الكتاب: الإيضاح
المؤلف: الفضل بن شاذان الأزدي
الجزء:
الوفاة: ٢٦٠
المجموعة: مصادر الحديث الشيعية ـ القسم العام
تحقيق: السيد جلال الدين الحسيني الأرموي المحدث
الطبعة:
سنة الطبع: ١٣٦٣ ش
المطبعة:
الناشر: مؤسسة انتشارات وچاپ دانشگاه تهران
ردمك:
ملاحظات: الطبعة الأولى ١٣٥١ ش

الإيضاح
للشيخ الأجل الأقدم
الفضل بن شاذان الأزدي النيسابوري
المتوفى سنة 260 ه‍
عنى بتحقيق الكتاب وخرج أحاديثه وقدم له
السيد جلال الدين الحسيني الأرموي
المحدث
تعريف الكتاب 1

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله وسلام على عباده الذين اصطفى
أما بعد
اين اثر نفيس باستانى كتابيست در علم كلام كه در قرن سوم هجري برشته تحرير
آمده، نويسنده آن فضل بن شاذان أزدى نيشابوريست كه از دانشمندان نامى آن عصر بشمار
رفته ودر سال دويست وشصت هجري بدرود زندگانى گفته است، چون هدف أو در اين
تأليف وغرض أو از اين تصنيف آن بوده كه حقانيت مذهب جعفرى را بحديث وقرآن
روشن سازد واستقامت طريقه اثنا عشرى را بدليل وبرهان آفتابى كند نام آنرا " ايضاح "
نهاده اند تا لفظ با معنى موافق واسم با مسمى مطابق باشد.
اين خلاصه كلام در اين مقام است اما تفصيل اجمال بدين منوال است:
عالم جليل ميرزا محمد على خيابانى - رحمة الله عليه - در ريحانة الادب گفته:
(ج 6، ص 36)
" ابن شاذان - فضل بن شاذان بن خليل مكنى به أبو محمد از مشايخ حديث
وثقات ومعتمدين محدثين أواسط قرن سيم هجري اماميه كه فقيه متكلم جليل القدر
واز أصحاب حضرت جواد وامام على النقي وامام حسن عسكرى عليهم السلام
بوده بلكه بنوشته بعضى از حضرت رضا عليه السلام نيز روايت نموده، وجلالت أو
كالشمس في رابعة النهار واضح وآشكار است وحاجتي باقامه بينه وبرهان ندارد
مقدمة المصحح 1

وتأليفات دينى بسيارى دارد. 1 - إثبات الرجعة. 2 - أربع مسائل في الإمامة. 3 - الاستطاعة. 4 - الأعراض والجواهر. 5 - الإيضاح في الرد على سائر الفرق. 6 - الحجة في إبطاء -
القائم. 7 - حدوث العالم. 8 - كتاب الرد على الباطنية والقرامطة. 9 - كتاب المتعتين متعة
الحج ومتعة النساء. 10 - مسائل البلدان. وغير اينها كه يكصد وهشتاد كتاب بدو منسوب
دارند ودر سال دويست وشصتم هجرت عازم جنان گرديده ولفظ " سر " هم مادة -
تاريخ اوست ومشهور ميان علماى رجال آنكه پدرش شاذان نيز كه از أكابر محدثين
است پسر خليل است وبعضي ديگر نام پدرش را خليل گفته وشاذان را هم لقب مى دانند
ومطلب چندان أهميتي نداشته ودر صورت اقتضا موكول بكتب رجاليه است ".
نگارنده گويد: مراد اين مرحوم از " بعضى ديگر " مولى عناية الله قهبائى (ره)
است كه در كتاب مجمع الرجال بوجوهى استدلال كرده كه " شاذان " بدال مهمله كلمه
فارسي ولقب خليل است وأظهر وجوه مزبوره عبارتيست كه در رجال كشى وارد
است باين ترتيب: " حدثنى أبى الخليل " وفاضل معاصر حاجى شيخ محمد تقي
شوشتري دام بقاؤه در قاموس الرجال گفته كه: كلمه مورد بحث در عبارت مذكوره
بخاء معجمه نيست تا مراد از آن اسم خاص باشد بلكه بجيم است ووصف است و
مراد از آن تعظيم وتجليل است يعنى پدر بزرگوارم بمن نقل كرد، ودر آينده از اين
مطلب بحث خواهيم كرد إن شاء الله تعالى.
قاضى نور الله شوشتري - قدس الله تربته - در مجالس المؤمنين
در مجلس پنجم كه در ذكر بعضى از اكابر متكلمين وافاضل مفسرين ومحدثين
واعاظم اشراف فقهاء ومجتهدين واعيان قراء ونحاة ولغويين از تبع تابعين - رضي الله عنهم
اجمعين - است گفته: (ص 400 - 404 چاپ كتابفروشى اسلاميه بسال 1376).
" أبو محمد الفضل بن شاذان بن الخليل الازدي النيشابوري - از أجله
شيعه نيشابور، وچون نام خود در فضل مشهور است، مبدع براهين عقليه وموضح
مقدمة المصحح 2

قوانين نقليه است، در حقايق مذهب حق امامية ماهر بود ودقايق اصول آن طايفه
عليه بر طبع نكته دانش ظاهر وباهر، در كتاب خلاصه وكتاب نجاشى مذكور است
كه: پدر أو از اصحاب يونس بن عبد الرحمن بود واز راويان امام محمد جواد
عليه السلام است وبعضي گفته اند كه: از حضرت امام رضا عليه السلام نيز روايت
نموده واوثقه وفقيه بود ومتكلم ودر ميان اين طايفه عظيم الشأن بود، واما أبو
محمد عسكري - عليه السلام - سه مرتبه از عقب يكديگر بر أو رحمت فرستادند
رحمه الله تعالى.
ودر كتاب مختار كشى مذكور است كه: عبد الله بن طاهر فضل بن شاذان را
از نيشابور اخراج نمود وبعد از آنكه اورا پيش خود طلبيد وتفتيش كتب أو نمود امر
كرد أو را كه آن كتب را جهت أو بنويسانند پس فضل رؤس مسائل اعتقاديه را از
توحيد وعدل ومانند آن جهت أو نوشت، وچون آن بنظر عبد الله رسيد گفت: اين
قدر كافى نيست مى خواهم كه اعتقاد ترا در باره سلف بدانم پس فضل گفت: أبو بكر
را دوست دارم واز عمر بيزارم، عبد الله گفت: چرا از عمر بيزارى؟ گفت: بواسطة
آنكه عباس را از شورى بيرون كرد، وبسبب القاى اين جواب لطيف كه متضمن
خوش آمد عباسيان بود از دست آن فظ غليظ خلاصى يافت.
واز سهل بن بحر فارسي روايت نموده كه گفت: در آخر عهد مصاحبت خود
بافضل ازاو شنيدم كه مى گفت كه: من خليفه جمعى از أكابرم كه از پيش رفتند مانند
محمد بن أبي عمير وصفوان بن يحيى وغيرهما، وپنجاه سال در خدمت ايشان بودم
واز ايشان استفاده مى نمودم، وهشام بن الحكم چون بگذشت يونس بن عبد الرحمن
خليفه أو بود در رد بر مخالفان، وچون يونس وفات يافت خليفه أو در رد بر مخالفان
سكاك بود، واو نيز از ميان رفت ومنم خليفه ايشان.
وفضل از جمعى كثير از افاضل شيعه روايت داشت مانند محمد بن أبي عمير،
وصفوان بن يحيى، وحسن بن محبوب، وحسن بن علي بن فضال، ومحمد بن
مقدمة المصحح 3

اسماعيل بن بزيع، ومحمد بن الحسن الواسطي، ومحمد بن سنان، واسماعيل
ابن سهل، واز پدر خود شاذان بن الخليل، وأبى داود المسترق، وعمار بن المبارك،
وعثمان بن عيسى، وفضالة بن أيوب، وعلي بن الحكم، وابراهيم بن عاصم، و
أبى هاشم داود بن القاسم الجعفري، وقاسم بن عروه وابن أبي نجران.
شيخ نجاشى گفته كه: أو يكصد وهشتاد كتاب تصنيف داشت وآنچه از آنجمله
بما رسيده كتاب نقض است بر اسكافي، وكتاب العروس كه مختصر كتاب عين است،
كتاب الوعيد، كتاب الرد على أهل التعطيل، إلى آخره.
در كتاب مشفى مسطور است كه از فضل پرسيدند كه:
دليل تو بر امامت أمير المؤمنين على چيست؟
در جواب گفت:
دليل برآن كتاب خدا وسنت رسول هدى واجماع مسلمانان است.
اما كتاب قول خداى تعالى است كه: يا أيها الذين آمنوا أطيعوا الله وأطيعوا
الرسول وأولي الأمر منكم، زيرا كه خداى تعالى در اين آيه مارا بطاعت أولي الأمر
امر كرده همچنانكه دعوت نموده مارا بطاعت خود وطاعت رسول خود، پس محتاج
شديم بآنكه أولي الأمر را بشناسيم همچنانكه محتاجيم در آنكه خدا را بشناسيم ورسول
أو را بشناسيم، آنگاه نظر كرديم در اقاويل امت وديديم كه اختلاف كرده اند در
أولي الأمر واجماع كرده اند در تفسير آيه بر وجهى كه مخصص نزول اوست در شأن
علي بن ابى طالب - عليه السلام - زيرا كه بعضى گفته اند كه: مراد امراى سرايا است
وبعضي گفته اند كه: مراد علما است، وبعضي گفته اند كه: مراد قوام نظام كار زمره
انام بأمر معروف ونهى از منكر است، وبعضي گفته اند كه: مقصود از آن حضرت
أمير المؤمنين على ويازده امام از اولاد كرام اويند عليهم السلام، وچون از فرقه اولى
پرسيديم كه: آيا علي بن ابى طالب از امراى سرايا نيست؟ - گفتند: بلى، وفرقه
ثانيه نيز گفته اند كه: از أعلام علماء است، وفرقه ثالثه خبر دادند كه: أو از قوام نظام
مقدمة المصحح 4

كار كافه أنام است بأمر معروف ونهى از منكر، واز اينجا ظاهر شد كه مراد از
أولي الأمر باتفاق اهل درايت وروايت حضرت شاه ولايت است پس بموجب اين آيه
اوست والى ولايت امامت ووصايت، وعدول از آن حضرت بسوى ديگرى محض
ضلالت وغوايت است زيرا كه در غير أو اتفاق مفقود است وادله ديگر موجود نيست.
واما سنت بنابر آنكه حضرت رسالت آن امام مبين را قاضى يمن وامير جيوش
آن محال وولى اموال گردانيد واورا امر فرمود كه تقسيم آن اموال نمايد ببنى خزيمه
كه خالد بن وليد ايشان را بظلم كشته بود، ونيز ايشان اختيار آن امام همام جهت اداء
رسالت ملك علام وابلاغ واعلام سوره برائت بكفار تيره انجام نمود، وهمچنين
در بعضى از ايام غيبت خود أو را خليفه خود گردانيد وهيچ كس از اصحاب آن حضرت
نيست كه اين سنن در شأن أو مقرر شده باشد، وتأسى بسنت سيد كاينات در حيات
آن حضرت وبعد از وفات همگى را منظور، واحتياج امت بأميرى كه متصف بچنان
سنن باشد مسلم جمهور است.
واما اجماع بدرستى كه استدلال از آن بر امامت حضرت أمير المؤمنين
عليه السلام بچند وجه است:
اول - آنكه اجماع امت است بر آنكه على امام بود واگر چه همه يك روز
باشد ودر اين اختلاف ندارند، بعد از آن اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند كه: بعد از
نبى بافصل بسيار ودر وقت خاص امام بود، وبعضي گفته اند كه: بعد از آن حضرت
بى فاصله در جميع اوقات بقاى خود امام بود واجماع بر غير أو واقع نشده كه بقدر
يك چشم زدن امام باشد.
ديگر - آنكه اجماع كرده اند بر آنكه حضرت امير لياقت امامت داشت وبنى هاشم
را صلاحيت آن بود ودر غير خلاف واختلاف است.
ديگر - آنكه اجماع است كه حضرت امير - عليه السلام - بعد از حضرت
رسالت صلى الله عليه وآله بر ظاهر عدالت كه از شرايط امامت وايالت است باقى بود غاية الأمر
مقدمة المصحح 5

اختلاف در آنست كه بعضى ميگويند كه از مرتبه عدالت مترقى بصفت عصمت بود
وبعضي مى گويند كه: معصوم نبود بلكه عدل وبر وتقى بود وظاهر أو از خطا وزلل
پاك بود وبالجملة خلاف ايشان در نفى عصمت اوست وهمان قوم اجماع كرده اند
در نفى عصمت أبى بكر واختلاف در عصمت أو كرده اند، بعضى گفته اند كه: عدل
است، وبعضي گفته اند كه: بواسطة غصب خلافت وديگر مفاسد از دايره عدالت
خارج شده، وظاهر است كه كسى كه اجماع بر عدالت أو واقع باشد واختلاف در
عصمت أو داشته باشند اولى است بامامت از كسى كه اختلاف در عدالت أو داشته
باشند واتفاق بر نفى عصمت أو كرده باشند.
أيضا در كتاب مشفى مسطور است كه شخصي از فضل سؤال نمود كه: چه مى گوئى
در آن حديث كه ناصبيان از حضرت امير روايت مى كنند كه گفت: لا اوتى برجل
يفضلني على أبى بكر وعمر الا وجلدته حد المفترى يعنى هر گاه پيش من آرند كسى
را كه تفضيل من بر أبو بكر وعمر كرده باشد حدى كه در شريعت پيغمبرى جهت
هر مفترى مقرر شده باشد بر أو خواهم زد. فضل در جواب گفت: راوي اين حديث
سويد بن غفله است واتفاق اهل آثار است بر آنكه أو كثير الغلط بوده با آنكه نفس
حديث متناقض است زيرا كه باجماع امت حضرت امير در قضايا واحكام دين عدل
بود واز عدالت نيست كه حد مفترى كسى را زنند كه افترا نكرده باشد.
شيخ أجل مفيد در بعضى افادات عليه خود جواب فضل را نپسنديده ومتوجه
توجيه حديث بر وجهى وجيه گرديده وگفته (تا آخر كلام أو) "
نگارنده گويد: چون بقيه كلام قاضى (ره) مربوط بترجمه فضل نيست و
نيز مشتمل بر طول وتفصيل است از نقل آن در اين مورد صرف نظر شد هر كه طالب
باشد بمجالس المؤمنين مراجعه كند (ص 183 چاپ اول بسال 1262 هجري قمرى).
مقدمة المصحح 6

مؤلف كتاب گنج دانش ضمن ذكر رجال نيشابور كه از
مفاخر آنجا بوده اند گفته (ص 521):
" - فضل بن شاذان بن خليل أبو محمد الازدي النيشابوري
نجاشى عليه الرحمه مى گويد: پدرش از اصحاب يونس بود، واز حضرت
أبى جعفر ثانى وقيل: عن أبي الحسن الرضا أيضا - سلام الله عليهما - روايت كرده،
وفضل أشهر از آنست كه ما بخواهيم وى را معرفى كنيم. كشى رحمة الله عليه گفته كه:
فضل صد وهشتاد كتاب تأليف نموده، ونجاشى آنچه را بدست افتاده شمار داده،
أبو الحسن بندقى گفته كه: عبد الله بن طاهر فضل بن شاذان را از نيشابور نفى نموده
وعقيدت اورا در حق شيخين وصدر سلف تحقيق نمودند گفت: أبو بكر را دوست
مى دارم واز عمر بيزارم، گفتند: چرا؟ گفت: از اينكه عباس را از شورى خارج
ساخت، چون عهد بنى عباس بود اين حرف باعث خلاص أو شد.
بعضى بفضل بن شاذان نسبت داده اند كه مى گفته است:
وصى ابراهيم خير من وصى محمد، وهم بوى اسناد نموده اند كه: بتجسيم
قائل بود، واز اين دو عقيده فاسده امام وقت بر وى خشم داشت. ولى محققين از
أهل رجال اين سخنان را در حق فضل داخل فضول دانسته اند واو را از جمله ثقات
فحول نگاشته وأحاديث ورواياتش راقرين قبول گرفته اند بدلائل چند از جمله قول
معصوم كه فرموده: رحم الله الفضل.
بارى فضل مقارن فوت خود در روستاى بيهق توقف داشت چون خبر خوارج
بوى رسيد از بيم نكايت ايشان حركت كرده زحمتي شديد از خشونت سفر در وجودش
پديد آمد ودر سنة 260 [دويست وشصت] بار سفر عقبى بست ".
نگارنده گويد: جواب اين قبيل نسبتها كه بفضل بن شاذان دا؟ ده اند عن قريب
بر وجه مبسوط خواهد آمد إن شاء الله تعالى.
مقدمة المصحح 7

محدث قمى (ره) در تحفة الاحباب (ص 267 - 268) وهمچنين در
منتهى الآمال در ترجمه امام جواد - عليه السلام - ضمن ذكر تنى چند از أصحاب
آن حضرت (در فصل هفتم از فصول متعلقه بترجمه امام نامبرده) گفته:
" أبو محمد فضل بن شاذان بن خليل ازدى نيشابورى - ثقه جليل القدر از
فقها ومتكلمين شيعه وشيخ طايفه وبسيار عظيم الشأن وأجل از توصيف است،
از حضرت جواد - عليه السلام - حديث روايت كرده وگفته اند كه: از حضرت رضا
- عليه السلام - نيز روايت كرده، وپدرش از أصحاب يونس است، وفضل يكصد و
هشتاد كتاب تصنيف كرده، وحضرت أبو محمد عسكري عليه السلام دو دفعه و
بروايتي سه مرتبه بر أو ترحم فرموده، وشيخ كشى رواياتي در مدح أو ذكر كرده وهم
نقل كرده اخباري كه منافى است با آن روايات، علامه وديگران از روايات منافى
مدح جواب فرموده اند كه: وهو رضي الله عنه أجل من أن يغمز عليه وهو رئيس طائفتنا
رضي الله عنهم أجمعين.
در مجالس المؤمنين از كتاب مختار كشى نقل كرده كه اين شيخ بزرگوار در
ايام عبد الله بن طاهر كه از جانب بنى عباس در نيشابور والى بود محنت وابتلا پيدا
كرد وعبد الله أو را از نيشابور نفى واخراج كرد بعد از آنكه أو را برگردانيد پيش
خود طلبيده تفتيش كتب أو نمود وخواست تا واقف شود بر قول أو در حق شيخين
پس امر كرد كه آن كتب را جهت أو بنويسانند وفضل رؤس مسائل اعتقاديه را از توحيد
وعدل ومانند آن جهت أو نوشت وچون أو بنظر عبد الله رسيد گفت: اين قدر كافى
نيست مى خواهم كه اعتقاد ترا درباره سلف بدانم. پس فضل گفت: أبو بكر را دوست
دارم واز عمر بيزارم. عبد الله گفت: چرا از عمر بيزارى؟ گفت: بواسطة آنكه
عباس را از شورى بيرون كرد وبسبب القاى اين جواب لطيف كه متضمن خوش آمد
عباسيان بود از دست آن فظ غليظ خلاصى يافت (تا آخر ترجمه أو) ".
مقدمة المصحح 8

اشاره بچند امر در اينجا لازم است
1 - بنابر گفته بسيارى از علماى رجال فضل از أصحاب حضرت رضا وامام
جواد - عليهما السلام - بوده است ليكن چون شيخ طوسى (ره) در رجال خود
فضل را از أصحاب امام على النقى وامام حسن عسكري - عليهما السلام - بشمار
آورده است از اين روى قليلى از علماى تراجم تصرح كرده اند كه فضل از أصحاب
هر چهار امام بوده است، وزمان حيات فضل بن شاذان نيز با ادراك اين سعادت
عظمي ومنزلت كبرى منافات ندارد زيرا كه وى در سال دويست وشصت هجري قمرى
بدرود زندگانى گفته است، در هر صورت طالب تحقيق بيشتر خودش در اين موضوع
خوض كند وبمدارك ومآخد آن مراجعه نمايد.
2 - از كلمه " الازدي " كه نجاشى (ره) در كتاب رجال خود وعلامه (ره)
در خلاصة الاقوال فضل بن شاذان را در ترجمه حال وى بآن موصوف ساخته اند
بر مى آيد كه نسب فضل بقبيله أزد منتهى مى شود صاحب منتهى الارب گفته: " أزد
بالفتح پدر قبيله ايست در يمن كه جميع أنصار از أولاد اويند وپدرش غوث نام داشت
وسين بجاى زا أفصح است واو را أزد شنوءة وأزد عمان وأزد السراة نيز گويند،
ونيز أزد نام محدثي كشى است كه پدرش فتح نام داشت ".
نگارنده گويد: عبارت اين لغوى ترجمه كلام صاحب قاموس است وچون
ما در آينده از اين موضوع بحث نسبة مفصلى خواهيم كرد بنا براين در اينجا بنقل
مطلب ديگرى در وصف برخى از كسانى كه باين قبيله منسوب بوده اند مى پردازيم.
قاضى شوشتري (ره) در مجلس دوم از مجالس المؤمنين ضمن ذكر طوايف
مشهور بتشيع گفته (ص 135 - 138 چاپ اسلاميه):
" در كتاب أنساب سمعاني مسطور است كه: أزد بفتح الف وسكون زاء وكسر
دال مهمله نام پدر قبيله ايست از عرب واو ازد بن غوث بن نبت بن مالك بن كهلان
مقدمة المصحح 9

است، وحضرت أمير المؤمنين علي (ع) در بعضى اشعار كه سابقا مذكور شده ايشان
راستون ايوان خلافت خود خوانده ودر بعضى ايشان راشمشير خود گفته واين قطعه
بى نظير در ستايش ايشان گفته:
" الازد سيفى على الاعداء كلهم * وسيف أحمد من دانت له العرب "
آنگاه تمام قطعه را كه بيست ويك بيت است نقل كرده وترجمه ابيات را
نيز طبق ترجمه منثور ومنظوم ميبدى كه در شرح ديوان ياد كرده تا آخر با تغيير مختصري
نقل نموده است.
ميبدى بعد از شرح أبيات گفته (ص 222 نسخه مطبوعه در ايران بسال
1285):
" حكاية - شجاعت أزد ومحبت ايشان با أهل بيت - عليهم السلام - بمرتبه أي
بود كه چون سر امام حسين (ع) را نزد عبيدالله زياد آوردند مردم را جمع كرد وبمنبر مسجد
كوفه رفت وگفت: الحمد لله الذى أظهر الحق ونصر أمير المؤمنين يزيد وحزبه، وقتل
الكذاب بن الكذاب، پس عبد الله بن عفيف أزدى برخاست وگفت: أي دشمن خدا تو
دروغگوئى وپدر تو وآنكه تو از قيل اوئى، أي پسر مرجانه فرزند پيغمبر رامى كشى
وبر منبر بجاى صديقان مى نشينى [وچنين سخنان بر زبان ميرانى]؟! عبيدالله بفرمود
كه أو را بگرفتند ومردم أزد هجوم نموده أو را از مردم عبيدالله - عليه ما عليه -
بستدند ".
3 - كتاب " المسترشد " كه از نفايس تأليفات شيخ بزرگوار أبو جعفر محمد بن
جرير بن رستم طبري شيعي - طاب ثراه - است از كتاب فضل بن شاذان برداشته شده
واين مطلب با توجه بمطالب اين دو كتاب ودقت در مقايسه آنها بايكديگر استفاده
مى شود وآيا وجه آن چيست؟ وچرا طبري مذكور (ره) در كتاب خود باين موضوع
تصريح ويا اشاره نكرده است امر بسيار شگفت انگيز وحيرت آور است.
4 - مصنف (ره) تصريح كرده باينكه رواياتي راكه در سراسر كتاب ايضاح
مقدمة المصحح 10

نقل وروايت كرده است همه از روايات اهل سنت وجماعت است واز روايات علماى
شيعه وپيشوايان ايشان خبرى واثري در آن درج نشده است (رجوع شود بصفحه 92).
5 - بايد دانست كه بظن قوى بنظر مى رسد كه عالم جليل أبو عبد الله محمد بن
عبد الله بن محمد بن حمدويه معروف بحاكم نيشابورى وابن البيع (كالسيد) در تاريخ
مفصلى كه براى نيشابور نوشته است بترجمه فضل بن شاذان وذكر مدفن أو پرداخته
باشد مخصوصا با توجه باينكه در طرق پاره أي از رواياتي كه از حاكم نقل شده فضل
ابن شاذان واقع گرديده است ليكن متأسفانه آن تاريخ در دست نيست ومحتمل است
بعيدا كه در تاريحى كه عبد الغافر فارسي متوفى در سال 529 در ذيل تاريخ حاكم نوشته
وبسياق موسوم است نيز مطالبي راجع بفضل بن شاذان باشد هر كه طالب باشد خودش
مراجعه نمايد ليكن در مختصر تاريخ حاكم كه اختصار وتلخيص آن بوسيله أحمد بن
محمد بن الحسن معروف بخليفه نيشابورى كه بتصحيح دكتر بهمن كريمي در تهران
بوسيله كتابفروشى ابن سينا بسال 1339 هجري چاپ شده است از آثار مربوطه بابن
شاذان اطلاعي بدست نمى آيد زيرا من آنرا مطالعه كردم وچيزى نيافتم.
6 - چون در سراسر كتاب تصريح يا اشاره أي بنام ايضاح نشده است وهمچنين
در كتب رجال وفهارس كتب قدماء از قبيل رجال نجاشى وفهرست شيخ طوسى
كتابي به اين نام ضمن ذكر أسامي كتب وتصانيف فضل ياد نشده است معلوم نمى شود
كه اين نام را خود فضل بن شاذان براى اين كتاب خود نهاده است يا مردم چون ديده اند
كه فضل حقايق را در آن روشن كرده آنرا در ميان خود باين نام بيكديگر معرفى كرده
واين نام را براى آن كتاب اختيار نموده اند.
احتمالي قابل توجه
از عبارتي كه شيخ طوسى (ره) در فهرست ضمن ذكر كتب فضل بن شاذان
ذكر كرده است استشمام مى شود كه اين تسميه ونام گذارى از طرف علي بن محمد بن
مقدمة المصحح 11

قتيبه شاگرد فضل بن شاذان بوده است وآن عبارت اين است (ص 125 چاپ نجف
بسال 1356 هجري قمرى):
" وكتاب جمع فيه مسائل متفرقة لابي ثور والشافعي والاصفهاني وغيرهم،
سماه تلميذه علي بن محمد بن قتيبة كتاب الديباج "
يعني
از جمله كتب ومصنفات فضل بن شاذان كتابيست كه درآن گرد آورده است
مسألة هاي پراكنده ومطالب گوناگونى را كه أبو ثور وشافعي واصفهاني وغير ايشان
داشته اند، اين كتاب را علي بن محمد بن قتيبه كه شاگرد فضل بوده بنام " الديباج "
ناميده است.
بعد از تامل در اين عبارت دو أمر احتمال مذكور را تقويت نموده وبقبول
نزديكتر مى كند
1 - وصفى كه براى كتاب مذكور ياد شده باينكه " آن كتاب جامع مسائل متفرقه
وحاوى مطالب متعدده متنوعه است كه أبو ثور وشافعي واصفهاني وغير ايشان
داشته اند " كاملا با كتاب ايضاح منطبق است.
2 - توافقي كه در تعداد حروف بين دو كلمه " الايضاح " و " الديباج " موجود
است وهمچنين نوعي تشابه كه تا حدى ميان آن دو كلمه در خط وكتابت بنظر مى رسد
احتمال تصحيف وتحريف را بين آن دو در كتب بذهن نزديكتر مى كند پس استبعادي
ندارد بلكه قويا محتمل است كه كلمه " الديباج " مذكور در نسخ رجال طوسى
مصحف ومحرف كلمه " الايضاح " باشد كه علي بن محمد بن قتيبه آنرا براى كتاب
استاد خود نام اختيار نموده ومجموعه مسائل نامبرده را كه استادش جمع آورى كرده
وبتحقيق ورد وقبول آنها پر داخته است بنام " الايضاح " ناميده است، وباتوجه
باينكه اختيار نام " الايضاح " براى كتاب موصوف بوصف مذكور در عبارت شيخ الطايفة
(ره) مناسبتر از نام " الديباج " مى باشد كه معرب " ديبا " ويا " ديباى " فارسي است زيرا
مقدمة المصحح 12

آن مناسبت وسازشى را كه كلمه " الايضاح " براى تسميه كتابي كه حقايق را روشن
مى كند دارد كلمه " الديباج " بطور حتم آنرا ندارد پس احتمال مذكور با تدبر در امور
مذكوره خالي از قوت نيست بلكه قابل قبول وداراى أهميت است ليكن تاكنون
ذكر اين احتمال را درجائى نديده ام واز كسى هم نشنيده ام حتى در فهارس كتب نيز
كتاب نامبرده در عبارت شيخ را در حرف دال معرفى كرده اند.
عالم جليل شيخ آقا بزرگ طهراني (ره) در الذريعة گفته (ج 8، ص 288):
" الديباج مجموع مسائل متفرقة من الشافعي وأبى ثور والاصفهاني للفضل بن شاذان
ابن الخليل النيشابوري، جمعها تلميذه علي بن محمد بن قتيبة وسماه بالديباج كما
ذكره الشيخ الطوسى في الفهرست ".
نگارنده گويد: چون صاحب ذريعه (ره) عبارت شيخ (ره) را بعنوان نقل بمعنى
در كتاب خود درج كرده با اشتباه بزرگى مواجه شده است وآن اينكه گفته: " جمعها
تلميذه " وحال آنكه عبارت شيخ " جمع فيه " است وضمير " جمع " راجع بفضل است
حتى اگر " جمع " را مجهول هم بخوانيم باز دلالت برآن نخواهد داشت كه علي بن
محمد بن قتيبه آن را جمع كرده باشد علاوه بر اينكه اگر چنين باشد كتاب كتاب فضل بن
شاذان وتصنيف أو نخواهد بود تا از جمله كتب وتصانيف أو بشمار آيد بلكه از جمله
تأليفات علي بن محمد بن قتيبه خواهد بود اگر چه ممكن است از قبيل رجال كشى
باشد كه منتخب ومختار شيخ طوسى است ليكن باعتبار أصل تأليف برجال كشى معروف
شده است ولى اين امر قليل النظير است، در هر صورت چون اصل عبارت شيخ (ره)
وعبارت صاحب ذريعه (ره) هر دو در مد نظر خوانندگان گذارده شده است بهتر
آنست كه قضاوت اين امر را بر عهده ايشان بگذاريم ورشته سخن را در اين موضوع
قطع كنيم.
مقدمة المصحح 13

فذلكة
مطلبي مهم قابل توجه
بايد دانست كه با قطع نظر از كلمات علماى رجال وبيانات نگارندگان تراجم -
أحوال عظمت شأن وجلالت قدر فضل بن شاذان را با اندك تأملى در كتب أعلام
علماى شيعه - رضوان الله عليهم - مى توان دريافت توضيح اين مطلب آنكه چون بكتب
أهل حل وعقد وأرباب رد وقبول از فرقه حقه شيعه نگاه مى كنيم مى بينيم كه در
همه كتب ايشان أعم از رجال وحديث وتفسير وكلام وفقه وأصول وغير ذلك در مقام
جرح وتعديل ونفى واثبات ونقض وإبرام بقول فضل اعتنائي بسزا مى كنند، وكلام
وى را فوق العاده بزرگ مى شمارند، وبسخن وى أهميتي بي حد قائل مى شوند، وكلمات
وى را بدون دغدغه وتزلزل مى پذيرند، ونام وى را بتجليل وتبجيل تمام مى برند،
واين امر كه نزد أهل فن مسلم ودر غايت وضوح است خود كشف از مقام فضل بن
شاذان در ميان طايفه شيعه مى كند وبزبان حال كه فصيحتر از زبان مقال است مى گويد
كه: فضل از اكابر اين طايفه وأعاظم ايشان است بطورى كه در اثبات عظمت وجلالت
أو حاجتى بهيچگونه دليل وبرهان ديگر نيست.
پس با توجه بأمر مذكور معلوم مى شود كه برخى از عقايد واهى وأمور باطل
كه بعضى از مردم آنها را بفضل بن شاذان نسبت داده است وأهل تحقيق آنها را تكذيب
كرده وبى اساس معرفى نموده اند مقام بسى شامخ وپايه بسيار بلند أو را متزلزل نمى كند
ونسبت آن امور بوى از قبيل نسبتهاى بى اساس وأمور باطله خواهد بود وشاعر عرب
در اين باب بسيار نيكو گفته است:
" قد قيل: إن الإله ذو ولد * وقيل: إن الرسول قد كهنا "
" ما نجا الله والرسول معا " * من لسان الورى فكيف أنا "
مقدمة المصحح 14

يعنى
جماعتي گفته اند كه: خدا فرزند دارد، وگر وهى گفته اند كه پيغمبر كاهن و
ساحر وجادوگر بوده است، پس وقتى كه خدا كه آفريننده موجودات است وپيغمبر كه
أشرف مخلوقات است از زبان مردم نرسته باشند واز نسبتهاى أمور بى أساس بساحت
مقدس ايشان در امان نمانده باشند حال من كه يكى از أفراد بشر هستم وبا توجه بعظمت
خدا وپيغمبر هيچگونه ارزشى ندارم چه خواهد بود!؟ وچه تهمتهائى كه در حق من
نخواهند گفت وچه قدر أمور باطلى كه بمن نسبت نخواهند داد مخصوصا با توجه
بمقام ومنزلت وعظمت وجلالتي كه فضل در نزد حضرات معصومين - عليهم السلام
داشته است زيرا بديهى است كه اين شخص وچنين شخصيت بدون حاسد نخواهد
بود وبطور حتم بدخواه ومغرض خواهد داشت، با وجود اين جواب غالب آنها در
قسمت عربي مقدمه كتاب ضمن نقل كلمات علماى أعلام - أعلى الله درجاتهم - روشن
خواهد شد إن شاء الله تعالى، فانتظروا انا معكم من المنتظرين.
چون نصوصى كه بر مطالب مذكوره در اين مقدمه فارسي دلالت دارد بزبان
عربي است وبديهى است كه استفاده أهل فضل از متن عبارات عربي كه نصوص شرح
حال گذشته است بيشتر خواهد بود از اين روى كلمات علماى اعلام - رضوان الله عليهم - را تاحدى مبسوطتر از مقدمه مختصر فارسي مذكور در اينجا درج مى كنيم تا فايده آن
بيشتر باشد وجاى اعتراض براى أهل فضل نماند كه چرا مقدمه را بنص عبارات علماى
رجال كه همه بزبان عربي است قرار نداديد، مخصوصا با توجه باينكه خود كتاب بزبان
شريف عربي است كه زبان دينى ما وساير مسلمانان جهان است پس از خدا يارى مى جوئيم
ومى گوئيم:
مقدمة المصحح 15

قال شيخ الطائفة
أبو جعفر محمد بن الحسن الطوسي
في اختيار معرفة الرجال
وهو المعروف برجال الكشي
(ص 537 - 544 چاپ دانشگاه مشهد)
" في أبي محمد الفضل بن شاذان - رحمه الله - سعد بن جناح الكشي قال:
سمعت محمد بن إبراهيم الوراق السمرقندي يقول: خرجت إلى الحج فأردت أن
أمر على رجل كان من أصحابنا معروف بالصدق والصلاح والورع والخير يقال له
بورق البوسنجاني قرية من قرى هراة وأزوره وأحدث به عهدي قال: فأتيته فجرى
ذكر الفضل بن شاذان - رحمه الله - فقال بورق: كان الفضل به بطن شديد العلة
ويختلف في الليلة مائة مرة إلى مائة وخمسين مرة فقال له بورق: خرجت حاجا "
فأتيت محمد بن عيسى العبيدي ورأيته شيخا " فاضلا " وفي أنفه عوج وهو القنا ومعه
عدة رأيتهم مغتمين محزونين فقلت لهم: ما لكم؟ - قالوا: إن أبا محمد (ع) قد
حبس، قال بورق: فحججت ورجعت ثم أتيت محمد بن عيسى ووجدته قد انجلى
عنه ما كنت رأيت به، فقلت ما الخبر؟ - قال: قد خلى عنه، قال بورق: فخرجت
إلى سر من رأى ومعي كتاب يوم وليلة فدخلت على أبي محمد (ع) فأريته ذلك الكتاب
فقلت له: جعلت فداك إن رأيت أن تنظر فيه فلما نظر فيه وتصفحه ورقة ورقة وقال:
هذا صحيح ينبغي أن يعمل به، فقلت له: الفضل بن شاذان شديد العلة ويقولون: إنها
من دعوتك بموجدتك عليه لما ذكروا عنه أنه قال: إن وصي إبراهيم خير من وصي
محمد - صلى الله عليه وآله - ولم يقل جعلت فداك هكذا، كذبوا عليه، فقال: نعم
مقدمة المصحح 16

رحم الله الفضل، قال بورق: فرجعت فوجدت الفضل قد توفى في الأيام التي قال
أبو محمد (ع): رحم الله الفضل.
ذكر أبو الحسن محمد بن إسماعيل البندقي النيسابوري أن الفضل بن شاذان بن
الخليل نفاه عبد الله بن طاهر عن نيسابور بعد أن دعا به واستعلم كتبه وأمره أن يكتبها،
قال: فكتب: نخبة الإسلام الشهادتان وما يتلوهما، فذكر أنه يحب أن يقف على
قوله في السلف فقال أبو محمد: أتولى أبا بكر وأتبرأ من عمر، فقال له: ولم تتبرء
من عمر؟ فقال: لإخراجه العباس من الشورى، فتخلص منه بذلك.
جعفر بن معروف قال: حدثني سهل بن بحر الفارسي قال: سمعت الفضل بن
شاذان آخر عهدي به يقول: أنا خلف لمن مضى، أدركت محمد بن أبي عمير و
صفوان بن يحيى وغيرهما وحملت عنهم منذ خمسين سنة، ومضى هشام بن الحكم
- رحمه الله - وكان يونس بن عبد الرحمن - رحمه الله - خلفه، كان يرد على المخالفين،
ثم مضى يونس بن عبد الرحمن ولم يخلف خلفا غير السكاك للرد على المخالفين حتى
مضى - رحمه الله -، وأنا خلف لهم من بعدهم رحمهم الله.
وقال أبو الحسن علي بن محمد بن قتيبة: ومما وقع عبد الله بن حمدويه البيهقي
وكتبته عن رقعته إن أهل نيسابور قد اختلفوا في دينهم وخالف بعضهم بعضا " ويكفر
بعضهم بعضا " وبها قوم يقولون: إن النبي - صلى الله عليه وآله - عرف جميع لغات
أهل الأرض ولغات الطيور وجميع ما خلق الله، وكذلك لا بد أن يكون في كل زمان
من يعرف ذلك ويعلم ما يضمر الإنسان ويعلم ما يعمل أهل كل بلاد في بلادهم ومنازلهم،
وإذا لقى طفلين يعلم أيهما مؤمن وأيهما يكون منافقا "، وأنه يعرف أسماء جميع
من يتولاه في الدنيا وأسماء آبائهم، وإذا رأى أحدهم عرفه باسمه من قبل أن يكلمه
ويزعمون - جعلت فداك - أن الوحي لا ينقطع، وأن النبي صلى الله عليه وآله لم يكن عنده
كمال العلم ولا كان عند أحد من بعد، وإذا حدث الشئ في أي زمان كان ولم يكن
علم ذلك عند صاحب الزمان أوحى الله إليه وإليهم، فقال: كذبوا - لعنهم الله - وافتروا
مقدمة المصحح 17

إثما " عظيما " وبها شيخ يقال له الفضل بن شاذان يخالفهم في هذه الأشياء وينكر عليهم
أكثرها، وقوله: شهادة أن لا إله إلا الله وأن محمدا " رسول الله وأن الله عز وجل
في السماء السابعة فوق العرش كما وصف نفسه عز وجل وأنه جسم فوصفه بخلاف
المخلوقين في جميع المعاني، ليس كمثله شئ وهو السميع البصير، وإن من قوله:
إن النبي صلى الله عليه وآله قد أتى بكمال الدين وقد بلغ عن الله عز وجل ما أمره به وجاهد
في سبيله وعبده حتى أتاه اليقين، وإنه صلى الله عليه وآله أقام رجلا " يقوم مقامه من بعده فعلمه
من العلم الذي أوحى الله إليه، يعرف ذلك الرجل الذي عنده من العلم الحلال والحرام
وتأويل الكتاب وفصل الخطاب، وكذلك في كل زمان لا بد من أن يكون واحد
يعرف هذا، وهو ميراث من رسول الله صلى الله عليه وآله يتوارثونه، وليس يعلم أحد منهم شيئا "
من أمر الدين إلا بالعلم الذي ورثوه عن النبي صلى الله عليه وآله وهو ينكر الوحي بعد
رسول الله صلى الله عليه وآله.
فقال: قد صدق في بعض وكذب في بعض وفي آخر الورقة:
قد فهمنا رحمك الله كلما ذكرت، ويأبى الله عز وجل أن يرشد أحدكم وأن
يرضى عنكم وأنتم مخالفون معطلون، الذين لا يعرفون إماما " ولا يتولون وليا " كلما
تلافاكم الله عز وجل برحمته وأذن لنا في دعائكم إلى الحق وكتبنا إليكم بذلك وأرسلنا
إليكم رسولا لم تصدقوه فاتقوا الله عباد الله، ولا تلجوا في الضلالة من بعد المعرفة،
واعلموا أن الحجة قد لزمت أعناقكم فاقبلوا نعمته عليكم قدم لكم بذلك سعادة الدارين
عن الله عز وجل إن شاء الله.
وهذا الفضل بن شاذان، ما لنا وله!؟ يفسد علينا موالينا ويزين له الأباطيل
وكلما كتبنا عليهم كتابا " اعترض علينا في ذلك، وأن أتقدم إليه أن يكف عنا وإلا
والله سألت الله أن يرميه بمرض لا يندمل جرحه منه في الدنيا ولا في الآخرة، أبلغ موالينا
هداهم الله سلامي وأقرأهم بهذه الرقعة إن شاء الله.
محمد بن الحسين بن محمد الهروي عن حامد بن محمد الأزدي البوسنجي عن
مقدمة المصحح 18

الملقب بخوراء من أهل البوزجان من نيسابور أن أبا محمد الفضل بن شاذان - رحمه الله -
كان وجهه إلى العراق إلى حيث به أبو محمد الحسن بن علي - صلوات الله عليهما -
فذكر أنه دخل على أبي محمد (ع) فلما أراد أن يخرج سقط منه كتاب في حضنه
ملفوف في رداء له فتناوله أبو محمد (ع) ونظر فيه وكان الكتاب من تصنيف الفضل
وترحم عليه وذكر أنه قال: أغبط أهل خراسان بمكان الفضل بن شاذان وكونه
بين أظهرهم.
محمد بن الحسين عن عدة أخبروه أحدهم أبو سعيد بن محمود الهروي وذكر أنه
سمعه أيضا أبو عبد الله الشاذاني النيسابوري وذكر له أن أبا محمد (ع) ترحم عليه
ثلاثا " ولاء ".
قال أحمد بن يعقوب أبو علي البيهقي - رحمه الله:
أما ما سألت من ذكر التوقيع الذي خرج في الفضل بن شاذان أن مولانا (ع)
لعنه بسبب قوله بالجسم، فإني أخبرك أن ذلك باطل وإنما كان مولانا (ع) أنفذ
إلى نيسابور وكيلا " من العراق كان يسمى أيوب بن الناب يقبض حقوقه، فنزل نيسابور
عند قوم من الشيعة ممن يذهب مذهب الارتفاع والغلو والتفويض كرهت أن أسميهم
فكتب هذا الوكيل يشكو الفضل بن شاذان بأنه يزعم أني لست من الأصل ويمنع الناس
من إخراج حقوقه، وكتب هؤلاء النفر أيضا إلى الأصل الشكاية للفضل ولم يكن
ذكروا الجسم ولا غيره، وذلك التوقيع خرج من يد المعروف بالدهقان ببغداد في
كتاب عبد الله بن حمدويه البيهقي وقد قرأته بخط مولانا عليه السلام والتوقيع هذا:
الفضل بن شاذان ما له ولموالي يؤذيهم ويكذبهم وإني لأحلف بحق آبائي لئن لم ينته
الفضل بن شاذان عن هذا لأرمينه بمرماة لا يندمل جرحه منها في الدنيا ولا في الآخرة.
وكان هذا التوقيع بعد موت الفضل بن شاذان بشهرين في سنة ستين ومائتين.
قال أبو علي: والفضل بن شاذان كان برستاق بيهق فورد خبر الخوارج فهرب
منهم فأصابه التعب من خشونة السفر فاعتل ومات منه وصليت عليه.
مقدمة المصحح 19

والفضل بن شاذان - رحمه الله - كان يروي عن جماعة منهم محمد بن أبي عمير
وصفوان بن يحيى والحسن بن محبوب والحسن بن علي بن فضال ومحمد بن إسماعيل
ابن بزيع ومحمد بن الحسن الواسطي ومحمد بن سنان وإسماعيل بن سهل وعن أبيه
شاذان بن الخليل وأبي داود المسترق وعمار بن المبارك وعثمان بن عيسى وفضالة
بن أيوب وعلي بن الحكم وإبراهيم بن عاصم، وأبي هاشم داود بن القاسم الجعفري و
القاسم بن عروة وابن أبي نجران.
وقف بعض من يخالف ليونس والفضل وهشاما " قبلهم في أشياء واستشعر في
نفسه بغضهم وعداوتهم وشنآنهم على هذه الرقعة فطابت نفسه وفتح عينيه وقال: ينكر
طعننا على الفضل وهذا إمامه قد أوعده وهدده وكذب بعض وصف ما وصف فقد
نور الصبح لذي عينين فقلت له: أما الرقعة فقد عاتب الجميع وعاتب الفضل خاصة
وأدبه ليرجع عما عسى قد أتاه من لا يكون معصوما " وأوعده ولم يفعل شيئا " من ذلك
بل ترحم عليه في حكاية بورق وقد علمت أن أبا الحسن الثاني وأبا جعفر - عليهما
السلام ابنه بعده - فقد أقر أحدهما وكلاهما صفوان بن يحيى ومحمد بن سنان وغيرهما
بما 1 لم يرض بعد عنهم ومدحهما.
وأبو محمد الفضل - رحمه الله - من قوم لم يعرض له بمكروه بعد العتاب،
على أنه قد ذكر أن هذه الرقعة وجميع ما كتب إلى إبراهيم بن عبده كان مخرجهما
من العمري وناحيته والله المستعان.
وقيل: إن للفضل مائة وستين مصنفا "، ذكرنا بعضها في كتاب الفهرست ".
وقال في كتاب الفهرست في باب الفضل من حرف الفاء:
(ص 124 - 125 من طبعة النجف سنة 1356)
" الفضل بن شاذان النيشابوري فقيه متكلم جليل القدر، له كتب ومصنفات
منها كتاب الفرائض الكبير، وكتاب الفرائض الصغير، وكتاب الطلاق، وكتاب

1 - العبارة مشوشة في النسخ المطبوعة فراجع لتصحيحها النسخ المخطوطة.
مقدمة المصحح 20

المسائل الأربع في الإمامة، وكتاب الرد على ابن كرام، وكتاب المسائل والجوابات،
وكتاب النقض على الإسكافي في الجسم، وكتاب المتعتين، متعة النساء ومتعة الحج،
وكتاب الوعيد والمسائل في العالم وحدوثه، وكتاب الأعراض والجواهر، وكتاب -
العلل، وكتاب الإيمان، وكتاب الرد على الدامغة الثنوية، وكتاب في إثبات الرجعة،
وكتاب الرد على الغلاة، وكتاب تبيان أصل الضلالة، وكتاب التوحيد من كتب الله
المنزلة الأربعة وهو كتاب الرد على يزيد بن بزيع الخارجي، وكتاب الرد على أحمد
بن يحيى، وكتاب الرد على الأصم، وكتاب الوعد والوعيد، وكتاب الحسنى، و
كتاب الرد على يمان بن رباب الخارجي، وكتاب النقض على من يدعي الفلسفة في
التوحيد والأعراض والجواهر والجزء، وكتاب الرد على المثلثة، وكتاب المسح
على الخفين، وكتاب الرد على المرجئة، وكتاب الرد على الباطنية والقرامطة،
وكتاب النقض على أبي عبيد في الطلاق، وكتاب جمع في مسائل متفرقة لأبي ثور و
الشافعي والأصفهاني وغيرهم، سماه تلميذه علي بن محمد بن قتيبة كتاب الديباج،
وكتاب مسائل البلدان، وكتاب التنبيه في الجبر والتشبيه، وله غير ذلك مصنفات
كثيرة لم تعرف أسماؤها.
وذكر ابن النديم أن له على مذهب العامة كتبا كثيرة منها كتاب التفسير، و
كتاب القراءة، وكتاب السنن في الفقه، وأن لابنه العباس كتبا، وأظن أن هذا الذي
ذكره الفضل بن شاذان الرازي الذي تروي عنه العامة.
أخبرنا برواياته وكتبه هذه أبو عبد الله المفيد - رحمه الله - عن محمد بن علي
بن الحسين بن بابويه عن محمد بن الحسن عن أحمد بن إدريس عن علي بن محمد بن
قتيبة عنه، ورواها أيضا محمد بن علي بن الحسين بن بابويه عن حمزة بن محمد العلوي
عن أبي نصر قنبر بن علي بن شاذان عن أبيه عنه ".
مقدمة المصحح 21

قال النجاشي (ره) في رجاله في باب الفاء
(ص 216 من طبعة بمبئي سنة 1317):
" الفضل بن شاذان بن الخليل أبو محمد الأزدي النيشابوري، كان أبوه من
أصحاب يونس، وروى عن أبي جعفر الثاني [وقيل: عن الرضا] أيضا عليهما السلام،
وكان ثقة أحد أصحابنا الفقهاء والمتكلمين وله جلالة في هذه الطائفة وهو في قدره
أشهر من أن نصفه، وذكر الكجي أنه صنف مائة وثمانين كتابا " وقع إلينا منها: كتاب -
النقض على الإسكافي في تقوية الجسم، كتاب العروس وهو كتاب العين، كتاب الوعيد،
كتاب الرد على أهل التعطيل، كتاب الاستطاعة، كتاب مسائل في العلم، كتاب الأعراض
والجواهر، كتاب العلل، كتاب الإيمان، كتاب الرد على الثنوية، كتاب إثبات الرجعة،
كتاب الرجعة، حديث، كتاب الرد على الغالية المحمدية، كتاب تبيان أصل الضلالة،
كتاب الرد على محمد بن كرام، كتاب التوحيد في كتب الله، كتاب الرد على أحمد
بن الحسين، كتاب الرد على الأصم، كتاب في الوعد والوعيد آخر، كتاب الرد على
بيان بن رباب، كتاب الرد على الفلاسفة، كتاب محنة الإسلام، كتاب السنن، كتاب
الأربع مسائل في الإمامة، كتاب الرد على المنانية، كتاب الفرائض الكبير، كتاب
الفرائض الأوسط، كتاب الفرائض الصغير، كتاب المسح على الخفين، كتاب الرد
على المرجئة، كتاب الرد على القرامطة، كتاب الطلاق، كتاب مسائل البلدان، كتاب
الرد على البائسة، كتاب اللطيف، كتاب القائم عليه السلام، كتاب الملاحم، كتاب
حذو النعل بالنعل، كتاب الإمامة الكبير، كتاب فضل أمير المؤمنين عليه السلام، كتاب
معرفة الهدى والضلالة، كتاب التعري والحاصل، كتاب الخصال في الإمامة، كتاب
المعيار والموازنة، كتاب الرد على الحشوية، كتاب النجاح في عمل شهر رمضان،
كتاب الرد على الحسن البصري في التفضيل، كتاب النسبة بين الجبرية والبترية،
أخبرنا أبو العباس بن نوح قال: حدثنا أحمد بن جعفر قال: حدثنا أحمد بن إدريس بن أحمد
مقدمة المصحح 22

قال: حدثنا علي بن أحمد بن قتيبة النيشابوري عنه بكتبه ".
قال العلامة (ره) في خلاصة الأقوال في معرفة الرجال
في القسم الأول الذي هو فيمن اعتمد على روايته أو يترجح عنده قبول قوله
في الباب الثاني من حرف الفاء (ص 65 من الطبعة الأولى سنة 1311):
" الفضل بن شاذان بالشين المعجمة والدال المعجمة والنون ابن الخليل بالخاء
المعجمة أبو محمد الأزدي النيسابوري، كان أبوه من أصحاب يونس، وروى عن
أبي جعفر الثاني عليه السلام، وقيل: عن الرضا عليه السلام أيضا، وكان ثقة جليلا "
متكلما " له عظم شأن في هذه الطائفة، قيل: إنه صنف مائة وثمانين كتابا "، وترحم
عليه أبو محمد عليه السلام مرتين وروى ثلاثا " ولاء ". ونقل الكشي عن الأئمة
عليهم السلام مدحه ثم ذكر ما ينافيه وقد أجبنا عنه في كتابنا الكبير وهذا الشيخ أجل
من أن يغمز عليه فإنه رئيس طائفتنا، رضي الله عنه ".
قال ابن داود (ره) في كتاب رجاله (ص 272 - 273)
" الفضل بن شاذان النيسابوري أبو محمد من أصحاب الجواد والهادي والعسكري
عليهم السلام، متكلم فقيه جليل القدر، كان أبوه من أصحاب يونس، وروى عن
أبي جعفر الثاني (ع) وقيل: عن الرضا (ع) أيضا، وكان أحد أصحابنا الفقهاء العظام
المتكلمين، حاله أعظم من أن يشار إليها، قيل: إنه دخل على أبي محمد العسكري
فلما أراد أن يخرج سقط عنه كتاب من تصنيفه فتناوله أبو محمد (ع) ونظر فيه وترحم
عليه، وذكر أنه قال: أغبط أهل خراسان لمكان الفضل وكونه بين أظهرهم، وكفاه
بذلك فخرا "، وروى الكشي ما ينافي ذلك، ولا التفات إليه ".
أقول: ما ذكره من دخول الفضل على العسكري (ع) فهو اشتباه فإن الداخل
على الإمام هو رجل يلقب بتوزا وقد وجهه الفضل إلى الإمام (ع) وقد مر التصريح
به ويأتي.
مقدمة المصحح 23

بعض ما أجيب به عما أورده الكشي (ره)
من أخبار الذم في حق الفضل بن شاذان
أما الأخبار فذكرت فيما سبق نقله عن رجال الكشي (ص 15 - 20)
قال العالم الرباني الحاج الشيخ عبد الله المامغاني - أعلى الله مقامه في أعلى
عليين - في تنقيح المقال في ترجمة الفضل بعد أن نقل عبارة العلامة - أعلى الله
مقامه - عن الخلاصة في حق الفضل وهي:
" ونقل الكشي عن الأئمة - عليهم السلام - مدحه ثم ذكر ما ينافيه وقد أجبنا
عنه في كتابنا الكبير، وهذا الشيخ أجل من أن يغمز عليه فإنه رئيس طائفتنا -
رضي الله عنه ":
" ويقرب من ذلك كلام ابن داود وبالجملة فكل من صنف في الرجال وثقه
وعظمه والرجل بلغ من الجلالة إلى درجة لا حاجة له إلى نقل الأخبار في توثيقه و
تعظيمه إلا إنا حيث بنينا في هذا الكتاب أن لا نغادر جزئية ولا كلية من كلمات
الأصحاب إلا أن نحصيها نقول: روى الكشي فيه فرقتين من الأخبار الأولى المادحة
(فخاض في نقلها إلى أن قال) وأما الأخبار الذامة التي رواها الكشي فمنها ما رواه
بقوله: وقال أبو الحسن علي بن محمد بن قتيبة: ومما وقع عبد الله بن حمدويه البيهقي
وكتبته من رقعته (إلى آخر الخبر الذي نقلناه عن الكشي) منها ما رواه عن أحمد بن
محمد بن يعقوب أبو علي البيهقي - رحمه الله -: وأما ما سألته من ذكر التوقيع
الذي خرج في الفضل بن شاذان أن مولانا - عليه السلام - أرسل إلى نيسابور وكيلا "
(ونقله إلى آخره وهو قوله) وكان هذا التوقيع بعد موت الفضل بن شاذان بشهرين و
ذلك في سنة ستين ومائتين، إلى غير ذلك من الأخبار.
والجواب عنها بعد الغض عن أسانيدها أولا أن كون التوقيعين المزبورين
خط الإمام - عليه السلام - غير معلوم كما نبه عليه في التحرير الطاوسي بقوله: يمكن
أن يكون الخط خط غير الإمام (ع)، والظن بأنه خط الإمام (ع) لا يغني من الحق
مقدمة المصحح 24

شيئا "، وربما يوجب الحسد وضع ذلك لتنقيص الفضل كما لوح إلى ذلك أبو محمد
بقوله في خبر البوزجاني، وكان يغبط أهل خراسان بمكان الفضل بن شاذان وكونه
بين أظهرهم، وقد سمعت من الإمام (ع) رد من ادعى كون مرض الفضل من دعائه (ع)
وسمعت أيضا أن مرضه نشأ من تعبه من الفرار من الخوارج.
وفي آخر كلام الكشي كلام يتضمن الجواب عن التوقيع ونحوه وهو قوله:
وقف بعض من يخالف يونس والفضل وهشاما قبلهم في أشياء واستشعر في نفسه
بغضهم وعداوتهم وشنآنهم على هذه الرقعة وطابت نفسه وفتح عينيه وقال: ينكر
طعننا على الفضل وهذا إمامه قد أوعده وهدده وكذب بعض وصف ما وصف، وقد
نور الصبح لذي عينين فقلت له: أما الرقعة فقد عاتب الجميع وعاتب الفضل خاصة
وأدبه ليرجع عما عسى قد أتاه من لا يكون معصوما وأوعده ولم يفعل شيئا من ذلك
بل ترحم عليه في حكاية بورق، وقد علمت أن أبا الحسن الثاني وأبا جعفر ابنه بعده
صلوات الله عليهما قد أقر أحدهما وكلاهما صفوان بن يحيى ومحمد بن سنان لم يرض بعد
عنهما ومدحهما، وأبو محمد الفضل - رحمه الله - من قوم لم يعرض له بمكروه
بعد العتاب، على أنه قد ذكر أن هذه الرقعة وجميع ما كتب إلى إبراهيم بن عبده كان
مخرجهما من العمري وناحيته والله المستعان (انتهى).
ولقد أجاد الفاضل المجلسي الأول حيث قال فيما نقله عنه
سبطه المولى الوحيد (ره) [في تعليقته على منهج المقال]:
الظاهر أن ذمه لشهرته كزرارة مع أن الشهرة يلزمها أمثال هذا للحسد فإنه
ذكر العامة أن البخاري لما صنف صحيحه في كش جاء إلى سمرقند فازدحم عليه
المحدثون أكثر من مائة ألف محدث وكان يحدثهم على المنبر فحسده مشايخ سمرقند
واحتالوا لدفعه، فسمعوا أن البخاري يرى حدوث القرآن وكان أكثرهم أشاعرة
فسأله واحد منهم: ما يقول شيخنا في القرآن قديم أو حادث؟ فقرأ: ما يأتيهم من ذكر
مقدمة المصحح 25

من ربهم محدث، الآية، فلما سمعوا ذلك منه قال علماء سمرقند: هذا كفر، فرموه
بالحجارة والنعال فأخذه محبوه وأخرجوه منها خفية، فجاء إلى بخارا فاجتمع عليه
أكثر من سمرقند وفعلوا به ما فعلوا به في سمرقند، ثم جاء إلى نيشابور في أيام الفضل
بن شاذان فاجتمع عليه من المحدثين قريب من ثلاثمائة ألف محدث ثم فعلوا به ما فعلوا
به فيها، ثم جاء إلى بغداد واجتمع عليه المحدثون وسألوا منه مائة حديث وحذف كل
واحد منهم حرفا أو بدلوا الفاء بالواو أو بالعكس أو نقلوا بالمعنى أو علقوا إسناد خبر
إلى آخر وأمثالها وسألوه عنها فأجاب الجميع بأني لا أعرفه ثم ابتدأ بالأول فالأول
وقال: أما حديثك فأعرفه هكذا وقرأه من الحفظ صحيحا " حتى أتى على آخرها،
فأجمعوا على أنه ثقة حافظ ليس أحفظ منه واعتبروا كتابه واشتهر.
ثم قال المجلسي: فلا يستبعد ذلك من أصحابنا أيضا " فكيف وكان بين أظهرهم
وكانت العامة معادين له في الدين والخاصة للدنيا والاعتبار، ومع أن رواة القدح ضعفاء
على أنه يمكن أن يكون الفضل مثابا " في رد الأخبار التي نقلوها إليه من المعصومين
عليهم السلام، وردها الفضل لظنه الغلو، وكانوا مثابين لكونهم سمعوها من المعصومين (ع)
والجميع مطابق للأخبار التي نقلها مشايخنا المعظمون في كتبهم ثم نقل رقعة عبد الله بن
جبرويه هذا التي ذكره المصنف عن الكشي وقال في آخرها: فتدبر في هذا الخبر
حتى يظهر لك ما ذكرنا.
ثم نقل روايتين متضمنتين لأنه: لو عرض علم سلمان على مقداد لكفره ثم
قال: والحق أن مراتب العلوم متفاوتة فيمكن أن يكون إنكار الفضل لأخبارهم لعدم
إدراكه، أو لخوف الفضل أن يكفر العوام بالغلو كما ورد في الأخبار الكثيرة أن
حدثوهم بما يعلمون أو بما يفهمون.
انتهى كلامه علا مقامه وهو كلام موجه متين.
وأقول: ربما يشهد بكون الرقعة في ذمه مجعولة قول الشكي أو البيهقي
بعد نقلها أنه: كان هذا التوقيع بعد موت الفضل بن شاذان بشهرين، وذلك في سنة
مقدمة المصحح 26

ستين ومائتين ضرورة أنه إذا كان الفضل حينئذ متوفى لم يبق محل لقوله: لئن لم ينته
الفضل عن مثل ذلك لأرمينه (إلى آخره) وبالجملة فسقوط الأخبار الذامة كنار
على علم ".
قال الناقد البصير التستري - دام بقاؤه - في قاموس الرجال
في ترجمة الفضل بعد نقل الخبرين اللذين نقلهما المامغاني -
قدس سره - ما نصه:
أقول: ليس في ذمه إلا الخبر الأول وأما الخبر الثاني ففي دفاع أبي علي
البيهقي عنه، وإن التوقيع الذي تضمنه الأول في ذمه باطل بغير حقيقة وإن الأصل
فيه أن وكيله - عليه السلام - الوارد على الغلاة لبس عليه الغلاة الأمر فكتب وكتبوا
في الشكاية منه ولم يجبهم العسكري - عليه السلام - وإنما ادعى عروة بن يحيى
الدهقان الملعون المتقدم الذي كان يكذب على العسكري (ع) وعلى أبيه (ع) وجود
توقيع منه (ع) بخطه في كتاب عبد الله بن حمدويه ولفظ التوقيع الذي ادعاه: هذا
الفضل بن شاذان، إلى آخره، وليس متضمنا " للعن كما اشتهر، مع أنه خرج بعد
موت الفضل فهو يوضح كذب الدهقان.
وأقول: يوضح كذبه غير ما ذكره البيهقي قوله فيما ادعاه من التوقيع: لا يندمل
جرحه لا في الدنيا ولا في الآخرة، فلا معنى لاندمال الجرح في الآخرة وحينئذ
فالخبر الثاني جواب عن الأول، والظاهر أنهما كانا متصلين وما في النسخة من
كون خبر وقوفه (ع) تصنيفه وخبر ترحمه (ع) ثلاثا " عليه بين الخبرين من تحريف
النسخة الكثير مثله في رجال الكشي كما أن قول الكشي بعده وبعد خبر مربوط به
من كون موته بسبب الهرب من الخوارج كما تقدم.
(إلى أن قال)
وحاصل جواب الكشي بعد رفع تحريفاته عن الرقعة لبعض مبغضي الفضل
مقدمة المصحح 27

أن الخبر على فرض صحته مشتمل على مجرد إيعاد لا إيقاع فيعلم أنه لم يبق مصرا "
على خلافه، مع أن سبيل الخبر سبيل إخبار ذم صفوان وابن سنان فتقدم في صفوان
رواية الكشي عن علي بن الحسين بن داود القمي أنه سمع الجواد (ع) يذكر صفوان
ومحمد بن سنان بخير وقال: رضي الله عنهما برضاي عنهما فما خالفاني قط، هذا
بعد ما جاء عنه فيهما مما قد سمعته من أصحابنا، مع أنه تبين أن الرقعة مخرجها من
عروة، وعروة ادعى أنه (ع) كتبها إلى عبد الله بن حمدويه وعروة الدهقان حاله معلوم.
ومما ذكرنا ظهر أن قوله " العمري " محرف " عروة "، وأن قوله: " إبراهيم
بن عبده " محرف " عبد الله بن حمدويه " كما أن قوله: وقد علمت أن أبا الحسن الثاني
- عليه السلام - (إلى آخره) في غاية التحريف وحاصل المطلب ما قلنا ".
وقال السيد حسن الصدر (ره) في عيون الرجال
وهو كتابه المعبر عنه بعبارته الأخرى بطبقات الثقاة من الرواة في باب الفاء
(ص 69 من النسخة المطبوعة):
" الفضل بن شاذان أبو محمد الأزدي النيشابوري، في النجاشي والخلاصة:
كان أبوه من أصحاب يونس وروى عن الجواد (ع) وقيل: عن الرضا (ع) أيضا "
وكان ثقة، في الخلاصة: جليلا " فقيها " متكلما " له عظيم شأن في هذه الطائفة.
قلت: قد رأيت روايته عن الرضا (ع) وهو عدل ضابط مرجوع إليه في عصره
وهو أجل من أن يغمز عليه قل نظيره في الطائفة، وقد ترجمته في تأسيس الشيعة
وكتاب مختلف الرجال تفصيلا ".
وقال في تأسيس الشيعة عند ذكره مشاهير المتكلمين
من الشيعة (ص 377):
" ومنهم الشيخ الفضل بن شاذان بن الخليل أبو محمد الأزدي النيسابوري
مقدمة المصحح 28

أحد شيوخ أصحابنا الفقهاء المتكلمين والجامعين لجميع فنون الدين، أخذ عن الإمام
الرضا وعن أبي جعفر الجواد وأبي الحسن الهادي عليهم السلام، وصنف وأكثر وكان
له جلالة في هذه الطائفة هو في قدره أشهر من أن نصفه وذكر الكنجي أنه صنف
مائة وثمانين كتابا " وقع إلينا منها (فخاض في ذكر أسامي كتبه نقلا عن النجاشي) ".
وقال أيضا في تأسيس الشيعة عند ذكره أئمة علم التفسير
والتأويل وسائر أنواع علوم القرآن ما نصه (ص 344):
" ومنهم الفضل بن شاذان النيسابوري صاحب الإمام الرضا - عليه السلام -
كان مقدما في كل فن من العلم، في القرآن والفقه والحديث والكلام وله ما يزيد
على مائة مصنف مذكورة في الفهارس، قال ابن النديم في الفهرست في باب ترتيب
القرآن ما لفظه: والفضل بن شاذان أحد أئمة القرآن والروايات ولذلك ذكرنا
ما قاله دون ما شاهدناه (انتهى) وذكر له كتابا في القراءة وقال في تسمية الكتب المصنفة
في القرآن: وكتاب القراءات للفضل بن شاذان صاحب الرضا والجواد (انتهى) "
أقول: الأولى أن نشير إلى موارد ذكر اسمه وما نقل من أقواله في فهرست
ابن النديم فنقول:
قال ابن النديم في الفهرست: باب ترتيب القرآن في مصحف عبد الله
بن مسعود (ص 39 - 40 من طبعة مصر سنة 1348):
" قال الفضل بن شاذان: وجدت في مصحف عبد الله بن مسعود تأليف سور القرآن
على هذا الترتيب (فخاض في نقل كلامه الطويل وقال بعد تمامه ونقل شئ عن
غيره): وروى الفضل بإسناده عن الأعمش (إلى أن قال في آخره): والفضل بن
شاذان أحد الأئمة في القرآن والروايات فلذلك ذكرنا ما قاله دون ما شهدناه ".
وقال تحت عنوان " الكتب المؤلفة في القراءات " ما نصه (ص 53):
مقدمة المصحح 29

" كتاب القراءات للفضل بن شاذان ".
إلا أنه قال في الفن السادس من المقالة السادسة وهو في أخبار العلماء و
أسماء ما صنفوه من الكتب ويحتوي على أخبار فقهاء أصحاب الحديث ما نصه
(ص 323):
" الفضل بن شاذان الرازي وابنه العباس بن الفضل وهو خاص عامي، الشيعة
تدعيه وقد استقصيت ذكره عند ذكرهم، والحشوية تدعيه، وله من الكتب التي تعلق
بالحشوية كتاب التفسير، كتاب القراءات، كتاب السنن في الفقه، ولابنه العباس
ابن الفضل من الكتب... ".
ومن ثم قال الشيخ الطوسي (ره) في كتاب الفهرست
في ترجمة الفضل بن شاذان
(ص 125 من طبعة النجف سنة 1356):
" وذكر ابن النديم أن له على مذهب العامة كتبا " كثيرة منها كتاب التفسير،
وكتاب القراءة، وكتاب السنن في الفقه، وأن لابنه العباس كتبا "، وأظن أن هذا
الذي ذكره الفضل بن شاذان الرازي الذي تروي عنه العامة ".
أقول: قوله (ره): " قد رأيت روايته عن الرضا (ع) " ويدل عليه أيضا " ما سمعته
عن علماء الرجال بعد تصريحهم بروايته على سبيل القطع عن الإمام الجواد (ع) فنقول:
رواية الفضل بن شاذان عن الرضا عليه السلام:
فليعلم أن رواية ابن شاذان (ره) عن الرضا - عليه السلام - وردت في موارد
عديدة وأحاديث كثيرة لا يسع المقام الإشارة إلى مواردها فلنشر إلى مورد حتى يكون
دليلا " على المدعى فنقول:
قال الشيخ الأجل أبو جعفر محمد الصدوق (ره) في عيون الأخبار ما نصه:
مقدمة المصحح 30

" الباب الثالث والثلاثون - العلل التي ذكر الفضل بن شاذان في آخرها
أنها سمعها من الرضا علي بن موسى مرة " بعد مرة شيئا " بعد شئ فجمعها وأطلق
لعلي بن محمد بن قتيبة النيسابوري روايته عن الرضا، حدثنا عبد الواحد بن محمد
ابن عبدوس النيسابوري العطار بنيسابور في شعبان في سنة اثنين وخمسين وثلاثمائة
قال: حدثنا أبو الحسن علي بن محمد بن قتيبة النيسابوري قال: قال أبو محمد
الفضل بن شاذان، وحدثنا الحاكم أبو محمد جعفر بن نعيم بن شاذان عن عمه أبي -
عبد الله محمد بن شاذان قال: قال الفضل بن شاذان النيسابوري: إن سأل سائل فقال:
أخبرني هل يجوز أن يكلف الحكيم عبده فعلا " من الأفاعيل لغير علة ولا معنى؟
(فساق العلل وهي كثيرة إلى آخر الباب المذكور قائلا " بعده:)
حدثنا عبد الواحد بن محمد بن عبدوس النيسابوري العطار قال: حدثنا على
ابن محمد بن قتيبة النيسابوري قال: قلت للفضل بن شاذان لما سمعت منه هذه العلل
التي ذكرتها عن الاستنباط والاستخراج وهي من نتائج العقل أو هي مما سمعته ورويته؟
فقال لي: ما كنت لأعلم مراد الله عز وجل بما فرض، ولا مراد رسوله بما شرع وسن
ولا علل ذلك من ذات نفسي بل سمعتها من مولاي أبي الحسن علي بن موسى الرضا
- عليه السلام - المرة بعد المرة والشئ بعد الشئ فجمعتها فقلت: فأحدث بها
عنك عن الرضا - عليه السلام -؟ فقال: نعم، وحدثنا الحاكم أبو محمد جعفر بن
نعيم بن شاذان النيسابوري عن عمه أبي عبد الله محمد بن شاذان عن الفضل بن شاذان
أنه قال: سمعت هذه العلل عن مولاي أبي الحسن علي بن موسى الرضا - عليه السلام -
متفرقة فجمعتها وألفتها ".
ونقله الصدوق (ره) أيضا في كتاب علل الشرايع تحت عنوان
" علل الشرائع وأصول الإسلام " نحوه (أنظر باب 182، ص 93 - 101 من النسخة
المطبوعة بطهران سنة 1311 ه‍).
مقدمة المصحح 31

ونقله المجلسي (ره) بتمامه في ثالث البحار في باب علل الشرائع والأحكام
مع بيان للغاته وإيضاح لمشكلاته وإشارة إلى موارد اختلاف العبارة في الكتابين،
حتى أنه (ره) اعترض على الصدوق (ره) لاعتراضه على الفضل في بعض تلك العلل
مثل قول الفضل في الاستنجاء (ص 110، س 24) قال مصنف هذا الكتاب: " غلط
الفضل وذلك لأن الاستنجاء به ليس بفرض وإنما هو سنة، رجعنا إلى كلام الفضل "
ومثل قوله في التكبير قال مصنف هذا الكتاب (ص 111، س 28): " قال مصنف
الكتاب: غلط الفضل أن تكبيرة الافتتاح فريضة وإنما هي سنة واجبة، رجعنا إلى
كلام الفضل " فقال بعد تمام الخبر ضمن بيانه المبسوط ما نصه (ص 116، س 25 -
28): " قوله: غلط الفضل، أقول: بل اشتبه [الأمر] على الصدوق - رحمه الله -
إذ الظاهر أن تكبيرة الافتتاح فريضة لقوله تعالى: وربك فكبر، ولذا تبطل الصلاة
بتركها عمدا " وسهوا "، على أنه يحتمل أن يكون مراده بالفرض الواجب كما مر،
والعجب من الصدوق مع ذكره في آخر الخبر أن هذه العلل كلها مأخوذة عن الرضا
- عليه السلام - وتصريحه في سائر كتبه بأنها مروية عنه (ع) كيف يجترئ على
الاعتراض عليه؟ ولعله ظن أن الفضل أدخل بينها بعض كلامه فما لا يوافق مذهبه
يحمله على أنه من كلام الفضل ويعترض عليه، وفيه أيضا " ما لا يخفى ".
شئ مما يدل على
جلالة قدر الفضل وعظمة شأنه
عند الشيعة الإمامية
يستفاد من تصفح كتب علمائنا - رضوان الله عليهم - أن الفضل بن شاذان -
تغمده الله بغفرانه وغمره بفضله وإحسانه ورحمته ورضوانه - عندهم بمكان من
الجلالة ومقام من النبالة وذلك أنهم يعتنون بأقواله وآثاره كمال الاعتناء، ويذكرون
مقدمة المصحح 32

كلماته ذكرهم كلمات الربانيين من العلماء الأعلام، ويعدونه من أهل الحل والعقد والرد
والقبول والنقض والإبرام فمن ثم ترى أن علماء الرجال ينقلون في كتبهم ما أثر
عنه في حق الرواة ويكتفون بقوله في الرد والقبول والجرح والتعديل، وكذا ترى
أن علماء الحديث يذكرون ما أثر عنه مما يرتبط بالمقام في كتب الأحاديث فإذا نظرنا
إلى الكافي نرى أن الكليني (ره) يذكر كثيرا كلماته، وذكر جميع تلك الموارد بعباراته
المنقولة يفضي إلى طول لا يناسب المقام لكن يكفي في إثبات هذه الدعوى ما نقل عنه
في كتاب الطلاق في باب الفرق بين من طلق على غير السنة وبين المطلقة إذا خرجت
وهي في عدتها أو أخرجها زوجها (ج 3 مرآة العقول: ص 13): " قال الفضل بن
شاذان: أما قوله: إن الله عز وجل لما جعل الطلاق للعدة لم يخبرنا أن من طلق
لغير العدة كان الطلاق عنه ساقط (إلى آخر كلامه الطويل) " ونقل عنه في كتاب المواريث
كلمات كثيرة في موارد عديدة منها قوله في باب ميراث الإخوة والأخوات مع الولد
(ج 3 مرآة العقول، ص 147 - 148): " قال الفضل: إن الله إنما جعل (إلى آخر
كلامه الطويل) " ومنها قوله: في باب الإخوة من الأم مع الجد (ص 150): " وقال
الفضل بن شاذان: أن الجد بمنزلة الأخ يرث (إلى آخر كلامه المفصل) " ومنها قوله
في باب ميراث ذوي الأرحام (ص 151 - 152) " قال الفضل: إن ترك الميت عمين
(إلى آخر كلامه المبسوط) " ومنها قوله في باب مواريث القتلى ومن يرث من الدية و
من لا يرث (ص 155): " الفضل بن شاذان قال: لو أن رجلا " ضرب ابنه غير مسرف
في ذلك يريد تأديبه (إلى آخر ما قال) " ومنها قوله في باب ميراث الأبوين مع الزوج
والزوجة (ص 146): " قال الفضل بن شاذان في هذه المسألة: ومن الدليل على أن
للأم الثلث من جميع المال أن جميع من خالفنا لم يقولوا في هذه الفريضة: للأم السدس
وإنما قالوا (إلى آخر ما قال) " إلى غير ذلك من نظائره فمن أراد استقصاءها فليراجع
الكافي.
وسلك الصدوق (ره) سبيل الكليني في ذلك في كتبه لكن لا حاجة إلى الإشارة
مقدمة المصحح 33

إلى مواردها بعد ذكره علل الفضل بن شاذان في كتابيه العلل والعيون فإن في نقله إياها
غنى عن ذكر سائر الموارد، وسلك مسلكهما الشيخ الطوسي (ره) في كتبه المتنوعة،
وكذا سائر علمائنا - رضوان الله عليهم - فنقلوا أقواله في كتب الرجال والحديث والفقه
والأصول والتفسير والكلام وغيرها، وهذا واضح عند من كان من أهل الخبرة، فإذا كان
الأمر كذلك فخوض مثلي في بيان ذلك لا مورد له فالأولى الاكتفاء في ذلك بقول
فحول الشيعة كالشيخ والنجاشي والعلامة ونظائرهم من أنه أشهر من أن نصفه وأعرف
من أن نعرفه.
قال العالم المتبحر المتضلع الجامع البارع أبو أحمد محمد
بن عبد النبي بن عبد الصانع المحدث النيسابوري الخراساني
المعروف ب‍ " ميزرا محمد الأخباري " - تغمده الله برحمته وأفاض
على تربته شآبيب مغفرته - في كتاب رجاله:
" الفضل بن شاذان بن الخليل أبو محمد الأزدي النيسابوري فقيه متكلم جليل
له عظم شأن في هذه الطائفة وهو في قدره أشهر من أن يوصف، له مائة وثمانون
كتابا " منها كتاب الإيضاح في إبطال القول بالرأي والاجتهاد وقد ظفرت به وقرأته،
له في الأحاديث مدائح ومذام كما في نظرائه السابقين عليه كزرارة، ترحم عليه أبو -
محمد عليه السلام مرتين أو ثلاثا " ولاء "، وقال: أغبط أهل خراسان بمكان الفضل بن
شاذان وكونه بين أظهرهم، وأدرك زمان العسكري عليه السلام وكاتبه، روى عن
جماعة منهم محمد بن أبي عمير ومحمد بن إسماعيل بن بزيع وإسماعيل بن سهل الدهقان،
وروى عنه علي بن محمد بن قتيبة وأبو عبد الله محمد بن شاذان وأبو الحسن محمد بن
إسماعيل النيسابوري البندقي، نفاه الأمير محمد بن طاهر قاتل أحمد بن داود بن سعيد
من نيسابور وقد تخلص الفضل من قتله بحيلة ذكرها علماء الرجال.
مقدمة المصحح 34

أقول: قبره بنيسابور مزار معروف قد زرناه مرارا " ".
وقال أيضا " في أوائل كتاب مصادر الأنوار ضمن كلام له
(ص 25 - 26 من النسخة المطبوعة):
" إجماع الإمامية قديما " وحديثا " وضرورة مذهب الأئمة - عليهم السلام -
على عدم أصالة حجية الظن كما اعترف به أستاد السادة الفقهاء في عصرنا السيد
محمد مهدي الطباطبائي - أدام الله توفيقه - صاحب الدرة المنظومة مشافهة، وصرح
به شيخ الطائفة في كتاب العدة في موضعين بل أكثر (إلى أن قال) والفضل بن شاذان
في الإيضاح وغيرهم في غيرها، وإنما الخلاف بين الطائفة في وجه حرمته أنه عقلي
أو سمعي (إلى آخر ما قال) ".
أقول: قد نقل هذا العالم أيضا من إيضاح الفضل بن شاذان في كتابه الكبير
المعروف ب‍ " تسلية القلوب الحزينة الجاري مجرى الكشكول والسفينة " 1 وذلك
أني لم أر نسخة ذلك الكتاب إلا أن في مكتبتي نسخة تشتمل على جزئين من مختصره

1 - هذا الكتاب قد وصفه مؤلفه في رجاله ونقله أيضا صاحب روضات الجنات في
ترجمة مؤلفه بهذه العبارة " له ثمانون مصنفا " في فنون عقلية ونقلية وشهودية أشهرها كتاب
تسلية القلوب الحزينة الجاري مجرى الكشكول والسفينة، عشر مجلدات تبلغ ثمانمائة
ألف بيت ".
وعبارة آخر الجزئين الملخصين المشار إليهما الذين هما عندي هذه: " هذا آخر ما
أردنا نقله من المجلد الثاني من كتاب تسلية القلوب الحزينة الجاري مجرى الكشكول والسفينة
تأليف الشيخ العالم الكامل المحقق المدقق أبي أحمد ميرزا محمد بن عبد النبي بن عبد الصانع
النيشابوري الخراساني المعروف بميرزا محمد الأخباري وكان الكتاب بخطه (ره) مع تصحيحه
وتنقيحه فأخذت منه ما كتبت مع تغيير يسير وتقديم وتأخير حسب ما اقتضاه الاختصار وأنا
العبد محمد باقر الرضوي وقد فرغت من تحريره في اثني وعشرين من شهر شعبان المعظم
في سنة 1308 ".
مقدمة المصحح 35

وقال ملخصه بعد الحمد والثناء والصلاة والدعاء ما نصه:
" وبعد فإنه لما كان الكتاب المعروف بتسلية القلوب الحزينة الجاري مجرى
الكشكول والسفينة تأليف المحقق المدقق العلامة رئيس المحدثين والأخباريين
أبي أحمد ميرزا محمد بن عبد النبي بن عبد الصانع النيشابوري الخراساني في إثبات
مطالب الإخباريين والرد على المجتهدين محتويا " على زواهر التدقيقات اللطيفة منطويا "
على جواهر التحقيقات الشريفة بعبارات رائقة أبهى من أيام الشباب وإشارات فائقة
أشهى من وصال الأحباب فأحببت أن أجمع بعض فوائدها وألتقط نبذا " من فرائدها
حتى أن ساعدني التوفيق فيما سيأتي من الزمان أكتب ما عليها وفيها من التعصب
لمذهب الأخباريين والتجنب عن طريقة المجتهدين " ففي هذا المختصر الملخص
قد استدل بمطاوي كتاب الإيضاح على مطالب فقال في موضع من أوائله بعد الاستدلال
على مطلوبه بنقل عبارة من عدة الأصول لشيخ الطائفة ما نصه:
" أقول: هذا عين مذهب المحدثين فلا معنى لزعمهم أن الشيخ كان مجتهدا "
وقد ذكرنا في كتابنا الكبير عبارات قدماء الأصحاب كالفضل بن شاذان وابن قبة الرازي
والصدوق والمفيد وعلم الهدى والشيخ وابن إدريس والمحقق الطوسي رحمهم الله
بألفاظهم في التنصيص على نفي الاجتهاد من المذهب وعدم تجويز العمل بالظنون
الاجتهادية وابتناء الأحكام عليها ".
وقال في موضع آخر منه ما نصه:
" وذكر النجاشي في ترجمة إسماعيل بن علي بن إسحاق من الكتب المصنفة
في رد الاجتهاد كتاب النقض على عيسى بن أبان أقول: ومنها كتاب الإيضاح للفضل
بن شاذان النيسابوري ومنها كتاب الرد على ابن جنيد في اجتهاد الرأي للشيخ المفيد
(إلى آخر ما قال) ".
ونقل أيضا " عن الإيضاح لكن بواسطة الأصول الأصيلة للمحدث الكاشاني (ره)
فقال ما نصه:
مقدمة المصحح 36

" وفي الأصل الأول منها: وصل - قال أبو محمد الفضل بن شاذان النيسابوري
الذي كان من أجل أصحابنا الفقهاء وكان ممن روى عن أبي جعفر الثاني (ع) وقيل:
عن الرضا (ع) أيضا (إلى أن قال) قال في كتابه المسمى بالإيضاح في القوم المتسمى
بالجماعة المنسوبين إلى السنة: إنا وجدناهم (إلى آخر ما في الإيضاح بطوله) وقال
بعد قول الفضل وهو آخر ما نقله المحدث الكاشاني (ره) من الإيضاح في الأصول الأصيلة
" ولو اقتصصنا كل ما فيه الاحتجاج عليكم من الكتاب لكتبنا أضعاف ما كتبناه وفيما
اقتصصنا ما يكتفي به من يعقل ": " انتهى كلام الفضل وله الفضل ".
أقول: نقل أيضا عن الإيضاح للفضل بن شاذان الشيخ على (ره) في رسالة له
على ما ببالي وهو ابن ذلك العالم المنقول كلامه أعني ميرزا محمدا الإخباري (ره) إلا أنه
لما لم يكن معروفا " بين أهل العلم أعرضت عن الخوض في طلب موارد نقله والإشارة إليها.
قال المحدث الكاشاني (ره) في أوائل كتابه الأصول الأصيلة:
(ص 5 من النسخة المطبوعة بتحقيقنا):
" وصل - قال أبو محمد الفضل بن شاذان النيسابوري الذي كان من قدماء
أصحابنا الفقهاء وكان ممن روى عن أبي جعفر الثاني (ع) وقيل: عن الرضا عليه السلام
أيضا وكان ثقة جليلا " فقيها " متكلما " له عظيم شأن في هذه الطائفة، قيل: إنه صنف
مائة وثمانين كتابا " وترحم عليه أبو محمد عليه السلام مرتين، وروى: ثلاثا "، ولاء "،
وروى الكشي عن الملقب بتوزا من أهل البوزجان من نيسابور أن أبا محمد الفضل
ابن شاذان كان وجهه إلى العراق فذكر أنه دخل على أبي محمد عليه السلام فلما أراد
أن يخرج سقط عنه كتاب وكان من تصنيف الفضل فتناوله أبو محمد (ع) ونظر فيه
فترحم عليه وذكر أنه قال: أغبط أهل خراسان بمكان الفضل بن شاذان وكونه بين
أظهرهم.
مقدمة المصحح 37

قال في كتابه المسمى بالإيضاح في القوم المتسمين
بالجماعة المنسوبين إلى السنة: إنا وجدناهم
فساق قسمة " معظمة " من عبارة الإيضاح (أنظر ص 5 - 14).
وإلى ذلك يشير في أواخر الأصل الثامن بقوله (أنظر ص 142 - 143):
" إعلم أن انحصار طريق العلم بنظريات الدين في الرواية عنهم عليهم السلام و
عدم جواز التمسك في العقائد التي يجوز الخطأ فيها عادة بالمقدمات العقلية وفي
الأعمال بالاستنباطات الظنية من كتاب الله أو من سنة رسول الله صلى الله عليه وآله أو من الاستصحاب
أو من البراءة الأصلية أو من القياس أو من إجماع المجتهدين وأشباهها كان من شعار متقدمي
أصحابنا أصحاب الأئمة عليهم السلام حتى صنفوا في ذلك كتبا "، ومن الكتب المصنفة
في ذلك كتاب النقض على عيسى بن أبان في الاجتهاد، ذكره النجاشي في ترجمة
إسماعيل بن علي بن إسحاق.
أقول: منها كتاب الإيضاح للفضل بن شاذان النيسابوري وقد ذكرنا فصلا "
منه في الأصل الأول من هذا الكتاب ".
وقال (ره) أيضا في كتابه سفينة النجاة ما نصه:
(أنظر ص 102 - 111 من النسخة المطبوعة بطهران سنة 1379 ه‍)
" الفصل العاشر - في نقل كلام بعض القدماء - قد علمت أن
انحصار معرفة العلوم الشرعية أصولية كانت أو فروعية في الرواية عن أهل البيت
- عليهم السلام - وعدم جواز التمسك في شئ منها إلى المقدمات الجدلية والاستنباطات
الظنية كان من شعار متقدمي أصحابنا أصحاب الأئمة صلوات الله عليهم.
فاعلم أنهم صنفوا في ذلك كتبا " ورسائل، فمن الكتب المصنفة في ذلك كتاب
مقدمة المصحح 38

النقض على عيسى بن أبان في الاجتهاد، ذكره النجاشي في ترجمة إسماعيل بن علي بن
إسحاق، ومنها كتاب الإيضاح للفضل بن شاذان النيسابوري وكان من أجلة أصحابنا
الفقهاء وقد روى عن أبي جعفر الثاني - عليه السلام - وقيل: عن الرضا - عليه السلام -
أيضا " وقد صنف مائة وثمانين كتابا "، وترحم عليه أبو محمد مرتين أو ثلاثا " ولاء "، وقال
بعد أن رأى تصنيفه ونظر فيه وترحم عليه: أغبط أهل خراسان بمكان الفضل بن شاذان
قال في كتابه المذكور في القوم المتسمين بالجماعة المنسوبين إلى السنة: إنا وجدناهم
(فساق كلامه إلى قوله: بالعداوة والبغضاء على الحق من أحكام الكتاب بالعبث والإلحاد)
إلى آخر ما قاله من هذا القبيل مع ما فيه من التطويل سيما فيما طعن به في خبر معاذ،
واقتصرنا على ذلك فإن القطرة تدل على الغدير والجفنة تهدى إلى البيدر الكبير.
ولغيره - رضي الله عنه - أيضا كلمات في ذلك لا تحضرني الآن وفيما ذكرنا
كفاية لطالب الحق واليقين وبلاغ لقوم عابدين ".
قال المحدث النوري - قدس الله تربته - في أوائل كتاب
الفيض القدسي بعد الخوض فيما للمجلسي - أعلى الله درجته - من الكتب والمؤلفات
ولا سيما البحث عن بحار الأنوار ما نصه: " وقد عثر على كتب كثيرة لم ينقل عنها في
البحار بل ذكرها في المقدمات ووجدت كتب أخرى لم تكن عنده ولم يمهله الأجل
لتأليف المستدرك ولا بأس بالإشارة إلى أسامي تلك الكتب التي أغلبها موجودة فلعل الله
يوفق أحدا " للإقدام في هذا الأمر المهم الذي فيه إحياء لآثار الأئمة الطاهرين
- عليهم السلام - فيطلع عليها ويسهل له جمعها، ولولا اشتغالي بمستدرك الوسائل لكنت
أرجو أن أكون من فرسان هذا الميدان ولكن لا أرى الأجل يمهلني والدهر يساعدني،
ولعل الله يحدث بعد ذلك أمرا "، وقد ذكر بعض تلاميذه في كتاب كتبه إليه جملة
من هذه الكتب وهو موجود في آخر إجازات البحار إلا أنه ذكر كتبا " كثيرة من الفقه
والكلام فأخذ في ذكر أسامي تلك الكتب إلى أن قال:
مقدمة المصحح 39

" يا - كتاب الإيضاح للشيخ الجليل فضل بن شاذان ".
أقول: قد نقل المحدث النوري (ره) في كتبه كثيرا " من ذلك الكتاب، فذكر
منه طرفا " من الأحاديث في مستدرك الوسائل فإن الشيخ الحر العاملي (ره) لم يظفر
بكتاب الإيضاح حتى ينقل أخباره في وسائل الشيعة فاستدركها المحدث المذكور في
مستدركه (أنظر كتاب الفرائض، باب ميراث الإخوة والأخوات، وباب نوادر ما يتعلق
بأبواب ميراث الإخوة والأجداد ج 3، ص 163، وكتاب النكاح باب نوادر ما يتعلق
بأبواب المتعة ص 594 - 593) (وإن أردت مواضع ذكرها في الكتاب الحاضر فانظر
ص 331 و 335 و ص 433 - 447) وأخبارا " كثيرة في فصل الخطاب يفضي ذكر
مواردها إلى طول يمل القارئين فإن أردت مواضعها فانظر الكتاب الحاضر (ص 209 -
211، و 226 - 228 و 246، 315، و 426) وذلك أنا أشرنا في تلك الصفحات
إلى جميع موارد نقله في فصل الخطاب، ونقل في دار السلام حكاية ضيافة حاتم
للوافدين على قبره برؤيا ابنه عدي بن حاتم (أنظر ص 62 من المجلد الأول من الطبعة
الأولى، وهي في الكتاب الحاضر في ص 413 - 408).
قال المحدث القمي (ره) في سفينة البحار في باب الفاء
بعده الضاد
(ج 2، ص 368 - 369)
" العلل التي رواها الفضل بن شاذان (معاني الأخبار، ج 23، ص 108) كتاب
الفصول للسيد المرتضى حكى عن الشيخ المفيد (ره) أنه قال: سئل أبو محمد الفضل
ابن شاذان النيشابوري (ره) فقيل له: ما الدليل على إمامة أمير المؤمنين علي بن أبي -
طالب - عليه السلام -؟ فقال: الدليل على ذلك من كتاب الله عز وجل، ومن
سنة نبيه، ومن إجماع المسلمين، فأما كتاب الله تعالى فقوله عز وجل: يا أيها الذين
مقدمة المصحح 40

آمنوا أطيعوا الله وأطيعوا الرسول وأولي الأمر منكم، فدعانا سبحانه إلى طاعة أولي الأمر
كما دعانا إلى طاعة نفسه وطاعة رسوله فاحتجنا إلى معرفة أولي الأمر كما وجبت علينا
معرفة الله تعالى ومعرفة الرسول عليه وآله السلام، فنظرنا إلى أقاويل الأمة، فوجدناهم
قد اختلفوا في أولي الأمر وأجمعوا في الآية على ما يوجب كونها في علي بن أبي طالب
- عليه السلام - فقال بعضهم: أولي الأمر هم أمراء السرايا، وقال بعضهم: هم العلماء،
وقال بعضهم: هم القوام على الناس والآمرون بالمعروف والناهون عن المنكر، وقال
بعضهم: هم أمير المؤمنين علي بن أبي طالب - عليه السلام - والأئمة من ذريته
عليهم السلام، فسألنا الفرقة الأولى فقلنا لهم: أليس علي بن أبي طالب (ع) من أمراء
السرايا؟ (إلى آخر ما أفاد - رحمة الله عليه ورضوانه (دكه 178)، ما يدل على ذمه و
ما يدل على مدحه زعه 221 كتاب القائم للفضل بن شاذان يروي عنه صاحب المحتضر رقمه
424 جملة من روايات هذا الكتاب يج لج 199.
وله أيضا كتاب الإيضاح ونقد نقلنا منه رواية " في أوس
ذكر ما يعلم منه أن ابنه أبا القاسم العباس بن الفضل شاذان كان من العلماء و
المقرئين والعارفين بقراءة الأئمة - عليهم السلام -، يب كج 98 و 96 عرض البوشنجاني
قرية من قرى هراة، كتاب يوم وليلة الفضل بن شاذان رحمه الله على العسكري - عليه
السلام - وقوله (ع): هذا صحيح ينبغي أن يعمل به قال بورق: فقلت له (ع): الفضل
بن شاذان شديد العلة ويقولون: إنه من دعوتك بموجدتك عليه لما ذكروا عنه أنه
قال: وصى إبراهيم خير من وصى محمد - صلى الله عليه وآله ولم يقل جعلت فداك
هكذا، كذبوا عليه، فقال: نعم، كذبوا عليه، رحم الله الفضل، رحم الله الفضل، قال بورق:
فرجعت فوجدت الفضل قد مات في الأيام التي قال أبو محمد: رحم الله الفضل، يب
لز 169.
أقول: الفضل بن شاذان بن الخليل أبو محمد الأزدي النيسابوري كان ثقة
مقدمة المصحح 41

جليل القدر فقيها " متكلما " له عظم شأن في هذه الطائفة، قيل: إنه صنف مائة وثمانين
كتابا "، روى عن أبي جعفر الثاني وقيل: عن الرضا أيضا عليهما السلام، وكان أبوه من
أصحاب يونس (ره) ويعد من أصحاب الجواد عليه السلام، توفي الفضل في أيام
أبي محمد العسكري، وقبره بنيشابور قرب فرسخ خارج البلد مشهور وقد زرته قال
العلامة: وترحم عليه أبو محمد - عليه السلام - مرتين وروى ثلاثا " ولاء " ونقل الكشي
عن الأئمة - عليهم السلام - مدحه ثم ذكر ما ينافيه وقد أجبنا عنه في كتابنا الكبير،
وهذا الشيخ أجل من أن يغمز عليه فإنه رئيس طائفتنا رضي الله عنه (انتهى) ".
أقول: يشير بما ذكره في أوس إلى ما نقله هناك بهذه العبارة (ج 1، ص 52 - 53)
" أوس ب، أوس بن الحدثان النضري هو الذي شهد مع المرأتين بأن رسول الله صلى الله عليه وآله
قال: لا أورث، فمنعوا فاطمة (ع) ميراثها من أبيها وسز 694 و ح يا 98 أقول: قال
الفضل بن شاذان في كتاب الإيضاح (إلى آخر ما قال، فإن شئت عبارته فانظر ص 256
من الكتاب الحاضر).
قد ذكر أيضا المحدث القمي (ره) ترجمته مبسوطة في كتابه " تحفة الأحباب
في نوادر آثار الأصحاب " (أنظر ص 267 - 269) وذكرها أيضا في كتابه منتهى الآمال
في ترجمة الإمام الجواد (ع) ضمن ذكره عدة من أعاظم أصحابه في الفصل السابع
من الفصول المتعلقة بترجمة الإمام المشار إليه (أنظر ص 301 - 302 من النسخة
المطبوعة في المطبعة الإسلامية سنة 1368 ه‍).
قال ثقة الإسلام الشيخ آقا بزرگ الطهراني - طاب ثراه -
في كتاب الذريعة إلى تصانيف الشيعة
(ج 2، ص 490 - 491):
" الإيضاح في الرد على سائر الفرق للشيخ أبي محمد الفضل بن شاذان بن الخليل
مقدمة المصحح 42

النيسابوري صاحب الإمام الرضا - عليه السلام - والمتوفى سنة 260 مؤلف إثبات
الرجعة وغيره من التصانيف التي ذكرها النجاشي، أوله: الحمد لله الذي خلق
السماوات والأرض وجعل الظلمات والنور ثم الذين كفروا بربهم يعدلون... أما
بعد فإنا نظرنا فيما اختلف فيه أهل الملة من أهل القبلة من أمر دينهم حتى كفر بعضهم
بعضا وبرئ بعضهم من بعض وكلهم ينتحل الحق ويدعيه فوجدناهم في ذلك صنفين
لا غير فأحدهما المتسمون بالجماعة المنتسبون إلى السنة وهم في ذلك مختلفون في أهوائهم
قد أجمعوا على خلاف الصنف الآخر وهم الشيعة.
ثم ذكر أقاويل الفرق أصولا " وفروعا " ودحضها عن آخرها.
رأيت منه نسخا " عديدة في مكتبات العراق، منها نسخة بخط السيد محمد
مهدي بن مير محمد سعيد الطباطبائي الخراساني، فرغ من كتابتها سنة 1118،
وعليها تملك السيد محمد الجواد بن محمد بن زين الدين الحسيني السجاعي سنة 1229
وهو المعروف بالسيد جواد (سياه پوش) ابن السيد محمد زيني صاحب الديوان الآتي.
وذكر في تذكرة النوادر وجوده في خزانة ايا صوفية وبانگى فور واسكور پال والخديوية
ونقل عنه شيخنا العلامة النوري في دار السلام حكاية ضيافة حاتم للوافدين على قبره
برؤيا ابنه عدي بن حاتم ".
أقول: قوله (ره): وذكر في تذكرة النوادر وجوده في خزانة ايا صوفية و
بانكى فور واسكورپال والخديوية " اشتباه فإن الإيضاح المذكور في المكاتب المشار إليها
ليس كتاب الإيضاح للفضل بن شاذان بل كتاب آخر في النحو يسمى بالإيضاح فلا بد
من نقل العبارة حتى يتبين حقيقة الحال فنقول:
قال في تذكرة النوادر تحت عنوان " علم النحو "
(أنظر ص 136 - 137 من النسخة المطبوعة في مطبعة دائرة المعارف
العثمانية سنة 1350 ه‍، تحت رقم 178):
" كتاب الإيضاح للشيخ الإمام أبي علي الحسن بن أحمد الفارسي الفسوي
مقدمة المصحح 43

المتوفى سنة 377، قال ابن خلكان: كان إمام وقته في علم النحو، مزية الكتاب قال
ابن خلكان: قال عضد الدولة: أنا غلام أبي علي الفسوي في النحو وصنف له كتاب -
الإيضاح والتكملة في النحو وقصته مشهورة وقال صاحب كشف الظنون: وهو كتاب
متوسط مشتمل على مائة وستة وستين بابا " منها إلى مائة وست وستين نحو والباقي
تصريف، وله شرح أبيات الإيضاح ذكره ابن النديم.
عدة نسخ منه في خزائن الآستانة أقدمها كتابة نسخة مسجد بايزيد كتبت في سنة
505، ونسخة أخرى في خزانة ايا صوفية تحت رقم 4451، نسختان منه في الخزانة
المصرية، الأولى مكتوبة في سنة 566 بخط مغربي، والأخرى مكتوبة في سنة 581
بخط الشيخ أحمد بن شجاع، نسخة منه في مكتبة اسكوريال تحت رقم 42 كتبت في
سنة 605، نسخة أخرى في المكتبة المذكورة تحت رقم 194، نسخة أخرى في خزانة
بانكى فور تحت رقم 1522 كتبت في سنة 599 ".
فاتضح أن الإيضاح المذكور في تذكرة النوادر ليس الإيضاح المعنون في
الذريعة والعجب من هذا الشيخ الجليل الناقد البصير كيف خفى عليه هذا الأمر
الواضح؟ وأظن أن منشأ الاشتباه أن صاحب الذريعة - قدس الله روحه - لم ير عبارة
تذكرة النوادر بل رآها بعض من لم يكن من أهل الفن حتى يستفيد من العبارة معناها
كما هو حقه فتوهم من اشتراك الاسم بين الكتابين اتحادهما في المصداق فأخبر
صاحب الذريعة بالمشافهة أو بالكتابة أن مؤلف تذكرة النوادر صرح فيها بأن الإيضاح
موجود في تلك المكاتب فاعتمد على قوله لزعمه أن المخبر قد حقق الأمر والحال أنه
غافل عنه جاهل به فوقع فيما وقع من الاشتباه.
تحقيق
في أن " شاذان " هل هو لقب الخليل أو اسم ابنه؟
قال الفاضل المامغاني - طيب الله مضجعه - في حاشية تنقيح المقال في ترجمة
مقدمة المصحح 44

شاذان بن الخليل النيشابوري بعد نقل هذه العبارة من رجال الشيخ الطوسي (ره) عند
ذكره أصحاب الجواد - عليه السلام -: " شاذان بن الخليل والد الفضل بن شاذان
النيشابوري " ما نصه (ج 2، ص 80):
" يظهر من خبر يأتي في ترجمة يونس بن عبد الرحمن إن شاء الله تعالى أن اسم -
شاذان والد الفضل خليل لا أن جده خليل ".
وقال (ره) في ذلك الكتاب في ترجمة الفضل بن شاذان ما نصه:
" لا يخفى عليك أن المعروف بين الأصحاب أن الفضل ابن شاذان، وشاذان
ابن الخليل حيث يثبتون كلمة الابن بين شاذان وبين الخليل، وفي باب العبادة من
الكافي: أحمد بن محمد بن عيسى عن شاذان بن الخليل إلى آخره ولكن ربما ادعى
بعضهم كون الخليل والد الفضل وكون شاذان لقبه، ويساعد عليه قول الكشي في ترجمة
يونس بن عبد الرحمن: جعفر بن معروف حدثني سهل بن بحر قال: سمعت الفضل
بن شاذان قال: حدثني أبي الخليل الملقب بشاذان قال: حدثني أحمد بن أبي خالد
ظئير أبي جعفر الثاني (ع) قال: كنت مريضا "، الحديث، فإنه نص فيما قاله البعض،
فتدبر ".
أقول: يريد بقوله " بعضهم " المولى عناية الله القهبائي (ره)
فإنه صرح في موارد كثيرة من كتابه مجمع الرجال بأن شاذان لفظ أعجمي
لقب لأحمد والخليل ابني نعيم النيسابوري فقال في ترجمة شاذان بن الخليل والد الفضل
بن شاذان النيشابوري ما نصه:
" لا يخفى عليك أن شاذان بالدال المهملة لفظ أعجمي حيث إنه لقب لأحمد
والخليل ابني نعيم النيسابوري واللقب يكون من الأحوال والصفات وعلى ما ذكرنا
يصير صفة وأمثاله كثيرة مثل فرحان وخندان وگريان وسوزان وبريان وافتان وخيزان
مقدمة المصحح 45

وبالمعجمة لا يوجد لها معنى حتى يكون بالنظر إليه لقبا " فقول العلامة - رحمه الله -
في الخلاصة: أنه بالذال المعجمة، لا أصل له كما لا يخفى ".
وقال (ره) أيضا " في تلك الترجمة ما نصه:
" تقدم في ترجمة أحمد بن أبي خالد ظئير أبي جعفر الثاني (ع) وسيجئ في
ترجمة يونس بن عبد الرحمن كليهما من رجال الكشي التصريح في طريق الحديث بأن
شاذان لقب الخليل والد الفضل لا أنه اسم رجل آخر بينهما نسبة بالأبوة والبنوة،
وكذا يفهم ما ذكرنا من ترجمة حيدر بن شعيب الطالقاني من (لم) وقد تقدم ومن مواضع
كثيرة من (كش) خصوصا " في ترجمة الشاداني محمد بن أحمد بن شادان، وهذا أحمد
ملقب بشادان أيضا " فهو والخليل والد الفضل الملقب به هما ابنا نعيم النيسابوري
فليراجع إليها ليحصل الاذعان بالحري به فظهر أن هذه أي كلمة ابن المرتسمة من قلم -
الشيخ - قدس سره - بين الخليل وبين شادان اشتباه منه هنا، وكذا في ترجمة الفضل -
بن شادان من كتاب اختيار الرجال من الكشي المشهور به لانتخابه إياه منه مرتين كما
لا يخفى، وتبع الشيخ غيره مثل النجاشي وغيره إلى اليوم في هذا الاشتباه والغلط،
والحق أولى بالاستماع ثم الاتباع ".
أقول: ذكره لفظة " فرحان " في عداد الكلمات الفارسية اشتباه منه (ره) فإنها
عربية كما لا يخفى.
وقال (ره) أيضا في ترجمة الفضل بالنسبة إلى كلمة " ابن "
الواقعة بين شاذان والخليل ما نصه:
" قد بينا مرارا أن لفظة " ابن " هنا زائدة وكأنها وقعت من قلم الشيخ الطوسي
- قدس سره - أولا وتبعه غيره فإن شاذان لقب الخليل والد الفضل وكذا لقب أخيه
أحمد وهما ابنا نعيم النيسابوري ولذا صح لأبي عبد الله محمد بن أحمد: الشاداني، و
مقدمة المصحح 46

ويقال للفضل: ابن شادان، وتمام بيانه عند أول هذا الباب، وفي شادان، وفي
الخليل ".
أقول: من أراد سائر موارد تحقيقه بالنسبة إلى هذا الأمر فليراجع مجمع الرجال
فإن لمؤلفه إصرارا على إثبات هذا المدعى ولا تسع المقدمة نقل جميع ما ذكره.
قال الناقد البصير المعاصر الحاج الشيخ محمد تقي التستري
- أطال الله بقاءه - في قاموس الرجال في ترجمة شاذان بن الخليل بعد نقل
ما ذكره المامغاني (ره) هناك ونقلناه هنا من أنه يظهر من خبر يأتي في ترجمة يونس بن عبد الرحمن
إن اسم شاذان والد الفضل خليل " ما نصه (ج 5، ص 52):
" قلت: الأصل في قوله هذا القهبائي والخبر الذي قال رواه الكشي في يونس
وفي أحمد بن خالد والخبر هكذا: جعفر بن معروف عن سهل بن بحر عن الفضل قال:
حدثني أبي الخليل الملقب بشاذان، إلا أنه من تصحيف النسخة لكثرته في الكشي
والأصل: أبي الجليل، بالجيم، فجعل النجاشي أيضا " في ابنه أباه خليلا "، وفي الكشي
أيضا " في ابنه خبران دالان على كون أبيه مسمى بالخليل، الأول: عن محمد بن إسماعيل
أن الفضل بن شاذان بن الخليل نفاه عبد الله بن طاهر، والثاني: والفضل بن شاذان (ره)
كان يروي عن جماعة (إلى أن قال) وعن أبيه شاذان بن الخليل، وورد: شاذان بن
الخليل، في مضمضة الكافي ومسح رأسه، وصفة غسله، وعبادة كتاب إيمانه، وفي
أحكام جناية التهذيب، وصفة وضوئه مرتين.
ومن الغريب أن القهبائي حكم بخطأ جخ وجش لذاك الخبر الواحد المحرف،
هب أنه لم يقف على الأخبار السبعة التي أشرنا إليها من الكافي والتهذيب لكنه وقف
على خبري كش ذينك، فلم رجح واحدا " على اثنين..!؟ ".
مقدمة المصحح 47

وقال أيضا " هذا العالم في كتابه المذكور في ترجمة الفضل
بن شاذان بعد نقل ملخص ما ذكره المامغاني (ره) بالنسبة إلى هذا المطلب وقد نقلناه
آنفا في صدر المبحث ما نصه:
" قلت: قد عرفت في عنوان شاذان أن المدعى القهبائي استنادا " إلى ذاك الخبر
وقلنا ثمة: إن قوله في خبر يونس: حدثني أبي الجليل، بالجيم لا الخليل بالخاء،
فالفضل يعبر عن أبيه بالتعظيم فتارة يقول: شيخي، وأخرى: أبي الجليل، وكيف
يكون شك في كونه: ابن شاذان بن الخليل، وقد عبر جخ في أبيه، وجش هنا في
عنوانه، وكش هنا في كلامه وخبره: بشادان بن الخليل، وقد ورد شاذان بن الخليل
أيضا في مضمضة الكافي ومسح رأسه وصفة غسله وأبواب أخر تقدمت في أبيه ".
أقول: هذا تحقيق أنيق وكلام متين وتوجيه وجيه جزى الله قائله خير الجزاء.
قبر الفضل بن شاذان ومدفنه
مما يكشف عن عظمة الفضل بن شاذان عند الشيعة حفظهم قبره إلى الآن وذلك
أن قبره مزار معروف بنيسابور تزوره الشيعة ويشدون إليه الرحال ويتبركون به فلنذكر
شيئا " مما يدل على ذلك.
قال المرحوم صنيع الدولة محمد حسن خان في مطلع الشمس:
(ج 3، ص 106 و 107)
" اما مقبره فضل بن شاذان طاب ثراه كه در طرف شرقى بقعه امام زاده محروق
عليه السلام بمسافتى واقع است عبارت است از بقعه وصحنى كه ديوار كوتاهى دارد، بناى
بقعه مثمن مستطيل واستطاله آن از مشرق بمغرب است، عرض بقعه هفت قدم وطول
هشت قدم مى باشد وگنبدى آجرى دارد كه تقريبا " دوازده ذرع ونيم ارتفاع آنست،
مقدمة المصحح 48

دوره گنبد را كاشى كرده بوده اند ولى ريخته است وكمى از آن باقي مانده، صورت قبر
يك ذرع بلند است ودو ذرع وكسرى طول دارد، ودورش كاشى ملون است،
سنگى بر روى قبر نصب شده وعبارت ذيل را برآن نصب كرده اند:
هذا ضريح النحرير المتعال والنبيل المفضال ذي العز والإجلال شمس ذوي البسائط
والإفضال، المؤسس الممهد لعلم الكلام، القائم بالقسط لإقامة البراهين لاهتداء الأنام،
الراوي عن الإمامين أبي الحسن علي بن موسى وأبي جعفر الثاني عليهما السلام، زبدة
الرواة ونخبة الهداة وقدوة الجلاء المتكلمين وأسوة الفقهاء المتقدمين، الشيخ العليم
الجليل الفضل بن شاذان بن الخليل طاب 1 الله ثراه، قد وصل بلقاء ربه في سنة 260
(دويست وشصت) 2.
در دوره همين صفحه حاشيه أي دارد وبر آن نوشته است:
قد ترحم عليه أبو محمد الحسن العسكري عليه السلام فقال: رحم الله الفضل،
ثلاثة ولاء " وقال أيضا " (ع): أغبط أهل خراسان بمكان الفضل. وقال محمد بن إبراهيم
الوراق: خرجت إلى الحج فدخلت إلى مولاي أبي محمد الحسن العسكري (ع) وأريته كتاب
الفضل بن شاذان فنظر فيه وتصفحه ورقة ورقة وقال عليه السلام: هذا صحيح ينبغي
أن يعمل به، رحم الله الفضل، كتبه في سنة 1261 (هزار ودويست وشصت ويك).
زمين صحن همه قبور است، حوض آب انبارى در سمت غربي صحن تازه
ساخته اند كتيبه أي در دور داخله گنبد خواسته اند رسم نمايند ناقص ونا تمام مانده است.

1 - قال الزبيدي في شرح قول الفيروزآبادي: " طابه " ما نصه: " أي الثوب ثلاثيا " = طيبه
عن ابن الأعرابي كذا في المحكم قال: فكأنها تفاحة مطيوبة جاءت على الأصل كمخيوط و
هذا مطرد أي فعلى هذا لا اعتداد بمن أنكره ".
2 - نگارنده گويد: سنگ قبر اكنون نيز بصورت مذكور در فوق باقى، نام راقم نيز
در اينجا هست باين ترتيب: " راقمه الاثم الجانى محمد مقيم المازندرانى ".
مقدمة المصحح 49

مقبره فضل بن شاذان در زمين نيشابور قديم واقع ومقبره شيخ عطار عليه الرحمة
چنانكه ذكر شد در شهر شادياخ بوده (تا آنكه گفته) وشهر شادياخ مبذر پنجاه خروار
بذر است، وشهر نيشابور قديم كه فضل بن شاذان در آن مدفون است جاى هشتاد خروار
بذر است ".
قال المحدث القمي (ره) في سفينة البحار ضمن ترجمة
الفضل بن شاذان (ج 2 ص 369):
" توفي الفضل في أيام أبي محمد العسكري (ع) وقبره بنيشابور قرب فرسخ
خارج البلد مشهور وقد زرته ".
وقال في منتهى الآمال ضمن ذكره أعاظم أصحاب الإمام الجواد (ع)
في أواخر ترجمة الفضل بن شاذان ما نصه (أنظر الفصل السابع):
" وبالجملة جلالت فضل بن شاذان اكثر است از آنكه ذكر شود، در ايام امام
حسن عسكرى عليه السلام وفات كرد، وقبرش در زمين نيشابور قديم كه خارج از بلد
اين زمان است بفاصله يك فرسخ تقريبا " بابقعه وصحنى مزار ومشهور است وبرروى
سنگ قبر أو نوشته:
هذا ضريح النحرير المتعال (إلى أن قال) الراوي عن الإمامين أبي الحسن علي
ابن موسى وأبي جعفر الثاني عليهما السلام زبدة الرواة ونخبة الهداة وقدوة الأجلاء
المتكلمين وأسوة الفقهاء المتقدمين الشيخ العليم الجليل الفضل بن شاذان بن الخليل
طاب الله ثراه، قد وصل بلقاء ربه في سنة 260.
ودر دور سنگ قبر نوشته:
قد ترحم عليه أبو محمد الحسن العسكري عليه السلام فقال: رحم الله الفضل،
مقدمة المصحح 50

ثلاثة " ولاء "، وقال عليه السلام أيضا: أغبط أهل خراسان بمكان الفضل، وقال محمد
ابن إبراهيم الوراق: خرجت إلى الحج فدخلت إلى مولاي أبي محمد العسكري (ع)
وأريته كتاب الفضل بن شاذان فنظر فيه وتصفحه ورقة ورقة وقال (ع): هذا صحيح
ينبغي أن يعمل به، ورحم الله الفضل، كتبه في سنة 1261 ".
وذكر المحدث المذكور (ره) أيضا في كتاب تحفة الأحباب في آخر ترجمة
الفضل بن شاذان (ره) تلك العبارة المنقولة عن منتهى الآمال بعينها.
قال العالم الفاضل الحاج محمد هاشم الخراساني (ره) في منتخب التواريخ
ضمن ذكره قبور المشاهير من الصحابة والرواة المدفونة في البلاد القريبة من المشهد الرضوي
ما نصه (ص 710 من طبعة المطبعة الإسلامية بطهران):
" سوم - فضل بن شاذان بن الخليل النيشابوري ثقة جليل متكلم له عظم شأن
في هذه الطائفة، وصد وهشتاد كتاب تصنيف كرده (إلى أن قال) در رجال است كه
فضل بن شاذان در بيهق بود خبر خوارج باو رسيد از آنجا گريخت بسمت نيشابور و
در بين رآه خيلى تعب بوى رسيد ومريض شد واز دنيا رحلت فرمود در سنه دويست و
شصت، وقبر شريفش در يك فرسخي نيشابور است وبقعه مختصرى هم دارد ".
أقول: قد مر فيما نقلنا من رجال الميرزا محمد الأخباري أنه (ره) أيضا "
صرح في آخر ترجمة الفضل بن شاذان بأن " قبر الفضل بنيسابور مزار معروف قد زرناه
مرارا ".
در كتاب گنج دانش ضمن شرح وضع شهر نيشابور قديم گفته (501):
" مقبره فضل بن شاذان در زمين نيشابور قديم واقع وبقعه شيخ عطار عليه -
الرحمة چنانچه ذكر شد در شهر شادياخ قديم بوده ودوره اين شهر من جميع الجهات
پنجهزار ويكصد وپنجاه ذرع است وبشكل مدور ومارپيچى آنرا ساخته اند واركى
داشته در طرف فيلدان واقع بوده وديوارش مستقيم بطول هشتصد وپنجاه ذرع ساخته
شده، دو طرف آن را ملحق ببدنه كرده بودند ودو رارك با آن ديوار كه در وسط كشيده
مقدمة المصحح 51

شده هزار وصد وپنجاه ذرع است وقبر شيخ فريد الدين عطار در محوطه ارك (تا
آخر كلام أو) ".
أقول: من العجيب أن دهخدا (ره) اكتفى في لغت نامه من ترجمة الفضل و
ذكر آثاره بيسير لا يسمن ولا يغني من جوع ونص عبارته هذا:
" ابن شاذان أبو محمد - فضل بن شاذان بن جليل يا خليل نيشابورى (وفات
260) محدث وفقيه شيعى، پدر أو شاذان نيز از فقهاى شيعه است، ابن شاذان
بيشتر در نيشابور مى زيسته، عبد الله بن طاهر أمير خراسان بجرم تشيع أو را نفى كرده
ودر سال دويست وشصت به بيهق بوده وقتى كه خوارج در خراسان طغيان كردند
فضل از بيم آنان از آنجا بيرون رفت واز رنج رآه بيمار شده در گذشت، بيش از
صد وهشتاد كتاب داشته، وعمده آنها در رجال نجاشى مذكور است، در خاندان
فضل بن شاذان بسيارى از علما ومحدثين بوده اند، وچون نزد فقها ابن شاذان مطلق
گفته شود مراد فضل بن شاذان است ".
وأنت خبير بأن أداء حق الفضل بن شاذان كان يقتضي أن يذكر دهخدا ترجمته
أكثر من ذلك ويشير إلى مدفنه وبقعته الموجودة إلى الآن لفعله (ره) لم يعرف مدفنه،
والله العالم بحقيقة الحال.
أقول: وهذا الاعتراض أيضا " وارد على مؤلف " فرهنگ جغرافيائى ايران " فإنه
أيضا " لم يذكر مقبرة الفضل بن شاذان بنيسابور مع ذكره نظائرها، ولعل العذر له في
ذلك أيضا عدم وقوفه عليها.
وأما تردد دهخدا (ره) في اسم أبي شاذان بين " جليل " و " خليل " كما هو
صريح عبارته فهو ناش عن قلة التتبع وعدم الدقة، وأما إشارته إلى أن جماعة
من العلماء والمحدثين كانوا في أسرة الفضل بن شاذان فهي صحيحة، وستأتي الإشارة
إلى بعضهم في الكلام الذي سننقله في آخر المقدمة عن مصفى المقال للشيخ آقا بزرگ
الطهراني رحمه الله تعالى.
مقدمة المصحح 52

مطالب مهمة وفوائد نفيسة
يجب أن يشار إليها ولو على سبيل الاجمال
1 - فليعلم أن كتاب المسترشد للمتكلم الجليل أبي جعفر محمد بن جرير بن رستم
الطبري الشيعي الإمامي كأنه مأخوذ من كتاب الإيضاح للفضل بن شاذان النيسابوري
ويستفاد ذلك من مراجعة الكتابين والخوض في البحث عن ذلك يفضي إلى طول
لا يسعه المقام إلا أني أظن أن من تصفح الكتابين وتأمل في مطاويهما لم يبق له شك
في صحة هذه الدعوى فحينئذ يحصل العجب لمن بان له ذلك لم لم يصرح الطبري
المذكور - قدس الله تربته - بأنه قد أخذ كتابه من الإيضاح للفضل؟ (وإن كان قد فصل
الطبري ما أجمله الفضل في موارد وزاد عليه غالبا " مطالب في موارد أخرى وأسقط
مما أورده الفضل في كتابه أشياء إلا أن أساس الكتاب مبنى على أساسه) حتى أنه
لم يذكر في المسترشد إشارة إجمالية إلى هذا المطلب ولو على سبيل الابهام بأن يقول مثلا ":
قد سبقني إلى تأليف مثل هذا الكتاب بعض أصحابنا أو ما يؤدي مؤداه، وهذا مما يقضي
منه العجب ولم أدر وجهه فعلى من أراد التحقيق في ذلك أن يخوض فيه لعله يجد
إلى كشف هذا المعمى سبيلا ".
فعلى هذا لا يعلم أن بعض أخبار الكتاب الذي ذكره علم الهدى (ره) في الشافي
وتبعه غيره في نقله ولم يذكر في غير هذين الكتابين كالخبر الذي نقل عن عمر في
أبي بكر (أنظر ص 135 - 156) هل أخذه السيد (ره) من الإيضاح أو المسترشد أو
من كتاب ثالث كان أصلا " ومأخذا " لهما في النقل؟ إلا أنه ضاع فيما ضاع وذهب
فيما ذهب
2 - قد صرح المصنف - أعلى الله درجته - في كتابه هذا بأن جميع ما رواه فيه
من روايات العامة، وليس من روايات الخاصة فيه شئ ونص عبارته هكذا (أنظر
ص 92):
مقدمة المصحح 53

" فتفهموا أيتها الشيعة هذه النكت وناظروهم فإن جميع ما رويناه في كتابنا هذا
من رواياتهم، وليس لأهل بيت رسول الله - صلى الله عليه وآله - ولا لأحد من علماء -
الشيعة ههنا ذكر أو خبر يؤثر ".
3 - ليس في الكتاب إيماء وإشارة إلى أن اسمه " الإيضاح " فضلا عن التصريح
به، وما وجد من النسخ ففي كلها عرف الكتاب بذلك الاسم، ومن ثم صرح كل من
نقل عن الكتاب شيئا " أو أشار إلى تعريفه وذكر اسمه عرفه باسم الإيضاح، فحينئذ لا يبقى
شك في كونه موسوما " بذلك ومعروفا " به، وإنما يبقى الابهام في أن هذا الاسم هل
هو اسم تعيني بمعنى أن مصنفه (ره) سماه به؟ أو اسم تعيني بمعنى أن المصنف (ره)
لم يسمه بهذا الاسم لكن المستفيدين منه لما رأوا أن مصنفه أوضح فيه سبيل الحق فسموه
بذلك وعرفوه به؟ وعلى الاحتمال الأول يكون عدم ذكر علماء الرجال اسم الكتاب
في كتبهم ضمن ذكرهم أسامي كتب الفضل لعدم وصول الكتاب إليهم وعدم اطلاعهم عليه
كما صرح الشيخ والنجاشي (رحمهما الله) بأن للفضل كتبا " أخر غير ما ذكراها.
وهنا احتمال آخر
وهو أنه يمكن أن يكون الإيضاح مجموعة من رسائله الموسومة في كتب الرجال
بأن يكون كل عنوان من عناوين الكتاب وكل مبحث من مباحثه المختلفة الموسومة
كل منها باسم رسالة مستقلة، مثل أن يكون " الرجعة " المذكورة في الإيضاح تحت
عنوان " ذكر الرجعة " عبارة عن كتابه المذكور في كتب الرجال وفهارس الكتب
بعنوان " كتاب الرجعة " أو " إثبات الرجعة "، ويكون " ذكر المواريث " المبحوث فيه تحت
عنوانها عن الفرائض عبارة " عن أحد كتبه الثلاثة المذكورة في كتب الرجال بعنوان " كتاب
الفرائض الكبير، كتاب الفرائض الأوسط، كتاب الفرائض الصغير "، ويكون المراد
بكتاب المتعتين المذكور في فهرست الشيخ له المبحث المعنون في الإيضاح بعنوان " ذكر
نهى عمر عن متعة النساء " و " ذكر متعة الحج " وهكذا، ولا غرابة فيه فإن عدة " كثيرة "
من كتب القدماء التي وصلت إلينا عبارة عن رسائل صغيرة وكتيبات لا يتجاوز عدد
مقدمة المصحح 54

أوراق كل منها عن عشرين أو ثلاثين، وبعبارة أخرى كانوا قد يعدون رسالة صغيرة
تشتمل على صفحات قليلة كتابا " وتصنيفا "، ويحتمل أن يكون " الديباج " المذكور في
فهرست الشيخ ضمن كتب الفضل مصحف كلمة " الإيضاح " كما أشرنا إلى ذلك
تفصيلا " فيما سبق من المقدمة (أنظر ص 11 - 13) والله أعلم بحقيقة الحال.
الفضل أزدى نسبا "
4 - يستفاد من وصف النجاشي والعلامة - رحمهما الله تعالى - الفضل بكلمة
الأزدي أن نسبه ينتهي إلى قبيلة الأزد فنقول: قال الفيروزآبادي في القاموس:
" أزد بن الغوث وبالسين أفصح أبو حي من اليمن ومن أولاده الأنصار كلهم ويقال:
أزد شنوءة وعمان والسراة، وأزد بن الفتح الكشي محدث " وقال الذهبي في
المشتبه: " والأزدي كثير فالأزد هو ابن الغوث بن نبت بن مالك بن أدد بن زيد بن
كهلان بن سبأ بن يشجب بن يعرب بن قحطان وقيل: إن اسم الأزد ردأ [ويقال:
درء ودراء] وإليه جماع الأنصار، كان أنس - رضي الله عنه - يقول: إن لم نكن
من الأزد فلسنا من الناس، ويقال فيه: " الأسد " لقرب السين من الزاي، والأزدي
أيضا " من أزد شنوءة ومن أزد الحجر ولكن هما مندرجان في الأول لأنهما من ولده
والنسبة إليه، قاله الحازمي ".
وقال ابن الأثير في اللباب في تهذيب الأنساب:
" الأزدي - هذه النسبة إلى أزد شنوءة بفتح الألف وسكون الزاي وكسر الدال
المهملة وهو أزد بن الغوث بن نبت بن مالك بن زيد بن كهلان بن سبأ، والمشهور
بهذا الانتساب أبو معمر عبد الله بن سخبرة الأزدي تابعي، وأما المهلب بن أبي صفرة
فمنسوب إلى الأزد بن عمران بن عمرو بن عامر، والنسبة إليها بالسين أكثر، وأما
أبو جعفر أحمد بن محمد بن سلامة الطحاوي الأزدي فمنسوب إلى أزد الحجر،
وتوفي بمصر سنة نيف وثلاثمائة، وطحا مدينة بمصر.
مقدمة المصحح 55

قلت: هذا معنى ما ذكره أبو سعد رحمه الله تعالى وهو يوهم أن في العرب
عدة قبائل ينسب إليها يقال لكلهم أزد، وليس كذلك إنما الجميع ينتسبون إلى الأزد
ابن الغوث بن نبت بن مالك، فأما قوله: إن المهلب ينسب إلى الأزد بن عمران
ابن عمرو فليس خارجا " عن القبيلة الأولى فإن المهلب من ولد العتيك بن الأزد و
يقال فيه بالسين الساكنة أيضا ابن عمرو مزيقياء بن عامر ماء السماء بن حارثة الغطريف
ابن امرئ القيس البطريق بن ثعلبة بن مازن بن الأزد بن الغوث بن نبت، ولا خلاف
أن المهلب عتكي، ولا خلاف أيضا أن العتيك بطن من الأزد بن الغوث، وكفى
بهذا شاهدا "، وأما أبو جعفر الطحاوي من أزد الحجر فهو الحجر بن عمران بن
عمرو بن عامر ماء السماء، فظهر بهذا أن الجميع يرجع إلى الأزد بن الغوث والله أعلم.
على أن كثيرا " من المحدثين ممن لا علم له بالنسب قد غلطوا مثله وإنما المصنف
المتأخر ينبغي أن يودع تصنيفه الصحيح من الأقوال ".
قال المحدث القمي (ره) في سفينة البحار (ج 1، ص 20):
" مدح أمير المؤمنين - عليه السلام - لقبيلة الأزد في شعره:
" الأزد سيفي على الأعداء كلهم * وسيف أحمد من دانت له العرب "
" قوم إذا فاجؤا أوفوا وإن غلبوا * لا يجحمون ولا يدرون ما الهرب "
" قوم لبوسهم في كل معترك * بيض رقاق وداودية سلبوا "
إلى أن قال عليه السلام:
" والأزد جرثومة إن سوبقوا سبقوا * أو فرخروا فخروا أو غولبوا غلبوا "
" أو كوثروا كثروا أو صوبروا صبروا * أو سوهموا سهموا أو سولبوا سلبوا "
الأشعار في المجلد الثامن في باب 69 في ص 750
أقول: الأزد بفتح الهمزة وسكون الزاي أبو حي باليمن، وعن الإستيعاب
قال: الأزد جرثومة من جراثيم قحطان وافترقت على نحو سبع وعشرين قبيلة ".
أقول: هذه الأبيات مذكورة في الديوان المنسوب إلى أمير المؤمنين (ع) ومن
قطعة تشتمل على واحد وعشرين بيتا " وشرحها الميبدي في شرح الديوان (أنظر ص 218 -
مقدمة المصحح 56

223 من النسخة المطبوعة سنة 1285) وكذا نقلها المجلسي في ثامن البحار وفسر
لغاتها وأوضح مشكلاتها كما أشار إليه المحدث القمي فيما نقلنا من كلامه، ونقلها القاضي
التستري (ره) مع ملخص من شرحها الفارسي للميبدي لكن لم يصرح بأن الشرح
للميبدي وأشرنا إلى ذلك فيما سبق (ص 10) وبالجملة من تلك القطعة هذه الأشعار:
" يا معشر الأزد إني من جميعكم * راض وأنتم رؤوس الأمر لا الذنب "
" لن تيأس الأزد من روح ومغفرة * والله يكلؤهم من حيثما ذهبوا "
" طبتم حديثا " كما قد طاب أولكم * والشوك لا يجنى من فرعه العنب "
وآخرها هذا البيت:
" فالله يجزيهم عما أتوا وحبوا * به الرسول وما من صالح كسبوا "
فمن أراد تمام الأشعار فليراجع مواردها المشار إليها.
5 - حيث لم تكن وسائل التصحيح الدقيق حين طبع الكتاب معدة لي لأمور
لا يسعني ذكرها هنا، وكان في الانتظار لتهيؤ الوسائل والأسباب خوف فوت الفرصة
وعدم التوفيق لطبع الكتاب أصلا " وقعت أغلاط معدودة فيه، وكانت الأغلاط منقسمة
إلى قسمين، مهم وغير مهم، ولما كان القسم الأول منهما مفضيا " تارة " إلى خفاء
في فهم المراد وأخرى إلى خلاف الغرض ومن الكلام وضد المقصود منه وبالآخرة إلى
خلل يوجب حيرة في فكر القارئ للكتاب والناظر فيه كان من الواجب الخوض في
إصلاحه والتعرض لتصحيحه فمن ثم تصدينا لتصحيح تلك الأغلاط بوضع ورقة
في آخر الكتاب تشتمل على تعريف تلك الأغلاط في جدول وذكر الكلمات الصحيحة
في مقابلها في جدول آخر لئلا يتحير الناظر في الكتاب من هذه الجهة، وأما القسم
الثاني وهي الأغلاط غير المهمة فلم نتعرض لها فإن الأمر فيها سهل، إذ يعرفها كل
من كان له أدنى فهم وأقل شعور فضلا عمن كان له عقل سليم وفكر مستقيم فالمرجو
من أهل العلم والفضل أن لا يؤاخذوني بذلك ويمنوا علي أيضا " بإصلاح ما لم أتفطن له
رأسا " ولم أتوجه إليه أصلا " من السهو والاشتباه فإن الإنسان محل السهو والنسيان
مقدمة المصحح 57

وأي الناس ليس له عيوب، إلا من عصمه الله تعالى، فهذا كان عذري في وقوعي
فيما ذكرت، والعذر عند كرام الناس مقبول.
6 - كون الفضل بن شاذان من مفاخر نيسابور يقتضي أن يكون شرح حاله مذكورا "
في تأريخ نيسابور للحاكم أبي عبد الله محمد المعروف في الآفاق، ويؤيده كون الحاكم
واقعا " في طرق بعض الروايات التي نقله الفضل عن أئمته المعاصرين له مثل هذه الرواية
المذكورة في فرائد السمطين للحمويني بهذا العبارة:
" حدثنا الحاكم قال: سمعت علي بن محمد المعاذي يقول: سمعت أبا محمد
يحيى بن يحيى العلوي العالم العابد يقول: سمعت عمي أبا الحسن علي بن محمد بن قتيبة
النيسابوري يقول: سمعت الفضل بن شاذان يقول: سمعت علي بن موسى الرضا -
رضي الله عنه - يقول:
إعذر أخاك على ذنوبه * واستر وغط على عيوبه
واصبر على بهت السفيه * وللزمان على خطوبه
ودع الجواب تفضلا " * وكل الظلوم إلى حسيبه "
والمراد بالحاكم هنا ظاهرا " هو صاحب تاريخ نيسابور لكثرة رواية الحمويني عنه
ولكون " الحاكم " مجردا " عن قيد منصرفا " إليه إلا أن الجزم بذلك بهذا الظهور لا يحصل
للمحقق فعليه أن يبحث عن الأمر حتى يحصل له القطع.
أقول: ذكر الصدوق (ره) هذا الأبيات في الباب الثاني والأربعين من كتابه
عيون الأخبار بسند له ونقله المجلسي (ره) في المجلد الثاني عشر من البحار في ترجمة
الرضا (ع) في باب ما أنشد عليه السلام من الشعر في الحكم (ج 12، ص 32 من طبعة -
أمين الضرب) فمن أراد المراجعة فليراجعهما.
7 - مما يشيد أساس صحة نسبة الكتاب إلى الفضل بن شاذان كثرة شباهة
أسلوب استدلالاته باستدلالات مولانا أبي الحسن الرضا - عليه السلام - وذلك يستفاد
مقدمة المصحح 58

بالتوجه إلى الأمر المذكور والمقايسة بينهما فلنورد حديثا " مما صدر عن الرضا (ع) و
لنقس كلمات الفضل عليه حتى يتضح المطلوب فنقول:
قال الكليني (ره) في الكافي في باب نادر جامع في فضل الإمام
وصفاته:
(أنظر ج 1 مرآة العقول، ص 152 - 153)
" أبو محمد القاسم بن العلا (ره) رفعه عن عبد العزيز بن مسلم قال، كنا مع الرضا (ع)
بمرو فاجتمعنا في الجامع يوم الجمعة في بدء مقدمنا فأداروا أمر الإمامة وذكروا كثرة -
اختلاف الناس فيها، فدخلت على سيدي - عليه السلام - فأعلمته خوض الناس فيه
فتبسم ثم قال: يا عبد العزيز جهل القوم وخدعوا عن آرائهم، أن الله عز وجل لم يقبض
نبيه حتى أكمل له الدين وأنزل عليه القرآن، فيه تبيان كل شئ، بين فيه الحلال
والحرام والحدود والأحكام وجميع ما يحتاج إليه الناس كملا " فقال الله عز وجل:
ما فرطنا في الكتاب من شئ، وأنزل في حجة الوداع وهو آخر عمره - صلى الله
عليه وآله -: اليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الإسلام
دينا "، وأمر الإمامة من تمام الدين، ولم يمض رسول الله صلى الله عليه وآله حتى بين لأمته
معالم دينهم وأوضح لهم سبيلهم وتركهم على قصد سبيل الحق وأقام لهم عليا " (ع)
علما " وإماما "، وما ترك شيئا يحتاج إليه الأمة إلا بينه، ومن زعم أن الله عز وجل
لم يكمل دينه فقد رد كتاب الله، ومن رد كتاب الله فهو كافر، هل يعرفون قدر الإمامة ومحلها
من الأمة فيجوز فيها اختيارهم، إن الإمامة أجل قدرا " وأعظم شأنا " وأعلى مكانا "
وأمنع جانبا " وأبعد غورا " من أن يبلغها الناس بعقولهم، أو ينالوها بآرائهم، أو يقيموا
إماما " باختيارهم، إن الإمامة خص الله عز وجل بها إبراهيم الخليل بعد النبوة والخلة
مرتبة ثالثة وفضيلة شرفه بها وأشاد بها ذكره فقال: إني جاعلك للناس إماما "، فقال
مقدمة المصحح 59

الخليل (ع) سرورا " بها: ومن ذريتي، قال الله تبارك وتعالى: لا ينال عهدي الظالمين،
فأبطلت هذه الآية إمامة كل ظالم إلى يوم القيامة وصارت في الصفوة، ثم أكرمه الله تعالى
بأن جعلها في ذريته أهل الصفوة والطهارة فقال تعالى: ووهبنا له إسحاق ويعقوب
نافلة " وكلا " جعلنا صالحين وجعلناهم أئمة يهدون بأمرنا وأوحينا إليهم فعل الخيرات
وأقام الصلاة وإيتاء الزكاة وكانوا لنا عابدين، فلم تزل في ذريته يرثها بعض عن
بعض قرنا " فقرنا " حتى ورثها الله عز وجل النبي فقال جل وتعالى: إن أولى الناس
بإبراهيم للذين اتبعوه وهذا النبي والذين آمنوا والله ولي المؤمنين، فكانت له خاصة
فقلدها صلى الله عليه وآله عليا " (ع) بأمر الله عز وجل على رسم ما فرض الله فصارت في ذريته
الأصفياء الذين آتاهم الله العلم والإيمان بقوله تعالى: وقال الذين أوتوا العلم والإيمان
لقد لبثتم في كتاب الله إلى يوم البعث فهي في ولد علي (ع) خاصة " إلى يوم القيامة إذ لا نبي
بعد محمد فمن أين يختار هؤلاء الجهال؟
(إلى أن قال)
وقال الصفواني في حديثه: قاتلهم الله أنى يؤفكون، ولقد راموا صعبا "، وقالوا
إفكا " وضلوا ضلالا " بعيدا " ووقعوا في الحيرة إذ تركوا الإمام عن بصيرة وزين لهم
الشيطان أعمالهم فصدهم عن السبيل وكانوا مستبصرين. رغبوا عن اختيار الله واختيار -
رسوله - صلى الله عليه وآله - وأهل بيته إلى اختيارهم والقرآن يناديهم: وربك
يخلق ما يشاء ويختار وما كان لهم الخيرة من أمرهم سبحان الله تعالى عما يشركون، وقال
عز وجل: وما كان لمؤمن ولا مؤمنة إذا قضى الله ورسوله أمرا أن يكون لهم الخيرة
من أمرهم، الآية، وقال عز وجل: ما لكم كيف تحكمون أم لكم كتاب فيه تدرسون،
إن لكم فيه لما تخيرون أم لكم أيمان علينا بالغة إلى يوم القيامة إن لكم لما تحكمون،
سلهم أيهم بذلك زعيم أم لهم شركاء فليأتوا بشركائهم إن كانوا صادقين، وقال عز وجل:
أفلا يتدبرون القرآن أم على قلوب أقفالها أم طبع الله على قلوبهم فهم لا يفقهون أم قالوا:
سمعنا وهم لا يسمعون، إن شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون، ولو علم الله
مقدمة المصحح 60

فيهم خيرا " لأسمعهم ولو أسمعهم لتولوا وهم معرضون، أم قالوا سمعنا وعصينا بل هو
فضل الله يؤتيه من يشاء والله ذو الفضل العظيم فكيف لهم باختيار الإمام والإمام عالم
لا يجهل (إلى آخر الحديث) ".
أقول: ذكر الصدوق (ره) هذا الحديث في العيون وغيره من كتبه فمن تدبر في
هذا الحديث الشريف وفيما أورده الفضل (ره) في غالب الموارد من كتابه هذا من كيفية
الاستدلال على مدعاه تبين له صدق ما ذكرناه وصحة ما ادعيناه وحيث إن المقصود
قد حصل بهذا المقدار فلا حاجة إلى الإطناب والإكثار.
وصف
النسخ التي كان عليها
أساس طبع الكتاب
فليعلم أن نسخ هذا الكتاب كانت قليلة جدا " ويدل على ذلك عدم وصول
أيدي غالب علمائنا - رضوان الله عليهم - إليه حتى أن المجلسي والشيخ الحر العاملي
والمولى عبد الله الإصبهاني المعروف بالأفندي صاحب رياض العلماء ومن يتلو تلوهم
ويحذو حذوهم في سعة الباع وكثرة الاطلاع لم يطلعوا على وجود هذا الكتاب أصلا "
بمعنى أنهم لم يقفوا على أن الفضل (ره) ألف ذلك الكتاب فضلا " عن الظفر به، وعلم ذلك
مما ذكرنا في المقدمة، ومع ذلك كانت النسخ القليلة النادرة منها لعدم وصول الأيدي إليها
وعدم دوران الأفكار عليها كأنها مهجورة متروكة، ومن ثم لم توجد نسخة تامة منه
إلى الآن على ما يستفاد من فهارس الكتب وسائر مظان ذكره فضلا " عن كونها صحيحة
صالحة " للاستفادة من دون إعمال فكر دقيق ودقة نظر عميق، ولهذه العلة لم نجد نسخة
تامة " منه فضلا " عن كونها صحيحة بل كل ما وصل إلينا من نسخه ناقص مغلوط
بحيث لا يمكن الاستفادة منه واستخراج مما أودع كنزه إلا بعد مشقة شديدة وتعب
مقدمة المصحح 61

كثير وقد أشرنا في أثناء الكتاب إلى موارد النقص المشترك بين النسخ وموارد النقص
المختصة ببعض النسخ وذلك أن النسخ كانت مختلفة جدا بالزيادة والنقيصة بحيث
يمكن أن يقال: كأن بعضها تلخيص بعضها الآخر.
إذا أحطت خبرا " بذلك فاعلم أن النسخ التي وصلت إليها
يدي هي سبع:
الأولى - نسخة المكتبة الرضوية بمشهد الرضا - عليه السلام - وهي مضافا "
إلى نقائصها المشتركة التي توجد في سائر النسخ ناقصة الأول أيضا فإنها تبتدء
بهذه العبارة: " عن أولئك الذين شهدوا قتل هؤلاء الخيار [كذا والصحيح " الأخيار "] "
كما أشرنا إلى ذلك تفصيلا في ذيل ص 55 من الكتاب، وأما سائر موارد نقص النسخة
فقد صرحنا بكل واحد منها في موضعه من الكتاب، وأما عبارة آخر النسخة فقد
نقلناها في موضعه (أنظر ص 503).
وهذه النسخة هي التي عرفها مفهرس المكتبة الحاج
عماد الفهرسي - رحمه الله - في المجلد الأول من فهرس
كتب المكتبة تحت عنوان " كتب حكمت وكلام وأصول
عقايد " بهذه العبارة المشتملة على العدد الترتيبي في الذكر
(ج 1 فهرست كتابخانه آستان قدس رضوى، ص 20):
" 38 - إيضاح. - مؤلف، فضل بن شاذان بن الخليل، اول اين كتاب افتاده
است، سطر اول بقيه ([عن] أولئك الذين شهدوا قتل هؤلاء الأخيار)، سطر آخر
كتاب (سيد الأولين والآخرين محمد النبي وآله الطاهرين) خطى نسخ 19 سطرى،
مقدمة المصحح 62

واقف معلوم نشده، سال تحرير كتاب 1072، عدد اوراق 99، طول يك گره و 9
بهر، عرض 8 بهر ".
قال بروكلمن في فهرسه لأسامي الكتب في المجلد الثاني من الذيل على
تأريخه لأدبيات العرب مشيرا " إلى هذه النسخة ما محصله (أنظر ص 1014):
" فضل بن شاذان بن الخليل له كتاب الإيضاح، ونسخة منه في المشهد (أنظر
الفهرست ج 1 ص 20، عدد 38) ".
وقال أيضا في المجلد الثالث ص 1201 ضمن تعليقاته على ص 319 من
ملحق [أو ذيل] ج 1:
" أبو محمد الفضل بن شاذان بن الخليل النيسابوري المتوفى سنة 260 ه‍ =
874 م، وهو صاحب الإمام الرضا، راجع فهرست الطوسي المطبوع في النجف
المصحح بتصحيح السيد محمد صادق بحر العلوم ص 124، ومنهج المقال ص
260 وله كتاب يسمى بالإيضاح في الرد على سائر الفرق، أنظر الذريعة ج 2 ص
490 عدد 1946 (راجع ص 1014 من المجلد الثاني أو الملحق الثاني من ذلك
الكتاب) ".
وجعلنا كلمة " ق " رمزا لهذه النسخة، وإنما اخترناها رمزا للنسخة لتكون
الإشارة بها إلى: " آستان قدس رضوى " أي " العتبة المقدسة الرضوية "، وسنضع
صورة الصفحة الأولى من تلك النسخة بين يدي القارئين حتى يقفوا على خصائصها
المذكورة فيها.
الثانية - نسخة مكتبة الفقيد السعيد آية الله السيد محسن الحكيم الذي كان في
زمانه هو الزعيم الروحاني للشيعة - قدس الله روحه ونور ضريحه - وذلك أنا اطلعنا
على وجود هذه النسخة في المكتبة العامة التي تأسست سنة 1357 ه‍ = 1957 م في النجف
الأشرف لآية الله الحكيم، بما كتب إلينا صديقنا العالم الخبير الشيخ محمد الرشتي دام بقاؤه
وكانت النسخة كلها مكتوبة ومنتسخة بخط العالم الجليل الشهير الشيخ محمد السماوي
مقدمة المصحح 63

- رضي الله عنه وأرضاه وجعل الجنة مسكنه ومثواه - وصورت النسخة بوسيلة قسم
التصوير من الشعبة الفنية للمكتبة المذكورة المعدة نفقتها من جانب آية الله الحكيم (ره)
وأرسلت إلي بواسطة صديقنا المذكور اسمه آنفا "، وأما عبارة آخر هذه النسخة فقد
نقلناها في موضعه من الكتاب (أنظر ص 504) وجعلنا حرف " ح " رمزا " لهذه النسخة
لتكون إشارة إلى اسم آية الله الحكيم ومكتبته، وسنضع صورة صفحة من النسخة في
آخر المقدمة حتى يطلع القارئ على بعض خصائصها المذكورة فيها.
الثالثة - نسخة مكتبة مجلس الشورى، ووقفنا عليها بوسيلة صديقنا الفاضل
عبد الحسين الحائري مفهرس المكتبة - أصلح الله باله وأحسن حاله ومآله - فإن النسخة
غير مذكورة في الفهارس المطبوعة بل ذكرت في الجزء الذي لم يطبع من الفهرس إلى
الآن فاستدعيت منه أن يكتب لي خلاصة ما ذكره هناك فكتب ما محصله:
" هذه النسخة مضبوطة تحت رقم 660 من كتب الطباطبائي وفي مجموعة
تشتمل على كتابين، الأول - الإيضاح للفضل بن شاذان الأزدي النيسابوري (أنظر
ص 1 - 172) والثاني - رسالة في العقائد (أنظر ص 173 - 213).
اين مجموعه بخط نسخ است وقطع آن رقعي است 12 در 19 با كاغذ زرد رنگ
اصفهانى بدون تاريخ، مى نمايد كه از حدود قرن 10 - 11 باشد ".
ونضع صفحة فوتوغرافية منها في آخر المقدمة حتى تقف على خصائصها،
و " مج " رمز هذه النسخة، واختيار هذا الاسم لتلك النسخة للإشارة إلى مجلس
الشورى.
الرابعة - نسخة مكتبة مدرسة سپهسالار (أي اسفهسالار).
هذه النسخة ضمن مجموعة عرفت المجموعة على ظهر ورقة في أولها بهذه
العبارة:
" بسم الله الرحمن الرحيم تفصيل ما في هذا الكتاب من الرسائل العزيزة، الأولى
منها - شرح على الباب الحادي عشر من بعض العلماء العارفين المسمى بمفتاح الغرر.
مقدمة المصحح 64

وثانيتها - فيصل التفرقة بين الكفر والزندقة.
ومنها - كتاب محاسبة النفس للمولى الأجل علي بن طاوس العلوي رحمه الله.
ومنها - كتاب الإيضاح للفضل بن شاذان النيسابوري رضي الله عنه.
ومنها - رسالة مسار الشيعة للشيخ المفيد (ره) في ذكر وقائع الشهور الاثني عشر.
ومنها - رسالة في بر الوالدين للفاضل الجليل أبي الفتح محمد بن عثمان بن
علي الكراجكي (ره).
ومنها - رسالة حديث في ذكر مناظرة البهلول وهارون الرشيد.
ومنها - رسالة في ذكر الحجة على الذاهب إلى كفر أبي طالب لفخار بن
معد الموسوي.
(فبعد أن ساق نسبه إلى موسى الكاظم عليه السلام قال)
هو الواهب
وقد أنعمه الله على أحقر عباده المحتاج إلى شفاعة أجداده ابن السيد الجليل و
الفاضل النبيل السيد زين العابدين محمد باقر الموسوي - هداهما الله صراطه السوي
وسقاهما الله في الآخرة سقيه الروي - بمحمد النبي وعلي الولي - صلى الله
عليهما وعلى أهل البيت الذين أذهب الله عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا " وله الحمد
حمدا كثيرا، في يوم الأحد غرة شهر صفر المظفر سنة 1245 ه‍ بقصبة خوانسار ".
رقم هذه المجموعة في دفتر ثبت المدرسة 3881. وعلم مما نقلناه في تعريف
المجموعة أن الإيضاح هو الكتاب الرابع من المجموعة ويبتدأ من ورقة 102 من
أوراق المجموعة ويختتم في ورقة 185 فهو 83 ورقة، وكتبت على ظهر النسخة:
" كتاب الإيضاح تأليف الشيخ الأجل الأفخم الفاضل العالم العامل الراوية
الفضل بن شاذان بن الخليل النيسابوري قدس الله روحه ونور ضريحه ".
مقدمة المصحح 65

وكتبت تحت هذا العنوان ترجمة الفضل بهذه العبارة:
" هو أبو محمد الفضل بن شاذان بن الخليل الأزدي النيشابوري من أصحاب
الهادي أبي الحسن علي بن محمد النقي وأبي محمد الحسن بن علي العسكري -
عليهما السلام - متكلم فقيه جليل القدر ثقة، وله جلالة في هذه الطائفة قال النجاشي
في شأنه: هو في قدره أشهر من أن نصفه، وكان أبوه من أصحاب يونس بن عبد الرحمن
وروى عن أبي جعفر الثاني وقيل: الرضا أيضا " - عليهما السلام - وقال ابن داود في
كتاب الرجال: إن الفضل دخل على أبي محمد العسكري - عليه السلام - فلما أراد
الخروج سقط منه كتاب من تصنيفه فتناوله أبو محمد ونظر فيه وترحم عليه وذكر
أنه قال - عليه السلام -: أغبط أهل خراسان لمكان الفضل وكونه بين أظهرهم. وكفاه
بذلك فخرا "، رحمة الله عليه وعلى أسلافه ".
أقول: قد ذكرنا فيما سبق أن الداخل على العسكري (ع) كان رجلا " من جانب -
الفضل يلقب بتوزا ولم يكن الفضل نفسه (راجع ص 23 من المقدمة).
أما عبارة آخر النسخة فنقلناها ضمن ما نقلناه من عبارات أواخر النسخ تحت -
عنوان " عبارة آخر نسخة س " فراجع ص 503 - 504 من الكتاب الحاضر.
وهذه النسخة هي التي عرفها محمد تقي دانش پژوه وعلي نقي منزوى في
فهرس مكتبة اسبهسالار بما ملخصه (ج 3، ص 227):
" 352 - الايضاح از فضل بن شاذان بن خليل نيشابورى متوفى 260 قمرى
در رد بر فرق اسلام جز شيعه است (ذريعه 2 ص 490):
آغاز: الحمد لله الذي خلق السماوات والأرض وجعل الظلمات والنور
ثم الذين... أما بعد فإنا نظرنا، انجام: وله المزيد بذلك والحمد لله كثيرا " وصلواته
على... الطاهرين.
شماره اصل مجموع 3881، وشماره چهارم مجاميع مرتب در اين مجموعه
مقدمة المصحح 66

كه از ورق 102 آغاز مى شود ودر ورق 185 پايان مى يابد وخصايص نسخة بدين -
قرار است:
حاشيه هاى لغوى دارد، در ميان افتادگيها دارد وبرگ سفيد بجاى آنها هست،
خط نسخ نويسنده أحمد بن شرف الدين محمد على نامى، او مى نويسد كه: من نسخه را
از آغاز تا انجام مقابلت كردم وبرگهائى كه سفيد گذارده شده است از اصل افتاده بود
در پنجشنبه 18 صفر 990 مقابله شده است شماره اول مفتاح الغرر است ".
ورمز هذه النسخة " س " للإشارة إلى اسم سپهسالار.
الخامسة - نسخة مكتبة الحاج السيد جوادي (ره) بقزوين، فبعد اطلاعي عليها
بما أخبرني بعض من كان مطلعا " على وجودها هناك سافرت إلى قزوين استدعيت من
العالم البارع الحاج السيد عباس القزويني - دامت بركاته - (وهو في هذا الزمان
بقية الماضين وثمال الباقين من أسرة الحاج سيد جوادي) أن يهيئوا لي صورة
فوتوغرافية من النسخة حتى أستفيد منها لتصحيح الكتاب فهيأ وسائله، وجعلنا " ج " رمزا "
لهذه النسخة، واختيار هذه الحرف لها للإشارة إلى الحاج السيد جوادي، والمكتبة
من تأسيسات جدهم الأعلى.
السادسة - نسخة لي وهي ضمن مجموعة تشتمل على خمسة كتب على هذا الترتيب
الأول مقتل أمير المؤمنين لأبي الحسن البكري، الثاني - رسالة في صحة إيمان أبي طالب
سلام الله عليه، الثالث - كتاب الإيضاح للفضل بن شاذان، الرابع - كتاب الغارات
للثقفي، الخامس - هداية الحضيني من وسط أحوال مولانا العسكري إلى آخر الكتاب،
وعلى ظهر النسخة هذه العبارة: " للحقير آقا ميرزا " ويظهر من بعض القرائن أن النسخة
هي التي كانت في مكتبة خاتم المحدثين الحاج ميرزا حسين النوري (ره) صاحب -
مستدرك الوسائل ونقلنا عبارة آخر النسخة في موضعها من الكتاب (ص 504) ورمز
هذه النسخة " مث " للإشارة إلى المحدث.
مقدمة المصحح 67

فذلكة
كانت هذه النسخ الست المذكورة كلها بعد صرف النظر عن النقائص
مشتركة في أصل وضع الكتاب من جهة الاشتمال على المطالب والاشتراك في العبارات
وسياق ذكر مواضيع البحث، إلى غير ذلك مما يوجد في نسخ متعددة من كتاب واحد
فهي كلها تدل على أن النسخ قد انتسخت من أصل واحد ولكن هنا نسخة أخرى
تشتمل على زيادات ليست في النسخ المشار إليها وبيان ذلك يحتاج إلى تعريفها وهو:
السابعة - نسخة نفيسة جدا " إلا أن أسلوب التعبير فيها في غالب الموارد على
خلاف النسخ السابقة بحيث يستفاد بعد التأمل أن تلك النسخة قد كانت هي الأصل
والنسخ السابقة قد غيرت عباراتها ولخصت مطالبها، ولولا أن الاشتراك في الكتاب
بين جميع النسخ السبع محفوظ بعد الغض عن سقوط مطالب عن النسخ الست
المشار إليها لكان الناظر مضطرا " إلى أن يحكم بأن الأصل قد كان ما قد ذكر في النسخة
السابعة وسائر النسخ ملخصة منها إلا أن الحكم بذلك بهذا الوجه لا يتجه لأن
الاختصار والتلخيص لا يكون بهذا الوجه، نعم يمكن أن يقال: إن أصل النسخة قد
كانت أوراقا " مشوشة منتسخة ومكتوبة بخط مندمج غير مقرو فاستخرج منها عالم
لاستفادة نفسه ما كان يمكن له أن يستخرج وترك ما أشكل عليه ولم يتمكن منه، وكيف
كان لهذه النسخة مزية على سائر النسخ من جهات كثيرة ووجوه شتى وكانت الجهات
والوجوه لا تخفى على المراجعين للكتاب المطبوع الحاضر لأنا لما عرفنا مزية النسخة
على غيرها من النسخ جعلناها كالأصل والأساس لطبع الكتاب وغيرها تابعة لها لكن
لما كان هذا الترجيح مما أدى إليه نظري ويمكن أن لا يستصوبه غيري ويستصوب
ما خطأناه اخترنا عبارة نسخة (وكانت غالبا " النسخة السابعة التي نحن الآن في حريم
وصفها) للمتن وذكرنا عبارة غير النسخة المختارة بعنوان بدل النسخة في ذيلها وذلك
لما يقتضيه حق الأمانة، فمن ثم حصل طول في بعض الصفحات يفضي إلى ملال لكن
مقدمة المصحح 68

كان مما لا بد منه لما ذكرناه.
وكانت النسخة مشتملة على نقائص ومن أعظمها نقص آخرها كما أشرنا إليه
في موضعه من الكتاب (أنظر ص 421) وجعلنا حرف " م " رمزا " لهذه النسخة لكونها
متعلقة لمكتبتي، وسنضع إن شاء الله تعالى صفحة فوتوغرافية من الكتاب في مرأى -
الناظرين ومسمعهم حتى يطلعوا عليها.
سبب طبع الكتاب
كنت يوما أراجع بعض الكتب المخطوطة التي رزقنيها الله تعالى فوجدت بينها
نسخة أخذت بمجامع قلبي وكانت النسخة لم يصرح فيها بشئ يعرفها فأمعنت النظر
في مطاويه فإذا بعض مباحثها مما أعرفه، فبعد التدبر تبينت أني رأيته وقرأته في كتاب
الأصول الأصيلة للمحدث الجليل المولى محمد محسن الفيض القاساني - طيب الله
رمسه - فبعد المراجعة اتضح الأمر وانكشف أن النسخة المشار إليها كتاب الإيضاح
للفضل بن شاذان، فحصل في نفسي شوق إلى تحصيل نسخة أخرى من الكتاب لتكميل
نواقص النسخة فإن نسختي كانت ناقصة وكان الكتاب مع قطع النظر عن عظمة مصنفه
الذي هو من أكابر أصحاب الأئمة وأعاظم طائفة الشيعة الإمامية مشتملا " على ما تشتهيه
الأنفس وتلذ الأعين، فخضت في الفحص وطفقت أتطلب نسخة أخرى فاتفق في أثناء هذا
الفحص والطلب أني سافرت إلى المشهد المقدس الرضوي فلاقيت هناك السيد
الفاضل والعالم العامل الحاج السيد مهدي الروحاني نزيف قم - أطال الله بقاءه - وكان
قد تشرف بالمشهد الرضوي لزيارة سيدنا ومولانا ثامن الحجج أبي الحسن علي بن
موسى الرضا - روحي لتراب قبره الشريف الفداء - فأخبرني أن من الكتاب نسخة
في المكتبة الرضوية، فراجعت المكتبة وهيأت وسائل تصوير النسخة، ورجعت إلى
طهران وراجعت المكاتب المهمة التي كانت مظان وجودها ولاحظت الفهارس
الموجودة التي كانت تصل يدي إليها فوجدت بحول الله وقوته وفضله ورحمته نسخا "
مقدمة المصحح 69

أشرت إليها فيما سبق، فاطلع على ذلك الأمر صديقي الفاضل الدين الدكتور مهدي
المحقق فبعد أن رأى النسخة وأعجبته نفاسة مطالبها أقدم على تهيئة وسائل طبعه من
طريق " انتشارات دانشگاه " وساعده عليه سائر الفضلاء المهتمين بإشاعة الآثار الباقية
الثمينة والكتب القيمة النفيسة - لا زالوا موفقين لطبع الكتب النافعة البهية ونشر
الصحف المفيدة المطوية - حتى انطبع الكتاب بعون الله الملك الوهاب وجعل بين
يدي أولي الألباب، فينبغي لنا أن نسأل الله تعالى أن يجزي كل من ساعدنا على هذا الأمر
وشاركنا في إعداد وسائل طبعه وتمهيد مقدمات نشره خير الجزاء بمحمد وآله
البررة الأتقياء.
فآن لنا أن نقدم على أمرين:
الأول - أن ننقل هنا مكتوبا " أرسله إلينا صديقنا الحاج السيد مهدي الروحاني
المذكور اسمه آنفا " وذلك أنه - أطال الله بقاءه وأدام توفيقه - لما كان أول من حثني على
طبع الكتاب ونشره بعد أن دلني على وجود نسخة منه في مكتبة المشهد الرضوي
(كما أشرت إليه) واستشممت من كلامه أن فيه صفاء " لا يشوبه كدر وخلوصا " لم يصدر
إلا عن رضى الله تعالى ورضى أوليائه أحببت أن يكون أول من يلاحظ النسخة
المطبوعة ويطالعها، فأرسلت إليه نسخة من الكتاب بعد الطبع وقبل النشر وكتبت إليه
ما محصله: يا صديقي اعمل بما ورد في المثل: " صديقك من صدقك لا من صدقك "
فإن أخطأت فخطئني، وإن أصبت فصوبني، وجملة القول إني استدعيت منه أن
يوقفني على ما يقف عليه في الكتاب من النكات الدقيقة والفوائد الأنيقة وينبهني
على ما يطلع عليه من الأغلاط التي وقعت في طبع الكتاب لما زاغ عنه نظري وكل
عنه بصري أو لم يصل إليه فكري القاصر ولم يدركه ذهني الفاتر فلم يميز القشر من اللباب
والصحيح من السقيم والخطأ من الصواب (كما أني ألتمس من سائر العلماء والفضلاء
الناظرين في هذا الكتاب الشريف وأولي الألباب المتعمقين في ذلك الأثر المنيف
أن لا يؤاخذوني بما يقفون عليه مما وقع مني في هذا العمل من الخبط والخطأ والخطل
مقدمة المصحح 70

والسهو والاشتباه والزلل فإني لم آل جهدا " في تصحيحه إلا أن النسخ كانت مشوشة "
جدا "، ومع ذلك كانت النسخة في كثير من الموارد منحصرة في واحدة، على أن
الإنسان محل السهو والنسيان إلا من عصمه الله تعالى) فأجاب سؤلي بالإسعاف وأرسل
إلى مكتوبا " يشتمل على ما استدعيت منه وها أنا أنقل هنا محصل جميع ما في ذلك
المكتوب الجليل ولا أسقط منه شيئا " إلا ما ذكر اسمي به من الاطراء وأورد في حقي
من التجليل.
صورة المكتوب على هذا المنوال:
" 16 شعبان 1391، باسمه تعالى - حضرت... سيد جلال الدين محدث ارموى
پس از عرض سلام وتقديم مراتب ارادت كتاب ايضاح را كه بحواشي كثيرة الافاضه
آن جناب مزين وآراسته بود بيشترش را مكررا " مطالعه كردم انصافا " كتاب ذيقيمتى
است په آنكه اصحابنا الاماميه - رضوان الله عليهم - در مقابله با اهل سنت بيشتر
در اطراف مسألة امامت بحث كرده، وباز بيشتر حالت دفاعى داشتند ودر مقابل
تهمتها چنانكه تا كنون نيز مرسوم آنان است نوبت بررسى عقايد وآراء آنها را نداشتند
ولكن اين مرد دانشمند اين رآه را نرفته وچنانكه ملاحظه فرموده ايد در مطاوى كلمات
مختصرى بحديث غدير وحديث ثقلين اشارتى كرده ورد شده است واين هدف را
تعقيب كرده كه روش أهل سنت را در آن قسمت از عقايد وآراء كه نص قرآن
مجيد وسنت ثابته بر آن ناطق نيست بيان كند، ونيز اختلافات ايشان را در احكام
عملى روشن سازد، وراستى كه خوب از عهده بر آمده است جزاه الله عن الإسلام وأهله
خير الجزاء وحشره مع مواليه البررة الأتقياء.
خصوصا " با حواشى جنابعالى كه مدارك احاديث را بدست داده ايد خواننده
بيشتر بهدف مؤلف خواهد رسيد وكمتر چيزى كه در باره اين كتاب شريف وحواشى
پر فيض وبركت آن مى توان گفت آنست كه: گل بود بسبزه نيز آراسته شد، شكر الله
مساعيكم وجزاكم عن محمد وآله خير الجزاء.
مقدمة المصحح 71

اين بنده در أثناى مطالعه بامورى بر خورد كردم كه آنها را يادداشت كرده و
بخدمت عرضه ميدارم تا چه قبول افتد وچه در نظر آيد (تا آخر نامه) ".
امور يادداشت شده ارسالى بقرار ذيل است:
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله، والصلاة على محمد وآله
ص 3، س 4:
" فوجدناهم في ذلك صنفين لا غير "
ولا يخفى عدم استقامة الكلام بحسب الظاهر فإن افتراق الأمة بأي حساب
كان أكثر من ذلك، فالخوارج مقابلة لأهل السنة والجماعة والشيعة، والمعتزلة
فرقة مقابلة لأهل السنة، ولعل نظر المؤلف إلى الافتراق الرئيسي الأساسي في الأمة
فإن المعتزلة وإن كانت مقابلة لأهل السنة إلا أنها من الجماعة، والخوارج وإن
كانت مقابلة للجماعة إلا أنها في عصر المؤلف انقلعت عن البلاد الكبيرة الإسلامية
وتوطنت في حواشي البلاد الإسلامية مثل إفريقيا وعمان ولذا جعلهم المؤلف (ره)
صنفين، والله العالم.
ص 3 س 9:
" ولم يقبلوا الأحاديث عنهم "
ولعل المصنف (ره) نظر إلى حال محدثي السنة في عصره وزمانه وإلا
فأسانيد السنة مشحونة برجال الشيعة وقد ذكر السيد شرف الدين (ره) في المراجعات
مائة رجل منهم، وذكر ابن النديم في الفهرست ص... أن أكثر المحدثين من
مقدمة المصحح 72

الشيعة وإن كان المتأخرون من أهل السنة كابن حجر لونوا هؤلاء المحدثين من الشيعة
بلون من التسنن فجعلوا الشيعة من يقدم عليا " (ع) على عثمان، والغالي في التشيع
من يقع في عثمان والزبير وطلحة وتعرض لسبهم، والرفض أو الغلو في الرفض من
يقدم عليا " - عليه السلام - على أبي بكر وعمر أو يكفرهما ويتبرء منهما (راجع
لسان الميزان ج 1، ص 7 و 9) وليس عندي الكتاب بل نقلت إجمالا " ونقلا " بالمعنى.
ص 4، س 8:
" فهم للرأي في الدين مستعلمون "
الظاهر أن الصحيح: " مستعملون " 1
ص 4، س 11:
ولا يخفى أن عد الجهمية من الجماعة لا بأس به ولكن عدهم من أهل السنة
ففيه تأمل حيث إن أهل السنة مفترقة عن الجهمية جدا " بحيث إن أقذع جرح
في رجال أهل السنة وصف إنسان بأنه جهمي، ولعل الجهمية كانوا يعدون أنفسهم
من أهل السنة ولكن أهل الحديث لما غلبوا عليهم فاحتكروا هذا الاسم لأنفسهم و
المؤلف (ره) مشى على الطريق الأول أي قبل اختصاص كلمة " أهل السنة " بأصحاب
الحديث.
ثم لا يخفى أن جل ما ذكره في هذا العنوان موافق لعقائد الشيعة إلا في قولهم
إنه تعالى هواء وإنه داخل فيهم وفي كل ذي روح، ولا يقرون بمنكر ونكير،
ولا بعذاب القبر ولا صراط... ولا أدري كيف جعل المؤلف (ره) قول الجهمية
من أنه تعالى لا يزول ولا يتحرك... (إلى آخره) من خصائص الجهمية مع أن الشيعة
قائلة بها أيضا ".

1 - كلمة " الظاهر " تأدب من ذلك العالم فإن الصحيح ما ذكره بتقديم الميم على اللام
وهو غلط مطبعي، وكم له من نظير وقعنا فيه وقد ذكرنا فيما سبق من المقدمة (ص 60) وجه ذلك.
مقدمة المصحح 73

ص 6، س 8:
" أقاويل الجبرية "
لا أدري كيف جعل الجبرية مقابلة للجهمية وأصحاب الحديث مع أن الجهمية
وأصحاب الحديث قائلون بالجبر وأصحاب الحديث يكثرون من الروايات الدالة على
الجبر وهي عندهم كثيرة، ومنها ما سيذكره المؤلف في ص 28 والجبر من خصائص
عقائد أهل الحديث (أهل السنة).
ص 7، س 2:
" أقاويل أصحاب الحديث "
من أهم عقائد أهل السنة وأصحاب الحديث القول بقدم القرآن، وقد وقعت
هذه الفتنة في عصر المؤلف (ره) وقامت وقعدت لها الأمة الإسلامية وتدخل المأمون
وعلماء المعتزلة فيها على أهل الحديث واستتابوهم عن القول بعدم خلق القرآن ودامت
الفتنة بعده في عصر المعتصم والواثق حتى جاء المتوكل فقدم أصحاب الحديث و
دارت الدائرة على المعتزلة ولذلك لقبوه بمحيي السنة ومميت البدعة.
ومن العجيب أن المؤلف (ره) مع معاصرته تماما " لهذه المحنة لم يتعرض لهذه
المسألة، وفي ظني أني رأيت رواية عن الإمام أبي الحسن الهادي - عليه السلام -
أنه نهى شيعته عن التعرض لهذه المسألة وتصفحت فلم أجدها ولعل عدم تعرضه
إنما كان لهذه العلة.
ص 19، س 14:
" وحكى عن داود الظاهري "
الصحيح داود الجواربي كما في الملل للشهرستاني، وبذلك يصحح ما نقل عن
مقدمة المصحح 74

العلامة (ره) في ص 27 من هذا الكتاب 1.
ص 21، س 8:
" ومنهم من تستر بالكفة "
والصحيح بالبلكفة مصدر من " بلا كيف " مثل البسملة والحوقلة.
ص 27، س 10:
" القمي عن الباقر عليه السلام "
ولا يخفى أن هذا التفسير الموجود المطبوع ليس بتمامه تأليف علي بن إبراهيم
بل هو تلفيق وتأليف من تفسيره وتفسير أبي الجارود رأس الجارودية الزيدية وقد ألفه
أبو الفضل العباس بن... المذكور بعد الخطبة في أول الكتاب، وفي هذا التفسير
روايات لا تجري على أصول مذهب الشيعة الإمامية وقد أشار إلى هذا التلفيق العلامة
الكبير الشيخ آقا بزرگ - رحمه الله - في باب التفسير من الذريعة، فجعل هذه الرواية
من هذا الكتاب الذي لعله من مؤلفات شخص مجهول أو زيدي، ووصفها بالاعتبار
في أسانيد الفريقين لا يخلو عن إشكال خصوصا مع منافاتها لأصل التنزيه المسلم الثابت
عن أئمة أهل البيت عليهم الصلاة والسلام.
ص 42، س 14:
" إلا أن حيث لهما مشتركات في العقائد "
والذي يظهر أن أهل الحديث هو اسم اتخذوه لأنفسهم (وبعد ذلك شاعت
كلمة أهل السنة) وعطف الحشوية على أهل الحديث عطف تفسيري وخصومهم من

1 - أقول: الأمر كما ذكره - دام بقاؤه - إلا أن الكلمة في منهاج الكرامة المطبوع
أيضا غلط أي هناك أيضا " الظاهري "
مقدمة المصحح 75

المعتزلة وغيرهم لقبوهم بالحشوية قال ابن قتيبة في تأويل مختلف الحديث ص 96 ما معناه:
يسمون أهل الحديث الحشوية والنابتة والمجبرة وربما الجبرية... (أضواء على
السنة ص 325 نقل عن تأويل مختلف الحديث) وقد نقلتم في ص 7 عن تبصرة العوام
هذا المعنى أيضا وقال ابن المرتضى في كتابه الملل والنحل ص 11: والحشوية
لا مذهب لهم منفرد وأجمعوا على الجبر والتشبيه وجسموا وصوروا وقالوا بالأعضاء
وقدم ما بين الدفتين ومنهم أحمد بن حنبل وإسحاق بن راهويه وداود بن محمد...
إلى آخر كلامه، وأنت خبير أن هؤلاء رؤساء أصحاب الحديث.
ص 54، س 15:
" لم يقاتل دونه إلا عبيدة "
الظاهر أن الصحيح " إلا عبيده " " أي بإضافة كلمة عبيد التي هي جمع العبد إلى
الضمير الذي يرجع إلى عثمان).
ص 57، س 8:
" ما الوفا عن علي ذي فرق "
أقول: صح حدسكم في كلمة ما الوفا والصحيح في تمام الجملة:
ما ألونا عن أعلى ذي فوق، كذا في طبقات ابن سعد (ج 3، ص 43):
" قال عبد الله (يعني ابن مسعود) حين استخلف عثمان: ما ألونا عن أعلى ذي
فوق " وذكر بعد سطور هذه الكلمة بسند آخر وصورة أخرى:
" فلم نأل عن خيرنا ذي فوق فبايعنا أمير المؤمنين عثمان... ".
وفي أقرب الموارد في فوق: هو أعلاهم فوقا " أي أكثرهم حظا " ونصيبا "،
فحاصل معنى الكلمة أنه: ما قصرنا في اختيارنا عثمان للخلافة عن أعلى وأحسن من
له حظ في الفضائل، ويدل على هذا المعنى النقل الآخر ".
مقدمة المصحح 76

أيضا
ص 57، س 9:
" إلا أنهم وقفوا لأفضل "
أقول: الظاهر أن الصحيح: ألا إنهم وفقوا، ويمكن صحة المعنى أيضا
مع كون العبارة " ألا " ولكن بعدها: " وفقوا " لا " وقفوا ".
[أقول: لما صححت هذه العبارة المغلوطة ببركة مطالعة هذا السيد الجليل
فالأولى أن نشير هنا إلى تفصيل ما ذكره على سبيل الاجمال حتى يتبين الأمر تبينا " تاما "
بحيث لا يحتاج أهل النقد إلى المراجعة لكتاب آخر ثم ننقل بقية ما كتبه إلينا فنقول:
قال ابن سعد في الطبقات تحت عنوان " ذكر بيعة عثمان بن عفان - رحمه الله -
ما نصه (ج 3، ص 43 من طبعة ليدن، و 62 - 63 من طبعة بيروت):
" قال: أخبرنا أبو معاوية قال: أخبرنا الأعمش عن عبد الله بن سنان الأسدي
قال: قال عبد الله حين استخلف عثمان: ما ألونا عن أعلى ذي فوق.
قال: أخبرنا أبو معاوية الضرير وعبيد الله بن موسى وأبو نعيم الفضل بن دكين
قالوا: أخبرنا مسعر عن عبد الملك بن ميسرة عن النزال بن سبرة قال: قال عبد الله
حين استخلف عثمان: استخلفنا خير من بقي ولم نأله.
قال: أخبرنا حجاج بن محمد عن شعبة عن عبد الملك بن ميسرة عن النزال
ابن سبرة قال: شهدت عبد الله بن مسعود في هذا المسجد ما خطب خطبة إلا قال:
أمرنا خير من بقي ولم نأل.
قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: أخبرنا حماد بن سلمة قال: أخبرنا عاصم بن
بهدلة عن أبي وائل أن عبد الله بن مسعود سار من المدينة إلى الكوفة ثمانيا " حين استخلف
عثمان بن عفان فحمد الله وأثنى عليه ثم قال: أما بعد فإن أمير المؤمنين عمر بن الخطاب
مات فلم نر يوما أكثر نشيجا " من يومئذ، وإنا اجتمعنا أصحاب محمد فلم نأل عن خيرنا
مقدمة المصحح 77

ذي فوق، فبايعنا أمير المؤمنين عثمان، فبايعوه ".
قال ابن الأثير في النهاية:
" وفي حديث علي يصف أبا بكر: كنت أخفضهم صوتا " وأعلاهم فوقا "، أي
أكثرهم نصيبا " وحظا " من الدين، وهو مستعار من فوق السهم وهو موضع الوتر منه،
(ه‍) ومنه حديث ابن مسعود: اجتمعنا فأمرنا عثمان ولم نأل عن خيرنا ذا فوق،
أي ولينا أعلانا سهما " ذا فوق، أراد خيرنا وأكملنا تاما " في الإسلام والسابقة والفضل،
ومنه حديث علي: ومن رمى بكم فقد رمى بأفوق ناصل أي بسهم منكسر الفوق لا نصل
فيه، وقد تكرر ذكر الفوق في الحديث ".
قال ابن منظور في لسان العرب بعد نقل حديث ابن مسعود وبيان معناه بمثل
ما بينه وفسره ابن الأثير في النهاية ما نصه:
" وفي حديث عبد الله بن مسعود في قوله: إنا أصحاب محمد اجتمعنا فأمرنا
عثمان ولم نأل عن خيرنا ذا فوق قال الأصمعي: قوله: ذا فوق. يعني السهم الذي
له فوق وهو موضع الوتر فلهذا خص ذا الفوق، وإنما قال: خيرنا ذا فوق، ولم يقل:
خيرنا سهما "، لأنه قد يقال: له سهم، وإن لم يكن أصلح فوقه ولا أحكم علمه فهو
سهم وليس بتام كامل حتى إذا أصلح فوقه وأحكم عمله، فهو حينئذ سهم ذو فوق،
فجعله عبد الله مثلا " لعثمان - رضي الله عنه - يقول: إنه خيرنا سهما " تاما " في الإسلام
والفضل والسابقة ".
قال الزمخشري في الفائق في (فوق) ما نصه:
" ابن مسعود - رضي الله تعالى عنه - قال المسيب بن رافع: سار إلينا عبد الله
سبعا " من المدينة فصعد المنبر فقال: إن أبا لؤلؤة قتل أمير المؤمنين عمر فبكى الناس
ثم قال: إنا أصحاب محمد اجتمعنا فأمرنا عثمان ولم نأل عن خيرنا ذا فوق أي عن
خيرنا سهما، ومن أمثالهم في الرجل التام في الخير: هو أعلاها ذا فوق، وذكر
مقدمة المصحح 78

السهم مثل للنصيب من الفضل والسابقة، شبه بالسهم الذي أصيب به الخصل في
النضال، وصفته بالفوق من قبل أنه يتم به إصلاحه تهيؤه للرمي، ألا ترى إلى
قول عبيد:
فأقبل على أفواق سهمك إنما * تكلفت من أشياء ما هو ذاهب
يريد: أقبل على ما تصلح به شأنك ".
وقال في المستقصى من أمثال العرب ما نصه (ج 2، ص 292):
" هو أعلاها ذا فوق أي أعلاها سهما " ذا فوق، لأن السهم إذا كان ذا فوق ونصل
فذلك تمامه، وقال بعض الصحابة - رضي الله عنه - في عثمان - رضي الله عنه - عند
استخلافه: ما ألونا أعلاها ذا فوق، ولا معنى تاما في الخبر، يضرب في تفضيل الرجل ".
وقال في أساس البلاغة:
" وأقبل على أفواق نبلك، قال عبيدة:
فأقبل على أفواق نبلك إنما * تكلفت بالأشياء ما هو ذاهب
ويقال: له من كذا سهم ذو فوق، أي حظ كامل، وسهم أفوق أي ناقص،
ويقال للرجل إذا أخذ في فن من الكلام: خذ في فوق أحسن منه (إلى آخر ما قال) ".
وقال الميداني في مجمع الأمثال (ص 732 من طبعة إيران):
" هو أعلى الناس ذا فوق أي أعلى الناس سهما "، ويقولون: هو أعلى القوم
كعبا "، وقال سعد بن أبي وقاص لأهل الكوفة: إن المسلمين قد بايعوا عثمان بن عفان
ولم يألوا أن بايعوا أعلاهم ذا فوق، أي أفضلهم ".
قال ابن عبد البر في الإستيعاب وابن حجر في تهذيب التهذيب في ترجمة عثمان
ابن عفان ما نصه:
" وقال ابن مسعود حين بويع عثمان بالخلافة: بايعنا خيرنا ولم نأل ".
قال أبو هلال العسكري المتوفى سنة 395 في جمهرة الأمثال في الباب الأول
الذي في الأمثال التي في أولها ألف أصلية أو مجتلبة:
(ص 47 من طبعة بمبئي سنة 1307 ه‍ ق)
مقدمة المصحح 79

" قولهم: أعلاها ذا فوق، وقولهم: إن شئت فارجع من فوق أو هو أعلى القوم
سهما " وأرفعهم أمرا "، وذو الفوق هو سهم، وفوقه الموضع الذي يوضع فيه الوتر، أي
أعلاها سهما ".
أخبرنا أبو القاسم عن العقدي عن أبي جعفر عن المدايني عن أبي حرى وعن زياد
عن أبي عبد الله بن الحارث قال:
قيل لعبد الله بن مسعود وهو ينال من عثمان:
بايعتم رجلا ثم أنشأتم تشتمونه؟! فقال: والله ما ألونا أن بايعنا أعلانا ذا فوق
غير أنه أهلكه شح النفس وبطانة السوء، قال: أفلا تغيرون؟ - قال: فما أبالي
أجبلا " راسيا " زاولت أم ملكا " مؤجلا " حاولت؟! ولوددت أني وعثمان برمل عالج
يحثى كل واحد على صاحبه حتى يموت الأعجل.
ما ألونا، ما قصرنا، ويحثى أي يسفى ويثير.
ويقولون: إن شئت فارجع في فوق، أي ارجع إلى الأمر الأول من المصالحة
والمؤاخاة، وأنشد ثعلب:
هل أنت قائلة خيرا " وتاركة * شرا " وراجعة إن شئت في فوق "
قال أبو عبيد القاسم بن سلام الهروي المتوفى سنة 224 ه‍ ق في غريب -
الحديث تحت عنوان فوق (ج 4، ص 82):
" وقال أبو عبيد: في حديث عبد الله [رحمه الله] أنه سار سبعا " من المدينة إلى
الكوفة في مقتل عمر - رضي الله عنه - فصعد المنبر فقال: إن أبا لؤلؤة قتل أمير المؤمنين
عمر قال: فبكى الناس، فقال: إنا أصحاب محمد اجتمعنا وأمرنا عثمان ولم نأل
عن خيرنا ذا فوق.
قال الأصمعي: [قوله: ذا فوق] يعني السهم الذي له فوق، وهو موضع الوتر
وإنما نراه قال: خيرنا ذا فوق، ولم يقل: خيرنا سهما "، لأنه قد يقال: له سهم وإن
لم يكن أصلح فوقه ولا أحكم عمله فهو سهم وليس بتام كامل حتى إذا أصلح عمله
مقدمة المصحح 80

واستحكم فهو حينئذ سهم ذو فوق فجعله عبد الله مثلا " لعثمان - رضي الله عنه - يقول:
إنه خيرنا سهما " تاما " في الإسلام والسابقة والفضل، فلهذا خص ذا الفوق ".
قال الحاكم في المستدرك عند ذكره فضائل عثمان (ج 3، ص 97):
" حدثنا أبو بكر بن إسحاق أنبأنا بشر بن موسى حدثنا أبو نعيم الفضل بن دكين
حدثنا الأعمش عن عبد الله بن يسار قال: [لما] جاءت بيعة عثمان - رضي الله عنه - قال
عبد الله: ما آلو عن أعلانا ذا فوق ".
ونقله الذهبي في تلخيص المستدرك هكذا (أنظر ذيل الصفحة المشار إليها):
" الأعمش عن عبد الله بن يسار قال: لما جاءت بيعة عثمان قال عبد الله: ما آلو عن
أعلانا ذا فوق "
قال الهيثمي في مجمع الزوائد عند ذكره أبواب مناقب عثمان (ج 9، ص 88):
" باب أفضليته - رضي الله عنه - عن النزال بن سبرة قال: لما استخلف عثمان
قال عبد الله بن مسعود: أمرنا خير من بقي ولم نأل. وفي رواية: ما ألونا عن أعلاها
ذا فوق، رواه الطبراني بأسانيد، ورجال أحدها رجال الصحيح ".
قال ابن الجوزي في صفة الصفوة تحت عنوان " ذكر ثناء الناس على عثمان "
(ج 1، ص 118):
" وعن عبد الله قال حين استخلف عثمان: استخلفنا خير من بقي ولم نأله ".
قال السيوطي في تاريخ الخلفاء في فصل في خلافة عثمان:
(ص 60 طبعة مصر سنة 1305)
" وأخرج ابن سعد والحاكم عن ابن مسعود - رضي الله عنه - أنه قال لما بويع
عثمان: أمرنا خير من بقي ولم نأل ".
أقول: لا حاجة إلى الخوض في بيان المقصود بأكثر من ذلك فإن الأساس
والأصل في أمثال المورد الاهتداء إلى صحيح العبارة فإذا صححت العبارة فسبيل
المراجعة واضح وباب تكثير النقل من الكتب مفتوح، كما قيل بالفارسية: " معما چو
مقدمة المصحح 81

حل گشت آسان شود " والسلام على من اتبع الهدى].
(وقد تم ما خضنا فيه من تشييد مبنى هذا التصحيح)
فلنرجع إلى ما كنا فيه من نقل ما كتب إلينا صديقنا الروحاني طال بقاؤه
ص 123، س 6:
" وعبد الله بن عمر قاتلوا عليا " عليه السلام "
الصحيح عبد الله بن عمرو، أي ابن عمرو بن العاص فإن ابن عمر لم يقاتله عليه السلام،
أو يكون الصحيح عبيد الله بن عمر، والأول أقرب.
ص 139، س 5:
" في مسجد حية "
ولعل الصحيح: في مسجد حيه، أي مسجد قبيلته.
ص 143، س 7:
" وقريش شركاؤهم " والصحيح: شركاؤهم.
ص 203، س 12:
" مما رواه عن الموطأ "
وهكذا في الموطأ المطبوع مع تنوير الحوالك ص 71 وهي رواية مرسلة ولكن
السيوطي أسند حديثا بمعناه.
ص 205، س 1:
" وذلك أن المسح على الرأس والرجلين ناطق بهما الكتاب "
قال أحد أعلام السنة إبراهيم بن محمد الحنفي الحلبي المتخرج من مصر
مقدمة المصحح 82

والإمام الخطيب في جامع السلطان محمد الفاتح بقسطنطنية والمتوفى بها سنة 956
في كتابه المعروف ب‍ " غنية المتملي في شرح منية المصلي " المعروف عندهم بالشرح
الحلبي الكبير في ص 15 عند قوله: وأرجلكم إلى الكعبين، ما نصه: " قرء في السبعة
بالنصب والجر والمشهور أن النصب بالعطف على وجوهكم والجر على الجوار،
والصحيح أن الأرجل معطوفة على الرؤس في القراءتين ونصبها على المحل وجرها
على اللفظ، وذلك لامتناع العطف على المنصوب (يعني وجوهكم) للفصل بين العاطف 1
والمعطوف عليه بجملة أجنبية والأصل أن لا يفصل بينهما بمفرد فضلا عن الجملة ولم يسمع
في الفصيح نحو: ضربت زيدا " ومررت بعمرو وبكرا " بعطف بكرا " على زيدا "...
ثم نقل كلاما " في توجيه غسل الرجلين وذكر روايات في وجوب غسل الرجلين (إلى أن
قال) فلا عبرة بمن جوز المسح على القدمين من الشيعة ومن شذ.
ولا يخفى أن قول مثل المؤلف في مثل تلك الأوساط العلمية التي تغلب عليها
العلوم الأدبية أكثر من غيرها معتبر يعتنى به مع عدم الانكار عليه طول تلك المدة و
مقبولية كتابه عندهم، وليت شعري كيف يحكم بذوقه الأدبي السليم أولا بوجوب عطف
أرجلكم على رؤسكم وامتناع العطف على وجوهكم ومقتضاه وجوب المسح على الرجلين
ولكن يخرج النتيجة بقوله أخيرا: فلا عبرة بمن جوز المسح على القدمين؟! ونعم ما قال
شيخنا البهائي (ره) خطابا لصاحب العصر عجل الله تعالى فرجه الشريف:
وأنقذ كتاب الله من يد عصبة * عصوا وتمادوا في عتو واضرار
يحيدون عن آياته لرواية * رواها أبو شعيون عن كعب الأحبار
ص 209، س 19:
" وممن ذهب إلى هذا القول الشيخ الثقة الجليل الأقدم "
غير خفي على الناظر في هذا الكتاب الشريف خصوصا " هذا الفصل أن مؤلف

1 - قال في الهامش: هكذا نقلت، وأظن أني نقلته غلطا " والصحيح بين المعطوف و
المعطوف عليه وليس عندي الكتاب.
مقدمة المصحح 83

الكتاب (ره) يجعل كلام العامة في نقصان القرآن طعنا " عليهم فهذا مما يدل على أن
الشيعة ومنهم المؤلف لا يقولون بذلك، فما ذكر المحدث النوري (ره) من نسبة هذا القول
إلى الفضل بن شاذان في غير محله.
ص 339، س 3:
" وتنتحلون التفريض "
ولعل الصحيح التفويض أي فوض إليكم أمر دينكم.
ص 346، س 10:
" ثم فرج " الصحيح: ثم خرج.
ص 357، س 3:
" فيما رووه "
والأحسن بل الأصح: " فيما رآه النعمان " (إلى آخره) كما يدل على ذلك قوله
فيما بعد (س 5): " ممن قال بالرأي، والكلام في عدم حجية آرائهم لا فيما يروونه.
ص 357، س 6:
" لا بما لم يبعث الله نبيه به "
الظاهر زيادة " لا " وبذلك يستقيم المعنى ويدل على ذلك ما في ص 358،
س 2 من قوله: " هؤلاء الأدلاء من دين الله على ما لم يبعثني به إلى خلقه ".
(انتهى ما كتبه إلينا صديقنا الحاج سيد مهدي الروحاني)
أقول: ينبغي أن نشير هنا إلى مطلبين:
1 - أن القول بتحريف القرآن الكريم بمعزل عن الصواب وأشرنا إليه على سبيل
مقدمة المصحح 84

الاجمال في التعليقات (أنظر ص 220) وأما الحجة على ذلك والجواب عن الأخبار
الواردة في هذا المضمار فيطلبان من موضع آخر فإن المقام كان لا يسع البحث عنهما
والخوض فيهما.
2 - لما كان التحقيق يقتضي أن ننقل قطعة من رواية وردت في موضوع القرآن
المجيد في موضعها من تعليقاتنا على هذا الكتاب (وهو ص 209 - 229) وكان قد فاتنا
نقلها هناك استدركناها هنا لئلا تكون التعليقات ناقصة من هذه الجهة وهي:
قال سليم بن قيس الهلالي في كتابه المعروف ضمن
حديث مبسوط: (أنظر ص 122 من طبعة بيروت،
و ص 55 - 56 من طبعة النجف)
" قال طلحة: يا أبا الحسن شئ أريد أن أسألك عنه، رأيتك خرجت بثوب
مختوم فقلت: أيها الناس إني لم أزل مشغولا " برسول الله صلى الله عليه وآله بغسله وتكفينه ودفنه
ثم شغلت بكتاب الله حتى جمعته لم يسقط منه حرف فلم أر ذلك الذي كتبت وألفت،
ورأيت عمر بعث إليك حين استخلف أن ابعث به إلي فأبيت أن تفعل، فدعى عمر
الناس فإذا شهد رجلان على آية قرآن كتبها وما لم يشهد عليه غير رجل واحد رماه
ولم يكتبه وقد قال عمر وأنا أسمع: قد قتل يوم اليمامة رجال كانوا يقرؤون قرآنا " لا يقرؤه
غيرهم فذهب، وقد جاءت شاة إلى صحيفة وكتاب عمر يكتبون فأكلتها وذهب
ما فيها، والكاتب يومئذ عثمان فما تقولون؟ وسمعت عمر يقول وأصحابه الذين
ألفوا وكتبوا على عهد عمر وعلى عهد عثمان: أن الأحزاب تعدل سورة البقرة، والنور
ستون ومائة آية، والحجر تسعون آية 1 فما هذا؟ وما يمنعك يرحمك الله أن تخرج
ما ألفت للناس وقد شهدت عثمان حين أخذ ما ألف عمر فجمع له الكتاب وحمل
الناس على قراءة واحدة ومزق مصحف أبي بن كعب وابن مسعود وأحرقهما بالنار
فما هذا؟
مقدمة المصحح 85

فقال أمير المؤمنين (ع): يا طلحة إن كل آية أنزلها الله على محمد صلى الله عليه وآله
عندي بإملاء رسول الله صلى الله عليه وآله وكل حلال أو حرام أو حد أو حكم أو شئ تحتاج إليه
الأمة إلى يوم القيامة عندي مكتوب بإملاء رسول الله صلى الله عليه وآله وخط يدي حتى أرش -
الخدش، قال طلحة: كل شئ من صغير أو كبير أو خاص أو عام كان أو يكون إلى
يوم القيامة فهو مكتوب عندك؟ - قال: نعم وسوى ذلك " (الحديث بطوله).
ونقل الحديث الطبرسي (ره) في الإحتجاج عن كتاب سليم (أنظر ص 77
من الطبعة الأولى بتبريز).
ونقله المجلسي (ره) في المجلد التاسع عشر من البحار في باب ما جاء في
كيفية جمع القرآن (أنظر ص 10) إلى غير ذلك ممن نقله منهما.
وإنما استدركناها هنا لموافقتها لما ذكره الفضل في الإيضاح في غالب الفقرات
(أنظر ص 211 - 217) ولتكون في مرأى الناظر في الكتاب إن أراد التحقيق فيها.
الثاني 2 - أن ننقل هنا كلامين من كتابين للعالم الرباني الشيخ آقا بزرگ الطهراني -
تغمده الله بغفرانه وأفاض على تربته شآبيب رحمته ورضوانه - ونختم بهما ترجمة الفضل
ابن شاذان فإن الخوض في ترجمته على سبيل التفصيل يقتضي مجالا " واسعا " ويستدعي
تأليف كتاب مستقل مبسوط وإنما اكتفينا هنا بهذا المقدار فإن المقام لا يقتضي أكثر
من ذلك، والكلامان على هذا الترتيب:
1 - قال الشيخ المذكور اسمه في كتابه " مصفى المقال في مصنفي علم الرجال "
ما نصه (ص 360 - 362):
" أبو محمد الفضل بن شاذان بن الخليل الأزدي النيسابوري المتوفى بعد
254 وقبل 260 كان من أصحاب الرضا والجواد والهادي - عليهم السلام - وتوفي
في أيام العسكري (ع) حكى النجاشي - عن الكنجي وهو يحيى بن زكريا الذي سمع

1 - في كلتا الطبعتين " في نسخة بدلها: والحجر تسعون ومائة آية ".
2 - أي من الأمرين المشار إليهما فيما تقدم (ص 70).
مقدمة المصحح 86

عنه التلعكبري في سنة 318 وله يومئذ أكثر من مائة وعشرين سنة أنه ذكر أن الفضل
ابن شاذان صنف مائة وثمانين كتابا "، أقول: منها اليوم والليلة الذي عرض على أبي محمد
العسكري (ع) فترحم عليه ثلاثا " وقال: إنه صحيح ينبغي أن يعمل به.
ومن كتبه ما نقل عنه العلامة (ره) في الخلاصة في القسم الثاني في ترجمة
محمد بن سنان بعد قوله: والوجه عندي التوقف فيما يرويه فإن الفضل بن شاذان -
رحمه الله - قال في بعض كتبه: " إن من الكذابين المشهورين ابن سنان... " واستظهر
الكنى في توضيح المقال من نقل العلامة عن كتاب الفضل ذلك أنه أيضا " من
المصنفين في علم الرجال وبالجملة كونه من أئمة علم الرجال لا شبهة فيه لكثرة الاعتماد
على أقواله ونقلها في الكتب الرجالية معتمدا " عليها حتى أن الشيخ أبا علي في رجاله
جعل للتسهيل رمزا " لاسمه وهو " فش ".
ويأتي محمد بن أحمد بن نعيم بن شاذان المعروف بأبي عبد الله الشاذاني الذي
يروي عن عم أبيه الفضل بن شاذان هذا في كتابه الذي وجده الكشي بخطه ونقل عنه
في تراجم كثيرة، وللفضل بن شاذان أخوان آخران كلاهما يرويان عنه، أحدهما على
والد أبي نصر قنبر بن علي بن شاذان يروي عن أبيه علي وهو عن أخيه الفضل. وثانيهما
محمد بن شاذان بن الخليل يروي عن أخيه الفضل، ويروي عنه ابن أخيه وهو أبو محمد
جعفر بن نعيم بن شاذان أخو أحمد بن نعيم المذكور وعم أبي عبد الله الشاذاني، وكان
أبو محمد جعفر بن نعيم من مشايخ الصدوق ".
وإنما ذكرنا هذا الكلام لاشتماله على فوائد:
الأولى - تردد ذلك العالم في تأريخ وفاة الفضل مع اتفاق غيره في ذلك على
سنة 260 حتى أن ذلك العالم نفسه أيضا " لم يشر إلى خلاف في ذلك في مشيخته كما
يأتي كلامه.
الثانية - تصريحه (ره) بأن الفضل من أئمة علم الرجال فإن علماء الرجال
مقدمة المصحح 87

ينقلون أقواله في الكتب الرجالية معتمدين عليها وذلك مما فصلنا القول فيه فيما سبق
تحت عنوان " شئ مما يدل على جلالة قدر الفضل وعظمة شأنه عند الشيعة الإمامية "
(أنظر ص 32 - 34) ففيه تشييد لبنيان ما ذكرناه، وأما استظهار الكنى - نور الله مرقده -
من كلام العلامة (ره) كون الفضل من المصنفين في علم الرجال فليس في محله كما
هو ظاهر لمن تأمل فيه.
الثالثة - إشارته (ره) إلى بعض أقرباء الفضل وقد كنا ذكرنا فيما تقدم نقله من
كتاب دهخدا (ره) أن الكلام في بعض عشيرته يأتي بعد ذلك (أنظر ص 52).
2 - قال أيضا " ذلك العالم في آخر كتاب صغير له يسمى " الإسناد المصفى
إلى آل المصطفى " وهو في ذكر طرق روايته وأسامي مشيخته ما نصه (ص 93 - 94):
" فصل - وعن أبي النضر العياشي عن الشيخ أبي عبد الله محمد بن أحمد بن
نعيم بن شاذان بن الخليل الأزدي النيسابوري المعروف بأبي عبد الله الشاذاني، له كتاب
في التراجم قد أكثر النقل عن كتابه بخطه الشيخ أبو عمرو الكشي في كتابه وهو يروي
عن عم أبيه الشيخ أبي محمد الفضل بن شاذان بن الخليل الأزدي النيسابوري المتوفى
سنة 260 وهو أيضا " 1 من أصحاب الإمام الجواد والهادي والعسكري - عليهم السلام -
ومن أئمة الجرح والتعديل وأقواله المأخوذة أصلها عن كتبه مشهورة وجعل " فش "
في بعض كتب الرجال رمزا " إلى اسمه عند النقل عنه.
فصل - وعن أبي عمرو الكشي عن الشيخ أبي الحسن علي بن محمد بن قتيبة
النيسابوري تلميذ أبي محمد الفضل بن شاذان وأكثر الرواية عنه الكشي في كتابه بقوله
" حدثني " الصريح في السماع منه، وقد ينقل عنه بعنوان: " قال ابن قتيبة " والظاهر
أن هذا مأخوذ من كتابه وهو يروي عن شيخه الفضل بن شاذان المذكور وقد قرأ عليه

1 - إشارة إلى ما ذكره قبيل ذلك بقوله (ص 93): " وهو يروي عن الشيخ أبي -
جعفر محمد بن عيسى بن عبيد بن يقطين العبيدي اليقطيني من أصحاب الإمام أبي جعفر الجواد
والهادي والعسكري عليهم السلام ".
مقدمة المصحح 88

كتبه ويرويها عنه، وهو الذي سمى كتاب الديباج 1 لشيخه ابن شاذان بهذا الاسم ".
أقول: قد تبين لك مما قدمنا ذكره آنفا " أن الشيخ آقا بزرگ (ره) قد عد
في الذريعة كتاب الإيضاح من تصانيف الفضل وصرح بأنه له (أنظر ص 42 - 43)
فيكون داخلا فيما يرويه عن مشيخته - رضوان الله عليهم - إلى أن ينتهي إلى الفضل و
حيث إنه - قدس الله روحه - من مشايخي وقد أجاز لي أن أروي عنه ما يرويه ويسوغ
له روايته فها أنا ذا أروي هذا السفر الجليل من ذلك الشيخ النبيل بطرقه المذكورة
في مشيخته المنتهية إلى مصنف الكتاب الفضل بن شاذان - غمره الله بالفضل والإحسان
وتغمده بالعفو والغفران وكساه حلل الرحمة والرضوان.
بقي شئ
يجب علي أن أشير إليه هنا وهو:
إني استفدت في تصحيح هذا الكتاب من صديقي الفاضل البارع الجامع عبد الحميد
الكردستاني المعروف ببديع الزماني - سلمه الله وأبقاه ووفقه لما يحبه ويرضاه - شيئا "
كثيرا " بحيث لولا إفاداته الشريفة لم يتيسر لي تصحيح بعض الموارد، فجزاه الله عني خير
الجزاء بحرمة النبي وعترته الأزكياء الأصفياء.
موضوع مهم
ينبغي أن يتوجه إليه
ليعلم الناظر في هذا الكتاب وفيما علق عليه من حواش أن غرضنا الأصلي
من نشره هو إحياء أثر كبير من تراث واحد من قدماء علمائنا معشر الشيعة، ولم يكن
رأسا " في قصدنا الاحتجاج على إثبات رأي أو نفيه وإحقاق قول أو إبطاله سواء كان

1 - قد تكلمنا في هذه الكلمة واحتملنا كونها مصحفة " الإيضاح " ومحرفة عنها (راجع
ص 12 - 13 و ص 54 - 55).
مقدمة المصحح 89

لنا أو علينا، وإنما اضطررنا تبعا " إلى أشياء ذكرناها في التعليقات لبيان أصل المتن و
إيضاحه وإرشاد القارئين إلى مواضع مشكلاته وهدايتهم إلى حل معضلاته فإن الكتاب
كتاب كلامي والموضوع موضوع استدلالي فلا بد في مثله من أخذ ورد وقبول و
صد وحل وعقد وتصديق وتكذيب وتخطئة وتصويب وإيراد المدعي بالدليل و
البرهان وتشييد مبناه بالحديث والقرآن، وبالجملة من المعلوم عند كل أحد أن الخوض
في بيان المقصود بالنقض والإبرام هو موضوع علم الكلام فالمرجو من إخواننا المؤمنين
وخلاننا المسلمين أن ينظروا فيها بعين الرضا.
فعين الرضا عن كل عيب كليلة * كما أن عين السخط تبدي المساويا
فالحمد لله الذي هدانا لهذا وما كنا لنهتدي لولا أن هدانا الله، ونستغفره مما
وقع فيها من خلل وحصل فيها من زلل، ونعوذ به من شرور أنفسنا وسيئات أعمالنا
وزلات أقدامنا وعثرات أقلامنا، فهو الهادي إلى الرشاد والموفق للصواب والسداد،
والسلام على من اتبع الهدى.
قد آن لنا الآن أن ننجز وعدنا للقارئين ونضع صورة صفحة أو صفحتين من كل
نسخة من النسخ التي وصلت إلينا وكانت عندنا حين طبع الكتاب، وكذا صورة قبره.
وكان تحرير ذلك في الليلة الحادية عشر من ذي القعدة وهي ليلة ميلاد مولانا
أبي الحسن علي بن موسى الرضا - عليه السلام - من شهور سنة 1391 من الهجرة
النبوية = 9 / 10 / 1350 ه‍ ش.
مير جلال الدين الحسيني الأرموي
المحدث
مقدمة المصحح 90

الصفحة الأولى والأخيرة من النسخة الأولى المشار إليها في ص 62 - 63 من المقدمة
صور النسخ المخطوطة 91

الصفحة الأولى والأخيرة من النسخة الثانية المذكورة خصائصها ص 63 - 64 من المقدمة
صور النسخ المخطوطة 92

صورة ما على ظهر النسخة الثالثة وكذا الصفحة الأولى منها (أنظر ص 64 من المقدمة)
صور النسخ المخطوطة 93

الصفحتان الأخيرتان من النسخة الثالثة
صور النسخ المخطوطة 94

صورة ما على ظهر النسخة الرابعة وكذا الصفحة الأولى منها (أنظر ص 64 - 67 من المقدمة)
صور النسخ المخطوطة 95

صورة الصفحتين الأخيرتين من النسخة الرابعة (التي هي من مجموعة على ظهرها خظ صاحب الروضات كما نقلناه في ص 65)
صور النسخ المخطوطة 96

الصفحة الأولى من النسخة الخامسة (أنظر ص 67 من المقدمة)
صور النسخ المخطوطة 97

الصفحة الأخيرة من النسخة الخامسة
صور النسخ المخطوطة 98

ما على ظهر النسخة السادسة مع الصفحة الأولى منها (أنظر ص 67 من المقدمة)
صور النسخ المخطوطة 99

الصفحة الأخيرة من النسخة السادسة
صور النسخ المخطوطة 100

الصفحة الأولى والثانية من النسخة السابعة
المشار إليها في ص 68 - 69 من المقدمة
صور النسخ المخطوطة 101

الصفحة الأخيرة من النسخة السابعة
صور النسخ المخطوطة 102

منظر بقعة الفضل بن شاذان بنيسابور (أنظر ص 48 - 52 من المقدمة)
صور النسخ المخطوطة 103

الإيضاح
للشيخ الأجل الأقدم
الفضل بن شاذان الأزدي النيسابوري
المتوفى سنة 260 ه‍
عنى بتحقيق الكتاب وخرج أحاديثه وقدم له
السيد جلال الدين الحسيني الأرموي
المحدث
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله الذي خلق السماوات والأرض وجعل الظلمات والنور ثم الذين
كفروا بربهم يعدلون 1 والحمد لله الذي اصطفى محمدا " لرسالته، وارتضاه لنفسه،
وائتمنه على وحيه، وابتعثه نبيا إلى خلقه رحمة للعالمين، يبشر بالجنة من أطاعه،
وينذر بالنار من عصاه إعذارا " وإنذارا "، وأنزل عليه كتابا " عزيزا " 2 لا يأتيه الباطل من
بين يديه ولا من خلفه تنزيل من حكيم حميد 3 احتجاجا " على خلقه بتبليغ حجته وأداء
رسالته، وإنفاذ حكمه وإقامة حدوده، وتحليل حلاله وتحريم حرامه، آمرا " بطاعته
ناهيا " عن معصيته، قد أكمل 4 له دينه، وهداه لرشده وبصره من العمى، وعصمه
من الضلالة والردى [وأقامه على المحجة البيضاء 5] يقول الله - عز وجل -: إنا أوحينا
إليك كما أوحينا إلى نوح والنبيين من بعده وأوحينا إلى إبراهيم وإسماعيل وإسحاق
ويعقوب والأسباط وعيسى وأيوب ويونس وهارون وسليمان وآتينا داود زبورا " *
ورسلا " قد قصصناهم عليك من قبل ورسلا " لم نقصصهم عليك وكلم الله موسى تكليما *
رسلا " مبشرين ومنذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل وكان الله عزيزا حكيما 6
ويقول عز وجل: وكذلك نفصل الآيات ولتستبين سبيل المجرمين 7 وقال

1 - آية 1 سورة الأنعام.
2 - م: " عربيا " وهو مأخوذ من قوله تعالى " وإنه لكتاب عزيز " (آية 41 سورة فصلت).
3 - آية 42 سورة فصلت.
4 - ح ج س مج مث: " أكمل الله ".
5 - في م فقط.
6 - آية 163 و 164 و 165 سورة النساء.
7 - آية 55 سورة الأنعام.
1

عز وجل: إنا أنزلنا إليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما أراك الله ولا تكن
للخائنين خصيما " 1 وقال عز وجل: قل إني على بينة من ربي وكذبتم به ما عندي
ما تستعجلون به إن الحكم إلا لله يقص الحق وهو خير الفاصلين 2 [وقال: وما أنزلنا
عليك الكتاب إلا لتبين لهم الذي اختلفوا فيه وهدى ورحمة " لقوم يؤمنون 3 وقال:
وما اختلفتم فيه من شئ فحكمه إلى الله 4 وقال: وهذا كتاب أنزلناه مبارك فاتبعوه
واتقوا لعلكم ترحمون * أن تقولوا إنما أنزل الكتاب على طائفتين من قبلنا وإن كنا
عن دراستهم لغافلين * أو تقولوا لو أنا أنزل علينا الكتاب لكنا أهدى منهم فقد جاءكم
بينة من ربكم وهدى ورحمة فمن أظلم ممن كذب بآيات الله وصدف عنها سنجزي
الذين يصدفون عن آياتنا سوء العذاب بما كانوا يصدفون 5] وقال: أن أحكم بينهم
بما أنزل الله وتتبع أهواءهم واحذرهم أن يفتنوك عن بعض ما أنزل الله إليك فإن تولوا
فاعلم أنما يريد الله أن يصيبهم ببعض ذنوبهم وإن كثيرا من الناس لفاسقون * أفحكم
الجاهلية يبغون ومن أحسن من الله حكما لقوم يوقنون 6.
فبلغ صلوات الله عليه وآله رسالات ربه، وصدع بأمره، وصبر على حكمه
وأوذي في جنبه، وجاهد في سبيله، ونصح لأمته، ورؤف بالمؤمنين، وغلظ
على الكافرين، وعبد الله حتى أتاه اليقين 7 فصلى الله عليه وآله الطيبين الطاهرين
وعلى جميع الأنبياء والمرسلين وبلغه أشرف محل المكرمين [آمين رب العالمين 8].

