضمن عقد لازمى شرط كنند كه هر يك از آنها
مثلا نصف اجرتشان را به ديگرى بدهد، هر چند شريك نمى شوند ولى واجب
است به شرط عمل كنند، و همچنين است اگر شرط در ضمن عقد جايز باشد تا
وقتى كه عقد به هم نخورده باشد.
600

مسأله 2172 - اگر دو نفر با يكديگر شركت كنند كه هر كدام به اعتبار خود جنسى
بخرد و قيمت آن را خودش بدهكار شود ولى در استفاده ء جنسى كه هر كدام
خريده اند با يكديگر شريك باشند، صحيح نيست، اما اگر هر كدام ديگرى را وكيل
كند كه جنسى را كه به ما في الذمه - نقد يا نسيه - مى خرد، كسر مشاع آن را
- نصف يا ثلث مثلا - به ذمهء او بخرد، و بعد هر شريكى جنسى را براى خودش و
شريكش بخرد كه هر دو بدهكار شوند، شركت صحيح است.
مسأله 2173 - كسانى كه به عقد شركت با هم شريك مى شوند بايد عاقل و بالغ
باشند، و بايد از روى قصد و اختيار شركت كنند، و بتوانند در مال خود تصرف
نمايند، پس سفيه - كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده صرف مى كند - چون حق
ندارد در مال خود تصرف نمايد، اگر شركت كند صحيح نيست.
مسأله 2174 - اگر در عقد شركت شرط كنند كسى كه كار مى كند، يا بيشتر از شريك
ديگر كار مى كند، يا ارزش كار او بيشتر است، از سود بيشتر ببرد، بايد آنچه را شرط
كرده اند به او بدهند، ولى اگر شرط كنند كسى كه كار نمى كند يا بيشتر كار نمى كند يا
ارزش كار او بيشتر نيست از سود بيشتر ببرد، شرط باطل است، ولى اگر شرط كنند
زيادى را به او تمليك كنند، شرط صحيح است و بايد به آن وفا كنند.
مسأله 2175 - اگر قرار بگذارند كه همهء استفاده را يك نفر ببرد يا تمام ضرر بر يكى
از آنان باشد، اين قرار باطل و صحت شركت هم محل اشكال است، ولى اگر قرار
بگذارند كه آنچه را از استفاده مالك مى شود به ديگرى بدهد، يا به مقدار تمام
ضررى كه بر ديگرى وارد مى شود از مال خود به او تمليك نمايد، عقد صحيح و
شرط لازم الوفاء است.
مسأله 2176 - اگر شرط نكنند كه يكى از شريكها بيشتر منفعت ببرد، چنانچه
سرمايهء آنان يك اندازه باشد، منفعت و ضرر را هم به يك اندازه مى برند، و اگر
سرمايهء آنان يك اندازه نباشد، بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت
نمايند، مثلا اگر دو نفر شركت كنند و سرمايهء يكى از آنان دو برابر سرمايهء
601

ديگرى باشد، سهم او از منفعت و ضرر دو برابر سهم ديگرى است، چه هر دو
به يك اندازه كار كنند، يا يكى كمتر كار كند يا هيچ كار نكند.
مسأله 2177 - اگر در عقد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند،
يا هر كدام به تنهايى معامله كند، يا فقط يكى از آنان معامله كند، بايد به قرار داد
عمل نمايند.
مسأله 2178 - اگر معين نكنند كه كدام يك آنان با سرمايه خريد و فروش نمايد،
هيچ يك آنان بدون اجازه ء ديگرى نمى تواند با آن سرمايه معامله كند.
مسأله 2179 - شريكى كه اختيار سرمايهء شركت با اوست بايد به قرار داد شركت
عمل كند، مثلا اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد، يا نقد بفروشد، يا جنس را از
محل مخصوصى بخرد، بايد به همان قرارداد رفتار نمايد، و اگر با او قرارى نگذاشته
باشند، بايد به طور معمول معامله كند، و مال شركت را اگر متعارف نيست، يا
احتمال خطر براى مال است، در مسافرت همراه خود نبرد.
مسأله 2180 - شريكى كه با سرمايهء شركت معامله مى كند، اگر بر خلاف قراردادى
كه با او كرده اند خريد و فروش كند، يا آن كه قراردادى نكرده باشند و بر خلاف
معمول معامله كند، در اين دو صورت معامله نسبت به حصهء شريك فضولى است،
پس چنانچه اجازه نكند مى تواند عين مالش را، و در صورت تلف عين، عوض
مالش را بگيرد.
مسأله 2181 - شريكى كه با سرمايهء شركت معامله مى كند، اگر زياده روى ننمايد و
در نگهدارى سرمايه كوتاهى نكند و اتفاقا مقدارى از آن يا تمام آن تلف شود، ضامن
نيست.
مسأله 2182 - شريكى كه با سرمايهء شركت معامله مى كند، اگر بگويد سرمايه تلف
شده و پيش حاكم شرع قسم بخورد، بايد حرف او را قبول كرد.
مسأله 2183 - اگر تمام شريكها از اجازه اى كه به تصرف در مال يكديگر داده اند
برگردند، هىچكدام نمى توانند در مال شركت تصرف كنند، و اگر يكى از آنان از
اجازه ء خود برگردد شريكهاى ديگر حق تصرف ندارند، ولى كسى كه از اجازه ء
602

خود برگشته مى تواند در مال شركت تصرف كند.
مسأله 2184 - هر وقت يكى از شريكها تقاضا كند كه سرمايهء شركت را قسمت كنند
- اگر چه شركت مدت داشته باشد - بايد ديگران قبول نمايند، مگر آن كه قسمت
محتاج به ضميمهء مالى از غير مال مشترك باشد، كه آن را قسمت رد مى گويند، يا
اين كه تقسيم ضرر معتنابه بر شركا داشته باشد.
مسأله 2185 - اگر يكى از شريكها بميرد يا ديوانه يا بى هوش شود، شريكهاى ديگر
نمى توانند در مال شركت تصرف كنند، و همچنين است اگر يكى از آنان سفيه شود -
يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نمايد - و يا از طرف حاكم شرع به
واسطهء افلاس ممنوع از تصرف شود.
مسأله 2186 - اگر شريك چيزى را نسيه براى خود بخرد، نفع و ضررش مال او
است، ولى اگر براى شركت بخرد و اطلاق شركت شامل معاملهء نسيه بشود، نفع و
ضررش براى شركاست، و همچنين است اگر عقد شركت معاملهء نسيه را نگيرد و
براى شركت بخرد و شريك ديگر اجازه نمايد.
مسأله 2187 - اگر با سرمايهء شركت معامله اى كنند، بعد بفهمند شركت باطل بوده،
چنانچه طورى باشد كه اذن در معامله به صحت شركت مقيد نباشد - به اين معنى
كه اگر مى دانستند شركت درست نيست، به تصرف در مال يكديگر راضى بودند -
معامله صحيح است، و هر چه از آن معامله پيدا شود مال همهء آنان است، و اگر اين
طور نباشد چنانچه كسانى كه به تصرف ديگران راضى نبوده اند آن معامله را اجازه
كنند، معامله صحيح، و اگر نه باطل مى باشد، و در هر صورت جمعى از فقها " اعلى
الله مقامهم " فرموده اند: " هر كدام آنان كه براى شركت كارى كرده است اگر به قصد
مجانى كار نكرده باشد، مى تواند مزد زحمتهاى خود را به اندازه ء معمول با حفظ
نسبت از شريكهاى ديگر بگيرد " ولى ظاهر اين است كه در صورت عدم اجازه
استحقاق اجرت نيست، و در صورت اجازه استحقاق اجرت محل اشكال است، و
احوط صلح است.
603

" احكام صلح "
مسأله 2188 - صلح آن است كه انسان با ديگرى سازش كند كه مقدارى مال يا
منفعت مال خود را ملك او كند يا اباحه كند، يا از طلب يا حق خود بگذرد كه او هم
در عوض مقدارى از مال يا منفعت مال خود را به او واگذار يا اباحه نمايد، يا از
طلب يا حقى كه دارد بگذرد، و صلح بر آنچه گذشت بدون آن كه در مقابل اصلا
عوضى باشد محل اشكال است.
مسأله 2189 - در عقد صلح هر يك از دو طرف بايد عاقل و بالغ باشد، و بايد قصد
صلح داشته و كسى او را به ناحق اكراه نكرده باشد، و اگر اكراه شدند و بعد راضى
شدند صلح نافذ است، و سفيه و ممنوع از تصرف از طرف حاكم شرع به واسطهء
افلاس نباشد.
مسأله 2190 - لازم نيست صيغهء صلح به عربى خوانده شود، بلكه با هر لفظى كه
بفهماند با هم صلح و سازش كرده اند صحيح است، و همچنين به معاطات، بلكه به
دادن از يك طرف و گرفتن از طرف ديگر به قصد صلح محقق مى شود.
مسأله 2191 - اگر كسى گوسفندهاى خود را به چوپان بدهد كه مثلا يك سال
نگهدارى كند و از شير آن استفاده نمايد و مقدارى روغن بدهد، چنانچه شير
گوسفند را در مقابل زحمتهاى چوپان و روغنى كه از غير شير گوسفند به عمل آمده
باشد صلح كند، اشكال ندارد، بلكه اگر گوسفند را يك ساله به چوپان اجاره دهد كه
از شير آن استفاده كند و در عوض مقدار معينى روغن كه از غير شير گوسفند به
عمل آمده باشد بدهد، نيز اشكال ندارد.
مسأله 2192 - اگر كسى بخواهد طلب يا حق خود را به ديگرى صلح كند، در
604

صورتى صحيح است كه او قبول نمايد، و اگر بخواهد از طلب يا حق خود بگذرد
قبول كردن او لازم نيست.
مسأله 2193 - اگر انسان مقدار بدهى خود را بداند و طلبكار او نداند، چنانچه
طلبكار طلب خود را به كمتر از مقدارى كه هست صلح كند، مثلا پنجاه تومان
طلبكار باشد و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد، زيادى براى بدهكار حلال
نيست، مگر آن كه مقدار بدهى خود را به او بگويد و او را راضى كند، يا طورى باشد
كه اگر مقدار طلب خود را مى دانست، باز هم به آن مقدار صلح مى كرد.
مسأله 2194 - اگر بخواهند دو چيزى را كه از يك جنس است و وزن آنها معلوم
است به يكديگر صلح كنند، احتياط واجب آن است كه وزن يكى بيشتر از ديگرى
نباشد، ولى اگر وزن آنها معلوم نباشد، اگر چه احتمال دهند كه وزن يكى بيشتر از
ديگرى است و صلح نمايند صحيح است.
مسأله 2195 - اگر دو نفر از يك نفر طلبكار باشند، يا دو نفر از دو نفر ديگر طلبكار
باشند و بخواهند طلبهاى خود را به يكديگر صلح كنند، چنانچه طلب آنان از يك
جنس و وزن آنها يكى باشد، مثلا هر دو ده من گندم طلبكار باشند، مصالحهء آنان
صحيح است، و همچنين است اگر جنس طلب آنان يكى نباشد، مثلا يكى ده من
برنج و ديگرى دوازده من گندم طلبكار باشد، ولى اگر طلب آنان از يك جنس و
چيزى باشد كه معمولا با وزن يا پيمانه آن را معامله مى كنند، در صورتى كه وزن يا
پيمانهء آنها مساوى نباشد، مصالحهء آنان اشكال دارد.
مسأله 2196 - اگر از كسى طلبى دارد كه بايد بعد از مدتى بگيرد، چنانچه طلب
خود را به مقدار كمترى صلح كند و مقصودش اين باشد كه از مقدارى از طلب خود
گذشت كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.
مسأله 2197 - اگر دو نفر چيزى را با هم صلح كنند، با رضايت يكديگر مى توانند
صلح را به هم بزنند، و نيز اگر در ضمن معامله براى هر دو يا يكى از آنان حق به هم
زدن معامله را قرار داده باشند كسى كه آن حق را دارد مى تواند صلح را به هم
بزند.
605

مسأله 2198 - تا وقتى خريدار و فروشنده از يكديگر جدا نشده اند مى توانند
معامله را به هم بزنند، و نيز اگر مشترى حيوانى را بخرد، تا سه روز حق به هم زدن
معامله را دارد، و همچنين اگر پول جنسى را كه خريده تا سه روز ندهد و جنس را
تحويل نگيرد، فروشنده مى تواند معامله را به هم بزند، ولى كسى كه مالى را صلح
مى كند در اين سه صورت حق به هم زدن صلح را ندارد، و در صورتى كه طرف
مصالحه در پرداخت مال المصالحه از حد متعارف تأخير كند، و همچنين در بقيهء
موارد خيار كه در احكام خريد و فروش گذشت، نيز مى تواند صلح را به هم بزند.
مسأله 2199 - اگر چيزى را كه به صلح گرفته معيوب باشد، مى تواند صلح را به هم
بزند، ولى اگر بخواهد تفاوت قيمت صحيح و معيوب را بگيرد اشكال دارد.
مسأله 2200 - هرگاه مال خود را به كسى صلح نمايد و با او شرط كند و بگويد كه
بعد از مرگ من بايد چيزى را كه به تو صلح كردم - مثلا - وقف كنى و او هم اين شرط
را قبول كند، بايد به شرط عمل نمايد.
606

" احكام اجاره "
مسأله 2201 - اجاره دهنده و كسى كه چيزى را اجاره مى كند بايد عاقل و بالغ
باشند، و بايد بر اجاره به نا حق اكراه نشده باشند، و اگر اكراه شدند و بعد به اجاره
راضى شدند، اجاره نافذ است، و در مال خود حق تصرف داشته باشند، پس اجاره
دادن و اجاره كردن سفيه و مفلسى كه به حكم حاكم شرع ممنوع از تصرف در مال
خود باشد نافذ نيست، مگر به اذن و اجازه ء ولى يا طلبكاران، ولى اجاره ء مفلس
خودش را براى كارى يا خدمتى نافذ است و محتاج به اجازه نيست.
مسأله 2202 - انسان مى تواند از طرف ديگرى وكيل شود و مال او را اجاره دهد، يا
مالى را براى او اجاره كند.
مسأله 2203 - اگر ولى يا قيم بچه مال او را اجاره دهد، يا خود او را اجير ديگرى
نمايد، اشكال ندارد.
و اگر مدتى از زمان بالغ شدن او را جزء مدت اجاره قرار دهد، بعد از آن كه بچه
بالغ شد، مى تواند بقيهء اجاره را به هم بزند، ولى اگر اجاره تا زمان بعد از بلوغ به
جهت مصلحتى بوده كه شرعا مراعات آن واجب است، اجاره نسبت به بعد از بلوغ
نافذ، و احتياط واجب آن است كه به اذن حاكم شرع باشد.
مسأله 2204 - بچهء صغيرى را كه ولى ندارد، بدون اجازه ء فقيه عادل نمى شود اجير
كرد، و كسى كه به فقيه عادل دسترسى ندارد، مى تواند از چند نفر مؤمن عادل اجازه
بگيرد و او را اجير نمايد، و در صورت نبودن چند نفر از يك نفر هم كفايت مى كند.
مسأله 2205 - اجاره دهنده و مستأجر لازم نيست صيغه را به عربى بخوانند، بلكه
607

اگر مالك به كسى بگويد: (ملك خود را به تو اجاره دادم) و او بگويد: (قبول
كردم) اجاره صحيح است، و نيز اگر حرفى نزنند و مالك به قصد اين كه ملك خود را
اجاره دهد به مستأجر واگذار كند، و او هم به قصد اجاره كردن بگيرد، اجاره صحيح
است.
مسأله 2206 - اگر انسان بدون صيغه خواندن بخواهد براى انجام عملى اجير
شود، همين كه مشغول آن عمل شد اجاره صحيح است.
مسأله 2207 - كسى كه نمى تواند حرف بزند، اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره
داده، يا اجاره كرده، صحيح است.
مسأله 2208 - اگر ملكى را اجاره كند و صاحب ملك با او شرط كند كه منفعت
براى خودش باشد و به غير منتقل نكند، مستأجر نمى تواند آن را به ديگرى اجاره
دهد، و اگر شرط كند كه منفعت را خودش استيفا كند، مى تواند به ديگرى اجاره
دهد در صورتى كه خودش آن منفعت را استيفا نمايد.
مثل اين كه مستأجر منزلى را كه اجاره كرده، به كسى اجاره دهد كه آن كس به
شرط و مانند آن متعهد شده براى او مسكنى تهيه نمايد، و آن شخص متعهد
مستأجر را در همان منزل سكنى دهد، و يا اين كه زنى خانه اى اجاره كند و بعد به
شوهرش اجاره دهد، و شوهر آن زن را در آن خانه سكنى دهد.
و در صورتى كه مستأجر مى تواند آن را به ديگرى اجاره بدهد، اگر بخواهد خانه
يا دكان يا كشتى - و همچنين بنابر احتياط واجب اطاق يا آسياب - را به زيادتر از
مقدارى كه آن را اجاره كرده اجاره دهد، بايد در آن كارى مانند تعمير و سفيد كارى
انجام داده باشد، يا به غير جنسى كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، مثلا اگر با پول
اجاره كرده به گندم يا چيز ديگر اجاره دهد.
مسأله 2209 - اگر اجير با انسان شرط كند كارى كه براى آن اجير شده براى خود
انسان باشد و به ديگرى منتقل نكند، نمى شود او را به ديگرى اجاره داد، و اگر شرط
كند كه عمل را خودش استيفا كند - به نحوى كه در مسألهء قبل گذشت - مى شود او را
به ديگرى اجاره داد، و در صورتى كه مى تواند به ديگرى اجاره
608

دهد، چنانچه او را به چيزى كه اجرت او قرار داده اجاره دهد، نمى تواند زيادتر
بگيرد، و اگر به چيز ديگرى اجاره دهد، مى تواند زيادتر بگيرد.
و اگر خودش اجير كسى شود جايز نيست براى انجام آن عمل شخص ديگرى را
به كمتر اجاره نمايد، ولى اگر مقدارى از آن عمل را خودش انجام داده باشد،
مى تواند ديگرى را به كمتر اجاره نمايد.
مسأله 2210 - اگر غير خانه و دكان و كشتى و اجير - و همچنين بنابر احتياط واجب
اطاق و آسياب - چيز ديگرى را اجاره كند و مالك با او شرط نكند كه به غير اجاره
ندهد، اگر چه به بيشتر از مقدارى كه اجاره كرده آن را اجاره دهد اشكال ندارد.
مسأله 2211 - اگر خانه يا دكانى را مثلا يك ساله به صد تومان اجاره كند و از نصف
آن خودش استفاده نمايد، مى تواند نصف ديگر آن را به صد تومان اجاره دهد، ولى
اگر بخواهد نصف آن را به زيادتر از مقدارى كه اجاره كرده - مثلا به صد و بيست
تومان - اجاره دهد، بايد در آن كارى مانند تعمير انجام داده باشد، يا به غير جنسى
كه اجاره كرده اجاره دهد.
شرايط مالى كه آن را اجاره مى دهند
مسأله 2212 - مالى را كه اجاره مى دهند چند شرط دارد:
(اول) آن كه معين باشد، پس اگر بگويد يكى از خانه هاى خود را به تو اجاره
دادم درست نيست.
(دوم) آن كه مستأجر آن را ببيند، يا كسى كه آن را اجاره مى دهد طورى
خصوصيات آن را بگويد كه كاملا معلوم باشد.
(سوم) آن كه تحويل دادن آن ممكن باشد، پس اجاره دادن اسبى كه فرار كرده
باطل است، مگر اين كه مستأجر تمكن از تسلط بر آن داشته باشد.
(چهارم) آن كه استفاده ء از آن مال به اتلاف و از بين بردنش نباشد، پس اجاره
دادن نان و ميوه و خوردنيهاى ديگر - كه انتفاع از آنها به غير اتلافشان نباشد -
609

باطل است.
(پنجم) آن كه استفاده اى كه مال را براى آن اجاره داده اند ممكن باشد، پس
اجاره دادن زمين براى زراعت در صورتى كه آب باران كفايت آن را نكند و از آب
ديگرى هم مشروب نشود، باطل است.
(ششم) آن كه چيزى را كه اجاره مى دهد مال خود او باشد، و اگر مال ديگرى را
اجاره دهد، در صورتى نافذ است كه صاحبش اجازه كند.
مسأله 2213 - اجاره دادن درخت براى آن كه از ميوه اش استفاده كنند در صورتى
كه ميوه اش فعلا موجود نباشد اشكال ندارد، و همچنين است اجاره دادن حيوان
براى شيرش.
مسأله 2214 - زن مى تواند براى آن كه از شيرش استفاده كنند اجير شود، و لازم
نيست از شوهر خود اجازه بگيرد، ولى اگر به واسطهء شير دادن حق شوهر از بين
برود، بدون اجازه ء او نمى تواند اجير شود.
شرايط استفاده اى كه مال را براى آن اجاره مى دهند
مسأله 2215 - استفاده اى كه مال را براى آن اجاره مى دهند چهار شرط دارد:
(اول) آن كه حلال باشد، بنابراين اجاره دادن دكان - مثلا - براى شراب فروشى،
و اجاره دادن وسيلهء حمل و نقل براى حمل شراب باطل است.
(دوم) آن كه پول دادن براى آن استفاده سفهى و غير عقلايى نباشد، و همچنين
آن عمل در شرع به طور مجان واجب نباشد، پس اجير شدن - مثلا - براى تجهيز
اموات جايز نيست.
(سوم) آن كه اگر چيزى را كه اجاره مى دهند چند فايده داشته باشد، استفاده اى
كه مستأجر از آن مى كند بايد معين نمايند، مثلا اگر حيوانى را كه سوارى مى دهد و
بار مى برد اجاره دهند، بايد معين كنند كه فقط سوارى يا باربرى آن مال مستأجر
است، يا همهء استفاده هاى آن.
(چهارم) آن كه مدت استفاده را معين نمايند، و اگر مدت معلوم نباشد و به
610

تعيين عمل رفع جهالت بشود كافيست، مثلا كسى را اجير كنند براى خياطى به
مدت ده روز و يا با خياط قرار بگذارند كه لباس معينى را به طور مخصوصى
بدوزد.
مسأله 2216 - اگر ابتداى مدت اجاره را معين نكنند، ابتداى آن بعد از تحقق عقد
اجاره است.
مسأله 2217 - اگر خانه اى را مثلا يك ساله اجاره دهند و ابتداى آن را يك ماه بعد
از عقد اجاره قرار دهند اجاره صحيح است، اگر چه موقع عقد اجاره خانه در اجاره ء ديگرى باشد.
مسأله 2218 - اگر مدت اجاره را معلوم نكند و بگويد: (هر وقت در خانه نشستى
اجاره ء آن ماهى ده تومان است) اجاره صحيح نيست.
مسأله 2219 - اگر به مستأجر بگويد: (خانه را ماهى ده تومان به تو اجاره دادم) يا
بگويد: (خانه را يك ماهه به ده تومان به تو اجاره دادم، و بعد از آن هم هر قدر
بنشينى اجاره ء آن ماهى ده تومان است) در صورتى كه ابتداى مدت اجاره را معين
كنند يا ابتداى آن معلوم باشد، اجاره ء ماه اول صحيح است.
مسأله 2220 - خانه اى را كه مثلا مسافر و زوار در آن منزل مى كنند و معلوم نيست
چقدر در آن مى مانند، اگر به طور اجاره قرار بگذارند كه مثلا شبى يك تومان بدهند،
چون مدت اجاره را معلوم نكرده اند اجاره نسبت به غير از شب اول صحيح نيست،
و صاحب خانه بعد از شب اول هر وقت بخواهد مى تواند آنها را بيرون كند، ولى
بعد از شب اول با رضايت صاحب خانه استفاده از منزل اشكال ندارد.
مسائل متفرقهء اجاره
مسأله 2221 - مالى را كه مستأجر بابت اجاره مى دهد بايد معلوم باشد، پس اگر از
چيزهايى است كه مثل گندم با وزن معامله مى كنند بايد وزن آن معلوم باشد، و اگر از
چيزهايى است كه مثل پولهاى رايج با شماره معامله مى كنند بايد شماره ء آن
611

معين باشد، و اگر مثل اسب و گوسفند است بايد اجاره دهنده آن را ببيند، يا
مستأجر خصوصيات آن را بگويد.
مسأله 2222 - اگر زمينى را براى زراعت اجاره دهد و مال الاجاره را حاصل همان
زمين يا زمين ديگر كه فعلا موجود نيست قرار دهد، اجاره صحيح نيست، و اگر مال
الاجاره بالفعل موجود باشد يا به ما فى الذمه اجاره كند مانعى ندارد.
مسأله 2223 - كسى كه چيزى را اجاره داده، تا آن چيز را تحويل ندهد حق ندارد
اجاره ء آن را مطالبه كند، مگر اين كه شرط كرده باشد كه قبل از تحويل اجاره را
بدهند، و نيز اگر براى انجام عملى اجير شده باشد، پيش از انجام عمل حق مطالبهء
اجرت ندارد، مگر آن كه شرط شده باشد كه اجرت را قبل از عمل بدهد و يا اين كه
معمول و متعارف باشد، مانند استيجار براى حج و قضاى نماز و روزه.
مسأله 2224 - هرگاه چيزى را كه اجاره داده تحويل دهد، اگر چه مستأجر تحويل
نگيرد، يا تحويل بگيرد و تا آخر مدت اجاره از آن استفاده نكند، بايد مال الاجاره ء آن
را بدهد.
مسأله 2225 - اگر انسان اجير شود كه در روز معينى كارى را انجام دهد و در آن روز
براى انجام آن كار حاضر شود، كسى كه او را اجير كرده - اگر چه آن كار را به او واگذار
نكند - بايد اجرت او را بدهد، مثلا اگر خياطى را در روز معينى براى دوختن لباسى
اجير نمايد و خياط در آن روز آماده ء كار باشد - اگر چه پارچه را به او ندهد كه بدوزد -
بايد اجرتش را بدهد، چه خياط بيكار باشد و چه براى خودش يا ديگرى كار كند.
مسأله 2226 - اگر بعد از تمام شدن مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده،
مستأجر بايد اجرة المثل را بدهد، ولى اگر اجرة المثل بيشتر از اجرتى باشد كه در
اجاره معين شده، در صورتى كه اجاره دهنده صاحب مال يا وكيل او بوده، بنابر
احتياط واجب نسبت به زايد بر اجرت معين شده مصالحه شود، و نيز اگر بعد از
گذشتن مقدارى از مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، نسبت به اجرت
مدت گذشته همين حكم جارى است.
612

مسأله 2227 - اگر چيزى را كه اجاره كرده از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن
كوتاهى نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روى ننموده، ضامن نيست، و نيز
اگر مثلا پارچه اى را كه به خياط داده از بين برود، در صورتى كه خياط زياده روى
نكرده و در نگهدارى آن هم كوتاهى نكرده باشد، ضامن نيست.
مسأله 2228 - هرگاه صنعتگر چيزى را كه گرفته ضايع كند، ضامن است.
مسأله 2229 - اگر قصاب سر حيوانى را ببرد و آن را حرام كند - چه مزد گرفته باشد
يا مجانى سر بريده باشد - بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد.
مسأله 2230 - اگر - مثلا - حيوانى را اجاره كند و معين نمايد كه چقدر بار بر آن
بگذارد، چنانچه بيشتر از آن مقدار بار كند و آن حيوان بميرد يا معيوب شود ضامن
است، و نيز اگر مقدار بار را معين نكرده باشند و بيشتر از معمول بار كند و حيوان
تلف شود يا معيوب گردد ضامن مى باشد، و در هر دو صورت براى مقدار زيادى كه
استفاده كرده بايد اجرة المثل بدهد.
مسأله 2231 - اگر حيوانى را براى بردن بار شكستنى اجاره دهد، چنانچه آن حيوان
بلغزد يا رم كند و بار را بشكند، صاحب حيوان ضامن نيست، ولى اگر به واسطهء زدن
و مانند آن كه مأذون از طرف مالك نباشد كارى كند كه حيوان زمين بخورد و بار را
بشكند، ضامن است.
مسأله 2232 - اگر كسى بچه اى را به اذن ولى ختنه كند و ضررى به آن بچه برسد يا
بميرد، چنانچه بيشتر از معمول بريده باشد ضامن است، و اگر بيشتر از معمول
نبريده و تشخيص ضرر و عدم ضرر هم از طرف ولى به او واگذار نشده باشد، و
حاذق هم بوده و تقصيرى هم در مداوا نكرده باشد، در مورد ضرر عدم ضمان محل
اشكال است مگر از ولى برائت گرفته باشد، و در مورد تلف اگر از ولى برائت نگرفته
باشد ضامن است.
مسأله 2233 - اگر طبيب به دست خود به مريض دوا بدهد، چنانچه در معالجه
خطا كند و به مريض ضررى برسد يا بميرد، طبيب ضامن است، ولى اگر بگويد:
(فلان دوا براى فلان مرض فايده دارد) و اختيار را به مريض واگذارد، و به
613

واسطهء خوردن دوا ضررى به مريض برسد يا بميرد، طبيب ضامن نيست.
مسأله 2234 - هرگاه طبيب به مريض بگويد: (اگر ضررى به تو برسد ضامن نيستم)
در صورتى كه حاذق بوده و دقت و احتياط خود را بكند و به مريض ضررى برسد يا
بميرد، طبيب اگر چه به دست خود دوا داده باشد ضامن نيست.
مسأله 2235 - مستأجر و كسى كه چيزى را اجاره داده، با رضايت يكديگر مى توانند
معامله را به هم بزنند، و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكى از آنان حق به هم
زدن معامله را داشته باشند، مى توانند مطابق قرارداد اجاره را به هم بزنند.
مسأله 2236 - اگر اجاره دهنده يا مستأجر بعد از اجاره بفهمد كه مغبون شده است،
مى تواند اجاره را به هم بزند، ولى اگر در عقد اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند
حق به هم زدن معامله را نداشته باشند، نمى توانند اجاره را به هم بزنند.
مسأله 2237 - اگر چيزى را اجاره دهد و پيش از آن كه تحويل دهد كسى آن را
غصب نمايد، مستأجر مى تواند اجاره را به هم بزند، و چيزى را كه به اجاره دهنده
داده پس بگيرد، يا اجاره را به هم نزند و اجاره ء مدتى را كه در تصرف غصب كننده
بوده به ميزان معمول كه اجرة المثل است از او بگيرد، پس اگر حيوانى را يك ماهه به
ده تومان اجاره نمايد و كسى آن را ده روز غصب كند واجرة المثل ده روز آن پانزده
تومان باشد، مى تواند پانزده تومان از غصب كننده بگيرد.
مسأله 2238 - اگر چيزى را كه اجاره كرده تحويل بگيرد و بعد ديگرى آن را غصب
كند، نمى تواند اجاره را به هم بزند، و فقط حق دارد كرايهء آن چيز را به مقدار
اجرة المثل از غصب كننده بگيرد.
مسأله 2239 - اگر پيش از آن كه مدت اجاره تمام شود ملك را به مستأجر بفروشد،
اجاره به هم نمى خورد، و مستأجر بايد مال الاجاره را بدهد، و همچنين است اگر آن
را به ديگرى بفروشد.
مسأله 2240 - اگر پيش از ابتداى مدت اجاره ملك به طورى خراب شود كه هيچ
قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اى كه براى آن اجاره داده شده نباشد، اجاره
باطل مى شود، و پولى كه مستأجر به صاحب ملك داده به او بر مى گردد، و اگر
614

طورى باشد كه بتواند استفاده ء مختصرى از آن ببرد، مى تواند اجاره را به هم بزند.
مسأله 2241 - اگر ملكى را اجاره كند و بعد از گذشتن مقدارى از مدت اجاره به
طورى خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اى كه براى آن اجاره
داده شده نباشد، اجاره ء مدتى كه باقى مانده باطل مى شود، و مى تواند اجاره ء مدت
گذشته را به هم بزند واجرة المثل آن مدت را بدهد.
مسأله 2242 - اگر خانه اى را كه مثلا دو اطاق دارد اجاره دهد و يك اطاق آن خراب
شود، در صورتى كه خصوصيتى كه از بين رفته مورد اجاره نباشد، چنانچه فورا آن را
بسازد و هيچ مقدار از استفاده ء آن از بين نرود اجاره باطل نمى شود و مستأجر هم
نمى تواند اجاره را به هم بزند، ولى اگر ساختن آن به قدرى طول بكشد كه مقدارى از
استفاده ء مستأجر از بين برود، اجاره به آن مقدار باطل مى شود و مستأجر مى تواند اجاره ء
تمام مدت را به هم بزند و براى استفاده اى كه كرده اجرة المثل بدهد.
مسأله 2243 - اگر اجاره دهنده يا مستأجر بميرد، اجاره باطل نمى شود، ولى اگر
خانه مال اجاره دهنده نباشد، مثلا ديگرى وصيت كرده باشد كه تا او زنده است
منفعت خانه مال او باشد، چنانچه آن خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدت
اجاره بميرد، از وقتى كه مرده اجاره فضولى است، و اگر مالك فعلى آن اجاره را در
مدت باقى مانده اجازه كند نافذ مى شود و مال الاجاره ء مدتى كه بعد از مردن اجاره
دهنده باقى مانده - در صورت اجازه - مال مالك فعلى است.
مسأله 2244 - اگر صاحب كار بنا را وكيل كند كه براى او عمله بگيرد، چنانچه بنا
كمتر از مقدارى كه از صاحب كار مى گيرد به عمله بدهد، زيادى آن بر او حرام است
و بايد آن را به صاحب كار بدهد، ولى اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و براى
خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد يا به ديگرى بدهد، در صورتى كه مقدارى
خودش كار كرده و باقى را به كمتر از مقدارى كه اجير شده به ديگرى بدهد، زيادى
آن براى او حلال مى باشد.
مسأله 2245 - اگر رنگرز قرار بگذارد كه مثلا پارچه را با نيل رنگ كند، چنانچه با
چيز ديگرى رنگ نمايد، حق ندارد چيزى بگيرد.
615

" احكام جعاله "
مسأله 2246 - جعاله آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كارى كه براى او
انجام مى دهند مال معينى بدهد، مثل آن كه بگويد: (هر كس يا شخص معينى
گمشده ء مرا پيدا كند ده تومان به او مى دهم، يا مثلا نصف گمشده را به او مى دهم).
و به كسى كه اين قرار را مى گذارد جاعل، و به كسى كه كار را انجام مى دهد عامل
مى گويند، و بين جعاله و اجاره فرقهايى است، از آن جمله اين است كه در اجاره بعد
از تحقق اجاره اجير ضامن است و بايد عمل را تحويل دهد، و كسى هم كه او را
اجير كرده اجرت را به او بدهكار مى شود، ولى در جعاله اگر چه عامل شخص معين
باشد مى تواند مشغول عمل نشود، و تا عمل را انجام ندهد جاعل بدهكار
نمى شود، و در اجاره قبول معتبر است ولى در جعاله معتبر نيست.
مسأله 2247 - جاعل بايد عاقل و بالغ باشد، و از روى قصد و بدون اكراه به ناحق
قرار داد كند، و شرعا بتواند در مال خود تصرف نمايد، بنابراين جعالهء سفيه
- يعنى كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند - يا كسى كه از طرف
حاكم شرع به جهت افلاس ممنوع از تصرف در مال خود شده، صحيح نيست.
مسأله 2248 - كارى را كه جاعل مى گويد براى او انجام دهند، بايد بى فايده يا حرام
يا واجبى كه شرعا بايد مجانا آورده شود نباشد، پس اگر بگويد: هر كس در شب به
جاى تاريكى برود يا شراب بخورد يا نماز واجب خود را بخواند ده تومان به او
مى دهم، جعاله صحيح نيست.
مسأله 2249 - اگر مالى را كه قرار مى گذارد بدهد معين كند، مثلا بگويد: (هر كس
616

اسب مرا پيدا كند اين گندم را به او مى دهم) لازم نيست بگويد آن گندم مال
كجاست و قيمت آن چيست، و همچنين اگر مال را معين نكند، مثلا بگويد: (كسى
كه اسب مرا پيدا كند ده من گندم به او مى دهم) جعاله صحيح است، ولى احتياط
مؤكد آن است كه خصوصيات آن را كاملا معين نمايد.
مسأله 2250 - اگر جاعل مزد معينى براى كار قرار ندهد، مثلا بگويد: (هر كس بچهء
مرا پيدا كند پولى به او مى دهم) و مقدار آن را معين نكند، چنانچه كسى آن عمل را
انجام دهد، بايد مزد او را به مقدارى كه كار او در نظر مردم ارزش دارد بدهد.
مسأله 2251 - اگر عامل پيش از قرارداد كار را انجام داده باشد، يا بعد از قرارداد به
قصد اين كه پول نگيرد انجام دهد، حق مزد گرفتن ندارد.
مسأله 2252 - پيش از آن كه عامل شروع به كار كند، جاعل مى تواند از قرار خود
برگردد.
مسأله 2253 - بعد از آن كه عامل شروع به كار كرد، اگر جاعل بخواهد از قرار خود
برگردد اشكال دارد.
مسأله 2254 - عامل مى تواند عمل را ناتمام بگذارد، ولى اگر تمام نكردن عمل
موجب ضرر جاعل شود، بايد آن را تمام نمايد، مثلا اگر كسى بگويد: (هر كس چشم مرا
عمل كند فلان مقدار به او مى دهم) و جراح شروع به عمل كند، چنانچه طورى باشد كه
اگر عمل را تمام نكند چشم معيوب مى شود، بايد آن را تمام نمايد، و در صورتى كه
ناتمام بگذارد حقى بر جاعل ندارد، و ضامن عيب و ضرر هم مى باشد.
مسأله 2255 - اگر عامل كار را ناتمام بگذارد، چنانچه آن كار مثل پيدا كردن اسب
است كه تا تمام نشود براى جاعل فايده ندارد، عامل نمى تواند چيزى مطالبه كند، و
همچنين است اگر جاعل مزد را براى تمام كردن عمل قرار بگذارد، مثلا بگويد: (هر
كس لباس مرا بدوزد ده تومان به او مى دهم) ولى اگر مقصودش اين باشد كه هر
مقدار از عمل كه انجام گيرد براى آن مقدار مزد بدهد، جاعل بايد مزد مقدارى را كه
انجام شده به عامل بدهد، اگر چه احتياط اين است كه به طور مصالحه يكديگر را
راضى نمايند.
617

" احكام مزارعه "
مسأله 2256 - مزارعه آن است كه مالك يا كسى كه در حكم مالك است - مانند
ولى يا مالك منفعت يا انتفاع يا كسى كه زمين متعلق حق اوست مانند حق التحجير -
با زارع قرارداد كند كه زمين را در اختيار او بگذارد، تا زراعت كند و مقدارى از
حاصل آن را به مالك يا به كسى كه در حكم مالك است بدهد.
مسأله 2257 - در مزارعه امورى معتبر است:
(اول) ايجاب از مالك و قبول از زارع، به اين كه مالك زمين مثلا به زارع بگويد:
(زمين را براى زراعت به تو واگذار كردم) و زارع هم بگويد: (قبول كردم) يا بدون اين
كه حرفى بزنند مالك زمين را به زارع به قصد زراعت واگذار كند و زارع تحويل
بگيرد، و جايز است ايجاب از زارع و قبول از مالك باشد.
(دوم) صاحب زمين و زارع هر دو عاقل و بالغ باشند، و بايد كسى آنها را به
ناحق اكراه بر مزارعه نكرده باشد، و مالك از تصرف در مال خود شرعا ممنوع
نباشد، مانند سفيه و كسى كه از طرف حاكم شرع از تصرف در مال خود به جهت
افلاس منع شده است، و همچنين زارع در صورتى كه مزارعه از طرف او مستلزم
تصرف در مالش باشد.
(سوم) آن كه حاصل زمين بين هر دو مشترك باشد، پس اگر شرط كنند كه تمام
حاصل يا آنچه اول يا آخر مى رسد مال يكى از آنان باشد، مزارعه باطل است.
(چهارم) آن كه سهم هر كدام به نحو كسر مشاع باشد، مانند نصف يا ثلث
حاصل، پس اگر مالك بگويد: (در اين زمين زراعت كن و هر چه مى خواهى به
618

من بده) يا مقدار معينى - مثلا ده من - از حاصل را براى زارع يا مالك قرار دهند،
مزارعه باطل است.
(پنجم) آن كه مدتى را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معين كنند، و بايد
مدت به قدرى باشد كه در آن مدت به دست آمدن حاصل ممكن باشد، و اگر اول
مدت را روز معينى و آخر مدت را رسيدن حاصل قرار دهند كافيست.
(ششم) آن كه زمين قابل زراعت باشد، و اگر زراعت در آن ممكن نباشد ولى
بتوانند كارى كنند كه زراعت ممكن شود، مزارعه صحيح است.
(هفتم) آن كه اگر منظور هر كدام آنان زراعت مخصوصى است، چيزى را كه
زارع بايد بكارد معين كنند، ولى اگر زراعت معينى را در نظر ندارند، يا زراعتى را كه
هر دو در نظر دارند معلوم است، لازم نيست آن را معين نمايند.
(هشتم) آن كه مالك زمين را معين كند به گونه اى كه مورد معامله مردد نباشد، و
ظاهر اين است كه تعيين به نحو كلى در معين كفايت مى كند، هر چند قطعات زمين
با يكديگر تفاوت داشته باشند.
(نهم) آن كه خرجى را كه هر كدام از آنان بايد بكنند معين نمايند، ولى اگر
خرجى را كه هر كدام بايد بكند معلوم باشد، لازم نيست آن را معين نمايند.
مسأله 2258 - اگر مالك با زارع قرار بگذارد كه آنچه در اصلاح وعمران زمين خرج
مى شود و آنچه به عنوان خراج - ماليات - داده مى شود استثنا شود و بقيه را بين
خودشان قسمت كنند، صحيح است، و همچنين اگر شرط كند كه مقدارى از حاصل
براى او باشد، چنانچه بدانند كه بعد از برداشتن آن مقدار چيزى باقى مى ماند،
مزارعه صحيح است.
مسأله 2259 - اگر مدت مزارعه تمام شود و حاصل به دست نيايد، چنانچه مالك
راضى شود كه - با اجاره يا بدون اجاره - زراعت در زمين او بماند و زارع هم
راضى باشد، مانعى ندارد، و اگر مالك راضى نشود، در صورتى كه از بودن
زراعت در زمين متضرر نشود و منفعت معتنابهى از دست او نرود و زارع هم در
به دست نيامدن حاصل كوتاهى نكرده باشد، نمى تواند زارع را وادار كند كه
619

زراعت را بچيند، بلكه بايد صبر كند تا حاصل به دست آيد و ضرر بر زارع وارد
نشود و زارع هم بايد اجرة المثل زمين را براى زايد بر مدت مزارعه به مالك بدهد.
مسأله 2260 - اگر به واسطهء پيش آمدى زراعت در زمين ممكن نباشد، مثلا آب از
زمين قطع شود، مزارعه به هم مى خورد، و اگر زارع بدون عذر زراعت نكند،
چنانچه زمين در تصرف او بوده و مالك در آن تصرفى نداشته است، بايد اجاره ء آن
مدت را به مقدار معمول به مالك بدهد.
مسأله 2261 - اگر مالك و زارع صيغه خوانده باشند، بدون رضايت يكديگر
نمى توانند مزارعه را به هم بزنند، و همچنين اگر مالك به قصد مزارعه زمين را به
كسى واگذار كند و او هم تحويل بگيرد، بدون رضايت يكديگر نمى توانند مزارعه را
به هم بزنند، ولى اگر در ضمن مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكى از آنان حق
به هم زدن معامله را داشته باشند، مى توانند مطابق شرطى كه كرده اند معامله را به
هم بزنند.
مسأله 2262 - اگر بعد از قرارداد مزارعه، مالك يا زارع بميرد مزارعه به هم
نمى خورد، و وارثشان به جاى آنان است، ولى اگر زارع بميرد و قرارداد كرده باشند
كه خود زارع زراعت را انجام دهد، مزارعه به هم مى خورد، و چنانچه زراعت
نمايان شده باشد بايد سهم او را به ورثه اش بدهند، و حقوق ديگرى هم كه زارع
داشته ورثهء او ارث مى برند، و نسبت به بودن زراعت در زمين تا حاصل به دست
بيايد، حكم همان است كه در مسألهء " 2383 " گذشت.
مسأله 2263 - اگر بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنانچه بذر مال
مالك بوده، حاصلى هم كه به دست مى آيد مال اوست، و بايد مزد زارع و مخارجى
را كه كرده و كرايهء حيوان و وسايل ديگرى كه مال زارع بوده به او بدهد.
و اگر بذر مال زارع بوده زراعت هم مال او است، و بايد اجاره ء زمين و خرجهايى
را كه مالك كرده و كرايهء وسايل ديگرى كه مال او بوده و در آن زراعت
620

كار كرده، به او بدهد.
و در هر دو صورت چنانچه مقدار اجرة المثل و مخارجى كه كرده بيشتر از مقدار
قرارداد باشد، استحقاق زيادى محل اشكال است، و احوط صلح است.
مسأله 2264 - اگر بذر مال زارع باشد و بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده،
چنانچه مالك و زارع راضى شوند كه - با اجرت يا بى اجرت - زراعت در زمين بماند
اشكال ندارد، و اگر مالك راضى نشود، حكم همان است كه در مسألهء " 2383 "
گذشت.
مسأله 2265 - اگر بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدت مزارعه ريشهء
زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه حاصل دهد، چنانچه مالك يا زارع شرط
اشتراك در ريشه نكرده باشد، هر چند مالكيت مالك زمين نسبت به حاصل سال
دوم خالى از وجه نيست، ولى احوط آن است كه در صورتى كه زارع مالك بذر باشد
مصالحه شود.
621

" احكام مضاربه "
مضاربه قرار دادى است كه شخصى به ديگرى مالى بدهد كه او با مال
تجارت كند، و سود بين آن دو به كسر مشاع - مانند نصف و ثلث - باشد.
به صاحب مال، مالك، و به كسى كه تجارت مى كند، عامل مى گويند، و در تحقق
آن ايجاب و قبول معتبر است، چه به لفظ باشد يا به فعل، مثل آن كه مالك مال را به
عنوان مضاربه به عامل بدهد، و عامل به گرفتن مال، قبول كند.
مسأله 2266 - در صحت مضاربه امورى معتبر است:
اول: آن كه مالك و عامل بالغ و عاقل و مختار باشند، و مالك ممنوع از تصرف در
اموالش به سبب سفاهت يا افلاس نباشد، و صحت مضاربه با عامل سفيه محل
اشكال است.
دوم: تعيين سهم سود هر يك از مالك و عامل، كه مثلا نصف يا ثلث يا ربع و
مانند آن باشد.
سوم: آن كه سود بين مالك و عامل باشد، پس اگر شرط شود كه مقدارى از آن
براى كسى باشد كه كارى براى شركت انجام نمى دهد، مضاربه باطل است.
چهارم: آن كه عامل قدرت بر تجارت داشته باشد، هر چند به كمك گرفتن از
ديگرى باشد.
مسأله 2267 - اقوى آن است كه در صحت مضاربه، معتبر نيست كه مال، طلا و
نقره ء مسكوك به سكهء معامله باشد، بلكه به ساير اموال هم جايز است، ولى به مالى
كه در ذمهء غير - مانند مالى كه انسان از ديگرى طلب دارد - است جايز نيست، و
مضاربه به منافع - مانند سكونت خانه - محل اشكال است.
مسأله 2268 - در صحت مضاربه معتبر نيست كه مال در تصرف عامل باشد، بلكه
622

اگر در تصرف مالك باشد و عامل فقط معامله را انجام دهد، مضاربه صحيح است.
مسأله 2269 - چنانچه مضاربه صحيح باشد، مالك و عامل در سود شريك
مى باشند، و چنانچه به جهت فقدان بعض امور معتبر در صحت، مضاربه فاسد
باشد، تمام سود مال مالك است، و مالك بايد اجرة المثل عمل را به عامل بدهد، و
در صورتى كه اجرة المثل بيشتر از سهمى باشد كه در قرار داد براى عامل معين
شده، احتياط واجب آن است كه عامل و مالك در مقدار زايد صلح كنند.
مسأله 2270 - در مضاربه، خسارت و ضرر، بر مالك است، و اگر شرط شود كه
خسارت بر عامل يا هر دو باشد، شرط باطل است، ولى اگر شرط شود كه عامل،
خسارتى را كه در معامله بر مالك وارد مى شود، جبران كند و از مال خود به مالك
ببخشد، شرط صحيح است.
مسأله 2271 - مضاربه از عقود جايزه است، و هر يك از مالك و عامل مى توانند
مضاربه را در هر حال فسخ كنند، چه قبل از شروع در عمل و چه بعد از آن، و چه
قبل از ظهور سود و چه بعد از آن.
مسأله 2272 - عامل نمى تواند سرمايه اى كه از مالك گرفته، بدون اذن او، با مال
خود يا مال ديگرى مخلوط كند، هر چند به اين عمل، مضاربه باطل نمى شود، ولى
اگر مال را مخلوط كند و تلف شود ضامن است.
مسأله 2273 - خصوصياتى را كه مالك در خريد و فروش معين مى كند - مثل آن كه
عامل، كالاى معينى را بخرد، و به مبلغ معينى بفروشد - عامل بايد مراعات نمايد،
و اگر نه معامله فضولى است، و صحت آن متوقف بر اجازه ء مالك است.
مسأله 2274 - اگر مالك، عامل را در معامله با سرمايه محدود و مقيد نكند، عامل
مى تواند به هر گونه اى كه مصلحت مى داند، معامله كند.
مسأله 2275 - اگر عامل به اذن مالك سفر كند، و شرط نشده باشد كه هزينهء سفر با
عامل باشد، هزينهء سفر و آنچه براى تجارت صرف بشود، از سرمايه برداشت
مى شود، و اگر عامل براى چند مالك كار مى كند، هزينه به نسبت عملى كه براى هر
يك از مالكها انجام مى دهد، تقسيم مى شود.
مسأله 2276 - عامل آنچه را براى مقدمات تجارت و هزينهء سفر، از سرمايه
623

برداشته، اگر سودى حاصل شود، از سود كسر و به سرمايه ضميمه مى شود، و باقى
مانده ء سود را بر طبق قرار داد قسمت مى كنند.
مسأله 2277 - در مضاربه معتبر نيست، مالك يك شخص، و عامل هم يك شخص
باشد، بلكه مى شود مالك متعدد و عامل يك شخص، يا عامل متعدد و مالك يك
شخص باشد، چه سهمى كه از سود در عقد مضاربه براى عاملهاى متعدد مقرر
شده، برابر، يا متفاوت باشد.
مسأله 2278 - اگر دو شخص در سرمايه شريك باشند و عامل يك شخص باشد، و
شرط كنند كه - مثلا - نصف سود براى عامل باشد، و نصف ديگر بين دو مالك به
تفاضل باشد - يعنى سهم يكى بيشتر از ديگرى باشد - با آن كه در سرمايه برابر
باشند، يا شرط كنند كه نصف ديگر بين دو شريك به تساوى باشد، با آن كه سرمايهء
يكى از ديگرى بيشتر باشد، مضاربه باطل است، مگر اين كه سود زايد براى يكى از آن
دو در مقابل عملى براى تجارت باشد، كه در اين صورت صحيح است.
مسأله 2279 - اگر مالك يا عامل بميرد، مضاربه باطل مى شود.
مسأله 2280 - جايز نيست عامل بدون اذن مالك، با سرمايه اى كه از مالك گرفته، با
ديگرى قرار داد مضاربه ببندد، يا كار با سرمايه را به ديگرى واگذار كند، يا ديگرى را
براى تجارت با سرمايه اجير كند، و اگر بدون اذن اين تصرفات انجام شود، و مالك
هم اجازه نكند، و مال تلف شود، عامل ضامن است، ولى اجير گرفتن براى
مقدمات عمل يا وكيل گرفتن براى انجام آنها مانعى ندارد.
مسأله 2281 - هر يك از مالك و عامل مى توانند بر ديگرى، امرى را كه شرعا جايز
است، شرط كنند، مثل آن كه يكى بر ديگرى شرط كند كه مالى بپردازد، يا كارى
انجام دهد، و وفاى به اين شرط واجب است، هر چند عامل، تجارت و عمل را
انجام ندهد، يا انجام داده و سودى حاصل نشده باشد.
مسأله 2282 - هرگاه تجارت سود كرد، عامل سهمى را كه براى او قرار داده شده،
مالك مى شود، هر چند سود قسمت نشده باشد، ولى هر گونه ضرر و تلفى كه
حاصل شود، جبران مى شود، و هنگام ظهور سود معامله، اگر مالك راضى به
قسمت نشد، عامل حق ندارد او را مجبور به پذيرفتن قسمت كند، و اگر عامل
624

راضى به قسمت نشد، مالك مى تواند او را به پذيرفتن قسمت مجبور كند.
مسأله 2283 - اگر سود را قسمت كنند، و بعد از قسمت خسارتى بر سرمايه وارد
شود، و سودى بعد از آن حاصل شود و كمتر از خسارت نباشد، آن خسارت به آن سود
جبران مى شود، و چنانچه كمتر از خسارت باشد، عامل بايد آن خسارت را به سودى
كه به قسمت گرفته جبران نمايد، پس اگر خسارت كمتر از سود باشد، زايد بر
خسارت براى او مىماند، و اگر بيشتر باشد، مقدار زايد بر سود بر عهده ء عامل نيست.
مسأله 2284 - تا وقتى عقد مضاربه باقى باشد، خسارت وارد بر سرمايه، از سود
حاصل از عمل جبران مى شود، چه سود قبل از خسارت و يا بعد از آن باشد، و اگر
خسارت قبل از شروع در عمل باشد، چنانچه قسمتى از سرمايه تلف شود، آن
خسارت به سود جبران مى شود، و چنانچه تمام سرمايه تلف شود - بدون آن كه
كسى آن را تلف كند - مضاربه باطل مى شود، و اگر كسى آن را تلف نمايد و تلف
كننده بدل آن را بدهد، مضاربه باطل نمى شود.
مسأله 2285 - اگر عامل بر مالك شرط كند كه خسارت وارد بر سرمايه، از سود
جبران نشود، شرط صحيح است، و از سهم عامل كسر نمى شود.
مسأله 2286 - مالك و عامل - همچنان كه گذشت - مى توانند عقد مضاربه را هر
وقت بخواهند فسخ كنند، هر چند بعد از عمل و قبل از حصول سود باشد، ولى اگر
عامل به اذن مالك سفر كرده و مقدارى از سرمايه را براى هزينهء سفر خرج كرده و
بخواهد مضاربه را فسخ كند، احتياط واجب آن است كه مالك را راضى كند.
مسأله 2287 - اگر بعد از حصول سود، مضاربه فسخ شود، بايد آن سود بر طبق قرار
داد بين مالك و عامل تقسيم شود، و اگر يك طرف راضى به قسمت نشود، طرف
ديگر حق دارد او را بر قسمت مجبور كند.
مسأله 2288 - اگر مضاربه فسخ شود، و مال مضاربه يا قسمتى از آن دين باشد، بايد
عامل آن را از مديون گرفته و به مالك برگرداند.
مسأله 2289 - اگر سرمايهء مضاربه نزد عامل باشد و بميرد، چنانچه عين آن معلوم
باشد، به مالك بر مى گردد، و چنانچه معلوم نباشد، بايد به قرعه معين شود، يا مالك
با ورثهء عامل مصالحه كند.
625

" احكام مساقات و مغارسه "
مسأله 2290 - اگر انسان با كسى قرارداد كند كه درختهاى ميوه اى را كه ميوه ء آن مال
خود او است يا اختيار ميوه هاى آن با او است تا مدت معينى به آن كس واگذار نمايد
كه تربيت كند و آب دهد و به حصهء مشاعى كه قرار مى گذارند از ميوه ء آن بردارد، اين
قرارداد را مساقات مى گويند.
مسأله 2291 - معاملهء مساقات در درختهايى كه مثل بيد و چنار ميوه نمى دهد
صحيح نيست، و در مثل درخت حنا كه از برگ آن استفاده مى كنند اشكال دارد.
مسأله 2292 - در معاملهء مساقات لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر صاحب
درخت به قصد مساقات آن را واگذار كند و كسى كه كار مى كند به همين قصد
تحويل بگيرد، معامله صحيح است.
مسأله 2293 - مالك و كسى كه تربيت درختها را به عهده مى گيرد بايد عاقل و بالغ
باشند، و بايد كسى آنها را به ناحق اكراه نكرده باشد، و نيز مالك شرعا از تصرف در
مالش ممنوع نباشد، مانند سفيه - كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند -
و كسى كه از طرف حاكم شرع از تصرف در مال خود به جهت افلاس منع شده است، و
همچنين عامل در صورتى كه عملش مستلزم تصرف در مالش باشد.
مسأله 2294 - مدت مساقات بايد معلوم باشد و كمتر از زمانى كه ميوه به دست
مى آيد نباشد، و اگر اول آن را معين كنند و آخر آن را موقعى قرار دهند كه ميوه ء آن
سال حاصل مى شود، صحيح است.
مسأله 2295 - بايد سهم هر كدام به نحو كسر مشاع مانند نصف يا ثلث حاصل
باشد و اگرقرار بگذارند كه مثلا صد من از ميوه ها مال مالك و بقيه مال كسى
626

باشد كه كار مى كند، معامله باطل است.
مسأله 2296 - بايد قرار مساقات را پيش از ظاهر شدن ميوه بگذارند، يا بعد از ظاهر
شدن ميوه و پيش از رسيدن آن در صورتى كه كارى مانند آبيارى كه براى تربيت درخت
و زياد شدن ميوه لازم است باقى مانده باشد، و در غير اين دو صورت اگر چه احتياج به
كارى مانند چيدن ميوه و نگهدارى آن داشته باشد، معامله صحيح نيست، بلكه اگر
احتياج به آبيارى براى زياد شدن و بهتر شدن ميوه نداشته باشد، هر چند كارى باشد كه
براى تربيت درخت لازم است، صحت معامله محل اشكال است.
مسأله 2297 - صحت معاملهء مساقات در ميوه هايى كه ريشهء ثابت ندارند - مانند
بوتهء خربزه و خيار - محل اشكال است.
مسأله 2298 - درختى كه از آب باران يا رطوبت زمين استفاده مى كند و به آبيارى
احتياج ندارد، اگر در زياد شدن يا بهتر شدن ميوه به كارهاى ديگر، مانند بيل زدن و
كود دادن محتاج باشد، مساقات در آن صحيح است.
مسأله 2299 - دو نفرى كه معاملهء مساقات كرده اند با رضايت يكديگر مى توانند
معامله را به هم بزنند، و نيز اگر در ضمن قرارداد مساقات شرط كنند كه هر دو يا
يكى از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشد، مطابق قرارى كه گذاشته اند به هم
زدن معامله اشكال ندارد، و اگر در ضمن معاملهء مساقات شرطى كنند و به آن شرط
عمل نشود، كسى كه به نفع او شرط كرده اند مى تواند معامله را به هم بزند، و
همچنين مى تواند - مثل ساير موارد شروط - طرف مقابل را به وسيلهء حاكم شرع به
وفاى به شرط اجبار كند.
مسأله 2300 - اگر مالك بميرد، معاملهء مساقات به هم نمى خورد و ورثه اش به جاى
او هستند.
مسأله 2301 - اگر كسى كه تربيت درختها به او واگذار شده بميرد، چنانچه در عقد
شرط نكرده باشند كه خودش آنها را تربيت كند، ورثه اش به جاى او هستند، و اگر
خودشان عمل را انجام ندهند و اجير هم نگيرند، حاكم شرع از مال ميت اجير
مى گيرد و حاصل را بين ورثهء ميت و مالك قسمت مى كند، و اگر قرارداد
627

كرده باشند كه خود او درختها را تربيت كند، با مردن او معامله به هم مى خورد.
مسأله 2302 - اگر شرط شود كه تمام حاصل براى مالك باشد، مساقات باطل
است و ميوه مال مالك مى باشد، و كسى كه كار مى كند نمى تواند مطالبهء اجرت
نمايد، ولى اگر باطل بودن مساقات به جهت ديگرى باشد، مالك بايد مزد آبيارى و
كارهاى ديگر را به مقدار معمول به كسى كه درختها را تربيت كرده بدهد، و چنانچه
مقدار معمول بيشتر از مقدار قرارداد باشد، لزوم دادن زيادى محل اشكال است، و
احوط صلح است.
مسأله 2303 - اگر زمينى را به ديگرى واگذار كند كه در آن درخت بكارد و آنچه
عمل مى آيد مال هر دو باشد، اين معامله - كه آن را مغارسه گويند - باطل است، پس
اگر درختها مال صاحب زمين بوده، بعد از تربيت هم مال اوست، و بايد مزد كسى
كه آنها را تربيت كرده بدهد، مگر اين كه اجرت بيشتر از سهمى باشد كه براى عامل
معين شده كه در اين صورت لزوم دادن زيادى محل اشكال و احتياط در صلح
است، و اگر مال كسى بوده كه آنها را تربيت كرده، بعد از تربيت هم مال اوست، و
مى تواند آنها را بكند، ولى گودالهايى را كه به واسطهء كندن درختها پيدا شده بايد پر
كند و اجاره ء زمين را از روزى كه درختها را كاشته به صاحب زمين بدهد، مگر اين كه
اجاره ء زمين از سهمى كه از تربيت درختها براى مالك معين شده بيشتر باشد، كه در
اين صورت لزوم دادن زايد محل اشكال و احوط صلح است.
و مالك هم مى تواند او را ملزم نمايد كه درختها را بكند، و اگر به واسطهء كندن
درخت عيبى در آن پيدا شود چيزى بر صاحب زمين نيست، ولى اگر خود صاحب
زمين درختها را بكند و عيبى در آنها پيدا شود، بايد تفاوت قيمت آنها را به صاحب
درخت بدهد و صاحب درخت نمى تواند او را ملزم كند كه - با اجاره يا بدون اجاره -
درخت را در زمين باقى بگذارد، و همچنين صاحب زمين نمى تواند صاحب درختها
را ملزم نمايد كه - با اجاره يا بدون اجاره - درختها در
زمين او بماند.
628

" كسانى كه از تصرف در مال خود ممنوعند "
مسأله 2304 - بچه اى كه بالغ نشده شرعا نمى تواند در مال يا در ذمهء خود - مثل اين
كه ضامن شود يا قرض كند و مانند آن - تصرف نمايد، و همچنين است نسبت به
تصرف مالى در نفس خود - مثل اين كه خود را اجاره دهد، يا در مضاربه يا مزارعه و
مانند آن عامل شود - و اما حكم وصيت او در مالش در مسألهء " 2761 " خواهد آمد.
و نشانهء بلوغ يكى از سه چيز است:
(اول) روييدن موى درشت زير شكم بالاى عورت در پسر.
(دوم) بيرون آمدن منى.
(سوم) تمام شدن پانزده سال قمرى در پسر، و تمام شدن نه سال قمرى در
دختر، و خون حيض ديدن در مورد دخترى كه معلوم نيست نه سال او تمام شده يا
نه.
مسأله 2305 - روييدن موى درشت در صورت و پشت لب و در سينه وزير بغل و
درشت شدن صدا و مانند اينها، نشانهء بالغ شدن نيست، مگر انسان به واسطهء اينها
يقين يا اطمينان به بلوغ پيدا كند.
مسأله 2306 - ديوانه نمى تواند در مال و ذمهء خود تصرف نمايد، و همچنين
نسبت به تصرف مالى در نفس خود، و سفيه - يعنى كسى كه مال خود را در
كارهاى بيهوده صرف مى كند - نمى تواند در مال و ذمهء خود - مثل اين كه ضامن
بشود يا قرض كند - بدون اذن يا اجازه ء ولى تصرف نمايد، و همچنين نمى تواند
در نفس خود بدون اذن يا اجازه ء ولى تصرف مالى كند، مثل اين كه خود را اجاره
629

دهد يا عامل مضاربه يا مزارعه و مانند آن شود، و مفلس - يعنى كسى كه به
جهت مطالبهء طلبكاران به وسيلهء حاكم شرع از تصرف در مال خود منع شده است -
نمى تواند در مال خود بدون اذن يا اجازه ء طلبكاران تصرف نمايد.
مسأله 2307 - كسى كه گاهى عاقل و گاهى ديوانه است، تصرف مالى كه در موقع
ديوانگى مى كند، صحيح نيست.
مسأله 2308 - انسان مى تواند در مرضى كه به آن مرض از دنيا مى رود، هر قدر از
مال خود را به مصرف خود و عيال و ميهمان و كارهايى كه اسراف شمرده نمى شود
برساند، و اگر مال خود را به كسى ببخشد يا ارزان تر از قيمت بفروشد، اگر چه بيشتر
از ثلث باشد و ورثه هم اجازه ننمايند، تصرف او صحيح است.
630

" احكام وكالت "
وكالت آن است كه انسان كارى را كه مى تواند در آن دخالت كند و مباشرت در آن
معتبر نيست، به ديگرى واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد، مثلا به ديگرى واگذار
كند كه خانهء او را بفروشد، يا زنى را براى او عقد نمايد، پس سفيه چون حق ندارد
در مال خود تصرف كند، نمى تواند براى فروش آن كسى را بدون اذن ولى وكيل
نمايد، و همچنين كسى كه به واسطهء افلاس به حكم حاكم شرع از تصرف در مالش
منع شده است، نمى تواند براى تصرف در مالش وكيل بگيرد مگر به اذن يا اجازه ء
طلبكاران.
مسأله 2309 - در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند، و اگر انسان به ديگرى بفهماند
كه او را وكيل كرده و او هم بفهماند كه قبول نموده - مثل آن كه مال خود را به كسى
بدهد كه براى او بفروشد و او مال را بگيرد - وكالت صحيح است.
مسأله 2310 - اگر انسان كسى را كه در شهر ديگر است وكيل نمايد و براى او وكالت
نامه بفرستد و او قبول كند، اگر چه وكالت نامه بعد از مدتى برسد وكالت صحيح
است.
مسأله 2311 - موكل - يعنى كسى كه ديگرى را وكيل مى كند - و نيز كسى كه وكيل
مى شود، بايد عاقل باشند، و از روى قصد و اختيار اقدام نمايند، و اكراه به ناحق
نشده باشند، و در موكل بلوغ نيز معتبر است، ولى بچه اى كه بالغ نشده در چيزى كه
خودش مى تواند انجام بدهد مى شود وكيل بگيرد، مانند بچهء ده ساله اى كه حق
دارد وصيت كند.
مسأله 2312 - كارى را كه انسان نمى تواند انجام دهد، يا شرعا نبايد انجام دهد،
631

نمى تواند براى انجام آن از طرف ديگرى وكيل شود، مثلا كسى كه در احرام حج
است، چون نبايد صيغهء عقد زناشويى را بخواند، نمى تواند براى خواندن صيغه از
طرف ديگرى وكيل شود.
مسأله 2313 - اگر انسان كسى را براى انجام تمام كارهاى خودش وكيل كند صحيح
است، ولى اگر براى يكى از كارهاى خود وكيل نمايد و آن كار را معين نكند، وكالت
صحيح نيست، مگر آن كه تعيين را به نظر وكيل واگذار كند، مثل اين كه بگويد: (تو
وكيل هستى در فروش يا اجاره ء خانه هر كدام را كه اختيار كردى).
مسأله 2314 - اگر وكيل را عزل كند - يعنى از كار بر كنار نمايد - بعد از آن كه خبر به
او رسيد نمى تواند آن كار را انجام دهد، ولى اگر پيش از رسيدن خبر آن كار را انجام
داده باشد، صحيح است.
مسأله 2315 - وكيل مى تواند از وكالت كناره گيرى كند، اگر چه موكل غايب باشد.
مسأله 2316 - وكيل نمى تواند براى انجام كارى كه به او واگذار شده ديگرى را
وكيل نمايد، ولى اگر موكل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد، به هر طورى كه به
او دستور داده مى تواند رفتار نمايد، پس اگر گفته باشد: (براى من وكيل بگير) بايد از
طرف او وكيل بگيرد و نمى تواند كسى را از طرف خودش وكيل كند.
مسأله 2317 - اگر وكيل با اجازه ء موكل كسى را از طرف او وكيل كند، نمى تواند آن
وكيل را عزل نمايد، و اگر وكيل اول بميرد يا موكل او را عزل كند، وكالت دومى
باطل نمى شود.
مسأله 2318 - اگر وكيل با اجازه ء موكل كسى را از طرف خودش وكيل كند، موكل و
وكيل اول مى توانند آن وكيل را عزل كنند، و اگر وكيل اول بميرد يا عزل شود، وكالت
دومى باطل مى شود.
مسأله 2319 - اگر چند نفر را براى انجام كارى وكيل كند و به آنها اجازه دهد هر
كدام به تنهايى در آن كار اقدام كنند، هر يك از آنان مى تواند آن كار را انجام دهد، و
چنانچه يكى از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل نمى شود، ولى اگر نگفته باشد كه با
هم يا به تنهايى انجام دهند، يا گفته باشد كه با هم انجام دهند، نمى توانند به
632

تنهايى اقدام كنند، و در صورتى كه يكى از آنان بميرد وكالت ديگران باطل
مى شود.
مسأله 2320 - اگر وكيل يا موكل بميرد، وكالت باطل مى شود، و نيز اگر چيزى كه
براى تصرف در آن وكيل شده است از بين برود - مثل آن كه گوسفندى كه براى
فروش آن وكيل شده بميرد - وكالت باطل مى شود، و اگر يكى از آنها ديوانه يا
بى هوش شود، بطلان وكالت به نحوى كه بعد از بر طرف شدن ديوانگى و
بى هوشى نيز نتواند عمل را انجام دهد و محتاج به توكيل جديد باشد، محل
اشكال است.
مسأله 2321 - اگر انسان كسى را براى كارى وكيل كند و چيزى براى او قرار بگذارد،
بعد از انجام آن كار چيزى را كه قرار گذاشته بايد به او بدهد.
مسأله 2322 - اگر وكيل در نگهدارى مالى كه در اختيار او است كوتاهى نكند و غير
از تصرفى كه به او اجازه داده اند تصرف ديگرى در آن ننمايد و اتفاقا آن مال از بين
برود، ضامن عوض آن نيست.
مسأله 2323 - اگر وكيل در نگهدارى مالى كه در اختيار او است كوتاهى كند، يا غير
از تصرفى كه به او اجازه داده اند تصرف ديگرى در آن بنمايد و آن مال از بين برود
ضامن است، پس اگر لباسى را كه گفته اند به فروش بپوشد و آن لباس تلف شود، بايد
عوض آن را بدهد.
مسأله 2324 - اگر وكيل غير از تصرفى كه به او اجازه داده اند تصرف ديگرى در مال
بكند، مثلا لباسى را كه گفته اند به فروش بپوشد و بعد تصرفى را كه به او اجازه داده اند
بنمايد، آن تصرف صحيح است.
633

" احكام قرض "
قرض دادن به مسلمان مخصوصا به مؤمنين از كارهاى مستحب است، و در قرآن
مجيد به آن امر شده، و قرض دادن به مؤمن قرض دادن به خدا شمرده شده، و وعده ء
مغفرت به قرض دهنده داده شده، و در اخبار راجع به آن سفارش شده است، و از
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله و سلم) روايت شده كه كسى كه به برادر مسلمان خود قرض بدهد، براى او به
هر درهمى كه قرض داده به وزن كوه احد حسنات است، و اگر با او در طلب قرض مدارا
كند بر صراط مانند برق بدون حساب و عذاب مى گذرد، و كسى كه برادر مسلمان به او
شكايت كند و قرض ندهد خداوند عزوجل بهشت را بر او حرام مى كند.
و از حضرت صادق (عليه السلام) روايت شده كه اگر قرض بدهم براى من محبوب تر است
از آن كه به مانند آن صدقه بدهم.
مسأله 2325 - در قرض لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر چيزى را به قصد
قرض به كسى بدهد و او هم به همين قصد بگيرد، صحيح است.
مسأله 2326 - در صورتى كه در قرض شرط مدت نشده باشد، يا بعد از گذشتن
مدت باشد، هر وقت بدهكار بدهى خود را بدهد طلبكار بايد قبول نمايد.
مسأله 2327 - اگر در عقد قرض براى پرداخت آن مدتى قرار دهند، طلبكار
نمى تواند پيش از تمام شدن آن مدت طلب خود را مطالبه كند، ولى اگر مدت
نداشته باشد، طلبكار هر وقت بخواهد مى تواند طلب خود را مطالبه نمايد.
مسأله 2328 - اگر طلبكار - در موردى كه حق مطالبه دارد - طلب خود را مطالبه
كند، چنانچه بدهكار بتواند بدهى خود را بدهد، بايد فورا آن را بپردازد، و اگر تأخير
بيندازد گناهكار است.
634

مسأله 2329 - اگر بدهكار غير از خانه اى كه لايق به حال او است و در آن سكنى
دارد و اثاثيهء منزل و چيزهاى ديگرى كه ناچار از داشتن آنهاست، چيزى نداشته
باشد، طلبكار نمى تواند طلب خود را از او مطالبه نمايد، بلكه بايد صبر كند تا بتواند
بدهى خود را بدهد.
مسأله 2330 - كسى كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد، چنانچه
بتواند كاسبى كند و براى او عسر و حرجى نباشد، واجب است كسب كند و بدهى
خود را بدهد.
مسأله 2331 - كسى كه دسترسى به طلبكار خود ندارد، چنانچه اميد نداشته باشد
كه او را پيدا كند، بايد طلب او را از طرف صاحبش به قصد صدقه به فقير بدهد، و
بنابر احتياط واجب از حاكم شرع اجازه بگيرد، و اگر طلبكار او سيد نباشد، احتياط
مستحب آن است كه طلب او را به سيد فقير ندهد.
مسأله 2332 - اگر مال ميت بيشتر از خرج واجب كفن و دفن و بدهى او نباشد، بايد
مالش را به همين مصرفها برسانند، و به وارث او چيزى نمى رسد.
مسأله 2333 - اگر كسى مقدارى پول طلا يا نقره قرض كند و قيمت آن كم شود،
چنانچه همان مقدار را كه گرفته پس بدهد كافيست، و اگر قيمت آن زيادتر گردد،
لازم است همان مقدار را كه گرفته بدهد، ولى در هر دو صورت اگر بدهكار و طلبكار
به غير آن راضى شوند، اشكال ندارد.
مسأله 2334 - اگر مالى را كه قرض كرده از بين نرفته باشد و صاحب مال آن را
مطالبه كند، احتياط مستحب آن است كه بدهكار همان مال را به او بدهد.
مسأله 2335 - اگر كسى كه قرض مى دهد شرط كند كه زيادتر از مقدارى كه مى دهد
بگيرد، مثلا يك من گندم بدهد و شرط كند كه يك من و پنج سير بگيرد، يا ده عدد تخم
مرغ بدهد كه يازده عدد تخم مرغ بگيرد، ربا و حرام است، بلكه اگر قرار بگذارد كه
بدهكار كارى براى او انجام دهد، يا چيزى را كه قرض كرده با مقدارى جنس ديگر پس
دهد - مثلا شرط كند يك تومانى را كه قرض كرده با يك كبريت پس دهد - ربا و حرام
است، و نيز اگر با او شرط كند كه چيزى را كه قرض مى گيرد به طور
635

مخصوصى پس دهد - مثلا مقدارى طلاى نساخته به او قرض بدهد و شرط كند كه
ساخته پس بگيرد - بازهم ربا و حرام مى باشد، ولى اگر بدون اين كه شرط كند خود
بدهكار زيادتر از آن چه قرض كرده پس بدهد، اشكال ندارد، بلكه مستحب است.
مسأله 2336 - ربا دادن مثل ربا گرفتن حرام است، و اقوى اين است كه كسى كه
قرض ربوى گرفته مالك مى شود هر چند احوط عدم تصرف در آن است.
مسأله 2337 - اگر گندم يا چيزى مانند آن را به قرض ربوى بگيرد و با آن زراعت
كند، اقوى اين است كه حاصلى كه به دست مى آيد مالك مى شود، ولى احوط عدم
تصرف در آن است.
مسأله 2338 - اگر لباسى را بخرد وثمن آن را از مالى كه به قرض ربوى گرفته، يا از
مال حلالى كه مخلوط با آن مال است به صاحب لباس بدهد، پوشيدن آن لباس و
نماز خواندن با آن اشكال ندارد، و همچنين است اگر به فروشنده بگويد كه: (اين لباس را
با اين مال مى خرم) هر چند احوط آن است كه آن لباس را استعمال نكند.
مسأله 2339 - اگر انسان مقدارى پول به كسى بدهد كه در شهر ديگر از طرف او
كمتر بگيرد اشكال ندارد، و اين را صرف برات مى گويند.
مسأله 2340 - اگر مقدارى پول به كسى قرض بدهد كه بعد از چند روز در شهر
ديگر زيادتر بگيرد - مثلا نهصد و نود تومان بدهد كه بعد از ده روز در شهر ديگر هزار
تومان بگيرد - ربا و حرام است، ولى اگر كسى كه زيادى را مى گيرد، در مقابل زيادى
جنس بدهد يا عملى انجام دهد، اشكال ندارد.
مسأله 2341 - اگر كسى از ديگرى طلبى دارد كه از جنس طلا و نقره يا كشيمنى و
پيمانه اى نيست مى تواند آن را به شخص بدهكار يا ديگرى به كمتر فروخته ووجه
آن را نقد بگيرد، ولى اگر طلب اسكناس باشد فروختن آن به كمتر در صورتى كه ثمن
هم از جنس همان اسكناس باشد، محل اشكال است، و در صورتى كه از غير آن
جنس باشد، مثل فروش اسكناس ايرانى به دولار اشكال ندارد، و همچنين طلبى را
كه از شخص بدهكار دارد مى تواند مبلغى از آن را كسر
كند و مابقى را نقد بگيرد.
636

" احكام حواله "
مسأله 2342 - اگر انسان طلبكار خود را حواله دهد كه طلب خود را از ديگرى بگيرد
و طلبكار قبول نمايد، بعد از آن كه حواله با شرايطى كه خواهد آمد محقق شد، كسى
كه به او حواله شده بدهكار مى شود، و ديگر طلبكار نمى تواند طلبى را كه دارد از
بدهكار اولى مطالبه نمايد.
مسأله 2343 - بدهكار و طلبكار بايد عاقل و بالغ باشند، و بايد كسى آنها را به ناحق
اكراه نكرده باشد، و سفيه - يعنى كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف
مى كند - نباشند، مگر اين كه با اذن يا اجازه ء ولى باشد، ولى اگر حواله بر برئ - يعنى
شخصى كه به حواله دهنده بدهكار نيست - باشد و حواله دهنده سفيه باشد اشكال
ندارد، و همچنين معتبر است بدهكار و طلبكار به واسطهء افلاس به حكم حاكم شرع
از تصرف در اموال منع نشده باشند، و اما اگر حواله بر شخص برئ باشد و حواله
دهنده مفلس باشد، اشكال ندارد.
مسأله 2344 - حواله دادن بر كسى كه بدهكار نيست، در صورتى صحيح است كه
او قبول كند، و نيز اگر انسان بخواهد به كسى كه جنسى بدهكار است، جنس ديگر
حواله دهد، مثلا به كسى كه جو بدهكار است گندم حواله دهد، تا او قبول نكند
حواله صحيح نيست.
مسأله 2345 - موقعى كه انسان حواله مى دهد بايد بدهكار باشد، پس اگر بخواهد
از كسى قرض كند، تا وقتى از او قرض نكرده نمى تواند او را به كسى حواله دهد كه
آنچه را بعد قرض مى دهد از آن كس بگيرد.
مسأله 2346 - حواله دهنده و طلبكار بايد مقدار حواله و جنس آن را بدانند، پس
اگر مثلا ده من گندم و ده تومان پول به يك نفر بدهكار باشد و به او بگويد: (يكى
637

از دو طلب خود را از فلانى بگير) و آن را معين نكند، حواله صحيح نيست.
مسأله 2347 - اگر بدهى واقعا معين باشد ولى بدهكار و طلبكار در موقع حواله
دادن مقدار يا جنس آن را ندانند، حواله صحيح است، مثلا اگر طلب كسى را در
دفتر نوشته باشد و پيش از ديدن دفتر حواله بدهد و بعد دفتر را ببيند و به طلبكار
مقدار طلبش را بگويد، حواله صحيح است.
مسأله 2348 - طلبكار مى تواند حواله را قبول نكند، اگرچه كسى كه به او حواله
شده فقير نباشد و در پرداختن حواله هم كوتاهى ننمايد.
مسأله 2349 - اگر كسى كه به حواله دهنده بدهكار نيست، حواله را قبول كند، پيش
از پرداختن حواله نمى تواند مقدار حواله را از حواله دهنده مطالبه كند، و اگر طلبكار
طلب خود را به مقدار كمتر صلح كند، كسى كه حواله را قبول كرده، فقط همان مقدار
را مى تواند از حواله دهنده مطالبه نمايد.
مسأله 2350 - بعد از آن كه حواله محقق شد، حواله دهنده و كسى كه به او حواله
شده نمى توانند حواله را به هم بزنند، و هر گاه كسى كه به او حواله شده در موقع حواله
فقير نباشد، اگرچه بعد فقير شود طلبكار هم نمى تواند حواله را به هم بزند، و همچنين
است اگر موقع حواله فقير باشد و طلبكار بداند كه فقير است، ولى اگر نداند فقير
است و بعد بفهمد مالدار شده طلبكار مى تواند حواله را به هم بزند و طلب خود را از
حواله دهنده بگيرد.
مسأله 2351 - اگر بدهكار و طلبكار و كسى كه به او حواله شده - در صورتى كه
قبول او در صحت حواله معتبر باشد، مثل اين كه به حواله دهنده بدهكار نباشد - يا
يكى از آنان براى خود حق به هم زدن حواله را قرار دهد، مطابق قرارى كه گذاشته اند
مى تواند حواله را به هم بزند.
مسأله 2352 - اگر حواله دهنده خودش طلب طلبكار را بدهد، چنانچه به
در خواست كسى كه به او حواله شده و مديون حواله دهنده بوده داده است،
مى تواند چيزى را كه داده از او بگيرد، و اگر بدون در خواست او داده، يا اين كه او
مديون حواله دهنده نبوده، نمى تواند چيزى را كه داده از او مطالبه نمايد.
638

" احكام رهن "
مسأله 2353 - رهن آن است كه كسى كه حق مالى براى ديگرى بر عهده ء اوست
مقدارى از مال خود را وثيقه بگذارد كه اگر حق او را ندهد، صاحب حق بتواند حق
خود را از آن مال استيفاء كند، مانند اين كه بدهكار مقدارى از مال خود را وثيقه
بگذارد، كه اگر طلب او را ندهد، طلبش را از آن مال بدست آورد.
مسأله 2354 - در رهن لازم نيست صيغه بخوانند، و همين قدر كه بدهكار مال
خود را به قصد گرو به طلبكار بدهد و طلبكار هم به همين قصد بگيرد، رهن صحيح
است.
مسأله 2355 - گرو دهنده و گرو گيرنده بايد عاقل و بالغ باشند، و بايد كسى آنها را به
ناحق اكراه نكرده باشد، و گرو دهنده مفلس و سفيه نباشد، مگر با اذن و اجازه ء
طلبكاران مفلس و ولى سفيه، و معنى سفيه و مفلس در مسألهء " 2306 " گذشت.
مسأله 2356 - انسان مالى را مى تواند گرو بگذارد كه شرعا بتواند در آن تصرف
كند، و اگر مال ديگرى را با اذن يا اجازه ء او گرو بگذارد صحيح است.
مسأله 2357 - چيزى را كه گرو مى گذارند بايد بشود از آن استيفاء دين نمود هر
چند مملوك نباشد مانند زمينى كه متعلق حق التحجير است پس اگر شراب و مانند
آن را گرو بگذارند، رهن باطل است.
مسأله 2358 - فوايد چيزى را كه گرو مى گذارند مال مالك آن است و مراد از مالك
در اين مسائل اعم از صاحب حق است.
مسأله 2359 - گرو گيرنده نمى تواند در مالى كه گرو گرفته بدون اجازه ء مالك
تصرف كند، و همچنين مالك بدون اذن گرو گيرنده نمى تواند در آن مال تصرفى
639

كند كه با حق او منافات داشته باشد.
مسأله 2360 - جمعى از فقهاء " اعلى الله مقامهم " فرموده اند: (اگر طلبكار چيزى را
كه گرو برداشته با اجازه ء بدهكار بفروشد، عوض آن هم مثل خود مال گرو مى باشد،
و همچنين است در صورتى كه بدون اجازه ء او بفروشد و بعد بدهكار امضاء كند)
ولى اين حكم محل اشكال است، مگر اين كه در ضمن عقدى - اگرچه خود آن بيع
باشد - شرط شود كه بدهكار عوض را گرو بگذارد، كه در اين صورت بر او واجب
مى شود به شرط خود وفا كند، يا شرط شود كه عوض گرو باشد، كه در اين صورت
به خود شرط عوض گرو مى شود.
مسأله 2361 - اگر موقعى كه بايد بدهى خود را بدهد طلبكار مطالبه كند و او ندهد،
طلبكار در صورتى كه وكالت در فروش و برداشت طلب خود داشته باشد، مى تواند
مالى را كه گرو برداشته بفروشد و طلب خود را بردارد، و در صورتى كه وكالت
نداشته باشد، بايد از بدهكار اجازه بگيرد، و اگر دسترسى به او ندارد از حاكم شرع
اجازه بگيرد، و اگر دسترسى به حاكم شرع نباشد از عدول مؤمنين، و در هر صورت
اگر زيادى داشته باشد بايد زيادى را به بدهكار بدهد.
مسأله 2362 - اگر بدهكار غير از خانه اى كه مناسب شأن اوست و در آن نشسته و
اثاثيهء منزل و چيزهاى ديگرى كه ناچار از داشتن آنهاست چيز ديگرى نداشته باشد،
طلبكار نمى تواند طلب خود را از او مطالبه نمايد، ولى مالى را كه گرو گذاشته -
اگرچه خانه و اثاثيه باشد - طلبكار مى تواند بفروشد و طلب خود را بردارد.
640

" احكام ضمان "
مسأله 2363 - اگر انسان بخواهد ضامن شود كه بدهى كسى را بدهد، ضامن شدن
او در صورتى صحيح است كه به هر لفظى - اگرچه عربى نباشد - يا به عملى به
طلبكار بفهماند كه من ضامن شده ام طلب تو را بدهم، و طلبكار هم قبول كند، و
راضى بودن بدهكار شرط نيست.
مسأله 2364 - ضامن و طلبكار بايد عاقل و بالغ باشند، و بايد كسى هم آنها را به
ناحق اكراه نكرده باشد و سفيه و مفلس نباشند، مگر به اذن يا اجازه ء ولى سفيه و
طلبكاران مفلس.
و اين شرطها در بدهكار معتبر نيست، بنابر اين اگر كسى ضامن شود كه بدهى
بچه يا ديوانه يا سفيه يا مفلس را بدهد، صحيح است.
مسأله 2365 - هرگاه براى ضامن شدن خودش شرطى قرار دهد، مثلا بگويد: (اگر
بدهكار قرض تو را نداد من ضامنم) صحت ضمان محل اشكال است.
مسأله 2366 - كسى كه انسان ضامن بدهى او مى شود بايد بدهكار باشد، پس اگر
كسى بخواهد از ديگرى قرض كند، تا وقتى قرض نكرده نمى شود ضامن او شد.
مسأله 2367 - در صورتى انسان مى تواند ضامن شود كه طلبكار و بدهكار و جنس
بدهى همه در واقع معين باشند، پس اگر دو نفر از كسى طلبكار باشند و انسان
بگويد: (من ضامن هستم كه طلب يكى از شماها را بدهم) چون معين نكرده كه
طلب كدام را مى دهد، ضامن شدن او باطل است، و نيز اگر كسى از دو نفر طلبكار
باشد و شخصى بگويد: (من ضامن هستم كه بدهى يكى از آن دو نفر را به تو بدهم)
چون معين نكرده كه بدهى كدام را مى دهد، ضامن شدن او باطل
641

مى باشد، و همچنين اگر كسى از ديگرى مثلا ده من گندم و ده تومان پول طلبكار
باشد و شخصى بگويد: (من ضامن يكى از دو طلب تو هستم) و معين نكند كه
ضامن گندم است يا پول، صحيح نيست.
مسأله 2368 - اگر طلبكار طلب خود را به ضامن ببخشد، ضامن نمى تواند از بدهكار
چيزى بگيرد، و اگر مقدارى از آن را ببخشد، نمى تواند آن مقدار را مطالبه نمايد.
مسأله 2369 - اگر انسان ضامن شود كه بدهى كسى را بدهد، نمى تواند از ضامن
شدن خود برگردد.
مسأله 2370 - ضامن و طلبكار - بنابر احتياط واجب - نمى توانند شرط كنند كه هر
وقت بخواهند ضامن بودن ضامن را به هم بزنند.
مسأله 2371 - هرگاه انسان در موقع ضامن شدن بتواند طلب طلبكار را بدهد،
اگرچه بعد فقير شود طلبكار نمى تواند ضامن بودن او را به هم بزند و طلب خود را از
بدهكار اول مطالبه نمايد، و همچنين است اگر در آن موقع نتواند طلب او را بدهد،
ولى طلبكار بداند و به ضامن شدن او راضى شود.
مسأله 2372 - اگر انسان در موقعى كه ضامن مى شود نتواند طلب طلبكار را بدهد و
طلبكار در آن وقت نداند و بعد ملتفت شود، مى تواند ضامن بودن او را به هم بزند،
ولى اگر پيش از آن كه طلبكار ملتفت شود ضامن قدرت پيدا كرده باشد، چنانچه
بخواهد ضامن بودن او را به هم بزند اشكال دارد.
مسأله 2373 - اگر كسى بدون اجازه ء بدهكار ضامن شود كه بدهى او را بدهد،
نمى تواند از او چيزى بگيرد.
مسأله 2374 - اگر كسى با اجازه ء بدهكار ضامن شود كه بدهى او را بدهد، مى تواند
مقدارى را كه ضامن شده پس از دادن از او مطالبه نمايد، ولى اگر به جاى جنسى كه
بدهكار بوده جنس ديگرى به طلبكار او بدهد، نمى تواند چيزى را كه داده از او
مطالبه نمايد، مثلا اگر ده من گندم بدهكار باشد و ضامن ده من برنج بدهد،
نمى تواند برنج را از او مطالبه نمايد، ولى اگر خودش راضى شود كه برنج بدهد
اشكال ندارد.
642

" احكام كفالت "
مسأله 2375 - كفالت آن است كه انسان متعهد شود هر وقت طلبكار بدهكار را
خواست به او تسليم كند، و به كسى كه اين طور متعهد مى شود كفيل مى گويند.
مسأله 2376 - كفالت در صورتى صحيح است كه كفيل به هر لفظى - اگرچه عربى
نباشد - يا به عملى به طلبكار بفهماند كه من متعهدم هر وقت بدهكار خود را
بخواهى به تو تسليم كنم، و طلبكار يا ولى او هم قبول نمايد.
مسأله 2377 - كفيل بايد عاقل و بالغ باشد، و بايد سفيه و مفلس نباشد در صورتى
كه مستلزم تصرف در مال باشد، مگر با اذن يا اجازه ء ولى سفيه و طلبكاران مفلس، و
او را بر كفالت بنا حق اكراه نكرده باشند، و بتواند كسى را كه كفيل او شده حاضر
نمايد.
مسأله 2378 - يكى از پنج چيز كفالت را به هم مى زند:
اول: كفيل بدهكار را به طلبكار تسليم نمايد، يا بدهكار خودش را تسليم كند، يا
شخص ديگرى او را تسليم نمايد و طلبكار هم قبول كند.
دوم: طلب طلبكار داده شود.
سوم: طلبكار از طلب خود بگذرد، يا به ديگرى به بيع يا صلح يا حواله و مانند
اينها منتقل كند.
چهارم: بدهكار بميرد. پنجم: طلبكار كفيل را از كفالت آزاد كند.
مسأله 2379 - اگر كسى به زور يا به حيله اى بدهكار را از دست طلبكار رها كند،
چنانچه طلبكار دسترسى به او نداشته باشد، كسى كه بدهكار را رها كرده بايد او را به
طلبكار تسليم كند، و اگر تسليم نكرد بايد طلب او را بپردازد.
643

" احكام وديعه (امانت) "
مسأله 2380 - اگر انسان مال خود را به كسى بدهد و بگويد: (نزد تو امانت باشد) و
او هم قبول كند، يا بدون اين كه حرفى بزنند صاحب مال بفهماند كه مال را براى
نگهدارى به او مى دهد و او هم به قصد نگهدارى كردن بگيرد، بايد به احكام وديعه
كه مى آيد عمل نمايند.
مسأله 2381 - امانت دار و كسى كه مال را امانت مى گذارد بايد هر دو عاقل باشند،
پس اگر انسان مالى را پيش ديوانه امانت بگذارد، يا ديوانه مالى را پيش كسى امانت
بگذارد، صحيح نيست.
و كسى كه مال خودش را امانت مى گذارد بايد بالغ باشد، و جايز است بچهء مميز
مال ديگرى را با اذنش نزد كسى امانت بگذارد، و امانت گذاشتن نزد بچهء مميز در
صورتى كه متمكن از حفظ باشد و امانت را حفظ كند و مستلزم تصرف در مال بچه
نباشد، اشكال ندارد.
و معتبر است كسى كه مال خودش را امانت مى گذارد سفيه و مفلس نباشد، مگر
با اذن يا اجازه ء ولى سفيه و طلبكاران مفلس، ولى امانت گذاشتن نزد سفيه و مفلس -
در صورتى كه مستلزم تصرف آنها در مال خودشان نباشد - مانعى ندارد، و در
صورت استلزام با اذن يا اجازه ء ولى و طلبكاران اشكال ندارد.
مسأله 2382 - اگر از بچه اى چيزى را بدون اذن صاحبش به طور امانت قبول كند،
بايد آن را به صاحبش بدهد، و اگر آن چيز مال خود بچه است و ولى اجازه ء امانت
گذاشتن آن را نداده باشد، لازم است آن مال را به ولى او برساند، و چنانچه در
رساندن مال به آنان كوتاهى كند و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد، و همچنين
644