1 - آية 105 سورة النساء.
2 - آية 57 سورة الأنعام.
3 - آية 64 سورة النحل.
4 - صدر آية 10 سورة الشورى.
5 - آيات 155 و 156 و 157 سورة الأنعام، وليعلم أن الآيات الواقعة بين
الحاصرتين لم تذكر في نسخة م.
6 - آية 49 و 50 سورة المائدة.
7 - إشارة إلى قول الله تعالى: " واعبد ربك حتى يأتيك اليقين " وهو آخر آية من
سورة الحجر).
8 - في م فقط.
2

أما بعد
(الاختلاف والنظر)
فإنا نظرنا فيما اختلفت فيه الملة 1 من أهل القبلة حتى كفر بعضهم بعضا " وبرئ
بعضهم من بعض وكلهم ينتحل الحق ويدعيه فوجدناهم في ذلك صنفين لا غير،
فأحدهما المتسمون 2 بالجماعة المنتسبون إلى السنة وهم في ذلك مختلفون في أهوائهم
وأحكامهم وآرائهم، وحلالهم وحرامهم، وبعضهم في ذلك راض ببعض يجيزون
شهاداتهم ويصلون خلفهم ويقبلون 3 الأحاديث عنهم ويزكونهم غير أنهم قد أجمعوا
على خلاف الصنف الآخر وهم الشيعة فلم يقبلوا شهاداتهم ولم يزكوهم ولم يصلوا
خلفهم ولم يقبلوا الأحاديث عنهم.
التمييز بين الصنفين
فنظرنا فيما الصنف الأول عليه مقيمون وبه متمسكون وبه يدينون، الذي
تسموا له بالجماعة وانتسبوا به إلى السنة فوجدناهم يقولون 4: إن الله تبارك وتعالى
لم يبعث نبيه محمدا " - صلى الله عليه وآله - إلى خلقه بجميع ما يحتاجون إليه من
أمر دينهم وحلالهم وحرامهم ودمائهم ومواريثهم وفروجهم ورقهم وسائر أحكامهم

1 - ح س ج مث مج: " أهل الملة ".
2 - م: " المسمون ".
3 - م: " ينقلون ".
4 - قال العالم الرباني محمد بن مرتضى المعروف بالفيض القاساني (ره) في أوائل الأصل
الأول من كتابه الأصول الأصيلة (ص 5 من النسخة المطبوعة) وكذا في أوائل الفصل العاشر من
كتابه سفينة النجاة (ص 103 من النسخة المطبوعة): " قال أبو محمد الفضل بن شاذان النيسابوري
(إلى أن قال) في كتابه المسمى بالإيضاح في القوم المتسمين بالجماعة المنسوبين إلى السنة:
إنا وجدناهم يقولون (فساق الكلام إلى قوله) ويحرم بعضهم ما يحله بعض ".
3

وأن رسول الله - صلى الله عليه وآله - لم يكن يعرف ذلك أو عرفه فلم يبينه لهم [وتركهم في عمى
وشبهة 1] وأن الصحابة 2 من بعده وغيرهم من التابعين استنبطوا ذلك 3 برأيهم وأقاموا
أحكاما " 4 سموها سنة أجروا الناس عليها منعوهم أن يجاوزوها إلى غيرها، وهم
فيها مختلفون يحل بعضهم منها 5 ما يحرمه بعض ويحرم بعضهم ما يحله بعض [فمن
خالفهم فيها وعابها فهو 6] عندهم منسوب إلى البدعة والهوى خارج من الجماعة والسنة
غير مرضى، ولا مقبول الشهادة ولا مزكى ولا يصلى خلفه، مدفوع عن كل خير
ولا شئ عنده من الفضل، والراضي بها منسوب إلى السنة والجماعة، ومقبول الشهادة
غير مدفوع عن شئ من الفضل فهم للرأي في الدين 7 مستعملون 8، فبه يحلون و
يحرمون، وينكحون ويفرقون، ويقتلون ويستحيون، ويعتقون ويسترقون، و
يعاقبون ويعفون ووجدناهم مع ما أجمعوا عليه من هذا القول مختلفين في عمود التوحيد.
أقاويل الجهمية
فمنهم الجهمية الذين يقولون: إن الله لا في السماء ولا في الأرض ولا بينهما،

1 - ما بين الحاصرتين في م فقط وفيه بهذه العبارة: " وتركهم في عمياء مشبهة ".
2 - ح ج س مج مث وعبارة القاساني المشار إليها " وإن أصحابه ".
3 - هنا زيادة في النسخ وهي: " من فروع الدين الحلال (في م: والحلال) وجميع
الأحكام من الصلاة وغيرها من أبواب الفرائض برأيهم ما لم يبعث الله به نبيه (صلى الله عليه وآله)
ولم يكن النبي يعرفه أو عرفه فلم يخبرهم به حتى استخرجوه هم برأيهم " فكأنها
نشأت من تكرار العبارة اشتباها وسهوا " من الكتاب والنساخ ومأخذ التصحيح عبارة المحقق
القاساني (ره) في الأصول الأصيلة (ص 5، س 15) وكذا عبارته في سفينة النجاة (ص 103،
س 8).
4 - م: " وإقامة الأحكام ".
5 - ح ج س مج مث: " فيها ".
6 - ح ج س مج مث: " فعائبها ".
7 - ح: " بالدين " ج س مج مث: " للدين ".
8 - م: " مقتدون " ج س مث مج: " متعملون ".
4

ولا أين ولا حيث [ولا حد 1] ولا طول ولا قصر ولا عرض ولا نهاية ويقولون: إنه هواء،
فهو عندهم داخل معهم في كل شئ لا كدخول الشئ في الشئ وخارج من 2 كل
شئ لا كخروج الشئ من 3 الشئ فهو عندهم داخل فيهم وفي كل ذي روح 4 على
معناهم الذي وصفوا وتوهموا فيجب عليهم عند أنفسهم كما يوجبون على الناس أن
يعبدوا ما هو فيهم وما في كل ذي روح من الهواء.
ولا يقرون بمنكر ولا نكير ولا بعذاب القبر ولا بميزان ولا صراط، ويقولون:
إذا قمت تصلي فلا تتوهم شيئا، فإن توهمت شيئا فقد كفرت، ويقولون في الجملة
ليس كمثله شئ ثم يصفونه بصفة العدم وصفة لا شئ، ويقولون: لا يزول ولا يتحرك
ولا يتكلم ولا يأمر ولا ينهى [أنما يخلق خلقا " يتكلم ويأمر وينهى 5] فهو جل ثناؤه
عندهم بمنزلة الموات 6 ويزعمون أنهم يكفرون بالذي قال لموسى [: إني أنا ربك 7
فلا يعبدونه، ولا يعبدون الذي قال لموسى 8:] إني أنا الله رب العالمين، [والذي
قال لموسى: إنني أنا الله لا إله إلا أنا فاعبدني 9] ويكفرون بعبادة الذي كلم 10 موسى
تكليما " 11 ويقولون: ليس هو فوق كل شئ ولا هو تحت كل شئ، ويقولون:
بسطك يديك في الدعاء إلى السماء كبسطك إياهما إلى الأرض.
أقاويل المعتزلة
ومنهم المعتزلة الذين يقولون في التوحيد وعذاب القبر والميزان والصراط

1 - ليس في م.
2 - ح: " عن " (في كلا الموضعين).
3 - ح: " عن " (في كلا الموضعين).
4 - ح ج س مج مث بزيادة " أو غير ذي روح ".
5 - ما بين الحاصرتين ليس في م.
6 - م ج: " الموت ".
7 - صدر آية 12 طه.
8 - ما بين الحاصرتين ليس في م.
9 - ما بين الحاصرتين ليس في ح ج س مج مث.
10 - م: " كلمه ".
11 - مأخوذ من ذيل آية 164 سورة نساء.
5

مثل قول الجهمية، ويقولون: إن الله لم يقض ولم يقدر علينا خيرا " ولا شرا " ولا قضاء
ولا قدرا "، ويقولون: إن الجنة والنار لم تخلقا بعد، ويقولون: إن شئنا زاد الله في
الخلق وإن شئنا لم يزد لأن سبب النشأ والولد 1 إلينا 2، إن 3 شئنا فعلنا وإن لم نشأ لم نفعل،
ويقولون: إن الله لم يخلق الشر [وأنه يكون ما لا يشاء الله وأن الله لا يشاء الشر 4]
ولا يشاء 5 إلا ما يحب فلزمهم 6 [أن يقولوا 7:] إن الله خلق الكلاب والخنازير وإن الله
يحبهما، أو يقولوا: إن الله لم يشأهما ولم يخلقهما فيكونون بذلك قد صدقوا المجوس
في قولهم، تعالى الله عز وجل عما يقولون علوا " كبيرا ".
أقاويل الجبرية
ومنهم أهل الجبر 8 الذين يقولون: إن الله عز وجل كلفنا ما لا نطيق وإن
لم نفعله 9 عذبنا، وإنما نحن بمنزلة الحجارة [المنقولة 10] إن حركت تحركت وإن
لم تحرك لم تتحرك، قالوا: وإنما قولنا: فعل الرجل إذا زنى أو سرق أو قتل أو لاط،
بمنزلة قولك، مات وعاش، وليس هو مات وعاش وإنما أميت وأعيش فهم 11
يحملون ذنوبهم على ربهم ويقولون: لم يكن الزاني يستطيع أن لا يزني، وكذلك كل

1 - ج س مج مث: " لأن سبب النسل والمناكح " وفي ح: " التناكح ".
2 - كأنه بتقدير مثل " فوض " أو " سلم ".
3 - ح ج س مج مث: " فان ".
4 - ما بين الحاصرتين ليس في م.
5 - م: " ولا شيئا " " وليس ببعيد أن يكون مصحف: " شاء " وتستقيم العبارة في نسخة
م هكذا: " إن الله لم يخلق الشر ولا شاء إلا ما يحب ".
6 - ح ج س مج مث: " فيلزمهم ".
7 - ليس في م.
8 - ح: " ومنهم الإجبارية " ج س مج مث " ومنهم أهل الاجبار ".
9 - ح ج س مج مث: " فإن لم نفعل ".
10 - هذه الكلمة في م فقط.
11 - م: " وهم ".
6

معصية، ويزعمون [أن كل شئ بخلاف قولهم فهو كفر 1] بالله العظيم.
أقاويل أصحاب الحديث 2
[ومنهم أصحاب الحديث 3] [عامة أصحاب الحديث مثل سفيان الثوري و

1 - ح ج س مج مث: " أن من قال خلاف قولهم كافر ".
2 - قال الشهرستاني في الملل والنحل (ص 99 من طبعة إيران سنة 1288):
" أصحاب الحديث وهم أهل الحجاز وهم أصحاب مالك بن أنس وأصحاب
محمد بن إدريس الشافعي وأصحاب سفيان الثوري وأصحاب أحمد بن حنبل وأصحاب داود
بن علي بن محمد الأصفهاني وإنما سموا أصحاب الحديث لأن عنايتهم بتحصيل الأحاديث
ونقل الأخبار وبناء الأحكام على النصوص، ولا يرجعون إلى القياس الجلي والخفي ما وجدوا
خبرا " أو أثرا " وقد قال الشافعي - رضي الله عنه -: إذا وجدتم لي مذهبا " ووجدتم على خلاف
مذهبي خبرا " فاعلموا أن مذهبي ذلك الخبر، ومن أصحابه أبو إبراهيم إسماعيل بن يحيى
المزني (إلى آخر ما قال) ".
والعنوان في م فقط وليس في سائر النسخ، قال السيد مرتضى الرازي (ره) في
تبصرة العوام في أوائل الباب الحادي عشر الذي في ذكر مقالات المشبهة والمجسمة ضمن
ما قال: " ومشبهه زمان ما دونوع انديكى محمود نزد ايشان چنانكه خود را اهل سنت و
جماعت وسلفى واصحاب حديث گويند وخصم ايشان را مشبهه ومجسمه ومجبره
حشويه خوانند ".
إلى أن قال بعد أن ذكر أشياء كثيرة من عقائدهم المنكرة ما نصه (أنظر 86 - 75 من طبعة
الأستاذ عباس إقبال وص 385 من النسخة المنضمة لقصص العلماء المطبوعة سنة 1309).
" وامثال اين خرافات بسيار گفته اند اگر خواهيم كه جمله را ياد كنيم بسالهاى دراز
تمام نشود واين جمله مقالات قوميست كه خود را اصحاب حديث وأهل سنت
وجماعت خوانند وهر كه در اين خلاف كند او را أهل ضلالت گويند ".
3 - ح ج س: " ومنهم العامة ".
أقول: قد علم مما ذكر أن " أصحاب الحديث " من هم؟ - وعلم أيضا " سنخ عقائدهم
فإن ما في الكتاب أنموذج مما اعتقدوا به.
وقال الشيخ عبد الجليل الرازي القزويني (ره) في كتاب النقض ضمن ذكره المدارس
التي بنيت في الري في زمان سلطان ملك شاه وسلطان محمد ما نصه (ص 47 من النسخة
المطبوعة).
" ومدرسه فقيه على جاستى بكوى اصفهانيان كه خواجة ميرك فرموده است كه بدان
تكلف مدرسه در هيچ طايفه نيست وسادات دارند ودر آنجا مجلس وعظ وختم قرآن ونماز
بجماعت باشد نه در عهد سلطان سعيد ملك شاه فرمودند؟ در آن تاريخ كه سرهنگ
ساوتكين جامع جديد ميكرد براى أصحاب حديث كه ايشان را در ري مسجد
آدينه نبود ".
فيعلم من ذلك أن في تلك الأزمنة كانت لهم كثرة وشأن وشوكة.
فليعلم أن نسبة أمثال العقائد والأقوال المذكورة هنا إلى أصحاب الحديث ذكرت
في كثير من الموارد في كتاب النقض إلا أنا لا نذكر منه شيئا لنكتة لطيفة وهي أن صاحب
النقض في صدد إبطال عقائد مخالفيه كالفضل بن شاذان في هذا الكتاب فيشبه أن يكون من
قبيل إثبات الدعوى بنفسها، فتفطن.
قال أبو الفتوح الرازي (ره) في تفسير آية " فلما تجلى ربه للجبل
جعله دكا " (من آية 163 سورة الأعراف) ضمن بياناته بعد نقل حديث (ج 2 من الطبعة
الأولى ص 457):
" اين خبر امام اصحاب الحديث ابو اسحاق أحمد بن محمد بن ابراهيم الثعلبى آورد
در كتاب " العرائس في المجالس " و " يواقيت التيجان في قصص القرآن " (إلى أن قال) هم
در اين كتاب آورد وهم در تفسيرش كه چون موسى (ع) بيفتاد بيهوش آن فرشتگان مى آمدند
ولگد در اوميزدند ومى گفتند: يا بن النساء الحيض أطمعت في رؤية رب العزة، اى پسر
زنان حيض رسيده طمع داشتى تا خداى عزيز را ببينى؟! واين خبر اگر چه بنزد ما واهى و
ضعيف است چواز گفته مخالف است برآوردم تا براو حجت باشد (تا آخر بيانات أو) "
وذكر أبو المحاسن الجرجاني (ره) في تفسيره مثل ما ذكره أبو الفتوح (ره) فإن شئت
أن تراجعه فانظر تفسير الآية (ج 3: ص 247 - ص 249).
أقول: نص عبارة الثعلبي في كتاب العرائس في الباب السادس عشر من أبواب المجلس
الذي عقده لبيان أحوال موسى (والباب معنون بعنوان: في قصة ذهاب موسى إلى الجبل لميقات
ربه) ضمن ما ذكره تحت عنوان " واختلف العلماء في معرفة التجلي " هكذا (أنظر ص 114
من النسخة المطبوعة بالمطبعة الحميدية المصرية سنة 1321): " قال الواقدي: لما خر موسى
صعقا " قالت الملائكة: ما لابن عمران وسؤاله الرؤية؟! وفي بعض الكتب: أن ملائكة السماوات
والأرض أتوا موسى وهو مغشي عليه فجعلوا يلكزونه بأرجلهم ويقولون: يا بن النساء الحيض
أطمعت في رؤية رب العزة؟! " وهذا أنموذج من عقائدهم.
7

يزيد بن هارون وجرير بن عبد الله ووكيع بن الجراح 1] وأشباههم من العلماء الذين

1 - ح ج س مج مث: (بدلها) " أصحاب يزيد (ح: بريد) بن هارون وجرير (ح: حريز)
بن عبد الحميد وسفيان ووكيع ".
8

يروون أن النبي - صلى الله عليه وآله - قال: لا تسبوا الدهر فإن الله هو الدهر 1 [فهم

1 - نقله السيوطي في الجامع الصغير عن صحيح مسلم بهذه العبارة لكن المشهور بين الناس
هكذا: " لا تسبوا الدهر فإن الدهر هو الله " وهكذا نقله علم الهدى (ره) في أماليه
المعروف بغرر الفرائد ودرر القلائد ونص عبارته هكذا (ج 1 ص 46 - 45 من طبعة
إحياء دار الكتب العربية بتحقيق محمد أبي الفضل إبراهيم):
" تأويل خبر - روي عن النبي - صلى الله عليه وآله - أنه قال: لا تسبوا الدهر فإن الدهر
هو الله، وقد ذكر قوم في تأويل هذا الخبر أن المراد به لا تسبوا الدهر فإنه لا فعل له
وأن الله مصرفه ومدبره، فحذف من الكلام ذكر المصرف والمدبر وقال: هو الدهر. وفي
هذا الخبر وجه هو أحسن من ذلك الذي حكيناه.
وهو أن الملحدين ومن نفى الصانع من العرب كانوا ينسبون ما ينزل بهم من أفعال الله
تعالى كالمرض والعافية والجدب والخصب والبقاء والفناء إلى الدهر جهلا منهم بالصانع
جلت عظمته ويذمون الدهر ويسبونه في كثير من الأحوال من حيث اعتقدوا أنه الفاعل بهم
هذه الأفعال فنهاهم النبي - صلى الله عليه وآله - عن ذلك وقال لهم: لا تسبوا من فعل
بكم هذه الأفعال ممن تعتقدون أنه هو الدهر فإن الله تعالى هو الفاعل لها وإنما قال: إن الله
هو الدهر من حيث نسبوا إلى الدهر أفعال الله وقد حكى الله تعالى عنهم قولهم: ما هي إلا حياتنا
الدنيا نموت ونحيا وما يهلكنا إلا الدهر (الجاثية: 24) وقال لبيد:
في قروم سادة من قومه * نظر الدهر إليهم فابتهل
أي دعا عليهم وقال عمرو بن قمئة (فأورد سبعة أبيات منه وقال).
وقال الأصمعي: ذم أعرابي رجلا فقال: هو أكثر ذنوبا " من الدهر (إلى أن قال بعد
الاستشهاد بأشعار آخر).
وقال آخر
فاستأثر الدهر الغداة بهم * والدهر يرميني وما أرمي
يا دهر قد أكثرت فجعتنا * بسراتنا ووقرت في العظم
وقال بعد أن بين معنى " وقرت في العظم ":
وكل هؤلاء الذين روينا أشعارهم نسبوا أفعال الله التي لا يشاركه فيها غيره إلى الدهر
فحسن وجه التأويل الذي ذكرناه ".
أقول: يشبه مضمون هذه الأبيات في نسبة الحوادث إلى الدهر قول من قال بالفارسية:
" روز گار است آنكه گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخ بازيگر از اين بازيچه ها بسيار دارد "
9

على معنى ما رووا أن الله هو الدهر 1] لا يعيبون 2 أن يقولوا: يا دهر 3 ارحمنا، ويا دهر 4
اغفر لنا ويا دهر 5 ارزقنا، يضاهون ما قالت اليهود: إنهم يعبدون الله الذي عزير ابنه،

1 - ما بين الحاصرتين ليس في م.
2 - ح ج س مج مث: " لا يتهيبون ".
3 - م (في الموارد الثلاثة): " يا دهرنا ".
4 - م (في الموارد الثلاثة): " يا دهرنا ".
5 - م (في الموارد الثلاثة): " يا دهرنا ".
10

والنصارى الذين قالوا: نعبد الله الذي المسيح ابنه، ويروون أن الله خلق الملائكة
من شعر ذراعيه وصدره 1، [ويروون أن الله خلق نفسه من عرق الخيل 2] ويروون

1 - قال السيد مرتضى الرازي (ره) في تبصرة العوام في أوائل الباب الحادي عشر الذي
هو في مقالات المشبهة والمجسمة ضمن ما قال (ص 383 من النسخة المنضمة في الطبع
لقصص العلماء المطبوع سنة 1309).
" ومشبهه زمان ما دو نوع اند يكى محمود نزد ايشان چنانكه خود را اهل سنت و
جماعت وسلفى واصحاب حديث گويند وخصم ايشان را مشبهه ومجسمه ومجبره وحشويه
خوانند ودر عصر ما مشبهه در اعتقاد يك فرقه اند ودر شرعيات هفت فرقه (فخاض في ذكر
الفرق إلى أن قال):
" بدانكه مشبهه خدا راجاى ومكان اثبات كنند (إلى أن قال) وگويند عروه روايت
كند از عبد الله بن عمرو بن العاص كه رسول گفت: خداى تعالى ملائكه را از موى سينه
ودستهاى خود بيا فريد ".
2 - ما بين الحاصرتين ليس في ح ج س مج مث بل هو في م فقط، قال السيد مرتضى
الرازي (ره) في أوائل الباب الحادي عشر من تبصرة العوام ضمن ذكر عقائد المشبهة:
" ديگر روايت كنند از ابو المهزم از ابو هريرة كه رسول را پرسيدند كه خدا از چيست
؟ گفت: از آب ليكن نه آب زمين ونه آب آسمان بلكه اسبى بيافريد واو را بدوانيد تا عرق كرد
وخود را از آن عرق بيافريد تعالى الله عن ذلك ".
قال الناقد البصير جلال اليدين عبد الرحمن السيوطي في أول باب التوحيد
من كتابه " اللئالئ المصنوعة في الأحاديث الموضوعة " (وهذا الحديث أول حديث في الكتاب)
" الحاكم نقلا عن الجوزقاني: أنبأنا إسماعيل بن محمد الشعراني أخبرت عن محمد بن
شجاع الثلجي أخبرني حبان بن هلال عن حماد بن سلمة عن أبي المهزم عن أبي هريرة قال:
قيل: يا رسول الله مم ربنا؟ - قال: من ماء مرور لا من أرض ولا من سماء خلق خيلا "
فأجراها فعرقت فخلق نفسه من ذلك العرق.
موضوع اتهم به محمد بن شجاع ولا يضع مثل هذا مسلم قلت: ولا عاقل، قال الذهبي
في الميزان: ابن شجاع هذا كان فقيه العراق في وقته، وكان حنفيا " صاحب تصانيف، وكان
من أصحاب بشر المريسي، وكان ينتقص الإمامين الشافعي وأحمد، وكان من وصيته التي
كتبها عند موته ولا يعطى من ثلثي إلا من قال: القرآن مخلوق، وقال ابن عدي: كان
يضع أحاديث في التشبيه ينسبها إلى أصحاب الحديث مع كونه أتى من المكذب
فهو من وضع الجهمية ليذكروه في معرض الاحتجاج به على أن " نفسه " اسم لشئ من مخلوقاته
فكذلك إضافة كلامه إليه من هذا القبيل إضافة ملك بل كلامه بالأولى قال: وعلى كل حال
فما يعد مسلم هذا في أحاديث الصفات تعالى الله عن ذلك انتهى والله أعلم ".
وقال أيضا السيوطي في اللئالي المصنوعة في كتاب التوحيد بعد نقل
حديث بعد ذلك عن أبي علي الأهوازي (ج 1: ص 28):
قلت أخرجه ابن عساكر في تاريخه: أنبأنا أبو طاهر محمد بن الحسين الحنائي في
كتابه أنبأنا أبو علي الأهوازي به وقال كتب أبو بكر الخطيب هذا عن الأهوازي متعجبا "
من نكارته وهو باطل وقال ابن عساكر في الأول: هذا حديث منكر وفي إسناده غير واحد
من المجهولين والأهوازي جمع أمثاله في كتاب له في الصفات سماه " كتاب البيان في شرح
عقود أهل الإيمان " أودعه أحاديث منكرة كحديث: إن الله تعالى لما أراد أن يخلق
نفسه خلق الخيل فأجراها حتى عرقت ثم خلق نفسه من ذلك العرق مما يجوز
أن يروى ولا يحل أن يعتقد، وكان مذهبه مذهب السالمية يقول بالظاهر ويتمسك
بالأحاديث الضعيفة التي تقوى له رأيه وحديث إجراء الخيل موضوع وضعه بعض
الزنادقة ليشنع به على أصحاب الحديث في روايتهم المستحيل فقبله من
لا عقل له ورواه هو مما يقطع ببطلانه شرعا " وعقلا (انتهى).
وقال في كتاب تبيين المفتري: كان الأهوازي من أكذب الناس. وقال الذهبي في
الميزان: صنف الأهوازي كتابا " في الصفات لو لم يجمعه لكان خيرا " له فإنه أتى بموضوعات
وفضائح وكان يحط على الأشعري وجمع تأليفا " في ثلبه والله أعلم ".
أقول: إن أبا الفتوح أيضا " على ما ببالي نقل الحديثين (أي هذا الحديث وما قبله من
أن الله خلق الملائكة من شعر ذراعيه وصدره في تفسيره نقلا " عن المشبهة وناسبا " إياهما إليهم
إلا أني لا مجال لي أن أراجعه فمن أراد فليراجع.
11

أن النار لما استعرت وضع الله قدمه فيها فقالت: قطي قطي 1 أي حسبي حسبي 2.

1 - قال ابن الأثير في النهاية: " فيه: ذكر النار فقال: حتى يضع الجبار فيها قدمه
فتقول: قط قط بمعنى حسب، وتكرارها للتأكيد وهي ساكنة الطاء مخففة، ورواه بعضهم
فتقول: قطني قطني أي حسبي حسبي " قال ابن هشام في مغني اللبيب: قط على ثلاثة
أوجه (إلى أن قال): الثاني أن تكون بمعنى حسب وهذه مفتوحة القاف ساكنة الطاء يقال:
قطي وقطك وقط زيد درهم كما يقال: حسبي وحسبك وحسب زيد درهم إلا أنه مبنية
لأنها موضوعة على حرفين وحسب معربة. والثالث أن تكون اسم فعل بمعنى يكفي فيقال:
قطني بنون الوقاية كما يقال: يكفيني ويجوز نون الوقاية على الوجه الثاني حفظا للبناء على
السكون كما يجوز في لدن ومن وعن لذلك " فعلم أن " قطي وقطي " (بلا نون) كما في نسخ
الكتاب و " قطني وقطني " مع نون الوقاية كما في النهاية كلا الوجهين صحيحان.
ويناسب المقام ما نقله العلامة المجلسي في باب نفي الجسم والصورة والتشبيه من
المجلد الثاني من البحار عن تفسير العياشي بهذه العبارة (ص 91 من طبعة أمين الضرب):
" شئ - عن جابر الجعفي قال قال محمد بن علي: يا جابر ما أعظم فرية أهل الشام
يزعمون أن الله تبارك وتعالى حيث صعد إلى السماء وضع قدمه على صخرة بيت المقدس وقد
وضع عبد من عباد الله قدمه على حجر فأمرنا لله تبارك وتعالى أن نتخذها مصلى، يا جابر
إن الله تبارك وتعالى لا نظير له ولا شبيه، تعالى عن صفة الواصفين جل عن أوهام المتوهمين،
واحتجب عن عين الناظرين ولا يزول مع الزائلين، ولا يأفل مع الآفلين ليس كمثله شئ وهو
السميع العليم ".
2 - أورد السيوطي في الدر المنثور في تفسير قوله تعالى: " يوم نقول لجهنم هل امتلأت
وتقول هل من مزيد (آية 30 سورة ق) " روايات مع أسنادها منها هذه الرواية " وأخرج أحمد
والبخاري ومسلم والترمذي والنسائي وابن جرير وابن مردويه والبيهقي في الأسماء والصفات
عن أنس قال قال رسول الله - صلى الله عليه [وآله] وسلم: لا تزال جهنم يلقى فيها وتقول:
هل من مزيد حتى يضع رب العزة فيها قدمه فينزوي بعضها إلى بعض وتقول: قط قط وعزتك
وكرمك (الحديث) فمن أراد أن يلاحظ سائر الروايات فليراجع ذلك الكتاب (ج 6 ص 107
من النسخة المطبوعة).
13

ويروون في قول الله تعالى: فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا " 1، أنه أطلع أنملة
خنصره 2 ويروون عن النبي - صلى الله عليه وآله - أنه قال: لا تسبوا الريح فإنها
من نفس الرحمن 3. ويروون أن رجلا " جلس معتمدا " على كفيه من خلفه فقال له

1 - من آية 143 سورة الأعراف.
2 - أورد السيوطي في الدر المنثور في تفسير الآية أحاديث كثيرة في هذا المضمون منها:
" وأخرج أحمد وعبد بن حميد والترمذي وصححه وابن جرير وابن المنذر وابن أبي -
حاتم وابن عدي في الكامل وأبو الشيخ والحاكم وصححه وابن مردويه والبيهقي في كتاب
الرؤية من طرق عن أنس بن مالك أن النبي صلى الله عليه وآله قرأ هذه الآية فلما تجلى ربه للجبل جعله
دكا "، قال: هكذا وأشار بإصبعيه ووضع طرف إبهامه على أنملة الخنصر (وفي لفظ: على المفصل
الأعلى من الخنصر) فساخ الجبل وخر موسى صعقا " (وفي لفظ فساخ الجبل في الأرض فهو يهوى
فيها إلى يوم القيامة) ". فمن أراد أن يلاحظ سائر الأحاديث أيضا " فليراجع الدر المنثور (ج 3
ص 119 - 120).
وقال أيضا " السيوطي لكن في اللئالئ المصنوعة في الأحاديث الموضوعة في كتاب التوحيد
ج 1 ص 25 طبعة مصر):
" قال الطبراني في السنة: حدثنا العباس بن الفضل الأسقاطي حدثنا هريم بن عثمان
الراسبي حدثنا عمر بن سعيد الأشح عن سعيد بن أبي عروبة عن قتادة عن أنس عن النبي صلى الله عليه وآله
في قوله: " فلما تجلى ربه للجبل قال تجلى له بخنصره، أخرجه ابن مردويه (إلى آخر ما قال)
وذكر أيضا " نظائر له هناك فمن أرادها فليراجع اللئالئ المصنوعة (ص 25 - 26 ج 1).
وقال السيد مرتضى الرازي (ره) في تبصرة العوام في أوائل الباب العاشر ضمن ذكر
عقائد المجسمة: " وگويند: چون تجلى كرد بكوه طور سينا اندكى تجلى كرد ورسول صفت
ميكرد وانگشت ابهام را زير انگشت كوچك نهاده واشارت ميكرد يعنى اين قدر تجلى كرد ".
3 - قال السيد مرتضى الرازي (ره) في تبصرة العوام في أوائل الباب العاشر الذي هو
في ذكر عقائد المجسمة بعدما نقله بالنسبة إلى تفسير آية فلما تجلى الآية: " وگويند ابو -
هريرة از رسول روايت كرده است كه الايمان يمانى والحكمة يمانية وأجد نفس ربكم من
قبل اليمن يعنى ايمان يماني است وحكمت يماني ونفس پروردگار شما را مييابم از قبيل يمن
تعالى الله عن ذلك ".
قال ابن الأثير في النهاية: " فيه: إني لأجد نفس الرحمن من قبل اليمن وفي رواية
أجد نفس ربكم، قيل: عنى به الأنصار لأن الله نفس بهم الكرب عن المؤمنين وهم يمانون
لأنهم من الأزد، وهو مستعار من نفس الهواء الذي يرده التنفس إلى الجوف فيبرد من حرارته
أو يعدلها، أو من نفس الريح الذي يتنسمه فيستروح إليه، أو من نفس الروضة وهو طيب
روائحها فيتفرج به عنه، يقال: أنت في نفس من أمرك، واعمل وأنت في نفس من عمرك
أي في سعة وفسحة قبل المرض والهرم ونحوهما، ه‍ ومنه الحديث: لا تسبوا الريح
فإنها من نفس الرحمن، يريد بها أنها تفرج الكرب وتنشي السحاب وتنشر الغيث و
وتذهب الجذب، قال الأزهري: النفس في هذين الحديثين اسم وضع موضع المصدر الحقيقي
من نفس ينفس تنفيسا " أو نفسا " كما يقال: فرج يفرج تفريجا " وفرجا " كأنه قال: أجد تنفيس
ربكم من قبل اليمن وأن الريح من تنفيس الرحمن بها عن المكروبين قال العتبى: هجمت
على واد خصيب وأخله مصفرة ألوانهم فسألتهم عن ذلك فقال شيخ منهم: ليس لنا ريح ".
14

بعض علمائهم: لا تجلس هذه الجلسة فإنها جلسة رب العالمين 1 تعالى الله عما يقول
الجاهلون علوا " كبيرا ".
[و 2 رووا أن النبي - صلى الله عليه وآله - قال: رأيت رب العالمين في قبة
حمراء ورأيته مرجلا " 3، رواه عكرمة عن ابن عباس. ورووا أن الله عز وجل:

1 - ح ج س مج مث: " ربك " أما الرواية فلم أرها في موضع.
2 - ما بين هذه الحاصرة والحاصرة الأخرى التي قبل قوله: " أقاويل المرجئة " الذي
نشير إليه أيضا " في موضعه بعد ذلك في م فقط وليست كلمة منها مع طولها في ح ج س مج مث.
3 - عبارة النسخة كما في المتن، ونقل السيوطي في اللئالئ المصنوعة في أواخر كتاب
التوحيد نظائر له منها " وقال الطبراني: حدثنا علي بن سعيد الرازي حدثنا محمد بن حاتم المؤدب
15

يجيئ عشية عرفة على جمل أحمر عليه رداء هش 1، رواه أبو صالح عن أبي هريرة
ثم قال أبو صالح: وا فضيحتاه.

1 - هذا الحديث معروف ومذكور في كثير من كتبهم بحيث صار كالمسلمات المفروغ
عنها فالأولى أن نشير إلى كليات من عقائدهم من الكتب التي هي مآخذ لذكر العقائد المسلمة
بين أهل الحل والعقد والرد والقبول فنقول:
قال العلامة الحلي في أوائل كشف الحق ونهج الصدق ما نصه (ص 28
إحقاق الحق):
" البحث الثالث في أنه تعالى ليس بجسم أطبق - العقلاء على ذلك إلا أهل الظاهر
كداود والحنابلة كلهم فإنهم قالوا: إن الله تعالى جسم يجلس على العرش ويفضل عنه من
كل جانب ستة أشبار بشبره، وأنه ينزل في كل ليلة جمعة على حمار وينادي إلى الصباح:
هل من تائب، هل من مستغفر، وحملوا آيات التشبيه على ظواهرها، والسبب في ذلك قلة
تمييزهم وعدم تفطنهم بالمناقضات التي تلزمهم إنكار الضروريات التي تبطل مقالتهم (إلى
آخر كلامه، فمن أراده فليراجع إحقاق الحق للقاضي نور الله التستري ص 28 من طبعة إيران) ".
وقال أيضا " العلامة لكن في منهاج الكرامة (ص 6 - 7):
" وقالت جماعة الحشوية والمشبهة: أن الله تعالى جسم له طول وعرض
وعمق، وأنه يجوز عليه المصافحة، وأن الصالحين من المسلمين يعانقونه في الدنيا، وحكى
الكعبي عن بعضهم أنه كان يجوز رؤيته في الدنيا وأنه يزورهم ويزورونه وحكى عن
داود الظاهري أنه قال: اعفوني عن الفرج واللحية واسألوني عما وراء ذلك، وقال: إن
معبودهم له جسم ولحم ودم وله جوارح وأعضاء كيد ورجل ولسان وعينين وأذنين، وحكى
أنه قال: هو أجوف من أعلاه إلى صدره مصمت ما سوى ذلك وله شعر قطط حتى قالوا: اشتكت
عيناه فعادته الملائكة، وبكى على طوفان نوح حتى رمدت عيناه، وأنه يفضل من العرش من
كل جانب أربع أصابع. وذهب بعضهم إلى أنه تعالى ينزل في كل ليلة جمعة على شكل
أمرد حسن الوجه راكبا على حمار حتى أن بعضهم ببغداد وضع على سطح داره معلفا يضع كل
ليلة جمعة فيه شعيرا " وتبنا " لتجويز أن ينزل الله على حماره على ذلك السطح فيشتغل الحمار
بالأكل ويشتغل الرب بالنداء ويقول: هل من تائب هل من مستغفر، تعالى الله عن مثل
هذه العقائد الردية في حقه تعالى.
وحكى عن بعض المنقطعين التاركين من شيوخ الحشوية أنه اجتاز عليه
في بعض الأيام نفاط ومعه أمرد حسن الوجه قطط الشعر على الصفات التي يصفون ربهم بها
فألح الشيخ بالنظر إليه وكرره وأكثر تصويبه إليه فتوهم فيه النفاط فجاء إليه ليلا " فقال: أيها
الشيخ رأيتك تلح بالنظر إلى هذا الغلام وقد أتيتك به فإن كان لك فيه نية فأنت الحاكم
فحرد الشيخ عليه وقال: إنما كررت النظر إليه لأن مذهبي أن الله تعالى ينزل على صورة هذا
الغلام فتوهمت أنه الله تعالى فقال له النفاط: ما أنا عليه من النفاطة أجود مما أنت عليه من الزهد
مع هذه المقالة ".
وقال أبو الحسن الأشعري في مقالات الإسلاميين تحت عنوان " اختلاف الناس
في التجسيم " ضمن ذكر أقوالهم ما نصه (ج 1 ص 261):
" وقال أهل السنة وأصحاب الحديث (إلى أن قال) وأنه ينزل إلى السماء
الدنيا كما جاء في الحديث عن رسول الله صلى الله عليه وسلم ".
فقال محمد محيي الدين عبد الحميد وهو الذي طبع الكتاب بتحقيقه في ذيل
الصفحة مشيرا " بقوله إلى ما ذكره الأشعري ما نصه:
" أخرج البخاري ومسلم والترمذي وأبو داود وابن ماجة من حديث أبي هريرة عن
النبي - صلى الله عليه وسلم - أنه قال: ينزل ربنا تبارك وتعالى كل ليلة إلى سماء الدنيا حين
يبقى ثلث الليل الآخر فيقول: من يدعوني فأستجيب له؟ من يسألني فأعطيه؟ من يستغفرني
فأستغفر له؟ أنظر الحديث رقم 1315 في الجزء الثاني ص 47 من سنن أبي داود بتحقيقنا،
وانظر أيضا " موافقة صريح المعقول لابن تيمية (2 / 16 وما بعدها بتحقيقنا ".
قال الشهرستاني في كتاب الملل والنحل تحت عنوان " المشبهة " ضمن
ما قال (ص 48 من طبعة إيران سنة 1288):
" غير أن جماعة من الشيعة الغالية وجماعة من أصحاب الحديث الحشوية
صرحوا بالتشبيه (إلى أن قال) وأما مشبهة الحشوية فحكى الأشعري عن محمد بن عيسى أنه
حكى عن مضر وكهمش وأحمد الهجيمي أنهم أجازوا على ربهم الملامسة والمصافحة وأن
المخلصين من المسلمين يعانقونه في الدنيا والآخرة إذا بلغوا في الرياضة والاجتهاد إلى حد
الإخلاص والاتحاد المحض وحكى الكعبي عن بعضهم أنه كان يجوز الرؤية في الدنيا
وأن يزوروه ويزورهم وحكى عن داود الجواربي أنه قال: اعفوني عن الفرج واللحية
واسألوني عما وراء ذلك، وقال: إن معبوده جسم ولحم ودم وله جوارح وأعضاء من يد ورجل
ورأس ولسان وعينين وأذنين ومع ذلك جسم لا كالأجسام ولحم لا كاللحوم ودم لا كالدماء
وكذلك سائر الصفات وهو لا يشبه شيئا " من المخلوقات ولا يشبهه شئ ويحكى عنه أنه
قال: هو أجوف من أعلاه إلى صدره مصمت ما سوى ذلك وأن له وقرة سوداء وله. شعر قطط.
وأما ما ورد في التنزيل من الاستواء واليدين والوجه والجنب والمجيئ والإتيان
والفوقية وغير ذلك فأجروها على ظاهرها أعني ما يفهم عند الاطلاق على الأجسام وكذلك
ما ورد في الأخبار من الصورة في قوله عليه السلام: خلق الله آدم على صورة الرحمن وقوله:
حتى يضع الجبار قدمه في النار وقوله: قلب المؤمن بين إصبعين من أصابع الرحمن، وقوله:
خمر طينة آدم بيده أربعين صباحا " وقوله: وضع يده (أو كفه) على كتفي فوجدت (أو حتى
وجدت) برد أنامله بين ثديي (أو على كتفي) إلى غير ذلك أجروها على ما يتعارف في
صفات الأجسام وزادوا في الأخبار أكاذيب وضعوها ونسبوها إلى النبي وأكثرها
مقتبسة من اليهود فإن التشبيه فيهم طباع حتى قالوا: اشتكت عيناه فعادته الملائكة، وبكى
على طوفان نوح عليه السلام حتى رمدت عيناه، وإن العرش ليأط من تحته كأطيط الرحل الجديد،
وإنه ليفضل من كل جانب أربع أصابع، وروت المشبهة عن النبي - (صلى الله عليه وآله) أنه قال: لقيني
ربي فصافحني وكافحني ووضع يده بين كتفي حتى وجدت برد أنامله في صدري (إلى آخر
ما قال) ".
أقول: لا يسع المقام أكثر من ذلك وإلا لنقلنا أضعاف ما ذكرنا.
16

ورووا أن الله عز وجل فوق العرش له أطيط كأطيط الرحل
17

بالراكب 1، رواه أبو هريرة عن النبي - صلى الله عليه وآله - ورووا عنه عن

1 - قال أبو الحسن الأشعري في مقالات الإسلاميين تحت عنوان " اختلاف الناس في
التجسيم " ما نصه (أنظر ج 1 ص 261):
" واختلف الناس في حملة العرش، ما الذي تحمل؟ فقال قائلون: الحملة تحمل البارئ
وأنه إذا غضب ثقل على كواهلهم وإذا رضى خف فيتبينون غضبه من رضاه، وإن العرش
له أطيط إذا ثقل عليه كأطيط الرحل وقال بعضهم: ليس يثقل الباري ولا يخف،
ولا تحمله الحملة ولكن العرش هو الذي يخف ويثقل وتحمله الحملة (إلى آخر ما قال) ".
18

النبي - صلى الله عليه وآله - أنه قال: رأيت ربي في روضة خضراء فرأيته جعدا "
19

قططا 1، ورووا عن أم الطفيل امرأة أبي بن كعب عن النبي - صلى الله عليه وآله - أنه قال:

1 - قال السيد المرتضى الرازي (ره) في الباب الحادي عشر من كتابه المسمى بتبصرة -
العوام ضمن ذكره عقائد المشبهة والمجسمة ما نصه: " وگويند: عكرمة روايت ميكند از
ابن عباس واو از رسول كه گفت: رفتم نزد خدا در بهشت وخدا را ديدم بصورت جوانى
مجعد موى وجامه زرپوشيده ".
أقول: كان ينبغي أن نذكر ما في ذلك الباب من تبصرة العوام هنا فإن فيه مطالب
يشيد ملاحظتها بنيان ما نقله الفضل (ره) في الكتاب الحاضر من أصحاب الحديث والحشوية
إلا أنه منعنا من ذل أمران، أحدهما أن المذكور في الباب المشار إليه كثير لا يسعه المقام
والثاني أنه باللغة الفارسية وكتابنا هذا بلسان عربي مبين فمن أراد التحقيق والتفصيل فليراجع
الكتاب المشار إليه.
قال العلامة المجلسي (ره) في كتاب التوحيد من بحار الأنوار وهو المجلد الثاني منه
(أنظر أوائل باب نفي الجسم والصورة والتشبيه، ص 90 طبعة أمين الضرب):
" قال المحقق الدواني: المشبهة منهم من قال: إنه جسم حقيقة ثم افترقوا فقال
بعضهم: إنه مركب من لحم ودم، وقال بعضهم: هو نور متلألئ كالسبيكة البيضاء طوله
سبعة أشبار بشبر نفسه، ومنهم من قال: إنه على صورة إنسان فمنهم من يقول: إنه
شاب أمرد جعد قطط ومنهم من قال: إنه شيخ أشمط الرأس واللحية، ومنهم من قال:
هو في جهة الفوق مماس للصفحة العليا من العرش، ويجوز عليه الحركة والانتقال وتبدل
الجهات، ويأط العرش تحته أطيط الرحل الجديد تحت الراكب الثقيل وهو
يفضل عن العرش بقدر أربع أصابع، ومنهم من قال: هو محاذ للعرش غير مماس له وبعده
عنه بمسافة متناهية، وقيل: بمسافة غير متناهية، ولم يستنكف هذا القائل عن جعل غير
المتناهي محصورا بين حاصرين، ومنهم من تستر بالبلكفة فقال: هو جسم لا كالأجسام وله
حيز لا كالأحياز، ونسبته إلى حيزه ليس كنسبة الأجسام إلى أحيازها، وهكذا ينفي جميع
خواص الجسم عنه حتى لا يبقى إلا اسم الجسم وهؤلاء لا يكفرون بخلاف المصرحين بالجسمية
(انتهى) ".
ونقل العلامة المجلسي (ره) حديثا عن توحيد الصدوق (ره) بهذه العبارة (ص 94 - 95
ج 2 من طبعة أمين الضرب): " يد - ابن المتوكل عن الحميري عن ابن عيسى عن ابن -
محبوب عن يعقوب السراج قال: قلت لأبي عبد الله (ع): إن بعض أصحابنا يزعم
أن لله صورة مثل الإنسان وقال آخر: إنه في صورة أمرد جعد قطط، فخر
أبو عبد الله (ع) ساجدا " ثم رفع رأسه فقال: سبحان الله الذي ليس كمثله شئ ولا تدركه
الأبصار ولا يحيط به علم، لم يلد لأن الولد يشبه أباه، ولم يولد فيشبه من كان قبله، ولم -
يكن له من خلقه كفوا " أحد، تعالى عن صفة من سواه علوا " كبيرا ". بيان - الجعد ضد السبط،
قال الجزري في صفة شعره (ع): ليس بالسبط ولا الجعد القطط، السبط من الشعر المنبسط
المسترسل، والقطط الشديدة الجعودة ".
20

رأيت ربي 1 وفي رجليه نعلان من ذهب، ورووا عن عبد الله بن مسعود أنه قال:

1 - قال ابن الأثير في أسد الغابة في كتاب النساء (ج 5، ص 597 من النسخة المطبوعة):
" وروى سعيد بن هلال عن مروان بن عثمان عن عمارة بن عامر بن حزم الأنصاري
عن أم الطفيل امرأة أبي بن كعب قالت: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: رأيت ربي
عز وجل في المنام (الحديث) أخرجها ابن مندة وأبو نعيم ".
وقال السيوطي في اللآلئ المصنوعة في أواخر كتاب التوحيد (ج 1، ص 28):
" الخطيب أنبأنا الحسن بن أبي بكر وعثمان بن محمد بن يوسف العلاف قالا: (إلى
أن قال):
رأيت ربي في المنام في أحسن صورة شابا " موفرا " رجلاه في خضرة له
نعلان من ذهب على وجهه فراش من ذهب.
موضوع. نعيم، وثقه قوم وقال ابن عدي: يضع، وضعفه ابن معين بسبب هذا الحديث
ومروان كذاب وعمارة مجهول وسئل أحمد عن هذا الحديث فقال: منكر.
قالت: قال في الميزان عمارة بن عامر عن أم الطفيل بحديث الرؤية لا يعرف (فخاض
في نقل كلام طويل لا يسع المقام ذكره).
وله طريق آخر
قال الطبراني في السنة: حدثنا عبد الله بن أحمد بن حنبل حدثنا أبي حدثنا الأسود بن
عامر ح وحدثنا محمد بن محمد بن عقبة الشيباني الكوفي حدثنا الحسن بن علي الحلواني
حدثنا عفان حدثنا عبد الحميد بن كيسان ح وحدثنا محمد بن صالح بن الوليد النرسي حدثنا
عيسى بن شاذان حدثنا إبراهيم بن أبي سويد الدراع قالوا: حدثنا حماد بن سلمة عن قتادة
عن عكرمة عن ابن عباس قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: رأيت ربي في صورة
شاب له وفرة.
قال الطبراني: سمعت أبا بكر بن صدقة يقول: سمعت أبا زرعة الرازي يقول: حديث
قتادة عن عكرمة عن ابن عباس في الرؤية صحيح رواه شاذان و عبد الصمد بن كيسان وإبراهيم
بن أبي سويد لا ينكره إلا معتزلي.
وقال الطبراني: حدثنا علي بن سعيد الرازي حدثنا أحمد بن إبراهيم الدورقي حدثنا
حجاج بن محمد عن ابن جريج عن الضحاك عن ابن عباس قال: رأى محمد ربه عز وجل في
صورة شاب أمرد وبه قال ابن جريج عن صفوان بن سليم عن عائشة قالت: رأى النبي -
(صلى الله عليه وآله) ربه على صورة شاب جالس على كرسي رجله في خضرة من لؤلؤ يتلألأ ".
أقول ونقل السيوطي أيضا (ص 31) " وقال الدارقطني في الإفراد: حدثنا
أبو بكر أحمد بن عيسى الخواص حدثنا سفيان بن زياد بن آدم حدثنا أبو ربية فهد بن عوف حدثنا
حماد بن سلمة عن ثابت عن أنس قال قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): رأيت ربي عز وجل في
أحسن صورة وهذا الحديث إن حمل رؤية على المنام فلا إشكال وإن حمل على اليقظة
فقد سئل عنه أستاذنا العلامة كمال الدين بن الهمام فأجاب بأن هذا حجاب الصورة ".
21

إذا كان يوم القيامة نادى مناد من العرش: لتلحق كل أمة ما كانت تعبد، فيقوم من
كان يعبد شيئا " من دون الله إلى ذلك الشئ حتى أهل الأوثان إلى أوثانهم وأهل الأصنام
إلى أصنامهم، وتبقى الملائكة والنبيون والشهداء والصالحون، فيناديهم: ماذا
تنتظرون؟ - فتقول الأنبياء: ننتظر ربنا عز وجل، فيتجلى لهم الرب فيقول: أنا
ربكم، فيهمون أن يبطشوا به وهو أعز وأجل من ذلك، فيقولون: إن بيننا وبينه
22

علامة فيكشف لهم عن ساق ويدعون إلى السجود فلا يستطيعون * خاشعة أبصارهم. 1

1 - هذا نص عبارة النسخة ويظهر بالتأمل أن شيئا من العبارة سقط في موارد منه،
وكيف كان فليطلب الحديث من مظانه وهي أحوال يوم القيامة من كتب الأحاديث والاعتقادات
وكذا كتب التفاسير المشتملة على ذكر الأحاديث ونحن نكتفي بتفسير الدر المنثور للسيوطي
فإنه أجمع تفسير لذكر الأحاديث فنقول:
ذكر السيوطي في تفسير هذه الآية: " يوم يكشف عن ساق ويدعون إلى السجود
فلا يستطيعون " وتاليتها وهي: " خاشعة أبصارهم ترهقهم ذلة وقد كانوا يدعون إلى السجود
وهم سالمون (وهما آيتا 42 و 43 سورة القلم) أحاديث كثيرة (أنظر ج 6 ص 254 - 258
من النسخة المطبوعة) ونذكر شيئا " منها ههنا:
" أخرج البخاري وابن المنذر وابن مردويه عن أبي سعيد سمعت النبي (صلى الله عليه وآله)
يقول: يكشف ربنا عن ساقه فيسجد له كل مؤمن ومؤمنة ويبقى من كان يسجد في الدنيا
رياء وسمعة فيذهب ليسجد فيعود ظهره طبقا " واحدا ". وأخرج ابن مندة في الرد على
الجهمية عن أبي هريرة قال قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): يوم يكشف عن ساق قال: يكشف
الله عز وجل عن ساقه. وأخرج عبد الرزاق وعبد بن حميد وابن المنذر وابن مندة عن ابن -
مسعود في قوله: يوم يكشف عن ساق، قال: عن ساقيه تبارك وتعالى. قال ابن مندة:
لعله في قراءة ابن مسعود " يكشف " بفتح الياء وكسر الشين وأخرج ابن مندة عن ابن -
عباس في قوله: يوم يكشف عن ساق قال عن شدة الآخرة. وأخرج عبد بن حميد عن عاصم
أنه قرأ يوم يكشف عن ساق بالياء ورفع الياء.
وأخرج سعيد بن منصور وعبد بن حميد وابن مندة من طريق عمرو بن دينار
قال: كان ابن عباس يقرأ: يوم تكشف عن ساق بفتح التاء قال أبو حاتم السجستاني أي
تكشف الآخرة عن ساقها، يستبين منها ما كان غائبا ". وأخرج عبد بن حميد وابن المنذر
عن سعيد بن جبير أنه سئل عن قوله: يوم يكشف عن ساق فغضب غضبا " شديدا " وقال: إن
أقواما يزعمون أن الله يكشف عن ساقه وإنما يكشف عن الأمر الشديد.
وأخرج عبد بن حميد عن الحسن قال قال رسول الله (صلى الله عليه وآله):
يجمع الله الخلائق يوم القيامة ثم ينادي مناد: من كان يعبد شيئا " فليتبعه، فيتبع كل
قوم ما كانوا يعبدون ويبقى المسلمون وأهل الكتاب فيقال لليهود: ما كنتم تعبدون؟ -
فيقولون: الله وموسى، فيقال لهم: لستم من موسى وليس موسى منكم، فيصرف بهم ذات
الشمال، ثم يقال للنصارى: ما كنتم تعبدون؟ - فيقولون: الله وعيسى، فيقال لهم: لستم
من عيسى وليس عيسى منكم، ثم يصرف بهم ذات الشمال، ويبقى المسلمون، فيقال لهم:
ما كنتم تعبدون؟ - فيقولون: الله، فيقال لهم: هل تعرفونه؟ - فيقولون: إن عرفنا نفسه
عرفناه، فعند ذلك يؤذن لهم في السجود بين كل مؤمنين منافق فتقصم ظهورهم عن السجود
ثم قرأ هذه الآية: ويدعون إلى السجود فلا يستطيعون.
وأخرج إسحاق بن راهويه في مسنده وعبد بن حميد وابن أبي الدنيا والطبراني
والآجري في الشريعة والدار قطني في الرؤية والحاكم وصححه وابن مردويه والبيهقي في البعث
عن عبد الله بن مسعود عن النبي (صلى الله عليه وآله) قال: يجمع الله الناس يوم القيامة وينزل الله في
ظلل من الغمام فينادي مناد يا أيها الناس: ألم ترضوا من ربكم الذي خلقكم وصوركم
ورزقكم أن يولي كل إنسان منكم ما كان يعبد في الدنيا فيتمثل لمن كان يعبد عيسى شيطان
عيسى، ويتمثل لمن كان يعبد عزيرا " شيطان عزير حتى يتمثل لهم الشجرة والعود والحجر ويبقى
أهل الإسلام جثوما " فيتمثل لهم الرب عز وجل فيقول لهم: ما لكم لم تنطلقوا كما انطلق
الناس؟ - فيقولون: إن لنا ربا " ما رأيناه بعد، فيقول: فبم تعرفون ربكم إن رأيتموه؟ - قالوا: بيننا
وبينه علامة إن رأيناه عرفناه قال: وما هي؟ - قالوا: يكشف عن ساق فيخر كل من كان
يسجد طائعا " ساجدا "، ويبقى قوم ظهورهم كصياصي البقر يريدون السجود فلا يستطيعون (الحديث) ".
أقول: من أراد التفصيل فليراجع الدر المنثور فإن المقام لا يسع أكثر
من ذلك والحديث ورد بطرق عديدة وبعبارات مختلفة في كثير من أبواب كتب الأخبار أيضا ".
23

وإنما تأولوا ذلك لجهلهم وقلة معرفتهم باللغة التي خاطب الله بها خلقه وإنما
معنى الحديث عندنا: فتلحق كل أمة ما كانت تعبد فتبقى هذه الأمة فيقال لهم: ما
كان محمد وأمته يعبدون؟ - فيقولون: كان محمد وأمته يعبدون الله وحده
24

لا شريك له فيتجلى لهم الرب عز وجل فيقول: أنا ربكم، فتهيأوا أن يبطشوا 1 به،
فيقولون: بيننا وبينه علامة، فيقول: ما هي؟ - فيقولون: يوم يكشف عن ساق، فيتجلى
لهم بالنورانية فيعرفون فيخرون سجدا "، ومعنى قوله: يكشف عن ساق أي عن شدة،
فهذا هو الوجه ليس ما تأولوه.
ورووا أن كعب الأحبار رأى جرير بن عبد الله البجلي واضعا " إحدى رجليه

1 - كذا في النسخة فعلى هذا يكون " تهيأوا " ماضيا " ويمكن أن يقرأ بصيغة الأمر
ويكون جزء قوله: " أنا ربكم " فحينئذ لا يستقيم الكلام إلا بأن يقرأ " تبطشوا " بالتاء حتى
يكون صيغة الخطاب والصحيح: " فيتهيأون ".
25

على الأخرى فقال: ضعها فإنها لا تصلح للبشر، إن الله تبارك وتعالى هكذا يجلس 1.
ورووا أن الملائكة تحمل ربها وأنها تعرف غضبه من رضاه وتعرف غضبه
بثقله على كواهلها 2.
ورووا عن أبي الدرداء أن النبي - صلى الله عليه وآله - قال:
أتاني ربي الليلة فوضع يده بين كتفي حتى وجدت برد أنامله على صدري
وقال: يا محمد قلت: لبيك قال: فيم [يختصم] الملا الأعلى؟ - فقلت: في الدرجات
والكفارات [إلى أن قال] أما الدرجات فإفشاء السلام إطعام الطعام، وأما
الكفارات فالوضوء في السبرات 3 ونقل الأقدام إلى الجماعات 4.

1 - قال السيد مرتضى الرازي في تبصرة العوام في الباب الحادي عشر ضمن ما نقل عن
المجسمة: " وگويند: عبيد بن جبير گفت: من در مسجد نشسته بودم كه قتادة بن نعمان
بيامد وحديثي گفت قوم برخاستند وگفتند: يا بن جبير با ما بيا تا بعيادت ابو سعيد خدرى
رويم كه مى گويند: رنجور است، چون پيش او رفتيم بر پشت خوابيده بود وپاى راست برپاي
چپ نهاده سلام كرديم وبنشستيم قتادة دست كرد وپاى ابو سعيد خدرى را بگرفت وبشيب
نهاد ابو سعيد گفت: اي برادر پاى من بدرد آمد قتادة گفت: چنين ميخواستم كه رسول گفت:
چون خدا از آفرينش عالم فارغ شد بپشت باز خوابيد وپاى بر پاى نهاد گفت: ديگر باره
چنين نكنم ".
2 - قد مر ما نقلنا عن مقالات الإسلاميين للأشعري ما هو نص في ذلك انظر ص 18، س 5.
3 - قال الجزري في النهاية: " وفيه إسباغ الوضوء في السبرات، السبرات جمع سبرة
بسكون الباء وهي شدة البرد " وقال الصدوق (ره) في معاني الأخبار بعد أن نقل الحديث
المذكور تحت عنوان " معنى الدرجات والكفارات والموبقات والمنجيات ":
" وأما السبرات فجمع سبرة وهو شدة البرد وبها سمى الرجل سبرة ".
4 - هذا الحديث معروف مشهور جدا " قد روي بأسانيد معتبرة من طرق الفريقين في موارد
كثيرة من كتب الحديث فلنشر إلى شئ منها ومن مطانه السهل التناول تفسير الآية التاسعة
والتسعين من سورة ص وهي قوله تعالى: " ما كان لي من علم بالملأ الأعلى إذ يختصمون "
في كتب التفاسير فنكتفي بنقل حديثين قال السيوطي في الدر المنثور ضمن ما قال: " وأخرج
عبد الرزاق وأحمد وعبد بن حميد والترمذي وحسنه ومحمد بن نصر - رضي الله عنه - في
كتاب الصلاة قال قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): أتاني ربي الليلة في أحسن صورة أحسبه قال: في
المنام قال: يا محمد هل تدري فيم يختصم الملأ الأعلى؟ - قلت: لا، فوضع يده بين كتفي
حتى وجدت بردها بين ثديي أو في نحري فعلمت ما في السماوات وما في الأرض ثم قال: يا
محمد هل تدري فيم يختصم الملأ الأعلى؟ - قلت: نعم في الكفارات والمكث في المسجد بعد
الصلوات، والمشي على الأقدام إلى الجماعات وإسباغ الوضوء في المكاره (إلى أن قال) والدرجات
إفشاء السلام وإطعام الطعام والصلاة بالليل والناس نيام " وقال المولى محسن الفيض
القاساني في الصافي في تفسير الآية: " القمي عن الباقر (ع) في حديث المعراج وقد مر
صدره في أول سورة بني إسرائيل قال: فلما انتهى به إلى سدرة المنتهى تخلف عنه جبرئيل
فقال رسول الله صلى الله عليه وآله: يا جبرئيل في هذا الموضع تخذلني؟! فقال: تقدم أمامك فوالله لقد
بلغت مبلغا " لم يبلغه أحد من خلق الله قبلك فرأيت من نور ربي وحال بيني وبينه السبحة
سئل الإمام: وما السبحة؟. فأومى بوجهه إلى الأرض وبيده إلى السماء وهو يقول: جلال
ربي، ثلاث مرات.
قال: يا محمد: قلت: لبيك يا رب قال: فيم اختصم الملأ الأعلى؟ - قال: قلت:
سبحانك لا علم لي إلا ما علمتني قال: فوضع يده أي يد القدرة بين كتفي فوجدت بردها بين
ثديي قال: فلم يسألني عما مضى ولا عما بقي إلا علمته فقال: يا محمد فيم اختصم الملأ الأعلى؟
قال: قلت في الكفارات والدرجات والحسنات (الحديث) " وقال أيضا " نقلا عن الطبرسي
(ره): " وفي المجمع عن النبي صلى الله عليه وآله قال قال لي ربي: أتدري فيم يختصم الملأ الأعلى؟ -
فقلت: لا، قال: اختصموا في الكفارات والدرجات فأما الكفارات فإسباغ الوضوء في السبرات
ونقل الأقدام إلى الجماعات وانتظار الصلاة بعد الصلاة، أما الدرجات فإفشاء السلام وإطعام
الطعام والصلاة بالليل والناس نيام، وفي الخصال بنحو آخر قريب منه ". أقول: وعقد
الصدوق (ره) في معاني الأخبار بابا لمعنى الدرجات والكفارات والموبقات والمنجيات فذكر
هناك قريبا مما مر (أنظر ص 90 من النسخة المطبوعة) ومن أراد الأخبار الواردة في هذا
الموضوع فليراجع الدر المنثور فإن السيوطي نقل في تفسير الآية جميع ما ورد بطرق أهل السنة
(ج 5 ص 319 - 321).
26

ورووا أن آدم كلم موسى في القد فحجه 1، وأن أبا بكر كلم عمر [في القدر]
فحجه 2، وأن جبرئيل كلم ميكائيل في القدر فحجه 3.

1 - في الأصل: " فأفلجه " قال ابن الأثير في النهاية: " فحج آدم موسى أي غلبه بالحجة ".
وقال الهيثمي في مجمع الزوائد في باب تحاج آدم وموسى (ج 7 ص 191 - 192): " أن
رسول الله صلى الله عليه وآله قال: احتج آدم وموسى فقال موسى: أنت آدم الذي خلقك الله بيده وأسجد
لك ملائكته وأسكنك جنته فأخرجت الناس من الجنة فقال آدم: أنت موسى الذي كلمك الله
نجيا "، وآتاك التوراة تلومني على أمر قد كتب على قبل أن يخلقني، قال رسول الله فحج آدم
موسى " قال المجلسي في خامس البحار في باب ارتكاب آدم ترك الأولى (ص 44 طبعة أمين -
الضرب): " فس - أبي عن ابن أبي عمير عن ابن مسكان عن أبي عبد الله (ع) قال: إن موسى
سأل ربه أن يجمع بينه وبين آدم فجمع فقال له موسى: يا أبه ألم يخلقك الله بيده ونفخ
فيك من روحه وأسجد لك ملائكته وأمرك أن لا تأكل من الشجرة فلم عصيته؟ - فقال: يا
موسى بكم وجدت خطيئتي قبل خلقي في التوراة؟ - قال: بثلاثين سنة، قال: فهو ذلك، قال الصادق
(ع): فحج آدم موسى عليهما السلام " فأورد المجلسي (ره) بيانا " للخبر وقال في آخره:
وقوله (ع): فحج أي غلب عليه في الحجة وهذا يرجع إلى القضاء والقدر وقد مر تحقيقهما "
وقال في المجلد الثالث في باب القضاء والقدر (ص 27 طبعة أمين الضرب) بعد
نقله عن تفسير علي بن إبراهيم كما مر: " بيان - من أصحابنا من حمل هذا الخبر على
التقية إذ قد ورد ذلك في كتبهم بطرق كثيرة وقد رواه السيد (ره) في الطرائف من
طرقهم ورده ويمكن أن يقال: إن المراد أنه كتب في التوراة أن الله وكل آدم إلى
اختياره حتى فعل ما فعل لمصلحة اهباطه إلى الدنيا وأما كونه قبل خلقه (ع) فلأن التوراة
كتب في الألواح السماوية في ذلك الوقت وإن وجده موسى (ع) بعد بعثته، ويحتمل اطلاع
روح موسى على ذلك قبل خلق جسد آدم والله يعلم ".
2 - من الأصل: " فحضه " وأما الحديث فهو إشارة إلى ما
ذكره الهيثمي في مجمع الزوائد في باب تحاج آدم وموسى وغيرهما (ج 7 ص 191 - 192):
" وعن عبد الله بن عمرو قال: بينا رسول الله (صلى الله عليه وآله) يحدثنا على باب الحجرات إذا أقبل
أبو بكر وعمر ومعهما فئام من الناس يجاوب بعضهم بعضا " ويرد بعضهم على بعض فلما رأوا
رسول الله (صلى الله عليه وآله) سكتوا فقال: ما كلام سمعته آنفا جاوب بعضكم بعضا ويرد بعضكم على
بعض؟ - فقال رجل: يا رسول الله زعم أبو بكر أن الحسنات من الله والسيئات من العباد، وقال عمر:
الحسنات والسيئات من الله فتابع هذا قوم وهذا قوم، فأجاب بعضهم بعضا ورد بعضهم على بعض
فالتفت رسول الله صلى الله عليه وآله إلى أبي بكر فقال: كيف قلت؟ - قال: قوله الأول والتفت إلى عمر فقال
قوله الأول فقال: والذي نفسي بيده لأقضين بينكم بقضاء إسرافيل بين جبرئيل
وميكائيل فهما والذي نفسي بيده أول خلق الله تكلم فيه فقال ميكائيل بقول أبي بكر وقال
جبريل بقول عمر فقال جبرئيل لميكائيل: أنا متى يختلف أهل السماء يختلف أهل الأرض
فلنتحاكم إلى إسرافيل، فتحاكما إليه فقضى بينهما بحقيقة القدر خيره وشره حلوه ومره كله
من الله عز وجل وأنا قاض بينكما ثم التفت إلى أبي بكر فقال: يا أبا بكر إن الله تبارك وتعالى
لو أراد أن لا يعصى لم يخلق إبليس فقال أبو بكر: صدق الله ورسوله.
رواه الطبراني في الأوسط اللفظ له والبزار بنحوه وفي إسناد الطبراني عمر بن الصبح وهو
ضعيف جدا، وشيخ البزار السكن بن سعد ولم أعرفه، وبقية رجال البزار ثقات وفي بعضهم
كلام لا يضر قلت: وتأتي أحاديث في مواضعها من هذا النحو ".
أقول: يستفاد من الحديث أن عمر حج أبا بكر وما في المتن على خلافه ولا
يضر ذلك ما نحن بصدده فإن الروايات في هذه القصة كثيرة ففي بعضها حج أبو بكر عمر
فأصل المدعا ثابت.
3 - تقدم آنفا تحت رقم 2.
28

ورووا أن موسى بن عمران لطم ملك الموت فأعوره 1.

1 - قال الثعلبي في العرائس عند ذكر وفاة موسى (ع) ما نصه:
" واختلفوا في صفة موت موسى عليه السلام حدثنا أبو سعيد محمد بن عبد الله بن حمدون
بإسناده عن أبي هريرة عن رسول الله صلى الله عليه [وآله] وسلم قال: جاء ملك الموت إلى
موسى فقال له: أجب ربك فلطم موسى عين ملك الموت ففقأها، قال: فرجع ملك الموت
إلى الله عز وجل فقال: يا رب إنك أرسلتني إلى عبد لا يريد الموت وفقأ عيني فرد الله عليه
عينه وقال: إرجع إلى عبدي وقل له: الحياة تريد؟ - فإن كنت تريد الحياة فضع يدك على
متن ثور فما وارت يدك من شعره فإنك تعيش بعدد كل شعرة من ذلك سنة قال: ثم ماذا؟ -
قال: ثم تموت، قال: فالآن من قريب قال: يا رب فأدنني من الأرض المقدسة رمية حجر
قال رسول الله - صلى الله عليه [وآله] وسلم: لو كنت عنده لأريتكم قبره إلى جانب الطريق
عند الكثيب الأحمر.
قال (يريد أستاذه) سمعت أبا سعيد بن حمدون يقول: سمعت أبا حامد الشرقي يقول:
سمعت محمد بن يحيى يقول: قد صح هذا عن رسول الله (صلى الله عليه وآله) يعني قصة ملك الموت وموسى
عليه السلام لا يردها إلا كل مبتدع ضال.
وفي حديث آخر أن رسول الله - صلى الله عليه [وآله] وسلم قال: إن ملك الموت كان
يأتي الناس عيانا " حتى أتى موسى ليقبضه فلطمه ففقأ عينه فجاء ملك الموت بعدها خفية ".
وقال أبو الفتوح الرازي (ره) في تفسيره في ذيل تفسير هذه الآية " قال رب إني لا أملك
إلا نفسي وأخي فافرق بيننا وبين القوم الفاسقين " (آية 25 سورة المائدة) (ص 130 ج 2
من الطبعة الأولى).
" وحشويان أصحاب حديث در أين خبر (أي خبر وفاة موسى) آورده اند كه چون
ملك الموت آمد تاجان موسى بردارد وگفت أجابت كن خداى را موسى تپنچه بر چشم ملك -
الموت زد ويك چشم او كور كرد خداى تعالى چشم او بازداد وگفت برو واو را مخير كن
تمام الحديث. عجب از قائلان اين مقاله كه چگونه بر پيغمبر خداى اين سفاهت روا داشتند
كه او بر فرشته مقرب چنين كند واو از نزديك خدايتعالى آمده وآنگه ملك الموت را باين
عجز وضعف داشتند كه دفع او وتپنچه او از چشم خود نتوانست كردن نسأل الله العصمة
والصيانة عن مثل هذه المقالات وتجويز هذه المحالات ".
وقال السيد مرتضى الرازي في تبصرة العوام ضمن ما نقل في الباب الثامن عشر تحت
عنوان " باب هيجدهم در آنچه اهل سنت در حق انبياء گويند ":
" وگويند چون ملك الموت بقبض روح موسى آمد بي دستور وى بخانه در آمد موسى
گفت: توكيستى كه بي اذن در آمدى؟ - گفت: عزرائيلم ومرا بقبض روح تو فرستاده اند
موسى گفت: من رسول خدايم ودر اين باب هيچ وحى بمن نيامده است ومرا از اين معنى هيچ
خبر ندادند خصومت افتاد تا موسى لطمه بزد وچشم ملك الموت راكور كرد وگويند: اين
معنى را حسن بن سمره روايت كند از حماد بن سلمه از ابو هريرة كه رسول گفت: ملك الموت
بظاهر پيش خلق آمدى تا موسى چشم أو كور كردوى بشكايت نزد خدا رفت خدا گفت: برو با
موسى بگو كه دست بر پشت گاوى نهد وبعدد هو موئى كه در زير دست وى آيد هزار سال
او را عمر دهم وچون ملك الموت پيغام بگزارد موسى گفت: بعد ازآن چه باشد؟ - گفت:
موت، موسى گفت: پس آن عمر نمى خواهم وعزرائيل چيزى بمشام او داشته روح او قبض كرد
واز آنوقت باز ملك الموت از شرمسارى پنهان نزد خلق ميآيد.
تأمل كنيد در أين خرافات وفساد اعتقاد در حق انبيا ورسل اول آنكه موسى مطيع
فرمان حق نشد دوم آنكه لطمه زد وچشم ملك الموت كور كرد بنابراين لازم آيد كه عزرائيل
روز قيامت از موسى قصاص طلب كند وخدا يتعالى حق او را از موسى بستاند وموسى با يك
چشم بماند وآنكه گويند از آن وقت باز پنهان پيش مردم مى رود مگر مى ترسد كه ديگرى نيز
آن چشمش كور كند يقين كه هر كه بقيامت ايمان دارد چنين دروغها بر انبيا نبندد ".
29

وكل هذه الروايات زور وكذب على الله ورسوله.
30

ورووا أن إبراهيم الخليل عليه السلام كذب ثلاث كذبات 1.

1 - قال الثعلبي في العرائس في الباب الثاني من مجلس إبراهيم (ص 43 من طبعة
مصر سنة 1321): " قال النبي (صلى الله عليه وآله): لم يكذب إبراهيم عليه السلام إلا ثلاث كذبات
كلها في الله تعالى، قوله: إني سقيم، وقوله: بل فعله كبيرهم هذا، وقوله للملك الذي
عرض لسارة: هي أختي ".
وقال أبو الفتوح الرازي في تفسيره في تفسير " بل فعله كبيرهم " ضمن ما قال:
" اگر گويند: اين خبر را چه گوئى كه ابو هريرة روايت كرد كه رسول عليه السلام
گفت: ما كذب إبراهيم إلا ثلاث كذبات كلها يجادل بها عن دينه، ابراهيم دروغ نگفت
الا سه بار هر بار براى مجادله از دين، يكى گفت: إني سقيم، دگر فعله كبيرهم، سوم
پادشاهى ميخواست تا ساره را از او بستاند گفت: إنها أختي؟ - جواب گوئيم: اين خبر واحد
است إيجاب علم نكند وبراى اواز آنچه معلوم ومقطوع عليه باشد دست بندارند واگر تسليم كنيم
گوئيم معنى آنست (فوجه الخبر بما لا يصدق عليه الكذب فإن شئت التوجيه فراجع هناك) ".
وقال السيد مرتضى الرازي في تبصرة العوام في الباب الثامن عشر ما نصه:
" روايت كنند از عكرمة كه أو گفت: ابن عباس از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل كرد كه إبراهيم
سه دروغ گفته است وخدا او را مؤاخذه نكند أول آنكه بتان راشكست وچون از او پرسيدند
كه: كه كرده است؟ - گفت: بت بزرگتر. دوم آنكه نظر در نجوم كرد وگفت: من
بيمار خواهم شد. سيم آنكه گفت: ساره خواهر منست وزنش بود.
بدانكه پيش هركه روا است كه رسول خدا سه دروغ گويد، زياده از سه هم روا باشد،
وچون دروغ گويد معصوم نبود وقول او اعتماد را نشايد پس فرستادن رسول را بخلق عبث
باشد چون قول او بر اين تقدير حجت نيست واين معنى از اين طايفه بي ديانت چه عجب
باشد كه عطوى از شاگردان ابو الحسن اشعرى گويد: دروغ بر خدا جايز است پس بر انبيا
بطريق اولى، پس اعتماد نه بر قول خدا باشد ونه بر قول رسول، تعالى الله عما يقولون).
31

ورووا أن يوسف الصديق حل تكته وقعد من امرأة العزيز مقعد الخائن 1.

1 - قال الثعلبي في العرائس: " قال ابن عباس: فجرى الشيطان فيما بينهما فضرب
بإحدى يديه إلى جنب يوسف وباليد الأخرى إلى جنب المرأة حتى جمع بينهما، قال ابن -
عباس: فبلغ من هم يوسف إلى أن حل الهميان وجلس منها مجلس الرجل الخائن ".
قال أبو الفتوح الرازي في تفسيره في تفسير " ولقد همت به وهم بها (آية 24 سورة
يوسف) " ما نصه:
" آنكه خداى تعالى حكايت كرد فعل ايشان را كه زليخا بيوسف همت كرد ويوسف
نيز همت كرد بزليخا أما اصحاب حديث وحشيوان گفتند: شيطان بيامد ويكدست
بر پهلوى اين نهاد ويكدست بر پهلوى آن، وايشان را جمع كرد در يك خانه، وچون ايشان
با يكديگر حاضر آمدند زليخا چندانى مراوده ومخادعه كرد وتضرع ولابه كه يوسف را نرم كرد
ويوسف أجابت كرد اورا وعزم كرد بر معصيت، همت هر دو را بر يك وجه تفسير كردند وآن
عزم است. گفتند: هر دو بر معصيت عزم درست كردند، ويوسف عليه السلام جلس منها مجلس
الخائن، او از زليخا آنجا بنشست كه جاى خيانت كنند گان وجاى زانيان باشد وكار ميان
ايشان تاحل سراويل برسيد (تا آنكه گفته) واز اين ترهات ومحالات آنچه عقل وشرع و
قرآن وأخبار پيغمبران خداى را از آن منزه كرده است وأين هيچ بنزديك ما روانيست بر پيغمبران
عليهم السلام از آنجا كه ايشان معصومان ومطهر انند وصغيره وكبيره بر ايشان روا نيست از آنجا
كه ادله عقل دليل كرده است بر عصمت ايشان چه در عقل مقرر است كه تجويز كباير وصغاير
بر ايشان منفر بود مكلفان را از قبول قول ايشان واستماع وعظ ايشان، وغرض قديم تعالى از
بعثت ايشان قبول قول ايشان است وامتثال امر واجابت دعوت ايشان وآنچه قدح كند در آن
واجب بود كه خداى تعالى ايشان را از آن منزه ومعصوم دارد، وتجويز زنا كه اكبر الكبائر
است وأعظم الخطايا وأمهات الذنوب واجب بود كه از آن منزه باشند كه حظ او در تنفير
بغايت ونهايت است اما تفسير آيت بر وجهي كه مطابق ادله عقل بود وموافق مذهب حق
(تا آخر توجيه او) ".
32

ورووا أن داود عليه السلام قدم أوريا بن حنان أمام التابوت ليقتل فيتزوج
امرأته 1.

1 - قال الثعلبي في العرائس عند ذكر قصة داود حين ابتلى بالخطيئة ضمن نقل الأقوال
ما نصه: " فنظر داود إلى امرأة في بستان على شط بركة تغتسل، هذا قول الكلبي وقال السدي:
رآها تغتسل على سطح لها فرآها امرأة من أحسن النساء خلقا فعجب داود من حسنها وحانت
منها التفاتة فأبصرت ظل داود عليه السلام فنشرت شعرها فغطى بدنها كله فزاد بذلك إعجابا "
بها فسأل عنها فقيل له: هي سابغ بنت شائع امرأة أوريا بن حنان وزوجها في غزاة البلقاء
مع أيوب بن صوريا ابن أخت داود فكتب داود إلى ابن أخته أيوب صاحب بعث البلقاء أن
ابعث أوريا إلى موضع كذا وكذا وقدمه على التابوت، وكان المقدم على التابوت لا يحل له
أن يرجع إلى ورائه حتى يفتح الله على يديه أو يستشهد، فبعث به ففتح له فكتب إلى داود
بذلك، فكتب إليه داود أيضا أن ابعثه إلى غزوة كذا وكان رئيسها أشد منه بأسا " فبعثه فقتل
في المرة الثانية فلما انقضت عدتها تزوجها داود فهي أم سليمان عليه السلام ".
إلا أنه قال بعد نقل أقاويل:
" فهذه أقاويل السلف الصالحين من أهل التفسير في قصة داود عليه السلام وقد روى
الحارث الأعور عن علي بن أبي طالب - رضي الله عنه - أنه قال: من حدث بحديث داود عليه
السلام على ما يرويه القصاص معتقدا " صحته جلدته حدين لعظيم ما ارتكب وجليل ما احتقب
يعني ما اكتسب من الوزر والإثم يرمى من قد رفع الله محله وأرسله إلى من خلقه رحمة للعالمين
وحجة للمجتهدين وقال القائلون بتنزيه المرسلين في هذه القصة: إن لا ذنب إنما كان تمنى إن
تكون له امرأة أوريا حلالا " وحدث نفسه بذلك فاتفق له غزوة فأرسل أو رياء فقدمه أمام الحرب
فاستشهد فلما بلغه قتله لم يجزع عليه ولم يتوجع له كما كان يجزع على غيره من جنده إذا
هلك ووافق قتله مراده ثم تزوج امرأة فعاتبه الله على ذلك لأن ذنوب الأنبياء وإن صغرت
فهي عظيمة عند الله وقال بعضهم: كان ذنب داود أن أو رياء كان قد خطب تلك المرأة ووطن
نفسه عليها فلما غاب في غزاته خطبها داود فتزوجت منه لجلالته فاغتم لذلك أو رياء غما "
شديدا " فعاتبه الله على ذلك حيث لم يترك هذه الواحدة لخاطبها الأول وقد كان عنده تسع
وتسعون امرأة (إلى آخر ما قال في تأييده، أنظر ص 158) ".
وقال أبو الفتوح في تفسيره في تفسير هذه الآية " هل أتاك حديث الخصم إذ تسوروا
المحراب ": " بدانكه آنچه قصاص جهال آورده اند (تا آنكه گفته) وحديث عشق داود زن اوريا را
واوريا را فرستادن ودر پيش تابوت داشتن وقصد آنكه تا أو را بكشند تا او زن اوريا را بازنى
كند لين هم قبيح است وهم منفر ولايق حال انبيا نباشد وحارث اعور روايت كرد از حضرت
أمير المؤمنين على صلوات الله وسلامه عليه كه فرمود: هيچ مردى را؟ يش من نيارند كه أو
بر داود حواله زن اوريا كند والا لو را دو حد زنم حدى براى نبوت وحدي براى اسلام (تا
آخر كلام أو) ".
وقال السيد مرتضى الرازي في الباب الثامن عشر الذي في ذكر ما نسبه أهل السنة إلى
الأنبياء وقالوا به في حقهم:
" ودر حق داود عليه السلام گويند كه: زن اوريا رابرهنه ديد كه غسل ميكند بروى
عاشق شد واوريا از اصحاب داود بود وداود حيله انديشيده اوريا را بغزا فرستاد وفرمود كه
در پيش تابوت سكينه برود، ودر شرع ايشان چنان بود كه هر كه را در؟ يش تابوت داشتندى
بهزيمت نتوانستى رفتن، يا ظفر يافتى يا كشته شدى، وچون ارويا در پيش تابوت بغزا رفت كشته
شد وداود زن اورا بخواست وخدا دو ملك را فرستاد تا داود را تنبيه كردند واو بگورستان
رفت واوريا را ندا كرد هفتاد اوريا نام جواب دادند وگفتند: كدام اوريا را ميخواهى؟ - داود
گفت: اوريا بن حنان گفت: چه كار داري؟ - گفت: مرا حلال كن اوريا گفت: از چه؟ -
داود گفت: زن ترا ديدم وعاشق شدم وترا بغزا فرستادم تا كشته شدى وزنت را خواستم
اوريا هيچ جواب نداد وداود ميگريست تا آنگاه كه توبه اش قبول شد واين قصه را در تفسير
هل أتاك نبأ الخصم إذ تسوروا المحراب " ياد كرده اند.
دليرى اين قوم وقلت دين شان تا كجا است كه نبى مرسل وخليفه خدا را كه در شان
اوست اين آيه: يا داود انا جعلناك خليفة في الأرض، گويند: بر زنى عاشق شد وقصد يكى از امتان
خود كرده او را بكشتن داد وزن او را بخواست اگر اين معنى بر شيوخ ايشان مثل شيخ ابو -
اسحاق يا ابو على سيرجانى يا ابو سعيد ابو الخير كه بزرق وسالوس خود را أوليا ساخته اند اطلاق
كنى وگوئى: يكى از مريد ان را يا مسلمانى ديگر را بدين طريق بخانه برد گويند: كافر است و
خونش مباح كه در حق اولياء چنين اعتقاد دارد وچون ايشان در حق انبيا ورسل گويند گويند
اعتقاد أهل سنت وجماعت است ورد رفض ".
33

ورووا أن الشيطان قعد في مجلس سليمان بن داود وكان يأتي نساءه وهن
حيض 1.

1 - قال علم الهدى (ره) في تنزيه الأنبياء ضمن تنزيهه سليمان (ع) عن المعصية
ما نصه:
" مسألة - فإن قيل: فما معنى قوله تعالى: ولقد فتنا سليمان وألقينا على كرسيه
جسدا " ثم أناب أوليس قد روى في تفسير هذه الآية أن جنيا " كان اسمه صخرا " تمثل على صورته
وجلس على سريره، وأنه أخذ خاتمه الذي فيه النبوة فألقاه في البحر فذهبت نبوته وأنكره قومه
حتى عاد إليه من بطن السمكة؟! الجواب قلنا: فأما ما رواه القصاص الجهال في
هذا الباب فليس مما يذهب على عاقل بطلانه وأن مثله لا يجوز على الأنبياء -
عليهم السلام وأن النبوة لا تكون في خاتم ولا يسلبها النبي ولا تنزع عنه، وأن الله تعالى
لا يمكن الجني من التمثل بصورة النبي ولا غير ذلك مما افتروا به على النبي، وإنما الكلام
على ما يقتضيه ظاهر القرآن (فخاض في توجيهه بما لا يخالف مقام النبي وعصمته فمن أراده
فليراجع هناك) ".
قال الشيخ الطبرسي (ره) في مجمع البيان في تفسير قوله تعالى: ولقد فتنا
سليمان، الآية، ضمن ما قال ما نصه: " وأما ما ذكر عن ابن عباس أنه ألقى شيطان
اسمه صخر على كرسيه وكان ماردا عظيما لا يقوى عليه جميع الشياطين وكان نبي الله
سليمان لا يدخل الكنيف بخاتمه فجاء صخر في صورة سليمان حتى أخذ الخاتم من امرأة من
نسائه وأقام أربعين يوما في ملكه وسليمان هارب وعن مجاهد أن شيطانا " اسمه آصف قال له
سليمان: كيف تفتنون الناس؟ - قال: أرني خاتمك أخبرك بذلك فلما أعطاه إياه نبذه في
البحر فذهب ملكه وقعد الشيطان على كرسيه ومنعه الله تعالى نساء سليمان فلم يقربهن، وكان
سليمان يستطعم فلا يطعم حتى أعطته امرأة يوما " حوتا " فشق بطنه فوجد خاتمه فيه فرد الله عليه
ملكه. وعن السدي أن اسم ذلك الشيطان حيقيق وما ذكر أن السبب في ذلك أن الله
سبحانه أمر أن لا يتزوج من غير بني إسرائيل فتزوج من غيرهم وقيل: بل السبب فيه أنه وطئ
امرأة فسال منه الدم فوضع خاتمه ودخل الحمام فجاء إبليس الشيطان فأخذه وقيل: تزوج
امرأة مشركة ولم يستطع أن يكرهها على الإسلام فعبدت الصنم في داره أربعين يوما فابتلاه الله
بحديث الشيطان والخاتم أربعين يوما، وقيل: احتجب ثلاثة أيام ولم ينظر في أمر الناس
فابتلى بذلك فإن جميع ذلك مما لا يعول عليه لأن النبوة لا تكون في خاتم،
ولا يجوز أن يسلبها الله النبي، ولا أن يمكن الشيطان من التمثل بصورة النبي
والقعود على سريره والحكم بين عباده وبالله التوفيق ".
أقول: لا يسع المقام أكثر من ذلك فمن أراد أن يلاحظ مثل ما ذكره السيد المرتضى
والشيخ الطبرسي فليراجع في تفسير روض الجنان لأبي الفتوح الرازي تفسير هذه الآية:
ولقد فتنا سليمان وألقينا على كرسيه جسدا " ثم أناب، وكذا تفسير جلاء الأذهان وجلاء
الأحزان لأبي المحاسن الجرجاني، وتفسير منهج الصادقين للمولى فتح الله
القاساني، وتفاسير غيرهم من مفسري الشيعة وصرح بمثل ذلك أيضا السيد مرتضى
الرازي في الباب الثامن عشر من تبصرة العوام وهو الباب الذي عقده لذكر ما قال به أهل -
السنة في حق الأنبياء وتصدى لمثل ما نقل من ذكر عقائد أصحاب الحديث من أهل السنة وتزييفها
أيضا العلامة المجلسي في المجلد الخامس من البحار وكذا في كتاب حياة -
القلوب إلى غير ذلك من مظان البحث فمن أراده فليطلبه.
35

وهذا كله رد على الله عز وجل لأن الله لا يسلط الشياطين على نساء النبيين حتى
ينكحوهن تبارك الله عما تقول الحشوية وتعالى علوا " كبيرا ".
36

ورووا أن آدم وحواء كفرا بالله تعالى وأشركا، وتأولوا قول الله عز وجل: هو
الذي خلقكم من نفس واحدة وجعل منها زوجها ليسكن إليها فلما تغشيها حملت
حملا " خفيفا " فمرت به فلما أثقلت دعوا الله ربهما لئن آتيتنا صالحا " لنكونن من
الشاكرين * فلما آتاهما صالحا " جعلا له شركاء فيما آتاهما فتعالى الله عما يشركون 1
على خلاف تأويله.

1 - هما آيتا 189 و 190 من سورة الأعراف فمن أراد الأخبار الوردة في ذيل الآيتين من
طرق أهل السنة فليراجع تفسير الدر المنثور للسيوطي فإنه ذكر في كتابه المذكور في تفسير
الآيتين ما فيه كفاية وأما تفسير الآيتين بوجه لا ينافي عصمة آدم عليه السلام فهو
مذكور في كتاب تنزيه الأنبياء لعلم الهدى فمن أراد التفصيل فليراجعه وأما بنحو
الاجمال فهو مذكور في مجمع البيان للطبرسي وفي روض الجنان لأبي الفتوح الرازي وسائر التفاسير
المعتبرة فلنشر إلى بعض ما ذكره الطبرسي وهو أنه قال في ذيل هذه الفقرة من الآية " وجعلا
له شركاء فيما آتاهما " ما نصه:
" اختلف في من يرجع الضمير الذي في " جعلا له " على وجوه (فخاض في بيان الوجوه إلى أن
قال) ورابعها ما روته العامة أنه يرجع إلى آدم وحواء وأنهما جعلا لله شركاء في التسمية وذلك
أنهما أقاما زمانا لا يولد لهما، فمر بهما إبليس ولم يعرفاه فشكوا إليه فقال لهما: إن أصلحت
حالكما حتى يولد لكما ولد أتسميانه باسمي؟ - قالا: نعم وما اسمك؟ - قال الحارث، فولد
لهما فسمياه عبد الحارث ذكره ابن فضال. وقيل: إن حواء حملت أول ما حملت فأتاها إبليس
في غير صورته فقال لها: يا حواء ما يؤمنك أن يكون ما في بطنك بهيمة؟ فقالت لآدم: لقد أتاني
أت فأخبرني أن الذي في بطني بهيمة وأن لأجد له ثقلا فلم يزالا في هم من ذلك ثم أتاها
فقال: إن سألت الله أن يجعله خلقا " سويا " مثلك ويسهل عليك خروجه أتسميه عبد الحارث؟ -
ولم يزل بها حتى غرها فسمته عبد الحارث برضى آدم وكان اسم إبليس عند الملائكة الحارث.
وهذا الوجه بعيد تأباه العقول وتنكره فإن البراهين الساطعة التي لا يصح
فيها الاحتمال ولا يتطرق إليها المجاز والاتساع قد دلت على عصمة الأنبياء فلا يحوز عليهم
الشرك والمعاصي وطاعة الشيطان فلو لم نعلم تأويل الآية لعلمنا على الجملة أن لها وجها يطابق
دلالة العقل فكيف وقد ذكرنا الوجوه الصحيحة الواضحة في ذلك، على أن الرواية الواردة
في ذلك قد طعن العلماء في سندها بما هو مذكور في موضعه ولا نحتاج إلى إثباته فإن الآية تقتضي
أنهم أشركوا الأصنام التي تخلق ولا تخلق لقوله تعالى: أتشركون ما لا يخلق شيئا وهم
يخلقون، وفي خبرهم أنهما أشركا إبليس اللعين فيما ولد لهما بأن سموه عبد الحارث
وليس في ظاهر الآية لإبليس ذكر وحكى البلخي عن جماعة من العلماء أنهم قالوا:
لو صح الخبر لم يكن في ذلك إلا أنهما أشركا في التسمية وليس ذلك بكفر ولا معصية واختاره
الطبري. وروى العياشي في تفسيره عنهم عليهم السلام أنهم قالوا: كان شركهما شرك طاعة
ولم يكن شرك عبادة ".
أقول: للسيد المرتضى (ره) مجلس في تأويل هذه الآية في أماليه
المعروف بالغرر والدرر (أنظر مجلس 72، ص 235 - 231 ج 2 من النسخة المطبوعة
بتحقيق محمد أبي الفضل إبراهيم).
37

ورووا أن النبي - صلى الله عليه وآله - حلل أشياء بعينها بغير ناسخ ومنسوخ،
وكذلك أصحابه، أحدهم يحل فرجا " والآخر يحرمه، فإذا قلنا: ويحكم هذا تناقض
38

واختلاف! قالوا: قال النبي - صلى الله عليه وآله - اختلاف أصحابي رحمة، ولو
كان المعنى على ما تأولوه لكان اتفاقهم عذابا ".
وهذا الحديث عندنا صحيح 1 وإنما معناه أنه (صلى الله عليه وآله) قال: اختلاف أمتي
رحمة ما كنت فيهم وبين أظهرهم لأنهم إذا اختلفوا بحضرته ردهم إلى الحق فاجتمعوا

1 - قال الصدوق في معاني الأخبار (أنظر باب 108، ص 50 من النسخة المنضمة بعلل
الشرائع في الطبع):
" معنى قوله عليه السلام: اختلاف أمتي رحمة - حدثنا علي بن أحمد بن محمد رحمه الله
قال: حدثنا محمد بن أبي عبد الله الكوفي عن أبي الخير صالح بن أبي حماد قال: حدثني أحمد
بن هلال عن محمد بن أبي عمير عن عبد المؤمن الأنصاري قال: قلت لأبي عبد الله عليه السلام:
إن قوما " رووا أن رسول الله - صلى الله عليه وآله - قال: إن اختلاف أمتي رحمة فقال: صدقوا،
قلت: فإن كان اختلافهم رحمة فاجتماعهم عذاب، قال: ليس حيث ذهبت وذهبوا، إنما
أراد قول الله عز وجل: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين ولينذروا قومهم إذا
رجعوا إليهم لعلهم يحذرون، فأمرهم أن ينفروا إلى رسول الله - صلى الله عليه وآله - ويختلفوا
إليه فيتعلموا ثم يرجعوا إلى قومهم فيعلموهم، إنما أراد اختلافهم من البلدان لا اختلافا في
دين الله إنما الدين واحد ".
39

عليه ولو كان المعنى ما تأولوه 1 الجهال لما ذم الله تعالى من اختلف بقوله: ولكن اختلفوا
فمنهم من آمن ومنهم من كفر 2 وقال تعالى: ولا تكونوا كالذين تفرقوا واختلفوا من بعد
ما جاءهم البينات وأولئك لهم عذاب عظيم 3.
ثم رووا أن الزهرة مسخت وأنها كانت امرأة فزنت، وأن سهيلا " كان عشارا "
باليمن فمسخ كوكبا " 4.

1 - كذا في الأصل فهو مبتنى على لغة " أكلوني البراغيث " قال ابن مالك في ألفيته:
" وجرد الفعل إذا ما أسندا * لاثنين أو جمع كفاز الشهدا "
" وقد يقال سعدا وسعدوا * والفعل للظاهر بعد مسند "
2 - من آية 253 سورة البقرة.
3 - آية 105 سورة آل عمران.
4 - قال السيد مرتضى الرازي في تبصرة العوام في أواخر الباب الثامن عشر ضمن ذكره
أقاويل أهل السنة: " وگويند: هاروت وماروت دو فرشته اند كه خدا ايشان را بزمين فرستاد
تا در ميان خلق حكم كنند وزنى فاحشه نام او زهره نزد ايشان آمد بداورى وايشان بر او
فتنه شده خواستند كه با او فساد كنند زهره گفت: آنوقت مطيع شما شوم كه اسم اعظم بمن
آموزانيد ايشان از شور عشق وى اسم اعظم بدو آموزانيدند آنزن اسم را بخواند وبآسمان سيم
شد وآن ستاره روشن زهره زانيه است كه هاروت وماروت بروى شيفته شدند وگويند: سهيل
عشار بود كه عشر مال از مسلمانان بستدى وخلق از دست او در رنج بودند كه خدا او را
مسخ كرد وبأسمان هشتم فرستاد. وگويند: هرگاه رسول را چشم بر سهيل افتادى گفتى:
لعن الله سهيلا كان عشارا " يعنى لعنت خدا بر سهيل باد كه عشر از خلق گرفتى ". ومن أراد
الأخبار في ذلك فليراجع تفسير قوله تعالى: " وما أنزل على الملكين ببابل هاروت وماروت
(آية 102 سورة البقرة) " من الدر المنثور للسيوطي (أنظر ج 1 من النسخة المطبوعة
ص 97 - 103) فإن فيه ما يكفي للمكتفي.
وأما من أراد أخبار الخاصة فليراجع المجلد الرابع عشر من البحار
" باب أنواع المسوخ وأحكامها وعلل مسخها " (أنظر ص 784 - 790 من طبعة أمين الضرب)
وفيه نقلا عن المجالس والعلل (وكلاهما للصدوق) " قال الصدوق - رضي الله عنه -: إن
الناس يغلطون في الزهرة وسهيل ويقولون: إنهما كوكبان وليسا كما يقولون ولكنهما دابتان
من دواب البحر سميا بكوكبين كما سمى الحمل والثور والسرطان والأسد والعقرب والحوت
والجدي وهذه حيوانات سميت على أسماء الكواكب وكذلك الزهرة وسهيل وإنما غلط الناس
فيهما دون غيرهما لتعذر مشاهدتهما والنظر إليهما لأنهما من البحر المطيف بالدنيا بحيث
لا تبلغه سفينة ولا تعمل فيه حيلة وما كان الله عز وجل ليمسخ العصاة أنوارا مضيئة فيبقيهما
ما بقيت الأرض والسماء، والمسوخ لم تبق أكثر من ثلاثة أيام حتى ماتت، وهذه الحيوانات التي
تسمى المسوخ فالمسوخية لها اسم مستعار مجازي بل هي مثل للمسوخ التي حرم الله تعالى
أكل لحومها لما فيها من المضار ".
40

ففي بعض الأمثال التي يضربها أولو العقول [أن] سهيلا " إذا طلع بالعراق وقابل
الزهرة ضحكت إليه فقالت: ألست الذي كنت 1 عشارا " وسخ الثياب سهك 2 الرائحة

1 - كذا في الأصل والصحيح الفصيح قد كان كذا " ألست الذي كان عشارا " " وذلك لأن
الموصول في حكم الغائب وجرت عليه الآيات المباركة في القرآن المجيد نحو يا أيها الذين
آمنوا إذا قمتم ". قال التفتازاني في المطول في أواخر الباب الثاني وهو في أحوال المسند -
إليه من أبواب المعاني ضمن تعداد أشياء ليست من الالتفات ما نصه (ص 103 من النسخة
المطبوعة بتبريز سنة 1301): " ومنها: يا من هو عالم حقق لي هذه المسألة فإنك الذي لا نظير
له في هذا الفن، ونحو قوله:
يا من يعز علينا أن نفارقهم * وجداننا كل شئ بعدكم عدم
فإنه لا التفات في ذلك لأن حق العائد إلى الموصول أن يكون بلفظ الغيبة وحق الكلام
بعد تمام المنادى أن يكون بطريق الخطاب فكل من [نفارقهم] و [بعدكم] جار على مقتضى
الظاهر، وما سبق إلى بعض الأوهام من أن نحو [يا أيها الذين آمنوا] من باب الالتفات والقياس
[آمنتم] فليس بشئ قال المرزوقي في قوله عليه السلام:
أنا الذي سمتني أمي حيدرة * كليث غابات كريه المنظرة
كان القياس أن يقول: سمته حتى يكون في الصلة ما يعود إلى الموصول لكنه لما كان
القصد في الإخبار عن نفسه وكان الآخر هو الأول لم يبال برد الضمير إلى الأول وحمل الكلام
إلى المعنى لا منه من الالتباس وهو مع ذلك قبيح عند النحويين حتى أن المازني قال: لولا
اشتهار مورده وكثرته لرددته ".
أقول: لكن الاستعمال بما ذكر في المتن كثير في كتب العلماء وجرى اصطلاح ابن
شاذان على استعمالهم.
2 - " السهك (بفتح السين وكسر الهاء) ذو السهك (بفتحتين) وهو ريح كريهة
تجدها ممن عرق ".
41

منتن الإبطين دبر الجسد فمسخت كوكبا مرتفعا منيرا " مشرقا " مضيئا " يهتدى بك في الظلمات
البر والبحر؟! فيقول: هكذا تقول الحشوية [و] أصحاب الحديث 1. أما فمما تفهم

1 - هذه العبارة في الأصل بدون حرف العطف لكن المتعارف في ألسنة أهل التصنيف
والتأليف والتحقيق استعمالهما عند الاقتران مع حرف العطف وذلك لأن في معناهما أعني بين
الحشوية وأصحاب الحديث فرقا إلا أن حيث لهما مشتركات في العقائد الواهية يطلقون اللفظتين
معا عند البحث عن عقائدهم هذه ومقالاتهم تلك، فلنشر إلى بعض عبارات الأكابر قال
السيد الأجل علم الهدى - رضوان الله عليه - في أول كتاب تنزيه الأنبياء:
" اختلف الناس في الأنبياء - عليهم السلام - فقالت الشيعة الإمامية: لا يجوز عليهم
شئ من المعاصي والذنوب كبيرا " كان أو صغيرا " لا قبل النبوة ولا بعدها، ويقولون في الأئمة
مثل ذلك وجوز أصحاب الحديث والحشوية على الأنبياء الكبائر قبل النبوة
ومنهم من جوزها في حال النبوة سوى الكذب فيما يتعلق بأداء الشريعة، ومنهم من جوزها
كذلك في حال النبوة بشرط الاستسرار دون الإعلان ومنهم من جوزها على الأحوال كلها،
ومنعت المعتزلة من وقوع الكبائر والصغائر المستخفة من الأنبياء عليهم التسليم قبل
النبوة وفي حالها وجوزت في الحالين وقوع ما لا يستخف من الصغائر ثم اختلفوا فمنهم من جوز
على النبي صلى الله عليه وآله الإقدام على المعصية الصغيرة على سبيل العمد ومنهم منع ذلك وقال: إنهم
لا يقدمون على الذنوب التي يعلمونها ذنوبا بل على سبيل التأويل. وحكى عن النظام وجعفر
بن مبشر وجماعة ممن تبعهما إن ذنوبهم لا تكون إلا على سبيل السهو الغفلة وأنهم مؤاخذون
بذلك وإن كان موضوعا " عن أممهم بقوة معرفتهم وعلو مرتبتهم وجوزوا كلهم ومن
قدمنا ذكره من الحشوية وأصحاب الحديث على الأئمة الكبائر والصغائر إلا
أنهم يقولون إن بوقوع الكبيرة من الإمام تفسد إمامته ويجب عزله والاستبدال به ".
وممن أطلق عبارة " حشويان وأصحاب حديث " كثيرا " أبو الفتوح الرازي (ره) فمن أراد
موارده فليراجع تفسيره فإنه كثيرا " ما عبر عنهما بما مر ذكره. ومنها ما ذكره في تفسير قوله تعالى
" ولقد همت به وهم بها (آية 24 سورة يوسف) " بهذه العبارة: " أما أصحاب حديث وحشويان
گفتند ".
ونظير تعبيرهما كثير ومتداول في لسان أهل العلم والتحقيق.
42

البهائم فضلا " عن الناس أن الذي يمسخ يصير إلى أسوء الحالات وأنكرها كما مسخت
طائفة من بني إسرائيل فصاروا قردة وخنازير بعد أن كان لهم هيئة وجمال وإنما يمسخ
الشئ للعذاب، والمسخ صحيح في كتاب الله وآثار رسول الله - صلى الله عليه وآله -
لا اختلاف بين الأمة فيه على أنه يذاق العذاب، فالعذاب عند أصحاب الحديث على
حسب ما رووه أن الخسيس الوضيع يصير [به] مضيئا " مشرقا " مرتفعا " باقيا " ما بقي الليل والنهار
وهذا أبين ما يكون من المحال.
فيقول لها: أنت ما قصتك؟
قالت: أنا عندهم سراج لا شك عندهم أني زنيت فصرت أحد الكواكب السبعة
المضيئة المنيرة التي هي طوالع العالم التي أقسم الله بها فقال: فلا أقسم بالخنس الجوار
الكنس وهي الكواكب [و] الزهرة إحداهن تخنس بالنهار وتظهر بالليل فلو أصاب الزاني
43

في هذه الدنيا ما أصابني لم تبق حصان 1 إلا زنت، فيضحك إليها سهيل ويقول: أليس
من العجب أن يسلم أهل هذه المقالة من السلطان 2 إما أن يعرض عليهم التوبة أو يصنع 3
فيهم [ما يشاء].
ورووا أن الفأرة يهودية وفي بعض الأمثال أن فأرة قالت لصاحبتها: يزعمون
أننا يهود، قالت لها صاحبتها: بيننا وبينهم السبت وأكل الجرئ ولحم الجمل وذبائح -
المسلمين، قالت لها صاحبتها: هذه حجة بينة يقطع بها العذر.
وهذه الروايات وأمثالها التي رووها ولا تحصى كثرة كذب وزور وبهتان إلا إنا
اقتصرنا على ما ذكرنا لتعرف أن أصولهم واهية وغاية أحاديثهم متقاربة والله جل اسمه
نسأل التوفيق كما يحب ويرضى إنه ولي ذلك بمنه ولطفه 4].
أقاويل المرجئة
ومنهم المرجئة الذين 5 يروي 6 منهم 7 أعلامهم مثل إبراهيم النخعي [وإبراهيم بن

1 - الحصان كسحاب المرأة العفيفة.
2 - نظير ما قال الشيخ عبد الجليل الرازي في كتاب النقض ضمن مطلب (أنظر ص 23
من النسخة المطبوعة):
" دريغا مسلمانى كه بطريق شفقت وانصاف اين حال واين وجه بر خلفا وسلاطين وامراء
عرض كردندى تا خواجة را افتادى آنچه مستحق آنست ".
3 - يمكن أن يكون تصحيف " يضع " فيناسب أن يكون الساقط: " السيف ".
4 - ما بين الحاصرتين مع طوله إذ أوله " ورووا أن النبي - صلى الله عليه وآله -
قال: رأيت رب العالمين في قبة حمراء ورأيته مرجلا " (أنظر ص 15، س 4) إلى هنا أعني " أنه
ولي ذلك بمنه ولطفه " في نسخة م فقط.
5 - س: " الذي ".
6 - م ج س مج مث: " يروون ".
7 - مج مث م ج س: " فيهم ".
44

يزيد التيمي 1 ومن دونهما مثل سفيان الثوري وابن المبارك 2] ووكيع وهشام 3 وعلي بن
عاصم 4 [عن رجالهم 5] أن النبي - صلى الله عليه وآله - قال: صنفان من أمتي ليس
لهما في الإسلام نصيب 6، القدرية والمرجئة 7. فقيل لهم: ما 8 المرجئة؟ - قالوا: الذين
يقولون: الإيمان قول بلا عمل وأصل 9 ما هم عليه أنهم يدينون بأن أحدهم لو 10 ذبح 11
أباه وأمه وابنه وبنته 12 وأخاه وأخته و 13 أحرقهم بالنار أو زنى أو سرق أو قتل النفس

1 - قال الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال: " إبراهيم بن يزيد بن شريك
التيمي تيم الرباب أبو أسماء الكوفي العابد القدوة يرسل ويدلس عن عايشة مرسلا وأبيه
وأنس وعمرو بن ميمون والحارث بن سويد وعنه الحكم بن عتيبة والأعمش وغيره وثقه ابن -
معين وقال أبو زرعة: ثقة مرجئ وقال الأعمش: كان إذا سجد تجيئ العصافير تنقر على
ظهره وقال لي: ما أكلت منذ أربعين ليلة إلا حبة عنب، مات سنة اثنتين وتسعين وقيل: سنة
أربع، وقيل: إن الحجاج قتله ".
2 - ما بين الحاصرتين في م فقط.
3 - ج ح س مج مث: " هشيم " وفي خلاصة تذهيب الكمال: " هشيم بن
بشير السلمي أبو معاوية الواسطي نزيل بغداد (إلى آخر الترجمة) " هذا بناء على كون الكلمة
هشيما وأما إن كانت هشاما فمن أراد التحقيق فليخض فيه.
4 - له ترجمة في خلاصة تذهيب الكمال بعنوان " علي بن عاصم بن صهيب التيمي
مولاهم أبو الحسن الواسطي أحد الأعلام (إلى آخر الترجمة) ".
5 - في م فقط.
6 - م: " من نصيب " والرواية على ما في الجامع الصغير للسيوطي في تاريخ البخاري
وكتابي الترمذي وابن ماجة.
7 - الرواية إلى هنا.
8 - ج ح س مج مث: " وما ":
9 - م: " وأجهل ".
10 - م: " ولو " مج مث ج ح س: " ان ".
11 - ج ح س مج مث: " نكح ".
12 - مج مث ج ح س: " وابنته ".
13 - ج: " أو ".
45

التي حرم الله 1 أو أحرق 2 المصاحف أو هدم الكعبة أو نبش القبور أو أتى أي 3 كبيرة
نهى الله عنها إن ذلك لا يفسد عليه إيمانه ولا يخرجه منه، وأنه إذا أقر بلسانه [بالشهادتين
إنه مستكمل الإيمان، إيمانه كإيمان جبرئيل وميكائيل - صلى الله عليهما - فعل ما فعل
وارتكب ما ارتكب ما نهى الله عنه 4] ويحتجون بأن النبي - صلى الله عليه وآله -
قال: أمرنا أن نقاتل الناس حتى يقولوا: لا إله إلا الله، وهذا قبل أن يفرض [سائر 5]
الفرائض وهو منسوخ 6].
وقد روى محمد بن 7 الفضل [عن أبيه 8] عن المغيرة بن سعيد 9 [عن أبيه 10]

1 - مج مث ج ح س: " النفس الحرام ".
2 - ج مج مث: " حرق " (بتشديد الراء) س: " حرق " (بتخفيف الراء) أقول: " حرق
(كنصر) وأحرق من باب الافعال وحرق من باب التفعيل كلها بمعنى واحد.
3 - ج ح س مج مث: " كل ".
4 - ج ح س مج مث (بدل ما بين الحاصرتين): " الشهادتين وفعل كل ما نهى الله عنه
سوى ذلك أنه مستكمل الإيمان ".
5 - في الأصل: " من " (أي من الفرائض).
6 - ما بين الحاصرتين في م فقط.
7 - كذا في النسخ وأظن أن " الفضل " هنا قد حرف وأصله الصحيح " فضيل " وهو الذي
يروي عن المغيرة قال الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال: " (ع) - محمد بن
فضيل بن غزوان بمعجمتين الضبي أبو عبد الرحمن الكوفي الحافظ شيعي غال باطنه لا يسب
عن مغيرة والمختار بن فلفل (إلى آخر ما قال) ".
8 - " عن أبيه " ليس في م.
9 - كذا وأظن أنه قد صحف وأن أصله الصحيح: " سعد " قال الخزرجي في خلاصة
تذهيب الكمال: " (ت) المغيرة بن سعد بن الأخرم الطائي عن أبيه وعنه شمر بن عطية
وثقة ابن حبان ".
10 - ليس في م لكن المظنون بالظن المتاخم للعلم أن الصحيح وجود " أبيه " هنا كما
في ج ح س مج مث قال الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال: " (ت) سعد بن الأخرم بمعجمة
ثم مهملة الطائي عن ابن مسعود وعنه ابنه المغيرة ذكره ابن حبان في ثقات التابعين " ومراده
بحرف التاء " جامع الترمذي ". وقال ابن حجر في تهذيب التهذيب: " سعد بن الأخرم
الطائي الكوفي مختلف في صحبته روى عن ابن مسعود حديث: لا تتخذوا الضيعة وعنه ابنه
المغيرة أخرجه الترمذي وحسنه (إلى آخر الترجمة) " وقال في حرف الميم: " المغيرة بن
سعد بن الأخرم الطائي روى عن أبيه (إلى آخر الترجمة) " فيكون صحيح السند على الظن القوي
" محمد بن فضيل عن المغيرة عن أبيه ".
46

[عن مقسم 1] عن سعيد بن جبير قال: المرجئة يهدو هذه الأمة. [وقد نسخ احتجاجهم
قول النبي - صلى الله عليه وآله - حين قال: بني الإسلام على خمس، شهادة أن
لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله، وأقام الصلاة، وإيتاء الذكوة، وحج البيت،
وصوم شهر رمضان 2].

1 - كذا وهو في م فقط فكأن المراد به من ذكره الخزرجي في خلاصة تذهيب
الكمال بهذه العبارة: " مقسم بكسر أوله وسكون ثانيه ابن بجرة بضم الموحدة أو ابن
نجدة بنون مولى عبد الله بن الحرث بن نوفل عن عائشة وأم سلمة، ولزم ابن عباس فنسب إليه
بالولاء، وعنه ميمون بن مهران والحكم بن عتيبة وطائفة قال أبو حاتم: لا بأس به قال ابن -
سعد: توفي سنة إحدى ومائة له في صحيح البخاري فرد حديث " وذلك يتضح بالتدبر في انحصار
ذلك الاسم بفرد واحد واتحاد زمان الراوي والمروى عنه وكون المروى عنه ممن نسب إلى
ابن عباس بالولاء وسعيد بن جبير من الآخذين عن ابن عباس ".
2 - ما بين الحاصرتين في م فقط وأما الحديث فمن الأحاديث الواردة بالطرق المعتبرة
المقبولة بين الخاصة والعامة نعم في تعيين الخمس المذكورة اختلاف بين الشيعة وأهل السنة
فإن روايات الشيعة قد عد منها ولاية أهل البيت عليهم السلام وكيف كان قال السيوطي
في الجامع الصغير بعد ذكر الحديث بلفظ المتن ما نصه: " حم ق ت ن " ويريد بالرموز مسند
أحمد وصحيحي مسلم والبخاري والترمذي والنسائي ". فليعلم أن لفظة " شهر " لم تذكر
في الجامع الصغير:
وأما طرق الحديث واختلاف العبارة فيه بطرق الشيعة فليطلب من مظانه.
47

أقاويل الخوارج 1
ومنهم الخوارج الذين يكفرون هؤلاء أجمعين ويستحلون دماءهم وأموالهم
وسبي نسائهم وذراريهم، ومنهم من يستحل قتل النساء والولدان، ويقولون: منزلتهم منزلة 2
النطف في أصلاب المشركين، ويقولون: لا حكم إلا لله، وهم يعملون 3 الرأي في جميع
ما هم فيه [وعليه 4] فبالرأي يقتلون [ويستحيون 5]، ويحلون ويحرمون وهم مع ذلك
أصناف، يقتل بعضهم بعضا ويبرأ 6 بعضهم من بعض، [ويترحمون على الشيخين ويتبرأون
من علي وعثمان 7 ويظهرون اللعن عليهما، ويقولون: قتل علي بن أبي طالب المشركين
والمسلمين جميعا " وقد وصفهم النبي - صلى الله عليه وآله - فقال 8؟: سيخرج منكم

1 - هذا العنوان في م فقط وكذا سائر العناوين فإنها ليست في غير نسخة م.
2 - مج مث م س: " ننزلهم بمنزلة ".
3 - م: " يعتمدون " ج س مج مث: " يعتملون " قال في القاموس: " أعمل رأيه وآلته
واستعمله عمل به ".
4 - في م فقط.
5 - في م فقط.
6 - م: " يتبرأ ".
7 - من عقائدهم المعروفة في الكتب " أنهم يحبون الشيخين ويبغضون الصهرين ".
8 - هذا الحديث مما اتفق على صحته الفريقان أعني الخاصة والعامة فمن أراد طرقه
وموارده فليراجع ثامن البحار باب إخبار النبي - صلى الله عليه وآله - بقتال الخوارج وكفرهم
(أنظر ص 596 - 600 من طبعة أمين الضرب) ونقل علي بن عيسى الإربلي في كشف الغمة
الحديث باختلاف يسير في العبارة عن عدة من كتب العامة منها هذه العبارة " أنظر ص 37
من طبعة الكتاب بإيران سنة 1294 ":
" ونقل البخاري والنسائي ومسلم وأبو داود في صحاحهم قال سويد بن غفلة:
قال علي - عليه السلام -: إذا حدثتكم عن رسول الله صلى الله عليه وآله حديثا " فوالله لأن أخر من السماء
لأحب إلي من أن أكذب عليه، وفي رواية: من أن أقول عليه ما لم يقل، وإذا حدثتكم فيما
بيني وبينكم فإن الحرب خدعة وإني سمعت رسول الله يقول: سيخرج قوم في آخر
الزمان حدثاء الأسنان سفهاء الأحلام يقولون من قول خير البرية يقرؤون القرآن لا يجاوز إيمانهم
حناجرهم يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرمية فأينما لقيتموهم فاقتلوهم فإن في قتلهم
أجرا " لمن قتلهم عند الله يوم القيامة ".
أقول: قال المجلسي بعد نقل هذا الحديث مع حديث آخر من كشف الغمة في باب
إخبار النبي صلى الله عليه وآله بقتال الخوارج وكفرهم من ثامن البحار (ص 597 من طبعة أمين الضرب):
" أقول: أورد الخبرين في جامع الأصول من الأصول المذكورة وابن بطريق من
صحيح البخاري بسندين ".
وقال ابن الأثير في النهاية في مرق: " في حديث الخوارج: يمرقون من الدين
مروق السهم من الرمية أي يجوزونه ويخرقونه ويتعدونه كما يخرق السهم الشئ المرمى
به ويخرج منه وقد تكرر في الحديث ومنه حديث علي: أمرت بقتال المارقين يعني الخوارج "
وقال في رمى: " فيه: يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرمية، الرمية الصيد
الذي ترميه فتقصده وينفذ فيها سهمك وقيل: هي كل دابة مرمية " وقال في ترقو: " في
حديث الخوارج يقرؤون القرآن لا يجاوز تراقيهم، التراقي جمع ترقوة وهي العظم الذي
بين ثغرة النحر والعاتق وهما ترقوتان من الجانبين ووزنهما فعلوة بالفتح والمعنى أن
قراءتهم لا يرفعها الله ولا يقبلها فكأنها لم تتجاوز حلوقهم، وقيل: المعنى أنهم لا يعملون
بالقرآن ولا يثابون على قراءته فلا يحصل لهم غير القراءة " وقال في ثدا: " في حديث
الخوارج: ذو الثدية هو تصغير الثدي وإنما أدخل فيه الهاء وإن كان الثدي مذكرا " كأنه
أراد قطعة من الثدي وقيل: هو تصغير الثندوة بحذف النون لأنها من تركيب الثدي
وانقلاب الياء فيها واوا لضمة ما قبلها ولم يضر ارتكاب الوزن الشاذ لظهور الاشتقاق ويروى
ذو اليدية بالياء بدل الثاء تصغير اليد وهي مؤنثة ".
أقول: فمن أراد تفصيل الواقعة فليراجع ثامن البحار أو شرح ابن أبي الحديد وسائر
مظانه من كتب التواريخ والسير.
48

قوم يقرؤون القرآن لا يجاوز تراقيهم يمرقون من الإسلام كما يمرق السهم من الرمية
49

فأينما ثقفتموهم فاقتلوهم فإنهم مشركون. فقاتلهم علي - عليه السلام - يوم النهروان
فقتل منهم جماعة وقتل ذا الثدية رئيسهم - عليه لعنة الله - 1].
أقاويل أهل الحجاز وأهل العراق
ومنهم أهل الحجاز الذين لا يرون الرعاف ولا الحجامة ولا القئ ينقض الوضوء،
وأهل العراق يقولون: إن سال عن رأس الجرح قطرة دم نقض الوضوء، وأهل الحجاز
يقولون: المسح على الخفين طول سفرك وإن سافرت سنة، وأهل العراق يقولون:
للمقيم يوم وليلة وللمسافر ثلاثة أيام ولياليهن 2، وأهل الحجاز يوجبون الوضوء
مما غيرت النار 3 [ويرونها 4 حقا 5] وأهل العراق لا يرون ذلك ولا يوجبونه أصلا "

1 - ما بين الحاصرتين أعني من: " ويترحمون " إلى " عليه لعنة الله ". في نسخة م فقط.
2 - م " ولياليها ".
3 - في التاج (ص 87): " الوضوء مما مسته النار وبه قال فئة من العلماء ولكن الجمهور
بل الأئمة الأربعة على خلافه للحديثين الذين بعده عن ابن عباس: أن رسول الله (صلى الله عليه وآله)
أكل كتف شاة ثم صلى ولم يتوضأ، رواه الثلاثة (أي الترمذي وأبو داود والنسائي "، عن
جابر قال: كان آخر الأمرين من رسول الله (صلى الله عليه وآله) ترك الوضوء مما غيرت النار، رواه أبو داود
والنسائي ".
4 - في م فقط.
5 - ما بين الحاصرتين في م فقط.
50

ويروون في ذلك أحاديث عن النبي - صلى الله عليه وآله - أنه لا يجب ذلك،
[وأهل العراق يحلون الشراب 1 ويروون في شربه أحاديث كثيرة عن النبي -
صلى الله عليه وآله - أنه رخص فيه، وكذلك عن الصحابة والتابعين، وأهل -
الحجاز يحرمونه، ويروون فيه وفي شربه أحاديث كثيرة عن النبي - صلى الله
عليه وآله - وعن الصحابة] ويروون: ما أسكر الفرق 2 منه فملء الكف 3.
منه حرام 4، وأهل الحجاز يقولون: من مس ذكره انتقض وضوؤه، وأهل -
العراق لا يرون في ذلك بأسا ويروون أن النبي - صلى الله عليه وآله - سئل عنه
فقال: ما أبالي إياه مسست أو أنفى 5، وأهل الحجاز يقولون: لا عتق إلا بعد ملك،

1 - فليعلم أن العبارة هنا في النسخ كانت مشوشة وقد ذكرت بتقديم وتأخير إلا
أن المعنى واحد فأشرنا إلى مواضع تغاير العبارات في النسخ في الذيل حتى لا يفوت القارئ
شئ من الفوائد.
2 - ح: " الزق ".
3 - ح ج س مج مث: " الفرق والحسوة ".
4 - قال السيوطي في الجامع الصغير: " ما أسكر كثيره فقليله حرام (حم دت حب)
يريد بالرموز مسند أحمد وأبي داود والترمذي وصحيح ابن حبان: عن جابر (حم ن ه)
أي مسند أحمد وسنن النسائي وابن ماجة عن ابن عمرو (ح): ما أسكر منه الفرق فملء الكف
منه حرام (حم) عن عائشة (ح) " وقال ابن الأثير في النهاية: " س ه‍ (أي أبو موسى
الأصفهاني في غريب الحديث والهروي) في حديث عائشة إنه كان يغتسل في إناء يقال له
الفرق، الفرق بالتحريك مكيال يسع تسعة عشر رطلا وهي اثنا عشر مدا أو ثلاثة آصع عند -
أهل الحجاز، وقيل: الفرق خمسة أقساط والقسط نصف صاع فأما الفرق بالسكون
فمائة وعشرون رطلا (س) ومنه الحديث: ما أسكر الفرق منه فالحسوة منه حرام ".
5 - قال نور الدين علي بن أبي بكر الهيثمي في كتابه مجمع الزوائد ومنبع الفوائد (ج 1
ص 244 من الطبعة الثانية): " باب فيمن مس فرجه - عن سيف بن عبد الله الحميري قال:
دخلت أنا ورجال معي على عائشة فسألناها عن الرجل يمسح فرجه فقال: سمعت رسول الله -
صلى الله عليه وسلم - يقول: ما أبالي إياه مسست أو أنفى (إلى آخر ما ذكره في الباب من
نظائره وهي كثيرة) ".
51

ولا طلاق إلا بعد نكاح وإن وضع يده على رأسها فقال: متى تزوجت هذه فطالق 1،
إنه ليس بشئ. وأهل العراق لا يرون ذلك ويقولون: متى تزوجها [فهي طالق 2]،
وبانت منه، وأهل الحجاز يرون إتيان النساء في أدبارهن، وأهل العراق يحرمونه،
[وأهل العراق يقولون: لا يكون العمد إلا بحديد وإن أراد غيره فأصابه بحديدة
فهو عمد، وأهل الحجاز يقولون: ما ضرب به عمد وإنما الخطأ أن يريد هذا فيصيب
غيره 3]، وأهل الحجاز لا يرون حجا " عن ميت ولا صياما " 4 ولا صلاة [ولا صدقة و
ويقولون: قد مات وطويت 5 صحيفته وارتفع ملكاه فلا 6 يزاد في عمله ولا ينقص،
وأهل العراق يرون ذلك ويقولون: كل ما قضى عن الميت من ذلك لحقه وانتفع به.
وكل واحد من الفريقين راض بصاحبه، يزكونهم ويقبلون شهادتهم، ويصلون
خلفهم، ويقبلون أحاديثهم 7 عنهم، ويحتج كل صنف بما رووا عن أسلافهم وأوليهم
فوجدنا روايات الجميع منهم عن قوم هم عليهم طاعنون في بعض وهم عنهم راضون في
بعض، وسنبين من ذلك ما يعقله من صدق على قلبه ولم يخدع 8 نفسه إن شاء الله
تعالى. ووجدنا الرواية منهم عن قوم لبثوا في طاعة بني أمية نيفا وتسعين سنة يلعنون

1 - مج مث ج س ح: " فهي طالق ".
2 - مج مث س ج ح: " طلقت وبانت منه ".
3 - مج مث ح ج س (بدل ما بين الحاصرتين): " ويقولون (والضمير يرجع بحسب
ظاهر الكلام إلى أهل العراق لكن لا يستقيم الكلام على ذلك فهو راجع إلى أهل الحجاز):
إذا ضرب الرجل رجلا " بما ضربه فمات فهو قتل عمد وإنما الخطأ أن يريد هذا فيصيب هذا،
فأما الذي قصدت له فهو قتل عمد، وأهل العراق يقولون: لا يكون العمد إلا بالحديدة
وإن أراد غيره فأصابه بحديدة فهو عمد ".
4 - ج ح س: " ولا صوما ".
5 - ح: " وطوى ".
6 - ح: " ولا ".
7 - ج مج: " بعض أحاديثهم ".
8 - ح: " ولم يحسد ".
52

عليا - عليه السلام - وأصحابه ومن اقتدى به 1 على منابرهم، ويقتلون منهم كل من
ظنوا أنه يخالفهم.
[القول في الحسين بن علي وزيد بن علي ومن قتلهما أو خذلهما]
من ذلك أن الحسين بن علي - عليهما السلام - خرج عليهم وزيد بن علي
بعده [فأجمعوا على قتلهما فقراؤهم وفقهاؤهم يومئذ 2] إما قاتل وإما خاذل 3 وإما
راض بلعن علي - عليه السلام - والبراءة منه أو مداهن فيه 4].
[القول في علي ومعاوية]
وقبل ذلك ما أفضت به الرواية إلى قوم أدركوا عليا " - عليه السلام - ومعاوية

1 - ح: " بهم ".
2 - ح (بدل ما بين الحاصرتين): " فأجمع على قتلهما قراؤهم وفقهاؤهم يومئذ فهم ".
3 - في المسترشد لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري بعد كلام يشمل على
شئ من اختلاف العامة فيما رووه (أنظر ص 10 من النسخة المطبوعة في المطبعة الحيدرية
بالنجف): " فهذه رواياتكم عن علمائكم وخلفائكم وهذا اختلافكم واحتجاجكم
وليس فيما اختلف فيه القوم حجة لأنه متى اتجه من جهة انتقض من جهة فكيف يقدر على
تصحيح ما اختلفوا فيه وكيف يعتمد على ما قد رووه وهم الذين تركوا الحق ومالوا إلى الدنيا
وتداولوا الأموال ودخلوا في طاعة بني أمية ورووا لهم ما أحبوه حتى وصلوا إلى
حاجتهم ولعنوا معهم علي بن أبي طالب نيفا " وثمانين سنة وهم الذين قتلوا عثمان بن عفان
واجتمعوا على قتل زيد بن علي وخذلوا الحسين بن علي وقاتلوه بعد أن خذلوه وأنتم
تدينون الله بدينهم وتعتمدون على روايتهم وسأسمي جماعتهم وأذكر وقيعة بعضهم في بعض "
فكأنه تلخيص من كلام الفضل بن شاذان، والله العالم.
4 - ما بين الحاصرتين أعني من قوله: " ولا صدقة " إلى هنا أعني " أو مداهن فيه "
ليس في م.
53

ولم يكن الناس في زمانهما إلا أصنافا ثلاثة 1 منهم من كان مع علي - عليه السلام -
ومنهم من كان مع معاوية، ومنهم من اعتزل الفريقين جميعا "، فمن كان منهم مع علي -
عليه السلام - لم يرووا عنه إلا أباطيل يسددون بها بدعهم 2، ومن كان مع معاوية أو 3
اعتزل عليا 4 - عليه السلام - فمتهم عند من خالفهم فلا يجيزون روايته ولا يقبلون
أحاديثه وهم أخذوا من هذا الصنف ورأوهم أئمة ذلك الصنف الأول ورواتهم
وفقهاءهم 5].
القول في علي وطلحة والزبير
وكذلك أفضت بهم الرواية إلى من أدرك طلحة والزبير وقتالهما [مع أصحابهما 6]
عليا " فمنهم من كان مع علي - عليه السلام - ومنهم من كان عليه، ومنهم من اعتزلهما
جميعا "، فإن رووا عمن اعتزل عليا " أو كان عليه فقد صح 7 وتبين أنهم هم أيضا
عليه، وأما من كان معه - عليه السلام - فقد علمنا أنهم لم يرووا عنهم إلا الكذب
[والزور والبهتان 8] الذي طلبوا أن يسددوا به بدعتهم وضلالتهم.
القول في علي وعثمان
وكذلك أفضت بهم الرواية إلى من أدرك عثمان محصورا أربعين ليلة والناس
بين قاتل وخاذل لم يقاتل دونه إلا عبيدة ومروان بن الحكم، فلئن كان من قتله و 9 خذله
ومن مالا على قتله وأعان عليه ثقة يروون عنه لقد طعنوا على عثمان وصوبوا فعلهم

1 - ح: " إلا ثلاثة أصناف ".
2 - م: " بدعتهم ".
3 - م: " و ".
4 - مج مث ج ح س: " معتزلا لعلي ".
5 - ح: " وثقاتهم ".
6 - في م فقط.
7 - في م فقط.
8 - في م فقط.
9 - مث ج ح س: " أو " وكذا الأمر في تالييه.
54

في خذلانهم عثمان وقتله، ولئن كانوا غير ثقات ثم يروون عنهم بعد خذلانهم إياه
وقتله فقد وقع الطعن عليهم [وعلى جميع أصحاب النبي - صلى الله عليه وآله - لأنهم
كانوا متوافرين ولم ينصروا عثمان ولم يدفعوا عنه 1] فرأينا رواياتهم هذه التي يسمونها
سنة عن هؤلاء الذين قصصنا قصتهم، ولو أن رجلا في زماننا هذا شهد قتل عثمان
أو خذله أو أعان على قتله 2 بقول أو فعل، أو شهد قتل الحسين بن علي - عليهما السلام -
أو شهد قتل زيد بن علي أو قاتل علي بن أبي طالب - عليه السلام - لكانت روايته
غير مقبولة ثم هم اليوم عن أولئك الذين شهدوا قتل هؤلاء الأخيار 3 وأعانوا عليهم
وخذلوهم يروون، وبقولهم يدينون، وبرواياتهم يأخذون، وإياهم يصدقون فلم يخل
من أن يكون من شهد منهم زيدا " معينا " لمن قلته راضيا " بفعله، وكذلك من شهد
الحسين بن علي - عليهما السلام - راضيا " بقتله، وكذلك من شهد عليا " 4 - عليه السلام -
طاعنا " على طلحة والزبير ومعاوية وكذلك من كان مع طلحة والزبير ومعاوية في طعنهم
على علي - عليه السلام - واستحلال كل واحد من الفريقين دم الفرقة الأخرى وكذلك
من شهد عثمان يوم الدار [إما راض بقتله أو تارك نصرته 5] وهو يراها حقا [فيكف
يروون عنه ويأخذون منه العلم ثم يطعنون عليه ويقعون فيه 6].

1 - ما بين الحاصرتين في م فقط.
2 - مج مث ج ح س: " عليه ".
3 - فليعلم أن نسخة المكتبة الرضوية التي رمزنا إليها بكلمة " ق " حتى تكون
إشارة إلى " آستان قدس رضوى " تبتدأ من هذا الموضع أعني من عبارة " عن أولئك الذين
شهدوا قتل هؤلاء الأخيار " فإن النسخة ناقصة من أولها إلى هنا.
4 - مج مث ج ح س ق: " من كان مع علي ".
5 - ج ح س ق: " إما راضيا بقتله أو تاركا نصرته ".
6 - مج مث ج ح س ق (بدل ما بين الحاصرتين): " ممن يروون عنه ويأخذون عنه
علمهم لم يطعنوا عليه ولم يقعوا فيه ".
55

[ذكر العلماء من أصحاب الحديث 1
فمنهم عبد الله بن مسعود الذي سماه النبي - صلى الله عليه وآله - ابن أم -
عبد وكان صلى الله عليه وآله لا يقول إلا حقا ولا ينابز 2 بالألقاب وله شأن يكره كشفه، وهذا الذي
أمر به عثمان وهو عندكم الإمام فدق ضلعا " فمات منه وعاده عثمان في مرضه فلم يأذن

1 - فليعلم أن ما بين الحاصرتين اللتين إحداهما قبل هذه العبارة " ذكر
العلماء من أصحاب الحديث " وثانيتهما تأتي بعد أوراق وبعد هذه العبارة
" والله عز وجل نسأل التأييد والتوفيق لأرشد الأمور برأفته ورحمته إنه ولي قدير " في نسخة
م فقط وليس في نسخ مج مث ج ح س ق مع طوله منه أثر.
2 - قال العلامة المجلسي في ثامن البحار في " باب تفصيل مثالب عثمان
وبدعه ": " الطعن الخامس - أنه ضرب عبد الله بن مسعود حتى كسر بعض أضلاعه وقد
رووا في فضله في صحاحهم أخبارا " كثيرة وكان ابن مسعود يذمه ويشهد بفسقه وظلمه
وقال السيد - رضي الله عنه - في الشافي: فقد روى كل من روى السيرة من أصحاب
الحديث على اختلاف طرقهم أن ابن مسعود كان يقول: ليتني وعثمان برمل عالج يحثو
علي وأحثو عليه حتى يموت الأعجز مني ومنه، ورووا أنه كان يطعن عليه (إلى آخر ما قال
فمن أراد الاطلاع عليه فليراجع البحار، ج 8 ص 325 من طبعة أمين الضرب) ".
ونقل أيضا المجلسي (ره) في أواخر الباب عن الثقفي عن قيس بن أبي حازم
وشقيق بن سلمة قال قال عبد الله بن مسعود: لوددت أني وعثمان برمل عالج
فنتحاثى التراب حتى يموت الأعجز (إلى أن قال) وعنه عن خثيمة بن عبد الرحمن
عن عبد الله بن مسعود قال: بينا نحن في بيت ونحن اثنا عشر رجلا نتذاكر أمر الدجال و
فتنته إذ دخل رسول الله صلى الله عليه وآله فقال: ما تتذاكرون من أمر الدجال.! والذي نفسي بيده إن في
البيت لمن هو أشد على أمتي من الدجال وقد مضى من كان في البيت يومئذ غيري وغير عثمان
والذي نفسي بيده لوددت أني وعثمان برمل عالج نتحاثى التراب حتى يموت
الأعجز ".
56

له وقال: وددت أني وعثمان برمل عالج يحثو أحدنا على صاحبه حتى يموت فيريح الله
المسلمين منه، رواه جرير بن عبد الله الضبي عن أصحابه.
ورويتم عن عبد الله بن مسعود أنه سئل عن المعوذتين فقال: ليستا من كتاب الله
وأنه لم يلحقهما في مصحفه في تأليفه القرآن، فلئن كان ابن مسعود صادقا فلقد هلك
عثمان إذا أثبتهما في مصاحفه في تأليفه القرآن، لأن النبي - صلى الله عليه وآله -
لعن الزائد في القرآن، ولئن كان عثمان صادقا " لقد هلك عبد الله بن مسعود وكفر بجحود
ما أنزل الله، هذا.
وقد رويتم عن ابن مسعود أنه قال لما استخلف عثمان: ما ألونا عن أعلى ذي
فوق 2 ألا إنهم وفقوا لأفضل هذه الأمة 3. ثم رويتم عن ابن مسعود أنه قال عند -
وفاته: يا أصحاب رسول الله أنشدكم الله هل سمعتم النبي - صلى الله عليه وآله -
يقول: رضيت لأمتي بما رضي لها ابن أم عبد؟ - قالوا: اللهم نعم قال: اللهم
إني لا أرتضي عثمان لهذه الأمة، فها أنتم رويتم هذا وها أنتم رويتم ذاك، فما ندري أي
روايتكم نأخذ فالله 4 المستعان وعليه المتكل.
ذكر حذيفة بن اليمان
ومن علمائكم حذيفة بن اليمان الذي يروي هشام بن عبد الله عن محمد بن

2 - في الأصل: " ما الوفا عن علي ذي فرق " والتصحيح قياسي.
3 - هذه الرواية لم أجدها فيما عندي من الكتب حتى تكون وسيلة للتصحيح وأشير
إلى موضع نقلها.
4 - في الأصل: " فبالله " فكأنه بناء على استعمال فعله إذ يقال: " استعنت بالله،
واستعنته ".
57

جابر عن الأعمش عن أبي وائل شقيق بن سلمة عن حذيفة بن اليمان أن النبي -
صلى الله عليه وآله - مال إلى سباطة قوم فبال قائما " فتفحج حتى أشفقت عليه فصببت
عليه الماء من خلفه فاستنجى 1 ورويتم أن النبي - صلى الله عليه وآله - قال: لن يرى
أحد عورتي إلا عمى، وأن علي بن أبي طالب - عليه السلام - لما غسله أراد
أن يخلع عنه القميص فنودي من جانب البيت: لا تكشفوا عن عورة نبيكم، فمرة
تروون أن حذيفة نظر إليها، ومرة تروون أن من نظر إليها عمى.
فهل يشك أحد في هذه الأحاديث وأنها مكذوبة موضوعة على رسول الله - صلى الله عليه وآله.

1 - قال ابن الأثير في النهاية " س - وفيه: أنه صلى الله عليه وآله أتى سباطة قوم فبال
قائما "، السباطة والكناسة الموضع الذي يرمى فيه التراب والأوساخ وما يكنس من المنازل
وقيل: هي الكناسة نفسها، وإضافتها إلى القوم إضافة تخصيص لا ملك، لأنها كانت
مواتا " مباحة. وأما قوله: قائما "، فقيل: لأنه لم يجد موضعا " للقعود لأن الظاهر من السباطة
أن لا يكون موضعها مستويا " وقيل: لمرض منعه عن القعود وقد جاء في بعض الروايات:
لعلة بمأبضيه. وقيل: فعله للتداوي من وجع الصلب لأنهم كانوا يتداوون بذلك. وفيه:
أن مدافعة البول مكروهة لأنه بال قائما " في السباطة ولم يؤخره ". وقال أيضا ": " فيه: أنه
صلى الله عليه وآله بال قائما ففحج رجليه أي فرقهما وباعد بينهما، والفحج تباعد ما بين الفخذين ".
وقال أيضا " ابن الأثير في النهاية لكن في " أبض " ما نصه: " فيه أن النبي صلى الله عليه وآله
بال قائما " لعلة بمأبضيه، المأبض باطن الركبة ههنا وهو من الاباض الحبل الذي يشد به
رسغ البعير إلى عضده والمأبض مفعل منه أي موضع الاباض، والعرب تقول: إن البول قائما "
يشفى من تلك العلة وسيجئ في حرف الميم " وقال في حرف الميم: " مأبض، فيه أنه
بال قائما " لعلة بمأبضيه، المأبض باطن الركبة ههنا وأصله من الاباض وهو الحبل الذي يشد
به رسغ البعير إلى عضده والمأبض مفعل منه أي موضع الاباض والميم زائدة تقول العرب:
إن البول قائما " يشفى من تلك العلة ".
قال محمود محمد الطناحي وهو الذي طبع الكتاب بتحقيقه في ذيل العبارة ما نصه:
(أنظر ج 4 ص 288):
" جاء بهامش ا: وأقول: لعل وجه قيامه صلى الله عليه وسلم عدم قدرته على القعود
لعلة في ركبيته لا لما ذكره لأنه لا يظهر وجه للتشفي من تلك العلة بالبول قائما كما
لا يخفى ".
قال إبراهيم بن عبد الرحمن بن أبي بكر الأزرق في كتاب تسهيل المنافع
في الطب والحكمة المشتمل على شفاء الأجسام وكتاب الرحمة (ص 66 من
طبعة مصر سنة 1319 ه‍):
" فصل في البول قائما " من غير عذر - وعن عمر - رضي الله عنه - أنه قال:
ما بلت قائما " ثم أسملت، ولا يكره ذلك للمعذور لما روي أن النبي - صلى الله عليه وسلم أتى
سباطة قوم لعلة بمأبضه والسباطة هي الكناسة قاله الجوهري، والمأبض بالهمزة والباء
الموحدة المكسورة واحد المآبض وهي باطن منعطف الركبتين وقيل: المأبض تحت
الركبة من كل حيوان وفي كفاية المتحفظ: المأبض باطن المرفق وهو باطن الركبة
(انتهى) وقد روي من وجه غير هذا قال: عن أبي هريرة - رضي الله عنه - عن النبي - صلى الله
عليه وسلم أنه بال قائما " من جرح كان بمأبضه.
وقال الشافعي: كانت العرب تستشفي بالبول قائما " من وجع الصلب وقد بال
النبي - صلى الله عليه وسلم - قائما " وإنما كان لعلة بمأبضه. وفي حديث آخر: فيه
ثلاثة أوجه: أحدها أن رسول الله - صلى الله عليه وسلم - فعله لمرض منعه من العقود
والثاني - أنه استشفى بذلك من مرض والعرب تستشفي بالبول قائما من علو إلى سفل.
قلت: ومن ههنا يستدل على أن البول قائما دواء لوجع الصلب كما قاله إمامنا
الشافعي - رضي الله عنه - ".
58

ثم رويتم أن حذيفة قال: كان الناس يسألون رسول الله - صلى الله عليه وآله -
عن الخير وكنت أسأله عن الشر وأنه كان يعرف أصحاب العقبة فمرة يقول بفضلهم
ومرة يطعن عليهم.
59

ذكر أبي هريرة الدوسي
ومن علمائكم أبو هريرة الدوسي وروى يزيد بن هارون 1 عن حميد الطويل
عن أنس بن مالك أن عمر بن الخطاب خفق رأس أبي هريرة بالدرة 2 وقال له:
أراك قد أكثرت الرواية عن رسول الله - صلى الله عليه وآله - ولا أحسبك إلا كاذبا "
فلا تعد.
وروى أبو نعيم قال: حدثني فطر بن خليفة عن أبي خالد الوائلي قال: سمعت
[عليا "] عليه السلام يخطب وهو يقول: أكذب الأحياء على رسول الله - صلى الله
عليه وآله - أبو هريرة الدوسي قال: وكان يقوم بالمدينة فيلعن عليا وعلى
بالشام.

1 - قال الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال: " يزيد بن هارون الواسطي أحد الأعلام
الحفاظ المشاهير عن سليمان التيمي وحميد الطويل (إلى آخر الترجمة) ".
2 - فليعلم أن أبا هريرة ممن ذكر ترجمته الخاصة العامة مبسوطة بل ألف جماعة
في ترجمته وشرح حاله كتبا " منها " أبو هريرة تأليف السيد شرف الدين العاملي " ومنها " شيخ -
المضيرة أبو هريرة الدوسي، تأليف محمود أبو رية " ومنها غير هذين إلا أن الخوض في ترجمته
دقيقا " يحتاج إلى بسط لا يسعه المقام فمن أراد ذلك فليراجع تنقيح المقال للمامغاني وغير
ذلك من نظائره نحن نقلنا ترجمته في تعليقاتنا على الإيضاح عن شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد
فإنه خاص في شرح حال أبي هريرة وبيان ترجمته بما لا مزيد عليه فإن شئت فراجع شرح
هذا الكلام لأمير المؤمنين - عليه السلام - " أما إنه سيظهر عليكم بعدي رجل رحب البلعوم
مندحق البطن (إلى آخره) " (أنظر المجلد الأول من طبعة مصر سنة 1329، ص 358) وكذا
نقلنا ما ذكره المحدث القمي في كتاب " الكنى والألقاب " وشيئا مما ذكره المامغاني في
تنقيح المقال فإن وفقنا الله لطبع كتاب " تعليقات الإيضاح " رأيت عبارات الكتب فيه منقولة
إن شاء الله تعالى.
60

ذكر أبي موسى الأشعري
ومن علمائهم أبو موسى الأشعري 1 وأنتم رويتم عن جرير بن عبد الحميد الضبي
عن الأعمش عن شقيق أبي وائل 2 قال: قال حذيفة بن اليمان: والله ما في أصحاب
رسول الله - صلى الله عليه وآله - أحد أعرف بالمنافقين مني وأنا أشهد أن أبا موسى
الأشعري منافق. ورويتم عن يونس بن أرقم عن عبد الحميد بن [أبي] الخنساء عن
زيلا بن بويه 3 عن أبيه عن حذيفة بن اليمان عن سلمان أن النبي - صلى الله عليه وآله

1 - قال أبو جعفر الطبري الشيعي في أوائل كتاب المسترشد طاعنا " على
العامة (ص 13 من طبعة النجف): " ومن علمائكم وفقهائكم أبو موسى الأشعري وقد شهد
عليه حذيفة بن اليمان بروايتكم أنه منافق، رواه جرير بن عبد الحميد الضبي وروى محمد
بن حميد الرازي قال: حدثنا جرير بن زكريا بن يحيى عن حبيب بن يسار وعبد الله بن زيد
عن سويد بن غفلة قال: كنت مع أبي موسى على شاطئ الفرات فقال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله
يقول: إن بني إسرائيل اختلفوا ولم يزل الاختلاف بينهم حتى بعثوا حكمين ضالين ويضل
من اتبعهما، فقلت: أعيذك بالله أن تكون أحدهما، قال: فخلع قميصه وقال: برأني الله
من ذلك كما برأني من قميصي ".
2 - كأن تكنيته بأبي وائل بعد لفظة " شقيق " لتعيينه على سبيل التحقيق قال الخزرجي
في خلاصة تذهيب الكمال (ص 143) " شقيق بن سلمة الأسدي أبو وائل الكوفي أحد
سادة التابعين مخضرم (إلى آخر ما قال) ".
3 - كذا في الأصل ولم أتمكن من تصحيحه إلا أن المفيد (ره) نقله في أماليه هكذا
(أنظر أوائل الكتاب أعني المجلس الثالث، ص 16 من طبعة النجف): " قال: أخبرني
الشريف أبو عبد الله محمد بن الحسين الجواني قال: أخبرني أبو طالب المظفر بن جعفر بن
المظفر العلوي الغمر عن جعفر بن محمد بن مسعود قال: حدثنا نصر بن أحمد قال:
حدثنا علي بن حفص قال: حدثنا خالد القطواني قال: حدثنا يونس بن أرقم قال:
حدثنا عبد الحميد بن أبي الخنساء عن زياد بن يزيد عن أبيه عن جده فروة الظفاري قال:
سمعت سلمان - رحمه الله - يقول: قال رسول الله - صلى الله عليه وآله: تفترق أمتي ثلاث فرق،
فرقة على الحق لا ينقص الباطل منه شيئا يحبوني ويحبون أهل بيتي، مثلهم كمثل الذهب الجيد
كلما أدخلته النار فأوقدت عليه لم يزده إلا جودة "، وفرقة على الباطل لا ينقص الحق منه شيئا يبغضوني
ويبغضون أهل بيتي، مثلهم مثل الحديد كلما أدخلته النار فأوقدت عليه لم يزده إلا شر " ا، وفرقة
مدهدهة على ملة السامري: لا يقولون: لا مساس، لكنهم يقولون: لا قتال، إمامهم عبد الله بن قيس
الأشعري " ونقله المجلسي في باب افتراق الأمة من ثامن البحار قائلا بعده (أنظر ص 4 من طبعة
أمين الضرب): " بيان - دهدهت الحجر أي دحرجته ولعله كناية عن اضطرابهم في الدين و
تزلزلهم بشبهات المضلين " ونقله أيضا " هناك من كشف اليقين للعلامة ناقلا هو عن كتاب
أحمد بن مردويه وكتاب أخطب خوارزم بسنديهما ما يقرب منه فمن أراده فليراجع ثامن -
البحار (ص 4 طبعة أمين الضرب).
61

قال: ستفترق أمتي على ثلاث فرق، فرقة منها على الحق لا ينتقص الباطل منها شيئا "
يحبوني ويحبون أهل بيتي، مثلهم مثل الذهبة الحمراء كلما أوقد عليها صاحبها
لم تزدد 1 إلا خيرا "، وفرقة منها على الباطل لا ينتقص الحق منها شيئا " يبغضوني ويبغضون
أهل بيتي، مثلهم مثل الحديدة كلما أوقد عليها صاحبها لم تزدد 2 إلا شرا "، وفرقة
مذبذبة 3 فيما بين هؤلاء وهؤلاء على ملة السامري تقول: لا مساس، إمامهم عبد الله
ابن قيس.
ورويتم عن سويد بن غفلة 4 قال: كنت مع أبي موسى الأشعري فحدثني أنه

1 - في الأصل في كلا الموردين: " فلم تزدد ".
2 - في الأصل في كلا الموردين: " فلم تزدد ".
3 - يعلم من هذه الكلمة أن الكلمة " مدهدهة " في رواية أمالي المفيد مصحفة ومحرفة
عن هذه الكلمة الصحيحة.
4 - قال ابن شهرآشوب في المناقب ضمن ذكره قضايا حرب صفين (ج 1، ص
628 - 627): " فصل في الحكمين والخوارج: روى في معنى قوله تعالى: ومن
الناس من يعبد الله على حرف، أنه كان أبا موسى وعمرو "، وروى ابن مردويه بأسانيده عن
سويد بن غفلة أنه قال: كنت مع أبي موسى على شاطئ الفرات فقال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله
يقول: إن بني إسرائيل اختلفوا فلم يزل الاختلاف بينهم حتى بعثوا حكمين ضالين ضل من
اتبعهما، ولا تنفك أموركم تختلف حتى تبعثوا حكمين يضلان ويضل من تبعهما، فقلت:
أعيذك بالله أن تكون أحدهما قال: فخلع قميصه فقال: برأني الله من ذلك كما برأني من
قميصي " ونقله المجلسي في ثامن البحار في باب بدو قصة التحكيم عن المناقب
(أنظر ص 593 من طبعة أمين الضرب).
62

سمع رسول الله - صلى الله عليه وآله - يقول:
إن بني إسرائيل افترقوا حتى بعثوا حكمين ضالين مضلين وسيكون ذلك في
أمتي فقلت له: يا أبا موسى أعيذك بالله أن تكون أحدهما، قال: أبرأ إلى الله من
ذلك. قال: فوالله ما مضت الأيام والليالي حتى بعث حكما فكان من أمره وخلعه
ما كان.
ورويتم عن حماد بن العوام عن خضير بن عبد الرحمن عن أبي المفضل قال:
سمعت عليا " - عليه السلام - قنت في المغرب فقال 1: اللهم العن معاوية بادئا "، و

1 - قال ابن أبي الحديد في أواسط الجزء السادس عشر من شرح نهج البلاغة
ضمن كلام له (أنظر ص 51 من المجلد الرابع من طبعة مصر سنة 1329):
" قنت على بالكوفة على معاوية ولعنه في الصلاة وخطبة الجمعة وأضاف إليه عمرو بن
العاص وأبا موسى وأبا الأعور السلمي وحبيب بن مسلمة فبلغ ذلك معاوية بالشام فقنت
عليه ولعنه بالصلاة وخطبة الجمعة وأضاف إليه الحسن والحسين وابن عباس والأشتر
النخعي ".
وقال المجلسي في ثامن البحار في باب بدو قصة التحكيم والحكمين نقلا عن
نصر بن المزاحم (ص 591 من طبعة أمين الضرب) ما نصه:
" قال نصر: فكان علي - عليه السلام - بعد الحكومة إذا صلى الغداة والمغرب و
فرغ من الصلاة وسلم قال: اللهم العن معاوية وعمرو " وأبا موسى وحبيب بن مسلمة و
عبد الرحمن بن خالد والضحاك بن قيس والوليد بن عقبة، فبلغ ذلك معاوية فكان
إذا صلى لعن عليا " وحسنا " وحسينا " وابن عباس وقيس بن سعد بن عبادة والأشتر.
وزاد ابن ديزيل في أصحاب معاوية: أبا الأعور السلمي. وابن ديزيل أيضا "
أن أبا موسى كتب من مكة إلى علي - عليه السلام -: أما بعد فإني قد بلغني أنك تلعنني
في الصلاة ويؤمن خلفك الجاهلون وأن أقول كما قال موسى: رب بما أنعمت علي فلن -
أكون ظهيرا " للمجرمين.
63

عمرو بن العاص ثانيا "، وأبا الأعور السلمي ثالثا "، وأبا موسى الأشعري رابعا ".
ذكر المغيرة بن شعبة
ومن علمائكم المغيرة بن شعبة الثقفي الذي رويتم أن أبا بكرة ورجلين من
أصحاب رسول الله - صلى الله عليه وآله - شهدوا عليه عند عمر بن الخطاب بالزنا،
وإن زيادا " [انتقذ به 1] ليشهد عليه فلما رآه عمر فقال: لأرى رجلا " مقبلا " لا يفضح الله على يديه
رجلا " من أصحاب رسول الله - صلى الله عليه وآله - فلما سمع زياد الكلمات حذف الشهادة
وقال: يا أمير المؤمنين رأيته نائما " على بطن امرأة ورأيت حفزا " شديدا " وسمعت نفسا "
عاليا " إلا أني لم أر الميل في المكحلة فقال عمر: الله أكبر تخلص والله المغيرة بن
شعبة ثم [أمر] بالثلاثة الذين شهدوا بالحق فأقيم عليهم الحد 2.
ورويتم عن الأعمش عن أبي قال: حدثني من سمع عمر بن الخطاب يقول

1 - كذا في الأصل ولعله: " أنفذ " أو " أتى به ".
2 - فليعلم: أن هذه القضية أعني أن المغيرة بن شعبة شهد عليه بالزنا واحتيل
في درء الحد عنه مما عد من مطاعن عمر وأطالوا البحث عنه في كتب الكلام والأخبار
والسير فمن أراد التفصيل فيه فليراجع مظانه إلا أنا نشير إلى بعض موارده وننقل ما يوضح
الأمر في ذلك قال ابن أبي الحديد في الجزء الثاني عشر من شرح نهج البلاغة
ضمن عده مطاعن عمر (ص 159 من المجلد الثالث من طبعة مصر سنة 1329):
" الطعن السادس - أنه عطل حد الله في المغيرة بن شعبة لما شهد عليه بالزنا ولقن
الشاهد الرابع الامتناع عن الشهادة اتباعا لهواه فلما فعل ذلك عاد إلى الشهود فحدهم
وفضحهم فتجنب أن يفضح المغيرة وهو واحد وفضح الثلاثة مع تعطيله لحكم الله ووضعه
في غير موضعه (فخاض فيما أجاب به قاضي القضاة في المغني وفيما اعترض عليه علم الهدى
في الشافي إلى أن قال:) قلت: أما المغيرة فلا شك عندي أنه زنى بالمرأة ولكني
لست أخطئ عمر في درء الحد عنه وإنما أذكر أولا قصته من كتابي أبي جعفر محمد
ابن جرير الطبري وأبي الفرج علي بن الحسن الأصفهاني ليعلم أن الرجل زنى بها لا محالة
ثم اعتذر لعمر في درء الحد عنه فخاض في نقل القصة ونقل الأخبار (إلى أن قال): " فهذه
الأخبار كما تراها تدل متأملها على أن الرجل زنى بالمرأة لا محالة وكل كتب التواريخ
والسير تشهد بذلك وإنما اقتصرنا نحن منها على ما في هذين الكتابين وقد روى المدائني أن
المغيرة كان أزنى الناس في الجاهلية فلما دخل في الإسلام قيده الإسلام وبقيت عنده منه بقية
ظهرت في أيام ولايته البصرة (إلى آخر ما قال) ". فمن أراده فليراجع الشرح المذكور
(ص 159 - 165 من ج 3 من طبعة مصر). أقول: من أراد أن يراجع المأخذ الشيعية
فليراجع ثامن البحار الطعن الخامس من مطاعن عمر (ص 291 - 294 من طبعة
أمين الضرب) ومن أراد البحث أبسط مما في البحار فليراجع الطعن السادس من مطاعن
عمر في كتاب تشييد المطاعن (ج 1 ص 597 - 700) وهو في حكم كتاب مستقل في ذلك
الموضوع وأما نحن فنقلنا في ذلك الباب ما هو أهم من هذا كله وذلك أن لابن أبي الحديد
ولأستاذه كلاما " نقلاه عن بعض الزيدية ولاشتماله على فوائد كثيرة نقلناه في تعليقاتنا على الإيضاح
لإيضاح هذا الأمر وفقنا الله لطبعه ونشره.
64

للمغيرة بن شعبة: ما رأيتك قط إلا خشيت أن تقع على حجارة من السماء.
65

ورويتم عن سفيان بن عيينة عن عمرو بن دينار عن أبي جعفر قال: قال عمر بن
الخطاب: لئن لم ينته المغيرة لأعودن عليه بالحجارة.
ورويتم بهذا الإسناد أيضا " أن عليا " - عليه السلام - لم يحسن شهادة المغيرة بن
شعبة لقول الله عز وجل: ولا تقبلوا لهم شهادة أبدا " وأولئك هم الفاسقون 1.
ورويتم عن منصور بن المعتمر عن سالم بن أبي الجعد عن أبي ذر قال: سمعت
رسول الله - صلى الله عليه وآله - يقول: هامان هذه الأمة المغيرة بن شعبة.
ذكر سمرة بن جندب
ومن علمائكم سمرة بن جندب روى عنه البصري 2 في الحلال والحرام أخبارا "
تجري عليه أمور القضاة إلى يوم الناس هذا وأنتم رويتم عن حماد بن سلمة عن علي بن
زيد عن ابن خالد قال: كنت إذا أتيت أبا هريرة سألني عن سمرة بن جندب وإذ أتيت
سمرة بن جندب سألني عن أبي هريرة فقلت: يا أبا هريرة ما أراك تسألني إلا عن سمرة
وأرى سمرة يسألني عنك؟ فقال: إذا والله أخبرك ولا أكتمك، سمعت رسول الله
- صلى الله عليه وآله - يقول 3: آخركم 4 موتا في النار.

1 - آخر آية 4 سورة النور.
2 - الظاهر أن المراد به الحسن البصري، قال العسقلاني في تهذيب التهذيب في
ترجمة سمرة: " وروى عنه ابناه سليمان وسعد (فساق الرواة عنه إلى أن قال) والحسن البصري
وغيرهم " وقال ابن عبد البر في الإستيعاب في ترجمة سمرة: " وكان ابن سيرين والحسن
وفضلاء أهل البصرة يثنون عليه ويجيبون عنه " وذكره ابن الأثير أيضا " في أسد الغابة إلا
" ويجيبون عنه ".
3 - قال ابن عبد البر في الإستيعاب: " وكان سمرة من الحفاظ المكثرين على رسول الله
- صلى الله عليه وآله وسلم - وكانت وفاته بالبصرة في خلافة معاوية سنة ثمان وخمسين، سقط
في قدر مملوءة ماء حارا " كان يتعالج بالقعود عليها من كزاز شديد أصابه فسقط في القدر الحارة
فمات فكان ذلك تصديقا لقول رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلم - له ولأبي هريرة ولثالث
معهما: آخركم موتا " في النار ".
وقال ابن الأثير في أسد الغابة: " وتوفي سمرة سنة تسع وخمسين وقيل سنة ثمان
وخمسين بالبصرة وسقط في قدر مملوءة ماء حارا " كان يتعالج بالقعود عليها من كزاز شديد
أصابه فسقط فمات فيها، أخرجه الثلاثة ".
4 - كذا صريحا " بضمير الجمع فكان معهما ثالث كما أشار إليه ابن عبد البر في الإستيعاب
وقال ابن شهرآشوب في كتابه المناقب في الفصل الذي عقده لبيان معجزات أقواله أي أقوال
النبي صلى الله عليه وآله ما نصه (أنظر ج 1، ص 75 من طبعة طهران سنة 1316):
" وقال صلى الله عليه وآله لرجل من أصحابه مجتمعين: أحدكم ضرسه في النار مثل أحد فماتوا كلهم
على استقامة وارتد منهم واحد فقتل مرتدا " وقال لآخرين: آخركم موتا " في النار يعني أبا -
محذورة وأبا هريرة وسمرة فمات أبو هريرة ثم أبو محذورة ووقع سمرة في نار فاحترق فيها "
ونقله المجلسي عن المناقب في سادس البحار في باب معجزاته (أنظر ص 330 من طبعة
أمين الضرب). أقول: كأن الفضل (ره) قد فهم من قوله صلى الله عليه وآله: " في النار " غير هذا المعنى
كما هو ظاهر من سياق كلامه لأن هذا لا يدل على سوء الخاتمة ووخامة العاقبة والاستحقاق
لدخول النار وكلام الفضل (ره) ظاهر بل صريح في أنه أراد دخول جهنم لا دخول
نار الدنيا.
66

قال: فتوفى أبو هريرة قبل سمرة.
ورويتم عن محمد بن قيس الأسدي قال: سمعت الشعبي يقول: سمعت أبا -
عمر يقول: قال قال عمر بن الخطاب وهو يخطب على المنبر: لعن الله سمرة بن
جندب كان أول من اتجر في الخمر في الإسلام ولا يحل من البيع إلا ما يحل أكله 1.

1 - هذا الحديث قد رأيته في كتب العامة إلا أني نسيت موضعه فإن وفقني الله للظفر به
أذكره في التعليقات إن شاء الله.
67

ورويتم عن حماد بن سلمة عن أبي العجلان أن أبا بكرة مر 1 على رجل مقتول
فقال: ما شأنه؟ - قيل: أدى زكاة المال ثم صلى ركعتين فلقيه سمرة بن جندب

1 - نقله الطبري في تاريخه عند ذكره حوادث سنة ثلاث وخمسين وأنا أذكره مع شئ
مما قبله وبعده لأن كله راجع إلى سمرة ونص عبارته (ص 162 - 163 من طبعة مصر سنة 1326):
" وهلك زياد (والمراد به زياد بن أبيه) وقد استخلف على عمله على الكوفة عبد الله
بن خالد بن أسيد وعلى البصرة سمرة بن جندب الفزاري فحدثني عمر بن شبة قال: حدثني
علي قال: مات زياد وعلى البصرة سمرة بن جندب خليفة له وعلى الكوفة عبد الله بن خالد بن
أسيد فأقر سمرة على البصرة ثمانية عشر شهرا. قال عمر: وبلغني عن جعفر بن سليمان الضبعي
قال أقر معاوية سمرة بعد زياد ستة أشهر ثم عزله فقال سمرة: لعن الله معاوية والله لو أطعت
الله كما أطعت معاوية ما عذبني أبدا.
(يشبهه قول سعدي:
ور وزير از خدا بترسيدى * آنچنان كز ملك ملك بودى)
حدثني عمر قال: حدثني موسى بن إسماعيل قال: حدثني سليمان بن مسلم العجلي
قال: سمعت أبي يقول: مررت بالمسجد فجاء رجل إلى سمرة فأدى زكاة ماله ثم دخل
فجعل يصلي في المسجد فجاء رجل فضرب عنقه فإذا رأسه في المسجد وبدنه ناحية فمر أبو بكرة
فقال: يقول الله سبحانه قد أفلح من تزكى وذكر اسم ربه فصلى قال أبي: فشهدت ذاك
فما مات سمرة حتى أخذه الزمهرير فمات شر ميتة. قال: وشهدته وأتى بناس كثير وأناس
بين يديه فيقول للرجل: ما دينك؟ - فيقول: أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له،
وأن محمدا " عبده ورسوله، وأني برئ من الحرورية فيقدم وتضرب عنقه حتى مر بضعة
وعشرون ".
أقول: نقل ابن الأثير أيضا " شرح حال سمرة ضمن ذكره لحوادث سنة خمسين (ص
183 من الطبعة الأولى) وقال ضمن ذكره لحوادث سنة أربع وخمسين (ص 196):
" وفي هذه السنة عزل معاوية سمرة بن جندب واستعمل على البصرة عبد الله بن عمرو
ابن غيلان ".
68

فقتله فبكى حتى اخضلت لحيته من دموعه ثم قال: قتله عند أحسن عمله، هذا مني
وأنا منه، ثم دخل على سمرة بن جندب فقال: ويلك والويل حل بك لقد قتلت رجلا "
عند أحسن عمله قال: هذا عمل أخيك زياد 1 وهو أمرني بذلك، قال: أنت وأخي في النار.
ذكر خالد بن عرفطة 2
ومن علمائكم خالد بن عرفطة وأنتم رويتم عن يونس بن النعمان عن أم حكيم
بنت عمرو الخولية 3 قالت: خرجت وأنا أشتهي أن أسمع كلام أمير المؤمنين علي بن

1 - إشارة إلى أن سمرة قد عمل هذا العمل بأمر زياد بن أبيه وهو أخو أبي بكرة
فالأولى أن نحيل هذا البحث إلى تعليقات آخر الكتاب فإن الخوض فيه يفضي إلى طول
ولا يسعه المقام فسنذكر إن شاء الله هناك ترجمته ببيان مبسوط يكشف عن حقيقة حاله وسوء
منقلبه ومآله.
2 - قال في لسان العرب بعد ذكر العرفط بضم فسكون فضم على زنة القنفذ بمعنى شجر
العضاه: " واحدته عرفطة وبه سمي الرجل " وقال الفيروزآبادي في القاموس: " العرفط بالضم
شجر من العضاه الواحدة عرفطة وبها سمي عرفطة بن الحباب الصحابي ". وقال الأستاذ
عبد الوهاب عبد اللطيف في تقريب التهذيب في ذيل اسم خالد بن عرفطة: " إن عرفطة بضم
فسكون فضم كما في المغني ". قال ابن حجر في تهذيب التهذيب: " بخ دس -
خالد بن عرفطة روى عن البصري وأبي سفيان طلحة بن نافع وحبيب بن سالم وعنه أبو بشر
وقتادة وواصل مولى أبي عيينة ذكره ابن حبان في الثقات له عند أبي داود والنسائي حديث
واحد (إلى آخر ما قال) " ونظيره في سائر كتب الرجال من العامة.
3 - في الأصل: " أم حكم بنت عمر الجدلية " والتصحيح من رجال الشيخ فإنه (ره)
قال ضمن ذكره صحابيات أمير المؤمنين (ع) ما نصه: " أم حكيم بنت عمرو بن سفيان الخولية "
(أنظر باب النساء، ص 66 من طبعة النجف) وقال المامغاني (ره) بعد نقل العبارة في
تنقيح المقال (ج 3، باب الكنى، فصل النساء ص 71) ما نصه: " عدها الشيخ (ره) في
رجاله من أصحاب أمير المؤمنين (ع) ولم أقف على اسمها ولا حالها والخولية إما بفتح الخاء
المعجمة وسكون الواو وكسر اللام وفتح الياء المثناة من تحت والهاء نسبة إلى خولان أبي -
بطن من كهلان من القحطانية كما مر ضبطه في ترجمة إدريس بن الفضل بن سليمان الخولاني،
أو بكسر الخاء وفتح الواو وكسر اللام وتشديد الياء نسبة إلى جد له مسمى بخولة " أقول:
من أراد التحقيق في ضبط " الخولية " فليخض فيه فإنه لا اعتماد على تحقيق المامغاني (ره)
في أمثال هذه الموارد.
69

أبي طالب - عليه السلام - فدنوت منه وفي الناس رقة وهو يخطب على المنبر حتى
سمعت كلامه فقال رجل: يا أمير المؤمنين استغفر لخالد بن عرفطة فإنه قد مات بأرض
بناك 1 فلم يرد عليه شيئا "، ثم قال الثانية فلم يرد عليه شيئا "، ثم قال الثالثة فقال: أيها
الناعي خالد بن عرفطة كذبت، والله ما مات خالد بن عرفطة ولا يموت حتى يدخل المسجد
من هذا الباب (وأشار إلى باب الفيل) يحمل راية ضلالة.
قالت 2: فرأيت بعد ذلك خالد بن عرفطة يحمل راية معاوية حتى أدخلها من
باب الفيل فركزها في المسجد 3.

1 - كذا في هذا الكتاب لكن في كتاب الخصائص: " بأرض تيماء " ففي مراصد -
الاطلاع " نباك بالكسر وآخره كاف موضع ونباك بضم أوله موضع قال: أظنه باليمامة ".
2 - في الكتاب: " قال " والتصحيح من خصائص السيد الرضي وغيره.
3 - هذه القضية نقلها الرضي في الخصائص (ص 21 - 20 من طبعة النجف)
والمفيد في الإختصاص. (ص 280 من طبعة مكتبة الصدوق سنة 1379) وفي الإرشاد
ضمن أخبار أمير المؤمنين عن الغائبات (ص 176 - 175 من طبعة تبريز سنة 1308) قائلا
بعدها في الإرشاد: " وهذا أيضا " خبر مستفيض لا يتناكره أهل العلم والرواة للآثار وهو
منتشر في أهل الكوفة ظاهر في جماعتهم لا يتناكره منهم اثنان وهو من المعجز الذي ذكرناه "
والطبرسي في إعلام الورى في الباب الثالث من الأبواب المتعلقة بتأريخ أمير المؤمنين
ضمن نقله إخباره بالغائبات قائلا بعده: " وهذا الخبر مستفيض في أهل العلم بالآثار من
أهل الكوفة " (أنظر ص 105 من طبعة السدهى الأصفهاني سنة 1312) وابن ميثم في
شرح المائة كلمة لأمير المؤمنين (ص 252 من النسخة المطبوعة بتحقيقنا) والمجلسي
في تاسع البحار عن الإختصاص وبصائر الدرجات قائلا بعده: " أقول: رواه
ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة من كتاب الغارات لابن هلال الثقفي
عن ابن محبوب عن الثمالي عن ابن غفلة (أنظر باب معجزات كلامه من إخباره بالغائبات
وعلمه باللغات ص 578 - 579 من طبعة أمين الضرب) وقال أيضا " في الباب المذكور
بعيد ذلك نقلا عن مناقب ابن شهرآشوب (ص 585): " ومستفيض في أهل العلم
عن الأعمش وابن محبوب عن الثمالي والسبيعي كلهم عن سويد بن غفلة وقد ذكره
أبو الفرج الأصفهاني في أخبار الحسن أنه قيل لأمير المؤمنين (ع): إن خالد بن عرفطة
قد مات (فذكر القضية إلى آخرها) " ومن أراد أن يلاحظ مورد نقله في شرح نهج البلاغة
لابن أبي الحديد فليراجع جلد 1 ص 208 من طبعة مصر ومورد نقله في مناقب ابن شهرآشوب
فليراجع ص 427 من المجلد الأول من الطبعة الأولى بطهران سنة 1316 وكذا نقله في
عاشر البحار في باب ما أخبر به الرسول وأمير المؤمنين والحسن بشهادة الحسين عن البصائر
للصفار والإرشاد للمفيد (ص 159 طبعة أمين الضرب) وأيضا في باب كيفية مصالحة
الحسن بن علي معاوية عن أبي الفرج الأصفهاني (أنظر ص 112 من طبعة أمين
الضرب) أقول: وذلك أن القضية كأنها وقعت مرتين، مرة عند ورود معاوية الكوفة لمصالحته
الحسن - عليه السلام - وأخرى عند خروج عمر بن سعد من الكوفة إلى قتال الحسين - عليه
السلام - ونقله السيد هاشم البحراني في مدينة المعاجز (أنظر المعجز التاسع
عشر بعد ثلاث مائة من معاجز أمير المؤمنين (أنظر ص 119 من النسخة المطبوعة بطهران
سنة 1291) إلى غير ذلك من موارد نقله فالأولى أن نذكر عبارة أبي الفرج الأصفهاني هنا
فنقول: قال أبو الفرج الأصفهاني في مقاتل الطالبيين ضمن ذكره ما جرى بين
الحسن بن علي ومعاوية ما نصه (ص 71 من النسخة المطبوعة بالقاهرة بتحقيق السيد أحمد
صقر سنة 1368 أو ص 28 من طبعة طهران سنة 1307):
" قال: ودخل معاوية الكوفة بعد فراغه من خطبته بالنخيلة وبين يديه خالد بن
عرفطة، ومعه رجل يقال له حبيب بن عمار يحمل رايته حتى دخل الكوفة، فصار إلى المسجد،
فدخل من باب الفيل، فاجتمع الناس إليه فحدثني أبو عبيد الصيرفي، وأحمد بن عبيد الله بن
عمار قالا: حدثنا محمد بن علي بن خلف، قال: حدثني محمد بن عمر والرازي، قال:
حدثنا مالك بن شعير، عن محمد بن عبد الله الليثي، عن عطاء بن السائب عن أبيه قال:
بينما علي - عليه السلام - على المنبر إذ دخل رجل فقال: يا أمير المؤمنين، مات
خالد بن عرفطة، فقال: لا والله ما مات إذ دخل رجل آخر فقال: يا أمير المؤمنين مات خالد بن
عرطفة فقال: لا والله ما مات إذ دخل رجل آخر فقال: يا أمير المؤمنين مات خالد بن عرفطة
فقال: لا والله ما مات ولا يموت حتى يدخل من باب هذا المسجد، " يعني باب الفيل " براية
ضلالة يحملها له حبيب بن عمار قال: فوثب رجل فقال: يا أمير المؤمنين أنا حبيب بن عمار
وأنا لك شيعة قال: فإنه كما أقول. فقدم خالد بن عرفطة على مقدمة معاوية يحمل رايته
حبيب بن عمار.
قال مالك: حدثنا الأعمش بهذا الحديث، فقال: حدثني صاحب هذه الدار وأشار
بيده إلى دار السائب أبي عطاء أنه سمع عليا " يقول هذه المقالة ".
70

ذكر ابن عمر
ومن علمائكم ابن عمر وأنتم تروون أنه قعد عن بيعة علي بن أبي طالب
71

وامتنع من الخروج معه 1، ورويتم أنه سئل عن بيعة علي بن أبي طالب - عليه السلام -

1 - قال ابن عبد البر في الإستيعاب ضمن ترجمة ابن عمر (ص 369 ج 1
من الطبعة الثانية بحيدر آباد):
" وكان رضي الله عنه لورعه قد أشكلت عليه حروب علي - رضي الله عنه - وقعد عنه
وندم على ذلك حين حضرته الوفاة وسنذكر ذلك في آخر الباب إن شاء الله تعالى ".
وقال في آخر الترجمة (370 - 369):
" حدثنا أبو القاسم خلف بن القاسم الحافظ قال: حدثنا عبد الله بن عمر بن
إسحاق بن معمر الجوهري قال: حدثنا أبو جعفر أحمد بن محمد بن الحجاج بن رشدين قال:
حدثنا أبو سعيد يحيى بن سليمان الجعفي قال: حدثنا أسباط بن محمد قال: حدثنا عبد العزيز
ابن سياه عن حبيب بن أبي ثابت عن عبد الله بن عمر قال: ما آسى على شئ إلا أني لم أقاتل
مع علي - رضي الله عنه - الفئة الباغية. وحدثنا خلف بن قاسم حدثنا ابن الورد حدثنا
يوسف بن يزيد حدثنا أسد بن موسى حدثنا أسباط بن محمد عن عبد العزيز بن سياه عن حبيب
ابن أبي ثابت قال قال ابن عمر: ما أجدني آسى على شئ فاتني من الدنيا إلا أني لم أقاتل
مع علي - رضي الله عنه - الفئة الباغية. وذكر أبو زيد عمر بن شبة قال: حدثنا أبو القاسم
الفضل بن دكين وأبو أحمد الزبيري قالا: حدثنا عبد الله بن حبيب بن أبي ثابت عن أبيه
عن ابن عمر أنه قال حين حضرته الوفاة: ما أجد في نفسي من أمر الدنيا شيئا " إلا أني لم -
أقاتل الفئة الباغية مع علي بن أبي طالب - رضي الله عنه. وقال: حدثنا أبو أحمد حدثنا
عبد الجبار بن العباس عن أبي القيس عن أبي بكر بن أبي الجهم قال: سمعت ابن عمر يقول:
ما آسى على شئ إلا تركي قتال الفئة الباغية مع علي - رضي الله عنه ".
قال ابن الأثير في أسد الغابة ضمن ترجمة عبد الله بن عمر (ج 2، ص
229 - 228):
" ولم يقاتل في شئ من الفتن ولم يشهد مع علي شيئا " من حروبه حين أشكلت عليه
ثم كان بعد ذلك يندم على ترك القتال معه، أخبرنا القاضي أبو غانم محمد بن هبة الله
ابن محمد بن أبي جرادة أخبرنا عمي أبو المجد عبد الله بن محمد قال: حدثنا أبو الحسن علي
ابن عبد الله بن محمد بن أبي جرادة أخبرنا أبو الفتح عبد الله بن إسماعيل بن أحمد بن إسماعيل
ابن سعيد حدثنا أبو النمر الحارث بن عبد السلام بن زغبان الحمصي حدثنا الحسين بن خالويه
حدثنا أبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي سعد البزار حدثنا محمد بن الحسين بن يحيى الكوفي
حدثنا أبو نعيم حدثنا عبد الله بن حبيب أخبرني أبي قال قال ابن عمر حين حضره الموت:
ما أحد في نفسي من الدنيا إلا أني لم أقاتل الفئة الباغية، أخرجه أبو عمر وزاد فيه
مع علي ".
72

فقال: بيعة ضلال.
ورويتم أنه لم يأت عليا " حتى قتل - عليه السلام - وأنه أتى الحجاج بن يوسف
73

ليلا " 1 فقال: ما حاجتك؟ وما جاء بك في هذه الساعة؟ - قال: ابسط يدك حتى
أبايعك لأمير المؤمنين عبد الملك بن مروان فإني سمعت رسول الله - صلى الله عليه

1 - قال أبو جعفر الطبري الشيعي في كتاب المسترشد خطابا للعامة (ص 16).
" ومن فقهائكم وعلمائكم ورواة أخباركم عبد الله بن عمر الذي قعد عن بيعة علي -
عليه السلام - ثم مضى إلى الحجاج فطرقه ليلا فقال: هات يدك لأبايعك لأمير المؤمنين عبد الملك
فإني سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول: من مات وليس عليه إمام فميتته جاهلية حتى أنكرها عليه الحجاج
مع كفره وعتوه ".
قال المسعودي في مروج الذهب عند ذكره خلافة أمير المؤمنين علي - عليه السلام -:
وقعد عن بيعته جماعة عثمانية لم يروا إلا الخروج عن الأمر، منهم سعد بن وقاص و عبد الله بن
عمر وبايع يزيد بعد ذلك والحجاج لعبد الملك بن مروان ".
قال المحدث القمي في سفينة البحار وفي الكنى
والألقاب ضمن ترجمة ابن عمر:
" وفي گلزار قدس للمحقق الكاشاني قال: لما دخل الحجاج مكة وصلب
ابن الزبير راح عبد الله بن عمر إليه وقال: مد يك لأبايعك لعبد الملك قال رسول الله - صلى الله
عليه وآله - من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية فأخرج الحجاج رجله وقال:
خذ رجلي فإن يدي مشغولة فقال ابن عمر: أتستهزئ مني؟ - قال الحجاج: يا أحمق بني -
عدي ما بايعت مع علي وتقول اليوم: من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية أو
ما كان علي إمام زمانك؟! والله ما جئت إلي لقول النبي صلى الله عليه وآله بل جئت مخافة تلك الشجرة
التي صلب عليها ابن الزبير (انتهى) ".
قال المامغاني في تنقيح الرجال ضمن ترجمة ابن عمر (ج 2، ص 201):
" وهو أحد الممتنعين عن بيعة علي (ع) بعد عثمان وتاركي الخروج معه في حروبه
ولكنه لما ولي الحجاج الحجاز من قبل عبد الملك بن مروان جاءه ليلا ليبايعه فقال له الحجاج:
ما أعجلك؟ - فقال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول: من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة
جاهلية (أو ما هذا مضمونه) فقال له: إن يدي مشغولة عنك وكان يكتب فدونك رجلي
فمسح على رجله وخرج فقال الحجاج: ما أحمق هذا، يترك بيعة علي بن أبي طالب ويأتيني
مبايعا " في ليلته..! ".
74

[وآله] - يقول: من مات وليس عليه إمام فميتته جاهلية.
ذكر عائشة
ورويتم عن علمائكم عن عائشة أحاديث يناقض بعضها بعضا ".
رويتم عن أبي نعيم الأحول قال: حدثنا عصام بن قدامة عن عكرمة عن ابن -
عباس 1 قال: جمع رسول الله - صلى الله عليه وآله - ذات يوم نساءه ثم قال: ليت

1 - قال المفيد في أواخر كتاب الجمل (ص 216 من طبعة النجف): " وروى عصام
ابن قدامة البجلي عن ابن عباس قال قال رسول الله صلى الله عليه وآله لعائشة وعنده نساؤه: ليت شعري
أيتكن صاحبة الجمل [الأديب]؟ نخرج حتى تنبحها كلا الحوأب يقتل عن يمينها وشمالها
خلق كثير كلهم في النار وتنجو بعدما كادت.
ورواه أبو بكر بن عياش عن الكلبي عن أبي صالح عن ابن عباس ".
ورواه ابن شهرآشوب في المناقب بأسانيد جمة عن كتب العامة (ج 1، ص 608).
75

شعري أيتكن صاحبة الجمل الأدبب 1 فتنبحها كلاب الحوأب [فيقتل] عن يمينها
قوم وعن شمالها قوم ثم تنجو بعدما كادت.

1 - قال ابن الأثير في النهاية في دبب: " وفيه: أنه صلى الله عليه وآله قال لنسائه: ليت
شعري أيتكن صاحبة الجمل الأدبب؟ تنبحها كلاب الحوأب، أراد الأدب فأظهر الادغام لأجل
الحوأب، والأدب الكثير وبر الوجه " وقال في حوب: " وفيه: أنه صلى الله عليه وآله قال لنسائه:
أيتكن تنبحها كلاب الحوأب؟ الحوأب منزل بين مكة والبصرة وهو الذي نزلته عائشة لما
جاءت إلى البصرة في وقعة الجمل ".
قال الصدوق (ره) في معاني الأخبار في باب معنى الحوأب والجمل الأدبب
(وهو الباب السابع والخمسون بعد مائة، أنظر ص 88 من النسخة المطبوعة بطهران سنة
1310):
" حدثنا الحاكم أبو حامد أحمد بن الحسين بن علي ببلخ قال: حدثنا محمد بن العباس
قال: حدثنا إبراهيم بن إسحاق قال: حدثني إبراهيم بن سعيد قال: حدثنا أبو نعيم قال:
حدثنا عصام بن قدامة عن عكرمة عن ابن عباس (فبعد أن ساق الحديث إلى الآخر
قال) الحوأب ماء لبني عامر والجمل الأذيب يقال: الذئيبة داء يأخذ الدواب يقال:
برذون مذؤوب وأظن أن الجمل الأذيب مأخوذ من ذلك وقوله: تنجو بعدما كادت
أي تنجو بعدما كادت تهلك ".
قال المجلسي (ره) في ثامن البحار بعد نقله عن معاني الأخبار (أنظر باب نهي الله ورسوله
عائشة عن مقاتلة علي، ص 453 - 452 من طبعة أمين الضرب): " الكافية - عن
عصام مثله قال: ورواه أبو بكر بن عياش عن الكلبي عن أبي صالح عن ابن عباس وروى
المسعودي في حديثه قال قال رسول الله صلى الله عليه وآله: يا علي إذا أدركتها فاضربها واضرب
أصحابها.
سر - (بريد به السرائر) قال محمد بن إدريس: وجدت في الغريبين للهروي
هذا الحديث وهو بالدال غير المعجمة مع الباء المنقطة تحتها نقطة واحدة قال أبو عبيد:
وفي الحديث: ليت شعري أيتكن صاحبة الجمل الأدبب تنبحها كلاب الحوأب قيل:
أراد الأدب فأظهر التضعيف والأدب الكثير الوبر يقال: جمل أدب إذا كان كثير الدبب
والدبب كثرة شعر الوجه ودببه أنشدني أبو بكر بن الأنباري:
يمشقن كل غصن معلوش * مشق النساء دبب العروس
يمشقن يقطعن كل غصن كثير الورق كما تنتف النساء الشعر من وجه العروس
قال محمد بن إدريس: وجدت أيضا في مجمل اللغة لابن فارس مثل ما ذكره
أبو عبيدة صاحب الغريبين قد أورد الحديث على ما ذكره وفسره ووضعه في باب الدال غير
المعجمة مع الباء والاعتماد على أهل اللغة في ذلك فإنهم أقوم به وأظن أن شيخنا ابن بابويه
تجاوز نظره في الحرف وزل فيه فأورده بالذال المعجمة والياء على ما في كتابه واعتقد أن الجمل
الأدبب مشتق من الذئبة ففسره على ما فسره وهذا تصحيف منه.
أقول: قال في النهاية بعد إيراد الرواية: أراد الأدب فأظهر الادغام لأجل الحوأب
والأدب كثير وبر الوجه وقال السيوطي في بعض تصانيفه: إنه قد يفك ما استحق
الادغام لاتباع كلمة أخرى كحديث أيتكن صاحبة الجمل الأدبب تنبحها كلاب الحوأب
فك الأدبب وقياسه الأدب اتباعا للحوأب ".
76

ورويتم عن عبد الله بن مسعود عن إسرائيل بن سباط عن عروة 1 قال: كنت مع
عائشة يوم الجمل مع اللواء فأقبل فارس فنادى: يا أم المؤمنين فقالت عائشة: سلوه

1 - السند هكذا في الأصل وهو مشوش قطعا ونقل الحديث ابن طاووس في كتاب
سعد السعود بهذا السند (أنظر ص 237 - 236 من طبعة المطبعة الحيدرية في النجف):
" رواية أبي بكر محمد بن عبد الله بن إبراهيم بن عبد الله البزار الشافعي من طريق
المخالفين برجالهم بلفظ ما وجدناه: حدثنا عبد الله بن محمد بن ياسين قال: حدثنا محمد بن
كندة قال: حدثنا عبد الله بن موسى عن أسباط بن عرق قال: حدثني سعيد بن كرد قال:
كنت مع مولاي (كذا والظاهر: " مع مولاتي " بقرينة ما في المتن) يوم الجمل مع اللواء
فأقبل فارس فقال: يا أم المؤمنين قالت عائشة: سلوه من هو؟ - قيل له: من أنت؟ - قال: أنا
عمار بن ياسر قالت: قولوا له: ما تريد؟ - قال: أنشدك بالله الذي أخرج الكتاب على نبيه
رسول الله في بيتك أتعلمين أن رسول الله جعل عليا " وصيه على أهله؟ - قالت: اللهم نعم.
قال: وجاء فوارس أربعة فهتف رجل منهم قالت عائشة: وهذا ابن أبي طالب ورب الكعبة
سلوه ما تريد؟ - قال: أنشدك بالله الذي أنزل الكتاب على رسول الله في بيتك أتعلمين أن
رسول الله صلى الله عليه وآله جعلني وصيه على أهله؟ - قالت: اللهم نعم ".
نقله العلامة المجلسي في ثامن البحار في باب وروده البصرة ووقعة الجمل بهذه العبارة
(ص 438 من طبعة أمين الضرب):
" قال السيد بن طاوس في كتاب سعد السعود [نقلا] من كتاب ما نزل من القرآن في علي
برواية أبي بكر محمد بن عبد الله الشافعي قال: حدثنا عبد الله بن محمد بن ياسين عن
محمد بن الكند عن عبيد الله بن موسى عن أسباط بن عروة عن سعيد بن كرز قال: كنت مع
مولاي [كذا والظاهر مر مولاتي] (الحديث) ".
77

ما يريد؟ ومن هو؟ - قالوا له قال: أنا عمار بن ياسر فقالت: قولوا له: ما تريد؟ - قال:
أسألك بالذي أنزل الكتاب على رسول الله صلى الله عليه وآله تعلمين أن رسول الله صلى الله عليه وآله جعل
عليا وصيا في أهله؟ - قالت: اللهم نعم، قال: فما لك خرجت وقد أمرك الله أن تقري
في بيتك؟ - قالت: أطلب دم عثمان قال: فما للنساء وذلك؟!
ثم جاء فرسان أربعة فيهم رجل متلثم قال: فقالت عائشة: قد أقبل علي ورب
الكعبة، سلوه من هو؟ - قالوا له: من أنت؟ - قال: أنا علي بن أبي طالب، قالت:
سلوه: ما يريد؟ - قال: أسألك بالذي أنزل الكتاب على محمد رسول الله صلى الله عليه وآله
78

أتعلمين أن رسول الله جعلني وصيا " على أهله؟ - قالت: اللهم نعم، قال: فما بالك
خرجت؟ - قالت: أطلب دم عثمان بن عفان قال: يا عائشة بالأمس تحضين على قتل
عثمان وتقولين: هذه ثياب رسول الله صلى الله عليه وآله لم تتغير وقد غير عثمان سنة رسول الله
وبدل، وتقولين اليوم ما تقولين ثم انصرف.
ورويتم عن عبد الله بن عبد القدوس عن علي بن حفص عن مقاتل بن حيان قال:
كانت عمتي خادمة لعائشة فحدثتني قالت: بعث علي بن أبي طالب - كرم الله وجهه
ابنه الحسن - عليه السلام - إلى عائشة فقال: ارتحلي إلى المدينة إلى البيت الذي
خلفك رسول الله صلى الله عليه وآله وأمرك أن تقري فيه فقالت: لا أستطيع الخروج حتى أنظر
إلى ما يصير حال المسلمين إليه فأرسل إليها الحسين - عليه السلام - فقال: قل لها:
والله لترحلن أو لأبعثن [إليك] بالكلمات فلما جاء الحسين - عليه السلام - بالباب
يستأذن قالت: جاء والله بكلام غير كلام الأول وحاكمهم تبلغ 1 الكلام الذي أمر به فلما
دخل - عليه السلام - رحبت به وأجلسته إلى جنبها فقال لها: إن أبي يقول لك:
ارجعي إلى بيتك الذي أمرك رسول الله صلى الله عليه وآله أن تقري فيه وخلفك فيه رسول الله صلى الله عليه وآله
وإلا بعثت إليك بالكلمات 2 فقالت: يا بني قل لأبيك: إني أذكرك الله أن تذكر

1 - كذا في الأصل ولعله: " جاءكم لتبليغ ".
2 - قال ابن شهرآشوب في المناقب في فصل الاستنابة والولاية (ج 1 ص
331 من الطبعة الأولى بطهران سنة 1317) أقول: ونقله المجلسي في تاسع البحار
(ص 277 من طبعة أمين الضرب):
" وأنه (أي النبي) صلى الله عليه وآله جعل طلاق نسائه إليه (أي إلى علي) عليه
السلام، أبو الدر على المرادي وصالح مولى التومة عن عائشة أن النبي صلى الله عليه وآله جعل
طلاق نسائه إلى علي (ع)، الأصبغ بن نباتة قال: بعث علي (ع) يوم الجمل إلى
عائشة: ارجعي وإلا تكلمت بكلام تبرين من الله ورسوله وقال أمير المؤمنين للحسن: اذهب
إلى فلانة فقل لها: قال لك أمير المؤمنين: والذي فلق الحبة والنوى وبرأ النسمة لئن
لم ترحلي الساعة لأبعثن إليك بما تعلمين، فلما أخبر الحسن بما قال أمير المؤمنين قامت ثم
قالت: رحلوني، فقالت لها امرأة من المهالبة: أتاك ابن عباس شيخ بني هاشم وحاورته
وخرج مغضبا " وأتاك غلام فأقلعت؟! قالت: إن هذا الغلام ابن رسول الله صلى الله عليه وآله فمن
أراد أن ينظر إلى مقلتي رسول الله صلى الله عليه وآله فلينظر إلى هذا الغلام وقد بعث إلى بما علمت قالت:
فأسألك بحق رسول الله صلى الله عليه وآله عليك إلا أخبرتنا بالذي بعث إليك، قالت: إن رسول الله صلى الله عليه وآله
جعل طلاق نسائه بيد علي فمن طلقها في الدنيا بانت منه في الآخرة. وفي رواية كان
النبي يقسم نفلا في أصحابه فسألناه أن يعطينا منه شيئا وألححنا عليه في ذلك فلامنا علي فقال:
حسبكن ما أضجرتن رسول الله فتجهمناه فغضب النبي صلى الله عليه وآله مما استقبلنا به عليا " ثم قال: يا
علي إني قد جعلت طلاقهن إليك فمن طلقتها منهن فهي بائنة. ولم يوقت النبي صلى الله عليه وآله في
ذلك وقتا في حياة ولا موت فهي تلك الكلمة فأخاف أن أبين من رسول الله صلى الله عليه وآله،
خطيب خوارزم.
علي في النساء له وصي * أمين لم يمانع بالحجاب "
أقول: قال المحدث القمي في سفينة البحار في طلق (ج 2: ص 93): " رواية
عائشة أن النبي صلى الله عليه وآله جعل طلاق نسائه بيد علي - عليه السلام - ط س 277 ومعناه على
ما روي عن مولانا الحجة - صلوات الله عليه - في مسائل سعد بن عبد الله: أن الله تبارك وتعالى
عظم شأن نساء النبي فخصهن بشرف الأمهات فقال رسول الله صلى الله عليه وآله: يا أبا الحسن إن هذا الشرف
باق لهن ما دمن لله على الطاعة فأيتهن عصت الله بهدى بالخروج عليك فأطلق لها في الأزواج
وأسقطها من شرف أمومة المؤمنين ".
أقول: يأتي الكلام في ذلك الباب في مجلد تعليقاتنا على الكتاب إن شاء الله تعالى.
79

الكلمات أو تقول شيئا "، نعم أرتحل ولكن أحتاج إلى جهاز وأريد أن يدخل علي وألقاه
قال: فأصبح أمير المؤمنين - عليه السلام - وجهزها ووجه معها خمسين امرأة " يؤدينها
إلى بيتها.
80

ورويتم عن أبي معاوية عن الأعمش عن عمرو بن مرة 1 عن أبي 2 البختري
الطائي عن حذيقة بن اليمان أنه قيل له: حدثنا يا أبا عبد الله قال: أرأيتكم إن حدثتكم
عن أمكم تسير إليكم تقاتلكم أكنتم تصدقوني؟ -
قالوا: سبحان الله ومن يصدق بها؟! قال: والله ما كذبت ولتفعلن هذا أو هذه
أو كل هذا 3.