است اگر امانت گذار ديوانه باشد.
مسأله 2383 - كسى كه نمى تواند امانت را نگهدارى نمايد، در صورتى كه امانت
گذار ملتفت حال او نباشد، نبايد امانت را قبول كند.
مسأله 2384 - اگر انسان به صاحب مال بفهماند كه براى نگهدارى مال او حاضر
نيست، چنانچه او مال را بگذارد و برود و آن مال تلف شود، كسى كه امانت را قبول
نكرده ضامن نيست، ولى احتياط مستحب آن است كه اگر ممكن باشد آن را
نگهدارى نمايد.
مسأله 2385 - كسى كه چيزى را امانت مى گذارد، هر وقت بخواهد مى تواند آن را
پس بگيرد، و كسى هم كه امانت را قبول مى كند هر وقت بخواهد مى تواند آن را به
صاحبش برگرداند.
مسأله 2386 - اگر انسان از نگهدارى امانت منصرف شود و وديعه را به هم بزند،
بايد هرچه زودتر مال را به صاحب آن يا وكيل يا ولى صاحبش برساند، يا به آنان
خبر دهد كه حاضر به نگهدارى نيست، و اگر بدون عذر مال را به آنان نرساند و خبر
هم ندهد، چنانچه مال تلف شود بايد عوض آن را بدهد.
مسأله 2387 - كسى كه امانت را قبول مى كند، اگر براى آن جاى مناسبى ندارد، بايد
جاى مناسب تهيه نمايد و طورى آن را نگهدارى كند كه مردم نگويند در نگهدارى
آن كوتاهى نموده است، و اگر در جايى كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود، بايد
عوض آن را بدهد.
مسأله 2388 - كسى كه امانت را قبول مى كند، اگر تعدى كند - يعنى زياده روى
نمايد، مثل آن كه مركبى كه نزد او به امانت گذاشته شده بدون اذن صاحبش سوار
شود - و يا تفريط كند - يعنى در نگهدارى آن كوتاهى نمايد، مثل آن كه آن را در جايى
بگذارد كه اطمينان از آن نباشد كه كسى بفهمد و آن را ببرد - ضامن است، و چنانچه
تلف شود بايد عوض آن را - اگر مثلى است مثل و اگر قيمى است قيمتش را - بدهد،
و در غير اين دو صورت ضامن نيست.
مسأله 2389 - اگر صاحب مال براى نگهدارى مال خود جايى را معين كند، و به
645

كسى كه امانت را قبول كرده بگويد كه بايد مال را در اينجا حفظ كنى و اگر احتمال
هم بدهى كه از بين برود نبايد آن را به جاى ديگر ببرى، جايز نيست آن را به جاى
ديگر ببرد، و اگر ببرد ضامن است.
مسأله 2390 - اگر صاحب مال براى نگهدارى مال خود جايى را معين كند، و كسى
كه امانت را قبول كرده بداند آن محل در نظر صاحب مال خصوصيتى نداشته، بلكه
يكى از موارد حفظ آن بوده، مى تواند آن را به جاى ديگرى كه مال در آن جا محفوظ
تر يا مثل محل اولى است ببرد، و چنانچه مال در آن جا تلف شود ضامن نيست.
مسأله 2391 - اگر صاحب مال ديوانه شود، كسى كه امانت را قبول كرده بايد فورا
امانت را به ولى او برساند، و يا به ولى او خبر دهد، و اگر بدون عذر شرعى مال را به
ولى او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهى كند و مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.
مسأله 2392 - اگر صاحب مال بميرد، امانت دار بايد فورا مال را به وارث او
برساند، يا به وارث او خبر دهد، و چنانچه بدون عذر شرعى مال را به وارث او
ندهد و از خبر دادن هم كوتاهى كند، و مال تلف شود بايد عوض آن را بدهد، ولى
اگر براى آن كه بفهمد كسى كه مى گويد من وارث ميتم راست مى گويد يا نه، يا ميت
وارث ديگرى دارد يا نه، مال را ندهد و از خبر دادن هم كوتاهى كند و مال تلف
شود، چيزى بر عهده ء او نيست.
مسأله 2393 - اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد، كسى كه امانت را
قبول كرده بايد مال را به همهء ورثه بدهد، يا به كسى بدهد كه همهء آنان گرفتن مال را
به او واگذار كرده اند، پس اگر بدون اجازه ء ديگران تمام مال را به يكى از ورثه بدهد،
ضامن سهم ديگران است، و اگر نسبت به مال وصى هم معين كرده باشد، اجازه ء او
هم معتبر است.
مسأله 2394 - اگر كسى كه امانت را قبول كرده بميرد يا ديوانه شود، وارث يا ولى او
بايد هرچه زودتر به صاحب مال اطلاع دهد، يا امانت را به او برساند.
646

مسأله 2395 - هرگاه امانت دار نشانه هاى مرگ را در خود ببيند، اگر اطمينان دارد
كه امانت به صاحبش مى رسد، مثل اين كه وارث او امين بوده و از امانت اطلاع
دارد، و همچنين اطمينان دارد كه صاحبش راضى به ماندن آن نزد ورثه مى باشد
لازم نيست امانت را به صاحب آن يا وكيل يا ولى او برساند، و يا وصيت كند،
هر چند احوط آن است كه امانت را به صاحب آن يا وكيل يا ولى او برساند، و اگر
ممكن نيست، آن را به حاكم شرع بدهد.
و در غير اين صورت بايد به هر طريقى كه ممكن است حق را به صاحبش يا
وكيل يا ولى او برساند، و اگر ممكن نشد وصيت كند و شاهد بگيرد و به وصى و
شاهد اسم صاحب مال و جنس و خصوصيات مال و محل آن را بگويد.
مسأله 2396 - اگر امانت دار نشانه هاى مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اى كه در
مسألهء پيش گذشت عمل نكند، چنانچه آن أمانت از بين برود، بايد عوضش را
بدهد، اگر چه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد و مرض او خوب شود، يا بعد از
مدتى پشيمان شود و وصيت كند، هر چند مال بعد از وصيت تلف شود.
647

" احكام عاريه "
مسأله 2397 - عاريه آن است كه انسان مال خود را به ديگرى بدهد كه بدون عوض
از آن استفاده كند.
مسأله 2398 - لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند، و اگر مثلا لباس را به قصد عاريه
به كسى بدهد و او هم به همين قصد بگيرد، صحيح است.
مسأله 2399 - عاريه دادن چيز غصبى و چيزى كه مال انسان است ولى منفعت آن
متعلق حق يا ملك ديگرى است - مثل آن كه آن را اجاره داده باشد - در صورتى
صحيح است كه مالك چيز غصبى يا كسى كه منفعت ملك يا متعلق حق اوست به
عاريه دادن راضى باشد.
مسأله 2400 - چيزى را كه منفعتش مال انسان است - مثلا آن را اجاره كرده -
مى تواند به كسى كه بر آن مال مورد اطمينان است، يا به اذن مالك عاريه بدهد، ولى
اگر در اجاره شرط كرده باشند كه خودش از آن استفاده كند، نمى تواند آن را به
ديگرى عاريه دهد.
مسأله 2401 - اگر ديوانه و بچه مال خود را عاريه بدهند صحيح نيست، و همچنين
عاريه دادن سفيه و مفلس مال خود را صحيح نيست، مگر با اذن يا اجازه ء ولى سفيه
و طلبكاران مفلس، و اگر ولى مصلحت بداند مال كسى را كه بر او ولايت دارد عاريه
دهد، اشكال ندارد.
مسأله 2402 - اگر در نگهدارى چيزى كه عاريه كرده كوتاهى نكند، و در استفاده ء از
آن زياده روى هم ننمايد، و اتفاقا آن چيز تلف شود، ضامن نيست، ولى چنانچه
شرط كنند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد، يا چيزى را كه
648

عاريه كرده طلا و نقره باشد، بايد عوض آن را بدهد.
مسأله 2403 - اگر طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر تلف شود ضامن
نباشد، چنانچه تلف شود ضامن نيست.
مسأله 2404 - اگر عاريه دهنده بميرد، عاريه گيرنده وظيفه اش همان است كه در
مسألهء " 2392 " گذشت.
مسأله 2405 - اگر عاريه دهنده طورى شود كه شرعا نتواند در مال خود تصرف كند
- مثلا ديوانه شود - وظيفهء عاريه كننده همان است كه در مسألهء " 2391 " گذشت.
مسأله 2406 - عاريه عقد جايز است، و عاريه دهنده و كسى كه عاريه كرده
مى توانند هر وقت بخواهند عاريه را به هم بزنند، بنابراين عاريه دهنده مى تواند
آنچه را كه عاريه داده پس بگيرد، مگر در موردى كه زمينى را براى دفن ميت عاريه
داده باشد كه بعد از دفن نمى تواند زمين را به نبش قبر ميت پس بگيرد.
مسأله 2407 - عاريه دادن چيزى كه استفاده ء حلال ندارد - مثل آلات لهو و قمار -
باطل است، و همچنين است عاريه دادن ظرف طلا و نقره به جهت خوردن و
آشاميدن بلكه بنابر احتياط واجب براى ساير استعمالات هر چند زينت نمودن
باشد.
مسأله 2408 - عاريه دادن گوسفند براى استفاده از شير و پشم آن، و عاريه دادن
حيوان نر براى كشيدن بر ماده صحيح است.
مسأله 2409 - اگر چيزى را كه عاريه كرده به مالك يا وكيل يا ولى او بدهد و بعد آن
چيز تلف شود، عاريه كننده ضامن نيست، ولى اگر بدون اجازه ء صاحب مال يا وكيل
يا ولى او آن را به جايى ببرد، اگرچه جايى باشد كه صاحبش معمولا به آن جا
مى برده - مثل آن كه اسب را در اصطبلى كه صاحبش براى آن درست كرده ببندد -
ضامن است، و در صورت تلف بايد عوض آن را بدهد.
مسأله 2410 - اگر چيز نجس را براى كارى كه شرط آن پاكى است عاريه دهد
- مثلا ظرف نجس را عاريه دهد كه در آن غذا بخورند - بايد نجس بودن آن را به
649

كسى كه عاريه مى كند بگويد، و اگر لباس نجس را براى نماز خواندن عاريه دهد،
لازم نيست نجس بودن آن را اطلاع دهد، مگر در صورتى كه عاريه كننده بخواهد با
لباس پاك واقعى نماز بخواند، كه احتياط واجب آن است كه نجس بودنش را به او
اطلاع دهد.
مسأله 2411 - چيزى را كه عاريه كرده بدون اجازه ء صاحب آن نمى تواند به ديگرى
اجاره يا عاريه دهد.
مسأله 2412 - اگر چيزى را كه عاريه كرده با اجازه ء صاحب آن به ديگرى عاريه
دهد، چنانچه كسى كه اول آن چيز را عاريه كرده بميرد يا ديوانه شود، عاريهء دومى
باطل نمى شود.
مسأله 2413 - اگر بداند مالى را كه عاريه كرده غصبى است، بايد آن را به صاحبش
برساند، و نمى تواند به عاريه دهنده بدهد.
مسأله 2414 - اگر مالى را كه مى داند غصبى است عاريه كند و از آن استفاده اى
ببرد و در دست او از بين برود، مالك مى تواند عوض مال و عوض استفاده اى را كه
عاريه كننده برده از او يا از كسى كه مال را غصب كرده مطالبه كند، و اگر از عاريه
كننده بگيرد، او نمى تواند چيزى را كه به مالك مى دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.
مسأله 2415 - اگر نداند مالى را كه عاريه كرده غصبى است و در دست او از بين
برود، چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد، او هم مى تواند آنچه را كه به
صاحب مال داده از عاريه دهنده مطالبه نمايد، ولى اگر چيزى را كه عاريه كرده طلا
و نقره باشد، يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود عوضش
را بدهد، نمى تواند عوض آن را كه به صاحب مال مى دهد از عاريه دهنده مطالبه
نمايد.
650

احكام هبه "
هبه عبارت است از تمليك عين مجانا - بدون اين كه در مقابل عين عوضى
دريافت كند - و بخشيده شده بايد عين - اگر چه به نحو مشاع - باشد، نه منفعت، و چه
در خارج باشد يا در ذمه، در صورتى كه به غير كسى كه در ذمهء اوست ببخشد، و اگر
به كسى كه آن عين در ذمهء اوست ببخشد، ذمهء مديون برئ مى شود، و نمى تواند به
آن چه بخشيده رجوع كند.
مسأله 2416 - در هبه ايجاب و قبول معتبر است، چه به لفظ باشد - مثل آن كه
بگويد: " اين كتاب را به تو بخشيدم " و كسى كه به او بخشيده شده بگويد: " قبول
كردم " - يا به فعل باشد، مثل آن كه كتاب را به قصد بخشش به طرف بدهد، و او هم
به قصد قبول بگيرد.
مسأله 2417 - معتبر است هبه كننده عاقل و بالغ و قاصد باشد، و بر هبه اكراه نشده
باشد، و به واسطهء سفاهت و افلاس ممنوع از تصرف در مالش نباشد، و مالك مالى
باشد كه مى بخشد، يا بر آن ولايت داشته باشد، و اگر نه آن هبه فضولى است و صحت
آن منوط به اجازه ء كسى است كه اجازه ء او معتبر است.
مسأله 2418 - در هبه قبض معتبر است، پس اگر مالى را به كسى ببخشد، تا به قبض
او ندهد، هبه محقق نمى شود، و بايد كسى كه مال به او بخشيده شده، به اذن هبه
كننده قبض كند، ولى اگر آن چه را بخشيده، در تصرف كسى باشد كه به او بخشيده،
كفايت از قبض مى كند.
و قبض در غير منقول - مانند خانه و زمين - به اين است كه مانع از تصرف را
بر طرف كند، و مال را در استيلاى كسى كه به او بخشيده قرار دهد، و در منقول به اين
است كه به طرف بدهد، و طرف هم از او بگيرد.
مسأله 2419 - اگر مالى را به كسى كه به حد بلوغ نرسيده يا به ديوانه ببخشد، معتبر
651

است ولى آن دو قبول كند، و آن مال را قبض نمايد، ولى اگر ولى به آن دو ببخشد،
و در دست خودش باشد، بودن آن مال در تصرف ولى از قبض كفايت مى كند.
مسأله 2420 - اگر به يكى از ارحام - خويشاوندان - خود مالى ببخشد، بعد از آن كه
به قبض او داد، نمى تواند رجوع كند و پس بگيرد، و همچنين است در صورتى كه
هبه كننده بر كسى كه به او هبه شده، شرط كند، و به آن شرط عمل شود، يا كسى كه
به او هبه شده، در مقابل هبه عوضى به هبه كننده بدهد.
و در غير موارد ذكر شده تا عين مالى كه هبه شده باقى باشد، مى تواند مال بخشيده
شده را پس بگيرد، ولى اگر تلف شده يا آن را به ديگرى منتقل كرده، يا تغييرى در
عين داده - مثل آن كه اگر پارچه بوده، آن را رنگ كرده باشد - نمى تواند پس بگيرد.
مسأله 2421 - زن و شوهر در لزوم هبه، حكم رحم را ندارند.
مسأله 2422 - اگر مالى را به كسى ببخشد، و در ضمن آن بر آن كس شرط كند كه
مالى به او بدهد يا كارى - كه جايز باشد - براى او انجام دهد، بايد كسى كه بر او شرط
شده، به آن شرط عمل كند، وهبه كننده قبل از عمل به شرط مى تواند رجوع نمايد،
و همچنين اگر كسى كه بر او شرط شده، به شرط عمل نكند، و يا نتواند به آن شرط
عمل نمايد، هبه كننده مى تواند رجوع كند.
مسأله 2423 - اگر هبه كننده يا كسى كه مال به او هبه شده، قبل از قبض بميرد، هبه
باطل مى شود.
مسأله 2424 - اگر هبه كننده بعد از قبض دادن بميرد، ورثه نمى توانند رجوع كنند،
و همچنين اگر كسى كه مال به او بخشيده شده بميرد، هبه كننده نمى تواند رجوع نمايد.
مسأله 2425 - همچنان كه رجوع به گفتن محقق مى شود - مثل آن كه بگويد: " از
بخششى كه كردم برگشتم " - به فعل نيز محقق مى شود، مثل آن كه به قصد رجوع از
طرف بگيرد، يا آن چه را بخشيده به قصد رجوع به ديگرى واگذار نمايد، و در تحقق
رجوع، دانستن كسى كه مال به او هبه شده، معتبر نيست.
مسأله 2426 - مالى را كه به شخصى بخشيده، اگر در ملك آن شخص، زيادى
منفصل يا قابل انفصال پيدا كند - مثل آن كه گوسفند بره آورد، يا درخت ميوه دهد -
مال آن شخص است، و اگر هبه كننده، در هبهء مثل گوسفند و درخت، رجوع كند،
نمى تواند بره و ميوه را از آن شخص پس بگيرد.
652

" احكام نكاح (ازدواج) "
به واسطهء عقد ازدواج زن و مرد به يكديگر حلال مى شوند، و آن بر دو قسم
است: دائم و غير دائم.
عقد دائم آن است كه در آن مدتى براى زناشويى نباشد، و زنى را كه به اين قسم
عقد مى كنند دائمه گويند.
و عقد غير دائم آن است كه مدت زناشويى در آن معين شود، مثلا زن را به مدت
يك ساعت يا يك روز يا يك ماه يا يك سال يا بيشتر عقد نمايند، ولى
- بنابر احتياط واجب - مدت ازدواج از مقدار عمر زن و شوهر يا يكى از آن دو زيادتر
نباشد، و زنى را كه به اين قسم عقد كنند متعه مى نامند.
احكام عقد
مسأله 2427 - در زناشويى - چه دائم و چه غير دائم - بايد صيغه خوانده شود، و
تنها راضى بودن زن و مرد كافى نيست، و صيغهء عقد را مى توانند خود زن و مرد
بخوانند يا ديگرى را وكيل كنند كه از طرف آنان بخواند.
مسأله 2428 - وكيل لازم نيست مرد باشد، و زن هم مى تواند براى خواندن صيغهء
عقد از طرف ديگرى وكيل شود.
مسأله 2429 - زن و مرد تا يقين يا اطمينان پيدا نكنند كه وكيل آنها صيغه را خوانده
است نمى توانند ترتيب آثار و احكام نكاح را بدهند، و گمان به اين كه وكيل صيغه را
خوانده است كفايت نمى كند، و اگر وكيل بگويد صيغه را خوانده در صورتى كه ثقه
باشد وظن به خلاف گفتهء او نباشد، يا از قول او اطمينان
653

حاصل شود كافيست، و در غير دو صورت ذكر شده اكتفا به اخبار او محل
اشكال است
مسأله 2430 - اگر زنى كسى را وكيل كند كه مثلا ده روز او را به عقد مردى در آورد،
و ابتداى ده روز را معين نكند، آن وكيل مى تواند هر وقت كه بخواهد او را ده روز به
عقد آن مرد در آورد، ولى اگر معلوم باشد كه زن روز يا ساعت معينى را قصد كرده،
بايد صيغه را مطابق قصد او بخواند.
مسأله 2431 - يك نفر مى تواند براى خواندن صيغهء عقد دائم يا غير دائم از طرف
هر دو نفر وكيل شود، و نيز مرد مى تواند از طرف زن وكيل شود و او را براى خود به
طور دائم يا غير دائم عقد كند، ولى احتياط مستحب آن است كه عقد را دو نفر
بخوانند، خصوصا در صورتى كه وكيل شود كه براى خود عقد كند.
دستور خواندن عقد دائم
مسأله 2432 - اگر صيغهء عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند و اول زن بگويد:
" زوجتك نفسي على الصداق المعلوم " يعنى خود را زن تو نمودم به مهرى كه معين
شده، و پس از آن بدون آن كه پى در پى بودن ايجاب و قبول عرفا به هم بخورد مرد
بگويد: " قبلت التزويج على الصداق المعلوم " يعنى قبول كردم ازدواج را به مهرى كه
معين شده يا بگويد: " قبلت التزويج " و قصد كند قبول همان ازدواج بر مهر معلوم را،
عقد صحيح است.
و اگر ديگرى را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغهء عقد را بخواند، چنانچه مثلا اسم
مرد احمد و اسم زن فاطمه باشد و وكيل زن بگويد: " زوجت موكلتي فاطمة موكلك
أحمد على الصداق المعلوم " و پس از آن بدون آن كه موالات عرفا به هم بخورد وكيل
مرد بگويد: " قبلت التزويج لموكلي أحمد على الصداق المعلوم " صحيح مى باشد، و بهتر
آن است كه وكيل زن بگويد: " زوجت موكلك أحمد موكلتي فاطمة على الصداق المعلوم ".
و بنابر احتياط مستحب لفظى كه مرد مى گويد با لفظى كه زن مى گويد مطابق
654

باشد، مثلا اگر زن " زوجت " مى گويد مرد هم " قبلت التزويج " بگويد، هر چند
" قبلت النكاح " هم مانعى ندارد.
دستور خواندن عقد غير دائم
مسأله 2433 - اگر خود زن و مرد بخواهند صيغهء عقد غير دائم را بخوانند، بعد از
آن كه مدت و مهر را معين كردند، چنانچه زن بگويد: " زوجتك نفسي في المدة المعلومة
على المهر المعلوم " و بعد بدون اين كه موالات عرفا به هم بخورد مرد بگويد: " قبلت
هكذا " صحيح است.
و اگر ديگرى را وكيل كنند و اول وكيل زن به وكيل مرد بگويد: " زوجت موكلتي
موكلك في المدة المعلومة على المهر المعلوم " پس بدون اين كه موالات عرفا به هم بخورد
وكيل مرد بگويد: " قبلت لموكلي هكذا " صحيح مى باشد.
شرايط عقد
مسأله 2434 - عقد ازدواج چند شرط دارد:
اول: آن كه بنابر احتياط واجب به عربى صحيح خوانده شود، و اگر خود مرد و
زن نتوانند صيغه را به عربى صحيح بخوانند، مى توانند به غير عربى بخوانند، ولى
بايد لفظى بگويند كه معنى " زوجت " و " قبلت " را بفهماند، هر چند احتياط مستحب
آن است كه اگر ممكن باشد كسى را كه مى تواند به عربى صحيح بخواند وكيل كنند.
دوم: مرد و زن يا وكيل آنها كه صيغه را مى خوانند قصد انشاء داشته باشند، يعنى
اگر خود مرد و زن صيغه را مى خوانند، زن به گفتن " زوجتك نفسي " قصدش اين باشد
كه خود را زن او قرار دهد، و مرد به گفتن " قبلت التزويج " زن بودن او را براى خود
قبول نمايد، و اگر وكيل مرد و زن صيغه را مى خوانند، به گفتن " زوجت " و " قبلت "
قصدشان اين باشد كه مرد و زنى كه آنان را وكيل كرده اند زن و شوهر شوند.
655

سوم: كسى كه صيغه را مى خواند بايد عاقل باشد، و اما كسى كه بالغ نيست ولى
قادر بر انشاء عقد است، در صورتى كه بدون اذن و اجازه ء ولى براى خودش صيغه را
بخواند باطل است، و با اذن يا اجازه ء ولى مانعى ندارد، و در صورتى كه صيغه را به
وكالت از غير بخواند، عقدش صحيح است.
چهارم: اگر وكيل زن و شوهر يا ولى آنها صيغه را مى خوانند، در موقع عقد، زن و
شوهر را معين كنند، مثلا اسم آنها را ببرند يا به آنها اشاره نمايند، پس كسى كه چند
دختر دارد اگر به مردى بگويد: " زوجتك احدى بناتي " يعنى زن تو نمودم يكى از
دخترانم را و او بگويد " قبلت " يعنى قبول كردم، چون در موقع عقد دختر را معين
نكرده اند عقد باطل است.
پنجم: زن و مرد به ازدواج راضى باشند، ولى اگر زن ظاهرا با كراهت اذن دهد و
معلوم باشد قلبا راضى است، عقد صحيح است.
مسأله 2435 - اگر در عقد يك حرف غلط خوانده شود كه معنى آن را عوض كند،
عقد باطل است.
مسأله 2436 - كسى كه دستور زبان عربى را نمى داند، اگر عقد را صحيح بخواند و
معناى هر كلمه اى از عقد را بداند و از هر لفظى معناى آن را قصد نمايد، مى تواند
عقد را بخواند.
مسأله 2437 - اگر زنى را براى مردى بدون اذن آنان عقد كنند، و بعد زن و مرد آن
عقد را اجازه نمايند، عقد صحيح است.
مسأله 2438 - اگر زن و مرد يا يكى از آن دو را به ازدواج اكراه نمايند، در صورتى كه
عقد را خود آنها خوانده باشند، اگر بعد از خواندن عقد راضى شوند، عقد صحيح
است، ولى اگر ديگرى خوانده است در صورتى كه اجازه كنند - مثلا بگويند به آن
عقد راضى هستيم - عقد صحيح است.
مسأله 2439 - پدر و جد پدرى مى توانند براى فرزند نابالغ يا ديوانهء خود كه با حال
ديوانگى بالغ شده ازدواج كنند، و بعد از آن كه آن طفل بالغ شد يا ديوانه عاقل
گرديد، اگر ازدواجى كه براى او كرده اند مفسده اى نداشته، نمى تواند آن را
656

به هم بزند، و اگر مفسده اى داشته مى تواند آن را امضاء يا رد نمايد، ولى در
صورتى كه دختر و پسر نابالغ را پدرانشان به يكديگر تزويج كنند، چنانچه پس از
بلوغشان اجازه نكنند احتياط به طلاق يا عقد جديد ترك نشود.
مسأله 2440 - دخترى كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است - يعنى مصلحت
خود را تشخيص مى دهد - اگر بخواهد شوهر كند، چنانچه باكره باشد - بنابر احتياط
واجب - بايد از پدر يا جد پدرى خود اجازه بگيرد، و اجازه ء مادر و برادر لازم نيست.
مسأله 2441 - اگر دختر باكره نباشد، يا اين كه باكره باشد ولى اجازه گرفتن از پدر يا
جد پدرى ممكن نباشد، يا حرجى باشد و دختر حاجت به شوهر كردن داشته
باشد، اجازه ء پدر و جد پدرى لازم نيست.
مسأله 2442 - اگر پدر يا جد پدرى براى پسر نابالغ خود زن بگيرد، پسر بايد بعد از
بالغ شدن خرج آن زن را بدهد، و بنابر احتياط واجب از خرج قبل از بلوغ - در
صورت تمكين زن و تمكن پسر از لذت بردن - به صلح يا غير آن يقين به برائت ذمه
حاصل كند.
مسأله 2443 - اگر پدر يا جد پدرى براى پسر نابالغ خود زن بگيرد، چنانچه پسر در
موقع عقد مالى داشته مديون مهر زن است، و اگر موقع عقد مالى نداشته پدر يا جد
او بايد مهر زن را بدهند.
عيبهايى كه به واسطهء آنها مى شود عقد را به هم زد
مسأله 2444 - اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكى از هفت عيبى را كه ذكر
مى شود دارد، مى تواند عقد را به هم بزند:
اول: ديوانگى. دوم: مرض خوره. سوم: مرض برص (پيسى). چهارم: كورى.
پنجم: زمين گير يا شل بودن، مگر اين كه شلى او طورى باشد كه عرفا عيب
شمرده نشود.
ششم: افضاء، يعنى راه بول و حيض يا راه حيض و غائط او يكى شده باشد.
657

هفتم: آن كه گوشت يا استخوانى در فرج او باشد كه مانع نزديكى شود.
مسأله 2445 - اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او پيش از عقد ديوانه بوده است،
يا آلت مردى نداشته، يا بعد از عقد پيش از نزديكى بريده شود، يا بفهمد مرضى
دارد كه نمى تواند نزديكى نمايد، هر چند آن مرض بعد از عقد و پيش از نزديكى
پيدا شده باشد، مى تواند عقد را به هم بزند، ولى در صورتى كه شوهر نمى تواند
نزديكى نمايد بايد زن به حاكم شرع رجوع نمايد، و حاكم شوهر را يك سال مهلت
مى دهد چنانچه شوهر نتوانست با آن زن يا زنى ديگر نزديكى نمايد، پس از آن، زن
مى تواند عقد را به هم بزند.
و در صورتى كه مرد بعد از عقد - چه پيش از نزديكى و چه بعد از آن - ديوانه
شود، بنابر احتياط واجب زن بدون طلاق نمى تواند جدا شود، و اگر آلت مردى بعد
از نزديكى بريده شود، يا مرض مانع از نزديكى بعد از آن پيدا شود، زن نمى تواند
عقد را به هم بزند.
مسأله 2446 - اگر زن بعد از عقد بفهمد كه تخمهاى شوهرش را كشيده اند، در
صورتى كه تدليس كرده و زن را گول زده باشند، مى تواند عقد را به هم بزند، و در غير
صورت تدليس، اگر خواست عقد را به هم بزند احتياط به طلاق ترك نشود.
مسأله 2447 - اگر به واسطهء آن كه مرد نمى تواند نزديكى كند زن عقد را به هم بزند،
شوهر بايد نصف مهر را بدهد، ولى اگر به واسطهء يكى از عيبهاى ديگرى كه گذشت
مرد يا زن عقد را به هم بزند، چنانچه مرد با زن نزديكى نكرده باشد چيزى بر او
نيست، و اگر نزديكى كرده بايد تمام مهر را بدهد، مگر اينكه خود زن تدليس كرده
باشد كه در اين صورت چيزى بر مرد نيست.
عده اى از زنها كه ازدواج با آنان حرام است
مسأله 2448 - ازدواج با زنهايى كه با انسان محرم هستند - مثل مادر و خواهر و
دختر و عمه و خاله و دختر برادر و دختر خواهر و مادر زن - حرام است.
مسأله 2449 - اگر كسى زنى را براى خود عقد نمايد، اگرچه با او نزديكى نكند،
658

مادر و مادر مادر آن زن و مادر پدر او هرچه بالا روند به آن مرد محرم مى شوند.
مسأله 2450 - اگر زنى را عقد كند و با او نزديكى نمايد، دختر و نوه ء دخترى و
پسرى آن زن هرچه پايين روند، چه در وقت عقد باشند يا بعد به دنيا بيايند، به آن
مرد محرم مى شوند.
مسأله 2451 - اگر با زنى كه براى خود عقد كرده نزديكى نكرده باشد، تا وقتى كه آن
زن در عقد او است نمى تواند با دختر او ازدواج كند.
مسأله 2452 - عمه و خالهء انسان و عمه و خالهء پدر و عمه و خالهء پدر پدر يا مادر
پدر و عمه و خالهء مادر و عمه و خالهء مادر مادر يا پدر مادر هرچه بالا روند به انسان
محرمند.
مسأله 2453 - پدر و جد شوهر هرچه بالا روند، و پسر و نوه ء پسرى و دخترى او
هرچه پايين آيند، چه در موقع عقد باشند يا بعد به دنيا بيايند، به زن او محرم
هستند.
مسأله 2454 - اگر زنى را براى خود عقد كند به عقد دائم يا موقت، تا وقتى كه آن
زن در عقد او است نمى تواند با خواهر آن زن ازدواج نمايد.
مسأله 2455 - اگر زن خود را - به ترتيبى كه در كتاب طلاق مى آيد - طلاق رجعى
دهد، در بين عده نمى تواند خواهر او را عقد نمايد، و همچنين - بنابر احتياط واجب
- در صورتى كه در عده ء متعه باشد، ولى در عده ء طلاق بائن مى تواند با خواهر او
ازدواج نمايد.
مسأله 2456 - انسان نمى تواند بدون اجازه ء زن خود با خواهر زاده و برادر زاده ء او
ازدواج كند، ولى اگر بدون اذن زنش آنان را عقد نمايد و بعد زن اجازه نمايد اشكال
ندارد.
مسأله 2457 - اگر زن بفهمد شوهرش برادر زاده يا خواهر زاده ء او را عقد كرده و
حرفى نزند، و حرف نزدنش كاشف از رضايت او نباشد، چنانچه بعد رضايت ندهد
عقد آنان باطل است.
مسأله 2458 - اگر انسان پيش از آن كه دختر خالهء خود را بگيرد با مادر او زنا كند،
659

ديگر نمى تواند با او ازدواج نمايد، و بنابر احتياط واجب دختر عمه نيز همين حكم
را دارد.
مسأله 2459 - اگر با دختر عمه يا دختر خالهء خود ازدواج نمايد و پس از نزديكى با
آنان با مادرشان زنا كند موجب جدايى آنها نمى شود، ولى اگر پيش از آن كه با آنان
نزديكى كند با مادرشان زنا نمايد، احتياط واجب آن است كه از ايشان به طلاق جدا
شود.
مسأله 2460 - اگر با زنى غير از عمه و خالهء خود زنا كند، احتياط مستحب آن است
كه با دختر او ازدواج نكند، و اگر زنى را عقد نمايد و پيش از آن كه با او نزديكى كند
با مادر او زنا كند، احتياط واجب آن است كه به طلاق از آن زن جدا شود، ولى اگر با
او نزديكى كند و بعد با مادر او زنا نمايد، لازم نيست از آن زن جدا شود.
مسأله 2461 - زن مسلمان نمى تواند به عقد كافر در آيد، و مرد مسلمان هم
نمى تواند با زنهاى كافره ء غير اهل كتاب ازدواج كند، ولى متعه كردن زنهاى اهل
كتاب يعنى يهود و نصارى مانعى ندارد، و بنابر احتياط مستحب ازدواج دائم با آنها
ننمايد.
و بعضى از فرقه ها - از قبيل خوارج و غلات و نواصب - كه خود را مسلمان
مى دانند و در حكم كفارند، مرد و زن مسلمان نمى توانند با آنها به طور دائم يا موقت
ازدواج نمايند.
مسأله 2462 - اگر با زنى كه در عده ء طلاق رجعى است زنا كند، آن زن - بنابر احتياط
- بر او حرام مى شود، و اگر با زنى كه در عده ء متعه يا طلاق بائن يا عده ء وفات است
زنا كند، بعد مى تواند او را عقد نمايد، و معنى طلاق رجعى و طلاق بائن وعده ء متعه
وعده ء وفات در احكام طلاق خواهد آمد.
مسأله 2463 - اگر با زن بى شوهرى كه در عده نيست زنا كند، بعد مى تواند آن زن را
براى خود عقد نمايد، ولى احتياط واجب آن است كه از ازدواج با زنى كه زنا دادن
او علنى است خوددارى كند، مگر بعد از معلوم شدن توبهء آن زن، و احتياط
660

واجب آن است كه صبر كند تا آن زن حيض ببيند، بعد او را عقد نمايد، و اگر
ديگرى بخواهد آن زن را عقد كند اين احتياط مستحب است.
مسأله 2464 - اگر زنى را كه در عده ء ديگرى است براى خود عقد كند، چنانچه مرد
و زن يا يكى از آنان بدانند كه عده ء زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عده حرام
است، آن زن بر او حرام ابدى مى شود، اگرچه مرد بعد از عقد با آن زن نزديكى
نكرده باشد.
مسأله 2465 - اگر زنى را كه در عده ء ديگرى است براى خود عقد كند و با او
نزديكى كند، آن زن بر او حرام ابدى مى شود، اگرچه نمى دانسته كه آن زن در عده
است، يا نمى دانسته كه عقد زن در عده حرام است.
مسأله 2466 - اگر انسان بداند زنى شوهر دارد و ازدواج با او حرام است و با او
ازدواج كند، بايد از او جدا شود و بر او حرام ابدى مى شود، و همچنين است اگر
نداند كه آن زن شوهر دارد ولى بعد از ازدواج با او نزديكى كرده باشد.
مسأله 2467 - زن شوهر دار اگر زنا كند بر شوهر خود حرام نمى شود، و چنانچه
توبه نكند و بر عمل خود باقى باشد، بهتر است شوهر او را طلاق دهد، ولى در هر
صورت بايد مهرش را بدهد.
مسأله 2468 - زنى را كه طلاق داده اند و زنى كه متعه بوده و شوهرش مدت او را
بخشيده يا مدتش تمام شده، چنانچه بعد از مدتى شوهر كند و بعد شك كند كه
موقع عقد شوهر دوم عده ء شوهر اول تمام بوده يا نه، در صورتى كه در حال شك
احتمال بدهد كه موقع عقد غافل از عده نبوده، عقد شوهر دوم صحيح است، و در
غير اين صورت صحت عقد محل اشكال است.
مسأله 2469 - مادر و خواهر و دختر پسرى كه لواط داده بر لواط كننده - در صورتى
كه بالغ بوده - حرام است، و همچنين بنابر احتياط مادر بزرگ و دختر دختر، و در
صورتى كه لواط دهنده بالغ باشد يا لواط كننده بالغ نباشد، اگر عقد واقع شد بنابر
احتياط واجب زن از مرد به طلاق جدا شود، و همچنين در وقوع عقد بر مادر بزرگ و
دختر دختر، و اگر گمان يا شك كند كه دخول شده بر او حرام
661

نمى شود.
مسأله 2470 - اگر با مادر يا خواهر پسرى ازدواج نمايد و بعد از ازدواج با آن پسر
لواط كند، آنها بر او حرام نمى شوند، هر چند احتياط مستحب آن است كه از زن
خود به طلاق جدا شود، خصوصا در صورتى كه خواهر آن پسر باشد، و احتياط
واجب آن است كه اگر لواط كننده زن خود را طلاق داده، دوباره با او ازدواج نكند.
مسأله 2471 - اگر كسى در حال احرام با زنى ازدواج نمايد، عقد او باطل است، و
اگر مى دانسته كه ازدواج كردن در حال احرام حرام است، آن زن بر او حرام ابدى
مى شود.
مسأله 2472 - اگر زنى كه در حال احرام است با مردى كه در حال احرام نيست
ازدواج كند، عقد او باطل است، و اگر زن مى دانسته كه ازدواج كردن در حال احرام
حرام است، بنابر احتياط آن مرد بر او حرام ابدى مى شود.
مسأله 2473 - اگر مرد طواف نساء را - كه يكى از كارهاى حج و عمره ء مفرده است -
به جا نياورد، زنش و زنان ديگر كه به احرام بر او حرام شده بودند حلال نمى شوند،
و نيز اگر زن طواف نساء نكند مرد بر او حلال نمى شود، ولى اگر بعد طواف نساء را
انجام دهند، حلال مى شوند.
مسأله 2474 - نزديكى با دخترى كه عقد كرده تا بالغ نشده حرام است، ولى اگر
پيش از آن كه نه سال دختر تمام شود با او نزديكى كند بعد از بلوغ دختر نزديكى با
او حرام نيست اگرچه افضاء شده باشد، (معناى افضاء در مسألهء " 2444 " گذشت).
مسأله 2475 - زن آزادى را كه شوهرش سه مرتبه او را طلاق داده بر شوهرش حرام
مى شود، ولى اگر با شرايطى كه در احكام طلاق مى آيد با مرد ديگرى ازدواج كند،
بعد از وفات يا طلاق شوهر دوم و تمام شدن عده، شوهر اول مى تواند دوباره با او
ازدواج كند.
662

احكام عقد دائم
مسأله 2476 - زنى كه عقد دائمى شده نبايد بدون اذن شوهر از خانه بيرون رود، و
بايد خود را براى هر لذت مشروعى كه او مى خواهد تسليم نمايد، و بدون عذر
شرعى از نزديكى كردن او جلوگيرى نكند، و اگر اين وظايف را انجام دهد، تهيهء غذا
و لباس و منزل و ساير ما يحتاج زن - بر طبق آنچه متعارف است - بر شوهر واجب
است، و اگر تهيه نكند - چه توانايى داشته باشد يا نداشته باشد - مديون زن است.
مسأله 2477 - اگر زن در كارهايى كه در مسألهء پيش ذكر شد اطاعت شوهر را نكند
گناهكار است، و حق غذا و لباس و منزل و ساير ما يحتاج و همخوابى ندارد، ولى
مهر او از بين نمى رود.
مسأله 2478 - مرد حق ندارد زن خود را به خدمت خانه ملزم كند.
مسأله 2479 - مخارج سفر زن اگر بيشتر از مخارج او در وطن باشد بر شوهر
نيست، مگر سفرى باشد كه مخارج آن سفر عرفا نفقهء او باشد، مانند آن كه بيمار
باشد و معالجه متوقف بر سفر باشد، كه در اين صورت مخارج سفر به قدر متعارف
بر شوهر است، و همچنين اگر شوهر مايل باشد كه زن را به سفر ببرد.
مسأله 2480 - زنى كه خرج او بر شوهر است و شوهر خرج او را نمى دهد مى تواند
بعد از مطالبه و امتناع شوهر خرجى خود را بدون اذن از مال او بردارد، و بنا بر
احتياط واجب - اگر ممكن باشد - از حاكم شرع براى برداشتن اذن بگيرد، و اگر
نتواند از مال او بردارد و اجبار او هم به وسيلهء متصدى امور حسبيه ميسر نباشد،
چنانچه ناچار باشد كه معاش خود را تهيه كند، در موقعى كه مشغول تهيهء معاش
است اطاعت شوهر بر او واجب نيست.
مسأله 2481 - مرد - بنابر احتياط واجب - در هر چهار شب، يك شب نزد زن دائمى
خود بماند، ولى اگر دو زن داشته باشد و نزد يكى از آنها يك شب بماند، واجب
است نزد ديگرى نيز يك شب در ضمن چهار شب بماند.
663

مسأله 2482 - شوهر نمى تواند بيش از چهار ماه نزديكى با زن دائمى جوان خود را
ترك كند، و همچنين بنابر احتياط واجب در غير زن جوان، مگر با رضايت زن، يا آن
كه نزديكى بر مرد ضررى يا حرجى باشد در صورتى كه با ضرر و حرج بر زن
مزاحمت نكند، يا آن كه زن ناشزه باشد، و يا آن كه در ضمن عقد بر زن شرط شده
باشد كه اختيار نزديكى با مرد باشد.
مسأله 2483 - اگر در عقد دائم مهر را معين نكنند، عقد صحيح است، و چنانچه
مرد با زن نزديكى كند، بايد مهر او را مطابق مهر زنهايى كه مثل او هستند بدهد، ولى
در متعه چنانچه مهر را معين نكنند، عقد باطل است.
مسأله 2484 - اگر موقع خواندن عقد دائم براى دادن مهر مدتى معين نكرده
باشند، زن مى تواند پيش از گرفتن مهر از نزديكى كردن شوهر جلوگيرى كند، چه
شوهر توانايى دادن مهر را داشته باشد و چه نداشته باشد، ولى اگر پيش از گرفتن
مهر به نزديكى راضى شود و شوهر با او نزديكى كند، ديگر نمى تواند بدون عذر
شرعى از نزديكى شوهر جلوگيرى نمايد.
متعه (ازدواج موقت)
مسأله 2485 - متعه كردن زن اگرچه براى لذت بردن هم نباشد صحيح است.
مسأله 2486 - احتياط واجب آن است كه شوهر بيش از چهار ماه نزديكى با متعهء
خود را ترك نكند مگر با رضايت او.
مسأله 2487 - زنى كه متعه مى شود اگر در عقد شرط كند كه شوهر با او نزديكى
نكند، عقد و شرط او صحيح است، و شوهر فقط مى تواند لذتهاى ديگر از او ببرد،
ولى اگر بعد به نزديكى راضى شود، شوهر مى تواند با او نزديكى نمايد.
مسأله 2488 - زنى كه متعه شده اگرچه آبستن شود حق خرجى ندارد مگر اين كه
در ضمن عقد متعه يا عقد لازم ديگر شرط كند.
مسأله 2489 - زنى كه متعه شده حق همخوابى ندارد و از شوهر ارث نمى برد و
شوهر هم از او ارث نمى برد، مگر در صورتى كه ارث بردن را شرط كرده باشند
664

كه در اين صورت هر كه شرط كرده ارث مى برد.
مسأله 2490 - زنى كه به ازدواج موقت در آمده اگرچه نداند كه حق خرجى و
همخوابى ندارد، عقد او صحيح است، و براى آن كه نمى دانسته، حقى بر شوهر
پيدا نمى كند.
مسأله 2491 - زنى كه به ازدواج موقت در آمده مى تواند بدون اجازه ء شوهر از خانه
بيرون برود، ولى اگر به واسطهء بيرون رفتن حق شوهر از بين برود، بيرون رفتن حرام
است.
مسأله 2492 - اگر زنى مردى را وكيل كند كه به مدت و مبلغ معين او را براى خود
متعه نمايد، چنانچه مرد او را به عقد دائم خود در آورد، يا به غير از مدت يا مبلغى
كه معين شده او را متعه كند، وقتى آن زن فهميد اگر آن عقد را اجازه كند صحيح
و اگر نه باطل است.
مسأله 2493 - اگر پدر يا جد پدرى براى محرم شدن زنى را براى مدت كمى مثلا
يك ساعت براى پسرى كه قابليت استمتاع داشته باشد عقد نمايد، عقد صحيح
است، و پدر يا جد پدرى مى تواند مدت را با مراعات مصلحت و نفع آن پسر به زن
ببخشد، و نيز مى تواند دختر نا بالغى را كه قابل تمتع باشد براى محرم شدن در
مدت مذكوره به عقد كسى در آورد، و در هر دو صورت معتبر است كه در عقد
مفسده اى براى صغير نباشد.
مسأله 2494 - اگر پدر يا جد پدرى طفل خود را كه در محل ديگرى است و
نمى داند زنده است يا مرده براى محرم شدن به عقد كسى در آورد، در صورتى كه
آن طفل در مدت زوجيت قابل استمتاع باشد، بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل
مى شود، و چنانچه بعد معلوم شود كه در موقع عقد آن دختر زنده نبوده، عقد باطل
است و كسانى كه ظاهرا محرم شده بودند نامحرمند.
مسأله 2495 - اگر مرد مدت ازدواج موقت زن را ببخشد، چنانچه با او نزديكى
كرده، بايد تمام چيزى را كه قرار گذاشته به او بدهد، و اگر نزديكى نكرده واجب
است نصف آن را بدهد، و احتياط مستحب آن است كه تمام آن را بدهد.
665

مسأله 2496 - مرد مى تواند زنى را كه متعهء او بوده و مدتش تمام شده يا به آن زن
بخشيده ولى عده ء او تمام نشده به عقد دائم خود در آورد يا اين كه دوباره متعه نمايد.
احكام نگاه كردن
مسأله 2497 - نگاه كردن مرد به بدن و موى زن نامحرم - چه با قصد لذت و چه
بدون آن، و چه با ترس وقوع در حرام و چه بدون آن - حرام است، و نگاه كردن
به صورت و دستهاى او اگر به قصد لذت باشد يا ترس وقوع در حرام داشته باشد،
حرام است، و احتياط مستحب آن است كه به صورت و دستها تا مچ - هر چند بدون
قصد لذت و ترس وقوع در حرام - نگاه نكند، و نيز نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم
حرام است مگر به جاهايى كه سيره ء متشرعه و متدينين بر پوشانيدن آن نيست،
مانند سر و صورت و گردن و دستها و ساق پاها، كه نگاه كردن زن به اين مواضع
بدون قصد لذت و ترس وقوع در حرام جايز است.
مسأله 2498 - زنهايى كه اگر آنها را از نپوشيدن بدن خود از نامحرم نهى كنند تأثير در
آنها ندارد - چه كافر و چه مسلمان - نگاه كردن به جاهايى از بدن آنها كه بحسب
متعارف عادت بپوشانيدن آن ندارند در صورتى كه قصد لذت و ترس وقوع در حرام
نباشد، جايز است.
مسأله 2499 - زن بايد موى و بدن خود را از مرد نامحرم بپوشاند، و نيز صورت
و دستها را تا مچ، در صورتى كه قصد نشان دادن داشته باشد و مرد هم به قصد لذت
نظر مى كند، و همچنين است بنابر احتياط واجب در صورتى كه مى داند بيننده
به قصد لذت نظر مى كند، هر چند زن قصد نشان دادن نداشته باشد.
و پوشاندن سر و موى از پسر نابالغ واجب نيست مگر در صورتى كه موجب
هيجان شهوت آن پسر باشد كه بنا بر احتياط واجب بپوشاند.
مسأله 2500 - نگاه كردن به عورت ديگرى - حتى به عورت بچهء مميزى كه خوب و
بد را مى فهمد - حرام است، اگرچه از پشت شيشه يا در آيينه يا آب صاف و مانند
اينها باشد، و زن و شوهر مى توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.
666