1 - في الأصل: " عن عمر بن مروة " وهو محرف عن " عمرو بن مرة " قال الخزرجي
في خلاصة تذهيب الكمال: " عمرو بن مرة بن عبد الله بن طارق بن الحارث الهمداني
المرادي (إلى آخر الترجمة) "، ونظيره في تقريب التهذيب وتهذيب التهذيب لابن حجر
العسقلاني.
2 - في الأصل: " ابن " وهو محرف ومصحف قطعا بدليل ما ذكره علماء الرجال قال
الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال (ص 120):
" سعيد بن فيروز الطائي مولاهم أبو البختري بن أبي عمران الكوفي تابعي جليل، عن
عمر وعلي مرسلا، عن ابن عباس وابن عمر فرد حديث في الجامع وعنه عمرو بن مرة
ومسلم البطين (الترجمة) ".
وقال ابن حجر في تقريب التهذيب: " سعيد بن فيروز أبو البختري بفتح
الموحدة والمثناة بينهما معجمة ابن أبي عمران الطائي مولاهم الكوفي ثقة ثبت فيه
تشيع قليل كثير الارسال من الثالثة مات سنة ثلاث وثمانين / ع ".
أقول: يشير برمز لفظة " ع " إلى أن حديثه نقل في الأصول الستة جميعا فإن شئت
فراجع تصريحه في أول الكتاب بذلك (ص 7 ج 1 من النسخة المطبوعة بتحقيق الأستاذ عبد -
الوهاب عبد اللطيف سنة 1380).
3 - يعلم من هذه الرواية وما يليها وأشباهما أن هذه القضية كانت معلومة للأصحاب
والصحابيات بإخبار النبي بها لهم ولهن قبل وقوعها نظير سائر ما أخبر به قبل وقوعه، ويدل
على ذلك أخبار كثيرة لا تعد ولا تحصى حتى أن أم المؤمنين عائشة نفسها كانت قد سمعت
عن النبي صلى الله عليه وآله أن إحدى زوجاته تنبحها كلاب الحوأب فلذلك لما سمعت نباح كلاب
الحوأب أرادت أن تعود، فلا بأس بالإشارة إلى ما يدل على ذلك، قال السيد علم الهدى في شرح
قصيدة السيد الحميري (ص 12 من النسخة المطبوعة):
" وروى أنه لما جاءت عائشة إلى هذا الموضع نبحتها كلاب الحوأب فقالت عائشة:
أي ماء هذا؟ - قالوا: ماء الحوأب فقالت: ردوني ردوني فإني سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله
يقول: أبصري لا تكوني التي تنبحها كلاب الحوأب فقالوا: ليس هذا ماء الحوأب فأبت أن
تصدقهم فجاؤوا بخمسين شاهدا من العرب فشهدوا أنه ليس بماء الحوأب وحلفوا لها فكسوهم
أكسية وأعطوهم دراهم وكانت هذه أول شهادة زور حدثت في الإسلام ".
قال العلامة المجلسي في ثامن البحار في باب بيعة أمير المؤمنين بعد نقل كلام الدميري
الذي يأتي وكلام علم الهدى ما نصه (ص 423 من طبعة أمين الضرب):
" وروى الصدوق - قدس الله روحه - في الفقيه عن الصادق - عليه السلام - أنه قال:
أول شهادة شهد بها بالزور في الإسلام شهادة سبعين رجلا حين انتهوا إلى ماء الحوأب فنبحتهم
كلابها فأرادت صاحبتهم الرجوع وقالت: سمعت رسول الله يقول لأزواجه: إن إحداكن
تنبحها كلام الحوأب في التوجه إلى قتال وصيي علي بن أبي طالب (ع) فشهد عندها سبعون
رجلا أن ذلك ليس بماء الحوأب فكانت أول شهادة شهد بها في الإسلام بالزور ".
قال الدميري في حياة الحيوان تحت عنوان الجمل:
" وروى الحاكم من حديث قيس بن أبي حازم وابن أبي شيبة من حديث ابن عباس:
أن رسول الله صلى الله عليه وآله قال لنسائه: أيتكن صاحبة الجمل الأدبب تسير أو تخرج حتى تنبحها
كلاب الحوأب، والحوأب نهر بقرب البصرة والأدبب الأدب وهو الكثير شعر الوجه قال ابن -
دحية: والعجب من ابن العربي كيف أنكر هذا الحديث في كتاب العواصم من القواصم
له وذكر أنه لا يوجد له أصل وهو أشهر من فلق الصبح. وروى أن عائشة لما خرجت
مرت بماء يقال له الحوأب فنبحتها الكلاب فقالت: ردوني ردوني فإني سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله
يقول: كيف بإحداكن إذا نبحتها كلاب الحوأب، وهذا الحديث مما أنكر على قيس بن
حازم ".
وقال ياقوت الحموي في معجم البلدان في باب الحاء والواو وما يليهما:
" وقال أبو منصور: الحوأب (بالفتح ثم السكون وهمزة مفتوحة وباء موحدة) موضع
بئر نبحت كلابه على عائشة أم المؤمنين عند مقبلها إلى البصرة ثم أنشد:
ما هي إلا شربة بالحوأب * فصعدي من بعدها أو صوبي
وفي الحديث: أن عائشة لما أرادت المضي إلى البصرة في وقعة الجمل مرت بهذا
الموضع فسمعت نباح الكلاب فقالت: ما هذا الموضع؟ - فقيل لها: هذا موضع يقال له الحوأب
فقال: إنا لله ما أراني إلا صاحبة القصة فقيل لها: وأي قصة؟ - قالت: سمعت رسول الله
(صلى الله عليه وآله) يقول وعنده نساؤه: ليت شعري أيتكن تنبحها كلاب الحوأب سائرة إلى الشرق في
كتيبة فهمت بالرجوع فغالطوها وحلفوا لها أنه ليس بالحوأب ".
أقول: يشير به الدميري إلى ما ذكره القاضي أبو بكر بن العربي في كتابه " العواصم
من القواصم " تحت عنوان " قاصمة " نقلا عما ذكره نقلة الأخبار وحملة الآثار من علماء الفريقين
وصار عندهم مما لا ينكره من البشر إلا من أنكر ضوء الشمس ونور القمر ونص عبارته (أنظر
ص 148 من الطبعة الثانية بالقاهرة سنة 1375 بتحقيق وتعليق محب الدين الخطيب):
" روى فوم (إلى أن قال) فجاؤوا إلى ماء الحوأب ونبحت كلابه فسألت عائشة فقيل لها:
هذا ماء الحوأب فردت خطامها عنه وذلك لما سمعت النبي صلى الله عليه وآله يقول: أيتكن صاحبة الجمل
الأدبب تنبحها كلاب الحوأب فشهد طلحة والزبير أنه ليس هذا ماء الحوأب وخمسون رجلا
إليهم وكانت أول شهادة زور دارت في الإسلام ".
فقال في رده ما نصه: (ص 161 من الطبعة المشار إليها):
" وأما الذي ذكرتم من الشهادة على ماء الحوأب فقد بؤتم في ذكرها بأعظم حوب،
ما كان قط شئ مما ذكرتم، ولا قال النبي صلى الله عليه وآله ذلك الحديث، ولا جرى ذلك الكلام،
ولا شهد أحد بشهادتهم، وقد كتبت شهاداتكم بهذا الباطل وسوف تسألون ".
ولمحبي الدين الخطيب بيانات في تأييد هذه الكلمات وتشييد مبناها
ونحن نذكرها إن شاء الله تعالى في تعليقاتنا على الايضاح حتى يعلم الناظرون أن الإنسان إذا
أراد أن يسلك سبيل الانكار في الواضحات كيف يتمسك بكل حشيش.
81

ورويتم عن أبي الفضيل عن يزيد بن أبي زياد عن عبد الله بن الحارث قال:
سمعت أم هاني بنت أبي طالب تقول:
82

لقد علم من جرت عليه المواسي 1 من أصحاب رسول الله - صلى الله عليه وآله -
أن أصحاب الجمل ملعونون على لسان النبي الأمي وقد خاب من افترى. ورويتم
عن جرير عن يزيد بن أبي داود قال: حلفت عائشة [أن] لا تكلم عبد الله بن الزبير لصنيعته 2
حين زين لها الخروج إلى البصرة. ورويتم عن عبد الله بن موسى قال: حدثنا الحسن
ابن دينار عن الحسن البصري قال: سمعت طلحة يوم الجمل يقول: وما رأيت مصارع -
شيوخ أضيع من يومنا هذا.
ذكر عمرو بن العاص
ومن علمائكم عمرو بن العاص ومروان بن الحكم وأنتم تنسبونهما إلى الفقه والعلم
ثم رويتم من ذلك ما رواه أبو نعيم قال: حدثني عيسى بن عبد الرحمن عن عدي بن
ثابت عن مجالد بن عمر قال قال رسول الله - صلى الله عليه وآله - [اللهم] أن عمرو
بن العاص هجاني 3 وأنت تعلم أني لست [بشاعر] فالعنه مكان كل بيت هجاني لعنة.

1 - قال ابن الأثير في النهاية " في حديث عمر: كتب أن يقتلوا من جرت عليه المواسي
أي من نبتت عانته لأن المواسي إنما تجري على من أنبت، أراد من بلغ الحلم من الكفار ".
2 - في الأصل: " لصنيعة ".
3 - قال ابن أبي الحديد في شح نهج البلاغة ضمن شرحه لكلام أمير المؤمنين -
عليه السلام - في ذكر عمرو بن العاص وذمه أعني قوله المصدر بهذه العبارة: " عجبا " لابن
النابغة يزعم لأهل الشام أن في دعابة " ما نصه (ج 2 من طبعة مصر ص 100):
" وكان عمرو أحد من يؤذي رسول الله - صلى الله عليه وآله - بمكة ويشتمه ويضع
في طريقه الحجارة لأنه كان - صلى الله عليه وآله - يخرج من منزله ليلا فيطوف بالكعبة وكان
عمرو يجعل له الحجارة في مسلكه ليعثر بها وهو أحد القوم الذين خرجوا إلى زينب ابنة رسول الله
صلى الله عليه وآله لما خرجت مهاجرة من مكة إلى المدينة فروعوها وقرعوا هودجها بكعوب الرماح حتى
أجهضت جنينا " ميتا " من أبي العاص بن الربيع بعلها فلما بلغ ذلك رسول الله - صلى الله عليه
وآله - نال منه وشق عليه مشقة شديدة ولعنهم، روى ذلك الواقدي.
وروى الواقدي أيضا " وغيره من أهل الحديث أن عمرو بن العاص هجا رسول الله -
صلى الله عليه وآله - هجاء كثيرا " كان يعلمه صبيان مكة فينشدونه ويصيحون برسول الله صلى الله عليه وآله
إذا مر بهم رافعين أصواتهم بذلك الهجاء فقال رسول الله - صلى الله عليه وآله - وهو يصلي
بالحجر: اللهم إن عمرو بن العاص هجاني ولست بشاعر فالعنه بعدد ما هجاني.
(فساق الكلام في ذكر مثالبه إلى أن نقل عن الزبير بن بكار في كتاب المفاخرات ضمن
ما نقله أن الحسن المجتبى - عليه السلام - قال له:)
" وأما أنت يا بن العاص فإن أمرك مشترك وضعتك أمك مجهولا من عهر وسفاح فتحاكم
فيك أربعة من قريش فغلب عليك جزارها ألأمهم حسبا " وأخبثهم منصبا " ثم قام
أبوك فقال: أنا شانئ محمد الأبتر فأنزل الله فيه ما أنزل: وقاتلت رسول الله - صلى الله عليه
وآله - في جميع المشاهد وهجوته وآذيته بمكة وكدته كيدك كله وكنت من أشد الناس له
تكذيبا " وعداوة، ثم خرجت تريد النجاشي مع أصحاب السفينة لتأتي بجعفر وأصحابه إلى أهل
مكة فلما أخطأك ما رجوت ورجعك الله خائبا " وأكذبك واشيا " جعلت حدك على صاحبك عمارة
بن الوليد فوشيت به إلى النجاشي حسدا لما ارتكب من حليلته ففضحك الله وفضح صاحبك
فأنت عدو بني هاشم في الجاهلية والإسلام.
ثم إنك تعلم وكل هؤلاء الرهط يعلمون أنك هجوت رسول الله - صلى الله عليه وآله -
بسبعين بيتا " من الشعر فقال رسول الله - صلى الله عليه وآله -: اللهم إني لا أقول الشعر ولا ينبغي
لي، اللهم العنه بكل حرف ألف لعنة فعليك إذا من الله ما لا يحصى من اللعن ".
أقول: لا يسع المقام أكثر من ذلك فمن أراد التفصيل فليراجع شرح النهج المذكور
وأيضا " عاشر البحار (ص 120 - 116 من طبعة أمين الضرب) فإن هناك حديثا نقله
المجلسي عن الإحتجاج وهو مرتبط بالمقام وننقله إن شاء الله تعالى في تعليقاتنا وحواشينا
على الإيضاح.
84

ورويتم عن الفضل بن موسى الشيباني عن الحسين بن واقد عن ابن بريدة عن أبيه قال
قال عمرو بن العاص: اللهم إن كان ما جاء محمد حقا " فاخسف بي وبفرسي.
85

ورويتم عن أبي خالد الأحمر عن مجالد عن الشعبي عن مسروق عن عائشة قالت 1:
لعن الله عمرو بن العاص ما أكذبه لقوله: إنه قتل ذا الثدية 2 بمصر. ورويتم عن خلف

1 - قال ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة ضمن شرحه ما فيه من خطبة
لأمير المؤمنين - عليه السلام - في تخويف أهل النهروان بعد نقله حديثا من كتاب صفين
للواقدي ما نصه (ص 202 من ج 1 من طبعة دار الكتب العربية الكبرى بمصر سنة 1329):
" وفي كتاب صفين أيضا " للمدائني عن مسروق أن عائشة قالت له لما عرفت أن
عليا " - عليه السلام - قتل ذا الثدية: لعن الله عمرو بن العاص فإنه كتب إلى يخبرني
أنه قتله بالإسكندرية إلا أنه ليس يمنعني ما في نفسي أن أقول ما سمعته من رسول الله - صلى الله
عليه وآله - يقول: يقتله خير أمتي من بعدي ".
وأورده المجلسي في ثامن البحار في باب إخبار النبي - صلى الله عليه وآله بقتال الخوارج
وكفرهم نقلا عن شرح النهج لابن أبي الحديد (أنظر ص 599 من طبعة أمين الضرب).
أقول: لما كانت الإسكندرية من بلاد مصر عبر في حديث المتن عنها بمصر وفي كتاب
صفين عنها بالإسكندرية فلا منافاة بينهما.
2 - قال ابن الأثير في النهاية: " في حديث الخوارج ذو الثدية وهو تصغير الثدي وإنما
أدخل فيه الهاء وإن كان الثدي مذكرا كأنه أراد قطعة من ثدي وقيل: هن تصغير الثندوة
يحذف النون لأنها من تركيب الثدي، وانقلاب الياء فيها واوا لضمة ما قبلها ولم يضر
ارتكاب الوزن الشاذ لظهور الاشتقاق، ويروى: ذو اليدية بالياء بدل الثاء تصغير اليد
وهي مؤنثة ".
86

بن خليفة عن منصور بن زادان عن الحسين في قوله تعالى: إن شانئك هو الأبتر قال:
نزلت في عمرو بن العاص. ورويتم عن ابن عيينة عن عمر [و] بن دينار عن أبي جعفر
قال قال: لقي عمرو بن العاص الحسين بن علي - عليهما السلام - في الطريق فقال:
لا تكن أحمق قريش 1 فقال الحسين - عليه السلام - لقد ذكرت رجلا " بصيرا " على
الخلق 2 ولكنك امرؤ ادعاك أربعة من قريش 3 فغلبهم عليك أشرهم بيتا " وألأمهم حسبا "
وجزار قريش. ورويتم عن أبي معاوية 4 عن الأعمش عن أبي صالح قال: مر عمرو
بن العاص على كعب الأحبار فعثرت به دابته فقال: يا كعب أتجد في التوراة أن دابتي
تعثر بي؟ - قال: لا ولكن أجد في التوراة رجلا " [ينزو] في الفتنة كما ينزو الحمار
في القيد. ورويتم عن سفيان بن عيينة عن إسماعيل بن أبي خالد عن مروان بن زحيل
قال: سمعت عليا " - عليه السلام - يقول: معاوية فرعون هذه الأمة وعمر [وبن]
العاص هامانها. ورويتم عن شريك عن ليث عن طاوس 5 عن عبد الله بن عمر [و] 6 قال:

1 - هذا التعبير قد وقع من عمرو بن العاص لكن في حق الحسن (ع) وننقله إن شاء الله
في التعليقات وأما في حق الحسين (ع) فلم أره فلعله أيضا قد وقع.
2 - كذا ولعله: " بصيرا " بالخلق ".
3 - ننقل إن شاء الله تعالى في التعليقات عبارة حديث الاحتجاج في ذلك المورد.
4 - في الأصل: " عن أبي المعوية ".
5 - قال ابن عبد البر في الإستيعاب في ترجمة الحكم (ج 1 من طبعة الهند ص
119):
وحدثنا عبد الوارث بن سفيان حدثنا قاسم حدثنا أحمد بن زهير حدثنا موسى بن إسماعيل
حدثنا عبد الواحد بن زياد حدثنا عثمان بن حكيم قال: حدثنا شعيب بن محمد بن عبد الله بن
عمرو بن العاص عن عبد الله بن عمرو بن العاص قال: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): يدخل عليكم
رجل لعين قال عبد الله: وكنت تركت عمرا " يلبس ثيابه ليقبل إلى رسول الله (صلى الله عليه وآله) فلم أزل
مشفقا " أن يكون أول من يدخل، فدخل الحكم بن أبي العاص ".
6 - في الأصل: " بن عمر " (من دون الواو بعده).
87

أتيت رسول الله - صلى الله عليه وآله - قال: يطلع 1 عليكم رجل من أهل النار وقد
تركت أبي يتهيأ ليلحقني فاطلع علينا معاوية فسرى عني.
قال شريك: ما كان أسوأ ظنه بأبيه؟!
ذكر الحكم بن أبي العاص
ورويتم عن حماد بن سلمة عن أبي المهزم 2 عن أبي هريرة قال: لعن رسول الله -
صلى الله عليه وآله - الحكم وما 3 ولد إلى يوم القيامة.
ورويتم عن سعيد بن زيد أخي حماد بن زيد [عن علي بن الحكم اليماني عن
الحسن الحريري 4 عن عمرو بن مرة] قال: جاء الحكم يستأذن على النبي - صلى الله

1 - يقال: " اطلع فلان علينا أي أتانا فجأة ".
2 - في الأصل: " أبي المهرم " (بالراء المهملة) قال الخزرجي في تذهيب
خلاصة الكمال: " أبو المهزم بكسر الزاي التميمي اسمه يزيد بن سفيان البصري عن أبي
هريرة (الترجمة) ".
3 - كذا صريحا " في الأصل وهو صحيح.
4 - كذا في الأصل والصحيح: " عن علي بن الحكم البناني عن أبي الحسن الجزري
عن عمرو بن مرة ". بقرينة ما ذكره ابن حجر العسقلاني في تهذيب التهذيب في باب الكنى
(أنظر المجلد الثاني عشر ص 73):
" أبو الحسن الجزري شامي روى عن عمرو بن مرة الجهني ومقسم مولى ابن عباس وأبي
وأبي أسماء الرحبي وعنه علي بن الحكم البناني، قلت: قال ابن المديني: أبو الحسن الذي
روى عن ابن مرة وعنه علي بن الحكم مجهول ولا أدري سمع من علي بن مرة أم لا، وقال
الحاكم في المستدرك: أبو الحسن هذا اسمه عبد الحميد بن عبد الرحمن ثقة مأمون، كذا قال ".
وقرينة أخرى على ذلك أي على كون " اليمامي " تصحيف " البناني " أن علي بن
الحكم البناني ممن يروي عنه سعيد بن زيد، قال ابن حجر في تهذيب التهذيب: " علي بن
الحكم البناني أبو الحكم البصري روى عن أنس (إلى أن قال) وعنه جرير بن حازم (إلى أن
قال) والحمادان وسعيد بن زيد (إلى آخر الترجمة) ".
88

عليه وآله - فعرف صوته 1 فقال: لا تأذنوا 2 للوزغ 3 لعنة الله عليه وعلى [من 4] يخرج من
صلبه إلا المؤمنين 5 منهم وقليل ما هم يعظمون 6 في الدنيا ويضيعون 7 في الآخرة وهم ذوو

1 - في الأصل: " فعرف صورة ".
2 - كذا في الأصل لكنه بناء على ما نقله الدميري عن مستدرك الحاكم: " ائذنوا "
وسننقله في ذيل الصفحة.
3 - قال ابن الأثير في النهاية: " وفيه: إن الحكم بن أبي العاص أبا مروان حاكى
رسول الله صلى الله عليه وآله من خلفه فعلم بذلك فقال: كذا فلتكن، فأصابه مكانه وزغ لم يفارقه أي
رعشة وهي ساكنة الزاي. وفي رواية أنه قال لما رآه: اللهم اجعل به وزغا " فرجف مكانه
وارتعش ".
4 - في الأصل: " ما " والتصحيح من نسخة الدميري والمتن أيضا " صحيح.
5 - في رواية الدميري: " المؤمن ".
6 - في الدميري: " يشرفون ".
7 - في الأصل: " يوضعون " والتصحيح من نقل الدميري.
89

مكر وحيلة 1 [يعطون في الدنيا 2] وما لهم في الآخرة من خلاق 3.

1 - في الدميري: " وخديعة ".
2 - ما بين الحاصرتين من الدميري.
3 - حيث إن الدميري نقل في مادة " وزغ " من حياة الحيوان ما يفيد ذكره في المقام
ننقله هنا ونص عبارته هكذا:
" وروى الحاكم في كتاب الفتن والملاحم من المستدرك عن عبد الرحمن بن عوف أنه
قال: كان لا يولد لأحد مولود إلا أتي به للنبي - (صلى الله عليه وآله) - فيدعو له فأدخل عليه مروان
ابن الحكم فقال: هو الوزغ بن الوزغ الملعون بن الملعون
(ثم قال: صحيح الإسناد وروى بعد بيسير)
عن محمد بن زياد قال: لما بايع معاوية لابنه يزيد قال: مروان سنة أبي بكر وعمر
فقال عبد الرحمن بن أبي بكر: سنة هرقل وقيصر فقال له مروان: أنت الذي أنزل الله فيك:
والذي قال لوالديه: أف لكما، فبلغ ذلك عائشة فقالت: كذب والله ما هو به ولكن رسول الله
- (صلى الله عليه وآله) - لعن أبا مروان ومروان في صلبه ثم روى الحاكم عن عمرو بن مرة الجهني وكانت
له صحبة قال:
إن الحكم بن أبي العاص استأذن على رسول الله (صلى الله عليه وآله) فعرف صوته فقال (صلى الله عليه وآله):
ائذنوا له لعنة الله عليه وعلى من يخرج من صلبه إلا المؤمن منهم وقليل ما هم، يشرفون في الدنيا
ويضيعون في الآخرة ذو ومكر وخديعة يعطون في الدنيا وما لهم في الآخرة من خلاق.
قال ابن ظفر: كان الحكم بن أبي العاص يرمى بالداء العضال وكذلك أبو جهل ".
أقول: من أراد التحقيق الدقيق في ترجمة مروان بن الحكم فليراجع شفاء الصدور
في شرح زيارة العاشور للحاج ميرزا أبي الفضل الكلانتري (ره) فإنه خاض في البحث عنه بما لا مزيد
عليه في شرح تلك الفقرة من الزيارة: " ولعن الله آل مروان " (أنظر ص 155 - 150 من النسخة
المطبوعة).
فائدة
ذكر الطبري المسترشد (ص 9 - 29) نظائر لما ذكره المصنف (ره) هنا.
90

ذكر بعض علمائهم وفقهائهم
منهم منصور بن المعتمر وكان شرطيا " لهشام بن عبد الملك 1 بأخذ أرزاقه 2.
ومن علمائهم وفقهائهم سعيد بن جبير 3 وكان على عطاء الخيل 4 في زمن الحجاج
وقبل ذلك غزا 5 الروم مع يزيد بن معاوية، وتخلف عن الحسين، وخرج مع القراء
على الحجاج.

1 - في أوائل المسترشد (ص 12): " ومن رواتكم منصور بن المعتمر وكان شرطيا "
لهشام بن عبد الملك ".
2 - كذا.
3 - في أوائل المسترشد (ص 12 من النسخة المطبوعة): " ومن رواتكم وفقهائكم
سعيد بن جبير وكان على عطاء الخيل في زمن الحجاج، وغزا الروم مع يزيد بن معاوية:
وتخلف عن الحسين، وخرج مع القراء على الحجاج ".
4 - في تاريخ الطبري " وكان على عطاء الجند ".
قال الطبري في تأريخه ضمن حوادث سنة أربع وتسعين " وفي هذه السنة قتل الحجاج
سعيد بن جبير وكان سبب قتل الحجاج إياه خروجه عليه مع من خرج عليه مع عبد الرحمن
بن محمد بن الأشعث وكان الحجاج جعله على عطاء الجند حين وجه عبد الرحمن إلى رتبيل
لقتاله فلما خلع عبد الرحمن الحجاج كان سعيد فيمن خلعه معه فلما هزم عبد الرحمن وهرب
إلى بلاد رتبيل هرب سعيد.
(إلى أن قال)
قال وهب بن جرير حدثنا أبي قال: سمعت الفضل بن سويد قال: بعثني الحجاج في
حاجة فجئ بسعيد بن جبير فرجعت فقلت لأنظرن ما يصنع فقمت على رأس الحجاج فقال له
الحجاج: يا سعيد ألم أشركك في أمانتي؟ - ألم أستعملك؟ - ألم أفعل (إلى آخر ما قال)
فيفهم من قوله: " ألم أستعملك " صريحا " أن سعيدا " كان من عمال الحجاج " فإن وفقت أترجم
حال سعيد وأشرحه في تعليقات آخر الكتاب إن شاء الله تعالى.
5 - في الأصل: " ما غزا " والتصحيح من كتاب المسترشد وبقرينة المقام.
91

وقد رويتم وقرأتم في كتابه 1 الذي يسمى كتاب الجامع أن رجلا " لو تزوج جارية
رجل على عشرة دراهم لم يكن زانيا " ولم يجب عليه الحد كان ذلك بإذن سيدها أم لا،
ولو أن رجلا " لف ذكره بحريرة ثم أدخله فرج امرأة لم يكن زانيا " ولم يجب عليه
الحد، ورويتم عنه أيضا " أنه قال: لو أن أجلا " أتى غلاما " فيما بين فخذيه أنه لا يجب
عليه الحد وأنه لغو 2 أتاه.
ومن علمائكم يزيد بن هارون الواسطي وكان على قهرمة الحسن بن قحطبة 3،
ويزيد بن هارون الذي طعن على [شيعة] علي - عليه السلام - قاطبة حتى لم يترك
حجازيا " ولا شاميا " ولا عراقيا " إلا طعن عليه بقوله الذي حفظ عليه في مجلسه على
رؤس الأشهاد حتى قال: من أخذ بالنبيذ في قول أهل الكوفة وبالسماع في قول أهل
المدينة وبالمتعة في قول أهل مكة فهو أفسق الفاسقين فيكف جاز له [أن] يروي عن قوم
إن أخذ بقولهم كان فاسقا "؟! فتفهموا أيتها الشيعة هذه النكت وناظروهم فإن جميع ما
رويناه في كتابنا هذا من رواياتهم وليس لأهل بيت رسول الله - صلى الله عليه وآله -

1 - هذا الضمير يرجع بناء على ظاهر الحال إلى سعيد بن جبير ولكن يستبعد منه أن
يكون له كتاب يسمى بالجامع ويؤيده أن هذه الأمور نسبها أبو جعفر الطبري الشيعي إلى أبي -
حنيفة ونص عبارته في أوائل المسترشد هكذا (ص 17 من طبعة النجف):
" ومن رواتكم وفقهائكم أبو حنيفة الذي زعم أن إشعار البدن مثلة ولا إشعار وقد روت
عائشة أن النبي - صلى الله عليه وآله - كان يشعر بدنته، وقال أبو حنيفة: لو أن رجلا تزوج
أمه على عشرة دراهم لم يكن زانيا ولم يجب عليه الحد، ولو أن رجلا لف ذكره بحريرة
ثم أدخله فرج امرأة لم يكن زانيا ولم يجب عليه الحد، ولو أن رجلا غاب عن امرأته عشرين
سنة وبها حبل فإن الحبل منه وإن كان في جيش معروف ويشهد أصحابه أنه لم يزل في عسكرهم،
وكذلك لو قدم ومعه ابن سنة وأكثر أن الولد ولده، وزعم أن من أتى امرأة أو غلاما " بين
أفخاذهما فلا حد عليه " فيظن بل يقطع أن هنا في المتن سقطا " ونقصا ".
2 - في الأصل: " لقوا ".
3 - ذكره الطبري في المسترشد (ص 11).
92

ولا لأحد من علماء الشيعة ههنا ذكر أو خبر يؤثر 1 وإنما افتضحوا من أخبارهم التي
أوردوها وأحاديثهم التي تقولوا بها 2، فعن هؤلاء أخذوا أديانهم وأحكامهم، وبهم اقتدوا
وآثارهم اتبعوا، فهم الأئمة الراشدون عندهم وأما نحن فإنا نأتم بأئمتنا من أهل بيت نبينا
ونقتدي بهم فهل سمعتم أو روى لكم عن أحد من أئمتنا - عليهم السلام - أنهم فعلوا
شيئا " استحسنوه 3 كما استحسنه علماؤهم وفقاؤهم والله عز وجل نسأل التأييد والتوفيق
لأرشد الأمور برأفته ورحمته إنه ولي قدير.
رجع القول إلى الاحتجاج عليهم من عوامهم
قال واضع هذا الكتاب 4]:
قلنا للمرجئة: ما الذي نقمتم على الشيعة حتى 6 أخرجتموهم من أن يكونوا
كسائر هذه الفرق الذين خالفوكم ولا يكونوا من الخلاف على أكثر مما وصفناه منهم؟
قالوا: على طعنهم على أبي بكر وعمر وخروجهم من الجملة التي [بنى عليها أمر
الجماعة وأهل السنة، وإذا " أهل السنة عندهم 7] الذين وصفناهم في أول كتابنا أنهم

1 - في الأصل: " يأثره ".
2 - كذا في الأصل
3 - في الأصل: " واستحسنوه ".
4 - فليعلم أن ما بين المعقفتين اللتين أوليهما وقعت قبل عنوان " ذكر العلماء
من أصحاب الحديث " الذي مر ذكره في ص 56 وثانيتهما وقعت بعد هذا العنوان المذكور
في المتن الحاضر أعني قوله: " رجع القول إلى الاحتجاج عليهم من عوامهم، قال واضع هذا
الكتاب " في نسخة م فقط وليس منه أثر في باقي النسخ أعني ج ح س ق مج مث.
5 - ج ح س ق مج مث: " فقلنا لهم ".
6 - ج ح س ق مج مث: " حين ".
7 - غير م: " عليها بنى أمر الجماعة والسنة وأهل السنة ".
93

يقولون: إن الله لم يبعث نبيه - صلى الله عليه وآله - إلى خلقه بجميع ما يحتاجون إليه
من أمر دينهم وأنه تعبد خلقه بما لم يبينه لهم وتجهيل 1 نبيه صلى الله عليه وآله بأنه لم يكن يعرف
جميع الطاعة من المعصية ولم يكمل لهم ما أتاهم [به 2] حتى أكمله لهم في قولهم الصحابة
والتابعون 3 ومن بعدهم ممن استنبطوا بآرائهم.
فقالت المرجئة 4: قد رأينا مباينة هذه الفرق لكم فما قولكم الذي عليه تعتمدون
حتى يكون جوابكم عما به تقرون على ما به تقرون [وعلى ما تحبون 5] لا على ما ينسبكم
إليه من خالفكم من هذه الفرق التي وصفنا؟
قالوا: نقول: إن الله جل ثناؤه تعبد خلقه بالعمل بطاعته واجتناب معصيته على
لسان نبيه - صلى الله عليه وآله - فبين لهم جميع ما احتاجوا 6 إليه من أمر دينهم صغيرا "
كان أو كبيرا " فبلغهم إياه خاصا وعاما ولم يكلهم فيه إلى آرائهم 7 ولم يتركهم في عمى
ولا شبهة، علم ذلك من علمه وجهل ذلك 8 من جهله فأما ما بلغه 9 عاما " فهو ما الأمة
عليه من الوضوء 10 والصلاة والخمس والزكاة والصيام والحج والغسل من الجنابة
واجتناب ما نهى الله عنه في كتابه من الزنا والسرقة والاعتداء والظلم وأكل
مال اليتيم وأكل الربا [وقذف المحصنات 11] وما أشبه ذلك مما يطول شرحه

1 - كذا. ولعله كان: " ويجهلون ".
2 - ليس في م.
3 - هذه العبارة مشوشة في النسخ ففي م: " حتى أكمله في قول الصحابة والتابعين من
بعدهم ما استنبطوا بآرائهم " وفي مج مث س ق ج: " حتى أكمله لهم في قولهم الصحابة والتابعين
ومن بعدهم مما استنبطوا برأيهم " والمتن مطابق لنسخة ح إلا في " آرائهم " فإن فيها " برأيهم ".
4 - ج ح مج مث س ق: " فقيل للشيعة ".
5 - في م فقط.
6 - غير م: " يحتاجون ".
7 - في النسخ:: " إلى رأيهم ".
8 - غير م: " وجهله ".
9 - كذا في م وفي سائر النسخ " أبلغهم ".
10 - م: " القول ".
11 - في م فقط
94

وتفسيره وهو معروف عند الخاصة والعامة. وأما ما بلغه 1 خاصا " 2 فهو ما وكلنا إليه قوله
عز وجل 3: أطيعوا الله وأطيعوا الرسول وأولي الأمر منكم 4 وقوله عز وجل: فاسألوا أهل
الذكر إن كنتم لا تعلمون 5 فهذا خاص لا يجوز أن يكون من جعل الله له الطاعة على
الناس داخلا " 6 في مثل ما 7 هم فيه من المعاصي وذلك لقول الله جل ثناؤه: وإذ ابتلى
إبراهيم ربه بكلمات فأتمهن قال: إني جاعلك للناس إماما " قال: ومن ذريتي قال:
لا ينال عهدي الظالمين 8 [علمنا 9] أن الظالمين ليسوا بأئمة يعهد إليهم في العدل على
الناس وقد أبى الله أن يجعلهم أئمة ثم أعلمنا 10 بقوله - تبارك وتعالى: إن الله يأمركم
أن تؤدوا الأمانات إلى أهلها وإذا حكمتم بين الناس أن تحكموا بالعدل إن الله نعما
يعظكم به إن الله كان سميعا " بصيرا " 11 إن ذلك عهد من الله تعالى عهده إليهم لم يعهد هذا
العهد إلا [إلى الأئمة الذين يحكمون بالعدل ولا يجوز أن يأمر بالعدل من لا يحسنه 12]
وإنما أمر أن يحكم بالعدل من يحسن أن يحكم بالعدل [فعلمنا] من قوله تعالى ومما
قال 13 رسول الله - صلى الله عليه وآله -: لا يزني الزاني حين يزني وهو مؤمن ولا يسرق
حين يسرق وهو مؤمن، ولا يشرب الخمر حين يشرب وهو مؤمن [ولا يقتل مؤمنا "

1 - غير م: " أبلغهم ".
2 - م: " خاصة ".
3 - ح ج مج مث ق س: " من قوله تعالى ".
4 - من آية 59 سورة النساء وصدرها: " يا أيها الذين آمنوا ".
5 - ذيل آية 43 سورة النحل.
6 - غير م: " أن يدخل ".
7 - م: " فيما ".
8 - آية 124 سورة البقرة.
9 - مث ح فقط.
10 - غير م " وعلمنا ".
11 - آية 58 سورة النساء.
12 - غير م (بدل ما بين المعقفتين): " إلا أئمة يحسنون أن يحكموا بالعدل ولا أن
يأمر أن يحكم بالعدل من لا يعرف العدل ولا يحسنه ".
13 - ح ج س ق مج مث: " ومن قولهم أيضا " ما قال ".
95

متعمدا " وهو مؤمن 1] وهكذا [أن] [الإمام لا يكون إماما " حتى يتبرأ من الظلم ويؤدي
الأمانة إلى البر والفاجر 2].
قيل لهم: ما 3 تقولون فيما وصفكم به من خالفكم من الوقيعة في أبي بكر وعمر
والصحابة؟
قالوا 4: معاذ الله أن نقع في أصحاب رسول الله - صلى الله عليه وآله - وأن نرفع أحدا " منهم فوق
مرتبته أو نحطه عنها 5 أو نصفه بغير فعله ولكنا رأينا أقواما " [تجاوزوا بهم مراتبهم وحطوا
آخرين عن مراتبهم 6] وكان بنا إلى تمييزهم أعظم الحاجة لنعلم من الذين 7 أمرنا الله تعالى

1 - ليس في م.
2 - ج ح س ق مج مث (بدل ما بين المعقفتين): " ويتبرأ من الظلم والغشم وتوجب
أداء الأمانة إلى البر والفاجر وتوجب الورع في صغير الأمر من الدين وجليله وغض البصر
والنظر فما فوقهما ".
3 - غير م: " فما ".
4 - غير م: " فقالوا ".
5 - غير م " عن مرتبته " قال المجلسي في ثامن البحار في آخر باب افتراق الأمة
بعد النبي صلى الله عليه وآله بعد نقل أخبار كثيرة من طرق الخاصة والعامة في حق الصحابة ما نصه:
(ص 8 من طبعة أمين الضرب).
" إعلم أن أكثر العامة على أن الصحابة كلهم عدول وقيل: هم كغيرهم مطلقا وقيل:
هم كغيرهم إلى حين ظهور الفتن بين علي - عليه السلام - ومعاوية وأما بعدها فلا يقبل
الداخلون فيها مطلقا " - وقالت المعتزلة: هم عدول إلا من علم أنه قاتل عليا - عليه السلام -
فإنه مردود، وذهبت الإمامية إلى أنهم كسائر الناس من أن فيهم المنافق والفاسق والضال
بل كان أكثرهم كذلك ولا أظنك ترتاب بعد ملاحظة تلك الأخبار المأثورة من الجانبين
المتواترة بالمعنى في صحة هذا القول وسينفعك تذكرها في المطالب المذكورة في الأبواب
الآتية إن شاء الله تعالى ".
أقول: لابن طاووس أيضا " كلام نفيس في هذا الأمر ونذكره في تعليقاتنا على الإيضاح
إن شاء الله تعالى.
6 - غير م: " تخطوا بهم مراتبهم وحطوا بعضهم دون مرتبته ".
7 - غير م: " الذي ".
96

بطاعتهم ومسألتهم ومن الذين قص الله علينا نبأهم في قوله عز وجل: ومن الناس من
يقول آمنا بالله وباليوم الآخر وما هم بمؤمنين * يخادعون الله والذين آمنوا وما يخدعون
إلا أنفسهم وما يشعرون * في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا " ولهم عذاب أليم بما كانوا
يكذبون * وإذا قيل لهم لا تفسدوا في الأرض قالوا إنما نحن مصلحون * ألا إنهم هم المفسدون
ولكن لا يشعرون * وإذا قيل لهم آمنوا كما آمن الناس قالوا أنؤمن كما آمن السفهاء
ألا إنهم هم السفهاء ولكن لا يعلمون * وإذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا وإذا خلوا إلى
شياطينهم قالوا إنا معكم إنما نحن مستهزؤن * الله يستهزئ بهم ويمدهم في طغيانهم
يعمهون * أولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم وما كانوا مهتدين *
مثلهم كمثل الذي استوقد نارا " فلما أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم وتركهم في ظلمات
لا يبصرون * صم بكم عمي فهم لا يرجعون 1 وقوله تعالى: ومن الناس من يجادل في الله
بغير علم ويتبع كل شيطان مريد 2 كتب عليه أنه من تولاه فإنه يضله ويهديه إلى
عذاب السعير 3 وقوله تعالى: ومن الناس من يعبد الله على حرف فإن أصابه خير اطمأن
به وإن أصابته فتنة انقلب على وجهه خسر الدنيا والآخرة ذلك هو الخسران المبين 4
وقوله تعالى: ومن الناس من يجادل في الله بغير علم ولا هدى " ولا كتاب منير * ثاني عطفه
ليضل عن سبيل الله له في الدنيا خزي ونذيقه يوم القيامة عذاب الحريق * ذلك بما
قدمت يداك وأن الله ليس بظلام للعبيد 5 وقوله تعالى: ومن الناس من يتخذ من دون
الله أندادا " يحبونهم كحب الله والذين آمنوا أشد حبا لله ولو يرى الذين ظلموا إذ يرون
العذاب أن القوة لله جميعا " وأن الله شديد العذاب * إذ تبرأ الذين اتبعوا من الذين
اتبعوا ورأوا العذاب وتقطعت بهم الأسباب * وقال الذين اتبعوا لو أن لنا كرة " فنتبرأ منهم
كما تبرأوا منا كذلك يريهم الله أعمالهم حسرات عليهم وما هم بخارجين من النار 6

1 - إحدى عشرة آية من سورة البقرة (من آية 8 إلى 18).
2 - آية 3 و 4 سورة الحج.
3 - آية 3 و 4 سورة الحج.
4 - آية 11 سورة الحج.
5 - آية 8 و 9 و 10 سورة الحج.
6 - آية 165 إلى 167 سورة البقرة.
97

وقوله تعالى: ومن الناس من يعجبك قوله في الحياة الدنيا ويشهد الله على ما في قلبه
وهو ألد الخصام * وإذا تولى سعى في الأرض ليفسد فيها ويهلك الحرث والنسل والله
لا يحب الفساد * وإذا قيل له اتق الله أخذته العزة بالإثم فحسبه جهنم ولبئس المهاد 1
وقوله تعالى: ومنهم الذين يؤذون النبي ويقولون هو أذن قل أذن خير لكم يؤمن بالله
ويؤمن للمؤمنين ورحمة للذين آمنوا منكم والذين يؤذون رسول الله لهم عذاب أليم 2
وقوله تعالى: وممن حولكم من الأعراب منافقون ومن أهل المدينة مردوا على النفاق
لا تعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرتين ثم يردون إلى عذاب عظيم 3 وقوله تعالى: إن
الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا ثم ازدادوا كفرا " لم يكن الله ليغفر لهم ولا ليهديهم سبيلا *
بشر المنافقين بأن لهم عذابا أليما 4 وقوله تعالى: لا يتخذ المؤمنون الكافرين أولياء من
دون المؤمنين ومن يفعل ذلك فليس من الله في شئ إلا أن تتقوا منهم تقاة ويحذركم
الله نفسه وإلى الله المصير 5 وقوله تعالى: يا أيها الذين آمنوا لا تتخذوا الكافرين أولياء
من دون المؤمنين أتريدون أن تجعلوا لله عليكم سلطانا " مبينا " 6 وقوله تعالى: الذين آمنوا
يقاتلون في سبيل الله والذين كفروا يقاتلون في سبيل الطاغوت فقاتلوا أولياء الشيطان إن
كيد الشيطان كان ضعيفا " 7.
[فتفهموا هذه الآيات فإنا قد 8] رأيناهم قاتل بعضهم بعضا " [في آيات من 9

1 - آية 204 و 205 و 206 من سورة البقرة فليعلم أن في نسخة م بعد قوله " من
المهاد " هذه الآية: " ومن الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضاة الله والله رؤوف بالعباد
(آية 207 سورة البقرة) ".
2 - آية 61 سورة التوبة.
3 - آية 101 سورة التوبة.
4 - آية 137 و 138 سورة النساء.
5 - آية 28 سورة آل عمران.
6 - آية 44 سورة النساء، فليعلم أن هذه الآية في نسخة م فقط.
7 - آية 76 من سورة النساء.
8 - هذه عبارة نسخة م وبدلها في مج مث ج س ح ق " وقد ".
9 - ج س ق مج مث، " في ".
98

كتاب الله شبه ما ذكرنا 1] فاحتجنا أن نميزهم 2 بفعالهم 3 لنعلم من المفروض 4 علينا
طاعتهم من الذين أوقع الله عليهم التهمة في قوله: ومن الناس، ومن الناس 5، فلما
ميزناهم بفعالهم 6 وجدنا رسول الله - صلى الله عليه وآله - قد أخرج عليا " - عليه السلام -
من التهمة التي أوقعها على الناس ولم يسمهم [لما خصه به حين نصبه 7] علما يوم
غدير خم 8 وأمر أن ينادي بالصلاة جامعة فلما اجتمع الناس قام خطيبا " فحمد الله
وأثنى عليه ثم قال:
أيها الناس ألستم تعلمون أني أولى بكم من أنفسكم؟ - قالوا: اللهم نعم، فقال:
اللهم اشهد ثم أخذ بيد علي - صلوات الله عليه - فرفعها حتى رأى الناس بياض
إبطيهما - صلى الله عليهما - ثم قال: من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه،
وعاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله، [لما برئ من التهمة وخرج
منها بقيت معلقة " بغيره فوالينا 9] من والاه وعادينا من عاداه وعرفنا به الحق من
الباطل 10 فمن والاه فقد [والى الله 11 ورسوله ومن عاداه فقد عادى الله ورسوله، ومن

1 - ما بين المعقفتين ليس في م.
2 - ح ج س ق مج مث (إلى تمييزهم).
3 - ليس في م.
4 - ج س ق مج مث: " المفروضة ".
5 - إشارة إلى الآيات السابقة مصدرة بهذا التعبير.
6 - م " فلما ميزنا أفعالهم ".
7 - مج مث ج ح س ق بدل ما بين
المعقفتين: " فنصبه ".
8 - حديث الغدير أظهر من الشمس وأبين من الأمس فلا حاجة في مثله في مثل
هذا المختصر إلى الإشارة إلى ذكر سند فمن أراد أن يعرف طرفا " من طرقه فليراجع بحار الأنوار
ج 9 وعبقات الأنوار، مجلدات الغدير، وغاية المرام، وكتاب الغدير ونظائرها فإن في كل
واحد منها كفاية للمكتفي.
9 - م: (بدلها): " فلما خرج من التهمة والينا ".
10 - م: " والباطل ".
11 - س ق ح ج مج مث: (بدلها): " والى الله ومن عاداه فقد عادى الله ".
99

نصره فقد نصر الله ورسوله، ومن خذله فقد خذل الله ورسوله] فنهض بنا 1 الذين عادوه
يناصبوننا 2 ويلقبوننا بالألقاب ويولدون فينا الأحاديث الكاذبة ويغمصوننا 3 بالبهتان 4
فكان 5 من حاجتنا أن نسمي كل قوم بفعالهم لنعذر أنفسنا عند من أشكل عليه أمرنا
مما 6 نحلنا إياه 7 المخالفون ونسبونا إليه [فكان هذا مما احتجنا فيه إلى تمييزهم بفعالهم
لا بأقاويل الرجال 8] والروايات الكاذبة التي تخالف ما قال الله عز وجل فأنزلنا كل
رجل منهم منزلته بفعاله فوجدنا 9 الله عز وجل يقول في كتابه: لا يستوي القاعدون من
المؤمنين غير أولي الضرر والمجاهدون في سبيل الله بأموالهم وأنفسهم فضل الله المجاهدين
بأموالهم وأنفسهم على القاعدين درجة وكلا " وعد الله الحسنى وفضل الله المجاهدين
على القاعدين أجرا " عظيما " 10 درجات منه ومغفرة ورحمة " وكان الله غفورا " رحيما " 11 ولم -
تشك الأمة في فضل جهاد علي بن أبي طالب - عليه السلام - على جهاد جميع الصحابة
قاطبة " 12 فضلا " عمن لم يضرب بسيف، ولم يطعن برمح، ولم يرم بسهم، ولم يرع 13
عدوا " في شئ من مغازي رسول الله - صلى الله عليه وآله -.

1 - م: " وأرى ".
2 - م: فقط.
3 - ج " ويقمصوننا ". س مث ح " يغمضوننا " (بالضاد المعجمة فالمتن من
" غمصه غمصا " إذا احتقره ولم يره شيئا " وتهاون بحقه " ويمكن أن يكون الأصل من " غمزه "
(بالزاي المعجمة) ثم ليعلم أن العبارة في النسخ مشوشة فيمكن أن يكون الأصل:
" فناصبونا ولقبونا بالألقاب وولدوا فينا الأحاديث الكاذبة وغمصونا [أو غمضونا أو قمصونا] ".
4 - ح: " بالتهاون ".
5 - غير م: " وكان ".
6 - كذا في جميع النسخ.
7 - في م فقط.
8 - م (بدلها): " فكان مما احتاجنا إلى تميز لهم بفعالهم لا إلى أقاويل الرجال ".
9 - م: " ووجدنا ".
10 - آية 95 و 96 سورة النساء.
11 - آية 95 و 96 سورة النساء.
12 - في م فقط.
13 - ح ج س ق مج مث: " ولم يروع "
(من باب التفعيل) أقول: " راع " لازم متعد ومن الثاني قول عنترة في معلقته المشهورة:
" فما راعني إلا حمولة أهلها ".
100

وقال الله عز وجل: يا أيها الذين آمنوا إذا قيل لكم تفسحوا في المجالس فافسحوا
يفسح الله لكم وإذا قيل انشزوا فانشزوا يرفع الله الذين آمنوا منكم والذين أوتوا العلم درجات
والله بما تعملون خبير 1 ولم تشك الأمة في فضل علي بن أبي طالب - عليه السلام -
في العلم على جميع الصحابة 2 وقد قال الله عز وجل: هل يستوي الذين يعلمون والذين
لا يعلمون إنما يتذكر أولو الألباب 3 وقال الله عز وجل: أفمن يهدي إلى الحق أحق
أن يتبع أمن لا يهدي إلا أن يهدى فما لكم كيف تحكمون 4 وقال: فاسألوا أهل الذكر
إن كنتم لا تعلمون 5 فلما ميزناهم بفعالهم 6 أحللنا كل واحد منهم محله 7 لا بالدعاوي
الكاذبة والروايات 8 التي تخالف ما قال الله عز وجل: واتبعنا 9 من أبان الله فضله ووكلنا
سائرهم إلى أعمالهم وسنبين من ذلك ما يعرفه من كان له قلب أو ألقى السمع وهو
شهيد.
قالت الشيعة 10:
قلنا للمرجئة 11: لم قبلتم 12 الخلاف بعضكم 13 من بعض [في الوضوء والصلاة

1 - آية 11 من سورة المجادلة.
2 - ح ج س ق مج مث: " على جميعهم ".
3 - من آية 9 سورة الزمر.
4 - ذيل آية 35 سورة يونس.
5 - ذيل آية 7 سورة الأنبياء وكذلك ذيل آية 43 سورة النحل.
6 - م: " فلما ميزنا فعالهم " وغير م " فلما ميزهم فعالهم ".
7 - ح ج م ق مج مث: " حل كل رجل منهم محله ونزل منزلته ".
8 - مج مث س ق ح ج: " لا بالدعوى الكاذبة والرواية ".
9 - غير م: " فاتبعنا ".
10 - في م فقط.
11 - في م فقط.
12 - م: " قلتم " لكن ج ح س ق مج مث: " فقبل الناس ".
13 - غير م: " بعضهم ".
101

والفروج والدماء والأموال ورضى به بعضكم 1 من بعض 2] حين اجتمعتم 3 على
تفضيل الرجلين على علي بن أبي طالب - عليه السلام - وأخرجتمونا نحن بتفصيل
علي (ع) على الرجلين من الملة فإذا " تفضيلنا عليا " على الرجلين أشد عندهم 4 من
الصلاة على غير وضوء ومن ترك الفرائض [بل هو عندهم أشد 5] من إنكار الله عز -
وجل ووصفه 6 بغير ما وصف به نفسه وتجويره 7 في حكمه وتجهيل نبيه - صلى الله
عليه وآله - [ومن نكاح الأمهات والأخوات والبنات والعمات والخالات والزنا
واللواط وشرب الخمر وأكل الربا 8] [وهو عندهم أشد من هدم الكعبة وأن يبنى
مكانها بيت فإنه لم يخرج صاحب هذه الأفاعيل 9] عندهم من الإيمان بعد أن يشهد أن
لا إله إلا الله وأن محمدا " رسول الله، وزعموا 10 أن من فضل عليا - عليه السلام - على
الرجلين وإن لم يعص الله طرفة عين قط 11 فيما أمره به أو 12 نهاه عنه [أنه 13] مشرك
حلال الدم.

1 - في النسخ: " بعضهم ".
2 - ما بين المعقفتين ليس في م.
3 - في النسخ: " حين اجتمعوا ".
4 - كذا صريحا " في جميع النسخ ففي الكلام التفات من الخطاب إلى الغيبة وإلا كان
الكلام مقتضيا " لضمير الخطاب فلعل هذا الأمر صار موجبا " لتغيير النساخ والكتاب عبارة
النسخة إلى الغائب في بعض النسخ كما أشرنا إليه.
5 - في م فقط.
6 - غير م: " وصفته ".
7 - قال الجوهري والفيروزآبادي: " جوره تجويرا " = نسبة إلى الجور ".
8 - في كثير من النسخ (بدلها): " ومن نكاح الآباء والأمهات والبنين والبنات
والإخوة والأخوات " لكن ما اخترناه للمتن موافق لما يأتي في أواخر الكتاب حرفا " بحرف إلا
في " والعمات والخالات " فإنها في م فقط.
9 - غير م (بدلها): " وكذلك من هدم الكعبة وبنى مكانها بيتا " لم يخرج به ".
10 - غير م: " ويزعمون ".
11 - " قط " في م فقط.
12 - غير م: " و ".
13 - ليس في م.
102

[فهذه صفتنا عندهم لما خالفناهم في الرجلين وصفة هؤلاء المخالفين بالمتقدمين 1
خلاف 2 صفتنا لما أجمعوا 3 على أمر واحد من تقديم الرجلين على علي بن أبي طالب
- عليه السلام - 4] فليس من شنعة ولا قول 5 قبيح يدخل على قوم 6 في دينهم إلا
وقد قبلوه واحتملوه 7 ورضوا به، ونسبوا من لم يرض بما رضوا به [من تقديم الرجلين
إلى كل قبيح وشنعة 8].
رجع الكلام إلى مخاطبة الصنف الأول
قالت الشيعة للمرجئة 9: ما دعاكم إلى أن قلتم: إن الله تعالى لم يبعث نبيه إلى
خلقه بجميع ما يحتاجون إليه من الحلال والحرام والفرائض والأحكام، وإن رسول
الله - صلى الله عليه وآله - لم يعلم ذلك، أو علمه فلم يبينه للناس حتى توفي؟ وما
الذي اضطركم 10 إلى هذا القول؟

1 - كذا صريحا " فلعله: " المقدمين " أي الذين يقدمون أبا بكر وعمر على علي
- عليه السلام - فيكون صفة لما قبله وهو: المخالفين ".
2 - في الأصل: " وخلاف ".
3 - في الأصل: " اجتمعوا ".
4 - غير م (بدلها): " فهذه صفتنا فيما خالفناهم فيه وصفتهم فيما رضوا به من أنفسهم ".
5 - ليس في م.
6 - م: " على قولهم ".
7 - في م فقط.
8 - غير م (بدلها): " من القبيح والشنعة إلى كل سوء ".
9 - ح ج س ق مج مث (بدل ما بين المعقفتين): " ثم رجعنا إلى مخاطبة الصنف الأول
فقلنا لم ".
فليعلم أن العالم الرباني المولى محمد محسن الفيض القاساني - قدس الله سره - نقل
كلام المصنف (ره) في الأصل الأول من كتابه الموسوم بالأصول الأصيلة من هذا الموضع أعني
" ثم رجعنا إلى مخاطبة الصنف الأول " إلى قوله: " وفيما اقتصصنا ما يكتفي به من يعقل "
(أنظر ص 6 - 14 من النسخة المطبوعة بتحقيقنا).
10 - م: " يضطركم ".
103

قالوا: لم نجد الفقهاء يروون جميع ما يحتاج إليه الناس في 1 أمر الدين والحلال
والحرام عن النبي - صلى الله عليه وآله - وأن جميع ما أتانا عنه أربعة آلاف حديث فقط في التفسير
والحلال والحرام والفرائض 2 من الصلاة وغيرها فلا بد للناس 3 من النظر فيما لم تأتنا به
الرواية عنه واستعمال الرأي فيه [وقالوا: حجتنا في ذلك قائمة من قول النبي
- صلى الله عليه وآله - 4] لمعاذ بن جبل لما 5 وجهه إلى اليمن قاضيا: بم 6 تقضي يا معاذ؟ -
قال: أقضي بكتاب الله 7 قال: فما لم يكن في الكتاب؟ - قال: فبسنة رسول الله 8، قال:
فما لم يكن في السنة؟ قال: أجتهد رأيي 9 لا آلو، قال: فضرب رسول الله على
صدره 10 وقال: الحمد لله الذي وفق رسول رسول الله 11 [لما يجب 12] فعلمنا أنه [يأتي
في الحكم ما لا يوجد في كتاب الله ولا في سنة رسول الله 13] وأنه لا بد من استعمال
الرأي ثم أكد ذلك بقوله - صلى الله عليه وآله -: إنما مثل أصحابي فيكم مثل
النجوم بأيهم اقتديتم اهتديتم [ثم الحجة البالغة الواضحة عن رسول الله صلى الله عليه وآله قوله 14]
اختلاف أمتي 15 رحمة فعلمنا أنه لم يكلنا إلى رأيهم إلا فيما لم يأتنا [من عند الله ولم -

1 - غير م: " من ".
2 - غير م: " والفرض ".
3 - في م فقط.
4 - ح ج س ق مج مث: " وتجويز ذلك لنا قول رسول الله ". (وفي ح: " بقول ").
5 - مج مث ح ج س ق: " حين ".
6 - م: " بما ".
7 - ح ج س ق مج مث: " بالكتاب ".
8 - ح ج س ق: " فبالسنة ".
9 - غير مج مث م س ق " برأيي ".
10 - في م فقط.
11 - ح ج س ق مج مث: " رسول رسوله ".
12 - في م فقط وهنا أيضا " يحب ".
13 - مج مث ح ج س ق: " قد أوجب أن من الحكم ما لم يأت به في كتاب ولا في سنة ".
14 - (بدلها) في غير م: " وقوله ".
15 - ج ح ق س مج مث: " اختلاف أصحابي لكم ".
104

يبينه لنا رسول الله هذا 1] [وقد تقدمنا في ذلك الصحابة الأولون حين قالوا بآرائهم
في 2] الأحكام والمواريث والحلال والحرام فعلمنا أنهم لم يفتوا إلا بما 3 هو لهم جائز
وأنهم لم يخالفوا الحق ولا خرجوا منه، ولم يكونوا ليجمعوا 4 على باطل فلا لنا أن
نضللهم فيما فعلوا بل علينا الاقتداء 5 بهم.
قالت الشيعة: فقد اجتمعوا على يزيد بن معاوية، أخبرونا هل اجتمعوا على
هدى " أو على ضلال؟ - قالوا: هذا ما لا نجيبكم فيه ولكن نعلم أن يد الله على الجماعة
والكثرة 6] ولم يكن الله ليجمع أمة محمد صلى الله عليه وآله على ضلال.
قيل لهم 7: إن أكذب الروايات وأبطلها ما نسب الله عز وجل فيه إلى الجور
ونسب نبيه - صلى الله عليه وآله - فيه إلى الجهل، وفي قولكم: إن الله عز وجل لم يبعث نبيه
صلى الله عليه وآله إلى خلقه بجميع ما يحتاجون إليه تجوير له في حكمه وتكذيب له في قوله: اليوم
أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الإسلام دينا " 8 فليس تخلو الأحكام
أن تكون من الدين أو ليست من الدين، فإن كانت من الدين فقد أكملها الله وبينها
لنبيه، وإن كانت الأحكام ليست عندكم من الدين فلا حاجة بالناس إليها، ولا يجب 9
[عليكم في قولكم أن يحكم عليها بما ليس من الدين 10] وهذه شنعة 11 لو دخلت على

- 1 مج مث ح ج س ق (بدلها): " به ولم يبينه لنا ".
2 - م (بدلها): " في ذكر الصحابة الأولين فيما قالوا فيه برأيهم من ".
3 - ج ح س ق مج مث: " لم يفعلوا إلا ما ".
4 - في النسخ: " ليجتمعوا ".
5 - مج مث ح ج س ق: " فاقتدينا ".
6 - ح ج س ق مج مث: " ومن ذلك أنا الجماعة والكثرة ويد الله على الجماعة "
(لكن ح بدل: " ومن ذلك أن الجماعة ": " من قولهم ").
7 - ليس في م.
8 - من آية 3 سورة المائدة.
9 - ج ق: " ولا بحث ".
10 - غير م (بدلها): " في قولكم عليهم بما ليس من الدين (مج: في الدين) ".
11 - ح مث س: " شنيعة ".
105

اليهود والنصارى في دينهم لتركوا دينا " 1 يدخل عليهم فيه مثل هذه الشنعة 2 وهذه الشنعة
تتصل بمثلها من تجهيلكم النبي - صلى الله عليه وآله - [وادعائكم استنباط ما لم يكن
يعرفه 3] من فروع الدين ويحق 4 الشيعة الهرب [مما أنتم مقيمون عليه 5] مما أقررتم به من
هاتين الشنعتين 6 اللتين فيهما الكفر بالله 7 عز وجل وبرسوله - صلى الله عليه وآله.
[8 ووقوفكم عند يزيد وبيعته واجتماع الناس عليه وهو يزيد الفجور ويزيد
الغرور 9 وقد علمتم أن الحسين - عليه السلام - كان أعلم بالله وبرسوله وأتقى وأحق
بهذا الأمر فتركتموه لا بل قتلتموه واجتمعتم على الضال 10 الخبيث المخبث فإذا ألزمناكم
الحجة قلتم: هذا ما لا نجيبكم إليه فهل أنتم إلا على شفا جرف من النار لفعالكم ولو
أراد لله عز وجل بكم الخير وهداكم لنصحتم أنفسكم فوالله ما الحق إلا واضح بين منير،
وما الباطل إلا مظلم كدر وقد عرفتم موضعه ومستقره إلا أن الميثاق قد تقدم في الأظلة
بالسعادة والشقاوة وقد بين الله جل ذكره لنا ذلك بقوله: وإذ أخذ ربك من بني -
آدم من ظهورهم ذريتهم وأشهدهم على أنفسهم ألست بربكم قالوا بلى شهدنا أن تقولوا
يوم القيامة إنا كنا عن هذا غافلين 11 أو تقولوا إنما أشرك آباؤنا من قبل وكنا ذرية "
من بعدهم 12 فالأمر قد سبق من الله فيكم أنكم لا ترجعون لقوله: وإن تدعهم إلى الهدى

1 - مج مث ج ح س ق " لتركوا ما ".
2 - ح: " الشنيعة ".
3 - ما بين المعقفتين ليس في م.
4 - ج ح س ق مج مث: " وحق ".
5 - في م فقط.
6 - ح: " من هاتين الشنيعتين ".
7 - في م: " بالله العظيم ".
8 - فليعلم أن ما بين المعقفتين أعني من قوله " ووقوفكم عند يزيد " إلى قوله:
" فلعل بقية الأحكام في القرآن الذي ذهب " لا يوجد منه أثر في نسخ ج ح س ق
مج مث بل هو في نسخة م فقط.
9 - كذا والظاهر أنه " يزيد الخمور "
10 - في الأصل: " الضلال ".
11 - آية 172 و 173 سورة الأعراف وذيل الثانية " أفتهلكنا بما فعل المبطلون ".
12 - آية 172 و 173 سورة الأعراف وذيل الثانية " أفتهلكنا بما فعل المبطلون ".
106

فلن يهتدوا إذا أبدا 1] [2 فقالت المرجئة: فلعل بقية الأحكام في القرآن الذي ذهب؟ -
قلنا لهم: فلم لم تكلفوهم أن يأتوكم بالقرآن الذي ذهب؟ - قالوا: [وهل] يجوز ذلك؟!
قلنا لهم: وهذا الذي قلتموه من الرأي أشد من ذلك لأنه لا يجوز لهم أن يأتوكم بالقرآن

1 - من آية 57 سورة الكهف، وهنا تم ما كان في م فقط.
2 - من هنا تغاير كثير في العبارة بين نسخة م وسائر النسخ بحيث يفضي ذكر
الاختلاف إلى طول بل لا يفهم من كثرتها مطلب فالأولى أن تذكر عبارة نسخة م بتمامها في
المتن وعبارة سائر النسخ في ذيل الصفحة حتى ينتهي التغاير فما في الذيل عبارة
ح ج س ق مج مث:
[ولقد أقررتم إنكم لم تجدوا ما هو أظهر 1 من الفتيا في الحلال والحرام وهو ما
زعمتم أنه ذهب من القرآن ثم لم يوحشكم ذلك 2 فلم لا كلفتموهم أن يأتوكم بالقرآن
الذي ذهب أو بمثله من تلقاء أنفسهم 3 كما 4 أتوكم بالحلال والحرام من تلقاء أنفسهم
فما هذا والفقه إلا في مجرى واحد وإنما هو أمر ونهي ولو 5 لم تدعوا أنه لم يأت
بقرآن إلا [ما] في أيديكم ولكنكم لم تجدوا بدا لظهور الأمر بأن تقروا بما عجز عنه
أولوكم من جمع القرآن وضيعوه وكذلك السنة التي جهلتموها قد أتى بها الرسول
- صلى الله عليه وآله - في كل حلال وحرام ولكن كثر أتباعكم فطلبتم فوق أقداركم
فكيف جاز أن تضيعوا القرآن ولا يجوز أن تضيعوا السنة؟! ولما عجزتم عن جميع
السنة كما عجزتم عن جميع القرآن أحلتم 6 بالأحاديث الكاذبة على النبي - صلى الله
عليه وآله - وعلى تجهيله وعجزه عما يحتاج الناس إليه، وأحلتم على السنة بنقصها
وأنها لم تكمل].
1 - ح: " أقرب ".
2 - ليس في ح.
3 - ح س ق مج مث: " أنفسكم ".
4 - مج: " فما ".
5 - مث ح: " ولم ".
6 - في النسخ: " إذ أحلتم ".
107

لأن القرآن هو من عند الله والرأي في الحلال والحرام صعب 1 لأن الحلال والحرام هو
من عند الله عز وجل لا من قول [من] يخطي ويصيب، فهم لم يكلفوهم أن يأتوهم
بالقرآن الذي ذهب أو بمثله من تلقاء أنفسهم كما أتوهم بالحلال والحرام من تلقاء أنفسهم
فما هو إلا في مجرى واحد إنما هو أمر ونهي ولكنكم لم تجدوا بدا " من أن تقروا
بالقرآن الذي عجزتم عن تأويله أنتم وآباؤكم الأقدمون، وهذا القرآن بكماله وتمامه
وحرامه وحلاله 2 بلا اختلاف ولا تنازع عند الأئمة - عليهم السلام والصلوات من الله
والرحمة والبركات - فحرمتم معرفته بجحودكم الإمام وتضييعكم الحق وقد عرفتم
موضعه فلم يهدكم الله كما قال عز وجل: وجعلنا على قلوبهم أكنة أن يفقهوه وفي آذانهم
وقرا " وإن تدعهم إلى الهدى فلن يهتدوا إذا " أبدا " 3 وكذلك السنة التي جهلتموها وقد
أبانها رسول الله - صلى الله عليه وآله - في كل حلال وحرام ولكن كثر [أتباعكم 4]
فطلبتم فوق أقداركم فكيف جاز لكم أن تضيعوا أكثر القرآن ولا يجوز أن تضيعوا أكثر
[السنة 5؟!] ولما عجزتم عن [جميع 6] السنة كما عجزتم عن جميع القرآن ولم تكن
في القرآن حيلة احتلتم بالأحاديث الكاذبة عن 7 النبي - صلى الله عليه وآله - على
تجهيله وعجزه عما يحتاج الناس إليه واحتلتم على السنة بنقصها 8 وأنها لم تكمل 9].
ثم انظروا فيما جهل أصحابكم من السنة وعجزوا [عنه هل خفى عن صاحبنا

1 - كذا في الأصل صريحا " ولعله: " أصعب ".
2 - كذا ولعله كان: " وحلاله وحرامه ".
3 - من آية 58 سورة الكهف.
4 - ليس في م.
5 - ليس في م.
6 - ليس في م.
7 - كذا والظاهر: " على " كما في سائر النسخ.
8 - في جميع النسخ " ينقضها " (بالضاد المعجمة) وهي مصحفة بالقطع واليقين
بقرينة ما بعده.
9 - هنا تم ما كنا بصدد نقل ما في النسخ بكلتا العبارتين فنشرع الآن في تلفيق النسخ فيما يذكر في المتن.
108

منه شئ، هذا بإجماع الأمة 1] [إذ ما من شئ منها إلا و 2] قد وجدوه
عند صاحبنا وأنه كان [يردهم إلى الحق إذا أخطأوا 3] [وقد كانوا يسألونه فيجدون
عنده جواب ما يضطرون إليه 4] ثم يتلاحون 5 في بعضه 6 [فيمضون ما كان من رأيهم 7]
كراهة أن ينسب العلم كله إلى صاحبنا 8 [فيميل كل إنسان إليه 9] ولو سألوه [عن
الحلال والحرام والمواريث والأحكام 10] لوجدوا عنده البيان [بما قد استغنت به
الشيعة عن الرأي 11].
وفيما ادعيتم [أيها المرجئة 12] من قول النبي - صلى الله عليه وآله - لمعاذ
[تكذيب بما 13 أنزل الله وطعن على رسوله 14] فأما ما كذبتم به من كتاب الله فما قدمناه 15
في صدر كتابنا هذا 16 من قوله تعالى: وأن احكم بينهم بما أنزل الله ولا تتبع أهواءهم
واحذرهم أن يفتنوك عن بعض ما أنزل الله إليك 17 فإن تولوا فاعلم أنما يريد الله أن

1 - غير م (بدلها): " عن شئ ".
2 - ليس في م.
3 - ج ح س ق مج مث (بدلها): " يردهم عن الأمر ".
4 - غير م (بدلها): " فلا يجدون الحق غيره ".
5 - م: " يتداخنون ".
6 - م: " نقضه ".
7 - ما بين المعقفتين ليس في م.
8 - غير م: (مكان " إلى صاحبنا "):
" إليه ".
9 - في م فقط.
10 - في م فقط.
11 - ليس في م.
12 - في م فقط.
13 - ح: " لما ").
14 - ليس في م.
15 - ح ج س ق مج مث وسفينة النجاة للفيض (ص 107، س 1): " قد بيناه "
لكن في الأصول الأصيلة له (ص 7، س 14) كما في المتن وهو الصحيح الصريح.
16 - " هذا " في م فقط.
17 - اكتفى في نسخ س ق ج ح مج مث من نقل الآيتين المشار إليهما في الذيل
إلى هنا أعني قوله: " إليك ".
109

يصيبهم ببعض ذنوبهم وإن كثيرا " من الناس لفاسقون 1 أفحكم الجاهلية يبغون ومن
أحسن من الله حكما لقوم يوقنون 2 وقوله تعالى: إنا أنزلنا إليك الكتاب بالحق لتحكم
بين الناس بما أراك الله ولا تكن للخائنين خصيما " * واستغفر الله إن الله كان غفورا "
رحيما * ولا تجادل عن الذين يختانون أنفسهم إن الله لا يحب من كان خوانا " أثيما " 3 *
وقوله تعالى: وما اختلفتم فيه من شئ فحكمه إلى الله ذلكم الله ربي عليه توكلت وإليه
أنيب 4 وقوله تعالى: ولا يشرك في حكمه أحدا " 5 * واتل ما أوحي إليك من كتاب
ربك لا مبدل لكلماته ولن تجد من دونه ملتحدا 6 وقوله تعالى: ألا له الخلق والأمر
تبارك الله رب العالمين 7 وقوله تعالى: ألا له الحكم وهو أسرع الحاسبين 8 وقوله تعالى:
له الحكم وإليه ترجعون 9 فاصبر لحكم ربك ولا تطع منهم آثما " أو كفورا " 10 وما أشبهه 11
مما يدل في الحكم 12 على أن الحكم لله وحده وزعمتم أن 13 ليس في الكتاب ولا فيما
أنزل الله 14 على نبيه صلى الله عليه وآله ما يحكم به بين الناس فيما اختلفوا فيه.
[وأخرى فلئن كان 15] معاذ بن جبل يهتدي 16 إلى ما لو يوح الله عز وجل
إلى نبيه صلى الله عليه وآله [ويحكم به بين الناس 17] وأنه يهتدي بغير ما [هدى به رسول الله 18]

1 - آية 49 و 50 سورة المائدة.
2 - آية 49 و 50 سورة المائدة.
3 - ثلاث آيات متواليات من سورة النساء
(آية 105 و 106 و 107).
4 - آية 10 سورة الشورى.
5 - ذيل آية 26 مع آية 27 سورة الكهف، والآية الثانية في م فقط.
6 - ذيل آية 26 مع آية 27 سورة الكهف، والآية الثانية في م فقط.
7 - ذيل آية 54 سورة الأعراف (وليست في غير م).
8 - ذيل آية 62 سورة الأنعام.
9 - ذيل آية 88 سورة القصص.
10 - آية 24 سورة الدهر، فليعلم أن في غير نسخة م (أعني نسخ ج ح س ق
مج مث) اكتفى من الآيات المذكورة في المتن بنقل بعضها.
11 - م: " وما أشبه ".
12 - غير م: " في الكتاب يدل ".
- 13 غير م: " فزعمتم أنه ".
14 - ح: " أنزله ".
15 - ح ج س ق مج مث: (بدلها): " وأن ".
16 - م: " يهدى ".
17 - في م فقط.
18 - غير م: " اهتدى به النبي ".
110

- صلى الله عليه وآله - [أن له] لشأنا " عجيبا " لأنكم أوجبتم 1 لمعاذ أن رأيه في الهدى
كالذي أوحى الله عز وجل إلى نبيه - صلى الله عليه وآله - فزعمتم أن مرتبته فوق
مرتبة النبوة إذ 2 كانت النبوة 3 بوحي تنتظر ومعاذ لا يحتاج إلى وحي بل يرى برأيه 4
من قبل نفسه وهذا عظيم عند الله جل ذكره فمثلكم 5 في ذلك كما قال الله عز وجل:
ومن أظلم ممن افترى على الله كذبا " أو قال أوحي إلي ولم يوح إليه شئ ومن قال سأنزل
مثل ما أنزل الله 6 فصار معاذ عندكم يهتدي 7 برأيه ولا يحتاج في الهدى إلى وحي
ورسول الله - صلى الله عليه وآله - يحتاج إلى وحي [وما ينطق عن الهوى * إن هو
إلا وحي يوحى * علمه شديد القوى 8] ولو جهد المبطلون والملحدون 9 على إبطال
نبوة نبينا 10 - صلى الله عليه وآله - ما جاوزوا 11 ما وصفتموه به من تجهيله 12 صلى الله عليه وآله
[وما نسبوه إلا إلى أقل مما وصفتموه [به] والله يسائلكم 13 عما تقلدتموه من هذه
المقالة الشنيعة التي استعملتموها بعد نبيكم - صلى الله عليه وآله 14].

1 - غير م: " وأوجبتم " فقط.
2 - م: " إذا "
3 - " النبوة " ليست في م.
4 - غير م: " بل يأتي به برأيه ".
5 - م: " ومثلكم ".
6 - صدر آية 93 سورة الأنعام.
7 - م: " يقتدي ".
8 - ثلاث آيات من أوائل سورة النجم (آية 3 - 5) فليعلم أن هذه الآيات في م فقط.
9 - غير م: " ولو جهد المبطلون ".
10 - غير م " على إبطال نبوته ".
11 - غير م: " ما تجاوزوا ".
12 غير م: " من الجهل ".
13 - كذا فإن لم يكن محرفا " من " يسألكم فهو من ساء له بمعنى سأله، قال البستاني -
في محيط المحيط: " ساءله وسايله وعنه وبه مسألة ومسايلة بمعنى سأل ومنه قول
أبي فراس العدوي:
تسائلني من أنت وهي عليمة * بحالي وهل حالي على مثلها نكر "
فمن أراد التحقيق فليراجع كتب اللغة.
14 - ما بين المعقفتين في م فقط، فليعلم أن تصحيح هذه القسمة من الكتاب
قد تم يوم السبت الحادي والعشرين من شهر رمضان المبارك أعني يوم شهادة مولانا ومولى -
المتقين أمير المؤمنين علي بن أبي طالب - عليه السلام - من سنة 1390 فالحمد لله على ما وفقنا
لذلك في مثل هذا اليوم وتم تصحيحه الطبعي ليلة العاشوراء 10 محرم الحرام من سنة 1391.
111

هذا وقد 1 أخبرنا الله عز وجل أن الأصل في الاختلاف في الأمم إنما 2 كان بعد
أنبيائهم 3 - عليهم السلام - [كذلك قال الله عز وجل 4]: كان الناس أمة واحدة
فبعث الله النبيين مبشرين ومنذرين وأنزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما
اختلفوا وما اختلف فيه إلا الذين أوتوه من بعدما جاءتهم البينات بغيا " بينهم فهدى الله
الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق بإذنه والله يهدي من يشاء إلى صراط مستقيم 5
[فذم الله أهل البغي وحمدتم أنتم اختلافهم 6] وقلتم: اختلافهم رحمة واقتديتم بالخلاف
وأهل الخلاف 7 وصرفت 8 قلوبكم عمن هداه الله لما اختلف 9 فيه من الحق بإذنه و
يحقق ذلك 10 عليكم قول الله عز وجل ولا يزالون مختلفين 11 إلا من رحم ربك
ولذلك خلقهم وتمت كلمة ربك لأملأن جهنم من الجنة والناس أجمعين 12 واتبعتم
أهل الخلاف 13 واتبعنا من استثنى الله بالرحمة [لهم 14] فلما ضاق بكم 15 باطلكم أن
تقوم 16 لكم الحجة 17 أحلتم على الله عز وجل الكذب وجورتموه 18 في الحكم

1 - غير م (بدلها): " وقد ثم ".
2 - في م فقط.
3 - م: " أنبيائه ".
4 - غير م (بدلها): " فقال ".
5 - آية 213 سورة البقرة.
6 - غير م " فحمدتم اختلافهم ".
7 - ليس في م.
8 - غير م: " صدفت ".
9 - غير م " لما اختلفوا ".
10 - غير م: " ويحقق لنا ".
11 - ذيل آية 118 سورة هود.
12 - آية 119 سورة هود.
13 - غير م: " أهل الاختلاف ".
14 - في م فقط.
15 - ح ج س ق مج مث " عليكم ".
16 - م: " يقول ".
17 - م: " بالحجة ".
18 - ح ج س ق مج مث: " بالتجويز " (بالزاي المعجمة).
112

في 1 تكليفه [على ما] زعمتم 2 إياكم 3 ما لم يبينه لكم وعلى نبينا صلى الله عليه وآله بالتجهيل 4
في قولكم لم يبين لنا الطاعة من المعصية [وعلى أهل الحق والمصدقين لله ولرسوله
بالعداوة والبغضاء وعلى الحق من 5 أحكام الكتاب بالعيب 6 والإلحاد 7 (وأن الحق
لعزيز لا يعلم به أثر الباطل 8) وفي كل باب من كتابنا هذا 9] شنعة عليكم لا مخرج لكم
منها [فتفهموها 10].
[قالت المرجئة: من أين علينا الشنعة؟ 11]
قلنا لما 12 نحلتم رسول الله صلى الله عليه وآله الرضا [بقول معاذ بن جبل 13] بغير ما أنزل الله و

1 - غير م: " من ".
2 - ليس في م.
3 - غير م: " أتاكم ".
4 - م: " بالجهل ".
5 - في النسخ: " و " والتصحيح من الأصول الأصيلة للفيض (ص 8 س 17) ومن
سفينة النجاة و (ص 111، س 1) أيضا له.
6 - في الأصول الأصيلة والسفينة: " بالعبث ".
7 - فليعلم أن ما نقله المحقق الفيض (ره) في كتابة سفينة النجاة من كتاب الإيضاح
تم هنا وأشار إلى باقي الكلام بقوله: " إلى آخر ما قاله من هذا القبيل مع ما فيه من التطويل
سيما فيما طعن به على خبر معاذ واقتصرنا على ذلك فإن القطرة تدل على الغدير والجفنة
تهدي إلى البيدر الكبير ولغيره رضي الله عنه أيضا " كلمات في ذلك (إلى آخر ما قال انظر ص
111 من النسخة المطبوعة بطهران سنة 1379) ".
8 - ما بين الهلالين لم يذكر في الأصول الأصيلة.
9 - م (بدل ما بين المعقفتين): " وعاديتم أهل الحق والصادقين لله ولرسوله صلى الله عليه وآله
بالعداوة والبغضاء وطعنتم عليهم وعبتموهم وفي هذا ".
10 - ليس في م وفي ح: " فتضمروها ".
11 - ما بين الحاصرتين في م فقط.
12 - غير م: " من ذلكم أنكم).
13 - غير م: " أن يحكم معاذ ".
113

زعمتم أن معاذا " [إذا 1] حكم باليمن حكما " برأيه كان حقا " فيجب على النبي برأيكم
أن يتبع حكم معاذ [لأنه لا يجوز للنبي أن يحكم بخلاف الحق 3] فصيرتم معاذا
إمام رسول الله 3 لا يسعه [في قولكم 4] إلا الاقتداء به والله عز وجل يقول: ومن أحسن
من الله حكما " لقوم يوقنون 5 فصيرتم لمعاذ حكما " لا يحتاج معه إلى حكم الله وإلى ما
أنزل الله فكنتم في ذلك كما قال الله عز وجل: ذلكم بأنه إذا دعى الله وحده كفرتم و
أن يشرك به تؤمنوا فالحكم الله العلي الكبير 6 فأبيتم على الله أن يجعلوا الحكم له و
جعلتموه لمعاذ ولجميع الصحابة والتابعين [وإن حرم بعضهم ما أحله بعض ثم لمن
بعد التابعين 7] إلى يوم القيامة رضى منكم أن يكون الحكم لغير الله والله تعالى يقول: 8
ومن ولم يحكم بما أنزل الله فأولئك هم الكافرون 9 ومن لم يحكم بما أنزل الله فأولئك
هم الظالمون 10 ومن لم يحكم بما أنزل الله فأولئك هم الفاسقون 11 فلئن 12 رضيتم
بكتاب الله أو سخطتموه لقد لزمكم الكفر والظلم والفسق.
ولقد زعمتم أن معاذا " وجميع الصحابة 13 والتابعين حكموا بغير ما أنزل الله
فبلغتم غاية الوقيعة [فيهم والتنتقص 14 لهم 15] ثم جاوزتموهم 16 إلى أن نحلتم النبي -

1 - ليس في م.
2 - ليس في م.
3 - غير م: " إماما للنبي ".
4 - ليس في م.
5 - ذيل آية 50 سورة المائدة، وصدرها " أفحكم الجاهلية يبغون ".
6 - آية 12 سورة المؤمن.
7 - ما بين الحاصرتين ليس في م.
8 - ح ج س ق مج مث (بدلها): " وكفى بقول الله ".
9 - ذيول آيات 44 و 45 و 47 من سورة المائدة، فليعلم أن الآتيين الآخرتين ليستا في م.
10 - ذيول آيات 44 و 45 و 47 من سورة المائدة، فليعلم أن الآتيين الآخرتين ليستا في م.
11 - ذيول آيات 44 و 45 و 47 من سورة المائدة، فليعلم أن الآتيين الآخرتين ليستا في م.
12 - س ق ج مج مث: " فلا ".
13 - غير م: " والصحابة ".
14 - م: " والنقص ".
15 - غير م: " فيه والتنقص له " وصرح في نسختي ق س بأن ضمير " فيه " و " له "
يرجع إلى " معاذ " وليعلم أن كاتب نسخة " مث " كتب في هامش قول المصنف: " فبلغتم
غاية الوقيعة فيه والتنقص له " ما نصه: " من هنا سقطت ورقتان في النسخة المقابل بها "
فيعلم أن النسخة من الكتاب كانت قليلة جدا ".
16 - غير م: " تجاوزتموهم " (بضمير الجمع صريحا).
114

صلى الله عليه وآله - أنه أمر به ورضيه ولا يبلغ الملحدون عشر ما 1 أنتم عليه من
نقصية النبي مع وقيعتكم في الصحابة وإن 2 مما يبطل ما نحلتموه النبي صلى الله عليه وآله
[والصحابة 3] من الرضا بالحكم بغير ما أنزل الله قول الله عز وجل: قل إنما حرم
ربي الفواحش ما ظهر منها وما بطن والإثم والبغي بغير الحق وأن تشركوا بالله ما لم -
ينزل به سلطانا " وأن تقولوا على الله ما لا تعلمون 4 وقال عز وجل: ولا تقولوا لما تصف
ألسنتكم الكذب هذا حلال وهذا حرام لتفتروا على الله الكذب إن الذين يفترون
على الله الكذب لا يفلحون 5 متاع قليل ولهم عذاب أليم 6 فزعمتم 7 أن النبي صلى الله عليه وآله
جوز لمعاذ بن جبل الحكم برأيه [فيما حظره الله على خلقه ولم يجعل الحكم فيه إلا
[إلى] ما أراه الله نبيه وأنزله عليه وقبل ذلك 8] فيما 9 حظره الله على نبيه داود -
عليه السلام - فقال: وداود وسليمان إذ يحكمان في الحرث إذ نفشت فيه غنم القوم
وكنا لحكمهم شاهدين 10 ففهمناها سليمان وكلا " آتينا حكما " وعلما " 11 وقال: يا

1 - مج مث: " إلا ما " ج ق: " إلا إلى ما " أما نسخة ح فقد سقطت الكلمتان فيها فصارت
عبارتها مشوشة هكذا: " وما يبلغ إلى ما أنتم عليه ".
2 - في م فقط.
3 - في م فقط.
4 - آية 32 سورة الأعراف.
5 - آية 116 و 117 سورة النحل.
6 - آية 116 و 117 سورة النحل.
7 - م: " وزعمتم ".
8 - ما بين الحاصرتين ليس في م.
9 - ح ج س ق مج مث " وقبل ذلك ما ".
10 - آية 78 وصدر آية 79 سورة الأنبياء.
11 - آية 78 وصدر آية 79 سورة الأنبياء.
115

داود إنا جعلناك خليفة " في الأرض فاحكم بين الناس بالحق ولا تتبع الهوى فيضلك
عن سبيل الله إن الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب 1
[فحظر عليه القول إلا بالحق 2] وقال عز وجل: فخلف من بعدهم خلف ورثوا
الكتاب يأخذون عرض هذا الأدنى ويقولون سيغفر لنا وأن يأتهم عرض مثله يأخذوه
ألم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب أن لا يقولوا على الله إلا الحق ودرسوا ما فيه والدار الآخرة
خير للذين يتقون أفلا تعقلون 3 والذين يمسكون بالكتاب وأقاموا الصلاة إنا لا نضيع
أجر المصلحين 4 [ونظير ذلك كثير في القرآن 5] فانظروا كيف أخذ الله عليهم ميثاق
الكتاب ألا يقولوا على الله إلا الحق [وكيف زعمتم أن النبي جوز لمعاذ القول
على الله برأيه ولجميع الصحابة؟! ثم انظروا من الذين يمسكون بالكتاب؟ الذين
يقولون إن الحكم فيه وبه؟ أو الذين يزعمون أن الحكم لا فيه ولا به؟!
وقد قال الله تعالى لنبيه 6]: قل إنما أتبع ما يوحى إلي من ربي 7 وقال تعالى:
قل إن ضللت فإنما أضل على نفسي وإن اهتديت فبما يوحى إلي ربي إنه سميع
قريب 8 فزعمتم أن الصحابة ومن بعدهم استغنوا برأيهم فكان هداهم بغير ما هدى الله
عز وجل به نبيه - صلى الله عليه وآله - وأن المؤمنين اهتدوا 9 لما لم يهتد له النبي صلى الله عليه وآله
[وجعل لهم من رأيهم ما لم يجعل له من الحكم برأيه 10] والله يقول: وأن احكم بينهم

1 - آية 26 سورة ص.
2 - ليس في م.
3 - آية 169 و 170 سورة الأعراف.
4 - آية 169 و 170 سورة الأعراف.
5 - في م فقط.
6 - م (بدل ما بين المعقفتين): " وكيف زعمتم أن النبي - صلى الله عليه وآله - جوز
لمعاذ القول على الله ولجميع الصحابة ثم انظروا من الذين تمسكوا بالكتاب وذكروا أن
الحكم فيه كيف أثنى الله عليهم فكافأهم بالحسنى لقوله: والذين يمسكون بالكتاب وأقاموا
الصلاة إنا لا نضيع أجر المحسنين وقوله عز وجل ردا " عليهم ".
7 - من آية 203 سورة الأعراف.
8 - آية 50 سورة سبأ.
9 - غير م: " قد هدوا ".
10 - ما بين المعقفتين في م فقط.
116

بما أنزل الله 1، وقوله: إنا أنزلنا إليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما أراك الله 2
لا بما تراه أنت من نفسك، وقال تعالى: فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من
الحق بإذنه والله يهدي من يشاء إلى صراط مستقيم 3 فزعمتم أن النبي صلى الله عليه وآله لم يهتد
لما اختلف فيه من الحق بإذنه وقد هدى الله له المؤمنين فقد 4 صيرتموهم 5 في حد
الربوبية وذلك أن الله جل ذكره إنما تعبد خلقه بأن أمرهم ونهاهم وأحل لهم و
حرم عليهم وأجرى عليهم الأحكام بذلك فوعد الثواب من أطاعه وأوعد العقاب من
عصاه، وكذلك جعلتم لهم الأحكام على الناس [إلا بما أنزل الله 6] فمن عصاهم
[عاقبتموه وأوجبتم عليه معصية الله وعقوبة الدنيا والآخرة 7]. [وأراكم قد اختلفتم
إلا من عصاكم في أحكامكم التي ابتدعتموها بأهوائكم وآرائكم فكفرتموهم 8] ومن
[أطاعكم 9] نسبتموه إلى السنة والجماعة وصار عندكم من أهل الثواب في الدنيا
والآخرة فهل تعبد الله إلا بما تعبدتموهم؟ وهل زاد الله فيما تعبدهم به وأمرهم
ونهاهم على ما صنعتم بهم؟!
ولقد نسبتم الصحابة والتابعين 10 إلى أنهم يعرفون الطاعة والمعصية والحكم
فيهما بآرائهم 11 ودفعتم النبي صلى الله عليه وآله عن ذلك والوحي يأتيه، فلئن كانوا كما زعمتم
يحسنون الحكم فيما ورد عليهم وإن ذلك ليس في [كتاب الله ولا في سنة رسوله لقد

1 - صدر آية 49 سورة المائدة.
2 - صدر آية 105 سورة النساء، فليعلم أن الآيتين في م فقط.
3 - ذيل آية 213 سورة البقرة.
4 - م: " وقد ".
5 - م: " صيرتموه " وفي س ق مج مث: " صيرتموها " لكن في ج فوقها: " خ ل:
صيرتموهم ". وفي س ق فسرها بقوله في الهامش: " يعني الصحابة ".
6 - تلك الكلمات في م فقط بعد كلمة: " الناس " وقد سقطت مما قبلها كلمات.
7 - ما بين المعقفتين ليس في م.
8 - ما بين المعقفتين في م فقط.
9 - في غير م: " أطاعهم ".
10 - في غير م: " ولقد نسبتموهم ".
11 - غير م: " برأيهم ".
117

وصفتموهم بالاستغناء عن بعثة النبي صلى الله عليه وآله وعن تنزيل الكتاب وإذا كانوا يعرفون
كما زعمتم من الحكم ما ليس في كتاب الله ولا سنة رسوله - صلى الله عليه وآله -
فلا 1] حاجة بهم إليه وأنزل الكتاب وهم مستغنون عنه، وذلك أن الكتاب والسنة
يدلان 2 على ما يحتاج إليه الناس في أمر دينهم فإن 3 كان هؤلاء يحسنون ما ليس في
الكتاب والسنة 4 مما بالناس إلى الحاجة فما حاجتهم إلى الكتاب والسنة؟! فلئن 5
كانت الأحكام من الدين لقد أكملها الله تعالى بقوله: اليوم أكملت لكم دينكم 6 ولئن
لم تكن من الدين فما بالعباد إليها من حاجة فقد لزمكم 7 إن كانت الأحكام [عندكم 8]
[من الدين 9] أن تقولوا: إن الله تعبد خلقه [من الدين 10] بما ليس في الكتاب ولا في
السنة وكفى بهذا 11 شنعة ".
ولقد أوجبتم في قولكم على الله تعالى إنه كان يأمر بالصغير من الأمور 12 ويتوكد
به ويكون القول 13 فيه تأكيدا " وتشديدا " ويهمل الكبير العظيم الخطير 14 في الدين و
ذلك أنه يقول جل ثناؤه: يا أيها الذين آمنوا إذا تداينتم بدين إلى أجل مسمى
فكتبوه وليكتب بينكم كاتب بالعدل ولا يأب كاتب أن يكتب كما علمه الله فليكتب

1 - ج ح س ق مج مث (بدلها): " فيما أنزل الله من كتاب ولا سنة من رسول الله صلى الله عليه وآله
فلقد حكمتم بالاستغناء (لكن في ح مكانه: لقد استغنوا وأما سائر النسخ فليس فيها بدلهما
شئ) عن بعثة النبي صلى الله عليه وآله وعن تنزيل الكتاب إذ كانوا يعرفون [على ما] زعمتم الحكم
بما ليس فيهما وإن في معنى قولكم إن الله يبعث النبي صلى الله عليه وآله ولا ".
2 - غير م: " دليلان ".
3 - غير م: " فإذا ".
4 - غير م: " ولا في السنة ".
5 - م: " ولئن "
6 - من آية 3 سورة المائدة.
7 - ح ج س ق مج مث: " فقد ألزمتكم ".
8 - ليس في م.
9 - في غير م.
10 - في غير م.
11 - غير م: " وكفى بها شنعة ".
12 - غير م: " من الأمر ".
13 - غير م: " ويقول بالقول ".
14 - ح ج س ق مج مث: " الخطب ".
118

وليملل الذي عليه الحق (إلى آخر الآية 1) والآية التي بعدها: وإن كنتم على سفر
ولم تجدوا كاتبا فرهان مقبوضة فإن أمن، إلى آخر الآية 2.
أفيأمر جل ثناؤه بالكتابة للمال صغيرا " كان أو كبيرا " إلى أجله ويكل الحكم في
رقبة المال إلى غيره؟! ويأمر بقبض الرهان ويكل الحكم في الناس فيه 3 إلى آراء
الرجال؟! وقال تبارك وتعالى 4: قل للمؤمنين يغضوا من أبصارهم ويحفظوا فروجهم
ذلك أزكى لهم إن الله خبير بما يصنعون 5 أفيأمر بغض الأبصار ويكل الحكم
في الفروج إلى آراء الرجال؟! وقال عز وجل: وقل للمؤمنات يغضضن من أبصارهن
ويحفظن فروجهن ولا يبدين زينتهن إلا ما ظهر منها وليضربن بخمرهن على
جيوبهن ولا يبدين زينتهن إلا لبعولتهن أو آبائهن أو آباء بعولتهن أو أبنائهن
أو أبناء بعولتهن أو إخوانهن أو بني إخوانهن أو بني أخواتهن أو نسائهن أو ما ملكت
أيمانهن أو التابعين غير أولي الإربة من الرجال أو الطفل الذين لم يظهروا على عورات
النساء ولا يضربن بأرجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن وتوبوا إلى الله جميعا " أيها

1 - يشير به إلى بقية الآية وهي: " وليتق الله ربه ولا يبخس منه شيئا فإن كان الذي
عليه الحق سفيها " أو ضعيفا " أو لا يستطيع أن يمل هو فليملل وليه بالعدل واستشهدوا شهيدين
من رجالكم فإن لم يكونا رجلين فرجل وامرأتان ممن ترضون من الشهداء أن تضل إحديهما
فتذكر إحديهما الأخرى ولا يأب الشهداء إذا ما دعوا ولا تسأموا أن تكتبوه صغيرا " أو كبيرا "
إلى أجله ذلكم أقسط عند الله وأقوم للشهادة وأدنى ألا ترتابوا إلا أن تكون تجارة حاضرة
تديرونها بينكم فليس عليكم جناح ألا تكتبوها وأشهدوا إذا تبايعتم ولا يضار كاتب ولا
شهيد وإن تفعلوا فإنه فسوق بكم واتقوا الله ويعلمكم الله والله بكل شئ عليم (وهي
آية 282 سورة البقرة).
2 - إشارة إلى بقية الآية وهي: " بعضكم بعضا " فليؤد الذي اؤتمن أمانته وليتق الله
ربه ولا تكتموا الشهادة ومن يكتمها فإنه آثم قلبه والله بما تعملون عليم ".
3 - غير م: " في رقبة المال ".
4 - في سائر النسخ " ويقول عز وجل "، وكذلك في مشابهاته مما تقدم ويأتي.
5 - آية 30 سورة النور.
119

المؤمنون لعلكم تفلحون 1 وقال جل ثناؤه: يا أيها الذين آمنوا ليستأذنكم الذين
ملكت أيمانكم والذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مرات من قبل صلاة الفجر وحين
تضعون ثيابكم من الظهيرة ومن بعد صلاة العشاء ثلاث عورات لكم ليس عليكم ولا
عليهم جناح بعدهن طوافون عليكم بعضكم على بعض كذلك يبين الله لكم الآيات والله
عليم حكيم 2 فبين 3 لهم هذا الصغير ليفعلوه أفيغار 4 جل ثناؤه عليهن 5 أن يضربن
بأرجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن فيعرف 6 [عليهن خلاخل أو جلاجل 7] أو يرى 8
أحد 9 حليهن أو نحورهن وشعورهن ومحاسنهن ويكل الحكم في فروجهن إلى
المأمورين بغض الأبصار والمنهيين عن النظر إلى ما نهى عنه 10؟!
والله إن لو أردتم أن تعيبوا رجلا " فتبلغوا الغاية في تجهيله وقلة معرفته فيما
يأتي ويذر [ما زدتم على ما فعلتم 11] فقلتم 12: إنه يأمر بالصغير ويهمل الكبير ويتولى
الأمور الصغار ويكل كبيرها إلى عبيده لكنتم قد بلغتم الغاية في تجهيله وقد نحلتم الله
تبارك وتعالى [ذلك 13] [فكيف تأنفون من 14 هذه الخصلة وتنفونها عن أنفسكم 15]
وقد نحلتموها ربكم؟! تعالى عما تقولون علوا كبيرا ".

1 - آية 31 و 58 سورة النور
2 - آية 31 و 58 سورة النور
3 - م: " أفيبين ".
4 - م: " ويعار " ج س ق مج مث: " ويغار ".
5 - مج م ج س مث ق: " عليهم جل ثناؤه ".
6 - ح: " فيعرفن ".
7 - في ج ح س ق مج مث فقط.
8 - م: " فيرى ".
9 - في م فقط.
10 - مج مث ح ج س ق: " عن النظر من ذلك ".
11 - في م فقط.
12 - ليس في م.
13 - ليس في م.
14 - م: " إلى ".
15 - ح: " أتنفون هذه الخصلة وتأنفون منها " ج س ق مج مث: " لتنفوا هذه الخصلة
عن أنفسكم وتأنفوا منها ".
120

ثم كذلك المواريث وأموال اليتامى [والفروج ورق الرقاب 1] والطلاق
والدماء وجميع الأحكام في كتاب الله عز وجل 2 والله تعالى يقول: ما فرطنا في الكتاب
من شئ [فزعمتم أنه فرط ردا " منكم على الله وعلى رسوله بما قلتم يا أهل 3] السنة و
الجماعة 4 والله ما قال المشركون: ليس في السماء إله ولقد أقروا بربوبيته إلا أنهم
أشركوا بما 5 قالوا: ما نعبدهم إلا ليقربونا إلى الله زلفى 6 [وكذلك قلتم: ما أطعنا
هؤلاء إلا لتقربنا طاعتهم إلى الله 7] فيما أمرونا به ونهونا عنه مما 8 لم يأمر الله به ولا
رسوله ولا نهى عنه هو ولا رسوله: فزعمتم أن طاعتهم تقربكم إلى الله زلفى وأنتم
تقرؤون كتاب الله عز وجل وهو يقول: فاصبر لحكم ربك فإنك بأعيننا 9 وقال
تعالى: فاصبر لحكم ربك ولا تكن كصاحب الحوت 10 فوالله ما صبرتم لحكم الله ولا
صيرتم الحكم لله ولقد صيرتم الحكم لغيره والله يقول: ومن أحسن من الله حكما "
لقوم يوقنون 11 وقال جل ذكره: ويقولون آمنا بالله وبالرسول وأطعنا ثم يتولى
فريق منهم من بعد ذلك وما أولئك بالمؤمنين * وإذ ادعوا إلى الله ورسوله ليحكم
بينهم إذا فريق منهم معرضون * وأن يكن لهم الحق يأتوا إليه مذعنين * أفي قلوبهم
مرض أم ارتابوا أم يخافون أن يحيف الله عليهم ورسوله بل أولئك هم الظالمون *

1 - ليس في م.
2 - في النسخ في بيان العبارة اختلاف إلا أنه لا يخل بالمعنى.
3 - م " بأهل ".
4 - ح ج س ق مج مث: " فانظروا إلى طعنكم على الله وعلى رسوله وإلى انتسابكم
إلى الجماعة والسنة ".
5 - ح ج س ق مج مث: " إلا أنهم قالوا لإلهتهم ".
6 - من آية 3 سورة الزمر.
7 - ما بين المعقفتين ليس في م.
8 - م: " ما ".
9 - صدر آية 48 سورة الطور.
10 - صدر آية 48 سورة القلم.
11 - ذيل آية 50 سورة المائدة وصدرها: " أفحكم الجاهلية يبغون ".
121

إنما كان قول المؤمنين إذا ادعوا إلى الله ورسوله ليحكم بينهم أن يقولوا سمعنا وأطعنا
وأولئك هم المفلحون * ومن يطع الله ورسوله ويخش الله ويتقه فأولئك هم الفائزون 1
فتفهموا هذه الآيات الواضحات النيرات فكيف يدعى الناس إلى الله إلا أن يدعوا
إلى كتابه؟! فإن معنى قوله: إذا دعوا إلى الله: أي إلى كتاب الله، وكيف يدعون إلى
رسوله إلا [أن يدعوا إلى 2] سنته؟! فإن 3 زعمتم [أن 4] من 5 الحكم ما ليس في
كتاب الله ولا في سنة رسوله صلى الله عليه وآله [فقد أبطلتم دعاء الناس إلى الله وإلى رسوله وما
لم نورد عليكم من هذا 6 [في] التنزيل أكثر، ولو اقتصصنا كل ما فيه من الاحتجاج
عليكم لكتبنا أضعاف ما كتبنا، وفيما اقتصصنا كفاية لمن أراد 7 الله عز وجل [له]
الخير 8].
رجع الكلام منا إلى من زعم أن اختلاف أصحاب رسول الله
صلى الله عليه وآله رحمة
وأما ما زعمتم من قول النبي صلى الله عليه وآله: مثل أصحابي [فيكم 9] مثل النجوم

1 - آيات متواليات من سورة النور (47 - 52).
2 - ليس في م.
3 - غير م: " فإذا ".
4 - ليس في م.
5 - م: " في ".
6 - أي من هذا القبيل أو من هذا الصنف.
7 - في الأصل: " أرى ".
8 - ج ح س ق مج مث (بدل ما بين المعقفتين): " ولو اقتصصنا كلما فيه الاحتجاج
عليكم من الكتاب لكتبنا أضعاف ما كتبنا وفيما اقتصصنا ما يكتفي به من يعقل "، فليعلم
أن ما أشرنا إليه فيما سبق (أنظر ص 103) من أن المحقق الجليل الفيض القاساني (ره) نقل في
كتابه الأصول الأصيلة قد تم هنا ولذا أشار إليه بقوله: " انتهى كلام الفضل " (أنظر ص 14
من النسخة المطبوعة بتحقيقنا).
9 - ليس في م.
122

بأيهم 1 اقتديتم اهتديتم فاختلاف أصحابي رحمة فإنما قصدتم [بذلك 2] الطعن عليه
[وإبطال نبوته عليه بما 3] لو أن الملحدين أرادوا [أن يعيبوه وقصدوه 4] بما رويتم
عنه لكانوا قد بلغوا الغاية في عيبه وذلكم 5 أنكم [زعمتم 6] أنه في نبوته [أمر بطاعة
قوم إذا اقتدينا 7] بهم كنا مهتدين ثم أباح لنا دماءهم وأمرنا بقتلهم وضمن لنا الثواب
على الله عز وجل [إذا] قاتلناهم 8 وإنا بقتلنا لهم 9 مهتدون وذلك أن طلحة والزبير
ومعاوية وعمرو بن العاص وعبد الله بن الزبير وعبد الله بن عمرو قاتلوا عليا - عليه السلام -
[فقتل بينهم أكثر من مائة ألف 10].
ثم كان عثمان قبل ذلك بالمدينة [وأصحاب رسول الله 11] متوافرون [وهم
مجتمعون 12] وهو محصور بينهم أربعين يوما والناس في أمره بين قاتل أو خاذل أو
متشرف 13 إلى هوى في قتله أو ممالأة عليه حتى كان فيمن نسبتم إلى ذلك علي
وطلحة والزبير وعمار فلزمكم فيما نسبتم إلى 14 النبي صلى الله عليه وآله من القول في الاقتداء

1 - ج س ق مج مث: " بأيه ".
2 - ج ق: " به ".
3 - ح ج س ق مج مث: " في إبطال نبوته حتى ".
4 - ح ج س ق مج مث: " عيبه فقصدوا له ".
5 - ح ج س ق مج مث: " وذلك ".
6 - ح ج س ق مج مث: " تزعمون ".
7 - ح ج س ق مج مث: " إذا أمرنا بطاعة قوم فأخبرنا أنا إذا اقتدينا ".
8 - ح ج س ق مج مث: " قتلناهم ".
9 - ح ج س ق مج مث: " بقتلهم ". فلعله: " بقتالهم ".
10 - س ق مج مث: " مائة ألف إنسان أو أكثر من ذلك ".
11 - مج مث ح ج س ق: " والصحابة ".
12 - في م فقط.
13 - ح ج س ق: " منسوب ". والكلمة كما في المتن بالضبط الصريح فهو من " تشرف
له وإليه أي تطلع عليه " فهو قريب من معنى " متشوف ".
14 - مج مث ح ج س ق: " إليه ".
123

بهم [أن 1] من اقتدى بواحد منهم في قتال الآخرين كان مصيبا " موفقا "، وأن قوما " لو
كانوا في صدر النهار مع طلحة والزبير فقتلوا من أصحاب على ألف رجل ورجعوا
آخر النهار عن طلحة والزبير إلى علي (ع) فقتلوا من أصحاب طلحة والزبير ألف
رجل كانوا مصيبين موفقين في قتل الفريقين، وكذلك [على قياس قولكم لو قتل
طلحة والزبير عليا " 2] وكذلك في قتل عثمان وممالأة أحد منهم إن هو قتل عثمان
كان في ذلك مصيبا 3 موفقا "، وكذلك في قتل علي ومعاوية وعمرو بن العاص و
عبد الله بن عمر وأصحابهم 4 [فما عسى هذا الملحد العائب يقول في عيبه 5] النبي
صلى الله عليه وآله أكثر مما قلتم إنه صلى الله عليه وآله أمر 6 بالاقتداء بقوم [ثم أمرهم فقاتلوهم وإنا إذا قاتلناهم
على هذه السبيل التي زعمتم إنا [كنا] مصيبين موفقين.
انظروا وابحثوا هل يقدر أحد من الملحدين أن يصد عن الدخول في الإسلام 7
بأكثر من قولكم ولو دعونا اليهود إلى الإسلام وكذلك النصارى والمجوس فاحتجوا
علينا بقولكم وقالوا: أليس في نبوة نبيكم محمد - صلى الله عليه وآله - أنه أمركم
بالاقتداء بأصحابه ثم أمركم بقتالهم 8 فأقررنا لهم بما أقررتم أليس قد 9 صددناهم عن
الدخول في الإسلام فانظروا ما نسبتم إليه النبي صلى الله عليه وآله من الشنعة 10 وهل يمكن أحد

1 - ليس في م.
2 - مج مث ح ج س ق: " لو قتلوا طلحة والزبير وعليا " (ع) ".
3 - ج س ق: " مطيعا " ".
4 - م " وأصحابه ".
5 - ح ج س ق: " فما كنتم تقدرون على أن تعيبوا به ".
6 - ح ج س ق مج مث: " من أن تقولوا: أمرنا ".
7 - مج مث ح ج س ق: " وأمرنا بقتلهم وأخبرنا أنا بقتلهم مهتدون موفقون فانظروا
هل يقدر أحد على أن يصد عن الدخول في الإسلام واتباع النبي صلى الله عليه وآله ".
8 - ح ج س ق مج مث: " بقتلهم ".
9 - ح ج س ق مج مث: " لكنا ".
10 - ح ج س ق مج مث: " من الشنعة وقبيح القول والفعل ".
124

من الملحدين أن يشنع على الإسلام وأهله بأكثر مما شنعتم 1، فلئن كنتم تعلمون
ما تقولون، فما 2 قصدتم إلا 3 تعييب رسول الله 4 وإبطال نبوته والصد عن اتباعه،
ولئن قلتم ذلك جهلا " به لقد ركتبم عظيما " وقلتم على الله ما لا تعلمون، وإن أحق
الناس [بترك مقالته ورفض أحكامه 5] وأن لا يحكم على الناس ولا يقبل له قول في
الإسلام 6 [لمن 7 كانت هذه مقالته على النبي صلى الله عليه وآله عليه وآله 8] وذلك أنكم لما جهلتم
الكتاب والسنة أحتلتم 9 بالعيب عليهما فجورتم الله في حكمه وجهلتم نبيه صلى الله عليه وآله،
ونسبتم الهداية إلى غير الله عز وجل والعلم بالأحكام 10 إلى غير رسول الله صلى الله عليه وآله 11.
الإحتجاج على الكثرة والجماعة
وأما ما ذكرتم أنكم [أهل] الكثرة والجماعة فإنا وجدنا الكثرة في [موارد من 12]
كتاب الله تعالى هي المذمومة والقلة هي المحمودة من ذلك 13 قوله تعالى [وإن كثيرا "
ليضلون بأهوائهم بغير علم 14 وقوله عز وجل: وما يؤمن أكثرهم بالله إلا وهم

1 - في م فقط.
2 - م " وما ".
3 - " إلا " ليس في م.
4 - م: " ما قصدتم لعيب النبي " لكن ح: " فما قصدتم إلا العيب في النبي ".
5 - في م فقط.
6 - ليس في م.
7 - م: " من ".
8 - مج مث ج س ق: " لمن كانت مقالته على النبي " وقوله: " على النبي " ليس
في م.
9 - في جميع النسخ: " أحلتم " فالتصحيح نظري.
10 - غير م: " والعلم بالحكم ".
11 - غير م: " إلى غير نبيه صلى الله عليه وآله ".
12 - ليس في النسخ ومن إضافاتنا وذلك بقرينة قوله: من ذلك فيما يأتي.
13 - غير م: " وذلك ".
14 - من آية 119 سورة الأنعام.
125

مشركون 1 وقال عز وجل: ولا تجد أكثرهم شاكرين 2 وقوله تعالى: كم من فئة
قليلة غلبت فئة " كثيرة " بإذن الله والله مع الصابرين 3 وقوله تعالى: وإن كثيرا " من الخلطاء
ليبغي بعضهم على بعض إلا الذين آمنوا وعملوا الصالحات وقليل ما هم 4 وقوله
تعالى: وما آمن معه إلا قليل 5 وقوله تعالى: وقليل من عبادي الشكور 6 وقوله
تعالى: ولو أنا كتبنا عليهم أن اقتلوا أنفسكم أو أخرجوا من دياركم ما فعلوه إلا قليل
منهم 7 وقوله جل ثناؤه: قال إن الله مبتليكم بنهر فمن شرب منه فليس مني ومن
لم يطعمه فإنه مني إلا من اغترف غرفة بيده فشربوا منه إلا قليلا " منهم 8 وفي آي
كثير من القرآن يحمد فيها القليل ويذم الكثير [ومن ذم الكثير قوله عز وجل 9]:
ولكن أكثر الناس لا يعلمون 10 ولا يشكرون 11 وأكثرهم لا يعقلون 12 ولا يؤمنون 13
أفلا ترى [أن] القلة حمدت وإنما حمد الله تعالى أتباع الحق وإن قلوا وما كانت يد الله
على جماعة أهل الباطل 14 قط، فإن زعمتم أن يد الله على من قال بقولكم فهذه شنعة
أخرى تزعمون أن يد الله على من نسب الحكم إلى غيره وفيما قصصنا كفاية.
وأما قولكم إن الأمة لم يكن الله ليجمعها على ضلال 15
فهو كما ذكرتم فمن هنالك 16 لم نجامعكم على ما وصفنا من قولكم لفراقنا

1 - آية 103 من سورة يوسف.
2 - ذيل آية 17 سورة الأعراف.
3 - ذيل آية 249 من سورة البقرة.
4 - من آية 24 سورة ص.
5 - ذيل آية 40 سورة هود.
6 - ذيل آية 13 سورة سبأ.
7 - صدر آية 66 سورة النساء.
8 - من آية 249 سورة البقرة، وليعلم أنه ليس في م.
9 - في م فقط.
10 - من آية 187 سورة الأعراف.
11 - ذيل آية 38 سورة يوسف.
12 - ذيل آية 4 سورة الحجرات و 103 سورة المائدة.
13 - ذيل آية 100 سورة البقرة.
14 - غير م: " باطل ".
15 - م: " الضلال ".
16 - ح ج س ق: " ومن هناك ".
126

إياكم وإقرارنا من تنزيل الله 1 بما جحدتم وإثبات الحجة لله والتبليغ لرسوله وحاجة
الناس إلى الكتاب والسنة وأنه لا هداية لأحد إلى شئ من الحق بغيرهما، وإن
الناس بهما يهتدون وبتركهما يضلون، وأنه لا حلال إلا حلال الله ولا حرام إلا
حرام الله، وأنه ليس لأحد أن يحرم أو يحلل دون الله ورسوله، وذلك قوله: يا
أيها الذين آمنوا لا تقدموا بين يدي الله ورسوله واتقوا الله إن الله سميع عليم 2 فأي
تقدم أشد من تقدم من أحل ما لم يحله الله ورسوله أو حرم ما لم يحرمه 3 الله ورسوله؟!
أليس الله تعالى يقول: قل أرأيتم ما أنزل الله لكم من رزق فجعلتم منه حراما " وحلالا "
قل الله أذن لكم أم على الله تفترون 5 وقال تعالى: ولا تقولوا لما تصف ألسنتكم الكذب
هذا حلال وهذا حرام لتفتروا على الله الكذب إن الذين يفترون على الله الكذب
لا يفلحون 6 متاع قليل ولهم عذاب أليم 7 فأي شئ تكون به الفرية على الله عز وجل
أكثر من تحليل الدماء والفروج والأموال أو 8 تحريمها بما زعمتم أنه ليس في كتاب الله
ولا سنة رسوله 9 واعلموا أنا 10 لم نورد 11 الاحتجاج عليكم إلا بما أنتم مقرون به
أو بما القرآن به شاهد عليكم 12 [وبالله عز وجل التوفيق وإياه نسأل العصمة من كل
هوى ورأي وفتنة مضلة] 13.

1 - م: " التنزيل ".
2 - آية 1 سورة الحجرات.
3 - غير م: " لم يحرم ".
4 - غير م: " وقال الله تبارك وتعالى ".
5 - آية 59 سورة يونس.
6 - آية 116 و 117 سورة النحل، والآية الثانية في نسخة م فقط.
7 - آية 116 و 117 سورة النحل، والآية الثانية في نسخة م فقط.
8 - غير م: " و ".
9 - ج ح س ق: " في كتاب ولا سنة ".
10 - م: " أنما ".
11 - غير م: " لم نرد ".
12 - ح ج س ق: " أو بما الله به شاهد عليكم في كتابه ".
13 - ما بين المعقفتين في م فقط.
127

[رجع القول بنا إلى الاحتجاج عليهم 1]
[فإن أقررتم أن 2] الله بعث نبيه صلى الله عليه وآله إلى خلقه بجميع ما يحتاجون إليه من
أمر دينهم وحلالهم وحرامهم وسائر أحكامهم وأن رسوله صلى الله عليه وآله كان يعلمه فلا
اختلاف 3 بيننا وبينكم وذلك أنه لا بد لكم إذا قلتم ذلك أن 4 تلزموا 5 الصواب أهله
والخطاء أهله فيرجع الحكم إلى الله وإلى رسوله صلى الله عليه وآله وإلى أهل بيته، وإلى أن
دين الله تعالى قد كمل فبطل الرأي وأهله ولو أن قوما " - بعدت شقتهم - قالوا: إن الله
عز وجل لم يبعث نبيه إلى عباده بجميع ما يحتاجون إليه من أمر دينهم وكلفهم أن
يصيبوا الحق الذي [لم يبلغهم 6] الرسول ولا كان يعلمه حتى استنبطه أصحابه من
بعده والتابعون من بعدهم لكان الواجب على المسلمين أن يغزوهم حتى يردوهم عن
هذا القول ويقتلوهم عن آخرهم، فلما سمعت فرقة من المرجئة 7 ما يدخل عليهم من
شنع هذا المقال وقبحه 8.
قالوا: قد بعث الله تعالى نبيه صلى الله عليه وآله إلى خلقه بجميع ما يحتاجون إليه من أمر
دينهم وحلالهم وحرامهم.
قيل لهم: فهل أبلغهموه الرسول صلى الله عليه وآله أو كتمهموه؟
قالوا: بل أبلغهم.
[قيل لهم: فما لهم لم يكتفوا بما أبلغهم 9] الرسول وهو جميع ما يحتاجون 10

1 - في م فقط.
2 - م (بدل ما بين الحاصرتين): " بأن ".
3 - غير م: " فلا خلاف ".
4 - غير م: " من أن ".
5 - مث: " تلتزموا ".
6 - غير م: " لم يكن بلغهم ".
7 - غير م: " من هؤلاء ".
8 - غير م: " من شنيع القول وقبيحه ".
9 - غير م (بدلها): " قيل: فما بالهم وبالكم لم تكتفوا بما أبلغكم ".
10 - غير م: " تحتاجون ".
128

إليه حتى قالوا وقلتم بالرأي؟ -. قالوا: [أفنضلل أبا بكر وعمر ومعاذا 1] وابن مسعود
وابن عباس وزيد بن ثابت وغيرهم من الصحابة وكلهم قد قال بالرأي في الحلال
والحرام في الفروج والمواريث والفرائض؟! لا بل نسلم لهم ما قالوا 2 ونزعم أن
الحق فيه.
قالت الشيعة: إذا سلمتم لهم ما قالوا وزعمتم أن الحق فيه لزمكم ما لزم أصحابكم
من الحجة والشنعة. وقيل لهم جميعا: [إن ما أنكرتم من الاقرار 3] بأن جميع ما يحتاج
إليه الناس في كتاب الله وسنة نبيه صلى الله عليه وآله مخافة أن تضللوا الصحابة ولم يقع أحد فيهم
قط كوقوعكم 4 ولا انتقصهم انتقاصكم بما نحن مثبتوه 5 لكم [من رواياتكم المختلفة
بمن الله وفضله 6].
وذلك أنكم زعمتم 7 وأجمعتم 8 أنتم وعلماؤكم 9 أن أبا بكر حين ولي الناس
خطب فقال: أيها الناس قد وليتكم ولست بخيركم فإذا رأيتموني قد استقمت 10
فاتبعوني، وإذا رأيتموني قد ملت فقوموني، ألا وإن لي شيطانا يعتريني فإذا رأيتموني

1 - م (بدل ما بين المعقفتين): " فبعد أبو بكر وعمر ومعاذ " (كله بالرفع على أن
يكون فاعل " بعد ") فبعد بمعنى هلك أو بعد عن الخير ونظير ذلك.
2 - م: " قالوه ".
3 - م: " أقررتم " وغير م: " وإنما أقررتم من الاقرار " فالتصحيح نظري والعبارة مشوشة.
4 - م: " وقيعتكم ".
5 - غير م: " مبينوه " (من التبيين).
6 - ما بين الحاصرتين في م فقط.
7 - ليس في م.
8 - م: " واجتمعتم ".
9 - غير م: " واجتمع عليه فقهاؤكم أجمعون ".
10 - فليعلم أن في هامش هذه الكلمة من نسخة مث هذه العبارة: " من هنا ساقطة
من النسخة المقابل بها خمسة أو ستة من أوراقها الصغيرة بالنسبة إلى هذه الأوراق " أقول:
يستفاد من العبارة أن نسخ الكتاب كانت مشوشة وناقصة وسيشير كاتب العبارة
إلى آخر النقص عند تمامه وننقل عبارته أيضا " في موضعة إن شاء الله تعالى.
129

مغضبا " فتجنبوني لا أؤثر في أشعاركم 1 وأبشاركم 2.

1 - في النسخ: " بأشعاركم ".
2 - هذه العبارة من خطبة خطبها أبو بكر بعدما بويع له ونقله ابن قتيبة في كتاب
الإمامة والسياسة (أنظر ص 16 من طبعة القاهرة سنة 1377).
ونقله الطبري هكذا (ج 3 ص 211): " وإنما أنا متبع ولست بمبتدع فإن استقمت
فتابعوني وإن زغت فقوموني، وإن رسول الله صلى الله عليه وآله قبض وليس أحد من هذه الأمة يطلبه
بمظلمة ضربة سوط فما دونها، ألا وإن لي شيطانا " يعتريني فإذا أتاني فاجتنبوني لا أؤثر في أشعاركم
وأبشاركم ".
وذكر ابن كثير في البداية والنهاية (ج 6 ص 303) نحوه حرفا " بحرف.
ونقله السيوطي في تاريخ الخلفاء هكذا (ص 27 طبعة مصر سنة 1305):
" وأخرج ابن سعد عن الحسن البصري قال: لما بويع أبو بكر قام خطيبا " فقال: أما بعد
فإني وليت هذا الأمر وأنا له كاره والله لوددت أن بعضكم كفانيه، ألا وإنكم إن كلفتموني أن
أعمل فيكم بمثل عمل رسول الله صلى الله عليه وآله لم أقم به، كان رسول الله صلى الله عليه وآله عبدا أكرمه الله بالوحي
وعصمه به، إلا وإنما أنا بشر ولست بخير من أحدكم فراعوني، فإذا رأيتموني استقمت فاتبعوني،
وإذا رأيتموني زغت فقوموني، واعلموا أن لي شيطانا " يعتريني فإذا رأيتموني غضبت فاجتنبوني
لا أؤثر في أشعاركم وأبشاركم ".
قال السيد المرتضى في الشافي معترضا على ما استدل به قاضي القضاة ما نصه (ص
241): " يقال له: أما قولك في ذلك فباطل لأن قول أبي بكر وليتكم ولست بخيركم
فإن استقمت فاتبعوني وإن اعوججت فقوموني فإن لي شيطانا يعتريني عند غضبي، فإذا رأيتموني
مغضبا " فاجتنبوني لا أؤثر في أشعاركم ولا أبشاركم ".
وقال شيخ الطائفة في تلخيص الشافي (415 طبعة إيران و ص 157 ج 3 من طبعة
النجف) ما نصه: " مما طعنوا عليه وإنه لا يصلح للإمامة ما روي عنه أنه قال مختارا: وليتكم
ولست بخيركم (فذكر مثل ما ذكره السيد حرفا " بحرف) ".
أقول: هذه العبارة مسلمة الصدور عند الفريقين وإنما الكلام في دلالتها فإن علماء
الشيعة يستدلون بها على عدم صلاحية أبي بكر للخلافة، وعلماء العامة يجيبون عن استدلالهم
ويقولون: إنها لا تدل على عدم صلاحيته لها فللبحث عن مدلولها مضمار واسع ومجال فسيح
في كتب الكلام وقد أطال البحث عنه ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة بعد نقل الخطبة
(راجع ج 4 من طبعة مصر سنة 1329 ه‍، ص 166 - 169) وكذا جعلها المجلسي في ثامن
البحار الطعن السادس من مطاعن أبي بكر وخاض في بيان مرامه بالنقض والإبرام (ص 268 -
270) ومما قال ابن أبي الحديد في توجيه كلام أبي بكر هذه العبارة: " وليس قوله: فاجتنبوني
لا أؤثر في أشعاركم وأبشاركم محمولا على ظاهره وإنما أراد به المبالغة في
وصف القوة الغضبية عنده وإلا فما سمعنا ولا نقل ناقل من الشيعة ولا من غير الشيعة أن أبا بكر
في أيام رسول الله صلى الله عليه وآله ولا في الجاهلية وفي أيام خلافته احتد على إنسان فقام إليه فضربه
بيده ومزق شعره (إلى آخر ما قال) وأجاب عنه المجلسي في الموضع المشار إليه من ثامن
البحار بكلام طويل منه هذه الجملة (ص 270، س 8 من طبعة أمين الضرب): " وبعد تسليم أنه لم -
يقدم قط على جرح الابشار ونتف الإشعار نقول (إلى آخر ما قال) " أقول: من أراد استقصاء الكلام
في ذلك المبحث فليراجع الطعن الثامن من مطاعن أبي بكر من كتاب تشييد المطاعن (أنظر
المجلد الأول ص 124 - 112).
130

فزعمتم في روايتكم عنه أنه قد أقر على نفسه أنه قد احتاج إلى أن يقوم، والذي
يقومه أقوم 1 بالحق منه، وأنه لا يؤمن إذا غضب أن يؤثر 2 بأشعار المسلمين 3 وأبشارهم،
وقد قال النبي صلى الله عليه وآله فيما تروون عنه: المؤمن إذا غضب لم يخرجه غضبه من الحق،
وإذا رضى لم يدخله رضاه في باطل، ورويتم أنتم عن أبي بكر أنه [قال: إذا غضبت
فتجنبوني لا أؤثر 4 بأشعاركم 5 وأبشاركم وأي 6 وقيعة أكثر من هذه في أبي بكر إن كنتم

1 - غير م: " أعلم ".
2 - غير م: " أن يمثل ".
3 - غير م: " المؤمنين ".
4 - كذا صريحا في جميع النسخ فما سبق نقله من نسخ غير م بلفظ " يمثل " كأنه مما تصرف فيه.
5 - م: " في أشعاركم ".
6 - غير م: " فأي ".
131

صادقين فيما رويتم عنه 1، وإن كنتم رويتم عنه باطلا فقد [طرقتم لغيركم الطعن عليه 2].
ورويتم أن أبا بكر قاتل [أهل الردة 3] وأهل اليمامة حين منعوه الصدقة وقد
قال: والله أن لو 4 منعوني عقالا لقاتلتهم عليه 5 وأنهم صلوا بأذان وإقامة ثم شنها عليهم

1 - ح: " عليه ".
2 - غير م (بدل ما بين المعقفتين): " ركبتم ما نسبتموه إلى غيركم من الوقيعة ".
3 - في م فقط.
4 - م: " والله لو ".
5 - قال ابن الأثير في النهاية: " وفي حديث أبي بكر: لو منعوني عقالا مما كانوا
يؤدونه إلى رسول الله صلى الله عليه وآله لقاتلتهم عليه، أراد بالعقال الحبل الذي يعقل به البعير الذي
كان يؤخذ في الصدقة لأن على صاحبها التسليم وإنما يقع القبض بالرباط. وقيل: أراد ما يساوي
عقالا من حقوق الصدقة. وقيل: إذا أخد المصدق أعيان الإبل قيل: أخذ عقالا، وإذا
أخذ أثمانها قيل: أخذ نقدا. وقيل: أراد بالعقال صدقة العام يقال: أخذ المصدق عقال
هذا العام، أي أخذ منهم صدقة، وبعث فلان على عقال بني فلان إذا بعث على صدقاتهم،
واختاره أبو عبيد وقال: هو أشبه عندي بالمعنى. وقال الخطابي: إنما يضرب المثل في
مثل هذا بالأقل لا بالأكثر وليس بسائر في لسانهم أن العقال صدقة عام وأكثر الروايات:
لو منعوني عناقا، وفي أخرى جديا. قلت: قد جاء في الحديث ما يدل على القولين، فمن الأول
حديث عمر: إنه كان يأخذ مع كل فريضة عقالا ورواء فإذا جاءت إلى المدينة باعها ثم تصدق
بها، وحديث محمد بن مسلمة: إنه كان يعمل على الصدقة في عهد رسول الله صلى الله عليه وآله فكان يأمر
الرجل إذا جاء بفريضتين أن يأتي بعقاليهما وقرانيهما. ومن الثاني حديث عمر أنه أخر
الصدقة عام الرمادة فلما أحيا الناس بعث عاملة فقال: اعقل عنهم عقالين فاقسم فيهم عقالا
واتنى بالآخر يريد صدقة عامين. وفي حديث معاوية: إنه استعمل ابن أخيه عمرو بن
عتبة بن أبي سفيان على صدقات كلب فاعتدى عليهم فقال ابن العداء الكلبي:
سعى عقالا فلم يترك لنا سبدا " * فكيف لو قد سعى عمرو عقالين
نصب عقالا على الظرف، أراد مدة عقال ".
132

غارة فقتل وسبى. ورويتم أن خالدا " 1 حين قدم من غزاته تلك أقبل حتى وصل 2
المدينة وقد غزر المشاقص 3 على عمامته فقام إليه عمر وأخذ المشاقص 4 من عمامته ثم
أخذ بتلابيبه 5 يقوده إلى أبي بكر وهو يقول: والله لو وليت من أمور المسلمين شيئا "
لضربت عنقك، ولقد تحقق عندي أنك قتلت مالك بن نويرة ظلما " له وطمعا " في
امرأته لجمالها 6، فأبطل أبو بكر قول عمر وأجاز ذلك القتل والسبي وأجاز لخالد
ما صنع.
ورويتم عن جرير بن عبد الحميد 7 [الضبي 8] عن الأعمش 9 عن خيثمة 10 قال:
ذكر عند عمر بن الخطاب قتل مالك بن نويرة فقال: قتله والله مسلما ولقد نصبت 11

1 - غير م: " خالد بن الوليد ".
2 - غير م: " دخل ".
3 - في النسخ: " المشاقيص " (بزيادة الياء في كلا الموردين).
4 - في النسخ: " المشاقيص " (بزيادة الياء في كلا الموردين).
5 - غير م: " بتلبيبه "، قال ابن الأثير في النهاية: " فيه: فأخذت بتلبيبه
وجررته يقال: لببته وأخذت بتلبيبه وتلابيبه إذا جمعت ثيابه ونحره ثم جررته، وكذلك إذا
جعلت في عنقه حبلا " أو ثوبا " وأمسكته به ".
6 - في غالب النسخ: " ورغبة في امرأته بجمالها " والقصة مشهورة.
7 - في خلاصة تذهيب الكمال: " جرير بن عبد الحميد بن قرط الضبي
الكوفي ثم الرازي أبو عبد الله القاضي (إلى آخر الترجمة) " وقال ابن حجر في تهذيب التهذيب
في ترجمته: " روي عن عبد الملك بن عمير وأبي إسحاق الشيباني ويحيى بن سعيد الأنصاري
وسليمان التيمي والأعمش (إلى آخر ما قال) ".
8 - ليس في م.
9 - المراد به سليمان بن مهران الشيعي المعروف.
10 - في تهذيب التهذيب: " خيثمة بن عبد الرحمن بن أبي سمرة واسمه يزيد بن
مالك بن عبد الله بن ذويب الجعفي الكوفي (إلى أن قال:) وعنه زر بن حبيش (إلى أن
قال) وقتادة والأعمش ومنصور وغيرهم (إلى آخر ما قال) ".
11 - من قولهم: " نصب الرجل (من باب علم) نصبا " = أعيا، ونصب في الأمر
= جد واجتهد ".
133

في ذلك ونازلت أبا بكر فيه كل المنازلة [في ترك قتاله من 1] منع الزكرة فأبى إلا
قتالهم وسبيهم 2 فلما رأيته قد لج به شيطانه في خطأ ما عزم عليه [أمسكت عجزا " عنه
وخوفا " منه 3] ولقد ألححت عليه في ذلك يوما " حتى غضب فقال لي: يا ابن الخطاب
إنك لحدب على أهل الكفر بالله والردة عن الإسلام، فأمسكت عنه وقلت له: ولمبيح
دمائهم كان أحدب 4 على أهل الكفر مني.
ورويتم عن المعتمر 5 بن سليمان [عن يونس 6] عن الحسن البصري أنه
سئل عن قول عمر: كانت بيعة أبي بكر فلتة وقى الله شرها، فمن عاد لمثلها فاقتلوه،
ما أراد عمر بذلك؟ - قال: شئ كان في صدر عمر أحب أن يظهره، فقال السائل:
أمن موجدة 7 كانت من عمر على أبي بكر؟ - قال الحسن: فما تراه إذا؟ [مع أنه قد 8]
كانت بين 9 قوم حركة هي التي [دعت عمر إلى ذلك الموقف بهذا الكلام 10]
فقال له الرجل: فما تلك الحركة؟ - فقال الحسن: أعرض عما فات فإن الله حسيب
ما هناك.

1 - غير م: " وفي قتال من " عطفا على قوله: " فيه " فيما سبق.
2 - غير م: " إلا قتالهم وسباهم ".
3 - م: " فأمسكت عجزا " وخوفا " ".
4 - قال ابن الأثير في النهاية: " وفي حديث علي - رضي الله عنه - يصف أبا بكر:
وأحدبهم على المسلمين أي أعطفهم وأشفقهم يقال: حدب عليه يحدب إذا عطف " فعلم
منه معنى الحدب وقال الزمخشري في أساس البلاغة: " حدب عليه وتحدب = تعطف،
وهو حدب على أخيه، وفيه ما شئت من العطف والحدب على حفدة العلم والأدب ".
5 - غير م: " ومن ذلك ما رواه المعتمر ".
6 - في م فقط.
7 - قال الزبيدي في تاج العروس: " وقال شراح الفصيح: وجدت على الرجل موجدة
أي غضبت عليه، وأنا واجد عليه أي غضبان ".
8 - ليس في م.
9 - غير م: " من ".
10 - م: " دعت عمر إلى الكلام ".
134

ورويتم عن الهيثم بن عدي عن عبد الله بن عباس الهمداني عن سعيد بن جبير
قال 1: ذكر أبو بكر وعمر عند عبد الله بن عمر فقال رجل من القوم: كانا والله شمسي
هذه الأمة ونوريها، فقال له ابن عمر: وما يدريك؟ - فقال له الرجل: أوليس قد
ايتلفا، فقال ابن عمر: بل اختلفا لو كنتم تعلمون، أشهد أني كنت عند أبي يوما " وقد
أمرني أن أحبس الناس عنه 2 فاستأذن عليه عبد الرحمن بن أبي بكر فقال عمر: دويبة 3

1 - رواه أبو جعفر محمد بن جرير بن رستم الطبري الشيعي في المسترشد
(ص 39 - 42 من النسخة المطبوعة في النجف) والسيد المرتضى في الشافي (ص
242 من النسخة المطبوعة بإيران) وشيخ الطائفة في تلخيص الشافي تحت عنوان
" ومما طعنوا به في إمامة أبي بكر " (ص 416 طبعة طهران سنة 1301 و ص 161 من الجزء
الثالث من طبعة النجف) وابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة (ص 124 من المجلد
الأول من طبعة مصر سنة 1329) والبياضي في الصراط المستقيم (ج 3 صفحة 302
من طبعة طهران) والمجلسي في ثامن البحار ضمن الطعن الرابع من مطاعن أبي بكر
(ص 259 من طبعة أمين الضرب) والسيد هاشم البحراني في غاية المرام في الباب
السابع والخمسين من الفصل الآخر (ص 560 من النسخة المطبوعة) والحسن بن عبد الرزاق
اللاهيجي في شمع اليقين لكن بعد نقله إلى اللغة الفارسية (ص 212 من النسخة
المطبوعة) وكذا نقله لسان الملك سپهر المستوفى (محمد تقي) في مجلد الخلفاء
من ناسخ التواريخ (ص 79 من الطبعة الأولى) إلى غير ذلك ممن نقله.
2 - م: " باجلاس من اهيبها " ج: " بأحلاس أرفأها وأصلح منها " والمسترشد:
" أن أهيئ أحلاسا " وأصلح منها " وعبارات سائر النسخ تدور حول ما نقل والتصحيح من
الشافي وغيره من الكتب المنقول فيها الحديث.
3 - هي بضم الدال وفتح الواو وسكون الياء وفتح الباء المشددة، وجوز التقاء الساكنين
في الكلمة كون الأول منهما حرف لين قال التفتازاني في شرح التصريف معترضا "
على عبارة الزنجاني أعني صاحب المتن وهي: " فإن التقاء الساكنين إنما يجوز إذا
كان الأول حرف مد والثاني مدغما فيه نحو دابة " (ومراده من حرف المد هو الواو والألف
والياء) وقال ما نصه: " وكان الأولى أن يقول حرف لين ليدخل فيه نحو خويصة ودويبة
لأن حرف اللين أعم من حروف المد كما سنذكره لكن المصنف لا يفرق بينهما " والكلمتان أعني
" الخويصة والدويبة " مما يستشهد بهما لمثل ما ذكر في كثير من كتب الأدب.
135

سوء 1 ولهو خير من أبيه، فأوحشني 2 ذلك منه فقلت: يا أبه 3 عبد الرحمن خير من أبيه؟!
فقال [بضجر 4:] ومن ليس بخير من أبيه لا أم لك..! [فسكت ساعة وانثنى 5
عنه 6] ثم قال لي: ائذن لعبد الرحمن فدخل عليه فكلمه في الحطيئة الشاعر أن يرضى
عنه وكان عمر قد حبسه 7 في شعر قاله فقال عمر: [إن الحطيئة قد بطر فدعني أحسمه 8]

1 - قال المجلسي في بيانه للحديث: " ودويبة سوء بفتح السين بالإضافة، وفيه
دلالة على غباوة عبد الرحمن للتصغير، وعلى حمقه لكون اللفظة تصغير الدابة، وعلى خبث
طينته للإضافة إلى السوء ".
2 - قرأه المجلسي " فأوجسني " (بالجيم والسين المهملة) وكذا نقله في البحار وقال
في بيانه: " والوجس كالوعد الفزع، وأوجسني أي أفزعني " أقول: هذا البيان لا يساعده
استعمال أهل اللسان فإن أبيت فراجع مظانه.
3 - في بعض النسخ: " يا أبت ".
4 - في م فقط.
5 - في الأصل: " وأخشى ".
6 - ما بين المعقفتين في م فقط.
7 - حبس عمر الحطيئة مما صرح به في غير هذه الحكاية وذلك أن ابن أبي الحديد
قال في شرح نهج البلاغة عند بحثه عن سيرة عمر (ج 3 ص 103 و 107 من طبعة مصر سنة 1329)
ما نصه: " قال زيد بن أسلم: كنت عند عمر وقد كلمه عمرو بن العاص في الحطيئة وكان
محبوسا " فأخرجه من السجن ثم أنشده (إلى آخر ما قال) " أقول: نذكر وهذه القضية في
مجلد التعليقات إن شاء الله تعالى.
8 - مث ق ح ج مج: " إن في الحطيئة بذاء فدعني أحسنه " (في ح: " أخشعه "
لكن في المسترشد: " إن في الحطيئة تأودا " فدعني أقومه وأحسنه " أقول: أما البطر فقال
الطريحي في مجمع البحرين: " قوله تعالى: بطرت معيشتها بكسر الطاء أي في معيشتها
وقد تكرر في الحديث ذكر البطر وهو كما قيل سوء احتمال الغنى والطغيان عند النعمة ويقال:
هو التجبر وشدة النشاط وقد بطر بالكسر يبطر بالفتح وأبطره المال " وأما التأود فهو من
الأود بمعنى الاعوجاج فمعنى البطر والأود متقارب لأن المراد بهما الانحراف عن طريق الاعتدال،
وأما البذاء فقال المجلسي في بيانه: " والبذاء بالمد الفحش والكلام القبيح ويقال:
فلان بذي كغني وبذي اللسان ".
136

بطول الحبس فألح عليه عبد الرحمن [فخلاه له 1] فلما خرج أقبل على أبي فقال:
أو في غفلة أنت إلى يومك هذا عما [كان من 2] [تقدم 3] [ابن تيم بن مرة علي 4]
وظلمه لي؟! - فقلت: يا أبه لا علم لي بما كان من ذلك فقال لي: يا بني وما عسيت أن
تعلم؟ - فقلت: والله لهو أحب إلى الناس من ضياء أبصارهم، قال: إن ذلك لكما
ذكرت 5 على رغم أبيك وسخطه، فقلت: يا أبه أفلا تجلى 6 عن 7 فعاله 8 بموقف في

1 - كذا في م فقط وأما سائر النسخ وسائر موارد نقل الحديث من الشافي وتلخيصه
وشرح ابن أبي الحديد وغاية المرام وغيرها مما أشير إليه آنفا " ففيها جميعا ": " فأبى " أو
" وأبى ".
2 - ليس في م.
3 - ح: " من تعدى ".
4 - غير م: " أفحج بني تيم علي " وكذا في المسترشد أما الشافي وسائر موارد نقله
ففي جميع تلك الموارد: " أحيمق بني تيم علي " أما الأفحج ففي كتب اللغة: " الفحج
تداني صدور القدمين وتباعد العقبين " وفي المغرب: " الفحج تباعد ما بين أوساط الساقين من الرجل
والدابة " وأما " أحيمق " ففي جميع موارد نقله بصيغة التصغير فهو مصغر أحمق.
5 - كذلك في م والمسترشد وأما سائر النسخ والكتب فهي: " لكذلك ".
6 - في الشافي وتلخيصه وشرح ابن أبي الحديد والبحار وسائر موارد نقله " أفلا تحكي ".
7 - ليس في المسترشد.
8 - الشافي وابن أبي الحديد والبحار: " فعله " والمسترشد " أفعاله ".
137

الناس تبين ذلك لهم؟ - قال: وكيف لي بذلك مع ما ذكرت أنه أحب إلى الناس من
ضياء أبصارهم، إذا لرضخت هامة أبيك 1 بالجندل 2.
قال ابن عمر: ثم تجاسر والله فجسر 3: فما دارت الجمعة حتى قام خطيبا " في
الناس فقال: يا أيها الناس إن بيعة أبي بكر كانت فلتة " وقى الله شرها فمن عاد إلى
مثلها فاقتلوه 4.
وكان 5 الذي 6 حدا 7 عمر على ذلك مع ما كان في صدره على أبي بكر 8 أنه
بلغه عن قوم هموا 9 بأفاعيل يفعلونها وأمور يأتونها فكانت هي التي هيجت عمر 10
على ذلك. قال 11 ابن عمر: فقلت: إن لكل شئ 12 سببا "، وإن ما كان من أخبار 13

1 - غير نسخ الكتاب: " يرضح رأس أبيك " فقال المجلسي: " ويرضح رأس أبيك
أي يكسر ويدق من الرضح بالراء والضاد المعجمة والحاء المهملة أو بالخاء المعجمة ".
2 - قال المجلسي: " الجندل كجعفر الحجارة ".
2 - قال المجلسي: " فتجاسر فجسر أي اجترأ وأقدم على إظهار ما كان في ضميره ".
4 - فليعلم أن هذا الكلام قد ثبت صدوره عن عمر متواترا " بين المسلمين وخاض العلماء
وخاصة المتكلمون في بيان المراد منه فمن أراد استقصاء البحث عنه استيفاء الحظ منه فليراجع
تشييد المطاعن وكشف الضغائن (ج 1 ص 124 - 147) فإن مؤلفه جعل هذا الكلام الطعن
التاسع من مطاعن أبي بكر وبحث عنه بما لا مزيد عليه.
5 - المسترشد: " فكان ".
6 - من هنا أي من قوله: " وكان الذي " إلى قوله: " من السخط على أبي بكر "
في نسخ هذا الكتاب وكتاب المسترشد فقط وليس في الشافي وسائر الكتب المشار إليها
فيما سبق.
7 - ح: " عدي ".
8 - المسترشد: " عليه ".
9 - غير م والمسترشد: " كانوا هموا ".
10 - في م والمسترشد فقط.
11 - غير م: " فقال " وكذا في المسترشد.
12 - غير م: " لكل أمر " وكذا في المسترشد.
13 - م: " اختيار ".
138

هؤلاء القوم الذين [أرادوا ما أرادوا و 1] هموا بما هموا به 2 مما 3 تسبب به عمر إلى
الكلام في أبي بكر وأنه لأول باب 4 فتحه عمر من السخط 5 على أبي بكر.
وروى الهيثم بن عدي [أيضا " 6] عن مجالد بن سعيد قال: غدوت يوما إلى
الشعبي وأنا أريد أن أسأله عن شئ بلغني عن ابن مسعود أنه كان يقول فأتيته في
مسجد حية 7 وفي المسجد قوم ينتظرونه فخرج [فتعرفت إليه 8] وقلت: أصلحك الله
كان ابن مسعود يقول: ما كنت محدثا " قوما " حديثا " لا تبلغه عقولهم إلا كان لبعضهم
فتنة؟ قال نعم، قد كان ابن مسعود يقول ذلك، وكان ابن عباس يقوله أيضا وكان
عند ابن عباس دفائن علم 9 يعطيها أهلها ويصرفها عن غيرهم، فبينا نحن كذلك إذ أقبل
رجل من الأزد فجلس إلينا، فأخذنا في ذكر أبي بكر وعمر فضحك الشعبي وقال:
لقد كان في صدر عمر ضب 10 على أبي بكر فقال الأزدي: والله ما رأينا ولا سمعنا

1 - في م فقط.
2 - المسترشد: " هموا بأفاعيل ".
3 - ليس في م.
4 - غير م كالمسترشد: " وإنه باب ".
5 - المسترشد: " من السخطة ".
6 - ليس في نسخ الكتاب والمسترشد ولكنه في جميع سائر الكتب المشار إليها.
7 - كذا في جميع النسخ إلا في غاية المرام ففيها: " حنة " (بالنون) ولعل الصحيح: " حيه ".
8 - م: " فتعرض " ح: " فتوقص " (بالصاد المهملة) مث مج ق: " فتوقص " ج:
" فيفوض " وفي كلها بعده: " إليه القوم " وفي المسترشد: " فنهض إليه القوم ".
9 - ج ح مج مث س ق: " دفاتر علم " وفي المسترشد: " وكان لابن عباس علوم ".
10 - كذا في الشافي وتلخيصه والبحار وشرح النهج وغاية المرام لكن م: " عجائب "
و ج س ق مج مث: " حقد صب " (بالصاد المهملة) وله وجه صحيح أي كان له حقد في
قلبه فأظهره وأما نسخة ح فهو: " حقد ضب " (بالصاد المعجمة) وفي المسترشد: " خب " فقال
المجلسي: " الضب بالفتح الحقد والغيظ " وقال مصحح تلخيص الشافي في ذيل الكلمة:
" الضب بالفتح والكسر الحقد الخفي ".
139

برجل قط كان أسلس قيادا " لرجل ولا أقول فيه بالجميل 1 من عمر في أبي بكر فأقبل
على عامر الشعبي فقال: هذا مما سألت عنه، ثم أقبل على الرجل فقال: يا أخا الأزد كيف
تصنع بالفلتة التي وقى الله شرها؟! أترى عدوا يقول في عدو يريد أن يهدم ما بنى لنفسه
في الناس أكثر من قول عمر في أبي بكر؟ - فقال الرجل: سبحان الله يا با عمرو 2 أنت تقول
ذلك؟! فقال الشعبي: أنا أقوله، قاله عمر بن الخطاب على رؤس الأشهاد فلمه أودعه،
فنهض الرجل مغضبا " 3 وهو يهمهم في الكلام 4 بشئ لم أفهمه فقال مجالد: فقلت للشعبي:
ما أحسب هذا الرجل إلا سينقل عنك هذا الكلام إلى الناس ويبثه فيهم قال: إذا والله
لا أحفل بذلك، شئ 5 لم يحفل به ابن الخطاب حين قام به 6 على رؤس المهاجرين
والأنصار أحفل به!؟ وأنتم أيضا " فأذيعوه عني 7 ما بدا لكم.
[وقد روى شريك بن عبد الله النخعي عن محمد بن عمر بن مرة عن أبيه عن
عبد الله بن سلمة عن أبي موسى الأشعري 8] قال: حججنا 9 مع عمر بن الخطاب فلما

1 - في الشافي وسائر الكتب: " أقول بالجميل فيه ".
2 - في بعض النسخ: " أبا عمرو " وهو كنية الشعبي كما ذكره علماء التراحم.
3 - غير م: " مسرعا " كالمغضب " وفي المسترشد: " مسرعا ولم يودع وهو كالمغضب ".
4 - غير م وكذا المسترشد: " من الكلام ".
5 - كذا في م، وفي شرح ابن أبي الحديد وغاية المرام: " وشئ " وأما غير م والشافي
والبحار: " شيئا " وفي المسترشد: " إذا والله لا أحفل به " وقال المجلسي في بيانه: " ولا -
أحفل به أي لا أبالي ".
6 - في المسترشد: " قد قاله ".
7 - في غير م: " فأذيعوا عني " وكذا في المسترشد.
8 - عبارة المتن في السند عبارة الشافي والتلخيص وشرح النهج والبحار وغاية المرام
أما النسخ ففي م: " وروى شريك عن عبد الله بن سلمة عن أبي موسى الأشعري " وغير
م هكذا: " وروى شريك بن عبد الله النخعي عن محمد بن عبد الله عن عمرو بن مرة عن
عبد الله بن سلمى (إلا في ق ففيها: سليمان) عن أبي موسى الأشعري ".
9 - " خرجنا " وفي الشافي وسائر الكتب: " حججت ".
140

دخلنا مكة و 1 نزلنا وغط 2 الناس خرجت من رحلي وأنا أريد عمر فلقيني في طريقي
إليه 3 المغيرة بن شعبة فرافقني 4 ثم قال: أين تريد يا با موسى 5 فقلت: أريد أمير المؤمنين
عمر فهل لك فيه؟ - فقال: نعم، مع المتعة بحديثك 6 فانطلقنا نريد رحل عمر فإنا لفي 7
طريقنا إذ ذكرنا فضل 8 عمرو قيامه بما هو فيه وحيطته 9 على الإسلام ونهوضه بما قبله
من ذلك ثم خرجنا من ذلك إلى ذكر أبي بكر [ثم قال 10:] فقلت للمغيرة: يا لك

1 - " دخلنا مكة و " ليست في غير نسخ الكتاب.
2 - م: " عطن " ح: " فض " وسائر النسخ: " عظ " (بالعين المهملة والطاء
المعجمة) وهو قطعا " مصحف: " غط " (بالغين المعجمة والطاء المشددة المهملة) وأما
سائر الكتب من الشافي وتلخيصه وشرح ابن أبي الحديد والبحار فهي: " عظم " فالمتن من
غط النائم يغط غطا " وغطيطا " إذا نخر وتردد نفسه صاعدا " إلى حلقه حتى يسمعه من حوله
قال ابن الأثير في النهاية: " فيه: إنه نام متى سمع غطيطه، الغطيط الصوت الذي يخرج مع
نفس النائم وهو ترديده حيث لا يجد مساغا " وقد غط يغط غطا وغطيطا ومنه حديث نزول
الوحي فإذا هو محمر الوجه يغط " أقول: ومنه ما يجري مجرى المثل بين الأدباء عند
وصفهم للسفر وحضهم عليه: " ألا إن الرفعة في أطيط الراحل لا في غطيط النائم، وإن صلاة
القاعد على النصف من صلاة القائم " فالمعنى أن الناس قد استراحوا فناموا حتى سمع غطيطهم.
3 - " في طريقي إليه " ليس في غير نسخ الكتاب.
4 - هذا في الشافي وغيره لكن في نسخ الكتاب: " فوافقي " (من وافق بالواو).
5 - " يا با موسى " في نسخ الكتاب فقط وهو مخفف " يا أبا موسى ".
6 - ما بعد " نعم " في نسخ الكتاب فقط.
7 - كذا في الشافي وغيره لكن في نسخ الكتاب: " في ".
8 - في الشافي وغيره مكانه: " تولى ".
9 - في الشافي وغيره " حياطته ". فليعلم أن عبارة كتاب المسترشد في هذا الحديث
أما كانت مغايرة في اللفظ لعبارة هذا الكتاب لم نشر إليه هنا لئلا يكبر حجم الكتاب.
10 - في الشافي فقط.
141

الخير 1 لقد كان أبو بكر مسددا " في عمر كأنه ينظر إلى قيامه [من بعده 2] وجده واجتهاده
وعناءه في الإسلام فقال المغيرة: لقد كان كذلك 3 وإن كان قوم كرهوا ولاية عمر
ليزووها 4 عنه وما كان لهم في ذلك لو كان 5 [من 6] حظ فقلت له: لا أبا لك ما ترى
القوم الذين كرهوا ذلك من عمر أرادوا؟ 7 فقال لي المغيرة: لله أنت! كأنك [في
غفلة 8] [و] لا تعرف هذا الحي من قريش وما قد خصوا به من الحسد فوالله أن 9 لو كان
الحسد شيئا " يرى فيحسب أو 10 يدرك بحساب لكان لقريش تسعة أعشار الحسد 11 وللناس
[كلهم 12] عشر بينهم، قال: فقلت له: مه يا مغيرة فإن قريشا قد بانت بفضلها على الناس
فلم نزل في هذا الذكر 13 حتى انتهينا إلى رحل عمر فلم نجده فسألنا عنه فقيل: [قد 14]
خرج آنفا " يريد المسجد فمضينا جميعا " 15 نقفو أثره حتى دخلنا المسجد فإذا عمر يطوف
بالبيت، فطفنا معه، فلما فرغ دخل بيني وبين المغيرة فتوكأ على المغيرة ثم قال 16:

1 - قال المجلسي في بيانه: " وبالك الخير بالباء أي قلبك وشأنك، ويحتمل الياء
حرف النداء يحذف المنادى أي يا هذا لك الخير أو يا من لك الخير، وفي بعض النسخ:
مالك الخير ".
2 - في الشافي وغيره.
3 - في الشافي وغيره " ذلك ".
4 - ح: " ليذودوها " (بالذال المعجمة) يقال: " زوى الشئ عنه أي منعه، وكذا
يقال: زاد عن الشئ طرده ودفعه ".
5 - " لو كان " ليس في سائر الكتب.
6 - في شرح النهج فقط.
7 - " أرادوا " في نسخ الكتاب فقط.
8 - في الشافي والبحار فقط.
9 - " أن " في نسخ الكتاب فقط.
10 - " يرى فيحسب أو " في نسخ الكتاب فقط
11 - شرح ابن أبي الحديد: " تسعة أعشاره ".
12 - في شرح ابن أبي الحديد فقط.
13 - في الشافي وتلخيصه " في ذلك " وفي شرح النهج والبحار " في مثل ذلك ".
14 - في شرح ابن الحديد فقط.
15 - في نسخ الكتاب فقط.
16 - شرح ابن الحديد: " وقال ".
142

من أين وإلى أين أنتما 1؟ - فقلنا: يا أمير المؤمنين خرجنا نريدك فأتينا 2 رحلك فقيل لنا:
خرج يريد المسجد، فاتبعناك، فقال: اتبعكما الخير. ثم إن المغيرة نظر إلي فتبسم، فنظر 3
إليه عمر فأقبل عليه 4 فقال: مم تبسمت أيها العبد؟ - فقال: من حديث كنت أنا وأبو موسى
فيه آنفا " في طريقنا إليك فقال: وما ذاك 5 الحديث؟ - فقصصنا عليه الخبر حتى بلغنا ذكر
حسد قريش وذكر من أراد منهم 6 صرف أبي بكر عن ولاية 7 عمر فتنفس عمر الصعداء 8
ثم قال: ثكلتك أمك يا مغيرة وما تسعة أعشار الحسد؟! إن 9 فيها لتسعة 10 أعشار الحسد
كما ذكرت وتسعة أعشار العشر وفي الناس كلهم 11 عشر العشر وقريش شركاؤهم 12 في
عشر العشر أيضا ثم مكث مليا 13 وهو يتهادى 14 بيننا ثم قال: أولا 15 أخبركما بأحسد

1 - م وشرح ابن أبي الحديد والشافي وغيرها: " من أين جئتما؟ " وسائر نسخ الكتاب:
" من أين بكما؟ ".
2 - م: " فأردنا ".
3 - في نسخ الكتاب: " ونظر ".
4 - هذه الجملة في نسخ الكتاب فقط.
5 - ح: " وما ذلك ".
6 - م: " منها " وهذه الكلمة في نسخ الكتاب فقط.
7 - شرح ابن أبي الحديد: " عن استخلاف " وكذا في البحار إلا أنه جعل في الهامش
" ولاية عمر " بدلا منه.
8 - غير م: " صعداء " بلا ألف ولام لكن في م وجميع سائر الكتب كما في المتن،
قال المجلسي في بيانه: " والصعداء بضم الصاد وفتح العين والمد تنفس ممدود ".
9 - ليس في م.
10 - في بعض النسخ والكتب: " تسعة " وعبارة شرح النهج: " بل وتسعة ".
11 - في شرح النهج فقط.
12 - في غالب النسخ: " شركاؤها ".
13 - قال المجلسي: " وسكت مليا " أي طائفة من الزمان، ويتهادى بيننا أي يمشي بيننا معتمدا علينا ".
14 - قال المجلسي: " وسكت مليا " أي طائفة من الزمان، ويتهادى بيننا أي يمشي بيننا معتمدا علينا ".
15 - في بعض النسخ والكتب: " ألا ".
143

قريش كلها؟ - قلنا بلى يا أمير المؤمنين فقال: أو عليكما 1 ثيابكما؟ - قلنا: نعم قال:
فيكف بذلك وأنتما ملبسان 2 ثيابكما، فقلنا له: يا أمير المؤمنين وما بال الثياب؟ 3 قال:
خوف الإذاعة 4 من الثياب يا بن قيس قال: قلت له: أتخاف الإذاعة من الثياب؟!
فأنت والله من ملبسي 5 الثياب أخوف وما الثياب أردت، فقال: هو ذاك فانطلق وانطلقنا
معه حتى انتهينا إلى رحله فخلى 6 أيدينا من يديه 7 وقال: لا تريما 8 [كونا قريبا " حيث
أبتغيكما 9] فأخبركما 10 ثم دخل رحله فقلت للمغيرة: لا أبا لك لقد عثرنا 11 بكلامنا 12

1 - بعض النسخ والكتب: " وعليكما ".
2 - م: " تلبسان " و ح: " لابسان " وباقي النسخ: " متلبسان ".
3 - ح: " فقلنا له يا أمير المؤمنين ومم ذلك؟ ".
4 - قال المجلسي: " الإذاعة الافشاء ".
5 - غير م: " من متلبسي ".
6 - ح: " فحل " (بالحاء المهملة واللام المشددة).
7 - م وسائر الكتب: " من يده ".
8 - ح: " لا تبرحا "، قال المجلسي: " لا تريما، أي لا تبرحا، يقال: رام
يريم إذا برح وزال عن مكانه ".
9 - ما بين المعقفتين ليس في م.
10 - كذا في ح أما سائر النسخ ففيها " فآخذكما " إلا نسخة م فليست الكلمة فيها أصلا.
11 - في شرح نهج البلاغة: " أثرنا " (بالهمزة).
12 - قال المجلسي: " العثرة الزلة وعثرنا بكلامنا أي أخطأنا في حكاية كلامنا "
أقول: لم يصب المجلسي - أعلى الله درجته - في بيان معنى هاتين الكلمتين
أن " عثر " هنا مستعملة مع كلمة على لأن " على دفينة لعمر " صلة " عثر " وتتعلق بها
والمعنى إنا اطلعنا ووقفنا بكلامنا مع عمر على سر من أسراره، وهذا الاستعمال من قول العرب:
" عثر فلان على السر وغيره = اطلع عليه وعلمه " إلا أن عذر المجلسي - جزاء الله
عن الإسلام وأهله خير الجزاء - في هذا الاشتباه واضح لأن عبارة " على دفينة لعمر "
ليست في نسخة البحار كما أنها ليست في الشافي وتلخيص الشافي وشرح نهج البلاغة فكأنها
كانت ساقطة من جميعها بشهادة وجودها في جميع نسخ هذا الكتاب أعني " الإيضاح " ويؤيد
سقوطها من سائر الكتب ضمير " إياها " في ذيل العبارة " ليذاكرنا إياها " مضافا " إلى أن
المعنى معها يستقيم وبدونها لا يستقيم إلا مع تكلف كما هو ظاهر للمتأمل.
144

[معه 1] وما كنا فيه من 2 حديثنا على دفينة لعمر 3 وما أراه حبسنا إلا ليذاكرنا 4 إياها 5 فما ترى
[في] ذلك ظن ظنك 6 قال: إنا لبذلك 7 إذ خرج آذنه إلينا فقال: ادخلا،
فدخلنا، فإذا عمر مستلق 8 على برذعة 9 الرحل فلما دخلنا أنشأ يتمثل بشعر 10 كعب بن
زهير 11:

1 - في شرح النهج والبحار فقط.
2 - فليعلم أن نسخة م ناقصة من هنا أعني من كلمة " حديثنا " إلى تلك العبارة:
" غضبا " شديدا " وقال: أبت قلوبكم يا بني هاشم " وستأتي ونشير إليها في موضعها إن شاء الله
تعالى.
3 - " على دفينة لعمر " في نسخ هذا الكتاب فقط.
4 - كذا في سائر الكتب وفي نسخ الكتاب: " لمذاكرتنا ".
5 - هذا الضمير ينادي بأعلى صوته أن هنا ساقطة في سائر النسخ لأنه موجود فيها
ولا مرجع له فالساقطة هي ما هو موجود في نسخ الكتاب من قوله: " على دفينة لعمر " كما
ذكرناه مفصلا.
6 - أي أعمل فكرك وأمعن نظرك في ذلك فقل ما بدا لك فيه.
7 - في سائر الكتب: " فإنا لكذلك ".
8 - من قولهم: " استلقى على قفاه = نام ".
9 - البرذعة بإهمال الدال وإعجامها الحلس يلقى تحت الرحل ".
10 - في سائر الكتب: " ببيت " أو " بقول ".
11 - ذكرهما عباس عبد القادر وهو الذي كتب مقدمة وتعليقات على شرح ديوان كعب
للسكري فيما أنشد للكميت ولم ينشر في ديوانه (أنظر ص 257 من شرح ديوان كعب لأبي سعيد
السكري من طبع دار الكتب سنة 1369 ه‍).
145

لا تفش سرك إلا عند ذي ثقة * أو، لا 1، فأفضل 2 ما استودعت أسرارا
صدرا 3 رحيبا وقلبا واسعا " 4 قمنا " 4 * أن لا تخاف متى 5 أودعت 6 إظهارا.
فلما سمعناه يتمثل بشعر علمنا أنه يحب 7 أن نضمن له كتمان حديثه فقلت أنا
له 8: يا أمير المؤمنين أكرمنا وخصنا وفضلنا 9 فقال: بماذا يا أخا الأشعر 10؟ قلت: بإيداعنا

1 - ح: " ولى " وسائر النسخ والتلخيص: " ولا " والشافي في المتن: " ولا " وفي الهامش
بعنوان يدل النسخة: " ولى " والبحار وشرح النهج: " أولى ".
2 - نسخ الكتاب: " بأفضل " وكذا الشافي والتلخيص أما شرح النهج والبحار:
" وأفضل " حتى يكون عطفا " على " أولى " على ما في نسختيهما من كون كليهما بصيغة أفعل
التفضيل.
3 - قال عباس عبد القادر في ذيل الصفحة: " كذا بالنصب هو وما بعده، وحقها أن
تكون بالرفع خبرا " لا فضل وقد قال الأستاذ الميمني: أخاف عليهما النحل ".
4 - كذا في شرح نهج البلاغة وفي نسخ الكتاب " صمتا " (بالصاد المهملة والتاء) وكذا
في غرر الخصائص الواضحة لأبي إسحاق برهان الدين إبراهيم الوطواط (أنظر ص 181 من
طبع بولاق) وكذا نقل عن ذلك الكتاب في ذيل شرح ديوان كعب كما أشرنا إليه (أنظر
ص 257) وكذا في غالب سائر الكتب وفي بعضها " ضمنا " (بالضاد المعجمة والنون).
5 - كذا في شرح نهج البلاغة، وفي نسخ الكتاب: " لا تخش منه لما " وفي بعضها مكان
" لما ": " إذا ".
6 - في بعض النسخ والكتب: " استودعت ".
7 - في سائر الكتب (بدلها): " فعلمنا أنه يريد ".
8 - في الشافي والتلخيص والبحار: " فقلنا له ".
9 - في الشافي وشرح النهج والبحار: " صلنا ".
10 - في غير نسخ الكتاب: " الأشعريين ".
146

سرك 1 وإشراكنا في همك فنعم المستسران 2 نحن لك فقال: إنكما لكذلك فاسألا
عما بدا لكما ثم قام إلى الباب ليغلقه فإذا آذنه الذي أذن لنا عليه في الحجرة فقال له
عمر: أمط 3 عنا لا أم لك، فخرج وأغلق الباب خلفه. ثم أقبل إلينا 4 فجلس معنا وقال:
سلا تخبرا، قلنا: نريد أن تخبرنا بأحسد قريش الذي لم تأمن ثيابنا على ذكره 5 لنا، فقال: سألتما
عن معضلة وسأخبركما فلتكن عندكما في ذمة منيعة وحرز ما بقيت، فإذا أنا مت فشأنكما
وما أحببتما من إظهار أو كتمان، قلنا: فإن لك عندنا ذلك، قال أبو موسى: وأنا أقول
في نفسي 6: ما أظنه يريد إلا الذين كرهوا [من أبي بكر استخلافه لعمر وكان طلحة
أحدهم فأشاروا عليه أن لا يستخلفه لأنه فظ غليظ 7] ثم قلت في نفسي: قد عرفنا أولئك

1 - مج: " بإيداعنا سرك " ح: " بإيداعنا لسرك " والشافي والتلخيص والبحار وشرح -
النهج: " بإفشاء سرك إلينا ".
2 - في نسخ الكتاب: " فنعم المستشرين " إلا في ح ففيها: " المستشيرون " وفي شرح
النهج: " المستشاران ".
3 - " ح مث " وسائر الكتب: " إمض ".
4 - في سائر الكتب: " علينا ".
5 - الشافي: " عليه أن تذكره ".
6 - في نسخ الكتاب والشافي: " وأنا أظنه ".
7 - هذه عبارة الشافي والبحار، وعبارة شرح النهج هكذا: " كرهوا استخلاف أبي بكر
له كطلحة وغيره فإنهم قالوا لأبي بكر: أتستخلف علينا فظا غليظا " وأما عبارة نسخ
الكتاب فهي: " كرهوا استخلافه عمر وأشاروا عليه أن لا يستخلفه ".
147

القوم بأسمائهم وعشائرهم وعرفهم الناس فما يكتم من ذكرهم وإذا هو يريد غير ما نذهب
إليه منهم 1 فعاد عمر إلى التنفس صعداء فقال: من تريانه؟ فقلنا: والله ما ندري إلا ظنا
قال: فمن 2 تظنان؟ قلنا: نراك تريد [القوم 3] الذين صدوا أبا بكر عن صرف هذا الأمر
إليك 4 [قال: كلا والله 5] بل هو كان أغش 6 وأظلم وهو الذي سألتما عنه كان والله أحسد
قريش كلها، ثم أطرق طويلا " فنظر إلى المغيرة نظرت إليه وأطرقنا [مليا " 7] لإطراقه
وطال السكوت منا ومنه حتى ظننا أنه قد ندم على ما بدا منه ثم قال: وا لهفاه 8 على
ضئيل 9 بني تيم بن مرة لقد تقدمني ظالما وخرج إلي منها 10 آثما فقال له المغيرة: هذا
تقدمك ظالما " قد عرفناه 11 فكيف خرج إليك منها آثما "؟ قال: ذاك لأنه 12 لم يخرج
إلي منها إلا بعد اليأس 13 منها، أما والله لو كنت أطعت زيد 14 بن الخطاب وأصحابه لما

1 - شرح النهج: " يذهب إلى غير ما في نفسي ".
2 - كذا في الشافي وشرح النهج وغيرهما أما النسخ ففيها: " ما ".
3 - في غير نسخ الكتاب.
4 - في غير نسخ الكتاب: " أرادوا أبا بكر على صرف هذا الأمر عنك ".
5 - في شرح النهج وغيره.
6 - في الشافي وغيره: " أعق ".
- 7 في شرح النهج فقط.
8 - كذا في سائر الكتب وأما النسخ فهي: " وا لهفتاه " قال المجلسي:
" وا لهفاه كلمة يتحسر بها، والضئيل الحقير النحيف، وخرج إلي منها أي تركها
لي وسلمها إلي ".
9 - تقدم آنفا تحت رقم 8.
10 - تقدم آنفا تحت رقم 8.
11 - في شرح النهج والبحار: " فأما تقدمه عليك يا أمير المؤمنين ظالما فقد عرفناه ".
12 - في غالب النسخ والكتب " أنه ".
13 - في غير النسخ: " بعد يأس ".
14 - في شرح النهج: " يزيد " وهو تصحيف بالقطع واليقين لأن عمر يريد به أخاه زيد بن
الخطاب وكان صحابيا بدريا أحديا، وترجمته مذكورة في كتب التراجم والسير والتواريخ
فمن أرادها فليرجعها.
148

تلمظ 1 من حلاوتها بشئ أبدا " ولكني قدمت وأخرت وصعدت وصوبت ونقضت
وأبرمت فلم أجد إلا الاغضاء 2 على [ما نشب 3 فيه 4، منها [والتلهف على نفسي 5] وأملت
أنابته ورجوعه [فوالله ما فعل حتى فرغ منها بشيما " 6] فقال له المغيرة: فما منعك منها
[يا أمير المؤمنين 7] وقد عرضك لها 8 يوم السقيفة بدعائه إياك إليها 9 ثم أنت ألآن تنقم

1 - في غير نسخ الكتاب: " لم يتلمظ " قال المجلسي: " والتلمظ تتبع بقية -
الطعام في الفم باللسان والمعنى لم يذق من حلاوتها أبدا "، والتصوب النزول والمراد
قلبت هذا الأمر ظهرا " لبطن وتفكرت في جميع شقوقه، والإغضاء في الأصل ادناء الجفون ونشب
(في ح: " وتشعب ") أي علق والمعنى لم أجد بدا " من الصبر على الشدة كما يصبر الإنسان
على قذى في عينه أو شجا " في حلقه " فيظهر من بيان المجلسي أن الكلمة كانت في نسخته: " تصوبت ".
2 - تقدم آنفا تحت رقم 1.
3 - تقدم آنفا تحت رقم 1.
4 - في البحار وشرح النهج: " به ".
5 - كذا في شرح النهج والتلخيص وأما عبارة النسخ والبحار والشافي فمشوشة ففي
غالب النسخ: " والتلف على نفسي فلم تجبني نفسي إلى ذلك " وفي بعضها: " وتلف فلم
تجبني، إلى آخرها " وفي البحار عبارة المتن في المتن وعبارة " فلم تجبني نفسي إلى ذلك "
في الحاشية، وعبارة الشافي بعد كثرة الخط والمحو والإثبات صارت كالبحار.
6 - كذا في البحار أما سائر الكتب كالنسخ فمشوشة ففي غالب النسخ: " فوالله ما فعل
حتى بعر ما لسما " (من دون نقطة) وفي ح: " فوالله ما فعل بعدها سهلا " وفي مث: " فوالله
ما فعل حتى بعرها سما " وفي ج: " ما فعل بعربها بمشا " وكتب بعدها: " كذا " وفي شرح
النهج: " حتى بغربها لئيما " وقال المجلسي: " قوله: حتى فرغ منها في بعض النسخ
" فغربها " أي فتح فاه والبشم بالباء الموحدة والشين المعجمة التخمة والسأم أي لم يسلمها إلي
إلا بعد استيفاء الحظ والسأم منها. وقال مصحح التلخيص بعد أن نقل المتن: " حتى فغربها
بشما " " ما نصه: " فغرفاه: فتحه. ويشم بشما من الشئ: سئم منه ".
7 - في البحار وشرح النهج فقط.
8 - كذا في جميع النسخ وشرح النهج والتلخيص لكن في الشافي والبحار: " وقد
عرضها عليك ".
9 - في شرح النهج والبحار: " بدعائك إليها ".
149

وتتأسف 1 [عليها 2]؟ فقال عمر: ثكلتك أمك يا مغيرة إني كنت لأعدك من دهاة 3
العرب كأنك كنت غائبا " عما هناك إن الرجل ماكرني فماكرته وألفاني أحذر من قطاة 4
إنه لما رأى شغف الناس [به 5] وإقبالهم بوجوههم 6 إليه 7 أيقن أنهم لا يريدون به بدلا "
فأحب لما 8 رأى من حرص الناس عليه وشغفهم 9 به أن يعلم ما عندي وهل تنازعني إليها
نفسي 10 فأحب أن يبلوني 11 بإطماعي فيها والتعريض له بها وقد علم وعلمت أني لو قبلت
ما عرض 12 علي لم يجب 13 الناس 14 إلى ذلك [وكان أشد الناس إمالة " الذين كرهوا رده

1 - كذا في شرح النهج والبحار لكن في النسخ: " ثم أنت الآن متعقب بالتأسف عليه "
وفي الشافي والتلخيص أيضا " كذا إلا أن بدل " متعقب " فيهما " تنقم " أو " منتقم " وقال المجلسي
(ره): " ونقم أي كره كراهة بالغة حد السخط ".
2 - كذا في ح لكن باقي النسخ " عليه ".
3 - قال المجلسي (ره): " الدهاء النكر وجودة الرأي ".
4 - يستفاد من العبارة أنها مثل لكني لم أجدها في مجمع الأمثال وحياة الحيوان
فراجع غيرهما إن شئت.
5 - في غير نسخ الكتاب من الشافي وغيره.
6 - ح: " بوجهه " وباقي النسخ: " بوجههم " والمتن موافق لسائر الكتب.
7 - في البحار وشرح النهج وغيرهما: " عليه " وهو الأولى.
8 - كذا في غير النسخ وأما النسخ ففيها: " مع ما ".
9 - في شرح النهج: " وميلهم إليه "، قال المجلسي: " والشغف بالعين المعجمة
والمهملة شدة الحب ".
10 - في شرح النهج: " وهل تنازعني نفسي إليها " وفي غيره: " وهل تنازع " (من
دون نون الوقاية والياء).
11 - قال المجنسى: " ويبلوني أي يمتحنني ويخبرني ".
12 - في شرح النهج والبحار: " عرضه ".
13 - في الشافي: " لم يجبه ".
14 - فليعلم أن هنا في هامش نسخة مث بعد كلمة " الناس " هذه العبارة: " إلى
هنا " يعني أن الساقط من النسخة المشار إليها فيما سبق (عند قوله: " قد استقمت " وقد مر
فراجع ص 129) كان إلى هنا فتم الساقط هنا.
150

إياها إلي عند موته 1 فألفاني قائما على أخمصي 2 مستوفزا " 3 حذرا " ولو أجبته إلى قبولها
لم يسلم الناس [إلي 4] ذلك واختبأها 5 ضغنا " علي 6 في قلبه ثم لم آمن اتباعه لي بها 7
ولو بعد حين مع ما بدا لي من كراهة 8 الناس لما عرض علي منها 9 أو ما سمعت 10 نداءهم
إياه 11 من كل ناحية عند عرضه إياها علي 12: لا نريد سواك يا با بكر أنت 13 لها أنت

1 - من قوله: " وكان أشد " إلى هنا أعني " عند موته " ليس في غير نسخ الكتاب.
2 - قال المجلسي: " الأخمص ما لم يصب الأرض من القدم ".
3 - كذا صريحا " في نسخة ح وكذا في شرح النهج أما سائر نسخ الكتاب: " فتسورنا " وفي
الشافي: " متشوزنا " وفي التلخيص: " متوريا " " وكذا في هامش الكلمة من البحار لكن في متن
البحار: " مستوفرا " " مع أن المجلسي (ره) قال في بيانه: " الوفز العجلة والمستوفز
الذي يقعد قعودا " منتصبا " غير مطمئن أي وجدني متهيئا " للإقدام والنهوض منتظرا " للفرصة
غير غافل ".
4 - في الشافي وشرح النهج والبحار والتلخيص فقط.
5 - قال المجلسي: " اختبأها أي ادخرها ".
6 - في النسخ: " على ضغنا ".
7 - كذا في جميع النسخ ومعنى العبارة ما في سائر الكتب بهذا اللفظ: " ولم آمن
غائلته " ومن ثم قال المجلسي في بيانه " الغائلة الداهية ".
8 - في الشافي: " كراهية ".
9 - في شرح النهج: " من كراهة الناس لي.
10 - في غير نسخ الكتاب: " أما سمعت ".
11 - في نسخ الكتاب فقط.
12 - في غير نسخ الكتاب: " عند عرضها علي ".
13 - كذا مكررا " في نسخة ق مج.
151

لها، فرددتها إليه عند ذلك فلقد رأيته التمع وجهه لذلك سرورا ".
ولقد 1 عاتبني مرة على شئ كان 2 بلغه عني إنه لما قدم بالأشعث بن قيس
الكندي 3 أسيرا " فمن عليه وأطلقه وزوجه [أخته 4] أم فروة بنت أبي قحافة قلت 5 للأشعث
وهو [قاعد 6] بين يديه: يا عدو الله أكفرت بعد إسلامك وارتددت [ناكصا " على
عقبيك 7] فنظر إلي الأشعث نظرا " حديدا " 8 علمت أنه يريد كلاما " ثم أمسك 9 فلقيني 10
بعد ذلك في بعض 11 سكك المدينة فرافقني 12 ثم قال: أنت صاحب الكلام 13 يا ابن
الخطاب؟ فقلت: نعم ولك عندي شر من ذلك فقال: بئس الجزاء هذا لي منك،
فقلت له: علام 14 تريد مني حسن الجزاء؟ قال: لا نفتي 15 لك من اتباع 16 هذا الرجل

1 - في المسترشد: " ولقد والله ".
2 - في الشافي: " على شئ " وفي شرح النهج والبحار " على كلام ".
3 - " ابن قيس الكندي " في نسخ الكتاب فقط.
4 - في شرح النهج والبحار والشافي والتلخيص فقط.
5 - في غير نسخ الكتاب والمسترشد: " فقلت ".
6 - في غير نسخ الكتاب والمسترشد.
7 - كذا في الشافي وشرح النهج والبحار، وفي النسخ " كافرا " وفي التلخيص:
" كافرا " ناكصا " على عقبيك ".
8 - في الشافي والتلخيص والبحار: " نظرا " شزرا " " وقال المجلسي في بيانه: " النظر
الشزر النظر بمؤخر العين ".
9 - ح: " فأمسك " وفي الشافي والبحار: " يريد أن يكلمني بكلام في نفسه ".
10 - في شرح النهج والبحار: " ثم لقيني ".
11 - في المسترشد: " في سكة من ".
12 - كذا في الشافي والبحار لكن في نسخ الكتاب والتلخيص: " فوافقني " (بالواو
من وفق).
13 - في المسترشد: " أنت صاحب الكلمة يومئذ ".
14 - في المسترشد: " على ماذا ".
15 - قال المجلسي: " الآنفة الاستنكاف وكراهة الشئ للحمية والغيرة ".
16 - ح: " أن تبايع " وفي المسترشد مكان الجملة: " فقال: أما تأنف من اتباع هذا
الرجل؟! ".
152

يريد أبا بكر [والله 1] ما حداني 2 على الخلاف عليه إلا تقدمه عليك وتخلفك عنها
ولو كنت صاحبها لما رأيت 3 مني خلافا " عليك فقلت: قد كان ذاك 4 فما تأمر 5 الآن؟
فقال: ما هذا وقت أمر وإنما 6 وقت صبر 7 حتى يأتي الله بمخرج 8 فمضى ومضيت، ولقي
الأشعث الزبرقان بن بدر السعدي 9 فذكر له ما جرى بيني وبينه من الكلام فنقل ذلك
الزبرقان إلى أبي بكر فأرسل إلي فأتيته فذكر ذلك لي ثم قال: إنك لمتشوف 10 إليها
يا ابن الخطاب؟ فقلت: وما يمنعني التشوف 11 إلى ما كنت أحق به ممن غلبني عليه

1 - " والله " في البحار وشرح النهج لكن في غيرهما " و " فقط.
2 - في الشافي وشرح النهج والبحار: " ما جرأني ".
3 - كذا في الشافي وغيره أما النسخ ففيها: " فقدما " " أو " تقدما " ".
4 - في شرح النهج وغيره: " لقد كان ذلك ".
5 - في المسترشد: " فما تأمرني ".
6 - ح: " ولكن ".
7 - في المسترشد: " قال: هذا وقت صبر " وفي شرح النهج: " قال إنه ليس بوقت
أمر بل وقت صبر ".
8 - في المسترشد: " حتى يفرج الله ويأتي بمخرج " وأما سائر الكتب فليست العبارة فيها.
9 - " السعدي " ليس في شرح النهج.
10 - ق ج ح: " لمتشوق " (بالقاف) وكذا في الشافي لكن في المسترشد والبحار:
" لتشوق ".
11 - في غالب النسخ والكتب: " التشوق " (بالقاف) أو " من التشوق ".
153

أما والله 1 لتكفن أو لأقولن كلمة بالغة بي وبك في الناس ما بلغت 2، وإن شئت
لتستديمن ما أنت فيه عفوا " ما أمكنك 3 ذلك، قال: إذا " أستديمه 4 وهي صائرة إليك إلى
أيام 5 فما ظننته تأتي عليه جمعة بعد ذلك القول حتى يردها إلي، فوالله ما ذكر لي منها
حرفا " بعد ذلك 6. ولقد مد في أمدها 7 عاضا " على نواجذه 8 حتى كان عند يأسه منها وحضره
الموت فكان ما رأيتما، ثم قال: احفظا ما قلت لكما وليكن منكما بحيث أمرتكما [قوما]
إذا شئتما على بركة الله وفي حفظه، فنهضنا وكل واحد منا متعجب إلى صاحبه من قوله
وما خرج ذلك الخبر من واحد منا حتى مات عمر 9.

1 - فليعلم أن العبارة في شرح ابن أبي الحديد بدل ما في المتن " من أرسل
إلي فأتيته " إلى هنا هكذا: " فأرسل إلي بعتاب مؤلم فأرسلت إليه: أما والله ".
2 - في شرح النهج بدل " ما بلغت ". " تحملها الركبان حيث ساروا " وكذا في البحار
والشافي والتلخيص.
3 - مج مث ق س: " أكنك " وفي ح: " إليك ".
4 - في الشافي وشرح النهج والبحار والتلخيص بدل الجملة هكذا: " وإن شئت استدمنا
ما نحن فيه عفوا "، قال: بل نستديمه (أو نستديمها) ". وعبارة المسترشد: " فإن شئت استدمت
ما أنت فيه عفوا، قال: بل أستديمه ".
5 - في سائر الكتب: " وإنها لصائرة إليك بعد أيام ".
6 - عبارة الشافي وشرح النهج هكذا: " فما ظننت أنه لا يأتي عليه جمعة حتى يردها
علي فتغافل والله فما ذكرني بعد ذلك المجلس حرفا " حتى هلك " وكذا البحار والتلخيص.
7 - قال المجلسي: " وأمد الشئ غايته والنواجذ أقاصي الأسنان والعض
عليها كناية عن شدة التعلق والتمسك بالشئ ".
8 - قال المجلسي: " وأمد الشئ غايته والنواجذ أقاصي الأسنان والعض
عليها كناية عن شدة التعلق والتمسك بالشئ ".
9 - فليعلم أن مؤلف الكشكول فيما جرى على آل الرسول وهو على ما حقق
في محله السيد حيدر الآملي من علماء القرن الثامن الهجري قد ذكر في كتابه
المذكور تحت عنوان " عجائب روايات العوام " هذه الرواية فقال ما نصه: " ومما رواه
أبو موسى الأشعري قال: حججت مع عمر بن الخطاب فخرجت يوما " من رحلي أريد عمر (فساق
الرواية إلى آخرها وهو) " فليكن منكما بحيث أمرتكما، فمضينا ونحن نتعجب من كشفنا من
قوله: فوالله ما أفشينا سره حتى هلك، فاعتبروا يا أولي الألباب " فمن أراد أن يلاحظها أو مقابلتها
مع عبارة الحديث في هذا الكتاب فليراجع ص 148 - 144 من الطبعة الأولى سنة 1372 في
مطبعة الحيدرية بالنجف.
ثم ليعلم أن آخر عبارة الرواية بعد: " عاضا " على نواجذه " في الشافي وتلخيصه وشرح -
النهج والبحار إلى آخرها أعني " حتى مات عمر " هكذا: " حتى حضره الموت وأيس منها فكان
منه ما رأيتما فاكتما ما قلت لكما عن الناس كافة وعن بني هاشم خاصة وليكن منكما بحيث
أمرتكما قوما إذا شئتما على بركة الله. فقمنا ونحن نعجب من قوله فوالله ما أفشينا سره
حتى هلك ".
أقول: قال علم الهدى بعد نقله الأخبار في الشافي ما نصه (ص 243 من
النسخة المطبوعة ":
" فكأني بهم عند سماع هذه الأخبار يستغرقون ضحكا " تعجبا " واستبعادا " ويقولون: كيف
نصغي إلى هذه الأخبار ومعلوم ضرورة تعظيم عمر لأبي بكر ووفاقه له وتصويبه لإمامته وكيف
يطعن عمر في إمامة أبي بكر وهي أصل لإمامته وقاعدة لولايته؟!
وليس هذا بمنكر ممن طمست العصبية على قلبه وعينه فهو لا يرى ولا يسمع إلا ما يوافق
اعتقادات مبتدأة قد اعتقدها ومذاهب فاسدة قد انتحلها فما بال هذه الضرورة تخصهم ولا تعم
من خالفهم ونحن نقسم بالله على أنا لا نعلم ما يدعونه ونزيد على ذلك بأنا نعتقد أن الأمر
بخلافه وليس في طعن عمر على بيعة أبي بكر ما يؤدي إلى فساد إمامته لأنه يمكن
أن يكون ذهب إلى أن إمامته لم تثبت بالنص عليه وإنما ثبتت بالإجماع من الأمة والرضا
فقد ذهب إلى ذلك جماعة من الناس ويرى أن إمامته أولى من حيث لم تقع بغتة ولا فجأة
ولا اختلف الناس في أصلها ولا امتنع منهم كثير من الدخول فيها حتى أكرهوا وتهددوا وخوفوا
فأما الفلتة (إلى آخر ما قال) ".
وأما ابن أبي الحديد فقد قال فيما قال بعد نقل شئ من كلام السيد بالنسبة
إلى هذه الأخبار ما نصه (ص 127 ج 1 طبعة مصر سنة 1329 ه‍):
" وأما الأخبار التي رواها عن عمر فأخبار غريبة ما رأيناها في الكتب المدونة
وما وقفنا عليها إلا من كتاب المرتضى وكتاب آخر يعرف بكتاب " المسترشد " لمحمد بن جرير
الطبري وليس هو محمد بن جرير صاحب التأريخ بل هو من رجال الشيعة وأظن أن أمه من
بني جرير من مدينة أهل طبرستان وبنو جرير الآمليون شيعة مستهترون بالتشيع فنسب إلى
أخواله ويدل على ذلك شعر مروي له وهو:
فآمل مولدي وبنو جرير * فأخوالي ويحكي المرء خاله
فمن يك رافضيا " عن أبيه * فإني رافضي عن كلالة
وأنت تعلم حال الأخبار الغريبة التي لا توجد في الكتب المدونة كيف
هي؟! "
أقول: تفصيل البحث عن هذا الاجمال يأتي في مجلد " تعليقات الإيضاح " إن
شاء الله تعالى.
154

وروى سفيان بن عيينة والحسن بن صالح بن حي وأبو بكر بن عياش وشريك
بن عبد الله وجماعة من فقهائكم أن أبا بكر أمر خالد بن الوليد فقال: إذا أنا فرغت من
155

صلاة الفجر وسلمت فاضرب عنق علي فلما صلى بالناس في آخر صلاته ندم على
ما كان منه فجلس في صلاته مفكرا " حتى كادت الشمس أن تطلع ثم قال: يا خالد لا تفعل
ما أمرتك [به 1]، ثلاثا "، ثم سلم 2 وكان علي يصلي إلى جنب خالد يومئذ، فالتفت

1 - في ح فقط وعبارة سائر الروايات وأسلوب الكلام تؤيد وجود الكلمة هناك.
2 - هذه القضية معروفة مذكورة في كتب الفريقين إلا أن الشيعة مدعية أن القضية
قد وقعت فمن موارد نقلها في كتب الشيعة علل الشرائع للصدوق والاحتجاج
للطبرسي وتفسير علي بن إبراهيم وكتاب سليم بن قيس وكتاب المجلى لابن أبي جمهور
الأحسائي وغاية المرام للسيد هاشم البحراني والبحار للمجلسي إلى غير ذلك فالأولى أن
نشير إلى ما ذكره صاحب الاستغاثة في ذلك الموضوع وهو قوله في أوائل
كتابه المذكور (ص 19 من طبعة النجف):
" ومما ابتدعه كلامه بالصلاة بعد التشهد وقبل التسليم حين قال: لا يفعلن خالد ما
أمرته به، حتى احتج بذلك قوم من فقهاء العامة بشهرته منه فقالوا: يجوز الكلام بعد التشهد
وقبل التسليم فإن أبا بكر فعل ذلك للضرورة. وقال آخرون: لا يجوز ذلك فإن أبا بكر قال ذلك
بعد أن سلم في نفسه، وتنازعوا في اختلافهم في هذا المعنى فقلنا لهم: أما تجويزكم في الصلاة
فإنا غير محتاجين إلى منازعتكم فيه لأنا غير آخذين بفعل أبي بكر ولا متبعين له فيه ولكن
عرفونا ما الذي دعا أبا بكر إلى أن قال: لا يفعلن خالد ما أمرته به، قبل تسليمه؟ وما
هو؟ ولم هو؟ فكانوا في ذلك صما " بكما " عميا ".
فقالت شيعة آل محمد عليهم السلام: قد علمنا وعلم كل ذي فهم أنه نهاه عن
أمر منكر بعد أن أمره به وجهلكم بذلك منه دليل على صحة ما رواه مشايخنا عن أئمتنا.
عليهم السلام - فإنهم قالوا: إن أبا بكر كان قد أمر خالدا " بقتل أمير المؤمنين - عليه السلام - "
(إلى آخر ما قال فمن أراده فليراجع الكتاب المشار إليه ص 21 - 19).
ومن أراد البحث عن القضية تفصيلا فليراجع مظانه كتشييد المطاعن وإحقاق الحق
وغيرهما فإن المقام لا يسع البحث عن ذلك.
156

على إلى خالد فإذا هو مشتمل على السيف تحت ثيابه فقال له: يا خالد أو كنت فاعلا "؟ -
قال: إي والله إذا " لوضعته في أكثرك شعرا " فقال علي صلوات الله عليه: كذبت ولؤمت 1
أنت أضيق حلقة من ذاك، أما والذي فلق الحبة وبرأ النسمة لولا ما سبق به القضاء لعلمت
أي الفريقين شر مكانا وأضعف جندا 2 فقيل. لسفيان وابن حي ولوكيع 3: ما تقولون

1 - غير ح: " لمت ".
2 - ذيل آية 75 سورة مريم و " أي الفريقين " أيضا " مأخوذ من آية 73 من تلك السورة.
3 - ح: " ووكيع ".
157

فيما كان من أبي بكر في ذلك؟ - فقالوا جميعا ": كانت سيئة لم تتم 1، وأما من يجسر
من أهل المدينة فيقولون: وما بأس بقتل رجل في صلاح الأمة، إنه إنما أراد قتله
لأن عليا " أراد تفريق الأمة وصدهم عن بيعة أبي بكر.
فهذه روايتكم على أبي بكر إلا أن منكم من يكتم ذلك ويستشنعه فلا يظهره وقد
جعلتم هذا الحديث حجة في كتاب الصلاة في باب من أحدث قبل أن يسلم وقد قضى
التشهد إن صلاته تامة وذلك أن أبا بكر أمر خالد بن الوليد بأمر فقال: إذا أنا سلمت
من صلاة الفجر فافعل كذا وكذا، ثم بدا له في ذلك الأمر فخاف إن هو سلم أن يفعل
خالد ما أمره به فلما قضى التشهد قال: يا خالد لا تفعل ما أمرتك [به 2] ثم سلم.
وقد حدث به أبو يوسف القاضي ببغداد فقال له بعض أصحابه: يا با يوسف

1 - نظير ما نقلناه عن كتاب الاستغاثة ما نقله المجلسي عن إرشاد القلوب للديلمي (أنظر
المجلد الثامن من البحار باب المثالب، ص 242 من طبعة أمين الضرب):
" ومنها (أي من مثالبهم) قوله (أي قول أبي بكر) في الصلاة: لا يفعل خالد ما أمره
فهذه بدعة يقارنها كفر وذلك أنه أمر خالدا " بقتل أمير المؤمنين إذا هو سلم من صلاة الفجر
فلما قام في الصلاة ندم على ذلك وخشي إن فعل ما أمر به من قتل أمير المؤمنين أن تهيج
عليه فتنة لا يقومون لها فقال: لا يفعلن خالد ما أمر، قبل أن يسلم، والكلام في الصلاة بدعة
والأمر بقتل علي كفر ".
أما ابن أبي الحديد فهو أنكر وقوع القضية وأجاب عنها فيما أجاب
عن مطاعن أبي بكر بما نصه (أنظر المجلد الرابع من طبعة مصر ص 190):
" الطعن الثاني عشر - قولهم أنه تكلم في الصلاة قبل التسليم فقال: لا يفعلن خالد ما أمرته
قالوا: ولذلك جاز عند أبي حنيفة أن يخرج الإنسان من الصلاة بالكلام وغيره من مفسدات
الصلاة من غير تسليم وبهذا احتج أبو حنيفة والجواب: هذا من الأخبار التي تنفرد
بها الإمامية ولم تثبت وأما أبو حنيفة فلم يذهب إلى ما ذهب إليه لأجل هذا الحديث
وإنما احتج (إلى آخر ما قال) ".
2 - " به " في نسخة ح فقط.
158

وما الذي أمر أبو بكر خالد بن الوليد [به 1]؟ - فانتهره وقال له: اسكت وما أنت
وذاك؟!
فوالله لئن كان علي سامعا " مطيعا " لأبي بكر راضيا " ببيعته ما في الأرض جور يوصف
به أحد أجور من هذا أن يأمر بضرب عنق رجل قد أقر هو وأصحابه أن رسول الله -
صلى الله عليه وآله - قد شهد له أنه من أهل الجنة وهو [له 2] سامع مطيع، ولئن كان
غير راض ببيعته إن الأمر لكما قالت الشيعة في تقدمه عليه بغير رضى منه.
وروى زياد البكائي 3 وكان من فرسان أصحابكم في الحديث قال: أخبرنا صالح
بن كيسان عن إياس 4 بن قبيصة 5 الأسدي وكان شهد فتح القادسية يقول: سمعت
أبا بكر يقول: ندمت على أن أكون سألت رسول الله 6 - صلى الله عليه وآله - عن ثلاث

1 - " به " في نسخة ح فقط.
2 - ليس في نسخة ح.
3 - قال ابن حجر في تقريب التهذيب: " زياد بن عبد الله بن الطفيل العامري
البكائي بفتح الموحدة وتشديد الكاف أبو محمد الكوفي صدوق ثبت في المغازي
(الترجمة) " وقال الزبيدي في تاج العروس: " والبكاء ككتان لقب ربيعة بن عمرو بن
عامر بن ربيعة بن عامر بن صعصعة أبي قبيلة منهم زياد بن عبد الله البكائي راوي المغازي عن
ابن إسحاق ".
4 - قال الفيروزآبادي في القاموس: " إياس ككتاب سبعة عشر صحابيا " ".
5 - قال الجوهري بعد ذكر معنى القبيصة (بفتح أوله وكسر الموحدة):
" وقبيصة أيضا " اسم رجل وهو إياس بن قبيصة الطائي " قال الزبيدي في تاج العروس
في مادة " قبص " بعد ذكر الذين سموا بقبيصة من الصحابة: " وإياس بن قبيصة الطائي الذي
ذكره الجوهري فهو ابن قبيصة بن الأسود الذي أورده المصنف - رحمه الله تعالى - في أول
هذه الأسماء ".
6 - أورده المجلسي في ثامن البحار نقلا عن إرشاد القلوب بهذه العبارة (أنظر باب مثالب
الثلاثة ص 242 من طبعة أمين الضرب):
" ومنها أنهم رووا بغير خلاف أنه قال (أي أبو بكر) وقت وفاته: ثلاث فعلتها ووددت أني
لم أفعلها، وثلاث لم أفعلها ووددت أني أفعلها، وثلاث وددت أني أسأل رسول الله صلى الله عليه وآله عنها
أما الثلاث التي وددت أني لم أفعلها، (الحديث فمن أراده فليطلبه من هناك، لأني أنقله
بطريق أهل السنة هنا وهو ما يأتي ذكره عن كتاب ابن قتيبة).
159

كنت أغفلتهن 1، ووددت أني كنت فعلت ثلاثا لم أفعلهن، ووددت أني لم أكن فعلت

1 - قال ابن قتيبة الدينوري في كتاب الإمامة والسياسة ناقلا عن أبي بكر عند استخلافه
ما نصه (ص 18): " والله ما آسى إلا على ثلاث فعلتهن ليتني كنت تركتهن، وثلاث تركتهن
ليتني فعلتهن، وثلاث ليتني سألت رسول الله عنهن. فأما اللاتي فعلتهن وليتني لم.
أفعلهن، فليتني تركت بيت علي وإن كان أعلن علي الحرب، وليتني يوم سقيفة بني ساعدة
كنت ضربت على يد أحد الرجلين أبي عبيدة أو عمر، فكان هو الأمير، وكنت أنا الوزير،
وليتني حين أتيت بالفجاءة السلمي أسيرا " أني قتلته ذبيحا أو أطلقته نجيحا "، ولم أكن أحرقته
بالنار، وأما اللاتي تركتهن وليتني كنت فعلتهن، ليتني حين أتيت بالأشعث بن
قيس أسيرا " أني قتلته ولم أستحيه، فإن سمعت منه وأراه لا يرى غيا " ولا شرا إلا أعان
عليه، وليتني حين بعثت خالد بن الوليد إلى الشام، أني كنت بعثت عمر بن الخطاب إلى
العراق، فأكون قد بسطت يدي جميعا في سبيل الله، وأما اللاتي كنت أود أني سألت
رسول الله عنهن فليتني سألته لمن هذا الأمر من بعده؟ فلا ينازعه فيه أحد، وليتني كنت
سألته هل للأنصار فيها من حق؟ وليتني كنت سألته عن ميراث بنت الأخ والعمة فإن في
نفسي من ذاك شيئا " ".
قال المجلسي (ره) في ثامن البحار في باب ما أظهر أبو بكر وعمر من الندامة على
تصدي الخلافة عند الموت (ص 205 من طبعة أمين الضرب):
" قال ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة نقلا عن المبرد في الكامل
عن عبد الرحمن بن عوف قال: دخلت على أبي بكر أعوده في مرضه الذي
مات فيه (فساق الحديث إلى أن قال) فقال: أما إني لا آسى إلا على ثلاث فعلتهن وددت
أني لم أفعلهن، وثلاث لم أفعلهن وددت أني فعلتهن، وثلاث وددت سألت رسول الله صلى الله عليه وآله عنهن،
(فساق الحديث قريبا " مما ذكر في المتن ونقل في الذين عن الإمامة والسياسة) فخاض المجلسي
في بيان لغاته والبحث عما يستفاد منه تفضيلا فمن أراده فليراجع (ص 206).
160

ثلاثا " قد كنت فعلتهن، فقيل له: وما هن؟ - فقال: ندمت أن لا أكون سألت رسول
الله - صلى الله عليه وآله - عن هذا الأمر لمن هو من بعده؟ وأن لا أكون سألته عن
الحد، وأن لا أكون سألته عن ذبائح أهل الكتاب.
وأما الثلاث اللاتي فعلتهن وليتني لم أفعلهن فكشفي بيت فاطمة - صلوات
الله عليها - وتخلفي عن بعث أسامة، وتركي الأشعث بن قيس ألا أكون قتلته
فإني لا أزال أراه يبغي للإسلام عوجا "، وأما الثلاث اللاتي لم أفعلهن وليتني كنت
فعلتهن، فوددت أني كنت أقدت من خالد بن الوليد بمالك بن نويرة، ووددت أني
لم أتخلف عن بعث أسامة، ووددت أني كنت قتلت عيينة بن حصين وطلحة بن خويلد 1.
فكل هذا تروونه على أبي بكر أنه ترك حقا " وعمل بباطل وأنتم تنسبون الشيعة
إلى الوقيعة فيه.

1 - قال مؤلف كتاب الاستغاثة بعد بحثه الاستدلالي عن كلام أبي بكر في الصلاة بعد -
التشهد وقبل التسليم على سبيل التفصيل ما نصه (أنظر ص 21 من طبعة النجف):
" ثم رووا جميعا " بخلاف تلك الرواية أنه قال في وقت وفاته: ثلاث فعلتها ووددت
أني لم أفعلها، وثلاث لم أفعلها ووددت أني فعلتها، وثلاث أهملت السؤال عنها
ووددت أن أسأل رسول الله صلى الله عليه وآله عنها، ثم اختلف أولياؤه في تأويل ما فعل ولم -
يختلفوا في السؤال فأهملنا ذكر ما اختلفوا فيه وقصدنا ذكر ما أجمعوا عليه طلبا للنصفة و
تحريا " للحق فزعموا أنه قال: وددت أني سألت عن رسول الله صلى الله عليه وآله عن الكلالة ما هي؟
وعن الجد، ما له من الميراث؟ وعن هذا الأمر لمن هو؟ فكان لا ينازع فيه (فخاض في
البحث عنها والتحقيق فيها فمن أراده فليراجع الكتاب (ص 22 - 21).
161

وروى زياد البكائي عن هشام بن عروة عن أبيه 1 عروة بن الزبير قال: وجه
أبو بكر يعلى بن منية 2 على قضاء اليمن وخراجها فالتوى عليه قوم من أهل حضرموت
فبعث إليهم يعلى جيشا " فقتل وسبى منهم ثلاث مائة ونيفا " 3 رجالا " ونساء " فقدم بهم
على أبي بكر فباعهم ثم قدم بعد ذلك قوم من أهل اليمن على أبي بكر فشهدوا بالله
أنهم كانوا مسلمين وأن يعلى ظلمهم فأسقط في يديه 4 وشاور فيهم المسلمين فأعتقوهم
وقد وطئت الفروج ومات منهن من مات مسترقا ".
وروى زياد البكائي عن صالح بن كيسان عن ابن عباس قال: إني لأطوف
بالمدينة مع عمر ويده على جنحي 5 إذ زفر زفرة كادت تطير بأضلاعه فقلت: سبحان الله

1 - قال في خلاصة تذهيب الكمال: " هشام بن عروة بن الزبير بن العوام الأسدي
أبو المنذر أحد الأعلام عن أبيه (الترجمة): ".
2 - قال ابن حجر في تقريب التهذيب: " يعلى بن منية هو ابن أمية، تقدم " ويشير به
إلى ما ذكره في الكتاب قبيل ذلك بقوله: " يعلى بن أمية بن أبي عبيدة بن همام التميمي
حليف قريش، وهو يعلى بن منية (بضم الميم وسكون النون بعدها تحتانية مفتوحة) وهي
أمه، صحابي مشهور، مات سنة بضع وأربعين ".
3 - غير ح: " ونيف ".
4 - قال الطريحي في مجمع البحرين: " قوله تعالى فلما سقط في أيديهم
بالبناء للمفعول والظرف نائبه يقال لكل من ندم وعجز عن الشئ: قد سقط في يده وأسقط
في يده لغتان، ومعنى: سقط في أيديهم ندموا على ما فاتهم، وفي الصحاح وقرأ بعضهم:
سقط بالفتح كأنه أضمر الندم ". أقول: ويشير بما نقل عن الجوهري إلى هذه العبارة
" وسقط في يديه أي ندم ومنه قوله تعالى: ولما سقط في أيديهم وقال الأخفش: وقرأ
بعضهم سقط كأنه أضمر الندم وجوز أسقط في يديه، وقال أبو عمرو: لا يقال: أسقط بالألف
على ما لم يسم فاعله وأحمد بن يحيى مثله ".
5 - هذا الحديث قد نقل بطرق كثيرة وعبارات متفاوتة بل صدر في أوقات مختلفة
ونكتفي هنا بما نقله الزمخشري فقال في الفائق في مادة " كلف " ما نصه:
" عمر - رضي الله تعالى عنه - دخل عليه ابن عباس حين طعن فرآه مغتما " لمن يستخلف
بعده فجعل ابن عباس يذكر له أصحابه فذكر عثمان فقال: كلف بأقاربه وروى أخشى
حفده وأثرته، قال: فعلي قال: ذاك رجل فيه دعابة، قال: فطلحة قال: لولا بأوفيه
وروى أنه قال: الاكنع إن فيه بأوا " ونخوة، قال: فالزبير قال: وعقة لقس وروى:
خرس ضبيس أو قال: ضمس، قال: فعبد الرحمن قال: أوه ذكرت رجلا صالحا " لكنه ضعيف
وهذا الأمر لا يصلح له إلا اللين من غير ضعف والقوي من غير عنف وروى: لا يصلح أن
يلي هذا الأمر إلا حصيف العقدة قليل الغرة، الشديد في غير عنف اللين في غير ضعف،
الجواد في غير سرف، البخيل في غير وكف، قال: فسعد بن أبي وقاص قال: ذلك يكون في
مقنب من مقانبكم ".
أقول: فخاض في بيان لغاته وتفسير كلماته فمن أراد ما ذكره فليراجع الفائق فإن
المقام لا يسعه ونقله المجلسي بتمامه في ثامن البحار في باب الشورى (أنظر ص
357 من طبعة أمين الضرب) وأورد الحديث في الباب المذكور نقلا عن كتب
أخرى منها العدد القوية لدفع المخاوف اليومية تأليف الشيخ الفقيه رضي -
الدين علي بن يوسف بن المطهر الحلي (أنظر ص 352 من الكتاب المشار إليه)
ونص عبارته: " د - عن ابن عباس قال: بينا أنا أمشي مع عمر يوما " إذ تنفس نفسا "
ظننت أنه قد قصمت أضلاعه فقلت: سبحان الله والله ما أخرج منك هذا إلا أمر عظيم فقال:
ويحك يا بن عباس ما أدري ما أصنع بأمة محمد (فساق الحديث إلى آخره قائلا بعده:)
هذا آخر ما نقلت من كتاب الإستيعاب) " فأورد المجلسي بيانا لتفسير لغات الحديث فمن
أراده فليراجع هناك فإن ذكره هنا يفضي إلى طول لا يناسب المقام.
أقول: قد علم من كلام ابن المطهر (ره) في آخر الحديث أنه مذكور في كتاب
الإستيعاب وقد أخذه منه وهو كذلك ونص عبارته في ترجمة أمير المؤمنين علي بن أبي -
طالب - عليه السلام - هكذا (أنظر ص 467 من طبعة حيدر آباد الدكن):
" حدثنا عبد الوارث بن سفيان قراءة مني عليه في كتابي وهو ينظر في كتابه قال:
حدثنا أبو محمد قاسم بن أصبغ حدثنا أبو عبيد بن عبد الواحد البزار حدثنا محمد بن أحمد بن
أيوب قال قاسم: وحدثنا محمد بن إسماعيل بن سالم الصائغ حدثنا سليمان بن داود قالا:
حدثنا إبراهيم بن سعد حدثنا محمد بن إسحاق عن الزهري عن عبيد الله بن عبد الله عن ابن -
عباس قال: بينا أنا أمشي مع عمر يوما "، الحديث " وفي آخره: " قال ابن عباس:
كان والله عمر كذلك ".
162

والله ما أخرج هذا منك ألاهم شديد قال: أي والله هم شديد قلت: ما هو؟ -
163

قال: هذا الأمر، لا أدري فيمن أضعه؟ - ثم نظر إلي فقال: لعلك تقول: إن
عليا " صاحبها، قال: قلت: إي والله أني لأقول ذاك وأني به؟! وأخبر به الناس 1
فقال: وكيف ذاك؟ - قال: قلت: لقرابته من رسول الله صلى الله عليه وآله وصهره وسابقته و
علمه وبلائه في الإسلام، فقال: إنه لكما تقول ولكنه رجل فيه دعابة قال: قلت:
فأين أنت عن عثمان؟ - فقال: اجتمع حب الدنيا والآخرة في قلبه والله لو وليته أمر -
الناس لحمل آل أبي معيط 2 على رقابهم ثم لمست 3 إليه العرب حتى تقتله، وأيم الله

1 - كذا في غير ح لكن فيها: " أني لأقول ذاك وأني به أخبر الناس ". ولعل الأصل
قد كان: " أني لأقول ذاك وأخبر به الناس ".
2 - قال الفيروزآبادي: " وأبو معيط كزبير أبان والد عقبة " وقال الزبيدي في
شرح الكلام: " وأبو معيط كزبير اسمه أبان بن أبي عمرو بن أمية بن عبد شمس بن عبد
مناف القرشي الأموي أخو مسافر وأبي وجزة وهو والد عقبة وبنوه الوليد وعمارة
وخالد إخوة عثمان بن عفان لأمه ".
3 - كذا في الأصل فلعله " وثبت " كما في الإستيعاب (ص 467 من طبعة حيدر آباد)
ونص العبارة فيه هكذا: " فقلت: فعثمان، قال: فوالله لو فعلت لحمل بني أبي معيط على
رقاب الناس يعملون فيهم بمعصية الله والله لو فعلت لفعل، ولو فعل لفعلوه، فوثب الناس
عليه فقتلوه " ونقله هكذا المجلسي في ثامن البحار في باب الشورى (ص 352 من طبعة
أمين الضرب) إلا أنه نقل مكان " على " كلمة " إلى " وقال المجلسي في الباب المشار -
إليه من المجلد المذكور نقلا عن أرباب السير والمحدثين من المخالفين ما نص عبارته
(ص 357): " ثم أقبل عمر على عثمان فقال: هيها " إليك كأني بك قد قلدتك قريش هذا
الأمر لحبها إياك فحملت بني أمية وبني أبي معيط على رقاب الناس وآثرتهم بالفئ فسارت
إليك عصابة من ذؤبان العرب فذبحوك على فراشك ذبحا " إلى غير ذلك مما يفيد هذا
المعنى فالعبارة أما " لمشت إليه العرب " بأن تكون اللام لام الجواب للو وفعل " مشت "
مأخوذا " من المشي حتى يكون المعنى مثل ما نقله المجلسي في عبارته المشار إليها " فسارت
إليك الناس " وأما أن يكون الفعل مأخوذا من متت، قال الزبيدي في تاج العروس نقلا
عن المحكم: " مت إليه بالشئ يمت متا " توسل فهو مات (إلى أن قال) وفي حديث علي -
كرم الله وجهه - لا تمتان إلى الله بحبل ولا تمدان إليه بسبب " إلا أن الاحتمال الأخير يحتاج
إلى تكلف وتجشم كما هو واضح وحيث إن المعنى صار واضحا " بسبب ما نقلناه فلا حاجة
إلى الإطناب فيه بأكثر من ذلك فالمعنى " لو ثبت إليه العرب " أو " لسارت إليه العرب ".
164

لو فعلت لفعل، ولو فعل لفعلوا، فلم أزل أتوقعها من قوله حتى فعل ما فعل وفعلوا
به ما فعلوا. قلت: أين أنت عن الزبير؟ - فقال: اللعقة 1 والله إذا لظل يضارب على
الصاع والمد ببقيع الغر قد 2 قال: قلت: فأين أنت عن طلحة؟ - فقال: المزهو
ما زلت أعرف فيه الزهو منذ أصيبت كفه مع رسول الله - صلى الله عليه وآله - قال:

1 - كذا في النسخ وكأنه محرف وصحيحه: " الوعقة " أو " الوعقة اللعقة " قال ابن -
الأثير في النهاية نقلا عن الهروي: " في حديث عمر وذكر الزبير فقال: " وعقة
لقس، الوعقة بالسكون الذي يضجر ويتبرم يقال: رجل وعقة ووعقة أيضا ووعق بالكسر
فيهما ".
2 - قال الفيروزآبادي: " الغرقد شجر عظام أو هي العوسج إذ أعظم واحده
غرقدة وبها سموا: وبقيع الغرقد مقبرة المدينة على ساكنها الصلاة والسلام لأنه كان منبتها ".
165

قلت: فأين أنت عن سعد؟ - قال: ليس هناك هو صاحب فرس وقنص وكان يقال:
إن سعدا رجل من عذرة 1 وليس من قريش، قال: قلت: فعبد الرحمن بن عوف؟
فقال: نعم الرجل ذكرت غير أنه ضعيف إن هذا الأمر والله يا ابن عباس ما يصلحه
إلا القوي في غير ضعف يعني عليا "، والجواد في غير سرف يعني طلحة، والبخيل
في غير إمساك يعني الزبير، واللين في غير ضعف يعني عبد الرحمن 2.
فهل بقي منهم أحد لم يغمزه؟ ثم صير الأمر شورى بينهم بعد قوله فيهم ما قال 3؟!
فهل تكون الوقيعة إلا هكذا؟!
ورويتم عمن حكاه ورواه من فقهاء أهل المدينة 4 قال: بينا عمر بن الخطاب

1 - قال الفيروزآبادي: " عذرة بلا لام قبيلة في اليمن " فمن أراد التفصيل فليراجع
تاج العروس أو سائر مظانه.
2 - فليعلم أن الزمخشري قد خاض في بيان الألفاظ المشكلة التي وردت في الحديث
بعباراته المختلفة وكلماته المتغايرة وبينها بما لا مزيد عليه ولولا أن المقام لا يسع ذكر
كلامه لذكرته هنا بطوله لأنه مفيد جدا "، وأشرنا إليه هنا مع أنا قد نقلنا متن الحديث
عن الفائق فيما سبق (ص 163 من الكتاب الحاضر) وذكرنا هناك أن الزمخشري قد فسر
غرائبه وأوضح مشكلاته لأهمية كلامه النفيس وذكرناه بتمامه في المجلد الذي سميناه
" بالتعليقات على الإيضاح " وفقنا الله لطبعه ونشره.
3 - فليعلم أن هذا الأمر من أهم ما طعن به على الخليفة الثاني وتفصيله في كتب
الكلام الاستدلالي وكتب المطاعن المفصلة فمن أراد أن يستقصي البحث عنه ويستوفي الحظ
منه فليراجع مظانه من الاستغاثة والطرائف وتشييد المطاعن وإحقاق الحق وما يضاهيها
ولعل في المراجعة إلى باب الشورى من ثامن البحار كفاية لمن تدبر (راجع 360 - 334
من طبعة أمين الضرب). وبحث المجلسي أيضا " عن هذا المطلب في ثامن البحار
تحت عنوان " الطعن الثامن عشر من مطاعن عمر " (أنظر ص 310 - 306 من طبعة أمين
الضرب).
4 - كأن المراد به عبد الله بن عمر كما يعلم من سند القصة في الكتب التي رويت فيها.
166

وبعض أصحابه يتذاكرون الشعراء فقال بعضهم: فلان أشعر، وقال بعضهم: فلان
أشعر، إذ طلع عليهم ابن عباس فقال عمر: قد جاءكم ابن بجدتها وأعلم الناس [بها]
فقال عمر: يا بن عباس من أشعر الشعراء؟ - فقال ابن عباس: أشعر الشعراء يا
أمير المؤمنين زهير بن أبي سلمى فقال: هلم من شعره ما نستدل به على ما ذكرت قال:
امتدح قوما " من بني عبد الله بن غطفان فقال 2:

1 - قال ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة عند ذكره شيئا " من سيرة عمر
وسياسته (ج 3 من طبعة مصر سنة 1329، ص 107).
" وروى عبد الله بن عمر قال: كنت عند أبي يوما " وعنده نفر من الناس فجرى ذكر الشعر
فقال: من أشعر العرب؟ - فقالوا: فلان وفلان فطلع عبد الله بن عباس فقال عمر: قد جاءكم
الخبير (القصة إلى آخرها) " وقال الطبري ضمن حوادث سنة 23 (وهي سنة فوت
عمر) ما نصه: " حدثني ابن حميد قال: حدثنا سلمة عن مجد بن إسحاق عن رجل عن عكرمة
عن ابن عباس قال: بينما عمر بن الخطاب - رضي الله عنه - وبعض أصحابه يتذاكرون الشعر
(الحكاية إلى آخرها، راجع ج 5 ص 31) " وابن الأثير ضمن ما ذكره في أحوال
عمر ما نصه (ج 3 ص 24 ضمن حوادث سنة 23): " قال ابن عباس: بينما عمر بن الخطاب
(القصة إلى آخرها) " وقال أبو العباس ثعلب في شرح ديوان زهير بن أبي سلمى
ما نصه (ص 278 من طبعة دار الكتب): " قال عبد الله بن محمد البصري: حدثنا إبراهيم
بن عبد الله السدوسي عن محمد بن حداش الأسدي عن نوح بن دراج عن حبيب بن زادان عن
أبيه قال: دخلت على عمر بن الخطاب - رحمه الله - وعنده نفر من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله
فذكروا الشعر فقال لهم عمر: من كان أشعر العرب؟ - فاختلفوا فبينا هم كذلك إذ طلع عليهم
عبد الله بن عباس (الحكاية إلى آخرها) " وقال السيوطي في شرح شواهد المغني
(ص 63 من طبعة إيران سنة 1271): " وأخرج أي أبو الفرج الأصبهاني في
الأغاني " عن سعيد بن المسيب قال: كان عمر جالسا مع قوم يتذاكرون أشعار العرب إذ
أقبل ابن عباس (فساق القصة) إلى غير ذلك من الموارد التي تفضي الإشارة إليها إلى طول.
2 - قال ابن عبد ربه في عقد الفريد عند ذكره أجواد أهل الجاهلية (ج 1 ص
200 من الطبعة الثانية بتحقيق محمد سعيد عريان):
" وكان سنان أبو هرم سيد غطفان وماتت أمه وهي حامل به وقالت: إذا أنا مت
فشقوا بطني فإن سيد غطفان فيه، فلما ماتت شقوا بطنها فاستخرجوا منها سنانا "، وفي بني -
سنان يقول زهير:
قوم أبوهم سنان حين تنسبهم * طابوا وطاب من الأولاد ما ولدوا
لو كان يقعد (فذكر الأبيات إلى قوله:) ماله حسدوا ".
أقول: هذه الأبيات من أواخر قصيدة لزهير تشتمل على اثنين وثلاثين بيتا والبيت
الأول من هذه الأبيات الأربعة مصدر في القصيدة بكلمة " أو " فإن البيت الذي قبله هناك
مصدر بكلمة " لو " وهو:
" لو كان يخلد أقوام بمجدهم * أو ما تقدم من أيامهم خلدوا "
وبعد الأبيات المذكورة هذا البيت وهو آخر القصيدة
" لو يوزنون عيارا " أو مكايلة * مالوا برضوى ولم يعدلهم أحد "
فإن أردت أن تلاحظ القصيدة فراجع شرح ديوان زهير بن أبي سلمى أعني شرح أبي -
العباس أحمد بن يحيى بن زيد الشيباني المعروف بثعلب (ص 282 - 279 من طبعة دار -
الكتب).
أقول: في كلمات الأبيات اختلاف فمن أراد التحقيق فليخض بنفسه فيه.
167

لو كان يقعد فوق الشمس من كرم * قوم بأولهم أو مجدهم قعدوا
قوم أبوهم سنان حين تنسبهم * طابوا وطاب من الأولاد ما ولدوا
إنس إذا أمنوا، جن إذا فزعوا * مرزءون 1 بها ليل إذا جهدوا
محسدون على ما كان من نعم * لا ينزع الله منهم ما له حسدوا
فقال عمر: أحسن، وما أجد أولى بهذا الشعر من هذا الحي من بني هاشم

1 - قال الجوهري: " ورجل مرزء (بصيغة المفعول من التفعيل) أي كريم يصيب
الناس خيره ".
168

لفضل رسول الله - صلى الله عليه وآله - وقرابتهم منه، فقال له ابن عباس: وفقت
يا أمير المؤمنين ولم تزل موفقا "، فقال: يا بن عباس أتدري ما منع قومكم منكم بعد
محمد - صلى الله عليه وآله -؟ - فقال ابن عباس وكره أن يجيبه: إن لم أكن
أدري فإن أمير المؤمنين يدريني 1 فقال: كرهوا 2 أن تجتمع لكم الخلافة والنبوة
فتبجحوا على قومكم بجحا " بجحا " 3 فاختارت قريش لأنفسها فأصابت ووفقت، فقال
ابن عباس: يا أمير المؤمنين إن تأذن لي في الكلام وتمط الغضب تكلمت؟ فقال:
تكلم يا بن عباس فقال: أما قولك يا أمير المؤمنين: اختارت لأنفسها فأصابت و
وفقت، فلو أن قريشا " اختارت لأنفسها حيث اختار الله تعالى لها لكان الصواب بيدها
غير مردود ولا محسود، وأما قولك: إنهم كرهوا أن تكون 4 لنا النبوة والخلافة
فإن الله تبارك وتعالى وصف قوما " بالكراهية فقال: ذلك بأنهم كرهوا ما أنزل الله فأحبط
أعمالهم 5 فقال عمر: هيهات يا بن عباس والله لقد كانت تبلغني 6 عنك أشياء أكره

1 - قال المجلسي في ثامن البحار ضمن ذكره الطعن الثامن عشر من مطاعن عمر
(ص 308 - 307 من طبعة أمين الضرب): " وروى ابن أبي الحديد في الشرح و
ابن الأثير في الكامل عن عبد الله بن عمر عن أبيه أنه قال يوما لابن عباس:
أتدري ما منع الناس منكم؟ - قال: لا يا أمير المؤمنين قال: ولكني أدري قال: ما هو يا
أمير المؤمنين؟ - قال كرهت قريش أن تجمع لكم النبوة والخلافة (إلى آخر الحديث) "
أقول: هناك مطالب مفيدة بالنسبة إلى حديث المتن ونظائر له وتحقيقات من المجلسي
(ره) فمن أراده فليراجع هناك.
2 - في النسخ: " أكره " وفي بعضها: " كره " وفي تاريخ الطبري: " كرهوا أن يجمعوا
لكم النبوة والخلافة ".
3 - أي تتكبرون وتتعظمون وتفتخرون.
4 - في بعض النسخ: " يكون ".
5 - آية 9 سورة محمد (= القتال).
6 - في بعض النسخ: " يبلغني ".
169

أن أفرك عنها 1 لتزيل منزلتك مني فقال ابن عباس: وما هي يا أمير المؤمنين؟ -
فإن كانت حقا " فما ينبغي أن تزيل منزلتي منك، وإن كانت باطلا " فمثلي أماط الباطل
عن نفسه، فقال عمر: يبلغني أنك تقول: إنما صرفوها عنا حسدا " وظلما "، فقال
ابن عباس: أما قولك يا أمير المؤمنين: ظلما، فقد تبين الجاهل والحكيم أن
هذا الأمر إنما استحق برسول الله - صلى الله عليه وآله - فكان أولى الناس برسول الله
أحق به من غيره، وأما قولك: حسدا "، فإن إبليس حسد آدم - صلوات الله عليه -
فنحن ولده المحسودون، [فغضب عمر] غضبا " شديدا " 2 وقال: هيهات هيهات 3
أبت والله قلوبكم يا بني هاشم إلا حسدا " ما يحول وغشا " ما يزول، قال ابن عباس:
فقلت: مهلا " يا عمر 4 لا تصف قلوب قوم أذهب الله عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا
بالحسد والغش 5 فإن قلب رسول الله - صلى الله عليه وآله - من قلوب بني هاشم
فقال عمر: إليك عني 6 يا ابن عباس، فقلت: أفعل، فذهبت أقوم 7 فقال: يا ابن -
عباس مكانك، فوالله إني لراع لحقك ومحب لما يسرك، قال ابن عباس:

1 - أي أكشف عنها، يقال: " فرك الثوب دلكه، وفركه عن الثوب حتى تفتت و
تقشر قال في اللسان: الفرك دلك الشئ حتى ينقلع قشره عن لبه كالجوز ".
2 - من هاتين الكلمتين يبتدأ الموجود من نسخة م فإن ما بعد هذه العبارة
" فقلت للمغيرة: لا أبا لك قد عثرنا بكلامنا وما كنا فيه من " إلى ما ذكر إلى هنا من المطالب
المنقولة في المتن كان ساقطا " من تلك النسخة كما أشرنا إليه وصرحنا به سابقا " (أنظر ص 145) و
من هنا أعني من كلمتي " غضبا شديدا " يبتدأ الموجود من النسخة ثانيا فنشرع في مقابلتها مع
سائر النسخ من هنا أيضا " كالسابق.
3 - " هيهات هيهات " ليس في م كما أن " غضبا " شديدا " " ليس في سائر النسخ.
4 - عبارة غير م هكذا " إلا حسدا " وشرا " ما يزول فقال ابن عباس يا أمير المؤمنين "
5 - غير م: " بالحسد والشر ".
6 - غير م: " عنا ".
7 - غير م: " فلما ذهب ليقوم استحيى منه عمر فقال: يا ابن عباس ".
170

فقلت 1: إن لي عليك حقا " وعلى كل مسلم، فمن حفظه فحظه أصاب، ومن
أضاعه فحظه أخطأ، ثم قام ومضى. قال ابن عباس 2: فما زلت أعرف الغضب
في وجهه حتى هلك.
ورويتم 3 عن يزيد 4 بن هارون عن العوام بن حوشب عن إبراهيم التيمي 5
قال: قال لي ابن عباس يوما " ونحن بالجابية 6: ما رأيت كمقال قاله لي 7

1 - غير م: " فقال ابن عباس يا أمير المؤمنين ".
2 - من هنا إلى " هلك " في م فقط.
3 - غير م: " وروى ".
4 - م: " عن زيد " وهو مصحف قطعا قال الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال:
" يزيد بن هارون السلمي أبو خالد الواسطي أحد الأعلام الحفاظ (الترجمة) " وصرح ابن -
حجر في تهذيب التهذيب بأنه يروي عن العوام بن حوشب وكذا صرح في ترجمة
العوام بن حوشب بأنه ممن روى عنه يزيد بن هارون فراجع ترجمتهما هناك إن شئت.
5 - قال ابن حجر في تهذيب التهذيب: " إبراهيم بن يزيد بن شريك التيمي
تيم الرباب أبو أسماء الكوفي كان من العباد (إلى أن قال في آخر الترجمة) وقال ابن المديني
لم يسمع من علي ولا ابن عباس " وقال الخزرجي في ترجمته بعد وصفه بأنه العابد القدوة:
" يرسل ويدلس ".
6 - م: " بالحديبية "، قال ياقوت في معجم البلدان: " الجابية بكسر الباء
وياء مخففة وأصله في اللغة الحوض الذي يجبى فيه الماء للإبل قال الأعشى: كجابية
الشيخ العراقي تفهق فهو على ذا منقول وهي قرية من أعمال دمشق (إلى أن قال:) و
في هذا الموضع خطب عمر بن الخطاب - رضي الله عنه - خطبته المشهورة وباب الجابية
بدمشق منسوب إلى هذا الموضع (إلى آخر ما قال) " فعلم من هذا أن عمر قد ورد هذا الموضع.
7 - فليعلم أن أبا جعفر الشيعي الطبري قد نقل هذه الرواية في أواخر
كتاب المسترشد وأفاد بعد نقله ما يناسب ذكره هنا وذلك أنه قال بعد ذكره الحديث
المعروف المشهور بين الفريقين من أن النبي قال في مرض موته: ايتوني بدواة وصحيفة
أكتب لكم ما لا تضلون معه بعدي وبعض الكلام فيه ما نصه (ص 208 من طبعة مطبعة
الحيدرية في النجف):
" قال عبيد الله: وكان ابن عباس يقول: إن الرزية كل الرزية ما حال بين رسول الله و
بين أن يكتب لهم كتابا من أجل اختلافهم ولغطهم فأي أمر أوضح من قول الثاني: حسبنا
كتاب الله ولا حاجة بنا إلى ما يدعونا إليه الرسول ولا شاهد أعدل من ابن عباس وقد كانت
منه في مخاطبته ما فيه من التصريح ببغض بني هاشم رواه سفيان بن عينية عن النهدي عن
سالم بن عبد الله عن أبيه عبد الله بن عمر قال: كنا عند الثاني ذات يوم إذ قال: من
أشعر الناس؟ (فذكر الحديث إلى آخره بهذه العبارة: ومن ضيعه فقد أخطأ حظه ثم طواه
فمضى) وزاد عليه ما نصه: فالتفت الثاني إلى جلسائه فقال: واها لابن عباس فوالله ما رأيته
لاحن أحدا " قط إلا خصمه فقد اعترف بأنه انقطع مخصوما فهذه روايتكم عن أئمتكم فمن
كان هذا قوله لابن عباس وهو رهباني هذه الأمة ومن دعا له النبي صلى الله عليه وآله فقال: اللهم
فقهه بالدين وعلمه التأويل وعلمه التنزيل، ومن رأى جبرئيل مرتين، ومن قال النبي فيه و
في أبيه الذي هو عمه وصنو أبيه ما رواه داود بن عطاء (إلى آخر ما ذكره) " فمن أراده
فليراجع المسترشد (ص 210 - 212) ونقلناه في تعليقاتنا على الإيضاح وفقنا الله لطبعها و
نشرها بحوله وقوته وفضله ورحمته.
171

أمير المؤمنين 1 عمر اليوم 2! قلت: فما ذاك؟ - 3 قال: شكا إلي عليا " (ع) فقال
لي: ألم تر إلى ابن عمك لم يخرج معنا في هذا الوجه 4؟! قال: قلت: لا إله إلا الله 5

1 - " أمير المؤمنين " ليس في م.
2 - في م فقط.
3 - غير م: " فما قال لك؟ ".
4 - غير م: " إلى هذا الموضع ".
5 - كلمة التهليل ليست في م.
172

أليس 1 قد اعتذر إليك فقبلت 2 عذره وما خالفك إلى يومنا هذا 3 فقال: وما كفى
ما قال لي أبوك؟! 4
قال: فقلت لابن عباس:
وما قال له أبوك؟ - قال: لقيه رجل من أهل الشام فقال: السلام عليك يا
أمير المؤمنين فقال العباس: لست للمؤمنين بأمير، هو 5 ذاك وأنا والله أحق بها منه
فسمعه عمر فقال: أحق والله بها مني ومنك رجل خلفناه بالمدينة أمس 6، يعني
عليا " 7 (عليه السلام)

1 - في م فقط.
2 - غير م: " وقبلت ".
3 - غير م: " فما خالف إلى هذا ".
4 - غير م: " وكما قال لي أبوك ".
5 - غير م: " وهو ".
6 - " أمس " ليس في م.
7 - قال المجلسي في ثامن البحار في باب المثالب والمطاعن (ص 217 من طبعة
أمين الضرب):
" شف (يعني كشف اليقين للعلامة) أحمد بن مردويه في كتاب المناقب عن أحمد
بن إبراهيم بن يوسف عن عمران بن عبد الرحيم عن محمد بن علي بن حكيم عن محمد بن سعد عن الحسن
بن عمارة عن الحكيم بن عتبة عن عيسى بن طلحة بن عبيد الله قال: خرج عمر بن الخطاب إلى
الشام وأخرج معه العباس بن عبد المطلب قال: فجعل الناس يتلقونه ويقولون: السلام
عليك يا أمير المؤمنين، وكان العباس رجلا جميلا، فيقول: هذا صاحبكم، فلما كثر عليه
التفت إلى عمر فقال: ترى أنا والله أحق بهذا الأمر منك، فقال عمر: أسكت، أولى
والله بهذا الأمر مني ومنك رجل خلفته أنا وأنت بالمدينة علي بن أبي -
طالب ". فليعلم أن الطبري أبا جعفر الشيعي ذكر هذا الجزء من الحديث في
كتابه المسترشد (ص 188 من طبعة النجف).
" وروى عثمان بن أبي شيبة قال: حدثنا حريز عن الأعمش عن طارق بن شهاب قال:
لما قدم عمر الشام لقيه أساقفتها ورؤساؤها وقد تقدمه العباس بن عبد المطلب على فرس
وكان العباس جميلا بهيا " فجعلوا يقولون: هذا أمير المؤمنين ويقولون له: السلام عليك
يا أمير المؤمنين فيقول: لست بأمير المؤمنين وأمير المؤمنين ورائي وأنا والله أولى بالأمر منه
فسمعه عمر فقال: ما هذا يا أبا الفضل؟ قال: هو الذي سمعت، فقال: لكن أنا وإياك
قد خلفنا بالمدينة من هو أولى بها مني ومنك قال العباس: ومن هو؟ - فقال:
علي بن أبي طالب قال: فما الذي منعك وصاحبك إن تقدماه؟ - فقال: خشية أن يتوارثها
عقبكم إلى يوم القيامة وكرهنا أن تجتمع لكم النبوة والخلافة قال له العباس: من حسدنا
فإنما يحسد رسول الله صلى الله عليه وآله ".
فليعلم: أن نظائر هذا الخبر كثيرة منها ما رواه ابن أبي الحديد في الجزء
الثاني عشر من شرحه على نهج البلاغة عند ذكره سيرة عمر (أنظر ص 97 من ج 3 من طبعة
مصر وكذا ص 114) أو راجع ثامن البحار فإن المجلسي (ره) ذكر طرفا منها عند بحثه
عن الطعن الأول من مطاعن عمر (أنظر ص 278 من طبعة أمين الضرب).
173

[وروى يزيد بن هارون 1 عن حريز 2 بن عثمان عن 3 عوف بن مالك الزبالي 4
قال: جاء رجل إلى عمر بن الخطاب فقال 5: علي نذر أن أعتق نسمة " من ولد

1 - فليعلم أن العبارة المشتملة على هذه الرواية وتاليتها أعني من قوله: " وروى
يزيد بن هارون " إلى قوله: " لأنه هو أدخله بيته " (وهو آخر الرواية التالية لهذه الرواية)
ليست في نسخة م فهي في نسخ ج ح س ق مج مث فقط، ولهذا وضعناها بين المعقوفتين.
2 - ج ق: " جرير ".
3 - ح (بدل: " عن "): " بن ".
4 - ق س: " الزيالي " ج: " الزباني " أما ح فليست الكلمة فيها أصلا، ولم أتمكن
من تحقيق السند فمن أراده فليخض فيه.
5 - نقل أبو جعفر الطبري الشيعي هذه الرواية واستدل بها على الإمامة
فلا بأس بنقل ما ذكره هناك حتى يستفيد منه المستفيد ونص عبارته في كتابه
المسترشد هكذا (أنظر ص 199 - 197 من طبعة المطبعة الحيدرية بالنجف):
" وهو ممن وصفه الله حيث يقول: واجنبني وبني أن نعبد الأصنام، ثم قال: ومن
ذريتنا أمة مسلمة لك (بعدما قال): لا ينال عهدي الظالمين، فنظرنا في أمر الظالم فإذا الآية
قد فسروها بأنه عابد الأصنام فإن من عبدها فقد لزمه اسم الظلم فقد نفى الله للظالم أن يكون
إماما " وقال رسول الله صلى الله عليه وآله: أنا دعوة أبي إبراهيم، وليس لأحد أن يقول: أنا ابن إبراهيم
إلا رسول الله وقد جرى معه من صلب إبراهيم إلى عبد المطلب فإنه قال رسول الله صلى الله عليه وآله:
نقلت من أصلاب الطاهرين إلى أرحام الطاهرات لم يمسسني سفاح أهل الجاهلية، وأهل
الجاهلية كانوا يسافحون وأنسابهم غير صحيحة وأمورهم مشهورة عند أهل المعرفة. وروى
حميد قال: جاء رجل إلى النبي صلى الله عليه وآله فقال: يا رسول الله من أبي؟ - قال: أبوك الذي
ولدت على فراشه فقام عمر بن الخطاب فأخذ مقدم رسول الله صلى الله عليه وآله ثم قال: رضينا بالله ربا "
وبالإسلام دينا " وبمحمد نبيا " وبالقرآن كتابا لا نسأل عما سبقنا ونؤمن بما أنزل علينا لا تبدين
علينا سوأتنا واعف عنا عفا الله عنك فقال: فهل أنتم منتهون؟ - قال: انتهينا يا رسول الله.
فهذا عمر بن الخطاب لم يثق بنسبه وأمر الناس أن لا يزيدوه على الخطاب
روى محمد بن فضيل عن أبي لهيعة عن يزيد بن أبي حبيب عن ربيعة بن لقيط عن مالك قال:
سمعت عمر بن الخطاب يقول: تعلموا أنسابكم تصلوا أرحامكم ألا ولا يسألني أحد عما رواء
الخطاب. وهذا عمر سئل عن عتق رقبة من ولد إسماعيل سأله رجل عن ذلك فلم يثق
إلا بما كان من رسول الله صلى الله عليه وآله وعبد المطلب روى ذلك زيد بن هارون عن جرير بن
عثمان عن عوف بن مالك قال: جاء رجل إلى عمر بن الخطاب فقال: إن علي نذرا " أن
أعتق نسمة من ولد إسماعيل فقال: والله ما أصبحت أثق لك بأحد إلا ما كان من
حسن وحسين وعلى بني عبد المطلب فإنهم من شجرة رسول الله صلى الله عليه وآله وإن سمعت
رسول الله صلى الله عليه وآله يقول: هم ولد أبي، فانظروا كيف لم يعرف عمر إلا ولد عبد المطلب ولم يثق
في النسب إلا بهم. ومن لا يصح له نسبه كيف يجوز أن ينتسب إلى إبراهيم عليه السلام،
ومن لا ينتسب إلى إبراهيم كيف يصلح للإمامة فإن الله يقول: ملة أبيكم إبراهيم سماكم
المسلمين من قبل، فالذي لا يصحح نسبته إلى إبراهيم فليس ممن سماه إبراهيم مسلما " ومن
لم يسمه إبراهيم مسلما " فليس بمسلم، وهذا أمر جليل يجب على الأمة أن تفهمه وتنظر
فيه فإن من نظر وفحص رشد إن شاء الله ".
قال الحافظ نور الدين علي بن أبي بكر الهيثمي في مجمع الزوائد
في أواخر باب عقده لذكر فضل أهل البيت - عليهم السلام - (ج 9، ص 185):
" وعن عبد الله بن عمر قال: كان رسول الله صلى الله عليه وآله إذا أتاه رجل يقول على رقبة من ولد
إسماعيل يقول: عليك بحسن وحسين، رواه الطبراني ورجاله ثقات " أقول: مما
يؤيده من بعض الجهات ما ذكره الهيثمي أيضا لكن في المجلد الرابع من
الكتاب بهذه العبارة (ص 242): " باب العتق من ولد إسماعيل، عن عائشة: أنه كان
عليها رقبة من ولد إسماعيل فجاء سبي من اليمن من خولان فأرادت أن تعتق منهم
فنهاها رسول الله صلى الله عليه وآله ثم جاء سبي من مضر من بني العنبر فأمرها النبي صلى الله عليه وآله أن تعتق منهم، رواه
أحمد وفيه من لم أعرفهم، وفي المناقب أحاديث من هذا النحو " وفي حواشي منتخب -
كنز العمال (أنظر حاشية ج 5 من مسند الإمام ابن حنبل، ص 305): " بنو العنبر، الإكمال:
من كان عليه تحرير رقبة من ولد إسماعيل فليعتق نسمة من بلعنبر، الباوردي سمويه (ط،
ض) عن شعيب بن عبد الله بن زينب عن ثعلبة عن جده " وقال ابن حزم الأندلسي في
كتاب جمهرة أنساب العرب في باب الكلام في انقسام أجذام العرب جملة (ص 7):
" جميع العرب يرجعون إلى ولد ثلاثة رجال وهم عدنان وقحطان وقضاعة، فعدنان من ولد
إسماعيل بلا شك إلا أن تسمية الآباء بينه وبين إسماعيل قد جهلت جملة وتكلم في ذلك
قوم بما لا يصح فلم نتعرض لذكر ما لا يقين فيه وأما كل من تناسل من ولد إسماعيل -
عليه السلام - فقد غبروا ودثروا ولا يعرف منهم أحد على أديم الأرض أصلا، حاشا ما ذكرنا
من أن بني عدنان من ولده فقط، وأما قحطان فمختلف فيه من ولد من هو؟ فقوم قالوا: هو من
ولد إسماعيل - عليه السلام - وهذا باطل بلا شك إذ لو كانوا من ولد إسماعيل لما خص
رسول الله صلى الله عليه وآله بني العنبر بن عمرو بن تميم بن مر بن أد بن طابخة بن إلياس بن مضر بن
نزار بن معد بن عدنان بأن تعتق منهم عائشة، إذ كان عليها نذر عتق رقبة من بني إسماعيل،
فصح بهذا أن في العرب من ليس من ولد إسماعيل، وإذ بنو العنبر من ولد إسماعيل فآباؤه
بلا شك من ولد إسماعيل فلم يبق إلا قحطان وقضاعة (فخاض في ترجمة قضاعة) " وقال
أيضا " عند ذكر بني بهراء بن عمرو بن الحافي بن قضاعة: (ص 441) وقال
قوم: إن العنبر بن عمرو بن تميم هو العنبر بن عمرو بن تميم بن بهراء، وهذا خطأ لأن
رسول الله صلى الله عليه وآله أخبر أن بني العنبر من ولد إسماعيل بن إبراهيم (صلى الله عليهما وسلم) و
قد أتى إلى بني العنبر رجل شاعر من بهراء اسمه الحكم بن عمر يمت إليهم بهذا النسب
فطردوه من جميع بلادهم حتى خرج منها ورحل عنهم " وأما اختصاص النذر بالعتق
من ولد إسماعيل فكأنه لفضلهم علو شأنهم وذلك يستفاد من كثير من الأخبار كقول
الصادق (ع): " شبع أربعة من المسلمين تعدل محررة من ولد إسماعيل " (أنظر ثواب الأعمال
ص 75 من طبعة إيران سنة 1299) وكقول ابن عباس في حديث طويل عند ذكره ثواب صيام
شهر رمضان (ص 39 من الكتاب المذكور): " ويعطى كل واحد منكم ثواب ألف مريض
وألف غريب خرجوا في طاعة الله، وأعطاكم ثواب عتق ألف رقبة من ولد إسماعيل) فالتقييد
بكون المعتق من ولد إسماعيل كتقييد النسمة أو الرقبة بكونها مؤمنة أو صالحة أو نظائرهما
مما يدل على الفضل وعلو الشأن.
174

إسماعيل فقال: والله ما أصبحت أثق لك به إلا ما كان من حسن وحسين فإنهما
175

من ابنة رسول الله ومن علي بن أبي طالب فإني سمعت رسول الله - صلى الله عليه وآله -
176

يقول: هو ابن عمي.
فانظروا ما تروون عنه أنه لا يثق في النسب الصحيح إلا بهم ثم إخراجه إياهم
من الأمر!
وروى أبو بكر بن عياش وهشيم والحسن اللؤلؤي وهو يومئذ قاض أن
رجلا " أقطع اليمين ضافه 1 أبو بكر فكان يقوم الليل ويصوم النهار فقال له أبو بكر:

1 - ح: " أضافه ".
177

يا هذا ما ليلك بليل سارق ولا نهارك بنهار سارق وأراك أقطع، فمن قطعك؟ - قال:
قطعني يعلى بن منية 1 باليمن ظلما " وتعديا " علي قال: أما لأسألن عن ذلك فلئن كان
قطعك سالما " 2 لأقطعنه 3 فبينا هم كذلك إذ فقدت قلادة لأسماء بنت عميس فلم تجد 4
لها أثرا " 5 فأتاهم طلحة بن عبيد الله فقال: فتشم الأقطع؟ - فقال له أبو بكر: مه، فما ليله
بليل سارق ولا نهاره بنهار سارق قال: والله لا أدعه حتى أفتشه ففتشه فاستخرجها
من حجزته فقطع أبو بكر يده اليسرى فبقي لا يد له.
فقال إبراهيم بن داود والحسن اللؤلؤي حين حدثهم 6 بهذا الحديث: يا با علي 7
فكان عليه أن يقطع يساره؟ - فقال: أي بد أن أقول لك: إن أبا بكر أخطأ.
ولا خلاف بين الأمة أن رجلا " لا تقطع يده بعد اليد، فإن عاد فلا قطع عليه ويحبس وينفق
عليه من بيت مال المسلمين بقدر ما يكف عنهم شره، وأخرى بأن الضيف مأمون بمنزلة
أهل البيت ولا قطع على مؤتمن لأنه هو أدخله بيته 8].
[ورويتم أن أبا بكر رأى 9 أن يجعل الخمس الذي جعله الله عز وجل 10 لذي -

1 - قال ابن حجر في تقريب التهذيب: " يعلى بن منية هو ابن أمية، تقدم "
وقال فيما تقدم: " يعلى بن أمية بن أبي عبيدة بن همام التميمي حليف قريش وهو يعلى
بن منية بضم الميم وسكون النون بعدها تحتانية مفتوحة وهي أمة صحابي مشهور مات سنة
بضع وأربعين ".
2 - ح: " مسلما " ".
3 - ح: " لأقطعن يده ".
4 - ح: " فلم يكن ".
5 - غير ج: " أثر ".
6 - كذا صريحا " بصيغة الجمع في جميع النسخ.
7 - كذا في بعض النسخ وفي بعضها: " يا أبا علي ".
8 - هنا تمت العبارة التي كانت في النسخ الست المشار إليها أعني ج ح س ق مث
مج ولم تكن في نسخة م كما صرحنا به في صدر رواية قد ذكرت قبل هذه الرواية (أنظر ص
174) ولذا وضعناها بين المعقوفتين.
9 - غير م: " أنه رأى ".
10 - غير م: " أمر الله تعالى به ".
178

القربى في 1 الكتاب في الكراع 2 والسلاح ردا على الله تبارك وتعالى إذ يقول: واعلموا
أنما غنمتم من شئ فإن لله خمسه وللرسول ولذي القربى واليتامى والمساكين وابن -
السبيل إن كنتم آمنتم بالله وما أنزلنا على عبدنا، الآية 3.
فخالف كتاب الله ونقل ما سماه الله تعالى لهؤلاء إلى الكراع والسلاح وعطل 4
سهام القوم فما أبقيتم شيئا " من العيب إلا وقد نسبتموه إلى أئمتكم بروايتكم وأنتم تنسبون
الشيعة إلى الوقيعة في الصحابة!
وروى 5 إسماعيل بن أمية 6 وهو من فرسان أصحابكم في الحديث عن أيوب

1 - فليعلم أن في نسخ ح ج س ق مج مث هنا سقطا " ونقصا " فلذا وضع
المنتسخون والكتاب بعد هذه العبارة: " ورويتم أنه رأى أن يجعل الخمس الذي أمر الله
تعالى به في " بياضا " في النسخ حتى يكون إشارة إلى النقص والسقط، وفي بعضها كما في
نسخة مكتبة المشهد المقدس الرضوي المشار إليها برمز " ق " تصريح بذلك بهذه العبارة
" قد سقط شئ هناك لم نعرف قدره " وأوضح من التصريح بذلك انقطاع الربط بين ما ذكر
في المتن وبين ما يأتي بعد البياض المشار إليه في النسخ المشار إليها وهو قوله: " وكان
أصومنا في اليوم الحار وأطولنا صلاة " كما يأتي، فما يذكر في المتن من نسخة م فقط
فإن العبارة فيها متصلة مرتبطة من دون نقص وسقط فإن وصلنا إلى آخر النقص
إن شاء الله تعالى أشرنا إليه بأنه هناك يتم النقص والسقط.
2 - قال ابن الأثير في النهاية: " وفي حديث ابن مسعود: وكانوا لا يحسبون إلا
الكراع والسلاح، الكراع اسم لجميع الخيل " أقول: هو بضم الكاف على زنة غراب.
3 - آية 41 سورة الأنفال.
4 - في الأصل: " وعطلت " وعلى هذا فلتقرأ بصيغة المجهول حتى يكون السهام نائبا "
عن الفاعل.
5 - روى الطبري الإمامي هذا الحديث في المسترشد هكذا (ص 152
من طبعة النجف):
وروى عمر بن رافع عن إسماعيل عن أيوب السجستاني عن عكرمة بن خالد المخزومي
عن مالك بن أوس بن الحدثان قال: قدم نصر بن عبد الله الثقفي على عمر من الطائف ومعه
ناس من أصحابه فقال: (فساق الحديث إلى آخره قائلا بعده:) فقال هذا المحتج: كيف
جاز أن يحكم في دماء المسلمين وأموالهم وهو لا يدري أصاب أم أخطأ؟! وكيف استحل
ذلك واستجازه؟!، (إلى آخر ما قال).
6 - قال الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال: " إسماعيل بن أمية بن عمرو
ابن سعيد بن العاص الأموي المكي أحد العلماء والأشراف عن أبيه وأيوب بن خالد
(الترجمة) ".
179

السختياني 1 عن عكرمة بن خالد المخزومي 2 عن مالك بن أوس بن الحدثان 3
قال:

1 - في الأصل: " السجستاني " قال ابن حجر في تقريب التهذيب: " أيوب
بن أبي تميمة كيسان السختياني بفتح المهملة بعدها معجمة ثم مثناة ثم تحتانية وبعد الألف
نون أبو بكر البصري ثقة ثبت حجة من كبار الفقهاء العباد (الترجمة) " وصرح في تهذيب
التهذيب في ترجمته بأنه روى عن عكرمة. وقال ابن الأثير في اللباب في
تهذيب الأنساب: " السختياني بفتح السين المهملة وسكون الحاء المعجمة وكسر التاء
المثناة من فوقها وفتح الياء آخر الحروف وبعد الألف نون، هذه النسبة إلى عمل السختيان
وبيعه وهو الجلود الضانية ليست بأدم، والمشهور بهذه النسبة أبو بكر أيوب بن أبي تميمة
السختياني واسم أبي تميمة كيسان بصري روى عن ابن سيرين وأبي قلابة وغيرهما، ولد سنة
ثمان وستين، ومات سنة إحدى وثلاثين ومائة " وقال الفيروزآبادي: " والسختيان
ويفتح جلد الماعز إذا دبغ معرب ومنه أيوب السختياني " وقال الزبيدي في شرحه:
" السختيان بالكسر وحكى قوم فيه التثليث وجزم شراح البخاري بأن الفتح هو الأكثر
الأفصح واقتصر الشهاب في شرح الشفاء على كسر السين وحكى في التاء الفتح والكسر و
اقتصر ابن التلمساني في حواشي الشفاء على ضم السين وحكاية الوجهين في التاء وقال:
إنه بالخاء والجيم قال شيخنا: وأغرب الضبط فيه ما قاله التلمساني ولا سيما حكاية الجيم
فإنها لا تعرف (إلى آخر ما قال) ".
2 - في الأصل: " عن خالد المخزومي " وكلمة " عن " تصحيف " بن " بالقطع واليقين،
قال ابن حجر في تهذيب التهذيب: " عكرمة بن خالد بن العاص بن هشام بن المغيرة
بن عبد الله بن عمر بن مخزوم القرشي روى عن أبيه وأبي هريرة وابن عباس وابن عمرو أبي -
الطفيل ومالك بن أوس بن الحدثان وسعيد بن جبير وجعفر بن المطلب بن أبي وداعة
وغير واحد، روى عنه أيوب وابن جريج (إلى آخر ما قال) ".
3 - قال ابن حجر في تقريب التهذيب: " مالك بن أوس بن الحدثان بفتح
المهملة والمثلثة النصرى بالنون أبو سعيد المدني له رؤية وروى عن عمر (الترجمة) ".
أقول: يأتي شرح حاله مبسوطا " في تعليقاتنا على الكتاب إن شاء الله تعالى.
180

قدم سفيان بن عبد الله الثقفي من الطائف على عمر 1 ومعه أناس من أصحابه
فقال لهم: لا تبدأوا أمير المؤمنين بشئ إلا أن يسائلكم، فجاءه رجلان يختصمان فقضى
بينهما، فقالوا: أصبت - أصاب الله بك - فقال عمر: وما يدريكم فوالله ما يدري عمر
أصاب أم أخطأ؟!

1 - قال ابن عبد البر في الإستيعاب: " سفيان بن عبد الله بن ربيعة معدود في
أهل الطائف له صحبة وسماع ورواية كان عاملا لعمر بن الخطاب على الطائف ولاه عليها
إذ عزل عثمان بن العاص عنها (إلى آخر ما قال) " وقال الجزري في أسد الغابة:
" سفيان بن عبد الله بن أبي ربيعة بن الحارث بن مالك بن حطيط بن جشم بن ثقيف الثقفي
الطائي كذا نسبه أبو أحمد العسكري له صحبة ورواية وكان عاملا لعمر بن الخطاب - رضي الله
عنه - على الطائف، استعمله عليه إذ عزل عثمان بن أبي العاص عنها ونقل عثمان إلى البحرين
(إلى آخر ما قال) " ونظيرهما في تهذيب التهذيب للعسقلاني.
181

وروى جرير بن عبد الحميد عن عبد العزيز بن رفيع 1 عن عبد الله [بن 2] أبي -
قتادة 3 عن أبيه قال: قال رسول الله - صلى الله عليه وآله -: لا تسبوا الدهر فإن الله
هو الدهر 4.
فانظروا كيف لم يرضوا بالشرك بالله حتى نسبوه إلى رسول الله صلى الله عليه وآله وإنما
الدهر أيام قال الله عز وجل: هل أتى على الإنسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا " 5
فتعالى الله عما يصفون.
ورويتم حديثا " نسبتموه إلى الشعبي أنه قال: لا يخرج أحدا " من الإيمان [ألا]
الجحود بالله وبرسوله، وإن الذنوب لا تخرج أحدا " من الإيمان.
فهذه روايتكم ثم أوجبتم على أهل اليمامة الردة وإنما منعوا الصدقة وصلوا
بأذان وإقامة ثم شنها 6 عليهم غارة فقتل 7 منهم وسبى 8 فلم ينكر ذلك أبو بكر على خالد
وصوب رأيه و [كذلك] فعل أمير المؤمنين ومولى المسلمين [في] ما جعله [الله] له حين قاتل
طلحة والزبير بعد أن نكثا بيعته وامتنعا من دفع صدقة البصرة وأموالها وخراجها، وكذلك

1 - صرح ابن حجر في تهذيب التهذيب في ترجمة جرير بن عبد الحميد بأنه روى عن
عبد العزيز بن رفيع وقال في تقريب التهذيب " عبد العزيز بن رفيع بفاء مصغرا " " وصرح في
تهذيب التهذيب في ترجمته بأنه روى عن عبد الله بن أبي قتادة وفي ترجمة ابن أبي قتادة
بأنه روى عن أبيه أبي قتادة وروى عنه عبد العزيز بن رفيع.
2 - قد علم بما ذكرناه من كيفية السند أن كلمة " ابن " سقطت من هنا.
3 - قال في تقريب التهذيب في باب الكنى: " أبو قتادة الأنصاري هو الحارث "
وقتادة بفتح القاف كسحابة.
4 - الحديث مشهور وتأويله أيضا " معروف وليس محمولا على ظاهره (أنظر ص 9).
5 - أول آية من سورة الدهر.
6 - كذا في الأصل فكأن مرجع الضمير حيث كان معلوما لم يذكره كما في قوله تعالى: " ولأبويه لكل واحد منهما السدس ".
7 - كذا في الأصل فكأن مرجع الضمير حيث كان معلوما لم يذكره كما في قوله تعالى: " ولأبويه لكل واحد منهما السدس ".
8 - كذا في الأصل فكأن مرجع الضمير حيث كان معلوما لم يذكره كما في قوله تعالى: " ولأبويه لكل واحد منهما السدس ".
182

عندما 1 منعه معاوية خراج الشام وصدقاتها فلم يلزموا هؤلاء الردة عن الإسلام إذ كان
أمير المؤمنين - عليه السلام - المتولي لذلك نقضا 2 منكم له (ع)، وألزمتم أهل اليمامة
الردة إذ كان أبو بكر المتولي له فعبتم [فعل علي] وصوبتم قتال أبي بكر أهل الردة.
هذا وقد قال عمر بن الخطاب في عامة المهاجرين في أبي بكر وخالد ما قال،
فأما عمر فلم يصوب رأيه ونقض جميع ما كان إمضاؤه فيه وزعمتم أن أبا بكر قال:
والله لو منعوني عقالا " 3 أو عناقا " 4 لقاتلتهم [عليه] وأموال البصرة وصدقاتها وخراجها
أكثر من عقال أو عناق.

1 - في الأصل: " وكذلك عندنا ما ".
2 - كذا صريحا بالضاد المعجمة ولعل كونه بالصاد المهملة هنا أنسب للمقام فتدبر.
3 - قال ابن الأثير في النهاية: " وفي حديث أبي بكر: لو منعوني عقالا مما كانوا
يؤدونه إلى رسول الله صلى الله عليه وآله لقاتلتهم عليه، أراد بالعقال الحبل الذي يعقل به البعير الذي
كان يؤخذ في الصدقة لأن على صاحبها التسليم وإنما يقع القبض بالرباط. وقيل: أراد
ما يساوي عقالا من حقوق الصدقة. وقيل: إذا أخذ المصدق أعيان الإبل قيل: أخذ عقالا،
وإذا أخذ أثمانها قيل: أخذ نقدا. وقيل: أراد بالعقال صدقة العام يقال: أخذ المصدق
عقال هذا العام أي أخذ منهم صدقة، وبعث فلان على عقال بني فلان إذا بعث على صدقاتهم،
واختاره أبو عبيد وقال: هو أشبه عندي بالمعنى.
وقال الخطابي: إنما يضرب المثل في مثل هذا بالأقل لا بالأكثر وليس في لسانهم
أن العقال صدقة عام وفي أكثر الروايات: لو منعوني عناقا وفي أخرى جديا، قلت:
قد جاء في الحديث ما يدل على القولين فمن الأول حديث عمر أنه كان يأخذ
مع كل فريضة عقالا ورواء فإذا جاءت إلى المدينة باعها ثم تصدق بها، وفي حديث محمد بن
مسلمة إنه كان يعمل على الصدقة في عهد رسول الله صلى الله عليه وآله فكان يأمر الرجل إذا جاء بفريضتين
أن يأتي بعقاليهما وقرانيهما. ومن الثاني حديث عمر أنه أخر الصدقة عام الرمادة فلما
أحيا الناس بعث عامله فقال: اعقل عنهم عقالين فاقسم فيهم عقالا وائتني بالآخر، يريد
صدقة عامين.
وفي حديث معاوية: أنه استعمل ابن أخيه عمرو بن عتبة بن أبي سفيان على
صدقات كلب فاعتدى عليهم فقال ابن العداء الكلبي:
سعى عقالا فلم يترك لنا سبدا " * فكيف لو قد سعى عمرو عقالين
نصب عقالا على الظرف أراد مدة عقال ".
4 - قال ابن الأثير في النهاية: " لو منعوني عناقا " مما كانوا يؤدونه إلى رسول الله صلى الله عليه وآله
لقاتلتهم عليه، فيه دليل على وجوب الصدقة في السخال وأن واحدة منها تجزئ عن الواجب
في الأربعين منها إذا كانت كلها سخالا ولا يكلف صاحبها مسنة، وهو مذهب الشافعي
وقال أبو حنيفة: لا شئ في السخال، وفيه دليل على أن حول النتاج حول الأمهات
ولو كان يستأنف لها الحول لم يوجد السبيل إلى أخذ العناق ".
183

ثم وقعتم في عمر وزعمتم أن أبا بكر لم يجز قوله في خالد بن الوليد بتزكيتكم 1
قول عمر ثم نقضتم هذا كله ورويتم أن أبا بكر ندم أن لا يكون أقاد من خالد وألزمتموه
الخطأ في ترك [الإقادة منه وترك إلزامه دية من 2] قتل وسبى فأي وقيعة أشد من هذه
الوقيعة لجميع أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله وأنتم تنسبون الشيعة إلى الوقيعة في الصحابة
وتروون فيهم عيوبا " كثيرة " جمة " سنفسرها في كتابنا هذا بما لا يمكنكم دفع شئ منها
إذا كانت الأحاديث أحاديثكم ورواية علمائكم وأوجبتم أن كل من جرت عليه سهام
العرب من السبي [و] لم يخرج خمسه إلى أهله إن ذلك حرام.
فانظروا إلى ما نسبتم إليه أولاد السبايا وما منع أن يقسم الخمس على يدي أبي -
بكر وعمر بمنعهما الخمس. 3

1 - كذا في الأصل.
2 - في الأصل بدل ما بين الحاصرتين: " في ترك إلا يقيد منه... وفي زنه ما ".
3 - كذا في الأصل صريحا ففي العبارة تشويش.
184

ورويتم عن شريك عن أبي الزبير المكي 1 أن نجدة الحروري 2 كتب إلى ابن
عباس يسأله عن اليتيم، متى ينقضي يتمه؟ وعن النساء هل كان النبي - صلى الله
عليه وآله - يغزو بهن؟ [ويقسم لهن؟] وعن الأطفال [هل كان النبي صلى الله عليه وآله يقتلهم؟]
وعن الخمس لمن هو؟.
فكتب إليه ابن عباس:
أما اليتيم فانقضاء يتمه أو إن حلمه، وأما النساء فإن رسول الله - صلى الله عليه
وآله - [كان] يرضخ لهن 3 ولا يقسم لهن، وأما الأطفال فإن الخضر - عليه السلام -

1 - قال ابن حجر في تقريب التهذيب في حرف الزاي من باب الكنى: " أبو -
الزبير المكي هو محمد بن مسلم " وقال عند ذكر اسمه: " محمد بن مسلم بن تدرس
بفتح المثناة وسكون الدال المهملة وضم الراء الأسدي مولاهم أبو الزبير المكي صدوق
(إلى آخر ما قال) ".
2 - قال الفيروزآبادي: " وحروراء كجلولاء وقد تقصرة بالكوفة، وهو حروري بين
الحرورية وهم نجدة وأصحابه " قال الزبيدي في شرحه: " الحر وراء بالمد وقد تقصر بلدة
بالكوفة على ميلين منها نزل بها جماعة خالفوا عليا " - رضي الله عنه - من الخوارج ويقال: هو
حروري بين الحرورية ينتسبون إلى هذه القرية وهم نجدة الخارجي وأصحابه، ومن يعتقد
اعتقادهم يقال له الحروري، وقد ورد أن عائشة - رضي الله عنها - قالت لبعض من كانت تقطع
أثر دم الحيض من الثوب: أحرورية أنت؟ تعنيهم، كانوا يبالغون في العبادات " وقال في
" ن ج د ": " ونجدة بن عامر الحنفي خارجي، وأصحابه النجدات محركة " وقال الزبيدي
في شرحه: " وهو الحروري من بني حنيفة الخارجي من اليمامة وأصحابه النجدات قوم من
الحرورية ويقال لهم أيضا النجدية ". أقول: من أراد التفصيل في ذلك فليراجع
أحوالهم في الملل والنحل للشهرستاني فإنه ذكر ما يتعلق بترجمتهم تحت عنوان
" النجدات العاذرية أصحاب نجدة بن عامر الحنفي " عند ذكره فرق الخوارج (أنظر ص 56
من النسخة المطبوعة بإيران سنة 1288).
3 - قال ابن الأثير في النهاية: " في حديث عمر: وقد أمرنا لهم يرضخ فاقسمه
بينهم، الرضخ العطية القليلة ومنه حديث علي - رضي الله عنه - ويرضخ له على ترك الدين
رضيخة، هي فعيلة من الرضخ أي عطية " وقال الطريحي في مجمع البحرين: " والرضخ
العطاء اليسير المشروط من الوالي فنحو الراعي والحافظ يقال: رضخته رضخا " من باب نفع،
أعطيته شيئا ليس بالكثير ومنه الخبر: أمرت له برضخ، والرضائخ جمع رضيخة وهي العطية
قيل: والذي رضخ له أبو سفيان وابنه معاوية حين كانا من المؤلفة قلوبهم ليستمالوا
إلى نصرة الدين " فيوافق معناه معنى " يحذيهن " المذكور بذلك اللفظ في حديث
الخصال المشار إليه قال ابن الأثير في النهاية: " وفيه مثل الجليس الصالح مثال الداري
إن لم يحذك من عطره علقك من ريحه أي إن لم يعطك يقال: أحذيته أحذيه احذاء وهي
الحذيا والحذية ومنه حديث ابن عباس - رضي الله عنهما - فيداوين الجرحى ويحذين من الغنيمة
أي يعطين (إلى آخر ما قال) ".
185

كان يقتل كافرهم ويدع مؤمنهم، وأما الخمس فزعمنا أنه لنا وزعم قوم 1 أنه ليس لنا،
فصبرنا، وإني أخبرك أن جميع الناس في حرج 2 من خمسنا إلا شيعتنا 3 الطيبين

1 - في الأصل: " قومنا ".
2 - في الأصل: " جرح ".
3 - هذه العبارة لا تشبه كلام ابن عباس بل تقتضي صدورها عن الأئمة فتدبر وراجع
مظانها.
إذا عرفت ذلك فاعلم أن الحديث مما أطبق على نقله الفريقان فلا بد من
الإشارة إلى موارده فنقول: قال السيوطي في الدر المنثور في تفسير قول الله تعالى: " واعلموا
أنما غنمتم من شئ فإن لله خمسه وللرسول ولذي القربى، الآية " (ج 3، ص 186): " وأخرج
الشافعي وعبد الرزاق في المصنف وابن أبي شيبة ومسلم وابن جرير وابن
المنذر وابن أبي حاتم وابن مردويه والبيهقي في سننه عن ابن عباس
- رضي الله عنهما - أن نجدة كتب إليه يسأله عن ذوي القربى الذين ذكر الله فكتب إليه
إنا كنا نرى أنا هم فأبى ذلك علينا قومنا وقالوا: قريش كلها ذو وقربى. وأخرج ابن أبي -
شيبة وابن المنذر من وجه آخر عن ابن عباس - رضي الله عنهما - أن نجدة الحروري
أرسل إليه يسأله عن سهم ذي القربى الذين ذكر الله؟ فكتب إليه إنا كنا نرى أنا هم فأبى
ذلك علينا قومنا وقالوا: ويقول: لمن تراه؟ فقال ابن عباس: هو لقربي رسول الله صلى الله عليه وآله
قسمه لهم رسول الله وقد كان عمر - رضي الله عنه - عرض علينا من ذلك عرضا رأيناه
دون حقنا فرددناه عليه وأبينا أن نقبله، وكان عرض عليهم أن يعين ناكحهم، وأن
يقضي عن غارمهم، وأن يعطي فقيرهم، وأبى أن يزيدهم على ذلك " أقول: هو مذكور
في كثير من غير ما ذكره السيوطي من الكتب المعتبرة عند العامة أيضا "
منها كتاب الأموال لأبي عبيد القاسم بن سلام المتوفى سنة 224 فإنه أورده
في كتابه المذكور ضمن ما ذكره تحت عنوان " باب سهم ذي القربى من الخمس " بثلاثة
أسانيد (أنظر ص 332 - 335) والخوض في ذلك يقتضي مجالا واسعا " فنكتفي ببعض ما نقله
مسلم في صحيحه في " باب النساء الغازيات يرضخ لهن ولا يسهم، والنهي عن قتل صبيان أهل -
الحرب " بهذه العبارة: " حدثنا عبد الله بن مسلمة بن قعنب حدثنا سليمان (يعني ابن بلال)
عن جعفر بن محمد عن أبيه عن يزيد بن هرمز أن نجدة كتب إلى ابن عباس
يسأله عن خمس خلال فقال ابن عباس: لولا أن أكتم علما " ما كتبت إليه كتب إليه نجدة
أما بعد فأخبرني هل كان رسول الله صلى الله عليه وآله يغزو بالنساء؟ وهل كان يضرب لهن بسهم؟ وهل
كان يقتل الصبيان؟ ومتى ينقضي يتم اليتيم؟ وعن الخمس لمن هو؟ فكتب إليه ابن -
عباس: كتبت تسألني هل كان رسول الله صلى الله عليه وآله يغزو بالنساء؟ وقد كان يغزو بهن فيداوين
الجرحى ويحذين من الغنيمة، وأما بسهم فلم يضرب لهن، وأن رسول الله صلى الله عليه وآله لم يكن
يقتل الصبيان فلا تقتل الصبيان، وكتبت تسألني: متى ينقضي يتم اليتيم؟ فلعمري إن الرجل
لتنبت لحيته وإنه لضعيف الأخذ لنفسه ضعيف العطاء منها فإذا أخذ لنفسه من صالح ما يأخذ
الناس فقد ذهب عنه اليتيم، وكتبت تسألني عن الخمس لمن هو؟ وإنا كنا نقول: هو لنا
فأبى علينا قومنا ذاك. حدثنا أبو بكر بن أبي شيبة وإسحاق بن إبراهيم كلاهما عن حاتم
ابن إسماعيل عن جعفر بن محمد عن أبيه عن يزيد بن هرمز أن نجدة كتب إلى ابن عباس
يسأله عن خلال بمثل حديث سليمان بن بلال غير أن في حديث حاتم وأن رسول الله صلى الله عليه وآله لم -
يكن يقتل الصبيان فلا تقتل الصبيان إلا أن تكون تعلم ما علم الخضر من الصبي الذي قتل.
وزاد إسحاق في حديثه عن حاتم: وتميز المؤمن فتقتل الكافر وتدع المؤمن ". فذكره
بأربعة أسانيد أخر وفي عبارات متن الحديث أيضا اختلاف يسير فمن أراد ما تركناه فليراجع
ج 5 من طبعة قسطنطينية سنة 1332، ص 197 - 199).
وأما كتب الشيعة فممن نقل الحديث منهم في كتابه الشيخ أبو جعفر
الصدوق فإنه أورد الحديث في باب الأربعة من الخصال (أنظر ص 111 - 112
من الطبعة الأولى أو ص 235 من طبعة مكتبة الصدوق) ونص عبارته هكذا:
" حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد (رض) قال: حدثنا محمد بن الحسن
الصفار عن أحمد وعبد الله ابني محمد بن عيسى عن محمد بن أبي عمير عن حماد بن
عثمان الناب عن عبيد الله بن علي الحلبي عن أبي عبد الله - عليه السلام - قال: إن نجدة
الحروري كتب إلى ابن عباس يسأله عن أربعة أشياء هل كان رسول الله صلى الله عليه وآله
يغزو بالنساء؟ وهل كان يقسم لهن شيئا "؟، وعن موضع الخمس، وعن اليتيم، متى
ينقطع يتمه؟ وعن قتل الذراري فكتب إليه ابن عباس: أما قولك في النساء فإن رسول
الله صلى الله عليه وآله كان يحذيهن ولا يقسم لهن شيئا "، وأما الخمس فإنا نزعم أنه لنا وزعم قوم أنه
ليس لنا، فصبرنا، وأما اليتيم فانقطاع يتمه أشده وهو الاحتلام إلا أن لا تؤنس منه رشدا "
فيكون عندك سفيها " أو ضعيفا " فيمسك عليه وليه، وأما الذراري فلم يكن النبي صلى الله عليه وآله يقتلها
وكان الخضر - عليه السلام - يقتل كافرهم ويترك مؤمنهم فإن كنت تعلم منهم ما يعلم
الخضر فأنت أعلم " ونقله المجلسي عن الخصال في المجلد العشرين من البحار
في باب أصناف مستحقي الخمس (أنظر ج 20 من طبعة أمين الضرب ص 51).
وروى العياشي في تفسيره عند تفسيره الآية عن عبد الله بن سنان عن أبي عبد الله
- عليه السلام - (ص 61، ج 2) قال: سمعته: أن نجدة الحروري كتب إلى ابن عباس
يسأله عن موضع الخمس لمن هو؟ - فكتب إليه أما الخمس فإنا نزعم أنه لنا ويزعم قومنا
أنه ليس لنا، فصبرنا " ونقله المجلسي عن تفسير العياشي في باب أصناف مستحقي الخمس
من المجلد العشرين من البحار (أنظر ص 52 من طبعة أمين الضرب) وكذا السيد هاشم
البحراني في تفسير البرهان في تفسير آية الخمس (ج 1 ص 400 من الطبعة الأولى).
قال علم الهدى في الشافي فيما اعترض به على القاضي عبد الجبار ضمن البحث عن
الخمس ما نص عبارته (ص 255 من طبعة إيران): " وروى يزيد بن هرمز قال: كتب
نجدة إلى ابن عباس يسأله عن الخمس لمن هو؟ قال: فكتب إليه: كتبت تسألني عن
الخمس لمن هو؟ وإنا كنا نزعم أنه لنا فأبى قومنا علينا بذلك فصبرنا عليه " وذكره
الشيخ الطوسي في تلخيص الشافي (أنظر ص 437 من طبعة إيران أو طبعة النجف ج 4،
ص 18) وقال ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة بعد نقل كلام السيد معترضا
عليه ما نصه (ج 3 طبعة مصر، ص 155): " والرواية المذكورة عن ابن عباس
في كتابه إلى نجدة الحروري صحيحة ثابتة وليس فيها ما يدل على مذهب المرتضى
من أن الخمس كله لذوي القربى لأن نجدة إنما سأله عن خمس الخمس لا عن الخمس كله ".
186

فإنا أحللنا [5] لهم.
187

وأجمعوا 1 على أنهم لم يقسموا بين المؤلفة قلوبهم حتى مضوا جميعا "، وزعموا
أنهم لا يعرفونهم فأبطلوا سهما " فرضه الله بأنهم لا يعرفون أربابه، فهل يكون الجهل إلا لمن
لم يعرف من فرض الله [له] سهما فضيعوا.
وأجمعوا أن رسول الله - صلى الله عليه وآله - ترك الناس بلا إمام ليختاروا لأنفسهم
إماما " فاختاروا، ثم زعمتم أن أبا بكر لم يرض أن يصنع ما صنع رسول الله صلى الله عليه وآله فجعلها
لعمر، ثم زعمتم أن عمر بن الخطاب لم يرض بما صنع رسول الله صلى الله عليه وآله ولا بما صنع
أبو بكر حتى جعلها في ستة.
ثم رويتم أن المسلمين قالوا لأبي بكر: ماذا تقول لربك إذا قدمت [إليه]

1 - في الأصل: " واجتمعوا ".
189

وقد وليت علينا فظا " غليظا " يعنون عمر؟ فقال لهم: أتخوفوني بربي؟! أقول له:
خلفت عليهم خير أهلك ثم قال: أفأترك [أمة] محمد كالنعل الخلق؟!
فإن كان ترك أبي بكر الناس بلا خليفة عصيانا " لله فلقد تركهم [النبي صلى الله عليه وآله
بلا خليفة] فطعنكم على رسول الله إذا قلتم وادعيتم أنه توفاه الله تعالى ترك أمته
بلا خليفة.
ثم زعمتم أن من زنى أو سرق أن قتل النفس التي حرم الله أو أتى كل كبيرة
نهى الله عنها أنه لا يكفر ولا يخرج عن الملة ولا يقال له: عصى الله ورسوله وإنما أتى
ذنبا، ثم رويتم عن علمائكم أن من عصى خليفته فقد كفر، ويحكم اعقلوا ما تقولون وما
تتكلمون فوالله ما شنع الملحدون في الإسلام أقبح من هذا، ولو عقلتم ما تتكلمون به
وعرفتم حكمه لأقمتم أصحابكم على 1 التوبة فمن تاب ورجع قبلت توبته منه، ومن لج
في طغيانه وبهتانه عرض على السيف.
ما يذكر من رجوع عمر إلى قول علي - عليه السلام -
في الأحكام
ومن رواياتكم 2 التي تذكرونها 3 ولا ينكرها مخالف ولا موافق 4 ما روي عن
جرير بن [ال‍] مغيرة 5 عن إبراهيم النخعي أن عمر بن الخطاب دعا بامرأة أراد أن

1 - في الأصل: " إلى ".
2 - في الأصل: " ومن روايتكم ".
3 - في الأصل: " تنكرونها ".
4 - في الأصل بعد كلمة " موافق " هذه العبارة: " هو إقراركم وأحكامكم وإليه ترجعون
وعن رأيه تصدرون " وحيث لم يكن لها معنى هناك وضعناها هنا فلعل متأملا وجد إلى
تصحيحها سبيلا.
5 - كذا في الأصل بلا لام صريحا " فلعل في السند أيضا " تشويشا " واضطرابا ".
190

يرجمها 1 قد ولدت لستة أشهر من زوجها وأنكر زوجها ذلك وقد حضر علي بن
أبي طالب - عليه السلام - فقال: يا عمر إن خاصمتك بكتاب الله خصمتك، قال
عمر: وكيف ذلك يا أبا الحسن؟ - قال: إن عذرها في كتاب الله عز وجل [وحمله]
وفصاله ثلاثون شهرا 2 قال عمر: وما في هذا؟ - قال: قوله: والوالدات يرضعن
أولادهن حولين كاملين لمن أراد أن يتم الرضاعة 3 فإذا كان 4 الرضاعة أربعة وعشرين
شهرا فلم يبق للحمل إلا ستة أشهر فقال عمر: إنا لله، لولا علي لهلك عمر، ثم أمر
بتخلية سبيلها 5.

1 - فليعلم أن عبارة المتن من هذا الموضع أعني من قوله: " إن عمر بن الخطاب دعا
بامرأة أراد أن يرجمها " إلى ما يأتي من قوله: " مع موافقة الكتاب لفتياهم في الحلال
والحرام " موجودة في جميع النسخ إلا أنها مذكورة في نسخ ج ح س ق مج مث في أواخر
الكتاب ولشهرة هذا الروايات ومعروفيتها لا نذكر اختلاف عبارات النسخ بل نكتفي من
صدر العبارة إلى آخرها بعبارة نسخة م إلا أن يكون فيها نقص كقصة امرأة مجنونة بغت
فإنها ليست فيها فذكرناها من غير نسخة م كما أشرنا إليها عند نقلها.
2 - من آية 15 سورة الأحقاف.
3 - صدر آية 233 سورة البقرة.
4 - كذا في الأصل فتذكير الفعل لكون الرضاعة مصدرا " من قبيل أن رحمة الله قريب من
المحسنين.
5 - قال المجلسي في تاسع البحار في باب قضاياه نقلا عن بشارة المصطفى
للطبري ما نصه (أنظر ص 483 من طبعة أمين الضرب): " وروي عن يونس بن الحسن
أن عمر أتي بامرأة قد ولدت لستة أشهر فهم برجمها فقال له أمير المؤمنين: إن خاصمتك
بكتاب الله خصمتك، إن الله تعالى يقول: وحمله وفصاله ثلاثون شهرا " ويقول - جل
قائلا -: والوالدات يرضعن أولادهن حولين كاملين لمن أراد أن يتم الرضاعة، فإذا تممت
المرأة الرضاعة سنتين وكان حمله وفصاله ثلاثين شهرا كان الحمل منه ستة أشهر فخلى
عمر سبيل المرأة وثبت الحكم بذلك فعمل به الصحابة والتابعون ومن أخذ
عنه إلى يومنا هذا ".
191

ورويتم عن يزيد بن هارون عن الأشعث عن الحسن أن عمر بن الخطاب أتي
بامرأة حبلى وقد زنت فأمر برجمها، قال: فمروا بها على علي بن أبي طالب فقال:
يا هذا [إن كان] سبيلك عليها بذنبها فما سبيلك على الذي في بطنها؟! قال عمر:
فكيف أصنع؟ - قال: تربص بها حتى تضع، قال: فتركها ثم وضع يده على رأسه
وقال: لولا علي لهلك عمر: وخلى عنها 1.

1 - قال المجلسي في تاسع البحار في باب قضاياه نقلا عن مناقب ابن -
شهرآشوب وبشارة المصطفى للطبري (ص 483 من طبعة أمين الضرب): " وروى
أنه أتي بحامل قد زنت فأمر عمر برجمها فقال له أمير المؤمنين (ع): هب أن لك سبيلا
عليها فأي سبيل لك على ما في في بطنها؟ - والله تعالى يقول: ولا تزر وازرة وزر أخرى
فقال عمر: لا عشت لمعضلة لا يكون لها أبو الحسن، ثم قال: فما أصنع بها؟ - قال: احتط
عليها حتى تلد فإذا ولدت ووجدت لولدها من يكفله فأقم عليها الحد، فسرى ذلك عن عمر
وعول في الحكم به على أمير المؤمنين (ع) " أقول: قال الجزري في النهاية: " العضل
المنع والشدة يقال أعضل بي الأمر إذا ضاقت عليك فيه الحيل، ومنه حديث عمر: أعوذ
بالله من كل معضلة ليس لها أبو حسن وروى معضلة أراد المسألة الصعبة أو الخطبة الضيقة
المخارج من الاعضال والتعضيل ويريد بأبي الحسن علي بن أبي طالب (ع) " وقال نجم -
الأئمة الرضى في شرح الكافية لابن الحاجب في مبحث لا التي لنفى الجنس
(ص 111 من طبعة تبريز سنة 1374). " واعلم أنه قد يؤول العلم المشتهر ببعض الخلال
بنكرة فينتصب وينزع منه لام التعريف إن كان فيه نحو: لا حسن في الحسن البصري،
وكذا لا صعق في الصعق، أو مما أضيف إليه نحو لا امرأ قيس ولا ابن زبير، ولا يجوز هذه
المعاملة في لفظي عبد الله و عبد الرحمن إذ الله والرحمن لا يطلقان على غيره تعالى حتى يقدر
تنكيرهما قال: لا هيثم الليلة للمطي وقال:
أرى الحاجات عند أبي حبيب * نكدن ولا أمية في البلاد
ولتأويله بالمنكر وجهان إما أن يقدر مضاف هو مثل فلا يتعرف بالإضافة
لتوغله في الابهام وإنما يجعل في صورة النكرة بنزع اللام وإن كان المنفى في الحقيقة هو
المضاف المذكور الذي لا يتعرف بالإضافة إلى أي معرف كان لرعاية اللفظ وإصلاحه ومن ثم
قال الأخفش: على هذا التأويل يمتنع وصفه لأنه في صورة النكرة فيمتنع وصفه بمعرفة وهو معرفة
في الحقيقة وأما أن يجعل العلم باشتهاره بتلك الخلة كأنه اسم جنس موضوع
لإفادة ذلك المعنى لأن معنى: قضية ولا أبا حسن لها، لا فيصل لها إذ هو عليه السلام
كان فيصلا للحكومات على ما قال النبي صلى الله عليه وآله: أقضاكم علي، فصار اسمه كالجنس
المفيد لمعنى الفصل والقطع كلفظ الفيصل، وعلى هذا يمكن وصفه بالمنكر وهذا كما قالوا:
لكل فرعون موسى أي لكل جبار قهار، فيصرف فرعون وموسى لتنكيرهما بالمعنى المذكور،
وجوز الفراء إجراء المعرفة مجرى النكرة بأحد التأويلين في الضمير واسم الإشارة أيضا
نحو: لا إياه ههنا أو لا هذا، وهو بعيد غير مسموع " أقول: إنما نقلنا هذا الكلام هنا
بطوله لكثرة فائدته ومناسبته للمقام.
192

[ورويتم أنه أتي بامرأة مجنونة 1 قد بغت فأمر برجمها فاستقبلها علي - صلوات

1 - هذه القضية ليست في نسخة م لكنها ذكرت في غيرها من النسخ فلهذا وضعناها
بين المعقوفتين وأما أصل القضية فهي مسلمة بين حملة الأخبار ونقلة الآثار فقال
المجلسي في تاسع البحار في باب قضاياه نقلا عن بشارة المصطفى للطبري (ص
483 من طبعة أمين الضرب): " وروي أن مجنونة على عهد عمر فجر بها رجل فقامت البينة
عليها بذلك فأمر عمر بجلدها فمر بها علي أمير المؤمنين (ع) لتجلد فقال: ما بال مجنونة آل -
فلا تعتل؟ فقيل له: إن رجلا فجر بها وهرب وقامت البينة عليها فأمر عمر بجلدها فقال
لهم: ردوها إليه وقولوا له: أما علمت بأن هذه مجنونة آل فلان وأن النبي قد رفع القلم عن
المجنون حتى يفيق، إنها مغلوبة على عقلها ونفسها، فردت إلى عمر وقيل له ما قال أمير المؤمنين
(ع)، فقال: فرج الله عنه لقد كدت أن أهلك في جلدها ودرأ عنه الحد (فقال المجلسي:) قب
(يريد به مناقب ابن شهرآشوب): الحسن وعطاء وقتادة وشعبة وأحمد مثله قال: وأشار
البخاري إلى ذلك في صحيحه، بيان - عتلت الرجل وأعتله وأعتله إذا جذبته جذبا "
عنيفا "، ذكره الجوهري " أقول: من أراد أن يستوفي البحث عن هذه القضية
فليراجع باب مطاعن عمر من الكتب المبسوطة كثامن البحار فإن المجلسي جعل هذه
القضية الطعن العاشر من مطاعن عمر وأطال البحث عنها كما يقتضيه تحقيقه (ص 296 -
297 من مطبعة أمين الضرب) أو يراجع تشييد المطاعن فإن القضية ذكرت فيه مبسوطة
تحت عنوان جهل عمر للأحكام الشرعية (ج 1، ص 525 - 520) إلا إنا نشير هنا إلى ما
ذكره ابن عبد البر في الإستيعاب في ترجمة أمير المؤمنين وهو قوله (ص 461 من
طبعة حيدر آباد سنة 1336): " قال أحمد بن زهير حدثنا عبيد الله بن عمر القواريري حدثنا
مؤمل بن إسماعيل حدثنا سفيان الثوري عن يحيى بن سعيد عن سعيد بن المسيب قال:
كان عمر يتعوذ بالله من معضلة ليس لها أبو حسن وقال في المجنونة التي أمر برجمها وفي
التي وضعت لستة أشهر فأراد رجمها فقال له علي: إن الله تعالى يقول: وحمله وفصاله
ثلاثون شهرا، الحديث، وقال له: إن الله رفع القلم عن المجنون، الحديث، فكان عمر يقول: لولا
علي لهلك عمر وقد روي مثل هذه القصة لعثمان مع ابن عباس وعن علي أخذها ابن عباس
والله أعلم ".
193

الله عليه - فقال: أين تريدون بهذه؟ - قالوا: بغت فأمر أمير المؤمنين برجمها، فقال:
ردوها، ثم دخل على عمر فقال له: أمرت برجم هذه المجنونة؟ - قال: نعم، فقال له
علي (ع): أما سمعت قول رسول الله - صلى الله عليه وآله -: رفع القلم عن ثلاث،
عن النائم حتى يستيقظ، وعن المجنون حتى يفيق، وعن الغلام حتى يحتلم؟ - قال: نعم،
قال: فلم أمرت برجمها؟ فخلى سبيلها، ثم قال: لولا علي لهلك عمر].
ورويتم عن عبد الأعلى عن سعيد بن قتادة أن عمر بن الخطاب خطب للناس
فقال: ألا لا أعلم رجلا " تزوج على أكثر من أربعمائة درهم إلا أنهكته عقوبة " قال:
فأتته امرأة فقالت: ما لنا ولك يا عمر؟! قول الله أعدل من قولك وأولى أن يتبع،
فقال عمر: ما قال الله تعالى؟ - قالت: قال الله عز وجل: وإن أردتم استبدال زوج
194

مكان زوج وآتيتم إحداهن قنطارا " فلا تأخذوا منه شيئا " أتأخذونه بهتانا " وإثما " مبينا " وكيف
تأخذونه، الآية 1 والقنطار الدية 2 وهو أكثر من أربعمائة درهم فقال عمر: كل أحد أفقه
من عمر ثم عاد إلى المنبر فخطب فقال: أيها الناس إني كنت نهيت أن يتزوج الرجل على
أكثر من أربعمائة درهم وإن امرأة أفقه من عمر جاءتني فحاجتني بكتاب الله فحجت 3
وفلجت 4 وأن المهر ما تراضى به المسلمون 5.
ورويتم أنه أتي بقدامة بن مظعون 6 وقد شرب الخمر فأمر بجلده فقال قدامة:

1 - آيتا 20 و 21 من سورة النساء.
2 - كذا في الأصل.
3 - أي " فحجتني " أي غلبتني في الحجة، ويمكن أن يكون الأصل: " فحججت " (بصيغة
المجهول وتاء المتكلم) أي صرت محجوجا " أي مغلوبا في الحجة.
4 - في الأصل: " وأفلحت " فيمكن أن يكون مصحف " أفلجت " (بالجيم وصيغة
المجهول المؤنث) أي حكمت لها بغلبتها علي في الحجة.
5 - هذه القضية مما ثبت عند الفريقين وأطالوا البحث عنه في كتب الحديث والكلام
ولا سيما في مبحث الإمامة وجعل المجلسي هذا الأمر في ثامن البحار الطعن السادس من
مطاعن عمر وخاض في البحث عنه ونقل شئ من أقوال علماء العامة في ذلك كابن
أبي الحديد والفخر الرازي وغيرهما فمن أراد أن يراجع فليراجع ثامن البحار (ص 294 من طبعة
أمين الضرب) أقول: من أراد البحث عن ذلك مستوفي فليراجع تشييد المطاعن ص 700 - 814.
6 - قدامة بضم أوله والتخفيف كثمامة ومظعون بالظاء المعجمة على زنة مفعول صحابي
معروف قال ابن الأثير في أسد الغابة: " قدامة بن مظعون بن حبيب بن وهب بن حذافة بن
جمح القرشي الجمحي يكنى أبا عمرو وقيل: أبو عمرو هو أخو عثمان بن مظعون وخال -
حفصة وعبد الله ابني عمر بن الخطاب - رضي الله عنهم أجمعين - وكان تحته صفية بنت -
الخطاب وهو من السابقين إلى الإسلام، هاجر إلى الحبشة مع أخويه عثمان وعبد الله ابني -
مظعون، وشهد بدرا " وأحدا " وسائر المشاهد مع رسول الله - صلى الله عليه [وآله] وسلم، قاله
عروة وابن شهاب وموسى وابن إسحاق (إلى آخر الترجمة) ".
195

يا أمير المؤمنين ليس علي جلد إنما أنا من أهل هذه الآية: ليس على الذين آمنوا وعملوا
الصالحات ثم اتقوا وآمنوا ثم اتقوا وأحسنوا والله يحب المحسنين 1 فأراد عمر
تركه فقال علي - عليه السلام -: إن أهل هذه الآية لا يأكلون ولا يشربون إلا ما أحل
الله لهم وهم إخواننا الماضون فإن أقام على أنها حلال فاقتله وإن أقر أنها حرام فاجلده،
قال عمر: وكم جلدة؟ - قال علي - عليه السلام -: إن الشارب إذا شرب سكر، وإذا سكر
هذا 2، وإذا هذا افترى، فاجلده حد المفتري، قال: فجلد ثمانين جلدة 3.

1 - آية 93 سورة المائدة.
2 - قال في مجمع البحرين: " هذا في منطقه ويهذى ويهذ وهذوا وهذيانا إذا تكلم
بكلام لا ربط له، والهذيان للمريض مستلزم لشدة الوجع ".
3 - قال المجلسي في تاسع البحار في باب قضاياه صلى الله عليه وآله نقلا عن المناقب
لابن شهرآشوب وبشارة المصطفى للطبري ما نصه (أنظر ص 483 من طبعة أمين
الضرب): " فصل في ذكر ما جاء من قضاياه في إمرة عمر بن الخطاب فمن ذلك ما
جاءت به العامة والخاصة في قصة قدامة بن مظعون وقد شرب الخمر فأراد عمر أن
يحده فقال له قدامة: لا يجب علي الحد لأن الله تعالى يقول: ليس علي الذين آمنوا وعملوا
الصالحات جناح فيما طعموا إذا ما اتقوا وآمنوا وعملوا الصالحات، فدرأ عنه عمر الحد، فبلغ
ذلك أمير المؤمنين (ع) فمشى إلى عمر فقال له: لم تركت إقامة الحد على قدامة في شرب
الخمر؟ - فقال: إنه تلا علي الآية، وتلاها عمر، فقال له أمير المؤمنين (ع): ليس قدامة من
أهل هذه الآية ولا من سلك سبيله في ارتكاب ما حرم الله، إن الذين آمنوا وعملوا الصالحات
لا يستحلون حراما "، فاردد قدامة واستتبه مما قال، فإن تاب فأقم عليه الحد، وإن لم يتب
فاقتله فقد خرج عن الملة، فاستيقظ عمر لذلك وعرف قدامة الخبر فأظهر التوبة والإقلاع فدرأ
عمر عنه القتل ولم يدر كيف يحده فقال لأمير المؤمنين - عليه السلام -: أشر علي في حده
فقال: حده ثمانين، إن شارب الخمر إذا شربها سكر، وإذا سكر هذا، وإذا هذا افترى، فجلده
عمر ثمانين وصار إلى قوله في ذلك كا - (يريد به الكافي للكليني) علي بن إبراهيم عن
محمد بن عيسى عن يونس عن عبد الله بن سنان عن أبي عبد الله (ع) مثله بتغيير ما ".
أقول: هذا المطلب مما ذكره المجلسي في ثامن البحار من مطاعن عمر (أنظر الطعن
التاسع ص 296 من طبعة أمين الضرب) أو الطعن الرابع من مطاعنه من تشييد المطاعن
(ج 1، ص 504 - 594) ولا يخفى على طالب التحقيق أن هذا الأمر وما تقدمه
من القضايا المذكورة في المتن من الأمور التي أجمع على نقلها وثبوت وقوعها الفريقان
وكيف لا وقد عنونها القاضي عبد الجبار في المغني بعنوان " شبهة لهم أخرى: وأحد ما طعنوا
به على عمر أنه أمر برجم حامل، إلى آخر ما قال " وبعنوان " شبهة لهم أخرى: وأحد ما طعنوا به
في ذلك خبر المجنونة (إلى آخر ما قال) " وأجاب عنهما علم الهدى في الشافي (أنظر
ص 253 من طبعة طهران سنة 1301 وذكرهما العلامة في نهج الحق وكشف الصدق
(أنظر ص 239 من إحقاق الحق للقاضي نور الله التستري فإنه شرح له واعتراض على إبطال
الباطل للفاضل روزبهان) وأوردهما ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة عند بحثه عما
طعن به على عمر (أنظر ج 3 من طبعة مصر ص 150 - 151) وقال العلامة في منهاج الكرامة
مشيرا " به إلى ما هو مورد البحث وإلى نظائره (صل 45 - 46 من النسخة المطبوعة):
" وكان قليل المعرفة بالأحكام وأمر برجم حامل فقال علي - عليه السلام -: إن كان لك
عليها سبيل فلا سبيل لك على ما في بطنها فأمسك، وقال: لولا علي لهلك عمر: وأمر برجم
مجنونة فقال له علي - عليه السلام - إن القلم رفع عن المجنون حتى يفيق فأمسك وقال:
لولا علي لهلك عمر، وقال في خطبة له: من غالى في مهر امرأته جعلته في بيت المال فقالت
له امرأة: كيف تمنعنا ما أعطانا الله في كتابه حين قال: وآتيتم إحداهن قنطارا، فقال: كل
الناس أفقه من عمر حتى المخدرات، ولم يحد قدامة بن مظعون في الخمر لأنه تلا عليه: ليس
على الذين آمنوا وعملوا الصالحات جناح فيما طعموا: فقال له علي - عليه السلام -: ليس
قدامة من أهل هذه الآية وأمره بحده، فلم يدر كم يحد فقال أمير المؤمنين (ع): حده ثمانين
لأن شارب الخمر إذا شربها سكر وإذا سكر هذا وإذا هذا افترى (إلى آخر ما قال) "
وبالجملة جعل المجلسي الأمر برجم الحامل والأمر برجم المجنونة الطعن التاسع
والطعن العاشر من مطاعن عمر وخاض في البحث عنهما فمن أرادهما فليراجع ثامن البحار
(ص 296 و 297 من طبعة أمين الضرب) وأطال البحث عنهما وعن نظائرهما صاحب
تشييد المطاعن (أنظر ج 1 ص 504 - 594).
196

فهل رأيتم سنة عجز عنها أصحابكم إلا وقد رأيتم بيانها عند صاحبنا - صلوات الله
عليه - يضطرون إلى قبول ذلك منه ولم يسألهم هو قط عن شئ، وكذا الشيعة إلى اليوم
197

وهم أتباعه يكتفون بالسنة عن الرأي في كل صغيرة وكبيرة. فهل رأيتم أحدا منهم
اضطر إلى رأيكم مع موافقة الكتاب لفتياهم بالحلال والحرام 1.
ما نذكر من صاع رسول الله صلى الله عليه وآله ومده
ورويتم أن عمر بن الخطاب زاد في مد النبي صلى الله عليه وآله ثم زعمتم ذلك فضيلة 2
لعمر، وسنة رسول الله أولى أن يتبع من سنة عمر لأن رسول الله - صلى الله عليه وآله -
[كان عليها] إلى أن مضى والناس عليها في إخراج الصدقة في كفارة اليمين والفطرة
بصاع النبي صلى الله عليه وآله ومده فيما 3 يزكى من الطعام، والاعتبار بمد رسول الله صلى الله عليه وآله وصاعه،
فزعمتم أن الزيادة فيه فضيلة لعمر.
ومما يوجب عليكم أن تأخذوا ببدعتكم التي زعمتم أنها سنة من قوم لستم من

1 - فليعلم أن هذه الفقرة أعني: " مع موافقة الكتاب لفتياهم بالحلال والحرام "
آخر العبارة التي ذكرنا فيما سبق أعني في ذيل هذا الكلام: " إن عمر بن الخطاب دعا
بامرأة أراد أن يرجمها " (أنظر ص 190 من الكتاب) أنها موجودة في جميع النسخ إلا أنها
مذكورة في غير نسخة م (وهي نسخ ج ح س ق مج مث) في أواخر الكتاب ونشير إلى
موضع ذكرها في تلك النسخ إذا وصلنا إليه إن شاء الله تعالى.
2 - في الأصل: " في فضيلة ".
3 - في الأصل: " وما ".
198

تزكيتهم على يقين وهو قول الله عز وجل: يا أيها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه
فسوف يأتي الله بقوم يحبهم ويحبونه أذلة على المؤمنين أعزة على الكافرين
يجاهدون في سبيل الله ولا يخافون لومة لائم ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء والله واسع
عليم 1 وقد علمت الأمة قاطبة أنه لم يكن أحد أشد نكاية " في أعداء الله ولا أشد
جهادا " في الحرب ولا أبلغ فيها من علي بن أبي طالب - عليه السلام - فإنه لم يخف
في الله لومة لائم في جهاد الكفار ثم أكد هذه الآية بقوله: إنما وليكم الله ورسوله
والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة وهم راكعون 2 ومن يتول الله
ورسوله والذين آمنوا فإن حزب الله هم الغالبون 3 ثم أكد ذلك بقوله تعالى: يا أيها
الذين آمنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا " ولعبا " من الذين أوتوا الكتاب من
قبلكم والكفار أولياء 4 فمن الذي نجا منهما ممن كان كافرا " أو ممن اتخذ آيات الله هزوا "
ولعبا "؟! والأمة مجمعة 5 على أن علي بن أبي طالب - عليه السلام - لم يشرك بالله
عز وجل طرفة عين قط، ولم يتخذ دين الله عز وجل هزوا " ولعبا ".
ذكر الوصية
وأجمعوا 6 على أن النبي - صلى الله عليه وآله - لم يوص وترك 7 الوصية ترك
فريضة من فرائض الله عز وجل وذلك قوله لنبيه صلى الله عليه وآله: [كتب عليكم] إذا حضر
أحدكم الموت إن ترك خيرا " الوصية للوالدين والأقربين بالمعروف حقا " على المتقين 8

1 - آية 54 سورة المائدة.
2 - آيتا 55 و 56 من سورة المائدة.
3 - آيتا 55 و 56 من سورة المائدة.
4 - صدر آية 57 سورة المائدة وذيلها: " واتقوا الله إن كنتم مؤمنين ".
5 - في الأصل: " مجتمعة ".
6 - في الأصل: " واجتمعوا ".
7 - في الأصل: " ولم ترك " ولعله كان: " ومن ترك ".
8 - آية 180 سورة البقرة.
199

وكان رسول الله من المتقين ولم يك 1 فيما يوصي به الناس شئ 2 أعظم حظا " في
الإسلام من الوصية في الخلافة التي بها تحقن الدماء وبها تنفذ الأحكام وتقام الحدود
ويجبى الفيئ ويجاهد العدو وتقسم الصدقات بين من سماه [الله] وتقسم المواريث
على من أمر الله في كتابه ويقرع الظالم وينصف المظلوم والله عز وجل يقول: فمن بدله
بعدما سمعه فإنما إثمه على الذين يبدلونه إن الله سميع عليم * فمن خاف من موص
جنفا " أو أثما " فأصلح بينهم فلا أثم عليه إن الله غفور رحيم 3.
فتركتم كتاب الله وراء ظهوركم وأخذتم بروايتكم الكاذبة فزعمتم أن النبي ترك
الحق الذي افترضه 4 الله عليه وعلى جميع المتقين ثم تزعمون وتنسبون الشيعة إلى
أنهم يقعون في أصحاب رسول الله ويطعنون عليهم ولو كنتم صادقين لكانت الشيعة أحسن
قولا " وأقل إثما " منكم بزعمكم لأنكم تطعنون على رسول الله وليس الطعن على رسول الله
كالطعن على الصحابة لأنه - صلى الله عليه وآله - بين لأمته ذلك فقال: من كذب
علي متعمدا " فليتبوأ مقعده من النار 5.

1 - حذف النون من المضارع لكان عند كونه منجزما جائز بالاتفاق، قال ابن مالك
في ألفيته:
" ومن مضارع لكان منجزم * تحذف نون وهو حذف ما التزم "
2 - في الأصل: " شيئا ".
3 - آيتا 181 و 182 سورة البقرة.
4 - في الأصل: " أفرضه " قال الجوهري: " وفرض الله علينا كذا وافترضه أي
أوجب، والاسم الفريضة " وفي القاموس: " وافترض الله أوجب " وشرحه الزبيدي
بقوله: " كفرض والاسم الفريضة وهذا أمر مفترض عليهم كفرض ومفروض ".
5 - قال ابن الأثير في النهاية: " وفيه: من كذب علي متعمدا " فليتبوأ مقعده
من النار، قد تكررت هذه اللفظة في الحديث ومعناها فلينزل منزله من النار يقال: بوأه الله
منزلا أي أسكنه إياه وتبوأت منزلا أي اتخذته " وقال الطريحي في مجمع البحرين
بعد نقله وبيان معناه: " وقد بلغ هذا الحديث غاية الاشتهار حتى قيل بتواتره لفظا " " وقال
الشيخ حسين والد الشيخ البهائي في وصول الأخيار إلى أصول الأخبار (ص 77
من النسخة المطبوعة): " وحديث: من كذب علي متعمدا " فليتبوأ مقعده من النار، متواتر عند
العامة لأنه نقله عن النبي صلى الله عليه وآله الجم الغفير قيل: أربعون وقيل: اثنان وستون ثم لم يزل
العدد في ازدياد على التوالي إلى يومنا هذا " وقال الشهيد الثاني في شرح درايته
الموسومة بالبداية (ص 16 من النسخة المطبوعة): " نعم حديث: من كذب علي
متعمدا " فليتبوأ مقعده من النار، يمكن ادعاء تواتره فقد نقله عن النبي صلى الله عليه وآله من الصحابة الجم
الغفير أي الجمع الكثير قيل: الرواة منهم له أربعون وقيل: نيف (بفتح النون وتشديد الياء
مكسورة وقد تخفف ما زاد على العقد إلى أن يبلغ العقد الآخر والمراد هنا اثنان) وستون
صحابيا " ولم يزل العدد الراوي لهذا الحديث في ازدياد وظاهر أن التواتر يحصل بهذا العدد
بل بما دونه " ونقله المامغاني في مقياس الهداية بهذه العبارة (ص 31 من
النسخة المنضمة في الطبع لتنقيح المقال): " ونازع بعض المتأخرين في ذلك وادعى وجود
المتواتر بكثرة وهو غريب ثم قال: نعم (فذكر الكلام إلى آخره) " وقال السيد حسن
الصدر في أوائل الرسالة العزيزة في شرح الوجيزة (وهو شرح وجيزة الشيخ
البهائي في علم دراية الحديث) ضمن بحثه عن معنى المتواتر ونقل الأقوال فيه ما نصه
(أنظر ص 13 من النسخة المطبوعة): " أقول: لا إفراط ولا تفريط فإن حديثي الغدير
والمنزلة متواتران عندنا وحديث من كذب علي (إلى آخره) متواتر بالاتفاق ".
قال ابن حجر العسقلاني في نزهة النظر في توضيح نخبة الفكر (أنظر ص 12
من النسخة المطبوعة): " ذكر ابن الصلاح أن مثال المتواتر على التفسير المتقدم يعز
وجوده إلا أن يدعى ذلك في حديث من كذب علي متعمدا فليتبوأ مقعده من النار " وأشار
السيوطي في الجامع الصغير إلى موارد نقل الحديث في الكتب المعتبرة ونقل كلامه
يفضي إلى طول فمن أراده فليراجع الحديث في الكتاب واهتم بشرحه شرحا مبسوطا
شراح الجامع الصغير ولا سيما المناوي في فيض القدير (أنظر ج 6، ص 216 -
214) أقول: بحث عن الحديث وصرح بصحة صدوره وثبوت نقله كل من ألف في علم
الحديث والدراية وأطال البحث عنه بعضهم بما لا مزيد عليه كصاحب كتاب
قواعد التحديث من فنون مصطلح الحديث فإنه قد عنونه في كتابه بعنوان " الكلام
على حديث: من كذب علي متعمدا " فليتبوأ مقعده من النار " فخاض في البحث عنه والتحقيق
فيه بقوله: " اعلم أن حديث من كذب علي... في غاية الصحة ونهاية القوة حتى أطلق
عليه جماعة أنه متواتر (إلى أن قال) ولا سيما قد روى هذا الحديث عن جماعة كثيرين من
الصحابة فحكى الإمام أبو بكر الصيرفي في شرحه لرسالة الشافعي أنه قد روى عن أكثر من
ستين صحابيا " مرفوعا وقال بعض الحفاظ: إنه قد روى عن اثنين وستين صحابيا وفيهم
العشرة المبشرة ولا يعرف حديث اجتمع على روايته العشرة المبشرة إلا هذا، ولا حديث
يروى عن أكثر من ستين صحابيا إلا هذا، وقال بعضهم: إنه رواه مائتان من الصحابة
(إلى أن قال) وقال ابن الصلاح: ثم لم يزل عدده في ازدياد وهلم جرا " على التوالي
والاستمرار وليس في الأحاديث ما في مرتبته من التواتر، وقيل: لم يوجد في الحديث
مثال للمتواتر إلا هذا وقال ابن دحية: قد أخرج من نحو أربعمائة طريق، كذا في
عمدة القاري للعيني، وهو خلاصة ما قرره الحافظ ابن حجر في الفتح (إلى آخر ما
قال فمن أراده فليراجع ص 175 - 172 من الكتاب المذكور أعني قواعد التحديث) أقول:
من أراد أن يستقصي البحث عنه ويستوفي الحظ منه فليراجع أوائل كتاب
الموضوعات لابن الجوزي فإنه عقد بابا " في ذلك الكتاب للبحث عن هذا الحديث وهو
الباب الثاني من أبواب المقدمة فإن شئت فراجع (ج 1، ص 98 - 55 من النسخة المطبوعة)
فإنه شاف كاف للمكتفي.
200

ذكر الأذان
ورويتم عن أبي يوسف القاضي رواه محمد بن الحسن عن أصحابه وعن أبي حنيفة
قالوا: كان الأذان على عهد رسول الله صلى الله عليه وآله وعلى عهد أبي بكر وصدرا " من
201

خلافة عمر ينادى فيه: حي على خير العمل، فقال عمر بن الخطاب: إني أخاف أن
يتكل الناس على الصلاة إذا قيل: حي على خير العمل، ويدعوا الجهاد، فأمر أن يطرح
من الأذان " حي على خير العمل " وصار عندهم طرحه إياها سنة وصارت السنة ما قال
202

عمر 1 خلافا " لما كان عليه رسول الله - صلى الله عليه وآله - فلما اتبعت الشيعة أمر
رسول الله فصاروا عندكم مبتدعين وصرتم أنتم أصحاب السنة وزعمتم أن رأى عمر في

1 - قال العلامة المجلسي في ثامن البحار في باب تفصيل مثالب عمر ص 299
من طبعة أمين الضرب): " الطعن الرابع عشر أنه أبدع في الدين بدعا كثيرة " فأخذ في
ذكرها إلى أن قال (ص 303): " ومنها التثويب وهو قول: الصلاة خير من النوم،
روى في جامع الأصول مما رواه عن الموطأ عن مالك أنه بلغه المؤذن جاء عمر يؤذنه
لصلاة الصبح فوجده نائما فقال: الصلاة خير من النوم، فأمره عمر أن يجعلها في الصبح،
ويظهر منها أن ما رووه أن النبي صلى الله عليه وآله أمر بالتثويب من مفترياتهم ويؤيده أن
رواياتهم في الأذان خالية عن التثويب " أقول: قال ابن الأثير في النهاية: " فيه:
إذا ثوب بالصلاة فأتوها وعليكم السكينة، التثويب ههنا إقامة الصلاة والأصل في التثويب
أن يجيئ الرجل مستصرخا " فيلوح بثوبه ليرى ويشتهر فسمي الدعاء تثويبا لذلك وكل داع
مثوب، وقيل إنما سمي تثويبا من ثاب يثوب إذا رجع فهو رجوع إلى الأمر بالمبادرة إلى
الصلاة وأن المؤذن إذا قال: حي على الصلاة، فقد دعاهم إليها، وإذا قال بعدها: الصلاة
خير من النوم، فقد رجع إلى كلام معناه المبادرة إليها، ومنه حديث بلال قال: أمرني
رسول الله صلى الله عليه وآله أن لا أثوب في شئ من الصلاة إلا في صلاة الفجر وهو قوله: الصلاة
خير من النوم، مرتين " أقول: مراد المجلسي من رواياتهم المفتراة أمثال ما نقله ابن الأثير
عن بلال عن النبي صلى الله عليه وآله ".
203

هذا أفضل من رأى رسول الله والله يسائلكم 1 عن هذا وقبض رسول الله صلى الله عليه وآله والمؤذنون
يؤذنون بها وفي زمن أبي بكر وصدرا " من زمن عمر وقد رأيناكم صنعتم أكثر مما
أنكرتم وأعجب أن منكم من يقول في أذان الفجر والعشاء الآخرة بين الأذان والإقامة
بعد " حي على الفلاح ": الصلاة خير من النوم، ومنكم من لا يقول ذلك ولا ينكر بعضكم
على بعض؟! ونسبتم الشيعة حين اتبعوا رسول الله صلى الله عليه وآله إلى الخلاف والبدعة وتسميتم
بالجماعة [وأهل السنة] حين أجمعتم 2 على خلاف رسول الله صلى الله عليه وآله.
وأجمعتم 3 على غسل الرجلين والمسح على الخفين وادعيتم أن النبي - صلى الله
عليه وآله - عمل بخلاف ما نزل به القرآن ثم رويتم في ذلك أحاديث أن رسول الله
صلى الله عليه وآله فعل خلاف ما أمره الله [به]، وأنزل عليه به القرآن وقد قال الله جل ذكره: اتبعوا
ما أنزل إليكم من ربكم ولا تتبعوا من دونه أولياء 4، وزعمتم أنه اتبع غير ما أوحي

1 - كذا صريحا " من باب المفاعلة، قال الزبيدي في تاج العروس فيما استدركه على
مادة " س ء ل " من القاموس: " وساءلته مسائلة قال أبو ذؤيب:
أساءلت رسم الدار أم لم تسائل * عن السكن أم عن عهده بالأوائل "
وقال البستاني في محيط المحيط: " ساءله وسايله وعند وبه مسألة ومسايلة
بمعنى سأل ومنه قول أبي فراس بن حمدان العدوي:
تسائلني من أنت وهي عليمة * بحالي وهل حالي على مثلها نكر
وأما قول بلال بن جرير:
إذا ضفتهم أو سايلتهم * وجدت بهم علة حاضرة
فإنه جمع بين الهمزة التي في سأل والياء التي في سايل فصار وزنه فعايلتهم وهذا
مثال لا نظير له ".
2 - في الأصل: " اجتمعتم ".
3 - في الأصل: " اجتمعتم ".
4 - صدر آية 3 سورة الأعراف.
204

إليه وذلك أن المسح على الرأس والرجلين ناطق بهما الكتاب، وكانت روايتكم
الكاذبة أوثق عندكم من القرآن الناطق فصدقتم بما لا تدرون لعله من المنافقين الذين
ذكرهم الله فقال: وإذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا وإذا خلوا إلى شياطينهم قالوا إنا
معكم إنما نحن مستهزؤن * الله يستهزئ بهم ويمدهم في طغيانهم يعمهون 1 فتركتم
فرض الوضوء لقولهم، فتركتم ما لا تشكون 2 أن الله أنزله فلم يوحشكم ذلك ولم -
يقبح عندكم.
وأجمعتم 3 على كذبة كذب بها على أهل الحق فجعلتموها إماما " وافتتاحا " لصلاتكم
في قولكم: وتعالى جدك، وقد قال الله عز وجل: فبشر عباد * الذين يستمعون القول
فيتبعون أحسنه أولئك الذين هداهم الله وأولئك هم أولو الألباب 4 أو لم يخبرنا عن
إبراهيم - عليه السلام - أنه قال: إني وجهت وجهي للذي فطر السماوات والأرض
حنيفا " وما أنا من المشركين 5 وقد أمر نبينا - صلى الله عليه وآله - فقال: قل إن صلاتي
ونسكي ومحياي ومماتي لله رب العالمين * لا شريك له وبذلك أمرت وأنا أول
المسلمين 6 وحكى الله عز وجل عن الجن حكاية قالوها: وأنه تعالى جد ربنا ما اتخذ
صاحبة ولا ولدا " 7 فلا قول إبراهيم - عليه السلام - استحسنتم ولا به اقتديتم، ولا بقول الله
تعالى لنبيه صلى الله عليه وآله رضيتم، بل اخترتم واستحسنتم واتبعتم قول الجن، هكذا كان استفتاح
عمر بن الخطاب واقتديتم به دون إبراهيم ومحمد صلى الله عليهما وآلهما.
وأجمعتم 8 على السجدات في الفرائض فصرتم تسجدون في الفريضة إذا كانت
السجدة في وسط السورة وإذا كانت في آخرها لم تسجدوا وزعمتم أن تسجدوا وتدعوا
السجود فإذا كان يجوز أن تسجدوا وتدعوا [السجود] فقد يجوز أن لا تسجدوا في

1 - آية 14 و 15 سورة البقرة.
2 - في الأصل: " لا تسئلون ".
3 - في الأصل: " واجتمعتم ".
4 - ذيل آية 17 وتمام آية 18 سورة الزمر.
5 - آية 79 سورة الأنعام.
6 - آيتا 162 و 163 سورة الأنعام.
7 - آية 3 سورة الجن.
8 - في الأصل: " واجتمعتم ".
205

السورة إذا قرأتم عزيمة من عزائم السجود أنه لا يجوز أن تسجدوا في وسطها ولا خلاف
بين الأمة في عدد سجدات الفريضة، فزدتم في الصلاة سجدة بلا كتاب ولا سنة فإن
زعمتم أن في ذلك سنة أو حديثا تروونه فما دعواكم مقبولة ولا يجمع أهل السنة إلا
يقرؤون 1 السجدة في الفريضة لأن سجود الفريضة معلومة لا يزاد فيها ولا ينقص منها.
وقلتم: إن من سبقه الإمام بركعتين فقد أدرك الجماعة ولا يقرأ في الركعتين
اللتين أدرك، ويقرأ في الركعتين الأخيرتين فجعلتموها في الأخيرتين بلا كتاب ولا سنة،
وكذلك من سبقه الإمام بركعة فلم يتشهد في وقت قيامه ويقوم في وقت تشهده
ولم يكن عندكم أكثر من استبشاع الحق واستحسان خلافه وهو ما جهلتم من السنة.
وقلتم: لو أن رجلا " صلى على النبي - صلى الله عليه وآله - لفسدت الصلاة
وقطعها، فجعلتم الصلاة على النبي صلى الله عليه وآله بمنزلة فرية أو كلام قبيح عندكم يقال في
الصلاة، وكذلك إذا حمد الله عند العطسة في الصلاة قلتم: إن صلاته فاسدة فلم يقبح
عندكم أن قلتم: إن ذكر الله عز وجل والصلاة على النبي - صلى الله عليه وآله - يقطع
الصلاة ويفسدها.
ورويتم أن الجنب لا يقرأ القرآن في الحمام ولا في الخلاء وليس في القرآن شئ
أعلى من بسم الله الرحمن الرحيم وأنتم تروون أن النبي - صلى الله عليه وآله - كان إذا
دخل الخلاء قال: بسم الله وبالله اللهم إني أعوذ بك من الرجس النجس الخبيث
المخبث الشيطان الرجيم، وأحدكم إذا دخل الحمام أو الكنيف وفي خاتمه ذكر الله أو
بعض القرآن [أ] والدراهم التي فيها اسم الله نحاه 2 فإذا أنتم تنكرون على الناس ما
تدخلون في أكبر منه ليس عندكم فيه معرفة إلا رواية لا توافق كتابا " ولا سنة " فإذا سئلتم
عن ذلك قلتم: عليه السنة والجماعة وأنكرتم بسم الله الرحمن الرحيم من القرآن إلا
التي في النمل فطعنتم 3 بذلك على أبي بكر وعمر فيما أثبتوا في صدر كل سورة فما

1 - كذ ولعل الصحيح: " أن يقرؤا ".
2 - في الأصل: " نجاه " (بالجيم).
3 - في الأصل: " قطعتم ".
206

نراكم نجوتم من الهلاك في إحدى الحالتين فإن زعمتم أنهم أثبتوا في القرآن ما ليس فيه
لقد هلك من زاد في القرآن ما ليس فيه، ولئن كان من القرآن لقد كتمتم آية " من كتاب الله
ولم تظهروها في صلاتكم فمن أي الحالتين نجوتم؟!.
ورويتم أن عمر بن الخطاب قال: لا يصلي الجنب ولو شهرا والله عز وجل
يقول: أو لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا " طيبا " فامسحوا بوجوهكم وأيديكم
منه ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج ولكن يريد ليطهركم وليتم نعمته عليكم لعلكم
تشكرون 1 والأمة قاطبة على خلاف قول عمر فهل يعاب أحد بأكثر مما نسبتم
إليه عمر؟!
ورويتم أن ذبائح أهل الكتاب حلال والله عز وجل يقول: ولا تأكلوا مما لم يذكر
اسم الله عليه وإنه لفسق وإن الشياطين ليوحون إلى أوليائهم، الآية 2 فوثقتم باليهود
وزعمتم أنهم يسمون الله على ذبائحهم والله عز وجل يقول: لتجدن أشد الناس عداوة
للذين آمنوا اليهود والذين أشركوا 3، فوثقتم في عروة من عرى الإسلام بأشد الناس
عداوة للذين آمنوا وفيما سمى الله عز وجل: " مما لم يذكر اسم الله عليه " شرك وفسق،
فانظروا من وقع عليه قول الله في الشرك والفسق ومن يجادل في أكل ذبائحهم غيركم؟!
وكذلك النصارى إنما يقولون على ذبائحهم باسم المسيح لأنهم يجعلون المسيح ربهم
ثم قلتم تجادلون عن ذبائحهم: إن الله عز وجل يقول: وطعام الذين أوتوا الكتاب حل
لكم وطعامكم حل لهم 4 وإنما عنى بذلك وأشباهه الطعام الذي ليس فيه روح، فجعلتم

1 - ذيل آية 5 سورة المائدة.
2 - صدر آية 121 سورة الأنعام، وذيلها: " ليجادلوكم وإن أطعتموهم إنكم
لمشركون ".
3 - صدر آية 82 سورة المائدة.
4 - من آية 5 سورة المائدة وقال المحدث القاساني في الصافي في تفسير الآية:
" القمي قال: عنى بطعامهم ههنا الحبوب والفاكهة غير الذبائح التي يذبحونها فإنهم
لا يذكرون اسم الله خالصا " على ذبائحهم ثم قال: والله ما استحلوا ذبائحكم فكيف تستحلون
ذبائحهم؟! في الكافي وغيره عنهما في عدة أخبار أن المراد به الحبوب والبقول
وفي بعضها لا تأكل من ذبائح اليهود والنصارى ولا تأكل من آنيتهم وفي بعضها: الذبيحة
بالاسم ولا يؤمن إليها إلا أهل التوحيد، وفي بعضها: إذا شهدتموهم وقد سموا اسم الله
فكلوا ذبائحهم وإن لم تشهدوهم فلا تأكلوا، وإن أتاك رجل مسلم فأخبرك أنهم سموا فكل،
وفي بعضها: لا تأكله ولا تتركه تقول: إنه حرام ولكن تتركه تنزها عنه، إن في آنيتهم
الخمر ولحم الخنزير " أقول: من أراد البحث عن الآية مبسوطا " ومستوفى
فليراجع " باب ذبائح الكفار من أهل الكتاب وغيرهم والنصاب والمخالفين " من المجلد
الرابع عشر من البحار (ص 811 - 818 من طبعة أمين الضرب) فإن المجلسي قد جمع
فيه الأحاديث والأقوال وما أوردوا فيه من الاستدلال بحيث لا مزيد عليه.
207

أنتم الطعام الذي أحله الله ذبائحهم وقلتم: قد أحل ذبائحهم وهو يعلم ما تقولون جرأة
منكم على الله عز وجل، وهذا أبو بكر يقول: ندمت على أن لا أكون سألت رسول الله
- صلى الله عليه وآله - عن ذبائح أهل الكتاب 1 فلئن كانت حلالا " عندكم لقد زعمتم
أنكم أفقه منه وأنكم علمتم من كتاب الله وسنة نبيه صلى الله عليه وآله ما لم يعلم أبو بكر، وإن
لم تقبلوا منه لقد طعنتم عليه أن شك فيما حرم الله فلم يدر أحلال هو أم حرام؟
وروى يزيد بن هارون وخالد بن عبد الله 2 الواسطي عن أصحابهما عن ابن

1 - تقدم إسناد الحديث الذي ما في المتن جزء منه فراجع ص 161 من الكتاب.
2 - في الأصل " عبيد الله " فكان المراد به خالد بن عبد الله بن عبد الرحمن بن يزيد
الطحان الواسطي المزني الذي قال في حقه العسقلاني في تقريب التهذيب بعد ذكر اسمه
بما عبرنا به عنه: " مولاهم ثقة ثبت من الثامنة مات سنة اثنتين وثمانين وكان مولده سنة
عشر ومائة ".
208

سيرين أنه سئل عن ذبائح النصارى وهو يقول: إنهم يقولون عند ذبائحهم: باسم المسيح،
فقال: قد أحل الله ذبائحهم وهو يعلم بما يقولون عند ذبائحهم باسم المسيح فقال: قد
أحل الله ذبائحهم وهو يعلم بما يقولون، وقد حرم الله في كتابه ما أهل لغير الله به وما
لم يذكر اسم الله عليه ثم اتخذتم هذا القول سنة ثم أنتم تعيبون على الشيعة الذين لا يخالفون
الكتاب، ولو أعطى أحدهم الدنيا أن يأكل ذبيحة يهودي أو نصراني ما فعل إلا أن
ذبيحة يذكر اسم الله عليها.
ثم تأولتم قول الله عز وجل: وطعام الذين أوتوا الكتاب حل لكم وطعامكم
حل لهم، إنما عنى به الذبائح، ولا خلاف بين الأمة أن الحبوب والعسل واللوز و
الجوز والزبيب وما أشبه ذلك من الطعام، فتأولتم أنه بما عنى الذبائح لثقتكم باليهود
والنصارى فإن تأولتم أن طعام الذين أوتوا الكتاب حل لكم فهم يأكلون لحم الخنزير
فهو على تأولكم يحل لكم، وإن قلتم: إن الله حرم لحم الخنزير قلنا: قد حرم ما أهل
به لغير الله وما لم يذكر اسم الله عليه فأي الفريقين أحق بالأمن مما يخاف، الذي
يجتنبه أو الذي يقدم عليه؟
ذكر ما ذهب من القرآن 1
ورويتم أن أبا بكر وعمر جمعا القرآن من أوله إلى آخره من أفواه الرجال

1 - قال المحدث النوري (ره) في فصل الخطاب في أوائل المقدمة الثالثة
ضمن ذكره أسامي القائلين بإسقاط بعض الآيات من القرآن ووقوع التغيير فيه والنقصان ما نصه
(ص 28 - 29):
" وممن ذهب إلى هذا القول الشيخ الثقة الجليل الأقدم فضل بن
شاذان في مواضع من كتاب الإيضاح ويظهر من كتابه أن ضياع طائفة من القرآن
من المسلمات عند العامة قال - رحمه الله - في أوائل الكتاب بعد نقل مذهب العامة
الذين سموا أنفسهم بأهل السنة والجماعة في مأخذ الحلال والحرام وكيفية استنباط الفروع
ما لفظه: قيل لهم: أن أكذب الروايات وأبطلها ما نسب الله تعالى فيه إلى
الجور ونسب نبيه - صلى الله عليه وآله - إلى الجهل (فنقل الكلام إلى قوله) فكيف جاز
أن تضيعوا القرآن ولا يجوز أن تضيعوا السنة ولما عجزتم عن جميع السنة كما عجزتم عن
جميع القرآن، انتهى موضع الحاجة ويأتي بعض كلماته ورواياته ومنه يظهر أن القول بعدم
النقصان في العامة إنما حدث بعده " (إن أردت الكلام في الكتاب فراجع ص 105، س 8 -
ص 107، س 17) وقال أيضا " فيه عند خوضه في أن كل ما وقع في الأمم السابقة
خصوصا " بني إسرائيل يقع في هذه الأمة ما نصه (ص 33): " يو - الثقة الجليل فضل بن
شاذان في جملة كلام له: أن النبي - صلى الله عليه وآله - قال لأمته: أنتم أشبه شئ
ببني إسرائيل والله ليكون فيكم ما كان فيهم حذو النعل بالنعل والقذة بالقذة حتى لو دخلوا
جحر ضب لدخلتموه " ويأتي ذكره في باب الرجعة. وقال أيضا فيه (ص 67): " وقال
الشيخ فضل بن شاذان صاحب الرضا عليه السلام في كتاب الإيضاح في مسألة الرجعة بعد
كلام طويل: ولسنا ننكر لله قدرة أن يحيي الموتى (فساق الكلام إلى قوله) ورجعوا إلى
الدنيا فأكلوا وشربوا ونكحوا النساء (إلى آخر ما قال) " ويأتي في الكتاب. وقال أيضا
فيه (ص 74): " قال الفضل بن شاذان في الإيضاح: وأما فرائض زيد فلم يبق أحد من
الصحابة إلا وقد اعترض له فيما فرض، (ونقل شطرا " وافيا " من قضاياه في الميراث على خلاف
الكتاب والسنة) " ويأتي ذكره في الكتاب عند البحث عن الفرائض وقال أيضا " فيه
عند ذكره الأخبار التي تدل على سقوط شئ من القرآن صريحا " وبها تمسك من أثبت وجود
منسوخ التلاوة فيه مع عدم إشارة فيها إليه (ص 93): " لب - أحمد بن محمد السياري
في كتاب القراءات بعد ذكر خبر سنده: البرقي عن أحمد بن النضر عن محمد بن مروان
رفعه إليهم عليهم السلام قال: وفي حديث آخر إنه كان في سورة الأحزاب: لو كان لابن
آدم واديان من ذهب لابتغى لهما ثالثا " ولا يملأ نظر ابن آدم إلا التراب ويتوب الله على
من تاب، لج - الثقة الجليل فضل بن شاذان في الإيضاح: في جملة كلام تقدم
بعضه مثله " وقال أيضا فيه (ص 95): " مح - فضل بن شاذان في الإيضاح: و
رويتم [إن] لم يكن الذين كفروا كانت مثل سورة البقرة قبل أن يضيع منها ما ضاع فإنما بقي
في أيدينا منها ثمان آيات أو تسع آيات (إلى آخره) " وهذا الكلام في المبحث الذي نحن
الآن فيه. وقال أيضا " فيه (ص 142): " ويأتي عن الاستغاثة أنه استشهد المهاجرين و
الأنصار على أن النبي - صلى الله عليه وآله قال: رضيت لأمتي ما رضى لها ابن أم عبد،
فشهدوا جميعا بذلك ورواه الفضل بن شاذان في الإيضاح من غير حكاية الاستشهاد
وهذا أيضا " في المبحث الذي نحن الآن فيه وقال أيضا " فيه ضمن ذكره الدليل الثامن على
ما ادعاه (ص 176): " لج - الشيخ فضل بن شاذان في الإيضاح من طريق العامة
عن هشام عن ابن جريح عن عطاء في حديث قال: سمعت ابن عباس يراها (أي المتعة)
حلالا وأخبرني أنه كان يقرأ: فما استمتعتم به منهن إلى أجل مسمى. لد - وفيه عن بشر
بن المفضل قال: حدثنا داود بن أبي هند عن أبي نصرة قال: سألت عن ابن عباس عن
متعة النساء فقال: أما تقرأ سورة النساء؟ - قلت: بلى قال: وما تقرأ فيها: فما استمتعتم
به منهن إلى أجل مسمى؟ - قال: لولا قرأتها هكذا لم أسألك عنها قال: فإنها كذلك.
له - وفيه: عن وكيع قال: حدثنا عيسى القاري عن عمر بن مرة عن سعيد بن جبير أنه
قرأ: فما استمتعتم به منهن إلى أجل مسمى " ويأتي هذه الأحاديث الثلاثة في مبحث المتعة
من الكتاب إن شاء الله تعالى.
أقول: هذه هي بعض الموارد التي صرح فيها المحدث النوري (ره) في فصل الخطاب
بنقله عن كتاب الإيضاح للفضل بن شاذان ويأتي الإشارة إلى بعضها الآخر في آخر مبحث القرآن.
209

بشهادة شاهدين وكان الرجل الواحد منهم إذا أتى بآية سمعها من رسول الله - صلى الله
عليه وآله - لم يقبلا منه، وإذا جاء اثنان بآية قبلاها وكتباها.
210

ثم رويتم أن عثمان بن عفان وعبد الرحمن بن عوف كانا وضعا صحيفة "
فيها القرآن ليكتباها فجاءت شاة فأكلت الصحيفة التي فيها القرآن، فذهب من القرآن
211

جميع ما كان في تلك الصحيفة 1.

1 - هذه القضية بهذا الوجه لم أرها إلى الآن على ما ببالي في كتاب، نعم نظيرها في
المعنى مذكور في الكتب وهي هكذا قال الراغب في كتاب المحاضرات تحت عنوان
" ومما جاء في مبدء القرآن ونزوله " (ج 2، ص 250 من طبعة مصر سنة 1287 أو ص
189 من ج 2 من طبعة مصر سنة 1326) ما نصه: " وقالت عائشة: لقد نزلت آية الرجم
ورضاع الكبير وكانتا في رقعة تحت سريري وشغلنا بشكاة رسول الله صلى الله عليه وسلم
فدخلت داجن فأكلته " وقال الدميري في حياة الحيوان: " الداجن الشاة التي يعلفها
الناس في منازلهم وكذلك الناقة والحمام البيوتي والأنثى داجنة والجمع دواجن، وقال أهل -
اللغة: دواجن البيوت ما ألفها من الطير والشاء وغيرهما وقد دجن في بيته إذا لزمه قال
ابن السكيت: شاة داجن وراجن إذا ألفت البيوت واستأنست (إلى أن قال:) وفي صحيح -
مسلم عن ابن عباس أن ميمونة أخبرته أن داجنة كانت لبعض نساء النبي صلى الله عليه وآله فماتت فقال
رسول الله صلى الله عليه وآله: ألا أخذتم إهابها فاستمتعتم به، وفيه وفي السنن الأربعة عن عائشة:
قالت: لقد نزلت آية الرجم ورضاعة الكبير عشرا " ولقد كانت في صحيفة تحت سريري فلما
مات رسول الله صلى الله عليه وآله وتشاغلنا بموته دخل داجن فأكلها " أقول: نص عبارة سنن ابن -
ماجة في باب رضاع الكبير من أبواب النكاح هكذا (ص 139 - 140 من طبعة
كراجي باكستان): " حدثنا أبو سلمة يحيى بن خلف، ثنا عبد الأعلى عن محمد بن إسحاق
عن عبد الله بن أبي بكر عن عمرة عن عائشة، وعن عبد الرحمن بن القاسم عن أبيه عن عائشة
قالت: لقد نزلت آية الرجم ورضاعة الكبير عشرا ولقد كان في صحيفة تحت سريري فلما مات
رسول الله - صلى الله عليه وسلم - وتشاغلنا بموته دخل داجن فأكلها " وقال السيوطي في
الدر المنثور في تفسير هذه الفقرة " وأمهاتكم التي أرضعنكم وأخواتكم من الرضاعة "
من آية 23 من سورة النساء (ج 2، ص 135): " وأخرج ابن ماجة عن عائشة قالت:
لقد نزلت آية الرجم، الحديث ". ونقله الإمام أحمد بن حنبل في مسنده هكذا (أنظر
ج 6، ص 269): " حدثنا عبد الله، حدثني أبي ثنا يعقوب قال: ثنا أبي عن ابن إسحاق قال:
حدثني عبد الله بن أبي بكر بن عمرو بن حزم عن عمرة بنت عبد الرحمن عن عائشة زوج النبي -
صلى الله عليه وسلم - قالت: لقد أنزلت آية الرجم ورضعات الكبير عشرا " فكانت في ورقة
تحت سريري في بيتي فلما اشتكى رسول الله صلى الله عليه وآله تشاغلنا بأمره فدخلت دويبة لنا فأكلتها ".
وقال ابن قتيبة الدينوري في أواخر تأويل مختلف الحديث تحت عنوان:
" قالوا: حديث يدفعه الكتاب وحجة العقل " ما نصه (أنظر ص 397 - 404 من طبعة مصر
سنة 1326 ه‍، أو ص 310 - 315 من طبعة مصر سنة 1386 ه‍):
" قالوا: رويتم عن محمد بن إسحاق عن عبد الله بن أبي بكر عن عمرة عن عائشة - رضي الله
عنها - أنها قالت: لقد نزلت آية الرجم ورضاع الكبير عشر فكانت في صحيفة تحت سريري
عند وفاة رسول الله - صلى الله عليه وسلم - فلما توفي وشغلنا به دخلت داجن للحي فأكلت
تلك الصحيفة. قالوا: وهذا خلاف قول الله تبارك وتعالى: وإنه لكتاب عزيز لا يأتيه الباطل
من بين يديه ولا من خلفه فكيف يكون عزيزا وقد أكلته شاة وأبطلت فرضه وأسقطت
حجته؟! وأي أحد يعجز عن إبطاله والشاة تبطله؟! وكيف قال: اليوم أكملت لكم
دينكم وقد أرسل إليه ما يأكله؟! وكيف عرض الوحي لأكل شاة ولم يأمر بإحرازه و
صونه؟! ولم أنزله وهو لا يريد العمل به؟!
قال أبو محمد: ونحن نقول: إن هذا الذي عجبوا منه كله ليس فيه
عجب ولا في شئ مما استفظعوا منه فظاعة، فإن كان العجب من الصحيفة
فإن الصحف في عصر رسول الله - صلى الله عليه وسلم - أعلى ما كتب فيه القرآن لأنهم كانوا
يكتبونه في الجريد والحجارة والخزف وأشباه هذا، قال زيد بن ثابت: أمرني أبو بكر -
رضي الله عنه - بجمعه فجعلت أتتبعه من الرقاع والعسب واللخاف، والعسب جمع عسيب
النخل، واللخاف حجارة رقاق واحدها لخفة، وقال الزهري: قبض رسول الله صلى الله عليه
وسلم والقرآن في العسب والقضم والكرانيف، والقضم جمع قضيم وهي الجلود، و
الكرانيف أصول السعف الغلاط واحدها كرنافة، وكان القرآن متفرقا " عند المسلمين ولم يكن
عندهم كتاب ولا آلات، يدلك أن رسول الله - صلى الله عليه وسلم - كان يكتب إلى ملوك
الأرض في أكارع الأديم.
وإن كان العجب من وضعه تحت السرير فإن القوم لم يكونوا ملوكا فتكون
لهم الخزائن والأقفال وصناديق الأبنوس والساج وكانوا إذا أرادوا إحراز شئ أو صونه
وضعوه تحت السرير ليأمنوا عليه من الوطئ وعبث الصبي والبهيمة، وكيف يحرز من لم يكن
في منزله حرز ولا قفل ولا خزانة إلا بما يمكنه ويبلغه وجده ومع النبوة التقلل والبذاذة
كان رسول الله - صلى الله عليه وسلم يرقع ثوبه ويخصف نعله ويصلح خفه ويمهن أهله
ويأكل بالأرض ويقول: إنما أنا عبد آكل كما يأكله العبد، وعلى ذلك كانت الأنبياء
عليهم السلام - وكان سليمان عليه السلام وقد آتاه الله من الملك ما لم يؤت أحدا " قبله
ولا بعده يلبس الصوف ويأكل خبز الشعير ويطعم الناس صنوف الطعام، وكلم الله موسى
عليه السلام وعليه مدرعة من شعر أو صوف وفي رجليه نعلان من جلد حمار ميت فقيل له:
اخلع نعليك إنك بالواد المقدس طوى، وكان عيسى عليه السلام يحتبل بحبل من ليف،
وهذا أكثر من أن نحصيه وأشهر من أن نطيل الكتاب به.
وإن كان العجب من الشاة فإن الشاة أفضل الأنعام، وقرأت في مناجاة عزير ربه أنه قال:
اللهم إنك اخترت من الأنعام الضائنة ومن الطير الحمامة ومن النبات الحبلة، ومن البيوت بكة
وأيلياء، ومن أيلياء بيت المقدس، وروى وكيع عن الأسود بن عبد الرحمن عن أبيه عن جده قال: قال
رسول الله - صلى الله عليه وسلم -: ما خلق الله دابة أكرم عليه من النعجة فما يعجب من أكل الشاة
تلك الصحيفة. وهذا الفأر شر حشرات الأرض يقرض المصاحف ويبول عليها، وهذا العث
212



يأكلها، ولو كانت النار أحرقت الصحيفة أو ذهب بها المنافقون كان العجب منهم أقل،
والله تعالى يبطل الشئ إذا أراد إبطاله بالضعيف والقوي فقد أهلك قوما بالذر كما أهلك
قوما " بالطوفان، وعذب قوما بالضفادع كما عذب آخرين بالحجارة، وأهلك نمرود ببعوضة و
غرق اليمن بفأرة.
وأما قولهم: كيف يكمل الدين وقد أرسل ما أبطله؟!
فإن هذه الآية نزلت عليه - صلى الله عليه وسلم - يوم حجة الوداع حين أعز الله تعالى
الإسلام وأذل الشرك وأخرج المشركين عن مكة فلم يحج في تلك السنة إلا مؤمن، و
بهذا أكمل الله تعالى الدين وأتم النعمة على المسلمين فصار كمال الدين ههنا عزه وظهوره
وذل الشرك ودروسه لا تكامل الفرائض والسنن لأنها لم تزل تنزل إلى أن قبض رسول الله
- صلى الله عليه وسلم - وهكذا قال الشعبي في هذه الآية. ويجوز أن يكون الإكمال للدين
برفع النسخ عنه بعد هذا الوقت.
وأما إبطاله إياه فإنه يجوز أن يكون أنزله قرآنا " ثم أبطل تلاوته وأبقى العمل به
كما قال عمر - رضي الله عنه - في آية الرجم وكما قال غيره في أشياء كانت من القرآن قبل
أن يجمع بين اللوحين فذهبت، وإذا جاز أن يبطل العمل به وتبقى تلاوته جاز أن تبطل
تلاوته ويبقى العمل به، ويجوز أن يكون أنزله وحيا " إليه كما كان تنزل عليه أشياء
من أمور الدين ولا يكون ذلك قرآنا " كتحريم نكاح العمة على بنت أخيها، والخالة على
بنت أختها، والقطع في ربع دينار، ولا قود على والد ولا على سيد، ولا ميراث لقاتل. و
كقوله - صلى الله عليه وسلم -: يقول الله تعالى: إني خلقت عبادي جميعا " حنفاء، وكقوله
يقول الله عز وجل: من تقرب إلي شبرا " تقربت منه ذراعا "، وأشباه هذا، وقد قال عليه السلام
أوتيت الكتاب ومثله معه، يريد: ما كان جبريل عليه السلام يأتيه به من السنن وقد رجم
رسول الله - صلى الله عليه وسلم - ورجم الناس بعده وأخذ بذلك الفقهاء.
فأما رضاع الكبير عشرا "، فنراه غلطا من محمد بن إسحاق ولا نأمن أيضا "
أن يكون الرجم الذي ذكر أنه في هذه الصحيفة كان باطلا لأن رسول الله - صلى الله عليه وسلم
قد رجم ماعز بن مالك وغيره قبل هذا الوقت فكيف ينزل عليه مرة أخرى؟! ولأن مالك
بن أنس روى هذا الحديث بعينه عن عبد الله بن أبي بكر عن عمرة عن عائشة - رضي الله عنها
قالت: كان فيما أنزل من القرآن عشر رضعات معلومات يحرمن ثم نسخن بخمس معلومات
يحرمن فتوفى رسول الله - صلى الله عليه وسلم - وهن مما يقرأ من القرآن، وقد أخد بهذا
الحديث قوم من الفقهاء منهم الشافعي وإسحاق وجعلوا الخمس حدا بين ما يحرم وما لا يحرم
كما جعلوا القلتين حدا " بين ما ينجس من الماء ولا ينجس، وألفاظ حديث مالك
خلاف ألفاظ حديث محمد بن إسحاق.
قال أبو محمد: حدثنا أبو حاتم قال: نا الأصمعي قال: معمر قال: قال لي أبي:
لا تأخذن عن محمد بن إسحاق شيئا " فإنه كذاب، وقد كان يروي عن فاطمة بنت المنذر بن
الزبير وهي امرأة هشام بن عروة، فبلغ ذلك هشاما " فأنكره وقال: أهو كان يدخل على
امرأتي أم أنا؟!
وأما قول الله تبارك وتعالى: لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه فإنه
تعالى لم يرد بالباطل أن المصاحف لا يصيبها ما يصيب سائر الأعلاق و
العروض وإنما أراد أن الشيطان لا يستطيع أن يدخل فيه ما ليس منه قبل الوحي وبعده ".
أقول: هذا شطر مما ذكره علماء العامة في هذا المطلب ولا مجال لنقل أكثر من
ذلك هنا إلا أن أعجب العجب أنهم مع خوضهم في نقل ذلك وأمثاله وإصرارهم على
إثباتها بدلائل وافية عندهم وبيانات شافية على زعمهم إذا تفطنوا بقبحها والتفتوا إلى
ركاكتها ووقاحتها يرمون بها الشيعة وينسبونها إليهم، ولعمري إن تلك إذا " قسمة ضيزى
ألا ترى إلى قول جار الله الزمخشري وهو من أعاظم العلماء ومفاخر الإسلام في
الكشاف في أول تفسير سورة الأحزاب ونص عبارته بعد البسملة: " عن زر قال قال
لي أبي بن كعب - رضي الله عنه -: كم تعدون سورة الأحزاب؟ - قلت: ثلاثا وسبعين آية
قال: فوالذي يحلف به أبي بن كعب إن كانت لتعدل سورة البقرة أو أطول، ولقد قرأنا
منها آية الرجم: الشيخ والشيخة إذا زنيا فارجموهما البتة نكالا من الله والله عزيز حكيم.
أراد أبي - رضي الله عنه - أن ذلك من جملة ما نسخ من القرآن وأما ما يحكى
أن تلك الزيادة كانت في صحيفة في بيت عائشة - رضي الله عنها - فأكلتها
الداجن فمن تأليفات الملاحدة والروافض ".
ونظيره ما اتهم به صاحب بعض فضائح الروافض الشيعة وأجاب عنه الشيخ
عبد الجليل القزويني في بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض
فالأولى أن نذكر كلامهما وهو: " وآنچه گفته است كه: بمذهب شيعه چنانست كه
قرآن را بز عايشه بخورد پس چون قائم بيايد بشرح وراستى املا كند، عجب آنست كه اين مزور
انتقالي دعوى كرده است كه بيست وپنج سال رافضي بوده است واين قدر بندانسته است كه
اين نه مذهب شيعه است وكسى نگفته است واز عالمى از علماى شيعه مذكور نيست ودر
كتابي از كتب ايشان مسطورنه، وبراين أصل بد كه نهاده است بارى تعالى را دروغ زن
ميدارد بيرون از غفلت رسول صلى الله عليه وآله وعايشة، چه نه حق تعالى گفته: إنا نحن نزلنا الذكر
وإنا له لحافظون، معنى آنست كه: ما فرو فرستاديم قرآن را وما نگاه دارنده ايم آن را، پس
عايشه جاهل باشد ومحمد صلى الله عليه وآله غافل وخداى تعالى دروغ زن، نعوذ بالله من هذا المقال ".
فمن أراد ذيل كلامه فليراجع ص 100 من كتاب النقض المطبوع بتحقيقنا.
وأما بيان معنى رضاع الكبير والخوض في التحقيق فيه فهو خارج عن
موضوع بحثنا، فمن أراد ذلك فليراجع كتاب أحاديث أم المؤمنين عائشة للناقد البصير مرتضى
العسكري فإنه خاض في التحقيق فيه تحت عنوان " رأيها في رضاع الكبير " (راجع ص 282 -
285).
212

ورويتم أن سورة براءة ما منعهم أن يكتبوا أولها بسم الله الرحمن الرحيم إلا
213

أن صدرها ذهب.
214

ورويتم أن عمر بن الخطاب قال: لقد قتل باليمامة قوم يقرؤون قرآنا "
215

كثيرا " لا يقرؤه غيرهم فذهب من القرآن ما كان عند هؤلاء النفر. وزعمتم أن عمر
216

قال 1: لولا أني أخاف أن يقال: زاد عمر في القرآن، أثبت هذه الآية، فإنا كنا نقرأها على

1 - فليعلم أن الخوض في ذكر أخبار هذا المطلب يحتاج إلى بسط لا يسعه المقام
مضافا " إلى أني لا أحب البسط في هذا الموضوع فأكتفي بما ذكره السيوطي في الإتقان
وذلك أنه قال في الكتاب المذكور تحت عنوان " النوع السابع والأربعون في ناسخه
ومنسوخه " ضمن ما قال (ص 25 - 26 من الجزء الثاني من طبعة مصر سنة 1368) فإن
فيما ذكره كفاية للمكتفي وهو قوله:
" الضرب الثالث ما نسخ تلاوته دون حكمه وأمثلة هذا الضرب كثيرة قال أبو -
عبيدة: حدثنا إسماعيل بن إبراهيم عن أيوب عن نافع عن ابن عمر قال: لا يقولن أحدكم:
قد أخذت القرآن كله وما يدريه ما كله، قد ذهب منه قرآن كثير ولكن ليقل: قد أخذت
منه ما ظهر، وقال: حدثنا ابن أبي مريم عن ابن أبي لهيعة عن ابن الأسود عن عروة بن
الزبير عن عائشة قالت: كانت سورة الأحزاب تقرأ في زمن النبي صلى الله عليه وآله مائتي آية فلما كتب
عثمان المصاحف لم يقدر منها إلا على ما هو الآن. وقال: حدثنا إسماعيل بن جعفر عن المبارك
بن فضالة عن عاصم بن أبي النجود عن زر بن حبيش قال قال لي أبي بن كعب: كائن تعد
سورة الأحزاب؟ - قلت: اثنتين وسبعين آية وثلاثة وسبعين آية قال: إن كانت لتعدل
سورة البقرة وإن كنا لنقرأ فيها آية الرجم، قلت وما آية الرجم؟ قال: إذا زنا الشيخ و
الشيخة فارجموهما البتة نكالا من الله والله عزيز حكيم وقال: حدثنا عبد الله بن صالح عن
الليث عن خالد بن يزيد عن سعيد بن أبي هلال عن مروان بن عثمان عن أبي أمامة بن سهل
أن خالته قالت: لقد أقرأنا رسول الله آية الرجم: الشيخ والشيخة فارجموهما البتة بما قضيا
من اللذة. وقال: حدثنا حجاج عن ابن جريج أخبرني ابن أبي حميدة بنت أبي يونس
قالت: قرأ عن أبي وهو ابن ثمانين سنة في مصحف عائشة: إن الله وملائكته يصلون على
النبي يا أيها الذين آمنوا صلوا عليه وسلموا تسليما " وعلى الذين يصلون الصفوف الأول،
قالت: قبل أن يغير عثمان المصاحف. وقال: حدثنا عبد الله بن صالح عن هشام بن سعيد
عن زيد بن أسلم عن عطاء بن يسار عن أبي واقد الليثي قال: كان رسول الله صلى الله عليه وآله إذا أوحى
إليه أتيناه فعلمنا مما أوحي إليه قال: فجئت ذات يوم فقال: إن الله يقول: إنا أنزلنا المال
لأقام الصلاة وإيتاء الزكاة ولو أن لابن آدم واديا " لأحب أن يكون إليه الثاني، ولو كان
إليه الثاني لأحب أن يكون إليهما الثالث، ولا يملأ جوف ابن آدم إلا التراب ويتوب الله
على من تاب. وأخرج الحاكم في المستدرك عن أبي بن كعب قال قال لي رسول الله
صلى الله عليه وآله: إن الله أمرني أن أقرأ عليك القرآن فقرأ: لم يكن الذين كفروا من أهل الكتاب و
المشركين ومن بقيتها: لو أن ابن آدم سأل واديا " من مال فأعطيه سأل ثانيا "، وإن سأل
ثانيا فأعطيه سأل ثالثا،، ولا يملأ جوف ابن آدم إلا التراب ويتوب الله على من تاب، وأن
ذات الدين عند الله الحنيفية غير اليهودية والنصرانية ومن يعمل خيرا " فلن يكفره، وقال أبو -
عبيدة: حدثنا حجاج عن حماد بن سلمة عن علي بن زيد عن أبي حرب بن أبي الأسود عن
أبي موسى الأشعري قال: نزلت سورة نحو براءة ثم رفعت وحفظ منها: إن الله سيؤيد هذا
الدين بأقوام لا خلاق لهم ولو أن لابن آدم واديين من مال لتمني واديا " ثالثا " ولا يملأ جوف
ابن آدم إلا التراب ويتوب الله على من تاب. وأخرج ابن أبي حاتم عن أبي موسى الأشعري
قال: كنا نقرأ سورة نشبهها بإحدى المسبحات نسيناها غير أني حفظت منها: يا أيها الذين
آمنوا لا تقولوا ما لا تفعلون فتكتب شهادة في أعناقكم فتسألون عنها يوم القيامة. وقال
أبو عبيدة: حدثنا حجاج بن سعيد عن الحكم بن عتيبة عن عبد بن عدي قال قال عمر:
كنا نقرأ: لا ترغبوا عن آبائكم فإنه كفر بكم ثم قال لزيد بن ثابت: أكذلك؟ - قال: نعم.
وقال: حدثنا ابن أبي مريم عن نافع بن عامر الجمحي حدثني ابن أبي مليكة عن المسور بن
مخرمة قال قال عمر لعبد الرحمن بن عوف: ألم نجد فيما أنزل علينا: أن جاهدوا كما جاهدتم
أول مرة؟ فإنا لا نجدها، قال: أسقطت فيما أسقط من القرآن. وقال: حدثنا ابن أبي مريم
عن ابن لهيعة عن يزيد بن عمرو المغافري عن أبي سفيان الكلاعي أن مسلمة بن مخلد الأنصاري
قال لهم ذات يوم: أخبروني بآيتين في القرآن لم تكتبا في المصحف فلم يخبروه وعندهم
أبو الكنود سعد بن مالك فقال ابن مسلمة: الذين آمنوا وهاجروا وجاهدوا في سبيل الله
بأموالهم وأنفسهم ألا أبشروا أنتم المفلحون * والذين آووهم ونصروهم وجادلوا عنهم القوم
الذين غضب الله عليهم أولئك لا تعلم نفس ما أخفى لهم من قرة أعين جزاء بما كانوا
يعملون. وأخرج الطبراني في الكبير عن ابن عمر قال: قرأ رجلان سورة قرأهما
رسول الله صلى الله عليه وآله فكانا يقرآن بها فقاما ذات ليلة يصليان فلم يقدرا منها على حرف فأصبحا
غاديين على رسول الله صلى الله عليه وآله فذكرا ذلك له فقال: إنها مما نسخ فالهوا عنها. وفي
الصحيحين عن أنس في قصة أصحاب بئر معونة: الذين قتلوا وقنت يدعو على قاتليهم
قال أنس: ونزل فيهم قرآن قرأناه حتى رفع: أن بلغوا عنا قومنا أنا لقينا ربنا فرضي عنا
وأرضانا. وفي المستدرك عن حذيفة قال: ما تقرؤن ربعها يعني براءة. قال الحسين بن
المناري في كتابه الناسخ والمنسوخ: ومما رفع رسمه من القرآن ولم يرفع من القلوب
حفظه سورتا القنوت في الوتر وتسمى سورتي الخلع والحفد ".
أقول: قد خاض السيوطي في الدر المنثور في أوائل تفسير سورة الأحزاب في نقل
أحاديث كثيرة في خصوص آية الرجم المشار إليها فيما مر من كلمات العلماء إلا أن الأخبار
كلها من قبيل ما تقدم في مطاوي الباب فمن أرادها فليراجع ج 5، ص 179 - 180.
وأنت خبير بأن الاعتقاد بمضامين هذه الأخبار الساقطة في نظر أهل التحقيق عن
درجة الاعتبار مما يثلم بنيان الدين ويهدم أركان اليقين ويذهب بهاء الإسلام ويكدر
مناهل الأحكام نعوذ بالله من ذلك وخاض في تحقيق هذا المطلب جماعة من حملة لواء
الشيعة وحفظة ناموس الشريعة ومنهم الشيخ جواد البلاغي - قدس الله روحه ونور ضريحه -
فإنه أحسن في التحقيق وأجاد وجاء بما فوق المراد فعليك بتفسيره آلاء الرحمن، والمطلب
معنون فيه بعنوان " بعض ما ألصق بكرامة القرآن الكريم " (أنظر ج 1، ص 19 - 29) فإن
فيه كفاية للمكتفي.
217

عهد رسول الله - صلى الله عليه وآله -: الشيخ والشيخة إذا زنيا فارجموهما البتة
218

بما قضيا من الشهوة نكالا " من الله والله عزيز حكيم. ورويتم أن أبا موسى الأشعري
219

لما ولاه عمر بن الخطاب البصرة جمع القراء فكانوا ثلاثمائة رجل فقال لهم: أنتم
220

قراء أهل البصرة؟ - قالوا: نعم، قال: والله لقد كنا نقرأ سورة " على عهد رسول الله
صلى الله عليه وآله كنا نشبهها ببراءة تغليظا وتشديدا فنسيناها غير أني أحفظ حرفا "
واحدا " منها أو حرفين: لو كان لابن آدم 1 واديان من ذهب لابتغى إليهما ثالثا " ولا يملأ
جوف ابن آدم إلا التراب 2 ويتوب الله على من تاب. ورويتم أن سورة الأحزاب
كانت ضعف ما هي فذهب منها مثل ما بقي في أيدينا. ورويتم أن سورة " لم يكن " 3

1 - فليعلم أن العبارة قد ذكرت بعنوان الحديث في كتب الأحاديث فقال السيوطي
في الجامع الصغير في حرف اللام: " لو كان لابن آدم واد من مال لابتغى إليه ثانيا "،
ولو كان له واديان لابتغى له ثانيا ولو كان له واديان لابتغى لهما ثالثا "، ولا يملأ جوف ابن
آدم إلا التراب ويتوب الله على من تاب، حم ق ت (يريد بالرموز مسند أحمد وصحيحي
البخاري ومسلم وسنن الترمذي) عن أنس (حم ق) عن ابن عباس، خ (يريد به البخاري)
عن ابن الزبير، ه (يعني به ابن ماجة)، عن أبي هريرة (حم) عن أبي وافد (تخ) يريد به
تاريخ البخاري والبزار عن بريدة (صح‍) لو كان لابن آدم واد من نخل لتمنى مثله ثم تمنى
مثله حتى يتمنى أودية ولا يملأ جوف ابن آدم إلا التراب (حم حب) عن جابر (صح‍) ".
2 - فليعلم أن النقص الذي أشرنا إلى وجوده في نسخ ج ح س ق مج
مث فيما سبق أعني قول المصنف (ره): " ورويتم أن أبا بكر رأى أن يجعل الخمس الذي
جعله الله عز وجل لذي القربى في الكتاب في الكراع " (راجع ص 179) كان إلى هنا أعني
إلى قوله: " ولا يملأ جوف ابن آدم إلا التراب " فمن قوله " ويتوب الله على من تاب "
عبارة المتن موجودة في جميع النسخ إلا أن العبارة في غير نسخة م في أواخر
الكتاب وقبلها بياض في النسخ حتى يكون علامة لما سقط وفي بعضها كتب في الهامش
" سقط من هنا شئ " إلا إنا لا نذكر من اختلاف النسخ من هذا الموضع شيئا " إلا ما كان مهما "
بحيث غير المعنى بل نكتفي غالبا بعبارة نسخة م نعم إن كان في ذكر الاختلاف وتقييد
بدل ما في نسخة م فائدة نشير إليها وإلا فلا والاكتفاء بعبارتها لكونها أقدم النسخ وأتقنها
كما أشرنا إليه في المقدمة.
3 - المراد بسورة " لم يكن " سورة البينة.
221

[كانت] مثل سورة البقرة قبل أن يضيع منها ما ضاع وإنما بقي ما في أيدينا منها ثماني
آيات أو تسع آيات، فلئن كان الأمر على ما رويتم لقد 1 ذهب عامة كتاب الله عز وجل الذي
أنزله على محمد - صلى الله عليه وآله -. ورويتم أنه جمع القرآن 2 على عهد رسول الله
ستة نفر كلهم من الأنصار وأنه لم يحفظ القرآن إلا هؤلاء النفر، فمرة تروون أنه
لم يحفظه قوم، ومرة تروون أنه ذهب منه شئ كثير، ومرة تروون أنه لم يجمع
القرآن أحد من الخلفاء إلا عثمان 3 فكيف ضاع القرآن وذهب وهؤلاء النفر قد حفظوه
بزعمكم وروايتكم؟!
ثم رويتم بعد ذلك كله أن رسول الله - صلى الله عليه وآله - عهد إلى علي
بن أبي طالب - عليه السلام - أن يؤلف القرآن فألفه وكتبه، ورويتم أن إبطاء علي
على أبي بكر البيعة 4 [على ما] زعمتم لتأليف القرآن فأين ذهب ما ألفه علي بن

1 - ح: " فقد " ج ق س مج مث: " وقد ".
2 - غير م: " وأنتم تروون أن القرآن قد حفظه ".
3 - م: " إلا عمر ".
4 - غير م: " وإنما كان إبطاؤه عن أبي بكر بالبيعة " أقول: هذا المعنى ذكره
غير واحد من علماء العامة قال ابن عبد البر في الإستيعاب في ترجمة أبي بكر
عبد الله بن أبي قحافة ما نصه (ص 334 - 333): " حدثنا خلف بن قاسم حدثنا عبد الله بن
عمر حدثنا أحمد بن محمد بن الحجاج حدثنا يحيى بن سليمان حدثنا إسماعيل بن علية حدثنا
أيوب السختياني عن محمد بن سيرين قال: لما بويع أبو بكر الصديق - رضي الله عنه -
أبطأ علي عن بيعته وجلس في بيته فبعث إليه أبو بكر: ما أبطأ بك عني؟ أكرهت إمارتي؟
فقال علي: ما كرهت إمارتك ولكني آليت أن لا أرتدي ردائي إلا إلى صلاة حتى أجمع القرآن
قال ابن سيرين: فبلغني أنه كتب على تنزيله ولو أصيب ذلك الكتاب لوجد فيه علم
كثير وذكر عبد الرزاق عن معمر عن أيوب عن عكرمة قال: لما بويع لأبي بكر تخلف
علي عن بيعته وجلس في بيته فلقيه عمر فقال: تخلفت عن بيعة أبي بكر؟ فقال: إن آليت
بيمين حين قبض رسول الله - صلى الله عليه وآله - أن لا أرتدي بردائي إلا إلى الصلاة
المكتوبة حتى أجمع القرآن فإني خشيت أن ينفلت، ثم خرج فبايعه وقد ذكرنا جمع علي
القرآن في بابه أيضا " من غير هذا الوجه والحمد لله " وأشار في ترجمة أمير المؤمنين
علي بن أبي طالب - عليه السلام - إلى هذا المطلب بقوله (أنظر ص 462 من طبعة
حيدر آباد الدكن سنة 1336): " وقد ذكرنا في باب أبي بكر الصديق - رضي الله عنه - إنما
كان تأخر علي عنه تلك الأيام لجمعه القرآن " والخوض في الإشارة إلى كلمات غيره وهم
كثيرون يفضي إلى طول فمن أرادها فليراجع مظانها.
222

أبي طالب - (ع) - حتى صرتم تجمعونه من أفواه الرجال؟! ومن صحف زعمتم كانت
عند حفصة بنت عمر بن الخطاب؟!
[وأنتم تروون 1 عن النبي - صلى الله عليه وآله - أنه قال: أبي أقرأكم.
ورويتم أنه صلى الله عليه وآله قال: من أراد أن يقرأ القرآن غضا " كما أنزل فليقرأه على قراءة
ابن أم عبد 2. ورويتم أن النبي صلى الله عليه وآله قال: لو كنت مستخلفا " أحدا " عن غير مشورة

1 - ما بين المعقوفتين في غير م وليس في م هنا منه كلمة.
2 - قال الحافظ نور الدين علي بن أبي بكر الهيثمي في مجمع الزوائد في باب ما جاء
في عبد الله بن مسعود في حديث طويل (ج 9، ص 287): " قال رسول الله صلى الله عليه وآله: من سره
أن يقرأ القرآن رطبا " كما أنزل فليقرأه على قراءة ابن أم عبد " وأيضا " هناك: " وعن عبد الله
يعني ابن مسعود أن رسول الله صلى الله عليه وآله قال: من سره أن يقرأ القرآن غضا كما أنزل فليقرأه على
قراءة ابن أم عبد، رواه أحمد والبزار والطبراني وفيه عاصم بن أبي النجود وهو على
ضعفه حسن الحديث وبقية رجال أحمد رجال الصحيح، ورجال الطبراني رجال الصحيح
غير فرات بن محبوب وهو ثقة " وقال ابن الجوزي في صفة الصفوة في ترجمته:
قال رسول الله صلى الله عليه وآله: من سره أن يقرأ القرآن رطبا " فليقرأه على قراءة ابن أم عبد " (أنظر ج 1
ص 156 - 157) وقال الحاكم في المستدرك (ج 3، ص 318): " أخبرنا
أبو الحسن علي بن محمد القرشي بالكوفة ثنا الحسن بن علي بن عفان العامري، ثنا مصعب
بن المقدام، ثنا سفيان عن الأعمش عن إبراهيم عن علقمة عن عمر - رضي الله عنه - قال:
قال رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلم -: من أحب أن يقرأ القرآن غضا كما أنزل فليقرأه
على قراءة ابن أم عبد، هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه " قال ابن الأثير
في النهاية: " س: وفيه: من سره أن يقرأ القرآن غضا " كما أنزل فليسمعه من ابن أم عبد،
الغض الطري الذي لم يتغير، أراد طريقه في القراءة وهيأته فيها، وقيل: أراد بالآيات
التي سمعها منه من أول سورة النساء إلى قوله: فكيف إذا جئنا من كل أمة بشهيد وجئنا
بك على هؤلاء شهيدا ".
223

لاستخلفت ابن أم عبد 1 ورويتم في حديث آخر أنه صلى الله عليه وآله قال: رضيت لأمتي
ما رضي لها ابن أم عبد وسخطت لها ما سخط لها ابن أم عبد 2. ثم رويتم أن عثمان

1 - قال الحاكم في المستدرك (ج 3، ص 318): " أخبرنا عبد الرحمن بن
الحسن القاضي، ثنا إبراهيم بن الحسين، ثنا المعافي بن سليمان الحراني، ثنا القاسم بن
معن عن منصور عن أبي إسحاق عن عاصم بن ضمرة عن علي - رضي الله عنه - قال: قال
رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلم -: لو كنت مستخلفا " أحدا " من غير مشورة لاستخلفت
عليهم ابن أم عبد، هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه ".
2 - قال الحافظ الهيثمي في مجمع الزوائد في باب ما جاء في عبد الله بن مسعود (ج 9
ص 290): " وعن عبد الله يعني ابن مسعود قال: قال رسول الله - صلى الله عليه [وآله]
وسلم: " رضيت لأمتي ما رضي لها ابن أم عبد وكرهت لأمتي ما كره لها ابن أم عبد، رواه
البزار والطبراني في الأوسط باختصار الكراهة ورواه في الكبير منقطع الإسناد وفي إسناد
البزار محمد بن حميد الرازي وهو ثقة وفيه خلاف وبقية رجاله وثقوا " وقال الحاكم
في المستدرك في كتاب معرفة الصحابة ضمن ذكره مناقب عبد الله بن مسعود (ج 3،
ص 317 - 318): " حدثنا أبو العباس محمد بن يعقوب، ثنا أبو جعفر محمد بن علي الوراق
بحمدان، ثنا يحيى بن علي المحاربي، ثنا زائدة عن منصور بن زيد بن وهب، عن عبد الله
قال: قال رسول الله - صلى الله عليه وآله وسلم -: رضيت لأمتي ما رضي لها ابن أم عبد،
هذا إسناد صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه وله علة من حديث سفيان
الثوري فأخبرنا محمد بن موسى بن عمران الفقيه، ثنا إبراهيم بن أبي طالب، ثنا أبو كريب
ثنا وكيع عن سفيان وأما حديث إسرائيل فأخبرناه أبو عبد الله الصفار، ثنا أحمد بن
مهران، ثنا عبيد الله بن موسى أنا إسرائيل جميعا " عن منصور عن القاسم بن عبد الرحمن أن
رسول الله - صلى الله عليه وآله قال: رضيت لأمتي ما رضي لها ابن أم عبد ".
وقال المحدث النوري (ره) في فصل الخطاب عند ذكره الوجه الثاني من
الأمر الثالث من الدليل الخامس (الوجه المذكور في بيان اعتبار مصحف عبد الله بن مسعود
وصحته) ما نصه (ص 142): " الثاني أمر النبي صلى الله عليه وآله بأخذ القرآن عنه والقراءة عليه و
يلزمه صحة ما كان عنده لما رواه الشيخ في تلخيص الشافي عن النبي صلى الله عليه وآله أنه قال:
من سره أن يقرأ القرآن غضا " كما أنزل فليقرأ على قراءة ابن أم عبد، وتقدم قريب منه عن الحضيني
(يشير به إلى ما نقله قبل ذلك في ص 137) ونقله الشيخ فضل بن شاذان في الإيضاح
وله طرق كثيرة في كتب المخالفين (إلى آخر ما قال) " فلننجز الآن الوعد الذي وعدناه فيما
سبق (ص 211) من الإشارة إلى باقي الموارد التي نقل فيها المحدث النوري (ره) في فصل
الخطاب من هذا الكتاب فنقول:
قال المحدث النوري (ره) في فصل الخطاب في المقدمة الأولى ضمن تحقيق
له (ص 15):
" وقال الشيخ الأقدم فضل بن شاذان في كتاب الإيضاح مشيرا " إلى المخالفين
في جملة كلام له يأتي فيما بعد: روى بعضكم أن رسول الله - صلى الله عليه وآله - أمر عليا "
عليه السلام - بتأليف القرآن فألفه وكتبه، وإنما كان إبطاؤه عن أبي بكر بالبيعة على ما زعمتم
تأليف القرآن فأين ذهب ما ألفه - عليه السلام - حتى صاروا يجمعونه من أفواه الرجال؟! ومن
صحف زعمتم كانت عند حفصة بنت عمر؟! إلى آخر ما قال ".
وقال أيضا " بعيد ذلك بعد نقل خبر (ص 17) بهذه العبارة: " فروى البخاري
مرة عن عبد الله بن العاص قال: سمعت النبي صلى الله عليه وآله يقول: خذوا القرآن من أربعة، من عبد الله
ابن مسعود وسالم ومعاذ وأبي بن كعب، وأخرى عن قتادة قال: سألت أنس بن مالك
من جمع القرآن على عهد رسول الله صلى الله عليه وآله؟ - فقال: أربعة كلهم من الأنصار، أبي بن كعب،
ومعاذ بن جبل وزيد بن ثابت، وأبو زيد، قلت: من أبو زيد؟ قال: أحد عمومتي، وتارة عن
أنس (إلى أن قال، أنظر ص 18): وقد جعل الشيخ الجليل فضل بن شاذان هذا
الخبر من مناقضات أخبارهم ويأتي كلامه عن قريب ".
وقال أيضا " في أوائل الدليل السادس من فصل الخطاب وهو في بيان أن
هذا المصحف الموجود غير شامل لتمام ما في مصحف أبي بن كعب فيكون غير شامل لتمام
ما نزل إعجازا " لصحة ما في مصحف أبي واعتباره " (أنظر ص 148): " ومما اشتهر في كتب
القوم ورووه بعدة طرق قوله صلى الله عليه وآله: أبي أقرؤكم، وقوله صلى الله عليه وآله: خذوا القرآن
من أربعة منهم أبي، ومما يؤيد صحة قراءته مخالفته لزيد بن ثابت وطعنه عليه في قراءته
وهجر القوم قراءته قال فضل بن شاذان في الإيضاح: وأما أبي فقد نبذتم قراءته و
وكذلك قراءة ابن مسعود فيما تروون منهما عن النبي صلى الله عليه وآله فلئن كان الذي
رويتموه عن رسول الله صلى الله عليه وآله حقا لقد خالفتم النبي فيما قال في هؤلاء النفر. وقال في موضع
آخر: وقد رويتم أنه قال: من أراد أن يقرأ القرآن (إلى آخر ما مر) وقال: زعمتم أبي
أقرؤكم، فقد تركتم قول رسول الله صلى الله عليه وآله وقرأتم قراءة زيد خلافا " لقول رسول الله
صلى الله عليه وآله (انتهى) ". وقال أيضا في المقدمة الثانية من فصل الخطاب
ضمن نقله الأخبار التي تدل على سقوط شئ من القرآن صريحا " وبها تمسك من أثبت وجود
منسوخ التلاوة فيه مع عدم إشارة فيها إليه ما نصه (أنظر ص 119): " مح - فضل بن
شاذان في الإيضاح: ورويتم [أن] لم يكن الذين كفروا كانت مثل سورة البقرة قبل أن
يضيع منها ما ضاع فإنما بقي في أيدينا منها ثمان آيات أو تسع آيات (إلى آخر ما قال) قلت:
وهذه الأخبار أيضا " في سقوط تلك الآية (يريد بها آية الرجم) ونقصان سورة لم يكن وأن
الآية كانت مثبتة في مصحف أبي بن كعب، وظاهر بعضها أن عدم إدخالها عمر في المصحف
بعد عثورها عليه لانفراد أبي بها وعدم شهادة غيره بها عنده وليس في نسخ تلاوتها أثر
في تلك الأخبار بعد الغض عن بطلان أصله بل صريح بعضهم أنهم حرفوا سورة لم يكن
لسر الفضيحة عن أنفس القوم. ثم كيف تنسخ الآية ولا يعلمه أبي وهو سيد القراء
عندهم؟! وقد أمر النبي صلى الله عليه وآله بقراءة تلك السورة وغيرها عليه كما تقدم ويأتي، وكذا
ابن مسعود الذي أمروا بأخذ القرآن عنه وقد تقدم أنه أثبتها في مصحفه.
ويؤيد ما ذكرنا أن الشيخ فضل بن شاذان جعل تلك الروايات من
مطاعنهم وفهم منها أن تلك الآية وغيرها مما ذكرها قد سقطت عن أيديهم فقال:
لئن كان الأمر على ما رويتم فقد ذهب عامة كتاب الله الذي نزل على رسوله - صلى الله عليه
وآله - وأنتم تروون أن القرآن قد حفظه على عهد رسول الله صلى الله عليه وآله ستة نفر كلهم من الأنصار
وأنه لم يحفظ القرآن أحد من الخلفاء إلا عثمان فكيف ضاع القرآن وهؤلاء النفر قد حفظوه
بزعمكم وروايتكم؟! ثم روى بعضكم أن رسول الله صلى الله عليه وآله أمر عليا " (ع) بتأليف القرآن فألفه
وكتبه وإنما كان إبطاؤه عن أبي بكر بالبيعة على ما زعمتم تأليف القرآن فأين ذهب ما ألفه
علي (ع) حتى صاروا يجمعونه من أفواه الرجال؟! ومن صحيفة زعمتم كانت عند حفصة؟! إلى
آخر ما قال " وقال (ره) أيضا " في ذلك الكتاب في أوائل الدليل الثامن وهو
عبارة عن الأخبار التي رواها المخالفون زيادة على ما مر في المواضع السابقة الدالة صريحا " على
وقوع التغيير والنقصان في المصحف الموجود ما نصه (ص 173): " هو - الشيح الجليل
فضل بن شاذان في الإيضاح فيما رواه عنهم وقد سقط من نسختي سطور وهذا
لفظ الباقي: ويتوب الله على من تاب * ولقد نزلت علينا سورة كنا نشبهها بالمسبحات
فنسيناها غير أني أحفظ منها حرفا " أو حرفين: يا أيها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون فتكتب شهادة
في أعناقكم فتسألون عنها يوم القيامة (يشير به إلى ما تقدم في هذا الكتاب، أنظر ص 221) ".
أقول: هذه هي الموارد الباقية من الموارد التي نقل فيها المحدث النوري (ره) في
كتاب فصل الخطاب من هذا الكتاب، والقسمة الأولى قد أشرنا إليها فيما تقدم (أنظر ص
209 - 211).
224

ترك قراءة أبي وابن مسعود وأمر [على ما] زعمتم بمصاحف ابن مسعود فحرقت 1
وجمع الناس على قراءة زيد. ورويتم أن عمر بن الخطاب وجه ابن مسعود إلى
الكوفة يفقه الناس ويقريهم القرآن،، فكان ثقة " عند عمر بن الخطاب في توجيهه إلى

1 - مج مث ح س: " فمزقت ".
225

الكوفة ويقريهم القرآن مع قول رسول الله - صلى الله عليه وآله - فيما رويتم فيه وفي
أبي فترك قراءته وقراءة أبي وأمر الناس بقراءة زيد فهي في أيدي الناس إلى يومنا
226

هذا، فلئن كان أبي وابن مسعود ثقتين في الفقه إنهما لثقة في القرآن. ولقد أوجبتم عليهم
بترك قراءة ابن مسعود أنهم لم يرضوا للأمة بما رضي لها رسول الله صلى الله عليه وآله وأنهم كرهوا
ما رضي لهم الرسول، فأي وقيعة تكون أشد مما تروونه عليهم؟! فوالله لو اجتمع كل رافضي
227

على وجه الأرض على أن يقولوا فيهم أكثر مما قلتم ما قدروا عليه طعنا " وسوء قول و
تجهيلا " وجرأة على الله، وأنتم تزعمون أنكم الجماعة وأن الجماعة لا تجتمع على
ضلال].
228

ثم رويتم عن ابن مسعود أن المعوذتين ليستا من القرآن وأنه لم يثبتهما في مصحفه
وأنتم تروون أنه من جحد آية من كتاب الله عز وجل فهو كافر بالله وتقرون أنهما
من القرآن، فمرة " تقرون على ابن مسعود أنه جحد سورتين من كتاب الله وأنه من جحد
حرفا " منه فقد كفر فكيف قبلتم أحاديث ابن مسعود في الحلال والحرام والصلاة والصيام
والفرائض والأحكام؟!
فإن لم تكن المعوذتان من القرآن لقد هلك الذين أثبتوهما في المصاحف،
ولئن كانتا من القرآن لقد هلك الذين جحدوهما ولم يثبتوهما في المصاحف، [إن
كان ما رويتم عن ابن مسعود حقا " أنه قال: ليس هما من القرآن 1] فليس لكم مخرج
من أحد الوجهين فإما أن يكون كذب فهلك وهلك من أخذ عنه الحلال والحرام،
[وإما أن يكون صدق فهلك من خالفه] فأي وقيعة في أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله أشد
من وقيعتكم فيهم إذا وقعتم؟! 2
وأخرى فإنكم تروون عنهم الكفر الصراح مثل ما قد رويتم من جحودهم القرآن
فلو أنكم إذا وقعتم فيهم تنسبونهم إلى ما هو دون الكفر كان الأمر أيسر وأسهل وأهون
لكنكم تعمدون إلى أغلظ الأشياء وأعظمها عند الله فتنسبونهم إليها.
ذكر مخالفة عمر لأصحاب رسول الله
قاطبة وللنبي 3 - صلى الله عليه وآله - خاصة
قالت الشيعة للمخالفين من أصحاب الحديث وأهل الرأي: رويتم أن النبي

1 - ما بين الحاصرتين ليس في م.
2 - في غير م: " فأي وقيعة أشد من وقيعتكم وأنتم تنسبون الشيعة إلى الوقيعة فيهم
جرأة منكم وقلة حياء وقلة معرفة منكم بما تروون ".
3 - في الأصل: " والنبي " وليعلم أن العنوان طرفا " من أول العبارة المذكورة
بعده في م فقط.
229

صلى الله عليه وآله قال: علي أقضاكم، وأبي بن كعب أقرؤكم، وزيد بن ثابت أفرضكم؟ 1 قالوا:
نعم، قالت الشيعة فنرى عمر قد خالف زيدا " في الفرائض وابن كعب في القرآن وعليا "
في بيع أمهات الأولاد، فلا قول رسول الله قبل، ولا آثار أصحابه اتبع، فهل طعن على
عمر كطعنكم عليه في خلافة عليا " - عليه السلام - في أمهات الأولاد، خلافه زيدا "

1 - قال مصنف كتاب الاستغاثة في بدع الثلاثة ضمن ذكره ما يرجع إلى عمر
ما نصه (ص 55 من طبعة النجف): " ومنها أحكام المواريث في الإسلام فإن عمر أمر الناس
أن يتبعوا قول زيد بن ثابت في الفرائض وقال: إن زيدا " أفرضنا، فزادوا بعده في الخبر:
وعلي أقضانا، وأبي أقرؤنا، ثم أسندوا الخبر إلى الرسول - صلى الله عليه وآله - تخرصا " وافتراء
لأن هذا بعيد من قول الرسول صلى الله عليه وآله إذ لم يكن في حياة الرسول لأحد أن يقول في القضاء
ولا في الفرائض ولا في غيرها، وكان من حكم زيد بن ثابت في أيام عمر أن جعل مال ذوي -
الأرحام وغيرها الذي حكم الله به في كتابه بقوله: وأولوا الأرحام بعضهم أولى ببعض في
كتاب الله، للعصبة، وقال زيد: لا يعطى ذوو الأرحام شيئا " من الميراث عنادا لله ولرسوله في
ذلك (إلى آخر ما قال) ".
فليعلم أن غير واحد من علمائنا ومتكلمينا صرح بأن النبي صلى الله عليه وآله
إنما قال: " أقضاكم علي " وخصه بهذه الصفة دون سائر الصفات كقوله: أفرضكم أو أقرؤكم
أو أفقهكم لأن القضاء يحتاج إلى جميع أنواع العلوم فلما رجحه على الكل في القضاء لزم أنه
رجحه عليهم في كل العلوم، وأما سائر الصحابة فقد رجح كل واحد منهم على غيره في علم
واحد كقوله: " أفرضكم زيد، وأقرأكم أبي " حتى أن جماعة منهم قرأ هذا الحديث المعروف
المسلم بين الفريقين " أنت قاضي ديني " بكسر الدال حتى يكون قريبا " من أقضاكم علي، والحال
أن المتبادر منه كسر الدال، قال المجلسي (ره) في تاسع البحار في باب جوامع الأخبار
الدالة على إمامته بالنسبة إلى قوله " قاضي ديني " بعد نقل حديث عن بشارة المصطفى
فيه تلك الفقرة ما نصه: (أنظر ص 291 من طبعة أمين الضرب): " بيان - قرأ المحقق
الطوسي نصير الملة والدين والعلامة وجماعة من علمائنا - رضي الله عنهم - قاضي ديني
بكسر الدال، وأنكره السيد المرتضى - رضي الله عنه - ولا حاجة في تكلف ذلك لتواتر العبارات
والنصوص الصريحة من الجانبين " فمن أراد نص عبارة الخواجة نصير الدين والعلامة فليراجع
تجريد العقائد وشرحه للعلامة، وحذا حذوهما القاضي نور الله التستري في إحقاق الحق وفصلنا
القول في ذلك في كتابنا الموسوم بكشف الكربة في شرح دعاء الندبة في شرح هذه الفقرة
من الدعاء " وأنت تقضي ديني " وفقنا الله لإتمامه وطبعه ونشره بحق نبيه محمد وعترته
عليه وعليهم الصلاة والسلام وكيف كان قد علم أن السر في إصرار هؤلاء العلماء على
قراءة كلمة " ديني " بكسر الدال إنما تصييرهم معنى الحديث إلى القضاء في الأحكام الشرعية
لا إلى قضاء الدين.
230

في الفرائض، وخلافه أبيا " في القرآن، ولقد خطب عمر فقال في خطبته: ألا إن
رسول الله - صلى الله عليه وآله - قال: أقرؤكم أبي وأنا أرد أشياء من قول أبي فهذه
رواية العامة.
وقد علم أهل الخلاف قاطبة أن الراد لقول النبي - صلى الله عليه وآله -
هو الراد لقول الله - عز وجل - وروي عن عمر أنه قال: قال النبي - صلى الله عليه
وآله: علي أقضاكم، هذا، ولم نجد في أحاديثكم أن النبي - صلى الله عليه وآله - نسب عمر
قط إلى القضاء ولا إلى قرآن و [لا] إلى فرائض ولا إلى حلال وحرام أصلا " فكيف
نازع هؤلاء القوم الذين قضى لهم رسول الله صلى الله عليه وآله بجميع هذه الخصال حتى رد عليهم
وهو يعلم أنهم أعلم منهم؟! فكيف تنسبون 1 الشيعة إلى الوقيعة في أبي بكر وعمر و
أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله وأنتم الواقعون فيهم المتنقصون 2 لهم بهذه الروايات التي
تفردتم عليه بها دون الشيعة وإن هذه الوقيعة منكم في جميع أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله

1 - في الأصل: " ينسبون " (بصيغة الغائب).
2 - يقال: تنقصه أي وقع فيه وعابه وذمه ونسب إليه النقص.
231

الذين رضوا أمر عمر وما صنع من خلافه على هؤلاء النفر وسكوتهم على ذلك وهو
خلاف ما قال رسول الله صلى الله عليه وآله. ثم لم ترضوا بما رويتم عنه حتى اتبعتموه وأخذتم
بسنته ثم تركتم قول رسول الله صلى الله عليه وآله وأمره في أبي وقراءة عبد الله بن مسعود الذي
قال له 1 النبي صلى الله عليه وآله: من أراد أن يقرأ القرآن غضا " 2 كما أنزل فليقرأ قراءة
ابن أم عبد، فرفضتم قراءته وحرقتم مصاحفه ردا " على رسول الله - صلى الله عليه وآله -
واتباعا " لقول عمر فما أجد لكم مثلا " إلا كما 3 قال الله عز وجل: أفرأيت من اتخذ
إلهه 4 هواه ثم رويتم أن رسول الله - صلى الله عليه وآله - قال: أنا فرطكم 5 على الحوض وليرفعن
[ا] لي 6 قوم من أصحابي فإذا رأيتهم وعرفتهم اختلجوا 7 دوني فأقول: أي رب أصحابي

1 - كذا في الأصل فاللام ليست للتبليغ فإن المراد هنا أن النبي صلى الله عليه وآله قال في حقه
لا أنه خاطبه به.
2 - قال ابن الأثير في النهاية: " وفيه: من سره أن يقرأ القرآن غضا " كما أنزل
فليسمعه من ابن أم عبد، الغض الطري الذي لم يتغير، أراد طريقه في القراءة وهيئته فيها،
وقيل: أراد بالآيات التي سمعها منه من أول سورة النساء إلى قوله: فكيف إذا جئنا من
كل أمة بشهيد وجئنا بك على هؤلاء شهيدا " ".
3 - كذا في الأصل.
4 - صدر آية 23 سورة الجاثية.
5 - قال ابن الأثير في النهاية: " فيه: أنا فرطكم على الحوض أي متقدمكم إليه
يقال: فرط يفرط فهو فارط وفرط إذا تقدم وسبق القوم ليرتاد لهم الماء ويهيئ لهم الدلاء
والأرشية ".
6 - في الأصل " لي " والظاهر: " إلى " حتى يكون من قبيل قولهم: " رفع زيدا " إلى
الحكم أي قدمه إليه ليحاكمه ".
7 - قال ابن الأثير في النهاية: " أصل الخلج الجذب والنزاع ومنه الحديث:
ليردن على الحوض أقوام ثم ليختلجن دوني أي يجتذبون ويقتطعون، ومنه الحديث: ليختلجونه
على باب الجنة أي يجتذبونه ".
232

فيقال: يا محمد إنك لا تدري ما أحدثوا بعدك وإنهم رجعوا على أعقابهم القهقرى
فأقول: ألا بعدا " ألا سحقا " لمن بدل بعدي 1. ولم يسمهم النبي صلى الله عليه وآله فأوقعتم الظنة
على عامتهم فما رأينا قوما " أشر أقوالا " منكم فيهم ثم تروون أن النبي - صلى الله عليه وآله - قال:

1 - هذا الحديث مما ثبت صدوره عن النبي صلى الله عليه وآله فمن أراد أن يعرف طرقه و
يطلع على الكتب التي هو مذكور فيها فليراجع ثامن البحار باب افتراق الأمة
بعد النبي صلى الله عليه وآله على ثلاث وسبعين فرقة وأنه يجري فيهم ما جرى في غيرهم من الأمم
وارتدادهم عن الدين (وهو الباب الأول) فإن فيه كفاية للمكتفي ومما ذكر في الباب قوله
(ص 7 من طبعة أمين الضرب):
" أقول: روى ابن الأثير في كتاب جامع الأصول مما أخرجه من
صحيح البخاري وصحيح مسلم عن ابن مسعود قال: قال رسول الله - صلى الله عليه وآله -:
أنا فرطكم على الحوض وليرفعن إلي رجال منكم إذا هويت إليهم لأناولهم اختلجوا دوني
فأقول: أي رب أصحابي فيقال: إنك لا تدري ما أحدثوا بعدك. ومن الصحيحين أيضا "
عن أنس أن رسول الله صلى الله عليه وآله قال: ليردن علي الحوض رجال ممن صاحبني حتى إذا رفعوا
اختلجوا دوني فلأقولن: أي رب أصحابي فليقالن لي: إنك لا تدري ما أحدثوا بعدك. وزيد
في بعض الروايات قوله: فأقول: سحقا لمن بدل بعدي. وأيضا " من الصحيحين: عن
أبي حازم عن سهل بن سعد قال: سمعت النبي صلى الله عليه وآله يقول: أنا فرطكم على الحوض، من
ورد شرب، ومن شرب لم يظمأ أبدا "، وليردن علي أقوام أعرفهم ويعرفوني ثم يحال بيني
وبينهم، قال أبو حازم: فسمع النعمان بن أبي عياش وأنا أحدثهم بهذا الحديث فقال: هكذا
سمعت سهلا يقول؟ - قلت: نعم، قال: وأنا أشهد على أبي سعيد الخدري سمعته يزيد
فيقول: فإنهم مني، فيقال: إنك لا تدري ما أحدثوا بعدك فأقول: سحقا " سحقا " لمن بدل بعدي.
وأيضا من الصحيحين عن أبي هريرة أن رسول الله صلى الله عليه وآله قال: يرد علي يوم القيامة
رهط من أصحابي (أو قال) من أمتي فيحلؤون عن الحوض فأقول: يا رب أصحابي فيقول:
لا علم لك بما أحدثوا بعدك، ارتدوا على أعقابهم القهقرى، فيحلؤون ".
233

لعن الله من سب أصحابي 1 وأنه قال - صلى الله عليه وآله -: إن الله اختارني واختار [لي منهم 2]
أصحابا وأصهارا " وأنصارا "، فمن سبهم فعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين: فأي
سب أعظم من أنكم تروون أنهم يختلجون يوم القيامة من دون النبي صلى الله عليه وآله ويقول
لهم: ألا بعدا ألا سحقا " ثم تلعنون من سبهم وتترحمون على من قتلهم فإنه قتل من
المهاجرين والأنصار ومن أهل بدر ومن التابعين [لهم] بإحسان عدة كثيرة في حرب
معاوية وطلحة والزبير وأنتم تترحمون على من قتلهم وتلعنون من سبهم وأنتم تروون
أن علي بن أبي طالب - عليه السلام - كان يلعن معاوية في قنوته وعمرو بن العاص
وأبا الأعور السلمي وأبا موسى الأشعري 3، وكان معاوية يلعن في قنوته علي بن
أبي طالب (ع) وأصحابه على المنابر وكلاهما من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله
بروايتكم.

1 - في المقدمة الأولى من الصواعق المحرقة (ص 4 من طبعة مكتبة القاهرة سنة 1375):
" الطبراني عن ابن عمر: لعن الله من سب أصحابي ".
2 - في الأصل: " أصحابي "، في أوائل المقدمة الأولى من نسخة الصواعق المشار -
إليها (ص 2): " وأخرج المحاملي والطبراني والحاكم عن عويمر بن ساعدة أنه (صلى الله عليه وآله)
قال: إن الله اختارني واختار لي أصحابا " فجعل لي منهم وزراء وأنصارا " وأصهارا "، فمن سبهم
فعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين، لا يقبل الله منهم يوم القيامة صرفا " ولا عدلا.
والخطيب عن أنس: أن الله اختارني واختار لي أصحابا واختار لي منهم أصهارا "، وأنصارا "، فمن
حفظني فيهم حفظه الله، ومن آذاني فيهم آذاه الله. والعقيلي في الضعفاء عن أنس: أن الله
اختارني واختار لي أصحابا " وأصهارا " وسيأتي قوم يسبونهم وينتقصونهم فلا تجالسوهم
ولا تشاربوهم ولا تؤاكلوهم ولا تناكحوهم " أقول: لا أحب الخوض في نقل أمثال هذا الحديث
فمن أراد أكثر من هذا المقدار الذي اقتضته الضرورة فليراجع مظانها في الكتب المبسوطة.
3 - أشرنا فيما سبق إلى بعض ما يدل على ذلك فإن شئت فراجع ص 63 - 64.
234

ورويتم أن النبي - صلى الله عليه وآله - قال لأصحابه 1: لا ترجعوا 2
بعدي كفارا " يضرب بعضكم رقاب بعض 3 بالسيف، فإن زعمتم أن الفريقين جميعا "
اقتتلوا 4 على باطل فقد كفرتموهما 5 جميعا " بهذا الحديث، وإن جعلتم أحد 6 الفريقين
على حق كفرتم الفرقة التي تقاتل 7 الفرقة المحقة، وإن جعلتم الفريقين جميعا " محقين
قلتم المحال الذي لا يمكن إن حقا " قاتل 8 حقا " 9.
ثم رويتم أن النبي - صلى الله عليه وآله - قال: الأئمة من قريش 10، وكانت هذه

1 - فليعلم أن هذا الحديث وما يليه قد ذكر في غير نسخة م أعني نسخ مج مث
س ق ج ح في ضمن البحث عن حكم المتعة، وأمثال هذا الأمر كثيرة في النسخ فلو بنينا
الأمر على التصريح أو إشارة إلى جميعها لأفضى الأمر إلى طول يوجب الملال فلا نشير
منها إلا إلى قليل، مع أنه لا فائدة فيها غالبا " للمراجعين للكتاب.
2 - ج ح س ق مج مث: " لترجعن " والحديث ورد هكذا مختلفا " في كثير من سائر
الكتب المعتبرة أيضا ".
3 - نقله السيوطي في الجامع الصغير عن صحيحي البخاري ومسلم ومسند أحمد وعن
النسائي وابن ماجة إلا أنه ليس في آخره: " بالسيف ".
4 - في الأصل: " قتلوا " فكأن العبارة مأخوذة من قوله تعالى: " وإن طائفتان من
المؤمنين اقتتلوا ".
5 - في م: " كفرتموهم " وفي غير م: " أكفرتموهما ".
6 - ج ق مج مث: " إحدى " فلعل التأنيث باعتبار المعنى فإن الفريق بمعنى الطائفة.
7 - في النسخ: " تقتل ".
8 - ح: " يقاتل ".
9 - فليعلم أن المجلسي (ره) ذكر في آخر باب افتراق الأمة كلاما " سديدا " في بيان عقيدة
الشيعة في حق الصحابة ونقلناه فيما تقدم (أنظر ص 96 من الكتاب أو ص 9 من ج 8 من البحار
من طبعة أمين الضرب).
10 - حديث متواتر عند الفريقين.
235

حجة قريش على الأنصار يوم السقيفة حين أرادت الأنصار بيعة سعد بن عبادة وقالوا:
منا أمير ومنكم أمير، ورويتم أن عمر بن الخطاب قال يوم الشورى: لو أن سالما " مولى
أبي حذيفة وأبا عبيدة حيين لما تخالجني فيهما شك ولم يكن سالم من قريش. ثم رويتم
عن عمر بن الخطاب أنه قال: لو ولوها الأجلح 1 لأقامهم على كتاب الله وسنة نبيه
فأي طعن على عمر أشد من طعنكم أن يتلهف على من لو حضره لولاه الخلافة والخلافة
لا تصلح له. ورويتم عن عمر أنه قال: اخترت لكم ستة نفر مضى رسول الله صلى الله عليه وآله
وهو عنهم راض ثم رويتم عن عمر أنه عابهم فقالوا له: فلان 2 فقال: فيه دعابة،
قالوا: فلان قال: كلف بأقاربه 3، وفلان صاحب فرس وصيد، وفلان فيه بأو 4

1 - قال المجلسي في باب الشورى من ثامن البحار (ص 357 من طبعة أمين الضرب):
" وروى ابن عبد البر في الإستيعاب أنه (أي عمر) قال في علي (ع): إن ولوها الأجلح
سلك بهم الطريق المستقيم فقال له ابن عمر: ما يمنعك أن تقدم عليا "؟ - قال: أكره أن أتحملها
حيا " وميتا "، وحكاه السيد - رضي الله عنه - في الشافي عن البلاذري في تاريخه عن عفان بن
مسلم عن حماد بن مسلمة عن علي بن زيد عن أبي رافع (إلى آخره) " ونص عبارة السيد
في الشافي (في ص 258 من النسخة المطبوعة بإيران سنة 1302) هكذا:
" فقام علي (ع) موليا " فقال عمر: والله إني لأعلم مكان رجل لو وليتموها إياه لحملكم
على المحجة البيضاء قالوا: من هو؟ - قال: هذا المولى من بينكم قالوا: فما يمنعك من
ذلك؟ - قال: ليس إلى ذلك سبيل. وفي خبر آخر رواه البلاذري في تاريخه:
أن عمر لما خرج أهل الشورى من عنده قال: إن ولوها الأجلح سلك بهم الطريق، قال ابن -
عمر: فما يمنعك منه يا أمير المؤمنين؟ - قال: أكره أن أتحملها حيا " وميتا ".
2 - مج مث س ق: " ول فلانا " " وكذا فيها في جميع الموارد الآتية في هذا الحديث.
3 - قال ابن الأثير في النهاية ضمن ذكره معنى " ك ل ف ": " ومنه حديث
عمر: عثمان كلف بأقاربه أي شديد الحب لهم، والكلف الولوع بالشئ مع شغل قلب
ومشقة ".
4 - قال ابن الأثير في النهاية " في حديث عمر - رضي الله عنه - حين ذكر له
طلحة لأجل الخلافة قال: لولا بأو فيه، البأو الكبر والتعظيم ".
أقول: تقدم الحديث في الكتاب ونقلنا هناك معاني لغاته عن الزمخشري بما بينه
في كتابه الفائق (راجع ص 143 من الكتاب الحاضر).
236

والبأو الكبر، وفلان ليس له هم إلا البيع، وفلان ضعيف أمره في يد امرأته. فأي
طعن في عمر أشد من طعنكم عليه؟! وما نعلم أحدا بلغ في تنقصه بأكثر 1 من هذا القول
الذي تروونه عنه وتنسبون الشيعة إلى الوقيعة فيه.
ثم رويتم أن أصحاب محمد صلى الله عليه وآله قالوا: يا رسول الله لو وليت علينا أبا بكر
فقال: إن تولوها [إياه] تجدوه ضعيفا " في بدنه قويا " في أمر الله، وإن تولوها عمر
تجدوه قويا " في بدنه قويا " في أمر الله، وإن تولوها عليا " ولن تفعلوا تجدوه هاديا "
مهديا " يسلك بكم الطريق المستقيم، فزعمتم أن عمر شك فيمن قال النبي - صلى الله عليه وآله
فيه: أنه هاديا " مهديا " يسلك بكم الطريق المستقيم، ولم يشك في سالم مولى أبي حذيفة
ولا في أبي عبيدة وشك في أمير المؤمنين علي بن أبي طالب - عليه السلام -
فهل يكون من الوقيعة في عمر أكثر من هذا الذي نسبتموه إليه؟!
ثم زعمتم أنه قال يوم الشورى: لئن ولوها الأجلح لأقامهم على المحجة ثم
زعمتم أنه حين أشاروا إليه أن يوليه قال: لا يصلح للخلافة لأن فيه دعابة فمن يقيم
الناس على المحجة والكتاب السنة ينسب إلى اللعب والبطالة، فهذه روايتكم في
عمر وما تصفونه به ثم تروون أنهم قالوا لعمر: ما يمنعك أن توليها عبد الله (يعنون
ابنه)؟ - فقال: كيف أوليها من لا يحسن أن يطلق امرأته. ثم رويتم في حديث آخر:
أنه قيل له: استخلف فقال: إني أكره أن أتقلدها في حياتي وبعد موتي، فأبى أن
يقلدها ابنه لئلا يتقلد منها أكثر من تقلده إياها في حياته وقد صيرها شورى بين
ستة بعد وفاته [فأي تقلد أكثر من تقلده إياها 2] وقد صيرها شورى بين ستة وقد

1 - كذا في الأصل.
2 - ما بين الحاصرتين ليس في م.
237

علم أن الخلافة تصير إلى أحد الستة وهو الذي صيرها إليهم؟!
[وأما روايتكم عنه أنه قال: حسب آل عمر منها [إلى آخرها]، فلئن كانت الخلافة
من الشر ما كان له 1 أن يزوي الشر عن آل عمر ويصرفه إلى خيار أصحاب رسول الله -
صلى الله عليه وآله -، ولئن كانت الخلافة من الخير فما أعجب روايتكم وأشنعها؟! 2]
وأجمعتم 3 على أنه من طلق امرأته وهي حائض أنه جائز الطلاق 4 وأنه
من طلق ولم يشهد فهو جائز الطلاق 5 وأنه من طلق امرأته ثلاثا " في مجلس واحد
إنها بائن منه ولا تحل له حتى تنكح زوجا غيره، وأن من حلف بطلاق امرأته
فحنث فهي بائن منه، والله عز وجل يقول في كتابه لنبيه صلى الله عليه وآله: يا أيها النبي إذا
طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن وأحصوا العدة واتقوا الله ربكم لا تخرجوهن من
بيوتهن ولا يخرجن إلا أن يأتين بفاحشة مبينة وتلك حدود الله ومن يتعد حدود الله
فقد ظلم نفسه لا تدري لعل الله يحدث بعد ذلك أمرا " 6 * فإذا بلغن أجلهن فأمسكوهن
بمعروف أو فارقوهن بمعروف وأشهدوا ذوي عدل منكم وأقيموا الشهادة لله ذلكم
يوعظ به من كان يؤمن بالله واليوم الآخر 7 فوكد الله تبارك وتعالى في الإشهاد على الطلاق
وأجزتم الطلاق بغير شهود ولم تجيزوا ما أمر الله به حتى لو أن امرأة ادعت على
زوجها أنه طلقها بلا بينة وكانت تبغض زوجها وتحب فراقه 8 قلتم لها: اهربي منه
فأعطيتموها منيتها 9 وقد جعل الله البينة على المدعي واليمين على المنكر المدعى عليه

1 - مج مث س ق: و " ما كان ينبغي له ".
2 - ما بين المعقوفتين ليس في م.
3 - في النسخ: " واجتمعتم ".
4 - غير م: " طلاقه ".
5 - " الطلاق " في م فقط.
6 - آيتا 1 و 2 سورة الطلاق وذيل الثانية: " ومن يتق الله يجعل له مخرجا " ".
7 - آيتا 1 و 2 سورة الطلاق وذيل الثانية: " ومن يتق الله يجعل له مخرجا " ".
8 - غير م: " مفارقته ".
9 - ح: " منه " (فلعل الكلمة مصحفة: منية).
238

وأمرتموها بالهرب منه فإن أتاكم الزوج فحلف لكم بالله أنه ما طلقها قلتم له: اطلبها
فإن ظفر بها في قولكم فله أن ينكحها، فإن انقضت ثلاث حيض ولم يظفر بها فلها
في قولكم أن تتزوج، وإن ظفر بها قبل انقضاء العدة فنكحها فجاءتكم 1 فقالت: إنه
قد طلقني وهو يغصبني نفسي 2 قلتم لها: ادفعيه عن نفسك وامتنعي عليه بكل حيلة
فإن قتلته بفتياكم كانت مصيبة " وإن قتلت نفسها 3 كانت مصيبة وبطل عندكم ما فرض 4
الله من شهادة ذوي عدل منكم وصار 5 الحكم بين الرجل والمرأة: من قوى على صاحبه
فهو أملك بما قوى عليه وله الظفر على صاحبه فصيرتم لها أن تقتله في دعواها و
للرجل أن يقتلها إن أرادت قتله 6 ومنعته من نكاحها وفي قول الله عز وجل ما ينفي

1 - غير م: " فأتتكم ".
2 - م: " وهو يغصبني على نفسي " قال ابن الأثير في النهاية: " قد تكرر في
الحديث ذكر الغصب وهو أخذ مال الغير ظلما " وعدوانا " يقال: غصبه يغصبه غصبا فهو
غاصب ومغصوب ومنه الحديث: أنه غصبها نفسها أراد أنه واقعها كرها فاستعاره للجماع "
وذكره في لسان العرب من دون نسبة إلى ابن الأثير، وعبارة نسخة م أيضا " صحيحة وقال
الفيومي في المصباح المنير: " غصبه غصبا " من باب ضرب واغتصبه أخذه قهرا " وظلما "
فهو غاصب والجمع غصاب مثل كافر وكفار ويتعدى إلى مفعولين فيقال: غصبته ماله وقد
تزاد من في المفعول الأول فيقال: غصبت منه ماله فزيد مغصوب ماله ومغصوب منه
ومن هنا قيل: غصب الرجل المرأة نفسها إذا زنى بها كرها، واغتصبها نفسها كذلك
وهو استعارة لطيفة ويبنى للمفعول فيقال: اغتصبت المرأة نفسها وربما قيل: على نفسها
يضمن الفعل معنى غلبت والشئ مغصوب وغصب تسمية بالمصدر " قال الجوهري:
" الغصب أخذ الشئ ظلما يقول: غصبه منه وغصبه عليه بمعنى والاغتصاب مثله " ونظيره
في سائر معاجم اللغة.
3 - المتن مطابق لنسخة م وفي ح: " وإن قتلت فقتلت " وفي غيرهما: " وإن قتلت
تقلب فيها ".
4 - غير م: " ما افترض ".
5 - غير م: " وكان ".
6 - م: " إن أراد قتلها ".
239

التخليط 1 حتى يكون البينة على المدعي واليمين على المدعى عليه فينقطع الكلام
بينهما، فانظروا إلى ما يلزمكم من قبيح القول وشنيعه 2.
ثم قلتم: إن من 3 طلق امرأته على غير ما أمر الله [به] في كتابه وغير ما سنه
رسول الله - صلى الله عليه وآله - [في سنته] فقد عصى الله وبانت امرأته منه.
فقيل لكم: فحين عصى الله فمن أطاع؟ فلم تجدوا بدا " إلا أن تقولوا 4: أطاع

1 - غير م: " هذا التخليط ".
2 - في النسخ: " والتشنيع ".
3 - قال ابن هشام في المغني في الباب الأول ضمن البحث عن " إن المكسورة
المشددة " ما نصه (ص 18 من النسخة المطبوعة بخط عبد الرحيم): " وقد يرتفع بعدها
المبتدأ فيكون اسمها ضمير شأن محذوف كقوله عليه الصلاة والسلام: إن من أشد الناس
عذابا " يوم القيامة المصورون، والأصل: أنه أي إن الشأن كما قال:
إن من يدخل الكنيسة يوما * يلق فيها جاذرا وظباء
وإنما لم يجعل من اسمها لأنها شرطية بدليل جزمها الفعلين والشرط له الصدر فلا يعمل
فيه ما قبله، وتخريج الكسائي الحديث على زيادة من في اسم أن يأباه غير الأخفش
من البصريين لأن الكلام إيجاب والمجرور معرفة على الأصح والمعنى أيضا يأباه لأنهم
ليسوا بأشد عذابا " من سائر الناس " وقال أيضا " في خاتمة الباب الخامس تحت عنوان التنبيه
الأول ضمن البحث عن دليل الحذف ما نصه (ص 317 من النسخة المشار إليها):
وفي قوله:
إن من لام في بني بنت حسان * ألمه وأعصه في الخطوب
إن التقدير أنه أي الشأن اسم الشرط لا يعمل فيه ما قبله ومثله قول المتنبي:
وما كنت ممن يدخل العشق قلبه * ولكن من يبصر جفونك يعشق
وفي: ولكن رسول الله، إن التقدير ولكن كان رسول الله لأن ما بعد لكن (إلى آخر
التعليل، فمن أراده فليراجع المورد المشار إليه) ".
4 - غير م: " فلم تجدوا بدا من أن قلتم ".
240

الشيطان فزعمتم أن بطاعة الشيطان يجوز الطلاق [وأن من لم ينفذ 1 طاعة الشيطان
في هذا الفرج كان عاصيا " لله واطيا " لهذا الفرج حراما " 2] فتعالى الله عما يشركون * أيشركون
ما لا يخلق شيئا " وهم يخلقون 3.
[و 4 الله يقول: ويقولون آمنا بالله وبالرسول وأطعنا ثم يتولى فريق منهم من
بعد ذلك وما أولئك بالمؤمنين 5 ويقول 6: إنما كان قول المؤمنين إذا دعوا إلى الله و
رسوله ليحكم بينهم أن يقولوا سمعنا وأطعنا وأولئك هم المفلحون 7 ومن يطع الله و
رسوله ويخش الله ويتقه فأولئك هم الفائزون 8 فكيف يدعى الناس إلى الله إلا أن
يدعوا إلى كتابه، وكيف يدعون إلى رسوله إلا أن يدعوا إلى سنته، وإذا زعمتم أن
الحكم يجوز بخلاف ما في كتاب الله وخلاف ما سنه رسول الله صلى الله عليه وآله فقد أبطلتم دعاء
الناس إلى الله وإلى رسوله 9.
وقلنا لكم: أخبرونا عن الطلاق إذا طلق الرجل امرأته كما أمره الله [به] في

1 - م: " لم ينقل ".
2 - غير م: (بدل ما بين الحاصرتين): " فإن لم ينفذ طاعة الشيطان في هذا الفرج كان
من لم ينفذها عاصيا " لله واطيا " هذا الفرج حراما " ".
3 - ذيل آية 190 وتمام آية 191 سورة الأعراف، فليعلم أن في غير م بدل الآيتين
" فتعالى الله عما يقولون " (أو تقولون كما في ح) فهي ملفقة فصدرها من الآية الأولى وذيلها
من قوله تعالى " سبحانه وتعالى عما يقولون علوا كبيرا ".
4 - ما بين المعقفتين اللتين إحداهما هذه والأخرى قبل قوله: " وأجمعتم على أن
الطلاق يمين كاليمين بالله " (أنظر ص 244) ليس في م.
5 - آية 47 سورة النور.
6 - ج س ق مج مث: " وقال ".
7 - آية 51 و 52 سورة النور.
8 - آية 51 و 52 سورة النور.
9 - تقدم نظير هذا الاعتراض والاستدلال بمثل العبارة في الكتاب (راجع إن شئت).
241

كتابه و 1 كما سنه رسول الله - صلى الله عليه وآله - أفضل أو أن يطلق على خلاف
الكتاب والسنة؟
قلتم: لا، بل الفضل أن 2 يطلق على الكتاب والسنة.
قلنا: فإذا طلق على خلاف الكتاب والسنة أيجوز طلاقه؟
قلتم: نعم، قلنا: فما موضع الكتاب والسنة ههنا إذا جاز العمل والحكم
بخلاف الكتاب والسنة فلا حاجة بالناس إلى الكتاب والسنة إذا جاز العمل والحكم
بغيرهما، فلا ندري أتعقلون هذا فأنتم تعملون به على عمد خلافا للكتاب والسنة أم
تجهلون ذلك أم تتجاهلون؟!
فقلتم: إن الطلاق أدب من الله أمر به مثل ما قال: يا أيها الذين آمنوا إذا نودي
للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا إلى ذكر الله وذروا البيع ذلكم خير لكم إن كنتم تعلمون 3
فإذا قضيت الصلاة فانتشروا في الأرض وابتغوا من فضل الله 4 فلو أن الرجل جلس في
المسجد بعد انقضاء الصلاة إلى غيبوبة الشمس لم يكن عليه إثم، وكما قال: يا أيها
الذين آمنوا إذا تداينتم بدين إلى أجل مسمى فاكتبوه 5 وقال: وأشهدوا إذا تبايعتم 6
فلو لم يشهد الرجل إذا بايع رجلا " ولم يكتب جاز ذلك، وكما قال: وإذا حللتم
فاصطادوا 7 فلو أن الرجل إذا أحل من إحرامه ولم يصطد صيدا " حتى إذا رجع إلى

1 - في النسخ: " أو ".
2 - في بعض النسخ: " في أن ".
3 - آية 9 وصدر آية 10 من سورة الجمعة.
4 - آية 9 وصدر آية 10 من سورة الجمعة.
5 - صدر آية 282 من سورة البقرة، وما أحسن قول من قال:
أنلني بالذي استقرضت خطا " * وأشهد معشرا قد شاهدوه
فإن الله خلاق البرايا * عنت لجلال هيبته الوجوه
يقول: إذا تداينتم بدين * إلى أجل مسمى فاكتبوه
6 - من آية 282 سورة البقرة.
7 - من آية 2 سورة المائدة.
242

أهله جاز 1 له ذلك فإنما الطلاق أمر من الله 2 كهذه الأمور. فقلنا لكم: ليس الطلاق
مثل هذه ولكنكم لما جهلتم الكتاب والسنة قستم عليها 3 برأيكم فأخطأ رأيكم القياس
وذلك أن الطلاق والنكاح يحل ويحرم وقد وكد الله فيه توكيدا " شديدا " فقال بعد
ما أمرهم كيف يطلقون: ذلكم يوعظ به من كان يؤمن بالله واليوم الآخر 4 وقال في
موضع آخر في أمر الطلاق: وتلك حدود الله ومن يتعد حدود الله فأولئك هم
الظالمون 5.
وما ذكرتم من أمر الجمعة فإنما أخبرهم أنهم إذا فرغوا من الصلاة فلهم أن
ينتشروا فيذهبوا، و 6 لم يأمرهم أن اخرجوا بأجمعكم حتى لا يبقى في المسجد أحد،
وأما ما أمر الله به من الشهادة والكتاب في الدين فإنما أمرهم أن يحتاطوا لأموالهم
فيكتبوا ويشهدوا لئلا ينسوا 7 لبعد الأجل وقد قال في آخر القصة: فإن أمن بعضكم
بعضا " فليؤد الذي اؤتمن أمانته 8 فأخبر أن الرجل إذا ائتمن صاحبه فليس عليه أن يشهد
عليه ولا يكتب إنما هو ماله إن شاء وهبه.
وأما قوله: وإذا حللتم فاصطادوا، فإنما أخبرهم أن الصيد محرم عليهم في
إحرامهم فإذا خرجوا من إحرامهم حل لهم الصيد [و] لم يقل لهم: إذا حللتم فاصطادوا

1 - ح: " لجاز ".
2 - ج س مج ق: " أمر من أمر الله ".
3 - ق: " عليهما ".
4 - من آية 2 سورة الطلاق.
5 - ذيل آية 229 سورة البقرة وصدرها: " الطلاق مرتان فإمساك بمعروف أو تسريح
بإحسان، الآية ".
6 - حرف عطف الواو في ح فقط.
7 - في النسخ: " فيكتبون ويشهدون لئلا ينسون ".
8 - من آية 283 سورة البقرة.
243

وأنه واجب عليكم إن تصطادوا 1، شئتم أم أبيتم، وليس الطلاق مثل هذا لأن الله أمر
بالطلاق في أوقات معلومة وسنه النبي - صلى الله عليه وآله - لهم ووكد فيه
وحده لهم وقال: ومن يتعد حدود الله فأولئك هم الظالمون 2 وقال: ذلك يوعظ
به من كان منكم يؤمن بالله واليوم الآخر 3 ومن يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه 4.
وليس بيننا وبينكم خلاف في أن من جلس يوم الجمعة في المسجد إلى الليل
ولم ينتشر إنه غير آثم، ولا خلاف بيننا وبينكم أنه أراد أنه إن 5 دان 6 دينا وائتمن
صاحبه فلم يكتب عليه ولم يشهد أنه غير آثم، ولا خلاف بيننا وبينكم أنه إذا أحل من
إحرامه فلم يصطد صيدا " حتى رجع إلى منزله أنه غير آثم، وأنتم مقرون أن من طلق
امرأته على خلاف الكتاب والسنة أنه قد عصى الله ورسوله فكيف شبهتم الطلاق
بهذه الخصال التي احتججتم بها؟! ولكنكم اتبعتم ما تشابه من القرآن وتركتم محكمه
كما قال لنبيه صلى الله عليه وآله: هو الذي أنزل عليك القرآن منه آيات محكمات هن أم
الكتاب وأخر متشابهات فأما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة
وابتغاء تأويله وما يعلم تأويله إلا الله والراسخون في العلم يقولون آمنا به كل من عند
ربنا وما يذكر إلا أولو الألباب 7].