مسأله 2501 - مرد و زنى كه با يكديگر محرمند، اگر قصد لذت نداشته باشند
مى توانند به تمام بدن يكديگر به جز عورت نگاه كنند.
مسأله 2502 - نگاه كردن مرد به بدن مرد ديگر، و زن به بدن زن ديگر به قصد لذت
حرام است.
مسأله 2503 - نگاه كردن به عكس زن نامحرمى كه انسان او را مى شناسد و از زنانى
است كه اگر او را از نشان دادن خود به نامحرم نهى كنند مى پذيرد، بنابر احتياط
جايز نيست.
مسأله 2504 - اگر زن بخواهد زن ديگرى يا مردى غير از شوهر خود را تنقيه كند، يا
عورت او را آب بكشد، بايد چيزى در دست كند كه دست آن زن به عورت او نرسد،
و همچنين است اگر مرد بخواهد مرد ديگرى، يا زنى غير زن خود را تنقيه كند، يا
عورت او را آب بكشد.
مسأله 2505 - اگر زن ناچار باشد براى معالجه به مرد نامحرم مراجعه كند و مرد هم
براى معالجه ناچار باشد كه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند، جايز است، ولى
اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند نبايد دست به بدن او بزند، و اگر با دست زدن
بتواند معالجه كند نبايد او را نگاه كند، و در هر صورت اگر بتواند با دستكش معالجه
كند نبايد با دست معالجه نمايد.
مسأله 2506 - اگر انسان براى معالجه ناچار باشد به شخصى مراجعه كند و آن
شخص هم ناچار باشد كه در معالجه به عورت او نگاه كند، بنابر احتياط واجب به
وسيلهء آيينه به عورت او نگاه كند، ولى اگر چاره اى جز نگاه كردن به عورت نباشد يا
معالجه با نگاه كردن در آيينه حرجى باشد، اشكال ندارد.
مسائل متفرقهء زناشويى
مسأله 2507 - كسى كه به واسطهء نداشتن زن به حرام مى افتد، واجب است زن بگيرد.
مسأله 2508 - اگر شوهر در عقد شرط كند كه زن باكره باشد، و بعد از عقد معلوم
شود و يا به اقرار زن يا بينه ثابت شود كه بكارتش قبل از عقد به نزديكى از بين
667

رفته، هر چند ثبوت خيار فسخ براى مرد خالى از وجه نيست، ولى احتياط
واجب آن است كه اگر فسخ كرد طلاق هم بدهد، و مرد مى تواند با ملاحظهء نسبت
تفاوت بين مهر باكره و غير باكره را از مهرى كه قرار داده اند بگيرد، چه عقد را فسخ
كند يا بر آن باقى بماند.
مسأله 2509 - ماندن مرد و زن نامحرم در محل خلوتى كه كسى ديگر - حتى بچهء
مميز - در آن جا نيست در صورت احتمال ارتكاب حرام جايز نيست.
مسأله 2510 - اگر مرد مهر زن را در عقد معين كند و قصدش اين باشد كه آن را
ندهد و رضايت زن به عقد مشروط به قصد دادن مهر نباشد، عقد صحيح است،
ولى بايد مهر را بدهد.
مسأله 2511 - مسلمانى كه از اسلام برگردد و كافر شود مرتد ناميده مى شود.
(معنى كفر در مسألهء " 107 " گذشت.)
و مرتد دو قسم است:
فطرى و ملى، مرتد فطرى كسى است كه از پدر و مادرى متولد شده باشد كه هر دو يا
يكى از آن دو مسلمان باشند و بعد از بلوغ و كمال عقل با اختيار از اسلام برگردد.
و مرتد ملى كسى است كه از پدر و مادر كافر، متولد شده باشد و بعد از مسلمان
شدن از اسلام برگردد.
مسأله 2512 - اگر زن بعد از ازدواج مرتد شود، چنانچه شوهرش با او نزديكى
نكرده باشد عقد او باطل مى گردد وعده ندارد، و همچنين است اگر نزديكى كرده
باشد ولى نه سالش تمام نشده، يا يائسه باشد، اما اگر نه سالش تمام شده و يائسه
هم نباشد - معنى يائسه در مسألهء " 441 " گذشت - بايد به دستورى كه در احكام
طلاق مى آيد عده نگه دارد، و اگر تا آخر عده مرتد بماند عقد باطل است، و اگر در
بين عده مسلمان شود بقاى عقد محل اشكال است، و بنابر احتياط واجب اگر
بخواهد با او بماند دوباره عقد نمايد، و اگر بخواهد جدا شود طلاق بدهد.
مسأله 2513 - مرد مسلمان زاده هر چند يكى از پدر و مادرش مسلمان باشند، اگر
مرتد شود زنش بر او حرام مى شود، و بايد به مقدار عده ء وفات - كه در احكام
668

طلاق مى آيد - عده نگه دارد.
مسأله 2514 - مردى كه از پدر و مادر غير مسلمان به دنيا آمده و مسلمان شده، اگر
بعد از ازدواج مرتد شود، چنانچه با زنش نزديكى نكرده، يا اين كه زن نه سالش تمام
نشده، يا يائسه باشد، عقد باطل مى گردد وعده ندارد، و اگر بعد از نزديكى مرتد
شود و زن او نه سالش تمام شده و يائسه هم نباشد، بايد آن زن به مقدار عده ء طلاق -
كه در احكام طلاق مى آيد - عده نگه دارد، و اگر تا تمام شدن عده مسلمان نشود
عقد باطل است، و اگر پيش از تمام شدن عده مسلمان شود، بقاى عقد محل
اشكال است و بنابر احتياط واجب اگر بخواهد با او بماند دوباره زن را عقد نمايد، و
اگر بخواهد جدا شود طلاق بدهد.
مسأله 2515 - اگر زن در عقد با مرد شرط كند كه او را از شهرى بيرون نبرد و مرد هم
قبول كند، نبايد زن را بدون رضايتش از آن شهر بيرون ببرد.
مسأله 2516 - اگر زنى از شوهر سابقش دخترى داشته باشد، شوهر بعدى مى تواند
آن دختر را براى پسر خود كه از اين زن نيست عقد كند، و اگر مردى دخترى را براى
پسر خود عقد كند مى تواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد.
مسأله 2517 - اگر زنى از زنا آبستن شود، در صورتى كه خود آن زن يا مردى كه با او
زنا كرده يا هر دوى آنان مسلمان باشند، براى آن زن جايز نيست بچه را سقط كند، و
همچنين است - بنابر احتياط واجب - در صورتى كه مسلمان نباشند.
مسأله 2518 - اگر كسى با زنى كه شوهر ندارد و در عده ء كسى هم نيست زنا كند،
چنانچه بعد از استبراء - به نحوى كه در مسألهء " 2463 " گذشت - او را عقد كند و
بچه اى از آنان پيدا شود، در صورتى كه ندانند از نطفهء حلال است يا حرام، آن بچه
بدون اشكال حلال زاده است، ولى اگر قبل از استبراء او را عقد كرده و نزديكى كرده
باشد، محل اشكال است.
مسأله 2519 - اگر مرد نداند كه زن در عده است و با او ازدواج كند، چنانچه زن هم
نداند و بچه اى از آنان به دنيا آيد، حلال زاده است و شرعا فرزند هر دو مى باشد،
ولى اگر زن مى دانسته كه در عده است، شرعا بچه فرزند پدر است، و كسى
669

كه يقين دارد در عده بوده و شك در تمام شدن آن دارد در حكم كسى است كه
مى داند در عده است، و در هر صورت عقد آنان باطل است و به يكديگر حرام
مى باشند.
مسأله 2520 - اگر زن بگويد يائسه ام نبايد حرف او را قبول كرد، ولى اگر بگويد
شوهر ندارم حرف او قبول مى شود.
مسأله 2521 - اگر زن بگويد شوهر ندارم و انسان با او ازدواج كند و بعد كسى
بگويد آن زن شوهر داشته، چنانچه شرعا گفتهء آن كس ثابت نشود، نبايد حرف او را
قبول كرد.
مسأله 2522 - تا دو سال پسر يا دختر تمام نشده پدر نمى تواند او را از مادرش جدا
كند، و احتياط واجب آن است كه دختر را تا هفت سال از مادرش جدا نكند.
مسأله 2523 - اگر خواستگار از جهت ديانت و اخلاق پسنديده باشد، مستحب
است در شوهر دادن دخترى كه بالغه است عجله كنند.
مسأله 2524 - اگر زن مهر خود را به شوهر صلح كند كه زن ديگر نگيرد، زن
نمى تواند مهر را بگيرد و بر شوهر هم واجب است كه زن ديگر نگيرد.
مسأله 2525 - كسى كه از زنا به دنيا آمده، اگر زن بگيرد و بچه پيدا كند، آن بچه
حلال زاده است.
مسأله 2526 - هرگاه مرد در روزه ء ماه رمضان، يا در حال حيض با زن خود نزديكى
كند، معصيت كرده، ولى اگر بچه اى از آنان به دنيا آيد حلال زاده است.
مسأله 2527 - زنى كه يقين دارد شوهرش - مثلا - در سفر مرده، اگر بعد از عده ء
وفات - كه مقدار آن در احكام طلاق مى آيد - شوهر كند و شوهر اول از سفر برگردد،
بايد از شوهر دوم جدا شود و به شوهر اول حلال است، ولى اگر شوهر دوم با او
نزديكى كرده باشد، زن بايد عده نگه دارد، و شوهر دوم بايد مهر او را مطابق مهر
زنهايى كه مثل او هستند بدهد، ولى خرج عده ندارد.
670

" احكام شيردادن " مسألة 2528 - اگر زنى بچه‌اى را با شرايطى كه در مسأله " 2538 " ذكر خواهد شد،
شير دهد، آن بچه به اين عده محرم مى شود:
(اول خود آن زن، و او را مادر رضاعى مى گويند.
(دوم) شوهر زن كه شير از اوست، و او را پدر رضاعى مى گويند.
(سوم) پدر و مادر آن زن هرچه بالا روند، اگرچه پدر و مادر رضاعى او باشند.
(چهارم) بچه هايى كه از آن زن به دنيا آمده اند، يا بعد به دنيا مى آيند.
(پنجم) بچه هاى اولاد آن زن هرچه پايين روند، چه از اولاد او به دنيا آمده، چه
اولاد او آن بچه‌ها را شير داده باشند.
(ششم) خواهر و برادر آن زن اگرچه رضاعى باشند، يعنى به واسطهء شير
خوردن با آن زن خواهر و برادر شده باشند.
(هفتم) عمو و عمهء آن زن اگرچه رضاعى باشند.
(هشتم) دايى و خالهء آن زن اگرچه رضاعى باشند.
(نهم) اولاد شوهر آن زن كه شير از آن شوهر است، هرچه پايين روند اگرچه
اولاد رضاعى او باشند.
(دهم) پدر و مادر شوهر آن زن كه شير از آن شوهر است، هرچه بالا روند اگرچه
رضاعى باشند.
(يازدهم) خواهر و برادر شوهرى كه شير از اوست، اگرچه خواهر و برادر
رضاعى او باشند.
671

(دوازدهم) عمو و عمه و دايى و خالهء شوهرى كه شير از اوست، هرچه بالا
روند اگرچه رضاعى باشند، و نيز عده ء ديگرى كه در مسائل بعد مى آيد به واسطهء
شيردادن محرم مى شوند.
مسأله 2529 - اگر زنى بچه اى را با شرايطى كه در مسألهء " 2538 " مى آيد شير دهد،
پدر آن بچه نمى تواند با دخترهاى نسبى آن زن ازدواج كند، ولى جايز است با
دخترهاى رضاعى آن زن ازدواج كند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با آنان
ازدواج نكند و نيز نمى تواند دخترهاى نسبى و رضاعى شوهرى را كه شير از اوست
براى خود عقد نمايد، و در هر دو صورت چنانچه يكى از آنها فعلا زن او باشد، عقد
او باطل مى شود.
مسأله 2530 - اگر زنى بچه اى را با شرايطى كه در مسألهء " 2538 " مى آيد شير دهد،
شوهر آن زن كه صاحب شير است به خواهرهاى آن بچه محرم نمى شود، ولى
احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج ننمايد، و نيز خويشان شوهر به خواهر و
برادر آن بچه محرم نمى شوند.
مسأله 2531 - اگر زنى بچه اى را شير دهد، به برادرهاى آن بچه محرم نمى شود، و
نيز خويشان آن زن به برادر و خواهر آن بچه محرم نمى شوند.
مسأله 2532 - اگر انسان با زنى كه دخترى را شير كامل داده ازدواج كند و با آن زن
نزديكى نمايد، ديگر نمى تواند آن دختر را براى خود عقد كند.
مسأله 2533 - اگر انسان با دخترى ازدواج كند، ديگر نمى تواند با زنى كه آن دختر را
شير كامل داده ازدواج نمايد.
مسأله 2534 - انسان نمى تواند با دخترى كه مادر يا مادر بزرگ او آن دختر را شير
كامل داده ازدواج كند، و نيز اگر زن پدر انسان از شير پدر او، دخترى را شير داده
باشد، انسان نمى تواند با آن دختر ازدواج نمايد، و چنانچه دختر شيرخوارى را
براى خود عقد كند، بعد مادر يا مادر بزرگ او آن دختر را شير بدهد، يا زن پدر او آن
دختر را از شير پدر او شير دهد، عقد باطل مى شود.
مسأله 2535 - با دخترى كه خواهر، يا زن برادر انسان از شير برادر، او را شير كامل
672

داده نمى شود ازدواج كرد، و همچنين است اگر خواهر زاده يا برادر زاده يا نوه ء
خواهر يا نوه ء برادر انسان آن دختر را شير داده باشد.
مسأله 2536 - اگر زنى بچهء دختر خود را شير كامل دهد، آن دختر به شوهر خود
حرام مى شود، و همچنين است اگر بچه اى را كه شوهر دخترش از زن ديگر دارد
شير دهد، ولى اگر زنى بچهء پسر خود را شير دهد، زن پسرش كه مادر آن طفل
شيرخوار است بر شوهر خود حرام نمى شود.
مسأله 2537 - اگر زن پدر دخترى بچهء شوهر آن دختر را به شير پدرش شير دهد، آن
دختر به شوهر خود حرام مى شود، چه بچه از همان دختر و چه از زن ديگر باشد.
شرايط شيردادنى كه علت محرم شدن است
مسأله 2538 - شير دادنى كه علت محرم شدن است هشت شرط دارد:
(اول) بچه شير زن زنده را بخورد، پس اگر از پستان زنى كه مرده است شير
بخورد اثر ندارد.
(دوم) شير آن زن به ولادت بوده و از حرام نباشد، پس اگر شيرى را كه از زنا پيدا
شده به بچهء ديگر بدهند به واسطهء آن شير بچه به كسى محرم نمى شود.
(سوم) بچه شير را از پستان بمكد پس اگر شير را در گلوى او بريزند اثرى ندارد.
(چهارم) شير خالص باشد و با چيز ديگر مخلوط نباشد.
(پنجم) شير از يك شوهر باشد، پس اگر زن شير دهى را طلاق دهند، بعد شوهر
ديگرى كند و از او آبستن شود و تا موقع زاييدن شيرى كه از شوهر اول داشته باقى
باشد، و مثلا هشت دفعه پيش از زاييدن از شير شوهر اول و هفت دفعه بعد از
زاييدن از شير شوهر دوم به بچه اى بدهد، آن بچه به كسى محرم نمى شود.
(ششم) بچه شير را قى نكند، و اگر قى كند - بنابر احتياط - بايد كسانى كه به
673

واسطهء شير خوردن به آن بچه محرم مى شوند با او ازدواج نكنند، و نگاه
محرمانه هم به او ننمايند.
(هفتم) پانزده مرتبه يا يك شبانه روز - به طورى كه در مسألهء بعد مى آيد - شير
سير بخورد، يا مقدارى شير به او بدهند كه بگويند: از آن شير استخوانش محكم
شده و گوشت در بدنش روييده است، و اگر ده مرتبه به او شير داده شود، احتياط
مستحب آن است كه كسانى كه به واسطهء شير خوردن به او محرم مى شوند با او
ازدواج نكنند، ولى نگاه محرمانه به او ننمايند.
(هشتم) دو سال بچه تمام نشده باشد، و اگر بعد از تمام شدن دو سال او را شير
دهند به كسى محرم نمى شود، بلكه اگر مثلا پيش از تمام شدن دو سال هشت مرتبه
و بعد از آن هفت مرتبه شير بخورد به كسى محرم نمى شود، ولى چنانچه از موقع
زاييدن زن شيرده بيشتر از دو سال گذشته باشد و شير او باقى باشد و بچه اى را شير
دهد، آن بچه به كسانى كه ذكر شد محرم مى شود.
مسأله 2539 - بايد بچه در بين يك شبانه روز غذا يا شير كس ديگر را نخورد، ولى
اگر كمى غذا بخورد به قدرى كه عرفا صدق نكند در بين غذا خورده، اشكال ندارد،
و نيز بايد پانزده مرتبه را از شير يك زن بخورد و در بين پانزده مرتبه شير كس ديگر را
نخورد، و در هر دفعه شير كامل - بدون فاصله - بخورد، ولى اگر در بين شير خوردن
نفس تازه كند، يا كمى صبر كند كه از زمان اولى كه پستان در دهان مى گيرد تا وقتى
سير مى شود از نظر عرف حقيقة يك دفعه حساب شود، اشكال ندارد.
مسأله 2540 - اگر زن از شير شوهر خود بچه اى را شير دهد، بعد شوهر ديگر كند و
از شير شوهر دوم هم بچهء ديگرى را شير دهد، آن دو بچه به يكديگر محرم
نمى شوند، اگرچه بهتر است با هم ازدواج نكنند، ولى نگاه محرمانه به يكديگر
ننمايند.
مسأله 2541 - اگر زن از شير يك شوهر چندين بچه را شير دهد، همهء آنان به
يكديگر و به شوهر و به زنى كه آنان را شير داده محرم مى شوند.
674

مسأله 2542 - اگر كسى چند زن داشته باشد و هر كدام آنان با شرايطى كه گذشت
بچه اى را شير دهد، همه آن بچه ها به يكديگر و به آن مرد و به همه آن زنها محرم
مى شوند.
مسأله 2543 - اگر كسى دو زن شيرده داشته باشد و يكى از آنان بچه اى را مثلا
هشت مرتبه و ديگرى هفت مرتبه شير بدهد، آن بچه به كسى محرم نمى شود.
مسأله 2544 - اگر زنى از شير يك شوهر پسر و دخترى را شير كامل بدهد، خواهر و
برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمى شوند.
مسأله 2545 - انسان نمى تواند بدون اذن زن خود، با زنهايى كه به واسطه شير
خوردن خواهر زاده يا برادر زاده ء زن او شده اند ازدواج كند، و نيز اگر مردى با پسرى
لواط كند، نمى تواند دختر و خواهر و مادر - و بنابر احتياط واجب مادر بزرگ و دختر
دختر - رضاعى آن پسر را براى خود عقد نمايد، و همچنين است - بنابر احتياط
واجب - در صورتى كه لواط كننده بالغ نباشد يا لواط دهنده بالغ باشد، و در موارد
احتياط اگر عقدى بعد از لواط واقع شده است، احتياط واجب آن است كه طلاق
داده شود.
مسأله 2546 - زنى كه برادر انسان را شير داده به انسان محرم نمى شود، اگرچه
احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.
مسأله 2547 - انسان نمى تواند با دو خواهر اگرچه رضاعى باشند - يعنى به واسطهء
شير خوردن خواهر يكديگر شده باشند - ازدواج كند، و چنانچه دو زن را عقد كند و
بعد بفهمد خواهر بوده اند، در صورتى كه عقد آنان در يك وقت بوده مخير است هر
كدام را بخواهد اختيار كند، و اگر در يك وقت نبوده، عقد اولى صحيح و عقد دومى
باطل مى باشد.
مسأله 2548 - اگر زن از شير شوهر خود كسانى را كه ذكر مى شود شير دهد،
شوهرش بر او حرام نمى شود، اگرچه بهتر آن است كه احتياط كنند:
(اول) برادر و خواهر خود را.
(دوم) عمو و عمه و دايى و خالهء خود را.
675

(سوم) اولاد عمو و اولاد دايى خود را.
(چهارم) برادر زاده ء خود را.
(پنجم) برادر شوهر يا خواهر شوهر خود را.
(ششم) خواهر زاده ء خود يا خواهر زاده ء شوهرش را.
(هفتم) عمو و عمه و دايى و خالهء شوهرش را.
(هشتم) نوه ء زن ديگر شوهر خود را.
مسأله 2549 - اگر زنى دختر عمه يا دختر خالهء انسان را شير دهد، به او محرم
نمى شود، ولى احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خوددارى كند.
مسأله 2550 - مردى كه دو زن دارد، اگر يكى از آن دو زن فرزند عموى زن ديگر را
شير دهد، زنى كه فرزند عموى او شير خورده به شوهر خود حرام نمى شود.
آداب شير دادن
مسأله 2551 - براى شير دادن بچه بهتر از هر كس مادر اوست، و سزاوار است كه
مادر براى شير دادن فرزند از شوهر خود مزد نگيرد، و خوب است كه شوهر مزد
بدهد، و اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد، شوهر مى تواند بچه را از او گرفته
و به دايه بدهد.
مسأله 2552 - مستحب است دايه اى كه براى طفل مى گيرند دوازده امامى و داراى
عقل و عفت و صورت نيكو باشد، و مكروه است كم عقل، يا بد صورت، يا بد
خلق، يا زنا زاده باشد، و نيز مكروه است دايه اى بگيرند كه بچه اى كه دارد از زنا
به دنيا آمده باشد.
مسائل متفرقهء شير دادن
مسأله 2553 - احتياط مستحب آن است كه زنها به هر بچه اى شير ندهند، زيرا
ممكن است فراموش شود كه به چه كسانى شير داده اند و بعد دو نفر محرم با
يكديگر ازدواج نمايند.
676

مسأله 2554 - سزاوار است كسانى كه به واسطهء شير خوردن خويشى پيدا
مى كنند، يكديگر را احترام نمايند، ولى از يكديگر ارث نمى برند، و حقوق
خويشاوندى كه انسان با خويشان خود دارد براى آنان نيست.
مسأله 2555 - مستحب است بچه را دو سال تمام شير بدهند.
مسأله 2556 - اگر به واسطهء شير دادن حق شوهر از بين نرود، زن مى تواند بدون
اجازه ء شوهر بچهء ديگران را شير دهد، ولى جايز نيست بچه اى را شير دهد كه به
واسطهء شير دادن به آن بچه به شوهر خود حرام مى شود.
و اما آنچه مشهور فقهاء " اعلى الله مقامهم " فرموده اند كه: " اگر مردى دختر
شيرخوارى را براى خود عقد كرده باشد، زنش نبايد آن دختر را شير دهد، چون اگر
آن دختر را شير دهد، خودش مادر زن شوهرش مى شود و بر او حرام مى گردد "
محل اشكال است، ولى دخترى را كه شوهر عقد كرده بر او حرام مى شود، چه شير
از شوهر باشد، و چه شير از غير شوهر باشد و زن مدخوله باشد.
مسأله 2557 - جمعى از فقهاء " اعلى الله مقامهم " فتوا داده اند كه: " اگر كسى
بخواهد زن برادرش به او محرم شود، بايد دختر شيرخوارى را مثلا دو روزه براى
خود متعه كند و در آن دو روز با شرايطى كه در مسألهء " 2538 " گذشت زن برادرش
آن دختر را شير دهد، زيرا مادر رضاعى زن او مى شود " ولى اين فتوى خالى از
اشكال نيست.
مسأله 2558 - اگر مرد پيش از آن كه زنى را براى خود عقد كند بگويد: به واسطهء
شير خوردن آن زن بر او حرام شده، مثلا بگويد: شير مادر او را خورده، چنانچه
تصديق او ممكن باشد، نمى تواند با آن زن ازدواج كند، و اگر بعد از عقد بگويد و
خود زن هم حرف او را قبول نمايد، عقد باطل است، پس اگر مرد با او نزديكى
نكرده باشد يا نزديكى كرده باشد ولى در وقت نزديكى كردن زن بداند بر آن مرد
حرام است، مهر ندارد، و اگر بعد از نزديكى بفهمد كه بر آن مرد حرام بوده، شوهر
بايد مهر او را مطابق مهر زنهايى كه مثل او هستند بدهد.
677

مسأله 2559 - اگر زن پيش از عقد بگويد: به واسطهء شير خوردن بر مردى حرام
شده، چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمى تواند با آن مرد ازدواج كند، و اگر بعد از
عقد بگويد، مثل صورتى است كه مرد بعد از عقد بگويد كه زن بر او حرام است، و
حكم آن در مسألهء پيش گذشت.
مسأله 2560 - شير دادنى كه علت محرم شدن است به دو چيز ثابت مى شود:
(اول) يقين يا اطمينان پيدا كند.
(دوم) شهادت دو مرد عادل، يا يك مرد و دو زن، يا چهار زن كه عادل باشند،
ولى بايد هر يك بر شرايط شير دادن هم شهادت بدهند مثلا بگويند: ما ديده ايم كه
فلان بچه بيست و چهار ساعت از پستان فلان زن شير خورده و چيزى هم در بين
نخورده، و همچنين ساير شرطها را كه در مسألهء " 2538 " گذشت شرح دهند.
مسأله 2561 - اگر شك كنند بچه به مقدارى كه علت محرم شدن است شير خورده
يا نه، يا گمان داشته باشند كه به آن مقدار شير خورده، بچه به كسى محرم نمى شود،
ولى بهتر آن است كه احتياط كنند.
678

" احكام طلاق "
مسأله 2562 - مردى كه زن خود را طلاق مى دهد بايد بالغ باشد - هر چند صحت
طلاق پسر ده ساله خالى از وجه نيست ولى بايد مراعات احتياط شود - و عاقل
باشد، و به اختيار خود طلاق دهد، و اگر او را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد
طلاق باطل است، و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد، پس اگر صيغهء طلاق را مثلا به
شوخى بگويد، صحيح نيست.
مسأله 2563 - زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد، و شوهرش
در آن پاكى با او نزديكى نكرده باشد، و تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده خواهد
آمد.
مسأله 2564 - طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:
(اول) آن كه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكى نكرده باشد.
(دوم) معلوم باشد آبستن است، و اگر معلوم نباشد و شوهر در حال حيض
طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، احتياط واجب آن است كه دوباره او را طلاق
دهد.
(سوم) مرد به واسطهء غايب بودن يا مانند آن نتواند بفهمد كه زن از خون حيض
و نفاس پاك است يا نه.
مسأله 2565 - اگر زن را از خون حيض و نفاس پاك بداند و طلاقش دهد، بعد
معلوم شود كه موقع طلاق در حال حيض يا نفاس بوده، طلاق او باطل است، و اگر
او را در حيض يا نفاس بداند و طلاقش دهد، بعد معلوم شود پاك بوده،
679

طلاق او صحيح است.
مسأله 2566 - كسى كه مى داند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غايب شود -
مثلا مسافرت كند - و بخواهد او را طلاق دهد و متمكن از اطلاع بر حالش نباشد،
بايد تا وقتى كه يقين يا اطمينان به پاكى او پيدا مى كند صبر كند و بعد او را طلاق
بدهد.
مسأله 2567 - اگر مردى كه غايب است بخواهد زن خود را طلاق دهد، چنانچه
بتواند اطلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه، بايد به هر
وسيله اى كه موجب يقين يا اطمينان مى شود استعلام كند، و چنانچه نتوانست بعد
از يك ماه از مدت غيبت مى تواند او را طلاق دهد.
مسأله 2568 - اگر با عيالش كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكى كند و
بخواهد طلاقش دهد، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود، ولى زنى را
كه نه سالش تمام نشده، يا معلوم باشد كه آبستن است اگر بعد از نزديكى طلاق
دهند اشكال ندارد، و همچنين است اگر يائسه باشد، و معناى يائسه در مسألهء
" 441 " گذشت.
مسأله 2569 - اگر با زنى كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكى كند و در
همان پاكى طلاقش دهد، چنانچه بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده، بنابر
احتياط واجب دوباره او را طلاق دهد.
مسأله 2570 - اگر با زنى كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكى كند و بعد
غايب شود - مثلا مسافرت نمايد - چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد و نتواند از
حال او اطلاع پيدا كند، بايد تا يك ماه صبر نمايد.
مسأله 2571 - اگر مرد بخواهد زن خود را كه حيض نمى بيند - چه از اصل خلقت و
چه به واسطهء امر عارضى - طلاق بدهد، بايد از وقتى كه با او نزديكى كرده تا سه ماه
از نزديكى با او خوددارى كند، و بعد او را طلاق دهد.
مسأله 2572 - طلاق بايد به صيغهء عربى صحيح، و به كلمهء " طالق " خوانده شود، و
دو مرد عادل آن را بشنوند، و اگر خود شوهر بخواهد صيغهء طلاق را بخواند و
680

اسم زن او مثلا فاطمه باشد، بايد بگويد: " زوجتي فاطمة طالق " يعنى زن من
فاطمه رها است، و اگر ديگرى را وكيل كند، آن وكيل بايد بگويد: " زوجة موكلي
فاطمة طالق " و در صورتى كه زن معين باشد ذكر نام او لازم نيست.
مسأله 2573 - زنى كه متعه شده، مثلا يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده اند طلاق
ندارد، و رها شدن او به اين است كه مدتش تمام شود، يا مرد مدت را به او ببخشد،
به اين كه - مثلا - بگويد: مدت را به تو بخشيدم، و شاهد گرفتن و پاك بودن زن از
حيض و نفاس لازم نيست.
عده ء طلاق
مسأله 2574 - زنى كه نه سالش تمام نشده، و زن يائسه عده ندارد، يعنى اگرچه
شوهرش با او نزديكى كرده باشد بعد از طلاق مى تواند فورا شوهر كند.
مسأله 2575 - زنى كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست، اگر شوهرش با او
نزديكى كند و طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عده نگه دارد، و زن آزادى كه حيض
مى بيند و حيض او مستقيم و متعارف است - يعنى مانند كسى نيست كه مثلا سه ماه
يا چهار ماه يك بار حيض مى بيند - عده اش آن است كه - بعد از آن كه شوهرش او را
در پاكى كه با او نزديكى نكرده طلاق داد و بعد از طلاق هم هر چند به قدر يك لحظه
پاك بود - به قدرى صبر كند كه دوبار حيض ببيند و پاك شود، و همين كه حيض
سوم را ديد عده ء او تمام مى شود و مى تواند شوهر كند، ولى اگر پيش از نزديكى
كردن با او طلاقش بدهد، عده ندارد، يعنى مى تواند فورا شوهر كند.
مسأله 2576 - زنى كه حيض نمى بيند، اگر در سن زنهايى باشد كه حيض مى بينند،
چنانچه شوهرش بعد از نزديكى با او طلاقش دهد، بايد بعد از طلاق تا سه ماه عده
نگه دارد.
مسأله 2577 - زنى كه عده ء او سه ماه است، اگر اول ماه طلاقش بدهند بايد سه ماه
هلالى - يعنى از موقعى كه ماه ديده مى شود تا سه ماه - عده نگه دارد و اگر در بين
681

ماه طلاقش بدهند، بايد باقى ماه را با دو ماه بعد از آن و نيز كسرى ماه اول را از
ماه چهارم - و بنابر احتياط واجب كسرى ماه اول را از ماه چهارم تا مجموع سى روز
شود - عده نگه دارد، مثلا اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش دهند و آن ماه بيست و
نه روز باشد، بايد نه روز باقى ماه را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم - و
بنابر احتياط واجب بيست و يك روز - عده نگه دارد.
مسأله 2578 - اگر زن آبستن را طلاق دهند و بچهء او از زنا نباشد، عده اش تا دنيا
آمدن يا سقط شدن بچهء اوست، بنابر اين اگر مثلا يك ساعت بعد از طلاق بچهء او به
دنيا آيد، عده اش تمام مى شود.
مسأله 2579 - زنى كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست، اگر متعه شود، مثلا يك
ماهه يا يك ساله شوهر كند، چنانچه شوهرش با او نزديكى نمايد و مدت آن زن
تمام شود، يا شوهر مدت را به او ببخشد، بايد عده نگه دارد، پس اگر حيض
مى بيند بايد به دو حيض كامل عده نگه دارد، و شوهر نكند، و اگر حيض نمى بيند،
چهل و پنج روز عده نگه دارد، و در صورتى كه آبستن باشد عده ء او تا زاييدن يا سقط
بچهء اوست، و احتياط مستحب آن است كه به هر كدام از زاييدن يا چهل و پنج روز
كه بيشتر است عده نگه دارد.
مسأله 2580 - ابتداى عده ء طلاق از وقتى است كه خواندن صيغهء طلاق تمام
مى شود، چه زن بداند طلاقش داده اند يا نداند، پس اگر بعد از تمام شدن عده
بفهمد كه او را طلاق داده اند، لازم نيست دوباره عده نگه دارد.
عده ء زنى كه شوهرش مرده
مسأله 2581 - زنى كه شوهرش مرده، اگر آبستن نباشد بايد تا چهار ماه و ده روز
عده نگه دارد، يعنى از شوهر كردن خوددارى نمايد، چه شوهرش با او نزديكى
كرده باشد يا نه، صغيره باشد يا كبيره، يائسه باشد يا نه، عقدش دائم باشد يا موقت.
و اگر آبستن باشد بايد تا موقع زاييدن عده نگه دارد، ولى اگر پيش از گذشتن
682

چهار ماه و ده روز بچه اش به دنيا آيد، بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش
صبر كند، و اين عده را عده ء وفات گويند.
مسأله 2582 - بر زن آزادى كه در عده ء وفات مى باشد زينت در بدن و لباس حرام
است - مانند سرمه كشيدن و استعمال عطريات و پوشيدن لباس رنگين - و اين حكم
از صغيره و ديوانه مرفوع است، و تكليف ولى هم به منع آنها ثابت نيست، و در زنى
كه متعه شده و مدت آن دو روز يا كمتر است زينت كردن حرام نيست.
مسأله 2583 - اگر زن يقين كند كه شوهرش مرده و بعد از تمام شدن عده ء وفات
شوهر كند، چنانچه معلوم شود شوهر او بعد مرده است، بايد از شوهر دوم جدا
شود، و در صورتى كه آبستن باشد بنابر احتياط واجب تا زاييدن كه مقدار عده ء
طلاق است براى شوهر دوم عده نگه دارد، و بعد براى شوهر اول عده ء وفات نگه
دارد، و اگر آبستن نباشد براى شوهر اول عده ء وفات و بعد براى شوهر دوم عده ء
وطى به شبهه - كه مانند عده ء طلاق است - نگه دارد.
مسأله 2584 - ابتداى عده ء وفات از موقعى است كه زن از مرگ شوهر مطلع شود.
مسأله 2585 - اگر زن بگويد عده ام تمام شده از او قبول مى شود به شرط آن كه از
طلاق يا مردن شوهر به قدرى گذشته باشد كه در آن مدت تمام شدن عده ممكن
باشد.
طلاق بائن و طلاق رجعى
مسأله 2586 - طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق، مرد حق ندارد به زن خود
رجوع كند، يعنى بدون عقد او را به زوجيت خود برگرداند، و آن بر پنج قسم است:
(اول) طلاق زنى كه نه سالش تمام نشده باشد.
(دوم) طلاق زنى كه يائسه باشد.
(سوم) طلاق زنى كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكى نكرده باشد.
(چهارم) طلاق سوم زنى كه او را سه دفعه طلاق داده اند.
683

(پنجم) طلاق خلع و مبارات.
و احكام اينها بعد خواهد آمد، و غير اينها طلاق رجعى است، به اين معنى كه تا
وقتى زن در عده است شوهرش مى تواند به او رجوع نمايد.
مسأله 2587 - كسى كه زنش را طلاق رجعى داده، حرام است او را از خانه اى كه
موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون كند، ولى در بعضى از مواقع مانند فحاشى و زنا
كردن زن بيرون كردن او اشكال ندارد، و نيز حرام است زن بدون اذن شوهر براى
كارهاى غير لازم از آن خانه بيرون رود.
احكام رجوع كردن
مسأله 2588 - در طلاق رجعى مرد به دو قسم مى تواند به زن خود رجوع كند:
(اول) حرفى بزند كه به آن قصد كند كه او را به زوجيت خود بر گردانده، نه اين
كه اخبار از بر گرداندن او به زوجيت باشد.
(دوم) به قصد رجوع كارى كند كه از آن كار بفهمند رجوع كرده است، مانند
لمس و بوسيدن، و رجوع به نزديكى كردن محقق مى شود هر چند قصد رجوع
نداشته باشد.
مسأله 2589 - براى رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد، ولى شاهد گرفتن
افضل است، و همچنين لازم نيست به زن خبر دهد، بلكه اگر بدون اين كه كسى
بفهمد رجوع كند، رجوعش صحيح است، و اگر ادعاى رجوع كرد، در صورتى كه در
بين عده باشد اثبات لازم نيست، و اگر بعد از تمامى عده باشد بايد ثابت كند.
مسأله 2590 - مردى كه زن خود را طلاق رجعى داده، اگر مالى از او بگيرد و با او
صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند، واجب است به مقتضاى صلح عمل كند، ولى
اگر رجوع كرد رجوع او صحيح است.
مسأله 2591 - اگر زن آزادى را دوبار طلاق دهد و بعد از هر طلاق رجوع كند، يا
دوبار او را طلاق دهد و بعد از هر طلاق عقدش كند، يا بعد از يك طلاق رجوع و
بعد از طلاق ديگر عقد كند، بعد از طلاق سوم آن زن بر او حرام است، ولى اگر
684

بعد از طلاق سوم به ديگرى شوهر كند با چند شرط به شوهر اول حلال
مى شود، يعنى مى تواند آن زن را دوباره عقد نمايد:
(اول) آن كه عقد شوهر دوم دائم باشد و اگر عقد مدت دار باشد - مثلا يك ماهه
يا يك ساله - بعد از آن كه از او جدا شد شوهر اول نمى تواند او را عقد كند.
(دوم) شوهر دوم با او از جلو نزديكى و دخول كند به نحوى كه هر دو لذت
جماع را ببرند.
(سوم) شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد.
(چهارم) عده ء طلاق يا عده ء وفات شوهر دوم تمام شود.
(پنجم) بنا بر احتياط واجب شوهر دوم بالغ باشد.
طلاق خلع
مسأله 2592 - طلاق زنى را كه از شوهر كراهت دارد و ترس آن باشد كه حقوق
واجبهء شوهر را مراعات نكند و در حرام بيفتد و مهر يا مال ديگر خود را به او
مى بخشد كه طلاقش دهد، طلاق خلع گويند.
مسأله 2593 - اگر خود شوهر بخواهد صيغهء طلاق خلع را بخواند، چنانچه اسم
زن مثلا فاطمه باشد، پس از بذل مى گويد: " زوجتي فاطمة، خلعتها على ما بذلت "
يعنى (زنم فاطمه را در مقابل چيزى كه بذل نموده، طلاق خلع دادم).
و بنابر احتياط مستحب بعد از جملهء مشتمل بر خلع " هي طالق " هم بگويد و در
صورتى كه زن معين باشد، بردن نامش لازم نيست.
مسأله 2594 - اگر زنى كسى را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد، و شوهر
همان كس را وكيل كند كه زن را طلاق دهد، چنانچه مثلا اسم شوهر محمد و اسم
زن فاطمه باشد، وكيل صيغهء طلاق را اين طور مى خواند: " عن موكلتي فاطمة بذلت
مهرها لموكلي محمد ليخلعها عليه " پس از آن بدون آن كه - بنابر احتياط -
موالات عرفا به هم بخورد مى گويد: " زوجة موكلي خلعتها على ما بذلت " و اگر
685

زنى كسى را وكيل كند كه غير از مهر چيز ديگرى را به شوهر او ببخشد كه او را
طلاق دهد، وكيل بايد به جاى كلمهء " مهرها " آن چيز را بگويد، مثلا اگر صد تومان
داده باشد بايد بگويد: " بذلت مائة تومان ".
طلاق مبارات
مسأله 2595 - اگر زن و شوهر از يكديگر كراهت داشته باشند و زن مالى به مرد
بدهد كه او را طلاق دهد، آن طلاق را مبارات گويند.
مسأله 2596 - اگر شوهر بخواهد صيغهء مبارات را بخواند، چنانچه مثلا اسم
زن فاطمه باشد بگويد: " بارأت زوجتي فاطمة على ما بذلت فهي طالق " - يعنى
من و زنم فاطمه در مقابل آنچه او بذل كرده از هم جدا شديم، پس او رها
است، و اگر ديگرى را وكيل كند وكيل بايد بگويد: " بارأت زوجة موكلي فاطمة على
ما بذلت فهي طالق " يا بگويد: " عن قبل موكلي بارأت زوجته فاطمة على ما بذلت
فهي طالق " و لزوم گفتن " فهي طالق " در صيغه هاى ذكر شده مبنى بر احتياط واجب
است، و اگر به جاى " على ما بذلت " " بما بذلت " بگويد اشكال ندارد.
مسأله 2597 - صيغهء طلاق خلع و مبارات بايد به عربى صحيح خوانده شود، ولى
اگر زن براى آن كه مال خود را به شوهر ببخشد، مثلا به فارسى بگويد: براى طلاق
فلان مال را به تو بخشيدم، اشكال ندارد، و اگر مرد نتوانست به صيغهء عربى طلاق
بدهد، بنابر احتياط واجب وكيل بگيرد، و اگر نتوانست وكيل هم بگيرد، به هر لفظى
كه مرادف صيغهء عربى باشد طلاق خلع و مبارات بدهد صحيح است.
مسأله 2598 - اگر زن در بين عده ء طلاق خلع يا مبارات از بخشش خود برگردد،
شوهر مى تواند رجوع كند، و بدون عقد دوباره او را به زوجيت خود برگرداند.
مسأله 2599 - مالى را كه شوهر براى طلاق مبارات مى گيرد، بايد بيشتر از مهر
نباشد، ولى در طلاق خلع اگر بيشتر باشد، اشكال ندارد.
686

احكام متفرقهء طلاق
مسأله 2600 - اگر با زن نامحرمى به گمان اين كه همسر اوست نزديكى كند - چه زن
بداند كه او شوهرش نيست، يا گمان كند شوهرش مى باشد - بايد عده نگه دارد.
مسأله 2601 - اگر با زنى كه مى داند همسرش نيست زنا كند - چه زن بداند كه آن
مرد شوهرش نيست، يا گمان كند شوهرش مى باشد - عده ندارد.
مسأله 2602 - اگر مردى زنى را گول بزند كه از شوهرش طلاق بگيرد و زن او شود،
طلاق و عقد صحيح است، ولى هر دو معصيت بزرگى كرده اند.
مسأله 2603 - هرگاه زن در ضمن عقد با شوهر شرط كند كه اگر شوهر مسافرت
نمايد يا مثلا شش ماه به او خرجى ندهد، اختيار طلاق با او باشد، اين شرط باطل
است، ولى چنانچه شرط كند كه اگر مرد مسافرت كند يا مثلا شش ماه خرجى
ندهد، از طرف او براى طلاق خود وكيل باشد، و طلاق مشروط باشد نه وكالت،
شرط صحيح است، و در صورتى كه شرط حاصل شود و خود را طلاق دهد، طلاق
صحيح است.
مسأله 2604 - زنى كه شوهرش گم شده، اگر بخواهد به ديگرى شوهر كند بايد نزد
مجتهد عادل برود و به دستور او عمل نمايد.
مسأله 2605 - پدر و جد پدرى ديوانهء دائمى مى توانند زن او را با وجود مصلحت
طلاق بدهند.
مسأله 2606 - پدر و جد پدرى نمى توانند زن دائمى طفل خود را طلاق بدهند، و
اگر پدر يا جد پدرى براى طفل خود زنى را متعه كند، اگرچه مقدارى از زمان تكليف
بچه جزء مدت متعه باشد - مثلا براى پسر چهارده سالهء خودش زنى را دو ساله متعه
كند - چنانچه صلاح بچه باشد مى توانند مدت آن زن را ببخشند.
مسأله 2607 - اگر عدالت دو نفر به طريقى كه در شرع معين شده براى مرد ثابت
شود، و زن خود را پيش آنان طلاق دهد، ديگرى كه عدالت آنان نزدش ثابت
687

نشده مى تواند آن زن را بعد از تمام شدن عده اش براى خود يا براى ديگرى عقد
كند، اگرچه احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خوددارى نمايد و براى
ديگرى هم او را عقد نكند.
مسأله 2608 - اگر كسى زن خود را بدون اين كه او بفهمد طلاق دهد، چنانچه
مخارج او را مثل وقتى كه زنش بوده بدهد، و مثلا بعد از يك سال بگويد: يك سال
پيش تو را طلاق دادم، و شرعا هم ثابت كند، مى تواند چيزهايى را كه در مدتى كه
نفقهء زن بر او نبوده و به او داده، اگر مصرف نكرده است از او پس بگيرد، ولى
چيزهايى را كه مصرف كرده نمى تواند از او مطالبه نمايد.
688

" احكام غصب "
غصب آن است كه انسان از روى ظلم بر مال يا حق كسى مسلط شود، و اين يكى
از گناهان بزرگ است كه اگر كسى انجام دهد در قيامت به عذاب سخت گرفتار
مى شود.
از حضرت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله و سلم) روايت شده است كه: هر كس يك وجب زمين از
ديگرى غصب كند، در قيامت آن زمين را از هفت طبقهء آن مثل طوق به گردن او
مى اندازند.
مسأله 2609 - اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه و پل و جاهاى ديگرى كه
براى عموم ساخته شده استفاده كنند، حق آنان را غصب نموده، و همچنين است
اگر كسى در مسجد جايى را براى خود بگيرد و ديگرى نگذارد از آن جا استفاده
نمايد.
مسأله 2610 - چيزى را كه انسان پيش طلبكار گرو مى گذارد بايد پيش او بماند كه
اگر طلب او را ندهد طلب خود را از آن به دست آورد، پس اگر پيش از آن كه طلب او
را بدهد آن چيز را از او بگيرد، حق او را غصب كرده است.
مسأله 2611 - مالى را كه نزد كسى گرو گذاشته اند، اگر ديگرى غصب كند صاحب
مال و طلبكار مى توانند چيزى را كه غصب كرده از او مطالبه نمايند، و چنانچه آن
چيز را از او بگيرند باز هم در گرو است، و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را
بگيرند، آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مى باشد.
مسأله 2612 - اگر انسان چيزى را غصب كند، بايد به صاحبش برگرداند، و اگر آن
چيز از بين برود بايد عوض آن را به او بدهد.
689