1 - غير ح: " واجب عليهم أن يصطادوا ".
2 - ذيل آية 229 سورة البقرة.
3 - من آية 232 سورة البقرة وصدرها: " وإذا طلقتم النساء فبلغن أجلهن، الآية ".
4 - من آية 1 سورة الطلاق.
5 - ح: " أنه من ".
6 - المتن مطابق لنسخة ح وأما غيرها ففيها: " إن دينه " (بتشديد الياء من باب
التفعيل) فكأنه " أدانه " (من باب الافتعال) أو " دانه " لأن معنى التديين لا يناسب المقام،
قال الجوهري: " دينت الرجل تديينا إذا وكلته إلى دينه " فمن أراد التحقيق فليخض فيه.
7 - آية 7 سورة آل عمران، فليعلم أن ما بين المعقفتين اللتين كانت أوليهما قبل
قوله: " والله يقول: ويقولون آمنا بالله " وأخراهما بعد " أولو الألباب " ليس في نسخة م بل
هو في غيرها من النسخ جميعا " من دون اختلاف، فإن أردت أول العبارة فراجع ص 241.
244

وأجمعتم 1 على أن الطلاق يمين كاليمين بالله فإن حلف الرجل بالطلاق فحنث
فقد طلقت امرأته وإلا قدم إلى القاضي وفرق بينهما ولا تحل 2 له حتى تنكح
زوجا " غيره، وإن 3 كان الطلاق يمينا " [كما تقولون فإن الله عز وجل يقول في كتابه:
لا يؤاخذكم الله باللغو في أيمانكم ولكن يؤاخذكم بما عقدتم الأيمان فكفارته إطعام
عشرة مساكين من أوسط ما تطعمون أهليكم أو كسوتهم أو تحرير رقبة فمن لم يجد
فصيام ثلاثة أيام ذلك كفارة أيمانكم إذا حلفتم واحفظوا أيمانكم 4 فإن 5] كان الطلاق
يمينا كان هذه كفارتها وأنتم مقرون أن رسول الله - صلى الله عليه وآله - لم يفرق بين
رجل وامرأته بيمين [فهذه شنعتكم وهي مستعملة والفرض الذي فرضه الله متروك 6]
وإن 7 زعمتم أن اليمين بالطلاق أعظم من اليمين بالله لأن اليمين 8 بالله لها كفارة و
اليمين بالطلاق ليس لها كفارة فهذا قول من يجعل غير الله أعظم من الله عز وجل و
هذا الكفر المحض.
[و 9 الله يقول: والمطلقات يتربصن بأنفسهن ثلاثة قروء ولا يحل لهن أن

1 - غير م: " فاجتمعتم ".
2 - غير م: " أو قدم إلى قاض فرق بينهما ثم لم تحل ".
3 - غير م: " فإن ".
4 - صدر آية 89 سورة المائدة وذيلها: " كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تشكرون ".
5 - غير م: " فلو "، وليعلم أن ما بين الحاصرتين أعني من قوله: " كما " إلى قوله:
" فإن " ليس في م.
6 - غير م (بدلها): " فهذه بدعكم المستعملة والفرض المتروك ".
7 - غير م: " فإن ".
8 - غير م: " فاليمين ".
9 - ما بين المعقفتين أعني من قوله: " والله يقول المطلقات يتربصن " إلى قوله: " فزعمتم
أن ذكر رسول الله صلى الله عليه وآله مع الله شرك " ليس في م فهو بطوله مع كونه مذكورا " في جميع نسخ
ج ح س ق مج مث لم يذكر منه هنا شئ في نسخة م ونشير إلى آخره عند نفاذ النقص و
ذلك عند اتصال العبارة بما يأتي في الكتاب بعد أوراق من قوله " ذكر القنوت وأجمعتم على
ترك القنوت وزعمتم أن القنوت بدعة وقد أمر الله تبارك وتعالى به في كتابه ".
245

يكتمن ما خلق الله في أرحامهن إن كن يؤمن بالله واليوم الآخر وبعولتهن أحق بردهن
في ذلك إن أرادوا إصلاحا " ولهن مثل الذي عليهن بالمعروف وللرجال عليهن درجة
عزيز حكيم * الطلاق مرتان فإمساك بمعروف أو تسريح بإحسان 1 فإذا كان طلاقهن
ثلاثا " في مجلس طلاقا " باينا " يفرق بينهن وبين أزواجهن ولا تحل له حتى تنكح
زوجا " غيره فمتى يكون أحق بردها وقد جعل الله ذلك له؟! 2 وكيف يكون الطلاق

1 - آية 228 وصدر آية 229 من سورة البقرة.
2 - للمصنف (ره) كلام في الطلاق قد أفحم به فقهاء العامة وألزمهم على قولهم أمرا "
يعتقدون بخلافه فلا بأس بنقله هنا قال السيد الأجل علم الهدى (ره) في الفصول المختارة
(ج 1، ص 131 من الطبعة الأولى): " ومن حكايات الشيخ أدام الله عزه وكلامه في الطلاق
قال الشيخ - أيده الله -: وقد ألزم الفضل بن شاذان - رحمه الله - فقهاء العامة على قولهم
في الطلاق أن يحل للمرأة الحرة المسلمة أن يمكن من وطيها في اليوم الواحد عشرة
أنفس على سبيل النكاح وهذا شنيع في الدين منكر في الإسلام قال الشيخ - أيده الله -:
وجه الزامه لهم ذلك بأن قال لهم: خبروني عن رجل تزوج امرأة على الكتاب والسنة
وساق إليها مهرها أليس قد حل له وطيها؟ فقالوا وقال المسلمون كلهم: بلى قال لهم:
فإن وطئها ثم كرهها عقيب الوطي أليس يحل له خلعها على مذهبكم في تلك الحال؟ فقالت
العامة خاصة: نعم، قال لهم: فإنه خلعها ثم بدا له بعد ساعة في العود إليها أليس يحل
لها أن يخطبها لنفسه ويحل لها أن ترغب فيه؟ قالوا: بلى فقال لهم: فإنه قد عقد
عليها عقد النكاح أليس قد عادت إلى ما كانت عليه من النكاح وسقط عنها عدة الخلع؟
قالوا: بلى قال لهم: فإنه قد رجع إلى نيته في فراقها ففارقها عقيب العقد الثاني بالطلاق
من غير أن يدخل بها ثانية أليس قد بانت منه ولا عدة عليها بنص القرآن من قوله: فإن
طلقتموهن من قبل أن تمسوهن فما لكم عليهن من عدة تعتدونها؟ قالوا: نعم ولا بد لهم
من ذلك مع التمسك بالدين قال لهم: أليس قد حلت من وقتها للأزواج إذ ليس عليها
عدة بنص القرآن؟ قالوا: بلى: قال لهم: فما تقولون إن صنع بها الثاني كصنع الأول
أليس قد نكحها اثنان في بعض يوم من غير خطر من ذلك على أصولكم في الأحكام؟ قالوا
ولا بد أن يقولوا: بلى، قال لهم: وكذلك لو نكحها ثالث ورابع إلى أن يتم ناكحوها
عشرة أنفس وأكثر من ذلك إلى آخر النهار أليس يكون لك جائزا " طلقا " حلالا؟! وهذه
هي الشناعة التي لا تليق بأهل الإسلام.
قال الشيخ - أيده الله -: والموضع الذي لزمت منه هذه الشناعة فقهاء العامة دون
الشيعة الإمامية أنهم يجيزون الخلع والطلاق والظهار في الحيض وفي الطهر الذي قد
حصل فيه جماع من غير استبانة حمل، والإمامية تمنع من ذلك وتقول: إن هذا أجمع
لا يقع بالحاضرة التي تحيض وتطهر إلا بعد أن تكون طاهرة من الحيض طهرا " لم يحصل
فيه جماع فلذلك سلمت مما وقع فيه المخالفون.
قال الشيخ - أدام الله عزه - وقد حيرت هذه المسألة (إلى آخر ما قال).
246

مرتين وبعد ذلك إمساك بمعروف أو تسريح بإحسان؟! وأنتم تقولون: قد بانت منه
فلا تحل له حتى تنكح زوجا " غيره أوليس قد منعتموه حقها من زوجها في الرجعة
والله [تعالى] يقول: ولهن مثل الذي عليهن بالمعروف.
فإن قلتم: إن هذا إذا طلق واحدة " أو اثنتين فله الرجعة فإذا طلق في مجلس
ثلاثا " فقد عصى الله ورسوله وبانت منه امرأته فهكذا فعل الذين بدلوا قولا " غير الذي
قيل لهم فأنزل الله عليهم رجزا من السماء بما كانوا يفسقون 1 إنما قيل لأولئك: قولوا

1 - مأخوذ من قوله تعالى في سورة البقرة: " فبدل الذين ظلموا قولا غير الذي قيل
لهم فأنزلنا على الذين ظلموا رجزا " من السماء بما كانوا يفسقون (آية 59) ".
247

حطة، وليس فيه فرج يستحل ولا مال يؤخذ ولا يترك، فبدلوا قولا " غير الذي قيل
لهم فأنزل الله عليهم رجزا " من السماء وأخبر أن تبديلهم فسق وكذلك 1 أصحاب السبت
قيل لهم: لا تصطادوا السمك يوم السبت فجعلوا له الحظائر 2 يوم السبت حتى دخلت
فيها فلم تقدر أن تخرج [منها 3] ثم اصطادوها 4 يوم الأحد فظنوا أنهم يغالطون ربهم
وقالوا: إنما أمرنا أن لا نصيد يوم السبت وإنما اصطدنا يوم الأحد، فأصبحوا وقد
مسخوا قردة، فنكاح الفروج بغير حلها أعظم من صيد الحيتان، ومن تبديل حطة.
هذا، وقد جمعتم إلى تبديل هذا 5 تبديل الحكم في المواريث والدماء وعتق -
أمهات الأولاد وما لا يحصى من فعلكم الذي بدلتم فيه كلام الله وحكمه وأنتم تزعمون
أنكم أهل السنة والجماعة..!
وزعمتم أن رجلا " لو غاب عن امرأته عشرين سنة ثم قدم وله أولاد صغار
إنكم تلزمونه الولد ولا تقبلون قوله إنهم ليسوا منه وغيبته معروفة عند جماعة من المسلمين
وقلتم: إن الولد للفراش، وإنما الولد للفراش إذا كان الرجل شاهدا " مع أهله فبغت 1
أهله فولدت فأنكر الزوج ألزم الولد، فإن رماها بالزنا ولم يأت بأربعة شهداء ضرب
الحد أو لاعن امرأته فأما أن يغيب عشرين سنة ثم يقدم وله أولاد صغار كيف يلزم
الولد؟!

1 - " وكذلك " ليس في ح.
2 - قال ابن الأثير في النهاية: " فيه: لا يلج حظيرة القدس مدمن خمر، أراد بحظيرة القدس
الجنة وهي في الأصل الموضع الذي يحاط عليه لتأوي إليه الغنم والإبل تقيهما البرد و
الريح " فالحظائر جمعها.
3 - في ح فقط.
4 - ح: " فاصطادوها ".
5 - ح: " هذا الحكم ".
6 - في النسخ: " فبعث " قال ابن الأثير في النهاية: " يقال: بغت المرأة تبغي بغاء
بالكسر إذا زنت فهي بغي، جعلوا البغاء على زنة العيوب كالحران والشراد لأن الزنا عيب ".
248

هذا من أعاجيبكم وجرأتكم على الفتيا بالرأي.
ثم رويتم عن النبي - صلى الله عليه وآله - وعن الصحابة أن المهر ما تراضى 1
عليه الناس ثم أنتم تحكمون أن المهر 2 لا يكون أقل من عشرة دراهم بلا كتاب ولا
سنة ولا إجماع من العامة 3 من الأمة ثم أجريتموه حكما وصيرتموه سنة كلما
شئتم 4 انتقلتم من حكم إلى حكم فكأنكم 5 الذين يفرضون الفرائض ويسنون السنن
ويحلون ويحرمون 6 دون الله ورسوله ثم تسمون بالجماعة وأنتم المختلفون، وتنسبون
إلى السنة وأنتم لها كارهون.
ثم رويتم أن أبا بكر أرق سبي اليمن فبيعوا 7 ووطئت الفروج فلما استخلف
عمر أعتق ذلك السبي وقال: لا ملك على عربي 8 فأعتقهن وهن حبالى وفرق
بينهن وبين من اشتراهن فمضين إلى بلادهن.

1 - ح: " تراضيا " (بصيغة التثنية).
2 - ق س ح: " أن الأمر ".
3 - غير م: " ولا اجتماع العامة ".
4 - في غالب النسخ: " سننتم ".
5 - في النسخ: " وكأنكم ".
6 - ح وبعض النسخ الأخر: " تفرضون وتسنون وتحلون وتحرمون " (بصيغة الخطاب
في جميعها أو بعضها دون بعض) وقد تقدم الكلام منا في ذلك (أنظر ص 41 - 42 من الكتاب
الحاضر).
7 - غير ح: " وعيبوا ".
8 - قال أبو جعفر محمد بن جرير الطبري الشيعي (ره) في كتابه المسترشد عند ذكره شيئا "
مما نقم به على عمر ما نصه (ص 142 من النسخة المطبوعة بالنجف):
" ومما نقموا عليه قوله: ليس على عربي ملك، وقد سبى رسول الله صلى الله عليه وآله من
قبائل العرب ما عتق واسترق وأطلق كما فعل بالعجم وفعل ذلك أبو بكر فيمن سبى من أهل -
الردة فخالف عمر رسول الله وخالف صاحبه وأطلق ما كان أبو بكر سباه وقال: ليس على
عربي ملك، خلاف على رسول الله وخلافا " على صاحبه "، فمن أراد التفصيل فليراجع
المفصلات.
249

ورويتم أن عمر رد سبي تستر إلى بلادهن إلى أرض الشرك وهن حبالى 1 و
ذلك أن أبا موسى ادعى أنه كان أعطاهم عهدا " فلما سباهم عمار بن ياسر وأصحابه
وادعى أبو موسى أنهم كانوا منه في عهد أحلف أبا موسى على ذلك وردوا إلى
أرضهم وهن حبالى 2 فمتى كان في الحكم أن يحلف أبا موسى وهو مدع على حقوق
المسلمين ثم يخرج الحقوق من أيديهم بلا بينة، فهذه من أعاجيبكم وما تروونها على
الصحابة 3.
ثم رويتم أن عمر أول من دون الدواوين 4 ففرض للمهاجرين في أربعة آلاف

1 - في النسخ: " وهن حبالى إلى أرض الشرك ".
2 - عبارة النسخ كما في المتن فكأنها باعتبار المعنى هكذا فالتذكير في " أعطاهم "
وفي " سباهم " وفي " أنهم كانوا " وفي " ردوا إلى أرضهم " باعتبار الذكور وفي " هن حبالى "
باعتبار الإناث فإن معنى السبي يعم الذكور والإناث قال ابن الأثير في النهاية:
" قد تكرر في الحديث ذكر السبي والسبية والسبايا فالسبي النهب وأخذ الناس عبيدا و
إماء، والسبية المرأة المنهوبة فعيلة بمعنى مفعولة وجمعها السبايا ".
3 - ح: " عن الصحابة ".
4 - قال ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة عند ذكره ما فعله عمر من الأعمال
ما نصه (أنظر المجلد الثالث من طبعة مصر سنة 1329، ص 113):
" وهو أول من مصر الأمصار وكوف الكوفة وبصر البصرة وأنزلها العرب، وأول من
استقضى القضاة في الأمصار وأول من دون الدواوين وكتب الناس على قبائلهم
وفرض لهم الأعطية (إلى آخر ما قال) ".
قال ابن أبي جمهور الأحسائي في كتاب المجلى عند ذكره ما طعن به
على عمر: (أنظر ص 438 من النسخة المطبوعة):
" ب (أي الثاني مما طعن به) تدوينه الدواوين فإنه ابتدع كتابة ديوان أثبت فيه أسماء
أهل العطاء من الجند ومن أهل العلم والرياسات والولايات، وأثبت لكل واحد ما يعطى
من الخراج الذي وضعه على الرعية، ومعلوم أن ذلك لم يفعله النبي ولا أبو بكر فأبدعه هو
وكتبه ووضعه على يدي شخص سماه صاحب الديوان وابتدع له أجرة من ذلك الخراج
على حمله وحفظه، وعلى هذه البدعة جرت سلاطين الجور وحكامهم وقضاتهم اقتداء بهذه
البدعة التي أحدثها في الدين وزادها في أحكام المسلمين ".
250

درهم، وفرض للعرب في ثلاثمائة، وللموالي في خمسين ومائتين، وفرض للأنصار
في ألفين، ففضل المهاجرين على الأنصار 1، وفضل الأنصار على العرب، وفضل

1 - قال أبو جعفر الطبري الشيعي في المسترشد عند ذكره ما نقم به على
عمر ما نصه (ص 142 من النسخة المطبوعة بالنجف):
" ومما نقموا عليه تفضيله الناس بعضا على بعض في القسمة وتفضيله المهاجرين
على الأنصار، وتفضيله الأنصار على غيرهم، وتفضيله العرب على العجم وقد كان أشار
على أبي بكر بذلك فلم يقبل منه وقال: لقد عهدنا رسول الله أمس في هذه القسمة وقد كان
معه المهاجري والأنصاري والعربي والعجمي فلم يفضل أحدا " على أحد وإن أنا
عملت برأيك لم آمن أن ينكر الناس علي لقرب عهدهم بسيرة رسول الله صلى الله عليه وآله، وإنما هذه
القسمة معاش الناس يحتاج الأنصاري إلى ما يحتاج إليه المهاجري: وإنما المهاجرون والأنصار
فضلهم وشرفهم عند الله جل ذكره لا في القسمة التي لا يجب أن يفضل بها أحد على أحد
فلما أفضل الأمر إليه فضل بعضهم على بعض خلافا على رسول الله صلى الله عليه وآله وخلافا " على
صاحبه في كثير من الأشياء ".
وقال مؤلف كتاب الاستغاثة عند ذكره ما طعن به على عمر (ص 36 من طبعة
النجف) بعد نقله ما كان عليه تقسيم الصدقات: " ثم ساوى (أي الرسول) بالإعطاء بين
الأصناف الثمانية التي أوجبها الله تعالى لهم فلم يفضل في ذلك قرشيا " على عرب ولا عربيا "
على عجمي ولا أبيض على أسود ولا ذكرا " على أثنى، والثمانية أصناف في قول الله تعالى:
إنما الصدقات للفقراء والمساكين، الآية، وكان الحال يجري كذلك في زمان الرسول صلى الله عليه وآله
إلى أيام عمر بغير خلاف في ذلك فأوجب عمر التفضيل بينهم في الاعطاء ففضل المهاجرين
على الأنصار وقريشا " على العرب والعرب على العجم ثم فضل بين أزواج النبي صلى الله عليه وآله ففضل
منهن عائشة وحفصة على جميعهن (إلى آخر ما ذكره من الكلام الطويل، فمن أراده
فليراجع الاستغاثة ص 36 - 41).
وقال ابن أبي جمهور في المجلى عند ذكره بعض ما طعن به على عمر ما نصه
(ص 443):
" ومما قدحوا عليه به تفضيله بعض الناس على بعض في العطاء فإنه لما دون
الديوان وأثبت أسماء أهل العطاء فيه لم يجعل نصيبهم من العطاء متساويا " بل فضل
بعضهم على بعض فيه بحسب ما يقتضيه رأيه وطبعه وميله مع أن من المعلوم بين الكل
أن النبي لم يفضل أحدا " من الصحابة في قسمة الغنيمة والزكاة ومال الجزية وغير ذلك
على أحد بل كان يقسمه بينهم بالسوية لا على قدر بلائهم في الإسلام ولا على جهادهم عن
الدين لأن فعلهم لم يكن لأجل العطاء بل كان حمية للدين ونصرة للحق وإعزازا " لكلمة -
الإسلام تقربا إلى الله تعالى وطلبا " لمرضاته وعمر فضل بعض أهل الديوان على
بعض في عطائه فخالف بذلك فعل النبي صلى الله عليه وآله فهو من جملة البدع التي ابتدعها والأحداث
التي أحدثها (إلى آخر ما قال) ".
أقول: قد أطال البحث عن ذلك الأمر العلامة المجلسي (ره) في ثامن البحار
تحت عنوان " الطعن الخامس عشر من مطاعن عمر " فمن أراده فليراجع الكتاب (ص 303 -
306 من طبعة أمين الضرب).
251

العرب على الموالي، فلم تزل العصبية ثابتة في الناس منذ ذاك إلى يومنا هذا ورسول الله
252

صلى الله عليه وآله يقول: المسلمون إخوة تتكافؤ دماؤهم ويسعى آخرهم بذمة
أولهم 1.
ثم رويتم أن عمر جعل أعطيات 2 أمهات المؤمنين عشرة آلاف درهم، والدرهم
يومئذ مثاقيل، ففضل أزواج النبي صلى الله عليه وآله على المهاجرين والأنصار وعلى أولاد
رسول الله صلى الله عليه وآله، وجعل لعائشة اثني عشر ألف درهم ففضلها على المهاجرين والأنصار
وعلى سائر قريش والعرب وعلى أولاد رسول الله صلى الله عليه وآله، وفرض لأسامة بن زيد في
ثلاثة آلاف، ولعبد الله بن عمر في ألفين فقال له عبد الله: يا أمير المؤمنين لم فضلت
أسامة علي 3 فوالله ما شهد مع رسول الله صلى الله عليه وآله مشهدا " إلا وقد شهدته معه؟ - فقال:

1 - قال ابن الأثير في النهاية: " فيه: المسلمون تتكافأ دماؤهم أي تتساوى
في القصاص والديات والكفؤ النظير والمساوي " وقال أيضا: " قد تكرر في الحديث
ذكر الذمة والذمام وهما بمعنى العهد والأمان والضمان والحرمة والحق وسمى أهل -
الذمة لدخولهم في عهد المسلمين وأمانهم ومنه الحديث: يسعى بذمتهم أدناهم
أي إذا أعطى أحد الجيش العدو أمانا جاز ذلك على جميع المسلمين وليس عليهم أن
يخفروه ولا أن ينقضوا عليه عهده وقد أجاز عمر أمان عبد على جميع الجيش ".
2 - ج: " عطيات " قال الفيروزآبادي في القاموس: " العطاء ما يعطى كالعطية
ج أعطية جج أعطيات ".
3 - قال ابن عبد البر في الإستيعاب في ترجمة أسامة بن زيد (ص 30 من طبعة
حيدر آباد سنة 1336).
" ولما فرض عمر بن الخطاب للناس فرض لأسامة بن زيد خمسة آلاف ولابن عمر
ألفين فقال ابن عمر: فضلت علي أسامة وقد شهدت ما لم يشهد..! فقال: إن أسامة كان أحب
إلى رسول الله صلى الله عليه وآله منك وكان أبوه أحب إلى رسول الله صلى الله عليه وآله من أبيك. حدثنا عبد -
الوارث بن سفيان حدثنا قاسم بن أصبغ قال: حدثنا أحمد بن زهير قال: حدثنا موسى بن
إسماعيل قال: حدثنا حماد بن سلمة قال: حدثنا موسى بن عقبة عن سالم عن ابن عمر أن
رسول الله صلى الله عليه وآله قال: إن أحب الناس إلى أسامة ما خلا فاطمة ولا غيرها (وبه عن) حماد
بن سلمة قال: حدثنا هشام بن عروة عن أبيه أن رسول الله صلى الله عليه وآله قال: إن أسامة بن زيد
لأحب الناس إلي أو من أحب الناس إلي وأنا أرجو أن أكون من صالحيكم فاستوصوا به
خيرا ".
(إلى أن قال:)
أخبرنا خلف بن قاسم حدثنا عبد الله بن جعفر بن الورد حدثنا أحمد بن محمد بن
البشري حدثنا علي بن خشرم قال: قلت لوكيع: من سلم من الفتنة؟ - قال: أما المعروفون
من أصحاب النبي صلى الله عليه وآله فأربعة سعد بن مالك وعبد الله بن عمر ومحمد بن مسلمة وأسامة
بن زيد واختلط سائرهم. قال: ولم يشهد أمرهم من التابعين أربعة الربيع بن خثيم ومسروق
بن الأجدع والأسود بن يزيد وأبو عبد الرحمن السلمي قال أبو عمر: أما أبو عبد الرحمن
السلمي فالصحيح عنه أنه كان مع علي بن أبي طالب - كرم الله وجهه - وأما مسروق فذكر
عنه إبراهيم النخعي أنه ما مات حتى تاب إلى الله تعالى من تخلفه عن علي - كرم الله وجهه
وصح عن عبد الله بن عمر - رضي الله عنهما - من وجوه أنه قال: ما آسى على شئ
كما آسى أني لم أقاتل الفئة الباغية مع علي - رضي الله عنه - " أقول: تقدم تلك الوجوه
في ترجمة ابن عمر (أنظر ص 73 من الكتاب الحاضر).
253

لأنه كان أحب إلى رسول الله منك، وكان أبوه أحب إلى رسول الله من أبيك.
وأنتم تروون أن رسول الله صلى الله عليه وآله سئل: من أحب الناس إليك؟ - فقال:
254

عائشة، فقالوا 1: إنما نعني من الرجال فقال: أبوها، فقالوا 2: ثم من؟ - فقال:
عمر، فكيف يكون هذا وعمر يقول لابنه: كان أسامة أحب إلى رسول الله صلى الله عليه وآله
منك، وكان أبوه أحب إلى رسول الله صلى الله عليه وآله من أبيك؟!
فلو كانت القسم 3 إنما تقسم 4 بين الناس على محبة النبي صلى الله عليه وآله لهم كان أولى
الناس بكثرة العطاء ولد رسول الله صلى الله عليه وآله وولد ولده. وأنتم تروون في رواية أخرى
أنه - صلى الله عليه وآله - سئل: من أحب الناس إليك؟ - قال: فاطمة، قالوا 5:
فمن الرجال؟ - فقال: زوجها 6.

1 - في بعض النسخ في كلا الموضعين: " فقيل ".
2 - في بعض النسخ في كلا الموضعين: " فقيل ".
3 - القسم بكسر القاف وفتح السين جمع القسمة بكسر القاف وسكون السين، قال
الجوهري: " قاسمه المال وتقاسماه واقتسماه بينهم والاسم القسمة مؤنثة وإنما قال تعالى:
فارزقوهم منه، بعد قوله: وإذا حضر القسمة لأنها في معنى الميراث والمال فذكر على
ذلك ". وقال الفيومي: " واقتسموا المال بينهم والاسم القسمة، وأطلقت على النصيب
أيضا وجمعها قسم مثل سدرة وسدر ".
4 - ح: " فلو كان القاسم إنما يقسم " وأظن أن نسخة ح هنا قد تصرف فيها.
5 - ح: " فقيل ".
6 - قال المجلسي (ره) في ثامن البحار في باب أحوال عائشة بعد الجمل (ص
451 من طبعة أمين الضرب):
" نقل الإربلي في كشف الغمة من ربيع الأبرار للزمخشري قال: قال جميع
بن عمير: دخلت على عائشة فقلت: من كان أحب الناس إلى رسول الله صلى الله عليه وآله؟ - فقالت:
فاطمة، قلت: إنما أسألك عن الرجال قالت: زوجها، وما يمنعه..! فوالله إن كان لصواما "
قواما " ولقد سالت نفس رسول الله صلى الله عليه وآله في يده فردها إلى فيه، فقلت: فما حملك على ما
كان؟ - فأرسلت خمارها على وجهها وبكت وقالت: أمر قضي علي.
وروى أنه قيل لها قبل موتها: أندفنك عند رسول الله صلى الله عليه وآله؟ - قالت: لا، إني
أحدتت بعده ".
255

فهذه رواياتكم 1 ينقض 2 بعضها بعضا ".
ورويتم أن عثمان لما ولي نقص أمهات المؤمنين مما 3 كان يعطيهن عمر،
فإن كان عثمان أصاب فقد أخطأ عمر، وإن كان عمر أصاب فقد أخطأ عثمان، إذ نقصهن
مما 4 فرض لهن عمر، وإن كانا أصابا جميعا " وقد اختلفا فمحال أن يكونا أصابا و
قد اختلفا في الفعلين.
وروى شريك 5 بن عبد الله في حديث رفعه:

1 - ج ق مج مث س: " روايتكم ".
2 - مج مث س: " تنقض " (بصيغة التأنيث).
3 - كذا صريحا " في الموضع.
4 - كذا صريحا " في الموضع.
5 - ح: " بشر ". قال المحدث القمي في سفينة البحار في " أوس " ما نصه
(ج 1، ص 53 - 52):
" أوس - ب - أوس بن الحدثان النضري هو الذي شهد مع المرأتين بأن رسول الله صلى الله عليه وآله
قال: لا أورث، فمنعوا فاطمة (ع) ميراثها من أبيها وسز 694 و ح يا 98 أقول:
قال الفضل بن شاذان في كتاب الإيضاح: وروى شريك بن عبد الله في حديث
رفعه: إن عائشة وحفصة (فبعد أن ساق الحديث إلى آخره كما في المتن قال:)
قلت: وروى الطبري والثقفي في تاريخيهما ما يقرب من ذلك " أقول: الرمزان إشارة
إلى حديث نقله المجلسي في موضعين من البحار، الأول في المجلد السادس في باب ما جرى
بينه وبين أهل الكتاب (ص 695 من طبعة أمين الضرب) والثاني في المجلد الثامن
في باب نزول الآيات في أمر فدك (ص 98 من طبعة أمين الضرب) من كتاب قرب الإسناد
للحميري: " عنهما عن حنان قال: سأل صدقة بن مسلم أبا عبد الله (ع) وأنا عنده فقال:
من الشاهد على فاطمة بأنها لا ترث أباها؟ فقال: شهدت عليها عائشة وحفصة ورجل من
العرب يقال له: أوس بن الحدثان من بني نصر، شهدوا عند أبي بكر بأن رسول الله صلى الله عليه وآله
قال: لا أورث، فمنعوا فاطمة (ع) ميراثها من أبيها ".
وقال أيضا المحدث القمي (ره) في كتابه الموسوم باسم " بيت الأحزان
في مصائب سيدة النسوان " (أنظر ص 66 من طبعة الحاج سيد محمود كتابچى): " روى
عن الطبري والثقفي أنهما قالا في تاريخيهما أنه جاءت عائشة إلى عثمان " (فذكر الحديث
إلى آخر ما يأتي نقله). أقول: ما أشار إليه من أن الطبري والثقفي نقلا في تاريخيهما ما يقرب
مما نقله شريك بن عبد الله فهو إشارة إلى ما ذكره المجلسي (ره) في المجلد الثامن من البحار
في أواخر باب مثالب عثمان وبدعه بهذه العبارة (أنظر ص 341 من طبعة أمين الضرب):
" نكير عائشة وذكر الطبري في تاريخه والثقفي في تاريخه قالا: جاءت عائشة إلى عثمان
فقالت: أعطني ما كان يعطيني أبي وعمر قال: لا أجد له موضعا " في الكتاب ولا في السنة
ولكن كان أبوك وعمر يعطيانك عن طيبة أنفسهما وأنا لا أفعل، قالت: فأعطني ميراثي
من رسول الله صلى الله عليه وآله قال: أولم تجئ فاطمة (ع) تطلب ميراثها من رسول الله صلى الله عليه وآله فشهدت
أنت ومالك بن أوس النصري أن النبي صلى الله عليه وآله لا يورث، وأبطلت حق فاطمة وجئت تطلبينه؟
لا أفعل. وزاد الطبري: وكان عثمان متكئا " فاستوى جالسا " وقال: ستعلم فاطمة أي
ابن عم لها مني اليوم، ألست وأعرابي يتوضأ ببوله شهدت عند أبيك. وقالا جميعا " في تاريخيهما:
فكان إذا خرج عثمان إلى الصلاة أخرجت قميص رسول الله صلى الله عليه وآله وتنادي: إنه قد خالف صاحب -
هذا القميص. وزاد الطبري: تقول: هذا قميص رسول الله لم تبل وقد غير عثمان سنته،
اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلا " أقول: هذا الحديث لم أجده في تاريخ الطبري و
أظن ظنا " قويا " أن هنا اشتباها في ذكر اسم التاريخ فكأنه كان يريد ذكر اسم
تاريخ آخر فجرى قلمه سهوا على ذكر اسم الطبري ويؤيد هذا الظن أن المجلسي بعد نقل
أخبار في هذا المعنى قال (أنظر ص 342 من طبعة أمين الصرب): " وأمثال هذه الأقوال و
أضعافها المتضمنة للنكير على عثمان من الصحابة أو التابعين منقولة في جميع التواريخ وإنما
اقتصرنا على تاريخي الثقفي والواقدي لأن لنا إليهما طريقا " ولئلا يطول الكتاب وفيما ذكرناه
كفاية ومن أراد العلم بمطابقة التواريخ لما أوردناه من هذين التاريخين فليتأملها يجدها
موافقة (إلى آخر ما قال) " ويؤيده أيضا " أن المحدث القمي لم يشر هنا إلى موضع نقل
الحديث في البحار وقد جرت عادته بل بناء وضع كتابه الموسوم بسفينة البحار على أن يعين
موضع نقل الحديث ويشير إلى مورد ذكره فلعله راجع الطبري ولم يجده فيه ورأى أن
المجلسي ينقل عنه ولا يوجد فيه فلذا أعرض عن الإشارة إلى موضعه ومع هذا كله يحتمل
أن يكون الحديث مذكورا " في تاريخ الطبري ونحن لم نظفر به لكني أحتمل احتمالا
قويا " وأظن ظنا " متاخما " للعلم أن الطبري اشتباه وكان المقصود " الواقدي "
بقرينة تصريح المجلسي في كلامه الذي نقلناه بالنقل عنه وعن تاريخ الثقفي وكيف كان
من أراد التحقيق فليخض فيه بنفسه. وأما أبو جعفر محمد بن جرير بن رستم
الطبري الشيعي الإمامي فهو نقل الحديث في كتابه الموسوم بالمسترشد ضمن كلام
له بهذه العبارة (ص 133 من طبعة النجف): " روى ذلك شريك أن عائشة وحفصة أتتا
عثمان بن عفان تطلبان منه ما كان أبواهما يعطيانهما فقال لهما: لا ولا كرامة ما ذاك لكما
عندي فألحتا وكان متكئا " فجلس وقال: ستعلم فاطمة أي ابن عم لها أنا اليوم ثم قال لهما:
ألستما اللتين شهدتما عند أبويكما ولفقتما معكما أعرابيا " يتطهر ببوله مالك بن أوس بن
الحدثان فشهدتما معه أن النبي صلى الله عليه وآله قال: لا نورث، ما تركناه صدقة، فمرة تشهدون أن ما تركه
رسول الله صدقة، ومرة تطالبون ميراثه؟! فهذا من أعاجيبهم " وممن روى الحديث
المفيد فإنه قال في أماليه في المجلس الخامس عشر (أنظر ص 67 من طبعة النجف
سنة 1367): " قال: حدثني أبو الحسن علي بن محمد الكاتب قال: حدثني الحسن بن علي
الزعفراني قال: حدثنا أبو إسحاق إبراهيم بن محمد الثقفي قال: حدثنا الحسن
بن الحسين الأنصاري قال: حدثنا سفيان عن فضيل بن الزبير قال: حدثني فروة بن مجاشع
عن أبي جعفر محمد بن علي - عليه السلام - قال: جاءت عائشة إلى عثمان فقالت له: أعطني
ما كان يعطيني أبي وعمر بن الخطاب (فساق الحديث قريبا " مما مر إلى هذه العبارة) فتركته
وانصرفت وكان عثمان إذا خرج إلى الصلاة أخذت قميص رسول الله صلى الله عليه وآله على قصبة فرفعته
عليها ثم قالت: إن عثمان قد خالف صاحب هذا القميص " وسيذكر تمامه وممن روى الحديث
ابن أبي جمهور الأحسائي فإنه قال في كتابه المجلى ضمن الاستدلال على مطلوبه (ص
444 من النسخة المطبوعة): " ويدل على ذلك ما رواه الثقات من أهل السيرة أن عليا " -
عليه السلام - حدث عن نفسه وقال: كنت قاعدا " يوما " عند عثمان وقد بويع له إذ أتته
عائشة وحفصة تطلبان منه ما كان يعطيهما أبو بكر وعمر في كل سنة من بيت المال (فساق
الحديث إلى آخره مع زيادات على ما في المتن، فمن أراده فليطلبه من هناك) ".
256

إن عائشة وحفصة أتتا عثمان حين نقص أمهات المؤمنين ما كان يعطيهن عمر
257

فسألتاه أن يعطيهما ما فرض لهما عمر فقال: لا والله ما ذاك لكما عندي، فقالتا له: فآتنا
258

ميراثنا من رسول الله صلى الله عليه وآله من حيطانه وكان عثمان متكئا " فجلس وكان علي بن أبي -
طالب (ع) جالسا " عنده فقال: ستعلم فاطمة (ع) أني ابن عم لها اليوم ثم قال: ألستما
اللتين شهدتما عند أبي بكر ولفقتما معكما أعرابيا " يتطهر ببوله مالك بن الحويرث
بن الحدثان 1 فشهدتم أن النبي صلى الله عليه وآله قال: إنا معاشر الأنبياء لا نورث، ما تركناه

1 - فليعلم أن عبارة النسخ هكذا حتى عبارة سفينة البحار المنقولة من غير هذه النسخ
أيضا " لكن المشهور في الكتب والمأثور في الروايات أن الشاهد في هذه القضية مالك بن
أوس بن الحدثان النصري ويشهد بذلك أن المحدث القمي قال: هو الذي شهد مع المرأتين
بأن رسول الله صلى الله عليه وآله قال: لا أورث ويفصح عنه حديث قرب الإسناد كما مر نقلهما ضمن البحث
عن سند الحديث (أنظر ص 256) وهذا الرجل أعني أوس بن الحدثان مذكور في جميع
كتب الرجال بل في غيرها قال الفيروزآبادي: " أوس بن الحدثان محركة صحابي "
وقال الزبيدي في شرحه: " هو صحابي مشهور من هوازن نادى أيام منى أنها أيام
أكل وشرب، روى عنه ابنه مالك وقد قيل: إن لابنه هذا صحبة أيضا " وهو منقول من
حدثان الدهر أي صروفه ونوائبه " أقول: يريد بقوله: " منقول " أن الحدثان من نوع العلم
المنقول. وقال ابن حجر في تقريب التهذيب: " مالك بن أوس بن الحدثان بفتح
المهملة والمثلثة النصري بالنون أبو سعيد المدني له رؤية وروى عن عمر مات سنة اثنين
وتسعين وقيل سنة إحدى / ع " ويريد برمز " ع " أن حديث مذكور في جميع الأصول الستة
وذلك أنه قال في مقدمة كتابه (ص 7 من الطبعة المحققة بتحقيق عبد الوهاب عبد اللطيف
" فإن كان حديث الرجل في أحد الأصول الستة اكتفى برقمه ولو أخرج له في غيره وإذا
اجتمعت فالرقم ع " فعلم أن مالك بن أوس بن الحدثان ممن أخرج حديثه ونقل خبره في
جميع الأصول الستة ومن ثم قال المجلسي (ره) في ثامن البحار في باب نزول الآيات
في أمر فدك (ص 137 من طبعة أمين الضرب) ما نصه:
" وإنما المذكور في رواية مالك بن أوس التي رووها في صحاحهم أن عمر بن الخطاب
لما تنازع عنده أمير المؤمنين (ع) والعباس استشهد نفرا " فشهدوا بصدق الرواية ولنذكر
ألفاظ صحاحهم في رواية مالك بن أوس على اختلافها حتى يتضح حقيقة الحال " فمن أراد
البحث عن الأمر فليراجع محاله فإن مجال البحث فيه واسع فمن موارده البحار وشرح نهج -
البلاغة لابن أبي الحديد ولا سيما عند شرح قوله: " بلى كانت في أيدينا فدك (أنظر ج 4 من
طبعة مصر ص 82) وجميع كتب الكلام ومباحث الإمامة وتشييد المطاعن (الطعن الثاني
عشر والثالث عشر ج 1 ص 183 - 279) وغير ذلك مما يشبههما فإن المقام لا يسع ذلك
ولا يقتضيه.
259

صدقة، فإن كنتما شهدتما بحق فقد أجزت شهادتكما على أنفسكما، وإن كنتما شهدتما
بباطل فعلى من شهد بالباطل لعنة الله والملائكة والناس أجمعين 1 فقالتا له: يا نعثل والله

1 - نظير ما احتج به عثمان على عائشة وحفصة احتجاج فضال بن
الحسن على أبي حنيفة.
قال علم الهدى (ره) في الفصول المختارة ما نصه (ص 47 من الجزء الأول)
" وأخبرني الشيخ (يريد به المفيد - قدس الله تربته) - أدام الله عزه - أيضا " مرسلا
قال: مر فضال بن الحسن بن فضال الكوفي بأبي حنيفة وهو في جمع كثير يملي عليهم شيئا "
من فقهه وحديثه فقال لصاحب كان معه: والله لا أبرح أو أخجل أبا حنيفة فقال صاحبه:
إن أبا حنيفة ممن قد علمت حاله ومنزلته وظهرت حجته فقال: مه هل رأيت حجة كافر
علت على مؤمن؟! ثم دنا منه فسلم عليه فرد ورد القوم بأجمعهم السلام فقال: يا أبا -
حنيفة رحمك الله أن لي أخا يقول: إن خير الناس بعد رسول الله صلى الله عليه وآله علي بن أبي طالب
وأنا أقول: إن أبا بكر خير الناس بعد رسول الله صلى الله عليه وآله وبعده عمر، فما تقول أنت؟ -
رحمك الله - فأطرق مليا " ثم رفع رأسه فقال: كفى بمكانهما من رسول الله كرما " وفخرا " أما
علمت أنهما ضجيعاه في قبره؟! فأي حجة أوضح لك من هذه؟ فقال له فضال: إني قد
قلت ذلك لأخي فقال: والله لئن كان الموضع لرسول الله صلى الله عليه وآله دونهما فقد ظلما بدفنهما في
موضع ليس لهما فيه حق، وإن كان الموضع لهما فوهباه لرسول الله صلى الله عليه وآله لقد أساءوا ما أحسنا
إليه إذ رجعا في هبتهما ونكثا عهدهما، فأطرق أبو حنيفة ساعة ثم قال: قل له: لم يكن
لهما ولا له خاصة ولكنهما نظرا في حق عائشة وحفصة فاستحقا الدفن في ذلك الموضع
بحقوق ابنتيهما فقال له فضال: قد قلت له ذلك فقال: أنت تعلم أن النبي صلى الله عليه وآله مات
عن تسع حشايا فنظرنا فإذا لكل واحدة منهن تسع الثمن ثم نظرنا في تسع الثمن فإذا هو
شبر في شبر فكيف يستحق الرجلان أكثر من ذلك؟ وبعد فما بال عائشة وحفصة ترثان
رسول الله صلى الله عليه وآله وفاطمة ابنته تمنع الميراث؟! فقال أبو حنيفة: يا قوم نحوه عني فإنه والله
رافضي خبيث ".
ونقله المجلسي (ره) في رابع البحار في باب احتجاجات أصحاب الصادق
عليه السلام بهذه العبارة (ص 545 من طبعة أمين الضرب): " وقال السيد في كتاب الفصول
أخبرني الشيخ (إلى آخر الحكاية) فما قال في ثامن البحار في آخر الطعن التاسع عشر
من مطاعن عمر (ص 311 من طبعة أمين الضرب): " وقد روى الشيخ المفيد - قدس الله
روحه - في مجالسه أن فضال بن الحسن بن فضال الكوفي مر بأبي حنيفة وهو في جمع كثير
(إلى آخر الحكاية) سهو قلم واشتباه منه لأن الحكاية لم تذكر في مجالس المفيد فإن شئت
فراجع، وإلى خلاصة هذا الاستدلال يؤول ما قيل في ذلك خطابا " لعائشة:
" تجملت تبغلت وإن عشت تفيلت * لك التسع من الثمن وبالكل تملكت "
260

لقد شبهك رسول الله صلى الله عليه وآله بنعثل اليهودي 1 فقال لهما: ضرب الله مثلا " [للذين كفروا]
امرأة نوح وامرأة لوط، فخرجتا من عنده.

1 - قال المفيد (ره) في أماليه المعروف بمجالس المفيد في المجلس الخامس
عشر (ص 67 من طبعة النجف): " قال: حدثني أبو الحسن علي بن محمد الكاتب قال:
حدثني الحسن بن علي الزعفراني قال: حدثنا أبو إسحاق إبراهيم بن محمد الثقفي قال:
حدثنا الحسن بن الحسين الأنصاري قال: حدثنا سفيان عن فضل بن الزبير قال: حدثني
فروة بن مجاشع عن أبي جعفر محمد بن علي (ع) قال: جاءت عائشة إلى عثمان فقالت له:
أعطني ما كان يعطيني أبي وعمر بن الخطاب فقال له: لم أجد له موضعا في الكتاب ولا
في السنة وإنما كان أبوك وعمر بن الخطاب يعطيانك بطيبة أنفسهما وأنا لا أفعل،
قالت له: فأعطني ميراثي من رسول الله صلى الله عليه وآله فقال له: أولم تجيئي أنت ومالك بن أوس
النصري فشهدتما أن رسول الله صلى الله عليه وآله لا يورث حتى منعتما فاطمة ميراثها وأبطلتما حقها،
فكيف تطلبين اليوم ميراثا " من النبي صلى الله عليه وآله فتركته وانصرفت وكان عثمان إذا خرج إلى
الصلاة أخذت قميص رسول الله صلى الله عليه وآله على قصبة فرفعته عليها ثم قالت: إن عثمان قد خالف
صاحب هذا القميص وترك سنته " قال المجلسي (ره) بعد نقله في ثامن البحار في باب
كيفية قتل عثمان (ص 374 - 373): " أقول: روي في كشف الغمة نحوا من ذلك و
زاد في آخره: فلما آذته صعد المنبر فقال: إن هذه المرأة عدوة الله ضرب الله مثلها ومثل
صاحبتها حفصة في الكتاب: امرأة نوح وامرأة لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين
فخانتاهما (إلى قوله) وقيل ادخلا النار مع الداخلين فقالت له: يا نعثل يا عدو الله إنما
سماك رسول الله باسم نعثل اليهودي الذي باليمن فلاعنته ولاعنها وحلفت أن لا تسكن
بمصر أبدا " وخرجت إلى مكة. ثم قال: قد نقل ابن أعثم صاحب الفتوح أنها قالت:
اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلا فلقد أبلى سنة رسول الله وهذه ثيابه لم تبل وخرجت إلى مكة "
وقال المجلسي أيضا " في ذلك المجلد لكن في باب بيعة أمير المؤمنين (ص 421 من
طبعة أمين الضرب): " قال ابن أبي الحديد في شرح النهج: قال كل صنف من أهل
السير والأخبار أن عائشة كانت من أشد الناس على عثمان حتى أنها أخرجت ثوبا من ثياب
رسول الله صلى الله عليه وآله فنصبته في منزلها وكانت تقول للداخلين إليها: هذا ثوب رسول الله صلى الله عليه وآله
لم يبل وعثمان قد أبلى سنته قالوا: أول من سمى عثمان نعثلا عائشة والنعثل الكثير
الشعر اللحية والجسد وكانت تقول: اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلا ".
وقال ابن الأثير في النهاية " في مقتل عثمان: لا يمنعنك مكان ابن سلام
أن تسب نعثلا، كان أعداء عثمان يسمونه نعثلا تشبيها " برجل من مصر كان طويل اللحية
اسمه نعثل، النعثل الشيخ الأحمق وذكر الضباع ومنه حديث عائشة: اقتلوا نعثلا قتل الله
نعثلا، تعني عثمان، وهذا كان منها لما غاضبته وذهبت إلى مكة " وقال الجوهري:
" النعثل الذكر من الضباع ونعثل اسم رجل كان طويل اللحية وكان عثمان - رضي الله
عنه - إذا نيل منه وعيب شبه بذلك الرجل " وقال الفيروزآبادي: " النعثل كجعفر
الذكر من الضباع والشيخ الأحمق ويهودي كان بالمدينة ورجل لحياني كان يشبه به
عثمان - رضي الله تعالى عنه - إذا نيل منه " وذكر الزبيدي في شرحه ما ذكره الجوهري
وابن الأثير نعم زاد عليه في شرح قول الفيروزآبادي: " ويهودي كان بالمدينة ": " قيل:
به شبه عثمان - رضي الله تعالى عنه - كما في التبصير ".
262

وروى من روى منكم أن الناس لما نقموا على عثمان ما نقموا كان ذات يوم
يخطب الناس على منبر رسول الله صلى الله عليه وآله إذ رفعت عائشة قميصا " لرسول الله صلى الله عليه وآله على
263

قصبة أو جريدة من جرائد النخل فقالت: يا عثمان قميص رسول الله صلى الله عليه وآله لم يبل و
قد غيرت سنته.
ورويتم أن عثمان لما حصر وقد تهيأت تريد الحج فأتاها مروان بن الحكم
فقال: يا أم المؤمنين لو أقمت فلم تحجي ودفعت عن هذا الرجل فقالت: يا مروان
لعلك ترى أني في شك من صاحبك والله لوددت أنه في بعض غرائري فقذفته
في البحر. ثم خرجت إلى مكة فلما قتل عثمان وبايع الناس علي بن أبي طالب قالت:
قتل عثمان مظلوما " ثم خرجت تطلب بدمه 1.

1 - قال المجلسي (ره) في ثامن البحار في باب مثالب عثمان (ص 341) من طبعة
أمين الضرب):
" وذكر (أي الثقفي) في تاريخه من عدة طرق قال: لما اشتد الحصار على عثمان
تجهزت عائشة للحج فجاءها مروان وعبد الرحمن بن عتاب بن أسيد فسألاها الإقامة والدفع
عنه فقالت: قد غررت غرائري وأدنيت ركابي وفرضت على نفسي الحج فلست بالتي أقيم
فنهضا ومروان يتمثل:
حرق قيس على البلاد * حتى إذا اشتعلت أجذما
فقالت: أيها المتمثل بالشعر ارجع فرجع فقالت: لعلك ترى أني إنما قلت هذا الذي
قلته شكا " في صاحبك فوالله لوددت أن عثمان مخيط عليه في بعض غرائري حتى أكون أقذفه
في أليم. ثم ارتحلت حتى نزلت بعض الطريق فلحقها ابن عباس أميرا على الحج فقالت له:
يا بن عباس إن الله قد أعطاك لسانا وعلما فأنشدك الله أن تخذل عن قتل هذا الطاغية غدا
ثم انطلقت فلما قضت نسكها بلغها أن عثمان قتل فقالت: أبعده الله بما قدمت يداه الحمد لله
الذي قتله " وذكر له نظائر في هذا المورد فمن أرادها فليطلبها من هناك.
وذكر أيضا في ثامن البحار لكن في باب كيفية قتل عثمان (ص 373):
" ب (يريد به قرب الإسناد للحميري) محمد بن عيسى عن القداح عن جعفر عن أبيه
عليهما السلام قال: لما حصر الناس عثمان جاء مروان بن الحكم إلى عائشة وقد تجهزت
للحج فقال: يا أم المؤمنين إن عثمان قد حصره الناس فلو تركت الحج وأصلحت أمره كان
الناس يستمعون منك فقالت: قد أوجبت الحج وشددت غرائري فولى مروان وهو يقول:
حرق قيس على البلاد * حتى إذا اضطرمت أجذما
فسمعته عائشة فقالت: تعال لعلك تظن أني في شك من صاحبك والله لوددت أنك
وهو في غرارتين من غرائري مخيط عليكما تغطان في البحر حتى تموتا.
بيان - قال الجوهري: الاجذام الاقلاع عن الشئ قال الربيع بن زياد:
حرق قيس على البلاد * حتى إذا اضطرمت أجذما
أقول: وروى ذلك الأعثم في الفتوح وفيه مكان أجذما أجحما أي نكص وتأخر،
والغرارة بالكسر الجوالق وقال الجوهري: واحدة الغرائر التي للتبن وأظنه معربا ".
264

ثم رويتم على عمر أنه قال: لو اجتمع أهل صنعاء 1 على قتل رجل 2 لقتلتهم [به 3]

1 - في النسخ " أهل منى " وقرينة التصحيح كتب الحديث التي ذكر فيها الحديث.
2 - ق ج: " على رجل ".
3 - " به " ليس في النسخ.
أما الحديث ففي منتخب كنز العمال (أنظر حاشية ص 128 من ج 6 مسند أحمد)
" عن سعيد بن المسيب أن عمر بن الخطاب قتل نفرا خمسة أو سبعة برجل قتلوه قتل
غيلة وقال: لو تمالأ عليه أهل صنعاء لقتلتهم به جميعا، مالك والشافعي وعبد (أي عبد.
الرزاق في الجامع) وهق (أي البيهقي في السنن) فلنذكر تفصيل الاجمال أما الموطأ
ففي تنوير الحوالك (ج 2، ص 192): " وحدثني يحيى عن مالك عن يحيى بن
سعيد عن سعيد بن المسيب أن عمر بن الخطاب قتل نفرا " خمسة أو سبعة برجل واحد قتلوه
قتل غيلة فقال عمر: لو تمالأ عليه أهل صنعاء لقتلتهم جميعا " " وفي كتاب الأم للشافعي
" قال الشافعي - رحمه الله تعالى - أخبرنا مالك عن يحيى بن سعيد عن سعيد بن المسيب
أن عمر بن الخطاب - رضي الله عنه - قتل (فساق نحو ما ذكره مالك في الموطأ، أنظر ج 6
ص 22) " وقال البيهقي في السنن (ج 8، ص 40 - 41) " أخبرنا أبو زكريا بن
أبي إسحاق حدثنا أبو العباس محمد بن يعقوب أنبأ الربيع بن سليمان أنبأ الشافعي أنبأ مالك
بن أنس عن يحيى بن سعيد عن سعيد بن المسيب (فساق الحديث نحو ما قدمنا نقله) قال
البخاري في ترجمة الباب: قال لي ابن بشار حدثنا يحيى عن عبيد الله عن نافع عن ابن -
عمر أن غلاما " قتل غيلة فقال عمر - رضي الله عنه - لو اشترك فيها أهل صنعاء لقتلتهم
أخبرناه أبو عبد الرحمن السلمي أنبأ أبو الحسن الكارزي أنبأ عبد العزيز عن أبي عبيد حدثني
يحيى بن سعيد فذكره غير أنه قال: إن صبيا قتل بصنعاء غيلة فقتل عمر - رضي الله عنه -
به سبعة فقال: لو اشترك فيه أهل صنعاء لقتلتهم وأخبرنا أبو عبد الله الحافظ (إلى أن قال):
إن عمر قتل سبعة من أهل صنعاء اشتركوا في دم غلام فقال: لو تمالأ (الحديث) وساق
طريقا " آخر له ثم قال: أخبرنا أبو زكريا (إلى أن قال): إن المغيرة بن حكيم الصنعاني حدثني
عن أبيه أن امرأة بصنعاء غاب عنها زوجها وترك في حجرها ابنا " له من غيرها غلام يقال
له أصيل فاتخذت المرأة بعد زوجها خليلا فقالت لخليلها: إن هذا الغلام يفضحنا فاقتله
فأبى فامتنعت منه فطاوعها واجتمع على قتله الرجل ورجل آخر والمرأة وخادمها فقتلوه
ثم قطعوه أعضاء وجعلوه في عيبة من أدم وطرحوه في ركية في ناحية القرية وليس
فيها ماء ثم صاحت المرأة واجتمع الناس فخرجوا يطلبون الغلام قال: فمر رجل بالركية
التي فيه الغلام فخرج منها الذباب الأخضر فقلنا: والله إن في هذه لجيفة ومعنا خليلها
فأخذته رعدة فذهبنا به فحبسناه وأرسلنا رجلا فأخرج الغلام فأخذنا الرجل فاعترف فأخبرنا
الخبر فاعترفت المرأة والرجل الآخر وخادمها فكتب يعلى وهو يومئذ أمير
بشأنهم فكتب إليه عمر - رضي الله عنه -: تقتلهم جميعا " وقال: والله لو أن أهل صنعاء
شركوا في قتله لقتلتهم أجمعين " أقول: ذكر هنا أيضا " حديثا نسبه إلى أمير المؤمنين
علي (ع) ومضمونه أن قوما " قتلوا واحدا " فبعد تفريق علي (ع) بين الشهود واعترافهم
بالقتل أمر بهم علي - رضي الله عنه - فقتلوا، فمن أراده فليطلبه من هناك.
وقال ابن الأثير في النهاية: " وفي حديث عمر: لو تمالأ عليه أهل صنعاء
لأقدتهم به أي تساعدوا واجتمعوا وتعاونوا " وقال في " ق ود ": " فيه: من قتل
عمدا " فهو قود، القود القصاص وقتل القاتل بدل القتيل، وقد أقدته به أقيده اقادة، واستقدت
الحاكم سألته أن يقيدني ".
265

والله يقول: النفس بالنفس 1 والحر بالحر والعبد بالعبد والأنثى بالأنثى 2.

1 - قال الله تعالى في سورة المائدة: " وكتبنا عليهم فيها أن النفس بالنفس (أنظر
آية 45) ".
2 - من آية 178 سورة البقرة.
بقي هنا شئ وهو أن اعتراض المصنف (ره) على حكم الخليفة بقتل خمسة نفر
أو سبعة نفر وعلى قوله: " لو اجتمع عليه أهل صنعاء لقتلتهم به " بقوله: والله يقول: النفس
بالنفس ظاهر بل صريح في أن هذا الحكم حكم على خلاف ما أمر الله به ونظيره اعتراض
أبي جعفر محمد بن علي بن النعمان الكوفي المعروف بمؤمن الطاق على أبي حنيفة
النعمان بن ثابت المشتهر بالإمام الأعظم على ما نقله المفيد (ره) في الإختصاص
ونص عبارة المناظرة بينهما هذه (أنظر ص 111 من طبعة مكتبة نشريات الصدوق): " و
أنه (أي عمر) قتل سبعة نفر من أهل اليمن برجل واحد وقال: لو ما لا عليه أهل صنعاء
لقتلتهم به والأمة على خلافه ".
وقد قال شيخ الطائفة أبو جعفر محمد بن الحسن الطوسي - قدس الله روحه
القدوسي - في كتاب الجنايات من الخلاف (أنظر مسألة 14 من مسائل الجنايات ص
135 - 136 من الطبعة الأولى سنة 1370، أو ص 345 - 346 ج 2 من الطبعة الثانية سنة
1382 بنفقة الحاج محمد حسين كوشانپور):
" مسألة - إذا قتل جماعة واحدا " قتلوا به أجمعين بشرطين أحدهما أن
يكون كل واحد منهم مكافئا له أعني إذا انفرد كل واحد منهم بقتله قتل وهو أن لا يكون
فيهم مسلم مشارك للكفار في قتل كافر ولا والد شارك غيره في قتل ولده والثاني أن يكون
جناية كل واحد منهم لو انفرد بها كان منها التلف فإذا حصل هذا في الجناة والجناية
قتلوا كلهم به وبه قال في الصحابة علي - (ع) - وعمر بن الخطاب والمغيرة بن
شعبة وابن عباس وفي التابعين سعيد بن المسيب والحسن البصري وعطاء وفي الفقهاء
مالك والأوزاعي والثوري وأبو حنيفة وأصحابه والشافعي وأحمد وإسحاق إلا أن عندنا
أنهم لا يقتلون بواحد إلا إذا رد أولياؤه ما زاد على دية صاحبهم ومتى أراد أولياء المقتول
قتل كل واحد منهم كان لهم ذلك ورد الباقون على أولياء هذا المقاد منه ما يزيد على حصة
صاحبهم ولم يعتبر ذلك أحد من الفقهاء وقال محمد بن الحسن: القياس أن
لا يقتل جماعة بواحد ولا تقطع أيد بيد إلا أنا تركنا القياس في القتل للأثر وتركنا الأثر في
القطع على القياس وذهبت طائفة إلى أن الجماعة لا تقتل بالواحد لكن ولي المقتول بقتل
منهم واحدا " ويسقط من الدية بحصته ويأخذ من الباقين الباقي من الدية على عدد الجناة
ذهب إليه في الصحابة عبد الله بن الزبير ومعاذ وفي التابعين ابن سيرين والزهري وذهبت
طائفة إلى أن الجماعة لا تقتل بالواحد ولا واحد منهم ذهب إليه ربيعة بن
أبي عبد الرحمن وأهل الظاهر داود وأصحابه.
دليلنا إجماع الفرقة وأخبارهم وأيضا قوله تعالى: ولكم في القصاص
حياة يا أولي الألباب ومعناه أنه إذا علم أنه إذا قتل قتل لا يقتل فيبقى الحياة فلو كانت
الشركة تسقط القصاص لبطل حفظ الدم بالقصاص لأن كل من أراد قتل غيره شاركه آخر
في قتله فبطل القصاص وقال الله تعالى: ومن قتل مظلوما " فقد جعلنا لوليه سلطانا " فلا
يسرف في القتل، ومن قتله ألف أو واحد فقتل مظلوما " فوجب أن يكون لوليه سلطان في
القود به. وروى أبو شريح الكعبي أن النبي صلى الله عليه وآله قال: ثم أنتم يا خزاعة قد قتلتم
هذا القتل من هذيل وأنا والله عاقلته فمن قتل بعده قتيلا فأهله بين خيرتين، إن أحبوا
قتلوا، وإن أحبوا أخذوا الدية ولم يفصل بين الواحد والجماعة وهو إجماع الصحابة
روي عن علي - عليه السلام - وعمرو ابن عباس والمغيرة.
وروى سعيد بن المسيب أن عمر بن الخطاب قتل نفرا " خمسا " أو سبعا " برجل قتلوه قتل
غيلة وقال عمر: لو تمالأ عليه أهل صنعاء لقتلتهم جميعا ". وروي عن علي (ع) أنه
قتل ثلاثة قتلوا واحدا "، وعن المغيرة بن شعبة أنه قتل سبعة بواحد، وعن ابن عباس أنه إذا
قتل جماعة واحدا " قتلوا به ولو كانوا مائة ".
فمن أراد التحقيق في المسألة فليخض فيه فإن المقام لا يسع أكثر من ذلك.
267

ثم روايتكم أنه يقتل المسلم بالذمي وأن دية الذمي والمسلم واحدة.
268

وأنتم تروون عن عمر أنه جعل دية أهل الذمة ثمانمائة 1 ثم أنتم تحكمون في عبد
قيمته عشرون ألفا " إذا قتله مسلم أخذ من القاتل ديته مثل قيمته وهي فضل على دية الحر
المسلم وإن كانت دية العبد مائة ألف أخذ القاتل بها وإن كان القاتل قرشيا " هاشميا "
فدية العبد أكثر من ديته.
ثم روايتكم على النبي - صلى الله عليه وآله - أنه شرب المسكر وأمر بشربه
وأنه رفع إليه إناء من شراب فقربه من فيه فقطب منه فدعا بماء فصبه عليه وشربه
ثم قال: إذا رابتكم أشربتكم فاكسروها بالماء 2.

1 - كذا في ح لكن في سائر النسخ: " ثمانمائة ثمانمائة " مكررة.
2 - يظهر أن أمثال هذه الروايات إنما هي من دس الوضاعين وافتراء
المختلقين نظير ما تقدم من حديث خلق الله تعالى نفسه من عرق الخيل (أنظر
ص 11 و 12 من الكتاب الحاضر) وإلا فكيف يمكن أن يتفوه مسلم بأمثال هذه الأباطيل
فضلا عن أن يرويها ويصدقها، على أنا لم نظفر بهذا فيما بأيدينا من المراجع فكأن المصنف
رضوان الله عليه - قد أخذه من بعض ما كان بيده من المآخذ.
ثم لا يخفى عليك أني أظن ظنا " قويا " أن عبارة المتن كانت منسوبة إلى عمر فاشتبه
الأمر على المصنف (ره) أو على صاحب المأخذ الذي أخذها المصنف (ره) منه فإن نظير
العبارة منقولة منه ومذكورة في حقه في كتب أهل السنة والجماعة فلا بأس بالإشارة إلى
شئ من موارد نقلها.
قال الأميني (ره) في الجزء السادس من كتاب الغدير ضمن بحث طويل تحت
عنوان " اجتهاد الخليفة في الخمر وآياتها " ما نصه (ص 257 - 258 من الطبعة الثانية):
" ولاعتياده بها منذ مدة غير قصيرة إلى نزول آية المائدة في حجة الوداع طفق يشرب
النبيذ الشديد بعد نزول ذلك الوعيد وبعد قوله: انتهينا انتهينا وكان يقول: إنا نشرب
هذا الشراب الشديد لنقطع به لحوم الإبل في بطوننا أن تؤذينا فمن رابه
من شرابه شئ فليمزجه بالماء (السنن الكبرى ج 8، ص 299، محاضرات
الراغب ج 1، ص 319، كنز العمال ج 2، ص 109 نقلا عن عن ابن أبي شيبة).
وقال: إن رجل معجار البطن أو مسعار البطن وأشرب هذا النبيذ الشديد فيسهل
بطني (أخرجه ابن أبي شيبة كما في كنز العمال ج 3، ص 109).
وقال: لا يقطع لحوم هذه الإبل في بطوننا إلا النبيذ الشديد (جامع مسانيد أبي حنيفة
ج 2، ص 190، 215).
م - وكان يشرب النبيذ الشديد إلى آخر نفس لفظه قال عمرو بن ميمون: شهدت
عمر حين طعن أتي بنبيذ شديد فشربه (طب 6 ص 156).
وكان حدة شرابه وشدته بحيث لو شرب غيره منه لسكر، وكان يقيم عليه الحد غير
أن الخليفة كان لم يتأثر منه لاعتياده، أو كان يكسره ويشربه، قال الشعبي: شرب أعرابي
من إداوة عمر فأغشي فحده عمر ثم قال: وإنما حده للسكر لا للشرب (العقد الفريد ج 3،
ص 416).
وفي لفظ الجصاص في أحكام القرآن (ج 2 ص 565) أن أعرابيا " شرب
من شراب عمر فجلده عمر الحد فقال الأعرابي: إنما شربت من شرابك فدعا عمر شرابه فكسره
بالماء ثم شرب منه وقال: من رابه [من] شرابه شئ فليكسره بالماء ثم قال الجصاص:
ورواه إبراهيم النخعي عن عمر نحوه وقال فيه: إنه شرب منه بعدما ضرب الأعرابي.
وفي جامع مسانيد أبي حنيفة (ج 2 ص 192) قال: هكذا فاكسروه بالماء
إذا غلبكم شيطانه وكان يحب الشراب الشديد. وعن أبي جريج أن رجلا عب في شراب
نبذ لعمر بن الخطاب بطريق المدينة فسكر فتركه عمر حتى أفاق فحده ثم أوجعه عمر بالماء
فشرب منه (حاشية سنن البيهقي لابن التركماني ج 8، ص 306، كنز العمال ج 3، ص
110) وعن أبي رافع: أن عمر بن الخطاب - رضي الله عنه - قال: إذا خشيتم من نبيذ شدته
فاكسروه بالماء (أخرجه النسائي في سننه ج 8، ص 326) وعده مما احتج به من أباح
شرب المسكر ".
وقال الحاكم في المستدرك في كتاب معرفة الصحابة تحت عنوان " ذكر
الروايات الصحيحة عن الصحابة - رضي الله عنهم - بإجماعهم في مخاطبتهم إياه بيا خليفة
رسول الله - صلى الله عليه وآله " ما نصه (ج 3، ص 82):
" وأخبرنا أبو بكر، أنا أبو المثنى، ثنا مسدد، ثنا أبو الأحوص، ثنا مسلم الأعور،
عن أبي وائل قال: غزوت مع عمر - رضي الله عنه - الشام فنزلنا منزلا فجاء دهقان يستدل
على أمير المؤمنين حتى أتاه فلما رأى الدهقان عمر سجد فقال عمر: ما هذا السجود؟ - فقال:
هكذا نفعل بالملوك فقال عمر: اسجد لربك الذي خلقك، فقال: يا أمير المؤمنين إلى قد
صنعت لك طعاما " فأتني قال: فقال عمر: هل في بيتك من تصاوير العجم؟ قال: نعم
قال: لا حاجة لنا في بيتك ولكن انطلق فابعث لنابلون من الطعام ولا تزدنا عليه قال:
فانطلق فبعث إليه بطعام فأكل منه ثم قال عمر لغلامه: هل في إداوتك شئ من
ذلك النبيذ؟ قال: نعم، قال: فابعث لنا فأتاه فصبه في إناء ثم شمه فوجده
منكر الريح فصب عليه ماء ثم شمه فوجده منكر الريح فصب عليه الماء
ثلاث مرات ثم شربه ثم قال: إذا رابكم من شرابكم شئ فافعلوا به هكذا،
ثم قال: سمعت رسول الله - صلى الله عليه وآله يقول: لا تلبسوا الديباج والحرير
ولا تشربوا في آنية الفضة والذهب فإنها لهم في الدنيا ولنا في الآخرة، صحيح الإسناد
ولم يخرجاه ".
أقول: من أراد الخوض في ذلك فليراجع المفصلات فإن المقام لا يسع أكثر من
ذلك مضافا " إلى أني لا أحب البحث عنه ولولا أن بيان ما في المتن وتوضيحه كان يستدعي ذلك
المقدار لما تكلمت فيه بشئ فضلا عن ذلك المقدار.
269

ورويتم على عمر بن الخطاب أنه كان يشربه وكان أحب الشراب إليه النبيذ
270

ثم رويتم عليه أنه شربه عند موته فخرج من جرحه 1.

1 - كأن المراد بالشراب هنا النبيذ وذلك لما يستشم من استدلال المصنف (ره)
" وكان أحب الشراب إليه النبيذ " ولما صرح به المؤرخون وعلماء السير فقال ابن عبد البر
في الإستيعاب عند البحث عن مقتل عمر (ص 419 من طبعة حيدر آباد) ما نصه:
" وقال: ادعوا لي الطبيب فدعى الطبيب فقال: أي الشراب أحب إليك؟ - قال: النبيذ
فسقي نبيذا " فخرج من بعض طعناته فقال الناس: هذا دم، هذا صديد، قال: اسقوني لبنا،
فسقي لبنا "، فخرج من الطعنة فقال له الطبيب: لا أرى أن تمسي فما كنت فاعلا فافعل ".
وقال الطبري ضمن ذكره مقتل عمر ما نصه (ص 23 ج 5): " قال: فقيل له: يا
أمير المؤمنين لو دعوت الطبيب قال: فدعي طبيب من بني الحارث بن كعب فسقاه نبيذا
فخرج النبيذ مشكلا قال: فاسقوه لبنا "، قال: فخرج اللبن أبيض، فقيل له: يا أمير المؤمنين
اعهد، قال: قد فرغت ". وقال ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة ضمن
الكلام في مقتل عمر تحت عنوان " فأما تاريخ موته " (ج 3 من طبعة مصر سنة 1329
ص 144): " فقال: أرسلوا إلى طبيب ينظر جرحي، فأرسلوا إلى طبيب من العرب فسقاه
نبيذا " فخرج من الجرح فاشتبه عليهم الدم بالنبيذ ثم دعوا طبيبا " آخر فسقاه لبنا فخرج اللبن
من الطعنة صلدا " أبيض فقال الطبيب: اعهد يا أمير المؤمنين عهدك فقال: لقد صدقني ولو
قال غير ذلك لكذب، فبكى عليه القوم ". وقال أيضا ": (ص 145): " فاحتمل إلى
بيته وانطلقنا معه وكأن الناس لم تصبهم مصيبة قبل يومئذ فقائل يقول: لا بأس عليه، و
قائل يقول: أخاف عليه، فأتي بنبيذ فشربه فخرج من جوفه ثم أتي بلبن فشربه فخرج من جوفه
فعلموا أنه ميت " ويقرب مما ذكر عبارات غيرهم.
فليعلم أن لابن عبد ربه تحقيقا " نفيسا " في العقد الفريد تحت عنوان " الفرق بين الخمر
والنبيذ " فقال: " أول ذلك أن تحريم الخمر مجمع عليه لا اختلاف فيه بين اثنين من الأئمة
والعلماء وتحريم النبيذ مختلف فيه بين الأكابر من أصحاب النبي - صلى الله عليه وسلم -
والتابعين حتى لقد اضطر محمد بن سيرين مع علمه وورعه أن يسأل عبيدة السلماني عن
النبيذ (إلى آخر بحثه الطويل الدقيق المفيد الجامع للأطراف) فإن شئت إن تراجعه فراجع
أواخر الكتاب أعني أواخر فرش كتاب الفريدة الثانية فإن المبحث موضوع لبيان الطعام و
الشراب فانجر الكلام إلى الخمر المحرمة في الكتاب فخاض في التحقيق بما لا مزيد عليه.
وأنت خبير بأن ما أشرنا إليه للاطلاع على من أراد الوقوف على مذاهب المسلمين في هذا
المطلب وإلا فحكم النبيذ والخمر وغيرهما عند الشيعة فليطلب من كتب فقهاء الشيعة
الآخذين بأحاديث الأئمة المعصومين عليهم السلام فإن المعتمد والمتبع عندهم ما ذهبت
إليه أئمتهم المعصومون هو معلوم عندهم ومذكور في كتبهم فلا حاجة بنا إلى الخوض
في ذلك.
272

ثم روى بعضكم على النبي - صلى الله عليه وآله - أن كل مسكر حرام
وما أسكر كثيره فقليله حرام ثم رويتم عن عمر أنه ضرب ابنه الحد في شرب المسكر 1

1 - هذه القضية رواها جمهور المؤرخين وأرباب السير لكن مع اختلاف في بعض
خصوصياتها فقال الطبري في تاريخه ضمن ذكره حوادث السنة الرابعة عشر ما نصه:
" وفيها أعني سنة أربعة عشر ضرب عمر ابنه عبيد الله وأصحابه في شراب شربوه وأبا محجن "
ونقل العبارة بعينها ابن الأثير في تاريخه ضمن حوادث السنة المشار إليها وقال
ابن كثير في البداية والنهاية ضمن حوادث سنة 14: " وفي هذه السنة ضرب عمر
بن الخطاب ابنه عبيد الله في الشراب هو وجماعة معه " وقال ابن عبد ربه في العقد
الفريد تحت عنوان " من حد في شرب الخمر وشهر بها " (ج 4، ص 341 من طبعة
مصر سنة 1354): " ومنهم عبيد الله بن عمر بن الخطاب، شرب بمصر فحده هناك عمرو بن
العاص سرا " فلما قدم على عمر جلده حدا آخر علانية " وحذا حذوهم جماعة يطول ذكر
أساميهم.
وصرح جماعة من العلماء بأن المحدود من ولد عمر أبو شحمة
عبد الرحمن بن عمر فلنشر إلى كلمات بعضهم فقال ابن عبد البر في الإستيعاب:
" عبد الرحمن بن عمر الأوسط هو أبو شحمة وهو الذي ضربه عمرو بن العاص بمصر في الخمر
ثم حمله إلى المدينة فضربه أبوه أدب الوالد ثم مرض ومات بعد شهر هكذا يرويه معمر عن
الزهري عن سالم عن أبيه وأما أهل العراق فيقولون: إنه مات تحت سياط عمر وذلك
غلط وقال الزبير: أقام عليه عمر حد الشرب فمرض ومات " وذكر مثله ابن الأثير في
أسد الغابة ونقل ابن حجر في الإصابة كلام ابن عبد البر وصححه وقواه (أنظر
ج 3، ص 75) وقال المسعودي في مروج الذهب عند ذكره ولد عمر: " وعبد الرحمن
الأصغر وهو المحدود في الشراب وهو المعروف بأبي شحمة " وقال ابن قتيبة في المعارف
عند ذكره أولاد عمر " وأما أبو شحمة بن عمر بن الخطاب فضربه عمر الحد في الشراب و
في أمر آخر فمات ولا عقب له " أقول: الأمر الآخر المذكور في كلام ابن قتيبة
هو الزنا كما صرح به الديار بكري في تاريخ الخميس عند ذكره أولاد عمر و
ذكر القصة مبسوطة ومفصلة (أنظر ص 252 و 253 من الجزء الثاني من النسخة المطبوعة
بالمطبعة الوهبية بمصر سنة 1283) وكذا أوردها الشبلنجي في نور الأبصار و
كلاهما نقلاها عن الرياض النضرة لمحب الدين الطبري وهي مذكورة في الرياض
في ج 2 ص 32 كما أشار إليها الأميني (ره) في سادس الغدير (ص 317) وذكر الخطيب
البغدادي القصة ناسبا " إياها إلى عبد الرحمن بن عمر في تاريخ بغداد (ج 5، ص
455 - 456) وأورد القصة ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة عند ذكره
أفعالا تدل على محاسن سياسة عمر (انظر أواسط الجزء الثاني عشر المنطبق على ص 123
من المجلد الثالث المطبوع بمصر سنة 1329) إلى غير ذلك ممن ذكر نظير كلامهم وقال
الدميري في حياة الحيوان في باب الدال المهملة عند البحث عن الديك تحت عنوان
" فائدة " ترجع إلى ذكر شئ من أحوال عمر ما نصه (وكان أي عمر قد حد ابنه عبيد الله
على شراب فقال له وهو يحده: قتلتني يا أبتاه فقال له: يا بني إذا لقيت ربك فأخبره أن
أباك يقيم الحدود، والذي في السير أن المحدود في الشراب ابنه الأوسط أبو شحمة واسمه
عبد الرحمن وأمه أم ولد يقال لها لهيبة " وصرح الزبيدي في تاج العروس في
شرح هذه العبارة من القاموس: " وأبو شحمة عبد الرحمن بن عمر بن الخطاب - رضي الله
عنهما " بأنه الذي جلده أبوه.
أقول: قد علم مما ذكرنا وجود الخلاف في المحدود من ابني عمر وهما عبيد الله و
عبد الرحمن فلا حاجة بنا إلى الإطالة إلا أن محمد بن حبيب البغدادي المتوفى سنة
245 سحر في كتابه المنمق بأن كليهما قد حدا ونص عبارته في الكتاب المذكور
تحت عنوان " أسماء من حد من قريش " ضمن من ذكر (أنظر ص 496 من طبعة الكتاب
بحيدر آباد): " وحد عمر أيضا ابنه أبا شحمة بن عمر وكان زنى بربيبة لعمر فضربه حدا
فقال له وهو يضربه: يا أبتاه قتلتني فقال له عمر: يا بني إذا لقيت ربك فأعلمه أن أباك
يقيم الحدود، وحد عمر أيضا " ابنه عبيد الله المقتول بصفين في الخمر فحلف عبيد الله بعد ذلك
أن لا يأكل عنبا " ولا شيئا " يخرج من العنب، ولا تمرا " ولا شيئا " يخرج من التمر " فيستفاد منه صريحا "
أن المحدود بسبب الزنا هو أبو شحمة والمحدود بسبب الخمر هو عبيد الله.
فليعلم أن الخوض في هذا المطلب يقتضي تأليف كتاب فمن أراد البسط في ذلك
فليخض فيه فإن المقام لا يسع أكثر من ذلك إلا أن الإشارة إلى أمر من المهم هنا
وهو أن الأميني (ره) قد عنون هذه القضية في المجلد السادس من كتاب الغدير
واعترض على فعل خليفة هذا بأنه لم يكن له أن يحد ابنه بعد ما حده عمرو بن العاص
بمصر فمن أراده فليراجع الكتاب المذكور (ج 6، ص 316 - 320 من الطبعة الثانية)
وقد صرح في الكتاب المذكور بأن البيهقي أوردها في السنن الكبرى (ج 8 ص 312)
وابن الجوزي في سيرة عمر (ص 170) وفي ط ص 207 والقسطلاني في إرشاد الساري
ج 9، ص 439 وصححه.
وممن اعترض على كيفية عمل الخليفة في هذا المورد السيد مرتضى
الرازي في تبصرة العوام فإنه ذكر في الباب الثالث والعشرين الذي عقده لتزييف
أحاديث نقلتها العامة في كتبهم ضمن البحث عن الحديث الثالث عشر ونص عبارته هكذا
" حديث سيزدهم - گويند: شيطان در زمان عمر خلق را بفواحش نخواند (فخاض في تزييفه
وبيان وجه بطلانه إلى أن قال) وشيعه عمر روايت كنند كه ابو شحمة پسر عمر بر
زن يهودية عاشق شد وخمر خورد وبا او فساد كرد وعمر او را حد زد وچون نود ونه
دره بزد پسرش بمرد ودر موت او تازيانه ديگر بزد تا صد تمام شد. ودر اين حكايت
سه مثال است كه در حق عمر پيدا كرده اند اول آنكه شك نيست كه پسر بپدر
نزديكتر از احباست چون شيطان در فساد كردن از عمر ترسيدى چگونه جانب او فروگذاشت
وپسرش را اضلال كرد دوم آنكه أبو شحمة را دو حد واجب بود يكى حد خمر وديگر
حد زنا وعمر يك حد براى او تعيين كرده وآن دو را داخل يكديگر ساخت واين جهل
است زيرا كه حد خمر جدا زنند وتداخلشان روا نباشد وسوم آنكه گويند: بعد از مرگ
پسر تازيانه ديگر بزد، واين نسبت جهل است بعمر زيرا كه حدود از تكليف شرعي است
وچون مرگ آمد تكليف منقطع شد وبعد از رفع تكليف اقامه حدود جهل است.
أقول: قد تصدى صاحب كتاب الإستغاثة لتزييف الرواية المشار إليها وهي: " روايتهم
أن الشيطان كان لا يأمر بالمعاصي أيام عمر " (أنظر ص 149 - 150).
273

فبعضكم يأخذ بهذه الرواية وبعضكم يأخذ بتلك الرواية وبعضكم لا يأخذ بهذه الرواية
274

ولا بتلك الرواية ويقول: لا أحله ولا أحرمه ولكن أكرهه لاختلاف الناس فيه.
275

فمن يحرمه منكم يروي الحديث ويأخذه عمن يحلله ويشربه، ومن يحلله
منكم ويشربه يروي الحديث ويأخذه عمن يحرمه، فإذا قيل لكم: كيف هذا؟ -
276

قلتم: إنه متأول الحديث تحسنون أمره وروايته وتصدقونه وهو مروي عن النبي -
صلى الله عليه وآله - أنه قال: ما أسكر كثيره فقليله حرام 1 وكل مسكر حرام 2
وكل مسكر خمر 3.

1 - قال السيوطي في الجامع الصغير: " رواه أحمد في مسنده وأبو داود في سننه و
الترمذي في سننه وابن حبان في صحيحه عن جابر وأحمد في مسند والنسائي وابن ماجة في
سننهما عن ابن عمرو ".
2 - قال السيوطي في الجامع الصغير: " نقله أحمد في مسنده والبخاري ومسلم في
صحيحيهما وأبو داود والنسائي وابن ماجة في سننهم عن أبي موسى وأحمد في مسنده و
النسائي في سننه عن أنس وأحمد في مسنده وابن داود والنسائي وابن ماجة في سننهم
عن ابن عمر وأحمد في مسنده والنسائي وابن ماجة في سننهما عن أبي هريرة وابن ماجة
عن ابن مسعود ".
3 - قال السيوطي في الجامع الصغير: " كل مسكر خمر وكل مسكر حرام ومن
شرب الخمر في الدنيا فمات وهو يدمنها لم يتب لم يشربها في الآخرة، أورده أحمد في مسنده
ومسلم في صحيحه والأربعة أصحاب السنن عن ابن عمر بسند صحيح ".
فليعلم أن هذه الأحاديث قد رويت في كتب الشيعة بطرقهم الصحيحة الموثوق بها
فمن أراد الاطلاع عليها فليراجع مواردها التي منها المجلد الرابع عشر من البحار
(أنظر باب الأنبذة والمسكرات، ص 911 - 915 من طبعة أمين الضرب) وكتاب
وسائل الشيعة (أنظر باب تحريم كل مسكر وباب أن ما أسكر كثيره فقليله حرام (ج 3
من طبعة أمير بهادر ص 318 - 317) ومستدرك الوسائل، إلى غير ذلك.
277

ثم يروى من يخالفه أن النبي صلى الله عليه وآله شربه 1، وأن عليا " (ع) شربه، 2 وأن
ابن مسعود شربه، ولا يكون كفر أعظم من تحليل ما حرم الله وتحريم ما أحل الله.

1 - ذكرنا فيما تقدم أن أمثال هذه النسبة إلى النبي صلى الله عليه وآله من دس الوضاعين والمختلقين
(أنظر ص 269).
2 - يشير به إلى أمثال ما ذكره السيوطي في الدر المنثور في تفسير قوله تعالى
يا أيها الذين آمنوا لا تقربوا الصلاة وأنتم سكارى (آية 43 من سورة النساء) بهذه العبارة
(أنظر ص 165 ج 2 من النسخة المطبوعة): " أخرج عبد بن حميد وأبو داود والترمذي
وحسنه والنسائي وابن جرير وابن المنذر وابن أبي حاتم والنحاس والحاكم وصححه
عن علي بن أبي طالب قال: صنع لنا عبد الرحمن بن عوف طعاما " فدعانا وسقانا من الخمر
فأخذت الخمر منا وحضرت الصلاة فقدموني فقرأت قل يا أيها الكافرون لا أعبد ما تعبدون
ونحن نعبد ما تعبدون، فأنزل الله يا أيها الذين آمنوا لا تقربوا الصلاة وأنتم سكارى حتى
تعلموا ما تقولون. وأخرج ابن جرير وابن المنذر عن علي أنه كان هو وعبد الرحمن و
رجل آخر شربوا الخمر فصلى بهم عبد الرحمن فقرأ قل يا أيها الكافرون فخلط فيها فنزلت:
لا تقربوا الصلاة وأنتم سكارى. وأخرج ابن المنذر عن عكرمة في الآية قال: نزلت في أبي -
بكر وعمر وعلي وعبد الرحمن بن عوف وسعد: صنع على لهم طعاما " وشرابا " فأكلوا وشربوا
ثم صلى على بهم المغرب فقرأ قل يا أيها الكافرون حتى خاتمتها فقال: ليس لي دين وليس
لكم دين، فنزلت لا تقربوا الصلاة وأنتم سكارى. وأخرج عبد بن حميد وأبو داود والنسائي
والنحاس والبيهقي في سننه عن ابن عباس في قوله: يا أيها الذين آمنوا لا تقربوا الصلاة
وأنتم سكارى قال: نسخها إنما الخمر والميسر، والآية " (إلى غير ذلك فمن أرادها فليطلبها
ومن ذلك الكتاب) ".
أقول: لا يوجد مما نسب في أمثال هذه الروايات المتفردة بروايتها العامة أثر في
كتب الشيعة كيف لا وهم قائلون بعصمة الأئمة عليهم السلام كالأنبياء عليهم الصلاة
فلا يمكن أن يتفوه بمثلها شيعي فضلا عن أن يرويها ويصدقها فهي موضوعة ومختلفة قطعا "
إذ لا يمكن أن يرتكب أمير المؤمنين علي - عليه السلام - شرب الخمر في أي زمان كان.
278

ثم أنتم توثقون الفريقين جميعا " وتقبلون منهم الأحاديث لأن هذا مما تهوونه 1
فإذا أتاكم عن بعض من 2 تروون عنه خلاف لهواكم فيما 3 يشاكل 4 هذا الباب مما 5
يحلله بعضكم ويحرمه بعضكم نظرتم إلى هواكم، فإن كان هواكم مائلا " إلى التحريم
حرمتموه وزيفتم من حلله، وإن كان هواكم مائلا " إلى التحليل حللتموه وزيفتم من
حرمه، فأنتم فقهاء أنفسكم إنما تأخذون من الفقهاء ما تهوون وتدعون من فقههم
ما تكرهون فهذا أيضا " من أعاجيبكم التي لا تنقضي كثرة 6.
ثم قلتم في السارق: إنه لا يقطع في أقل من عشرة دراهم، وهذه الدراهم
إنما حدثت في زمن الحجاج، وإنما كانت قبل ذلك وعلى عهد رسول الله - صلى الله
عليه وآله - مثاقيل، ثم تروون عن النبي صلى الله عليه وآله أنه قطع في مجن قيمته ثلاثة دراهم
فأنتم تحكمون برأيكم بلا كتاب ولا سنة إلا بما قبلتم من قول الخراصين.
أجمعتم 7 على أن قطع اليدين من الرسغ 8 بلا كتاب ولا سنة وكان علي بن
أبي طالب - عليه السلام - يقطع السارق من وسط الكف ويترك الزاحة والإبهام،
وكذلك أجمعتم 9 على قطع الرجل من المفصل وكان علي (ع) يقطع من وسطها و

1 - هو من هويه (كعلم) ويهواه إذا أحبه ومنه قول العباس بن الأحنف:
" أسرب القطاهل من يعير جناحه * لعلي إلى من قد هويت أطير "
ومنه قول ابن أبي الحديد في عينيته المشهورة في وصف أمير المؤمنين عليه السلام:
" ورأيت دين الاعتزال وأنني * أهوى لأجلك كل من يتشيع "
2 - غير ح: " عن بعض ما "
3 - غير ح: " ما ".
4 - ح: " شاكل ".
5 - غير ح: " عما ".
6 - ح: " كثرتها ".
7 - في النسخ: " واجتمعتم ".
8 - س مج مث: " من الرصغ " (بالصاد المهملة) قال ابن الأثير في النهاية:
" فيه: إن كمه كان إلى رصغه، هي لغة في الرسغ وهو مفصل ما بين الكف والساعد ".
9 - في النسخ: " اجتمعتم ".
279

يترك العقب يمشي عليها [وكان يروي ذلك عن النبي صلى الله عليه وآله 1] فقلتم: إن النبي
قال: الاختلاف 2 رحمة وقد قال الله تعالى: شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا " و
الذي أوحينا إليك وما وصينا به إبراهيم وموسى وعيسى أن أقيموا الدين ولا تتفرقوا
فيه كبر على المشركين ما تدعوهم إليه الله يجتبي إليه من يشاء ويهدي إليه من ينيب *
وما تفرقوا إلا من بعدما جاءهم العلم بغيا بينهم 3 فأخبر تبارك وتعالى أنه كبر على المشركين
أن دعاهم أن يقيموا الدين ولا يتفرقوا فيه فنهى عن التفرق فنسبتم ذلك إلى النبي صلى الله عليه وآله
وزعمتم أنه قال: الاختلاف 4 رحمة.
ثم رويتم على عمر أنه نهى أن يتزوج العجم في العرب وقال: لأمنعن فروجهن
إلا من الأكفاء 5، وقد زوج رسول الله صلى الله عليه وآله العربيات من الموالي وقد قال الله تبارك

1 - ما بين الحاصرتين في مث ق س فقط.
2 - كذا في النسخ والوارد في الحديث: " اختلاف أمتي ".
3 - آية 13 وصدر آية 14 سورة الشورى.
4 - كذا في النسخ والحديث المشهور الوارد: " اختلاف أمتي ".
5 - قال الطبري في المسترشد ضمن تعداده ما نقم المسلمون على عمر ما نصه
(ص 142 من طبعة النجف): " ومما نقموا عليه ما أحدث في الفروج وقوله: لا أمتعن
فروج ذوات الأحساب إلا من الأكفاء، فمضت السنة بذلك إلى اليوم وجرى الحكم بالحكمية
والعصبية والكتاب ينطق بخلاف ذلك والسنة جاءت بإجماع الأمة على أن رسول الله عمل
في ذلك بخلاف ما عمله الثاني وسنه ". وقال مصنف كتاب الاستغاثة في
بدع الثلاثة ما نصه (ص 53 - 54 من طبعة النجف): " ومن بدعه (أي عمر)
في النكاح أن رسول الله صلى الله عليه وآله جعل المسلمين أكفاء بعضهم لبعض في النكاح من غير أن
يميز في ذلك قرشيا " ولا عربيا " ولا عجميا " ولا مولى وقال فيما نقل عنه بإجماع: من
جاءكم خاطبا " ترضون دينه وأمانته فزوجوه إن لا تفعلوا تكن فتنة في الأرض وفساد كبير
وقال في حجة الوداع: المؤمنون إخوة تتكافأ دماؤهم ويسعى بذمتهم أدناهم وهم
يد واحدة على من سواهم، وقوله هذا عليه السلام موافق لقول الله تعالى: " إنما
المؤمنون إخوة فأصلحوا بين أخويكم " ولم يميز الله ورسوله صلى الله عليه وآله بين المؤمنين في حال
من الأحوال بوجه من الوجوه وسبب من الأسباب، فميزهم عمر فأطلق تزويج قريش في
سائر العرب والعجم، وتزويج العرب في سائر العجم، ومنع العرب من التزويج في قريش،
ومنع العجم من التزويج في العرب، فأنزل العرب في قريش منزلة اليهود والنصارى، و
أنزل العجم في سائر العرب كذلك إذ أطلق الله تعالى للمسلمين التزويج في أهل الكتاب
ولم يطلق تزويج أهل الكتاب في المسلمين وقد زوج رسول الله صلى الله عليه وآله ضباعة بنت الزبير بن
عبد المطلب من المقداد بن الأسود الكندي وكان مولى لبني كندة ثم قال صلى الله عليه وآله: أتعلمون
لم زوجت ضباعة بنت عمي من المقداد؟ - قالوا: لا، قال صلى الله عليه وآله: ليتضع النكاح فيناله كل
مسلم ولتعلموا أن أكرمكم عند الله أتقيكم فمن يرغب بعد هذا عن فعل الرسول فقد رغب
عن سنة الرسول، وقال صلى الله عليه وآله: من رغب عن سنتي فليس مني. وقيل لأمير المؤمنين عليه السلام:
أيجوز تزويج الموالي بالعربيات؟ - فقال: تتكافأ دماؤكم ولا تتكافأ فروجكم؟! " ونظيره
ما قال المجلسي في ثامن البحار ضمن ما عده من بدع عمر تحت عنوان " الطعن الرابع
من مطاعنه " ما نصه (ص 302 من طبعة أمين الضرب): " ومنها - ما روي أن عمر أطلق
تزويج قريش في سائر العرب والعجم، وتزويج العرب في سائر العجم، ومنع العرب من
التزويج في قريش، ومنع العجم من التزويج في العرب فأنزل العرب مع قريش والعجم
مع العرب منزلة اليهود والنصارى، إذ أطلق تعالى للمسلمين التزويج في أهل الكتاب
(فساق الكلام نحو ما نقلناه عن مصنف كتاب الاستغاثة حرفا بحرف) وقال ابن أبي جمهور
الأحسائي في كتاب المجلى عند ذكره الأمور التي بدعها الثاني بعد النبي (ص 440 من
النسخة المطبوعة): " السابع والثامن أنه منع الناس من التزويج في قريش، وأنه منع العجم
من التزويج في العرب، وذلك شئ اخترعه وبدعه... لم ينقله عن النبي صلى الله عليه وآله وإنما
هو رأى اخترعه واستحسان سنح له وأجرى الناس عليه مع أنه من المعلوم من الدين
المحمدي خلاف ذلك فإنه يقول: المسلمون أكفاء بعضهم من بعضهم فليس لأحد حينئذ
على أحد فضل ولا مزية إلا بزيادة الصلاح والتقوى لأن الله سبحانه يقول: إن أكرمكم
عند الله أتقيكم، وفي الحديث القدسي: الجنة لمن أطاعني وإن كان عبدا " حبشيا "، والنار
لمن عصاني وإن كان سيدا " قرشيا "، فلا مزية لأحد على أحد من أهل الإسلام العربي والمولى
والقرشي وغيره، والهاشمي ومن ليس بهاشمي، فلا يصح منع أحد من المسلمين من
نكاح المسلمة فإنه كفؤ لها بنص النبي صلى الله عليه وآله ففعل عمر ذلك ردا لما جاءت به الشريعة الأحمدية ".
وقال المحدث النوري في نفس الرحمن في أوائل الباب الثاني نقلا عن
الإختصاص للمفيد " قال: بلغني أن سلمان الفارسي (رض) دخل مسجد رسول الله صلى الله عليه وآله
ذات يوم فعظموه وقدموه وصدروه إجلالا لحقه وإعظاما " لشيبته واختصاصه بالمصطفى و
آله (ع) فدخل عمر ونظر إليه فقال: من هذا العجمي المتصدر فيما بنى العرب؟!
فصعد رسول الله صلى الله عليه وآله المنبر فخطب فقال: إن الناس من عهد آدم إلى يومنا هذا مثل أسنان
المشط لا فضل للعربي على العجمي ولا الأحمر على الأسود إلا بالتقوى، سلمان بحر لا ينزف
وكنز لا ينفد، سلمان منا أهل البيت، سلسل يمنح الحكمة ويؤتى البرهان (انتهى الحديث
وقال المحدث النوري:) يظهر من هذا الخبر ومما يأتي في باب تزويجه أن عمر كان
يبغض سلمان بل كل عجمي ويتجاهر بعداوتهم ويمنع من تزويجهم من العرب كما يأتي
ويتعدى عليهم بما كان يمكنه من الجور والأذى ففي بعض الأخبار المعتبرة أنه
منعهم من بيت المال إلا قليلا فشكوا إلى أمير المؤمنين (ع) فأمرهم بالتجارة ودعا لهم
بالبركة فيها وفي بعضها كما يأتي أنه سن ديتهم على النصف من دية العرب، وأن يرثهم
280



العرب ولا يرثونهم، ولا يؤم أحد منهم العرب في صلاة (إلى آخر ما قال) " أقول: يريد
ببعض الأخبار المعتبرة المشار إليه ما رواه الكليني في الكافي في آخر باب النوادر من
كتاب المعيشة (وهو آخر حديث من كتاب المعيشة، انظر ج 5 طبع دار الكتب الإسلامية
ص 318 - 319): " أحمد بن محمد العاصمي عن محمد بن أحمد النهدي عن محمد بن
علي عن شريف بن سابق عن الفضل بن أبي قرة عن أبي عبد الله (ع) قال: أتت الموالي
أمير المؤمنين فقالوا: نشكو إليك هؤلاء العرب إن رسول الله صلى الله عليه وآله كان يعطينا
معهم العطايا بالسوية، وزوج سلمان وبلالا وصهيبا " وأبوا علينا هؤلاء وقالوا: لا نفعل،
فذهب إليهم أمير المؤمنين (ع) فكلمهم فيهم فصاح الأعاريب: أبينا ذلك يا أبا الحسن
أبينا ذلك، فخرج وهو مغضب يجر رداءه وهو يقول: يا معشر الموالي إن هؤلاء قد
صيروكم بمنزلة اليهود والنصارى يتزوجون إليكم ولا يزوجونكم ولا يعطونكم مثل ما
يأخذون فاتجروا بارك الله لكم فإني قد سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول: الرزق عشرة أجزاء تسعة
أجزاء في التجارة وواحدة في غيرها " ونقل المجلسي الحديث في تاسع البحار في
باب أحوال سائر أصحابه (ص 638 من طبعة أمين الضرب) ولم يورد له بيانا لكنه قال
في مرآة العقول في شرح الحديث ما نصه: " وقال المطرزي في المغرب:
إن الموالي بمعنى العتقاء لما كانت غير عرب في الأكثر غلبت على العجم
حتى قالوا: الموالي أكفاء بعضها لبعض والعرب أكفاء بعضها لبعض، وقال عبد الملك في
الحسن البصري: أمولى هو أم عربي فاستعملوهما استعمال الاسمين المتقابلين (انتهى) ".
وقال سليم بن قيس الهلالي في كتابه ضمن كتاب كتبه معاوية إلى زياد بن
سمية ما نصه (ص 102 - 104 من النسخة المطبوعة بالنجف): " وانظر إلى الموالي
ومن أسلم من الأعاجم فخذهم بسنة عمر بن الخطاب فإن في ذلك خزيهم وذلهم
أن تنكح العرب فيهم ولا ينكحونهم، وأن يرثوهم العرب ولا يرثوا هم العرب، وأن
تقصر بهم في عطائهم وأرزاقهم، وأن يقدموا في المغازي يصلحون الطريق ويقطعون
الشجر، ولا يؤم أحد منهم العرب في صلاة، ولا يتقدم أحد منهم في الصف الأول إذا حضرت
العرب إلا أن يتموا الصف، ولا تول أحدا " منهم ثغرا " من ثغور المسلمين ولا مصرا " من
أمصارهم، ولا يلي أحد منهم قضاء المسلمين ولا أحكامهم فإن هذه سنة عمر فيهم وسيرته
(إلى أن قال) وفي رواية أخرى يا أخي لولا أن عمر سن دية الموالي على النصف
من دية العرب وذلك أقرب للتقوى لما كان للعرب فضل على العجم فإذا جاءك كتابي هذا
فأذل العجم وأهنهم وأقصهم ولا تستعن بأحد منهم ولا تقض لهم حاجة فوالله إنك لابن
أبي سفيان خرجت من صلبه (إلى آخر الكتاب) ". أقول: نقله المجلسي في ثامن البحار
في باب نوادر الاحتجاج على معاوية (أنظر ص 581 من طبعة أمين الضرب) ونقل المحدث
القمي في سفينة البحار في " عجم " ما نقلناه هنا (أنظر ص 165 من ج 2) ونقله المحدث
النوري في نفس الرحمن في الباب الرابع عشر بعد أن ذكر أن ما أفتى به المخالفون بأن
العجمي ليس بكفو للعربية قد أخذوه من عمر، وقد نقل هناك أيضا " أن العلامة قال في التذكرة
" اعتبر كثير من الشافعية النسب على ما تقدم فالعجمي ليس كفوا للعربية والعربية بعضهم
أكفاء بعض فلا تكافئهم الموالي وبه قال أبو حنيفة لقوله (ع): إن الله اختار العرب من سائر
الأمم واختار من العرب قريشا "، الحديث، ورووا عنه (ع) أنه قال: قريش بعضهم أكفاء لبعض
قبيلة لقبيلة والموالي بعضهم أكفاء لبعض لرجل رجل أي يعتبر نسبهم ثم قال (ره): وعندنا نحن
أن النسب لا اعتبار به بل يجوز لو ضيع النسب أن يزوج بشريفة حتى أن العبد يجوز أن يتزوج بالعلوية
الشريفة وهو أحد قولي الشافعي لعموم قوله تعالى فانكحوا الآية (إلى آخر ما ذكره) " وذكر المحدث
النوري في الباب المشار إليه فوائد أخر لم نذكرها فمن أرادها فليراجع الكتاب
وهذا هو المراد بما ذكره: " ومما يأتي في باب تزويجه " كما نقلناه فيما مر من كلامه.
أقول: أما سيرة أمير المؤمنين علي - عليه السلام - كانت على خلاف
سيرة عمر في قسمة العطايا وذلك يطلب من محله من أحوال أمير المؤمنين وترجمته و
يدل عليه ما نقله المفيد - قدس الله روحه في مجالسه بهذه العبارة " قال: حدثني
أبو الحسن علي بن بلال المهلبي، قال: حدثنا محمد بن عبد الله بن راشد الأصفهاني، قال:
حدثنا إبراهيم بن محمد الثقفي، قال: حدثنا علي بن عبد الله بن عثمان، قال: حدثني علي
بن سيف، عن علي بن أبي حباب، عن ربيعة وعمارة وغيرهما، أن طائفة من أصحاب
أمير المؤمنين علي بن أبي طالب (ع) مشوا إليه عند تفرق الناس عنه وفرار كثير منهم إلى
معاوية طلبا " لما في يديه من الدنيا فقالوا له: يا أمير المؤمنين أعط هذه الأموال وفضل
هؤلاء الأشراف من العرب وقريش على الموالي والعجم ومن يخاف خلافه عليك من الناس
وفراره إلى معاوية فقال لهم أمير المؤمنين (ع): أتأمروني أن أطلب النصر بالجور؟! لا والله
لا أفعل ما طلعت شمس ولا ح في السماء نجم (إلى آخر ما قال فمن أراده فليراجع الكتاب
المذكور ص 95 من طبعة النجف سنة 1351 ه‍.) "
280

وتعالى: اليوم أحل لكم الطيبات وطعام الذين أوتوا الكتاب حل لكم وطعامكم
281

حل لهم، والمحصنات من المؤمنات والمحصنات من الذين أوتوا الكتاب من قبلكم
282

إذا آتيتموهن أجورهن محصنين غير مسافحين ولا متخذي أخدان، ومن يكفر
283

بالإيمان فقد حبط عمله وهو في الآخرة من الخاسرين 1 فكل ما أحله 2 الله وأمر به فهو

1 - من آية 5 سورة المائدة.
2 - ح: " أحل ".
284

من الإيمان. فرويتم على عمر أنه نهى عما أحله الله وقد قال الله تعالى: حرمت عليكم
أمهاتكم وبناتكم وأخواتكم وعماتكم وخالاتكم (إلى قوله) إن الله كان غفورا " رحيما " 1.
والمحصنات من النساء إلا ما ملكت أيمانكم كتاب الله عليكم وأحل لكم ما وراء ذلكم
أن تبتغوا بأموالكم محصنين غير مسافحين 2 فأحل الله ما وراء ذلك مما سماه 3 أنه
حرمة فاعترضتم أمره فنهيتم الناس عما أحل الله ثم نسبتموه إلى عمر فقلتم: هي سنة
عمر وما سنه عمر فهو 4 حق وإن خالف 5 قول الله وسنة رسول الله صلى الله عليه وآله، فصرتم

1 - آية 23 سورة النساء.
2 - صدر آية 24 سورة النساء.
3 - ح مث مج س: " سمى ".
4 - س: " فهي ".
5 - ح: " وإن خالفت ".
285

تفرقون بين العربية والموالي بلا كتاب وسنة وقلتم: إن عمر قال: تزوجوا فيهم
ولا تزوجوهم، فصيرتم الموالي بمنزلة أهل الكتاب من اليهود والنصارى الذين 1
يحل لنا أن نتزوج فيهم ولا يتهيأ لنا أن نزوجهم، ونسبتم ذلك إلى عمر فأي وقيعة
أشد من وقيعتكم على عمر وما تروون عليه؟!
ثم زعمتم في بعض أقاويلكم وأحكامكم أن القاضي إذا فرق بين امرأة وزوجها
بشاهدة شاهدين ثم رجع الشاهدان عن شهادتهما وتابا وأقرا أنهما شهدا بزور أن
المرأة لا ترد إلى زوجها وأن تلك الفرقة جائزة عليهما أبدا " ولها أن تنكح الأزواج
وأن يتزوجها 2 أحد الشاهدين الذين شهدا بالزور فنكاحه حلال جائز له فزعمتم
أن الذي يكون به الفرقة لا يكون به الاجتماع فأبطلتموه من وجه وأثبتموه من الجهة 3
التي بها أبطلتموه ليس 4 عندكم بذلك حجة من كتاب الله ولا سنة من رسول الله
صلى الله عليه وآله.
وزعمتم في حكمكم أن المملوكة المتزوجة لا يحل لمولاها أن يفرق بينها و
بين زوجها ولا يخرجها من ملك الزوج إلا بموت 5 أو طلاق الزوج والله تبارك وتعالى
يقول في كتابه: والمحصنات من النساء إلا ما ملكت أيمانكم كتاب الله عليكم وأحل
لكم ما وراء ذلكم 6 فاستثنى جل ثناؤه إلا ما ملكت أيمانكم فلم تجيزوا ما استثنى الله ولا
ما أحل كأنكم الحكام عليه فحرمتم الأمة على مولاها وجعلتم الزوج أملك ببضعها
إلا أن يطلق أو يموت. وزعمتم أنه إن باعها لم يكن للمشتري أن يطأها وبضعها
محرم عليه والله تعالى يقول بعد الاستثناء: يريد الله ليبين لكم ويهديكم سنن الذين
من قبلكم ويتوب عليكم والله عليم حكيم 7 فلم تقبلوا ما بين لكم ولا ما استثنى فما

1 - غير ج: " الذي ".
2 - غير ح: " تزوجها ".
3 - ح: " وأجزتموه من جهته ".
4 - ح: " وليس ".
5 - كذا.
6 - من آية 24 سورة النساء.
7 - آية 26 سورة النساء.
286

الذي يعاب به قوم 1 أكثر من أن الله بعث إليهم رسولا " وأنزل معه عليهم كتابا " وأمرهم
أن يتبعوه وأمر نبيه أن يحكم بينهم بما أنزل الله في كتابه فأحل لهم المحصنات مما
ملكت أيمانهم فلم يقبلوا منه وزعموا أن ما أحل 2 من ذلك لهم غير حلال 3 ولو
وجدتم مثلها من الشنعة على الشيعة لقمتم بها وقعدتم.
وزعمتم فيما رويتم أن ما دون الشرك مغفور لكم وأن الشرك لا يكون إلا أن
يدعوا مع الله إلها آخر فإذا لم يفعلوا فما دون ذلك مغفور لهم 4 وأنتم تروون عن النبي -
صلى الله عليه وآله - أنه قال: 5 الشرك أخفى [في أمتي] من دبيب النمل في ليلة
ظلماء على صفاة سوداء. وتروون أنه قال: أيسر الرياء شرك فانظروا ما كتب الله
تبارك وتعالى على من يقول بهذا القول في قوله: فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب
يأخذون عرض هذا الأدنى ويقولون: سيغفر لنا، وأن يأتهم عرض مثله يأخذوه
ألم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب ألا يقولوا على الله إلا الحق ودرسوا ما فيه والدار الآخرة
خير للذين يتقون أفلا يعقلون 6 والذين يمسكون بالكتاب وأقاموا الصلاة إنا لا نضيع
أجر المصلحين 7 انظروا، من الذين يمسكون بالكتاب؟ الذين يقولون: إن الحكم
فيه وبه؟ أو الذين يقولون: إن الحكم ليس فيه ولا به؟!

1 - ليس في ج.
2 - مج مث س ق: " وزعموا أنه أحل ".
3 - ح: " غير ما هو حلال ".
4 - في النسخ: " لكم " ولا يستقيم الكلام مع ضمير الخطاب إلا أن يغير صيغة: " أن
يدعوا " و " لم يفعلوا " إلى صيغة الخطاب.
5 - في الجامع الصغير نقلا عن مستدرك الحاكم وحلية أبي نعيم: " الشرك أخفى
في أمتي من دبيب النمل على الصفا في الليلة الظلماء وأدناه أن تحب على شئ من الجور
أو تبغض على شئ من العدل، وهل الدين إلا الحب في الله والبغض في الله قال الله تعالى:
قل إن كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله ".
6 - آيتا 169 و 170 من سورة الأعراف.
7 - آيتا 169 و 170 من سورة الأعراف.
287

ثم انظروا إلى إباحتكم المعاصي وزعمكم 1 أنها مغفورة إذا لم نعبد 2 مع الله إلها
آخر، وإلى تزكيتكم أنفسكم والله يقول: ألم تر إلى الذين يزكون أنفسهم بل الله
يزكي من يشاء ولا يظلمون فتيلا " 3 انظر كيف يفترون على الله الكذب وكفى به إثما
مبينا " 4 وانظروا كيف وكد الله على الحكام فقال: إن الله يأمركم أن تؤدوا الأمانات
إلى أهلها فإذا حكمتم بين الناس أن تحكموا بالعدل إن الله نعما يعظكم به إن الله كان
سميعا " بصيرا " 5 وإنما أمر الله أن يحكم 6 بالعدل قوما يحسنون أن يحكموا به وهم لا يعرفونه فإذا
كان أحدكم يحل شيئا " يحرمه صاحبه وكلا الأمرين عندكم حق فأين المنهى عنه؟!
وأين المحرم منه؟! وأين الذي يرد إلى الله وإلى رسوله وإلى أولي الأمر؟! ولو جهد
جاهد على أن يأتي باطلا " في اختلافكم ما قدر عليه إذا كان كله عندكم حقا " ولولا أن
الحق مخالف للباطل والعدل مخالف للجور ما عرف أحدهما مصاحبه، وكذلك
الأشياء كلها إنما عرفت بمباينة بعضها لبعض ولولا ذلك ما عرف حق من باطل،
ولا حسن من قبيح، ولا إنسان من إنسان ولا ذكر من أنثى ولا شئ من شئ.
وزعمتم أنه لا يذكر رسول الله - صلى الله عليه وآله - لا عند الذبيحة ولا
عند الجماع 7 [قيل لكم: فما بال الجماع؟ 8 فلم يكن عندكم إلا قبول قول الخراصين
وقلتم: هكذا روينا عمن كان قبلنا 9] قيل لكم: فإن الوضوء والأذان والصلاة والمناسك
وكل ما يتقرب به إلى الله خالصا " لا يقبل منه إلا ما كان خالصا " فقد بان منكم في قياس
قولكم أن لا يذكر في الوضوء ولا في الأذان ولا في الصلاة ولا في شئ يتقرب به

1 - ج: " وزعمتم ".
2 - س: " لم تعبد " ح: " لم يعبد ".
3 - هما آيتان (49 و 50) من سورة النساء.
4 - هما آيتان (49 و 50) من سورة النساء.
5 - آية 58 سورة النساء.
6 - هاتان الكلمتان لم تذكرا في ج.
7 - ح: " الجماعة ".
8 - كذا ولعل الأصل قد كان: " فما بال الذبيحة والجماع؟! ".
9 - ما بين المعقفتين ليس في ح ج مث.
288

إلى الله وأن كل ما يذكر فيه رسول الله - صلى الله عليه وآله - [غير خالص لله و
أنه شرك وأي شرك أشرك أو كفر أكفر ولا أشنع من قول قائل: إن كل ما ذكر
فيه رسول الله صلى الله عليه وآله 1] [فصلى عليه 2] فهو شرك وليس هو لله خالصا "، فانظروا إلى
صدكم الناس عن ذكر رسول الله صلى الله عليه وآله والصلاة عليه والله يقول: ورفعنا لك ذكرك 3
ففسره المفسرون أنه عنى أن لا أذكر في موطن إلا ذكرت معي، فزعمتم أن ذكر
رسول الله صلى الله عليه وآله مع الله شرك 4.
[ذكر القنوت
وأجمعتم على ترك القنوت 5] وزعمتم أن القنوت بدعة 6 وقد أمر الله تبارك و
تعالى به في كتابه فقال عز وجل: وقوموا لله قانتين 7 وقال: إن إبراهيم كان أمة
قانتا " لله حنيفا " ولم يك من المشركين 8 وقال: يا مريم اقنتي لربك واسجدي واركعي
مع الراكعين 9 [فزعمتم أن ما أمر الله به 10 من القنوت الطاعة إنما قال: قوموا لله
مطيعين، وإن إبراهيم كان أمة " مطيعا " لله، ويا مريم أطيعي الله 11 واسجدي، وأنتم

1 - ما بين الحاصرتين ليس في ح.
2 - " فصلى عليه " ليس في النسخ ولكنه لازم حتى يستقيم المعنى.
3 - آية 4 سورة الانشراح.
4 - هنا تم ما لم يكن في م وكان في نسخ ج ح س ق مج مث فقط.
5 - ما بين الحاصرتين في م فقط.
6 - هذه الجملة ليست في م.
7 - ذيل آية 238 من سورة البقرة وصدرها: " حافظوا على الصلوات والصلاة
الوسطى ".
8 - آية 120 سورة النحل.
9 - آية 43 سورة آل عمران.
10 - ح: " أنما أراد به الله ".
11 - س ق ج مج مث: " لله ".
289

تروون أن النبي - صلى الله عليه وآله - قد قنت في صلاته ودعا على المشركين و
تروون أن أبا بكر وعمر قد قنتا، وأن عليا " - صلوات الله عليه - قنت فلعن 1 معاوية
وأصحابه، فالقنوت في الصلاة معروف غير مجهول 2] وإنما القنوت دعاء قال الله
تعالى: وقال ربكم ادعوني أستجب لكم إن الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون
جهنم داخرين 3 [وقال: قل ما يعبؤ بكم ربي لولا دعاؤكم 4 وقد كذبتم] فمن المكذب 5
بالدعاء 6؟! القانت الداعي أو من [ترك الدعاء؟! وقد صيره الله عز وجل 7] عبادة
فنهيتم الناس عنها وقلتم: من قنت فهو صاحب بدعة وهوى..!
[وروى جرير عن يزيد بن أبي زياد 8 عن عبد الرحمن بن أبي ليلى قال:

1 - غير ح جميعا ": " وأن عليا " صلى الله عليه وآله يلعن ".
2 - ما بين المعقفتين ليس في م.
3 - آية 60 سورة المؤمن.
4 - صدر آخر آية سورة الفرقان، وليعلم أن ما بين المعقفتين ليس في م.
5 - م: " فمن الكاذب ".
6 - كلمة " بالدعاء " في م فقط.
7 - غير م: (بدل ما في المتن): " ترك ذلك فقد صير الله الدعاء ".
8 - في الأصل: " بريد (بالباء الموحدة والراء المهملة) بن أبي زياد " وهو مصحف
قطعا "، قال ابن حجر في تهذيب التهذيب: " يزيد بن أبي زياد القرشي الهاشمي
أبو عبد الله مولاهم الكوفي رأى أنسا وروى عن مولاه عبد الله بن الحارث بن نوفل و
إبراهيم النخعي وعبد الرحمن بن أبي ليلى (إلى أن قال) وعنه إسماعيل بن أبي -
خالد (إلى أن قال) والسفيانان وجرير بن عبد الحميد وعلي بن مسهر ومحمد بن فضيل
وآخرون قال النضر بن شميل عن شعبة كان رفاعا " وقال علي بن المنذر عن ابن فضيل:
كان من أئمة الشيعة الكبار (إلى آخر ما ذكره من ترجمته المبسوطة فمن أرادها فليراجع
تهذيب التهذيب) فعلم أن المراد من جرير المذكور في صدر السند هو جرير بن عبد الحميد
المشار إليه في كلام ابن حجر.
290

صليت خلف عمر الفجر فقرأ في الركعة الأولى سورة 1 يوسف ثم قام فقرأ في الركعة
الثانية إذا زلزلت فقنت، فسمعت منه ما بين السجدتين 2: اللهم إنا نستعينك و
نستغفرك ونؤمن بك، القنوت، إلى آخره 3].

1 - في الأصل: " بسورة ".
2 - كذا صريحا " في الأصل.
3 - هذه الرواية المذكورة بين المعقوفتين في م فقط وليس في سائر النسخ منها أثر.
ثم ليعلم أن قول المصنف (ره): " إلى آخره " إشارة إلى أن هذا المطلب معروف
مشهور معلوم عند الناظرين في الكتاب ولذا لم يذكره إلى آخره وهو كذلك فلنشر إلى بعض
ما يدل على ذلك، قال المحدث النوري (ره) في فصل الخطاب في أوائل الدليل
الثامن (أنظر ص 173) ما نصه:
" و - السيوطي في الإتقان أخرج الطبراني في الدعاء من طريق عباد بن يعقوب الأسدي
عن يحيى بن يعلى الأسلمي عن ابن لهيعة عن أبي هبيرة عن عبد الله بن رزين الغافقي قال:
قال لي عبد الملك بن مروان: لقد علمت ما حملك على حب أبي تراب إلا أنك أعرابي جاف
فقلت: والله لقد جمعت القرآن من قبل أن يجتمع أبواك ولقد علمني منه علي بن أبي طالب
عليه السلام سورتين علمهما إياه رسول الله - صلى الله عليه وآله - ما علمتهما أنت ولا أبوك
[1] اللهم إنا نستعينك ونستغفرك ونثني عليك ولا نكفرك ونخلع ونترك من يفجرك [2]
اللهم إياك نعبد، ولك نصلي ونسجد، وإليك نسعى ونحفد، نرجو رحمتك ونخشى
عذابك الحد، إن عذابك بالكفار ملحق. ز - وفيه: أخرج البيهقي من طريق سفيان الثوري
عن ابن جريج عن عطاء عن عبيد بن عمير أن عمر بن الخطاب قنت بعد الركوع فقال: بسم الله
الرحمن الرحيم اللهم إنا نستعينك ونستغفرك ونثني عليك ولا نكفرك ونخلع ونترك من
يفجرك بسم الله الرحمن الرحيم اللهم إياك نعبد، ولك نصلي ونسجد، وإليك نسعى و
نحفد، نرجو رحمتك ونخشى نقمتك، إن عذابك بالكافرين ملحق. قال ابن جريج:
حكمة البسملة أنها سورتان في مصحف بعض الصحابة. ح - وفيه وفي مجمع
الزوائد: وأخرج الطبراني بسند صحيح عن أبي إسحاق قال: أنبأنا أمية بن عبد الله بن
خالد بن أسيد بخراسان فقرأ بهاتين السورتين: إنا نستعينك ونستغفرك. ط - وفيه:
وأخرج البيهقي وأبو داود في المراسيل عن خالد بن أبي عمران أن جبرئيل نزل
بذلك على النبي - صلى الله عليه وآله - مع قوله تعالى: ليس لك من الأمر شئ. ى - السيوطي
في الدر المنثور على ما نقل عنه: أخرج ابن الضريس عن عبيد الله بن عبد الرحمن عن أبيه
قال: صليت خلف عمر بن الخطاب فلما فرغ من السورة الثانية قال: اللهم إنا نستعينك و
نستغفرك ونثني عليك الخير ولا نكفرك ونخلع ونترك من يفجرك، اللهم إياك نعبد ولك
نصلي ونسجد، وإليك نسعى ونحفد، نرجو رحمتك ونخشى عذابك، وإن عذابك بالكفار
ملحق. وفي مصحف ابن عباس: قراءة أبي وأبي موسى: بسم الله الرحمن الرحيم اللهم إنا
نستعينك ونستغفرك ونثني عليك الخير ولا نكفرك ونخلع ونترك من يفجرك. يا -
الراغب في المحاضرات: أثبت زيد سورتي القنوت في القرآن ".
وقال أيضا " المحدث النوري (ره) في فصل الخطاب في أوائل الدليل السادس الذي
هو في بيان أن هذا المصحف الموجود غير شامل لتمام ما في مصحف أبي بن كعب فيكون
غير شامل لتمام ما نزل إعجازا لصحة ما في مصحف أبي واعتباره ضمن ذكره أدلته على
مدعاه ما نصه (أنظر ص 146): " يب - السيوطي في الإتقان: وفي مصحف ابن مسعود:
مائة واثنتا عشرة سورة لأنه لم يكتب المعوذتين وفي مصحف أبي ست عشرة لأنه كتب
في آخره سورتي الحفد والخلع (فذكر أحاديث في هذا المضمون ثم قال:) قلت: ويأتي
لهاتين السورتين طرق أخر " فمن أرادها فليراجع الكتاب.
أقول: ذكر السيوطي أحاديث هاتين السورتين في آخر تفسيره الدر المنثور
بعد سورتي المعوذتين والأحاديث المشار إليها كثيرة جدا " بحيث لا يسعها المقام فمن أرادها
فليراجع الكتاب المذكور تحت عنوان " ذكر ما ورد في سورة الخلع وسورة الحفد "
(أنظر ج 6، ص 420 - 422) وعبارة الراغب في المحاضرات تحت عنوان " ومما
جاء في مبدء القرآن ونزوله " (راجع ج 2، ص 25 من طبعة مصر سنة 1287) وتصدى
الشيخ جواد البلاغي (ره) في تفسير آلاء الرحمن تحت عنوان " الأمر الرابع مما ألصقوه
بكرامة القرآن المجيد ما رواه في الإتقان والدر المنثور " لرد هذه الأخبار وتزييفها (فإن
أردت أن تلاحظ كلامه فراجع ج 1، ص 23 - 24).
وأيضا " قال المحدث النوري (ره) في فصل الخطاب ضمن ما قال تحت
عنوان " الدليل السابع ": " وأما الأخبار فهي كثيرة " فخاض في ذكرها إلى أن قال (ص
155) ما نصه: د - العلامة رحمه الله في بحث القنوت من التذكرة: روى واحد
من الصحابة سورتين إحداهما - اللهم إنا نستعينك ونستغفرك ونستهديك ونستنصرك
ونؤمن بك ونتوكل عليك ونثني عليك الخير كله ونشكرك ولا نكفرك ونخلع من يفجرك
والثانية - الله إياك نعبد، ولك نصلي ونسجد، وإليك نسعى ونحفد، نرجو رحمتك
ونخشى عذابك إن عذابك بالكفار ملحق، فقال عثمان: اجعلوهما في القنوت ولم يثبتهما
في المصحف لانفراد الواحد وكان عمر يقنت بذلك، ولم ينقل ذلك من طريق
أهل البيت عليهم السلام فلو قنت بذلك جاز لاشتماله على الدعاء (انتهى) قلت: قال
الشيخ محمد المشهدي المقدم على العلامة في المزار الكبير: أخبرني الشيخ
الجليل مسلم بن نجم البزاز الكوفي عن أحمد بن محمد المقري عن عبد الله بن حمدان المعدل
عن محمد بن إسماعيل عن أبي نعيم حمزة الزيات عن حبيب بن أبي ثابت عن عبد الرحمن
بن الأسود الكاهلي وأخبرني الفقيه الجليل العالم أبو المكارم حمزة بن زهرة الحسيني
الحلبي إملاء من لفظه وأراني المسجد وروى له هذا الخبر عن رجاله عن الكاهلي قال:
قال: ألا تذهب بنا إلى مسجد أمير المؤمنين عليه السلام فنصلي فيه؟ قلت: وأي المساجد
هذا؟ قال: مسجد بني كاهل وإنه لم يبق منه سوى أسه وأس ميذنته قلت: حدثني
بحديثه قال: صلى بنا علي بن أبي طالب عليه السلام في مسجد بني كاهل الفجر فقنت
بنا فقال: اللهم إنا نستعينك ونستغفرك ونستهديك ونؤمن بك ونتوكل عليك ونثني
عليك الخير كله نشكرك ولا نكفرك ونخلع ونترك من ينكرك، اللهم إياك نعبد، ولك
نصلي ونسجد، وإليك نسعى ونحفد، نرجو رحمتك ونخشى عذابك، إن عذابك بالكفار
ملحق، اللهم اهدنا فيمن هديت، الدعاء. ورواه في البحار عن مزار الشهيد عن
حبيب بن أبي ثابت مثله والسيد عبد الكريم بن طاوس المعاصر للعلامة نقله في
كتابه فرحة الغري عن المزار المتقدم فقوله (ره): لم ينقل من طريق أهل البيت
عليهم السلام، لعله في غير محله ".
ونقله أيضا " في مستدرك الوسائل في كتاب الصلاة في باب استحباب الدعاء
في القنوت بالمأثور عن مزار ابن المشهدي ومزار الشهيد ثم قال: قلت: قال العلامة في
التذكرة فنقل كلامه ثم قال: " وفيه ما عرفت ويأتي " ويشير به إلى اشتباه العلامة في
نفيه كونه مرويا " بطريق أهل البيت عليهم السلام والمراد بما يأتي ما أشار إليه من كونه
مذكورا " في دعائم الإسلام ونص عبارته هناك: " دعائم الإسلام روينا عن أهل البيت
عليهم السلام في الدعاء في قنوت الفجر وجوها كثيرة ومن أحسن ما فيها وكلها حسن أن
تقول: اللهم إنا نستعينك (فذكر قريبا مما مر نقله) "
ونظيره ما ذكره الحاج الشيخ محمد باقر البيرجندي (ره) في مفتاح
الفردوس في أواخر القصر الثالث (أنظر ص 75) ونص عبارته: " وراغب در محاضرات
گفته كه: زيد در قرآن ثابت گذاشته دو سورة قنوت را " فبعد أن ذكر في الهامش سورتي -
القنوت وذكر ترجمة كلام العلامة عن التذكرة قال: " احقر گويد: آنرا از طريق شيعه
محمد بن المشهدى در مزار كبير ودر بحار از مزار شهيد آورده اند كه امير المؤمنين عليه السلام
آنرا در قنوت در مسجد بنى كاهل خواندند ".
أقول: قال ابن قتيبة في أوائل كتاب تأويل مختلف الحديث في جوابه
عما طعن به النظام على عبد الله بن مسعود بأنه جحد من كتاب الله تعالى سورتين فهبه لم يشهد
قراءة النبي صلى الله عليه وآله بهما فهلا استدل بعجيب تأليفهما وأنهما على نظم سائر القرآن المعجز
للبلغاء أن ينظموا نظمه وأن يحسنوا مثل تأليفه (أنظر ص 26 و 31 - 32 من طبعة مصر
سنة 1326 ه‍، أو ص 21 و 25 - 26 من طبعة مصر سنة 1386 ه‍): " وطعنه عليه لجحده سورتين من
القرآن العظيم يعني المعوذتين فإن لابن مسعود في ذلك سببا " والناس قد يظنون ويزلون
وإذا كان هذا جائزا على النبيين والمرسلين فهو على غيرهم أجوز، وسببه في تركه
إثباتهما في مصحفه أنه كان يرى النبي صلى الله عليه وآله يعوذ بهما الحسن والحسين ويعوذ غيرهما
كما كان يعوذهما بأعوذ بكلمات الله التامة فظن أنهما ليستا من القرآن فلم يثبتهما في مصحفه
وبنحو هذا السبب أثبت أبي بن كعب في مصحفه افتتاح دعاء القنوت و
جعله سورتين لأنه كان يرى رسول الله صلى الله عليه وآله يدعو بهما في الصلاة دعاء دائما " فظن أنه
من القرآن ".
291

[و 1 الله تبارك وتعالى يقول: إن الذين يجادلون في آيات الله بغير سلطان أتاهم

1 - من هنا أعني " والله تبارك وتعالى يقول: إن الذين " إلى ما يأتي من قوله تعالى:
" كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار " ليس في م لكنه موجود في سائر النسخ الست
جميعا ".
292

إن في صدورهم الأكبر ما هم ببالغيه فاستعذ بالله إنه هو السميع البصير 1 فأي

1 - آية 56 سورة المؤمن.
293

سلطان (أتاكم) فأخبركم أنه ليس في كتاب الله ولا في سنة رسول الله صلى الله عليه وآله
ما يحتاج
294

الناس إليه في أمر دينهم وأن رسول الله نهى أمته عن القنوت في الصلاة؟!
وأنتم تروون أنه قد قنت، وقنت الخلفاء بعده، وأنتم تزعمون أن من قنت
فهو مبتدع وقد قال الله تعالى: وقوموا لله قانتين، فزعمتم أنه عنى وقوموا لله مطيعين
فإنما أمرهم أن يطيعوا الله وهم قيام ولا يطيعونه إذا كانوا جلوسا " ولا إذا ناموا، ولا
إذا اتكأوا، إنما أمروا [على ما 1] زعمتم بالطاعة وهم قيام، [ذلك ليعلموا 2 أن

1 - " على ما " في هامش نسخة ج فقط وأضاف إليه قوله " ظ " يريد به أنه كان
كذلك ظاهرا ".
2 - مج: " ليعلم ".
295

الناس يقنتون وهم قيام 1] فمن قال: قوموا لله قانتين فأنتم 2 تجادلون في آيات الله بغير
سلطان وقد قال الله تعالى: الذين يجادلون في آيات الله بغير سلطان أتاهم كبر مقتا "
عند الله وعند الذين آمنوا كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار 3].
ذكر أحكام شتى 4
وأجمعتم على أن الرعاف [والحجامة والقئ 5] تنقض 6 الوضوء وجوزتم
لأهل الحجاز 7 أن يصلوا وهم في الحالات التي أوجبتم فيها نقض الوضوء وصليتم
خلفهم وقبلتم شهادتهم وزكيتموهم ورويتم الحديث عنهم وهم يقولون: المسح على
الخفين طول سفرك وإن سافرت سنة، وأنتم تقولون: من زاد على ثلاثة أيام انتقض
وضوؤه، وهم يقولون: إن نكاح النساء في أدبارهن حلال وأنتم تقولون: هو حرام
وتلعنون من يفعله أو يزعم أنه حلال، ويرون الوضوء مما غيرت النار، والوضوء
من مس الذكر، وأنتم تنكرون ذلك، ولا يرون طلاقا إلا بعد نكاح حتى يقولون:
لو وضع يده على رأسها فقال: يوم أتزوجها فهي طالق، لم يلزمه 8 الطلاق 9 وكذلك
العتق [وأنتم تلزمونه 10 الطلاق والعتق 11] فقبلتموهم على هذا الخلاف وقلتم: هم أهل -

1 - ما بين المعقفتين في س ح مج مث فقط.
2 - مج مث ج س ق: " وأنتم ".
3 - آية 35 سورة المؤمن.
4 - العنوان في م فقط.
5 - " والحجامة والقئ " في غير م.
6 - م: " ينقض ".
7 - فليعلم أن هذا المطالب قد تقدمت في الكتاب تحت عنوان " أقاويل أهل الحجاز
وأهل العراق " (أنظر ص 50 - 51) واستفدنا في تصحيح عبارة المتن هنا مما تقدم.
8 - ح: " لم يلزمها ".
9 - م (بدل الجملة): " لم يكن بشئ ".
10 - ح: " تلزمونها ".
11 - ما بين المعقفتين ليس في م.
296

الجماعة والسنة [و 1 ليس من الخلاف شئ إلا وهو بينكم وبينهم إلا أنهم لما
وافقوكم على تفضيل أبي بكر وعمر على علي بن أبي طالب - عليه السلام - لم يضرهم
خلافهم عندكم وصار تفضيلهما على علي (ع) عندكم سنة 2 الدين، لا الصلاة بغير
وضوء ولا شئ مما خالفوكم فيه يضرهم إذا قدموهما على علي (ع) فلزمكم أن

1 - بدل ما بين المعقفتين الذي هو عبارة م عبارة سائر النسخ هكذا: " ولا يكون
من الخلاف شئ أشد ولا أشنع من أنكم تقولون: إنهم يصلون على غير وضوء، وإنهم
يستحلون ما حرم الله إلا أنهم وافقوكم على تفضيل أبي بكر وعمر على علي - عليه السلام -
فقبلتموهم على ذلك ولم يضرهم خلافهم عندكم فصار تفضيلهما على علي (ع) عندكم
محنة (أو محبة) الدين، فمن فضلهما على علي (ع) فهو على دين الله وإن صلى على غير
وضوء وأتى كل ما نهى الله عنه إذا فضلهما فهو من أهل السنة والجماعة لا يضره ما صنع (في
النسخ " لا يضرهم ما صنعوا ") فقد أبحتم المعاصي لهم وقلتم: إذا قدمتموهما فاعملوا ما شئتم
وأنتم تنحلون الشيعة أنهم (في بعض النسخ: " إلى أنهم ") يقولون ذلك في علي (ع)
فكيف تقول الشيعة هذا وهم يقولون: لا يزني الزاني وهو مؤمن، ولا يسرق وهو مؤمن،
ولا يشرب الخمر وهو مؤمن، ولا يقتل النفس الحرام وهو مؤمن، وأنتم تقولون: إن هذا
الفعل لا يخرجه من الإيمان فمن ذا الذي يقول: اعرف واعمل ما شئت؟ أنتم أم الشيعة؟
وقد قال الله تبارك وتعالى: ومن يكسب خطيئة أو إثما " ثم يرم به بريئا " فقد احتمل بهتانا "
وإثما " مبينا ".
ولم تخالفكم الشيعة إلا في مثل ما خالفكم فيه أهل الحجاز فلم تقبلوا للشيعة صرفا "
ولا عدلا فوالله ما استوحشوا لفراقكم إياهم ولا لكثرتكم وقلتهم بل زادهم بصيرة وتمسكا "
بالكتاب والسنة ".
2 - في م: " محبة " (من حب) وفي مج: " تحية " (من حيى) وفي غيرهما: " محنة "
(من محن) والصحيح ما وضعناه في المتن والتصحيح نظري مع التوجه إلى المعنى وقرائن
السياق.
297

من قدمهما على علي (ع) لم يضره عمل كائنا " ما كان فهناك أبحتم المعاصي وقلتم:
اعرفوا تقديمهما واعملوا ما شئتم وأنتم تنحلون الشيعة أنهم يقولون ذلك القول في
علي (ع) وهم يقولون: لا يزني الزاني وهو مؤمن، ولا يسرق السارق وهو مؤمن،
ولا يقتل القاتل وهو مؤمن، وقلتم ردا " عليهم وخلافا ": لا تخرج هذه الأفاعيل أحدا " من
الإيمان إذا عرف تقديم أبي بكر وعمر على علي (ع).
فمن القائل بالأشنع؟ من يقول: اعرفوا تقديمها واعملوا ما شئتم؟ أو من يقول
كما قال رسول الله - صلى الله عليه وآله - واتبع قول الله عز وجل حيث قال: ومن
يكسب خطيئة أو إثما " ثم يرم به بريئا " 1 ولم تخالفكم الشيعة إلا في مثل ما خالفكم أهل الحجاز
في عامة الأحكام فقبلتم شهادتهم وسميتموهم أهل السنة والجماعة للعلة التي ذكرناها 2

1 - آية 112 من سورة النساء.
2 - يريد بالعلة تقديم علي (ع) على أبي بكر وعمر. أقول: للشيخ المفيد كلام
يشبه كلام الفضل بن شاذان مصنف الكتاب أحب الإشارة إليه هنا وذلك أنه نقل
عنه علم الهدى في الفصول المختارة ضمن كلام له في المتعة (أنظر ص 118 - 119
من الجزء الأول من طبعة النجف): " فلو كنا على ضلالة فيها لكنا في ذلك على شبهة تمنع ما يعتقده
المخالف فينا من الضلال والبراءة منا وليس فيمن خالفنا إلا من يقول في النكاح وغيره
بضد القرآن وخلاف الاجماع ونقض شرع الإسلام والمنكر في الطباع وعند ذوي المروات
ولا يرجع في ذلك إلى شبهة تسوغ له قوله وهم معه يتولى بعضهم بعضا " ويعظم بعضهم
بعضا " وليس ذلك إلا لاختصاص قولنا بآل محمد عليهم السلام فلعداوتهم لهم رمونا عن
قوس واحد، هذا أبو حنيفة النعمان بن ثابت يقول: لو أن رجلا " عقد على أمه عقدة
النكاح وهو يعلم أنها أمه ثم وطئها سقط عنه الحد ولحق به الولد وكذلك قوله في الأخت
والبنت وكذلك سائر المحرمات ويزعم أن هذا نكاح شبهة أوجبت سقوط الحد، ويقول:
لو أن رجلا " استأجر غسالة أو خياطة أو خبازة أو غير ذلك من أصحاب الصناعات ثم وثب
عليها فوطئها وحملت منه سقط عنه الحد ولحق به الولد، ويقول: إذا لف الرجل على
إحليله حريرة ثم أولجه في قبل امرأة ليست له بمحرم حتى ينزل لم يكن زانيا ولا وجب
عليه الحد، ويقول: إن الرجل إذا يلوط بغلام فأوقب لم يجب عليه الحد ولكن يردع
بالكلام الغليظ والأدب بالخفقة بالنعل والخفقتين وما أشبه ذلك، ويقول: إن شرب
النبيذ الصلب المسكر حلال طلق وهو سنة وتحريمه بدعة (إلى أن قال بعد نقل ما يقرب
مما ذكر عن الشافعي وداود بن علي الأصفهاني ما نصه): فاقتسم هؤلاء الفجور و
كل منكر بينهم واستحلوه ولم ينكر بعضهم على بعض مع أن الكتاب والسنة
والإجماع تشهد بضلالهم في ذلك ثم عظموا أمر المتعة والقرآن شاهد بتحليلها والسنة
والإجماع يشهدان بذلك فيعلم أنهم ليسوا من أهل الدين ولكنهم من أهل العصبية و
العداوة لآل الرسول عليهم السلام ".
298

ولم تقبلوا للشيعة صرفا " ولا عدلا " 1 لتقديمهم أهل بيت رسول الله - عليهم السلام -
والله ما استوحشوا لفراقكم إياهم ولا لقلتهم وكثرتكم بل زادهم ذلك بصيرة و
تمسكا " بالكتاب والسنة. 2]

1 - هذا التعبير مأخوذ من الأحاديث، قال ابن الأثير في النهاية ضمن بيانه
معاني " عدل " ما نصه: " وفيه: لم يقبل الله منه صرف ولا عدلا "، قد تكرر هذا القول في
الحديث، والعدل الفدية وقيل الفريضة، والصرف التوبة وقيل النافلة " وقال الطريحي
في مجمع البحرين في " ع د ل " ما نصه: " وفي الحديث: لم يقبل الله منه عدلا " ولا
صرفا " أي فدية ولا توبة فالعدل الفداء والصرف التوبة " أقول: وقيل: المراد بهما في
بعض الموارد الصدق والكذب وفي بعضها الخير والشر، وأنت خبير بأن المراد بهما
عدم الاعتناء بمن يقال في حقه تلك العبارة فكل من المعاني المشار إليها يكون صحيحا "
ومناسبا " في مورده.
2 - هذا آخر العبارة التي نقلناها من نسخة م فقط كما أشرنا إليها في موضعه (وهو ص 297)
فيما مضى أعني عند أولها هو: " وليس من الخلاف شئ " وذكرنا ما كان في سائر النسخ
مكانها في ذيل عبارة المتن.
299

[و 1 أجمعتم 2 [على 3] أن الصلاة جائزة خلف كل بر وفاجر، ولو أن
الفاجر شهد عندكم على درهم ما أجزتم شهادته وأجزتم للفاجر أن يؤمكم في فرض
الصلاة التي جعلها الله تعالى عماد الدين؟! وأنتم لا تدرون لعل الفاجر يصلي بكم على
غير وضوء، أو لعله جنب من حرام، أو لعله سكران من خمر، أو لعله يغني
في الصلاة 4 استخفافا بالصلاة، وأنتم تروون أن النبي - صلى الله عليه وآله -
أمر أبا بكر بالصلاة فما قبض النبي - صلى الله عليه وآله - قلتم: الصلاة عماد
الدين وقد رضيه رسول الله صلى الله عليه وآله - لديننا فنحن نرضاه لدنيانا فكيف رضيه رسول الله
صلى الله عليه وآله - للصلاة وأنتم تروون أنه قال: الصلاة خلف كل بر وفاجر فأي فضل
ههنا لأبي بكر في الصلاة إذا جازت خلف الحجاج بن يوسف كما تجوز خلف
أبي بكر وأنتم تروون عن الأعمش أنه قال: لقيت أبا وائل 5 في إمارة الحجاج [صلى]

1 - ما بين المعقفتين أعني من قوله " وأجمعتم على أن الصلاة جائزة " إلى قوله:
" عن أبي يوسف القاضي عن مجالد بن سعيد " ليس في م لكنه موجود في جميع النسخ الست
الأخر أعني نسخ ج ح س ق مج مث ونشير عند انقضاء ما بين المعقفتين إلى أن الناقص
من نسخة م كان إلى هنا.
2 - في النسخ: " اجتمعتم ".
3 - حرف الجر أعني " على " في ج س ح فقط إلا أن حذف حرف الجر مع أن قياسي
إذا لم يكن مجال للبس كما حقق في النحو.
4 - ح: " في الصلاة بكم ".
5 - المراد بأبي وائل شقيق بن سلمة الأسدي ففي خلاصة تذهيب الكمال:
" شقيق بن سلمة الأسدي أبو وائل الكوفي أحد سادة التابعين مخضرم عن أبي بكر (إلى آخر
ما قال) " ويروي عنه الأعمش ففي الخلاصة: " سليمان بن مهران الكاهلي مولاهم
أبو محمد الكوفي الأعمش أحد الأعلام الحفاظ (إلى أن قال) وروى عن أبي وائل
(الترجمة) " فمن أراد التفصيل فليراجع تهذيب التهذيب أو سائر المفصلات.
300

وهو يريد الجمعة فقلت له: رحمك الله، صليت قبل أن تروح 1؟ فقال: من أنت؟
فقلت: أنا رجل من المسلمين فقال: مرحبا " بالمسلمين، نعم، ورويتم أن عامة العلماء
والفقهاء كانوا يصلون الظهر والعصر 2 في منازلهم ثم يأتون الجمعة فيصلون مع الحجاج
فزعمتم أنهم إنما فعلوا ذلك لأن الحجاج كان يؤخر الصلاة فإذا صلى الفاجر الصلاة
في وقتها فلا بأس بالصلاة خلفه. وأنتم تروون أن عبد الله بن مسعود بالكوفة صلى
الظهر في بيته بالأسود وعلقمة أربعا " وقال: صلاتنا هذه هي الفريضة وصلاتنا معهم
سبحة 3. وذلك في زمن عثمان والوليد بن عقبة والي عثمان على الكوفة.
ثم رويتم عن النبي - صلى الله عليه وآله - أنه قال لعلي - صلوات الله
عليه -: إنه يأتي من بعدي [قوم لهم نبز 4 يقال لهم الرافضة] فإذا لقيتهم فاقتلهم فإنهم

1 - ق: " تتروح " ح مج مث: " تتزوج " (بالزاي المعجمة والجيم) والمتن من:
" راح يروح " ففي النهاية: " وفيه: من راح إلى الجمعة في الساعة الأولى فكأنما قرب
بدنة أي مشى إليها وذهب إليها ولم يرد رواح آخر النهار (إلى آخر ما قال) ".
2 - س ح مث: " العصر والظهر ".
3 - قال ابن الأثير في النهاية: " ويقال أيضا للذكر ولصلاة النافلة سبحة
يقال: قضيت سبحتي، والسبحة من التسبيح كالسخرة من التسخير وإنما خصت النافلة
بالسبحة وإن شاركتها الفريضة في معنى التسبيح لأن التسبيحات في الفرائض نوافل فقيل
لصلاة النافلة: سبحة، لأنها نافلة كالتسبيحات والأذكار في أنها غير واجبة، وقد تكرر ذكر
السبحة في الحديث كثيرا فمنها الحديث (الذي ذكره الهروي في غريب الحديث): اجعلوا
صلاتكم معهم سبحة أي نافلة (إلى آخر ما قال) ".
4 - قال ابن حجر الهيتمي المكي في المقدمة الأولى من الصواعق
المحرقة ضمن ما قال: (ص 3 من طبعة القاهرة) وأخرج الدارقطني عن علي عن النبي
صلى الله عليه وآله قال: سيأتي من بعدي قوم لهم نبز يقال لهم الرافضة فإن أدركتهم فاقتلهم فإنهم
مشركون. قال: قلت يا رسول الله ما العلامة فيهم؟ قال: يقرظونك بما ليس فيك ويطعنون
على السلف. وأخرجه عنه من طريق أخرى نحوه وكذلك من طريق أخرى وزاد عنه:
ينتحلون حبنا أهل البيت وليسوا كذلك وآية ذلك أنهم يسبون أبا بكر وعمر رضي الله عنهما.
وأخرج أيضا " من طرق عن فاطمة الزهراء وعن أم سلمة رضي الله عنهما نحوه قال: ولهذا
الحديث عندنا طرق كثيرة ".
أقول: ونظيره في سائر كتب أهل السنة، ونقل ترجمة الحديث مؤلف " بعض فضائح
الروافض " واستدل به على أن النبي قد أمر عليا " (ع) بأن يقتل الرافضة كما يستفاد منه
هذا المعنى على تسليم صدوره وأجاب عنه صاحب " بعض مثالب النواصب " في
أوائل الكتاب فمن أرادهما فليراجع الكتاب (ص 8).
301

مشركون، وآية ذلك أنهم يشتمون أبا بكر وعمر، فوصفتم رسول الله - صلى الله
عليه وآله - أنه حكم بغير ما أنزل الله وإنما على من قدف رجلا " مسلما " جلد ثمانين
فزعمتم أن على من سبه القتل، جرأة منكم على الله وكذبا " 1 على رسوله - صلى الله عليه
وآله - وأنتم تروون عنه أنه قال: من كذب علي متعمدا " فليتبوأ مقعده من النار 2

1 - كذا في ح وهو الأصح فالعطف على " جرأة " وأما مج مث س ق ج ففيها جميعا
" والكذب " فهو عطف على لفظة " الله ".
2 - قال المامغاني في مقباس الهداية في آخر المبحث المربوط بالمتواتر (ص
31) من النسخة المنضمة في الطبع بتنقيح المقال) ما نصه: " تذييل - لا شبهة في تحقق
التواتر كثيرا " في أخبار الأصول والفروع كوجوب الصلاة اليومية وأعداد ركعاتها والزكاة
والحج ونحو ذلك إلا أن مرجع ذلك إلى التواتر المعنوي دون اللفظي وأما تحقق التواتر
اللفظي في الأحاديث الخاصة المنقولة بألفاظ مخصوصة فقد قيل: إنه قليل لعدم اتفاق الطرفين
والوسط فيها وإن تواتر مدلولها في بعض الموارد بل عن ابن الصلاح وهو من العامة أن
من سئل عن إبراز مثال للمتواتر اللفظي فيها أعياه طلبه وإن أكثر ما ادعى تواتره من قبيل
متواتر الأخير والوسط دون الأول والمدعي للتواتر ينظر إلى تحققه في زمانه أو هو قبله من
غير استقصاء جميع الأزمنة في ذلك وادعى وجود المتواتر بكثرة وهو غريب،
نعم حديث: من كذب علي متعمدا " فليتبوأ مقعده من النار يمكن ادعاء تواتره
فقد نقله عن النبي صلى الله عليه وآله اثنان وستون صحابيا ولم يزل العدد الراوي له في ازدياد وظاهر
أن التواتر يتحقق بهذا العدد بل بما دونه ".
أقول: قد صرح غير واحد من علماء الفريقين بثبوت تواتر هذا
الحديث فمنهم الشهيد الثاني ومنهم ابن الجوزي في أوائل كتاب الموضوعات
فإنه عقد بابا " لبيان ذلك الحديث بعنوان " الباب الثاني في قوله - عليه السلام - من كذب
علي متعمدا " فمن أراده فليراجع الكتاب (ج 1 ص 55 - 92) وبحث عنه بما يفيد أهل
التحقيق في ذيله (ص 92 - 98 من المجلد المذكور) وقد أشرنا إلى بعض ما يتعلق بهذا
الحديث فيما تقدم (ص 200 - 203) فراجع إن شئت.
302

وأنتم تزعمون أن من شهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا " رسول الله، مؤمن كامل -
الإيمان لا يخرجه من إيمانه ذنب صغير ولا كبير ثم زعمتم أن من شتم رجلا " مسلما "
من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله كان مشركا " حلال الدم وإنما رأينا الشيعة الذين تسمونهم
أنتم الرافضة إنما خالفوكم في تفضيل علي - صلوات الله عليه - على أبي بكر وعمر
ولم يقولوا: إن أبا بكر وعمر تركا الصلاة ولا زنيا ولا لاطا ولا شربا الخمر ولا
استحلا 1 الحرام ولا الظلم، إنما قالوا: علي - عليه السلام - أفضل منهما ومن
غيرهما بسابقته وقرابته وصهره 2 ونكايته في المشركين وعلمه بكتاب الله وسنن

1 - ج س مث مج: " ولا يستحلان ".
2 - ح: " وجهده " قال ابن الأثير في النهاية: " يقال: صهره وأصهره إذا قربه
وأدناه ومنه حديث علي قال له ربيعة بن الحارث: نلت صهر رسول الله - صلى الله عليه وسلم
فلم نحسدك عليه، الصهر حرمة التزويج والفرق بينه وبين النسب أن النسب
ما رجع إلى ولادة قريبة من جهة الآباء والصهر ما كان من خلطة تشبه القرابة يحدثها
التزويج " فيستشم أن السماوي (ره) بدل لفظة " وصهره " بكلمة " وجهده " لتصوره أن
الصهر بمعنى الزوج فقط فلا يناسب المقام لوقوعه بين كلمات تدل على اسم المعنى لا اسم
العين كالزوج فبقرينة السياق يحمل على معنى ذكره ابن الأثير.
303

رسوله صلى الله عليه وآله فإذا " تفضيل علي (ع) على أبي بكر وعمر عندكم أعظم من نكاح -
الأمهات والأخوات والبنات والزنا واللواط وشرب الخمر 1 وأكل الربا 2 فإذا "
تفضيل علي (ع) عليهما عندكم 4 شرك يقتل من قال به كما يقتل المرتد عن الإسلام
أو من قتل مؤمنا " فيقتل به ورسول الله - صلى الله عليه وآله - يقول: لا يحل دم امرء
مسلم إلا في إحدى 5 ثلاث، المرتد عن الإسلام، أو من قتل مؤمنا " فيقتل به، أو
محصن زنى بعد إحصانه، فأنتم تزيدون على ما قال رسول الله صلى الله عليه وآله فهذه صفتكم التي
اخترتموها، فلا عدمتموها.
ورويتم أن أبا كنف العبدي 6 طلق امرأته وهو عنها غائب وأشهد على طلاقها
وكتب بذلك إليها لتعلم ثم بدا له فراجعها وأشهد على رجعتها وكتب إليها يعلمها ذلك
فوصل إليها كتاب الطلاق ولم يصل إليها كتاب الرجعة حتى تزوجت فأتى عمر فأخبره
بذلك فقال: إن كان الزوج الثاني دخل بها أملك بها، وإن لم يكن دخل بها

1 - قد تقدم الإشارة منا إلى هذه العبارة فيما تقدم (أنظر ص 102).
2 - " وأكل الربا " ليس في ح مث.
3 - غير ح: " وإذا ".
4 - غير ح: " عندهم ".
5 - غير ح: " إلا في أحد ".
6 - هذا الرجل لم أجد ذكره في كتاب من كتب الرجال والصحابة والتابعين نعم
ذكر أبو سعد في الطبقات رجلا بهذه الكنية ونص عبارته: " أبو كنف روى عن
عبد الله " فكأن المراد بعبد الله هو ابن مسعود وذلك لكثرة إطلاق علماء العامة هذه اللفظة
مجردة عن القرائن عليه، وكيف كان، لا يستفاد من العبارة معنى يعبأ به (فإن شئت العبارة
فراجع المجلد السادس من طبعة بيروت، ص 201) وصرح غيري أيضا " بعدم ظفره بذكره
في كتب الرجال وسيأتي كلامه وأما حديثه هذا مصدرا بكنيته هذه فهو مذكور
في كتب العامة والخاصة، أما الأول فقد قال قاضي القضاة أبو المؤيد محمد
بن محمود بن محمد الخوارزمي المتوفى سنة خمس وستين وستمائة في جامع مسانيد
الإمام الأعظم أبي حنيفة النعمان بن ثابت في الباب الرابع والعشرين (ج 2،
ص 158):
" أبو حنيفة عن حماد عن إبراهيم أن أبا كنف طلق امرأته تطليقة ثم غاب عنها
وأشهد على رجعتها فلم يبلغها ذلك حتى تزوجت فجاء وقد هيئت لتزف إلى زوجها، فأتى
عمر بن الخطاب فذكر ذلك له فكتب إلى عامله أن أدركها فإن وجدتها ولم يدخل بها
فهو أحق بها، وإن وجدتها وقد دخل بها فهي امرأته.
قال: فوجدها ليلة البناء فوقع عليها، فغدا إلى عامل عمر - رضي الله عنه - فأخبره
فعلم أنه جاء بأمر بين، أخرجه الإمام محمد بن الحسن في الآثار فرواه عن أبي حنيفة ".
وقال مصحح الكتاب في ذيل الصفحة بالنسبة إلى أبي كنف الذي طلق امرأته
ما نصه: " كذا في الأصل وقد راجعنا في القاموس والخلاصة والميزان والتجريد والتقريب
فما وجدناه " وأما الثاني فقد قال المفيد (ره) في الإختصاص تحت عنوان " مناظرة
مؤمن الطاق مع أبي حنيفة في الطلاق " ما نصه (ص 109 - 111 من النسخة المطبوعة
بطهران سنة 1379 وهي من انتشارات مكتبة الصدوق): " يعقوب بن يزيد البغدادي عن
محمد بن أبي عمير قال أبو حنيفة لأبي جعفر مؤمن الطاق: ما تقول في الطلاق الثلاث؟ قال
أعلى خلاف الكتاب والسنة؟ - قال: نعم (فساق المناظرة إلى أن قال:)
قال أبو جعفر: إن عمر كان لا يعرف أحكام الدين قال أبو حنيفة: وكيف
ذلك؟ - قال أبو جعفر: ما أقول فيه ما تنكره، أما أول ذلك فإنه قال: لا يصلي الجنب
حتى يجد الماء ولو سنة، والأمة على خلاف ذلك.
وأتاه أبو كيف العائذي (في بعض النسخ أبو كنف العابدي) فقال: يا أمير المؤمنين
إني غبت فقدمت وقد تزوجت امرأتي؟ فقال: إن كان قد دخل بها فهو أحق بها، وإن
لم يكن دخل بها فأنت أولى بها.
وهذا حكم لا يعرف، والأمة على خلافه.
وقضى في رجل غاب عن أهله أربع سنين أنها تتزوج إن شاءت.
والأمة على خلاف ذلك، أنها لا تتزوج أبدا " حتى تقوم البينة أنه مات أو كفر أو
طلقها " ونقله المجلسي (ره) في رابع البحار في باب احتجاجات أصحاب الصادق
أبي عبد الله جعفر بن محمد - عليه السلام - عن اختصاص المفيد كما نقلناه هنا (فمن أراده
فليراجع ص 545 من طبعة أمين الضرب) وذكر هناك بدل " العائذي " في الهامش: " المعاندي "
ونقله المحدث النوري (ره) في مستدرك الوسائل في كتاب الطلاق في باب حكم
طلاق زوجة المفقود وعدتها وتزويجها (أنظر ج 3، ص 16) ونص عبارته: " الشيخ
المفيد في كتاب الإختصاص عن يعقوب بن زيد عن ابن أبي عمير قال: قال مؤمن الطاق
فيما ناظر به أبا حنيفة: أن عمر كان لا يعرف أحكام الدين أتاه رجل فقال: يا أمير المؤمنين إني
غبت (الحديث إلى قوله: أو طلقها ") ونسب الحكم في كنز العمال (ج 9، ص 413 -
416) وفي سنن البيهقي (ج 7، ص 444 - 446) إلى عمر فراجع إن شئت.
304

خير أبو كنف بين امرأته والصداق فأي ذلك اختار دفع إليه.
وأنتم اليوم منكرون لهذا لا تأخذون به.
305

ورويتم أن عمر قضى بالمفقود أن تربص امرأته أربع سنين فإن جاء زوجها و
ألا تزوجت، فإن قدم الزوج الأول وقد تزوجت خير بين امرأته وبين الصداق.
وهذا عندكم مأخوذ فهل تكون الوقيعة في الرجل بأكثر من أن ترغبوا عن قوله
306

وأنتم تروون أنه لما مات ذهب تسعة أعشار العلم معه 1، وتروون عن ابن مسعود أنه
قال: ما كنا نبعد أصحاب محمد أن السكينة تنطق على لسان عمر 2 وكان ملك

1 - قال ابن حجر الهيتمي في الصواعق المحرقة تحت عنوان " ثناء الصحابة
والسلف على عمر " (أنظر الفصل الخامس من الفصول المرتبة لترجمة عمر وخلافته،
ص 96 من طبعة مصر سنة 1375): " أخرج الطبراني والحاكم عن ابن مسعود قال: لو
أن علم عمر يوضع في كفة ميزان ووضع علم أحياء الأرض في كفة لرجح علم عمر بعلمهم
ولقد كانوا يرون أنه ذهب بتسعة أعشار العلم).
2 - قال ابن الأثير في النهاية: " وحديث ابن مسعود: السكينة مغنم وتركها
مغرم، وقيل: أراد بها ههنا الرحمة ومنه حديثه الآخر: ما كنا نبعد أن السكينة تنطق
على لسان عمر وفي رواية: كنا أصحاب محمد لا نشك أن السكينة تتكلم على لسان عمر،
قيل: هو من الوقار والسكون، وقيل: الرحمة، وقيل: أراد السكينة التي ذكرها
الله في كتابه العزيز قيل في تفسيرها: إنها حيوان له وجه كوجه الإنسان مجتمع وسائرها
خلق رقيق كالريح والهواء، وقيل: هي صورة كالهرة كانت معهم في جيوشهم فإذا
ظهرت انهزم أعداؤهم، وقيل: هي ما كانوا يسكنون إليه من الآيات التي أعطيها موسى
عليه السلام - والأشبه بحديث عمر أن يكون من الصورة المذكورة " وقال ابن -
حجر في الصواعق المحرقة في ترجمة عمر في الفصل الرابع الذي عقده لذكر فضائله
(ص 95 من طبعة مصر سنة 1375): " الحديث الثامن والأربعون أخرج ابن ماجة والحاكم
عن أبي ذر قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول: إن الله وضع الحق على لسان عمر يقول به،
الحديث التاسع والأربعون أخرج أحمد والبزار عن أبي هريرة قال: قال رسول الله
صلى الله عليه وآله: إن الله جعل الحق على لسان عمر وقلبه وأخرجه الطبراني من حديث عمر بن
الخطاب وبلال ومعاوية أبي سفيان وعائشة، وأخرج ابن منيع في مسنده عن علي
قال: كنا أصحاب محمد لا نشك أن السكينة تنطق على لسان عمر " ونقله
السيوطي في تاريخ الخلفاء في الفصل الذي عقده لذكر الأحاديث الواردة في فضل
عمر " وكذا نقله علي المتقي الهندي في كنز العمال (ج 14، ص 236 عدد 442) وقال
بعد نقله ما نصه: " مسدد وابن منيع والبغوي في الجعديات وحلية أبي نعيم
والبيهقي في الدلائل " وقال أيضا " السيوطي في تاريخ الخلفاء في الفصل
المذكور وعلي المتقي في كنز العمال (ج 14، ص 247، عدد 534): " وقال
علي رضي الله عنه - إذا ذكر الصالحون فحيهلا بعمر، ما كنا نبعد أن السكينة تنطق على لسان
عمر (أخرجه الطبراني في الأوسط) " إلى غير ذلك من موارد نقله.
أقول: يستفاد من كلمات علماء العامة ومراجعة كتبهم أن الرواية مسلمة عندهم
فلا حاجة بنا إلى استقصاء موارد نقلها بعد كونها مقبولة لديهم.
أما علماء الشيعة فلا يقبلونها بل يزيفونها ويكذبونها ويستدلون
على بطلانها بدلائل عقلية وشواهد نقلية فقال السيد المرتضى في الشافي ضمن
رده على قاضي القضاة ما نصه: " وأما ما رواه من قوله: إن الحق ينطق على لسان
عمر فهو مقتض إن كان صحيحا " عصمة عمر والقطع على أن أقواله كلها حجة وليس هذا
مذهب أحد في عمر لأنه لا خلاف في أنه ليس بمعصوم وأن خلافه سائغ وكيف يكون الحق
ناطقا " على لسان من يرجع في الأحكام من قول إلى قول ويشهد على نفسه في الخطأ و
يخالف في الشئ ثم يعود إلى قول من خالفه فيوافقه عليه ويقول: لولا علي لهلك عمر
ولولا معاذ لهلك عمر؟! وكيف لم يحتج بهذا الخبر هو لنفسه في المقامات التي احتاج
إلى الاحتجاج فيها؟! وكيف لم يقل أبو بكر لطلحة لما قال له: ما تقول لربك إذ وليت
علينا فظا " غليظا "؟ أقول له: وليت من شهد الرسول بأن الحق ينطق على لسانه (إلى آخر ما
قال فمن أراده فليراجع الشافي، ص 179 - 180) وسلك مسلكه شيخ الطائفة في
تلخيص الشافي (ص 247 من الجزء الثاني من طبعة النجف) وقال صاحب الاستغاثة
بعد تكذيبه حديثا " نقله العامة في كتبهم من " أن الشيطان كان يهرب من عمر ويهاب منه
ويخاف من حسه " ما نصه: " ومثله في الكذب والمحال روايتهم أن السكينة تنطق على
لسان عمر فهل يظن ذو فهم من كانت السكينة تنطق على لسانه يخطئ ويزل حتى ينادي
على نفسه لولا فلان لهلك فلان (إلى آخر ما قال، فمن أراده فليراجع ص 147 - 149 من
طبعة النجف) " وأيضا " تصدى لتزييفها السيد المرتضى الرازي في تبصرة العوام
في الباب الثالث والعشرين (أنظر الحديث الثاني عشر) " إلى غير ذلك ممن يفضي ذكر
أساميهم إلى طول لا يسعه المقام.
307

بين عينيه يوفقه ويسدده 1.
[ذكر ما لم يوجد في كتاب الله عز وجل
رويتم عن بشر المريسي 2 عن أبي يوسف القاضي 3] عن مجالد بن سعيد عن

1 - قال الهيثمي في مجمع الزوائد في باب قوة عمر في ولايته (ج 9،
ص 72):
" وعن أبي وائل قال: ما رأيت عمر قط إلا وبين عينيه ملك يسدده،
رواه الطبراني بأسانيد ورجال أحدها رجال الصحيح، ويأتي قول ابن مسعود كذلك في
وفاة عمر " وقال في باب وفاة عمر بعد نقل كلام عن عبد الله بن مسعود ما نصه (ص
78): وعن عبد الله أيضا " قال: كان إذا ذكر الصالحون فحيهلا بعمر إن إسلام عمر
كان نصرا "، وإن إمارته كان فتحا "، وأيم الله ما أعلم على وجه الأرض أحدا " إلا وجد فقد
عمر حتى العضاة، وأيم الله إني لأحسب بين عينيه ملكا يسدده (إلى آخر الحديث) ".
2 - قال الفيروزآبادي: " ومريسة كسكينة بلدة منها بشر بن غياث المريسي "
قال الزبيدي في شرحه: " هو من المتكلمين، هكذا ضبطه الصاغاني وضبطه غيره
فقال: مريس كأمير من بلدان الصعيد وقال أبو حنيفة - رحمه الله تعالى -: مريس أدنى
بلاد النوبة التي تلي أرض أسوان هكذا حكاه مصروفا " وخالفه الصاغاني فقال: المريسة
جزيرة ببلاد النوبة يجلب منها الرقيق والصواب ما قاله أبو حنيفة وهي التي منها بشر بن
غياث على الصحيح فتأمل " وقال ابن خلكان في وفيات الأعيان: " أبو عبد -
الرحمن بشر بن غياث بن أبي كريمة المريسي الفقيه الحنفي المتكلم هو من
موالي زيد بن الخطاب - رضي الله عنه - أخذ الفقه عن القاضي أبي يوسف الحنفي إلا أنه اشتغل
بالكلام وجرد القول بتجريد القرآن وحكى عنه في ذلك أقوال شنيعة وكان مرجئا "، وإليه
تنسب الطائفة المريسية من المرجئة (إلى أن قال) وروى الحديث عن حماد بن سلمة و
سفيان بن عيينة وأبي يوسف القاضي وغيرهم - رحمهم الله تعالى - والمريسي بفتح الميم
وكسر الراء وسكون الياء المثناة من تحتها وبعدها سين مهملة، هذه النسبة إلى مريس و
هي قرية بمصر هكذا ذكره الوزير أبو سعد في كتاب النتف والطرف وسمعت أهل مصر
يقولون: إن المريس جنس من السودان (إلى آخر ما قال) " وقال ابن حجر العسقلاني
في لسان الميزان في آخر ترجمته المبسوطة: " والمريسي نسبة إلى المريس بفتح الميم و
كسر الراء بعدها تحتانية ساكنة ثم مهملة نسبة إلى مريسة بالصعيد والمشهور بالخفة و
ضبطها الصغاني بتثقيل الراء " وقال في أثناء ترجمته: " وقد سرد أبو بكر الخطيب ترجمة
بشر في ست ورقات فلم أنشط لإيرادها بكمالها وكان من أبناء سبعين سنة " أقول: يريد
به أن الخطيب البغدادي أورد ترجمته في تاريخ بغداد مبسوطة وهو كذلك
فمن أرادها فليراجع الكتاب (ج 7، ص 56 - 67) وقال ياقوت في معجم البلدان:
" مريسة بالفتح ثم الكسر والتشديد وياء ساكنة وسين مهملة قرية بمصر وولاية بالصعيد
(إلى أن قال:) ينسب إليها بشر بن غياث المريسي صاحب الكلام مولى زيد بن الخطاب
(إلى آخر ما قال) " وقال ابن الأثير في اللباب: " المريسي بفتح الميم وكسر الراء
وسكون الياء تحتها نقطتان وفي آخرها سين مهملة هذه النسبة إلى مريس وهي قرية بمصر
هكذا ذكره أبو سعد الآبي الوزير في كتاب النتف والطرف، قال السمعاني: وإليها ينسب
بشر المريسي وهو أبو عبد الرحمن بشر بن غياث المريسي مولى زيد بن الخطاب (إلى آخر
ما قال) " أقول: ترجمته مذكورة في كتب الملل والنحل أيضا " فمن أرادها فليراجعها هناك
أيضا "، وكذلك في غالب كتب تراجم الحال وردت ترجمته مبسوطة.
3 - غير م (بدل ما بين المعقفتين): " وروى أبو يوسف " فليعلم أن هنا تم ما لم
يكن في نسخة م كما صرحنا به آنفا عند هذه الفقرة من عبارة المتن: " وأجمعتم على
أن الصلاة جائزة خلف كل بر وفاجر (أنظر ص 300 من الكتاب) "، فمن هنا عبارة المتن
مذكورة في جميع النسخ.
309

عامر الشعبي أن عمر بن الخطاب أتى النبي - صلى الله عليه وآله - ومعه صحيفة
قد كتب فيها التوراة بالعربية وقرأها على رسول الله صلى الله عليه وآله فغضب النبي صلى الله عليه وآله حتى
310

عرف الغضب في وجهه فقال عمر: أعوذ بالله من غضب الله وغضب رسوله ثم صعد
صلى الله عليه وآله المنبر فخطب الناس فقال: أيها الناس لا تسألوا أهل الكتاب عن شئ فإنهم
لن يهدوكم وقد أضلوا أنفسهم، وعسى أن يحدثوكم بباطل فتصدقوهم، أو بحق فتكذبوهم،
ولو كان موسى - عليه السلام - حاضرا " بين أظهركم ما حل له إلا أن يتبعني 1.
[و 2 رويتم عن وكيع عن ابن مسعود بن كرام 3 عن أبي إسحاق عن الحارث

1 - قال ابن كثير في البداية والنهاية في باب بيان الإذن في الرواية والتحديث
عن بني إسرائيل (ج 2، ص 133): " قال الإمام أحمد: حدثنا شريح بن النعمان حدثنا
هشيم أنبأنا مجالد عن الشعبي عن جابر بن عبد الله أن عمر بن الخطاب أتى النبي - صلى الله
عليه [وآله] وسلم بكتاب أصابه من بعض أهل الكتاب فقرأه على النبي صلى الله عليه وآله قال: فغضب
وقال: أمتهوكون فيها يا ابن الخطاب والذي نفسي به لقد جئتكم به بيضاء نقية، لا تسألوهم
عن شئ فيخبروكم بحق فتكذبوا به أو بباطل فتصدقوا به، والذي نفسي به لو أن موسى
كان حيا " ما وسعه إلا أن يتبعني (تفرد به أحمد وإسناده على شرط مسلم) " أقول: له نظائر
من أرادها فليراجع مظانها.
2 - ما بين المعقفتين أعني من هنا إلى قوله: " ذي تجاوز وتفاقم فليس عني " في م
فقط وليس في سائر النسخ.
3 - كذا صريحا " في الأصل.
311

عن علي - عليه السلام - قال قال رسول الله - صلى الله عليه وآله -: يا أيها الناس
لا تمسكوا علي بشئ يخالف القرآن فإني لا أحل إلا ما أحل الله ولا أحرم إلا ما حرم الله
وكيف أقول بخلافه وبه هداني الله عز وجل؟!
ورويتم عن بشر أيضا " عن سليمان العامري عن عمرو بن دينار عن محمد بن
علي عن النبي صلى الله عليه وآله: قال: إذا جاءكم الحديث عني فرأيتموه مضيا " 1 ليس بذي تجاوز
ولا تفاقم فهو عني، وإذا رأيتموه ليس بذي مضى 2 ذي تجاوز وتفاقم فليس عني 3].
ورويتم عن أصحابكم عن علي - عليه السلام - قال: قال رسول الله - صلى الله
عليه وآله -: إن الحديث سيفشو عني فاعرضوه على القرآن فما ليس يوافق القرآن
فليس عني 4.
[رجعنا إلى ذكر المواريث 5]
ومن أعجب العجب تسميتكم 6 المواريث فرائض وأنتم فيها مختلفون فإن كان الله
فرضها فلا يجوز أن تتقدموا 7 فرض الله عز وجل، وإن كنتم أنتم 8 تفرضون فقد صيرتم

1 - الكلمة في الأصل كما في المتن صريحا "، فليعلم أن عبارة الحديث
مشوشة وحيث لم أتمكن من تصحيحها صورتها في المتن كما كان في الأصل.
2 - الكلمة في الأصل كما في المتن صريحا "، فليعلم أن عبارة الحديث
مشوشة وحيث لم أتمكن من تصحيحها صورتها في المتن كما كان في الأصل.
3 - هنا تم ما كان في م فقط.
4 - عبارة المتن عبارة نسخة م وعبارة سائر النسخ بدلها هكذا: " ورويتم أن النبي
صلى الله عليه وآله - قال: ما أتاكم عني من حديث فاعرضوه على كتاب الله فما وافق
كتاب الله فهو عني وما خالف كتاب الله فليس عني وصدق - صلى الله عليه وآله - ما يخالف
حديثه كتاب الله ".
5 - اكتفى من العنوان في غير م بكلمة: " المواريث ".
6 - م: " قسمتكم ".
7 - غير م: " أن تتعدوا ما ".
8 - غير م: " أنتم الذين ".
312

لكل من قال برأيه فرضا " أوجبتموه على عباد الله تنتقلون فيه من حكم إلى حكم والله
عز وجل يقول: للرجال نصيب مما ترك الوالدان والأقربون وللنساء نصيب مما
ترك الوالدان والأقربون مما قل منه أو كثر نصيبا " مفروضا " 1 فقد أخبرنا الله أنه قد فرض
المواريث وبينها فقال: نصيبا " مفروضا "، فمن أحل لكم أن تجيزوا 2 اختلاف الصحابة
والتابعين من بعدهم فيما قد جعله 3 الله نصيبا " مفروضا "، والنصيب المفروض لا يزاد
فيه ولا ينقص [4 منه لأنه قد قال الله عز وجل: ولكل جعلنا موالي مما ترك الوالدان
والأقربون 5 فهل يجوز أن يتقدم ما جعل الله له وسماه 6] [إلا بتقدمكم بين يدي
رسول الله - صلى الله عليه وآله - وتجاوزكم أمره والله تعالى يقول: لله الأمر من قبل
ومن بعد 7 فوالله ما جوزتموه 8 له من قبل ولا من بعد حتى اعترضتم لنقض ما وكد 9 الله
عز وجل فيه فنقضتموه عروة عروة " سنفسر لكم من ذلك ما لا يخفى على ذي لب بعون الله
وقوته والله الموفق وإياه نستعين على أرشد الأمور فأول ما ننقم عليكم من ذلك
ما رويتموه عن علمائكم 10] أن رسول الله - صلى الله عليه وآله - قال: إن

1 - آية 7 من سورة النساء.
2 - غير م: " أن تجوزوا ".
3 - م ح: " فيما جعله ".
4 - ما بين المعقفتين في م فقط.
5 - صدر آية 33 من سورة النساء.
6 - في الأصل: " جعل الله له رسما " ".
7 - من آية 4 سورة الروم.
8 - في الأصل: " جوزتموهم " وكان الأولى أن يعبر المصنف (ره) عن مقصوده بلفظ
" تركتموه " فكأنه (ره) تساهل في التعبير.
9 - في الأصل: " وكل ".
10 - غير م بدل ما بين المعقفتين هكذا: " فلما جهلتم ما فرض الله تعالى من ذلك
تقدمتم بين يدي الله ورسوله فقلتم بآرائكم وأمرتم الناس بأمر دون أمر الله وتجاوزتم ما قال
في كتابه إذ يقول وإذا قيل لهم: تعالوا إلى ما أنزل الله وإلى الرسول رأيت المنافقين
يصدون عنك صدودا، فهل يصد عنه إلا من ترك أمره ورضى بغيره وزعمتم ".
313

زيدا 1 أفرضكم وعلي 2 أقضاكم وأبي أقرؤكم 3 ومعاذ أعلمكم بالحلال والحرام وقد
علمتم أن القاضي لا يكون قاضيا " حتى يعرف هذه الخلال كله لا شك فيه [إذ] [لا
يكون أقضاهم حتى يعرف الفرائض فيكون عالما " بما أمر الله به 4] منها في كتابه وسنة
نبيه صلى الله عليه وآله، ولا يكون أعلمهم بالحلال والحرام حتى يعرف الفرائض لأنها هي من
الحلال والحرام 5 [فلا قراءة أبي قبلتم ولا فرائض زيد، ولا قضاء علي، ولا علم
معاذ بالحلال والحرام 6] فأما القضاء [فقد رددتم قول علي (ع) في رق أمهات

1 - غير م: " زيد " (من دون " أن ").
2 - هكذا في جميع النسخ فعلى العطف على زيدا " بناء على وجود " أن " كما في نسخة م
أيضا " يجوز الرفع في المعطوف بعد مضي الخبر كما قال ابن مالك:
" وجائز رفعك معطوفا " على * منصوب أن بعد أن تستكملا "
3 - فليعلم أن لهذا الحديث صدرا " وذيلا وطرقا " كثيرة في كتب العامة قال ابن
عبد البر في الإستيعاب في ترجمة أبي (ص 27 من طبعة حيدرآباد سنة 1337):
" وروى من حديث أبي قلابة عن أنس ومنه من يرويه مرسلا وهو الأكثر من رسول الله صلى الله عليه وآله
قال: أرحم أمتي بأمتي أبو بكر، وأقواهم في دين الله عمر، وأصدقهم حياء عثمان، وأقضاهم
علي بن أبي طالب، وأقرأهم أبي بن كعب، وأفرضهم زيد بن ثابت، وأعلمهم بالحلال
والحرام معاذ بن جبل، وما أظلت الخضراء ولا أقلت الغبراء على ذي لهجة أصدق من
أبي ذر، ولكل أمة أمين وأمين هذه الأمة أبو عبيدة بن الجراح، وقد ذكرنا لهذا الحديث
طرقا " فيما تقدم من هذا الكتاب وقد روى من حديث أبي محجن الثقفي مثله سواء مسندا " و
روى أيضا " من وجه ثالث وروينا عن عمر من وجوه أنه قال: أقضانا علي وأقرأنا
أبي وإنا لنترك أشياء من قراءة أبي ".
4 - غير م: " ولا يكون يعرف الفرائض حتى يعرف ما أمر الله به ".
5 - م هنا " وقال: أبي أقرأكم ".
6 - ما بين المعقفتين في م فقط.
314

الأولاد وغير ذلك 1] [و 2 أما معاذ فلا نراكم تروون عنه حلالا " ولا حراما " إلا
الحرف والحرفين 3]، وأما فرائض زيد فلم يبق أحد من الصحابة إلا وقد اعترض
عليه فيما 4 فرض، وأما أبي بن كعب فقد نبذتم قراءته، وكذلك قراءة ابن مسعود 5
[فيما 6 تروون منها 7 عن النبي - صلى الله عليه وآله - فلئن كان الذي رويتموه
عن رسول الله حقا " لقد خالفتم النبي فيما قال في هؤلاء النفر، ولئن كان باطلا " لقد
كذب من رواه عن رسول الله وقد قال صلى الله عليه وآله -: من كذب علي متعمدا " فليتبوأ مقعده
من النار 8].
ثم 9 زعمتم أن زيد بن ثابت قال في ابنة وأخت: للابنة 10 النصف وللأخت
النصف، فقيل لكم: لم أعطيتم الأخت النصف مع الابنة؟ - فقلتم: لأن الله -
تعالى - قال في كتابه: وله أخت فلها نصف ما ترك، فقلنا لكم: اتلوا الآية من أولها

1 - غير م بدل ما بين الحاصرتين: " فقد رويتم قول علي في أمهات الأولاد وغير
ذلك فقد خالفتموه فيما قضى فيهن ".
2 - ما بين المعقفتين ليس في م.
3 - كذا في جميع النسخ غير م.
4 - غير م: " له فيما ".
5 - قال المحدث النوري (ره) في فصل الخطاب في ضمن الدليل السادس
الذي في ذكر أن هذا المصحف الموجود غير شامل لتمام ما كان في مصحف أبي بن كعب
(أنظر ص 148): " ومما يؤيد صحة قراءته مخالفته لزيد بن ثابت وطعنه عليه في قراءته
وهجر القوم قراءته قال فضل بن شاذان في الإيضاح: وأما أبي فقد نبذتم قراءته وكذلك
قراءة ابن مسعود فيما تروون منهما (فساق الكلام إلى قوله:) في هؤلاء النفر ".
6 - ق ج س مج: " وفيما ".
7 - في فصل الخطاب: " منهما ".
8 - ما بين الحاصرتين ليس في م، فليعلم أنه قد تقدم الكلام منا في هذا الحديث
(أنظر ص 200 - 203).
9 - في غير م: " و ".
10 - م: " فللابنة ".
315

قال الله: [1 يستفتونك قل الله يفتيكم في الكلالة إن امرء هلك ليس له ولد وله
أخت فلها نصف ما ترك وهو يرثها إن لم يكن لها ولد 2 فهذه الابنة ولد أم غير ولد؟
قلتم: وهي ولد ولكن هذه سنة الصحابة، قلنا: فسنة الصحابة خلاف قول الله
تعالى؟ - قلتم: ليس لنا [أن] نرد على الصحابة، قلنا لكم: بل أن تردوا على الله.
قلنا: وإن كان مكان الأخت أخ؟ - قلتم: فله النصف، قلنا: قسم الله للأخت
النصف إذا لم يكن [له] ولد وقسمتم لها النصف كملا " 3 مع الولد وكان يجب في
قياس قولكم أن تعطوا الأخ المال 4 كله كملا لأنه قال: وهو يرثها إن لم يكن لها ولد،

1 - فليعلم أن هنا نقصا " في غير م في جميع النسخ إلا أن في نسخ
مث ج س بياضا " على قدر صفحة ونصف ورقة في كل واحدة منها حتى يكون علامة للنقص
لكن البياض لم يوضع في نسخ ج ق مج إلا أن كاتب نسخة ج قد التفت إلى عدم
تلائم العبارة هنا وكتب فوق هذه العبارة " قال الله لها: ثلث ماذا أعطيتموها "
كلمة: " كذا " حتى يتوجه القاري إلى أن النسخة المكتوب منها قد كانت مشوشة ولا
يتوجه الطعن إليه بأنه قد ارتكب خطأ واشتباها " في كتابة النسخة، وأما نسختا ق مج
فالعبارة فيهما جارية على حالها من دون إشارة إلى النقص والتفطن له، فعبارة المتن
مطابقة لنسخة م فقط إلى موضع نشير فيه إلى تمام النقص وانقضاء ما هو في م فقط.
2 - صدر آخر آية من سورة النساء وهي آية 176.
3 - قال الفيروزآبادي: " وأعطاه المال كملا محركة أي كاملا " وقال
الزبيدي في شرحه: " هكذا يتكلم به في الجمع والوحدان سواء، ولا يثني ولا يجمع
قال: وليس بمصدر ولا نعت إنما هو كقولك أعطيته كله ". قال البستاني في محيط
المحيط يقال: أعطيته المال كملا أي كاملا وافيا "، قال الليث هكذا يتكلم به وهو سواء
في الجمع والوحدان وليس بمصدر ولا نعت إنما هو كقولك: أعطيته المال الجميع ".
4 - يشبهه ما نقله الشيخ المفيد (ره) بإسناده إلى مولانا محمد الباقر - عليه السلام -
فلا بأس بنقله وذلك أنه قال السيد المرتضى (ره) في الفصول المختارة (أنظر الجزء الأول
ص 133 - 134 من الطبعة الأولى) ما نصه: " ومن حكايات الشيخ - أدام الله عزه -
أيضا في الميراث وحديثه: حدثني الشيخ - أيده الله تعالى - قال: أخبرني أبو الحسن
أحمد بن محمد بن الوليد عن أبيه - رحمه الله - عن سعد بن عبد الله عن أحمد بن محمد بن
عيسى عن محمد بن أبي عمير عن عمر بن أذينة عن بكير عن أعين قال: جاء رجل إلى
أبي جعفر محمد بن علي الباقر - عليه السلام - فقال له: يا أبا جعفر ما تقول في امرأة
تركت زوجها وأخويها لأمها وأختا " لأبيها؟ - فقال أبو جعفر - عليه السلام -: للزوج النصف
ثلاثة أسهم من ستة أسهم وللإخوة من الأم الثلث سهمان من ستة وللأخت من الأب ما بقي
وهو السدس سهم من ستة، فقال له الرجل: فإن فرائض زيد وفرائض العامة والقضاة
على غير ذلك يا أبا جعفر، يقولون: للأخت من الأب ثلاثة أسهم من ستة تعول إلى ثمانية
فقال له أبو جعفر - عليه السلام -: ولم قالوا ذلك؟ - قال: لأن الله تعالى يقول: إن امرؤ
هلك ليس له ولد وله أخت فلها نصف ما ترك قال أبو جعفر - عليه السلام -: فإن كانت
الأخت أخا "؟ - قال: ليس له إلا السدس فقال أبو جعفر - عليه السلام -: فما لكم نقصتم
الأخ إن كنتم تحتجون في النصف للأخت بأن الله تعالى قد سمى لها النصف فإن الله تعالى
قد سمى للأخ أيضا " الكل والكل أكثر من النصف، قال الله سبحانه: فلها نصف ما ترك و
هو يرثها إن لم يكن لها ولد، فلا تعطون الذي جعل الله له الجميع في بعض
فرائضكم شيئا " وتعطونه السدس في موضع، وتعطون الذي جعل الله له
النصف ذلك تاما "، فقال له الرجل: فكيف تعطى الأخت - أصلحك الله - النصف ولا
يعطى الأخ شيئا؟ فقال أبو جعفر - عليه السلام - يقولون في أم وزوج وإخوة لأم وأخت لأب،
فيعطون الزوج النصف ثلاثة أسهم من ستة تعول إلى تسعة، والأم السدس، والإخوة
من الأم الثلث، والأخت من الأب النصف ثلاثة يرتفع من ستة إلى تسعة قال: كذلك
يقولون قال: فإن كانت الأخت أخا " لأب؟ - قال: ليس له شئ فقال الرجل لأبي جعفر
عليه السلام - فما تقول أنت؟ - رحمك الله - فقال: ليس للإخوة من الأب والأم ولا
للإخوة من الأم ولا للإخوة من الأب مع الأم شئ ".
316

فلا بكتاب الله رضيتم، ولا القياس استعملتم.
317

وزعمتم أن زيدا " قال في الأكدرية 1 امرأة ماتت وتركت زوجا " وأختا "

1 - قال الجوهري في الصحاح وابن منظور في لسان العرب: " و
الأكدرية مسألة في الفرائض وهي زوج وأم وجد وأخت لأب وأم " وقال الفيومي
في المصباح المنير: " والأكدرية من مسائل الجد، قيل: سميت بذلك لأن عبد الملك
ألقاها على فقيه اسمه أو لقبه أكدر، وقيل غير ذلك " وقال صاحب معيار اللغة: " و
الأكدرية كأحمر بياء النسبة وهاء مسألة في الفرائض وهي زوج وأم وجد وأخت لأب
وأم لقبت بها لأنها سئل رجل عنها اسمه أو لقبه أكدر فلم يعرفها وقيل غير ذلك " وقال
البستاني في محيط المحيط: " والأكدرية مسألة في الفرائض وهي زوج وأم وجد
وأخت لأب وأم، لقبت بها لأن عبد الملك بن مروان سأل عنها رجلا يقال له: أكدر فلم
يعرفها، أو كانت الميتة تسمى أكدرية، أو لأنها كدرت على زيد ".
أقول: أخذه البستاني من القاموس بعين عبارة الفيروزآبادي وقال الزبيدي في
تاج العروس مازجا " شرحه بالمتن ما نصه:
" (والأكدرية في الفرائض) مسألة مشهورة وهي (زوج وأم وجد وأخت لأب
وأم) وأصلها من ستة وتعول لتسعة وتصح من سبعة وعشرين، قاله شيخنا (لقبت بها
لأن عبد الملك بن مروان سأل عنها رجلا يقال له أكدر فلم يعرفها، أو كانت الميتة تسمى
أكدرية، أو لأنها كدرت على زيد) بن ثابت مذهبه لصعوبتها وقد استفتيت فيها شيخنا
الفقيه المحدث أبا الحسن علي بن موسى بن شمس الدين بن النقيب حفظه الله تعالى فأجاب
ما نصه: للزوج النصف ثلاثة، وللأم الثلث اثنان، وللجد واحد، وأصلها من ستة والقياس
سقوط الأخت بالجد لأنها عصبة بالغير ولكن فرض لها النصف ثلاثا لنص الله تعالى وبالنص
يترك القياس فتصير المسألة من تسعة ثم يعود الجد والشقيقة إلى المقاسمة أثلاثا للذكر
مثل حظ الأنثيين فانكسرت السهام الأربعة على ثلاثة مخرج الثلث ثلاثة من تسعة في ثلاثة
بتسعة وللأم الثلث عائلا اثنان في ثلاثة بستة والباقي اثنا عشر للجد ثمانية تعصيبا " بالجد
ومن هنا حصل التكدير على الأخت لكون فرضها عاد تعصيبا وحصل أيضا " للجد لكونه
كالأب يحجب الإخوة والأخوات فعاد انفراده بالتعصيب إلى المقاسمة فشاركته الأخت
في التعصيب له الثلثان ولها الثلث، فهذا وجه تلقيبها بالأكدرية (انتهى) ".
وفي هامش الكتاب:
" قوله: مخرج الثلث ثلاثة من تسعة (إلى آخره) كذا بخطه وهي عبارة غير محررة
والصواب أن يقول: فانكسرت سهامهما الأربعة على ثلاثة عدد رؤوسهما فيضرب ثلاثة عدد
رؤوسهما في أصل المسألة وعولها وهو تسعة يحصل سبعة وعشرون ومنها تصح للزوج
من أصل المسألة وعولها ثلاثة تضرب في جزء السهم الذي هو ثلاثة عدد رؤوس الجد و
الأخت يحصل تسعة فهي له وللأم الثلث عائلا اثنان (إلى آخره) ".
وقال أبو عبد الله موفق الدين محمد بن علي الرحبي في بغية الباحث
عن جمل الموارث وهو اسم أرجوزة في الفرائض، قال مؤلف إيضاح المكنون:
هذه الأرجوزة منظومة لأبي عبد الله محمد بن علي بن محمد الرحبي المعروف بابن المتفننة
المتوفى سنة 577 سبع وسبعين وخمسمائة " (أنظر مجموع المتون العربية ص من النسخة
المطبوعة سنة):
باب الأكدرية:
" والأخت لا فرض مع الجد لها * فيما عدا مسألة كملها "
" زوج وأم وهما تمامها * فاعلم فخير أمة علامها "
" تعرف يا صاح بالأكدرية * وهي بأن تعرفها حرية "
" فيفرض النصف لها والسدس له * حتى تعول بالفروض المجملة "
" ثم يعودان إلى المقاسمة * كما مضى فاحفظه واشكر ناظمه "
أقول: قد علم مما ذكرنا أن المسألة معروفة جدا " بين علماء العامة بل معركة للآراء
فمن أرادها فليطلبها من مظانها من كتبهم وأما عندنا معشر الخاصة فلا مورد للبحث
عنها لأنه لا يجوز أن ترث الأخت التي من الطبقة الثانية مع وجود من ذكر وفرض وجوده
وهو من الطبقة الأولى في المسألة وإنما ذكرنا شيئا " مما ذكرناه هنا ليصير القارئ لهذا الكتاب
مطلعا " على هذا الأمر بما يكفي في هذا المقام.
318

وأما " 1 وجدا ": إنها من تسعة أسهم، [للزوج ثلاثة أسهم 2] وللأم سهمان، و
للأخت ثلاثة أسهم، وللجد سهم. قال زيد 3: ثم ترد الأخت نصيبها فيضاف
إلى نصيب الجد ثم يقسم بينهما للذكر مثل حظ الأنثيين. قلنا: هذه الفريضة خلاف
قول الله عز وجل في محكم كتابه لأن الله جعل للزوج النصف من جميع تركة امرأته
ألا تراه يقول لما استثنى بالولد: ولكم نصف ما ترك أزواجكم إن لم يكن لهن ولد 4
فلم جعلتم له ثلاثة أسهم من تسعة وإنما هي الثلث فأين النصف الذي فرض الله

1 - في الأصل: " ابنا " وهو غلط قطعا " بدليل تصريح علماء اللغة وغيرهم بأن
المفروض في المسألة الأم لا الابن.
2 - ما بين المعقفتين من إضافاتنا لما يدل عليه قرينة السياق صدرا " وذيلا.
3 - في الأصل: " قال زيد ثم زيد ".
4 - صدر آية 12 سورة النساء وما بعده: " فإن كان لهن ولد فلكم الربع مما تركن
من بعد وصية يوصين بها أو دين، ولهن الربع مما تركتم إن لم يكن لكم ولد فإن كان
لكم ولد فلهن الثمن مما تركتم من بعد وصية توصون بها أو دين (الآية إلى آخرها).
320

تعالى له؟! فزعمتم أن الحساب لا يقوم 1 [إلا 2] بأن ينقص الزوج مما حكم الله من
فرضه. قلنا: ويحكم صرتم إذا " الحكام 3 على الله لا على خلقه تنقصون من فرض الله
ليستقيم حسابكم فدلونا على هذا الحساب الملعون 4 الذي ينقص ما فرض الله و [وقفونا 5]
عليه. قلتم: الأسهم ستة للزوج النصف، ثلاثة أسهم، وللأم الثلث، سهمان،
وللجد السدس، سهم، وللأخت ثلاثة أسهم.
قلنا لكم: هذا يعد من تسعة وسميتوها النصف.
قالوا: إنما هي نصف الستة.
قلنا: وما لنا وللستة؟ وإنما قال الله عز وجل: ولكم نصف ما ترك أزواجكم
إن لم يكن لهن ولد، فما بال ذكر التسعة؟! فقد تركت المرأة تسعة آلاف، للزوج
النصف، أربعة آلاف وخمسمائة، فأعطيتم الزوج ثلاثة آلاف وهو ثلث المال؟!
قلتم: وقع في الحساب كسر لأن الحساب لا يقوم إلا بأن ينقص الزوج مما
فرض الله، فإذا " صرتم الحكام 6 على الله تنقصون ما فرض الله ليستقيم ما فرضتم دونه وعملتم

1 - هو إما من قام الأمر أي اعتدل كاستقام واستوى، أو من قوم: قال البستاني
في محيط المحيط: " قوم الشئ تقويما " عدله ومنه تقويم البلدان لبيان طولها وعرضها
وربما سمى حساب الأوقات بالتقويم ج تقاويم ".
2 - " إلا " من إضافاتنا لدلالة قرينة السياق عليه.
3 - كذا بلام التعريف.
4 - في الأصل: " المعلون " (بتقديم العين على اللام).
5 - في الأصل: " قفونا "، قال الزمخشري في أساس البلاغة: " ومن المجاز وقفته
(من باب التفعيل) على ذنبه وعلى سوء صنيعه " وفي القاموس: " وقف (من باب التفعيل)
فلانا " على ذنبه = أطلعه وقال الزبيدي في شرحه: " ومن المجاز وقف فلانا " على ذنبه وسوء
صنيعه إذا أطلعه عليه وأعلمه به ".
6 - كذا معرفا " باللام في الأصل.
321

في ذلك عمل نقص ما فرض الله ووكدتم فرض هذا الناقص بفرض 1 الله عز وجل
فكأنكم أعلم بما يصلح الناس من خالقهم وكنتم عند أنفسكم أعلم بالحساب من خالق
الحساب وأشد احتياطا للورثة من خالقهم.
قلتم: لا إله إلا الله.! إذ 2 ما نحن أعلم من الله ولكن هكذا 3 جرت السنة من السلف.
قلنا: فناظرونا في فريضة الأم فإن الله عز وجل يقول: فإن لم يكن له ولد
وورثه أبواه فلأمه الثلث 4 ولم يسم إلا للولد ولم يسم للإخوة ميراثا " فإنه قال: فإن
كان له إخوة فلأمه السدس 5 لا أنه جعل للإخوة شيئا " فهلا 6 الثلث أعطيتموها.
فإن قلتم، أعطيناها سهمين ثلث الستة. قلنا: إنما أعطيتموها سهمين من تسعة
وقلتم: هذا الثلث، قلنا لكم: 7] ثلث ما 8 أعطيتموها؟ - قلتم: ثلث ستة. قلنا:
ما معنى ذكر ستة 9 وقد تركت المرأة ستة آلاف فأعطيتم الأم الفين فما معنى الثلث؟
قلتم: لم يتم 10 الحساب إلا على ما فرضه زيد لا على ما فرضه الله.
في ذكر الأخت والجد
قلنا: فكم فرضتم للأخت؟ - قلتم: النصف، ثلاثة.

1 - في الأصل: " لفرض ".
2 - في الأصل: " إذا ".
3 - في الأصل: " هذا ".
4 - من آية 11 سورة النساء.
5 - من آية 11 سورة النساء.
6 - في الأصل: " فلا ".
7 - فليعلم أن النقص الذي كان في نسخ ج ح س ق مج مث وكان يبتدأ من
" يستفتونك قل الله " كما أشرنا إليه فيما سبق (أنظر ص 316 من الكتاب) انتهى هنا فمن قوله
" ثلث ما " جميع النسخ متحدة في عبارة المتن إلا ما نشير إليه.
8 - ج ح: " ثلث ماذا " لكن في مث مج س ق: " ثلث ماذى ".
9 - غير م: " قلنا لكم: فما بال ذكر الستة؟ ".
10 - غير م: " فقلتم: لم يقم ".
322

قلنا: ويحكم لم تسمونه النصف إنما أعطيتموها ثلاثة " من تسعة؟ - فعدتم إلى
الكلام الأول في ذكر الستة. قلنا: ويحكم لم ير للستة ذكر 1 فكيف تقولون:
من ستة؟!
قلنا: فناظرونا في فريضة الجد 2
كيف جعلتم 3 للجد سهما من تسعة أسهم وسميتموها سدسا " ولا خلاف بين
الأمة في أنه لا يكون 4 المال أكثر من نصفين ولم نر للجد والأخت فرضا " [مع الولد
في الكتاب ولا مع الأم أيضا " لأن الله عز وجل يقول: 5] يستفتونك قل الله يفتيكم
في الكلالة أن امرؤ هلك ليس له ولد وله أخت فلها نصف ما ترك، وهو يرثها إن
لم يكن لها ولد 6 فأخبر أن الكلالة [من لا يرث من الصلب شيئا " مع الولد 7] فأعطيتم الأخت
مع الأم [وقد رويتم عن أبي بكر أنه سئل عن الكلالة فقال: اللهم إني لا أعلمه
إلا أن يكون الوالدان والولد 8، فأعطيتم الأخت مع الأم 9] طعنا " على أبي بكر

1 - كذا في الأصل ولعله كان: " لم نر للستة ذكرا " ".
2 - هذا العنوان في م فقط.
3 - غير م: " وجعلتم ".
4 - م " ولا خلاف بين الأمة أن يكون ".
5 - غير م: " مع الولد والابن في الكتاب لأن الله قال ".
6 - صدر آخر آية من سورة النساء (آية 176).
7 - غير م (بدلها): " إذا لم يكن ولد ".
8 - قال السيوطي في الدر المنثور في ذيل آية يستفتونك عن الكلالة ضمن
ما نقل من الأخبار ما نصه (ج 2، ص 250): " وأخرج عبد الرزاق وسعيد بن منصور وابن
أبي شيبة والدارمي وابن جرير وابن المنذر والبيهقي في سننه عن الشعبي قال: سئل أبو بكر
عن الكلالة فقال: إني سأقول فيها برأيي فإن كان صوابا " فمن الله وحده لا شريك له، وإن كان
خطأ فمني ومن الشيطان والله منه برئ أراه ما خلا الوالد والولد، فلما استخلف عمر قال:
الكلالة ما عدا الولد، فلما طعن عمر قال: إني لأستحيي من الله أن أخالف أبا بكر رضي الله عنه ".
قال المحقق الطوسي - قدس الله روحه القدوسي - في تجريد العقائد عند ذكره
مطاعن أبي بكر: " ولم يكن عارفا " بالأحكام حتى قطع يسار سارق (إلى أن قال) ولم يعرف
الكلالة ولا ميراث الجدة (إلى آخر ما قال) وقال القوشچي في شرحه: " أجيب عنه بأنه
إن أريد أنه ما كان جميع أحكام الشرع حاضرة عنده على سبيل التفصيل فهو مسلم (إلى آخر
ما قال) " وبسط المسألة يحتاج إلى مجال وسيع فمن أراد البسط فليراجع مظانه.
9 - ما بين المعقفتين ليس في م.
323

ولم تقوموا 1 على حد الكلالة [2 وقد تركت الميتة أما. ثم لما أعطيتم 3 الأخت ثلاثة
أسهم لما زعمتم من تسمية الله لها النصف، وأعطيتم الجد سهما " قلنا لكم: لم صرتم
تجمعون نصيبها ونصيب الجد ثم يكون للذكر مثل حظ الأنثيين وإنما فرض الله
الفريضة من أصل المال لا من نصيب الأخت لأن الله تعالى يقول: فلها نصف ما ترك،
فلم جعلتم للجد من يغلب الأخت 4 فإن كنتم أنزلتم الجد منزلة الأخ ليكون للذكر مثل
حظ الأنثيين فقد كان ينبغي أن يكون للأخ 5 من صلب المال مثل ما أعطيتم الأخت،
ولو أعطيتموه 6 مثل ما للأخت 7 لكان المال مستغرقا " بينهما وبقيت الأم والزوج لا شئ

1 - في غالب النسخ: " ولم يقوموا " (بصيغة الغائب) وفي ح: " ولم تقدموا " (من
قدم بالدال).
2 - من هنا أعني " وقد تركت الميتة أما " إلى ما يأتي وهو " ترككم قوله " ليس في م.
3 - ح: " ثم أعطيتم ".
4 - " الأخت " ليست في ح مث.
5 - ح س مج مث: " الأخ ".
6 - غير ح: " أعطيتموهم ".
7 مث مج س: " مثل مال الأخت ".
324

لهما في قول زيد لو كان مكان الأخت أخ لم تعطوه شيئا وإنما هو في قولكم بمنزلة الأخ
فافهموا انتقاض قولكم. فإن كان الأخ لا يعطى شيئا " أو إن صيرتم الجد أبا " كما صيره
أبو بكر ولا ترث الأخت معه شيئا " فهذا ما يدل من الطعن عليكم على أبي بكر وترككم
قوله 1].
ورويتم عن عمر بن الخطاب أنه سأل النبي - صلى الله عليه وآله - عن
الكلالة فقال له قولا " لم يفهمه، فوجه إليه ابنته حفصة 2 فسألته عنها فقال: إن سألك
أبوك 3 فقولي له: ما أراك تفهمها أبدا "، فكان عمر يقول: لا أفهمها أبدا لقول النبي صلى الله عليه وآله:
ما أراك تفهمها أبدا ". 4

1 - ما بين المعقفتين أعني من قوله: وقد تركت الميتة أما " إلى هنا أعني " ترككم
قوله " ليس في م كما أشرنا إليه في صدر الكلام أيضا " (أنظر ص 324).
2 - غير م: " فبعث إليه حفصة ".
3 - غير م: " فقال لها: لو بعثك أبوك ".
4 - قال السيوطي في الدر المنثور في ذيل آية: " يستفتونك قل الله يفتيكم "
(ج 2، ص 249) ما نصه: " وأخرج ابن راهويه وابن مردويه عن عمر أنه سأل
رسول الله صلى الله عليه وآله كيف تورث الكلالة؟ - فأنزل الله يستفتونك قل الله يفتيكم في الكلالة إلى
آخرها فكأن عمر لم يفهم فقال لحفصة: إذا رأيت من رسول الله صلى الله عليه وآله طيب نفس فسليه
عنها، فرأت منه طيب نفس فسألته فقال: أبوك ذكر لك هذا، ما أرى أباك يعلمها فكان
عمر يقول: ما أراني أعلمها وقد قال رسول الله ما قال: وأخرج عبد الرزاق وسعيد بن
منصور وابن مردويه عن طاوس أن عمر أمر حفصة أن تسأل النبي صلى الله عليه وآله عن
الكلالة فسألته فأملاها عليها في كتف وقال: من أمرك بهذا؟ أعمر؟ ما أراه يقيمها أو ما تكفيه
آية الصيف؟! قال سفيان: وآية الصيف التي في النساء: وإن كان رجل يورث كلالة أو امرأة
فلما سألوا رسول الله صلى الله عليه وآله نزلت الآية التي في خاتمة النساء. وأخرج مالك ومسلم وابن جرير
والبيهقي عن عمر قال: ما سألت النبي صلى الله عليه وآله عن شئ أكثر ما سألته عن الكلالة حتى طعن
بإصبعه في صدري وقال: تكفيك آية الصيف التي في آخر سورة النساء (وساق أحاديث من
هذا القبيل وقال) وأخرج ابن جرير عن عمر قال: لأن أكون أعلم الكلالة أحب
إلى من أن يكون لي جزية قصور الشام. وأخرج ابن جرير عن الحسن بن مسروق عن أبيه
قال: سألت عمر وهو يخطب الناس عن ذي قرابة لي ورث كلالة فقال: الكلالة الكلالة
الكلالة وأخذ بلحيته ثم قال: والله لأن أعلمها أحب إلي من أن يكون لي ما على الأرض
من شئ، سألت عنها رسول الله صلى الله عليه وآله فقال: ألم تسمع الآية التي أنزلت في الصيف فأعادها
ثلاث مرات ".
أقول: الخوض في تحقيق القضية بل نقل أخبارها يفضي إلى طول لا يسعه المقام فمن
أراد البسط فليراجع الدر المنثور وإحقاق الحق وتشييد المطاعن وكتاب الغدير وشروح
التجريد وبحار الأنوار وسائر مظان البحث.
325

[ورويتم عن عمر 1 أيضا أنه قال: ثلاث وددت أن رسول الله - صلى الله عليه

1 - ما بين المعقفتين أعني من قوله: " ورويتم عن عمر " إلى ما يأتي من قوله " وعن
ذبائح أهل الكتاب " في م فقط. قال المجلسي (ره) في ثامن البحار عند ذكره الطعن
السابع من مطاعن أبي بكر ما نصه (أنظر ص 271 من طبعة أمين الضرب): " قال الفخر
الرازي اختار أبو بكر أن الكلالة عبارة عن سوى الوالدين والولد، وهذا هو المختار،
وأما عمر فإنه كان يقول: الكلالة ما سوى الولد وروى أنه لما طعن قال: كنت أرى الكلالة
من لا ولد له وأنا أستحيي أن أخالف أبا بكر وعن عمر في رواية أخرى وكان يقول:
ثلاثة لأن يكون بينها الرسول لنا أحب إلي من الدنيا وما فيها، الكلالة والخلافة والربا
(انتهى) ".
وقال السيوطي في الدر المنثور عند تفسيره آخر آية من سورة النساء وهي
قوله تعالى: " يستفتونك قل الله، الآية " ما نصه (ج 2، ص 249 و 250):
وأخرج عبد الرزاق والبخاري ومسلم وابن جرير وابن المنذر عن عمر قال: ثلاث وددت
أن رسول الله صلى الله عليه وآله كان عهد إلينا فيهن عهدا ننتهي إليه، الجد والكلالة وأبواب من
أبواب الربا. وأخرج الطيالسي وعبد الرزاق والعدني وابن ماجة والساجي
وابن جرير والحاكم والبيهقي عن عمر قال: ثلاث لأن يكون النبي صلى الله عليه وآله بينهن
لنا أحب إلي من الدنيا وما فيها، الخلافة والكلالة والربا ".
أقول: ساق السيوطي في تفسير الآية المشار إليها أحاديث كثيرة من هذا القبيل،
والمسألة من المسائل التي صارت مورد بحث عظيم في كتب الكلام والحديث والفقه بحيث
يفضي الخوض فيه والإشارة إلى موارده إلى إطناب لا يسعه الكتاب فالأولى أن نشير هنا
إلى تحقيق لصاحب كتاب الغدير أعني الأميني (ره) وهو أنه قال في المجلد السابع
من الغدير تحت عنوان " الكلالة " ما نصه (ص 104 من الطبعة الثانية): " وتجد
الخليفة على شاكلة صنوه في عدم العلم بالكلالة النازلة في آية الصيف آخر سورة النساء
يستفتونك قل الله يفتيكم في الكلالة إن امرؤ هلك ليس له ولد وله أخت فلها نصف ما ترك،
الآية، أخرج أئمة الحديث بإسناد صحيح رجاله ثقات عن الشعبي قال: سئل
أبو بكر - رضي الله عنه - عن الكلالة فقال: إني سأقول فيها برأيي فإن يك صوابا
فمن الله، أن يك خطأ فمني ومن الشيطان والله ورسوله بريئان منه أراه ما خلا الولد والوالد
فلما استخلف عمر - رضي الله عنه - قال: إني لأستحيي الله أن أرد شيئا قاله أبو بكر أخرجه سعد
ابن منصور، عبد الرزاق، ابن أبي شيبه، الدارمي في سننه 2 ص 365، وابن جرير الطبري
في تفسيره 6 ص 30، ابن المنذر، البيهقي في السنن الكبرى 6 ص 223، وحكى عنهم
السيوطي في الجامع الكبير كما في ترتيبه 6 ص 20، وذكره ابن كثير في تفسيره 1 ص 260،
والخازن في تفسيره 1 ص 367، وابن القيم في أعلام الموقعين ص 29.
قال الأميني: هذا رأيه الثاني وكان أولا يرى أن الكلالة من لا ولد له خاصة،
وكان يشاركه في رأيه هذا عمر بن الخطاب ثم رجعا عنه إلى ما سمعت ثم اختلفا فيها قال
ابن عباس: كنت آخر الناس عهدا بعمر بن الخطاب قال: اختلفت أنا وأبو بكر في الكلالة
والقول ما قلت وفي صحيحة البيهقي والحاكم والذهبي وابن كثير عن ابن عباس قال: كنت
آخر الناس عهدا بعمر فسمعته يقول: القول ما قلت. قلت: وما قلت؟ قال: قلت: الكلالة
مالا ولد له.
هذا القول كان من عمر لما طعن بعد قوله لما استخلف إني لأستحيي أن أخالف فيه
أبا بكر كما مر وبعد قوله أتى على زمان لا أدري ما الكلالة وإذا الكلالة من لا أب له ولا ولد
وبعد هذه كلها قال ما قال وهو على ما يقول بصير (فخاض في الاعتراض على ما يترتب على
اجتهادهما في ذلك الأمر فمن أراده فليراجع الكتاب (ص 105 - 108).
326

وآله - بينها لنا، الكلالة والخلافة وأبواب من أبواب الربا.
327

ورويتم عن أبي بكر أنه قال 1: ندمت أن لا أكون سألت رسول الله - صلى الله

1 - هذه جزء من حديث تقدم فيما سبق (أنظر ص 160 - 161 من الكتاب) وأشرنا
هناك في ذيل الصفحتين إلى شئ من موارد نقله إلا أني اطلعت بعد ذلك التذييل وتلك
التحشية على كلام للسيد الجليل السيد محمد قلي - قدس الله تربته - يشتمل على ذكر
موارد نقله أكثر مما أشرنا إليه هناك فأحببت أن أذكره هنا تكثيرا للفائدة وذلك أنه قال
في تشييد المطاعن ضمن كلام له (ج 1، ص 340): الطبري في التاريخ والمبرد
في الكامل وأحمد بن عبد العزيز الجوهري في كتاب السقيفة وابن أبي
الحديد في شرح نهج البلاغة ناقلا عن المبرد والجوهري وابن قتيبة في كتاب
الإمامة والسياسة وأبو عبيدة في كتاب الأموال وخيثمة بن سليمان الأطرابلسي
في فضائل الصحابة والطبراني في المعجم في الكبير وابن عساكر في التاريخ
والضياء المقدسي في المختارة وجلال الدين السيوطي في جمع الجوامع
وسبط ابن الجوزي في كتاب مرآة الزمان وعلي المتقي في كنز العمال وفي
منتخب كنز العمال ففي كنز العمال عن عبد الرحمن بن عوف عن أبي بكر الصديق قال في
مرض موته: إني لا آسى على شئ إلا على ثلاث (الحديث إلى آخره) ونقله الأميني -
رفع الله درجته - في سابع الغدير تحت عنوان " ثلاثة وثلاثة وثلاثة " وقال بعد ذكر الحديث:
" أخرجه أبو عبيد في الأموال ص 131، والطبري في تاريخه ج 4، ص 52،
وابن قتيبة في الإمامة والسياسة ج 1، ص 18، والمسعودي في مروج الذهب
ج 1، ص 414، وابن عبد ربه في العقد الفريد ج 2، ص 254 والإسناد صحيح رجاله
كلهم ثقات أربعة منهم من رجال الصحاح الست " فخاض في تحقيق ما استفاد من الحديث ونقد
مطالبه فمن أراده فليراجع الكتاب المذكور (ج 7 ص 170 - 178).
328

عليه وآله - عن ثلاث، عن الأمر الذي نحن فيه لمن هو بعده؟ وعن الجد وعن ذبائح
أهل الكتاب 1.]
[2 وقال 3 زيد في امرأة تركت زوجها وأمها وأختا لأبيها وأمها واحد 4 وأنتم
تقضون بها اليوم قال: للزوج النصف ثلاثة أسهم، وللأم السدس لأن الإخوة من
الأم في قولكم حجبوها من الثلث، وللإخوة من الأم الثلث، وللأخت من الأب
والأم النصف، فصارت تسعة على ما قسمتم الفريضة الأولى فلزمكم في هذا المثل مثل
ما لزمكم في تلك وكان جوابكم إن قلتم سنة أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله ولم تقيموا 5
الحساب زعمتم إلا ما أخرجتموه. قلنا لكم: فما بال الإخوة من الأم حجبوا الأم
من ثلثها الذي سماه الله لها فصيرتم لها السدس ولهم الثلث وإنما يرثون بحقها ورحمها
فما بالكم منعتموها حقها - وهي حية وأعطيتم الإخوة من الأم ثلثها من صلب المال؟
والكتاب ينطق بغير ما فعلتم فلأي سبب فعلتم ذلك؟ فقلتم: لأن الله تبارك وتعالى قال
في كتابه: وإن كان رجل يورث كلالة أو امرأة وله أخ أو أخت فلكل واحد منهما

1 - ما بين المعقفتين أعني مما تقدم من قوله " ورويتم عن عمر " (راجع ص 326) إلى هنا
أعني قوله " ذبائح أهل الكتاب " في م فقط.
2 - من هنا أعني من قوله: " وقال زيد في امرأة تركت زوجها " إلى ما يأتي من قول
المصنف (ره): " فأي عيب أعيب من هذا أن تصفوا رجلا " بالعلم " (أنظر ص 342) ليس
في نسخة م بل هو في سائر النسخ الست أعني ج ح س ق مج مث.
3 - غير ح: " فقال ".
4 - كذا.
5 - ح: " ولم يقيموا " لكن مج ق ج: " ولم تقسموا " (من القسمة).
329

السدس، فإن كانوا أكثر من ذلك فهم شركاء في الثلث 1 قلنا لكم فمتى أخبركم أن
الميت إذا ترك أما كان يورث كلالة فلم يكن عندكم إلا التسليم لما سبقكم إليه
أولئكم الذين شهدتم عليهم أنهم لا يعرفون الكلالة وتركتم الكتاب ولا يجوز لأحد قول
فيما يخالف الكتاب وبطل تسليمكم لغير الكتاب.
وقلنا لكم: فإذا أعطيتم الإخوة من الأم الثلث فمن 2 أمركم أن تنقصوا الأم
من الثلث إذا كان معها إخوة لأم لا لأب وليس معها ولد ولا أب فلم يكن عندكم
أكثر من أن قلتم 3 الجماعة على هذا فصيرتم قول جماعة أجمعوا 4 على الطعن والوقيعة
في الصحابة والرغبة 5 عن قولهم فيما تركتم منه.
قلنا لكم: فلم أعطيتم الأخت من الأب والأم النصف قلتم: قال الله تعالى:
يستفتونك قل الله يفتيكم في الكلالة إن امرؤ هلك ليس له ولد وله أخت فلها نصف
ما ترك، وهو يرثها إن لم يكن لها ولد 6 قلنا: فإن كان مكانها أخ لأب وأم؟ قلتم:
فلا شئ له، قلنا: ولم؟ وقد قال الله: وهو يرثها إن لم يكن لها ولد ففرض له الكل
فلم تعطوه شيئا "، وفرض لها النصف فأعطيتموها إياه كملا " مع أنكم إنما أعطيتموها
النصف في التسمية لا النصف من المال؟
فكان جوابكم أن قلتم: على هذا أهل السنة والجماعة فلم ترضوا بخطائكم 7 حتى
كذبتم على أهل السنة وذلك أن أهل السنة لا يخالفون حكم الكتاب وفرضه، فانظروا
إلى أعاجيبكم التي لا تنقضي كثرة.
وأجمعتم 8 على أن قلتم في رجل ترك ابنته وأخته: للبنت 9 النصف وللأخت
النصف. قلنا لكم: لم أعطيتم الأخت النصف وإنما ميراثها في الكتاب إذا لم يكن

1 - من آية 12 سورة النساء.
2 - غير ح: " أين ".
3 - ح: " قلتم لنا ". 4
4 - في النسخ " اجتمعوا ".
5 - مج مث ق س ج: " بالرغبة ".
6 - صدر آية 176 من سورة النساء.
7 - ج: " لحظائكم ".
8 - في النسخ: " فاجتمعتم ". إلا في ح ففيها: " واجتمعتم ".
9 - ج ق س مج مث: " للابنة ".
330

ولد وقد ترك الميت ابنة؟ فقلتم: جعلنا الأخت عصبة قلنا لكم، ولكم 1 أن تجعلوا
دون ما قال الله عصبة؟! ومتى سمى الله العصبة في الفرض أو جعل لها ميراثا " مع الولد؟
فكان جوابكم أن قلتم: هذا قول الجماعة والسنة، وهذا لا مخرج لكم منه إذ تزعمون
أن جماعتكم في هذه الفريضة على غير ما قال الله ومتى وجب عليكم أن جماعتكم يقولون غير
ما قال الله بطل اجتماعكم 2 فلقد جسرتم على تقلد 3 قبيح من القول.
وقال زيد في زوج وأم وإخوة وأخوات لأب وأم وإخوة وأخوات
للأم 4: للزوج النصف، ثلاثة أسهم، وللأم السدس، وهو سهم، وللأخوة من
الأم الثلث: وسقط الإخوة والأخوات من الأب والأم فتحاكموا إلى عمر بن
الخطاب فقال الإخوة والأخوات لعمر: يا أمير المؤمنين هب أن أبانا كان حمارا " ألسنا
إخوة الميت لأمه؟! - فقال: صدقتم، انطلقوا فشاركوا 5 الإخوة والأخوات من
الأم في الثلث الذي في أيديهم للذكر مثل ما للأنثى 6. وإنما ورثهم لقرابة أمهم فلذلك
سوى بينهم للذكر مثل ما للأنثى لأن الأب زادهم قرابة في قول عمر.

1 - ح: " الكم ".
2 - كذا صريحا ولعلها: " إجماعكم ".
3 - ح: " تقليد ".
4 - ح: " لأم ".
5 - ح مث: " فتشاركوا " وحيث كانت نسخة مث متعلقة للمحدث النوري (ره) كما
سنوضحه في مقدمة الكتاب إن شاء الله تعالى نقل الكلمة بلفظة " فتشاركوا " عند نقله الكلام
في المستدرك كما سنشير إليه.
6 - قال المحدث النوري (ره) في مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل
في كتاب الفرائض والمواريث في باب نوادر ما يتعلق بأبواب ميراث الإخوة والأجداد ما نصه
(أنظر ج 3، ص 163): " الفضل بن شاذان في كتاب الإيضاح وقال زيد في زوج
وأم وإخوة وأخوات لأب وأم وإخوة وأخوات للأم " (فساق الكلام إلى قوله " للذكر
مثل ما للأنثى " ثم قال مشيرا " به إلى باقي كلام الفضل في الإيضاح ما نصه: " ثم شنع عليهم
بما لا مزيد عليه ".
أقول: قد نقل المحدث النوري (ره) في المستدرك بعد نقل كلام الفضل المشار إليه
عبارة هي نظير كلام المتن فأوردها هنا بتلك العبارة حتى تكون مؤيدة لما ذكره الفضل في
كتابه هذا وهي هكذا: " دعائم الإسلام - وبلغنا أنه يعني عمر ارتفع إليه نفر في امرأة تركت
أمها وزوجها وإخوتها لأبيها وإخوتها لأمها، فقال عمر: للأم السدس سهم، وللزوجة
النصف ثلاثة أسهم، فذهبت أربعة من ستة وبقي سهمان وهو الثلث فقال: هذا الثلث للإخوة
من الأم لأن لهم في القرآن فريضة وقال: للإخوة للأب والأم: ولا أرى لكم شيئا "، فقالوا:
يا أمير المؤمنين كأن قرابة أبينا زادتنا سوء فهب أن أبانا كان حمارا "، ألسنا في قرابة الأم
سواء؟! قال: قد رزقتم فأشرك بينهم فسميت فهذه الفريضة المشتركة " أقول: يظهر من آخر
القضية إن تلك الفريضة مسماة عند العامة بالمشتركة فمن أراد الخوض في تفصيلها فليراجع
مظان ذكرها في كتبهم فإن المقام لا يسع البحث عنها أكثر من ذلك.
331

قلنا لكم: فما بالكم إن كانت أختا 1 واحدة لأب وأم أعطيتموها النصف ثلاثة
أسهم ولما كانوا 2 إخوة وأخوات أسقطهم زيد جميعا " وتابعتموه على ذلك، وأمرهم
عمر أن يشاركوا الإخوة من الأم في ثلثهم، فلئن كنتم تعقلون ما تصنعون إنكم لتقصدون
إلى شنيع القول وقبيحه، ولئن كنتم لا تعقلون إنكم لتخبطون العشواء 3 ولا تعلمون حق
ما تأتون به من باطله، هذا وأنتم تروون أن أبا بكر سئل عن الكلالة فقال: اللهم إني

1 - ح: " أخت ".
2 - ح: " ولما كانت ".
3 - قال الجوهري: " العشواء الناقة التي لا تبصر أمامها فهي تخبط بيديها كل
شئ، وركب فلان العشواء إذا خبط أمره على غير بصيرة، وفلان خابط خبط عشواء " وقال
ابن الأثير في النهاية ضمن ذكره معنى خبط: " ومنه حديث على خباط عشوات أي
يخبط في الظلام وهو الذي يمشي في الليل بلا مصباح فيتحير ويضل وربما تردى في بئر أو سقط
على سبع وهو كقولهم: يخبط في عمياء إذا ركب أمرا " بجهالة " ونقل في " عشا " ما يقرب منه.
أقول ومنه قول زهير في معلقته المشهورة:
" رأيت المنايا خبط عشواء من تصب * تمته ومن تخطئ يعمر فيهرم "
332

لا أعلمها إلا أن يكون الوالدان والولد وتروون عن عمر أنه قال: ما أراني أعلمها أبدا "،
فقد خالف عمر زيدا " وخالفهما أبو بكر في الكلالة وأنتم تروون عن النبي صلى الله عليه وآله أنه
قال: زيد أفرضكم، فلقد طعنتم على أبي بكر وعمر في خلافهما زيدا " إن كان النبي
صلى الله عليه وآله قال ما رويتم في زيد والله يقول: ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا "
كثيرا " 1 ولو أصبتم مثل هذا على الشيعة لقمتم به وقعدتم وقد أخبركم الله أن الاختلاف
إنما يكون من عند غير الله فأما حكم الكتاب فليس فيه اختلاف.
وقال زيد في امرأة تركت زوجها وأمها وأختها لأبيها وأمها، للزوج النصف
ثلاثة أسهم، وللأم الثلث سهمان، وللأخت من الأب والأم النصف ثلاثة أسهم،
يكون من ثمانية.
قلنا: فإن كان مكان الأخت أخ؟ - قلتم: فله سهم تمام الستة. قلنا لكم: فأين
وجدتم في كتاب الله أن حظ الأنثيين أكثر من حظ الذكر في الميراث؟! والميت
في قولكم لو ترك أخا " وأختا " لأب وأم كان المال بينهما للذكر مثل حظ الأنثيين فإذا
الزوج والأم إنما نقصوا الأخ ولم يضروا الأخت إذا لم يكن معها أخ 2 فيا من لا يعرف
ثلثا " من نصف، ولا يعرف سدسا " من سبع ولا ثمنا " من تسع ثم صار يدعي الفقه والحكومة

1 - من آية 82 سورة النساء.
2 - مما يناسب نقله في المقام إذ ينخرط في سلك ما في المتن من الكلام من جهة الالزام
والإفحام ما نقله المفيد عن المصنف (ره) وذلك أن السيد المرتضى علم الهدى (ره) قال
في الفصول المختارة (ج 1، ص 134 - 135 من الطبعة الأولى) ما نصه:
" ومن حكايات الشيخ - أدام الله عزة - قال: وقد ألزم الفضل بن شاذان - رحمه الله -
فقهاء العامة في قولهم في الميراث أن يكون نصيب بني العم أكثر من نصيب الابن واضطرهم
إلى الاعتراف بذلك قال لهم: خبروني عن رجل توفي وخلف ثلاثين ألف درهم وخلف ثمانية
وعشرين بنتا وخلف ابنا " واحدا " كيف يقسم ميراثه؟ فقالوا: يعطى الولد الذكر ألفي درهم
وتعطى كل ابنة ألف درهم فيكون للبنات ثمانية وعشرون ألف درهم على عددهم ويحصل
للولد الذكر ألفا درهم فيكون ما قسمه الله تعالى وأوجبه في كتابه (للذكر مثل حظ الأنثيين)
قال لهم: فما تقولون إن كان موضع الابن ابن عم كيف تقسم الفريضة؟ فقالوا: يعطى ابن
العم عشرة آلاف درهم وتعطى البنات كلهن عشرين ألف درهم قال لهم الفضل بن شاذان:
فقد صار ابن العم أوفر حظا " من الابن للصلب والابن مسمى في التنزيل متقرب بنفسه وبنو -
العم لا تسمية لهم إنما يتقربون بأبيهم وأبوهم يتقرب بجده والجد يتقرب بابنه وهذا
نقض الشريعة.
قال الشيخ - أدام الله عزه -: وإنما لزمت هذه الشناعة فقهاء العامة خاصة لقولهم بأن
ما عدا الزوج والزوجة والأبوين يرثون مع الولد على خلاف مسطور الكتاب والسنة وإنما
أعطوا ابن العم عشرة آلاف درهم في هذه الفريضة من حيث تعلقوا بقوله تعالى (فإن كن نساء
فوق اثنتين فلهن ثلثا ما ترك) فلما بقي الثلث أعطوه لابن العم فلحقتهم الشناعة المخرجة لهم
عن الدين ونجت الشيعة من ذلك ".
333

فيه ألا يدع الفقه والعلم لأهله؟! 1 ومن يقول في الحكم بقول الله وقول رسول الله؟!
وأنتم تروون عن رسول الله - صلى الله عليه وآله - أنه قال: قد خلفت فيكم
ما إن تمسكتم به لن تضلوا، كتاب الله وعترتي أهل بيتي، فإن اللطيف الخبير أنبأني 2
أنهما لن يفترقا حتى يردا علي الحوض 3 وقد أخبركم أن العترة مع الكتاب والكتاب معهم
لا يفترقان إلى يوم القيامة، فتركتم حكم العترة والكتاب واقتديتم بسواهما فلا يبعد الله إلا
من ظلم 4.
وقال زيد في امرأة وأبوين: للمرأة الربع، ثلاثة أسهم من اثني عشر، وللأم

1 - ح: " فانظروا من " والمتن يشبه مضمون البيت المعروف الجاري مجرى المثل:
" قل للذي يدعي بالعلم معرفة * حفظت شيئا وغابت عنك أشياء "
2 - كذا في ح لكن في سائر النسخ: " نبأني " وقد ورد بكلتا الكلمتين في الروايات.
3 - هذا الحديث متواتر بين الفريقين فمن أراد طرفا من طرقه من الخاصة والعامة
فليراجع غاية المرام للسيد هاشم البحراني أو البحار أو نظائرهما.
4 - ح: " ضل ".
334

ثلث ما بقي، وما بقي للأب. وقال ابن عباس: للأم ثلث المال كملا " وقول ابن عباس
موافق للقرآن وإنما جعل الله للأم الثلث من أصل المال فقال: فإن لم يكن له ولد
وورثه أبواه فلأمه الثلث 1 وقد قال الله تعالى: أقيموا الدين ولا تتفرقوا فيه 2 فأي تفرق
أكثر من مخالفة القرآن في قسمين مختلفين إن أعطى هذا حرم هذا، وقال ابن عباس:
لها ثلث المال كملا " 3.
وقال زيد في ثلاث أخوات متفرقات: للأخت من الأب والأم النصف،
ثلاثة أسهم 4، وللأخت من الأم السدس، سهم، وللأخت من الأب سهم، وللعصبة
السهم الباقي. وقال علي بن أبي طالب - صلوات الله عليه -: السهم الذي جعله 5 للعصبة
مردود على الأخت من الأب والأم وعلى الأخت من الأب، ويخرج منه الأخت من الأم
وبذلك ينطق القرآن لأنه لم يجعل في القرآن للأخت من الأم أكثر من السدس ولم يجعل
للعصبة في القرآن شئ وقد خالف علي وابن عباس زيدا " وخالفه أيضا " أبو بكر وعمر، ولو

1 - من آية 11 سورة النساء.
2 - من آية 13 سورة الشورى.
3 - ح: " كاملا ".
4 - قال المحدث النوري (ره) في مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل
في كتاب الفرائض والمواريث في باب ميراث الإخوة والأخوات المتفرقين وحكم ما لو جاء
معهم زوج أو زوجة ما نصه (ج 3، ص 163): " الثقة الجليل فضل بن شاذان في
الإيضاح - وقال زيد في ثلاث أخوات متفرقات: للأخت من الأب والأم النصف ثلاثة
أسهم (فساق الكلام إلى قوله) " وخالفه أيضا أبو بكر وعمر (إلى آخر ما قال) " فقال: قلت:
ظاهر الخبر أن الأخت من الأب ترث مع وجود الأخت من الأبوين وهو خلاف ما تقدم وعليه
اتفاق الإمامية ولا يمكن الحمل على التقية لوجود ما ينافيها فيه، ويمكن أن يكون الأصل:
أو على الأخت من الأب يعني إذا لم يكن الأخت من الأبوين فقامت مقامها، فلا تنافي
ما تقدم " (انتهى قول المحدث النوري).
5 - مج: " جعله الله " ولفظ الجلالة في تلك النسخة من طغيان قلم الكاتب من دون
شك.
335

قال النبي - صلى الله عليه وآله -: خالفوا زيدا "، ما قدروا على أكثر مما صنعوا،
ولا يخلو هذا الحديث من أن يكون حقا " فتقعوا 1 في الذين خالفوا زيدا "، أو يكون 2
باطلا " فتكونوا قد كذبتم على رسول الله صلى الله عليه وآله، وما في واحدة من الخلتين لكم راحة
وأنتم تنسبون إلى أهل 3 السنة والجماعة فأي وقيعة في الصحابة أكثر من قولكم، أو
تكونوا 4 قد كذبتم في روايتكم على النبي - صلى الله عليه وآله.
وقال زيد في أختين لأب وأخت لأب وأم وجد: للأخت من الأب والأم
النصف، ثلاثة أسهم، وللأختين من الأب السدس تكملة الثلثين، وما بقي فللجد،
فلئن صيرتم الجد كما قال أبو بكر أبا، فما 5 للأخوات معه شئ، وإن لم تصيروه أبا "
فقد طعنتم على أبي بكر إذ لم ترضوا قوله، ولئن 5 كان بمنزلة ا [لأخ كا] ن للذكر مثل
حظ الأنثيين فلا أبا جعلتموه، ولا أخا، فاعقلوا طعنكم على الصحابة.
وقال ابن عباس: المال بينهم، للذكر مثل حظ الأنثيين، ثم يرد للأخت
من الأب والأم سهم 6 حتى يستوفى النصف وقال: أبو بكر: يقاسم الجد ما كان
الثلث خيرا " له، ومن أعطى واحدا " منهم بقول واحد من الثلاثة نقص الآخرين ولا يكون
الفرض من الله في قسمة مختلفة لا حجة لكم في هذا بكتاب ولا سنة من الرسول، فإن
آثرتم زيدا " فقد طعنتم على الرجلين ولم تعرفوا حق ذلك من باطله وكنتم قد كذبتم على
رسول الله - صلى الله عليه وآله - فيما رويتم أن زيدا " أفرضكم، ولا مخرج لكم من هذا
وأنتم تزعمون أن الشيعة تقع في الصحابة.
وقال زيد في ثلاث أخوات لأب وأم وأخت لأم وجد: المال بين الأخوات
من الأب والأم والجد وقد سقطت الأخت من الأم لا ترث مع الجد وقال ابن عباس:

1 - ح: " فيقع ".
2 - ح: " أو أن يكون ".
3 - كلمة " أهل " مذكورة في النسخ ومع ذلك لا يستبعد كونها من إضافات الناسخين.
4 - ح: " أو تكونون ".
5 - ج ق س مج مث " ما ".
6 - مج مث س ق ج: " ثم ترد الأخت من الأب والأم سهما " ".
336

للجد الثلث من جميع المال، وللأخوات من قبل الأب والأم ثلثان، وهذا خلاف،
وقد نهى الله عن الاختلاف والتفرق وفي ذلك من قولكم وقيعة من بعضكم 1 في بعض.
وقال زيد في جد وأخ: المال بينهما، فصير الجد ههنا بمنزلة الأخ وقد قال
في أخت لأب وأم وأختين لأب وجد وهي فيما كتبنا قبل هذا فقال: للأخت من
الأب والأم النصف، وللأختين من الأب السدس تكملة الثلثين، وما بقي فللجد،
فصيره مرة بمنزلة الأخ فكأنه قال: أخ وأخت لأب وأم وأخت لأب فصير
للأخت 2 من الأب السدس فينبغي أن يكون ما بقي للأخ والأخت للذكر مثل حظ
الأنثيين فهو مرة بمنزلة الأخ وهو مرة بمنزلة الأم، وهذا لا في كتاب الله ولا في سنة
رسول الله - صلى الله عليه وآله.
وقال زيد في ابنة وجد: للابنة النصف، وما بقي فللجد، وكذلك أخت
لأب وأم وجد، وأختان 3 لأب وأم وجد، وثلاث أخوات لأب وأم وجد
فإن كان أربع أخوات فللجد الثلث، وما بقي فللأخوات، وأنتم مقرون أن رسول الله -
صلى الله عليه وآله - لم يسم للجد شيئا " فلم تقدمتم بين يدي الله ورسوله؟! وقد رويتم
عن عمر أنه قال: أجرأكم على الجد أجرأكم على النار 4. ثم رويتم عنه أنه قضى في الجد

1 - ح: " وقيعة بعضكم في بعض ".
2 - ج ق س مج مث: " فاصبر الأخت " فكأنها كانت: " فأصير للأخت ".
3 - في النسخ: " أختين ".
4 - في كنز العمال (ج 11، ص 51) في كتاب الفرائض في باب الجد والجدة عن
ابن سيرين أن عمر قال: أشهدكم أني لم أقض في الجد قضاء (عب) عن نافع قال: قال ابن
عمر: أجرأكم على جراثيم جهنم أجرأكم على الجد " (وفي الأصلين: عمر) " وفي سنن
البيهقي: (ج 6، ص 245): " عن سعيد بن جبير عن رجل من مراد أنه سمع عليا - رضي الله
عنه - يقول: من سره أن يقتحم جراثيم جهنم فليقض بين الجد والإخوة ". وفي منتخب
كنز العمال (أنظر حاشية مسند أحمد ج 4، ص 219) (نقلا من عب): " عن سعيد بن
المسيب: أجرأكم على قسم الجد أجرأكم على النار " وأيضا " (عب عن نافع) " أجرأكم
على جراثيم جهنم أجرأكم على الجد " وأيضا (عب ص هق) عن علي قال: من سره أن يقتحم
جراثيم جهنم فليقض بين الجد والإخوة " وفي مجمع الزوائد في كتاب الفرائض في
باب ما جاء في الجد (ج 4، ص 227): " عن عمر أنه سأل النبي صلى الله عليه وآله: كيف قسم الجد؟
- قال: ما سؤالك عن ذلك يا عمر إني أظنك تموت قبل أن تعلم ذلك، فمات قبل أن يعلم
ذلك. رواه الطبراني في الأوسط ورجاله رجال الصحيح إلا أن سعيد بن المسيب اختلف في
سماعه من عمر " وقال الحافظ أبو نعيم في حلية الأولياء في ترجمة سعيد بن جبير (ج
4، ص 289): " حدثنا محمد، ثنا بشر، ثنا خلاد بن يحيى، ثنا إسماعيل بن عبد الملك قال:
سألت سعيد بن جبير عن فريضة من فرائض الجد فقال: يا ابن أخي أنه كان يقال: من أحب
أن يتجرأ على جراثيم جهنم فليتجرأ على فرائض الجد " وروى المناوي في كنوز الحقائق
في حديث خير الخلائق عن النبي نقلا عن شهاب القاضي القضاعي (ص 4): " أجرأكم
على قسم الجد أجرأكم على النار " ونقل السيوطي في الجامع الصغير عن سنن سعيد
ابن منصور عن النبي صلى الله عليه وآله: " أجرؤكم على قسم الجد أجرؤكم على النار " إلى غير ذلك.
قال ابن قتيبة في تأويل مختلف الحديث نقلا عن النظام فيما اعترض به
على عمر ما نصه (أنظر ص 20 من طبعة مصر سنة 386): " وذكر قول عمر بن الخطاب
- رضي الله عنه -: لو كان هذا الدين بالقياس لكان باطن الرجل أولى بالمسح من ظاهره،
فقال: كان الواجب على عمر العمل بمثل ما قال في الأحكام كلها، وليس ذلك بأعجب
من قوله: أجرؤكم على الجد أجرؤكم على النار ثم قضى في الجد بمائة قضية مختلفة " وأجاب
عنه ابن قتيبة بعيد ذلك بما نصه (أنظر ص 24 من الطبعة المشار إليها): " قال أبو محمد:
ولا شئ أعجب عندي من ادعائه على عمر بن الخطاب - رضي الله عنه - أنه قضى في الجد
بمائة قضية مختلفة وهو من أهل النظر وأهل القياس فهلا اعتبر هذا ونظر فيه ليعلم أنه
يستحيل أن يقضي عمر في أمر واحد بمائة قضية مختلفة؟! فأين هذه القضايا؟ وأين عشرها
ونصف عشرها؟ أما كان في حملة الحديث من يحفظ منها خمسا " أو ستا "؟ ولو اجتهد مجتهد
أن يأتي من القضاء في الجد بجميع ما يمكن فيه من قول ومن حيلة ما كان يتيسر له أن يأتي
فيه بعشرين قضية، وكيف لم يجعل هذا الحديث إذا كان مستحيلا " مما ينكر من الحديث
ويدفع مما قد أتى به الثقات وما ذاك إلا لضغن يحتمله على عمر - رضي الله عنه - وعداوة "
وذلك بعد أن سبه في أوائل الكتاب وذكره بسوء ونص عبارته في حق النظام هذا (أنظر
ص 17 من النسخة المشار إليه): " فإذا نحن أتينا أصحاب الكلام (إلى أن قال) وجدنا
النظام شاطرا " من الشطار يغدو على سكر ويروح على سكر ويبيت على جرائرها ويدخل في الأدناس
ويرتكب الفواحش والشائنات وهو القائل (فذكر كلماته التي منها ما نقلناه، فإن شئت فراجع
تأويل مختلف الحديث) ".
337

مائة قضية يخالف بعضها بعضا " فأي وقيعة في عمر أعظم من هذه؟!. وأنتم تزعمون
338

أن الشيعة تقع فيه وأنتم تروون عليه 1 ما تروون ثم تقولون: إن الله ترك فريضة لم يبينها
لنبيه - صلى الله عليه وآله - فقلتم أنتم فيها برأيكم فإذا أنتم الذين تفرضون الفرائض
دون الله وتنتحلون 2 التفريض + في الأمر بما تحتاجون إليه من أمر الدين إذا 3 ادعيتم علم ما
لم يأت به النبي - صلى الله عليه وآله - من ذلك بزعمكم.
وقال زيد في ابن ابن وجد: للجد السدس، وما بقي فلابن الأبن، فجعل الجد
ههنا بمنزلة الأب و [قد] صيره قبل هذه الفريضة بمنزلة الأخ ولو كان في الفريضة الأولى
التي هي أخ وجد بمنزلة الأب كما جعله في هذه لم يكن للأخ معه شئ فهو 4 مرة
بمنزلة الأخ، ومرة بمنزلة الأم، ومرة بمنزلة الأب كل هذا قوله عندكم جائز وبه
تأخذون مع خلاف علي وابن عباس وأبي بكر وعمر إياه، فوالله لئن كانوا ردوا
حقا " لقد ارتكبوا 5 عظيما " وبطلت تزكيتهم، ولئن كانوا ردوا باطلا " لقد كذبتم على

1 - ج ق: " تروون فيه " ح: " تروون عنه ". + كذا في الأصل ولعل الصحيح: " التفويض ".
2 - غير ح: " تنحلون ".
3 - ح: " إذن ".
4 - غير ح: " وهو ".
5 - ج س مج مث ق: " ركبوا ".
339

رسول الله - صلى الله عليه وآله - وركب زيد بقوله الباطل أمرا " عظيما "، فما نرى لكم
مخرجا " من الوقيعة في الصحابة.
وقال زيد في خنثى وأبوين: للخنثى نصف ميراث الابن ونصف ميراث الابنة،
وللأم ثلث ما بقي، وما بقي فللأب. وقال ابن عباس: للأم ثلث المال كله. وقال
علي - صلوات الله عليه - يورث الخنثى من المال وللأبوين السدسان، ويرد عليهم
بقية المال فيقسمون على هذا الحساب فأما ثلث ما بقي فمن أي وجه قلتموه [للأب
والولد] 1 قد حضر على الأم مع الولد، فأما قول علي (ع) فقد علمنا أنه عندكم
منبوذ ولكن أحببنا أن نوضح الحجة إذ كان الكتاب مصدقا " لقوله عليه السلام.
وقال زيد في خنثى وأخ وأخت: للخنثى نصف ميراث الابن ونصف ميراث
الابنة، وما بقي فللأخ والأخت للذكر مثل حظ الأنثيين، ولم نجد كتاب الله جعل
للإخوة شيئا " من الميراث إلا أن يكون المستورث كلالة وقد قال الله تعالى: يستفتونك
قل الله يفتيكم في الكلالة إن امرؤ هلك ليس له ولد وله أخت فلها نصف ما ترك 2
والخنثى لا يخلو من أن يكون ولدا " ولم يسم الله في الآية [إذ ذكر الولد أنثى ولا ذكرا "
ولا خنثى 3] فمن أين جاء للأخ ميراث مع الولد وفي الآية الأخرى من النساء في الكلالة:
وإن كان رجل يورث كلالة أو امرأة وله أخ أو أخت فلكل واحد منهما السدس،
فإن كانوا أكثر من ذلك فهم شركاء في الثلث 4 فإنما جعل لهم نصيبا في الميراث من
يورث كلالة وقد بين في الآية التي في آخر النساء فقال: إن امرؤ هلك ليس له ولد
وله أخت فلها نصف ما ترك، فتفهموا لما 5 تسميتم له بالجماعة وانتسبتم به إلى السنة.

1 - ج مج مث ق س: (بدل ما بين المعقفتين): " والأب والبلد ".
2 - صدر آية 176 من سورة النساء.
3 - ح: " إذ ذكر الخنثى فهي لا ولد ولا أنثى ".
4 - من آية 12 سورة النساء.
5 - ح " لم ".
340

ثم انظروا من أولى بهذا الاسم؟، الآخذ بكتاب الله؟ أو التارك له الآخذ برأي الرجال؟!
ثم افهموا 1 إلى تناقض رواياتكم 2.
[روى] هشيم عن المغيرة عن ابن بدر عن شعبة بن الثوم 3 قال: توفي أخ لنا
على عهد عمر بن الخطاب فترك جده 4 وإخوته فأتينا 5 ابن مسعود فجعل للجد مع
الإخوة السدس ثم توفي أخ لنا آخر على عهد عثمان وترك جده وإخوته قأتينا 6 ابن
مسعود فجعل له مع الإخوة الثلث فقلنا له: إنك جعلت لجدنا في أخينا الأول السدس،
وجعلت له الآن الثلث؟ - فقال عبد الله: إنما نقضي بقضاء أئمتنا.
وقد سميتموها فرائض فأي القولين كان الفرض؟ وإنما الفرض على لسان
النبي - صلى الله عليه وآله - فإن كان الأول فرضا " فقد قال في الأخير بخلاف الفرض،
وإن كان الأخير هو الفرض فقد قال في الأول بخلافه وهكذا تكون الوقيعة القبيحة منكم
في الصحابة وتدخلون فيما تعيبون به غيركم 7.
هشيم 8 عن يحيى بن سعيد عن القاسم بن محمد بن أبي بكر أن أبا بكر أتى
برجل مات وترك جدتيه، أم أمه وأم أبيه، فجعل السدس لأم الأم، ولم يورث
أم أبيه فقال له رجل من الأنصار: لقد ورثت امرأة لو كانت هي الميتة ما ورثت منها
شيئا " 9 وتركت امرأة لو كانت هي الميتة ورثت مالها كله، فأشرك بينهما في السدس،
فهذه مثل الأولى.

1 - كذا في النسخ والظاهر أن الكلمة كانت: " ثم انظروا ".
2 - ج س ف مج مث: " روايتكم ".
3 - ح " بالثوم ".
4 - ج: " جدة ".
5 - مج: " فأتيا ".
6 - مج: " فأتيا ".
7 - ح: " فيما تقعون به غيركم ".
8 - كذا.
9 - ح: " شئ ".
341

وروي أن عمر كتب إلى ابن مسعود لا أرانا إلا وقد أجحفنا بالجد في إعطائه
السدس فأعطه الثلث.
كل هذا انتقال من حكم إلى حكم فأي عيب أعيب 1 من هذا أن تصفوا رجلا "
بالعلم 2].
[3 ورويتم عن الشعبي أن الحجاج بن يوسف سأله عن أم [و] أخت وجد؟

1 - ج ح مث: " أعجب ".
2 - فليعلم أن النقص الذي أشرنا إليه فيما سبق أعني عند هذه العبارة من
قول المصنف (ره): " وقال زيد في امرأة تركت زوجها وأمها وأختا " لأبيها وأمها " (أنظر ص
329 من الكتاب) ينتهي إلى هنا فيتم عند قوله: " فأي عيب أعيب من هذا أن تصفوا رجلا
بالعلم " فكلمة " بالعلم " آخر ما ليس في نسخة م وكان موجودا " في النسخ الست الآخر.
إلا أن من اللازم أن نشير هنا إلى نكتة
وهي أن العبارة في نسخ ج مج ق متصلة بما بعدها وهو: " توجه إلى الشام فقتل
من قتل " لكن في نسخ ح س مث بياض على قدر صفحة أو ورقة حتى يكون علامة صريحة
وأمارة واضحة لما سقط من العبارة وذهب من المتن ومن العجب أن كلمة " توجه " في تلك
النسخ جزء المقسمة الأولى وصارت هكذا " بالعلم توجه " وأنت خبير بأن " توجه " من القسمة
الثانية فاشتبه الأمر على الكتاب والمنتسخين وأظن ظنا " متاخما " للعلم أن منشأه أن " توجه "
كان رمزا " لأول الموجود من القسمة الثانية فلذا كتب في آخر القسمة الأولى وكان من حقه
أن يكتب أيضا " في أول القسمة الثانية حتى يكون وسيلة لارتباط القسمتين وهذا كان دأب
الاتصال والارتباط بين الصفحتين في الكتب في الأزمنة القديمة كالعدد على رؤس الصفحات
في زماننا هذا، والسلام على من اتبع الهدى.
3 - ما بين المعقفتين أعني من قوله: " ورويتم عن الشعبي أن الحجاج بن يوسف سأله "
إلى ما يأتي من قوله: " فنفق حمار رجل منهم فسألوه أن ينطلق معهم ولا يتخلف فأبى " ونشير
إليه عند انقضاء ما بين المعقفتين في نسخة م فقط وليس في سائر النسخ إلا ما نصرح به في أثناء
ذلك فهو خارج من هذا الكلي.
قال الحافظ أبو نعيم الأصبهاني في حلية الأولياء في ترجمة عامر بن شراحيل
الشعبي (ج 4، ص 325 - 327) ما نصه:
" حدثنا أبو سعيد محمد بن علي بن محارب النيسابوري: ثنا، محمد بن إبراهيم بن سعيد
البوشنجي، ثنا: يعقوب بن كعب الحلبي ح وحدثنا محمد بن علي بن حبيش، ثنا: أبو العباس
زنجويه، ثنا إسماعيل بن عبد الله الرقي، ح وحدثنا سليمان بن أحمد، ثنا أحمد بن المعلى، ثنا
هشام قالوا: ثنا عيسى بن يونس عن عبادة بن موسى عن الشعبي قال: أتى بن الحجاج
موثقا " فلما انتهيت إلى باب القصر لقيني يزيد بن أبي مسلم فقال: إنا لله يا شعبي لما بين دفتيك
من العلم وليس بيوم شفاعة بوء للأمير بالشرك والنفاق على نفسك، فبالحري أن تنجو ثم
لقيني محمد بن الحجاج فقال لي مثل مقالة يزيد فلما دخلت عليه قال: وأنت يا شعبي فيمن
خرج علينا وكثر؟ قلت: أصلح الله الأمير أحزن بنا المنزل، وأجذب الجناب، وضاق
المسلك، واكتحلني السهر، واستحلسنا الخوف، ودفعنا في خربة خربة، لم نكن فيها بررة
أتقياء، ولا فجرة أقوياء، قال: صدق والله ما بروا في خروجهم علينا، ولا قووا علينا حيث
فجروا، فأطلقنا عنه.
قال: فأحتاج إلى فريضة فقال:
ما تقول في أخت وأم وجد؟ قلت اختلف فيها خمسة من أصحاب رسول الله -
صلى الله عليه وسلم - عثمان بن عفان، وزيد بن ثابت، وعبد الله بن مسعود، وعلي، وابن -
عباس - رضي الله تعالى عنهم - قال: فما قال فيها ابن عباس، إن كان لمتقيا؟ - قلت: جعل
الجد أبا، وأعطى الأم الثلث، ولم يعط الأخت شيئا، قال: فما قال فيها أمير المؤمنين يعني
عثمان؟ - قلت: جعلها أثلاثا، قال: فما قال فيها زيد بن ثابت؟ - قلت: جعلها من تسعة،
فأعطى الأم ثلاثا، وأعطى الجد أربعا، وأعطى الأخت سهمين، قال: فما قال فيها ابن -
مسعود؟ قلت: جعلها من ستة، أعطى الأخت ثلاثا، وأعطى الأم سهما، وأعطى الجد
سهمين، قال: فما قال فيها أبو تراب؟ - قلت: جعلها من ستة، أعطى الأخت ثلاثا، وأعطى
الجد سهما، وأعطى الأم سهمين، قال: مر القاضي فليمضها على ما أمضاها عليه أمير المؤمنين
عثمان.
(فساق كلاما آخر إلى أن قال:) حدثنا أبو حامد بن جبلة، ثنا أبو العباس السراج ثنا
محمد بن عباد بن موسى العكلي، حدثني أبي عباد بن موسى قال: أخبرني أبو بكر الهذلي قال:
قال لي الشعبي: ألا أحدثك حديثا تحفظه في مجلس واحد إن كنت حافظا كما حفظت؟:
إنه لما أتى بي الحجاج بن يوسف وأنا مقيد فخرج إلى يزيد بن أبي مسلم فقال: إنا لله وما بين
دفتيك من العلم يا شعبي، فذكر نحوه ".
وقال ابن عساكر في تاريخه ضمن ترجمة الشعبي بعد نقل حكاية تقرب مما
نقله الحافظ أبو نعيم كما نقلناه هنا عنه ما نصه (ج 7، ص 151):
" وروى أبو بكر الهذلي تلك الحكاية بنحو ما تقدم ثم قال:
قال الحجاج للشعبي: تعهدني وكن مني قريبا "، فأرسل إلي يوما " نصف النهار
وليس عنده أحد فقال: ما تقول في أم وجد وأخت؟ فقلت: اختلف فيها خمسة من
أصحاب محمد - صلى الله عليه [وآله] وسلم - قال: من؟ - قلت: علي وابن مسعود وابن
عباس وعثمان وزيد بن ثابت قال: فما قال علي؟ - قلت: جعلها من ستة، فأعطى الأخت
النصف، ثلاثة، وأعطى الأم الثلث، سهمين، وأعطى الجد السدس سهما " واحدا ": قال:
فما قال ابن مسعود؟ - فقلت: جعلها أيضا " من ستة وكان لا يفضل أما على جد، فأعطى
الأخت النصف ثلاثة، وأعطى الأم ثلث ما بقي، وأعطى الجد ما بقي سهمين، فقال: وما
قال ابن عباس؟ فوالله لقد كان فقيها " - فقلت: جعل الجد أبا، ولم يعط الأخت شيئا "،
وأعطى الجد الثلثين، قال: فما قال عثمان؟ - قلت: جعلها أثلاثا، فأعطى الأم ثلثا،
والجد ثلثا "، والأخت ثلثا "، قال: فما قال زيد بن ثابت؟ - قلت: جعلها من تسعة، فأعطى
الأم ثلاثة، وأعطى الأخت سهمين، وأعطى الجد أربعة، جعله معها بمنزلة الأخ، قال:
يا غلام أمضها على ما قال أمير المؤمنين عثمان ".
وقال الحافظ نور الدين علي بن أبي بكر الهيثمي في مجمع الزوائد في
كتاب الفرائض ما نصه:
(أنظر ج 4، ص 228 - 229).
" باب في أم وأخت وجد عن الشعبي قال أتى بي الحجاج موثقا " فذكر الحديث
قريبا " مما ذكره أبو نعيم وابن عساكر وقال بعده: " رواه البزار والراوي عن الشعبي عباد بن
موسى وليس هو الختلي الذي احتج به الشيخان وإنما هو العكلي وذكر الذهبي في الميزان
إنه تفرد عنه ابنه محمد بن عباد بن موسى بن راشد الملقب سنذولا وقد رواه البيهقي
في سننه من رواية ابنه محمد بن عباد عنه (إلى آخر ما قال فمن أراده فليطلبه من الكتاب).
342

فقال: اختلف فيه خمسة من أصحاب رسول الله - صلى الله عليه وآله - علي وعثمان
وابن مسعود وابن عباس وزيد، فقال الحجاج: ما قال فيها ابن عباس؟ - قال:
جعل الجد أبا " وأعطى الأم الثلث، ولم يعط الأخت شيئا "، قال: فما قال [فيها]
أمير المؤمنين يعني عثمان بن عفان؟ - قلت: جعلها أثلاثا "، قال فما قال فيها زيد؟
قلت: جعلها من تسعة فأعطى الأم ثلاثا "، وأعطى الأخت اثنين، وأعطى الجد أربعا،
قال: فما قال فيها ابن مسعود؟ قلت: جعلها من ستة، أعطى الأخت ثلاثا "، والأم
واحدا " والجد اثنين، قال: فما قال فيها أبو تراب؟ قلت: جعلها من ستة، أعطى
الأخت ثلاثا "، والأم اثنين، والجد واحدا "، قال الحجاج - ورم الله أنفه 1 -: فإنه
المرء 2 ويرغب عن قوله.
وليس هكذا يقول علي - عليه السلام - في هذه الفريضة ولكن نسبت إليه ونحل
غير ما قال.
فإذا كان الاختلاف في فريضة واحدة بين خمسة من أصحاب رسول الله -
صلى الله عليه وآله - فبأيهم تقتدون؟ فلا حقا " تعرفون، ولا باطلا تنكرون، فهذا
ما انتسبتم [به] إلى السنة، وتسميتم له بالجماعة 3.
وبعد هذا
فإذا رأينا أهل المدينة يشهدون أن أهل العراق يسعى منهم مائة رجل وأكثر
وأقل في تزويج امرأة في عصمة رجل في مسجدهم الأعظم والعامة يرونهم مجتمعين 4

1 - قال البستاني في محيط المحيط: " ورم الله أنفه = أغضبه ".
2 - كذا بلام التعريف في الأصل.
3 - في الأصل: " بالخلافة ".
4 - في الأصل: " مجتمعون ".
345

على تجويز ذلك فيما بينهم ثم ينصرفون إلى الوليمة لا ينكر بعضهم على بعض فيتناسلان
ويتوارثان 1 وهما عند أهل الحجاز على سفاح ولا يحل للرجل أن يراها حاسرة ولا يحل
لها عندكم أن تبدي له زينتها 2 فيتناسلان على فساد ما بقيا، وزوجها الذي هي منه في
عصمة ممنوع منها محول 3 بينه وبينها، إن رامها قتلوه، وكذلك أهل العراق في شهادتهم
على أهل الحجاز وذلك أن أهل العراق قالوا: لا طلاق بعد نكاح، ولا يقع بينهما
طلاق إذا تزوجها ولا يفرق بينهما.
ذكر صلاة أبي بكر بالناس
وأما ما احتجوا به لأبي بكر من قول النبي صلى الله عليه وآله: يا أبا بكر صل بالناس:
فقد احتججنا عليهم بروايتهم أن ذلك من عائشة لبلال قل لأبي بكر: يصلي بالناس،
فلما أفاق صلى الله عليه وآله وقد سمع مقالتها قال: إنكن صويحبات [يوسف 4] ثم خرج صلى الله عليه وآله

1 - في الأصل: " فيتناسلون ويتراسلان ويتوارثان ".
2 - في الأصل: " ولا يحل له عندكم أن تبدي لهم زينتهم ".
3 - " محول بينه وبينها " هذا الاستعمال نظير ما في قوله تعالى: " وحيل بينهم وبين
ما يشتهون " من آية 54 سورة سبأ، وقال الطبرسي في جوامع الجامع في معنى الآية: " أي فرق
بينهم وبين مشتهياتهم ".
4 - قال المجلسي (ره) في ثامن البحار ضمن كلام له يشتمل على نقد وتحقيق
في هذا الموضوع ما نصه (ص 28 من طبعة أمين الضرب): " تبيين وتتميم - أعلم أنه لما
كان أمر الصلاة عمدة ما يصول به المخالفون في خلافة أبي بكر وظهر من تلك الأخبار أنه
حجة عليهم لا لهم أردت أن أوضح ذلك بنقل أخبارهم والإشارة إلى بطلان حججهم فمن
جملة الأخبار التي رووه في هذا ما أسندوه في صحاحهم إلى عائشة روى
في جامع الأصول عنها أن رسول الله صلى الله عليه وآله قال في مرضه مروا أبا بكر يصلي بالناس قالت
عائشة: قلت: إن أبا بكر إذا قام في مقامك لم يسمع الناس من البكاء فمر عمر فليصل فقال:
مروا أبا بكر فليصل بالناس فقالت عائشة: فقلت لحفصة: قولي له: إن أبا بكر إذا قام في مقامك
لم يسمع الناس من البكاء فمر عمر فليصل بالناس ففعلت حفصة فقال رسول الله صلى الله عليه وآله:
إنكن لأنتن صواحب يوسف مروا أبا بكر فليصل بالناس فقالت حفصة لعائشة: ما كنت
لأصيب منك خيرا " أقول: فخاض المجلسي (ره) في نقل الأخبار وبيان ما يترتب
عليها ويستفاد منها إلى أن قال (ص 32):
" وقد روى ابن أبي الحديد عن شيخه أبي يعقوب يوسف بن إسماعيل
اللمعاني أن عليا " (ع) كان ينسب عائشة إلى أنها أمرت بلالا " أن يأمر أبا بكر بأن يصلي
بالناس وأن رسول الله صلى الله عليه وآله قال: ليصل بهم رجل ولم يعين أحدا فقالت: مر أبا بكر يصلي
بالناس وكان (ع) يذكر ذلك لأصحابه في خلواته كثيرا ويقول: إنه لم يقل صلى الله عليه وآله: إنكن
كصويحبات يوسف، إلا إنكارا " لهذه الحال وغضبا " منه لأنها وحفصة تبادرتا إلى تعيين أبيهما
وأنه استدركها رسول الله صلى الله عليه وآله بخروجه وصرفه عن المحراب (انتهى) فاتضح لك ضعف
التمسك بهذه الأخبار سيما في أركان الدين وقال السيد الأجل - رضي الله عنه - في موضع
من الشافي ذكر فيه تمسك قاضي القضاة بحكاية الصلاة: إن خبر الصلاة خبر
واحد والإذن فيها ورد من جهة عائشة وليس بمنكر أن يكون الإذن صدر من جهتها لا من جهة
الرسول صلى الله عليه وآله وقد استدل أصحابنا على ذلك بشيئين أحدهما بقول النبي صلى الله عليه وآله
على ما أتت به الرواية لما عرف تقدم أبي بكر في الصلاة وسمع قراءته في المحراب: إنكن
كصويحبات يوسف وبخروجه متحاملا من الضعف معتمدا " على أمير المؤمنين والفضل -
ابن العباس إلى المسجد وعزله لأبي بكر عن المقام وإقامة الصلاة بنفسه وهذا يدل دلالة
واضحة على أن الإذن في الصلاة لم يكن منه صلى الله عليه وآله.
وقال بعض المخالفين: إن السبب في قوله: إنكن صويحبات يوسف أنه
صلى الله عليه وآله لما أذن بالصلاة وقال: مروا أبا بكر ليصلي بالناس فقالت له عائشة: أن أبا بكر رجل
أسيف لا يحتمل قبله أن يقوم مقامك بالصلاة ولكن تأمر عمر أن يصلي بالناس فقال عند
ذلك: إنكن صويحبات يوسف وهذا ليس بشئ لا يجوز أن يكون أمثاله إلا وفقا " لأغراضه وقد
علمنا أن صويحبات يوسف لم يكن منهن خلاف على يوسف ولا مراجعة له في شئ على أمرهن
به وإنما افتتن بأسرهن بحبه وأرادت كل واحدة منهن مثل ما أرادت صاحبتها فأشبهت حالهن
حال عائشة في تقديمها أباها للصلاة للتجمل والشرف بمقام رسول الله صلى الله عليه وآله ولما يعود بذلك
عليها وعلى أبيها من الفخر وجميل الذكر.
ولا عبرة بمن حمل نفسه من المخالفين على أن يدعي على أن الرسول صلى الله عليه وآله لما خرج
إلى المسجد لم يعزل أبا بكر عن الصلاة وأقره في مقامه لأن هذا من قائله غلط فظيع من حيث
يستحيل أن يكون النبي صلى الله عليه وآله وهو الإمام المتبع في سائر الدين متبعا مأموما في حال من
الأحوال وكيف يجوز أن يتقدم على النبي غيره في الصلاة وقد دلت الأخبار على أنه لا يتقدم
فيها إلا الأفضل على الترتيب والتنزيل المعروف.
وأقول: ذلك من مذهب أصحابنا معلوم لا يحتاج إلى بيان وقد ورد في صحاح الأخبار
عند المخالفين ما يدل عليه روى مسلم في صحيحه (إلى آخر ما قال) فإن المقام لا يسع أكثر من
ذلك فمن أراده فليراجع البحار.
346

متوكئا " على علي (ع) والفضل بن عباس حتى أخذ بعنقه فأخرجه وتقدم فصلى
بالناس.
ولو كان صلى الله عليه وآله أمره بذلك كما زعمتم لم يكن له بذلك ما يوجب الخلافة لأنهم
رووا أن النبي صلى الله عليه وآله قال: إن الصلاة خلف كل بر وفاجر، فلو كان كما تقولون
لكان إنما أمره بما يجوز لكل فاجر أن يكون مكانه في الصلاة بالناس فأي فضيلة
لرجل يدخل فيها البر والفاجر؟! مع استخلاف النبي صلى الله عليه وآله من استخلف في مغازيه
على الصلاة فلم يوجب لهم ذلك الخلافة ولقد اضطركم ما فيه أئمتكم من الخطل والحكم
بالرأي ومخالفة بعضكم لبعض [و] ما نهيتم عنه من تجويز ذلك لهم أن جورتم الله في
حكمه، فزعمتم أنه تعبد خلقه بما لم يبينه لهم وأنه وكلهم فيما افترض عليهم من الحلال
والحرام إلى رأيهم 1 ثم جهلتم رسول الله صلى الله عليه وآله استصغرتم دلالاته 2 واستحقرتم هدايته

1 - في الأصل: " إلى رأيكم ".
2 - كذا صريحا بلفظ الجمع.
348

[حتى لو أنكم إن قلتم: لا يعرف الطاعة من المعصية وادعيتم على ذلك دونه 1]
ونسبتموه إلى القول بخلاف ما وصفه الله به بقوله 2: قل إنما أتبع ما يوحى إلى من ربي
هذا بصائر من ربكم وهدى ورحمة لقوم يؤمنون 3 وحتى نسبتموه إلى المعاصي وألزمتموه
ذنوبا " لم يأتها.
وحتى نحلتم إبراهيم - عليه السلام - الكذب في قوله: بل فعله كبيرهم هذا 4،
وما فعل 5 شيئا فزعمتم أن هذا كذب والله عز وجل يقول: وتلك حجتنا آتيناها إبراهيم
على قومه نرفع درجات من نشاء 6 فزعمتم أن حجة الله كذب وقلتم: أنه قال: إني
سقيم 7، ولم يكن سقيما "، فزعمتم أن هذا القول منه كذب وإنه كان منه طاعة.

1 - العبارة هكذا في الأصل فهي مشوشة مغلوطة، ولعل الأصل كان هكذا: " حتى
لو أنكم قلتم: لا يعرف الطاعة من المعصية وادعيتم عليه ذلك لكان ذلك دونه " أي لكانت
نسبة عدم المعرفة بالطاعة من المعصية إليه أهون وأيسر من استصغاركم لدلالاته واستحقاركم
لهدايته.
2 - في الأصل: " فيه به بقوله ".
3 - ذيل آية 203 سورة الأعراف وصدرها: " وإذا لم تأتهم بآية قالوا: لولا اجتبيتها ".
4 - من آية 63 سورة الأنبياء وتمامها هكذا: " قال: بل فعله كبيرهم هذا فاسألوهم
إن كانوا ينطقون ".
5 - في الأصل: " وما فعلوا ".
6 - صدر آية 83 سورة الأنعام وذيلها: " إن ربك حكيم عليم ".
7 - من آية 89 سورة الصافات وتمامها: " فقال: إني سقيم ".
أقول: قد تقدم منا في ذيل قول المصنف (ره): " ورووا أن إبراهيم الخليل -
عليه السلام - كذب ثلاث كذبات " نقل ما يدل على ذلك صريحا " عن العرائس للثعلبي والتفسير
لأبي الفتوح الرازي مما يكفي في صحة هذه النسبة منهم إلى إبراهيم الخليل عليه السلام وتقدم
أيضا " هناك الإشارة إلى الجواب (أنظر ص 31 من الكتاب الحاضر).
وأنت خبير يا أخي - سقاك الله رحيق التوفيق وأذاقك حلاوة النقد والتحقيق بأنه إذا
كان الأمر دائرا " على أمثال هذه الخرافات والأقاويل الواهية لا يبقى من أساس الدين المبين وأركان
الشرع المتين حجر على حجر بل يصير الصراط المستقيم الذي لا ترى فيه أمتا " ولا عوجا " مفازة
يتيه فيها الخريت فالأولى هنا الإشارة إلى ما ذكر السيد الأجل علم الهدى - رفع الله
درجته - في الجواب عن نسبة أمثال هذه الأقوال إلى الأنبياء - عليهم السلام - في كتاب تنزيه الأنبياء ونظيره
في هذا الباب سائر الكتب التي كتبها علماؤنا في تراجم الأنبياء أو ذكروها في كتب التفاسير
فما أحسن ما قال الناقد البصير والمتكلم النحرير الشيخ عبد الجليل الرازي
القزويني في كتاب بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض
ونص عبارته بالفارسية هكذا (ص 6): " مذهب خواجة وهمه مجبران چنانست كه آدم در
خداى تعالى عصيان كرد، ونوح از براى پسر كافر از خدا طلب امان كرد، وموسى عمران
عمل شيطان كرد، ويوسف صديق همت بزناى نسوان كرد، وداود با زن اوريا همچنان
كرد، وايوب نعمت خداى را كفران كرد تا بارى عز وجل نفس اورا طعمه كرمان كرد،
وبارى تعالى صخر جنى را بصورت سليمان كرد پس اگر اين مصنف انبيا را از ماننده أين
تهمت مسلم داشتى وزبان بر زبان رفتگان در حق رسولان خداى تعالى بخطا نجنبانيدى
اولى تر بودى از آنكه بر ايشان درود وثنا بدروغ فرستادى وبر مسلمانان نيز تلبيس نكردى.
واگر در اين دعاوى تقيه وانكار كند از خوف شمشير سلطان بود كه كتابي بزرگ
كه آنرا " زلة الأنبياء " خوانند ابو الفضائل مشاط كرده است رد بر كتاب تنزيه
الأنبياء كه سيد علم الهدى مرتضى - رضي الله عنه - كرده است تا معلوم ومصور شود.
وبقيامت ندانم كه بهره از شفاعت انبيا آنرا باشد كه كتابش " تنزيه الأنبياء " باشد يا
آنرا كه تصنيفش " زلة الأنبياء " بود پس يادست از آن دعاوى بي حجت ببايد داشتن وانبيا را
معصوم گفتن، مرحبا بالوفاق واگرنه درود بدروغ در باقي نهادن ".
وقال أيضا في ذلك الكتاب (ص 264):
" وعجب است كه خواجة نوسنى را لقب بد عمر از مفيد سختش آمده است ولقبهائى
كه مجبران گمراه انبيا را ومصطفاى مجتبى را نهاده اند سختش نمى آيد تا آدم را ظالم خوانند،
وسليمان را بخيل، ويوسف را متهم، ويعقوب را كور، وداود را فاسق، وموسى را عاصي
ومصطفى را عاشق ودل از كفر بشسته وكافر بچه ومانند أين كه بو الفضائل مشاط
در كتاب زلة الأنبياء بيان كرده است وبر سر كرسيها بكورى رافضيان ميگوند ونعره
ميزنند وبر مصطفاى عاشق كافر بچه صلوات ميفرستند ".
فإذا كان الأمر كذلك فالأولى أن يعمل في حقهم بقوله تعالى: قل الله ثم ذرهم
في خوضهم يلعبون.
349

وقلتم: إن يوسف الصديق - عليه السلام - كذب حين قال: إنكم لسارقون 1
وما سرقوا، فسميتم هذا كذبا " والله عز وجل يقول في كتابه: كذلك كدنا ليوسف
ما كان ليأخذ أخاه في دين الملك إلا أن يشاء الله نرفع درجات من نشاء وفوق كل ذي
علم عليم 2. فزعمتم أن الله عز وجل كاد بالكذب. وادعيتم نبوة أحد عشر نبيا " من
ولد يعقوب لم ينطق الكتاب بنبوتهم وقلتم: إن الأنبياء - عليهم السلام - قد كذبوا
وسرقوا وخانوا أماناتهم وعقوا آباءهم.
ونسبتم نوحا " - عليه السلام - أنه كذب في قوله: إن ابني من أهلي 3، وكان ابن -
امرأته فقال: ابني، على ذلك المعنى كما تبنى النبي - صلى الله عليه وآله - زيد بن
حارثة قال الله عز وجل: ما كان محمد أبا أحد من رجالكم ولكن رسول الله وخاتم -
النبيين 4 ثم قال: ادعوهم لآبائهم هو أقسط عند الله 5.
ورويتم أن موسى بن عمران - عليه السلام - لطم ملك الموت فأعوره 6، وأن

1 - ذيل آية 70 من سورة يوسف.
2 - آية 76 من سورة يوسف.
3 - من آية 45 من سورة هود وتمام الآية هكذا: " ونادى نوح ربه فقال: رب إن
ابني من أهلي وإن وعدك الحق وأنت أحكم الحاكمين ".
4 - صدر آية 40 من سورة الأحزاب وذيلها: " وكان الله بكل شئ عليما ".
5 - صدر آية 5 من سورة الأحزاب.
6 - قال شرف الدين العاملي (ره) في كتاب أبي هريرة تحت عنوان " لطم
موسى عين ملك الموت فأعوره " (أنظر ص 83 - 87 من طبعة مطبعة العرفان بصيدا سنة 1365).
" أخرج الشيخان (أي البخاري ومسلم) في صحيحيهما بالإسناد إلى أبي هريرة قال:
جاء ملك الموت إلى موسى عليهما السلام فقال له: أجب ربك قال: فلطم موسى عين ملك -
الموت ففقأها، قال: فرجع الملك إلى الله تعالى فقال: إنك أرسلتني إلى عبد لك لا يريد
الموت ففقأ عيني قال: فرد الله إليه عينه وقال: ارجع إلى عبدي فقل له: الحياة تريد؟ فإن
كنت تريد الحياة فضع يدك على متن ثور فما توارت بيدك من شعرة فإنك تعيش بها سنة،
الحديث، وأخرجه أحمد من حديث أبي هريرة في مسنده (فمن أراد موارد ذكره في الصحيحين
فليراجع كتاب أبي هريرة) وفيه: أن ملك الموت كان يأتي الناس عيانا " قال: فأتى موسى فلطمه
ففقأ عينه الحديث وأخرجه ابن جرير الطبري في الجزء الأول من تاريخه عن أبي هريرة ولفظه
عنده: إن ملك الموت كان يأتي الناس عيانا حتى أتى موسى فلطمه ففقأ عينه وفي آخره: إن
ملك الموت جاء إلى الناس خفيا " بعد موت موسى.
وأنت ترى ما فيه مما لا يجوز على الله تعالى ولا على أنبيائه ولا على ملائكته أيليق
بالحق تبارك وتعالى أن يصطفي من عباده من يبطش على الغضب بطش الجبارين؟! ويوقع
بأسه حتى في ملائكة الله المقربين؟! ويعمل عمل المتمردين؟! ويكره الموت كراهة الجاهلين؟!
وكيف يجوز ذلك على موسى؟! وقد اختاره الله لرسالته، وائتمنه على وحيه، وآثره بمناجاته،
وجعله من سادة رسله، وكيف يكره الموت هذا الكره مع شرف مقامه؟! ورغبته في القرب
من الله تعالى والفوز بلقائه؟! وما ذنب ملك الموت عليه السلام؟! وإنما هو رسول الله إليه؟! وبما
استحق الضرب والمثلة فيه بقلع عينه؟! وما جاء إلا عن الله وما قال له سوى: أجب ربك،
أيجوز على أولي العزم من الرسل إهانة الكروبيين من الملائكة وضربهم حين يبلغونهم
رسالات الله وأوامره عز وجل؟! تعالى الله وتعالت أنبياؤه وملائكته عن ذلك علوا " كبيرا ".
ونحن لم برئنا من أصحاب الرس وفرعون موسى وأبي جهل وأمثالهم ولعناهم بكرة وأصيلا "؟
أليس ذلك لأنهم آذوا رسل الله حين جاؤوهم بأوامره؟ فكيف نجوز مثل فعلهم على أنبياء الله
وصفوته من عباده؟! حاشا لله إن هذا لبهتان عظيم.
ثم إن من المعلوم أن قوة البشر بأسرهم بل قوة جميع الحيوانات منذ خلقها الله تعالى
إلى يوم القيامة لا تثبت أمام قوة ملك الموت فكيف والحال هذه تمكن موسى (ع) من الوقيعة
فيه؟ وهلا دفعه الملك عن نفسه؟ مع قدرته على إزهاق روحه، وكونه مأمورا " من الله
تعالى بذلك، ومتى كان للملك عين يجوز أن تفقأ؟!
ولا تنس تضييع حق الملك وذهاب عينه ولطمته هدرا "، إذ لم يؤمر الملك من الله
بأن يقتص من موسى صاحب التوراة التي كتب الله فيها " أن النفس بالنفس والعين بالعين
والأنف بالأنف والأذن بالأذن والسن بالسن والجروح قصاص " (إشارة إلى آية 45 من
سورة المائدة) ولم يعاتب الله موسى على فعله هذ بل أكرمه إذ خيره بسببه بين الموت
والحياة سنين كثيرة بقدر ما تواريه يده من شعر الثور، وما أدري والله ما الحكمة في ذكره
شعر الثور بالخصوص؟!
وأما وعزة الحق وشرف الصدق وعلوهما على الباطل والإفك لقد حمل هذا الرجل
(أي أبو هريرة) أولياءه ما لا طاقة لهم به وكلفهم بأحاديثه هذه بما لا تحتمله عقولهم أبدا
ولا سيما قوله في هذا الحديث: إن ملك الموت قبل وفاة موسى كان يأتي الناس عيانا " و
إنما جاءهم خفيا " بعد موت موسى، نعوذ بالله من سبات العقل وخطل القول والفعل ولا حول
ولا قوة إلا بالله العلي العظيم ".
وقال في ذيل الصفحة:
" لو أن ملك الموت كان يأتي الناس عيانا " قبل وفاة موسى لطفحت به الأخبار واشتهر
اشتهار الشمس في رابعة النهار فما بال المحدثين والمؤرخين وأهل الأخبار من جميع الأمم
أغفلوا هذا الخبر لو كان له أثر وما بال القصاصين والمخرفين ما حام خيالهم حوله، فهل
تركوا الامتياز به لأبي هريرة؟! "
وقال الثعالبي في ثمار القلوب في المضاف والمنسوب ما نصه:
(أنظر ص 53 من طبع دار نهضة مصر للطبع والنشر سنة 1384)
" لطمة موسى تضرب مثلا لما يسوء أثره، وفي أساطير الأولين أن موسى سأل ربه
أن يعلمه بوقت موته ليستعد لذلك، فما كتب الله له سعادة المحتضر أرسل إليه ملك الموت
وأمره بقبض روحه بعد أن يخبره بذلك، فأتاه في صورة آدمي وأخبره بالأمر، فما زال يحاجه
ويلاجه، وحين رآه نافذ العزيمة في ذلك لطمه لطمة فذهبت منها إحدى عينيه، فهو إلى
الآن أعور وفيه قيل:
يا ملك الموت لقيت منكرا * لطمة موسى تركتك أعورا
وأنا برئ من عهدة هذه الحكاية "
وقال محمود أبو رية في كتاب شيخ المضيرة بعد نقل شئ من الأخبار ونقل شئ
من كلام الثعالبي ونقل براءته من عهدة الحكاية (أنظر ص 218 من الطبعة الثانية من
الكتاب):
" ومن العجيب أن يصف الثعالبي هذا الحديث بأنه من أساطير الأولين بعد أن رواه
البخاري ومسلم، وهذا مما يدل على أن هذين الكتابين لم يكن لهما في
القرون الأولى الإسلامية تلك القداسة التي جعلت لهما بعد ذلك والثعالبي كما
هو معروف قد مات في سنة 430 ه‍ ".
أقول: تقدم فيما سبق ما يؤيد هذه البيانات (أنظر ص 29 - 31).
351

يوسف الصديق - عليه السلام - قعد من امرأة العزيز مقعد الخائن 1، وأن داود -

1 - قد تقدم ما يتعلق بذلك (أنظر ص 32 - 33).
353

عليه السلام - قدم أوريا أمام التابوت ليقتل فيتزوج امرأته 1، وأن الشيطان قعد في
مجلس سليمان - عليه السلام - وكان يأتي نساءه وهن حيض 2.
فزعمتم أن الله جل ثناؤه بعث إلى خلقه أنبياء كذابين ومخطئين، وأمرهم

1 - ذكرنا فيما مر بيانات حول ذلك (راجع ص 33 - 35).
2 - أشرنا إلى عقيدة الشيعة في ذلك (أنظر ص 35 - 37).
354

بطاعتهم، كل هذه الشنعة محتملة عندكم فرارا " بأئمتكم أن تقروا عليهم بالخطأ و
لينجوا بما فعلوا حتى قلتم: لهم بالأنبياء أسوة في خطأهم وكذبهم وقد برأ الله الأنبياء
من الخطأ والكذب.
ثم صرتم مع هذا القول إلى الوقيعة في أئمتكم الذين طلبتم تحسين خطأهم
بترككم أقاويلهم وتصديقكم لروايات يطعن [فيها] بعضهم على بعض، وبزعمكم أن
تفضلوا قول واحد منهم على آخر.
ورويتم عن أبي يوسف القاضي رواه محمد بن سعيد فقيه أهل الحجاز وأهل -
قزوين عن بعض أصحابه عن أبي الضحى 1 عن مسروق قال:
اختلف علي وعمر في امرأة تزوجت في عدتها [قال عمر:] يفرق بينهما و
يعاقبان والمهر في بيت المال وقال علي - عليه السلام -: يفرق بينهما ولا يعاقبان
ولها المهر يلزم الزوج بما استحل من فرجها، قال مسروق: فأفتينا بقول عمر زمانا "
ثم قدمنا عليه فوجدناه قد رجع إلى قول علي 2 عليه السلام.

1 - قال ابن حجر في تقريب التهذيب في حرف الضاد المعجمة من باب الكنى:
" أبو الضحى هو مسلم بن صبيح تقدم " ويشير بما تقدم إلى هذه العبارة: " مسلم
ابن صبيح بالتصغير الهمداني أبو الضحى الكوفي العطار مشهور بكنيته ثقة فاضل من
الرابعة مات سنة مائة / ع " يشير برمز " ع " إلى أن حديثه في جميع الأصول الستة كما صرح
بذلك عند ذكره الرموز في أول كتابه، وقال في تهذيب التهذيب في ترجمة أبي -
الضحى المذكور: " روي عن النعمان بن بشير وابن عباس وابن عمر وشتير بن شكل
ومسروق بن الأجدع (إلى آخر ما قال) وقال في ترجمة مسروق بن الأجدع بن مالك
ابن أمية الهمداني الوداعي الكوفي العابد ما نصه (ج 10 ص 110): " روى عنه ابن
أخيه محمد بن المنتشر بن الأجدع وأبو وائل وأبو الضحى والشعبي وإبراهيم النخعي
(إلى آخر ما قال) ".
2 - قال الأميني - رحمه الله تعالى - في سادس الغدير في النادرة التاسعة عشر
من نوادر الأثر في علم عمر تحت عنوان " جهل الخليفة بالسنة " ما نص عبارته (ص 113 -
114 من الطبعة الثانية بطهران سنة 1372):
" م - أخرج ابن المبارك قال: حدثنا أشعث عن الشعبي عن مسروق قال: بلغ عمر:
أن امرأة من قريش تزوجها رجل من ثقيف في عدتها فأرسل إليهما ففرق بينهما وعاقبهما
وقال: لا ينكحها أبدا " وجعل الصداق في بيت المال وفشا ذلك بين الناس، فبلغ عليا "
كرم الله وجهه فقال: رحم الله أمير المؤمنين ما بال الصداق وبيت المال؟! إنهما جهلا
فينبغي للإمام أن يردهما إلى السنة. قيل: فما تقول أنت فيها؟ قال: لها الصداق بما استحل
من فرجها، ويفرق بينهما، ولا جلد عليهما، وتكمل عدتها من الأول ثم تكمل العدة
من الآخر، ثم يكون خاطبا "، فبلغ ذلك عمر فقال: يا أيها الناس ردوا الجهالات إلى السنة.
وروى ابن أبي زائدة عن أشعث مثله وقال فيه: فرجع عمر إلى قول علي (أحكام القرآن
للجصاص ج 1، ص 504) وفي لفظ عن مسروق: أتى عمر بامرأة قد نكحت في عدتها
ففرق بينهما وجعل مهرها في بيت المال، وقال: لا يجتمعان أبدا "، فبلغ عليا فقال: إن كان
جهلا فلها المهر بما استحل من فرجها، ويفرق بينهما، فإذا انقضت عدتها فهو خاطب من
الخطاب فخطب عمر وقال: ردوا الجهالات إلى السنة فرجع إلى قول علي. وفي لفظ
الخوارزمي: ردوا قول عمر إلى علي. وفي التذكرة: فقال عمر: لولا علي لهلك عمر.
وأخرج البيهقي في سننه عن مسروق قال: قال عمر - رضي الله عنه - في امرأة
تزوجت في عدتها: النكاح حرام، والصداق حرام، وجعل الصداق في بيت المال وقال
لا يجتمعان ما عاشا. وأخرج عن عبيد بن نضلة [نضيلة] قال: رفع إلى عمر بن الخطاب
رضي الله عنه - امرأة تزوجت في عدتها فقال لها: هل علمت أنك تزوجت في العدة؟ -
قالت: لا، فقال لزوجها: هل علمت؟ قال: لا، قال: لو علمتما لرجمتكما فجلدهما أسياطا "
وأخذ المهر فجعله صدقة في سبيل الله. قال: لا أجيز مهرا "، لا أجيز نكاحه. وقال: لا تحل
لك أبدا ". صورة أخرى للبيهقي: أتى عمر بن الخطاب - رضي الله عنه - بامرأة تزوجت
في عدتها فأخذ مهرها فجعله في بيت المال وفرق بينهما، وقال: لا يجتمعان وعاقبهما.
فقال علي - رضي الله عنه -: ليس هكذا ولكن هذه الجهالة من الناس، ولكن يفرق بينهما
ثم تستكمل بقية العدة من الأول، ثم تستقبل عدة أخرى، وجعل لها علي - رضي الله عنه -
المهر بما استحل من فرجها، قال: فحمد الله عمر - رضي الله عنه - وأثنى عليه ثم قال: يا
أيها الناس ردوا لجهالات إلى السنة (السنن الكبرى للبيهقي 7 ص 441 - 442، الموافقات
لابن السمان، كتاب العلم لأبي عمر 2 ص 187، الرياض النضرة 2 ص 196، ذخائر -
العقبى ص 81، مناقب الخوارزمي ص 57، تذكرة السبط ص 87) ". فخاض الأميني (ره)
في البحث والتحقيق فمن أراده فليراجع ذلك الكتاب.
355

ورويتم عن عمر بن هارون عن عبد الله بن زيد السبيعي قال: سمعت سعيد بن
المسيب يقول: قال عمر بن الخطاب: أجرأكم على الجد أجرأكم على النار فإنه
356

يلزمكم أن تقولوا: إن الله عز وجل بعث محمدا " - صلى الله عليه وآله - وأيده
بالملائكة وأمره بقتال المشركين وتأليف 1 من تألف من المنافقين والمؤلفة قلوبهم
بإنفاذ أحكام المختلفين مما لم يبعث الله عز وجل به نبيه صلى الله عليه وآله يعلمه فيما رآه 2
النعمان بن ثابت أبو حنيفة ومحمد بن الحسن من بعده والمريسي، ومن قبلهم ابن -
أبي ليلى وابن شبرمة وزفر، ومن بعدهم ممن قال بالرأي ثم يلزمكم أن تقولوا: إن
النبي صلى الله عليه وآله إنما بعث دالا " على الحق والصواب لا بما لم يبعث الله نبيه به ولم يكن
النبي صلى الله عليه وآله يعلمه في حكم هؤلاء من رأيهم فإذا أنتم جعلتم النبي صلى الله عليه وآله والملائكة
وما فرض الله من الجهاد 3 إلى يوم القيامة هو الدعاء 4 إلى طاعة المختلفين الحاكمين

1 - في الأصل: " وألف ".
2 - في الأصل: " فيما رواه ".
3 - في الأصل: " من الجهال ".
4 - في الأصل: " إنما هو دعاء ".
357

اليوم بشئ وغدا " بغيره، وأن كمال الدين هو بهم وبرأيهم لا بالنبي صلى الله عليه وآله ولا بما
أوحى الله إليه فكأن النبي صلى الله عليه وآله قال لهم: هؤلاء الأدلاء من 1 دين الله على ما لم يبعثني
به إلى خلقه وبما لا أعلمه مما يحتاج الناس إليه.
وكان صلى الله عليه وآله إذا سئل انتظر الوحي، وهؤلاء يقولون ولا يحتاجون إلى وحي
فإذا طاعة هؤلاء فيما 2 لم يأمرهم الله به كطاعة النبي صلى الله عليه وآله فيما أمره الله به وإن آراءهم
فيما لم ينزل الله تعالى فيه 3 كتابا ولم يبين فيه رسول الله صلى الله عليه وآله سنة تقوم مقام ما نزل
فيه 4 الكتاب وما سنه النبي صلى الله عليه وآله، وكفى به شنعة إن كنتم تتقون الشنعة.
ويلزمكم أن تقولوا: إن الله عز وجل إنما بعث محمدا " صلى الله عليه وآله أن يدعوا لي
طاعتنا وأمره في جهاده إلى قبول ما نقول برأينا بلا حكم وإنه إنما أيده بالملائكة
ليأمرهم 5 أن يتبعونا فيما لم يأمر الله به ولم ينه عنه، وأن تقولوا ذلك فقد أوجبتم أن
لهم طاعة عليه 6 فإذا ادعيتم على من 7 خالفكم مثل ما يلزمكم من هذا القول فإنهم قالوا
أيضا ": إن الفرض في طاعة أولي الأمر فيما قد أمر الله به نبيه صلى الله عليه وآله ونهاه عنه لأنهم
يقولون: إن رسول الله صلى الله عليه وآله قد جاء من عند الله عز وجل بجميع ما يحتاج إليه عباده
من أمر دينهم ثم أودعه النبي - صلى الله عليه وآله - أولي الأمر الذين أمر الله بطاعتهم
لأنهم لا يرتابون في حلال وحرام ولكن يؤدونهما كما 8 أداه رسول الله إليهم، فهذه غير
مقالتكم يا أهل السنة والجماعة.

1 - كذا في الأصل ولعله مصحف " في ".
2 - في الأصل: " بما ".
3 - في الأصل: " به ".
4 - في الأصل: " به ".
5 - في الأصل: " وأمرهم ".
6 - في الأصل: " فقد أوجبتم أنه طاعة لهم عليه ".
7 - في الأصل: " على ما ".
8 - في الأصل: " ولكن بإذنه لما " ولعل الأصل الصحيح كان: " بل يؤدونه ".
358

حدثني الحميدي 1 قال: حدثني سفيان بن عيينة قال: حدثنا سليمان الأحول
عن سعيد بن جبير عن ابن عباس أنه قال: يوم الخميس وما يوم الخميس؟ ثم بكى
حتى بل الحصى بدموعه فقال: اشتد برسول الله صلى الله عليه وآله وجعه الذي مات فيه فقال:
ايتوني بصحيفة ودواة أكتب لكم كتابا " لا تضلوا بعدي، قال: فتنازعوا ولا ينبغي عند
نبي التنازع فقال عمر: هجر هجر استفهموه، فسمع النبي صلى الله عليه وآله ذلك فاشتد
عليه فرفع رأسه فقال: دعوني وما بي 2، فما أنا فيه خير مما تدعونني إليه، وعليكم

1 - قال الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال: " عبد الله بن الزبير بن عيسى
بن عبد الله الأسدي الحميدي المكي أحد الأئمة صحب ابن عيينة تسع عشرة سنة وصحب
الشافعي وتفقه، به عن مسلم بن خالد وفضيل بن عياض وعنه البخاري وأحمد بن الأزهر
وسلمة بن شبيب وأبو حاتم وقال: ثقة إمام أثبت الناس في ابن عيينة، قال أحمد: الحميدي
إمام، قال البخاري: مات سنة تسع عشرة ومائتين " وقال ابن حجر في تقريب التهذيب:
" عبد الله بن الزبير بن عيسى القرشي الحميدي المكي أبو بكر ثقة حافظ فقيه أجل أصحاب
ابن عيينة من العاشرة مات سنة تسع عشرة وقيل: بعدها، قال الحاكم: كان البخاري إذا
وجد الحديث عند الحميدي لا يعدوه إلى غيره / خ مق دت س فق " وقال في باب الكنى
من الكتاب: " الحميدي عبد الله بن الزبير بن عيسى " وقال ابن الأثير في اللباب:
" الحميدي بضم الحاء وفتح الميم وسكون الياء المثناة من تحتها وفي
آخرها دال مهملة هذه النسبة إلى حميد هو بطن من أسد بن عبد العزى بن قصي
منهم عبد الله بن الزبير بن عيسى الحميدي القرشي صاحب الشافعي روى عن
ابن عيينة وفضيل بن عياض، روى عنه البخاري وغيره مات بمكة سنة تسع عشرة ومائتين
وأما أبو عبد الله محمد بن أبي نصر بن عبد الله بن حميد الحميدي الأندلسي صاحب الجمع
بين الصحيحين وغيره من التصانيف فإنه نسب إلى جده حميد (إلى آخر ما قال) " ومن أراد
التفصيل فليراجع المفصلات.
2 - في الأصل: " وربى " إلا أنه بقلم تصحيحي بعدي صار كذلك.
359

بهذه الثلاثة الأشياء أنفذوها بعدي، أنفذوا جيش أسامة بن زيد، وأجيزوا الوفد كما
كنت أجيزهم، وانفوا المشركين من جزيرة العرب حتى لا يكون في جزيرة العرب
إلا دين واحد 1، فأبوا أمره 2.

1 - قال العلامة المجلسي (ره) في ثامن البحار في باب تفصيل مثالب عمرو الاحتجاج
بها على المخالفين بإيراد الأخبار من صحاحهم: " الطعن الأول - ما روته العامة والخاصة
أنه أراد النبي صلى الله عليه وآله في مرضه أن يكتب لأمته كتابا لئلا يضلوا بعده ولا يختلفوا فطلب دواة
وكتفا أو نحو ذلك فمنع عمر من إحضار ذلك وقال: إنه ليهجر أو ما يؤدي هذا المعنى وقد
وصفه الله سبحانه بأنه لا ينطق عن الهوى (إلى أن قال) فأما الروايات العامية فروى
البخاري في باب إخراج اليهود من جزيرة العرب من كتاب الجهاد والسير
ومسلم في كتاب الوصايا عن سفيان عن سليمان الأحول عن سعيد بن جبير أنه سمع ابن
عباس يقول: يوم الخميس وما يوم الخميس ثم بكى حتى بل دمعه الحصى قلت: يا بن -
عباس ما يوم الخميس؟ - قال اشتد برسول الله صلى الله عليه وآله وجعه فقال: ايتوني بكتف أكتب
لكم كتابا لا تضلوا بعده أبدا فتنازعوا ولا ينبغي عند نبي تنازع فقالوا: ما له؟ أهجر؟ استفهموه
فقال: ذروني فالذي أنا فيه خير مما تدعوني إليه فأمرهم بثلاث قال: أخرجوا المشركين
من جزيرة العرب، وأجيزوا الوفد بنحو ما كنت أجيزهم، والثالثة أما إن سكت عنها وأما إن
قالها فنسيتها، قال: قال سفيان هذا من قول سفيان وفي باب جوائز الوفد من الكتاب المذكور
عن سليمان الأحول عن جبير عن ابن عباس أنه قال: يوم الخميس وما يوم الخميس، إلى
آخر ما نقله من الأخبار وخاض في بيان ما يستفاد منه والاحتجاج به على المخالفين فمن
أراده فليراجع الكتاب أعني ثامن البحار (ص 273 - 283 من طبعة أمين الضرب) ومن
أراد البحث عن ذلك بأكثر منه تفصيلا فليراجع تشييد المطاعن وكشف
الضغائن، المجلد الأول الطعن الأول من مطاعن عمر، ص 355 - 430 فإن فيه كفاية
للمكتفي.
2 - في الأصل: " فيأبى وأمره ".
360

ولقد همه 1 جيش أسامة لأمر قد علمه فكان يوصي صلى الله عليه وآله بإخراج جيش أسامة
ونفسه تغر غر 2 لقد تكلم به لشأن يكون به عظيما " ولقد كان أبو بكر وعمر في ذلك
الجيش فكيف لم يخرجا ولم ينفذا أمر رسول الله 3 صلى الله عليه وآله وقد جرى بينهما وبين أسامة
[كلام] فقال: وأما أنا فقد أمرني رسول الله - صلى الله عليه وآله - عليكما فمن
أمركما علي؟!
[و 4 رويتم عن جرير بن عبد الحميد 5 عن إسماعيل بن أبي خالد عن قيس بن
أبي حازم قال: عرض فرس على أبي بكر [فقال: هلا فارس أحمله عليه؟ 6]
فقام إليه رجل 7 من الأنصار فقال: يا خليفة رسول الله احملني عليه قال: لا والله لأن

1 - قال الفيومي في المصباح المنير: " الهم الحزن وأهمني الأمر بالألف
أقلقني، وهمني هما من باب قتل مثله ".
2 - قال ابن الأثير في النهاية: " ه‍ س فيه: إن الله يقبل توبة العبد ما لم يغر غر
أي ما لم تبلغ روحه حلقومه فيكون بمنزلة الشئ الذي يتغرغر به المريض، والغرغرة
أن يجعل المشروب في الفم ويردد إلى أصل الحلق ولا يبلغ، (ومنه الحديث) لا تحدثهم
بما يغرغرهم، أي لا تحدثهم بما لا يقدرون على فهمه فيبقى في أنفسهم لا يدخلها كما يبقى
الماء في الحلق عند الغرغرة ".
3 - في الأصل: " ولم يقعدا بأمر رسول الله ".
4 - ما بين المعقفتين أعني من قوله: " ورويتم عن جرير بن عبد الحميد " إلى آخر
هذه الرواية أعني إلى قوله: " لهو أقرب إلي من أن أقيدهم منه " (ص 363) موجود في جميع
النسخ إلا أنها ذكرت في غير م في أواخر الكتاب، فتفطن.
5 - ج ح س ق مج مث (بدلها): " ثم تروون على أبي بكر من الشنعة مثل ما رواه
عيسى بن يونس بن أبي إسحاق الهمداني ".
6 - عبارة " هلا فارس أحمله عليه " ليست في م.
7 - ج ح س ق مج مث: " فقال فتى من الأنصار " (بدل ما في المتن).
361

أحمل عليه رجلا " 1 قد ركب الخيل على غرلته 2 أحب إلي من أن أحملك عليه فقال:
لم، والله إني لأفرس منك أبا " وأما " 3 فقام إليه المغيرة بن شعبة فركله برجله 4
فدق أنفه 5 فسالت الدماء كأنها عزالي السماء 6 فقالت الأنصار: السلاح

1 - غير م: " غلاما " ".
2 - " على غرلته " ليس في م قال ابن الأثير في النهاية: " والغرلة القلفة ومنه
حديث أبي بكر: لأن أحمل عليه غلاما " قد ركب الخيل على غرلته أحب إلي من أن
أحملك عليه، يريد: ركبها في صغره واعتادها قبل أن يختن " أقول: من العجيب أن
الطريحي (ره) قرأ الكلمة " العزلة " (بالعين المهملة والزاي المعجمة) وصرح بأن معناها
القلفة فإن شئت فراجع.
3 - غير م (بدلها): " فوالله لأنا أفرس منك ومن أبيك ".
4 - في م فقط قال ابن الأثير في النهاية: " فيه: فركله برجله، أي رفسه و
منه حديث عبد الملك: أنه كتب إلي الحجاج لأركلنك ركلة "
وقال الطريحي في مجمع البحرين في مادة " ركل ": " في الحديث: قضى
في امرأة ركلها زوجها، الركل الضرب برجل واحدة وقد ركله يركله ركلا أي رفسه ".
5 - غير م: " فركب على أنفه " قال ابن الأثير في النهاية: " وفي حديث
المغيرة مع الصديق: ثم ركبت أنفه بركبتي يقال: ركبته أركبه بالضم: إذا ضربته
بركبتك ".
6 - ج س ق مج مث: " فكأنها كانت عزلي مزادة " لكن في ح: " فكأنها عزب
مزادة " قال ابن الأثير في النهاية: " وفي حديث الاستسقاء دفاق العزائل جم البعاق
العزائل أصله العزالي مثل الشائك والشاكي، والعزالي جمع العزلاء وهو فم المزادة
الأسفل فشبه اتساع المطر واندفاقه بالذي يخرج من فم المزادة ومنه الحديث: فأرسلت
السماء عزاليها " وقال الطريحي في مجمع البحرين: " وفي الحديث فأرسلت السماء
عزاليها أي أفواهها، والعزالي بفتح اللام وكسرها جمع العزلاء مثل الحمراء وهو فم المزادة
فقوله: أرسلت السماء عزاليها، يريد شدة وقع المطر على التشبيه بنزوله من أفواه
المزادة ومثله: إن الدنيا بعد ذلك أرخت عزاليها ".
362

السلاح 1، لنقتله أو ليقيدنا منه 2 فبلغ ذلك أبا بكر فخطبهم وقال: ما بال أقوام
يزعمون أني أقيدهم من المغيرة والله لأن أجليهم من ديارهم لهو أقرب إلي من أن
أقيدهم منه 3]
فانظروا 4 إلى الذي تروون فأي وقيعة وأي شنعة أشد مما ترمون به أبا بكر
أنه منع المغيرة أن يقتص منه ما صنع بالأنصار وتوعد 5 الأنصار أن يجليهم عن ديارهم

1 - قوله: " السلاح السلاح " الأول منصوب على الاغراء والثاني تأكيد له نظير
قول الشاعر:
" أخاك أخاك إن من لا أخا له * كساع إلى الهيجا بغير سلاح "
2 - غير م (بدل العبارة من " فقالت الأنصار " إلى هنا): " فأرادت الأنصار أن يقيدوا
منه ". قال ابن الأثير في النهاية: " فيه: من قتل عمدا " فهو قود، القود القصاص و
قتل القاتل بدل القتيل، وقد أقدته به أقيده اقادة، واستقدت الحاكم سألته أن يقيدني و
اقتدت منه أقتاد ".
3 - م (بدل العبارة من " فخطبهم " إلى هنا): " فقال أبو بكر: والله لتزعجن عن دياركم
قبل أن أقيدكم ".
4 - من هنا أي من قوله: " فانظروا " إلى آخر العبارة أعني إلى قوله: " جرأة على الله
وقلة حياء " (أنظر ص 365) ليس في م.
5 - ج س ق مج مث: " وتواعد ".
فليعلم أن الحديث مذكور في مجمع الزوائد ومنبع الفوائد في باب ما
جاء في المغيرة بن شعبة (أنظر المجلد التاسع، ص 361) بهذه العبارة:
" وعن المغيرة بن شعبة قال: كنت عند أبي بكر الصديق - رضي الله عنه - فعرض
عليه فرس فقال رجل: احملني على هذا فقال: لأن أحمل عليه غلاما " قد ركب الخيل على
غرلته أحب إلي من أن أحملك عليه، فغضب الرجل وقال: أنا والله خير منك ومن أبيك
فارسا "، فغضبت حين قال ذلك لخليفة رسول الله - صلى الله عليه وسلم - فقمت إليه فأخذت
برأسه فسحبته على أنفه فكأنما كان على أنفه عزلاء مزادة، فأرادت الأنصار أن يستقيدوا
مني، فبلغ ذلك أبا بكر - رضي الله عنه - فقال: إن أناسا " يزعمون أني مقيدهم من المغيرة بن
شعبة، ولأن أخرجهم من ديارهم أقرب من أن أقيدهم من وزعة الله الذين يزعون عباد الله
(فقال مؤلف الكتاب) قلت: هذا الكلام الأخير لم أعرف معناه، والله أعلم، رواه الطبراني
ورجاله رجال الصحيح " وقال مصحح الكتاب بالنسبة إلى قوله: " لم أعرف " ما نصه:
" بعد تصحيحه من النهاية ظهر معناه أنه لا يقيد ممن يكف الناس عن الشر " أقول: يريد
بتصحيحه من النهاية ما ذكره ابن الأثير في النهاية في مادة " وزع " بقوله: " فيه:
من يزع السلطان أكثر ممن يزع القرآن، أي من يكف عن ارتكاب العظائم مخافة السلطان
أكثر ممن يكفه مخافة القرآن والله تعالى، يقال: وزعه يزعه وزعا فهو وازع إذا كفه ومنعه
ومنه الحديث: إن إبليس رأى جبريل (ع) يوم بدر يزع الملائكة أي يرتبهم ويسويهم
ويصفهم للحرب فكأنه يكفهم عن التفرق والانتشار ومنه حديث أبي بكر: إن المغيرة
رجل وازع يريد أنه صالح للتقدم على الجيش وتدبير أمرهم وترتيبهم في قتالهم،
ومنه حديث أبي بكر أنه شكى إليه بعض عماله ليقتص منه فقال: أقيد من وزعة الله؟
الوزعة جمع وازع وهو الذي يكف الناس ويحبس أولهم على آخرهم أراد: أقيد من الذين
يكفون الناس عن الإقدام على الشر؟ وفي رواية أن عمر قال لأبي بكر: أقص هذا من
هذا بأنفه فقال: أنا لا أقص من وزعة الله، فأمسك ومنه حديث الحسن لما ولي
القضاء قال: لا بد للناس من وزعة أي من يكف بعضهم عن بعض يعني السلطان وأصحابه "
إذا عرفت ذلك فاعلم أن ليس هذا بأول قارورة كسرت في الإسلام فإن لهذا العمل
الصادر من أبي بكر نظائر منها ما أشار إليه الأميني - رحمه الله تعالى - في سادس
الغدير لكن كلها في حق الخلفية الثاني ونص عبارته في نوادر الأثر في علم عمر هكذا
(ص 132 - 134 من الطبعة الثانية بطهران سنة 1372 ه‍):
" رأى الخليفة في القود - عن ابن أبي حسين أن رجلا شج رجلا من أهل الذمة
فهم عمر بن الخطاب أن يقيده منه فقال معاذ بن جبل: قد علمت أن ليس ذلك لك وأثر
ذلك عن النبي صلى الله عليه وآله فأعطاه عمر بن الخطاب في شجته دينارا فرضي به (أخرجه الحافظ
السيوطي في جمع الجوامع كما في ترتيبه 7 ص 304). وعن مكحول أن عبادة بن الصامت
دعا نبطيا " يمسك له دابته عند بيت المقدس فأبى فضربه فشجه فاستعدى عليه عمر بن الخطاب
فقال له: ما دعاك إلى ما صنعت بهذا؟ فقال: يا أمير المؤمنين أمرته أن يمسك دابتي فأبى
وأنا رجل في حدة فضربته فقال: اجلس للقصاص فقال زيد بن ثابت: أتقيد عبدك من أخيك
فترك عمر عنه القود وقضى عليه بالدية (أخرجه البيهقي في السنن الكبرى 8 ص 32) و
ذكره السيوطي في جمع الجوامع كما في الكنز 7 ص 303). رأى الخليفة في ذمي
مقتول عن مجاهد قال: قدم عمر بن الخطاب الشام فوجد رجلا من المسلمين قتل رجلا
من أهل الذمة فهم أن يقيده فقال له زيد بن ثابت: أتقيد عبدك من أخيك؟ فجعله عمر
دية. (أخرجه عبد الرزاق وابن جرير الطبري كما في كنز العمال 7 ص 304) قصة أخرى
في ذمي مقتول عن عمر بن عبد العزيز أن رجلا من أهل الذمة قتل بالشام عمدا " وعمر
ابن الخطاب إذ ذاك بالشام فلما بلغه ذلك قال عمر: قد ولعتم بأهل الذمة لأقتلنه به قال
أبو عبيدة بن الجراح: ليس ذلك لك فصلى ثم دعا أبا عبيدة فقال: لم زعمت لا أقتله به
فقال أبو عبيدة: أرأيت لو قتل عبدا له أكنت قاتله به؟ فصمت عمر ثم قضى عليه بالدية
بألف دينار تغليظا عليه (أخرجه البيهقي في السنن الكبرى 8 ص 32) وذكره السيوطي
في جمع الجوامع كما في ترتيبه (7 ص 303) رأى الخليفة في قاتل معفو عنه عن
إبراهيم النخعي أن عمر بن الخطاب رضي الله عنه أتى برجل قد قتل عمدا فأمر بقتله فعفا بعض
الأولياء فأمر بقتله فقال ابن مسعود: كانت النفس لهم جميعا " فلما عفا هذا أحيا النفس فلا
يستطيع أن يأخذ حقه حتى يأخذ غيره قال: فما ترى؟ قال أرى أن تجعل الدية عليه في ماله
وترفع حصة الذي عفا فقال عمر - رضي الله عنه - وأنا أرى ذلك: (كتاب الأم للشافعي
7 ص 295، سنن البيهقي 8 ص 60) قال الأميني: إن كان الحكم في هذه القضايا
هو ما ارتأه الخليفة أولا فلماذا عدل عنه؟ وإن كان ما لفتوا نظره إليه أخيرا " فلما ذاهم أن
ينوء بالأول؟ وهل من المستطاع أن نقول: إن الحكم كان عازبا عن فكرة خليفة المسلمين
في كل هذه الموارد؟ أو أن تلكم الأقضية كانت مجرد رأي وتحكم؟ أو هذه هي سيرة
أعلم الأمة؟! ".
363

وكف عن المغيرة فلم يعاقبه ولم يعاتبه على ما صنع وأنتم تزعمون أن الشيعة يقعون في
364

الصحابة جرأة على الله وقلة حياء.
365

وحدثنا ابن أبي شريح 1 قال: حدثنا علي بن عياطي الحريري 2 عن أبي -
نضرة 3 عن أبي سعيد قال قال رسول الله - صلى الله عليه وآله -: إذا بايعت أمتي

1 - كذا في الأصل (بالشين المعجمة والحاء المهملة) ولعل الأصل قد كان " ابن
أبي سريج " (بالسين المهملة والجيم) قال ابن حجر في باب الكنى من تقريب التهذيب:
" ابن أبي سريج هو أحمد بن الصباح " وقال في ترجمته: " أحمد بن صباح النهشلي
أبو جعفر بن أبي سريج الرازي المقري ثقة حافظ له غرائب من العاشرة مات سنة أربعين / خ
د س " ويريد بالرموز البخاري وأبا داود والنسائي وصرح في تهذيب التهذيب في
ترجمته (ج 1، ص 44) بهذا المعنى ولفظه " وعنه البخاري وأبو داود والنسائي " وقال
هناك: " ومن خط الذهبي: مات بعد الأربعين ومائتين وكذا كتب ابن سيد الناس على
حاشية الكمال " فيمكن أن يدركه المصنف (ره) ويحدث عنه.
2 - كذا في الأصل صريحا " فليطلب من مظانه.
3 - قال ابن حجر في تقريب التهذيب في باب الكنى: " أبو نضرة العبدي
هو المنذر بن مالك بن قطعة " وقال في تهذيب التهذيب ضمن ترجمته: " روى
عن علي بن أبي طالب وأبي موسى الأشعري وأبي ذر الغفاري وأبي هريرة وأبي سعيد (إلى
آخر ما قال) ".
366

رجلين فاقتلوا الثاني كائنا من كان.
ورويتم عن إسحاق بن إبراهيم عن سلمة بن الفضل عن محمد بن إسحاق عن
عبد الملك بن أعين 1 عن أبي حرب بن [أبي 2] الأسود قال: بعثني 3 أبي إلى جرير 4
بن عبد الله البجلي أسأله عن أمر ما حضر 5 عن أبي بكر وعمر وعلي - عليه السلام -
حين دعواه 6 إلى البيعة فقال: غلباه وأخذا منه حقه فكتب إليه أبي 7: لست أسألك
عن رأيك، اكتب إلي بما حضرت وشهدت، قال: بعث إلى [علي] فجيئ به
متلببا " 8 فلما حضر قالا له: بايع فقال: إن لم أفعل فماذا تصنعون؟ - قالوا: نقتلك

1 - عبد الملك هذا أخو زرارة بن أعين الشيباني فلذا تحامل عليه علماء السنة فقالوا
فيه ما قالوا ومما أورده ابن حجر في تهذيب التهذيب في ترجمته ما نصه:
" وقال الحميدي عن سفيان: حدثنا عبد الملك بن أعين شيعي كان عندنا رافضي صاحب -
رأي وقال الدوري عن ابن معين: ليس بشئ، وقال حامد عن سفيان: هم ثلاثة إخوة
عبد الملك وزرارة وحمران روافض كلهم أخبثهم قولا عبد الملك (إلى آخر ما قال) ".
2 - كلمة " أبي " من إضافاتنا وذلك لما يأتي من التصريح بوجود الكلمة في سند -
الحديث هنا بناء على ما نقله الطبري في المسترشد مضافا إلى تصريح علماء الرجال بذلك
قال ابن حجر في تقريب التهذيب: " أبو حرب بن أبي الأسود الدئلي البصري
ثقة قيل اسمه محجن وقيل عطاء من الثالثة مات سنة ثمان ومائة / ت ص ق ".
3 - في الأصل: " بعث ".
4 - في المسترشد: " جندب ".
5 - كذا " صريحا في الأصل وفي المسترشد: " أسأله عما حضر ".
6 - في الأصل: " دعاه ".
7 - في الأصل: " إني " فعله قد كان: " أبي: إني ".
8 - كذا في الأصل لكن في غالب الروايات " ملببا " " أورد المجلسي (ره)
في ثامن البحار في باب ما قد وقع وجرى في أمر الخلافة نقلا عن العياشي ضمن حديث
هذه العبارة (ص 45 من طبعة أمين الضرب): " فأخرجوا عليا " - عليه السلام - ملببا " " وأيضا "
فيه: " فأخرجوه من منزله ملببا " " وقد ذكر نظيرها فيما تقدم أيضا " ولذا قال في بيان
لمشكلات أحاديث ذكرها فيما سبق ما نصه (ص 43): " قال الجوهري: لببت
الرجل تلبيبا " إذا جمعت ثيابه عند صدره ونحره في الخصومة ثم جررته " وكذا بصيغة المفعول
من باب التفعيل في المسترشد كما يأتي وكيف كان قال ابن الأثير في النهاية: " وفيه:
أنه صلى في ثوب واحد متلببا " به أي متحزما " به عند صدره يقال: تلبب بثوبه إذا جمعه عليه
ومنه الحديث: أن رجلا خاصم أباه عنده فأمر به فلب له يقال: لببت الرجل ولببته
(أي من باب التفعيل) إذا جعلت في عنقه ثوبا أو غيره وجررته به، وأخذت بتلبيب فلان
إذا جمعت عليه ثوبه الذي هو لابسه وقبضت عليه تجره، والتلبيب مجمع ما في موضع اللبب
من ثياب الرجل، ومنه الحديث: أنه أمر بإخراج المنافقين من المسجد فقام أبو أيوب
إلى رافع بن وديعة فلببه بردائه ثم نتره نترا شديدا، وقد تكرر في الحديث " فعلم أن الأولى
أن تقرأ " ملببا " ".
367

ولؤما " لك 1 قال: إذا " أكون عبد الله وأخا رسوله صلى الله عليه وآله، قالوا له: أما عبد الله، فنعم،
وأما أخو رسوله صلى الله عليه وآله فلا 2، فرجع يومئذ ولم يبايع 3.

1 - في الأصل: " ولو مالك ".
2 - أورد المجلسي (ره) في ثامن البحار نقلا عن تفسير العياشي والاختصاص للمفيد
ما يرتبط من الحديث بهذا المطلب هكذا (ص 45 طبعة أمين الضرب): " وجلس أبو بكر
في سقيفة بني ساعدة وقدم علي (ع) فقال له عمر: بايع، فقال له علي (ع): فإن أنا لم أفعل
فمه؟ فقال له عمر: إذا أضرب والله عنقك، فقال له علي (ع): إذا والله أكون عبد الله
المقتول وأخا رسول الله صلى الله عليه وآله، فقال عمر: أما عبد الله المقتول، فنعم، وأما أخو رسول الله صلى الله عليه وآله
فلا، حتى قالها ثلاثا "، فبلغ ذلك العباس بن عبد المطلب فأقبل مسرعا " يهرول فسمعته يقول:
ارفقوا بابن أخي (الحديث) " ونظيره في موارد أخر فليطلب من مظانه.
3 - أورد أبو جعفر الطبري - طيب الله مضجعه - في المسترشد في باب الرد على من
قال: لم قعد علي بن أبي طالب عن حقه؟ هكذا (ص 82 من طبعة النجف):
" قال: وأخبرني إسحاق بن إبراهيم، قال: أخبرنا سلمة بن الفضل، عن محمد بن
إسحاق، عن عبد الله بن أعين، عن حرب بن أبي الأسود الدئلي، قال: بعثني أبي إلى جندب بن
عبد الله البجلي، أسأله عما حضر من أبي بكر وعمر مع علي حيث دعواه إلى البيعة قال: أخذاها
من علي، قال: فكتب إليه: لست أسألك عن رأيك، أكتب لي بما حضرت وشاهدت، فكتب:
بعثا إلى علي فجئ به ملببا فلما حضر قالا له: بايع، قال: فإن لم أفعل؟ قالا: إذا تقتل،
قال: إذا " تقتلون عبد الله وأخا رسول الله، قالا: أما عبد الله، فنعم، وأما أخو رسول الله، فلا،
ثم قالا له: بايع، قال: فإن لم أفعل؟ قالا: إذا تقتل وصغرا لك، قال: إذا تقتلون
عبد الله وأخا رسول الله، قالا: أما عبد الله، فنعم، وأما أخو رسول الله، فلا، قال: فرجع
يومئذ ولم يبايع ".
368

ورويتم عن الفضل بن دكين 1 عن عبد العزيز بن سياه 2 عن حبيب بن أبي ثابت
قال: شهدت ابن عمر في مرضه الذي مات فيه فسمعته يقول: ما آسى على شئ إلا
أن أكون قاتلت الفئة الباغية، قلت: يا أبا عبد الرحمن مع من؟ - قال: مع علي بن
أبي طالب عليه السلام 3.

1 - قال ابن حجر في تقريب التهذيب: " الفضل بن دكين الكوفي واسم دكين
عمرو بن حماد بن زهير التيمي مولاهم الأحول أبو نعيم الملائي بضم الميم مشهور بكنيته ثقة
ثبت من التاسعة مات سنة ثمان عشرة وقيل: تسع عشرة وكان مولده سنة ثلاثين وهو من
كبار شيوخ البخاري / ع " ويريد بالرمز أن أصحاب الصحاح الست أخرجوا جميعا " أحاديثه.
2 - قال ابن حجر في تقريب التهذيب: " عبد العزيز بن سياه بكسر المهملة بعدها
تحتانية خفيفة الأسدي الكوفي صدوق يتشيع من السابعة / خ م ت س ق " وصرح في
تهذيب التهذيب في ترجمته بأنه " روى عن أبيه سياه وحبيب بن أبي ثابت، وروى عنه
أبو نعيم " ويريد بأبي نعيم الفضل بن دكين.
3 - تقدمت الإشارة منا إلى طرف من طرق هذا الحديث عند ذكر المصنف (ره) ترجمة
عبد الله بن عمر (أنظر ص 73 - 74).
369

ورويتم عن الفضل بن دكين عن سفيان بن عينية عن إسماعيل بن قيس قال:
قال عبد الله بن مسعود لعثمان: وددت 1 أني وإياك برمل عالج 2 يحثو 3 أحدنا على
صاحبه حتى يموت الأعجل 4 منا فيريح الله المسلمين منه.

1 - قال أبو جعفر الطبري الشيعي (ره) في كتاب المسترشد (ص 13 من طبعة النجف):
" ومن جلة فقهائكم عبد الله بن مسعود الذي أمر به عثمان فدق ضلعه ومنه مات، وهو
يقول: وودت أني وعثمان برمل عالج يحثو أحدنا على صاحبه حتى يموت الأعجز منا
فيريح الله المسلمين منه ". أقول: أشرنا إلى طرف من طرقه عند ذكر المصنف (ره) عبد الله
ابن مسعود فراجع إن شئت ص 56.
2 - قال الجوهري: " عالج موضع بالبادية بها رمل " قال ابن الأثير في النهاية:
" وفي حديث الدعاء وما تحويه عوالج الرمال هي جمع عالج هو ما تراكم من الرمل ودخل
بعضه في بعض " وقال الطريحي في المجمع بعد ذكر عبارة ابن الأثير: " ونقل أن
رمل عالج جبال؟ راصلة يتصل أعلاها بقرب يمامة وأسفلها بنجد وفي كلام البعض: رمل
عالج محيط بأكثر أرض العرب ".
3 - في الأصل: " يجثو " (بالجيم)، فليعلم أن الكلمة بناء على ما في النسخ وسائر
موارد نقل الحديث في الكتب المعتبرة من كونها من " حثا " تستدعي مفعولا لها أي التراب
وقد ورد في الأحاديث ما يؤيده قال ابن الأثير في النهاية: " فيه: احثوا " في وجوه المداحين
التراب أي ارموا، يقال: حثا يحثو حثوا " ويحثى حثيا "، يريد به الخيبة وأن لا يعطوا عليه شيئا "،
ومنهم من يجريه على ظاهره فيرمي فيها التراب (إلى آخر ما قال) " فاللفظة كما توصل بحرف
جر " في " توصل بحرف جر " على " فيقال: حثا التراب عليه وفي وجهه قال الطريحي في
مجمع البحرين: " ومنه حديث الميت: فحثا عليه التراب أي رفعه بيده وألقاه عليه "
فالمراد يحثو أحدنا التراب على صاحبه.
4 - كذا صريحا " في الأصل وليعلم أن الحديث قد تقدم نقله في الكتاب في ترجمة عبد الله
ابن مسعود وأشرنا هنا في ذيل الصفحة أن العبارة فيه " حتى يموت الأعجز " (راجع ص 56)
إلا أن الميداني نقل في مجمع الأمثال مثلا يؤيد كون اللفظة " الأعجل " فلننقل
عبارته وهي هذه (أنظر ص 589 من طبعة طهران سنة 1290): " ليتني وفلانا " يفعل بنا كذا
حتى يموت الأعجل، هذا من قول الأغلب العجلي في شعر له وهو: ضربا " وطعنا " أو يموت
الأعجل " فرعاية لهذه النكتة لم نتصرف في نقل الكلمة بوجه من الوجوه فتفطن.
370

ورويتم عن ابن عبد القدوس عن زيد بن وهب قال: كنت عند حذيفة بن اليمان
إذ نظر إلى ابن مسعود وأبي موسى الأشعري إذ دخلا المسجد فقال حذيفة: والله الذي
لا إله إلا هو إن أحدهما المنافق. ثم قال حذيفة: من سره أن ينظر إلى رسول الله صلى الله عليه وآله
هديا وسمتا من [حين] يخرج من بيته إلى أن يرجع فلينظر إلى ابن مسعود 1.

1 - قال ابن سعد في الطبقات في ترجمة عبد الله بن مسعود (ج 3 من طبعة مصر،
ص 154):
" قال: أخبرنا أبو معاوية الضرير قال: أخبرنا الأعمش عن إبراهيم عن علقمة قال:
كان عبد الله يشبه بالنبي - صلى الله عليه [وآله] وسلم - في هديه ودله وسمته وكان علقمة يشبه
بعبد الله. قال: أخبرنا محمد بن عبيد قال: أخبرنا الأعمش عن شقيق سمعت حذيفة يقول:
إن أشبه الناس هديا " ودلا وسمتا " بمحمد صلى الله عليه وآله عبد الله بن مسعود من حين يخرج إلى أن
يرجع لا أدري ما يصنع في بيته. قال أخبرنا هشام أبو الوليد الطيالسي قال: أخبرنا
شعبة عن أبي إسحاق سمعت عبد الرحمن بن يزيد يقول: قلنا لحذيفة: أخبرنا برجل قريب
السمت والهدى من رسول الله صلى الله عليه وآله نأخذ عنه، فقال: ما أعرف أحدا " أقرب سمتا " وهديا "
ودلا برسول الله صلى الله عليه وآله من ابن أم عبد حتى يواريه جدار بيت. قال: ولقد علم المحفوظون
من أصحاب محمد أن ابن أم عبد من أقربهم إلى الله وسيلة. قال: أخبرنا الفضل بن دكين
قال: أخبرنا حفص بن غياث عن الأعمش عن عمرو بن مرة عن أبي عبيدة: قال كان عبد الله
إذا دخل الدار استأنس ورفع كلامه كي يستأنسوا ".
وقال ابن الجوزي في صفة الصفوة في ترجمة عبد الله بن مسعود ما نصه
(أنظر ص 156 ج 1): " وكان يشبه بالنبي - صلى الله عليه وسلم - في هديه ودله وسمته " وقال
أيضا " (أنظر ج 1، ص 158): " وعن شقيق قال: إني كنت قاعدا مع حذيفة فأقبل عبد الله
ابن مسعود فقال حذيفة: إن أشبه الناس هديا " ودلا برسول الله من حين يخرج من بيته إلى أن
يرجع ولا أدري ما يصنع في أهله لعبد الله بن مسعود، والله لقد علم المحفوظون من أصحاب
محمد صلى الله عليه وآله أنه من أقربهم عند الله وسيلة يوم القيامة ".
وقال الحاكم في المستدرك في كتاب معرفة الصحابة تحت عنوان " ذكر
مناقب عبد الله بن مسعود " (ج 3، ص 315):
" حدثنا أبو العباس محمد بن يعقوب، ثنا أحمد بن عبد الجبار، حدثنا أبو معاوية عن
الأعمش عن شقيق قال: سمعت حذيفة يقول: إن أشبه الناس هديا " وسمتا " ودلا بمحمد صلى الله عليه وآله
عبد الله بن مسعود من حين يخرج إلى حين يرجع فما أدري ما في بيته؟! ولقد علم المحفوظون
من أصحاب محمد صلى الله عليه وآله أن ابن أم عبد من أقربهم وسيلة عند الله يوم القيامة.
وهذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه " إلى غير ذلك من موارد نقله.
وأما تصريح حذيفة بنفاق أبي موسى فقد تقدم في الكتاب عند ذكر المصنف (ره) ترجمة أبي -
موسى الأشعري (أنظر ص 61).
371

ورويتم عن سلمة عن المفضل عن أبي إسحاق عن محمد بن جعفر بن الزبير
قال: كان عروة بن الزبير ينال من علي - عليه السلام - ويكثر 1، فإذا ظن أنه قد
بلغ قال: أما إنه لم يقل قولا " قط مخالفا " إلى غيره.

1 - قال العلامة المجلسي (ره) في أواخر ثامن البحار في " باب فيه ذكر أصحاب النبي
صلى الله عليه وآله وأمير المؤمنين (ع) الذين كانوا على الحق ولم يفارقوا أمير المؤمنين " (ص 729 - 730
من طبعة أمين الضرب):
" قال ابن أبي الحديد: " ومن المنحرفين عنه (أي علي) عليه السلام أبو عبد الرحمن
السلمي ومنهم قيس بن أبي حازم وسعيد بن المسيب والزهري وعروة بن الزبير وكان زيد
بن ثابت عثمانيا يحرض الناس على سبه (ع) وكان المكحول من المبغضين له (ع) وكذا
حماد بن زيد أقول: قد بسط الكلام في كتاب الغارات في عد هؤلاء الأشقياء وبيان أحوالهم
(إلى أن قال:) ثم ذكر رواية تدل على أن عروة بن الزبير والزهري كانا ينالان من
علي - عليه السلام - فنهاهما عنه علي بن الحسين عليهما السلام " أقول: قوله: " ينال من
علي (ع) " أي كان يقع فيه ويسبه ويقول فيه ما لا ينبغي، قال ابن الأثير في النهاية:
" وفي الحديث أن رجلا كان ينال من الصحابة يعني الوقيعة فيهم يقال منه: نال ينال نيلا إذا
أصاب فهو نائل " وقال الفيروزآبادي: " نال من عرضه سبه " وقال الزبيدي في شرحه: " ومن
المجاز: نال فلان من عرضه إذا سبه ومنه الحديث: أن رجلا كان ينال من الصحابة يعني
الوقيعة فيهم " وقال ابن منظور في لسان العرب: " وفلان ينال من عرض فلان إذا سبه
وهو ينال من ماله وينال من عدوه إذا وتره في مال أو شئ كل ذلك من نلت أنال أي أصبت "
وفي القرآن المجيد: " ولا ينالون من عدو نيلا " وقال أبو فراس في ميميته المشهورة المعروفة
بالمذهبة خطابا " لبني العباس:
" ما نال منهم بنو حرب وإن عظمت * تلك الجرائم إلا دون نيلكم "
إلا أنه يمكن أن يقال: إن الآية وشعر أبي فراس لعل الاستعمال فيهما ليس من
هذا السنخ.
372

وحدثنا إسحاق عن سلمة عن ابن إسحاق عن عمرو بن عبيد 1 عن الحسن بن
عمر العوفي قال: دخلت مسجد النبي - صلى الله عليه وآله - فإذا أنا برجل قد سجى
وحوله قوم فسألته عن شئ فجبهوني 2 [فقلت: يا أصحاب محمد تضنون بالعلم؟!
قال: فكشف الرجل المسجى الثوب عن وجهه فإذا 3] شيخ أبيض الرأس واللحية 4.

1 - عبارة السند في الأصل إلى هنا هكذا: " وحدثنا إسحاق بن سلمة عن أبي إسحاق عن
عمر بن عبيد " والتصحيح من كتاب المسترشد وستأتي عبارته في الذيل.
2 - قال الفيومي في المصباح المنير: " جبهته أجبهه بفتحتين = أصبت جبهته "
وقال الجوهري: " جبهته = صككت جبهته وجبهته بالمكروه إذا استقبلته به ".
3 - ما بين المعقفتين مأخوذ من كتاب المسترشد للطبري الشيعي.
4 - قال ابن سعد في الطبقات في ترجمة أبي بن كعب (ج 3 من طبع بيروت
ص 499):
" أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني أبي بن عباس بن سهل بن سعد الساعدي عن
أبيه قال: كان أبي بن كعب أبيض الرأس واللحية لا يغير شيبه. أخبرنا إسماعيل بن أبي إبراهيم
الأسدي عن الجريري عن أبي نضرة قال: قال رجل منا يقال له جابر أو جويبر: طلبت حاجة
إلى عمر في خلافته وإلى جنبه رجل أبيض الشعر أبيض الثياب فقال: إن الدنيا فيها بلاغنا وزادنا
إلى الآخرة وفيها أعمالنا التي نجازي بها في الآخرة قلت: من هذا يا أمير المؤمنين؟ قال: هذا سيد
المسلمين أبي بن كعب. أخبرنا روح بن عبادة قال: أخبرنا عوف عن الحسن عن عتي بن ضمرة قال:
رأيت أبي بن كعب. أبيض الرأس واللحية " وذكر أيضا " ذلك المضمون بطريق آخر وقال
الجزري في أسد الغابة في ترجمته: " وكان أبيض الرأس واللحية لا يغير شيبه، أخرجه
ثلاثتهم " وقال الحاكم في المستدرك في كتاب معرفة الصحابة ضمن ذكره مناقب أبي -
ابن كعب ما نصه (ج 3، ص 302): " حدثني علي بن حمشاذ، ثنا عبد الله بن أحمد بن حنبل،
قال: حدثني أبي، ثنا هشيم عن يونس بن عبد ومبارك عن الحسن، ثنا غني السدي قال:
رأيت أبي بن كعب أبيض الرأس واللحية لا يخضب ".
فليعلم أن المعنى الذي اشتمل عليه قول أبي بن كعب في هذا المبحث الذي
نحن فيه مما ترتعد منه الفرائص ويمكن أن يستغربه بعض الأوهام الفاقدة للبصائر
الناقدة فينكره [ولكن أردنا] أن نخوض في تحقيق هذا المطلب فها أنا أنقل طرفا " من كلمات علماء
الفريقين في هذا [المطلب] حتى يتضح الأمر ويتبين المراد ولا يبقى مجال للإنكار بمحض الاستغراب
والاستبعاد.
قال أبو جعفر محمد بن جرير بن رستم الطبري الشيعي في كتاب
المسترشد بعد أن ذكر مثالب جماعة ممن اعتمد عليه العامة معترضا " عليهم بما هذا نصه
(ص 28 - 29 من النسخة المطبوعة بالنجف):
" فكيف قبلتم هذه الروايات عن هؤلاء القوم الذين طعنتم عليهم في حالة وقبلتم عنهم
في حالة أخرى، مع اختلافهم في الدين كله، وهذا أبي بن كعب الذي له الدين والسابقة
ومعه القرآن يقول في الأمة ما ذكره إسحاق بن إبراهيم قال: أخبرني سلمة بن الفضل عن
محمد بن إسحاق عن عمرو بن عبيد عن الحسن العوني قال: دخلت مسجد رسول الله صلى الله عليه وآله
فإذا أنا برجل قد تسجى بثوبه وحوله جماعة فسألتهم عن شئ فجبهوني فقلت: يا أصحاب
محمد تضنون بالعلم؟ - قال: فكشف الرجل المسجى الثوب عن وجهه فإذا شيخ أبيض الرأس
واللحية فقال: عن أي هذه الأمة تسأل؟! فوالله ما زالت هذه الأمة مكبوبة على وجهها منذ
قبض رسول الله صلى الله عليه وآله، وأيم الله لئن بقيت إلى يوم الجمعة لأقومن مقاما " أقتل فيه.
قال: وسمعته يقول مثل ذلك: ألا هلك أهل العقدة، ألا أبعدهم الله، والله ما آسى
عليهم إنما آسى على الذين يهلكون من أمة محمد صلى الله عليه وآله قال: فلما كان يوم الأربعاء رأيت
الناس يموجون فقلت: ما لكم؟ - قالوا: مات سيد المسلمين أبي بن كعب قال: فقلت:
ستر الله على هذا المسلم حيث لم يقم ذلك المقام.
فهذا أبي بن كعب يقول في الأمة: إنها مكبوبة على وجهها منذ قبض الله نبيه
صلى الله عليه وآله فكيف تصح هذه الأخبار ومع أصحاب رسول الله هذا الاختلاف؟! ".
وقال المجلسي في ثامن البحار ضمن ذكره مطاعن عثمان (ص 336 من طبعة
أمين الضرب): " نكير أبي بن كعب - وذكر الثقفي في تاريخه بإسناده قال: جاء
رجل إلى أبي بن كعب فقال: يا أبا المنذر إن عثمان قد كتب [صكا "] لرجل من آل أبي معيط بخمسين
ألف درهم إلى بيت المال فقال أبي: فلا تزالون تأتوني بشئ ما أدري ما هو فيه فبينا هو كذلك
إذ مر به الصك فقام فدخل على عثمان فقال: يا بن الهاوية يا بن النار الحامية أتكتب لبعض
آل أبي معيط إلى بيت مال المسلمين بصك بخمسين ألف درهم فغضب عثمان وقال: لولا
أني قد كفيتك لفعلت بك كذا وكذا.
الثقفي في تاريخه قال: فقام رجل إلى أبي بن كعب فقال: يا أبا المنذر ألا تخبرني
عن عثمان، ما قولك فيه؟ - فأمسك عنه فقال له الرجل: جزاكم الله شرا يا أصحاب محمد
شهدتم الوحي وعاينتموه ثم نسألكم التفقه في الدين فلا تعلمونا، فقال أبي عند ذلك:
هلك أصحاب العقدة ورب الكعبة، أما والله ما عليهم آسى، ولكن آسى على من أهلكوا، والله
لئن أبقاني الله إلى يوم الجمعة لأقومن مقاما " أتكلم فيه بما أعلم، قتلت أو استحييت، فمات
(ره) يوم الخميس ".
أقول: هذه بعض أحاديث الشيعة في هذا الباب ومنها ما يأتي نقله عن
بعض الزيدية.
373

فقال: عن أي هذه الأمة تسأل؟! فوالله ما زالت هذه الأمة مكبوبة على
وجهها 1 منذ يوم قبض رسول الله - صلى الله عليه وآله، وأيم الله لئن بقيت إلى يوم الجمعة

1 - قال بعض الزيدية في كلام له نفيس جدا " بل هو رسالة نفيسة مفيدة ممتعة
بحيث استحسنه النقيب أبو جعفر يحيى بن محمد العلوي البصري أستاذ ابن أبي الحديد المعتزلي
البغدادي شارح نهج البلاغة غاية الاستحسان وكذا ابن أبي الحديد نفسه وجعلاه جوابا عن
اعتراض من قال: لا يجوز اللعن على أصحاب النبي صلى الله عليه وآله فإنه استدل في ذلك الكلام المفيد المتين
على أنه يجوز اللعن على من ثبت فسقه من أصحاب النبي صلى الله عليه وآله ولمتانة الكلام نقلناه بطوله
في بعض آثارنا وننقله إن شاء الله تعالى في تعليقاتنا على الإيضاح بتمامه بعد تمام الكتاب
فقال الزيدي المشار إليه في أثناء كلامه المزبور (أنظر شرح نهج البلاغة ج 4 من طبعة مصر
سنة 1329، ص 459):
" وكلمة أبي بن كعب مشهورة منقولة: ما زالت هذه الأمة مكبوبة على
وجهها منذ فقدوا نبيهم، وقوله: ألا هلك أهل العقدة والله ما آسى عليهم
إنما آسى على من يضلون من الناس ".
قال ابن سعد في الطبقات في ترجمة أبي بن كعب:
(ج 3 من طبع بيروت سنة 1377، ص 500 - 502)
" أخبرنا روح بن عبادة وهوذة بن خليفة قالا: أخبرنا عوف عن المحسن قال: أخبرنا
عتي بن ضمرة قال: قلت لأبي بن كعب: ما لكم أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله نأتيكم من البعد،
نرجو عندكم الخير أن تعلمونا فإذا أتيناكم استخففتم أمرنا كأنا نهون عليكم؟ فقال: والله
لئن عشت إلى هذه الجمعة لأقولن فيها قولا لا أبالي استحييتموني عليه أو قتلتموني، فلما كان
يوم الجمعة من بين الأيام أتيت المدينة فإذا أهلها يموجون بعضهم في بعض في سككهم،
فقلت: ما شأن هؤلاء الناس؟ قال بعضهم: أما أنت من أهل هذا البلد؟ قلت: لا، قال:
فإنه قد مات سيد المسلمين اليوم أبي بن كعب قلت: والله إن رأيت كاليوم في الستر أشد مما
ستر هذا الرجل.
أخبرنا محمد بن عبد الله الأنصاري قال أخبرنا عوف عن الحسن عن عتي السعدي
قال: قدمت المدينة في يوم ريح وغبرة وإذا الناس يموج بعضهم في بعض فقلت: ما لي
أرى الناس يموج بعضهم في بعض؟! فقالوا: أما أنت من أهل هذا البلد؟ فقلت: لا،
قالوا: مات اليوم سيد المسلمين أبي بن كعب.
أخبرنا عفان بن مسلم قال: أخبرنا جعفر بن سليمان قال أخبرنا أبو عمران الجوني
عن جندب بن عبد الله البجلي قال: أتيت المدينة ابتغاء العلم فدخلت مسجد رسول الله صلى الله
عليه وسلم فإذا الناس فيه حلق يتحدثون فجعلت أمضي الحلق حتى أتيت حلقة فيها رجل شاحب
عليه ثوبان كأنما قدم من سفر قال فسمعته يقول: هلك أصحاب العقدة ورب الكعبة ولا آسى
عليهم، أحسبه قال مرارا، قال: فجلست إليه فتحدث بما قضى له ثم قام قال: فسألت عنه بعدما قام
قلت: من هذا؟ قالوا: هذا سيد المسلمين أبي بن كعب قال: فتبعته حتى أتى منزله فإذا هو رث -
المنزل رث الهيئة فإذا رجل زاهد منقطع يشبه أمره بعضه بعضا فسلمت عليه فرد علي السلام ثم سألني
ممن أنت؟ قلت: من أهل العراق قال: أكثر مني سؤالا قال لما قال ذلك غضبت قال: فجثوت
على ركبتي ورفعت يدي هكذا وصف حيال وجهه فاستقبلت القبلة قال قلت: اللهم نشكوهم
إليك إنا ننفق نفقاتنا وننصب أبداننا ونرحل مطايانا ابتغاء العلم فإذا لقيناهم تجهموا لنا
وقالوا لنا، قال: فبكى أبي وجعل يترضاني ويقول: ويحك لم أذهب هناك لم أذهب هناك قال
ثم قال: اللهم إني أعاهدك لئن أبقيتني إلى يوم الجمعة لأتكلمن بما سمعت من رسول الله لا أخاف فيه
لومة لائم قال لما قال ذلك انصرفت عنه وجعلت انتظر الجمعة فلما كان يوم الخميس خرجت
لبعض حاجتي فإذا السكك غاصة من الناس لا أجد سكة إلا يلقاني فيها الناس قال قلت: ما شأن -
الناس؟ قالوا إنا نحسبك غريبا قال قلت: أجل، قالوا: مات سيد المسلمين أبي بن كعب
قال جندب فلقيت أبا موسى بالعراق فحدثته حديث أبي، قال: وا لهفاه لو بقي حتى تبلغنا مقالته ".
قال الحاكم في المستدرك في كتاب التفسير (ج 2 ص 226 - 227):
" أخبرنا إبراهيم بن عصمة بن إبراهيم العدل حدثنا السري بن خزيمة حدثنا محمد بن
عبد الله الرقاشي حدثنا جعفر بن سليمان حدثنا أبو عمران الجوني عن جندب قال: أتيت المدينة
لأتعلم العلم فلما دخلت مسجد رسول الله إذا الناس فيه حلق أقول: فساق الحديث الأخير
الذي نقله ابن سعد في الطبقات إلى آخره قريبا " منه وقال بعده: " هذا حديث صحيح على شرط
مسلم ولم يخرجاه ".
وقال الحاكم أيضا " في المستدرك في كتاب معرفة الصحابة
(ج 3: ص 304 - 305):
" أخبرني أبو سهل أحمد بن محمد بن زياد حدثنا أبو قلابة قال: حدثني أبي قال:
حدثني جعفر بن سليمان عن أبي عمران الجوني عن جندب قال: قدمت المدينة لأطلب العلم
فدخلت المسجد فإذا رجل والناس مجتمعون عليه فقلت: من هذا؟ - قالوا: هذا أبي بن
كعب فتبعته فدخل منزله فضربت عليه الباب فخرج فزبرني وكهرني فاستقبلت القبلة فقلت:
اللهم إنا نشكوهم إليك ننفق نفقاتنا ونتعب أبداننا ونرحل مطايانا ابتغاء العلم فإذا لقيناهم
كرهونا فقال: لئن أخرتني إلى يوم الجمعة لأتكلمن بما سمعت من رسول الله صلى الله عليه وآله لا أخاف
فيه لومة لائم فلما كان يوم الخميس غدوت فإذا الطرق غاصة فقلت: ما شأن الناس اليوم؟ -
قالوا: كأنك غريب؟ قلت: أجل قالوا: مات سيد المسلمين أبي بن كعب ".
376

لأقومن مقاما 2 1 أقتل فيه.
قال: وسمعته قبل ذلك وهو خارج دار الفضل وهو يقول: ألا هلك أهل العقدة 2 -
أبعدهم الله - والله ما آسى [عليهم إنما آسى على الذين 3] يهلكون من أمة محمد صلى الله عليه وآله.
فلما كان يوم الأربعاء 4 رأيت الناس يموجون فقلت: ما الخبر؟ - فقالوا: مات سيد
المسلمين 5 أبي بن كعب فقلت: ستر الله على المسلمين حيث لم يقم الشيخ ذلك المقام 6.

1 - في الأصل: قياما " " وقرينة التصحيح تأتي في آخر قصة أبي بن كعب.
2 - في الأصل: " أهل العقد ".
3 - ما بين المعقفتين مأخوذ من كتاب المسترشد.
4 - في الأصل: " يوم الجمعة الأربعاء ".
5 - قال ابن الجوزي في صفة الصفوة في ترجمة أبي بن كعب (ج 1،
ص 189):
" قال عمر بن الخطاب في حقه: هذا سيد المسلمين، ومات في سنة ثلاثين ". وقال ابن -
حجر في تهذيب التهذيب: قال عمر بن الخطاب: سيد المسلمين أبي بن كعب " وقال
الحاكم في المستدرك في كتاب معرفة الصحابة ضمن ذكره مناقب أبي بن كعب (ج 3،
ص 302):
" حدثني محمد بن مظفر، ثنا أبو الجهم، ثنا إبراهيم بن يعقوب قال: سمعت أبا مسهر
يقول: أبي بن كعب سماه رسول الله صلى الله عليه وآله سيد الأنصار، فلم يمت حتى
قالوا: سيد المسلمين " وقال الجزري في أسد الغابة في ترجمة أبي: (ج 1، ص 49):
" وكان عمر يقول: أبي سيد المسلمين ". أقول: قد نقلنا قبيل ذلك عن طبقات ابن سعد
ما يدل على ذلك (أنظر ص 374 و 375).
6 - هذه اللفظة تدل على أن ما كان في أصل النسخة من العبارة من قوله: " لأقومن
قياما " مصحف وصحيحه فليكن: " لأقومن مقاما " " كما ذكرنا العبارة صحيحة في المتن وأيدناها
بكونها هكذا في كتاب المسترشد (أنظر ص 376).
ومما يناسب ذكره هنا ما نقله ابن الأثير في أسد الغابة بعد نقل رواية
عن الترمذي بإسناده (أنظر ترجمة أبي، ج 1 ص 49): " قال الترمذي: وبالإسناد المذكور:
حدثنا ابن وكيع حدثنا حميد بن عبد الرحمن عن داود العطار عن معمر عن قتادة عن أنس
أن النبي صلى الله عليه وآله قال: أرحم أمتي بأمتي أبو بكر، وأشدهم في دين الله عمر، وأصدقهم حياء
عثمان، وأعلمهم بالحلال والحرام معاذ بن جبل، وأفرضهم زيد بن ثابت، وأقرؤهم أبي
بن كعب، ولكل أمة أمين وأمين هذه الأمة أبو عبيدة بن الجراح، وقد رواه أبو قلابة عن
أنس نحوه وزاد فيه: وأقضاهم علي " وقال ابن عبد البر في الإستيعاب بعد نقله في ترجمة أبي:
" وقد ذكرنا لهذا الحديث طرقا " فيما تقدم من هذا الكتاب " أقول: فليتأمل العاقل الفطن
في هذه الرواية كيف يلوح أثر الوضع من سياق عبارتها.
فلنعد إلى ما كنا فيه مما يوضح ما في المتن
قال الحافظ أبو نعيم في حلية الأولياء في ترجمة أبي بن كعب ضمن ما قال
(ج 1، ص 252):
" حدثنا عبد الله بن جعفر حدثنا يونس بن حبيب حدثنا أبو داود حدثنا شعبة أخبرني
أبو حمزة قال: سمعت أياس بن قتادة يحدث عن قيس بن عباد قال: قدمت المدينة للقاء
أصحاب محمد صلى الله عليه وآله فلم يكن فيهم أحد أحب إلى لقاء من أبي بن كعب فقمت في الصف الأول
فخرج فلما صلى حدث فما رأيت الرجال متحت أعناقها إلى شئ متوجها " إليه فسمعته يقول:
هلك أهل العقدة ورب الكعبة، قالها ثلاثا "، هلكوا وأهلكوا أما إني لا آسى عليهم ولكني
آسى على من يهلكون من المسلمين. رواه أبو مجلز عن قيس بن عباد مثله.
حدثنا أحمد بن جعفر بن معبد حدثنا أحمد بن عصام حدثنا يوسف بن يعقوب حدثنا
سليمان التيمي عن أبي مجلز عن قيس بن عباد قال: بينما أنا أصلي في مسجد المدينة في الصف
المقدم إذ جاء رجل من خلفي فجذبني جذبة فنحاني وقام مقامي فلما سلم التفت إلي فإذا هو
أبي بن كعب فقال: يا فتى لا يسؤك الله إن هذا عهد من النبي صلى الله عليه وآله إلينا ثم استقبل القبلة
فقال: هلك أهل العقدة ورب الكعبة، لا آسى عليهم - ثلاث مرار - أما والله ما عليهم آسى
ولكن آسى على من أضلوا ".
قال ابن الأثير في النهاية: " وفي حديث عمر: هلك أهل العقد ورب الكعبة
يعني أصحاب الولايات على الأمصار من عقد الألوية للأمراء، ومنه حديث أبي: هلك أهل -
العقدة ورب الكعبة، يريد البيعة المعقودة للولاة ".
أقول: إنما تستقيم هذه القضية بناء على أن يكون وفاة أبي بن كعب في زمان خلافة
عثمان كما يستفاد صريحا من مضمون ما سبقها في المتن فلنشر إلى شئ من ذلك قال ابن -
سعد في الطبقات بالنسبة إلى وفاته ضمن نقل الأقوال: " وقد سمعت من يقول:
مات في خلافة عثمان بن عفان - رضي الله عنه - سنة ثلاثين وهو أثبت الأقاويل عندنا وذلك
أن عثمان بن عفان أمره أن يجمع القرآن " وقال الحاكم في المستدرك في ترجمة أبي:
" حدثنا أبو عبد الله الأصبهاني، حدثنا محمد بن عبد الله بن رستة، ثنا سليمان بن داود، ثنا
محمد بن عمر (إلى أن قال): وقد اختلف في وقت وفاته فقيل: إنه مات في خلافة عمر سنة
اثنتين وعشرين، وقيل: مات في خلافة عثمان سنة ثلاثين، وهذا أثبت الأقاويل بأن عثمان
أمره بأن يجمع القرآن " وقال الجزري في أسد الغابة: " قال أبو نعيم: اختلف في وقت
وفاة أبي فقيل: توفي سنة اثنتين وعشرين في خلافة عمر وقيل: سنة ثلاثين في خلافة عثمان
قال: وهو الصحيح لأن زر بن حبيش لقيه في خلافة عثمان (إلى آخر ما قال) " وأما بناء على
ما قال ابن عبد البر في الإستيعاب في ترجمة أبي: " قال أبو عمر: مات أبي بن كعب في خلافة
عمر بن الخطاب قيل: سنة تسع عشر وقيل: سنة عشرين وقيل: سنة اثنتين وعشرين وقال
علي بن المديني: مات العباس وأبو سفيان بن حرب وأبي بن كعب قريبا " بعضهم من بعض
في صدر خلافة عثمان والأكثر على أنه مات في خلافة عمر " فلا تستقيم إلا بتكلف وتجشم
لأن أواخر خلافة عثمان كانت زمان اعتراض أمثال أبي على عثمان وأما زمان عمر فلم يكن
الوضع مقتضيا " لأمثال هذه الاعتراضات مع مؤيدات أخرى لذلك لا يسع المقام ذكرها.
378

ذكر الرجعة 1
ورأيناكم عبتم عليهم شيئا " تروونه من وجوه كثيرة عن علمائكم وتؤمنون به
وتصدقونه، ونحن مفسرون ذلك لكم من أحاديثكم بما لا يمكنكم دفعه ولا جحوده.

1 - قال الطريحي (ره) في مجمع البحرين: " والرجعة بالفتح هي المرة
في الرجوع بعد الموت بعد ظهور المهدي - عليه السلام - وهي من ضروريات مذهب الإمامية
وعليها من الشواهد القرآنية وأحاديث أهل البيت - عليهم السلام - ما هو أشهر من أن يذكر
حتى أنه ورد عنهم - عليهم السلام: من لم يؤمن برجعتنا ولم يقر بمتعتنا فليس منا، وقد
أنكرها الجمهور حتى قال في النهاية: الرجعة مذهب قوم من العرب في الجاهلية
وطائفة من فرق المسلمين وأهل البدع والأهواء ومن جملتهم طائفة من الرافضة. وفلان
يؤمن بالرجعة أي بالرجوع إلى الدنيا بعد الموت وأما الرجعة بعد الطلاق فتقرأ بالفتح والكسر
على المرة والحالة، وبعضهم يقتصر فيها على الفتح قال في المصباح: وهو الأصح ".
فليعلم أن الرجعة من العقائد الثابتة الحقة عند الفرقة الناجية أعني الشيعة الإمامية
الاثني عشرية كما صرح بها الطريحي (ره) فيما نقلنا من كلامه ولعلمائهم رضوان الله عليهم
في ذلك رسائل وكتب لا يسع المقام ذكر أساميها فمن أراد البحث عن ذلك فيطلبها وليراجعها
إلا أن في المراجعة لباب الرجعة من المجلد الثالث عشر للبحار أو رسالة الرجعة للمجلسي
(ره) أو كتاب حق اليقين له أو كتاب الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة للشيخ محمد بن
الحسن الحر العاملي (ره) كفاية للمكتفي وحسبك في الدلالة على أهمية هذا
الموضوع عند الشيعة الإمامية أن للمصنف (ره) وهو أحد علمائهم كتابين في ذلك
الأمر وإثباته بل ثلاثة كتب قال الشيخ الحر العاملي (ره) في كتاب الإيقاظ من -
الهجعة بالبرهان على الرجعة في الباب الثاني الذي هو في الاستدلال على صحة الرجعة
وإمكانها ووقوعها (أنظر ص 62 - 63 من طبعة قم سنة 1381): " وقال النجاشي
أيضا ": الفضل بن شاذان كان ثقة أجل أصحابنا الفقهاء والمتكلمين وله جلالة في هذه
الطائفة وهو في فضله أشهر من أن نصفه وذكر الكجي أنه صنف مائة وثمانين كتابا وقع إلينا
منها كتاب النقض على الإسكافي (إلى أن قال) كتاب إثبات الرجعة، كتاب الرجعة،
كتاب حذو النعل بالنعل (الظاهر أنه في مشابهة أحوال هذه الأمة لأحوال بني إسرائيل في
الرجعة وغيرها وقد ألف الراوندي كتابا " مختصرا " في ذلك وجعله ملحقا " بكتاب الخرائج
والجرائح منه رحمه الله (انتهى) ". وقال الشيخ الطوسي في الفهرست: " الفضل بن
شاذان متكلم جليل القدر له كتب منها كتاب الفرائض (إلى أن قال) كتاب في إثبات -
الرجعة (انتهى) " وروى الكشي في مدحه وجلالته أحاديث بليغة تدل على صحة اعتقاداته
والاعتماد على مؤلفاته فانظر إلى هذا الشيخ الذي هو أجل علماء الشيعة ومصنفيهم
قد صنف كتابين في إثبات الرجعة بل ثلاثة فكيف إذا انضم إليه غيره؟! (انتهى
ما أردنا نقله من كلام الشيخ الحر العاملي رحمه الله تعالى) ".
أقول: لي أيضا " تأسيا " بعلمائنا - رضي الله عنهم وأرضاهم وجعل الجنة مسكنهم
ومأواهم - في موضوع الرجعة كتاب ممتع يسمى بالإيمان والرجعة إلا أنه لم يتم، وفقنا الله لإتمامه
بحوله وقوته وفضله ورحمته.
381

من ذلك ما رويتم عن إبراهيم بن موسى الفراء 1 عن ابن المبارك 2 عن إسماعيل

1 - قال ابن حجر في تقريب التهذيب: " إبراهيم بن موسى بن يزيد التميمي أبو إسحاق
الفراء الرازي يلقب بالصغير ثقة حافظ من العاشرة مات بعد العشرين ومائتين / ع " ويريد
برمز " ع " أنه ممن أخرج حديثه في جميع الأصول الستة.
2 - قال ابن حجر في تقريب التهذيب في باب الكنى: " ابن المبارك هو عبد الله مشهور "
وقال في ترجمته: " عبد الله بن المبارك المروزي مولى بني حنظلة ثقة ثبت فقيه عالم جواد
مجاهد جمعت فيه خصال الخير من الثامنة مات سنة إحدى وثمانين وله ثلاث وستون / ع "
يريد بالرمز أنه ممن أخرج حديثه في الأصول الستة.
382

[1 بن أبي خالد قال: جاء يزيد بن النعمان بن بشير إلى حلقة القاسم بن عبد الرحمن بكتاب
أبيه النعمان بن بشير إلى أم عبد الله بنت أبي هاشم - يعني إلى أمه - بسم الله الرحمن
الرحيم من النعمان بن بشير إلى أم عبد الله بنت أبي هاشم سلام عليك فإني أحمد
إليك الله الذي لا إله إلا هو (أما بعد 2) فإنك كتبت إلي لأكتب إليك بشأن زيد بن
خارجة 3] وأنه كان من أمره 4 أنه أخذه وجع في كتفه 5 وهو يومئذ من أصح 6 أهل

1 - ما بين المعقفتين من البداية والنهاية لابن كثير وبدله في الأصل: " عن... قال:
كتب النعمان بن بشير إلى عبد الله بن رواحة فكتب إليه أما بعد فإنك كتبت إلي تذكر شأن
زيد بن حارثة " وبدل النقاط بياض على قدر كلمة.
2 - " أما بعد " ليس في تاريخ ابن كثير.
3 - في الأصل: " حارثة ".
4 - في تاريخ ابن كثير: " من شأنه ".
5 - في تاريخ ابن كثير: " في حلقه ".
أما القصة فقال ابن عبد البر في الإستيعاب (ص 192 من طبعة حيدر آباد):
" زيد بن خارجة بن أبي زهير بن مالك من بني الحارث بن الخزرج روى عن النبي
صلى الله عليه وآله في الصلاة عليه صلى الله عليه وآله وهو الذي تكلم بعد الموت لا يختلفون في ذلك وذلك
أنه غشي عليه قبل موته وأسرى بروحه فسجى عليه بثوبه ثم راجعته نفسه فتكلم بكلام
حفظ عنه في أبي بكر وعمر وعثمان - رضي الله عنهم - ثم مات من حينه، روى حديثه هذا
ثقات الشاميين عن النعمان بن بشير ورواه ثقات الكوفيين عن يزيد بن
النعمان بن بشير عن أبيه، ورواه يحيى بن سعيد الأنصاري عن سعيد بن المسيب.
أخبرنا عبد الله بن محمد بن عبد المؤمن قال: أخبرنا إسماعيل بن محمد قال: أخبرنا
إسماعيل بن إسحاق قال: أخبرنا علي بن المديني قال: أخبرنا عبد الله بن مسلمة بن قعنب
قال: أخبرنا سليمان بن بلال عن يحيى عن سعيد بن المسيب أن زيد بن خارجة
الأنصاري ثم من بني الحارث بن الخزرج توفي زمن عثمان بن عفان - رضي الله عنه -
فسجي بثوب ثم إنهم سمعوا جلجلة في صدره ثم تكلم فقال: أحمد أحمد في الكتاب الأول، صدق
صدق أبو بكر الصديق الضعيف في نفسه القوي في أمر الله كان ذلك في الكتاب الأول، صدق
صدق عمر بن الخطاب القوي الأمين في الكتاب الأول، صدق صدق عثمان بن عفان على منهاجهم
مضت أربع سنين وبقيت اثنتان، أتت الفتن، وأكل الشديد الضعيف، وقامت الساعة
وسيأتيكم خبر بئر أريس وما بئر أريس. قال يحيى بن سعيد: ثم هلك رجل من بني
خطمة فسجي بثوب فسمعوا جلجلة في صدره ثم تكلم فقال: إن أخا بني الحارث بن الخزرج
صدق صدق. وكانت وفاته في خلافة عثمان - رضي الله عنه - وقد عرض مثل قصته لأخي
ربعي بن حراش أيضا " ".
وقال ابن كثير في البداية والنهاية تحت عنوان " قصة زيد بن خارجة
وكلامه بعد الموت وشهادته بالرسالة لمحمد صلى الله عليه وآله وبالخلافة لأبي بكر الصديق ثم لعمر
ثم لعثمان رضي الله عنهم ": ما نصه (ج 6، ص 156):
" قال الحافظ أبو بكر البيهقي: أنا أبو صالح بن أبي طاهر العنبري، أنا جدي
يحيى بن منصور القاضي، ثنا أبو علي بن محمد بن عمرو بن كشمرد، أنا القعنبي، أنا سليمان
بن بلال عن يحيى بن سعيد عن سعيد بن المسيب أن زيد بن خارجة الأنصاري ثم من
بني الحارث بن الخزرج توفي زمن عثمان (فذكر القصة إلى آخرها أعني إلى قوله: إن
أخا بني الحارث بن الخزرج صدق صدق) وقال: ثم رواه البيهقي عن الحاكم عن
أبي بكر بن إسحاق عن موسى بن الحسن عن العقنبي فذكره وقال: هذا إسناد صحيح وله
شواهد ".
وقال ابن الأثير في أسد الغابة ضمن ترجمة زيد بن خارجة:
" وهذا زيد هو الذي تكلم بعد الموت في أكثر الروايات وهو الصحيح، وقيل:
إن الذي تكلم بعد الموت أبوه خارجة، وليس بصحيح فإن المشهور في أبيه أنه قتل يوم
أحد وقد ذكرناه. وأما كلام زيد فإنه أغمي عليه قبل موته فظنوه ميتا " فسجوا عليه ثوبه
ثم راجعته نفسه فتكلم بكلام حفظ عنه في أبي بكر وعمر وعثمان - رضي الله عنهم - ثم مات ".
6 - في الأصل: " أصلح ".
383

المدينة حالا " في نفسه فمات فأتاني آت وأنا أسبح بعد المغرب فقال لي: إن زيدا "
تكلم بعد وفاته، فجئته وقد حضره ناس وهو يقول:
الأوسط أجلد القوم كان يمنع الناس أن يأكل قويهم ضعيفهم عبد الله عمر
أمير المؤمنين صدق صدق كان ذلك في الكتاب الأول.
ثم قال:
عثمان أمير المؤمنين تعاني الناس ديون كثيرة 1 خلت اثنتان وبقيت أربعة فإنكم
على منهاج عثمان، من تولاه فلا يهدرن دما " كان أمر الله قدرا " مقدورا، وهذه الجنة وهذه

1 - كذا في الأصل صريحا " وفي تاريخ ابن كثير كما يأتي: " وهو يعافي الناس من
ذنوب كثيرة " فلو كانت العبارة: " تعاني الناس ديونا " كثيرة " لكان المعنى مستقيما " بلا تكلف
من قولهم: " هو يعاني الشدائد " أي يقاسيها ويكابدها ويعالجها والعبارة في حديث آخر
" يعفو عن ذنوب كثيرة " فلننقل الحديث، قال السيوطي في شرح الصدور بشرح حال -
الموتى والقبور في باب " زيارة القبور وعلم الموتى بزوارهم ورؤيتهم لهم " ضمن نقله القصة
بما وجدها في الكتب المعتبرة بعباراتها المختلفة ما نصه (ص 149 من طبعة الهند): " وقال
الطبراني في الكبير: حدثنا أحمد بن المعلى الدمشقي، ثنا هشام بن عمار، ثنا الوليد
بن مسلم عن عبد الرحمن بن يزيد بن جابر عن عمر بن هاني أن النعمان بن بشير حدثه
قال: مات رجل منا يقال له زيد بن خارجة بن زيد فسجيناه بثوب وقمت أصلي إذ سمعت
ضوضاة فانصرفت فإذا أنا به يتحرك فقال: أجلد القوم أوسطهم عبد الله عمر أمير المؤمنين
القوي في جسمه القوي في أمر الله، عثمان أمير المؤمنين العفيف المتعفف الذي
يعفو عن ذنوب كثيرة خلت ليلتان وبقيت أربع واختلف الناس فلا نظام لهم، يا أيها -
الناس أقبلوا على إمامكم واسمعوا له وأطيعوا، هذا رسول الله وابن رواحة ثم قال: وما
فعل زيد بن خارجة؟ يعني أباه ثم قال: أخذت بئر أريس ظلما " ثم خفت الصوت،
أخرجه ابن عساكر ".
وقال الحافظ نور الدين علي بن أبي بكر الهيثمي في مجمع الزوائد في
باب الخلفاء الأربعة من كتاب الخلافة (ج 5، ص 179 - 180) ما نصه:
" وعن النعمان بن بشير قال: بينما زيد بن خارجة يمشي في بعض طرق المدنية إذ خر
ميتا بين الظهر والعصر فنقل إلى أهله وسجي بين ثوبين وكساء فلما كان بين المغرب والعشاء
اجتمعن نسوة من الأنصار فصرخوا حوله إذ سمعوا صوتا " من تحت الكساء يقول: أنصتوا
أيها الناس، مرتين، فحسر عن وجهه وصدره فقال: محمد رسول الله صلى الله عليه وآله النبي الأمين كان
ذلك في الكتاب ثم قيل على لسانه: صدق صدق أبو بكر الصديق خليفة رسول الله صلى الله عليه وآله
القوي الأمين كان ضعيفا " في بدنه قويا " في أمر الله، كان ذلك في الكتاب الأول، ثم قيل على
لسانه: صدق صدق ثلاثا "، والأوسط عبد الله أمير المؤمنين رضي الله عنه الذي كان لا يخاف
في الله لومة لائم، وكان يمنع الناس أن يأكل قويهم ضعيفهم، كان ذلك في الكتاب الأول،
ثم قيل على لسانه: صدق صدق ثم قال: عثمان أمير المؤمنين رحيم بالمؤمنين خلت اثنتان
وبقي أربع واختلف الناس فلا نظام لهم وانتحبت الاجماء يعني تنتهك المحارم ودنت الساعة
وأكل الناس بعضهم بعضا ".
وفي رواية عن النعمان بن بشير قال:
لما توفي زيد بن خارجة انتظرت خروج عثمان فقلت: يصلي ركعتين فكشف الثوب
عن وجهه فقال: السلام عليكم، السلام عليكم، وأهل البيت يتكلمون قال: فقلت وأنا
في الصلاة: سبحان الله، سبحان الله، فقال: أنصتوا أنصتوا.
والباقي بنحوه، رواه كله الطبراني في الكبير والأوسط باختصار كثير بإسنادين ورجال
أحدهما في الكبير ثقات ".
385

النار يقول النبيون والصديقون: يا عبد الله بن عمر ما فعل سعد وخارجة؟ وكانا قتلا
يوم أحد كلا إنها لظى نزاعة للشوى 1 ثم خفت الصوت.

1 - آيتان من سورة المعارج (آية 15 - 16).
حيث إن القصة نقلت بعبارات مختلفة ومن أحسن موارد نقلها من جهة الجامعية للفوائد
تاريخ ابن كثير فالأولى أن ننقل القصة بعبارة نقلها هو في تاريخه حتى يتبين معنى ما في المتن
كما هو حقه فنقول:
قال ابن كثير في البداية والنهاية (ج 6، ص 156 - 158)
بعد ذكره ما نقلناه عنه آنفا (ص 384 من هذا الكتاب)
من نقل قول البيهقي: " وهذا إسناد صحيح وله شواهد " ما نصه:
" ثم ساقه (ى البيهقي) من طريق أبي بكر عبد الله بن أبي الدنيا في كتاب
من عاش بعد الموت:
حدثنا أبو مسلم عبد الرحمن بن يونس حدثنا عبد الله بن إدريس عن إسماعيل بن أبي -
خالد قال: جاء يزيد بن النعمان بن بشير إلى حلقة القاسم بن عبد الرحمن بكتاب أبيه النعمان
بن بشير - يعني إلى أمه -:
بسم الله الرحمن الرحيم من النعمان بن بشير إلى أم عبد الله بنت أبي هاشم سلام عليك
فإني أحمد إليك الله الذي لا إله هو فإنك كتبت إلي لأكتب إليك بشأن زيد بن خارجة وأنه
كان من شأنه أنه أخذه وجع في حلقه وهو يومئذ من أصح الناس أو أهل المدينة - فتوفي
بين صلاة الأولى وصلاة العصر فأضجعناه لظهره وغشيناه ببردين وكساء فأتاني آت في مقامي
وأنا أسبح بعد المغرب فقال: إن زيدا قد تكلم بعد وفاته فانصرفت إليه مسرعا " وقد حضره
قوم من الأنصار وهو يقول أو يقال على لسانه: الأوسط أجلد الثلاثة الذي كان لا يبالي في الله
لومة لائم، كان لا يأمر الناس أن يأكل قويهم ضعيفهم، عبد الله أمير المؤمنين صدق صدق
كان ذلك في الكتاب الأول، ثم قال: عثمان أمير المؤمنين وهو يعافي الناس من ذنوب
كثيرة، خلت اثنتان وبقي أربع، ثم اختلف الناس وأكل بعضهم بعضا " فلا نظام وأنتجت
الأكما، ثم ارعوى المؤمنين (في الهامش: كذا بالأصول التي بأيدينا ولعلها: المؤمنون)
وقال: كتاب الله وقدره، أيها الناس أقبلوا على أميركم واسمعوا وأطيعوا، فمن تولى فلا
يعهدن دما وكان أمر الله قدرا مقدورا، الله أكبر هذه الجنة وهذه النار، ويقول النبيون
والصديقون: سلام عليكم، يا عبد الله بن رواحة هل أحسست لي خارجة لأبيه وسعدا الذين
قتلا يوم أحد (كلا إنها لظى نزاعة للشوى تدعو من أدبر وتولى وجمع فأوعى) ثم خفت صوته.
فسألت الرهط عما سبقني من كلامه فقالوا:
سمعناه يقول: أنصتوا أنصتوا، فنظر بعضنا إلى بعض فإذا الصوت من تحت الثياب،
قال: فكشفنا عن وجهه فقال: هذا أحمد رسول الله سلام عليك يا رسول الله ورحمة الله وبركاته
ثم قال: أبو بكر الصديق الأمين خليفة رسول الله كان ضعيفا " في جسمه قويا " في أمر الله صدق
صدق وكان في الكتاب الأول.
ثم رواه الحافظ البيهقي عن أبي نصر بن قتادة عن أبي عمرو بن بجير عن علي
بن الحسين عن المعافي بن سليمان عن زهير بن معاوية عن إسماعيل بن أبي خالد فذكره وقال
هذا إسناد صحيح. [وقد روى هشام بن عمار في كتاب البعث عن الوليد بن مسلم عن عبد الرحمن
بن يزيد بن جابر قال: حدثني عمير بن هاني حدثني النعمان بن بشير قال: توفي رجل منا
يقال له خارجة بن زيد فسجينا عليه ثوبا " فذكر نحو ما تقدم].
قال البيهقي: وروى ذلك عن حبيب بن سالم عن النعمان بن بشير وذكر بئر أريس
كما ذكرنا في رواية ابن المسيب. قال البيهقي: والأمر فيها أن النبي (صلى الله عليه وآله) اتخذ خاتما "
فكان في يده ثم كان في يد أبي بكر من بعده ثم كان في يد عمر ثم كان في يد عثمان حتى
وقع منه في بئر أريس بعدما مضى من خلافته ست ستين فعند ذلك تغيرت عماله وظهرت
أسباب الفتن كما قيل على لسان زيد بن خارجة.
قلت: وهي المرادة من قوله: مضت اثنتان وبقي أربع، أو مضت أربع وبقي اثنتان،
على اختلاف الرواية والله أعلم.
وقد قال البخاري في التاريخ: زيد بن خارجة الخزرجي الأنصاري شهد بدرا "،
توفي زمن عثمان وهو الذي تكلم بعد الموت. قال البيهقي: وقد روى في التكلم بعد الموت
عن جماعة بأسانيد صحيحة، والله أعلم.
قال ابن أبي الدنيا: حدثنا خلف بن هشام البزار، حدثنا خالد الطحان عن حصين
عن عبد الله بن عبيد الأنصاري أن رجلا من بني سلمة تكلم فقال: محمد رسول الله، أبو بكر
الصديق، عثمان اللين الرحيم، قال: ولا أدري أيش قال في عمر، كذا زواه ابن أبي الدنيا
في كتابه.
وقد قال الحافظ البيهقي: أخبرنا أبو سعيد بن أبي عمرو، حدثنا أبو العباس
محمد بن يعقوب، حدثنا يحيى بن أبي طالب أنبأنا علي بن عاصم أنبأنا حصين بن عبد الرحمن
عن عبد الله بن عبيد الأنصاري قال: بينما هم يثورون القتلى يوم صفين أو يوم الجمل إذ تكلم
رجل من الأنصار من القتلى فقال: محمد رسول الله، أبو بكر الصديق، عمر الشهيد، عثمان
الرحيم ثم سكت.
[وقال هشام بن عمار في كتاب البعث...] ".
أقول: نقل السيوطي في شرح الصدور في " باب زيارة القبور وعلم الموتى بزوارهم
ورؤيتهم لهم " أمثال ما نقله ابن كثير في تاريخه فمن أراد البحث عن المطلب أكثر
مما خضنا فيه فليراجع مظان التفصيل فإن المقام لا يسع أكثر من ذلك.
387

فسألت القوم عما سبق من كلامه قبل أن ألحقه.
قالوا: إنه مات فغمضناه فاستوى جالسا " فقال:
محمد رسول الله، السلام عليك يا رسول الله ورحمة الله وبركاته وقال: أبو بكر
388

الصديق كان ضعيفا " في جسمه قويا " في [أمر] الله، صدق صدق كان ذلك في الكتاب
الأول.
ورويتم عن يزيد بن الحباب 1 عن يحيى بن سعيد الأنصاري عن أنس بن مالك:
قال: لما مات زيد بن خارجة 2 نافست 3 الأنصار في غسله حتى كان بينهم منازعة ثم

1 - كذا في الأصل صريحا " ولم أجده فيما عندي من كتب الرجال.
2 - في الأصل: " زيد بن حارثة " ولا يستقيم بوجه فإن زيد بن حارثة قد استشهد في
غزوة موتة باتفاق من أهل التاريخ والسير مضافا " إلى أن آخر القصة يشهد أن المراد زيد
بن خارجة المتكلم بعد الموت على زعمهم.
ويؤيد ذلك بل يعينه ما نقله السيوطي في شرح الصدور في أواخر باب
زيارة القبور وعلم الموتى بزوارهم ورؤيتهم لهم (ص 149 من طبعة الهند) بهذه العبارة:
" وأخرج ابن عساكر عن أنس قال: لما مات زيد بن خارجة دخلنا عليه نغسله
فلما ذهبنا نصب عليه تكلم فقال: مضت ثنتان وغير أربع فأكل غنيهم فقيرهم فانفضوا لا نظام
لهم، أبو بكر لين رحيم بالمؤمنين، وعمر شديد على الكفار لا يخاف في الله لومة لائم، وعثمان
لين رحيم بالمؤمنين وأنتم على منهاج عثمان فاسمعوا وأطيعوا، ثم خفت صوته فإذا اللسان
يتحرك وإذا الجسد ميت ".
3 - في الأصل: " نفست ".
389

استقام رأيهم على أن يغسله الغسلتين الأولتين الذين كانوا يلون 1 غسله ثم يدخل عليه من
كل فخذ سيدها فيصبون [عليه] الماء صبة واحدة يعني في الغسلة الثالثة قال أنس:
فأدخلت فيمن دخل فلما ذهبنا لنصب عليه الماء تكلم فقال: مضت اثنتان 2 وبقيت
أربع يأكل غنيهم فقيرهم فارضوا لرضاهم لكم 3 أبو بكر الصديق لين رحيم بالمؤمنين،
عمر شديد على الكفار لا يأخذه في الله لومة لائم، عثمان لين رحيم فاسمعوا له وأطيعوا
فإنكم على منهاج عثمان.
ثم خمد صوته فإذا اللسان يتحرك والجسد ميت 4.

1 - في الأصل: " يكون "، يقال: " ولي الأمر إذا قام به ".
2 - في الأصل: " اثنان ".
3 - في الأصل: " فارضوا لإرضائهن لكم ".
4 - في الأصل: " فإذا الجسد واللسان ميت ".
390

[1 ورويتم عن إسماعيل بن أبي خالد عن عبد الملك بن عمير عن ربعي بن
حراش 2 قال: كنا أربع 3 إخوة] [وكان الربيع أخونا أصومنا في اليوم 4 الحار وأطولنا
صلاة " 5 فخرجت فقيل لي: إنه قد مات، فاسترجعت 6 ثم رجعت حتى دخلت عليه

1 - فليعلم أن هذه العبارة التي بين المعقفتين أعني: " ورويتم عن إسماعيل بن
أبي خالد عن عبد الملك بن عمير عن ربعي بن حراش قال: كنا أربع إخوة " من إضافاتنا على
الكتاب وذلك لما ستعلم أن هذا صدر الحديث المنقول في المتن بشهادة الكتب التي روى
فيها الحديث.
2 - قال الجوهري في الصحاح في فصل الحاء المهملة من باب الشين: " والحرش
الأثر والجمع الحراش ومنه ربعي بن حراش ولا تقل خراش (أي بالخاء المعجمة) "
وقال الفيروزآبادي في القاموس: " والحرش الأثر والجماعة ج حراش وربعي
والربيع ومسعود بنو حراش ككتاب تابعيون " وقال ابن حجر في التقريب: " ربعي بن
حراش بكسر المهملة وآخره معجمة أبو مريم العبسي الكوفي ثقة عابد مخضرم من الثانية مات
سنة مائة وقيل: غير ذلك / ع (أي هو ممن أخرج حديثه في جميع الأصول الستة) ".
3 - هذا التعبير بناء على ما في غالب الروايات وفي بعضها " ثلاث " كما يتضح لك
ذلك بنقلنا هنا طرفا " منها.
4 - ح: " في النهار ".
5 - فليعلم أنا قد ذكرنا فيما تقدم من تعليقات الكتاب (أنظر ص 179)
أن بعد قول المصنف (ره): " ورويتم أنه رأى أن يجعل الخمس الذي أمر الله به في "
في نسخ ج ح س ق مج مث ضياعا " وسقطا " ولذا تركت الكتاب والمنتسخون هنا بياضا "
حتى يكون أمارة لهذا السقط والضياع وعلامة لذلك التلف الموجب للأسف حتى أن بعضهم
ككاتب نسخة مكتبة المشهد المقدس الرضوي التي جعلنا حرف " ق " رمزا لها صرح في هامش
الورقة بهذا المطلب بهذه العبارة " قد سقط شئ هناك لم نعرف قدره " فبعد البياض في النسخ
المشار إليها هذه العبارة: " وكان أصومنا في اليوم الحار وأطولنا صلاة " إلى آخر ما يأتي في المتن فما
ذكرناه في خلال ذلك أي أثناء القسمتين الموجودتين من تلك النسخ فهو مأخوذ من الموارد المختلفة
من هذه النسخ وقد جعلنا الملاك في التصحيح نسخة م لعدم سقوط شئ منها في هذا الموضع
وفي جميع هذه الموارد قد أشرنا إلى الاختلاف فتفطن.
فينبغي أن نشير هنا إلى أمرين، أحدهما - أن ما بين المعقفتين أعني من قوله
" وأصومنا في اليوم الحار وأطولنا صلاة " إلى ما يأتي بعد ذلك من قوله: " وأنتم تنحلون
الشيعة ذلك جرأة على الله وقلة رعة وقلة حياء لا تبالون ما قلتم " ليس في نسخة م بل هو في نسخ
ج ح س ق مج مث. وثانيهما - ينبغي أن نذكر ما يدل على أن ما أضفنا على المتن أعني
" ورويتم عن إسماعيل " إلى " وكنا أربع إخوة " فهو صحيح قد ضاع وسقط من الكتاب فنقول
قال الحافظ أبو نعيم أحمد بن عبد الله الأصبهاني في حلية الأولياء
(ج 4 من النسخة المطبوعة بمصر سنة 1354، ص 367 - 368):
" ربعي بن خراش - قال الشيخ - رحمه الله تعالى -: ومنهم المفارق للبزة والرياش،
المهاجر للوطاء والفراش، العابد العبسي ربعي بن خراش، حدثنا القاضي أبو أحمد محمد
بن أحمد بن إبراهيم، ثنا علي بن العباس البجلي، ثنا جعفر بن محمد بن رباح الأشجعي
حدثني أبي عن عبيدة عن عبد الملك بن عمير عن ربعي بن خراش قال: كنا أربع إخوة وكان
الربيع أخونا أكثرنا صلاة وأكثرنا صياما " في الهواجر وأنه توفي فبينا نحن حوله
وقد بعثنا من يبتاع لنا كفنا إذ كشف الثوب عن وجهه فقال: السلام عليكم، فقال القوم:
وعليكم السلام يا أخا بني عبس أبعد الموت؟ قال: نعم إني لقيت ربي عز وجل بعدكم
فلقيت ربا غير غضبان واستقبلني بروح وريحان وإستبرق، ألا وإن أبا القاسم - صلى الله عليه
[وآله] وسلم ينتظر الصلاة علي فعجلوني ولا تؤخروني، ثم كان بمنزلة حصاة رمى بها في
طست فنمى الحديث إلى عائشة - رضي الله عنها - فقالت: أما إني سمعت رسول الله
صلى الله عليه وآله يقول: يتكلم رجل من أمتي بعد الموت.
قال علي: وكان محمد بن عمر بن علي الأنصاري حدثنا به عن جعفر
ثم سمعناه من جعفر هذا حديث مشهور رواه عن عبد الملك جماعة منهم إسماعيل بن أبي خالد
وزيد بن أبي أنيسة والثوري وابن عيينة وحفص بن عمرو، والمسعودي [ولم يرفعه أحد إلا
عبيدة بن حميد عن عبد الملك ورواه المسعودي نحوه (هذه الزيادة في مغ)] نحوه في الرفع.
حدثناه أبو علي محمد بن أحمد بن الحسن قال: ثنا محمد بن يحيى بن سليمان
قال: ثنا عاصم بن علي قال: ثنا المسعودي عن عبد الملك بن عمير عن ربعي بن خراش
قال: مات أخ لي فسجيناه، فذهبت في التماس كفنه فرجعت وقد كشف الثوب عن وجهه
وهو يقول: ألا إني لقيت ربي بعدكم فتلقاني بروح وريحان ورب غير غضبان وإنه كساني
ثيابا " خضرا " من سندس وإستبرق، وإن الأمر أيسر مما في أنفسكم فلا تغتروا، ووعدني
رسول الله صلى الله عليه وآله أن لا يذهب حتى أدركه، قال: فما شبهت خروج نفسه إلا كحصاة ألقيت
في ماء فرسبت.
فذكر ذلك لعائشة فصدقت بذلك وقالت: قد كنا نتحدث أن رجلا من هذه الأمة
يتكلم بعد موته. قال: وكان أقومنا في الليلة الباردة وأصومنا في اليوم
الحار.
حدثنا عثمان بن محمد العثماني، ثنا محمد بن الحسين بن مكرم: ثنا محمد
بن بكار (في مغ: محمد بن بكر بن الريان، وهو خطأ) بن الريان، ثنا حفص بن عمر عن
عبد الملك بن عمير عن ربعي بن خراش قال: كنا إخوة ثلاثة وكان أعبدنا وأصومنا وأفضلنا
الأوسط منا فغبت عنه إلى السواد ثم قدمت فقالوا: أدرك أخاك فإنه في الموت، فذكر نحوه ".
وقال أيضا " الحافظ أبو نعيم الأصبهاني في آخر الفصل الثاني والثلاثين
من كتابه دلائل النبوة والفصل المذكور في ذكر ما جرى على يدي أصحاب النبي صلى الله عليه وآله
بعده كعبور جيش سعد دجلة المدائن وكلام من تكلم بعد موته مما يدخل في هذا الباب
ونص عبارته (أنظر ص 213 من الطبعة الأولى في حيدر آباد الدكن سنة 1320، أو ص 511
من الطبعة الثانية من الكتاب أيضا بحيدر آباد سنة 1369) هكذا: " قصة ربيع أخي ربعي بن
حراش - حدثنا القاضي أبو أحمد محمد بن أحمد بن إبراهيم (فساق القصة وأسنادها فمن أرادها
منه فليراجع الكتاب المذكور).
وقال ابن سعد في الطبقات في ترجمة ربعي بن حراش بعد ذكر اسمه واسم
أخيه مسعود بن حراش ما نصه (ج 6 من طبعة بيروت، ص 127): " وأخوهما ربيع بن
حراش الذي تكلم بعد موته ".
وقال في ترجمة الربيع ما نصه (ج 6 طبعة بيروت ص 150):
" الربيع بن حراش الذي تكلم بعد موته ومات قبل ربعي بن حراش.
قال: أخبرنا محمد بن عبيد قال: حدثنا إسماعيل بن أبي خالد عن عبد الملك بن
عمير قال: أتى ربعي بن حراش فقيل له: قد مات أخوك، فذهب مستعجلا حتى جلس عند
رأسه يدعو له ويستغفر له فكشف عن وجهه ثم قال: السلام عليكم، إني قدمت على ربي
بعدكم فتلقيت بروح وريحان ورب غير غضبان وكساني ثياب سندس وإستبرق وإني وجدت
الأمر أهون مما تظنون، ولكن لا تتكلموا احملوني فإني قد واعدت رسول الله - صلى الله عليه
وسلم - أن لا يبرح حتى ألقاه.
أخبرنا هشام بن عبد الملك أبو الوليد الطيالسي قال: حدثنا أبو عوانة عن عبد الملك
بن عمير عن ربعي بن حراش أن أخاه الربيع مرض مرضا شديدا " فثقل، قال: وقمت إلى حاجة
لي ثم رجعت فقلت: ما فعل أخي؟ - قالوا: قد قبض أخوك، فقلت: إنا لله وإنا إليه راجعون،
قال: فدخلت فإذا هو قد سجى بثوب وأنيم على ظهره كما يصنع بالميت، فأمرت بحنوطه
وكفنه فبينما أنا كذلك إذ قال بالثوب هكذا، فكشف عن وجهه ثم عاد كأصح ما كان وقد
مرض قبل ذلك مرضا " شديدا " فقال: السلام عليكم قال: قلت: وعليك ورحمة الله. قال:
قلت: سبحان الله أبعد الموت يا أخي؟ - فقال: إني لقيت ربي بعدكم فتلقاني بروح وريحان
ورب غير غضبان وكساني أثوابا خضرا من سندس وإستبرق ووجدت الأمر أيسر مما في
أنفسكم، ولا تغتروا فإني استأذنت ربي لأبشركم فاحملوني إلى رسول الله - صلى الله عليه [وآله]
وسلم - فإنه وعدني أن لا يسبقني حتى أدركه فوالله ما شبهت موته بعد كلامه إلا [ب‍] حصاة
قذفتها في ماء فتغيبت ".
أقول: إلى مفاد هذه العبارات يشير كلام ابن عبد البر في الإستيعاب في آخر ترجمة
زيد بن خارجة الأنصاري بعد ذكر كلامه بعد الموت ما نصه: " وقد عرض مثل قصته لأخي
ربعي بن حراش أيضا " ".
وقال ابن الجوزي في صفة الصفوة (ج 3، ص 19): " أخو ربعي بن حراش
ولم يسم لنا - عن عبد الملك بن عمير عن ربعي بن حراش قال: كنا إخوة ثلاثة وكان أعبدنا
وأصومنا وأفضلنا الأوسط (فساق القصة إلى آخرها قريبا مما مر) " وقال الزبيدي في تاج -
العروس في شرح قول الفيروزآبادي: " وربعي بالكسر بن حراش تابعي " ما نصه:
" يقال: أدرك الجاهلية وأكثر الصحابة تقدم ذكره في ح ر ش وكذا ذكر أخويه مسعود
والربيع وروى مسعود عن أبي حذيفة وأخوه ربيع هو الذي تكلم بعد الموت فكان
الأولى ذكره عند أخيه والتنويه بشأنه لأجل هذه النكتة وهو أولى من ذكر مربع بأنه كان
منافقا، فتأمل ".
أقول: نقل أقوال علماء الرجال في هذه القضية يفضي إلى طول لا يسعه المجال فمن
أرادها فيطلبها من مظانها.
6 - قال الطريحي (ره) في مجمع البحرين: " استرجعت منه الشئ إذا
أخذت منه ما دفعت إليه، واسترجعت عند المصيبة قلت: إنا لله وإنا إليه راجعون
فقولك: إنا لله، إقرار منك بالملك، وقولك: إنا إليه راجعون، إقرار منك بالهلك،
والاسترجاع أيضا " ترديد الصوت في البكاء ".
391

فإذا هو مسجى عليه 1 وإذا أهله عنده وهم يذكرون الحنوط، فجلست، فما أدري أجلوسي
كان أسرع أم كشف الثوب عن وجهه ثم قال: السلام عليك فأخذني ما تقدم وما تأخر
من الذعر ثم قلت: وعليك السلام ورحمة الله بركاته أبعد الموت؟! قال: نعم،
إني لقيت ربي بعدكم فتلقاني بروح وريحان ورب غير غضبان فكساني ثياب السندس
والإستبرق وإن الأمر أيسر مما في أنفسكم 2 ولا تغتروا 3، وإن رسول الله - صلى الله
عليه وآله - أقسم علي أن 4 لا يسبقني حتى أدركه فاحملوني إلى رسول الله صلى الله عليه وآله.
فما شبهت موته إلا بحصاة رمي بها في ماء ثم ذكرت ذلك لعائشة فقالت:
ما سمعت 5 بمثل حديث صاحبكم في هذه الأمة، ولقد صدقكم.

1 - كلمة " عليه " ليس في ح.
2 - ح: " نفوسكم ".
3 - ق: " ولا تفتروا " (بالفاء).
4 - كلمة " أن " في ح فقط.
5 - كذا في النسخ.
395

وروى جرير بن عبد الحميد قال: أخبرني من كان يحرس شجرة زيد بن
علي قال:
كنا أربعين رجلا " نحرسه فلما ذهب من الليل ثلثه أو نحوه جاء النبي -
صلى الله عليه وآله - فأنزل زيدا " عن الخشبة ثم قال: يا زيد، قال: لبيك بأبي وأمي،
قال: خذلوك وقتلوك وصلبوك؟ قال: نعم، قال: ليخذلنهم الله وليقتلنهم 1 وليصلبنهم 2،
فحدثه طويلا " ثم سقاه ضياحا " 3 من لبن ثم قال: اصعد الخشبة فلما كانت القابلة قال
لرجل من أصحابه ممن في الحرس 4: لا تنم، فلم ينم حتى كانت تلك الساعة، فرأى 5
مثل ذلك، فلما كانت الثالثة 6 قال لآخر: لا تنم، فلم ينم، فرأى مثل ذلك، حتى

1 - إنما ضبطنا الكلمة هنا بالتشديد تبعا للقرآن المجيد فإن الله تعالى نقل في
موارد فيه قول فرعون للسحرة الذين آمنوا بالتشديد فقال تعالى في سورة الأعراف: " لأقطعن
أيديكم وأرجلكم من خلاف ثم لأصلبنكم أجمعين " (آية 124) ونظيرها آية 71 سورة طه
وآية 49 سورة الشعراء وصرحت علماء الأدب والتفسير بأن التشديد في " قطع " و " صلب "
للتكثير وهو أحد معاني باب التفعيل ونظيرها قوله تعالى في آخر آية 61 من سورة الأحزاب:
" وقتلوا تقتيلا ".
2 - تقدم آنفا تحت رقم 1.
3 - قال ابن الأثير في النهاية: " في حديث عمار: إن آخر شربة تشربها ضياح، الضياح
والضيح بالفتح اللبن الخاثر يصب فيه الماء ثم يخلط، رواه يوم قتل بصفين وقد جيئ
بلبن ليشربه " وقال الجوهري: " الضيح والضياح اللبن الرقيق الممزوج ".
4 - قال الفيومي في المصباح المنير: " حرسه يحرسه من باب قتل حفظه والاسم
الحراسة فهو حارس والجمع حرس وحراس مثل خادم وخدم وخدام، وحرس السلطان
أعوانه جعل علما على الجمع لهذه الحالة المخصوصة ولا يستعمل له واحد من لفظه ولهذا
نسب إلى الجمع فقيل: حرسي، ولو جعل الحرس هنا جمع حارس لقيل: حارسي، قالوا:
ولا يقال: حارسي إلا إذا ذهب به إلى معنى الحراسة دون الجنس ".
5 - ح: " فرأيا " وكذا الكلمة في تلك النسخة في المورد الآتي.
6 - غير ح: " فلما كان في الثالث ".
396

شاع ذلك في الناس، فبلغ يوسف بن عمر 1 فأمر صاحب شرطته 2 حراش بن حوشب 3

1 - قال اليافعي في مرآة الجنان ضمن ذكره حوادث سنة إحدى وعشرين ومائة
(ج 1، ص 257): " وفيها قتل زيد بن علي بن الحسين بن علي بالكوفة وكان
قد بايعه خلق كثير وحارب متولي العراق يومئذ الأمير يوسف بن عمر الثقفي
فقتله يوسف المذكور وصلبه.
قلت: وقد يتوهم بعض الناس أن يوسف بن عمر الثقفي هذا أبو الحجاج وليس كذلك
بل الحجاج بن يوسف عم أبيه فإنه يوسف بن عمر بن محمد بن يوسف هكذا ذكر بعض
المؤرخين نسبه ".
2 - ج ق س: " صاحب شرطه " قال الفيومي في المصباح المنير: " والشرط
بفتحتين العلامة والجمع أشراط مثل سبب وأسباب ومنه أشراط الساعة والشرطة وزان غرفة
وفتح الراء مثال رطبة لغة قليلة وصاحب الشرطة يعني الحاكم، والشرطة بالسكون
والفتح أيضا " الجند والجمع شرط مثل رطب والشرط على لفظ الجمع أعوان السلطان لأنهم
جعلوا لأنفسهم علامات يعرفون بها للأعداء، الواحد شرطة مثل غرف جمع غرفة، وإذا نسب
إلى هذا قيل: شرطي بالسكون، ردا إلى واحده، وشرط المعزى بفتحتين رذالها، قال بعضهم:
واشتقاق الشرط من هذا لأنهم رذال ".
3 - قال الطبري وابن الأثير في تاريخيهما ضمن ذكرهما مقتل زيد بن علي
في حوادث سنة اثنتين وعشرين ومائة:
" وقيل: كان خراش بن حوشب بن يزيد الشيباني على شرط يوسف بن عمر فهو الذي
نبش زيدا " وصلبه، فقال السيد الحميري:
بت ليلي مسهدا " * ساهر الطرف مقصدا
ولقد قلت قولة * وأطلت التبلدا
لعن الله حوشبا " * وخراشا " ومزيدا
ويزيدا فإنه * كان أعتى وأعندا
ألف ألف وألف * ألف من اللعن سرمدا
إنهم حاربوا الإله * وآذوا محمدا
شركوا في دم * المطهر زيد تعندا
ثم عالوه فوق جذع * صريعا " مجردا
يا خراش بن حوشب * أنت أشق الورى غدا
397

أخا 1 العوام بن حوشب 2 فأنزله وجمع قصبا " 3 فأحرقه ثم ذرى في الفرات رماده 4.
قال جرير 5: شهدته 6 حين أحرق.

1 - غير ج: " أخو " فالرفع بناء على أنه خبر مبتدء كما هو القاعدة عند القطع عن
الوصفية، قال ابن مالك:
" وارفع أو انصب إن قطعت مضمرا * مبتدء أو ناصبا " لن يظهرا "
2 - قال ابن الأثير في الكامل ضمن ذكره حوادث سنة ثمان وأربعين ومائة: " وفيها
توفي عوام بن حوشب بن يزيد بن رويم الشيباني الواسطي " وقال ابن العماد في شذرات
الذهب: " فيها (أي سنة 148) توفي العوام بن حوشب شيخ واسط روى عن إبراهيم النخعي
وجماعة قال يزيد بن هارون: كان صاحب أمر بالمعروف ونهى عن المنكر ".
3 - هذا عبارة ح وأما في غيرها فكذا: " فجمع قريش " ولم أجد له معنى.
4 - كلمة " رماده " في ح فقط.
5 - " قال جرير " ليس في ح.
6 - ح: " فشهدته ".
أما قصة الاحراق فذكرها جمهور المؤرخين وأرباب السير فقال الطبري
بعد ذكره استخراجهم إياه من قبره ما نصه (ج 8، ص 277): " فقطعوا رأسه وصلبوا جسده
ثم أمروا بحراسته لئلا ينزل فمكث يحرس زمانا " وقيل: إنه كان فيمن يحرسه زهير بن معاوية
أبو خيثمة وبعث برأسه إلى هشام فأمر به فنصب على باب مدينة دمشق ثم أرسل به إلى
إلى المدينة ومكث البدن مصلوبا حتى مات هشام ثم أمر به الوليد فأنزل وأحرق ".
وقال ابن الأثير في الكامل بعد أن ذكر قصة دفن زيد وإجراء أصحابه الماء على
مدفنه حتى لا يظفر بجسده أعداؤه ما نصه (ج 5، ص 90): " ثم إن يوسف بن عمر تتبع الجرحي
في الدور فدله السندي مولى زيد يوم الجمعة على زيد فاستخرجه من قبره وقطع رأسه وسير
إلى يوسف بن عمر وهو بالحيرة سيره الحكم بن الصلت فأمر يوسف أن يصلب زيد بالكناسة
هو ونصر بن خزيمة ومعاوية بن إسحاق وزياد النهدي وأمر بحراستهم وبعث الرأس إلى
هشام فصلب على باب مدينة دمشق ثم أرسل إلى المدينة وبقي البدن مصلوبا إلى أن
مات هشام وولي الوليد فأمر بإنزاله وإحراقه ".
وقال ابن كثير في البداية والنهاية (ج 9، ص 331):
" وتتبع يوسف بن عمر الجرحي هل يجد زيدا " بينهم وجاء مولى لزيد سندي قد شهد
دفنه فدل على قبره فأخذ من قبره فأمر يوسف بن عمر بصلبه على خشبة بالكناسة ومعه نصر بن
خزيمة ومعاوية بن إسحاق بن زيد بن حارثة الأنصاري وزياد النهدي ويقال: إن زيدا " مكث
مصلوبا " أربع سنين ثم أنزل بعد ذلك وأحرق فالله أعلم (ثم ذكر كلاما " عن الطبري وقال
في آخره): فلما ظهر على قبره حز رأسه وبعثه إلى الشام وقام من بعده الوليد بن يزيد فأمر به
فأنزل وحرق في أيامه قبح الله الوليد بن يزيد ".
وقال أبو الفرج الأصبهاني في مقاتل الطالبيين: " قال أبو مخنف: حدثني
موسى بن أبي حبيب: أنه مكث مصلوبا " إلى أيام الوليد بن يزيد فلما ظهر يحيى بن زيد كتب
الوليد إلى يوسف: أما بعد فإذا أتاك كتابي هذا فانظر عجل أهل العراق فأحرقه وانسفه
في اليم نسفا " والسلام. فأمر به يوسف - لعنه الله - عند ذلك خراش بن حوشب فأنزله من
جذعه فأحرقه بالنار ثم جعله في قواصر ثم حمله في سفينة ثم ذراه في الفرات ".
وقال اليعقوبي في تاريخه ضمن ذكره حوادث أيام هشام بن عبد الملك بن مروان
(ج 3، ص 66 من طبعة مطبعة الغري سنة 1358):
" ثم قتل زيد بن علي وحمل على حمار فأدخل الكوفة ونصب رأسه على قصبة ثم
جمع فأحرق وذري نصفه في الفرات ونصفه في الزرع وقال (أي يوسف بن عمر): والله
يا أهل الكوفة لأدعنكم تأكلونه في طعامكم وتشربونه في مائكم، وكان مقتل زيد سنة 121 ".
أما وقوع القضية المذكورة في المتن أي مجئ النبي صلى الله عليه وآله وإنزاله زيدا " عن
الخشبة في اليقظة كما هو صريح عبارة المصنف (ره) نقلا عن كتب العامة فلم أجدها في
كتاب نعم وقوعها في المنام فنقلها جماعة من أعلام الفريقين منهم ابن عساكر
فإنه قال في تاريخه في ترجمة زيد ما نصه (ج 7، ص 23): " وبعث هشام إليه قوما
فقتلوه وصلبوه على خشبة فقال الموكل بخشبته: رأيت النبي صلى الله عليه وآله في النوم وقد وقف
على الخشبة وقال: هكذا تصنعون بولدي من بعدي؟! يا بني يا زيد قتلوك قتلهم الله، صلبوك
صلبهم الله، فخرج هذا في الناس وكتب يوسف بن عمر إلى هشام: أن عجل أهل العراق
قد فتنهم فكتب إليه: أحرقه بالنار، فأحرقه رحمة الله عليه ". ومنهم أبو الفرج الأصفهاني
فإنه قال في مقاتل الطالبيين في أواخر ترجمة زيد (ص 58 من طبعة إيران سنة 1307)
ما نصه: " حدثنا علي بن الحسين قال: حدثنا الحسين بن محمد بن عفير قال: حدثنا أبو حاتم
الرازي قال: حدثنا عبد الله بن أبي بكر العتكي عن جرير بن حازم قال: رأيت النبي صلى الله عليه وآله
في المنام وهو متساند إلى جذع زيد بن علي (ع) وهو مصلوب وهو يقول للناس: أهكذا
تفعلون بولدي " ومنهم السيد علي خان المدني (ره) فاه قال في أوائل رياض -
السالكين ضمن ذكره مقتل زيد بن علي ما نصه: " وعن حريز بن أبي حازم قال: رأيت
النبي صلى الله عليه وآله في المنام كان مستندا إلى خشبة زيد بن علي وهو يقول: هكذا تفعلون بولدي؟! "
ومنهم الفاضل المامغاني (ره) فإنه قال في تنقيح المقال ضمن ترجمة زيد ما نصه
(ج 1، ص 469) " ووجدت عن بعضهم أنه قال: لما قتل زيد بن علي وصلب رأيت رسول الله
صلى الله عليه وآله تلك الليلة مستندا " إلى خشبة ويقول: إنا لله وإنا إليه راجعون، أيفعلون هذا بولدي؟!
وقال أيضا " (لكن في ص 470): " وروى الناصر الكبير الطبرستاني وأبو الفرج في كتاب
المقاتل عن رجاله عن جرير بن حازم قال: رأيت (فذكر ما نقلناه عن مقاتل الطالبيين) ".
أقول: لا يسع المقام أكثر من هذا مضافا إلى أن فيما ذكرناه كفاية للمكتفي.
398

وروى عبيد بن إسحاق العطار عن عاصم بن محمد العمري قال: حدثني زيد
بن أسلم عن أبيه قال: بينا عمر بن الخطاب بعرض 1 إذ هو برجل معه ابنه فقال له
عمر: ما رأيت غرابا " بغراب أشبه 2 من هذا بك فقال: يا أمير المؤمنين والله ما ولدته
أمه إلا ميتة "، فاستوى عمر جالسا " فقال: ويحك حدثني، قال: خرجت في غزاة
وأمه حامل به فقالت: تخرج وتدعني على هذه الحال حاملا مثقلا "!؟ قلت:
أستودع الله ما في بطنك، فغبت، ثم قدمت فإذا بابي مغلق، قلت: ما فعلت فلانة؟ -
قيل لي 3: ماتت قلت: إنا لله وإنا إليه راجعون 4 فذهبت 5 إلى قبرها فبكيت عنده فلما
كان من الليل جلست مع بني عمي نتحدث 6 وليس يسترنا من البقيع شئ 7 فرفعت
لي نار بين القبور فقلت لبني عمي: ما هذه النار؟ فتفرقوا عني، فأتيت أقربهم مني
فسألته فقال: يرى قبر فلانة كل ليلة نارا "، قلت: إنا لله وإنا إليه راجعون 8 أما والله
لقد كانت صوامة " قوامة " عفيفة مسلمة " انطلق بنا إليه وأخذت فأسا " فإذا القبر منفرج
وإذا هي جالسة وهذا يدب حولها، فناداني مناد: أيها المستودع ربه خذ وديعتك
أما لو استودعته أمه لوجدتها كما وجدت هذا، فأخذته وعاد القبر كما كان، فهو
والله هذا يا أمير المؤمنين.
قال عبيد بن إسحاق: فحدثت بهذا الحديث محمد بن إبراهيم العمري فقال:

1 - كذا والظاهر أنه اسم موضع قال الفيروزآبادي: " عرض بالضم بلد بالشام "
وقال الزبيدي في شرحه " بين تدمر والرقة قبل الرصافة يعد من أعمال حلب نسب إليه
جماعة من أهل المعرفة (فخاض في ذكر أسمائهم) ".
2 - غير ح: " بأشبه ".
3 - غير ح: " قال ".
4 - ذيل آية 156 سورة البقرة.
5 - ح: " فمضيت ".
6 - س مج ق: " أتحدث " ج مث: " أحدث ".
7 - في ح فقط.
8 - ذيل آية 156 سورة البقرة.
401

هذا والله حق وقد 1 سمعت عمي أبا عاصم يذكره 2 ورأيت ابن ابن هذا الرجل
بالكوفة وقال لي مولانا: هو هذا الذي 3 ولدته أمه ميتة " 4.