مسأله 2613 - اگر از آنچه غصب كرده منفعتى به دست آيد - مثلا از گوسفندى كه
غصب كرده بره اى پيدا شود - مال صاحب مال است، و نيز كسى كه مثلا خانه اى را
غصب كرده، اگرچه در آن ننشيند بايد اجاره ء آن را بدهد.
مسأله 2614 - اگر از بچه يا ديوانه چيزى را كه مال آنها است غصب كند، بايد آن را
به ولى او بدهد، و اگر از بين رفته بايد عوض آن را بدهد.
مسأله 2615 - هرگاه دو نفر باهم چيزى را غصب كنند، اگر هر يك مسلط بر نصف
آن باشد، هر كدام ضامن نصف آن است، و اگر بر تمام آن مسلط باشد، هر كدام
ضامن تمام آن است.
مسأله 2616 - اگر چيزى را كه غصب كرده با چيز ديگرى مخلوط كند - مثلا گندمى
را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد - چنانچه جدا كردن آنها ممكن است، اگرچه
زحمت داشته باشد بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند.
مسأله 2617 - اگر شخصى چيزى را غصب كند كه در آن صنعتى به كار رفته باشد
- مانند طلايى كه آن را گوشواره ساخته باشند - و آن را خراب كند، بايد ماده ء آن را با
قيمت آن صنعت و صفت به صاحبش بدهد، و اگر قيمت ماده بعد از خرابى از
قيمت آن قبل از خرابى كمتر شده باشد بايد ما به التفاوت را هم بپردازد، و چنانچه
بگويد آن را مثل اولش مى سازم، مالك ملزم نيست قبول كند، و مالك هم نمى تواند
او را الزام كند كه مثل اولش بسازد.
مسأله 2618 - اگر چيزى را كه غصب كرده به طورى تغيير دهد كه از اولش بهتر
شود - مثلا طلايى را كه غصب كرده گوشواره بسازد - چنانچه صاحب مال بگويد
مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد، و نمى تواند براى زحمتى كه كشيده
مزد بگيرد، و همچنين بدون اجازه ء مالك حق ندارد آن را به صورت اولش در آورد،
و اگر بدون اجازه ء او آن را به صورت اولش در آورد، ضمانت قيمت آن صفت محل
اشكال و احوط صلح است.
مسأله 2619 - اگر چيزى را كه غصب كرده به طورى تغيير دهد كه از اولش بهتر
شود و صاحب مال بگويد بايد آن را به صورت اول در آورى، واجب است آن را
690

به صورت اولش در آورد، و چنانچه قيمت آن به واسطهء تغيير دادن از اولش كمتر
شود بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد.
مسأله 2620 - اگر در زمينى كه غصب كرده زراعت كند يا درخت بنشاند، زراعت و
درخت و ميوه ء آن مال خود اوست، و چنانچه صاحب زمين راضى نباشد كه زراعت
و درخت در زمين او بماند، كسى كه غصب كرده بايد فورا زراعت يا درخت خود را
اگرچه ضرر نمايد از زمين بكند، و نيز بايد اجاره ء زمين را در مدتى كه زراعت و
درخت در آن بوده، بلكه اجاره ء قبل از آن مدت را از زمان غصب به صاحب زمين
بدهد، و خرابيهايى را كه در زمين پيدا شده درست كند، مثلا جاى درختها را پر
نمايد، و اگر به واسطهء اينها قيمت زمين از اولش كمتر شود بايد تفاوت آن را هم
بدهد، و نمى تواند صاحب زمين را ملزم كند كه زمين را به او بفروشد يا اجاره دهد،
و نيز صاحب زمين نمى تواند او را ملزم كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.
مسأله 2621 - اگر صاحب زمين راضى شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند،
كسى كه آن را غصب كرده لازم نيست درخت و زراعت را بكند، ولى بايد اجاره ء آن
زمين را از وقتى كه غصب كرده تا وقتى كه صاحب زمين راضى شده بدهد.
مسأله 2622 - اگر چيزى كه غصب كرده از بين برود، در صورتى كه قيمى باشد
- يعنى خصوصيات افراد صنف آن از جهت ارزش و رغبت عقلاء معمولا تفاوت
داشته باشد، مانند حيوانات - بايد قيمت آن را بدهد، و چنانچه قيمت بازار آن از
زمان غصب تا زمان اداى قيمت اختلاف داشته باشد بنابر احتياط واجب بالاترين
قيمتى را كه از زمان غصب تا زمان تلف داشته بدهد، و احتياط مستحب آن است كه
بالاترين قيمت از زمان غصب تا زمان اداى قيمت را بدهد.
مسأله 2623 - اگر چيزى را كه غصب كرده و از بين رفته مثلى باشد - يعنى
خصوصيات افراد صنف آن معمولا از جهت ارزش و رغبت عقلاء تفاوت ندارد،
مانند حبوبات - بايد مثل همان چيزى را كه غصب كرده - در خصوصيات
691

نوعى و صنفى - بدهد، مثلا اگر گندم ديم غصب كرده نمى تواند گندم آبى بدهد،
و همچنين اگر گندم ديم اعلا بوده، نمى تواند پست را بدهد.
مسأله 2624 - اگر چيزى را كه مثل گوسفند است غصب نمايد و از بين برود،
چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده ولى در مدتى كه پيش او بوده چاق شده باشد،
بايد قيمت گوسفند چاق را بدهد.
مسأله 2625 - اگر چيزى را كه غصب كرده ديگرى از او غصب نمايد و از بين برود،
صاحب مال مى تواند عوض آن را از هر يك از آنان بگيرد، يا از هر كدام مقدارى از
عوض آن را بگيرد، و چنانچه عوض مال را از اولى بگيرد، اولى مى تواند آنچه را
داده از دومى بگيرد، ولى اگر از دومى بگيرد، او نمى تواند آنچه را كه داده از اولى
بگيرد.
مسأله 2626 - اگر خريد و فروشى كه مى شود يكى از شرطهاى معامله در آن
نباشد، - مثلا چيزى را كه بايد مقدار آن معلوم باشد با جهل به مقدار بفروشد -
معامله باطل است، و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله راضى باشند
كه در مال يكديگر تصرف كنند، اشكال ندارد، و اگر نه چيزى را كه از يكديگر گرفته اند
بايد به همديگر برگردانند، و در صورتى كه مال هر يك در دست ديگرى تلف شود،
چه بداند معامله باطل است و چه نداند، بايد عوض آن را بدهد، پس اگر مثلى
است مثل آن را بدهد، و اگر قيمى است قيمت وقتى را كه تلف شده بدهد، هر چند
احوط آن است كه بالاترين قيمت از زمان گرفتن مال تا زمان تلف را بدهد، و احوط
از آن اين است كه بالاترين قيمت از زمان گرفتن تا زمان اداى قيمت را بدهد.
مسأله 2627 - هرگاه مالى را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند يا مدتى نزد خود نگه
دارد تا اگر پسنديد بخرد، در صورتى كه آن مال تلف شود، حكم بضمان عوض آن
محل اشكال و احوط صلح است.
692

" احكام مالى كه انسان آن را پيدا مى كند "
مسأله 2628 - چنانچه انسان مال گم شده اى كه حيوان نباشد پيدا كند، در صورتى
كه نشانه اى نداشته باشد كه به واسطهء آن صاحبش - هر چند بين چند نفر معين -
معلوم شود، و قيمت آن از يك درهم - يعنى 6 / 12 نخود نقره ء سكه دار - كمتر باشد،
جايز است آن را بردارد و تملك كند و تفحص از مالكش لازم نيست، ولى احتياط
مستحب آن است كه از طرف صاحبش به فقرا صدقه بدهد.
مسأله 2629 - اگر مالى پيدا كند كه نشانه دارد و قيمت آن از يك درهم كمتر است،
چنانچه صاحب آن معلوم باشد - هر چند در بين افراد معين - تا رضايت او را نداند
نمى تواند بدون اجازه ء او بردارد، و اگر صاحب آن به هيچ وجه معلوم نباشد،
مى تواند براى خود بردارد، و بنابر احتياط واجب هر وقت صاحبش پيدا شد در
صورتى كه تلف نشده خود مال را، و در صورتى كه تلف شده عوض آن را به او
بدهد.
مسأله 2630 - هرگاه چيزى كه پيدا كرده نشانه اى دارد كه به واسطهء آن مى تواند
صاحبش را پيدا كند، چه صاحب آن مسلمان باشد يا كافرى كه مالش محترم است،
در صورتى كه قيمت آن چيز به مقدار يك درهم برسد، بايد از روزى كه آن را پيدا
كرده تا يك سال در محل اجتماع مردم اعلان كند.
مسأله 2631 - اگر انسان خودش نخواهد إعلان كند، مى تواند به كسى كه اطمينان
دارد بگويد كه از طرف او اعلان نمايد.
مسأله 2632 - اگر تا يك سال اعلان كند و صاحب مال پيدا نشود، در صورتى كه آن
مال را در غير حرم مكه پيدا كرده باشد، مى تواند آن را براى صاحبش نگه دارد
693

كه هر وقت پيدا شد به او بدهد، يا از طرف صاحبش به فقرا صدقه بدهد، يا
براى خود بردارد، ولى هرگاه صاحبش پيدا شد حق دارد بگيرد، و اگر آن مال را در
حرم پيدا كرده باشد بايد از طرف صاحبش به فقرا صدقه بدهد.
مسأله 2633 - بعد از آن كه يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد، اگر مال را
براى صاحبش نگهدارى كند و از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده و
تعدى يعنى زياده روى هم ننموده، ضامن نيست، ولى اگر براى خود برداشته و از
بين رفته، در صورتى كه مالك پيدا شود و مطالبه كند ضامن است، و اگر صدقه داده
باشد، صاحب مال مخير است بين آن كه به صدقه راضى شود يا عوض مالش را
بگيرد و ثواب صدقه براى صدقه دهنده باشد.
مسأله 2634 - كسى كه مالى را پيدا كرده، اگر عمدا به دستورى كه گذشت اعلان
نكند، گذشته از اين كه معصيت كرده، تكليف ساقط نشده و بايد به همان دستور
اعلان كند.
مسأله 2635 - اگر ديوانه يا بچهء نابالغ چيزى كه بايد اعلان شود پيدا كند، ولى او
مى تواند به دستور مذكور اعلان نمايد، ولى اگر از آنها گرفت اعلان بر او واجب
مى شود، و پس از يك سال يا آن را براى صاحبش نگهدارى كند، و يا براى صغير يا
ديوانه تملك كند، و يا از طرف صاحبش به فقرا صدقه بدهد، و اگر صاحبش پيدا
شد و راضى به صدقه نشد، ولى - بنابر احتياط واجب - عوض آن را از مال خودش
بپردازد.
مسأله 2636 - اگر انسان در بين سالى كه اعلان مى كند از پيدا شدن صاحب مال
نااميد شود، تملك آن اشكال دارد، ولى مى تواند از طرف صاحبش صدقه بدهد، و
بنابر احتياط واجب از حاكم شرع اذن بگيرد.
مسأله 2637 - اگر در بين سالى كه اعلان مى كند مال از بين برود، چنانچه در
نگهدارى آن كوتاهى كرده يا تعدى يعنى زياده روى كرده باشد ضامن است، و اگر
كوتاهى نكرده و زياده روى هم ننموده ضامن نيست.
مسأله 2638 - اگر مالى پيدا كند كه قيمت آن به يك درهم مى رسد و تعريفش
694

ممكن نيست - مثل اينكه مال نشانه دارد ولى در جايى پيدا كند كه معلوم است به
واسطهء اعلان، صاحب آن پيدا نمى شود، يا نشانه دار نباشد - مى تواند از روز اول آن
را از طرف صاحبش به فقراء صدقه بدهد، و بنابر احتياط واجب به اذن حاكم شرع
باشد.
مسأله 2639 - اگر چيزى را پيدا كند و به خيال اين كه مال خود او است بردارد، بعد
بفهمد مال خودش نبوده، احكام گمشده - كه در مسائل قبل گذشت - بر آن جارى
است.
مسأله 2640 - لازم نيست موقع اعلان جنس چيزى را كه پيدا كرده بگويد، بلكه
همين قدر كه بگويد چيزى پيدا كرده ام كافيست، مگر در صورتى كه بدون ذكر
جنس، اعلان - از جهت تأثير در التفات كسى كه مالش را گم كرده - بى فايده باشد.
مسأله 2641 - اگر كسى چيزى را پيدا كند و ديگرى بگويد مال من است و
نشانه هاى آن را بگويد، در صورتى بايد به او بدهد كه اطمينان داشته باشد مال
اوست، و لازم نيست نشانه هايى را كه بيشتر اوقات صاحب مال هم ملتفت آنها
نيست بگويد.
مسأله 2642 - اگر قيمت چيزى كه پيدا كرده به يك درهم برسد، چنانچه اعلان
نكند و در مسجد يا جاى ديگرى بگذارد و آن چيز از بين برود يا ديگرى آن را
بردارد، كسى كه آن را پيدا كرده ضامن است.
مسأله 2643 - هرگاه چيزى را پيدا كند كه تا يك سال قابل ماندن نيست - مانند ميوه
و سبزيجات - بنابر احتياط واجب تا زمانى كه آسيبى به آن نرسد نگه دارد، و
چنانچه صاحبش پيدا نشد به اذن حاكم شرع يا وكيل او، و در صورت نبودن اين دو
به اذن عدول مؤمنين - در صورتى كه ميسر باشد - آن را قيمت كند و بفروشد، يا
خودش بردارد و پول آن را نگه دارد، و بنابر احتياط واجب از زمان پيدا شدن تا يك
سال اعلان كند، و در صورت پيدا نشدن صاحبش به آنچه كه در مسألهء " 2632 "
گذشت عمل نمايد.
695

مسأله 2644 - اگر چيزى را كه پيدا كرده موقع وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او
باشد، در صورتى كه قصدش اين باشد كه صاحب آن را پيدا كند و به او بدهد،
اشكال ندارد، و اگر نه تصرف او هر چند به همراه داشتن باشد حرام است، ولى وضو
و نمازش به صرف اين كه آن چيز همراه او باشد باطل نمى شود.
مسأله 2645 - اگر كفش شخصى را ببرند و كفش ديگرى به جاى آن بگذارند،
چنانچه بداند يا از قرائن اطمينان كند كفشى كه مانده مال كسى است كه كفش او را
برده، و راضى است كه كفشش را عوض كفشى كه برده است بردارد، مى تواند به
جاى كفش خودش بردارد، و همچنين است اگر بداند كه كفش او را به طور ناحق و
ظلم برده است ولى در اين فرض بايد قيمت آن از كفش خودش بيشتر نباشد، و اگر نه
نسبت به زيادى قيمت حكم مجهول المالك جارى است، و در غير اين دو صورت
حكم مجهول المالك بر آن كفش جارى خواهد بود.
مسأله 2646 - اگر مالى كه در دست انسان است مجهول المالك باشد - يعنى
صاحب آن معلوم نباشد هر چند در بين افراد معينى - و گمشده بر آن مال صدق
نكند، لازم است صاحب آن را جستجو كند تا از پيدا شدنش نا اميد شود، و پس از
مأيوس شدن آن را به فقراء صدقه بدهد، و بنا بر احتياط واجب به اذن حاكم شرع
باشد، و اگر بعد صاحبش پيدا شود ضامن نيست.
696

" احكام سربريدن و شكار كردن حيوانات "
مسأله 2647 - اگر حيوان حلال گوشت را - وحشى باشد يا اهلى - به دستورى كه
بعد ذكر مى شود - به سر بريدن و غير آن با شرايطى كه تفصيل آن خواهد آمد - تذكيه
كنند بعد از جان دادن گوشت آن حلال و بدن آن پاك است به غير از موارد ذيل:
1 - حيوان حلال گوشت چهارپايى كه شخص بالغى با آن نزديكى كرده و نسل
آن، و همچنين بنابر احتياط واجب اگر وطى كننده نابالغ باشد.
2 - حيوانى كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده، اگر به دستورى كه در شرع
معين شده آن را استبراء نكرده باشند.
3 - بزغاله اى كه به تغذيه از شير خوك استخوانش محكم شده، و نسل آن و
همچنين بنابر احتياط واجب بره ء شير خوار.
4 - بزغاله و بره اى كه شير خوك تغذيه كرده و استخوانش به آن محكم نشده در
صورتى كه به دستورى كه در شرع معين شده، استبراء نشده باشد.
مسأله 2648 - حيوان حلال گوشت وحشى مانند آهو و كبك و بز كوهى و حيوان
حلال گوشتى كه اهلى بوده و بعد وحشى شده مثل گاو و شتر اهلى كه فرار كرده و
وحشى شده است، اگر به دستورى كه خواهد آمد آنها را شكار كنند، پاك و حلال
است، ولى حيوان حلال گوشت أهلى مانند گوسفند و مرغ خانگى و حيوان حلال
گوشت وحشى كه به واسطهء تربيت كردن اهلى شده است، با شكار كردن پاك و
حلال نمى شود.
مسأله 2649 - حيوان حلال گوشت وحشى، در صورتى با شكار كردن پاك و
697

حلال مى شود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد، بنابر اين بچهء آهو كه نمى تواند
فرار كند و بچهء كبك كه نمى تواند پرواز نمايد، با شكار كردن پاك و حلال نمى شود،
و اگر آهو و بچه اش را كه نمى تواند فرار كند با يك تير شكار نمايد، آهو حلال و
بچه اش حرام است.
مسأله 2650 - حيوان حلال گوشتى كه خون جهنده ندارد - مانند ماهى - اگر به غير
دستورى كه براى حلال شدن آن خواهد آمد بميرد، پاك و خوردن آن حرام است.
مسأله 2651 - حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده ندارد، مانند مار، با سر بريدن
حلال نمى شود، ولى مرده و كشتهء آن پاك است.
مسأله 2652 - سگ و خوك به سر بريدن و شكار كردن پاك نمى شوند، و خوردن
گوشت آنها هم حرام است، و حيوان حرام گوشتى را كه مانند گرگ و پلنگ درنده و
گوشت خوار است، اگر به دستورى كه خواهد آمد سر ببرند يا با تير و مانند آن شكار
كنند، پاك است، ولى گوشت آن حلال نمى شود، و اگر با سگ شكارى آن را شكار
كنند، پاك شدن آن محل اشكال است.
مسأله 2653 - فيل و خرس و بوزينه را اگر به دستورى كه خواهد آمد سرببرند يا با
تير و مانند آن شكار كنند پاك است ولى حيوانات كوچكى كه در داخل زمين زندگى
مى كنند مانند موش، اگر خون جهنده داشته باشند و جلد قابل انتفاع نداشته باشند
و سر آنها را ببرند يا آنها را شكار نمايند پاك نمى شوند، و اگر جلد قابل انتفاع داشته
باشند پاك شدنشان محل اشكال است.
مسأله 2654 - اگر از شكم حيوان زنده بچهء مرده اى بيرون آيد يا آن را بيرون آورند،
خوردن گوشت آن حرام است.
دستور سر بريدن حيوان
مسأله 2655 - دستور سر بريدن حيوان آن است كه مرى كه مجراى طعام است، و
حلقوم كه مجراى نفس است، و دو رگ محيط به حلقوم را - كه از اينها به چهار
698

رگ تعبير مى كنند - از پايين بر آمدگى زير گلو به طور كامل ببرند، و اگر آنها را
بشكافند كافى نيست.
مسأله 2656 - اگر بعضى از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد بعد بقيه را
ببرند، حلال و پاك نمى شود، و همچنين است - بنابر احتياط واجب - اگر چهار رگ
را پيش از جان دادن حيوان ببرند ولى بريدن آنها به طور معمول پشت سر هم نباشد.
مسأله 2657 - اگر گرگ مقدارى از گردن گوسفند را بكند و چهار رگ باقى باشد يا
جاى ديگر بدن را بكند، در صورتى كه گوسفند زنده باشد و به شرايطى كه مى آيد
سر آن را ببرند، حلال و پاك مى شود، و اگر گلوى گوسفند را به طورى بكند كه از
چهار رگى كه در گردن است و بايد بريده شود چيزى نماند، آن گوسفند حرام
مى شود، ولى اگر بعضى از رگها را طورى بكند كه بشود از بالاتر از آن يا پايين تر از آن
رگ را قطع كرد، حليت حيوان محل اشكال است.
شرايط سربريدن حيوان
مسأله 2658 - سربريدن حيوان شرايطى دارد:
(اول) كسى كه سر حيوان را مى برد بايد مسلمان باشد، چه مرد باشد و چه
زن، و بچهء مسلمان هم اگر مميز باشد - يعنى خوب و بد را بفهمد - مى تواند
سر حيوان را ببرد، و اگر كفار و نواصب و خوارج و غلاتى كه محكوم به كفرند مانند
قائلين به الوهيت أمير المؤمنين (عليه السلام) سر حيوان را ببرند، آن حيوان حلال نمى شود.
(دوم) سر حيوان را با چيزى ببرند كه از آهن باشد، ولى چنانچه آهن پيدا نشود،
با چيز تيزى كه چهار رگ آن را جدا كند مانند شيشه و سنگ تيز مى شود سر آن را
بريد، ولى بنابر احتياط واجب بايد طورى باشد كه اگر سر حيوان را نبرند، مىميرد،
يا ضرورتى مقتضى سر بريدنش باشد.
(سوم) در هنگام سر بريدن جلو بدن حيوان رو به قبله باشد، و كسى كه
699

مى داند بايد رو به قبله سر ببرد، اگر عمدا حيوان را رو به قبله نكند حيوان حرام
مى شود، ولى اگر فراموش كند، يا مسأله را نداند، يا قبله را اشتباه كند، يا نداند قبله
كدام طرف است، يا نتواند حيوان را رو به قبله كند و ناچار از تذكيهء آن باشد، اشكال
ندارد.
(چهارم) وقتى مى خواهد سر حيوان را ببرد، يا كارد به گلويش بگذارد به نيت
سربريدن، نام خدا را ببرد، و همين قدر كه بگويد " بسم الله "، يا " الله اكبر " و مانند آن
از اذكار كفايت مى كند، بلكه گفتن " الله " تنها هم كافيست، و اگر بدون قصد سربريدن
نام خدا را ببرد، آن حيوان پاك نمى شود و گوشت آن هم حرام است، ولى اگر از
روى فراموشى نام خدا را نبرد، اشكال ندارد، و احتياط مستحب آن است كه هر
وقت يادش بيايد نام خدا را ببرد و بگويد: " بسم الله على اوله و [على] آخره ".
(پنجم) حيوان بعد از سربريدن حركتى بكند، اگرچه مثلا چشم يا دم
خود را حركت دهد، يا پاى خود را به زمين زند، و اين حكم در صورتى است
كه زنده بودن آن حيوان در حال ذبح مشكوك باشد، و اگر نه لزومى ندارد، و
نيز واجب است كه به اندازه ء معمول و متعارف نسبت به آن حيوان خون از
بدنش بيرون آيد.
(ششم) آن كه بنابر احتياط واجب سر حيوان را در غير پرندگان پيش از بيرون
آمدن روح از بدنش جدا نكند، بلكه خود اين كار حتى در پرندگان محل اشكال
است، ولى اگر از روى غفلت يا به جهت تيزى چاقو سر جدا شود اشكال ندارد.
و همچنين بنا بر احتياط واجب رگ سفيدى را كه از مهره هاى گردن تا دم حيوان
امتداد دارد و آن را نخاع مى گويند، عمدا قطع نكند.
(هفتم) آن كه بنابر احتياط واجب كشتن از مذبح باشد و از قفا نباشد و همچنين
بنابر احتياط واجب جايز نيست كارد را زير رگها فرو نموده و به طرف جلو آنها را
قطع كند.
700

دستور كشتن شتر
مسأله 2659 - اگر بخواهند شتر را بكشند كه بعد از جان دادن پاك و حلال باشد،
بايد با شرايطى كه براى سر بريدن حيوانات ذكر شد، كارد يا چيز ديگرى را كه از
آهن و برنده باشد در گودى بين گردن و سينه اش فرو كنند.
مسأله 2660 - وقتى مى خواهند كارد را به گردن شتر فرو ببرند، بهتر آن است كه
شتر ايستاده باشد، ولى اگر در حالى كه زانوها را به زمين زده، يا به پهلو خوابيده و
جلو بدنش رو به قبله است كارد را در گودى گردنش فرو كنند، اشكال ندارد.
مسأله 2661 - اگر به جاى اين كه كارد در گودى گردن شتر فرو كنند سر آن را ببرند،
يا گوسفند و گاو و مانند اينها را مثل شتر كارد در گودى گردنشان فرو كنند، گوشت
آنها حرام و بدن آنها نجس است، ولى اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است به
دستورى كه گذشت كارد در گودى گردنش فرو كنند، گوشت آن حلال و بدن آن پاك
است، و نيز اگر كارد در گودى گردن گاو يا گوسفند و مانند اينها فرو كنند و تا زنده
است سر آن را ببرند، حلال و پاك مى شود.
مسأله 2662 - اگر حيوانى سركش شود و نتوانند آن را به دستورى كه در شرع معين
شده بكشند، يا مثلا در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آن جا بميرد و كشتن آن به
دستور شرع ممكن نباشد، هر جاى بدنش را كه با مثل شمشير و خنجر و نيزه و مانند
اينها زخم بزنند و در أثر زخم زدن جان بدهد، حلال مى شود، و رو به قبله بودن آن
لازم نيست، ولى بايد شرطهاى ديگرى را كه براى كشتن حيوانات ذكر شد دارا
باشد.
چيزهايى كه موقع كشتن حيوانات مستحب است
مسأله 2663 - چند چيز در كشتن حيوانات مستحب است:
(اول) موقع سربريدن گوسفند دو دست و يك پاى آن را ببندند و پاى ديگرش
را باز بگذارند، و موقع سربريدن گاو چهار دست و پايش را ببندند و دم
701

آن را باز بگذارند، و موقع كشتن شتر در حال نشستگى دو دست آن را از پائين تا
زانو يا زير بغل به يكديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند، و مستحب است مرغ را
بعد از سربريدن رها كنند تا پر و بال بزند.
(دوم): كسى كه حيوان را مى كشد رو به قبله باشد.
(سوم): پيش از كشتن حيوان آب جلوى آن بگذارند.
(چهارم): كارى كنند كه حيوان كمتر أذيت شود، مثلا كارد را خوب تيز كنند و با
عجله سر حيوان را ببرند.
چيزهايى كه در كشتن حيوانات مكروه است
مسأله 2664 - چند چيز در كشتن حيوانات مكروه است:
(اول): بنابر مشهور پيش از بيرون آمدن روح پوست حيوان را بكنند، و احتياط
واجب در ترك آن است.
(دوم): در جايى حيوان را بكشند كه حيوان ديگرى كه مثل او است او را ببيند،
مانند اين كه گوسنفد و شتر را در مقابل گوسفند و شتر ديگرى كه او را مى بيند
بكشند.
(سوم): در شب سر حيوان را ببرند مگر ترس از مردن آن داشته باشند، و
همچنين پيش از ظهر روز جمعه، ولى در صورت ضرورت عيبى ندارد.
(چهارم): خود انسان چهارپائى را كه پرورش داده بكشد.
احكام شكار كردن با اسلحه
مسأله 2665 - اگر حيوان حلال گوشت وحشى را با اسلحه شكار كنند و بميرد، با
پنج شرط حلال و بدنش پاك است:
(اول): اسلحهء شكار مثل كارد و شمشير برنده باشد، يا مثل نيزه و تير تيز باشد،
و اگر به وسيلهء دام يا چوب و سنگ و مانند اينها حيوانى را شكار كنند، پاك
نمى شود و خوردن آن هم حرام است، و اگر حيوانى را با تفنگ شكار كنند،
702

چنانچه گلولهء آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند، پاك و
حلال است، و اگر گلوله تيز نباشد بلكه با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را
بكشد، يا به واسطهء حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در أثر سوزاندن حيوان بميرد،
پاك و حلال بودنش محل اشكال است.
(دوم): كسى كه شكار مى كند بايد مسلمان باشد، يا بچهء مسلمان باشد كه خوب
و بد را بفهمد، پس اگر كفار و نواصب و خوارج و غلاتى كه محكوم به كفرند - مانند
قائلين به ألوهيت أمير المؤمنين (عليه السلام) - حيوانى را شكار نمايند، آن شكار حلال نيست.
(سوم): اسلحه را براى شكار حيوان به كار برد، و اگر مثلا جايى را نشان كند و
اتفاقا حيوانى را بكشد، آن حيوان پاك نيست و خوردن آن هم حرام است.
(چهارم): وقت به كار بردن اسلحه نام خدا را ببرد، و چنانچه عمدا نام خدا را
نبرد شكار حلال نمى شود، ولى اگر فراموش كند اشكال ندارد.
(پنجم): وقتى به حيوان برسد كه مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه ء
سربريدن آن وقت نباشد، و چنانچه به اندازه ء سربريدن وقت باشد و سر حيوان را
نبرد تا بميرد، حرام است.
مسأله 2666 - اگر دو نفر حيوانى را شكار كنند و يكى از آنان قصد كند و ديگرى
قصد نكند، يا يكى مسلمان و ديگرى كافر باشد، يا يكى از آن دو نام خدا را ببرد و
ديگرى عمدا نام خدا را نبرد، آن حيوان حلال نيست.
مسأله 2667 - اگر بعد از آن كه حيوانى را تير زدند - مثلا - در آب بيفتد، و انسان
بداند كه حيوان به واسطهء تير و افتادن در آب جان داده، حلال نيست، بلكه اگر
نداند كه جان دادن آن فقط به واسطهء تير بوده حلال نمى باشد.
مسأله 2668 - اگر با سگ يا اسلحهء غصبى حيوان را شكار كند، شكار حلال است و
مال خود او مى شود، ولى گذشته از اين كه گناه كرده، بايد اجرت اسلحه يا سگ را به
صاحبش بدهد.
مسأله 2669 - اگر با شمشير يا چيز ديگرى كه شكار با آن صحيح است با
703

شرطهايى كه در مسألهء " 2665 " ذكر شد حيوانى را دو قسمت كنند، و سر و گردن
در يك قسمت بماند و انسان وقتى برسد كه حيوان جان داده باشد، هر دو قسمت
حلال است، و همچنين است اگر حيوان زنده باشد ولى به اندازه ء سربريدن وقت
نباشد، أما اگر به اندازه ء سربريدن وقت باشد و ممكن باشد كه مقدارى زنده بماند،
قسمتى كه سر و گردن ندارد حرام، و قسمتى كه سر و گردن دارد، اگر سر آن را به
دستورى كه در شرع معين شده ببرند حلال، و اگر نه حرام مى باشد.
مسأله 2670 - اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگرى كه شكار با آن صحيح نيست
حيوانى را دو قسمت كنند، قسمتى كه سر و گردن ندارد حرام است، و قسمتى كه
سر و گردن دارد، اگر زنده باشد و ممكن باشد كه مقدارى زنده بماند و سر آن را به
دستورى كه در شرع معين شده ببرند حلال، و اگر نه آن قسمت هم حرام مى باشد.
مسأله 2671 - اگر حيوانى را شكار كنند يا سر ببرند و بچهء زنده اى از آن بيرون آيد،
چنانچه آن بچه را به دستورى كه در شرع معين شده سر ببرند حلال، و اگر نه حرام
مى باشد.
مسأله 2672 - اگر حيوانى را شكار كنند يا سر ببرند و بچهء مرده اى از شكمش بيرون
آورند، چنانچه خلقت آن بچه كامل باشد و مو يا پشم در بدنش روييده باشد و به
واسطهء شكار يا سر بريدن مادرش مرده باشد و بيرون آوردن بچه از شكم مادر بيشتر
از اندازه ء متعارف تأخير نداشته باشد، پاك و حلال است.
شكار كردن با سگ شكارى
مسأله 2673 - اگر سگ شكارى حيوان وحشى حلال گوشتى را شكار كند، پاك
بودن و حلال بودن آن حيوان شش شرط دارد:
(اول) سگ به طورى تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براى گرفتن شكار
بفرستند برود و هر وقت جلوگيرى كنند بايستد، و نيز - بنابر احتياط واجب -
704

عادتش اين باشد كه تا صاحبش نرسد از شكار نخورد، ولى اگر عادت به خوردن
خون شكار داشته باشد يا به ندرت از شكار بخورد اشكال ندارد.
(دوم) آن كه آن را بفرستند، و اگر از پيش خود دنبال شكار رود و حيوانى را
شكار كند، خوردن آن حيوان حرام است، بلكه اگر از پيش خود دنبال شكار رود و
بعد صاحبش بانك بزند كه زودتر آن را به شكار برساند، اگرچه به واسطهء صداى
صاحبش شتاب بكند، بنا بر احتياط واجب بايد از خوردن آن شكار خوددارى
نمايند.
(سوم) كسى كه سگ را مى فرستد بايد مسلمان يا بچهء مسلمان باشد كه خوب و
بد را بفهمد، و اگر كافر يا ناصب يا خارجى و يا بعضى از غلاتى كه در حكم كافرند
سگ را بفرستد، شكار آن سگ حرام است.
(چهارم) وقت فرستادن سگ نام خدا را ببرد، و اگر عمدا نام خدا را نبرد آن
شكار حرام است، ولى اگر فراموش كند اشكال ندارد.
(پنجم) شكار به واسطهء زخمى كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد، پس اگر سگ
شكار را خفه كند، يا شكار از دويدن يا ترس بميرد، حلال نيست.
(ششم) كسى كه سگ را فرستاده وقتى برسد كه حيوان مرده باشد، يا اگر زنده
است به اندازه ء سربريدن آن وقت نباشد، به شرط آن كه در تأخير مسامحه نكرده
باشد، و چنانچه وقتى برسد كه به اندازه ء سربريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا
بميرد، حلال نيست.
مسأله 2674 - كسى كه سگ را فرستاده اگر وقتى برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد،
چنانچه مثلا به واسطهء بيرون آوردن كارد و مانند آن بدون مسامحه وقت بگذرد و آن
حيوان بميرد، حلال است، ولى اگر چيزى همراه او نباشد كه با آن سر حيوان را ببرد
و حيوان بميرد، حلال نمى شود، و اگر در اين حال سگ را وابگذارد كه آن حيوان را
بكشد حلال مى شود.
مسأله 2675 - اگر چند سگ را بفرستد و با هم حيوانى را شكار كنند، چنانچه همهء
آنها داراى شرطهايى كه در مسألهء " 2673 " گذشت باشند، شكار حلال است، و
705

اگر يكى از آنها داراى آن شرطها نباشد، شكار حرام است.
مسأله 2676 - اگر سگ را براى شكار حيوانى بفرستد و آن سگ حيوان ديگرى را
شكار كند، آن شكار حلال و پاك است، و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگرى شكار
كند، هر دوى آنها حلال و پاك مى باشد.
مسأله 2677 - اگر چند نفر باهم سگ را بفرستند و يكى از آنها كافر يا در حكم كافر
باشد، آن شكار حرام است، و همچنين اگر بعضى از آنها عمدا نام خدا را نبرد، و اگر
يكى از سگهايى كه فرستاده اند به طورى كه در مسألهء " 2673 " گذشت تربيت شده
نباشد، آن شكار حرام مى باشد.
مسأله 2678 - اگر باز يا حيوان ديگرى غير سگ شكارى حيوانى را شكار كند، آن
شكار حلال نيست، ولى اگر وقتى برسند كه حيوان زنده باشد و به دستورى كه در
شرع معين شده سر آن را ببرند حلال است.
صيد ماهى
مسأله 2679 - اگر ماهى فلس دار را زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد پاك و
خوردن آن حلال است، و چنانچه در آب بميرد پاك است، ولى خوردن آن حرام
مى باشد، مگر اين كه در تور ماهيگير در آب بميرد كه در اين صورت خوردنش
حلال است، و ماهى بى فلس را اگرچه زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد
حرام است.
مسأله 2680 - اگر ماهى از آب بيرون بيفتد، يا موج آن را بيرون بيندازد، يا آب فرو
رود و ماهى در خشكى بماند، چنانچه پيش از آن كه بميرد، با دست يا هر وسيلهء
ديگر كسى آن را بگيرد، بعد از جان دادن حلال است.
مسأله 2681 - كسى كه ماهى را صيد مى كند لازم نيست مسلمان باشد، و در موقع
گرفتن آن نام خدا را ببرد، ولى مسلمان بايد گرفتن آن را ديده باشد، يا از راه ديگر
يقين پيدا كند يا حجت شرعيه داشته باشد كه زنده از آب گرفته شده يا در تور در
آب مرده باشد.
706

مسأله 2682 - ماهى مرده اى كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده،
چنانچه در دست مسلمان باشد حلال است، و اگر در دست كافرى باشد كه از
دست مسلمان نگرفته باشد، اگرچه بگويد آن را زنده گرفته ام حرام مى باشد، مگر
آن كه بينه يا شخص ثقه اى كه ظن به خلاف قولش نباشد خبر دهد كه آن را زنده
گرفته است.
مسأله 2683 - خوردن ماهى زنده جايز است، هر چند احوط خوددارى كردن
است.
مسأله 2684 - اگر ماهى زنده را بريان كنند، يا در بيرون آب پيش از جان دادن
بكشند، خوردنش جايز است، ولى احتياط مستحب آن است كه از خوردن آن
خوددارى نمايند.
مسأله 2685 - اگر ماهى را بيرون آب دو قسمت كنند و يك قسمت آن در حالى كه
زنده است در آب بيفتد، بنابر احتياط خوردن قسمتى كه بيرون آب مانده جايز
نيست.
صيد ملخ
مسأله 2686 - اگر ملخ را با دست يا به وسيلهء ديگرى زنده بگيرند، بعد از جان
دادن حلال است، و لازم نيست كسى كه آن را مى گيرد مسلمان باشد و در موقع
گرفتن نام خدا را ببرد، ولى اگر ملخ مرده اى در دست كافرى باشد كه از دست
مسلمان نگرفته باشد و معلوم نيست كه آن را زنده گرفته يا نه، اگرچه بگويد زنده
گرفته ام حرام است، مگر اين كه بينه يا ثقه اى كه ظن به خلاف قولش نباشد بگويد
كه زنده گرفته است.
مسأله 2687 - خوردن ملخى كه بال در نياورده و نمى تواند پرواز كند حرام است.
707

" احكام خوردنيها و آشاميدنيها "
مسأله 2688 - خوردن گوشت مرغ خانگى و كبوتر و اقسام گنجشك حلال است، و
بلبل و سار و چكاوك از قسم گنجشك است.
و شب پره و طاووس و جميع انواع كلاغ و هر پرنده اى كه مثل شاهين و عقاب و
باز چنگال دارد، يا هنگام پرواز بال زدنش كمتر از صاف نگهداشتن بالش باشد حرام
است، و همچنين هر مرغى كه چينه دان و سنگدان و خار پشت پا ندارد، مگر آن كه
معلوم باشد كه بال زدنش بيشتر از صاف نگهداشتن آن است كه در اين صورت
حلال است.
و كشتن پرستوك و هدهد و خوردن گوشت آنها مكروه است.
مسأله 2689 - اگر چيزى را كه روح دارد - مانند دنبه و گوشت - از حيوان زنده جدا
نمايند، نجس و حرام مى باشد.
مسأله 2690 - بعضى از اجزاى حيوانات حلال گوشت حرام است، و آنها از اين
قرار است:
1 - خون، 2 - فضله، 3 - نرى، 4 - فرج، 5 - بچه دان، 6 - غدد كه آن را دشول
مى گويند، 7 - تخم كه آن را دنبلان مى گويند، 8 - چيزى كه در مغز كله است و به
شكل نخود مى باشد، 9 - مغز حرام كه در ميان تيره ء پشت است، 10 - زهره دان،
11 - سپرز (طحال)، 12 - بول دان (مثانه)، 13 - حدقهء چشم.
و بنا بر احتياط واجب از پى كه در دو طرف تيره ء پشت است، و از چيزى كه در
ميان سم است و به آن ذات الأشاجع مى گويند اجتناب شود، و اين احتياط در پى
آكد است، و در پرندگان غير از خون و فضله كه بى اشكال حرام است، از ساير
708

چيزهايى كه ذكر شد هر كدام كه در آنها باشد، بنابر احتياط واجب از خوردن آن
اجتناب شود.
مسأله 2691 - آشاميدن بول حيوان حرام گوشت حرام است، و همچنين بول
حلال گوشت، و خوردن و آشاميدن چيزهاى خبيث ديگر كه طبيعت انسان از آن
متنفر است، جايز نيست، ولى خوردن بول شتر و گاو و گوسفند در صورت نياز به
آنها براى مداوا مانعى ندارد.
مسأله 2692 - خوردن گل حرام است و همچنين - بنابر احتياط - بقيهء اجزاى زمين
مانند خاك و ريگ و سنگ، و خوردن گل داغستان و گل ارمنى در صورت انحصار
معالجه به آن اشكال ندارد، و خوردن كمى از تربت حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) كه
بيشتر از مقدار يك نخود متوسط نباشد براى استشفاء اشكال ندارد، و بهتر اين
است كه تربت را در مقدارى از آب - مثلا - حل نمايند كه مستهلك شود و بعد آن
آب را بياشامند.
مسأله 2693 - فرو بردن آب بينى و خلط سينه كه در دهان آمده حرام نيست، و نيز
فرو بردن غذايى كه موقع خلال كردن از لاى دندان بيرون مى آيد اگر طبيعت انسان
از آن متنفر نباشد، اشكال ندارد.
مسأله 2694 - خوردن و آشاميدن چيزى كه موجب مرگ مى شود، يا براى انسان
ضرر مهمى دارد حرام است.
مسأله 2695 - خوردن گوشت اسب و قاطر و الاغ مكروه است، و اگر كسى آنها را
وطى - نزديكى - كند، خود و نسلشان و آشاميدن شيرشان حرام، و بول و سرگين آنها
نجس مى شود، و بايد آنها را از شهر بيرون ببرند و در جاى ديگر بفروشند، و بر وطى
كننده است قيمتش را به صاحبش بدهد.
و اگر با حيوان حلال گوشتى مانند گاو و گوسفند نزديكى كنند، بول و سرگين آنها
نجس مى شود، و خوردن گوشت و آشاميدن شير آنها هم حرام است، و همچنين
است نسل آنها، و بايد فورى آن حيوان را بكشند و بسوزانند، و كسى كه با آن وطى
كرده پول آن را به صاحبش بدهد.
709

مسأله 2696 - بزغاله اگر از خوك به مقدارى كه استخوانش محكم شود شير
بخورد، خود و نسلش حرام مى شوند، و همچنين است بره ء شير خوار بنا بر احتياط
واجب، و در صورتى كه مقدار شير خوردن كمتر از آن باشد - بنابر احتياط واجب -
در صورتى حلال مى شوند كه استبراء شوند، و استبراء آنها اين است كه هفت روز از
پستان بز يا گوسفند شير بخورند، و اگر حاجت به شير نداشتند هفت روز علف
بخورند.
و حيوانى كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نيز گوشتش حرام است، و
چنانچه استبرائش نمايند حلال مى شود، و كيفيت استبراء آن در مسألهء " 226 " بيان
شد.
مسأله 2697 - آشاميدن شراب و غير آن از مسكرات حرام است، و روايات در
مذمت آن بسيار است، و در بعضى از آنها قريب به اين مضامين وارد شده كه:
خداوند معصيت نشده به چيزى كه شديدتر از آشاميدن مسكر باشد، و از حضرت
امام جعفر صادق (عليه السلام) سؤال شد: آيا آشاميدن شراب بدتر است يا ترك نماز؟ فرمود:
شرب خمر، براى اين كه شرابخوار در حالتى قرار مى گيرد كه پروردگار خود را
نمى شناسد.
و از حضرت رسول (صلى الله عليه وآله و سلم) روايت شده كه: شراب سر هر گناهى است.
و در بعضى از روايات آشاميدن شراب اشد از زنا و دزدى شمرده شده است، و
خداوند شراب را حرام كرده به علت اين كه ام الخبائث و سر هر شرى است.
و شرابخوار عقل خود را از دست مى دهد، پس پروردگار خود را نمى شناسد، و
هر معصيتى را مرتكب، و هر حرمتى را هتك، و هر رحم وابسته اى را قطع، و هر
فاحشه اى را مرتكب مى شود.
مسأله 2698 - نشستن سر سفره اى كه در آن شراب مى خورند - اگر انسان يكى از
آنان حساب شود - حرام، و چيز خوردن از آن سفره نيز حرام است.
مسأله 2699 - بر هر مسلمان واجب است به مسلمان ديگرى كه نزديك است از
گرسنگى يا تشنگى بميرد، نان و آب داده و او را از مرگ نجات دهد.
710

مستحبات و مكروهات خوردن و آشاميدن
" اگرچه بعضى از آن رواياتى كه مستند حكم است در مقام بيان استحباب و
كراهت شرعى نيست بلكه بيان كننده ء منفعت و ضررى است كه بر آن امور مرتب
مى شود ".
مسأله 2700 - چند چيز در غذا خوردن مستحب است:
(اول) هر دو دست را پيش از غذا خوردن بشويد.
(دوم) بعد از غذا خوردن هر دو دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند.
(سوم) ميزبان پيش از همه شروع به غذا خوردن كند، و بعد از همه دست
بكشد، و پيش از غذا خوردن اول ميزبان دست خود را بشويد، بعد كسى كه طرف
راست او نشسته و همين طور تا برسد به كسى كه طرف چپ او نشسته، و بعد از غذا
خوردن اول كسى كه طرف چپ ميزبان نشسته دست خود را بشويد و همينطور تا به
ميزبان برسد.
(چهارم) در اول غذا خوردن بسم الله بگويد، ولى اگر سر يك سفره چند جور
غذا باشد، در وقت خوردن هر كدام آنها گفتن بسم الله مستحب است.
(پنجم) با دست راست غذا بخورد.
(ششم) با سه انگشت يا بيشتر غذا بخورد، و با دو انگشت نخورد.
(هفتم) اگر چند نفر سر يك سفره نشسته اند، هر كسى از غذاى جلوى خودش
بخورد.
(هشتم) لقمه را كوچك بردارد.
(نهم) سر سفره زياد بنشيند، و غذا خوردن را طول بدهد.
(دهم) غذا را خوب بجود.
(يازدهم) بعد از غذا خوردن خداوند عالم را حمد كند.
(دوازدهم) انگشتها را بليسد.
711