1 - ج ق " حق قد ".
2 - غير ح: " يذكر ".
3 - ح: " هو الذي ".
4 - أقول: إلى أمثال هذه القصص المذكورة في كتب العامة أشار السيد
السند الجليل رضي الدين أبو القاسم علي بن موسى بن طاووس (ره) في كتاب
سعد السعود في ذيل كلام له استدل به على الرجعة (أنظر ص 65 - 66 من طبعة النجف
سنة 1369):
" أقول: ورأيت أيضا " في كتب أخبار المخالفين عن جماعة من المسلمين
أنهم رجعوا بعد الممات قبل الدفن وبعد الدفن وتكلموا وتحدثوا ثم
ماتوا، فمن الروايات عنهم فيمن عاش بعد الدفن ما ذكره الحاكم النيسابوري
في تاريخه في المجلد الثاني منه في حديث حسام بن عبد الرحمن عن أبيه عن جده وكان
قاضي نيسابور دخل عليه رجل فقيل له: إن عند هذا حديثا عجبا "، فقال: يا هذا ما
هو؟ - فقال: اعلم أني كنت رجلا نباشا " أنبش القبور فماتت امرأة فذهبت لأعرف قبرها
فصليت عليها فلما جن الليل قال: ذهبت لأنبش عنها وضربت يدي إلى كفنها لأسلبها
فقالت: سبحان الله رجل من أهل الجنة تسلب امرأة من أهل الجنة؟! ألم تعلم أنك ممن
صليت علي وأن الله عز وجل قد غفر لمن صلى علي.
أقول أنا: فإذا كان هذا قد رووه ودونوه عن نباش القبور فهلا كان لعلماء أهل -
البيت أسوة به؟! ولأي حال تقابل روايتهم - عليهم السلام - بالنفور؟! وهذه المرأة
المذكورة دون الذين يرجعون لمهمات الأمور ولو ذكرت كلما وقفت من رواياتهم
عليه خرج كتابنا عن الغرض الذي قصدنا إليه، والرجعة التي تعتقدها علماؤنا و
أهل البيت - عليهم السلام - وشيعتهم تكون من جملة آيات النبي - صلى الله عليه وآله - و
معجزاته، ولأي حال تكون منزلته عند الجمهور دون موسى وعيسى ودانيال وقد أحيا الله
جل جلاله على أيديهم أمواتا كثيرة بغير خلاف عند العلماء بهذه الأمور ".
أقول: نقل المجلسي (ره) هذا الكلام في المجلد الثالث عشر من البحار
في آخر باب الرجعة ضمن ما نقله عن سعد السعود (فإن أردت أن تلاحظه فراجع ص 236 من
طبعة أمين الضرب).
ونظيرها ما نقله الشهيد الثاني (ره) في كتاب مسكن الفؤاد عند فقد
الأحبة والأولاد (أنظر ص 68 - 69 من طبعة سنة 1310 بطهران):
" في دلائل النبوة عن أنس بن مالك قال: دخلنا على رجل من الأنصار و
هو مريض فلم نبرح حتى قضى فبسطنا عليه ثوبا " وأم له عجوز كبيرة عند رأسه فقلنا له: يا هذه
احتسبي مصيبتك عند الله عز وجل فقالت: مات ابني؟ - قلنا: نعم، قالت: حقا " تقولون؟
قلنا: نعم، قال: فمدت يدها وقالت: اللهم إنك تعلم أني أسلمت لك وهاجرت إلى
رسول الله صلى الله عليه وآله رجاء أن تعينني عند كل شدة ورخاء فلا تحمل علي هذه المصيبة اليوم
فكشف الثوب عن وجهه بيده ثم ما برحنا حتى طعمنا معه.
وهذا الدعاء من المرأة ادلال على الله واستيناس به يقع على المحبين كثيرا فيقبل
دعاؤهم وإن كان في التذكير بنحو ذلك ما يقع منه قلة الأدب لو وقع من غيرهم ولذلك
بحث طويل وشواهد من الكتاب والسنة يخرج ذكره عن مناسبة المقام ".
ونقل الشيخ الحر العاملي (ره) هذه القصة في كتاب الإيقاظ من
الهجعة في الباب السابع وهو في إثبات أن الرجعة قد وقعت في هذه الأمة في الجملة ليزول
بها استبعاد الرجعة الموعود بها في آخر الزمان ويدل على ذلك أحاديث (فساق الأحاديث
إلى أن قال: أنظر ص 198): " الثاني عشر - ما رواه الشهيد الثاني في كتاب مسكن الفؤاد
نقلا من كتاب دلائل النبوة عن أنس بن مالك قال: دخلنا على رجل، فنقل القصة إلى آخرها
أعني قوله " حتى طعمنا معه ".
أقول: من أراد نظائر هذه الحكايات والقصص فليراجع شرح الصدور بشرح حال
الموتى في القبور للسيوطي وروض الرياحين لليافعي والرسالة القشيرية لأبي القاسم القشيري
وما يشبهها من الكتب فإن من راجعها يجد فيها من أمثال الحكايات شيئا " كثيرا ".
402

وروى عبد الله بن المبارك 1 عن السري بن يحيى 2 عن عمرو بن دينار 3 قال:
أقبلت مع سالم بن عبد الله بن عمر من مكة حتى أتينا على 4 مقبرة بين مكة والمدينة
فقال سالم: أخبرني أبي 5 أنه أتى على هذه المقبرة وهو جاء من مكة وقد علق

1 - ح: " مبارك ".
2 - في خلاصة تذهيب الكمال للخزرجي " السري بن يحيى بن أياس بن
حرملة الشيباني أبو الهيثم البصري عن ثابت وعمرو بن دينار (إلى آخر الترجمة) ".
3 - في خلاصة التهذيب الكمال: " عمرو بن دينار قهرمان آل الزبير بن شعيب
أبو يحيى البصري عن سالم (إلى آخر الترجمة).
4 - ح: " إلى ".
5 - في مختصر تذكرة القرطبي للشيخ عبد الله الشعراني في باب ما ورد
في عذاب القبر (ص 39 طبعة مصر سنة 1310):
" وروى الحافظ الوائلي - رحمه الله - عن ابن عمر قال: بينا نحن نسير بجبانات بدر
إذ خرج رجل من الأرض في عنقه سلسلة يمسك طرفها أسود فقال: يا عبد الله اسقني فقال
ابن عمر: لا أدري أعرف اسمي أو كما يقول الإنسان لأخيه: يا عبد الله، فقال لي الأسود:
لا تسقه فإنه كافر ثم اجتذبه فدخل الأرض. قال ابن عمر: فأتيت رسول الله - صلى الله
عليه [وآله] وسلم: فأخبرته فقال: أو قد رأيته؟ ذاك عدو الله أبو جهل بن هشام وهو
عذابه إلى يوم القيامة "
وذكره أيضا الشيخ حسن العدوي الحمزاوي في مشارق الأنوار في
فوز أهل الاعتبار في الفصل الثالث فيما يتعلق بالميت في القبر من نعيم وتعذيب
(أنظر ص 32 من طبعة مصر سنة 1318).
قال السيوطي في شرح الصدور بشرح حال الموتى والقبور في باب
عذاب القبر (ص 8 - 107 من طبعة مطبعة المحمدي في لاهور):
وأخرج الطبراني في الأوسط وابن أبي الدنيا في كتاب القبور واللالكائي في السنة
وابن مندة عن ابن عمر قال: بينا أنا أسير بجنبات بدر إذ خرج رجل من حفرة في عنقه سلسلة
فناداني: يا عبد الله اسقني فلا أدري أعرف اسمي أو دعاني بدعاية العرب وخرج رجل من
تلك الحفرة في يده سوط فناداني: يا عبد الله لا تسقه فإنه كافر ثم ضربه بالسوط حتى عاد إلى
حفرته فأتيت النبي - صلى الله عليه [وآله] وسلم فأخبرته فقال لي: أو قد رأيته؟ - قلت:
نعم، قال: ذاك عدو الله أبو جهل وذلك عذابه إلى يوم القيامة.
وأخرج ابن أبي الدنيا في كتاب من عاش بعد الموت والخلال في السنة وابن البراء
في الروضة عن ابن عمر - رضي الله عنهما - قال: خرجت مرة بسفر فمررت بقبر من قبور الجاهلية
فإذا رجل قد خرج من القبر يتأجج نارا " في عنقه سلسلة من نار ومعي إداوة من ماء فلما رآني
قال: يا عبد الله اسقني إذ خرج على أثره رجل من القبر فقال: يا عبد الله لا تسقه فإنه كافر
ثم أخذ بالسلسلة واجتذبه فأدخله القبر.
قال: ثم أضافني الليل إلى بيت عجوز إلى جانب بيتها قبر فسمعت من القبر صوتا "
يقول: بول وما بول شن وما شن، فقلت للعجوز: ما هذا؟ - قالت: هذا كان زوجا " لي وكان
إذا بال لم يتق البول وكنت أقول له: ويحك إن الجمل إذا بال تفاج فكان يأبى وهو ينادي
منذ يوم مات يقول: بول وما بول: قلت: فما الشن؟ - قالت: جاءه رجل عطشان فقال:
اسقني فقال: دونك الشن فإذا ليس فيه شئ فخر الرجل ميتا " فهو ينادي منذ يوم مات: شن
وما شن، فلما قدمت على رسول الله - صلى الله عليه [وآله] وسلم أخبرته فنهى أن يسافر
الرجل وحده.
وأخرج ابن أبي الدنيا في القبور عن الحويرث بن الرباب قال: بينا أنا بالإثابة إذ خرج
علينا إنسان من قبر يلتهب وجهه ورأسه نارا " في جامعة من حديد فقال: اسقني اسقني، وخرج
في أثره إنسان يقول: لا تسق الكافر فأدركه وأخذ بطرف السلسلة فكبه ثم جره حتى دخلا
القبر جميعا ".
قال الحويرث: فصارت الناقة لا أقدر منها على شئ حتى التوت بعرق الظبية فبركت
فنزلت فصليت المغرب والعشاء ثم ركبت حتى أصبحت بالمدينة فأتيت عمر بن الخطاب -
رضي الله عنه - فأخبرته قال: يا حويرث والله ما أتهمك ولقد أخبرتني خبرا " سديدا " فأرسل
عمر إلى مشيخة من كتفي الصغرى قد أدركوا الجاهلية ثم دعا الحويرث فقال: إن هذا قد
أخبرني حديثا " ولست أتهمه، حدثهم يا حويرت بما حدثتني، فحدثهم فقالوا: قد عرفنا
هذا يا أمير المؤمنين، هذا رجل من بني غفار مات في الجاهلية ولم يكن يرى الضيف حقا ".
وأخرج أيضا " عن هشام بن عروة عن أبيه قال:
بينما راكب يسير بين مكة والمدينة إذ مر بمقبرة فإذا برجل قد خرج من قبره يلتهب
نارا " مصفدا " في الحديد فقال: يا عبد الله انضح يا عبد الله انضح، وخرج آخر يتلوه: يا عبد الله
لا تنضح يا عبد الله لا تنضح وغشي على الراكب فأصبح وقد ابيض شعره فأخبر عثمان بذلك
فنهى أن يسافر الرجل وحده ".
أقول: لعل المتصفح في الكتاب يجد للقضية نظائر إلا أن فيما ذكرنا كفاية للمكتفي.
404

إداوتين من ماء على الناقة فإذا " رجل قد خرج من قبره يشتعل نارا " من قرنه إلى قدمه
405

وفي 1 عنقه سلسلة تشتعل نارا " وهو والسلسلة يخرج من القبر فجعلت الناقة تحيد مما
ترى وجعلت أكفها وأنظر إلى العجب فجعل يقول: يا عبد الله صب علي من هذا الماء
فما أدري قوله: يا عبد الله يدعوني باسمي أو كقول الرجل للرجل: يا عبد الله، فخرج
رجل آخر 2 من القبر وأخذ بطرف السلسلة فقال لي: لا تصب عليه ولا كرامة ثم جذب
السلسلة حتى رجع إلى القبر وضربه بسوط يشتعل نارا " حتى دخل القبر 3.

1 - غير ح: " في " (بلا واو).
2 - لفظة " آخر " في ح فقط.
3 - فليعلم أن تخطئة المصنف (ره) للمخالفين ليست راجعة إلى أن القضية ليست
بقابلة للقبول فإنها أمر ممكن لا ينبغي أن ينكر بل هي ناظرة إلى أنهم يقبلونها لأنها واردة
بطرقهم فلذا لا ينكرونها وأما إذا روت الشيعة مثلها بطرقهم وينسبونها إلى من يوثق بحديثه
من رواتهم أو أئمتهم فلا يقبلونها وينسبون من يرويها إلى أنه يروي أمرا " غير معقول وكيف
لا وقد وردت في أحاديثنا نظيرها ونقلت في الكتب المعتمدة بطرق معتبرة قال السيد
هاشم البحراني في معالم الزلفى نقلا عن الراوندي وبصائر الدرجات للصفار بإسناد
عن أبي جعفر الباقر (ع) قال: كنت خلف أبي وهو على بغلته فنفرت فإذا رجل في عنقه سلسلة
ورجل يتبعه فقال لأبي: يا علي بن الحسين اسقني فقال الرجل الذي خلفه وكأنه موكل
به: لا تسقه لا سقاه الله (الحديث) فإن شئت أن تلاحظه وتلاحظ أمثاله فراجع الباب التاسع و
العشرين من أبواب الجملة الثالثة من معالم البرزخ من الكتاب المذكور أعني معالم الزلفى
(ص 129 من النسخة المطبوعة) وكذا نقل المجلسي (ره) في ثالث البحار في باب
أحوال البرزخ عن اختصاص المفيد بعد سوق السند ما متنه: " سمعت أبا عبد الله (ع)
يقول: بينا أن وأبي متوجهين إلى مكة وأبي قد تقدمني في موضع يقال له ضجنان إذ جاء
رجل في عنقه سلسلة يجرها فأقبل علي فقال: اسقني اسقني، فصاح بي أبي: لا تسقه لا سقاه الله
قال: وفي طلبه رجل يتبعه فجذب سلسلته جذبة طرحه بها في أسفل درك من النار "
ونقل الشيخ الحر العاملي (ره) في كتاب الإيقاظ من الهجعة هذا الحديث والذي
قبله وحديثا آخر يفيد معناهما في الباب السابع تحت عنوان " الحديث التاسع عشر والعشرون
والحادي والعشرون (أنظر ص 203 - 204) وإن أردت أن تلاحظ الحديث ونظائره
في البحار فراجع المجلد الثالث ص 161 من طبعة أمين الضرب.
406

فقال مالك بن دينار لعمرو بن دينار: وأنت 1 سمعت هذا من سالم؟ - قال:
نعم قال: أشهد أنك لم تكذب على سالم، وأن سالما " لم يكذب على أبيه، وأن
أباه لم يكذب.

1 - ح: " أنت " (بلا واو).
407

وروى إسماعيل بن أبي عبيد الله عن هشام 1 الكلبي قال: مر أبو الخيبري 2 و

1 - ح ودار السلام للمحدث النوري (ره): " إسماعيل بن أبي عبد الله هشام ".
2 - قال الناقد البصير المحدث النوري (ره) في دار السلام ما نصه (ص
62 من المجلد الأول): " رؤيا صادقة لعدي بن حاتم طي - الثقة الجليل فضل بن شاذان
صاحب الرضا (ع) في كتاب الإيضاح عن إسماعيل بن أبي عبد الله هشام الكلبي قال:
مر أبو الخيبري ومعه أناس بقبر حاتم بن طي (فذكر الحكاية إلى آخرها) " أقول: إلى هذه
الحكاية يشير شيخنا الجليل الشيخ آغا بزرك الطهراني (ره) في ذيل تعريف الإيضاح في
الذريعة بما نصه (ج 2، ص 491) " ونقل عنه شيخنا العلامة النوري في دار السلام حكاية
ضيافة حاتم للوافدين على قبره برؤيا ابنه عدي بن حاتم ".
وأما الحكاية فمشهورة جدا قد نقلها الجاحظ في المحاسن والأضداد
تحت عنوان " محاسن السخاء " (أنظر ص 82 - 83 من النسخة المطبوعة في ليدن سنة
1898 م، أو ص 53 - 54 من طبعة مصر سنة 1324، أو ص 63 - 64 من طبعة مصر سنة
1330) والتنوخي في كتاب المستجاد من فعلات الأجواد (ص 72 - 74 من
النسخة المطبوعة بمطبعة الترقي بدمشق سنة 1365 ه‍ - المصححة بتصحيح الأستاذ محمد
كرد علي) وشارح ديوان حاتم في شرح الديوان (ص 112 من النسخة المنضمة
في الطبع سنة 1293 لأربعة دواوين من سائر شعراء العرب) وابن قتيبة في الشعر و
الشعراء عند ذكره حاتما " (أنظر ج 1 ص 170 طبعة دار الثقافة بيروت و ص 129 -
130 طبعة ليدن) وابن عبد ربه في العقد الفريد عند ذكره أجواد أهل الجاهلية
(أنظر ص 199 من المجلد الأول من النسخة المطبوعة بتحقيق محمد سعيد العريان، أو
ص 289 - 290 من الجزء الأول المصحح بتصحيح أحمد أمين وأحمد الزين وإبراهيم
الأبياري من الطبعة الثانية بالقاهرة سنة 1367 ه‍) وأبو الفرج الأصبهاني في الأغاني
عند ذكره أخبار حاتم ونسبه (أنظر ج 16 ص 101 و ص 108 من طبعة بولاق وص 97
و 104 من طبعة ساسي) والشريشي في شرح مقامات الحريري عند شرحه عبارة
" وأريحية حاتمية " من المقامة الرابعة والأربعين المعروفة بالشتوية (أنظر ص 362 - 363
من المجلد الثاني من طبعة بولاق) والقالي في ذيل الأمالي والنوادر (ص 155)
وابن كثير في البداية والنهاية عند ذكره ترجمة حاتم (أنظر الجلد الثاني ص 217) و
محيي الدين بن العربي الحاتمي الطائي في محاضرة الأبرار ومسامرة الأخبار
(ج 1، ص 259 - 260 من طبعة مصر سنة 1325) والبيهقي في المحاسن والمساوي
عند ذكره محاسن السخاء (ج 1، ص 146 - 147 من طبعة مصر سنة 1325) والمسعودي
في مروج الذهب عند ذكره قول العرب في الهواتف والجان (ج 1، ص 330 - 331
من طبعة مصر سنة 1346، أو هامش ص 123 - 125 من المجلد الرابع من تأريخ الكامل
لابن الأثير الذي طبع مروج الذهب في هامشه) وقد أشار المسعودي إلى الحكاية
قبيل ذلك عند ذكره ما ذهب إليه العرب في النفوس والهام والصفر وغير ذلك من
مذاهب الجاهلية (أنظر ص 326 من ج 1 من الطبعة المشار إليها، أو هامش ص 113
من ج 4 من كامل ابن الأثير الذي طبع المروج في حاشيته) وابن عساكر في تاريخه
(ج 3، ص 428 - 429) والسيوطي في شرح شواهد المغني الموسوم بفتح القريب
في شرح شواهد مغني اللبيب في شرح هذا البيت: " أما والذي لا يعلم الغيب غيره * ويحيي
العظام البيض وهي رميم " (أنظر ص 96 من طبعة إيران سنة 1271) والقزويني في
آثار البلاد تحت عنوان " أجأ وسلمى (أنظر ص 76 - 77 من طبعة بيروت سنة 1380)
والبغدادي في خزانة الأدب في شرح الشاهد التاسع والسبعين بعد المائة وهو من
شواهد سيبويه والبحث في باب المفعول له (أنظر ج 2، ص 494 - 495) ومحمود
شكري الآلوسي في بلوغ الإرب عند ذكره الأسخياء والأجواد من عرب الجاهلية
(ج 1، ص 75 - 76 من الطبعة الأولى ببغداد).
والبستاني في دائرة المعارف (ج 6، ص 637) ومؤلف كتاب الكرماء
(ص 85 - 86) ونقلها الأبشهي في المستطرف لكنه نسبها إلى بعض أسخياء العرب
ولم يصرح باسم حاتم (أنظر الباب الثالث والثلاثين من الجزء الأول من كتابه ص 149
من طبعة مصر سنة 1308) ومؤلف ألف ليلة وليلة ضمن ذكره شيئا من أخبار الكرام
والأسخياء (أنظر حكاية الليلة التاسعة والستين بعد المائتين) والكاشفي السبزواري
في رسالته الحاتمية المعروفة بتاريخ حاتم (أنظر ص 49 - 53 من النسخة المطبوعة
بتصحيح سيد محمد رضا الجلالي النائيني) وفزوني الأسترآبادي في تاريخ بحيرة
في الفصل الثالث من الباب السادس عشر (ص 229) وعلي أكبر دهخدا في كتاب
" لغت نامه " إلى غير ذلك ممن يفضي ذكر أساميهم إلى طول لا يسعه المقام. وقد نظمتها
الشعراء بأبيات غراء ومضامين لطيفة يأتي ذكر بعضها في مجلد تعليقاتنا على الإيضاح.
فليعلم أن شرح شواهد المغني المطبوع المذيل بتصحيحات العلامة الشيخ محمد
محمود ابن التلاميذ التركزي الشنقيطي وتعليقاته لم يذكر هذه القصة فيه ولم أدر لم حذفها
ولم لم يذكر سبب حذفها، والكتاب من مطبوعات لجنة التراث العربي، وهذا الأمر وأمثاله
ينفي الاعتماد على اللجنة ويحطها عن درجة الاعتبار فإن التصرف في أمانات العلماء المودوعة
في كتبهم خيانة فوق سائر أنواع الخيانة (فإن شئت حقيقة الأمر راجع ص 207 من القسم
الأول من الطبع المذكور و ص 96 من طبع إيران سنة 1271).
408

ومعه أناس بقبر حاتم بن طيئ أيام دفن قبل أن يعلم موته فقال: والله لأخبرن العرب
409

أنا مررنا بحاتم فلم يقرنا فجعل يقول:
عجل أبا سفانة 1 قراكا * فسوف أنبي سائلي نثاكا 2

1 - قال الجوهري: " سفانة بنت حاتم الطائي وبها يكنى " وقال الفيروزآبادي
" والسفانة مشددة اللؤلؤة وبنت حاتم طيئ وبها يكنى " وزاد الزبيدي على العبارة
قوله: " ويقال: هو أجود من أبي سفانة ".
2 - قال الجوهري: " النثى مقصور مثل الثناء إلا أنه في الخير والشر جميعا " والثناء
في الخير خاصة " فليعلم أن النسخ كانت مشوشة مندمجة فصححنا البيت بمعونة سائر الكتب.
410

فأكثر من هذا القول ثم ناموا، فانتبه أبو الخيبري في بعض الليل وإذا " ناقته
معترضة لا تتحرك فجعل يصيح: وا راحلتاه، فانتبه أصحابه فقالوا له: ما لك؟ أصبت 1
فقال: لا والله، إلا أني رأيت حاتما " خرج من قبره ومعه حربة حتى وجاء بها لبة 2
ناقتي وهو يقول وأنا أسمعه:
أبا الخيبري 3 وأنت امرؤ * ظلوم العشيرة شتامها
تريد أذاها وإعسارها 4 * وحولي عوف وأنعامها
فماذا أردت إلى رمة 5 * بداوية 6 صخب 7 هامها
وإنا لنطعم أضيافنا * من الكوم 8 بالسيف نعتامها 9
فقال له أصحابه: قد قراك حيا " وميتا "، فدونك فكل من لحم ناقتك، فلما

1 - هذه الكلمة في ح فقط.
2 - في القاموس: " اللب المنحر كاللبة " ووجأه أي ضربه.
3 - مج مث س ق ودار السلام كعدة من سائر الكتب: " أبا خيبري " وفي عدة من
الكتب المشار إليها آنفا " " أبا البختري ".
4 - س مث ودار السلام وبعض الكتب التي نقلت فيها القصة: " أعشارها ".
5 - غير ح ودار السلام: " ذمة ".
6 - في بعض النسخ والكتب: " بدوية ".
7 - مج مث س دار السلام: " صحب " وفي سائر الكتب بصور أخرى.
8 - في النسخ وفي دار السلام: " من اللؤم " قال ابن الأثير في النهاية: " وفيه أنه رأى
في إبل الصدقة ناقة كوماء أي مشرفة السنام عاليته ومنه الحديث فيأتي منه بناقتين كوماوين
قلبت الهمزة في التثنية واوا " " وقال الفيومي في المصباح: " وناقة كوماء ضخمة السنام
وبعير أكوم والجمع كوم من باب أحمر ".
9 - أي نختارها قال الزمخشري في الأساس: " اعتامه = اختاره وهو شئ
معتام ".
411

أصبحوا أردفه بعضهم، فبينا هم يسيرون إذا هم براكب ومعه ناقته وإذا هو عدي بن
حاتم وهو يقول: أيكم أبو الخيبري؟ قالوا: هذا، فقال له: إني رأيت أبي البارحة في
النوم فأخبرني ما كان منك وأمرني أن أحملك على ناقة فدونك فاركب هذه، ففيه
يقول ابن دارة العبسي 1:
أبوك أبو سفانة الخير لم يزل * لدن شب حتى مات في الخير 2 راغبا
به تضرب الأمثال في الجود ميتا " * وكان له إذ كان حيا " مصاحبا
قرى قبره الأضياف إذا نزلوا به * ولم يقر قبر قبله قط راكبا 3

1 - في بعض النسخ: " العسى " (بلا نقطة) وفي دار السلام: " العنسي ".
2 - في بعض النسخ وكذا في دار السلام: " إذا شب " وفي بعضها: " إذا شئت ".
3 - فليعلم أنا راعينا في نقل القصة ضبط نسخ الكتاب وأما سائر الكتب
المنقولة فيها القصة كما أشرنا إلى أسامي بعضها آنفا " فلم نتعرض لما فيها من اختلاف النسخ
في كلمات القصة وغيره لما يلزمه من الطول والخروج عما نحن في صدده نعم جمعتها
لنفسي وصارت رسالة كبيرة ونذكر صور القصة واختلاف كلماتها في تعليقاتنا على الإيضاح
إن شاء الله تعالى إلا أني أحببت أن أنقل عبارة تاريخ ابن عساكر هنا للفوائد
الكثيرة التي اشتملت عليها وهي بنص عبارته (ج 3، ص 428 - 429):
" ومر نفر من عبد القيس بقبر حاتم فنزلوا قريبا " منه فقام إليه بعضهم فجعل يركض
قبره برجله ويقول: يا أبا الجعراء أقرنا، فقال له بعض أصحابه: ما تخاطب من رمة قد بليت
وأجنهم الليل فناموا، فقام صاحب القول فزعا " وقال: يا قوم عليكم مطيكم فإن حاتما أتاني
في النوم وأنشدني شعرا وقد حفظته وهو:
أبا البختري وأنت امرؤ * ظلوم العشيرة شتامها
أتيت بصحبك تبغي القرى * لدي حفرة ضحيت هامها
تبغي لي الذنب عند المبيت * وحولك طيئ وأنعامها
فإنا سنشبع أضيافنا * ويأتي المطي فيعتامها
وفي رواية ثانية: إنهم بعد أن انتبهوا وجدوا ناقة صاحب هذا القول تكوس
عقيرا فنحروها وباتوا يشتوون ويأكلون فقالوا: والله لقد أضافنا حاتم حيا " وميتا ".
وأتى ابن دارة القطفاني عدي بن حاتم ليمتدحه فقال له: أخبرك بما لي
فإن رضيت فقل، قال: فما ملك؟ فقال: مائتا سائبة وعبد وأمة وفرس وسلاح فذلك
كله لك إلا الفرس والسلاح فإنهما في سبيل الله فقال: قد رضيت فقال: فقل، فقال ابن دارة
أبوك، وساق الأشعار كما في المتن (إلا أنه ذكر مكان " لدن ": " لدي " ومكان " الجود ":
" الشعر " ومكان " قط " الدهر) ثم قال: وهذا يحقق الحديث الذي مر آنفا ".
وفي رواية أخرى أن القوم لما وجدوا ناقة صاحبهم عقيرا أردفوه وساروا، فإذا
رجل يتبعهم راكبا على جمل ويقود آخر فقال: أيكم أبو البختري؟ فقال: أنا، فقال: إن
حاتما أتاني في النوم فأخبرني أنه قرى أصحابك ناقتك وأمرني أن أحملك وهذا بعير فخذه،
فدفعه إليه ".
412

فهذه رواياتكم 1 وروايات 2 فقهائكم في الرجعة بعد الموت 3 وأنتم تنحلون
الشيعة ذلك جرأة على الله وقلة رعة 4 وقلة حياء لا تبالون ما قلتم 5].

1 - غير ح: " روايتكم ".
2 - في النسخ: " ورواية ".
3 - يستفاد من هذا التعبير صريحا " أن المصنف (ره) قد استفاد من قصة حاتم أن عقر
حاتم ناقة أبي الخيبري قد كان في اليقظة والحال أن المستفاد من القصة صريحا " على ما نقله
المصنف (ره) في الكتاب وعلى ما نقله غيره هو أن الأمر قد وقع في النوم والأمر لا يخرج
من وجهين، إما أن القصة قد كانت مذكورة في الكتاب أو لا بغير العبارة الموجودة في النسخ
الآن فبدلت وحرفت، وإما أن الأمر قد اشتبه على المصنف رحمه الله تعالى.
4 - " الرعة " اسم من " ورعه إذا جانب الإثم وكف عن المعاصي والشبهات يقال:
فلان سيئ الرعة أي قليل الورع ".
5 - فليعلم أن عبارة الكتاب مما تقدم آنفا من هذه الفقرة: " وكان أصومنا في
اليوم الحار وأطولنا صلاة " الواقعة في قصة ربيع بن حراش المنسوب إليه أنه قد تكلم بعد
الموت (أنظر ص 391 من الكتاب) إلى هذه الفقرة أعني " لا تبالون ما قلتم " ليست في م بل
هي في نسخ ج ح س ق مج مث فلذا جعلناها بين المعقفتين وأشرنا في صدر العبارة وذيلها
إلى ذلك لئلا يشتبه الأمر على الناظر في الكتاب.
413

[ورويتم عن مطرف 1 الواسطي 2 عن سعيد عن عبد الرحمن عن أبي سلمة الحارثي 3
قال: بينا أنا في منزلي إذ دخل على رجل فقال لي: أن رجلا " منا هلك فإن رأيت أن
تأمر له بكفن، فبلغ ثنائهم عليه ما أحببت أن أحوز كفنه فأمرت أن يشترى له كفن
بخمسة... 4 فبينا أنا أنتظر أن يجاء بالكفن إذ رأيته جلس و... 5 اللبة 6 على بطنه

1 - كذا في الأصل: قال الفيروزآبادي: " طرف تطريفا " قاتل حول العسكر لأنه
يحمل على طرف منهم وبه سمي الرجل مطرفا " " فمن أراد التفصيل فليراجع تاج العروس.
2 - فليعلم أن العبارة من قوله: " ورويتم عن مطرف الواسطي " إلى آخر القصة أعني
إلى قوله: " ثم عاد ميتا " كما كان " في نسخة م فقط وليس في سائر النسخ منها أثر.
3 - كذا السند صريحا " في الأصل فلينقح.
4 - ضاعت وأمحت هنا كلمة في الأصل ولعلها كانت: " آلاف " أي بخمسة آلاف.
5 - ضاعت وأمحت كلمة هنا في الأصل ولم يبق منها إلا هذه الصورة: " وبرزد " و
لعلها: " برزت ".
6 - كذا في الأصل ولعلها: " اللبنة " على أن تكون واحدة اللبن أي المضروب من
الطين مربعا " للبناء قال أبو نصر الفراهي في نصاب الصبيان: " لبن خشت خام است
وآجرچه پخته " وذلك أنهم كانوا يضعون شيئا " ثقيلا كاللبنة مثلا على بطن الميت لئلا ينتفح
جسده فلعل العبارة كانت كذا في الأصل " إذا رأيته جلس وبرزت اللبنة التي كانت
على بطنه " أي كشف الثوب عن وجهه وجلس وظهرت اللبنة التي كانت على بطنه وسقطت "
ويؤيد هذا الاحتمال ما في القصة التي تأتي في تعليقتنا هذه نقلا عن شرح الصدور للسيوطي.
414

ثم قال: واويلاه واويلاه عروني 1 وكفنوني، النار النار، قلت: يا أبا عبد الله قل:
لا إله إلا الله قال: إن لا إله إلا الله لا تغني عني شيئا "، قد عرفت مقعدي من النار،
ثم عاد ميتا " كما كان 2].
و 3 روى علي بن أخت يعلى الطنافسي ومحمد بن الحسين بن المختار كلاهما 4

1 - يقال: عراه الثوب ومنه تعرية أي نزعه عنه ".
2 - ما بين المعقفتين أعني من قوله: " ورويتم عن مطرف الواسطي " إلى هنا في م فقط.
ثم ليعلم أني لم أجد القصة بعينها في كتاب حتى أصحح أغلاطها منه، نعم
ذكر السيوطي في شرح الصدور بشرح حال الموتى والقبور في باب من يحضر
الميت من الملائكة وغيرهم وما يراه المحتضر وما يقال له وما يبشر به المؤمن وينذر
به الكافر ما يقرب من هذه القصة من بعض الجهات وهي هذه (أنظر ص 47 من طبعة
الهند):
" وأخرج (أي ابن أبي الدنيا) من طريق آخر عن عبد الملك بن عمير وعن
أبي الخطيب بشير ولفظه: دخلت على ميت بالمدائن وعلى بطنه لبنة فبينا
نحن كذلك إذ وثب وثبة فندرت اللبنة عن بطنه وهو ينادي بالويل والثبور فلما
رأى ذلك أصحابه تصدعوا، فدنوت منه وقلت: ما رأيت؟ وما حالك؟ قال: صحبت
مشيخة من أهل الكوفة فأدخلوني في رأيهم على سب أبي بكر وعمر والبراءة عنهما قلت:
فاستغفر الله ولا تعد قال: وما ينفعني وقد انطلقوا بي إلى مدخلي من النار فأريته ثم قيل لي:
إنك سترجع إلى أصحابك فتحدثهم بما رأيت ثم تعود إلى حالك الأولى فما أدري انقضت
كلمته أم عاد ميتا على حالته الأولى ".
3 - من هنا إلى ما سيأتي من قول المصنف (ره): " فسألوه أن ينطلق معهم ولا يتخلف
فأبى " وهو يأتي في أوائل القصة الآتية التالية لهذه القصة موجود في النسخ جميعها ".
4 - المتن موافق لغير م لكن العبارة فيها هكذا: " ورويتم عن محمد بن الفضل رواه
علي بن محمد بن أخت الطنافسي ".
415

عن محمد بن الفضيل 1 عن إسماعيل بن أبي خالد عن فراس 2 عن الشعبي قال:
أغمي على 3 رجل من جهينة 4 في بدء الإسلام كان اسمه المفضل 5 فبينا نحن كذلك
عنده وقد حفر له 6 إذ مر بهم رجل يقال له المفضل 7 فأفاق الرجل فكشف 8 عن

1 - قال ابن حجر في تقريب التهذيب: " محمد بن فضيل بن غزوان بفتح
المعجمة وسكون الزاي الضبي مولاهم أبو عبد الرحمن الكوفي صدوق عارف رمي بالتشيع
من التاسعة مات سنة خمس وتسعين / ع " أي روى عنه في الأصول الستة جميعها: وقال
في تهذيب التهذيب في ترجمته: " روى عن أبيه وإسماعيل بن أبي خالد (إلى آخر
ما قال) ".
أقول: كلمة " الفضيل " في المتن معرف باللام كما نقلناه في المتن بخلاف ما في كتابي
ابن حجر، فتفطن.
2 - قال ابن حجر في تقريب التهذيب: " فراس بكسر أوله وبمهملة ابن
يحيى الهمداني الخارفي بمعجمة وفاء أبو يحيى الكوفي المكتب صدوق ربما وهم من السادسة
مات سنة تسع وعشرين / ع " أي أخرج حديثه في جميع الأصول الستة " وقال في تهذيب -
التهذيب في ترجمته: " روى عن الشعبي وعطية العوفي (إلى آخر ما قال) ".
3 - هاتان الكلمتان ضاعتا في نسخة م فالمتن مطابق لجميع سائر النسخ.
4 - قال الجوهري: جهينة قبيلة قال الشاعر: فقلنا أحسني ملا جهينا "، وفي المثل
وعند جهينة الخبر اليقين، ابن الأعرابي: وعند جفينة والأصمعي مثله ".
5 - في النسخ: " الفضل " إلا أن السجعات الآتية في القصة تقتضي كون الكلمة:
" المفضل " (بصيغة اسم المفعول من التفضيل) وكيف كان، الكلمة هنا وفي جميع الموارد
الآتية في جميع النسخ " الفضل " وإنما صححناها بقرينة السجع.
6 - غير م: " وقد حفروا " إلا ح ففيها: " وقد حفروا له قبرا ".
7 - في النسخ: " الفضل ".
8 - غير م: " وكشف ".
416

وجهه وقال 1: هل مر بكم المفضل؟ - 2 قالوا: نعم، مر بنا الساعة، فقال: ويحكم
كاد أن يغلط بي 3، أتاني حين رأيتموني أغمي علي آت فقال 4: لأمك الهبل 5 أما ترى
حفرتك تنثل 6 وقد كادت أمك أن تثكل أرأيت إن حولناها عنك بمحول 7 وجعلنا 8

1 - غير م: " فقال ".
2 - في النسخ: " الفضل ".
3 - من " ويحكم " إلى هنا ليس في م.
4 - ج س ق مج مث (بدلها): " فقال: حين رأيتموني أغمي علي فقعد إلي وقال "
أما نسخة ح ففيها: " حين رأيتموني أغمي علي فقصد إلي رجل وقال ".
5 - قال الجوهري: " الهبل بالتحريك مصدر قولك: هبلته أمه أي ثكلته " وقال
الزمخشري في الأساس: " لأمه الهبل الثكل، وهبلته أمه ". وقال الطريحي
في المجمع: " في حديث علي (ع): لأمك الهبل، الهبل بالتحريك مصدر قولك: هبلته
أمه أي ثكلته " وقال ابن الأثير في النهاية: " يقال: هبلته أمه تهبله هبلا بالتحريك
ثكلته، هذا هو الأصل ثم يستعمل في معنى المدح والإعجاب (إلى أن قال:) ومنه
حديثه (أي حديث عمر) الآخر: لأمك هبل أي ثكل وحديث الشعبي فقيل لي:
لأمك الهبل، ومنه حديث أم حارثة بن سراقة: ويحك أو هبلت (هو بفتح الهاء وكسر
الباء) وقد استعاره هنا لفقد الميز والعقل مما أصابها من الثكل بولدها كأنه قال: أفقدت
عقلك بفقد ابنك حتى جعلت الجنان جنة واحدة، ومنه حديث علي: هبلتهم الهبول أي
ثكلتهم الثكول وهي بفتح الهاء من النساء التي لا يبقى لها ولد ".
6 - قال ابن الأثير في النهاية: " فيه: أيحب أحدكم أن تؤتي مشربته فينتثل
ما فيها؟ أي يستخرج ويؤخذ ومنه حديث الشعبي: أما ترى حفرتك تنثل؟ أي يستخرج
ترابها، يريد القبر " أقول: يستفاد من هذه العبارة أن القصة معروفة مذكورة في الكتب
المشهورة إلا أني راجعت بعض ما عندي من كتب التراجم كطبقات ابن سعد وحلية الأولياء
ووفيات الأعيان ولم أظفر بها، وأما كتب الحديث فلم أراجعها فمن أراد أن يلاحظها في كتب
القوم فليراجع مظانها.
7 - هذه الكلمة في غير م.
8 - غير م: " ودفنا ".
417

في حفرتك 1 المفضل 2 الذي مشى 3 فاجتذل 4 إنه لم يؤد ولم يفعل 5 ثم ملأنا عليه الجندل 6
أتشكر لربك وتصل 7 وتدع 8 سبيل من أشرك وأضل؟ قال: قلت: أجل 9 قال:

1 - غير م: " فيها ".
2 - في النسخ: " المفضل ".
3 - كذا في النسخ فكأنه بمعنى صار ذا ماشية كثيرة قال في القاموس: " مشى يمشي
مر كمشي تمشية وكثرت ماشيته " وقال الزبيدي في شرح الفقرة الأخيرة " يقال: مشى على
آل فلان مال إذا تناتج وكثر وهو مجاز " وعبارة الشرح مأخوذة من الأساس للزمخشري
فيمكن أن يكون المعنى: المفضل الذي كثر ماله فبطر وطغى كقوله تعالى: إن الإنسان
ليطغى أن رآه استغنى، ويمكن أن يكون المعنى: المفضل الذي مر بقبرك وسر بموتك ويؤيده
ما في نسخة م من قوله: " مشى بحفرتك " فإن معنى: " فاجتذل " أي ابتهج وانبسط كما هو
معناه وهذا أي سرور الإنسان بموت عدوه وابتهاجه له من الأمور الطبيعية وكيف كان، هذا
ما عندي وعبارة المتن بمرأى منك ومسمع فاختر لمعناه ما شئت بذهنك الوقاد.
4 - عبارة م: " الذي مشى بحفرتك " وعبارة ح مث: " فأخبرك " (بضمير الخطاب في
آخر الفعل من " أخبر " من الخبر من باب الأفعال وباقي النسخ: " الذي مشى فأجزل " من
الاجزال باللام في الآخر، فالتصحيح نظري قال الجوهري: " والجذل بالتحريك الفرح
وقد جذل بالكسر يجذل فهو جذلان وأجذله غيره أي أفرحه واجتذل أي ابتهج ".
5 - غير م: " إنه ظن أن لن يفعل " فكأن العبارة مأخوذة من قول الله تعالى: " ووجوه
يومئذ باسرة تظن أن يفعل بها فاقرة " (آية 24 و 25 سورة القيامة " قال الطريحي في
المجمع: " قوله تعالى: تظن أن يفعل بها فاقرة، الفاقرة هي الداهية يقال: فقرته الفاقرة
أي كسرت فقار ظهره ".
6 - غير م: " ثم ملأناها عليه من الجندل " ويشبه أن تكون عبارة المتن من قبيل ما
ذكره البستاني في محيط المحيط: " وملأ عليه الأرض أي ضيقها عليه ".
ثم إن عبارة غير م من النسخ هكذا: " أرأيت إن حولناها عنك بمحول ثم دفنا فيها
الفضل ثم ملأناها عليه من الجندل الذي مشى فأجزل (أو: فأخبرك كما في ح مث) إنه ظن
أن لن يفعل ".
7 - كذا في النسخ وهو صحيح أي تصلي، نظيره قول لبيد قال الجوهري في
الصحاح: " وجلى ببصره تجلية إذا رمى به كما ينظر الصقر إلى الصيد قال لبيد:
فانتضلنا وابن سلمى قاعد * كعتيق الطير يغضي ويجل
أي ويجلى " وقال الفيروزآبادي: " وجلى ببصره تجلية رمى " فذكر الزبيدي في شرح
العبارة قول الجوهري وغيره.
8 - م: " وتترك ".
9 - في غير ح: " نعم ".
418

فأطلق عني 1، فعاش هو ودفن المفضل 2 مكانه 3.]

1 - في م فقط.
2 - في النسخ: " الفضل " وعبارة غير م هكذا: " فعاش هو ومات الفضل ودفن
فيها ".
3 - هنا تم ما أشرنا إليه في أول القصة بأن ما بين المعقوفتين (وهو تمام القصة)
موجود في جميع النسخ.
فليعلم أن أمثال هذه السجعات كثيرة ونقل بعضها في كتب الأدب والحديث منها
ما ورد: " كيف أغرم يا رسول الله من لا شرب ولا أكل ولا نطق ولا استهل فمثل ذلك يطل؟! "
(أنظر مختصر كنز العمال المطبوع على هامش مسند أحمد، ج 6 ص 150) ونظيره ما نقله
المحدث النوري (ره) في باب نوادر ما يتعلق بأبواب العاقلة وغيرها من كتاب الديات
في مستدرك الوسائل (أنظر ج 3، ص 289): " عوالي اللئالي - وروى أبو هريرة قال:
اقتتلت امرأتان من هذيل فرمت إحداهما الأخرى بحجر فقتلتها فاختصموا إلى رسول الله -
صلى الله عليه وآله - فقضى في دية جنينها غرة عبد أو أمة وفي رواية أو وليدة فقال حمل بن
مالك النابغة الهذلي: يا رسول الله دية من لا شرب ولا أكل ولا نطق ولا استهل فمثل ذلك
يطل؟ فقال النبي - صلى الله عليه وآله -: هذا من إخوان الكهان من أجل سجعه الذي
سجعه وفي رواية: أسجع كسجع الجاهلية!؟ هذا كلام شاعر وروى مثل ذلك في أخبار أهل -
البيت عليهم السلام " ويأتي نظير القصة من جهة الاشتمال على سجعات لطيفة
في تعليقاتنا هذه عن قريب نقلا عن الرسالة القشيرية إن شاء الله تعالى.
419

[فلم ترضوا بالرجعة حتى نسبتم ملك الموت إلى الغلط جرأة " منكم بروايتكم 1
تروونها من رطب ويابس 2] ثم لم ترضوا أن تحيوا الموتى 3 من الناس 4 برواياتكم 5 حتى
أحييتم البهائم من الحمر 6 وغير ذلك.
من ذلك ما رواه [عدة من فقهائكم منهم 7] محمد بن عبيد الطنافسي عن 8
إسماعيل بن أبي خالد عن عامر الشعبي أن قوما أقبلوا من الدفينة 9 متطوعين أو قال:
مجاهدين فنفق 10 حمار رجل منهم فسألوه أن ينطلق معهم ولا يتخلف 11، فأبى 12 فقام فتوضأ

1 - كذا في الأصل ولعلها: " برواياتكم ".
2 - ما بين المعقفتين في م فقط.
3 - غير م: " أن أحييتم ".
4 - " من الناس " ليس في م.
5 - في الأصل: " بروايتكم ".
6 - غير م: " حتى أحييتم الحمر ".
7 - ما بين المعقفتين في م فقط.
8 - غير م: " قال: حدثنا ".
9 - م: " من موضع " وغير م: " من دفينة " قال ياقوت في معجم البلدان:
" الدفينة بفتح أوله وكسر ثانيه وياء مثناة من تحت ونون مكان لبني سليم ويروى بالقاف
وقال السكري في شرح قول جرير " ورعت ركبي بالدفينة بعدما * ناقلن من وسط الكراع
نقيلا ": الدفينة بالفاء ماء لبني سليم على خمس مراحل من مكة إلى البصرة نقلته من خط -
ابن أخي الشافعي وكان فيه يوم من أيامهم (إلى آخر ما قال) ".
10 - قال ابن الأثير في النهاية: " وفي حديث ابن عباس: الجزور نافقة أي
ميتة، يقال: نفقت الدابة إذا ماتت ".
11 - المتن موافق لنسخة م لكن بدلها في ح: " مترجلا " وفي سائر النسخ: " مترجلين "
ولعل الأصل كان كذا: " أن ينطلق مهم مترجلا ولا يتخلف عنهم ".
12 - فليعلم أن نسخة م تمت هنا فكلمة " فأبى " آخر الموجود من تلك
النسخة وسقطت بقية أوراق النسخة فما يذكر من هنا إلى آخر الكتاب فهو من النسخ الست
الباقية أعني ج ح س ق مج مث.
420

ثم صلى ثم قال: اللهم إنك تعلم أني قد أقبلت من الدفينة 1 مجاهدا " في سبيلك ابتغاء
مرضاتك وإني أسألك أن لا تجعل لأحد علي منة، وأن تبعث لي حماري، ثم قام

1 - ح: " مردفا " وغيرها: " من دفينة " والظاهر أن الدفينة اسم موضع قال
الفيروزآبادي في القاموس: " والدفينة كسفينة منزل لبني سليم: وقال الزبيدي في شرح
العبارة: " وهي الدثينة التي أشرنا إليها قريبا " وتقدم ذكرها في د ث ن " وقال في د ث ن
في شرح قول الفيروزآبادي: والدثينة كجهينة أو كسفينة موضع وشرحه بقوله: " لبني سليم
على طريق حاج البصرة بين الزجيج وقبا قاله نصر وهي الدفينة أيضا " حكاه يعقوب في المبدل
وأنشد:
ونحن تركنا بالدثينة حاضرا " * لآل سليم هامة غير نائم
وتردد الفيروزآبادي في قوله السابق وذيله بهذه الفقرة " أو ماء لبني -
سيار بن عمرو " وشرحه الزبيدي بقوله وأنشد الجوهري للنابغة الذبياني:
وعلى الرميثة من سكين حاضر * وعلى الدثينة من بني سيار
ويقال: إنه " كان يدعى " في الجاهلية " الدفينة " (بالفاء) فتطيروا " فغيروا " فقالوا:
الدثينة " وقال ابن الأثير في النهاية: " وفيه ذكر الدثينة وهي بكسر الثاء وسكون الياء
ناحية قرب عدن لها ذكر في حديث أبي سبرة النخعي " أقول: مراده بحديث أبي سبرة هذا
الحديث فإنه ورد بنقل أبي سبرة أيضا " كما ذكره ابن كثير في البداية والنهاية (أنظر ص 153
من ج 6) ويأتي نقله أيضا في تعليقتنا هذه.
421

فضربه برجله، فقام الحمار ينفض أذنيه فأسرجه وألجمه ثم ركب حتى لحق أصحابه،
فقالوا له: ما شأنك؟ - قال: شأني أن الله بعث لي حماري.
قال محمد بن عبيد: قال إسماعيل بن أبي خالد 1: قال الشعبي: فأنا رأيت حماره
بيع بالكناسة 2.

1 - قال ابن حجر في تقريب التهذيب " إسماعيل بن أبي خالد الأحمسي وهو بفتح
الهمزة وسكون الحاء وفتح الميم ينسب إلى أحمس طائفة من بجيلة مولاهم البجلي ثقة
ثبت من الرابعة مات سنة ست وأربعين " وصرح في تهذيب التهذيب في ترجمته بأنه روى
عن الشعبي وقال هناك: " قال ابن المبارك عن الثوري: حفاظ الناس ثلاثة إسماعيل وعبد -
الملك بن أبي سليمان ويحيى بن سعيد الأنصاري وهو يعني إسماعيل أعلم الناس بالشعبي
وأثبتهم فيه وقال مروان بن معاوية: كان إسماعيل يسمى الميزان وقال علي: قلت ليحيى
ابن سعيد: ما حملت عن إسماعيل عن الشعبي صحاح؟ - قال: نعم وقال البخاري عن علي
له نحو ثلاثمائة وقال أحمد: أصح الناس حديثا " عن الشعبي ابن أبي خالد " (إلى آخر
الترجمة).
2 - قال ابن كثير في البداية والنهاية ضمن ذكره معجزات النبي صلى الله عليه وآله
ما نصه (أنظر ج 6، ص 153 من النسخة المطبوعة):
" حديث فيه كرامة لولي من هذه الأمة وهي معدودة من المعجزات لأن
كل ما يثبت لولي فهو معجزة لنبيه
قال الحسن بن عروة: حدثنا عبد الله بن إدريس عن إسماعيل بن أبي خالد عن أبي -
سبرة النخعي قال: أقبل رجل من اليمن فلما كان ببعض الطريق نفق حماره فقام وتوضأ ثم
صلى ركعتين ثم قال: اللهم إني جئت من الدفينة مجاهدا " في سبيلك وابتغاء مرضاتك وأنا
أشهد أنك تحيي الموتى وتبعث من في القبور لا تجعل لأحد علي اليوم منة، أطلب إليك
اليوم أن تبعث حماري، فقام الحمار ينفض أذنيه.
قال البيهقي: هذا إسناد صحيح ومثل هذا يكون كرامة لصاحب الشريعة قال البيهقي:
وكذلك رواه محمد بن يحيى الذهلي وغيره عن محمد بن عبيد عن إسماعيل بن أبي خالد
عن الشعبي وكأنه عند إسماعيل عنهما والله أعلم.
طريق أخرى
قال أبو بكر بن أبي الدنيا في كتاب " من عاش بعد الموت ": حدثنا إسحاق بن إسماعيل
وأحمد بن بجير وغيرهما قالوا: حدثنا محمد بن عبيد عن إسماعيل بن أبي خالد عن الشعبي
أن قوما أقبلوا من اليمن متطوعين في سبيل الله فنفق حمار رجل منهم فأرادوا أن ينطلق معهم
فأبى فقام فتوضأ وصلى ثم قال: اللهم إني جئت من الدفينة مجاهدا في سبيلك وابتغاء
مرضاتك وإني أشهد أنك تحيي الموتى وتبعث من في القبور لا تجعل لأحد علي منة فإني
أطلب إليك أن تبعث لي حماري ثم قام إلى الحمار فقام الحمار ينفض أذنيه فأسرجه وألجمه
ثم ركبه وأجراه فلحق بأصحابه فقالوا له: ما شأنك؟ - فقال: شأني أن الله بعث حماري.
قال الشعبي: فأنا رأيت الحمار بيع أو يباع في الكناسة يعني بالكوفة، قال ابن أبي -
الدنيا: وأخبرني العباس بن هشام عن أبيه عن جده عن مسلم عن عبد الله بن شريك النخعي
أن صاحب الحمار رجل من النخع يقال له نباتة بن يزيد خرج في زمن عمر غازيا " حتى إذا
كان يلقى عميرة نفق حماره فذكر القصة غير أنه قال: فباعه بعد بالكناسة فقيل له: تبيع
حمارك وقد أحياه الله لك؟! قال: فكيف أصنع؟! وقد قال رجل من رهطه ثلاثة أبيات
فحفظت هذا البيت:
ومنا الذي أحيا الاله حماره * وقد مات منه كل عضو ومفصل "
أقول: قال الدميري في حياة الحيوان في باب الحاء المهملة تحت عنوان
" الحمار الأهلي " ما نصه:
" فائدة - روى البيهقي في دلائل النبوة بسنده إلى أبي سبرة النخعي قال: أقبل رجل
من اليمن وقال بعد أن ذكر الحديث إلى آخره):
قال البيهقي: هذا إسناد صحيح ومثل هذه يكون معجزة لصاحب الشريعة
حيث يكون في أمته من يحيي الله له الموتى كما سبق ويأتي، والرجل المذكور اسمه
نباتة بن يزيد النخعي قال الشعبي: أنا رأيت ذلك الحمار يباع بعد ذلك في السوق فقيل
للرجل: أتبيع حمارا " قد أحياه الله لك!؟ - قال: فكيف أصنع!؟ فقال رجل من رهطه ثلاثة
أبيات حفظت منها هذا البيت:
ومنا الذي أحيا الاله حماره * وقد مات منه كل عضو ومفصل "
وقال عفيف الدين اليافعي في روض الرياحين في حكايات الصالحين
ما نصه:
" الحكاية السابعة والعشرون بعد الأربعمائة، - روي عن الشعبي - رضي الله عنه -
قال: أقبل قوم من اليمن (فساق القصة إلى أن قال) قال الشعبي: فرأيت ذلك الحمار
يباع في الكناسة فذهب رجل من جلساء الشعبي إلى محلته فروى هذا عن الشعبي
فكذبوه وقالوا: يحيى حمار بعد الموت؟! أنه يكذب على الشعبي، قم معنا إليه، فذهب
معهم إلى الشعبي فقال: يا أبا عمرو ألست حدثتني بهذا الحديث؟ فقال: متى كان ذلك؟
فقال القوم: قد علمنا أنه يكذب على أبي عمرو، فلما رجعوا قال له الرجل: يا أبا عمرو أليس
قد حدثتني به؟! فقال الشعبي: ويحك، هل تباع الإبل في سوق الدجاج؟! رضي الله عنه.
قلت: أنكر الإمام الشعبي - رضي الله عنه - على هذا الرجل لكونه حكى كرامة عظيمة
لقوم لا تقبلها عقولهم ولا تبلغ إليها أفهامهم، ومثل رأس مالهم في العلم برأس مال التجار
في الدجاج، ومثل رأس مال من يعقلها ويقبلها في العلم برأس مال التجار في الإبل وهذا
تساهل منه في التمثيل بالإبل ذلك أعز وأرفع وأعلى وأغلى من الجواهر النفاس،
ومثل رأس مال المنكرين أقل وأصغر وأدنى وأحقر من فلوس النحاس، وإلى الفريقين
أشار النبي المختار بقوله - عليه الصلاة والسلام -: لا تعطوا الحكمة غير أهلها فتظلموها،
ولا تمنعوها عن أهلها فتظلموهم " (انتهى كلام اليافعي) أقول: من الأحاديث المعتبرة
المشهورة: " نحن معاشر الأنبياء أمرنا أن تكلم الناس على قدر عقولهم ".
ونظير القصة ما ذكره القشيري في رسالته في أواخر باب كرامات الأولياء
(ص 174 من طبعة مصر سنة 1367 بما نصه:
" سمعت حمزة بن يوسف السهمي الجرجاني يقول: سمعت أبا أحمد بن عدي الحافظ
يقول: سمعت أحمد بن حمزة بمصر يقول: حدثني عبد الوهاب وكان من الصالحين قال:
قال محمد بن سعيد البصري: بينا أنا أمشي في بعض طرق البصرة إذ رأيت أعرابيا " يسوق
جملا فالتفت فإذا الجمل قد وقع ميتا ووقع الرحل والقتب فمشيت ثم التفت إذا الأعرابي
يقول: يا مسبب كل سبب ويا مؤمل كل من طلب رد على ما ذهب من جمل يحمل الرحل
والقتب، فإذا الجمل قائم والرحل والتقب فوقه ".
قال الدميري في حياة الحيوان في باب الجيم تحت عنوان " الجمل " في ذيل
فائدة (ص 251 ج 1 من طبعة مصر سنة 1275) ما نصه:
" وحكى القشيري في رسالته عن محمد بن سعيد البصري أنه قال: بينما أنا أمشي
في بعض طرق البصرة (فبعد أن ساق القصة إلى آخرها قال:) وإحياء الموتى كرامة
فهو وإن كان عظيما إلا أنه جائز على القول الصحيح المختار عند المحققين
المعتمدين من أئمة الأصول إذ ما جاز أن يكون معجزة لنبي جاز أن يكون كرامة لولي بشرط
أن لا يدعي التحدي كالنبوة، وإحياء الموتى كرامة للأولياء كثير لا ينحصر وسيأتي إن شاء الله
تعالى ذكر طرف من ذلك في أماكنه من هذا الكتاب ".
أقول: لو أردنا أن نذكر ما ذكره علماء أهل السنة من هذا القبيل لصار المجموع
كتابا " كبيرا " وإنما ذكرنا هذا المقدار تشييدا " لأساس ما نقله المصنف (ره) حتى لا ينكره من
ليس له اطلاع على حقيقة الأمر والسلام على من اتبع الهدى.
422

فهذا من عجائبكم ورواياتكم ولسنا ننكر لله قدرة أن يحيي الموتى ولكنا نعجب 1

1 - قال المحدث النوري (ره) في فصل الخطاب في الأمر الثالث من الأمور
المذكورة في الباب الأول (والأمر المشار إليه في ذكر الموارد المخصوصة التي شبه فيها بعض
هذه الأمة بنظيره في الأمم السابقة مدحا " أو قدحا ") فخاض في بيان مقصوده إلى أن قال (أنظر
ص 91): " قلت: والأخبار والآثار في هذا المعنى كثيرة لو أردنا استقصاءها لخرجنا عن
المقصود وفيما ذكرنا كفاية للناظر البصير وقال الشيخ فضل بن شاذان صاحب الرضا
عليه السلام في كتاب الإيضاح في مسألة الرجعة بعد كلام طويل: ولسنا ننكر
لله قدرة أن يحيي الموتى ولكنا نعجب (فساق الكلام إلى قوله) وقد علمتم أن بني إسرائيل
قد كان فيهم من عاش بعد الموت ورجعوا إلى الدنيا فأكلوا وشربوا ونكحوا النساء (إلى
آخر ما قال) ".
425

أنكم إذا بلغكم عن الشيعة قول عظمتموه وشنعتموه وأنتم تقولون بأكثر منه والشيعة
لا تروي حديثا " واحدا " عن آل محمد أن ميتا " رجع إلى الدنيا كما تروون أنتم عن علمائكم،
إنما يروون عن آل محمد أن النبي - صلى الله عليه وآله - قال لأمته: أنتم أشبه
شئ ببني إسرائيل والله ليكونن فيكم ما كان فيهم حذوا النعل بالنعل والقذة بالقذة 1
حتى لو دخلوا جحر ضب لدخلتموه 2. وهذه الرواية أنتم تروونها أيضا " وقد علمتم أن
بني إسرائيل قد كان فيهم من عاش بعد الموت ورجعوا إلى الدنيا فأكلوا وشربوا ونكحوا
النساء وولد لهم الأولاد 3 ولا ننكر لله قدرة أن يحيي الموتى، فإن شاء أن يرد من مات
من هذه الأمة كما رد بني إسرائيل فعل، وإن شاء لم يفعل.

1 - قال ابن الأثير في النهاية: " في حديث الخوارج: فينظر في قذذه فلا يرى
شيئا "، القذذ ريش السهم واحدتها قذة ومنه الحديث: لتركبن سنن من كان قبلكم حذو -
القذة بالقذة، أي كما تقدر كل واحدة منهما على قدر صاحبتها وتقطع، يضرب مثلا للشيئين
يستويان ولا يتفاوتان، وقد تكرر ذكرها في الحديث مفردة ومجموعة ".
2 - هذه الرواية من الشهرة والاعتبار والقبول عند الفريقين بمكان لا يحتاج معه
إلى بيان.
3 - ح: " وولدوا الأولاد ".
426

فهذا قول الشيعة 1 وأنتم تروون أن قوما قد رجعوا بعد الموت ثم ماتوا بعد ثم
تنكرون أمرا " أنتم تروونه وتقولون به ظلما " وبهتانا "، فالحمد لله الذي أظهر مساويكم على
ألسنتكم.

1 - نظير هذا المقال وعديل هذا الاستدلال ما ذكر الشيخ الأجل عبد -
الجليل القزويني الرازي - تغمده الله برحمته ورضوانه وأسكنه بحبوحة جنانه في كتابه
الموسوم ببعض مثالب النواصب المعروف بالنقض وهو كتاب لم يعمل مثله
في بابه في جواب ما نسبه إلى الشيعة صاحب كتاب بعض فضائح الروافض وهو بنص عبارته
هذا (أنظر ص 306 من الكتاب المطبوع بتحقيقنا): " واما آنچه گفته است كه " پيش از
قيامت يزيد وابن زياد وخوارج را زنده كنند وبكشند " اصلى ندارد واز جمله خرافات و
ترهات باشد وبا اصول راست نيست بلكه بقيامت زنده شوند وجزاء اعمال بد خود بستانند
وبافرعون وقارون تا ابد در عقوبت دوزخ بمانند أما اين خبر قياس بايست كرد با آن خبر
دروغ كه ناصبيان مجبر از منصور عمار روايت كرده اند كه: راهبي گفت: هرشبى مرغى بزرگ
بكنار درياى عمان آيد وبولؤلو را زنده كند وجگرش از حلق برآرد وبمنقار پاره پاره كند
وبخايد وبگلوفرو برد وتا بقيامت هرشب چنين كند كه او كشنده عمر ست، پس حسين علي (ع)
بهتر است از عمر، وبولؤلؤ بهتر است از كشنده حسين (ع)، اگر ان رواست اين نيز
روا بايد داشتن وگرنه دست از هر دو بداشتن وعقوبت عصاة را حوالت بقيامت كردن تا
موافق عقل وشرع باشد كه كار دين وشريعت بدست مجبران نيست تا چنانكه خواهند
بگردانند والحمد لله رب العالمين " وليس قوله (ره) " اصلى ندارد واز جمله خرافات است
(إلى آخره) إنكارا " للرجعة كيف لا وهو كسائر علمائنا من المعتقدين بالرجعة ومثبتيها وقد
قال في الكتاب قبيل ذلك (أنظر ص 295): " وما بحمد الله إنكار نميكنيم كه چون مهدى
(ع) خروج كند وعيسى (ع) نزول كند بارى تعالى بدعاى ايشان جماعتي از هر امتى زنده
كند چنانچه بيان كرده است وگفته: " ويوم نحشر من كل أمة فوجا " ممن يكذب بآياتنا " واين
آن حشر باشد كه پيش از قيامت باشد كه اجماع است كه بارى تعالى روز قيامت همه خلائق را
زنده كند چنانكه گفته است: يوم يبعثهم الله جميعا (إلى آخر عبارته) " فليحمل إنكاره على
قيد الخصوصية المذكورة في العبارة المشار إليها فإن المتلقى بالقبول عند الفحول هو الاقرار
بالرجعة والاعتقاد بها على سبيل الاجمال وأما الخصوصيات المذكورة في الأخبار فلا، وصرح
بهذا جماعة منهم العلامة المجلسي في رسالة الإعتقادات وغيرها وأشرنا إلى هذا المطلب
في كتابنا الموسوم بمقدمة النقض وتعليقاته (فإن شئت فراجع ص 69).
وأما القضية المشار إليها في كلام الشيخ عبد الجليل (ره) فلم أر أحدا " عدها
في فضائل عمر وعقوبة أبي لؤلؤ، نعم ذكرها عدة من العلماء في مناقب علي - عليه السلام -
وأن المعاقب بتلك العقوبة هو عبد الرحمن بن ملجم المرادي فلا بأس بالإشارة إلى ما ذكروه
فقال الحافظ أبو المؤيد الموفق بن أحمد بن محمد البكري المكي الحنفي
المعروف بأخطب خطباء خوارزم في كتابه الموسوم بالمناقب في الفصل السادس
والعشرين الذي هو بيان مقتله (أي علي) صلوات الله وسلامه عليه ما نصه (أنظر ص
281 - 282 من طبعة مطبعة الحيدرية في النجف): " وأخبرني الإمام سيد الحفاظ أبو -
منصور شهردار بن شيرويه بن شهردار الديلمي الهمداني فيما كتب إلي من همدان أخبرني
أبي شيرويه بن شهردار أخبرني أبو الحسن علي بن أحمد الميداني أخبرني أبو عمر ومحمد بن
يحيى أخبرني أبو حفص عمر بن أحمد بن محمد بن عمر قال: سمعت أبا القاسم الحسن بن
محمد المعروف بابن الرفاء بالكوفة يقول: كنت بالمسجد الحرام فرأيت الناس مجتمعين حول
مقام إبراهيم (ع) فقلت: ما هذا؟ قالوا: راهب أسلم فأشرفت، فإذا بشيخ كبير عليه جبة -
صوف وقلنسوة صوف عظيم الخلق وهو قائم بحذاء مقام إبراهيم فسمعته يقول: كنت قاعدا
في صومعتي فأشرفت منها فإذا طائر كالنسر قد وقع على صخرة على شاطئ البحر فتقيأ بربع
إنسان ثم طار ثم جاء فتقيأ " بربع إنسان ثم طار ثم جاء فتقيأ بربع إنسان ثم طار فدنت الأرباع
فقامت رجلا وأنا أتعجب منه حتى انحدر الطير فضربه فأخذ ربعه وطار ثم رجع فأخذ الربع
الآخر ثم رجع فأخذ الربع الثالث ثم رجع فأخذ الربع الرابع فبقيت أتفكر وتحسرت أن لا أكون
لحقته فسألته من هو، فبقيت أتفقد الصخرة حتى رأيت الطير قد أقبل فتقيأ بربع إنسان فنزلت
فقمت بإزائه فلم أزل حتى جاء الربع الرابع ثم طار فالتأم رجلا فقام قائما " فدنوت منه فسألته
فقلت: من أنت؟ فسكت عني فقلت: بحق من خلقك من أنت؟ فقال: أنا عبد الرحمن بن
ملجم فقلت: وأيش عملت؟ قال: قتلت علي بن أبي طالب فوكل بن هذا الطير يقتلني كل
يوم أربعين قتلة فهوى وانقض الطير فأخذ ربعه كالأول وطار فسألت عن علي بن أبي طالب
فقالوا: هو ابن عم رسول الله ووصيه فأسلمت ".
قال علي بن عيسى الإربلي في كشف الغمة ضمن ذكر قتل علي (ع) ومدة
خلافته (ص 130 من الطبعة الأولى سنة 1294 بطهران): " وذكر أبو المؤيد في مناقبه:
قال أبو القاسم الحسن بن محمد المعروف بابن الرفاء بالكوفة قال: كنت بالمسجد الحرام
فرأيت الناس مجتمعين حول مقام إبراهيم فقلت: ما هذا؟ قالوا: راهب أسلم فأشرفت عليه
فإذا شيخ كبير عليه جبة صوف وقلنسوة صوف عظيم الخلق وهو قاعد بحذاء مقام إبراهيم
فسمعته يقول: كنت قاعدا في صومعتي فأشرفت منها فإذا طائر كالنسر قد سقط على صخرة
على شاطئ البحر فتقيأ فرمى بربع إنسان (فساق القصة إلى آخرها ملخصة وقال) قلت: قد
اختصرت بعض ألفاظ هذه القصة لما فيها من تكرار فأثبت معناها وهي تناسب قول النبي صلى الله عليه وآله
حين سأله (ع): من أشقى الناس؟ قال: عاقر الناقة وضاربك على يافوخك هذا ".
قال القطب الراوندي في أوائل كتاب الخرائج والجرائح في الباب الثاني
الذي في معجزات أمير المؤمنين علي بن أبي طالب - عليه السلام - ما نصه (أنظر ص 18 - 19
427



من طبعة بمبئي سنة 1301، أو ص 290 من طبعة إيران بطهران سنة 1301 وقد انضمت
في الطبع بأربعين المجلسي): " ومنها [أي من معجزاته (ع)] ما أخبرنا به أبو منصور
ابن شهريار بن شيرويه بن شهريار الديلمي قال: حدثنا أبي قال: حدثنا أبو الحسن علي بن
أحمد بن محمد بن عمرو قال: سمعت أبا القاسم الحسن بن محمد المعروف بابن الرفاء بالكوفة
يقول: كنت بالمسجد الحرام (فساق القصة إلى آخرها باختلاف يسير في بعض الفقرات) "
قال العلامة المجلسي في تاسع البحار في باب ما وقع بعد شهادته (أي أمير المؤمنين
علي - عليه السلام -) وأحوال قاتله - لعنه الله - " ما نصه (ص 678 من طبعة أمين الضرب):
" يج (يريد به الخرائج والجرائح للقطب الراوندي) أخبرنا أبو منصور شهردار بن شيرويه
الديلمي فساق القصة إلى آخرها نحو ما مر وقال: كشف - من مناقب الخوارزمي عن
الرفاء مثله " ونقل الشيخ الحر العاملي (ره) هذه القصة في كتاب الإيقاظ من
الهجعة في الباب السابع الذي هو في بيان إثبات أن الرجعة قد وقعت في هذه الأمة في الجملة ليزول
بها استبعاد الرجعة الموعود بها في آخر الزمان ويدل على ذلك أحاديث فخاض في نقل الأحاديث
إلى أن قال (أنظر ص 199): " الثالث عشر ما رواه الشيخ الجليل قطب الدين الراوندي
في كتاب الخرائج والجرائح في معجزات أمير المؤمنين (ع) قال: أخبرنا أبو منصور شهريار
(فساق الحديث والسند نحو ما مر إلى آخره).
وقال السيد هاشم البحراني في مدينة المعاجز في أواخر الباب الأول الذي
في معاجز الإمام أمير المؤمنين علي بن أبي طالب - عليه السلام -: " التاسع والأربعون
وخمسمائة خبر طائر ابن ملجم - الراوندي قال: أخبرنا أبو منصور بن شهريار بن شيرويه
بن شهريار الديلمي (فساق السند ومتن القصة إلى آخرها) " فإن أردت أن تراجع الكتاب
فراجع ص 200 - 201.
وقال السيوطي في شرح الصدور بشرح حال الموتى في القبور في باب
عذاب القبر ما نصه (أنظر ص 117 - 118 من طبعة الهند):
" وأخرج تمام بن محمد الرازي في كتاب الرهبان له وابن عساكر أيضا " من طريق
تمام الحافظ عن أبي محمد بن هارون الأنصاري عن عصمة بن أبي عصمة البخاري عن أحمد
ابن خالد التمار عن عصمة العباداني قال: كنت أجول في بعض الفلوات إذ أبصرت
ديرا " وإذا في الدير صومعة وفي الصومعة راهب فقلت له: حدثني بأعجب
ما رأيت في هذا الموضع فقال: نعم بينا أنا ذات يوم إذا رأيت طائرا " أبيض مثل النعامة
قد وقع على تلك الصخرة فتقيأ رأسا " ثم رجلا وإذا هو كلما تقيأ عضوا " من تلك الأعضاء
التأمت بعضها إلى بعض أسرع من البرق حتى إذا استوى رجلا جالسا " فإذا هم بالنهوض نقره
الطائر نقرة قطعه أعضاء ثم يرجع فيبتلعه فلم يزل على ذلك أياما " فكثر تعجبي منه وازددت
يقينا لعظمة الله تعالى وعلمت أن لهذه الأجساد حياة بعد الموت فالتفت إليه يوما فقلت:
أيها الطائر سألتك بحق الله الذي خلقك وبرأك ألا أمسكت عنه حتى أسأله فيخبرني بقصته
فأجابني الطائر بصوت عربي طلق: لربي الملك وله البقاء الذي يفني كل شئ ويبقى، أنا
ملك من ملائكة الله موكل بهذا الجسد لما أجرم فالتفت إليه فقلت: يا هذا الرجل المسمى
إلى نفسه ما قصتك؟ ومن أنت؟ قال: أنا عبد الرحمن بن ملجم قاتل علي - رضي الله عنه -
وأني لما قتلته وصارت روحي بين يدي الله ناولني صحيفة مكتوب فيها ما عملته من الخير
والشر منذ يوم ولدتني أمي إلى أن قتلت عليا " وأمر الله هذا الملك بعذابي إلى يوم القيامة
فهو يفعل بي ما ترى ثم سكت فنقره ذلك الطائر نقرة نثر أعضاءه بها ثم جعل يبتلعه عضوا
عضوا ثم مضى.
قلت: هذا الإسناد ليس فيه من تكلم فيه سوى أبي على شيخ تمام فقد قال الذهبي
في الميزان: إنه كان يتهم، وقال ابن رجب: قد رويت هذه الحكاية من وجه
آخر أخرجها ابن النجار في تاريخه من طريق السلفي بإسناده إلى الحسن بن محمد بن عبيد
العسكري حدثنا إسماعيل بن أحمد بن علي بن أحمد بن يحيى بن المنجم سنة ثلاث عشرة
وثلاث مائة إنه حضر مع يوسف بن أبي التاح فأحضر راهب فحدث فذكر شبيها بالحكاية.
ورويت من وجه آخر من طريق أبي عبد الله محمد بن أحمد بن محمد بن إبراهيم
الرازي صاحب السداسيات المشهورة عن علي بن بقاء بن محمد الوراق حدثنا أبو محمد
عبد الرحمن بن عمر البزاز سمعت أبا بكر محمد بن أحمد بن أبي الأصبغ قال: قدم علينا شيخ
غريب فذكر أنه كان نصرانيا " سنين وأنه تعبد في صومعته فبينما هو ذات يوم جالس إذ جاء
طائر كالنسر فذكر شبيها بالحكاية مختصرا " (انتهى ما أردنا نقله في شرح الصدور).
أقول: إنما أطنبنا هذا الكلام بذكر القصة لأنها من الدلائل على الحياة بعد الموت
عند من يقبلها، وعلم من عبارة الشيخ عبد الجليل في ما نقلنا من كتاب النقض أن القصة
مسلمة عند مخالفيه، ولذا استدل به على إمكان القضية بطريق الجدل على ما بين في علم
المنطق وكتب الكلام، وإلا لا نريد بإطالة الكلام إثبات صحتها بل نجعله في بقعة الإمكان
كما قال أبو علي ابن سينا في كلامه المشهور: كلما قرع سمعك فذره في بقعة الامكان ما
لم يذدك عنه قائم البرهان، والسلام على من اتبع الهدى.
ومما ينبغي أن يذكر هنا ما حدثني به السيد الجليل السيد الكاظم الأراكي الجرفاذقاني
وهو من أجلاء المعاصرين ومع تخصصه في الفقه والأصول وتبحره في هذين العلمين
له يد طولى في تتبع السير والأخبار وتصفح الآثار المروية عن الأئمة الأطهار سلام الله عليهم
من أن المعجزة المشار إليها قد نظمت بالفارسية وكانت تدرس في المكاتب والمدارس
للأطفال ليتعلموها وهو ممن تدرس تلك القصة في زمان صباوته إلا أن أبيات المعجزة واسم -
ناظمها لم تكن في ذكرها حتى يذكرها لنا فأطال الله أيام بقائه.
427

[ذكر نهي عمر عن متعة النساء 1]
ثم مما تعيبون الشيعة من قولكم إنهم يستحلون متعة النساء 2 والمتعة زعمتم زنا 3

1 - العنوان منا وأضفناه بقرينة ما سبق من وجود عناوين موضوعات المباحث في رؤوس
الأبواب في نسخة م التي هي الأصل الأصيل والركن الركين في أساس تصحيح الكتاب
وليعلم أن المصنف - رضوان الله عليه - رعى الترتيب في البحث عن أمر الرجعة وأمر المتعة
في كتابه هذا عملا بالترتيب الواقع في الحديث المسلم الثابت المقطوع به عند الشيعة من
قول أئمتهم المعصومين - عليهم السلام -: من لم يؤمن برجعتنا ولم يقر بمتعتنا فليس منا.
ثم ليعلم أن البحث عن المتعتين أعني متعة النساء ومتعة الحج قد وقع مشروحا
ومبسوطا ومستوفى ومستقصى في كتب السير والأخبار والفقه والكلام فلا نشير إلى ما ذكر
في هذا المطلب فضلا عن الخوض فيه والبحث عنه فمن أراد البحث عن ذلك المطلب
فليراجع كتاب تشييد المطاعن وكشف الضغائن للسيد السند الجليل والحبر المعتمد النبيل
السيد محمد قلي - أكرم الله مآبه وأجزل أجره وثوابه - فإنه كتاب لم يعمل مثله في بابه
فذلك العالم قد جعل نهي عمر عن المتعتين الطعن الحادي عشر من مطاعن عمر فخاض في
البحث عن نهيه ونقل ما فيه من النقض والإبرام من علماء الفريقين فمن أراده فليراجع الكتاب
المذكور (ج 2، ص 1004 - 1506) نعم نذكر هنا بعض ما لا بد منه في إيضاح ما أورده
المصنف (ره) في المتن وما زاد عليه فليطلب من مظانه.
2 - قال المحدث النوري (ره) في مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل
في كتاب النكاح في باب نوادر ما يتعلق بأبواب المتعة (أنظر ج 2، ص 594 - 593) ما نصه:
" الشيخ فضل بن شاذان في كتاب الإيضاح في كلام له: ثم ما تعيبون الشيعة
من قولكم إنهم يستحلون متعة النساء (فساق الكلام إلى آخر ما ذكر تحت عنوان متعة النساء
أعني إلى قول المصنف (ره): فهذا تخليط الذين ينكره أولو الألباب) ".
3 - في المستدرك زيد قبل الكلمة: " أنها ".
432

وأنتم تروون في المتعة عن فقهائكم وعلمائكم من أصحاب رسول الله - صلى الله عليه
وآله - ومن التابعين أنهم عملوا 1 بها واستحلوها على عهد رسول الله - صلى الله عليه

1 - ق مج س مث: " علموا " (بتقديم اللام على الميم).
433

وآله - وبعده حتى نهى عنها 1 عمر بن الخطاب في خلافته.
من ذلك ما روى 2 هشام بن يوسف الصنعاني 3 عن ابن جريج 4 قال: أخبرني
أبو الزبير 5 أنه سمع أبا واقد البكري بكر قريش يقول: استمتعنا أصحاب 6 النبي -
صلى الله عليه وآله.

1 - ح والمستدرك: " عنه ".
2 - " ما روى " في ح فقط.
3 - قال ابن الأثير في اللباب: " الصنعاني بفتح الصاد وسكون النون وفتح
العين المهملة وفي آخرها نون، هذه النسبة إلى صنعاء وهي مدينة باليمن مشهورة ينسب
إليها خلق كثير " وقال ابن حجر في تهذيب التهذيب: " هشام بن يوسف الصنعاني
أبو عبد الرحمن الأبناوي قاضي صنعاء روى عن معمر وابن جريج (إلى آخر ما قال) ".
4 - قال الزبيدي في تاج العروس في " ج ر ج ": " جريج مصغرا " اسم رجل وعبد -
الملك بن جريج تابعي " وقال ابن حجر في تهذيب التهذيب: " عبد الملك بن عبد -
العزيز بن جريج الأموي مولاهم أبو الوليد وأبو خالد المكي أصله رومي روى عن حكيمة
بنت رقيقة (إلى أن قال) وسعيد بن الحويرث وأبي الزبير ومحمد بن المنكدر (إلى آخر
ما قال) ".
5 - قال ابن حجر في تقريب التهذيب: في حرف الزاي من باب الكنى: " أبو -
الزبير المكي هو محمد بن مسلم " وقال في تهذيب التهذيب: " محمد بن مسلم بن تدرس
الأسدي مولاهم أبو الزبير المكي (إلى أن قال) روى عنه عطاء وهو من شيوخه والزهري
وأيوب وأيمن بن نابل وابن عون والأعمش وسلمة بن كهل وابن جريج (إلى آخر
ما قال) ".
6 - كتب المحدث النوري (ره) في ذيل كلمة " أصحاب ": " كذا " وقال في الهامش:
" لعله سقطت هنا كلمة وهي مع أو نحن " أقول: كلمة " أصحاب " هنا منصوب على الاختصاص
فلا حاجة إلى مع أو نحن مضافا " إلى أن أبا واقد من أصحاب النبي صلى الله عليه وآله فلا يستقيم معنى -
الكلام إذا كانت هنا لفظة مع أو نحن كما هو واضح.
434

وأخبرني أبو الزبير أنه سمع أبا واقد وهو يقول: قسم النبي - صلى الله عليه
وآله - بيننا غنما " فأصابتني شاتان فاستمتعت بهما.
وروى هشام بن يوسف عن ابن جريج قال: أخبرني أبو الزبير قال: سمعت
طاووسا " يقول: إن ابن فلان يقول: إن ابن عباس يفتي بالزنا فبلغ ابن عباس فعدد
ابن عباس رجالا " كانوا من المتعة فلم أذكر ممن عدد منهم غير معبد بن أمية.
وروى هشام عن ابن جريج قال: أخبرني أبو الزبير أنه سمع جابر بن عبد الله
الأنصاري يقول 1: كما نستمتع 2 بالقبضة من التمر والدقيق الأيام على عهد النبي 3 -
صلى الله عليه وآله - وأبي بكر حتى نهى عنها عمر بن الخطاب في شأن عمرو بن
حريث قال: من أشهدت 4؟ - قال: أمي وأختي أو أمي وأخي فأرسل عمر إلى عمرو

1 - قال المجلسي (ره) في ثامن البحار في باب مطاعن عمر ضمن ما ذكره تحت
عنوان " الطعن الرابع أنه حرم المتعتين " (ص 286 من طبعة أمين الضرب): " وروى
مسلم في صحيحه عن عطاء قال: قدم جابر بن عبد الله معتمرا فجئناه في منزله فسأله القوم
عن أشياء ثم ذكروا المتعة فقال: نعم استمتعنا على عهد رسول الله (صلى الله عليه وآله) وأبي بكر وعمر
وروى مسلم أيضا " وذكره في جامع الأصول عن أبي الزبير قال: سمعت جابر بن عبد الله
يقول: كنا نستمتع بالقبضة من التمر والدقيق الأيام على عهد رسول الله صلى الله عليه وآله وأبي بكر وعمر
حتى نهى عنه عمر في شأن عمرو بن حريث (إلى أن قال) وروى الترمذي في صحيحه على
ما حكاه الشهيد الثاني والعلامة - رحمهما الله - أن رجلا من أهل الشام سأل ابن عمر عن متعة -
النساء فقال: هي حلال فقال: إن أباك قد نهى عنها فقال ابن عمر: أرأيت إن كان أبي نهى
عنها ووضعها رسول الله صلى الله عليه وآله أتترك السنة وتتبع قول أبي!؟ ".
2 - في المستدرك: " نتمتع ".
3 - ج ح والمستدرك: " على عهد رسول الله ".
4 - قال المحدث النوري (ره) في المستدرك في هامش الحديث: " هنا
نقص وخلل ".
أقول: الجزء الأول من الحديث المذكور هنا رواه مسلم في صحيحه في باب
نكاح المتعة (ج 1 من طبعة كراجي ص 451، أو ج 9 من الطبعة المشتملة على شرح
النووي ص 183):
" حدثني محمد بن رافع قال: حدثنا عبد الرزاق قال: حدثنا ابن جريج قال: أخبرني
أبو الزبير قال: سمعت جابر بن عبد الله يقول: كنا نستمتع بالقبضة من التمر والدقيق الأيام
على عهد رسول الله - صلى الله عليه وسلم - وأبي بكر حتى نهى عنه عمر في شأن عمرو بن
حريث " ونقله مؤلف كتاب تشييد المطاعن ضمن ما ذكره من الأحاديث من صحيح مسلم
(أنظر ج 2، ص 1102) فقول المحدث النوري (ره) في أن هنا نقصا " وخللا راجع إلى الجزء
الثاني أعني من قوله: من أشهدت إلى آخر الجزء المذكور فمن أراد تصحيحه فليراجع مظانه.
435

بن حريث فسأله فأخبره ذلك أمرا " ظاهرا " فقال عمر: ألا غيرهما، فذلك حين نهى
عنها.
وروى 1 هشام عن ابن جريج قال: أخبرني ابن خثيم قال: كانت بمكة امرأة
وكان سعيد بن جبير يكثر الدخول عليها فقلت: يا با عبد الله 2 ما أكثر ما تدخل على هذه

1 - في ح فقط.
2 - هو مخفف " يا أبا عبد الله " والتخفيف بإسقاط الهمزة في نظائر المورد مطرد
في لسان العرب فيقولون: " يا با بصير " و " يا با دلف " أما تكنية سعيد هنا بكنية أبي عبد الله
فهو بناء على كون كنيته أبا عبد الله كما هو أحد القولين في ذلك قال ابن حجر في تهذيب
التهذيب: " سعيد بن جبير بن هشام الأسدي الوالبي مولاهم أبو محمد ويقال: أبو -
عبد الله الكوفي روى عن ابن عباس (إلى أن قال) وعنه ابناه عبد الملك وعبد الله (إلى
أن قال) والأعمش وابن خثيم (إلى آخر ما قال) ". وقال أيضا ابن حجر لكن
في تقريب التهذيب في حرف الخاء المعجمة من باب الكنى: " ابن خثيم هو عبد الله بن
عثمان بن خثيم " وقال في ترجمته: " عبد الله بن عثمان بن خثيم بالمعجمة والمثلثة
مصغرا " القاري المكي أبو عثمان صدوق من الخامسة مات سنة اثنتين وثلاثين (خت م عم) "
وقال في تهذيب التهذيب في ترجمته: " عبد الله بن عثمان بن خثيم القاري المكي
أبو عثمان حليف بني زهرة روى عن أبي الطفيل وصفية بنت شيبة وقيلة أم بني أنمار ولها
صحبة وعطاء وسعيد بن جبير وأبي الزبير وشهر بن حوشب ومجاهد (إلى آخر ما قال) ".
436

المرأة.! قال: إنا 1 قد 2 نكحناها متعة ".
قال: وأخبرني أن سعيد بن جبير قال: المتعة أحل من شرب الماء.
وروى 3 ابن أبي زائدة 4 قال أخبرنا إسماعيل بن أبي خالد عن قيس بن أبي حازم
عن ابن مسعود قال 5: كنا نغزو مع رسول الله - صلى الله عليه وآله - وليس لنا نساء

1 - كلمة " إنا " لم تذكر في المستدرك.
2 - كلمة " قد " لم تذكر في ح س مث.
3 - في جميع النسخ الخمس (أعني ج س ق مج ثم) هكذا إلا في ح ففيها " روى ".
4 - قال ابن حجر في تقريب التهذيب في حرف الزاي المعجمة من باب الكنى:
" ابن أبي زائدة هو زكريا وولده يحيى " وقال في تهذيب التهذيب: " يحيى بن
زكريا بن أبي زائدة واسمه خالد بن ميمون بن فيروز الهمداني الوادعي مولاهم أبو سعيد
الكوفي روى عن أبيه والأعمش وابن عون وعاصم الأحول (إلى أن قال) وإسماعيل بن
أبي خالد (إلى آخر ما قال) ".
5 - في ثامن البحار في باب تفصيل مثالب عمر ضمن ما ذكر تحت عنوان " الطعن
الرابع " (ص 286 من طبعة أمين الضرب): " وروى مسلم في صحيحه وابن الأثير
في جامع الأصول عن قيس قال: سمعت عبد الله يقول: كنا نغزو مع رسول الله صلى الله عليه وآله
ليس لنا نساء فقلنا ألا تستخصي؟ فنهانا عن ذلك ثم رخص لنا أن نستمتع فكان أحدنا
ينكح المرأة بالثوب إلى أجل ثم قرأ عبد الله: يا أيها الذين آمنوا لا تحرموا طيبات ما أحل الله
لكم ولا تعتدوا إن الله لا يحب المعتدين، وقد روي هذا الخبر في المشكاة وعده
من المتفق عليه ". وقال السيوطي في الدر المنثور في تفسير آية " والمحصنات
من النساء إلا ما ملكت أيمانكم كتاب الله عليكم وأحل لكم ما وراء ذلكم أن تبتغوا بأموالكم
محصنين غير مسافحين فما استمعتم به منهن فأتوهن أجورهن فريضة ولا جناح عليكم فيما
تراضيتم به من بعد الفريضة إن الله كان عليما " حكيما، آية 24 سورة النساء (أنظر ج 2،
ص 140): " وأخرج عبد الرزاق وابن شيبة والبخاري ومسلم عن ابن مسعود
قال: كنا نغزو مع رسول الله - صلى الله عليه [وآله] وسلم وليس معنا نساؤنا فقلنا:
ألا نستخصي؟ فنهانا عن ذلك ورخص لنا أن نتزوج المرأة بالثوب إلى أجل ثم قرأ عبد الله:
يا أيها الذين آمنوا لا تحرموا طيبات ما أحل الله لكم ".
437

فقلنا: ألا نستخصي؟ - فنهانا عن ذلك ثم رخص لنا أن ننكح المرأة إلى أجل بالثوب
ثم قرأ [عبد الله 1]: يا أيها الذين آمنوا لا تحرموا طيبات ما أحل الله لكم ولا تعتدوا إن الله
لا يحب المعتدين 2.
وروى 3 هشام عن ابن جريج قال: قال عطاء: سمعت ابن عباس يقول:
يرحم الله عمر 4 ما كانت المتعة إلا رحمة من الله رحم 5 بها أمة محمد - صلى الله عليه

1 - " عبد الله " لم يذكر في النسخ وإنما أضفناها لكونها في الروايتين اللتين نقلناهما
عن البحار والدر المنثور.
2 - آية 87 من سورة المائدة.
3 - في ح فقط.
4 - قال السيوطي في الدر المنثور في تفسير قوله تعالى " فما استمعتم به منهن
فآتوهن أجورهن فريضة (من آية 24 سورة النساء) ما نصه (أنظر ص 141 من ج 2):
" وأخرج عبد الرزاق وابن المنذر من طريق عطاء عن ابن عباس قال: يرحم الله عمر
ما كانت المتعة إلا رحمة من الله رحم بها أمة محمد ولولا نهيه عنها ما احتاج إلى الزنا إلا
شفى. قال: وهي التي في سورة النساء فما استمتعتم به منهن إلى كذا وكذا من الأجل على
كذا كذا قال: وليس بينهما وراثة فإن بدا لهما أن يتراضيا بعد الأجل فنعم وإن تفرقا فنعم
وليس بينهما نكاح، وأخبر أنه سمع ابن عباس يراها الآن حلالا ".
5 - في غير ح: " رحم الله ".
438

وآله - ولولا نهيه عنها ما احتاج أحد إلى الزنا إلا شفي 1 قال عطاء: والله لكأني أسمع

1 - ق مج مث والمستدرك: " شقي " (بالقاف) قال ابن الأثير في النهاية:
" وفي حديث ابن عباس: ما كانت المتعة إلا رحمة رحم الله بها أمة محمد صلى الله عليه وآله لولا نهيه
عنها ما احتاج إلى الزنا إلا شفي أي إلا قليل من الناس من قولهم: غابت الشمس إلا شفي
أي إلا قليلا من ضوئها عند غروبها وقال الأزهري: قوله: إلا شفي، أي إلا أن يشفى،
أي يشرف على الزنا ولا يواقعه فأقام الاسم وهو الشفي مقام المصدر الحقيقي وهو الاشفاء
على الشئ، وحرف كل شئ شقاه ". وقال الطريحي في مجمع البحرين: " وفي
حديث علي - عليه السلام -: لولا ما سبقني إليه ابن الخطاب ما زنى من الناس إلا شفي، أي
إلا قليل من قولهم: غابت الشمس إلا شفي أي إلا قليل من ضوئها لم يغب والمراد بما
سبقه هنا تحريم المتعة فإنه هو الذي حرمها بعد رسول الله صلى الله عليه وآله ولم تكن محرمة في زمانه
صلى الله عليه وآله ولا في زمان الأول من الخلفاء، ومثله حديث ابن عباس: ما كانت المتعة إلا رحمة
رحم الله بها أمة محمد صلى الله عليه وآله فلولا نهيه عنها ما احتاج إلى الزنا إلا شفي " أقول: مع ذلك قد قرأ
الكلمة بعض الناس " شقي " بفتح الشين وكسر القاف وتشديد الياء وأنت خبير بأنه مما
لا يعبأ به بعد تصريح أهل الفن بكون الكلمة بالفاء.
439

قوله: الآن إلا شفي.
قال عطاء: فهي التي في سورة النساء 1 فما استمتعتم به منهن فآتوهن أجورهن
قال: إلى كذا وكذا من الأجل على كذا وكذا. [قال 2:] وليس بينهما 3 وراثة، فإن
بدا لهما أن يتراضيا بعد الأجل فنعم، وإن تفرقا فنعم وليس بنكاح.
قال عطاء: وسمعت ابن عباس يراها الآن حلالا " 4.
وأخبرني أنه كان يقرأ: فما استمتعتم به منهن إلى أجل مسمى [فآتوهن
أجورهن قال ابن عباس: قد حرف أبي 5: فما استمتعتم به منهن إلى أجل مسمى 6].

1 - أنظر آية 24 من تلك السورة الشريفة.
2 - هذه الكلمة من إضافاتنا لوجودها في سائر الكتب المعتبرة كما أشرنا إليها في الذيل.
3 - ق مج مث س ج: " بيننا " ولعل وجود هذا التصحيف في النسخ دعا المحدث
النوري (ره) إلى أن ذكر في هامش المستدرك أن " هنا نقص " وإلا فلا نقص في الحديث.
4 - قال المحدث النوري (ره) في فصل الخطاب عند خوضه في إقامة الدليل
الثامن الذي في ذكر الأخبار الكثيرة التي رواها المخالفون زيادة على ما مر في المواضع السابقة
(فساق الأخبار إلى أن قال في ص 176): " لح - الشيخ فضل بن شاذان في الإيضاح
من طريق العامة عن هشام عن ابن جريج عن عطاء في حديث: قال: سمعت
ابن عباس يراها (أي المتعة) حلالا وأخبرني أنه كان يقرأ: فما استمتعتم به منهن إلى أجل
مسمى ".
5 - كتب المحدث النوري (ره) تحت كلمة " أبي " لفظة: " كذا " وقال في الهامش:
" هنا خلل ". أقول: لا يرى فيه خلل فكأنه (ره) قرأ كلمة " أبي " على غير لفظ العلمية
وذلك أن المراد بالكلمة أبي بن كعب قال السيوطي في الدر المنثور في تفسير آية:
فما استمتعتم به منهن (آية 24 سورة النساء) ما نصه (أنظر ج 2، ص 140): " وأخرج
عبد بن حميد وابن جرير وابن الأنباري في المصاحف والحاكم وصححه من طرق عن أبي -
نضرة قال: قرأت على ابن عباس: فما استمتعتم به منهن إلى أجل مسمى فقلت: ما نقرؤها
كذلك فقال ابن عباس: والله لأنزلها الله كذلك. وأخرج عبد بن حميد وابن جرير عن
قتادة قال في قراءة أبي بن كعب: فما استمتعتم به منهن إلى أجل مسمى. وأخرج
ابن أبي داود في المصاحف عن سعيد بن جبير قال: في قراءة أبي بن كعب: فما استمتعتم
به منهن إلى أجل مسمى. وأخرج عبد الرزاق عن عطاء أنه سمع ابن عباس يقرؤها: فما استمتعتم
به منهن إلى أجل فآتوهن أجورهن وقال ابن عباس في حرف أبي إلى أجل مسمى. وأخرج
عبد بن حميد وابن جرير عن مجاهد: فما استمتعتم به منهن قال: يعني نكاح المتعة ".
6 - ما بين المعقوفتين ليس في ق فكأنه قد سقط من قلم الكاتب اشتباها.
440

وروى 1 هشام عن ابن جريج قال: أخبرني أبو الزبير قال: سمعت جابر بن
عبد الله يقول: استمتعنا أصحاب النبي - صلى الله عليه وآله - حتى نهى عمر في شأن
عمرو بن حريث وقال جابر: إذا انقضى الأجل فبدا لهما أن يتعاودا فليمهرها مهرا " آخر.
قال: وسأله بعضنا: كم تعتد؟
قال: حيضة " واحدة " كي تعتد بها المستمتع بهن.
وروى 2 بشر بن المفضل 3 قال: حدثنا داود بن أبي هند 4 عن أبي نضرة 5 قال:

1 - في ح فقط.
2 - في النسخ: " ورواه " بخلاف المستدرك وفصل الخطاب ففيهما كالمتن
3 - قال المحدث النوري (ره) في فصل الخطاب ضمن ذكره الدليل الثامن
على مدعاه (ص 176).
" له - الشيخ فضل بن شاذان في الإيضاح عن بشر بن المفضل قال: حدثنا
داود بن أبي هند عن أبي نضرة قال: سألت ابن عباس عن متعة النساء (فذكر الحديث إلى
قوله: فإنها كذلك فقال:) له - وفيه عن وكيع قال: حدثنا عيسى القاري عن عمر بن
مرة عن سعيد بن جبير أنه قرأ: فما استمتعتم به منهن إلى أجل مسمى ".
أما بشر المذكور فقال الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال: " بشر بن
المفضل بن لاحق الرقاشي بالقاف مولاهم أبو إسماعيل البصري العابد أحد الحفاظ الأعلام
عن يحيى بن سعيد وحميد وسهيل وداود بن أبي هند وخلق ".
4 - قال ابن حجر في تقريب التهذيب: " داود بن أبي هند القشيري مولاهم
أبو بكر أو أبو محمد البصري ثقة متقن (إلى آخر ما قال) ".
5 - قال ابن حجر في تهذيب التهذيب: " أبو نضرة العبدي اسمه المنذر بن
مالك بن قطعة العوفي البصري " وصرح الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال بأنه يروي عن
ابن عباس.
441

سألت ابن عباس عن متعة النساء فقال: أو ما تقرأ 1 سورة النساء قلت: بلى، قال:
وما تقرؤ 2 فيها: فما استمتعتم به منهن إلى أجل مسمى "؟ - قال: لو 3 قرأتها هكذا
لم أسألك عنها قال: فإنها كذلك.
وروى 4 وكيع قال: حدثنا عيسى 5 القاري عن عمر بن مرة عن سعيد بن جبير
أنه قرأ: فما استمتعتم به منهن إلى أجل مسمى.
وروى 6 أبو ثور 7 وهشام بن يوسف 8 عن معمر 9 عن الأعمش 10 قال: ما يختلف

1 - في المستدرك: " أما قرأت ".
2 - كأنها قد كانت: " أوما تقرؤ ".
3 - كذا في المستدرك لكن في النسخ وفي فصل الخطاب: " لولا " وما في المستدرك
أنسب للمقام.
4 - في ح فقط.
5 - سقطت عن القلم في المستدرك.
6 - في ح فقط.
7 - صرح ابن حجر بأن " أبا ثور " كنية رجلين أحدهما حبيب بن مليكة والآخر إبراهيم
ابن خالد.
8 - في المستدرك: " هشام بن أبي يوسف " فكلمة " أبي " زيدت اشتباها ".
9 - معمر بفتح الأول وسكون الثاني وعلى ما ببالي قد أشرت إلى ترجمته فيما سبق.
10 - الأعمش لقب سليمان بن مهران الأسدي الشيعي المعروف بالوثاقة والجلالة
عند الفريقين.
442

اثنان 1 عن علي - صلوات الله عليه - أنه قال: لولا أن عمر نهى عن المتعة ما زنى
فتيانكم هؤلاء.
وروى 2 بشر بن المفضل عن أبي قلابة قال: قال عمر: متعتان كانتا على عهد
رسول الله - صلى الله عليه وآله - أنا 3 أنهى عنهما، وأعاقب عليهما، متعة النساء ومتعة
الحج.
[وروى 4 بشر بن المفضل قال: حدثنا داود بن أبي هند عن سعيد بن المسيب
أن عمر نهى عن متعة النساء ومتعة الحج 5].
وروى 6 عبد الوهاب عن أيوب عن أبي قلابة أن عمر قال: متعتان كانتا على
عهد رسول الله - صلى الله عليه وآله - أنا أنهى عنهما وأضرب فيهما.

1 - " اثنان " قد سقطت من قلم النوري (ره) في المستدرك.
2 - في ح فقط.
3 - كلمة " أنا " في ق ج فقط.
4 - في ح فقط.
5 - هذا الحديث الواقع بين المعقوفتين لم يذكر في المستدرك فسقط عن قلم مؤلفه الشريف
اشتباها " لوجوده في جميع النسخ الست (أعني ج ح س ق مج مث).
6 - في ح فقط.
443

وروى 1 يزيد 2 بن هارون عن يحيى بن سعيد [عن نافع 3] عن ابن عمر قال:
قال عمر: لو تقدمت في متعة النساء لرجمت فيها 4.
فهذه رواياتكم 5 عن علمائكم في المتعة إنها كانت حلالا " على عهد رسول الله -
صلى الله عليه وآله - وعهد أبي بكر وصدر من إمارة عمر ثم نهى عنها عمر برواياتكم 6.

1 - في ح فقط.
2 - كتب المحدث النوري (ره) في المستدرك فوق كلمة " يزيد ": " خ ل: بريد "
يريد به أن في نسخة بدل " يزيد " (بالياء والزاي حتى يكون علما " منقولا من يزيد مضارع
زاد): " بريد " (بضم الباء وفتح الراء وسكون الياء) أقول: لا يعبأ بهذه النسخة لتصريح
علماء الرجال بأن يزيد ممن ينقل عن يحيى بن سعيد ولا يرى فيمن نقل عنه رجل آخر يكون
اسمه " بريد " حتى يصح تعدد الراويين ويحتمل صحة هذه النسخة أيضا " قال ابن حجر
في تهذيب التهذيب في حرف الياء المثناة (ج 11، ص 366): " يزيد بن هارون بن
وادي ويقال: زاذان بن ثابت السلمي مولاهم أبو خالد الواسطي أحد الأعلام الحفاظ المشاهير
قيل: أصله من بخارا روى عن سليمان التيمي وحميد الطويل وعاصم الأحول وإسماعيل
بن أبي خالد وأبي مالك الأشجعي ويحيى بن سعيد الأنصاري (إلى آخر ما قال) " مضافا "
إلى أنه ليس في رواة العامة من يكون اسمه بريد مع كونه ابن هارون فتعين كون الكلمة " يزيد " بالياء والزاي.
3 - كلمتا " عن نافع " لم تذكرا في المستدرك مع كونهما في جميع النسخ.
4 - نقله السيوطي في الدر المنثور في ذيل آية المتعة (ج 2، ص 141) هكذا:
" وأخرج مالك وعبد الرحمن عن عروة بن الزبير أن خولة بنت حكيم دخلت على عمر بن
الخطاب فقالت: إن ربيعة بن أمية استمتع بامرأة مولدة فحملت منه فخرج عمر بن الخطاب
يجر رداءه فزعا فقال: هذه المتعة ولو كنت تقدمت فيها لرجمت ".
5 - كذا في المستدرك لكن في جميع النسخ الست (ج ح س ق مج مث): " روايتكم ".
6 - كذا في المستدرك لكن في النسخ الموجودة عندي: " بروايتكم ".
444

ثم أنتم تروون بعد هذا أن النبي - صلى الله عليه وآله - نهى عنها يوم خيبر وتروون
أنه أمر الصحابة بها يوم الفتح ثم نهاهم عنها والفتح كان بعد خيبر فهذا تناقض 1 رواياتكم 2
واختلافها.
ثم تروون أن ابن عباس نهى عنها وأن عليا " - صلوات الله عليه - قال لابن -
عباس: إنك امرؤ تائه 3 وابن عباس قد كان يفتي بها بعد علي - صلوات الله عليه -
وأصحاب ابن عباس عطاء وسعيد بن جبير وطاوس وقول علي - عليه السلام -:
لولا أن عمر نهى عن المتعة ما زنى فتيانكم 4 وإقرار عمر على نفسه في 5 قوله: متعتان

1 - في المستدرك: " يناقض " وكذا في بعض النسخ.
2 - في النسخ والمستدرك: " روايتكم ".
3 - في المستدرك: " أمرته " وكتب المحدث النوري (ره) تحت الكلمة: " كذا " أقول: هو
مصحف والصحيح ما في المتن بدليل كون العبارة كما في المتن في النسخ مضافا إلى كون العبارة
منقولة هكذا في سائر الكتب، قال السيوطي في الدر المنثور في تفسير قوله تعالى: فما استمتعتم،
الآية (ج 2، ص 141): " وأخرج النحاس عن علي بن أبي طالب أنه قال لابن عباس:
إنك رجل تائه، إن رسول الله - صلى الله عليه وسلم - نهى عن المتعة " وقال الحافظ
نور الدين علي بن أبي بكر الهيثمي في مجمع الزوائد في باب نكاح المتعة
(ج 4، ص 265): " وعن محمد بن الحنفية قال: تكلم علي وابن عباس في متعة النساء
فقال له علي: إنك امرؤ تائه إن رسول الله - صلى الله عليه وسلم - نهى عن متعة النساء
في حجة الوداع. قلت: في الصحيح النهي عنها يوم خيبر رواه الطبراني في الأوسط ورجاله
رجال الصحيح " وإلى هذا يشير ابن الأثير في النهاية: " فيه: إنك امرؤ تائه أي متكبر
أو ضال متحير ومنه الحديث: فتاهت به سفينته وقد تاه يتيه تيها إذا تحير وضل وإذا تكبر
وقد تكرر في الحديث ".
4 - مث س مج والمستدرك: " فتياتكم " وهو تصحيف قطعا ".
5 - هذه الكلمة أعني " في " في ح فقط، ولا بد منها أو من حرف الباء أعني كون الكلمة
" بقوله " حتى يستقيم المعنى.
445

كانتا على عهد رسول الله - صلى الله عليه آله - أنا 1 أنهى عنهما وأعاقب عليهما فلو
كان النبي صلى الله عليه وآله نهى عنهما لقال: متعتان كانتا على عهد رسول الله صلى الله عليه وآله ثم نهى
عنهما فأنا أنهى عما نهى عنه رسول الله صلى الله عليه وآله. وحديث جابر بن عبد الله: كنا نستمتع
على عهد رسول الله - صلى الله عليه وآله - وأبي بكر حتى نهى عنها عمر بن الخطاب،
فلئن زعمتم أن عمر بن الخطاب نهى عما أمر الله به في كتابه وأمر رسول الله به الناس
لقد 2 نسبتم عمر إلى الخلاف على الله وعلى رسوله بروايتكم هذه، ولئن كان عمر نهى عما
نهى عنه رسول الله صلى الله عليه وآله لآية نسخت آية المتعة ثم لم يعرف ذلك علي - صلوات الله
عليه - وابن عباس وجابر بن عبد الله الأنصاري وابن مسعود والتابعون مثل عطاء
وسعيد بن جبير وطاوس 3 وعرفتموه أنتم بعد مأتي سنة، إن هذا لهو العجب.
وإن زعمتم أنكم قد رويتموه عن هؤلاء الراوين 4 [جميعا " في التحليل والتحريم 5]
فإنما يكون التحليل والتحريم على لسان النبي - صلى الله عليه وآله - ليس لأحد

1 - في المستدرك: " ثم أنا ".
2 - ح: " فقد " أقول: هذا الاختلاف ناش عما ذكره النحاة، قال ابن مالك:
" واحذف لذي اجتماع شرط وقسم * جواب ما أخرت فهو ملتزم "
" وإن تواليا وقبل ذو خبر * فالشرط رجح مطلقا بلا حذر "
" وربما رجح بعد قسم * شرط بلا ذي خبر مقدم "
3 - مج س ق " طاووس " (بواوين) وهو أيضا " نظرا " إلى ما ذكره علماء الأدب واللغة
في ضبط الكلمة إذا كان اسما " للطائر المعروف أو علما " للأشخاص وليطلب الفرق عن موضعه
وجرينا هنا في ضبطها على ما هو المشهور بينهم من كتابتها بواو واحدة.
4 - ضبط المحدث النوري (ره) هذه الكلمة " الراويين " (بيائين) وكتب تحتها
" هكذا " ولم أعرف وجهه.
5 - ما بين المعقوفتين ليس في المستدرك.
446

من الناس أن يحل ولا يحرم 1 بعد النبي صلى الله عليه وآله فكيف جاز لهؤلاء أن يحللوا بعد
النبي صلى الله عليه وآله ما حرم 2 النبي في حياته 3؟!
فإن قلتم: إنهم قد 4 سمعوا من النبي - صلى الله عليه وآله - التحليل ولم يسمعوا
التحريم، 5 فكيف يكون ذلك وأنتم تروون عنهم أنهم حللوا 6 ذلك بعد النبي صلى الله عليه وآله
وتروون عنهم أنهم حرموا ذلك بعد النبي صلى الله عليه وآله فهذا 7 تخليط في الدين 8 ينكره 9
أولو الألباب 10.
ذكر متعة الحج 11
وأخبرونا عن النبي - صلى الله عليه وآله - أنه كان حرم متعة النساء ونهى

1 - ح: " ولا أن يحرم ".
2 - كذا في ح لكن في غيرها من النسخ وفي المستدرك: " حرمه ".
3 - هاتان الكلمتان سقطتا من قلم المحدث النوري (ره) في المستدرك.
4 - في ح فقط.
5 - كأنه قد سقط من هنا كلمة " قلنا " إلا أن المعنى مفهوم.
6 - في المستدرك: " حرموا ".
7 - في المستدرك: " فهذه ".
8 - كذا في ح لكن في غيرها وفي المستدرك: " تخليط الدين ".
9 - كذا في المستدرك لكن في النسخ: " لا ينكره " وعلى ما في النسخ أيضا " يصح
المعنى بأن يكون المراد لا ينكر أولو الألباب كون ذلك الأمر تخليطا " في الدين.
10 - هذا آخر الباب الذي قلنا في صدره: إن المحدث النوري (ره) نقل هذا الباب
بتمامه أي من قوله " ثم ما تعيبون الشيعة " (أنظر ص 433) إلى هنا أعني " ينكره أولو -
الألباب " في المستدرك في كتاب النكاح في باب نوادر ما يتعلق بأبواب المتعة (ج 2،
ص 594 - 593).
11 - فليعلم أن المصنف - رضوان الله عليه - قد ذكر متعة الحج بعد متعة النساء جريا "
على أن المتعتين قد ذكرتا كذلك في الكتب التي ورد البحث عنها فيها كما أن النهي عنهما
من عمر أيضا " قد كان كذلك في قوله المعروف المشهور المسلم بين الفريقين: " متعتان كانتا،
إلى آخره " وحيث طال بنا الكلام في الباب السابق بحيث أفضى إلى طول كاد أن يوجب
الملال فلا نخوض في باب متعة الحج في شرح ولا بيان لما في المتن بل نكتفي بذكر المتن
فمن أراد أن يطلع على ما هو المهم في الباب فليراجع كتاب تشييد المطاعن وكشف الضغائن
(ج 2، ص 1260 - 1506) فإن فيه كفاية للمكتفي.
447

عنها فهل تروون عنه أنه نهى عن متعة الحج [وما معنى نهى عمر عن متعة الحج 1]
وقد قال الله تعالى: فمن تمتع بالعمرة إلى الحج فما استيسر من الهدي 2 وتروون عن
النبي - صلى الله عليه وآله - أنه حج حجة الوداع وأفرد الحج وساق الهدي فلما
دخل مكة وطاف بالبيت وخرج إلى الصفا فصعد عليه أتاه جبرئيل وهو على الصفا قائم
فقال له: مر أصحابك: من لم يسق منهم الهدي أن يحل ويجعلها متعة، فقال رسول الله صلى الله عليه وآله
لأصحابه: هذا جبرئيل يخبرني 3 أن آمركم: من لم يسق الهدي فليحل وليجعلها متعة، فأحل
كل من لم يسق الهدي فقال 4 رسول الله - صلى الله عليه وآله -: لو أني استقبلت من
أمري ما استدبرت لفعلت مثل ما فعلتم ولكن قد سقت [الهدي 5] ولا يجوز لي أن أحل حتى
يبلغ الهدي محله، فقام إليه رجل فقال له: يا رسول الله ألعامنا هذا أو للأبد؟ - فقال:
للأبد 6 ثم شبك بين أصابعه ثم قال: دخلت العمرة في الحج هكذا إلى يوم القيامة.

1 - ما بين الحاصرتين ليس في ح.
2 - من آية 196 سورة البقرة.
3 - مج ق ج: " يأمرني ".
4 - مج مث ج ق: " وقال ".
5 - ليس في ح.
6 - قال ابن الأثير في النهاية: " وفي حديث الحج قال له سراقة بن مالك:
أرأيت متعتنا هذه ألعامنا أم للأبد؟ - فقال: بل هي للأبد، وفي رواية: ألعامنا هذا أم
لأبد؟ - فقال: بل لأبد أبد، وفي أخرى: لأبد الأبد، والأبد الدهر أي هي لآخر الدهر ".
448

فهذه الرواية لا تنكرونها قد روتها الفقهاء والعلماء، فلئن صححتم الرواية
وصححتم على عمر أنه نهى عما أمر به رسول الله - صلى الله عليه وآله - لقد رميتموه
بالعظيم، وإن أنتم لم تصححوا الرواية عن النبي صلى الله عليه وآله أنه أمر بمتعة الحج لقد
رميتم 1 فقهاءكم وعلماءكم 2 بالكذب على رسول الله - صلى الله عليه وآله - بروايتكم 3.
.. إلى الشام 4 فقتل من قتل ثم توجه إلى الخوارج فقتلهم، فإن كان تعمد قتل هؤلاء
بلا عهد من رسول الله - صلى الله عليه وآله - لقد أوجبتم له النار وغضب الله عليه ولعنه،
فهذه وقيعتكم في أصحاب محمد صلى الله عليه وآله.
هذا، وقد روى قبيصة بن عقبة 5 أبو عامر وهو من فرسان أصحابكم قال: حدثنا
حماد بن سلمة عن ثابت عن الحسن أن 6 قيس بن عبادة 7 وحارثة بن قدامة أتيا عليا "

1 - ح: " لقد رويتم ".
2 - غير ح: " علماءكم وفقهاءكم ".
3 - فليعلم أن بعد هذه الكلمة في نسخ ج ح س ق مج مث هذه العبارة: " ورويتم
أن النبي صلى الله عليه وآله قال لأصحابه: " لترجعن بعدي كفارا " يضرب بعضكم رقاب بعض " إلى آخر
ما نقلناه سابقا " على ترتيب نسخة م وأشرنا هناك أيضا " إلى ذلك (راجع ص 235).
4 - قد سقط من هنا شطر من الكتاب ولا يعرف مقداره إلا أن في جميع النسخ بياضا "
بمقادير مختلفة وأول الموجود من القسمة الثانية فيها: " إلى الشام " وآخر الموجود من القسمة
الأولى: " توجه " وما بينهما سقط فلذا وضعنا نقاطا في المتن حتى يكون علامة للساقط والضائع
من مطلب الكتاب.
5 - في النسخ: " قبيصة عن علقمة " قال ابن حجر في التقريب: " قبيصة (بفتح
أوله وكسر الموحدة) بن عقبة بن محمد بن سفيان السوائي (بضم المهملة وتخفيف الواو)
أبو عامر الكوفي صدوق ربما خالف من التاسعة مات سنة خمس عشرة على الصحيح / ع " (أي
أخرج حديثه مؤلفوا الأصول الستة) وصرح في تهذيب التهذيب في ترجمته بأنه روى
عن حماد بن سلمة وفي ترجمة حماد بأنه روى عن ثابت البناني.
6 - كذا في ح لكن في غيرها: " عن ".
7 - كذا في النسخ والظاهر أن الصحيح: " قيس بن عباد " قال في التقريب
قيس بن عباد بضم المهملة وتخفيف الموحدة الضبعي بضم المعجمة وفتح الموحدة أبو -
عبد الله البصري ثقة (إلى آخره) " وصرح في تهذيب التهذيب بأنه روى عن عمر وعن علي
وروى عنه الحسن فراجع مظان تحقيقه وأسهل منه أن تجد الحديث بهذا السند في كتاب
معتبر من الأخبار والسير.
449

- عليه السلام - فقالا: هذا الذي تدعو إليه أشئ 1 عهده إليك رسول الله صلى الله عليه وآله أو
رأى رأيته؟ - فقال: ما لكما ولهذا، أعرضا عن هذا، قالا: لا نعرض حتى تخبرنا،
قال: ما عهد إلى رسول الله صلى الله عليه وآله شيئا " أخبر الناس به إلا كتابا " 2 في قراب سيفي
ثم سله 3.
وروى 4 شبابة بن سوار المدايني 5 من أعدى الناس لعلي قال: حدثنا أبو بكر
الهذلي عن الحسن قال: لما قدم علي البصرة قام إليه ابن الكواء وقيس بن عبادة
فقالا: ألا تحدثنا عن مسيرك هذا الذي سرت إليه 6 تستولي فيه الأمر وتضرب الناس
بعضهم ببعض أعهد من رسول الله صلى الله عليه وآله عهده إليك؟ - فحدثنا فأنت الموثوق به 7
المأمون على ما سمعت أو رأى رأيته حين تفرقت الأمم واختلفت الأهواء؟ - فقال:
أما أن يكون عهد من رسول الله صلى الله عليه وآله إلى، فلا (في حديث طويل) يخبره فيه أن
رسول الله - صلى الله عليه وآله لم يعهد إليه في قتال من قاتل، والحديثان جميعا " يسندان إلى الحسن
البصري حديث قبيصة وحديث شبابة وقد اختلفا 8 في الحديثين عن علي واختلفا في

1 - ح: " هذا الذي تدعو إليه عهد ".
2 - في الأصل: " كتاب ".
3 - هذه الكلمة في ح فقط.
4 - في ح فقط وفي غيرها: " ثم روى ".
5 - ح: " المديني " ففي التقريب: " شبابة بن سوار المدايني أصله من خراسان
يقال: كان اسمه مروان مولى بني فزارة (إلى آخر ما قال) ".
6 - غير ح: " له ".
7 - غير ح: " الموثق به ".
8 - ح: " وقد اختلفوا ".
450

الرجلين اللذين سألاه فهذا ما يستدل به على كذبكم وتخليطكم.
وروى محمد بن أبي الفضل عن سالم بن أبي حفصة عن مازن العائدي 1 قال
سمعت عليا " صلوات الله عليه يقول: ما وجدت إلا السيف أو الكفر بما أنزل على محمد
- صلى الله عليه وآله - وروى محمد بن الفضل وأبو زهير عبد الرحمن بن المغراء 2 قالا: حدثنا الأجلح
عن قيس بن مسلم وأبي كلثوم عن ربعي بن حراش قال: سمعت عليا صلوات الله عليه
بالمداين يقول: جاء سهيل بن عمرو إلى رسول الله: - صلى الله عليه وآله - فقال: يا محمد إن
رجالا " من أبنائنا وأقربائنا خرجوا معك ليس بهم الدين فارجعهم إلينا 3 فقال أبو بكر:
صدق يا رسول الله، فقال رسول الله - صلى الله عليه وآله: لن تنتهوا يا معاشر فريش حتى
يبعث الله عليكم رجلا " قد امتحن الله قلبه للإيمان يضرب رقابكم على الدين وأنتم
تجفلون عنه إجفال النعم فقال أبو بكر: أنا هو يا رسول الله؟ - فقال صلى الله عليه وآله: لا، فقال
عمر: أنا هو يا رسول الله؟ - فقال: لا ولكنه خاصف النعل 4 وفي يدي نعل أخصفها

1 - كذا في النسخ.
2 - ح: " المعراب "
3 - غير ح: " علينا ".
4 - فليعلم أن هذا الحديث معروف بهذا العنوان أي بعنوان خاصف النعل ومذكور
في كتب كثيرة فمن أراد مواضعة فلينظر غاية المرام وبحار الأنوار وغيرهما قال المحدث القمي
في سفينة البحار في خصف " حديث خاصف النعل وقد رواه جماعة من الشيعة والسنة فمن
الروايات في ذلك أن النبي صلى الله عليه وآله قال يوم الحديبية لسهل بن عمرو وقد سأله رد جماعة:
يا معشر قريش لتنتهن لو ليبعثن الله عليكم من يضرب رقابكم بالسيف على الدين وقد امتحن
الله قلبه بالإيمان فقال بعض من حضر: يا رسول الله أبو بكر ذلك الرجل؟ - قال: لا، قال:
فعمر؟ - قال: لا، ولكنه خاصف النعل وكان قد أعطى عليا نعله يخصفها. وفي رواية
أخرى عن أبي سعيد الخدري قال: قال النبي صلى الله عليه وآله: إن منكم من يقاتل على تأويل القرآن
كما قاتلت على تنزيله فقال أبو بكر: أنا هو يا رسول الله؟ - قال: لا، قال عمر: أنا هو يا رسول الله؟ -
قال: لا، ولكنه خاصف النعل فابتدرنا ننظر فإذا هو علي يخصف نعل رسول الله صلى الله عليه وآله إلى
غير ذلك ح م 456 و ح لز 441 وون 560 شا 563 وط سه 319 ".
451

لرسول الله - صلى الله عليه وآله -.
وروى إسحاق بن إسماعيل عن عمر بن أبي قيس عن ميسرة النهدي عن
المنهال بن عمرو الأسدي قال: أخبرني رجل من بني تميم قال: نزلنا مع علي صلوات الله
عليه - ذا قار ونحن نرى أنا سنختطف من يومنا، فقال: والله لتظهرن على هذه القرية
ولتقتلن هذين الرجلين يعني طلحة والزبير ولتستبيحن عسكرهما فقال التميمي:
فأتيت ابن عباس فقلت: أما ترى ابن عمك ما يقول..؟! والله ما نرى أن نبرح حتى
نختطف من يومنا: فقال ابن عباس: لا تعجل حتى ننظر ما يكون فلما كان من أمر
البصرة ما كان أتيته فقلت: لا أرى ابن عمك إلا قد صدق فقال: ويحك إنا كنا
نتحدث أصحاب محمد أن النبي - صلى الله عليه وآله - عهد إليه ثمانين عهدا
ولعل هذا مما عهد إليه فهذا [هو] الدليل على أنه لم يقتل من قتل ولم يجرد السيف
في المسلمين إلا بعهد عهده إليه رسول الله - صلى الله عليه وآله - إلا أنكم أردتم أن تلزموه الخطأ
في الأمر العظيم وتصرفون ذلك عن غيره تعديا " وظلما " وجرأة " على الله فبعدا " للقوم
الظالمين.
وروى إسحاق بن إسماعيل، عن هيثم بن بشير 1 عن إسماعيل بن سالم عن أبي -
إدريس عن علي بن أبي طالب - صلوات الله عليه - أنه قال: فيما عهد إلى النبي -
صلى الله عليه وآله - إن الأمة ستغدر بك بعدي. وروي 2 عن حماد الأبح 3 عن ابن -
عوف 4 عن ابن سيرين عن عبيدة 5 السلماني قال: لما قتل علي - صلوات الله عليه -

1 - في النسخ: " وهشيم بن بشير ".
2 - ج س مج مث ق: " ورواه ".
3 - في باب اللقب من تقريب التهذيب: " الأبح حماد بن يحيى " وفي ترجمته تحت
عنوان اسمه " حماد بن يحيى الأبح بالموحدة المفتوحة بعدها مهملة أبو بكر السلمي البصري
(الترجمة) ".
4 - ج ق مج: " عن ابن عون ".
5 - في النسخ " أبو عبيدة " أو " ابن عبيدة "، قال الخزرجي في خلاصة تذهيب -
الكمال: " عبيدة بن عمرو السلماني بإسكان اللام قبيلة من مراد مات النبي صلى الله عليه وآله وهو في
الطريق عن علي وابن مسعود وعنه الشعبي والنخعي وابن سيرين (الترجمة) ".
452

أهل النهروان قال: انظروا هل تجدون رجلا " مخدج اليد 1 فطلبوه فلم يقدروا عليه،
ففتشوه فوجدوه في القتلى في حفرة فأخرجوه فإذا " عضده كأنها ثدي امرأة فقال
علي (ع): صدق الله ورسوله لولا أن تبطروا 2 لأخبرتكم بما وعد الله من يقتل هؤلاء

1 - في النسخ: " مجذع اليد، أو معذن، أو موذن، أو معدن، أو مودن "،
قال ابن الأثير في النهاية (في خ د ج): " وخديج فعيل بمعنى مفعل أي مخدج ومنه
حديث سعد: أنه أتى النبي صلى الله عليه وآله بمخدج سقيم أي ناقص الخلق ومنه حديث ذي الثدية
إنه مخدج اليد " وقال ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة ضمن نقله قتل ذي الثدية (ج 1
طبعة مصر ص 205):
" وروى جميع أهل السير كافة أن عليا - عليه السلام - لما طحن القوم طلب ذا الثدية
طلبا " شديدا " وقلب القتلى ظهرا لبطن فلم يقدر عليه فساءه ذلك وجعل يقول: والله ما كذبت
ولا كذبت اطلبوا الرجل وإنه لفي القوم، فلم يزل يتطلبه حتى وجده وهو رجل مخدج اليد
كأنها ثدي في صدره ".
2 - قال ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة ضمن ذكره أخبار
الخوارج، ضمن شرحه ما نقله السيد من خطبة لأمير المؤمنين - عليه السلام -
في تخويف أهل نهروان (ج 1 من طبعة مصر سنة 1329، ص 202):
" وفي كتاب صفين للواقدي عن علي - عليه السلام -: لولا أن تبطروا فتدعوا لعمل
لحدثتكم بما سبق على لسان رسول الله - صلى الله عليه وآله - لمن قتل هؤلاء " ونقله المجلسي
(ره) في ثامن البحار في باب إخبار النبي صلى الله عليه وآله بقتل الخوارج ص 599) وأيضا " في الباب نقلا عن
الشرح نقلا عن الغارات للثقفي بسنده عن زر بن حبيش قال: سمعت عليا (ع) يقول: أنا
فقأت عين الفتنة ولولا أنا ما قوتل أصحاب أهل النهروان ولا أصحاب الجمل ولولا أني
أخشى أن تتكلموا فتدعوا العمل لأخبرتكم بالذي قضى الله على لسان نبيكم
لمن قاتلهم مبصرا " بضلالهم عارفا " للهدى الذي نحن عليه " وأيضا " في الباب (ص 606)
نقلا عن الغارات: " وأيم الله لولا أن تتكلموا وتدعوا العمل لحدثتكم بما قضى الله على لسان
نبيكم لمن قاتلهم مبصرا لضلالتهم عارفا للهدى الذي نحن عليه " إلى غير ذلك مما في
مضمونه.
453

على لسان نبيه - صلى الله عليه وآله - فقال له أبو عبيدة السلماني: أنت سمعت هذا من
رسول الله صلى الله عليه وآله؟ - قال: أي ورب الكعبة.
وروى يحيى بن يعلى الحاشري 1 عن يونس بن خباب 2 عن أنس بن مالك
قال: خرجت أنا وعلي بن أبي طالب مع النبي - صلى الله عليه وآله - في حيطان المدينة فمررنا بحديقة
فقال علي: ما أحسن هذه الحديقة يا رسول الله! فقال: حديقتك في الجنة أحسن
منها، حتى عد سبع حدائق، ثم وضع رسول الله - صلى الله عليه وآله - رأسه ههنا من
علي - صلوات الله عليه - وأومى بيده إلى منكبيه ثم بكى رسول الله - صلى الله عليه وآله فقال علي:
ما يبكيك يا رسول الله؟ - فقال: ضغائن 3 في صدور أقوام 4 لن يبدوها حتى يفقدوني
أو يفارقوني 5.

1 - ج س ق مج مث: " ورواه عن يحيى بن يعلى الحاري " والمظنون بالظن المتاخم
للعلم أنه يحيى بن يعلى الأسلمي القطواني أبو زكريا الكوفي وهو ممن روى عن يونس بن
خباب كما صرح به العسقلاني في تهذيب التهذيب فراجع إن شئت.
2 - في تقريب التهذيب: " يونس بن خباب بمعجمتين وموحدتين الأسدي مولاهم
الكوفي (الترجمة) " وفي تهذيب التهذيب في ترجمته: " ويروي عنه يحيى بن يعلى
الأسلمي ".
3 - في النسخ " لضغائن ".
4 - ح: " قوم ".
5 - فليعلم أن هذا الحديث معروف ومشهور جدا ونقله علماء الفريقين في كتبهم قال
العلامة الحلي في نهج الحق وكشف الصدق بعد نقله من كتاب المناقب لأبي بكر
أحمد بن موسى بن مردويه الحافظ من الجمهور بإسناده إلى ابن عباس (أنظر إحقاق الحق
ص 279) " فإذا كان علماؤهم قد رووا مثل هذه الرواية لم يخل إما أن يصدقوا فيجب
العدول عنهم وإما أن يكذبوا فلا يجوز التعويل على شئ من رواياتهم البتة " وأشار
المحدث القمي إلى موارد نقله في سفينة البحار في لفظ ح د ق بهذه العبارة: " خبر
الحدائق السبع التي رآها أمير المؤمنين (ع) في المدينة وقال في كل منها: ما أحسنها من
حديقة وقال له النبي صلى الله عليه وآله: ولك في الجنة أحسن منها ثم اعتنقه النبي صلى الله عليه وآله ثم أجهش
باكيا " وقال: بأبي الوحيد الشهيد فعن أمير المؤمنين (ع) قال: قلت: يا رسول الله ما يبكيك؟ -
فقال: ضغائن في صدور أقوام لا يبدونها لك إلا من بعدي أحقاد بدر وترات أحد، قلت: في
سلامة من ديني؟ - قال: في سلامة من دينك ح ب 12 إلى 17 و ح 737 و ط سح 508 "
(يريد بالرموز المجلد الثامن، الباب الثاني، ص 12 - 17، وأيضا المجلد الثامن ص 727
والمجلد التاسع ص 508 والصفحات كلها من طبعة أمين الضرب) ونقله السيد هاشم
البحراني في غاية المرام في الباب الثالث والستين عن ابن أبي الحديد (ص
570) وكذا في الباب الخامس والستين (ص 572) وسنده هكذا: " قال: روى يونس بن
خباب عن أنس بن مالك (الحديث) والحديث المذكور في المتن ملخص فمن أراده كما
ورد فليراجع الموارد المشار إليها.
454

وروى عبد الرزاق عن أبيه عن مينا 1 مولى عبد الرحمن بن عوف قال: سمع
علي بن أبي طالب صلوات الله عليه - ضوضاة " 2 في عسكره فقال: ما هذا؟ - فقيل:

1 - قال ابن حجر في تقريب التهذيب: " مينا بكسر الميم وسكون التحتانية ثم نون
ابن أبي مينا الخزاز مولى عبد الرحمن بن عوف (الترجمة) ".
2 - قال الزمخشري في الأساس: " وسمعت ضوضأة الجيش جلبته، وضوضأ
وضوضأت " وقال الجوهري: " الضوضاة أصوات الناس وجلبتهم يقال: ضوضو بلا همز
وضوضيت أبدلوا من الواو ياء " وقال ابن الأثير: " الضوضاة أصوات الناس وجلبتهم وهي
مصدر ".
455

قتل معاوية، فقال: كلا ورب الكعبة لا يقتل حتى تجتمع الأمة عليه فقيل له: يا
أمير المؤمنين فبم تقاتله؟ - قال: ألتمس العذر فيما بيني وبين الله.
فهذه أحاديث يرويها فقهاؤكم الذين تثقون بهم على أن رسول الله - صلى الله عليه
وآله - قد عهد إلى علي - صلوات الله عليه - أمورا " وأسرها إليه وأخبره بما يلقاه بعده وعهد
إليه في ذلك عهودا " وأنتم تكذبونه وتدفعونه بجهدكم 1 بغضا " له وحسدا " فإن كذبتم بها
فإنما تكذبون أصحابكم وفقهاءكم.
ثم روايتكم على عبد الله بن عمر أن رجلا " سأله عن مسألة وعنده رجل من
اليهود يقال له: يوسف، فقال ابن عمر: سل يوسف، فإن الله يقول: فاسألوا أهل -
الذكر إن كنتم لا تعلمون 2 فزعمتم أن ابن عمر قال: إن أهل الذكر الذين أمر الله أن
نسألهم هم اليهود والنصارى 3، ولو سألنا اليهود والنصارى عن ديننا لدعونا إلى ما في

1 - ح: " جهدكم ".
2 - ذيل آيتين، إحداهما آية 43 سورة النحل وثانيتهما آية 7 سورة الأنبياء.
3 - كأن مورد السؤال عن ابن عمر كان من أمور تنطبق على ما رووه في كتبهم أن
السؤال عن اليهود والنصارى في تلك الأمور مورد الأمر في الآية، ويستفاد ذلك مما رووه
في تفسير الآية قال السيوطي في الدر المنثور في تفسير الآية (آية 43) من سورة
النحل: " وما أرسلنا قبلك، الآية أخرج ابن جرير وابن أبي حاتم عن ابن عباس قال:
لما بعث الله محمدا " رسولا " أنكرت العرب ذلك ومن أنكر منهم قالوا: الله أعظم من أن يكون
رسوله بشرا " مثل محمد فأنزل الله: أكان للناس عجبا أن أوحينا إلى رجل منهم وقال: وما
أرسلنا من قبلك إلا رجالا نوحي إليهم فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لا تعلمون يعني
فاسألوا أهل الذكر والكتب الماضية أبشرا " كانت الرسل الذين أتتهم أم ملائكة فإن كانوا
ملائكة أتتكم، وإن كانوا بشرا فلا تنكروا أن يكون رسولا ثم قال: وما أرسلنا من قبلك
إلا رجالا نوحي إليهم من أهل القرى أي ليسوا من أهل السماء كما قلتم. وأخرج ابن أبي -
حاتم عن السدي في قوله: وما أرسلنا من قبلك إلا رجالا قال: قالت العرب: لولا
أنزلت علينا الملائكة؟ قال الله: ما أرسلت الرسل إلا بشرا فاسألوا يا معشر العرب أهل -
الذكر وهم أهل الكتاب من اليهود والنصارى الذين جاءتهم قبلكم إن كنتم
لا تعلمون أن الرسل الذين كانوا قبل محمد كانوا بشرا " مثله فإنهم سيخبرونكم أنهم كانوا
بشرا " مثله. وأخرج الفريابي وعبد بن حميد وابن جرير وابن المنذر وابن -
أبي حاتم وابن مردويه عن ابن عباس فاسألوا أهل الذكر يعني مشركي قريش
أن محمدا " رسول الله في التوراة والإنجيل. وأخرج ابن أبي حاتم عن سعيد بن جبير
في قوله: فاسألوا أهل الذكر قال: نزلت في عبد الله بن سلام ونفر من أهل التوراة كانوا
أهل كتب يقول: فاسألوهم إن كنتم لا تعلمون أن الرجل ليصلي ويصوم ويحج ويعتمر
وإنه لمنافق قيل: يا رسول الله بماذا دخل عليه النفاق؟ - قال: يطعن على إمامه وإمامه
من قال الله في كتابه: فاسألوا أهل الذكر إن كنتم لا تعلمون ".
أقول: أما أصل الحكاية التي أشار إليها المصنف (ره) في المتن فلم أجدها في كتاب.
456

أيديهم، فهذا من عجائبكم وكذبكم وروايتكم الباطل على أصحاب رسول الله - صلى الله عليه وآله -.
ثم روايتكم عن ابن عمر أنه قال: لما بايع الناس أبا بكر: سمعت سلمان
الفارسي - رضي الله عنه - يقول: كرديد ونكرديد 1 أما والله لقد فعلتم فعلة " أطمعتم فيها

1 - نقل الطبرسي في الإحتجاج تحت عنوان " ذكر طرف مما جرى بعد وفاة رسول الله
صلى الله عليه وآله من اللجاج والحجاج في أمر الخلافة " ضمن حديث طويل (ص 42 من طبعة إيران
سنة 1342) ما نصه: ثم قام سلمان الفاسي وقال: كرديد ونكرديد أي فعلتم ولم تفعلوا
وقد كان امتنع من البيعة قبل ذلك حتى وجئ عنقه (الحديث) " ونقل المجلسي الحديث
بهذه العبارة في ثامن البحار (أنظر ص 39 من طبعة أمين الضرب) ونقل في هامشه أن
العبارة في نسخة بدل ما نقل هكذا: " فقال: كرديد ونكرديد وندانيد كه چه كرديد أي
فعلتم ولم تفعلوا وما علمتم ما فعلتم " والعبارة من الشهرة عند أهل الرد والقبول بمكان
لا ينتطح فيه عنزان فمن أراد الاطلاع عليها فليراجع مظانها أما عبارات النسخ ففي س
مث: " كردند ونكردند " و ج مج ق: " كردند ونا كردند " و ح كما في المتن.
457

الطلقاء ولعناء رسول الله - صلى الله عليه وآله قال ابن عمر: فلما سمعت سلمان يقول
ذلك أبغضته وقلت: لم يقل هذا إلا بغضا " منه لأبي بكر.
قال ابن عمر: فأبقاني الله حتى رأيت مروان بن الحكم يخطب على منبر -
رسول الله - صلى الله عليه وآله -: فقلت: - رحم الله أبا عبد الله - لقد قال ما قال بعلم كان عنده.
فلئن كان ما رويتم من قول سلمان حقا " لقد خطأ سلمان أصحاب محمد - صلى الله عليه وآله -
في بيعة أبي بكر، ولئن كان باطلا " لقد كذبتم على سلمان وهو من خيار أصحاب محمد
- صلى الله عليه وآله - ومن اشتاقت إليه الجنة بروايتكم فلستم تنجون من إحدى الخلتين.
وزعمتم عن ابن عمر أن رجلا " سأله عن مسألة فلم يدر ما يجيبه فقال له:
اذهب إلى ذلك الغلام فاسأله وأعلمني ما يجيبك وأشار له إلى أبي جعفر محمد بن
علي بن الحسين - صلوات الله عليهم فأتاه 1 الرجل فأجابه فرجع إلى ابن عمر فأخبره
فقال ابن عمر: إنهم قوم مفهمون 2.
ثم تروون عن علي بن أبي طالب - صلوات الله عليه - أنه قال لأبي جحيفة 3

1 - في الأصل: " فأتى ".
2 - في الصحاح: " استفهمني الشئ فأفهمته وفهمته تفهيما " ".
3 - قال ابن حجر في تقريب التهذيب في باب الكنى: " أبو جحيفة بالتصغير
اسم وهب بن عبد الله، تقدموا " وقال في موضعه من حرف الواو: " وهب بن عبد الله
السوائي بضم المهملة والمد ويقال اسم أبيه وهب أيضا " أبو جحيفة مشهور بكنيته ويقال له
وهب الخير صحابي معروف وصحب عليا ومات سنة أربع وسبعين / ع " ويريد برمز العين أنه
ممن أخرج حديثه أصحاب الأصول الستة جميعا وقال المحدث القمي في سفينة البحار:
" أبو جحيفة كجهينة وهب بن عبد الله الصحابي عده الشيخ من أصحاب علي عليه السلام والبرقي
من أصحابه عليه السلام من مصر وعن أسد الغابة أنه من صغار الصحابة ذكروا أن
رسول الله صلى الله عليه وآله مات وأبو جحيفة لم يبلغ الحلم ولكنه سمع من رسول الله صلى الله عليه وآله
وروى عنه وجعله علي بن أبي طالب على بيت المال بالكوفة وشهد معه مشاهده كلها وكان
يحبه ويثق إليه ويسميه وهب الخير ووهب الله أيضا إلى أن قال: وروى عنه عون أنه
أكل ثريدة بلحم وأتى رسول الله صلى الله عليه وآله وهو يتجشأ فقال: أكفف عليك جشاءك أبا جحيفة فإن
أكثرهم شبعا " في الدنيا أكثرهم جوعا " يوم القيامة قال: فما أكل أبو جحيفة ملء بطنه حتى
فارق الدنيا كان إذا تعشى لا يتغدى وإذ تغدى لا يتعشى وتوفي في إمارة بشير بن مروان
بالبصرة سنة 72 عب وقال أيضا ": إنه كان على شرطة علي بن أبي طالب عليه السلام وكان
يقوم تحت منبره وكان يسميه وهب الخير ".
458

وقد سأله: هل عندكم شئ سوى الوحي؟ - فقال: لا والذي فلق الحبة وبرأ النسمة
إلا أن يعطي الله فهما في كتابه أو ما 1 في الصحيفة، قلت: وما في الصحيفة؟ 2 قال: العقل،
وفكاك الأسير، وأن لا يقتل المسلم 3 بكافر.

1 - فيما يأئي من صحيح البخاري " وما ".
2 - س ق مج مث: " وأي صحيفة " ج: " وأي الصحيفة " ح: " وما في الصحيفة "
كما في المتن وهكذا في صحيح البخاري كما يأتي.
3 - كذا معرفا " باللام في جميع النسخ لكن في صحيح البخاري وسائر كتب: " مسلم "
منكرا " كما يأتي أما الحديث فهو من الأحاديث المعتبرة فقد رواه البخاري في
صحيحه في أربعة مواضع، الأول في كتاب العلم (ص 20 - 21 ج 1 من طبعة مصر
سنة 1321 ه‍) والثاني في كتاب الجهاد في باب فكاك الأسير (أنظر ج 2 ص 115 من الطبعة
المشار إليها) والثالث في كتاب الديات في باب العاقلة (أنظر ج 4 من الطبعة المذكورة،
ص 117) والرابع أيضا " في كتاب الديات لكن في " باب لا يقتل المسلم بالكافر " (راجع
ص 118 من الجزء الرابع من الطبعة المشار إليها) ونص عبارته في كتاب الجهاد
هكذا: " حدثنا أحمد بن يونس، حدثنا زهير، حدثنا مطرف، أن عامرا " حدثهم عن أبي جحيفة
- رضي الله عنه - قال: قلت لعلي - رضي الله عنه -: هل عندكم شئ من الوحي إلا ما في
كتاب الله؟ - قال: لا والذي فلق الحبة وبرأ النسمة ما أعلمه إلا فهما يعطيه الله رجلا في
القرآن وما في هذه الصحيفة قلت: وما في الصحيفة؟ - قال: العقل وفكاك الأسير وأن
لا يقتل مسلم بكافر ". وفي سائر الموارد المشار إليها ذكره بألفاظ متفاوتة وأسناد مختلفة لكن
المعنى في جميعها محفوظ لا يتغير. ونقله أحمد بن حنبل في مسنده هكذا (ج 1
ص 79 طبعة دار صادر بيروت): حدثنا عبد الله، حدثني أبي، حدثنا سفيان، عن مطرف عن
الشعبي عن أبي جحيفة قال: سألنا عليا " - رضي الله عنه - هل عندكم من رسول الله - صلى الله
عليه وسلم شئ بعد القرآن؟ - قال: لا والذي فلق الحبة وبرأ النسمة ألا فهم يؤتيه الله عز وجل
رجلا في القرآن أو ما في الصحيفة قلت: وما في الصحيفة؟ - قال: العقل وفكاك الأسير
ولا يقتل مسلم بكافر ". ونقله النسائي في سننه في كتاب القسامة والترمذي
والدارمي أيضا لكنها في كتاب الديات إلى غير ذلك من موارد نقله.
459

وأنتم تزعمون أن الشيعة يقولون 1: إن آل محمد يلهمون العلم إلهاما بغير
تعليم فأنتم الذين تروون ذلك إذ 2 رويتم أن ابن عمر قال: إنهم قوم مفهمون وأن
عليا " قال: ما عندي سوى الوحي إلا أن يعطي الله فهما " 3 فهل الفهم إلا إلهام يلهمه الله

1 - ج مج ق: " تقول ".
2 - في النسخ: " ورويتم ".
3 - غير ح: " عبدا فهما ".
460

العبد 1؟ وأنتم تزعمون أن الرأي مباح لكم إذا ورد عليكم ما لا تجدونه في الكتاب ولا -
في السنة فهل الرأي إلا إلهام يلقيه الله في قلب الرجل فيقول به؟! وكذلك الالهام
يلهمه الله الرجل فيقول به.
مع أن الشيعة لا تقول بذلك 2 ولا تؤمن بما تقولون به 3 من الرأي والإلهام
والدليل على ذلك قول علي بن أبي طالب - صلوات الله عليه -، ما عندنا إلا ما في
كتاب الله أو 4 ما في الصحيفة وصدق علي - عليه السلام - ما كان عنده إلا ما في كتاب الله
لأن كتاب الله يجمع العلم كله الذي يحتاج إليه الناس في أمر دينهم فكل ما كان في
الصحيفة فهو تفسير لما في كتاب الله.
وأنتم تنفرون 5 أن يقال: عند آل محمد صحيفة فيها علم الحلال والحرام بخط
علي وإملاء رسول الله 6 - صلى الله عليه وآله - فإن كان ما رووه عنهم حقا " أنهم قالوا

1 - قال ابن الأثير في النهاية: " فيه: أسألك رحمة من عندك تلهمني بها
رشدي، الالهام أن يلقي الله في النفس أمرا يبعثه على الفعل أو الترك وهو نوع من الوحي
يخص الله به من يشاء من عباده وقد تكرر في الحديث ".
2 - غير ح: " ذلك ".
3 - في النسخ: " بما تقولونه ".
4 - كذا صريحا بلفظة " أو " وتقدم أن بدلها في رواية صحيح البخاري " و ".
5 - ح: " تتنفرون ".
6 - يستفاد من هذه العبارة صريحا " أن ليس مراد الفضل بن شاذان من الصحيفة هنا
صحيفة كانت في قراب سيف أمير المؤمنين (ع) وكانت مشتملة على أحكام قليلة أو وصايا معدودة
بل مراده صحيفة ورد ذكرها في أخبار كثيرة وتشتمل على جميع ما يحتاج إليه الناس حتى
أرش الخدش فالأولى أن نذكر طرفا " مما يدل على ذلك فنقول والله المستعان:
قال الطريحي (ره) في مجمع البحرين: " والصحيفة قطعة من جلد أو قرطاس
كتب فيه ومنه صحيفة فاطمة - عليها السلام - روي أن طولها سبعون ذراعا في عرض الأديم
فيها كل ما يحتاج الناس إليه حتى أرش الخدش سئل - عليه السلام -: وما مصحف فاطمة؟
قال: إن فاطمة مكثت بعد رسول الله خمسة وأربعين يوما " وكان دخلها حزن شديد على أبيها
فكان جبرئيل يأتيها فيحسن عزاءها على أبيها ويطيب نفسها ويخبرها عن أبيها ومكانه
ويخبرها بما يكون بعدها في ذريتها وكان علي (ع) يكتب ذلك فهذا مصحف فاطمة، وفي رواية
أخرى عن الصادق (ع): مصحف فاطمة فيه مثل قرآنكم هذا، ثلاث مرات والله ما فيه من
قرآنكم حرف واحد وليس فيه من حلال ولا حرام ولكن فيه علم ما يكون ".
قال العلامة المجلسي - رفع الله درجته - فر سابع البحار في باب جهات علومهم
عليهم السلام وما عندهم من الكتب (ص 279 - 280 من طبعة أمين الضرب) ما نصه:
" ير (يريد به بصائر الدرجات للصفار) الحسن بن علي بن النعمان عن أبيه
علي بن النعمان عن بكر بن كرب قال: كنا عند أبي عبد الله عليه السلام فسمعناه يقول: أما
والله إن عندنا ما لا نحتاج إلى الناس، وإن الناس ليحتاجون إلينا، إن عندنا الصحيفة سبعون
ذراعا " بخط علي (ع) وإملاء رسول الله صلى الله عليه وآله على أولادهما فيها من كل حلال
وحرام، إنكم لتأتوننا فتدخلون علينا فنعرف خياركم من شراركم. ير - محمد بن الحسين
عن ابن محبوب عن علي بن رئاب عن أبي عبد الله عليه السلام أنه سئل عن الجامعة قال:
تلك صحيفة سبعون ذراعا " في عرض الأديم مثل فخذ الفالج فيها كل ما يحتاج الناس إليه
وليس من قضية إلا هي فيها حتى أرش الخدش بيان - الأديم الجلد أو أحمر أو مدبوغه،
والفالج الجمل الضخم ذو السنامين يحمل من السند للفحل. ير - أحمد بن محمد عن الحسين بن
سعيد عن ابن أبي عمير عن محمد بن حمران عن سليمان بن خالد قال: سمعت أبا عبد الله
عليه السلام يقول: إن عندنا لصحيفة سبعون ذراعا " إملاء رسول الله صلى الله عليه وآله وخط
علي بيده، ما من حلال والإحرام إلا وهو فيها حتى أرش الخدش ير - أحمد بن محمد عن
الأهوازي عن بعض رجاله عن أحمد بن عمر الحلبي عن أبي بصير قال: قال أبو عبد الله (ع):
يا با محمد إن عندنا الجامعة وما يدريهم ما الجامعة قال: قلت: جعلت فداك وما الجامعة؟ -
قال: صحيفة طولها سبعون ذراعا بذراع رسول الله صلى الله عليه وآله أملا من فلق فيه وخطه علي (ع) بيمينه
فيها كل حلال وحرام وكل شئ يحتاج إليه الناس حتى الأرش في الخدش بيان - قال
الجوهري: كلمني من فلق فيه بالكسر ويفتح أي من شقه. ير - ابن يزيد عن ابن أبي عمير
عن إبراهيم بن عبد الحميد وأبي الممزا عن حمران بن أعين عن أبي جعفر (ع) قال: أشار إلى
بيت كبير وقال: يا حمران إن في هذا البيت صحيفة طولها سبعون ذراعا بخط علي عليه السلام
وإملاء رسول الله صلى الله عليه وآله لو ولينا الناس لحكمنا بما أنزل الله لم نعد ما في هذه الصحيفة. ير -
ابن يزيد عن الوشاء عن ابن سنان عن أبي عبد الله عليه السلام قال: سمعته يقول: إن
عندنا صحيفة من كتب علي عليه السلام طولها سبعون ذراعا " فنحن نتبع ما فيها لا نعدوها.
وسألته عن ميراث العلم ما بلغ أجوامع هو من العلم أم فيه تفسير كل شئ من هذه الأمور
التي يتكلم فيه الناس مثل الطلاق والفرائض؟ فقال: إن عليا (ع) كتب العلم كله القضاء
والفرائض فلو ظهر أمرنا لم يكن شئ إلا فيه سنة نمضيها. ير - ابن يزيد عن محمد بن أبي -
عمير عن محمد بن حمران عن سليمان بن خالد قال: سمعته يقول: إن عندنا لصحيفة يقال لها
الجامعة ما من حلال ولا حرام إلا وهو فيها حتى أرش الخدش. ير - أحمد بن محمد عن
علي بن الحكم عن علي بن أبي حمزة عن أبي بصير عن أبي جعفر (ع) قال: أخرج إلي
أبو جعفر عليه السلام صحيفة فيها الحلال والحرام والفرائض قلت: ما هذه؟ قال: هذه
إملاء رسول الله صلى الله عليه وآله وخطه علي عليه السلام بيده قال: قلت: فما تبلى؟ قال: فما يبليها؟!
قلت: وما تدرس؟ قال: وما يدرسها؟! قال: هي الجامعة أو من الجامعة. بيان -
قوله (ع): فما يبليها؟! أي أي شئ يقدر على ابلائها والله حافظها لنا، أو لا تقع عليها
الأيدي كثيرا " حتى تبلى أو تدرس وتمحى. ير - يعقوب بن إسحاق الرازي الحريري عن أبي -
عمران الأرمني عن عبد الله بن الحكم عن منصور بن حازم وعبد الله بن أبي يعفور قالا: قال
أبو عبد الله (ع): إن عندنا صحيفة طولها سبعون ذراعا فيها ما يحتاج إليه حتى أن فيها أرش
الخدش. ير - أحمد بن الحسن عن أبيه عن ابن بكير عن محمد بن عبد الملك قال: كنا
عند أبي عبد الله عليه السلام نحوا من ستين رجلا قال: فسمعته يقول: عندنا والله صحيفة
طولها سبعون ذراعا " ما خلق الله من حلال أو حرام إلا وهو فيها حتى أن فيها أرش الخدش.
ير - محمد بن الحسين عن محمد بن سنان عن عمار بن مروان عن المنخل بن جميل عن
جابر بن يزيد عن أبي جعفر (ع) قال: قال أبو جعفر (ع): إن عندي لصحيفة فيها تسعة
عشر صحيفة قد حباها رسول الله صلى الله عليه وآله. ير - محمد بن عيسى عن صفوان عن عبد الله بن مسكان
عن زرارة قال: دخلت عليه وفي يده صحيفة فغطاها مني بطيلسانه ثم أخرجها فقرأها علي
إن ما يحدث بها المرسلون كصوت السلسلة أو كمناجاة الرجل صاحبه. بيان - قوله: إن ما
يحدث، إلى آخرها، هو الذي قرأه عليه السلام من تلك الصحيفة. ير - محمد بن عبد الحميد
عن يعقوب بن يونس عن معتب قال: أخرج أبو عبد الله (ع) صحيفة عتيقة من صحف علي (ع)
فإذا فيها ما نقول إذا جلسنا لنتشهد. ير - إبراهيم بن هاشم عن يحيى بن أبي عمران عن
يونس عن حماد بن عثمان عن عمرو بن أبي المقدام عن أبي بصير عن أبي عبد الله عليه السلام
قال: سمعته يقول وذكر ابن شبرمة فقال أبو عبد الله (ع): أين هو من الجامعة إملاء رسول الله
صلى الله عليه وآله وخط علي عليه السلام فيها الحلال والحرام حتى أرش الخدش. ير -
عبد الله بن محمد بن الوليد أو عمن رواه عن محمد بن الوليد عن يونس بن يعقوب عن
منصور بن حازم قال: سمعت أبا عبد الله (ع) يقول: إن عندنا صحيفة فيها ما يحتاج إليه حتى
أن فيها أرش الخدش. ير - علي بن إسماعيل عن علي بن النعمان عن سويد عن أبي أيوب
عن أبي بصير عن أبي جعفر (ع) قال: كنت عنده فدعا بالجامعة فنظر فيها جعفر فإذا هو فيها:
المرأة تموت وتترك زوجها ليس لها وارث غيره؟ قال: فله المال كله. ير - محمد بن الحسين
عن جعفر بن بشير عن أبان عن عبد الرحمن بن أبي عبد الله عن أبي عبد الله عليه السلام قال:
سمعته يقول: إن في البيت صحيفة طولها سبعون ذراعا [فيها] ما خلق الله من حلال ولا حرام
حتى أرش الخدش. ير - ابن معروف عن القاسم بن عروة وعبد الله بن جعفر عن محمد بن
عيسى عن القاسم بن عروة عن أبي العباس عن أبي عبد الله عليه السلام قال: والله إن عندنا
لصحيفة طولها سبعون ذراعا " فيها جميع ما يحتاج إليه الناس حتى أرش الخدش أملى رسول الله
- صلى الله عليه وآله - وكتبها علي بيده صلوات الله عليه ".
وقال في تاسع البحار في باب جوامع الأخبار الدالة على إمامته من طرق
461



الخاصة والعامة (أنظر ص 291 من طبعة أمين الضرب): " ير (أي بصائر الدرجات للصفار)
عمران بن موسى عن محمد بن الحسين عن محمد بن عبد الله بن زرارة عن عيسى بن عبيد الله
عن أبيه عن جده عن عمر بن أبي سلمة عن أمه عن أم سلمة قال: قلت: أقعد رسول الله صلى الله عليه وآله
عليا في بيتي ثم دعا بجلد شاة فكتب فيه حتى ملأ كارعه ثم دفعه إلي وقال: من جاءك
بعدي بآية كذا وكذا فادفعيه إليه فأقامت أم سلمة حتى توفي رسول الله صلى الله عليه وآله وولي أبو بكر
أمر الناس بعثتني فقالت: اذهب وانظر ما صنع هذا الرجل فجئت فجلست في الناس حتى
خطب أبو بكر ثم نزل فدخل بيته فجئت فأخبرتها فأقامت حتى إذا ولي عمر بعثتني فصنع
مثل ما صنع صاحبه فجئت فأخبرتها ثم أقامت حتى ولي عثمان فبعثتني فصنع كما صنع صاحباه
فأخبرتها ثم أقامت حتى ولي علي فأرسلتني فقالت: انظر ما يصنع هذا الرجل فجئت فجلست
في المسجد فلما خطب علي (ع) نزل فرآني في الناس فقال: اذهب فاستأذن على أمك
قال: فخرجت حتى جئتها فأخبرتها وقلت: قال لي: استأذن على أمك وهو خلفي يريدك
قالت: وأنا والله أريده فاستأذن علي فدخل فقال: أعطيني الكتاب الذي دفع إليك بآية كذا
وكذا كأني أنظر إلى أمي حتى قامت إلى تابوت لها في جوفه تابوت لها صغير فاستخرجت من
جوفه كتابا فدفعته إلى علي ثم قالت لي أمي: يا بني الزمه فلا والله ما رأيت بعد نبيك إماما "
غيره أقول: قد مضى مثله بأسانيد في باب جهات علومهم عليهم السلام ".
أقول: هذا طرف يسير من الأخبار فمن أراد الكثير منها فليراجع الباب المذكور من
سابع البحار بل سائر كتب الأخبار أيضا " ولا سيما الكافي للكليني - قدس الله تربته - فإنه عقد
بابا في أصول الكافي لنقل أخبار تلك الصحيفة وعنون الباب بقوله " باب فيه ذكر الصحيفة
والجفر والجامعة ومصحف فاطمة عليها السلام " فيستفاد من تسميته الباب بهذا الاسم أن
الصحيفة والجفر والجامعة ومصحف فاطمة كلها من سنخ واحد ومن جهة واحدة ويستفاد
ذلك أيضا " مما تقدم في الأخبار المذكورة فإن الإمام عليه السلام أطلق في بعضها الجامعة
على الصحيفة فالأولى أن نذكر شيئا من طرف الباب فنقول: من أراد أن يلاحظ أخبار الكافي
في بيان هذا الأمر فليراجع الباب المشار إليه (أنظر المجلد الأول من مرآة العقول ص
175 - 176).
فممن صرح بهذا المطلب المحقق الشريف الجرجاني فإنه قال في مبحث العلم من
شرح المواقف عند ذكر الماتن أعني القاضي عضد الدين الإيجي الجفر والجامعة (أنظر ص 276
من طبعة بولاق سنة 1366) ما نصه:
" وهما كتابان لعلي - رضي الله عنه - قد ذكر فيهما على طريقة علم الحروف الحوادث
التي تحدث إلى انقراض العالم، وكانت الأئمة المروفون من أولاده يعرفونهما ويحكمون
بهما وفي كتاب قبول العهد الذي كتبه علي بن موسى - رضي الله عنهما - إلى المأمون: إنك
قد عرفت من حقوقنا ما لم يعرف آباؤك وقبلت منك عهدك إلا أن الجفر والجامعة يدلان
على أنه لا يتم.
ولمشايخ المغاربة نصيب من علم الحروف ينتسبون فيه إلى أهل البيت ورأيت أنا
بالشام نظما " أشير فيه بالرموز إلى أحوال ملوك مصر وسمعت أنه مستخرج من ذينك
الكتابين ".
وقال الشيخ الأجل بهاء الملة والدين محمد بن الحسين العاملي (ره) في شرح الأربعين
حديثا " عند شرحه الحديث الحادي والعشرين ما نصه:
" وقد تظافرت الأخبار بأن النبي صلى الله عليه وآله أملى لعلي (ع) كتابي الجفر والجامعة وأن فيهما
على ما كان وما يكون إلى يوم القيامة ونقل الشيخ الجليل عماد الإسلام محمد بن يعقوب
الكليني في كتاب الكافي عن الإمام جعفر بن محمد الصادق (ع) أحاديث كثيرة في أن ذينك
الكتابين كانا عنده وأنهما لا يزالان عند الأئمة عليهم السلام يتوارثونه واحدا " بعد واحد وقال
المحقق الشريف في شرح المواقف في مبحث العلم الواحد بمعلومين: إن الجفر والجامعة
(فنقل ما نقلناه إلى آخره وقال:) إلى هنا كلام الشريف ".
وقال الدميري في حياة الحيوان في باب الجيم تحت عنوان " الجفرة " ما نصه:
" فائدة - قال ابن قتيبة في كتاب أدب الكاتب: وكتاب الجفر جلد جفر كتب فيه
الإمام جعفر بن محمد الصادق عليهما السلام لآل البيت كل ما يحتاجون إلى علمه وكل ما
يكون إلى يوم القيامة وإلى هذا الجفر أشار أبو العلاء المعري بقوله:
لقد عجبوا لأهل البيت لما * أتاهم علمهم في مسك جفر
ومرآة المنجم وهي صغرى * أرته كل عامرة وقفر
والمسك الجلد وقيل: إن ابن تومرت المعروف بالمهدي ظفر بكتاب الجفر فرأى
فيه ما يكون على يد عبد المؤمن صاحب المغرب وقصته وحليته واسمه فأقام ابن تومرت مدة
يتطلبه حتى وجده وصحبه وكان يكرمه ويقدمه على سائر أصحابه وينشد إذا أبصره:
تكاملت فيك أوصاف خصصت بها * فكلنا بك مسرور ومغتبط
السن ضاحكة والكف مانحة * والنفس واسعة والوجه منبسط
ولم يصح أن ابن تومرت استخلف عبد المؤمن عند موته وإنما راعى أصحابه إشارته
في تقديمه وإكرامه فتم له الأمر (إلى آخر ما قال) ".
وقال الشبلنجي في نور الأبصار في ترجمة مولانا أبي عبد الله جعفر الصادق (ع)
ما نصه:
" وفي حياة الحيوان الكبرى: فائدة - قال ابن قتيبة فنقل كلامه إلى آخر البيتين لأبي -
العلاء المعري وقال: وفي الفصول المهمة نقل بعض أهل العلم أن كتاب الجفر الذي
بالغرب يتوارثه بنو عبد المؤمن بن علي من كلام جعفر الصادق وله فيه المنقبة السنية والدرجة
التي في مقام الفضل علية " والمراد من الفصول المهمة تأليف ابن الصباغ والعبارة مذكورة
في ترجمة الصادق عليه السلام (راجع الفصل السادس من الكتاب ص 235 من النسخة
المطبوعة بإيران سنة 1303) ونقل عبارة الشبلنجي بتمامها المحدث القمي في سفينة البحار
في مادة " ص د ق " (راجع ج 2 ص 20).
أقول: ذكر ابن خلكان هذه الحكاية في ترجمة أبي محمد عبد المؤمن بن علي القيسي
الكومي الذي قام بأمره محمد بن تومرت المعروف بالمهدي ونص عبارته هناك هذه (راجع
ج 1 من طبعة بولاق سنة 1299):
" ورأيت في بعض تواريخ المغرب أن ابن تومرت قد كان ظفر بكتاب يقال له الجفر
وفيه ما يكون على يده وقصة عبد المؤمن وحليته واسمه (إلى أن قال) وأما كتاب الجفر فقد
ذكره ابن قتيبة في أوائل كتاب اختلاف الحديث فقال بعد كلام طويل: وأعجب من هذا
التفسير تفسير الروافض للقرآن الكريم وما يدعونه من علم باطنه بما وقع إليهم من الجفر الذي
ذكره سعد بن هارون العجلي وكان رأس الزيدية ثم قال:
ألم تر أن الرافضين تفرقوا * فكلهم في جعفر قال منكرا
فطائفة قالوا إمام ومنهم * طوائف سمته النبي المطهرا
ومن عجب لم أقضه جلد جفرهم * برئت إلى الرحمن ممن تجفرا
والأبيات أكثر من هذا فاقتصرت منها على هذا لأنه المقصود بذكر الجفر ثم قال ابن -
قتيبة بعد الفراغ من الأبيات: وهو جلد جفر ادعوا أنه كتب لهم فيه الإمام كل ما يحتاجون
إليه وكل ما يكون إلى يوم القيامة والله أعلم قلت: وقولهم: الإمام يريدون به جعفر الصادق
- رضي الله عنه - وقد تقدم ذكره وإلى هذا الجفر أشار أبو العلاء المعري بقوله من جملة أبيات
(فذكر البيتين وقال) وقوله: في مسك جفر المسك بفتح الميم (إلى آخر ما قال) ".
أقول: البيتان من لزوميات أبي العلاء وما قبلهما ثلاثة أبيات فمجموع القطعة خمسة
أبيات فإن أردت أن تلاحظها فراجع ج 2 من طبعة مكتبة صادر بيروت ص 249 وأما الكتاب
المنقول عنه الكلام فالصحيح أنه تأويل مختلف الحديث لابن قتيبة كما صرح به ابن خلكان
واشتبه الأمر على الدميري فإنا راجعنا أدب الكاتب لابن قتيبة فلم نجد هذا المطلب فيه وأما
تأويل مختلف الحديث فالقصة مذكورة فيها (أنظر ص 85) وأما ما ذكره السيد الجرجاني
فيما تقدم من كلامه عن الرضا عليه السلام: " إلا أن الجفر والجامعة يدلان على أنه لا يتم "
فهو مأخوذ من كتاب الفخري لابن الطقطقي فإن شئت فراجع الكتاب المشار إليه.
461

ذلك فليس بعظيم ولا منكر أن يكون علي بن أبي طالب - صلوات الله عليه -
462

كتب ما سمع من رسول الله فأثبته وورث العلم ولده وأنتم الفقيه منكم يورث ولده المائة
463

جلد أو أكثر أو أقل 1 مما قد سمع وكتب فلا ينكر ذلك بعضكم على بعض، وتنكرون

1 - س ق مج مث: " وأكثر وأقل " ج: " أو أكثر وأقل " ح: " الأكثر والأقل ".
464

على أن يكون علي - صلوات الله عليه - كتب عن رسول الله - صلى الله عليه وآله -
465

ما سمع منه ويعظم ذلك عندكم وأنتم تروون عنه أنه كان يقول: كنت والله أسأل فأعطى،
466

وأسكت فأبتدى وبين الجوانح مني علم جم فاسألوني 1.

1 - لا مجال لي الآن للمراجعة إلى مظان هذا الحديث إلا أن ما ذكره السيد الرضي
(ره) في نهج البلاغة بهذه العبارة: " ها إن ههنا لعلما " جما " لو أصبت له حملة " (أنظر
حديث كميل في الكلم القصار من الكتاب (ص 278 طبعة تبريز سنة 1267) ونظيره قوله
(ع) ضمن خطبة في باب الخطب من نهج البلاغة: " وما سوى ذلك فعلم علمه الله نبيه
فعلمنيه ودعا لي بأن يعيه صدري وتضطم عليه جوانحي " (أنظر ص 106 من طبعة المشار
إليها) ومن أراد الحديث بعين عبارته فليراجع مظانه.
467

تم تروون عن الحسن والحسين - صلوات الله عليهما - أنهما كانا يكتبان علم
468

علي (ع) عن 1 الحارث الأعور، فوالله لئن كان على يبذل علمه للناس ويبخل به عن
ولده فلقد رميتموه بالعظيم وما لا يمكن أنه كان يخص الناس بعلمه ويكتمه 2 ولده وهم
رجال قد بلغوا وولد لهم وشهدوا معه حروبه.
وأخرى أنكم تروون 3 عن الشعبي أنه كان يقول إذا حدث عن الحارث

1 - في النسخ: " على ".
2 - غير ح: " كتمه ".
3 - س ح مث: " تزعمون ".
469

الأعور: حدثني الحارث الأعور، وكان والله كذابا "، فلئن صدق الشعبي عن الحارث
أنه كان كذابا " لقد نسبتم ابني رسول الله وسيدي شباب أهل الجنة أنهما كانا يأخذان
العلم عن الكذاب، ولئن كان الشعبي كذب على الحارث إنكم لتأخذون علمكم عنه
وهو كذاب يكذب على العلماء، لئن كان ما رويتم عن الشعبي باطلا " ولم يقله 1 لقد
كذبتم عليه ورميتموه بالكذب والزور فلستم تخلصون من إحدى 2 هذه الثلاث، وأنتم
تزعمون أنكم أهل السنة والجماعة.
ثم تروون أن علي بن الحسين - صلوات الله عليه - وكان من أعلم آل رسول الله
في زمانه وأشدهم 3 عبادة واجتهادا " أنه سأل رجلا " من أهل العراق فقال: ما فعل سعيد بن
جبير؟ قال: قلت: صالح قال: ذلك رجل كان يمر بنا فنسأله عن أشياء من أمر
ديننا 4.

1 - س ق مج مث: " باطلا لم يقله " (من دون عاطف).
2 - غير ح: " من أحد ".
3 - في بعض النسخ: " من أسدهم " (بالسين المهملة).
4 - هذه الحكاية نقلها ابن سعد في الطبقات في ترجمة سعيد بن جبير هكذا (ج 6
من طبعة بيروت، دار صادر سنة 1377 ه‍ و 1957 م، ص 258) فقال ما نصه:
" قال: أخبرنا معاوية الضرير قال: حدثنا الأعمش عن مسعود بن مالك قال قال لي
علي بن الحسين: ما فعل سعيد بن جبير؟ - قال: قلت: صالح، قال: ذاك رجل كان يمر بنا
فنسائله عن الفرائض وأشياء مما ينفعنا الله بها، إنه ليس عندنا ما يرمينا به هؤلاء وأشار بيده
إلى العراق " ويقرب منه ما نقله الحافظ أبو نعيم في حلية الأولياء في ترجمة مولانا
زين العابدين علي بن الحسين بهذه العبارة (أنظر ج 3 ص 137 - 138): " حدثنا عمر بن
أحمد بن عثمان قال: حدثنا الحسين بن محمد بن سعيد قال: حدثنا الربيع بن سليمان قال:
حدثنا بشر بن بكر والخصيب بن ناصح قالا: حدثنا عبد الله بن جعفر عن عبد الرحمن بن
حبيب بن أزدك قال: سمعت نافع بن جبير يقول لعلي بن الحسين: غفر الله لك أنت سيد -
الناس وأفضلهم تذهب إلى هذا العبد فتجلس معه يعني زيد بن أسلم؟! فقال: إنه ينبغي
للعلم أن يتبع حيثما كان، حدثنا أبو حامد بن جبلة قال: حدثنا محمد بن إسحاق قال:
حدثنا أبو يحيى صاعقة قال: حدثنا سعيد بن سليمان قال: حدثنا هشيم عن محمد بن عبد الرحمن
المديني قال: كان علي بن الحسين يتخطى حلق قومه حتى يأتي زيد بن أسلم فيجلس عنده
[سقط من هنا شئ فكأن مفاده: فاعترض عليه] فقال: إنما يجلس الرجل إلى من ينفعه
في دينه ".
470

فزعمتم أن علي بن الحسين - صلوات الله عليه - [كان] يحتاج أن يسأل سعيد
ابن جبير 1 وأنتم تروون عن سعيد بن جبير أنه كان يفتي الناس بمتعة النساء ويقول: هي

1 - يقرب من هذا على زعم العامة ما ذكره أبو جعفر الطبري الشيعي
في أوائل كتاب المسترشد طاعنا به على أهل السنة (ص 11 من طبعة النجف):
" ومن رواتكم وجلة فقهائكم سعيد بن المسيب الذي زعمتم أنه لم يقم للوليد بن
عبد الملك وهو أشد بني أمية تجبرا " حتى جاء ووقف عليه وسلم وعددتم ذلك فضيلة له ويموت
علي بن الحسين (ع) ولا يصلي عليه ويقول: ركعتين أصليهما أحب إلي من حضور ابن -
رسول الله صلى الله عليه وآله رواه الواقدي قال: حدثنا أبو معشر عن سعد المقري قال: لما وضعت
جنازة علي بن الحسين - عليه السلام - ليصلي عليه اتسع الناس إلى جنازته داخل المسجد
فقال حسوم مولى النخع لسعيد بن المسيب: ألا نشهد هذا الرجل في البيت الصالح؟ وسعيد
لم يخرج قال سعيد: ركعتين أصليهما في بيتي أحب إلي من أن أشهد هذا الرجل الصالح
في البيت الصالح فهذا سعيد بن المسيب فقيه أهل الحجاز يمتنع أن يشهد ابن -
رسول الله صلى الله عليه وآله فليت شعري أي دين هذا؟! ابن ناقل هذا الدين يموت فلا يشهده؟!
وعلي بن الحسين عليه السلام عند جميع الأمة من جملة العباد وهذا فعل سعيد به والله
المستعان ".
أقول: أكبر من هذا وأمثاله بمراتب ما صدر من البخاري في حق مولانا أبي عبد الله
جعفر بن محمد الصادق - عليه السلام - وهو مذكور في كثير من الكتب ونحن نكتفي
هنا بما ذكره السيد محمد العلوي في كتاب النصائح الكافية لمن يتولى
معاوية فإنه قال بعد ذكره جماعة ممن عده أصحاب الأصول الستة من العدول وليسوا منهم
ما نصه (ص 92 من الطبعة الثانية ببغداد سنة 1367):
" وأكبر من هذا كله جرح بعضهم الإمام جعفر الصادق على آبائه وعليه أفضل الصلاة
والسلام وتسورهم على سمى مقامه.
أرادت عرارا " بالهوان ومن يرد * عرارا لعمري بالهوان فقد ظلم
وإليك بعض ما ذكروا عنه قال في تهذيب التهذيب: قال ابن المديني:
سئل يحيى بن سعيد القطان عن جعفر الصادق فقال: في نفسي منه شئ ومجالد أحب إلي
منه، وقال سعيد بن أبي مريم: قيل لأبي بكر بن عياش: ما لك لم تسمع من جعفر وقد أدركته؟
قال: سألته عما يحدث به من الأحاديث أشئ سمعته؟ - قال: لا، ولكنها رواية رويناها
عن آبائنا. وقال ابن سعد: كان جعفر كثير الحديث ولا يحتج ويستضعف، سئل مرة: هل
سمعت هذه الأحاديث عن أبيك؟ - قال: نعم، وسئل مرة فقال: إنما وجدتها في كتبه.
قال الحافظ ابن حجر: يحتمل أن يكون السؤالان وقعا عن أحاديث مختلفة فذكر فيما
سمعه: أنه سمعه، وفيما لم يسمعه: أنه وجده: وهذا يدل على تثبته (انتهى).
قلت: احتج الستة في صحاحهم بجعفر الصادق إلا البخاري فكأنه اغتر بما بلغه عن
ابن سعد وابن عياش وابن القطان في حقه على أنه احتج بمن قدمنا ذكرهم وهنا يتحير
العاقل ولا يدري بماذا يعتذر عن البخاري - رحمه الله - وقد قيل في هذا المعنى
شعرا:
قضية أشبه بالمرزئه * هذا البخاري إمام الفئه
بالصادق الصديق ما احتج في * صحيحه واحتج بالمرجئه
ومثل عمران بن حطان أو * مروان وابن المرأة المخطئة
مشكلة ذات عوار إلى * حيرة أرباب النهى ملجئه
وحق بيت يممته الورى * مغذة في السير أو مبطئه
إن الإمام الصادق المجتبى * بفضله الاى أتت منبئه
أجل من في عصره رتبة * لم يقترف في عمره سيئه
قلامة من ظفر إبهامه * تعدل من مثل البخاري مئه "
(انتهى ما أردنا نقله)
471

أحل من شرب الماء وأنتم تروون أن المتعة الزنا وقد نهى عنها رسول الله صلى الله عليه وآله فتزعمون
أن علي بن الحسين - صلوات الله عليه - كان يسأل رجلا " عن دينه والرجل مستحل
للزنا عندكم تعالى الله عما تقولون علوا " كبيرا ".
472

ثم ما رواه وكيع عن الفضيل بن مرزوق 1 عن الحسن بن الحسن بن علي 2 أنه
قال: مرقت علينا الرافضة كما مرقت الخوارج على علي - صلوات الله عليه - وإن
أمكننا 3 الله منهم لا نقبل منهم توبة "، وذلك أنهم ادخلوا باب التقية 4 فإذا شاؤوا أن يكونوا،
كانوا، وإنما التقية باب رخصة للمسلم يدرأ بها عن نفسه إذا خاف، والفضل في القيام
بأمر الله.
فانظروا ما تروون وما تنسبون إليه ولد رسول الله - صلى الله عليه وآله - وأنهم

1 - قال ابن حجر في تهذيب التهذيب: " فضيل بن مرزوق الأغر الرقاشي ويقال
الرواسي الكوفي أبو عبد الرحمن مولى بني عنزة (إلى أن قال) وروى عنه زهير بن معاوية
ووكيع ".
2 - " ابن علي " في غير ح ومث.
3 - في النسخ: " أمكن ".
4 - كذا ولم أتبين معناه.
473

يخالفون الله ورسوله ويزعمون أنهم لا يقبلون توبة " ممن تاب والله يقول: وهو الذي
يقبل التوبة عن عباده ويعفو عن السيئات ويعلم ما تفعلون 1 في آيات كثيرة في كتاب
الله يخبر عباده أنه يقبل توبتهم إذا تابوا من الشرك ومن الذنوب.
وقد قبل علي بن أبي طالب - عليه السلام - توبة الخوارج يوم خرجوا عليه
بحر وراء 2 ورئيسهم يومئذ ابن الكواء فلما كلمهم وحاجهم رجعوا وتابوا، فقبل منهم.
ثم قد رويتم عنه - صلوات الله عليه - أنه كان يخطب الناس على منبر الكوفة فحكمت
عليه الخوارج من نواحي المسجد يقولون: لا حكم إلا لله، فقطع خطبته ثم أقبل عليهم فقال:
حكم الله أنتظر فيكم كلمة حق يلتمس بها باطل 3 أما إن لكم عندنا يا معشر 4 الخوارج
ثلاثا " لا نمنعكم مساجد الله أن تذكروا فيها اسمه، ولا نمنعكم الفئ ما دامت أيديكم مع
أيدينا، ولن نقاتلكم حتى تبدؤونا، ثم خرجوا عليه يوم النهروان فخرج إليهم فحاجهم
فرجع منهم أقوام وتابوا، فقبل توبتهم وكف عنهم، وأبى الآخرون أن يتوبوا، فقاتلوه،
فقتلهم أجمعين إلا نفرا " منهم يسيرا " أصابهم جراحات فأتوه فتابوا، فقبل منهم وخلى
سبيلهم.
فزعمتم في روايتكم عن الحسن بن الحسن أنه قال: إن أظفرني 5 الله بمن يخالفني

1 - آية 25 سورة الشورى.
2 - قال ياقوت في معجم البلدان: " حروراء بفتحتين وسكون الواو وراء أخرى
وألف ممدودة قرية بظاهر الكوفة وقيل: موضع على ميلين منها نزل به الخوارج الذين خالفوا
علي بن أبي طالب - رضي الله عنه - فنسبوا إليها. وقال ابن الأنباري: حروراء كورة. وقال
أبو منصور: الحرورية منسوبة إلى موضع بظاهر الكوفة نسبت إليه الحرورية من الخوارج وبها
كان أول تحكيمهم واجتماعهم حين خالفوا عليه قال: ورأيت بالدهناء رملة وعثة يقال لها:
رملة حروراء ".
3 - كذا في النسخ منكرا.
4 - ح: " يا معاشر ".
5 - مج: " إن ظفرني ".
474

فتاب من مخالفته قتلته ولم أقبل توبته، والرافضة عند الحسن بن الحسن إن كان قال هذا
القول هم الذين لا يرون قتال أحد من المسلمين إلا مع إمام عدل عالم بما يأتي ويذر،
فإن كان لا يقبل التوبة من هؤلاء فهو والله منكم ومن توبتكم إن ظفر بكم أجدر أن
لا يقبل لأنكم الطاعنون عليه والرادون لقوله وهو يرى سفك دمائكم ودماء أئمتكم
قربة إلى الله واستباحة 1 أموالكم، أما تسمعون إلى قوله: وإنما الفضل في القيام بأمر الله
أي تجريد السيف وقتل من خالفه، ولو جعلتم للذين تسمونهم الرافضة ما في الأرض
من ذهب أو فضة على أن يستحلوا قتل رجل مسلم أو أخذ ماله ما استحلوا ذلك
إلا مع إمام مثل علي - صلوات الله عليه - في علمه بما يأتي وما يذر، وهو المهدي
الذي تروون أنه يعدل بين الناس، فإن كذبتم على الحسن أنه قال: لا أقبل من مذنب
توبة، فقد كذبتم على رسول الله - صلى الله عليه وآله - وكذبتم على أصحابه، وإن
كنتم صدقتم عليه فإن الحسن بن الحسن رجل من أهل بيت رسول الله - صلى الله عليه وآله -
يخطئ ويصيب ليس هو بنبي ولا وصي نبي إنما هو رجل غضب فتكلم في غضبه
بكلمة قد علم حين رضى أنه قد أخطأ.
ثم ما رويتم عن أبي جعفر محمد بن علي - صلوات الله عليه - أنه قال: لو 2
قد قام قائمنا بدأ بالذين ينتحلون حبنا، فيضرب أعناقهم فإنما عناكم أبو جعفر بذلك
لأنكم تنتحلون حبهم وتزعمون أنكم أنتم شيعتهم.
وإنما المنتحل الذي ينتحل الشئ وليس هو عليه وينسب نفسه إليه وليس هو
منه، فأما من خلصت مودته لآل محمد - عليهم السلام - ونيته فصار بذلك عند
العامة مهجورا " لا تقبل له شهادة، ولا يزوج إن خطب، ولا يصلى خلفه، ولا يعاد إن
مرض، ولا يصلى عليه إن مات، وهو عند السلطان مضروب ومحبوس ومقتول 3 فإذا

1 - ج س ق مج مث: " واستباح ".
2 - ج مج ق س: " إنه لو ".
3 - ح: " مضروب محبوس مقتول " (من دون حرف عطف).
475

قام القائم (ع) [على ما] زعمتم بدأ بهم فقتلهم فهذا غير حكم الله وحكم رسوله فهذا ما
تنسبون إليه آل رسول الله - عليهم السلام - وإنما تريدون بذلك عيبهم وتهجينهم وأنتم
تروون أن رسول الله - صلى الله عليه وآله - قال لعلي - عليه السلام -: يا علي أنت
وشيعتك في الجنة، وتروون عن أم سلمة زوج النبي - رضي الله عنها - أنها قالت:
سمعت رسول الله - صلى الله عليه وآله - يقول: شيعة علي هم الفائزون فالويل لمن كفر بالله، أما -
تعقلون ما تروون 1 وما تحكمون؟ هل يكون شيعة علي إلا من تولاه، وعادى من عاداه،
وأطاع أمره، ورضى بحكمه، وتولى صالح ولده...!؟
فإن زعمتم أن النبي - صلى الله عليه وآله - قال له: إن قوما " ينتحلون حبك
يقال لهم الرافضة فإن لقيتهم فاقتلهم فإنهم مشركون، وآية ذلك أنهم يسبون أبا بكر
وعمر 2 فالويل لمن كفر بالله وكذب على رسول الله، هل يشرك أحد بسب أحد أو
يقتل أحد بسب أحد إلا من سب رسول الله - صلى الله عليه وآله -.

1 - س مج مث: " ترون ".
2 - قال ابن حجر الهيتمي المكي في الصواعق المحرقة في المقدمة الأولى فيما قال:
" وأخرج الذهبي عن ابن عباس مرفوعا: يكون في آخر الزمان قوم يسمون الرافضة
يرفضون الإسلام فاقتلوهم فإنهم مشركون. وأخرجه أيضا عن إبراهيم بن حسن بن حسين
ابن علي عن أبيه عن جده - رضي الله عنهم -: قال علي بن أبي طالب: قال رسول الله صلى الله
عليه وسلم: يظهر في أمتي في آخر الزمان قوم يسمون الرافضة يرفضون الإسلام. وأخرج
الدارقطني عن علي عن النبي - صلى الله عليه وسلم - قال سيأتي من بعدي قوم لهم نبز
يقال لهم الرافضة فإن أدركتهم فاقتلهم فإنهم مشركون قال: قلت: يا رسول الله ما العلامة
فيهم؟ قال يقرظونك بما ليس فيك ويطعنون على السلف. وأخرجه عنه من طريق أخرى
نحوه وكذلك من طريق أخرى وزاد عنه: ينتحلون حبنا أهل البيت وليسوا كذا وآية ذلك
أنهم يسبون أبا بكر وعمر رضي الله عنهما. وأخرج أيضا " من طرق عن فاطمة الزهراء وعن
أم سلمة - رضي الله عنهما - نحوه قال: ولهذا الحديث عندنا طرق كثيرة.
476

وتروون أن عبد الله بن سبأ أتي به إلى علي بن أبي طالب 1 وشهدوا عليه أنه
يشتم أبا بكر وعمر فلم يقتله وسيره إلى المداين، فلو كان النبي يقتل من سب أبا بكر
وعمر هذا الذي نسبتموه إلى رسول الله خلاف حكم الله وأنتم تروون أنه لا يقتل أحد 2.
............................................
............................................
وروى شريك 3 وغيره أن عمر أراد بيع أهل السواد 4 فقال علي - صلوات الله

1 - ج مج ق: " أتى به علي ابن أبي طالب ".
2 - فليعلم أن هنا سقطا " ونقصا " في جميع النسخ الست وجعل في ح ق
س ج بياض حتى يكون علامة لذلك إلا أن عبارة الكتاب حيث كانت مستقيمة مربوطا " بعضها
ببعض بحيث لم يكن مجال لاحتمال السقط والنقص في نسخة م بنينا الأمر على تلك النسخة
وجرينا في أمر التصحيح على ذلك وأول الموجود من تلك القسمة التي كانت في تلك النسخ
بعد النقص هذه العبارة " ويتوب الله على من تاب ولقد نزلت علينا سورة كنا نشبهها بالمسبحات "
وهي التي أشار إليها المحدث النوري (ره) في فصل الخطاب في أوائل
الدليل الثامن (أنظر ص 173): " ه‍ - الشيخ الجليل فضل بن شاذان في الإيضاح
فيما رواه عنهم وقد سقط من نسختي سطور وهذا لفظ الباقي: ويتوب الله على
من تاب ولقد نزلت علينا سورة كنا نشبهها بالمسبحات (فساق العبارة إلى قوله) فتسألون
عنها يوم القيامة " (أنظر في الكتاب مبحث القرآن، ص 228) وآخر الموجود من تلك القسمة
المشار إليها المتصل بسقط آخر ونقص آخر هو " فلا طعن على رجل " وقد أشرنا إليه في موضعه من -
الكتاب هدانا الله وإياكم إلى الصواب.
3 - ما قبل العبارة قد نقلناه فيما سبق لكونه في نسخة م في ذلك الموضع (أنظر ص
198).
4 - قال الطريحي في مجمع البحرين: " سواد الكوفة نخليها وأشجارها
ومثله سواد العراق سمي بذلك لخضرة أشجاره وزروعه، حد طولا من حديثة الموصل إلى
عبادان وعرضا من العذيب إلى حلوان وهو الذي فتح على عهد عمر وهو أطول من العراق
بخمسة وثلاثين فرسخا "، كذا نقلا عن المغرب وفي الحديث: سئل عن السواد ما منزلته؟
فقال: هو لجميع المسلمين " وقال ياقوت في معجم البلدان: " السواد موضعان
أحدهما - نواحي قرب البلقاء سميت بذلك لسواد حجارتها فيما أحسب. والثاني - يراد
به رستاق العراق وضياعها التي افتتحها المسلمون على عهد عمر بن الخطاب - رضي الله عنه -
سمي بذلك لسواده بالزروع والنخيل والأشجار لأنه حين تاخم جزيرة العرب التي لا زرع
فيها ولا شجر كانوا إذا خرجوا من أرضهم ظهرت لهم خضرة الزرع والأشجار فيسمونه سوادا "
كما إذا رأيت شيئا " من بعد قلت: ما ذلك السواد؟ وهم يسمون الأخضر سوادا
والسواد أخضر (إلى أن قال) وحد السواد من حديثة الموصل طولا إلى عبادان ومن العذيب
بالقادسية إلى حلوان عرضا " فيكون طوله مائة وستين فرسخا " وأما العراق في العرف فطوله يقصر
عن طول السواد وعرضه مستوعب لعرض السواد لأن أول العراق (فخاض في بيانه إلى أن
قال) وقال الأصمعي: السواد سوادان سواد البصرة دستميسان والأهواز وفارس،
وسواد الكوفة كسكر إلى الزاب وحلوان إلى القادسية... (إلى آخر ما ذكره فمن أراده
فليراجع كتابه ".
477

عليه - إن هذا مال أصبتموه ولم تصيبوا مثله فإن بعتهم بقي من يدخل في دين الله لا شئ
له قال: فما أصنع؟ - قال: دعهم سكرة 1 للمسلمين فتركهم على أنه عبيد.

1 - كذا ولم أظفر بالحديث في مورد آخر حتى أصححه فيمكن أن تكون الكلمة مما
ذكره ابن منظور في لسان العرب بما نصه: " وسكر النهر يسكره سكرا " سدفاه وكل
شق سد فقد سكر، والسكر ما سد به والسكر سد الشق ومنفجر الماء، والسكر اسم ذلك السداد
الذي يجعل سدا " للشئ ونحوه وفي الحديث أنه قال للمستحاضة لما شكت إليه كثرة الدم: اسكريه
أي سديه بخرقة وشديه بعصابة تشبيها بسكر الماء " فيراد منه دعهم حتى يكونوا سكرة
للمسلمين أي وسيلة تسد خللهم وتزيح علتهم وأنت خبير بأن القلب لا يطمئن بهذا المعنى
إلا أن العلماء قد نقلوا هنا أحاديث يستفاد منها معنى الكلمة تقريبا فقال البلاذري في
فتوح البلدان تحت عنوان " يوم جلولاء الوقيعة " ضمن ما نقله: " حدثني الحسين بن
الأسود قال: حدثنا يحيى بن آدم عن إسرائيل عن أبي إسحاق عن حارثة بن مضرب أن عمر بن
الخطاب أراد قسمة السواد بين المسلمين فأمر أن يحصوا فوجد الرجل منهم نصيبه ثلاثة من
الفلاحين فشاور أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله في ذلك فقال علي: دعهم يكونوا مادة للمسلمين،
فبعث عثمان بن حنيف الأنصاري فوضع عليه ثمانية وأربعين وأربعة وعشرين واثني عشر ".
وقال ياقوت في معجم البلدان تحت عنوان " السواد " ضمن ما قال: " وقيل: أراد
عمر قسمة السواد بين المسلمين فأمر أن يحصوا فوجدوا الرجل يصيبه ثلاثة من الفلاحين
فشاور أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله في ذلك فقال علي (رض): دعهم يكونوا مادة للمسلمين، فبعث
عثمان بن حنيف الأنصاري فمسح الأرض ووضع الخراج ووضع على رؤوسهم ما بين ثمانية وأربعين
درهما وأربعة وعشرين درهما واثني عشر درهما، وشرط عليهم ضيافة المسلمين وشيئا " من بر وعسل
ووجد السواد ستة وثلاثين ألف ألف جريب فوضع على كل جريب درهما وقفيزا " " وقال
البلاذري في فتوح البلدان تحت عنوان " جلولاء الوقيعة " ما نصه: " حدثني الحسين بن
الأسود قال: حدثني يحيى بن آدم قال: أخبرنا ابن المبارك عن ابن لهيعة عن يزيد بن أبي -
حبيب قال: كتب عمر بن الخطاب إلى سعد بن أبي وقاص حين فتح السواد أما بعد فقد
بلغني كتابك تذكر أن الناس سألوك أن تقسم بينهم ما أفاء الله عليهم فإذا أتاك كتابي
فانظر ما أجلب عليه أهل العسكر بخيلهم أو ركابهم من مال أو كراع فاقسمه بينهم بعد الخمس
واترك الأرض والأنهار لعمالها ليكون ذلك في أعطيات المسلمين فإنك إن قسمتها بين من
حضر لم يكن لمن يبقى بعدهم شئ " وقال ياقوت في معجم البلدان: " قالوا: وكتب
عمر بن الخطاب إلى سعد بن الوقاص (فذكر الحديث مثله) ". وقال ابن أبي الحديد
في شرح نهج البلاغة ضمن ذكره الطعن العاشر من المطاعن التي طعن بها على عمر وهو
قولهم إنه أبدع في الدين ما لا يجوز كالتراويح وما عمله في الخراج الذي وضعه على
السواد وفي ترتيب الجزية (أنظر آخر الجزء الثاني عشر المنطبق على ص 180 من
المجلد الثالث من طبعة مصر سنة 1329): " فأما حديث الخراج فقد ذكره أرباب علم الخراج
والكتاب وذكره الفقهاء أيضا " في كتبهم وذكره أرباب السيرة وأصحاب التاريخ قال قدامة
ابن جعفر في كتاب الخراج: اختلف الفقهاء في أرض العنوة فقال بعضهم: تخمس ثم
تقسم أربعة أخماس على الذين افتتحوها، وقال بعضهم: ذلك إلى الإمام إن رأى أن يجعلها
غنيمة ليخمسها ويقسم الباقي كما فعل رسول الله صلى الله عليه وآله بخيبر فذلك إليه، وإن رأى أن
يجعلها فيئا " فلا يخمسها ولا يقسمها بل تكون موقوفة على سائر المسلمين كما
فعل عمر بأرض السواد وأرض مصر وغيرهما مما افتتحوا عنوة (إلى آخر كلامه
الطويل الذيل فمن أراده فليراجع الكتاب المذكور) ".
أقول: البسط في المطلب والخوض في بيانه على سبيل الاستيفاء يقتضي تأليف
كتاب مستقل لأن المسألة من المسائل التي هي معركة للآراء فمن أراد البحث عنه
فليراجع كتاب المغني للقاضي عبد الجبار فإن علم الهدى (ره) قال في الشافي
(ص 261 من النسخة المطبوعة): " قال صاحب الكتاب (ويريد به القاضي المذكور):
شبهة أخرى لهم وربما قالوا: إنه أبدع في الدين ما لا يجوز كالتراويح وما
عمله في الخراج الذي وضعه على السواد وفي ترتيب الجزية وكل ذلك مخالف للقرآن
والسنة (إلى آخر الكلام) وخاض القاضي والسيد كل في إثبات مدعاه ونقض خلافه
وكذا خاض في البحث عنه شيخ الطائفة في تلخيص الشافي (أنظر آخر مطاعن
عمر ص 50 - 53 من الجزء الرابع من طبعة النجف) والعلامة الحلي في كشف الحق
ونهج الصدوق والفاضل روزبهان في إبطال الباطل والقاضي التستري في
إحقاق الحق (أنظر ص 493 من النسخة المطبوعة، والبحث عن المطلب ضمن ذكرهم
مطاعن عمر) وابن أبي جمهور الأحسائي في كتاب المجلى تحت عنوان " وضع الخراج
على المسلمين وأن عمر أول من وضع الخراج (ص 38 - 39 من النسخة المطبوعة) إلى غير
ذلك ممن خاض في البحث عنه ومن مظانه القوية تجريد العقائد للخواجة نصير الدين وشروح
التجريد والأحكام السلطانية للماوردي ونظائرها وحيث نقلنا فتاوى علماء العامة في
المطلب فلنذكر هنا ما ذكره المجلسي في ثامن البحار ضمن ذكره الطعن الرابع
عشر من مطاعن عمر، وهو في أنه أبدع في الدين بدعا كثيرة فقال ضمن تعداده البدع
478



المشار إليها ما نصه (أنظر ص 300 - 301 من طبعة أمين الضرب):
" ومنها أنه وضع الخراج على أرض السواد ولم يعط أرباب الخمس
منها خمسهم وجعلها موقوفة على كافة المسلمين وقد اعترف بجميع ذلك
المخالفون وقد صرح بها ابن أبي الحديد وغيره وكل ذلك مخالف للكتاب
والسنة وبدعة في الدين وقال العلامة (ره) في منتهى المطلب:
أرض السواد هي الأرض المفتوحة من الفرس التي فتحها عمر بن الخطاب وهي
سواد العراق وحده في العرض من منقطع الجبال بحلوان إلى طرق القادسية المتصل بعذيب
من أرض العرب ومن تخوم الموصل طولا إلى ساحل البحر ببلاد عبادان من شرقي دجلة،
فأما الغربي الذي يليه البصرة فإسلامي مثل شط عثمان بن أبي العاص وما والاها كانت
سباخا " ومواتا " فأحياها ابن أبي العاص، وسميت هذه الأرض سوادا " لأن الجيش لما
خرجوا من البادية رأوا هذه الأرض والتفاف أشجارها فسموها السواد لذلك، وهذه
الأرض فتحت عنوة فتحها عمر بن الخطاب ثم بعث إليها بعد فتحه ثلاث أنفس، عمار
ابن ياسر على صلاتهم أميرا، وابن مسعود قاضيا ووليا على بيت المال، وعثمان بن حنيف
على مساحة الأرض، وفرض لهم في كل يوم شاة شطرها مع السواقط لعمار وشطرها للآخرين،
ومسح عثمان بن حنيف أرض الخراج واختلفوا في مبلغها، فقال الساجي: اثنان وثلاثون
ألف ألف جريب، وقال أبو عبيدة: ستة وثلاثون ألف ألف جريب، ثم ضرب على كل جريب
نخل عشرة دراهم، وعلى الكرم ثمانية دراهم، وعلى جريب الشجر والرطبة ستة دراهم،
وعلى الحنطة أربعة دراهم وعلى الشعير درهمين ثم كتب بذلك إلى عمر فأمضاه. وروى
أن ارتفاعها كان في عهد عمر مائة وستين ألف ألف درهم فلما كان زمن الحجاج رجع إلى -
ثمانية عشر ألف ألف درهم، فلما ولي عمر بن عبد العزيز رجع إلى ثلاثين ألف ألف درهم في
أول سنة، وفي الثانية بلغ ستين ألف ألف درهم، فقال: لو عشت سنة أخرى لرددتها إلى
ما كان في أيام عمر فمات في تلك السنة. فلما أفضى الأمر إلى أمير المؤمنين أمضى
ذلك لأنه لم يمكنه أن يخالف ويحكم بما يجب عنده فيه.
قال الشيخ (ره): والذي يقتضيه المذهب أن هذه الأراضي وغيرها من بلاد خرج
ويخرج خمسها لأرباب الخمس وأربعة الأخماس الباقية تكون للمسلمين قاطبة، الغانمون
وغيرهم سواء في ذلك ويكون للإمام النظر فيها ويقبلها ويضمنها بما شاء ويأخذ ارتفاعها
ويصرفه في مصالح المسلمين وما ينوبهم من سد الثغور وتقوية المجاهدين وبناء القناطر
وغير ذلك من المصالح وليس للغانمين في هذه الأرضين على وجه التخصيص شئ بل هم
والمسلمون فيه سواء ولا يصح بيع شئ من هذه الأرضين ولا هبته ولا معاوضته ولا تملكه
ولا وقفه ولا رهنه ولا إجارته ولا إرثه، ولا يصح أن يبنى دورا ومنازل ومساجد ومسقايات،
ولا غير ذلك من أنواع التصرف الذي يتبع الملك، ومتى فعل شئ من ذلك كان التصرف
باطلا هو باق على الأصل.
ثم قال (ره): وعلى الرواية التي رواها أصحابنا أن كل عسكر أو فرقة
غزت بغير أمر الإمام فغنمت تكون الغنيمة للإمام خاصة تكون هذه الأرضون وغيرها
مما فتحت بعد الرسول صلى الله عليه وآله إلا ما فتح في أيام أمير المؤمنين (ع) إن صح شئ من ذلك
للإمام خاصة وتكون من جملة الأنفال التي له خاصة لا يشركه فيها غيره. (انتهى كلامه
رفع الله مقامه).
أقول: فالبدعة فيها من وجوه:
أحدها - منع أرباب الخمس حقهم وهو مخالف لصريح آية الخمس وللسنة أيضا
حيث ذكر ابن أبي الحديد أن رسول الله صلى الله عليه وآله قسم خيبر وصيرها غنيمة وأخرج خمسها لأهل
الخمس وكان الباعث على ذلك إضعاف جانب بني هاشم والحذر من أن يميل الناس إليهم
لنيل الحطام فتنتقل إليهم الخلافة فينهدم ما أسسوه يوم السقيفة وشيدوه بكتابة الصحيفة.
وثانيها - منع الغانمين بعض حقوقهم من أرض الخراج وجعلها موقوفة على مصالح
المسلمين وهذا الزامي عليهم لما اعترفوا به من أن رسول الله صلى الله عليه وآله قسم الأرض المفتوحة عنوة
بين الغانمين وبه أفتى الشافعي وأنس بن مالك والزبير وبلال كما ذكره المخالفون وما
ذكروه من أنه عوض الغانمين ووقفها فهو دعوى بلا ثبت بل يظهر من كلام
الأكثر خلافه كما يستفاد من كلام ابن أبي الحديد وغيره.
وثالثها - أن سيرة الرسول صلى الله عليه وآله في الأراضي المفتوحة عنوة كانت أخذ حصته (ع)
من غلتها دون الدراهم المعينة وسيأتي بعض القول في ذلك في باب العلة التي لم يغير
- عليه السلام - بعض البدع في زمانه ".
أقول: يريد بالباب المشار إليه الباب الذي ذكره في أواخر ذلك المجلد أعني ثامن
البحار وعنونه بقوله: " باب علة عدم تغيير أمير المؤمنين (ع) بعض البدع في زمانه (أنظر
ص 704 - 706 من طبعة أمين الضرب) فمن أراد أن يلاحظ ما ذكره المجلسي (ره) في
الباب المذكور فليراجعه فإن المقام لا يسع أكثر من ذلك ولولا أن فهم متن الكتاب اقتضى
نقل هذا المقدار لما نقلته أيضا ".
ثم ليعلم أن من أراد أن يلاحظ ما ذكره الطبري في تاريخه في بيان هذا المطلب
فليراجع ما ذكره في أواخر ما وقع من القضايا التاريخية في السنة الرابعة عشر من الهجرة
تحت عنوان " ذكر أهل السواد " (أنظر الجزء الثالث من الطبعة الأولى ص 143 - 148).
478

ثم قال - صلوات الله عليه -: فمن أسلم منه فنصيبي منه حرام.
479

و 1 أنتم اليوم تدعون لهم المواشي وتقولون: لا صدقة عليها وإنما مال المملوك
لمولاه، وله من الغنم والبقر والطعام والحمير ما ليس للمسلمين لا ترون 2 عليهم أكثر من

1 - حرف العطف في ح فقط.
2 - غير ح: " لا تردون " (بالدال مضارعا " من رد المضاعف).
480

اثني عشر وأربعة وعشرين وثمانية وأربعين 1.

1 - هذه المراتب من الأعداد إشارة إلى اختلاف مراتب الجزية كما ذكر في كتب
الفريقين فلنشر إلى شئ منها أما أحاديث العامة فمنها ما تقدم نقله عن معجم -
البلدان قبيل ذلك عند البحث عن لفظة " السواد " (أنظر ص 236 من الكتاب الحاضر)
ومنها ما ذكره هناك أيضا تحت عنوان السواد بهذه العبارة " أمر عمر بن الخطاب - رضي
الله عنه - بمسح السواد الذي تقدم حده (إلى أن قال): وحتم الجزية على ستمائة
ألف إنسان وجعلها طبقات الطبقة العالية ثمانية وأربعون درهما "، والوسطى أربعة و
عشرون درهما "، والسفلى اثنا عشر درهما "، فجبي السواد مائة ألف ألف وثمانية وعشرين ألف
ألف درهم " وقال أيضا " هناك: " وقال محمد بن عبد الله الثقفي: وضع عمر - رضي الله
عنه - على كل جريب من السواد عامرا " كان أو غامرا " يبلغه الماء درهما " وقفيزا "، وعلى
جريب الرطبة خمسة دراهم وخمسة أقفزة، وعلى جريب الكرم عشرة دراهم وعشرة أقفزة
ولم يذكر النخل وعلى رؤوس الرجال ثمانية وأربعين وأربعة وعشرين واثني عشر درهما " ".
وقال البلاذري في فتوح البلدان تحت عنوان " يوم جلولاء الوقيعة " (ص 217
طبعة مصر سنة 1959 م): " حدثني الوليد بن صالح قال: حدثنا يونس بن أرقم المالكي
قال: حدثني يحيى بن أبي الأشعث الكندي عن مصعب بن يزيد عن أبي زيد الأنصاري عن
أبيه قال: بعثني علي بن أبي طالب على ما سقى للفرات فذكر رساتيق وقرى فسمي نهر
الملك وكوثى وبهر سير والرومقان ونهر جوبر ونهر درقيط والبهقبا ذات (إلى أن قال)
وأمرني أن أضع على الدهاقين الذين يركبون البراذين ويتختمون بالذهب على الرجل ثمانية
وأربعين درهما " وعلى أوسطهم من التجار على رأس كل رجل أربعة وعشرين درهما في السنة
وأن أضع على الاكرة وسائر من بقي منهم على الرجل اثني عشر درهما " إلى غير ذلك مما
هو بهذا المضمون.
وأما أحاديث الخاصة فقد روى الشيخ محمد بن الحسن الحر العاملي في
وسائل الشيعة في باب تقدير الجزية وما توضع عليه وقدر الخراج نقلا عن فروع الكافي
للكليني في حديث ذكره بإسناد له عن مصعب بن يزيد الأنصاري قال: استعملني
أمير المؤمنين علي بن أبي طالب على أربعة رساتيق المدائن، البهقيا ذات ونهر شيريا ونهر
جوير ونهر الملك وأمرني أن أضع على كل جريب (إلى أن قال) وأمرني أن أضع
على الدهاقين الذين يركبون البراذين ويتختمون بالذهب على كل رجل منهم ثمانية
وأربعين درهما "، وعلى أوساطهم والتجار منهم على كل رجل منهم أربعة وعشرين درهما،
وعلى سفلتهم وفقرائهم اثني عشر درهما على كل إنسان منهم قال: فجبيتها ثمانية عشر ألف
ألف درهم في كل سنة ورواه الصدوق بإسناده عن مصعب بن يزيد ورواه المفيد في المقنعة
عن يونس بن إبراهيم " وقال أيضا " في الباب: " محمد بن محمد المفيد في المقنعة:
وعن أمير المؤمنين أنه جعل على أغنيائهم ثمانية وأربعين درهما "، وعلى أوساطهم
أربعة وعشرين درهما "، وجعل على فقرائهم اثني عشر درهما وكذلك صنع عمر بن الخطاب
قبله وإنما صنعه بمشورته عليه السلام (فإن أردت أن تلاحظ الباب فراجع كتاب الجهاد من
المجلد الثاني من طبعة أمير بهادر ص 467 - 468) " وقال المحدث النوري في
مستدرك الوسائل في مستدرك الباب المذكور (أنظر ج 2 ص 267): " دعائم
الإسلام عن علي - عليه السلام قال: الجزية على أحرار أهل الذمة الرجال البالغين
وليس على العبيد ولا على النساء ولا على الأطفال جزية، يؤخذ من الدهاقين وأمثالهم من
أهل السعة في المال على كل رجل منهم ثمانية وأربعون درهما " كل عام، ومن أهل الطبقة
الوسطى أربعة وعشرون درهما "، ومن أهل الطبقة السفلى اثنا عشر درهما، وعليهم مع ذلك
الخراج لمن كانت له الأرض منهم من كبير أو صغير أو رجل أو امرأة فالخراج على الأرض
ومن أسلم منهم وضعت عنه الجزية ولم يوضع عنه الخراج على الأرض ".
484

فلئن كانوا عندكم أحرارا " فقد طعنتم على عمر فيما أراد من بيعهم.
وروى أسد 1 بن عمر القاضي أن عمر قال: من كان منكم عليه دين ولم يجد

1 - ج: " أسيد ".
485

ما يقضي دينه وله جار من أهل السواد فليبع جاره ويقض 1 دينه فأوجب أنهم عبيد
ولم يوافقه عليه أحد من الصحابة 2.

1 - في النسخ: " ويقضي ".
2 - في النسخ: " من أصحابه ".
فليعلم أني لم أجد فيما عندي من الكتب هذه العبارة بهذا اللفظ نعم قد ذكر
أبو الفضل أحمد بن طاهر الكاتب المعروف بابن طيفور المتوفى سنة 280 في
أوائل كتاب بغداد ما نصه (أنظر ص 43 - 45 من طبعة السيد عزت العطار الحسيني سنة 1368 ه‍، أو ص 38 - 40 من النسخة المطبوعة سنة 1388 ه‍):
" وذكر لي أن رجلين تنازعا " بباب الجسر أحدهما من العظماء والآخر من السوقة فقنع
الذي من الخاصة الذي من العامة فصاح العامي: واعمراه ذهب العدل مذ ذهب، فأخذ
الرجل، وكتب إبراهيم السندي بخبره فدعا به المأمون فقال: ما كنت حالك؟ فأخبره،
فأحضر خصمه فقال له: لم قنعت هذا الرجل؟ قال: يا أمير المؤمنين إن هذا الرجل يعاملني
وكان سيئ المعاملة فلما كان في هذا اليوم مررت بباب الجسر فأخذ بلجامي ثم قال:
لا أفارقك حتى تخرج لي من حقي وغرمه، إني كنت صبورا " على سوء معاملته لي، فقلت له:
إني أريد دار إسحاق بن إبراهيم فقال: والله لو جاء إسحاق بن إبراهيم ما فارقتك، ولو جاء
من ولى إسحاق وعنف بي فما صبرت حين عرض بالخلافة ووهن من ذكرها أن قنعته فصاح:
واعمراه، ذهب العدل مذ ذهبت، فقال للرجل: ما تقول فيما قال خصمك؟ فقال: كذب
علي وقال الباطل، فقال خصمه: لي جماعة يا أمير المؤمنين تشهد على مقالته، وإن أذن لي
أمير المؤمنين أحضرتهم قال: فقال المأمون للرجل: ممن أنت؟ فقال: من أهل فامية فقال:
أما إن عمر بن الخطاب - رحمه الله - كان يقول: من كان جاره نبطيا " واحتاج
إلى ثمنه فليبعه فإن كنت إنما طلبت سيرة عمر فهذا حكمه في أهل فامية ثم أمر له بألف
درهم وأطلقه.
فقال لي الذي حدثني بهذا الحديث: فحدثت هذا الحديث بعض مشايخنا
فقال: أما الذي عندنا فخلاف هذا:
إنما مر بعض الزهاد في زورق فلما نظر إلى بناء المأمون وأبوابه صاح: واعمراه فسمعه
المأمون فأمر بإحضاره ثم دعا به فلما صار بين يديه قال: ما أحرجك إلى أن قلت ما قلت؟
قال: رأيت آثار الأكاسرة وبناء الجبابرة فقال له المأمون: أفرأيت إن تحولت من هذه المدينة
فنزلت إيوان كسرى بالمداين كان لك أن تعيب نزولي هناك؟ قال: لا، قال: فأراك
إنما عبت إسرافي في النفقة؟ قال: نعم، قال: فلو وهبت قيمة هذا البناء أكنت تعيب ذاك؟
قال: لا، قال: فلو بنى ذلك الرجل بما كنت أهب له بناء أكنت تصيح به كما صحت بي؟
قال: لا، قال: فأراك إنما قصدتني لخاص نفسي لا لعلة هي غيري قال: وإسحاق بن إبراهيم
حاضر قال: فقال: يا أمير المؤمنين مثل هذا لا يقومه القول دون السوط أو السيف، قال:
هما أرش جنايته. ثم قال له: يا هذا إن هذا أول ما بنيناه وآخره، وإنما بلغت النفقة عليه
ثلاثة آلاف ألف وهو ضرب من مكايدتنا الأعداء من ملوك الأمم كما ترانا نتخذ السلاح
والأدراع والجيوش والجموع وما بنا إلى أكثرها حاجة الساعة.
وأما ذكرك سيرة عمر - رحمه الله - فإنه كان يسوس أقوما " كراما " قد شهدوا نبيهم
- صلى الله عليه وسلم - ونحن إنما نسوس أهل بزوفر وفامية ودستميسان ومن أشبه هؤلاء
الذين إن جاعوا أكلوك، وإن شبعوا قهروك، وإن ولوا عليك استعبدوك، وكان عمر يسوس
قوما قد تأدبوا بأخلاق نبيهم - صلى الله عليه وسلم - الطاهرة، وصانوا أحسابهم الشريفة،
وما أثله لهم آباؤهم في الجاهلية والإسلام من الأفعال الرضية والشيم الكريمة ونحن نسوس
من ذكرنا لك من هؤلاء الأقوام الخبيثة.
قال: ثم أمر بصلته فقال: لا تعودن إلى مثل هذا فتمسك عقوبتي فإن الحفظة ربما
صرفت رأي ذي الرأي إلى هواه فاستعمله وخلى سبيل الحلم ".
وقال ياقوت في معجم البلدان بعد أن ذكر أن فامية مدينة كبيرة وكورة من
سواحل حمس وذكر ما يرجع إلى تعريفها ما نصه:
" وفامية أيضا " قرية من قرى واسط بناحية فم الصلح (إلى أن قال) وذكر أحمد بن
أبي طاهر أنه رفع إلى المأمون أن رجلا من الرعية لزم بلجام رجل من الجند يطالبه بحق
له فقنعه بالسوط فصاح الفامي: واعمراه ذهب العدل منذ ذهبت، فرفع ذلك إلى المأمون
فأمر بإحضارهما، فقال للجندي: ما لك وله؟ - فقال: إن هذا رجل كنت أعامله وفضل له
على شئ من النفقة فلقيني على الجسر فطالبني فقلت: إني أريد دار السلطان فإذا رجعت وفيتك
فقال: لو جاء السلطان ما تركتك فلما ذكر الخلافة يا أمير المؤمنين لم أتما لك فعلت ما
فعلت، فقال للرجل: ما تقول فيما يقول؟ - فقال: كذب علي وقال الباطل، فقالا الجندي:
إن لي جماعة يشهدون أن أمر أمير المؤمنين بإحضارهم أحضرتهم فقال المأمون: ممن أنت؟ -
قال: من أهل فامية قال: أما عمر بن الخطاب كان يقول: من كان جاره نبطيا "
واحتاج إلى ثمنه فليبعه فإن كنت إنما طلبت سيرة عمر فهذا حكمه في أهل فامية، ثم
أمر له بألف درهم وأطلقه.
وهذه فامية التي عند واسط بغير شك ".
أقول: حكم ياقوت بكون الرجل من أهل فامية هذه على سبيل القطع لما ذكره أهل -
الفن في معنى النبط قال الفيومي في المصباح المنير: " النبط جيل من الناس
كانوا ينزلون سواد العراق ثم استعمل في أخلاط الناس وعوامهم والجمع أنباط مثل
سبب وأسباب الواحد نباطي بزيادة ألف، والنون تضم وتفتح قال الليث: ورجل نبطي
ومنعه ابن الأعرابي ".
486

فإن كان قال حقا " فقد خالفوه، وإن كان قال باطلا فقد نسبتم إليه الباطل فقد
487

رجعت الوقيعة منكم ومنهم فيه 1.
ورويتم أنه قضى في المفقود أن تربص امرأته أربعة 2 سنين فإن قدم وإلا تزوجت،

1 - ح: " فيهم " وهو اشتباه من طغيان القلم من دون شك.
2 - ج: " أربع ".
488

فإن قدم الزوج الأول بعد فيخير بين 1 امرأته والصداق، فأيهما اختار دفع إليه والأمة.
مجمعة على خلاف هذا 2.
فلا طعن على رجل 3...........................

1 - كلمة " بين " في ج وق فقط ولم تذكر في سائر النسخ.
2 - قال أبو جعفر محمد بن جرير بن رستم الشيعي الطبري (ره) في
كتاب المسترشد بالنسبة إلى هذا المطلب وما سبقه من حكم عمر في أهل السواد
وجزيتهم ضمن ذكره ما نقموا على عمر وطعنوا عليه به ما نصه (أنظر ص 144 من طبعة
النجف):
" ومما نقموا عليه ما عمل به في أمر السواد بالشام والعراق من إقراره ما
أقر من غير قسمة في أيدي أهله ووضعه الخراج على ما فعله المسلمون ومساحته العامر والغامر
بدرهم وقفيز حنطة فعل الأكاسرة رغبة عن دين الله تعالى ودين رسوله صلى الله عليه وآله.
ومما نقموا عليه وضعه عن جماجم أهل العهد على أقدارهم في اليسار من اثني
عشر درهما " إلى ثمانية وأربعين درهما، والفقهاء مجمعون على أن رسول الله صلى الله عليه وآله
أخذ عن كل حالم دينارا ومضت به السنة، فاطرح عمر قول رسول الله صلى الله عليه وآله وعمل برأيه.
ومما نقموا عليه حكمه في امرأة المفقود أن تتربص بنفسها أربع سنين.
أترى لا يمكن أن يغيب الرجل في موضع لا يقدر على الخروج أربعين سنة فضلا عن
أربع سنين حتى أطلق التزويج لامرأة متزوجة فأباح الفروج حتى أن المرأة كانت تتزوج في
أيامه فيقدم الزوج الأول فيخير بين المرأة والصداق خلافا " على الله وعلى رسوله وجرأة على
أحكام الله عز وجل اقتحاما " على حدود الله ثم لا مغير يغير ولا منكر ينكر ثم يزعمون أنه لم يغير
ولم يبدل وهذا حكمه.
ثم أورد طامة هي أعظم من هذا نحن نحكيها هنا (فذكر قضية أخرى فمن أرادها
فليراجع المسترشد) ".
3 - فليعلم أن هنا سقطا ونقصا في جميع النسخ الست التي عندي أعني
ج ح س ق مج مث ولم يكتف فيها بانقطاع الربط بين السابق واللاحق مما هو موجود في
النسخ من العبارة في الدلالة على وجود النقص بل جعل بياض هنا في النسخ حتى يكون
أمارة للسقط والنقص وزيد عليها في بعضها بأن كتب في هامش البياض كنسخة المشهد المقدس
الرضوي هذه العبارة: " قد سقط من هنا شئ لم نعرف مقداره " ويتصل هذا الكلام الموجود
هنا " فلا طعن على رجل " بما يأتي بعد البياض من قوله: " عير إلى ثور " رزقنا الله نسخة
كاملة من الكتاب حتى يرتفع النقص منه ببركته.
489

..... عير إلى ثور 1 فمن أحدث فيها حدثا " أو آوى محدثا فعليه لعنة الله والملائكة

1 - فليعلم أن صدر الرواية مع ذيل عبارة " فلا طعن على رجل " أي ما بين العبارتين
المذكورتين سقط من جميع النسخ الست التي هي عندي إلا أن صدر الرواية معلوم لما ذكر في
الكتب المعتبرة قال ابن الأثير في النهاية بعد أن ذكر الجبل الذي بالمدينة اسمه عير:
" ومنه الحديث: " إنه حرم ما بين عير إلى ثور أي جبلين بالمدينة وقيل ثور بمكة ولعل
الحديث ما بين عير إلى أحد وقيل بمكة جبل يقال له عير أيضا " " وقال في ثور: " وفيه
أنه صلى الله عليه وآله حرم المدينة ما بين عير إلى ثورهما جبلان أما عير فجبل معروف بالمدينة
وأما ثور فالمعروف أنه بمكة وفيه الغار الذي بات به النبي صلى الله عليه وآله لما هاجر وفي رواية
قليلة ما بين عير وأحد وأحد بالمدينة فيكون ثور غلطا " من الراوي وإن كان هو الأشهر في الرواية
والأكثر وقيل: إن عيرا " جبل بمكة ويكون المراد أنه صلى الله عليه وآله حرم من المدينة قدر ما بين
عير وثور من مكة، أو حرم المدينة تحريما مثل تحريم ما بين عير وثور بمكة على حذف
المضاف ووصف المصدر المحذوف " وقال ياقوت في معجم البلدان في " عير ":
وفي الحديث أن النبي صلى الله عليه وآله حرم ما بين عير إلى ثوروهما جبلان عير بالمدينة وثور بمكة
وهذه رواية لا معنى لها لأن ذلك بإجماعهم غير محرم وقد ذكر في ثور وقال بعض
أهل الحديث: إنما الرواية الصحيحة أنه (ع) حرم ما بين عير إلى أحد وهما بالمدينة "
وقال في ثور ضمن ما ذكر: " وفي حديث المدينة أنه صلى الله عليه وآله حرم ما بين عير إلى ثور
قال أبو عبيد: أهل المدينة لا يعرفون بالمدينة جبلا يقال له ثور وإنما ثور بمكة قال: فيرى
أهل الحديث أنه حرم ما بين عير إلى أحد وقال غيره: إلى بمعنى مع كأنه جعل المدينة
مضافة إلى مكة في التحريم، وقد ترك بعض الرواة موضع ثور بياضا " ليبين الوهم
وضرب آخرون عليه وقال بعض الرواة: من عير إلى كدى وفي رواية ابن سلام: من
عير إلى أحد والأول أشهر وأشد، وقد قيل: إن بمكة أيضا " جبلا اسمه عير ويشهد بذلك
بيت أبي طالب المذكور آنفا " فإنه ذكر جبال مكة وذكر فيها عيرا " فيكون المعنى أن حرم
المدينة مقدار ما بين عير إلى ثور اللذين بمكة، أو حرم المدينة تحريما " مثل تحريم ما بين
عير وثور بمكة بحذف المضاف وإقامة المضاف إليه مقامه ووصف المصدر المحذوف ولا يجوز
أن يعتقد أنه حرم ما بين عير الجبل الذي بالمدينة وثور الجبل الذي بمكة فإن ذلك بالإجماع
مباح " فمن أراد التفصيل فليراجع وفاء الوفاء أو خلاصة الوفاء للسمهودي أو
سائر المفصلات.
490

والناس أجمعين 1 وأشهد أن عليا " قد أحدث فيها فقال له رجل: كذب

1 - الحديث إلى هنا وارد في الصحيحين عن أبي هريرة قال البيهقي
في السنن في باب ما جاء في حرم المدينة ما نصه (أنظر ج 5، ص 196): " وأخبرنا
أبو عبد الله الحسين بن الحسن بن محمد بن القاسم الغضائري ببغداد، ثنا أبو عمر وعثمان بن
أحمد بن السماك حدثنا أحمد بن عبد الجبار العطاري ثنا أبو معاوية عن الأعمش عن أبي صالح عن
أبي هريرة قال قال رسول الله - صلى الله عليه وسلم: المدينة حرم ما بين عير إلى ثور فمن أحدث
فيها حدثا أو آوى محدثا " فعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين. وأخبرنا أبو عبد الله
الحافظ وأبو سعيد بن أبي عمرو قالا: حدثنا أبو العباس محمد بن يعقوب، ثنا أحمد بن
عبد الجبار فذكره بإسناده مثله وزاد: لا يقبل منه صرف ولا عدل، أخرجه البخاري ومسلم في
الصحيح من حديث زائدة وغيره عن الأعمش ".
قال ابن الأثير في النهاية: " وفي حديث المدينة: من أحدث فيها حدثا " أو آوى
محدثا "، الحدث الأمر الحادث المنكر الذي ليس بمعتاد ولا معروف في السنة والمحدث
يروى بكسر الدال وفتحها على الفاعل والمفعول فمعنى الكسر من نصر جانيا " أو آواه
وأجاره من خصمه وحال بينه وبين أن يقتص منه والفتح هو الأمر المبتدع نفسه ويكون
معنى الإيواء فيه الرضا به والصبر عليه فإنه إذا رضى بالبدعة وأقر فاعلها ولم ينكر عليه
فقد آواه ".
قال السمهودي في خلاصة الوفاء في الفصل الثالث من الباب الأول
ما نصه:
وفي الصحيحين في أحاديث تحريم المدينة: فمن أحدث فيها حدثا "
أو آوى محدثا " فعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين لا يقبل الله منه يوم القيامة
صرفا " ولا عدلا، ولفظ البخاري: لا يقبل منه صرف ولا عدل، والجمهور على أن الصرف الفريضة
والعدل النافلة وقيل عكسه وقيل: الصرف التوبة والعدل الفدية أي أتى فيها إثما أو آوى
من أتاه وحماه فلا يقبل منه فريضة ولا نافلة قبول رضا " ولا يجد في القيامة ما يفتدي به من كافر
وقيل غير ذلك، ولعنه إبعاده عن رحمة الله وطرده عن الجنة أولا لا كلعن الكفار وفيه دلالة
على أن ذلك من الكبائر مطلقا إذا للعن خاص بها فيستفاد منها أن الصغيرة بها كالكبيرة
بغيرها تعظيما " للحضرة النبوية ".
أقول: عقد المجلسي (ره) في سابع البحار بعد باب وجوب موالاة أولياء الأئمة
ومعاداة أعدائهم بابا " بعنوان " باب آخر في عقاب من تولى غير مواليه ومعناه " وذكر
أخبارا " تشتمل على مثل ما تقدم نقله من الصحيحين للبخاري ومسلم ومنها هذا الحديث:
" ب - (يريد به قرب الإسناد للحميري) ابن طريف عن ابن علوان عن جعفر عن أبيه قال:
وجد في غمد سيف رسول الله صلى الله عليه وآله صحيفة مختومة ففتحوها فوجدوا فيها: إن أعتى الناس
على الله القاتل غير قاتله والضارب غير ضاربه ومن أحدث حدثا " أو آوى محدثا " فعليه
لعنة الله والملائكة والناس أجمعين لا يقبل الله منه صرفا " ولا عدلا، ومن تولى إلى
غير مواليه فقد كفر بما أنزل على محمد صلى الله عليه وآله ". فبعد أن أورد من الأخبار ما أراد نقله نقل
ما نقلناه من نهاية ابن الأثير بقوله: وقال الجزري: في حديث المدينة فساق كلامه إلى آخر
ما نقلناه وختمه بقوله: " انتهى " قال (راجع ج 7، ص 371 من طبعة أمين الضرب) ونص
عبارته هكذا: " أقول: ظاهر أنه أراد ما علم أنهم يبتدعونه في المدينة من غصب الخلافة
وما لحقه من سائر البدع التي عم شؤمها الإسلام أقول: فما رواه الصدوق في العلل
بإسناده عن جميل عن أبي عبد الله عليه السلام أنه قال: لعن رسول الله صلى الله عليه وآله من أحدث في
المدينة حدثا " أو آوى محدثا " قلت: وما ذلك الحدث؟ - قال: القتل، لعله خص به تقية
لاشتهار هذا التفسير بينهم وروى الصدوق أيضا " بإسناده عن المخالفين إلى أمية بن
زيد القرشي قال: قال رسول الله صلى الله عليه وآله: من أحدث حدثا " أو آوى محدثا " فعليه لعنة الله والملائكة
والناس أجمعين ولا يقبل منه صرف ولا عدل يوم القيامة فقيل: يا رسول الله ما الحدث؟
قال: من قتل نفسا بغير نفس أو مثل مثلة بغير قود أو ابتدع بدعة بغير سنة أو انتهب نهبة
ذات شرق قال: فقيل: ما العدل يا رسول الله؟ قال: الفدية قال: فقيل: فما الصرف
يا رسول الله؟ قال: التوبة ".
ومن الموارد التي عبر فيها بهذا التعبير الحديث المتواتر بين الفريقين
عن النبي صلى الله عليه وآله " يرد على الحوض يوم القيامة رهط من أصحابي فيحلؤون عن الحوض
فأقول: يا رب أصحابي فيقال: إنه لا علم لك بما أحدثوا بعدك، إنهم ارتدوا على أعقابهم
القهقرى " ونظير هذا التعبير ما ورد عن عائشة وذلك قال ابن عبد ربه في العقد
الفريد في آخر ما ذكره تحت عنوان " قولهم في أصحاب الجمل " ضمن ذكره وقائع زمان
خلافة أمير المؤمنين علي بن أبي طالب - رضي الله عنه - ما نصه (أنظر ص 108 ج 3 من
طبعة مصر سنة 1353):
" وماتت عائشة في أيام معاوية وقد قاربت السبعين وقيل لها: تدفنين مع رسول الله
- صلى الله عليه وسلم - قالت: لا، إني أحدثت بعده حدثا فادفنوني مع إخوتي بالبقيع، وقد كان
النبي - صلى الله عليه وسلم - قال لها: يا حميراء كأني بك تنبحك كلاب الحوأب تقاتلين
عليا " وأنت له ظالمة والحوأب قرية في طريق المدينة إلى البصرة وبعض الناس يسمونها
الحوب بضم الهاء وتثقيل الواو، وقد زعموا أن الحوأب ماء في طريق البصرة قال في ذلك
بعض الشيعة:
إني أدين بحب آل محمد * وبني الوصي شهودهم والغيب
وأنا البرئ من الزبير وطلحة * ومن التي نبحت كلاب الحوأب "
491

أبو هريرة 1.
فوالله لئن كان أبو هريرة صادقا " لقد صارت لعنة الله والملائكة والناس أجمعين

1 - قال ابن أبي الحديد عند ذكره من وضع أحاديث في مذمة علي
عليه السلام ما نصه: (وقوله هذا في شرح كلام له (ع) مبدو بهذه العبارة: أما إنه
سيظهر عليكم بعدي رجل رحب البلعوم مند حق البطن، أنظر ص 358 - 360 من المجلد
الأول من طبعة سنة 1329).
" وذكر شيخنا أبو جعفر الإسكافي - رحمه الله تعالى وكان من المتحققين بموالاة
علي - عليه السلام - والمبالغين في تفضيله وإن كان القول بالتفضيل عاما " شائعا " في البغداديين
من أصحابنا كافة إلا أن أبا جعفر أشدهم في ذلك قولا وأخلصهم فيه اعتقادا أن معاوية
وضع قوما " من الصحابة وقوما " من التابعين على رواية أخبار قبيحة في علي
عليه السلام تقتضي الطعن فيه والبراءة منه وجعل لهم على ذلك جعلا يرغب في مثله
ما اختلقوا ما أرضاه منهم أبو هريرة وعمرو بن العاص والمغيرة بن شعبة ومن التابعين
عروة بن الزبير (إلى أن قال:)
وروى الأعمش قال: لما قدم أبو هريرة العراق عام جماعة جاء إلى مسجد الكوفة
فلما رأى كثرة من استقبله من الناس جثا على ركبتيه ثم ضرب صلعته مرارا " وقال: يا أهل -
العراق أتزعمون أني أكذب على الله وعلى رسوله وأحرق نفسي بالنار والله لقد سمعت
رسول الله - صلى الله عليه وآله - يقول: إن لكل نبي حرما " وإن حرمي بالمدينة ما بين عير
إلى ثور فمن أحدث فيها حدثا فعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين وأشهد بالله أن
عليا " أحدث فيها فلما بلغ معاوية قوله أجازه وأكرمه وولاه أمارة المدينة.
قلت: أما قوله: ما بين عير إلى ثور، فالظاهر أنه غلط من الراوي لأن ثورا "
بمكة وهو جبل يقال له: ثور أطحل، وفيه الغار الذي دخله النبي - صلى الله عليه وآله -
وأبو بكر، وإنما قيل: أطحل، لأن أطحل بن عبد مناف بن أد بن طابخة بن إلياس
ابن مضر بن نزار بن معد بن عدنان كان يسكنه وقيل: اسم الجبل أطحل فأضيف ثور
إليه وهو ثور بن عبد مناف والصواب: ما بين عير إلى أحد.
فأما قول أبي هريرة: إن عليا " - عليه السلام - أحدث بالمدينة فحاش لله
كان علي - عليه السلام - أتقى لله من ذلك والله لقد نصر عثمان نصرا لو كان المحصور
جعفر بن أبي طالب لم يبذل له إلا مثله.
قال أبو جعفر: وأبو هريرة مدخول عند شيوخنا غير مرضى الرواية ضربه عمر بالدرة
وقال: قد أكثرت من الرواية وأحربك أن تكون كاذبا " على رسول الله - صلى الله عليه وآله -
وروى سفيان الثوري عن منصور عن إبراهيم التيمي قال: كانوا لا يأخذون عن أبي -
هريرة إلا ما كان من ذكر جنة أو نار وروى أبو أسامة عن الأعمش قال: كان إبراهيم
صحيح الحديث فكنت إذا سمعت الحديث أتيته فعرضته عليه فأتيته يوما " بأحاديث من حديث
أبي صالح عن أبي هريرة فقال: دعني من أبي هريرة إنهم كانوا يتركون كثيرا "
من حديثه.
وقد روي عن علي - عليه السلام - أنه قال: ألا إن أكذب الناس أو
قال: أكذب الأحياء على رسول الله - صلى الله عليه وآله أبو هريرة الدوسي -
وروى أبو يوسف قال: قلت لأبي حنيفة: الخبر يجيئ عن رسول الله - صلى الله عليه
وسلم - يخالف قياسنا فما نصنع به؟ - قال: إذا جاءت به الرواة الثقات عملنا به وتركنا
الرأي فقلت: ما تقول في رواية أبي بكر وعمر؟ - فقال: ناهيك بهما، فقلت: علي وعثمان؟ -
قال: كذلك فلما رآني أعد الصحابة قال: والصحابة كلهم عدول ما عدا رجالا
ثم عد منهم أبا هريرة وأنس بن مالك وروى سفيان الثوري عن عبد الرحمن بن القاسم عن
عمر بن عبد الغفار أن أبا هريرة لما قدم الكوفة مع معاوية كان يجلس بالعشيات بباب
كندة ويجلس الناس إليه فجاء شاب من الكوفة فجلس إليه فقال: يا أبا هريرة أنشدك الله
أسمعت من رسول الله - صلى الله عليه وآله - يقول لعلي بن أبي طالب: اللهم وال من والاه
وعاد من عاداه؟ فقال: اللهم نعم قال: فأشهد بالله لقد واليت عدوه وعاديت وليه ثم قام
عنه وروت الرواة أن أبا هريرة كان يؤاكل الصبيان في الطريق ويلعب معهم وكان يخطب
وهو أمير المدينة فيقول: الحمد لله الذي جعل الدين قياما " وأبا هريرة إماما " يضحك الناس
بذلك، وكان يمشي وهو أمير المدينة في السوق فإذا انتهى إلى رجل يمشي أمامه ضرب
برجليه الأرض ويقول: الطريق الطريق قد جاء الأمير يعني نفسه.
قلت: قد ذكر ابن قتيبة هذا كله في كتاب المعارف في ترجمة أبي هريرة وقوله فيه
حجة لأنه غير متهم عليه ".
494

على معاوية بن أبي سفيان وبطلت الروايات التي رويت من مناقب أمير المؤمنين
علي بن أبي طالب صلوات الله عليه عن النبي صلى الله عليه وآله وكذب من روى فيه
495

تلك المناقب، ولئن كان أبو هريرة كذب في قوله وكذب لقد هلك من يروي عنه
الحديث لأن الرجل إذا استحل كذبه فقد هلك في كذبه.
فلما بلغ معاوية قوله في علي - عليه السلام - أكرمه وأجازه وولاه المدينة
496

فهذا من كذبكم على رسول الله - صلى الله عليه وآله - فإما أن تكونوا قد صدقتم
أبا هريرة وصدق في قوله فتكونوا قد طعنتم على علي (ع) ورميتموه بالعجب، وإما أن
تكونوا قد كذبتم عليه وكذب هو في قوله فقد كذبتم رجلا " من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله
تروون عنه الحلال والحرام فلستم تنجون من إحدى الخصلتين.
ثم ما رواه يزيد بن هارون عن أبي المعلى الجريري 1 قال: حدثنا ميمون بن
مهران 2 قال: قلت لعبد الله بن عمر: حدثني عن مقتل عمر فقال: لما طعن عمر دعا
الحارث بن كلدة الثقفي وكان طبيبا " فقال: اسقوه لبنا 3 فأسقوه لبنا " فخرج من جراحته
محضا " فقال له الحارث: اعهد أيها الرجل فلست خلوا " من أصحاب القبور، فقال له
الناس: استخلف علينا، فقال: ما أنا بالذي أتحملها حيا " وميتا " قالوا: فإن المسلمين
يرضون بعبد الله بن عمر فقال: حسب آل عمر منها تحمل رجل منهم الخلافة 4
فقالوا: ألا تشير علينا؟! فقال: لا أبالي أن أفضل 5 رؤوس قريش ومن سمى رسول الله
صلى الله عليه وآله من أهل الجنة سبعة نفر، علي بن أبي طالب، وعثمان بن عفان، وطلحة،

1 - ح مث مج س: " الجزري " ج ق: " الحريري " قال ابن حجر في تقريب -
التهذيب في باب الأنساب: " الجريري بالتصغير سعيد ابن أياس " وقال في باب الأسماء:
" سعيد بن أياس الجريري، بضم الجيم، أبو مسعود البصري (الترجمة) وصرح في تهذيب -
التهذيب بأنه ممن يروي عنه يزيد بن هارون " ونقل مصحح التهذيب في ذيل كلمة الجريري
عن المغني ما نصه: " والجريري بضم الجيم وفتح راء أولى وكسر الثانية وسكون ياء
بينهما نسبة إلى جرير بن عباد بن ضبيعة بن قيس بن ثعلبة ".
2 - صرح ابن حجر بروايته عن ابن عمر، فمن أراد كلامه فليراجع تهذيب التهذيب
(ج 10، ص 390).
3 - هذه القصة قد تقدمت (راجع ص 163 - 166 و 272).
4 - عبارة النسخ مشوشة والتصحيح من رواية ابن قتيبة في الإمامة والسياسة.
5 - في بعض النسخ بالصاد المهملة.
497

الزبير، وسعد، وعبد الرحمن بن عوف، وسعيد بن زيد، وليس من الأمر في شئ.
فقالوا: يا أمير المؤمنين قل فيهم فقال: لا يمنعني من عثمان إلا عصبيته 1 وحبه لقومه،
ولا يمنعني من 2 علي بن أبي طالب إلا حرصه عليها وأنه رجل تلعابة 3 ولا يمنعني من

1 - قال ابن الأثير في النهاية: " وفيه: العصبي من يعين قومه على الظلم،
العصبي هو الذي يغضب لعصبته ويحامي عنهم، والعصبة الأقارب من جهة الأب لأنهم
يعصبونه ويعتصب بهم أي يحيطون به ويشتد بهم، ومنه الحديث: ليس منا من دعا إلى
عصبية أو قاتل عصبية، العصبية والتعصب المحاماة والمدافعة وقد تكرر في الحديث ذكر
العصبية والعصبة ".
2 - في بعض النسخ: " عن " وكذا في الموارد الآتية إلا أن " منعه منه وعنه " بمعنى
وكلاهما واردان في اللغة.
3 - قد تكرر نقل المصنف (ره) هذا الكلام المسلم صدوره من عمر في حق علي -
عليه السلام - (منها ما مر في ص 163 - 166) ولم نذكر شيئا " في بيانه فالأولى أن نذكر
هنا ما ذكر ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة عند شرحه قوله (ع): " عجبا " لابن -
النابغة يزعم لأهل الشام أن في دعابة وأني امرؤ تلعابة أعافس وأمارس " فإنه قد أطال
الكلام هنا في ترجمة عمرو بن العاص وأجاب عن هذا الأمر وقال بالنسبة إلى ما نحن بصدده
ما نصه (أنظر المجلد الثاني من طبعة دار الكتب العربية بمصر سنة 1329، ص 114):
" فأما ما كان يقوله عمرو بن العاص في علي - عليه السلام - لأهل الشام أن
فيه دعابة يروم أن يعيبه بذلك عندهم فأصل ذلك كلمة قالها عمر فتلقفها منه من
تلقفها حتى جعلها أعداؤه عيبا " له وطعنا " عليه قال أبو العباس يحيى ثعلب في كتاب
الأمالي: كان عبد الله بن عباس عند عمر فتنفس عمر نفسا " عاليا " قال ابن عباس: حتى
ظننت أن أضلاعه قد انفرجت فقلت له: ما أخرج منك هذا النفس يا أمير المؤمنين إلا هم
شديد قال: إي والله يا ابن عباس إني فكرت فلم أدر فيمن أجعل هذا الأمر بعدي ثم قال:
لعلك ترى صاحبك لها أهلا؟ قلت: وما يمنعه من ذلك؟ مع جهاده وسابقته وقرابته وعلمه
قال: صدقت ولكنه امرؤ فيه دعابة قلت: فأين أنت من طلحة؟ قال: هو ذو البأو
بإصبعه المقطوعة قلت: فعبد الرحمن؟ قال: رجل ضعيف لو صار الأمر إليه لوضع خاتمه
في يد امرأته، قلت: فالزبير؟ قال: شكس لقس يلاطم في البقيع في صاع من بر، قلت:
فسعد بن أبي وقاص؟ قال: صاحب مقنب وسلاح، قلت: فعثمان قال: أوه أوه، مرارا "، ثم
قال: والله لئن وليها ليحملن بني أبي معيط على رقاب الناس ثم لتنهضن إليه العرب فتقتله
ثم قال: يا ابن عباس: إنه لا يصلح لهذا الأمر إلا خصيف العقدة قليل الغرة، لا تأخذه
في الله لومة لائم، يكون شديدا من غير عنف لينا " من غير ضعف، جوادا " من غير سرف، ممسكا "
من غير وكف، قال ابن عباس: وكانت هذه صفات عمر ثم أقبل علي فقال: إن أحراهم
أن يحملهم على كتاب ربهم وسنة نبيهم لصاحبك، والله لئن وليها ليحملنهم على المحجة
البيضاء والصراط المستقيم.
واعلم أن الرجل ذا الخلق المخصوص لا يرى الفضيلة إلا في ذلك الخلق ألا ترى
أن الرجل يبخل فيعتقد أن الفضيلة في الامساك، والبخيل يعيب أهل السماح والجود
وينسبهم إلى التبذير وإضاعة الحزم، وكذلك الرجل الجواد يعيب البخلاء وينسبهم إلى
ضيق النفس وسوء الظن وحب المال، والجبان يعتقد أن الفضيلة في الجبن ويعيب الشجاعة
ويعتقد كونها خرقا " وتغريرا " بالنفس كما قال المتنبي: يرى الجبناء أن الجبن حزم، والشجاع
يعيب الجبان وينسبه إلى الضعف ويعتقد أن الجبن ذل ومهانة وهكذا القول في جميع
الأخلاق والسجايا المقتسمة بين نوع الإنسان ولما كان عمر شديد الغلظة وعر الجانب
خشن الملمس دائم العبوس كان يعتقد أن ذلك هو الفضيلة وأن خلافه نقص
حتى لو قدرنا أن خلقه حاصل لعلي - عليه السلام - وخلق على حاصل له لقال في علي:
لولا شراسة فيه فهو غير ملوم عندي فيما قاله ولا منسوب إلى أنه أراد الغض من
على والقدح فيه ولكنه أخبر عن خلقه ظانا أن الخلافة لا تصلح إلا للشديد
الشكيمة العظيم الوعورة (إلى أن قال) ومن تأمل كتب السير عرف صدق هذا القول
وعرف أن عمرو بن العاص أخذ كلمة عمر إذ لم يقصد بها العيب فجعلها عيبا وزاد عليها
أنه كثير اللعب يعافس النساء ويمارسهن وأنه صاحب هزل، ولعمر الله لقد كان أبعد الناس
من ذلك وأي وقت كان يتسع لعلي - عليه السلام حتى يكون فيه على هذه الصفات فإن أزمانه
كلها في العبادة والصلاة والذكر والفتوى والعلم واختلاف الناس إليه في الأحكام وتفسير
القرآن، ونهاره كله أو معظمه مشغول بالصوم وليله كله أو معظمه مشغول بالصلاة، هذا
في أيام سلمه فأما أيام حربه فبالسيف الشهير والسنان الطرير وركوب الخيل وقود الجيوش
ومباشرة الحروب ولقد صدق - عليه السلام - في قوله: إنني ليمنعني من اللعب ذكر الموت
ولكن الرجل الشريف النبيل الذي لا يستطيع أعداؤه أن يذكروا له عيبا " أو يعدوا عليه
وصمة لا بد أن يحتالوا ويبذلوا جهدهم في تحصيل أمر ما وإن ضعف يجعلونه عذرا "
لأنفسهم في ذمه ويتوسلون به إلى أتباعهم في تحسينهم لهم مفارقته والانحراف عنه (إلى
آخر ما قال فمن أراده فليراجع ذلك الكتاب) ".
498

الزبير إلا أنه مؤمن الرضا كافر الغضب، ولا يمنعني من طلحة إلا نخوته وكبره،
ولا يمنعني من سعد إلا فظاظته وعنفه، ولا يمنعني من عبد الرحمن بن عوف إلا أنه
قارون هذه الأمة، يجمعون في البيت ثلاثا "، ويصلي بالناس صهيب، ويحضر عبد الله
ابن عمر مشيرا " ووزيرا " وليس له 1 من الأمر شئ فإذا استقام رأى خمسة وأبى واحد
فاجلدوا عنقه، إن 2 استقام رأي أربعة وأبى اثنان، فاجلدوا أعناقهما، وإن استقام
ثلاثة 3 وأبى ثلاثة 4 فتحاكموا إلى عبد الله بن عمر فأي الفريقين قضى لهم فاقتلوا الباقين
(في حديث طويل).
وفي رواية أخرى: فإن مضت ثلاثة أيام ولم يبايعوا رجلا " منهم فاقتلوهم
جميعا ".

1 - كذا في ح لكن في غيرها: " إليه ".
2 - ح: " وإذا " وكذا فيما يأتي من نظائره في الحديث.
3 - أي استقام رأي ثلاثة ولم يستقم رأي ثلاثة.
4 - أي استقام رأي ثلاثة ولم يستقم رأي ثلاثة.
500

فانظروا إلى روايتكم عن عمر 1 وما نسبتموه إليه إن كنتم صادقين عليه في قوله
[على ما] زعمتم: حسب آل عمر منها، فوالله إن كانت 2 لله رضى ما كان ينبغي له أن
يخرج آل عمر منها، وإن كانت لله سخطا ما كان ينبغي له أن يصرف عنها ولده ويلقى 3
فيها 4 أصحاب رسول الله الذين شهد لهم رسول الله صلى الله عليه وآله أنهم من أهل الجنة.
ثم زعمتم أنه اختار لهم قوما " من أهل الجنة ثم ذكرهم بما ذكرهم 5 من التنقص 6 إن
عثمان صاحب عصبية، وعليا " 7 تلعابة حريص عليها، والزبير مؤمن الرضا كافر الغضب،
وطلحة صاحب نخوة وكبر، وسعدا " 8 صاحب فظاظة وعنف، وعبد الرحمن قارون هذه
الأمة، فهل يعاب أحد بأشد مما عابهم به وزعم أنه اختارهم لأمة محمد صلى الله عليه وآله وهم
بهذه الصفة التي وصف، فلئن كنتم صادقين عليه أنه فعل ذلك وتكلم [به] وأمر بقتلهم
فلقد نسبتموه إلى ما تنسب إليه الصعاليك 9 الذين لا يخافون الله، ولئن كنتم كذبتم عليه لقد
تحملتم بكذبكم عليه وزرا وإثما " عظيما ".
فهذه وقيعتكم في خيار أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله وأنتم ترمون الشيعة بذلك وهم

1 - ج ق س مج مث: " على عمر ".
2 - في النسخ: " كان ".
3 - ح: " يبقى ".
4 - " فيها " في مج وق فقط.
5 - غير ح: " بما ذكر ".
6 - ح: " من النقص ".
7 - غير ح: " علي وسعد " كلاهما بالرفع وذلك مبنى على ما هو المقرر في النحو
من أن المعطوف على اسم أن بعد مضي الخبر جائز رفعه ونصبه، قال ابن مالك:
" وجائز رفعك معطوفا " على * منصوب أن بعد أن تستكملا "
" وألحقت بأن لكن وأن * من دون ليت ولعل وكان ".
8 - تقدم آنفا تحت رقم 7.
9 - ج س ق مج مث: " السعاليك " (بالسين)، وفي الصحاح والقاموس: " صعاليك
العرب ذؤبانها ". وقال ابن الأثير في النهاية في ذوب: " وفي حديث الغار فيصبح
في ذوبان الناس يقال لصعاليك العرب ولصوصها ذوبان لأنهم كالذئاب والذوبان جمع
ذئب والأصل فيه الهمز ولكنه خفف فانقلب واوا، وذكرناه ههنا حملا على لفظه ".
501

أتقى الناس مما ترمونهم به في روايات 1 كثيرة تروونها على أبي بكر وعمر وعثمان من 1
أشنع ما يكون من الرواية عن قوم تزكونهم وتأخذون الحديث عنهم لو كتبناها كلها
لاحتجنا إلى أجلاد 3 كثيرة وفيما كتبنا وبينا بلاغ لقوم يعقلون.
ثم إقراركم على الصحابة أنهم اختلفوا، فإن زعمتم أنهم في اختلافهم مطيعون،
فقد زعمتم أن الله نهاهم عن الطاعة لأن الله قال: واعتصموا بحبل الله جميعا " ولا تفرقوا 4،
وقال: ولا تكونوا كالذين تفرقوا واختلفوا من بعد ما جاءهم البينات أولئك لهم عذاب
عظيم 5، وإن زعمتم أنهم عاصون في اختلافهم، فقد وقعتم فيهم وزعمتم أن النبي -
صلى الله عليه وآله - أمرنا بالاقتداء بالعصاة، فهذا ما لا مخرج لكم منه.
فوجدناكم أخذتم عن قوم رددتم أقاويلهم في بعض وقبلتموها في بعض وكنتم
أنتم المختارين مما قالوا، فما استحسنتم أخذتموه وقبلتموه، وما كرهتم تركتموه،
وطعنتم على من زكيتموه، وزكيتم من طعنتم عليه، فكنتم أئمة أنفسكم فيما نقلوا إليكم
واتبعتم في ذلك ظنكم وهواكم، وتركتم شيئا " ارتضاه بعضكم، ورضيتم شيئا كرهه
بعضكم، ولا يخلو ما اختلفتم فيه من أن يكون بعضه سخطا " لله أو كله، أو يكون رضى 6
بعضه وكرها 7 بعضه فترضون ما يزعم بعضكم أن الله كرهه، وتكرهون ما يزعم بعضكم
أن الله رضيه فلا حقا " 8 تعرفون ولا باطلا " 9 تنكرون فكلكم راض عمن خالفكم

1 - غير ح: " في رواية ".
2 - ح: " ومن ".
3 - الأجلاد جمع الجلد كالجلود قال الفيومي في المصباح المنير: " قال الأزهري:
الجلد غشاء جسد الحيوان والجمع جلود وقد يجمع على أجلاد مثل حمل وحمول وأحمال ".
4 - صدر آية 103 من سورة آل عمران.
5 - آية 105 من سورة آل عمران.
6 - في بعض النسخ كلاهما بصورة الفعل فيكون المعنى: " رضى الله بعضه وكره
بعضه ".
7 - في بعض النسخ كلاهما بصورة الفعل فيكون المعنى: " رضى الله بعضه وكره
بعضه ".
8 - في النسخ: " فلا حق " " ولا باطل ".
9 - في النسخ: " فلا حق " " ولا باطل ".
502

طاعن عليه.
ومن 1 جهة أخرى تروون عن المرجئة ويروون عنكم، وتروون عن القدرية ويروون
عنكم، وتروون عن الجهمية ويروون عنكم، فتقبلون منهم بعض أقاويلهم وتردون عليهم
بعضها، فلا الحق أنتم منه على ثقة، ولا الباطل أنتم منه على يقين، وأنتم عند أنفسكم
أهل السنة والجماعة فهذه صفتكم التي تعرفونها من أنفسكم وتنطق بها عليكم ألسنتكم
فالحمد لله الذي بصرنا ما جهلتم [به] وعرفنا ما جحدتم به 2 وله المزيد بذلك [والحمد
لله كثيرا " وصلواته 3 على سيد الأولين والآخرين محمد النبي وآله الطاهرين 4].
عبارات خواتم النسخ
عبارة آخر نسخة ق: " تم الكتاب بتوفيق من الله في شهر رمضان سنة اثني وسبعين
بعد ألف وكتب من نسخة كتب فيها: بلغ عرضا " فصح بقدر الجهد وذلك بأصله
المنقول منه ووقع الفراغ من التنميق في محرم سنة خمس وستمائة.
الخط يبقى زمانا " بعد كاتبه * وصاحب الخط تحت الأرض مدفون ".
عبارة آخر نسخة س: " تم الكتاب بتوفيق من الله تعالى بقلم الفقير عبد آل محمد
أحمد بن شرف الدين عليهم الصلاة والسلام ".
وفي هامشها بخط المتن:
" بلغ قبالا من الفاتحة إلى الخاتمة والذي فيه من الأوراق البيض قد سقط من نسخة
الأصل يسر الله نسخه من نسخة أخرى وكان ذلك في عدة مجالس آخرها ليلة الخميس

1 - إنما جعلناها صدر الجملة لكونها مصدرة بالواو فلا تكون صلة لما قبلها.
2 - لم تذكر في ح.
3 - مج: " وصلاة " ق: " وصلاته ".
4 - ح (بدل ما بين الحاصرتين): " والصلاة على نبيه وآله المعصومين ".
503

ثامن عشر من شهر صفر ختم بالخير والظفر من شهور سنة تسعين وتسعمائة، حرره فقير
ربه الولي محمد علي عفى عنه بمحمد وعلي ".
وعبارة آخر نسخة مث:
" وفي المنتسخ منه: بلغ قبالا " من الفاتحة إلى الخاتمة، والذي فيه من الأوراق
البيض قد سقط من نسخة الأصل يسر الله نسخه من نسخة أخرى وكان ذلك في عدة
مجالس آخرها ليلة الخميس ثامن عشر من شهر صفر ختم بالخير والظفر سنة تسعين
وتسعمائة (انتهى). "
وعبارة آخر نسخة مج: " تم الكتاب بتوفيق من الله تعالى ".
وعبارة آخر نسخة ح:
" تم كتابة " على نسخة مغلوطة كتبت على نسخة تأريخها تسعمائة وتسعون، كانت
ناقصة من أواسطها أوراق مقدرة بالبياض، وانتهى على يد محمد السماوي بالنجف
لثمان بقين من ربيع ا [لا] ول سنة 1235 حامدا " مصليا " مسلما ".
وعبارة آخر نسخة ج:
" تم في الثاني والعشرين من جمادى الثانية من شهور سنة 1118 ".
تأريخ فراغي من التصحيح البدوي والنهائي:
تم تحرير ذلك بيد العبد الآثم جلال الدين بن القاسم الحسيني منتصف ليلة
الجمعة وكانت الليلة السابعة من شهر رمضان المبارك من سنة 1390.
ومن الاتفاق كان تصحيحه النهائي بعد ترتيب الحروف ليلة الأربعاء وكانت
الليلة السابعة من شهر رمضان المبارك من سنة 1391.
فكانت الفاصلة بين التصحيحين سنة كاملة قمرية "، والحمد لله رب العالمين.
504

تعليقات الكتاب
لما كان ما ذكره ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة في شرح هذه العبارة من
أصل الكتاب: " وقال - عليه السلام - لعمار بن ياسر - رحمه الله تعالى. - وقد سمعه
يراجع المغيرة بن شعبة كلاما ": دعه يا عمار فإنه لم يأخذ من الدين إلا ما قاربه من
الدنيا وعلى عمد لبس على نفسه ليجعل الشبهات عاذرا " لسقطاته " مشتملا " على مطالب
مهمة مرتبطة بما في كتاب الإيضاح للفضل بن شاذان غاية الارتباط وقد أشرنا في ذيل
بعض صفحات الكتاب إلى ذلك (أنظر ص 65 و 376) رأينا من المهم أن ننقله هنا حتى
ينتفع به الناظرون في ذلك الكتاب والله المستعان وعليه التكلان.
قال ابن أبي الحديد في شرح الكلام المذكور ما نصه:
(راجع ج 4، ص 453 - 463 من النسخة المطبوعة بمصر سنة 1329)
" الشرح - أصحابنا غير متفقين على السكوت على المغيرة بل أكثر البغداديين
يفسقونه ويقولون فيه ما يقال في الفاسق، ولما جاء عروة بن مسعود الثقفي إلى رسول الله -
صلى الله عليه وآله - عام الحديبية نظر إليه قائما على رأس رسول الله مقلدا " سيفا " فقال:
من هذا؟ - قيل: ابن أخيك المغيرة قال: وأنت ههنا يا غدر والله إني إلى الآن ما
غسلت سوأتك وكان إسلام المغيرة من غير اعتقاد صحيح ولا إنابة ولا نية جميلة كان
قد صحب قوما " في بعض الطرق فاستغفلهم وهم نيام فقتلهم وأخذ أموالهم وهرب خوفا
أن يلحق فيقتل أو يؤخذ ما فاز به من أموالهم فقدم المدينة فأظهر الإسلام وكان رسول الله
- صلى الله عليه وآله - لا يرد على أحد إسلامه أسلم عن علة أو عن إخلاص، فامتنع
بالإسلام واعتصم وحمى جانبه.
505

ذكر حديثه أبو الفرج علي بن الحسين الأصفهاني في كتاب الأغاني.
قال: كان المغيرة يحدث حديث إسلامه قال: خرجت مع قوم من بني مالك
ونحن على دين الجاهلية إلى المقومس ملك مصر فدخلنا إلى الإسكندرية وأهدينا
للملك هدايا كانت معنا فكنت أهون أصحابي عليه وقبض هدايا القوم وأمر لهم بجوائز
وفضل بعضهم على بعض وقصر بي فأعطاني شيئا " قليلا " لا ذكر له وخرجنا فأقبلت بنو -
مالك يشترون هدايا لأهلهم وهم مسرورون ولم يعرض أحد منهم على مواساة فلما
خرجوا حملوا معهم خمرا فكانوا يشربون منها فأشرب معهم ونفسي تأبى أن تدعني معهم
وقلت: ينصرفون إلى الطائف بما أصابوا وما حباهم به الملك ويخبرون قومي بتقصيره
بي وازدرائه إياي فأجمعت على قتلهم فقلت: إني أجد صداعا فوضعوا شرابهم ودعوني
فقلت: رأسي يصدع ولكن اجلسوا فأسقيكم فلم ينكروا من أمري شيئا " فجلست أسقيهم
وأشرب القدح بعد القدح فلما دبت الكأس فيهم اشتهوا الشراب فجعلت أصرف لهم
وأترع الكأس فأهمدتهم الخمر حتى ناموا ما يعقلون فوثبت إليهم فقتلتهم جميعا " وأخذت
جميع ما كان معهم وقدمت المدينة فوجدت النبي - صلى الله عليه وآله - بالمسجد
وعنده أبو بكر وكان بن عارفا فلما رآني قال: ابن أخي عروة؟ - قلت: نعم قد جئت
أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله، فقال أبو بكر: من مصر أقبلت؟ - قلت:
نعم قال: فما فعل المالكيون الذين كانوا معك؟ - قلت: كان بيني وبينهم بعض
ما يكون بين العرب ونحن على دين الشرك فقتلتهم وأخذت أسلابهم وجئت بها إلى
رسول الله - صلى الله عليه وآله - ليخمسها فإنها غنيمة من المشركين فقال رسول الله:
أما إسلامك فقد قبلته ولا نأخذ من أموالهم شيئا " ولا نخمسها لأن هذا غدر والغدر
لا خير فيه فأخذني ما قرب وما بعد فقلت: يا رسول الله إنما قتلتهم وأنا على دين قومي ثم
أسلمت حين دخلت إليك الساعة فقال - عليه السلام -: الإسلام يجب ما قبله.
قال: وكان قتل منهم ثلاثة عشر إنسانا " واحتوى على ما معهم فبلغ ذلك ثقيفا "
506

بالطائف فتداعوا للقتال ثم اصطلحوا على أن حمل عمى عروة بن مسعود ثلاث عشرة
دية.
قال: فذلك معنى قول عروة يوم الحديبية: يا غدر أنا إلى الأمس أغسل سوأتك
فلا أستطيع أن أغسلها.
فلهذا قال أصحابنا البغداديون: من كان إسلامه على هذا الوجه وكانت خاتمته
ما قد تواتر الخبر به من لعن علي - عليه السلام - على المنابر إلى أن مات على هذا الفعل
وكان المتوسط من عمره الفسق والفجور وإعطاء البطن والفرج سؤالهما وممالأة الفاسقين
وصرف الوقت إلى غير طاعة الله كيف نتولاه؟! وأي عذر لنا في الامساك عنه؟! وأن
لا نكشف للناس فسقه؟!
وحضرت عند النقيب أبي جعفر يحيى بن محمد العلوي البصري في سنة إحدى
عشرة وستمائة ببغداد وعنده جماعة وأحدهم يقرأ في الأغاني لأبي الفرج فمن ذكر
المغيرة بن شعبة وخاض القوم فذمه بعضهم وأثنى عليه بعضهم وأمسك عنه آخرون
فقال بعض فقهاء الشيعة ممن أن يشتغل بطرف من علم الكلام على رأي الأشعري:
الواجب الكف والإمساك عن الصحابة وعما شجر بينهم فقد قال أبو المعالي الجويني:
أن رسول الله - صلى الله عليه وآله - نهى عن ذلك وقال: إياكم وما شجر بين
صحابتي. وقال: دعوا لي أصحابي فلو أنفق أحدكم مثل أحد ذهبا " لما بلغ مد أحدهم
ولا نصيفه. وقال: أصحابي كالنجوم بأيهم اقتديتم اهتديتم. وقال: خيركم القرن الذي
أنا فيه ثم الذي يليه ثم الذي يليه ثم الذي يليه. وقد ورد في القرآن الثناء على الصحابة
وعلى التابعين وقال رسول الله - صلى الله عليه وآله -: وما يدريك لعل الله اطلع على
أهل بدر فقال: اعملوا ما شئتم فقد غفرت لكم.
وقد روي عن الحسن البصري أنه ذكر عنده الجمل وصفين فقال: تلك دماء
طهر الله منها أسيافنا فلا نلطخ بها ألسنتنا ثم إن تلك الأحوال قد غابت عنا وبعدت
أخبارها على حقائقها فلا يليق بنا أن نخوض فيها ولو كان واحد من هؤلاء قد أخطأ لوجب
507

أن يحفظ رسول الله - صلى الله عليه وآله - فيه ومن المروءة أن يحفظ رسول الله -
صلى الله عليه وآله - في عائشة زوجته وفي الزبير ابن عمته وفي طلحة الذي وقاه
بيده، ثم ما الذي ألزمنا وأوجب علينا أن نلعن أحدا " من المسلمين أو نبرأ منه وأي ثواب
في اللعنة والبراءة؟! أن الله تعالى لا يقول يوم القيامة للمكلف: لم لم تلعن؟ بل قد
يقول له: لم لعنت؟ ولو أن إنسانا " عاش عمره كله لم يلعن إبليس لم يكن عاصيا "
ولا آثما "، وإذا جعل الإنسان عوض اللعنة: أستغفر الله، كان خيرا " له.
ثم كيف يجوز للعامة أن تدخل أنفسها في أمور الخاصة وأولئك قوم كانوا
أمراء هذه الأمة وقادتها ونحن اليوم في طبقة سافلة جدا " عنهم فكيف يحسن بنا التعرض
لذكرهم؟! أليس يقبح من الرعية أن تخوض في دقائق أمور الملك وأحواله وشؤونه
التي تجري بينه وبين أهله وبني عمه ونسائه وسراريه وقد كان رسول الله - صلى الله
عليه وآله - صهرا " لمعاوية وأخته أم حبيبة تحته فالأدب أن تحفظ أم حبيبة وهي أم -
المؤمنين في أخيها وكيف يجوز أن يلعن من جعل الله تعالى بينه وبين رسوله مودة أليس
المفسرون كلهم قالوا: هذه الآية أنزلت في أبي سفيان وآله وهي قوله تعالى: عسى الله
أن يجعل بينكم وبين الذين عاديتم منهم مودة، فكان ذلك مصاهرة رسول الله - صلى الله
عليه وآله - أبا سفيان وتزويجه ابنته على أن جميع ما تنقله الشيعة من الاختلاف بينهم
والمشاجرة لم يثبت وما كان القوم إلا كبني أم واحدة ولم يتكدر باطن أحد منهم على
صاحبه قط ولا وقع بينهم اختلاف ونزاع.
فقال أبو جعفر رحمه الله:
قد كنت منذ أيام علقت بخطى كلاما " وجدته لبعض الزيدية في هذا المعنى
نقضا " وردا " على أبي المعالي الجويني فيما اختاره لنفسه من هذا الرأي وأنا أخرجه إليكم
لأستغني بتأمله عن الحديث على ما قاله هذا الفقيه فإني أجد ألما " يمنعني من الإطالة
في الحديث لا سيما إذا خرج مخرج الجدل ومقاومة الخصوم ثم أخرج من بين كتبه
كراسا " قرأناه في ذلك المجلس واستحسنه الحاضرون وأنا أذكر ههنا خلاصته.
508

قال: لولا أن الله تعالى أوجب معاداة أعدائه كما أوجب موالاة أوليائه وضيق
على المسلمين تركها إذا دل العقل عليها أو صح الخبر عنها بقوله سبحانه: لا تجد قوما "
يؤمنون بالله واليوم الآخر يوادون من حاد الله ورسوله ولو كانوا آباءهم أو أبناءهم أو
إخوانهم أو عشيرتهم وبقوله تعالى: ولو كانوا يؤمنون بالله والنبي وما أنزل إليه ما اتخذوهم
أولياء وبقوله سبحانه: لا تتولوا قوما " غضب الله عليهم، ولإجماع المسلمين على أن الله
تعالى فرض عداوة أعدائه وولاية أوليائه، وعلى أن البغض في الله واجب والحب في الله
واجب لما تعرضنا لمعاداة أحد من الناس في الدين ولا البراءة منه ولكانت عداوتنا للقوم
تكلفا " ولو ظننا أن الله عز وجل يعذرنا إذا قلنا: يا رب غاب أمرهم عنا فلم يكن لخوضنا
في أمر قد غاب عنا معنى " لاعتمدنا على هذا القدر وواليناهم ولكنا نخاف أن يقول
سبحانه لنا: إن كان أمرهم قد غاب عن أبصاركم فلم يغب عن قلوبكم وأسماعكم قد
أتتكم به الأخبار الصحيحة التي بمثلها ألزمتم أنفسكم الاقرار بالنبي - صلى الله عليه
وآله - وموالاة من صدقه ومعاداة من عصاه وجحده وأمرتم بتدبر القرآن وما جاء به
الرسول فهلا حذرتم من أن تكونوا من أهل هذه الآية غدا ": ربنا إنا أطعنا سادتنا
وكبراءنا فأضلونا السبيلا.
فأما لفظة اللعن فقد أمرنا الله تعالى بها وأوجبها ألا ترى إلى قوله: أولئك يلعنهم الله
ويلعنهم اللاعنون فهو إخبار معناه الأمر كقوله: والمطلقات يتربصن بأنفسهن ثلاثة
قروء وقد لعن الله تعالى العاصين بقوله: لعن الذين كفروا من بني إسرائيل على لسان
داود، وقوله: إن الذين يؤذون الله ورسوله لعنهم الله في الدنيا والآخرة وأعد لهم عذابا "
مهينا "، وقوله: ملعونين أينما ثقفوا أخذوا وقتولا تقتيلا، وقال الله تعالى لإبليس: وإن
عليك لعنتي إلى يوم الدين وقال: إن الله لعن الكافرين وأعد لهم سعيرا ".
فأما قول من يقول: أي ثواب في اللعن وإن الله تعالى لا يقول للمكلف: لم
لم تلعن بل قد يقول له: لم لعنت وإنه لو جعل مكان: لعن الله فلانا "، اللهم اغفر لي،
لكان خيرا له، ولو أن إنسانا " عاش عمره كله لم يلعن إبليس لم يؤاخذ بذلك، فكلام
509

جاهل لا يدري ما يقول: اللعن طاعة ويستحق عليه الثواب إذا فعلت على وجهها وهو
أن يلعن مستحق اللعن لله وفي الله لا في العصبية والهوى ألا ترى أن الشرع قد ورد بها
في نفي الولد ونطق بها القرآن وهو أن يقول الزوج في الخامسة: أن لعنة الله عليه إن كان
من الكاذبين فلو لم يكن الله تعالى يريد أن يتلفظ عباده بهذه اللفظة وأنه قد تعبدهم بها
لما جعلها من معالم الشرع ولما كررها في كثير من كتابه العزيز ولما قال في حق القائل:
وغضب الله عليه ولعنه وليس المراد من قوله: ولعنه، إلا الأمر لنا بأن نلعنه ولو لم يكن
المراد بها ذلك لكان لنا أن نلعنه لأن الله تعالى قد لعنه أفيلعن الله تعالى إنسانا ولا يكون
لنا أن نلعنه، هذا ما لا يسوغ في العقل كما لا يجوز أن يمدح الله إنسانا " إلا ولنا أن نمدحه
ولا يذمه إلا ولنا أن نذمه وقال تعالى: هل أنبئكم بشر من ذلك مثوبة " عند الله من
لعنه الله، وقال: ربنا آتهم ضعفين من العذاب والعنهم لعنا " كبيرا "، وقال عز وجل: وقالت
اليهود يد الله مغلولة غلت أيديهم ولعنوا بما قالوا.
وكيف يقول القائل: إن الله تعالى لا يقول للمكلف: لم لم تلعن؟! ألا يعلم هذا
القائل أن الله تعالى أمر بولاية أوليائه وأمر بعداوة أعدائه فكما يسأل عن التولي يسأل
عن التبري ألا ترى أن اليهودي إذا أسلم يطالب بأن يقال له تلفظ بكلمة الشهادتين ثم
قل: برئت من كل دين يخالف دين الإسلام فلا بد من البراءة لأن بها يتم العمل
ألم يسمع هذا القائل قول الشاعر:
تود عدوي ثم تزعم أنني * صديقك إن الرأي عنك لعازب
فمودة العدو خروج عن ولاية الولي وإذا بطلت المودة لم يبق إلا البراءة لأنه
لا يجوز أن يكون الإنسان في درجة متوسطة مع أعداء الله تعالى وعصاته بأن لا يودهم
ولا يبرأ منهم بإجماع المسلمين على نفي هذه الواسطة.
وأما قوله: لو جعل عوض اللعنة أستغفر الله لكان خيرا له فإنه لو استغفر من
غير أن يلعن أو يعتقد وجوب اللعن لما نفعه استغفاره ولا قبل منه لأنه يكون عاصيا " لله
تعالى مخالفا " أمره في إمساكه عمن أوجب الله تعالى عليه البراءة منه وإظهار البراءة،
510

والمصر على بعض المعاصي لا تقبل توبته واستغفاره عن البعض الآخر وأما من يعيش
عمره ولا يلعن إبليس فإن كان لا يعتقد وجوب لعنه فهو كافر، وإن كان يعتقد وجوب لعنه
ولا يلعنه فهو مخطئ على أن الفرق بينه وبين ترك لعنه رؤوس الضلال في هذه الأمة
كمعاوية والمغيرة وأمثالهما إن أحدا " من المسلمين لا يورث عنده الامساك عن لعن إبليس
شبهة في أمر إبليس والإمساك عن لعن هؤلاء وأضرابهم يثير شبهة عند كثير من المسلمين
في أمرهم، وتجنب ما يورث الشبهة في الدين واجب، فلهذا لم يكن الامساك عن لعن
إبليس نظيرا للإمساك عن أمر هؤلاء.
قال: ثم يقال للمخالفين:
أرأيتم لو قال قائل: قد غاب عنا أمر يزيد بن معاوية والحجاج بن يوسف فليس
ينبغي أن نخوض في قصتهما ولا أن نلعنهما ونعاديهما ونبرأ منهما هل كان هذا إلا
كقولكم: قد غاب عنا أمر معاوية والمغيرة بن شعبة وأضرابهما فليس لخوضنا
في قصتهم معنى.
وبعد كيف أدخلتم أيها العامة والحشوية وأهل الحديث أنفسكم في أمر
عثمان وخضتم فيه وقد غاب عنكم وبرئتم من قتلته ولعنتموهم وكيف لم تحفظوا أبا بكر
الصديق في محمد ابنه فإنكم لعنتموه وفسقتموه ولا حفظتم عائشة أم المؤمنين في أخيها
محمد المذكور ومنعتمونا أن نخوض وندخل أنفسنا في أمر علي والحسن والحسين
ومعاوية الظالم له ولهما المتغلب على حقه وحقوقهما، وكيف صار لعن ظالم عثمان من
السنة عندكم ولعن ظالم علي والحسن والحسين تكلفا "؟! وكيف أدخلت العامة أنفسها
في أمر عائشة وبرئت ممن نظر إليها ومن القائل لها: يا حميراء أو إنما هي حميراء ولعنته
بكشفه سترها ومنعتنا نحن عن الحديث في أمر فاطمة وما جرى لها بعد وفاة أبيها.
فإن قلتم: إن بيت فاطمة إنما دخل وسترها إنما كشف حفظا لنظام الإسلام
وكيلا ينتشر الأمر ويخرج قوم من المسلمين أعناقهم من ربقة الطاعة ولزوم الجماعة قيل
لكم: وكذلك ستر عائشة إنما كشف وهودجها إنما هتك لأنها نشرت حبل الطاعة
511

وشقت عصا المسلمين وأراقت دماء المسلمين من قبل وصول علي بن أبي طالب -
عليه السلام - إلى البصرة وجرى لها مع عثمان بن حنيف وحكم بن جبلة ومن كان معهما
من المسلمين الصالحين من القتل وسفك الدماء ما ينطق به كتب التواريخ والسير فإذا
جاز دخول بيت فاطمة لأمر لم يقع بعد جاز كشف ستر عائشة على ما قد وقع وتحقق،
فكيف صار هتك ستر عائشة من الكبائر التي يجب معها التخليد في النار والبراءة من
فاعله ومن أوكد عرى الإيمان وصار كشف بيت فاطمة والدخول عليها منزلها وجمع
حطب ببابها وتهددها بالتحريق من أوكد عرى الدين وأثبت دعائم الإسلام ومما
أعز الله به الدين وأطفأ به نائرة الفتنة والحرمتان واحدة والستران واحد؟!
وما نحب أن نقول لكم: إن حرمة فاطمة أعظم ومكانها أرفع وصيانتها لأجل
رسول الله - صلى الله عليه وآله - أولى فإنها بضعة منه وجزء من لحمه ودمه وليست
كالزوجة الأجنبية التي لا نسب بينها وبين الزوج وإنما هي وصلة مستعارة وعقد يجري
مجرى إجارة المنفعة وكما يملك رق الأمة بالبيع والشراء ولهذا قال الفرضيون: أسباب
التوارث ثلاثة، سبب ونسب وولاء، والنسب القرابة والسبب النكاح والولاء ولاء
العتق، فجعلوا النكاح خارجا " عن النسب ولو كانت الزوجة ذات نسب لجعلوا الأقسام
الثلاثة قسمين وكيف تكون عائشة أو غيرها في منزلة فاطمة وقد أجمع المسلمون كلهم
من يحبها ومن لا يحبها منهم إنها سيدة نساء العالمين.
قال: وكيف يلزمنا اليوم حفظ رسول الله - صلى الله عليه وآله - في زوجته وحفظ
أم حبيبة في أخيها ولم تلزم الصحابة أنفسها حفظ رسول الله - صلى الله عليه وآله -
في أهل بيته ولا ألزمت الصحابة أنفسها حفظ رسول الله - صلى الله عليه وآله - في صهره
وابن عمه عثمان بن عفان وقد قتلوهم ولعنوهم وقد كان كثير من الصحابة يلعن عثمان
وهو خليفة منهم عائشة كانت تقول: اقتلوا نعثلا " لعن الله نعثلا، ومنهم عبد الله بن مسعود،
وقد لعن معاوية علي بن أبي طالب وابنيه حسنا " وحسينا " وهم أحياء يرزقون بالعراق وهو
يلعنهم بالشام على المنابر ويقنت عليهم في الصلوات وقد لعن أبو بكر وعمر سعد بن
512

عبادة وهو حي وبرئا منه وأخرجاه من المدينة إلى الشام، ولعن عمر خالد بن الوليد لما
قتل مالك بن نويرة، وما زال اللعن فاشيا " في المسلمين إذا عرفوا من الإنسان معصية "
تقتضي اللعن والبراءة.
قال: ولو كان هذا معتبرا وهو أن يحفظ زيد لأجل عمرو فلا يلعن لوجب أن تحفظ
الصحابة في أولادهم فلا يلعنوا لأجل آبائهم فكان يجب أن يحفظ سعد بن أبي وقاص
فلا يلعن عمر بن سعد قاتل الحسين، وأن يحفظ معاوية فلا يلعن يزيد صاحب وقعة -
الحرة وقاتل الحسين ومخيف المسجد الحرام بمكة، وأن يحفظ عمر بن الخطاب
في عبيد الله ابنه قاتل الهرمزان والمحارب عليا " - عليه السلام - في صفين.
قال:
على أنه لو كان الامساك عن عداوة من عادى الله من أصحاب رسول الله - صلى الله
عليه وآله - من حفظ رسول الله - صلى الله عليه وآله - في أصحابه ورعاية عهده
وعقده لم نعادهم ولو ضربت رقابنا بالسيوف ولكن محبة رسول الله - صلى الله عليه
وآله - لأصحابه ليست كمحبة الجهال الذين يضع أحدهم محبته لصاحبه موضع
العصبية وإنما أوجب رسول الله - صلى الله عليه وآله - محبة أصحابه لطاعتهم لله فإذا
عصوا الله وتركوا ما أوجب محبتهم فليس عند رسول الله - صلى الله عليه وآله - محاباة
في ترك لزوم ما كان عليه من محبتهم ولا تغطرس في العدول عن التمسك بموالاتهم
فلقد كان - صلى الله عليه وآله - يحب أن يعادي أعداء الله ولو كانوا عترته كما يحب أن
يوالي أولياء الله ولو كانوا أبعد الخلق نسبا منه، والشاهد على ذلك إجماع الأمة على
أن الله تعالى قد أوجب عداوة من ارتد بعد الإسلام وعداوة من نافق وإن كان من أصحاب
رسول الله - صلى الله عليه وآله - وإن رسول الله - صلى الله عليه وآله - قد أوجب
قطع السارق وضرب القاذف وجلد البكر إذا زنى وإن كان من المهاجرين أو الأنصار
ألا ترى أنه صلى الله عليه وآله قال: لو سرقت فاطمة لقطعتها، فهذه ابنته الجارية مجرى نفسه
513

لم يحابها في دين الله ولا راقبها في حدود الله وقد جلد أصحاب الإفك ومنهم مسطح بن
أثاثة وكان من أهل بدر.
قال:
وبعد فلو كان محل أصحاب رسول الله - صلى الله عليه وآله - محل من لا يعادى
إذا عصى الله سبحانه ولا يذكر بالقبيح بل يجب أن يراقب لأجل اسم الصحبة ويغضى
عن عيوبه وذنوبه لكان كذلك صاحب موسى المسطور ثناؤه في القرآن لما اتبع هواه
فانسلخ مما أوتي من الآيات وغوى قال سبحانه: واتل عليهم نبأ الذي آتيناه آياتنا
فانسلخ منها فأتبعه الشيطان فكان من الغاوين، ولكان ينبغي أن يكون محل عبدة العجل
من أصحاب موسى هذا المحل لأن هؤلاء كلهم قد صحبوا رسولا " جليلا " من رسل الله
سبحانه.
قال:
ولو كانت الصحابة عند أنفسها بهذه المنزلة لعلمت ذلك من حال أنفسهم لأنهم
أعرف بمحلهم من عوام أهل دهرنا وإذا قدرت أفعال بعضهم ببعض دلتك على أن
القصة كانت على خلاف ما قد سبق إلى قلوب الناس اليوم، هذا علي وعمار وأبو الهيثم
ابن التيهان وخزيمة بن ثابت وجميع من كان مع علي - عليه السلام - من المهاجرين
والأنصار لم يروا أن يتغافلوا عن طلحة والزبير حتى فعلوا بهما وبمن معهما ما يفعل
بالشراة في عصرنا، وهذا طلحة والزبير وعائشة ومن كان معهم وفي جانبهم لم يروا أن
يمسكوا عن علي حتى قصدوا كما يقصد للمتغلبين في زماننا، وهذا معاوية وعمرو
لم يريا عليا " - عليه السلام بالعين التي يرى بها العامي صديقه أو جاره ولم يقصرا دون
ضرب وجهه بالسيف ولعنه ولعن أولاده و [قتل] كل من كان حيا " من أهله وقتل -
أصحابه وقد لعنهما هو أيضا في الصلاة المفروضات ولعن معهما أبا الأعور الأسلمي وأبا -
موسى الأشعري وكلاهما من الصحابة، وهذا سعد بن أبي وقاص ومحمد بن مسلمة
وأسامة بن زيد وسعد بن زيد بن عمرو بن نفيل وعبد الله بن عمر وحسان بن ثابت
514

وأنس بن مالك لم يروا أن يقلدوا عليا " في حرب طلحة ولا طلحة في حرب علي - وطلحة
والزبير بإجماع المسلمين أفضل من هؤلاء المعدودين لأنهم زعموا أنهم قد خافوا أن
يكون علي قد غلط وزل في حربهما، وخافوا أن يكونا قد غلطا وزلا في حرب علي،
وهذا عثمان قد نفى أبا ذر إلى الربذة كما يفعل بأهل الخنا والريب، وهذا عمار وابن -
مسعود تلقيا عثمان بما تلقيا به لما ظهر لهما بزعمهما منه ما وعظاه لأجله، ثم فعل
بهما عثمان ما تناهى إليكم، ثم فعل القوم بعثمان ما قد علمتم وعلم الناس كلهم، وهذا عمر
يقول في قصة الزبير بن العوام لما استأذنه في الغزو: ها إني ممسك بباب هذا الشعب
أن تتفرق أصحاب محمد في الناس فيضلوهم، وزعم أنه وأبا بكر كانا يقولان: إن
عليا " والعباس في قصة الميراث زعما هما كاذبين ظالمين فاجرين وما رأينا عليا "
والعباس اعتذرا ولا تنصلا ولا نقل أحد من أصحاب الحديث ذلك ولا رأينا أصحاب -
رسول الله أنكروا عليهما ما حكاه عمر عنهما ونسبه إليهما، ولا أنكروا أيضا على عمر قوله
في أصحاب رسول الله - صلى الله عليه وآله - أنهم يريدون إضلال الناس ويهمون
به، ولا أنكروا على عثمان دوس بطن عمار ولا كسر ضلع ابن مسعود ولا على عمار وابن -
مسعود ما تلقيا به عثمان كإنكار العامة اليوم الخوض في حديث الصحابة، ولا اعتقدت
الصحابة في أنفسها ما يعتقده العامة فيها اللهم إلا أن يزعموا أنهم أعرف بحق القوم
منهم، وهذا علي وفاطمة والعباس ما زالوا على كلمة واحدة يكذبون الرواية: نحن معاشر
الأنبياء لا نورث، ويقولون: إنها مختلقة، قالوا: وكيف كان النبي - صلى الله عليه
وآله - يعرف هذا الحكم غيرنا ويكتمه عنا ونحن الورثة ونحن أولى الناس بأن يؤدى
هذا الحكم إليه، وهذا عمر بن الخطاب يشهد لأهل الشورى أنهم النفر الذين توفي
رسول الله - صلى الله عليه وآله - وهو عنهم راض ثم يأمر بضرب أعناقهم إن أخروا
فصل حال الإمامة، هذا بعد أن ثلبهم وقال في حقهم ما لو سمعه العامة اليوم من قائل
لوضعت ثوبه في عنقه سحبا " إلى السلطان ثم شهدت عليه بالرفض واستحلت دمه، فإن
515

كان الطعن على بعض الصحابة رفضا " فعمر بن الخطاب أرفض الناس وإمام الروافض
كلهم.
ثم ما شاع واشتهر من قول عمر: كانت بيعة أبي بكر فلتة وقى الله شرها فمن
عاد إلى مثلها فاقتلوه، وهذا طعن في العقد وقدح في البيعة الأصلية ثم ما نقل عنه من
ذكر أبي بكر في صلاته وقوله عن عبد الرحمن: ابنه دويبة ولهو خير من أبيه. ثم عمر
القائل في سعد بن عبادة وهو رئيس الأنصار وسيدها: اقتلوا سعدا " قتل الله سعدا "،
اقتلوه فإنه منافق. وقد شتم أبا هريرة وطعن في روايته وشتم خالد بن الوليد
وطعن في دينه وحكم بفسقه وبوجوب قتله، وخون عمرو بن العاص ومعاوية بن
أبي سفيان ونسبهما إلى سرقة مال الفئ واقتطاعه وكان سريعا " إلى المساءة كثير الجبة
والشتم والسب لكل أحد وقل أن يكون في الصحابة من سلم من معرة لسانه أو يده
ولذلك أبغضوه وملوا أيامه مع كثرة الفتوح فيها فهلا احترم عمر الصحابة كما تحترمهم
العامة إما أن يكون عمر مخطئا " وإما أن تكون العامة على الخطأ، فإن قالوا: عمر
ما شتم ولا ضرب ولا أساء إلا إلى عاص مستحق لذلك قيل لهم: فكأنا نحن نقول:
إنا نريد أن نبرأ ونعادي من لا يستحق البراءة والمعاداة، كلا ما قلنا هذا ولا يقول هذا
مسلم ولا عاقل وإنما غرضنا الذي إليه نجري بكلامنا هذا أن نوضح أن الصحابة قوم من
الناس لهم ما للناس وعليهم ما عليهم، من أساء منهم ذممناه ومن أحسن منهم حمدناه، وليس
لهم على غيرهم من المسلمين كبير فضل إلا بمشاهدة الرسول ومعاصرته لا غير، بل ربما
كانت ذنوبهم أفحش من ذنوب غيرهم لأنهم شاهدوا الأعلام والمعجزات فقربت
اعتقاداتهم من الضرورة ونحن لم نشاهد ذلك فكانت عقائدنا محض النظر والفكر
وبعرضية الشبه والشكوك فمعاصينا أخف لأنا أعذر.
ثم نعود إلى ما كنا فيه فنقول:
وهذه عائشة أم المؤمنين خرجت بقميص رسول الله - صلى الله عليه وآله -
فقالت للناس: هذا قميص رسول الله لم يبل وعثمان قد أبلى سنته. ثم تقول: اقتلوا
516

نعثلا " قتل الله نعثلا " ثم لم ترض بذلك حتى قالت: أشهد أن عثمان جيفة على الصراط
غدا "، فمن الناس من يقول: روت في ذلك خبرنا ومن الناس من يقول: هو موقوف
عليها وبدون هذا لو قاله إنسان اليوم يكون عند العامة زنديقا "، ثم قد حصر عثمان حصرته
أعيان الصحابة فما كان أحد ينكر ذلك ولا يعظمه ولا يسعى في إزالته وإنما أنكروا على
المحاصرين له وهو رجل كما علمتم من وجوه أصحاب رسول الله - صلى الله عليه وآله -
ثم من أشرافهم ثم هو أقرب إليه من أبي بكر وعمر وهو مع ذلك إمام المسلمين والمختار
منهم للخلافة وللإمام حق على رعيته عظيم فإن كان القوم قد أصابوا فإذا " ليست الصحابة
في الموضع الذي وضعتها به العامة وإن كانوا ما أصابوا فهذا هو الذي نقول من أن
الخطأ جائز على آحاد الصحابة كما يجوز على آحادنا اليوم، ولسنا نقدح في الاجماع
ولا ندعي إجماعا " حقيقيا " على قتل عثمان وإنما نقول: إن كثيرا من المسلمين فعلوا
ذلك والخصم يسلم أن ذلك كان خطأ ومعصية فقد سلم أن الصحابي يجوز أن
يخطئ ويعصي وهو المطلوب.
وهذا المغيرة بن شعبة وهو من الصحابة ادعى عليه الزنا وشهد عليه قوم بذلك
فلم ينكر ذلك عمر ولا قال: هذا محال ولا باطل لأن هذا صحابي من صحابة رسول الله -
صلى الله عليه وآله - لا يجوز عليه الزنا وهلا أنكر عمر على الشهود وقال لهم: ويحكم
هلا تغافلتم عنه لما رأيتموه يفعل ذلك فإن الله تعالى قد أوجب الامساك عن مساوئ
أصحاب رسول الله - صلى الله عليه وآله - وأوجب الستر عليهم وهلا تركتموه
لرسول الله في قوله: عدوا لي أصحابي، ما رأينا عمر إلا قد انتصب لسماع الدعوى
وإقامة الشهادة وأقبل يقول للمغيرة: يا مغيرة ذهب ثلاثة أرباعك حتى اضطرب الرابع
فجلد الثلاثة، وهلا قال المغيرة لعمر: كيف تسمع في قول هؤلاء وليسوا من الصحابة
وأنا من الصحابة ورسول الله - صلى الله عليه وآله - قد قال: أصحابي كالنجوم بأيهم
اقتديتم اهتديتم، ما رأيناه قال ذلك بل استسلم لحكم الله تعالى.
وههنا من أمثل من المغيرة وأفضل قدامة بن مظعون لما شرب الخمر في أيام
517

عمر فأقام عليه الحد وهو رجل من علية الصحابة ومن أهل بدر المشهود لهم بالجنة
فلم يرد عمر الشهادة ولا درأ عنه الحد لعلة أنه بدري ولا قال: قد نهى رسول الله -
صلى الله عليه وآله - عن ذكر مساوئ الصحابة وقد ضرب عمر أيضا " ابنه حدا " فمات
وكان ممن عاصر رسول الله - صلى الله عليه وآله - ولم تمنعه معاصرته له من إقامة
الحد عليه.
وهذا علي - عليه السلام - يقول ما حدثني أحد بحديث عن رسول الله -
صلى الله عليه وآله - إلا استخلفته عليه، أليس هذا اتهاما " لهم بالكذب، وما استثنى أحدا
من المسلمين إلا أبا بكر على ما ورد في الخبر. وقد صرح غير مرة بتكذيب أبي هريرة
وقال: لا أحد أكذب من هذا الدوسي على رسول الله - صلى الله عليه وآله - وقال
أبو بكر في مرضه الذي مات فيه: وددت أني لم أكشف بيت فاطمة ولو كان أغلق
على حرب، فندم والندم لا يكون إلا عن ذنب.
ثم ينبغي للعاقل أن يفكر في تأخر علي - عليه السلام - عن بيعة أبي بكر ستة
أشهر إلى أن ماتت فاطمة فإن كان مصيبا " فأبو بكر على الخطأ في انتصابه في الخلافة وإن
كان أبو بكر مصيبا " فعلي على الخطأ في تأخره عن البيعة وحضور المسجد، ثم قال أبو بكر
في مرض موته أيضا للصحابة فلما استخلفت عليكم خيركم يعني عمر فكلكم ورم
لذلك أنفه يريد أن يكون الأمر له لما رأيتم الدنيا قد جاءت أما والله لتتخذن ستائر
الديباج ونضائد الحرير، أليس هذا طعنا " في الصحابة وتصريحا بأنه قد نسبهم إلى الحسد
لعمر لما نص عليه بالعهد ولقد قال له طلحة لما ذكر عمر للأمر: ماذا تقول لربك
إذا سألك عن عباده وقد وليت عليهم فظا " غليظا "؟ فقال أبو بكر: أجلسوني بالله تخوفني؟!
إذا سألني قلت: وليت عليهم خير أهلك ثم شتمه بكلام كثير منقول، فهل قول طلحة
إلا طعن في عمر؟! وهل قول أبي بكر إلا طعن في طلحة؟!
ثم الذي كان بين أبي بن كعب وعبد الله بن مسعود من السباب حتى نفى كل
واحد منهما الآخر عن أبيه وكلمة أبي بن كعب مشهورة منقولة: ما زالت هذه الأمة
518

مكبوبة على وجهها منذ فقدوا نبيهم. وقوله: ألا هلك أهل العقدة والله ما آسى عليهم
إنما آسى على من يضلون من الناس. ثم قول عبد الرحمن بن عوف: ما كنت أرى
أن أعيش حتى يقول لي عثمان: يا منافق. وقوله: لو استقبلت من أمري ما استدبرت
ما وليت عثمان شسع نعلي. وقوله: اللهم إن عثمان قد أبى أن يقيم كتابك فافعل به
وافعل. وقال عثمان لعلي - عليه السلام - في كلام دار بينهما: أبو بكر وعمر خير
منك فقال علي: كذبت أنا خير منك ومنهما عبدت الله قبلهما وعبدته بعدهما. وروى
سفيان بن عيينة عن عمرو بن دينار قال: كنت عند عروة بن الزبير فتذاكرنا: كم أقام
النبي صلى الله عليه وآله بمكة بعد الوحي؟ فقال عروة: أقام عشرا فقلت: كان ابن عباس
يقول: ثلاث عشرة فقال: كذب ابن عباس. وقال ابن عباس: المتعة حلال فقال
له جبير بن مطعم: كان عمر ينهى عنها فقال: يا عدو نفسه من ههنا ضللتم، أحدثكم
عن رسول الله - صلى الله عليه وآله - وتحدثني عن عمر..! وجاء في الخبر عن علي -
عليه السلام -: لولا ما فعل عمر بن الخطاب في المتعة ما زنى إلا شقي وقيل: ما زنى
إلا شفي أي قليلا ".
فأما سب بعضهم بعضا " وقدح بعضهم في بعض في المسائل الفقهية فأكثر من
أن يحصى مثل قول ابن عباس وهو يرد على زيد مذهبه العول في الفرائض: إن شاء
أو قال: من شاء باهلته، إن الذي أحصى رمل عالج عددا " أعدل من أن يجعل في مال
نصفا " ونصفا " وثلثا "، هذان النصفان قد ذهبا بالمال فأين موضع الثلث؟! ومثل قول أبي
ابن كعب في القرآن: لقد قرأت القرآن وزيد هذا غلام ذو ذؤابتين يلعب بين صبيان
اليهود في المكتب. وقال علي - عليه السلام - في أمهات الأولاد وهو على المنبر:
كان رأيي ورأي عمر أن لا يبعن وأنا أرى الآن بيعهن فقام إليه عبيدة السلماني فقال:
رأيك في الجماعة أحب إلينا من رأيك في الفرقة.
وكان أبو بكر يرى التسوية في قسم الغنائم وخالفه عمر وأنكر فعله، وأنكرت عائشة
على أبي سلمة بن عبد الرحمن خلافه على ابن عباس في عدة المتوفى عنها زوجها وهي
519

حامل وقالت: فروح يصقع مع الديكة، وأنكرت الصحابة على ابن عباس قوله في الصرف
وسفهوا رأيه حتى قيل: إنه تاب من ذلك عند موته، واختلفوا في حد شارب الخمر
حتى خطأ بعضهم بعضا " وروى بعض الصحابة عن النبي - صلى الله عليه وآله - أنه
قال: الشؤم في ثلاثة، المرأة والدار والفرس، فأنكرت عائشة ذلك وكذبت الراوي
وقالت: إنما قال عليه السلام ذلك حكاية عن غيره. وروى بعض الصحابة عنه -
عليه السلام - أنه قال: التاجر فاجر، فأنكرت عائشة ذلك وكذبت الراوي وقالت:
إنما قال عليه السلام ذلك في تاجر دلس. وأنكر قوم من الأنصار رواية أبي بكر:
الأئمة من قريش، ونسبوه إلى افتعال هذه الكلمة وكان أبو بكر يقضي بالقضاء فينقضه
عليه أصاغر الصحابة كبلال وصهيب ونحوهما، قد روى ذلك في عدة قضايا. وقيل
لابن عباس: إن عبد الله بن الزبير يزعم أن موسى صاحب الخضر ليس موسى بني -
إسرائيل فقال: كذب عدو الله أخبرني أبي بن كعب قال خطبنا رسول الله - صلى الله عليه
وآله - وذكر كلاما " يدل على أن موسى صاحب الخضر هو موسى بني إسرائيل، وباع معاوية
أواني ذهب وفضة بأكثر من وزنها فقال له أبو الدرداء: سمعت رسول الله - صلى الله
عليه وآله - ينهى عن ذلك فقال معاوية: أما أنا فلا أرى به بأسا " فقال أبو الدرداء:
من عذيري من معاوية، أخبره عن الرسول - صلى الله عليه وآله - وهو يخبرني عن رأيه
والله لا أساكنك بأرض أبدا ". وطعن ابن عباس في خبر أبي هريرة عن رسول الله -
صلى الله عليه وآله - إذا استيقظ أحدكم من نومه فلا يدخلن يده في الإناء حتى يتوضأ
وقال: فما نصنع بالمهراس؟! وقال علي - عليه السلام - لعمر وقد أفتاه الصحابة
في مسألة وأجمعوا عليها: إن كانوا راقبوك فقد غشوك، وإن كان هذا جهد رأيهم فقد
أخطأوا. وقال ابن عباس: ألا يتقي الله زيد بن ثابت يجعل ابن الابن ابنا " ولا يجعل أب
الأب أبا "؟! وقالت عائشة: أخبروا زيد بن أرقم أنه قد أحبط جهاده مع رسول الله -
صلى الله عليه وآله - وأنكرت الصحابة على أبي موسى قوله: إن النوم لا ينقض الوضوء،
ونسبته إلى الغفلة وقلة التحصيل. وكذلك أنكرت على أبي طلحة الأنصاري قوله: إن
520

أكل البرد لا يفطر الصائم وهزئت به ونسبته إلى الجهل. وسمع عمر أن عبد الله بن مسعود
وأبي بن كعب يختلفان في صلاة الرجل في الثوب الواحد فصعد المنبر وقال: إذا
اختلف اثنان من أصحاب رسول الله - صلى الله عليه وآله - فعن أي فتياكم يصدر
المسلمون لا أسمع رجلين يختلفان بعد مقامي هذا إلا فعلت وصنعت. وقال جرير بن
كليب: رأيت عمر ينهى عن المتعة وعلي - عليه السلام - يأمر بها فقلت: إن
بينكما لشرا "، فقال علي - عليه السلام - ليس بيننا إلا الخير ولكن خيرنا أتبعنا لهذا
الدين.
قال هذا المتكلم:
وكيف يصح أن يقول رسول الله - صلى الله عليه وآله - أصحابي كالنجوم
بأيهم اقتديتم اهتديتم، لا شبهة أن هذا يوجب أن يكون أهل الشام في صفين على هدى
وأن يكون أهل العراق أيضا على هدى، وأن يكون قاتل عمار بن ياسر مهتديا " وقد
صح الخبر الصحيح أنه - صلى الله عليه وآله - قال له: تقتلك الفئة الباغية، وقال
في القرآن: فقاتلوا التي تبغي حتى تفيئ إلى أمر الله، فدل على أنها ما دامت
موصوفة بالمقام على البغي مفارقة لأمر الله، ومن يفارق أمر الله لا يكون مهتديا "، وكان
يجب أن يكون بسر بن أرطاة الذي ذبح ولدي عبيد الله بن عباس الصغيرين مهتديا "،
لأن بسرا " من الصحابة أيضا "، وكان يجب أن يكون عمرو بن العاص ومعاوية اللذان
كانا يلعنان عليا " أدبار الصلاة وولديه مهتديين، وقد كان في الصحابة من يزني ومن يشرب
الخمر كأبي محجن الثقفي ومن يرتد عن الإسلام كطليحة بن خويلد فيجب أن يكون
كل من اقتدى بهؤلاء في أفعالهم مهتديا ".
قال:
وإنما هذا من موضوعات متعصبة الأموية فإن لهم من ينصرهم بلسانه وبوضعه
الأحاديث إذا عجز عن نصرهم بالسيف وكذا القول في الحديث الآخر وهو قوله:
القرن الذي أنا فيه، ومما يدل على بطلانه أن القرن الذي جاء بعده بخمسين سنة شر
521

قرون الدنيا وهو أحد القرون التي ذكرها في النص وكان ذلك القرن هو القرن الذي
قتل فيه الحسين وأوقع بالمدينة وحوصرت مكة ونقضت الكعبة وشربت خلفاؤه
والقائمون مقامه والمنتصبون في منصب النبوة الخمور وارتكبوا الفجور كما جرى ليزيد
ابن معاوية وليزيد بن عاتكة وللوليد بن يزيد وأريقت الدماء الحرام وقتل المسلمون
وسبى الحريم واستعبد أبناء المهاجرين والأنصار ونقش على أيديهم كما ينقش على أيدي
الروم وذلك في خلافة عبد الملك وإمرة الحجاج، إذا تأملت كتب التواريخ وجدت
الخمسين الثانية شرا كلها لا خير فيها ولا في رؤسائها وأمرائها والناس برؤوسائهم
وأمرائهم، والقرن خمسون سنة فكيف يصح هذا الخبر؟!
قال:
فأما ما ورد في القرآن من قوله تعالى: لقد رضى الله عن المؤمنين، وقوله: محمد
رسول الله والذين معه، وقول النبي - صلى الله عليه وآله -: إن الله اطلع على أهل بدر
إن كان الخبر صحيحا " فكله مشروط بسلامة العاقبة ولا يجوز أن يخبر الحكيم مكلفا
غير معصوم بأنه لا عقاب عليه فليفعل ما شاء.
قال هذا المتكلم:
من أنصف وتأمل أحوال الصحابة وجدهم مثلنا يجوز عليهم ما يجوز علينا ولا فرق
بيننا وبينهم إلا بالصحبة لا غير، فإن لها منزلة وشرفا " ولكن لا إلى حد يمتنع على كل
من رأى الرسول أو صحبه يوما " أو شهرا " أو أكثر من ذلك أن يخطئ ويزل، ولو كان
هذا صحيحا ما احتاجت عائشة إلى نزول براءتها من السماء بل كان رسول الله - صلى الله
عليه وآله - من أول يوم يعلم كذب أهل الإفك لأنها زوجته وصحبتها له آكد من
صحبة غيرها. وصفوان بن المعطل أيضا " كان من الصحابة فكان ينبغي أن لا يضيق
صدر رسول الله - صلى الله عليه وآله - ولا يحمل ذلك الهم والغم الشديدين الذين
حملهما، ويقول: صفوان وعائشة من الصحابة والمعصية عليهما ممتنعة، وأمثال هذا كثير
وأكثر من الكثير لمن أراد أن يستقرئ أحوال القوم وقد كان التابعون يسلكون بالصحابة
522

هذا المسك ويقولون في العصاة منهم مثل هذا القول وإنما اتخذهم العامة أربابا "
بعد ذلك.
قال:
ومن الذي يجترئ على القول بأن أصحاب محمد لا تجوز البراءة من أحد
منهم وإن أساء وعصى بعد قول الله تعالى للذي شرفوا برؤيته: لئن أشركت ليحبطن
عملك ولتكونن من الخاسرين، وبعد قوله: قل إني أخاف إن عصيت ربي عذاب يوم
عظيم، وبعد قوله: فاحكم بين الناس بالحق ولا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله
إن الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد، إلا من لا فهم له ولا نظر معه ولا تمييز
عنده.
قال:
ومن أحب أن ينظر إلى اختلاف الصحابة وطعن بعضهم في بعض ورد بعضهم
على بعض وما رد به التابعون عليهم واعترضوا به أقوالهم واختلاف التابعين أيضا " فيما
بينهم وقدح بعضهم في بعض فلينظر في كتاب النظام، قال الجاحظ: كان النظام أشد
الناس إنكارا " على الرافضة لطعنهم على الصحابة حتى إذا ذكر الفتيا وتنقل الصحابة فيها
وقضاياهم بالأمور المختلفة وقول من استعمل الرأي في دين الله انتظم مطاعن الرافضة
وغيرها وزاد عليها وقال في الصحابة أضعاف قولها.
قال:
وقال بعض رؤساء المعتزلة: غلط أبي حنيفة في الأحكام عظيم لأنه أضل
خلقا "، وغلط حماد أعظم من غلط أبي حنيفة لأن حمادا " أصل أبي حنيفة الذي منه
تفرع، وغلط إبراهيم أغلظ وأعظم من غلط حماد لأنه أصل حماد، وغلط علقمة
والأسود أعظم من غلط إبراهيم لأنهما أصله الذي عليه اعتمد، غلط ابن مسعود أعظم
من غلط هؤلاء جميعا " لأنه أول من بدر إلى وضع الأديان برأيه وهو الذي قال: أقول
فيها برأيي، فإن يكن صوابا " فمن الله وأن يكن خطأ فمني.
523

قال:
واستأذن أصحاب الحديث على ثمامة بخراسان حيث كان مع الرشيد بن المهدي
فسألوه كتابه الذي صنفه على أبي حنيفة في اجتهاد الرأي فقال: لست على أبي حنيفة
كتبت ذلك الكتاب وإنما كتبته على علقمة والأسود وعبد الله بن مسعود لأنهم الذين
قالوا بالرأي قبل أبي حنيفة.
قال:
وكان بعض المعتزلة أيضا " إذا ذكر ابن عباس استصغره وقال صاحب الذؤابة
يقول في دين الله برأيه. وذكر الجاحظ في كتابه المعروف بكتاب التوحيد أن أبا هريرة
ليس بثقة في الرواية عن رسول الله - صلى الله عليه وآله - قال: ولم يكن علي -
عليه السلام - يوثقه في الرواية بل يتهمه ويقدح فيه وكذلك عمر وعائشة. وكان
الجاحظ يفسق عمر بن عبد العزيز ويستهزئ به ويكفره وعمر بن عبد العزيز وإن لم يكن
من الصحابة فأكثر العامة يرى له من الفضل ما يراه لواحد من الصحابة وكيف يجوز
أن نحكم حكما " جزما " أن كل واحد من الصحابة عدل ومن جملة الصحابة الحكم بن
أبي العاص وكفاك به عدوا " مبغضا " لرسول الله - صلى الله عليه وآله - ومن الصحابة
الوليد بن عقبة الفاسق بنص الكتاب، ومنهم حبيب بن مسلمة الذي فعل ما فعل بالمسلمين
في دولة معاوية وبسر بن أرطاة عدو الله وعدو رسوله، وفي الصحابة كثير من المنافقين
لا يعرفهم الناس وقال كثير من المسلمين: مات رسول الله - صلى الله عليه وآله -
ولم يعرفه الله سبحانه كل المنافقين بأعيانهم وإنما كان يعرف قوما منهم ولم يعلم بهم أحدا "
إلا حذيفة فيما زعموا، فكيف يجوز أن نحكم حكما جزما أن كل واحد ممن صحب
رسول الله أو رآه أو عاصره عدل مأمون لا يقع منه خطأ ولا معصية، ومن الذي يمكنه
أن يتحجر واسعا كهذا التحجر أو يحكم هذا الحكم؟!
قال:
والعجب من الحشوية وأصحاب الحديث إذ يجادلون على معاصي الأنبياء ويثبتون
524

أنهم عصوا الله تعالى وينكرون على من ينكر ذلك ويطعنون فيه ويقولون: قدري معتزلي
وربما قالوا: ملحد مخالف لنص الكتاب وقد رأينا منهم الواحد والمائة والألف يجادل
في هذا الباب فتارة يقولون: إن يوسف قعد من امرأة العزيز مقعد الرجل من المرأة،
وتارة " يقولون: إن داود قتل أوريا لينكح امرأته، وتارة " يقولون: إن رسول الله صلى الله عليه وآله
كان كافرا " ضالا " قبل النبوة وربما ذكروا زينب بنت جحش وقصة الفداء يوم بدر
فأما قدحهم في آدم - عليه السلام - وإثباتهم معصيته ومناظرتهم من ينكر ذلك فهو دأبهم
وديدنهم، فإذا تكلم واحد في عمرو بن العاص أو في معاوية وأمثالهما ونسبهم إلى المعصية
وفعل القبيح احمرت وجوههم وطالت أعناقهم وتخازرت أعينهم وقالوا: مبتدع رافضي
يسب الصحابة ويشتم السلف، فإن قالوا: إنما اتبعنا في ذكر معاصي الأنبياء نصوص
الكتاب.
قيل لهم: فاتبعوا في جميع العصاة نصوص الكتاب فإنه تعالى قال: لا تجد
قوما " يؤمنون بالله واليوم الآخر يوادون من حاد الله ورسوله، وقال: فإن بغت إحداهما على
الأخرى فقاتلوا التي تبغي حتى تفيئ إلى أمر الله، وقال: أطيعوا الله وأطيعوا الرسول
وأولي الأمر منكم.
ثم يسألون عن بيعة علي - عليه السلام - هل هي صحيحة لازمة لكل الناس
فلا بد من: بلى، فيقال لهم: فإذا خرج على الإمام الحق خارج أليس يجب على
المسلمين قتاله حتى يعود إلى الطاعة فهل يكون هذا القتال إلا البراءة التي نذكرها لأنه
لا فرق بين الأمرين وإنما برئنا منهم لأنا لسنا في زمانهم فيمكننا أن نقاتل بأيدينا فقصارى
أمرنا الآن أن نبرأ منهم ونلعنهم ويكون ذلك عوضا عن القتال الذي لا سبيل لنا إليه.
قال هذا المتكلم:
على أن النظام وأصحابه ذهبوا إلى أنه لا حجة في الاجماع وأنه يجوز أن
تجتمع الأمة على الخطأ والمعصية وعلى الفسق بل على الردة وله كتاب موضوع
في الاجماع يطعن فيه في أدلة الفقهاء ويقول: إنها ألفاظ غير صريحة في كون الاجماع
525

حجة " نحو قوله: جعلناكم أمة " وسطا ". وقوله: كنتم خير أمة، وقوله: يتبع غير سبيل -
المؤمنين. وأما الخبر الذي صورته: لا تجتمع أمتي على الخطأ، فخبر واحد وأمثل دليل
للفقهاء قولهم: إن الهمم المختلفة والآراء المتباينة إذا كان أربابها كثيرة عظيمة فإنه
يستحيل اجتماعهم على الخطأ وهذا باطل باليهود والنصارى وغيرهم من فرق الضلال.
هذه خلاصة ما كان النقيب أبو جعفر علقه بخطه من الجزء الذي أقرأناه.
ونحن نقول:
أما إجماع المسلمين فحجة ولسنا نرتضي ما ذكره عنا من أنه أمثل دليل لنا
أن الهمم المختلفة والآراء المتباينة يستحيل أن تتفق على غير الصواب ومن نظر في كتبنا
الأصولية على وثاقة أدلتنا على صحة الاجماع وكونه صوابا " وحجة تحرم مخالفته وقد
تكلمت في اعتبار الذريعة للمرتضى على ما طعن به المرتضى في أدلة الاجماع.
وأما ما ذكره من الهجوم على دار فاطمة وجمع الحطب لتحريقها فهو خبر واحد
غير موثوق به ولا معمول عليه في حق الصحابة بل ولا في حق أحد من المسلمين ممن
ظهرت عدالته وأما عائشة والزبير وطلحة فمذهبنا أنهم أخطأوا ثم تابوا وأنهم من أهل -
الجنة وأن عليا - عليه السلام - شهد لهم بالجنة بعد حرب الجمل.
وأما طعن الصحابة بعضهم في بعض فإن الخلاف الذي كان بينهم في مسائل
الاجتهاد لا يوجب إثما " لأن كل مجتهد مصيب وهذا أمر مذكور في كتب أصول الفقه
وما كان من الخلاف خارجا " عن ذلك فالكثير من الأخبار الواردة فيه غير موثوق بها
وما جاء من جهة صحيحة نظر فيه ورجح جانب أحد الصحابيين على قدر منزلته في الإسلام
كما يروى عن عمر وأبي هريرة.
فأما علي - عليه السلام - فإنه عندنا بمنزلة الرسول - صلى الله عليه وآله -
في تصويب قوله والاحتجاج بفعله ووجوب طاعته ومتى صح عنه أنه برئ من أحد
من الناس برئنا منه كائنا " من كان ولكن الشأن في تصحيح ما يروى عنه - عليه السلام -
526

فقد أكثر الكذب عليه وولدت العصبية أحاديث لا أصل لها.
وأما براءته - عليه السلام - من المغيرة وعمرو بن العاص ومعاوية فهو عندنا
معلوم جار مجرى الأخبار المتواترة فلذلك لا يتولاهم أصحابنا ولا يثنون عليهم وهم
عند المعتزلة في مقام غير محمود وحاش لله أن يكون - عليه السلام - ذكر من سلف
من شيوخ المهاجرين إلا بالجميل والذكر الحسن بموجب ما تقتضيه رئاسته في الدين
وإخلاصه في طاعة رب العالمين ومن أحب تتبع ما وري عنه مما يوهم في الظاهر
خلاف ذلك فليراجع هذا الكتاب أعني شرح نهج البلاغة فإنا لم نترك موضعا " يوهم
خلاف مذهبنا إلا وأوضحناه وفسرناه على وجه يوافق الحق وبالله التوفيق.
فأما عمار بن ياسر - رحمه الله - فنحن نذكر نسبه وطرفا " من حاله مما ذكره
ابن عبد البر في كتاب الإستيعاب.
قال أبو عمرو بن عبد البر - رحمه الله -:
(فخاض في نقل ما ذكره ابن عبد البر في ترجمة عمار فمن أراده فليطلبه من
هناك أو من الإستيعاب) ".
أقول: قال المحقق الجليل السيد محمد قلي - أعلى الله درجته - في أواخر
المجلد الثاني من كتاب تشييد المطاعن وكشف الضغائن ما نصه (أنظر ص 429):
" وابن أبي الحديد از استاذ خود نقيب ابو جعفر در مذمت وطعن صحابه رساله
لطيفى نقل كرده كه اكثر آن كلام صحيح وغير ممكن الجواب است لهذا بنقل آن پرداخته
ميشود پس بدانكه بعد نبذى از كلام در وجوب لعن ومعادات اعداء الله گفته:
وبعد فلو كان محل أصحاب رسول الله - صلى الله عليه وآله - محل من لا يعادى
إذا عصى الله سبحانه (فنقل الرسالة إلى آخره وهو قوله: وهذه خلاصة ما كان النقيب
أبو جعفر - رحمه الله - علقه بخطه من الجزء الذي أقرأناه ".
(فمن أراد أن يراجع الكتاب فلينظر 429 - 439).
527

نبذة من سائر التعليقات الكتاب
قال المصنف (ره) ضمن ذكر عقائد أهل الحديث
(ص 11، س 2):
" ويروون أن الله خلق الملائكة من شعر ذراعيه وصدره، ويروون أن الله خلق
نفسه من عرق الخيل ".
قد أشرنا في ذيل الصفحة إلى بعض ما يزيف مضمون ما رووه ونشير هنا إلى شئ
مما فاتني ذكره هناك بعنوان استدراك ما فات وهو:
قال ابن قتيبة في تأويل مختلف الحديث ضمن كلام له:
(ص 90 من طبعة مصر سنة 1326 ه‍)
وقال ابن المبارك في أحاديث أبي بن كعب " من قرأ سورة كذا فله كذا،
ومن قرأ سورة كذا فله كذا ": أظن أن الزنادقة وضعته وكذلك هذه الأحاديث التي
يشنع بها عليهم من عرق الخيل وزغب الصدر وقفص الذهب وعيادة الملائكة كلها
باطل، لا طرق لها ولا رواة، ولا نشك في وضع الزنادقة لها ".
قال المصنف (ره) عند ذكره أقاويل أصحاب الحديث ما نصه:
(أنظر ص 17، س 1)
" ورووا أن الله عز وجل فوق العرش له أطيط كأطيط الرحل بالراكب "
قال الجزري في النهاية: " فيه: أطت السماء وحق لها أن تئط، الأطيط
صوت الأقتاب، وأطيط الإبل أصواتها وحنينها، أي أن كثرة ما فيها من الملائكة
528

قد أثقلها حتى أطت، وهذا مثل وإيذان بكثرة الملائكة وإن لم يكن ثم أطيط، وإنما
هو كلام تقريب أريد به تقرير عظمة الله تعالى. ه‍ ومنه الحديث الآخر: العرش على
منكب إسرافيل وإنه ليئط أطيط الرحل الجديد يعني كور الناقة أي إنه ليعجز عن
حمله وعظمته إذ كان معلوما " أن أطيط الرحل بالراكب إنما يكون لقوة ما فوقه وعجزه
عن احتماله. ه‍ ومنه حديث أم زرع: فجعلني في أهل أطيط وصهيل أي في أهل -
إبل وخيل، ومنه حديث الاستسقاء: لقد أتيناك وما لنا بعير يئط، أي يحن ويصيح،
يريد ما لنا بعير أصلا " لأن البعير لا بد أن يئط، ومنه المثل: لا آتيك ما أطت الإبل،
ومنه حديث عتبة بن غزوان: ليأتين على باب الجنة وقت يكون له فيه أطيط أي صوت
بالزحام ".
قال المصنف (ره) عند ذكره أقاويل أهل الحديث ما نصه:
(أنظر ص 44، س 4 - 5):
" ورووا أن الفأرة يهودية، وفي بعض الأمثال: إن فأرة قالت لصاحبتها:
يزعمون أننا يهود قالت لها صاحبتها: بيننا وبينهم السبت وأكل الجرئ ولحم الجمل
وذبائح المسلمين، قالت لها صاحبتها: هذه حجة بينة يقطع بها العذر ".
قال الدميري في حياة الحيوان في باب الهمزة
تحت عنوان " الإبل ":
" الحكم - يحل أكل الإبل بالنص والإجماع قال الله تعالى: أحلت لكم
بهيمة الأنعام وأما تحريم إسرائيل وهو يعقوب - عليه السلام - على نفسه أكل لحوم -
الإبل وشرب ألبانها فكان ذلك باجتهاد منه على الصحيح والسبب في ذلك أنه
كان يسكن البدو فاشتكى عرق النساء فلم يجد شيئا يؤلمه إلا لحوم الإبل وألبانها فلذلك
529

حرمها (وإسرائيل لفظة عبرانية) ". وأشار في باب الجيم من الكتاب تحت عنوان
" الجمل " إلى ذلك الكلام بقوله:
" وحكمه وخواصه قد تقدما في الإبل ".
وقال أيضا " الدميري في حياة الحيوان في باب الهمزة
تحت عنوان " أنكليس ":
" الأنكليس بفتح الهمزة والكاف وكسرهما معا سمك شبيه بالحيات ردئ
الغذاء وهو الذي يسمى الجري الآتي في باب الجيم إن شاء الله تعالى ويسمى المارماهي
وسيأتي إن شاء الله تعالى في باب الصاد في لفظ الصيد فإن البخاري ذكره في حديثه
(إلى آخر ما قال) ".
وقال في باب الصاد تحت عنوان " الصيد " ما نصه:
" الصيد مصدر عومل معاملة الأسماء فأوقع على الحيوان المصيد قال الله تعالى:
يا أيها الذين آمنوا لا تقتلوا الصيد وأنتم حرم، وقال أبو طلحة الأنصاري رضي الله عنه:
أنا أبو طلحة وأسمى زيد * وكل يوم في سلاحي صيد
وبوب البخاري في أول الربع الرابع من كتابه فقال: باب قول الله تعالى: أحل
لكم صيد البحر وطعامه، وقال عمر: صيده ما اصطيد وطعامه ما رمي به، وقال أبو بكر
الطافي حلال وقال ابن عباس: طعامه ميتة إلا ما قذرت منها، والجري لا تأكله اليهود
ونحن نأكله (إلى آخر ما قال) ".
وقال في باب الجيم تحت عنوان " الجريث " ما نصه:
" الجريث بكسر الجيم وبالراء المهملة والثاء المثلثة وهو هذا السمك الذي
يشبه الثعبان وجمعه جراثى ويقال له أيضا " الجري بالكسر والتشديد وهو نوع من
530

السمك يشبه الحية ويسمى بالفارسية مارماهى، وقد تقدم في باب الهمزة أنه الأنكليس
قال الجاحظ: أنه يأكل الجرذان هو حية الماء وحكمه الحل، قال البغوي عند
قوله تعالى أحل لكم صيد البحر وطعامه: إن الجريث حلال بالاتفاق وهو قول أبي بكر
وعمر وابن عباس وزيد بن ثابت وأبي هريرة وبه قال شريح والحسن وعطاء وهو
مذهب مالك وظاهر مذهب الشافعي والمراد هذه الثعابين التي لا تعيش إلا في الماء
وأما الحيات التي تعيش في البر والبحر فتلك من ذوات السموم وأكلها حرام وسئل
ابن عباس عن الجرئ فقال: هو شئ حرمته اليهود ونحن لا نحرمه ".
وقال أيضا الدميري في حياة الحيوان في باب الفاء ضمن ما ذكره تحت
عنوان " الفأر ":
" وفي البخاري ومسلم عن أبي هريرة أن النبي - صلى الله عليه [وآله] وسلم
قال: فقدت أمة من بني إسرائيل ولا يدري ما فعلت ولا أراها إلا الفأر ألا تراها إذا
وضع لها لبن الإبل لم تشربه، وإذ وضع لها لبن الشاء شربته، قال النووي وغيره:
ومعنى هذا أن لحوم الإبل وألبانها حرمت على بني إسرائيل دون لحوم الغنم وألبانها،
فدل امتناع الفأرة من لبن الإبل دون لبن الغنم على أنها مسخ من بني إسرائيل ".
أقول: هذا ما ذهبت إليه علماء العامة وأما قول فقهاء الخاصة في كل من
الأمور المشار إليها فيطلب من كتبهم فإنا لسنا في مقام نقل قولهم فمن أراده فليطلبه من
موضعه، ونختم الكلام على هذا الموضوع بنقل كلام يرتبط بهذا المقام وغيره من
المطالب الكثيرة المعنونة في إيضاح الفضل بن شاذان (ره) وهو هذا:
531

قال ابن قتيبة في أوائل كتاب تأويل مختلف الحديث ضمن ذكره
وجوه اعتراض الناس بعضهم على بعض وأن في أقوال أصحاب
الحديث أشياء تنكر ما نصه:
(أنظر ص 7 - 9 من طبع مصر سنة 1386 ه‍)
" هذا مع روايات كثيرة في الأحكام اختلف لها الفقهاء في الفتيا حتى افترق
الحجازيون العراقيون في أكثر أبواب الفقه وكل يبني على أصل من روايتهم.
قالوا: ومع افترائهم على الله تعالى في أحاديث التشبيه كحديث " عرق الخيل "
و " زغب الصدر " و " نور الذراعين " و " عيادة الملائكة " و " قفص الذهب على جمل -
أورق عشية العرفة " و " الشاب القطط " ودونه " فراش الذهب " و " كشف الساق
يوم القيامة إذا كانوا يباطشونه " و " خلق آدم على صورته " و " وصع يده بين كتفي حتى
وجدت برد أنامله بين ثندوتي " و " قلب المؤمن بين إصبعين من أصابع الله تعالى ".
ومع روايتهم كل سخافة تبعث على الإسلام الطاعنين وتضحك منه الملحدين
وتزهد من الدخول فيه المرتادين وتزيد في شكوك المرتابين كروايتهم في عجيزة الحوراء
" إنها ميل في ميل " وفيمن قرأ سورة كذا وكذا أسكن من الجنة سبعين ألف قصر،
في كل قصر سبعون ألف مقصورة، في كل مقصورة سبعون ألف مهاد، على كل مهاد
سبعون ألف كذا.
وكروايتهم في الفأرة إنها يهودية وإنها لا تشرب ألبان الإبل كما أن اليهود
لا تشربها، وفي الغراب إنه فاسق، وفي السنور إنها عطسة الأسد، والخنزير إنه
عطسة الفيل، وفي الأربيانة إنها كانت خياطة تسرق الخيوط فمسخت، أن الضب
كان يهوديا " عاقا " فمسخ، وأن سهيلا " كان عشارا " باليمن، وأن الزهرة كانت
بغيا " عرجت إلى السماء باسم الله الأكبر فمسخها الله شهابا "، وأن الوزغة كانت تنفخ
532

النار على إبراهيم، وأن العظايه تمج الماء عليه، وأن الغول كانت تأتي مشربة أبي -
أيوب كل ليلة، وأن عمر - رضي الله عنه - صارع الجني فصرعه، وأن الأرض
على ظهر حوت، وأن أهل الجنة يأكلون من كبده أول ما يدخلون، وأن ذئبا دخل
الجنة لأنه أكل عشارا "، وإذا وقع الذباب في الإناء فامقلوه، فإن في أحد جناحيه
سما " وفي الآخر شفاء، وأن الإبل خلقت من الشيطان مع أشياء كثيرة يطول
استقصاؤها ".
استدراك لما في الكتاب
إلا أني ليس ببالي مورد نقله حتى أشير إليه
قال عبد الوهاب الشعراني في أوائل كتاب الميزان تحت عنوان " فصول في
بيان ما ورد في ذم الرأي عن الشارع وعن أصحابه والتابعين وتابع التابعين لهم بإحسان
إلى يوم الدين " (أنظر ص 53 من الجزء الأول من طبعة مصر سنة 1351 ه‍): " وكان
عمر بن الخطاب رضي الله عنه إذا أفتى الناس يقول: هذا رأى عمر فإن كان صوابا "
فمن الله، إن كان خطأ فمن عمر، وروى البيهقي عن مجاهد وعطاء أنهما كانا يقولان:
ما من أحد إلا ومأخوذ من كلامه مردود عليه إلا رسول الله - صلى الله عليه [وآله]
وسلم - قلت: وكذلك كان مالك بن أنس - رحمه الله تعالى - يقول كما سيأتي في
الفصل الذي بعده إن شاء الله تعالى " وقال في الفصل المشار إليه: (أنظر ص 56 من
الجزء المذكور) " وكان (أي مالك) - رضي الله عنه - إذا استنبط حكما " يقول لأصحابه:
انظروا فيه فإنه دين وما من أحد إلا ومأخوذ من كلامه ومردود عليه إلا صاحب -
هذه الروضة يعني به رسول الله - صلى الله عليه [وآله] وسلم ".
533

قال المصنف (ره) في ترجمة حذيفة عند ذكره تناقض
أخبارهم ما نصه:
(أنظر ص 58، س 2)
" إن النبي صلى الله عليه وآله مال إلى سباطة قوم فبال قائما " (إلى آخر ما قال) ".
أقول: قد ذكر أبو جعفر محمد بن جرير بن رستم الطبري الشيعي هذا التناقض
في كتابه المسترشد كما ذكره الفضل بن شاذان وفاتنا الإشارة إلى ذلك في ذيل الصفحة
فاستدركناه هنا فنقول:
قال أبو جعفر محمد بن جرير الطبري الشيعي في أوائل كتاب
المسترشد معترضا " بقوله هذا على العامة ما نصه:
(أنظر ص 14 من طبعة النجف):
" وروي عن حذيفة قال: قام رسول الله صلى الله عليه وآله إلى سباطة قوم فبال قائما " ففج
حتى شفقت عليه أن يقع، فدنوت من عقبه فصببت الماء من خلفه فاستنجى، رواه
هشام بن عبد الله عن محمد بن جابر عن الأعمش عن حذيفة، وقد روى أن رسول الله
صلى الله عليه وآله قال: لا يرى أحد عورتي إلا عمي، وأن علي بن أبي طالب (ع) أراد أن يخلع
منه القميص نودي من جانب البيت: لا تكشفوا عورة نبيكم صلى الله عليه وآله ".
وقال ابن قتيبة في تأويل مختلف الحديث ما نصه:
(أنظر ص 110 من الطبعة الأولى بمصر سنة 1326 ه‍)
" قالوا: حديثان متناقضان، قالوا: رويتم عن عائشة أنها قالت: ما بال رسول الله
صلى الله عليه وآله قائما " قط ثم رويتم عن حذيفة أنه بال قائما " وهذا خلاف ذاك!؟
534

قال أبو محمد: ونحن نقول: ليس ههنا بحمد الله اختلاف ولم يبل قائما " قط
في منزله والموضع الذي كانت تحضره فيه عائشة - رضي الله عنها - وبال قائما في
المواضع التي لا يمكن أن يطمئن فيها إما للثق في الأرض وطين أو قذر وكذلك
الموضع الذي رأى فيه رسول الله صلى الله عليه وآله حذيفة يبول قائما " كان مزبلة لقوم فلم يمكنه
القعود فيه إلا الطمأنينة، وحكم الضرورة خلاف حكم الاختيار.
قال أبو محمد: حدثني محمد بن زياد الزيادي قال: أنا عيسى بن يونس قال:
أنا الأعمش عن أبي وائل عن حذيفة قال: رأيت رسول الله صلى الله عليه وآله أتى سباطة قوم قبال
قائما فذهبت أتنحى فقال: ادن مني فدنوت منه حتى قمت عند عقبه فتوضأ ومسح
على خفيه، والسباطة المزبلة وكذلك الكساحة والقمامة ".
قلنا في ذيل قول المصنف (ره): " ذكر أبي هريرة الدوسي "
(ص 60، س 1)
قد نقلنا ترجمته في تعليقاتنا في آخر الإيضاح وهو قولنا:
ممن قدح في أبي هريرة وطعن عليه وقال: إنه ساقط عن درجة الاعتبار
عند المعتزلة ابن أبي الحديد ونقلنا قوله فيما مر من تعليقاتنا على الكتاب (أنظر ص 495 -
496).
نقل العلامة المجلسي (ره) في ثامن البحار في آخر باب عقده فيه لذكر أصحاب -
النبي صلى الله عليه وآله وأمير المؤمنين (ع) ولذكر بعض المخالفين والمنافقين (ص 735 من
طبعة أمين الضرب) نقلا " عن كتاب الغارات لإبراهيم بن هلال الثقفي بعد نقل تراجم
جماعة من المنحرفين عن أمير المؤمنين عليه السلام ما نصه:
" وقال: لما دخل معاوية الكوفة دخل أبو هريرة المسجد فكان يحدث ويقول:
قال رسول الله، وقال أبو القاسم، وقال خليلي فجاءه شاب من الأنصار يتخطى الناس
حتى دنا منه فقال: يا أبا هريرة حديث أسألك عنه فإن كنت سمعته من النبي حدثتنيه،
535

أنشدك بالله سمعت النبي صلى الله عليه وآله يقول لعلي: من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال
من والاه وعاد من عاداه؟ - قال أبو هريرة: نعم، والذي لا إله إلا هو لسمعت من
النبي صلى الله عليه وآله يقول العلي (ع): من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه وعاد
من عاداه، فقال له الفتى: لقد والله واليت عدوه وعاديت وليه فتناول بعض الناس الشاب
بالحصى وخرج أبو هريرة فلم يعد إلى المسجد حتى خرج من الكوفة ".
قال ابن شهرآشوب في المناقب في ترجمة أمير المؤمنين علي عليه السلام في الفصل
الذي عنونه بعنوان " فصل في المسابقة بالإسلام " (أنظر ص 241 من المجلد الأول
من طبعة طهران سنة 1317) ضمن كلام له في الرد والقبول ما نصه:
" وأما رواية أبي هريرة فهو من الخاذلين وقد ضربه عمر بالدرة لكثرة روايته
وقال: إنه كذوب " ونقله العلامة المجلسي في تاسع البحار في باب أنه - صلوات الله
عليه سبق الناس في الإسلام والإيمان والبيعة (أنظر ص 315 من طبعة أمين الضرب)
عن المناقب.
قال المحدث الجليل الخبير الحاج الشيخ عباس القمي - طيب الله مضجعه
في سفينة البحار في ترجمة أبي هريرة (أنظر مادة هر ج 2، ص 712 - 713) بعد الإشارة
إلى ما ذكره المجلسي في البحار بالنسبة إلى أبي هريرة ما نصه:
" أقول: كان أبو هريرة يلعب بالشطرنج قال الدميري: والمروي عن أبي هريرة
من اللعب به مشهور في كتب الفقه، وقال الجزري في النهاية في سدر: وفي حديث
بعضهم: قال: رأيت أبا هريرة يلعب السدر والسدر لعبة يقامر بها وتكسر سينها و
تضم وهي فارسية معربة عن سه در يعني ثلاثة أبواب (انتهى) وكانت عائشة تتهم
أبا هريرة بوضع الحديث وترد ما رواها ومن أراد الاطلاع على ذلك فعليه بكتاب
عين الإصابة فيما استدركته عائشة على الصحابة، ولما بلغ عمر أن أبا هريرة يروي
بعض ما لا يعرف قال: لتتركن الحديث عن رسول الله أو لألحقنك بجبال دوس
فروى عن أبي هريرة قال: ما كنا نستطيع أن نقول: قال رسول الله - صلى الله عليه
536

وآله - حتى قبض عمر، وعن الفائق للزمخشري وغيره قال: أبو هريرة استعمله
على البحرين فلما قدم عليه قال: يا عدو الله وعدو رسوله سرقت من مال الله؟! فقال:
لست بعدو الله وعدو رسوله ولكني عدو من عاداهما، ما سرقت ولكنها سهام اجتمعت
ونتاج خيل فأخذ منه عشرة آلاف درهم فألقاها في بيت المال (إلى آخره) وعن شعبة
قال: كان أبو هريرة يدلس. وعن ربيع الأبرار للزمخشري قال: وكان يعجبه أي
أبا هريرة المضيوة جدا " فيأكلها مع معاوية وإذا حضرت الصلاة صلى خلف على فإذا
قيل له قال: مضيرة معاوية أدسم وأطيب والصلاة خلف على أفضل فكان يقال له شيخ -
المضيرة وقال أيضا ": كان أبو هريرة يقول: اللهم ارزقني ضرسا " طحونا "، ومعدة
هضوما "، ودبرا " نثورا ". وحكى عن أبي حنيفة أنه سئل فقيل له: إذا قلت قولا " و
كتاب الله تعالى يخالف قولك؟ - قال: أترك قولي بكتاب الله، فقيل له: إذا كان
الصحابي يخالف قولك؟ - قال: أترك قولي بجميع الصحابي إلا ثلاثة منهم، أبو هريرة
وأنس بن مالك وسمرة بن جندب. وروى أنه سأله أصبغ بن نباتة في محضر معاوية
فقال: يا صاحب رسول الله إني أحلفك بالله الذي لا إله إلا هو عالم الغيب والشهادة
وبحق حبيبه محمد المصطفى - صلى الله عليه وآله - إلا أخبرتني، أشهدت غدير
خم؟ - قال: بلى شهدته، قلت: فما سمعته يقول في علي؟ - قال: سمعته يقول:
من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره و
اخذل من خذله، قلت له: فأنت إذا واليت عدوه وعاديت وليه، فتنفس أبو هريرة صعداء
وقال: إنا لله وإنا إليه راجعون، إلى غير ذلك "
وقال المحدث القمي - قدس سره - أيضا " لكن في الكنى والألقاب
" أبو هريرة صحابي معروف أسلم بعد الهجرة بسبع سنين قال الفيروزآبادي في
القاموس: وعبد الرحمن بن صخر رأى النبي - صلى الله عليه وآله - في كمه هرة
فقال: يا أبا هريرة فاشتهر به، واختلف في اسمه على نيف وثلاثين قولا " انتهى وذكر
ابن أبي الحديد في الجزء الرابع من شرحه على النهج عن شيخه أبي جعفر الإسكافي أن
537

معاوية وضع قوما " من الصحابة وقوما " من التابعين على رواية أخبار قبيحة (فنقل شيئا "
مما نقلناه وأحال باقيه إلى شرحه بقوله: إلى آخره، فساق نحو ما أورده في سفينة البحار
وزاد في آخره) وخبر ضرب عمر بين ثدييه (يعني أبا هريرة) ضربة خر لاسته حيث
جاء بنعلي رسول الله - صلى الله عليه وآله - يبشر بالجنة من لقيه يشهد أن لا إله إلا الله
مشهور ".
أقول: مراده بالخبر المذكور ما أشار إليه في سفينة البحار في ترجمة أبي هريرة
بهذه العبارة " ضرب عمر بين ثديي أبي هريرة ضربة خر لاسته حيث جاء بنعلي رسول الله
- صلى الله عليه وآله - يبشر بالجنة من لقيه يشهد أن لا إله إلا الله مستيقنا بها قلبه ح
كج 281 ".
والرموز إشارة إلى ثامن البحار باب مطاعن عمر (ص 281 من طبعة أمين الضرب
وعبارة المجلسي فيه هكذا:
" واعلم أنهم عدوا من فضائل عمر بن الخطاب أنه كان يرد على رسول الله
صلى الله عليه وآله في كثير من المواطن ويرجع إلى قوله ويترك ما حكم به فمن ذلك ما رواه ابن -
أبي الحديد في خبار عمر في الجزء الثاني عشر ورواه مسلم في صحيحه في كتاب
الإيمان عن أبي هريرة قال:
كنا قعودا حول النبي صلى الله عليه وآله ومعنا أبو بكر وعمر في نفر فقام رسول الله صلى الله عليه وآله
من بين أظهرنا فأبطأ علينا فخشينا أن يقطع دوننا وفزعنا وقمنا وكنت أول من فزع
فخرجت أبتغي رسول الله صلى الله عليه وآله حتى أتيت حائطا " للأنصار لقوم من بني النجار فلم أجد
له بابا " فإذا ربيع يدخل في جوف حائط من بئر خارجة والربيع الجدول فاحتفزت
فدخلت على رسول الله صلى الله عليه وآله فقال: أبو هريرة؟ فقلت: نعم يا رسول الله صلى الله عليه وآله فقال:
أبو هريرة؟ فقلت: نعم يا رسول الله صلى الله عليه وآله فقال: ما شأنك؟ - قلت: كنت بين أظهرنا
فقمت فأبطأت علينا فخشينا أن تقطع دوننا ففزعنا فكنت أول من فزع فأتيت هذا الحائط
فاحتفرت كما تحتفر الثعلب وهؤلاء الناس ورائي فقال: يا أبا هريرة وأعطاني نعليه
538

قال: اذهب بنعلي هاتين فمن لقيت من وراء هذا الحائط يشهد أن لا إله إلا الله مستيقنا "
بها قلبه فبشره بالجنة فكان أول من لقيت عمر فقال: ما هاتان النعلان يا أبا هريرة؟ -
قلت: هاتان نعلا رسول الله صلى الله عليه وآله بعثني بهما من لقيت يشهد أن لا إله إلا الله مستيقنا
بها قلبه بشرته بالجنة فضرب عمر بيده بين ثديي فخررت لاستي فقال: ارجع يا أبا هريرة
فرجعت إلى رسول الله صلى الله عليه وآله فأجهشت بكاء وركبني عمر فإذا هو على أثري فقال
رسول الله صلى الله عليه وآله: ما لك يا أبا هريرة؟ - قلت: لقيت عمر فأخبرته بالذي بعثتني به
فضرب بين يدي ضربة خررت لاستي قال: ارجع، فقال رسول الله صلى الله عليه وآله: ما حملك
على ما فعلت؟ - فقال: يا رسول الله صلى الله عليه وآله بأبي أنت وأمي أبعثت أبا هريرة بنعليك
من لقي يشهد أن لا إله إلا الله مستيقنا " بها قلبه بشره بالجنة؟ - قال: نعم، قال: فلا تفعل
فإني أخشى أن يتكل الناس عليها فخلهم يعملون قال رسول الله صلى الله عليه وآله: فخلهم.
قوله: " من بين أظهرنا " أي من بيننا، و " يقطع دوننا " أي يصاب بمكروه من
عدو وغيره، و " بئر خارجة " على التوصيف أي قليب خارجة عن البستان، وقيل:
البئر هو البستان كقولهم: بئر أريس وبئر بضاعة، وقيل: الخارجة اسم رجل فيكون
على الإضافة و " احتفزت " بالزاي أي تضاممت ليسعني المدخل كما يفعل الثعلب
وقيل: بالرأي.
وروى البخاري في تفسير سورة براءة (فنقل الحديث وتكلم فيه بما تكلم
وقال:)
ولا يذهب عليك أن الرواية الأولى مع أن راويها أبو هريرة الكذاب ينادي
ببطلانها سخافة أسلوبها وبعث أبي هريرة مبشرا للناس وجعل النعلين علامة لصدقه
وقد أرسل الله تعالى رسوله - صلى الله عليه وآله - مبشرا " ونذيرا " للناس وأمره أن يبلغ
ما أنزل إليه من ربه ولم يجعل أبا هريرة نائبا " له في ذلك ولم يكن القوم المبعوث إليهم
أبو هريرة غائبين عنه حتى يتعذر عليه أن يبشرهم بنفسه وكان الأحرى تبليغ تلك
البشارة في المسجد وعند اجتماع الناس لا بعد قيامه من بين القوم وغيبته عنهم واستتاره
539

بالحائط، ولم تكن هذه البشارة مما يفوت وقته بالتأخير إلى حضور الصلاة واجتماع
الناس أو رجوعه (ع) عن الحائط وكيف جعل النعلين علامة " لصدق أبي هريرة مع أنه
يتوقف على العلم بأنهما نعلا رسول الله صلى الله عليه وآله وقد جاز أن لا يعلم ذلك من يلقاه أبو -
هريرة فيبشره وإذا كان ممن يظن الكذب بأبي هريرة أمكن أن يظن أنه سرق نعلي
رسول الله صلى الله عليه وآله فلا يعتمد على قوله (إلى آخر ما قال في الطعن على الخبر فمن أراده
فليطلبه من هناك) ومن أراد ملاحظة الحديث في شرح ابن الحديد فليراجع أوائل الجزء
الثاني عشر فإن هذا الجزء بأسره في ترجمة عمر لأن الجزء مصدر بكلام لأمير المؤمنين
علي عليه السلام وهو " لله بلاد فلأن فقد قوم الأود وداوى العمد وأقام السنة وخلف
الفتنة، ذهب نقي الثوب قليل العيب أصاب خيرها وسبق شرها، أدى إلى الله طاعته واتقاه
بحقه، رحل وتركهم في طرق متشعبة لا يهتدى بها الضال ولا يستيقن المهتدي " والجزء
الثاني عشر بتمامه شرح الكلام وذلك أن ابن أبي الحديد صرح بأنه وجد تصريح الرضي
جامع نهج البلاغة بأن المراد بالموصوف في الكلام عمر بن الخطاب فجعل الجزء في
شرحه وخاض في ترجمة هذا الخليفة بما في وسعه فصار الجزء ترجمة له فمن أراد
ترجمته بأحسن وجه فليراجع هناك والحديث المشار إليه في أوائل الجزء (أنظر ص
108 من المجلد الثالث من الشرح من طبعة مصر سنة 1329).
أقول: قد أشرنا في أول البحث عن ترجمة أبي هريرة إلى إنا نكتفي بما ذكره
ابن أبي الحديد والمحدث القمي فلنكتف به إلا إنا نشير إلى شئ مما ذكره العالم
الجليل الحاج الشيخ عبد الله المامغاني (ره) في تنقيح المقال فإنه أيضا خاض في ترجمة
الرجل وقال بعد أن عنون الرجل في حرف العين بعنوان " عبد الله أبو هريرة الدوسي "
ونقل شيئا " من كلمات علماء الرجال في حقه ما نصه (ج 2 ص 165 من المجلد الثاني):
" وبالجملة فالاعتماد على روايته خطأ وكيف يمكن الاعتماد على رواية من
هو المشهور بالكذب على الله تعالى ورسوله عند أصحابنا والعامة أما عند أصحابنا
540

فواضح لبلوغ حاله عندنا إلى حد يضرب بأخباره المثل وقد روي في الخصال عن
محمد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقاني عن عبد العزيز بن يحيى عن محمد بن زكريا
عن جعفر بن محمد بن عمارة عن أبيه قال: سمعت جعفر بن محمد عليهما السلام
يقول: ثلاثة كانوا يكذبون على رسول الله صلى الله عليه وآله أبو هريرة وأنس بن مالك وامرأة و
أقول: المراد بالمرأة ظاهر ولم يسمها تقية وأما عند العامة فقد قال ابن أبي الحديد
في شرح النهج إن أبا حنيفة كان لا يعمل بأحاديث أبي هريرة ولا يعتمدها، ونقل أيضا "
في الشرح عن أبي جعفر الإسكافي منهم أن أبا هريرة مدخول عند شيوخنا (فنقل ما نقلناه
أو قريبا " منه وقال).
وعن الجاحظ في كتابه المعروف بكتاب التوحيد أن أبا هريرة ليس بثقة في
الرواية عن رسول الله صلى الله عليه وآله قال: ولم يكن علي يوثقه في الرواية بل يتهمه ويقدح
فيه وكذلك عمر وعائشة (انتهى) فنقل أشياء ثم قال:
وفي شرح النهج عند ذكر من كان منحرفا " عن علي ويبغضه ويتقول عليه:
وأما أبو هريرة فروى عنه الحديث الذي معناه: إن عليا (ع) خطب ابنة أبي جهل في
حياة رسول الله صلى الله عليه وآله فأسخطه فخطب علي المنبر فقال: لا ها الله لا تجتمع ابنة ولي الله
وابنة عدو الله، إن فاطمة بضعة مني يؤذيني ما يؤذيها فإن كان علي يريد ابنة أبي جهل
فليفارق ابنتي وليفعل ما يريد، والحديث مشهور من رواية الكرابيسي قلت: الحديث أيضا
مخرج في صحيحي مسلم والبخاري عن المسور بن مخرمة عن الزهري.
فذكر حديثا قد نقلناه وخاض في تزييف الرجل وقدحه والطعن عليه والتحذير
عن السكون إلى روايته فمن أراده فليراجع هناك.
أقول: قد ألف السيد شرف الدين العاملي (ره) كتابا " في ترجمته وشرح حاله
فمن أراد أن يراجعه فليطلبه فإن نسخته ليست موجودة عندي.
541

قد ذكر المصنف (ره) في آخر ترجمة سمرة بن جندب
(ص 69) ما نصه:
" قال: هذا عمل أخيك زياد وهو أمرني بذلك، قال: أنت وأخي في النار "
وقلنا في حاشية الصفحة:
" أن قوله: هذا عمل أخيك زياد، إشارة إلى أن سمرة قد عمل هذا العمل
بأمر زياد بن أبيه وهو أخو أبي بكرة فالأولى أن نحيل هذا البحث إلى تعليقات آخر
الكتاب فإن الخوض فيه يفضي إلى طول فلا يسعه المقام فسنذكر إن شاء الله هناك ترجمته
ببيان مبسوط يكشف عن حقيقة حاله وسوء منقلبه ومآله ".
فالحري بالمقام أن ننجز ما وعدناه فنذكر قبل الخوض في إنجاز ما وعدناه شيئا "
من ترجمته وسوانحه الحياتية حتى يعرفه الناظرون في هذا الكتاب فنقول:
قال المحدث القمي (ره) في سفينة البحار في " سمر " (ج 1، ص 654):
" سمرة بفتح السين وضم الميم ابن جندب من أصحاب النبي صلى الله عليه وآله وكان
منافقا " لأنه كان يبغض عليا - عليه السلام - وكان بخيلا " وهو الذي ضرب ناقة
رسول الله صلى الله عليه وآله القصوى بعنزة كانت له على رأسها فشجها فخرجت إلى النبي فشكته
(راجع سادس البحار ص 127 من طبعة أمين الضرب) وروي في الكافي عن زرارة
عن أبي جعفر - عليه السلام - أن سمرة بن جندب كان له عذق في حائط لرجل من
الأنصار وكان منزل الأنصاري بباب البستان فكان يمر به إلى نخلته ولا يستأذن فكلمه
الأنصاري أن يستأذن إذا جاء فأبى سمرة فلما تأبى جاء الأنصاري إلى رسول الله صلى الله عليه وآله
فشكا إليه وخبره الخبر فأرسل إليه رسول الله وخبره بقول الأنصاري وما شكا " وقال:
إذا أردت الدخول فاستأذن فأبى فلما أبى ساومه حتى بلغ من الثمن ما شاء الله فأبى أن
يبيع، فقال: لك بها عذق مذلل في الجنة فأبى أن يقبل، فقال رسول الله صلى الله عليه وآله للأنصاري:
542

اذهب فاقلعها وارم بها إليه فإنه لا ضرر ولا ضرار (إلى أن قال) قال ابن أبي الحديد:
وكان سمرة أيام مسير الحسين عليه السلام إلى الكوفة على شرطة ابن زياد وكان يحرض
الناس على الخروج إلى الحسين عليه السلام وقتاله (أنظر ثامن البحار ص 728) أقول:
لما هلك المغيرة بن شعبة وكان واليا " على الكوفة استعمل معاوية زيادا " عليها فلما
وليها سار إليها واستخلف على البصرة سمرة بن جندب وكان زياد يقيم بالكوفة ستة
أشهر وبالبصرة ستة أشهر فلما استخلف سمرة على البصرة أكثر القتل فيها فقال ابن -
سيرين: قتل سمرة في غيبة زياد هذه ثمانية آلاف فقال له زياد: أما تخاف أن تكون
قتلت بريئا "؟ - فقال: لو قتلت معهم مثلهم ما خشيت، وقال أبو السوار العدوي: قتل سمرة
من قومي في غداة واحدة سبعة وأربعين كلهم قد جمع القرآن، كذا في كال ابن الأثير "
أقول: قال الفاضل المامغاني (ره) في تنقيح المقال بعد نقل نظير ما نقله المحدث
القمي عن كامل التواريخ لابن الأثير عن تاريخ الطبري ما نصه (ج 2، ص 69):
" فقد روى الطبري أيضا في أحداث السنة المذكورة أي في أحداث سنة الخمسين
بإسناده عن عوف قال: أقبل سمرة من المدينة فلما كان عند دور بني أسد خرج رجل
من بعض أزقتهم ففاجأه أول الخيل فحمل عليه رجل من القوم فأوجره الحربة قال:
ثم مضت الخيل فأتى عليه سمرة بن جندب وهو متشحط بدمه فقال: ما هذا؟ - قيل:
أصابته أوائل خيل الأمير فقال: إذا سمعتم بنا ركبنا فاتقوا أسنتنا (انتهى).
وفي كتب التاريخ أيضا أنه كان في زمن ولايته البصرة يخرج من داره مع خاصته
ركبانا بغارة فلا يمر بحيوان ولا طفل ولا عاجز ولا غافل إلا سحقه هو وأصحابه
بخيلهم، وهكذا إذا رجع، ولا يمر عليه يوم يخرج به إلا وغادر به قتيلا أو أكثر،
وهذا لا يفعله إلا كل طاغ متكبر قد نزعت الرحمة من قلبه بعد خلع ربقة الإسلام
من عنقه. ونقل الطبري وابن الأثير: إن معاوية أقر سمرة بعد زياد ستة أشهر ثم
عزله فقال سمرة: لعن الله معاوية والله لو أطعت الله كما أطعت معاوية ما عذبني أبدا.
وروي عن سلمان بن مسلم العجلي قال: شهدت سمرة وأتى بناس كثير وأناس بين
543

يديه فيقول للرجل: ما دينك؟ - فيقول: أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له
وأن محمدا عبده ورسوله وإني برئ من الحرورية فيقدم فتضرب عنقه حتى مر
بضعة وعشرون ".
أقول: ترجمته على سبيل التفصيل تحتاج إلى بسط ولا يقتضي المقام أكثر من
ذلك ومن قضاياه المعروفة أنه تعهد لمعاوية أن يضع ويختلق في شأن نزول آية
" ومن الناس من يعجبك " وآية " من الناس من يشري نفسه " حديثا " في إزاء أن يبذل
له معاوية أربعمائة دينار فبذله له واختلق الحديث ".
أقول: لا يسع المقام أكثر من ذلك فمن أراد التفصيل في ذلك فليراجع مظانه.
أما ما أشرنا إليه من أن أبا بكرة كان أخا زياد بن أبيه فيكشف عن ذلك ما يقرع
سمعك وهو:
قال ابن خلكان في وفيات الأعيان في ترجمة أبي عثمان يزيد بن زياد بن
ربيعة بن مفرغ وهو من شعراء الحماسة وممن لج في هجاء بني زياد حتى تغني
أهل البصرة بأشعاره بعد أن خاض في ترجمته ونقل أشعارا من صاحب الترجمة فيهم
ما نصة:
(أنظر ص 388 ج 2 من طبعة بولاق سنة 1299)
" قلت: وقد تكرر في هذه الترجمة حديث زياد وبنيه وسمية وأبي سفيان
ومعاوية وهذه الأشعار التي قالها يزيد بن مفرغ فيهم ومن لا يعرف هذه الأسباب قد
يتشوف إلى الاطلاع عليها فنورد منها شيئا " مختصرا " فأقول:
إن أبا الجبر الملك الذي ذكره أبو بكر بن دريد في المقصورة المشهورة في
البيت الذي يقوله فيها وهو:
وخامرت نفس أبي الجبر جوى * حتى حواه الحتف فيمن قد حوى
كان أحد ملوك اليمن واسمه كنيته وقيل: هو أبو الجبر يزيد بن شراحيل الكندي، وقيل:
أبو الجبر بن عمر وتغلب عليه قومه فخرج إلى بلاد فارس يستجيش عليهم كسرى فبعث معه جيشا
544

من الأساورة فلما ساروا إلى كاظمة ونظروا وحشة بلاد المغرب وقلة خيرها قالوا: إلى
أين نمضي مع هذا!؟ فعمدوا إلى سم فدفعوه إلى طباخه ووعدوه بالإحسان إليه إن ألقى
ذلك السم في طعام الملك، ففعل ذلك فما استقر الطعام في جوفه حتى اشتد وجعه
فلما علم الأساورة ذلك دخلوا عليه فقالوا له: إنك قد بلغت إلى هذه الحالة فاكتب
لنا إلى الملك كسرى إنك قد أذنت لنا في الرجوع فكتب لهم بذلك ثم إن أبا الجبر
خف ما به فخرج إلى الطائف البليدة التي بقرب مكة وكان بها الحارث بن كلدة طبيب -
العرب الثقفي فعالجه فأبرأه فأعطاه سمية (بضم السين المهملة وفتح الميم وتشديد -
الياء المثناة من تحتها وفي آخره هاء) وعبيدا (بضم العين المهملة تصغير عبد) وكان
كسرى قد أعطاهما أبا الجبر في جملة ما أعطاه، ثم ارتحل أبو الجبر يريد اليمن فانتقضت
عليه العلة فمات في الطريق ثم إن الحارث بن كلدة الثقفي زوج عبيدا " المذكور سمية
المذكورة فولدت سمية زيادا " على فراش عبيد وكان يقال: زياد بن عبيد وزياد بن
سمية وزياد بن أبيه وزياد بن أمه وذلك قبل أن يستلحقه معاوية كما سيأتي إن شاء الله
تعالى. وولدت سمية أيضا " أبا بكرة نفيع بن الحارث بن كلدة المذكور ويقال: نفيع بن
مشروح وهو الصحابي المشهور بكنيته رضي الله عنه، وولدت أيضا " شبل بن معبد ونافع
بن الحارث وهؤلاء الإخوة الأربعة هم الذين شهدوا على المغيرة بن شعبة - رضي الله
عنه - بالزنا وسيأتي خبر ذلك بعد الفراغ من حديث زياد إن شاء الله تعالى.
وكان أبو سفيان صخر بن حرب الأموي والد معاوية بن أبي سفيان يتهم في
الجاهلية بالترداد إلى سمية المذكورة فولدت سمية زيادا في تلك المدة ولكنها
ولدته على فراش زوجها عبيد، ثم إن زيادا " كبر وظهرت منه النجابة والبلاغة وهو أحد -
الخطباء المشهورين في العرب بالفصاحة والدهاء والعقل الكثير حتى أن عمر بن
الخطاب - رضي الله عنه - كان قد استعمل أبا موسى الأشعري رضي الله عنه على البصرة
فاستكتب زيادا " ابن أبيه ثم إن زيادا " قدم على عمر - رضي الله عنه - من عند أبي موسى
فأعجب به عمر - رضي الله عنه - فأمر له بألف درهم ثم تذكرها بعدما مضى فقال:
545

لقد ضاع ألف أخذها زياد فلما قدم عليه بعد ذلك قال له: ما فعل ألفك يا زياد؟
قال: اشتريت بها عبيدا فأعتقته يعني أباه فقال: ما ضاع ألفك يا زياد، هل أنت حامل
كتابي إلى أبي موسى الأشعري في عزلك عن كتابته؟ - قال: نعم يا أمير المؤمنين إن
لم يكن ذلك على سخطة قال: ليس عن سخطة قال: فلم تأمره بذلك؟ قال: كرهت
أن أحمل الناس على فضل عقلك واستكتب أبو موسى بعد زياد أبا الحصين بن أبي -
الحر العنبري فكتب إلى عمر - رضي الله عنه - كتابا " فلحن في حرف منه فكتب إليه
أن قنع كاتبك سوطا " وكان عمر - رضي الله عنه - إذا وفد عليه من البصرة رجل أحب
أن يكون زيادا " ليشفيه من الخبر، وكان عمر - رضي الله عنه - قد استعمله على بعض -
أعمال البصرة ثم عزله فقال: ما عزلتك لجريمة ولكن كرهت أن أحمل الناس على
فضل عقلك، وكان عمر - رضي الله عنه - قد بعثه في إصلاح فساد وقع باليمن فرجع من
وجهه وخطب خطبة لم يسمع الناس مثلها فقال عمرو بن العاص: أما والله لو كان
هذا الغلام من قريش لساق العرب بعصاه فقال أبو سفيان: إني لأعرف الذي وضعه
في رحم أمه فقال له علي بن أبي طالب - رضي الله عنه -: ومن هو يا أبا سفيان؟ - قال:
أنا، قال: مهلا " أبا سفيان، فقال أبو سفيان:
أما والله لولا خوف شخص * يراني يا علي من الأعادي
لأظهر سره صخر بن حرب * وإن تكن المقالة عن زياد
وقد طالت مجاملتي ثقيفا " * وتركي فيهم ثمر الفؤاد
فلما صار الأمر إلى علي رضي الله عنه وجه زيادا إلى فارس فضبط البلاد وحمى
وجبى وأصلح الفساد فكاتبه معاوية يروم إفساده على علي - رضي الله عنه - وفيه شعر
تركته فكتب إليه علي: إني ما وليتك إلا وأنت أهل لذلك عندي ولن تدرك ما تريده
مما أنت فيه إلا بالصبر واليقين وإنما كانت من أبي سفيان فلتة زمن عمر رضي الله
عنه لا يستحق بها نسبا " ولا ميراثا "، وإن معاوية يأتي المرء من بين يديه ومن خلفه فاحذره
ثم احذره والسلام.
546

فلما قرأ زياد الكتاب قال: شهد لي أبو الحسن ورب الكعبة، فذلك الذي جرأ
يزيد بن معاوية على ما صنع، فلما قتل علي رضي الله عنه وتولى ولده الحسن رضي الله
عنه ثم فوض الأمر إلى معاوية كما هو مشهور أراد معاوية استمالة زياد إليه وقصد تأليف -
قلبه ليكون معه كما كان مع علي رضي الله عنه فتعلق بذلك القول الذي صدر من أبيه
بحضرة علي وعمرو بن العاص فاستلحق زيادا في سنة أربع وأربعين للهجرة فصار
يقال له: زياد بن أبي سفيان، فلما بلغ أخاه أبا بكرة أن معاوية استلحقه وأنه رضى
بذلك حلف يمينا " أن لا يكلمه أبدا وقال: هذا زنى أمه وانتفى من أبيه والله ما علمت
سمية رأت أبا سفيان قط ويله ما يصنع بأم حبيبة بنت أبي سفيان زوج النبي صلى الله
عليه وسلم أيريد أن يراها فإن حجبته فضحته وإن رآها فيا لها من مصيبة يهتك من
رسول الله صلى الله عليه وسلم حرمة عظيمة، وحج زياد في زمن معاوية ودخل المدينة
فأراد الدخول على أم حبيبة لأنها أخته على زعمه وزعم معاوية ثم ذكر قول أخيه
أبي بكرة فانصرف عن ذلك، وقيل: إن أم حبيبة حجبته ولم تأذن له في الدخول
عليها، وقيل: إنه حج ولم يزر من أجل قول أبي بكرة وقال: جزى الله أبا بكرة خيرا "
فما يدع النصيحة على كل حال. وقدم زياد على معاوية وهو نائب عنه وحمل معه
هدايا جليلة من جملتها عقد نفيس فأعجب به معاوية فقال زياد: يا أمير المؤمنين
دوخت لك العراق وجبيت لك برها وبحرها وحملت إليك لبها وقشرها، وكان
يزيد بن معاوية جالسا " فقال له: أما إنك إذ فعلت ذلك فإنا نقلناك من ثقيف إلى
قريش، ومن عبيد إلى أبي سفيان، ومن القلم إلى المنابر، فقال له معاوية: حسبك
وريت بك زنادي، وقال أبو الحسن المدائني: أخبرنا أبو الزبير الكاتب عن ابن إسحاق
قال: اشترى زياد أباه عبيدا فقدم زياد على عمر رضي الله عنه فقال له: ما صنعت بأول
شئ أخذت من عطائك؟ قال: اشتريت به أبي، قال: فأعجب ذلك عمر رضي الله
عنه وهذا ينافي استلحاق معاوية إياه، ولما ادعى معاوية زيادا " دخل عليه بنو أمية وفيهم
عبد الرحمن بن الحكم أخو مروان بن الحكم الأموي فقال له: يا معاوية لو لم تجد إلا
547

الزنج لاستكثرت بهم علينا قلة وذلة فأقبل معاوية على أخيه مروان بن الحكم وقال:
أخرج عنا هذا الخليع فقال مروان: والله إنه لخليع ما يطاق قال معاوية: والله لولا
حلمي وتجاوزي لعلمت أنه يطاق ألم يبلغني شعره في وفي زياد ثم قال لمروان
أسمعنيه فقال:
ألا أبلغ معاوية بن صخر * لقد ضاقت بما يأتي اليدان
أتغضب أن يقال أبوك عف * وترضى أن يقال أبوك زان
وقد تقدم ذكر بقيه هذه الأبيات منسوبة " إلى يزيد بن مفرغ وفيها خلاف
هل هي ليزيد بن مفرغ أم لعبد الرحمن بن الحكم فمن رواها لابن مفرغ روى البيت
الأول على تلك الصورة، ومن رواها لعبد الرحمن رواها على هذه الصورة.
ولما استلحق معاوية زيادا " وقربه وأحسن إليه وولاه صار من أكبر الأعوان
على بني علي بن أبي طالب رضي الله عنه حتى قيل: إنه لما كان أمير العراقين طلب رجلا "
يعرف بابن سرح من أصحاب الحسن بن علي بن أبي طالب رضي الله عنه وكان في
الأمان الذي كتب لأصحاب الحسن رضي الله عنه لما نزل عن الخلافة لمعاوية فكتب
الحسن إلى زياد: من الحسن إلى زياد، أما بعد فقد علمت ما كنا أخذنا لأصحابنا من
الأمان وقد ذكر لي ابن سرح أنك عرضت له فأحب أن لا تعرض له إلا بخبر والسلام
فلما أتاه الكتاب وقد بدأ فيه بنفسه ولم ينسبه إلى أبي سفيان غضب وكتب إليه: من
زياد بن أبي سفيان إلى الحسن أما بعد فإنه أتاني كتابك في فاسق تأويه الفساق من
شيعتك وشيعة أبيك وأيم الله لأطلبنه ولو كان بين جلدك ولحمك وإن أحب
الناس إلى لحما " أن آكله للحم أنت منه، فلما قرأه الحسن رضي الله عنه بعث به إلى
معاوية فلما قرأه غضب وكتب إلى زياد: من معاوية بن أبي سفيان إلى زياد، أما بعد
فإن الحسن بن علي بعث إلى بكتابك إليه جواب كتاب كان كتبه إليك في ابن سرح
فأكثرت التعجب منه وقد علمت أن لك رأيين رأيا من أبي سفيان ورأيا من سمية
فأما رأيك من أبي سفيان فحلم وحزم، وأما رأيك من سمية فكما يكون رأى مثلها
548

ومن ذلك كتابك إلى الحسن تسبه وتعرض له بالفسق ولعمري لأنت أولى بذلك
منه فإن كان الحسن ابتدأ بنفسه ارتفاعا " عنك فإن ذلك لن يضعك وأما تركك
تشفيعه فيما شفع فيه إليك فحظ دفعته عن نفسك إلى من هو أولى به منك فإذا أتاك
كتابي فخل ما بيدك لابن سرح ولا تعرض له فيه فقد كتبت إلى الحسن بخبره إن شاء
أقام عنده وإن شاء رجع إلى بلده، وإنه ليس لك عليه سبيل بيد ولا لسان، وأما
كتابك إلى الحسن باسمه ولا تنسبه إلى أبيه فإن الحسن ويحك ممن لا يرمى به
الرجوان أفاستصغرت أباه وهو علي بن أبي طالب رضي الله عنه أم إلى أمه وكلته وهي
فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم فذلك أفخر له إن كنت عقلت والسلام
(قوله: لا يرمى به الرجوان) بفتح الراء والجيم وهو لفظ مثنى ومعناه المهالك.
قلت: وقد رويت هذه الحكاية على صورة أخرى وهي:
كان سعيد بن سرح مولى كريز بن حبيب بن عبد شمس من شيعة علي بن أبي -
طالب رضي الله عنه فلما قدم زياد بن أبيه الكوفة واليا " عليها أضافه وطلبه فأتى المدينة
فنزل على الحسن بن علي رضي الله عنه فقال له الحسن: ما السبب الذي أشخصك
وأزعجك؟ فذكر له قصته وصنيع زياد به فكتب إليه الحسن: أما بعد فإنك
عمدت إلى رجل من المسلمين له ما لهم وعليه ما عليهم فهدمت عليه داره وأخذت
ماله وعياله فإذا أتاك كتابي هذا فابن له داره واردد عليه ماله وعياله فإني قد أجرته
فشفعني فيه، فكتب إليه زياد: من زياد بن أبي سفيان إلى الحسن بن فاطمة، أما بعد
فقد أتاني كتابك تبدأ فيه باسمك قبل اسمي وأنت طالب للحاجة وأنا سلطان وأنت
سوقة وكتابك إلي في فاسق لا يأويه إلا فاسق مثله وشر من ذلك توليه أباك وقد
آويته إقامة منك على سوء الرأي ورضى بذلك وأيم الله لا يسبقني إليه ولو كان بين
جلدك ولحمك فإن أحب لحم إلي أن آكله للحم أنت منه فأسلمه بجريرته إلى من
هو أولى به منك فإن عفوت عنه لم أكن شفعتك وإن قتلته لم أقتله إلا بحبه أباك، فلما
قرأ الحسن رضي الله عنه الكتاب كتب إلى معاوية يذكر له حال ابن سرح وكتابه إلى زياد
549

فيه وإجابة زياد إياه ولف كتابه في كتابه وبعث به إليه وكتب الحسن إلى زياد: من
الحسن بن فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى زياد بن سمية عبد بني ثقيف
الولد للفراش وللعاهر الحجر، فلما قرأ معاوية كتاب الحسن رضي الله عنه ضاقت به الشام
وكتب إلى زياد: أما بعد فإن الحسن بن علي بن أبي طالب رضي الله عنهما بعث إلي
بكتابك جواب كتابه إليك في ابن سرح فأكثرت التعجب منه وعلمت أن لك رأيين
أحدهما من أبي سفيان وآخر من سمية، فأما الذي من أبي سفيان فحلم وحزم، وأما
الذي من سمية فكما يكون رأي مثلها ومن ذلك كتابك إلى الحسن تشتم أباه و
تعرض له بالفسق، ولعمري لأنت أولى بالفسق من الحسن ولأبوك إذ كنت تنسب إلى
عبيد أولى بالفسق من أبيه، فإن كان الحسن بدأ بنفسه ارتفاعا " عنك فإن ذلك لم يضعك
وأما تشفيعه فيما شفع إليك فيه فحظ دفعته عن نفسك إلى من هو أولى به منك،
فإذا قدم عليك كتابي هذا فخل ما في يدك لسعيد بن سرح وابن له داره ولا تغدر به و
أردد عليه ماله فقد كتبت إلى الحسن أن يخبر صاحبه بذلك فإن شاء أقام عنده وإن شاء
رجع إلى بلده، فليس لك عليه سلطان بيد ولا لسان، وأما كتابك إلى الحسن باسمه
واسم أمه ولا تنسبه إلى أبيه فإن الحسن ويلك ممن لا يرمى به الرجوان أفاستصغرت
أباه وهو علي بن أبي طالب أم إلى أمه وكلته لا أم لك فهي فاطمة بنت رسول الله -
صلى الله عليه وسلم فتلك أفخر له إن كنت تعقل والسلام.
وقال عبيد الله بن زياد: ما هجيت بشئ أشد علي من قول ابن مفرغ:
فكر ففي ذاك إن فكرت معتبر * هل نلت مكرمة إلا بتأمير
عاشت سمية ما عاشت وما علمت * أن ابنها من قريش في الجماهير
وقال قتادة: قال زياد لبنيه وقد احتضر: ليت أباكم كان راعيا " في أدناها وأقصاها
ولم يقع بالذي وقع فيه. قلت: فبهذا الطريق كان ينظم ابن مفرغ هذه الأشعار في
زياد وبنيه ويقول: إنهم أدعياء حتى قال في زياد وأبي بكرة ونافع أولاد سمية:
إن زيادا " ونافعا " وأبا - * بكرة عندي من أعجب العجب
550

هم رجال ثلاثة خلقوا * في رحم أنثى وكلهم لأب
ذا قرشي كما يقول وذا * مولى وهذا ابن عمه عربي
وهذه الأبيات تحتاج إلى زيادة إيضاح فأقول:
قال أهل العلم بالأخبار: إن الحارث بن كلدة بن عمرو بن علاج بن أبي سلمة
بن عبد العزى بن غيرة بن عوف بن قسي وهو ثقيف هكذا ساق النسب ابن الكلبي في
كتاب الجمهرة وهو طبيب العرب المشهور ومات في أول الإسلام وليس يصح إسلامه
وروى أن رسول الله صلى الله عليه وسلم أمر سعد بن أبي وقاص أن يأتي الحارث بن
كلدة يستوصفه في مرض نزل به فدل ذلك على أنه جائز أن يشاور أهل الكفر في
الطب إذا كانوا من أهله وكان ولده الحارث بن الحارث من المؤلفة قلوبهم وهو معدود
في جملة الصحابة رضي الله تعالى عنهم ويقال: إن الحارث بن كلدة كان رجلا " عقيما "
لا يولد له وإنه مات في خلافة عمر رضي الله عنه ولما حاصر رسول الله صلى الله عليه
وسلم الطائف قال: أيما عبد تدلى إلى فهو حر فنزل أبو بكرة رضي الله عنه من الحصن
في بكرة (قلت: وهي بفتح الباء الموحدة وسكون الكاف وبعدها راء ثم هاء وهي التي
تكون على البئر وفيها الحبل يستقى به والناس يسمونها بكرة بفتح الكاف وهو غلط
إلا أن صاحب كتاب العين حكاها بالفتح أيضا وهي لغة ضعيفة لم يحكها غيره) قال:
فكناه رسول الله صلى الله عليه وسلم أبا بكرة لذلك وكان يقول: أنا مولى رسول الله
صلى الله عليه وسلم وأراد أخوه نافع أن يدلي نفسه في البكرة أيضا " فقال له الحارث بن
كلدة: أنت ابني فأقم، فأقام ونسب إلى الحارث، وكان أبو بكرة قبل أن يحسن إسلامه
ينسب إلى الحارث أيضا " فلما حسن إسلامه ترك الانتساب إليه ولما هلك الحارث بن
كلدة لم يقبض أبو بكرة من ميراثه شيئا " تورعا "، هذا عند من يقول: إن الحارث أسلم و
إلا فهو محروم من الميراث لاختلاف الدين فلهذا قال ابن مفرغ الأبيات الثلاثة البائية
لأن زيادا " ادعى أنه قرشي باستلحاق معاوية له، وأبو بكرة اعترف بولاء رسول الله
صلى الله عليه وسلم، ونافع كان يقول: إنه ابن الحارث بن كلدة الثقفي وأمهم واحدة
551

وهي سمية المذكورة وهذا سبب نظم البيتين في آل أبي بكرة كما تقدم ذكره، وعلاج
جد الحارث بن كلدة كما ذكرته، هذه قصة زياد وأولاده ذكرته مختصرة.
قلت: إلا أن قول ابن مفرغ في البيت الثاني " وكلهم لأب " ليس بجيد
فإن زيادا " ما نسبه أحدا " إلى الحارث بن كلدة بل هو ولد عبيد لأنه ولد على فراشه، أما
أبو بكرة ونافع فقد نسبا إلى الحارث فكيف يقول: " وكلهم لأب " فتأمله. وذكر
ابن النديم في كتابه الذي سماه الفهرست: إن أول من ألف كتابا في المثالب زياد
بن أبيه فإنه لما طعن عليه وعلى نسبه عمل ذلك لولده وقال لهم: استظهروا به على
العرب فإنه يكفون عنكم وأما حديث المغيرة بن شعبة الثقفي والشهادة عليه فإن
عمر بن الخطاب - رضي الله عنه - كان قد رتب المغيرة أميرا " على البصرة وكان يخرج
من دار الإمارة نصف النهار وكان أبو بكرة يلقاه فيقول: أين يذهب الأمير؟ - فيقول:
في حاجة فيقول: إن الأمير يزار ولا يزور، قالوا: وكان يذهب إلى امرأة يقال لها أم -
جميل بنت عمرو وزوجها الحجاج بن عتيك بن الحارث بن وهب الجشمي وقال
ابن الكلبي في كتاب جمهرة النسب: هي أم جميل بنت الأفقم بن محجن بن أبي -
عمرو بن شعبة بن الهرم وعدادهم في الأنصار وزاد غير ابن الكلبي فقال: الهرم بن
رويبة بن عبد الله بن هلال بن عامر بن صعصعة بن معاوية بن بكر بن هوازن والله أعلم
قال الراوي: فبينما أبو بكرة في غرفة مع إخوته وهم نافع وزياد المذكوران وشبل بن -
معبد والجميع أولاد سمية المذكورة فهم إخوة لأم وكانت أم جميل المذكورة في
غرفة أخرى قبالة هذه الغرفة فضربت الريح باب غرفة أم جميل ففتحته ونظر القوم
فإذا هم بالمغيرة مع المرأة على هيئة الجماع فقال أبو بكرة: هذه بلية قد ابتليتم بها
فانظروا فنظروا حتى أثبتوا فنزل أبو بكرة فجلس حتى خرج عليه المغيرة فقال له: إنه
كان من أمرك ما قد علمت فاعتزلنا قال: وذهب المغيرة ليصلي بالناس الظهر ومضى
أبو بكرة فقال أبو بكرة: لا والله لا تصل بنا وقد فعلت ما فعلت، فقال الناس: دعوه فليصل
فإنه الأمير واكتبوا بذلك إلى عمر - رضي الله عنه - فكتبوا إليه فأمرهم أن يقدموا عليه
552

جميعا "، المغيرة والشهود، فلما قدموا عليه جلس عمر رضي الله عنه فدعا بالشهود و
المغيرة فتقدم أبو بكرة فقال له: رأيته بين فخذيها؟ قال: نعم والله لكأني أنظر إلى
تشريم جدري بفخذيها، فقال له المغيرة: لقد ألطفت في النظر فقال أبو بكرة: لم آل
أن أثبت ما يحزنك الله به، فقال عمر رضي الله عنه: لا والله حتى تشهد لقد رأيته يلج
فيها ولوج المرود في المكحلة فقال: نعم أشهد على ذلك، فقال: اذهب مغيرة،
ذهب ربعك، ثم دعا نافعا " فقال له: علام تشهد؟ قال: على مثل شهادة أبى بكرة قال:
لا حتى تشهد أنه ولج فيها ولوج الميل في المكحلة، قال: نعم حتى بلغ قذذه (قلت:
القذذ بالقاف المضمومة وبعدها ذالان معجمتان وهي ريش السهم) قال الراوي: فقال
له عمر رضي الله عنه: اذهب مغيرة قد ذهب نصفك، ثم دعا الثالث فقال له: علام
تشهد؟ - فقال: على مثل شهادة صاحبي، فقال له عمر رضي الله عنه: اذهب مغيرة
ذهب ثلاثة أرباعك، ثم كتب إلى زياد وكان غائبا " وقدم فلما رآه جلس له في المسجد
واجتمع عنده رؤوس المهاجرين والأنصار فلما رآه مقبلا " قال: إني أرى رجلا "
لا يخزى الله على لسانه رجلا من المهاجرين ثم إن عمر رضي الله عنه رفع رأسه إليه فقال:
ما عندك يا سلح الحبارى فقيل: إن المغيرة قام إلى زياد فقال: لا مخبأ لعطر بعد عروس
قلت: وهذا مثل للعرب لا حاجة إلى الكلام عليه فقد طالت هذه الترجمة كثيرا (قال
الراوي) فقال له المغيرة: يا زياد اذكر الله تعالى واذكر موقف يوم القيامة فإن الله تعالى
وكتابه ورسوله وأمير المؤمنين قد حقنوا دمي إلا أن تتجاوز إلى ما لم تر مما رأيت
فلا يحملنك سوء منظر رأيته على أن تتجاوز إلى ما لم ترفو الله لو كنت بين بطني وبطنها
ما رأيت أن يسلك ذكري فيها قال: فدمعت عينا زياد واحمر وجهه وقال: يا أمير المؤمنين
أما أن أحق ما حق القوم فليس عندي ولكن رأيت مجلسا " وسمعت نفسا " حثيثا " وانتهازا "
ورأيته مستبطنها فقال له عمر رضي الله عنه: رأيته يدخل كالميل في المكحلة؟ - فقال:
لا، وقيل: قال زياد: رأيته رافعا " رجليها فرأيت خصيته تتردد إلى ما بين فخذيها ورأيت
حفزا " شديدا " وسمعت نفسا " عاليا "، فقال عمر رضي الله عنه: رأيته يدخله ويخرجه كالميل
553

في المكحلة؟ - فقال: لا، فقال عمر رضي الله عنه: الله أكبر قم يا مغيرة إليهم فاضربهم،
فقام إلى أبي بكرة فضربه ثمانين وضرب الباقين وأعجبه قول زياد ودرأ الحد عن
المغيرة فقال أبو بكرة بعد أن ضرب: أشهد أن المغيرة فعل كذا وكذا، فهم عمر رضي الله
عنه أن يضربه حدا " ثانيا " فقال له علي بن أبي طالب رضي الله عنه: إن ضربته فأرجم صاحبك
فتركه واستتاب عمر أبا بكرة فقال: إنما تستتيبني لتقبل شهادتي؟ - فقال: أجل،
فقال: لا أشهد بين اثنين ما بقيت في الدنيا فلما ضربوا الحد قال المغيرة: الله أكبر
الحمد لله الذي أخزاكم، فقال عمر: بل أخزى الله مكانا " رأوك فيه - وذكر عمر بن شبة
في كتاب أخبار البصرة أن أبا بكرة لما جلد أمرت أمه بشاة فذبحت وجعلت جلدها
على ظهره فكان يقال: ما ذاك إلا من ضرب شديد وحكى عبد الرحمن بن أبي بكرة
أن أباه حلف لا يكلم زيادا " ما عاش فلما مات أبو بكرة كان قد أوصى أن لا يصلى عليه
إلا أبو برزة الأسلمي وكان النبي صلى الله عليه وسلم آخى بينهما وبلغ ذلك زيادا "
فخرج إلى الكوفة وحفظ المغيرة بن شعبة ذلك لزياد وشكره ثم إن أم جميل
وافت عمر بن الخطاب بالموسم والمغيرة هناك فقال له عمر: أتعرف هذه المرأة يا مغيرة؟
فقال: نعم، هذه أم كلثوم بنت علي فقال عمر: أتتجاهل علي والله ما أظن أبا بكرة
كذب عليك وما رأيتك إلا خفت أن أرمي بحجارة من السماء.
قلت: ذكر الشيخ أبو إسحاق الشيرازي في أول باب عدد الشهود في كتاب
المهذب: وشهد على المغيرة ثلاثة، أبو بكرة ونافع وشبل بن معبد وقال زياد: رأيت
استا " تنبو ونفسا " يعلو، ورجلين كأنهما أذنا حمار ولا أدري ما وراء ذلك، فجلد عمر
الثلاثة ولم يحد المغيرة قلت: وقد تكلم الفقهاء على قول علي - رضي الله عنه - لعمر:
إن ضربته فأرجم صاحبك، فقال أبو نصر بن الصباغ المقدم ذكره وهو صاحب كتاب
الشامل في المذهب: يريد أن هذا القول إن كان شهادة أخرى فقد تم العدد، وإن كان
هو الأول فقد جلدته عليه، والله أعلم: وذكر عمر بن شبة في أخبار البصرة إن العباس
بن عبد المطلب - رضي الله عنه - قال لعمر رضي الله عنه: إن رسول الله صلى الله
554

عليه وسلم أقطعني البحرين فقال: ومن يشهد لك بذلك؟ - قال المغيرة بن شعبة،
فأبى أن يجيز شهادته.
قلت: وقد طالت هذه الترجمة وسببه أنها اشتملت على عدة وقائع فدعت
الحاجة إلى الكلام على كل واحدة منها فانتشر القول لأجل ذلك وما خلا عن فوائد ".
قال المصنف (ره) في ترجمة عائشة
(ص 77، س 1):
" ورويتم عن عبد الله بن مسعود عن إسرائيل بن سباط عن عروة "
وذكرت في ذيل الصفحة (ص 20) ما نصه:
" السند هكذا في الأصل وهو مشوش قطعا " ونقل الحديث ابن طاووس في كتاب
سعد السعود بهذا السند (إلى آخر ما نقلناه) ".
فبعد طبع الكراسة المشار إليها اطلعت على موضع من مواضع نقل الحديث وهو:
قال الحافظ نور الدين على أبي بكر الهيثمي في مجمع الزوائد
ومنبع الفوائد في باب فيما كان في الجمل وصفين وغيرهما
(ج 7، ص 237):
" وعن سعيد بن كوز قال: كنت مع مولاي يوم الجمل فأقبل فارس فقال: يا
أم المؤمنين فقالت عائشة: سلوه من هو؟ قيل: من أنت؟ - قال: أنا عمار بن ياسر
قالت: قولوا له: ما تريد؟ - قال: أنشدك بالله الذي أنزل الكتاب على رسول الله
(صلى الله عليه وآله) في بيتك أتعلمين أن رسول الله صلى الله عليه وآله جعل عليا " وصيا " على أهله وفي أهله؟ -
قالت: اللهم نعم، قال: فما لك؟ - قال: أطلب بدم عثمان أمير المؤمنين، قال:
فتكلم.
555

ثم جاء فوارس أربعة فهتف بهم رجل منهم قال: تقول عائشة: ابن أبي طالب
ورب الكعبة سلوه: ما يريد؟ - قالوا: ما تريد؟ - قال: أنشدك بالله الذي أنزل الكتاب
على رسول الله (صلى الله عليه وآله) في بيتك، أتعلمين أن رسول الله صلى الله عليه وآله جعلني وصيا " على أهله
وفي أهله؟ - قالت: اللهم نعم، قال: فما لك؟ - قالت: أطلب بدم أمير المؤمنين
عثمان قال: أريني قتلة عثمان ثم انصرف والتحم القتال، قال: فرأيت هلال بن وكيع
رأس بني تميم معه غلام له حبشي مثل الجان وهو يقاتل بين يدي عائشة وهو يقول:
أضربهم بذكر القطاط * إذ فرعون وأبو حماط
ونكب الناس عن الصراط
فحانت مني التفاتة فإذا هو قد شدخ وغلامه.
رواه الطبراني وسعيد بن كوز وأسباط بن عمرو الراوي عنه لم أعرفهما، و
بقية رجاله ثقات ".
قال المصنف (ره) في ترجمة أم المؤمنين عائشة
(ص 79، س 10 و 14):
" والله لترحلن أو لأبعثن إليك بالكلمات "
وقلنا في ذيل صفحة 80:
" أقول: يأتي الكلام في ذلك الباب في مجلد تعليقاتنا على الكتاب إن شاء الله
تعالى " فنقول:
" قال المجلسي (ره) في ثامن البحار في باب ورود البصرة ووقعة الجمل،
ص 436 ما نصه:
" ج - (يريد به الإحتجاج للطبرسي): روى عن الباقر (ع) أنه قال: لما كان
يوم الجمل وقد رشق هودج عائشة بالنبل قال علي (ع): والله ما أراني إلا مطلقها فأنشد الله
رجلا " سمع من رسول الله صلى الله عليه وآله يقول: يا علي أمر نسائي بيدك من بعدي؟ قال: فبكت
556

عائشة عند ذلك حتى سمعوا بكاءها فقال علي: لقد أنبأني رسول الله صلى الله عليه وآله بنبأ وقال:
يا علي إن الله يمدك بخمسة آلاف من الملائكة مسومين.
بيان - رشقه = رماه بالسهام، والنبل السهام العربية ولا واحد لها من لفظها
فلا يقال نبلة، ذكرهما في النهاية ".
أقول: وخبر سعد بن عبد الله القمي (ره) في هذا الأمر معروف وهو الذي أشار
إليه المحدث القمي (ره) فيما نقلناه من كلامه في تعليقة الصفحة المشار إليها.
قد قلنا في ذيل قصة ضيافة حاتم للوافدين على قبره بعد الإشارة
إلى شئ من موارد نقلها
(أنظر ص 410، س 12 - 13):
" وقد نظمتها الشعراء بأبيات غراء ومضامين لطيفة يأتي ذكر بعضها في مجلد
تعليقاتنا على الإيضاح ".
وحيث كان ذكر جميع ما دونته وجمعته في ذلك الموضوع هنا مما يفضي
إلى طول ممل فإنه قد صار رسالة كبيرة كما ذكرنا في ص 412، س 13 فلنقتصر على ذكر
منظومة هنا لكونها في مورد لا تصل إليه أيدي جمهور الفضلاء وذلك أنها مذكورة
في سفينة مخطوطة في مكتبة مجلس الشورى بطهران مضبوطة تحت رقم 5996 من
فهرست المكتبة (أنظر ص 41 - 43 منها) ونص العبارة فيها هكذا:
" از محمد قلي سليم طهراني
طوطى كلكم كه بمرغ چمن * تازگى آموخت ز طرز سخن
گفت كه: روزى پى سامان كار * قافله اي جمع شد از هر ديار
قافله اي مردم او با صواب * گشته جهان را همه چون آفتاب
نقد خرد مايه بازارشان * جنس هنر بود همه بارشان
557

از رخ شان نور سعادت عيان * بر سرشان بال هما سايه بان
شاد وشكفته همه با يكدگر * خنده هريك چو گل از روى زر
خيمه زده هر كه سزاوار خود * همچو شكو [فه] بسر بار خود
غير جرس هيچ دلى در جهان * ناله نميكرد در آن كاروان
مهر چو سر بر سر كهسار برد * قافله دستى زپى بار برد
گشت روان از پى هم كاروان * همچو سرشك از مژه عاشقان
هر جرسي زمزمه آغاز كرد * گمشدگان را بره آواز كرد
كف بلب از مستى بسيار داشت * ناقه ندانم كه چه در بار داشت
رفت بتعجيل ز آرامگاه * قافله چون يك دوسه فرسنگ رآه
دهر شد از ظلمت شب ناگهان * سرمه كش ديده سيارگان
تيره شبى همچو سر زلف يار * گم شده در ظلمت او روزگار
رفته خود از عالم واز مرگ او * گشته سيه پوش جهان دو رو
چرخ سيه دل همه دم از شهاب * تير فكنده زپى آفتاب
گشته زبس ظلمت شب روى ماه * همچو رخ كاغذ مشقى سياه
در طلب رآه زنزديك ودور * گشته سراسيمه تر از خيل مور
دست ودل جمله چو از كار شد * آتشى از دور نمودار شد
روى نهادند دوان بي قرار * جانب آتش همه پروانه وار
بر اثر شعله در آن روى دشت * يك دو سه فرسنگ چو پيموده گشت
روضه اي آمد بنظر همچو نور * سنگ بنايش همه از كوه طور
ديده زبس فيض بهر منظرش * كعبه شده حلقه بگوش درش
شمع درو گشته علم در سخا * داده بدشمن سر خود بارها
جمله قناديل وى وشمعدان * چون دل عاشق همه وقف كسان
558

فيض زكثرت شده ظاهر درو * جود وسخا گشته مجاور درو
جانب آن روضه كسى در زمان * رفت كه پرسد خبرى زان مكان
گفت باو شخصي ازآن سرزمين * مقبره حاتم طائيست اين
روى ازين مژده سوى رآه كرد * قافله را زين سخن آگاه كرد
بارگشودند در آن خوش مكان * بر در او حلقه شده كاروان
بيهده گوئى زميان گروه * گفت كه: اي حاتم دريا شكوه
قافله ما شده مهمان تو * چشم نهاده همه بر خوان تو
زود پى مائده تدبير كن * قافله گرسنه را سير كن
بود هنوز أين سخنش بر زبان * كز پى سر گريه كنان ساربان
گفت: كه خورد آن شتر برق تاز * مهره بدل از فلك حقه باز
اين سخنش كرد چه در گوش رآه * جست سراسيمه چو از سينه آه
گفت ببريد سرش را زتن * تا كه شود مائده انجمن
گفت كه: اي حاتم صاحب كرم * خواستم از جود تو فيضى برم
طوف مزار تو مرا شوم شد * همت تو بر همه معلوم شد
يافتم اكنون كه چه سان بوده است * جود تو از خوان كسان بوده است
حيف زنى لاف كرم چون حباب * به كه ببخشى وگر از بجر آب
او شده در طعنه زدن بي قرار * روح كرم پيشه ازو شر مسار
گشته خوى افشان زخجالت براه * همچو تهيدست بر قرضخواه
صبح كه اين ناقه گيتى نورد * از طرف دشت برانگيخت گرد
صاحب جمازه پى كار خود * گشت فرومانده تر از بار خود
بود سراسيمه كه از يك كنار * خاست غباري چو خط از روى يار
اندكى آن گرد چو شد جلوه گر * ناقه سوارى شد ازو جلوه گر
بار شتر اطعمه بيكران * ناقه ديگر برديفش روان
559

ناقه صرصر روشى خوش تكى * كوه بپشت وى وكوهان يكى
از اثر تندى آن خوش نشان * خاك برفتار چو ريگ روان
گفتى از آن سان كه سبكتاز بود * همچو شتر مرغ بپرواز بود
سالكي آزاده ز سامان رآه * سينه خود در بغلش نان رآه
از خورش مائده روزگار * شعله صفت كرده قناعت بخار
كف بلب آورده زمستى وهوش * بر صفت صوفي پشمينه پوش
بيم وى از دوري منزل نبود * گرده شتر بود شتر دل نبود
كرد نمايان جل رنگين بناز * همپو عروسي كه نمايد جهاز
راند بسرعت شتر آن نوجوان * گشت چو نزديك بآن خوش مكان
رفت سوى روضه نخستين چو باد * كرد طوافي ز سر اعتقاد
پس بسر قافله بي شمار * بار فكن گشت چو ابر بهار
مردم آن قافله را جابجا * داد سوى تربت حاتم صلا
سفره اي از مائده ترتيب داد * جانب آن قافله برد وگشاد
سفره اي از مائده آراسته * يافته دل هر چه درو خواسته
سفره چو برداشته شد از ميان * عذر طلب كرد از يشان جوان
قاعده مهر وكرم تازه كرد * رو بسوى صاحب جمازه كرد
گفت: گلى از چمن حاتمم * همچو زبان بر سخن حاتمم
دوش زانديشه چو خوابم ربود * شعله صفت گرم بچشمم نمود
گفت كه: امشب ز قضا ناگهان * قافله اي گشت مرا ميهمان
مقدم شان گرچه خوش آهنگ بود * وقت چو دست ودل من تنگ بود
يك شتر اكنون ز همان كاروان * قرض گرفتم پى ترتيب خوان
خيز كه هنگام خور وخواب نيست * در لحدم از غم اين خواب نيست
مائده اى در خور احسان من * آنچه تو ديدى بسر خوان من
560

همره يك ناقه رهوار زود * جانب آن قافله بر همچو دود
چون رسى آنجا كه بود كاروان * پيش رو ومائده را بگذران
معذرت من همه را تازه ده * ناقه بآن صاحب جمازه ده
مردم آن قافله را اين سخن * شور بر آورد زجان وزتن
هر كسى از بهر مرادي چوباد * رو بسوى تربت حاتم نهاد
صاحب جمازه هم آواز كرد * پيش كسان معذرت آغاز كرد
گفت كه: اي شمع شبستان جود * وى كف تو ابر گلستان جود
بي ادبى كرده ام از حد بدر * تو ز ادب كردن من درگذر
چون زدمت دست بدامن چوخار * دامن خود جمع مكن غنچه وار
همچو دلت روح تو مسرور باد * همچو رخت خاك تو پر نور باد
اى چو گل افكنده هوسهاى تو * بر سر زر لرزه هر اعضاى تو
دارى اگر أصل چو در يتيم * روى مگردان زكرم چون سليم
تمت ".
قال المصنف (ره): " ورويتم عن الشعبي أن الحجاج بن
يوسف سأله عن أم وأخت وجد "
(أنظر ص 342 - 345):
ونقلنا في ذيل الصفحة ما اطلعنا عليه إلا أني وقفت بعد ذلك على مورد آخر
ينبغي أن نذكره هنا وهو هذا: قال المسعودي في مروج الذهب تحت عنوان
" ذكر طرف من أخبار الحجاج وخطبه وما كان منه في بعض أفعاله " ضمن ما ذكر
(أنظر ج 3 من النسخة المصححة بتصحيح محمد محيي الدين عبد الحميد) ما نصه:
" حدثنا المنقري عن جعفر بن عمرو الحرصي عن مجدي بن رجاء قال: سمعت
561

عمران بن مسلم بن أبي بكر الهذلي يقول: سمعت الشعبي يقول:
أتى بي الحجاج موثقا "، فلما دخلت عليه استقبلني يزيد بن مسلم فقال: إنا لله
يا شعبي على ما بين دفتيك من العلم، وليس بيوم شفاعة، بؤ للأمير بالشرك وبالنفاق
على نفسك، فبالحري أن تنجو منه، فلما دخلت عليه استقبلني محمد بن الحجاج
فقال لي مثل مقالة يزيد، فلما مثلت بين يدي الحجاج قال: وأنت يا شعبي فيمن
خرج علينا وكثر؟ قلت: نعم، أصلح الله الأمير، أحزن بنا المبرك وأجدب بنا الجناب
وضاق المسلك واكتحلنا السهاد واستحلسنا الخوف ووقعنا في فتنة لم نكن فيها
بررة أتقياء ولا فجرة أقوياء، قال: صدق والله ما بروا بخروجهم علينا ولا قووا إذ فجروا،
أطلقوا عنه.
قال الشعبي: ثم احتاج إلى فريضة فقال:
ما تقول في أخت وأم وجد؟ قلت: اختلف فيها خمسة من أصحاب رسول الله
صلى الله عليه [وآله] وسلم، عبد الله وزيد وعلي وعثمان وابن عباس، قال:
فماذا قال فيها ابن عباس؟ فلقد كان متقيا "، قلت: جعل الجد أبا " وأعطى الأم الثلث
ولم يعط الأخت شيئا "، قال: فماذا قال فيها عبد الله؟ قلت: جعلها من ستة، فأعطى
الأخت النصف، وأعطى الأم السدس، وأعطى الجد الثلث، قال: فما قال فيها
زيد؟ قلت: جعلها من تسعة، فأعطى الأم ثلاثة، وأعطى الأخت سهمين، وأعطى
الجد أربعة، قال: فما قال فيها أمير المؤمنين عثمان؟ قلت: جعلها أثلاثا "، قال: فما
قال فيها أبو تراب؟ - قلت: جعلها من ستة، أعطى الأخت النصف، وأعطى الأم
الثلث، وأعطى الجد السدس، قال: فضرب بيده على أنفه وقال: إنه المرء لا يرغب
عن قوله، ثم قال للقاضي: أمرها على مذهب أمير المؤمنين عثمان ".
أقول: إنما استدركنا هذا المطلب هنا لبعض ما فيه من اختلاف اللفظ مع ما نقلناه
في ذيل الصفحة آنفا.
562

قال المصنف (ره) في سند حديث خاصف النعل ما نصه:
(راجع ص 451، س 4)
" وروى محمد بن الفضل وأبو زهير عبد الرحمن بن المغراء قالا (إلى آخر
ما قال) ".
أقول: كانت كلمة " المغراء " في النسخ مشوشة جدا " بحيث كانت الإشارة إليها
في ذيل الصفحة غير ممكنة رأينا أن نبحث عنها هنا فنقول:
قال الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال: " عبد الرحمن بن مغراء بفتح الميم
أوله وإسكان المعجمة آخره راء الدوسي أبو زهير الكوفي نزيل الري عن ابن إسحاق
وإسماعيل بن أبي خالد وعنه يوسف بن موسى وسهل بن زنجلة وثقة أبو خالد الأحمر
وابن حبان وقال أبو زرعة: صدوق، وقال ابن عدي: يكتب حديثه، له عن الأعمش
أحاديث لا يتابعه عليها أحد ".
قال ابن حجر في تقريب التهذيب: " عبد الرحمن بن معن صوابه ابن مغراء و
هو الذي بعده " ويريد بقوله: " وهو الذي بعده " ما ذكره بعده بلا فاصلة بقوله:
" عبد الرحمن بن مغراء بفتح الميم وسكون المعجمة ثم راء مقصورا " الدوسي
أبو نصير الكوفي نزيل الري صدوق تكلم في حديثه عن الأعمش من كبار التاسعة مات
سنة بضع وستين / بخ ع ".
وقال في تهذيب التهذيب: " عبد الرحمن بن معن عن الأعمش صوابه بن
مغراء وهو الآتي ".
وقال بعده بلا فاصلة ما نصه:
" عبد الرحمن بن مغراء بن عياض بن الحارث بن عبد الله بن وهب الدوسي
أبو زهير الكوفي سكن الري وولي قضاء الأردن روى عن أخيه خالد وأبي بردة بن
عبد الله بن أبي بردة بن أبي موسى والأعمش وابن إسحاق والفضل بن مبشر وعبيد الله
563

بن عمر وحجاج بن أبي عثمان ومجالد بن سعيد ومحمد بن عمرو بن علقمة ومحمد
ابن سوقة ويحيى بن سعيد الأنصاري وصالح بن صالح بن حي وغيرهم، وعنه
إبراهيم بن موسى الفراء وإبراهيم بن مخلد الطالقاني والحسين بن منصور بن جعفر و
سهل بن زنجلة ومحمد بن حميد والفضل بن غانم وإسحاق بن الفيض الأصبهاني و
يوسف بن موسى القطان وأبو جعفر مخلد بن مالك ومحمد بن عبد الله بن حماد القطان
وموسى بن نصر بن دينار الرازي خاتمة أصحابه قال عيسى بن يوسف: كان طلابة
وقال عثمان بن أبي شيبة: رأيت أبا خالد الأحمر يحسن الثناء عليه وقال: طلب الحديث
قبلنا وبعدنا وكذا قال وكيع، وقال أبو زرعة: صدوق وقال أبو خالد الأحمر أيضا "
ثقة وقال علي بن المديني: ليس بشئ كان يروي عن الأعمش ستمائة حديث تركناه
لم يكن بذاك، قال ابن عدي: وهو كما قال علي: إنما أنكرت على أبي زهير هذا
أحاديث يرويها عن الأعمش لا يتابعه عليها الثقات وله عن غير الأعمش وهو من
جملة الضعفاء الذين يكتب حديثهم وقال أبو جعفر محمد بن مهران: كان صاحب -
سمر وقال الحاكم أبو أحمد: حدث بأحاديث لم يتابع عليها وذكره ابن حبان في
الثقات، قلت: ووثقه الخليلي وقال الساجي: من أهل الصدق فيه ضعف ".
أقول: يحتمل أن يكون كنية حميد بن المثنى العجلي أبي المعزى الكوفي الذي
هو من رواة الشيعة أيضا " أبا مغرى " فلا بأس بالإشارة إلى شئ من أقوال علمائنا في
ضبط الكلمة فنقول: قال المامغاني (ره) في تنقيح المقال في باب الميم من فصل
الكنى:
" أبو المعزى هو حميد بن المثنى العجلي الكوفي الصيرفي الثقة وعن الخليل
إن المعزى بضم الميم وسكون المعجمة والمهملة والمد أبو المغر الخصاف (إلى
آخر ما قال) ".
وقال في ترجمة حميد المشار إليه ما نصه:
" حميد بن المثنى العجلي أبو المعزى الكوفي الضبط المثنى بالميم المضمومة و
564

الثاء المثلثة المفتوحة والنون المشددة والياء المقلوبة ألفا " مقصورة والمعزى بكسر الميم
وسكون العين وفتح الزاي بعدها ألف بمعنى المعز وهو خلاف الضأن وقد جعلها
العلامة (ره) في إيضاح الاشتباه بالقصر وابن طاوس وتلميذه ابن داود والسيد الداماد
بالمد والفرق بينهما أن الممدود يكتب بالألف كصفراء والمقصور يكتب بالياء كحبلى
وظاهر القاموس وغيره أن القياس هو القصر لأنه ذكره بالياء ثم قال: ويمد وبالجملة
فالموجود ثبتا " في كتب اللغة بالقصر وثبت كتب الرجال لا عبرة به وليس فيها ما هو خط
مصنفه ولو وجد فالغالب على المصنفين في غير اللغة عدم مطابقة كتابتهم لقواعد الكتابة
وعدم موافقتها للغة كما لا يخفى (إلى آخر ما قال) ".
أقول: من أراد التحقيق فليخض فيه فإن المقام لا يقتضي أكثر من ذلك وما
ذكرناه احتمال محض والسلام على من اتبع الهدى.
قال المصنف (ره) في أواخر كتابه
(ص 447، س 6)
" وروى شريك وغيره أن عمر أراد بيع أهل السواد (إلى آخر ما قال) ".
أقول: قد ذكرت في ذيل العبارة ما هو شاف واف لإيضاح المطلب وكاف في
بيان المقصود إلا أني اطلعت بعد ذلك على تحقيق في ذلك الموضوع أحببت أن
أشير إليه هنا وهو:
قال فضل الله بن روزبهان الأصبهاني في كتاب سلوك الملوك
ما نصه بالفارسية
(أنظر الباب السادس، الفصل الثاني من النسخة المطبوعة، ص 277):
" بدان أيدك الله تعالى كه اختلافست ميان اصحاب مذهبين در تعيين اراضى
عشرى وخراجى، اما در مذهب حنفيه در محيط گويد: خراج اراضى دو نوع است
565

خراج وظيفه وخراج مقاسمه:
خراج مقاسمه صورتش آنست كه امام فتح كند بعضى از بلاد اهل حرب را
بقهر وزور ومنت نهد بر ايشان بآنكه گردنهاى ايشان را وزمينهاى ايشان راببخشد
ومقاسمت كند با ايشان در زراعتهاى زمينهاى ايشان وميوهاى تاكهاى ايشان بر نصف
يا ثلث يا ربع، واين نوع از خراج بفعل پيغمبر - صلى الله عليه [وآله] وسلم ثابت
شده كه چون آن حضرت فتح خيبر فرمود بعضى از زمينها را ميان غانمان قسمت كرد
ومنت نهاد ببعضى بر ايشان مناصفه كرد با ايشان در زروع آنچه منت نهاده بود بر آن
تا رزق ايشان گردد.
وخراج وظيفه صورت آن چنانست كه فتح كند امام بلده را از بلاد حرب بعنوه
وزور، ومنت نهد بر ايشان برقاب واراضى ايشان وتوظيف كند بر اراضى مقدارى
معلوم از دراهم ودنانير يا قفيزى چند معلوم از طعام، واين نوع از خراج بقضاى
امير المؤمنين عمر - رضي الله عنه - معلوم شده، زيرا كه او چون فتح سواد عراق كرد
خواست كه اين نوع خراج بر سواد عراق نهد صحابه بر آن راضى شدند وانقياد كردند
مگر اندكى از ايشان وايشان هم آخر براى او بازگشتند امير المؤمنين عمر - رضي الله عنه
- حذيفة بن اليمان وعثمان بن حنيف را فرستاد تا زمين را مساحت كردند وامر
كرد ايشان راكه وظيفه كنند بر هر جريبى از جريبهاى زراعت يك درهم، وبر هر
جريبى از جريبهاى زمين تاك ده درهم، وبر هر جريبى از زمين اسپست پنج درهم،
ايشان مساحت كردند وبدستورى كه امير المؤمنين عمر فرموده بود عمل كردند، چون
بازگشتند أمير المؤمنين عمر گفت با ايشان: شايد كه شما حمل كرده باشيد زمين را آن
چيزى كه طاقت آن نداشته باشد آن زمين؟ پس ايشان گفتند: بلكه ما زمين را چيزى
بار كرده ايم كه طاقت آن دارد واگر زيادت مى كرديم هم طاقت داشت، پس امير المؤمنين
عمر ساكت شد وبرآن قرارداد در زمان صحابه وحضور ايشان.
وروايت كرده اند كه امير المؤمنين عمر از آن پشيمان شد وخواست كه زيادت
566

گرداند ايشان را نوبتي ديگر فرستاد كه در هر جريبى از زمين زراعت با درهمى قفيزى
از گندم زيادت كنند ودر روايتي آمده كه قفيزى از زرع آن زمين زيادت كنند، ونيز
امر كرد كه بر هر زمينى از زمين تاك با ده درهم ده قفيز گندم بنهند واين از باب مقادير
است ومقادير بقياس ثابت نمى گردد وثبوت او بسماع مى تواند بود وآن با امير المؤمنين
عمر رسيده از حديث ابو هريره - رضي الله عنه - اينست سخن محيط.
واز آنجا مستفاد شد كه خراج بدو نوع مى باشد خراج مقاسمه وخراج وظيفه
(إلى أن قال في ص 284)
واما زمين وآب خراجى وعشرى در مذهب شافعى، در انوار شافعيه
گويد كه:
هر مملكتي كه امام آن را فتح كرده بقهر وزور املاك وعمارات آن تمامى
غنيمت مسلما نانست وملك ايشان مى گردد بعد از قسمت، وسواد عراق مفتوح شده
عنوة وقسمت كرده شده ميان غانمان، بعد از آن أمير المؤمنين عمر - رضي الله عنه -
غانمان را استطابه خاطر كرد وايشان را از ملكيت فرو آورد ووقف ساخت سواد
عراق را بر مسلمانان وبساكنان آنجا اجارت داد وخراجي كه بر سواد عراق ختم
كرده اند اجر تيست منجمه كه هر ساله ادا كنند وصرف كنند در مصالح مسلمانان آنچه
اهم باشد، وجايز است صرف كردن آن بفقرا واغنيا از اهل فيئ وغير ايشان.
وسواد عراق از عبادان است تا بحديثه موصل بطول، واز قادسيه است تا
بحلوان بعرض، وبغداد ونواحي آن از جمله سواد عراق است، وطول او صد و
شش فرسخ است وعرض او هشتاد فرسخ است، وگاهى كه وقف كند واقف قريه را
بر قومي جايز است در آنجا ساختن مسجد ومقبره وسقايه، اينست حكم سواد عراق
واو تمامى خراجيست ".
أقول: من أرد جميع ما ذكره الفاضل المذكور من تحقيقه النفيس في هذا الموضوع
فليراجع الفصل الثاني من الباب السادس من الكتاب المشار إليه أعني سلوك الملوك
567

(أنظر ص 277 - 287 من الطبعة الأولى بحيدر آباد دكن سنة 1386 ه‍ ق).
مطلب مهم
فليعلم أن مطاوي الكتاب كانت تقتضي أن نشير إلى مطالب نفيسة قد حققت
ونقحت في كتب علمائنا الأعلام - رضي الله عنهم وأرضاهم وجعل الجنة مسكنهم و
مثواهم - وذلك ككتب حامل لواء الشيعة وحافظ ناموس الشريعة السيد السند
الجليل والحبر المعتمد النبيل مير حامد حسين النيسابوري الهندي - قدس الله تربته -
فإنه قد حقق المباحث المربوطة بأمر الإمامة في كتابيه عبقات الأنوار في إثبات إمامة
الأئمة الأطهار، واستقصاء الافحام واستيفاء الانتقام في نقض منتهى الكلام، بما لا مزيد
عليه مع أنا لم نشر إلى تلك المباحث، وكذا الحال في سائر كتب علمائنا وذلك لنكات
لا يسع المقام ذكرها، وقد أشرت إلى نكتة منها عند الاعتذار من عدم النقل في هذه
التعليقات عن كتاب بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض المعروف
بكتاب النقض للشيخ المتكلم المتبحر الجليل عبد الجليل الرازي القزويني - طيب الله
مضجعه - (أنظر ص 8) فمن أراد التحقيق في هذه المطالب فليراجع مظانها فإنا
فد اكتفينا في هذه التعليقات بما هو المهم بل الأهم.
هذا آخر ما وفقنا الله له من تدوين تعليقات الكتاب وقد بقي منها شئ كثير لم نوفق له
مع أنا قد أشرنا في ذيل الصفحات كرارا " إلى أنا سوف نذكره في تعليقات آخر الكتاب إلا أن
العوائق عاقتنا والشواغل منعتنا أن نخوض في البحث عنها وننجز ما وعدنا للقارئين لهذا
الكتاب، والسلام على من اتبع الهدى.
وكان الفراغ من هذه التعليقات ليلة السبت من غرة شهر شوال المكرم (أعني
ليلة عيد الفطر) من السنة الحادية والتسعين بعد ألف وثلاثمائة من الهجرة النبوية -
(29 آبان سنة 1350 بالتاريخ الهجري الشمسي)
مير جلال الدين الحسيني الأرموي
المحدث
568

كلمة
ثناء ودعاء
تشتمل
على ذكر جميل وشكر جزيل
لما كان تصحيح بعض كراريس الكتاب وأجزائه، واستخراج فهارسه التسعة
كلها وتنظيمها وترتيبها باهتمام ولدي الأعز النبيه على المحدث - لا زال كجده و
أبيه خادما " للعلم وبنيه ومحبا " للفضل وذويه - أحببت أن أذكر اسمه هنا حتى يكون
ذلك جزاء لخدمته وثناء على همته، وذريعة لتحريضه على معالي الأمور ووسيلة
إلى ترغيبه في مصالح الجمهور، التي تخلد ذكر الإنسان في صفحة الدهر إلى يوم النشور.
اللهم اشكر سعيه وأحسن رعيه، واشرح صدره وارفع قدره، وانظر إليه
نظر من ناديته فأجابك واستعملته بمعونتك فأطاعك، واجعله متجردا " لطلب العلم
وتحصيله وجاهدا " في اتباع الدين مجاهدا " في سبيله، ووفقه للعمل في يومه لغده
من قبل أن يخرج الأمر من يده، وثبت له قدم صدق عندك فيما تحب وترضى، وأحيه
حياة محمد وذريته وأمته على دينه وملته ومنهاج الأئمة الأوصياء من عترته.
اللهم أجب دعوتي وأنجح منيتي، واسمع ندائي وتقبل دعائي، وحقق
بفضلك أملي ورجائي، إنك على كل شئ قدير وبالإجابة جدير.
مير جلال الدين الحسيني الأرموي
المحدث
569