(سيزدهم) بعد از غذا خوردن خلال نمايد، ولى با چوب انار و ريحان و نى و
برگ درخت خرما خلال نكند.
(چهاردهم) آنچه بيرون سفره مى ريزد جمع كند و بخورد، ولى اگر در بيابان غذا
بخورد مستحب است آنچه مى ريزد براى پرندگان و حيوانات بگذارد.
(پانزدهم) در اول روز و در اول شب غذا بخورد، و در بين روز و در بين شب
غذا نخورد.
(شانزدهم) بعد از خوردن غذا به پشت بخوابد و پاى راست را روى پاى چپ
بيندازد.
(هفدهم) در اول غذا و آخر آن نمك بخورد.
(هيجدهم) ميوه را پيش از خوردن با آب بشويد.
مسأله 2701 - چند چيز در غذا خوردن مكروه است:
(اول) در حال سيرى غذا خوردن.
(دوم) پر خوردن.
(سوم) نگاه كردن به صورت ديگران در موقع غذا خوردن.
(چهارم) خوردن غذاى داغ.
(پنجم) فوت كردن چيزى كه مى خورد يا مىآشامد.
(ششم) بعد از گذاشتن نان در سفره منتظر چيز ديگر شدن.
(هفتم) پاره كردن نان با كارد.
(هشتم) گذاشتن نان زير ظرف غذا.
(نهم) پاك كردن گوشتى كه به استخوان چسبيده به طورى كه چيزى در آن
نماند.
(دهم) پوست كندن ميوه.
(يازدهم) دور انداختن ميوه پيش از آن كه كاملا آن را بخورد.
مسأله 2702 - در آشاميدن آب چند چيز مستحب است:
(اول) آب را به طور مكيدن بياشامد.
712

(دوم) در روز ايستاده آب بياشامد.
(سوم) پيش از آشاميدن آب بسم الله، و بعد از آن الحمد لله بگويد.
(چهارم) به سه نفس آب بياشامد.
(پنجم) از روى ميل آب بياشامد.
(ششم) بعد از آشاميدن آب حضرت ابى عبد الله (عليه السلام) و اهل بيت ايشان را ياد
كند، و قاتلان آن حضرت را لعنت نمايد.
مسأله 2703 - زياد آشاميدن آب، و آشاميدن آن بعد از غذاى چرب، و در شب به
حال ايستاده مذموم است، و نيز آشاميدن آب با دست چپ، و همچنين از جاى
شكستهء كوزه، و جايى كه دستهء آن است مذموم مى باشد.
713

" احكام نذر و عهد "
مسأله 2704 - نذر آن است كه انسان براى خدا ملتزم شود كه كار خيرى را به جا
آورد، يا كارى را كه نكردن آن بهتر است ترك كند.
مسأله 2705 - در نذر بايد صيغه خوانده شود، و لازم نيست آن را به عربى
بخوانند، پس اگر بگويد: (چنانچه مريض من خوب شود، براى خدا بر من است كه
ده تومان به فقير بدهم) نذر او صحيح است.
مسأله 2706 - نذر كننده بايد بالغ و عاقل باشد و با قصد و اختيار خود نذر كند،
بنابراين كسى كه به واسطهء عصبانى شدن بى اختيار نذر كرده يا او را بر نذر اكراه كرده
باشند نذر او صحيح نيست.
مسأله 2707 - مفلس - شخصى كه حاكم شرع او را از تصرف در اموالش منع كرده - و
سفيه - كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند - اگر نذر كند مالى به
فقير بدهد صحيح نيست.
مسأله 2708 - اگر شوهر از نذر كردن زن جلوگيرى نمايد، زن نمى تواند - در صورتى
كه وفاء به نذرش منافى با حق شوهر باشد - نذر كند، بلكه بدون اذن شوهر در اين
صورت نذر زن باطل است، و صحت نذر زن در مال خودش بدون اذن شوهر - در
غير حج يا زكات يا احسان به پدر و مادر يا صلهء ارحام - محل اشكال است.
مسأله 2709 - اگر زن با اجازه ء شوهر نذر كند، شوهرش نمى تواند نذر او را به هم بزند،
يا او را از عمل كردن به نذر جلوگيرى نمايد.
مسأله 2710 - اگر فرزند بدون اجازه ء پدر يا با اجازه ء او نذر كند بايد به آن نذر عمل
714

نمايد، ولى اگر پدر يا مادر از عملى كه نذر كرده منعش كنند نذر او صحيح
نيست.
مسأله 2711 - انسان كارى را مى تواند نذر كند كه انجام آن برايش ممكن باشد،
بنابراين كسى كه مثلا نمى تواند پياده كربلا برود اگر نذر كند پياده برود نذر او صحيح
نيست.
مسأله 2712 - اگر نذر كند كه كار حرام يا مكروهى را انجام دهد، يا كار واجب يا
مستحبى را ترك كند، نذر ا و صحيح نيست.
مسأله 2713 - اگر نذر كند كه كار مباحى را انجام دهد يا ترك نمايد، چنانچه به جا
آوردن آن و تركش از هر جهت مساوى باشد نذر او صحيح نيست و اگر انجام آن از
جهتى بهتر باشد و انسان به قصد همان جهت نذر كند، مثلا نذر كند غذايى را بخورد
كه براى عبادت قوت بگيرد نذر او صحيح است، و نيز اگر ترك آن از جهتى بهتر
باشد و انسان براى همان جهت نذر كند كه آن را ترك نمايد - مثلا براى آن كه
دخانيات مضر است نذر كند كه آن را استعمال نكند - نذر او صحيح مى باشد.
مسأله 2714 - اگر نذر كند نماز واجب خود را در جايى بخواند كه به خودى خود
ثواب نماز در آن جا زياد نيست، مثل آن كه نذر كند نماز را در اطاق بخواند، چنانچه
نماز خواندن در آن جا از جهتى بهتر باشد - مثلا به واسطهء اين كه خلوت است انسان
حضور قلب پيدا مى كند - نذر او به آن جهت صحيح است.
مسأله 2715 - اگر نذر كند عملى را انجام دهد، بايد همان طور كه نذر كرده به جا
آورد، پس اگر نذر كند كه روز اول ماه صدقه بدهد، يا روزه بگيرد، چنانچه قبل از آن
روز يا بعد از آن به جا آورد كفايت نمى كند، و نيز اگر نذر كند كه وقتى مريض او
خوب شد صدقه بدهد، چنانچه پيش از آن كه خوب شود صدقه را بدهد كافى
نيست.
مسأله 2716 - اگر نذر كند روزه بگيرد ولى وقت و مقدار آن را معين نكند،
چنانچه يك روز روزه بگيرد كافيست، و اگر نذر كند نماز بخواند و مقدار و
715

خصوصيات آن را معين نكند، اگر يك نماز دو ركعتى بخواند كفايت مى كند، و
اگر نذر كند صدقه بدهد و جنس و مقدار آن را معين نكند، اگر چيزى بدهد كه
بگويند صدقه داده، به نذر عمل كرده است، و اگر نذر كند كارى براى خدا به جا
آورد در صورتى كه يك نماز به جا آورد يا يك روز روزه بگيرد يا چيزى صدقه بدهد،
نذر خود را انجام داده است.
مسأله 2717 - اگر نذر كند روز معينى را روزه بگيرد، بايد همان روز را روزه بگيرد، و
در صورتى كه عمدا روزه نگيرد بايد گذشته از قضاى آن روز كفاره هم بدهد، و
كفاره اش كفاره ء مخالفت قسم است - چنانچه در مسألهء (2734) خواهد آمد - ولى
در آن روز اختيارا مى تواند مسافرت كند و روزه را نگيرد، و چنانچه در سفر باشد
لازم نيست قصد اقامه كرده و روزه بگيرد، و در صورتى كه از جهت سفر يا مرض
روزه نگيرد لازم است روزه را قضا كند، و همچنين بنابر احتياط واجب اگر از جهت
حيض روزه نگيرد، و در هر صورت كفاره ندارد.
مسأله 2718 - اگر انسان از روى اختيار به نذر خود عمل نكند بايد كفاره بدهد.
مسأله 2719 - اگر نذر كند كه تا وقت معينى عملى را ترك كند، بعد از گذشتن آن
وقت مى تواند آن عمل را به جا آورد، و اگر پيش از گذشتن آن وقت از روى
فراموشى يا ناچارى انجام دهد چيزى بر او واجب نيست، ولى بازهم لازم است كه
تا آن وقت آن عمل را به جا نياورد، و چنانچه دوباره پيش از رسيدن آن وقت بدون
عذر آن عمل را انجام دهد بايد كفاره بدهد.
مسأله 2720 - كسى كه نذر كرده عملى را ترك كند و وقتى براى آن معين نكرده
است، اگر از روى فراموشى يا ناچارى يا غفلت آن عمل را انجام دهد كفاره بر او
واجب نيست، ولى بعد هر وقت از روى اختيار آن را به جا آورد بايد كفاره بدهد.
مسأله 2721 - اگر نذر كند كه در هر هفته روز معينى - مثلا روز جمعه را - روزه
بگيرد، چنانچه يكى از جمعه ها عيد فطر يا قربان باشد، يا در روز جمعه عذر
ديگرى مانند سفر يا مرض براى او پيدا شود، بايد آن روز را روزه نگيرد و قضاى آن
را به جا آورد، و همچنين است - بنابر احتياط واجب - اگر از جهت حيض روزه نگيرد.
716

مسأله 2722 - اگر نذر كند مقدار معينى صدقه بدهد، چنانچه پيش از دادن صدقه
بميرد لازم نيست آن مقدار را از مال او صدقه بدهند، ولى احتياط مستحب اين
است كه بالغين از ورثه آن مقدار را از حصهء خود از طرف ميت صدقه بدهند.
مسأله 2723 - اگر نذر كند به فقير معينى صدقه بدهد، نمى تواند آن را به فقير ديگر
بدهد، و اگر آن فقير بميرد احتياط مستحب آن است كه به ورثهء او بدهد.
مسأله 2724 - اگر نذر كند به زيارت يكى از امامان - مثلا به زيارت حضرت ابى عبد
الله (عليه السلام) - مشرف شود، چنانچه به زيارت امام ديگر برود كافى نيست، و اگر به
واسطهء عذرى نتواند آن امام را زيارت كند، چيزى بر او واجب نيست.
مسأله 2725 - كسى كه نذر كرده زيارت برود و غسل زيارت و نماز آن را نذر نكرده،
لازم نيست آنها را به جا آورد.
مسأله 2726 - اگر براى حرم يكى از امامان يا امامزادگان نذر كند و مصرف معينى را
در نظر نگرفته باشد بايد آن را در تعمير و روشنايى و فرش حرم و مانند اينها مصرف
كند.
مسأله 2727 - اگر براى خود امام (عليه السلام) چيزى نذر كند، چنانچه مصرف معينى را
قصد كرده بايد به همان مصرف برساند، و اگر مصرف معينى را قصد نكرده بايد به
مصرفى برساند كه نسبتى با امام (عليه السلام) داشته باشد، مانند زوار فقير، يا مصارف حرم
آن امام (عليه السلام) از قبيل تعمير و مانند آن، و يا آنچه موجب تكريم و تعظيم آن امام (عليه السلام)
است، و احتياط مستحب آن است كه ثواب آن را هم هديه براى آن امام (عليه السلام) كند، و
همچنين است اگر چيزى را براى امام زاده اى نذر كند.
مسأله 2728 - گوسفندى را كه براى صدقه يا براى يكى از امامان نذر كرده اند، اگر
پيش از آن كه به مصرف نذر برسد شير بدهد، يا بچه بياورد، مال كسى است كه آن را
نذر كرده، ولى پشم گوسفند و مقدارى كه چاق مى شود جزء نذر است.
مسأله 2729 - هرگاه نذر كند كه اگر مريض او خوب شود يا مسافر او بيايد عملى را
انجام دهد، چنانچه معلوم شود كه پيش از نذر كردن مريض خوب شده يا
717

مسافر آمده است، عمل كردن به نذر لازم نيست.
مسأله 2730 - اگر پدر يا مادر نذر كند كه دختر خود را به سيد شوهر دهد، بعد از آن
كه دختر به تكليف رسيد، اختيار با خود اوست و نذر آنان اعتبار ندارد.
مسأله 2731 - هرگاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعى خود برسد كار خيرى
را انجام دهد بعد از آن كه حاجتش بر آورده شد، بايد آن كار را انجام دهد، و نيز اگر
بدون آن كه حاجتى داشته باشد عهد كند كه عمل خيرى را انجام دهد، آن عمل بر
او واجب مى شود، و همچنين است - بنا بر احتياط واجب در هر دو صورت - اگر آن
كار مباح باشد.
مسأله 2732 - در عهد هم مثل نذر بايد صيغه خوانده شود، و متعلق عهد نبايد
مرجوح باشد، ولى اعتبار رجحان در متعلق آن - چنان كه مشهور فرموده اند - محل
اشكال است.
مسأله 2733 - اگر به عهد خود عمل نكند بايد كفاره بدهد، يعنى يك بنده آزاد
كند، يا شصت فقير را سير كند، يا دو ماه پى در پى روزه بگيرد.
718

" احكام قسم خوردن "
مسأله 2734 - اگر قسم بخورد كه كارى را انجام دهد يا ترك كند مثلا قسم بخورد
كه روزه بگيرد يا دخانيات استعمال نكند، چنانچه عمدا مخالفت كند، بايد كفاره
بدهد، يعنى يك بنده آزاد كند، يا ده فقير را سير كند، يا آنان را بپوشاند، و اگر اينها را
نتواند بايد سه روز پى در پى روزه بگيرد.
مسأله 2735 - قسم چند شرط دارد:
(اول) كسى كه قسم مى خورد بايد بالغ و عاقل باشد و از روى قصد و اختيار
قسم بخورد، پس قسم خوردن بچه و ديوانه و مست و كسى كه اكراهش كرده اند
درست نيست، و همچنين است اگر در حال عصبانى بودن بى قصد قسم بخورد، و
قسم سفيه و مفلس در صورتى كه مستلزم تصرف در مال باشد صحيح نيست.
(دوم) كارى را كه براى انجام آن قسم مى خورد بايد حرام يا مكروه نباشد، و
كارى را كه قسم مى خورد ترك كند بايد واجب يا مستحب نباشد و وجوب عمل به
قسم متعلق به فعل يا ترك مباحى كه مصلحتى در دين يا دنيا در آن نباشد محل
اشكال است.
(سوم) به يكى از اسمهاى خداوند عالم قسم بخورد كه به غير ذات مقدس او
گفته نمى شود، مانند (خدا) و (الله)، و نيز اگر به اسمى قسم بخورد كه به غير خدا
هم مى گويند ولى به قدرى به خدا گفته مى شود كه هر وقت كسى آن اسم را بگويد
ذات مقدس حق در نظر مى آيد، مثل آن كه به خالق و رازق قسم بخورد صحيح
است، بلكه به اسمى هم كه بر خدا و بر غير خدا گفته مى شود اگر خدا را قصد كند و
قسم بخورد، بنا بر احتياط واجب به آن قسم عمل كند.
719

(چهارم) قسم را به زبان بياورد، و اگر آن را بنويسد يا در قلبش قصد كند صحيح
نيست، ولى آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد صحيح است.
(پنجم) عمل كردن به قسم براى او ممكن باشد، و اگر موقعى كه قسم مى خورد
ممكن باشد و بعدا از عمل به آن عاجز شود، از وقتى كه عاجز مى شود قسم او به
هم مى خورد، و همچنين است اگر عمل كردن به نذر يا قسم يا عهد به قدرى مشقت
پيدا كند كه نشود آن را تحمل كرد.
مسأله 2736 - اگر پدر از قسم خوردن فرزند جلوگيرى كند، يا شوهر از قسم خوردن
زن جلوگيرى نمايد، قسم آنان صحيح نيست.
مسأله 2737 - اگر فرزند بدون اجازه ء پدر و زن بدون اجازه ء شوهر قسم بخورد، پدر
و شوهر مى توانند قسم آنان را به هم بزنند، بلكه ظاهر آن است كه قسم آنان بدون
اجازه ء پدر يا شوهر صحيح نيست.
مسأله 2738 - اگر انسان از روى فراموشى يا ناچارى يا غفلت به قسم عمل نكند،
كفاره بر او واجب نيست، و همچنين است اگر اكراهش كنند كه به قسم عمل ننمايد،
و قسمى كه آدم وسواسى مى خورد مثل اين كه مى گويد: والله الآن مشغول نماز
مى شوم، و به واسطهء وسواس مشغول نمى شود، اگر وسواس او طورى باشد كه بى
اختيار به قسم عمل نكند كفاره ندارد.
مسأله 2739 - كسى كه قسم مى خورد كه حرف من راست است چنانچه حرف او
راست باشد قسم خوردن او مكروه است و اگر دروغ باشد حرام و از گناهان بزرگ
مى باشد، ولى اگر براى اين كه خودش يا مسلمان ديگرى را از شر ظالمى نجات
دهد قسم دروغ بخورد اشكال ندارد، بلكه گاهى واجب مى شود، اما اگر بتواند
توريه كند - يعنى موقع قسم خوردن طورى نيت كند كه دروغ نشود - احتياط واجب
اين است كه توريه نمايد، مثلا اگر ظالمى بخواهد كسى را اذيت كند و از انسان
بپرسد كه او را ديده اى و انسان يك ساعت قبل او را ديده باشد، بگويد نديده ام و
قصد كند كه از پنچ دقيقه پيش نديده ام.
720

" احكام وقف "
مسأله 2740 - اگر كسى چيزى را وقف كند خود او و ديگران نمى توانند آن را
ببخشند يا بفروشند و كسى هم از آن ارث نمى برد، ولى در بعضى از موارد كه در
مسألهء " 2122 " و " 2123 " گذشت، فروختن آن اشكال ندارد.
مسأله 2741 - لازم نيست صيغهء وقف را به عربى بخوانند، بلكه اگر مثلا بگويد:
(خانهء خود را وقف كردم) كفايت مى كند، و همچنين انشاء وقف به عمل نيز محقق
مى شود، مثل اين كه حصيرى را به قصد وقف بودن در مسجد بيندازد، و يا جايى را
به قصد مسجد بودن بسازد و در موقوفات عامه مثل مسجد و مدرسه يا چيزى را كه
بر فقراء يا سادات و امثال اينها وقف نمايند، قبول كردن كسى در صحت وقف معتبر
نيست، بلكه در اوقاف خاصه هم - مثل وقف بر اولاد - اقوى عدم اعتبار قبول است
هر چند قبول احوط است.
مسأله 2742 - اگر ملكى را براى وقف معين كند و پيش از انشاء وقف پشيمان شود
يا بميرد، وقف واقع نمى شود.
مسأله 2743 - كسى كه مالى را وقف مى كند، بايد از موقع انشاء وقف، مال را براى
هميشه وقف كند، و اگر مثلا بگويد اين مال بعد از مردن من وقف باشد، چون از
موقع خواندن صيغه تا مردنش وقف نبوده صحيح نيست، و نيز اگر بگويد تا ده سال
وقف باشد و بعد از آن نباشد، يا بگويد تا ده سال باشد بعد پنج سال وقف نباشد و
دوباره وقف باشد، وقف صحيح نيست.
مسأله 2744 - وقف خاص در صورتى صحيح است كه مال وقف را به تصرف
كسى كه براى او وقف شده يا وكيل يا ولى او بدهند، ولى اگر چيزى را بر اولاد
721

صغير خود وقف كند، و از طرف آنان قبض و حيازت نمايد وقف صحيح است.
مسأله 2745 - در اوقاف عامه از قبيل مدارس و مساجد و امثال اينها قبض معتبر
نيست هر چند احوط است، و قبض محقق مى شود به اين كه مثلا در وقف مسجد،
يك نفر در آن مسجد نماز بخواند يا در وقف مقبره، كسى در آن جا دفن شود.
مسأله 2746 - وقف كننده بايد بالغ باشد، و صحت وقف صبى مميز مأذون از
طرف ولى در صورتى كه مصلحت و به اندازه ء معروف باشد بعيد نيست، و همچنين
بايد عاقل و با قصد باشد و كسى او را اكراه نكرده باشد، و شرعا بتواند در مال خود
تصرف كند، بنا بر اين سفيه - يعنى كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف
مى كند - و همچنين مفلس كه از طرف حاكم شرع ممنوع از تصرف در مال است، اگر
چيزى را وقف كنند نافذ نيست، مگر با اجازه ء ولى و طلبكاران.
مسأله 2747 - اگر مالى را براى بچه اى كه در شكم مادر است و هنوز به دنيا نيامده
وقف كند صحت آن محل اشكال است، ولى اگر براى اشخاصى كه فعلا موجودند و
بعد از آنها براى كسانى كه بعد به دنيا مى آيند وقف نمايد اگرچه در موقعى كه وقف
محقق مى شود در شكم مادر هم نباشند - مثلا چيزى را بر اولاد خود وقف كند كه
بعد از آنان وقف نوه هاى او باشد و هر دسته اى بعد از دستهء ديگر از وقف استفاده
كنند - صحيح است.
مسأله 2748 - اگر چيزى را بر خودش وقف كند مثل آن كه دكانى را وقف كند كه
عايدى آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند صحيح نيست، ولى اگر مثلا مالى
را بر فقراء وقف كند و خودش فقير شود، مى تواند از منافع وقف استفاده نمايد.
مسأله 2749 - اگر براى چيزى كه وقف كرده متولى معين كند اختيار وقف با كسى
است كه واقف معين كرده، و اگر معين نكند، چنانچه بر افراد مخصوصى - مثلا بر
اولاد خود - وقف كرده باشد، در صورتى كه بالغ باشند اختيار با خود آنان است،
722

و اگر بالغ نباشند اختيار با ولى ايشان است، ولى در تصرفاتى كه مربوط به
مصلحت وقف و مصلحت طبقات بعد است اجازه ء حاكم شرع معتبر است.
مسأله 2750 - اگر ملكى را مثلا بر فقراء يا سادات وقف كند، يا وقف كند كه منافع
آن به مصرف خيرات برسد، در صورتى كه براى آن ملك متولى معين نكرده باشد،
اختيار آن با حاكم شرع است.
مسأله 2751 - اگر ملكى را بر افراد مخصوصى مثلا بر اولاد خود وقف كند كه هر
طبقه اى بعد از طبقهء ديگر از آن استفاده كنند، چنانچه متولى وقف آن را اجاره دهد
و بميرد اجاره باطل نمى شود، ولى اگر متولى نداشته باشد و يك طبقه از كسانى كه
ملك بر آنها وقف شده، آن را اجاره دهند و در بين مدت اجاره بميرند، چنانچه طبقهء
بعدى آن اجاره را امضاء نكنند اجاره باطل مى شود، و در صورتى كه مستأجر مال
الاجاره ء تمام مدت را داده باشد مى تواند مال الاجارهء از زمان مردنشان تا آخر مدت
اجاره را از مال آنان بگيرد.
مسأله 2752 - اگر ملك وقف خراب شود، از وقف بودن بيرون نمى رود، مگر آن كه
متعلق وقف عنوانى باشد كه به زوال آن عنوان متعلقى براى وقف نماند، مانند آن كه
خانه را وقف كند براى استفاده از سكناى آن مادامى كه خانه به اين هيئت باقى
است، كه در اين صورت به زوال آن عنوان وقف باطل مى شود و به واقف و با نبودن
او به ورثه بر مى گردد.
مسأله 2753 - ملكى كه به نحو مشاع مقدارى از آن وقف است و مقدارى از آن
وقف نيست، - اگر متولى خاص داشته باشد - متولى با مالك قسمتى كه وقف نيست
مى توانند آن ملك را با نظر خبره قسمت كنند، و در صورتى كه متولى خاص نداشته
باشد حاكم شرع با مالك، متصدى قسمت مى شوند.
مسأله 2754 - اگر متولى وقف در مال موقوفه خيانت كند حاكم شرع امينى را به او
ضميمه مى نمايد كه مانع از خيانتش گردد، و در صورتى كه ممكن نباشد مى تواند به
جاى او متولى امينى معين نمايد.
مسأله 2755 - فرشى را كه براى حسينيه وقف كرده اند نمى شود براى نماز به
723

مسجد ببرند، اگرچه آن مسجد نزديك حسينيه باشد.
مسأله 2756 - اگر ملكى را براى تعمير مسجدى وقف نمايند، چنانچه آن مسجد
احتياج به تعمير ندارد و انتظار هم نمى رود كه احتياج به تعمير پيدا كند به نحوى كه
نگهداشتن عايدات آن ملك براى تعمير عقلايى نباشد صحت چنين وقفى محل
اشكال است.
مسأله 2757 - اگر ملكى را وقف كند كه عايدى آن را خرج تعمير مسجد نمايند و به
امام جماعت و به كسى كه در آن مسجد اذان مى گويد بدهند، در صورتى كه بدانند
يا اطمينان داشته باشند كه براى هر يك چه مقدار معين كرده بايد همان طور
مصرف كنند و اگر يقين يا اطمينان نداشته باشند، بايد اول مسجد را تعمير كنند و اگر
چيزى زياد آمد، بنا بر احتياط واجب امام جماعت و كسى كه اذان مى گويد در
تقسيم با يكديگر صلح نمايند.
724

" احكام وصيت "
مسأله 2758 - وصيت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براى او
كارهايى انجام دهند، يا بگويد بعد از مرگش چيزى از مال او ملك كسى باشد، يا اين
كه چيزى از مال او را به كسى تمليك يا وقف يا صرف در خيرات و مبرات كنند، يا
براى اولاد خود و كسانى كه اختيار آنان با اوست، قيم و سرپرست معين كند، و
كسى را كه به او وصيت مى كنند وصى مى گويند.
مسأله 2759 - كسى كه نمى تواند حرف بزند، اگر با اشاره مقصود خود را بفهماند،
براى هر كارى مى تواند وصيت كند، بلكه كسى هم كه مى تواند حرف بزند اگر با
اشاره اى كه مقصودش را بفهماند وصيت كند صحيح است.
مسأله 2760 - اگر نوشته اى به امضاء يا مهر ميت ببينند چنانچه مقصود او را بفهماند
و معلوم باشد كه براى وصيت كردن نوشته بايد مطابق آن عمل كنند.
مسأله 2761 - كسى كه وصيت مى كند بايد عاقل باشد و بر وصيت اكراه نشده
باشد، و وصيت بچهء ده ساله در صورتى كه مميز و وصيتش عقلايى باشد در ثلث
مالش براى ارحامش و امور خيريه نافذ است، و بنابر احتياط واجب به وصيت پسر
هفت سالهء مميز در مقدار كمى از مالش در مصرفى كه سزاوار باشد عمل شود، و
وصيت سفيه در مواردى كه مستلزم تصرف در مال است نافذ نيست.
مسأله 2762 - كسى كه به قصد خودكشى مثلا زخمى به خود زده يا سمى خورده
است و به واسطهء آن بميرد، وصيت او در مالش صحيح نيست، ولى اگر وصيت قبل
از آن عمل باشد، صحيح است.
مسأله 2763 - اگر انسان وصيت كند كه چيزى از اموالش مال كسى باشد، در
725

صورتى كه آن شخص وصيت را قبول كند، اگرچه قبولش در زمان زنده بودن موصى
باشد، آن چيز را بعد از مردن موصى مالك مى شود، بلكه ظاهر اين است كه قبول
معتبر نيست، و فقط رد وصيت مانع است.
مسأله 2764 - هرگاه انسان نشانه هاى مرگ را در خود ببيند، نسبت به امانتهاى
مردم بايد به وظيفه اى كه در مسألهء " 2395 " گذشت عمل كند، و اگر به مردم بدهكار
است و موقع دادن آن بدهى رسيده و طلبكار مطالبه مى كند بايد بدهد، و اگر
خودش نمى تواند بدهد يا موقع دادن بدهى او نرسيده يا طلبكار مطالبه نمى كند
بايد اطمينان به اداى دين پيدا كند هر چند به وصيت كردن و شاهد گرفتن بر آن
باشد.
مسأله 2765 - كسى كه نشانه هاى مرگ را در خود مى بيند، اگر خمس و زكات و
مظالم بدهكار است و نمى تواند فورا بدهد، چنانچه از خودش مال دارد يا احتمال
مى دهد كسى آنها را ادا نمايد، بايد وصيت كند، و همچنين است اگر حج بر او
واجب باشد.
مسأله 2766 - كسى كه نشانه هاى مرگ را در خود مى بيند، اگر نماز و روزه ء قضا دارد
بايد براى انجام آنها وصيت كند، مثل اين كه وصيت كند كه از مال خودش براى آنها
اجير بگيرند، و اگر مال نداشته باشد و احتمال بدهد كسى تبرعا انجام بدهد بازهم
واجب است وصيت نمايد، و اگر قضاى نماز و روزه ء او به تفصيلى كه در مسألهء
" 1398 " گذشت بر پسر بزرگترش واجب باشد، بايد به او اطلاع دهد.
مسأله 2767 - كسى كه نشانه هاى مرگ را در خود مى بيند اگر مالى پيش كسى دارد
يا در جايى پنهان كرده است كه ورثه نمى دانند، چنانچه به واسطهء ندانستن حقشان
از بين برود بايد به آنان اطلاع دهد، و لازم نيست براى بچه هاى صغير خود قيم و
سرپرست معين كند، ولى در صورتى كه بدون قيم مالشان از بين مى رود، يا
خودشان ضايع مى شوند، بايد براى آنان قيم امينى معين نمايد.
مسأله 2768 - وصى بايد عاقل باشد، و احوط اين است كه بالغ نيز باشد، ولى در
726

صورت انضمام به بالغ، كه بعد از بلوغ با وصى ديگر در انجام امور شريك شود،
اشكال ندارد، و وصى شخص مسلمان در صورتى كه مستلزم ولايت بر مسلمان
باشد مانند قيمومت بر اولاد صغارش بايد مسلمان باشد.
و وصى بايد در امور مربوط به غير موصى مانند اداى حقوق واجبه و تصرف در
مال صغار و مانند اينها مورد اطمينان باشد، ولى در امور مربوط به موصى در غير
واجبات - مانند اين كه وصيت كند كه ثلثش را در خيرات صرف كند - لازم نيست
مورد اطمينان باشد.
مسأله 2769 - اگر كسى چند وصى براى خود معين كند، چنانچه اجازه داده باشد
كه هر كدام به تنهايى به وصيت عمل كند، لازم نيست در انجام وصيت از يكديگر
اجازه بگيرند، و اگر اجازه نداده باشد - چه گفته باشد كه همه با هم به وصيت عمل
كنند يا نگفته باشد - بايد با نظر يكديگر به وصيت عمل نمايند، و اگر بدون عذر
شرعى حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيت عمل كنند، حاكم شرع آنها را ملزم
مى كند، و اگر اطاعت نكنند يا عذر شرعى داشته باشند، حاكم شرع به جاى يكى از
آنان شخص ديگرى را معين مى نمايد.
مسأله 2770 - اگر انسان از وصيت خود برگردد، مثلا بگويد ثلث مالش را به كسى
بدهند، بعد بگويد به او ندهند، وصيت باطل مى شود، و اگر وصيت خود را تغيير
دهد، مثل اين كه قيمى براى بچه هاى خود معين كند بعد ديگرى را به جاى او قيم
نمايد، وصيت اولش باطل مى شود، و بايد به وصيت دوم او عمل نمايند.
مسأله 2771 - اگر كارى كند كه معلوم شود از وصيت خود برگشته يا كارى كند كه با
وصيت او منافى باشد وصيت باطل مى شود.
مسأله 2772 - اگر وصيت كند چيز معينى را به كسى بدهند، بعد وصيت كند كه
نصف همان را به ديگرى بدهند، بايد آن چيز را دو قسمت كنند و به هر كدام از آن دو
نفر يك قسمت آن را بدهند.
مسأله 2773 - اگر كسى در مرضى كه به آن مرض مىميرد، مقدارى از مالش را به
كسى ببخشد و وصيت كند كه بعد از مردن او هم مقدارى به كسى بدهند بايد
727

مالى كه بخشيده از اصل تركه خارج نمايند - چنانچه در مسألهء " 2308 " گذشت -
ولى مالى را كه وصيت كرده از ثلث خارج كنند.
مسأله 2774 - اگر وصيت كند كه ثلث مال او را نفروشند و عايدى آن را به مصرفى
برسانند، بايد مطابق گفتهء او عمل نمايند.
مسأله 2775 - اگر در مرضى كه به آن مرض مىميرد، بگويد به كسى بدهكار است،
چنانچه متهم باشد كه براى ضرر زدن به ورثه گفته است، بايد مقدارى را كه معين
كرده از ثلث او بدهند، و اگر متهم نباشد اقرار او نافذ است و بايد از اصل مالش
بدهند.
مسأله 2776 - كسى را كه انسان وصيت مى كند چيزى به او بدهند لازم نيست در
حال وصيت وجود داشته باشد، پس اگر وصيت كند به بچه اى كه ممكن است فلان
زن به او آبستن شود چيزى بدهند اگر آن بچه پس از مرگ موصى موجود باشد لازم
است آن چيز را به او بدهند، و اگر موجود نباشد در صورتى كه از وصيت موصى يا
قرائن ديگرى استفاده شود كه نظر موصى در صورت نبود آن بچه صرف در مصرف
ديگرى است بايد بر طبق نظرش عمل شود، و اگر نه وصيت باطل و به ورثه منتقل
مى شود، و اگر وصيت كند كه چيزى از مال او بعد از مرگش مال كسى باشد پس اگر
آن شخص وقت مرگ موصى موجود باشد وصيت صحيح و اگر نه باطل است و آنچه
را كه براى او وصيت كرده به ورثه منتقل مى شود.
مسأله 2777 - اگر انسان بفهمد كسى او را وصى كرده - در غير تجهيز ميت كه حكم
آن در مسالهء " 555 " گذشت - چنانچه به اطلاع وصيت كننده برساند كه براى انجام
وصيت او حاضر نيست، لازم نيست بعد از مردن او به وصيت عمل كند، ولى اگر
پيش از مردن او نفهمد كه او را وصى كرده، يا بفهمد و به او اطلاع ندهد كه براى
عمل كردن به وصيت حاضر نيست، در صورتى كه مشقت نداشته باشد بايد
وصيت او را انجام دهد، و اگر وصى پيش از مرگ موصى موقعى ملتفت شود كه
موصى به واسطهء شدت مرض يا مانع ديگر نتواند به ديگرى
728

وصيت كند بنا بر احتياط بايد وصيت را قبول نمايد.
مسأله 2778 - اگر كسى كه وصيت كرده بميرد، وصى نمى تواند ديگرى را براى
انجام كارهاى وصيت معين كند و خود از كار كناره گيرد، ولى اگر بداند مقصود ميت
اين نبوده كه وصى آن كار را خودش انجام دهد، بلكه مقصودش انجام كار بوده،
مى تواند ديگرى را از طرف خود وكيل نمايد.
مسأله 2779 - اگر كسى دو نفر را با هم وصى كند، چنانچه يكى از آن دو بميرد يا
ديوانه شود، حاكم شرع يك نفر ديگر را به جاى او معين مى كند، و اگر هر دو بميرند
يا ديوانه شوند حاكم شرع دو نفر ديگر را معين مى كند، ولى اگر يك نفر بتواند
وصيت را عملى كند معين كردن دو نفر لازم نيست، و همچنين است اگر يكى از آن
دو يا هر دو كافر شوند در صورتى كه وصايت مستلزم ولايت باشد مانند قيمومت بر
صغار.
مسأله 2780 - اگر وصى نتواند به تنهايى يا به كمك گرفتن از ديگرى كارهاى ميت
را انجام دهد، حاكم شرع براى كمك او يك نفر ديگر را معين مى كند.
مسأله 2781 - اگر مقدارى از مال ميت در دست وصى تلف شود، چنانچه در
نگهدارى آن كوتاهى كرده - مثل اين كه مال را در جايى گذاشته كه مأمون نبوده - و يا
تعدى نموده مثلا ميت وصيت كرده است كه فلان مقدار به فقراى فلان شهر بده و او
مال را به شهر ديگرى برده و در راه از بين رفته - ضامن است، و اگر كوتاهى نكرده و
تعدى هم ننموده ضامن نيست.
مسأله 2782 - هرگاه انسان كسى را وصى كند و بگويد اگر آن شخص بميرد فلانى
وصى باشد، بعد از آن كه وصى اول مرد وصى دوم بايد كارهاى ميت را انجام دهد.
مسأله 2783 - حجى كه به استطاعت بر ميت واجب است و بدهكارى و حقوقى را
كه - مثل خمس و زكات و مظالم - ادا كردن آنها واجب مى باشد بايد از اصل مال
ميت بدهند، اگرچه ميت براى آنها وصيت نكرده باشد ولى اگر وصيت كرده باشد از
ثلث بدهند بايد به وصيت عمل كنند، و اگر ثلث كفايت نكرد از اصل مال
729

خارج كنند.
مسأله 2784 - اگر مال ميت از بدهى و حج واجب و حقوقى كه مثل خمس و زكات
و مظالم بر او واجب است زياد بيايد، چنانچه وصيت كرده باشد كه ثلث يا مقدارى
از ثلث را به مصرفى برسانند بايد به وصيت او عمل كنند، و اگر وصيت نكرده باشد
آنچه مى ماند مال ورثه است.
مسأله 2785 - اگر مالى را كه وصيت كرده بيشتر از ثلث مال او باشد وصيت او در
بيشتر از ثلث در صورتى صحيح است كه ورثه حرفى بزنند يا كارى كنند كه معلوم
شود وصيت را اجازه نموده اند و تنها راضى بودن آنها كافى نيست، و اگر مدتى بعد
از مردن او هم اجازه نمايند صحيح است، و چنانچه بعضى از ورثه اجازه و بعضى
اجازه ننمايند وصيت فقط در حصهء آنهايى كه اجازه نموده اند نافذ است.
مسأله 2786 - اگر مالى را كه ميت وصيت كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، و پيش
از مردن او ورثه اجازه نمايند، بعد از مردن او نمى توانند از اجازه ء خود برگردند.
مسأله 2787 - اگر وصيت كند كه از ثلث او خمس و زكات يا بدهى ديگر او را
بدهند و براى نماز و روزه ء او اجير بگيرند و كار مستحبى هم مثل اطعام به فقراء
انجام دهند، بايد اول بدهى او را از ثلث بدهند و اگر چيزى زياد آمد براى نماز و
روزه ء او اجير بگيرند و اگر از آن هم زياد آمد به مصرف كار مستحبى كه معين كرده
برسانند، و چنانچه ثلث مال او فقط به اندازه ء بدهى او باشد و ورثه هم اجازه ندهند
كه بيشتر از ثلث مال مصرف شود، ثلث بين بدهى نماز و روزه قسمت مى شود و
كسر واجب مالى از اصل تركه داده مى شود.
مسأله 2788 - اگر وصيت كند كه بدهى او را بدهند و براى نماز و روزه ء او اجير
بگيرند و كار مستحبى هم انجام دهند، چنانچه وصيت نكرده باشد كه اينها را از ثلث
بدهند، بايد بدهى او را از اصل مال بدهند و اگر چيزى زياد آمد، ثلث آن را به
مصرف نماز و روزه و كارهاى مستحبى كه معين كرده برسانند، و در صورتى كه ثلث
كافى نباشد، چنانچه ورثه اجازه بدهند بايد به وصيت او عمل شود و اگر
730

اجازه ندهند بايد نماز و روزه را از ثلث بدهند و اگر چيزى زياد آمد به مصرف كار
مستحبى كه معين كرده برسانند.
مسأله 2789 - اگر كسى بگويد كه ميت وصيت كرده فلان مبلغ به من بدهند،
چنانچه دو مرد عادل گفتهء او را تصديق كنند، يا قسم بخورد و يك مرد عادل هم
گفتهء او را تصديق نمايد، يا يك مرد عادل و دو زن عادل، يا چهار زن عادل به گفتهء او
شهادت دهند، بايد مقدارى را كه مى گويد به او بدهند، و اگر يك زن عادل شهادت
دهد بايد يك چهارم چيزى را كه مطالبه مى كند به او بدهند، و اگر دو زن عادل
شهادت دهند نصف آن را، و اگر سه زن عادل شهادت دهند سه چهارم آن را به او
بدهند، و نيز اگر دو مرد كافر كتابى كه در دين خود عادل باشند گفتهء او را تصديق
كنند - در صورتى كه ميت ناچار بوده است كه وصيت كند و مرد و زن عادلى هم در
موقع وصيت نبوده - بايد چيزى را كه مطالبه مى كند به او بدهند.
مسأله 2790 - اگر كسى بگويد من وصى ميتم كه مال او را به مصرفى برسانم، يا
ميت مرا قيم بچه هاى خود قرار داده، در صورتى بايد حرف او را قبول كرد كه دو
مرد عادل گفتهء او را تصديق نمايند.
مسأله 2791 - بنابر مشهور: " اگر وصيت كند به مالى براى كسى و آن شخص پيش
از آن كه قبول كند يا رد نمايد بميرد، تا وقتى ورثهء او وصيت را رد نكرده اند،
مى توانند آن چيز را قبول نمايند " ولى بعيد نيست اگر بعد از موصى - وصيت كننده -
بميرد، آن مال را ورثه به ارث ببرند، و اين حكم در صورتى است كه وصيت كننده از
وصيت خود بر نگردد، و اگر نه حقى به آن چيز ندارند.
731

" احكام ارث "
مسأله 2792 - كسانى كه به واسطهء نسب ارث مى برند سه طبقه هستند:
(طبقهء اول) پدر و مادر و اولاد ميت است و با نبودن اولاد، اولاد اولاد هرچه
پايين روند، هر كدام آنان كه به ميت نزديكتر است ارث مى برد، و تا يك نفر از اين
طبقه هست طبقهء دوم ارث نمى برند.
(طبقهء دوم) جد يعنى پدر بزرگ و جده يعنى مادر بزرگ و خواهر و برادر است،
و با نبودن برادر و خواهر، اولاد ايشان هر كدام آنان كه به ميت نزديكتر است ارث
مى برد، و تا يك نفر از اين طبقه هست طبقهء سوم ارث نمى برند.
(طبقهء سوم) عمو و عمه و دايى و خاله و اولاد آنان است، و تا يك نفر از عموها
و عمه ها و دايى ها و خاله هاى ميت زنده اند اولاد آنان ارث نمى برند، ولى اگر وارث
ميت منحصر به يك عموى پدرى و يك پسر عموى پدر و مادرى باشد ارث به پسر
عموى پدر و مادرى مى رسد و عموى پدرى ارث نمى برد، و در غير اين صورت
احتياط واجب - خصوصا در صورتى كه با آنها دو دايى يا خاله باشد - آن است به
مصالحه تمام شود.
مسأله 2793 - اگر عمو و عمه و دايى و خالهء خود ميت و اولاد آنان هر چه پايين
روند نباشند، عمو و عمه و دايى و خالهء پدر و مادر ميت ارث مى برند و اگر اينها
نباشند اولادشان ارث مى برند، و اگر اينها هم نباشند عمو و عمه و دايى و خالهء جد
و جده ء ميت ارث مى برند، و اگر اينها هم نباشند اولادشان ارث مى برند.
مسأله 2794 - زن و شوهر به تفصيلى كه بعد خواهد آمد، از يكديگر ارث مى برند.
732

ارث طبقهء اول
مسأله 2795 - اگر وارث ميت فقط يك نفر از طبقهء اول باشد، مثلا پدر يا مادر يا يك
پسر يا يك دختر باشد، همهء مال ميت به او مى رسد، و اگر چند پسر يا چند دختر
باشند، همهء مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود و اگر پسر و دختر باشد
مال را طورى قسمت مى كنند كه هر پسر دو برابر دختر ببرد.
مسأله 2796 - اگر وارث ميت فقط پدر و مادر او باشند، مال سه قسمت مى شود:
دو قسمت آن را پدر و يك قسمت را مادر مى برد، ولى اگر ميت دو برادر، يا چهار
خواهر، يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همهء آنان مسلمان و آزاد و پدرى
باشند - يعنى پدر آنان با پدر ميت يكى باشد، خواه مادرشان هم با مادر ميت يكى
باشد يا نه - و حمل نباشند، اگرچه تا ميت پدر و مادر دارد اينها ارث نمى برند ولى به
واسطهء بودن اينها مادر شش يك مال را مى برد و بقيه را به پدر مى دهند.
مسأله 2797 - اگر وارث ميت فقط پدر و مادر و يك دختر باشد، چنانچه ميت دو
برادر، يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر پدرى - با شرايطى كه در مسألهء قبل
گذشت - نداشته باشد، مال را پنج قسمت مى كنند، پدر و مادر هر كدام يك قسمت
و دختر سه قسمت آن را مى برد، و اگر دو برادر، يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو
خواهر پدرى - با شرايطى كه در مسألهء قبل گذشت - داشته باشد، مال را شش
قسمت مى كنند: پدر و مادر هر كدام يك قسمت، و دختر سه قسمت مى برد، و يك
قسمت باقى مانده را چهار قسمت مى كنند: يك قسمت را به پدر، و سه قسمت را
به دختر مى دهند، و در نتيجه مال ميت را بيست و چهار قسمت مى كنند: پانزده
قسمت آن را به دختر و پنج قسمت آن را به پدر، و چهار قسمت آن را به مادر
مى دهند، هر چند احتياط مؤكد آن است كه مال را با رضايت پدر و دختر پنج
قسمت كنند.
مسأله 2798 - اگر وارث ميت فقط پدر و مادر و يك پسر باشد، مال را شش
733

قسمت مى كنند: پدر و مادر هر كدام يك قسمت، و پسر چهار قسمت آن را
مى برد، و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، آن چهار قسمت را به طور مساوى بين
خودشان قسمت مى كنند، و اگر پسر و دختر باشند، آن چهار قسمت را طورى
تقسيم مى كنند كه هر پسرى دو برابر يك دختر ببرد.
مسأله 2799 - اگر وارث ميت فقط پدر يا مادر و يك يا چند پسر باشند، مال را
شش قسمت مى كنند، يك قسمت آن را پدر يا مادر، و پنج قسمت را پسر مى برد، و
اگر چند پسر باشند آن پنج قسمت را به طور مساوى تقسيم مى نمايند.
مسأله 2800 - اگر وارث ميت فقط پدر، يا مادر و پسر و دختر باشد، مال را شش
قسمت مى كنند: يك قسمت آن را پدر يا مادر مى برد، و بقيه را طورى قسمت
مى كنند كه هر پسرى دو برابر دختر ببرد.
مسأله 2801 - اگر وارث ميت فقط پدر يا مادر و يك دختر باشد، مال را چهار
قسمت مى كنند: يك قسمت آن را پدر يا مادر، و بقيه را دختر مى برد.
مسأله 2802 - اگر وارث ميت فقط پدر يا مادر و چند دختر باشد، مال را پنج
قسمت مى كنند: يك قسمت را پدر يا مادر مى برد، و چهار قسمت را دخترها به طور
مساوى بين خودشان قسمت مى كنند.
مسأله 2803 - اگر ميت اولاد نداشته باشد، نوه ء پسرى او اگرچه دختر باشد، سهم
پسر ميت را مى برد، و نوه ء دخترى او اگرچه پسر باشد، سهم دختر ميت را مى برد،
مثلا اگر ميت يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد، مال را سه
قسمت مى كنند يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت را به دختر پسر مى دهند.
ارث طبقهء دوم
مسأله 2804 - طبقهء دوم از كسانى كه به واسطهء نسب إرث مى برند جد يعنى پدر
بزرگ و جده يعنى مادر بزرگ و برادر و خواهر ميت است، و اگر برادر و خواهر
نداشته باشد، اولادشان هر چه پايين روند ارث مى برند.
734

مسأله 2805 - اگر وارث ميت فقط يك برادر يا يك خواهر باشد، همهء مال به او
مى رسد، و اگر چند برادر پدر و مادرى، يا چند خواهر پدر و مادرى باشد مال به
طور مساوى بين آنان قسمت مى شود، و اگر برادر و خواهر پدر و مادرى با هم
باشند، هر برادرى دو برابر خواهر مى برد، مثلا اگر دو برادر و يك خواهر پدر و
مادرى دارد، مال را پنج قسمت مى كنند: هر يك از برادرها دو قسمت، و خواهر يك
قسمت آن را مى برد.
مسأله 2806 - اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادرى دارد، برادر و خواهر پدرى كه
از مادر با ميت جداست ارث نمى برد، و اگر برادر و خواهر پدر و مادرى ندارد،
چنانچه فقط يك خواهر يا يك برادر پدرى داشته باشد، همهء مال به او مى رسد، و
اگر چند برادر يا چند خواهر پدرى داشته باشد، مال به طور مساوى بين آنان قسمت
مى شود، و اگر هم برادر و هم خواهر پدرى داشته باشد، هر برادرى دو برابر خواهر
مى برد.
مسأله 2807 - اگر وارث ميت فقط يك خواهر يا يك برادر مادرى باشد كه از پدر با
ميت جداست، همهء مال به او مى رسد، و اگر چند برادر مادرى، يا چند خواهر
مادرى، يا چند برادر و خواهر مادرى باشند، مال به طور مساوى بين آنان قسمت
مى شود.
مسأله 2808 - اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادرى و برادر و خواهر پدرى و يك
برادر يا يك خواهر مادرى داشته باشد، برادر و خواهر پدرى ارث نمى برند، و مال
را شش قسمت مى كنند: و يك قسمت آن را برادر و خواهر مادرى به طور مساوى
بين خودشان قسمت مى كنند، و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادرى مى دهند، و
هر برادرى دو برابر خواهر مى برد.
مسأله 2809 - اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادرى و برادر و خواهر پدرى و چند
برادر و خواهر مادرى داشته باشد، برادر و خواهر پدرى ارث نمى برد، و مال را سه
قسمت مى كنند: يك قسمت آن را برادر و خواهر مادرى به طور مساوى بين
خودشان قسمت مى كنند، و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادرى مى دهند، و هر
735

برادرى دو برابر خواهر مى برد.
مسأله 2810 - اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدرى و يك برادر مادرى، يا يك
خواهر مادرى باشد مال را شش قسمت مى كنند: يك قسمت آن را برادر يا خواهر
مادرى مى برد، و بقيه را به برادر و خواهر پدرى مى دهند، و هر برادرى دو برابر
خواهر مى برد.
مسأله 2811 - اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدرى و چند برادر و خواهر
مادرى باشد، مال را سه قسمت مى كنند: يك قسمت آن را برادر و خواهر مادرى به
طور مساوى بين خودشان قسمت مى نمايند و بقيه را به برادر و خواهر پدرى
مى دهند، و هر برادرى دو برابر خواهر مى برد.
مسأله 2812 - اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر و زن او باشد، زن ارث خود را به
تفصيلى كه بعد خواهد آمد مى برد و خواهر و برادر به طورى كه در مسائل قبل
گذشت ارث خود را مى برند، و نيز اگر زنى بميرد و وارث او فقط خواهر و برادر و
شوهر او باشد، شوهر نصف مال را مى برد و خواهر و برادر به طورى كه در مسائل
قبل گذشت ارث خود را مى برند، ولى به جهت آن كه زن يا شوهر ارث مى برد از
سهم برادر و خواهر مادرى چيزى كم نمى شود، و از سهم برادر و خواهر پدر و
مادرى يا پدرى كم مى شود، مثلا اگر وارث ميت، شوهر و برادر و خواهر مادرى و
برادر و خواهر پدر و مادرى او باشد، نصف مال به شوهر مى رسد و يك قسمت از
سه قسمت أصل مال را به برادر و خواهر مادرى مى دهند، و آنچه مى ماند مال برادر
و خواهر پدر و مادرى است، پس اگر همهء مال او شش تومان باشد، سه تومان به
شوهر، و دو تومان به برادر و خواهر مادرى، و يك تومان به برادر و خواهر پدر و
مادرى مى دهند.
مسأله 2813 - اگر ميت خواهر و برادر نداشته باشد، سهم ارث آنان را به اولادشان
مى دهند، و سهم برادر زاده و خواهر زاده ء مادرى به طور مساوى بين آنان قسمت
مى شود، و از سهمى كه به برادر زاده و خواهر زاده ء پدرى يا پدر و مادرى مى رسد،
هر پسرى دو برابر دختر مى برد، هر چند احوط رجوع به صلح است.
736

مسأله 2814 - اگر وارث ميت فقط يك جد يا يك جده است - چه پدرى باشد يا
مادرى - همهء مال به او مى رسد، و با بودن جد ميت، پدر جد او ارث نمى برد، و اگر
وارث ميت فقط جد وجده ء پدرى باشد، مال سه قسمت مى شود: دو قسمت را
جد، و يك قسمت را جده مى برد، و اگر جد وجده ء مادرى باشد، مال را به طور
مساوى بين خودشان قسمت مى كنند.
مسأله 2815 - اگر وارث ميت فقط يك جد يا جده ء پدرى و يك جد يا جده ء مادرى
باشد، مال سه قسمت مى شود: دو قسمت را جد يا جده ء پدرى، و يك قسمت را
جد يا جده ء مادرى مى برد.
مسأله 2816 - اگر وارث ميت جد و جده ء پدرى و جد و جده ء مادرى باشد، مال سه
قسمت مى شود: يك قسمت آن را جد و جده ء مادرى به طور مساوى بين خودشان
قسمت مى كنند، و دو قسمت آن را به جد و جده ء پدرى مى دهند، و جد دو برابر
جده مى برد.
مسأله 2817 - اگر وارث ميت فقط زن و جد و جده ء پدرى و جد و جده ء مادرى او
باشد، زن ارث خود را به تفصيلى كه بعد خواهد آمد مى برد، و يك قسمت از سه
قسمت اصل مال را به جد و جده ء مادرى مى دهند كه به طور مساوى بين خودشان
قسمت مى كنند، و بقيه را به جد و جده ء پدرى مى دهند و جد دو برابر جده ء مى برد،
و اگر وارث ميت شوهر و جد و جده باشد، شوهر نصف مال او را مى برد، و جد و
جده به دستورى كه در مسائل قبل گذشت ارث خود را مى برند.
مسأله 2818 - در اجتماع برادر يا خواهر يا برادرها يا خواهرها با جد يا جده يا
اجداد يا جدات چند صورت است:
(اول) اين كه هر يك از جد يا جده و برادر يا خواهر همه از طرف مادر باشند، در
اين صورت مال بين آنها به طور مساوى تقسيم مى شود، اگرچه از حيث ذكورت و
انوثت مختلف باشند.
(دوم) اين كه همهء آنها از طرف پدر باشند، در اين صورت نيز مال بين آنها به طور
مساوى تقسيم مى شود در فرضى كه همه ذكور يا همه اناث باشند، و اگر
737

مختلف باشند هر ذكرى دو مقابل انثى مى برد.
(سوم) اين كه هر يك از جد يا جده از طرف پدر باشد و برادر يا خواهر از طرف
پدر و مادر باشد، حكم اين صورت حكم صورت گذشته است، و دانسته شد - در
مسألهء " 2809 " - كه برادر يا خواهر پدرى ميت اگر با برادر يا خواهر پدر و مادرى
جمع شود، پدرى تنها ارث نمى برد.
(چهارم) اين كه اجداد يا جدات، بعضى از آنان پدرى باشد و بعضى مادرى،
چه همه ذكور باشند يا اناث يا مختلف، و برادرها يا خواهرها نيز چنين باشند، در
اين صورت از براى خويشان مادرى از برادرها و خواهرها و اجداد وجدات يك
سوم از تركه است، و به طور مساوى بين آنها تقسيم مى شود، اگرچه از جهت
ذكورت وانوثت مختلف باشند، و از براى خويشان پدرى دو سوم از تركه است كه
به هر ذكرى دو مقابل انثى داده مى شود، و اگر اختلاف بين آنها نباشد و همه ذكور يا
همه اناث باشند، به طور مساوى بين آنها تقسيم مى شود.
(پنجم) اين كه جد يا جده از طرف پدر با برادر يا خواهر از طرف مادر جمع
شود، در اين صورت برادر يا خواهر در فرضى كه يكى باشد يك ششم از مال را
مى برد، و اگر متعدد باشند يك سوم را به طور مساوى بين خودشان تقسيم
مى نمايند، و باقى مانده مال جد يا جده است، و اگر جد و جده هر دو باشند، جد دو
مقابل جده مى برد.
(ششم) اين كه جد يا جده از طرف مادر با برادر از طرف پدر جمع شود، در اين
صورت از براى جد يا جده يك سوم است اگرچه يكى باشد، و دو سوم آن از براى
برادر است اگرچه نيز يكى باشد، و اگر با آن جد يا جده خواهر از طرف پدر باشد،
در صورتى كه يكى باشد نصف را مى برد، و اگر متعدد باشد دو سوم را مى برند، و در
هر صورت از براى جد و يا جده يك سوم است، و بنابراين اگر خواهر يكى باشد
يك ششم از تركه زايد از فريضه مى ماند، و اقوى اين است كه به خواهر بر مى گردد،
هر چند احوط صلح است.
(هفتم) اين كه اجداد يا جدات بعضى از آنها پدرى و بعضى از آنها مادرى، و
738

با آنها برادر يا خواهر پدرى باشد، چه يكى باشد يا متعدد، در اين صورت از
براى جد يا جده ء مادرى يك سوم است، و با تعدد به طور مساوى بين آنها تقسيم
مى شود اگرچه از حيث ذكورت وانوثت مختلف باشند، و از براى جد يا جده ء پدرى
و برادر يا خواهر پدرى دو سوم از تركه است، و با اختلاف از حيث ذكورت وانوثت
با تفاضل، و بدون اختلاف به طور مساوى قسمت مى شود، و اگر با آن اجداد يا
جدات برادر يا خواهر مادرى باشد، از براى جد يا جده ء مادرى با برادر يا خواهر
مادرى يك سوم است كه به طور مساوى بين آنها تقسيم مى شود اگرچه از حيث
ذكورت وانوثت مختلف باشند، و از براى جد و يا جده ء پدرى دو سوم است، و بين
آنان در صورت اختلاف با تفاضل، و اگر نه به طور مساوى تقسيم مى شود.
(هشتم) اين كه برادرها يا خواهرها بعضى از آنها پدرى و بعضى از آنها مادرى، و
با آنها جد يا جده ء پدرى باشد، در اين صورت از براى برادر يا خواهر مادرى يك
ششم تركه است اگر يكى باشد، و يك سوم از آن است اگر متعدد باشند، و به طور
مساوى بين آنها تقسيم مى شود، و از براى برادر يا خواهر پدرى با جد يا جده ء پدرى
باقى آن تركه است، و به طور مساوى بين آنها تقسيم مى شود در صورتى كه از حيث
ذكورت وانوثت مختلف نباشند، و در صورت اختلاف به تفاضل بين آنها تقسيم
مى شود، و اگر با آن برادرها يا خواهرها جد يا جده ء مادرى باشد، از براى جد يا جده ء
مادرى با برادر يا خواهر مادرى يك سوم است، و به طور مساوى بين آنها تقسيم
مى شود، و از براى برادر يا خواهر پدرى دو سوم است، و بين آنها در صورت
اختلاف از حيث ذكورت وانوثت با تفاضل، و در صورت عدم اختلاف به طور
مساوى تقسيم مى شود.
مسأله 2819 - در صورتى كه ميت برادر يا خواهر دارد، برادر زاده يا خواهر زاده ء
او ارث نمى برد، ولى اين حكم در جايى كه ارث برادر زاده يا خواهر زاده با
ارث برادر يا خواهر مزاحمت نكند جارى نيست، مثلا اگر ميت برادر پدرى
و جد مادرى داشته باشد، برادر پدرى دو ثلث و جد مادرى يك ثلث
739

ارث مى برد، و در اين صورت اگر ميت پسر برادر مادرى نيز داشته باشد،
پسر برادر با جد مادرى در ثلث شريك مى باشند.
ارث طبقهء سوم
مسأله 2820 - طبقهء سوم عمو و عمه و دايى و خاله و اولاد آنان است به تفصيلى
كه گذشت، كه اگر از طبقهء اول و دوم كسى نباشد اينها ارث مى برند.
مسأله 2821 - اگر وارث ميت فقط يك عمو يا يك عمه است، چه با پدر ميت پدر
و مادرى باشد يا پدرى باشد يا مادرى، همهء مال به او مى رسد، و اگر چند عمو يا
چند عمه باشند و همه پدر و مادرى يا همه پدرى باشند، مال به طور مساوى بين
آنان قسمت مى شود، و اگر عمو و عمه هر دو باشند و همه پدر و مادرى يا همه
پدرى باشند عمو دو برابر عمه مى برد، مثلا اگر وارث ميت دو عمو و يك عمه باشد
مال را پنج قسمت مى كنند، يك قسمت را به عمه مى دهند و چهار قسمت را
عموها به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند.
مسأله 2822 - اگر وارث ميت فقط چند عموى مادرى يا چند عمهء مادرى باشند
مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود، ولى اگر عمو و عمهء مادرى باشند بنا
بر احتياط واجب در تقسيم با هم صلح كنند.
مسأله 2823 - اگر وارث ميت عمو و عمه باشد و بعضى پدرى و بعضى مادرى و
بعضى پدر و مادرى باشند عمو و عمهء پدرى ارث نمى برند، پس اگر ميت يك
عمو يا يك عمهء مادرى دارد - بنابر مشهور - مال را شش قسمت مى كنند: يك
قسمت را به عمو يا عمهء مادرى و بقيه را به عمو و عمهء پدر و مادرى و بر فرض
نبودن آنها به عمو و عمهء پدرى مى دهند، ولى بنابر احتياط واجب در يك قسمت
از پنج قسمت عمو و عمهء پدر و مادرى يا پدرى با مادرى صلح كنند، و اگر هم
عمو و هم عمهء مادرى دارد مال را سه قسمت مى كنند، دو قسمت را به عمو و
عمهء پدر و مادرى و در فرض نبودن آنها به عمو و عمهء پدرى و يك قسمت را به
عمو و عمهء مادرى مى دهند، و در هر صورت عموى پدر و مادرى يا پدرى دو برابر
740

عمهء پدر و مادرى يا پدرى مى برد، و احتياط واجب آن است كه عمو و عمهء مادرى با
يكديگر صلح كنند.
مسأله 2824 - اگر وارث ميت فقط يك دايى يا يك خاله باشد همهء مال به او
مى رسد، و اگر هم دايى و هم خاله باشد و همه پدر و مادرى يا پدرى يا مادرى
باشند بنابر مشهور: " مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود " ولى احتياط
واجب آن است كه دايى و خاله در قسمت با يكديگر صلح كنند.
مسأله 2825 - اگر وارث ميت فقط يك دايى يا يك خالهء مادرى و دايى و خالهء پدر
و مادرى و در صورت نبودن دايى و خالهء پدر و مادرى دايى و خالهء پدرى باشد بنابر
مشهور: " مال را شش قسمت مى كنند، يك قسمت را به دايى يا خالهء مادرى و بقيه را
به دايى و خالهء پدر و مادرى، يا پدرى مى دهند و در صورتى كه هم دايى و هم خالهء
مادرى باشد، مال را سه قسمت مى كنند يك قسمت را به دايى و خالهء مادرى و دو
قسمت را به دايى و خالهء پدر و مادرى، يا پدرى مى دهند " ولى احتياط واجب آن
است كه در هر دو صورت متقرب به مادر با متقرب به پدر و همچنين دايى و خاله با
يكديگر صلح كنند.
مسأله 2826 - اگر وارث ميت يك يا چند دايى، يا يك يا چند خاله، يا دايى و خاله
و يك يا چند عمو، يا يك يا چند عمه، يا عمو و عمه باشد، مال را سه قسمت مى كنند،
يك قسمت را دايى يا خاله يا هر دو، و بقيه را عمو يا عمه يا هر دو مى برند.
مسأله 2827 - اگر وارث ميت يك دايى يا يك خاله و عمو و عمه باشد، چنانچه
عمو و عمه پدر و مادرى يا پدرى باشند، مال را سه قسمت مى كنند، يك قسمت را
دايى يا خاله مى برد، و از بقيه دو قسمت را به عمو و يك قسمت را به عمه
مى دهند، بنابر اين مال را نه قسمت مى كنند، سه قسمت را به دايى يا خاله و چهار
قسمت را به عمو و دو قسمت را به عمه مى دهند.
مسأله 2828 - اگر وارث ميت يك دايى يا يك خاله و يك عمو يا يك عمهء مادرى و
عمو و عمهء پدر و مادرى يا پدرى باشد، مال را سه قسمت مى كنند، يك قسمت آن
را به دايى يا خاله مى دهند، و دو قسمت باقى مانده را بنابر مشهور: " شش
741

قسمت مى كنند، يك قسمت را به عمو يا عمهء مادرى و بقيه را به عمو و عمهء
پدر و مادرى يا پدرى مى دهند و عمو دو برابر عمه مى برد، بنابر اين اگر مال را نه
قسمت كنند، سه قسمت را به دايى يا خاله و يك قسمت را به عمو يا عمهء مادرى و پنج
قسمت ديگر را به عمو و عمهء پدر و مادرى يا پدرى مى دهند " ولى احتياط واجب آن
است كه عمو و عمهء پدرى با مادرى در يك قسمت از پنج قسمت صلح كنند.
مسأله 2829 - اگر وارث ميت چند دايى و چند خاله باشند كه همه پدر و مادرى يا
پدرى يا مادرى باشند و عمو و عمه هم داشته باشند مال سه سهم مى شود: دو
سهم آن را به عمو و عمه مى دهند، و اگر آن دو پدر و مادرى يا پدرى باشند عمو دو
برابر عمه مى برد، و اگر مادرى باشند در قسمت بنابر احتياط واجب مصالحه كنند،
و يك سهم آن به دايى ها و خاله ها مى رسد و بنابر احتياط واجب به مصالحه قسمت
مى نمايند.
مسأله 2830 - اگر وارث ميت دايى يا خالهء مادرى و چند دايى و خالهء پدر و مادرى يا
پدرى تنها - در صورتى كه پدر و مادرى نباشند - و عمو و عمه باشد، مال سه سهم
مى شود، دو سهم آن را به دستورى كه در مسائل قبل گذشت عمو و عمه بين خودشان
قسمت مى كنند، و يك سهم باقى مانده به دستورى كه قبل ذكر شد تقسيم مى شود.
مسأله 2831 - اگر ميت عمو و عمه و دايى و خاله نداشته باشد، مقدارى كه به عمو
و عمه مى رسد به اولاد آنان، و مقدارى كه به دايى و خاله مى رسد به اولاد آنان داده
مى شود.
مسأله 2832 - اگر وارث ميت عمو و عمه و دايى و خالهء پدر، و عمو و عمه و دايى
و خالهء مادر او باشد، مال سه سهم مى شود، يك سهم آن را بنابر مشهور: " عمو و
عمه و دايى و خالهء مادر ميت به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند، و دو
سهم ديگر آن را سه قسمت مى كنند، يك قسمت را دايى و خالهء پدر ميت به طور
مساوى بين خودشان قسمت مى نمايند، و دو قسمت ديگر آن را به عمو و عمهء پدر
ميت مى دهند و عمو دو برابر عمه مى برد " ولى احتياط واجب آن است كه عمو و
عمه و دايى و خالهء مادر ميت در تقسيم ثلث از اصل مال با يكديگر صلح
742

كنند، و همچنين دايى و خالهء پدر در تقسيم يك ثلث از دو ثلث، و عمو و عمهء
پدر ميت در تقسيم به دستورى كه در مسألهء " 2823 " گذشت رفتار نمايند.
ارث زن و شوهر
مسأله 2833 - اگر زنى بميرد و اولاد نداشته باشد، نصف همهء مال را شوهر او و
بقيه را ورثهء ديگر مى برند، و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد،
چهار يك همهء مال را شوهر و بقيه را ورثهء ديگر مى برند.
مسأله 2834 - اگر مردى بميرد و اولاد نداشته باشد، چهار يك مال او را زن و بقيه
را ورثهء ديگر مى برند، و اگر از آن زن يا از زن ديگر اولاد داشته باشد، هشت يك مال
را زن و بقيه را ورثهء ديگر مى برند، و زن از زمين خانه و باغ و زراعت و زمينهاى ديگر
ارث نمى برد، نه از خود زمين و نه از قيمت آن، و از خود هوايى خانه مانند بنا و
درخت ارث مى برد، ولى اگر بقيهء ورثه قيمت بنا و درخت را بخواهد بدهد، بايد زن
قبول كند، و همچنين است حكم درخت و زراعت و ساختمانى كه در زمين باغ و
زراعت و زمينهاى ديگر است.
مسأله 2835 - اگر زن بخواهد در چيزهايى كه از آنها ارث نمى برد - مانند زمين خانه
- تصرف كند، بايد از ساير ورثه اجازه بگيرد، و همچنين ساير ورثه تا سهم زن را از
هوايى مانند بنا و درخت هر چند از قيمت نداده اند، نمى توانند بدون اجازه او در
آنها تصرف كنند.
مسأله 2836 - اگر بخواهند بنا و درخت و مانند آن را قيمت نمايند، كه سهم زن را
از آن قيمت بدهند بايد حساب كنند كه اگر آنها بدون اجاره در زمين بمانند تا از بين
بروند، چقدر ارزش دارند، و سهم زن را از همان قيمت بدهند.
مسأله 2837 - مجراى آب قنات و مانند آن حكم زمين را دارد، و آجر و چيزهايى
كه در آن به كار رفته، در حكم ساختمان است.
مسأله 2838 - اگر ميت بيش از يك زن داشته باشد، چنانچه اولاد نداشته باشد
چهار يك مال، و اگر اولاد داشته باشد، هشت يك مال به شرحى كه گذشت، به
743

طور مساوى بين زنهاى او قسمت مى شود اگر چه شوهر با همه يا بعضى از آنان
نزديكى نكرده باشد، ولى اگر در مرضى كه در آن مرض از دنيا رفته زنى را عقد كرده
و با او نزديكى نكرده است، آن زن از او ارث نمى برد و حق مهر هم ندارد.
مسأله 2839 - اگر زن در حال مرض شوهر كند و به همان مرض بميرد، شوهرش
اگرچه با او نزديكى نكرده باشد، از او ارث مى برد.
مسأله 2840 - اگر زن را - به ترتيبى كه در احكام طلاق گذشت - طلاق رجعى
بدهند و در بين عده بميرد، شوهر از او ارث مى برد، و نيز اگر شوهر در بين آن عده
بميرد زن از او ارث مى برد، ولى اگر بعد از گذشتن عده يا در عده ء طلاق بائن، يكى از
آنان بميرد، ديگرى از او ارث نمى برد.
مسأله 2841 - اگر شوهر در حال مرض، همسرش را طلاق دهد و پيش از گذشتن
دوازده ماه هلالى بميرد، زن با سه شرط از او ارث مى برد:
(اول) آن كه در اين مدت شوهر ديگر نكرده باشد، و در صورتى كه شوهر كرده
باشد احتياط واجب اين است كه صلح نمايند.
(دوم) به واسطهء بى ميلى به شوهر مالى به او نداده باشد كه به طلاق دادن
راضى شود، بلكه اگر چيزى هم به شوهر ندهد ولى طلاق به تقاضاى زن باشد،
ارث بردنش محل اشكال است.
(سوم) شوهر در مرضى كه در آن مرض زن را طلاق داده، به واسطهء آن مرض يا
به جهت ديگرى بميرد، پس اگر از آن مرض خوب شود و به جهت ديگرى از دنيا
برود، زن از او ارث نمى برد.
مسأله 2842 - لباسى كه مرد براى پوشيدن زن خود گرفته اگرچه زن آن را پوشيده
باشد، بعد از مردن شوهر، جزء مال شوهر است.
مسائل متفرقهء ارث
مسأله 2843 - پدر اگر بميرد قرآن و انگشتر و شمشير و لباسهايى را كه پوشيده مال
پسر بزرگتر است، و اگر از سه چيز اول بيشتر از يكى دارد، مثلا دو قرآن يا دو
744

انگشتر دارد، احتياط واجب آن است كه پسر بزرگتر در آنها با ورثهء ديگر صلح
كند، و همچنين در كتاب و جهاز شتر و شتر سوارى و سلاح ديگر غير از شمشير
احتياط واجب در صلح است.
مسأله 2844 - اگر پسر بزرگ ميت بيش از يكى باشد - مثل آن كه از دو زن او در يك
وقت دو پسر به دنيا آمده باشند - بايد آنچه را كه در مسألهء قبل ذكر شد به طور
مساوى بين خودشان قسمت كنند.
مسأله 2845 - اگر ميت قرض داشته باشد، چنانچه قرضش به اندازه ء مال او يا
زيادتر باشد، بايد چيزهايى كه قبل ذكر شد كه مال پسر بزرگتر است به قرض او بدهند، و
اگر قرضش كمتر از مال او باشد، بايد از آن چيزهايى كه به پسر بزرگتر مى رسد به نسبت
به قرض او بدهند، مثلا اگر همهء دارايى او شصت تومان است و به مقدار بيست تومان
آن از چيزهايى است كه مال پسر بزرگتر است و سى تومان هم قرض دارد، پسر بزرگ
بايد به مقدار ده تومان از آن چيزها را بابت قرض ميت بدهد.
مسأله 2846 - مسلمان از كافر ارث مى برد، ولى كافر اگر چه پدر يا پسر ميت
مسلمان باشد از او ارث نمى برد.
مسأله 2847 - اگر كسى يكى از خويشان خود را عمدا و به ناحق بكشد، از او ارث
نمى برد، ولى اگر از روى خطا باشد - مثل آن كه سنگ را به هوا بيندازد و اتفاقا به
يكى از خويشان او بخورد و او را بكشد - از او ارث مى برد، ولى ارث بردن او از ديهء
قتل محل اشكال است.
مسأله 2848 - هرگاه بخواهند ارث را تقسيم كنند، براى بچه اى كه در شكم است
كه اگر زنده به دنيا بيايد ارث مى برد، در صورتى كه احتمال بيشتر از يكى نرود، بايد
يك سهم و بنابر احتياط سهم يك پسر را كنار بگذارند و بقيه را ورثه بين خود تقسيم
مى كنند، ولى اگر احتمال عقلايى بدهند كه بيشتر از يكى باشد، بنابر احتياط سهم
محتمل را بايد كنار بگذارند و زيادى را ورثه بين خود تقسيم كنند، مگر در صورتى
كه وثوق و اطمينان باشد كه حق محتمل از بين نمى رود، كه در اين صورت
مى توانند مقدار زايد بر يك سهم مذكور را بين خود قسمت كنند.
745

ملحقات
" مسائل مربوط به بانكها "
بانكها بر دو نوعند: اسلامى و غير اسلامى.
بانكهاى اسلامى بر سه قسمند: 1 - بانكهاى شخصى 2 - بانكهاى دولتى 3 -
بانكهايى كه به شركت دولت و مردم تأسيس مى شود.
واظهر اين است كه معاملات مشروعه با بانكهاى دولتى و بانكهايى كه به شركت
دولت و مردم تأسيس مى شود، جايز است، هر چند احوط آن است كه در گرفتن پول
از اين دو قسم و تصرف در آن از حاكم شرع اجازه بگيرد.
مسأله 2849 - وام گرفتن از بانكهاى اسلامى و وام دادن به آنها كه در آن شرط سود
و فايده شده باشد، ربا و حرام است، ولى مى توان به راه هايى از ابتلاى به ربا پرهيز
كرد، مانند اين كه وام گيرنده، كالايى را از بانك يا وكيل او به نسبت معينى، مثلا ده يا
بيست درصد، گران تر از قيمت بازار بخرد، و شرط كند كه بانك مبلغ مورد تقاضاى
او را تا مدت معينى به او قرض دهد، و يا اين كه كالايى را به بانك يا وكيل او به كمتر
از قيمت بازار به نسبت معينى بفروشد، و شرط كند كه بانك مبلغ مورد تقاضاى او را
تا مدت معينى قرض دهد.
و همچنين در وام دادن به بانك مى توان از اين راه استفاده كرد، به اين كه مثلا
بانك كالايى را به بيشتر از قيمت بازار از شخص بخرد، و يا كالايى را به كمتر از
قيمت بازار به او بفروشد، و شرط كند مبلغى را تا مدت معينى آن شخص به بانك
قرض دهد.
746

و اين نتيجه به اجاره و صلح و هبهء به شرط قرض نيز محقق مى شود.
مسأله 2850 - در مسألهء قبل گذشت، كه حكم قرض دادن به بانك مانند حكم
قرض گرفتن از بانك است، و چنانچه در قرارداد وام شرط فايده و سود شده باشد،
ربا و حرام است، و فرق نمى كند پولى كه به بانك داده مى شود، به نحو سپرده ء ثابت
باشد - يعنى صاحب پول بر حسب قرار داد تا مدت معينى نمى تواند از پول خود
استفاده نمايد - يا به نحو حساب در گردش باشد - كه هر موقع بخواهد مى تواند از
پول خود استفاده كند - ولى چنانچه شرط سود نشود، و خود را طلب كار نداند،
- اگرچه بانك به او سود بدهد - گذاشتن پول نزد آن بانك جايز است.
مسأله 2851 - بانكهاى غير اسلامى، كه سرمايهء آن از كفار - چه دولتى باشد و چه
شخصى - گرفتن پول از آنها، بدون اشكال جايز است، و سپردن پول به اين بانكها و
گرفتن سود از آنها مانعى ندارد، و همچنين مى تواند مقدار سود را به عنوان استنقاذ
بگيرد.
اعتبارهاى بانكى
اعتبارهاى بانكى دو گونه است:
1 - اعتبار براى واردات: كسى كه بخواهد كالايى از كشورهاى خارجى وارد كند،
بايد - بنابر مقررات - در يكى از بانكهاى كشور وارد كننده ء كالا، گشايش اعتبار نمايد،
و با گشايش اعتبار، بانك متعهد مى شود پس از انجام معامله بين طرفين - خريدار و
فروشنده - از طريق مكاتبه يا مراجعه به نماينده و وكيل فروشنده در كشور خريدار،
به موجب فاكتور ارسال شده از طرف فروشنده - كه حاكى از تمام مشخصات و
اوصاف كالاى مورد معامله از جهت كيفيت و كميت مى باشد - مبلغ مورد اتفاق
طرفين را، توسط بانك كشور فروشنده، به فروشنده بپردازد، و با اين اقدام بانك
درصدى - مثلا مقدار ده يا بيست درصد - از كل بهاى كالاى سفارش شده را از
سفارش دهنده دريافت مى كند، و سپس تمام شدن
747

معامله را به فروشنده اعلام مى نمايد، تا فروشنده جهت دريافت بهاى كالا،
اسناد حمل كالا را به بانك تحويل دهد، و با تحويل گرفتن اسناد حمل كالا - بر طبق
مشخصات مورد توافق هنگام گشايش اعتبار - بانك تمام مبلغ را به فروشنده
مى پردازد.
2 - اعتبار براى صادرات: كسى كه مى خواهد كالايى را به كشورهاى خارجى
صادر كند، بايد - طبق مقررات - خريدار خارجى در بانك كشورش گشايش اعتبارى
نمايد، تا بانك پس از طى همان مراحل مذكور در گشايش اعتبار براى واردات، با
صادر كننده ء كالا ارتباط برقرار كرده، و كالا را تحويل خريدار و بهاى آن را تحويل
فروشنده بدهد.
بنابراين عمل بانك در گشايش اعتبار براى واردات و صادرات يكى است.
و گاهى صادر كننده ء كالا و يا نماينده و وكيل او، بدون آن كه قبلا معامله اى با وارد
كننده انجام شده باشد، اسناد و صورت شامل نوع كالا و كيفيت و كميت و
مشخصات آن را، به بانك مى فرستد، و به بانك وكالت مى دهد كه آن صورت و
اسناد را به كسانى كه خريدار آن كالا مى باشند، عرضه نمايد، و چنانچه خريدار به
قيمت معين شده قبول كرد، تقاضاى گشايش اعتبار مى كند، و بانك نيز به ترتيبى كه
گذشت مراحل تحويل كالا را به خريدار و تحويل بهاى آن را به فروشنده انجام
مى دهد.
مسأله 2852 - گشايش اعتبار براى خريدار، و قبول گشايش اعتبار و انجام تعهدات
از طرف بانك جايز است.
مسأله 2853 - جايز است بانك براى انجام گشايش اعتبار و تعهدات مربوطه،
مبلغى از سفارش دهنده - خريدار - دريافت نمايد.
گشايش اعتبار و گرفتن مبلغ را از نظر شرعى بر عناوينى مى توان تطبيق داد، كه به
سه عنوان در ذيل اشاره مى شود:
اول: آن كه به عنوان اجاره باشد، يعنى سفارش دهنده بانك را براى عمل
گشايش اعتبار اجير مى كند، و مبلغ پرداختى را - كه به نسبت معينى از بهاى كالاى
748

سفارش شده كه مورد توافق بانك و سفارش دهنده است - بابت اجرت عمل به
بانك مى پردازد.
دوم: آن كه به عنوان جعاله باشد، يعنى سفارش دهنده با بانك قرار مى گذارد، كه
اگر بانك عمل گشايش اعتبار را براى او انجام دهد، مبلغى را به بانك بپردازد، و
بانك پس از انجام عمل گشايش اعتبار، حق دارد آن مبلغ را از او بگيرد.
سوم: آن كه به عنوان خريد و فروش انجام شود، به اين كه بانك مبلغ سفارش
شده را با ارز خارجى و به پول كشور فروشنده ء كالا، به او مى پردازد، و از سفارش
دهنده و خريدار به پول رايج كشور خودش عوض آن را مى گيرد، پس آن ارز
خارجى را در ذمهء خريدار به پول كشور خودش با فايده اى كه مى گيرد، مى فروشد، و
چون مورد معاملهء ارزى دو نوع مختلف مى باشد، اشكالى ندارد.
نگهدارى كالا به وسيلهء بانك
گاهى بانك كالا را به حساب وارد كننده، نگهدارى مى كند، به اين صورت كه پس
از انعقاد قرارداد ميان صادر كننده و وارد كننده، و پرداخت مبلغ سفارش شده به
فروشنده، و رسيدن اسناد و كالا به كشور خريدار، و اعلام بانك به خريدار براى
گرفتن كالا، خريدار در گرفتن كالا تأخير مى نمايد، و بانك كالا را به حساب او
نگهدارى مى كند، و در مقابل اجرت معينى براى اين عمل مى گيرد.
و گاهى بانگ كالا را به حساب صادر كننده نگهدارى مى كند، به اين صورت كه
صادر كننده، بدون قرار داد و معاملهء قبلى، كالا را حمل كرده و اسناد و صورت آن را
به بانك مى فرستد، تا بانك به بازرگانان كشور عرضه نمايد، ولى كسى كالا را
خريدارى نمى كند، و بانك كالا را به حساب صادر كننده نگهدارى مى كند، و در
مقابل اجرت معينى براى اين عمل از او مى گيرد.
مسأله 2854 - در هر دو صورت مذكور - چه كالا را بانك به حساب خريدار
نگه دارى كند و چه به حساب فروشنده - چنانچه گرفتن اجرت نگهدارى كالا بر
اساس شرط ضمن عقدى باشد، اگر چه به نحو ارتكاز، يعنى بودن در ذهن
749

طرفين و عدم غفلت از آن باشد، چنان كه در اين گونه معاملات معمول است، و
يا اين كه نگهدارى به درخواست و امر وارد كننده و يا صادر كننده باشد، گرفتن
اجرت براى آن جايز است، و در غير اين دو صورت، بانك حق ندارد چيزى بابت
نگهدارى به عنوان اجرت بگيرد.
و اگر حمل كالا و ارسال اسناد به وسيلهء بانك با قرار داد قبلى بين وارد كننده و
صادر كننده صورت گرفته، و بانك وصول اسناد را به وارد كننده ابلاغ كند، و او از
گرفتن اسناد خوددارى نمايد، جايز است بانك براى رسيدن به حق خود، كه قيمت
سفارش شده را به فروشنده پرداخت كرده است - به مقتضاى اختيارى كه در اين
گونه موارد، وارد كننده به بانك مى دهد - كالا را به ديگرى بفروشد.
ضمانت نامه هاى بانكى
گاه شخصى انجام كارى را از دولت يا از اشخاص به نحو مقاطعه كارى قبول
مى كند، مانند ساختمان مدرسه يا بيمارستان يا جاده سازى و مانند اينها، و در
ضمن قرار داد، صاحب كار، براى اطمينان از عمل مقاطعه كار به تعهدش، از او
ضمانت نامهء بانكى براى مبلغ معينى مطالبه مى نمايد، كه در صورت تخلف مقاطعه
كار از انجام اصل كار و يا تخلف از شرايط قرار داد، براى جبران خسارتهاى احتمالى
آن تخلف، از ضمانت نامه استفاده نمايد، و مبلغ معين شده را دريافت كند، و براى
اين مقصود مقاطعه كار به بانك مراجعه مى نمايد، و از بانك تقاضاى صدور
ضمانت نامه اى به مبلغ مورد تقاضاى صاحب كار مى كند، و بانك با دريافت
تضمين لازم، براى مقاطعه كار ضمانت نامه صادر مى نمايد، و براى صدور آن به
نسبت مبلغ مورد ضمانت از مقاطعه كار، كار مزد دريافت مى كند.
مسأله 2855 - عقد ضمان به هر چه كه دلالت بر آن تعهد كند - چه لفظ باشد، مثل
ايجاب و قبول قولى، و چه عملى كه دلالت بر آن بكند - محقق مى شود، و فرق
نمى كند كه ضامن به صاحب كار تعهد نمايد كه مقاطعه كار، وجه الضمان را
750

بپردازد، يا تعهد كند كه مقاطعه كار به تعهدات و شرايط خود وفا نمايد، و در
صورت تخلف، وجه الضمان را بپردازد.
مسأله 2856 - بر مقاطعه كار واجب است در صورت تخلف از انجام قرار داد، به
شرط خود كه پرداخت وجه الضمان است، در صورتى كه اين شرط ضمن عقدى
قرار داده شده باشد، وفا كند، و اگر از پرداخت وجه الضمان خوددارى نمايد،
صاحب كار به بانكى كه ضمانت نامه را صادر كرده است، مراجعه مى كند، و چون
صدور ضمانت نامه به درخواست مقاطعه كار بوده است، او ضامن بانك مى باشد،
و آنچه بانك مى پردازد، بايد مقاطعه كار بپردازد، و بانك حق دارد از او مطالبه كرده
و دريافت نمايد.
مسأله 2857 - كار مزد معينى را كه بانك بابت صدور ضمانت نامه از مقاطعه كار
مى گيرد، جايز است، و معاملهء بانك با مقاطعه كار به راههايى تصحيح مى شود، و از
آن جمله اين است كه به صورت عقد اجاره باشد، يعنى مقاطعه كار، بانك را به مبلغ
معينى براى عمل مذكور اجير كند، و يا به صورت عقد جعاله باشد، كه مقاطعه كار،
كارمزد را جعل - مبلغى كه در مقابل عمل در عقد جعاله قرار داده مى شود - در
مقابل انجام عمل مذكور قرار دهد.
فروش سهام
گاهى شركت هاى سهامى براى فروش سهام و اسناد بهادار خود، بانكها را
واسطه قرار مى دهند، و بانكها با دريافت مبلغى بر حسب قرار داد به عنوان واسطه،
به فروش و صرف آن سهام و اسناد اقدام مى كنند.
مسأله 2858 - اين قرار داد با بانك جايز است، چه به صورت اجاره باشد، كه
شركت سهامى، بانك را در مقابل پرداخت آن كارمزد براى اين كار - فروش سهام و
اسناد بهادار - اجير كند، و چه به صورت جعاله باشد، كه شركت سهامى متعهد شود
كه اگر بانك اين كار را براى او انجام دهد، اين مبلغ را به او بپردازد، و در هر دو
صورت بانك با انجام دادن عمل مذكور، حق دارد كار مزد تعيين شده را
751

دريافت كند.
مسأله 2859 - خريد و فروش سهام شركتهاى سهامى، در صورتى كه در آن شركتها
معاملات حرام - مانند معاملات ربوى - انجام نشود، جايز است، و خريد و فروش
سهام شركتهايى كه معاملات حرام انجام مى دهند در صورتى كه سود حاصل از
حرام، جزء سرمايهء شركت باشد، جايز نيست، و در غير اين صورت خريد و فروش
خود سهام جايز است، ولى بايد از درآمدهاى حرام آن پرهيز شود.
حواله هاى داخلى و خارجى
حواله چند نوع است:
اول: آن كه مشترى - و مراد از مشترى در اين مسائل صاحب حساب و كسى كه
براى معامله با بانك، به بانك مراجعه مى نمايد، مى باشد - پولى در بانك داشته
باشد، و از بانك تقاضا كند كه چك بانكى يا حواله اى به عهده ء يكى از بانكهاى
طرف حساب خود در داخل يا خارج كشور صادر كند، و يا از بانك تقاضا نمايد كه
پول او را، شعبهء ديگر از آن بانك در شهر يا كشور ديگر پرداخت نمايد، و مشترى آن
مبلغ را در آن محل دريافت كند، و بانك براى اين عمل حق دارد كارمزد از مشترى
دريافت نمايد، و گرفتن اين كار مزد را ممكن است به اين نحو تصحيح كرد كه چون
بانك شرعا ملزم نيست پولى كه از مشترى گرفته در شهر يا كشور ديگر بپردازد، و
حق دارد از پرداخت آن در غير محلى كه از مشترى پول گرفته خوددارى كند، براى
رفع يد از اين حق جايز است كه مبلغى بگيرد كه پول مشترى را در شهر يا كشور
ديگر به او بپردازد.
دوم: آن كه مشترى پولى در بانك نداشته باشد، و بانك براى او چك يا
حواله اى صادر كند كه بانك طرف حساب اين بانك، در داخل يا خارج كشور به
مشترى او قرض دهد، و يا اين بانك از متصدى شعبهء ديگر بخواهد كه به آن
مشترى قرض دهد، و اين كار وكالت دادن بانك است به بانك طرف خود يا به
752

متصدى شعبهء ديگر كه پول را به آن شخص قرض بدهد، و يا وكالت دادن به آن
شخص است كه پول را قبض و به عنوان قرض تملك كند، و براى اين وكالت دادن،
بانك مى تواند كار مزد از آن شخص بگيرد.
و چنانچه حواله اى كه در خارج كشور به مشترى مى دهد، به پول كشور خارج
باشد، و مشترى به گونه اى كه ذكر شد، از بانك، آن پول را براى خود قرض كند،
بانك حق دارد طلب خود را به همان پول خارجى از او مطالبه نمايد، و مى تواند در
مقابل گرفتن مبلغى از حق خود صرف نظر كند، و يا آن پول خارجى را با پول كشور
مشترى با اضافه اى معاوضه نمايد.
سوم: آن كه شخصى مبلغى را در شهر خود به بانك بدهد تا معادل آن را در
داخل يا خارج كشور از بانك طرف آن بانك دريافت كند، مثلا پولى را در نجف
اشرف به بانك مى دهد كه در بغداد بگيرد، يا در شام و لبنان و يا كشور ديگر بگيرد،
و بانك براى اين كار مبلغى اضافه مى گيرد، اين عمل بانك و گرفتن مبلغ مذكور جايز
است، و جواز گرفتن مبلغ اضافه به اين جهت است كه رباى حرام در قرض، زياده اى
است كه قرض دهنده از قرض گيرنده بگيرد، ولى اگر قرض گيرنده از قرض دهنده
زيادى بگيرد، جايز است، و در صورتى كه آن دو پول از دو جنس باشد - مثل تومان
ايرانى و دينار عراقى - بانك مى تواند ارز خارجى را به مبلغى از پول كشور مشترى
كه ارزش آن بيشتر باشد، بفروشد.
چهارم: آن كه شخصى در محلى مبلغى از بانك مى گيرد، و بدون اين كه
درخواست و الزامى از بانك باشد، گيرنده درخواست مى كند آن مبلغ را در محل
ديگرى به بانك بپردازد، و بانك براى قبول اين عمل مبلغى از آن شخص مى گيرد،
گرفتن اين مبلغ اضافى به يكى از دو راه جايز است:
1 - اگر آن دو پول از دو جنس باشد - مانند اين كه شخص از بانك ريال ايرانى
بگيرد، و در مقابل بانك از او پول غير ايرانى بگيرد - بانك از آن شخص، آن پول
خارجى را با مبلغ اضافى - كه از او مى گيرد - به پولى كه به او مى دهد، معاوضه
مى كند.
753

2 - چون بانك شرعا ملزم نيست، پولى كه به آن شخص داده، در محل ديگرى
بگيرد، و حق دارد درخواست گيرنده را قبول نكند، مى تواند براى اسقاط اين حق
مبلغى از شخص بگيرد.
مسأله 2860 - آنچه از اقسام حواله هاى بانكى و تطبيق آنها با عناوين فقهى
گذشت، نسبت به اشخاص هم جارى است، مانند اين كه كسى مبلغى در محلى به
شخصى بدهد، كه آن مبلغ و يا معادل آن را در محل ديگر دريافت كند، و آن شخص
مبلغى اضافه بگيرد، و يا مبلغى از شخصى در محلى بگيرد و معادل آن را با
اضافه اى در شهر يا كشور ديگر بپردازد.
مسأله 2861 - در موارد حواله فرق نمى كند كه حواله كننده مبلغى نزد شخص يا
بانكى كه بر او حواله مى كند داشته باشد، يا نداشته باشد، و در هر دو صورت حواله
صحيح است.
جايزه هاى بانكى
گاهى بانكها به منظور تشويق و ترغيب مردم كه حساب باز كنند، يا مشتريان كه
بيشتر پولشان را به بانك بسپارند، جايزه اى در نظر مى گيرند كه از طريق قرعه كشى به
كسى كه قرعه به نام او اصابت كند، بدهند.
مسأله 2862 - جايزه هاى بانكى دو صورت دارد:
اول: آن كه قرعه كشى بر بانك شرط نشود، بلكه قرعه فقط به عنوان تشويق
باشد، در اين صورت عمل قرعه جايز است، و كسى كه قرعه به نام او اصابت كند،
جايز است آن جايزه را بگيرد، هر چند احوط آن است كه اگر بانك دولتى يا مشترك
باشد، گرفتن جايزه به اذن حاكم شرع باشد.
دوم: آن كه قرعه كشى شرط شود، و بانك به جهت وفاى به آن شرط قرعه
بكشد، كه در اين صورت عمل قرعه كشى جايز نيست، و همچنين گرفتن جايزه
براى كسى كه قرعه به نام او اصابت كرده است جايز نيست.
754

تحصيل و نقد كردن سفته ها به وسيلهء بانكها
يكى از خدمات بانكى وصول كردن سفته هاى مشتريان است، به اين ترتيب كه
پيش از سر رسيد، وجود آن سفته را در بانك و شماره و مقدار و تاريخ سر رسيد آن را
به متعهد سفته اعلام مى نمايد، تا براى پرداخت آن در سر رسيد آماده شود، و بانك
پس از وصول سفته، مبلغ آن را در حساب مشترى منظور مى كند، و يا نقدا به او
مى پردازد، و براى اين خدمت كار مزدى دريافت مى نمايد.
و از خدمات بانك وصول كردن، چكهايى است كه مشتريان نزد بانك
مى گذارند، و بانك از مشترى براى اين خدمت كار مزدى مى گيرد.
مسأله 2863 - وصول سفته و دريافت كارمزد چند صورت دارد:
1 - متعهد سفته پولى نزد بانك دارد، و در آن سفته قيد شده است كه طلبكار در
سر رسيدش به آن بانك مراجعه كند و بانك مبلغ سفته را از حساب بدهكار
برداشت كرده، و به طلبكار نقد بپردازد، و يا در حساب طلبكار منظور نمايد، و اين
كار به اين معنى است كه متعهد سفته طلبكار خود را به بانك حواله كرده است، و
چون در بانك پول داشته و بانك بدهكار او مى باشد، حواله صحيح است، و احتياج
به قبول ندارد.
و در اين صورت جايز نيست بانك براى پرداخت بدهى، مبلغى دريافت كند.
2 - متعهد سفته بدون آن كه پولى در بانك داشته باشد و بانك به او بدهكار
باشد، مبلغ سفته را به بانك حواله مى كند، كه اين حواله بر برئ - يعنى كسى كه
بدهكار حواله كننده نيست - مى باشد و جايز است، و بانك اين حواله را قبول
مى كند، و مبلغ آن را مى پردازد، و بابت قبول كردن حواله از متعهد سفته كارمزد
مى گيرد، و گرفتن اين كار مزد نيز جايز است.
3 - مشترى سفتهء خود را بدون اين كه حواله اى از متعهد شده باشد، جهت
وصول، به بانك مى دهد، و اين عمل را مى توان به عنوان عملى كه مورد جعاله واقع
شده است، انجام داد، و گرفتن مبلغى به عنوان جعل - آنچه به عنوان عوض در
جعاله قرار داده مى شود - براى اين عمل نيز جايز است، در صورتى كه بانك
755

فقط در گرفتن اصل دين دخالت داشته باشد، ولى چنانچه براى آن دين سود و
فايده ء نزولى قرار داده شده باشد، تصدى بانك جايز نيست.
خريد و فروش ارز (پولهاى خارجى)
مسأله 2864 - خريد و فروش پول هاى خارجى - مانند دينار به تومان - به زيادتر از
آنچه خريدارى شده، يا كمتر، يا مساوى با آن جايز است، و فرق نمى كند كه معامله
با مدت باشد يا بدون مدت.
حسابهاى جارى
مسأله 2865 - كسى كه حساب جارى در بانكى دارد، و پولى در آن گذاشته، حق
دارد هر مبلغى كه بخواهد و بيشتر از موجودى او نباشد، از آن حساب برداشت
كند، ولى گاهى بانك اجازه مى دهد كه مشترى او، مبلغ معينى با نداشتن موجودى
در حساب، برداشت كند، و اين بر حسب اعتمادى است كه به مشترى خود دارد، و
اين را برداشت آزاد مى نامند، و بانك براى قرض دادن اين مبلغ فايده مى گيرد، و اين
قرض دادن و گرفتن فايده جايز نيست.
خريد و فروش سفته ها
منشأ ماليت يكى از دو امر است:
اول: آن كه براى چيزى منافع و خواصى باشد كه موجب رغبت عقلا به آن چيز
شود، مانند خوردنى ها و آشاميدنى ها و پوشيدنى ها.
دوم: آن كه مقامى كه صاحب اعتبار است، براى آن چيز اعتبار ماليت كند، مانند
اسكناس ها و تمبرها كه حكومتها به آنها ارزش و ماليت مى دهند.
مسأله 2866 - بيع - خريد و فروش - با قرض از جهت موضوع و حكم فرق دارد:
از جهت موضوع بيع تبديل عين است به عوض در اضافه، چه آن اضافه ملكيت
باشد يا حق، و قرض تمليك عين است به ضمان قرض گيرنده، به مثل
756

اگر مثلى باشد، و به قيمت اگر قيمى باشد.
از جهت حكم، در احكامى اختلاف دارند كه به بعضى از آنها اشاره مى شود:
1) ربا در بيع و قرض مختلف است، در قرض هر نوع زيادى كه شرط شود ربا و
حرام است، ولى در بيع زيادى در صورتى حرام است كه چيز فروخته شده و عوض
آن از يك جنس باشند و با كيل يا وزن فروخته شوند، كه در اين صورت زيادى ربا و
حرام است، پس اگر از يك جنس نباشند و يا با كيل و وزن فروخته نشوند، زياده
گرفتن در آن حرام نيست، مانند اجناسى كه به عدد فروخته مى شوند.
2) ربا در بيع موجب بطلان بيع است، و نقل و انتقالى محقق نمى شود، و در
قرض، ربا موجب بطلان قرض نيست، و قرض گيرنده مالك مالى كه قرض گرفته
مى شود، ولى قرض دهنده مالك مقدار زيادى كه شرط شده نمى شود.
مسأله 2867 - تمام پول هاى كاغذى از قبيل دينارهاى عراقى يا دلارهاى آمريكايى
يا تومانهاى ايرانى و امثال اينها ماليت دارند، زيرا كه از طرف هر يك از دولتها نسبت
به پول هاى كاغذى خود ارزشى معين شده است كه در تمام مملكت قبول و رايج
است، و بدين جهت ماليت پيدا نموده، و هر موقعى بخواهند از اعتبار وماليت
ساقط مى نمايند.
و معلوم است كه اين پولها با كيل يا وزن فروخته نمى شوند، و از اين جهت
بعضى از فقها (اعلى الله مقامهم) فرموده اند: " معاوضهء اين پول ها به هم جنس خود
با زياده جايز است، و همچنين معاملهء اين پول ها كه دين در ذمه باشد به نقدى با
نقيصه يا زياده جايز است. " ولى معاوضهء چيزى كه ماليت اعتبارى دارد و به شماره
خريد و فروش مى شود، به هم جنس خود با زياده يا نقيصه محل اشكال است.
و چنانچه مالك ناقص با مالك زايد مصالحه كند بر اين كه مالك زايد آن را به او
ببخشد، و او هم ناقص را به مالك زايد ببخشد، اشكال ندارد، مثلا مالك نهصد
تومان به مالك هزار تومان به قصد مصالحه بگويد: " مصالحه مى كنم با تو بر اين
757

كه هزار تومان به من ببخشى و من نهصد تومان به تو ببخشم ".
مسأله 2868 - سفته هاى ريالى كه بين مردم و تجار معمول است، و با آنها معامله
مى كنند، مانند اسكناس نيست كه براى خود آنها ماليت اعتبار شده باشد، بلكه آنها
سند دينى است كه در ذمهء متعهد و امضاء كننده ء سفته مى باشد، پس مشترى موقعى
كه سفته اى به فروشنده ء كالا مى دهد، در واقع بهاى كالاى خريده شده را نداده
است، و به اين جهت چنانچه آن سفته در دست فروشنده گم يا سوخته شود،
چيزى از مال فروشنده تلف نمى شود و ذمهء مشترى فارغ وبرئ نمى گردد، ولى اگر
بهاى كالا را اسكناس داده بود و گم مى شد، از كيسهء فروشنده رفته و او ضرر كرده
بود.
مسأله 2869 - سفته ها بر دو نوع است:
اول: آن كه از يك بدهى واقعى حكايت كند، يعنى امضا كننده مبلغ ذكر شده ء در
سفته را حقيقتا به صاحب سفته بدهكار و سفته مدرك آن بدهكارى باشد.
دوم: آن كه واقعيت ندارد، و فقط صورى است.
در نوع اول كه حقيقتا صاحب سفته به موجب آن طلب مدت دارى را طلبكار
است، فروش آن به كمتر يا بيشتر در صورت اختلاف - مانند دينار به تومان مثلا -
چنانچه ثمن نسيه نباشد، اشكال ندارد، ولى در صورت عدم اختلاف - مثل فروش
دينار به دينار يا ريال به ريال محل اشكال است، و اگر به مصالحه به گونه اى كه در
مسألهء 19 گذشت معامله شود، اشكال ندارد.
در نوع دوم كه سفته صورى است، صاحب سفته نمى تواند آن را به ديگرى
بفروشد، چون طلبى از امضا كننده ء آن سفته ندارد، بلكه سفته به اين منظور صادر
شده كه صاحب سفته بتواند از آن استفاده كند، واستفاده ء از آن به معاملهء شرعى به
اين است كه - مثلا - امضا كننده ء سفته به شخصى كه سفته را به او داده است وكالت
دهد كه مبلغ سفته را - كه مثلا 50 ريال سعودى است و ارزشش 11000 تومان
ايرانى باشد - در ذمهء او به نوع ديگرى از پول به كمتر از ارزش آن - مثلا 10000
تومان - به بانك بفروشد، و وكالت داشته باشد كه آن 10000 تومان را نيز
758

از طرف امضا كننده ء سفته به خودش به مبلغ 50 ريال سعودى بفروشد، و به اين
ترتيب ذمهء صاحب سفته، به امضا كننده ء آن، بدهكار مى شود به مقدار مبلغى كه
امضا كننده ء سفته به بانك بدهكار گرديده است، يعنى 50 ريال سعودى، و يا اين كه
بانك وجه سفته را به صاحب سفته قرض بدهد، و صاحب سفته، مبلغى را بدون
اين كه بانك بر او شرط كند به عنوان كار مزد ثبت در دفاتر و تحصيل آن در سر
رسيد، به بانك بدهد، ولى اگر با شرط - هر چند ضمنى - باشد قرض ربوى خواهد
بود.
و مراجعهء متعهد سفته به كسى كه از آن استفاده كرده است، و گرفتن تمام مبلغ
سفته اشكال ندارد، زيرا استفاده كننده ء سفته، بانك را بر متعهد سفته، به تمام مبلغ
حواله داده است.
كارهاى بانكى
كارهاى بانكى دو قسم مى باشد:
1 - كارهايى كه مربوط به معاملات ربوى است، اشتغال به آنها جايز نيست، و
كارمندى كه در اين نوع كارها مشغول است، در مقابل آن نمى تواند اجرت بگيرد.
2 - كارهايى كه ارتباطى با معاملات ربوى ندارد، اشتغال به آنها و اجرت گرفتن
براى آنها جايز است.
759

" احكام بيمه "
بيمه قراردادى است بين بيمه كننده و بيمه شونده بر اين كه بيمه شونده مالى به
بيمه كننده بپردازد - چه آن مال عين يا منفعت يا عمل باشد، و چه يك جا و يا به
اقساط باشد - و در مقابل بيمه كننده خسارتى را كه بر بيمه شونده يا بر ديگرى وارد
مى شود به طورى كه در عقد معين شده بپردازد.
مسأله 2870 - بيمه انواع و اقسام متعددى دارد - مانند بيمهء حيات و بيمهء سلامت
و بيمهء مال - و چون حكم آنها يكى است نيازى به بيان اقسام و انواع آن نيست.
مسأله 2871 - بيمه از عقود است و به ايجاب و قبول محقق مى شود، مثل آن كه
بيمه كننده بگويد: " من متعهدم كه خسارت وارده بر جان يا مال را در مقابل
پرداخت چنين مالى جبران كنم " و كسى كه خواهان بيمه است بگويد: " قبول كردم "
يا كسى كه خواهان بيمه است بگويد: " من تعهد مى كنم كه مال معينى را در مقابل
جبران چنين خسارتى بپردازم " و بيمه كننده قبول كند.
و اين عقد مانند ساير عقود، به قول و فعل محقق مى شود، و شرايط عامهء عقود
مانند بلوغ و عقل و قصد و مكره نبودن و محجور نبودن طرفين عقد - به سفاهت يا
افلاس - در آن معتبر است.
و معتبر است آنچه بيمه مى شود - مانند جان يا مال - و خطرهاى احتمالى كه
جان يا مال به جهت آن بيمه مى شود، معين باشد، و همچنين مالى كه پرداخت
مى شود، و اگر به اقساط است، اقساط ماهانه يا سالانهء آن مثلا معين باشد، و ابتدا و
انتهاى مدت بيمه نيز معين باشد.
مسأله 2872 - مى توان تمام اقساط عقد بيمه را از باب تعهد بيمه كننده و بيمه
760

شونده به پرداخت خسارت و مال معين، قرار داد، هر چند احوط آن است كه مثلا
بيمه شونده مال معينى به بيمه كننده صلح كند به شرط آن كه بيمه كننده خسارت
احتمالى كه معين شده جبران نمايد، و بر بيمه كننده جبران واجب مى شود، و
همچنين در صورتى كه مال معين از طرف بيمه شونده عين باشد، مى توان عقد بيمه
را به عنوان هبهء به شرط تحمل خسارت احتمالى از جانب بيمه كننده انجام داد، كه
بر بيمه كننده وفاى به شرط واجب است.
مسأله 2873 - چنانچه عقد بيمه به صورت صلح به شرط تحمل خسارت يا به
صورت هبهء به شرط تحمل خسارت باشد، و بيمه كننده در صورت پيش آمد
خسارتى بر بيمه شونده، از جبران آن خوددارى كند و به شرط عمل ننمايد، بيمه
شونده خيار تخلف شرط دارد و مى تواند صلح يا هبه را فسخ كند، و آنچه از اقساط
بيمه پرداخت كرده، پس بگيرد.
مسأله 2874 - در صورتى كه بيمه شونده اقساط بيمه را بر طبق قرار داد نپردازد، بر
بيمه كننده واجب نيست خسارت وارده را جبران كند، و بيمه شونده حق ندارد
آنچه از اقساط بيمه پرداخت كرده، پس بگيرد.
مسأله 2875 - در صحت عقد بيمه مدت معينى معتبر نيست، كه بايد مثلا يك ساله
باشد يا دو ساله يا بيشتر، بلكه تابع توافق بيمه شونده و بيمه كننده است.
مسأله 2876 - اگر شركتى با سرمايه گذارى عده اى تأسيس شود، و هر يك از شركا
و يا يكى از آنان در ضمن عقد شركت بر ديگران شرط كند كه چنانچه ضرر و
حادثه اى بر جان يا مال او وارد شود - با تعيين نوع حادثه - شركت بايد خسارت آن
حادثه را از سود عايد خود جبران كند، در صورت وقوع حادثه تا زمانى كه عقد
شركت باقى است واجب است شركت به اين شرط عمل نمايد.
761

" احكام سرقفلى "
از معاملات رايج معاملهء سرقفلى است، و حق سرقفلى، آن است كه
مستأجر اختيار تخليه و واگذارى عين اجاره شده را به غير داشته باشد، يا مالك
اختيار زياد كردن مال الاجاره و گرفتن عين اجاره شده را از مستأجر نداشته باشد.
مسأله 2877 - صحت اين معامله متوقف است بر ثبوت حقى براى مستأجر،
و آن حق به اجاره كردن محل سكنى و محل كسب، هر چند مدت اجاره طولانى
باشد، يا كيفيت كسب و كار يا شخصيت مستأجر كه موجب ارزش و مرغوبيت محل
كار باشد حاصل نمى شود، و هر چند از نظر عرف و قانون دولتى مستأجر را ذى حق
بدانند، اعتبار ندارد، و بعد از انقضاى مدت اجاره، هر گونه تصرف در عين اجاره
شده بر مستأجر حرام ويد او بر آن عين و منافع عين، يد عدوان و ضمان است، و
اجاره دادن آن عين فضولى و با اجازه نكردن مالك فاسد است.
و ثبوت حق شرعا به وسيلهء شرط مشروع ممكن است، مثل آن كه در ضمن عقد
اجاره شرط شود - چه اين كه براى شرط موجر مبلغى دريافت كند يا نكند - كه پس
از انقضاى مدت اجاره، آن محل را به او و يا به كسى كه او معين كند، - و همچنين هر
مستأجرى كه مستأجر قبلى او را معين مى نمايد - به همان مال الاجاره ء سابق اجاره
دهد، كه در اين صورت به مقتضاى حق
الشرط، هر مستأجر مى تواند سرقفلى گرفته و آن محل را واگذار كند، و موجر
به مقتضاى وجوب وفاى به شرط حق امتناع از اجاره دادن به مستأجر
762

اول يا كسى كه او معين كرده - و يا هر مستأجرى كه مستأجر قبل او را معين كرده -
ندارد.
مسأله 2878 - اگر در عقد اجاره شرط شده كه مستأجر با تجديد اجاره به مال
الاجاره ء اول تا مدتى كه بخواهد مى تواند در آن محل بماند، مستأجر مى تواند
سرقفلى براى تخليهء محل بگيرد، هر چند موجر ملزم به اجاره دادن به دهنده ء
سرقفلى نيست.
763

" مسائلى از قاعده ء الزام "
مسأله 2879 - به فتواى علماى عامه جز معدودى از آنها در صحت عقد نكاح
حضور شهود شرط است، و حنفيه و حنبليه و شافعيه وقت آن را هنگام اجراى
صيغهء نكاح مى دانند و مالكيه وقت آن را تا قبل از دخول توسعه داده اند، و اين
شرط نزد علماى اماميه معتبر نيست، بنابراين اگر مردى از عامه - كه تابع نظر مشهور
علماى آنهاست - بدون حضور شهود، عقد كند، بر مذهب خود او، اين عقد باطل
است، و آن زن همسر او نشده است، در اين صورت مرد شيعى مذهب مى تواند بر
طبق قاعده ء الزام، آن زن را به عقد خود درآورد.
مسأله 2880 - به فتواى علماى عامه جايز نيست شخصى در نكاح جمع كند بين
عمه و دختر برادر عمه، و خاله و دختر خواهر خاله، و فقط مى تواند با يكى از آنان
ازدواج كند، پس اگر هر دو عقد مقارن باشد هر دو باطل، و اگر مقارن نباشد دومى
باطل است، ولى در نزد علماى اماميه جمع در نكاح بين آن دو با اجازه ء عمه يا خاله
صحيح است، بنابراين اگر پيرو مذهب عامه، عمه و دختر برادر او را يا خاله و دختر
خواهر او را مقارن با يكديگر عقد كند، عقد هر دو به مذهب او باطل است، و پيرو
مذهب شيعه مى تواند به قاعده ء الزام با هر كدام آنها ازدواج كند، و اگر مقارن با
يكديگر نباشد، شيعى مذهب مى تواند با دومى ازدواج كند.
مسأله 2881 - در مذهب عامه در طلاق زن يائسه و يا صغيره اى كه شوهر با آنها
نزديكى كرده باشد، بر آن زن واجب است عده نگه دارد - هر چند در مورد صغيره
در بعضى از مذاهب عامه تفصيلى است - ولى در مذهب شيعه در طلاق زن يائسه و
صغيره عده واجب نيست.
764

بنابراين بر مذهب عامه، آنها ملزم هستند كه احكام عده را رعايت كنند، پس اگر
زن يائسه يا صغيره از عامه شيعه گردد لازم نيست عده نگه دارد، و اگر طلاق او
رجعى باشد جايز است نفقهء ايام عده را از شوهر عامى مطالبه كند، و جايز است با
شخص ديگرى در آن ايام ازدواج نمايد، و همچنين اگر مرد عامى شيعه شود جايز
است با خواهر زن يائسه و صغيره اى كه طلاق داده است و هنوز به مذهب عامه در
ايام عده هستند ازدواج كند، و لازم نيست احكام عده را رعايت نمايد.
مسأله 2882 - اگر مردى از عامه بدون حضور دو شاهد عادل زن خود را طلاق
دهد، و يا مقدارى از بدن زن خود را - مثلا يك انگشت زنش را - طلاق دهد، بر
مذهب او اين طلاق صحيح است، ولى بر مذهب اماميه اين طلاق باطل است،
بنابراين مرد شيعه به قاعده ء الزام مى تواند با آن زن مطلقه پس از تمام شدن ايام عده
ازدواج كند.
مسأله 2883 - اگر مردى از عامه زن خود را كه در حال عادت است طلاق دهد، و يا
در حال پاكى كه با او مقاربت كرده است طلاق دهد، اين طلاق بر مذهب او صحيح
است، ولى در مذهب اماميه اين طلاق باطل است، بنابراين مرد شيعى بنا به قاعده ء
الزام مى تواند با آن زن بعد از تمام شدن ايام عده ازدواج كند.
مسأله 2884 - به مذهب ابى حنيفه و بعض ديگر از فقهاى عامه كسى كه به اجبار و
اكراه زنش را طلاق دهد آن طلاق صحيح است، ولى به مذهب اماميه باطل است،
بنابراين شخص شيعى بنا به قاعده ء الزام مى تواند با زنى كه با جبر و اكراه شوهرش او
را طلاق داده در صورتى كه پيرو مذهب ابى حنيفه يا هم رأيان او باشد ازدواج كند.
مسأله 2885 - اگر مردى از عامه قسم ياد كند كه كارى انجام ندهد، و اگر آن كار را
انجام داد زنش مطلقه شود، و آن كار را انجام داد، بر مذهب خودش زن او مطلقه
مى شود، و بر مذهب اماميه قسم به طلاق منعقد نمى شود، بنا به قاعده ء الزام جايز
است مرد شيعى بعد از ايام عده با آن زن ازدواج كند، و همچنين بر مذهب عامه
765

به كتابت طلاق جايز است، و بر مذهب اماميه طلاق به كتابت واقع نمى شود، بنا
به قاعده ء الزام، مرد شيعى مى تواند با زنى كه به نوشته طلاق داده شده، پس از ايام
عده ازدواج كند.
مسأله 2886 - در مذهب شافعى اگر كسى چيزى را بدون رؤيت به وصف
فروشنده خريدارى كند، و بعد رؤيت نمايد، اگر چه آن چيز مطابق وصف فروشنده
باشد، براى خريدار خيار رؤيت ثابت مى شود، ولى در مذهب اماميه در اين مورد
خيار رؤيت نيست، بنابراين اگر شيعه از شافعى چيزى به وصف خريد و بعد رؤيت
كرد، بنا به قاعده ء الزام براى آن شيعه خيار رؤيت ثابت مى شود.
مسأله 2887 - بنا به نقل ابن قدامه در المغنى در مذهب ابى حنيفه و مذهب
شافعى اگر كسى در معامله مغبون شود خيار غبن ندارد، بنابراين اگر شيعه از شافعى
يا حنفى مذهب چيزى خريد و بعد معلوم شد كه فروشنده مغبون مى باشد، بنا به
قاعده ء الزام، خريدار شيعى مى تواند فروشنده را به وفاى به عقد ملزم كند.
مسأله 2888 - در مذهب ابى حنيفه در صحت عقد سلم - فروش چيزى به نحو
كلى مدت دار به ثمن نقد حاضر - شرط است كه آن چيز هنگام عقد در خارج
موجود باشد، ولى در مذهب شيعه اين شرط در صحت معاملهء سلم معتبر نيست،
بنابراين اگر شيعه با حنفى مذهب معاملهء سلم انجام دهد و مورد معامله موجود
نباشد، بنا به قاعده ء الزام مى تواند فروشنده ء حنفى را به بطلان معامله ملزم كند، و
همچنين است اگر حين انجام معامله خريدار حنفى بوده و بعد شيعه شده باشد.
مسأله 2889 - اگر شخصى از عامه بميرد و از او يك دختر عامى مذهب بماند، و
برادرى داشته باشد، اگر برادر شيعه باشد و يا پس از مرگ برادرش شيعه شود، بنا به
قاعده ء الزام برادر شيعه مى تواند آنچه از تركهء ميت زياد مى آيد از باب تعصيب
بگيرد، هر چند تعصيب در مذهب شيعه باطل است.
و همچنين اگر شخصى از عامه يك خواهر عامى مذهب وارث داشته باشد و
عموى ابوينى داشته باشد، چنانچه عموى او شيعه باشد و يا بعد از مرگ پسر
766

برادرش، شيعه شود، بنا به قاعده ء الزام مى تواند آنچه از باب تعصيب به او
مى رسد بگيرد، و همچنين است حكم در ساير موارد تعصيب.
مسأله 2890 - در مذهب عامه زن ميت از تمام آنچه از ميت مانده - از نقود ومتاع و
اراضى و بساتين و غير اينها - ارث مى برد، ولى در مذهب اماميه زن از زمين - نه از
عين آن و نه از قيمت آن - ارث نمى برد، بنابراين اگر ميت از عامه و زن او شيعه باشد،
بنا به قاعده ء الزام زن شيعه از زمين ارث مى برد.
آنچه گذشت قسمتى از مسائلى است كه بر مبناى قاعده ء الزام ذكر شده است،
موارد ديگرى مانند وصيت براى وارث و عقد در حال احرام و شفعهء به جوار و خيار
شرط و خيار تصريه و غير اينها مورد جريان قاعده ء الزام است.
767

" احكام تشريح "
مسأله 2891 - تشريح بدن مسلمان مرده جايز نيست، و بر تشريح كننده، ديهء جنين
مسلمان - به تفصيلى كه در كتاب ديات مذكور است - لازم مى شود.
مسأله 2892 - تشريح بدن كافر غير ذمى مرده جايز است، و جواز تشريح بدن ذمى
و عدم ثبوت ديهء جنين ذمى در تشريح آن محل اشكال است، مگر آن كه در آيين
آنها جايز باشد كه در اين صورت مانعى ندارد، و اگر مرده اى مسلمان يا ذمى بودن او
مشكوك باشد، تشريح بدن او جايز است.
مسأله 2893 - اگر زنده ماندن مسلمان متوقف شود بر تشريح بدن مرده اى و
تشريح بدن غير مسلمان و يا مشكوك الاسلام ممكن نباشد، و راه ديگرى براى زنده
نگه داشتن آن مسلمان نباشد، در اين صورت جايز است كه بدن مسلمان مرده را
تشريح كنند، و ديهء جنين مسلمان - به تفصيلى كه در باب ديات ذكر شده است - بر
تشريح كننده لازم مى شود.
مسأله 2894 - بريدن عضوى از اعضاى بدن مسلمان مرده - مانند چشم و غير آن -
به منظور پيوند زدن آن به بدن شخص زنده جايز نيست، و قطع كننده بايد ديهء آن
عضو را كه ديهء اعضاى جنين مسلمان است بپردازد، ولى چنانچه زنده ماندن
مسلمان متوقف باشد بر اين كه عضو بدن مسلمان مرده اى را ببرند و به او پيوند
زنند، بريدن آن عضو جايز است، ولى قطع كننده بايد ديهء آن را بپردازد. و پس از
پيوند كه جزء بدن زنده گشت، احكام بدن زنده بر آن جارى است.
و اگر كسى در حال حيات خود وصيت كند كه پس از مردن او عضوى از اعضاى
او را قطع كنند و به ديگرى پيوند زنند، صحت اين وصيت محل اشكال است.
768

مسأله 2895 - اگر شخصى راضى شود كه در حال حيات خود عضوى از اعضاى او
را بريده و به ديگرى پيوند زنند، چنانچه آن عضو از اعضاى رئيسه باشد كه بريدن
آن صدمه اى به حيات او مى زند، و يا نقص و عيبى در او ايجاد مى كند، بريدن آن
عضو جايز نيست، و اگر با بريدن آن عضو ضرر و عيبى بر او وارد نمى شود - مانند
بريدن مقدارى از پوست و يا گوشت ران كه جاى آن روييده مى شود - بريدن آن
عضو با رضايت او جايز است، و مى تواند براى رفع يد از آن عضو مبلغى دريافت
كند.
مسأله 2896 - اهداى خون به بيمارانى كه احتياج به تزريق خون دارند جايز است،
و گرفتن مبلغى در مقابل دادن خون مانعى ندارد، و در هر صورت بايد خون دادن به
صاحب آن ضرر جانى نداشته باشد.
مسأله 2897 - بريدن عضوى از بدن مرده ء كافرى كه تشريح آن جايز است و يا كسى
كه مسلمان يا ذمى بودن او مشكوك است، به منظور پيوند زدن آن به بدن شخص
مسلمان جايز است، و پس از آن كه جزء بدن مسلمان شد احكام بدن مسلمان بر آن
جارى است.
و همچنين پيوند زدن عضوى از اعضاى حيوان نجس العين به بدن شخص
مسلمان جايز است، و پس از آن كه جزء بدن مسلمان گشت احكام بدن مسلمان بر
آن عضو جارى است.
769

" احكام تلقيح "
مسأله 2898 - جايز نيست نطفهء مرد اجنبى را به زنى تلقيح نمايند - چه عمل تلقيح
به وسيلهء اجنبى انجام شود و يا به وسيلهء شوهر زن - و عمل تلقيح، در فرض مذكور
هر چند حرام است، ولى زنا نيست، و اگر زن تلقيح شده بچه دار گردد آن بچه فرزند
صاحب نطفه است و تمام احكام اولاد بر او جارى است، و زنى هم كه به وسيلهء
تلقيح بچه دار شده مادر آن بچه است و احكام اولاد بر او جارى است.
مسأله 2899 - گرفتن نطفهء مردى و گذاشتن آن در رحم مصنوعى و پرورش آن به
منظور توليد فرزند جايز است، مگر اين كه متوقف بر انجام كار حرامى باشد كه
ارتكاب آن كار حرام است.
و چنانچه از اين راه بچه اى به وجود بيايد، اگر تخمك زن نباشد، آن بچه فرزند
صاحب نطفه است و احكام پدر و فرزند بر آن دو جارى مى شود، ولى مادر ندارد، و
در صورتى كه تخمك زن هم باشد، آن زن هم مادر اوست.
مسأله 2900 - تلقيح نطفهء شوهر به زن او به وسيلهء خود شوهر جايز است، و به
وسيلهء غير شوهر در صورتى كه متوقف بر انجام كار حرامى باشد، ارتكاب آن كار
حرام است، و بچه اى كه به تلقيح به وجود مى آيد احكام اولاد بر او مترتب
است.
770

" احكام خيابانهايى كه به وسيلهء دولت احداث مى شود "
مسأله 2901 - خيابانهايى كه احداث مى شود و خانه و املاك مردم در مسير آنها
قرار مى گيرد، و دولت به جبر و اعمال زور آنها را خراب و خيابان كشى مى كند،
عبور از آنها جايز است، ولى تصرف در مصالح آن املاك بدون اذن مالك آنها جايز
نيست.
مسأله 2902 - مساجدى كه در مسير خيابان ها قرار مى گيرد و جزء خيابان مى شود،
احتياط واجب آن است كه احكام مسجد نسبت به آنها رعايت شود، ولى اگر نجس
شد تطهير آن واجب نيست، و اوقافى كه در مسير خيابان ها قرار مى گيرد از وقفيت
خارج نمى شود، و تصرف در آنها بدون اذن متولى خاص يا حاكم شرع و وكيل او
جايز نيست.
مسأله 2903 - عبور و مرور از زمين اوقاف عامه، مانند مساجدى كه در خيابان واقع
شده، جايز است، ولى از اوقاف خاصه اى كه موقوف عليه خاص دارد، مانند وقف
بر اولاد و مدارس، محل اشكال است.
مسأله 2904 - آنچه از زمين مساجدى كه بعد از خيابان كشيدن باقى مانده است،
اگر به اندازه اى باشد كه مى شود از آنها براى نماز و ساير عبادات استفاده كرد احكام
مسجد بر آن باقيمانده مترتب است، و هر گونه استفاده اى از آن كه در ارتكاز
متشرعه با مسجد بودن منافات دارد جايز نيست.
مسأله 2905 - قبرستان مسلمانان اگر در خيابان واقع و جزء خيابان شود، چنانچه
زمين آن قبرستان ملك كسى باشد، حكم آن حكم املاك شخصى است كه در مسألهء
اول گذشت، و اگر وقف باشد حكم آن در مسألهء دوم و سوم گذشت، مگر
771

آن كه عبور و مرور از آن زمينها موجب هتك و بى حرمتى به اموات مسلمانان
شود كه در اين صورت عبور از آنها جايز نيست.
و اگر ملك كسى نيست و وقف هم نيست، در صورتى كه هتك اموات نشود
تصرف در آنها جايز است.
و در فرض اول تصرف در مصالح باقى مانده ء آنها بدون اجازه ء مالك جايز نيست،
و در فرض دوم احتياج به اجازه ء متولى خاص و در صورت نبودنش احتياج به اجازه ء
حاكم شرع يا وكيل او دارد، و در فرض سوم تصرف در آنها محتاج به اجازه نيست.
772

" مسائلى در نماز و روزه "
مسأله 2906 - اگر روزه دار در ماه رمضان بعد از غروب با هواپيما به محلى كه در
آنجا آفتاب غروب نكرده مسافرت كند، پس از رسيدن به آن محل واجب نيست كه
تا غروب آفتاب امساك نمايد، چه در محل خود افطار كرده باشد و چه نكرده باشد.
مسأله 2907 - اگر مكلف نماز صبح را در محل خود به جا آورد، و به محلى كه هنوز
صبح طلوع نكرده مسافرت كند، و يا نماز ظهر و عصر را خوانده و به طرفى كه هنوز
آن جا ظهر نشده مسافرت كند، و يا نماز مغرب را خوانده و به محلى كه هنوز آفتاب
در آن جا غروب نكرده مسافرت كند، احتياط واجب آن است كه نمازهاى خوانده
شده را دوباره بخواند.
مسأله 2908 - اگر در محل خودش وقت نماز گذشته و نماز را نخوانده باشد - مثل
اين كه آفتاب طلوع كرده و نماز صبح را نخوانده، و يا آفتاب غروب كرده و نماز ظهر
و عصر را نخوانده باشد - و به محلى مسافرت كند كه در آن جا آفتاب طلوع نكرده و
يا غروب نكرده است، بنا بر احتياط واجب نمازهايى را كه از او فوت شده به قصد
ما في الذمه - اعم از قضا و ادا - به جا آورد.
مسأله 2909 - اگر كسى با هواپيما مسافرت كند و بخواهد نماز را در هواپيما بخواند،
چنانچه بتواند نماز را رو به قبله با ساير شرايط به جا آورد نماز او صحيح است، و اگر
نتواند نماز را رو به قبله به جا آورد، چنانچه وقت نماز وسعت دارد كه پس از پياده
شدن مى تواند نماز را رو به قبله به جا آورد، در اين صورت نماز خواندن در هواپيما
باطل است، و اگر وقت نماز تنگ شده باشد، و تا موقع پياده شدن وقت
773

آن تمام مى شود، واجب است نماز را در هواپيما به آن طرفى كه علم دارد قبله
در آن طرف است به جا آورد، و اگر علم ندارد به هر طرفى كه گمان دارد قبله است
نماز را بخواند، و اگر گمان هم ندارد مى تواند به هر طرف كه بخواهد نماز بخواند،
اگر چه احتياط مستحب آن است كه به چهار طرف نماز بخواند، و اگر اصلا تمكن از
نماز به سوى قبله ندارد اين شرط از او ساقط است.
مسأله 2910 - اگر كسى هواپيمايى سوار شود كه سرعت حركت آن برابر سرعت
حركت زمين باشد و از طرف شرق به سوى غرب حركت كند و مدتى به دور زمين
بگردد، بنابر احتياط واجب در هر بيست و چهار ساعت نمازهاى پنجگانهء خود را
انجام دهد و قضاى آن نماز و روزه را هم به جا آورد.
و اگر سرعت حركت هواپيما دو برابر سرعت حركت زمين باشد واجب است
نماز صبح را موقع طلوع فجر، و ظهر و عصر را موقع زوال آفتاب، و مغرب و عشا را
موقع غروب به جا آورد.
و اگر سرعت حركت به حدى باشد كه در هر سه ساعت - مثلا - يك بار دور زمين
مى گردد، بنا بر احتياط واجب نمازها را در موقع طلوع فجر و زوال آفتاب و غروب
بخواند، و در هر بيست و چهار ساعت هم يك بار ديگر پنج نماز را به جا آورد.
و اگر هواپيما از غرب به سوى شرق حركت كند، در صورتى كه حركت او برابر و
يا كندتر از حركت زمين باشد، واجب است نمازها را در موقع طلوع فجر و زوال
آفتاب و غروب به جا آورد.
و اگر سرعت هواپيما بيشتر از حركت زمين باشد به حدى كه - مثلا - در هر سه
ساعت يك بار دور زمين مى گردد احتياط گذشته مراعات شود.
مسأله 2911 - كسى كه وظيفهء او روزه گرفتن در مسافرت است، مانند كسانى كه
سفر شغل آنان مى باشد، اگر پس از طلوع صبح و نيت روزه با هواپيما به محل
ديگرى مسافرت كند كه در آنجا صبح نشده باشد، به جا آوردن مفطرات براى او
جايز است.
774

مسأله 2912 - اگر كسى در ماه رمضان بعد از ظهر مسافرت كرد و به شهر ديگرى
رسيد كه در آن جا ظهر نشده واجب است امساك كند و روزه را به آخر برساند.
مسأله 2913 - اگر فرض شود كه مكلف در محلى است كه روز آن شش ماه و شب
آن شش ماه است، و مى تواند هجرت كند به شهرى كه نماز و روزه را در وقت
شرعى به جا آورد، واجب است هجرت كند، و اگر نمى تواند هجرت كند، بنابر
احتياط واجب در هر بيست و چهار ساعت يك بار نمازهاى پنجگانه را به جا آورد،
و قضاى آنها را را نيز انجام دهد، و بايد روزه را قضا كند.
775

واژه ها و اصطلاحات فقهى
(الف)
اجرة المثل: اجرت همانند، يعنى
اجرت متعارف چيز و يا كارى، كه ممكن
است از مقدار اجرتى كه در اجاره معين
مى شود كمتر و يا بيشتر و يا مساوى آن باشد.
اجرة المسمى: اجرت ذكر شده، و
مقصود اجرتى است كه در قرار داد اجاره
تعيين شده است.
اجير: شخصى كه طبق قرار داد اجاره
در مقابل اجرت كارى را انجام مى دهد.
احتلام: خارج شدن منى از انسان در
حال خواب، كه يكى از علايم بلوغ مىباشد.
احوط: مطابق با احتياط.
استبراء: تحصيل پاكى از آلودگى و
نجاست، و در چهار مورد به كار مى رود:
1 - استبراء از بول: عمل خاصى كه
مردان بعد از خروج بول انجام مى دهند.
(رجوع شود به مسألهء 73)
2 - استبراء از منى: ادرار كردن پس
از خروج منى.
3 - استبراء حيوان نجاستخوار:
رجوع شود به مسألهء 226.
4 - استبراء زن به حيض: رجوع
شود به مسألهء " 2463 "
استطاعت: توانايى، و مقصود توانايى
انجام عمل حج است، كه شرح آن در
مسألهء " 2053 " ذكر شده است.
استمناء: رجوع شود به مسألهء 1580.
استيفاء: بدست آوردن.
افلاس: رجوع شود به مسألهء 2306.
اعراض از وطن: تصميم انسان
بر ترك هميشگى سكونت در وطن.
افضاء: رجوع شود به مسألهء 2444.
اسباب اماله: وسايل تنقيه.
الزام كردن: وادار كردن.
امساك: خود را از انجام كارى باز
داشتن، مانند امساك روزه دار از مفطرات روزه.
اولى: سزاوارتر.
اهل كتاب: رجوع شود به مسألهء
107.
(ب)
776

بالغ: فردى كه به سن بلوغ شرعى
رسيده باشد. (رجوع شود به مسألهء 2304)
بعيد نيست: فتوى اين است، مگر
قرينه اى بر خلاف آن در كلام باشد.
(ت)
تذكيه: به كار بستن امورى كه براى
پاك شدن يا حلال شدن حيوان در شرع معين شده است.
تطهير: پاك كردن.
تعدى: زياده روى، تجاوز.
تفريط: كوتاهى كردن.
تمكن: دارايى، توانايى.
تقنع: پوشيدن سر و قسمتى از صورت.
توكيل: وكيل گرفتن.
توريه: به گونه اى حرف زدن كه دروغ
نباشد. (رجوع شود به مسألهء 2739)
تدليس: چيزى را بر خلاف - بهتر از -
واقعش نشان دادن. (مسألهء 2152 و 2447)
تكليف الزامى: تكليفى كه به نحو
لزوم - وجوب يا حرمت - باشد.
تبرع: انجام عملى بدون در نظر
داشتن پاداش و اجرت.
(ث)
ثمن: قيمت كالا.
(ج)
جاهل قاصر: جاهل به مسأله، كه در جهلش معذور است.
جاهل مقصر: جاهل به مسأله، كه در
جهلش معذور نيست.
جماع: آميزش جنسى.
جهر: صداى بلند، با صداى بلند خواندن.
(ح)
حاكم شرع: مجتهدى كه شرعا حق
حكم كردن داشته باشد.
حدث اصغر: هر چه كه موجب فقط
وضو شود، مانند خروج بول و غائط.
حدث اكبر: هر چه كه موجب غسل
شود، مانند جماع و حيض.
حد ترخص: رجوع شود به شرط
هشتم از شرايط نماز مسافر.
حرج: مشقت، سختى، دشوارى به
طورى كه عادة قابل تحمل نباشد.
حصه: سهم.
حضر: مقابل سفر، وطن.
حق التحجير: حقى كه به سبب
سنگ چينى و مانند آن دور زمين باير
براى شخص پيدا مى شود. (حق سنگ چينى)
(خ)
خبره: كار شناس.
خوارج: كسانى كه بر امام معصوم (عليه السلام)
خروج كنند، مثل خوارج نهروان.
خيار: رجوع شود به مسألهء 2152.
777

(د)
دائمه: زنى كه به عقد دائم به همسرى
مردى درآمده باشد. (ابتداى احكام نكاح)
دعاى فرج: لا إله الا الله الحليم
الكريم، لا إله الا الله العلى العظيم،
سبحان الله رب السماوات السبع و رب
الارضين السبع و ما فيهن و ما بينهن و
رب العرش العظيم والحمد لله رب
العالمين.
دبر: پشت، مقعد.
(ذ)
ذمى: كافران اهل كتاب مانند يهود و
نصارى كه ملتزم به شرايط ذمه شده‌اند و
در پناه حكومت اسلام به سر مى برند.
ذراع: بازو.
(ر)
ربا: زيادت. (رجوع شود به مسألهء
2100 و 2335)
رضاعى: رجوع شود به احكام
شيردادن، مسألهء 2528.
(س)
سال خمس: يك سال تمام از زمان
بدست آوردن منفعت. (رجوع شود به
مسألهء 1782)
سال قمرى: دوازده ماه قمرى.
(ش)
شاخص: رجوع شود به مسألهء 736.
شارع مقدس: بنيانگذار شريعت.
شاهد: گواه.
(ص)
صغيره: دخترى كه به سن بلوغ
شرعى نرسيده است. (مسألهء 2581)
صيغه: جمله اى كه وسيلهء تحقق عقد
- مانند خريد و فروش - يا ايقاع
- مانند طلاق - است، ازدواج موقت، زوجهء موقت
(ط)
طهارت ظاهرى: طهارتى كه شارع
به آن حكم مى فرمايد در چيزهايى كه
طهارت آنها مورد شك است.
(ع)
عدول: جمع عادل (رجوع شود به
مسألهء 2) برگشت از چيزى، مثل عدول
نيت از جماعت به فرادى.
عرف: عموم مردم. (مثل آنچه در
مسألهء 196 آمده است)
عمدا: از روى قصد والتفات كارى را انجام دادن.
عورت: اعضاء تناسلى، آنچه در شرع
بايد پوشيده شود.
عيال: همسر مرد، نان خور.
(غ)
غائط: مدفوع
غبن: تفاوت قيمت قرار دادى با
قيمت واقعى به مقدار فاحشى كه مورد
چشم پوشى نزد عرف نباشد.
غساله: رجوع شود به مسألهء 161.
(ف)
778

فجر: سپيده ء صبح.
فرادى: نمازى كه انسان به طور
انفرادى مى خواند.
فرج: عورت
فضله: مدفوع حيوانات.
(ق)
قبل: پيش (كنايه از عضو جنسى كه
در جلوى بدن قرار دارد)
قسم: سوگند.
قصد اقامه: قصد مسافر به ماندن ده
روز يا بيشتر در يك محل.
قرشيه: زن منسوب به قريش.
قصد رجاء: قصد انجام يا ترك عملى
به احتمال اين كه مورد امر يا نهى خداوند
متعال باشد.
قصد قربت: رجوع شود به شرايط
صحت وضو، شرط هشتم.
قصد قربت مطلقه: قصد امتثال امر
شارع چه وجوبى باشد، چه استحبابى.
قضا: به جا آوردن عملى كه وقت آن
فوت شده است.
قيم: سرپرست.
(ك)
كافر حربى: كافرى كه تحت شرايط
ذمه نيست، و پيمانى با مسلمين نبسته است.
كلى در معين: امر كليى كه مورد
انطباق آن خارج از مورد يا موارد معينى نيست.
(م)
ما به التفاوت: مقدار تفاوت بين
قيمت دو شئ (قيمت دو شئ، يا قيمت
يك شئ در دو حالت)
مال الاجارة: مالى كه بايد مستأجر
بابت اجاره بپردازد.
ما في الذمه: آنچه در عهدهء شخص است.
ماه هلالى: ماه قمرى، از رؤيت هلال
ماه تا رؤيت هلال ماه مى باشد.
مؤونه: مخارج، هزينه
متعه: زنى كه به عقد موقت مردى
در آمده است.
متنجس: چيزى كه ذاتا پاك است،
ولى در اثر ملاقات با نجس، آلوده شده است.
متولى: صاحب ولايت، اختيار دار شرعى.
مجهول المالك: مملوكى كه مالك
آن معلوم نيست، و احكام گمشده را
ندارد. (مسألهء 2646)
مجزى است: كافيست، ساقط كننده ء
تكليف است.
محتضر: كسى كه در حال جان دادن است.
محتلم: كسى كه در خواب منى از او
خارج شده است.
محل اشكال است: رجوع شود به مسألهء 7.
779

محل تأمل است: رجوع شود به مسألهء 7.
مد: تقريبا ده سير است.
مذكى: تذكيه شده، رجوع شود به مسأله 2647.
مرتد: رجوع شود به مسألهء 2511.
مرتد فطرى: رجوع شود به مسألهء 2511.
مرتد ملى: رجوع شود به مسألهء
2511.
معتصم: آبى كه به ملاقات با نجس،
نجس نمى شود، مانند آب كر و باران و جارى.
مستهلك: از ميان رفته، نابود شده،
نيست شده.
مسكرات: چيزهاى مست كننده.
مضمضه: گرداندن آب در دهان.
مطهر: پاك كننده.
مظالم: آنچه كه در ذمهء انسان است و
صاحب آن - اگر چه در ضمن افراد معينى
- معلوم نيست يا دسترسى به او ندارد.
مفلس: ورشكسته اى كه به حكم
حاكم شرع از تصرف در اموال خود منع شده است.
مفطر: چيزى كه روزه را باطل مى كند.
مميز: بچه اى كه خوب و بد را
تشخيص مى دهد.
موالات: پشت سر هم، پياپى.
مستمرة الدم: زنى كه خون او
استمرار داشته و قطع نشود.
موقوفه: وقف شده.
موكل: وكيل كننده. (مسألهء 2311)
معتنا به: قابل توجه، مورد التفات.
(ن)
نصاب: حد يا مقدار معين.
(و)
وطئ: كنايه از عمل جنسى است.
ولايت: صاحب اختيار شرعى بودن.
ولى: كسى كه از جهت شرعى صاحب
اختيار است.
(ى)
يائسه: زنى كه سنش به حدى رسيده
كه ديگر عادت ماهيانه نمىبيند. (رجوع
شود به مسألهء 441)
780